فصل
دوم:
از اسلام عمر تا سال دوم هجری
ظهر یکی از روزهای ذیحجه سال ششم بعثت است،[1] که عمر اعلام کرده، و به دنبال پیامبر صل الله علیه و آله و سلم در میان طنین شعار تکبیرها، الله اکبر، به یکی از اطاقها میرسد، و در هاله یاران دور پیامبر صل الله علیه و آله و سلم ، او نیز حلقهای میشود، و پس از آنکه بخشهای دیگری از کلام خدا را از زبان پیامبر صل الله علیه و آله و سلم میشنود و به فرازهای دیگری از ایمان و یقین واقعیت میرسد، سراپا غرق تماشای سیمای نورانی رسول الله گشته است، این پیامبر آفریدگار این جهان است! خدا کلام خود را باو وحی میکند! و از بالای همه آسمانها، پیام خود را باو میرساند! چقدر با عظمت و باشکوه است پیامبر خدا! عمر در قصههای عرب و در مسافرتهای خارجی، نام پیامبران خدا را شنیده است: ابراهیم، اسماعیل، موسی، عیسی و داو ود، سلیمان و خیلیها! و تصورات مبهمی را نیز از آنها داشته است، ولی او در این لحظه، پیامبر خدا ر با دو چشم خویش از نزدیک میبیند! و روبروی او نشسته است! و کلام خدا را از زبان او میشنود! سپس در چهره پیروان او، که فعلاً سی و نه نفر[2] از آنها در این جلسه حاضرند: خردمندان قریش، و شخصیتهای برجسته قوم عرب! و انسانهای آزاده و پاک و بی آلایش و دور از هر نوع آلودگی: ( ابوبکر، علی، عثمان، طلحه، سعد، عبدالرحمن، سعید، ابوعبیده، حمزه، عبیده، جعفر، مصعب، عبدالله ابن مسعود، عَیاش، ابوذر، ابوسلمه، ابن عبدالاسد، عثمان بن مظعون، زید بن حارثه، بلال، خباب، مقداد، صهیب، عمّار، عامر، عمرو بن عبسه، نُعیم، حاطب، خالد بن سعید، خالد بن البُکیر، عبدالله بن جحش، عامر بن بُکیر، عُتبَه بن غزوان، ارقم بن ابی ارقم، انیس برادر ابی ذر، واقد بن عبدالله، عامر بن ربیعه، سائب بن عثمان بن مظعون).
عمر مبارزه خود را علیه کفر مستبد مکه آغاز میکند
عمر از شنیدن آیهها و تعمق در سیمای نورانی پیامبر خدا، و دیدن این همه چهرههای آزاده و خردمند و پرفروغ و مؤمن، بار دیگر در اعماق قلب خویش، احساس میکند، که توده ناآگاه و مستبد قریش، تا حال بزرگترین ستم و آزار بر پیروان این دین حق روا داشتهاند، و بر اثر شکنجه و اذیت آنها به بزرگترین حقکشیها و جنایتها دست زدهاند!! و عمر در حالی که قلبش از ایمان بحقانیت این دین مالامال گشته و خون حمیت و غیرت و عرق دینی در تمام عروق و شرایین او بجوش آمده است با کسی اجازه از پیامبر خانه ارقم را ترک نموده، و از همین لحظه مبارزات خود را، در راه پیشرفت دین اسلام و کوبیدن جبهههای کفر و خشن و ستمگرآغاز میکند:[3] نخستین گام در راه مبارزهها، عادتاً، پخش اعلامیهها و چسباندن آنها به در و دیوار مخالفین است و اینک عمر خودش یکنفره در قالب اعلامیههای ناطق و گویا در تمام شهر مکه پراکنده شده است اول به دروازه (ابوجهل شدیدترین دشمنان اسلام) میچسبد و بشدت در را میزند، وقتی ابوجهل در را باز میکند وبرای ورود به منزلش به او تعارف میکند، عمر میگوید: کار دارم، و تنها برای این[4] به نزد تو آمدهام که به تو بگویم: «دین اسلام یک دین آسمانی و حق است و محمد صل الله علیه و آله و سلم پیامبر خداست و من باو ایمان آوردهام» ابوجهل در حالی که از شنیدن این حرفها بشدت خشمناک و مضطرب و سراسیمه شده است به تندی لنگه دروازه را بر روی عمر کوبیده و ضمن همهمه و فریادهای زیاد، این چند کلمه بگوش عمر میرسد: «اینهم خواهرزادهام! ای بدا به تو، و بدا به آن ارمغانی که برای ما آوردهای!!».[5]
مبارزه عمر به درگیری سختی کشیده میشود
سپس عمر خود را بمجالس دیگر بزرگان و اشراف قریش رسانید و حقانیت دین اسلام و مسلمان شدن خود را برای آنان بیان میکرد، و به توبیخ و خشم و ناسزاگویی آنها اهمیت نمیداد، و روزی بخاطرش رسید که برای بیشتر روشن کردن مردم، لازم است درگیریهایی با آنها پیدا کند، و از راه برخوردهای خشوتآمیز توجه مردم را بسوی خود جلب نموده و توده ناآگاه مردم را عموماً در جریان حقانیت دین اسلام قرار دهد و بعبارت دیگر این اعلامیه ناطق و گویا را بشکل رنگی و همراه تحرک در اجتماعات بسیار بزرگ در معرض دید مردم قرار دهد، و عمر برای این منظور به دنبال (جمیل بن[6] مَعمر) میرود و او را پیدا میکند (جمیل بن معمر، کسی است که بیش از هر کس دیگر، به بیماری نشر خبرها گرفتار است[7] و اگر یک مرتبه خبری را شنید تا دهها مرتبه آنرا بازگو نکند و باطلاع همه مردم نرساند آرام نمینشیند)، و عمر خبر مسلمان شدن خود را و همان ایمانی که بحقانیت دین اسلام پیدا کرده، به جمیل میگوید، و جمیل در حالی که عمر بدنبال اوست با عجله راهی کوچهها و میدانها و معابر و محافل شهر میگردد و به هر جا و هر کسی میرسد، فریاد میزند: عمر منحرف گشته است و گمراه شده است، و بحقانیت دین اسلام اعتقاد پیدا کرده است!! و عمر در پشت سر او فریاد میکشد: جمیل دروغ میگوید من منحرف و گمراه نشدهام و بلکه با قبول دین اسلام از انحراف وگمراهی نجات پیدا کردهام، محمد صل الله علیه و آله و سلم پیامبر خداست، و دین اسلام از جانب خداست. جمیل، و عمر به دنبال او، با همین فریادها و جرّ و بحثها وارد صحن مسجدالحرام میشوند،[8] جوار کعبه آنجایی که پرستندگان متعصب و وفادار لات و عزی و هبل بزرگ! بیش از هر جای دیگر در آنجا جمع شدهاند، و بمحض شنیدن گزارش هولناک جمیل، و پاسخ توهین آمیز و تکان دهنده عمر، دسته جمعی بعمر حمله میکنند[9] تا بشدت او را بزنند، و هُبل بزرگ را از خود راضی کنند، و عمر که بسراغ چنین فرصتی میگردید هر چه میتواند با دست راست و چپ و با مشتهای گره کرده و زورمند، کله متعفن پرستندگان لات وعزی و هبل و سینه پرکینه دشمنان پیامبر اسلام را میکوبد، و این اعجوبه زورمند و مخوف، که قهرمان صحنههای زورآزمایی (عُکاظ) لقب گرفته است ساعتها در برابر سیل خروشان مهاجمین مقاومت میکند.
عمر قبول نمیکند در پناه کفر برای اسلام مبارزه کند
و در همان حالیکه از طول مدت و تداوم این زد و خورد شدید احساس خستگی میکند ناگاه صدای مرد آشنایی، خالویش،[10] را میشنود که بر مهاجمین فریاد میکشد: «من خواهرزادهام را، عمر، پناه دادهام دیگر کسی متعرض او نشود» با شنیدن این فریاد، مهاجمین از حمله دست میکشند، اما عمر از این اتفاق بشدت ناراضی و در رنج و ناراحتی است، یکنفر مسلمان چطور پناهندگی یکنفر کافر را قبول میکند!! با نیروی کفر تقویت اسلام، و اظهار ضعف و پناه برد به کافر، تضادّ و تناقضی است که یک مغز سالم هرگز آن را نمیپذیرد!! و بهمین جهت عمر بر بالای دیوار (حجر اسماعیل) رفته و با همان صدای دو رگه خویش بگوش همه حاضرین فریاد میرساند که: «من جوار و پناهندگی خالویم را رد میکنم»[11] و بار دیگر و با شدت بیشتر حمله مهاجمین بسوی عمر آغاز میگردد و مجدداً زد و خورد شروع میشود، وعمر در همان حالیکه از کوبیدن این کلههای متعفن کفر لذت میبرد، از خوردن مشتها و ضربتهای شدید آنها نیز احساس لذت و مسرت مینماید، زیرا این ضربتها را کفّاره[12] گناه ضربتهایی میشمارد که او در حال کفر و ناآگاهی بر مسلمانان روا میداشت.
عمر در مقابل قدرت با زور بازو، حق آزادی عقیده را میگیرد
ناگاه عمر صف مهاجمین را شکافته و بسوی، عُتبه بن ربیعه، حمله میکند و با یک تکان او را بزمین میکوبد، و بر سینه او مینشیند، و دو انگشتش را مانند سرنیزهها در حدقه چشم او فرو میبرد،[13] و فریاد عتبه به آسمان میرسد و سیل مهاجمین با زور دسته جمعی عمر را از سینه عتبه بر میدارند، در این هنگام پیرمرد محترمی، در یک جامه یمنی و پیراهن[14] حاشیهدار ظاهر میگردد از علت این زد و خورد سئوال میکند باو میگویند: «عمر از دین قریش خارج گشته و دین دیگری اختیار کرده است» آن پیرمرد، که عاص بن وایل است به آنها میگوید: «از او دست بکشید، مردی است که برای خود راهی را انتخاب کرده است،[15] از جان او چه میخواهید؟ مگر شما از فرزندان بنی عدی (قبیله عمر) نمیترسید که بطور دسته جمعی او را مورد حمله قرار میدهید؟ دست از او بردارید، او در انتخاب عقیده آزاد است».
مهاجمین که برای متارکه در پی بهانهای بودند، عاص بن وایل هم مرد شریف و محترمی بشمار میآمد، با شنیدن توصیههای این مرد محترم از زد و خورد دست کشیده و در کوچههای اطراف کعبه پراکنده شدند، و عمر نیز روبروی کعبه نشسته، و در حالی که دردهایی در بدن خویش احساس میکند، و از شدت خستگی تند تند نفس میکشد، به نتایج مبارزه خویش تا آن لحظه، میاندیشد، و کاملاً راضی و خشنود بنظر میرسد، زیرا با راه انداختن این سر و صداها و درگیریها و زد و خوردهای شدید:
عمر نتایج مبارزه و درگیریهای خود را ارزیابی میکند
1- توانسته است با عمل، نه تنها با زبان، ایمان خود را بحقانیت دین اسلام، بصورت یک خبر داغ، باطلاع توده ناآگاه عرب برساند. 2- توانسته است با خوردن این چوب و چماقها، انتقام مسلمانان شکنجه شده را، از خودش بگیرد! و کفاره این گناهان زمان جاهلیت خود را بدهد[16]. 3- توانسته است به همان نشان دهد که چوب و چماق خوردن در راه ایمان و عقید ه، نه تنها خفت و خواری نیست بلکه یک عزت[17] و سرافرازی است که امثال عمر (قهرما عکاظ و مَجَنّه) به نرخ جان باید آنرا بخرند! 4- عمر توانسته است با فرود آوردن مشتهای سنگین و آهنین بر کله متعفن دشمنان اسلام، گوشهای از حق مسلح! را نشان دهد و ناآگاهان را از آتشهای زیر خاکستر، و طوفان قهر و خروش مسلمانان آگاه نماید. 5- و توانسته است فرق کفر تا کفر را، در حمله مهاجمین، و موضع گیری خالویش، و موضع گیری عاص بن وایل مشاهده نماید اول کفری که به قصد نابودی به اسلام حمله میکند، و چنین کفری را باید بشدت کوبید، دوم کفری که میخواهد اسلام در سایه او با خفت و خواری سالم بماند، و درخواست رشد و ترقی قائل است و با چنین کفری باید کنار آمد و با او سازش و حتی پیمان برقرار نمود.
عمر نماز و تلاوت قرآن را به تمام محافل قریش میبرد
عمر در روزهای بعدی، سعی میکند به تمام محافل و مجالسی که در زمان کفر به آنها رفته است گام بگذارد[18]، و در همه آنها، بدون اعتنا به توبیخ و سرزنش اشراف قریش،[19] و بدون توجه به ناسزاگویی افراد سبک مغز و ناآگاه آیههای قرآن را تلاوت نماید و نماز و شعایر دین اسلام را برپا دارد.
عمر به پیامبر صل الله علیه و آله و سلم پیشنهاد میکند که تبلیغ دین و شعایر اسلامی علنی گردد
و نتیجهای که بعد از این آزمایشها بدست عمر میرسد این است: که این اکثریت پرحجم کفر! جز یک انبان توخالی و باد کرده چیز دیگری نیستند، ودر زیر فشار یک دین الهی، جز جنجال و هیاهو و غبار پراکنی چیز دیگری ندارند، بنابراین برای آشکار شدن مسلمانی دیگران و حتی برای علنی کردن تبلیغ و شعایر دین اسلام خطر چندان جدی وجود ندارد، و هنگام آن است که قدم دوم مبارزه، با رژه رفتن نور در قلب تاریکیها! و مانور فرشتهها علیه اهریمنها، برداشته شود. و اینک عمر در خانه ارقم و در حضور رسول الله صل الله علیه و آله و سلم است و بعد از گزارش مفصل کار مبارزاتی خویش با التماس و ادب خاصی و با چنین عبارتی از پیامبر صل الله علیه و آله و سلم درخواست مینماید که اجازه فرماید تبلیغ دین و انجام شعایر اسلامی در ملاءعام و در برابر چشم همه مردم علنی گردد:
«ای پیامبر خدا، پدر و مادرم فدای تو، چه مانعی دارد که اجازه دهید اسلام از مخفی گاه خارج و در میان مردم آشکار شود؟ من در این مدت، تمام محافل و مجالسی که قبلاً با حالت کفر به آنها رفته بودم با رفتار و ایمان اسلامی به تمام آنها رفتم، و بدون ترس و هراس از کسی آشکارا برای اسلام تبلیغ کردم و عبادات اسلام را انجام دادم»[20]
شعار کوبنده عمر: اسلام دیگر همیشه علنی است
پیامبر صل الله علیه و آله و سلم دریافته است که هیبت این مهره درشت اسلام، و مشتهای گره کرده این اعجوبه زورمند با ایمان، توانسته است تا حد زیادی، خیال شکنجه کردن مسلمانان را، از کلههای کفر زورمداران بدر آورد، و به التماس عمر پاسخ مثبت میدهد، و مسلمانان را اجازه داده که آشکارا و بطور دسته جمعی در کنار کعبه نماز و شعایر دینی را برپا دارند. و این به فرمان پیامبر صل الله علیه و آله و سلم مسلمانان از مخفی گاه بیرون آمده و در دو ستون منظم، که عمر در جلو ستون راست، و حمزه در جلو ستون چپ و رسول الله صل الله علیه و آله و سلم در جلو این دو قرار گرفته است بسوی کعبه رهسپار هستند،[21] و در زیر شرارههای آتش خشم سران کفر، و سکوت وحشت انگیز تماشاچیان،[22] کوچهها و معابر مکه را، با کمال متانت و آرامی، پشت سر میگذارند، این رژه نور در قلب تاریکیها! تجسمی است از منظومه شمسی، با حرکت خورشید و همه قمار و ستارگانش، بر روی زمین! نه با بالاتر از همه اینها، حرکت اعظم پیامبر خدا، همراه نخستین دسته از پیشتازان اسلام و یاران او، بسوی کعبه، خانه خدا، که با چنین شکوه و عظمتی به محوطه کعبه میرسند، و در برابر چشمان حیرت زده قریش، کعبه را هفت دور طواف میکنند،[23] سپس روبروی کعبه ایستاده و چهار رکعت نماز ظهر را در نهایت نظم و هماهنگی و همراه خشوع و خضوع و دعا و راز و نیاز با خدای یکتا و بی همتا، انجام میدهند،[24] سکوت بر فضای کعبه حکمفرماست، زیرا مسلمانان در اندیشه بزرگواری این پیامبر و شکوه و عظمت این دین سماوی، غرق شدهاند و تماشاگران قریش غرق خشم و اندوه و تاسف هستند، و دو پرده سکوت سفید و سیاه! سراپای فضای کعبه و صحن مسجدالحرام را فرا گرفته است، ناگاه صدای هولناک و رعب آوری، پردههای سکوت را دریده و فضای کعبه را به لرزه در میآورد: «لا نعبُدُ الله سِراً بعدَ الیومِ»[25] بعد از امروز دیگر دیگر هرگز خدا را تنها در خفا نمیپرستیم، و گذشت، رفت آن روز و روزگاری که ما فقط در مخفی گاهها میتوانستیم خدا را پرستش کنیم!
این صدای مهیب و رعبآور، صدای عمر بن خطاب است، صدای یکی از یاران پیامبر اسلام است، که نه تنها این سکوت موضعی را، بلکه سکوت تاریخ بشریت را میشکند، و مخاطب او نه تنها ابولهب و ابوجهل و مُغیرهها، بلکه همه قدرتهای ریز و درشت جهانی است، که بعد از نزول وحی بر محمد، دیگر به هیچ وجه نمیتوانند از راه زور، زر و تزویر، بندگان خدا را به بند بکشند، و آزادی عقیده صحیح و اخلاق و اعمال پسندیده را، از آنها سلب نمایند.
پیامبر صل الله علیه و آله و سلم در تایید و تشویق عمر در رابطه با این شعار، و اعلام علنی شدن شعائر دین اسلام، لقب (فاروق)[26] را باو میدهد، عنصر شوریده و هول انگیز و زورمندی، که بر اثر مسلمان شدن او، تبلیغ دین و شعایر اسلام، از حال اختفا تا حالت علنی شدن فرق[27] کرده است و یاران پیامبر صل الله علیه و آله و سلم بعد از اتمام نماز و طواف و راز و نیاز با خدا، به دنبال پیامبر صل الله علیه و آله و سلم و در برابر نگاههای افسرده و تاسف زده تماشاچیان قریش از محوطه کعبه خارج گشته، و با کسب اجازه از پیامبر صل الله علیه و آله و سلم و تبادل خداحافظی، در پیچ و خم کوچهها مشعب و هریک بمنزل خویش بر میگردد. اعمال متهورانه عمر در جهت علنی کردن تبلیغ دین و شعائر دین اسلام نتایج متعددی ببار آورد که یک بخش آن به شخص عمر، و بخش دیگر آن به اسلام و به همه مسلمانان مربوط میگردد، بخش اول این نتایج یکی این است، که عمر از طرف پیامبر صل الله علیه و آله و سلم تشویق و تایید و لقب (فاروق) باو عطا میگردد، و دیگر اینکه خاطره شیرین همین روز، سالیان سال در دل یاران پیامبر صل الله علیه و آله و سلم باقی میماند و با تعبیرات گوناگون از آن روز یاد میکنند و اینک عبدالله بن مسعود پس از مدتها میگوید: «ما بعد از اسلام عمر دیگر برای همیشه عزت و غلبه پیدا کردیم»[28] و صهیب بن سنان میگوید: «عمر بعد از پذیرفتن دین اسلام، اسلام را علنی کرد، و آشکارا مردم را به اسلام دعوت نمود، و ما هم توانستیم که در دور کعبه بنشینیم و بطور دسته جمعی طواف کنیم و توانستیم پاسخ اعمال خشونت آمیز را بدهیم» و باز عبدالله بن مسعود میگوید: «ما خود را میدیدیم که نمیتوانیم در دور کعبه نماز بخوانیم تا عمر اسلام آورد و با قریش جنگید و ناچار شدند که مانع نماز خواندن ما شوند»[29] و مسلمانان این موفقیت وپیروزی را اثر قبول شدن دعای پیامبر صل الله علیه و آله و سلم میدانند که مدتها قبل دعا کرده بود: «خدایا بوسیله مسلمان شدن عمر بن خطاب اسلام را پیروزی و غلبه عطا فرمایید».
نتایج اعمال متهورانه عمر در جهت علنی کردن شعایر دین اسلام
و اما این حادثه در قریش و در اکثریت زورمداران مکه چه اثری پیدا خواهد کرد؟ این تحول عظیم، زورآزمایی مسلمانان و بدست آوردن آزادی تبلیغ و علنی بودن شعائر دین اسلام، در وضع زورمداران قریش، دو اثر متضاد، و متعاقب یکدیگر را بوجود میآورد، زیرا قریش از مشاهده این اوضاع، درخود احساس ضعف و در مسلمانان احساس قدرت میکنند، وهمچنین حالتی، طبق اصول روانشناسی همیشه دو اثر متضاد و متعاقب را ایجاد مینماید: مرحله اول سکوت و سکون و تسلیم، و مرحله دوم، ناگاه توطئه و هجوم و پرخاش یا برعکس یعنی اول پرخاش بعداً تسلیم، و این حالت احساس ضعف در قریش اول سکوت و تسلیم را ایجاد مینماید، بطوریکه هیچکس به شعارهای اسلامی «لا اله الا الله، محمد رسول الله» اعتراض نمیکند، و نه تنها کسی مانع نماز وعبادات مخصوص مسلمانان نمیشود، بلکه برخی از افراد قریش با چنان شور و علاقهای به عبادت مسلمانان نگاه میکنند و به دعا و مناجات آنها گوش میدهند که گویی در دل خویش تمایل شدیدی برای پیوستن به مسلمانان احساس میکنند،[30] و در اکثر محلههای شهر مردم با حالت شادی منازل خود را آماده پذیرایی از عزیزان خویش میکنند و زمزمه برگشتن نوید مهاجر مرد و زن از دیار غربت به شهر و زادگاه خویش، که بر اثر خفقان و فشار شکنجهها به حبشه مهاجرت کرده بودند،[31] مکه را در انتظار مسرت بیشتری قرار داده است، و از این صلح وآرامش مردمان زیادی خوشحالند و از همه خوشحالتر پیرمرد شریفی است که در کنار روزنه اتاقش نشسته، و با چشمان درشت و کم نور خود آثار آرامی شهر و خوشحالی مردم را نظاره میکند، و در حالی که دست لرزان و چروکیده خود را، در محاسن سفیدش کمان کرد است، و تبسمهای طلایی را بر این محاسن نقرهای پخش مینماید ناگاه زیر لب این جمله را زمزمه میکند «خدا را شکر که تهدیدها و زد و خوردها و کشمکشها، جای خود را به آرامی و امنیت و زندگی مسالمت آمیز داد خد ا را شکر که دیگر کسی به محمد ما و به پیروان او کاری ندارد، و کسی نسبت به او سوءقصدی ندارد تا ما مجبور بشویم از او دفاع کنیم و در چنین شرایطی از پیری با خویشان و دوستان خویش به جنگ و دعوا برخیزیم» آیا میدانی این مرد شریف و سالخورده کیست؟ این ابوطالب عموی پیامبر صل الله علیه و آله و سلم است، که کفالت پیامبر را، از هشت سالگی تا ازدواج، بعهده داشته است،[32] و از بعثت تا حال، در تمام درگیریها، از پیامبر صل الله علیه و آله و سلم پشتیبانی کرده است و حالا از مشاهده امنیت و آرامی مکه خیلی خوشحال است و در ردیف کسانی که چشم براه برگشتن نود مهاجر مرد وزن مسلمان از حبشه به مکه هستند،[33] در انتظار شادیهای بیشتری میباشد.
آخرین عکس العمل قریش در مقابل قدرت نمایی مسلمانان
اما ناگاه خبری در سطح شهر منتشر میگردد که بساط همه شادیها را به هم میزند زیرا این خبر حاکی است که رؤسای قبایل قریش، از مشاهده قدرت نمایی برخی از مسلمانان، و آزادی همه آنان در تبلیغ دین اسلام و شعایر و عبادات دینی در کنار کعبه، تا حد پرخاشگری خشمناک شدهاند، و بامضای قطعنامهای در (دارُالنّدوة) و نصب آن به دیوار داخل کعبه، عموماً بنی هاشم و بنی مطلب را به محاصره اقتصادی و اجتماعی و تبعید آنها به (شعب ابی طالب) محکوم کردهاند،[34] ومسلمانان مهاجر حبشه، که چند لحظهای است کوله بارهای خود را بر زمین نهادهاند، بر اثر فشار طاقت فرسای قریش ناچار میشوند کولهبارهای خود را برداشته و بار دیگر، همراه برخی دیگر از پیروان اسلام، دار و دیار خود را پشت سر گذارند، و راهی دیار غربت شوند و به کشور حبشه برگردند،[35] و ابوطالب نیز در سالهای آخر عمر و با همه شعف و ناتوانی دوران پیری ناچار میشود عصایش را در دست گرفته و همراه محمد صل الله علیه و آله و سلم و یارانش و در پیشاپیش زنان و مردان قبیله بنی هاشم و بنی مطلب راهی تبعیدگاه (دره ابوطالب) گردد، اما ابولهب استثناءً از این بنی هاشم جدا گشته و به بقیه قبایل قریش میپیوندد و در مکه باقی میماند و بعد از عزمیت تبعیدیها، ناگاه با (هِند) دختر عتبه روبرو میشود، و برای دلجویی او با حالتی از غرور و منت گذاری میگوید: (دیدی من چقدر نسبت به (لات و عزی) وفادار ماندم و تا چه اندازه باین بتها کمک نمودم! و هند (دختر عُتبه) با تبسم رضایت بخش، ابولهب را تحسین و آفرین[36] میکند!
فاروق آشکارا از مکه به مدینه هجرت میکند
سه سال تبعید و محاصره اقتصادی از پر رنجتری سالهای زندگانی مسلمانان پایان یافته، و مسلمانان در حالتی به مکه و به دار و دیار خویش برگشتند که خشونت حوادث، ایمان آنها را در بیشتر مشتعل، و لبه شمشیر حقگویی آنها را برندهتر و سوهان فعالیت آنها را در راه تبلیغ دین خدا تیزتر نموده است، و وحشت قریش از پیشرفت اسلام روز بروز بیشتر میشود و در برابر گسترش اسلام در سالهای بعدی تبلیغات قریش شدیدتر و توطئههای آنها علیه پیامبر صل الله علیه و آله و سلم پیچیدهتر و خطرناکتر میگردد تا در سال سیزدهم بعثت که از طریق آمدن زوّار بیت الله اسلام در شهر (یثرب) مدینه گسترش پیدا کرده و دو پیمان مهم (عقبه اول و عقبه دوم) با پیامبر صل الله علیه و آله و سلم منعقد میکنند، قریش از گسترش اسلام بحدی وحشت مینماید که محیط زندگی مسلمانان را از هر زمان دیگر تلختر و تاریکتر میکنند و پیامبر صل الله علیه و آله و سلم به آنها دستور میدهد به مدینه هجرت کنند[37] سال سیزدهم بعثت پیامبر صل الله علیه و آله و سلم است و هشتاد و پنج سوره قرآن، مشتمل بر پنجهزار و چهل و هفت آیه نازل گردیده است و با گسترش اسلام در مدینه و انعقاد پیمانهای عقبه اول و دوم، یک منطقه امنی برای خداپرستی و تبلیغ دین اسلام، در چشم انداز مسلمانان ظاهر گشته است و در مکه نیز خفقان و آزار قریش از هر زمانی بیشتر شده است با توجه باین دو مطلب بمحض صدور فرمان هجرت، از طرف پیامبر صل الله علیه و آله و سلم مسلمانان در دستههای چند نفری و غالباً همراه افراد خانواده خویش با شور و علاقه زیاد شهر و زادگاه خود را پشت سر میگذارند و به شهری میشتابند که با ایمان و عقیده آنها سازگار میباشد، اما بعد از مهاجرت دهها دسته قریش متوجه میشوند که مهاجرت آنها از مکه و پیوستن آنها به هم پیمانان خویش در مدینه خطرناکترین عواقب را در بر دارد، و تصمیم میگیرند که بقیه مسلمانان را در این شهر زندانی کنند و اینک به دستور همه رؤسای قبایل یک حالت فوق العاده در شهر اعلام شده است و تمام راههای خروجی، مخصوصاً راه مکه به مدینه، را در کنترل مامورین قرار داده و نمیگذارند یکنفر از مسلمانان از شهر خارج شود، و مسلمانان ناچارند، شب هنگام، و در دل تاریکیها، از منزل خویش بیرون آمده، و در کنار دیوارهای بلند، و در گلوی تنگ کوچهها، و با حالت سینه خیز خود را بخارج شهر برسانند و در یکی از بیراههها، و دور از دید بازرسان قریش راه هجرت را بسوی مدینه پیش گیرند، واینک عم بن خطاب (فاروق) نیز از پیامبر صل الله علیه و آله و سلم اجازه گرفته که به مدینه هجرت کند، اما آیا او هم مخفیانه، و در تاریکی شبها از مکه خارج میشود؟ و این گام مهم را آرام و بدون سر و صدا بر میدارد؟ خیر، و به[38] هیچ وجه! فاروق از سالها قبل و از همان روزی که خروش و قدرت نمایی او، قریش را وحشت زده نمود، و موجب اقدام ناجوانمردانه آنها به تبعید و محاصره اقتصادی سه ساله مسلمانان گردید، مصلحت دید، و شاید پیامبر صل الله علیه و آله و سلم باو فرمان داد، که در جهت حال مسلمانان دیگر، از هر گونه قدرت نمایی و مبارزهطلبی و بانگ و خروش خودداری نماید و برخلاف میل قلبی در سکوت و خاموشی رنجآوری بسر برد ولی حالا شرایطی بوجود آمده است که قریش برای هر یک از مسلمانان حساب جداگانهای باز کرده است و هیچیک از مسلمانان را مسئول رفتار و گفتار دیگری نمیشمارد و فاروق میخواهد در چنین شرایطی که تنها خودش مسئول کارهای خودش میباشد، سکوت چند ساله را بشکند، به همین منظور در روز روشن در حالی که کاملاً مسلح است، به صحن مسجدالحرام آمده، و بیت الله را هفت مرتبه طواف کرده است و در مقام ابراهیم روبروی کعبه دو رکعت نماز هم خوانده است، و از جای خود برخاسته تا از محوطه کعبه خارج و به طور علنی راه هجرت را در پیش گیرد، در این لحظه به دستهها و گروههایی از بزرگان قبایل که دور هم نشستهاند نگاه تند و قهرآمیزی کرده، و با یک صدا رعدآسا بر سر آنها فریاد میکشد و میگوید: «زشت و قبیح باد این سر و کلههای شما! عموماً بدانید که اینک من آشکارا از این شهر خارج میشوم، و به سوی برادرانم در مدینه، هجرت میکنم و اگر کسی از شما میخواهد فرزندانش بیپدر و زنش بیشوهر بماند و پدر و مادرش در سوگ او بنشینند بیاید همین جا یا در خارج شهر با من روبرو شود!!» پاسخ این فریاد مبارزه طلبی سکوت وحشت زایی است که تمام فضا را فرا گرفته است، زیرا کسی جرأت نمیکند لب از لب باز کند و این اعجوبه سرتا پا قهر و خروش را بر خود بشوراند، و تمام دستهها وگروهها در حالیکه نفسها را در سینهها زندانی کرده و شراره چشمان خشمآلود عمر فاروق طپش قلب آنها را[39] اوج داده است، با نگاههای لرزان، خروج فاروق را از مسجدالحرام بی صبرانه بدرقه میکنند، و از لات و عُزی و هُبل بزرگ تمنا دارند که هر چه زودتر این عنصر شوریده و خطرناک را از آنها و از شهر مکه دور نماید!
عمر در قبا در انتظار پیامبر صل الله علیه و آله و سلم
فاروق بعد از خروج از مسجدالحرام، به میعادگاهی[40] میشتابد که قبلاً قرار گذاشته در آنجا با (عیاش بن ربیعه، هشام بن عاص) ملاقات کند و با همدیگر مهاجرت نمایند، اما در میعادگاه تنها عیاش را میبیند و طبق قرار قبلی، که اگر یکی حاضر نگردید دیگران بروند، فاروق همراه عیاش راه[41] مدینه را در پیش میگیرد، و بعد از روزها پیمودن ریگزارهای سوزان و تپههای شنی و درههای خشک و حشتناک خود را بمزرعههای خرم و سرسبز نخلستانهای قُبا[42] در دوازده[43] کیلومتری مدینه، میرسانند، و فاروق در انتظار قدوم پیامبر صل الله علیه و آله و سلم در قُبا میماند، و پای رفتن بمدینه را ندارد، و در اکثر ساعات روز، به تپههای مشرف بر راه مکه میرود، واز عابرین، سواره و پیاده، در رابطه با منظور خویش چیزهایی میپرسد و با نگرانی بمنزل بر میگردد، و شبها نیز ساعتها بیدار است و قلبش در تار و پود خیالات و نگرانیها بشدت میطپد! فاروق مطمئن است که خطر جانی به هیچ وجه متوجه پیامبر صل الله علیه و آله و سلم نیست زیرا از آیههای قرآن، و از جمله آیه ﴿وَٱللَّهُ يَعۡصِمُكَ مِنَ ٱلنَّاسِۗ﴾ [المائدة: 67][44]، یقین پیدا کرد که پیامبر از خطر جانی یک تضمین سماوی و یک مصونیت الهی دارد، و با درک و فراست و پیش بینی ویژهای که از حوادث دارد، مطمئن است که خطر جانی نسبت به بقیه مهاجرین نیز در دستور کار قریش قرار نگرفته است بنابراین فاروق تنها از دو جهت نگران پیامبر صل الله علیه و آله و سلم و بقیه مهاجرین است یکی اینکه آنها را شدیداً اذیت و آزار دهند و دیگر اینکه اساساً مانع هجرت آنها به مدینه شوند اما با طلوع آفتاب روز دوشنبه دوازده ربیع الاول[45] همه نگرانیهای این یار دلباخته پیامبر اسلام به امید و شادی مبدل میگردد، زیرا باو مژده دادهاند که پیامبر صل الله علیه و آله و سلم از توطئه هولناک قریش و از تعقیب آنها رهایی یافته، و با یکی از یاران فداکارش، ابوبکر صدیق یار غار رسول الله صل الله علیه و آله و سلم به حوالی قبا رسیده است و علی مرتضی نیز که شب هجرت پیامبر صل الله علیه و آله و سلم در تختخواب پیامبر صل الله علیه و آله و سلم خوابیده است بعد از دستگیری و آزار و یکساعت زندانی، آزاد گردیده و بسلامتی راه هجرت را گرفته و در قبا به پیامبر صل الله علیه و آله و سلم پیوسته و پیامبر صل الله علیه و آله و سلم به گرمی او را در آغوش گرفته است.[46]
پیامبر صل الله علیه و آله و سلم ظهر روز دوشنبه دوازده ربیع الاول به قبا رسیده است ودر همین اثنا عده دیگری از مهاجرین و از جمله برادر عمر فاروق (زید بن خطاب) و دامادش(خُنیس شوهر حفصه که بعد از شهادت خنیس به ازدواج پیامبر صل الله علیه و آله و سلم در آمد) همراه همسرش (زینب دختر مظعون و مادر حفصه و عبدالله و عبدالرحمن اکبر) به قبا رسیدهاند،[47] و از این جهت فاروق شاد و مسرور گشته است، و از نیامدن همسر دیگرش (قَریبه که از زنان مشهور عرب است) و نیامدن همسر دیگری (مَلیکه که از خانواده معروف خزاعیه است)[48] ناراحت است زیرا آنها اسلام را قبول نکردهاند و در خط او نیستند و در اعتقاد این مرد مؤمن، جمال و زیبایی و شهرت و شوکت بدون اعتقاد صححیح و اسلامی هیچگونه ارزش و اعتباری ندارد، به همین دلیل در سال حدیبیه و بعد از نزول آیه ﴿وَلَا تُمۡسِكُواْ بِعِصَمِ ٱلۡكَوَافِرِ﴾ [الممتحنة: 10] هر دو را طلاق میدهد.
پیامبر صل الله علیه و آله و سلم بعد از پنج روز اقامت در قبا و پیریزی مسجد قبا، ظهر روز جمعه در حالی که همه یاران و عمر فاروق در رکاب او هستند، در وادی (رانُوناء) نخستین نماز جمعه را انجام داده،[49] سپس در میان انبوه استقبال کنندگان و طنین هلهله و شادی مردم، وارد شهر مدینه میگردد.
هجرت یعنی انتقال دین اسلام، و انتقال دستگاه گیرنده وحی خدا، و انتقال نیروگاههای حرکت دین اسلام، از یک محیط محدود و سربسته، به یک فضای آزاد و وسیع و متصل به تمام جهان بشریت، و همین انتقالات برای این، صورت گرفته است که یکرشته تحولات تکاملی و همه جانبهای، در تمام جنبههای دین اسلام بوجود آید و از جمله:
1- در مکه، دین اسلام، مجموعهای است از اعتقادات و اخلاق و اعمال و احوال شخصی، که مستقیم از طرف خدا به پیامبر صل الله علیه و آله و سلم وحی میشود و مسلمانان هم بدون نیاز به مشورت و تدبیر و آزمایش فکری آنها را میپذیرند، اما در مدینه، اسلام علاوه بر اینها در رابطه با جمعیتهای کوچک (خانوادهها) و در رابطه با جوامع بزرگ و بزرگتر (محلات، شهرها، کشورها) و حتی در رابطه با جامعه بزرگ جهانی! هم مطرح است و برقرار کردن روابط خانوادهها و روابط اجتماعی و روابط بین المللی، علاوه بر وحی سماوی، بمشورت و تدابیر افراد تیزبین و دارای فراست فوق العاده نیز نیازمند میباشد.
2- در مکه، دفاع از ایمان و عقیده، تنها از راه تحمل محرومیتها و صبر و شکیبایی در برابر فشار و آزار دشمنان اسلام، امکان پذیر بود اما در مدینه برای دفاع از ایمان و عقیده، شمشیرهای برنده، و تیرهای دوزنده، و نیزههای سرنگون کننده و شور و حماسههای سلحشوری، و قهر وخروش مبارزطلبی مردان جنگی بکار میافتند.
3- در مکه وظیفه پیامبر صل الله علیه و آله و سلم منحصر در (بَلاغ مبین) و ابلاغ آیههای قرآن و تزریق ایمان و نیروی شکیبایی در قلب مسلمانان، و بالاخره کار فردسازی، بوده است اما در مدینه وظیفه پیامبر صل الله علیه و آله و سلم از یکطرف بسیج نیروها و فرماندهی کل نیروهای مسلح، و تجهیز امکانات و ساز و برگ نظامی مسلمانان است، و افسران ارشدی را لازم دارد که در عین مهارت و زورمندی سراپا در اطاعت او باشند، و مانند شمشیری به فرمان او کشیده شوند و بفرمان او به غلاف بروند[50] و از طرف دیگر تشکیل جامعهها و برقرار کردن رابطههای پیچیده اجتماعی است، و در راه پیاده کردن فرامین سماوی مغزهای متفکر و پرنبوع و مطیعی را لازم دارد که مشعلهای فروزانی باشند و بفرمان پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم افروخته و خاموش شوند.
حالا کسانی که جو مکه و مدینه را با یکدیگر مقایسه کرده، و از خصوصیات روحی و جسمی فاروق هم آگاه هستند، بخوبی میتوانند احساس کنند که عمر فاروق در شهر مکه، نه تنها وجودش، بلکه نبوغ و درک و فراستش، و جلوههای ایمان بخدا و پیامبرش و بازوان مفتول و پرقدرتش، و نیزه و تیغ و شمشیر برندهاش عموماً زندانی بودهاند و جو آزاد مدینه نیز برای او چه جولانگاه مناسبی است! که در راه اجرای برنامههای پیامبر اسلام و بقول خودش در راه غلامی پیامبر صل الله علیه و آله و سلم بخوبی میتواند تمام نیروهای جسمی فکری، مادی و معنوی خود را بحرکت در آورد، و در حضور پیامبر صل الله علیه و آله و سلم در راه پیشبرد اسلام مهارت و جانبازی و فداکاریهایی از خود نشان دهد که ده سال بعد و پس از پایان کار، بحضور یاران پیامبر صل الله علیه و آله و سلم کارنامه خود را در این دو کلمه خلاصه نماید:
1- «در خدمت پیامبر خدا، شمشیر کشدهای بودم، که تا او مرا به غِلاف نمیکشید و از کاری منع نمیفرمود، بهر نقطهی نشانم میداد، نشانه میرفتم».[51]
2- «در خدمت پیامبر خدا، بنده، غلام و گارد محافظ او بودم».[52]
مدینه مناسبترین جولانگاه فعالیت دینی فاروق
حالا ما میخواهیم همین کارنامه خلاصه شده فاروق را باز کنیم، و بحرکت بازوان مفتول و پرزور او در رزمگاهها، و بحرکت امواج برق شمشیر او بر کله دشمنان پیامبر، و بحرکت اندیشههای سریع و دوربین او در مجالش مشورتی، و به طپیدن دل او در تار و پود محبت پیامبر صل الله علیه و آله و سلم ، و بالاخره حرکت تمام وجود عمر در جولانگاه آزاد مدینه در خدمت پیامبر صل الله علیه و آله و سلم یک نگاه گذرا داشته باشیم، اما از آنجایی که فاروق در قید فرمانهای پیامبر است باید همه حرکتهای مادی و معنوی او را در ضمن اقدامات و فرمانهای پیامبر صل الله علیه و آله و سلم مشاهده نماییم، و به تعبیر دیگر باید از اقدامات و فرمانهای پیامبر صل الله علیه و آله و سلم در مدینه بحث کنیم تا در ضمن آنها فاروق را بشکل مهره درشت قدرت، تفکر، پیش بینی، مهارت، فداکاری و ایمان مشاهده کنیم:
ابوبکر و عمر برادر خوانده یکدیگر و همیشه با یکدیگرند
پیامبر صل الله علیه و آله و سلم نشان داده است که زیربنای همه برنامهها در مدینه، اتحاد و هماهنگی مسلمانان و حدت و روح برادری آنها است، در آخرین منزل هجرت در وادی رانوناء چند کیلومتر بمدینه مانده، نخستین جمعه را با یارانش، که فاروق با قامت بلندش در میان همه آنها نمایان است، انجام میدهد وحرکت زبان و اندامها و حتی حرکت افکار آنها را با این نماز دسته جمعی تنظیم مینماید و بمحض ورود به مدینه، درصدد تاسیس بنایی است (مسجد) که مسلمانان را در آن جمع و هما هنگ نماید، و همه میبینند که فاروق در تشیید این بنا و حمل ونقل صخرههای سنگین به پای دیوار آن نیروی شگرف خود ر ا کاملاً بکار انداخته است و در این اثنا پیامبر صل الله علیه و آله و سلم وحدت مسلمانان را چند درجه بالاتر میبرد، و طرح (مؤاخاة) عقد برادر خواندگی را اعلام میکند، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم و علی مرتضی برادر خوانده یکدیگر و حمزه و زید بن حارثه برادر خوانده یکدیگر و عمر فاروق و ابوبکر صدیق[53] برادر خوانده یکدیگر میشوند ابوبکر و عمر دو برادر یکدیگر و دو[54] وزیر مشاور پیامبر و دو پدر زن پیامبر و بعداً دو جانشین پیامبر صل الله علیه و آله و سلم و بعد از وفات هم دو مونس یکدیگر در آرامگاه پیامبر صل الله علیه و آله و سلم و در حال حیات و ممات با یکدیگر و در خدمت پیامبر صل الله علیه و آله و سلم هستند.
رؤیای صادقانه فاروق درباره اذان
بعد از تکمیل بنای مسجد (پایگاه یکتاپرستی و وحدت مسلمانان) پیامبر صل الله علیه و آله و سلم دستور میدهد که مسلمانان به هنگام نمازها برای ادای نماز بصورت هماهنگ و دسته جمعی به مسجد بیابند، و وسیلهای لازم است که مسلمانان را به هنگام نمازها بمسجد دعوت نماید و برخی پیشنهاد میکنند که، مانند پیروان موسی، از بوق استفاده کنند و پیامبر صل الله علیه و آله و سلم آنرا رد میکند وبرخی پیشنهاد میکنند که مانند پیروان عیسی علیه السلام از ناقوس، زنگ بزرگ استفاده کنند و پیامبر صل الله علیه و آله و سلم آنرا رد نمیکند، و عمر مامور میگردد که روز دیگر دو چوب مخصوص را برای نواختن ناقوس تهیه کند، عمر شب هنگام که با این خیال خوابیده است، در خواب باو میگویند که از ناقوس استفاده نکنید، و بجای آن، طنین این کلمات را (الله اکبر... تا آخر) اذان، اعلام وقت نمازها، قرار دهید،[55] و سحرکاه بخصوص پیامبر صل الله علیه و آله و سلم میشتابد تا خوابش را باو عرضه کند اما میبیند که وحی خدا به پیامبر صل الله علیه و آله و سلم در این باره از او سبقت گرفته است و بلال، این سیاهپوست لاغر اندام و تند و لجوج و وفادار، بر بام خانه زن بنی نجاری، که در پهلوی مسجد و از مسجد بلندتر است، پریده و با صدای گیرا و نافذی بر روی آسمان حجاز فریاد میزند (الله اکبر الله اکبر.... تا آخر کلمات اذان) و عمر در حالیکه از شنیدن این کلمات شگفت زده و از رموز و اسرار جهان ارواح و رؤیاهای صادق غرق در تفکر گشته است بحضور پیامبر صل الله علیه و آله و سلم میرسد و خواب خود را برای او بازگو مینماید و پیامبر صل الله علیه و آله و سلم میفرماید: «فَلِلِّه الحَمد،[56] پس برایی خداست سپاس».
فاروق، بازرگان مکه، در مدینه کار کشاورزی میکند
در مدینه پیامبر صل الله علیه و آله و سلم اتحاد همه جانبه مسلمانان را پیریزی کرده است، و بالاترین درجه اتحاد را برادری خوانده است، و بحکم قرآن نیز همه مومنان برادر یکدیگرند (انما المومنون اِخوَةٌ) اما در دین اسلام، نه اتحاد شعاریست ظاهری، و نه برادری تعارفی است خشک! و برادری بدون برابری به هیچ وجه امکان تحقق ندارد، و ممکن نیست دو نفر یکدیگر را برادر بخوانند اما یکی بکارد و دیگری بخورد! یکی در زیرسایه بیاساید و دیگری در عرق غرق شود! و یکی زحمتکش و محروم باشد و دیگری بدون زحمت دارای همه چیز باشد! و همین شرط برادری ایجاب میکند، که یاران مهاجر در تحمل مشقت و رنج زندگی خود را با برادران انصاری برابری کند، و تا سالهای دیگر و صدور فرمان جهاد و دریافت غنایم جنگی هر یک برای امرار زندگی خویش کاری را انجام دهد، عثمان بن عفان و سعد بن ربیع بخرید و فروش مشغول شوند و عبدالرحمن بن عوف دکه پنیر و کره[57] فروشی را دایر کرد و ابوبکر و عمر، بازرگانان سابق مکه، و علی جوان کار نکرده و عموزاده و برادر خوانده پیامبر صل الله علیه و آله و سلم در زمین انصار به کارهای سخت کشاورزی پرداختند،[58] و محصول خویش را طبق قرارداد، با صاحب زمین تقسیم میکردند،[59] و از کد یمین و عرق جبین زندگی ساده خود را تامین مینمودند.
سال اول هجری: و آرامیهای قبل از طوفان!
پیامبر صل الله علیه و آله و سلم پس از ایجاد یک چنین هماهنگی وحدت و برادری و برابری در بین مسلمانان، سعی میکند با انعقاد یک قرارداد دور شهری، تمام ساکنین شهر مدینه را اعم از یهودیها و عربهای مسلمان و غیرمسلمان با یکدگیر متحد نماید و طبق قراردادهای بیرون شهری چندین قبیله اطراف شهر را نیز با آنها متحد کند، و با عطوفت و مهربانی نسبت به همه مرد و بحث آزاد با دانشمندان یهود و عقلای قبایل مردم را بسوی اسلام جلب نموده وعده زیادی به اسلام رو آوردهاند، که دانشمند معروف یهود،[60] عبدالله بن سلام نیز یکی از آنهاست، و برای ترساندن قریش و تامین هر چه بیشتر امنیت شهر، در ماه هشتم برای اولین بار،[61] پرچم اسلام بر بالای یک ستون سواره به فرماندهی حمزه عموی پیامبر باهتزاز در میآید و در ساحل دریا برابر سیصد سوار قریش، که ابوجهل در راس آنها است، مانور نظامی میدهد و بدون جنگ و برخورد بمدینه بر میگردد، و بعد از چند ماه دیگر برای دومین بار، پرچم اسلام بر ستون سواره شصت نفری بفرماندهی (عُبید بن حارث) برافراشته میشود، و در آبی از آبهای حجاز در مقابل ستون سواره دویست نفری، که ابوسفیان در راس آنها است، مانور نظامی میدهند، و تنها سعد بن وقاص تیری میاندازد (اولین تیر[62] در اسلام) و بالاخره سال اول هجری با ایجاد هماهنگیها و تشیید مبانی وحدت و برادری اسلامی و متحد کردن اقشار مختلف شهر مدینه، و تاسیس ستاد فرماندهی (مسجد) و چندین مانور نظامی پایان مییابد، سالی به ظاهر کم سر و صدا و خاموش و آرام، اما در باطن توفنده و آماده جهش و شورش! و در یک تعبیر آرامش قبل از طوفان! و با فرا رسیدن سال دوم هجری فرمان جهاد صادر میشود، و دروازههای بهشت بر روی مسلمانان و دروازههای جهنم بر روی کافران باز میگردد، و چنان طوفانی از قهر و خروش مسلمانان بر ضد کفر مکه، و سپس کفر حجاز و عربستان و سپس کفر جهانی، برپا میشود که امواج متلاطم آن، تا فراز بامهای بلند جهان پیش میرود، و از سال دوم هجری به بعد و در قلب همین طوفانها است که مشاهده این دو مطلب جلب توجه میکند:
1- حرکت شمشیر فاروق در صحنهها و در حال محافظت از پیامبر صل الله علیه و آله و سلم و فرمانهای او.
2- حرکت اندیشههای تیزبین و واقع نما در جلسات شوراها
[1]- ابن الجوزی، سیره عمر بن خطاب، ص:10، آیا هنگامی که عمر اسلام آورد خود را اعلان نمود چند سال داشت؟ در پاسخ این سئو ال ابن الجوزی گفته است: بیست و شش سال داشته است، و دکتر محمد حسین هیکل در (حیاة عمر) بین سی و سی و پنج و شبلی نعمانی در (الفاروق) سی و سه سال گفتهاند و چون طبق محاسبه ابن الجوزی تمام عمر فاروق 56 سال میشود و با بیان فاروق که در آخر عمر گفت: بکلی پیر شدهام، وفق نمیدهد قولهای دیگر را راجحتر دانستیم و مبنای کتاب ما بر آنها است.
[2]- ابن الجوزی، ص:10 و همچنین اخبار عمر، ص:26 به نقل از ابن الجوزی شماره نامهای سی و نه نفر که بعلاوه عمر چهل نفر میشوند به ترتیب فوق نوشتهاند ولی گویا یک نفر در چاپها از قلم افتاده است زیرا بدون سی و هشت نفر هستند و چون طبق نقل قول فاروق اعظم، البدایه والنهایه، عمر هنگامی به خانه ارقم رفته است که نود نفر مرد و زن به حبشه مهاجرت کرده بودند بنابراین چهل نفر، و به قولی چهل و پنج نفر، تعداد همه مسلمانها نبودهاند و بلکه تعداد مسلمانان یکصد و سی نفر و چهل نفر آنها در خانه ارقم بودهاند.
[3]- عبقریه عمر، ص:546، و خلفاء الرسول، خالد محمد خالد، ص:158 و اخبار عمر ص:22.
[4]- ابن هشام، ج1، ص:220 و کامل ابن اثیر، ج1، ص:97 و ابن الجوزی، ص:8.
[5]- سیره النبویه، ابن هشام، ج1، ص:220 و ابن اثیر، ج1، ص:97 و ابن الجوزی، ص:9.
[6]- عبقریه عمر، عقاد، ص:546 و اخبار عمر، ص:22 و خلفاء الرسول، خالد محمد خالد، ص:158.
[7]- کامل ابن اثیر، ج1، ص:97 و عبقریه عمر، ص:546.
[8]- ابن هشام، ج1، ص:216 و اخبار عمر، ص:22.
[9]- ابن الجوزی، ص:8 و خلفاء الرسول، ص:165.
[10]- ابن الجوزی، ص:8 و نام او (عاص بن هشام).
[11]- اخبار عمر، ص:23 و خلفاء الرسول، خالد محمد خالد، ص:165.
[12]- عبقریه عمر، عقاد، ص:545، خلفاء الرسول، ص:164 و اخبار عمر، ص:22.
[13]- الریاض النضره، ج1، ص:196 و اخبار عمر، ص:24.
[14]- ابن هشام، ج1، ص:219.
[15]- کامل ابن اثیر، ج1، ص:97، و ابن هشام، ج1، ص:219.
[16]- عبقریه عمر، عقاد، ص:545.
[17]- خلفاءالرسول، خالد محمد خالد، ص:164.
[18]- اخبار عمر، ص:25 و تاریخ الخمیس، ج1، ص:297 و خلفای راشدین، ص:171.
[19]- خلفاءالرسول، خالد محمد خالد، ص:163.
[20]- اخبار عمر، علی طنطاوی، ناجی طنطاوی، ص:25 و این عین عبارت «قال عمر: يا رسول الله، ما يَحبِسُكَ بِابي اَنت و اُمي، «فوَلله» مابَقيَ مجلسٌ جَلستُ فيه بالكفرِ اِلا فيه اَظهرتُ فيه الاسلامَ غيرَ هايبٍ و لاخائفٍ».
[21]- فاروق اعظم، هیکل، ج1، ص:50 و حیاة عمر، محمود شبلی، ص:22.
[22]- خلفاءراشدین، ص:54.
[23]- عبقره عمر، ص:546.
[24]- ریاض النضره، ج1، ص:195، تغییر خازن، ج2، ص:214 و شرح مواهب، ج1، ص:371.
[25]- تاریخ خمیس، ج1، ص:297 و اخبار عمر، ص:25.
[26]- خلفاءالرسول، خالد محمد خالد، ص:168 و سیره عمر بن الخطاب، ابن الجوزی، ص:11 و حیاة عمر، محمود شبلی، ص:22 و عبقریه عمر، عقاد، ص:546.
[27]- ابن الجوزی، ص:12، با نقل حدیثی از پیامبر صل الله علیه و آله و سلم : (و هو الفاورق، فرق الله به بين الحق و الباطل) مروج الذهب، ج1، ص:662 و الکساندر مازاس نویسنده معروف فرانسوی در زندگانی عمر، ص:19 میگوید: محمد صل الله علیه و آله و سلم از کوشش عمر در اجرای احکام دین خشنود گردید و او را (فاروق) لقب داد.
[28]- بخاری، ج4، ص:242 و اخبار عمر، ص:24 و اینک عین عبارت روایت دوم عبدالله بن مسعود: «لقد رايتنا و ما نستطيع ان نصلي بالبيت حتي اسلم عمر. فلما اسلم قاتلهم حتي تركونا فصلينا».
[29]- ابن الجوزی، ص11.
[30]- فاروق اعظم، هیکل، ج1، ص51.
[31]- زندگانی محمد صل الله علیه و آله و سلم ، هیکل، ج، ص225.
[32]- تاریخ کامل ابن اثیر، ج1، ص:34.
[33]- تاریخ ابن هشام، ج1، ص232.
[34]- ابن هشام، ج1، ص220 و کامل ابن اثیر، ج1، ص98.
[35]- زندگانی محمد، هیکل، ج1، ص:225، معجم البلدان، یاقوت حموی در ج3، ص:348 در حال بیان (شعب)ها از شعب ابیطالب نام نمیبرد و بجای آن (شعب ابی یوسف) را ذکر میکند و در توضیح خود میگوید: «وقتی قریش بر علیه پیامبر پیمان بستند پیامبر باین شعب آمد و این شعب ملک عبدالمطلب بود و بهنگام پیری بر فرزندانش تقسیم کرد و پیامبر سهم پدرش را یافت».
[36]- تاریخ کامل ابن اثیر، ج1، ص98.
[37]- زندگانی محمد، هیکل، ج1، ص291.
[38]- تاریخ الخلفاء، شیخ سیوطی، ص115، با اسناد از علی مرتضی روایت میکند که نشنیدهام جز عمر بن خطاب کس دیگر آشکارا هجرت کرده باشد، آنگاه هجرت آشکار فاروق همانطوریکه ما در این کتاب نوشتهایم از علی مرتضی نقل میکند وهمچنین اخبار عمر، ص28، بنقل از الریاض النضره، ج2، ص29 و اسد الغابه، ج4، ص58 مهاجرت آشکار فاروق را نقل میکند و در ابن هشام و ابن سعد و طبری، بحثی از این مطلب نشده که مهاجرت فاروق آشکارا یا نهانی بوده و تنها گفته شده ک فاروق با چند نفر قرار گذاشت که در میعادگاهی جمع شوند و با هم هجرت کنند و هیکل در کتابش ج1، ص56 ترجیح داده که هجرت فاروق نیز نهانی بوده است زیرا فاروق دارای انضباط کامل و محض رعایت نظم و اجرای فرمان پیامبر صل الله علیه و آله و سلم مخفیانه هجرت کرده است و با توجه به توضیحی که ما دادهایم: «اجازه از پیامبر صل الله علیه و آله و سلم گرفته و قریش در این شرایط کسی را مسئول رفتار کس دیگر نمیدانستند» به ایراد هیکل جواب داده میشود.
[39]- تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص:116 و اسدالغابه، ج4، ص:58 و الریاض النضره،ج2، ص:29 بنقل اخبار عمر، ص:28
[40]- ابن هشام، ص307، 308 و اخبار عمر، ص27 و الکامل، ج2، ص101.
[41]- همان.
[42]- ابن هشام، ص307، 308 و اخبار عمر، ص27 و الکامل، ج2، ص101.
[43]- زندگانی محمد، هیکل، ص307، فاصله قبا را از مدینه دو فرسخ یعنی دوازده کیلومتر نوشته در حالی که معجم البلدان یاقوت حموی، ج4، ص302 این فاصله را ده میل نوشته است.
[44]- یعنی و خدا تو را از خطر جانی مردم محفوظ میدارد، به این دلیل مقصود رفع خطر جانی است که قبل از نزول این آیه و بعد از نزول آن از طرف دشمنان اسلام اذیت و آزار به پیامبر صل الله علیه و آله و سلم رسیده است.
[45]- تاریخ ابن هشام، ج1، ص324.
[46]- کامل ابن اثیر، ج1، ص118 و121.
[47]- اخبار عمر، ص28و393.
[48]- اخبار عمر، ص393.
[49]- تاریخ ابن هشام، ج1، ص326 و تاریخ ابن اثیر، ج1، ص121.
[50]- از مقایسه جو مکه به جو مدینه بخوبی معلوم میشود که حادثه هجرت پیامبر صل الله علیه و آله و سلم ، نه یک امر اتفاقی و اجباری، بلکه یک امر حساب شده در حکم و حکمت خدا بشمار میآید و پیامبر صل الله علیه و آله و سلم که دوره سیزده ساله آموزش و فردسازی را در مکه گذرانیده است باید برای عملی کردن این آموزشها و جامعه سازیهای اسلامی به محیط آزاد مدینه منتقل شود: (هدف هجرت پیامبر).
[51]- عبقریه عمر، محمود عقاد، ص528 و اخبار عمر، ص63 و عین عبارت عقاد: «كنت مع رسول الله فكُنتُ عَبدهُ و خادِمهُ و جِلوازَهُ» الجواز الشرطی، دانشمند فراسوی (الکساندر مازاس) در زندگانی عمر، ص18 میگوید: «عمر پیوسته بازور به بازوی محمد صل الله علیه و آله و سلم راه میرفت تا هر متجاسری را به زور بازوان تنبیه کند».
[52]- همان.
[53]- سیره عمر بن خطاب، ابن الجوزی، ص13 و عبارت ابن الجوزی: (آخي النبيَّ صل الله علیه و آله و سلم بَينَ اَبي بكرٍالصديق و عُمر بن الخطابِ) و روایتهای دیگری نیز هست که برادر خوانده فاروق (عِتبان) (مُعاذ) (عویم) اما تحقیقاتی که از حیث درایت و روایت بعمل آمد همان قول اول ابن الجوزی را در نظر ما راجح نشان داد به ابن هشام، ج1، ص:338 و حیاة محمد مراجعه شود.
[54]- الدبایه و النهایه، ابن کثیر، ج7، ص134 و در حدیث پیامبر صل الله علیه و آله و سلم آنها را وزیر خود خوانده.
[55]- فاروق اعظم، دکتر محمد حسین هیکل، ج1، ص58 در رابطه با مطلب اذان روایتی دیگر نیز این است که صحیح مسلم، ج2، ص2 و نسایی، ج1، ص103 نیز آنرا روایت کرهاند که فاروق در جلسه مشورتی و در حال بیداری، نه در خواب، گفتن این کلمات را پیشنهاد کرده است و پیامبر صل الله علیه و آله و سلم قبول فرموده است و در سیره ابن هشام، ج1، ص330 و مستند احمد، ج4، ص43 روایت شده است که نخستین بار عبدالله بن زید این خواب را دید و پیامبر صل الله علیه و آله و سلم بنابر خواب او دستور اذان به بلال داد و سپس فاروق گفت منهم عین این خواب را دیدهام و البدایه و النهایه، ابوالفداء، ج3، ص232و 233 به تمام این اقوال تصریح کرده است.
[56]- اخبار عمر، ص416 و ابن هشام، ج2، ص19.
[57]- حیاة محمد، هیکل، ص223 و الفاروق، شبلی نعمانی، ج2، ص383 و در صحیح بخاری (مبحث مزارعه و مخابره) ارشاد ساری شرح صحیح بخاری، ج4، ص177.
[58]- همان.
[59]- حیاة محمدی، ص223.
[60]- ابن هشام، ج1، ص394.
[61]- حیاة محمد، ص234، البدایه و النهایه، ابوالفداء، ج3، ص210و234.
[62]- حیاة محمد، هیکل، ص243 و همین مولف در کتاب دیگری فاروق اعظم، ص59 به نقل از ابن هشام توضیح میدهد که فاروق در سال اول هجری شور وعلاقه زیادی را نشان داد که پیامبر صل الله علیه و آله و سلم ماموریتهای جنگی و نظامی را در خارج شهر باو بسپارد ولی تدابیر اندیشمندانه و صراحت فاروق ایجاب میکرد که پیامبر صل الله علیه و آله و سلم او را همیشه با خود در شهر نگهدارد، برای تفصیل بیشتر مراجعه فرمایید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر