حضور محترم حضرت حجت السلام غرویان
با اهداء سلام و آرزوی توفیق و سلامتی روز افزون احتراماً به عرض میرسانم کتاب «بحثی مبسوط در آموزش عقاید» را مطالعه و از آن استفادة فراوان بردم و لیکن در هنگام مطالعة بخش مربوط به امامت، متوجه نقطه ضعفی در این بخش شدم که مایلم آن را با حضرتعالی مطرح کرده و نظر شما را در این مورد جویا شوم. توضیح اینکه حضرتعالی در پاسخ به این سؤال که آیا غیبت امام دوازدهم با آنچه در مورد فلسفة وجود امام معصوم بیان شده است منافات ندارد فرمودهاید:
«آنچه حکمت الهی اقتضاء میکند آن است که با نصب و تعیین امام معصوم راه سعادت و کمال را به روی بشر باز فرماید و امکانات دستیابی به کمال نهایی را برای او فراهم آورد، در غیر این صورت هدف خداوند از آفرینش انسان تأمین نشده، کاری غیرحکیمانه صورت گرفته است. بنابراین تا گاهی که ابرهای تیره زاد بر سراسر جوامع بشری سایه نیفکنده، شبهای سیهزاد، زندگی انسان را در کام خود فرو نبردهاند و هنوز روزنههایی بسوی نور باز است و انسان تشنه را بسوی چشمة خورشید راهی هست، نبودن حجت الهی در میان مردم برخلاف حکمت بالغة خداوندی نخواهد بود. بله، چنانچه آن شرایط تحق یافت و تاریکی بگونهای فراگیر شد که راه از چاه باز شناخته نشد، لازمة حکمت الهی است که امام در میان مردم حضور یابد»[1].
اما این پاسخ از دو مشکل عمده رنج میبرد اول، بکار بردن تعابیر مبهم مانند «ابرهای تیره زاد» و سایه افکندن آنها بر جوامع بشری، «شبهای سیهزاد» و این که گاهی این شبها زندگی انسان را در کام خود فرو میبرند، «روزنههایی بسوی نور»، «انسان تشنه» و «چشمه خورشید» که هیچ یک از این تعابیر در یک بحث علمی نمیتوانند جایگاهی داشته باشند. دوم، ناسازگاری این پاسخ و تناقض آن با برهانی که برای اثبات ضرورت وجود امام معصوم آوردهاید. در اینجا گویا فراموش کردهاید که در هنگام اثبات ضرورت وجود امام معصوم بعد از پیامبرص چه راهی را طی کرده و از کدام مقدمات و مفروضات استفاده کردهاید و ندانسته و ناخواسته، خود را در دام چه تناقضی انداختهاید. شاید مرور دوبارهای در نحوة استدلال شما، مشکلات پاسخی را که برای حل معمای غیبت دادهاید بهتر روشن کند. استدلال شما از چهار مقدمه تشکیل شده است:
«مقدمه اول: نبی اکرمص خاتم پیامبران بوده، احکام ایشان برای همیشه باقی خواهد بود و پس از ایشان پیامبری مبعوث نخواهد شد.
مقدمه دوم: قرآن کریم معجزة جاوید نبی اکرمص بوده و برای همیشه پرتوافشان رهپویان طریق سعادت و کمال باقی خواهد ماند.
مقدمه سوم: همانگونه که در خود قرآن کریم نیز اشاره شده، آیات قرآنی نیازمند تبیین و توضیح هستند و یکی از وظایف رسول اکرمص نیز در رابطه با توضیح و تبیین آیات نازل شده بود.
مقدمه چهارم: بدون تردید در زمان حیات رسول اکرمص، تبیین احکام و معارف الهی و تفسیر توضیح آیات قرآنی بگونهای که مردم را در طول تاریخ و پس از پایان دوران رسالت، از هدایتها و رهنمودهای هدایتگران الهی بینیاز کند، انجام نپذیرفت»[2].
در توضیح مقدمة چهارم و برای رفع سوء تفاهم فرمودهاید که این امر ناشی از کوتاهی حضرت رسول اکرمص در تعلیم حقایق دینی و احکام الهی به مردم نبوده بلکه در آن زمان امکان بیان همة مسائل و معارف دینی وجود نداشته است.
«زیرا از سویی بساطت و سادگی جامعه اسلامی و روابط اجتماعی در زمان حیات پیامبر اکرمص و نبودن طرح و تبیین احکام و معارف اسلامی که در یک جامعة باز، با روابط اجتماعی پیچیده میتواند مطرح شود و از سوی دیگر عدم آمادگی پذیرش همة مسائل در جامعة نوبنیاد اسلامی به خاطر مشکلات و محدودیتهای دوران رسالت، هیچ یک فرصت چنین کاری را نمیداد»[3].
«مردم نیز آمادگی پذیرش مسائلی بیش از آنچه مورد نیاز آنان بود نداشتند، علاوه بر آنکه اندیشه و افکار مردم نیز در چنان سطحی قرار نداشت که شایستگی دریافت همة مسائل را داشته باشند»[4].
از طرفی دیگر در طول دوران رسالت به دلیل گرفتاریها، مشکلات، جنگها و اذیت و آزار کفار و مشرکین شرایط برای «تبیین و تفسیر همة معارف اسلامی» مهیا نبود. پس بطور حلاصه حضرت رسول اکرمص بنا به علل متعددی فرصت نکردند همة احکام الهی و حقایق و تعالیم دین و معارف اسلامی را برای مردم بیان کنند و هنوز بسیاری از احکام الهی و مسائل اسلامی ناگفته مانده است. و بدین ترتیب:
«ضرورت وجود شخصی که تبیین آن احکام و معارف را از جانب خداوند و رسول او به مردم ابلاغ کند، روشن میشود»[5].
به عبارتی دیگر بعد از پیامبرص، وجود مرجعی که بتواند
«احکام و دستورات نازل شده از سوی خداوند به واسطة پیامبر اکرمص را برای مردم تبیین نماید و بدین ترتیب راه سعادت را بر مردم آشکار سازد»[6].
ضروری است زیرا:
«تا وقتی فرمایشات و رهنمودهای الهی که برای هدایت مردم نازل شده است برای آنها واضح و روشن نشده و ناشناخته باقی مانده است، نمیتواند نقش روشنگری داشته باشد و مورد استفاده مردم قرار گیرد و این با حکمت الهی سازگار نیست و حجت الهی بر انسانها تمام نخواهد بود ... و بدین ترتیب هدف از آفرینش انسان ناتمام باقی میماند»[7].
مطالبی که نقل شد به وضوح نشان میدهد که بر طبق استدلال شما، مرجعیت دینی و تبیین احکام الهی و معارف دینی در زمان پیامبرص تمام نشده و باید بعد از آن حضرت و توسط امامان معصوم و منصوب از طرف خدا ادامه پیدا کند. اما معلوم است که این امر فقط با حضور امام معصوم و آن هم در همة زمانها میسر میگردد. پس غیبت امام دوازدهم پایههای این استدلال را میلرزاند. امام غایب که در میان مردم نیست و مردم او را نمیبینند، و صدایش را نمیشنوند و هیچ گونه دسترسی (حتی با واسطه) به او ندارند چگونه میتواند مرجع دینی مردم باشد و احکام الهی و معارف اسلامی را به مردم بگوید؟ اساس استدلال شما این است که گویی همة احکام الهی و معارف دینی باید به مردم گفته شود و چون در زمان پیامبرص به دلایلی این مهم صورت نگرفت و همة مسائل گفته نشد، پس ضرورت داشت که بعد از ایشان امامان معصومی از طرف خدا نصب شوند تا به مرور زمان احکام ناگفته و مسائل مطرح نشده را به مردم بگویند. یعنی اگر در زمان پیامبرص همة قرآن تفسیر میشد و همة حقایق و تعالیم دینی به مردم بازگو میشد، دیگر ضرورتی برای نصب امام معصوم بعد از پیامبرص وجود نداشت. حال سؤال این است که آیا امامان یازدهگانه (تا امام حسن عسگریu) این کار را تمام کردند و همة احکام الهی و معارف اسلامی را به مردم تعلیم دادند و دیگر مسئلة ناگفتهای نمانده است؟ مسلم است که پاسخ این سؤال منفی است. پس آیا به روش حضرتعالی و بنا به برهانی که آوردهاید وجود و حضور امام معصومی که بعد از امام یازدهم، ناگفتهها را بگوید، ضرورت پیدا نمیکند؟. بر طبق استدلال شما، پاسخ این سؤال مثبت است. اما اگر چنین است چرا امام دوازدهم غایب شده است؟ مگر وجود او برای بیان ناگفتهها و پاسخگویی به مسائل جدید ضرورت ندارد؟ پس چرا غیبت کرده و این مهم تعطیل شده است؟ در زمان غیبت چه کسی احکام ناگفته را به مردم بگوید و پاسخ مسائل جدید را بدهد؟ حتی اگر بگویید امامان یازده گانه، همة قرآن را تفسیر و همة احکام الهی و معارف اسلامی (و یا آنچه ضروری بود) را بیان کردند و تعالیم به یادگار مانده از آنان برای همة زمانهای بعد پاسخگوی همه مسائل و مشکلات عملی و نظری در حوزة دین است (ادعایی که نه تنها قابل اثبات نیست بلکه بطلان آن از واضحات است)، باز هم مشکل حل نمیشود و بنابر استدلال دوم شما وجود و حضور امام معصوم بعد از امام یازدهم و در همة زمانها ضرورت دارد چرا که شما محدود شدن و اکتفا به آنچه از حضرت رسول اکرمص به مردم رسیده است را به دلیل وجود خطر تحریف و نابودی ممکن میدانید. دقت کنید:
«عامل دیگری که محدودیت تبیین معارف اسلامی را به آنچه فقط از پیامبرص به مردم رسدیه است ناممکن میسازد، وجود سوداگران حدیث و منافقین کور دل است که همواره با دستبرد در معارف اسلامی و تحریف آنها، در جهت از بین بردن اسلام کوشش میکنند»[8].
«جعل حدیث ... از همان ابتدا توسط برخی منافقین و یهودیان تازه مسلمان آغاز شده و موجبات سلب اعتماد نسبت به احادیث [رسول اکرمص] را پدید آورد»[9].
«با وجود چنین مسائلی مردم نمیتوانستند در طول تاریخ اسلام پس از رحلت رسول اکرمص که فرصت مناسبتری برای بدعتگزاران و تحریفگران پدید آمد، تنها به آنچه از پیامبرص دریافت کردهاند بسنده نمایند»[10].
معنای اظهارات فوق این است که حتی اگر پیامبرص همة قرآن را تفسیر کرده و همة احکام الهی را گفته بود، باز هم به دلیل وجود خطر تحریف تعالیم آن حضرت، وجود امامان معصوم بعد از پیامبرص ضروری بود. حال میتوان به همین نحو گفت که به دلیل وجود خطر تحریف و نابودی تعالیم پیامبر و امامان و جعل حدیث (توسط سوداگران حدیث و منافقین کور دل) وجود و حضور امام معصوم بعد از امام یازدهمu و در همة دورانها ضرورت دارد. پس چرا امام دوازدهم غایب است؟ آیا احادیث پیامبر و امامان همواره در معرض جعل و تحریف و نابودی نبوده است؟ من این سؤال را در حالی مطرح میکنم که بنا به اعتراف صریح همة فقهای شیعه، بسیاری از احادیث پیامبر و امامان در طول تاریخ مفقود و نابود شده و جعل و تحریفهای فراوان در احادیث باقی مانده، کار شناخت احادیث صحیح از غیرصحیح را بینهایت دشوار کرده و همین باعث بروز اختلافات عظیم بین علماء و فقها شده است (آن هم در حساسترین و سرنوشت سازترین مسائل مانند ولایت فقیه و حکومت اسلامی) و کسی نیست که بپرسد مگر این تعالیم جزئی از دین (و به تعبیر شیعه، حقیقت دین) نیست و حفظ آن از تحریف و نابودی ضرورت نداشته است؟ و مگر یکی از فلسفههای وجودی امام معصوم بعد از پیامبرص، این نیست که حافظ دین باشد؟ پس چرا این احادیث و روایات دچار جعل و تحریف و نابودی شد؟ آیا امام غایب میتواند جلوی تحریف احادیث و گمراه کردن مردم را بگیرد؟ اگر میتواند، پس چرا به این وظیفه عمل نکرده و نمیکند و مردم را از حیرت و گمراهی و اختلاف در نمیآورد؟ و اگر در اثر غایب بودن، توان چنین کاری را ندارد، آیا غیبت او نقض غرض نیست و استدلال شما در اثبات ضرورت وجود امام معصوم بعد از پیامبرص را نقض نمیکند؟ استدلال شما در اثبات ضرورت وجود امام معصوم اگر درست باشد، فقط ضرورت «وجود» امام معصوم (آن هم در دورهای خاص) را اثبات نمیکند بلکه علاوه بر آن ضرورت «حضور» امام معصوم بعد از پیامبر و در همة زمانها را نیز اثبات میکند و این با غیبت امام در تعارض آشکار است، باز هم دقت کنید. شما میگویید در زمان پیامبرص امکان طر ح همة مسائل نبود زیرا:
«از سویی بساطت و سادگی جامعة اسلامی و روابط اجتماعی در زمان حیات پیامبر اکرمص و نبودن زمینة طرح و تبیین احکام و معارفی که در یک جامعة باز، با روابط اجتماعی پیچیده میتواند طرح شود و از سوی دیگر عدم آمادگی پذیرش همة مسائل در جامعة نوبنیاد اسلامی به خاطر مشکلات و محدودیتهای دوران رسالت، هیچ یک فرصت چنین کاری را نمیداد»[11].
و علاوه بر آن: «اندیشه و افکار مردم نیز در چنان سطحی قرار نداشت که شایستگی دریافت همة مسائل را داشته باشند»[12].
و بعد از بیان این مقدمات میگویید: «بنابراین با گذشت زمان و گسترش اسلام و بسط جامعة اسلامی، همچنین با تعالی سطح افکار و اندیشه مسلمین در مسائل اعتقادی، در اثر برخورد با مکاتب و مذاهب دیگر و بالآخره با فراهم آمدن زمینة طرح بسیاری از احکام و معارف را از جانب خداوند و رسول او به مردم ابلاغ کند، روشن میشود»[13].
بسیار خوب، گیریم که با این روش میتوان ضرورت وجود امام معصوم بعد از پیامبرص را اثبات کرد امام در این صورت نه تنها «وجود» امام معصوم، بلکه «حضور» او نیز ضرورت پیدا میکند، و حضور او هم نه تنها در یک دوران خاص، که در همه دورانها و تا روز قیامت لازم و ضروری میشود. چرا که «سادگی و پیچیدگی جامعه و روابط اجتماعی» و «سطح اندیشه و فکر مردم» مفاهیمی نسبیاند، نه مطلق. حرکت جامعه از سادگی بسوی پیچیدگی و همینطور رشد آگاهی، و تعالی سطح اندیشه و فکر مردم هیچگاه متوقف نمیشود. اگردر زمان پیامبر بساطت و سادگی جامعة اسلامی و روابط اجتماعی، و قرار داشتن فکر و اندیشة مسلمین در سطحی خاص، اجازه بیان همه مسائل را در آن زمان نمیداد. به عبارت دیگر در زمان امامان نیز مردم در سطحی بودند که توانایی درک همه مسائل را نداشتند. پس باید به همان نحو، ضرورت وجود (و حضور) امام معصوم بعد از آن دوران را نتیجه بگیریم و این با غیبت امام دوازدهم نقض میشود. خصوصاً اگر توجه کنید که پیچیدگی جامعه و روابط اجتماعی در این دوران (یعنی قرن بیستم و بیست و یکم و ...) و سطح اندیشه و فکر مردم در این عصر (که عصر اطلاعات نامیده شده) و کمیت و کیفیت مذاهب و مکاتب جدیدی که در این دوران بوجود آمده و در برابر اسلام و مسلمین قد علم کردهاند، آنقدر رشد کرده است که قابل قیاس با دوران ائمه (یعنی 1300 سال پیش) نیست و تعالیم به جای مانده از آن بزرگواران، به هیچ روی پاسخگوی مسائل و مشکلات فکری و عقیدتی زمان حاضر نیست. پس آیا طبق استدلال شما، وجود و حضور امام معصومی که در عصر حاضر پاسخگوی مسائل و مشکلات فکری و عقیدتی جدید باشد و مسائلی را که در آن دوران (یعنی دوران امامان در هزار و سیصد سال پیش) به دلیل بساطت و سادگی جامعه و روابط اجتماعی، زمینة طرح نداشتند، اکنون بیان کند، ضرورت نمییابد؟
معمای تناقض غیبت امام دوازدهم با ضرورت وجود امام معصوم بعد از پیامبرص را در حد وسع و توان و با استناد به مطالب عنوان شده در بحث امامت از کتاب حضرتعالی یعنی «بحثی مبسوط در آموزش عقاید» آوردم. گمان نمیکنم برای هیچ کس حتی خود حضرتعالی شکی باقی مانده باشد که پاسخ شما به این معما به هیچ روی قانعکننده نیست و حتی موجب شگفتی فراوان است. یک بار دیگر پاسخ شما را میخوانیم:
«آنچه حکمت الهی اقتضاء آن است که با نصب و تعیین امام معصوم راه سعادت و کمال را به روی بشر باز فرماید و امکانات دستیابی به کمال نهایی را برای او فراهم آورد، در غیر این صورت هدف خداوند از آفرینش انسان تأمین نشده، کاری غیرحکیمانه صورت گرفته است. بنابراین تا گاهی که ابرهای تیره زاد بر سراسر جوامع بشری سایه نیفکنده، شبهای سیهزاد، زندگی انسان را در کام خود فرو نبردهاند و هنوز روزنههایی بسوی نور باز است و انسان تشنه را بسوی چشمة خورشید راهی هست، نبودن حجت الهی در میان مردم برخلاف حکمت بالغة خداوندی نخواهد بود. بله، چنانچه آن شرایط تحقق یافت و تاریکی بگونهای فراگیر شد که راه از چاه باز شناخته نشد، لازمة حکمت الهی است که امام در میان مردم حضور یابد»[14].
معنای پاسخ شما این است که ضرورت وجود امام معصوم در میان مردم فقط در زمانی است که: «ابرهای تیره زاد بر سراسر جوامع بشری سایهافکنده باشد»، «شبهای سیهزاد، زندگی انسان را در کام خود فرو برده باشد»، «هیچ روزنهای بسوی نور نباشد»، «انسان تشنه هیچ راهی به چشمة خورشید نداشته باشد» و «تاریکی بگونهای فراگیر شود که راه از چاه شناخته نگردد». اما این پاسخ ضمن اینکه به دلیل بکار بردن تعابیر مبهم معنای دقیقی را افاده نمیکند از دو مشکل دیگر نیز رنج میبرد:
اول. بیربطی این پاسخ (و شاید بهتر باشد که بگوییم تناقض این پاسخ) با آنچه تحت عنوان برهان عقلی در اثبات ضرورت وجود امام معصوم بعد از پیامبرص آوردهاید در آنجا ناگفته ماندن بسیاری از احکام الهی و معارف دینی در زمان پیامبر را دلیل بر ضرورت وجود امام معصوم بعد از حضرت گرفتید و گفتید که باید بعد از پیامبرص امام معصومی باشد که مرجعیت دینی مردم را به عهده گرفته و احکام الهی ناگفته را بگوید و پاسخگوی مسائل جدید و روز باشد. یعنی با این استدلال (که کاری به درست و نادرست بودن آن نداریم) بطور ناخواسته نه تنها ضرورت وجود امام که ضرورت حضور او در همة دورانها را هم اثبات کردید. اما این چه ربطی به وجود و عدم «ابرهای تیره زاد» و «شبهای سیهزاد» و اینکه اینها زندگی انسان را در کام خود فرو برده باشند یا نبرده باشند، دارد؟ آیا بیان احکام و معارف ناگفته و مرجعیت دینی مردم توسط امام معصوم (که فقط در صورت حضور میسر است) تنها موقعی ضرورت پیدا میکند که ابرهای تیره زاد بر سراسر جوامع بشری سایه افکنده و شبهای سیهزاد زندگی انسان را در کام خود فرو برده باشد و تاریکی بگونهای فراگیر شود که راه از چاه باز شناخته نشود؟
دوم. بر طبق این پاسخ، بعد از پیامبرص و با آنکه دین جدیدی آمده بود و مردم سراسر عربستان به اسلام روی آورده بودند، هنوز شرایط طوری بود که ابرهای تیره زاد بر همه جا سایه افکنده و شبهای سیهزاد زندگی انسانها را در کام خود فرو برده بود و تاریکی چنان فراگیر بود که راه از چاه شناخته نمیشد (اگر چنین نبود به قول شما حضور امام معصوم در بین مردم و بیان احکام ناگفته ضرورتی نداشت و نبودن امام معصوم در میان مردم مخالف حکمت بالغة الهی نبود). سپس هر چه از زمان پیامبرص دور میشویم و به زمان امام یازدهمu نزدیک میشویم، کمکم شرایط بهتر شده و قسمتی از آن ابرهای تیره زاد به کنار رفته و روزنههایی بسوی نور و راهی بسوی چشمة خورشید (که معلوم نیست یعنی چه) باز میشود. از این به بعد دیگر ضرورتی برای حضور معصوم در میان مردم نیست. یعنی دیگر نیازی نیست که احکام ناگفته از سوی پیامبر و امامان قبلی، توسط امام معصوم به مردم گفته شود و حتی حفظ احادیث از خطر جعل و تحریف و نابودی ضرورت ندارد. چرا که روزنههایی بسوی نور باز شده و ابرهای تیره زاد کمی کنار رفتهاند و حال غیرمعصوم خودش میتواند قرآن را تفسیر و تبیین کند و اگر اشتباه هم کند عیبی ندارد چون نیتش خالص بوده و اشتباهش غیرعمدی! و البته این کنار رفتن ابرهای تیره زاد و به صبح نزدیک شدن شبهای سیهزاد و باز شدن روزنههایی بسوی نور، درست مصادف شده است با زمانی که دیگر هیچ چارهای برای حفظ جان امام معصوم جز با ناپدید شدن و غیبت او نمانده است!! میبینید نتیجة پاسخ شما به معمای غیبت از کجاها سر در میآورد و به چه تناقضگوییهایی منتهی میشود؟ شما حتی اگر احادیثی را که از کتاب اصول کافی و بحار الانوار و ... نقل کردهاید مورد توجه و تأمل قرار میدادید متوجه میشدید که همة این احادیث (اگر جعلی نباشند) نه تنها وجود امام که علاوه بر آن «حضور» امام معصوم و حجت الهی در همة زمانها را ضروری میدانند. نگاه کنید به احادیثی که خودتان نقل کردهاید:
«هرگز زمین باقی نمیماند مگر آن که حجت خدا در زمین باشد [تا] حلال و حرام را بر مردم بشناساند و آنها را به راه خداوند دعوت کند»[15].
امام صادقu - نقل از اصول کافی، ج 1، ص 178
میبینید که بر طبق این حدیث، ضرورت وجود امام معصوم به خاطر بیان حلال و حرام و اتمام حجت بر مردم است و این فقط با حضور امام در همة زمانها میسر میگردد یعنی نه تنها «وجود» امام معصوم بلکه «حضور» او هم ضرورت پیدا میکند و این با غیبت طولانی امام دوازدهم ناسازگار است. حدیث بعدی از این هم واضحتر سخن میگوید:
«اگر امام به عنوان پاسدار و امانتدار دین الهی در میان مردم نباشد، حتماً دین خدا از بین رفته و سنت پیامبر و احکام الهی تغییر خواهد کرد، بدعتگزاران فراوان شده، دین خدا را بر مسملین مشتبه میسازند ...»[16].
امام رضاu - نقل از بحار الانوار، ج 23، ص 32
در این حدیث، امام رضاu صراحتاً از ضرورت حضور امام معصوم در میان مردم و در همة زمانها سخن میگوید. چرا که اگر امام معصوم در میان مردم نباشد دین خدا رو به تحریف و نابودی میرود و مردم به گمراهی و ضلالت میافتند. و حال سه سؤال مهم پاسخ میطلبد: اول. اگر حضور امام معصوم در میان مردم، ضرورت دارد پس چرا غایب شده است؟ دوم. حال که امام معصوم در میان مردم نیست، آیا دین خداوند تحریف شده است؟ سوم. آیا به دلیل عدم حضور حجتهای الهی در میان مردم، منحرفان و گناهکاران معذورند؟
و در آخر شما را به یاد این نکته میاندازم که فرمودهاید اگر امام در میان نباشد:
«تشخیص حق از باطل مشکل شده، دین خدا بر مردم مشتبه، دستیابی به کمال و سعادت برای انسان غیرممکن و راه تکامل مسدود خواهد گردید»[17].
و این نقض غرض است چرا که:
«هدف از خلقت این نظام ... آفرینش انسان و نیل به کمال اختیاری اوست»[18].
با توجه به اینکه اکنون امام معصوم در میان مردم نیست، آیا سخنان شما اعتراف به مسدود شدن راه تکامل و در نتیجه وقوع نقض غرض نیست؟ همان نقض غرضی که مدعی محال بودن آن هستید؟! و حال سؤال من این است که این چگونه محالی است که نه تنها بوقوع پیوسته بلکه بیش از هزار سال است که استمرار دارد و شاید تا هزار سال دیگر هم ادامه داشته باشد؟ (و هرگز به وقوع نپیوندد)!.
با تشکر فراوان، منتظر پاسخ هستم.
حجت الله نیکویی
[1]- بحثی مبسوط در آموزش عقاید – محسن غرویان، محمد رضا غلامی، سید محمد حسین میرباقری – ص: 381-382.
[2]- همان – صفحات 243-249.
[3]- همان – صفحات 243-249.
[4]- همان – صفحاتت 243-249.
[5]- همان – صفحات 243-249.
[6]- همان – صفحات 243-249.
[7]- همان - صفحات 243-249.
[8]- همان – صفحات 243-249.
[9]- همان – صفحات 243-249.
[10]- همان - صفحات 243-249.
[11]- همان – صفحات 243-249.
[12]- همان - صفحات 243-249.
[13]- همان – صفحات 243-249.
[14]- همان – صفحات 243-249.
[15]- همان – ص 246.
[16]- همان – ص 245.
[17]- همان – ص 247.
[18]- همان – ص 247.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر