فصل
سوم:
فاروق در ركاب پیامبر صل الله علیه و آله و سلم در تمام غزوهها
هشتم رمضان سال دوم هجری است و به رسولالله صل الله علیه و آله و سلم خبر رسیده است که سپاه قریش، مرکب از نهصد و پنجاه[1] مرد جنگی، از تمام قبایل، بجز قبیله بنی عدی[2] (قبیله فاروق) بقصد قتل و اسارت مسلمانان و محو اسلام، عازم مدینه هستند پیامبر صل الله علیه و آله و سلم بعد از تحقیق با یاران خویش بمشورت مینشیند، و تصمیم خود را بر جنگ به رای میگذارد، اول ابوبکر و عمر بر میخیزند و رای پیامبر صل الله علیه و آله و سلم را قاطعانه[3] تأیید میکنند و سپس مقداد و سپس عموم یاران، جنگ را تصویب مینمایند و سپاه سیصدو سیزده نفری مسلمانان، هشتاد و سه مهاجر و بقیه انصار، در رکاب پیامبر، با سپاه مهاجم کفر، از مدینه خارج میشوند. وسایل نقلیه تنها دو اسب وهفتاد شتر است[4] که پیامبر و علی (برادر خواندی او) که افراد یک خانه هستند با یک شتر و ابوبکر و عمر[5] (پسر خوانده او) که افراد یک خانه هستند با یک شتر و ابوبکر عمر[6] (برادر خواندۀ همدیگر و مشاورین پیامبر صل الله علیه و آله و سلم با عبدالرحمن بن عوف (هر سه) با یک شتر و بقیه هم هر چند نفر با یک شتر و بقیه، پس از تحمل رنج و پیمودن شصت میل راه[7] در جلو چشمه آب بدر، در برابر سپاه کفر فرود میآیند و بر بالای[8] تپه کوچکی، مشرف بر میدان جنگ، سایبانی (ستاد فرماندهی) برای پیامبر صل الله علیه و آله و سلم [9] میسازند.
فاروق، در محل ستاد فرماندهی و گارد محافظ پیامبر صل الله علیه و آله و سلم
آغاز روز هفدهم رمضان است، دو سپاه در برابر یکدیگر صفآرایی میکنند پیامبر صل الله علیه و آله و سلم درسایبان (ستاد فرماندهی) است، و ابوبکر و عمر[10] ( آن یکی عنصر حلم و ایمان، و این یکی عنصر قهر و خروش اسلام) برای حراست از ستاد فرماندهی با شمشیرهای عریان در کنار پیامبر در حال آمادهباش ایستادهاند، اسود مخزومی از سپاه قریش با فریاد مبارزطلبی، به میدان میآید و حمزه او را به قتل میرساند، و شیبه و ولید نیز به میدان میآیند و بدست حمزه و علی کشته میشوند[11]، کشته شدن این سه مرد جنگی، هیجان مسلمانان را در انتظار صدور فرمان حمله بالا میبرد، و آتش خشم سپاه کفر به حدی مشتعل میکند که سپاه اسلام را آماج تیراندازیهای خویش قرار میدهند و بضرب یکی از این تیرها[12] مِهجَع[13] غلام آزاد شدۀ فاروق شهید میگردد (اولین شهید اسلام[14])، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم پس از شلیک این تیرها و شهادت مِهجَع فوراً از تپهای که بر آن سایبان ساختهاند به میان سربازانش میشتابد و مشتی سنگریزه برگرفته[15] و با قهم خشم بطرف سپاه قریش پرتاب میکند و بر آنها فریاد میکشد: «رویتان زشت باد! آنگاه با این کلمه، شُدُّوا !، به سپاه اسلام، فرمان حمله میدهد، و دو سپاه به هم میریزند و جنگ بشدت آغاز میگردد، جنگ نابرابر و جنگ سرنوشت! کفر و ایمان، ستم و عدالت، حق و باطل و تاریخ با دلهره و اضطراب بدان خیره شده است، در میان خروش شمشیرها و فریاد نیزهها، و شیه اسبان تازی، و حب حب شتران مست، و رجزهای غرورآمیز اشراف قریش، یاران محمد صل الله علیه و آله و سلم آهنگ آیات نوید بخش خدا را گوش میکنند که از زبان پیامبر خدا، در فضا طنینانداز میگردد، و خدا را با خود و در کنار خود احساس میکنند که با زبان پیامبرش به آنها فرمان میدهد: «به پیش! این کلهها را بزنید و تمام سر انگشتان آنها را بزنید[16] ...» و با چنان شدت و صلابتی بر دشمنان اسلام حمله میکنند که در مدت کمی، دهها کله کفر، و از جمله کله[17] ابوجهل و عُتْبه و شیبه، و امیه و غیره را میزنند و در خون میغلطانند[18]، و مانند آتش در قلب خس و خاشاک کفر پیش میروند و به هر کس میرسند گردنش را میزنند، تا در نهایت شدت جنگ، این فرمان نظامی از زبان پیامبر صل الله علیه و آله و سلم در فضای میدان ظنین انداز میگردد:
«مواظب باشید بنیهاشم را، بخاطر سابقه خدمت به مسلمانان، و خصوصاً عباس را، بخاطر خدمت باسلام در پیمان عقبه، نکشید، و همچنین موظب باشید ابوالبختری را، بخاطر خدمت به مسلمانان در نقص پیمان تحریم ارتباط با مسلمانان نکشید[19]». پیامبر صل الله علیه و آله و سلم از اینکه میبیند یارانش در نهایت شدت جنگ باین اخطار او لبیک میگویند خوشنود میشود اما وقتی میشنود که ابوحُذَیفه در یک بحران روانی
فاروق کسی را تهدیدبه قتل میکند که در مقابل فرمانپیامبرحرفی گفته میگوید: « ما پدران و پسران و برادران خود را بکشیم، اما عباس را رها کنیم؟ بخدا اگر او را ببینم شمشیر بر رویش میکشم، و در گوشش فرو میبرم» تا حدی ناراحت میشود، و به فاروق که در کنارش ایستاده است میفرماید: «ای ابو حفص، اولین بار است که پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فاروق را باین کینه میخواند[20]، میشنوی که ابو حذیفه میگوید بر روی عباس شمشیر میکشم»؟ فاروق در جواب میگوید: « ای پیامبر خدا، اجازه دهید تا گردن او را با شمشیر[21] بزنم که فرمان تو را رعایت نکرده است، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم به فاروق اجازه نداد، و ابوحذیفه از گفتار خود نادم و همیشه میگفت کفاره آن سخن نابجا تنها این است که در جنگ با دشمنان اسلام شهید شوم و سرانجام در جنگ یمامه بشهادت رسید.
فاروق دایی خود را در بدر به قتل میرساند
با پیشرفت مسلمانان در میدان جنگ، فاروق میبیند که خطر از ستاد فرماندهی دور شده است و بهمین جهت از پیامبر اجازه گرفته و برای زدن کلههای کفر به قلب سپاه قریش حمله میکند و در جمعیت انبوه کسانی که این اعجوبه زورمند و مخوف، گردن آنها را میزند[22]، یکی هم (عاصی بن هشام) خالو و دایی فاروق است که بدون تأمل گردن او را هم میزند زیر ایمان فاروق به خدا و پیامبرش، بر فراز همه عواطف و احساسات او قرار دارد، و بعد از قبول اسلام، عضو یک خانواده ایمانی گردیده است، که بلال حبشی، صهیب رومی، و سلمان فارسی برادران او هستند، اما (عاصیبنهشام) دایی او بیگانهای است و حتی، بر اثر کفر، دشمنی است که باید بدون تأمل گردنش را بزند.
پیامبر صل الله علیه و آله و سلم در کنار سایبان (ستاد فرماندهی) بار دیگر آیههای نوید بخش پیروزی را با نوای دلانگیز خویش تلاوت میکند، که با شنیدن آنها هیجان سپاهیان اسلام باوج میرسد، و مانند وزنههای آهنین گداخته صفوف سپاه کفر توخالی و پا در هوا را از هم میپاشد، و از سپاه آنچه باقی ماندهاند و اسیر نشدهاند، صحنه را پشت سر گذاشته و تا هر جا که میتوانند فرار میکنند، و جنگ پایان مییابد، و میدان جنگ خالی میماند و در محل حرکت و جوش و خروش این همه انسانهای مغرور، آنچه باقی مانده است عبارتند از:
1- تعداد بیشماری اسلحههای جنگی و خواروبار و تجهیزات نظامی و وسایل حمل و نقل، از اسبان و شتران، که برای پیروزی در جنگ طولانی و سرنوشتساز با خود آورده بودند.
2- هفتاد لاشه[23]بیجان از سران کفر مکه، که ابوجهل فرمانده سپاه نیز در بین آنها است.
3- هفتاد نفر[24] اسران جنگی، که عباس عموی پیامبر و ابوالعاص داماد پیامبر و شوهر زینب، در میان آنها بودند[25].
4- با نهایت جنازه چهارده شهید[26] راه خدا در بدر، که هشت نفر از انصار، و شش نفر از مهاجرین بودند[27] و (خُنیس[28]) داماد عمر و شوهر حفصه سالم، و مِهجَع غلام آزاده شده عمر در میان این شهدای مهاجرین بودند.
اما آنچه در مشاهده این صحنه بیش از هر چیز دیگر جلب توجه میکرد، عبارت بود از غلبه حق بر باطل و غلبه خداگرایی بر ماده گرایی، که بر پیشانی زمانه نقش بست و برای همیشه باقی ماند.
پیامبر صل الله علیه و آله و سلم با احترامات و مراسم خاصی شهدای بدر را بخاک سپرد، و نخستین قافله شهدای اسلام را در نزول به بهشت و رضای خدا، در محل بدر، تودیع نمود، سپس دستور داد لاشه بیجان سران کفار را در گودالهایی که کنده بودند بیندازند و به اندازه کافی هم خاک بر سر آنها بریزند تا اگر توانسته اند در حال حیات با روح ومتعفن خویش انسانها را اذیت کنند و در حال ممات نتوانند با لاشههای متعفن خویش مردم را اذیت نمایند[29].
پیامبر صل الله علیه و آله و سلم اسیران را با توصیه نهایت خوشرفتاری با یاران خود سپرده و همراه آنها پیروزمندانه راه مدینه را پیش گرفت و در عرض راه، بر بالای تپهای غنایم جنگی را عادلانه در بین یاران خویش تقسیم نمود، و بعد از ورود به مدینه، در مورد اسرای بدر در اندیشه فرو رفت، درباره رفتار با اسیران وحی فرود نیامده بود، و آزاد کردن آنها موجب میگردید که شمشیرکاران آنها بار دیگر و با کینه بیشتر به جنگ مسلمانان بیایند، و کشتن آنها نیز سبب عداوت بیشتر میشد[30] از این رو ترجیح میداد که نه آن درجه نرمی، و نه این درجه شدت و بلکه چیزی در بین این دو حالت، همه آنها را در فدیه مناسب آزاد نماید اما چون در این مورد وحی نازل نگردیده است، این مطلب را در بین یاران خویش به مشورت میگذارد و قبل از همه، با ابوبکر صدیق مشورت مینماید.
عمر فاروق میخواهد که در مور اسیران نظر بدهند، ابوبکر، این عنصر خالص حلم و حکمت، عرض میکند: «ای پیامبر خدا! اینها قوم و عشیره و خویشان مسلمانان هستند بهتر است در مقابل فدیه آنها را آزاد نمایید تا این فدیه برای پیشرفت اسلام در جنگ یک پشتوانه مالی باشد، و این آزادی برای آنها موجب هدایت آنها به راه خداپرستی شود و در آینده بخشی از نیروی اسلام گردند[31] » و اما فاروق، این عنصر سراپا قهر و خروش، عرض میکند: «من رای ابوبکر را در رابطه با رعایت قومیت و خویشاوندی ابداً نمیپسندم و بلکه معتقدم که هر یک از ما از آنکه را که نسبت باو قرابت بیشتر دارد، بقتل برساند تا خدا شاهد باشد[32]، که در دل ما هیچگونه نرمشی نسبت به مشرکین وجود ندارد» و از بقیه اصحاب نظرخواهی بعمل آمد، برخی به جناح عنصر قهر و خروش (فاروق) و اکثریت به جناح عنصر حلم و حکمت متمایل گردید و پیامبر صل الله علیه و آله و سلم بعد از آنکه با خواندن چند آیه از هر دو جناح اظهار رضایت کرد[33]، بر اساس آرای اکثریت، اسیران را در مقابل فدیه آزاد نمود، و فاروق که در جهت اطاعت از حکم پیامبر درباره عموم اسیران از رأی خشونتآمیز خویش صرفنظر کرده بود استثنائاً از پیامبر تقاضا کرد که به او اجازه دهد که دندانهای پیشین (سهیل بن عمرو) را بکند، تا این سخنور هنرمند کفر از این به بعد نتواند، مانند سابق، بر علیه پیامبر صل الله علیه و آله و سلم داد سخنرانی بدهد، اما پیامبر باو این اجازه را نداد[34] و فرمود: « مُثْله کردن، حتی برای پیامبر خدا هم، عاقبت بس وخیمی دارد و اضافه بر این، شاید در آینده تو همین شخص را با این هنر سخنوری در موقعیتی ببینید که او را دوست داشته باشی[35]، و بعد از آزاد شدن اسیران در مقابل فدیه، آیههای خدا درباره فتار با اسیران بر پیامبر صل الله علیه و آله و سلم نازل گردید، اما میدانی که این آیهها کدام جناح را تأیید کردند؟! آیهها را گوش کنید و پاسخ این سوال مهم را در یابید:
﴿مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَكُونَ لَهُۥٓ أَسۡرَىٰ حَتَّىٰ يُثۡخِنَ فِي ٱلۡأَرۡضِۚ تُرِيدُونَ عَرَضَ ٱلدُّنۡيَا وَٱللَّهُ يُرِيدُ ٱلۡأٓخِرَةَۗ وَٱللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٞ٦٧﴾ [الأنفال: 67] یعنی: « برای هیچ پیامبری روا نیست که اسرای جنگی را در مقابل فدیه آزاد کند، مگر زمانیکه خونهای زیادی را بر زمین بریزد، شما متاع دنیا را میخواهید و خدا آخرت را برای شما میخواهد، و خدا در نهایت توانایی است و از روی حکمت هر کاری را بخواهد انجام خواهد داد».
آری، این آیه نشان داد، که رای فاروق درباره اسیران بدر مانند جریان، اذان، مولود الهامهای خاص او بوده است[36]، و این امر موجب گردیدکه در نظر پیامبر صل الله علیه و آله و سلم و مسلمانان قدر و ارزش وی بیشتر شود، و در همین حوالی فاروق با درک و فراست ویژه خود به کشف توطئهای موفق میشود که توجه مسلمانان را بیشتر به خود جلب میکند
فراست فاروق خطرناکترین توطئه را کشف میکند
و قضیه از این قرار است که (وهب) پسر(عُمَیر) یکی از اسیران[37] بدر است، و عمیر روزی ناگاه در مدینه بر در مسجد ظاهر میشود، و کسانی که او را میبینند بخیال اینکه برای آزاد کردن پسرش آمده است بیتفاوت از کنار او رد میشوند، اما وقتی فاروق[38] او را میبیند نگاه عمیقی باو کرده و از نفس تنگی و رنگ چهره و دلهره او یک داستانی را میخواند، و با درنگ به او حمله کرده و شمشیرش را گرفته و بند شمشیرش را در گردن او میآویزد، و بهمین وضع عمیر را به خدمت پیامبر میآورد، و پیامبر صل الله علیه و آله و سلم از او بازجویی بعمل میآود، عمیر خیلی تلاش میکند سئوالها را طوری پاسخ دهد که اسرارش فاش نشود، اما بازجویی بحدی دقیق است که عمیر را چند مرتبه در بنبست قرار میدهد و تاچار میشود به واقعیت اعتراف کند[39] و در اعتراف خویش میگوید: «کشتهشدگان بدر احساسات من و صفوان بن امیه را برانگیخت و صفوان، از پولداران مکه، مرا اجیر کرد، که در مقابل ادای تمام بدهیهایم و تأمین زندگی مرفه خانوادهام، به بهانه آزادکردن پسرم باینجا بیام، و به این شمشیر که او را به زهر[40] آب دادهام تو را به قتل برسانم و از جان خود صرفنظر کنم، و اگر عمر مرا دستگیر نمیکرد به هدف خود میرسیدم، و از همین حالا به تو ایمان آوردهام و به پیامبری تو از جانب خدا ایمان دارم، و خدا را شکر میکنم که مرا به اسلام هدایت کرد.»
پیامبر صل الله علیه و آله و سلم از مسلمان شدن عمیر خشنود شد و پس از تعلیم بخشی از قرآن و آگاه کردن او از مسایل دین اسلام او را همراه پسر آزاد شدهاش به مکه ارجاع فرمود و در مکه جمعی از دوستان وآشنایان خود را به دین اسلام هدایت[41] نمود .
هر چه زمان میگذرد پیامبر صل الله علیه و آله و سلم بیشتر فاروق را مورد عنایت خود قرار میدهد و فاروق تا آن حد عنایت پیامبر را نسبت به حویش احساس میکند، که گله از دوستان خود را پیش میآورد و مشکلات خانوادگی خود را در حضور او مطرح میکند و روزی به پیامبر عرض میکند: «دخترم حفصه، هفت ماه است[42] شوهرش خُنَیش وفات کرده و بیوه مانده است، به ابوبکر پیشنهاد کردم که با او ازدواج کند،
ازدواج پیامبر صل الله علیه و آله و سلم با حفصه دختر فاروق
وی سکوت کرد و به عثمان هم همین پیشنهاد را کردم، همسرش رقیه دختر پیامبر وفات کرده بود، در جواب گفت: «در این باره باید فکر کنم و پس از چند روز توقف مرا دید و گفت: فعلاً تصمیم ازدواج ندارم[43]» پیامبر صل الله علیه و آله و سلم در جهت دلجویی او فرمود: نگران نباشید، حفصه با کسی ازدواج میکند که از عثمان بهتر، و عثمان بهتر، و عثمان هم با کسی ازدواج میکند که از حفصه بهتر است[44]، و دیری نپایید که پیامبر صل الله علیه و آله و سلم حفصه را خواستگاری کرد و با ازدواج نمود، و عثمان هم با امکلثوم دختر پیامبر ازدواج کرد، عمر فاروق با او ازدواج پیامبر صل الله علیه و آله و سلم با حفصه نهایت عنایت پیامبر صل الله علیه و آله و سلم را نسبت به خوبش احساس میکند، و نهایت سرافراری را برای خویش که پیامبر خدا داماد او شده است ! همچنانکه چند سال قبل دادماد ابوبکر شده و مدتی قبل علی را داماد خود کرده است و همچنین عثمان را دو مرتبه داماد خود کرده است چه پیوندهای[45] الهامبخشی در بین پیامبر و در بین کسانی که در آینده خلفای راشدین میشوند.
در هفتم شوال سال سوم هجری، قریش در جهت تلافی شکست بدر، با سپاه مجهزی (سههزار مرد جنگی، هفتصدنفر زرهدار، دویست اسب، سههزار شتر)[46] در راه حمله به مدینه به کوه احد رسیدهاند، و پیامبر صل الله علیه و آله و سلم در راس سپاه خود (هفتصد نفر از مسلمانان، صد نفر زرهدار، پنجاه نفر کماندار و دو اسب[47] ) برای دفع تهاجم آنها راهی منطقه گردیده است. پیامبر صل الله علیه و آله و سلم تمام کمانداران را تت فرمان (عبدالله بن حُبَیر) بر لب درّه شیبداری که بمیدان جنگ منتهی میشود، میگمارد، و به آنها دستور اکید میدهد که مواظب باشید دشمن از پشت و از لب همین دره بما حمله نکند، و ما پیروز شویم یا شکست بخوریم ابداً از جای خود تکان نخورید[48] .
پیامبر صل الله علیه و آله و سلم در حالیکه زره پوشیده و بر یکی از اسبها سوارست همراه سپاه از دره سرازیر میشود، و پس از رویارویی با سپاه کفر و صفآرایی و جنگهای تنبهتن بناگاه، دو سپاه در هم میریزند، و شمشیرها در دست جنگآوران اسلام، مانند داس ساقههای ریز و درشت را درو میکند و پرچمداران کفر یکی بعد از دیگر از پای در میآیند تا آنجا که دیگر کسی جرأت نمیکند این پرچم شوم را بردارد، و رعب و هراسی در دل آنها بوجود آمده که عموماً فرار میکنند و از تپهها و کوهها بالا میروند، و دره اُحُد را با کشته و غنایم بسیار برجای میگذارند[49]، و سپاهیان اسلام سرگرم جمعکردن غنایم هستند و کمانداران بالای دره نیز وقتی سپاهیان را در چنین حالی میبینند از دستور فرمانده خویش سرپیچی کرده و بجز فرمانده و چند نفر، بقیه عموماً برای جمعآوری غنایم به دامن درّه سرازیر شداند[50]، در این هنگام خالد بن ولید، فرمانده دویست سوار مکه فرصت را غنیمت شمرده و به یکی از کوههای دوری زده، و از پشت خود را بمقر کمانداران رسانیده است و این چند کماندار را از پیش خود بداشته و از بالای دره و از پشت با فریاد و رجزخوانیها به سپاه غافل شده مسلمانان حمله کرده، و غرّش او سپاهیان شکست خورده و فراری و پراکنده قریش را بار دیگر به صحنه آورده است[51]، و در عین اینکه با شمشیر و تیر و نیزه عموماً به سپاه پراکنده و غافلگیر مسلمانان حمله میکنند و هفتاد نفر از سپاه را بدرجه شهادت میرسانند، یک باند خطرناکی، با شرکت(ابن قمئه) و (عبدالله بن شهاب) و عتبه بن ابی وقاص[52] با شمشیرهای عریان، به شخص پیامبر صل الله علیه و آله و سلم هجوم بردند و با اینکه پیامبر صل الله علیه و آله و سلم بیباکانه و در نهایت شجاعت از خود دفاع میکند، سنگاندازی عُتبه دندان او را شکسته و لب او را زخمی کرده است، و ابن شهاب پیشانی او را زخمی میکند و ابن قَمئه با شمشیر رخسار او را مجروح کرده و چند حلقه زر در آن زخم فروو برده است[53] و در حالی که از مشاهده بیباکی و نهایت شجاعت پیامبر دچار دلهره و هراس و جنون روانی شدهاند، دیوانهوار پراکنده میشوند، و ابن قمئه فریاد میکشد: محمد را کشتم[54]!!
خبری که یک لحظه عقربه زمان را متوقف! و فاروق را بیحس و حرکت میکند
طنین این خبر، خاموش شدن چراغ هستی! به چاه افتادن بشریت تا ابد! مرگ دایمی تمام حقیقتها! و فنای جان همه جهان وجود!! به حدی هولانگیز است که طنین آن لحظهای عقربه ساعت زمان را متوقف، و ضربان قلب امثال ابوبکر و عمر و غیره را خاموشو آنها را به حالت اغما و بیحسی فرو برده است، و لحظه دیگر بانک و فریاد (انس بن نضر): «چرا ایستادهاید؟! دست بکار شوید، راه پیامبر را ادامه دهید[55] ،بکشید تا کشته شوید»آنها را بهوش میآورد، و جان بر کفها به سپاه مهاجم حمله میکنند و آنها را درو مینمایند،تا لحظات دیگر که (کعب بن مالک[56]) بمسلمانان مژده قطعی میدهد که پیامبر زنده است و او چشمان پیامبر را میبیند که زیر حلقههای زره میدرخشند،و علی و ابوبکر و عمر[57] طلحه و زبیر و حارث بن صمَّه و گروه دیگر به خدمت پیامبر صل الله علیه و آله و سلم میشتابند، پیامبر در نهایت بی باکی با یاران خود بسوی کوه راه میافتد و جلو آنها یکی از دشمنان گودالی حفر کرده است که مسلمانان در آن بیفتند،
پاتک فاروق در برابر حمله غافلگیرانه خالد
پیامبر صل الله علیه و آله و سلم در آن میافتد، علی مرتضی جلو دویده و دستش را گرفته و طلحه او را بلند میکند تا بر زمین قرار میگیرد، در این هنگام فاروق در راس جمعی از سپاهیان اسلام در جهت دفع هجوم خالد بن ولید در یک تاکتیک ویژه، به کوه دوری زده و از بالای درّه و از پشت، به سپاه خالد حمله میکند[58]، و بصورت صخرههای عظیم و خروارها آهن گداخته بر سر و کله سپاه خالد و دیگر دستههای سپاه کفر فرو میریزند و آنها را از هجوم بحالت دفاع و سپس بحالت فرار در میآورند، و با این حال سپاه زبون و ترسوی کفر،از آنجاییکه این چند لحظه پیروزی اتفاقی وسط جنگ را برای خویش یک امر بسیار مهم میداند، از نتایج این جنگ در غرور غرق شده و بخود میبالد و اینک فرمانده سپاه قریش(ابوسفیان[59]) در لحظهای که فرمان مراجعه به مکه را به سپاه خود داده است بر نقطه بلندی میایستد، و مغرورانه خطاب به خویش میگوید: «اَنْعَمْتَ فَعالِ[60]، همیشه خوش باشید، به پیش به بالا، و خطاب به (هُبل بن بزرگ) (اُعلُ هُبَلْ)[61] یعنی همیشه سرافراز باشید هبل! پیامبر صل الله علیه و آله و سلم به فاروق
فاروق سخنگوی اسلام در مقابل سپاه قریش
دستور میدهد[62] در جوابش بگو: «اللهُ اعْلی و اَجَلّ، خدا از هر کس و هر چیزی فرازتر و با شکوهتر است کشتههای ما به بهشت و کشتههای شما به جهنم رفتند». ابوسفیان که از شنیدن فریاد دورگه و خوفآور فاروق به وحشت افتاده است خطاب به او میگوید: «ای عمر! تو را بخدا آیا محمد کشته شده است؟» فاروق در جوابش میگوید بخدا نه، پیامبر هم اکنون حرف شما را میشنود، ابوسفیان میگوید: «تو از (ابن قَمْئَه) راستگوتر هستی که میگفت من او را کشتم[63].
پیروزی مسلمانان در جنگها، و انتشار اسلام در میان قبایل، بحدی حسادت یهودیان کینهتوز را بر میانگیزد، که به برخلاف پیمان (اتحاد مدینه) ماجراجویی را آغاز میکنند (بَنوقَینُقاعْ) پس از جنگ بدر، آشکارا نقض پیمان کرده، و بفرمان پیامبر از مدینه اخراج شدهاند و (بَنوالْنَضیر) ظاهراً باین پیمان وفادارند، اما در پشت پرده همواره علیه اسلام توطئه میچینند، و اینک شهر مدینه در اثنای پرداخت یک بدهی سنگین مالی (خونبهای دو نفری که عمرو بن اُمیه آنها را بخطا کشته است) سرگرم جمعآوری وجوه پرداختی است، و (بنونضیر) طبق پیمان (اتحاد مدینه) ملزم به پرداخت سهم خویش هستند[64]،
فاروق همراه پیامبر صل الله علیه و آله و سلم در مورد سوء قصدی که به او واقع میشود
پیامبر صل الله علیه و آله و سلم برای دریافت آن، شخصاً و همراه جمعی از یاران خود، به ساختمانهای آنها در خارج شهر تشریف میبرد، یهودیان جمعیت اصحاب را با اتاقی راهنمایی میکنند و پیامبر را همراه ابوبکر و عمر[65] و علی به اتاق دیگر! و در حالیکه به بهانه پذیرایی و جمعآوری وجوه، مانند چشم شیاطین به این سو و آن سو میشتابند (عمر بن[66] جحاش) را مأمور میکنند که به بالای بام برود و با غلطانیدن صخره عظیمی، که قبلاً آماده کردهاند، بر سر پیامبر صل الله علیه و آله و سلم ، چراغ دین اسلام را خاموش کنند و سپس این سه ستون مهم بنای اسلام بقتل برسانند و دین اسلام را بکلی از روی زمین بردارند، اما چون اسلام آخرین دین خداست، و ابلاغ آن بوسیله محمد صل الله علیه و آله و سلم پیامبر خدا، از حکم قضای ازلی گذشته است در همان لحظهای که (ابن جِحاش به صخره رسیده و دارد آنرا میغلطاند، پیامبر از راه[67] وحی با مشاهده حرکات مرموز یهودیان، بر ماجرا آگاهی یافته و مانند کسیکه از بیرون او را صدا بزنند با عجله از جای خود برخاسته، و ابوبکر و عمر و علی به دنبالش راهی مدینه میشوند، و یاران دیگر نیز بعد از مدت کمی، که از مراجعت پیامبر صل الله علیه و آله و سلم خبردار شدهاند بمدینه بر میگردند، و پیامبر صل الله علیه و آله و سلم به آنها اعلان جنگ میدهد، و بعد از بیست روز محاصره و تخریب ساختمانها و قطع درختان خرما جز تسلیم چارهای نداشتند، و طبق این قرار: «که هر سه نفر از آنها یک شتر با خود ببرند و هر چه میخواهند بر آن بار کنند» به پیشوایی (حُیی بن اَخطَب) از شهر مدینه اخراج شدند و برخی در خیبر اقامت گزیده و بقیه بسوی شام رفتند، و علاوه بر ساختمانها و زمینها غنایم فراوانی، از جمله پنجاه زره و سیصد و چهل شمشیر برای مسلمانان بجا گذاشتهاند اما دیری نپایید که (حیی بن اخطب) با همکاری دو شخصیت پر نفوذ دیگر یهودی (سلام)[68] و (کنانه)[69] در صدد انتقام از مسلمانان برآمده و طی چندین مسافرت به مکه و حوالی آن، اقشار مختلف کفر را (احزاب) بر ضد اسلام و مسلمین میشورانند[70]، و یک سپاه دههزار نفری بسیار مجهز را به فرماندهی، ابوسفیان، بسوی مدینه گسیل میدارند، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم پس از اطلاع از حرکت این سپاه، به پیشنهاد سلمان فارسی با یاران خویش در مقابل تهاجم ناگهانی آنان، بحفر خندق طولانی اقدام میکنند[71]
و در چند نقطه حساس آن برخی از یاران سلحشور و با سابقه را در راس جمعی میگمارد تا از عبور کفار از خندق جلوگیری شود و پیامبر محافظت بخشی از این خندق را به عهده فاروق گذاشته است[72]، که بعدها مسجدی به نام عمر در آن قسمت بنا میشود، و روزی دستهای از سپاهیان مکه در حال تهاجم میخواهند از خندق عبور کنند، و فاروق همراه زُبَیر تهاجم آنها را دفع میکند و با یک حمله شیرازه جمعیت آنها را از هم میگسلد[73]،
و روز دیگر فاروق در صحنه کارزار بحدی سرگرم شمشیرزنی و دفع تهاجم کفار است که نماز عصرش به دقایق آخرش میرسد، و با حالتی از اضطراب بخدمت پیامبر صل الله علیه و آله و سلم شتافته و از تأخیر نمازش، با اینکه معذور بوده سؤال میکند، و وقتی پیامبر صل الله علیه و آله و سلم میفرماید: نماز من نیز بر اثر سرگرمی به جنگ به دقایق آخر تأخیر یافته است، فاروق از اضطراب بیرون آمده و خوشنود است و از این که در صحنه مبارزه با کفار در وضع شبیه وضع پیامبر صل الله علیه و آله و سلم قرار گرفته است و بالاخره صدور فرمانهای حکیمانه پیامبر صل الله علیه و آله و سلم و از جانگذشتگی یارانش، و حوادثی که در زمین و فضا به فرمان خدا و در جهت پیروزی مسلمانان روی داد در یکی از شبها سپاه کفر رو به هزیمت نهاد و فردا مسلمانان پیروزمندانه به شهر برگشتند.
فاروق در پیشنهاد رفتن به منطقه کفر
موسم حج سال ششم[74] هجری فرا رسیده، و پیامبر همراه جمع کثیری از یاران به قصد انجام دادن مراسم حج راهی مکه میشود، و برای اینکه قریش از رفتن آنها به مکه دچار وحشت نشوند اسلحهها را با خود نیاوردهاند اما در محل (ذوالحُلَیفَة در شش میلی مدینه) فاروق به پیامبر عرض میکند[75] که مسافرت به منطقه کفر بدون اسلحه، احتمال خطرات عظیمی دارد، و پیامبر صل الله علیه و آله و سلم پیشنهاد او را تأیید کرده، و از همانجا کسانی را به مدینه میفرستد که اسلحهها را بیرون بیاورند و یاران پیامبر مسلح میشوند و به سوی مکه پیش میروند که ناگاه در دو منزلی مکه خبر میرسد که قریش در یک گردهمایی عظیم عموماً با همدیگر پیمان بستهاند که به هیچ وجه مسلمانان را به مکه راه ندهند، وپیامبر صل الله علیه و آله و سلم فاروق را فرامیخواند[76] و به او میفرماید: «به مکه بروید و برای قریش توضیح دهید ما به قصد حج آمدهایم نه به قصد جنگ» فاروق در حالی که از کمال عنایت پیامبر صل الله علیه و آله و سلم ، که بار دیگر پست سفارت و سخنگوی سپاه اسلام را به او محول فرموده است، احساس سرافرازی میکند، مصلحت کلی سپاه اسلام را بر یافتن این مقام شامخ ترجیح میدهد، و به پیامبر صل الله علیه و آله و سلم عرض میکند: «بهتر است به جای من عثمان را به مکه بفرستی، زیرا من کسانی را از قریش کشتهام و خویشانی نیز در آنجا ندارم و اگر جنگی اتفاق بیفتد، با هدف پیامبر که صلح و آرامش است در تضاد خواهد بود» پیامبر صل الله علیه و آله و سلم هم استعفا و هم پیشنهاد فاروق را پذیرفته و عثمان را باسمت سفارت و سخنگو به مکه میفرستند[77]
فاروق به خاطر تحقق هدف پیامبر صل الله علیه و آله و سلم از بزرگترین مقام استعفا میدهد
و بعد از چند روز شایع میگردد که قریش سفیر اسلام (عثمان) را بقتل رسانیدهاند، انتشار این خبر خون انتقام را در رگها بجوش آورده است و پیامبر صل الله علیه و آله و سلم دسته دسته یاران خود را به زیر درخت رضوان فرا میخواند (یکهزار و چهارصد مرد جنگی مسلح) و با آنها برای جنگ نهایی با قریش پیمان میگیرد، و فاروق قبل از شنیدن خبر پیمان خود را برای جنگ آماده کرده است و توسط پسرش عبدالله اسبی را برای جنگ از یکنفر انصاری پس گرفته است[78]، و عبدالله بعد از آوردن اسب به پدرش خبر میدهد که پیامبر صل الله علیه و آله و سلم در زیر درخت رضوان از یاران خود پیمان میگیرد و فاروق بلافاصله بخدمت پیامبر شتافته و با او تجدید میثاق مینماید، و طولی نمیکشد که شایعه قتل عثمان بکلی تکذیب میگردد، و جمعی از نمایندگان قریش در (حُدَیببیه) بحضور پیامبر صل الله علیه و آله و سلم میآیند و پس از رد و بدل بحثها و گفتگوی مفصل، پیمانی بشرح زیر در بین پیامبر صل الله علیه و آله و سلم و در بین قریش منعقد میگردد:
1- امسال مسلمانان از همین نقطه به مدینه برگردند، و از مراسم حج امسال صرفنظر نمایند.
2- در سال آینده برای انجام مراسم حج به مکه بیایند، و فقط سه روز در مکه بمانند.
3- جنگ در بین مسلمانان و قریش تا دهسال دیگر متوقف و بمیان یکدیگر آمد و شد کنند.
4- در تمام مدت آتشبس هر گاه یک نفر از قریش مسلمان شد و به مسلمانان پناهنده گردید، باید مسلمانان و قریش آنرا بدهند، اما اگر یک نفر از مسلمانان به قریش پناهنده گردید، قریش در رد و قبول آن کاملاً آزاد هستند[79].
فاروق، عنصر قهر و خروش و ایمان، از احساس ذلت به هیجان میآید
فاروق وقتی شنید، که ماده چهارم نیز جزو مواد پیماننامه است، و قرار است این پیمان را بر روی کاغذ بیاورند خون در تمام رگهایش بجوش آمد، و با حالتی از اضطراب[80] و هراس خود را به ابوبکر رسانید وباو گفت: «آخر این صلح ذلتبار چرا؟!» و ابوبکر، عنصر حکمت، در یک کلمه جواب او را داد: «کار پیامبر خدا هرگز خالی از حکمت نیست» باز فاروق، این عنصر قهر و التهاب، آرام نمیگیرد، و خود را به پیامبر صل الله علیه و آله و سلم میرساند و باو عرض میکند:
- آیا تو پیامبر خدا نیستی ؟
- بلی پیامبر خدا هستم.
- آیا دشمنان ما مشرک نیستند؟
- بلی مشرک هستند.
- پس چرا ما در مقابل مشرکین تن به ذلت دهیم؟
- من پیامبر خدا هستم و کار من هرگز خالی از حکمت نخواهد بود.
فاروق، پس از آنکه مطمئن میشود که گنجانیدن این ماده بر مبنای آرای دیگران نبوده وخواسته خاص پیامبر است یک مرتبه آرام میگیرد و از همه اضطراب و هراس و حرارتها بیرون میآید، و در جهت تسلیم به فرمان پیامبر شخصاً پایین این پیماننامه را امضا میکند و از این نوع بحث با پیامبر صل الله علیه و آله و سلم هم بحدی پشیمان میشود که در آینده برای کفاره آن چقدر روزه میگیردو نماز سنت میخواند و بردهها را از مال خود آزاد میکند[81]، و با اینکه جز رضای خدا و پیامبر نظری نداشت.
پیامبر صل الله علیه و آله و سلم پس از تکمیل پیماننامه با یاران خود از حدیبیه بمدینه بر میگردد و در وسط راه سوره فتح ﴿إِنَّا فَتَحۡنَا لَكَ فَتۡحٗا مُّبِينٗا﴾ بر او نازل میگردد و در دم پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فاروق را فرا میخواند[82] و این سوره را بر او تلاوت میکند تا با شنیدن این مطلب که خدا این صلح را پیروزی آشکار نامبرده است هیچ اثری از اضطراب و هراس در قلب این یار وفادار پیامبر و در ضمیر این عنصر قهر و خروش باقی نماند.
این صلح از چندین جهت، آشکارا به پیروزی منتهی گردید یکی اینکه بر اثر این آتشبس طولانی، مسلمانان و کفار برای ملاقات یکدیگر و آمد و شد بمیان همدیگر کاملاً آزاد شدهاند و این آمد و شد موجب گردید که در عرض تنها دوسال آن اندازه مردم مسلمان
شوند که در عرض هجدهسال گذشته این اندازه مردم، مسلمان نشده بودند[83] و یکی هم اینکه با پیمان آتشبس با قریش از جانب جنوب مسلمانان از هر خطری ایمن هستند و میتوانند به یهودیان ماجراجوی خبیر حمله کنند و خطر جانب شمال را نیز از بین ببرند و بعد از رفع این دو خطر، و امنیت داخلی حجاز، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم پس از گذشت یک ماه از صلح حدیبیه، در راس همان سپاهی که در حدیبیه حضور داشتند باضافه دویست نفر داوطلب دیگر جمعاً یکهزار وششصد نفر که دویست نفر اسب سوار بودند[84]، بسوی منطقه خیبر براه افتاد و بعد از سه روز راه، شبانگاه[85] در مقابل قلعههای محکم خیبر فرود آمدند و فردا تمام قلعهها را در محاصره خویش قرار دادند این سه قلعه (ناعم، قَموص، صَعب) در حملههای نخستین جنگاوران مسلمان فتح گردید، اما دو قلعه (وَطیع و سُلالِم) که در دست سلحشور معروف (مَرحَب) بود فتح آنها با مشکلاتی مواجه گردید، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم ابوبکر[86] را در رأس ستونی به فتح آنها مأمور نمود که با فداکاریها موفق نشد، سپس عمر[87] را در رأس ستونی مأمور فتح آنها کرد که او هم با اینهمه از جانگذشتگی پیروزی را بدست نیاورد، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود فردا پرچم را بدست کسی میدهم که در حمله خویش موفق شود. فردا فاروق در میان بزرگان اصحاب، و پیش از همه آرزو میکرد پرچم را در دست گیرد، برای گرفتن پرچم آماده گردید[88]، ولی تقدیر با تدبیرش موافق نیامد و پیامبر صل الله علیه و آله و سلم پرچم را بدست علی مرتضی داد، و آخرین قلعهها بدست او فتح گردید و جنگ خیبر پایان یافت و زمین خیبر به فرمان پیامبر در بین مجاهدین جنگ خیبر تقسیم گردید که یک قطعه از زمین زمینهای خیبر بنام (ثمغ)[89] سهمیه فاروق گردید و فاروق به خدمت پیامبر صل الله علیه و آله و سلم شتافت و عرض کرد: یا رسولالله! از زمینهای خیبر قطعهای بمن رسیده است که من از آن مرغوبتر چیزی نداشتهام، امر بفرمایید که من را چه کار کنم؟
فاروق اولین سنگ بنای موقوفههای اسلامی را کار میگذارد
پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «اصلش را از هر گونه تصرفی مصون بدار، و منافعش را در راه خدا به نیازمندان حواله کن» فاروق بفرمان پیامبر این قطعه زمین را، که مرغوبترین دارایی او بود موقوفه ساخت، و نخستین سنگ بنای موقوفههای اسلامی را به دست خویش کار گذاشت[90]، فاروق، اساساً به ثروت و دارایی بیعلاقه بود، و خیلی اتفاق افتاده که پیامبر صل الله علیه و آله و سلم از غنایم جنگی چیزی باو داده و فاروق عرض کرده است من لازم ندارم و آنرا به کسانی بدهید که نیازمند هستند و پیامبر در پاسخ فرموده تو سهم خود را بگیر سپس خودت آنرا به نیازمندان بده[91]و این قطعه زمین خیبر یکی از این نمونههای است.
پیامبر صل الله علیه و آله و سلم پس از فتح قلعههای خیبر و تخریب لانههای ماجراجویی یهودیان، از جانب شمال هم ایمن گردید[92]و خطر جانب جنوب هم با صلح حدیبیه از بین رفته بود، و فرصتی پیدا کرد، که برای ابلاغ پیامهای خدا، قرآن و اسلام، توجه خود را به خارج مرزهای عربستان معطوف دارد و در جهت دعوت جهانیان به دین اسلام به دربار شاهنشاهی ایران و امپراطوری روم و همچنین بمراکز حکمرانی زمامداران غسّان و یمن و مصر و حبشه توسط فرستادگان خویش نامههایی میفرستد که حامل نامه پیامبر صل الله علیه و آله و سلم به دربار شاهنشاهی ایران و به خسروپرویز[93] فاروق است،
فاروق حامل نامه پیامبر صل الله علیه و آله و سلم به خسرو پرویز
و وقتی فاروق نامه پیامبر را به خسرو پرویز داد، و خسرو بدان اعتنایی نکرد، معلوم است که این عنصر قهر و خروش و ایمان، تا چه حدی خشمگین و هراسناک گشته است، اما در دربار شاهنشاهی ایران دو سه نفر، هر چند این عنصر شوریده هم در رأس آنها باشد، چه کاری میتوانند انجام دهند؟ جز اینکه قضا و قدر الهی فاورق را مأموریت دهد که بعد از دوسال دیگر، در همین مداین پاسخ جسارتهای او را بدهد.
قریش بعد از دو سال، قرارداد حدیبیه را نقض کردند، و نگران شدند از اینکه پیامبر صل الله علیه و آله و سلم تصمیم به جنگ با آنها و فتح مکه بگیرد، و ابوسفیان را به نمایندگی خویش بمدینه فرستادند، تا از پیامبر تقاضا نماید که پیمان حدیبیه را تأیید و بر وعده آن نیز بیفزایدو ابوسفیان، جوابی از پیامبر نشنید، و نزد ابوبکر رفت که در این باب با پیامبر گفتگو کند ولی ابوبکر امتناع ورزید[94]
فاروق عنصر قهر و خروش و ایمان، حتی با نیروی از مورچگان هم با کفار میجنگد
سپس به نزد فاروق شتافت و ملتمسانه درخواست نمود که فاروق از پیامبر خواهش کند که قرارداد حدیبیه را محفوظ بدارد اما فاروق، عنصر قهر و خروش و ایمان، بر او فریاد کشید و گفت: «تو میخواهی از پیامبر خواهش کنم که با شما تجنگد؟! بخدا من اگر از مورچگان هم هیچ نیرویی در اختیار نداشته باشم، باز با شما میجنگم[95]» و ابوسفیان پیش علی رفت و علی هم از دخالت در تصمیمات پیامبر امتناع ورزید[96] نماینده فعلی قریش و فرمانده سپاه قریش در جنگ احزاب، با ترس و اضطراب بمکه، برگشت، و طولی نکشید که پیامبر صل الله علیه و آله و سلم بقصد فتح مکه بسیج عمومی را اعلان نمود و چون میخواست قریش را غافلگیر کند سریعاً آماده حرکت گردید و از خدا میخواست که جاسوسان موفق نشوند خبر حرکت او را به مکه گزارش کنند[97] و در این اثنا ناگاه به علی و زبیر دستور داد، که در راه مکه خود را به کسی برسانند که نامهای به مکه میبرد و حرکت سپاه اسلام را گزارش میکند، علی و زبیر در راه مکه به زنی رسیدند و نامهای را از او بدست آوردند که (حاطِب بن بَلتَغَة) در آن نامه خبر حرکت سپاه اسلام را گزارش کرده است. پیامبر صل الله علیه و آله و سلم حاطب را برای بازجویی فرا خواند و حاطب ضمن اعتراف به اصل قضیه در بازجویی گفت: «در عین اینکه ایمان کامل به خدا و پیامبر دارم، عطوفت و محبتم نسبت به زن و فرزندانم که در مکه هستند و جز من کسی را ندارند، مرا به این عمل وادار کرد[98]» فاروق که در آنجا بود، و از اینکه کسی در برابر این همه تأکید پیامبر، اسرار نظامی سپاه اسلام را به دشمن کرده است، در خشم و هراس غرق شده بود و پیامبر عرض کرد: « به من اجازه بدهید تا گردن این مرد دوچهره را بزنم[99]!» پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «توچه میدانی خدا جنگاوران بدر را از گناهان آینده هم بخشیده باشد» حاطب از جنگاوران بدر بود و پیامبر صل الله علیه و آله و سلم او را مورد عفو قرارداد[100] و آیهای هم نازل گردید که هیچ مؤمنی، حتی جنگاوران بدر نیز، این عمل را تکرار نکنند[101].
سپاه دههزار نفری در رکاب پیامبر بسوی مکه حرکت کرد، سپاهیان همچون پرندگان مهاجر بسوی جنوب بشتاب سرازیر شدند، این بار میروند تا نه به نیروی صلح حدیبیه بلکه بضرب شمشیر دههزار سپاهی که بدور پیامبر گرد آمده بودند بر مکه فرود آیند، سپاه چنان با شتاب راه میپیمود که از جاسوسان پیش افتاد و خبر هنور در راه بود که این سپاه در رکاب پیامبر راه مدینه به مکه را، در یک هفته پیموده و شبانه به (مرّالظَّهران) رسیدهاند و فقط یک منزل با مکه فاصله دارند، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم دستور داده است که شب را در این دشت بسر برند و در برابر هر خیمهای آتشی بیفروزند تا از دور کثرت این سپاه برای هر عابری معلوم شود در این اثنا عباس عموی پیامبر صل الله علیه و آله و سلم با کسان خویش از مکه بیرون آمده و به سپاه اسلام میرسد. پیامبر عباس را مأموریت داده که بر استر سفید او سوار گشته و در راه مکه توسط افرادی شهر را مکه را از قدرت نظامی و کثرت نیروهای مسلح سپاه اسلام، مطلع نماید تا بدون هیچ مقاومت و خونریزی تسلیم سپاه اسلام شوند، عباس در راه مکه، به (اراک آخرین نقطه عرفات از طرف شام) رسیده است، و در تاریکی شب صدای ابوسفیان را میشوند، که با چند نفر از شهر بیرون آمده و با هراس و دلهره، آتشهای سپاه اسلام را از دور نگاه میکنند[102]، عباس او را صدا میکند ای ابوحنظله! ابوسفیان که صدای درشت عباس را شناخته است با خوشحالی او را صدا میکند بلی ای ابوالفضل! سپس به یکدیگر نزدیک میشوند، و ابوسفیان نماینده سابق شهر مکه وفرمانده کل نیروهای سپاه قریش در جنگ خندق، به عباس میگوید: پدر و مادرم قربانت، حالا تکلیف چیست؟ عباس میگوید: «اگر به تو دست یابند بیگمان گردنت را میزنند و جز[103] این چارهای نیست که من تو را امان دهم و بر ترک خویش سوار کنم و بخدمت پیامبر صل الله علیه و آله و سلم ببرم» عباس ابوسفیان را بر ترک خود سوار کرده و سریعاً او را در دل شب به سپاه اسلام میرساند و در میان چندهزار آتش که در بر خیمهها زبانه کشدهاند عبور میکنند و در هزاران نقطه بازرسی وقتی میبینند ابوسفیان بر ترک عباس و سوار بر استر اسفید پیامبر است راه برای آنها باز میکنند[104]، اما وقتی بر آتش فاروق گذر میکنند، فاروق، این عنصر خروش و ایمان، بمحض دیدن ابوسفیان در حالیکه فریاد میکشد: این بیامان و بیایمان را باید گردن زد، به خیمه پیامبر برای کسب اجازه میشتابد، و عباس (که میترسد فاروق خودرا به پیامبر برساند و دستور قتل ابوسفیان را بگیرد استر را به سرعت دوانیده و هر دو باه وارد خیمه پیامبر میشوند[105]، فاروق که با دیدن ابوسوفیان همه خاطرههای تلخ روزگاران گذشته در دلش زنده شدهاند.
هیجان فاروق از اینکه کسی بر خلاف فرمان پیامبر عمل نکرده است
«ابوسفیان، آن کسیکه در فاجعههای جنگ احد و به هنگام مجروح شدن پیامبر و مشاهده چهره خونآلودش، بر جنازه سیدالشهداء (حمزه) و بر جنازه هفتاد شهید احد میغرید (اُغلُ هبَلَ) و غرش زنده باد هبل را مانند تیرهای زهرآلودی در قلب مسلمانان فرود میبرد، و مسلمانان را به خطرات دیگری تهدید میکرد و در جنگ احزاب فرمانده کل نیروهایی بود که برای قتلعام مسمانان بمدینه هجوم آورده بودند»،
حساسیت فاروق گوینده: زنده باد هبل !!
فاروق که از یادآوری این خاطرهها از قهر و خشم مالامال شده بود، ملتمسانه دستور قتل ابوسفیان را از پیامبر صل الله علیه و آله و سلم خواست و به تقاضای خویش اضافه کرد که ابوسفیان بدون عهد و پیمان بدست ما افتاده است[106] و بلافاصله عباس به پیامبر عرض کرد ابوسفیان را من پناه دادهام[107]، و در همین اثنا (از ترس این که مبادا فاروق زیرگوشی مطلبی به پیامبر عرض کند و او را به صدور فرمان قتل ابوسفیان وادار کند) عباس بسوی پیامبر میشتابد و سر پیامبر را در آغوش میگیرد و میگوید: بخدا نمیگذارم امشب کسی با پیامبر زیرگوشی صحبت کند[108]، و فاروق، که پیامبر را در این جریان ساکت میبیند، بار دیگر بر تقاضای خویش تأکید میکند، و عباس، که از این جریان نگران است (و ابوسفیان هم بیشتر!!) بر فاروق فریاد میکشد: (آرام باش! بخدا ابوسفیان از قبیله بنیعدی (قبیله بنیعدی قبیله فاروق) میبود اینقدر اصرار نمیکردی، اما چون میدانی از عبدمناف است (قبیله پیامبر و عباس با یک عبارت) تا این حد اصرار داری[109]! فاروق که اتهام را بر خلاف سوابق خویش در جهت رعایت خویشان دور و نزدیک پیامبر صل الله علیه و آله و سلم ، میداند در ردّ این اتهام میگوید: «عباس! هرگز این حرفها را نزن[110]، بخدا روزی که تو مسلمان شدی من از اسلام تو بقدری خرسند شدم که از اسلام پدرم خطاب اینقدر خوشحال نمیشدم زیرا میدانم پیامبر صل الله علیه و آله و سلم ، اسلام تو را بیش از اسلام خطاب دوست دارد[111]» پیامبر صل الله علیه و آله و سلم در همین اثنا به سخن آمد و با یک کلمه به همه این بحثها خاتمه داد، به عباس فرمود: «امشب او را به نزد خود ببر، و فردا پیش من بیاور» و فردا عباس ابوسوفیان را بخدمت پیامبر صل الله علیه و آله و سلم آورد و ابوسوفیان با قبول اسلام مورد عفو پیامبر قرار گرفت، و سپاه اسلام در رکاب پیامبر صل الله علیه و آله و سلم بسوی مکه حرکت کرد، و تصمیم پیامبر صل الله علیه و آله و سلم این بود که مکه را بدون مقاومت و خونریزی فتح کند[112]، بهمین جهت در نزدیکی شهر، و پیش از آنکه نیروهای اسلام وارد شاهراههای مکه شوند تمام فرماندهان را احضار کرده و به آنها میفرماید: «جز کسانی که به شما هجوم میکنند خون کسی را نریزید و جز ده نفر(که یکی یکی نام آنها را میبرد) مجازات نکنید» سپس تمام سپاه را به چهار قسمت تقسیم کرده و دستور میدهد که هر قسمتی زیر فرمان یکنفر و چندین پرچمدار از یکطرف شهر وارد شود[113]، فاروق فرمانده نیست و پرچمی هم در دست ندارد اما گویی در این حساسترین لحظات، مسئول انتظامات و کنترل فرماندهان و پرچمداران سپاه اسلام است، زیرا در اثنای ورود سپاه به شهر ناگاه فاروق بحضور پیامبر صل الله علیه و آله و سلم شتافته و عرض میکند[114]: «سعد بنعباده انصار کلمات تحریکآمیزی بر زبان راند و گفت (الیومُ یومَ المَلحَمَة[115]، امروز روز کشتار و جنگ است!) و من از دشمنی با قریش ایمن نیستم، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فوراً به علی بن ابیطالب دستور داد، که خود را به سعد برسان و پرچم را از او بگیر و تو به جای او بشهر داخل شو» سپاه اسلام به فرمان پیامبر از چهارطرف شهر وارد گردید و پس از استقرار سپاه در شهر و پاک کردن مکه از لوث بتپرستی و بخشیدن تمام قریش (جز ده نفر که حساب آنها باقی ماند) تمام اهل مکه از مرد و زن در صفا ازدحام کردند تا با پیامبر بیعت کنند، مردان یکایک میآمدند و بر اطاعت خدا و رسولش با پیامبر بیعت میکردند،
فاروق از جانب پیامبر با مردم بیعت میکند
فاروق پایین پای پیامبر نشسته است و از جانب او با مردم بیعت میکند[116]، نوبت بیعت زنان شد، هند زن ابوسفیان پیش آمد، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود با من بیعت کنید بر اینکه بخدا شریک نیاورید و دزدی نکنید، هند گفت اگر از مال ابوسفیان چیزی برداشته باشم نمیدانم بر من حلال است یا نه، ابوسوفیان که حاضر بود گفت: آنچه در گذشته برداشتهاید بر تو حلال باد، در آینده برندارید! پیامبر در اینجا فهمید که[117] هند جگرخوار اوست فرمود هند دختر عُتبهای؟ هند جواب داد بلی، از گذشته در گذر که خدا از تو درگذرد[118]، پیامبر ادامه داد: «و اینکه زنا نکنید»، هند گفت زن آزاد زنا نمیکند. پیامبر صل الله علیه و آله و سلم ادامه داد «وفرزندانتان را نکشید» هند گفت: فرزندانمان که کوچک بودند ما تربیت کردیم و بزرگ که شدند تو در بدر آنها را کشتی، فاروق، با شنیدن جواب هند از فرط قهر و خشم نسبت به پررویی هند، و شاید مسرتی که از پیروزی حق بر باطل و یاد کشتهشدگان فریش در بدر برایش حاصل شده، بشدت خندهاش گرفت[119]، بگذار در حال گریه و پریشانی هند، فاروق بشدت بخندد، و از مشاهده پیروزی حق بر باطل مسرت خود را به قریش نشان دهد، زیرا همین هند در حال گریه و پریشانی فاروق در حادثه شهادت سیدالشهداء(حمزه) نه یکبار بارها خندید، قهقهه سرداد و همین قریش در روزهای کمقدرتی مسلمانان نه یک بار بلکه بارها به اشکال مختلف مسرت خود را نشان میدادند. بگذار همه هواپرستان، و همه از خدا بیخبران، و همه ستمگران در آن حالیکه در فساد و فحشاء و بیدادگری غرق هستند، قهقهه خندههای آنان در فضاها طنینانداز شود اما یقین بدانند که روزی خدا خواهد آمد که در حال گریه و ناله و صدای سوختن استخوان آنها نوای خنده استثمارشدگان و ستمدیدگان و زمزمه مسرت آنها در فضاها طنینانداز میشود ﴿فَٱلۡيَوۡمَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنَ ٱلۡكُفَّارِ يَضۡحَكُونَ٣٤﴾ [المطففين: 34].
پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فاروق را برای تجزیه و تحلیل قضیه هوازن فرا میخواند
پیامبر صل الله علیه و آله و سلم ، بعد از فتح مکه، پانزده روز در آنجا اقامت نموده و در این اثنا به او گزارش دادهاند، که عشایر جنوبشرقی و مردمان شهر طایف، از فتح مکه، وحشتزده شدهاند، و سپاه مجهز و انبوهی را، بقصد جنگ با سپاه اسلام جمعآوری نمودهاند[120]، پیامبر برای تحقیق کم و کیف قضیه (عبدالله بن ابیحدرد) را مخفیانه به آن منطقه میفرستد، عبدالله در بازگشت واقعیت امر را (با کمیاغراق و مبالغه) برای پیامبر بازگو نمود، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فاروق را خواسته گزارش عبدالله را با او در میان میگذارد[121]، فاروق گفت: «عبدالله واقعیت را نگفته است» عبدالله، با ناراحتی، میگوید: «ای عمر این من تنها نیستم که تو تکذیب میکنی تو کسی را که خیلی برتر از من بود دروغگو پنداشتی!» فاروق به خشم آمده و به پیامبر عرض میکند: «مشاهده میفرمایی که این مرد چگونه به من توهین میکند» پیامبر صل الله علیه و آله و سلم میفرماید: «سخن او مربوط به قبل از اسلام تو که آن وقت گمراه بودی و مربوط به بعد از اسلام تو نیست که خدا تو را هدایت داده است[122]» و خشم فاروق فرو مینشیند .
پیامبر صل الله علیه و آله و سلم در رأس سپاه اسلام بقصد تار ومار کردن ماجراجویان از شهر مکه بیرون آمده و راهجنوب شرقی را پیشمیگیرد، و وقتی به (حنین) میرسند، طبق روش جنگی پیامبر، شب در آنجا میخوابند، و در آخرین ساعات شب از خواب برخاسته و سپاه در تاریکی و در دره تنگ آرام و فشرده راه میپیماید، پیامبر بر استر سفید خویش سوار و به دنبال سپاه حرکت میکند و در پیشاپیش او سپاه باشکوه و عظمت اسلام، دوازدههزار مرد جنگی مسلح[123] که زرههایشان برق میزندو عرب تاکنون نظیر آنرا بچشم خود ندیدهاند، با نظم و هماهنگی پیش میروند و به کثرت و قدرت خویش چنان میبالند که با حالتی از غرور اکثر آنها این جمله را زمزمه میکنند «هیچ سپاهی در برابر این سپاه تاب مقاومت را ندارد».
اما ناگاه، در لحظهای که از تنگنای دره حنین سرازیر میشوند، سپاهیان دشمن از پشت صخرهها بیرون جسته، و تمام تیراندازان ماهر و از جانگذشته هوازن، سیلی از پیکانهای تیر خود را بر روی سپاه اسلام فرو میریزند، و پرش بی امان اینهمه تیرهادر تاریکی، چنان هراس و اضطرابی در سپاه اسلام بوجود آورده است که صفها بهم ریخته و اسبان و شترها تنه به تنه یکدیگر زده و جمعی، همچون اشباح هراسان! در برابر پیامبر، که بر استر خود محکم نشسته[124]، میگریزند و برخی روحیه خود را از دست دادهاند که ناشنیدنیها! از آنها شنیده میشود[125]و فاروق که تا لحظه وقوع حمله قطره ناپیدایی بود در دریای سپاه اسلام، بمحض پرش نخستین و بصدا در آمدن زنگ خطر! خود را بخدمت پیامبر، محل ستاد فرماندهی، رسانید[126]
ثبات و پایداری فاروق در جنگ حنین
و همراه ابوبکر و علی و عباس و فضل و ابوسفیان بنحارث و ربیع بنحارث (عموزادههایپیامبر) بشکل یک حلقه پولادین پیامبر صل الله علیه و آله و سلم را احاطه نمودند و سپس در رأس چند صدسپاهی دیگر که به نداهای مکرر پیامبر صل الله علیه و آله و سلم بدور او جمع شدند چنان هجومی به دشمنان کردند که تیراندازان هوازن را به هزیمت ناچار کردند، و از سپاه ثقیف، که مقاومتی از خود نشان دادند، هفتاد مرد جنگی را زیر پرچمها بخاک و خون کشیدند و با پیروزی سپاه اسلام، و گرفتن اسیران زیاد و غنایم بسیار، جنگ حنین پایان یافت و چون سپاهیان فراری و شکست خورده به شهر طایف پناه بردند و دروازههای حصار شهر را بر خود بستند، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمان داد سپاه اسلام به سوی طایف حرکت کند، و بعد از بیست روز محاصره و ایجاد رعب و هراس در دل آنها، که دیگر جرئت هیچگونه ماجراجویی را نداشته باشند و ناآگاه خُوَیلِد دختر حکیم و همسر عثمان بن مظعون، به نزد فاروق شتافته، و باو میگوید «من ضمن بحثی که با پیامبر صل الله علیه و آله و سلم داشتم، اینطور فهمیدم که پیامبر صل الله علیه و آله و سلم در این مرتبه قصد فتح طایف را ندارد[127]»
فاروق حرکت سپاه اسلام از طرف پیامبر صل الله علیه و آله و سلم اعلان میکند
فاروق فوراً بخدمت پیامبر رفته و باو عرض میکند خویلد از زبان تو بمن گفت: که خدا فعلاً اجازه فتح طایف را به تو نداده است آیا خبر خویلد صحیح است» پیامبر میفرماید: بلی، فاروق عرض میکند «پس اجازه فرمایید حرکت سپاه اسلام را اعلان کنم پیامبر صل الله علیه و آله و سلم به فاروق دستور میدهد که حرکت سپاه اسلام را اعلان کند[128] و سپاه اسلام در رکاب پیامبر به جعرانه میرسدو بفرمان پیامبر در جعرانه فرود میآیند تا غنایم جنگی را در بین سپاهیان اسلام تقسیم کند و غنایم جنگی عبارت است از ( ششهزار اسیر جنگی از زن و مرد) 2- بیست وهشت هزار مثقال پول نقره(معادل چهارده میلیون تومان) 3- بیست و چهارهزار شتر 4- چهل هزار گوسفند[129] که سپاه هوازن و ثقف همه این نقد و جنسها را بصورت تجهیزات نظامی و پشتوانه جنگ سرنوشتساز بمیدان جنگ آوردهاند عموماً جزو غنایم جنگی بشمار میآیند[130] و سپاه اسلام خارج از میدان جنگ هیچ چیزی را از هیچ کسی نگرفته است پیامبر صل الله علیه و آله و سلم قبل از هر چیز سهم خود را از اسیران آزاد نمود و سپس سهم بنیعبدالمطلب آزاد گردیدند و یاران مهاجر و انصار و بقیه یاران به پیروی از پیامبر عموماً سهم خود را آزاد کردند و در نتیجه یکجا ششهزار اسیر جنگی از مرد و زن آزاد گشته و به کانون خانوادههای خویش برگشتند[131] و پیامبر صل الله علیه و آله و سلم در تقسیم بقیه غنایم اصل قرآنی (مُؤَلَّفَةُ القُلُوب) را در نظر گرفت و بتازه مسلمانها سهم خیلی زیادی داد، از جمله به ابوسوفیانبن حرب و دو پسرش (یزید ومعاویه) جمعاٌسیصد شتر و معادل، ششصدو چهلهزار تومان نقره[132] داد و همچنین به حکیمبنحزام و غیره و به فاروق و ابوبکر و علی و عباس و بقیه یاران نزدیک و پیشتازان اسلام، از این اندازه خیلی کمتر داد.
فاروق: کیفر جسارت نسبت به پیامبر صل الله علیه و آله و سلم را کشتن میداند
یکی از سپاهیان اسلام، بنام ابوالخُویصِرَه، که سهم خود را گرفته بود، بعد از پایان تقسیم بخدمت پیامبر آمد و گفت: «من امروز شاهد تقسیمات تو بودم» پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «چطور بود؟» ابوالخصیره گفت: «تو جانب عدالت را رعایت نکردی» پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «اگر من جانب عدالت را رعایت نکرده باشم پس چه کسی عدالت را رعایت میکند؟» فاروق از این جسارت و اتهامات جاهلانه سراپا خشم و خروش شده بود به پیامبر عرض کرد: «اجازه دهید تا گردنش را بزنم!» پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «نه» ولی از تحجر و جمود و سطحینگری امثال ذوالخویصره بر حذر باشید[133].
سال نهم هجری است. و به پیامبر صل الله علیه و آله و سلم خبر رسیده است، که قیصر روم سپاه عظیمی را بقصد حمله به اعراب مسلمان در حجاز، جمعآوری کرده است، و پیامبر صل الله علیه و آله و سلم در جهت دفع این تهاجم خارجی، بار دیگر و با اهمیت بیشتر، بسیج عمومی[134] را اعلان نموده است و چون برای این دفاع، سپاه اسلام، رنج پیمودن یک راه طولانی و پر مشقت را باید تحمل کنند (سپاه عسرت) و با سپاه بسیار مجهز رومیان دست و پنجه نرم نمایند، بنابراین پیامبر صل الله علیه و آله و سلم در جنب اعلان بسیج عمومی، جهادمالی را نیز اعلان میفرماید،
فاروق در جهاد مالی فداکاری میکند
تا سپاهیان اسلام، از حیث خواروبار و وسایل حمل و نقل و تجهیزات نظامی و ادوات جنگی تا حدی آمادگی داشته باشند، و مسلمانان به محض اعلان جهاد مالی، هر یک مبالغ هنگفتی[135] را برای تجهیز سپاه، در اختیار پیامبر صل الله علیه و آله و سلم قرار میدهند، و فاروق در راه جهاد مالی برای کمک خویش واحد مخصوصی را انتخاب کرده، نصف تمام دارایی! و نصف تمام[136] دارایی خویش را در اختیار پیامبر صل الله علیه و آله و سلم قرار میدهد برای پاداش آن جهان، و نصف باقیماندهاش برای زندگی در این جهان، و ترسیمی از دو بعدی بودن دین اسلام، و تبلوری از تن و جان یک مسلمان.
فاروق همراه سپاه اسلام در رکاب پیامبر صل الله علیه و آله و سلم بمنطقه تبوک رهسپار میگردد ولی خبر حرکت سپاه اسلام، چنان رعب و هراسی در قلب سپاهیان روم ایجاد میکند که قبل از رسیدن پیامبر صل الله علیه و آله و سلم بمنطقه تبوک انبوه سپاه قیصر پراکنده گشته و از خیال جنگ با مسلمانان پشیمان میشوند و پیامبر صل الله علیه و آله و سلم بعد از انعقاد چندین پیمان نظامی با سران عشایر مرزی، و اعزام چند ستون به اطراف و ایجاد رعب و هراس در قلب رومیان، پیروزمندانه به مدینه بر میگردد و این آخرین جنگهایی است که پیامبر شخصاً در آنها شرکت داشته است که فاروق بدون استثناء در تمام این جنگها در رکاب پیامبر صل الله علیه و آله و سلم بوده است[137].
فاروق در یک مأموریت اعزامی جنگی
صراحت پیامبر و جرئت و فداکاری و حسن تدبیر فاروق ایجاب[138] میکند که پیامبر صل الله علیه و آله و سلم در حال سفر فاروق را در رکاب خویش قرار دهد و در حضر نیز او را در خدمت خویش نگهدارد بهمین جهت، هر چند فاروق اعظم به مأموریتهای جنگی خیلی علاقه دارد، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم جز یک مورد مأموریت نظامی را باو نمیدهد و او را از خود دور نمیکند و این مورد استثنایی از این اقرار است که پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فاروق را در رأس یک ستون سینفری[139] به منطقه هولناک (تُرَبَه) و برای سرکوبی ماجراجویان هوازن اعزام داشت، و فاروق با اینکه شبها راه میرفت و روزها خود را مخفی میکرد تا آنها را غافلگیر کند.
فاروق مرز فرمان پیامبر را رعایت میکند
با این حال جاسوسان خبر حرکت فاروق را به دشمن رسانیده و وقتی فاروق در بین مکه و صنعاء چهار روز راه را پیموده و به (تربه) میرسد مشاهده میکند که سپاه دشمن پراکنده و متواری شدهاند وبسوی مدینه برمیگردد و یکنفر از بنیهلال که بعنوان (دلیل) راهنما، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم ، او را همراه فاروق فرستاده است، در شش میلی مدینه فاروق میگوید: «قبیله خَثعَم به ما نزدیک است و قبیله ماجراجویی هستند بهتر است به آنها حمله کنید» فاروق در پاسخ او میگوید: «فرمان[140] پیامبر را با مرز معینی که دارد رعایت میکنم، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم مأموریت جنگ با هوازن را بمن داده است نه جنگ با خثعم.
[1]- کامل ابن اثیر، ج1، ص133 و وسیله نقلیه سپاه قریش یکصد اسب و هفتصد شتر
[2]- الفاروق، ج1، ص47
[3]- اسلامشناسی، دکتر علی شریعتی، ص 148 و ابن اثیر، ج1،ص135.
[4]- ابن اثیر، ج1 ص135
[5]- ابن اثیر، ج1، ص134، در البدایه و النهایه، ابوالفداء، ج3، ص260، که پیامبر صل الله علیه و آله و سلم و علی و مرثد هر سه به نوبت بر یک شتر سوار میشدند.
[6]- کامل ابن اثیر، ج1، ص135
[7]- الفاروق، شبلی نعمانی، ج1، ص47، در المجمع الوسیط بیست و هشت فرسخ(168 کیلومتر)
[8]- اسلام شناسی، دکتر علی شریعتی، ص 154
[9]- ابن اثیر ج1، ص138
[10]- کامل ابن اثیر، ج1، ص141، و جریر طبری، ج3، ص967.
[11]- تاریخ جریر طبری، ج3، ص965.
[12]- اسلامشناسی، دکتر علی شریعتی، ص154.
[13]- البدایه و النهایه، الفداء، ج3، ص274.
[14]- ابن اثیر، ج1، ص141
[15]- اسلام شناسی، دکتر شریعتی، ص154 و طبری، ج3، ص969
[16]- مفهوم بخشی از آیة ﴿إِذۡ يُوحِي رَبُّكَ إِلَى ٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ أَنِّي مَعَكُمۡ فَثَبِّتُواْ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْۚ سَأُلۡقِي فِي قُلُوبِ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ ٱلرُّعۡبَ فَٱضۡرِبُواْ فَوۡقَ ٱلۡأَعۡنَاقِ وَٱضۡرِبُواْ مِنۡهُمۡ كُلَّ بَنَانٖ١٢﴾ [الأنفال: 12].
[17]- البدایه و النهایه، ج3، ص287.
[18]- الفاروق، شبلی نعمانی، ج1، ص47 و االبدایه و النهایه، ج3، ص285.
[19]- ابن هشام، ج2، ص28 و تاریخ طبری ج3، ص969 و کامل ابن کثیر، ج1، ص134.
[20]- اسلام شناسی، دکتر علی شریعتی، ص160و تاریخ طبری، ج 3، ص969
[21]- ابن هشام، ج2، ص 36 و تاریخ طبری ج3، ص969 و اسلام شناسی، علی شریعتی، ص160.
[22]- ابن هشام، ج2، ص36. حیاة عمر، شبلی، ص23 و الفاروق، شبلی، ص48.
[23]- ابن اثیر، ج2، ص136، شبلی نعمانی، ج1، ص47، در الکامل ابن اثیر، ج2، ص132، نوشته: «ابولهب تقریباً یک هفته بعد از انتشار خبر پیروزی سپاه اسلام و کشته شدن و اسارت جمعی از سپاه قریش بر اثر شدت غم و تأسف به هلاکت رسید» و البدایه و النهایه ج3 ص300.
[24]- ابن اثیر، ج2، ص136، شبلی نعمانی، ج1، ص47، در الکامل ابن اثیر، ج2، ص132، نوشته: «ابولهب تقریباً یک هفته بعد از انتشار خبر پیروزی سپاه اسلام و کشته شدن و اسارت جمعی از سپاه قریش بر اثر شدت غم و تأسف بهلاکت رسید» و البدایه و النهایهج3 ص300.
[25]- همان
4- بنقل از صحیح بخاری تعداد اسرا و کشتهشدهگان قریش و تعداد شهدای مهاجر و انصار را همانطوریکه در این کتاب میباشد نوشته است.
6- اخبار عمر، 401، خنیس داماد فاروق طبق اکثر تواریخ در جنگ بدر شرکت داشته ولی در این جنگ شهید نشده است و بعد از برگشتن به مدینه وفات یافته است.
[29]- ابن هشام، ج2، ص37. و ابن اثیر، ج2، ص136،
[30]- حیاة محمد، هیکل، ص271.
[31]- سیره عمر بن خطاب، ابنالجوزی، ص28.
[32]- ابن الجوزی، ص28 و عبقریه عمر، ص274، و الفاروق، ج1، ص49، و حیاة عمر، شبلی، ص25، البدایه و النهایه، ج3،ص279
[33]- عبقریه عمر، عقاد، ص474و حیاة عمر، شبلی، ص25 و حیاة محمد، ص272
[34]- ابن هشام، ج2، ص47، کامل ابن اثیر، ج1، ص147.
[35]- کامل ابن اثیر، ج1، ص147 و تاریخ طبری،ج3، ص982 و ابن هشام، ج2، پیشبینیهای پیامبر صل الله علیه و آله و سلم پس از هشت سال تحقق پیدا کرد و سخنرانیهای سهیل سبب خوابانیدن آشوب در مکه گردید ( البدایه و النهایه،ج5، ص279).
[36]- فاروق اعظم، هیکل، ص61 و ابنالجوزی، ص17 و صحیح مسلم، ج7، ص116. اخبار عمر، ص411.
[37]- عبقریات عقاد، ص483 و طبری، ج3، ص990 و ابن هشام، ج2.
[38]- عبقریات عقاد، ص483 و طبری، ج3، ص990 و ابن هشام، ج2.
[39]- عبقره عمر، عقاد، ص483 وعین عبارت عقاد در این مورد این است: «حتّي ضاقَت به منافِذُ الْاِنكارِ فَباحَ بِسِرِّهِ و....» و تاریخ طبری، ج3، ص990 نقل کرده است که پیامبر صل الله علیه و آله و سلم از راه وحی باین توطئه پی برده است.
[40]- ابن هشام، ج2، ص57.
[41]- تاریخ طبری،ج3، ص991.
[42]- حیاة محمد، هیکل، ص 285.
[43]- اخبار عمر، ص401 و عقبریه محمد صل الله علیه و آله و سلم ، عقاد، ص272 و اصحابه، ج4، ص273.
[44]- همان
[45]- اسلام شناسی، دکترعلی شریعتی، ص172.
[46]- اسلام شناسی، ص173 و 175.
[47]- همان
[48]- ابن اثیر، ج1ص170و171 و تاریخ طبری، ج3، ص102 و البدایه و النهایه، ج4، ص25.
[49]- حیاة محمد، هیکل،ص 298و ابن اثیر، ج1، ص173 و ابن هشام، ج2، ص103و طبری، ج3، ص1033.
[50]- همان
[51]- همان
[52]- ابن هشام، ج2، ص 104و کامل ابن اثیر ج1،ص174 و طبری،ج3، ص1030، بنابر تحقیقات تمام مورخین و از جمله همین منابع، فاروق در جنگ احد جز همین لحظه هیچ توقفی نداشته است و توقف این لحظه نیز نوعی اغما و بیحسی و بعلت حساسیت او نسبت به خبر وفات پیامبر بوده است، همچنانکه بار دیگر خبر رحلت پیامبر او را بیحس میکند. به البدایه و النهایه، ابوالفداء، ج4، ص23 مراجعه شود.
[53]- همان
[54]- همان
[55]- همان
[56]- طبری،ج3،ص1029 و ابن اثیر،ج1،ص176.
[57]- همان
[58] -طبری،ج3،ص:1033 و ابن هشام،ج2،ص:110 و اسلام شناسی،دکتر شریعتی،ص:184.
[59]- ابن اثیر،ج1،ص178وابن هشام،ج2،ص116وطبری،ج3،ص1032و1035 و اسلام شناسی، دکتر شریعتی، ص184، البدایه، ج4، ص5، در این لحظه فاروق سخنگوی اسلام است ودر مقابل اسلامشناسی، دکتر علی شریعتی، ص184، البدایه، ج4، ص5، در این لحظه فاروق سخنگوی اسلام است در مقابل سپاه کفر قریش و پس از ده سال دیگر فاروق سخنگوی اسلام است در برابر سپاههای کفر جهانی، و فریاد (اللهُ اعل و اَجَلّ) او در قارههای آسیا و افریقا طنینانداز هست واینهم یعنی معجزه پیامبر صل الله علیه و آله و سلم
[60]- همان
[61]- همان
[62]- همان
[63]- همان
[64]- ابن هشام، ج2، ص142و ابن اثیر، ج3، ص195.
[65]- طبری ج3 ص1054 و ابن اثیرج3 ص195.
[66]- ابن اثیر،ج3، ص195 و ابن هشام، ج2، ص143.
[67]- ابن هشام، ج2، ص143و ابن اثیر، ج3، ص195 و طبری ج3 ص1055.
[68]- طبری، ج3، ص1057.
[69]- ابن اثیر، ج1 ص 196.
[70]- ابن هشام، ج2 ص 152.
[71]- ابن هشام، ج2 ص 154و ابن اثیر، ج1 ص 202 و طبری، ج3، ص1071 و 1069 که در این دو صفحه میگوید: « اهل خندق سههزار کس و برای دهکس چهل ذراع مقرر شده بود بنابراین طول این خندق پانزده کیلومتر! و با عرض و عمقی که اسبسوران ماهر عرب نتوانند از آن عبور نتوانند از آن عبور کنند و اینهم یک معجزه اسلام در مسائل نظامی آن زمان.
[72]- الفاروق، شبلی نعمانی، ج1، ص59
[73]- الفاروق، شبلی نعمانی، ج1، ص59
[74]- ابن هشام، ج2، ص207و ابن اثیر، ج1، ص230.
[75]- طبری، ج3 ص1111 و الفاروق، شبلی نعمانی، ج1، ص60.
[76]- ابن هشام، ج2 ص213 و طبری، ج3 ص119و ابن اثیر، ج1، ص234.
(توجه) آقای سیدهاشم رسولی مترجم سیره النبویه ابن هشام ص213 ذیلی نوشته و در رابطه با این مطلب قضاوتهای متضادی را بیان کرده است و گاهی فاروق را ترسو و گاهی متهور و جنگافروز قلمداد کرده است و از واقعیت امر چشم پوشیده است.
[77]- ابن هشام، ج2، ص212 و طبری،ج3، ص1119 و ابن اثیر، ج1، ص234.
[78]- صحیح بخاری با شرح ارشاد ساری، ج6، ص355، بگذار یاری از یاران پیامبر قبل از همه یاران لباس رزم و جانبازی را بپوشد، او ابداً از مرگ نمیترسد، زیرا اوست که مرگ را نه بر سر قریش بلکه بر سر کفر جهانی در دو قاره جهان، آسیا و افریقا، فرو میریزد.
[79]- ابن هشام، ج2، ص212. حیاة محمد، هیکل، ص374 و طبری، ج3، ص1123.
[80]- اضطراب فاروق ناشی از این بود، که خیال میکرد این صلح را بر اسلام تحمیل کردهاند و خیال میکرد علت این صلح تحمیلی ترس مسلمانان از جنگ است بنابراین آنچه را به ابوبکر گفت و به پیامبر عرض کرد تعریضی بود به مسلمانان که چرا با وجود ایمان به خدا و پیامبر از جنگ میترسند، زیرا به محض اینکه پیامبر فرمود: «این صلح کار من است و کار من خالی از حکمت نیست» اضطراب و هراس فاروق خاتمه یافت، و برای ایجاد این صلح بحدی علاقمند گردید که در اثنای نوشتن پیمان وقتی ابوجندل پسر سهیل از طرف قریش گریخته بود و سهیل او ا استرداد کرد و پیامبر موافقت کرد فاروق در میان دهشت و اضطراب همه مسلمانان با او بیرون رفت و او را به صبر و شکیبایی دلنوازی داد، برای مطالعه این مطلب و بقیه بحثهای فاروق با ابوبکر و در خدمت پیامبر به طبری، ج3، ص 1124 و ابن هشام، ج2، ص219، و 215 و ابن اثیر، ج1، ص330 مراجعه شود.
[81]- طبری ج3، ص 1122 و ابن هشام، ج2، ص215.
[82]- صحیح بخاری همراه شرح ارشاد ساری، ج6، ص353.
[83]- طبری ج3، ص 1126 و ابن اثیر، ج1، ص236 و ابن هشام، ج2 ص220.
[84]- حیاة محمد، هیکل، ص386
[85]- ابن هشام،ج2، ص224.
[86]- طبری، ج3، ص1147 و ابن اثیر، ج1،ص257.
[87]- طبری، ج3، ص1147 و ابن اثیر، ج1،ص257.
[88]- الفاروق، شبلی نعمانی، ج1،ص66.
[89]- الفاروق، شبلی نعمانی، ج1،ص66.
[90]- فقهالسنه، ج 3،ص520، ترمذی محدث فرموده: « و کان هذا اول وقف فیالاسلام».
[91]- فاروق اعظم، هیکل، ج1، ص73.
[92]- اکثر مورخین، از جمله این هشام و ابن اثیر، در ترتیب حوادث، فرستادن نامههای پیامبر را به کشورهای خارج قبل از جنگ خیبر درج کردهاند، اما توجه به حکمتهای پیامبر صل الله علیه و آله و سلم در مسائل نظامی و غیره ترجیح میدهد که فرستادن این نامهها بعد از رفع خطر شمال و امنیت داخلی عربستان صورت گرفته است.
[93]- این مطلب را (فاروق حامل نامه پیامبر به خسروپرویز) از تاریخ معروف طبری، ج5، ص2132، (بحث انگشتری عثمان که در بئر ارس افتاد) نقل کردهایم و مورخین دیگر حامل این نامه را عبدالله بن حذافه نوشتهاند و شاید همین روایت صحیحتر باشد زیرا همنطوریکه دکتر محمد حسین هیکل در فاروق اعظم، ج1، ص59، تحقیق کرده است پیامبر صل الله علیه و آله و سلم بخاطر حسن رای و صراحت فاروق کمتر اجازه میداد که از مدینه دور شود مراجعه فرمایید.
[94]- طبری، ج3 ص 1175 و ابن هشام، ج2 ص258 و ابن اثیر، ج1، ص285.
[95]- طبری، ج3، ص1175 و ابن هشام، ج2، ص258 و ابن اثیر،ج1، ص285.
[96]- طبری، ج3، ص1176.
[97]- حیاة محمد، هیکل، ص415.
[98]- ابن اثیر، ج1،ص286 و طبری، ج3، ص1178 و ابن هشام، ج2، ص2614 و حیاةمحمد، ص415 و صحیح بخاری همراه ارشاد ساری، ج6، ص387، و در صحیح بخاری عبارت فاروق را چنین آورده است: «يا رسولَلهِ دَعني اَضرِبُ عنقَ هذاالمنافقِ» و ارشاد ساری در توضیح گفته است: «باین علت او را منافق گفته است که ظاهر و باطنش یکی نبوده است و پیامبر صل الله علیه و آله و سلم او را معذور شمرده است.
[99]- همان
[100]- همان
[101]- صحیح بخاری همراه قسطلانی، ج6ص388 که آیههای نازل شده هم اینهایند ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ عَدُوِّي وَعَدُوَّكُمۡ أَوۡلِيَآءَ تُلۡقُونَ إِلَيۡهِم بِٱلۡمَوَدَّةِ﴾ [الممتحنة: 1].
[102]- کامل ابن اثیر، ج1، ص289 و طبری، ج3، ص1181 و ابن هشام، ج2، ص144.
[103]- سیره النبویه، ابن هشام، ج2، ص265 و ابن اثیر، ج1، ص289 و اسلام شناسی، دکتر شریعتی، ص294.
[104]- همان
[105]- کامل ابن اثیر، ج1، ص290 و سیره النبویه، ابن هشام، ج2، ص265 و تاریخ طبری، ج3،ص1182 و اسلام شناسی، دکتر شریعتی، ص294.
[106]- همان
[107]- همان
[108]- جریرطبری، ج3، ص1182 و ابن اثیر، ج1، ص290 و ابن هشام، ج2، ص266 و اسلامشناسی،دکترشریعتی،ص294 و295 و جالب توجه این است که فاروق در میان اقران خویش بیش از همه پدر خود را دوست میداشت تا زنده بود خدمتگزار او بود و بعد از مرگ به او سوگند میخورد ومیگفت: «بِابي» تا روزیکه پیغمبر صل الله علیه و آله و سلم او را از این سوگند منع کرد و به عقبریه عمر، ص674، مراجعه شود.
[109]- همان
[110]- همان
[111]- همان
[112]- اسلام شناسی دکترشریعتی، ص300 و عبارت او: « عمرسراسیمه آمد و گفت: سعدبنعبادة...» این اثیر، ج1، ص292 و ابن هشام، ج2، ص269 و طبری،ج3، ص186.
[113]- همان
[114]- همان.
[115]- همان
[116]- اسلام شناسی دکترشریعتی، ص309 و حین عبارت: « عمر پایین پاری منبر نشسته بود، و از جانب او با مردم بیعت میکرد...» این اثیر، ج1، ص299 و تاریخ جریر طبری، ج3، ص1190.
[117]- طبری، ج3، ص1190 و ابن اثیر، ج1، ص300.
[118]- حیاة عمر، ص42 و عین عبارت هند: «فاعف عما سلف عفالله عنك».
[119]- اسلام شناسی دکترشریعتی، ص309 و ابن اثیر، ج1، ص300 و تاریخ طبری، ج3، ص1191.
[120]- ابن هشام، ج2، ص292 و ابن اثیر، ج1، ص311.
[121]- تاریخ طبری، ج3، ص1200 و ابن هشام، ج2، ص292، دکتر محمدحسین هیکل، وزیر فرهنگ مصر، در کتاب خود (فاروقاعظم، ج1، ص59، مینویسد: «پیامبر همیشه سعی میکرد که عمر را از خود جدا نکند تا از جرئت و صراحت و حسن تدبیر او استفاده کند».
[122]- همان
[123]- ابن هشام، ج2، ص293 و ابن اثیر، ج1، ص313 و اسلام شناسی، شریعتی، ص318.
[125]- همان
[126]- تاریخ طبری، ج3، ص1200و ابن اثیر، ج1، ص313.
[127]- طبری، ج3، ص1210 و ابن هشام، ج2، ص371 و ابن اثیر، ج1، ص319.
[128]- طبری، ج3، ص1210 و ابن هشام، ج2، ص371 و ابن اثیر، ج1، ص319.
[129]- سیره حلیبیه، ج3، ص137.
[130]- طبق قانون جنگ در اسلام دو قسمت از اموال جزء غنایم جنگی میشوند یکی اموالی که به میدان جنگ آورده میشود و دوم اموال دولتی و عمومی دشمن اگر چه به میدان هم نیاورده باشند.
[131]- ابن هشام، ج2، ص314 و ابن اثیر، ج1، ص324 و 325.
[132]- ابن هشام، ج2، ص314 و ابن اثیر، ج1، ص324 و 325.
[133] طبری، ج3، ص1215و ابن هشام، ج2، ص216 و ابن اثیر، ج1، ص326.
[134]- ابن هشام، ج2، ص322 و 323 وکامل ابن اثیر، ج1، ص336 و تاریخ طبری، ج4، ص233.
[135]- ابن هشام، ج2، ص322 و 323 وکامل ابن اثیر، ج1، ص336 و تاریخ طبری، ج4، ص233.
[136]- سیره حلبیه، ج3، ص148 و الفاروق، شبلی نعمانی، ج1، ص70.
[137]- الفاروق، شبلی نعمانی، ج1، ص43.
[138]- فاروق اعظم، دکتر محمد حسین هیکل، ج1، ص59.
[139]- سیره حلبیه، ج3، ص210.
[140]- سیره حلبیه، ج3، ص210و تاریخ طبری، ج3، ص1156 و تاریخ کامل ابنکثیر، ج1، ص264.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر