توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۴۰۰ دی ۴, شنبه

فصل اول مخالفت با حسین رضی الله عنه ... دلایل و وقایع

 

فصل اول
مخالفت با حسین
 رضی الله عنه  ... دلایل و وقایع

پیش درآمد

زندگانی حسین  رضی الله عنه  حوادث و اتفاقات نمایان و بارزی دارد که پرسش‌هایی بسیاری از خود به جا گذاشته است که آثار آن امروزه نیز گریبانگیر ماست، شاید بتوان گفت که بارزترین نشان این حوادث و اتفاقات مبارزات سیاسی حسین  رضی الله عنه  است که در مخالفت بیعت با یزید و در پی آن خروج به کربلاست، که در پی نامه‌های فراوان اهل کوفه عزم سفر نمود که نهایتا اهل کوفه به ایشان و اهل بیت خیانت کرده و آنان را با لشکر ابن زیاد تنها گذاشتند که نتیجه آن رویارویی همان فاجعه‌ی‌ کربلاست.

از آنجا که این فاجعه، تاریخ و وضعیت آن روز مسلمانان و بلکه آینده‌ی آنان را نیز تحت الشعاع خود قرار داده است و برای اینکه در تحلیل، استدلال و نتیجه از انصاف دور نشده باشیم لازم است این قضیه را از ابتدا و اصل ماجرا مطرح کنیم و با اخلاص یک مسلمان و بی‌طرفی یک پژوهش‌گر طالب حق، همگام با آن حرکت کنیم و حوادث آن را بررسی نماییم.

قضیه از آنجا آغاز شد که معاویه  رضی الله عنه  برای یزید بیعت گرفت، اما انصافا ابتدای قضیه پیش از آن است، البته بیعت یزید می‌تواند آغاز بحث ما از آن برههی حساس زمانی باشد و بنا به نیاز طبیعت تحقیق به حوادث پیش از آن نیز گریزی بزنیم، اینگونه از طولانی بودن بحث که موجب ملامت خاطر خوانندگان می‌گردد، نیز پرهیز کرده ایم.


بحث اول: بیعت گرفتن برای یزید

پیش از آنکه از مخالفت حسین  رضی الله عنه  با بیعت یزید سخن بگوییم بر خود لازم می‌دانم که ابتدا دربارهی خود بیعت و عواملی که معاویه  رضی الله عنه  را بر آن داشت، مطالبی را بیان کنم.

عواملی که معاویه  رضی الله عنه  را به گرفتن بیعت برای یزید سوق داد

عامل سیاسی (حفظ یکپارچگی امت)

فراموش نکنیم اوضاعی که در آن با ابوبکر و عمر و عثمان  رضی الله عنهم  بیعت شد و زمانی که معاویه برای پسرش یزید بیعت گرفت بسیار متفاوت است. خلافت ابوبکرصدیق  رضی الله عنه  برای همه امت خیر و صلاح بود، با مرتدان جنگید و دین الهی استوار و ماندگار شد، ابوبکر و عمر و سایر اصحاب و اهل بیت علیه مخالفان ید واحدی بودند و در دوران آنان اختلافی بروز نکرد و کسی به مخالفت بر نخواست، خلافت آنان مورد اتفاق همه بود و همگان مطیع و فرمانبردار ایشان بودند. پس از آنکه عمر  رضی الله عنه  ضربه خورد توصیه کرد که یکی از شش نفر که از عشره‌ی مبشره هستند برای خلافت انتخاب شود که عبارت بودند از عثمان بن عفان، علی بن ابی طالب، زبیر بن عوام، عبدالرحمن بن عوف، سعد بن ابی وقاص، طلحه بن عبیدالله  رضی الله عنهم .

یکی از این شش نفر باید خلیفه میشد که همهی آنان صلاحیت و فضیلت داشتند و به بهشت مژده داده شده بودند و در اسلام نیز سابقهی درخشان داشتند و در نتیجه همهی مردم به فضل و بزرگواری و سابقهی دینداری آنان معترف بودند.

پس از رایزنی با صحابه  رضی الله عنهم  عثمان ذی‌النورین چون که برترین کاندیداهای خلافت مسلمین بود به این منصب برگزیده شد، در اواخر خلافت ایشان فتنه سر بر آورد و ایشان محاصره گردیده و مظلومانه شهید شد، پس از وی علی  رضی الله عنه  خلافت را به عهده گرفت، همهی مردم برای بیعت با وی همصدا نبودند، چرا که ایشان و کسانی که پیرامونش بودند متهم به دست داشتن در قتل خلیفه بودند، و یا لااقل متهم بودند که با شورشیان تساهل کردند که نهایتا عثمان  رضی الله عنه  میان آن‌ها به شهادت رسید.

سرزمین شام با فرماندهی معاویه  رضی الله عنه  جریان مخالف را تشکیل میدادند، شامیها در پی انتقام قاتلان عثمان که بخشی از سپاه علی بودند بر آمدند، درگیری و تفرقه آغاز شد، گروهی از مسلمانان کشته شدند و این نکته، نکته آغاز و پیدایش فرقههایی همچون خوارج و غیره گردید.

موقعیت جامعه‌ی اسلامی آن دوران با توجه به تحول فکری و اعتقادی طیفی از جامعه، امیر معاویه را بر آن داشت که در انتخاب خلیفه و جانشین خود تجدید نظر کند.

شامیها در ارزشها و آرمانهای خویش ثبات بیشتری داشتند و از این رهگذر معاویه  رضی الله عنه  توانسته بود که در مقابل اهل عراق پیروزیهایی بهدست آورد، عراقیها که شورشیان متهم به قتل عثمان  رضی الله عنه  در میان قبایل آنان نفوذ کرده بودند، وجه مشترک و رابطه‌ی دینی مشخصی که آنان را به هم بدوزد نداشتند و علاوه بر آن اختلاف‌افکنان و فتنه‌گرایان که یکی از عوامل ناکامی علی  رضی الله عنه  و منبع اصلی اذیت و آزار ایشان و فرزندانش پس از وی بودند، در عراق کم نبودند[1].

اما اهل حجاز، صحابه و بزرگان تابعین، فقها و علمای بلندپایه را در میان خود داشتند و حجاز در آن دوران به حق نمایندهی اسلام بود، نه فکر و اندیشه باطلی در آن ظهور کرده بود و نه از منکرات و بدعتها خبری. محیط حجاز، محیط علم و دین و تقوا بود؛ زیرا صحابه و فرزندانشان هم در مکه و هم در مدینه وجود داشتند.

در میان اهل حجاز افراد سرشناس و شاخصی از فرزندان صحابه همچون: حسین بن علی، عبدالله بن زبیر، عبدالله بن عمر، عبدالرحمن بن ابوبکر  رضی الله عنهم  به عنوان نامزدهای اصلح برای تصدی خلافت پس از معاویه  رضی الله عنه  وجود داشتند.

در اینجا یک سؤال بسیار مهم مطرح است وآن اینکه: چرا معاویه  رضی الله عنه  یکی از این چهار نفر را بر نگزید؟

در پاسخ می‌گوییم: اتفاق تمام مناطق بر یک فرد معین کار بسیار مشکلی بود؛ زیرا هنوز میان آنان اختلافاتی وجود داشت.

شامیها، عراقیها را به عنوان پناه‌گاه شورشیان قاتل عثمان رضی الله عنه  می‌دانستند، بعید بود که اهل شام از ارزشها واهدافی که بخاطر آن شمشیر زدهاند، یعنی حمایت وخونخواهی خلیفه‌ی مظلوم، تنازل کنند، پس چگونه شامیها می‌توانستند نامزدی را بپذیرند که مورد حمایت اهل عراق است؟

شامیها عموما اهل حجاز علی الأخص اهل مدینه را مسؤل قتل عثمان  رضی الله عنه  می‌دانستند، در حضور آنان و جلوی چشمشان شورشیان یک ماه خلیفه را محاصره کردند واز دیوار منزل وی بالا رفتند وخلیفه را شهید کردند، اما اهل مدینه هیچ کاری انجام ندادند، بنابراین -از دیدگاه شامیها- عاقلانه نبود که نامزدی از اهل مدینه را برای تصدی خلافت بپذیرند[2].

شامی‌ها به نامزدی که از عراق ومدینه بخواهد خلافت را به عهده بگیرد، چنین دیدگاهی داشتند، دیدگاه اهل عراق نیز در مورد جانشین معاویه  رضی الله عنه  با دیدگاه شامیها تفاوت چندانی نداشت.

عراقیها حسین بن علی  رضی الله عنه  را حمایت و تأیید می‌کردند وبه مشکل میتوانستند به فردی دیگری به جای ایشان رضایت دهند.

از این گذشته افرادی که نامزد بودند به طور کامل مورد تأیید اطرافیان و معاصرین خود نبودند، بنی‌امیه نمی‌خواستند که خلافت به فردی غیر از قبیلهی آنان برسد، آنان بزرگترین قبیله‌ی قریش واهل سیادت وامارت بودند[3].

برای بر چیدن اختلافات که بسا امت را در ورطه درگیریهای جدیدی می‌انداخت و کیان حکومت اسلامی را متزلزل می‌ساخت، معاویه  رضی الله عنه  پسرش یزید را تنها نامزدی می‌دید که از حمایت اهل شام که در استقرار دولت نقش اساسی را ایفا می‌کردند، برخوردار است.

معاویه  رضی الله عنه  انگیزه‌اش را از ولایت عهدی یزید هنگامی که در آخرین حج خویش از بزرگان فرزندان صحابه تأییدیه جمع می‌کرد، ابراز نمود، آن جز بیم این که پس از مرگ وی اختلاف دامنه‌ی گسترده تری پیدا کند[4] وامت را درگیر جنگی خانمانسوز گرداند که آن سرش ناپیداست، چیزی دیگری نبود.

عامل اجتماعی(تعصب قبیله ای)

معاویه  رضی الله عنه  با پشتیبانی اهل شام وارد جنگ شد وخلافت را به عهده گرفت، شامیها بیش از همه مطیع معاویه  رضی الله عنه  بودند و بنی امیه را دوست می‌داشتند[5].

آنان باور کرده بودند که اهل عراق و مدینه سبب اصلی قتل خلیفهی مسلمانان عثمان ذی‌النورین  رضی الله عنه  هستند.

دلیل این اطاعت و محبت این است که هنگامی که امیر معاویه ولایت‌عهدی یزید بن معاویه را به اهل شام پیشنهاد کرد، همگی بدون هیچ رأی مخالفی پذیرفتند و با یزید به عنوان ولی عهد و خلیفه بعد از پدرش بیعت کردند.

در مقابل احساس بسیاری از اهل عراق که می‌خواستند حتما یکی از اهل بیت باید خلیفه گردد، اهل شام به هیچ عنوان راضی نبودند که شخصی غیر از بنی‌امیه خلافت را به عهده بگیرد واحساس قومی مردم همین بود که خلافت باید در بنی امیه وسرزمین شام باقی بماند. به طور مثال هنگامی که اهل مکه با ابن زبیر بیعت کردند، بسیاری از اشراف شام اعتراض کردند و گفتند: پادشاهی در میان ما بوده وما رضایت نخواهیم داد به اهل حجاز منتقل گردد[6].

بر دولت اسلامی در آغاز یعنی همان دوران خلفای راشدین  رضی الله عنهم  نگرش دینی غالب بود و از خلافت معاویه به بعد عصبیت تقویت یافته و بُعد دینی در دل‌ها ضعیف گشته بود و نیازمند بعد و صبغهی پادشاهی وعصبیت بود، اگر فرد منتخب به ولایت عهدی از لحاظ عصبیت نژادی مورد حمایت نبود، مقبولیتی نمی‌یافت و خیلی زود نقض عهد می‌شد و اتحاد جای خود را به تفرق و اختلاف می‌داد[7].

این نظریه و استنتاج ابن خلدون قابل احترام و تأیید است، بویژه اینکه ابن خلدون در دنیای سیاست وارد شده وزندگانی سیاسی داشته است، لذا این استنتاج او بر گرفته از تجربهی او می‌باشد که به اوضاع سیاسی و نتائج آن آشنایی کافی داشته است.

تحولات سیاسی معمولا با ابهام و پیچدگی همراه است، هر کس نمی‌تواند با نگاه اول به حقایق و واقعیت‌های آن پی ببرد.

توان قبیلهی کلب ونقشی را که در تثبیت قدرت داشتند نباید نادیده گرفت، (کاری که حسان بن مالک بن بحدل بزرگ قبیله‌ی کلب کرد) آنان داییهای/ماماهای یزید بودند، رهبر این قبیله بود که بعدها خلافت مروان بن حکم را تثبیت کرد[8].

شعوط معاویه  رضی الله عنه  را در انتخاب یزید به ولایت‌عهدی معذور می‌داند و می‌گوید: از آنجا که عصبیت و قدرت بدست بنی امیه بود، اقدام معاویه به این کار، بسیار طبیعی است که همه منصفان آن را می‌پذیرند وعقلا بر آن صحه میگذارند[9].

از ناحیه عملی نیز انتقال خلافت بنی امیه به دیگران در آن هنگام کاری نشدنی بود، زیرا والیان تمام ولایت‌ها از بنی امیه یا از هواخواهان آنان بودند و سپردن خلافت به یکی از فرزندان صحابه به معنای عزل آنان بود که چه بسا آن را نمی‌پذیرفتند و دوباره صحنه‌های جمل و صفین در دامنه‌ی گستردهتر تکرار می‌شد[10].

این نکته توان و پشتیبانی بنی امیه را در شام برای ما نمایان می‌کند که مروان بن الحکم توانست با پشتیبانی اهل شام بر عمال عبد الله بن زبیر پیروز شود و هم چنین پس از وی پسرش عبد الملک بن مروان نیز با پشتیبانی و حمایت آنان ابن زبیر را شکست دهد و در سال 73هـ وی را به قتل برساند، می‌بینیم که اهل شام از ابن زبیر اطاعت نکردند، بلکه اهل عراق به برادرش مصعب بن زبیر خیانت کردند و به عبد الملک بن مروان پیوستند، سکینه دختر حسین  رضی الله عنه  خیانت اهل کوفه به شوهرش مصعب بن زبیر را با این جملات بیان می‌کند: «ای اهل کوفه! خدا شما را نفرین کند؛ در خردسالی مرا یتیم و در بزرگسالی بیوه ام کردید»[11]. راستی چرا امت بر ابن زبیر متفق نشدند، در آن زمان که هیچ کس جایگاه و فضایل او را نداشت؟ بلکه بر عکس عبد الملک بن مروان که از نظر سنی به سان یکی از فرزندان ابن زبیر بود، توانست خلافت و رهبری مسلمانان را به چنگ آورد.

عوامل شخصی در یزید

 ­­بدون تردید صحابه و فرزندانشان از یزید افضل و اصلح بودند، لیکن با وجود این معاویه پسرش را به رهبری مسلمانان از دیگران توانمندتر می‌دانست؛ زیر او سالیانی طولانی در کنار پدرش بوده است، و از حمایت بی‌دریغ اهل شام نیز برخوردار بود و از نزدیک روند سیاسی آن دوران را دنبال می‌کرد.

معاویه  رضی الله عنه  در پسرش صفات حسنه‌ای مانند، کرم، جوانمردی، شجاعت، دلیری و لیاقت رهبری سراغ داشت و با توجه به این صفات به وی به دیدهی اعجاب و ارزش و بزرگی می‌نگریست.

معاویه  رضی الله عنه  فردی نبود که از ویژگی‌ها و توانمندی‌های افراد غافل باشد، او پروردهی بیت رهبری و زعامت مکه بود و بیش از چهل سال از عمرش را در امارت و حکومت سپری کرده بود، او به درستی از ویژگی‌ها و مزیت‌های فرماندهان، امرا و عقلا آگاهی داشت و قدر و فضیلت هر یک را می‌شناخت. معاویه  رضی الله عنه  احساس کرده بود که پسرش دلدادهی دادگستری و تأسی از خلفای راشدین است، او دربارهی سیاستی که در ادارهی امور در پیش خواهد گرفت از یزید پرس و جو می‌کرد و یزید در پاسخ می‌گفت: «پدرم! والله سیاست عمر بن خطاب را در پیش خواهم گرفت»[12].

معاویه  رضی الله عنه  به درستی می‌دانست که علاوه از یزید جوانان دیگر قریش نیز از این مزایا و ویژگی‌ها برخوردارند، و این مزایا با آن آرمان‌های شخصی که بعدها پدید آمد، چه بسا امت را درگیر فتنه و جنگ کند، اما یک مزیت یزید را از دیگرران ممتاز کرده بود و آن چیزی است که دولت بیش از هر امری نیازمند آن است، و آن چیزی نیست جز توان رزمی و لشکری[13].

«از دیدگاه معاویه رضی الله عنه  گرچه این اقدام وی منجر به حق‌تلفی و نادیده گرفتن شایستگی افرادی می‌شد اما ضامن حفظ دولت اسلامی بود و مردم را از فتنه‌ها و هرج و مرج احتمالی که پس از فوت هر خلیفه و یا شکست وی از جانب مخالفان پدید می‌آید، در امان نگه می‌دارد، و بیم آن داشت که اگر مسلمانان هم چنان با هم درگیر باشند دشمنان ساز و برگی جدید فراهم نمایند و در قلب جزیرة العرب بر آنان بتازند، خدا می‌داند که عواقب وخیم آن بر اسلام و مسلمانان چه باشد»[14].

حاکم در این زمینه مورد اتهام قرار نمی‌گیرد و لو این که پدر و یا پسرش را به ولایت عهدی خود برگزیند؛ زیرا او موظف است که در حیات خود برای مسلمانان خیر اندیش باشد، و پس از مرگ دیگر تبعاتی را متحمل نخواهد بود، بر خلاف نظری که حاکم را در صورت برگزیدن پدر و یا پسر خود به ولایت عهدی متهم می‌دانند و یا گروهی دیگر که فقط در صورت انتخاب پسر به عنوان ولی عهد حاکم را متهم می‌دانند.

«وی فراتر از این پندارهاست، به ویژه در صورتی که در این کار داعیه‌ای قوی باشد مانند وجود مصلحتی و یا دفع مفسده‌ای که در آن صورت این گمان به طور کلی منتفی است، مانند کاری که معاویه  رضی الله عنه  دربارهی پسرش انجام داد، گرچه کار معاویه با موافقت مردم انجام شد و این موافقت برای وی در این زمنه حجت است»[15].

ابن بطال می‌گوید: انتخاب شخصی توسط حاکم به عنوان خلیفه و جانشین پس از خود بر عامهی مسلمانان نافذ است؛ زیرا صحابه و عموم مردم به اتفاق به انتخاب عمر توسط ابوبکر عمل نمودند و هم چنین در پذیرش شورای شش نفره نیز اختلاف نکردند، و این شبیه وصیت مردی به فرزند خود است؛ زیرا او را خیر اندیش‌تر می‌پندارد، حاکم نیز این گونه است»[16].

ابن عباس به فضیلت یزید[17] معترف بود و با وی بیعت نمود و هم چنین ابن عمر نیز بیعت نمود و جز حسین بن علی  رضی الله عنهما  کسی باقی نماند که اهل فتنه در حیات معاویه  رضی الله عنه  نیز او را تحریک نمودند اما حسن  رضی الله عنه  او را بر حذر داشت و پس از درگذشت معاویه  رضی الله عنه ، تصمیم گرفت به آنان بپیوندد که صحابه وی را از این کار بازداشتند که ایشان نپذیرفت و آن حوادث رخ داد.

اما عبدالله بن زبیر  رضی الله عنهما  را امیر معاویه از این اقدامات بر حذر داشت و نهایتا وی پس از محاصره آرزو می‌کرد کاش معاویه زنده بود و او را از آن حالت می‌رهانید.[18]

معاویه  رضی الله عنه  و ولایت مفضول با وجود فاضل

معاویه  رضی الله عنه  به خاطر حفظ یکپارچگی و وحدت کلمه که از دیدگاه شریعت اسلامی بسیار مهم‌تر است با وجود فاضل، مفضول را برگزید، و با توجه به صحبت و عدالتش چیزی دیگر از وی انتظار نمی‌رفت[19].

فرزندان بزرگوار صحابه امثال: ابن عمر، ابن عباس، ابن زبیر، حسین بن علی و عبدالله بن عمرو بن عاص و غیره بسیار بودند،[20] البته فرزندان صحابه در میان خود بر شخصیت واحدی اتفاق نظر نداشتند، مثلا ابن عباس پس از وفات یزید نیز با ابن زبیر بیعت نکرد با این که شهرهای بسیاری با وی بیعت کرده بودند، بلکه از وی انتقاد میکرد و در برخی کارها وی را سرزنش می‌نمود[21].

و هم چنین محمد بن الحنفیه و ابن عمر نیز با ابن زبیر بیعت نکردند، بنابراین چه کسی می‌تواند تضمین نماید که تمام طرف‌ها بر شخصیت واحدی اتفاق کنند؟.

فقها برای احراز صلاحیت امامت شروط عدیده‌ای گذاشتند، از آن جمله این که حاکم باید قریشی[22]، مجتهد، عادل، و صاحب علم و قدرت و سیاست و پختگی و حسن تدبیر باشد[23] و غیر آن.

از امام احمد نقل شده که عدالت و علم و فضل را شرط ندانسته است.[24]

از سیاست عمر  رضی الله عنه  در انتخاب والیان چنین بر می‌آید که ایشان تنها برتری دینی را ملاک نمی‌دانست بلکه به بینش سیاسی افراد همراه با اجتناب از نواهی شرعی اعتبار قایل بود، بدین جهت معاویه و مغیره بن شعبه  رضی الله عنهما  را با وجود افرادی برتر از اینان از لحاظ دینی، امثال: ابودرداء در شام و ابن مسعود در کوفه، به امارت برگزید[25].

از رسول الله  صل الله علیه و آله و سلم  روایت شده است که فرمودند: گاه من فردی را بر میگزینم و فردی دیگر را که نزد من محبوب‌تر است رها می‌کنم، اما شاید او بیدارتر و قدرتمند‌تر باشد[26].

بدین جهت رسول الله  صل الله علیه و آله و سلم  خالد بن ولید  رضی الله عنه  را به عنوان فرماندهی لشکر منصوب می‌کردند با این که گاهی کارهایی از او سر می‌زد که چندان خوشایند ایشان نبود، ابوذر  رضی الله عنه  از لحاظ امانت و صداقت[27] از وی برتر بود اما رسول الله  صل الله علیه و آله و سلم  به وی فرمودند: ای ابوذر! تو ضعیف هستی، من آنچه را برای خود پسندیدم، برای تو نیز می‌پسندم، هرگز حتی بر دو نفر هم امیر نباش و سرپرستی مال یتیمی را قبول مکن[28].

ابوذر  رضی الله عنه  را از ولایت و امارت نهی فرمودند زیرا وی را ضعیف می‌دانستند[29].

ابوبکر  رضی الله عنه  نیز خالد بن ولید  رضی الله عنه  را به فرماندهی گماشتند و با لغزش‌هایی که از او سر زد او را عزل نکرد؛ زیرا مصلحت ابقای وی بر این پست از مفسده‌اش راجح‌تر بود.[30]

و شرحبیل بن حسنه[31] را از کار گرفت و گفت: «از خدا شرم می‌کنم که تو را ابقا کنم در صورتی که از تو افراد قوی‌تر هستند»[32].

ثابت مولای سفیان می‌گوید: از معاویه شنیدم که می‌گفت: با وجود عبدالله بن عمر، عبدالله بن عمرو و دیگر بزرگان، من بهترین شما نیستم اما امیدوارم در مقابل دشمن از شما سخت‌تر و به قوت و فن امارت از شما آگاه‌تر و خوش اخلاق‌تر باشم[33].

اگر قرار باشد از میان دو نفر که یکی امانت دارتر و دیگری مقتدرتر باشد، یکی را انتخاب کنند باید در مقابل فرد ضعیف ولو امانت دارتر باشد آن که برای ولایت مفیدتر و ضررش کمتر باشد، انتخاب شود[34] واجب آن است که در هر موردی اصلح برگزیده شود.

از امام احمد پرسیده شد: از میان دو فرمانده که یکی قوی اما فاجر و دیگری صالح اما ضعیف است، با کدام یک باید به جنگ رفت؟ فرمود: فاجر قوی، قدرتش به نفع مسلمانان است و فجورش به خودش بر می‌گردد و اما فرد نیکوکار ضعیف، صلاحش به خودش بر می‌گردد و ضعفش به مسلمانان می‌رسد، باید به همراه قوی فاجر جنگید[35].

مقصود اصلی انتخاب امام و حاکم حفاظت مسلمانان و دفع شر دشمن و گرفتن مچ ظالم و دادستانی برای مظلوم و تامین امنیت راهها و تقسیم بیت المال بر اساس تعالیم شرعی است، هر کس توانست این امور را به انجام برساند مقصود از امامت از او حاصل گشته است و مردم از ولایتش بهره می‌برند و امنیت و آسایش فراگیر می‌شود و مردم با راحتی و امنیت مالی و جانی زندگانی می‌کنند، گرچه از او فردی عالم‌تر نیز وجود داشته باشد؛ زیرا از علم و تقوا و عبادت عالم نفعی در این زمینه به مردم نمی‌رسد و اگر شخصی توانایی اجرای احکام شرعی را نداشته باشد، محض این که فلانی خیر اندیش است و در پی اجرای احکام شرعی است، برای مردم سودی نخواهد داشت[36].

جوینی می‌گوید: معظم اهل سنت می‌گویند باید افضل را برای امامت برگزید مگر آن که انتصاب وی موجب هرج و مرج و بی‌ثباتی و فتنه گردد که در این صورت انتصاب مفضول در صورتی که صلاحیت امامت را داشته باشد، جایز است، همان گونه که جایز است مفضول با وجود افضل امامت نماز را بر عهده گیرد[37].

معاویه بن ابی سفیان  رضی الله عنه  و انتقاداتی که درباره‌ی بیعت یزید از وی شده است

بسیاری از مورخان در گذشته و حال امیر معاویه را مسئول کامل بیعت دانسته‌اند و از این رهگذر تمام اشتباهات حکام، از زمان ایشان تاکنون را بر گردن او میاندازند.

برخی معاویه  رضی الله عنه  را بنیانگذار پادشاهی وراثتی می‌دانند[38] و برخی وی را متهم به مخالف با نظام شورا می‌دانند[39] و برخی دیگر وی را متهم کرده‌اند که نظامی را که سیاست را مقدم بر دین می‌داند، تثبیت کرده است[40] و برخی نیز وی را به پادشاهان گذشته روم و فارس، تشبیه کرده‌اند[41].

و گروهی با این بیعت وی را پیشتاز تفکر سیاسی میکافیلی[42] می‌دانند که مبتنی بر این است که هدف وسیله را توجیه می‌کند[43] و بعضی گفته‌اند که معاویه  رضی الله عنه  با این کار گناهی دیگر افزوده بر دیگر گناهانش مرتکب شده است[44] و برخی نیز با این کار او را متهم به خروج از اجماع مسلمانان کرده‌اند[45].

برای آن که صحت و یا عدم صحت این اتهامات آشکار شود، باید ابتدا ماهیت شورا و چگونگی تطبیق آن و ابعاد سلطهی اهل حل و عقد و نقش خلفای راشدین را در استعانت از اهل حل و عقد بررسی کنیم، تا بتوانیم تصوری صحیح از شورا و معاویه  رضی الله عنه  و مقدار تخطی وی از نظام شورا داشته باشیم، می‌گوییم: بدون تردید شورا یکی از پایه‌های حکومت اسلامی و قواعد استوار آن است، و انتخاب فردی به عنوان حاکم و ولی امر مسلمانان هیچ گاه به وی تقدس و یا سلطهی مطلقه‌ای نمی‌بخشد،[46] بلکه او مسئول تمامی اقدامات و عملکرد خویش می‌باشد و حکم یک شهروند را دارد، نظام شورا یک شکل و قالب مشخصی ندارد بنابراین تطبیق آن به موقعیت و نیازهای زمان بستگی دارد. رسول الله  صل الله علیه و آله و سلم  در مسایلی که دربارهی آن وحی نازل نشده بود، با صحابه مشورت می‌کردند، و در امور دنیوی که آنان خبرگی بیشتری داشتند، نظرشان را میپذیرفت و خلفای راشدین نیز همین گونه با مسلمانان مشورت می‌کردند، ابوبکر  رضی الله عنه  درباره‌ی مانعین زکات مشورت نمود و نهایتا رای خویش مبنی بر جهاد با مانعین زکات را عملی نمود، عمر  رضی الله عنه  ابتدا مخالف بود، اما سری آخر رأی ابوبکر را پذیرفت و هم چنین درباره‌ی جنگ اهل شام علیرغم مخالفت عمر با اهل مکه مشورت نمود.

شورا این گونه بوده و نظام مشخصی نداشته است؛ زیرا اوضاع پیش آمده در هر برهه اهل شورا را یاری می‌داد که امر بر آنان ملتبس نگردد.

لیکن عمومیت امر شورا مجال را برای اشکال و قالب‌های متعدد نظام‌های شورایی باز گذاشته است و اسلام تنها به پایه‌گذاری اصل شورا بسنده کرده و گونه‌های آن را محدود نکرده است[47].

لیکن علیرغم این همه، به راحتی می‌توان تخمین زد که بنابه چه اسبابی در برخی موارد خلفای راشدین در عمل به اصل شورا که اسلام به آن تشویق کرده است، کم‌تر توجه کرده‌اند. یکی از این اسباب، پیشرفت سریع کیان دولت اسلامی در نتیجهی گسترش فتوحات بود که برخی مواقع نمی‌شد که حرف آخر را برای مردمی گذاشت که علیرغم خوش نیتی و فهمشان، معلومات و تصوری صحیح از ادوار این دولت که همچنان روز به روز بر وسعت و گسترهی آن افزوده می‌شد، نداشتند.

دیگر اینکه خلفای راشدین به درستی می‌دانستند که بینش سیاسی عموم مردم هم چنان در سطح پایینی است و خطر آن می‌رفت که نظریات سیاسی آنان به خود رنگ تعصب قومی و قبیله‌ای بگیرد.

بنابراین با آن که خلفای راشدین مجلس شورا تشکیل دادند و در هنگام نیاز با مردم رایزنی می‌کردند، اما باز هم برای خود این حق را محفوظ نگه داشته بودند که کدام نظر را بپذیرند و کدام یک را رد کنند[48].

می‌بینیم که شریعت اسلامی شورا را به گونه‌ای واضح مشخص نکرده و شروط آن را چنان که آن را از دیگران متمایز کند بیان نکرده است[49].

معاویه رضی الله عنه  یزید را نامزد کرد و در این زمینه با مسلمانان رایزنی نمود، اهل شام و بزرگان عراق و شهرهای دیگر با آن موافقت نمودند، و جز برخی از اهل مدینه بنا به عواملی متفاوت، کسی دیگر مخالفت نکرد.

عمر رضی الله عنه  در حدیث طولانی دربارهی سقیفه فرمود: «هر کس بدون مشورت مسلمانان با امیری بیعت کند، بیعتش معتبر نیست، و از آن حاکم بیعتی در گردن ندارد...»[50].

«معاویه رضی الله عنه  خودسرانه به این کار اقدام ننمود بلکه وفدهایی از مناطق مختلف طلبید و این مسأله را مطرح کرد و آن‌ها به آن راضی گشتند»[51].

طرح ولایتعهدی یزید بر اهل شام و موافقت آنان بر این مساله را چه می‌توان نام گذاشت، آیا این شورا نیست؟ آیا اجتماع وفدها نزد معاویه رضی الله عنه  و مطرح کردن این ایده با آنان، شورا نیست؟ آیا آمدن معاویه رضی الله عنه  به حجاز و مشوره با رؤوس مخالفین و قانع نمودن آنان به این مسأله شورا نیست، و یا آن را باید بر توطئه و تهدید و دروغ حمل کرد آن گونه که برخی از نویسندگان کرده‌اند؟[52]

آری می‌توانیم بگوییم که یزید بن معاویه نخستین کسی است که پدرش او را به ولایتعهدی برگزید[53] در این هیچ شک و تردیدی نیست.

بگذارید تصور کنیم که معاویه رضی الله عنه  یکی از گزینه‌های زیر را بر می‌گزید:

مردم را بدون خلیفه می‌گذاشت، آن گونه که نوه‌اش معاویه بن یزید کرد.

به هر شهری اعلام می‌کرد که از طرف خود نامزدی معرفی کنند و از میان آنان یکی را بر می‌گزید.

تنها یزید را نامزد می‌کرد و مردم با او بیعت می‌کردند، همان گونه که عمل کرد.

اکنون به گزینه‌ی اول می‌‌پردازیم:

وضعیت و حالت مسلمانان چه می‌شد اگر معاویه  رضی الله عنه  قضیه را به فراموشی می‌سپرد و از دنیا می‌رفت؟ من معتقدم که وضعیت به مراتب بدتر از وضعیتی می‌بود که در پی تنازل صریح معاویه بن یزید از خلافت و رها نمودن مردم در هرج و مرج پیش آمد که نهایتا پس از جنگ‌های جانکاهی که حدود ده سال به طول انجامید، عبدالملک بن مروان به قدرت رسید.

گزینه‌ی دوم:

اگر در هر شهر جار می‌زدند که برای خود نامزدی معرفی کنند تا رای گیری شود و نهایتا یک نفر به عنوان خلیفه پس از معاویه انتخاب گردد.

عراقی‌ها غالبا حسین بن علی  رضی الله عنه  را انتخاب می‌کردند.

اهل حجاز از میان عبدالله بن عمر و عبدالرحمن بن ابی بکر و ابن زبیر یکی را معرفی می‌کردند.

اهل مصر، عبدالله بن عمرو بن عاص را پیشنهاد می‌کردند.

آیا مردم هر شهر به ولایت یکی از این افراد راضی می‌گشتند و می‌پذیرفتند؟ یا این که مخالفت‌هایی می‌شد؟

به باور من مخالفت می‌شد و در آن صورت آیا معاویه می‌توانست که هر شهری را متقاعد کند که خلیفهی پیشنهادی شهر دیگر را بپذیرند؟

دولت نهایتا خود را در برابر تنظیم‌های مستقل و جداگانه‌ای می‌دید و فتنه‌گرانی که دولت با قدرت خویش آنان را سرکوب کرده بود، از این بی‌‌ثباتی سوء استفاده می‍‌‌‌کردند و کیان دولت اسلامی را هدف قرار می‌دادند.

ما این فرضیه‌ها را مطرح کردیم، شاید این گونه می‌شد و شاید هم عکس آن اتفاق می‌افتاد، هدف ما از این کار این است که مقدار صحت آرا و نظریاتی را بسنجیم که برخی بدون در نظر گرفتن اوضاع تاریخی و سیاسی حاکم بر آن زمان، اظهار می‌دارند.

جامعهی اسلامی با شهادت عثمان  رضی الله عنه  تکان سختی خورد و در پی آن گرایش‌های سیاسی و اعتقادی خطرناکی پدید آمد، معاویه  رضی الله عنه  باید اهمیت و حساسیت این کار و تفرق و چند دستگی مسلمانان را که در صورت عدم تعیین ولی عهد پدید می‌آمد، درک می‌کرد، چیرگی اهل شام وخودخواهی و طرفداری شدید آنان از بنی امیه و مشکوک بودن آنان از اهل مدینه، عامل مؤثری بر این اقدام معاویه  رضی الله عنه  بود.

 

می‌ماند گزینه‌ی سوم:

یعنی آن کاری که معاویه رضی الله عنه  کرد و برخی از محققین نیز تاییدش کرده‌اند، به خاطر عدم بروز جنگ قدرت، موجب امنیت و سلامتی گردید:

محمد کردعلی می‌گوید: «وضع قانون ولایتعهدی در اسلام تا حدودی مسلمانان را از انقسام و چند دستگی می‌رهاند، شاید اتفاق بیافتد که حاکم در انتخاب ولیعهد دچار اشتباه گردد... اما برگزیدن پسر یا برادر یا عموزاده به ولایتعهدی البته به شرط کفایت و لیاقت برای سلامت و برون‌رفت دولت از فتنه‌هایی که میان احزاب و گرایش‌های مختلف ایجاد می‌گردد مناسب‌تر است؛ هر حزبی به حق یا باطل خلیفه‌ای معرفی می‌کند، و شاید هم نامزد صالح و شایسته یک درصد حمایت و پشتیبانی نامزد بی‌لیاقت را نداشته باشد»[54].

شعوط می‌گوید: «می‌دانیم که هر چند دایرهی انتخاب خلیفه تنگ‌تر باشد، برای حفظ وحدت و یکپارچکی مفیدتر خواهد بود و دولت می‌تواند بدون هیچ مانع و توقفی به پیشرفت و ترقی خود ادامه دهد، و اگر دایرهی انتخاب گسترده باشد، کاندیداها بیشتر می‌گردند، خصوصا اگر کشور پهناور باشد و عناصر و جنسیت‌های مختلفی را در خود جای داده باشد، اضافه بر آن دشواری ارتباط با مناطق مفتوحه و دوردست را نیز نباید از یاد برد»[55].

ولایتعهدی با حق انتخاب مردم منافانی ندارد، فقها از نگاه شرعی ولایتعهدی را فقط یک پیشنهاد برای انتخاب می‌دانند که پس از آن امت با وی بیعت کنند، اگر بیعتی انجام گرفت، امامت او منعقد می‌گردد و اگر امت او را نپذیرفتند و یا با کسی دیگر بیعت نمودند، نامزدی و معرفی فرد سابق نامعتبر و کأن لم یکن تلقی می‌گردد، بنابراین امت هم چنان در انتخاب حاکم صاحب اختیار است و حرف آخر را می‌زند[56].

گفتار ابویعلی نیز این مطلب را تایید می‌کند که ولایت‌عهدی یک پیشنهاد برای انتخاب بیشتر نیست، وی می‌گوید: «امام و حاکم می‌تواند، حاکم بعد از خود را معرفی کند... و این به معنای عقد امامت برای آن فرد نیست؛ زیرا با مجرد عهد، امامت او منعقد نمی‌گردد و تنها با عقد و انتخاب مسلمانان منعقد می‌گردد، به این دلیل که اگر به معنای عقد امامت تلقی شود مستلزم وجود دو امام و حاکم در آن واحد می‌گردد که این ناجایز است... امامت معهود الیه پس از موت امام سابق و با انتخاب مردم آن زمان منعقد خواهد شد»[57].

بدین خاطر تقی الدین ابن تیمیه  رحمه الله  می‌گوید: «تا اهل قدرت و شوکت که مقصود امامت از آنان برآورده می‌شود، با او بیعت نکنند، آن فرد امام نمی‌شود؛ زیرا مقصود از امامت با قدرت سلطه حاصل می‌گردد و هرگاه از بیعت چنین مقصودی حاصل شود، او امام خواهد شد»[58].

با توجه به این که ولایتعهدی یک پیشنهاد برای انتخاب است و قبل از آن با اهل حل و عقد رایزنی می‌شود و آنان اعلام رضایت می‌کنند، ولایتعهدی راه درست و پسندیده‌ای است برای انتخاب خلیفه و با حق انتخاب مردم منافاتی ندارد و بسا برتر از انتخاب خلیفه‌ای است که قبلا معرفی نشده است و توسط اهل حل و عقد انتخاب می‌گردد؛ زیرا در صورت ولایتعهدی اختلاف و نزاعی بروز نمی‌کند[59] از این رو امام ابن حزم این روش را برگزیده است، او می‌گوید: «ما این صورت را بر می‌گزینیم و غیر از آن را مناسب نمی‌دانیم؛ زیرا این صورت مایهی یکپارچگی و انتظام امر اسلام و مسلمین و دفع اختلاف و آشوب است و در صورت‌های دیگر احتمال بروز هرج و مرج و نابسامانی اوضاع و طمع بیگانگان هست»[60].

قرآن و سنت صحیح رسول الله  صل الله علیه و آله و سلم  یک روش را به عنوان روش برتر انتخاب خلیفه معرفی نکرده‌اند و خلفای راشدین نیز بر اساس یک روش معین انتخاب نشده‌اند بلکه انتخاب آنان صورت‌های متفاوتی داشته است.

بنابراین انتخاب روش بهتر برای تطبیق یک اصل و یا تحقق یک هدف، از مسایلی است که با موقعیت‌ها و اوضاع زمان و مکان قابل تغییر است[61] و کاری که امیر معاویه کرد بدعتی خارج از اصول شرع نبود، بلکه اجتهادی بیش نبود و آن هم در مسأله‌ای که امت بر خلاف آن اجماع نکرده بود[62].

تحولات زمان و مکان در بیعت گرفتن معاویه  رضی الله عنه  برای یزید تاثیر به سزایی داشته است، در زمانی که جامعه اسلامی به مدینه محدود و تعداد اندک بود، اجتماع مردم و مشورت با آنان ممکن بود، و آنان از نظر تقوا و پرهیزگاری مراتب عالیه‌ای داشتند، اتفاق و اجماع آنان بر یک نظر کار ساده‌ای بود، اما در زمان معاویه  رضی الله عنه  مسلمانان در شهرهای زیادی پخش بودند، جماعات و مذاهب و گرایش‌های جدیدی پدید آمده، و اجتماع مردم و اتفاق بر یک امر یا یک فرد کار بس دشواری بود.

«هر کس خود را به جای امیر معاویه  رضی الله عنه  بگذارد خطری که امت را در صورت عدم انتخاب و یا واگذاشتن آن برای فرزندان علی بن ابی طالب  رضی الله عنه  و یا دیگری تهدید مینمود، درک می‌کرد، فتنه‌ای که در کمین امت اسلامی بود، می‌طلبید که حکومت امیر معاویه  رضی الله عنه  امتداد داشته باشد یا امور سامان یابد، چاره‌ای جز این نبود که ایشان  رضی الله عنه  برای دفع فتنه، پسرش را به ولایتعهدی برگزیند، اما تقدیر الهی چیزی دیگر بود غیر از آنچه او تخمین زده بود،[63] «به هر حسابی، این نظر اهل سنت را زیر سوال نمی‌برد؛ زیرا آنان معاویه و حتی بالاتر از او را از گناه هم معصوم نمی‌دانند چه رسد به خطای اجتهادی، و معتقدند که: اسبابی مانند: توبه، استغفار، نیکی‌ها و مصایب مکفره و غیره باعث دفع عقوبت گناه خواهد شد، و این برای صحابه و غیر صحابه عام است.[64] معاویه  رضی الله عنه  از بهترین پادشاهانی است که عدل وی بر ظلمش غالب بود و او از لغزش معصوم نبود، و خداوند متعال از او درخواهد گذشت[65].

آنچه دربارهی معاویه  رضی الله عنه  باید معتقد باشیم این که مبادا در قلب ما برای فردی از اصحاب رسول الله  صل الله علیه و آله و سلم  غل و کدورتی باشد، بلکه باید مصداق این آیه باشیم که خداوند می‌فرماید: ﴿وَٱلَّذِينَ جَآءُو مِنۢ بَعۡدِهِمۡ يَقُولُونَ رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَلِإِخۡوَٰنِنَا ٱلَّذِينَ سَبَقُونَا بِٱلۡإِيمَٰنِ وَلَا تَجۡعَلۡ فِي قُلُوبِنَا غِلّٗا لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ رَبَّنَآ إِنَّكَ رَءُوفٞ رَّحِيمٌ١٠ [الحشر: 10] «آنان که پس از ایشان آمدند، می‌گویند: پروردگارا! ما و برادران‌مان را که در ایمان آوردن از ما سبقت گرفته‌اند بیامرز و در دل‌های ما نسبت به مؤمنان کدورتی باقی مگذار، پروردگارا! تو رئوف و مهربانی».

امیر معاویه  رضی الله عنه  اجتهاد کرد تا امت را از انقسام و فتنه برهاند و مسئول اشتباهات و خطاهای پادشاهان و امرای پس از خود نیست.

قیس می‌گوید: از امیر معاویه که در مرض موت آستین را بالا زده و دستهایش به سان دو چوب درخت خرما نمایان بود شنیدم که می‌گفت: دوست دارم که بیش از سه روز میان شما نباشم، گفتند: به سوی رحمت و مغفرت الهی، گفت: هر چه خدا بخواهد، گر چه کسی نپسندد، دنیا همین است که ما دیدیم و تجربه کردیم[66].

واقعیت این است که بیعت یزید را بسیاری از صحابه  رضی الله عنهم  پذیرفتند و شصت نفر از اصحاب محمد  صل الله علیه و آله و سلم  من جمله ابن عمر با وی بیعت کردند.[67] مخالفت با بیعت یزید انتقاد و تعجب برخی از اصحاب  رضی الله عنهم  را به دنبال داشت.

حمید بن عبدالرحمن می‌گوید: پس از خلیفه شدن یزید، نزد أُسیر[68] یکی از اصحاب رسول الله  صل الله علیه و آله و سلم  رفتم، وی گفت: می‌گویند یزید بهترین، فقیه‌ترین و شریف‌ترین فرد امت محمد  صل الله علیه و آله و سلم  نیست، من هم این را می‌گویم، اگر امت محمد  صل الله علیه و آله و سلم  متحد و یکپارچه باشد به نظرم بهتر از آن است که متفرق و پراکنده شوند، آیا اگر امت محمد  صل الله علیه و آله و سلم  همه از یک دروازه وارد شوند، آیا پذیرفتنی است که یک نفر از آن امتناع کند؟ گفتیم: خیر، گفت: آیا اگر هر فرد امت محمد  صل الله علیه و آله و سلم  بگوید: من خون برادر مسلمانم را نمی‌ریزم و مالش را تصرف نمی‌کنم، پذیرفتنی است؟ گفتیم: آری، گفت: من به شما همین را میگویم و سپس گفت: رسول الله  صل الله علیه و آله و سلم  فرمودند: حیا جز خیر چیزی نمی‌آورد»[69].

عبدالرحمن بن ابی بکر  رضی الله عنه  پس از خروج معاویه  رضی الله عنه  از مدینه حدود سال 53هـ وفات نمود و از مخالفین کسی جز ابن عمر، ابن زبیر، و حسین بن علی  رضی الله عنهم  باقی نماند.

ابن عمر هنگامی که دید همه مردم بر بیعت یزید متفق شده‌اند، بیعت کرد و پس از وفات معاویه  رضی الله عنه ، بیعتش را فرستاد و گفت: اگر خیر باشد می‌پذیریم و اگر بلا باشد صبر می‌کنیم[70]. ابن عباس و محمد بن الحنفیه نیز این گونه بودند، و تنها مخالفت ابن زبیر و حسین بن علی  رضی الله عنه  باقی ماند.

بحث دوم: مخالفت حسین بن علی  رضی الله عنه

در این بحث مسایل متعددی بیان خواهد شد:

اولا: بررسی و نقد منابعی که به مخالفت و مبارزه‌ی حسین رضی الله عنه  پرداخته‌اند

پیش درآمد

مخالفت حسین بن علی رضی الله عنه  با یزید بن معاویه نقطهی عطفی در تاریخ اسلام است، این حادثه پیامدهای بسیار و انقساماتی را در پی داشته است، اهمیت این حادثه برای این تحقیق در آن نهفته است که این حادثه نخستین مخالفتی است که به شکل عملی علیه یزید بن معاویه صورت گرفت.

موقعیت و مسبباتی که از این حادثه پدید آمده است، موجب حمله و انتقاد شدیدی گشته است یا با حسین رضی الله عنه  و یا علیه او.

خطر این حادثه تنها بر جامعهی اسلامی آن روزگار محدود نیست بلکه از آن فراتر رفته و قرن‌ها بعد و حتی امروزهی ما را تحت الشعاع خود قرار داده است. و بدین خاطر گروه‌هایی از این حادثه برای تحریک احساسات و بر انگیختن بغض و کینه علیه جمهور مسلمانان استفاده می‌کنند که این امر باعث شده است که این حادثه از حجم واقعی خود بزرگتر جلوه کند، و از این رهگذر می‌خواهند خلافت اموی را زیر سوال ببرند که در نتیجهی این حادثه- بسیاری از مردم- دولت بنی امیه را دولتی می‌دانند که غیر از قدرت و زور هیچ منطقی دیگر ندارد، گرچه طرف مقابل نوادگان رسول الله  صل الله علیه و آله و سلم  هم باشند، این حادثه و غیر آن، بر خلافت اموی‌ها تاثیراتی منفی داشته و حکومت آنان را در قفس اتهام گذاشته است.

این حادثه یکی از انگیزههای شورش علیه اموی‌هاست، شاید این نکته شعار «الرضا لآل البیت» را که در مخالفت و مبارزهی بنی امیه سر داده می‌شد و منجر به فروپاشی حکومت آنان گردید، برای ما تفسیر کند، و نگاهی که خصوصا در سرزمین مشرق؛ سرزمین عجم‌ها (موالی) نسبت به اهل بیت داشتند، این بود که: اهل بیت از جانب اموی‌ها مورد ظلم و ستم و شکنجه و عذاب هستند.

برای این که این نقطه عطف خطیر تاریخ اسلام را بهتر و کامل‌تر درک کنیم، نیازمند تعمق در ابعاد این مخالفت و موشکافی آن از جهات مختلف هستیم تا بتوانیم تصویری شفاف‌تر از تصویر کنونی که از مقتل حسین رضی الله عنه  کشیده شده است ارایه دهیم.

روایاتی که از مخالفت حسین رضی الله عنه  و سپس خروج ایشان به سوی کوفه و نهایتا شهادت وی به ما رسیده، از افرادی است که خود در آن حوادث شریک بوده و یا لا اقل به آن نزدیک بوده‌اند، این روایات به اوضاع اجتماعی کوفه می‌پردازد و حتی در برخی از آن موقعیت جغرافیایی خانه‌ها، کوچه‌ها و بازارها به گونه‌ای دقیق بیان شده است. مهم‌ترین راویانی که روایاتشان به ما رسیده است عبارتند از:

1- ابومخنف

لوط بن یحیی بن سعید بن مخنف بن سلیم الازدی[71] «متوفای سال 157هـ».

او اخباری کوفی است به کثرت تالیف و تدوین اخبار عراق شناخته شده است.[72] ابن ندیم برای او 34 کتاب ذکر کرده که بیشترشان دربارهی اخبار عراق است[73]. آنچه از میان کتاب‌ها و رسایل ابومخنف برای ما اهمیت دارد، کتاب وی «مقتل الحسین» است که در بیان تاریخ مقتل حسین  رضی الله عنه  بر این کتاب تکیه نموده است[74].

طبری پیرامون حادثهی شهادت حسین  رضی الله عنه  بیش از صد صفحه از 351 تا 470 از وی نقل کرده است. روایات ابومخنف این خوبی را دارد که تسلسل زمانی و ترتیب حوادث را حفظ کرده است و بدین خاطر طبری بیان کرده که چرا به روایات ابومخنف توجه نموده است، او می‌گوید: «داستانی را که ابومخنف دربارهی مسلم بن عقیل و رفتن وی به کوفه و شهادتش ذکر کرده، از خبر عمار دهنی به نقل از ابوجعفر که ما قبلا آن را آوردیم، کامل‌تر و پویا‌تر است»[75].

ابومخنف به مخالفت حسین  رضی الله عنه  و سپس شهادت وی در کربلا به گونه‌ای گسترده پرداخته است، و همانا محیط عراق و کوفه که خود در آن می‌زیسته است در مورد اخبار عراق وی را از دیگران متمایز ساخته است[76].

منابع روایت ابومخنف متفاوت است و غالبا از افرادی که خود شاهد واقعه بودند امثال: زهیر بن ابی الاخنس[77] و حمید بن مسلم[78] روایت می‌کند.

ابومخنف در پرداختن به روایات متعارض روش مطمئنی دارد، ابتدا روایت را کاملا نقل می‌کند و سپس اگر روایتی دیگر متعارض با آن باشد، ذکرش می‌کند و بسا اوقات اظهار نظر می‌کند و روایتی را که آن را صحیح می‌داند، ترجیح می‌دهد[79].

با این که علمای حدیث ابومخنف را ضعیف می‌دانند[80] در نقل بسیاری از اخبار به خصوص در مورد شهادت حسین رضی الله عنه  به وی اعتماد کرده‌اند، طبری، بلاذری، ابن اثیر، ذهبی، ابن کثیر و دیگران از وی نقل کرده‌اند.

طبری علت این کار را قبلا بیان نمود که روایات ابومخنف مفصل‌تر و کامل‌تر است و ذهبی علت آن را این گونه بیان نموده است که: «ابومخنف ثقه نیست لیکن به اخبار اعتنا می‌کند»[81] همین مطلب را حافظ ابن کثیر نیز یادآور شده است آنجا که می‌گوید: «او نزد ائمه، ضعیف الحدیث است اما اخباری حافظی است، چیزهایی نزد او هست که نزد دیگران نیست، لهذا بسیاری از نویسندگان در این باره خود را به وی بسته‌اند، والله اعلم»[82].

ابومخنف متوفای 157 هـ اخباری مطرحی است که دربارهی حوادث صدر اسلام تألیفات گسترده‌ای دارد، گمان نمی‌کنم که تالیفاتی که پیرامون شهادت حسین  رضی الله عنه  نگاشته شده در وضوح و تتبع احداث و اهمیت به روایت ابومخنف از شهادت حسین  رضی الله عنه  برسند، طبری (ت 310 هـ) کتابی تاریخی در مورد مقطعی از زمان که از آن دور بوده، نگاشته است، او دیده که ابومخنف نمایش مفصل و گویایی از حسین  رضی الله عنه  از خروج ایشان از مدینه گرفته تا مکه و سپس کوفه و نهایتا شهادت ایشان در کربلا ارایه داده است، چیزی که در تالیفاتی که افراد ثقه نگاشته‌اند، از آن خبری نیست، در روایاتی که به ما رسیده است، عدم تسلسل و پیوستگی حوادث بسیار آشکار است و میان آن فاصله وجود دارد.

بنابراین طبری  رحمه الله  که بر روایت ابومخنف در مورد شهادت حسین رضی الله عنه  تکیه کرده مجبور بوده است، با توجه به این که در مقدمه کتاب گفته است، تبعات این روایات را به دوش نمی‌گیرد و مسئولیت آن با خود راوی است[83] چون روایت ابومخنف کامل است. بلاذری در بررسی خروج حسین  رضی الله عنه  از مکه تا شهادت، به روایت او اعتماد داشته است.

بی‌تردید بلاذری روایتی مسند از طریقی غیر از ابومخنف که مبارزهی حسین را به صورتی کامل و واضح بیان کند در اختیار نداشته است، وی به جای نام ابومخنف می‌گوید «گفته‌اند» تمام روایاتی را که بلاذری به «گفته‌اند» آورده است با روایات ابومخنف در طبری مقایسه کردم، دیدم که دقیقا با هم یکی هستند فقط بلاذری برخی موارد آن را مختصر کرده و یا مواردی را حذف نموده است[84].

این عملکرد بلاذری این سوال را مطرح می‌کند که چرا بلاذری نام ابومخنف را صراحتا نیاورده است؟ ظاهرا علتش دو چیز بوده است:

اول: ارتباط بلاذری با خلیفهی عباسی متوکل علی الله، وی یکی از ندیمان او بوده است[85] و این امر او را بر آن داشته که روابط بحرانی بنی عباس و علوی‌ها را مراعات کند.

دوم: این که بلاذری در تالیف کتاب أنساب الأشراف در توثیق روایات روش محدثین را در پیش گرفته است، و توثیق روایت در آن روزگار فقط با تحدیث و سماع از خود راوی ممکن بوده است، این کار بدان خاطر بوده است که سلسله‌ی سند تا خود حادثه متصل باشد.

بلاذری برای آنکه بتواند روش موثقی در روایت ارائه نماید، در هر خبری که نقل کرده همراه با آن سندش را نیز آورده است، ظاهرا کتاب‌های ابومخنف به صورت اجازه از طریق سماع به او نرسیده بلکه وجادتا رسیده است، لذا از ذکر نام ابومحنف پرهیز کرده و او را با عوانه بن الحکم و همراه آن ذکر کرده است[86] تا بگوید اعتمادش به صورت کامل بر کتاب‌های ابومخنف نبوده است، خصوصا که تحریف ابومخنف طولانی است و علمای شیعه امامی نیز در صحت آن چه در امثال کتاب «مقتل الحسین» به ابومخنف نسبت داده می‌شود، شک و تردید دارند.

عباس قمی می‌گوید: باید دانست که ابومخنف در تاریخ و سیَر کتاب‌های زیادی دارد، یکی از آنها مقتل الحسین است. علمای بزرگ متقدمین از آن نقل کرده و به آن اعتماد کرده‌اند، اما متأسفانه این کتاب مفقود است و هیچ نسخه‌ای از آن در دست نیست و این کتاب مقتل که در دست ماست و به وی نسبت داده می‌شود، نه از اوست و نه از هیچ کدام از مورخان معتبر، و هر کس می‌خواهد صحت این مطلب را یقین کند این کتاب را با آنچه طبری و غیره از او نقل کرده‌اند، مقایسه کند تا واقعیت برایش آشکار گردد، این را در «نفس المهموم» در ذکر طرماح بن عدی آورده‌ام، والله العالم.[87]

با این همه برخی از علمای امامیه مانند سید هاشم معروف حسینی او را ضعیف دانسته‌اند، وی پس از ذکر روایتی از طریق ابومخنف می‌گوید: «عیب این روایت همین بس که از روایات ابومخنف (لوط بن یحیی) است که شیعه و سنی او را ضعیف دانسته‌اند و به روایاتش اعتمادی ندارند...»[88].

با وجود این صفت و حالتی که ابومخنف از شهادت حسین  رضی الله عنه  به دست داده است از عاطفه و گرایش که برخی از حقایق ثابت را در هم پیچیده است، خالی نیست.

بدین خاطر است که ما با روایاتی که ابومخنف دربارهی شهادت حسین نقل کرده است با احتیاط و هوشیاری رفتار می‌کنیم. اما آنچه برای ما اهمیت دارد، روایاتی است که از طریق طبری از ابومخنف دربارهی شهادت حسین  رضی الله عنه  به ما رسیده است، با توجه به روایات ابومخنف و مقایسهی آن با عمار دهنی در مورد شهادت حسین  رضی الله عنه  می‌بینیم که با هم مشابهت بسیار دارند و این امر به ما اطمینان می‌دهد که ابومخنف تمام روایاتی را که نقل می‌کند تحریف شده نیست تا با گرایش‌های سیاسی و اعتقادی او همسو باشد. بلکه در برخی موارد اخباری را ترجیح می‌دهد که با گرایش او چندان همخوانی ندارد[89].

2- عمار دهنی

ابومعاویه عمار بن معاویه دهنی بجلی کوفی یکی از راویان مهمی است که در نقل اخبار حرکت حسین بن علی  رضی الله عنهما  سهم دارد.

اهمیت روایات عمار از آن لحاظ است که از خود اهل حادثه نقل می‌کند. او خروج حسین  رضی الله عنه  از مکه و شهادت وی را از طریق ابوجعفر باقر، محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب نقل می‌کند[90].

طبری وقایع «جمل»[91] و «نهروان»[92] را از عمار دهنی نقل کرده، و ذهبی در معرفی عمار دهنی او را امام محدث نامیده است[93].

شاید به این خاطر است که ابن حجر در بیان حرکت حسین به روایت عمار دهنی اعتماد کرده است[94].

علیرغم ضعف روایت عمار دهنی[95] از اهمیت بسیاری برخوردار است؛ زیرا می‌توان روایات ابومخنف را که در این باره روایت کرده است با آن مقایسه نمود و بر آن حکم کرد.

3- عوانه بن حکیم

او اخباری و راستگو است[96]، طبری در مقتل حسین پنج روایت از او آورده است[97] که اهمیت خود را دارد، و شاید آن را از کتاب وی «سیرت معاویه و بنی امیه»[98] گرفته است.

4- حصین بن عبدالرحمن السلمی

ابوالهذیل کوفی ثقه است[99] و در سن نود و سه سالگی به سال 136هـ در گذشت. در مورد جنگی که میان ابن زیاد و حسین در گرفت چندین روایت مهم دارد[100].

اهمیت روایات او در این است که او معاصر حادثه بوده است و اضافه بر آن از اشخاصی نقل می‌کند که خود شاهد حادثه بوده و در آن شرکت داشته‌اند[101].

5- محمد بن عمر واقدی

متوفای 207 هجری است، او خزانه‌ی علم بود. کتاب‌هایش در زمینهی مغازی و سیر زبانزد عام و خاص است[102]. ابراهیم حربی دربارهی وی گفته است: «او از اشخاص بلند پایه است، او امین مردم بر اهل اسلام است، او دربارهی اسلام آگاه‌ترین مردم است اما از جاهلیت چیزی نمی‌داند»[103].

خطیب دربارهی وی گفته است: او شرق و غرب زمین را درنوردیده است[104].

با این همه بالاتفاق ضعیف است و بهترین روایات او روایاتی است که ابن سعد در الطبقات آورده است؛ زیرا او روایاتش را غربال می‌کرد[105].

برای ما روایات واقدی که ابن سعد آورده مهم است، ابن سعد دربارهی شهادت حسین رضی الله عنه  بر واقدی اعتماد داشته است، در طبقهی پنجم الطبقات الکبری که زندگی نامه‌ی حسین رضی الله عنه  را نگاشته است[106] ظاهرا روایاتی را که ابن سعد از واقدی نقل کرده آن را از کتاب وی به نام «مقتل الحسین»[107] گرفته است.

ابن سعد در ذکر اخبار خروج حسین رضی الله عنه  و شهادت وی در کربلا روش عجیبی دارد که در کتاب الطبقات خود کمتر به آن روی آورده است.

وی اسانید چهارگانهی واقدی و پنج سند مستقل دیگر از جمله روایت ابی مخنف را آورده و سپس روایات آنان را تو در تو آورده است، گمان می‌کنی که همه یک روایت است[108]. با این کار ابن سعد تشخیص روایت واقدی از دیگران ممکن نیست.

6- ابومعشر السندی (نجیح بن عبدالرحمن السندی المدنی)

سال 170 هجری درگذشته است، وی ضعیف است[109]. ابومعشر چندین روایت دربارهی حسین رضی الله عنه  و شهادت ایشان دارد.

ابوایوب عرب روایت وی دربارهی شهادت حسین رضی الله عنه  را آورده است[110] و همچنین ابراهیم بیهقی روایت او را کاملا نقل کرده است[111]. ابن عبدربه در العقد الفرید این روایت ابومعشر را بی‌آنکه صراحتا از از وی نام ببرد نقل کرده است و آن را از طریق ابوعبید قاسم بن سلام گفته است[112] هر کس از ابومعشر دربارهی شهادت حسین  رضی الله عنه  روایت آورده قطعا از کتابش «تاریخ الخلفا» گرفته است، کتاب مذکور تا روزگار خطیب متوفای 463 هجری وجود داشته و وی اجازه روایت آن را نیز داشته است[113].

اما اشکالی که می‌توان از روایت ابومعشر در مورد شهادت حسین  رضی الله عنه  گرفت این است که سندی برای آن بیان نکرده و از برخی شیوخ خود بی‌آنکه نامی از آنها ببرد روایت می‌کند.

این تقریبا روایاتی است که از حرکت حسین  رضی الله عنه  به ما رسیده است، با آنکه بیشتر این روایات نیازمند سندی صحیح هستند اما نقل یک روایت از طرق و مجاری مختلف این احساس را به ما می‌دهد که این روایت تا حدودی حقیقت را برای ما بازگو می‌کند و در نتیجه با اطمینان می‌شود بسیاری از آن را پذیرفت و تحلیل کرد.

مؤلفات مفقود درباره‌ی حرکت حسین  رضی الله عنه

اکنون که از منابع روایات حرکت حسین  رضی الله عنه  سخن می‌گوییم مناسب است به روایات مفقودی که به ما نرسیده نیز اشاره کنیم، حتی منابع تاریخی متقدمین از این روایات چیزی نگفته‌اند گرچه به گمان غالب این روایات در زمان آنان وجود داشته‌اند.

برخی از اخباری‌ها که در مورد حرکت حسین رضی الله عنه  تالیفاتی داشته‌اند و به ما نرسیده است عبارتند از:

جابر بن یزید بن الحارث الجعفی، ابوعبدالله الکوفی متوفای سال 127 هجری و سال 132 نیز گفته شده است[114] کتابی به نام مقتل الحسین[115] داشته است. هیچ کسی از نویسندگان و مورخان از این کتاب روایتی نیاورده‌اند.

نصر بن مزاحم متوفای 212 هجری[116] است، ابن ندیم کتابی به نام «کتاب مقتل الحسین» برایش نام برده، اما روایاتی از آن کتاب به ما نرسیده است.

ابوبکر عبیدالله بن محمد القرشی الاموی البغدادی، مشهور به ابن ابی الدنیا[117].

وی از محدثین بزرگ است، تالیفات زیادی از خود به جا گذاشته است، در غالب فنون به ویژه تاریخ قلم زده است. آن چه از مولفات تاریخی وی برای ما مهم است کتاب «مقتل الحسین» وی است[118]. این کتاب ظاهرا در زمان ابن جوزی (ت 597 هـ) وجود داشته که وی در دو جا از آن نقل کرده است[119].

با تتبع کتاب‌های فهارس می‌توان پی برد که کتاب تا چه زمانی وجود داشته است، ابن کثیر از این کتب نقل کرده است[120] البته قطعا نمی‌توان گفت که وی مستقیما از این کتاب نقل کرده، اما شیخ الإسلام تقی الدین ابن تیمیه به این کتاب اشاره کرده است، معروف است که ابن تیمیه اطلاع گسترده‌ای از کتاب‌های فنون مختلف داشته، هر کس یکی از تالیفات بسیار ایشان را مطالعه کند، این را احساس می‌کند.

ایشان می‌گوید: «کسانی که فاجعه‌ی شهادت حسین  رضی الله عنه  را نقل کرده‌اند، دروغهایی به آن افزوده‌اند، همان کاری که در شهادت عثمان  رضی الله عنه  کردند و هم چنین حوادثی که می‌خواهند آن را بزرگ جلوه دهند، و همان گونه که در مغازی و فتوحات و امثال آن افزوده‌اند، برخی از نویسندگان دربارهی شهادت حسین  رضی الله عنه  اهل علم هستند امثال: بغوی و ابن ابی الدنیا و دیگران، اما با این حال در آنچه روایت می‌کنند آثار منقطع و امور باطلی وجود دارد، و آنچه نویسندگان در این مورد بدون سند بیان می‌کنند، دروغ بسیار دارد»[121].

امید زیادی هست که این کتاب ابن ابی الدنیا در کتابخانه‌هایی که هنوز فهرست آنان اعلام نشده است وجود داشته باشد، بسیاری از کتاب‌های ابن ابی الدنیا کشف شده و به ما رسیده است و این امر امید را به یافتن این کتاب تقویت می‌کند[122].

محمد بن زکریا بن دینار الغلابی[123] تالیفی به نام مقتل الحسین دارد[124] اما به دست ما نرسیده است و حتی در لابلای کتاب‌های دیگر چیزی از مطالب آن نقل نشده است.

حسن بن عبدالرحمن بن خلاد الرامهرمزی[125] متوفای 360 هجری، وی امام و محدث بوده است، یاقوت آورده که وی کتابی با نام «الریحانتین الحسن و الحسین»[126] دارد، به گمان بنده این کتاب به وقایع تاریخی که برای حسن و حسین رخ داده است، نمی‌پردازد بلکه آن جزء حدیثی است که مولف فضایل حسن و حسین  رضی الله عنهما  را در آن جمع کرده است.

ابوالقاسم حسین بن مسعود بغوی متوفای 516 هجری[127]، او امامی محدث است و کتابی با نام «مقتل الإمام الحسین»[128] دارد.

این کتاب ظاهرا مفقود است، گرچه روایتی نزد ابن کثیر هست که می‌گوید آن را از ابوالقاسم بغوی گرفته است اما شاید ابن کثیر آن روایت را از طریقی دیگر و نه مستقیما از کتاب نقل کرده باشد.

ابوالقاسم محمود بن مبارک بن حسین معروف به محبر متوفای 592 هجری[129] کتابی دربارهی شهادت حسین رضی الله عنه  تالیف کرده است.

ضیاء الدین ابوالمؤید موفق الدین احمد الخوارزمی، کتابی دربارهی مقتل حسین رضی الله عنه  دارد و این کتاب نزد ابن الوزیر یمانی (ت 84 هـ) وجود داشته است، او گفته است: این کتاب در دو جلد نزد من وجود دارد[130].

ظاهرا این کتاب مطلب جدیدی ندارد وگرنه ابن الوزیر در کتب خویش که از حسین  رضی الله عنه  سخن می‌گوید، از آن نقل می‌کرد.

و هم‌چنین ظاهرا این کتاب‌ها و کتاب‌های دیگری که در این زمینه تالیف شده است امثال «نور العین بمشهد الحسین» استاد اسفرایینی و کتاب «در السمط من أخبار السبط» ابن الآبار جنبهی تحقیقی و نگاهی واقع‌گرا به قضیه ندارند، و بیشتر به اظهار غم و اندوه بر حسین  رضی الله عنه  و ذکر فضایل و لعن دشمنان وی پرداخته‌اند تا به اصل قضیه و بررسی روایات و ارائه دادن تصویری صحیح و واقعی از حادثه.

شاید همین امر سبب شده باشد که طبری و مورخین دیگر فقط بر روایت ابومخنف و عمار بن معاویه دهنی تکیه کنند؛ زیرا به واقعیت نزدیک‌ترند و حادثه را به گونه‌ای واقعی و لحظه به لحظه نقل کرده‌اند.

ابن حجر نیز که در حرکت حسین  رضی الله عنه  به روایت عمار بن معاویه دهنی اعتماد کرده شاید همین نکته را در نظر داشته است که در پی آن گفته: «جماعتی از متقدمین پیرامون مقتل حسین کتاب‌هایی نگاشته‌اند که تر و خشک و صحیح و سقیم بسیار دارند و این قصه‌ای که من آورده ام کفایت می‌کند»[131].

ثانیا: موضع حسین از صلح حسن با معاویه  رضی الله عنهم  و تنازل از خلافت

حسن بن علی  رضی الله عنه  با خروج پدرش از مدینه مخالف بود و می‌دانست که این امر منجر به جنگ و فتنه می‌گردد و هنگامی که علی  رضی الله عنه  نتایج هولناک جنگ جمل را مشاهده کرد به اهمیت نظر پسرش حسن پی برد، حسن  رضی الله عنه  می‌گوید: «پدرم به من پناه آورد و می‌گفت: کاش بیست سال قبل مرده بودم»[132].

پس از آن که علی  رضی الله عنه  شهید شد اهل کوفه جمع شدند و با حسن  رضی الله عنه  بیعت کردند. حسن  رضی الله عنه  که به این نتیجه رسیده بود که جنگ با معاویه منجر به خونریزی و تعطیل شدن جهاد فی سبیل الله می‌گردد و از سپاهیان تحت لوای خود شناخت دقیقی داشت، تصمیم گرفت به نفع معاویه از خلافت کناره بگیرد و با وی بیعت کند[133]. همان چیزی که جد بزرگوارش رسول الله  صل الله علیه و آله و سلم  پیش‌گویی کرده بودند، این اقدام بی‌نظیر حسن  رضی الله عنه  مسلمانی صادق و زاهد را به تصویر می‌کشد که برای رضایت خداوند یگانه از پست و مقام تنازل و به دنیا پشت می‌کند.

اما این تنازل مورد تایید حسین  رضی الله عنه  نبود و وی موضعی کاملا مخالف با آن داشت، هنگامی که حسن  رضی الله عنه  حسین  رضی الله عنه  را از تصمیم خود مبنی بر تنازل از خلافت به نفع معاویه  رضی الله عنه  آگاه کرد با مخالفت شدید حسین  رضی الله عنه  مواجه شد، اما حسن  رضی الله عنه  تصمیم خود را گرفته بود و برادرش حسین  رضی الله عنه  را از مخالفت برحذر داشت و گفت: «هرگاه خواسته ام کاری کنم تو با من مخالفت کرده ای، والله می‌خواهم تو را در اتاقی بیاندازم و آن را گلکاری کنم و کار خود را انجام دهم، حسین  رضی الله عنه  چون خشم حسن  رضی الله عنه  را دید از وی پیروی کرد و گفت: هر کاری تو بکنی ما پیروی می‌کنیم»[134].

این صلح برای اهل کوفه خوشایند نبود، بلکه از نجنگیدن اظهار ندامت و پشیمانی کردند و حسرت خوردند[135] و کوشیدند حسن  رضی الله عنه  را از تصمیمش منصرف کنند اما حسن  رضی الله عنه  خواستهی آنان را نپذیرفت و عکس آن عمل نمود[136].

با اصرار حسن  رضی الله عنه  به تنازل از خلافت به نفع معاویه رضی الله عنه  کوفی‌ها بلافاصله پس از صلح به حسین  رضی الله عنه  متوسل شدند و پیشنهاد کردند که ناگهانی بر معاویه رضی الله عنه  و سپاهش بتازند، اما حسین آنان را متقاعد کرد و گفت که با معاویه  رضی الله عنه  بیعت کرده و این کار غیر ممکن است[137].

هنگامی که حسین  رضی الله عنه  می‌خواست از کوفه به مدینه بازگردد، جندب بن عبدالله ازدی، مسبب بن نجبه فزاری، سلیمان بن صرد خزاعی و سعید بن عبدالله حنفی نزد او گرد آمدند، وقتی ناراحتی آنان را دید به سخن آمد و گفت: کار و تقدیر الهی شدنی است، و از ناخشنودی خود از صلح گفت: من مرگ را بر این کار ترجیح می‌دادم، اما برادرم سوگندم داد و من چاره‌ای جز اطاعت نداشتم، اکنون احساس می‌کنم که قلبم را با تیغ و شمشیر می‌تراشند، خداوند متعال فرموده است: ﴿فَعَسَىٰٓ أَن تَكۡرَهُواْ شَيۡ‍ٔٗا وَيَجۡعَلَ ٱللَّهُ فِيهِ خَيۡرٗا كَثِيرٗا [النساء: 19] «چه بسا که شما چیزی را نمی‌پسندید و خداوند در آن خیر زیادی قرار دهد».

آنان به وی اطمینان دادند که شیعه و پیرو او هستند و بار دیگر پیشنهاد کردند صلح را بشکند، اما ایشان نپذیرفت و از فراق آنان و ترک کوفه اظهار ناراحتی و حسرت نمود[138].

حسین  رضی الله عنه  اساسا با صلح مخالف بود، اما با معاویه  رضی الله عنه  بیعت شده بود و او دیگر خلیفه‌ی شرعی قانونی بود و حسین  رضی الله عنه  نمی‌‌خواست میان مسلمانان اختلاف و دو دستگی ایجاد کند و از این رو به طرفدارانش توصیه نمود که تا معاویه  رضی الله عنه  زنده است مخالفتی نکنند، و آنان نیز بر توصیهی حسین  رضی الله عنه  عمل کردند و آرام شدند و از حکومت عطایایی نیز می‌پذیرفتند.[139]

بنابراین واضح گشت سپاهیان حسن  رضی الله عنه  به صلح اعتراض کردند، اما حسین  رضی الله عنه  از آنان خواست تا معاویه زنده است آرام باشند، لذا ذهبی می‌گوید: به ما خبر رسیده است که حسین  رضی الله عنه  از کار برادرش و سپردن خلافت به معاویه خشنود نبود و نظرش مبارزه و جنگ بود لیکن کوتاه آمد و به پیروی از برادرش بیعت نمود[140].

آرامش اهل کوفه و پیروی از حسن  رضی الله عنه  نتیجهی این بود که می‌دانستند حسین  رضی الله عنه  با صلح مخالف است و آنان را وعده داده که تا معاویه  رضی الله عنه  زنده است تحمل کنند، پس از تنازل حسن رضی الله عنه  به نفع معاویه  رضی الله عنه  ، حسین  رضی الله عنه  و برادرش به مدینه باز گشتند[141].

روابط حسین  رضی الله عنه  با معاویه  رضی الله عنه  روابط حسنه‌ای بوده و همراه با احترام متقابل ادامه داشته است، معاویه  رضی الله عنه  دایما به حسین  رضی الله عنه  می‌رسید و نیازها و خواسته‌هایش را بر می‌آورد و به وی عطایای گسترده‌ای می‌داد و حتی باری به وی چهارصد هزار داد و این مبلغی بود که قبل و بعد از حسین  رضی الله عنه  به کسی داده نشده است[142].

روابط اهل کوفه با حسن و حسین  رضی الله عنهما  پس از ترک کوفه و استقرار در مدینه، هم چنان از طریق نامه‌هایی که کوفی‌ها می‌فرستادند ادامه داشت، مفاد این نامه‌ها ظاهرا- دعوت به مبارزه با حکومت اموی و تاکید بر اولویت حسن و حسین  رضی الله عنهما  و تشویق آنان به خلافت بوده است، اما این نامه‌ها نمی‌توانست بر حسن  رضی الله عنه  تاثیر بگذارد، و این نامه‌ها کمک نمود که او اهل کوفه را بهتر بشناسد که آنان اهل شر و فتنه هستند و نمی‌خواهند امت اسلامی یکپارچه و متحد بمانند.

ثالثا: حسن  رضی الله عنه  از تأثیر اهل کوفه بر حسین  رضی الله عنه  بیم دارد

یزید بن الأصم می‌گوید: یک خروار نامه به حسن  رضی الله عنه  رسید، کنیزش را صدا کرد و گفت: تشتی بیاور و در آن آب ریخت و تمام نامه‌ها در آن انداخت و هیچ کدام را نخواند، گفتم: ای ابومحمد: این نامه‌ها از کیست؟ گفت: از اهل عراق، قومی که نه به سوی حق باز می‌آیند و نه از باطل دست می‌کشند، من از این‌ها بر خودم بیم ندارم اما بر این می‌ترسم و به حسین  رضی الله عنه  اشاره نمود»[143].

ابن عبدالبر می‌گوید: از چند طریق روایت کرده‌ایم که حسن رضی الله عنه  در بستر مرگ به برادرش حسین  رضی الله عنه  می‌گفت: ای برادر من! پدرمان خدا رحمتش کند، وقتی که رسول الله  صل الله علیه و آله و سلم  از دنیا رحلت کرد، امیدوار بود که خلافت به او برسد تا شاید صاحب و همراه ایشان باشد، اما خداوند خلافت را به وی نداد و ابوبکر آن را به عهده گرفت، چون وفات ابوبکر فرا رسید دوباره امیدوار شد، اما خلافت به عمر رسید و عمر هنگام مرگ خود آن را به شورا سپرد که او یکی از اعضای آن بود، وی تردید نداشت که خلافت از او نخواهد گذشت، اما به او نرسید و عثمان برگزیده شد، و چون عثمان از دنیا رفت، با او بیعت شد، سپس با او اختلاف شد و کار به شمشیر کشیده شد، و صفایش را ندید، والله من به این باور رسیده‌ام که خداوند متعال نبوت و خلافت را در ما اهل بیت جمع نمی‌گرداند، مبادا اهل کوفه تو را اغوا کنند و به میدان ببرند»[144].

هنگامی که حسن بن علی  رضی الله عنه  در گذشت کوفی‌ها در منزل سلیمان بن صرد گرد هم آمدند و نامه‌ای برای تعزیت وفات حسن  رضی الله عنه  به حسین  رضی الله عنه  نوشتند و در آن چنین گفتند: «تو بزرگترین بازمانده‌ی گذشتگان هستی، ما شیعیان تو هستیم، به داغ تو داغدیده و به اندوه تو اندوهگین و به شادمانی تو شادمان و منتظر امر تو هستیم»[145].

حسین  رضی الله عنه  در پاسخ آنان نوشت: «من امیدوارم نظر برادرم خدا رحمتش کند- در باره‌ی صلح و نظر من در جهاد با ستمگران صائب و درست باشد، تا زمانی که پسر هند زنده است، آرام باشید و حرکتی نکنید و تصمیم خود را پنهان بدارید و هوشیار و مواظب باشید، اگر او از دنیا برود و من زنده باشم، إن شاء الله نظرم را به شما اعلام خواهم کرد»[146].

جایگاه حسین  رضی الله عنه  بعد از وفات حسن  رضی الله عنه  در میان مسلمانان قابل انکار نیست، در میان برخی احساس فزاینده پدید آمد که یگانه نامزد خلافت پس از وفات معاویه رضی الله عنه  حسین بن علی  رضی الله عنه  است، بزرگان حجاز و رهبران کوفه با وی ملاقات می‌کردند و تردید نداشتند که ایشان پس از معاویه  رضی الله عنه  خلیفه خواهد شد[147].

کوفی‌ها به طلبیدن حسین  رضی الله عنه  بسنده نکردند، برادرش محمد بن حنفیه را نیز دعوت کردند، اما به خطر کوفی‌ها بر خود و آل علی بی ابی طالب  رضی الله عنه  پی برد و حسین  رضی الله عنه  را نیز بر حذر می‌داشت که مبادا به آنان تمایل پیدا کنید و پندارهایشان را باور نماید، و به ایشان گفت: «این‌ها می‌خواهند توسط ما نان بخورند و خون ما را بریزند»[148].

نامه‌هایی که میان حسین  رضی الله عنه  و اهل کوفه رد و بدل می‌شد، بنی امیه را در مدینه نگران ساخت، آنان در این زمینه به معاویه  رضی الله عنه  نامه نوشتند که با حسین  رضی الله عنه  چگونه رفتار کنند، معاویه  رضی الله عنه  در پاسخ گفت: مطلقا با او کاری نداشته باشید[149].

امکان نداشت ارتباط تنگاتنگ حسین  رضی الله عنه  با اهل کوفه و نامه‌هایشان بر معاویه  رضی الله عنه  پنهان بماند، لذا معاویه  رضی الله عنه  از حسین  رضی الله عنه  خواست که از خدا بترسد و میان مسلمانان دو دستگی ایجاد نکند[150].

شاید اصرارهای مکرر کوفی‌ها که دایما تأکید می‌کردند که زیاد پشتیبان او هستند و با وی ایستاده‌اند، بر حسین  رضی الله عنه  تأثیر گذاشت و در برابر اغوای رهبران کوفه نمی‌دانست چه کند[151].

قطع نظر از روابط نزدیک حسین  رضی الله عنه  با اهل کوفه، معاویه احتمال می‌داد که حسین  رضی الله عنه  به کوفه بپیوندد، بدین خاطر به پسرش یزید چنین توصیه کرد: «حسین بن علی، پسر فاطمه دختر رسول الله  صل الله علیه و آله و سلم ، محبوب‌ترین فرد نزد مردم است، با او صله‌ی رحم و نرمی کن با تو کنار خواهد آمد و اگر هم چیزی بشود، آنان که پدرش را کشتند و برادرش را بی‌یار و مددگار رها کردند، برایش کافی هستند»[152].

رابعا: عدم بیعت حسین بن علی  رضی الله عنه  با یزید بن معاویه

حسین  رضی الله عنه  با یزید بن معاویه مخالف بود، عبدالله بن زبیر و پیش از آن عبدالرحمن بن ابی بکر  رضی الله عنه  نیز همین نظر را داشتند.

حسین و ابن‌الزبیر برای مخالفت خویش آشکارا علتی بیان نکردند، اما انتقاد عبدالرحمن بن ابی بکر  رضی الله عنه  به بیعت یزید روشن بود، ابن ابی حاتم با سند خود از عبدالله بن نمیر مدنی روایت کرده است که گفت: «من در مسجد بودم که مروان در خطبه‌اش گفت: خداوند متعال در مورد یزید رأی پسندیده و خوبی را به دل امیرالمؤمنین انداخته است، و اگر معاویه  رضی الله عنه  خلیفه‌ای برگزیند ابوبکر و عمر  رضی الله عنه  نیز قبل از وی این کار را کرده‌اند، عبدالرحمن بن ابی بکر گفت: آیا حکومت هرقلی (پادشاهی) است، والله ابوبکر کسی از فرزندان و اهل بیت خود را خلیفه نکرد، اما معاویه برای ارزش دادن به پسرش این کار را کرده است...»[153].

مخالفت شدید حسین و ابن زبیر  رضی الله عنه  بعدها به صورت عملی و فیزیکی بروز کرد، حسین  رضی الله عنه  آن گونه که قبلا گفتیم با صلح مخالف بود، تنها پیروی از برادرش حسن بن علی  رضی الله عنه  بود که او را مجبور به پذیرش آن نمود.

ارتباط حسین بن علی  رضی الله عنه  با اهل کوفه هم چنان ادامه یافت و آنان را وعده داد که پس از وفات معاویه  رضی الله عنه  مبارزاتش را آغاز خواهد کرد و بر همین اساس به مجرد وفات معاویه  رضی الله عنه  رهبران کوفه به حسین  رضی الله عنه  نامه نوشتند و از وی خواستند که با سرعت به کوفه برود.

هیچ کسی تردید ندارد که حسین بن علی  رضی الله عنه  تمام معیارهای خلافت را داشت، بنابراین عجیب نیست که وی با بیعت یزید مخالفت نماید و با تمام شدت و توان آن را رد کند.

در ملاقات خصوصی حسین  رضی الله عنه  با معاویه  رضی الله عنه  وی بر حق خویش در خلافت تأکید نمود، معاویه در پاسخ پسرش یزید که علت سکوت وی را در برابر حسین  رضی الله عنه  جویا شده بود گفت: «شاید آن را از کسی غیر از من طلب کند و او وی را به قتل برساند»[154]. بدین خاطر ذهبی مورخ معروف می‌گوید: هنگامی که معاویه  رضی الله عنه  برای یزید بیعت گرفت، حسین آزرده گشت[155].

معاویه  رضی الله عنه  یزید را سفارش می‌کرد که با حسین  رضی الله عنه  به خاطر قرابت رسول الله  صل الله علیه و آله و سلم  به نرمی و مهربانی رفتار کند، نمی‌دانیم که بیش از یک مرتبه سفارش کرده است، یا همان سفارشی است که هنگام وفات نمود، چرا که برخی منابع که وصیت معاویه  رضی الله عنه  را ذکر کرده‌اند، آورده‌اند که هنگام احتضار و وفات، یزید نزد معاویه  رضی الله عنه  بوده است[156].

در صورتی که ثابت است هنگام وفات معاویه رضی الله عنه  یزید در دمشق نبوده است و به حوارین[157] رفته بود، و وصیت توسط ضحاک بن قیس فهری و مسلم بن عقبه به یزید ابلاغ شد[158].

عوانه می‌گوید: «سال شصت هجری که وفات معاویه  رضی الله عنه  فرا رسید، یزید حاضر نبود، وی ضحاک بن قیس فهری که رئیس پلیس بود و مسلم بن عقبه مری را صدا کرد و وصیت نمود و به آنان گفت: وصیت مرا به یزید برسانید: نگاه کن، اهل حجاز ریشه‌ی تو هستند، هر کس از آنان نزد تو آمد او را اکرام کن و از آنانی که غایبند دلجویی و رسیدگی کن، بنگر! اهل عراق، اگر از تو خواستند هر روز یک عاملی را عزل کنی، این کار را بکن، به نظر من عزل یک عامل بهتر از آن است که صدهزار شمشیر علیه هم آخته گردد، اهل شام هم باید نزدیکان و مقربان تو باشند، اگر از دشمنی خطری تو را تهدید کرد، از آنان کمک بگیر و پس از آن که دشمن خود را مغلوب کردی اهل شام را به سرزمین خودشان بازگردان؛ زیرا اگر در منطقه‌ای دیگر بمانند، اخلاق دیگری به خود می‌گیرند، من از میان قریش فقط از سه نفر بیم دارم: حسین علی، عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر، ابن عمر که به دین خود چسبیده است و در پی چیزی از تو نیست، اما حسین بن علی مردی است زودباور، من امیدوارم که خداوند با آنان که پدرش را کشتند و برادرش را تنها گذاشتند، تو را از طرف او کفایت کند، او خویشاوندی نزدیک و حق بزرگ و قرابتی با رسول الله  صل الله علیه و آله و سلم  دارد، گمان نمی‌کنم که عراقی‌ها رهایش کنند مگر آن که او را به میدان بیاورند، اگر بر او غالب آمدی از او در گذر، اگر من باشم همین کار را خواهم کرد، ابن الزبیر فریبکار است، اگر با تو رویارو شد با او بجنگ، مگر آن که صلح کند، که در آن صورت از او بپذیر و تا جایی که می‌توانی خون قوم خویش را حفظ کن»[159].

امیر معاویه  رضی الله عنه  از جریانات مملکت خویش تصور بسیار درستی داشت و در وصیت خویش به یزید سه اقلیم حجاز، عراق، و شام را که ثقل حکومت وی بودند، مدنظر قرار داد و سپس راهکار مناسبی برای برخورد با هر اقلیم، بیان کرد، اهل حجاز اصل و اساس و عشیره‌ی او هستند، وصیت نمود که با آنان نرمی کند و عطایای زیادی به آنان بدهد و آنان را تکریم کند و گرامی بدارد.

عراق به خاطر وجود گسترده‌ی قبایل عرب و پدید آمدن اختلافات قبیله‌ای و طیفی وسیع از اعراب که از تعالیم و آموزه‌های اسلامی و شناخت احکام شرعی بهره‌ی چندانی نداشتند، اقلیمی آشوب زده و نابسامان بود، معاویه  رضی الله عنه  برای رفتار با مردم آن سیاستی را برای یزید ترسیم نمود.

اضافه بر این، گرایش‌ها و باورهای متضاد برخی از فرق در آن اقلیم، در آشفتگی عراق سهم بسزایی داشت.

با توجه به این گردنه‌ها معاویه  رضی الله عنه  یزید را توصیه نمود که با اهل عراق با هوشیاری رفتار کند و به خواسته‌های آنان جامه‌ی عمل بپوشاند، گر چه کارشان به نصب و عزل روزانه امیر هم کشیده شود، هم چنین توصیه نمود که ارتباط تنگاتنگ خود را با اهل شام حفظ و تقویت کند؛ زیرا آنان مرکز ثقل حکومت از همان ابتدا و حامیان آن بوده‌اند، و از این گذشته از امرای خویش به خوبی اطاعت می‌کنند و اهل خیانت و کار‌شکنی هم نیستند.

این ویژگی که اهل شام را از دیگران متمایز کرده بود، امیر معاویه را بر آن داشت که یزید را توصیه کند که در جنگ علیه دشمن فقط از اهل شام کار بگیرد.

هم چنین دستور داد که بکوشد تا شامی‌ها در شام باقی بمانند و در مناطق دیگر متفرق نشوند؛ زیرا احتمال دارد از افکار و گرایش‌هایی که در برخی مناطق ظهور کرده متأثر گردند و این ویژگی خود (اطاعت از ولی امر) را از دست بدهند.

سپس معاویه از مخالفان سخن گفت: ابن عمر این صحابی بزرگوار، از دیدگاه معاویه  رضی الله عنه  برای حکومت هیچ خطری محسوب نمی‌شد؛ زیرا وی به پرهیزگاری و عبادت و دوری از دنیا و زرق و برق آن مشهور بود و از این که خون مسلمانی را بریزد می‌ترسید[160].

این صفاتی که ابن عمر داشت و وی را از دیگران متمایز کرده بود، سبب می‌شد که وی در طلب خلافت بر نیاید، بدین خاطر معاویه  رضی الله عنه  پسرش را از جانب او مطمئن نمود.

ابن زبیر را به سیاست و زیرکی توصیف کرد و از مخالفت وی با یزید ایمن نبود، بنابراین توصیه نمود که با هوشیاری با او رفتار کند تا مبادا او را فریب دهد، و در صورت مخالفت و مبارزه قاطعانه با او مقابله کند، اما اگر صلح نمود از وی بپذیرد.

معاویه  رضی الله عنه  حسین بن علی  رضی الله عنه  را این گونه معرفی کرد که او مردی است زودباور که خیلی زود متأثر می‌گردد و با توجه به اطلاعاتی که از ارتباط وی با اهل کوفه داشت، بعید نمی‌دانست که حسین  رضی الله عنه  از اهل کوفه متأثر گردد و به آنان بپیوندد، و تأکید نمود که در برخورد با حسین  رضی الله عنه  قرابت ایشان با رسول الله  صل الله علیه و آله و سلم  را مد نظر داشته باشد و از وی در گذرد.

معاویه  رضی الله عنه  احتمال می‌داد که اهل کوفه با حسین  رضی الله عنه  همان گونه رفتار کنند که پیش از آن با پدر و برادرش رفتار کرده بودند، و آخرین رهنمود معاویه  رضی الله عنه  به یزید این بود که تا جایی که می‌تواند از ریختن خون مسلمانان بپرهیزد و قوم خویش را حفاظت کند.

توصیه‌های امیر معاویه به یزید گویای شناخت دقیق ومهارت و پختگی وی در میدان سیاست بود، این از شخصیت بارزی چون امیر معاویه  رضی الله عنه  عجیب نیست، او سیاست‌مدار مقتدر و و توانایی است که در زمان او دولت به اوج قدرت و اقتدار خود رسید.

خامسا: خروج حسین  رضی الله عنه  از مدینه به مکه

امیر معاویه  رضی الله عنه  در ماه رجب، سال شصت هجری در گذشت[161]. ضحاک بن قیس خطبه خواند و معاویه  رضی الله عنه  را ستود و سپس بر وی نماز خواند و پیکی برای یزید که در حوارین بود فرستاد، یزید برگشت و سر قبر پدر رفت و با کسانی که همراهش بودند، صف بست و نماز جنازه خواند و سپس به خانه رفت و قصیده‌ی معروفش را سرود که در آن می‌گوید[162]:

جاء البريد بقرطاس يخب به

 

فأوجس القلب من قرطاسه فزعاً

قلنا لك الويل ماذا في صحيفتكم

 

قال الخليفة أمسى مثبتاً وجعاً

فمادت الأرض أو كادت تميد بنا

 

كأن أغبر من أركانها انقطعا

لما انتهينا وباب الدار منصفق

 

لصوت رملة ريع القلب فانصدعا

من لا تزل نفسه توفي على شرف

 

توشك مقادير تلك النفس أن تقعا

أودى ابن هند وأودى الـمجد يتبعه

 

كأن يكونا جميعاً قاطنين معاً

أغر أبلج يستسقى الغمـام به

 

لو قارع الناس عن أحلامهم فزعاً

وما أبالي إذا أدركت مهجته

 

من مات منهم بالبيداء أو ظلعاً

لا يرقعُ الناس ما أوهى وإن جهدوا

 

أن يرقعوه ولا يوهون ما وقعا

یزید دستور داد که جار زدند: الصلاة جامعة، او غسل کرد و بهترین لباسش را پوشید و میان مردم رفت و خطبه‌ای ایراد کرد و پس از حمد و ثنای پروردگار گفت: «ای مردم! معاویه بنده‌ای از بندگان خدا بود، خدا به او انعام نمود و سپس او را به سوی خود قبض روح کرد، و از بعدی‌ها بهتر و از قبلی‌ها پایین‌تر بود، من او را تزکیه نمی‌کنم، خدا به او آگاه‌تر است، اگر او را ببخشاید از رحمت اوست و اگر مجازاتش کند به گناهانی است که انجام داده است، من پس از او عهده‌دار این کار شده‌ام. و هر گاه خداوند کاری را بخواهد، انجام خواهد گرفت، خداوند را یاد کنید و از او طلب آمرزش نمایید»[163].

و سپس گفت: «امیر معاویه در دریا شما را به جنگ با کفار می‌برد، من کسی از مسلمانان را به دریا نمی‌فرستم، معاویه شما را در سرزمین روم پخش می‌کرد و من این کار را نمی‌کنم، معاویه عطای شما را در سه نوبت می‌داد و من همه‌اش را یکجا می‌پردازم»[164].

و مردم در حالی از سخنرانی بر گشتند که هیچ احدی را بر وی ترجیح نمی‌دادند[165].

این اولین خطبه‌ای بود که یزید پس از رسیدن به خلافت ایراد کرد.

والیان شهرها عبارت بودند از: ولید بن عتبه بن ابی‌سفیان والی مدینه، نعمان بن بشیر والی کوفه، عبیدالله بن زیاد والی بصره، و عمرو بن سعید بن العاص والی مکه[166].

یزید بن معاویه در اولین اقدام به ولید بن عتبه والی مدینه نوشت که: «مردم را فرا بخوان و از آنان بیعت بگیر و از سران قریش آغاز کن و نخستین کسی که از او بیعت می‌گیری حسین بن علی باشد، امیرالمؤمنین مرا درباره‌ی وی به صلاح و نرمی امر کرده است[167] و هم چنین از وی خواست که از ابن الزبیر و ابن عمر نیز بیعت بگیرد[168].

البته در روایاتی دیگر چنین آمده است، هنگامی که خبر وفات معاویه  رضی الله عنه  به ولید بن عتبه والی مدینه رسید، با مروان بن الحکم مشورت نمود که در برابر این حادثه چه تدابیری احتیاطی انجام دهد، مروان گفت که ابن زبیر و حسین بن علی رضی الله عنه  را بطلبد و از آنان بیعت بگیرد[169].

چنان که در این روایات آمده است ولید بن عتبه از طرف خود تصمیم به این کار گرفت، البته می‌توان این دو نوع روایت را این گونه جمع نمود که: پس از دریافت خبر وفات امیر معاویه  رضی الله عنه  ولید بن عتبه با مروان مشورت نمود و مروان به وی گفت که از حسین و ابن زبیر بیعت بگیرد؛ زیرا روایت ابی معشر به این اشاره دارد، می‌گوید: معاویه نیمه رجب سال شصت در گذشت و خبر آن اول شعبان به مدینه رسید...[170]. یعنی این که رسیدن خبر وفات معاویه  رضی الله عنه  به مدینه پانزده روز طول کشیده است و این زمان در آن روزگار وقت مناسبی بوده برای رسیدن خبر وفات به مدینه[171]. یزید نیز پس از رسیدن به خلافت به ولید بن عتبه پیام فرستاده است که از حسین و ابن زبیر و ابن عمر  رضی الله عنهم  بیعت بگیرد، خصوصا اگر غیاب یزید را در هنگام وفات معاویه  رضی الله عنه  در نظر بگیریم که پس از بازگشت به دمشق به عزا نشسته و این عزا و بیعت سه روز یا بیشتر به طول انجامیده است و پس از آن به تدبیر امور پرداخته است.

به نظر من، این کار وقت نسبتا طولانی می‌برد، معقول نیست که یزید به محض رسیدن به دمشق به ولید پیام بدهد و از او بخواهد از این افراد مذکور بیعت بگیرد، ولید با دریافت خبر وفات معاویه به گرفتن بیعت اقدام کرده است و پیام یزید پس از آن بدست او رسیده است که از این افراد بیعت بگیرد.

این مطلب دیدگاه ما را تأیید می‌کند که پیام یزید به ولید بن عتبه حاوی دستور اکید برای گرفتن بیعت از این سه نفر بوده است[172] کاری که ولید بن عتبه عملا خلاف آن را انجام داده است؛ زیرا به آنان اجازه داد که مدینه را ترک کنند بی‌آنکه ولید از آنان بیعت بگیرد که در صفحات آینده به این مطلب خواهیم پرداخت.

ولید بن عتبه بن ابی سفیان از مروان بن حکم در این مورد نظر خواست، او گفت که آنان را احضار کند، اگر بیعت کردند، رهایشان کند و گر نه آنان را بکشد[173] پس از آن روایات با هم تعارض دارند، روایت بلاذری می‌گوید:[174] وقتی که ولید بن عتبه، ابن زبیر و حسین را طلبید، وی را پاسخ ندادند و شبانه به طرف مکه رفتند و با ولید بن عتبه رو به رو نشدند[175].

لیکن در روایت خلیفه[176] چنین آمده که ابن الزبیر نزد ولید رفت اما بیعت با یزید را رد کرد و گفت موقعیت اجتماعی او می‌طلبد که در ملأ عام بیعت کند و خواستار بیعت در مسجد شد، اما مروان نپذیرفت و به ولید گفت که در برخورد با ابن زبیر هوشیار باشد، تا جایی که ابن زبیر و مروان با هم به مشاجره پرداختند، با توجه به اخلاق ولید بن عتبه و جوانمردی وی آن گونه که روایت وی را توصیف کرده است: وی مردی نرم خو و جوانمرد بود[177]، دستور داد که مروان و ابن زبیر از مجلس خارج شوند.

پس از آن حسین رضی الله عنه  را طلبید اما ظاهرا موضوع بیعت یزید را به میان نیاورده است و حسین رضی الله عنه  فورا مجلس ولید را ترک نمود.

عبدالله بن زبیر و حسین رضی الله عنه  شبانه جدا از هم به طرف مکه حرکت کردند. به نظر من روایت خلیفه بن خیاط به واقعیت نزدیک‌تر است؛ زیرا اضافه بر تسلسل وقایع خود روایت از جویریه بن أسماء است که مدنی است و از دو نفر از اهل مدینه هم روایت می‌کند، می‌گوید: «از پیر مردان اهل مدینه بارها شنیده ام که می‌گفتند...». و از این گذشته نقل همین روایت از طریقی دیگر از ابومعشر سندی به اهمیت و وضوح آن می‌افزاید[178].

روایت خلیفه می‌گوید که تسامح و اعتماد کامل ولید به حسین و ابن زبیر مروان بن الحکم را عصبانی کرد و به یزید گوشزد کرد که از این کارش پشیمان خواهد شد و گفت: اگر از خانه بیرون بروند، هرگز آنان را در نمی‌یابی مگر در شر و بدی»[179].

بیشتر روایات بر این اتفاق نظر دارند که حسین بن علی و ابن الزبیر رضی الله عنهما  همان شب از مدینه خارج شدند لیکن عوانه و ابومخنف مطلب عجیبی درباره‌ی خروج حسین  رضی الله عنه  ذکر کرده‌اند.

آورده‌اند که حسین  رضی الله عنه  آن شب و روز بعد در مدینه ماند و شب بعد با تمام خانواده‌اش به سوی مکه حرکت کرد و کسی جز محمد بن حنفیه باقی نماند[180].

این مطلب کاملا بعید است؛ زیرا حسین  رضی الله عنه  از ولید تا صبح مهلت خواست تا بیعت کند و معقول نیست که آن روز تا شب در مدینه بماند و هم چنین معقول نیست که با وجود مراقبت ولید بن عتبه، امیرمدینه تمام اهل خانواده خود را نیز کوچ دهد.

خروج حسین و ابن الزبیر از مدینه برای ولید بن عتبه ناگهانی و ناگوار بود و فورا سی سوار از موالی بنی امیه را به تعقیب آنان فرستاد، اما از پیدا کردنشان ناکام ماندند[181].

تسامح و خویشتن‌داری ولید بن عتبه تا حدودی شخصیت او را نزد اهل مدینه تضعیف کرده بود، و هنگامی که خواست وضعیت پیش آمده را جبران کند یکی از شخصیات مخالف دولت و از حامیان ابن الزبیر یعنی ابن مطیع[182] را دستگیر نمود به زندان انداخت، که در پی آن جوانانی از بنی عدی، خویشاوندان ابن مطیع به زندان یورش برده و ابن مطیع را بیرون آوردند، و ابن مطیع نیز به ابن الزبیر پیوست[183].

رفتار نرم ولید بن عتبه با حسین و ابن الزبیر، مروان بن الحکم را بر آن داشت تا به یزید بن معاویه نامه بنویسد و اوضاع خطرناک حجاز را به صورت کلی گزارش کند، یزید که در این حادثه به ضعف ولید بن عتبه پی برده بود، او را از امارت مدینه عزل کرد و به جای او عمرو بن سعید بن العاص را گماشت، این اتفاق در رمضان سال شصت هجری رخ داد[184].

حسین  رضی الله عنه  در همان شب که ولید بن عتبه وی را طلبیده بود از مدینه خارج شد و ظاهرا حسین و ابن الزبیر با هم اتفاق کرده بودند که در محلی معین در راه مکه به همدیگر برسند، ابن عمر و عبدالله بن عیاش[185] که از عمره به سوی مدینه بر میگشتند آنان را در ابوا[186] دیدند، ابن عمر به آنان گفت: «شما را به خدا برگردید و با مردم هم صدا باشید و منتظر بمانید، اگر مردم همه اتفاق کردند، شما مخالفت نکنید و اگر اتفاق نکردند، همان خواهد شد که شما میخواهید»[187].

هنگامی که به مکه رسیدند، حسین علی  رضی الله عنه  در خانهی عباس بن عبدالمطلب سکونت گزید و ابن الزبیر در حجر جای گرفت و جبه‌ای پوشید و مردم را علیه بنی امیه تحریک می‌کرد[188].




[1]- نگا: بخش «مقتل الحسین  رضی الله عنه ».

[2]- برای پاسخ دادن به این شبهات: نگا: رساله کارشناسی ارشد برادر محمد عبدالله الغبان در مورد فتنه و قتل عثمان که سال 1411هـ در دانشگاه اسلامی مدینه بررسی شد و دار العبیکان آن را چاپ کرده است، وهمچنین رسالهی عبدالحمید علی ناصر در مورد خلافت علی  رضی الله عنه  که سال 1413هـ در دانشگاه مذکور بررسی گردید وتوسط مکتبة الرشد به چاپ رسیده است.

[3]- خاندان بنی امیه مزایای عدیده‌ای داشتند که با توجه به آن رسول الله تعدادی از آنان را ولایت دادند و به منصب امارت انتصاب نمودند، راویان وتاریخ نگاران همه متفق القولند که هنگام وفات رسول الله  صل الله علیه و آله و سلم  عتاب بن اسید امیر مکه، خالد بن سعید امیر صنعاء، ابوسفیان بن حرب امیر نجران، ابان بن سعید بن العاص امیر بحرین، سعید بن القثب ازدی هم پیمان بنی‌امیه، امیر جرش و پیرامون آن، مهاجر بن بنی امیة مخزومی امیر کنده و صدف، عمرو بن العاص امیر عمان و عثمان بن ابی العاص امیر طائف بودند که همه اینان از بنی امیه هستند. نگا: بلاذری، انساب الأشراف ج1 ص529-530، ابو حیان توحیدی، الإمتاع والمؤانسة ج1 ص74. شیخ الإسلام ابن تیمیۀ منهاج السنة ج2 ص74. ابوحیان می‌گوید: وقتی که رسول الله  صل الله علیه و آله و سلم  این پایه را گذاشتند و آنان را مطرح کردند، چگونه امیدوار وخواهان امارت نباشند، وخود را از دیگران مقدمتر نپندارند، الإمتاع والمؤانسة: ج2 ص74.

مقریزی می‌گوید: ناگفته پیداست که انتصاب بنی امیه به این مناصب از جانب رسول الله  صل الله علیه و آله و سلم  اشاره‌ای است به این که، خلافت به آنان خواهد رسید، النزاع والتخاصم ص63-64.

[4]- ابن سعد: طبقات الکبری، ج4 ص149-150.

[5]- اطاعت و فرمانبری اهل شام به طبیعت زندگی مردم سرزمین شام بر میگردد، و قبایل آنان قرنها قبل از آمدن اسلام در آنجا توطین یافته بودند و در معرض تأثیر پذیری از تمدن یونانی و رومانی بودند ، و این عوامل در اطاعت از دولت و پیروی از نظام بسیار تأثیر گذار بود، و اضافه بر آن از دیر باز امرایی داشتند که به اطاعت از آنان خو گرفته بودند، وهنگامی که امیر معاویه آمد در اطاعت از وی مشکل چندانی احساس نمی‌کردند. تاریخ الدولة العربیة ص149-150.

[6]- الطبرانی: معجم الکبیر، ج7 ص257؛ اسنادش منقطع است.

[7]- ابن خلدون، المقدمة، ج6 ص265. نگا: دکتور محمد عابد الجابری، معالم نظریة ابن خلدون في التاریخ الاسلامی ص272 و بعد از آن.

[8]- هشام بن محمد الکلبی: نسب معد والیمن الکبیر، 2/596 جمهرة النسب لإبن الکلبی ج1 ص183 المسعودی، التنبیه والإشراف ص283، عمرو بن مخلاة کلبی می‌گوید:

رددنا لـمروان الخلافة بعد ما

 

جری للزبیریین کل برید

فإلا یمکن منا الـخلیفة نفسه

 

فمـا نالـها إلا ونحن شهود

نگا: ابن بدران، مختصر تاریخ دمشق، ج4 ص194.

[9]- شعوط: اباطیل یجب أن تمحی من التاریخ، ص34. امام مالک میگوید: تنها چیزی که مانع شد که عمر بن عبدالعزیز فردی صالح را بعد از خود بر گزیند که بیعت بعد از او برای یزید بن عبد الملک گرفته شده بود، عمر بن عبدالعزیز ترسید که اگر برای دیگری بیعت بگیرد، یزید شورش کند، وجنگی براه اندازد که مهار و اصلاح آن مشکل باشد. نگا: ترتیب المدارك، قاضی عیاض، ج1 ص170، منهاج السنة ج1 ص550.

[10]- احمد شلبی: موسوعة التاریخ الإسلامی ج5 ص48.

[11]- انساب الأشراف: ص195.

[12]- ابن ابی عاصم، الآحاد والمثانی (1/375) با سند حسن.

[13]- محب الدین الخطیب: پانوشت‌های کتاب العواصم والقواصم ابن العربی، 222-223.

[14]- محمد کرد علی، الإسلام و الحضارة العربیة (2/395).

[15]- ابن خلدون- المقدمة (1/264-265).

[16]- فتح الباری (13/218).

[17]- أنساب الأشراف (4/2/289-290) با سند حسن.

[18]- أنساب الأشراف (4/2/346-347) با سند حسن.

[19]- ابن خلدون (1/65)، دعای رسول الله  صل الله علیه و آله و سلم  برای معاویه  رضی الله عنه  به هدایت ثابت و محرز است، نگا: الفتح الربانی (23/172-173)، ترمذی 5/687 شماره‌ی 3842 و گفته است: حسن غریب. ابن عساکر (243/1612). آلبانی شواهد و متابعات زیادی برایش آورده و سپس گفته است: فی الجمله حدیث صحیح است و این طرق بر قوت آن می‌افزایند. نگا: السلسلة الصحیحة 4/614 شماره‌ی 1969.

ابن عباس رضی الله عنه  به فقاهت وی گواهی داده است، نگا: صحیح البخاری (فتح الباری 3/130) و ابن حجر افزوده است: «ظاهر گواهی ابن عباس رضی الله عنه  به فقه و صحبت وی گویای فضل کثیری است» (7/131). ابودرداء به حسن نماز وی گواهی داده است، مجمع الزوائد 9/357 و گفته: رواه الطبرانی و رجاله رجال الصحیح. و نگا: منهاج السنة 6/235، و فضائل معاویۀ، ابی‌نعیم شماره‌ی 1564، کتابخانه مخطوطات دانشگاه اسلامی. ابن سعد 4/1/149با سندی صحیح.

[20]- سبکی: طبقات الشافعیة الکبری 10/300.

[21]- عبدالرزاق: المصنف 11/453 شماره‌ی 20985 با سندی صحیح. این سعد، الطبقة الرابعة 1/146 با اسنادی صحیح، ابن ابی عاصم: الآحاد والمثانی، 2/378، طبرانی، المعجم الکبیر 5/337 با اسنادی حسن، ابن عساکر 733، 674 ق/16، ذهبی: سیر أعلام النبلاء 3/153.

[22]- عیاض می‌گوید: این که امام باید قریشی باشد مذهب تمام علماء است و از مسائل اجماعی محسوب می‌گردد و از احدی از سلف قول مخالفی نقل نشده است، و بعدی‌ها نیز بر آن صحه گذاشته‌اند. و افزوده است: نظر خوارج و معتزله در این باره به خاطر مخالفت با مسلمین، معتبر نیست... (فتح الباری 13/127) و ابن حجر گفته است: کسانی که اجماع را نقل کرده‌اند می‌بایست قول عمر  رضی الله عنه  را در این باره نقل شده است تاویل کنند، احمد از عمر با سندی که رجالش ثقه‌اند نقل کرده است که: «اگر مرگم فرا رسد و ابوعبیده زنده باشد او را خلیفه می‌گردانم» و در ادامه می‌گوید: «اگر مرگم فرا رسد و ابوعبیده مرده باشد، معاذ بن جبل را به خلافت بر می‌گزینم...». معاذ بن جبل انصاری است نه قریشی، احتمالا: یا این اجماع پس از عمر شکل گرفته است و یا اجتهاد عمر در این مورد تغییر کرده است والله اعلم. فتح الباری (13/137)، و نگا: عبدالوهاب خلاف، السیاسة الشرعیة، 29.

[23]- ابن زبیر: الروض الباسم، 2/32، باقلانی: الإنصاف 112-113، بغدادی: اصول الدین ص 139.

[24]- ابویعلی الفراء: الأحکام السلطانیة، ص 20.

[25]- ابن حجر: فتح الباری 13/311.

[26]- عبدالرزاق: المصنف 11/323 شماره‌ی 20658، سعید بن منصور 2/237-238 شماره‌ی 2621، هر دو روایت از حسن بصری و محمد بن سیرین به صورت مرسل نقل شده‌اند، مرسل ابن سیرین صحیح است، نگا: المراسیل، ابی حاتم ص 186، 31، ابو عمر در "التمهید" می‌گوید: هر کسی که مشهور باشد که فقط از افراد ثقه روایت می‌کند تدلیس و ارسال او مقبول است، بنابراین مراسیل سعید بن المسیب، محمد بن سیرین و ابراهیم نخعی نزد محدثین صحیح هستند. نگا: التمهید 1/30، ظفر احمد التهانوی: قواعد فی علوم الحدیث ص 154، نگا: العلائی، جامع التحصیل 162-166-264.

[27]- رسول الله  صل الله علیه و آله و سلم  درباره‌ی ابوذر رضی الله عنه  فرمودند: «زیر چتر آسمان و برگسترده‌ی زمین فردی صادق‌تر از ابوذر نیست» ترمذی 3803، احمد: المسند، 2/163-175، ابن ماجه 1056، آلبانی آن را صحیح گفته است، صحیح الجامع، شماره: 5413.

[28]- مسلم با شرح نووی 12/209-210.

[29]- ابن تیمیه: السیاسة الشرعیة 22-23.

[30]- سابق.

[31]- شرحبیل بن حسنة: او شرحبیل بن عبدالله بن المطاع بن عبدالله از کنده و هم پیمان بنی زهره است که به مادرش حسنه که کنیز معمر بن حبی بن وهب بن خذافه جحمی بود منتسب می‌باشد، و از مهاجرین حبشه و چهره‌های سرشناس قریش بود که در زمان عمر بن خطاب  رضی الله عنه  بر یک چهارم شام امارت داشت و سال 18 هـ در سن شصت و هفت سالگی در طاعون عمواس در گذشت. الإستیعاب 2/699.

[32]- ابن ابی شیبه: المصنف 11/98، با سندی که ضعف دارد.

[33]- ابن سعد: الطبقة الرابعة 1/141 از طریق ابن ابی مریم که ضعیف است، ابن ابی عاصم: الآحاد و المثانی 1/377 از همان طریق، ابن عساکر 16/33ق، از طریق سعد، ذهبی: سیر أعلام النبلاء 3/150، تاریخ الاسلام: حوادث (40-41) ص 313 از طریق سعد.

[34]- شیخ الإسلام ابن تیمیه: السیاسة الشرعیة 22.

[35]- شیخ الإسلام ابن تیمیه: السیاسة الشرعیة 22.

[36]- صدیق حسن خان: العبرة بما جاء في الغزو والشهادة ص 35.

[37]- جوینی: الارشاد ص 262، جوینی: غیاث الأمم ص 80 و افزوده است: اختلافی نیست که در صورت مشکل بودن انتخاب افضل به امامت و اقتضای مصلحت مسلمانان برای انتخاب مفضول که مورد حمایت اقشار قدرتمند جامعه باشد و انتخاب افضل موجب ایجاد فتنه و مشکلات گردد و مردم و سپاهیان از وی حمایت نکنند، در ین صورت بی‌تردیدمفضول باید انتخاب گردد؛ زیرا هدف از انتخاب امام صلاح امت است اگر انتخاب افضل موجب فساد گردد و انتخاب مفضول موجب سامان یافتن امور، باید مصلحت مردم را در نظر گرفت. غیاث الأمم ص 167.

[38]- الخلافة، توماس ارنولد ص 10 به نقل از هداره، اتجاهات الشعر العربی فی القرن الثانی الهجری ص 31.

[39]- مصطفی الشکعة، اسلام بلا مذاهب، ص 58، الثعالبی الفاسی: الفکر السامی 1/286.

[40]- علی ابراهیم حسن: نساء لهم فی التاریخ الإسلامی نصیب ص 58، سید امیر علی: مختصر تاریخ العربی ص 88، د. محمد جلال شری: نشأة الفکر السیاسی و تطوره ص 85، انور الرفاعی: الاسلام فی حضارته و نظمه.

[41]- احمد امین: یوم الإسلام ص 66، احمد رمضان احمد: الخلافة في الحضارة الاسلامیة ص 84-85، سعید الافغانی: عائشۀ والسیاسة ص 278.

[42]- میکافیلی ت 1527 م آرای سیاسی خود را در کتاب امیر جمع نمود و به (الورنزو) هدیه داد، سیاسیون قرن نوزدهم اروپا همه از او متأثر هستند قبل از همه ناپلئون اول (فرانسه) مترنیخ (نمسا) پسارک (آلمان) و دیگران، نگا: محمد سید احمد المسیر: المجتمع المثالی في الفکر الفسلفی، ص 257-262 نگا: الامیر برگردان عربی خیری حماد. نیکولا ماکیافیلی، ترجمه و تحلیل مختار الزقزوقی.

[43]- د. ابراهیم بیضون: ملامح التیارات السیاسیۀ فی القرن الاول الهجری ص 147، احمد امین، یوم الاسلام ص 67.

[44]- احمد الشریف: دور الحجاز في الحیاة السیاسیة 417، و شبیه این نگا: اکبر شاه خان، تاریخ الاسلام 2/48 و نگا: امین الریحانی: زعماء الاسلام 219.

[45]- حسن ابراهیم حسن: زعماء الاسلام 219.

[46]- خاور شناسانی که از نظام سیاسی اسلام سخن گفته‌اند، مغالطه کرده‌اند، مرجلیوث می‌گوید: حاکم هر کس باشد، اما رعیت مسلمانان هیچ حقوقی بر رئیس جماعت خود ندارند و حاکم مسئول کسی نیست، حاکم الصعیدی: النظریة الإسلامیة ص 466-467 و ماکدونالد می‌گوید: «حاکم مسلمانان نمی‌تواند یک حاکم مورد تایید قانون که ما می‌شناسیم باشد» ص 467 و مویر می‌گوید: «حکومت مستبد مطلق نمونه‌ی یک حکومت اسلامی است».

آرنولد می‌گوید: خلافتی که علمای اسلامی قبول دارند نوعی از حکومت ظالم و مستبد است که حاکم آن سلطه و قدرت نامحدودی دارد و رعایا باید بی چون و چرا از او اطاعت کنند، ص 468. و نگا: حازم الصعیدی، النظریة الإسلامیة في الدولة ص 466-468 و د. محمد طه بدوی: بحث في نظام الاسلام السیاسی ردا علی المستشرق آرنولد ضمن کتاب مناهج المستشرقین في الدراسات الاسلامیة 2/118 و 177. واقعیت این است که این‌ها همه مغالطه‌ی آشکاری هستند و هر کس ادنی شناختی از تاریخ مسلمانان داشته باشد، حقیقت آن را می‌داند، ما فساد برخی از حکام مسلمین و برخی دیگر که رویه‌ای استبدادی داشته‌اند را انکار نمی‌کنیم. اسلام در معرفی این نظریه سیاسی که مبتنی بر بیعت و پیمان است، پیشتاز بوده است و مفکرین غربی در اوایل قرن هفده میلادی کشف کردند.

توماس هویز انگلیسی 1558-1679 بیان می‌کند که رهبری با پیمان مردم و توافق بر انتخاب حاکم که امور آنان را اداره کند استمرار می‌یابد زیرا از یکدیگر می‌ترسند چون شر بر طبیعت آن چیره شده است و حق ندارند بر حاکمی که امور را به دست گرفته قیام کنند، زیرا که پیمان بسته‌اند و باید پایبند آن باشند و ملزم به آن هستند اما اگر در آن پیمان طرف دوم نباشد و فقط بر اساس پیمان، مجری آن باشد، بر او الزامی عاید نمی‌گردد، جون لوگ انگلیسی 1603-1704 تاکید می‌کند که این عقد و پیمان حاکم را نیز ملزم می‌گرداند زیرا یک طرف آن رعیت و طرف دیگرش حاکم است، و نمی‌پذیرد مردم که در حالات طبیعی بر شر و تجاوز خو گرفته‌اند از محاسبه و بازخواست حاکم در صورت ظلم و ستم و یا اشتباه ناتوان باشند.

اما جان جاک روسو 1712-1778 که به عقد و پیمان اجتماعی شهرت دارد و خود را بنیان گذار این تفکر می‌داند، و از دیدگاه او نیز رعیت به نفع حاکم از آزادی خود نمی‌گذرند، و لیکن برخی به نفع برخی دیگر از آن تنازل می‌کنند و حاکم را وکیل خود می‌گردانند تا با نام آنان حقوق و مصالح آنان را فراهم کند.

نگا: عباس العقاد: الدیموقراطیة في الاسلام ص 57و58 و ساعات بین الکتب ص 513-519 ونگا: عبدالخالق النواوی: العلاقات الدولیة والنظم القضائیة في الشریعة الاسلامیة ص 14-17.

[47]- سیدقطب: العدالة الاجتماعیة في الاسلام ص 83، نگا: حبنکة المیدانی: کواشف زیوف في المذاهب الفکریة المعاصرة ص 665-669.

[48]- محمد اسد، منهاج الاسلام فی الحکم، ص 109ف سعد ابوحبیب: دراسة في منهاج الاسلام السیاسی 237-239.

[49]- د. اسماعیل بدوی: الشوری في الاسلام، ص 69، و دعائم الحکم في الشریعة الاسلامیة والنظم الدستوریة المعاصرة و نگا: د. منیر حمید البنانی: الدولة القانونیة والنظام السیاسی الاسلامی ص 256-279. عبدالکریم زیدان: اصول الدعوة ص 217-225. د. عبدالحمید اسماعیل الانصاری: الشوری و اثرها في الدیمقراطیة. یوسف ایبش: تصور الفکر السیاسی الإسلامی الامامة عند السنة. الشوری في الاسلام دراسة في النظم الإسلامیة عبدالغنی محمد برکة. د. حسین حنفی حسین، الفکر السیاسی والاجتماعی في الاسلام ص26-48. قحطان الدوری: الشوری بین النظریة والتطبیق. د. مصطفی حلمی: نظام الخلافة في الفکر الاسلامی. د. محمود الخالدی: قواعد نظام الحکم فالاسلام. د. عبدالکریم الخطیب: الخلافة والامامة.

[50]- احمد: المسند، 1/327 با اسناد صحیح، شماره‌ی 391، تحقیق احمد شاکر  رحمه الله .

[51]- یوجینا غیانة: تاریخ الدولة الاسلامیة وتشریعها ص 103.

[52]- العمرانی: الاسلام دین ودولة ص 31. سید امیر علی: مختصر تاریخ العرب والاسلام ص 88.

[53]- العسکری: الأوائل 1/327، ابن جزی الغرناطی: قوانین الاحکام الشرعیة ص 456، السیوطی: الوسائل في مسامرة الاوائل ص 88.

[54]- محمد کرد علی: الإسلام والحضارة العربیة 2/395.

[55]- شعوط: أباطیل یجب أن تمحی من التاریخ ص 334.

[56]- عبدالکریم زیدان: أصول الدعوة ص 211، د. منیر حمید البیانی، الدولة القانونیة والنظام السیاسی الإسلامی ص 468.

[57]- ابویعلی: الأحکام السلطانیة ص 25.

[58]- شیخ الإسلام ابن تیمیة: منهاج السنة 1/527 و شبیه آن را صدیق حسن خان هم گفته است: اکلیل الکرامة ص 34.

[59]- عبدالکریم زیدان: اصول الدعوة ص 213.

[60]- ابن حزم: الفصل في الملل والنحل 5/16.

[61]- د. عبدالحمید متولی: مبادئ في نظام الحکم 209.

[62]- یوسف العش: الدولة الأمویة 14.

[63]- مقاله‌ی د. عماره نجیب: الشوری، مجلة الجندی المسلم ص 58.

[64]- ابن تیمیه: منهاج السنة 4/385

[65]- ذهبی: سیر أعلام النبلاء 3/156

[66]- ابن سعد: الطبقة الرابعة 1/153 با سند صحیح، مصنف ابن ابی شیبة 11/91 با سند صحیح، ابن ابی عاصم: الآحاد والمثانی 1/378، أنساب الأشراف 4/1/50، اما آنچه از پشیمانی معاویه ذکر شده که مثلا گفته است: «اگر یزید را دوست نمی‌داشتم، می‌دانستم چه کار کنم» أنساب الأشراف 4/1/28، سند آن از طریق واقدی متروک است و نیز به وی نسبت داده‌اند که به یزید گفته است: «به گناهی بزرگ‌تر از ولی عهد کردن تو، نزد خدا نمی‌روم» أنساب الأشراف 4/1/60، سندش از طریق هیثم بن عدی است و او کذاب و دروغگو است، اینان فراموش کرده‌اند که معاویه  رضی الله عنه  می‌توانست که بیعت یزید را باطل اعلام کند و از این احساس گناه بنا به تعبیر اینان، آسوده شود، رشید رضا  رحمه الله  نیز به این روایت اعتماد نموده و به معاویه و یزید تاخته است، نگا: الخلافة ص 52-53.

[67]- ابن طولون: القید الشرید ورقه 17.

[68]- أسیر بن عمرو بن جابر المحاربی، و کندی نیز گفته شده است، ملاقاتش با رسول الله  صل الله علیه و آله و سلم  ثابت است، سال 85 هـ فوت نمود، الاستیعاب 1/99-100.

[69]- ابن سعد: الطبقات الکبری 7/67 با سند صحیح، تاریخ خلیفۀ 217 از همان طریق، ابن حجر: الإصابۀ 1/65 (روایت شماره 35).

[70]- ابن ابی شیبة 11/100 با سند صحیح، ابن سعد 4/182 از همان طریق، خلیفه 217، با سند صحیح، ابن ابی خیثمة: التاریخ الکبیر، ورقة 18، أ.

[71]- ابن الندیم: الفهرست، ص 105-106، ذهبی: سیر أعلام النبلاء 7/301-302، ابن حجر: لسان المیزان 4/492.

[73]- ابن الندیم: الفهرست، ص 115، اسماعیل باشا: ذیل کشف الظنون 4/171و 540، وهدیة العارفین 441-442.

[74]- طبری: تاریخ الأمم و الملوك 5/351 و بعد از آن.

[76]- ابن الندیم: الفهرست 115.

[77]- طبری: 5/431.

[78]- سابق 5/451.

[79]- سابق 5/413.

[80]- ذهبی: میزان الاعتدال 3/419، ابن حجر: لسان المیزان 4/492.

[81]- ذهبی: تاریخ الاسلام، حوادث (61-80) ص 195.

[82]- ابن کثیر: البدایة والنهایة 9/203.

[83]- مقدمه‌ی تاریخ طبری.

[84]- نگا: البلاذری، أنساب الأشراف 3/158-159 در مقایسه با طبری 5/352-253 و 3/166-167، طبری 5/394-395، 3/168-172، طبری 5/396، 3/182-183، 5/413و414، 3/187-193، طبری 5/442-443، 3/197، 5/442.

[85]- یاقوت: معجم الادباء 5/90.

[86]- بلاذری: أنساب الأشراف 4/299و307.

[87]- عباس قمی: الکنی والألقاب 1/155.

[88]- سید هاشم معروف حسینی: الموضوعات في الآثار والأخبار ص 215 به نقل از عبدالرحمن الزرعی، رجال الشیعة في المیزان ص 152.

[89]- طبری 5/413.

[90]- ابن حجر: تقریب التهذیب ص 497، تهذیب التهذیب 7/355-356.

[91]- طبری 4/511.

[92]- سابق: 5/125.

[93]- ذهبی: سیر أعلام النبلاء 6/138.

[94]- ابن حجر: تهذیب التهذیب 2/301-305، الإصابة 2/78-81.

[95]- نگا: طبری 5/347، خالد بن یزید بن اسد بن عبدالله قسری در سند این روایت ضعیف است.

[96]- ابن حجر: لسان المیزان 4/386.

[97]- طبری: 5/356، 386، 463، 465، 467.

[98]- ابن الندیم: الفهرست ص 103.

[99]- ابن حجر: التقریب 170.

[100]- طبری: 5/391-394

[101]- سابق 5/392 بلاذری در أنساب الأشراف این روایت را از او آورده است، 3/224-225.

[102]- السخاوی: التحفة اللطیفة 3/697.

[103]- تاریخ بغداد 3/3.

[104]- السخاوی: التحفة اللطیفة 3/398.

[105]- السخاوی: التحفة اللطیفة 3/398.

[106]- زندگی نامه‌ی حسین  رضی الله عنه  در کتاب الطبقات الکبری از ص 300 تا 423 را به خود اختصاص داده است.

[107]- ابن ندیم: الفهرست ص 111.

[108]- نگا: الطبقة الخامسة، طبقات ابن سعد ص 354 تحقیق د. محمد اسلمی.

[109]- ابن حجر: التقریب 559.

[110]- ابوایوب العرب: المحن، ص 148-154.

[111]- بیهقی: المحاسن والمساوی 80-86.

[112]- ابن عبد ربه: العقد الفرید 4/376.

[113]- نگا: مشیخة الخطیب، الظاهریة، مجموع 126، 18 ب.

[114]- ابن حجر: تهذیب التهذیب 2/42 در میزان الاعتدال ذهبی 1/384 به اشتباه وفاتش در سال 167 هـ ذکر شده است.

[115]- اسماعیل باشا: ایضاح المکنون ص 540- عمر کحالة: معجم المؤلفین 3/106، فواد سزکین: تاریخ التراث العربی 1/2/126.

[116]- خطیب: تاریخ بغداد 13/282-283، یاقوت: معجم الادباء 19/325.

[117]- ذهبی: تذکرة الحفاظ 2/279-667، ابن حجر: تهذیب التهذیب 6/12-13، زندگی نامه‌ی کامل وی را در کتاب "الصمت و آداب اللسان" تحقیق د. نجم عبدالرحمن خلف می‌توانید مطالعه کنید.

[118]- ذهبی: سیر أعلام النبلاء 13/403.

[119]- ابن جوزی: المنتظم 5/342-344.

[120]- ابن کثیر: البدایة والنهایة 8/202-206.

[121]- ابن تیمیه: منهاج السنة 4/556.

[122]- با این که کتاب‌های بسیاری از ابن ابی الدنیا به ما رسیده اما هنوز دو کتاب مهم وی مخطوط هستند: یکی «مقتل امیر المومنین علی بن ابی طالب» در مکتبه‌ى‌‌ ظاهریه شماره: 3831 و دیگری به نام: «حلم معاویة» در همان کتابخانه، شماره: 3249، نگا: خالد الریان، فهرست مخطوطات کتب الظاهریة: التاریخ و ملحقاته 2/642-690.

[123]- او بسیار ضعیف است، ذهبی: میزان الاعتدال 3/550.

[124]- اسماعیل باشا: ایضاح المکنون 4/540.

[125]- ذهبی: سیر أعلام النبلاء 16/73-74.

[126]- یاقوت: معجم الادباء 9/5

[127]- ذهبی: سیر أعلام النبلاء 19/439.

[128]- حاجی خلیفه: کشف الظنون 2/1794و

[129]- نگا: اسماعیل باشا: ایضاح المکنون 4/540، ذهبی او را مجیر الدین گفته است نگا: السیر 21/255-256.

[130]- ابن الوزیر: الروض الباسم 2/39.

[131]- ابن حجر: الاصابة 2/81.

[132]- هیثمی: بقیة الباحث عن زوائد مسند الحارث 3/950، رساله دانشگاهی دکترا، تایپ شده، محقق گفته است: رجال این اثر همه ثقه هستند، ابن حجر: المطالب العالیة 4/202 و آن را به حارث نسبت داده و گفته: اسناده حسن.

[133]- برای تفصیل بیشتر به فصل گذشته رجوع کنید.

[134]- ابن سعد: الطبقة الخامسة 269-270.

[135]- بلاذری: أنساب الأشراف 3/150 با لفظ قالوا.

[136]- بلاذری: أنساب الأشراف 3/150 با لفظ قالوا.

[137]- بلاذری: أنساب الأشراف 3/150 با لفظ قالوا.

[138]- سابق 3/149.

[139]- أنساب الأشراف 3/148-149.

[140]- سیر أعلام النبلاء 3/291.

[141]- الإصابة 2/78.

[142]- ابن ابی شیبة: المصنف 11/94 با سند حسن، و نگا: ابن سعد: الطبقة الخامسة 323، بلاذری 3/155، ابن عساکر ترجمه‌ی حسین، ص 7 "ط الباقوری".

علمای شیعه امامی نیز عطایای معاویه به حسن و حسین و عبدالله بن جعفر را ذکر کرده‌اند. نگا: جلاء العیون، مجلسی ص 376، الکافی فی الفروع: کتاب الحقیقه، باب الأسماء والکنی 6/19، الأمالی طوسی 2/334، شرح ابن ابی الحدید 2/823.

[143]- المعرفة والتاریخ 2/756 با سند حسن، طبرانی: المعجم الکبیر و در المجمع 6/243 گفته است: رجال آن رجال صحیح هستند، غیر از عبدالله بن الحکم بن أبی‌زیاد که او هم ثقه است.

[144]- الاستیعاب: 1/391.

[145]- أنساب الأشراف 3/152، دینوری: الاخبار الطوال 221-222 بدون سند.

[146]- أنساب الأشراف 3/152 و نگا: ابن سعد 5/357.

[147]- سابق 3/152.

[148]- ابن سعد: طبقات 5/356.

[149]- أنساب الأشراف 3/152.

[150]- أنساب الأشراف 3/152، ابن سعد: الطبقات 5/357، نگا: الکشی ص 48 زندگی نامه‌ی عمرو بن الحمق.

[151]- ابن سعد: طبقات 5/356.

[152]- ابن سعد ص38.

[153]- تفسیر ابن ابی حاتم 12/224.

[154]- ابن سعد: طبقات 5/357، محقق آن سندش را حسن گفته است. ابن عساکر: ترجمة الحسین ص 99 از طریق ابن سعد.

[155]- سیَر أعلام النبلاء 3/291.

[156]- ابن سعد: الطبقة الرابعة 1/165، ابن سعد: طبقات 5/358، طبری 5/322 از ابومخنف، العقد الفرید 4/273 از هیثم بن عدی، تهذیب الکمال 6/412 از طریق ابن سعد.

ابوبرده می‌گوید: نزد امیرمعاویه آنگاه که مریضی‌اش سخت شد رفتم، گفت: ای برادر زاده! نزدیک بیا و مرا ببین. گفتم: شما خوب هستید، و در  این هنگام یزید نیز داخل شد، امیر معاویه برایش گفت: اگر سرپرست مردم شدی با این به خوبی رفتار کن؛ زیرا پدرش دوست من بوده است.

نگا: طبری 5/332 با سند صحیح، سند طبری افتادگی دارد، واسطه‌ی میان عبدالله بن احمد و ابوصالح امام احمد است و وی از سند افتاده است در صورتی که عبدالله بن احمد بیش از یک مورد تصریح کرده است که او از طریق پدرش از صالح روایت می‌کند، نگا: ابن سعد: طبقات 4/1/172 با سند حسن، البته این روایت از حضور یزید چیزی نگفته است. السیر ذهبی 3/160، به همان مقدار که ابن سعد آورده است. می‌توان روایت طبری را این گونه توجیه کرد که: ورود یزید نزد پدرش در ابتدای بیماری وی بود و پس از آن به حوارین رفته و چون خبر وفات پدر را شنیده بازگشته است.

[157]- یکی از روستاهای معروف حلب است، یاقوت: معجم البلدان 2/315.

[158]- ابن سعد: الطبقة الرابعة 1/174-176 با سند حسن، بلاذری: أنساب الأشراف 4/1/154-156، طبری 5/323 از عوانه. 5/328. با سندی قابل قبول به شرطی که اسحاق بن خلید مولای سعید بن العاص باشد. ابن عبد ربه: العقد الفرید 4/273، ابن عساکر: تاریخ دمشق 16/310ق، ذهبی: تاریخ الاسلام حوادث 41-60 هـ ص316-317، و سیر أعلام النبلاء 13/161 از ابی مسهر با سند صحیح.

[159]- طبری: 5/323 از عوانه، العقد الفرید 4/372-374 از هیثم بن عدی. تنها دینوری در الاخبار الطوال گفته است که معاویه به ضحاک وصیت نمود، ابتدا یزید حاضر نبود و سپس آمد و معاویه دوباره وصیت خود را تکرار کرد، این گفته با عدم حضور یزید هنگام وفات معاویهس تعارض دارد.

[160]- ابن سعد 4/142-188.

[161]- ابن سعد: ط 4/1/176، خلیفه: التاریخ 226، طبری 5/338، ابن عبدالبر: الاستیعاب 3/1420، ابن حجر: الاصابة 6/155. سخن ابن العمرانی که می‌گوید: در ربیع الاول سال شصت و یک هجری با یزید بیعت شد، شاذ است، نگا: الانباء في تاریخ الخلفاء ص 49.

[162]- ابن سعد: ط 4/176 با سند حسن، بلاذری: أنساب الأشراف 4/1/154، طبری 5/327-328 از طریق ابومخنف، ابن عبد ربه: العقد الفرید 4/383/374، الاغانی 17/312، ابن عساکر: ترجمه‌ی معاویه 16/756 شعر یزید جمع صلاح الدین المنجد 112، 13. ابن عبد البر به نقل از شافعی گفته است که یزید بیت 7 و 9 را از اعشی گرفته است، نگا: الاستیعاب 3/1419، ابن کثیر 8/148.

[163]- ابن سعد: ط 1/176، با سند حسن، ابن قتیبه: عبون الاخبار 2/260، ابن عبد ربه: العقد الفرید 4/374-375، ابن کثیر 8/146.

[164]- ابن عساکر 16/360ق، السیر 3/162 با سند حسن از ابی مسهر.

[165]- ابن عساکر 16/360ق، السیر 3/162 با سند حسن از ابی مسهر.

[166]- طبری، 5/338.

[167]- ابن سعد: ط 5/359.

[168]- خلیفة: التاریخ 232 با سندی که محمد بن زبیر حنظلی در آن وجود دارد که او متروک است. بلاذری: أنساب الأشراف 4/299-300 از ابومخنف و عوانه، و ص 309 از طریق محمد بن زبیر حنظلی، طبری 5/33 از ابومخنف، اشجری: الامالی الخمیسیة 1/170.

[169]- خلیفة: التاریخ 223-232 از جویریه از اشیاخ مدینه، ابن عبد ربه: العقد الفرید 4/376 از قاسم بن سلام، بیهقی: المحاسن و المساوی 80-81 از ابی معشر.

[170]- بیهقی: المحاسن و المساوی ص 80.

[171]- برای توصیف راه شام به مدینه، نگا: المسالك والممالك ص 150، ابن خرداذبه.

[172]- طبری: 5/330 از ابومخنف.

[173]- خلیفة: 232-233 از جویریه بن اسماء از مشایخ مدینه. العقد الفرید: 4/376 از قاسم بن سلام، بیهقی: المحاسن والمساوی 80-81 از ابومعشر.

[174]- بلاذری: انساب الاشراف 4/300 از ابوعوانه و ابومخنف.

[175]- بلاذری: انساب الاشراف 4/300 از ابوعوانه و ابومخنف.

[176]- خلیفة: 233، نگا: همین روایت با اندکی تفاوت از ابن عساکر، ص 146-147 تراجم العین "عبدالله بن جابر، عبدالله بن زید" از زبیر بن بکار و نگا: همین روایت در العقد الثمین 5/157.

[177]- خلیفة: التاریخ 233.

[178]- المحاسن و المساوی ص 80.

[179]- خلیفة: ص 233.

[180]- بلاذری: انساب الاشراف 4/303، طبری 5/341.

[181]- بلاذری: انساب الاشراف 4/300.

[182]- عبدالله بن مطیع بن الاسود العدوی المدنی، روایتش ثابت است، روز حره‌ فرمانده قریش بود و از جانب ابن زبیر امیر کوفه گردید و سال هفتاد و سه به شهادت رسید (التقریب: 324).

[183]- انساب الاشراف 4/302.

[184]- سابق 4/307 از ابومخنف و عوانه. طبری 5/443.

[185]- عبدالله بن عیاش بن ابی ربیعه المخزومی المکی، المدینی القارئ، از پدرش، ابن عمرو بن عباس حدیث شنیده است، و نزد ابی بن کعب قرائت خوانده و قاری‌ترین اهل مدینه بوده است، سال 78 در سیستان شهید شد، العقد الثمین 5/230.

[186]- ابواء: میان آن و جحفه از جانب مدینه بیست و سه میل است و قبر آمنه مادر رسول الله  صل الله علیه و آله و سلم  آن جا است. یاقوت: 1/79.

[187]- ابن سعد: ط 5/360، ابن عساکر 201 از طریق ابن سعد، مزی: تهذیب الکمال 6/416 از طریق ابن سعد، طبری: 5/343 و گفته: ابن عمرو بن عباس با آنان ملاقات کردند و شاید ابن عیاش این گونه تحریف شده باشد، صحیح آن است که ابن عباس در آن زمان در مکه بود، نگا: ابن عساکر 15/732-733 ق، نگا: ابن الندیم: بغیة الطالب 6/119ق.

[188]- ابن سعد 5/360، ابن عساکر 199 از طریق ابن سعد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...