الحمد لله حمداً کثیراً والصلاة والسلام علی رسوله محمد وعلی آله وأصحابه وأزواجه أمهات الـمؤمنین وأولاده الطاهرین وسائر من آمن به وأتباعه إلى یوم الدین وسلم تسلیمـاً أبداً کثیراً کبیراً.
صلوات فراوان و تحیات بیپایان بر روح منور و کالبد مطهر سید سادات عالمین و أفضل و أکمل اولین و آخرین محمد المصطفی صل الله علیه و آله و سلم و سلام بر یاران او که متابعت ایشان سبب صلاح دارَین و فلاح منزلَین است و سلم تسلیماً کثیراً.
اما بعد:
مدت زمانی بود که گاه و بیگاه در فکر بودم، شرح حال خود را که چرا مذهب اهل سنت و جماعت را اختیار کردم، مختصری بنویسم تا اینکه سروران عزیزم جناب مولوی شهداد و جناب صوفی دوست محمد، بنده را امر فرمودند، شرح حال خود را به رشتۀ تحریر در آورم؛ با اینکه به آقایان تذکر دادم من نویسنده نیستم، آقایان تأکید فرمودند، شرح حال خود را بنویس، بنده هم برای اینکه امتثال فرمایش آنها را کرده باشم، مختصر شرح حال خود را برای آنهاییکه درد دین دارند و علاقهمند هستند که حقایقی را بدانند به آنها تقدیم میدارم.
مرشد رومی چه خوش فرموده است:
گفتمش پوشیده خوشتر سِرّ یار |
|
خود تو در ضمن حکایت گوش دار |
خوشتر آن باشد سِرّ دلبران |
|
گفته آید در حدیث دیگران |
من به جهاتی نمیخواهم خود را معرفی نمایم، اسم مستعار من «عبدالله» است؛ بنده در یک خانوادۀ روحانی در اصفهان به دنیا آمدهام، از دوران کودکی خیلی علاقه به دین داشتم؛ پدرم شخصی روحانی بود که چندین سال در نجف و کربلا مشغول تدریس بود؛ من هم چندین مرتبه به نجف و کربلا مسافرت کرده بودم، پدرم خیلی علاقه داشت که من طلبۀ دینی باشم، اما علاقهای به درس خواندن نداشتم، فقط از بچگی علاقه به نقاشی داشتم؛ از این رو بعد از مقداری تحصیلات، پیش یک استاد نقاش منیاتوریست، مشغول به کار شدم؛ از همان روز اول استاد از کارم تعجب کرد. ﴿وَأَمَّا بِنِعۡمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثۡ١١﴾ «و اما به نعمت پروردگار خویش سخن بگوی» از برای شکر گذاری خداوند متعال، عرض میکنم که بچهای با استعداد بودم؛ به حدی در کارم علاقه و پیشرفت داشتم که استادم ناراحت شد و حال نمیخواهم در این مقوله چیزی بنویسم.
در عبادات خیلی مقید بودم، از سی سال قبل از انقلاب ایران، در نماز جمعه شرکت میکردم، در آن زمان آقایی بود به نام حاج آقا رحیم ارباب خدایش بیامرزد.
ایشان نماز جمعه را فرض میدانست؛ ابتدا در محلهای به نام «بید آباد» بعداً چندین سال در «گورتان» واقع در چند کیلومتری اصفهان، اقامۀ نماز میکرد؛ من هم شرکت میکردم.
در آن ایام با آقایی به نام شهاب الدین صفوی قمی که روحانی بود، برخورد کردم؛ او هم در نماز جمعه شرکت میکرد؛ وی در نماز جمعه به من گفت: «پیغمبر صل الله علیه و آله و سلم نماز را پنج نوبت میخواند»؛ فرمایش ایشان در من اثر کرد. از جوانی نماز را پنج نوبت به جا میآوردم. در عنفوان جوانی و در سال 1333 قسمت شد تا به مکۀ معظمه مشرف شوم. ابتدا برای دیدن پدرم و زیارت عتبات مقدس، به عراق مسافرت کردم و از بغداد به جده و از جده به مدینۀ منوره؛ بعد از زیارت پیغمبر صل الله علیه و آله و سلم مشرف به مکه شدم، یادم است اولین مرتبه چشمم که به خانۀ خدا افتاد، سجدۀ شکر بجا آوردم و به قدری گریه کردم که خودم هم نمیدانم آنقدر گریه برای چه بود؛ حالت خوشی بود. بعد از اعمال حج از جده به دمشق و از آنجا به بغداد و بعداً به کربلا بازگشتم.
یادم است زمانی که به کربلا رسیدم، نزدیکیهای مغرب بود؛ پدرم را در راه دیدم که برای اقامۀ نماز میرفت؛ ایشان در مسجدی به نام «مسجد نجارها» اقامۀ نماز میکرد؛ چشمش که به من افتاد، سجدۀ شکر بجا آورد که من از مکه مراجعت کردم؛ زیرا پدرم خیلی به من علاقه داشتند. در آن سال، هوا خیلی گرم بود و ذی الحجه در قلب الاسد واقع شده بود و از شدت گرمی هوا، خیلیها تلف شده بودند، اما من الحمدلله به سلامتی ادای فرائض نمودم و به شهر خود، اصفهان مراجعت نمودم.
اولین روشنی که در من درخشید و مرا راهنمایی کرد، در اثر مطالعۀ تفسیر «کشف الحقایق عن نکت الآیات والدقایق» تصنیف «محمد کریم نجل الحاج میر جعفر العلوی حسینی موسوی» ترجمۀ «عبدالحمید صادق نوبری» بود.
مطالب بسیاری را درک کردم که در دیگر تفسیرهای فارسی چنان مطالبی نوشته نشده بود. این تفسیر فعلاً در ایران نیست، در آن موقع بعضی از آقایان خواندن و خرید و فروش آن را حرام کرده بودند.
دومین روشنی در من، در اثر مطالعۀ «کیمیای سعادت» امام غزالی رحمه الله بود.
سومین روشنی در اثر مطالعۀ کتاب «مثنوی» جلال الدین رومی و عرفای دیگر مثل سنایی غزنوی، شیخ فریدالدین عطار و اقبال لاهوری و کلیات شاه نعمت الله ولی ایجاد شد.
پس از مطالعه فهمیدم تمام آن بزرگواران سنی مذهب بودهاند. ناگفته نماند که من یک شیعۀ متعصب بودم. به کلمهای برخورد کردم که امام غزالی نوشته بود: عمر رضی الله عنه ؛ خیلی تعجب کردم، مگر عمر خوب بود؟ تا این سن که رسیده بودم، عمر رضی الله عنه را یک فرد غاصب و متجاوز به ما معرفی کرده بودند؛ من بارها از آخوندهایی شنیده بودم که در روی منبر میگفتند: عمر پهلوی دختر پیامبر صل الله علیه و آله و سلم را شکست و در اثر ضربت عمر، محسن فرزندش، سقط شد، اما حالا امام غزالی میفرماید: عمر رضی الله عنه !!.
مطالعاتم را ادامه دادم که ببینم واقعاً ابوبکر و عمر رضی الله عنهما ظلم کردهاند. برخورد کردم به تفسیر «قطب السالکین وامام العارفین قدس سره العزیز مولانا صفی علیشاه» با اینکه میگویند ایشان شیعه مذهب بودهاند اما در خصوص اصحاب رضی الله عنهم در غصب فدک، جزء پانزده، سورۀ بنی اسرائیل، صفحه: 411 سطر: 26 چنین فرموده است:
نیست بر صدیق
و فاروق امین |
|
از خردمند
احتمال ظلم وکین |
بعد احمد
بودهاند ایشان امیر |
|
بر امور خلق
و حکم حق بصیر |
راست کرداری
چو صدیق شفیق |
|
عادلی یا
همچو فاروق دقیق |
این کنند از
عقل دور آمد یقین |
|
وآنگهی با
اجتماع مسلمین |
خیلی تعجب کردم که مگر میشود یک شیعه اینقدر معرفت داشته باشد که اصحاب رسول را اینطوری معرفی کند. مطالعاتم را ادامه دادم به دیوان «قطب الموحدین» شاه نعمت الله ولی برخورد کردم، دیدم ایشان هم در مورد مذهب، در صفحۀ: 684 چنین فرمودهاند:
ای که هستی
محب آل علی |
|
مومن کاملی
ولی بدلی |
ره سنی گزین
که مذهب ماست |
|
ورنه گم گشتهای
و در خللی |
رافضی کیست؟
دشمن بوبکر |
|
خارجی کیست؟
دشمنان علی |
هر که او هر چهار را دارد دوست |
|
امت پاک مذهب
است و ولی |
دوستدار
اصحابم به تمام |
|
یار سنی و
خصم معتزلی |
مذهب جامع از
خدا دارم |
|
این هدایت
بود مرا ازلی |
نعمتاللهم
وز آل رسول |
|
چاکر خواجهام
خفی و جلی |
فهمیدم مطالب غیر از آن است که سالها به گوش ما خواندهاند. یادم است با چند روحانی رفیق بودم؛ با یک دیگر به «خونسار» رفتیم که تقریباً در 25 فرسخی اصفهان میباشد ز آن که هر جنسی بیابد جنس خود، من آخوند زاده بودم علاقه به آخوندها داشتم.
اولین شبی که به خونسار رسیدیم، رفقا گفتند: امشب شب «رفع القلم» میباشد. به آنها گفتم: یعنی چه؟! گفتند: امشب شب قتل عمر میباشد (تاریخ شهادت عمر رضی الله عنه را هم نمیدانند) هر کسی هر گناهی بکند، نوشته نمیشود.
توضیح: این مسئله برای آخوندها و روحانیون میباشد نه عوام.
من با مختصر مطالعاتی که داشتم برای اولین مرتبه، سورۀ فاتحة الکتاب را برای روح حضرت فاروق اعظم رضی الله عنه خواندم.
خداوند جل جلاله در سورۀ: انعام، جزء: 8، آیۀ: 125 میفرماید: ﴿فَمَن يُرِدِ ٱللَّهُ أَن يَهۡدِيَهُۥ يَشۡرَحۡ صَدۡرَهُۥ لِلۡإِسۡلَٰمِۖ﴾ [الأنعام: 125]([1]).
استادی داشتم که یک مقداری عربی پیش ایشان خوانده بودم به نام جناب آقای م - الف، به ایشان خیلی علاقه داشتم. ایشان قبلا با رژیم سابق مبارزه میکرد، در دورۀ اول مجلس شورای اسلامی هم وکیل شد و نمایندۀ منتخب اصفهان گردید؛ من به آیۀ مبارکه برخورد کردم که میفرماید: ﴿۞لَّقَدۡ رَضِيَ ٱللَّهُ عَنِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذۡ يُبَايِعُونَكَ تَحۡتَ ٱلشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمۡ فَأَنزَلَ ٱلسَّكِينَةَ عَلَيۡهِمۡ وَأَثَٰبَهُمۡ فَتۡحٗا قَرِيبٗا١٨﴾ [الفتح: 18]([2]).
در همان تفسیر که ذکر کردم، بیعت الرضوان را شرح داده بود که ابوبکر و عمر و علی رضی الله عنهم و سایر مسلمین که تقریباً به روایتی 1400 نفر بودند (با رسول خدا بیعت کردند).
حضرت عثمان در مکه بودند؛ آنگاه رسول الله صل الله علیه و آله و سلم از تمام مومنین بیعت گرفتند و دست راست مبارکشان را به نیابت از عثمان رضی الله عنه بر روی دست دیگرشان قرار دادند.
و این بیعت را بیعت الرضوان نامیدند.
با خود گفتم که آیۀ قرآن داریم که خداوند از آنهایی که ما آنها را غاصب و ظالم میدانیم و بر آنها لعنت میفرستیم، راضی میباشد.
مولانا صفی علیشاه میفرماید:
چونکه کفار
از دخول اندر حرم |
|
منع پیغمبر
نمودند از ستم |
یافت حرف قتل
عثمان انتشار |
|
کاو به مکه
رفت بر تفتیش کار |
شرحش آید
عنقریب اندر کلام |
|
آن زمان
اصحاب را خیر الأنام |
مجتمع فرمود
در زیر شجر |
|
خواست پیمانی
مجدد هم دگر |
جملگی کردند
بر دست رسول |
|
بیعت الرضوان
در ایمان و اصول |
آمد آیت کان کسان کاینجا کنند |
|
با تو بیعت
با حق آن اجزا کنند |
از ید الله
فوق أیدیهم بجاست |
|
این که دست مصطفی دست خداست |
دست احمد بودشان بالای دست |
|
حاصل آنکه دست او دست من است |
ز اهل این
بیعت نبی گفتا بس |
|
مینخواهد
رفت در دوزخ کس |
بیعت الرضوان
را هشتند نام |
|
گفت چون در
حقشان رب الانام |
گشت زحق مومنان خوشنود سخت |
|
گاه بیعت با
تو زیر درخت |
داد ایشان را
بپاداش از نصیب |
|
ز آن چنان بیعت مگر فتحی قریب |
و خداوند در آیۀ دیگر سورۀ فتح میفرماید: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ ٱللَّهَ يَدُ ٱللَّهِ فَوۡقَ أَيۡدِيهِمۡ﴾ [الفتح: 10].
«هر آینه آنانکه بیعت کردند با تو ای محمد، جز این نیست که بیعت میکنند با خدا، دست خدا بالای دست ایشان است».
باز خداوند جل جلاله در سورۀ: انعام، آیۀ: 108 میفرماید:
﴿وَلَا تَسُبُّواْ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ فَيَسُبُّواْ ٱللَّهَ عَدۡوَۢا بِغَيۡرِ عِلۡمٖۗ كَذَٰلِكَ زَيَّنَّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمۡ ثُمَّ إِلَىٰ رَبِّهِم مَّرۡجِعُهُمۡ فَيُنَبِّئُهُم بِمَا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ١٠٨﴾ [الأنعام: 108]([3]).
به آنهاییکه خدا را نمیپرستند و به غیر از خدا عبادت میکنند، بد و لعن و فحش ندهید، پس چه رسد به اشخاصی که خداوند از آنها راضی است.
مولانا صفی علیشاه میفرماید:
مر شما دشنام
ندهید از ملا |
|
آنچه را
دانند از غیر خدا |
ناسزا تا هم
نگوید از عناد |
|
بر خدا و ز جهل و طغیان و فساد |
در نهج الفصاحه، صفحۀ: 517 از پیغمبر صل الله علیه و آله و سلم روایت شده: «لا تسبوا الأموات فإنهم أفضوا إلی ما قدموا»: «مردگان را سب و دشنام و بد مگویید که آنها به آنچه از پیش فرستادهاند، رسیدهاند».
در «تاریخ اعثم کوفی»، صفحۀ: 208 نقل شده که حجر بن عدی و عمرو بن الحمر الخزاعی و عدهای بر پا خواستند و از اهل شام بیزاری جستند و بر ایشان سب و لعن کردند. امیرالمومنین علی رضی الله عنه ایشان را از لعن کردن منع فرمودند، گفتند: یا امیرالمومنین، ما بر حقیم و ایشان بر باطلاند. امیرالمومنین رضی الله عنه فرمودند: بله، حق با ماست و لیکن من نمیخواهم بر زبان شما کلمۀ سب و لعن جاری شود.
حالا ما چطور لعن به اصحاب رسول الله صل الله علیه و آله و سلم را عبادت میدانیم و خود را از پیروان حضرت علی رضی الله عنه میدانیم که در هیچ یک از مذاهب عالم بد گفتن و لعن کردن را جایز نمیدانند.
خداوند همه را به راه راست هدایت فرماید.
باز در سورۀ البقره میفرماید: ﴿تِلۡكَ أُمَّةٞ قَدۡ خَلَتۡۖ لَهَا مَا كَسَبَتۡ وَلَكُم مَّا كَسَبۡتُمۡۖ وَلَا تُسَۡٔلُونَ عَمَّا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ١٣٤﴾ [البقرة: 134].
«ایشان گروهیاند که رفتند و ایشان را است آنچه کردند و شما را است آنچه کنید و شما را نپرسند که ایشان چه کردند».
صفی علیشاه میفرماید:
هست مر اعمال
ما از بهر ما |
|
هم عملهای
شما بهر شما |
مرشد رومی چه خوش فرموده است:
چون خدا خواهد که پرده کس درد |
|
میلش اندر
طعنۀ پاکان برد |
هر که را
افعال دام و دد بود |
|
بر کریمانش
گمان بد بود |
و شیخ سعدی علیه الرحمه میفرماید:
بزرگش
نخوانند اهل خرد |
|
که نام
بزرگان بزشتی برد |
خلاصه ما با این آیات و احادیث شریفه، در روز قیامت چه جواب خداوند بدهیم.
خلاصه آنکه با استاد در خصوص این آیه پرسیدم چه کسانی بودند؟ که خداوند از آنها راضی میباشد؟
میگفت: حضرت علی رضی الله عنه بوده، میگفتم علی رضی الله عنه با پیغمبر صل الله علیه و آله و سلم تنها بود؟ گفت: بلی.
خیلی با ایشان بحث میکردیم تا اینکه یک روز تلفن کردم: استادم امروز بیا نهار در خدمت شما باشم. گفت: میآیم به شرط آنکه دربارهی آیۀ ﴿۞لَّقَدۡ رَضِيَ ٱللَّهُ...﴾ بحث نکنی. به ایشان گفتم: اشکال ندارم شما بیایید من در مورد این آیه بحث نمیکنم.
زمانی که آمدند، بنده این آیۀ مبارکه را برایشان خواندم:
﴿وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلۡأَوَّلُونَ مِنَ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ وَٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُم بِإِحۡسَٰنٖ رَّضِيَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُ وَأَعَدَّ لَهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي تَحۡتَهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدٗاۚ ذَٰلِكَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِيمُ١٠٠﴾ [التوبة: 100]([4]).
پرسیدم مهاجرین چه کسانی هستند که هجرت کردند و خداوند از آنان راضی است و بهشت را برای آنان آماده کرده؟
استاد اظهار داشت: بله، این آیه مربوط به آنها است (منظورش خلفای راشدین رضی الله عنهم بود) و لیکن آنها بعداً منحرف شدند.
مولانا صفی علیشاه میفرماید:
سابقون
الاولون اندر نشان |
|
کان بود
انصار و هجرت کردگان |
وانکسان کز
سابقین تابع شدند |
|
ور قبول امر
حق ساعی بُدند |
حق از ایشان
راضی و ایشان زحق |
|
نامشان باشد
به نیکی بر ورق |
بهرشان آماده
باشد از خدا |
|
جنتی جاری ز
زیرش نهرها |
اندر آن
باشند جاویدان مقیم |
|
این بود
فیروزی و فوزی عظیم |
نیست چندان
حاصلی در ذکر آن |
|
خود تو باش از سابقین در عقل وجان |
آنکه بر ادراک معنی لایق است |
|
اندر اسلام
از حقیقت سابقاست |
من اولین کاری که در خانوادهام کردم این بود: از خانمم که هم فامیل هستیم یعنی من پسر عمهیشان و ایشان دختر دایی من میباشند، شروع کردم.
به ایشان اظهار داشتم تو حق لعن نمودن به اصحاب رسول الله صل الله علیه و آله و سلم را نداری و روز قیامت خداوند جل جلاله از تو مطالبه خواهد کرد که چرا لعن کردی؟ جواب خداوند را من بدهم؟ ایشان هم قبول کردند و لیکن در اوایل اختلافات جزیی پیش میآمد؛ یک روز میگفت تو چه مذهبی داری؟ چرا برای نماز خواندن مهر نمیگذاری؟ میگفتم: من که برای تو نماز نمیخوانم تو چکار به نماز خواندن من داری. بعداً هر چه مطالعه میکردم میدادم تا ایشان هم مطالعه کنند.
و خیلی مطالب برای ایشان هم روشن شد و از همان موقع تعصب را کنار گذاشت. و الحمدلله الان یک مومن واقعی میباشد.
﴿مَن يُضۡلِلِ ٱللَّهُ فَلَا هَادِيَ لَهُۥۚ وَيَذَرُهُمۡ فِي طُغۡيَٰنِهِمۡ يَعۡمَهُونَ١٨٦﴾ [الأعراف: 186]([5]).
اشعاری در ذم تعصب از شیخ عطار در کتاب: «منطق الطیر» صفحه: 32
ای گرفتار
تعصب مانده |
|
دایما در بغض
و در حب مانده |
گر تو لاف از عقل و از لب میزنی |
|
پس چرا دم در
تعصب میزنی |
در خلافت میل
نیست ای بیخبر |
|
میل کی آید ز
بوبکر و عمر |
میل اگر بودی
در آن دو مقتدا |
|
هر دو کردندی
پسر را پیشوا |
هر دو گر بودند حق از حق وران |
|
منع واجب آمدی
بر دیگران |
منع را گر
ناپدیدار آمدند |
|
ترک واجب را
روادار آمدند |
گر نمیآمد
کسی در منع یار |
|
جمله راتکذیب
کن یا اختیار |
گر کنی تکذیب
اصحاب رسول |
|
قول پیغامبر
نکردستی قبول |
گفت هر یاریم
نجمی روشن است |
|
بهترین قرنها
قرن منست |
بهترین خلق یاران
من اند |
|
آفرین با
دوست داران مناند |
بهترین چون
نزد تو باشد بتر |
|
کی توان گفتن
ترا صاحب نظر |
کی روا داری
که اصحاب رسول |
|
مرد ناحق را
کنند از جان قبول |
یا نشانندش
به جای مصطفا |
|
بر صحابه نیست
این باطل روا |
اختیار جملهشان گر نیست راست |
|
اختیار جمع
قرآن پس خطاست |
بل که هرچ اصحاب پیغامبر کنند |
|
حق کنند و لایق
حق ور کنند |
تا کنی معزول
یک تن را ز کار |
|
میکنی تکذیب
سی و سه هزار |
آنک کار او جز به حق یک دم نکرد
|
|
تا به زانو
بند اشتر، کم نکرد |
او چو چندینی
در آویزد به کار |
|
حق ز حق ور کی برد این ظن مدار |
میل در صدیق
اگر جایز بدی |
|
در اقیلونی
کجا هرگز بدی |
در عمر گر میل
بودی ذرهای |
|
کی پسر، کشتی
به زخم درهای |
دایما صدیق
مرد راه بود |
|
فارغ از کل
لازم درگاه بود |
مال و دختر کرد بر سر جان نثار |
|
ظلم نکند این چنین کس، شرم دار |
پاک از قشر
روایت بود او |
|
زانک در معجز
درایت بود او |
آنک بر منبر
ادب دارد نگاه |
|
خواجه را ننشیند
او بر جایگاه |
چون ببیند این همه از پیش و پس |
|
ناحق او را کی
تواند گفت کس |
باز فاروقی
که عدلش بود کار |
|
گاه میزد خشت و گه میکند خار |
با در منه
شهر را برخاستی |
|
میشدی در
شهر وره میخواستی |
بود هر روزی
درین حبس هوس |
|
هفت لقمه نان
طعام او و بس |
سرکه بودی با
نمک بر خوان او |
|
نه ز بیت
المال بودی نان او |
ریگ بودی گر
بخفتی بسترش |
|
دره بودی
بالشی زیر سرش |
برگرفتی همچو
سقا مشک آب |
|
بیوه زن را آب بردی وقت خواب |
شب برفتی دل
ز خود برداشتی |
|
جملهی شب
پاس لشگر داشتی |
با حذیفه گفت
ای صاحب نظر |
|
هیچ میبینی
نفاقی در عمر |
کو کسی کو عیب من در روی من |
|
میل نکند
تحفه آرد سوی من |
گر خلافت بر
خطا میداشت او |
|
هفده من دلقی
چرا برداشت او |
چون نه جامه دست دادش نه گلیم |
|
بر مرقع دوخت
ده پاره ادیم |
آنک زین سان
شاهی خیلی کند |
|
نیست ممکن کو به کس میلی کند |
آنک گاهی خشت و گاهی گل کشید |
|
این همه سختی
نه بر باطل کشید |
گر خلافت از
هوا میراندی |
|
خویش را در
سلطنت بنشاندی |
شهر هاء منکر
از حسام او |
|
شد تهی از
کفر در ایام او |
گر تعصب میکنی
از بهر این |
|
نیست انصافت
بمیر از قهر این |
او نمرد از
زهر و تو از قهر او |
|
چند میری گر
نخوردی زهر او |
می نگر ای
جاهل ناحق شناس |
|
از خلافت
خواجگی خود قیاس |
بر تو گر این
خواجگی آید به سر |
|
زین غمت صد
آتش افتد در جگر |
گر کسی ز ایشان
خلافت بستدی |
|
عهدهی صد
گونه آفت بستدی |
نیست آسان تا که جان در تن بود |
|
عهدهی خلقی
که در گردن بود |
*****
مرشد رومی چه خوش فرموده است:
هر زمان دل
را دگر میلی دهم |
|
هر نَفَس بر
دل دگر داغی نَهَم |
هر زمان دل
را دگر رایی بُود |
|
آن نه از وی
لیک از جایی بود |
این هم از
تأثیر حکم ست و قدر |
|
چاه میبینی
و نتوانی حذر |
این عجب که
دام بیند هم وتَد |
|
گر بخواهد ور
نخواهد میفتد |
چشم باز و
گوش باز و دام پیش |
|
سوی دامی میپرد
با پَرّ خویش |
برگردیم به قبل از مشرف شدنم به اهل سنت و جماعت
داستان شنیدنیای دارم: قبلاً عرض کردم من یک شیعۀ متعصب بودم و خیلی علاقه داشتم خدمت امام زمان برسم تا اینکه خبر دار شدم در شهر رضای اصفهان، شخصی است بنام الف – الف، از اولیاء خداست دائم در خدمت امام زمان میباشد، من چقدر خوشحال شدم، رفتم خدمت ایشان.
مولانا جلال الدین رومی میفرماید:
خاک شو در
پیش شیخ باصفا |
|
تا ز خاک تو
بروید کیمیا |
گر تو خواهی
ایمنی از اژدها |
|
دستش از دامن
مکن یکدم رها |
*****
هر خسی دَعوِی
داودی کند |
|
هر که بی
تمییز کف در وی زند |
چون ز صیادی
شنید آواز طیر |
|
مرغ ابله میکند
آن سوی سیر |
نقد را از
قلب نشناسد غویست |
|
هین ازو بگریز اگر چه معنویست |
هین از او
بگریز چون آهو ز شیر |
|
سوی او مشتاب
ای دانا دلیر |
به قدری شیفتۀ او شده بودم و محبت میکردم که حد ندارد.
از مشخصات شیخ این بود که سواد نداشت، روزنامه را وارانه میگرفت! من مریدی شدم که اگر میگفت حالا خود را بکش، میگفتم چشم.
شرح آن زیاد است؛ اگر یک صد صفحه در مورد آن بنویسم باز هم چیزهای خواندنی دارم.
به ما تلقین کرده بودند که جناب شیخ، طی الارض میکند. با امام زمان در رابطه است. به ما گفتند پولی که به دست شیخ برسد چقدر ثواب دارد، من میرفتم دستهی پول نو از بانک تهیه میکردم و میدادم به شیخ که ایشان بدهد به فقراء، ایشان هم مقداری میداد.
ضمناً کارهایی میکرد که من نمیتوانستم توجیهی برای آن پیدا کنم. به زنان شوهردار و دخترها دست میمالید و با آنان دست میداد.
آقایی بود بنام حاج الف ـ س، که آن هم از مریدها بود، مردی وارسته و باسواد، اما اغفال شده بود؛ من به ایشان میگفتم: چرا شیخ این کارها میکند؟ شرعاً که درست نیست، چشمش را روی هم میگذاشت و میگفت: جان من، اولیاء خدا به همه محرم هستند. بله، این موضوع برای من بغرنج شده بود.
از علاقۀ خود عرض کنم: شیخ نماز اول وقت میخواند.
فاصلۀ بین اصفهان تا شهر رضا تقریبا 14 فرسخ ـ 80 کیلومتر میباشد.
من بارها برای اینکه به نماز اول وقت برسم یک ساعت و نیم قبل از اذان صبح حرکت میکردم که نماز را با شیخ بخوانم؛ بین راه اصفهان و شهر رضا، گردنهای است به نام «الاشتر» روز وحشت دارد چه رسد به نیمه شب.
من تنها برای رسیدن به نماز اول وقت میرفتم، شما خودت علاقۀ به دین و شیخ و استعداد رفتن به شهر رضا آن هم در آن موقع شب را حساب کن.
مرشد رومی چه خوش فرموده است:
ای بسا حاجی به حج رفته به عشق |
|
وقت باز آمد
شده او یار فسق |
به ما گفتند: چنانچه شیخ برای کسی حج برود؛ چه سعادتی و چقدر ثواب دارد.
من با اینکه در سال 1333 شمسی به مکه مشرف شده بودم، اما برای اینکه ثواب زیادی برده باشم و بتوانم خدمت امام زمان برسم! به جناب شیخ پول دادم که به نیابت من به مکه بروند، آن موقع نیابت، چهار هزار تومان بود.
شیخ قبول کرد و به نیابت من به حج رفت. مریدها به من تبریک میگفتند: چه سعادتی داری، تو موفقی. و همه حسرت مرا میخوردند.
زمانی که شیخ از مکه معظمه بازگشت، من چهار هزار تومان دیگر به ایشان دادم که برای سال آینده باز به نیابت من، به مکه بروند، نزدیکیهای حج که شد، نیابتی برای شیخ از طرف یکی از فامیلهای کیانی که در رژیم سابق وکیل شهر رضا شد، پیدا شد، آن هم به مبلغ شش هزار تومان؛ من یک سال قبل پول داده بودم ولی چون پول آقای کیانی بیشتر بود، از رفتن حج به نیابت از من، منصرف شده و اظهار داشت: تو به ثواب میرسی، آن پول به فقرا میدهم؛ گفتم: هر طور صلاح بدانید.
از کرامات شیخ بگویم که با خانوادۀ خود هیچ علاقهای نداشت؛ بیشتر میخواست به اصفهان بیاید و برای مریدها که چند نفر محدود مرد و زن و دخترها بودند، صحبت کند.
بیشتر مواقع که اصفهان میآمد، منزل آقایی بنام حاج م ـ ح میرفت؛ بعداً مقرش منزل من قرار گرفت ما هم همیشه مشغول پذیرایی و از ارادتمندان شیخ بودیم.
و چقدر از خانمم شرمندهام که خیلی صدمه برای ایشان درست کرده بودم.
و اما شرح از دام جستن خودم را هم به موقع مینویسم.
باز هم از کرامات شیخ بگویم: آقایی بود به نام سید م ـ ن که چندین سال در نجف تحصیل کرده بود، افتخار میکرد که الاغ شیخ را تیمار کند. باز آقایی بود به نام شیخ ن ـ م آن هم چند سالی در نجف درس خوانده بود و حرفهای او تعجب آور بود و مرا اغفال کرد، میگفت: شیخ بهترین خط را میتواند بنویسد، هواپیما را در هوا تعمیر میکند، همه چیز میداند، بدن او بوی عطر میدهد، عطر او هم ذاتی است، حرفهایی میزد که نوشتن آن لطفی ندارد.
اشخاصی هم از راه دور به دیدن شیخ میآمدند از آنجمله استاد گ ـ و آقای دکتر م که از خود شهر رضا بودند و آقایی بنام ن بود که تألیفاتی هم دارد. کتاب «ترانه عشق» که روی جلد کتاب شعری نوشته است:
شنو مرغ سحر ناظمی ترانه عشق |
|
که مدعی نکند درک این معانی را |
بعضی کتابهای دانشگاه هم مینوشت؛ او نیز از ارادتمندان شیخ بود. و شخص دیگری بود به نام ع ـ ز که از بغداد به ایران آمد، چه کارهایی که میکرد: دست میبوسید، پا میبوسید و گریه میکرد و اشخاص دیگری هم از اصفهان برای استفادۀ معنوی، میآمدند اما آنها زود فهمیدند که چه دامی است.
[1]- آن کس را که خدا بخواهد هدایت کند، سینهاش را (با پرتو نور ایمان باز و) گشاده برای (پذیرش) اسلام میسازد.
[2]- خداوند از مومنانی که در زیر درخت با تو بیعت کردند، راضی شد. و آنچه را در دل داشتند دانست. پس بر آنها آرامش نازل نمود و فتحی نزدیک پاداششان داد.
[3]- دشنام به آنان که غیر خدا را میخوانند ندهید تا مبادا آنها نیز از روی جهل و دشمنی خدا را دشنام دهند ما عمل هر قومی را در نظرشان زینت میدهیم. پس بازگشت آنها بهسوی خداست و خدا آنان را به کردارشان آگاه میگرداند.
[4]- خداوند از پیشگامان نخستین مهاجرین و انصار و آنهایى که به نیکى از آنان پیروى کردند، خشنود شده است و آنها نیز از او خشنود شدهاند و (خداوند) براى آنان باغهایى از بهشت فراهم ساخته که نهرها از زیر درختانش جریان دارند و اینان در آنجا، جاودانه خواهند ماند و این پیروزى بزرگ است.
[5]- خدا هرکه را گمراه سازد، هیچ راهنمایی نخواهد داشت و خداوند آنان (یعنی چنین کسی و افرادی چون او گمراه) را رها میسازد تا در طغیان و سرکشی خود سرگردان و ویلان شوند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر