حکمت از واژه «حَکَمَه» مشتق شده و «حَکَمه»[1] وسیلهای است برای تحت کنترل درآوردن حیوان سواری و جلوگیری از سرکشی آن. گفته شده حکمت از آن مشتق شده زیرا حکمت، دارنده حکمت را از ارتکاب اخلاق پست باز میدارد[2].
و حکمت در حقیقت به معنی گذاشتن هر چیزی در جای خودش است، و این تعریف عام بوده اقوال، افعال و سایر تصرفات را شامل میشود و چون مراد ما از حکمت در اینجا حکمتی است که دعوتگر باید به آن متصف باشد لذا غالبا یا حکمت در گفتار است آن هم در وادی علم و موعظه و یا حکمت در برخورد با دیگران است به منظور تشویق آنها به نیکی و بازداشتن از بدی.
تعریف ابن زید نیز مؤید همین مفهوم حکمت است که: هر گفتاری که تو را بهسوی نیکی بخواند یا راهنمایی کند و یا تو را از بدی باز دارد، حکمت است.
و دقیقتر از این، قول ابوجعفر محمد بن یعقوب است: هر سخن درست و صوابی که فعل صحیحی را باعث شود حکمت است.
و جرجانی در «التعریفات» گفته: هر کلامی که موافق حق [و حقیقت] باشد حکمت است.
و در قرآن آمده که: ﴿يُؤۡتِي ٱلۡحِكۡمَةَ مَن يَشَآءُۚ وَمَن يُؤۡتَ ٱلۡحِكۡمَةَ فَقَدۡ أُوتِيَ خَيۡرٗا كَثِيرٗاۗ وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَّآ أُوْلُواْ ٱلۡأَلۡبَٰبِ٢٦٩﴾ [البقرة: 269]. «خداوند دانش را به هر کس بخواهد (و شایسته بداند) میدهد و هر کس که به او دانش داده شده است خیر فراوانی داده شده است».
خداوند در این آیه «خیر» و «حکمت» را به هم ربط داده و وجه این ارتباط این است که حکمت معانی گفتار لغزش ناپذیر و کردار و استوار را شامل میشود.
به عبارت دیگر: حکمت علم متقن و یقینی و عمل به مقتضای این علم میباشد. و اینکه فرموده هر کس را که بخواهد حکمت میبخشد یعنی او را مستعد و دارای قابلیت این میگرداند: به این شیوه که تفکری سالم و خلق و خوی و قوای معتدل به او عطا میکند که در نتیجه قابلیت فهم حقایق را یافته و چنانچه آن را یافت مطیع و منقاد میگردد، نه هوای نفس، نه تعصب و نه تکبر و غرور نمیتوانند او را از این کار باز دارند. خداوند نیز با فراهم آوردن دعوتگران و حفاظت منطقه از دشمنان سرکش این امر را برای او ساده میگرداند و ساده گردانیدن زمانی کامل میگردد که توجه آن شخص بهسوی خدا معطوف گردد که اسباب و لوازم تسهیل امر را برای او فراهم کرده و حجابهای فهم و درک را از روی وی برداشته است.
و همچنانکه در آیه ذکر شده، در این هنگام است که خیر کثیر برای وی محقق میشود.
بنابراین، استواری در رأی و هدایت الهی به خیر کثیر منجر میشود و از فروع این خیر پرهیز و دور ماندن از اشتباه و گمراهی است به میزان فهم و به کارگیری حکمت، به این معنی که هرچه فهم درستتر و دقیقتری داشته باشیم و هر چه بیشتر آن را بکار بگیریم کمتر دچار اشتباه و گمراهی خواهیم شد. و چنانچه در مصائب و مشکلات مردم تتبع نمایی، خواهی دید که عمدۀ آن به خاطر جهالت، گمراهی و سست رأی بودن است و برعکس منافع و برکاتی که مردم به آن دست یافتهاند نتیجه آگاهی و علم به حقایق میباشد و چنانچه مردم حقیقت را آنگونه که هست دریابند از افتادن در سختی و شقاوت پرهیز میکنند[3].
از مجموع آنچه تاکنون گفتیم معلوم میشود که حکمت یک کلمه عام بوده که هم شامل گفتاری است که منجر به بیداری نفوس و سفارش به نیکی است و هم شامل خبر دادن از تجربههای خوشبختی و بدبختی و هم شامل کلیات فراگیر اصول آداب و رفتار و ... میباشد.
بنابراین حکمت معرفتی است پاک و بری از شائبه اشتباه و بقایای جهل و نادانی به هنگام تعلیم و تهذیب مردمان و اصلاح رویکردهایشان.
حکمت اسم جامعی است برای هر گفتار و یا هر علمی که به صورت مستمر و تغییرناپذیر اصلاح حال مردم و عقیده آنها را مراعات کند[4].
استعمالات واژه «الحکمه» در قرآن:
کلمۀ حکمت در نصوص دینی بر مواردی اطلاق شده که معنی سابق در آنها باشد:
یک جا مراد از آن کتب آسمانی از جمله قرآن، انجیل و غیره است.
و جای دیگر مراد از آن نبوت، هدایت، رشد، عدالت، علم، حلم و تفقه است[5].
در تعریف گذشته از حکمت ملاحظه میشود که موعظه به شیوه نیک و جدال به بهترین شیوه از بارزترین مصادیق داخل در مفهوم حکمت هستند ولی برای تعریف و توضیح بیشتر شایسته است که به صورت خاص ذکر شوند زیرا آیه در صدد بسط و تفصیل مفهوم حکمت است و لذا این دو مصداق را بصورت خاص ذکر کرده: ﴿ٱدۡعُ إِلَىٰ سَبِيلِ رَبِّكَ بِٱلۡحِكۡمَةِ وَٱلۡمَوۡعِظَةِ ٱلۡحَسَنَةِۖ وَجَٰدِلۡهُم بِٱلَّتِي هِيَ أَحۡسَنُ﴾ [النحل: 125]. «به وسیلهء حکمت بهسوی راه پروردگارت دعوت کن، و به وسیلهء اندرزهای نیکو، و با آنها (مخالفان) به طریقی که نیکوتر است به مناظره پرداز».
و از آنجا که دو تعبیر «الـموعظة الحسنة» +و وَجَٰدِلۡهُم بِٱلَّتِي هِيَ أَحۡسَنُ﴾ داخل در مفهوم حکمت هستند، عطف آنها بر حکمت از باب عطف خاص بر عام میباشد.
و اصل در موعظه به نیکی این است که گفتاری باشد که روان مخاطب را نرم و آماده انجام افعال نیک و اجابت دعوت داعی گرداند.
و موعظه؛ تشویق و ترهیب و هشدار و بشارت را در بر میگیرد. و به همین دلیل ابن عطیه گفته است: «الـموعظة الحسنة»، ترساندن و امیدوار کردن و لطف کردن به انسان است، به گونهی که او را بزرگ بشماری و کاری کنی که فضائل را پذیرا باشد[6].
زمخشری به یک معنی لطیف و ظریف در آن اشاره میکند، آنجا که میگوید: «الـموعظة الحسنة» آن است که قصد نصیحت و نفع رسانی بر مخاطب پوشیده نماند.
و خلاصه اینکه مراد از آن: یادآوری خیر و نیکی است که بوسیله آن قلب نرم میگردد[7].
و این اشاره زیبایی است که اهل علم در وصف موعظه به شیوه نیک بیان کردهاند که در دعوت به حکمت نیست. و گفتهاند: موعظه به «شیوه نیک» مقید شده در حالی که حکمت مقید نشده و بصورت مطلق ذکر شده به این علت که حکمت تعلیم جویندگان کمال است توسط معلمی که به تعلیم دانشآموزانش اهتمام میورزد و بنابراین جز شیوه نیک و پسندیده نمیتواند داشته باشد و نیازی به تنبیه ندارد تا حَسَن [و شیوه نیک] بودن معنی پیدا کند.
ولی از آنجا که در «الـموعظة الحسنة» غالبا مراد بازداشتن مخاطب از ارتکاب اعمال ناپسند و افتادن در آن میباشد، لذا احتمال دارد که یک درشتی و گستاخی از جانب واعظ و یا یک دلشکستگی در دل مخاطب ایجاد شود [و لذا مقید شده به (شیوۀ نیک)].
و یکی از شیوههای نیک موعظه نرمی در سخن و تشویق مخاطب به نیکی است: ﴿ٱذۡهَبَآ إِلَىٰ فِرۡعَوۡنَ إِنَّهُۥ طَغَىٰ٤٣ فَقُولَا لَهُۥ قَوۡلٗا لَّيِّنٗا لَّعَلَّهُۥ يَتَذَكَّرُ أَوۡ يَخۡشَىٰ٤٤﴾ [طه: 43-44]. «بهسوی فرعون بروید چرا که او طغیان و سرکشی کرده است * با سخن نرم با او سخن بگویید، شاید متذکر شود یا از خدا بترسد».
توضیح «الجدال بالتي هي أحسن»:
جدل در اصل به معنی احتجاج و دلیل آوردن است جهت اثبات رأی خود و رد مخالف. بنابراین جدل: گفتگو و تبادل ادلّه و مناقشه بر سر آن ادله است. و دامنهاش از خصومت وسیعتر است زیرا مخاصمه نیز از آن جهت که تبادل کلامی و برهانی است نوعی جدل محسوب میشود.
به همین علت جرجانی در «التعریفات» گفته است:
جدل یعنی خصم و دشمن را از اینکه بتواند فساد و تباهی گفته ما را بوسیله یک دلیل یا شهبه و یا به منظور اثبات گفته خودش ثابت کند، باز داریم.
ذکر این نکته لازم است که مراد ما از جدال در اینجا محاجه و گفتگویی است که به خصومت نیانجامد مگر اینکه جدال با ظالمان خصومت نامیده شود، زیرا جدال در این صورت صورتی شایسته نخواهد داشت. و دعوتگر چنانچه مجبور به جدال باشد باید جدالش به بهترین شیوه باشد.
و در توضیح علت مقید بودن جدال به «بهترین شیوه» چیزی شبیه همان موردی که برای «موعظه حسنه» گفتیم، باید گفته شود. شایستگی جدال در التزام به منطقی بودن آن و دوری از خشونت و چشمپوشی از مسایل کوچک به خاطر مسایل بزرگتر به منظور حفظ وقت و عزّت نفس و مردانگی است، که باید آمیخته باشد با نرمش و ملاطفت و دور باشد از درشتی و خشونت، و همچنانکه ابن عاشور میگوید[8]: رد تکذیب دشمنان و ابطال قولشان به وسیله کلامی غیر صریح و هدفدار نیز «جدال بالتي هي احسن» است.
مثل این گفته خدای متعال: ﴿وَإِنَّآ أَوۡ إِيَّاكُمۡ لَعَلَىٰ هُدًى أَوۡ فِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٖ﴾ [سبأ: 24]. «ای پیغمبر! به مشرکان) بگو: قطعاً یا ما (مؤمنان) و یا شما (مشرکان) بر هدایت یا ضلالت آشکاری هستیم».
و مثل آیات: ﴿وَإِن جَٰدَلُوكَ فَقُلِ ٱللَّهُ أَعۡلَمُ بِمَا تَعۡمَلُونَ٦٨ ٱللَّهُ يَحۡكُمُ بَيۡنَكُمۡ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ فِيمَا كُنتُمۡ فِيهِ تَخۡتَلِفُونَ٦٩﴾ [الحج: 68-69]. «و اگر آنها با تو به جدال برخیزند (و سخنان تو در دل آنها اثر نگذارد در پاسخ آنها) بگو خدا از اعمالی که شما انجام میدهید آگاهتر است * و خداوند روز قیامت در میان شما در آنچه اختلاف داشتید داوری میکند».
قبل از تعمق و غور در بحث در مورد حکمت و مفهوم آن و بر مبنای اشارات قبلی در مورد معنی حکمت و نیازمندیهای دعوتگر از جمله سلامتی اندیشه و فکر و اعتدال قوّا و دوری از تعصب و تکبر، دوست دارم به بعضی از صفات اشاره کنم که شایسته است دعوتگر به آنها آراسته گردد. و حکمت و تحقق غرض تبلیغ حق با آگاهی ـ به توفیق الهی ـ از آنها جوشش میگیرد.
مراد از تقوی همه معانی کلمه است: انجام اوامر الهی، ترک منهیات و آراسته شدن به صفات اهل ایمان. تقوی و پرهیزگاری در برابر خدا چنانچه نصیب انسان گردد، قلب را نورانی و ادراک و احساس را پویا کرده، صاحب آن به وسیله تقوی حقیقت را شناخته و به وسائل و اسلوبهای صحیح و سازگار با ظروف، احوال و اشخاص آگاهی مییابد و سرانجام از آنِ پرهیزگاران است: ﴿وَمَن يَتَّقِ ٱللَّهَ يَجۡعَل لَّهُۥ مِنۡ أَمۡرِهِۦ يُسۡرٗا﴾ [الطلاق: 4]. «و هر کس تقوای الهی پیشه کند خداوند کار را بر او آسان میسازد. و همانا اولیای خدا هستند که پرهیزگارند».
و این باب بزرگی است که به لحاظ نظری معلوم ولی تحقق عملی آن ـ سوگند به خدا ـ کمیاب و نادر میباشد. و هر کس این صفت را در خود محقق سازد به نظر مردم و یا رضایتشان توجه نمیکند، در اینجا فرمودۀ امامِ مجدّد شیخ الاسلام محمد بن عبدالوهاب رحمه الله در ذهنم تداعی میشود که: بعضی از مردم [در ظاهر] بهسوی خدا میخوانند در حالی که بهسوی خود دعوت میکنند.
و گروهی که بیشتر از همه باید در طلب این خصلت باشند و بیشتر از همه به آن نیاز دارند علماء و دعوتگران هستند. و از اولین گروههایی که در روز قیامت به آتش جهنم انداخته میشوند کسانی هستند که این خصلت را تباه کردهاند و غزالی رحمه الله در احیاء العلوم برای هشدار از اشتهای[9] خفّی که منجر به شرک خفی میشود گفته است: دعوتگر به هنگام دعوت عزت نفس خود را که ناشی از علم و دین و ذلّت غیره را که ناشی از جهل و کوتاهی است میبیند و چه بسا که هدفش از دعوت اظهار این برتری خویش بر دیگران و خوار کردن مدعو باشد از طریق پی بردن مدعو ـ ولو بصورت ناقص ـ به جهل خود و فرومایگی جاهلان و کوتاهی خویش و سوء حال کوتاهی کنندگان.
و در ادامه گوید: و این لغزشی بزرگ و پستیِ عظیم و فریب شیطان را خوردن است که شیطان همه را از این راه فریب میدهد مگر آن کسی که خدا عیوبش را به وی شناسانده و چشم بصیرتش را به نور هدایت گشوده است، زیرا در برتر دیدن خود نسبت به دیگران لذت فراوانی نهفته است.
و امام غزالی رحمه الله به این توضیح بسنده نکرده و بلکه معیار و محک آن را نیز بیان میکند:
معیار و محکی برای این امر وجود دارد که شایسته است دعوتگر خود را با آن محک بزند و آن اینکه چنانچه دیگرانی غیر او به دعوت و اصلاح مردم پرداختند و مردم به ندای آنان لبیک گفتند برای این داعی خوشایندتر باشد از اینکه مردم دعوت او را اجابت کنند. اگر انجام این کار توسط دیگران که کار او را انجام میدهند را دوست داشت بر خیر و نیکی بوده و چنانچه دوست نمیداشت دیگرانی غیر او از اهل علم و دعوت مورد اجابت واقع شوند، این شخص نمیتواند جز تابع هوای نفسانی باشد: کسی که بواسطه دعوتگری در صدد اظهار منزلت خویش است پس باید از خدا پروا داشته باشد و در وهله اول خودش را دعوت دهد[10].
البته این قول غزالی که «دعوت بوسیله دیگران را از دعوت خویش بیشتر دوست داشته باشد» به نظر بنده محل تأمل است مخصوصاً که پیغمبر صل الله علیه و آله و سلم فرمودهاند: «قسم به خدا، خداوند یک نفر را به وسیله تو هدایت کند برایت از شترهای سرخ رنگ ـ که نماد ثروت بوده ـ بهتر است[11].
بنابراین مسابقه در اینجا مسابقه در امر خیر است.
و نیز نظر به این فرموده خدای متعال: ﴿وَمَنۡ أَحۡسَنُ قَوۡلٗا مِّمَّن دَعَآ إِلَى ٱللَّهِ وَعَمِلَ صَٰلِحٗا...﴾ [فصلت: 33]. «چه کسی خوش گفتارتر است از آن کس که دعوت بهسوی خدا میکند و عمل صالح انجام میدهد».
و البته اخلاص و اصلاح نیت در غیر مسابقه مشروع نیز مورد طلب میباشد.
قسمت اعظم مراد خداوند از بصیره در آیه زیر علم میباشد: ﴿قُلۡ هَٰذِهِۦ سَبِيلِيٓ أَدۡعُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِۚ عَلَىٰ بَصِيرَةٍ﴾ [یوسف: 108]. «بگو: این راه من است که من (مردم را) با آگاهی و بینش بهسوی خدا میخوانم. بلکه چنانکه گذشت یکی از معانی بارز حکمت ـ که ما الآن در صدد بیان آن هستیم ـ علم میباشد».
بصیرت، علم و حکمت را با هم جمع میکند و این خصلت معلوم بوده تفصیل بیشتر نمیطلبد و برای این مهمّ توجه به سرگذشت بخاری رحمه الله در صحیحاش کافی است که این گونه کتابش را آغاز میکند: بابی در (مورد) علم قبل از گفتار و کردار. و به این فرموده خداوند استدلال میورزد که: ﴿فَٱعۡلَمۡ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا ٱللَّهُ وَٱسۡتَغۡفِرۡ لِذَنۢبِكَ﴾ [محمد: 19]. «پس بدان که قطعاً هیچ معبودی بحق جز الله وجود ندارد و برای گناهان خود آمرزش بخواه...».
بخاری رحمه الله بعد از ذکر آیه فرموده: خدا قبل از قول و عمل با علم آغاز کرده است.
و حسن بصری رحمه الله در همین مورد میگوید: عمل کننده بدون آگاهی مثل رهروی است که راه را نمیشناسد.
و در حِکَم[12] روایت شده: هر کسی به چیزی غیر از اصل تمسک بجوید خوار و ذلیل گشته، و هر کس راهی را بدون راهنما بپیماید گم میشود.
و علم همچنانکه در قرآن و سنّت و سیرۀ سلف صالح و درک اهل علم آمده فهم دقیق را در دو بُعد علمی و عملی شامل میشود.
سرشت مردم به گونهای است که تجاوز دیگران و یا تحقیر شدن خود را بر نمیتابند اگرچه در قالب حق و حقیقت بر آنان عرضه شود. بلکه استعلاء و خود بزرگ بینی علت اصلی کراهت از حق و حقیقت و نپذیرفتن آن میباشد.
به همین دلیل تواضع ثمرۀ معرفت خدا و نفس خویش است. خلیفه اول حضرت ابوبکر رضی الله عنه میفرماید: هیچ یک از مسلمانان نباید دیگری را تحقیر نکند زیرا مسلمان کوچک ـ و پایین مقام ـ هم در نزد خداوند بزرگ و محترم میباشد. و خداوند خطاب به پیغمبرش محمد صل الله علیه و آله و سلم میفرماید: ﴿وَٱصۡبِرۡ نَفۡسَكَ مَعَ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ رَبَّهُم بِٱلۡغَدَوٰةِ وَٱلۡعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجۡهَهُۥۖ وَلَا تَعۡدُ عَيۡنَاكَ عَنۡهُمۡ﴾ [الکهف: 28] «با کسانی باش که پروردگار خود را صبح و شامگاهان میخوانند و تنها رضای او را میطلبند و هرگز به خاطر زیورهای دنیا، چشمان خود را از آنها بر مگیر».
ابن الحاج میگوید: هر کس رفعت و بلندمرتبگی میخواهد در برابر خدا تواضع کند چرا که عزت جز به اندازه افتادگی به انسان داده نمیشود.
و آنچه به این بحث مربوط میشود آگاهی است از اینکه سرشت انسانها به گونهای میباشد که از شخصی که زیاد در مورد خودش صحبت میکند و یا دیگری را به ثنای خویش فرا میخواند و یا برای این کار مداح میطلبد نفرت دارند.
فضل و بزرگواری شایسته خداوند میباشد، و هر کس میخواهد (در این مورد) برای مردم صحبت کند از فضل خدا بر ایشان بگوید و نه از فضل خویشتن.
حلم چیزی نیست جز کنترل نفس به هنگام خشم، و پناه بردن به عقل در هنگام برانگیخته شدن خشم و غضب. و این ـ سوگند به خدا ـ چیزی نیست جز نشانه قدرت و عنوان قهرمانی زیرا «سختگیری و محکم کاری به جهان پهلوانی نیست، بلکه کسی محکم کار است که به هنگام خشم و غضب خود را کنترل نماید»[13].
و چه کسی از دعوتگری که عرصه فعالیتش سینههای مردمان و نفسهای آدمیان است بیشتر به این خُلُق و خوی نیاز دارد.
و از بارزترین اشکال حلم «کظم غیض»[14] است که چنان که مدارج کمال را طی کند به مرحله عفو و گذشت از مردم میانجامد و این از صفات پرهیزگاران است که به بهشتی میروند که پهنای آن به اندازه همه آسمانها و زمین است.
و هر کس از جام حلم نوشیده باشد درجات و مراتب آن را هم میپیماید... صلۀ رحم را نسبت به کسی که از او بریده به جا میآود، و از ظلماش درمیگذرد، و به کسی که درحق او بدی کرده، نیکی میکند.
و کسی که گمان کند حلم همان عجز و عفو، و بخشش همان ضعف، و رویگردانی از جاهل همان خوف و سستی است، اشتباه میکند و این را نمیگوید مگر کسی که از گناه عزت میگیرد که آن خُلُق و خوی ناپسندی است، و همچنانکه میبینیم با حلم منافات دارد.
روزی زین العابدین بن علی بن حسین رضی الله عنهم وعن آبائه ـ از مسجد خارج شد، شخصی او را دشنام داد، و مردم فوری عکس العمل نشان دادند. و او گفت: او را به حال خود بگذارید، سپس به او رد کرد و گفت: آنچه را که خداوند از عیوب ما بر شما پوشانده است بیشترند، آیا حاجتی داری تا یاریات کنیم؟
مرد خجالت کشیده، و او کسوه و لباسی را که داشت به مرد داد و فرمود تا هزار درهم نیز به او بدهند و مرد چون این را دید گفت: براستی که تو از اولاد پیغمبران میباشی.
از سعید بن عبدالرحمن زیبدی نقل شده که گفت: قرّاء[15] سادهگیر، گشادهرو و خنده به لب مرا خوشحال و به تعجب میاندازند ولی آن کسی که با گشادهرویی با او برخورد میکنی و او با تندخویی برخورد میکند و به خاطر علمش بر تو منت میگذارد، خدا امثال ایشان را در بین مردم زیاد نگرداند.
ای دعوتگران! مردم به دامانی مهربان و رویی خوش و با گذشت نیاز دارند، و به دوستی که آنها را در برگیرد و بردباری که عرصه را بر آنها به خاطر جهلشان تنگ نگرداند. به کسی نیاز دارند که غم آنها را به دوش بکشد، و نه اینکه با هم و غم خود بر دوششان سنگینی کند ... و در رکاب او توجه و رضایت بیابند.
و به همین دلیل رحمت خداوندی بر محمد صل الله علیه و آله و سلم که پیغمبری الگو است، ارزانی شده: ﴿فَبِمَا رَحۡمَةٖ مِّنَ ٱللَّهِ لِنتَ لَهُمۡۖ وَلَوۡ كُنتَ فَظًّا غَلِيظَ ٱلۡقَلۡبِ لَٱنفَضُّواْ مِنۡ حَوۡلِكَۖ فَٱعۡفُ عَنۡهُمۡ وَٱسۡتَغۡفِرۡ﴾ [آل عمران: 159]. «در پرتو رحمت و لطف پروردگار، تو با مردم مهربان شدی در حالی که اگر خشن و تندخو و سنگدل بودی از اطراف تو پراکنده میشدند. پس از تقصیر آنان درگذر، و آنها را مشمول عفو خود گردان و برای آنها طلب آمرزش کن».
و لذا پیغمبر صل الله علیه و آله و سلم هیچ وقت به خاطر خودش بر کسی خشم نگرفت و به علت ضعف بشری یارانش نرنجید، هر چه در اختیار داشت از آنان دریغ نکرد، و با آنها بر سر آنچه دارند منازعه نکرد و بردباری و نیکی و مهربانیاش گنجایش آنان را داشت.
زمانی که قلبی مهربان و سرشتی رقیق و با نرمش به همراه علم و حکمت به بنده اعطا شود، بر کسی که در درجه پایین است و یا بر شخص جاهل به خاطر مخالفت و ممانعتشان درشتی نمیکند، و این در حالی است که دنیا پر است از کسانی که ناصحان را دوست ندارند.
آری، دعوتگرِ بهسوی حق که ماهر و نیرومند باشد از جلوگیری و ممانعت و نفرت مردم متعجب نمیشود، و بلکه به خاطر مهربانی و شفقت نسبت به آنها پیوسته حریص است بر اینکه پشت سر هم بهسوی آنان بازگشت کند، همچنانکه والدین از پافشاری در دادن غذا به هنگام سلامتی و دوا به هنگام بیماری به فرزندانشان خسته نمیشوند، و بلکه در حدیثی که ابوداود، نسائی، ابن ماجه و ابن حبان به روایت ابوهریره رضی الله عنه نقل کردهاند، پیغمبر صل الله علیه و آله و سلم فرمودند: همانا من نسبت به شما مثل والد هستم نسبت به فرزندش.
آیا شفقتی بالاتر از شفقت والد بر فرزندش وجود دارد. و چه بسیار محمد صل الله علیه و آله و سلم روی گردانی قومش را با این درخواست نبوی پاسخ داد که خدایا! قوم مرا هدایت کن که آنان نمیدانند.
[1]- حکمه در زبان فارسی به معنی دهنة افسار اسب میباشد. مترجم.
[2]- المصباح المنیر، 56.
[3]- التنویر و التحریر، 3/64.
[4]- التنویر و التحریر، 3/60 – 63، 41/35.
[5]- لسان العرب، 12/140 – 142. المعجم الوسیط، 1/90. القاموس المحیط، 4/98.
[6]- التعریفات، ص 132.
[7]- البحر المحیط، 5/549.
[8]- التحریر، 14/325 – 330.
[9]- یا شهوت: مراد آن چیزی است که نفس طلب میکند. مترجم.
[10]- احیاء العلوم، 2/329 و بعد از آن. با حذف و تصرّف.
[11]- این حدیث را سهل بن سعد روایت و بخاری و مسلم نقل کردهاند.
[12]- مراد «حکمتهای منقول» است. مترجم.
[13]- این حدیث را سهل بن سعد روایت و مسلم و بخاری نقل کردهاند ولفظ آن: «ليس الشديد بالصرعة إنَّمـا الشديد الذي يملك نفسه عند الغضب».
[14]- یعنی: به هنگام عصبانیت خشم خود را اظهار نکردن و بلکه فرو خوردن خشم. مترجم.
[15]- منظور از قرّاء در اینجا علماء میباشد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر