توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۴۰۱ مهر ۲۲, جمعه

مقدمه

 

مقدمه

رضا زنگنه  رحمه الله  متولد شهرستان اصفهان در خانواده‌ای کاملاً مذهبی چشم به جهان گشود. پدر ايشان يکی از روحانيون معروف اصفهان، و يکی از متعصبان به مذهب تشيع بود. رضا زنگنه تا قبل از گرويدن به مذهب اهل سنت نيز مانند ديگر ساکنين اصفهان يکی از متعصبين به مذهب خويش بود بهتر است چگونگی گرويدن ايشان به اهل سنت و جماعت را که آن را يک نوع هدايت می‌ناميد از زبان خود مرحوم بخوانيم. ايشان در اين راستا می‌گفت: من در خانواده‌ای زيسته‌ام که می‌بايست هم اکنون مانند پدرم يکی از مُبلِّغين دين تشيع باشم ولی به فضل و رحمت خداوند از بند ضلالت و گمراهی رهائی يافتم و به مذهبی دست يافتم که همان راه و روش پيامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  می‌باشد و خوشحالم که مورد استجابت دعای مرحوم پدرم گرديدم چون پدرم هميشه و حتی در وصيت‌نامه‌اش از خداوند مسئلت می‌نمود که يکی از دو فرزندانش را به راه مستقيم هدايت دهد و منظورش از هدايت اين بود که لباس روحانيت به تن کند از آنجا که خداوند عليم به امور بندگانش می‌باشد و راه راست را بهتر از هر مخلوقی تشخيص می‌دهد من را به اين راه حق سوق داد. داستان گرايشم به مذهب اهل سنت خيلی طولانی است ولی مختصرا از روزهائی شروع شد که بنده شيفتهء يکی از مراجع تقليد معروف شهر اصفهان شدم و برای شنيدن سخنانش سرمای سرد زمستان را تحمل می‌کردم و گاهی کيلومترها راه می‌پيمودم تا به پای منبر اين عالم برجسته برسم و عاشق سخنانش بودم تمام رفتار و کردار اين روحانی برايم اينگار يک نوع حجت بود افتخارم بر اين بود که بتوانم مريد وی گردم و به همين منزلت نيز دست يافتم اما وقائعی رخ داد که اصلاً در مرحلهء اول برايم باورنکردنی بود، سخت از اين رويداد شوک‌زده شدم ولی با دوتا چشمانم آشکارا به نوعی فساد اخلاقی که زبانم از ذکر نوع آن عاجز است در اين شخصيتی که مظهر عقيده‌ام بود مشاهده نمودم تا چند سال اين مسئله وجدانم را رنج می‌داد و از اعتمادم به علمای مذهب روز به روز کاسته می‌شد و با مسائلی و يک نوع سوءلاتی روبرو می‌شدم که اصلاً در کتب مذهبم به جز تعصب پاسخی يا ردی نمی‌يافتم و اين اصل من را به فکر جستجو در مورد باقی مذاهب اسلامی انداخت. تنها مذهبی که حتی فکر جستجو در آن نمی‌کردم مذهب اهل سنت بود چون از کودکی اينقدر نسبت به اين مذهب بدی شنيده بودم که يک نوع بدبينی به اين مذهب پيدا نمودم ولی وقتی در مطالعه و جستجو در ميان اديان اسلامی ناموفق ماندم مجبور شدم برای يافتن پاسخ‌های سؤالاتم به مذهب اهل سنت هم سری بزنم و چون نتوانستم کتاب‌هايی در مورد اين مذهب تهيه نمايم تصميم گرفتم برای آشنائی با اين مکتب به مناطق اهل سنت در کشور مسافرت نمايم، يادم هست در اولين مسافرتم به کردستان بود که به کتابی بنام حل اختلاف تاليف علامه مردوخ دست يافتم چندين بار متوالی مطالعه نمودم و اينگار گمشده‌ام را يافته بودم چون جواب تمام پرسش‌هايم را در اين کتابچه پيدا نمودم از اين رو تصميم گرفتم در مذهب به ارث برده از پدر و مادرم تجديد نظر نمايم کمی از تعصبات مذهبی کاستم و به جستجو در مورد مذهب ادامه دادم با علمای اهل سنت آشنا شدم و پس از ساليان تحقيق متوجه شدم تنها راهی که می‌تواند من را از شرکيات مذهبم نجات دهد گرويدن به مذهب اهل سنت است از اين رو به مطالعاتم در مورد اين مذهب ادامه دادم و بلاخره با تصميمی استوار اين مذهب را به عنوان دينی تازه اختيار کردم در اين راستا امتحانات بسياری شدم که به شکر خداوند تمام اين امتحانات بر ايمانم و بر قوت عقيده‌ام افزوده می‌شد. با علماء و شخصيت‌های برجستهء اهل سنت رابطهء نزديکی پيدا کردم از جمله: علامه شهيد سبحانی و شهيد ضيائی و دکتر مظفری در شيراز و آيت الله برقعی در تهران و مولوی دامنی و مولوی عبدالملک ملازاده و ديگر علماء.. به بيشتر مناطق اهل سنت مسافرت نمودم و دوستان زيادی جستم از جمله مناطقی که مسافرت نمودم: استان کردستان و بلوچستان و خراسان و استان گيلان و هرمزگان و... و سفرهائی به خارج کشور من جمله: عربستان سعودی برای ادای فريضهء حج و عمره و همچنين امارات عربی.

رضا زنگنه  رحمه الله  تصميم گرفته بود مسجدی برای اهل سنت در شهر يزد بنا نمايد و مبالغی هم برای اين بابت از خيرين جمع نموده بود که متأسفانه تمام اموال مذکور مصادره گرديد و ايشان روانهء زندان اوين گرديد که در طی يک سال زندان شش ماه در تک سلول گذراند و قريب يک سال در شهر تفت استان يزد به دور از خانواده تبعيد شد و پس از آن در خانه‌اش در اصفهان سخت زير نظر بود و دوستانش ممنوع زيارت به منزل ايشان بودند همچنين ديگر مسافرت‌ها به مناطق اهل سنت از وی سلب گرديد و ممنوع خروج از کشور گرديد.

ايشان در سن ۷۲ سالگی و در سال ۱۳۷۱ هجری شمسی چشم از جهان فرو بست و در کوره دهی بنام زفره که کيلومترها راه با شهر اصفهان فاصله دارد به خاک سپرده شد. يادش گرامی و راهش زنده.

مجموعۀ موحدين

 

اینک شرح حال رضا زنگنه  رحمه الله  با قلم خود ایشان....


من شیعه چرا سنی شدم؟

 

من شیعه چرا سنی شدم؟

الحمد لله حمداً کثیراً والصلاة والسلام علی رسوله محمد وعلی آله وأصحابه وأزواجه أمهات الـمؤمنین وأولاده الطاهرین وسائر من آمن به وأتباعه إلى یوم الدین وسلم تسلیمـاً أبداً کثیراً کبیراً.

صلوات فراوان و تحیات بی­پایان بر روح منور و کالبد مطهر سید سادات عالمین و أفضل و أکمل اولین و آخرین محمد المصطفی  صل الله علیه و آله و سلم  و سلام بر یاران او که متابعت ایشان سبب صلاح دارَین و فلاح منزلَین است و سلم تسلیماً کثیراً.

اما بعد:

مدت زمانی بود که گاه و بی­گاه در فکر بودم، شرح حال خود را که چرا مذهب اهل سنت و جماعت را اختیار کردم، مختصری بنویسم تا این­که سروران عزیزم جناب مولوی شهداد و جناب صوفی دوست محمد، بنده را امر فرمودند، شرح حال خود را به رشتۀ تحریر در آورم؛ با این­که به آقایان تذکر دادم من نویسنده نیستم، آقایان تأکید فرمودند، شرح حال خود را بنویس، بنده هم برای این­که امتثال فرمایش آن­ها را کرده باشم، مختصر شرح حال خود را برای آن­هایی­که درد دین دارند و علاقه‌مند هستند که حقایقی را بدانند به آن­ها تقدیم می‌دارم.

مرشد رومی چه خوش فرموده است:

گفتمش پوشیده خوش­تر سِرّ یار

 

خود تو در ضمن حکایت گوش دار

خوش­تر آن باشد سِرّ دلبران

 

گفته آید در حدیث دیگران

من به جهاتی نمی‌خواهم خود را معرفی نمایم، اسم مستعار من «عبدالله» است؛ بنده در یک خانوادۀ روحانی در اصفهان به دنیا آمده­ام، از دوران کودکی خیلی علاقه به دین داشتم؛ پدرم شخصی روحانی بود که چندین سال در نجف و کربلا مشغول تدریس بود؛ من هم چندین مرتبه به نجف و کربلا مسافرت کرده بودم، پدرم خیلی علاقه داشت که من طلبۀ دینی باشم، اما علاقه­ای به درس خواندن نداشتم، فقط از بچگی علاقه به نقاشی داشتم؛ از این رو بعد از مقداری تحصیلات، پیش یک استاد نقاش منیاتوریست، مشغول به کار شدم؛ از همان روز اول استاد از کارم تعجب کرد. ﴿وَأَمَّا بِنِعۡمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثۡ١١ «و اما به نعمت پروردگار خویش سخن بگوی» از برای شکر گذاری خداوند متعال، عرض می‌کنم که بچه‌ای با استعداد بودم؛ به حدی در کارم علاقه و پیشرفت داشتم که استادم ناراحت شد و حال نمی‌خواهم در این مقوله چیزی بنویسم.

در عبادات خیلی مقید بودم، از سی سال قبل از انقلاب ایران، در نماز جمعه شرکت می‌کردم، در آن زمان آقایی بود به نام حاج آقا رحیم ارباب خدایش بیامرزد.

ایشان نماز جمعه را فرض می‌دانست؛ ابتدا در محله‌ای به نام «بید آباد» بعداً چندین سال در «گورتان» واقع در چند کیلومتری اصفهان، اقامۀ نماز می‌کرد؛ من هم شرکت می‌کردم.

در آن ایام با آقایی به نام شهاب الدین صفوی قمی که روحانی بود، برخورد کردم؛ او هم در نماز جمعه شرکت می‌کرد؛ وی در نماز جمعه به من گفت: «پیغمبر  صل الله علیه و آله و سلم  نماز را پنج نوبت می‌خواند»؛ فرمایش ایشان در من اثر کرد. از جوانی نماز را پنج نوبت به جا می‌آوردم. در عنفوان جوانی و در سال 1333 قسمت شد تا به مکۀ معظمه مشرف شوم. ابتدا برای دیدن پدرم و زیارت عتبات مقدس، به عراق مسافرت کردم و از بغداد به جده و از جده به مدینۀ منوره؛ بعد از زیارت پیغمبر  صل الله علیه و آله و سلم  مشرف به مکه شدم، یادم است اولین مرتبه چشمم که به خانۀ خدا افتاد، سجدۀ شکر بجا آوردم و به قدری گریه کردم که خودم هم نمی‌دانم آن­قدر گریه برای چه بود؛ حالت خوشی بود. بعد از اعمال حج از جده به دمشق و از آن­جا به بغداد و بعداً به کربلا بازگشتم.

یادم است زمانی که به کربلا رسیدم، نزدیکی­های مغرب بود؛ پدرم را در راه دیدم که برای اقامۀ نماز می­رفت؛ ایشان در مسجدی به نام «مسجد نجارها» اقامۀ نماز می‌کرد؛ چشمش که به من افتاد، سجدۀ شکر بجا آورد که من از مکه مراجعت کردم؛ زیرا پدرم خیلی به من علاقه داشتند. در آن سال، هوا خیلی گرم بود و ذی الحجه در قلب الاسد واقع شده بود و از شدت گرمی هوا، خیلی‌ها تلف شده بودند، اما من الحمدلله به سلامتی ادای فرائض نمودم و به شهر خود، اصفهان مراجعت نمودم.

اولین روشنی که در من درخشید و مرا راهنمایی کرد، در اثر مطالعۀ تفسیر «کشف الحقایق عن نکت الآیات والدقایق» تصنیف «محمد کریم نجل الحاج میر جعفر العلوی حسینی موسوی» ترجمۀ «عبدالحمید صادق نوبری» بود.

مطالب بسیاری را درک کردم که در دیگر تفسیرهای فارسی چنان مطالبی نوشته نشده بود. این تفسیر فعلاً در ایران نیست، در آن موقع بعضی از آقایان خواندن و خرید و فروش آن را حرام کرده بودند.

دومین روشنی در من، در اثر مطالعۀ «کیمیای سعادت» امام غزالی  رحمه الله  بود.

سومین روشنی در اثر مطالعۀ کتاب «مثنوی» جلال الدین رومی و عرفای دیگر مثل سنایی غزنوی، شیخ فریدالدین عطار و اقبال لاهوری و کلیات شاه نعمت الله ولی ایجاد شد.

پس از مطالعه فهمیدم تمام آن بزرگواران سنی مذهب بوده­اند. ناگفته نماند که من یک شیعۀ متعصب بودم. به کلمه­ای برخورد کردم که امام غزالی نوشته بود: عمر  رضی الله عنه ؛ خیلی تعجب کردم، مگر عمر خوب بود؟ تا این سن که رسیده بودم، عمر  رضی الله عنه  را یک فرد غاصب و متجاوز به ما معرفی کرده بودند؛ من بارها از آخوندهایی شنیده بودم که در روی منبر می‌گفتند: عمر پهلوی دختر پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  را شکست و در اثر ضربت عمر، محسن فرزندش، سقط شد، اما حالا امام غزالی می‌فرماید: عمر  رضی الله عنه !!.

مطالعاتم را ادامه دادم که ببینم واقعاً ابوبکر و عمر  رضی الله عنهما  ظلم کرده­اند. برخورد کردم به تفسیر «قطب السالکین وامام العارفین قدس سره العزیز مولانا صفی علیشاه» با این­که می‌گویند ایشان شیعه مذهب بوده­اند اما در خصوص اصحاب  رضی الله عنهم  در غصب فدک، جزء پانزده، سورۀ بنی اسرائیل، صفحه: 411 سطر: 26 چنین فرموده است:

نیست بر صدیق و فاروق امین

 

از خردمند احتمال ظلم وکین

بعد احمد بوده­اند ایشان امیر

 

بر امور خلق و حکم حق بصیر

راست کرداری چو صدیق شفیق

 

عادلی یا همچو فاروق دقیق

این کنند از عقل دور آمد یقین

 

وآنگهی با اجتماع مسلمین

خیلی تعجب کردم که مگر می‌شود یک شیعه این­قدر معرفت داشته باشد که اصحاب رسول را این­طوری معرفی کند. مطالعاتم را ادامه دادم به دیوان «قطب الموحدین» شاه نعمت الله ولی برخورد کردم، دیدم ایشان هم در مورد مذهب، در صفحۀ: 684 چنین فرموده­اند:

ای که هستی محب آل علی

 

مومن کاملی ولی بدلی

ره سنی گزین که مذهب ماست

 

ورنه گم گشته­ای و در خللی

رافضی کیست؟ دشمن بوبکر

 

خارجی کیست؟ دشمنان علی

هر که او هر چهار را دارد دوست

 

امت پاک مذهب است و ولی

دوست­دار اصحابم به تمام

 

یار سنی و خصم معتزلی

مذهب جامع از خدا دارم

 

این هدایت بود مرا ازلی

نعمت­اللهم وز آل رسول

 

چاکر خواجه­ام خفی و جلی

فهمیدم مطالب غیر از آن است که سال‌ها به گوش ما خوانده­اند. یادم است با چند روحانی رفیق بودم؛ با یک دیگر به «خونسار» رفتیم که تقریباً در 25 فرسخی اصفهان می‌باشد ز آن که هر جنسی بیابد جنس خود، من آخوند زاده بودم علاقه به آخوند‌ها داشتم.

اولین شبی که به خونسار رسیدیم، رفقا گفتند: امشب شب «رفع القلم» می‌باشد. به آن­ها گفتم: یعنی چه؟! گفتند: امشب شب قتل عمر می‌باشد (تاریخ شهادت عمر  رضی الله عنه  را هم نمی‌دانند) هر کسی هر گناهی بکند، نوشته نمی‌شود.

توضیح: این مسئله برای آخوند­ها و روحانیون می‌باشد نه عوام.

من با مختصر مطالعاتی که داشتم برای اولین مرتبه، سورۀ فاتحة الکتاب را برای روح حضرت فاروق اعظم  رضی الله عنه  خواندم.

خداوند  جل جلاله  در سورۀ: انعام، جزء: 8، آیۀ: 125 می‌فرماید: ﴿فَمَن يُرِدِ ٱللَّهُ أَن يَهۡدِيَهُۥ يَشۡرَحۡ صَدۡرَهُۥ لِلۡإِسۡلَٰمِۖ [الأنعام: 125]([1]).

استادی داشتم که یک مقداری عربی پیش ایشان خوانده بودم به نام جناب آقای م - الف، به ایشان خیلی علاقه داشتم. ایشان قبلا با رژیم سابق مبارزه می‌کرد، در دورۀ اول مجلس شورای اسلامی هم وکیل شد و نمایندۀ منتخب اصفهان گردید؛ من به آیۀ مبارکه برخورد کردم که می­فرماید: ﴿۞لَّقَدۡ رَضِيَ ٱللَّهُ عَنِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذۡ يُبَايِعُونَكَ تَحۡتَ ٱلشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمۡ فَأَنزَلَ ٱلسَّكِينَةَ عَلَيۡهِمۡ وَأَثَٰبَهُمۡ فَتۡحٗا قَرِيبٗا١٨ [الفتح: 18]([2]).

در همان تفسیر که ذکر کردم، بیعت الرضوان را شرح داده بود که ابوبکر و عمر و علی  رضی الله عنهم  و سایر مسلمین که تقریباً به روایتی 1400 نفر بودند (با رسول خدا بیعت کردند).

حضرت عثمان در مکه بودند؛ آن­گاه رسول الله  صل الله علیه و آله و سلم  از تمام مومنین بیعت گرفتند و دست راست مبارک­شان را به نیابت از عثمان  رضی الله عنه  بر روی دست دیگرشان قرار دادند.

و این بیعت را بیعت الرضوان نامیدند.

با خود گفتم که آیۀ قرآن داریم که خداوند از آن­هایی که ما آن­ها را غاصب و ظالم می‌دانیم و بر آن‌ها لعنت می­فرستیم، راضی می‌باشد.

مولانا صفی علی­شاه می‌فرماید:

چونکه کفار از دخول اندر حرم

 

منع پیغمبر نمودند از ستم

یافت حرف قتل عثمان انتشار

 

کاو به مکه رفت بر تفتیش کار

شرحش آید عنقریب اندر کلام

 

آن ­زمان اصحاب را خیر الأنام

مجتمع فرمود در زیر شجر

 

خواست پیمانی مجدد هم دگر

جملگی کردند بر دست رسول

 

بیعت الرضوان در ایمان و اصول

آمد آیت کان کسان کاینجا کنند

 

با تو بیعت با حق آن اجزا کنند

از ید الله فوق أیدیهم بجاست

 

این‌ که دست مصطفی دست خداست

دست احمد بودشان بالای دست

 

حاصل آنکه دست او دست من است

ز اهل این بیعت نبی گفتا بس

 

می‌نخواهد رفت در دوزخ کس

بیعت الرضوان را هشتند نام

 

گفت چون در حقشان رب الانام

گشت زحق مومنان خوشنود سخت

 

گاه بیعت با تو زیر درخت

داد ایشان را بپاداش از نصیب

 

ز آن چنان بیعت مگر فتحی قریب

و خداوند در آیۀ دیگر سورۀ فتح می‌فرماید: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ ٱللَّهَ يَدُ ٱللَّهِ فَوۡقَ أَيۡدِيهِمۡ [الفتح: 10].

«هر آینه آنان­که بیعت کردند با تو ای محمد، جز این نیست که بیعت می‌کنند با خدا، دست خدا بالای دست ایشان است».

باز خداوند  جل جلاله  در سورۀ: انعام، آیۀ: 108 می‌فرماید:

﴿وَلَا تَسُبُّواْ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ فَيَسُبُّواْ ٱللَّهَ عَدۡوَۢا بِغَيۡرِ عِلۡمٖۗ كَذَٰلِكَ زَيَّنَّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمۡ ثُمَّ إِلَىٰ رَبِّهِم مَّرۡجِعُهُمۡ فَيُنَبِّئُهُم بِمَا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ١٠٨ [الأنعام: 108]([3]).

به آن­هایی­که خدا را نمی‌پرستند و به غیر از خدا عبادت می‌کنند، بد و لعن و فحش ندهید، پس چه رسد به اشخاصی که خداوند از آن­ها راضی است.

مولانا صفی علی­شاه می‌فرماید:

مر شما دشنام ندهید از ملا

 

آنچه را دانند از غیر خدا

ناسزا تا هم نگوید از عناد

 

بر خدا و ز جهل و طغیان و فساد

در نهج الفصاحه، صفحۀ: 517 از پیغمبر  صل الله علیه و آله و سلم  روایت شده: «لا تسبوا الأموات فإنهم أفضوا إلی ما قدموا»: «مردگان را سب و دشنام و بد مگویید که آن­ها به آنچه از پیش فرستاده­اند، رسیده­اند».

در «تاریخ اعثم کوفی»، صفحۀ: 208 نقل شده که حجر بن عدی و عمرو بن الحمر الخزاعی و عده­ای بر پا خواستند و از اهل شام بیزاری جستند و بر ایشان سب و لعن کردند. امیرالمومنین علی  رضی الله عنه  ایشان را از لعن کردن منع فرمودند، گفتند: یا امیرالمومنین، ما بر حقیم و ایشان بر باطل­اند. امیرالمومنین  رضی الله عنه  فرمودند: بله، حق با ماست و لیکن من نمی‌خواهم بر زبان شما کلمۀ سب و لعن جاری شود.

حالا ما چطور لعن به اصحاب رسول الله  صل الله علیه و آله و سلم  را عبادت می‌دانیم و خود را از پیروان حضرت علی  رضی الله عنه  می‌دانیم که در هیچ یک از مذاهب عالم بد گفتن و لعن کردن را جایز نمی‌دانند.

خداوند همه را به راه راست هدایت فرماید.

باز در سورۀ البقره می‌فرماید:  ﴿تِلۡكَ أُمَّةٞ قَدۡ خَلَتۡۖ لَهَا مَا كَسَبَتۡ وَلَكُم مَّا كَسَبۡتُمۡۖ وَلَا تُسۡ‍َٔلُونَ عَمَّا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ١٣٤ [البقرة: 134].

«ایشان گروهی­اند که رفتند و ایشان را است آنچه کردند و شما را است آنچه کنید و شما را نپرسند که ایشان چه کردند».

صفی علی­شاه می‌فرماید:

هست مر اعمال ما از بهر ما

 

هم عمل­های شما بهر شما

مرشد رومی چه خوش فرموده است:

چون خدا خواهد که پرده  کس درد

 

میلش اندر طعنۀ پاکان برد

هر که را افعال دام و دد بود

 

بر کریمانش گمان بد بود

و شیخ سعدی علیه الرحمه می‌فرماید:

بزرگش نخوانند اهل خرد

 

که نام بزرگان بزشتی برد

خلاصه ما با این آیات و احادیث شریفه، در روز قیامت چه جواب خداوند بدهیم.

خلاصه آن­که با استاد در خصوص این آیه پرسیدم چه کسانی بودند؟ که خداوند از آن­ها راضی می‌باشد؟

می­گفت: حضرت علی  رضی الله عنه  بوده، می‌گفتم علی  رضی الله عنه  با پیغمبر  صل الله علیه و آله و سلم  تنها بود؟ گفت: بلی.

خیلی با ایشان بحث می‌کردیم تا این­که یک روز تلفن کردم: استادم امروز بیا نهار در خدمت شما باشم. گفت: می­آیم به شرط آن­که درباره­ی آیۀ ﴿۞لَّقَدۡ رَضِيَ ٱللَّهُ... بحث نکنی. به ایشان گفتم: اشکال ندارم شما بیایید من در مورد این آیه بحث نمی‌کنم.

زمانی که آمدند، بنده این آیۀ مبارکه را برای­شان خواندم:

﴿وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلۡأَوَّلُونَ مِنَ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ وَٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُم بِإِحۡسَٰنٖ رَّضِيَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُ وَأَعَدَّ لَهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي تَحۡتَهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدٗاۚ ذَٰلِكَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِيمُ١٠٠ [التوبة: 100]([4]).

پرسیدم مهاجرین چه کسانی هستند که هجرت کردند و خداوند از آنان راضی است و بهشت را برای آنان آماده کرده؟

استاد اظهار داشت: بله، این آیه مربوط به آن­ها است (منظورش خلفای راشدین  رضی الله عنهم  بود) و لیکن آن­ها بعداً منحرف شدند.

مولانا صفی علی­شاه می‌فرماید:

سابقون الاولون اندر نشان

 

کان بود انصار و هجرت کردگان

وانکسان کز سابقین تابع شدند

 

ور قبول امر حق ساعی بُدند

حق از ایشان راضی و ایشان زحق

 

نامشان باشد به نیکی بر ورق

بهرشان آماده باشد از خدا

 

جنتی جاری ز زیرش نهرها

اندر آن باشند جاویدان مقیم

 

این بود فیروزی و فوزی عظیم

نیست چندان حاصلی در ذکر آن

 

خود تو باش از سابقین در عقل وجان

آن­که بر ادراک معنی لایق است

 

اندر اسلام از حقیقت سابقاست

من اولین کاری که در خانواده­ام کردم این بود: از خانمم که هم فامیل هستیم یعنی من پسر عمه­ی‌شان و ایشان دختر دایی من می‌باشند، شروع کردم.

به ایشان اظهار داشتم تو حق لعن نمودن به اصحاب رسول الله  صل الله علیه و آله و سلم  را نداری و روز قیامت خداوند  جل جلاله  از تو مطالبه خواهد کرد که چرا لعن کردی؟ جواب خداوند را من بدهم؟ ایشان هم قبول کردند و لیکن در اوایل اختلافات جزیی پیش می‌آمد؛ یک روز می‌گفت تو چه مذهبی داری؟ چرا برای نماز خواندن مهر نمی‌گذاری؟ می­گفتم: من که برای تو نماز نمی‌خوانم تو چکار به نماز خواندن من داری. بعداً هر چه مطالعه می‌کردم می‌دادم تا ایشان هم مطالعه کنند.

و خیلی مطالب برای ایشان هم روشن شد و از همان موقع تعصب را کنار گذاشت. و الحمدلله الان یک مومن واقعی می‌باشد.

﴿مَن يُضۡلِلِ ٱللَّهُ فَلَا هَادِيَ لَهُۥۚ وَيَذَرُهُمۡ فِي طُغۡيَٰنِهِمۡ يَعۡمَهُونَ١٨٦ [الأعراف: 186]([5]).

اشعاری در ذم تعصب از شیخ عطار در کتاب: «منطق الطیر» صفحه: 32

ای گرفتار تعصب مانده

 

دایما در بغض و در حب مانده

گر تو لاف از عقل و از لب میزنی

 

پس چرا دم در تعصب می­زنی

در خلافت میل نیست ای بی­خبر

 

میل کی آید ز بوبکر و عمر

میل اگر بودی در آن دو مقتدا

 

هر دو کردندی پسر را پیشوا

هر دو گر بودند حق از حق وران

 

منع واجب آمدی بر دیگران

منع را گر ناپدیدار آمدند

 

ترک واجب را روادار آمدند

گر نمی­آمد کسی در منع یار

 

جمله راتکذیب کن یا اختیار

گر کنی تکذیب اصحاب رسول

 

قول پیغامبر نکردستی قبول

گفت هر یاریم نجمی روشن است

 

بهترین قرن­ها قرن منست

بهترین خلق یاران من اند

 

آفرین با دوست داران من‌اند

بهترین چون نزد تو باشد بتر

 

کی توان گفتن ترا صاحب نظر

کی روا داری که اصحاب رسول

 

مرد ناحق را کنند از جان قبول

یا نشانندش به جای مصطفا

 

بر صحابه نیست این باطل روا

اختیار جمله‌شان گر نیست راست

 

اختیار جمع قرآن پس خطاست

بل که هرچ اصحاب پیغامبر کنند

 

حق کنند و لایق حق ور کنند

تا کنی معزول یک تن را ز کار

 

می­کنی تکذیب سی و سه هزار

آنک کار او جز به حق یک دم نکرد



 

تا به زانو بند اشتر، کم نکرد

او چو چندینی در آویزد به کار

 

حق ز حق ور کی برد این ظن مدار

میل در صدیق اگر جایز بدی

 

در اقیلونی کجا هرگز بدی

در عمر گر میل بودی ذره­ای

 

کی پسر، کشتی به زخم دره­ای

دایما صدیق مرد راه بود

 

فارغ از کل لازم درگاه بود

مال و دختر کرد بر سر جان نثار

 

ظلم نکند این چنین کس، شرم دار

پاک از قشر روایت بود او

 

زانک در معجز درایت بود او

آنک بر منبر ادب دارد نگاه

 

خواجه را ننشیند او بر جایگاه

چون ببیند این همه از پیش و پس

 

ناحق او را کی تواند گفت کس

باز فاروقی که عدلش بود کار

 

گاه می­زد خشت و گه می­کند خار

با در منه شهر را برخاستی

 

می­شدی در شهر وره می­خواستی

بود هر روزی درین حبس هوس

 

هفت لقمه نان طعام او و بس

سرکه بودی با نمک بر خوان او

 

نه ز بیت المال بودی نان او

ریگ بودی گر بخفتی بسترش

 

دره بودی بالشی زیر سرش

برگرفتی همچو سقا مشک آب

 

بیوه زن را آب بردی وقت خواب

شب برفتی دل ز خود برداشتی

 

جمله­ی شب پاس لشگر داشتی

با حذیفه گفت ای صاحب نظر

 

هیچ می­بینی نفاقی در عمر

کو کسی کو عیب من در روی من

 

میل نکند تحفه آرد سوی من

گر خلافت بر خطا می­داشت او

 

هفده من دلقی چرا برداشت او

چون نه جامه دست دادش نه گلیم

 

بر مرقع دوخت ده پاره ادیم

آنک زین سان شاهی خیلی کند

 

نیست ممکن کو به کس میلی کند

آنک گاهی خشت و گاهی گل کشید

 

این همه سختی نه بر باطل کشید

گر خلافت از هوا می­راندی

 

خویش را در سلطنت بنشاندی

شهر هاء منکر از حسام او

 

شد تهی از کفر در ایام او

گر تعصب می­کنی از بهر این

 

نیست انصافت بمیر از قهر این

او نمرد از زهر و تو از قهر او

 

چند میری گر نخوردی زهر او

می نگر ای جاهل ناحق شناس

 

از خلافت خواجگی خود قیاس

بر تو گر این خواجگی آید به سر

 

زین غمت صد آتش افتد در جگر

گر کسی ز ایشان خلافت بستدی

 

عهده­ی صد گونه آفت بستدی

نیست آسان تا که جان در تن بود

 

عهده­ی خلقی که در گردن بود

*****

مرشد رومی چه خوش فرموده است:

هر زمان دل را دگر میلی دهم

 

هر نَفَس بر دل دگر داغی نَهَم

هر زمان دل را دگر رایی بُود

 

آن نه از وی لیک از جایی بود

این هم از تأثیر حکم ست و قدر

 

چاه می­بینی و نتوانی حذر

این عجب که دام بیند هم وتَد

 

گر بخواهد ور نخواهد می­فتد

چشم باز و گوش باز و دام پیش

 

سوی دامی می­پرد با پَرّ خویش

برگردیم به قبل از مشرف شدنم به اهل سنت و جماعت

داستان شنیدنی­ای دارم: قبلاً عرض کردم من یک شیعۀ متعصب بودم و خیلی علاقه داشتم خدمت امام زمان برسم تا این­که خبر دار شدم در شهر رضای اصفهان، شخصی است بنام الف الف، از اولیاء خداست دائم در خدمت امام زمان می‌باشد، من چقدر خوشحال شدم، رفتم خدمت ایشان.

مولانا جلال الدین رومی می‌فرماید:

خاک شو در پیش شیخ باصفا

 

تا ز خاک تو بروید کیمیا

گر تو خواهی ایمنی از اژدها

 

دستش از دامن مکن یک­دم رها

*****

هر خسی دَعوِی داودی کند

 

هر که بی تمییز کف در وی زند

چون ز صیادی شنید آواز طیر

 

مرغ ابله می‌کند آن سوی سیر

نقد را از قلب نشناسد غویست

 

هین ازو بگریز اگر چه معنویست

هین از او بگریز چون آهو ز شیر

 

سوی او مشتاب ای دانا دلیر

به قدری شیفتۀ او شده بودم و محبت می‌کردم که حد ندارد.

از مشخصات شیخ این بود که سواد نداشت، روزنامه را وارانه می‌گرفت! من مریدی شدم که اگر می‌گفت حالا خود را بکش، می‌گفتم چشم.

شرح آن زیاد است؛ اگر یک­ صد صفحه در مورد آن بنویسم باز هم چیزهای خواندنی دارم.

به ما تلقین کرده بودند که جناب شیخ، طی الارض می­کند. با امام زمان در رابطه است. به ما گفتند پولی که به دست شیخ برسد چقدر ثواب دارد، من می‌رفتم دسته‌ی پول نو از بانک تهیه می‌کردم و می‌دادم به شیخ که ایشان بدهد به فقراء، ایشان هم مقداری می‌داد.

ضمناً کارهایی می‌کرد که من نمی‌توانستم توجیهی برای آن پیدا کنم. به زنان شوهردار و دخترها دست می‌مالید و با آنان دست می‌داد.

آقایی بود بنام حاج الف ـ س، که آن هم از مریدها بود، مردی وارسته و باسواد، اما اغفال شده بود؛ من به ایشان می‌گفتم: چرا شیخ این کارها می‌کند؟ شرعاً که درست نیست، چشمش را روی هم می‌گذاشت و می‌گفت: جان من، اولیاء خدا به همه محرم هستند. بله، این موضوع برای من بغرنج شده بود.

از علاقۀ خود عرض کنم: شیخ نماز اول وقت می‌خواند.

فاصلۀ بین اصفهان تا شهر رضا تقریبا 14 فرسخ ـ 80 کیلومتر می‌باشد.

من بارها برای این­که به نماز اول وقت برسم یک ساعت و نیم قبل از اذان صبح حرکت می‌کردم که نماز را با شیخ بخوانم؛ بین راه اصفهان و شهر رضا، گردنه­ای است به نام «الاشتر» روز وحشت دارد چه رسد به نیمه شب.

من تنها برای رسیدن به نماز اول وقت می‌رفتم، شما خودت علاقۀ به دین و شیخ و استعداد رفتن به شهر رضا آن هم در آن موقع شب را حساب کن.

مرشد رومی چه خوش فرموده است:

ای بسا حاجی به حج رفته به عشق

 

وقت باز آمد شده او یار فسق

به ما گفتند: چنانچه شیخ برای کسی حج برود؛ چه سعادتی و چقدر ثواب دارد.

من با این­که در سال 1333 شمسی به مکه مشرف شده بودم، اما برای این­که ثواب زیادی برده باشم و بتوانم خدمت امام زمان برسم! به جناب شیخ پول دادم که به نیابت من به مکه بروند، آن موقع نیابت، چهار هزار تومان بود.

شیخ قبول کرد و به نیابت من به حج رفت. مریدها به من تبریک می‌گفتند: چه سعادتی داری، تو موفقی. و همه حسرت مرا می­خوردند.

زمانی که شیخ از مکه معظمه بازگشت، من چهار هزار تومان دیگر به ایشان دادم که برای سال آینده باز به نیابت من، به مکه بروند، نزدیکی­های حج که شد، نیابتی برای شیخ از طرف یکی از فامیل­های کیانی که در رژیم سابق وکیل شهر رضا شد، پیدا شد، آن هم به مبلغ شش هزار تومان؛ من یک سال قبل پول داده بودم ولی چون پول آقای کیانی بیشتر بود، از رفتن حج به نیابت از من، منصرف شده و اظهار داشت: تو به ثواب می­رسی، آن پول به فقرا می‌دهم؛ گفتم: هر طور صلاح بدانید.

 از کرامات شیخ بگویم که با خانوادۀ خود هیچ علاقه­ای نداشت؛ بیشتر می­خواست به اصفهان بیاید و برای مریدها که چند نفر محدود مرد و زن و دخترها بودند، صحبت کند.

بیشتر مواقع که اصفهان می‌آمد، منزل آقایی بنام حاج م ـ ح می‌رفت؛ بعداً مقرش منزل من قرار گرفت ما هم همیشه مشغول پذیرایی و از ارادتمندان شیخ بودیم.

و چقدر از خانمم شرمنده­ام که خیلی صدمه برای ایشان درست کرده بودم.

و اما شرح از دام جستن خودم را هم به موقع می‌نویسم.

باز هم از کرامات شیخ بگویم: آقایی بود به نام سید م ـ ن که چندین سال در نجف تحصیل کرده بود، افتخار می­کرد که الاغ شیخ را تیمار کند. باز آقایی بود به نام شیخ ن ـ م آن هم چند سالی در نجف درس خوانده بود و حرف­های او تعجب آور بود و مرا اغفال کرد، می­گفت: شیخ بهترین خط را می‌تواند بنویسد، هواپیما را در هوا تعمیر می­کند، همه چیز می­داند، بدن او بوی عطر می‌دهد، عطر او هم ذاتی است، حرف­هایی می­زد که نوشتن آن لطفی ندارد.

اشخاصی هم از راه دور به دیدن شیخ می‌آمدند از آن­جمله استاد گ ـ و آقای دکتر م که از خود شهر رضا بودند و آقایی بنام ن بود که تألیفاتی هم دارد. کتاب «ترانه عشق» که روی جلد کتاب شعری نوشته است:

شنو مرغ سحر ناظمی ترانه عشق

 

که مدعی نکند درک این معانی را

بعضی کتاب­های دانشگاه هم می­نوشت؛ او نیز از ارادتمندان شیخ بود. و شخص دیگری بود به نام ع ـ ز که از بغداد به ایران آمد، چه کارهایی که می­کرد: دست می‌بوسید، پا می‌بوسید و گریه می‌کرد و اشخاص دیگری هم از اصفهان برای استفادۀ معنوی، می‌آمدند اما آن­ها زود فهمیدند که چه دامی است.




[1]- آن کس را که خدا بخواهد هدایت کند، سینه‌اش را (با پرتو نور ایمان باز و) گشاده برای (پذیرش) اسلام می­سازد.

[2]- خداوند از مومنانی که در زیر درخت با تو بیعت کردند، راضی شد. و آنچه را در دل داشتند دانست. پس بر آن­ها آرامش نازل نمود و فتحی نزدیک پاداششان داد.

[3]- دشنام به آنان که غیر خدا را می­خوانند ندهید تا مبادا آن­ها نیز از روی جهل و دشمنی خدا را دشنام دهند ما عمل هر قومی را در نظرشان زینت می­دهیم. پس بازگشت آن­ها به‌سوی خداست و خدا آنان را به کردارشان آگاه می­گرداند.

[4]- خداوند از پیش­گامان نخستین مهاجرین و انصار و آن­هایى که به نیکى از آنان پیروى کردند، خشنود شده است و آن­ها نیز از او خشنود شده­اند و (خداوند) براى آنان باغ‌هایى از بهشت فراهم ساخته که نهرها از زیر درختانش جریان دارند و اینان در آن­جا، جاودانه خواهند ماند و این پیروزى بزرگ است.

[5]- خدا هرکه را گمراه سازد، هیچ راهنمایی نخواهد داشت و خداوند آنان (یعنی چنین کسی و افرادی چون او گمراه) را رها می­سازد تا در طغیان و سرکشی خود سرگردان و ویلان شوند.

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...