توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۳۹۹ آبان ۱۰, شنبه

بررسی آیات و احادیث در مورد اصحاب و تهمت ارتداد به آن بزرگوارن (۲)

 

بررسی آیات و احادیث در مورد اصحاب و تهمت ارتداد به آن بزرگوارن (۲)


حال سؤال پیش می آید آیا امکان دارد که اصحاب دست از ایمان بکشند یا کم بیارند و دنیا آنان را بفریبد؟؟
برای جواب به این سؤال باید بگویم آری ممکن است. و هیچکس حتی پیامبران از این امکان مستثنی نیستند. چرا که خداوند به رسول الله صلی الله علیه وسلم می فرماید:
لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ وَلَتَکُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِینَ [الزمر/۶۵] اگر شرک بیاری عملت احباط می شود و از جمله خاسرین خواهی شد.
یا در جایی دیگر می فرماید:
وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِیلِ (۴۴) لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْیَمِینِ (۴۵) «الحاقه»
و اگر [او] پاره ای از گفته ها را به دروغ بر ما می بست، (۴۴) ما او را به شدت می گرفتیم، (۴۵)
و این امکان باعث می شود که مؤمن بین خوف و رجاء زندگی کند و هر لحظه بترسد از اینکه خدایی ناکرده مورد غضب خدا قرار بگیرد و فکر کند همه عذابهای کافران ممکن است شامل او هم بشود این نگاه در انسان مؤمن خوف ایجاد می کند، و از طرفی دیگر از این که از اهل ایمان است و عمل صالح انجام می دهد خوشحال است که خدا او را به بهشت وعده داده است. لذا ما در سیرت انبیاء و بزرگان می بینیم که ایشان همیشه اظهار پشیمانی از گناه می کردند و تقصیر کوچک خود را بزرگ می پنداشتند چنان که رسول الله صلی الله علیه وسلم می فرماید: انسان مؤمن گناهش را به مانند کوهی می بیند که بر روی او فرو می ریزد و منافق گناهش را به مانند پشه ای می بیند که از دماغش دور می کند.

علی می فرمود: ای کاش پر کاهی در دهان مورچه بودم. این بخاطر تحقیر خودش نمی گفت بخاطر ترس از سختی عذاب قیامت چنین به زبان می آورد.
لذا ممکن است مومن بلغزد و ممکن است بعد از لغزش توبه کند و ممکن است توبه نکند و در همان حال بمیرد. مثالش صحابه ای بود که در جنگ تاب درد خنجر نیاورد قبل از اینکه بمیرد خود کشی کرد. و رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود: او به جهنم می رود
.
اما امکان ارتداد با واقعیت ارتداد تفاوت بسیار دارد. برای مثال آیا امکان دارد انقلاب ایران زاییده سیاستهای انگلیس باشد؟ بله امکان دارد اما واقعیت دارد.؟ آیا امکان دارد فوت خمینی بدست خامنه ای صورت گرفته باشد؟ بله امکان دارد اما واقعیت دارد؟ آیا امکان دارد بوش و ایران همدست شده باشند برای از بین بردن اعراب؟ بله اما واقعیت دارد؟ آیا امکان دارد کسانی که الان در حکومت ایران ریاست می کنند از اهداف انقلاب غافل شدند؟ امکان دارد اما واقعیت دارد؟ و امثال آن مثال های زیادی است. من مثال از کشور مان زدم بخاطر اینکه ما ایرانی هستیم ولی مثالهای دیگری هم وجود دارد مانند؛ آیا امکان دارد القاعده نیروی امریکا باشد؟ ولی آیا واقعیت دارد؟ و …. این از یک جهت و از جهت دیگر تعیین افرادی که مرتد شدند نیز یک مسأله دیگر است.
لذا ما برای وقوع این ارتداد نیاز به دلیل داریم دلیلی که واقعا دلیل باشد مانند قرآن یا سنت صحیح.
در قرآن کریم ارتداد اصحاب را به دو صورت مطرح کرده است. یکی بصورت سؤالی و دوم بصورت گذاره خبری و شرطی.

خداوند می فرماید:
أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِکُمْ وَمَنْ یَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللَّهَ شَیْئًا وَسَیَجْزِی اللَّهُ الشَّاکِرِینَ [آل عمران/۱۴۴] اگر رسول الله وفات کرد یا کشته شد، آیا شما به عقب بر می گردید؟ و کسی که به عقب در گردد ضرری به خداوند نمی رساند و خداوند جزای شاکرین را خواهد داد.
در آیه دیگر خداوند می فرماید:
وَمَنْ یَرْتَدِدْ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَیَمُتْ وَهُوَ کَافِرٌ فَأُولَئِکَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِی الدُّنْیَا وَالْآَخِرَهِ وَأُولَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ [البقره/۲۱۷] و کسی از شما اگر از دین بر گشت و سپس مرد او کافر است پس آنها تمام اعمالشان در دنیا و اخرت باطل شده و آنها اصحاب آتش خواهند بود و در آن جاویدان می مانند.
در این دو آیه این دلیل امکان است نه دلیل وقوع همانطور که خداوند به رسول الله صلی الله علیه وسلم گفت: لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ وَلَتَکُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِینَ [الزمر/۶۵] اگر شرک بیاری عملت احباط می شود و از جمله خاسرین خواهی شد.
یا در آن آیه ای که خداوند خطاب به رسول الله فرمود:
وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِیلِ (۴۴) لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْیَمِینِ (۴۵) ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِینَ [الحاقه/۴۴-۴۶] و اگر [او] پاره ای از گفته ها را به دروغ بر ما می بست، (۴۴) ما او را به شدت می گرفتیم، (۴۵)
و رگ گردنش را قطع می کنیم.
این آیات نشان از این است که مساله شرک و تقول بر خداوند و همچنین بر گشت از دین مساله کوچکی نیست که مورد بخشش قرار گیرد حتی اگر کسانی مانند رسول الله (بهترین خلق) و یاران نزدیک او مرتکب چنین امری شوند خداوند با آنان برخورد خواهد کرد.
مانند این است که پدری به فرزندش بگوید: اگه با دوستای ناباب گشتی کتکت می زنم! این دلیل بر این نیست که حتما با دوستای ناباب گشته یا اینکه حتما پدر او را کتک زده است. بلکه بخاطر اهمیت انتخاب دوست است. و …

اما آیه ای که در آن بین ارتداد و حوادث بعد از آن با شرط در قرآن بیان شده است چنین است؛
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آَمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ أَذِلَّهٍ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّهٍ عَلَى الْکَافِرِینَ یُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَلَا یَخَافُونَ لَوْمَهَ لَائِمٍ ذَلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ [المائده/۵۴] ای اهل ایمان! هر کس از شما از دینش برگردد [زیانی به خدا نمی رساند] خدا به زودی گروهی را می آورد که آنان را دوست دارد، و آنان هم خدا را دوست دارند؛ در برابر مؤمنانْ فروتن اند، و در برابر کافرانْ سرسخت و قدرتمندند، همواره در راه خدا جهاد می کنند، و از سرزنش هیچ سرزنش کننده ای نمی ترسند. این فضل خداست که به هر کس بخواهد می دهد؛ و خدا بسیار عطاکننده و داناست.
در این آیه خداوند شرطی می کند و می گوید کسانی که مرتد می شوند گروهی در مقابل آنها قد علم می کنند و آنها را از بین می برند. و این اتفاق در بعد از وفات رسول الله صورت گرفت و گروهی از دین بر گشتند اما همان مهاجرین و انصار بودند که در مقابلشان برخواستند و در راه خدا جهاد کردند.
لذا در قرآن هیچ دلیلی بر وقوع چنین حادثه ای نیست بلکه همه دلایل امکان است و دلایل امکان هم گفتیم برای رسول الله صلی الله علیه و سلم نیز وجود دارد. و گفتیم امکان دلیل و جود نیست.

 

بررسی روایات در مورد اصحاب پیامبر در کتب شیعه:
در کتب اهل سنت روایتی مبینی بر اینکه همه اصحاب مرتد می شوند نیست. بلکه روایتی است که گروهی که رسول الله صلی الله علیه وسلم آنها را می شناخت و قبلا با ایمان به رسول الله صلی الله علیه وسلم با او ملاقات کردند مرتد شدن و از دین برگشتند. اما مصداق چه کسانی هستند در حدیث معلوم نیست.
شیخ مفید در کتاب «اختصاص» درباره‌ی اصحاب پیامبر صلی الله علیه وسلم روایت زیر را نقل کرده است:
«عن محمد بن الحسن الصفار عن محمد بن الحسین عن موسی بن سعدان عن عبدالله بن القاسم الحضرمی عن عمرو بن ثابت قال سمعت أبا عبدالله یقول: أن النبی عندما قبض ارتد الناس على أعقابهم کفّارا إلاَّ ثلاثاً سلمان والمقداد وأبوذر الغفاری و … الخ»
مضمون این روایت آن است که پس از وفات رسول خدا ص مردم مرتد شدند و به حالت قبل از اسلام باز گشته و کافر شدند مگر سه نفر، سلمان و مقداد و أبوذرغفاری…!!!
پیش از آنکه به روات این حدیث بپردازیم ضروری است که توجه داشته باشیم در این روایت نام عباس بن عبدالمطلب عموی علی ؛و فرزندانش عبدالله و فضل و قثم و نیز خالد بن سعید بن عاص و براء بن عازب و حذیفه بن الیمان و ابوالهیثم التیهان و … بسیاری از کسانی که در ماجرای خلافت رسول الله ص از علی ؛ جانبداری و با ابوبکر مخالفت کردند و حتی گروهی از آنان برای اظهار عدم رضایت خویش در خانه‌ی حضرت فاطمه اجتماع کردند، در شمار غیر مرتدین نیامده است! معلوم نیست ملاک ارتداد در حدیث چیست؟

اکنون بپردازیم به راویان این حدیث:
راوی این حدیث نفاق افروز اتحاد سوز «عبدالله بن قاسم الحضرمی» است که در کتب رجالی شیعه به این صفت زشت معروف است که عموما درباره‌ی او گفته‌اند: عبدالله بن قاسم الحضرمی المعروف بالباطل کذّاب غال یروی عن الغلاه لا خیر فیه ولا یعتد بروایته» یعنی ایشان قهرمان دروغگویی و پهلوان غلو است که جز از غالیان روایت نمی‌‌کند و قدمی به طرف خیر و صلاح بر نمی‌‌دارد و روایاتش مورد اعتنا و قابل اصغاء نیست!
لازم است ذکر کنیم که چند نفر نخستین از رجال و روات حدیث مذکور از علمای شیعه‌ی پس از غیبت‌‌اند که به ایشان کاری نداریم و از «موسی بن سعدان» آغاز می‌کنیم:
۱- «موسی بن سعدان» را کتب رجال شیعه بدین شرح معرفی کرده‌اند:
الف – رجال نجاشی (ص ۳۱۷): «موسى بن سعدان الحناط کوفی روی عن أبی الحسن فی مذهبه غلو» از ابو الحسن روایت کرده و اهل غلو است.
ب – مجمع الرجال قهبائی: (غض) «موسی بن سعدان الحناط کوفی روی عن أبی الحسن ضعیف، فی مذهبه غلو» از ابو الحسن روایت کرده که ضعیف و اهل غلو است.
ج – خلاصه الرجال حلی (ص ۳۷۵) او را در بخش دوم کتاب که مخصوص ضعفاء و غالیان است آورده و فرموده: «ضعیف، فی مذهبه غلو» ضعیف و اهل غلو است.
د – رجال ابن داوود حلی (ص ۵۴۵) او را در ردیف ضعفاء و مجهولین و مجروحین شمرده است.
و – شیخ محمد طه نجف در اتقان المقال (ص ۳۷۶) موسی بن سعدان را در بخش سوم کتاب که اختصاص به ضعفاء دارد آورده است.
۲- اما شرح حال نکبت مآل عبدالله بن القاسم الحضرمی:
الف – رجال نجاشی (ص ۱۶۷): «عبدالله بن القاسم الحضرمی المعروف بالبطل کذّاب غال یروی عن الغلاه لا خیر فیه ولا یعتد بروایته» معروف به سخنان باطل، دروغگو، اهل غلو است که از غلوکنندگان روایت می‌‌کند، خیری در او نیست و به روایتش اعتناء نمی‌‌شود.
ب – مجمع الرجال قهبائی (ص ۳۴ ج ۴): (غض) «عبدالله بن القاسم البطل الحارثی کذاب غال ضعیف، متروک الحدیث معدول عن ذکره. أیضا عن الغضائری: عبدالله بن القاسم الحضرمی کوفی ضعیف أیضا غال متهافت لا ارتفاع به» عبدالله بن قاسم کذابی اهل غلو و ضعیف است که حدیث او متروک است و ذکر نمی‌شود و متناقض‌گو است و حدیث او مقبول نیست.
ج – رجال طوسی (ص ۳۵۷): «عبدالله بن القاسم الحضرمی الواقفی» عبدالله واقفی مذهب است.
د – خلاصه‌ی حلی (ص ۲۳۶): «عبدالله بن القاسم الحضرمی من أصحاب الکاظم واقفی وهو معروف بالبطل وکان کذاباً روی عن الغلاه لا خیر فیه ولا یعتد بروایته ولیس بشیء ولا یرتفع به» عبدالله بن قاسم الحضرمی از اصحاب امام کاظم ؛ و واقفی مذهب و معروف به سخنان باطل و دروغگو است که از غلوکنندگان روایت می‌‌کند، خیری در او نیست و به روایتش اعتنا نمی‌‌شود و ارزشی ندارد و حدیثش مقبول نیست.
هـ – رجال ابن داوود حلی (ص ۴۷۰): «عبدالله بن القاسم الحضرمی المعروف بالبطل واقفی کذاب غال یروی عن الغلاه ولا خیر فیه ولا یعتد بروایته لیس بشیء» معروف به سخنان باطل، دروغگو و اهل غلوی است که از غلوکنندگان روایت می‌کند، خیری در او نیست و به روایتش اعتناء نمی‌‌شود و ارزشی ندارد.
و – در رجال طه نجف (ص ۳۶۱) و در رجال تفرشی (ص ۲۰۴) نیز او به همین صفات نکوهیده وصف شده، در نهج المقال استرابادی نیز همین گونه معرفی شده است.
۳- اما عمرو بن ثابت که عبدالله از او روایت کرده:
الف – مجمع الرجال (ص ۲۵۷): (غض) «عمرو بن ثابت بن هرمز أبوالمقدام مولى بنی عجل کوفی ضعیف جداً» عمرو بن ثابت بسیار ضعیف است.
ب – حلی در خلاصه الرجال (ص ۲۴۱) او را در بخش دوم کتاب خویش که مخصوص ضعفاء است آورده و نوشته: «عمرو بن ثابت ضعیف جداً قاله الغضائری» غضائری می‌گوید که عمرو بن ثابت بسیار ضعیف است. باقی کتب رجال در شرح حال عمرو در تردیدند، البته برای ضعف و کذب این حدیث وجود همان عبدالله قاسم، پهلوان دروغگویی کافی است.
اما سند حدیث دیگر در کتاب «اختصاص» مفید (ص ۶) چنین ذکر شده:
«عن الحرث بن المغیره قال: سمعت عبدالملک بن أعین یسأل أبا عبدالله ؛ فلم یزل یسأله حتى قال: فهلک الناس إذاً؟ فقال: إی والله یا ابن أعین، هلک الناس أجمعون، قلت: أهل الشرق والغرب؟ قال: إنها فتحت على الضلال، إی والله هلکوا إلاَّ ثلاثه نفر: سلمان الفارسی وأبوذر والمقداد ولحقهم عمار وأبوساسان الأنصاری وحذیفه وأبوعمره فصاروا سبعه» !! از حرث بن مغیره روایت شده که گفت شنیدم عبدالملک بن أعین از امام صادق ؛ پیوسته سؤال می‌‌کند تا اینکه گفت: پس مردم [گمراه و] هلاک شدند، آن حضرت فرمود: آری ابن اعین، به خدا سوگند همه‌ی مردم هلاک شدند، گفتم: اهل خاور و باختر؟ فرمود: گمراهی همه جا را فرا گرفت، آری سوگند به خدا همه هلاک شدند مگر سه تن: سلمان فارسی و ابوذر و مقداد. و پس از آن عمار و ابوساسان انصاری و حذیفه و ابو عمره به آنها پیوستند که شدند هفت نفر!! که البته در این روایت بزرگواری کرده، عدد غیر مرتدین را به هفت رسانده‌اند!
این روایت در رجال کشی (ص ۱۳) بدین ترتیب آمده است:
«محمد بن مسعود قال حدثنی علی بن حسن فضال قال حدثنی العباس بن عامر و جعفر بن محمد بن حکیم بن أبان بن عثمان عن الحرث بن المغیره البصری قال … الخ».
اکنون ببینیم روات آن چه کسانی‌اند:
۱- علی بن الحسن بن فضال
ایشان مطعون علمای بزرگ فقه و رجال است، تا حدی که صاحب کتاب السرائر (ص ۱۱۵) فرموده او واقفی( ) و کافر و ملعون است و او و پدرش رأس کلّ ضلال و گمراهی‌اند.
اما جعفر بن محمد بن حکیم که تنقیح المقال (ص ۲۲۳) از رجلی از اهل کوفه نقل کرده که او گفته: «وأما جعفر بن محمد بن حکیم فلیس بشیء، جعفر بن محمد ارزشی ندارد».
۲- اما أبان بن عثمان:
الف – خلاصه‌ی حلی (ص۲۱) او را فاسد المذهب دانسته زیرا از ناووسیه( ) است.
ب – محقق حلی در «المعتبر» فرموده: «فی أبان بن عثمان ضعفاً» ابان ضعیف است.
ج – رجال کشی (ص ۳) نیز او را از ناووسیه دانسته است.
د – فخر المحققین از پدرش حلی نقل نموده که او درباره‌ی ابان می‌فرمود: «الأقرب عدم قبول روایته لقوله إن جاءکم فاسق بنبإ فتبینوا ولا فسق أعظم من عدم الایمان» بهتر عدم پذیرش روایت اوست زیرا خداوند می‌‌فرماید، اگر فاسقی برایتان خبری آورد، درباره‌ی آن تحقیق کنید، و فسقی بالاتر از بی‌ایمانی نیست».
همچنین در جلد هشتم بحار الانوار (چاپ تبریز) به نقل از رجال کشی آمده است که:
«عن أبی بکر الحضرمی قال أبوجعفر ارتد الناس إلاَّ ثلاثه نفر سلمان وأبوذر ومقداد»
سند این حدیث هم معتبرتر از احادیث سابق نیست حال آیا می شود با چنین احادیثی مصداقی را برای مرتدین پیدا کرد. چه می شود اینهمه تلاش رسول الله صلی الله علیه وسلم آیا امکان دارد همه مؤمنین از مهاجرین و انصار از دایره دین خارج شود و خداوند اینهمه تمجید و تعریف بیخود کرده و در واقع چنین افرادی وجود خارجی نداشتند. حال اگه همه مرتد شدند دینی که به ما رسیده از طریق همینها رسانده است. علی با همینها همکاری کرده که دین ارتداد را به مردم جهان برسانند و در این زمینه یکبار هم اظهار و نظر نکرده است.
خداوند ما را در چند جای قرآن دستور به تبیعت و همگام شدن از آنها را داده آیا خداوند به کسانی که مرتد می شوند، ما را متوجه کرده است این خلاف عقل و قرآن است.

خداوند می فرماید:
«وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَالْأَنصَارِ وَالَّذِینَ اتَّبَعُوهُم بِإِحْسَانٍ رَّضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی تَحْتَهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَدًا » (التوبه/۱۰۰)
« پیشگامان نخستین از مهاجران و انصار و کسانی که به نیکی و درستی از آنان پیروی کردند، خدا از ایشان خشنود است و آنان هم از خدا راضی هستند؛ برای ایشان بهشت هایی آماده کرده که از زیرِ [درختانِ] آن نهرها جاری است، در آنجا برای ابد جاودانه اند »
«فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ مَا آمَنتُم بِهِ فَقَدِ اهْتَدَوا » (البقره/۱۳۷)
پس اگر آنان هم به آنچه شما به آن ایمان آورده اید، ایمان آورند مسلماً هدایت یافته اند،
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَکُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ ﴿التوبه/۱۱۹﴾
ای کسانی که ایمان آورده اید! از خدا پروا کنید و با صادقان باشید ( صادقین در قرآن مهاجرین معرفی شده اند.)

لذا ما معتقدیم که اصحاب رسول الله صلی الله علیه وسلم گروه زیادی بودند که بعد از حیات نیز اوصاف خود را حفظ کرده و دلیلی برای غیر از آن در دسترس نیست خصوصا زمانیکه دین به واسطه آنها به تمام دنیا رسیده است و اگر آنها مرتد بودند جلو انتشار دین را می گرفتند نه اینکه خودشان و مالشان را در رساندن دین فدا می کردند. خانه وکاشانه خود را رها ساخته و راهی کوه و دشت و بیابان و جنگ و جهاد شدند. این با عقل سالم جود در نمی آید.
                                                                                                                                                   والله المستعان
 

اساس مذهب امامیه و آنچه شیعه امامیه مدعی آن است (۲)

 

اساس مذهب امامیه و آنچه شیعه امامیه مدعی آن است (۲)


۲- ادّعای دوم شیعه امامیه آنست که اهل البیت پیامبرصلی الله علیه وسلم از هر گونه سهو و خطا و فراموشی معصوم اند و بهیچ وجه اشتباه در آراء ایشان راه ندارد، و لذا مسلمین باید در امور فقهی و تفسیری از ایشان تبعیت کنند و جز به آثار آنها که در کتب حدیث امامیه آمده بچیز دیگری متمسّک نشوند.
این ادعا نیز از چند جهت خطا است:

اول آنکه پیامبر صلی الله علیه وسلم که بتصدیق امامیه و دیگران از همه افراد خاندانش مقام بالاتر داشت، از اشتباه و خطا مصون نبودند، چنانچه بنقل قرآن این موضوع ثابت می شود. خدای تعالی خطاب به پیامبر صلی الله علیه وسلم میفرماید: (لِمَ أذنت لَهُم) التوبه ۴۳«چرا به ایشان اجازه دادی»؟! باز میفرماید: (یا أَیهَا النَّبِی لِمَ تُحَرِّمُ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَکَ تَبْتَغِی مَرْضَاتَ أَزْوَاجِکٌَ) (التحریم:۱) یعنی:«ای پیامبر چرا چیزی را که خدا برای تو حلال کرده است بر خود حرام می کنی و از این راه خشنودی همسرانت را میجویی؟
این قبیل آیات در قرآن مجید نشان میدهند که پیامبر صلی الله علیه وسلم گاهی دچار اشتباه هم می شده است و به کسانی اجازه میداده که از جنگ تخلّف کنند یا به خاطر رضای همسرانش خود را به سختی می افکنده است و از امر حلالی خود را محروم می ساخته است.
ولی فرق پیامبر صلی الله علیه وسلم با دیگران در این بود که خدای سبحان او را از اشتباهش آگاه میفرمود و به اصلاح دستور میداد، ، امّا این نوع ارتباط میان خدا و غیر پیامبر صلی الله علیه وسلم نبود. لذا آنها اشتباه می کردند امّا چون مقام نبوت نداشتند خدا آنها را بوسیله وحی مطلع نمی کرد و خاندان پیامبر صلی الله علیه وسلم هم شامل همین حکم میشدند و اشتباهاتی در تاریخ از آنها نقل شده که خواهد آمد.
دوّم آنکه آیاتی صریح در قرآنِ الکَریم آمده که نسبت نسیان و فراموشی به رسول اَلله صَلی الله عَلیه و آله وَ سَلّم میدهد. از قبیل: (وَاذْکُرْ رَبَّکَ إِذَا نَسِیتَ) الکهف:۲۴)
یعنی:«خدایت را یاد کن چون دچار فراموشی شدی». که در سوره کهف آمده و به اتفاق مفسّران رسول اَلله صَلی الله عَلیه و آله وَ سَلّم به مشرکان مکّه که درباره أصحاب کهف سؤال کرده بودند، وعده داد فردا پاسخ شما را از پیک وحی میگیرم ولی گفتن (انشأ الله) را از یاد برد، و وحی الهی برای تربیت رسول خد ا صلی الله علیه وسلم مدتی نیامده و پس از تأخیر چنین نازل شد که:
(وَلا تَقُولَنَّ لِشَیءٍ إِنِّی فَاعِلٌ ذَلِکَ غَداً إلا أن یشَاءَ اللَّهُ وَاذْکُرْ رَبَّکَ إِذَا نَسِیت) الکهف:۲۳و۲۴
یعنی:«در هیچ موردی مگو که من آنرا فردا انجام میدهم مگر آنکه بگوئی: اگر خدا بخواهد و خدای خود را بیاد آور چون فراموش کردی».
در این صورت اهل بیت پیامبر صلی الله علیه وسلم چگونه از همه نوع فراموشی یا اشتباه مصون بودند؟ مگر خدای تعالی به پیامبرش نفرمود: (وَإِمَّا ینْسِینَّکَ الشَّیطَانُ فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّکْرَى مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ) (الأنعام:۶۸)
یعنی:«اگر شیطان یاد مرا از یاد دل تو فراموش کرد بعد از یاد آوری مجدد من، دیگر با ظالمان منشین».
سوم آنکه آثار تاریخی نشان میدهند که برای اهل بیت اشتباهاتی پیش می آمده است چه در موضوعات و چه در احکام. به عنوان نمونه در نهج البلاغه نامه ای از علی علیه السلام آمده به فرماندار خود در شیراز یعنی منذر بن جارود عبدی، نوشته است، علی علیه السلام در این نامه می نویسد: (إما بعد، فإن صلاح أبیک غرنی منک و ظننت أنک تتبع هدیه و تسلک سبیله)(نامه شماره‌:71)
یعنی:«شایستگی پدرت مرا درباره تو فریب داد و گمان کردم که دنبال هدایت او میروی و از طریقی که پدرت رفت رهسپار می شوی».
ومنذر بن جارود کسی بود که علی علیه السلام درباره وی اشتباه کرد او را به حکومت شیراز فرستاد و او هم ۴۰۰۰ درهم از بیت المال را تصرف کرده بنزد معاویه گریخت چنانچه شارحین نهج البلاغه نوشته اند.
می بینید که اشتباهی رخ داده ولی خداوند فرشته ای نازل نفرمود و به علی رضیی الله عنه وحی نکرد و او را از خیانت منذر بن جارود خبر نداد بلکه پس از گریختن وی علی رضی الله عنه از حال او، به تاراج رفتن اموال مردم آگاه شد.
شاهد دیگر آنست که در تهذیب الأحکام شیخ طوسی که از کتب اربعه شیعه است، در جزء سوم صفحه ۴۰ ءچاپ نجف) مینویسد:
(صلى علی علیه السلام على الناس على غیر طهر و کانت الظهر ثم دخل، فخرج منادیه: إن أمیر المؤمنین صلى على غیر طهر فأعیدوا فلیبلغ الشاهد الغائب)
یعنی:«علی علیه السلام نماز ظهر را بدون وضو خواند پس داخل منزل شد، آنگاه منادی آن حضرت بیرون آمد و إعلام کرد که امیر مؤمنان بدون وضو نماز خوانده و نمازتان را اعاده کنید و حاضر به غائب ابلاغ کند».
بنابر این فراموشی و سهو حتی در أعمال دینی اهل بیت راه داشته است.
محمد بن إدریس حلی از أعلام شیعه امامیه در صفحه ۴۸۴ از کتاب السرائر از فضل روایت کرده است که: (ذکرت لأبی عبدالله علیه السلام السّهو فقال و یفلت من ذالک احد؟ ربما أقعدت الخادم خلفی حتى یحفظ علی صلواتی)
یعنی:«نزد ابو عبدالله صادق علیه السلام از سهو سخن گفتم، فرمود: مگر ممکن است کسی از سهو بر کنار ماند؟ بسا میشود که من خدمتکار خود را پشت سرم می نشانم تا حساب نماز مرا نگاه دارد».

در کتب علماء و تواریخ شیعه امامیه مضبوط است امام حسن با پدر بزرگوارش در مسائل سیاسی و دینی اختلاف داشت، اگر بگوئیم حق با امام حسن بود، در آن صورت پدرش یعنی امام علی علیه السلام اشتباه می کرده و اگر گفتیم حق با پدر بوده، پسر خطا کرده است. اینک به نقل روایت توجه کنید:
دینوری (متوفی۲۸۲هـ ) در کتاب أخبار الطوال بمناسبت حرکت علی علیه السلام برای جنگ جمل در صفحه ۱۲۵ از کتاب خود مینویسد:
(فدنا منه الحسن فقال یا آبت أشرت علیک حین قتل عثمان وراح الناس إلیک وغدوا وسألوک إن تقوم بهذا الامر إلا تقبله حتى تأتیک طاعه جمیع الناس فی الآفاق و أشرت علیک حین بلغک خروج الزبیر و طلحه بعایشه إلى البصره إن ترجع إلى المدینه فتقیم فی بیتک، و أشرت علیک حین حوصر عثمان إن تخرج من المدینه فإن قتل، قتل و أنت غائب فلم تقبل رأیی فی شیء من ذالک).
یعنی:«امام حسن علیه السلام به علی علیه السلام نزدیک شد و گفت: ای پدر هنگامی که عثمان کشته شد و مردم صبحگاه بسوی تو آمدند و از تو در خواست کردند که خلافت را بر عهده بگیری من به سوی تو اشاره کردم که قبول نکنی تا همه مردم در تمام آفاق از تو اطاعت کنند و نیز هنگامی که خبر خروج طلحه و زبیر با عائشه بسوی بصره به تو رسید، اشاره کردم که به مدینه باز گردی و در خانه ات بنشینی، و همچنین هنگامی که عثمان محاصره شد، به تو اشاره نمودم که از مدینه خارج شوی پس اگر او کشته شد در حالی کشته شده که تو در مدینه نبودی و تو در هیچیک از این امور رأی مرا قبول نکردی».
آیا می توان گفت امام حسن علیه السلام از هر خطایی معصوم بوده و با وجود این علیعلیه السلام رأی او را نمی پذیرفته است؟ البته خیر! لذا علی علیه السلام به او چنین پاسخ می دهد:
(فقال علی :أما انتظاری طاعه جمیع الناس من جمیع الآفاق، فإن البیعه لا تکون إلا لمن حضر الحرمین من المهاجرین و الأنصار فإذا رضوا و سلموا وجب على جمیع الناس الرضا و التسلیم. و أما رجوعی إلى بیتی و الجلوس فیه فإن رجوعی لو رجعت کان غدراً بالأمه و لم آمن إن تقع الفرقه و تتصدّع عصا هذه الأمه و أما خروجی حین حوصر عثمان فکیف أمننی ذالک؟ و قد کان الناس أحاطوا بعثمان فاکفف یا بنی عما أنا اعلم به منک)
یعنی:«علی علیه السلام پاسخ داد: اما درباره انتظار من که همه مردم در تمام آفاق اطاعتم کنند، بیعت تنها حق کسانی است از مهاجرین و انصار که در حرمین (مکه و مدینه) حضور دارند و چون آنان راضی و تسلیم شدند واجب است که همه مردم راضی و تسلیم گردند. و امّا بازگشت من بخانه و نشستنم در خانه، اینکار را اگر انجام میدادم، نیرنگ و مکری درباره این امت انجام داده بودم و آسوده خاطر نبودم از اینکه تفرقه بیفتد و این امّت وحدتشان به پراکندگی تبدیل شود. و اما خروج من از مدینه هنگامی که عثمان محاصره شده بود چگونه برای من امکان داشت در حالیکه من نیز محاصره بودم ءمانند عثمان رضی الله عنه مورد احاطه مردم قرار گرفته بودم.) پس ای پسر جانم خود را از سخن گفتن درباره امری که من به آن از تو دانا ترم باز دار(و اعتراض مکن).
نظیر همین اعتراض و سؤال و جواب در مصادر شیعه امامیه نیز بتصریح آمده چنانکه در کتاب مجالس شیخ مفید و بحارالانوار مجلسیءجلد۸ صفحه۳۵۳) میخوانیم که: امام حسن علیه السلام به امیر مؤمنان گفت:
(اخرج من المدینه و اعتزل فإن الناس لابد لهم منک و إنهم لیأتونک و لو کنت بصنعاء أخاف أن یقتل هذا الرجل و أنت حاضره) یعنی:«ای پدر از مدینه بیرون برو و از مردم کناره گیری کن، پس مردم ناگزیر از تو هستند و بسراغ تو خواهند آمد، هر چند تو در صنعاء(مرکز یمن) باشی و من می ترسم که این مرد (عثمان رضی الله عنه) کشته شود، در حالیکه تو در مقتل او (مدینه) حاضر باشی». علی علیه السلام در جواب فرمود: (یا بنی أخرج من دار هجرتی؟ و ما أظن أحداً یجترئ علی هذا القول؟!) یعنی:« ای پسر جان آیا من از سرای هجرت خود بیرون روم؟ گمان نمی کنم (کسی جرأت کند چنین تهمتی بمن بزندءکه موجب کشتن عثمان شده ام).
و دیدیم ظن علی علیه السلام در این باره اصابت به واقع نکرد و متأسفانه این تهمت ناروا را به او زدند.
باز شبیه همین اثر را در امالی شیخ طوسی از اساطین امامیه در صفحه ۵۱ می خوانیم و همه دلالت دارند بر اینکه خطا و اشتباه در اهل بیت پیغمبر صلی الله علیه وسلم راه می یافته است.
یکی دیگر از ادلّه ای که بر این معنا گواه است آثار متناقضی است که در کتب فقهی شیعه امامیه از ائمّه نقل شده است بطوریکه نتوانسته اند یکی از آنها را حمل بر تقیه بکنند زیرا چیزی نبوده که مایه بیم و هراس و تقیه از مخالفان باشد، مانند دو خبر متناقض که یکی از امام جعفر صادق و دیگری از فرزندش امام موسی نقل شده است بشرح زیر:
در کتاب الطهاره از وسائل الشیعه از شیخ حرّ عاملی (صفحه ۲۱۰ چاپ سنگی) آمده است: محمد بن یعقوب کلینیی از علی بن ابراهیم از پدرش از ابی عمیر از حفص بن البختری از جمیل بن دراج از ابی عبدالله الصادق در زیارت قبور روایت کرده اند که گفت: (إنهم یأنسون بکم فإذا غبتم عنهم استوحش) روایت دیگر: (محمد بن علی بن حسین ابن بابویه) به اسناد از صفوان ابن یحیی که گفت: (قلت لأبى الحسن موسى بن الجعفر: بلغنی إن المؤمن إذا أتاه الزائر انس به فإذا انصرف عنه استوحش فقال لا یستوحش)
مفاد روایت اول اینکه امام صادق گفتند که وقتی شما بزیارت قبور می روید (مراد دیدار قبور مؤمنان است چرا که از زیارت قبور کفار و دعا برای آنها نهی شده) آنها بشما انس میگیرند و وقتی از آنها غایب شدید بوحشت می افتند!!
ومفاد روایت دوم آنست که: امام موسی بن جعفر گفتند: چون از زیارت قبور مؤمنین برگشتید آنها بوحشت نمی افتند!
این قبیل روایات مجموعاً میرساند که ائمه آراى گوناگون و متضادی داشتند پس خواه نا خواه همه آراى آنها نمی تواند صحیح باشد.

 

داستان اختلاف امام حسین با امام حسن رضی الله عنهما بر سر ماجرای صلح با معاویه در میان شیعه و سنی معروف است ودر کتب فریقین آمده است ۲ و بر اشتباهی از آن دو بزرگوار دلالت دارد.
در اینجا شیعه امامیه استدلال میکنند به آیه شریفه تطهیرکه:) إِنَّمَا یرِیدُ اللَّهُ لِیذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیتِ وَیطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرا) (الأحزاب:۳۳)
و ادّعا دارند که بدلیل این آیه اهل بیت رسول اَلله صَلی الله عَلیه و آله وَ سَلّم از هر نوع خطا و اشتباه مصون بودند!

جواب آنست که اولاً خود رسول اَلله صَلی الله عَلیه و آله وَ سَلّم بنص قرآنِ الکَریم گاهی اشتباه می کردند پس چگونه اهل بیتش از او جلو افتاده اند؟
ثانیاً آیه مزبور از رفع پلیدی درباره اهل بیت سخن میگوید و خطا و اشتباه پلیدی نیست، پلیدی از گناه و معصیت پدید می آید.
ثالثاً آیه مزبور از اراده تشریعی خدا در رفع پلیدی اهل بیت سخن میگوید نه از اراده تکوینی حق که جبر لازم آید. و این نوع اراده برای طهارت درباره عموم مؤمنان نیز آمده است واختصاص به اهل بیتِ پیامبر صلی الله علیه وسلم ندارد. چنانچه میفرماید: ( وَلَکِنْ یرِیدُ لِیطَهِّرَکُمْ) (المائده: من الآیه۶) یعنی:«اما خدا اراده دارد شما را پاک کند».
و این دلیل نیست که همه مؤمنان از گناه و سهو و نسیان و خطا بر کنار شده اند.
خلاصه آنکه اهل بیت هم مانند دیگر مردم از سهو و خطا دور نبوده اند. و تمام سخنانشان مانند سخن رسول اَلله صَلی الله عَلیه و آله وَ سَلّم که در حفظ و عنایت خدا نبوده است:
( فَإِنَّکَ بِأَعْینِنَا ) (الطور: من الآیه۴۸) یعنی:«تو أی رسول منظور نظر مائی».
حجّت نیست، أنبیاء بودند که چون سهو و غفلت میکردند خدا بیادشان می آورد و حجّت خدا بوسیله أنبیاء عَلَیهمُ السَلام بر مردم تمام شده است بدلیل آیه شریفه: ( لِئَلَّا یکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّهٌ بَعْدَ الرُّسُلِ)(النساء: من الآیه۱۶۵) یعنی«که پس از فرستادن رسولان مردم را بر خدا حجتی نباشد».

۳- در مورد فقه امامیه ادّعای ایشان آنستکه چون رسول اَلله صَلی الله عَلیه و آله وَ سَلّم فرمودند:
(و إنی تارکٌ فیکم الثقلین: کتاب الله و عترتی ما إن تمسّکتم بها لن تضلوا أبدا)
بنابر این فقه اسلامی را تنها از طریق اهل بیت باید گرفت.
جواب این است که بفرض قبول حدیث، چون در بعضی از روایات (کتاب الله وسنتی) آمده، این حدیث بهیچوجه افاده نمی کند که فقهِ اسلامی را فقها باید از طریق اهل بیت تنها بگیرند، بخصوص که می دانیم که قرآنِ الکَریم فرموده است: (فَلَوْلا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَهٍ مِنْهُمْ طَائِفَهٌ لِیتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَلِینْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَیهِمْ لَعَلَّهُمْ یحْذَرُونَ) التوبه:۱۲۲
یعنی:«چرا از هر فرقه ای دسته ای کوچ نمی کنندءرنج سفر را برای تحصیل فقه و علوم دینی تحمل نمی کنند؟ تا در دین خدا تفقه کنند و سپس برگردند و قوم خود را انذار نمایند». و این آیه بصراحت میرساند که فقه اسلامی تنها بوسیله اهل بیت منتقل به مردم نمی شده بلکه از هر طائفه ای عده ای می آمدند ونزد رسول اَلله صَلی الله عَلیه و آله وَ سَلّم تفقه می کردند و سپس بمیان قوم خود بازگشته تعلیم می دادند و آنها را از مخالفت با احکام خدا بر حذر می داشتند.
بعلاوه در تاریخ آمده است که رسول اَلله صَلی الله عَلیه و آله وَ سَلّم مکرّر اصحابشان را برای تعلیم اقوام بسوی آنها میفرستاد مانند معاذ بن جبل رضی الله عنه و حادثه بئر معونه و رجیع در تاریخ اسلام معروف و مشهور است که رسول اَلله صَلی الله عَلیه و آله وَ سَلّم عدّه ای را برای تعلیم قرآنِ الکَریم و احکام فرستاد و اعراب آنها را کشتند).


خلاصه آنکه دین خدا تنها بوسیله اهل بیت تبلیغ نمی شد تا مردم موظف باشند فقه را تنها از ایشان اخذ کنند و کبار صحابه نیز مبلغ دین بودند و رسول اَلله صَلی الله عَلیه و آله وَ سَلّم پس از خطبه هایش گاهی میفرمود: (فلیبلغ الشاهد الغائب)یعنی:«حاضر به غائب برساند».و میفرمود:(نَضَرَ الله عبداً سمع مقالتی فوعاها و أفاها إلی من لم یسمعها فرب حامل لیس بفقیه و رب حامل فقه إلی من هو أفقه منه)
یعنی:«خداوند بنده ای را که سخن مرا شنید و آنرا حفظ کرد و بکسی که نشنیده رسانید خرّم گرداند که چه بسا کسی که خود فقیه نیست ولی سخن را به فقیه تر از خود می رساند».
بنابر این موظف هستیم برای شناخت فقه اسلامی به آثار صحابه رضی الله عنهم که در کتب صحاح اهل سنت آمده است نیز مراجعه کنیم و آنها را فقیه بنامیم، چنانچه أحادیث اهل بیت را که در کتب زیدیه و امامیه آمده لازمست ببینیم و آنها را نقد کنیم و فقه اسلام را بطور جامع الأطراف بررسی نمائیم.
فقه زیدیه و اهل سنت می تواند فقه امامیه را از یک مشکل اساسی بیرون بیاورد، و آن مشکل این است که در فقه امامیه معمولاً فقهاء معاصر خبر واحد را حجّت می دانند، وحتی قرآنِ الکَریم را با آن تخصیص میزنند و حجیت خبر واحد بقول خودشان در حال انسداد باب علم است، یعنی چون راهی ندارند که علم به احکام پیدا کنند ناچار به ظنّ روی می آورند. زیرا که خبر واحد ظنّی است! بدلیل آنکه:
اولاً ما نمی توانیم یقین کنیم راوی دروغ نگفته و بغرض اطمینان کامل براستگویی او یقین نداریم، سهو و نسیان و خطا نکرده باشد بخصوص که احادیث را ائمه اجازه داده بودند که نقل به معنا شود ودر طول هزار و چند سال انتقال یک حدیث از چند نفر به یکدیگر به احتمال قوی تغییراتی در مفاد آن ایجاد شده است اما اگر ما به فقه زیدیه و اهل سنت رجوع کردیم و یک روایت از طرق گوناگون و به اسناد متفاوت دیدیم اطمینان و علم بصدور آنها پیدا می کنیم. پس خبر واحد وقتی حجّت می شود که باب علم بسته باشد. و این راه بحمد الله بسته نیست ولی فقهای امامیه می خواهند از این راه وارد شوند و بهمان روایت ضعیف و ظنّی خود که اخبار واحده است اکتفا میکنند و به احکام عجیب و غریب می رسند!

 

 

بویژه که ائمه اهل بیت علیه السلام از ترس خلفای بنی امیه و بنی عباس غالباً در تقیه بودند و اظهار نظر صریح در احکام کمتر می کردند. بعلاوه کتب معروفی از ایشان در فقه باقی نمانده است و کتب فقهی و روائی شیعه پس از عصر ائمه تدوین شده و از اخبار صحیح و مستقیم گردآوری گشته است بعکس مذهب زیدی که کتاب المجموع الفقهی یا المسند را از امام زید در دست دارند که املاء او و نوشته ابو خالد واسطی است که شاگرد امام زید بوده است. و همچنین از فقهای اهل سنت کتبی مانند (الموطأ) از امام مالک رحمه الله، یا (آلاُمّ) اثر امام شافعی رحمه الله، یا (المسند) اثر احمد بن حنبل رحمه الله موجود است ولی از إمامان شیعه کتابی فقهی در دست نیست و روایات متضاد و مختلف آنها را در قرون بعد، دیگران جمع آوری کرده اند، مانند کتب اربعه (کافی، تهذیب، إستبصار، من لا یحضره الفقیه).
بنابر این بر علمای منصف لازم است که آثار امامیه را با فقه و روایات مذاهب دیگر تطبیق کنند و از راه علمی شرکت نمایند که خدای میفرماید: (وَلا تَقْفُ مَا لَیسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ) الإسراء: من الآیه۳۶ یعنی:«چیزی را که بدان علم نداری پیروی مکن».وَالسَّلامُ عَلی مَنِ اتَّبَع الهُدی و اجتَنَبَ الهَوای
«سلام و درود بر کسانی باد که از راه راست اسلامی (راه حضرت محمد صلی الله علیه وسلم و خلفای راشدین رضی الله عنهم ) پیروی کردند و از آرزوها و تعصّبات بیجا دوری گرفتند». 

                                                                                                                      

اساس مذهب امامیه و آنچه شیعه امامیه مدعی آن است (۱)

 

اساس مذهب امامیه و آنچه شیعه امامیه مدعی آن است (۱)


از خداوند متعال مسآلت می کنم که بفضل عظیم خود ما را از هر گونه تعصب جاهلانه باز دارد و از بصیرت و انصاف بهره مند فرماید، و میکوشم تا گفتارم موجز باشد. والله المستعان و علیه التکلان.

بطور اجمال می نویسم.
۱- بنیان مذهب إمامیه در برابر دیگر مذاهب إسلامی بر این اصل استوار است که علی و یازده فرزندش از سوی خداوند بوسیله رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم به خلافت و وصایت آنحضرت انتخاب شده، پس شورای مهاجرین و انصار برای انتخاب خلیفه و امام مسلمین نامشروع و باطل بوده است! امّا این ادّعا با نامه صریحی که خود فرقه امامیه از علی رضی الله عنه نقل کرده اند مخالفت دارد، چنانچه در نهج البلاغه نامه ای از علی رضی الله عنه بدین صورت گزارش شده است:
(انه بایعنی القوم الذین بایعوا أبا بکر و عمر و عثمان علی ما بایعوهم علیه فلم یکن للشاهد أن یختار ولا للغائب أن یرد، و إنما الشورى للمهاجرین والأنصار فان اجتمعوا على رجلٍ و سموه إماما کان ذالک لله رضی فان خرج عن أمرهم خارجٌ بطعنٍ أو بدعه ردّوه إلى ما خرج منه فان أبى قاتلوهُ علی إتباعه غَیرَ سبیل المؤمنین…)( نامه ششم نهج البلاغه)

یعنی:«گروهی که با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کردند بهمان طریق با من بیعت کردند، پس کسی که شاهد بوده نباید دیگری را اختیار کند و کسی که غایب بوده نباید منتخب آنها را رد کند، و جز این نیست که شوری از مهاجرین و انصار است، بنابر این اگر آنها بر مردی اتفاق کردند و او را امام نامیدند این کار موجب رضای خداست، پس کسی که بسبب طعن و بدعت از امر ایشان بیرون رفت او را بر میگردانند، اگر از برگشت خودداری نمود با او می جنگند که غیر راه مؤمنان را پیروی کرده است». این نامه علاوه بر نهج البلاغه در یکی از کتب معتبر و قدیم شیعه نیر دیده میشود که آن‹وقعه صفین› تألیف نصر بن مزاحم السفری متوفی ۴۱۲ هجری قمری است که اخیراً در ایران تجدید چاپ شده است که در صفحه ۲۹ آن همین نامه آمده، مفاد نامه مزبور با قرآن کریم نیز می سازد، که در سوره شریفه توبه میفرماید: (وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَالْأَنْصَارِ وَالَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی تَحْتَهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَداً ذَلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیم )التوبه:۱۰۰
یعنی:«و پیشی گیرندگان نخستین از مهاجرین و انصار و کسانیکه بوسیله نیکوکاری از ایشان پیروی کردند خدا از همه آنان راضی شده و آنها نیز از خدا خشنودند و برای ایشان باغستانهایی مهیّا فرموده که نهرها از زیر درختان آنها روان است و همیشه در آنجا خواهند ماند و این رستگاری بزرگی است». چنانکه ملاحظه میشود در این آیه کریمه صریحاً به پیشی گیرندگان مهاجر و انصار وعده بهشت داده است، و نیز در باره امور آنها فرموده است:(وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَیْنَهُمْ) الشورى:۳۸ یعنی:«وکارشان را بمشورت یکدیگرانجام دهند». اینک اگر عدّه أی بهشتی بشوری بنشینند و کسی را بعنوان پیشوا تعیین کنند، آیا این کار مخالفت رضای خداست؟ یا بقول علی(کانَ ذلکَ للهِ رضی)

شگفتا که فرقه امامیه نه به آنچه خودشان از علی رضی الله عنه روایت میکنند توجّه کافی دارند و نه به آیات صریح قرآن!!
در نهج البلاغه مینویسد، علی رضی الله عنه فرمود:

(والله ما کانت لی فی الخلافه رغبه ولا فی الولایه إربه و لکنکم دعوتمونی إلیها و حملتمونی علیها)(خطبه۲۷۶ )
یعنی:«سوگند بخدا من رغبتی به خلافت نداشتم و نیازی بولایت در من نبود شما مرا بسوی خلافت خواندید و مرا بدان وادار کردید». اگر علی رضی الله عنه از سوی خدا برای خلافت و ولایت تعیین شده بود.

چرا میل و رغبت نداشت و از آن روی گردان بود؟ آیا رسول اَلله صَلی الله عَلیه و آله وَ سَلّم هم به نبوت و رسالت خود بی میل و بی رغبت بود؟!
اگر علی رضی الله عنه از سوی خدا انتخاب شده بود چرا با ابوبکر و عمر رضی الله عنها بیعت کرد؟ چنانچه در کتب شیعه امامیه بدان تصریح شده است؟
(در کتاب غارات ثقفی و مستدرک نهج البلاغه و دیگر کتب امامیه آمده).
بعنوان نمونه در ‹الغارات› اثر ابو إسحاق ثقفی ‹متوفی ۲۸۳ هجری› میخوانیم: که علی رضی الله عنه پس از قتل محمد بن ابی بکر نامه ای به یاران خود در مصر نوشت، ضمن آن نامه از خلافت ابوبکر رضی الله عنه یاد کرده مینویسد: (فمشیت عند ذالک إلی أبی بکر فبایعته) ‹الغارات جزء اول ص ۲۰۴›یعنی:« در آن هنگام بسوی ابوبکر رفتم و با او بیعت کردم».و در باره عمر رضی الله عنه مینویسد:(تولى عمر الأمور و کان مرضی السیره میمون النقیبه)‹صفحه۲۰۷›
یعنی:«عمر کارهای خلافت را بعهده گرفت و پسندیده سیرت و فرخنده نفس بود». (قال الجوهری فی الصحاح: فلان میمون النقیبه، اذا کان مبارک النفس)
اینها مضمون نامه های علی رضی الله عنه است که علاوه بر اهل سنّت خود شیعه آنها را نقل کرده و قدمای امامیه بدانها تصریح نموده اند.
آیا علی رضی الله عنه با غاصب بیعت میکند؟ آیا بیعت بخلافت ابوبکر از سوی کسی که خداوند متعال او را خلیفه کرده است صحیح است؟ آیا علی رضی الله عنه از ظالم و غاصب تعریف و تمجید مینماید و او را پسندیده سیرت و فرخنده نفس میشمارد؟! پس چرا از خدا نمی ترسند و انصاف پیشه نمی کنند؟

در کتاب ‹الصفین› آمده که علی درباره ابوبکر و عمر رضی الله عنها گفت:(أحسنا السیره و عدلا فی الأمه)‹ص۲۰۱› یعنی:«آن دو رفتار نیکو داشتند و در میان امّت بعدالت رفتار کردند». امّا شیعه امامیه میگویند: آن دو غاصب و ظالم بودند، پهلوی فاطمه زهرا را شکستند!! اما اگر ادّعای شیعه امامیه را به قرآن عرضه کنیم می بینیم قرآن درباره مهاجرین میفرماید: «اگر به آنها در زمین قدرت دهیم نماز بر پای میسازند و زکات میدهند و امر به معروف و نهی از منکر مینمایند».
ولی شیعه میگوید چون خدا به ایشان قدرت داد، خلافت علی رضی الله عنه را غصب کردند و ظلم نمودند و فاطمه را آزردند! خدای متعال در سوره حج میفرماید:
(الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیَارِهِمْ بِغَیْرِ حَقٍّ إِلَّا أَنْ یَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ ………الَّذِینَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلاهَ وَآتَوُا الزَّکَاهَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ وَلِلَّهِ عَاقِبَه الْأُمُور) (الحج۴۰/۴۱) آیا ما دست از نامه های موثق علی رضی الله عنه و آیه های قرآن برداریم و ادّعا های این و آن را باور کنیم و در میان امّت اسلام اختلاف اندازی و فرقه بازی راه بیندازیم؟ مگر خداوند نمی فرماید:(وَلاَ تَفَرّقوا)«پراکنده نشوید». مگر علی رضی الله عنه در نهج البلاغه نگفته است: (والزموا السواد الأعظم فان ید الله مع الجماعه و إیاکم و التفرقه)‹خطبه۱۴۷› یعنی:«از سواد اعظم و اکثریت مسلمانان جدا نشوید که دست خدا با جماعت است و از تفرقه بپرهیزید».
شگفتا آنروز که مسلمین به در خانه علی رضی الله عنه ریختند و خواستند که با آنحضرت بیعت به خلافت کنند ، فرمود:(دعُونی و التمسوا غیری)‹خطبه ۹۱› یعنی:«مرا رها کنید و غیر منی را برای اینکار بخواهید». سر انجام با إصرار زیاد راضی شد. آیا اگر خدا او را بخلافت انتخاب کرده بود این استنکاف برای چه بود و چرا وظیفه خدایی خود را بعهده نمی گرفت؟ چرا بتصریح کتب شیعه پشت سر خلفا نماز میخواند؟ چنانچه در ‹وسائل الشیعه› مینویسد: (قد أنکح رسول اَلله صَلى الله عَلیه و آله وَ سَلّم، و صلَّى علی وراءهم)
یعنی:«رسول اَلله صَلی الله عَلیه و آله وَ سَلّم با ایشان ‹خلفا› منا کحت نمود (دختر ابوبکر و عمر رضی الله عنها را گرفت و دو دختر خود را به عثمان رضی الله عنه داد) و علی پشت سر آنها نماز خواند». ‹وسائل الشیعه چاپ سنگی کتاب الصلاه ص ۵۲۶› چرا علی رضی الله عنه بقول امامیه ستمگران و ظالمان و بدعت گذاران را تأیید میکرد، آیا همه اینها برای تقویت اسلام بود؟!!
وانگهی چرا از‹ 12› امام در قرآن نام و وصفی نیست ولی از أصحاب کهف و ذو القرنین و لقمان و هارون و غیره ……… بتفصیل سخن آمده است؟ آیا کتاب هدایت باید آنچه را که قرنها مایه اختلاف امّت میشود فروگزارد و درباره گذشتگان سخن بگوید؟ آخر انصاف شما کجا رفت؟
بارها دیده ایم که علمای امامیه (هداهم الله تعالى الى الحق) به حدیث غدیر استشهاد می کنند که علی رضی الله عنه از سوی رسول اَلله صَلی الله عَلیه و آله وَ سَلّم به خلافت انتخاب شده در حالیکه رسول اَلله صَلی الله عَلیه و آله وَ سَلّم بمناسبت اختلافی که عدّه ای با علی رضی الله عنه پیدا کرده بودند
‹1› در میان راه نه در مکه و مدینه، از ولایت یعنی از محبّت او سخن گفت نه از خلافت او! بدلیل اینکه فرمود:(من کنت مولاه فهذا علی مولاه) سپس قرینه آورده :(اللهم وال من والاه و عاد من عاداه) یعنی:«بار خدایا دوست بدار کسی را که علی را دوست میدارد ودشمن بدار کسی را که علی را دشمن میدارد». دوستی و یاری چه ربطی به خلافت دارد؟ مولی بمعنای کسی است که باید او را دوست بداریم نه خلیفه و وصی. اساساً از کجا ثابت شده که مَفعَل بمعنای اَفعَل آمده تا معلوم شود ءمولی) به معنای ءاولی) است؟ مگر در قرآن نداریم: (فَإِنْ لَمْ تَعْلَمُوا آبَاءَهُمْ فَإِخْوَانُکُمْ فِی الدِّینِ وَمَوَالِیکُم..) (الأحزاب:۵) یعنی:«اگر پدران ایشان را نشناختید آنها را برادران دینی و موالی خویش بدانید»مگر در سوره تحریم نیامده: (.. فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَجِبْرِیلُ وَصَالِحُ الْمُؤْمِنِینَ) (التحریم:۴) یعنی:«خدا مولای پیامبر است و نیز جبرئیل و مؤمنان شایسته».

آیا مولی به معنی سر پرست آمده و مؤمنان سر پرست پیامبراند؟ شگفتا چرا صحابه رسول اَلله صَلی الله عَلیه و آله وَ سَلّم که مخاطب این کلمات بودند چنین مفهومی را که امامیه ادّعا دارند از خطبه غدیر نفهمیدند، ابن عساکر از نواده علی رضی الله عنه یعنی حسن مثنی نقل کرده که:
(قیل: ألم یقل رسول الله صَلی الله عَلیه و آله وَ سَلّم من کنت مولاه فهذا علی مولاه؟ فقال بلى! ولکن والله لم یعن رسول اَلله صَلى الله عَلیه و آله وَ سَلّم) (بذالک الأماره و السلطان و لو أراد ذالک لأفصح لهم به فإن رسول اَلله صَلى الله عَلیه و آله وَ سَلّم کان أفصح المسلمین و لو کان الأمر کما قیل ،لقال رسول اَلله صَلى الله عَلیه و آله وَ سَلّم: یا أیها الناس هذا ولی أمرکم و القائم علیکم من بعدی فاسمعوا له و أطیعوا، والله لئن کان الله و رسوله اختارا علیّا لهذا الأمر و جعله القائم للمسلمین من بعده، ثم ترک علیّ أمر الله و رسوله لکان علیّ أول من ترک أمر الله و رسوله).
(روایت/الحافظ ابن عساکر فی تاریخه عن نفیل بن مرزوق عن الحسن بن الحسن)

یعنی:«از حسن مثنی فرزند حسن بن علی رضی الله عنه پرسیدند: آیا رسول اَلله صَلی الله عَلیه و آله وَ سَلّم نگفت: من کنت مولاه فهذا علیّ مولاه؟ پاسخ داد، آری امّا سوگند بخدا قصد پیامبر از این سخن امارت و سلطنت نبود و اگر مقصودش این بود با کمال وضوح آنرا ادا می کرد، زیرا که رسول اَلله صلی الله علیه وسلم فصیح ترین افراد نسبت به مسلمانان بود و اگر مرادش خلافت بود، میفرمود: ای مردم این علی فرماندار شما و قائم بر امور شما بعد از من است. پس سخن او را بشنوید و از وی اطاعت کنید. بخدا قسم اگر خدا و رسول اَلله صَلی الله عَلیه و آله وَ سَلّم علی را برای حکومت انتخاب کرده بودند و او را زمامدار مسلمین مینمودند، و سپس علی فرمان خدا و رسول را ترک کرده با خلفا بیعت مینمود در آن صورت نخستین گناهکار و نافرمان از امر خدای متعال و رسول اَلله صلی الله علیه وسلم او بود.»
ملاحظه کنید نواده خود علی چگونه قضاوت میکند، و آنوقت گروهی از علی و فرزندانش جلو می افتند، و نامه های او را که خودشان نقل کرده اند به تأویل می برند و سخنا نش را تحریف می کنند و به آثار فرزندانش توجّه نمی کنند؟ تا آراى خود را به کرسی بنشانند و نسبت ضلالت به اکثریت مسلمین از صدر اسلام تا کنون بدهند. آیا از پاسخگویی در قیامت نمی ترسند؟!!

گاهی استدلال می کنند که در صحیح بخاری آمده است که پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمود:
(ایتونی بدواه و قرطاس أکتب لکم کتاباً لن تضلّوا بعدی أبدا)یعنی:«دوات و کاغذ برای من بیاورید تا چیزی برای شما بنویسم که هرگز پس از من گمراه نشوید». آنگاه گویند چون عمر بن الخطاب رضی الله عنه گفت: (حسبنا کتاب الله)یعنی:«کتاب خدا برای ما کافی است». و پیامبرصلی الله علیه وسلم از نوشتن صرف نظر کرد. در حالیکه بنظر امامیه رسول اَلله صَلی الله عَلیه و آله وَ سَلّم قصد داشت درباره خلافت علی رضی الله عنه چیزی بنویسد:
پاسخ اینکه: اولاً رسول خدا امّی بود و خط نمی نوشت ولی در این روایت آمده: (اکتب لکم) یعنی تا برای شما بنویسم، و اگر مقصود آن بود که بگویم دیگران برای شما بنویسند، میفرمود:)املی علیکم( یعنی برای شما املا کنم.) ثانیاً بر طبق این روایت پیامبر -معاذ الله-پایه گمراهی را تا ابد در میان امتش نهاد زیرا فرمود: بنویسم و هرگز ننوشت! یا اینکه قرآن مجید فرمود: (الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإسلام دِیناً) (المائده:۳) یعنی:«امروز دین شما را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم»،
ثانیاً اگر این امر به دستور خدا بود، چگونه میشود گفت که پیامبرصلی الله علیه وسلم دستور خدا را به خاطر مخالفت عمر رضی الله عنه ترک کرد؟!
چهارم بنابر آنکه حدیث کاملاً صحیح و بدون اشکال باشد بهر صورت رسول اَلله صَلی الله عَلیه و آله وَ سَلّم چیزی ننوشت و جانشین تعیین نکرد، پس فرقه امامیه چرا بر سر کاری که انجام نشده با امّت اسلامیه به مخالفت بر خاسته و به سایرین نسبت گمراهی و ضلالت میدهند؟!
پنجم از کجا میدانند که پیامبر اکرم در صورتی که نامه أی مینوشت، ۱۲- امام از خاندانش را برای امامت تعیین میفرمود مگر ایشان علم غیب دارند و از ما فی الضمیر رسول الله آگاهند؟!
ششم اگر آقایان به صحیح بخاری اعتماد دارند پس چرا این حدیث را که پیامبر با ابوبکر و عمر و عثمان رضی الله عنهم به بالای کوه احد رفتند و رسول اَلله صَلی الله عَلیه و آله وَ سَلّم اشاره به کوه فرمودند:(فلیس علیک الا نبی و صدیق و شهیدان) یعنی:« بر بالای تو جز پیامبر و صدیق راست کردار و راست گفتار و دو شهید کسانی که در راه خدا بقتل می رسند.) کسی دیگر نیست». ‹صحیح بخاری، جزء الخامس، کتاب الفضائل صفحه ۱۹› نمی پذیرند؟!!

 

میگویند درباره علی رضی الله عنه روایات بسیاری داریم که باید از آنها تبعیت کنیم. گوئیم: درباره ابوبکر و عمررضی الله عنها نیز روایات بسیار آمده مبنی بر اینکه باید آن دو را تبعیت کرد، و این روایات قابل جمع اند و منافات با هم ندارند مثل آنچه از رسول اَلله صَلی الله عَلیه و آله وَ سَلّم مروی است که فرمودند: (اقتدوا باللذین من بعدی أبی بکر و عمر) یعنی:«پس از من به ابوبکر و عمر اقتدا کنید ». یا فرمودند: (إنی لا ادری ما بقائی فیکم فاقتدوا باللذین من بعدی، و أشار إلی أبی بکر و عمر) یعنی:«من نمی دانم که چند روز میان شما میمانم پس از من به این دو تن اقتدا کنید ءو به ابوبکر و عمررضی اله عنهما اشاره فرمودند». این حدیث را ترمذی در صحیح خود آورده و دیگران نیز به اسناد گوناگون نقل کرده اند.
البته ما فضائل علی رضی الله عنه و اهل البیت را انکار نمی کنیم اما موضوع انتخاب آن حضرت از سوی خدا برای خلافت امری دیگر است که با آثار موثق خود علی رضی الله عنه از طریق شیعیه امامیه نمی سازد،تا چه رسد به آثاری که اهل سنت روایت کرده اند. بعنوان نمونه علاوه بر آنچه گفته شد مسعودی که علمای امامیه او را از خود میدانند در جزء دوم از کتاب مروج الذهب در صفحه ۴۱۲ مینویسد:
(دخل على- علی علیه السلام الناس یسألونه، فقالوا یا أمیر المؤمنین ارایت إن فقدناک و لا نفقدک أنبایع الحسن؟ قال: لا آمرکم ولا أنهاکم و انتم أبصر.) یعنی:«مردم در زمان خلافت علی علیه السلام و پس از ضربت خوردن آنحضرت، بر علی علیه السلام وارد شدند و پرسیدند: ای امیر مؤمنان به ما خبر ده که اگر ترا از دست دادیم، و خدا کند که از دستت ندهیم، آیا با حسن فرزندت بیعت کنیم؟ علی علیه السلام فرمود: من نه به شما امر میکنم که بیعت کنید و نه شما را از اینکار نهی می نمائم. شما به کار خود بیناترید».
باز در صفحه ۴۱۴ مینویسد، مردم به علی علیه السلام گفتند: (إلا تعهد یا أمیر المؤمنین؟ قال: ولکنی اترکهم کما ترکهم رسول اَلله صَلی الله عَلیه و آله وَ سَلّم).
یعنی:«ای امیر مؤمنان آیا عهد خلافت را به کسی واگزار نمیکنی؟ فرمود: نه . لیکن ایشانرا ترک میکنم همچنانکه رسول اَلله صلی الله علیه وسلم آنها را ترک کرد و کسی را بخلافت نگماشت».

این آثاری است که شیعه امامیه در کتب تاریخ و حدیث خود شان از علی علیه السلام آورده اند. و نظایر همین آثار را اهل سنت و شیعه زیدیه نیز از آن حضرت نقل کرده اند. مانند آنچه احمد بن حنبل در مسند جلد ۱ صفحه ۱۳۰ رقم ۱۰۷۸ آورده است که مضمون ما را بازگو میکند، و همین آثار که خود امامیه ناقل آنند حجّت ما بر ایشان نزد پروردگار است.
مانند آنچه در مستدرک وسائل الشیعه و بحار الانوار مجلسی آورده اند که علی علیه السلام فرمود:
(ولواجب فی حکم الله و حکم الإسلام علی المسلمین بعد ما یموت إمامهم أو یقتل ضالاً کان أو مهتدیاً، مظلوماً کان أو ظالماً، حلال الدم أو حرام الدم إن لا یعملوا عملاً و لا یحدثوا حدثاً و لا یقدموا یداً أو رجلاً ولا یبدوا بشی قبل إن یختاروا لأنفسهم(در بحار الأنوار-لجمیع أمرهم) إماما عفیفاً عالماً عارفاً بالقضاء و السنه) ‹ کتاب مسلم بن قیس ص۱۷۱ چاپ نجف و جلد ۱۱ بحار الانوار چاپ کمپانی ص ۵۱۳›
یعنی:«در حکم خدا و اسلام بر مسلمین واجب است پس از اینکه امامشان مُرد یا کشته شد، خواه گمراه باشد یا راه یافته، مظلوم باشد یا ظالم، خونش حلال باشد یا حرام، در هر صورت واجب است که مسلمین هیچ عملی انجام ندهند و کاری نکنند و دست بجلو نبرند و پای فرا پیش ننهند و عملی را شروع نکنند مگر آنکه پیش از هر کاری برای خودشان امامی انتخاب نمایند که عفیف و دانشمند و آگاه از قضا و سنت باشد».در اینجا هم چنانچه ملاحظه میشود علی علیه السلام امامت را امری اختیاری و انتخابی می شمارد نه انتصابی و تعین شده از جانب خدا.

از اینها گذشته چطور بقول امامیه ۷۷۰۰۰ تن در غدیر خم فهمیدند که علی علیه السلام از سوی خداوند بخلافت پیامبر صلی الله علیه وسلم انتخاب شده ولی همه سکوت کردند و خلافت ابوبکر را پذیرفتند؟! آن هم پس از گذشت کمتر از دو ماه؟!

 

آیا مهاجرین اولیه که خدا در سوره توبه آیه۱۰۰ وعده بهشت به ‌آنها داده همه کافر شدند؟! گیرم که مهاجرین- معاذ الله- مرتد گشتند، و امر خدا و نصب رسول خدا را نادیده گرفتند، آیا انصار که سودی از آن میان نبردند و خلیفه از آنان انتخاب نشد، چرا سکوت کردند و چرا به حکم خدا و رسول اَلله صَلی الله عَلیه و آله وَ سَلّم نرفتند و با علی بیعت ننمودند؟ مگر ایشان نبودند که پیامبر صلی الله علیه وسلم را پس از اینکه قومش قصد جان او را نمودند، یاریش دادند؟ مگر اینها آنهمه جانفشانی در راه اسلام نکردند؟ مگر خدا درباره ایشان در قرآن نفرمود: (وَالَّذِینَ آوَوْا وَنَصَرُوا أُولَئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً لَهُمْ مَغْفِرَهٌ وَرِزْقٌ کَرِیمٌ )الأنفال:۷۴ یعنی:«کسانی که به مهاجرین مأوی و مسکن دادند و ایشان را یاری کردند حقَاً مؤمن هستند و برای ایشان آمرزش و روزی پسندیده ای در آخرت مقررشده است».
۱-آیا این مؤمنان حقیقی همگی بدون دلیل و بدون نفع دنیا و آخرت فرمان خدای و رسول اَلله صَلی الله عَلیه و آله وَ سَلّم را مبنی بر خلافت علی علیه السلام را کنار گذاشتند؟! آیا می توان همه این دلایل واضح را نادیده انگاشت؟!!(لقد وضح المقال إن استفادوا و لکن أین من ترک العناد)؟!!یعنی: براستی گفتار روشن است اگر گوش دهند و استفاده کنند لیکن کجاست آنکه لجاجت و دشمنی و تعصب بیجا را ترک کند.
                                                                                                                               ادامه دارد…………….

شیعه با این عملش جزو مهتدین و هدایت یافته گان نیست!

 

شیعه با این عملش جزو مهتدین و هدایت یافته گان نیست!


توضیح سؤال : وقتی که فردی برای امام حسین گریه میکند بیشتر از روی دلسوزی و ناراحتی برای اتفاقات آن واقعه بزرگ است و از هیچ جهت نه الی الله است نه لله پس چطور است که سینه زدن گریه کردن وحتی شرکت کردن در این مجالس انسان را صاحب ثواب میکند.

پاسخ شیعه: یکی از مطالبی که در قرآن برای آن وعده ثواب داده شده و در آن شرط قربت نشده است حضور در اماکنی است که سبب خشم و غضب دشمنان دین می شود (اماکنی که حضور در آنها سبب فزونی شوکت مسلمانان و به اصطلاح زیاد شدن سیاهی لشکر ایشان می گردد)
بودند در لشکر یزید کسانیکه برای کشتن امام حسین علیه السلام نیامده بودند؛ بلکه به این علت آمدند که اگر بعد از این جنگ خواستند به لشکریان هدیه ای بدهند به ایشان هم برسد و نه تیری به سمت امام حسین علیه السلام انداختند و نه شمشیری کشیدند اما ایشان را مستحق عذاب می دانیم . زیرا سیاهی لشگر کفر شدند و جزو نماد ظلم قرار گرفتند .
از آن طرف عده ای هستند که در این عزاداری ها شرکت می کنند و چون این عزاداری ها نشانه مقابله با ظلم است خداوند به ایشان ثواب می دهد .
البته باید گفت این که شما دلسوزی و ناراحتی برای امام حسین علیه السلام را الی الله ولله ندانستید این درست نیست . بلکه اکثر کسانیکه برای امام حسین گریه می کنند از جنبه دینی برای ایشان گریه می نمایند و عزاداری می کنند ؛ وگرنه می توانستند برای کشته گان جنگ های جهانی اول و دوم و… گریه کنند . اما خود حضور در این عزاداری ها نشانگر جهت عزاداری ایشان و از روی عرق دینی انجام گرفتن آن است.


پاسخ اهل سنت:
اساسا فرض سوال غلط است! یعنی اهل سنت در بین عبادات، نماز را میشناسند روزه را میشناسند حج را میشناسند و نیکی به پدر مادر را میشناسند و هزار عبادت دیگر را میشناسند
و گریه ندامت بر گناهان، و گریه از خوف خدا را میشناسند، اما عبادتی برای گریه برای مردگان را نمیشناسند !
پس حتی اگر گریه شیعه برای حسین ، فقط از سر دلسوزی هم نباشد و برای راضی کردن الله نیز باشد، باز این روش نه در دین نیست و نه از دین…
اینکه شیعه در عاشورا بر سرو پای خود گل میمالد و تند روهای آنها با زنجیر و شمشیر بر سر و روی خودشان میزنند و در خیابانها داد و فریاد میکنند ،این عبادتی نیست که در اسلام شناخته شده باشد، نه در زمان حضرت محمد اینکار بود نه در زمان خلافت علی!
و تا آنوقت که آل بویه حکومت نحس خود را در زمان عباسیان ایجاد نکرده بود، مسلمانان این عبادت را نمیشناختند.
حضرت علی که شهید شد ،پسرش حسن ،که خلیفه وقت بود ،دسته جات سینه زنی براه نیاندخت. پس این عبادت قبلا نبود !
عبادت های اسلامی معلوم است
این یک بدعت زشت است، بدعتی بسیار زشت!!
حمزه شهید شد ،مثله شد، جگرش را خوردند اما رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم نه خودش حرکاتی از این دست کردند نه به مسلمانان دستور دادند که بر سر وروی خود بکوبند و در کوچه ها شام غریبان برپا کنند.
یا شما از رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم بهتر میدانید، یا رهبر شما رسول الله نیست بلکه شیطان را به رهبری خود انتخاب کرده اید .
کشته شدن حسین، اگر مصیبت بود (که بود) برای وقت معینی بود قاتلانش که از بین رفتند دیگر عزاداری چه معنی دارد ؟! حتی عزاداری قبل از انتقام هم معنی نداشت !
الله بما راهنمای ازاله مصیبت را در قرآن نشان داده است اینهم آیات درسوره بقره : 

 یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اسْتَعِینُواْ بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَهِ إِنَّ اللّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ ﴿۱۵۳﴾. اى کسانى که ایمان آورده‏اید از شکیبایى و نماز یارى جویید زیرا خدا با شکیبایان است 

وَلاَ تَقُولُواْ لِمَنْ یُقْتَلُ فِی سَبیلِ اللّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْیَاء وَلَکِن لاَّ تَشْعُرُونَ ﴿۱۵۴﴾. و کسانى را که در راه خدا کشته مى‏شوند مرده نخوانید بلکه زنده‏اند ولى شما نمى‏دانید

وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِّنَ الْخَوفْ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِّنَ الأَمَوَالِ وَالأنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ ﴿۱۵۵﴾. و قطعا شما را به چیزى از [قبیل] ترس و گرسنگى و کاهشى در اموال و جانها و محصولات مى‏آزماییم و مژده ده شکیبایان را .

الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِیبَهٌ قَالُواْ إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعونَ ﴿۱۵۶﴾[همان] کسانى که چون مصیبتى به آنان برسد مى‏گویند ما از آن خدا هستیم و به سوى او باز مى‏گردیم

أُولَئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَوَاتٌ مِّن رَّبِّهِمْ وَرَحْمَهٌ وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ ﴿۱۵۷﴾ بر ایشان درودها و رحمتى از پروردگارشان [باد] و راه‏یافتگان [هم] خود ایشانند (۱۵۷)

به آیه آخر توجه کنید: الله کسانی را که در وقت مصیبت صبر میکنند را مهتدون یعنی هدایت یافته مینامد .پس مثل روز روشن شد که شیعه با این جزع و فزع و بی صبری که در مرگ حسین هر سال از خود نشان میدهد از جمله مهتدین و هدایت یافته گان نیست

واقعه قتل دو پسران عبیدالله بن عباس و ادعای خیانت او به حسن رضی الله عنه!

 

واقعه قتل دو پسران عبیدالله بن عباس و ادعای خیانت او به حسن رضی الله عنه!


توضیح سؤال:  در زمان جنگ امام حسن با حضرت معاویه؛ آیا ابن عباس فرمانده سپاه یا فرمانده یکی از سپاهیان حسن بودند ؟ و آیا ابن عباس بدلیل نجات دو فرزندش سپاه را به معاویه واگذار کرد ؟ (یعنی آن چیزی که در سریال امام حسن (تنهاترین سردار) نشان دادند درست است یا خیر ؟ )
با تشکر

پاسخ شیعه:
فرمانده سپاه امام حسن علیه السلام برگزیده شد عبید الله بن عباس است .
که دو فرزند وی در زمان حیات امیر مومنان و به دست بسر بن أرطاه از فرماندهان معاویه به شهادت رسیده بودند . و چنین نبود که وی به خاطر گروگان گرفتن دو فرزندش دست از فرماندهی سپاه امام حسن برداشته و به حضرت خیانت کند: امالی شیخ مفید ص ۳۰۶ ش ۴

وقتی که کار معاویه محکم شد بسر بن أرطاه را به سوی حجاز فرستاده تا شیعیان امیر مومنان را بکشد؛ و نماینده حضرت در مکه عبید الله بن عباس بود ؛ وی به دنبال عبید الله آمد ولی نتوانست او را بیابد؛ پس به وی خبر دادند که عبید الله دو فرزند کوچک دارد ؛ پس به دنبال آن دو فرستاده ایشان را پیدا کرده و از مخفیگاه بیرون آوردند … پس دستور داد سر آن دو را از بدن جدا کردند ؛ وقتی که خبر این ماجرا به مادرشان رسید نزدیک بود که قالب تهی کند … بعد از مدتی بسر و عبید الله در نزد معاویه به هم رسیدند؛ پس معاویه رو به عبید الله ( وخطاب به بسر) گفت : آیا این پیر مرد را میشناسی ای کسی که دو پسر بچه را کشتی ؟ گفت : آری من آن دو را کشته ام !! که چه ؟ عبید الله گفت: اگر شمشیر داشتم می فهمیدی !!! بسر گفت: بیا و این شمشیر را بگیر و با دستش به شمشیری اشاره کرد؛ معاویه جلوی او را گرفته و او را بازداشت و گفت: وای بر تو ای پیرمرد دیوانه !!! می خواهی به کسی شمشیر بدهی که دو پسرش را کشته ای؟ انگار که شیردلان بنی هاشم را نمی شناسی؛ قسم به خدا اگر شمشیر را به او بدهی در ابتدا تو را کشته و سپس من را می کشد؛ عبید الله گفت: خیر؛ در ابتدا تو را می کشتم و سپس به سراغ بسر می رفتم .
اما طبق برخی روایات ضعیف وی به امام حسن علیه السلام خیانت کرده و در مقابل گرفتن یک ملیون درهم به سپاه معاویه پیوست :
این مطلب در کتب ذیل نقل شده است :
معاویه وقتی روی به حسن بن علی آوردن و با عبید الله بن عباس در مسکن صلح نمود و وی اطاعت معاویه را قبول کرد، پس معاویه او را اکرام نموده و او را از نزدیکان خویش قرار داد و صلحنامه را در مورد او اجرا کرده و آنچه را از مال به او وعده داده بود به او داد .
الغارات ثففی ج ۲ ص ۶۴۴ چاپخانه بهمن و ص ۶۶۲

وقتی که شب شد معاویه به نزد عبید الله بن عباس فرستاده و به او گفت: حسن بن علی در مورد صلح با من نامه نگاری می کند؛ و او کار را به دست من سپرده است؛ اگر تو الان در اطاعت من وارد شوی از حسن بن علی جلو خواهی افتاد ( و به من نزدیک تر خواهی بود ) و گرنه او از تو جلو می افتد؛ و اگر الان سخن من را قبول کنی یک میلیون درهم به تو خواهم داد که اکنون برای تو نصف آن را پیش می فرستم؛ و وقتی به کوفه وارد شدم نیمه دیگر را به تو می دهم؛ نیمه شب عبید الله از لشکر جدا شده و به لشکرگاه معاویه وارد شد؛ معاویه نیز آنچه را به او وعده داده بود پرداخت کرد ؛ صبح گاه مردم منتظر بیرون آمدن عبیدالله برای نماز بودند اما وی بیرون نیامد تا آفتاب طلوع کرد ؛ پس به دنبال وی گشته اما او را نیافتند !!!
شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج ۱۶ ص ۴۲ چاپ دار احیاء الکتب العربیه

لازم به ذکر است که به گفته برخی محققین این روایات جدای از ضعف سند، از جهت مضمونی نیز ضعیف بوده و می خواهند به یاوران و فرماندهان و نیز والیان از طرف امیر مومنان و امام حسن ، اتهام ضعف و سستی در دین بزند .

پاسخ اهل سنت:
واقعه قتل دو پسران عبیدالله بن عباس در کتاب تاریخ ابن اثیر و تاریخ ابن کثیر آمده، به اینصورت که و قتی که بسر بن ابی ارطاه با ۳۰۰۰ نفر از شام حرکت کرد و برق آسا اول مدینه و بعد مکه را بدون جنگ گرفت، عبیدالله بن عباس والی یمن بود و بسر به سراغ او نیز رفت عبیدالله از جلوی بسر گریخت و رفت کوفه در پیش علی بن ابی طالب
اما در بحبوبه فرار دو پسر خردسالش ( عبدالرحمن و قثم) در یمن در پیش بادیه نشینی جا ماندند و بسر آندو را گرفت و خواست بکشد پناه دهنده گفت گناه این دو بچه کوچک چیست؟ و به دفاع از انها پرداخت و کشته شد و بعد دو بچه عبید الهب بن عباس را هم کشتند .ابن ثیر داستان را نقل میکند بدون اظهار نظری

اما ابن کثیر میگوید هرچند این داستان مشهور است اما من باورش نمیکنم و الله داناتر است
دنباله ماجرای جنگ این است که ……..علی که خبر حمله برق آسای فرمانده معاویه را شنید جاریه بن قدامه را به جنگ بسر فرستاد و بسر از جلوی او فرار کرد و یمن را رها کرد مکه را و مدینه را هم رها کرد و فرار کرد به شام
جاریه بر منبر رفت و بمردم مدینه گفت بیعت کنید!! گفتند با کی ؟؟علی که ترور شد! گفت با هرکس که لشکر علی بیعت کرد شما هم بیعت کنید و جاریه از مردم برای حسن بن علی بیعت گرفت.
از آنطرف در کوفه عبیدالله با حسن همراه شد و وقتی لشکر حسن بخاطر تصمیم حسن به مصالحه و واگذاری خلافت به معاویه،دو دسته شدند عبیدالله با حسن همراه شد اما با قیس بن سعد قصد جنگ داشت
معاویه که از حسن و عبیدالله فارغ شد با قیس مذاکره کرد که آخر برای کی می جنگی؟ خلیفه تو که بیعت کرد و نرم نرمک او راضی به صلح کرد الی آخر داستان..
حالا شیعه برای اینکه صلح حسن را صلحی اجباری جلوه دهد، داستانهای میسازد که حتی فردی چون قزوینی با آن مخالفت میکند
مگر بخش فرهنگی رادیو تلویزیون ایران که فیلم کذایی را ساخته در دست کیست ؟ خب معلوم است که در دست علمای شیعه است

پس چرا یکی این ساز را میزند یکی آن ساز را ؟!!
یکی میگوید عبیدالله خیانت کرد یکی میگوید عبید الله خیانت نکرد
حالا تلویزیون و رایش را میاریگذارم و به رای قزوینی و دار و دسته اش میپردازیم :
شما که قبول دارید بلکه یقین دارید که معاویه دو کودک خردسال عبیدالله را کشت
اما این عبید الله حاضر شد با وجود مخالت اکثریت لشکر حسن با معاویه صلح کند ( به پیروی از حسن ) و…
وشما که قبول دارید حسن با وجود داشتن مردانی چون قیس و جاریه پیروز در مکه و یمن و مدینه باز صلح کرد.
خب شما مگر سر پیازید یا ته آن ؟!!! مردی که دو فرزند بیگناه و خردسالش در جنگ کشته شدند اما حاضر شد با قاتل بیعت کند، شما دیگر چه کاره هستید آنهم بعد از ۱۴۰۰ سال ؟؟

حسن که یک فرمانده اش، برق آسا سه کشور را پس گرفت ( جاریه بن قدامه ) و مردم را وادار به بیعت با حسن کرد و فرمانده دیگرش قیس بن سعد ( با او بیعت تا مرگ یا پیروزی ) کرده بود با این وجود صلح کرد …… شما را چی شده که ۱۴۰۰ سال بعد از پاپ کاتولیک تر و از عبیدالله بن عباس و حسن بن علی گرم تر شده اید؟ پس شما ریگی در کفش دارید و خاری در گلو …….و تیر پیروزی های بعدی اسلام که بعد از این صلح بر دل شما نشسته تا حالا دل شما را آتش زده و منافقانه از عبیدالله بن عباس نیز بیشتر با معاویه دشمنید در حالیکه او دشمنش نبود

حالا نظر اهل سنت درباره نقش عبیدالله بن عباس:
درکتابهای تاریخی آمده که وقتی حسن خواست با معاویه صلح کند دانست که قیس این را خوش ندارد پس او را از مقدمه جیش برکنار و عبیدالله را منصوب کرد، و عبیدالله بنوبه خود چون دید که حسن قصد صلح دارد پیشاپیش با معاویه تماس گرفت که اگر از او درباره اموال یمین در وقت امارت نپرسد، او تسلیم خواهد شد و معاویه قبول کرد و او شبانه لشکر را ترک کرد البته لشکر هم که این را دید با قیس یکجا شد و قسم خوردند که از پاننشینند
پس خلاصه اینکه:
نه روایت تلویزیون ایران درست بود
نه روایت این قزوینیک ودار و دسته اش و حوزه قم و….
روایت درست این است:

که عبیدالله دید حسن میخواهد صلح کند پس در فکر مصالح شخصی خود شد و اینکه تلویزوین میگوید حسن چون خیانت او را دید صلح کرد نه این درست نیست بلکه با خیانت یک نفر حسن نمیبایست صلح میکرد زیرا عبیدالله بدون لشکر به معاویه پناهنده شد و لشکر همچنان سخت سر باقی ماند .
و این داستان که دو پسر عبیدالله را سر بریدند نیز باید درست نباشد به دو دلیل:
اول: اینکه این در جاهلیت هم کودک کشی، بین اعراب رواج نداشت چه برسد به اسلام
دوما: اگر دو پسرش را کشته بودند عبیدالله اینقدر نرم خویی نمیبود و مثل قیس بن سعد زیر بار صلح حسن نمیرفت.

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...