بسمه العلي الأعلى
﴿قُلۡ يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ لَا تَغۡلُواْ فِي دِينِكُمۡ غَيۡرَ ٱلۡحَقِّ وَلَا تَتَّبِعُوٓاْ أَهۡوَآءَ قَوۡمٖ قَدۡ ضَلُّواْ مِن قَبۡلُ وَأَضَلُّواْ كَثِيرٗا وَضَلُّواْ عَن سَوَآءِ ٱلسَّبِيلِ ٧٧﴾ [لمائدة: 77].
﴿يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ لَا تَغۡلُواْ فِي دِينِكُمۡ وَلَا تَقُولُواْ عَلَى ٱللَّهِ إِلَّا ٱلۡحَقَّ﴾ [النساء: 171].
با مطالعهی مختصری در تاریخ ادیان بروشنی معلوم میشود که بدترین آفتی که حقایق دینی را هر زمان تهدید میکند مبتلی شدن به آفت غلو و خرافات است و این آفت از چند جهت و به چند علت متوجه هر دین حقی است:
اول: علت آن از جهت توجه شدید پیروان هر دینی است که با تمام خلوص و صفا و قدرت خود متوجهی آن میشوند و بالمآل قدرتی عجیب و مهم و بالآخره بقول برنادشاو فیلسوف و شاعر انگلیسی: بزرگترین نیرو را تشکیل میدهند و همین پیش آمد سبب میشود که هر دینی از دو جهت مورد هجوم غلو و خرافات میشود.
جهت اول از ناحیهی پیروان و دوستان آن دین که چون میخواهند عزت و عظمت آن دین را با اقوال و افکار خود بیشتر کنند لذا بر آن دین و اولیای آن پیرایههائی از افسانهها و خرافات میبندند تا بدینوسیله بزرگی و ارجمندی آن دین را که بالمآل ببزرگی و ارجمندی خودشان تمام میشود بچشم دیگران و مخالفین خود بکشند. جهت دوم از ناحیهی دشمنان بزرگ و محیل آن دین که میخواهند با توسعهی خرافات و ارتفاع غلو پیروان جدی و فداکار آن دین را از فعالیت و فداکاری دربارهی آن دین بازداشته به اعمال و افعالی که مخالف و مضرّ و ضد آن دین بوده وادارند. تا از یکطرف آن حمیت و جدیت پیروان را از اثر انداخته و از طرف دیگر به غرور آن غلو و پشتگرمی بموهامات تابعین آن دین را که معمولاً احکام و قواعدش بر خلاف مقتضیات نفسانی و هواهای شیطانی است به معصیت و فسق و فجور که هلاک و فنای هر ملت و امتی در اینگونه امور است جری گستاخ گردانند.
دومین علت ابتلای ادیان حقه بغلو و خرافات: جهل و کوتاهای فکر اکثریت است که چون در هر جامعهای اکثریت با طبقه نادان و سطحی است و حقایق دین همراه و همدوش حقایق جهان هستی و نظام لا یزال طبیعی است و نزول این معنی و حقیقت در ذهن اکثریت امکان ندارد مگر بممارست تدریجی و تدریب استمراری، و از آنجائیکه اکثریت را آن حوصله و قدرت و اصطبار در انتظار نیست که مراحل کمال را پله پله بپیماند تا به درجات عالیهی حقایق ارتقائ نماید و میخواهد هر چه زودتر به مطلوب و مقصود خود دست یابد این است که معبود خود را هر چند بصورت گوسالهای در برابرش مجسم کنند بدان میگرود! اینست که در تاریخ ادیان میبینیم که آن دینی در جلب اکثریت توفیق یافته است که معبود را بصورتی محسوس و ملمسوس در دسترس مردم گذاشته است چنانکه سامری با ساختن گوسالهای زرین گوی سبقت را در این توفیق از موسی کلیم ربوده است. و از همین جهت است که افرادی که در صددند که از نیروی لا یزال اعتقادات اکثریت بهره برداری نامشروع و سوء استفاده کنند. با ساختن معبودانی چنین همواره موفق و مظفر بودهاند. و انبیای بزرگ و اولیای عالیمقدار که از روی اخلاص در صدد تکمیل و نجات مردم بودهاند همیشه مضطرب و مایوس گشتهاند زیرا اکثریت را قدرت و توان دریافت حقایق عالیه دین نبود.
سومین علت در ظهور غلو و نشر خرافات آنست: که انبیا و برگزیدگان خدا که برای هدایت بشر بر انگیخته میشوند دارای مزایای خاص و مرجحاتی بالاختصاص میباشند که از حیث قدرت فکری و نیروی علمی بر سایر افراد برتری داشته و از جهت امتیاز و ارتقاء بمقام نبوت و پیغمبری از جانب خدا تصرفاتی در ممکنات از خرق عادات و ظهور معجزات میکنند که مردمی که از حیث شناخت جهان هستی در پائینترین طبقات و نازلترین درکاتند نمیتوانند تحمل رؤیت این آیات را بنمایند. لذا بجای آنکه بخشنده این قدرت و منعم این نعمت ایمان آورده و تسلیم شوند که بندهای ناتوانرا در مقابل اطاعت و عبادت بچنین رتبه و مقامی ارتقاء داده قادر است که بر مطیعان ثواب بیپایان بخشد و بر عاصیان عذاب فراوان وارد آورد و نیز خواست او از ظهور این معجزه آن بوده که بر کردار که بر بندگان الزام حجت و اتمام نعمت نماید. اما متأسفانه اینان مسحور این دیدار و مقهور این کردار گردیده نتیجه غلط گرفته و استنباط بد كردهاند بهر صورت اینها علتهای غلو و خرافات و جهشهای غرور انحرافات است.
شاید بهمین نظر و از همین رهگذر است که پروردگار عالم عموم اهل کتاب را که متدین بدین و شریعت و مؤمن بوحی و رسالتند از بین جمیع امم از فرزندان آدم مورد عتاب و شایسته خطاب دانسته میفرماید: ﴿يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ لَا تَغۡلُواْ فِي دِينِكُمۡ وَلَا تَقُولُواْ عَلَى ٱللَّهِ إِلَّا ٱلۡحَقَّۚ﴾ [النساء: 171]. «اى اهل كتاب، در دینتان غلوّ نكنید و درباره خداوند جز حقّ نگویید». و با مراجعه بتاریخ و مطالعه کتب آسمانی سایر ادیان میبینیم که بسیاری از آنان دچار غلو و خرافات گشتهاند و از آن جمله اولیای هر دینی را بجای متابعت مورد معاشقت قرار داده آنانرا فرزندان خدا و کارفرمایان دستگاه خلقت دانستهاند. و با غلو درباره آنان خود را نیز از دیگران برتر دانسته بترتیت و تدریج هر روزی درجهای از آنان به خیالات احمقانه خود بالا برده و خود را نیز بالتبع در مقامی عالیتر ارتقاء دادهاند تا سر انجام خود جای فرزندان خدا را گرفته ولابد اولیای دین را بجای خدا نشانیدهاند!! و این غلو در مذهب یهود بشهادت تورات و تلمود مشاهده میشود: چنانکه در سفر تکوین باب ششم مینویسد: «و واقع شد که چون آدمیان شروع کردند بزیاد شدن بر روی زمین و دختران برای ایشان متولد گردید پسران خدا دختران آدمیان را دیدند که نیکو منظرند و از هر کدام که خواستند زنان برای خویشتن گرفتند... و بعد از هنگامیکه پسران خدا بدختران آدمیان در آمدند و آنها برای ایشان اولاد زائیدند». میبینید که در این آیات تورات فرزندان خدا که همان مؤمنینند که غیر آدمیان دیگرند که دخترانشان نصیب ایشان شده است. و در باب چهارم از سفر خروج از آیهی 22 خداوند بموسی u گفت:.. «و بفرعون بگو: خداوند چنین میگوید: اسرائیل پسر من نخست زاده من است».
و در باب اول کتاب ایوب آیهی 6 . «و روزی واقع شد که پسران خدا آمدند تا بحضور خداوند حاضر شوند». و در آیهی 7 «هنگامیکه ستارگان صبح باهم ترنم مینمودند و جمیع پسران خدا آواز شادمانی دادند». و در مزامیر داود مزمور دوم آیهی 8 «خداوند بمن گفته است: تو پسر منی امروز تولید کردم از من درخواست کن» و در باب چهل و سوم کتاب اشعیای نبی آیهی 6. «مترس زیرا که من با تو هستم.. پسران مرا از جای دور و دختران مرا از کرانههای زمین بیاور».
پس چنانکه گفتیم هر چند یهود در ابتدای امر عزیر را پسر خدا دانسته است اما تدریحاً این عقیده راه ارتقاء را گرفته سر انجام القاء کنندگان و مروجین عقیده عزیر ابن الهی خود را فرزندان خدا دانستهاند. و چنانکه خواهیم دید هر غالی در هر دین منظورش از غلو درباره هر نبی و ولی آن است که خود را به او چسپانیده مقام او را تدریحاً بگزاف بالا برد تا خود را در جایگاه عالیتر بنشاند و از قید و بند بندگی و عبودیت وارهاند و به اجرای شهوات پردازد.
پس از کیش یهود در کیش مسیح u نیز همین آفت غلو را در هر مورد میبینیم خصوصاً در نسبت دادن فرزند بخدا و انسانرا پسر خدای سبحان دانستن رسوخ و شیوع دارد. اگر چه مسیحیان در ابتدا این مقام را تنها برای حضرت عیسی u که دارای امتیازات و مشخصات خاصی از دیگر آدمیان است قائل شدند اما تدریحاً این مقام را برای هر یک از معتقدین باین مذهب جائز شمردند چنانکه آیات اناجیل در این مدعا شاهد و دلیل است.
در انجیل متی باب پنجم آیهی 6 میگوید: «همچنین بگذارید نور شما بر مردم بتابد تا اعمال نیکوی شما را دیده پدر شما را که در آسمان است تمجید نمایند».
در آیهی 44 ـ «اما من بشما میگویم که دشمنان خود را محبت نمائید و برای لعن کنندگان خود برکت طلبید و بآنانیکه از شما نفرت کنند احسان کنید و بهر که بشما فحش دهد و جفا رساند دعای خیر کنید تا پدر خود را که در آسمان است پسران شوید».
و در باب ششم همین انجیل 1 - «زنهار عدالت خود را پیش مردم بجا نیاورید تا شما را به بینند و الا نزد پدر خود که در آسمان است اجری ندارید». در آیهی 6 . «لیکن تو چون عبادت کنی بحجره خود داخل شو و در را بسته پدر خود را که در نهان است عبادت نما و پدر نهان بین تو را آشکارا جزا خوهد داد».
و در آیهی 9. «پس شما باینطور دعا کنید: ای پدر ما که در آسمانی نام تو مقدس باد».
و در آیهی 14. «زیرا هر گاه تقصیرات مردم را بدیشان بیامرزید پدر آسمانی شما، شما را نیز خواهد آمرزید».
در آیهی 15. «اگر تقصیرهای مردم را نیامرزید پدر شما هم تقصیرهای شما را نخواهد آمرزید».
پس معلوم شد که اگر در مذهب مسیحu عقیده پسر بودن عیسی u بخدا از باب غلو آمده هر چند مختصات وضع آنجناب از جهاتی ظهور چنین عقیده سخیفهای را ایحاب میکرده است اما علت اصلی در غلو در باره آنحضرت هم همین بوده است که آورندگان چنین خرافهای جای خود را در میان مردم با چنان امتیازی باز کنند که آنان نیز فرزندان خدایند و سزاوار هر گونه احترام!
در دین مبین اسلام با صراحت آیاتی زهره گداز چون آیات شریفه سوره مریم: ﴿وَقَالُواْ ٱتَّخَذَ ٱلرَّحۡمَٰنُ وَلَدٗا ٨٨ لَّقَدۡ جِئۡتُمۡ شَيًۡٔا إِدّٗا ٨٩ تَكَادُ ٱلسَّمَٰوَٰتُ يَتَفَطَّرۡنَ مِنۡهُ وَتَنشَقُّ ٱلۡأَرۡضُ وَتَخِرُّ ٱلۡجِبَالُ هَدًّا ٩٠ أَن دَعَوۡاْ لِلرَّحۡمَٰنِ وَلَدٗا ٩١ وَمَا يَنۢبَغِي لِلرَّحۡمَٰنِ أَن يَتَّخِذَ وَلَدًا ٩٢﴾ [مریم: 88-92]. «و گفتند: [خداوند] رحمان فرزندى بر گرفته است. به راستى چیزى [بس] زشت [در میان] آوردید. نزدیک است آسمانها از آن سخن پاره پاره شوند و زمین بشكافد و كوهها درهم شكسته فرو ریزند. [از آن روى] كه براى [خداوند] رحمان فرزندى مدّعى شدند. و [خداوند] رحمان را نسزد كه فرزندى بر گیرد».
و آیه 35 همین سوره که میفرماید: ﴿مَا كَانَ لِلَّهِ أَن يَتَّخِذَ مِن وَلَدٖۖ سُبۡحَٰنَهُۥٓ﴾ [مریم: 35]. «خدا را هرگز نشاید كه فرزندى اتخاذ كند، كه وى منزه از آن است». و دهها آیات دیگر مخصوصا سوره مبارکه «قل هو الله أحد» که مسلمانان در هر روز بیش از ده مرتبه آنرا در نماز واجب خود میخوانند مشتی محکم است بر دهان کسانیکه برای خدا فرزند یا فرزندانی قائلند. لذا در این دین مقدس نمیتوان انبیاء و اولیاء را بفرزندی خدا رسانید. اما غالیان در این دین که بطور حتم و یقین این گونه عقیده را از یهودیت و مسیحیت گرفته و یا خود یهودی و مسیحی بوده بصورت مسلمان در آمدهاند نظیر همین عقاید را در دین اسلام وارد كردهاند. تا همچنانکه گفتیم بطفیلی غلو دربارهی پیشوایان دین خود را بقامی والاتر از دیگران بمردم تحویل کنند. و پروردگار جهان در آیات شریفه قرآن در همانجا که ما را نیز در ردیف اهل کتاب مورد خطاب قرار داده میفرماید: ﴿قُلۡ يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ لَا تَغۡلُواْ فِي دِينِكُمۡ غَيۡرَ ٱلۡحَقِّ﴾. نهی شدید خود را دنبال کرده میفرماید: ﴿وَلَا تَتَّبِعُوٓاْ أَهۡوَآءَ قَوۡمٖ قَدۡ ضَلُّواْ مِن قَبۡلُ وَأَضَلُّواْ كَثِيرٗا وَضَلُّواْ عَن سَوَآءِ ٱلسَّبِيلِ﴾ [المائدة: 77]. یعنی: «در دین خود از راه غیر حق غلو مکنید و هواهای گروهی که قبل از شما گمراه شدند و مردم بسیاری را نیز گمراه کردند و خود از راه روشن و راست بگمراهی گرائیدند متابعت ننمائید».
به احتمال قوی بلکه یقین حاصل است که وقوع و شیوع غلو در اسلام از ناحیه یهود و نصاری است چنانکه تاریخ و کتب ملل و نحل چون: (ملل و نحل) شهرستانی متوفای 548 ﻫ و (کتاب الـمقالات والفرق) سعد بن عبدالله اشعری متوفای 301ﻫ و (تاریخ فرق الشیعه) ابو محمد حسن بن موسی نوبختی متوفای 310 ﻫ و (التبصیر فی الدین) ابوالمظفر اسفراینی متوفای 471 ﻫ و کتاب (الفرق بینَ الفِرَق) عبدالقاهر بغدادی متوفای 429 ﻫ تماماً حاکی است که وقوع غلو در اسلام بوسیله عبدالله بن سبا یهودی در باره علی بن ابی طالب u صورت گرفت هر چند در زمان ما کسانی در صددند که وجود عبدالله بن سبا را منکر شوند و آنرا اختراع سیف بن عمر که یکی از روات تاریخ طبری است بشناسانند در حالیکه تاریخ طبری در قرن چهارم هجری نوشته شده است و ما داستان او را در کتبی که در قرنهای قبل از تاریخ طبری نوشته شده دیدهایم. و اینک شرح غُلات را از کتاب المقالات والفرق سعد بن عبدالله اشعری متوفای 351 ﻫ که خود از بزرگان علمای شعیه اثنی عشری است میآوریم:
وی در صفحه 20 آن کتاب مینویسد: «وأول من قال فیها بالغلو وهذه الفرقة تسمى السبائیة أصحاب عبدالله بن سبأ». یعنی: «اولین طائفهای که در اسلام قائل بغلو شدند فرقه سبائیه است که نامیده میشوند باصحاب عبدالله سباء». آنگاه عبدالله بن سباء را معرفی کرده و داستان او را از عقائدی که ابراز داشته شرح میدهد. سپس فرقههای غالیان را با عقایدشان تفصیل میدهد تا در صفحه 41 شرح تحلیل محرمات و تحریم واجبات را از غالیان داده مینویسد: «فكان أول ما شرع لهم تحريم الختان»». اول باری که از دوش غالیان بر داشته شده این بوده كه مؤسس این مذهب ختنه را حرام کرده است تا آنجا که مینویسد: «وزعموا أنه أحل لهم الـميتة ولحم الخنزير...» یعنی: «چنین میپنداشتند که او نیز مردار و گوشت خوک را نیز حلال کرده است».
همچنین این طوائف از شیعه که غالیانند با عقائد عجیب غالیانه خود ضمن آنکه اعتقادات اسلامی و احکام حلال و حرام را متزلزل و ضایع میکنند تا طائفه منصوریه از شیعه که معتقدند آل محمد آسمانند و شیعه زمینند و اول خلق الله عیسی است آنگاه علی بن ابی طالبt که این عقیده بخوبی میرساند که مخترع آن مسیحی است مینویسد: «واستحلت جميع ما حرم الله وقالوا لم يحرم الله علينا شيئا تطيب به أنفسنا وتقوى به أجسادنا» یعنی: «آنچه را که خدا در دین اسلام حرام کرده این طائفه از شیعه آنرا بر خود حلال شمردند و گفتند چیزی را که ما خوش داریم وجسدمان بدان نیرومند میشود خدا حرام نکرده است»!!. آنگاه فرقه غالیه خطابیه را شرح میدهد و مینویسد: «فرقة منهم قالت إن جعفر بن محمد هو الله وإن أبا الخطاب نبي مرسل... وأباحوا المحارم كلها من الزنا واللواط والسرقة وشرب الخمور وتركوا الصلوة والزكاة والصوم والحج وأباحوا الشهادات بعضهم لبعض». آری، انگیزه غلو برای همین است که معتقد بآن بتواند هرگونه حرام و منکری را مرتکب شود.
سعد بن عبدالله اشعری و همچنین نوبختی که هر دو ازبزرگان علماء شیعه میباشد عقائد شیعیان خطابیه را شرع میدهند تا در صفحهی 53 مینویسد: که طائفهای از اینان معمرینند که قائلند معمر خدا است معمر تمام شهوات را حلال کرد و در نزد وی چیزی حرام نیست. و میگفت: خدا این چیز را حلال کرده است پس چرا حرام باشد؟! سپس در صفحه 59 علیانیه که تابعین بشار الشعیری هستند معرفی میکند که این طائفه از غُلات شیعه در چهار شخص متوقفند که آنان علی و فاطمه و حسن و حسین y میباشند. و اینان نیز در اباحات محرمات و تعطیل احکام و تناسخ با دیگر غُلات همداستانند. و در صفحه 81 عقائد اسماعیلیه خالصه را که از غُلات خطابیهاند میآورد: که آنان نیز اباحات را ظاهر کردند و همه چیز را برای خود مباح شمردند و در صفحه 85 اعتقاد عمومی اصحاب ابی الخطاب را میآورد که: «استحلوا مع ذلك استعراض الناس بالسيف وسفك دمائهم وأخذ أموالهم والشهادة عليهم بالكفر والشرك على مذهب البهيسية والأزارقة في الخوارج». و در صفحه 100 از غالیانی که قائل بامامت حضرت امام علی النقی بودهاند مباح بودن محارم چون مادر و خواهر و دختر قائل بوده و لواط با مردان را حلال میشمردند و معتقد بودند که این خود تواضع و فروتنی و تذلل است در مفعول به، و بهر صورت فاعل و مفعول هر کدام یکی از شهوات و لذات را در مییابند!! و همچنین تمام طوائف غالیان یا اکثر آنها دارای چنین اعتقاداتی بودهاند و چنانکه بارها گفتهایم مقصودشان از نشر این عقاید اول تخریب اساس اسلام و بعد اباحه و تحلیل هر فعل حرام است و در زمان ما که شیعه امامیه از عقائد زشت این غُلات پرهیز كردهاند از طریق دیگر این راهها را بر خود گشودهاند و آن باب شفاعت است که بوسعت آسمان و زمین آن را بروی خود باز كردهاند و برای وصال بشفاعت اعمالی را چون توسل و زیارت و عزاداری و نذورات و موقوفات بنام اموات و برای قبور ایشان اختراع و ابداع كردهاند. و بکلی از کتاب خدا دور و مهجور مانده به ساختهها و پرداختههای غُلات قبل از خود خشنود و مسرورند.
شیعیان زمان ما خود را از طوائف شیعیان غالی که از آنان نامهای مخصوصی در تاریخ باقی مانده است جدا دانسته و بزبان از آنان اظهار برائت و بیزاری مینمایند. اما متاسفانه همان عقائد غالیان را با عباراتی در خود باقی دارند.
در زمان ما که بعلت پیدایش مرامها و رژیمهای مخالف دین چون کمونیستی و استانسیالیستی اساس ادیان متزلزل و اکثریت سکنه روی زمین بظاهر بنا بر رژیمی که گرفتهاند بیدینند و علت واقعی آن همین تجاوزات و تراوشات غالیانه متدینین است و با این صورت اگر علاج نشود احتمال آن است که بنیان ادیان یکسره ویران شود. معهذا هنوز هم علماء و کسانیکه خود را پاسدار دین میدانند بنشر همان خرافات و عقائد غالیانه حریصند چنانکه اکثر کتب دینی که در این زمان نشر میشود به پخش همان خرافات میپردازند. چون کتاب (امراء هستی) و (تجلی ولایت) در فارسی و پارهای از کتب عربی و مجالس و منابر برای ترویج و تبلیغ این خرافات تشکیل میشود.
یکی از علمای زمان ما کتابی نوشته است بنام «إلزام الناصب في إثبات الحجة الغايب» و خواسته است با مندرجات این کتاب مسئله غیبت و بقاء امام غائب را ثابت کند و چنانکه ناشر کتاب ادعا کرده است برای چاپ و نشر این کتاب بزرگان علماء باین عصر كمک و یاری كردهاند که اگر ما نام این بزرگان را در اینجا ببریم مسلما مورد استعجاب و اعتراض خوانندگان خواهد بود. آنگاه در همین کتاب برای اثبات مدعای خود مطالبی را آورده است که حتی علمای شیعیان زمان صفویه از آن متنفرند. مثلا یکی از آن تمسکات «خطبة البيان وخطبة التطنجية» است که علامه مجلسی در جلد هفتم بحار صفحه264 چاپ کمپانی صریحا مینویسد: «ما ورد من الأخبار الدالة على ذلك كخطبة البيان وأمثالها فلم يوجد إلا في كتب الغلاة وأشباههم». حال ما فقراتی چند از خطبه البیان و خطبه تطنجیه که در این کتاب برای اثبات امام غائب شیعیان آمده و علمای بزرگ زمان ما بنشر آن کمک كردهاند میآوریم تا دانسته شود که غالیان عصر ما در خرافات و غلو دست کمی از غالیان آن زمان که مورد نفرت و نفرین امامان بودهاند ندارند. در این خطبه که بافندگانش مدعیند که حضرت امیر المؤمنینu آن را در بصره خوانده است میگوید: «أنا الهجير عن الكائنات... أنا سر الخفيات... أنا مفيض الفرات... أنا مظهر الـمعجزات أنا مكلم الأموات أنا مفرج الكربات أنا محلل الـمشكلات». و پس از آنکه بسیاری از صفات الهی را بخود اختصاص میدهد میگوید: «أنا الـمهدي القائم في آخر الزمان» و از این جمله ببعد است که پس از پرسش مالک اشتر که میپرسد: یا امیر المؤمنین این قائم از فرزندان تو چه وقت ظهور میکند؟ مینویسد: «فقال إذا زهق الزاهق وحقت الحقائق ولحق اللاحق وزرفت العيون وأغبن المغبون شاط النشاط وحاط الحياط.. وقرض القارض ولمض اللامض». این عبارات بیمعنای کاهنانه را دنبال یکدیگر میآورد تا آنجا که میگوید: «وساهم الـمستحيج ومنع الفليج وكفكف الترويج وخذ خد البلوغ وتكلكل الحلوع وقدقد المزعور وندند الديجور... وعبس العبوس وكسكس الهموس و أجلب الناسوس ودعدع الشفيق وحرثم الأثيق». شما را بخدا آیا اینها کلمات و عبارات خطیب نهج البلاغه است؟ تو گوئی دیوانهای جن زده در عالم بیهوشی و بیخردی بدون اختیار از وی این کلمات مهمل و ناهنجار صادر میشود.... عجب در این است که در صدر این روایت آن را از جناب عبدالله بن مسعودt که از بزرگان صحابه رسول اللهص است نقل میکند که او روایت را بحضرت امیر المؤمنین میرساند که آن بزرگوار در مسجد بصره که بعد از جنگ جمل آنحضرت بدان شهر و مسجد آن در آمده است این خطبه را خوانده است. در حالیکه عبدالله بن مسعود t در سال 33 هجرت در زمان عثمانt از دنیا رفت و در مدینه دفن شد و امیر المؤمنین در سال 35 بخلافت رسید و جنگ جمل و ورود ببصره پس از این واقع شد! پس عبدالله بن مسعودt کجا بود که چنین لا طائلات را [العیاذ بالله] از امیر المؤمنین شنید و برای دیگران نقل کرد؟! و چگونه امیر المؤمنینu را که مردم بصره بخلافت بعد از عثمانt قبول نداشتند و بر او خروج کردند زیرا آن حضرت را قاتل عثمان یا حامی قاتلان او میدانستند و واجب القتال میشمردند آنوقت چنین بزرگواری در مسجد بصره آمده و با چنین جماعتی اینگونه عبارات میآورد؟ تا آنجا که در خطبه تطنجیه میسراید: «أنا مدبرها أنا مرخصها أنا مهلكها أنا مدبرها أنا باينها أنا داحيها أنا مميتها أنا محييها أنا الأول وأنا الآخر وأنا الباطن وأنا الظاهر أنا مع الكون وقبل الكون أنا مدبر العالم الأول حين لا سمائكم هذه ولا غبزاكم وإلي يرد أمر الخلائق أجمعين أنا أخلق وأرزق وأحي وأميت.. أنا.. أنا.. أنا..». اگر اینها ادعای خدائی نیست پس چیست؟ و اگر معتقدین باین ادعاها غالی نیستند پس کیستند.؟ آیا واقعا هیچ عقلی - فکری - اندیشهای - شعوری - وجدانی - انصافی حیائی در دنیا باقی نمانده است؟!؟ این کلمات مهوع مسجع را در این خطبه دنبال میکند تا آنجاکه میگوید: «أنا مبرج الأبراج وعاقد الرتاج ومفتح الأفراج وباسط الفجاج». آری وقتی دین نباشد و حیا را یکسو نهند این قبیل کلمات را که مستهجنترین عبارات است از زبان فصیحترین بلغای عالم و مفخر دودمان آدم میبافند و آن را حجتی برای دعوتی و حلالی برای مشکلی قرار میدهند! ما از جاعلین و بافندگان این خطبهها که یقینا بیدین بودهاند یا لااقل علاقهای بدان نداشتند تعجبی نداریم زیرا اینان هر که بودهاند باید ایشانرا از دشمنان و بدخواهان دین اسلام شمرد و از دشمن توقعی نمیتوان داشت! لیکن از کسانیکه در کسوت روحانیت و در ردیف حافظین شریعتند تعجب میکنیم که چرا این قبیل کفریات را نوشته و آنرا در حساب خدمت بدین میگذارند؟ و تعجب بیشتر ما از کسانیست که در این زمان خود را مرجع و مقلد شیعیان قلمداد میکنند و بدین سمت شهرت یافتهاند کمک بنشر این خرافات مینمایند؟ او نیز از یهود که خدا را آنگونه کوچک و حقیر میشمردند که در بهشت آدم u گردش میکرد و آدم u میخواست خود را از نظر او در زیر درختان بهشت پنهان کند یا با یعقوب در شبانهروزی بکشتی پرداخت یا گوساله بریان ابراهیم را با دو ملک دیگر خورد! و دنیا را انسان میپنداشتند که بیش از چهارهزار سال عمر ندارد و ابتدا و انتهایش طلوع و غروب خورشید از این دریا بآن دریاست و از نصرانیان که در آیهی 13 باب ششم کتاب مقدس خود مینویسند. ستارگان آسمان بر زمین ریختند مانند درخت انجیری که از باد سخت بحرکت آمده میوههای نارس خود را میافشاند. یا بر طبق مکاشفات یوحنا عرش خدا را آن چنان کوچک میشمارد که بیست و چهار تخت در آن نصب است و بر هرتختی پیری نشسته است که بر سر هر یک تاجی زرین است و خدا مانند سنگ یشم و عقیق است و قزحی در گرد تخت او شباهت بزمرد دارد و از این قبیل مزخرفات ولا طائلات. اگر چنین ملتهائی قائل باشند که خدا را فرزندان و پسرانی است و دربارهی عیسی غلو کنند که او فرزند نخست خداست چندان تعجب نمیکنیم زیرا در چنین مکتبی مردمانی بهتر از این تربیت نمیشوند!.
تعجب ما از کسانیست که دعوی مسلمانی میکنند و کتاب آسمانی آنها قرآن است که خدا را در منتهای عظمت میستایند و درک ذات او را محال میشمارد و او را بر تمام عالم هستی محیط و غالب و شاهد میداند: ﴿أَلَآ إِنَّهُۥ بِكُلِّ شَيۡءٖ مُّحِيطُۢ﴾ [فصلت: 54]. ﴿وَهُوَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ شَهِيدٞ﴾ [سبأ: 47]. و عالم را بدان وسعت و عظمت میستاید که تمام آسمانها و زمین در نزد کرسی همچون حلقه انگشتری است در بیابانی وسیع و کرسی با تمام عظمتش در نزد عرش همچون حلقه انگشتری است در بیابان وسیع و امروز که علوم کیهانی هیئت آسمانی را آن چنان عظیم و بینهایت میداند که پس از اختراع رادیو تلسکوب (ارسی بوئر) واقع در (بورتوریکو) که قطر عدسی آن سیصد متر است و وقتی پشت آن مینشینند برای مطالعه یک گوادز (جرم آسمانی) سر خود را با دو دست میگیرند که مبادا عقل از سرشان رفته و دیوانه شوند: آنگاه فاصلهی گوادزها دور دست با زمین 9 میلیارد سال نوری (نه میلیارد سال نوری یعنی نور که در هر ثانیه سیصد هزار کیلومتر طی مسافت میکند) برای طی مسافتی که از یک گوادز تا عدسی رادیو تلسکوب (ارسی بوئر) فاصله است نه هزار میلیون سال لازم است که نور این مسافت را طی کند. و میلیونها کهکشانی که هیئت عالم را تشکیل میدهند و هر کهکشانی دارای میلیونها خورشید است که بسا خورشیدهای باشند که خورشید ما در مقابل آن چون شمعی در مقابل آفتاب است و مسافت کهکشانی که خورشید ما از خانواده آن است آن اندازه است که خورشید با چنان سرعتی که در حرکت انتقالی خود دارد بیش از پانصد میلیون سال لازم است که دور این کهکشان را به پیماید.
آری ما در چنین زمان و چنین دنیائى زندگی میکنیم آیا ننگ نیست که در چنین زمان کسانی از مسلمانان یافت شوند که معتقد باشند که افرادی از بشر «مبرج الأبراج ومفتح الأفراج» بوده و دعوی کنند که «أنا مدبر العالم حين لا سمائكم هذه ولا غبراكم وإلي يرد أمر الخلائق أجمعين أنا أخلق وأرزق وأحيي وأميت». و با معتقداتشان چنین ادعائی کنند در حالی که تاریخ زندگانی آنها که در مرئی و منظر میلیونها مردم بوده و همه آنها را دیدهاند که با افراد دیگر چندان تفاوتی از حیث احتیاجات نداشتهاند آنان نیز چون دیگران متولد شدهاند و چون دیگران طفل شیر خوار بودهاند و چون دیگران دچار عوارض حیات گشته گرسنه و تشنه و بیمار شده خوابیدهاند و بر خواستهاند و به زن و فرزند محتاج و مشغول بودهاند، هر چند از لحاظ فضل و علم و تقوی از پارهای بالاتر بودهاند اما چنان نبوده که در نوع بشر نظیری نداشته باشند و اگر هم فرضاً بینظیر بودهاند باری بشر بودهاند و بمفاد آیات شریفهی قرآن به پیغمبر اسلام که از تمام آنها بهتر و بالاتر بوده است خدای متعال فرمان داده است که بمردم ابلاغ کند که او حتی برای خود دارای هیچگونه قدرت و اختیاری نیست. چنانکه در آیهی شریفه 188 سوره اعراف میفرماید: ﴿قُل لَّآ أَمۡلِكُ لِنَفۡسِي نَفۡعٗا وَلَا ضَرًّا إِلَّا مَا شَآءَ ٱللَّهُ﴾ [الأعراف: 188]. یعنی: «من مالک هیچ نفع و ضرری برای خود نیستم مگر آنچه را که خدا خواسته است». و در آیهی 49 سورهی یونس همین آیه را با مقدم داشتن کلمه [ضراً] تکرار نموده است. و اساساً این چه حماقت است که ما بندگان برگزیده خدا را که برای هدایت ما برانگیخته شدهاند تا راه صواب و خطا را بما بنمایانند و باید از ایشان در هر گفتار و کردار متابعت کنیم وگرنه در پیشاگاه بر انگیزانندهی ایشان مسئول و معاقب خواهیم بود راه متابعت ایشان را گذشته بگزافگوئی و غلو پردازیم و خود را بمنجلاب کفر و شرک اندازیم؟!.
هر گاه ایشان دارای چنان قدرت و قوت بودند که چنین و چنان کنند در آنصورت از طرف پروردگار عالم امر بمتابعت ایشان ظلمی بزرگ و عملی بسیار قبیح بود. زیرا اگر بطفلی امر کنند که تو باید در سرعت سیر متابعت سیر اتومبیل یا هواپیما کنی بدیهی است چنین امری بسیار ظالمانه و بلکه احمقانه است... آیا میتوان تصور کرد که پروردگار حکیم و عادل ما را امر بمتابعت آن علیt کند که خود گفته است: «أنا مدبر العالم حين لا سمائكم هذه ولا أرضكم». من خلق میکنم و من روزی میدهم و من زنده میکنم و من میمیرانم یاسائر ادعاها که در این خطبه و بسیاری از احادیث کذبه هست؟. هرگز. هرگز. «معاذ الله معاذ الله. تعالی عما یقول الظالمون علواً کبیراً».
چنانکه در قسمت اول این کتاب گفتهایم اینگونه افکار و عقاید از جانب متکبران جاهل است که عار دارند از اینکه پیغمبر و امامشان بشری باشد که میخورد و میآشامد و میخوابد و جماع میکند و مریض میشود و میمیرد. لذا مدعیند که پیشوایان آنان سامع اصوات و قاضی حاجات و شافی عاهات و محیی اموات و از این قبیل مزخرفات است و لذا از خاصیت رهبری میافگند و صورت یک معشوق خیالی و معبود ایده آلی را میگیرند.
شیعیان امروز که بظاهر ادعا میکنند که ما از غُلات و بنانیه و خطابیه و مغیریه و بشیریه و اسماعمیلیه و قرامطیه نیستیم و حتی از شیخیه و صوفیه ابراز برائت میکنند، اما متاسفانه عقاید و افکار همان غُلات که مورد لعنت و نفرین امامان‡ بودهاند در لابلای عقاید و افکار اینان پنهان بلکه بطور آشکار در جریان و سریان است. کار اشاعه و انتشار اینگونه عقاید تا بدانجا کشیده است که چنانکه دیدیم همان خطبههای البیان و تطنجیه که حتی علمای شیعه صفوی آنها را نمیپذیرفتند در قرن بیستم و زمانی که عقاید صحیح دینی هم مورد طعن و طرد اکثریت مردم روی زمین است: بنام الزام خصم و اثبات حجت خود چاپ کرده و انتشار میدهند، و چنانکه میبینیم علمای صدر اول و بزرگان شیعیان قرن دوم و سوم را که هرچه باشد با ائمه‡ مربوط و محشور بودهاند، و بهتر از همه آنها را دیده و شناختهاند معهذا عقایدی که آنان در بارهی ایشان داشتهاند مورد قبول این دور افتادگان از حق و حقیقت نیست و صریحا در کتب خود مینویسند که آنچه را شیعیان صدر اول دربارهی ائمه غلو میپنداشتهاند امروز از ضروریات مذهب شیعه است!! چنانکه شیخ عبدالله مامقانی مؤلف کتاب بزرگ «تنقیح الـمقال في علم الرجال» در بیش آزده جای آن کتاب این مدعی را تایید و تجدید کرده است (رجوع شود به کتاب تنقیح الـمقال: 2/226. 2/93. 2/84. 3/122-1.233/238).
کسی باین ملای آخرالزمان نگفته و نمیگوید که جناب آقا! مگر بعد از پیغمبر اسلام پیغمبری آمده و پس از آن امامان امامی برپاخواسته یا فرشتهای بر شما نازل شده و گفته است: که عقاید غلوآمیز آن روز که بفرمایش خود امامان بدتر از عقاید یهود و نصاری و مجوس و مشرکین است باید امروز جزو ضروریات مذهب شود؟ چرا؟ برای اینکه چون امروز اساس ادیان متزلزل است باید با این چرندها بیشتر آبروی دین ریخته شود و اکنون که پیشرفت علوم وسعت عالم و عظمت آفریننده آن را میلیونها مرتبه بیش از آن زمان معرفی میکند و در عین حال نقص و عجز بشر را برابر دستگاه عظیم آفرینش میلیونها مرتبه حقیرتر نشان میدهد.
و مطالب کتابهای «عیون الـمعجزات ومدینة الـمعاجز» و امثال آن بیش از همه وقت مورد مسخره و استهزاء طبقه فهمیده و فاضل قرار گرفته باز هم باید اصرار داشت که آن عقاید سخیفه جزو ضروریات مذهب شیعه است؟! با اینکه در نظر عقل و شرع بزرگترین معصیت و مصیبتبارترین جنایت شرک است باز هم باید همان عقائد شرکآلود بلکه شرک صریح و جلی را که «أنا أخلق وأرزق وأحیي وأمیت». که شرک جاهلیت بمراتب از این کوچکتر بود در دین اسلام و بنام مذهب شیعه ترویج نمود تا طائفه شیعه از تمام طوائف و مذاهب اسلامی در دنیا خوارتر و بیمقدارتر باشد؟ تا جائیکه مخالفان این مذاهب از سایر مسلمانان این طائفه را دانسته و خود و مال و ناموس آن را بر خود حلال شمارند و بهر طریقی که بتوانند از بدنامی این گروه استفاده کرده زنان و دخترانشان را بعنوان کنیز در بین خود خرید و فروش کنند؟ در اصرار باین گونه عقاید و انتشار آن تاکنون چه نتیجهی خوبی گرفتهاید که بازهم از آن همان نتیجه را انتظار دارید؟!.
آیا با وسعت مسئله ولایت و تضییق و انحصار آن به یک یا چند نفر و گسترش موضوع شفاعت و تعمیم آن و تبلیغ اختراع زیارت و ابداع عزاداری و روضهخوانی چه چیز بر فروشگاهتان افزوده است و جز خصومت همکیشان و گستاخی در عصیان و تضیع اموال فراوان و تحقیر و توهین مردم فهمیده دنیا بخودتان چه طرفی بستهاید و در انتظار چه فتحی نشستهاید؟!.
عقیده شیعه امروزی نه تنها از عقاید غُلات زمان ائمه ‡ که منشاء اصلی آن عقاید یهود و نصاری و مجوس بوده مایه گرفته است، بلکه با عقاید سخیفه ملل دیگر نیز آمیخته و ممزوج است چنانکه مطلعین میدانند که در مصر قدیم مردم عقیده بخدایانی چون اوزیرس و اوزیس داشته و بخدایان متعدد معتقد بودهاند که از آن جمله [آمون] را برتر از تمام خدایان میدانستند آمون بعقیده مصریان قدیم خدای خدایان بود. اما اوزیرس که خدای مرگ بود با اینکه او از زیردستان آمون بشمار میآمد معهذا در عقیده مصریان او مقتدرتر از خدای خدایان بود و بر مردم قدرت بیشتری داشت. لذا مردم مصر قدیم در هنگام عهد و پیمان و امر اهانت و خیانت حواله متخلف را به قدرت قاهره اوزیرس میکردند.
شما خود میدانید که عین عقیده در مردم ما در باره حضرت عباس و امامزاده داود و شاه چراغ و امثال آن است که مردم قسم بخدا را باور نمیکند اما قسم بحضرت عباس باور کردنی است! از خدا نمیترسند اما بهر صورت از حضرت عباس میترسند! برای خدا نذر نمیکنند اما برای حضرت عباس و رقیه و سکینه نذر بیش از خدا است!.
در حالیکه کتاب آسمانی آنان در بیش از صد آیه از این قبیل عقاید صریحا نهی کرده و آنان را بدین روش مذمت میکند در سوره مؤمنین میفرماید: ﴿قُلۡ مَنۢ بِيَدِهِۦ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيۡءٖ وَهُوَ يُجِيرُ وَلَا يُجَارُ عَلَيۡهِ إِن كُنتُمۡ تَعۡلَمُونَ ٨٨ سَيَقُولُونَ لِلَّهِۚ قُلۡ فَأَنَّىٰ تُسۡحَرُونَ ٨٩﴾ [المؤمنون: 88-89]. یعنی: «باین مردم بگو: در دست چه کسی ملکوت و فرمانروایی تمام هستی است و تنها اوست که پناه میدهد و بر او پناه داده نمیشود (یعنی کسی نمیتواند بدیگری پناه برد تا از کیفر و عقاب خدا مصون ماند) اگر شما میدانید، بزودی خواهند گفت خدا: (باز آفرین به بتپرستان که در جواب این سؤال فورا میگفتند: خدا! ولی جامعهی ما هرگز چنین سؤالی را بزودی چنین جواب نخواهند داد) بگو: ای محمد پس چرا مسحور شدهاید؟». چون کسانیکه جادو شدهاند نمیتوانید از عقل و قدرت خود استفاده کنید. و در سورهی نحل میفرماید: ﴿وَيَجۡعَلُونَ لِمَا لَا يَعۡلَمُونَ نَصِيبٗا مِّمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡۗ تَٱللَّهِ لَتُسَۡٔلُنَّ عَمَّا كُنتُمۡ تَفۡتَرُونَ ٥٦﴾ [النحل: 56]. یعنی: «برای چیزها و کسانیکه خود اینان نمیدانند آنها چه و چه کارهاند بهرهای از آنچه روزی ایشان کردهایم قرار میدهند. (نذر میکنند وقف میکنند آنانرا در کسب خود شریک میکنند شرکت با حضرت عباسt و اما م رضا!) بخدا سوگند هر آینه شماها (که مسلمانید و میبینبد اینان چنین عمل میکنند و آنانرا از این عمل باز نمیدارید و بطریق حق هدایت نمیکنید) پرسیده خواهید شد در پیشگاه خدا مسئولید از آنچه آنان بدروغ و افترا میبافید».
از ترس همین مسئولیت است که ما خود را در چنین زمانی که کفر و بدعت و شرک و الحاد از هر زمانی در میان جامعهی ما بیشتر است خود را بزحمت انداخته و ضربات تهمت و بهتان و حتی ضرب و قتل را بر خود خریدهایم تا در پیشگاه پروردگار جهان مسئول اعمال این تبهکاران نباشیم و از تکفیر و تبعید و ضرب و تهدید غالیان و حامیان ایشان باک نداریم چه یقین داریم که جهاد بزرگی را بر عهده گرفتهایم و هر چه میدان جهاد از لشکر کفر انبوهتر باشد موجب افتخار و سر افرازی و دلیل بر شجاعت و جانبازی مجاهدی است که قدم در این میدان گذاشته و یقیناً اجر او در پیشگاه پروردگارش بسیار بزرگ و عظیم خواهد بود که ﴿إِنَّا لَا نُضِيعُ أَجۡرَ مَنۡ أَحۡسَنَ عَمَلًا ٣٠﴾ [الکهف: 30]. ﴿فَٱسۡتَبۡشِرُواْ بِبَيۡعِكُمُ ٱلَّذِي بَايَعۡتُم بِهِۦۚ وَذَٰلِكَ هُوَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِيمُ ١١١﴾ [التوبة: 111]. ﴿وَمَا تَوۡفِيقِيٓ إِلَّا بِٱللَّهِۚ عَلَيۡهِ تَوَكَّلۡتُ وَإِلَيۡهِ أُنِيبُ﴾ [هود: 88]. اینک میپردازیم بشرح غُلاتی که مورد نفرین ائمه طاهرین سلام الله علیهم اجمعین هستند که این مقدمه برای آن نتیجه است.
غُلات بزرگترین آفات و خبیثترین نکبات
وجود و پیدایش غُلات در دین اسلام از بزرگترین آفات و مرگبارترین بلیات بوده است که موجب و موجد این همه موهامات و خرافات گردیده و روی چهره نورانی حقایق دین را پوشانیده است و ذوات مقدسهی أئمهی طاهرین سلام الله علیهم اجمعین پیش از همه از این خطر بزرگ ترسیده و مسلمانان را از آن ترسانیدهاند. و احادیث و اخبار زیادی در مذمت این گروه بد بنیاد از ایشان صادر گردیده است که تنها در کتاب رجال ابو عمر و کشتی پیش از 24 حدیث آمده است، علامه مامقانی آن احادیث را در مقباس الهدایه ص 88 . جمعآوری کرده است و ما پارهای از آن را از کتب معتبره شعیه در اینجا میآوریم.
1- در امالی شیخ طوسی 264 از عبدالرحمن بن مسلم از فضل بن مسلم روایت شده که حضرت صادق u فرمود: «احذروا شبابکم الغلاة لا یفسدوهم فإن الغلاة أشرمن الیهود والنصاری والمجوس والذين أشرکوا». یعنی: «جوانان خود را از غالیان بر حذر دارید که ایشانرا فاسد نکنند زیرا که غُلات بدترند از یهود و نصاری و مجوس و مشرکین». (پس غُلات حتی از مشرکین هم بدترند).
آنگاه حضرت u اضافه کرد كه: «إلینا یرجع الغالي فلا نقبله وبنا یلحق الـمقصر فنقبله». یعنی: غالی ممکن است که از غلو خود برگردد اما ما دیگر او را قبول نمیکنیم و مقصر یعنی: آن کس که در معرفت ما یا خدا تقصیر و کوتاهی نموده است بما ملحق میشود و ما او را می پذیریم.
عرض شد باین رسوائی این چگونه میشود؟ فرمود: «لأن الغالي قد اعتاد ترك الصلوة والزکوة والصیام والحج فلا یقدر علی ترک عادته وعلی الرجوع إلی الله أبدا، وإن الـمقصر إذا عرف عمل وأطاع». یعنی: «غالی چونكه عادت کرده است بترک نماز و زکات و روزه و حج دیگر قادر بر ترک عادت خود نیست و هرگز نمیتواند بطاعت خدا برگردد، و چنانکه قبلاً هم گفتهایم منظور غالیان همین است که بوسیلهی شفاعت ائمه و محبت ایشان از مواخذه مصون باشد. اما مقصر جون دانست عمل میکند».
2- در نوادر راوندی آورده است که حضرت امیرالمومنینu فرمود: «یهلك في إثنان محب مفرط یفرطني بما لیس لي ومبغض یمحمله شنئاني علی أن یهینني» یعنی: «دو کس در باره من هلاک میشوند یکی دوستار گزافکار که در بارهی من چیزهای میستاید که در باره من نیست و دیگری دشمنی که دشمنی او مرا او را وا میدارد که مرا خوار کند».
و در نهج البلاغه نیز فرموده است: «یهلك في رجلان محب مفرط وباهت نفر» و این مانند آن فرمایش حضرت است که میفرماید: «هلك في رجلان محب غال ومبغض قال» مضمون تمام این فرمایشها یکی است.
3- در اعتقادات صدوق است که حضرت رضاu همواره در دعای خود بخدا عرض میکرد: «اللهم إني أبرأ إليك من الحول والقوة ولا قوة إلا منك، اللهم إني أبرأ إليك من الذين ادعوا لنا ما ليس لنا بحق، اللهم إني أبرأ إليك من الذين قالوا فينا ما لم نعلمه في أنفسنا، اللهم لك الخلق ومنك الأمر وإياك نعبد وإياك نستعين، اللهم أنت خالقنا وخالق آبائنا الأولين وآبائنا الآخرين، اللهم لا يليق الربوبية إلا بك ولا تصلح الإلهية إلا بك، اللهم فالعن النصارى صغروا عظمتك والعن المضاهئين لقولهم من بریتک، اللهم إنا عبيدك وأبناء عبيدك لا نملك لأنفسنا نفعا ولا ضراً ولا موتاً ولا حيوةً ولا نشوراً. اللهم من زعم أن لنا الخلق وعلينا الرزق فنحن إليك براء كبراءة عيسى بن مريم من النصارى وصلى على نبينا وآله وأصحابه وسلم، اللهم إنا لا ندعهم بما يزعمون فلا تؤاخذنا بما يقولون واغفرلنا ما يدعون ولا تدع على الأرض منهم دياراً إنك إن تذرهم يضلوا عبادك ولا يلدوا إلا فاجراً كفاراً». یعنی: «خدایا من بیزارم از جهت حول و قوه بسوی تو هیچ حول و قوهای نیست مگر بوسیله تو، خداوندا من بیزارم بسوی تو از کسانیکه دربارهی ما ادعای کنند چیزهائی را که ما را در آن حقی نیست و خود را در آن بحق نمیدانیم، خدایا من بیزارم از کسانیکه چیزهائی در باره ما میگویند که ما آنرا در نفس خودمان اطلاع نداریم. خدایا آفرینش و امر هر دو تو راست و ما تنها تو را عبادت میکنیم و فقط از تو یاری میجوئیم. خداوندا تو آفرینندهی ما و آفریننده پدران نخستین و پدران آخرین ما هستی، خداوندا پروردگاری جز برای تو شایسته نیست و خدائی جز تو را نمیشاید. خداوندا نصاری را که عظمت تو را کوچک شمردهاند (زیرا کار خدای را در خلق خدا قائل شدند) لعنت کن و نیز لعنت نما کسانی از آفریدگان خود را که قائل بگفتاری شبیه گفتار آنان شدند. خدایا ما بندگان و فرزندان بندگان تو هستیم که برای خود (تا چه رسد بدیگران) مالک هیچگونه سود و زیان و مرگ و زندگی و رستاخیز نیستیم. خدایا، کسانی را که در باره ما چنان تصور میکنند که آفرینش و روزی دادن بدست ماست ما از آنان بیزاریم چنانکه عیسی u از نصاری بیزار است خداوندا ما این غُلات را بدانچه میپندارند دعوت نکردهایم پس ما را بگفتار ناهنجار آنان مؤاخذه مکن و آنچه اینان درباره ما تصور میکنند بر ما بیامرز، از اینان کسی را بروی زمین مگذار، اگر بگذاری بندگان تو را گمراه میسازند و از آنان جز فاجر و کافر تولید نخواهد شد».
در پارهای از نسخهها قسمت اخیر «ولا تدع على الأرض..» اضافه است و در پارهای نیست. چنانکه میبینید این نفرین حضرت رضا u شامل همین گفتاری است که آیت الله العظمی مدعی است که أئمه چنین و چنانند و ادعای او در قسمتهای گذشته گذشت.
4- در امالی طوسی و سایر کتب معتبره دیگر است که اصبغ بن نباته روایت میکند که حضرت امیر المؤمنینu به خدا عرض میکرد: «اللهم إني برئ من الغلاة کبرائة عیسی بن مریم، اللهم اخذلهم أبداً و لا تنصره منهم أحداً».
نفرین امیر المؤمنین u به غُلات
5- در رجال کشی از عبدالصمد بن بشر روایت است که اصحاب ابی الخطاب در کوفه بانک برداشتند لبیک یا جعفر بن محمد. راوی میگوید: من بر حضرت صادق وارد شدم و آنحضرت را بدین واقعه خبر دادم حضرت بسجده افتاد و سینه خود را بزمین چسپانید و سخت گریه میکرد در حالیکه با انگشت مبارک اشاره میکرد. چند مرتبه گفت: «بل عبدالله قن داخر...» یعنی: من بنده ضعیف و ذلیل خدا هستم. آنگاه سر از سجده برداشت در حالیکه اشکهای او به ریش مبارک جاری بود. من پیشمان شدم که چرا آن حضرت را باین پیش آمد خبر دادم و عرض کردم فدایت شوم این قضیه بتو مربوط نیست. حضرت فرمود: ای مصادف (نام راوی مصادف است). اگر عیسی ساکت میشد از آنچه نصاری دربارهی او گفتند بر خدا لازم بود که گوش او را کر و چشم او را کور کند!.
6- در [عیون اخبار الرضاu در جلد هفتم بحار الانوار: ص 246] از ابوهاشم جعفری روایت است که از حضرت رضا سؤال کردم از غُلات و مفوضه حضرت فرمود: «الغلاة کفار والـمفوضة مشرکون من جالسهم أو خالطهم أو واکلهم أو شاربهم أو واصلهم أو زوجهم أو تزوج إلیهم أو أمنهم أو ائتمنهم علی أمانة أو صدق حدیثهم أو أعانهم بشطر كلمة خرج من ولایة الله U وولایتنا أهل البیت». یعنی: «غالیان کافر و مفوضه مشرکند (غالی کسی است که ائمه را از حد بشریت بالاتر ببرد و مفوض کسی است که معتقد باشد که امر خلق و رزق بدست أئمه است یعنی: آن بنهاتی و نسبتهای که کتاب امراء هستی بائمه داده است) کسی که همنشین آنها شود یا یکجا شود به آنها، یا خورد و نوش کند با آنها، یا رحم کند به آنها، یا زن دهد، یا از ایشان زن بگیرد، آنان را أمین و یا قبول أمانت ایشان کند، یا گفتههای آنان را را تصدیق کند یا به نیم کلمه ایشان را کمک و یاری نماید از دوستی خدای U و دوستی ما خارج میشود...».
عجب اینست که در زمان ما هر کس بچنین گفتاری یعنی ولایت تکوینی و تصرف أئمه‡ در تدبیر امور قائل نباشد. ولایت او را ناقص بلکه او را سنی و وهابی و بدتر از آن ناصبی میدانند!.
خدایا ما اکنون گرفتار چنین مردمانیم که از کفریات و شرکیات ایشان همچون امامان خود سلام الله علیهم اجمعین بیزاریم و أئمه خود را جز هادیان راه خدا و روایان صدق گفتار رسول الله نمیدانیم و همان دعای حضرت رضا را درباره اینان میکنیم «اللهم لا تذر علی الأرض منهم دیارا».
7- در [رجال کشی: ص 100] از ابو حمزه ثمالی از حضرت علی بن الحسین زین العابدین u روایت است که فرمود: «لعن الله من کذب علینا إني ذکرت عبدالله بن سبأ فقامت کل شعرة في جسدي لقد ادعی أمرا عظیما لعنه الله کان عليٌu عبداً صالحاً أخو رسول الله ما نال الکرامة من الله إلا بطاعته لله ولرسوله وما نال رسول الله الکرامة من الله إلا بطاعته له». یعنی: «خدا لعنت کند کسانی را که دروغ بر ما میبندند من عبد الله بن سبا را یادآور شدم هر موئی که در بدن من بود سیخ شد واقعاً این شخص امر بزرگی را ادعا کرد! خدا او را لعنت کند. علی بنده صالح خدا بود و برادر رسول الله بود وی بدین کرامت نائل نشد مگر بفرمان برداری و اطاعتش از خدا و رسول او، رسول خدا ص نیز با آن همه کرامت نائل نشد مگر باطاعتش از خدا».
این فرمایش حضرت علی بن الحسین إ سنگی است به دهان آیت الله العظمی. که در صفحهی 24 کتاب خود نوشته است: کمال نهائی از نظر باصطلاح ولایت در اهل بیت عصمت که سرشت آنها از نور پاک است کسبی نبوده بلکه ذاتی و موهوبی است!.
و در صفحه 30 مینویسد بر خلاف اولیای خدا که این مقام و موقعیت را بوسیلهی ممارست و تمرین و طی مراحل مقدمی پیدا نمیکنند بلکه چنانکه گوشزد نمودهایم، موهاباتی است الهی که از بدو وجودشان بنابر تقدیر و مشیت سبحانی در آنان نهفته شده است).
اینان چون از صراط مستقیم و از شاهراه عقل و قرآن دور افتادهاند هر موهوبی را مستمسک عقیدهی خود قرار میدهند، از قبیل قرائت قرآن علی u در حین ولادت و حال اینکه ده دوازده سال بعد از ولادت آنحضرت قرآن بر پیغمبر نازل شده و بصراحت میفرماید: ﴿نَحۡنُ نَقُصُّ عَلَيۡكَ أَحۡسَنَ ٱلۡقَصَصِ بِمَآ أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانَ وَإِن كُنتَ مِن قَبۡلِهِۦ لَمِنَ ٱلۡغَٰفِلِينَ ٣﴾ [یوسف: 3]. «ما بهترین سرگذشتها را از طریق این قرآن- كه به تو وحى كردیم- بر تو بازگو مىكنیم و مسلّماً پیش از این، از آن خبر نداشتى!» و در سورهی العنکبوت آیهی چهل و هشتم میفرماید: ﴿وَمَا كُنتَ تَتۡلُواْ مِن قَبۡلِهِۦ مِن كِتَٰبٖ وَلَا تَخُطُّهُۥ بِيَمِينِكَۖ إِذٗا لَّٱرۡتَابَ ٱلۡمُبۡطِلُونَ ٤٨﴾ [لعنکبوت: 48]. «و پیش از [نزول] آن نمىتوانستى هیچ كتابى را بخوانى و آن [كتاب] را به دست خویش بنویسى، چه آن گاه بد اندیشان در شک مىافتادند». و در سوره شوری آیه 52 میفرماید: ﴿مَا كُنتَ تَدۡرِي مَا ٱلۡكِتَٰبُ وَلَا ٱلۡإِيمَٰنُ﴾ [الشوری: 52]. «تو پیش از این نمىدانستى كتاب و ایمان چیست (و از محتواى قرآن آگاه نبودى)». اینها آیاتی است که صریحاً بیاطلاعی پیغمبر را بقرآن قبل از وحی میرساند اما این شوربختان گمراه با یک حدیث چرندی که معلوم نیست ساخته و پرداخته کدام غالیی بیایمان یا معاون شیطان است در موضوع ولادت علی u آورده است که پیغمبر خدا فرموده است: علی t در هنگام ولادت اذان گفت (و حال اینکه اذان در سالهای بعد از هجرت صورت گرفت) و کتب آسمانی انبیای سلف را خواند و سپس قرآن را از اول تا آخر خواند همچنانکه من امروز حافظم!). شما میبینید که با قبول این چرندها انسان در چه چالهها و ردههای ضلالت میافتد که نجات از آنها ممکن نیست، ما چون متن این حدیث را بر خلاف عقل صریح و آیات روشن قرآن میدانیم متعرض سند و ضعف آن نمیشویم زیرا این حدیث که در روضة الواعظین ابن فتال است بقدری چرند است که انسان حتی از بیان آن شرم میکند. زیرا مضمون آن اینست که پیغمبر خدا قابلهی فاطمه بنت اسد در هنگام ولادت امیر المؤمنین بوده که جبرئیل بآنحضرت گفته است: ای محمد دست خود را دراز کن و آن حضرت چنین کرده است، در حالیکه در همین روضة الواعظين حدیثی بر خلاف آن است: که امیر المؤمنین در خانه کعبه متولد شده است، و احادیث دیگر از داستان مثرم عابد و رفتن ابوطالب بنزد آن و موهوماتی که در این حدیث است که صرف نظر از سند حدیث که روایان آن همه مجهولین و غُلاتند متن آن بر بطلان آن بهترین شاهد است، با مطالعه این احادیث مخالف در یک کتاب معلوم نمیشود که امیر المؤمنین u در خانهی کعبه متولد شده است یا در خانهی ابی طالب و قابلهی امیر المؤمنین چهار زن بهشتی بودهاند یا رسول خدا ص!!. با این غالیان احمق این قبیل مطالب بیسروته را جزو فضایل مولا شمردهاند! و میخواهند با این چرندها و مزخرفات موضوع تصرف علی را در کون مکان ثابت کنند!!؟.
نتیجه قبول این احادیث چه خواهد بود؟ جز اینکه بگویم با قرآن خواندن علی در حین ولادت یعنی قبل از بعثت رسول خدا بچنین سال علی اگر خدا نبوده است حد اقل افضل از رسول الله است!! زیرا قرآن نادانی و بیاطلاعی رسول خدا و اعراب جاهلیت را در مطالب قرآن یکسان میشمارد آنجا که میفرماید: ﴿تِلۡكَ مِنۡ أَنۢبَآءِ ٱلۡغَيۡبِ نُوحِيهَآ إِلَيۡكَۖ مَا كُنتَ تَعۡلَمُهَآ أَنتَ وَلَا قَوۡمُكَ مِن قَبۡلِ هَٰذَاۖ فَٱصۡبِرۡۖ إِنَّ ٱلۡعَٰقِبَةَ لِلۡمُتَّقِينَ ٤٩﴾ [هود: 49]. «اینها از خبرهاى غیب است كه به تو (اى پیامبر) وحى مىكنیم نه تو، و نه قومت، اینها را پیش از این نمىدانستید! بنابر این، صبر و استقامت كن، كه عاقبت از آن پرهیزگاران است!». و چنین عقیدهای که علی t را افضل از رسول الله ص بدانند کفر یا مساوی و مساوق کفر است، و هرگاه علی t قبل از نزول آیات برسول خدا ص قرآن را خوانده باشد، از جمله آیات قرآن داستان افک عایشهل است که در صفحات قبل آوردیم. پس پیغمبر ص قبل از وقوع آن قضیه آیات سورهی نور را در تزکیه و تطهیر عایشه ل از علی t شنیده است و بیگناهی عایشه ل بروی مسلم شده است. پس دیگر آن حیرت و فکرت آنجناب در این موضوع چه بوده است؟ و از این خیمه شببازی چه خواسته است؟! و خود علی که برسول خدا پیشنهاد طلاق عایشهل را در این پیش آمد میکرد و حتی کنیز عایشه ل را برای ابراز حقیقت تعطیل نمود برای چه بود؟ و صدها قضایای دیگر که قرآن کریم حاوی آن است. از همهی اینها گذشته صدور این اعمال که لابد اسمش معجزه است چه فائدهای داشته است؟!. علی u چرا این معجزهها را به پیغمبر نشان نمیداده است؟ پیغمبر که منکر فضائل علی t نبود؟! شما را بخدا هیچ احمقی حاضر میشود این قبیل مطالب را بعنوان عقیدهی دینی پذیرد؟ و اساس اعتقادات خود را روی چنین موهوماتی بگذارد خدا ما و جمیع مسلمانان را از این موهومات خرافات و از شر غُلات بدترین آفات نجات بخشد و بدین صحیح و صراط مستقیم الهی که دین اسلام و پیروی قرآن است هدایت فرماید، گفتگو در آفات غُلات بود که این گروه بد مآل آنقدر در آزار رسول و آله کوشیدند که بکرات از جانب آن بزرگواران مورد لعن و نفرین شدند. اینک روایت ذیل:
8- شیخ کشی در رجال خود و علامهی مجلسی در جلد هفتم بحار الانوار ص 320 چاپ کمپانی: «قال أبوالحسین علي بن محمد بن قتیبة: وفیما وقع عبدالله بن حمدویه البیهقي وکتبته من رقعته إن أهل نیشابور قد اختلفوا في دینهم و خالف بعضهم بعضاً وکفر بعضهم بعضاً وبها قوم یقولون: إن النبي r یعرف جمیع اللغات من أهل الأرض ولغات الطیور وجمیع ما خلق الله، وکذلك لابد أن یکون في کل زمان من یعرف ذلك ویعلم ما یضمر الإنسان ویعلم ما یعمل أهل کل بلاد في بلادهم ومنازلهم و إذا لقي طفلین یعلم أیهما مؤمن وأیهما یکون منافقا وإنه یعلم أسماء جمیع من یتولاه وأسماء آبائهم وإذا رأی أحدهم عرفه باسمه قبل أن یکلمه ویزعمون جعلت فداك أن الوحي لا ینقطع والنبي لم یکن عنده کمال العلم ولا کان عند أحد من بعده وإذا حدث شيء في أيّ زمان ولم یکن علم ذلك عند صاحب الزمان أوحی الله إلیه فقال: کذبوا لعنهم الله و افتروا إثماً عظیماً». یعنی: «از جمله توقیعاتی که از امام عصر دربارهی عبدالله بن حمدویه بیهقی صادر شده است آن که اهل نیشابور در دین خود اختلاف کرده و با یکدیگر مخالفت نموده به تکفیر یکدیگر پرداختند، در نیشابور جماعتی هستند که قائلند باینکه پیغمبر ص جمیع لغات مردم زمین و زبان پرندگان و جمیع آفریدگان خدا را میداند و ناچار در هر زمانی باید کسی باشد که اینها را بداند و باید آن کس آنچه در ضمیر هر کس میگنجد و اهل هر شهر و بلدی آنچه در شهر خود و منزل خود میکنند بداند، و همچنین هر گاه با دو طفل ملاقات میکند بداند که کدام یک از آن دو مؤمن است و کدام یک منافق؟ و باید او بداند نام کسانی را که او را دوست میدارند و نام پدران آنانرا نیز بداند، و چون هر یک از آنها را دید او را پیش از آنکه با وی سخن گوید بنام بشناسد. فدایت شوم اینان میپندارند که وحی هیچگاه منقطع نمیشود در نزد پیغمبر کمال علم نیست، و در نزد هیچکس که بعد از او است نیز چنین علمی نیست، و هرگاه در هر زمانی پیشآمدی رخ دهد که علم آن در نزد صاحب الزمان نباشد خدا همان وقت به او وحی خواهد کرد. در جواب این پرسشها توقیعی که از امام زمان صادر شد این بود که فرمود: دروغ میگویند خدا ایشانرا لعنت کند اینان افتراء بافته و گناه عظیمی مرتکب شدند». این توقیع و نفرین شامل تمام کسانی است که دربارهی امام یا پیغمبر اینگونه عقیدهها دارند. باستناد چند حدیث ضعیف که از غالیان در کتابهائی مانند بصائر الدرجات و کافی نیز بچشم میخورد و عموم مردم و حتی آیت اللههای عظمی را گمراه کرده است.
9- در [رجال کشی: ص 196] از عبد الرحمن بن کثیر روایت است که روزی حضرت صادق u باصحاب خود فرمود: «لعن الله الـمغیرة بن سعید ولعن الله یهودية کان یختلف إلیها فیتعلم منها السحر والشعوذة والـمخاریق، إن الـمغیرة کذب علی أبي فسلبه الله الإیمان وإن قوما کذبوا علی مئالهم أذاقهم الله حر الحدید، فو الله ما نحن إلا عبد الذي خلقنا واصطفانا ما نقدر علی ضر ولا نفع إن رحمنا فبرحمته وإن عذبنا فبذنوبنا والله مالنا علی الله من حجة ولا معنا من الله برائة وإنا لـمیتون ومقبورون ومنشورون ومبعوثون وموقوفون ویلهم لعنهم الله، لقد أذوا الله وأذوا رسوله في قبره وأمیر الـمؤمنین وفاطمة والحسن والحسین وعلی بن الحسین ومحمد بن علی وها أنا ذا بین أظهرکم لحم رسول الله وجلد رسول الله أبیت علی فراشي خائفاً وجلاً مرعوباً یأمنون، وأفزع وینامون علی فراشهم وأنا خائف ساهر وجل قلق بین الجبال والبراري أبرأ إلى الله مما قال في الأجدع البراد عبد بني أسد أبو الخطاب لعنه الله، والله لو ابتلوا بنا وأمرناهم بذلك لکان الواجب أن لا یقبلوه فکیف وهم یروني خائفا وجلاً استشد الله علیهم وأبرأ إلى الله منهم أشهدکم أني امرؤ ولدني رسول الله وما معي برائة من الله إن أطعته رحمني وإن عصیته عذبني عذابا شدیدا أو أشد عذابه». یعنی: «خدا لعنت کند مغیره بن سعید را و خدا لعنت کند آن زن یهودی را که مغیره با او آمد و شُد میکرد از او سحر و شعبده میآموخت. همانا مغیره بر پدر من (حضرت باقر) دروغ بست پس خدا ایمان او را از وی سلب کرد. گروهی هم بر من دروغ بستند اینان چرا چنین میکنند؟ خدا حرارت آهن را به ایشان بچسپاند، بخدا سوگند ما جز بندگانی نیستیم برای آن خدائی که ما را آفرید و برگزید، ما قادر به هیچ نفع و ضرری نیستیم اگر ما را رحمت کند برحمت اوست و اگر ما را عذاب کند بجهت گناهان خود ماست. بخدا سوگند ما را بر خدا هیچ حجتی نیست و با ما از جانب خدا هیچ برائت و برائت آزادی نیست ما نیز چون دیگران میمیریم و در قبر افگنده میشویم. و محشور میشویم و برا انگیخته میشویم و در نزد پروردگار باز داشته میشویم، و از اعمالی که انجام دادهایم پرسش میشویم. وای بر ایشان خدا آنانرا لعنت کند هر آینه خدا را اذیت کردند. و رسول خدا را در قبرش آزردند و امیرالمؤمنین و فاطمه ل و حسن و حسین و محمد بن علی را نیز. اینک من در میان شما هستم و از گوشت و پوست رسول خدا هستم در فراش خود ترسان و بیمناک و هراسان میخوابم آنان ایمنند در حالیکه من میترسم و آنان بر فراش خود آسوده میخوابند، در حالیکه من بیمناک و بیدار و هراسانی در میان کوهها و بیابانها مضطرب و سرگردان به سوی خدا بیزاری میجویم از آنچه آن مرد اجدع اسدی (اجدع – دماغ بریده) یعنی: ابو الخطاب دربارهی من میگوید: خدا لعنت کند او را بخدا سوگند اگر ایشان بوسیلهی ما مبتلی و آزمایش میشدند و ما آنها را امر میکردیم بدینگونه اعتقادات بر ایشان واجب بود که آن را از ما نپذیرند پس چگونه است که اینان مرا در حالی میبینند که ترسان و هراسانم. من از خدا یاری و کمک میطلبم در مبارزه بر آنان. بسوی خدا بیزاری میجویم از ایشان. من شما را گواه میگیرم که من مردی هستم که از رسول خدا تولد یافتم و با من برائتی از جانب خدا نیست. اگر من او را اطاعت کنم بمن رحم میکند و اگر او را نافرمانی کنم مرا عذابی سخت خواهد کرد. یا شدیدترین عذاب او شامل حال من خواهد شد».
میبینید که در این عبارات چگونه امام بزرگوار تکذیب تمام این ترهاتی را میکند که غالیان زمان ما نیز درباره ایشان و شفاعت، و توسل، و سایر موهومات را دارند.
باید هم چنین باشد زیرا در جائیکه پیغمبر بزرگوار در آیات شریفه قرآن تهدید شود که: ﴿لَئِنۡ أَشۡرَكۡتَ لَيَحۡبَطَنَّ عَمَلُكَ وَلَتَكُونَنَّ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِينَ٦٥﴾ [الزمر: 65]. «اگر مشرک شوى، تمام اعمالت تباه مىشد».
بعد از آنکه از زبان او میفرماید: ﴿قُلۡ إِنِّيٓ أَخَافُ إِنۡ عَصَيۡتُ رَبِّي عَذَابَ يَوۡمٍ عَظِيمٖ ١٥﴾ [الأنعام: 15، یونس: 15، هود: 63 و الزمر: 13]. «بگو: به راستى من اگر از پروردگارم نافرمانى كنم از عذاب روز بزرگ مىترسم». باید جعفر صادق نیز چنین باشد. زیرا خدای متعال را با هیچکس قرابت و نسبتی نیست. ﴿لَّيۡسَ بِأَمَانِيِّكُمۡ وَلَآ أَمَانِيِّ أَهۡلِ ٱلۡكِتَٰبِۗ مَن يَعۡمَلۡ سُوٓءٗا يُجۡزَ بِهِۦ وَلَا يَجِدۡ لَهُۥ مِن دُونِ ٱللَّهِ وَلِيّٗا وَلَا نَصِيرٗا ١٢٣﴾ [النساء: 123]. «(فضیلت و برترى) به آرزوهاى شما و آرزوهاى اهل كتاب نیست هر كس عمل بدى انجام دهد، كیفر داده مىشود و كسى را جز خدا، ولّى و یاور خود نخواهد یافت».
و از مضمون عبارات شریفه حدیث معلوم است که بیزاری آن حضرت از این مقالات غلو آمیز است که غالیان زمان آن بزرگوار انتشار داده و برای یادگار برای زمان ما گذاشتهاند. «لعنة الله علیهم لعنا وبیلا».
10- ایضا در [رجال کشی: ص 254] در گفتگوی جعفر بن واقد و کسائی از اصحاب ابو الخطاب. ابو الخطاب گفته است: مقصود از آیهی شریفه: ﴿وَهُوَ ٱلَّذِي فِي ٱلسَّمَآءِ إِلَٰهٞ وَفِي ٱلۡأَرۡضِ إِلَٰهٞ﴾ [الزخرف: 84]. امام است. حضرت صادقu فرموده است: «لا والله لا یأویني وإیاه سقف بیت واحد، وهم شر من الیهود والنصاری والـمجوس والذین أشرکوا والله ما صغر عظمت الله بتصغیرهم شیئا قط. و إن عزیرا جال في صدره ما قالت الیهود فمحی الله اسمه من النبوة، والله لو أن عیسی أقر بما قالت فیه النصاری لأورثه الله صمما إلى یوم القیامة والله لو أقررت بما یقول في أهل الکوفة لأخذتني الأرض، ما أنا إلا عبدا مملوکا لا أقدر على ضر شيء ولا نفع شيء». یعنی: «نه بخدا سوگند من و او هرگز در زیر یک سقف جای نگیریم آنان از یهود و نصاری و مجوس و مشرکین بدترند، بخدا سوگند با این کوچک کردن آنها عظمت خدا را هرگز چیزی از آن را کوچک نمیکنند، همانا عزیر از آنچه یهود در بارهی او گفتند (عزیر بن الله) در سینهاش چیزی خطور کرد خدا نام او را از ردیف پیغمبران محو کرده، بخدا سوگند اگر عیسی u بدان چه نصاری دربارهی او گفتند (مسیح پسر خداست). اقرار میکرد خدا تا روز قیامت کری و گمنامی نصیب او میکرد، بخدا سوگند اگر من نیز اقرار کنم بدانچه اهل کوفه میگویند: (امام خدای روی زمین است) زمین مرا فرو خواهد گرفت، همانا من نیستم جز یک بندهی مملوکی که قادر بر ضرر چیزی یا نفع چیزی نیستم». در این جملهی شریفه «فمحى الله اسمه من النبوة». یک معنای دقیق و عالی نیز خفته است، و آن اینکه معنای عصمت که غالیان دربارهی امامان و تبعیت از این عقیده دربارهی پیغمبران قایلند نیز صحیح نیست زیرا جناب عزیر بعلت آنچه دربارهی خود تصور نمود نامش از ردیف پیغمبران محو شد. پس عصمت آنچنانی نیز پایهای از عقل و نقل ندارد. و اگر عیسی u چنین میکرد خدا او را چنان میکرد!.
11- در کتاب احتجاج طبرسی از حضرت رضا حدیثی است دربارهی قائلین به الوهیت امیر المؤمنین که در پایان حدیث میفرماید: «أو لیس کان علي آکلا في الآکلین وشارباً في الشاربین وناکحا في الناکحین ومحدثا في المحدثین وکان مع ذلك مصلیاً خاضعاً بین یدي الله ذلیلاً وإلها أواها منیبا، فمن کان هذا صفته یکون إلها؟ فإن کان هذا إلها فلیس أحد منکم إلا وإله لـمشارکته في هذه الصفات الدالة على حدث کل موصوف بها». یعنی: «مگر علی u نبود که مانند دیگران میخورد و مانند دیگران میآشامید و چون دیگران با زنان عمل جنسی انجام میداد، و جنب میشد همچون دیگر جنبان، و با تمام این احوال نمازگذاری خاضع بود که در مقابل خدا ذلیلانه و با آه و افسوس و إنابه میایستاد، پس اگر کسیکه صفاتش چنین باشد خدا میشود؟ هیچکدام از شماها نیست جز اینکه خدا است!! زیرا در این صفاتی که دلالت دارند که هر موصوفی که بدین صفات است حادث است شما هم شرکت دارید (پس شما هم خدائید!!؟). میبینید که چگونه جنابش امیرالمؤمنین جد بزرگوارش را بصفاتی میستاید که در افراد بشر ممکن است نظایر بسیاری در بشریت داشته باشد». باز[ در رجال کشی: ص 100]. آورده است: که پارهای از دانشمندان گفتهاند: که عبدالله بن سبا یهودی بود و اسلام آورد و اظهار ولایت علی t میکرد در حالیکه مبتلی و باقی به یهودیت خود بود. او آنچه که دربارهی یوشع بن نون قائل بود در حال اسلامش نیز بعد از وفات رسول الله دربارهی علی t قائل شد، وی کسی است که عقیده به وجوب امامت علی t را شهرت داد و از دشمنان او اظهار برائت کرد و مخالفان او را بکفر نسبت بداد. از اینجاست که مخالفان شیعه میگویند که اصل تشیع و رفض از یهودیت اخذه شده است پایان فرمایشات کشی).
12- در بحار انوار 7/332 چاپ کمپانی. از عیون اخبار الرضا از ابراهیم بن ابی محمود روایت میکند «قال: قلت للرضا u یابن رسول الله، إن عندنا أخبارا في فضائل امیر الـمؤمنین (u) وفضلکم أهل البیت وفي من رواية مخالفیکم ولا نعرف مثلها عندکم أفندین بها؟ فقال یابن أبي محمود، لقد أخبرني أبي عن أبیه عن جده (u) أن رسول اللهr قال: من أصغی إلى ناطق فقد عبده فإن کان الناطق عن اللهU فقد عبد الله وإن کان الناطق عن إبلیس فقد عبد إبلیس، ثم قال الرضا (u): یابن أبي محمود، إن مخالفینا وضعوا أخبارا في فضائلنا وجعلوها علی أقسام ثلاثة أحدها: الغلو وثانیها: التقصیر في أمرنا وثالثها: التصریح بمثالب أعدائنا، فإذا سمع الناس الغلو فینا کفروا شیعتنا ونسبوهم إلى القول بربوبیتنا وإذا سمعوا التقصیر اعتقدوه فینا وإذا سمعوا مثالب أعدائنا بأسمائهم سبونا بأسمائنا وقد قال الله U: ﴿وَلَا تَسُبُّواْ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ فَيَسُبُّواْ ٱللَّهَ عَدۡوَۢا بِغَيۡرِ عِلۡمٖ﴾ [الأنعام: 108]. یابن أبي محمود، إذا أخذ الناس یمینا وشمالا فألزم طریقتنا فإنه من لزمنا لزمناه ومن فارقنا فارقناه إن أدنى ما یخرج به الرجل من الإیمان أن یقول للحصاة: هذا نواة ثم یدس بذلك ویبرأ ممن خالفه، یابن أبي محمود، احفظ ما حدثتك به فقد جمعت لك خیر الدنیا والآخرة». (این حدیث در باب 28 عیون أخبار الرضا فیما جاء من الرضا من الأخبار الـمتفرقة میباشد). یعنی: «ابراهیم بن ابی محمود گفت: بحضرت رضا u عرض کردم: ای فرزند رسول الله ص در نزد ما اخباری از امیر المؤمنین u و فضل اهل بیت ‡ است که آن اخبار از روایت مخالفان شماست و ما مانند آنها را در نزد شما نشناخته و ندانستهایم آیا به آنها معتقد باشیم؟ حضرت فرمود: ای پسر ابی محمود پدرم مرا خبر داد از جدم که رسول خدا ص فرمود: هر که گوش دل بگویندهای دهد در حقیقت او را پرستیده است. پس اگر آن گوینده سخن از خدای میگوید این شنونده خدا را پرستیده است و اگر آن گوینده سخن از ابلیس میگوید این شنونده ابلیس را پرستیده است!. آنگاه حضرت فرمود: ای پسر ابی محمود همانا مخالفان ما اخباری در فضائل ما وضع کردند و آنرا بر سه قسمت کردند، یکی از آن سه قسمت غلو است (که ما را از حد بشری بالا بردند) و قسمت دوم آن کوتاهی در امر ماست (ما را از حد یک مسلمان هم پائین آوردند) و قسمت سوم آن تصریح ببدگوئی از دشمنان ماست. پس هرگاه مردم اخبار غلو دربارهی ما را بشنوند شیعیان ما را تکفیر میکننند و آنانرا بغلو در ربوبیت ما نسبت میدهند و هر گاه تقصیر دربارهی ما را بشنوند آنرا دربارهی ما معتقد میشوند و هر گاه مثالب دشمنان ما را با نام و نشان بشنوند ما را با نام و نشان دشنام دهند در حالیکه خدای عز وجل میفرماید: «کسانی را که غیر خدا را میپرستند دشنام مدهید تا آنان خدا را از روی دشمنی و نادانی دشنام دهند». ای پسر ابی محمود همینکه مردم راه راست و چپ را گرفتند تو ملازم طریقهی ما باش بجهت اینکه هرکسی ملازم ما باشد ما نیز ملازم او هستیم و کسیکه از ما مفارقت جوید ما نیز از او مفارقت جویم. همانا کمترین چیزی که شخص را از ایمان خارج میکند آن است که به سنگریزهی بگوید که این هسته است، آنگاه بدان معتقد شود و از مخالف خود بیزاری جوید. ای پسر ابی محمود حفظ کن آنچه تو را حدیث کردم بدان هر آینه خیر دنیا و آخرت را در آن برای تو جمع کردم».
میبینید که جنابش چگونه میترساند کسی را که میگوید: سنگریزه هسته است، و بدان معتقد شود یعنی قائل شود باینکه انسان فوق انسان است و بشر کار ملک میکند تا چه رسد که کار خداست کند؟
13- در [خصال صدوق: ص 64 چاپ اسلامیه]. «قال أبو عبدالله جعفر بن محمد إ: أدنى ما یخرج به الرجل عن الإیمان أن یجلس إلى غال فیستمع إلى حدیثه ویصدقه علی قوله إن أبي حدثني عن أبیه عن جده u أن رسول اللهr قال: صنفان من أمتي لا نصیب لهما في الإسلام: الغلاة والقدرية». یعنی: «حضرت صادق u فرمود: کمترین چیزی که شخص را از ایمان خارج میکند آن است که در کنار غالیای بنشیند و بحدیث او گوش دهد و گفتار او را تصدیق کند همانا پدرم حدیث کرد از پدرش و آنجناب از جدش u که رسول الله ص فرمود: دو صنف از امت من بهرهای از ایمان ندارند 1-غالیان 2- قدریان».
14- علامهی مامقانی در کتاب [مقیاس الهدایة: ص 89]. حدیثی از حضرت ابوالحسن u آورده است که حضرت صادق u فرمود: «ما أنزل الله سبحانه آیة في الـمنافقین إلا وهي في من ینتحل التشیع». یعنی: «خدای سبحان و تعالی هیچ آیهای نازل نکرده است مگر اینکه شامل کسانی میشود که خود را در ردیف شیعیان در آوردهاند».
پس با این همه احادیث که در مذمت غُلات آمده است و مذاهب باطلهای که بنام شیعه پیدا شده است چون مذهب کیسانیه و اسماعبلیه، و حبانیه، و هاشمیه، رزاقیه، و فطحیه، و سمطیه، ناووسیه، و واقفیه، و زیدیه، و تبریه، و جاوردیه، و سلیمانیه، و صالحیه، و خطابیه، و بیانیه، و بنائیه، و مخسمه، و علیائیه، و نصیریه، و شریفیه، و مفوضه، و امثال آنها که برای تفصیل و اطلاع بر مذاهب آنها باید بکتب ملل و نحل رجوع کرد. هر چند از این فرقههای امروز جمعیت مشهوری جز فرقهی زیدیه و اسماعلیه در روی زمین نیست. اما هر چه باشد آثار و اقوال آنان در بین شیعه باقی مانده است و کتب شیعه و اخبار و احادیث ایشان مخلوط به آثار و اقول آن فرقههاست. زیرا گذشته از اینکه اختلاط و امتزاج فرقههای شیعه با یکدیگر امری ممکن بلکه ناچار بوده است و بسیاری از رجال شیعه مدتها در مذاهب مختلف بوده و اخیرا بمذهب حق مهتدی شدهاند و یا از مذهب حق منصرف و بمذهب باطل روی آوردهاند چنانکه فی المثل دربارهی معلی بن خنیش گفتهاند: که او اول مغیری مذهب بوده یعنی از اصحاب مغیره بن سعید که نفرین امام درباره او گذشت، سپس دعوت به محمد بن عبد الله نفس زکیه مینمود و بهمین تهمتها ماخوذ و مقتول شد. و این شخص را شیخ طوسی از اصحاب حضرت صادق u شمرده است و معلی احادیث از آنحضرت روایت کرده است و همچنین کسان دیگری که قبلاً دارای مذهب باطله بودهاند و اخیرا بمذهب حق گرویدهاند یا بالعکس. علاوه بر اینها صاحبان مذاهب باطله سعی داشتهاند که مذهب حق را نیز آلوده بعقاید خود کنند چنانکه در رجال کشی ص 196. از یونس از هشام بن الحکم روایت شده است او از حضرت صادق u شنیده است که میفرمود: «کان الـمغیرة بن سعید یتعمد الکذب على أبي ویأخذ کتب أصحابه الـمستترون بأصحاب أبي یأخذون الکتب عن أصحاب أبي فیدفعونها إلى المغیرة وکان یدس فیها الکفر والزندقة ویسندها إلى أبي ثم یدفعها إلى أصحابه فیأمرهم أن یبثوها في الشیعة وکلما کان في کتب أصحاب أبي من الغلو فذلک مما دسه الـمغیرة بن سعید في کتبهم». یعنی: «مغیره بن سعید عمدا دروغ بر پدرم [حضرت باقر u] میبست و اصحاب او در میان اصحاب پدرم مستتر و مخفی بودند اصحاب او کتب اصحاب پدرم را میگرفتند و بمغیره میدادند او در آنها از هر چه از جنس کفر و زندقه دس کرده و سند آنرا بپدرم متصل میکرد. آنگاه آن کتابها را به اصحاب خود رد مینمود و دستور میداد که آنها را در بین شیعه بپراگنند. پس آنچه را که در کتب اصحاب پدرم از مطالب غلوآمیز هست همانهائی است که مغیره بن سعید در کتابهای آنها دس و جعل کرده است». پس منشا و منبع اینگونه احادیث معلوم شده که از کجاست و چه اشخاص آنها را ساخته و پرداختهاند.
از آنطرف شیعیان نیز از کثرت و شدت ارادتی که بخاندان نبوت و اهل بیت طهارت داشتهاند هر سخنی که بنام آنان گفته میشد پذیرفتهاند و کمتر اتفاق افتاده که در صحت و سقم احادیث منسوبه به ائمه ‡ دقت کرده باشند و در صدد تنقیح و تصحیح آن بر آمده باشند و چنانکه خود آن بزرگواران ‡ پیش بینی كردهاند گوئی خدا عقل را از اینان گرفته است! چنانکه در رجال کشی در ذیل احوال اسلم مکی مولی محمد بن الحنفیه آورده است: حضرت امام محمد باقر u میفرمود: «لو کان الناس کلهم لنا شیعة لکان ثلاثة أرباعهم لنا شکاکا والربع الآخر أحمق». یعنی: «اگر همه مردم شیعه ما بودند هر آینه سه چهارم آنان نسبت بما شکاک بودند و یک چهارم دیگر احمق بودند!!». دقت در حدیث شریف بسیاری از مجهولات را روشن میکند!!.
چنین مردم خوشباوری که هر چه را بشنوند همینکه نام امامی را بر روی آن گذاشته باشند باور کنند و آن را ملاک عقیده و اعمال خود قرار دهند هر چند مخالف صریح قرآن باشد. بدیهی است که در نزد امامان که از زیرکان و زبدگان عقلاء جهانند هرگز مقبول نخواهند بود. و چنین کسانی هرگز مورد محبت و علاقه آن بزرگواران نخواهند شد زیرا آنان خود اعقل عقلاء بوده و بعاقلان علاقمندند. چنانکه در [مشکوة الانوار طبرسی: ص 214] این حدیث شریف آمده است: «عن أبي عبد الله u: إنا لنحب من شیعتنا من کان عاقلا فهیما فقیها حلیما مداریا صدوقا وفیا» یعنی: «ما از شیعیان خود کسانی را دوست میداریم که عاقل و فهیمده و دانشمند و بردبار و سازگار و راستگو و وفادار باشد».
و در [امالی شیخ مفید: ص 113 مجلس 23]. نیز چنین حدیثی با عبارت ذیل از حضرت صادق u روایت شده است که فرمود: «أحب من شیعتنا من کان عاقلا فهیما فقیها حلیما مداریا صبورا صدوقا وفیا» و آنگاه فرمود: «إن الله تبارك وتعالی خص الأنبیاء بمکارم الأخلاق فمن فیه فلیحمد الله علی ذلك ومن لم تکن فیه فلیتضرع إلى الله تبارك وتعالى ولیسأله قال جعلت فداك وما هي؟ قال (u): الوارع والقنوع والصبر والشکر والحلم والحیاء والسخاء والشجاعة والغیرة والأمانة». یعنی: «من از شیعیانمان کسی را دوست دارم که عاقل، فهمیده، دانا، بردبار، پایدار، شکیبا، راستگو، وفادار بوده باشد، همانا خدای تبارک و تعالى پیغمبران را بمکارم اخلاق اختصاص داد پس کسیکه در او از اینگونه اخلاق بود باید خدا را بر آن سپاس گذارد و آن کس که در او نیست باید بخدای تبارک و تعالی تضرع کرده و از وی در خواست کند. راوی گفت: فدایت شوم آن اخلاق کدام است حضرت فرمود: پرهیزگاری و قناعت و صبر و شکر و بردباری و حیا و سخاوت و شجاعت و غیرت و امانت است». و چنانکه قبلاً هم در ذیل بحث ولایت و مودت مؤمنان با یکدیگر گفتیم: محبت و مودت مؤمنین با یکدیگر همان سنخیتی است که در اعمال حسنه با یکدیگر دارند. و محبت علی t و اولاد علی y در حقیقت همان محبت و علاقه بحقایق دین و اعمال حسنه و خصائل فاضله است که علی t و بعضی از زبدهگان فرزندانش مظهر بارز آنند. پس حب علی t یعنی حب ایمان بخدا. زیرا علی t از بزرگترین مؤمنین بخدا بود و حضرتش مظهر اتمٍ ایمان بود. حب علی t یعنی حب ایمان بقیامت و حریص بودن به تهیة ذخیره آن زیرا علی t از بزرگترین مؤمنین به قیامت بود چنانکه خدا دربارهی او و خانوادهاش میفرماید: ﴿وَيَخَافُونَ يَوۡمٗا كَانَ شَرُّهُۥ مُسۡتَطِيرٗا﴾ [الدهر: 7]. یعنی: «آنان میترسند از روزی که شرش همه را فراگیرنده است». و بالآخره حب علی t یعنی حب صلوة و زکاة و مساوات و نصرت مظلوم و سرکوبی ظالم و حب عدالت و فضائل عالیه انسانی که علی t بزرگترین مظهر این صفات عالیه بود. و گرنه دوستی موهومی که وهمپرستان و خیالپرواران مدعی آنند منشأ هیچ خیری نخوهد بود.
سنخیت و همجنسی افراد را محبوب حقیقی یکدیگر میکند و سایر محبوبیتها چیزی نیست و بسا که منشأش مادیت باشد. شیعیان علی t یعنی دوستداران عدالت و امانت و عفت و تقوی و... و..... و. چنانکه در مشکوة الانوار طبرسی از حضرت صادق u روایت کرده است که آنحضرت میفرمود: پدرم برای من حدیث کرد که شیعیان ما اهل بیت همیشه از بهترین مردم بودند اگر فقیهی بود از ایشان بود و اگر مؤذنی بود از ایشان بود و اگر امامی بود از ایشان بود و اگر سرپرست یتیمی بود از ایشان بود و اگر صاحب امانتی بود از ایشان بود و اگر.... و اگر.... و اگر..... پس چنین باشید تا ما را نزد مردم محبوب کنید نه آن چنان که ما را در نزد مردم مبغوض نمائید!). در جلد یازدهم بحارالانوار از ارشاد مفید از ابن شهاب از زهری روایت کرده است: «حدثنا علي بن الحسین وکان أفضل هاشمي أدرکناه قال u: أحبونا حب الإسلام فما زال حبکم لنا زینا حتى صاد علینا شیئا». یعنی: «ما را چنان دوست دارید که اسلام دستور داده که مسلمانان را دوست دارند بجهت مسلمانی آنها پیوسته دوستی شما نسبت بما بنفع ما خواهد بود تا آنکه از حد بگذرد و ننگی شود بر ما».
در مناقب این شهر آشوب 4/162 از حلية الأولياء. آورده است: که یحیی بن سعید گفت: «سمعت علي بن الحسن إ یقول: واجتمع علیه أناس فقالوا له ذلك القول (یعني الإمامة) فقال: أحبونا حب الإسلام فإنه ما برح بنا حبکم حتی صار علینا عارا». یعنی: «شنیدم حضرت علی بن الحسین إ را که سخن میگفت در حالیکه مردم در پیرامون آن حضرت اجتماع کرده بودند وگفتگو موضوع امامت بود پس آنحضرت فرمود: ما را دوست داشته باشید آنگونه دوستی که سببش اسلام است». (یعنی همانگونه دوستی که مسلمانان باید یکدیگر را دوست داشته باشد) چنانکه در بحث ولایت گذشت) اینگونه دوستی پایان ناپذیر است تا وقتیکه از حد بگذرد و بر ما ننگی شود. همچنانکه دوستی غُلات ننگی است بر وجود مقدس ایشان سلام الله علیهم. و نیز از آن بزرگوار در کتاب [رجال کشی: ص 111]. از خالد کابلی روایت شده است که میگفت: «سمعت علي بن الحسین إ یقول: إن الیهود أحبوا عزیراً حتی قالوا فیه ما قالوا، فلا عزیر منهم ولا هم من عزیر ، وإن النصاری أحبوا عیسى حتی قالوا فیه ما قالوا، فلا عیسی منهم ولا هم من عیسی، وإنا علی سنة من ذلك إن قوماً من شیعتنا سیحبوننا حتی یقولوا فینا ما قالت الیهود في عزیر وما قالت النصاری في عیسی فلا هم منا ولا نحن منهم». یعنی: «همانا یهود عزیر را دوست داشتند تا اینکه درباره او گفتند: آنچه گفتند پس نه عزیر از ایشان است و نه ایشان از عزیرند، و نصاری عیسی را دوست داشتند تا اینکه دربارهی او گفتند آنچه گفتند پس نه عیسی u از ایشان است ونه ایشان از عیسی u، ما اهل بیت نیز بر چنین سنتیم همانا گروهی از شیعیان ما بزودی ما را دوست خواهند داشت تا اینکه درباره ما بگویند آنچه یهود درباره عزیر u و نصاری درباره عیسی u مدعی شدند پس نه ایشان از ما هستند و نه ما از ایشان). یهود درباره عزیر u گفتند: که او پسر خدا است و نیز نصاری درباره عیسی u چنین ادعائی کردند». بدیهی است در میان مسلمانان چنین ادعائی درباره کسی نخواهد شد که بگویند فلان پسر خدا ست. زیرا آیات قرآن بصراحت اینگونه ادعا را رد کرده است و مسلمانان در هر شبانه روزی حد اقل 5 مرتبه در رکعات نماز میخوانند: ﴿لَمۡ يَلِدۡ وَلَمۡ يُولَدۡ﴾ [الاخلاص: 3]. «خدا فرزندی ندارد و فرزند کسی نیست». پس آنچه ممکن است که دربارهی ائمه معصومین بگویند همین عقاید سخیفه است که آنانرا مدبر کون و مکان و متصرف در عالم امکان خوانند و بحقیقت این ادعا بدتر و زشتتر است از آنچه یهود ونصاری دربارهی عزیر u و عیسی u گفتند. چنانکه خود آن بزرگواران هم با این معنی توجه داشتهاند که فرمودهاند: «فإن الغلاة أشر من الیهود والنصاری والـمجوس والذین أشرکوا». یعنی: «غالیان از یهود و نصاری و مجوس و کسانیکه مشرک شدند خیلی بدترند». پس آن کسیکه بخدای واحد ایمان داشته و بنبوت انبیاء معتقد است و از روز حساب اندیشه دارد و به اهل بیت طاهر پیغمبر تبعیت داشته ارادت میورزد و از عقل و وجدان بهرهای دارد هرگز بچنین کلماتی که از عقاید غُلات است تفوه نمیکند سهل است اندیشهی چنین خیال باطل و شرک محض را در قلب راه نمیدهد و از مبارزه با اینگونه خرافات باز نه ایستاده و از طرفداران آن نمیهراسد هر چند هزارها از این آیت اللههای عظمیبا او مخالف باشند و احیانا فتوای تکفیر او را صادر نمایند. زیرا خود اینان کافر و مشرکند بنص قرآن و سزاوار: ﴿فَٱقۡتُلُواْ ٱلۡمُشۡرِكِينَ حَيۡثُ وَجَدتُّمُوهُمۡ وَخُذُوهُمۡ وَٱحۡصُرُوهُمۡ وَٱقۡعُدُواْ لَهُمۡ كُلَّ مَرۡصَدٖ﴾ [التوبة: 5]. یعنی: «مشركان را هر جا یافتید به قتل برسانید و آنها را اسیر سازید و محاصره كنید و در هر كمینگاه، بر سر راه آنها بنشینید». ما با این بیان این فصل را بپایان میآوریم و امیدواریم این تذکرات در جامعهی پر از خرافات ما سودمند افتد و افکار بیداری که مهیای دریافت حقایق اسلام هستند از آن بهرهی کافی برند. و از این گونه موهومات بیزار و بیگانه عروة الوثقی نجات [یعنی قرآن کریم] و به اخبار و احادیثی که مورد تصدیق کتاب آسمانی ماست روی آورند تا از این ضلالت نجات یافته حائز سعادت دنیا و آخرت گردند. إن شاء الله ولا حول ولا قوة إلا بالله.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر