توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۴۰۱ اسفند ۱۶, سه‌شنبه

فصل هشتم: پاسخ به نقدهای کتاب خمس

 

فصل هشتم: پاسخ به نقدهای کتاب خمس

در این بخش پاسخ نقدها، یا اصطلاحا ردّیه‌هایی می‌آید که پس از انتشار ویراست نخست کتاب خمس به دست نویسنده رسید. از مجموع پنج ردّیه‌ای که بر این کتاب نوشته شده است، به پاسخ سه ردّیه دسترسی داشتیم، که از نظرتان خواهد گذشت. نیز به لحاظ فاصلة زمانیِ بسیار، از چاپ قدیمی تا چاپ جدید فعلی، ممکن است برخی عبارات به ضرورت تغییر کرده باشد. [مُصحح]

1- پاسخ به ردّیة آقای رضا استادی اصفهانی

﴿قُلۡ فَلِلَّهِ ٱلۡحُجَّةُ ٱلۡبَٰلِغَةُۖ فَلَوۡ شَآءَ لَهَدَىٰكُمۡ أَجۡمَعِينَ ١٤٩[الأنعام: 149].

«بگو: برهان رسا ويژه خداست و اگر مى‏خواست قطعا همه شما را هدايت مى‏كرد».

بمنّه و کرمه، نویسنده این سخن، جز دهقان‌زاده‌ای بیش نیست، که بهترین اوقات عمر خود را در دِه گذرانیده، و از تمتعات و تجملات و تکلّفات شهری کم‌ترین بهره را برده است. اگرچه قضا و قدر، چند روزی یا چند سالی، او را در کنار میز بهتـرین پست‌آموزشی [ریاست دبیرستان شهـر] نشانده است، متأسفانه یا خوشبختانه، فاقد هرگونه مدرک تحصیلی است. زیرا نه در کودکی مکتب و دبستانی را دیده، و نه در جوانی رخت به حوزه علمیه کشیده، نه دیناری از سهم امام و صدقات نوشیده و چشیده، و نه هیچ وقت عمّامه و نعلینی پوشیده است، پروردة دامان طبیعت و گیاهی از بوستان مشیّت است.

من اگر خوبم اگر بد چمن‌آرائی هست

 

که بدان دست که می‌پروردم می‌رویم

با این همه، از دل و جان عاشق علم و دانش، و شیفتة اندیشه و بینش است. از روزی که به لطف و کرم بخشنده بی‌منت، به نعمت خواندن و نوشتن مرزوق شده است، به اقتضای فطرت حق‌جوی خود، همواره در صدد بوده است که از تماشای ملکوت آسمان و زمین، و عجایب و غرایب آفرینش بهره‌ای ببرد، و نتیجه‌ای به دست آورد، و هر بود و نمود را به دیدة تحقیق، تا آن اندازه که واجب الوجود در قدرت و اختیارش گذارده است، بنگرد و کورکورانه دنبال هر صدایی نرود، و هر عاجز و درمانده‌ای مانند خویش را مُطاع نگرفته و تابع نشود، مگر آن که در او فضیلتی بیند که قابل پذیرش و پیروی باشد. به همین جهت در تحقیقِ حقایق و تأسیسِ عقاید، چندان از محیط خود، که اکثر امور آن برخلاف عقل و وجدانش بوده، تبعیت نکرده و با خِرد خداداد اساس عقاید خود را بنیاد نهاده است، چرا که جامعة خود را دچار تکلفات و تعصبات و تعینات و تشخّصاتی دیده است که محیط سادة آزاده، از آن بیزار است. از این رو، در مسائل دین و مطالب آئین، مستقیماً به کتاب و سنت رجوع کرده و حقایقی غیر از آنچه رایج است به دست آورده، آنها را در اوراق و دفاتری یادداشت کرده و گاهی به صورت کتاب و رساله‌ای جمع و تدوین، و با مشقتی طاقت‌فرسا طبع و توزیع نموده است. اما چون محیط با آن موافق نبوده و آثار وی با مصالح و منافع اشخاصی متنفذ سازگاری نداشته است، لذا با کسادی بازار و اِعراض و ادبار مواجه شده است، و هم اکنون بسیاری از آنچه نوشته و طبع شده، درگوشه‌ای محبوس و مهجور افتاده است. با این همه باز هم از کنجکاوی و جویایی باز نایستاده، و به سائقة فطرت در پی حقیقت است:

هرچند می‌نشینم از این گفتگو خموش

 

خونین دلم خروش برآرد که برخروش

از همین رهگذر است که تا کنون، چندین مجموعه و دفتر در موضوعات مختلف یادداشت کرده که پاره‌ای از آنها بسا که بدون رضا و اجازة او چاپ و منتشر شده است، و آن بدین صورت است که با همة مخالفت‌هایی که با آثار من می‌شود، طالبان بسیاری آن را از من خواستارند، و من چون وسیله‌ای از حیث مادی و معنوی برای انتشار آن ندارم، لذا هرگاه چیزی یادداشت می‌کنم، از روی آن چند نسخه رونوشت تهیه می‌کنم و هر یک را به مشتاقی می‌دهم که بخواند و برگرداند، و چه بسا که یک نسخة آن را چند نفر دست به دست مطالعه می‌کنند، چنان که پس از مدتی فراموش می‌شود که دهنده چه کسی است، و گیرنده کیست. از آنجا که در این جامعه، امانتداری چنان که باید نیست، پس از چندی یا آن دفترچه به کلی از بین رفته، و یا از طرف شخصی، با نام یا بدون نام من، طبع و منتشر گشته است. از طرفی، چون چنین نوشته‌ای، که نویسنده آن تصور چاپ آن را نمی‌کرده است، قهراً ناقص و ناتمام است، خصوصاً که بدون حضور و دستور او این کار صورت گرفته است، طبعاً غلط و نقصان بدان راه یافته است.

این سرنوشت، در مجموعه خمس، که اخیراً به وسیلة فرد یا عده‌ای ناشناس کپی و منتشر شده است، موجود و ظاهر است، زیرا تقدیرِ آن نیز بیرون از تدبیر بوده است. خدای من می‌داند -﴿وَكَفَىٰ بِٱللَّهِ شَهِيدًا- که من به نشرِ این مجموعه بدین صورت راضی و خشنود نبودم، زیرا تا حدی محیط خود را شناخته‌ام، و از روحیة کسانی که این رساله در زندگی و معیشت آنان ممکن است تأثیری داشته باشد، و همچنین، از قدرت و نفوذشان بی‌خبر نیستم. بنده در صدد بودم قبل از این، مطالبی لازم‌تر نوشته شود، و بنا از پلة نخستین بالا رود، و می‌دانستم که نشر این مجموعه، ممکن است مانع این مسطور گردد، لیکن شد آنچه شد.

 پس از انتشار آن، مهیای واکنش و عکس العمل جدیدی بودم، و برای دفاع از آن بازتاب، خود را آماده می‌نمودم، که پس از مدتی، یک عمامه به سر از تهران و دیگری از اصفهان، هر یک چند ورقی بی سر و ته، به خیال خود، در ردّ آن نوشتند، که گرچه پاسخ آنان را فوراً در یادداشت‌هایی آماده کردم، لیکن چون وسیله نشر آن را نداشتم در بایگانی گذاشتم. تا این که اخیراً یکی دیگر از آنان به نام رضا استادی اصفهانی [که اکنون در رژیم جمهوری اسلامی و در حوزه علمیه قم صاحب مقام و نفوذ است] جزوه‌ای به نام «توضیحی پیرامون غنیمت در آیة خمس» منتشر کرده است. این آقای استاد، چندی قبل به استاد خود [صالحی نجف آبادی] حق استادی را پرداخت، و کتابی در ردّ کتاب «شهید جاوید» نوشت، و چند نفر دیگر را به هوس انداخت که با انگیزه‌های خاصّی او را تعقیب کردند تا آن بیچاره را از وطن آواره کرده و درب خانة او را بستند. او اکنون با این جزوه، لابد چنین خیالی دارد، و حق دارد. اما من که چند سال است شنیده‌ام وی در صدد تهیه پاسخ است، و حتی کسانی را هم به کمک گرفته و از تتبعات آنان استفاده کرده است، خیال نمی‌کردم که پس از این همه مدت، نوشته‌ای چنین بی‌مایه و مطالبی چنان بی‌پایه را عرضه کند. این کتابت در این مدت، با این همه فرصت، این شعر را که نمایندة مثلی است، به خاطر می‌آورد:

کوهی از بس به خویشتن لرزید

 

تا ســرانجام موشـکی زایـید

او در این جزوة سی صفحه‌ای می‌نویسد:

«چندی است که دو کتاب پرحجم، ولی سطحی و کم‌عمق، و شامل ده‌‌ها مطلب سست و باطل و منحرف دربارة خمس و زکات از نویسنده‌ای فحاش و شناخته شده منتشر شده است».

کتابی که شامل ده‌ها مطلب باشد، هرچند آن مطالب [که خمس و زکات و از این قبیل است] به نظر این نویسنده، سست باشد، قطعاً پرحجم خواهد بود، و اگر این نویسنده -به خیال خود- عمیق، انصاف داشت، می‌دید که یک کلمة غنیمت، بیش از سی صفحه از حجم کتاب را به خود اختصاص داده‌است. در آن صورت، از پرحجم بودنِ کتاب «خمس» و «زکات» عیبجویی نمی‌کرد، زیرا کسانی که عمری را در بحث الفاظ و آراء و مطالب بیهوده صرف می‌کنند، و پس از شصت سال صرف عمر خود، اقرار می‌کنند که آن بحث پرطول و تفصیل، حتی یک روز هم به درد آنها نخورد، دیگر از کتابی که پروردگار عالم درباره موضوع آن بیش از صد آیه در کتاب کریم خود آورده و آن را در تمام موارد، معادل و قرین و همتای نماز شمرده، که خلقت جن و انس برای آن است([1])، اگر تفصیلی و تطویلی برود، آن هم با این همه جنایاتی که دربارة آن شده است، عیب نکرده و قابل ملامتش نمی‌شمارند.

ما از چنین نویسندگانی تعجب نمی‌کنیم، که سطر اول نگارششان، با چنین عباراتی براعت استهلال می‌کنند، زیرا خود معلوم است که این جمله‌ها از دل پردردی برخاسته و حق دارند دل خود را خالی کنند. اما عنوان باطل و منحرف، که به این کتاب‌ها نسبت می‌دهد، هنوز معلوم نشده است، مگر ‌ببینیم که در چنتة او چیست او نویسنده این کتاب‌ها را فحّاش خوانده است ولی حتی یک مورد را نشان نداده، جز این که در پاورقی نوشته است:

«جسارت‌ها و فحش‌هایی که در این دو کتاب نسبت به ساحت مقدس فقها و بزرگان شیعه روا داشته است...».

و از کاربرد این عبارات، جز تحریک احساسات و ارتکاب جنایات را نخواسته است، و گرنه ممکن بود که یک مورد را نشان می‌داد، تا معلوم می‌شد فحش چگونه، و مورد آن کدام است، که به منظور او هم نزدیک‌تر بود.

نویسنده این سطور، که خود از عاشقان و طالبان علم است، در نوشته‌ها و گفته‌های خود، علما را در درجة سوم بعد از واجب الوجود، و در درجة دوم از ممکن الوجود دانسته، و به پیروی از خداوند می‌گوید:

﴿شَهِدَ ٱللَّهُ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ وَأُوْلُواْ ٱلۡعِلۡمِ قَآئِمَۢا بِٱلۡقِسۡطِۚ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ ١٨ [آلعمران: 18].

«خدا كه همواره به عدل قيام دارد گواهى مى‏دهد كه جز او هيچ معبودى نيست و فرشتگان [او] و دانشوران [نيز گواهى مى‏دهند كه] جز او كه توانا و حكيم است هيچ معبودى نيست».

و صفت بارز ایشان آن است که می‌فرماید:

﴿... إِنَّمَا يَخۡشَى ٱللَّهَ مِنۡ عِبَادِهِ ٱلۡعُلَمَٰٓؤُاْ.... [فاطر: 28].

«... از بندگان خدا تنها دانايانند كه از او مى‏ترسند...».

چنین افرادی همواره مورد احترام من هستند و اگر جسارتی به چنین کسان شده است استغفار می‌کنم. اما اگر کسانی در میان این حلقه یافت شوند که مصداق این آیات شریفه باشند، که می‌فرماید:

﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يَكۡتُمُونَ مَآ أَنزَلۡنَا مِنَ ٱلۡبَيِّنَٰتِ وَٱلۡهُدَىٰ مِنۢ بَعۡدِ مَا بَيَّنَّٰهُ لِلنَّاسِ فِي ٱلۡكِتَٰبِ أُوْلَٰٓئِكَ يَلۡعَنُهُمُ ٱللَّهُ وَيَلۡعَنُهُمُ ٱللَّٰعِنُونَ ١٥٩ [البقرة: 159].

«كسانى كه نشانه‏هاى روشن و رهنمودى را كه فرو فرستاده‏ايم بعد از آنكه آن را براى مردم در كتاب توضيح داده‏ايم نهفته مى‏دارند آنان را خدا لعنت مى‏كند و لعنت‏كنندگان لعنتشان مى‏كنند».

و همچنین آنجا که می‌فرماید:

﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يَكۡتُمُونَ مَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ مِنَ ٱلۡكِتَٰبِ وَيَشۡتَرُونَ بِهِۦ ثَمَنٗا قَلِيلًا أُوْلَٰٓئِكَ مَا يَأۡكُلُونَ فِي بُطُونِهِمۡ إِلَّا ٱلنَّارَ وَلَا يُكَلِّمُهُمُ ٱللَّهُ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ وَلَا يُزَكِّيهِمۡ وَلَهُمۡ عَذَابٌ أَلِيمٌ ١٧٤ أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ ٱشۡتَرَوُاْ ٱلضَّلَٰلَةَ بِٱلۡهُدَىٰ وَٱلۡعَذَابَ بِٱلۡمَغۡفِرَةِۚ فَمَآ أَصۡبَرَهُمۡ عَلَى ٱلنَّارِ ١٧٥ ذَٰلِكَ بِأَنَّ ٱللَّهَ نَزَّلَ ٱلۡكِتَٰبَ بِٱلۡحَقِّۗ وَإِنَّ ٱلَّذِينَ ٱخۡتَلَفُواْ فِي ٱلۡكِتَٰبِ لَفِي شِقَاقِۢ بَعِيدٖ ١٧٦ ۞لَّيۡسَ ٱلۡبِرَّ أَن تُوَلُّواْ وُجُوهَكُمۡ قِبَلَ ٱلۡمَشۡرِقِ وَٱلۡمَغۡرِبِ وَلَٰكِنَّ ٱلۡبِرَّ مَنۡ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ وَٱلۡكِتَٰبِ وَٱلنَّبِيِّ‍ۧنَ وَءَاتَى ٱلۡمَالَ عَلَىٰ حُبِّهِۦ ذَوِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡيَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰكِينَ وَٱبۡنَ ٱلسَّبِيلِ وَٱلسَّآئِلِينَ وَفِي ٱلرِّقَابِ وَأَقَامَ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَى ٱلزَّكَوٰةَ وَٱلۡمُوفُونَ بِعَهۡدِهِمۡ إِذَا عَٰهَدُواْۖ وَٱلصَّٰبِرِينَ فِي ٱلۡبَأۡسَآءِ وَٱلضَّرَّآءِ وَحِينَ ٱلۡبَأۡسِۗ أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ صَدَقُواْۖ وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُتَّقُونَ١٧٧ [البقرة: 174-177].

 «كسانى كه آنچه را خداوند از كتاب نازل كرده پنهان مى‏دارند و بدان بهاى ناچيزى به دست مى‏آورند آنان جز آتش در شكم‌هاى خويش فرو نبرند و خدا روز قيامت با ايشان سخن نخواهد گفت و پاكشان نخواهد كرد و عذابى دردناك خواهند داشت (174) آنان همان كسانى هستند كه گمراهى را به [بهاى] هدايت و عذاب را به [ازاى] آمرزش خريدند پس به راستى چه اندازه بايد بر آتش شكيبا باشند (175) چرا كه خداوند كتاب [تورات] را به حق نازل كرده است و كسانى كه درباره كتاب [خدا] با يكديگر به اختلاف پرداختند در ستيزه‏اى دور و درازند (176) نيكوكارى آن نيست كه روى خود را به سوى مشرق و [يا] مغرب بگردانيد بلكه نيكى آن است كه كسى به خدا و روز بازپسين و فرشتگان و كتاب [آسمانى] و پيامبران ايمان آورد و مال [خود] را با وجود دوست داشتنش به خويشاوندان و يتيمان و بينوايان و در راه‏ماندگان و گدايان و در [راه آزاد كردن] بندگان بدهد و نماز را برپاى دارد و زكات را بدهد و آنان كه چون عهد بندند به عهد خود وفادارانند و در سختى و زيان و به هنگام جنگ شكيبايانند آنانند كسانى كه راست گفته‏اند و آنان همان پرهيزگارانند».

یا باعث اختلاف و پراکندگی امت اسلامی گردند چنان که می‌فرماید:

﴿كَانَ ٱلنَّاسُ أُمَّةٗ وَٰحِدَةٗ فَبَعَثَ ٱللَّهُ ٱلنَّبِيِّ‍ۧنَ مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ وَأَنزَلَ مَعَهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ بِٱلۡحَقِّ لِيَحۡكُمَ بَيۡنَ ٱلنَّاسِ فِيمَا ٱخۡتَلَفُواْ فِيهِۚ وَمَا ٱخۡتَلَفَ فِيهِ إِلَّا ٱلَّذِينَ أُوتُوهُ مِنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَتۡهُمُ ٱلۡبَيِّنَٰتُ بَغۡيَۢا بَيۡنَهُمۡ [البقرة: 213].

«مردم امتى يگانه بودند پس خداوند پيامبران را نويدآور و بيم‏دهنده برانگيخت و با آنان كتاب [خود] را بحق فرو فرستاد تا ميان مردم در آنچه با هم اختلاف داشتند داورى كند و جز كسانى كه [كتاب] به آنان داده شد. پس از آنكه دلايل روشن براى آنان آمد به خاطر ستم [و حسدى] كه ميانشان بود [هيچ كس] در آن اختلاف نكرد، پس خداوند آنان را كه ايمان آورده بودند به توفيق خويش به حقيقت آنچه كه در آن اختلاف داشتند هدايت كرد و خدا هر كه را بخواهد به راه راست هدايت مى‏كند».

و ده‌ها آیه دیگر که در مذمت علمای سوء نازل گردیده و برخی از این آیات مصادیقی را در خارج نشان می‌دهد، که بزرگ‌ترین معجزات پایه‌گذار اسلام است، آنجا که مؤمنان را مخاطب کرده و می‌فرماید:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِنَّ كَثِيرٗا مِّنَ ٱلۡأَحۡبَارِ وَٱلرُّهۡبَانِ لَيَأۡكُلُونَ أَمۡوَٰلَ ٱلنَّاسِ بِٱلۡبَٰطِلِ وَيَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ ٱللَّهِ.... [التوبة: 34].

«اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، بسيارى از دانشمندان يهود و راهبان اموال مردم را به ناروا مى‏خورند و [آنان را] از راه خدا باز مى‏دارند...».

چنین عالمانی نه تنها مورد احترام من و هیچ مؤمن به خدا و رسول نخواهد بود، بلکه تا آن حدی که دربارة آنان لعن، یعنی قبیح‌ترین قول را روا داشته‌اند، من که بندة عاجز او هستم، از چنین لعنی مضایقه ندارم. گاهی نیز ایشان را به حیوانی تشبیه نموده است، چنان که دربارة یکی از این علمای سوء می‌فرماید:

﴿وَٱتۡلُ عَلَيۡهِمۡ نَبَأَ ٱلَّذِيٓ ءَاتَيۡنَٰهُ ءَايَٰتِنَا فَٱنسَلَخَ مِنۡهَا فَأَتۡبَعَهُ ٱلشَّيۡطَٰنُ فَكَانَ مِنَ ٱلۡغَاوِينَ ١٧٥ وَلَوۡ شِئۡنَالَرَفَعۡنَٰهُ بِهَا وَلَٰكِنَّهُۥٓ أَخۡلَدَ إِلَى ٱلۡأَرۡضِ وَٱتَّبَعَ هَوَىٰهُۚ فَمَثَلُهُۥ كَمَثَلِ ٱلۡكَلۡبِ إِن تَحۡمِلۡ عَلَيۡهِ يَلۡهَثۡ أَوۡ تَتۡرُكۡهُ يَلۡهَثۚ ذَّٰلِكَ مَثَلُ ٱلۡقَوۡمِ ٱلَّذِينَ كَذَّبُواْ بِ‍َٔايَٰتِنَاۚ فَٱقۡصُصِ ٱلۡقَصَصَ لَعَلَّهُمۡ يَتَفَكَّرُونَ ١٧٦ [الأعراف: 175-176].

«و خبر آن كس را كه آيات خود را به او داده بوديم براى آنان بخوان كه از آن عارى گشت آنگاه شيطان او را دنبال كرد و از گمراهان شد (175) و اگر مى‏خواستيم قدر او را به وسيله آن [آيات] بالا مى‏برديم اما او به زمين [= دنيا] گراييد و از هواى نفس خود پيروى كرد از اين رو داستانش چون داستان سگ است [كه] اگر بر آن حمله‏ور شوى زبان از كام برآورد و اگر آن را رها كنى [باز هم] زبان از كام برآورد اين مثل آن گروهى است كه آيات ما را تكذيب كردند پس اين داستان را [براى آنان] حكايت كن شايد كه آنان بينديشند».

من درمیان نوشته‌های خود، کسانی از این قبیل علما را نمی‌شناسم، که مورد فحاشی قرار داده باشم. اگر جناب ایشان در میان ملامت‌شدگان، کسانی را قابل و مصداق چنین نشانی‌ها بدانند، تقصیرِ دید و فهم ایشان است و من تقصیری ندارم.

اما اینکه نوشته‌اند «شناخته شده» نمی‌دانم مقصودشان چه بوده است؟ من اینم که خود معرفی کرده‌ام. من بدون هیچ بیم و امیدی غیر از خدا، یک نفر مسلمانم، که به آنچه کتاب خدا و سنت متواتره رسول الله صل الله علیه و آله و سلم  و سیرة مسلمین و اصحاب ممدوح قرآن است، ایمان دارم، و -بحمدالله- تا سرحد امکان، عمل می‌کنم، و به اقبال و اعراض هیچ کس اهمیت نمی‌دهم، و هر کس غیر از این دربارة من پندارد، او را به محاسِب دقیقِ یوم الحساب وا می‌گذارم.

آنگاه در پی این مطلب می‌نویسد:

«نگارنده این سطور، که یکی از کوچک‌ترین طلاّب علوم دینیه است، به درخواست یکی از دوستان، کتاب خمس او را مطالعه و یادداشت‌هایی پیرامون آن فراهم کرده و اینک بخشی از آن یادداشت‌ها را از باب نمونه منتشر می‌کند».

معلوم می‌شود رضای خدا در این نوشته منظور نبوده و به خواهش یکی از دوستان، که لابد از دشمنان کتاب خمس بوده نگارش یافته است، زیرا شاید کتاب خمس ما موجب کسادی دکّان ایشان شود، لذا این یادداشت‌ها را منتشر می‌کند.

سپس پرداخته است به نقل جمله‌هایی از کتاب خمس که پیرامون کلمة «غَنِمْتُمْ» است. آنگاه جمله‌های ناقص و عبارات ناتمامی از آن نقل کرده است، و چون در کلمة «غنیمت» گفتار اهل لغت و فقهای اسلام آورده شده، بدان اشکال کرده و گفته است:

«آنچه از کتاب‌های الأم و الخراج و أحکام السلطانیّه و تفسیر تبیان و مجمع البیان نقل کرده است دلیل بر این نیست که نزد نگارندگان آن پنج کتاب، غنیمت، به طور مطلق، معنایش غنیمت جنگ باشد، بلکه همان طور که میرزای قمی در کتاب غنائم فرموده است، در این عبارات، منظور بیان فرق میان غنیمت به معنای خاص و فئ است، و منظور، معناکردن لغتِ غنیمت به طور مطلق نیست».

این نویسندگان بی‌منطق، آن قدر نفهمیده‌اند که هنگامی که نقض یا خلاف یا وجه دیگر عقیدة کسی را می‌نویسند، باید لااقل استناد به قول خود او نمایند، نه اینکه معنای قول شافعی و یحیی بن آدم و ابویوسف و ماوردی را حواله کنند به میرزای قمی، که هزار سال بعد از ایشان به دنیا آمده و طبق عقیده خود چیزی را گفته است. آیا در این مدتِ نزدیک به هزار سال باید مردم منتظر بمانند تا میرزای قمی بیاید و کلمات و گفته‌های شافعی و یحیی بن آدم و ابویوسف را ترجمه نماید؟ حالا مگر میرزای قمی چه گفته، او نوشته است:

«قول الـمحقّق الطَّبْرَسِيّ في أوّل كلامه أنّ "المراد بالغنيمة: هو غنيمة دار الحرب وإنّه مروي عن أئمتنا  علیهم السلام  من أنّ الآية مختصة بها"، ليس كذلك، لأنّ مراده هنا بيان الفرق بين الغنيمة والفي‌ء».

پس اختلافی که در اینجاست، آن است که کلمة «غنیمت» شامل «فئ» نمی‌شود، و آن حکمی جداگانه دارد، و این معنی بدبختانه به ضرر منقّد است، زیرا او می‌خواهد که این کلمه عام باشد، و طبرسی از آن معنی خاص خواسته است، آنگاه برای اثبات مدعای خود نظریه‌های شخصی شیخ طوسی و شیخ طبرسی را آورده که شیخ طوسی فرموده است:

«وعند أصحابنا: الخمس يجب في كل فائدة تحصل للإنسان من المكاسب وأرباح التجارات والكنز والمعادن والغوص وغير ذلك مما ذكرناه في كتب الفقه، ويمكن الاستدلال على ذلك بهذه الآية: ﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا غَنِمۡتُم...» «و خمس در نزد دوستان ما بر هر سودی واجب می‌شود که انسان از کسب و کار و سود تجارت و دفینه‌ها و معادن و غواصی به دست می‌آورد و آنچه که در کتاب‌های فقهی ذکر کردیم و و می‌توان بر آن به این آیه استدلال کرد».

و شیخ طبرسی در مجمع البیان گفته است: «قال أصحابنا: إن الخُمْسَ واجبٌ...». تا آنجا که: «ويُمْكِنُ أن يُسْتَدَل بهذه الآية...» در این دو جمله، شیخین طوسی و طبرسی نتوانسته‌اند از آیة شریفه به طور قطع و جدی به مراد خود که خمس در اشیاء دیگر غیر از غنیمت‌های جنگ است، استفاده کنند، و هر دو می‌نویسند: «ويُمْكِنُ الاستدلال» یعنی: آیه صراحت به این مدّعا ندارد، اما ممکن است از آن چنین استدلال کرد، اما خدا و خودشان هم می‌دانند که این گونه استدلال، سخت است و تجوّز است چنان که اکثر محققین شیعه آن را تجوز و تعدّی شمرده‌اند.

اما این کـه نوشتـه است:

«و اما آنچـه مقدس اردبیلی نقـل کرده است، متأسفانه در ایـن قسمت عبارتی که به زیان او بوده، گویا عمداً ندیده است، و این است قسمتی از عبارت:

«ثمّ إنّه يفهم من ظاهر الآية وجوب الخمس في كلّ الغنيمة، وهي في اللّغة بل العرف أيضًا الفائدة، ويشعر به بعض الأخبار» «از ظاهر آیه، وجوب خمس در هر غنیمتی فهمیده می‌شود، و آن در لغت و بلکه در عرف نیز به معنی سود است و برخی اخبار، آن را می‌فهماند».

اولاً باید به ایشان گفت: آری، ما بسیاری از گفتار مقدس اردبیلی را که نه به زیان بلکه صد درصد به نفع ما بوده است، در آن هنگام که آن یادداشت‌ها تهیه شده بود، ندیدیم و در این جا برخی از آنها را به نظر شما می‌رسانیم:

مقدس اردبیلی در «زبدة البیان» بعد از جمله‌ای که آقای [استادی] منقد آورده که (و یشعر به بعض الأخبار) بلافاصله روایت تهذیب را آورده است که از امام درباره آیه: ﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا غَنِمۡتُم.... پرسیده‌اند و جنابش فرموده است:

«هي والله الفائدة يومًا فيومًا، إلا أنّ أبي جعل شيعتنا من ذلك في حلٍّ ليزكوا» «به خدا سوگند که آن، سود روز به روز است، بدانید که پدرم شیعیان ما را از این مورد معاف داشته تا پاک گردند».

اما بلافاصله می‌نویسد:

«ألا إن الظاهرأن لا قائل به، فإنّ بعض العلماء يجعلونه مخصوصاً بغنائم دار الحرب» «بدانید که ظاهر سخن آن است که کسی بدان قائل نیست، زیرا برخی علما آن را مخصوص غنیمت‌های میدان جنگ می‌دانند».

یعنی هیچ کس قائل به این نیست که فایده‌های روزانه جزو غنیمت باشد، بلکه پاره‌ای از علما همین فایدة روزانه را هم مخصوص به غنیمت‌های جنگی می‌دانند. آنگاه مقدس در صفحة بعد به طبرسی اشکال می‌کند که گفته است: «فيما هو مذكور في الكتب» و در ردّ او می‌نویسد:

«وليس ذلك مذكور في الكتب فكأنه أشار إلى إمكان الاستدلال بمذهب الأصحاب بالآية الشريفة إلزاماً للعامّة فإنهم يخصّونه بغنائم دار الحرب، وذلك غيرُ جيـّد» «این نکته در کتاب‌ها نیامده، پس [گفتة طبرسی] ظاهرا اشاره است به این که شیعه می‌تواند برای محکوم‌کردن اهل‌سنّت، به این آیة شریفه استدلال کند، زیرا آنان این آیه را مخصوص غنیمت‌های جنگی می‌دانند، اما چنین استدلالی پسندیده نیست».

وی در پس از آن که اخبار تحلیلیه را می‌آورد می‌فرماید:

«وهذه الأخبار هي التي دلَّتْ على السقوط حال الغيبة، وكون الإيصال مستحباً كما هو مذهب البعض مع ما مرَّ مِن عدم تحقُّق محلّ الوجوب إلا قليلاً، لعدم دليل قوي على الأرباح والـمكاسب وعدم الغنيمة»([2]).

نتیجه آن که جناب ایشان یقینا غنیمت را غنیمت‌های جنگی نمی‌داند، هرچند معتقد به وجوب خمس کذایی نیست، و می‌نویسد:

«بل الظّاهرُ إباحةُ مطلقِ التصرّفِ في أموالِهم للشّیعة» «بلکه ظاهر کلام، مجاز دانستن تصرف مطلق شیعیان در اموال ایشان [= ائمه] است»([3]).

و ذیل اخبار تحلیلیه می‌گوید:

«واعلم أنّ عموم الأخبار الأول يدل على السقوط بالكلّية زمان الغيبة والحضور، بمعنى عدم الوجوب الحتمي، فكأنهم عليهم السلام أخبروا بذلك، فَعُلِمَ عدم الوجوبِ الحتميِّ، فلا يَرِدُ أنّه لا يجوز الإباحة لـما بعد موتهم عليهم السلام، فإنه مال الغير مع التصريح في البعض بالسقوط إلى قيام القائم ويوم القيامة، بل ظاهرها سقوط الخمس بالكلّية حتى حصّة الفقراء أيضًا وإباحة أكله مطلقًا سواء أكل من ماله ذلك أو غيره».

روشن است که وی به کلی خمس را از هر نوعش، تا ظهور قائم یا روز قیامت، از شیعه ساقط می‌داند، و تمام علمای بعد از وی، او را به این عقیده می‌شناسند. با این وجود، در نوشته‌های خود گاهی موافقت ضمنی با پاره‌ای از گفته‌های ایشان دارد، زمانی آن را مستحب می‌شمارد، و گاهی پرداخت آن را احتیاط می‌انگارد. فراموش نکنیم که او در زمان صفویه می‌زیسته است، یعنی زمان اوج قدرت و ترویج عقاید شیعه، با آن بازارِ گرمی که داشت. به نقل مجلسی اول، همین که استادش
- مولانا عبدالله- خواسته است
«أشهد أن علیاً وليّ ‌الله» را در اذان و اقامه ترک کند، او را متهم به سنّی ‌بودن کرده‌اند، و ناچار شده است از ترس جان، تقیه کند، و دوباره در اذان این بدعت را مرتکب شود([4]). کم نبودند افراد بی‌گناهی که در آن زمان، به علت ترکِ این شهادت در اذان، مجروح و مقتول شدند، زیرا زمانی بوده است که به نقل منابع تاریخی، شیخ الإسلامِ شیعه سوار اسب می‌شده است و دو نفر از سمت چپ و راست او فریاد می‌زدند: «بر هر سه خلیفة بناحق لعنت»، و هر کس در لعنت‌کردن کوتاه می‌آمد، گردنِ او را می‌زدند. در چنین زمانی، فتوایی چنین از مقدس اردبیلی، دلیل است بر آنکه او بزرگ‌ترین مؤمنِ زمان بوده است، و در به چپ و راست زدن و مجامله ‌کردن در عبارات، حق داشته است. اما چنان که دیدیم، سند محکمی به دست دستاویزان نداده است، و همواره از این که آیه بجز غنیمت‌های جنگی، به چیزهای دیگر نیز دلالت دارد، تن می‌زند.

باز هم منقد بهانه‌جو می‌نویسد:

«و اما آنچه از فاضل جواد نقل کرده است اینجا هم متأسفانه عبارتی که به زیان او بوده نادیده پنداشته است، این است عبارت «مسالك الأفهام» فاضل جواد، که در سه نسخه از چهار نسخه‌ای که اساس چاپ این کتاب بوده، آمده است: «وبالجملة، القول بدلالة الآية على وجوب الخمس من كل فائدة إلا ما أخرجه الدليل غير بعيد خصوصًا بملاحظة أن الغنيمة في اللغة والعرف للفائدة مطلقًا»([5]). و بعد در پاورقی (حاشیه) آورده است که این جمله را حاشیه ‌نویس در پاورقی ص80 آورده است».

با این که جناب منقّد سال‌هاست طلبه است، مثل اینکه هنوز هم کتاب «آداب المتعلّمین» را نخوانده است، که می‌نویسد: «عليكم بالـمتن لا بالحواشي»([6]). و شما متن را گذاشته به حاشیه پرداخته‌اید. اما باید گفت: امان از این حاشیه‌ نویس‌ها!.

آنچه ما آورده‌ایم، متن کتاب «مسالك الأفهام» است، که فاضل جواد پس از ذکر آیه شریفه: ﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا غَنِمۡتُم... نوشته است:

«ظاهر الغنيمة ما أُخذت من دار الحرب، ويؤيّده الآيات السابقة واللاحقة، وعلى ذلك حملها أكثر المفسّرين، والظاهر من أصحابنا أنّهم يحملونها على الفائدة مطلقًا، وإن لم يكن من دار الحرب» «غنیمت در ظاهر، چیزی است که از میدان جنگ به دست آمده باشد، و تأیید کننده آن [سخن] آیات قبل و بعد از آن است. بدین دلیل، بیشترِ([7]) مفسرین و اصحابِ ما، آن را به طور مطلق، به عنوانِ سود تلقی کرده‌اند، حتی اگر از میدانِ جنگ به دست نیامده باشد».

آنگاه حدیث مؤذن بنی عبس را آورده و سپس، مطلب را دنبال کرده و می‌نویسد:

«وقد أدرجوا السبعة الأشياء التي فيها الخمس في ذلك» «و آن هفت چیزی را که مشمولِ خمس بود، در آن گنجاندند».

و اینها را از قول اصحاب [یعنی علمای شیعه] می‌آورد، بدون آن که خود را در آن دخالتی دهد. سپس «اشیاء سبعه» را می‌شمارد، تا آنجا که می‌نویسد:

«وزاد الحلبي على ذلك: الـميراث والهديّة والهبة والصدقة، وأضاف الشيخُ العسَلَ الجَبليَّ والـمنَّ، وأضاف الفاضلان الصّمغَ وشبهه».

سپس استبعاد کرده و می‌نویسد:

«والحقُّ أنَّ استفادةَ ذلك من ظاهر الآية بعيدةٌ، بل الظاهر منها كون الغنيمة غنيمة دارالحرب، والخبر غيرُ صحيحٍ، والأولى حمل الغنيمة في الآية على ذلك، وجعل الوجوب في غير الغنيمة من الـمواضع السبعة ثابتاً بدليل من خارج كالإجماع -إن كان- أو الأخبار، ويبقى ما عدا ذلك على الأصل الدالّ على العَدم».

پس خلاصة نظر وی این است که علمای شیعه که خواسته‌اند از آیه، به مقصود خود بهره بگیرند، این استفاده از ظاهر آیه بعید است، بلکه به وضوح معلوم است که مراد از این غنیمت در آیه شریفه، غنیمت‌های جنگی است. اگر مستندِ ایشان خبر مؤذن بنی عبس باشد، آن خبر نیز خبر صحیحی نیست که بتوان بدان استناد کرد. بس بهتر همان که آیه را به همان معنای اصلی خود حمل کنیم، که غنیمت‌های جنگی است. این اشیاء هفتگانه را نیز که علمای شیعه برای آن خمس قائل شده‌اند و غیر غنیمت است، به دلیلی خارج از آیه، مانند اجماع یا اخبار، از شمول خمس خارج کنیم، مواردی مانند: خمس بر میراث، هدیه، هبه، عسل کوهی، کتیرا و امثال آن. صرف‌نظر از فاضل جواد، که عالم بزرگواری بوده است، آیا هیچ دیوانه‌ای چنین عبارت رسایی را به آن گونه مطالبی که در حاشیة صفحه 80 آمده است آلوده می‌کند؟ کسی که در ابتدای مطلب می‌گوید:

«ظاهر الغنيمة ما أخذت من دار الحرب ويؤيده الآيات السابقة واللاحقة وعلى ذلك حملها أكثر الـمفسرين ظاهرًا»([8]).

محال است که بنویسد:

«إن الغنيمة في اللغة والعرف للفائدة مطلقًا»([9]).

حال هر چه هست، این عبارت در این کتاب است، و به نظر ما هیچ اشکالی ندارد، و با مذاقِ جناب فاضل جواد هم سازش دارد.

به نظر آقای منتقد، این گونه نسبت به فاضل جواد روا نیست، و این حاشیه، که وصلة ناجوری است، متعلق به آقای فاضل جواد است، و ما احتمال می‌دهیم، بلکه یقین داریم که این قبیل حاشیه‌ها، مالِ فضولانی است که این قبیل عقاید، با آراء و اهوائشان ناسازگار است، به خصوص که آنها را به کتاب‌هایی نسبت داده است که ما به برخی از نویسنگان آنها خوشبین نیستیم. با این حال، به خاطر این آقای ردّیه‌نویس از فاضل جواد صرف‌نظر می‌کنیم. اما هرچه هست، این کتاب تألیف یکی از علمای شیعه است، حال می‌خواهد فاضل جواد باشد، یا کس دیگر. ما می‌گوییم در میان علمای شیعه کسانی هستند که می‌توانند تحت تأثیر تعصب نباشند، و حرف حق بگویند، حال هر که باشد، گو باش. به هر صورت، در این ایراد هم چیزی دندانگیرِ آقای منقّد نمی‌شود، و بی‌جهت خود را رسوا می‌کند.

و اما آنچه در «مرآة العقول» از مقدس اردبیلی نقل شده است، همان است که ما در اینجا قبلاً آوردیم.

سپس آقای منقد می‌نویسد:

«و اما این که به گفتة صاحب قاموس استناد کرده است، اولاً: معنایی که در قاموس [برای کلمه غنیمت] آمده است: «الفوز بالشيء بلا مشقّة» اگر بر ارباح مکاسب صادق نباشد، بر غنیمتِ جنگ هم صادق نخواهد بود، زیرا غنیمتِ جنگ هم بدون زحمت به دست نمی‌آید، بلکه زحمتِ آن، از به دست‌آوردن ارباح مکاسب بیشتر است».

واقعاً انسان تعجب می‌کند که چه اشخاصی قلم به دست گرفته و چه مغزهایی در زیر این پارچه‌ها نهفته است. این آقای طالبِ علوم دینی، اگر چه خود را در این جزوه کوچک‌ترین طلاب علوم دینیه خوانده است، و با این جمله خواسته است بفهماند که از من بزرگ‌ترهای بسیاری وجود دارد، ولی خود را حریفِ مرد دانشمندی چون نویسنده کتاب شهید جاوید [صالحی نجف آبادی رحمه الله ] می‌داند، که بر او ردّیه می‌نویسد. اما با تمام این ادعاها نمی‌داند که غنیمت‌های جنگی اگرچه ممکن است گاهی به زحمت عاید مجاهدین شود، لیکن این زحمت هرگز برای به دست‌آوردنِ غنیمت نیست، بلکه هدف اصلی و منظور اساسی از جهاد، تبلیغ رسالت اسلام و گسترش کلمة توحید است، و مسلمانِ مجاهد، همین که قصد جنگ و جهاد می‌کند، منظورش تقرب الی‌الله است. اگر او در این عمل قصد غنیمت کند، نه تنها هیچ فضیلتی بر آن کافری که با وی می‌جنگد ندارد، بلکه خود بت‌پرستی شوم‌تر از اوست، که برای به دست‌آوردنِ مال و منال، پای در رکاب قتال می‌گذارد. حال اگر در جنگ، شهادت نصیب او شود، زهی سعادت، و اگر گاهی غنیمتی به دست افتد، که معلوم است آن مال، بدون زحمت و بلکه بدون قصد به دست او آمده است. پس شامل همان «دستیابی بدون زحمت به یک چیز» است. اما مگر کسی که همه چیز را از جنبة مادی می‌نگرد، می‌تواند این حقیقت را بفهمد که زحمت جنگ، هر چه باشد، کم یا زیاد، برای غنیمت نیست، بلکه برای رضایِ خداست.

آقای ردّیه‌نویس ادامه می‌دهد:

«و ثانیاً برای این که بداند گفته صاحب قاموس، وحی مُنزل و سخن غیر قابل تردید نیست، کافی است که عبارت «تفسیر المَنار» را بیاوریم».

ما به این آقای نویسنده می‌گوییم: آری، گفتة صاحب قاموس، وحی مُنزَل نیست، و ما هم در دانستنِ لغت، به وحی احتیاج نداریم، زیرا قبل از نزول وحی منزل، لغت وجود داشته، و وحی منزل هم به همان لغتِ موجود نازل گشته است. اگر ایشان معتقدند که در فهم لغت باید به کتاب لغتی رجوع کرد که از آسمان نازل شده است، نه به کتاب قاموس، خواهش می‌کنیم لطفاً ما را به آن کتاب راهنمایی کنند، تا دیگر مرتکب این اشتباهات نشویم، که برای فهم لغت به کتاب قاموس و امثال آن مراجعه نماییم.

اما این که برای فهم معنای کلمه «غنیمت»، ما را از کتاب قاموس منصرف نموده و به «تفسیر المنار» ارجاع فرموده‌اند، متأسفانه باید بگوییم هرگز فهم معنای واژة «غنیمت» که در آیات شریفة قرآن آمده است، آن قدر معطل نمی‌ماند، تا پس از هزار و چهارصد سال، تفسیر المنار بیاید آن را معنا کند. «المنار» کتابِ تفسیر است، نه کتاب لغت. حال ‌ببینیم مگر المنار چه تفسیری از غنیمت کرده است، که به دهان این آقای منتقد مزه کرده، و حربة بُرنده‌ای علیه ما به دستش افتاده است. او می‌نویسد:

در این تفسیر، پس از نقل قول صاحب قاموس، می‌نویسد: «كذا في القاموس لكنّه غير دقيق، فالـمتبادر من الاستعمال أنَّ الغنيمةَ والغنم ما يناله الإنسان ويظفر به من غير مقابل مادّيٍّ یبذله في سبيله كالـمال في التجارة».

بدبختانه یا خوشبختانه معنایی هم که نویسنده المنار کرده است، چیزی جز «الفوز بالشيء بلامشقة» نیست، زیرا او می‌گوید:

«غنیمت یا غَنِم، آن است که انسان بدان دست یافته و به چنگ آورد، بدون آنکه در مقابلِ به دست‌آوردن آن، سرمایه‌ای صرف کند، چنان که در تجارت باید صرف مال کند».

پس این هم ایرادِ بیجایی بود.

باز هم آقای منتقد [استادی] ادامه می‌دهد:

«و اما اینکه گفته است غنیمت در آیات قرآن مجید، فقط به معنای غنیمت جنگ آمده است، مانند آیة 69 انفال و 15 فتح و 94 نساء، خوشبختانه یا بدبختانه، در این گفتار هم اشتباه کرده است، زیرا غنیمت در آیه 94 نساء: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا ضَرَبۡتُمۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ فَتَبَيَّنُواْ وَلَا تَقُولُواْ لِمَنۡ أَلۡقَىٰٓ إِلَيۡكُمُ ٱلسَّلَٰمَ لَسۡتَ مُؤۡمِنٗا تَبۡتَغُونَ عَرَضَ ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا فَعِندَ ٱللَّهِ مَغَانِمُ كَثِيرَةٞۚ كَذَٰلِكَ كُنتُم مِّن قَبۡلُ فَمَنَّ ٱللَّهُ عَلَيۡكُمۡ فَتَبَيَّنُوٓاْۚ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ بِمَا تَعۡمَلُونَ خَبِيرٗا ٩٤ [النساء: 94]([10]). به معنای غنیمتِ جنگی نیست».

آری، خوشبختانه برای من و بدبختانه برای شما که در اینجا هم کلمه ﴿مَغَانِمُ كَثِيرَةٞ به معنای همان غنیمت جنگی است، زیرا تمام مفسرین متفقند که این آیه درباره یکی از سرداران اسلام، که «اسامة بن زید» یا دیگری باشد، نازل شده که مردی را که اظهار اسلام کرده بود، در جنگی یا مسافرتی به انگیزه تصاحبِ مال او کشتند، و آیه از نیت سوء آنان خبر می‌دهد، که مرد مسلمانی را به نیتِ مال دنیا کشته‌اند. از آنجا که این، اولین خطا بود، لذا انذار می‌کند که بعد از این، چنین کاری نکنند، و چون جویای غنیمت‌ها هستند، خدا برایشان غنیمت‌های بسیاری آماده کرده است. در تفسیر این آیه در کتب تفاسیر آمده است که: «عدةٌ من ‌الله...». پس این وعده‌ای است که خدا بدیشان می‌دهد، و بعد از آن، بدین وعده وفا کرد، آنجا که در آیه20 سوره فتح می‌فرماید:

﴿وَعَدَكُمُ ٱللَّهُ مَغَانِمَ كَثِيرَةٗ تَأۡخُذُونَهَا فَعَجَّلَ لَكُمۡ هَٰذِهِۦ وَكَفَّ أَيۡدِيَ ٱلنَّاسِ عَنكُمۡ.... [الفتح: 20].

«و خدا به شما غنيمت‌هاى فراوانِ [ديگرى] وعده داده كه به زودى آنها را خواهيد گرفت و اين [پيروزى] را براى شما پيش انداخت و دست‌هاى مردم را از شما كوتاه ساخت...».

و چون آیه: ﴿فَعِندَ ٱللَّهِ مَغَانِمُ كَثِيرَةٞ در سورة نساء است که در مرتبه نزول، سوره 93 است، و سورة فتح، 112. پس در فاصلة این مدت، خداوند به وعدة خود وفا کرد، و غنیمت خیبر، فتح مکه، غزوه حنین، سقیف و هوازن را به مسلمین عطا کرد، که در آن، بیش از بیست‌وچهار هزار شتر و چهارصد هزار گوسفند و سایر اشیاء نصیب لشکر اسلام شد. و گرنه، ﴿فَعِندَ ٱللَّهِ مَغَانِمُ كَثِيرَةٞ چه چیز است که مسلمانان بدان دل خوش دارند، جز غنیمت جنگ؟

شاید چون دیده است در بعضی تفسیرها نوشته‌اند: «أي في مقدوره فواضلُ ونعمٌ ورزقٌ» تصورکرده است که مراد از «مغانم» در اینجا، آن است که در نزد خدا فواضل و نعمت‌ها و روزی است، اما از آن غافل بوده که:

اولا، آیه در موردِ وضع و حالی است که مسلمانی را به هوای غنیمت کشته‌اند.

ثانیاً، آیه در مقام «وعدة نِعمَ البَدَل» است.

ثالثاً: آیه در میان آیات قتال است و قتلی هم واقع گشته است.

رابعاً: فواضل و نعمت‌ها و رزقی که در نزد خداست، اگر عاید اینان نشود، چه فایده دارد؟ همه چیز در نزد خداست به من و تو چه ربطی دارد؟

خامساً: آنچه خدا به ایشان داد، جز غنیمت بسیار چه بود؟

پس آقای عزیز خیلی فریب الفاظ را مخورید، و شعور خود را هم برای فهم آیات به کار ببرید:

﴿أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ ٱلۡقُرۡءَانَ أَمۡ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقۡفَالُهَآ ٢٤ [محمد: 24].

«آيا به آيات قرآن نمى‏انديشند يا [مگر] بر دل‌هايشان قفل‌هايى نهاده شده است».

آنگاه آقای رد نویس نوشته است:

«و اما این که گفته است: قبل و بعد آیة خمس، حاکی است که مقصود از غنیمت در آن آیه، غنیمت‌های جنگی است، پاسخ این حرف در کلمات بزرگان ما، از پیش داده شده است که: «العبرة بعموم الوارد لا بخصوص الـمورد»([11]).

ما در پاسخ ایشان می‌گوییم که آنچه متنِ قرآن و سیاق آیات نشان می‌دهد، این آیه، مربوط به غنیمت‌های جنگی است، و آنچه سیرة رسول‌الله صل الله علیه و آله و سلم  و مسلمانان صدر اول گواه است، این آیه مربوط به غنیمت‌های جنگی است، و آنچه تاریخِ اسلام گواهی می‌دهد، هیچ روزی در میان خلفا، سخن از این نبوده است که این آیه، غیر از غنیمت‌های جنگی، معنای دیگری داشته باشد، تا پس از سیصد سال بعد از نزول قرآن، هنگامی که به دسیسه و فتنه‌انگیزیِ دشمنان اسلام، اختلاف و جدایی در بین مسلمانان افتاد، و فِرَق و مذاهب گوناگون برخلاف نظرِ شارع اسلام در این دین مبین پیدا شد، این گونه سخنان پیش آمد.

پس اگر بزرگان شما چنین سخنانی آورده‌اند، آنجا که سخنان ایشان برخلاف حقیقت یا تعدّی باشد، ما را با آنان کاری نیست، و اصولاً ما بزرگانی جز خدا و رسول صل الله علیه و آله و سلم  نداریم. آن بزرگانِ دیگر، ارزانی شما باشند، زیرا ما به خدا پناه می‌بریم از این که از کسانی باشیم که به نصّ قرآن، در فردای قیامت در آن صحرای پُر وحشت، هنگامی که رسول بزرگوار فریاد برمی‌آورَد که:

 

﴿وَقَالَ ٱلرَّسُولُ يَٰرَبِّ إِنَّ قَوۡمِي ٱتَّخَذُواْ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانَ مَهۡجُورٗا ٣٠ [الفرقان: 30].

«... پروردگارا، قوم من اين قرآن را رها كردند».

ما در توجیه تأویلاتِ نامربوطِ خود بگوییم:

﴿...رَبَّنَآ إِنَّآ أَطَعۡنَا سَادَتَنَا وَكُبَرَآءَنَا فَأَضَلُّونَا ٱلسَّبِيلَا۠ [الأحزاب: 67].

«... پروردگارا، ما از سران و بزرگتران خويش اطاعت كرديم و ما را از راه به در كردند».

سپس این نویسنده برای اثبات مدّعای خود، که آیة غنیمت شامل همه آن چیزهایی است که امروز از آن خمس می‌گیرند، نام یکصد نفر یا یکصد مورد از کسانی را که از این آیه برای اثبات خمس استفاده کرده‌اند، در جزوة خود ردیف کرده است، که بدبختانه، بعضی از آنان از عامّه‌اند، و هرگز به خمس آنچنانی معتقد نیستند، و از کلماتشان نیز چیزی به دست نمی‌آید، که مؤیّدِ این معنا باشد. جالب اینجاست که برخی از این افراد را چند مرتبه نام برده است، تا بتواند یکصد نفر تحویل دهد، مثلاً: شیخ صدوق را چهار مرتبه، شیخ مفید را دو مرتبه، شیخ طوسی را شش مرتبه، محقق را دو مرتبه، علامة حلی را دوازده مرتبه، فاضل مقداد را دو مرتبه، شهید ثانی را دو مرتبه، شیخ یوسف بحرانی را دو مرتبه، شیخ عبدالله ممقانی را سه مرتبه، سید علی رامهُرمزی را دو مرتبه. هر کدام از این افراد در کتاب‌های خود، با عباراتی نظیر «نحن نتعدی»([12]) و «یُمکنُ الاستدلال»([13]) خواسته‌اند از آیة شریفه به مقصودِ خود استدلال کنند. عده‌ای از این صدنفر، یا صد مورد، برخلافِ نظر او و به اصطلاح خودِ او، به زیان او بوده و متوجه نشده است. چون آنچه در دو صفحة 8 و27 از «زُهری» و «معیار اللّغة» در معنی کلمة غنیمت آورده است که: «الفوز بالشيء بلا مشقة»، در صفحة 10 از ابن‌فارس: «إفادة شيء لم يملك»، در دو صفحة 13 و 16 از «زمخشری» و «ابن منظور»: «لك غنمةٌ وعليه غرمةٌ»، و در صفحه 21 از مجلسی اول، «یک احتمالش این است که غنیمت عام باشد»، در صفحة 24 از شیخ اسماعیل حقّی: «الغنم الفوز بالشيء وأصل الغنيمة إصابة الغنم من العدوّ ثمّ اتّسع وأطلق على كلّ ما أُصيب منهم كائناً ما كان»([14])، در صفحه 26 از «منتهی الإرَب»: «غنم به ضمّ، غنیمت و پیروزی به چیزی بی‌دسترنج، یا غنم در حصول چیزی بی‌دسترنج به دست آید، و بس در غنیمتِ مال که ازحربِ کفار دستیاب گردد»، در صفحة 27 گفتة «فرید وجدی» که: «غَنِمَ الشیءَ فازَ بِه»([15]). بنابراین، از این یکصد نفر یا یکصد مورد، در حدود چهل نفر یا چهل مورد آن، از فهرست خارجند، و ده نفر با او مخالف. این ده نفر کسانی هستند که همان سخن ما را می‌گویند، و ادعای ما را اثبات می‌کنند، که می‌گوییم: «غنیمت مخصوصِ جنگ است»، یا چنان که قاموس گفته: «الفوز بالشيء بلامشقة».

و اما برای ردیف کردن پنجاه نفر یا پنجاه مورد دیگر، که با کلمات «یمکن الاستدلال، ونحن نتعد» خواسته‌اند از آیة شریفه به مقصود خود استدلال کنند، یادآور می‌شویم که: «هزار کلاغ را با یک کلوخ می‌توان راند»، و کسانی که اتکاء به آیات قرآن و سنت پیامبر صل الله علیه و آله و سلم  و سیره جمیع مسلمانان صدر اول دارند، از ردیف‌شدن صدها هزار نفر از کسانی که آراء خود را در مقابل قرآن عرضه می‌دارند، وحشتی به خود راه نمی‌دهند، بلکه اگر تمام جهانیان به مطالبی روی آورند، مؤمنینِ به قرآن را، به ایشان اعتنایی نیست.

***

 آقای استادی می‌گویند که چرا ما گفته‌ایم: «فقهای اسلام از عامه و خاصه، در معنای غنیمت اختلاف ندارند، که کلمة «غنیمت» در آیة شریفه، مربو‌ط به غنیمت جنگ است». اما توجه نداشته‌اند که ما نگفته‌ایم هیچ یک از علماء آن را به سایر اشیاء تعمیم نداده‌اند، و لذا متحمّل این همه زحمت شده‌اند. بنابراین، ما پاسخ پندارهای ایشان را در مراتب ذیل خلاصه می‌کنیم:

1- ما هرگز نگفته‌ایم که همه فقهای عامه و خاصه، کلمة غنیمت را منحصر به غنیمت‌های جنگی کرده‌اند، و نباید هم بگوییم، زیرا ما نیز بیشتر کتب فقهی را مطالعه کرده‌ایم، و به شیوة آنها آشناییم. به همین جهت، در ابتدای سخن گفته‌ایم: این کلمه برای برخی از بهانه‌جویان دستاویز شده است، که در مقصد خود بدان متمسک شوند. اما چنان که می‌بینیم، باز هم بسیاری از فقهای شیعه تمسک به این آیه را در خمس «اشیاء سبعه» جایز نمی‌دانند، و آن را به اجماع و اَخبار حواله می‌کنند. آنانی هم که تمسک می‌کنند، معتقدند می‌توان به این آیه استدلال کرد، یا صریحاً می‌گویند: «ما ناچار به فراتر رفتن از معنای این کلمه هستیم، یعنی نمی‌توانیم به همان معنایی که آمده است، اکتفا کنیم، زیرا در چنین حالی، دلیلی برای گرفتنِ خمس کذایی نداریم، لذا معانی متعددی برای آن قائلیم».

در ضمن، ما به هیچ دلیلی نمی‌توانیم دستة دوم را که صریحاً می‌گویند: «ما از معنای ظاهری آیه تعدّی می‌کنیم و به معنای واقعی آن کاری نداریم»، بر دستة اول ترجیح دهیم، که همان معنایی را درمی‌یابند که ما از آیه می‌فهمیم، مگر این که به قول موریس مترلینگ بگوییم:

«این دسته از روحانیون چنان این سخنان خود را جدی می‌گویند، که گویی ناهار را با خدا صرف کرده‌اند».

زیرا دلیلی از لغت و کتاب و سنت بر گفتة خود ندارند، و وجدان، تاریخ، لغت، کتاب، سنت و سیره، بر خلاف ایشان است.

2- معتقدیم که در کتاب خدا و سنت رسول‌ الله صل الله علیه و آله و سلم  از چنین خمسی که اکنون ادعا می‌شود، اثر و خبری نیست. پیامبر اسلام، چون زرتشت و بودا نیست، که سیره مقدسش در ظلماتِ اعماق قرون و اعصار گم شده باشد. ایشان بیش از بیست و سه سال در میان مسلمانانی می‌زیست، که از ابتدای بعثت تا زمان رحلت حدود یک میلیون نفر بوده‌اند، و چنان شهرت و عظمتی داشت که در زمان حیات شریفتش، به شش نفر از اعاظم و پادشاهان دنیا نامه فرستاد و آنان را به دین خود دعوت کرد. پس چنین کسی، هرگاه خمسی بدین صورت از کسی گرفته باشد، بر مردم، و لااقل، بر پیروان و صحابه بسیارش، مخفی نمی‌ماند، چنان که در تاریخِ زندگی آن حضرت و مسلمانان صدر اول و خلفای او، کوچک‌ترین نشانه‌ای از این خمس نیست، و تا حدود سیصد سال، هیچ آثار کتبی و تاریخی یافت نمی‌شود که مسلمانی چنین ادعایی کرده باشد.

3- این ادعاها از زمانی شروع می‌شود که تفرقه‌اندازان در وحدت اسلامی، توانسته‌اند فرقه‌هایی از اسلام جدا کنند، و مذاهب گوناگونی پدید آورند، که یقیناً روحِ اسلام از این تفرّق و تشتت بیزار است.

4- بر فرض قبول، این کیفیت، چنان که درمتن کتاب آورده شده، لکة ننگی است بر دامن شریعت، چرا که پیامبرخدا صل الله علیه و آله و سلم  که بنا بر سنّتِ انبیای پیش از خود و به نصِ هشت آیة قرآن، از مطالبه اجرِ رسالت ممنوع است، هرگز خمسی را برای قوم و خویشان خود تعیین نمی‌کند، که یک‌پنجم درآمدِ مردم روی زمین باشد، و بر هیچ عاقلی پوشیده نیست که تصدیق این معنی، ضربتی است بر پیکر اسلام.

5- دیدیم که تمام یا بیشترِ اخبار و احادیثِ وجوب خمس -چنان که در متنِ کتاب آمد- از ضعفا و غالیان است، و این روایات در زمانی جعل و منتشر شدند که هر یک از این غالیان و جاعلان، با حضورِ ائمه قادر بودند که هزاران حدیث از قول آن بزرگواران بسازند، چه رسد به پس از فوت ایشان. با وجودِ این جعل و دسیسه، باز هم می‌بینیم که در همة آنها، خمس بر شیعیان تحلیل شده است. اگر هم فرضاً در زمان حیاتشان به این گونه چیزها احتیاج داشتند، امروزه که دیگر در قید حیات نیستند، چرا و چگونه به نام ایشان این خمس از شیعیان گرفته می‌شود؟

6- واژة غنیمت، که در لغت به معنای مالی است که بی‌رنج به دست آید و در اصطلاح شرع، اموالی است که از کفار محارب عاید مسلمین می‌شود، چرا از هر پیرزن فقیر و هر حمّال هیزم‌کش و کارگر زحمتکش و افرادی چنین گرفته می‌شود، در حالی که «اَوساخُ اَیدی النّاس» [چرک‌های دست مردم یا صدقات] بر پیامبر و خانواده‌اش حرام است و این آخوندها به نام آن بزرگوار آن را می‌گیرند؟

7- معلوم نیست این آقایان، آیه 41 سوره انفال را -که عقل و وجدان و تاریخ و قرآن گواهی می‌دهند که مقصود از آن غنیمت‌های جنگی است- به چه علت از حقیقتِ خود خارج کرده‌اند، و با کلماتی چون «یُمکن» و «نحن نتعدی» و امثال آن، کش داده‌اند و به مقصود خود مربوط می‌کنند.

اگر بخواهیم از چنین کسانی تبعیت کنیم، دچار همین وضعی می‌شویم که اکنون هستیم، زیرا دیر زمانی است که این تعدیات و تجاوزات، به قرآن راه یافته است، و امروز هم شاهد این تجاوزات و تعدیات هستیم، و چنان که می‌بینیم، نتیجه‌ای جز ذلت و نکبت برای مسلمانان به بار نیاورده است، گذشته از آن که خُسران آخرت را نیز به یقین در پی خواهد داشت.

ما از این قبیل تعدیات در مطالب دینی خود همیشه دیده و می‌بینیم، و متأسفانه یا خوشبختانه، نمی‌توانیم آنها را بپذیریم، زیرا خدای متعال، ما را از تعدّی و قبول آن برحذر داشته است، چنان که می‌فرماید:

﴿...وَمَن يَتَعَدَّ حُدُودَ ٱللَّهِ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ [البقرة: 229].

«... و كسانى كه از حدود احكام الهى تجاوز كنند آنان همان ستمكارانند».

﴿وَمَن يَعۡصِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَيَتَعَدَّ حُدُودَهُۥ يُدۡخِلۡهُ نَارًا خَٰلِدٗا فِيهَا وَلَهُۥ عَذَابٞ مُّهِينٞ ١٤ [النساء: 14].

«... و كسانى كه از حدود احكام الهى تجاوز كنند آنان همان ستمكارانند».

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تُحَرِّمُواْ طَيِّبَٰتِ مَآ أَحَلَّ ٱللَّهُ لَكُمۡ وَلَا تَعۡتَدُوٓاْۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ ٱلۡمُعۡتَدِينَ ٨٧ [المائدة: 87].

«اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد چيزهاى پاكيزه‏اى را كه خدا براى [استفاده] شما حلال كرده حرام مشماريد و از حد مگذريد كه خدا از حدگذرندگان را دوست نمى‏دارد».

﴿وَمَن يَتَعَدَّ حُدُودَ ٱللَّهِ فَقَدۡ ظَلَمَ نَفۡسَهُۥ. [الطلاق: 1].

«... و هر كس از مقررات خدا [پاى] فراتر نهد قطعا به خودش ستم كرده است...».

اگر خمس کذایی را قبول داشته باشیم، که حقاً سندی جز اخبار ندارد، و اخباری را که در تحلیل خمس بر شیعیان وارد شده حکم خدا بدانیم، زیرا آن را از ناحیه امامانی مدعی‌اند که قطعاً جز حکم خدا نمی‌گفتند، و در چنین صورت تحلیل ایشان را نادیده بگیریم، آیا مشمول آن آیة شریفه نیستیم که طیباتِ حلال خدا را بر خود حرام کرده‌ایم؟

متأسفانه نه تنها در فروع و احکام به قرآن تجاوز و تعدی شده است، بلکه بیش از آن به اصول و اعتقادات تعدی کرده‌اند و می‌کنند. شما اگر اهل مطالعه باشید و در اخبار و آثار دقت نمایید، می‌بینید این فرقه‌های گوناگونی که به روشنیِ چشم دشمنان اسلام، به مرور زمان در این امّت واحده پیدا شده و شیرازه وحدت اسلامی را از هم گسیخته‌اند، هرکدام به نحوی به قرآن تجاوز کرده و مقاصد سوء خود را با چنین دلایلِ سست و ضعیف پیش برده‌اند، که متأسفانه ما نمی‌توانیم به شرح آن در این مختصر بپردازیم. صرف‌نظر از اینکه پیدایش این فرقه‌های جدا شده از اسلام، به دسیسه و مکر دشمنان اسلام انجام گرفته است، هر چند عامل و آلت آن خود مسلمان‌ها بوده‌اند. نیز پاره‌ای از عقاید زشت و مخالف اصول مسلّم اسلام در پاره‌ای از فِرَق با استناد و التصاق، یا به عبارتی، تجاوز و تعدّی به روح آیات قرآنی پیدا شده و همه روزه به رنگی نو به نو تجدید و تأیید می‌شود. مثلاً در همین فرقه‌ای که اکنون به «شیعة امامیه» معروف است، برخی آراء بی‌اساس وجود دارد، که نه تنها ربطی به اسلام ندارد، بلکه هدف مشخصِ اسلام و قرآن، مبارزه با این آراء و اهواء است.

از آن جمله، «ولایت تکوینی» است، که برای ائمة اثناعشر علیهم السلام  قائلند. این عقیده، در روزهای نخست، از غالیان بی‌دین و ایمان، که از ناحیة دشمنان اسلام تأیید و تشویق می‌شدند، ریشه گرفته است. لیکن خود ائمه تا آنجا که دسترسی داشتند، با آن به مبارزه پرداختند. پس از ایشان، شیعیان صحیح الإعتقاد، دارندگان چنین عقایدی را به غلّو نسبت داده و آنان را از بین مسلمانان طرد، و از شهر و دیار اسلامی خارج می‌کردند، که کتب رجال شرح حال بعضی از این افراد را چون «سهل بن زیاد»، «محمد بن سنان»، «احمد بن هلال»، «معلّی بن خنیس» و «قاسم بن عبدالله البطل» درج کرده است. این روند غلو و گزافه‌گویی تا بدانجا پیش رفت که به نقل شیخ مفید، شیعیان قم معتقد بودند که ائمه بیشتر احکام را نمی‌دانند، و به رأی و ظنون پناه می‌برند. همچنین به گفته مجلسی، شیعیان معاصر ائمه، ایشان را فقط علمای ابرار می‌دانستند، و نیز کسی که سهو را درباره پیامبر قائل نباشد، غالی می‌شمردند، و غالی به نصّ احادیث وارده از ائمه، بدتر از یهود و نصاری و مجوس و مشرک است. اما بعداً به هر اندازه که شیعه قدرت پیدا کرده و توانسته است خود را از مسلمانان دیگر جدا کند، در اعتقادات خود نسبت به ائمه غلّو کرده و آنان را تا مقام خدایی بالا برده است، تا جایی که یکی از نویسندگان کتب رجال - شیخ عبدالله مامقانی- در کتاب معروف خود «تنقیح المقال» هر جا که به نام کسی می‌رسد که علمای گذشتة شیعه او را غالی شمرده‌اند، به دفاع از او برخاسته و می‌گوید:

«دارای این عقیده را غالی‌شمردن، عقیدة شیعیان قدیم بود، اما اکنون این عقیده (غلّو) از ضروریات مذهب شیعه است، که یعنی آنچه علمای سلف شیعه غلو می‌شمردند، آن از ضروریات امروزة مذهب شیعه است».

معلوم می‌شود که مذهب شیعه بدون این که در این فاصله پیامبر و امامی داشته باشد، خودبه‌خود رشد کرده، تا به این حد رسیده است.

تو گویی که این طایفه، دین را عبارت از ستایش اشخاص معلومی می‌شمارند که علی الدوام، باید مردم به یاد آنان باشند، و در مدایح آنان، از پیش خود چیزهایی ببافند، و به دشمنان خیالی ایشان نیز لعنت کنند، و دیگر هیچ. و همه روزه کتاب‌هایی منتشر سازند در ولایت تکوینی آنان، و بدگویی کسانی که به چنان موهوماتی معتقد نباشند، آثاری مانند: «أمراء هستی»، «تجلی ولایت» و «بحثی در ولایت»، و در اثبات این قبیل مطالب بی‌فایده، متشبث به آیات قرآن شوند و به قول خودشان، آن را از موردِ خود خارج کرده و بدان تعدّی کنند. با اینکه غالیان دین، هزاران از این کتاب‌ها نوشته‌اند، کم‌ترین نتیجه‌ای از آن نبرده‌اند، زیرا موضوعِ عملی ندارد. ولایتِ علی علیه السلام  اگر خلافت باشد، که دیگر اثبات آن فایده‌ای برای او ندارد، زیرا نه خلافتی هست، و نه ابوبکر و عمری که از ایشان گرفته شود و به علی تسلیم گردد. اگر مراد، دوستیِ آن‌حضرت است، کدام مسلمان، بلکه کدام انسانِ با وجدان است، که علی را که دارای آن همه کمالات نفسانی بود، دوست نداشته و دشمن دارد. صرف‌نظر از این که امروز دوستی و دشمنی با آن حضرت چه فایده و ضرری دارد، آن روز که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم  آن همه سفارش به دوستی با علی می‌کرد، و از دشمنی او برحذر می‌داشت، نظرش آن بود که آن جناب را در آن همه گرفتاری و گرد و غبار اختلاف و تشتت، تنها نگذارند. امروز دوستی آن‌حضرت نفعی به او نمی‌رساند، و دشمنی‌اش ضرری. اما اگر مراد، دوستی فضایلِ اوست، تا شاید مردم بدان فضایل رغبت کنند، متأسفانه بیشترِ تبلیغ‌کنندگانِ این دوستی، خودشان فاقد، و بلکه، ضد آن فضایلند.

در هر صورت، اگر امامت، معنی راهنماییِ راه خدا باشد، کسی آن را از علی علیه السلام  نگرفته و نمی‌تواند بگیرد، و اگر مقصود از ولایت وی این است که او متصرّف در کون و مکان، و مدبّر امور زمین و آسمان است، این خود کفری است صریح. زیرا فرضاً که آن جناب دارای ولایتی چنین باشد، چه نفعی به حال اینان دارد؟ علی که خویشاوند آنان نیست که از فضایل خود بهره‌ای به ایشان ببخشد، هر چند که آن جناب، نه به پسرخاله، و نه حتی به برادر و فرزندانش نیز از این ولایت چیزی نمی‌بخشید، و نمی‌توانست ببخشد. زیرا چنین ولایتی، بخشیدنی نیست. علاوه بر آنکه، هیچ فایده‌ای برای معتقدین آن ندارد، بلکه این عقیده، زیانِ دنیوی و خسران اخروی در پی دارد. از آن جهت که در دنیا سایر مسلمانان، شیعه را مشرک دانسته و تا سرحد امکان در صدد آزار و اذیت ایشان می‌باشند، و مال و جان و ناموسشان را بر خود حلال می‌شمارند. اما خسران اخروی آن، این است که چنین عقیده‌ای، اگر شرک صریح نباشد، حداقل شرک خفیّ است، و گناه شرک، هرچه باشد، نابخشودنی است. اگر عقلاً و وجداناً علی متصرّف در کَون و مکان و مدبّر زمین و آسمان نباشد، چه ضرری برای او دارد، و چه ننگ و خفّتی برای شیعیان او و چه نقصی برای عالم وجود است؟ عجیب آن است که ولایت تکوینی را از آی: ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ.... بیرون می‌آوردند، اما مثل این که اخیراً بعد از هزار سال متوجه شده‌اند که کافی نیست که این آیه را برای رسیدن به منظورشان به عنوان مدرک ارائه کنند، زیرا مرجع ضمیرِ «کُم» در این آیه، مؤمنین هستند، و اگر بنا باشد خدا و رسول و علی، فقط بر مؤمنین ولایت تکوینی داشته باشند، پس برکفار و سایر موجودات ندارند، لذا نمی‌توان در ولایت تکوینی بدان آیه دل بست.

أخیراً یکی از آنان به آیه 41 سوره رعد متشبث شده است:

 ﴿وَيَقُولُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ لَسۡتَ مُرۡسَلٗاۚ قُلۡ كَفَىٰ بِٱللَّهِ شَهِيدَۢا بَيۡنِي وَبَيۡنَكُمۡ وَمَنۡ عِندَهُۥ عِلۡمُ ٱلۡكِتَٰبِ ٤٣ [الرعد: 43].

«و كساني كه كافر شدند مي‌گويند تو فرستاده نيستي بگو كافي است خدا و آن كس كه نزد او علم كتاب است ميان من و شما گواه باشد».

 و از این آیه، ولایتِ تکوینی را بیرون آورده است. خلاصة سخن او این است که چون به موجب بعضی احادیث، مراد از ﴿وَمَنۡ عِندَهُۥ عِلۡمُ ٱلۡكِتَٰبِ علی علیه السلام  است، و مراد از ﴿قَالَ ٱلَّذِي عِندَهُۥ عِلۡمٞ مِّنَ ٱلۡكِتَٰبِ آصف برخیا می‌باشد، و آصف قادر بود با علم کتاب، تخت بلقیس را از سرزمین سبأ به فلسطین بیاورد، لذا ولایت تکوینی دارد. پس علی که تمام علم الکتاب را دارد، ولایت تکوینیِ تام و مطلق دارد.

به این عاشقان ساختن ولایت تکوینی باید گفت: اولاً، به چه دلیلی جز چند خبر و حدیث غیر صحیح و مجعول که از یک مشت جعّال غالی و کذّاب، در کتب اخبار باقی مانده است، مراد از ﴿وَمَنۡ عِندَهُۥ عِلۡمُ ٱلۡكِتَٰبِ علی است؟ بنده با دقت، تمام آن احادیثی را که سند داشت، مطالعه و تحقیق کردم، حتی یک حدیث صحیح در تمام آنها از حیث سند یافت نشد و اکثر راویان آن ضعیف و غالی و کذابند، تا چه رسد به متن آنها که خود گواه برکذب خود است. ثانیاً، آیة مزبور همچون ده‌ها آیة دیگر است که برای اثبات نبوت پیامبر اسلام، از علمای یهود و نصاری و کتب انبیای پیشین دلیل و شاهد می‌آورد. چنان که اولین آیه‌ای که گزارش می‌کند که اهل کتاب، پیامبر بزرگوار اسلام صل الله علیه و آله و سلم  را می‌شناسند، و علمای ربانی آنان بدان گواهی می‌دهند، آیات شریفة 193 تا 197 سورة شعراء است که به تصدیق تمام دانشمندان علوم قرآنی، چهل و پنجمین سورة نازل شده بر پیامبر در مکة معظمه است، که صریحاً در آن نام علمای بنی اسرائیل برده شده، و ایشان را به گواهی بر صدق نبوت خود شاهد گرفته است:

﴿وَإِنَّهُۥ لَفِي زُبُرِ ٱلۡأَوَّلِينَ ١٩٦ أَوَ لَمۡ يَكُن لَّهُمۡ ءَايَةً أَن يَعۡلَمَهُۥ عُلَمَٰٓؤُاْ بَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ ١٩٧[الشعراء: 196-197]

«و [وصفِ] آن در كتاب‌هاي پيشينيان آمده است (196) آيا براي آنان اين خود دليلي روشن نيست كه علماي بني‏اسرائيل از آن اطلاع دارند».

یعنی در همان ابتدای بعثت رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم  [15 سال قبل از آنکه سوره رعد در مدینه نازل گردد] سوره شعراء در سال چهارم بعثت در مکه نازل شده است. پس این آیات، در هنگامی به رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم  نازل شده که علی علیه السلام  هنوز به سن پانزده سال که بلوغ شرعی است نرسیده بوده است و فقها چنین سنّی را برای شهادت اموری که خیلی کم اهمیت‌تر از تصدیق نبوت است، در فقه اسلامی کافی نمی‌دانند.

آیات بسیاری در قرآن مبیّن این حقیقت است که علمای یهود و نصاری پیامبر اسلام را می‌شناختند و بسیاری از ایشان به آن حضرت ایمان آوردند. و قرآن 15 سال قبل از نزول آیه 41 سورة رعد، در آیه 197 سورة شعراء صریحاً می‌فرماید:

﴿ أَوَ لَمۡ يَكُن لَّهُمۡ ءَايَةً أَن يَعۡلَمَهُۥ عُلَمَٰٓؤُاْ بَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ ١٩٧ [الشعراء: 197].

آیا کافی نیست که تفسیر ﴿وَمَنۡ عِندَهُۥ عِلۡمُ ٱلۡكِتَٰبِ علی علیه السلام  نیست، و مراد از آن، همان دانشمندان اهل کتابند؟ آیا جایز است که شخصی عاقل و بالغ، این گونه با آیات خدا بازی کند، و خود را در نزد دانایان مسخره نماید، و از چنین آیه‌ای ولایت تکوینی بیرون بیاورد؟

در تاریخ اسلام، شواهد بسیاری هست که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم  در گواهی صدق نبوت خود، منکرین را حواله به علمای یهود و نصاری می‌کرد، و قضیة اسلام آوردنِ «عبدالله بن سلام» از بارزترین آنهاست. آیا کوچک‌ترین دلیل یا حتی حدیث دروغی وجود دارد که رسول خدا برای اثبات نبوت خود، مردم را به گواهی علی علیه السلام  حواله دهد؟ آیا عقلاً ممکن است مردمی که پیامبر را به رسالت تصدیق نمی‌کردند، بشارت و گواهی علی را، که در آن هنگام کودکی 14 ساله بود، برای قبول رسالت آن‌حضرت بپذیرند؟ آیا پیامبر چنین امری را به علی احاله داده‌است؟ مردمی که خود پیامبر را تصدیق نمی‌کردند، چگونه گواهی علی را می‌پذیرفتند؟ آخر نباید آن قدر تاخت، و به قول اینان، با تمسک به «نحن نتعدي منه» از حد سخن تجاوز نمود، که گوینده را مسخره کنند و قول احمد کسروی را باور کنند که:

«مذهب شیعه از نخستین روز با عقل و خرد ارتباطی نداشته و ندارد».

وانگهی معجزات انبیاء چه ربطی به ولایت تکوینی دارد؟ بزرگ‌ترین معجزات، که هیچ گونه تأویل‌بردار نیست، معجزة حضرت موسی بن عمران علیه السلام  است، که عصای چوبی‌اش اژدها می‌شد، درحالی که در انجام این عمل، شخص موسی هیچ دخالتی نداشت، و به نص آیات شریفة قرآن، موسی از آن بی‌خبر بود، و از وقوع چنین حالتی ترسید و نمی‌دانست سرانجام چه می‌شود، چنان که در آیات 19 تا 21 سوره طه و آیه10 سوره نمل گزارش شده است، که به روشنی معلوم می‌شود هنگامی که موسی عصای خود را انداخت و دید که چون جانوری می‌جنبد، از ترس، پا به فرار گذاشت، زیرا نمی‌دانست که آن عصا به چنان صورتی درخواهد آمد. آیا ولایت تکوینی همین است؟ حتی هنگامی که در مقام ارائه حجّت با ساحران فرعون برآمد، باز هم می‌ترسید که نتواند از عهدة امری که به دستور پروردگارش به انجام آن مأموراست، آشکارا معجزه انجام دهد. چنان که آیه 67 سوره طه می‌فرماید:

﴿فَأَوۡجَسَ فِي نَفۡسِهِۦ خِيفَةٗ مُّوسَىٰ ٦٧ [طه: 67].

«و موسي در خود بيمي احساس كرد».

تا این که به وسیلة وحی، خدا به او اطمینان می‌دهد که تو پیروزی، چنان که در آیه 68 می‌فرماید:

﴿قُلۡنَا لَا تَخَفۡ إِنَّكَ أَنتَ ٱلۡأَعۡلَىٰ ٦٨ [طه: 68].

«گفتيم مترس كه تو خود برتري».

همچنین تمام انبیاء که در تمام موارد، دست دعایشان به طرف خدا بود و عاجزانه از او امری را درخواست می‌نمودند، اگر خدا صلاح می‌دانست، آن امر صورت می‌گرفت، و گرنه، خیر.

اما در خصوص اولیای خداوند، کمترین دلیلی وجود ندارد که از ایشان معجزه‌ای صادر شده باشد، زیرا به آن نیازی نبوده است. حضرت علی و اولاد پاکش علیهم السلام  مدّعی چیزی نبودند که اثبات آن، به معجزه صورت گیرد، و تاریخ هیچ گونه ادعایی را از ایشان ضبط نکرده است، و هیچ روزی در ملأ عام ادّعای هیچ مقامی - از قبیل آنچه که امروز شیعیان غالی به آنان نسبت می‌دهند- ننموده‌اند. تمام آنچه در کتاب‌هایی چون «عیون المعجزات» و «مدینة المعاجز» و امثال آن آمده است، مفتریاتی است عاری از صدق و راستی. اگر کراماتی مانند استجابت دعا یا حل مشکلی از مسائل دین بود، چیزی نبود که منحصر به ایشان باشد. کسی نمی‌داند این جنونِ معجزه‌‌تراشی و ولایت تکوینی ساختن، چه دردی را دوا می‌کند، و چه انگیزه‌ای دارد، جز استهزاء و استخفاف حقایق دین.

علی علیه السلام  از فضایل اخلاقی و کمالات انسانی چه کم دارد، که با این فضیلت‌تراشی‌ها می‌خواهند کمبودِ آن را جبران کنند؟ علی امام مسلمانان است، یعنی امامی که باید در گفتار و کردار، از او پیروی کرد. او به عنوان یک الگوی تربیت ‌شده اسلام برای همه است، و خدا از مسلمانان می‌خواهد که مانند او، تا آنجا که می‌توانند از اسلام پیروی کنند. یعنی دین اسلام قادر است افرادی همچون علی بپرورد. پس مسلمانان باید همچون آن‌حضرت، تابع واقعی و حقیقی قرآن باشند. آیا معنی امام غیر از این است؟ آیا آن شخصی که متصرّف در کون و مکان و مدبّر امور زمین و آسمان است، می‌تواند امام متبوع مسلمانان باشد؟ و خدا - العیاذ بالله- آن قدر ظالم است که در قیامت، از مردم مؤاخذه کند که چرا شما چون علی که اما‌متان بود رفتار نکردید، آن علی که ولایت تکوینی داشت و متصرّف در کون و مکان بود؟ خدایا، این چه جنون و حماقتی است!.

در خاتمه می‌گوییم که ایراد و اشکالی که آقای رضا استادی به کتاب خمس وارد کرده‌اند، چنان که گذشت، چنگی به دل نمی‌زند، و مثل این که بی‌جهت متحمّل این همه زحمت شده‌اند. اگر گفته شده که فقهای عامّه و خاصّه، در کلمة «غنیمت» گفته‌اند که مراد از آن، غنیمت جنگی است، این کلمه نباید ایشان را آن قدر عصبانی کند که جزوه‌ای بدین تفصیل تهیه نمایند. خوب بود می‌دیدند که برخی از فقهای شیعه، در برخی مسائل، ادعای اجماع و اتفاق کرده‌اند، حال اینکه چنین قضیه‌ای هرگز نبوده است. مثلاً یکی از ایشان در رساله‌ای که در حرمتِ نماز جمعه نوشته است، در صفحة 74 آن از قول سید جواد عاملی آورده است که آن‌جناب، 33 اجماع بر نفی وجوبِ عینی نماز جمعه قائل است، و در صفحه 280 ادعای 244 تا 360 اجماع کرده است، که یقیناً چنین چیزی نیست. اما ادّعای ما ادعایی روشن است، که فقهای اسلام متّفقند که مراد از کلمه «غنیمت» در آیه شریفه، غنیمت جنگی است، هیچ مخالفی ندارد، و آنچه دیگران خواسته‌اند با «یمکن الاستدلال» و «نحن نتعدّی منه» به آیه بچسبانند، وجداناً و عقلاً و انصافاً چنین نیست، و همان تجاوز و تعدّی‌ای است که مدّعیان ادعا می‌کنند.

اما این که ما را فحّاش خوانده‌اند بدان جهت که از برخی از نویسندگان فقه ایراد گرفته‌ایم، در حالی که هرگز پای از مرز نزاکت بیرون نگذاشته‌ایم. خوب بود به کتب خود فقها مراجعه می‌کردند که مخالفان خود، از علمای شیعه را اهل عناد و حتی شیاطین خوانده‌اند. ابن جنید اسکافی کتابی دارد به نام «إظهار ما ستره أهل العناد من الروایة عن أئمة العشرة في أمر الجهاد» که پاره‌ای از فقهای شیعه را اهل عناد دانسته است، چرا که روایات ائمه اهل بیت را در وجوبِ جهاد، پنهان نموده‌اند. ملا محسن فیض، که مخالفین وجوب عینی نماز جمعه را در زمان غیبت، «شیاطین» نامیده است. وی کتابی در این باب دارد به نام «الشهاب الثاقب رجوماً للشّیاطین»، و صدها از این قبیل که بی‌نیاز از تفصیل است.

آری، ممکن است ما مرتکب اشتباهاتی شده باشیم، که از آن جمله، شیخ یوسف بحرانی را در ردیف علمایی آورده‌ایم که قائلند که مراد از «یتامی و مساکین و ابن سبیل» در آیة 41 سوره انفال، یتیمان و مستمندان و در‌راه‌ماندگانِ عموم مسلمین هستند، و این اشتباه است، زیرا وی چنین عقیده‌ای نداشت، و از شخص ناشناسی که به وسیله یادداشتی ما را بدین اشتباه آگاه نمود، صمیمانه سپاسگزارم. همچنین اگر کسانی دیگر ما را به اشتباهاتمان آگاه کنند، از ایشان ممنونیم. اما همچنان که گفتیم، از مخالفین عنود و بی‌منطق، که روی تعصب جاهلانه و تقلید کورکورانه، بدون دلیل و منطق بر ما میتازند، هیچ باکی نداریم. چنان که در اولین تألیف خود گفته‌ایم، در راه حفظ و حمایت حقایق دین و احکام جاویدان قرآن، تا پای جان ایستاده‌ایم، و هرچه ملامت بشنویم و متهم شویم و متحمل زیان و خسران دنیوی گردیم، مزد و اجر و جبران آن را از پروردگار خود چندان هزار برابر امیدواریم، زیرا دین، عزیزترین چیزی است که در راه آن هر چه داده شود، کم است، و ما دین عزیز خود را با این آرایش‌های کودکانه و جاهلانه، ذلیل و بلکه قتیل می‌بینیم.

روزی که به تألیف چنین کتاب‌هایی پرداختیم، به خوبی به وخامتِ اوضاع، آگاه بودیم، و خود را آمادة همه گونه مخالفت و مخاصمت نمودیم، و چون به منطقِ سست و بی‌پایة مخالفان خود آگاهیم، یقین داریم اگر کسانی قلم به دست بگیرند، با این بیان و برهان، مرد این میدان نیستند. فقط با این کرّوفرّ و برانگیختن گرد و غبار، می‌توانند اعوان و انصاری از عوام کوچه و بازار علیه ما تحریک نمایند و کاری ناهنجار به دست آنان انجام دهند. ما از این قبیل پیش‌آمدها باکی نداریم، زیرا توکل بر پروردگار داریم و ملاقات او را در انتظاریم.

 

وما توفيقی إلا بالله عليه توكلت وإليه أنيب

ذيحجة الحرام 1396

آذرماه 1355


2- پاسخ به آقای ناصرمکارم شیرازی و دستیاران([16])

باسمه العزیز الحکیم

مقدمه

این بنده را عادت است که در ایّام خلوت و اوقات فراغت، آنچه را از مطالب دینی و مسائل اسلامی که به نظرم مهم و یا عجیب می‌آید، ضمن مطالعۀ کتب، رسائل، آیات و احادیث، در دفترچه‌ای یادداشت کنم، و اگر آن مطلب در ترازوی عقل و وجدان خودم درکفّه‌ای سنگینی کرد، و به رجحان آن با برهان یقین حاصل شد، به صورت کتاب و رساله‌ای تألیف کرده و در کناری نهم، تا اگر وسیله‌ای یافتم، نسخه آن کتاب و رساله را تکثیر کرده در اختیار کسانی بگذارم که طالب آن مطلب باشند، تا ایشان بخوانند و قضاوت کنند، و اگر حقّ است آن را ترویج و تبعیت کنند، و چون با وضعی که دارم، مأیوسم از اینکه وسیلة تکثیر و چاپ آن کتاب را بیابم، لذا در همان وقتی که آن یادداشت‌ها را به صورت کتابی جمع‌آوری و تدوین می‌کنم، به کمک کاغذ کاربن، چهار یا پنج نسخه از آن تدارک می‌بینم، تا هر که طالب مطالعة آن باشد، در دسترسش ‌‌‌گذارم، و چه بسا که یک نسخة آن در چند دست گردش کرده و بکلّی از دسترس من خارج شده، و دیگر به من باز نگردد. چنان که نسخه‌های کتاب «زکات» و «خمس» دچار چنین سرنوشتی شدند، و ندانستم که نسخه‌های اصلی آن، که دستنویس خودِ من بود، در کجا و در دست چه کسی است. در حالی که این دو کتاب، هر کدام به صورتی تکثیر و چاپ شده است. در طبع و نشر کتاب «خمس» من هیچ دخالتی نداشتم، زیرا ‌می‌دانستم که امروز، مسئله حساس و اقتصادی در جامعة مذهبیِ شیعی است، که سخن گفتن محققانه درباره آن، موجب تزلزل در ارکان معیشت عده بی‌شماری از روحانیان و خمس‌خواران است، و طبعاً، تحریک حس خصومت آنان و گلاویز شدن با ایشان کار آسانی نیست. امّا چه باید کرد که ظاهراً در تقدیر و مشیّت پروردگار جهان چنین رفته بود که این نوشته در دسترس عدّه‌ای از مریدان کنجکاو یکی از آخوندهای خمس‌خوار واقع شود، و در مباحثات و مجادلات آنان، با استاد و مرادِ خویش، این رساله را به صورت حربه‌ای علیه او به کار برند، و در نتیجه، کم‌کم تکثیر شده و در دسترس مخالفان آن روحانی و دیگران قرار گیرد.

بیش از چهار سال است که نسخة اصلی این کتاب از دست من خارج شده و شاید چهار بار یا کمتر، رونوشت و تکثیر گردیده، و در این مدّت، تا آنجا که من اطّلاع یافته‌ام، چهار کتابچه و جزوه در ردّ آن به چاپ رسیده است، که بنده به ناچار و از روی اضطرار و به یاری پروردگار، به هر چهار ردّیه پاسخ داده‌ام. برخی از آن پاسخ‌ها نیز تکثیر شده است، امّا یافتنِ آن برای علاقه‌مندان چندان آسان نیست. چرا که قدرت و نفوذ مادی و معنویِ مخالفان آن، مانع بزرگی در این راه است. زیرا علاوه بر آنکه مردم عامی و متعّصب را چون حربه‌ای بُرّان در اختیار دارند، دستگاه ساواکِ پهلوی [و اطلاعاتِ جمهوری اسلامی] را نیز با نفوذ خود تحت تأثیر قرارداده‌اند، و از آن به نفع خود استفاده می‌کنند، و سخن ناصواب خود را با زور می‌قبولانند، نه با منطق صحیح.

موضوع خمس، یکی از حقایق شرعیه، و از رؤوس احکام اسلام نیست، بلکه نامِ یک‌پنجم از غنیمت‌هایی است که در هنگام جهاد با کفّار، نصیب مجاهدین اسلامی ‌می‌شود، و پیشوا و امیر مسلمین در هنگام تقسیمِ آن غنیمت‌ها، آن را برای مصرفی که در آیة شریفه 41 سورة انفال تعیین شده است به کنار می‌نهد، و تمام احادیث فرقه‌های اسلامی در این باب، ناظر به همین موضوع است. اما به استناد چند حدیث ضعیف از آن احادیث، خمس‌خواران این زمان، به گونه‌ای از آن سخن گفته و دفاع می‌کنند، که گویی از هر حقیقت شرعی قوی‌تر، و از هر حکم محکمی در اسلام، جاری‌تر است، و آن را چون ارثِ پدر در میان دو طایفة بزرگ از فرزندانِ با اقتدار میراث‌خوار تقسیم کرده‌اند. بنابراین، انکار آن از انکارِ تمام احکام مهم اسلامی، چون نماز، روزه، حج، جهاد، و بلکه از انکار توحید و نبوّت و معاد سخت‌تر و نابخشودنی‌تر است.

چنان که می‌دانیم و می‌دانید، در این سال‌ها، کتب و تألیفات ماتریالیست‌هایِ منکر خدا و آثاری، چون اندیشه‌های میرزا فتحعلی آخوند زاده و علی دشتی، در نفی نبوّت و رسالت پیامبراسلام صل الله علیه و آله و سلم  در شمارگانِ بالا در ایران منتشر شد، و متأسفانه، از این متولیان دین و حاکمان شرع، نفسی برنیامد، و عکس‌العملی دیده نشد. امّا به محض آنکه چند نسخة رونوشت کتاب خمس با آن دلایل روشن از قرآن و سنت منتشر شد، چه هنگامه‌ای از سوی ارباب عمائم به پا خاست.

میراث‌خوارانِ خمس و سهم امام، برای توجیه ادّعای خود، دو مستمسک دارند که به وسیلة آنها هوادارانِ خود را علیه مخالفانِ چنین خمسی تحریک ‌می‌کنند:

1- خمس از آن رو برای سادات وضع شده است که از گرفتنِ زکات محرومند، و اگر به این کیفیّت باشد، پس فقرای این طبقه چه کنند؟

ما در کتاب‌های زکات و خمس، این ادّعا را باطل کرده و گفته‌ایم که حرمتِ زکات بر سادات، اصل و اساسی ندارد، حداقل آن است که این طبقه می‌توانند از زکاتِ هم نژادان خود ‌استفاده نمایند، چرا که امروز اغنیایِ این طبقه کم نیستند و زکات ایشان برای آنان کافی است، امّا نه زکات بر نُه چیزِ ناچیز، بلکه چنان که ثابت کرده‌ایم، زکات بر همه چیز.

2- حوزه‌های علمیه و دستگاه روحانیّت، از سهم امامِ خمس استفاده ‌می‌کنند، و به وسیلة آن، تشکیلات و مؤسساتِ مختلفی به وجود ‌می‌آورند، و این، مزیّتی است که مذهب شیعه آن را حائز است، و فِرَق دیگر اسلامی از آن محرومند. آنها هم چون این وضعیّت را در شیعه می‌بینند، بدان غبطه خورده و چنین آرزویی در سر می‌پرورانند. پس اگر این خمس نباشد، آن حوزه‌ها و تشکیلات از هم ‌می‌پاشد.

این ادّعا نیز باطل است، زیرا فرضاً که احادیث خمس، مربوط به ارباح مکاسب باشد، باز هم به نّص همان احادیث، این حق امامِ معصوم است، و با فقدان یا غیبت او، مصرفی ندارد، و حقّی که با پنج حدیثِ جعلی و ضعیف ‌می‌خواهند اثبات کنند، با سی حدیث، تحلیل و بخشیده شده است. پس در هر صورت، گرفتن آن ظلم و خوردن آن، اَکل به باطل است. روحانیّت شیعه [اگر در اسلام روحانیّتی باشد] هیچگاه بستگی به سهم امام نداشت، و پیدایش و پرورشِ علمای شیعه، هرگز در گذشته متوقّف به تصرّف در خمس نبوده است. علمای نامدار و دانشمندان عالی‌مقداری که در شیعه، قبل از دست‌درازی به سهم امام، پیدا شده‌اند، خیلی بهتر، عالم‌تر و زاهدتر از علمایی هستند که با ارتزاق از خمس و سهم امام پرورش یافته‌اند.

پس از ائمه علیهم السلام ، ابن ولید قمی، صدوق اول و صدوق دوم، ابن عقیل، ابن جنید، شیخ مفید، شیخ طوسی و سلاّر از جمله متقدّمین علمای شیعه هستند که همگی قائل به تحلیل خمس از سوی امامان شیعه بودند، و دیناری از آن مصرف نکردند. محقّق حلّی، خواجه نصیرطوسی، علامة حلّی، مقدّس اردبیلی، محقّق سبزواری، ملا محسن فیض، شیخ قطیفی و شیخ بحرانی -که عموماً قائل به سقوط خمس و سهم امام بودند و هرگز دست بدان نیالودند- در کدام دستـگاه و مکتبی تربیـت شدند و علم آموختند؟ آیا در میان این علمای خمس‌خوارِ اِبنُ البطن، یک نفر همچون آن بزرگواران ‌می‌توان نشان داد؟ امّا از آن روزی که سهم امام را به ناحقّ در این راه مصرف کردند، نمی‌‌توان حتّی یک نفر به زهد و تقوای آن بزرگواران، بلکه به همان کثرت تألیف و تصنیف، یکی از آنان نشان داد، نه، هرگز، هرگز!.

***

برخی از این خمس‌خواران، به قدری عمرشان بی‌برکت است که با اینکه هشتاد یا نود سال عمر ‌می‌کنند و به مرجعیّت تامّ و تمام ‌می‌رسند، حتّی یک «بسم الله» به کتابت از ایشان باقی نمی‌ماند. و اگر گاهی در نامه‌ای کلمه‌ای از ایشان نوشته شود، آن هم به قلم منشی ایشان است، و آنان فقط یک مُهر برنجی دارند که مهرساز، نامشان را روی آن حکّاکی کرده است، که در پای کاغذی می‌زنند که جواب مسئله‌ای در آن داده شده است.

آری، آثاری که برخی از ایشان از خود به جای ‌می‌گذار‌ند، ساختمانی است به نام مسجد یا مدرسه یا کتابخانه، که مصالح آن را دیگران خریده‌اند، و کسانی آن را بنا کرده‌اند، و تنها با اطّلاع حضرتِ آقا، پول خمس از این گرفته شده و به آن داده شده است.

اینها کاری است که از بسیاری پادشاهان و مردم خیّر دیگر، هرچند بی‌سواد بودند، بهتر و بیشتر به یادگار مانده است. اینان به داشتن چنین بودجه‌ای برای تشکیلات خود در شیعه ‌می‌بالند. اینک باید دید همان حوزه‌های روحانیّتِ غیرشیعه، که از این مزیّت محرومند، چه نقصی از حیث تربیت محصّلین علوم دینی دارند و اینان چه مزیّتی؟ مثلاّ، دانشگاه «الاَزهر» مصر، که سهم امام و خمسی ندارد، چه افراد دانشمندی تحویل جامعه ‌می‌دهد و اینان چه افرادی. تحصیلکردگانِ آن دانشگاه‌ها و مبلّغین دینی آن، چه فعّالیّتی در خارج و داخل دارند و اینان چـه فعّالیّتی. آثار علمی و عملیِ دانشحویان آنان، در تألیفات و تصنیفات، و مسلمان کردنِ کفّار بیشتر است، یا اینان، که به قولِ خودشان استقلال اقتصادی دارند؟

بهترین دانشجویان و فاضل‌ترین طلاّب حوزه‌های روحانیّت شیعه، امروز آن کسی است که بتواند آثار و تألیفاتِ روحانّیت امروزه اهل تسنّن را بخواند و ترجمه کند. و اینان افراد انگشت‌شماری بیش نیستند، وگرنه یک مؤلّف فاضل و یک نویسندة قابل، همانند نویسندگان آن حوزه‌ها، در تمام حوزه‌های شیعة امروز نیست. شاید وجود همین درآمدِ بی‌حدّ و حسابِ روحانیّتِ امروز شیعه است که افرادی را به این حوزه‌ها جلب ‌می‌کند، که در شهر و دیار خود قادر نیستند کم‌ترین کاری را عهده‌دار شوند. از طرفی هم، سواد کافی برای اشغال پست‌های دولتی و خصوصی ندارند. بنابراین، وارد این مدرسه‌های طلبگی شده و چند سالی از عمر خود را بیهوده در آنجا طی ‌می‌کنند، و سپس عبا و عمّامه ‌می‌پوشند. آنگاه از حجّت الاسلامی تا مقام حاکمیّت مطلق شرع را مدّعی ‌می‌شوند و هرچه خواستند ‌می‌کنند.

در هر صورت، ما بخیل مال مردم نیستیم، این شما و این مردم. هرچه ‌می‌خواهید بکنید. امّا این نسبت ظالمانه را به اسلام و پیامبر بزرگوارِ آن ندهید. خدا ‌می‌داند انگیزة ما در این نوشته‌ها، تنها دفاع و حمایت از حیثیّت اسلام و رفع این تهمت از پیغمبر آن است. حال شما هرگونه که می‌خواهید پیش خود تصوّر کنید، و آنچه در قدرت و اختیار شماست، از تهمت و دشنام و تحریک عوام انجام دهید تا بالاخره شاید به منظورتان برسید، که ما را جز خدا پناهی نیست. وَمَا تَوْفِيقِي إِلاَّ بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ أُنِيبُ.

اینک پاسخ کتابچه‌ای تقدیم می‌گردد، که در ردّ کتابِ خمس، از سوی یکی از بهترین فضلای امروزه حوزة قم صادر و به ادّعای خودشان، در شمارگان پنج‌هزار نسخه منتشر شده است. بخوانید و بین خود و خدا، با وجدان و انصاف خود قضاوت کنید.

23 رمضان 1397

17 شهریور 1356

روستای دیزیجان قم

 

بسم الله الرحمن الرحیم

چهارمین جزوه‌ای که در ردّ کتاب «خمس» نوشته‌اند، در این ایّام [ماه رمضان 1356 شمسی] از طرف بزرگ‌ترین دستگاه تبلیغاتی و پرتیراژ‌ترین انتشارات دینی ایران، و به قلم یک یا چند تن از پرکارترین نویسندگانِ مذهبی، در شهر قم منتشر گردید.

این جزوه، یا بنابر ادّعای نویسندگانش، یک کتاب در یک جزوه، «خمس پشتوانة استقلال بیت المال» نام دارد [و توسط آقای ناصر مکارم شیرازی و همکارانش تألیف شده است] و با این عنوانِ خصمانه شروع ‌می‌شود: «سمپاشی نفاق افکنان را خنثی کنیم»، که خود پیداست که با چه روحیّه و قصدی قدم به میدان مبارزه ‌می‌گذارند و فریادِ «هَل مِن مُبارز» برمی‌آورند.

لازم به توضیح است که چنان که استاد - به اصطلاح- عالی قدر اعتراف فرموده‌اند، بیش از پنج نفر از دانشمندان به جمع‌آوری مندرجات این جزوه کمک کرده‌اند، اما قطعا بیش از این هستند، و لابد طی سال‌ها این شاهکار بحث و جدال و تنها معجزه نویسندگی و استدلال، پا به عرصة وجود نهاده‌اند و تدریجاً قوّت یافته‌اند، تا با این طمطراق و فرّ و شکوه، قدم به میدان مقابله و مبارزه گذارده‌اند.

پس از عنوان ‌می‌نویسند:

«کم‌تر کاری مانند سمپاشی کردن، آن هم در اذهان افرادی که اطّلاعات وسیعی ندارند، ساده و آسان است. زیرا این کار، همانند تخریب یک ساختمان است: یک عمارت را گاهی باید در چندین سال ساخت و آباد کرد، در حالی که در چند ثانیه می‌توان آن را ویران نمود».

ولی آقایان باید تاکنون دانسته و فهمیده باشند که اگر فرضًا نویسنده خمس، در صدد سمپاشی بود، یک موجود زنده را که از حیات کامل برخوردار باشد، با سمپاشی مختصر نمی‌توان آن را از بین برد، اگر بنایی از بیخ و بن، محکم و به ادّعای شما «بنای خدایی» باشد، هیچ‌کس حتی در طی قرن‌ها نمی‌تواند آن را ویران نماید، چه رسد به چند ثانیه. امّا بنایی چنین، که در مدتی کوتاه [یعنی با مطالعة مختصری از کتاب خمس] از بین ‌می‌رود، مسلّماً بنایی سست و لرزان است که به پاسداری همیشگیِ پاسدارانش نیازمند است، و باید با چشم‌بندی وشعبده‌بازی آن را بر پای داشت. در این مدّعا من هم با آقایان همداستانم که تألیفِ آثاری چون کتاب «خمس» به سمپاشی شبیه است. امّا چون من دهقان‌زاده هستم، می‌دانم که معمولاً سمپاشی را به منظور دفعِ آفات و نابود‌کردن جانوران مضرّ و موذی از باغ و زراعت انجام ‌می‌دهند. پس این - به قول شما- سمپاشی هم باید همان فایده را برای باغستان و مزرعة اسلام داشته باشد.

در ادامه ‌می‌نویسند:

«... بنابراین، اگر می‌بینیم، وسوسه‌های شیطانیِ افراد کم‌مایه‌ای در محیط ما، در پاره‌ای از افکار ساده اثر گذاشته، نه به خاطر قدرت و منطق وسوسه‌گران است، و نه به خاطر ضعف مبانی و منطق اسلام...».

امّا نویسندگان بی‌انصاف، وضعِ قانون خمس کذایی را، ظالمانه به اسلام نسبت ‌می‌دهند. دراسلامِ صحیح، چنین خمسی وجود نداشته است، چنان که با مطالعه کتاب حاضر، این حقیقت به بهترین صورت روشن می‌شود.

سپس ‌می‌نویسند:

«بهترین راه مبارزه با این سمپاشی، بالا بردن سطح آگاهی مردم در مسائل اسلامی است. زیرا هنگامی که آفتاب علم و دانش در دل‌ها طلوع کند، شب‌پره‌ها خود را به سرعت پنهان می‌کنند».

تصوّر ‌نگارنده این است که نوشتن این جزوه، که به منظور بالا بردن سطح آگاهی مردم در مسائل اسلامی تهیه شده است، چه بسا موجب شود که خوانندگان، در صدد تهیة کتاب خمس برآیند، که یافتنِ آن به علّت گرفت و گیرها و موانعِ بی‌شمار، بسیار دشوار است، و آنگاه، آفتابِ علم و دانش، به زیانِ شما طلوع کند و در نتیجه، شب‌پره‌هایِ لاطائلات و بافندگان موهومات، که درپناهِ شمایند، پنهان شوند.

آنگاه سخن از تصمیم بعدی خود به میان آورده‌اند، که جزوه‌های فشرده و مختصر، امّا کاملاً حساب شده و منطقی را -که منطقی‌بودنِ آنها از همین جزوه معلوم ‌می‌شود- در تیراژی وسیع‌تر برای آگاهی عموم نشر دهند، چنان که همین جزوه را در پنج‌هزار نسخه منتشر کرده‌اند، و ما یقین داریم که توانی بسیار بیش از این دارند، زیرا فعلاً همه چیز به کام و نام و در اختیار آنهاست.

متأسفانه هنوز از هر صدهزار نفر خمس‌پرداز، ده نفر هم نمی‌دانند که کتاب «خمس» نوشته شده است. با موانعی هم که در پیش است، اغلب مردم در بی‌خبری خواهند ماند. چون ما زمان و مردمِ زمان خود را می‌شناسیم، و برخلاف تهمت و نظر سوء نویسندگان این جزوه، هرگز باور نمی‌کنیم که روزی بیاید که این مردم مظلومِ گرفتارِ کابوس اغفال و جهل و تاریکیِ شبهات وخرافات، به حقایق پی ببرند. پس آقایان، با خیالِ راحت به همین وضع و کیفیّت ادامه دهید، و از این بی‌خبران، خمس بستانید، و اگر به بقای وضع موجود علاقه‌مندید، اصلاً دست به نگارشِ چنین جزوه‌هایی نزنید، زیرا اگر راهی باشد که مردم از این طلسم و افسونی که آنان را در غفلت نگاه داشته باخبر شوند، به وسیلة همین جزوه‌هاست، که آزاد و بلامانع، در شمارگان بالا منتشر می‌کنید، و ممکن است همین سر و صداها، ملّت را گوش‌به‌زنگ و کنجکاو کند، که مبادا زیر این کاسه، نیم‌کاسه‌ای باشد، و بالاخره، با این اظهارات، نیّاتِ ناحق و منفعت‌طلبانة خود را آشکار سازید، و به دست خویش، خرابة سست‌بنیادِ خود را ویران کنید:

﴿...يُخۡرِبُونَ بُيُوتَهُم بِأَيۡدِيهِمۡ وَأَيۡدِي ٱلۡمُؤۡمِنِينَ فَٱعۡتَبِرُواْ يَٰٓأُوْلِي ٱلۡأَبۡصَٰرِ [الحشر: 2].

«... خود به دستِ‏ خود و دست مؤمنان خانه‏هاى خود را خراب مى‏كردند، پس اى ديده‏وران عبرت گيريد».

آنگاه وارد مطلبِ اصلی شده و ‌می‌نویسند:

«خمس یکی از منابع مالی اسلام است... با مختصر مطالعه در تاریخ و تعلیمات اسلام روشن ‌می‌شود که اسلام، تنها یک سلسله دستورات و مقرّرات اخلاقی و عقاید مربوط به مبدأ و معاد نبود، بلکه حکومتی همراه خود آورد که همة نیازمندی‌هایِ یک جامعه پاک و مترقّی را تضمین می‌کرد، و مسلماً، یکی از ارکان چنین حکومتی، تشکیل بیت المال برای رفع نیازمندی اقتصادی بوده است».

این نویسندگان خیلی مطّلع(!) این جمله را در ردّ کسی ‌می‌نویسند که از تمام مؤلّفین و نویسندگان اسلامی اثری روشن‌تر، مفصّل‌تر و مستدل‌تر در خصوص حکومت در اسلام نوشته است. اثری که یکی از مجتهدینِ بزرگوار حوزة قم، که اکنون به جرم فعالیت‌های سیاسی در زندان به سر می‌برد([17])، آن را منبع درسی خود قرار داد، و به عنوان تئوری حکومت اسلامی به شاگردانِ فاضلش تدریس ‌می‌کرد.

 آری، اسلام برنامه‌ها و دستورات اقتصادی بسیار عالی و پیشرفته‌ای دارد، امّا سودجویان و سوداگرانِ جهان تشیّع، آنها را به نفعِ خویش تفسیر و تعبیر می‌کنند، که از جملة آنها، تشریعِ خمس کذایی است، که محصولِ تفسیر به رأی آیات قرآن و احادیثِ باقی مانده از ائمة اهل بیت علیهم السلام  است.

سپس به شرح بیت المال اسلامی پرداخته ‌و می‌نویسند:

«بیت المال اسلامی، که از بدو ورود پیامبر صل الله علیه و آله و سلم  به مدینه و تشکیل حکومت اسلامی به وجود آمد، مشتمل بر اموالی بود که از منابع متعدّد گرد‌آوری ‌می‌شد:

- از طریق زکات،

- از طریق خمس،

- از طریق انفال،

- از طریق خراج،

- از طریق جزیه».

بی‌اطلاعیِ آقایان از تاریخ اسلام مایة بسی شگفتی است، زیرا در بدو ورود پیامبر اسلام به مدینه، هیچ‌کدام از این اموال وجود نداشت، چرا که فرمان اخذ زکات در سال نهم هجرت صادر شد، و خمس غنیمت‌های جنگ نیز در سال دوّم هجرت گرفته شد، و انفال و خراج و جزیه هم بعداً صورت واقعیت به خود گرفت. اگر مراد نویسندگان، ذکرِ منابع بیت المال اسلامی است، باید بگوییم که خیلی بیش از اینهاست، چنان که ما در کتاب زکات [ص 459 به بعد] شرح داده‌ایم. لیکن منظور نویسندگان این نیست، بلکه آن است که خمسِ کذایی را به غلط‌‌ و با زیرکی، جزو درآمد‌های مسلّمِ بیت المال اسلامی جا بزنند. در حالی که از چنین خمسی هرگز در زمان رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم  خبری، و بعد از آن حضرت، در بین مسلمین صدر اوّل، اثری نبوده و نیست.

در جای دیگر می‌نویسند:

«بعضی اشکال می‌کنند، در حالی که جمیعِ مسلمانان، بلکه تمام عقلای جهان اشکال ‌می‌کنند، که چرا در مکتب شیعه، خمس تعمیم پیدا کرده و هرگونه درآمدی را شامل ‌می‌شود، در حالی که اوّلاً: خمس در قرآن مجید تنها در مورد غنیمت‌های جنگی وارد شده است. ثانیاً: در تاریخ ندیده‌ایم که پیامبر صل الله علیه و آله و سلم  یا امیر مؤمنان علیه السلام  در روزگار حکومت خود، یا هیچ‌یک از خلفا، از غیر غنیمت‌های جنگی خمس گرفته باشند، درحالی که فقها و دانشمندان شیعه اصرار دارند که خمس، یعنی یک‌پنجمِ مازاد درآمد، منحصر به غنیمت‌های جنگی نیست، بلکه هرگونه درآمدی، خواه از طریق زراعت یا دامداری یا صنعت یا تجارت و یا کارگری و یا هرگونه درآمد دیگری به دست انسان بیاید، پس از آنکه هزینة یک سال خود را از آن کم کرد و چیزی به عنوان پس‌انداز اضافه آورد، باید یک‌پنجمِ آن را به بیت المال بپردازد و درمصارف تعیین شده صرف گردد، و آنها دلیل روشنی برای توسعه و گسترش ندارند...».

این جملاتی است که خودِ نویسندگان این جزوه، بر سبیل اشکال، بر خود وارد ‌می‌کنند، تا ‌ببینیم در پاسخ به آنها چه دلایلی دارند، و چگونه از عهده برمی‌آیند. قبل از آنکه به پاسخ اشکالات فوق بپردازند، عنوانی را با تیتر «انگیزه ایراد کنندگان» آغاز کرده و در آن، به کسانی که مسئله عدم وجوبِ تقلید و عدم وجوبِ خمس را در نوشته‌های خود یادآور شده‌اند، تهمت‌هایی زده‌اند و آن را با شمّ سیاسی خود چنین توجیه کرده ‌و می‌نویسند:

«حتما اغرضی در کار است و انگیزه‌های دیگری آن را به وجود آورده است. قرائن نشان ‌می‌دهد که این دسته، با نقشة حساب‌شده‌ای به جنگ این دو مسئله رفته‌اند، زیرا می‌بینند مادام که رهبریِ روحانی جامعه به دست دانشمندان بزرگ اسلامی و مراجع شیعه است، و آنها علاوه بر نفوذِ عمیق اجتماعی دارای استقلال اقتصادی هستند، نمی‌توانند نقشه‌های فاسد خود را در زمینة تخریب عقاید اسلامی مردم و توده‌های جمعیّت پیاده کنند. در این موقع، دست روی دو نقطة بسیار حسّاس گذارده، نقطة اول مسئله تقلید است، که بر طبق آن، هر مسلمانی موظّف است یا خود در مسائل مربوط به احکام اسلامی مجتهد باشد، و یا مراجعه به مجتهدان کرده و مطابق دستور آنها عمل کند».

چنان که گفتیم، این نظریه، یک نظریة سوء و یک تهمتِ فاحش است که تصوّر شود انگیزة سمپاشان (به عقیده ایشان) انگیزه دیگری جز حمیّت دینی بوده باشد، و چنان که خود ‌می‌دانید، هم مسئله تقلیدِ و هم مسئله خمس، از ابداعات و اختراعاتِ بدعت‌گذاران و مخترعینِ مطالب دینی است که اسلام حقیقی از آن بی‌خبر است.

 گفتنی است که مخالفت با مسئله تقلید در مذهب شیعه، سابقه بسیار قدیمی و روشنی دارد، و تا دو قرن اخیر، تقلید هرگز چنین رونق و انحصاری نداشته است، و از بدو پیدایش این مذهب، پیروان آن در زمان ائمه اهل بیت علیهم السلام  به ایشان رجوع کرده و مسائل دینی خود را از آن بزرگواران -با استناد آنان به سخن رسول الله صل الله علیه و آله و سلم - اخذ ‌می‌کردند، و پس از آن هم اخبار و احادیثِ اهل بیت مورد مراجعة شیعیان بوده است. نیز، بیشتر علما و فقهای اسلامیِ اَخباری بوده‌اند، که هنوز هم، کم و بیش، وجود دارند، و کتاب‌های فراوانی در مذمت فقهای صاحب رأی و فتوا، و به اصطلاح فقهای اصولی، نوشته‌اند که از شمار چنین فقیهانی خیلی بیشتراست. و این بدعتِ اظهار رأی و فتوا، از طرف اشخاصی غیر از اهل‌بیت، از اختراعاتِ مخالفین شیعه است، که دسترسی به منابع غنی اخبار و احادیثِ اهل بیت نداشته‌اند، و به رأی و ظنّ و قیاس و استحسان([18]) از احکام و قوانینِ شرع پرداخته‌اند. کسی که اندک اطّلاعی از چگونگیِ نشر احکام و سیرِ فقه در اسلام داشته باشد، این حقیقت واضح را دریافته است. نیز پر واضح است که هرگاه قرآن کریم برای بیان همة احکام کافی نباشد، شرطِ واجب احتیاط، آن است که به اخبارِ صحیح اهل‌بیت قرآن رجوع شود، نه به رأی، ظن، قیاس و استحسانِ این و آن.

در اینجا شاید این اشکال به میان آید که:

«اخبار مستند به اهل بیت علیهم السلام  آلوده است به دسیسة کذّابان و غالیان و جاعلان. پس برای تشخیصِ صحیح و سقیم آن، باید دانشمند یا دانشمندانِ - به اصطلاح- فقیه، آنها را از یکدیگر تشخیص دهند، و صحیح را از ناصحیح جدا کنند».

 این ادّعا، که برای فرار از واقعیّت است، هرگز مسموع نیست، زیرا در طی این چهارده قرن، چنین عملی از جانب دانشمندان شیعه به طور جمعی و -به اصطلاح- شورای فقهی، صورت نگرفته است، و حتّی همان اَخباری‌ها هم هر کدام به راهی رفته‌اند، و اصولی‌ها هم، چنان که در کتاب زکات آورده‌ایم، جز مقلّدِ محضِ قدما نبوده‌اند. هرگز به چنین کسان، مجتهد نباید گفت.

امّا اینکه ‌می‌نویسند:

«رهبری روحانی جامعه، به دست دانشمندان بزرگ اسلامی و مراجع شیعه است، و آنها علاوه بر نفوذِ عمیق اجتماعی، دارای استقلال اقتصادی هستند».

ما تمام این ادّعا را تصدیق ‌می‌کنیم، امّا آیا این نویسندگان برجسته و نخبه جامعه روحانیّت، امروز حاضرند که یک مسئله روشن، واضح، معلوم و همه کس فهم را تصدیق کنند؟ که با تمام این مراتب، امروز جامعة شیعه از حیث اطلاع از موضوعات دینی، از تمام جوامع اسلامی، بلکه جوامع بشری، عقب‌تر و نادان‌تر است، و اساساً، هیچ‌گونه آشنایی با مبانی اسلامی ندارد، و از حیثِ فرهنگ و معنویّات و اعتقادات، فقیر‌ترین جامعة انسانی را تشکیل ‌می‌دهد. زیرا در مکتب فعلیِ شیعه، چیزی جود ندارد که بتواند او را از این انحطاط و عقب‌ماندگی نجات دهد. آنچه به چشم می‌خورد، مدّاحی، روضه‌خوانی، سینه‌زنی، قمه‌زنی، زنجیرزنی، دخیل‌ بستن، زیارت ‌رفتن، و دعای ندبه و توسّل خواندن است، که در تعلیمات اسلامی، هیچ اثری از آنها نیست.

مسلمانی که باید از تمام افراد ملل دیگر، عالم‌تر، شجاع‌تر، سخی‌تر، متمـدّن‌تر و اجتماعی‌تر باشد، متأسّفانه در نقطة مقابلِ این صفاتِ فاضله قرار گرفته است، زیرا این صفات، در افراد جامعه‌ای یافت ‌می‌شود که علم و تحصیل در آن، در حدّ وجوب، و افرادش، تحت تربیتِ افرادی عالم و شجاع و تشکیلاتی منظّم باشند، و درنتیجة کار وکوشش، قادر به کسب درآمدِ کافی باشند، و در محیطی پرورده شده باشند که قوانین و احکام در آن محترم شمرده می‌شوند. اما بدبختانه چنین وضع و کیفیتی برای افراد و جامعة شیعه وجود ندارد، زیرا داشتنِ تمام این صفات، احتیاج به حکومت و تشکیلاتی دارد، که افراد و جامعه‌ای چنان تربیت کند. امّا چه باید کرد که افرادی مدّعی و عهده‌دارِ رهبریِ روحانی جوامع شیعی هستند که با وجودِ نفوذِ عمیق اجتماعی، تشکیل یک حکومت قوّی و مقتدر را لازم ندانسته، بلکه حرام ‌می‌دانند، و آن را در گروِ پیدایش و ظهور امام معصومِ منصوص از آسمان گذارده‌اند. اگر امروز در اثر فشارِ افکار عمومی بگویند که: آری، باید حکومت باشد، هر کدام خود را با کمال نالایقی، منحصراً شایستة آن مقام ‌می‌دانند، و به همین نظر، خود را حاکم شرع قلمداد می‌کنند، در حالی که از جغرافیای کشورشان، و احتیاجاتِ آن خبر ندارند، و حتی از اداره خانوادة خود عاجزند، و نیز، کم‌ترین توجه و حسّاسیتی نسبت به امور اقتصادی، بهداشتی، اجتماعی و فرهنگی ندارند.

البتّه ما خود می‌بینیم و تصدیق ‌می‌کنیم که این مردم حیران و سرگردان در امور دینی، به این مجتهدان مراجعه کرده و به دستورِ ایشان عمل ‌می‌کنند. امّا آنها چه دستوری دارند و چه به دست آنها ‌می‌دهند، جز یک رسالة عملیه، که متن آن قبلاً از طرف گذشتگان تهیّه شده است، و اینان در پاره‌ای از مندرجاتِ آن، یک «اَحوَط» و یا «اَقوَی» اضافه ‌می‌کنند، و محتوای آن رساله‌ها نیز جز شمارش نجاسات و مطهّرات و غسل جنابت و احکام اموات و دستور تیمّم و وضو و... نیست؟ این در حالی که است حکم این مسائل، در همان صدر اسلام، به بهترین صورت و کیفیّت تنظیم و تعیین شد، و از طرف این مراجع، جز صورتی منسوخ و ناتمام بیان نمی‌شود، و بود و نبودِ این رساله‌ها و نویسندگانش نیز اثری در ترقّی علمی و عملی مردم ندارد.

آری، اگر رساله‌های تقلید از این مردم گرفته شود چه ضرری متوجه جامعه ‌می‌گردد؟ و اگر به صورت کامل به دستورات آنها عمل شود، کدام ترقّی حاصل می‌شود؟ آیا عظمت و شوکتِ اسلام با تبعیّت موبه‌مو از رساله‌های توضیح المسائلی تجدید ‌می‌شود، که حاصل کوشش و اجتهاد چندین هزار عمّامه به سرِ مدّعی اجتهاد است؟ نگاهی به وضعِ موجودِ جامعة شیعه با رهبرانش، حقایق بسیاری را روشن ‌می‌کند، امّا عقلی لازم دارد که به کار اُفتد و بیندیشد.

مکتب کنونی شیعه، فاقد ایجاد انگیزه تحرک و ترقّی در جامعه است، زیرا هیچ عاملی که صلاحیّت ادامة حیات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی باشد، در آن وجود ندارد. پس رهبریِ روحانی چنین جامعه‌ای، برای کسی ارزش و افتخار نمی‌آورد. مکتب امروز شیعه، از آن همه اوامر و احکام و قوانین و فرایض اسلام، که حیات‌بخشِ افراد و جماعات است و مردم جاهل و عقب‌مانده عصرِ جاهلیّت را به بالاترین درجة شکوه و عظمت رسانید، چیزی ندارد جز یک سلسله عقاید، عادات، سنن و بدعت‌ها، که ‌می‌توان گفت اگر اسلام با آنها مخالف نباشد، باری، موافق هم نیست، مانند: کرنش و ستایشِ بی‌اندازه اولیا و صالحین، تعمیر و تزیین قبور آنها، توسّل و تعبّد به ادعیه و زیارات جعلی، بذل اموال و موقوفات به گور مردگان با نام و بی‌نام و نشان، احترام بی‌خاصیّت به ایّام تولّد و وفات ایشان، جشن و سوگواری نامشروع در آن ایّام، گداپروری و تنبل‌زایی به انحاء گوناگون، تشریعِ خمس و سهم امام، طریق حلال کردنِ حرام، راهِ رباخواری با حیله‌های شرعی، و امثال آن.

چنین مکتبی، مادامی که در سایة جهل و ظلماتِ تعصّب است، دوام دارد، امّا نه برای همیشه. پس اگر کسانی غرض و اعتراضی به ادّعای شما، یا مراجع تقلید دیگر دارند، علّتش این اوضاع است، که کتمانش، مانند کتمانِ روشنیِ روز است.

امّا موضوع خمس، علاوه برآنکه موجب و آفریننده چنین مکتبی است، تهمتی است بر آیینِ مقدس اسلام و بنیانگذار آن، که یک‌پنجمِ ثروت روی زمین و محصول زحمات میلیاردها نفر را با تمام منابع سطحی و زیرزمینی، برای خویشاوندان خود وقف و مقرّر کرده است، در حالی که طرح چنین ادعایی، نه تنها از پیامبر صل الله علیه و آله و سلم  که اجرش با خدای سبحان است، حتّی از دیوانگان هم بعید ‌می‌نماید. پیامبر بزرگواری که حاضر نبود از زکات، که پردازندگان آن ثروتمندان بودند، دیناری به نزدیکان و خویشان خود بدهد، و در سراسر زندگیِ پرافتخار و اعجاب‌انگیزش، لقمه‌ای از آن نخورد، و اجازه نداد خانواده و همسران پاکش نیز مصرف نمایند، چگونه خمسی را وضع ‌می‌کند که باید از مال مسلمانان، برای خویشان دور و نزدیکش بگیرند. همان خمسی که به فتوای فقهای شیعة این زمان، هر حمّال و جاروکش و هیزم شکن و پیرزن ریسنده و بافنده‌ای که روزی پنج ریال درآمد دارد، باید بلافاصله یک‌پنجمِ آن را به فرزندان هاشم بدهد، که جدّ پدری رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم  بوده است. نهایت امر اینکه حقّ دارد این یک‌پنجم را در آخرِ سال بپردازد.

نویسندگان این جزوه، در صفحه 15 تا 17 از برنامه‌های علمی و تبلیغی جهان تشیّع، که با کمکِ این خمس اداره ‌می‌شود، چنان با هیجان سخن ‌می‌گویند، که گویی، کسی در شهر کوران، ادّعای جمال و زیبایی ‌‌نماید. در حالی که وضعیتشان از آن روشن‌تراست که نیاز به بیان داشته باشد. ایشان ‌می‌نویسند:

 «استقلال اقتصادی تشکیلات حوزه‌های علمیه، از طریق این دستور اسلامی، در جهان تشیّع به خوبی پیاده شده است، درحالی که جامعة روحانیت اهل تسنّن، به خاطر نادیده گرفتنِ این دستور، استقلال خود را از دست داده‌اند».

آری، خوب پیاده شدنِ استقلال اقتصادی را ما هم قبول داریم، و اینکه روحانیّتِ اهل تسنن چنین درآمدی ندارند نیز صحیح است، امّا باید گفت:

اولا: روحانیّت در دین اسلام چه صیغه‌ای است که باید تشکیلاتی چنین و چنان داشته باشد؟ اگر مقصود، تحصیل علم است، این کار بر هر مسلمانی به هر اندازة قدرتش واجب است، و اگر محتاج تشکیلاتی باشد، باید حکومت اسلامی به ایجاد آن مبادرت ورزد، و هرگز یک دسته یا فرقه به خودیِ خود نمی‌تواند و نباید تشکیلاتی، آن هم دولتی، در دلِ دولت و حکومت اسلامی ایجاد کند، چنان که در صدرِ اسلام معمول بود، و دولت اسلامی، خود به تأمین نیازهایش مبادرت ‌می‌نمود.

ثانیاً: حالا که روحانیّت شیعه چنین استقلالی دارد، و به قول شما، به خوبی هم پیاده شده است، و روحانیّت اهل تسنّن که آنچنان تشکیلاتی ندارد و استقلال خود را از دست داده‌اند و بلکه نداشته که از دست بدهد، بیاییم بین خود و خدا قضاوت کنیم، که محصول روحانیّت اهل تسنن بیشتر است، یا محصول روحانیّت شیعه. آیا نویسندگان و مبلّغان اهل سنّت، ورزیده‌تر و جامع‌تر هستند، یا نویسندگان و مبلّغان روحانیّت شیعه، که شما نویسندگان این جزوه، افراد برجستة آنید؟ این همه مردم که در اطراف و اکناف عالم، مسلمان ‌می‌شوند، در اثر تبلیغات و نوشته‌های اهل تسنّن است، یا تبلیغات و نوشته‌های شما؟ آیا روحانیّت شیعه با همه این تشکیلات مستقلّ و درآمدِ سرشار توانسته است خود را به دنیا نه، به همان اهل تسنّن که مسلمانند، بشناساند؟ البتّه که نه. گفتیم تمام این مراتب را باید به قضاوت عقل سلیم گذاشت، آن عقلی که یکی از آثارش، حیا و انفعال است.

ما به اینان ‌می‌گوییم که گرفتنِ خمس و سهم امام، و مصرف کردن آن توسط تربیت شدگان حوزه‌های علمیّه، عمرش کمتر از دو قرن است. شما را به خدا، آن روزها که این وجوه به این مصارف نمی‌رسید، افراد زنده و علمای دانشمند و برجسته‌ در شیعه و حوزه‌های علمیه، بهتر و بیشتر به وجود ‌می‌آمدند، یا امروز که به قول شما، استقلال و تشکیلاتی وجود دارد؟ پاسخ این پرسش، روشن است.

نویسندگان ‌می‌گویند:

«... مخصوصاً یکی از بزرگان علمای تسنّن، که در سال‌های اخیر از حوزه علمیه قم دیدن کرد، و تأسیسات مختلف دینی از شهرستان‌های دیگر را نیز مشاهده نمود، در تعّجب فرو رفته بود که هزینة این برنامه‌های وسیع چگونه تأمین ‌می‌شود. هنگامی که توجّه او را به مسئله خمس و سهم امام در برنامه‌های مذهب شیعه جلب کردند، به قدری تحت تأثیر واقع شده بود، که به هنگام بازگشت به وطنِ خود، یکی از نخستین پیشنهاد‌هایی که به دوستان و اصحاب خود نمود، مسئله پرداختن خمس بود».

از این تأسیسات مختلف دینی در حوزة علمیه قم، آنچه به چشم ‌می‌خورد عبارت است از چند مسجد، یکی دو کتابخانه و چند مدرسة دینی برای طلاب. امّا محصول آن چیست و کدام است؟ مسجدِ بی‌نمازخوان، کتابخانة بی‌کتابخوان و مدرسه‌ای که اگر درسی هم در آن خوانده شود، هرگز به درد این زمان نمی‌خورد، و امّا آن عالم بزرگ اهل تسنّن، که به تعجّب فرو رفته بود، حقّ داشت، زیرا هیچ عالِم کوچکی هم باور نمی‌کند که چنین خمس و سهم امامی در اسلام باشد، چه رسد به عالمی بزرگ. و امّا اینکه نوشته‌اید او هنگام بازگشت به وطنِ خود خواستار تأسیس خمس بوده است، اگر این سخن، راست باشد، باید آرزوی آن را به گور ببرد. زیرا مشکل است بعد از گذشتن هزاروچهارصد سال از عمر اسلام بتوان چنین بدعتی در دین گذاشت، آن هم در جامعه اهل تسنّن. هرگز آخوند سنّی نمی‌تواند سهم امام شیعه را از اهل سنّت بگیرد. این هنر، مخصوص ملای شیعه در این عصر است.

همچنین ‌می‌نویسند:

 «عجیب است که دیگران آرزو ‌می‌کنند که چنین برنامه‌ای را اجرا کنند... امّا معاندان لجوج، اصرار دارند که این امتیاز را از ما سلب کنند».

ما نه تابع دیگرانیم، و نه معاند لجوج، که شما طبق عادت و سیرتتان چنین تهمت‌هایی ‌می‌زنید. ما ‌می‌گوییم در دین اسلام چنین خبری نبوده و نباید باشد، زیرا آن، لکّه ننگی است بر دامن شریعتِ پاک خدایی و پیامبر شریف آن، که چنین مالیات ظالمانه‌ای برای طبقة خاصّی تعیین کند، و نکرده است. شما هر چه ‌می‌خواهید بکنید.

سپس ‌می‌نویسند:

«ولی باید بدانند که بسیاری از مردم از این توطئه آگاه شده‌اند، و پی به اعتراض شومِ آنها برده‌اند، و به همین دلیل، بسیار بعید به نظر ‌می‌رسد که به هدفِ خود نائل گردند، بلکه بالعکس، ناکامی آنها، هم اکنون قابل پیش‌بینی است و نقشة آنها، همانند نقشِ بر آب است».

اینکه ‌می‌نویسند بسیاری از مردم از این توطئه آگاه شده‌اند، گمان ‌می‌رود اشتباه کرده و بی‌جهت از آگاهی مردم ترسیده‌اند. تا کنون کسی چیزی دربارة خمس ننوشته است، و مؤلّفِ اولین رساله، که چند سال پیش نوشته شد، هرگز قصد انتشارش را نداشت، زیرا به اوضاع محیط خود آشنا بود. امّا چون بین شاگردان یک نفر از علمای مشهور و بزرگ اصفهان([19]) با استادشان گفت‌وگویی در موضوع خمس واقع شد، برخی از شاگردان، که از نوشتن چنین رساله‌ای اطلاع داشتند، آن را برای ارائه آن به استادشان از مؤلّف دریافت نموده و به نظر آن عالم رساندند. آنگاه دست به دست شد و یکی دو نسخه از آن در شهرستان‌ها خوانده شد، و بدون اطّلاع و اجازة مؤلف، چند نسخه از آن کپی شد، که شاید جمعًا به صد نسخه نرسید، و با این کیفیّت، این همه وِلوله و غُلغله در دل‌ها و زبان‌های بهره‌گیران از خمس افتاده است، و شاید افراد سبک مغزی را نیز تحریک ‌کنند تا باعث ایجاد رعب و وحشت در دل مؤلف گردند.

امّا ما به این خمس‌خواران توصیه می‌کنیم که بی‌جهت وحشت نکنند، و همچنان خرِ خود را برانند که این ملّت، بی‌خبر‌تر از آن است که به حقایق اسلام دست یابد، و یکی دو کتاب با این وضع اثری داشته باشد. امّا ناکامی‌ای که فرموده‌اند قابل پیش بینی است، باز هم اشتباه ‌می‌کنند. زیرا خدای نازل کنندة قرآن ‌می‌داند که ما از نشر این گونه مقالات، نظری جز رضای حضرتش و انجام وظیفه برای آرامش وجدان نداریم، و به خطراتِ این اعمال از هرجهت واقفیم، و تقریبّا یقین داریم که دیر یا زود، در اثر تحریک این گونه نویسندگان و کسانی که از این گنجِ بادآورده استفاده ‌می‌کنند، نه تنها هدفِ هرگونه طعن و ضرب و تهمت و دشنام خواهیم شد، بلکه هر لحظه خود را در معرض حمله و هجوم افرادی می‌بینیم که از ناحیه این حاکمانِ شرع، تحریک و تشویق شوند، که حداقلِ آن، قتل است، چون همواره از درگاه پروردگار خود آرزو ‌می‌کنیم که در راه حمایتِ از دین مبین به سعادت شهادت نایل آییم، چرا که متأسفانه، با وضع موجود، شهادتی که در اثر جهاد با کفّار و مشرکین باشد، در میدان نبرد محال می‌نماید. زیرا گفتنِ کلمة حقّ در نزد حاکمِ ستمگر، برترین جهاد است([20])، که اگر موجب قتل گویندة حق شود، شهادت است، و در این زمان، باید آن [حاکم ستمگر] را در میانِ حاکمان شرع یافت، که تنها با یک عبا و عمّامه، خود را حاکمِ اسلام و امام مسلمین می‌دانند. امید که بدین فیض عظما نایل شویم. به همین منظور است که آنچه در دل داریم و حق می‌دانیم، آشکارا ‌می‌گوییم، زیرا دیگر با این کیفیّت، تقیّه معنی ندارد. به قول سعدی: «آن که دست از جان بشوید، هر چه اندر دل دارد بگوید». ﴿وَٱللَّهُ يَهۡدِي مَن يَشَآءُ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ [النور: 46]([21]). اگر هم به چنین فیضی نایل نگردیم، باری، ما وظیفة خود را انجام داده‌ایم و اجرِ آن را از خدای اسلام خواهانیم. این گونه صدمات و تهمت‌ها هر چه بیشتر باشد، مسلّماً اجرِ آن در نزد پروردگار بیشتر خواهد بود، پس ما به هدفِ خود نایل آمده‌ایم، و با نبودن هیچ وسیله‌ای، مطلب و سخن خود را به آنان که باید برسد، رسانیده‌ایم و اثرش، نگارش و انتشارِ همین جزوه‌هاست.

آقایان می‌نویسند:

«در قرآن مجید تنها در یک مورد بحث خمس آمده، و البتّه تنها مسئله خمس نیست که در ضمن یک آیه بیان شده، بلکه بسیاری از احکام هستند که در قرآن تنها یک بار به آنها اشاره شده است، و شکّ نیست که همان یک بار کافی است».

آری، همان یک بار کافی ‌است، زیرا هر حکمی، به همان اندازه که مورد ابتلا و دارای اهمیّت است، قرآن بدان می‌پردازد. مثلاً موضوعِ نماز، چون در اسلام مهم است، بیش از چند صد آیه دربارة آن نازل شده است، و درباره حج، نزدیک بیست و پنج آیه، و از بسیاری موارد دیگر. اما خمس، که مخصوص غنیمت‌های جنگی است، چون در زندگی مسلمانان کمتر اتّفاق ‌می‌افتد، لذا بیش از یک بار بدان نیاز نیست. امّا همین خمس، که بیش از یک آیه ندارد، آن هم مخصوص غنیمت‌های جنگ، ببینید در شیعه چه هنگامه‌ای بر پا کرده است. زیرا رهبران روحانیِ آن، با اندک بهانه و تمسّکی ‌می‌توانند هر چه بخواهند بدان بیفزایند. مگر برای ولایت تکوینی و امامت ائمه چه آیه‌ای نازل شده است، که تا این حد بدان اهمیّت می‌دهند؟ برای شفاعت و زیارت کدام آیه آمده است؟ برای تعزیه‌داری و روضه‌خوانی چه دلیلی از قرآن و سنّت رسول الله صل الله علیه و آله و سلم  در دست است؟ امّا دست بدعت‌گذاران و جعّالان باز است، و هرچه خواهند ‌می‌کنند، و در همین مطلب ‌می‌نویسند:

«هیچ مانعی ندارد که قرآن به قسمتی از حکم، به تناسب اشاره کند و قسمت‌های دیگر در سنّت بیان شود».

آری، ما هم ‌می‌دانیم که کافی است که خداوند در آیه‌ای یادآور شود که کفاّر دوستان شما نیستند، دوستانِ شما خدا و رسول و مؤمنین‌اند، اما نویسندگان شیعه با گشاده‌دستی، برای ائمه از آن ولایت تکوینی بسازند، و آنان را ایجادکنندگان زمین و آسمان معرّفی کنند.

آنگاه به منظور استدلال ‌می‌نویسند:

«مثلاً در قرآن مجید، نمازهای پنجگانه روزانه صریحاً آمده است، و همچنین، به نمازِ طواف، که از نمازهای واجب است، اشاره شده است، ولی از نماز آیات، که مورد قبول تمام مسلمانان، اعم از شیعه و سنّی است، ذکری به میان نیامده است».

‌می‌بینید چه استدلال قوی و محکمی است؟ چون از نمازِ آیات، صریحاً در قرآن ذکری نیست، و شاید بر یک مسلمان در تمام عمرش چنین نمازی واجب نشود، امّا خمس به این اهمیّت، اگر ذکری از آن در قرآن نیست، همچون نماز آیات است. درحالی که همین قیاس هم غلط است، زیرا برای نماز آیات چند حدیث از پیامبر در دست است، و عمل خودِ آن حضرت مورد اتّفاق جمیع مسلمانان است، امّا درباره خمس، حتّی یک حدیث دروغ هم از پیامبر نیست. سپس خود نویسندگان قاضی شده و ‌می‌نویسند:

«هیچ اشکالی ندارد که قرآن تنها قسمتی از موارد خمس را بیان کرده باشد، و بقیه را موکول به سنّت نماید».

امّا کدام سنّت؟ سنّتی که بعد از سیصد سال از پیدایش اسلام، علی بن مهزیار و کسانی مانند او با چند جملة جعلی تأسیس کنند، یا به آنها نسبت دهند؟

آنگاه به معنای لغوی «غنیمت» پرداخته‌اند، و چون پیش از این نویسندگان، نویسنده دیگری کلمه «غنیمت» را درباره خمس، از کتب لغت آورده، و جزوه‌ای پرداخته و پخش کرده است، به بیان فساد این گفتار نمی‌پردازیم.  

سپس کلمة غنیمت را از نظر مفسّران اهل سنت آورده‌اند که در این قضیّه مثَل معروف «الغریقُ یَتشَبّثُ بِکُلّ حشیش»([22]) را به یاد ‌می‌آورد. زیرا هرچند دست و پا بزنند خود را رسواتر می‌کنند، چرا که مفسران اهل سنّت، نه از این کلمه، خمس کذائی را ‌می‌فهمند، و نه بدان اعتقاد دارند.

آنگاه به معنایی پرداخته‌اند که صاحب مجمع البیان [طبرسی] از غنیمت کرده است، تا آنجا که ‌می‌نویسند:

«شگفت‌آور اینکه بعضی از مغرضان، که گویا برای سمپاشی در افکار عمومی مأموریت خاصی دارند، در کتابی که در زمینة خمس نوشته‌اند، دست به تحریف مضحکی در عبارت تفسیر «مجمع البیان» زده، قسمت اوّل گفتار او را که متضمّنِ تفسیرِ غنیمت به معنای غنیمت‌های جنگی از نظر جمعی مفسران است، ذکر کرده ولی توضیحی را که دربارة عمومیّتِ معنی لغوی و معنی آیه بیان کرده است، به کلّی نادیده گرفته، و یک مطلب دروغین به این مفسر بزرگ اسلامی نسبت داده‌اند».

اما آقایان ننوشته‌اند چه مطلب دروغینی به او نسبت داده‌ایم. ما ذیل کلمة «غنیمت» نظر ده نفر از دانشمندان بزرگ شیعه و سنّی را آورده‌ایم که گفته‌اند: «مراد از کلمة غنیمت در آیة شریفه، غنیمت‌های جنگی است، و قولِ مجمع البیان را نیز آورده‌ایم. اما آنجا که او ‌می‌گوید: «شیعیان چنین ‌می‌گویند»، مگر ما یا خوانندگانِ ما نمی‌دانند که شیعیان در این باب چه ‌می‌گویند، که باید حتما قول و نظر شخصی صاحب مجمع را هم بیاوریم؟ او تا آنجا که حرف حساب ‌می‌گوید، ما گفته‌اش را قبول داریم، اما آنجا که منحرف ‌می‌شود، قول او مالِ اوست، و ما از گفتة او به نفع خود سند ‌می‌گیریم.

شما اگر از فنّ جدل و قضاوت بهره‌ای داشتید، ‌می‌دانستید که قول خصم تا آنجا که ‌می‌توان از آن استفاده کرد، مستمسک است، وگرنه، او دنبال مقصود خویش است. ما صاحب مجمع البیان را شیعه ‌می‌دانیم، شیعه‌ای که قائل به خمس کذایی است، امّا آنجا که خود صریحاً ‌می‌نویسد: «الغنیمةُ ما أُخِذَ من أموال أهل الحرب من الکفّار بقتال»([23]) چرا دلیل نگیریم؟ آیا مگر شما تمام گفته‌های مخالفین خود را قبول ‌می‌کنید؟

شما که این قدر داد و فریاد راه انداخته و کرّ و فرّی دارید، و مثل اینکه دستاویز محکمی به دستتان افتاده است، که هر گونه تهمت و ناسزا نثار مخالف خود می‌کنید، و ‌می‌نویسید:

«مثل اینکه فکر ‌می‌کرده تفسیر مجمع البیان، تنها در دست خود اوست، و دیگری آن را مطالعه نخواهد کرد تا مشتش را آشکارا باز کند».

نخیر، ما ‌می‌دانیم که شما تفسیر مجمع البیان دارید، و شاید هم آن را مطالعه کنید - گر چه نکرده‌اید-. اما مجمع البیان هم چندان سند محکمی نیست، که اگر تصدیق قول ما را کند، ما فاتح باشیم، و اگر نکند، در آن صورت، شکست خورده‌ تلقی شویم. ما تفسیر مجمع البیان را رونوشتی از «التّبیان» شیخ طوسی ‌می‌دانیم، زیرا همان عبارات و مندرجات آن را نقل ‌می‌کند. بدین دلیل، قبلاً قول شیخ طوسی را با صفحه و شماره، از «التبّیان» آوردیم، که ‌می‌فرماید:

«أقول: الغنیمة ما أُخذ من أموال أهل الحرب من الکفّار بقتالٍ، وهي هبةٌ من الله للمسلمین» «غنیمت چیزی است که از اموال جنگجویانِ کافر به از راه جنگیدن به دست‌ ‌آید، و آن، هدیه‌ای است برای مسلمانان».

اگر شما نظرتان خیر بود، چرا این اشکال را در نقل قول از شیخ طوسی، که خیلی بزرگتر از شیخ طبرسی و مقدّم بر او بوده نیاوردید، و تا دیدید چند صفحه پس از معنای کلمة «غنیمت» شیخ طبرسی ‌می‌گوید که: «وقال أصحابنا: إنّ الخمس واجبٌ في کلّ فائدة...»([24]) چنین به هیجان آمدید؟ ما به آن معنی لغوی می‌پردازیم که عموم مفسّرین قائلند که «غنیمت جنگی» است، نه به عقیدة شخصی صاحب مجمع، و یا نقل قول او از دیگران. آنگاه مراتب تفسیر المیزان را به رخ ما کشیده‌اند، تا به خیالشان دست مرا بدان ‌‌بندند. به فرض محال اگر تمام دانشمندان جهان با شما همصدا شده و بگویند از این کلمة «غنیمت» و از این آیه، خمس کذایی استنباط ‌می‌شود، و ما هم همة شعور خود را از دست دهیم، و مرعوبِ‌ های و هوی شما و دیگران شویم، بالاخره این سئوالِ، با کمالِ قوّت خود باقی ‌می‌ماند که:

این آیه بر رسول خدا نازل شده است، و مخاطب آن، عموم مسلمینِ روی زمین بودند. شما در کدام تاریخ دیده‌اید و از کدام مسلمانی شنیده‌اید که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم  روزی از بابت خمس ارباحِ مکاسب، دیناری از کسی گرفته باشد، جز اینکه سیصد سال پس از ظهور اسلام، طایفه‌ای پیدا شد و ادّعا کرد که چنین خمسی باید داد؟ صرف‌نظر از عقلا، که حقیقت را می‌دانند، چه کسی از شما این را خواهد پذیرفت، جز آنانی که در کار طلسم سحر و افسونند؟

غلط‌اندازی و سفسطه‌بازی

استاد عالی قدر و دستیارانش در صفحه 31 جزوه ‌می‌نویسند:

«آیة غنیمت معنی وسیعی دارد، و هرگونه در آمد و سود و منفعتی را شامل ‌می‌شود. زیرا معنی لغوی این لفظ، عمومیّت دارد، و دلیل روشنی بر تخصیصِ آن در دست نیست».

این ادّعا که آیة غنیمت معنی وسیعی دارد، ادّعای باطلی است، چرا که هم لغت غنیمت، هم موضوع غنیمت، هم تاریخ و هم اتّفاق عموم مفسّرین، چنین ادّعایی را تکذیب کرده و باطل ‌می‌دانند. زیرا در لغت، تفاوت بسیاری است بینِ معنای سَعی و کدّ، و عمل و اجر، و بین غنیمت، که به اتّفاق عمومِ علمای لغت، به معنای «الفوز بالشيء بلا مشقَّة»([25]) است.

در آیات شریفه قرآن، هر جا که «غنیمت» و «مغانم» [که از همین ماده است] آمده، مراد از آن، همان غنیمت‌های جنگی است که از کفّار، عاید مسلمین ‌می‌شود، مانند آیه 41 سوره انفال:

﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا غَنِمۡتُم مِّن شَيۡءٖ... [الأنفال: 41].

«و بدانيد كه هر چيزى را به غنيمت گرفتيد...».

 و آیه 69 همین سوره:

﴿فَكُلُواْ مِمَّا غَنِمۡتُمۡ حَلَٰلٗا طَيِّبٗا... [الأنفال: 69].

«پس از آنچه به غنيمت برده‏ايد حلال و پاكيزه بخوريد...».

و آیه 94 سوره نساء:

﴿...فَعِندَ ٱللَّهِ مَغَانِمُ كَثِيرَةٞ... [النساء: 94].

«... چرا که غنيمت‌هاى فراوان نزد خداست...».

 و آیة 15 سوره فتح:

﴿سَيَقُولُ ٱلۡمُخَلَّفُونَ إِذَا ٱنطَلَقۡتُمۡ إِلَىٰ مَغَانِمَ... [الفتح: 15].

«چون به [قصد] گرفتن غنايم روانه شديد به زودى برجاى‏ماندگان خواهند گفت...».

 و آیه 19و20 همین سوره:

﴿وَمَغَانِمَ كَثِيرَةٗ يَأۡخُذُونَهَاۗ وَكَانَ ٱللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمٗا ١٩ وَعَدَكُمُ ٱللَّهُ مَغَانِمَ كَثِيرَةٗ تَأۡخُذُونَهَا... [الفتح: 19-20].

«و [نيز] غنيمت‌هاى فراوانى خواهند گرفت و خدا همواره نيرومندِ سنجيده‏كار است (19) و خدا به شما غنيمتهاى فراوان [ديگرى] وعده داده كه به زودى آنها را خواهيد گرفت...».

که سیاق آیات، سیره رسول الله صل الله علیه و آله و سلم ، تاریخ اسلام و هم تفسیر عموم مفسّرین، به روشنی حکایت از آن دارد که مراد از این آیات، غنیمت‌های جنگی است. پس اگر فرضاً «غنیمت» در لغت، معنای دیگری هم داشته باشد، قرآن کریم این کلمه را در معنای «غنیمت جنگی» استخدام و استعمال کرده است و رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم  و اصحاب بزرگوار او و جمیع مسلمانان آن روزِ جهان، که مخاطبین مستقیم این آیات شریفه بوده‌اند، از آن کلمه، این معنی را فهمیده‌ و بدان عمل کرده‌اند، و این معانی که فقهای آخر‌الزّمان برای آن ‌می‌تراشند، به فکر هیچ کس خطور نکرده است.

سیره و سنّت و تاریخ هم بهترین شاهد است که مراد از آن، غنیمت‌های جنگی است، و عموم مفسرین، حتی مفسّرین شیعه نیز بدان اتّفاق دارند. اما برخی از مفسّرین خمس‌آور و یا خمس‌خوار، با جملة «نحن نتعدّی...» با تجاوز و تعدّی خود، آن را تا خمس کذایی کشانده‌اند، که ما شرح این تعدّی را در پاسخ به ردّیة آقای رضا استادی در صفحات پیشین آورده‌ایم.

سپس‌ نویسندگان مدافع خمس ‌می‌نویسند:

«شأن نزول‌ها و سیاق، هیچ گاه عمومیّت آیه را تخصیص نمی‌زنند...».

این ادّعا درحدّ خود صحیح است، امّا نه به این صورت و کیفیتی که اینان ‌می‌خواهند. آری، مورد، مُخَصِّص نمی‌شود، یعنی چون آیة 41 سوره انفال در خصوص غنیمت‌های جنگیِ جنگ بدر نازل شده است، حکمِ آن، تنها به جنگ بدر اختصاص ندارد، که بگوییم این حکم فقط مخصوص غنیمت‌های جنگ بدر بوده و نه چیز دیگر. نه، بلکه این حکم شامل عموم غنیمتِ جنگ‌هایی است که از روزِ نزول این آیه تا روز قیامت، میان مسلمانان و کفّار رخ داده و می‌دهد. امّا این حکم، خاصّ غنیمت‌های جنگ با کفّار است، با شرایطش، نه شامل نتیجة زحمت و رنج هر کارگر و کارمند و هر زن رختشوی و ریسنده و بافندة مسلمان. و این گونه حکم را فقط کسانی ‌می‌توانند صادر کنند که متوّسل به همان تعدّی و تجاوز (نحن نتعدّی..) شوند، و حکم خلافِ ما انزل الله دهند، و گرنه، هیچ مسلمان مؤمن به قرآن و معاد نمی‌تواند چنین حکمی را از این آیه بیرون آورد. خوب است برای توضیح این مطلب، مثلی ساده و عامیانه آورده شود، تا شاید این علمای اصول و منطق آن را بفهمند.

اگر طبیب برای درمان بیماری که به اسهال مبتلاست، میوة انار تجویز کند، این مورد، مخصّص نیست، که خوردنِ انار، فقط برای این شخص است، نه کس دیگر. بلکه هر کس به چنین بیماری‌ای مبتلا شود، این حکم عام است و شامل او نیز ‌می‌شود. امّا این حکم هرگز شامل زردآلو یا هندوانه - هر چند میوه هستند- نمی‌شود. پس مورد مخصّص نیست، و در موضوع خود، عامّ است، امّا نه چنان عامّی که شامل همه چیز شود

 آری آیة شریفه: ﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا غَنِمۡتُم مِّن شَيۡءٖ.... حکم خاصّی است که شامل عمومِ مواردی است که مسلمین با کفّار بجنگند و غنیمت‌هایی که از آن به دست آورند. امّا نه تا آن حد که خمس‌خوارانِ آخرالزمان، به سراغِ هر بیچاره‌ای بروند که اندک درآمدی دارد، و بگویند «غنیمت» است، و از دسترنج و زحمت و مشقّت آن، مبالغی بدست آورند، که برای مصرفش راهی نداشته باشند، جز آنکه با اسراف و تبذیر، صرف تشکیلاتِ وسیع و تأسیسات مختلف خویش کنند، و با آن به دیگران ناز و افتخار بفروشند.

این آقایانِ مدافع خمس کذایی، از قافیه‌تنگی به هذیان پرداخته‌اند، و برای آنکه از آیات قرآن دلیلی بر عمومیّت این مورد بیاورند، به آیة 7 سورة حشر تمسّک جسته‌اند، که برای تسلیم و تسلیت اصحاب رسول الله صل الله علیه و آله و سلم  در مورد «فئ» آمده است، و در آن از قانون کلی و حکمِ بدیهی و ابدی و عقلی و ضروری‌ای سخن گفته است که:

﴿...وَمَآ ءَاتَىٰكُمُ ٱلرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَىٰكُمۡ عَنۡهُ فَٱنتَهُواْ... [الحشر: 7].

«... و آنچه را فرستاده [او] به شما داد آن را بگيريد و از آنچه شما را باز داشت بازايستيد...».

یا به آیه 233 سوره بقره که در آن، حکمِ زنِ شیرده است برای تسلیم و تمکین والدین به حکمی که در این باره آمده است:

﴿... لَا تُكَلَّفُ نَفۡسٌ إِلَّا وُسۡعَهَا... [البقرة: 233].

«... هيچ كس جز به قدرِ وسعش مكلف نمى‏شود...».

از این دو جمله که در اینجا به عنوانِ مثال آمده است، آنها را یک حکم خاصّی دانسته‌اند که عمومیّت دارد، در حالی که نزول این جمله‌ها تنها برای این مورد نبوده است، و اساساّ، با موضوع و موردِ «فئ» تنها رابطة اشاره و ارشاد دارد، بلکه ده‌ها آیه قبل و بعد، این دو قانون عقلی و کلّی و ابدی را گوشزد فرموده است. مثلاً در اینکه اطاعت رسول صل الله علیه و آله و سلم  واجب است، علاوه بر آنکه پس از تسلیم به نبوّت، عقلاً و بالضّروره، اطاعت و پیروی هر پیامبری واجب است، آیاتِ زیر در این مورد به طور اطلاق نازل شده و بستگی به مورد خاصی ندارد:

﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ بِإِذۡنِ ٱللَّهِ... [النساء: 64].

«و ما هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر آنكه به فرمان خدا از او اطاعت كنند...».

﴿مَّن يُطِعِ ٱلرَّسُولَ فَقَدۡ أَطَاعَ ٱللَّهَ.... [النساء:80].

«هر كس از پيامبر فرمان برد در حقيقت‏، خدا را فرمان برده است...».

و آیات وجوبِ تبعیت از رسول:

﴿قُلۡ إِن كُنتُمۡ تُحِبُّونَ ٱللَّهَ فَٱتَّبِعُونِي.... [آلعمران: 31].

«بگو اگر خدا را دوست داريد از من پيروى كنيد...».

و 157 و 158سورة اعراف:

﴿ٱلَّذِينَ يَتَّبِعُونَ ٱلرَّسُولَ ٱلنَّبِيَّ ٱلۡأُمِّيَّ ٱلَّذِي يَجِدُونَهُۥ مَكۡتُوبًا عِندَهُمۡ فِي ٱلتَّوۡرَىٰةِ وَٱلۡإِنجِيلِ يَأۡمُرُهُم بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَيَنۡهَىٰهُمۡ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ ٱلطَّيِّبَٰتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيۡهِمُ ٱلۡخَبَٰٓئِثَ وَيَضَعُ عَنۡهُمۡ إِصۡرَهُمۡ وَٱلۡأَغۡلَٰلَ ٱلَّتِي كَانَتۡ عَلَيۡهِمۡۚ فَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ بِهِۦ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَٱتَّبَعُواْ ٱلنُّورَ ٱلَّذِيٓ أُنزِلَ مَعَهُۥٓ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ ١٥٧ قُلۡ يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ إِنِّي رَسُولُ ٱللَّهِ إِلَيۡكُمۡ جَمِيعًا ٱلَّذِي لَهُۥ مُلۡكُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ يُحۡيِۦ وَيُمِيتُۖ فَ‍َٔامِنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِ ٱلنَّبِيِّ ٱلۡأُمِّيِّ ٱلَّذِي يُؤۡمِنُ بِٱللَّهِ وَكَلِمَٰتِهِۦ وَٱتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمۡ تَهۡتَدُونَ ١٥٨[الأعراف: 157-158].

«همانان كه از اين فرستاده پيامبر درس نخوانده كه [نامِ] او را نزد خود در تورات و انجيل نوشته مى‏يابند پيروى مى‏كنند [همان پيامبرى كه] آنان را به كار پسنديده فرمان مى‏دهد و از كار ناپسند باز مى‏دارد و براى آنان چيزهاى پاكيزه را حلال و چيزهاى ناپاك را بر ايشان حرام مى‏گرداند و از [دوش] آنان قيد و بندهايى را كه بر ايشان بوده است برمى‏دارد پس كسانى كه به او ايمان آوردند و بزرگش داشتند و ياريش كردند و نورى را كه با او نازل شده است پيروى كردند آنان همان رستگارانند (157) بگو: اى مردم، من پيامبر خدا به سوى همه شما هستم همان [خدايى] كه فرمانروايى آسمانها و زمين از آن اوست هيچ معبودى جز او نيست كه زنده مى‏كند و مى‏ميراند پس به خدا و فرستاده او كه پيامبر درس‏نخوانده‏اى است كه به خدا و كلمات او ايمان دارد بگرويد و او را پيروى كنيد اميد كه هدايت‏شويد».

همچنین، در خصوصِ تکلیف به اندازة وسعت و قدرت، که عقل هر انسانی بالضرورة بدان حاکم است، به علاوة آیات بسیاری چون [الأنعام: 152]، [الأعراف: 42]، [المؤمنون: 62]، [طلاق: 7]، آیات عُسر و حرج، و ده‌ها آیاتِ قبل و بعدِ این آیات، به طور اطلاق نازل گردیده است.

این آقایان، این دو جمله را موردِ خاص گرفته‌اند، که چون عمومیت دارد، پس آیة غنیمت هم عمومیت دارد و خمسِ آن شامل همه چیز می‌شود. این تشبیه، بدان می‌ماند که بگویند خوردن دارویی شفابخش که مایع است، مشکل نیست، زیرا همچون آب است، مگر نوشیدن آب مشکل است؟ البته که نه، پس با این قیاس و تشبیه، خوردن زهرِ مایع هم ضرر و اشکالی ندارد، زیرا آن هم مایع است، و هر مایعی را می‌توان نوشید. یعنی همان گونه که نوشیدنِ آب، مورد خاصی نداشته و عمومیت دارد، نوشیدن آن دارو هم عمومیت دارد، لذا نوشیدن زهر را هم شامل می‌گردد.

همه می‌دانیم که در قاعدة تشبیه، «مُشبَّهٌ بِه» قوی‌تر از «مُشبَّه» است. پس هرگاه بخواهند امر نسبتاً مشکلی را بقبولانند، آن را به امری مشکل‌تر تشبیه می‌کنند که قبول عام یافته است. اما این آقایانِ فضلا و اهل منطق، برای توجیه گرفتنِ خمس از همة اموال شیعیانِ بی‌خبر، موضوع غنیمت جنگی را تشبیه کرده‌اند به عدم تکلیف فوق طاقت، که بدیهیِ عقل هر انسان است، یا به اطاعت از رسول، که هر عاقل متدیّنی بالبداهه بدان معتقد است. آری، این، منطق فضلای این عصر است.

پس حاصلِ منطق این آقایان را باید چنین خلاصه کرد:

«آیة غنیمت، که مربوط به غنیمت جنگ با کفار است، اگر چه در مورد جنگ بدر است، اما این مورد، مُخصِّص نمی‌شود، که حکمِ آن فقط منحصر به غنیمت‌های جنگ بدر باشد، بلکه شامل غنیمت همة جنگ‌هایی است که از کفار، عاید مسلمین می‌شود، چنان که آیه: ﴿...وَمَآ ءَاتَىٰكُمُ ٱلرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَىٰكُمۡ عَنۡهُ فَٱنتَهُواْ.... یک قانون کلی است، اما برای تفهیم و تسهیل امر در حکم «فیء» آمده است، زیرا حکمی است که تمام مسلمین جهان به اطاعت پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم  گواهی می‌دهند، اما در کنار یک امر جزئی برای قبولِ آن حکم قرارگرفته است، تا قبول آن را آسان سازد، و در یک موردِ خاص استعمال نمی‌شود، بلکه عمومیت دارد. نیز مانند آیة تکلیف به قدر وسعت، که باز یک حکم بدیهی عقلی طبیعی است و در کنار آیة حکم زنِ شیرده قرارگرفته است، تا وسیلة تفهیم و تسهیلِ قبولِ آن حکم شود، و در یک مورد خاص استعمال نمی‌شود، بلکه عمومیّت دارد. چون چنین است، پس روی این قاعده، حکم غنیمت جنگ بیان شده است، که مثلاً از یک کافر حربی که کشته شده، فرار کرده، و یا اسیر شده، و مال آن به دست مسلمانی مجاهد و مقاتل در جنگ رسیده است، و رییس حکومت اسلامی ‌می‌تواند خمس را از آن بردارد. لذا پس از برداشتنِ خمس، آن مال کافرِ حربی، برای آن مسلمان مجاهد می‌باشد، و خمسِ آن، برای مستحقّینِ خمس، حلال است. به همین سان، مزدِ سعی و عمل و دسترنج هر مرد و زن زحمتکش و رنجورِ مسلمان و مؤمن و شیعة اثنی عشری -هر چند که پنج ریال باشد- برای این آقایانِ خمس‌خوار، پاک و حلال است. یعنی به همان روشنی و وضوح که اطاعت رسول و کیفیتِ تکلیف در تمام موارد عمومیّت دارد، این عمل هم باید عمومیّت داشته باشد، و هیچ تفاوتی ندارد».

در پاسخ آقایان می‌گوییم فرق آن چنین است:

1-  آنجا در آن آیات، اطاعت از رسول صل الله علیه و آله و سلم  و قاعدة تکلیف مثل آفتاب روشن است. اینجا حکم آیة غنیمت هم، با همه پیچیدگی، باید مثل آن باشد.

2-  آنجا غنیمت در میدان جنگ است، اینجا غنیمت را از درآمد در مدینة صلح ‌می‌گیریم.

3-  آنجا مال کفّار حربی است، اینجا مال مؤمن شیعة اثنا عشری است.

4-  آنجا کافر حربی به جنگ مسلمان آمده است، تا اسلام را ریشه‌کن کند، اینجا مسلمانِ شیعه در پناه مسلمانان و به معاونت آنان است.

5-  آنجا کافر حربی کشته شده، فرار کرده، و یا اسیر شده است، که نیازی به این مال ندارد، اینجا کارمند و کارگر مسلمان، باید خود و خانوده‌اش را نفقه ‌بدهد و اداره کند.

6-  آنجا حاکم اسلامی خمس غنیمت‌ها را به مستحقّین ‌می‌دهد، یا صرف نیازهای مسلمین ‌می‌کند، اینجا هر عمّامه به سری به عنوان حاکم شرع، هرکاری را که خواست ‌می‌کند.

7-  آنجا دلیل و مدرک این خمس، آیات غنیمت، سیره رسول الله صل الله علیه و آله و سلم  و عمل عموم مسلمین است، اینجا دلیل آقایان قاعده «نحن نتعدّی...» است.

حتما باز هم می‌گویید که این فرق‌ها نباید قضیّه را از عمومیّت خارج کند.

هنر نمائی و سفسطه‌بازی دیگرِ آقایان این است که فرموده‌اند:

«مخصوصاً کلمة «ما» موصوله در «أنّما» و «شیءٍ» که دو کلمة عام و بدون هیچ قید و شرط‌ هستند، این موضوع را تقویت ‌می‌کند».

ملاحظه می‌کنید این موشکافان نکات ادبی قرآن چه ‌می‌فرمایند، ‌می‌گویند: «چون «ما» به معنای «آنچه»، و «شیءٍ» به معنای «هر چیز» که در آیة شریفه است، شامل همه چیز غنیمت ‌می‌شود». پس باید از همه چیزِ مردم خمس گرفت. مثل آنکه شما باغی را به کسی بفروشید، و یا بدهید و با او شرط کنید که هرچه در این باغ از میوه‌های گوناگون بود، یک‌پنجمِ آن، مال شما باشد. آنگاه شما به تمسّک این قید، یک‌پنجم آنچه را که او دارد، از ظروف و فرش و لوازم خانه و حیوانات و خواروبار و هر چه که بدان نام «چیز» گذارند، از او مطالبه کنید. آیا این صحیح است؟

خدای متعال در آیة غنیمت ‌می‌فرماید: «هرچه را در میدان جنگ از غنیمت‌ها به دست آوردید، از شمشیر و خنجر و [سلاح‌هایِ عصر حاضر، مانند] توپ و تانک و سایر اموالِ کفّار، یک‌پنجمِ آن، مال ارباب خمس است. اما اینان ‌می‌گویند: «هر که هر چه در هر کجای دنیا دارد، باید خمس آن را به ما بدهد».

در آن آیه خدا فرموده است: ﴿...أَنَّمَا غَنِمۡتُم مِّن شَيۡءٖ.... یعنی هر چه از غنیمت جنگ به دست آوردید، یک‌پنجمِ آن، مال ارباب خمس است، و اینان ‌می‌گویند: «هرکس، چه مؤمن و چه کافر، از هر چه به دست آورد، از کار و کوشش و زراعت و صنعت، یک‌پنجمِ آن مال ماست».

از این منطق هیچ تعجّب نکنید، زیرا درمیان علمای شیعه از این دست نوابغ، بسیار بوده و هستند: حسن صبّاح، یکی از بزرگان شیعة اسماعیلی، زمینی به مساحتِ یک پوست گاو از فرماندار محل خرید، آنگاه آن پوست گاو را چون تار ابریشم از هم جدا کرد و سرزمینی چون «قلعة الموت» به دست آورد. مگر اینان از آیه 55 سوره مائده([26]) برای بندگان محتاج و مستمند خدا، ولایت تکوینی همچون ولایت خدای متعال نمی‌سازند؟ من هنگامی که می‌بینم پاره‌ای از ساده‌اندیشان، علمای دینی را ملامت می‌کنند، که چرا فلان دانشمند مسیحی اتم را ‌می‌شکافد و به آسمان پرواز ‌می‌کند، و این عالمِ دینی ما در گَرد و غبارِ همان کتب قدیمی مانده است و هنوز، نغمة «یجوز ولا یجوز» در امور «لایعنی أحدًا ولا وجود لها» ‌می‌سراید، به سادگی و نادانی او ‌می‌خندم. او نمی‌داند که:

اولاً: عالِم دینی با عالِم اختراع و صنعت فرق دارد، و هرکدام کاری جداگانه دارند.

ثانیاً: مگر اختراع این، کم‌تر از اختراع آن است. اگر آن عالِم صنعت، اتم را می‌شکافد و از آن نیرویی چنان به دست ‌می‌آورد که ‌می‌تواند جهانی را به آنی خراب کند و نمی‌کند، این عالِم دینی از آیة غنیمت، خمسی بیرون ‌می‌آورد که درآمدِ سرشار آن ‌می‌تواند تشکیلات وسیعی به وجود آورد، که اگر بخواهد، می‌تواند قصر شدّاد بسازد و اگر نه، صحراها و دریاها را از پول پر کند، و اگر نمی‌شود، تقصیر مکلّفین است. چرا که او کارِ خود را کرده است.

اگر آن عالِم صنعت، ‌می‌تواند با اختراع سلاح‌های گوناگون، در میدان جنگ دشمن را از پای درآورد، این عالِم دینی، با تحلیل رِبا به صورت حیله‌های شرعی، خصوصاً با مبادلة اسکناس صدتومانی با هزار تومانی و غیره، ‌می‌تواند هزاران رباخوار را به ثروت‌های هنگفت نایل سازد، و صدها هزار فقرای قرضمند رَبَوی را به خاک سیاه بنشاند، و نیست و نابود کند.

اگر آن عالِم طب، هنوز با همة جست‌وجو نتوانسته است راه معالجة برخی بیماری‌ها، چون سرطان را بیابد و آن را درمان کند، این عالِم دینی، با حواله کردن شیعیان به توسّل به باب الحوائج‌ها و اختراع دعاهای طلسمات، راه معالجه دردها را یافته است، و اگر موفّق نشده، علّتش ضعفِ ایمانِ متوسّلین است.

اگر همة علمای حقوق با استعانت از شرایع انبیا، هنوز نتوانسته‌اند برای نجات بشریّت از ظلم و گناه و تجاوز، راهی صحیح پیدا کنند، این عالِم دینی با گشودنِ باب شفاعت از آیه: ﴿إِنَّ إِلَيۡنَآ إِيَابَهُمۡ ٢٥ [الغاشیة: 25]([27]) برای شیعه دری به وسعت آسمان و زمین باز کرده است که همه حقوق الهی و حقوق النّاس در آن ادا شده است، و یک فردِ شیعی، با ارتکاب انواع فسق و فجور و تضییع حقوق خدا و خلق ‌می‌تواند در اَعلی درجه بهشت جای گیرد، و هزاران از این قبیل اختراعات و اکتشافات که شرح آن دفترها لازم دارد و تشکیلاتی ‌می‌خواهد که بتواند هر جزوه چرندی را در پنج هزار نسخه و زیادتر انتشار دهد که آن را هم از برکت خمس کذایی دارا هستند، و اگر ما فاقد آنیم، چشممان کور! چون راهی برخلافِ آنان ‌می‌رویم، و کفرانِ نعمت، لابد ذلت ‌می‌آورد.

آنگاه نویسندگانِ خیلی بی‌غرض، پرداخته‌اند به روایاتی که اهل سنّت در موضوع خمس غیر غنیمتِ جنگی در کتاب‌های خود آورده‌اند، و چند ورق را در این خصوص سیاه کرده‌اند. مثلاً اینکه «بیهقی» گفته است: «وفي الرّکازِ الخُمسُ»، و «انس بن مالک» روایتی در مورد گنج آورده است. باز در «صحیح مسلم» روایت بیهقی را تکرار کرده است، و در «کنز العمال» در خصوص مراتع چنین گفته است و در کتاب «اُسد الغَابة» چنین آمده است.

این نویسندگان بسیار فاضل، که تحت نظرِ استاد عالیقدر و یکه‌تازِ میدانِ نویسندگیِ شیعه در قرن اتم‌، دست به قلم می‌برند، گویا از فنّ جدل و ردّیه‌نویسی کوچک‌ترین اطّلاعی ندارند یا به خیالشان با مرده می‌جنگند، یعنی به کتابی که ردّ برآن ‌می‌نویسند ابداً نگاه نمی‌کنند و به دنبالِ کلمه‌ای ‌می‌گردند که بتوان بدان دندان بند کرد، آنگاه چشم‌ها را روی هم گذاشته و هرچه فحش و ناسزا که از پیر و استاد به یاد دارند، نثار ‌می‌کنند. تو گویی اینان چشم مطالعه‌شان کور، و حس شعورشان از عقل و ادراک، مهجور بوده است که در همین کتاب، شرح اموال و اشیایی را آورده‌ایم که مشمول زکات ‌می‌شوند، و یک‌پنجمِ آنها بابتِ زکات گرفته ‌می‌شود، مانند: گنج، معادن و اموالِ مخلوط به حرام، چنان که از زراعات، یک‌دهم و از برخی دیگر، یک‌بیستم، و از چهارپایان، یک‌بیست‌و‌پنجم تا یک‌چهلم، و از نقدینگی، یک‌چهلم گرفته ‌می‌شود. در بخشی که گفتیم، به فتاوای فقهای اهل تسنن پرداخته‌ایم که مستندشان همین احادیثی است که این نویسندگانِ بسیار فاضل، آن را دستاویز خمس کذایی خود ‌می‌کنند. شما اگر مرد میدانِ مباحثه و مجادله هستید، چرا مطالب کتاب خمس را با اصل عبارات نمی‌آورید، چنان که ما عبارات کتاب شما را ‌می‌آوریم؟ تا سیَه روی شود هرکه در او غِش باشد.

آری، علمای اهل سنّت به خمس معادن، گنج‌ها، دفینه‌ها و مراتع قائلند، امّا نه به عنوان خمس کذایی شما، بلکه به این معنی که زکاتِ معادن، گنج‌ها، دفینه‌ها و مراتع، یک‌پنجم است. رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم  و پس از وی خلفا، زکات را بدین صورت از مردم می‌گرفتند، و ائمه اهل‌بیت علیهم السلام  نیز زکات این اشیاء را یک‌پنجمِ ‌می‌دانستند، چنان که ما شرح آن را در اثر حاضر و در کتاب «زکات» نیز آورده‌ایم. اگر چشم بینا دارید، و سرتان را گیج نمی‌رود از اینکه حقیقتی برخلافِ میل و عقیده‌تان را درک خواهید کرد، به آن صفحات مراجعه کنید، تا اگر شعورتان باقی ماند و انصاف داشتید، به بسیاری از حقایق آگاه شوید، و بدانید که خیلی چیزها را نمی‌دانید، و به اینکه جلوی اسمتان چند کلمة استاد عالیقدر باشد که خودتان بنویسید، نباید مغرور شوید، و باز هم احتیاج به مطالعه و فهم دارید. خوب بود برای تصدیقِ این حقیقت که خمسِ معادن، همان زکات است، به کتاب «کافی» مراجعه ‌می‌کردید، که در حدیثی ‌می‌گوید:

«وَسُئِلَ عَلَيْهِ السَّلَامُ (أي أبو جعفر التقي) عَنِ الرَّجُلِ يَأْخُذُ مِنْهُ هَؤُلَاءِ زَكَاةَ مَالِهِ، أَوْ خُمُسَ غَنِيمَتِهِ، أَوْ خُمُسَ مَا يَخْرُجُ لَهُ مِنَ الْمَعَادِنِ، أَيُحْسَبُ ذَلِكَ لَهُ فِي زَكَاتِهِ وَخُمُسِهِ؟ قَالَ: نَعَمْ».

و پر واضح است که خمسی که خلفای بنی‌عباس از مردم ‌می‌گرفتند، همان زکات معادن بود، و ما این مطلب را در کتاب زکات به خوبی روشن کرده‌ایم.

عجیب‌تر از همه آنکه در حدیثی از «عِقد الفرید» آورده‌اند که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «في السّیوب الخمس»، و گفته‌اند «سیوب» در لغت به معنای مالی است که در زمین پنهان کرده باشند، و مراد از آن دفینه و گنج است، که زکات آن، یک‌پنجم است، و در بین چند معنای «سَیب»، از قبیل: «بارانِ جاری، مویِ دم اسب، پاروی کشتی، یال اسب و غیره» یک معنای آن هم «عطا و بخشش» است، نویسندگان فاضلِ ما نوشته‌اند:

 «اگر سَیب را به معنی هرگونه عطا و بخششی بگیریم، و منظور، عطا و بخشش الهی باشد، همة درآمدها را شامل ‌می‌شود، و طبق آن باید از همه خمس داد».

 درحالی که کلمة «سَیب» هم در «القاموس المحیط»، «النهایة»، و در تمام کتب لغت، به معنای «دفینه» آمده است. از همه بهتر، در کتاب‌های فقهی شیعه، چون «المعتبر» محقّق حلی ‌می‌گوید:

«قال صل الله علیه و آله و سلم : في السيوب الخُمس، أي ما في عروق الأرض من الذهب والفضة» «پیامبر صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: در سیوب، خمس [یک‌پنجم] واجب است، یعنی آنچه که در رگه‌های [معدنی] زمین از طلا و نقره موجود است».

ولی این آقایان، از آن معنی عطا و بخشش را گرفتند، آن هم به صورتی که توجه فرمودید. پس فهمیدیم دلیل روشن و پاسخِ دندان شکنی که آقایان در اثبات مطلب خود آوردند، چه بود.

اگر حدیث کتاب «عقد الفرید» را قبول کنیم که نویسنده‌اش، سنّی متعصّبی است و این حدیث را به منظور اثبات وجوبِ یک‌پنجم در زکات گنج‌ها و دفینه‌ها آورده است، و اگر «سیوب» را در اینجا از معنی خاص خود منحرف کنیم و به معنی «عطا و بخشش» بگیریم، که یکی از معانی ده گانة آن است، و اگر منظور از عطا و بخشش را عطا و بخشش الهی بدانیم، و اگر مزد جان کندن کارمندان و کارگران و زحمتکشان جامعه را -از زن و مرد- عطا و بخشش الهی بشماریم، آنگاه با این چند شرط، کلمة «سیوب» همة درآمدها را شامل ‌می‌شود، و طبق آن باید از همه چیز خمس داد. دلیل از این قوی‌تر و سند از این محکم‌تر؟ آیا بازهم باید گفت: خمس ارباح مکاسب سندی ندارد، و مربوط به دین صحیح اسلام نیست؟ [حاشا به استدلال‌هایتان!].

در ادامه، علمای فاضل تحت عنوان روایاتی کـه از منابع اهل بیت رسیـده است، ‌می‌نویسند:

 «در کتـاب معروف وسائل الشّیعه، بیش از هشتاد حدیث در پانزده بابِ مختلف در زمینة احکام خمس از کتب معروف شیعه جمع‌آوری شده است».

آنگاه چند باب آن را شمرده‌اند.

آری، ممکن است بیش از هشتاد حدیث در موضوع خمس در کتب معروف شیعه یافت شود، همان طور که صاحب وسائل الشیعه جمع کرده است. امّا به چند نکته توجه کنید:

اولاً: کلوخ کردن چنین احادیثی، دلیل کثرت آنها نیست، زیرا عادت صاحب وسائل چنین است. مثلاً در کتاب «کافی» در حدود بیست‌وهشت حدیث در باب خمس آمده است و در کتاب «من لایحضره الفقیه» برخی، یا همة آن احادیث تکرار شده است. همچنین، شیخ طوسی تمام احادیث دو کتاب مذکور را در کتاب «تهذیب الأحکام» و «الاستبصار» آورده است، به علاوة چند حدیث دیگر، و صاحب وسائل الشّیعة این احادیثِ مکرر در مکرر را از این چهار کتاب و کتاب‌های دیگر جمع‌آوری کرده، تا سرانجام سر به هشتاد حدیث زده است. علاوه بر این، تعدادی از آن احادیث، که در پانزده باب جمع شده است، مربوط به یک‌پنجمِ معادن، دفینه‌ها، یافته‌های غواصی و اموال مخلوط به حرام است، که باید در بحث زکات آورده شود و هیچ ربطی به خمس کذایی ندارد، در حدود بیست و چند حدیثِ آن، راجع به تحلیل خمس است، و مقداری مربوط به تقسیم خمس غنیمت‌های جنگی است. پس جمع کردنِ هشتاد حدیث، دلیل بر اهمیت خمس کذایی نیست.

 ثانیاً: فراوانیِ حدیث در کتب شیعه، دلیل بر اهمیّت آن از نظر شرع نیست. در کتاب‌های شیعه احادیث بسیاری است که از نظر دین اسلام کمترین ارزشی ندارد. مثلاً در موضوع «رجعت»، بیش از سیصد حدیث در جلد 13 «بحار الأنوار» و کتاب «إيقاظ الهجعة بالبرهان علی الرّجعة» شیخ حّر عاملی جمع‌آوری شده است، و حال اینکه، از نظر عقل و شرع، خرافه‌ای بیش نیست، و همچنین در فضیلت زیارت قبور اموات و ثواب خواندنِ ادعیات و امثال آن، و چنان که ما درکتاب حاضرآورده‌ایم، در وجوب خمس کذایی بیش از ده حدیث نیست، که خودِ نویسندگان این جزوه هم گفته‌اند ده حدیث وارد شده، و تمام آنها از حیث سند ضعیف است، چنان که ما نیز در این کتاب، ضعف اسناد آنها را ثابت کرده‌ایم. امّا اینها ‌می‌نویسند:

«اسناد این احادیث، با توجه به کثرت آنها، نیاز به نقّادی ندارد، زیرا ‌می‌دانیم هنگامی که در یک مسئله، احادیث فراوانی آن هم در کتب معتبر نقل شود، از مجموع آنها اطمینان به صدور حکم از امام حاصل می‌شود، و جای اشکال‌تراشی در اسناد حدیث باقی نمی‌ماند».

گفتیم که اگر از فراوانی احادیث بتوان پی به صحت صدور آن از جانب امام برد، باید احادیث رجعت و زیارت و شفاعت و ثواب ادعیه و امثال آن را صحیح دانست، حال آنکه، خودِ این نویسندگان نمی‌توانند به صحّت آنها اطمینان پیدا کنند. اخیراً یکی از ایشان کتابی در بطلان این عقاید به نام «اسلام و رجعت» نوشت، و باز هم در صددِ تجدید چاپ آن است. امّا این هیاهویی که برای خمس به راه انداخته‌اند، و در این مدت، تا کنون چهار کتاب در ردّ آن منتشر کرده‌اند، برای رجعت، که بیش از سیصد حدیث از امامان آورده‌اند، اقدام مهمی به عمل نیامده است، زیرا رد و اثبات آن، چیزی از کسی کم نمی‌کند. اما خمس چه؟ لذا هم اکنون افرادی پیدا و پنهان، ما را به مرگ تهدید ‌می‌کنند.

از این ده حدیث در وجوب خمس، به عقیدة نویسندگان جزوه، چند حدیث صحیح وجود دارد، مانند حدیث «محمّد بن الحسن الاشعری».

این حدیثی را آقایان به عنوان نخستین حدیث صحیح در موضوع خمس آورده‌اند، و ما در همین کتاب، تحقیق در سند آن پرداخته‌ایم. اولین راوی حدیث مذکور، سعد بن عبدالله اشعری است، که ابن داود، که از بزرگان علمای رجال است، در کتاب رجال خود، او را در قسم ضعفا و مجروحین و مجهولین آورده است([28]). عجیب آن است که نویسندگان این جزوه، در دفاع از این شخص در جزوة خود با کمال عصبانیت نوشته‌اند:

«سعد بن عبدالله اشعری قمی... را که مرد جلیل القدر و پرمایه و مورد اعتماد و ثقه و دارای تصنیف‌های فراوان بوده، فرد غیر قابل اعتمادی معرّفی کرده، که هیچ‌یک از بزرگان علم رجال او را توثیق ننموده است و ما نمی‌دانیم دروغ به این بزرگی و روشنی را که مایة آبروریزی گوینده آن است، از کجا آورده است».

می‌بینید که این نویسندگانِ فاضل و رجال برجستة علم و ادب، چگونه همچون کودکانی که اگر بخواهی از روی خیرخواهی لقمه‌ای کثیف را از دهانشان بگیری، عصبانی شده و گریه سر ‌می‌دهند، و اگر زبان داشته و حیا نداشته باشند، فحش و دشنام را نثار مانع ‌می‌کنند، ما را به دروغگویی متهم می‌نمایند.

در این کتاب، که نام سعد بن عبدالله برده شده است، ما در هیچ جا ننوشته‌ایم که سعد فرد غیر قابل اعتمادی بوده است، یا هیچ‌یک از بزرگان علم رجال او را توثیق ننموده‌اند. پس این دروغی است که آنها به این روشنی به ما نسبت داده‌اند، چون چشم انصاف را برهم نهاده‌اند. اگر این دروغ، آبروریزی است، آنها مرتکب آن شده‌اند. ما نوشته‌ایم: «راوی اول آن، سعد بن عبدالله اشعری است، که ابن داود او را در کتاب خود در قسم ضعفا و مجروحین و مجهولین آورده است». نیز در جایی دیگر نوشته‌ایم: «اول راویِ آن، سعد بن عبدالله الأشعری است، که ضمن بررسی راویان احادیث گذشته، گفتیم که او مورد توثیق همه ائمه رجال نیست». بفرمایید ببینم آیا ابن داود از ائمه علمای رجال شیعه هست یا نه؟ و چون او از ائمّه رجال شیعه است حقّ داشته که کسی را توثیق یا تجریح کند یا نه؟ و چون سعد بن‌عبدالله در کتاب او در ردیف مجروحین است، ما یا هر کس دیگر، حق داریم بگوییم که او مورد توثیق همة ائمة رجال نیست، یا نه؟ و اگر چنین حقی داشته‌ایم، پس آن دروغ به این بزرگی و روشنی که مایة آبروریزی گویندة آن است در کجاست، جز در نویسندگان آن جزوه، که اولاً: نسبت دروغ گفتن به ما داده‌اند، و ثانیاً: عباراتی چون: «فرد غیر قابل اعتمادی که هیچ یک از بزرگان علم رجال او را توثیق ننموده است» از پیش خود اختراع و نسبت آن را به ما داده‌اند. آری، دروغ و آبروریزی این است. نخیر، آقایان نویسندگان برجستة شیعه در قرن اتم، شما اگر با هر ذرّه بینِ عیب‌جویی در تمام نوشته‌ها و آثار ما، که بیش از بیست جلد از آن چاپ شده است، بگردید، یک جملة خلاف نخواهید یافت. زیرا ما خود ‌می‌دانیم که در محیطی مطلب ‌می‌نویسیم که کسانی با چشمان مراقب، غافل از حال و مال، دنبال ما هستند. هر چند با اینکه من هرگز در هیچ جا نگفته‌ام که سعد بن عبدالله، فرد غیر قابل اعتمادی است، امّا شما که سنگ وثاقت او را بر سینه ‌می‌ز‌نید و او را دارای تصنیف‌های فراوان ‌می‌دانید. اگر درک و انصاف داشته باشید، باید به زعم شما، او غیر قابل اعتماد باشد، زیرا یکی از تصنیفات معروف و مشهور او کتاب «المقالات والفِرَق» است، که هرکه آن را بخواند ‌می‌داند که او چندان هم شیعه نبوده است که شما تصوّر ‌می‌کنید. او که خود در زمان امامانی چون حضرت جواد علیه السلام  تا آخرین امام بوده، و به ادّعای مصنّفین شیعه، به خدمت آن امامان هم رسیده است. امّا با تمام این اوصاف، در این کتاب پس از فوت حضرت امام حسن عسکری علیه السلام  شیعه را به پانزده فرقه تقسیم کرده است، که حقّانیتِ هیچ فرقه‌ای را انتخاب نکرده است. آیا چنین فردی، با آن همه عیبی که از فِرق شیعه برمی‌شمارد، قابل اعتماد است؟ آری، قابل اعتماد است، ولی نه از نطر شیعیانی چون شما. از او بیش از بیست کتاب در موضوعات فقهی وغیره ثبت کرده‌اند، که به قول علمایِ رجال، فقط پنج کتاب او با مذهب شیعه موافق است و بقیّة آنها، مخالف. آیا باز هم گفته‌های او صحیح است، و از نظر علمای شیعه قابل اعتماد؟

سخن در صحّت حدیث محمّد بن الحسن الأشعری بود، که نخستین راویِ آن، سعد بن عبدالله اشعری است، که مورد توثیق همه علمای رجال شیعه نیست.

ما در همین کتاب نوشته‌ایم که علی بن مهزیار، این حدیث را از محمّد بن الحسن الاشعری روایت ‌می‌کند، و محمّد بن الحسن، مجهول الحال است، زیرا:

1- مقدّس اردبیلی، که یقیناً نویسندگان این جزوه به کفشداری او افتخار ‌می‌کنند، در کتاب «شرح ارشاد» بر این حدیث اشکال نموده و فرموده است:

«در صحّت آن تأمّل است، زیرا معلوم نیست محمّد بن الحسن الاشعری کیست».

آنگاه برای صحّت نظر خود، مطالبی آورده است که باید به کتاب او رجوع کرد. حال حدیثی را که مقدّس اردبیلی با آن احاطه و مقام، در صحّت آن تأمل می‌کند، این نویسندگان با چه جرأتی صحیح ‌می‌شمارند؟

2- سید محمد بن علی موسوی عاملی هم که فضلش مستغنی از وصف است، در کتاب «مدارک الأحکام» ذیل این روایت ‌می‌نویسد:

«راویها محمّد بن الحسن الأشعري مجهول فلا یمکن التّعویل علی روایته».

پس آن بزرگوار هم محمّد بن الحسن و روایت او را غیر قابل اعتماد ‌می‌داند. حال، او خوب فهمیده است یا شما؟

3- محقّق سبزواری هم در «ذخیرة المعاد»، محمّد بن الحسن را مجهول دانسته، و روایت او را به علّت جهالتِ راوی ردّ کرده است.

حالا با این کیفیّت که این سه بزرگوار، که از فقهای عالی مقدار شیعه‌اند، این روایت را ردّ کرده‌اند و شما صحیح دانسته‌اید، کدام را بپذیریم؟ دیگر واقعاً چه دارید بگوئید؟

حدیث دومی که از این ده حدیث به نظر نویسندگان این جزوه صحیح است حدیث ابوعلی بن راشد است، اینک شرح حال وی:

الف- مقّدس اردبیلی در نوشتـه است:

«أبو علي بن راشد غير مُصَرَّح بتوثيقه»([29]).

به نظر آن جناب، این حدیث که در آن، به وثاقت ابوعلی بن راشد تصریح نشده است، صحیح نیست، ولی چه باید کرد که نویسندگانِ جزوه، نظرشان بر نظر فقیه بلندپایه شیعه رجحان دارد.

ب- محقق سبزواری در «ذخیرة المعاد» اشکالات چندی بر این حدیث وارد کرده و آنگاه ‌می‌نویسد:

«راويه لم يُوَثَّق في كتب الرجال صريحًا» «در کتاب رجال، به راستگو بودنِ راویِ آن تصریح نشده است».

ج- ابن داود در کتاب رجال خود، نام ابوعلی حسن بن راشد را در بخش دوم کتاب، که خاص مجهولین و مجروحین است، آورده است.

د- غضائری دربارة او فرموده است: «الحسن بن راشد ضعيفٌ جدًّا». آیا باز هم چنین حدیثی صحیح است؟

حدیث سومی که اینان را صحیح گرفته‌اند، حدیث «ابراهیم بن محمد الهمدانی» است، و چون این حدیث را کافی از علی بن محمد، از سهل بن زیاد، از ابراهیم بن محمد روایت ‌می‌کند، ما در این کتاب هویت سهل بن زیاد را از کتب رجال آورده‌ایم، که او «غال وکذّاب وفاسد الرّوایة والدّین» بوده، و احمد بن محمّد بن عیسی الاشعری او را به علت غلو و فساد، از قم اخراج کرده و اظهار برائت از وی نموده، و مردم را از شنیدن و اخذ روایت از او منع کرده است. خود محمّد بن ابراهیم نیز در کتب رجال، مجهول الحال است. این حدیثی است که یک مشت غالی و کذاب و فاسد الروایة والدینِ مجهول الحال آورده‌اند. امّا این نویسندگانِ حدیث، او را صحیح ‌می‌شمارند. چه باید کرد؟ موقعیّت خطرناکی است و «الغریقُ یتشبّثُ بِکلّ حشیش».

حدیث چهارم از ده حدیث که نویسندگان جزوه آن را در ردیف احادیث صحیحه در وجوب خمس آورده‌اند، حدیث «علی بن مهزیار» است. نه تنها این حدیث از علی بن مهزیار است، بلکه پنج حدیث از این ده حدیث، از علی بن مهزیار است، زیرا حدیث محمّد بن علی بن شجاع را علی بن مهزیار آورده است، و راوی حدیث ابوعلی بن راشد نیز علی بن مهزیار است. حدیث ابراهیم بن محمّد الهمدانی و حدیث احمد بن محمد بن عیسی نیز از علی بن مهزیار است. اینکه ما در کتاب حاضر گفته‌ایم: «علی بن مهزیار قهرمان احادیث خمس ارباح است»، بیجا نگفته‌‌ایم. زیرا این پنج حدیث که چهار حدیث آن، خمس را خاص امام ‌می‌داند، او آورده است. از آنجا که قبلاً او و پدرش نصرانی بوده‌اند، با تمام شهرت و وثاقتش، و اینکه خود را وکیل امامان یا امام جواد  علیه السلام می‌دانسته است خودش گفته است:

«من نوشتم به حضرت امام محمّدتقی و از آن حضرت خواستم که دست مرا باز بگذارد، و هرچه از مال امام در دست من است به من تحلیل کند. امام در جواب من نوشت: «وسّع الله علیك» و همه را به من بخشید».

ما هر چه خوش‌باور باشیم، و علمای رجال هر چقدر او را تمجید و توصیف کنند، نمی‌توانیم باور کنیم که او یک شخص بی‌غرض بوده و این حدیث‌ها را برای رضای خدا ضبط کرده است. درحالی که ‌می‌بینیم بزرگان علمای شیعه تمام احادیث او را رد کرده‌اند. یا بگوییم این اموال را هم برای رضای خدا و رسانیدن به امام زمانِ خود جمع‌آوری ‌می‌کرده است، درحالی که ‌می‌بینیم خودش ‌چنین سخن از تصاحب و چپاولِ خمس می‌گوید.

اما این حدیثی که نویسندگان جزوه، نام آن را حدیث علی بن مهزیار گذاشته‌ و آن را صحیح دانسته‌اند،‌ و از صفحه 61 تا 76 جزوه به دفاع از صحّت و مضمون آن پرداخته‌اند:

اولاً: خوانندگان این جزوه را به مطالعة شرح حال کامل این راوی در کتاب حاضر دعوت ‌می‌کنیم، زیرا آوردن تمام آن مطالب در اینجا موجب تطویل است.

ثانیاً: نویسندگان، چشم انصاف را بر هم نهاده و هر چه خواسته‌اند از دشنام و تهمت، نثار مؤلّف کتاب خمس کرده‌اند که چرا اشکال بر سند این حدیث و مضمون آن نموده است، چرا که احمد بن محمّد بن عیسی در سند این حدیث است. ما در پاسخ آنها بدون دشنام ‌می‌گوییم: احمد بن محمد بن عیسی را هم محقق سبزواری در «ذخیرة المعاد» مجهول دانسته است. آری، این همان احمد بن محمد بن عیسی است که حاضر نبود به امامت حضرت هادی پس از امام جواد گواهی دهد، و مایل بود این فضیلت، نصیب یک عجمی ایرانی شود. مجلسی نیز او را مجهول شمرده است([30]). حالا ما نمی‌توانیم نظرِ این دو بزرگوار را کنار زده و قول این نویسندگان خیلی مطّلع و دانشمند را بپذیریم!!. پس بگذار این بی‌‌انصافان هرچه ‌می‌خواهند بگویند و کینه خود را عیان کنند، زیرا ‌می‌دانیم چه می‌کَشند. امّا از حیث مضمون، اشکالاتی که ما به این حدیث کرده‌ایم چون مورد پسند نویسندگان جزوه نیست، لذا ما ایشان را حواله به بررسی آثار بزرگانی چون مقدس اردبیلی، محقق سبزواری و شیخ حسن صاحب معالم ‌می‌کنیم.

مقدّس اردبیلی بر این حدیث اشکالاتی وارد آورده و ‌می‌نویسد:

«وفيها أحكام كثيرة مخالفة للمذهب مع اضطراب وقصور عن دلالتها على مذهبه، لعدم ذكر الخمس صريحًا ورجوع ضمير (هي) إلى الزكاة على الظاهر، ودلالة صدر الخبر على سقوط الخمس عن الشيعة، وقصرها في الذهب والفضّة مع حول الحول، والسقوط عن الربح... »([31]).

پس همان طوری که ما نتیجه گرفته‌ایم، این گونه اقوال که نسبت آن را به امام ‌می‌دهند، مخالف مذهب و دین است و امام چنین حکمی نمی‌دهد، و اساساً، چنان حدیثی دارای معنایی نیست که اینان ‌می‌خواهند. مقدس در آخر بیانش پیرامون این حدیث ‌می‌فرماید:

«وبالجملة، هذا الخبر مضطرب بحيث لا يمكن الاستدلال به على شي‌ء» «این خبر آن قدر مشوّش و در هم است، که از آن نمی‌توان به هیچ چیزی استدلال کرد».

یعنی هیچ اندر هیچ است. آری، این نظر مقدس اردبیلی است، و اشکالات دیگری که باید زحمت مطالعه را با روح انصاف تحمل کرد، وگرنه، چشم بر هم نهادن و دشنام دادن بسی آسان است. من نمی‌دانم شاید هم مطالعه کرده باشند و از دیدنِ این گونه مطالب در آن کتاب، عصبانی شده‌اند، و چون نمی‌توانند به مقدس اردبیلی فحش و دشنام بدهند، ناچار به ما حمله ‌می‌کنند. حقّاً جای تعجب است که مقدس اردبیلی و محقق سبزواری و فقهای دیگر، با صرف‌نظر از سایر اشکالات دیگر، از این حدیث، سقوط خمس را استنباط ‌می‌کنند، اما فقهای آخرالزّمان، از آن به وجوب خمس استدلال ‌می‌نمایند.

منتقدان ما درباره حدیث ریّان بن صلت نوشته‌اند:

«از همه مضحک‌تر اینکه او روایت ریان بن صلت را مرسله قلمداد کرده است، درحالی که کمترین ارسالی در سند حدیث وجود ندارد، و معلوم نیست دروغ به این آشکاری را به چه منظوری گفته است».

کاش این آقایان فقیهان آخرالزمان و محدّثان خیلی مطلع و عالی‌مقام، اطلاع کافی از فن حدیث و اصطلاحات آن داشتند، و بعد این همه باد و بروت راه انداخته و به این و آن ‌می‌پریدند و نسبتِ دروغ به اشخاص ‌می‌دادند، که بزرگ‌ترین معصیت در دین اسلام و بدترین نسبت و تهمت در مطالب دینی است.

حدیث مرسل، حدیثی است که یک نفر یا چند نفر از راویانش در سلسله سند وجود نداشته باشد، یا با نام و نشان گفته نشود. این حدیث را، چنان که ما در کتاب حاضر آورده‌ایم، تنها شیخ طوسی چنین آورده است:

«رَوَى الرَّيَّانُ بْنُ الصَّلْتِ قَالَ: كَتَبْتُ إِلَى أَبِي مُحَمَّدٍ...» «و از ریان بن صلت روایت است که گفت: به ابی محمد نوشتم...»([32]).

از زمان شیخ طوسی تا زمان ریّان بن صلت - اگر او امام حسن عسکری  علیه السلام  را درک کرده باشد- حداقل دویست سال فاصله است، و مسلّم است که این حدیث را خود شیخ طوسی مستقیماً از ریّان نشنیده است، و ناچار راویانی در این میان بوده‌اند که نام و نشانی از آنان نیست. آیا چنین حدیثی مرسل نیست؟ دروغ به این آشکاری را ما ‌می‌گوییم یا شما؟ آخر، شرم هم خوب است!.

شما اگر راست ‌می‌گفتید، باید عین حدیث را با سند آن ‌می‌آوردید، و سپس با دلیل و مدرک به خصم خود ‌می‌تاختید. نه اینکه چشم را روی هم بگذارید و هرچه بخواهید، از تهمت و دشنام، نثار مخالف خود کنید. ای نویسندگان کتاب معاد و قائلین به کیفر دروغ و فساد، آیا همین است اعتقادتان به معاد؟

اشکال مهم‌تر بر حدیث ریّان بن صلت، آن است که او نمی‌تواند زمان امامتِ امام حسن عسکری علیه السلام  را درک کرده باشد، زیرا او در زمان مأمون، از خطبای مشهور بوده است، یعنی حدود سال 196 هجری، و امامت حضرت عسکری از سال 254 آغاز ‌می‌شود. پس هرگاه ریّان را خطیبی بدانیم که به امر مأمون، در سن چهل سالگی مأمور بیان کردن فضایل امیرالمؤمنین علی علیه السلام  بوده است، سن او در زمان حضرت عسکری قریب صد سال خواهد بود، و هیچ کس چنین عمری برای او ننوشته است. حتی شیخ طوسی، که به تنهایی این روایت را مرسلاً از او نقل نموده است، او را از اصحاب حضرت رضا تا حضرت هادی علیهم السلام  دانسته است، حتی او را از کسانی شمرده است که اصلاً حدیثی از ائمه روایت نکرده‌اند. پس چگونه ممکن است چنین حدیثی از او نقل شود؟ بنابراین اگر دقت شود، خود حدیث، دروغ است، خواه مرسل باشد، که هست، و خواه مسند، که نیست. علاوه بر آن که از مضمون حدیث هم مطلبی به دست نمی‌آید، زیرا سئوال از اراضی اقطاعی است که منصور به عمّال خود ‌می‌داده است. حال معلوم ‌می‌شود که دستِ خمس‌خواران، به چه ریسمان‌های پوسیده‌ای بند است.

به علاوه، محقق سبزواری حدیث ریّان بن صـلت را در «ذخیرة المعاد» چنیـن آورده است:

«رَيَّانُ بْنُ الصَّلْتِ في الحسن بإبراهيم بن هاشم قال: كتبتُ إلى أبي عبد اللهِ علیه السلام : مَا الَّذِي يَجِبُ عَلَيَّ يَا مَوْلَايَ فِي غَلَّةِ رَحًى فِي أَرْضِ قَطِيعَةٍ لِي...».

و اگر چنین باشد، دیگر بی‌اعتباریِ این حدیث، مسلّم است، زیرا هرگز ریّان بن صلت حضرت صادق را ندیده است، و از کجا که این حدیث چنین نباشد و نسخه‌ای که از تهذیب در نزد آن بزرگوار بوده به این طریق مسند شده باشد؟ به هر صورت این حدیث چه نسبت به حضرت امام حسن عسکری باشد، و چه نسبت به حضرت صادق، غلط است، زیرا ممکن نیست ریّان بن صلت هیچ یک از این دو امام را درک کرده باشد، و از این قبیل اشتباهات از شیخ طوسی بعید نیست، چنان که ما در کتاب زکات، پاره‌ای از اشتباهات شیخ طوسی را با دلایل روشن آورده‌ایم.

حدیث دیگری که با ادعای صحت در مقصود آورده‌اند، حدیث «سماعة» است، و از صفحة 77 جزوه، به دفاع از سماعه و حدیث وی پرداخته و با آن منطقِ غوغاسالاری و جنجال و دشنام، خواسته‌اند که درستیِ حدیث سماعه را که بدان تمسّک کرده‌اند، ثابت کنند.

پیشتر نوشتیم که شیخ طوسی و شیخ صدوق او را واقفی ‌می‌دانند، و ابن الغضائری که مقدّم علمای رجال است، و همچنین، احمد بن الحسین، وفات او را در سال 145 دانسته‌اند. حال اگر اختلاف یا تناقضی هست بین شیخ صدوق و طوسی و ابن الغضائری است، شما چرا ما را هدف دشنام قرار داده و گفته‌اید:

«مضحک آن است که خودِ ایراد کننده، اعتراف به واقفی بودن سماعه کرده درعین حال، وفات او را در زمان امام صادق نوشته است».

نخیر این مضحک نیست، بلکه مضحک آن است که کسانی که کتاب معاد ‌می‌نویسند، و لابد به وجدان و حساب و قیامت اعتقاد دارند، از نوشته‌ای بدین روشنی، گناه برای نویسندة آن ‌می‌تراشند و دست و پا می‌زنند که با مغالطه، مردم را گمراه کنند. آفرین به این فهم و فراست و وجدان!.

آنان در ادامه ‌می‌نویسند:

«هیچ فکر نکرده است که نوشتة او به دست هر فردی بیفتد، از این سخن تعجب کرده و گوینده را به خاطر این لجاجت ملامت ‌می‌کند».

نخیر چنین نیست. ما فکر می‌کنیم و یقین داریم که هر صاحب شعورِ باوجدانی، که خالی از غرض و مرض باشد و نوشتة ما را بخواند، هرگز ما را ملامت نمی‌کند، و امیدواریم همین جزوه‌های شما، موجب شود که خوانندگان آن تشویق و تحریک شوند تا نوشتة ما را بخوانند و با نوشتة شما مقایسه کنند، تا سیه روی شود هرکس در او غِش باشد. آن وقت معلوم خواهد شد که چه کسی دروغگو، خائن، بهانه جو، لجوج و مغرض است، ما یا شما.

امّا آن دو حدیثی که در صفحه 87 و 88 جزوه از حضرت رضا علیه السلام  نقل شده است، که آن حضرت از تاجر فارسی و از جمعی از مردم خراسان خمس خواسته‌اند، علاوه بر آنکه تاریخ زندگیِ حضرت رضا چنین ادعایی را تصدیق نمی‌کند، سند این دو حدیث نیز چنین است:

«وَعَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ وَعَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِيعاً عَنْ سَهْلٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْمُثَنَّى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زَيْدٍ الطَّبَرِيِّ قَالَ:...».

سهل بن زیاد، که ما هویت او را قبلاً آوردیم، مردی غالی و کذاب و فاسد الروایة و الدین بود، که احمد بن محمد بن عیسی او را از قم اخراج کرد، و روایت چنین کسی را هیچ انسانِ با شرفی قبول نمی‌کند.

و اما نام احمد بن المثنی و محمد بن یزید الطبری، در هیچ یک از کتب رجال شیعه نیست. لذا از این آقایان نویسندگان که ادعا ‌می‌کنند کتب رجال را هم دیده‌اند، خواهش ‌می‌کنیم که لطفاً این دو نفر راویانِ بی‌نام و نشان را به ما معرفی کنند، تا هم حجت و دلیلشان قوی باشد، و هم ما حاضریم دستمزدی از این بابت به ایشان بپردازیم، تا زحمتِ بی‌جهت نکشیده باشند، اگر نیافتند، از خدا بترسند و با این گونه اخبار مجعول نا مقبول، چنین تهمتی را به دینِ خدا نزنند، و امامان مظلوم را در نظر مردم این گونه معرفی نکنند، و خود هرچه ‌می‌خواهند بکنند. این مردم، که برای پرداخت این اموال از آنان حجتی نمی‌خواهند و دلیلی سئوال نمی‌کنند. همین قدر که آقا گفته باشد، کافی است، پس دیگر چرا خدا و رسول را چنین معرفی بکنند؟

آنگاه نویسندگان جزوه، در بخشی با عنوان «آیا خمس در زمان غیبت امام زمان بخشوده شده است» مطالبی را به هم تلفبق کرده و خواسته‌اند ثابت کنند که بخشش خمس از سوی ائمه، مربوط به اسرای غنیمت‌های جنگی است، و یا تحلیل خمس، در زمان خاص و معینی است، که شیعیان نمی‌توانستند خمس را به امام برسانند و مربوط به شخص معینی بوده است، یا مقصود از آن، «انفال» است. و آن احادیث، که مخصوص به زمان و شخص معینی نمی‌باشد، سه روایت بیشتر نیست، که یکی حدیث «سالم بن مکرم» (ابو خدیجه) است که سند آن ضعیف است، دوم حدیث «معاذ بن کثیر» است، که اصلاً مربوط به خمس نیست، سوم حدیث مرسلی است در «تفسیر عیّاشی» که شخصی مجهول و ناشناس آن را روایت کرده است. همین و بس. پس باید خمس کذایی را داد!

ما در اینجا شما را به مطالعه مجدد آن سی حدیثی فرا می‌خوانیم که از کتب معتبر شیعه در تحلیل خمس آورده‌ایم، تا معلوم شود این آقایانِ خمس‌خوار چه ‌می‌گویند.

حال بر فرض آنکه چنین خمسی را، که شما در ارباح مکاسب با آن احادیثی که چنین صراحتی ندارند، واجب کنید. آیا با آن سی حدیث، که جای هیچ اشکال و ایرادی نگذاشته است، باز هم خود را به نافهمی زده و تجاهل ‌می‌کنید و عذر بدتر از گناه ‌می‌آورید؟ به علاوه، بزرگانی چون ابن جنید، ابن عقیل، شیخ مفید، شیخ سلاّر، محقق حلّی، اسکافی، قطیفی، مقدس اردبیلی، صاحب مدارک، محقق خراسانی، ملا محسن فیض و شیخ عبدالله بن صالح بحرانی، که ما اسامی 17 نفر از ایشان را با فتاوایشان از کتاب‌هایشان آوردیم، اشتباه می‌کردند؟ آنان از این احادیث، استنباط حلّیت و سقوط خمس از شیعه کرده‌اند، تا جایی که بعضی صریحاً نوشته‌اند:

«یکون الخمس بأجمعه مباحاً للشّیعة وساقطاً عنهم فلایجب علیهم إخراجه» «خمس تماماً به شیعه بخشیده شده و از ایشان ساقط گردیده و پرداختِ آن بر ایشان واجب نیست»([33]).

استنباط و قول این بزرگان را قبول کنیم، یا قولِ خمس‌خواران آخرالزمان را؟

نویسندگان جزوه، ششمین بحث خود را تحت این عنوان آورده‌اند: «آیا از نظر تاریخی خمس در صدر اسلام گرفته شده است؟» سپس ‌می‌نویسند:

«اگر منظور از صدر اسلام زمان ائمه باشد، جواب مثبت است... بسیاری از ائمه هدی علیهم السلام  در عصر خود، نه تنها خمس ارباح مکاسب [یعنی درآمد انواع کسب‌ها] را ‌می‌گرفتند، بلکه به مردم دستور مؤکد ‌می‌دادند که در پرداختِ این خمس کوتاهی نکنند».

هرگز در تاریخ ائمه چنین قضیه روشنی نیست، که آنان از مردم چیزی به عنوان خمس گرفته باشند، تا چه رسد به خمس ارباح مکاسب که هیچ سندی در کتاب خدا و سنّت ندارد، و سند این آقایان، همین احادیث ضعیفی است که در این جزوه بدان استناد کرده‌اند. زیرا:

اولاً: چنان که گفتیم، امام -هر که باشد- نمی‌تواند شریعتی در کنار شریعت پیامبر بیاورد، و چون کتاب خدا و سنّت پیامبر از چنین مطلبی خالی است، هیچ امامی آن را ادعا نمی‌کند و نکرده است.

ثانیاً: اگر کسی از خاندان پیامبر، اعم از امام یا غیرِ امام، ‌چنین چیزی می‌گرفت، در تاریخ به روشنی معلوم بود، زیرا ائمه اهل‌بیت، دشمنان فراوان پیدا و نهان داشتند، که مراقب بودند حرکات و اعمالی از ایشان برخلاف مشهور و معروف ‌ببینند. آنگاه آن عمل را به عنوان ارتکاب به بدعت، بر سر نیزه کرده و آن را وسیله و حجتی برای آزار و اذیت آن بزرگواران کنند، و چنین کاری نشده است.

آری، چنان که ما دراین کتاب آورده‌ایم، برخی از شیعیان، زکات خود را به امامان ‌می‌پرداختند. همچنین، هرگاه غنیمتی از جنگ به دستشان ‌می‌آمد، بعد از آنکه فرمانده لشکر اسلام خمس آن را برمی‌داشت، باز اینان از سهم خود، خمسی جدا کرده برای امام منظور ‌می‌کردند. این احادیث که در خصوصِ خمس و تحلیل آن است، ناظر به همین قضیه است. نیز، اموال دیگری از قبیل موقوفات آل محمد صل الله علیه و آله و سلم  و نذورات به ایشان ‌می‌رسید. آری، کلاّشانِ حقه‌بازی چون «ابوحمزة بطائنی» و «زیاد قندی» و واقفیان و کسان دیگر، به نام وکالت در میان مردم بودند، که به هر صورت و کیفیتی که ‌می‌خواستند، مردم را سر کیسه ‌می‌کردند، و ما شرح آن را در همین کتاب آورده‌ایم. پس تمام این ادعاها کذب محض و تهمت به وجود پاک ایشان  علیهم السلام  است.

اما خمس معادن، دفینه‌ها، یافته‌های غواصی و مال مخلوط به حرام، که در این بحث آمده است و این نویسندگان از قافیه‌تنگی به سنن بیهقی و روایات اهل سنّت متوسل شده‌اند، همان است که قبلاً گفتیم، که در زمان رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم  و خلفا، یک‌پنجمِ این اشیاء به عنوان زکات گرفته ‌می‌شد. اینکه از امامان سئوال شده است که «در گوگرد و نفت و غوص و کنز و رکاز چه مقدار باید داد؟» امام فرموده است: «یک‌پنجم»، علت آن بود که پاره‌ای از فقهای آن زمان، فتوی به یک‌دهم، یا کم‌تر یا زیادتر، ‌می‌دادند، و پرسشگران به علت این اختلاف، به ائمه اهل‌بیت رجوع ‌می‌کردند و آنان ‌می‌فرمودند: «یک‌پنجم»، و این، مربوط به زکات است، که هم در این کتاب و هم در کتاب زکات به قدر کافی این مطلب را روشن کرده‌ایم، و برای آن کس که طالب حق باشد، مطلب از روز روشن‌تر است.

نیز مسئله محرومیت بنی‌هاشم از زکات، که تنها دلیلِ خمس‌خواران برای جبران آن است، هیچ مایه و پایه‌ای از شرع ندارد، و یک موضوعِ سیاسی است که عده‌ای آن را به ریش گرفته‌اند. آری، اگر پیامبر خدا پس از گرفتن زکات و صدقات، چیزی از آن به خانواده خود نمی‌داد، روی مصلحت خاصی بود که متهم به گرفتنِ مال برای تأمین نیازهای خود و خانواده‌اش نشود. اما پس از آن‌حضرت عموم خاندان او از همین زکات استفاده کرده‌اند. هر چند خلفای بنی‌امیه و بنی‌عباس از دادن آن به ایشان مضایقه داشتند، با این حال، چنان که در کتاب حاضر آورده‌ایم، تمام ائمه از عطایا و جوایز خلفا استفاده می‌کردند، که روشن‌ترین منبعِ آن، زکات بود.

در پایان سخن، ‌می‌گوییم که ما از نشر و انتشار این جزوه‌ها، یا به قول خودشان «کتاب‌ها» که تا کنون چهار کتاب از چهار نفر از مبرّزترین نویسندگان خمس‌خوار نوشته و چاپ شده است، نه تنها ناخشنود نیستیم، بلکه بسیار هم خوشحالیم. زیرا هم بر ما و هم بر مردم دیگر ثابت و روشن‌ ‌می‌شود که این درماندگان، در گرفتن و خوردنِ این مال، هیچ گونه مدرک و حقی ندارند، و به ظنون و اوهام، خمس و سهم امام ‌می‌خورند. و عجیب آنکه نام آن را «بیت‌المال» ‌می‌نهند.

اگر واقعاً این بیت المال است، آیا خود امامان هم آن را به همین سان مصرف ‌می‌کردند، و از آن بناهای با شکوه و، به قول اینان، تشکیلات وسیع و تأسیسات مختلف بنا ‌می‌کردند و بی‌حساب و کتاب به هر که هر چه ‌می‌خواست یا نمی‌خواست، ‌می‌دادند؟ اگر تاریخ حیات امامانِ دیگر خیلی روشن نیست، باری، تاریخ سراسر افتخار امیرالمؤمنین علی علیه السلام  در معرض دید تمام جهانیان است، که آن بزرگوار در صرف بیت‌المال با برادر و دختر و پسر و عیال خود چه ‌می‌کرد. کسی که به وضع صرف این مال در دست گیرندگانِ خمس اطّلاع داشته باشد، آن وقت تفاوت اسلامی که علی علیه السلام  از آن پیروی ‌می‌کرد و آنچه اینان ادعا ‌می‌کنند، و فاصلة این دو را با یکدیگر به خوبی خواهد فهمید.

به یاد دارم که در زمان یک مرجع بزرگ، شبیه العلمایی در مجلسی از جود و سخای او دادِ سخن ‌می‌داد که: «بعد از معصوم، من کسی را سخی‌تر از آقا نمی‌دانم». ظریفی از طلاب که امروز هم از حاشیه ‌نشینان مجلس یکی از این مراجع است، گفت: «والله نمی‌دانم. آنچه از معصوم ‌می‌دانیم، این است که او آهن داغ به دست برادرش ‌می‌داد». از این سخن تمام اهل مجلس خندیدند و شبیه العلماء خجِل شد. آری، اینان که از ادارة خانواده‌شان عاجزند، خود را حاکم شرع دانسته و روی این نظر، تصرفشان را در هر چیزی جایز ‌می‌دانند. من نمی‌دانم این چه شرعی است که در هر کوچه و خیابان، یک یا چند حاکم دارد. درحالی که در قانون اسلام، اگر در یک زمان با دو امام بیعت شود، امام دوم، واجب القتل است. آری، حاکم شرعی که هیچ هنر و مسئولیتی جز گرفتن و خوردن خمس و حلال کردن حرام ندارد، و با چند سال در مدرسه ماندن و عبا و عمّامه پوشیدن، حاکم مطلق العنان ‌می‌شود. تردیدی نیست که این گونه حاکم شدن بسی آسان است!.

در مقابل انتشار این کتاب‌ها که در رد کتاب خمس نوشته‌اند، ما نیز همه را به یاری خداوند سبحان، پاسخِ دندان‌شکن داده‌ایم، با این تفاوت که آنان چون درآمدِ سرشار و مریدان و مبلغان بی‌شمار دارند، از نوشته‌های خود، علاوه بر طلسم و سحر و افسون داشتن، دهندگانِ خمسِ بازاری هم از خریداران دارند، که از آن منتفع ‌می‌شوند. اما نوشته‌های ما با نبودن هیچ وسیلة انتشار، و هزاران مانع از یمین و یسار، به علاوة بیمِ هرگونه پیش آمدی، در بوتة اهمال است، و تنها توکلمان بر پروردگار متعال.

وَمَا تَوْفِيقِي إِلاَّ بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ أُنِيبُ.


3- پاسخ به آقای سيد حسن امامی اصفهانی

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین والصلوة والسلام علی محمد وآله الطاهرین والسلام علینا وعلی عباد الله الصالحین.

هر دم از این باغ بری میرسد

 

تازهتر از تــازهتری مـــیرسد

در نیمه دوم فروردین ماه 1357 شمسی، جزوه دیگری به نام «خمس» به وسیله یکی از دوستان به دستم رسید، که در رد کتاب خمسِ بنده نوشته و چاپ شده بود. برای من، تألیف و نشرِ چنین نوشتههایی غیر منتظره نیست، چرا که از روزی که افرادی کتاب خمس مرا بدونِ اجازه من رونوشت و منتشر کردند، چنین انتظاری میرفت، و تا کنون، این پنجمین جزوه یا کتابی است که در رد نوشته من تألیف و منتشر شده است، و شاید بعد از این هم جزوه‌ها و کتابهای دیگری تألیف و منتشر شود. زیرا مطلب، مهم است و موضوع، موضوعِ اقتصادی و مسئله، مسئله نان و زندگی است.

این نشر پنجم، از طرف شخصی به نام سید حسن امامی، که ظاهراً اهل اصفهان است، با اعلام جلد اول چاپ شده است، که معلوم میدارد مجلداتی دیگر در دنبال دارد. حق این بود منتظر باشیم تا مجلدات دیگرِ آن نیز به بازار بیاید و معلوم شود که چه میگوید، آنگاه اگر پاسخی نوشته باشد، بدان بپردازیم. لیکن ما از دو نظر به پاسخ او مبادرت کردیم:

 نخست: از این رو که چون حدود سه سال یا بیشتر است که میشنویم که این نویسنده، مشغول تألیف چنین کتابی است و بعد از چند سال انتظار، میبینیم که جزوهای -با حشو و زوائد- در حدود 130 صفحه است منتشر شده است، که اگر تمام مطالبِ آن خلاصه میشد، بیش از یک صفحه را شامل نمی‌گشت. اما چون به خیال و سلیقة خود میخواهد از باء بسم الله کتاب ما تا تاء تمّت، یکی یکی به جواب‌گویی و رد بپردازد، با این کیفیت ممکن است تألیف و نشر چنین کتابی چندین سال زمان احتیاج داشته باشد، و بسا باشد که ما که سنین آخر عمر خود را میگذرانیم، توفیق دیدن چنین نشریهای را نیابیم.

دوم: این که شاید پاسخِ ما به جزوة او باعث شود که به خود آید، و بیجهت خود را به زحمت نیندازد. زیرا بسیاری از آنچه که در سال‌ها زحمت، جمعآوری کرده است، ربطی به مطالب ندارد، و در مدعای ما بیاثر است. پارهای از آن هم مصداقِ ﴿كَرَمَادٍ ٱشۡتَدَّتۡ بِهِ ٱلرِّيحُ فِي يَوۡمٍ عَاصِفٖ([34]) است، و زحمت بیهوده که جواب آن پیش از اعتراض و اشکال داده شده است، و به قول حافظ: «عِرضِ خود میبری و زحمت ما میداری».

وی در مقدمة خود به عنوان براعت استهلال: «بسمه العزیز الجبار» آورده است، و نشان آن است که ما را به قهر و غصب خویش آگاه میکند و با عنوان خصمانة آیة شریفة: ﴿لَا يَجۡرِمَنَّكُمۡ شَنَ‍َٔانُ قَوۡمٍ([35])را عنوان میکند. آنگاه، دوران فقه شیعه را به هفت دوره تقسیم میکند، که خودِ همین تقسیم‌‌بندیِ او، میرساند که [از نظر او] دین اسلام در بدوِ پیدایش خود ناقص بوده است، و دوران تکامل خود را در زمان شیخ انصاری تمام کرده است.

ما وقت خود را با پاسخگویی به مطالب سخیف ضایع نمیکنیم، و معتقدیم کسانی که چنین هرزه‌درایی میکنند، اصلاً قابل اعتنا و جواب نیستند. زیرا چنانچه اهل منطق و تشخیص باشند، هرگز به مغز خود اجازه نمیدهند که تصور شود دین خدا ناقص بوده و معطل مانده است تا در قرن چهاردهم، شیخ انصاری آن را تکمیل کند. او در این ادعا میگوید:

«از دور پنجم، که به تقسیم بندی او از سال 680 ق شروع می‎شود، فقه شیعه احتیاج به علوم مختلف پیدا کرده است، که عبارتند از: علم کلام، اصول، نحو، صرف، معانی، بیان، بدیع، منطق، لغت، درایه، رجال و اِعراب، و چون متخصصین این علوم با یکدیگر اختلاف داشته‎اند، لذا از این جهت اختلاف نظر در فتاوای فقهاست».

ما هیچ‌یک از این ادعاها را قبول نداریم و این اختلاف‌ها را هم به همان صاحبان اختلاف وا میگذاریم، و معتقدیم که در ظرف این هفت قرن، مسلمانان، مسلمان بودند و دین خدا هم کامل بود و احتیاجی به وجود چنین فقها و چنین اختلافاتی نداشته است. به هر صورت، ما تابع علم همان مسلمانان هفت قرن اولیه هستیم. مؤلف این جزوه، تمام این مقدمات را میچیند که اگر فقها با یکدیگر اختلاف نظر داشتند، هیچ کجا دیده نشده است که کوچکترین اهانتی به ساحتِ مقدس آنان نموده باشند. بعد اضافه میکند:

«اما افسوس و صدهزار افسوس! نااهلانی خام، چهره‎هایی شناخته شده، دشمنانی حرفه‎ای، و دسیسه‎‌بازانی مزدور، عقاید و افکار، مسائل و احکام و اصول و فروع شیعه را به بازی گرفته‎اند...».

ما در ‌پاسخ اینکه فقهای شیعه در هنگام اختلافِ نظر، کوچکترین اهانتی به یکدیگر نکردهاند، خوانندگان خود را به عناوینی که آنها به مخالفین خود از فقهای شیعه دادهاند، ارجاع می‌دهیم، تا ببینند که چگونه ابن جنید، مخالفین خود را در عناوین کتاب‌هایش «اهلِ عناد» میخوانَد، چگونه فیض کاشانی در رساله «شهاب ثاقب» مخالفین وجوبِ نماز جمعه را «شیاطین» نامیده است، چگونه شیخ ابراهیم قطیفی در «خراجیه» محقق ثانی را به باد استهزاء گرفته و از او انتقاد میکند، و رساله او را «واهیةُ‎ الـمبانی ورکیکةُ ‎الـمعانی»([36]) خوانده است. آنچنان که در «روضات الجنات» آمده است، وی به محقق ثانی نسبتِ جهل داده، و او را «عدم الفضيلة بل [عدم] التدين والعدالة»([37]) دانسته است. همچنین رسالهای که شیخ علی بن شیخ محمد بن شیخ حسن در رد بر محقق خراسانی میرزا محمد باقر [صاحب ذخیرة ‎المعاد] نوشته و خوانساری جسارات زشت آن را آورده است([38])، که انسان از خواندنِ آن عبارات و نسبتها شرم میکند، و دهها نفر دیگر از فقها و فضلایی که بر رد یکدیگر نوشتهاند. پس این ادعا که «هیچ کجا کوچک‌ترین اهانتی از مختلفین نسبت به هم دیده نشده است» ادعای شخص بی‌اطلاعی است.

اما این که اظهار افسوس کرده و نسبتهایی چون: نااهلانِ خام، دشمنانی حرفهای و دسیسهبازان مزدور به ما داده است، ما دراین قسمت و نسبت هیچ گونه دفاعی از خود نمیکنیم، زیرا زندگی ما و تاریخ آن برکسی پوشیده نیست، و اطلاع از آن برای همگان آسان است، که آیا ما چنین هستیم یا نه؟ حوالة مجازات و مکافات چنین کسانی را به پروردگار عالِمُ السّر و الخفیّات وا میگذاریم.

اما آنچه ما به این گونه اشخاص نسبت دادهایم، عیانِ کافی از بیان است، و کسی که با اینان رابطه داشته باشد، خود صد چندان میداند. آنگاه به تصور اینکه ما در صدد قطعِ روزیِ آنان هستیم، یا حس حسادت، بخل، تنگ‌نظری و یا دشمنیِ شخصی با آنان داریم، آیه شریفة 7 سوره منافقون را آورده است که:

﴿هُمُ ٱلَّذِينَ يَقُولُونَ لَا تُنفِقُواْ عَلَىٰ مَنۡ عِندَ رَسُولِ ٱللَّهِ حَتَّىٰ يَنفَضُّواْ....

«آنان كسانى‏ هستند كه مى‏گويند به كسانى كه نزد پيامبر خدايند انفاق مكنيد تا پراكنده شوند...».

درحالی که اگر اندکی از فکر و عقل و انصاف خود را به کار میبُرد، میفهمید که قیاس او در این آیه و آنچه او آن را مصداق میداند، قیاسِ معالفارق است. اگر منافقین مردم را از انفاق بر یاران رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم  منع میکردند، برای آن بود که میدیدند رسول خدا با سیصد و سیزده نفر مسلمانانِ با ایمان، توانست دنیای آن روز را که پادشاهانی چون خسرو پرویز، شاهنشاه ایران، و هِرقل، امپراتور روم، داشت، دائماً در وحشت و هراس نگه دارد. در حالی که انفاق آن روزِ مسلمین بر رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم  و یارانش، به اندازة یک میلیونیم انفاق مسلمین امروز بر شما نمیشود. اکنون این عده بیشماری که در شهر و دیارِ شیعه، صدها هزار عمامه به سر دارد که از کدّ یمین و عرق جبینِ مسلمانان ارتزاق میکنند، خاصیت حتی یک نفر از صحابه پیامبر را ندارند، و اگر عبارتِ «عطله بطله»([39]) دربارة آنان استعمال میشود، خیلی ناسزا نیست. وی آنگاه پرداخته است به سئوالاتی از باب استفهامِ انکاری، که: «چرا چنین میکنید» و «چرا چنان میگویید؟» که ان‌شاءالله پاسخِ تمام چراهای او ضمن بحث داده خواهد شد.

سپس بعد از خطبه کتاب، پرداخته است به شرح و تفسیر آیه 41 سوره انفال و میگوید:

«ما به یاری خدا در بحث‎های آینده، به دلایل قاطع و روشن اثبات خواهیم کرد که غنیمت از نظر ریشة لغت و استعمالات عرب، منحصر به غنائم جنگی نیست، و برمطلق درآمدها اطلاق می‎شود».

و بعد پرداخته است به ادعاهای بدون دلیل مانند این که:

«صِرفِ حصول غنیمت، سبب وجود خمس است... درصورتی که شخص در تحصیل غنیمت دخالتی نداشته باشد، این غنیمت، مشمولِ خمس نیست».

یا این که:

«بر هر چیز [که] غنیمت صدق کند، خمس به آن تعلق می‎پذیرد».

و از این قبیل، که ما بسیاری از این تصورات را در کتاب حاضر آورده و قبلاً پاسخ گفتهایم، تا آخر این بحث که بحثی است لاطائل و در ادعاهای خود، یک دلیل هم ندارد، و فقط مانند سلاطین جبّار، از پیش خود حکم صادر میکند، و عجب آنکه آن را حکم خدا میداند!.

سپس در فصل اول کتاب خود، این سئوال را مطرح میکند که:

«نخستین حکمی که در موضوع اموال خدا و رسول با قید تقسیم آن نازل گردیده و به مرحلة اجرا درآمده، چه حکمی بوده است؟».

و پاسخ آن را چنین داده‌است:

«زکات نبوده، زیرا زکات، در سال 9 هجری به مسلمین ابلاغ شده و فقط زکاتِ فطره بوده که درسال دوم هجری در ماه رمضان نازل شده است».

یعنی در همان ماهی که جنگ بدر واقع شد، و از آیه خمس، که به عقیده او یک‌پنجمِ ثروت روی زمین است، پیامبر مالیاتی برای خویشاوندان خود واجب و مقرّر فرمود، و در هر سال، یک من [معادل سه کیلو] جو، گندم، نمک یا مویز، از هر فرد ثروتمند و خانواده او، برای همة فقرای مسلمانان واجب کرده است. آنگاه زکات فطرة غیرهاشمی را بر هاشمی حرام کرد، و در مقابلِ آن، یک‌پنجمِ درآمد تمام مردم روی زمین را برای خود و خویشاوندانش تأمین کرد. یعنی یکی نداده و هزارتا گرفته است. اینجاست که انسانِ با وجدان، از خشک‌مغزی، تعصّب و دوستیِ احمقانه این چنین افرادِ فضایل‌تراش برای پیامبر و امام، متحیر و متعجب و متأسف می‌شود.

من نمیدانم اینان هیچ به فکر نتیجة آنچه میگویند، نمیافتند که معرفی چنین فردی به عنوان پیامبراسلام، چگونه مقبولِ خردمندان عالم خواهد شد.

شخصی ادعای پیامبری کرده و در بیش از هشت مورد، درکتاب آسمانی به دستور خداوند فریاد زده است که: «من هیچ اجر و مزدی از شما نمیخواهم»، در عین حال، با یک آیة قرآن، که از آن، به هیچ وجه، چنان مقصودی بر نمیآید که اینان ادعا میکنند، پرداخت یک‌پنجمِ ثروتِ روی زمین را برای خود و خانوادهاش بر تمام جهانیان واجب نموده است که: «وإخراج الخمس من کل ما یملکه أحدٌ من الناس...»([40]).

یعنی در هفدهم ماه رمضان، که جنگ بدر اتفاق افتاده است، آیة خمس را برای تصاحبِ یک‌پنجمِ ثروت روی زمین، برای خود و خانوادهاش، بر تمام مردم نازل کرده است. در آخرِ همین ماه نیز، در روز عید فطر، بر هر مسلمانی که به هر صورت، قادر به تأمین معاش خود بوده، یک مَن خوراکی از خرما یا نمک واجب فرموده است، که به فقرای غیر هاشمی، و هاشمیان به فقرای هاشمی بدهند.

این است پیامبری که اینان او را به جهانیان، «پیامبرِ رحمت» معرفی میکنند، و با این گونه معرفی، انتظار دارند که تمام جهانیان به نبوت او اقرار کرده و تسلیم دین اسلام و احکام آن شوند.

باز هم در این حکم و بیان آن دقت کنید:

«در ماه رمضان سال دوم هجری، خمس، یعنی یک‌پنجمِ آنچه هر کس دارد، با آیه 41 سوره انفال بر خویشان رسول خدا واجب شد، و در آخرِ همین ماه، به نام «زکات فطره»، پرداختِ یک مَن خوراکی برای هر انسان توانمندی واجب شد، تا کور شود هر آنکه نتواند دید».

دین اسلام چنین دینی است. همة عالم و آدم برای این پیامبر و نوه و نوادگان ایشان خلق شده است، و حق دارند هر چه مردم دارند، به هر کیفیتی که بخواهند، از ایشان بگیرند و بخورند، و هیچ کس حقِ چون و چرا ندارد، زیرا در آیة خمس گفته است:

«و بدانيد كه هر چيزى را به غنيمت گرفتيد يك پنجم آن براى خدا و پيامبر و براى خويشاوندان [او] و يتيمان و بينوايان و در راه‏ماندگان است».

حال، هرکس می‌خواهد، بخواهد و هر کس نمیخواهد، نخواهد. دیگر دلیل و برهان و عقل و وجدان، حرف مفت است. این است منطق این آقایان. و ما ثابت کردهایم که هرگز خدای جهان و پیامبر پاکش صل الله علیه و آله و سلم  چنین نگفته و نخواستهاند.

در فصل دوم، به فلسفه‌بافی این که چرا حکمِ خمس بلافاصله به مرحلة اجرا درآمده، پرداخته است:

«چون پیغمبر می‎خواسته دست به تشکیل یک حکومت عادلانه بزند و چنین و چنان کند، چون حکومت نیاز به مصارف و مخارج سنگین دارد، لذا برای تأمین مخارج مربوط به شئون حکومتی، خمس را واجب کرده است».

آنگاه سفسطه‌گویی می‌کند که:

«درآمد از چه راه باید باشد، و از طرفی حکومت برای مردم لازم است».

وی برای اثبات سخنش مطالب نامربوطی به یکدیگر تلفیق کرده است، که هیچ دلیلی بر گفته خود ندارد، نه از کتاب خدا، نه از احادیث، نه از تاریخ، نه از عقل و نه از امرِ واقع. تنها خیالبافی میکند و در عالم خیال، حکومتی را تصور می‌کند که فقط از راه خمس اداره می‌شود.

در فصل سوم، این سئوال را پیش میآورد که خمس غنیمت‌ها از چه تاریخی اجرا شده است، که فعلاً به مطلب ما مربوط نیست، و به خطا و صوابِ گفتهاش کاری نداریم، چون مربوط به خمس کذایی نیست.

ما در این کتاب، سندِ حرمت غنیمت‌های جنگی بر انبیای گذشته را، که برخی از اخبار عامه و خاصه بدان دلالت دارد، مورد تردید قرار داده و گفتهایم: خمس گرفتن از غنیمت‌های جنگ، قبل از اسلام نیز معمول بوده است، و اخبار حکایت از این دارند که غنیمت‌های جنگ برای انبیای قبل از اسلام حرام بوده است و آن را آتش میزدند([41])، اما آقای ردّ نویس که هیچ باک ندارد که مطلبی مخالف کتاب خدا یا مخالف عقل بیاورد، بلکه سعی میکند که هر چه را به نامِ حدیث و خبر از دوست و دشمن قالب کردهاند، یا فلان آخوند در کتاب خود نوشته است، اثبات نماید، و به تالیِ فاسدِ آن، اهمیت نمیدهد، لذا این سؤال را مطرح میکند:

«آیا غنائم جنگی بر پیامبر اسلام و امت آن بزرگوار حلال شده، یا بر پیامبران پیشین و امت‎هایشان نیز حلال بوده است؟».

از آنجا که ما در کتاب حاضر، نزدیک به ده مورد از آیات کتاب تورات را شاهد آوردهایم که غنیمتِ جنگ، برخلاف ادعای این اخبار، بر انبیا و امتهای گذشته نیز حلال بوده است، این فرد کژاندیش که در صدد است به هر وسیله‌ای به طرف مقابل خود دهن‌کجی کند، حتی به هر صورت که زشتی باشد، سعی کرده است که از تورات چیزی علیه ما تهیه کند. به همین منظور، آیاتی ناقص از آن را شاهد گرفته است:

«... آن شهر را به دَم شمشیر بکش، و آن را با هرچه در آن است، بهائمش را به دَم شمشیر هلاک‎ نما، و همة غنائم آن را در میان کوچه‎اش جمع کن، و شهر را با تمامی غنائمش برای یهوه خدایت به آتش تماماً بسوزان و آن تا به ابد، تلّی خواهد بود و بارِ دگر بنا نخواهد شد»([42]).‎

وی با نیمه کردن مطلبی از کتاب مقدس، بر خلاف تمام مفسرین آن کتاب، و دهها آیه راجع به حلال بودنِ غنیمت، اصرار و لجاجت میکند حرف خود را به کرسی بنشاند.

برای این که دانسته شود این شخص لجوج، چگونه از هولِ هلیم در دیگ افتاده است، لازم است یادآوری شود که سِفر تثنیه، عبارت از مواعظی است که حضرت موسی علیه السلام  به قوم بنی اسرائیل القا میفرماید، و به آنان دستور میدهد هنگامی که وارد سرزمینِ موعود می‌شوند، چگونه سلوک نمایند. از جمله مواعظِ او این است که بنی اسراییل بعد از گوساله پرستی، بارِ دیگر مبتلی به بت‌پرستی نشوند. چنان که در همین سفر میفرماید:

«خدایانِ دیگر را از خدایان طوایفی که به اطرافِ تو میباشند، پیروی منمایید، زیرا یهوه -خدای تو- غیور است، مبادا غضبِ یهوه خدایت بر تو افروخته شود و تو را از روی زمین هلاک سازد»([43]).

این مواعظ و نصایح همچنان ادامه دارد، تا اینکه بنی اسراییل را برحذر میدارد از اینکه:

«نبی یا بیننده خواب از میان شما برخیزد و آیت یا معجزهای برای شما ظاهر سازد. اگر شما را دعوت به پرستش خدای دیگر بنماید، آن نبی یا بینندة خواب باید کشته شود»([44]).

تا آنجا که به بنی اسرائیل میفرماید:

«اگر درباره یکی از شهرهایی که یهوه خدایت به تو به جهت سکونت بدهد، خبر یابی که بعضی از پسران بلّیعال از میان تو بیرون رفته، ساکنان شهر خود را منحرف ساخته و گفتهاند: «برویم و خدایان غیر را که نشناختهاید عبادت نماییم»، آنگاه تفحّص و تجسّس نموده، نیکو استفسار نما، و اینک اگر این امر صحیح و یقین باشد که این رجاست در میان تو معمول شده است، البته ساکنان آن شهر را به دم شمشیر بکش، وآن را با هرچه در آن است و بهائمش را به دم شمشیر هلاک نما»([45]).

تا آخر آنچه که او خود آورده است. در این جا لازم است درباره پسران بلیعال که توضیح دهیم که:

«بلیعال یا بی‌فایده، اسمی است که کتاب مقدس به گناهکاران و پست فطرتان که از خدا نمیترسند و از انسان نیز شرم ندارند، داده‌است»([46]).

پس تفسیر صحیحِ این آیات چنین است:

«اگر در شهری که در تصرف بنی اسراییل است و درآن سکونت دارند، افراد هوسبازِ شریری پیدا شدند که خواستند از مذهب توحید منحرف شده و بت‌پرستی را معمول دارند، شما تفحص و تجسس، و به خوبی تحقیق و استفسار کنید. اگر یقین و صحیح بود که این پت پرستی در میان شما معمول شده است، ساکنان آن شهر را به دم شمشیر بکش».

این امر، هیچ ربطی به جنگ و غنیمت‌های آن ندارد. منظور از جنگ، جنگی است که با کفّار در میدان جنگ صورت بگیرد، و غنیمت‌هایی از آن حاصل شود، وگرنه، اگر در شهری که در اختیار حاکم اسلام است، فسادی رخ داد، و بت‌پرستی معمول شد، اجرای حد الهی در آن شهر، چنین است که گفتیم. با این وجود، ساکنان چنین شهری، که خداپرست بودهاند، چنان که در قضیه گوساله‌پرستی رخ داد، باید به دم شمشیر هلاک گردند و غنیمت‌هایش را نیز بسوزانند، و آن را هرگز آباد نکنند. این چه ربطی دارد به جنگی که بین مسلمانان با کفاری که در مقابل آنان مقاومت میکنند، درمی‌گیرد، و مسلمانان پس از پیروزی، به غنیمت دست می‌یابند؟

عجیب آن است که [جیمز هاکس] نویسندة قاموس کتاب مقدّس، که معتقد به تورات و انجیل بوده و مفسّر آن است، ذیل کلمة «غنیمت» مینویسد:

«بدان که در شریعت موسوی، به وسیلة شارع آن موسی امر به نیمه نمودن غنیمت از برای مردان جنگی که مشغول جنگ بودهاند، شده است، و نصف دیگر را هم میبایست درمیان سایر افراد قوم تقسیم نمایند. لیکن میبایست زکات را از سایر قوم که مردان جنگی نیستند و در میان جنگ حضور ندارند، با این که مشغول حمایت اسباب میباشند، ده مقابل گیرند. چون قوم اسراییل به عون خدای تعالی «اریحا» را مفتوح ساختند، خداوند ایشان را بر تصرّف غنیمت اریحا اذن نداد، بلکه فرمود آنچه در آنجاست به غیر از ظروف طلا، نقره، مسینه آلات و آلات آهنین، حرام دانند و ظروف طلا و نقره و مسین و آهنین را از برای خداوند تقدیس نمایند. ولیکن سایر غنیمتها که از اماکن دیگر به دست میآورند، بر ایشان حلال و مباح قرار داد»([47]).

ملاحظه کنید، این نظرِ یک عالم بزرگ و مفسر کتاب مقدس است، که صریحاً مینویسد غنیمت حلال است. ولی یک نیمچه آخوند اصفهانیِ بیاطلاع، دست و پا میزند که از این آیات، حرمت غنیمت را درآورد.

ملاحظه فرمودید که در مقابل این سئوال که «آیا غنیمت‌های جنگ بر انبیای سلف حرام بوده است یا حلال؟» طریقی را اختیار کرده و اظهار نمودیم که اخباری که میگویند غنیمت‌ها بر انبیای گذشته حرام بوده، قابل تردید است. زیرا نه عقل، نه قرآن و نه کتب آسمانی دیگر، این معنی را قبول نمیکنند. اما از جهت عقل، هیچ عاقلی وقتی که دست به اشیایی یافت که مدارِ زندگی بشر بر آن است، آن را نمیسوزانَد، بلکه با نهایت جدیت، در حفظ آن میکوشد. اما از ناحیه کتاب خدا، این قرآن مجید است که در آن نه تنها از این گونه مسائل خبری نیست و ذکری از حرمت غنیمت‌ها به میان نیامده است، بلکه از مفهوم بسیاری از آیات شریفه برمیآید که غنیمت‌های جنگی نه تنها بر مسلمانان حلال است، بلکه منّتی است از سویِ خداوند تعالی بر ایشان، مانند آیه251 سوره بقره:

﴿فَهَزَمُوهُم بِإِذۡنِ ٱللَّهِ وَقَتَلَ دَاوُۥدُ جَالُوتَ وَءَاتَىٰهُ ٱللَّهُ ٱلۡمُلۡكَ وَٱلۡحِكۡمَةَ... [البقرة: 251].

«پس آنان را به اذن خدا شكست دادند و داوود جالوت را كشت و خداوند به او پادشاهى و حكمت ارزانى داشت...».

و آیات 57 تا 59 سوره شعراء که میفرماید:

﴿فَأَخۡرَجۡنَٰهُم مِّن جَنَّٰتٖ وَعُيُونٖ ٥٧ وَكُنُوزٖ وَمَقَامٖ كَرِيمٖ ٥٨ كَذَٰلِكَۖ وَأَوۡرَثۡنَٰهَا بَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ ٥٩[الشعراء: 57-59].

«سرانجام ما آنان را از باغستان‌ها و چشمه‏سارها(57) و گنجينه‏ها و جايگاه‏هاى پر ناز و نعمت بيرون كرديم (58) [اراده ما] چنين بود و آن [نعمت‌ها] را به فرزندان اسرایيل ميراث داديم».

و آیات 25 تا 28 سورة دخان که میفرماید:

﴿كَمۡ تَرَكُواْ مِن جَنَّٰتٖ وَعُيُونٖ ٢٥ وَزُرُوعٖ وَمَقَامٖ كَرِيمٖ ٢٦ وَنَعۡمَةٖ كَانُواْ فِيهَا فَٰكِهِينَ ٢٧ كَذَٰلِكَۖ وَأَوۡرَثۡنَٰهَا قَوۡمًا ءَاخَرِينَ ٢٨[الدخان: 25-28].

«[وه] چه باغها و چشمه‏سارانى [كه آنها بعد از خود] بر جاى نهادند(25) و كشتزارها و جايگاه‏هاى نيكو(26) و نعمتى كه از آن برخوردار بودند(27) [آرى] اين چنين [بود] و آنها را به مردمى ديگر ميراث داديم».

که این آیات شریفه نیز همان معنی و مقصود را میرسانند. چنان که چنین منّتی را بر این امت میگذارد، و در سورة احزاب آیه 26 و27 میفرماید:

﴿وَأَنزَلَ ٱلَّذِينَ ظَٰهَرُوهُم مِّنۡ أَهۡلِ ٱلۡكِتَٰبِ مِن صَيَاصِيهِمۡ وَقَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ ٱلرُّعۡبَ فَرِيقٗا تَقۡتُلُونَ وَتَأۡسِرُونَ فَرِيقٗا ٢٦ وَأَوۡرَثَكُمۡ أَرۡضَهُمۡ وَدِيَٰرَهُمۡ وَأَمۡوَٰلَهُمۡ وَأَرۡضٗا لَّمۡ تَطَ‍ُٔوهَاۚ وَكَانَ ٱللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٗا ٢٧[الأحزاب: 26-27].

«و كسانى از اهل كتاب را كه با [مشركان] همپشتى كرده بودند از دژهايشان به زير آورد و در دل‌هايشان هراس افكند [طوری که] گروهى را مى‏كشتيد و گروهى را اسير مى‏كرديد(26) و زمينشان و خانه‏ها و اموالشان و سرزمينى را كه در آن پا ننهاده بوديد به شما ميراث داد و خدا بر هر چيزى تواناست».

نیز دین اسلام که پیامبر آن محمد صل الله علیه و آله و سلم  است، همان دین ابراهیم و موسی و عیسی و تمام انبیای الهی علیهم السلام  است، هیچ حرامی در آن ادیان نبوده که در این دین حلال باشد، یا حلالی در آنها نبوده که در این دین حرام باشد. اگر برخی از طیبات بر یهودیان حرام شده است، مانند حیوانات چنگال‌دار و پیه گاو و گوسفند([48])، اولاً: این حرمت‌ها بر یهود به وسیله بدعتگذاران انجام شده نه توسط وحی به انبیاء، ثانیاً: این حرمت‌ها به علت ظلم و کیفر آنان بوده است، چنان که آیة شریفه 160 سورة نساء میفرماید:

﴿فَبِظُلۡمٖ مِّنَ ٱلَّذِينَ هَادُواْ حَرَّمۡنَا عَلَيۡهِمۡ طَيِّبَٰتٍ أُحِلَّتۡ لَهُمۡ وَبِصَدِّهِمۡ عَن سَبِيلِ ٱللَّهِ كَثِيرٗا ١٦٠ [النساء: 160].

«پس به سزاى ستمى كه از يهوديان سر زد و به سبب آنكه [مردم را] بسيار از راه خدا باز داشتند چيزهاى پاكيزه‏اى را كه بر آنان حلال شده بود حرام گردانيديم».

این چه ربطی دارد به انبیای بزرگوار که همواره مشمول رحمت و عنایت پروردگار بوده‌اند؟ پیامبر اسلام صل الله علیه و آله و سلم  مأمور به تبعیت احکامی است که بر انبیای گذشته نازل شده است، چنان که در آیه 121 سوره نحل پس از آن که درباره ابراهیم علیه السلام  میفرماید:

﴿شَاكِرٗا لِّأَنۡعُمِهِۚ ٱجۡتَبَىٰهُ وَهَدَىٰهُ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ ١٢١ [النحل: 121].

«[و] نعمت‌هاى او را شكرگزار بود [خدا] او را برگزيد و به راهى راست هدايتش كرد».

در آیه 123 همان سوره میگوید:

﴿ثُمَّ أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ أَنِ ٱتَّبِعۡ مِلَّةَ إِبۡرَٰهِيمَ حَنِيفٗا... [النحل: 123].

«سپس به تو وحى كرديم كه از آيين ابراهيم حقگراى پيروى كن...».

و در سوره جاثیه آیات 16 تا 18 میفرماید:

﴿وَلَقَدۡ ءَاتَيۡنَا بَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحُكۡمَ وَٱلنُّبُوَّةَ وَرَزَقۡنَٰهُم مِّنَ ٱلطَّيِّبَٰتِ وَفَضَّلۡنَٰهُمۡ عَلَى ٱلۡعَٰلَمِينَ ١٦ وَءَاتَيۡنَٰهُم بَيِّنَٰتٖ مِّنَ ٱلۡأَمۡرِۖ فَمَا ٱخۡتَلَفُوٓاْ إِلَّا مِنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَهُمُ ٱلۡعِلۡمُ بَغۡيَۢا بَيۡنَهُمۡۚ إِنَّ رَبَّكَ يَقۡضِي بَيۡنَهُمۡ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ فِيمَا كَانُواْ فِيهِ يَخۡتَلِفُونَ ١٧ ثُمَّ جَعَلۡنَٰكَ عَلَىٰ شَرِيعَةٖ مِّنَ ٱلۡأَمۡرِ فَٱتَّبِعۡهَا وَلَا تَتَّبِعۡ أَهۡوَآءَ ٱلَّذِينَ لَا يَعۡلَمُونَ ١٨[الجاثیة: 16-18].

«و به يقين فرزندان اسرایيل را كتاب [تورات] و حكم و پيامبرى داديم و از چيزهاى پاكيزه روزيشان كرديم و آنان را بر مردم روزگار برترى داديم(16) و دلايل روشنى در امر [دين] به آنان عطا كرديم و جز بعد از آنكه علم برايشان [حاصل] آمد [آن هم] از روى رشك و رقابت ميان خودشان دستخوش اختلاف نشدند قطعا پروردگارت روز قيامت ميانشان درباره آنچه در آن اختلاف مى‏كردند داورى خواهد كرد(17) سپس تو را در طريقه آيينى [كه ناشى] از امر [خداست] نهاديم پس آن را پيروى كن و هوسهاى كسانى را كه نمى‏دانند پيروى مكن».

و در آیات 93 تا 95 سوره آل عمران میفرماید:

﴿كُلُّ ٱلطَّعَامِ كَانَ حِلّٗا لِّبَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ إِلَّا مَا حَرَّمَ إِسۡرَٰٓءِيلُ عَلَىٰ نَفۡسِهِۦ مِن قَبۡلِ أَن تُنَزَّلَ ٱلتَّوۡرَىٰةُۚ قُلۡ فَأۡتُواْ بِٱلتَّوۡرَىٰةِ فَٱتۡلُوهَآ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ ٩٣ فَمَنِ ٱفۡتَرَىٰ عَلَى ٱللَّهِ ٱلۡكَذِبَ مِنۢ بَعۡدِ ذَٰلِكَ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ ٩٤ قُلۡ صَدَقَ ٱللَّهُۗ فَٱتَّبِعُواْ مِلَّةَ إِبۡرَٰهِيمَ حَنِيفٗاۖ وَمَا كَانَ مِنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ ٩٥[آلعمران: 93-95].

«همه خوراكي‌ها بر فرزندان اسرایيل حلال بود جز آنچه پيش از نزول تورات، اسرایيل [=يعقوب] بر خويشتن حرام ساخته بود بگو اگر [جز اين است و] راست مى‏گوييد تورات را بياوريد و آن را بخوانيد(93) پس كسانى كه بعد از اين بر خدا دروغ بندند آنان خود ستمكارانند(94) بگو خدا راست گفت، پس از آيين ابراهيم كه حق‏گرا بود و از مشركان نبود پيروى كنيد».

‏این آیات به خوبی میرساند که پیامبر اسلام بر همان شریعت ابراهیم و موسی و عیسی است، و همه جهانیان، مخصوصاً یهود و نصاری را به همان شریعت میخوانَد، و آن شریعتی است که تحریف نشده و به همان سادگی و پاکی اولیه بوده و محمد صل الله علیه و آله و سلم  مأمور به آن است.

نیز به خوبی میرساند که هیچ حکمی بر پیامبر اسلام صل الله علیه و آله و سلم  نمیآید، مگر آن چه که بر پیامبرانِ گذشته آمده است. پس چگونه ممکن است که غنیمت‌های جنگی بر پیامبران گذشته حرام باشد، و بر این پیامبر حلال؟ چه کسی میتواند چنین چیزی بگوید، جز آن که با قرآن کاری ندارد؟‏

آیات شریفه به خوبی روشن میکند که وحی بر پیامبر اسلام صل الله علیه و آله و سلم  همان وحی است که بر نوح و پیغمبران بعد از او شده است، و دین خدا، همان دین اسلام است، از آدم تا خاتم. حال اگر انجامِ عملی چون نماز و عباداتِ دیگر، به صورت دیگر و زبانهای دیگر انجام می‌شود، اصل آن یکی است. حلال خدا، حلال است، و حرامِ خدا، حرام است، در هر کجا که باشد، مگر امور نادر. پس چنان که معلوم است، هیچ حرامی از دین انبیای گذشته نبوده است که در این دین حرام نباشد، و هیچ حلالی نبوده است که در این دین حلال نباشد. سخنان ابلهانه‌ای چون خبری که در کتب اخبار آمده است مبنی بر اینکه آب برای بنی اسراییل مطهر نبوده است، یا اگر نجاست ادرار بر بدن آنان نشست، باید محل بول را قیچی کنند، از چرندهایی است که هیچ عاقل بیدینی هم آن را باور نمیکند، و ما بی‌اساس بودن این نسبت را نشان داده‌ایم([49]). در این جوابیه هم حاضر نبودیم این مطلب را تا این اندازه تعقیب کنیم، لیکن این آقای ردیه‌نویس [امامی] اصرار دارد که با این ریزهکاریهای خود، سخنان ما را از همان ابتدا رد کرده باشد، لذا خود را دچارِ این زحمت کرده است، و بیش از چند ورق در این موضوع سیاه کرده است، که چندان ربطی هم به مطلب و مورد ادعای ما ندارد. از این رو ناچار شدیم در مقابل چند خبر دروغ و بی فایده که او درکتاب خود آورده است، آیات شریفة قرآن را در بطلان ادعایش بیاوریم که گفته‌اند: «کلوخ انداز را پاداش سنگ است». وگرنه در همین باب، که پیامبر اسلام صل الله علیه و آله و سلم  خود تابع و متمّم اوامر الهی در ادیان گذشته است، آن قدر حدیث داریم که چند برابر آن احادیث دروغی است که این آقای منتقد در کتاب خود آورده است، و شاید اگر خدا بخواهد، درصورت لزوم به شرح این موضوع بپردازیم.

وی در جزوة بخش دوم، در همین موضوع حلیّت و حرمت غنیمت‌، به بحث درباره آیات شریفه 69 تا 71 سوره انفال پرداخته است، و به همان اقوال مفسرین شیعه و سنی پرداخته است و حدیث «ابن‌عباس» و گفته «فاضل مقداد» و عبارت «فی ظِلال القرآن» را در تأیید عقیده خود [یعنی حرمت غنیمت بر انبیای سلف] آورده است، تا آنجا که مینویسد:

 «احکام القرآن جصّاص ج3، ص870 در مورد همین آیة مورد بحث ﴿مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَكُونَ لَهُۥٓ أَسۡرَىٰ... [الأنفال: 67] گوید: «الـمسألة الرابعة...»».

تا آنجا که مینویسد:

بعداً در همین صفحه گوید: «لَّوۡلَا كِتَٰبٞ مِّنَ ٱللَّهِ سَبَقَ... فیها سبع مسائل...»».

در کتاب احکام القرآن جصّاص، که در نزد ماست و در سال 1325 قمری چاپ شده است، نه جلد سوم آن 870 صفحه دارد، و نه ذیل آیه ﴿مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَكُونَ لَهُۥٓ أَسۡرَىٰ... چنین مطلبی وجود دارد، زیرا تمام جلد سوم 479 صفحه است، و آیه شریفه در صفحه 71 مورد بحث قرار گرفته است، اما حتی یک جمله از آنچه این ردیه‌نویس تند و تیز و عیب‌جوی به احکام القرآن جصّاص نسبت داده است، در این کتاب دیده نمیشود، و معلوم نیست دروغ به این بزرگی را از کجا آورده است.

ما چندان درصدد خردهگیری نبوده و نیستیم، بسا باشد مؤلفی در نوشتن مطلبی اشتباه کند و شمارة صفحهای را غلط بگذارد، یا کلمهای و جملهای به غلط آورده شود، یا غلط چاپ شود. اما منتقد ما، با کمالِ بی‌رحمی و بی‌انصافی، نسبتِ بیدینی، مزدوری، چهره شناخته شده و امثال آن را به نویسندهای میدهد که جز درد دین چیزی او را وادار به نوشتن این قبیل کتب نمیکند، به او میتازد، چون نتوانسته است مدرک و محل حدیثی را بیابد، نسبت جعل به نویسنده میدهد و با عربدة خصمانه مینویسد:

«چنین حدیثی در کتاب روضة کافی وجود ندارد، و این افراد جعّال فکر میکنند کتب شیعه سوخته شده و خاکستر آن بر باد رفته است، و گمان میکنند خوانندگان حوصله مراجعه به اصل کتاب را ندارند و چشم بسته مجعولات را میپذیرند، واقعاً حیرت انگیز است که این بیدینان چگونه ملاحظة آبروی خویش را هم نمیکنند...».

حالا ما به این نویسنده میگوییم:

اولاً: ما هیچ حدیثی را جعل نکردهایم و هرگز چنین جرأتی نداشته و نداریم. این کار از کسانی برمیآید که برای نشر فضایل اهل بیت حتی جعل حدیث را هم ثواب میشمارند، چنان که ما کسی را میشناسیم که این صفت را دارد و مشغول حدیث سازی است. بحمد الله تعالی مدارک حدیث روضة کافی با تمام عبارتش در نزد ما موجود است و آن را در محل خود میآوریم.

ثانیاً: میدانیم که بسیاری از کتب شیعه سوخته و خاکسترش نیز به باد رفته است، چون بیش شما از تاریخ اطلاع داریم. اما این احادیث، که ما از کتب شیعه آوردهایم، خدا نکند که بسوزد، زیرا در آن صورت میدانیم که شما بر سر ما چه خواهید آورد. چنان که هم اکنون که مدارک روضة کافی در نزد ما هست، میبینیم به چه هیاهو و جنجالی گرفتاریم و چگونه در مظانِ بی‌دینی هستیم.

ثالثاً: ما حتیالامکان درصدد آبروی خویش هستیم، و هرگز در پیِ خدشه‌دار کردنِ آبروی دیگران نیستیم. اما شما که با این طمطراق به میدان آمدهاید، چرا ملاحظة آبروی خود را نمیکنید؟ بفرمایید این جملات و عبارات که به ادعای خودتان از «احکام القرآن» جصّاص آوردهاید در کجاست که به چشم نمیآید؟ این چه حکمِ محکم و برهان مسلّمی است که از آن کتاب، به دروغ آوردهاید؟ این همان ادعای دروغینی است که در ترجمة عبارات عربی آن گفتهاید:

«مسئله چهارم، بعضی گفتهاند: گفتار خداوند که فرمود: ﴿مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَكُونَ لَهُۥٓ أَسۡرَىٰ... دلالت میکند بر اینکه پیامبران دیگر نیز دستور جهاد داشتهاند، و لیکن حقِ استفاده از اسیران و غنیمت را نداشتهاند، و سپس دنبال جملة شریفه: ﴿لَّوۡلَا كِتَٰبٞ مِّنَ ٱللَّهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمۡ فِيمَآ أَخَذۡتُمۡ عَذَابٌ عَظِيمٞ ٦٨ [الأنفال: 68]. در این آیه هفت مسئله هست: مسئله یک: در سبب نازل شدن این آیه، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: یکی از پیامبران جنگی کرد و به اصحاب خود فرمود: که هر کس خانهای ساخته یا زنی گرفته است که با او همبستر نشده است، و یا هرکس نیاز به برگشتن دارد، با من در این جنگ همراهی نکند. سپس فرمود: هنگام غروب آفتاب با دشمن برخورد کرد پس گفت: خدایا، این خورشید مأمور است، من نیز مأمورم. خدایا، خورشید را بگذار تا بین من و آنها حکم کنی. پس خداوند خورشید را بازداشت».

عبارت خودِ این حدیث، در هر کجا که باشد، خواه در احکام القرآن جصّاص،
- که خوشبختانه در آن نیست- و خواه در کتاب دیگر، دلالت بر کذب آن دارد، زیرا خداوند هرگز نظامِ عالم را برای خونریزی به هم نمی
زند، و این قبیل چرندها برای ردّ حکمِ عقل و کتاب خدا حجت نیست. از طرفی، امروز اظهار این احادیث که بر خلاف عقل و شرع و طبیعت است، جز رمانیدن مردمِ عاقل و فهمیده از دین، نتیجة دیگری ندارد.

آنگاه در فصل سوم، باز غنیمت‌های جنگ قبل از اسلام را از نظر روایات خاصّه و عامه مورد بحث قرار داده و احادیثی از کتب شیعه در این مورد آورده است، که چون همة آنها مخالفِ عقل است و موافقِ کتاب خدا نیست، و تاریخ منکر وقوع آن، و کتابهای آسمانی مکذّب آن است، باید همه آنها را به دیوار کوبید. اما برای این عمل، عقل و ایمان و انصاف و وجدان لازم است، تا به وسیلة عقل، تشخیص نیک و بد دهد، به وسیله ایمان، به کتابهای آسمانی اعتماد پیدا کند، به وسیلة انصاف قضاوت بحق نماید، و به وسیلة وجدان، تابع هواهای نفسانی نشود.

سپس به فلسفهبافی پرداخته که آیا سوزانیدن غنیمت‌های جنگی قبل از اسلام، خلاف عقل و شرایع الهی است یا نه، و در این موضوع، جملاتی سر هم کرده است. ما چون نبودنِ اصل چنین عملی را با دلایل متقن ثابت کردیم، به فلسفهبافی او کاری نداریم، زیرا قیاس او با آنچه مقایسه کرده، قیاس معالفارق است، که فعلاً حوصله تطبیق و تفکیک آن را نداریم، چرا که به مطلب ما مربوط نیست و اساساً، بیجهت وقت خود را در این مطالب ضایع کرده است. بر فرض اینکه ثابت شود که غنیمت‌های جنگ بر انبیای پیشین، حرام بوده و بر پیامبر ما حلال شده است، چه دردی از او دوا میکند، و چگونه خمس کذایی را ثابت مینماید؟

لیکن آقای رد نویس میخواهد چنین بفهماند که ما در کتاب حاضر، حتی یک کلمه حق نگفتهایم، لذا از ابتدا شروع به ابطالِ گفتة ما کرده، و شما تا اینجا دریافتید که چقدر مردانه و منطقی به میدان آمده است.

حال بگذار هرچه میخواهد خود را خسته کند، زیرا حق روشنتر از آن است که با اباطیل مخفی شود. ما حتی در تطبیق و تصدیق و تکذیب آنچه از احادیث آورده است برنیامدیم، زیرا چنان که گفتیم، مورد ادعای او، که حرام بودن غنیمت‌های جنگی بر انبیای پیشین است، یا مورد تکذیب قرآن و عقل و تاریخ و کتاب عهدین است، یا دروغ میگوید. چنان که در نسبتِ آن عبارات به «احکام القرآن» جصّاص، دروغ میگوید، که اگر راست هم بود، برای او فایده نداشت، زیرا ما میگوییم: خمس کذایی، که امروز از شیعیان مرتضی علی علیه السلام  گرفته میشود، نه در شرایع انبیا بوده است و نه در اسلام، و کتاب خدا و سیرة رسول‌الله صل الله علیه و آله و سلم  و عمل مسلمین قرون اولیه، تا آنکه نزدیک چهارصد سال از آن گذشت، و اخیراً که بازار آن رایج است، ربطی به آن ندارد. برای رد ادعای ما ببینیم او چه میگوید و چه میکند.

در فصل چهارم کتابِ خود، درباره اینکه فقها برای اعلام یک حکم چه شیوهای به کار میبرند، به اطاله پرداخته است، و روش‌ها و اصطلاحاتی را که ساختة این و آن است، به کار برده و با تطویل و تفصیل، کیفیت استنباط احکام، طبق معمول فقها را به سلیقه خود بیان کرده است. باز هم چون این موضوع چندان بستگی به موضوع ما ندارد، بدان نمیپردازیم. دین مبین اسلام بیش از هزار و چهارصد سال است که همیشه در میانِ یک‌چهارمِ جمعیت روی زمین مورد عمل بوده است. پس احتیاج ندارد که با سوزن چاه بکَنیم و بدین ریسمانهای پوسیده متوسل شویم.

سپس به خیال خود به ریزهکاریهای نکات ادبی آیه پرداخته است، تا شاید با لفّاظی و عبارت‌پردازی، به مقصود خود دست یابد، که جوابش همان است که گفتیم: دین خدا روشنتر از آن است که بخواهیم آفتاب را با این چراغ‌های کم‌نور پیدا کنیم. به قول شبستری:

زهی نادان که او خورشیدِ تابان

 

به نور شمع جوید در بیابان

به تصدیق خود آقای رد نویس، اگر حکمِ خمس، حکمی بود که حتی ده سال قبل از اجرای حکمِ زکات به مرحلة عمل درآمده بود، دیگر هیچ احتیاجی به این دربه‌دریها نبود، و باید از هر حکمی روشن‌تر باشد. سپس به تفصیل، به نامههای رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  دربارة اخذ خمس غنیمت‌های جنگی پرداخته است، که ما خود، تمام آن را در این کتاب آوردهایم، و نمیدانیم مقصودش از طولانی‌کردنِ سخن چیست. زیرا در آن نامهها، کوچک‌ترین مستمسکی برای اخذ خمس نیست.

در فصل پنجم سئوال خود را چنین مطرح میکند:

«در لغت و اصطلاحاتِ عرب، غنیمت به چه معنی آمده است؟».

سپس به جواب پرداخته و از کتابهای لغت، معنای کلمة «غنیمت» را استخراج کرده که «ازهری» چنین گفته است، در «لسان العرب» چنین آمده است، در «مصباح المنیر» چنین است، و «فیروز آبادی» چنین می‌گوید. سپس «غنیمت» را در اصطلاح مفسرین و فقها آورده، که به قول خودش، از رسالة آقای رضا استادی [نخستین ردیه‌نویس بر کتاب حاضر] مدد گرفته و آنچه او در جزوة توضیحی پیرامون غنیمت آورده است، تکیه گاه خود قرار داده‌است. آنگاه، به شرح اسامی فقهای شیعه پرداخته و نام 362 نفر از آنان را ردیف کرده است، و سپس، به شرح نظرات برخی از آنان و تمثیل آیه 41 سوره انفال پرداخته است، که در بین آیات جهاد است. وی برای فرار از حقیقت، آیه مذکور را با آیه ﴿...وَيُنَزِّلُ عَلَيۡكُم مِّنَ ٱلسَّمَآءِ مَآءٗ لِّيُطَهِّرَكُم بِهِۦ... [الأنفال: 11]. مورد مثال قرار داده است، و همچنین موضوع نمازِ مسافر را، که چون آیات طهارت و نماز سفر در خلالِ آیات جهاد آمده است، پس ممکن است که حکمِ خمس ارباح هم در میانِ آیات جهاد آمده باشد. با این گونه دغَل‌بازی‌ها، که نوع این قبیل اشخاص دارند، خواسته است به مقصود خود دست یابد. ما جواب تمام این فریبکاری‌ها و تصورات و خیالات را در کتاب حاضر و چهار جزوة دیگر دادهایم، و هیچ نیازی به تجدید و تطویل آن مطالب نداریم، با این وجود شاید در آخر به آن اشاره شود. در اینجا فقط یادآور میشویم که کلمة «غنیمت» به هر معنی و صورت و کیفیتی باشد که لغت نویسان گفته و نوشتهاند، یا بعداً بگویند و بنویسند، ما در جواب تمام این دغل‌بازی‌ها، یک سئوال مطرح میکنیم و آن این است که:

«حال که همة لغت‌نویسان بعد از سیصد الی چهارصد بعد از نزول قرآن پدید آمدهاند، و از یک لغت، چند معنی بیرون آوردهاند، آیا ما باید از آیاتِ احکام قرآن که تمام آن در زمان رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم  و بین بیش از یک میلیون نفر از مسلمانان مورد عمل بوده است، از جمله حکمِ غنیمت، چشم بپوشیم، و از تمام آن معنایی که پیامبر صل الله علیه و آله و سلم  و عموم مسلمانان از آن فهمیده و بدان عمل کردهاند، صرف‌نظر کنیم، و ببینیم که «منتهی الإرَب» چه گفته، «اَقرب ‎ُالموارد» چه آورده، و «المنجد» چه معنی کرده است؟ یا این کلمه در نظر شیخ‌حرعاملی، شیخ یوسف بحرانی، آقای بروجردی، و آقای شیخ محمد دزفولی باید چگونه معنا شود؟ آیا واقعاً فهم قرآن معطّل و موقوف به وجود و نظر این آقایان بوده است؟ آیا هیچ مسلمانی حق ندارد که خود برای فهم این آیه و معنای این کلمه، به قول و عمل رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم  و اصحاب بزرگوار او و عموم مسلمین صدر اول به تحقیق بپردازد، و آیا حتما باید از دریچة فهم آیتالله متوفای 1380 و متوفای 1396 و امثال اینان استدلال نمود؟ شاید این هم در دنیای خود منطقی باشد، اما در نظر و فهم ما، این گونه تعطیل و توقیف و تقلید، یک عمل احمقانه است، و ما به عقل و فهمِ خود مأخوذ و مسئولیم، شما خود دانید.

شما و یک ردیه‌نویس دیگر، در گفتههای خود متشبث شدهاید که وضع و اخذ مالیاتی بدین کیفیت، که یک‌پنجمِ ثروت و اموال روی زمین را شامل میشود، برای ایجاد و تحکیم حکومت اسلامی است. درحالی که در هیچ یک از بهانه‌ها و استدلال‌های سستِ قائلین به خمس کذایی، قبلاً چنین چیزی نبوده است و چنین سخنی نگفتهاند. این از دستاوردهای زمان است، که برای توجیه هرعمل بِدعی، فلسفه و حکمتی میبافند. اگر هم چنین تمسک شود، اولاً: وضع موجود و عمل عاملین، شاهد است که چنین منظور و قصدی در کار نیست. ثانیاً: اگر اموالِ عمومی کشور اسلامی، از جمله انفال، مالیات، زکات و صدقات، برای انجام امور و رفع نیازها کافی نباشد، حکومت میتواند تمام اموال مسلمین را - به جز ستر عورت آنان- اخذ نماید، به شرط آنکه با کمال عدالت، از ثروتمندانِ درجه اول شروع کند، تا آن حد که تمام مسلمانان در یک سطح قدرت و ثروت قرارگیرند، که ما شرح آن را در کتاب «زکات» آوردهایم([50])، و دیگر احتیاج به این جعلیات و فلسفهبافیهایِ بدون دلیل ندارد.

درباره کلمه «غنیمت»

اما آنچه درخصوص کلمه «غنیمت» آورده است، بدبختانه یا خوشبختانه، کاملا به ضرر خودِ آقای ردیه‌نویس است. زیرا به نقل از «منتهی الأرب» آورده است:

«غنم، بالضم: غنیمت و پیروزی به چیزی بی‎دسترنج، یا غنم در حصول چیزی بی‎دسترنج آید و قِس، در غنیمت و غیر آن: غنیمتِ مال که از حرب کفّار به دست یاب گردد و پیروزی به مالی بی‎دسترنج یا مال حرب کفّار».

تعریف «أقرب الموارد» از این کلمه:

«الغنیمة ما یؤخذ من الـمحاربین عنوة والحرب قائمة» «غنیمت چیزی است که به زور در میدان جنگ از دشمنان گرفته می‌شود».

همچنین تعریف «قاموس المحیط»:

«الفوز بالشيء بلا مشقّة» «به دست‌آوردنِ چیزی، بدون سختی و زحمت».

و همچنین سایر کتب لغت.

بلی، شاید او دنبال چیزی میگردد، یعنی جایی که کلمه «غنیمت» در لغت تنها در مورد غنیمت‌های جنگی به کار نرفته باشد، بلکه معنی دیگری هم داشته باشد، مثل: «پیروزی بیدسترنج به چیزی، یا امثالِ این معانی. به این امید که شاید بتوان از این معانیِ مختلف، مجالی یافت تا آن را به غیر غنیمت جنگی هم تعمیم داد، و خمس کذایی را از آن بیرون آورد. اما به هر صورت، با مقصود او سازگار نخواهد بود، زیرا کلمة «غنیمت» به هر معنایی باشد، با یک‌پنجمی که امروزه از مردم رنجور زحمتکش گرفته میشود، موافق نخواهد بود. اینان از این حقیقت غافلند که در فهم و تفسیرِ احکام الهی، که قرآن کریم ضامنِ بیانِ آن، و سیرة پیامبر بزرگوار صل الله علیه و آله و سلم  مبیّن عملیِ آن، و عموم مسلمین از روز اول نزول آیات، حافظ و عامل آن بودهاند، دیگر مجالی برای این ترکتازی‌ها نمیماند.

اگر بخواهیم از آیات قرآن، تنها به وسیلة کتاب‌های لغت، که مردم عرب و غیر عرب از مسلمانان و غیرمسلمانان، بعد از صدها سال نوشتهاند، حکمی استنباط کنیم، هرگز به مقصود خود نائل نخواهیم شد. مثلاً کلمه «صلوة» در کتاب‌های لغت، چون «تاج العروس» و «منتهیالأرب» به این معانی است:

«میانة باسن، دعای بنده، و با صیغه جمع (صلوات) به معنی کنیسه‌های جهودان».

اما میبینیم قرآن کریم، شرع اسلام و عمل مسلمین، آن را در عملی مخصوص با آدابی مخصوص به کار برده و به معنای خاصی استخدام و استعمال کرده، که «نماز» است. همچنین کلمه «زکوة» در لغت، به معانی: «جفت از عدد، گوالیدن و افزون شدن، خلاصة چیزی، و مال و زرع» و معانی دیگر آمده است. اما شریعت اسلام و پیامبر صل الله علیه و آله و سلم  و مسلمانان، آن را در معنایی خاص استخدام و استعمال کردهاند، که عبارت از پرداختن مقدار معینی از مال برای مصارف خاص است، و ابداً به آن معانی توجهی ندارند.

پس در فهم احکام الهی از طریق فهم لغتِ تنها، به جایی نخواهیم رسید، باید ببینیم شارع مقدّس اسلام و مسلمین صدر اول، این کلمات را به چه معنایی گرفتهاند، زیرا حجّت، عمل رسول الله صل الله علیه و آله و سلم  و تبعیتِ مسلمین زمانِ نزول است، نه معنای لغوی در فلان قاموس بعد از صدها سال.

حال اگر شما و رضا استادی و هزاران ردیه‌نویس دیگر، از این قبیل حجت‌ها بیاورید، گمان نمیبرم در نظر هیچ عاقلی، در مقابل عقل و شرع، حتی یک پرِ کاه ارزش داشته باشد.

شما را به خدا، بیایید لجاج و عناد و غرض را کنار بگذارید، و بین خود و خدا با مطالعة سیرة پیامبر پاکش صل الله علیه و آله و سلم  و مسلمین، بینیم آیا کلمة «غنیمت» در این آیة شریفه، جز برای غنیمت‌های جنگی استخدام شده است. هیچ مسلمانی در موقع نزول آیه و صدها سال بعد، تصوّر این را هم نمیکرد که روزی یقة حمّال و کارگر را بگیرند و بگویند: «تو بیا یک‌پنجم از مزدی را که امروز از حمّالی یا کارگری یا رختشویی به دست آوردهای، به ذرّیه رسول الله صل الله علیه و آله و سلم  پرداخت کن، که ما هستیم، چون در «اقرب الموارد» فلان معنی آمده است. آیت‌الله بروجردی یا مرجعی دیگر، از آن کلمه چنین فهمیدهاند که این مزدِ تو هم مشمول معنای کلمة «غنیمت» است، و یک‌پنجمِ آن، برای سادات است».

تصور نمیکنم که در هیچ محضر و مجمعی، که از عقلای متدیّن تشکیل شده باشد، بتوان چنین ادعایی کرد، و اگر دنیا چنین جنگل مولاست، مالِ شما باد!.

سپس آقای منقّد به سراغ این مطلب رفته است، که به چند نفر از علمای شیـعه نسبت دادهاند که خمس را منحصر در غنیمت‌های جنگی نمیدانند. آنگاه پرداخته است به شرح نظریة آنان و ردّ ادعای ما که خواستهایم دامن آنان را از این نسبت پاک کنیم، که خمس، به معنیِ یک‌پنجمِ ثروت روی زمین است. ما در این قسمت هم با این که با دلایل ثابت کردهایم که علمای بزرگ شیعه، تلویحاً یا تصریحاً، اقرار کردهاند که مقصودِ آیه، هرگز این خمس کذایی نیست، با این حال برای اینکه این آقای ردیه‌نویس برای تهیه مدارک به منظور تکذیب این مدعا به زحمت نیفتد، آن چند نفر فقیه بزرگوار را هم به او وامیگذاریم. زیرا با از دست دادنِ آن چند بزرگوار، باز هم ما در این میدان، در مضیقه نیستیم، چون مخالفین ما آنقدر هستند که بود و نبودِ آنان در این مورد، اثر چندانی ندارد.

سپس خواستهاند ثابت کنند که خمس، منحصر به غنیمت‌های جنگی نیست، بلکه معادن و دفینه‌ها هم خمس دارند، و برای آن، دلایلی از کتب عامّه آورده است. این قبیل بهانه‌جویی‌ها و خرده‌گیری‌ها، فقط برای فرار از حقیقت است، وگرنه ما در کتاب حاضر، این مطلب را به نحو وافی آوردهایم که:

«خمس نام یک‌پنجمی است که از معادن، دفینه‌ها، یافته‌های غواصی و مال مخلوط به حرام، به عنوانِ زکاتِ آن مال داده میشود، و مصرف آن، مانند مصرفِ زکات است، هرچند در بین فقها در مصرف آن اختلاف است، و چون در زمان ائمه، این زکات معمول بوده است و خلفا از صاحبان معادن و دفینه‌ها زکات میگرفتهاند، برخی از فقهای آن زمان، قائل به عُشر [ یک‌دهم] یا کمتر یا زیادتر بودند، و وقتی از ائمه شیعه در این مورد سئوال شده است، ایشان فرمودهاند: یک‌پنجمِ معادن، دفینه‌ها، یافته‌های غواصی و امثال آن را باید بابت زکات داد».

 این قضیه، هیچ ربطی به خمس کذایی ندارد. پس آنچه در این باب قلم‌فرسایی کردهاند، زحمت بیهوده بوده است، زیرا رد مورد ادعای ما نشده، بلکه اثبات آن است.

آقای رد نویس در آخر فصل پنجم کتابش، طبـق سلیقه شخصی پرسشی مطرح کرده و خود به جواب پرداخته است، به این عبارت:

«آیا در زمان رسول صل الله علیه و آله و سلم  و خلفای راشدین، خمس از غیرغنائم گرفته شده و یا روایتی در این باب رسیده است؟ جواب: در اینجا باید متذکر بود که شیعه چون بین سیره ائمه هدی و سیره پیغمبر صل الله علیه و آله و سلم  جدایی نمیبیند، و گفتار ائمه را مبیّن سنت پیغمبر میداند، و بین قال الصادق و قال الباقر و قال رسول الله صل الله علیه و آله و سلم  فرق نمیگذارد، و اخباری هم از ائمه در مورد خمسِ غیرغنایم در دست دارد، دلیلی نداشته که احادیثی خصوصاً از پیغمبر جمعآوری کند. همین قدر که به امام صادق دسترسی داشت کافی بود و لازم نبود سلسلة سند به پیغمبر منتهی شود. اما عامّه انتظار این که احادیثی راجع به خمس نقل کنند، انتظاری بسیار نابجاست. زیرا خلفا سعی میکردند خمس به ذیالقربی داده نشود، زیرا خمس، چنان که گفتیم، از اموال مربوط به شئون ولایت و حکومت اسلامی بود، و ادعای خمس به ذیالقربی، در حقیقت، تثبیت حکومت آنها بود. بدین جهت کوشیدند به هر صورت که هست، این حق را از آنان سلب کنند (به کتاب النص والاجتهاد ص110 مراجعه کنید)، بنابراین چگونه جرأت داشتند محدثین عامّه، احادیث پیغمبر را درباره خمس در کتابها به تفصیل نقل کنند؟ نتیجه آنکه نه از شیعه انتظار میرفت و نه از اهل سنت، که در این صورت به ذکر روایت پیغمبر بپردازند».

یکی از عجایب بسیار حیرت‌انگیزِ زمان ما وجود چنین نویسندگانی است. اینان سال‌ها با قبا و ردا و عمّامه و نعلین، خود را به شکلی درآوردهاند که انسان هنگامی که آنان را میبیند، خیال میکند که کلید راز هستی در مشت آنهاست، و با این یال و کوپال، چنان باد و بروت به مردم میفروشند که گویی در چنتة آنها چیزی هست و این عمر 80-70 ساله را بیهوده نگذرانیدهاند. اما همین که لب به سخن میگشایند، و یا دست به قلم میبرند، چهرة حقیقی خود را نشان میدهند و کم‌مایگی خویش را در معرض دید محققان گذارده و بیشتر رسوا می‌شوند.

آقای ردّ نویس سئوالی را خود به میل خود طرح میکند، و لابد طوری طرح میکند که بتواند جواب آن را هم به نیکوترین وجه بدهد. اما بلافاصله طرح خود را فراموش میکند و میپردازد به مطلبی خارج از موضوع. درحالی که جان مطلب در جواب همان سئوال نهفته است، و چون از جواب آن تن میزند، عملاً به صراحت اقرار میکند که جوابی ندارد، و منظورش این است که طرف را با قصه‌پردازی، خواب کند. او درجواب خود آورده است: «آیا در زمان رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم  و خلفای راشدین، از غیرِغنائم، خمس گرفته شده است؟»، اما جواب این سئوال را که خود آورده بود، مسکوت گذاشت و، به اصطلاح، درز گرفت و رفت به سراغ روایات، روایاتی که به قول یکی از دانشمندان بزرگ اسلام: «اقلاً نُه‌دَهمِ آنها کذب است»، روایاتی که «مغیرة بن سعید» به تنهایی می‌تواند سی هزار از آنها را در کتب اصحاب باقر و صادق جعل کند، روایاتی که به گفتة خود این نویسنده: «من هم می‌توانم پس از گذشت چهارده قرن، حدیث جعل کنم»، هر چند که این را هم دروغ گفته است.

آری، چنین روایاتی، میدانی وسیع به این نویسندگان میدهد، تا در آن، تاخت و تاز کنند و به خدا و رسول صل الله علیه و آله و سلم  و ائمه اسلام نسبتهایی بدهند که روحشان از آن بیزار است.

اما بدبختانه، او به خیال خود به امام صادق  علیه السلام دسترسی دارد، و دیگر از پیامبر صل الله علیه و آله و سلم  بی‌نیاز است، و همان حدیث امام صادق برایش کافی است، و در موضوع خمس، چیز قابل توجهی در دسترسش نیست. زیرا در این موضوع، فقط یک حدیث دروغ و مجعول، از بدترین رجال حدیث در اختیار دارد، که به لعنت خدا نمیارزد، اما آورندهاش، غالی و ملعون است و در صفحات آینده خواهید دید.

اینان به قدری از تاریخ اسلام و کیفیت تشریع احکام بیاطلاعند، که تصور میکنند دین اسلام، یک رژیم مخفی و مرموز و قاچاق بوده است، و مسلمانان نیز یک حزب زیرزمینی مخوف و مخفی، چون حزب اژدهای سیاه بودهاند، که کسی از حال ایشان خبری نداشته است، و با رموز و کنایات، چیزهایی از آنان به یادگار مانده است که حال، باید با رمل و اسطرلابِ مخصوصِ این کتاب و بدست آوردن کلید، آن رموز را، که خاصِ این طبقه ممتاز است، کشف کرد، و یا از لابلای کتابهای لغات و الغاز و با حل کردن مشکلات غنّاج و غمّاز، حقایق آن را استخراج و احراز نمود.

مثلاً برای آیة شریفه‌ای که کلمه «غنیمت» در آن است، باید منتظر نشست تا نویسنده «أقرب الموارد» و «المنجد»، که هر دو مسیحی هستند، بیایند و آن را معنی کنند، و برای کلمه «صلوة» که معانی مختلف و بسیار دارد، در انتظار باشیم تا «منتهی الأرب» بیاید و آن را گاهی به معنی «دعا» و گاهی به معنی «شکاف باسن» بیاورد، تا درآن صورت، هر معنایی از آن را که دلخواهمان بود، انتخاب نماییم، همچنین زکات و حج و غیره را. غافل از آنکه شارع مقدس اسلام، تمام آن کلمات را در معانی مخصوص خود، چنان که خدا به او تعلیم فرمود، به کار برده است، و سالها خود و میلیونها مسلمانی که در اطراف و اکناف عالم بودند، به آن عمل کردهاند، و بیش از صدهزار نفر، پیامبر بزرگوار را در حال انجام این فرایض و اعمال دیده‌اند، با او مصاحب و همنشین بوده‌اند و آن را نقل کردهاند.

آری، پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم  در مدت 23 سال دوران نبوت خود، تمام آن احکامی را که قرآن کریم، حافظ و حاوی آن است به نفسِ نفیس به مرحله اجرا درآورد، مخصوصاً حکم خمس، که اولین حکمِ مالی است که در همان ابتدای تشکیل حکومت اسلامی، یعنی سال دوم هجرت، فرمانش از طرف پروردگار جهان صادر شد، به دقیقترین صورت و کیفیت انجام یافت. خمس مسئلهای بود که در همان زمان، مورد بحث و تحقیق و تدقیق و حتی مشاجره و نزاع قرار گرفت. نفسِ مقدس نبوی صل الله علیه و آله و سلم  در مدت حیاتِ با برکاتش، شخصاً متصدی بیش از 16 غزوه بزرگ و 94 سریّه بود، و غنیمت‌های آن را دریافت و تقسیم نمود، و امر زکات را نیز از اغنیای امّت با میل یا کراهت گرفت، حتی از کسانی چون «بلال بن حارث» که در زمین اقطاعی معدن داشت، یک‌پنجم درآمد آن را به عنوان زکات دریافت نمود، لذا دیگر جای چون و چرا، و به عبارت سادهتر، مجال فضولی برای دیگران نگذاشته است. نیز پس از رحلت حضرتش، خلفای راشدین در مدت سی سال، در ملأ اصحاب کرام، مجری این احکام بودند، و آنچه که حقوق واجب میدانستند با نهایت حدّت و شدت، به سنگ تمام، از مردم گرفتهاند. بعد از ایشان در تمام ادوار و اعصار اسلامی، خلفای عادل یا جبار، امور مالی را به صورت‌های گوناگون معمول داشتند. اما در هیچ‌یک از این دوران و اعصار، ابداً سخنی از خمسِ ارباح مکاسب نبوده است، که امروز رایج شده و از شیعیان گرفته میشود.

آقای ردیه‌نویس، مسلماً آنانی که خمس غنیمت‌های جنگی را با صراحتِ آیه قرآن میگرفتند و به ذیالقربی نمیدادند، میتوانستند خمس ارباح مکاسب را که خیلی آسان‌تر و فراوانتر است، بگیرند و به ذیالقربی ندهند. زیرا به عقیده شما دلیل هر دو خمس [خمس غنیمت جنگ و خمس ارباح مکاسب] آیه 41 سوره انفال است. اگر پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم  در تمام عمرخود، دیناری از مسلمانی به عنوان خمسِ ارباح مکاسب گرفته بود، ابوبکر و عمر و سخت‌تر از آنها، هارون و مأمون، که خود را ذیالقربی هم میدانستند، میتوانستند میلیون‌ها میلیون از مالِ مسلمانان به این عنوان بگیرند، زیرا تمام مردم آن زمان، بنی عباس را از حیث نَسب، به رسول‌الله صل الله علیه و آله و سلم  نزدیک‌تر میدانستند، و شعرای آن عصر، در اشعار خود، و خطبا و بُلَغا در سخنرانیهای خود، آنان را آل رسول ‌الله صل الله علیه و آله و سلم  میخواندند. چنان که «مروان بن حفص» در اشعار خود، بنی عباس را میراث‌خوار پیامبر صل الله علیه و آله و سلم  میداند و میگوید:

شهدت من الأنفال آخر آیة

 

بتراثهم فأرَدتُم إبطالها

«از سوره انفال، آخرین آیه‌ را در موردِ میراثِ ایشان [= بنی‌عباس] دیدم که شما خواستید آن را باطل سازید».

آقای ردیه‌نویس، شما از خود پرسیده‌اید که: «آیا در زمان رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم  و خلفای راشدین، از غیر غنیمت‌های جنگی خمس گرفته شده است؟»، اما برای همین پرسش هیچ پاسخی نمیتوانید داشته باشید. اما با فرار کردن از جواب هم، معاف نیستید، زیرا این درب لعنتی را خودتان به روی خودتان باز کردهاید. در دقیقترین حوادث تاریخی و عمیق‌ترین مباحث حقوقی، چنین حکمی در دین اسلام نبوده است، و هرکس آن را ادعا کند، جز این که دچار تعصب و تقلید، یا ترس از طرفدارانِ خمس است، چیز دیگری نیست. حال هر کجا میخواهید بروید، و هرچه میخواهید، بگویید. اما باز هم از باب نصیحت و خیرخواهی میگوییم که این قضیه را بدین کیفیت دنبال نکنید، زیرا در هر صورت، به ضرر شماست. آنچه شما و صدها مثل شما رد نویسی کنند، من بحمدالله در مکان مرتفعی هستم، زیرا طرفدار حقم و کتاب و سنت و سیره و تاریخ و عقل و وجدان، طرفدار من است، و تا هستم، از جواب امثالِ شما خاموش نمینشینم. زیرا آن را برخلاف دین و وجدان میدانم، و سرانجام، شکست نصیب شماست.

اما قسمت دیگر سئوال آقای ردیه‌نویس: «آیا روایتی در این زمینه نرسیده است؟» در جواب این قسمت است که جناب ایشان، به اصطلاح، بلبلِ خوشخوان شده، به نغمه خوانی پرداخته و حرفی نو و فکری تازه آورده است، چنان که می‌گوید:

«شیعه چون بین سیره ائمه هدی و سیره پیغمبر جدایی نمیبیند و گفتار ائمه را مبیّن سنت پیغمبر میداند...».

یعنی میخواهد بگوید اگر پیامبر خمس ارباح مکاسب نگرفته است، لیکن ائمه هدی گرفتهاند. این هم ادعای دروغی است که به هیچ دلیلی متکی نیست. شما در تاریخ روشن هیچ یک از ائمه هدی نخواهید یافت که یک دینار از بابت خمس ارباح مکاسب از کسی گرفته باشند.

آری، در میان اصحاب ائمه، کسانی بودهاند که به نام «وکالت» از طرف ائمه از مردم چیزهایی میگرفتند. این مطلب را ما در همین کتاب آوردهایم، و آن اموال، اغلب به نام «زکات» و «اوقاف» و «نذورات» بود، و غالب کسانی هم که می‌گرفتند افراد حقه‌باز و فریبکاری بودند چون بطائنه و اشاعثه و مهزیار و شلمغانی، که آن را خود می‌گرفتند و می‌خوردند.

بهترین دلیل بر این که ائمه علیهم السلام  هرگز بدین نام چیزی از کسی نگرفتند، که در آن شکی نیست، آن است که هر یک از ایشان همواره تحت مراقبت و سعایت دشمنان و مخالفان بود و چون خلفا وجود ایشان را مُخِلّ و مُضّرِ حکومت خود میدانستند، سعی میکردند به هر وسیله ممکن، آنان را در انظار مردم، موهون، و اگر بتوانند، مهدورالدم معرفی کنند، و چون اصلاً در دین اسلام از خمس ارباح مکاسب سخنی نرفته است، کافی بود که یکی از احادیث و اخباری که در کتب شیعه یافت میشود، بدان بزرگواران نسبت دهند، آنگاه ایشان را به نام مبدِع در دین، در نظر مردم مورد استهزا و شماتت قرار دهند، و با خیال راحت در آزار و قتل ایشان بکوشند. بحمدالله، در تاریخِ زندگی هیچ‌یک از این بزرگواران، کوچکترین اشارهای به این مطلب نیست.

اما اینکه مینویسد:

«... شیعه بین قال الصادق و قال الباقر و قال رسول الله فرق نمیگذارد...».

به او میگوییم شیعه یا هر مسلمانی، میداند که آنچه صادق و باقر در موضوعات دینی گفتهاند، راویانی راستگو از رسول مختار صل الله علیه و آله و سلم  هستند، و هرگز کسی از مسلمانان، صادق و باقر را پیامبر و شارع نمیداند. چنین ادعایی، از هر که باشد، نه تنها شایسته پیروی نیست، بلکه واجبالقتل است. باقر و صادق هرگز سخنی را که پیامبر نگفته باشد، نمی‌گویند، و عملی را که نکرده است، انجام نمی‌دهند.

از پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم  کم‌ترین چیزی در این موضوع نیست. آنچه در این خصوص به ائمة هدی نسبت دادهاند، از صدق و صحت عاری است، چنان که ما در کتاب حاضر، بحثی دقیق و کافی پیرامون صحت و سقم آن احادیث ارائه دادیم.

خمسِ مصطلح، یک امر مالی است و در هر روز و هرساعت، هر مسلمان شیعه با آن مواجه است. اگر چنین حکمی یک حکم خدایی باشد، هرگز ممکن نیست که در حدود صدوپنجاه سال پس از نزولِ قرآن، معطل و موقوف، و بلکه مسکوت و بلاتبلیغ بماند، تا صادق و باقر بیایند و آن را بیان کنند، آن هم به کیفیتی که میدانیم هرگز ایشان در بین ده نفر و بلکه دو نفر از مردم مسلمان چنین ادعایی نکردهاند.

اساساً مایة شگفتی است که حکمِ خمس بدین اهمیت، بر رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم  نازل شود و در ظرف ده سال، وی مجال کوچک‌ترین اقدامی در گرفتن آن نکند و کم‌ترین سخنی در این باره نفرماید. آنگاه پس از صدوپنجاه سال، امام صادق علیه السلام  بیاید آن را به راوی کذّابِ بدنامی بگوید، بعد از چهارصد سال، یک محدث شیعه آن را در کتابی بنویسد، و بعد از هزار سال، آن را مدرکی برای گرفتن یک‌پنجمِ درآمد روزانة همة مردم کنند، حتی ضعیف‌ترین و آسیب‌پذیرترین اقشار جامعه.

جالب آنکه، اخباری که به ایشان نسبت داده شده، از قول کسانی است که در کتب رجال، از بدنامترین راویان احادیثند، که ما حتی در نقل از این راویان هم در تردید هستیم، چرا که روایت آن، هرگز از یک نفر راوی مستقیم تجاوز نکرده است.

در بخشی دیگر مینویسد:

«اما انتظار اینکه عامّه احادیثی راجع به خمس نقل کنند، انتظاری بسیار بیجاست، زیرا خلفا سعی میکردند که خمس به ذیالقربی داده نشود».

در اینجا آقای رد نویس چند دغل‌بازی کرده و خواسته است با خیالبافیِ خود مطلبی را ثابت کند. وی به عامّه اشاره می‌کند، در حالی که، عامّه در فضل اهل‌بیت و حقّانیت ایشان در هر مورد، احادیثی نقل کردهاند که خیلی بیشتر از احادیث خاصّه است. چنان که در کتاب «غایة المرام» سید هاشم بحرانی در هر قسمت و موضوع، همیشه احادیث عامّه چندین برابر احادیث خاصّه است. لذا حدیث خمس ضررش هرگز برای خلفا و مخالفین بیش از ضررِ حدیث ثقلین و سفینه و منزلت و طیر مشوی و صدها نظایر آن نیست، اما با این حال، راویان عامّه آن را خیلی بیش از خاصّه روایت کرده و در کتب خود آوردهاند. پس این عذرِ بدترین گناهی است که تازه به یادِ این آقایان افتاده، اما بیفایده است.

از طرفی، اکثر خلفای اسلامی، خود از ذیالقربی بودند، مخصوصاً خلفای عباسی، خلفای فاطمی و آل ادریس. هیچ کس در آن روزها، شناسنامة خاصی به نام «ذی القربی» نداشت که بخواهند او را ممنوع کنند. اما ذیالقربی که در زمان ما به معنی امام معصوم شهرت گرفته است، در آن زمان هرگز چنین معنی و شهرتی نداشت، و بسا که همان خلفای فاطمی، خود را امام معصوم و حتی منصوص میدانستند، اما هرگز چنین حقی برای خود قائل نبودند و از کسی به نام چنین خُمسی، چیزی نگرفتند.

از همه خندهدارتر آن است که این سیّد اصفهانی میگوید:

«خمس چنان که گفتیم، از اموال مربوط به شئون ولایت و حکومت اسلامی بود و اداء خمس به ذیالقربی در حقیقت، تثبیت حکومت آنها بود. به همین جهت کوشیدند به هر صورت که هست این حق را از آنان سلب کنند».

تو گویی که خمس، آن هم خمس ارباح مکاسب، حق مسلّمی بود که حکومت اسلامی آن را اخذ مینمود، و اکنون که نوبت به ذیالقربی رسید، همه چیز از آنان دریغ شد. اساساً، در مذهبِ خمس‌خواران، معلوم نیست که مصداقِ ذیالقربی کیست، فاطمه است یا عباس یا علی یا تمام خویشان رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم  از بنی‌هاشم و بنیالمطلب، یا امام معصوم است. شما می‌خواهید بگویید که عامّه یعنی اهل سنت، برای اینکه این حق مسلّم به ذیالقربی، که دارای حکومت اسلامی هستند، نرسد، تمام محدثین را خفه کرده‌اند، و تمام کتب احادیث را سوزاندهاند که مبادا حکومت اسلامیِ ذیالقربی، دارای قدرت و شکوت شود، آن وقت پدر عامّه را از گور درآورد. واقعاً انسان مات و مبهوت میشود که اینان در عالم خواب و خیال چه چیزهایی میاندیشند، کدام حکومت اسلامی، کدام ذیالقربی و کدام خمس؟

راستی، اگر انسان مقداری عقل که لازمة حیاست، داشته باشد، آیا میتواند چنین ترّهاتی به هم ببافد؟ چه روزی حکومت اسلامی معطّل و موقوف به وجود یا عدم خمس بوده و لازمة حکومت، خمس کذایی بوده است؟ و امروز که شما به سنگ چرب، آن را از مردم بیچاره می‌گیرید، با این خمس چه حکومتی تشکیل دادهاید و چه مسئولیتی را در جامعه اسلامی پذیرفتهاید؟ کدام یک از شما، اعم از آیات عظام و حجج اسلام، کوچک‌ترین اثری در وضع اقتصادی، بهداشتی، اخلاقی، سیاسی و فرهنگی جامعه ایران داشته‌اید، یا اصلاً از این گونه مسائل سر درمی‌آورید؟ آیا جز این است که فقط در حوزه‌های به اصطلاح علمیه، سرگرم ضَربَ زیدٌ عَمْراً، یا بحث و مجادله درباره انواع غسل‌های واجب و مستحب، یا در سطح عالی، أحوط و أقوای احکام فروعات هستید؟

عجیب است که ایشان شرح و بیان این مطلب را به کتاب «النصّ والاجتهاد»، آن هم به ص110 حواله کرده است، که اصلاً چنین مطلبی در آن نیست. در این کتاب، تنها مطلبی که شاید مستند این نویسنده باشد، آن است که خلفا از سهم غنیمت‌های جنگی به ذیالقربی ندادند. این مطلب چه ربطی دارد به خمس ارباح مکاسب؟ آن خمس از اموال کفّار و مشرکین است که در جنگی که برای توسعة حقایق اسلامی رخ میدهد، رییس مسلمین یک‌پنجمِ اموال کفار را برمیدارد، نه خمسِ زحمت و رنجِ دست پیرزن و حمّال و کارگر و کارمندِ شیعه علی را. این کجا و آن کجا؟

این نویسنده در جواب سئوالی که خود طرح کرده، آورده است:

«دلیلی نداشته که شیعه، احادیثی خصوصاً از پیغمبر جمعآوری کند، همین قدر که به امام صادق دسترسی داشت کافی بود».

ما قبلاً گفتیم که هیچ مسلمانی که ایمان به خدا و روز قیامت و حقانیت اسلام داشته باشد، نمیتواند چنین سخنی بگوید. زیرا نه امام صادق پیامبر است، و نه از خدا حکمی موقوف و مسکوت میمانَد، تا 150 سال بعد از صدور آن حکم، امام صادق بیاید و آن را بیان کند، و بعد از چهارصد سال، در کتاب شیعیان نوشته شود، و بعد از هزار سال، خمس‌خواران از آن استفاده کنند.

اما حال بیاییم و ببینیم این امام صادقِ مظلوم، که در حیات و مماتش کذّابان و غالیان موجب آزار او شدهاند، در این خصوص چه فرموده است، که اینان را حتی از پیامبر هم بینیاز کرده است.

در موضوع وجوب خمس کذایی، از امام صادق فقط یک حدیث در دسترس این آقایان است، که آن را هم فقط شیخ طوسی در تهذیب آورده است، و قبل از تهذیب -که در قرن پنجم نوشته شده است- اثری از آن در کتاب پیشینیان نیست. راوی آن هم از بدترین رجال حدیث یعنی «عبدالله بن قاسم حضرمی» است، که از بدنام‌ترین غالیان و کذّابان حدیث می‌باشد. ما هویت این شخص را در کتاب حاضر آوردهایم، که ائمه رجال او را کذّاب و غالی و متروک‌الحدیث معرفی کردهاند. از حدیث او هم چیزی دستگیرِ خمس‌خواران نمیشود، زیرا عبدالله بن سنان از امام صادق علیه السلام  چنین نقل کرده است:

«عَلَى كُلِّ امْرِئٍ غَنِمَ أَوِ اكْتَسَبَ، الْخُمُسُ مِمَّا أَصَابَ، لِفَاطِمَةَ وَلِمَنْ يَلِي أَمْرَهَا مِنْ بَعْدِهَا مِنْ ذُرِّيَّتِهَا الْحُجَجِ عَلَى النَّاسِ، فَذَاكَ لَهُمْ خَاصَّةً» «خمس بر عهده هر كسى است كه غنيمتى به دست آورد يا كسبى انجام دهد از نوع اموالى كه به فاطمه(عليها السلام) مى‏رسد، و به كسانى كه بعد از وی عهده‌دارِ امرش باشند، از فرزندانش كه حجت‌هاى خدايند بر مردم، اين خمس خاص ايشان است».

و از این حدیث، با هزار من چسب و سریش هم چیزی نصیبِ خمس‌خواران نخواهد شد.

آری، این یک حدیث از امام صادق، آن هم از شخص غالی و کذّابی چون عبدالله بن قاسم حضرمی، حجتی است که این خمس‌خواران را حتی از پیامبر اسلام بینیاز کرده است.

نیز یک حدیث دیگری موجود است از «محمد بن ادریس عجلی»، متوفی قرن هفتم، در کتاب «سرائر» از راوی غالی و کذاب و بدنامی به نام «احمد بن هلال» که معلوم نیست از کیست و مضمون آن هم دلیل صحیحی به دست خمس‌خواران نمیدهد. این است آن امام صادقی که حدیث او در خمس، کفایت از کتاب خدا و سنت رسول الله میکند.

با این بیان معلوم میشود که هرزه سرایی و گستاخی این خمس‌خواران تا چه حد است، که خود را از خدا و پیامبر هم بینیاز میدانند. ما نیز حوالة قضاوت این مطالب را به ارباب ایمان از خداوندان عقل و وجدان، و به مکافات پروردگار عالمیان مینماییم. عَلَى اللَّهِ تَوَكَّلْنَا، هُوَ مَوْلَانَا، وَعَلَيْهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ.

در فصل ششم، آنچه نوشتهاند قابل رد نمیباشد، زیرا به مطلب ما مربوط نبوده و اگر اثبات نباشد، باری، رد هم نیست.

در فصل هفتم سؤال وی این است که:

«ذی القربی در آیة خمس چه کسانی هستند، آیا خویشان مخاطبیناند، یا خویشان رسول الله صل الله علیه و آله و سلم ؟».

در این فصل پرداختهاند به تشریح نکات ادبی و اینکه «الف و لام» در این حکم چه کارهاند. ما به قدر کافی در این باره سخن گفتهایم، و مسلّم است که در هنگام نزول این آیه، ذیالقربای خمس‌بگیری در میان خویشان رسول الله صل الله علیه و آله و سلم  نبوده است، چه رسد به یتیمان و مستمندان و در‌راه‌ماندگانِ ایشان، و قطعاً مؤمنینی که این آیه را شنیده و مأمور به اطاعت آن بودهاند، خود فهمیدهاند که مقصود از آن چه کسانیاند، و هرگز افرادی به نامِ یتیمان و مستمندان و در‌راه‌ماندگانِ آل رسول وجود نداشتهاند. پس اثباتش برای ایشان دردی را دوا نمیکند، زیرا هر چه و هر که باشند، مشمول دریافت غنیمت‌های جنگیاند، که امروز نیست. حال، خواه خویشان رسول الله صل الله علیه و آله و سلم  باشند، یا کسان دیگر. به علاوه، معلوم نیست در آن زمان، آل رسول چه کسانی بودهاند، چه رسد به اینکه یتیمان و مستمندان و در‌راه‌ماندگانِ ایشان چه کسانی هستند.

فصل هشتم این کتاب، مربوط به حکم ﴿مِّن شَيۡءٖ است، که مقصود از آن، «هر چه از غنیمت‌های جنگی» است، حتی سوزن و نخ. در این خصوص نیز به قدر کافی تحقیق شده است، و برای عاقل منصف کافی است، و متعصّبِ لجوج را هیچ چیز کفایت نخواهد کرد.

فصل نهم نیز در خصوص تقسیم خمس به شش قسمت است، که نویسنده میخواهد با کلوخ‌چین کردنِ عبارت این و آن، خدا را هم یکی از خمس‌خواران قرار دهد، که علاوه بر عقل و وجدان، سیره پیامبر صل الله علیه و آله و سلم  و عملِ مسلمانان، ما را از پرداختن به آن بینیاز میکند، و حوصلة خواندن و شنیدن چنین لاطائلاتی را نداریم، زیرا به مطلب ما چندان مربوط نیست.

در فصل دهم، به این سئوال جواب دادهاند که: «آیا یتیمان و مستمندان و در‌راه‌ماندگان، منسوبین پیامبر هستند، یا عموم مسلمین؟».

سپس در جواب گفته است:

«ما قبلاً نحوه استنباط این حکم را از کتاب خدا، از کتاب زبدة المقال ذکر کردیم».

و جواب وی آن چنان که دیدیم، چیزی نبود. آنگاه پرداخته است به آوردن

احادیثی از «من لایحضر» و «خصال» و «تهذیب»، که مراد از یتیمان و مستمندان و در‌راه‌ماندگان در آیة شریفه، این گروه از آل رسولند، نه عموم مسلمین.

ما در کتاب حاضر به قدر کافی در این خصوص بحث کردهایم، و دیگر آوردن آن در این مختصر، موجب تطویل و تفصیل است.

ردیه‌نویس در این خصوص به حساب خود 12 حدیث کلوخ چین کرده است، که دو حدیث آن، از «تفسیر عیاشی» است، یعنی حدیث 8 و 9، و هیچ‌کدام سندی ندارد. عیاشی، که محمد بن مسعود است، به تصدیق عموم علمای رجال، از ضعفای کثیرالروایة است، که از آن جمله، «نصر بن صباح ابوالقاسم بلخی» است. نجاشی درباره او مینویسد:

«النصر بن الصبّاح أبو القاسم البلخي غالي الـمذهب روى عنه العيّاشي» «نصر بن صباح... غالی مذهب بود و عیاشی از او روایت می‌کرد»([51]).

عموم علمای رجال، «نصر بن ‌صباح» را غالی میدانند. علاوه بر مرسل بودن احادیث و بر فرضِ چشم‌پوشی از ضعف آن، این حدیث‌ها جز خمس غنیمت‌های جنگی منظوری ندارند، و اصلاً ربطی به خمس کذایی ندارد. سه حدیث آن یعنی حدیث 3 و4 و12 از «سلیم بن قیس هلالی» است، که راوی آن «اَبان بن ابی عیاش» است. سلیم بن قیس به تصدیق علمای رجال، از جمله غضائری([52])، شخص خوب و معروفی نبوده است. شیخ مفید نیز کتابِ او را مذمت کرده و تبعیت از روایت او را جایز ندانسته است([53]). ابن داود نیز کتاب او را جعلی و ساختگی می‌داند([54]).

اَبان بن ابی عیاش در تمام کتب رجال، ضعیف و فاسـد المذهب است. آیا هیچ مسلمانی، عقل و اختیار خود را به دست چنین آدم معلوم الحالی میسپارد؟ به علاوه آنکه خمسی را که برای یتیمان و مستمندان و در‌راه‌ماندگانِ آل محمد صل الله علیه و آله و سلم  تهیه میکند، خمس غنیمت‌های جنگی است، نه خمسِ ارباح مکاسب و غیرآن. یک حدیث آن از کتاب «دعائم الاسلام» قاضی نعمان مصری اسماعیلی است، که علاوه براینکه بر اسماعیلی مذهب است، حدیث آن سندی ندارد و مقصودش از خمس، خمس غنیمت‌های جنگی است، زیرا مینویسد:

«الغَنِيمَةُ تُقْسَمُ عَلَى خَمْسَةِ أَخْمَاسٍ فَيُقْسَمُ أَرْبَعَةُ أَخْمَاسِهَا عَلَى مَنْ قَاتَلَ عَلَيْهَا...» «غنیمت به پنج قسمت تقسیم می‌شود. پس چهارپنجمِ آن، برای کسانی است که به خاطرِ آن جنگیده‌اند».

یک حدیث دیگر از رساله «محکم و متشابه» سید مرتضی، به نقل از «تفسیر نعمانی» است، که در این کتاب، مطالبی مشوّش به حضرت صادق نسبت داده، و یکی از راویان آن، «علی بن اَبی حمزه» است، که به احتمال قریب به یقین «علی بن اَبی حمزة بطائنی» است که به تصریح کتب رجال، واقفی و ملعونِ ائمه اسلام است. دقت در خود حدیث معلوم میدارد که محتویات آن از علی علیه السلام  نیست، زیرا در همین صفحه 56 که حدیث یتامی و مساکین آمده است، قبلاً مینویسد: «رُوي عن عمربن الخطاب»، و هرگز امیرالمؤمنین که خود معاصرِ عمر بوده است، چنین چیزی نگفته است. به علاوه، که مقصودش از خمس، خمسِ غنیمت است، زیرا مینویسد:

«وَالْخُمُسُ يُخْرَجُ مِنْ أَرْبَعَةِ وُجُوهٍ: مِنَ الْغَنَائِمِ الَّتِي يُصِيبُهَا الْمُسْلِمُونَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ وَمِنَ الْمَعَادِنِ وَمِنَ الْكُنُوزِ وَمِنَ الْغَوْصِ» «و خمس از چهار چیز گرفته می‌شود: غنیمت‌هایی که از مشرکین نصیبِ مسلمانان شده است، معادن، دفینه‌ها و یافته‌های غواصی».

یک حدیث آن هم مرفوع است، و آن، حدیث ششم این کتابچه است. این نسبتی است که خود شیخ به آن داده است، وگرنه مرفوع، به معنی این نیست که ممکن است نسبتش به امام صحیح باشد، بلکه چنین حدیثی هیچ نسبتی به هیچ یک از امامان اهل بیت ندارد، و سخنی است که بعضی گفته و بعضی شنیدهاند. اما این حدیث، همان است که امام فرموده است:

«الْخُمُسُ مِنْ خَمْسَةِ أَشْيَاءَ: مِنَ الْكُنُوزِ وَالْمَعَادِنِ وَالْغَوْصِ وَالْمَغْنَمِ الَّذِي يُقَاتَلُ عَلَيْه».

و پنجمیاش را هم ابن عمیر فراموش کرده است. پس بر فرض اینکه آن را حدیث هم بدانیم، باز خمس گنجها و معدنها و یافته‌های غواصی و غنیمت جنگی است، و ربطی به خمس کذایی ندارد.

یک حدیث آن هم مرسلِ حماد بن عیسی میباشد، و آن، حدیث پنجم است. همین حدیث است که راوی آن «علی بن فضّال» است و صاحب سرائر در کتاب خود او و پدرش را ملعون خوانده است([55])، و پدر بزرگش [شیخ طوسی] را به باد انتقاد گرفته و کتاب «تهذیب الأحکام» را مذمت کرده است. حال این حدیث هم هرچه باشد، غنیمتی را که یتیمان و مستمندان و در‌راه‌ماندگانِ آل رسول از آن سهم میبرند، از پنج چیز می‌داند: غنیمت جنگی، یافته‌های غواصی، دفینه‌ها، معادن و درآمدهای جمع‌آوری نمک از شوره‌زارها.

حدیث دوم این کتابچه، حدیثی است که شیخ طوسی از «احمد بن فضّال» از پدرش از «عبدالله بن بکیر» آن هم به طور مرسل، معلوم نیست از چه امامی روایت کرده است. هر سه راوی فطحی مذهب هستند، و گفته‌اند که در آیه 41 سوره انفال، که به صراحت، درباره خمس غنیمت‌های جنگی است، یتیمان و مستمندان و در‌راه‌ماندگانِ آل رسول صل الله علیه و آله و سلم  مد نظر بوده‌اند.

حدیث اول این دوازده حدیث، همان است که ما و بسیاری از علمای شیعه در آن، یتیمان و مستمندان و در‌راه‌ماندگان را از عموم مسلمین میدانیم، و آقای ردیه‌نویس، آنها را از آل‌ رسول میداند. در هرصورت، اگر هم چنین باشد مشمول دریافت خمس غنیمت‌های جنگیاند، چنان که سر تا پایِ حدیث به آن گواهی میدهد. گمان میکنم از این قصرِ خیالی که این آقای ردیه‌نویس با این کلوخ‌چینی برای خود ساخته است، جز باد، چیزی برایش باقی نمانده باشد. دقت در متن روایت با تمام ضعف آن، این حقیقت را چون روزِ روشن به مطالعه کنندة بیغرض، آشکار خواهد نمود.

همین قدر میگوییم که در زمان نزول این آیه تا سال‌ها در خاندان رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم  نه یتیمی بود، نه مستمندی، و نه در‌راه‌مانده‌ای. در تاریخ و احادیث هم حتی یک مورد سراغ نداریم که پیامبر به خویشان خود به این عناوین چیزی داده باشد. تمام این احادیثی که امروز مورد تمسک این آقایان است، بعد از گذشت سه چهار قرن از پیدایش اسلام پیدا شده است، یعنی در زمانهایی که از ائمه کسی ظاهر نبود و از دنیا رفته بودند. با تمام این وصف، اگر صحّت آنها هم مسلّم شود، مربوط به غنیمت‌های جنگی است که از زمان خلافت امیرالمؤمنین تا کنون چنین جنگی رخ نداده است که بتوان غنیمت آن را بین ارباب خمس تقسیم کرد. زیرا چنانچه شرایط جهاد با کفار، وجودِ امام و اذن او باشد، چنین چیزی نبوده است. نیز بر فرض اینکه هر جهادی، حتی بدون وجود و اجازه امام، غنیمتش برای یتیمان و مستمندان و در‌راه‌ماندگانِ ابن سبیل آل رسول باشد، سالهاست از چنین جنگی خبری نیست، پس قضیه سالبة به انتفاء موضوع است، و خمس ارباح مکاسبی که بعداً درست شده، برفرض صحت، خاص امام است، و به یتیمان و مستمندان و در‌راه‌ماندگان نمیرسد. آن را هم امام در بیش از سی حدیث -که با تمام ضعف آنها، باز هم از حیث سند از اصل احادیث وجوب خمس صحیحتر است- به شیعیان بخشیده و به ایشان حلال نموده است. شما اگر از غیر شیعه گرفتید، آن را طبق دستور فقهای عالی‌مقام، وصیت کنید، دفن کنید یا به دریا اندازید، تا به امام برسد. دیگر این داد و فریادها چیست؟ جز این که چون امروز دکانِ نان شماست، سنگ آن را به سینه میزنید؟ و بی‌تردید، احمق است کسی که این را نفهمد.

آقای رد نویس برای آنکه ثابت کند که به همة اطراف و جوانب قضیه توجه دارد، در حاشیة ص107 کتاب خود پرداخته است به سند بعضی از این احادیث، که راوی آن «حسن بن فضّال»، یا پسرش «علی بن فضّال» است. ما چون طبق کتب رجال، او را فطحی مذهب یافتیم، و مراتبی را که برخی از فقها در مذّمت او آوردهاند، یادآور شدیم، برای رد نظر ما نه، بلکه نظر و عقیده فقهای بزرگی چون صاحب سرائر و علامه حلّی، به تطهیر و تعمیدی متوسل شده است که در «تنقیح المقال» مامقانی از او صورت گرفته است. درحالی که خود این آقای مامقانی بیشتر به تطهیر نیازمند است، زیرا او در این کتاب سعی دارد که رجال بدنام و جعّال و کذّاب و غالی را به هرصورت که بتواند، تطهیر نماید. در آنجا که علمای بزرگ رجال، چون نجاشی و غضائری و علاّمه، راویانی چون معلّی و محمد بن سنان و محمد بن اَورمه و امثال ایشان را غالی و مردود میشمارند، او قلم برداشته و با کمال صراحت مینویسد که این عقایدی که علمای شیعه در قدیم آن را «غلوّ» میشمردند و معتقدان بدان را غالی میدانستند، امروز از ضروریات مذهب شیعه است، و معلوم میدارد که مذهب شیعة امروز، ارتباطی به دین اسلام ندارد، و در نتیجة دستیاری و معماریِ جعّالان و غالیان، تکمیل شده تا بدین صورت درآمده است، و باید آن را به همین صورت قبول کرد. البته ما این قضیه را در هریک از نوشتههای خود که مورد داشته یادآور شدهایم، و بهترین سند بیاعتباری و سستی تنقیحالمقال آنکه عالِم بزرگوار و محقق عالی‌مقدار، آقای حاج شیخ محمد تقی شیخ شوشتری رحمه الله  با کتاب خود «قاموس الرجال» این حقیقت را آشکار فرموده و اشتباهات مامقانی را یاد آور شده است.

به هر صورت، ما نمیتوانیم در مقابل عقل و وجدان و نظر بزرگوارانی چون نجاشی و غضائری و علاّمه و محمد بن ادریس [صاحب سرائر] که به طور حتم هر کدام از آنها در شناختن رجال، بصیرتر از مامقانی بودهاند، بازهم تابع او باشیم. خصوصاً که او طرفدار غالیانی است که این همه دروغ از قول امامان ساخته و پرداختهاند، پس «كيست‏ ستمكارتر از آن كس كه بر خدا دروغ بسته است»([56]).

و اما درباره دفاع او از «علی بن فضّال» باید بگوییم که ما این شخص را در کتاب زکات([57])، و به طور خلاصه در همین کتاب شناساندهایم، و گفتیم که او در نظر فقهای شیعه، ضعیف و مطرود است. فقط در اینجا به دفاع بیجایی پاسخ میگوییم که آقای امامی، از قائل نبودن او [یعنی علی بن فضّال] به امامت جعفر کذّاب نموده است:

این آقای پرمدعایِ بیاطلاع، چنان به تنقیح المقال مامقانی متوسل و متمسّک شده است که گویی مطالب آن، وحی منزل است. زیرا مامقانی گفته است:

«اصلاً علی بن فضال زمان جعفر را درک نکرده است، زیرا علی بن فضّال در سال 224 از دنیا رفته و آن سال، هنوز جعفرکذّاب متولد نشده بود، زیرا پدر جعفر [حضرت امام هادی] در آن وقت دوازده ساله بود، چون ولادت آن حضرت سال 212 هجری بوده، و زمانی که جعفر ادعای امامت کرد، سال 260 هجری بود، یعنی درست 36 سال بعد از وفات علی بن فضّال. پس چگونه به امامت وی قائل شده است؟»([58]).

اما این آقای با اطلاع، که در همه جا طرف خود را بیاطلاع میشمارد، چون تکیهاش فقط به فرآوردههای دیگران، مانند آقای مامقانی و امثال اوست، و خودش حال تحقیق ندارد، با کمال کبر و غرور، با اسلحة کُند مامقانی و امینی، به جنگ «شهرستانی» و دیگران میرود. اما به کوری چشمِ مدافعان علی بن فضّال، وی در سال 224 قمری از دنیا نرفته و زمان جعفر کذّاب را درک کرده، پس به امامت او هم قائل بوده است.

ما در کتاب زکات خود، به شرح حالِ بدمآل علی بن فضّال پرداختهایم، و در اینجا، فقط به ردّ این نظر مامقانی و مقلِّد او میپردازیم، که علی بن فضّال را متوفّای سال 224 میداند.

بهترین سند برای رد گفتة مامقانی و مقلّدین او، این است که شیخ طوسی در این مورد مینویسد:

« فَأَمَّا مَا رَوَاهُ عَلِيُّ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُبْدُوسٍ قَالَ: أَوْصَى رَجُلٌ بِتَرِكَتِهِ: مَتَاعٍ وَغَيْرِ ذَلِكَ، لِأَبِي مُحَمَّدٍ [أي الإمام الحسن العسكري  علیه السلام ] فَكَتَبْتُ إِلَيْهِ:..»([59]).

در این حدیث، که مفصّل است و ما نیازی به آوردن همه آن نداریم، فقط این جملة آن مقصود است که علی بن فضّال از محمد بن عبدوس روایت میکند که: مردی وصیت کرد که از ترکة او چیزی به ابو محمد [امام حسن عسکری] بدهند و من به امام نوشتم [یعنی علی بن فضّال از قول محمد بن عبدوس میگوید] و ذیل همین حدیث، به نقل از علی بن حسن فضّال، داستان دیگری را میآورد که محمد بن عبدالله که مُرد، وصیت کرد به برادر من احمد، درحالی که خانهای به ارث گذاشت. و نیز وصیت کرد که ترکة او فروخته شود و قیمت آن را به حضرت ابوالحسن امام علی النقی علیه السلام  بپردازند، تا آخر حدیث.

شاهد ما در این حدیث، جملة «وَيُحْمَلَ ثَمَنُهَا إِلَى أَبِي الْحَسَنِ علیه السلام » است. و باز از علی بن فضال حدیثی را در صفحة بعد نقل میکند و در آنجا نیز چنین وصیتی را از حسین بن احمد نسبت حضرت امام هادی علیه السلام  روایت میکند. گرچه این علی بن فضّال به قدری رسواست که در همین سه حدیث هم شیخ طوسی ناچار شده است که بگوید:

«این اعمالی که علی بن فضال به ائمه نسبت میدهد مخالف شریعت اسلام است و باید حکم به بطلان آن کرد، زیرا او نسبتهای خلاف شرع بسیاری به امامان داده‌است».

اما چه باید کرد که عاشقان کفر و ضلالت و بدعت گذاران و پرونده سازان علیه محمد و آل محمد صل الله علیه و آله و سلم  نمیتوانند دست از دُم این دشمنان خدا بردارند. گاهی منکر فسادِ مذهب او میشوند، و گاهی منکر وفات و حیات وی میگردند، تا مزخرفات و کفریات آنان را در قالب عقاید شیعه نگه دارند. وگرنه، اگر دست از ایشان بردارند، نه زکات به آن 9 چیزِ ناچیز انحصار مییابد، و نه خمس به چنین صورت رسوایی درمیآید.

ردیه‌نویس در صفحه 113 سئوالی را عنوان کرده است:

«آیا روایتی هم در کتب احادیث هست که دلالت بر تعمیم داشته باشد و از آنها استفاده شود که یتامی و مساکین و ابن سبیل، اختصاص به خویشان رسول الله صل الله علیه و آله و سلم  ندارد؟».

و سپس خود چنین پاسخ می‌دهد:

«برخی مغرضین آنچه نیرو داشتهاند صرف کردهاند که مدارکی ولو علیل، برای تعمیم به دست آورند، و بالاخره پس از تلاش، متجاوز از ده حدیث یافته و به آن تکیه کردهاند...».

طبق اطلاع ما، این آقای ردیه‌نویس در حدود سه سال یا بیشتر است که خود را به زحمت و تعب انداخته است، تا چنین جوابی تهیه کند، و معلوم شد تمام آن «همچون خاکستری است که تندبادی بر آن بوزد». باید از او پرسید که تو از کجا فهمیدی که این مغرضین آنچه نیرو داشتهاند صرف کردهاند. و لابد دیگر نیرو ندارند، یا مردهاند، یا از حرکت افتادهاند و تلاش نموده تا متجاوز از ده روایت یافتهاند.

در جواب این سخن باید بگویم که:

اولاً: به حقیقت، با تمام پاکیش قسم، که برای ردّ عقاید شما، اگر انصاف داشته باشید، بیش از دوساعت وقت لازم ندارم، که تمام عقاید و مدارک شما را باطل کنم، و آن مستلزم صرف هیچ نیرویی نیست، و فقط احتیاج به مقداری انصاف و وجدان دارد. اگر هست، بسم‌الله. من برای رد نوشتن بر همین کتاب شما، که از قرار اطلاع، سال‌ها وقت برای تهیة مطالب آن صرف کردهاید، بیش از دو روز وقت صرف نکردم، درحالی که سرپرست یک خانواده بزرگ هستم که باید نان و آب و آذوقه و لوازم خانگی ایشان را نیز در خلال همین دو روز تهیه کنم. اثبات این ادعا بسیار آسان، و به قول معروف، امتحانش مجانی است.

ثانیاً: برای ردّ نظر شما، اگر انصاف داشته باشید، صرف نیرو لازم نیست. آیات کتاب خدا و سیرة پیامبر بزرگوارش صل الله علیه و آله و سلم  چون آفتاب روشن است. آن‌جناب و جمیع مسلمانانِ مورد خطاب این آیه، دیناری به یتیمان و مستمندان و در‌راه‌ماندگان آل محمد صل الله علیه و آله و سلم  ندادهاند، زیرا چنین افراد و اشخاصی وجود نداشتند. پس، سالبه به انتفاء موضوع است.

ثالثاً: عادت من این است که معمولاً در هر موردی به ده دلیل و حجت اکتفا مینمایم، و دنبال آن، آیة شریفه ﴿تِلۡكَ عَشَرَةٞ كَامِلَةٞ [البقرة: 196] را میآورم. وگرنه حدیث بیش از آن را نباید متحمل بار گران شد. آن قدر کتاب حدیث در نزد ما هست که تهیة آن مستلزم صرف نیرو نباشد، و ما نیز تازهکار نیستیم. نزدیک چهل سال است که به نوشتنِ مطالب دینی مشغولیم. اما از همه جالبتر، آن است او به خیال خود، به رد این ده حدیث پرداخته، و هر کدام را به دلخواه خود ضعیف و مردود شمرده و گفته است:

«اولین حدیث که منقول از تحفالعقول و منسوب به حسن بن علی بن حسین بن شعبه حرانی است... به فرض این که علی بن شعبه شخص معروف و جلیل القدری باشد، و به فرض این که عبارت احادیث این کتاب نقل به معنا نباشد، احادیث منقول در این کتاب، همه‌اش مرسل و خالی از سند است. بدین جهت، اعتبار ندارد».

ما هم در پاسخ او میگوییم: همین که بزرگوارانی، چون شیخ ابراهیم بن سلیمان القطیفی، شیخ حرّعاملی، مجلسی، مولی عبدالله‌الافندی، صاحب روضات الجنات و شیخ حسین بن علی الحرانی، این کتاب را معتبر شمرده‌ و بدان اعتماد کرده و دربارة آن گفتهاند:

«وهو کتاب لم یسمع الدهر بمثله» «کتابی است که روزگار مانند آن را ندیده است».

پس دیگر کسی مانند آقای ردیه‌نویس، باید جانب ادب را رعایت نموده و ساکت شود.

به علاوه، اگر بنا باشد هر کتابِ بیسندی اعتبار نداشته باشد، کتابهای بسیاری داریم که از مفاخر شیعه، بلکه از مفاخر اسلام است، اما بیسندِ مرسل است، که از همه مهم‌تر و مشهورتر «نهج البلاغة» است، که تمام آن خطبات و کلمات حکمت‌آمیز، بیسند و مرسل است، آیا این است نتیجه گفتة شما؟

خوب بود با این سلیقه و عقیده، رویّه خود را ادامه دهید، در آن صورت، قرآن را که اکنون بین مسلمین و معمول است، بیسند میدیدید، زیرا اسناد آن را معمولاً ضمیمه نکردهاند. مهم‌ترین مستمسکی که این آقای رد نویس در این کتاب یافته و بر ما تاخته است، این است که در ص120 مینویسد:

«و اما حدیثی که خود جعل کرده و ساختهاند حدیثی است از روضة کافی، که از ابی حمزه از حضرت باقر نقل کردهاند که میفرماید: «إِنَّ اللهَ تَبَارَكَ وَتَعَالَى جَعَلَ لَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ سِهَاماً ثَلَاثَةً... ‏ وَالْمَساكِينِ وَابْن‏ السَّبِيل فَإِنَّهَا لِغَيْرِهِمْ». چنین حدیثی در کتاب روضه کافی وجود ندارد و این افراد جعّال فکر میکنند کتب شیعه سوخته و خاکسترش نیز به باد فنا رفته و یا گمان میکنند خوانندگان حوصلة مراجعه به کتاب اصل را ندارند و چشم بسته مجعولات را میپذیرند. واقعاً حیرت‌انگیز است که چگونه این بیدینان ملاحظة آبروی خویش را هم نمیکنند و برای وسوسه در قلوب مردم مسلمان از هیچ عمل ناشایستی خودداری نمیکنند».

1از این عبارات، معلومات و ادب و نزاکت و دین و انصاف این نویسنده، خوب به دست میآید. او چنان کرّ و فرّ و جست و خیزی به راه انداخته است، که گویی نقطة اتکایی چون کوه هیمالیا دارد، و تمام کتابها و کتابخانهها را دیده، یا با نویسندة کتاب خمس، سال‌ها ارتباط داشته و بیدینی و جعّالی و کذّابی او را به کرّات و مرّات مشاهده کرده است، و اکنون، با خاطر جمع در پشت تپة تیراندازی نشسته است و آنچه تیرِ تهمت و دشنام از پیر و استادش به یاد داشته، به طرف خصم بیدین و جعال و کذّاب خود پرتاب میکند. شاید چون در نقل این حدیث، من بر طبق رویة همیشگی خود، که شماره صفحه و جلد هر کتابی را میآورم، این بار ذکر نکرده‌ام، چنین جرأت و جسارتی به خود داده، و شاید همین نقص، موجب تحریک و تهییج او شده است، که خود را به زحمت انداخته و این همه لاطائل سرِ هم بافته است. ممکن است این حدیث را از کتابی بدون شمارة صفحه -که غالباً کتب چاپهای قدیم، فاقد شمارهاند- نقل کرده باشم، یا از کتابهای خطی که معمولاً شماره ندارند. از طرفی هم تصدیق میکنم که برخی از نسخههای روضة کافی که این حدیث را آوردهاند، جمله «دون سهام الیتامی...» را انداختهاند. حال این حذف یا علتش آن بوده که مطابق ذوق و سلیقة آنان نبوده- چنان که اگر به دست طرفداران خمس کذایی باشد مسلماً راضی به آوردن چنین جملهای نیستند- و یا از روی سهو و اشتباه ساقط شده است. کسی که با کتب، مخصوصاً کتب احادیث، سرو کار داشته باشد، به خوبی میداند چه بسا عباراتی که در نسخهها کم و زیاد شده است، جملهای در حدیثی هست و در حدیث دیگر نیست، در حدیثی چنان و در حدیثی چنین است، و هیچ‌کس، هر قدر هم بیانصاف باشد، با این جرأت و جسارت، طرف خود را بیدین نمیخواند، زیرا اولاً: ممکن است این حدیث را او نیافته باشد، اما وجود داشته باشد، چنان که حقیقت هم همین است. ثانیاً: چه بسا اشتباه کرده باشد و صاحب اشتباه را بیدین نمیگویند. ثالثاً: کسی که حدیثی بسازد که دهها حدیث مانند آن وجود داشته باشد و همان مطلبی را که او در حدیث خود آورده است، در احادیث دیگر موجود باشد، او را نمیتوان بیدین گفت. تنها من نیستم که حدیثی
- به قول شما- جعل کرده
ام که یتیمان و مستمندان و در‌راه‌ماندگان، از عموم مسلمیناند، بلکه دهها حدیث از طریق شیعه وجود دارد. علاوه بر آنکه تمام مسلمانان، جز شیعیان، معتقدند که یتیمان و مستمندان و در‌راه‌ماندگان از عموم مسلمیناند. حتی همان طبرسی صاحب «مجمع البیان» هم میگوید این عقیده که یتیمان و مستمندان و در‌راه‌ماندگان، از عموم مسلمیناند، از طریق ائمه علیهم السلام  روایت شده است. آیا با این کیفیت، یک مسلمان معتقد به قرآن میتواند کسی را بیدین بخواند که کوچک‌ترین عملِ خلافی از محرّمات الهی مرتکب نشده، و تمام اوامر الهی را تا آنجا که در قدرت و وسعت او بوده انجام داده است؟ آنگاه با اظهارات خود، یک عدّه بی خبرتر از خود را بر دشمنی و ضدّیت و ضرر، و شاید ضرب و قتل چنین کسی وا دارد؟ آیا این دین است؟ اگر دین این است، من الان شما را و هر که این جزوه را بخواند، گواه میگیرم که از چنین دینی بیزارم، و اگر روزی کلید بهشت در دست شما دیندارانِ چنین بود، من از آن بهشت هم بیزارم، زیرا همنشینی با شما همان جهنمِ بئسالمصیر است، مانندِ همنشینی با ناجنس و همنشینی با احمق. باید این آقای ردیه‌نویس وخوانندگانش بدانند که ما این حدیث را -خدای ناکرده- جعل نکردهایم، و این حدیث در روضة کافی موجود است. حالا اگر در نسخهای از روضه کافی نباشد یا ناقص باشد، و ما نتوانیم نسخهای را که از آن نقل کردهایم در اختیار تمام خوانندگان خود بگذاریم، آنان را ارجاع میدهیم به دو کتاب معتبری که علمای شیعه، آن دو کتاب را میشناسند، و نویسندگان آن در اعلی درجة اهمیت و اعتبارند، و این حدیث را در کتابهای معروف و معتبرِ خود آوردهاند.

یکی از این دو بزرگوار، علامه نامدار، فقیه و فیلسوف عالی‌مقدار و عارف بزرگوار، محمد بن المرتضی، معروف به «ملا محسن فیض کاشانی» است که در کتاب گرانقدر خویش «الوافی» به همین عبارت آورده است:

«إِنَّ اللهَ تَبَارَكَ وَتَعَالَى جَعَلَ لَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ سِهَاماً ثَلَاثَةً... دُونَ سِهَامِ الْيَتامى‏ وَالْمَساكِينِ وَابْن‏ السَّبِيل» «همانا خداوند برای ما اهل‌بیت، سهمِ سه‌گانه‌ای، بجز سهم یتیمان قرار داده‌است»([60]).

و دیگری فقیه و محدث بزرگوار شیخ یوسف بحرانی رحمه الله  که آن را در «الحدائق الناضرة» ضمن شرح عقایدِ فیض در سهم امام آورده است. بنده تصور میکنم با تصدیقِ این دو شخصیتِ بزرگ، دیگر چرندِ این بیچارة بیاطلاع به خودش برگردد تا شاید خجالت بکشد.

در خاتمه، چون آقای رد نویس از ده حدیثی که ما در خصوص آنکه یتیمان و مستمندان و در‌راه‌ماندگان از عموم مسلمیناند، احادیثی چون: حدیث تحف العقول، حدیث روضة کافی، حدیث من لا یحضره الفقیه، حدیث تفسیر عیاشی، حدیث تهذیب شیخ طوسی، و حدیث عیون اخبار الرضا را به سلیقة خود رد کرده بود، او را حواله به فقهای بزرگ شیعه و متن خود آن احادیث میکنیم، که هر کس اندک اطلاعی از احکام اسلام و احادیث اهل‌بیت داشته باشد، میداند که مراد آن احادیث، آن است که یتیمان و مستمندان و در‌راه‌ماندگان، از عموم مسلمانان هستند. علاوه بر آنکه آیة شریفه قرآن و سیره پیامبر صل الله علیه و آله و سلم  بهترین مبیّن آن است. فقط دو حدیث ممکن است در خوانندگانِ کم‌اطلاع، جای شبهه باقی بگذارد: یکی حدیثی است که ما از «مُسند زید بن علی بن الحسین» نقل کردهایم و او گفته است که این کتاب، مورد استنادِ هیچ یک از فقهای شیعه نبوده و نیست، زیرا این کتاب حاوی اندیشه‌های «زیدیه» است. دیگری حدیثی که از «تفسیر ابن عباس» نقل کردهایم و تصور میکردیم چون خصم در بسیاری از امور، حدیث ابن عباس را میزان و ملاک حق و باطل میداند، لذا برای خاموش کردنِ او، آن را ردیف کردیم.

حال که به این دو حدیث از احادیث ده گانة ما خدشه وارد شد، به نظر این آقا بهشت احادیث ما تقلیل یافت. اینک برای جبران این نقصان، دو حدیث دیگر از کتب شیعه میآوریم، تا رفع این نقص شده باشد، و احادیث ما به همان قدرت و قوّت ده‌گانه خود باقی بماند. اگر باز هم توانستند، خدشه و شبهه کنند، احادیث دیگری که در اختیار داریم و میآوریم، و قبل از همه میگوییم: اگر صدهزار حدیث هم در موضوعی باشد که از طرف خدا به وسیلة قرآن و از طرف پیامبر به وسیلة سیره و سنت انجام نشده باشد، در نظر ما به قدر پرِ کاهی ارزش ندارد. اینک آن دو حدیث موافق قرآن:

حدیث اول، به جای حدیث زید بن علی بن الحسین، حدیث زید بن علی بن ابی طالب است، که در تفسیر فرات بن ابراهیم کوفی بنا به نقل مجلسی چنین آمده:

«عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ قَالَ: سَأَلْتُ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ... قُلْتُ: فَإِنَّ أَبَا الْجَارُودِ رَوَى عَنْ زَيْدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ علیهم السلام  أَنَّهُ قَالَ: الْخُمُسُ لَنَا مَا احْتَجْنَا إِلَيْهِ، فَإِذَا اسْتَغْنَيْنَا عَنْهُ فَلَيْسَ لَنَا أَنْ نَبْنِيَ الدُّورَ وَالْقُصُورَ؟!...» «حضرت علی علیه السلام  فرمود: خمس برای ماست، تا زمانی که بدان نیاز دارشته باشیم. پس چون از آن بی‌نیاز شدیم، مال ما نیست [که بتوانیم] با آن خانه‌ها و قصرها بسازیم...».

حضرت صادق علیه السلام  گفتة زید را تصدیق کرده است، که همین که بنی هاشم از خمس مستغنی شـدهاند، دیگر مـال آنهـا نیست. این همان قول ابن جنید است.

حدیث دوم، حدیثی است که میرزای نوری آورده است، که مفضّل بن عمر از حضرت صادق داستان فدک را نقل کرده است تا آنجا که حضرت فاطمه به عمر و ابوبکر فرمود:

«فَمَا كَانَ‏ لِـلَّهِ‏ فَهُوَ لِرَسُولِهِ‏ وَمَا كَانَ لِرَسُولِهِ فَهُوَ لِذِي الْقُرْبَى وَنَحْنُ ذُو الْقُرْبَى...».

خلاصه مضمون این حدیث آن است که در احتجاجی که فاطمه زهرا با ابوبکر وعمر داشت، به تفصیل مطلبی گفتند، تا سخن را به اینجا رساندند که حضرت زهرا در مورد آیة غنیمت و خمس آن فرمود:

«آنچه سهم خداست، آن مال رسول اوست، و آنچه سهم رسول اوست مال ذیالقربی‌است، و ما ذیالقربی هستیم».

پس ابوبکر به عمر نگاه کرد و عمر گفت: «یتیمان و مستمندان و در‌راه‌ماندگان کیستند؟».

فاطمه فرمود: «یتیمان کسانیاند که خدا و رسول او و ذیالقربی را پیشوایی و امامت پذیرند، و مستمندان کسانیاند که در دنیا و آخرت با ایشان آرامش گیرند، و در‌راه‌ماندگان کسانیاند که سالکِ مسلک ایشان باشند».

عمر گفت: «پس در این صورت، فیء و خمس مال شما، و مال موالی و شیعیان شماست».

فاطمه فرمود: «خمس را خدا برای ما و موالی و شیعیان ما، چنان که میبینیم، در کتاب خدا قسمت فرموده است»([61]).

ما این حدیث را فقط به خاطر خاموش کردن خصم میآوریم. وگرنه، اساساً در مقابل کتاب خدا و سنت روشن رسول‌الله صل الله علیه و آله و سلم  به چنین احادیثی نیاز نداریم. حال این حدیث سند داشته یا نداشته باشد، آن را مؤمن عادل آورده باشد یا فاسق فاجر، همین که با کتاب خدا موافق بود، آن را میپذیریم، و همین که مخالف بود، طبق دستور مؤکّد و مکرر رسول خدا و ائمة هدی، به دور میافکنیم و قابل اعتنا نمیدانیم. باز برای چندمین بار میگوییم که تمام احادیث وارده در ابواب خمس، هر چه باشد، مربوط به خمس غنیمت‌های جنگ است، دقتِ بدون غرض و مرض، این حقیقت را به روشنی معلوم میکند.

[آقای امامی] شما و قبل از شما یک رد نویس دیگر، در گفتههای خود متشبث شدهاید که وضع و اخذ مالیاتی بدین کیفیت، که یک‌پنجمِ ثروت و اموال روی زمین را شامل میشود، برای ایجاد و تحکیم حکومت اسلامی است، در حالی در هیچ یک از متشبثاتِ قائلین به خمس کذایی، قبلاً چنین چیزی نبوده و چنین سخنی نگفتهاند. این از دستاوردهای زمان است، که برای توجیه هر عمل بِدعی، فلسفه و حکمتی میبافند. اگر هم چنین تمسک شود، اولاً: وضع موجود و عمل عاملین شاهد است که چنین منظور و قصدی در کار نیست. ثانیاً: هرگاه حکومت عادل اسلامی احتیاج به مالی پیدا کند، علاوه بر آنچه از اموال عمومی کشور اسلامی [از انفال و خراج و زکات و صدقات] در اختیار دارد، چنانچه کافی نباشد، میتواند تمام اموال مسلمین، به جز ستر عورت آنان را اخذ نماید، به شرط آنکه با کمال عدالت از ثروتمندان درجه اول شروع کند، تا حدی که تمام مسلمین در یک سطح از قدرت و ثروت قرار گیرند، که ما شرح آن را در کتاب زکات از ص460 به بعد آوردهایم، و دیگر احتیاجی بدین جعلیّات و فلسفهبافیهای بدون دلیل ندارد.

در پایان، از باب خیر و نصیحت برای خود و این آقایان میگوییم که اگر دراین باب سکوت کنند، شاید برای ما و ایشان بهتر باشد، وگرنه -بحمدالله- با براهین روشن و دلایل متقن، برای ردّ آنچه تاکنون گفتهاند و بعداً بگویند و بنویسند، به یاری خدا آمادهایم.

حال، این گوی و این میدان. ﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ ٱلَّذِي هَدَىٰنَا لِهَٰذَا وَمَا كُنَّا لِنَهۡتَدِيَ لَوۡلَآ أَنۡ هَدَىٰنَا ٱللَّهُ﴾. خدای اسلام را شاهد میگیریم که در این نوشتهها و گفتنها، غرضی با هیچ کس نداریم و منظورمان دفع اوهام، خرافات، بدعت‌ها و ضلالتهایی است که عارض دین مقدّسمان شده است، و وجود چنین زکات و خمسی را برای دین اسلام، که دین ابدی و حیات بشری است، ناقص و ناروا و تهمت و ناسزا میدانیم. چنان که آیات شریفة قرآن و سیره مقدّس پیامبر صل الله علیه و آله و سلم  و اتفاق جمیع مسلمین قرون اولیه اسلام برآن گواه است. والسلام

 

وَمَا تَوْفِيقِي إِلاَّ بِاللهِ

سه شنبه 22 فروردین ماه 1357



[1]- ﴿ وَمَا خَلَقۡتُ ٱلۡجِنَّ وَٱلۡإِنسَ إِلَّا لِيَعۡبُدُونِ ٥٦ [الذاریات: 56].

«و جن و انس را نيافريدم جز براى آنكه مرا بپرستند».

[2]- شرح ارشاد: ص 278.

[3]- همان: ص277.‌

[4]- لوامع صاحبقرانی: ج2، ص682.

[5]- و به طور خلاصه، می‌توان گفت که دلالت این آیه بر وجوب[پرداختِ] خمس، بعید نیست، جز آنکه دلیل دیگری باشد، خصوصاً با لحاظ نمودن اینکه غنیمت، در لغت و عرف، به معنی مطلقِ سود است.

[6]- یعنی: «باید به متن توجه کنید، نه به حاشیه‌های کتاب».

[7]- ج2، ص76.

[8]- «ظاهراً غنیمت چیزی است که از میدان جنگ گرفته شده باشد، و آیات قبل و بعد [از آیه 41 سوره انفال] این نکته را تأیید می‌کنند، و بدین دلیل، بیشترِ مفسران معنای ظاهری آن را برداشت کرده‌اند».

[9]- «غنیمت در لغت و عرف، به طور مطلق، به سود گفته می‌شود».

[10]- «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد چون در راه خدا سفر مى‏كنيد [خوب] رسيدگى كنيد و به كسى كه نزد شما [اظهار] اسلام مى‏كند مگوييد تو مؤمن نيستى [تا بدين بهانه] متاع زندگى دنيا را بجوييد چرا كه غنيمت‌هاى فراوان نزد خداست قبلا خودتان [نيز] همين گونه بوديد و خدا بر شما منت نهاد پس خوب رسيدگى كنيد كه خدا همواره به آنچه انجام مى‏دهيد آگاه است».

[11]- منظور آن است که باید به عمومِ لفظِ آیه نگاه کرد، نه به موردِ مخصوصی که برای آن نازل شده است.

[12]- «ما [از معنای اصلیِ آن] فراتر می‌رویم».

[13]- «می‌توان استدلال کرد».

[14]- «غنیمت گرفتن یعنی: به دست آوردنِ چیزی، و اصلِ غنیمت، به دست آوردنِ چیزی است از دشمن، سپس معنیِ آن گسترش یافت و به هر چیزی که از ایشان به دست آید، اطلاق شد».

[15]- «چیزی را غنیمت گرفت، یعنی آن را به دست آورد».

[16]- ناصر مکارم شیرازی و چند طلبه حوزه علمیه قم جزوه‌ای در پاسخ به کتاب خمس منتشر نمودند به نام «خمس پشتوانۀ استقلال بیت المال». آنچه در اینجا می‌خوانید، پاسخ استاد قلمداران به جزوه مذکور است. (مُصحح)

[17]- منظورِ استاد قلمداران، آیت الله العظمی حسینعلی منتظری رحمه الله  است، که زندانیِ حکومت پهلوی بود. وی وقتی داستانِ کتاب خمس را شنید، برای کمک به چاپ آن، مبلغ100 تومان برای استاد قلمداران فرستاد.

[18]- چیزی را خوب شمردن و خوب پنداشتن.

[19]- منظور استاد قلمداران، آیت الله غروی اصفهانی است.

[20]- «إنَّ أفضَلُ الجَهاد كَلِمَةُ عَدل عِندَ إمامٍ جائرٍ». [تهذیب الأحکام: ج6، ص178، و کافی، ج5، ص60].

[21]- «و خدا هر كه را بخواهد به راه راست هدايت مى‏كند».

[22]- کسی که در حال غرق شدن است، به هر گیاهی چنگ می‌زند [تا خود را نجات دهد].

[23]- «غنیمت چیزی است که از اموال جنگجویانِ کافر به از راه جنگیدن به دست‌ ‌آید».

[24]- «و دوستان ما گفته‌اند که [پرداختِ] خمس در هر سودی واجب است».

[25]- «دستیابی به چیزی بدون انجام سعی و تلاش».

[26]- ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱلَّذِينَ يُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَيُؤۡتُونَ ٱلزَّكَوٰةَ وَهُمۡ رَٰكِعُونَ ٥٥﴾.

«ولى شما تنها خدا و پيامبر اوست و كسانى كه ايمان آورده‏اند، همان كسانى كه نماز برپا مى‏دارند و با خضوع و فروتنی انفاق می‌کنند».

[27]- «در حقيقت بازگشت آنان به سوى ماست».

[28]- ص 457.

[29]- شرح ارشاد: ص 271.

[30]- مرآة العقول: ج1، ص446.

[31]- شرح ارشاد: ص273.

[32]- تهذیب الأحکام: ج3، ص139.

[33]- شیخ یوسف بحرانی، الحدائق الناظرة.

[34]- إبراهیم: 18: «مانند خاکستری که در یک روز توفانی، باد به شدت برآن بوزد».

[35]- ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ كُونُواْ قَوَّٰمِينَ لِلَّهِ شُهَدَآءَ بِٱلۡقِسۡطِۖ وَلَا يَجۡرِمَنَّكُمۡ شَنَ‍َٔانُ قَوۡمٍ عَلَىٰٓ أَلَّا تَعۡدِلُواْۚ ٱعۡدِلُواْ هُوَ أَقۡرَبُ لِلتَّقۡوَىٰۖ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۚ إِنَّ ٱللَّهَ خَبِيرُۢ بِمَا تَعۡمَلُونَ ٨[المائدة: 8].

«اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد براى خدا به داد برخيزيد [و] به عدالت‏شهادت دهيد و البته نبايد دشمنى گروهى شما را بر آن دارد كه عدالت نكنيد؛ عدالت كنيد كه آن به تقوا نزديكتر است و از خدا پروا داريد كه خدا به آنچه انجام مى‏دهيد آگاه است».

[36]- «دارای مبانیِ سست و نامعلوم و معانی زشت و ناپسند».

[37]- یعنی کسی که نه تنها فضیلت، بلکه دین و عدالت هم ندارد. روضات الجنات، ص8، چاپ1367ق.

[38]- همان، ص117.

[39]- بیکارِ بی‌خاصیت.

[40]- «کنار گذاشتنِ خمس از تمامِ آنچه هر کس دارد».

[41]- چنین مطلبی را کتاب خدا تصدیق نمیکند، و عقل از قبولِ آن اِبا دارد. کتب «عهد عتیق» و «عهد جدید» نیز منکر چنین مطلبی است.

[42]- تورات، سفر تثنیه، باب 13، آیات 16و17.

[43]- همان، باب 6، آیه 14.

[44]- باب 13.

[45]- همانجا.

[46]- تفسیر کتاب مقدس، ص 188.

[47]- قاموس کتاب مقدس، ص639.

[48]- ﴿ وَعَلَى ٱلَّذِينَ هَادُواْ حَرَّمۡنَا كُلَّ ذِي ظُفُرٖۖ وَمِنَ ٱلۡبَقَرِ وَٱلۡغَنَمِ حَرَّمۡنَا عَلَيۡهِمۡ شُحُومَهُمَآ إِلَّا مَا حَمَلَتۡ ظُهُورُهُمَآ أَوِ ٱلۡحَوَايَآ أَوۡ مَا ٱخۡتَلَطَ بِعَظۡمٖۚ ذَٰلِكَ جَزَيۡنَٰهُم بِبَغۡيِهِمۡۖ وَإِنَّا لَصَٰدِقُونَ ١٤٦ [الأنعام: 146].

«و بر يهوديان هر [حيوان] چنگال‏دارى را حرام كرديم و از گاو و گوسفند پيه آن دو را بر آنان حرام كرديم، به استثناى پيه‏هايى كه بر پشت آن دو يا بر روده‏هاست‏، يا آنچه با استخوان درآميخته است اين [تحريم] را به سزاى ستم‏كردنشان به آنان كيفر داديم و ما البته راستگوييم».

[49]- بنگرید به: قلمداران، زکات، ص327.

[50]- بنگرید به: قلمداران، زکات، ص460 به بعد.

[51]- رجال: ص 336.

[52]- قاموسالرجال: ج4، ص449.

[53]- شرح عقاید صدوق: ص72.

[54]- رجال ابن داود: ص460.

[55]- سرائر: ص115.

[56]- ﴿...وَمَنۡ أَظۡلَمُ مِمَّنِ ٱفۡتَرَىٰ عَلَى ٱللَّهِ كَذِبًا... [الأنعام: 21].

[57]- بنگرید به: زکات، صفحات 189 تا 203.

[58]- تنقیح المقال: ج1، ص279.

[59]- تهذیبالأحکام: ج9، ص195، چاپ نجف.

[60]- ج2، ص48، سطر17.

[61]- مستدرك الوسائل: ج1، ص553.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...