فصل دوم: بهرهمندی پیامبر و اهلبیت از خمس
گفتیم که برخی از علمای شیعه معتقدند که چون بنیهاشم، از خویشاوندانِ رسول خدا هستند، پروردگار عالم به آنان در این باره امتیازی خاص بخشیده و از دیگر مردمان گرامیتـر داشته و بدین دلیل، صدقه را بر آنان حـرام فرمـوده است. لذا زكات -که به آن صدقه هم میگویند- برایشان حرام است، زیرا چِرک دست مردم است و گرفتنِ آن، نوعی ذلت و خدا نخواسته که این قومِ شریف و ممتاز، گرفتار چنین ذلتی باشند. از سوی دیگر، چون نیازمند به مال هستند، خمس را به جایِ زكات، که برآنان حرام است، مقرّر فرموده است، تا در مقام اعلای کرامت و امتیازِ خود باقی بمانند.
این ادعا، به چند دلیل باطل است:
اول: عقلاً هیچ فردی بر فرد دیگر و هیچ قومی بر قوم از حیث نسب، نژاد، قبیله، عشیره، وطن، مسکن و امثال آن، مزیت و رجحانی ندارد و فضیلتِ هرکس در چیزی است که آن را خود کسب مینماید و چنین فضایلی به نمیتواند موروثی باشد، زیرا فضایلِ نفسانی یک فرد، چون مال و اموالِ او نیست که آن را بتواند به غیرِ خود به ارث انتقال دهد یا به او ببخشد. پس تنها راهِ کسب فضایل، سعی و کوشش خودِ شخص است نه فضایلِ پدر و مادر. این مطلب بسیار بدیهی است و نیاز به بیان و برهان ندارد.
دوم: در اینباره در قرآن گـزارش شـده کـه از خصوصیات دین مبینِ اسلام، لغو امتیازات موهوم است، و این خود یکی از مزایای بزرگِ اسلام به شمار میآید.
به جرأت میتوان ادعا کرد که هیچ آیین و مکتب اخلاقیای را نمیتوان یافت که در آن به اندازه اسلام، بر تساوی انسانها و رویکرد عادلانه و بدون تبعیض به افراد جامعه تأکید و سفارش شده باشد. نمونههایی از این ظرافت و نکتهسنجی را میتوان در آیات زیر مشاهده نمود:
1- در آیه 1 سوره نساء، پروردگارعالم جمیع بنی آدم را از یک پدر و مادر دانسته و با یادآوریِ این حقیقت، تمام آنان را با یکدیگر برادر و برابر شمرده و میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ ٱتَّقُواْ رَبَّكُمُ ٱلَّذِي خَلَقَكُم مِّن نَّفۡسٖ وَٰحِدَةٖ وَخَلَقَ مِنۡهَا زَوۡجَهَا وَبَثَّ مِنۡهُمَا رِجَالٗا كَثِيرٗا وَنِسَآءٗ...﴾ [النساء: 1].
«اى مردم، از پروردگارتان پروا داريد كه شما را از نفس واحدى آفريد و جفتش را [نيز] از او آفريد و از آن دو مردان و زنان بسيارى پراكنده كرد...».
با این بیانِ روشن و منطق مُتقَن و مُبرهَن، مشخص میشود که هیچ فردی را بر فردِ دیگر، به خاطرِ پدر و مادر، مزیتی نیست.
2- در آیه 13 سوره حجرات میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ إِنَّا خَلَقۡنَٰكُم مِّن ذَكَرٖ وَأُنثَىٰ وَجَعَلۡنَٰكُمۡ شُعُوبٗا وَقَبَآئِلَ لِتَعَارَفُوٓاْۚ إِنَّ أَكۡرَمَكُمۡ عِندَ ٱللَّهِ أَتۡقَىٰكُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٞ ١٣﴾ [الحجرات: 13].
«اى مردم، ما شما را از مرد و زنى آفريديم و شما را ملت ملت و قبيله قبيله گردانيديم تا با يكديگر شناسايى متقابل حاصل كنيد، در حقيقت ارجمندترينِ شما نزد خدا پرهيزگارترينِ شماست. بىترديد خداوند، داناى آگاه است».
پس به نصّ صریحِ آیات الهی، گرامیترین کس در نزد خدا، شخصِ با تقواتر است، و شنـاختِ چنیـن کسی هم با خداست، و اجرش نیز بـا اوست، و در دنیـا هیچ کـس نمیتواند خود را با تقواتر و گرامیتر از همنوعِ خود بداند، و مزدِ تقوا یا گرامیتر بودنِ خود را از دیگران بخواهد.
3- گویی سورة حجرات، به صورتِ ویژه و مستقل برای لغوِ و حذفِ امتیازات موهومی نازل شد که بازماندة دوران جاهلیت بودند. خداوند متعال در آیه 10 این سوره میفرماید:
﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ إِخۡوَةٞ...﴾ [الحجرات: 10].
«در حقيقت مؤمنان با هم برادرند...».
و با اعلامِ برادریِ اسلامی، تمام امتیازات و افتخارات نژادی را، که بنیادش بر موهومات و خرافاتِ جاهلیت است، از بین برداشته و به عناوینِ جعلی و خودساخته «سیدِ قریشی» و «غلامِ حبشی» قلمِ بُطلان میکشد([1]).
4- در آیة 11 همان سوره میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا يَسۡخَرۡ قَوۡمٞ مِّن قَوۡمٍ عَسَىٰٓ أَن يَكُونُواْ خَيۡرٗا مِّنۡهُمۡ وَلَا نِسَآءٞ مِّن نِّسَآءٍ عَسَىٰٓ أَن يَكُنَّ خَيۡرٗا مِّنۡهُنَّ﴾ [الحجرات: 11].
«اى كسانى كه ايمان آوردهايد نبايد قومى قوم ديگر را ريشخند كند شايد آنها از اينها بهتر باشند و نبايد زنانى زنان [ديگر] را [ريشخند كنند ] شايد آنها از اينها بهتر باشند».
و از آنجا که فقط خداست که میداند چه کسی از دیگری بهتر است، نباید کسی بر دیگری فخر بفروشد و او را مسخره کند، زیرا نمیداند که مسخرهکننده بهتر است یا مسخره شده.
پس در این دنیا دانسته نمیشود که چه قوم و چه کسی، از چه قوم و چه کسِ دیگر بهتراست. شاید تصور شود که پیامبرزاده بودن، امتیازی است که خدا به برخی از بندگان خود داده است، چنان که منصَبِ پیامبری چنین است، و به همین دلیل، باید به آنان خمس داد، که یک امتیاز خاص از اموال و مالیات است. این تصوّر از هر جهت غلط است، زیرا:
اولاً: خمسی که در مذهب شیعه برای سادات تعیین کردهاند، به خاطرِ پیامبرزادگیِ ایشان نیست، بلکه به دلیلِ انتساب آنان به هاشم -جدّ پیامبر- است. حتی به برادرزادگانِ هاشم، یعنی فرزندان مطّلب نیز (برادرِ هاشم) که به تصدیقِ تاریخ، بتپرست بودنـد، باید خمس داده میشد. این امتیاز، فقـط بدین دلیل به آنها عطا شده بود که خویشاوندانِ رسولالله صل الله علیه و آله و سلم بودند.
ثانیاً: هیچ نسبتی، حتی پیامبرزادگی، در دینِ حق، برای کسی مزیّت و فضیلتی نخواهد بود، اگر خودِ او از تقوا بیبهره باشد، چنان که خداوند دربارة پسرِ نوح در آیه 46 سوره هود میفرماید:
﴿...إِنَّهُۥ لَيۡسَ مِنۡ أَهۡلِكَۖ إِنَّهُۥ عَمَلٌ غَيۡرُ صَٰلِحٖ...﴾ [هود: 46].
«... او در حقيقت از كسان تو نيست او [داراى] كردارى ناشايسته است...».
میتوان گفت پسرِ نوح، مشمولِ نفرین خودِ نوح است، زیرا در دعای خود به خدا عرض میکند:
﴿...رَّبِّ لَا تَذَرۡ عَلَى ٱلۡأَرۡضِ مِنَ ٱلۡكَٰفِرِينَ دَيَّارًا﴾ [نوح: 26].
«... پروردگارا، هيچ كس از كافران را بر روى زمين مگذار».
پس تنهـا از نسل پیامبر بودن و حتی در خانة او بزرگ شدن، اگر کسی مؤمن نباشد، برایش امتیازی نمیآورد، چنان که حضرت نوح علیه السلام ضمن دعا و استغفار، تصریح میکند:
﴿رَّبِّ ٱغۡفِرۡ لِي وَلِوَٰلِدَيَّ وَلِمَن دَخَلَ بَيۡتِيَ مُؤۡمِنٗا وَلِلۡمُؤۡمِنِينَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِۖ وَلَا تَزِدِ ٱلظَّٰلِمِينَ إِلَّا تَبَارَۢا ٢٨﴾ [نوح: 28].
«پروردگارا، بر من و پدر و مادرم و هر مؤمنى كه در سرايم درآيد و بر مردان و زنانِ با ايمان ببخشاى و جز بر هلاكتستمگران ميفزاى».
بنابراین، فقط ایمان و عملِ صالح، جداکننده افراد از یکدیگر است. خداوند منّان در آیه 68 سوره آلعمران میفرماید:
﴿إِنَّ أَوۡلَى ٱلنَّاسِ بِإِبۡرَٰهِيمَ لَلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُ وَهَٰذَا ٱلنَّبِيُّ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْۗ وَٱللَّهُ وَلِيُّ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٦٨﴾ [آلعمران: 68].
«در حقيقت نزديكترين مردم به ابراهيم همان كسانى هستند كه او را پيروى كردهاند و [نيز] اين پيامبر و كسانى كه [به آيين او] ايمان آوردهاند و خدا سرور مؤمنان است».
در این آیه شریفه، با کمالِ صراحت، کسانی را که به فرزندزادگیِ ابراهیم افتخار میکنند، ملامت کرده و تذکر میدهد که کسانی به ابراهیم نزدیک و سزاوار هستند که او را پیروی میکنند، که محمد صل الله علیه و آله و سلم و پیروانش نیز از آن جملهاند. یعنی کسانِ دیگر، هرچند فرزندزادگانِ ابراهیم هم باشند، به او نزدیک نیستند. این معنی، ناظر به بنیاسراییل و قومِ یهود است، که خود را فرزندانِ ابراهیم میدانستند و بدان فخر میفروختند. شاید کسانی تصور کنند که آیة 33 و 34 سوره آل عمران اختصاص و امتیازی برای خاندانِ هاشـم احراز میکند، چرا که میفرماید:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ ٱصۡطَفَىٰٓ ءَادَمَ وَنُوحٗا وَءَالَ إِبۡرَٰهِيمَ وَءَالَ عِمۡرَٰنَ عَلَى ٱلۡعَٰلَمِينَ ٣٣ ذُرِّيَّةَۢ بَعۡضُهَا مِنۢ بَعۡضٖۗ وَٱللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ٣٤﴾ [آلعمران: 33-34].
«به يقين خداوند آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندانِ عمران را بر مردم جهان برترى داده است(33) فرزندانى كه بعضى از آنان از [نسل] بعضى ديگرند و خداوند شنواى داناست».
در حـالی کـه این برگزیدگی، چنان که صدر و سیاقِ آیه میرساند، نظر به انتخابِ پیامبران از این خاندانها دارد و هرگز امتیازی بر افراد دیگرِ آنها نیست، چنان که آیه پیشین، آن را نفی کرد، در غیرِ این صورت، لازم است که یهـودیانِ بنیاسراییل و فرزندانِ عمران، که عیسی مسیح از آن خاندان است، همردیفِ ساداتِ بنیهاشم بوده و یا، دستِ کم، بعد از پذیرشِ اسلام، با آنان شریک و همشأن باشند، اما چنین نیست. به علاوه، آیات شریفة قرآن، این تصورِ اشتباه را از بین میبرد.
3- برابریِ افراد در سنّت و سیرة پیامبر
احادیث بسیاری به حدّ تواتر از پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم در این باره رسیده است، مخصوصاً جملاتی از خطبههای آن حضرت، مانند:
«كُلُّكُمْ لِآدَمَ وَآدَمُ مِنْ تُرَاب» «همة شماها از [نسلِ] آدم هستید و آدم از خاک است».
«النَّاسُ سَوَاءٌ كَأَسْنَانِ المُشْطِ» «مردم ماننـد دندانههای شانـه باهم برابرند».
«لا فضلَ لعربيٍّ علی عجميٍّ ولا لِأَحْمَر علی أسود إلاّ بالتقوی» «هیچ عربی بر غیرِ عرب، و هیچ سفیدی بر سیاه، برتری ندارد، جز به تقوا».
اصولاً یکی از مزایای درخشانِ اسلام بر سایر ادیان و سنتهای اقوام و دیگر ملتهایِ جهان، آن است که امتیازی در آن برای نژاد و رنگ و امثال آن نیست، و همین ویژگیِ برجسته، از همان روزهای نخست، موجب پیشرفت حیرتانگیزِ اسلام شد.
احادیثِ دیگری نیز از حضرت رسول و اهلبیتِ پاکش علیهم السلام به حدّ تواتر در این باب رسیده است، از آن جمله:
1) شیخ صدوق میگوید:
«وصايا النبي صل الله علیه و آله و سلم لعليٍّ علیه السلام : «يَا عَلِيُّ! إِنَّ اللهَ تَبَارَكَ وَتَعَالَى قَدْ أَذْهَبَ بِالْإِسْلَامِ نَخْوَةَ الْجَاهِلِيَّةِ وَتَفَاخُرَهَا بِآبَائِهَا، أَلَا إِنَّ النَّاسَ مِنْ آدَمَ وَآدَمَ مِنْ تُرَابٍ، وَأَكْرَمُكُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقَاكُمْ» «ای علی، همانا خداوند تبارک و تعالی، غرورِ جاهلیت و افتخارکردن به پدرانشان را به وسیله اسلام از بین برد. آگاه باش که همة مردم از نسل آدم میباشند و آدم، خود از خاک آفریده شده است، و گرامیترینِ شما نزد خداوند، باتقواترینِ شماست»([2]).
این حدیث شریف به صورتِ دیگری نیز نقل شده است:
«عن أبی هریرة قال: قال رسول الله صل الله علیه و آله و سلم : النَّاسُ وَلَدُ آدَمَ وآدَمُ مِنْ تُرَابٍ» «از ابوهریره نقل شده که پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمود: مردم از نسلِ آدم هستند و آدم از خاک»([3]).
2) مشابه روایتِ بالا، روایتی دیگر آمده است:
«...عن جعفربن محمد علیه السلام عن أبیه عن جده علي بنالحسین عن أبیـه عن علي بن أبیطالب علیه السلام قال: قال رسول الله صل الله علیه و آله و سلم : إن الله تبارك وتعالى رفع عنكم عُبِّـيَّـة الجاهلية وفخرها بالآباء فالناس بنو آدم وآدم خُلِقَ من تراب، وأکرمُهم عند الله أتقاهُم» «از جعفربن محمد از پدرش از پدربزرگش، علیبنحسین، از پدرش از علی بن ابیطالب نقل است که فرمود: رسول خدا گفت: خداوند تبارک و تعالی غرورِ جاهلیت و فخرفروشی به پدران را از میان شما برداشت. پس مردم فرزندان آدم هستند و آدم از خاک، و گرامیترینِ ایشان نزد خدا پرهیزگارترینِ آنهاست»([4]).
3) محمد بن عبدالعزیز کَشّی و شیخ طوسی روایتِ دیگری نقل میکنند:
«... عن حنان بن سدير الصيرفي، عن أبيه، عن أبي جعفر محمد بن علي الباقر (عليهما السلام)، قال: جلس جماعة من أصحاب رسول الله صل الله علیه و آله و سلم ينتسبون ويفتخرون، وفيهم سلمان، فقال له عُمَر: ما نسبتك أنت يا سلمان وما أصلك؟ فقال: أنا سلمان بن عبد الله، كنت ضالاً فهداني الله بمحمد صل الله علیه و آله و سلم ، وكنت عائلاً فأغناني الله بمحمد صل الله علیه و آله و سلم ، وكنت مملوكاً فأعتقني الله بمحمد صل الله علیه و آله و سلم ، فهذا حسبي وَنَسَبي يا عُمَر. ثم خرج رسول الله صل الله علیه و آله و سلم فذكر له سلمان ما قال عمر، وما أجابه، فقال رسول الله صل الله علیه و آله و سلم : يا معشر قريش! إن حسب الـمرء دينه، ومروءته خلقه، وأصله عقله، قال الله (تعالى): ﴿يَا يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ إِنَّا خَلَقۡنَٰكُم مِّن ذَكَرٖ وَأُنثَىٰ وَجَعَلۡنَٰكُمۡ شُعُوبٗا وَقَبَآئِلَ لِتَعَارَفُوٓاْۚ إِنَّ أَكۡرَمَكُمۡ عِندَ ٱللَّهِ أَتۡقَىٰكُمۡ...﴾. ثم أقبل على سلمان فقال له: يا سلمان، إنه ليس لأحد من هؤلاء عليك فضل إلا بتقوى الله، فمن كنت أتقى منه فأنت أفضل منه» «حنان بن سدیر از پدرش از امام محمد باقر علیه السلام روایت میکند که آن حضرت فرمود: عدهای از اصحاب رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم نشسته و نسبهای خود را میشمردند، و به آن افتخار مینمودند. درمیانِ آنها سلمان فارسی هم بود. عُمَر رو به او کرد و گفت: ای سلمان، نَسَب و نژاد تو چیست؟ سلمان گفت: من سلمان فرزند بندة خدایم، من گمراه بودم، خدا مرا به وسیلة محمد صل الله علیه و آله و سلم هدایت فرمود، درویش و بینوا بودم، پس خدا مرا به وسیله محمد صل الله علیه و آله و سلم بینیاز نمود، بَرده بودم و خدا مرا به وسیله محمد صل الله علیه و آله و سلم آزاد ساخت. اینها حَسَب و نَسَب من است. در این هنگام، رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم از منزل بیرون آمد و سلمان آنچه را عُمر به او گفته بود و آنچه او پاسخ داده بود، به حضرت عرض کرد. رسول خدا فرمود: ای گروه قریش، همانا نژادِ مرد، دین اوست، و مردانگیِ او، اخلاقِ اوست، و اصل و ریشة او، عقل اوست. خدای تعالی فرموده است: «اى مردم، ما شما را از مرد و زنى آفريديم و شما را ملت ملت و قبيله قبيله گردانيديم تا با يكديگر شناسايىِ متقابل حاصل كنيد، در حقيقت، ارجمندترينِ شما نزد خدا پرهيزگارترينِ شماست». آنگاه رسول خدا رو به سلمان کرد و فرمود: ای سلمان، هیچیک از این مردم بر تو برتری ندارد، مگر به تقوای از خدا، پس اگر از کسی باتقواتر بودی، تو از او برتری»([5]).
4) در کتاب «صفات الشیعة» صدوق آمده است:
«عنالحذّاء قال: سمعتُ أباعبد الله یقول: لـما فتح رسول الله صل الله علیه و آله و سلم مكة قام عَلَى الصَّفَا فَقَالَ: يَا بَنِي هَاشِمٍ! يَا بَنِي عَبْدِ المُطَّلِبِ! إِنِّي رَسُولُ اللهِ إِلَيْكُمْ وَإِنِّي شَفِيقٌ عَلَيْكُمْ. لَا تَقُولُوا إِنَّ مُحَمَّداً مِنَّا، فوَ اللهِ مَا أَوْلِيَائِي مِنْكُمْ وَلَا مِنْ غَيْرِكُمْ إِلَّا المُتَّقُون» «حذاء گفت: از حضرت صادق علیه السلام شنیدم که فرمود: هنگامی که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم مکه را فتح نمود، بر کوه صفا ایستاد و فرمود: ای فرزندان هاشم، ای فرزندان عبدالمطلب، من رسول خدا به سوی شما هستم و بر شما بسی دلسوز و مهربانم، مگویید که محمد از ماست [یعنی بدان مغرور و مفتخر نشوید] به خدا سوگند که دوستانِ من از شما و از غیرِ شما، کسانی نیستند جز پرهیزگاران».
و در آخر رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمود:
«أَلَا وَإِنِّي قَدْ أَعْذَرْتُ فِيمَا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَفِيمَا بَيْنَ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ وَبَيْنَكُم وَإِنَّ لِي عَمَلِي وَلَكُمْ عَمَلَكُمْ» «آگاه باشید من آنچه را وظیفهام بود بین من و شما و بین خدای عزوجل و شما [یعنی تبلیغ رسالت الهی] انجام دادم، همانا کردارِ من برای من، و کردارِ شما از آنِ شماست»([6]).
5) در مناقب ابن شهر آشوب چنین میخوانیم:
«دَخَلَ زَيْدُ بْنُ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ علیه السلام عَلَى المَأْمُونِ فَأَكْرَمَهُ وَعِنْدَهُ الرِّضَا علیه السلام فَسَلَّمَ زَيْدٌ عَلَيْهِ فَلَمْ يُجِبْهُ فَقَالَ: أَنَا ابْنُ أَبِيكَ وَلَا تَرُدُّ عَلَيَّ سَلَامِي؟! فَقَالَ علیه السلام : أَنْتَ أَخِي مَا أَطَعْتَ اللهَ فَإِذَا عَصَيْتَ اللهَ لَا إِخَاءَ بَيْنِي وَبَيْنَك» «زید فرزند موسی بن جعفر علیه السلام بر مأمون وارد شد. مأمون او را گرامی داشت در حالی که حضرت رضا علیه السلام هم در نزد مأمون بود، پس زید به حضرت سلام داد، لیکن حضرت جواب او را نداد. زید گفت: من فرزندِ پدرِ تو هستم و تو جواب سلامِ مرا نمیدهی؟ حضرت فرمود: تو برادرِ منی، مادامی که خدا را اطاعت میکنی، پس اگر خدا را نافرمانی کردی، دیگر در میانِ من و تو برادری نیست»([7]).
6) شیخ صـدوق گزارشی دیگر نیز آورده است:
«عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُوسَى الْوَشَّاءِ الْبَغْدَادِيِّ قَالَ: كُنْتُ بِخُرَاسَانَ مَعَ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا علیه السلام فِي مَجْلِسِهِ... ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَيَّ وَقَالَ: يَا حَسَنُ! كَيْفَ تَقْرَءُونَ هَذِهِ الآيَةَ: ﴿قَالَ يَٰنُوحُ إِنَّهُۥ لَيۡسَ مِنۡ أَهۡلِكَۖ إِنَّهُۥ عَمَلٌ غَيۡرُ صَٰلِحٖ...﴾. فَقُلْتُ: مِنَ النَّاسِ مَنْ يَقْرَأُ: ﴿إِنَّهُ عَمِلَ غَيْرَ صَالِحٍ﴾ وَمِنْهُمْ مَنْ يَقْرَأُ: ﴿إِنَّهُۥ عَمَلٌ غَيۡرُ صَٰلِحٖ﴾ نَفَاهُ عَنْ أَبِيهِ، فَقَالَ علیه السلام : كَلاَّ لَقَدْ كَانَ ابْنَهُ وَلَكِنْ لَمَّا عَصَى اللهَ جل جلاله نَفَاهُ اللهُ عَنْ أَبِيهِ، كَذَا مَن كَانَ مِنَّا لَمْ يُطِعِ اللهَ فَلَيْسَ مِنَّا، وَأَنْتَ إِذَا أَطَعْتَ اللهَ فَأَنْتَ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْت» «حسن بن موسی وشّاء بغـدادی گفت: در خراسـان همراه علی بن مـوسی الرضا علیه السلام در مجلس وی بودم، سپس به من روی کرد و گفت: ای حسن، این آیه را چگونه میخوانید: «فرمود: اى نوح، او در حقيقت از كسان تو نيست او [داراى] كردارى ناشايسته است...» گفتم: برخی از مردم [غَیرُ (به ضمّ ر)] میخوانند: «این فرزند تو، فرزند ناصالح است» و برخی از ایشان [غَیرِ (به کسر ر)] میخوانند: «یعنی او فرزند آدم بدی است، فرزند تو نیست» و نسبتِ او را با پدرش نفی میکنند([8]). حضرتش فرمود: چنین نیست، او قطعاً پسرش بود، امّا وقتی از فرمان خدای عزّوجلّ سرپیچید، نسبت او را با پدرش نفی کرد. بدین ترتیب، هر کس از ما خدا را اطاعت نکند، از ما نیست، و تو هرگاه خدا را اطاعت کنی، از جملة خاندان ما هستی»([9]).
7) وی همچنین در حدیثی دیگر چنین میگوید:
«عَنِ الْهَرَوِيِّ قَالَ: سَمِعْتُ الرِّضَا علیه السلام يُحَدِّثُ عَنْ أَبِيهِ أَنَّ إِسْمَاعِيلَ قَالَ لِلصَّادِقِ علیه السلام : يَا أَبَتَاهْ! مَا تَقُولُ فِي المُذْنِبِ مِنَّا وَمِنْ غَيْرِنَا. فَقَالَ علیه السلام : ﴿لَّيۡسَ بِأَمَانِيِّكُمۡ وَلَآ أَمَانِيِّ أَهۡلِ ٱلۡكِتَٰبِۗ مَن يَعۡمَلۡ سُوٓءٗا يُجۡزَ بِهِۦ...﴾» «هروی گفت: ازحضرت رضا علیه السلام شنیدم که از پدرش روایت میکند که اسمعیل به [پدرش] حضرت صادق علیه السلام عرض کرد: پدرجان، چه میگویی درباره گناهکار از ما و از غیرِ ما؟ حضرت این آیة شریفه را تلاوت فرمود: [پاداش و كيفر] به دلخواهِ شما و به دلخواهِ اهل كتاب نيست هر كس بدى كند در برابر آن كيفر مىبيند...»([10]).
یعنی چون اهلِکتاب از یهود و نصاری که خود را پسران خدا و دوستانِ او میدانستند و معتقد بودند که در قیامت اهل نجاتند، همچنین مسلمانانی که خود را بدون عمل و به دلیل برخی وابستگیها اهل نجات میدانند، اشتباه میکنند، زیرا هرکس کاری کند، بدان پاداش مییابد.
8) همو در روایتی دیگر میگوید:
«عَنْ عَبَّادٍ الْكَلْبِيِّ عَنْ جَعْفَرِبْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ...عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أُمِّهِ فَاطِمَةَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ صَلَوَاتُ اللهِ عَلَيْهِمْ قَالَتْ: خَرَجَ عَلَيْنَا رَسُولُ اللهِ صل الله علیه و آله و سلم عَشِيَّةَ عَرَفَةَ فَقَالَ:... وَإِنِّي رَسُولُ اللهِ إِلَيْكُمْ غَيْرَمُحَابٍ لِقَرَابَتِي» «حضرت صادق علیه السلام از پدران بزرگوارش از حسین بن علی و او از مادرش فاطمه علیهم السلام دختر پیامبرخدا صل الله علیه و آله و سلم روایت کرد که فرمود: پیامبر خدا در شامگاه عَرَفه بر ما وارد شد و فرمود: همانا من رسول خدایم بهسوی شما بدون اینکه طرفدار خاصّ خویشانم باشم»([11]).
9) بحرانی مینویسد:
«روی الشیخ فیالتهذیب بسنده عَنْ حَفْصِ بْنِ غِيَاثٍ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللهِ علیه السلام يَقُولُ: وَسُئِلَ عَنْ قَسْمِ بَيْتِ المَالِ فَقَالَ: أَهْلُ الْإِسْلَامِ هُمْ أَبْنَاءُ الْإِسْلَامِ أُسَوِّي بَيْنَهُمْ فِي الْعَطَاءِ وَفَضَائِلُهُمْ بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ اللهِ أُجْمِلُهُمْ كَبَنِي رَجُلٍ وَاحِدٍ لاَ نُفَضِّلُ أَحَداً مِنْهُمْ لِفَضْلِهِ وَصَلاَحِهِ فِي الْمِيرَاثِ عَلَى آخَرَ ضَعِيفٍ مَنْقُوصٍ. وَقَالَ: هَذَا هُوَ فِعْلُ رَسُولِ اللهِ صل الله علیه و آله و سلم فِي بَدْوِ أَمْرِهِ» «حفص بن غیاث میگوید: شنیدم که از حضرت صادق علیه السلام در موردِ قسمت کردنُ بیت المال سئوال شد و ایشان فرمود: تمامِ اهل اسلام، فرزندان اسلامند و من در تقسیم عطا بین آنها، به طور مساوی عمل میکنم، و فضایل آنها بین خودشان و خداست. من آنان را چون فرزندانِ یک نفر میدانم، که هیچ کدام را به جهتِ فضل و صَلاحش در میراث، بر فردِ دیگر، که ضعیف و معلول است و فضیلتی ندارد برتری نمیدهم، و فرمود: کردارِ رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم نیز در ابتدای امر، چنین بود»([12]).
10) در «عیون اخبار الرضا» از محمد بن موسی بن نصر روایت شده است که مردی به حضرت رضا علیه السلام عرض کرد:
«وَاللهِ مَا عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ أَشْرَفُ مِنْكَ أَباً! فَقَالَ: التَّقْوَى شَرَّفَتْهُمْ وَطَاعَةُ اللهِ أَحْظَتْهُمْ. فَقَالَ لَهُ آخَرُ: أَنْتَ وَاللهِ خَيْرُ النَّاسِ! فَقَالَ لَهُ: لَا تَحْلِفْ يَا هَذَا! خَيْرٌ مِنِّي مَنْ كَانَ أَتْقَى لِـلَّهِ جل جلاله وَأَطْوَعَ لَهُ. وَاللهِ مَا نَسَخَتْ هَذِهِ الْآيَةَ آيَةٌ: ﴿...وَجَعَلۡنَٰكُمۡ شُعُوبٗا وَقَبَآئِلَ لِتَعَارَفُوٓاْۚ إِنَّ أَكۡرَمَكُمۡ عِندَ ٱللَّهِ أَتۡقَىٰكُمۡ﴾» «به خدا سوگند، در روی زمین کسی به خاطرِ [ارزش و شأنِ] پدران، از تو شریفتر نیست. حضرت فرمود: تقوا آنان را شرافت بخشید و فرمانبرداری از خدا سرمایة ایشان بود. شخص دیگری گفت: به خدا سوگند، تو بهترینِ مردمی. حضرت فرمود: ای شخص، سوگند مخور. بهتر از من آن کسی است که نسبت به خدا باتقواتر و فرمانبردارتر است. به خدا سوگند این آیة را هیچ آیهای نسخ نکرده است: (و شما را ملت ملت و قبيله قبيله گردانيديم تا با يكديگر شناسايى متقابل حاصل كنيد در حقيقت ارجمندترين شما نزد خدا پرهيزگارترين شماست)».
صدها حدیث و روایت در اختیار داریم که بر این دلالت میکنند که هیچگونه امتیازی از حیث نژاد و نَسَب، بینِ فرزندانِ اسلام نیست، و در دین مبین، این موهومات هیچ ارزشی ندارد، و ملاکِ فضیلت، تنها تقوا و خداپرستی است، و چون چنین احادیثی مورد تأیید و تصدیقِ قرآن کریم است، خواه ناخواه، صحّت و اعتبارِ آنها تأیید میشود. متأسفانه، برای گریز از طولانی شدنِ بحث، نمیتوان مثالهای بیشتری آورد و همانندِ موارد و استدلاهای پیشین، به ارائه ده نمونه بسنده کردهایم، چرا که: ﴿تِلۡكَ عَشَرَةٞ كَامِلَةٞ﴾([13]).
در سالهایِ اخیر، متأسفانه اینگونه امتیازات و افتخارات، به نام نژادپرستی بینِ ملتها، ازجمله اعراب، به شدت جان گرفته است. این ملّیگراییها، اساساً به کلی با دین اسلام مبایِن و مخالف است، و تمامِ مذاهب و ادیان راستین، آن را مردود و منفور میشمارند([14]).
تاریخ و سیره رسولالله صل الله علیه و آله و سلم حاکی است که در صدرِ اسلام، بنیهاشم از لحاظ حقوقِ مالی، هیچگونه مزیتی بر دیگران نداشتند و اگر گاهی دیده میشود که رسول خدا به فردی، که تصادفاً با وی قرابتی داشت، از خمس غنائم چیزی میداد، آن بخشش، هرگز به خاطرِ خویشاوندی با آن حضرت نبوده است، چنان که در صفحات قبل آوردیم، رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم خمس خود را بین خویشاوندان و زنان خود و بین مردان و زنان مسلمین تقسیم میکرد. مثلاً به فاطمه ( رضی الله عنها ) دویست وَسق خرما داد و به علی بن ابی طالب علیه السلام صد وَسق، آنگاه به اسامة بن زید نیز دویست وَسق داد، در حالی که زید نه تنها از بنیهاشم، بلکه اصلاً از قریش نبود. همچنین، به عیسیبننُقَیم دویست وسق و به ابوبکرصدیق نیز دویست وسق، و به بسیاری از زنان و مردانِ دیگر نیز به همان اندازه تخصیص داد، چنان که در موردِ خمسِ غنیمتهای «هوازن» و «حُنَین» نیز به قریش و اهلِ مکه عطا فرمود، که از آن جمله، به ابوسفیان، یزید بن ابيسفیان، معاویة بن ابیسفیان، صد شتر عطا فرمود، و به عباسبنمرداس و سایر تازهمسلمانان پنجاه شتر بخشید. به علاوه، بعد از رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم نیز بنیهاشم به دلیلِ انتساب به هاشم و خویشاوندی با پیامبر سهم خاصّی دریافت نمیکردند.
گفتیم که در زمانِ خلیفه دوم، دیوانِ محاسبات تأسیس شد و او بعضی از همسران و خویشاوندانِ پیامبر و اصحاب و امثال آنان را بر بعضی دیگر، امتیاز و برتری داد، که این کار، برخلافِ روح و قانون روشن اسلام بود. چنان که گفتهاند خودِ او بعداً از چنین تصمیم و اقدامی پشیمان شد و درصددِ تغییرِ این رویه برآمد و تصمیم گرفت که آن را از میان بردارد، اما اجل مهلت نداد.
در حکومتِ علی علیه السلام هیچیک از بنیهاشم کمترین امتیازی بر دیگری نداشت، زیرا وی خود دیده بود که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم به احدی از خویشانِ خود چنین امتیازی نداد، زیرا آن بزرگوار، بهتر از هر کس، به حقایق اسلام اطلاع و ایمان داشت، و اگر چنین امتیاز و حقّی در نظر گرفته شده بود، حتما آن را اجرا میفرمود.
به تصریح علمای رجال، عبدالرزاق بن همام صنعانی(211-126هـ) شیعی مذهب بوده و کتاب وی -المصنّف- قدیمیترین کتابی است که در موضوعِ فقه و حدیث به دست ما رسیده است. وی از قیسبن مسلم از حسن بن محمد حنفیّه آورده است که:
«حسن گفته است که پس از وفاتِ رسول خدا، در سهم خمسِ آن حضرت و ذیالقربی اختلاف افتاد. برخی گفتند سهم ذیالقربی برایِ خویشاوندان رسولالله صل الله علیه و آله و سلم است، و برخی گفتند سهم ذیالقربی متعلق به خویشاوندان خلیفه است. سرانجام، رأی اصحاب بر این اجتماع یافت که این دو سهم را برای تهیة ساز و برگ جهاد در راه خدا بگذارند، و درخلافتِ ابوبکر و عمر نیز چنین بود»([15]).
در حـدیثِ ابناسحق از ابیجعفر [الباقر] است که:
«به آن حضرت گفته اند: چرا علی در این مورد به رأی خود عمل نکرد؟ حضرت فرمود: به خدا سوگند کراهت داشت از اینکه علیه وی ادعا شود که [روشِ] او برخلاف روش ابوبکر و عمر است».
طحاوی نیز این حدیث را در کتاب خود آورده است([16]).
اما ما هرگز این ادعا را نمیپذیریم، زیرا امیرالمؤمنین علی علیه السلام کسی نبود که دین خدا و حکمِ قرآن و تبعیتِ رسولالله صل الله علیه و آله و سلم را رها کند و تابـعِ رأیِ ابوبکـر و عمـر گردد. در احادیث صحیـح و منابع تاریخیِ معتبر آمـده است که هنگامی که طلحـه و زبیر به آن حضرت اعتراض کردند که چرا به سنّتِ ابوبکر و عمر عمل نمیکند، به ایشان فرمود:
«فَسُنَّةُ رَسُولِ اللهِ أَوْلَى بِالاتِّبَاعِ عِنْدَكُمَا أَمْ سُنَّةُ عُمَرَ؟ قَالاَ: سُنَّةُ رَسُولِ اللهِ» «آیا به نظر شما، سنت رسول خدا برای پیروی شایستهتر است، یا سنّتِ عُمَر؟ [پس آن دو] گفتند: سنت رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم ».
علی بود که در جلسة شورای شش نفره، همین که از او خواستند که به روش شیخین [ابوبکر و عمر] عمل کند، قبول نکرد و فرمود: «به کتاب خدا و سنت رسولالله صل الله علیه و آله و سلم و اجتهادِ خود عمل میکنم».
علی آن شخصیتِ بیمانند و آوایِ رسای عدالتِ انسانی است که میفرماید:
«وَاللهِ لَوْ أُعْطِيتُ الأَقَالِيمَ السَّـبْعَةَ بِمَا تَحْتَ أَفْلَاكِهَا عَلَى أَنْ أَعْصِيَ اللهَ فِي نَمْلَةٍ أَسْلُبُهَا جِلْبَ شَعِيرَةٍ مَا فَعَلْتُهُ» «به خدا سوگند اگر سرزمینهای هفتگانه را با آنچه در زیر آسمانهای آن است به من بدهند، که خدا را دربارة موری نافرمانی کنم و پوست جوی را از دهانش بگیرم، چنین کاری نخواهم کرد»([17]).
علی آن امام بینظیری است که وقتی گروهی از اصحابِ آن حضرت به وی پیشنهاد کردند که: «از این اموال، مقداری به مردم بده و اشرافِ عرب را بر دیگران، و قریش را بر موالی و عجم برتری بخش، و دلِ کسانی را که از مخالفتشان میترسی به خود مایل کن»، فرمود:
«أَتَأْمُرُونِّي أَنْ أَطْلُبَ النَّصْرَ بالجَوْرِ؟ لاَ وَاللهِ مَا أَفْعَلُ مَا طَلَعَتْ شَمْسٌ وَما لاحَ فِي السَّمَاءِ نَجْمٌ. وَاللهِ لَوْ كَانَ مَالُهُمْ لِي لَوَاسَيْتُ بَيْنَهُمْ وَكَيْفَ وَإِنَّمَا هِيَ أَمْوَالُهُمْ» «آیا به من دستور میدهید که پیروزی را با ستم طلب کنم؟ نه، به خدا سوگند چنین کاری نخواهم کرد، مادامی که آفتاب طلوع میکند و مادامی که ستارهای در آسمان میدرخشد. به خدا سوگند اگر این مال، مالِ خودِ من بود، با ایشان به طور مساوی میکردم، پس چگونه خواهد بود در حالی که آن، مالِ خودشان است؟»([18]).
آیا چنین کسی حاضر است که به تبعیت از دیگران، حقوقِ اشخاص را نادیده بگیرد؟ از این سخنان، به خداوند بزرگ پناه میبریم.
گفتیم که پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم در زمان حیات خود، هیچگونه مزایای مالی برای بنیهاشم و خویشان خود در نظر نگرفت و تا حدِ امکان، از امتیازی که دیگران داشتند و اموری که برای عمومِ مردم مباح بود، دوری کرده و خویشان و نزدیکانِ خود را محروم میداشت. از آن جمله، چنین گزارش کردهاند:
1- در سنن بیهقی آمده است:
«ربیعه و عباس (پسر عمو و عموی پیامبر) میخواستند خدمت پیامبر بیایند و تقاضا کنند که پسران ایشان را جزو مأمورین صدقات قرار دهد، تا از آن حقوقی که از این بابت [عاملیتِ زكات] به دیگران داده میشود، اینان نیز بهرهمند گردند. در این هنگام، علی علیه السلام نیز وارد شد و دانست که ربیعه و عباس چنین قصدی دارند. پس به ایشان فرمود: «چنین نکنید، به خدا سوگند که رسول خدا چنین کاری نخواهد کرد» (که فرزندان شما را به این مأموریت اختصاص دهد). لیکن ربیعه قبول نکرد و سخنانی بین او و علی ردّ و بدل شد. همین که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم برخاست که نمازگزارد، فرزندانِ این دو نفر (ربیعه و عباس) سبقت گرفتند به حجره آن حضرت... سخن آغاز کردند و مقصودِ خود را به عرضِ آن حضرت رساندند که: ما به سنّ ازدواج رسیدهایم و آمدهایم تا ما را مأمور اخذ صدقات فرمایی، تا آنچه از این بابت به دیگران میدهی به ما نیز بدهی و بدین وسیله، خود را از نظرِ مالی تأمین کنیم. حضرت مدتی طولانی سکوت کرد، آنگاه فرمود: همانا این صدقه برای آلِ محمد صل الله علیه و آله و سلم سزاوار نیست، زیرا آن، چرکهایِ دست مردم است»([19]).
2- در همان کتاب از ابنعباس روایت است که گفت:
«وَاللهِ مَا اخْتَصَّنَا رَسُولُ اللهِ صل الله علیه و آله و سلم بِشَيْءٍ دُونَ النَّاسِ إِلاَّ ثَلاَثٍ: أَمَرَنَا أَنْ نُسْبِغَ الوُضُوءَ وَأَمَرَنَا أَنْ لاَ نَأْكُلَ الصَّدَقَةَ وَلاَ نُنْزِيَ الحُمُرَ عَلَى الخَيْلِ» «به خدا سوگند که رسول خدا، ما بنیهاشم را به چیزی اختصاص نداد که با مردم دیگر فرق داشته باشیم مگر به سه چیز: به ما امر فرمود که وضو را به طور کامل بگیریم و خران [برای تولید مثل] بر اسبان سوار نکنیم»([20]).
تذکر این نکته برای مطالب بعدی لازم است کـه خوردن صدقه، که در حدیثهای نقل شده از اهل بیت، ناپسند و نکوهیده است، در ردیفِ دیگر اعمالِ مکروه است، زیرا جلوتر رفتنِ خر از اسب و عدم اِسباغ [رساندنِ آبِ وضو به همه مواضعِ آن]، از جمله کارهایِ مکروه است و حرام نیست، چنان که خواهد آمد، ان شاءالله.
3- پیامبر خدا درسالهای پایانیِ عمرِ پربرکتِ خود، به اموال بسیار زیادی دسترسی و داشت، مانندِ غنیمتهای خیبر و غزوه حنین، به علاوه، بیش از یک دختـر نیز نداشت، با این حال، در بذلِ مال به آن حبیبه، آن قدر راهِ احتیاط و احتراز میپیمود و از دادن اندک چیـزی زائد مضایقه میفرمـود، که وقتی وی از آن جنـاب، برای کمـک و در کارهای خانه تقاضای مستخدم کرد، با آن مخالفت نمود و در عـوض، ذکرهای معروف به «تسبیحات فاطمة زهرا» را به او آموخت، چنان که حدیثِ آن در کتابهای معتبر شیعه به صورت زیر آمده است، که میفرماید:
«وَرُوِيَ أَنَّ أَمِيرَ المُؤْمِنِينَ علیه السلام قَالَ لِرَجُلٍ مِنْ بَنِي سَعْدٍ: أَلا أُحَدِّثُكَ عَنِّي وعَنْ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ أَنَّهَا كَانَتْ عِنْدِي فَاسْتَقَتْ بالقِرْبَةِ حَتَّى أَثَّرَ فِي صَدْرِهَا وطَحَنَتْ بِالرَّحَى حَتَّى مَجِلَتْ يَدَاهَا وكَسَحَتِ البَيْتَ حَتَّى اغْبَرَّتْ ثِيَابُهَا وأَوْقَدَتْ تَحْتَ القِدْرِ حَتَّى دَكِنَتْ ثِيَابُهَا فَأَصَابَهَا مِنْ ذَلِكَ ضُرٌّ شَدِيدٌ فَقُلْتُ لَهَا: لَوْ أَتَيْتِ أَبَاكِ فَسَأَلْتِهِ خَادِماً يَكْفِيكِ حَرَّ مَا أَنْتِ فِيهِ مِنْ هَذَا العَمَلِ، فَأَتَتِ النَّبِيَّ فَوَجَدَتْ عِنْدَهُ حُدَّاثاً فَاسْتَحْيَتْ فَانْصَرَفَتْ، فَعَلِمَ أَنَّهَا قَدْ جَاءَتْ لِحَاجَةٍ فَغَدَا عَلَيْنَا ونَحْنُ فِي لِحَافِنَا فَقَالَ: السَّلامُ عَلَيْكُمْ فَسَكَتْنَا واسْتَحْيَيْنَا لِمَكَانِنَا ثُمَّ قَالَ: السَّلامُ عَلَيْكُمْ فَسَكَتْنَا ثُمَّ قَالَ: السَّلامُ عَلَيْكُمْ فَخَشِينَا إِنْ لَمْ نَرُدَّ عَلَيْهِ أَنْ يَنْصَرِفَ وقَدْ كَانَ يَفْعَلُ ذَلِكَ فَيُسَلِّمُ ثَلاثاً فَإِنْ أُذِنَ لَهُ وإِلاَّ انْصَرَفَ فَقُلْنَا وعَلَيْكَ السَّلامُ يَا رَسُولَ اللهِ ادْخُلْ فَدَخَلَ وجَلَسَ عِنْدَ رُءُوسِنَا ثُمَّ قَالَ: يَا فَاطِمَةُ! مَا كَانَتْ حَاجَتُكِ أَمْسِ عِنْدَ مُحَمَّدٍ، فَخَشِيتُ إِنْ لَمْ نُجِبْهُ أَنْ يَقُومَ فَأَخْرَجْتُ رَأْسِي فَقُلْتُ أَنَا وَاللهِ أُخْبِرُكَ يَا رَسُولَ اللهِ! إِنَّهَا اسْتَقَتْ بِالقِرْبَةِ حَتَّى أَثَّرَ فِي صَدْرِهَا وطَحَنت بِالرَّحَى حَتَّى مَجِلَتْ يَدَاهَا وكَسَحَتِ البَيْتَ حَتَّى اغْبَرَّتْ ثِيَابُهَا وأَوْقَدَتْ تَحْتَ القِدْرِ حَتَّى دَكِنَتْ ثِيَابُهَا فَأَصَابَهَا مِنْ ذَلِكَ ضَرَرٌ شَدِيدٌ. فَقُلْتُ لَهَا: لَوْ أَتَيْتِ أَبَاكِ فَسَأَلْتِهِ خَادِماً يَكْفِيكِ حَرَّ مَا أَنْتِ فِيهِ مِنْ هَذَا العَمَلِ، قَالَ: أَفَلاَ أُعَلِّمُكُمَا مَا هُوَ خَيْرٌ لَكُمَا مِنَ الخَادِمِ إِذَا أَخَذْتُمَا مَنَامَكُمَا فَكَبِّرَا أَرْبَعاً وثَلَاثِينَ تَكْبِيرَةً وسَبِّحَا ثَلَاثاً وثَلَاثِينَ تَسْبِيحَةً واحْمَدَا ثَلَاثاً وثَلَاثِينَ تَحْمِيدَةً فَأَخْرَجَتْ فَاطِمَةُ(ع) رَأْسَهَا وقَالَتْ: رَضِيتُ عَنِ اللهِ وعَنْ رَسُولِهِ رَضِيتُ عَنِ اللهِ وعَنْ رَسُولِهِ».
«روایت شده است که امیرالمؤمنین علی علیه السلام به مردی از بنیسعد فرمود: آیا برای تو از وضع خودم و فاطمه زهرا سخن نگویم؟ همانا فاطمه در خانة من آن قدر با مشک آب کشیده که در سینه او اثر گذاشته، و آن قدر با سنگ آسیا آرد کرده که دستهای او پینه بسته، و آن قدر خانه را رُفتوروب کرده که لباسهایش غبارآلود شده، و آن قدر در زیرِ دیگ، آتش افروخته که لباسهایش چرکین شده و از این جهت به او صدمه شدیدی رسیده است. پس من به او گفتم: اگر خدمت پدرت -رسول خدا- بروی و خدمتکاری از او بخواهی، تو را از شدتِ این عمل، کفایت خواهد کرد. لذا فاطمه خدمت پیامبر رفت و چون در نزد وی کسانی را در حال گفتوگو یافت، شرم نمود و برگشت، رسول خدا دانست که فاطمه برای حاجتی به آنجا آمده است. پس صبحگاه بر ما وارد شد، در حالی که ما در زیرِ لحاف خود بودیم، سلام داد اما ما سکوت کردیم و شرم داشتیم، آنگاه بارِ دیگر سلام داد، باز ما سکوت کردیم، و چون مرتبة سوم سلام داد ترسیدیم که اگر جواب نگوییم بازگردد، زیرا عادت آن حضرت چنین بود که سه بار سلام میگفت، اگر جواب نمیشنید برمیگشت. پس جوابِ سلام را دادیم و عرض کردیم: «داخل شوید»، پس وارد شد و بالای سرما نشست و گفت: «ای فاطمه، دیروز چه حاجتی با من داشتی؟» من مطلب را تماماً گفتم، که وضعِ فاطمه چنین و چنان است. حضرت فرمود: آیا به شما چیزی تعلیم نکنم که برای شما از خادم بهتراست؟ همین که در خوابگاهِ خود قرار گرفتید، سی و چهار مرتبه «الله اکبر» بگویید، و سی وسه مرتبه «سبحانالله»، و سی و سه مرتبه «الحمدلله». در این هنگام، فاطمه سرِ خود را از لحاف بیرون آورد و دو مرتبه عرض کرد: از خدا و رسولش راضی شدم»([21]).
این داستان، مسلماً بعد از جنگِ بدر و در زمانی رخ داده بود که فاطمة زهرا سالها خانهداری کرده بود، یعنی در زمان فتوحات رسول الله. همچنین دسترسی آنجناب به غنیمتها بسیار زیاد و آسان بوده است. با این وجود، از بخشیدنِ یک کنیز به دختر محبوبش خودداری فرمود، و حتی به این امتیاز ناچیز، تن درنداد.
4- محب الدین احمد طبری از علیبنموسی الرضا روایت کرده که آن حضرت از اسماء بنت عُمیس چنین آورده است:
«كُنْتُ عِنْدَ فَاطِمَةَ جَدَّتِكَ إِذْ دَخَلَ عليها النّبيُّ صل الله علیه و آله و سلم وَفِي عُنُقِهَا قِلَادَةٌ مِنْ ذَهَبٍ أَتَى بِهَا عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ علیه السلام اشْتَرَاهَا لَهُ مِنْ سَهْمٍ صَارَ إليه فَقَالَ النَّبِيُّ صل الله علیه و آله و سلم : يَا بُنَيَّةُ! لاَ تَغْتَرِّي أَنْ يَقُولَ النَّاسُ: فَاطمةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ وَعَلَيْكِ لِبَاسُ الجَبَابِرَةِ فَقَطَعَتْهَا لِسَاعَتِها وَبَاعَتْهَا لِيَوْمِهَا وَاشْتَرَتْ بالثَّمَنِ رَقَبَةً مُؤْمِنَةً فَأَعْتَقَتْهَا فبلغَ رَسُولَ اللهِ صل الله علیه و آله و سلم فَسُرّ» «اسماء بنت عمیس نزد فاطمه بود که ناگاه رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم وارد شد در حالیکه در گردنِ فاطمه حلقهای از طلا بود، که آن را علیبن ابی طالب از سهم غننیمتهایِ خود برای فاطمه آورده بود. رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمود: ای دخترکم، مغرور مشو از اینکه مردم بگویند فاطمه دختر محمد است، در حالی که بر تنِ تو لباس جباران است. پس فاطمه در همان لحظه حلقه را برید و همان روز فروخت و با هزینه آن، یک برده خرید و آزاد کرد. همینکه این خبر به رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم رسید، خوشحال شد»([22]).
5 - در همان کتاب، از ثوبان روایت کرده است که:
«رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم از غزوهای مراجعت فرمود و به خانه فاطمه آمد (و این عادت رسول خدا بود که از هر سفر که برمیگشت، اول به خانه فاطمه میآمد) در حالی که بر درِ خانه او پردهای آویخته بود و بر دستهای حسن و حسین، دستبندهایی از نقره بود. رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم همینکه چنین دید، فوراً برگشت. فاطمه چون این وضع را مشاهده نمود، تصور کرد که پیامبر خدا از آن جهت بر وی وارد نشد که آن تجمل را بر او و بر کودکانش دید، پس پرده را گشود و دستبندها را از دستانِ حسن و حسین بیرون آورد، در حالیکه آن دو طفل گریه میکردند، و به دست آن دو کودک داد و آنان خدمت رسول الله صل الله علیه و آله و سلم رفتند. پس رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم آنها را گرفت و فرمود: ای ثوبان، این اشیاء را به خانة بنی فلان ببر، یعنی آنها مستحقترند».
در داستانی نظیر این، آمده است:
«همینکه رسول خدا دید دخترش آن اشیاء تجملی را که در خانهاش بود، برای تصدّق و انفاق به فقرا خدمت او فرستاده است، آن قدر خوشحال شد، که سه مرتبه فرمود: پدرش به فدایش، [کارِ درست را] انجام داد».
اینها سیره و رفتارِ پیامبر بود با نزدیکان و خویشانِ خود، که ما به ذکرِ مختصری از آن، اکتفا کردیم. با این بیان، چگونه میتوان باور کرد که رسول خدا خمسی چنین برای فـرزندزادگـانِ هفتـاد نسلِ بعد تعیین فرمـوده باشد، در حالی که کتـاب و سنت آن را تکذیب میکنند.
اما سیره امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام در دادنِ امتیاز و تقسیمِ اموال، بینِ افرادی از هر خاندان، روشنتر از آن است که به شرح و بیان احتیاج داشته باشد، زیرا آن حضرت همواره میفرمود:
«إِنِّي نَظَرْتُ فِي كِتَابِ اللهِ فَلَمْ أَجِدْ لِوُلْدِ إِسْمَاعِيلَ (مثل قريش وبنيهاشم) عَلَى وُلْدِ إِسْحَاقَ (بني إسرائيل واليهود) فَضْلاً» «من هر چه در کتاب خدا نگاه کردم [در آیاتِ آن] نیافتم که فرزندانِ اسمعیل (مانندِ قریش و بنیهاشم) را بر فرزندانِ اسحاق (یعنی بنی اسراییل و یهود) فضل و برتری باشد»([23]).
پس مهمترین علتِ کنارهگیریِ مردم از آن حضرت، مسایلِ مالی بود، از آن جهت کـه آنجنـاب، هـرگز سادات را بر غیرِسادات، عـرب را بر عجم، سفیـد را بر سیاه، و ارباب را بر برده فضیلت نمیداد، و دیناری به احدی زیادتر از دیگران نمیداد. بدین دلیل بود که به صورت ظاهر، متحمل آن همه صدمات شد. سخن «ابن ابیالحدید» را درباره روشِ عدالتگستریِ وی میخوانیم:
«آكَدُ الأَسْبَابِ كَانَ فِي تَقَاعُدِ العَرَبِ عَنْ أَمِيرِ المُؤْمِنِينَ علیه السلام أَمْرُ المَالِ، فَإِنَّهُ لَمْ يَكُنْ يُفَضِّلُ شَرِيفاً عَلَى مَشْرُوفٍ، وَلاَعَرَبِيّاً عَلَى عَجَمِيٍّ» «مهمترین اسباب در مأیوس شدنِ [دلسرد شدنِ] عرب از امیرالمؤمنین علی علیه السلام امر مال بود، از آن جهت که آن جناب، در بخشیدنِ مال، هیچ شریفی را بر مشروف و هیچ عربی را بر عجم، فضیلت نمیداد»([24]).
اینک برای تیمّن و تبرّک، چنـد مـورد از سیره آن بزرگوار را در رعایت مسـاوات در مال با اصحاب و انصار میآوریم:
الف- هنگامیکه در بخششِ مساوی، طلحه و زبیر به او اعتراض کردند که چرا ایشان را بر دیگران امتیاز نداده است، با کمال صراحت فرمود:
«لاَ وَلكنَّكُما شَريكَايَ في الفَيء واللهِ لاَ أستأثِرُ عَلَيكُما وَلاَ علىَ عَبدٍ[حبشيٍّ] مجدعٍ بدرهم فَما دُونَه ولاَ أنا وَلا وَلَدَاي هذانِ الحَسنُ وَالحُسَينُ» «نه، ولی شما دو نفر در فَیء با من شریک هستید. به خدا سوگند، هیچ کس را نه بر شما دو نفر، و نه بر یک بردة حبشیِ گوش و دماغ بریده، به یک درهم یا کمتر از آن، برتری نمیدهم، و نه خودم و نه این دو فرزندم حسن و حسین»([25]).
ب- در خطبه 126 نهجالبلاغه چنین آمده است:
«وَمِن كَلامٍ لَهُ عليه السلام لمّا عُوتِبَ على التَّسويةِ فِي العَطاء: أَتَأْمُرُونِّي أَنْ أَطْلُبَ النَّصْـرَ بِالجَوْرِ فِيمَنْ وُلِّيتُ عَلَيْهِ؟ وَاللهِ لاَ أَطُورُ بِهِ مَا سَمَرَ سَمِيرٌ وَمَا أَمَّ نَجْمٌ فِي السَّمَاءِ نَجْماً. لَوْ كَانَ المَالُ لِي لَسَوَّيْتُ بَيْنَهُمْ فَكَيْفَ وَإِنَّمَا المَالُ مَالُ اللهِ» «و هنگامی که به خاطرِ مساواتی که در تقسیم بیتالمال به کار برده بود، مورد عتاب قرارگرفت فرمود: آیا مرا امر میکنید که نصرت و پیروزی را به وسیلة جور و ستم در حقِ کسانی خواستار شوم که من بر ایشان به عنوان امیر گمارده شدهام؟ به خدا سوگند هرگز پیرامون چنین عملی نخواهم گشت، مادامی که قصهگو، قصة شب میگوید و ستارهای در آسمان دنبال ستاره دیگر میدرخشد. اگر این مال، مالِ خودم هم بود در بینِ افراد مساوات را رعایت میکردم. پس چگونه میتوان مساوات نکرد و حال اینکه مال، مالِ خداست».
ج ـ در گزارش دیگری آمده است:
«عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللهِ علیه السلام قَالَ: لَمَّا وُلِّيَ عَلِيٌّ صَعِدَ المِنْبَرَ فَحَمِدَ اللهَ وَأَثْنَى عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ: أَمَا إِنِّي وَاللهِ مَا أَرْزَؤُكُمْ مِنْ فَيْئِكُمْ هَذَا دِرْهَماً مَا قَامَ لِي عِذْقٌ بِيَثْرِبَ، فَلْتَصْدُقْكُمْ أَنْفُسُكُمْ، أَفَتَرَوْنِي مَانِعاً نَفْسِي وَمُعْطِيَكُمْ قَالَ: فَقَامَ إِلَيْهِ عَقِيلٌ كَرَّمَ اللهُ وَجْهَهُ فَقَالَ: فَتَجْعَلُنِي وَأَسْوَدَ فِي المَدِينَةِ سَوَاءً فَقَالَ: اجْلِسْ مَا كَانَ هَاهُنَا أَحَدٌ يَتَكَلَّمُ غَيْرُكَ وَمَا فَضْلُكَ عَلَيْهِ إِلاّ بِسَابِقَةٍ أَوْ تَقْوَى» «از امام صادق علیه السلام روایت شده است که فرمود: همین که امیرالمؤمنین علی علیه السلام زمامدار شد، بر منبر برآمد و حمد و ثنای الهی را به جای آورد. آنگاه فرمود: به خدا سوگند، من از این فَیء و غنیمتهای شما، درهمی را کم نمیکنم، مادامی که نخلی برای من در مدینه برپا باشد. باید خودتان این را باور کرده باشید که ممکن نیست که من خودم را از آن منع کنم، ولی به شما ببخشم. در این هنگام عقیل [برادرِ آنحضرت] به پا خاست و گفت: پس [با این کیفیت] تو مرا با یک سیاه در این شهر، یکسان قرار میدهی؟ حضرت به او فرمود: بنشین، آیا در اینجا کسی غیر از تو نبود که سخن گوید؟ تو را بر یک سیاه چه فضیلتی است، به جز سابقه در ایمان یا در تقوا؟»([26]).
د- همچنین از آن بزگوار، ماجرای دیگری نیز نقل شده است:
«عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَرٍ العَقَبِيِّ رَفَعَهُ قَالَ: خَطَبَ أَمِيرُالمُؤْمِنِينَ علیه السلام فَحَمِدَ اللهَ وَأَثْنَى عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ: أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ آدَمَ لَمْ يَلِدْ عَبْداً وَلاَ أَمَةً وَإِنَّ النَّاسَ كُلَّهُمْ أَحْرَارٌ وَلَكِنَّ اللهَ خَوَّلَ بَعْضَكُمْ بَعْضاً فَمَنْ كَانَ لَهُ بَلاءٌ فَصَبَرَ فِي الخَيْرِ فَلايَمُنَّ بِهِ عَلَى اللهِ جل جلاله، أَلاَ وَقَدْ حَضَرَ شَيْءٌ وَنَحْنُ مُسَوُّونَ فِيهِ بَيْنَ الأَسْوَدِ وَالأَحْمَرِ فَقَالَ مَرْوَانُ لِطَلْحَةَ وَالزُّبَيْرِ مَا أَرَاد َبِهَذَا غَيْرَكُمَا قَالَ فَأَعْطَى كُلَّ وَاحِدٍ ثَلاثَةَ دَنَانِيرَ وَأَعْطَى رَجُلاً مِنَ الأَنْصَارِ ثَلاثَةَ دَنَانِيرَ، وَجَاءَ بَعْدُ غُلامٌ أَسْوَدُ فَأَعْطَاهُ ثَلاثَةَ دَنَانِير،َ فَقَالَ الأَنْصَارِيُّ يَا أَمِيرَالمُؤْمِنِينَ هَذَا غُلامٌ أَعْتَقْتُهُ بالأَمْسِ تَجْعَلُنِي وَإِيَّاهُ سَوَاءً فَقَالَ إِنِّي نَظَرْتُ فِي كِتَابِ اللهِ فَلَمْ أَجِدْ لِوُلْدِ إِسْمَاعِيلَ عَلَى وُلْدِ إِسْحَاقَ فَضْلاً». «امیرالمؤمنین علیه السلام خطبهای خواند و پس از حمد و ثنایِ خداوند فرمود: ای مردم، همانا آدم، فرزندی برده و کنیز به وجود نیاورده و در حقیقت، همه مردم آزادند، ولی خداوند به برخی از شما نسبت به دیگری، نعمت بیشتری دادهاست. پس کسی را که آزمایشی پیش آید و در آن به نیکی صبرکند، نباید بر خدای جل جلاله منت گذارد. آگاه باشید مقداری مال موجود است، و ما آن را به طورِ مساوی بر سفید و سیاه تقسیم میکنیم. مروان به طلحه و زبیر گفت: مقصودی غیر از شما ندارد. راوی گفت: آنگاه حضرت به هرکس سه دینار داد و به مردی از انصار نیز سه دینار داد و پس از آن غلام سیاهی آمد که حضرت به او هم سه دینار داد. آن مرد انصاری گفت: یا امیرالمؤمنین، این غلامی است که من دیروز آزادش کردم، آیا من و او را یکسان میگیری؟ حضرت فرمود: من در کتاب خدا نظر کردم و در آن برای فرزندانِ اسماعیل نسبت به فرزندان اسحاق فضیلتی نیافتم»([27]).
این شعارِ علی است، که از ایمانِ وی به کتاب خدا مایه و منشأ گرفته است، که فرزندانِ اسماعیل، که زبدة آنهـا قریش و بنیهاشماند، بـر فرزندانِ اسحق، که یهودیانِ دیروز و امروزند، فضیلتی از جهات مادی ندارنـد و همـه بایـد یکسان بخورنـد، یکسان بپوشند، و یکسان زندگی کنند، تا نزدِ پروردگارِ خود برگردند و هر کس به سزایِ اعمال نیک و بدِ خود برسد.
ه ـ ابناثیر و مجلسی داستان بیعت آنحضرت را بعد از قتل عثمان آوردهاند، تا آنجا که مینویسند:
«فَلَمَّا أَصْبَحُوا آيَوْمَ الْبَيْعَةِ وَهُوَ يَوْمُ الجُمُعَةِ حَضَرَ النَّاسُ المَسْجِدَ وَجَاءَ عَلِيٌّ علیه السلام فَصَعِدَ المِنْبَرَ وَقَالَ: أَيُّهَا النَّاسُ عَنْ مَلَإٍ وَإِذْنٍ إِنَّ هَذَا أَمْرُكُمْ لَيْسَ لِأَحَدٍ فِيهِ حَقٌّ إِلَّا مَنْ أَمَّرْتُمْ وَقَدِ افْتَرَقْنَا بِالْأَمْسِ عَلَى أَمْرٍ وَكُنْتُ كَارِهاً لِأَمْرِكُمْ فَأَبَيْتُمْ إِلَّا أَنْ أَكُونَ عَلَيْكُمْ أَلَا وَإِنَّهُ لَيْسَ لِي دُونَكُمْ إِلَّا مَفَاتِيحُ مَا لَكُمْ مَعِي وَلَيْسَ لِي أَنْ آخُذَ دِرْهَماً دُونَكُمْ فَإِنْ شِئْتُمْ قَعَدْتُ لَكُمْ وَإِلَّا فَلَا آخُذُ عَلَى أَحَدٍ فَقَالُوا نَحْنُ عَلَى مَا فَارَقْنَاكَ عَلَيْهِ بِالْأَمْسِ فَقَالَ: اللَّهُمَّ اشْهَد» «همین که صبحِ روزِ بیعت فرا رسید و آن روز جمعه بود، همه مردم حاضر شدند و علی علیه السلام بر بالای منبر رفت و فرمود: ای مردم، از روی مشورت و جوازِ شما، همانا این، امرِ حکومتِ شماست، و کسی در آن حقّی ندارد، جز آن کسی کـه شما بـه او زمامـداری دهیـد. دیـروز در امرِ حکومت، پراکنده بودیم و من از قبول حکومت بر شما کراهت داشتم، اما شما از پذیرش حاکمی جز من، خودداری نمودید. آگاه باشید که من جز شما کسی را ندارم، مگر کلیدهای بیت المال شما که با من است و مرا نمیرسد که بدونِ شما، دِرهمی بردارم. اگر میخواهید، من از زمامداری صرف نظرکرده و کناری مینشینم، وگرنه، هیچ کس را بر دیگری برتری نمی دهم. مردم گفتند: ما به همان قول و قراریم که دیروز با تو بستیم. پس حضرت عرض کرد: خدایا توگواه باش»([28]).
مجلسی سپس داستـان اعتـراض طلحـه و زبیـر را به آن حضرت در خصوص تسویه در عطاء آورده است:
«قَالَ: فَمَا الَّذِي كَرِهْتُمَا مِنْ أَمْرِي حَتَّى رَأَيْتُمَا خِلَافِي؟ قَالاَ: خِلَافَكَ عُمَرَ بْنَ الخَطَّابِ فِي الْقَسْمِ. إِنَّكَ جَعَلْتَ حَقَّنَا فِي الْقَسْمِ كَحَقِّ غَيْرِنَا وَسَوَّيْتَ بَيْنَنَا وَبَيْنَ مَنْ لاَ يُمَاثِلُنَا فِيمَا أَفَاءَ اللهُ تَعَالَى بِأَسْيَافِنَا وَرِمَاحِنَا وَأَوْجَفْنَا عَلَيْهِ بِخَيْلِنَا وَرَجِلِنَا وَظَهَرَتْ عَلَيْهِ دَعَوْتُنَا وَأَخَذْنَاهُ قَسْراً وَقَهْراً مِمَّنْ لاَ يَرَى الاسْلامَ إِلاَّ كَرْهاً» «امام علی گفت: از چه چیزِ حکومتِ من بدتان میآید، که با من مخالفت میکنید؟ گفتند: مخالفتِ تو با روشِ عمر بن خطاب در تقسیمِ اموال. تو حقِ ما را در تقسیم اموال، چون حق دیگران قرار دادی و در تقسیمِ فَیء، بین ما و کسانی مساوات قائل شدی که همشأن ما نیستند. همان غنایمی که خداوند تعالی به وسیله شمشیرها و سرنیزههای ما نصیب کرد، ما بر آن غنیمتها سواره و پیاده تاختیم، دعوتِ ما بر آن ظهور یافت و آنها را به اجبار و زورِ شمشیر از کسانی گرفتیم که جز با اکراه، اسلام نیاوردند».
بعد از آنکه حضرت علی جوابِ اعتراضات آنها را مفصلاً داد، آنگاه در خصوصِ تقسیمِ یکسان فرمود:
«وَأَمَّا الْقَسْمُ وَالْأُسْوَةُ فَإِنَّ ذَلِكَ أَمْرٌ لَمْ أَحْكُمْ فِيهِ بَادِئَ بَدْءٍ قَدْ وَجَدْتُ أَنَا وَأَنْتُمَا رَسُولَ اللهِ صل الله علیه و آله و سلم يَحْكُمُ بِذَلِكَ وَكِتَابُ اللهِ نَاطِقٌ بِهِ وَهُوَ الْكِتَابُ الَّذِي ﴿لَّا يَأۡتِيهِ ٱلۡبَٰطِلُ مِنۢ بَيۡنِ يَدَيۡهِ وَلَا مِنۡ خَلۡفِهِۦۖ تَنزِيلٞ مِّنۡ حَكِيمٍ حَمِيدٖ ٤٢﴾ [فصلت: 42]. وَأَمَّا قَوْلُكُمَا جَعَلْتَ فَيْئَنَا وَمَا أَفَاءَتْهُ سُيُوفُنَا وَرِمَاحُنَا سَوَاءً بَيْنَنَا وَبَيْنَ غَيْرِنَا فَقَدِيماً سَبَقَ إِلَى الْإِسْلَامِ قَوْمٌ وَنَصَرُوهُ بِسُيُوفِهِمْ وَرِمَاحِهِمْ فَلَمْ يُفَضِّلْهُمْ رَسُولُ اللهِ صل الله علیه و آله و سلم فِي الْقَسْمِ وَلَا آثَرَهُمْ بِالسَّبْقِ وَاللهُ سُبْحَانَهُ مُوَفٍّ السَّابِقَ وَالْمُجَاهِدَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَالَهُمْ وَلَيْسَ لَكُمَا وَاللهِ عِنْدِي وَلَا لِغَيْرِكُمَا إِلَّا هَذَا» «اما اینکه مرا به تقسیمِ برابر [و یکسان گرفتنِ همة مردم] سرزنش میکنید، این امری نیست که من برای اولین مرتبه به آن حکم کرده باشم. خودِ من و شما (طلحه و زبیر) رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم را یافتیم، که به همین روش حکم میفرمود و کتاب خدا نیز بدان ناطق است، و آن کتابی است که (نه اکنون و نه در آینده)، باطل بدان راه نمی یابد، و از جانب خدای فرزانه ستوده نازل شده است.و اما اینکه میگویید در مورد فَیء و غنیمتها و آنچه به وسیلة شمشیرها و نیزههای ما بدست آمده است، ما را با غیرِ ما در آن یکسان گرفتی؟ پیش ازاین هم گروهی بودند که اسلام را به وسیله شمشیرها و نیزههای خود نصرت و یاری کردند. لیکن رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در تقسیم، برایشان مزیت و فضیلتی قائل نشد و امتیازی به علت سبقت در اسلام به ایشان نداد. البته خودِ خدای سبحان، آن کس را که سبقت در اسلام دارد و مجاهد بوده است، در روز قیامت به اعمالشان جزای کامل خواهد داد. پس به خدا سوگند که برای شما و غیرِ شما در نزد من جز همین مقدار، چیزی نیست»([29]).
وـ در مناقب ابن شهرآشوب چنین گزارش شده است:
«في رواية عن أبي الهيثم بن التيهان وعبدالله بن أبي رافع أنّ طلحةَ والزبيرَ جاءا إلى أميرالـمؤمنين وقالا: لَيْسَ كَذَلِكَ كَانَ يُعْطِينَا عُمَرُ. قَالَ: فَمَا كَانَ يُعْطِيكُمَا رَسُولُ اللهِ صل الله علیه و آله و سلم ؟ فَسَكَتَا. قَالَ: أَلَيْسَ كَانَ رَسُولُ اللهِ يَقْسِمُ بِالسَّوِيَّةِ بَيْنَ المُسْلِمِينَ؟ قَالَا: نَعَمْ. قَالَ: فَسُنَّةُ رَسُولِ اللهِ أَوْلَى بِالِاتِّبَاعِ عِنْدَكُمْ أَمْ سُنَّةُ عُمَرَ؟ قَالَا: سُنَّةُ رَسُولِ اللهِ يَا أَمِيرَ المُؤْمِنِينَ. لَنَا سَابِقَةٌ وَعَنَاءٌ وَقَرَابَةٌ. قَالَ: سَابِقَتُكُمَا أَسْبَقُ أَمْ سَابِقَتِي؟ قَالَا: سَابِقَتُكَ. قَالَ: فَقَرَابَتُكُمَا أَمْ قَرَابَتِي؟ قَالَا: قَرَابَتُكَ. قَالَ: فَعَنَاؤُكُمَا أَعْظَمُ مِن عَنَائِي؟ قَالَا: عَنَاؤُكَ. قَالَ: فَوَ اللهِ مَا أَنَا وَأَجِيرِي هَذَا إِلَّا بِمَنْزِلَةٍ وَاحِدَةٍ وأومأ بيدهِ إلىَ الأجير» «ابو الهیثم بن تیهان و عبدالله بن ابیرافع، که هر دو از اصحاب و یارانِ امیر المؤمنین علیه السلام بودنـد، روایت کردهانـد کـه طلحه و زبیـر خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام آمدند و عرض کردند: تقسیمی که تو کردی آنچنان نیست که عمَر از بیتالمال به ما میداد. حضرت فرمود: رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم به شما چگونه و چه مقدار میداد؟ طلحه و زبیر سکوت کردند. حضرت فرمود: مگر نه این بود که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم درمیانِ مسلمانان به طورِ مساوی قسمت میفرمود؟ گفتند: آری. فرمود: پس سنت رسولالله صل الله علیه و آله و سلم در نزدِ شما سزاوارتر و اَولی به پیروی است، یا سنت عمر؟ گفتند: سنت رسول الله صل الله علیه و آله و سلم ، لیکن یا امیرالمؤمنین، ما دارای سابقه و زحمت و رنج در اسلام هستیم، به علاوه، با رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم قرابت و خویشاوندی داریم. حضرت فرمود: سابقة شما بیشتر است یا سابقة من؟ گفتند: سابقة تو. فرمود: پس زحمت و رنجِ شما بیش از زحمت و رنجِ من است؟ گفتند: [نه] زحمت و رنجِ تو بیشتر است. فرمود: پس به خدا سوگند، که من و این کارگرِ من در بیتالمال، جز به یک منزلت نیستیم، و با دستش به کارگر اشاره فرمود»([30]).
این بود سلوکِ آن حضرت با رجالِ قریش و خویشاوندان نسبتاً دور، با اینکه زبیر، پسر عمّه وی، یعنی پسرِ صفیّه دخترِ عبدالمطّلب بود. اینک ببینیم با خویشانِ نزدیک و فرزندانِ هاشم و عبدالمطلب و ابوطالب چگونه سلوک میفرمود و چه امتیازی برای آنان قائل بود:
1- در کتب معتبر، از جمله نهج البلاغه خطبة 219، سخنانی از آن بزرگوار نقل شده است، که با این جمله شریف آغاز میشود:
«وَاللهِ لَأَنْ أَبِيتَ عَلَى حَسَكِ السَّعْدَانِ مُسَهَّداً أَوْ أُجَرَّ فِي الْأَغْلَالِ مُصَفَّداً أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أَلْقَى اللهَ وَرَسُولَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ ظَالـِماً لِبَعْضِ الْعِبَادِ وَغَاصِباً لِشَيءٍ مِنَ الحُطَام... وَاللهِ لَقَدْ رَأَيْتُ عَقِيلًا وَقَدْ أَمْلَقَ حَتَّى اسْتَمَاحَنِي مِنْ بُرِّكُمْ صَاعاً وَرَأَيْتُ صِبْيَانَهُ شُعْثَ الشُّعُورِ غُبْرَ الْأَلْوَانِ مِنْ فَقْرِهِمْ كَأَنَّمَا سُوِّدَتْ وُجُوهُهُمْ بِالْعِظْلِمِ وَعَاوَدَنِي مُؤَكِّداً وَكَرَّرَ عَلَيَّ الْقَوْلَ مُرَدِّداً فَأَصْغَيْتُ إِلَيْهِ سَمْعِي فَظَنَّ أَنِّي أَبِيعُهُ دِينِي وَأَتَّبِعُ قِيَادَهُ مُفَارِقاً طَرِيقَتِي فَأَحْمَيْتُ لَهُ حَدِيدَةً ثُمَّ أَدْنَيْتُهَا مِنْ جِسْمِهِ لِيَعْتَبِرَ بِهَا فَضَجَّ ضَجِيجَ ذِي دَنَفٍ مِنْ أَلَمِهَا وَكَادَ أَنْ يَحْتَرِقَ مِنْ مِيسَمِهَا فَقُلْتُ لَهُ كِلَتْكَ الثَّوَاكِلُ يَاعَقِيلُ أَتَئِنُّ مِنْ حَدِيدَةٍ أَحْمَاهَا إِنْسَانُهَا لِلَعِبِهِ وَتَجُرُّنِي إِلَى نَارٍ سَجَرَهَا جَبَّارُهَا لِغَضَبِهِ أَتَئِنُّ مِنَ الْأَذَى وَلَا أَئِنُّ مِنْ لَظى» «به خدا سوگند، اگر شبها را بر روی خارهای سعدان [که بسیار آزاردهنده است] بیخوابی بکشم یا دست بسته، در زنجیر کشیده شوم، نزدِ من محبوبتر است از آنکه روزِ قیامت، خدا و رسولش را در حالی دیدار کنم، که به برخی بندگان ستم کرده یا چیزی از اندوخته دنیا را غصب نموده باشم... به خدا سوگند عقیل را دیدم که تنگدست شده بود، تا آنکه از من یک صاع [سه کیلو] از گندمِ شما [افزون بر سهمش] تقاضا نمود، در حالی که کودکان او را در اثرِ فقرشان، موژولیده، خاک آلود و رنگ پریده دیدم، چنان که گویی صورتهایشان، با نیل سیاه شده است. او چند مرتبه با تأکیدِ تمام به من مراجعه نمود و گفتارِ خود را بر من تکرار کرد. پس به او گوش دادم، به طوری که گمان کرد که من دین خود را به او میفروشم، و روشِ خود را رها کرده و دلبِخواه او را پیروی مینمایم. پس پاره آهنی را برای وی داغ نمودم و سپس آن را به بدنِ او نزدیک کردم، تا بدان عبرت گیرد. او همچون بیماری دردمند از داغیِ آن به فریاد آمد و نزدیک بود از حرارت آن بسوزد. به او گفتم: زنانِ فرزندمرده بر تو گریه کنند، ای عقیل. آیا از پاره آهنی که انسانی آن را برای بازیچه خود داغ نموده است، مینالی و مرا به سوی آتشی میکشی که آفریدگارِ جبارش آن را از روی غضبش برافروخته است؟ آیا تو از این رنجِ اندک مینالی، و من از جهنمِ سوزان ننالم؟».
و چنان که میدانیم، عقیل نتوانست بر حقوقِ خویش در حکومت عدلِ علی علیه السلام قانع شود و در نتیجه، نزد معاویه رفت.
2- ابن عساکر از حمید بن حلال روایت کرده است که او گفت:
«عقیل بن ابیطالب از برادرش، علی علیه السلام درخواست نمود که: من محتاج و فقیرم، چیزی به من عطا کن. حضرت فرمود: صبر کن تا موقع پرداختِ ما به مسلمانان برسد، حق تو را نیز با ایشان پرداخت مینمایم. عقیل اصرار کرد. حضرت به مردی فرمود: دست عقیل را بگیر [زیرا عقیل نابینا بود] و او را به دکانهای بازار ببر و بگو این قفلها را بشکن. عقیل گفت: میخواهی مرا به عنوان دزدی بگیرند؟ حضرت فرمود: تو هم میخواهی من نیز به تهمتِ دزدی بازخواست شوم، به این طریق که اموال مسلمانان را بگیرم و به تو تنها بدهم؟ عقیل گفت: بهسوی معاویه میروم. حضرت فرمود: خود دانی. پس عقیل به نزد معاویه رفت و او وی را صد هزار دینار داد»([31]).
3- از هارون بن سعد چنین روایت کردهاند:
«عبدالله بن جعفربن ابی طالب گفت: به عمویم امیرالمؤمنین علیه السلام عرض کردم: اگر امر کنی به من کمکی شود، یا نفقهام را زیاد کنند، بسی بجاست. به خدا سوگند که من نفقة خود را ندارم، مگر اینکه اسبِ خود را بفروشم. حضرت در جواب فرمود: نه، به خدا سوگند من چیزی را برای تو سراغ ندارم، مگر اینکه به عمویت دستور دهی دزدی کند و به تو ببخشد»([32]).
4- در بسیاری از کتابهای معتبر، داستانِ مفصل و مشهوری است درباره امانت گرفتنِ گردنبند مروارید، توسط دخترِ امیرالمؤمنین علی علیه السلام از علی بن ابیرافع، خزانهدارِ بیتالمال. نقل شده است که:
«امیر المؤمنین پس از آنکه خزانهدار را سرزنش کرد که چرا به اموالِ بیتالمال مسلمین خیانت کرده است. سپس معلوم شد که آن گردنبند را دخترش با سپردنِ ضمانت، به امانت گرفته است. ایشان دستور داد که آن را فوراً به بیتالمال برگردانند. آنگاه فرمود: اگر نه این بود که آن را با دادنِ ضمانت، امانت گرفته بود، اولین دستی که از بنیهاشم به خاطرِ سرقت میبریدم، دستِ دخترم بود»([33]).
5- داستان عسل برداشتنِ حضرت حسین علیه السلام از ظرفهای عسل بیت المال در برخی منابع، مانند شرحِ نهج البلاغة ابنابیالحدید، ذکر شده است:
«حسین بن علی یک پیمانه عسل به عنوان قرض برداشته بود تا از میهمانِ خود پذیرایی کند، و در هنگامِ پخش و تقسیم عسلها، آن مقدار را از سهمِ وی کم کننـد. اما همین که امیر المؤمنین علیه السلام به خزانـه بیت المـال آمد و سرِ ظرفِ عسـل را باز شـده دید، در موردِ آن سئوال کرد، و مسئول بیت المال هم جریان را به عرضِ امام علی رسانید. وی چنان خشمناک شد که بلافاصله به احضارِ پسرش حسین دستور داد و شلاّق را آماده کرد، همین که حسین ترسان و لرزان به حضورِ پدرش رسید، و حالتِ متغیّر و غضبآلودِ آنجناب را دید، آنچنان بر خود ترسید که با عذرخواهی و قسم دادن به [روحِ] عمویش جعفر، از قهر و ضربِ ایشان در امان ماند. امام از او پرسید: چرا چنین کردی؟ حسین پاسخ داد: مگر من از بیت المال سهم ندارم؟ پدرش فرمود: پدر به قربانت شود، بلی، اما تو حق نداشتی پیش از دیگران سهم خود را برداری. بدان اگر ندیده بودم که رسولِ خدا صل الله علیه و آله و سلم دهانت را میبوسید، قطعاً به لبهایت میزدم. سپس دو درهم به قنبر داد و او عسلی مرغوب تهیه کرد و به بیت المال برگرداند. امام در گوشهای نشست و در حالی که میگریست، گفت: پروردگارا، حسین را ببخش، زیرا او نمیداند»([34]).
اینها و دهها داستان از این قبیل، نمونه رفتار آن حضرت با خویشاوندان و فرزندان و دوستانش بود. حال باید دید کسانی که ادعا میکنند که شیعه و پیرو علی علیه السلام هستند، چگونه میتوانند رفتارِ خود را با کردارِ آنحضرت تطبیق دهند، و مذهبی را که به عنوان مذهب شیعه قلمداد میکنند، به تبعیت و پیروی از آن امامِ هُمام نسبت دهند.
آیا امکان دارد علی علیه السلام از خمسی که اینان ادّعا دارند، بیخبر بوده باشد، و در نتیجه، حقِ بنیهاشم و نزدیکان خود را تضییع کرده و قلمِ نسخ بر حقوقِ آنان کشیده باشد؟ علی علیه السلام بارها فرموده بود که راضی نیست اَقالیم سَبعه([35]) و آنچه را که آسمان بر آن سایه میافکند، دریافت کند و در عوض، دانهای را از دهان مورچهای به ظلم بیرون آورد، یا اینکه به قول خودش:
«به خدا سوگند، اگر بر روی خارِ مغیلان بخوابم، و یا با غل و زنجیر در روی زمین کشیده شوم، برای من آسانتر است از اینکه به یکی از بندگانِ خدا ستم کنم».
چنین شخصِ بزرگواری، چگونه حق خمس، بنیهاشم و خویشاوندان را نادیده گرفت و امتیازی را که ایشان نسبت به دیگران داشتند [یعنی خمس]، به هیچ انگاشت، و آنان را با دیگران مساوی دانست و فرمود:
«إِنِّي نَظَرْتُ فِي كِتَابِ اللهِ فَلَمْ أَجِدْ لِوُلْدِ إِسْمَاعِيلَ عَلَى وُلْدِ إِسْحَاقَ فَضْلًا» «در کتاب خدا نگریستم و برای فرزندانِ اسماعیل نسبت به فرزندانِ اسحاق فضیلتی نیافتم»([36]).
و یا چنان که از ابیاسحقِ همدانی روایت میکنند، آنجناب در تقسیمِ «فَیء» و «غنیمتهای جنگی» میفرمود:
«وَاللهِ لَا أَجِدُ لِبَنِي إِسْمَاعِيلَ فِي هَذَا الْفَيْءِ فَضْلًا عَلَى بَنِي إِسْحَاق» «به خدا قسم که در [تقسیمِ] این فیء برای بنیاسماعیل، نسبت به بنیاسحاق برتری نمیبینم»([37]).
عدهای اعتقاد دارند: «صدقه بر بنیهاشم، که منسوبینِ پیامبرند، حرام است، و به همین جهت، خمس برای آنان وضع شده است»، نه تنها کتاب خدا این ادعا را تصدیق نکرده و درباره آن ساکت نیست، بلکه صریحاً میگوید که صدقه نه تنها بر منسوبینِ پیامبر حرام نیست، بلکه حتی بر کسانی حلال است که فرزندِ بلافصلِ پیامبر و بدون واسطه از نسلِ آن جناب هستند. پروردگار عالم در آیه 88 سوره یوسف میفرماید:
﴿فَلَمَّا دَخَلُواْ عَلَيۡهِ قَالُواْ يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡعَزِيزُ مَسَّنَا وَأَهۡلَنَا ٱلضُّرُّ وَجِئۡنَا بِبِضَٰعَةٖ مُّزۡجَىٰةٖ فَأَوۡفِ لَنَا ٱلۡكَيۡلَ وَتَصَدَّقۡ عَلَيۡنَآۖ إِنَّ ٱللَّهَ يَجۡزِي ٱلۡمُتَصَدِّقِينَ ٨٨﴾. [یوسف: 88].
«پس چون [برادران] بر او وارد شدند گفتند اى عزيز به ما و خانواده ما آسيب رسيده است و سرمايههاى ناچيز آوردهايم، بنابراين پيمانه ما را تمام بده و بر ما تصدق كن كه خدا صدقهدهندگان را پاداش ميدهد».
میبینید که پیامبرزادگانِ بلافصل، از کسی تقاضای صدقه کردند که به نظر آنان، شخصی بیگانه و شاید بتپرست و خارج از دین آنان مینمود. ایشان این کار را دونِ شأنِ خـود و مخالف کرامـت و پیامبرزادگی خـود ندانستند. بنابراین، در فهم و تفسیـرِ این آیه شریفه، باید چند نکته را در نظر داشت:
1- در این آیه، عبارتِ ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡعَزِيزُ﴾ قیـد شـده است، و این یعنی برادرانِ یوسف او را نشناختند و با او به عنوانِ یک بیگانه صحبت کردند. لذا بهانـهجویان نمیتوانند بگویند که برادران یوسف، از برادرشان (یوسف) تقاضای صدقه کردند، و در نتیجه، استدلال کنند که صدقه گرفتنِ پیامبرزاده، فقط از پیامبرزاده حلال است، نه از دیگری. به علاوه، پیشتر در آیة 30 همین سوره([38])، کلمه «عزیز» آمده است، و این به روشنی مشخص میکند که لقبِ عزیز، مخصوصِ فرماندارِ مصر است و به یوسف ارتباطی ندارد.
2- در آیه مذکور تأکید میکند که «به ما و خانواده ما آسیب رسیده است» و این تنگدستی، در تمامِ صدقهگیرندگان وجود دارد، و فقط مخصوصِ پیامبرزادگان نیست. پس هرکس که در حالِ اضطرار بود، حق دارد تقاضای صدقه کند، یا خود و خانوادهاش از صدقه ارتزاق کنند.
3- در آیة مذکور، جمله: ﴿...وَجِئۡنَا بِبِضَٰعَةٖ مُّزۡجَىٰةٖ فَأَوۡفِ لَنَا ٱلۡكَيۡلَ...﴾([39]). آمده است، تا دلالت کند بر اینکه هرگاه پیامبرزادهای چیزی اندک به کسی بدهد و در مقابلِ آن، انتظار احسانی داشته باشد، هر مقداری که بیشتر از آنچه که داده است بگیرد، صدقه است، که اگر در حال اضطرار و بینوایی باشد، برایش جایز است، وگرنه خیر.
4- شرافت و برتریِ محسن [احسانکننده] از روحِ آیة شریفه برمیآیـد، هر چند که وی، در مذهبِ باطل و مخالف مذهبِ حقِّ صدقهگیر باشد، زیرا مقام احسانکننده، مقام شامخی است، هر چند کافر باشد.
5- محتوای آیه، ادب و تواضعِ صدقهگیرنده را در مقابلِ صدقهدهنده توصیف کرده و آموزش میدهد که در پیشگاهِ او چگونه باید احترام را رعایت کرد. حال باید دید چه شد که بر فرزندانِ یعقوب و زادگانِ بلافصلِ ابراهیم –اَبوالموحّدین- که پدر در پدر، پیامبرزاده بودند، به نصِ صریحِ قرآن، صدقه حلال است، اما بر فرزندانِ حارث و ابولهب [عبدالعزی] که پدرانشان همگی بتپرست بودند، به خاطرِ شرافتِ نسب، صدقه حرام است، و خمسِ کذایی دادن به آنها واجب. این امتیاز، از جانب هر کس که باشد، برخلافِ عقل و وجدان و شریعتِ حقّة قرآن است، و ارتباطی به پیامبر و امامان ندارد.
اساساً قضیة حرام بودنِ صدقـه بر آل محمـد صل الله علیه و آله و سلم کـه به استناد احاديثِ ضعیـف شهرت یافته است([40]). با دقت در کتب اخبار و سیره، معلوم میشود که اصلِ مطلب، غیر از آن است که مشهور شده است، و حقیقتِ قضیه، آن است که در ابتدای تشریعِ فریضه زكات، چون پرداختِ آن بر مسلمانان گران میآمد و عدهای از مسلمانان در صددِ خیانت برآمدند و اموالِ خود را، که در آن زمان معمولاً شتر، گاو، گوسفند و احیاناً پولهای طلا و نقره بود، پنهان نموده و زکات آنها را به مأمورین اخذِ صدقات، که از جانب رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم گسیل میشدند نمیپرداختند. لذا پیامبر، بر طبقِ فرمان خدا، دستور میفرمود که علاوه بر گرفتنِ زكات از خائنین، بخشی از اموال ایشان [شطر] را نیز به عنوانِ غرامت بگیرند. آنگاه آنچه را که به عنوانِ غرامت گرفته شده بود، بر آلِمحمد صل الله علیه و آله و سلم حرام کرده و به ایشان نمیداد. ولی بعداً این حکمِ اخذ غرامت، منسوخ شد، چنان که گزارش شده است:
«عَنْ بَهْزِ بْنِ حَكِيمِ بْنِ مُعَاوِيَةَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ صل الله علیه و آله و سلم يَقُولُ: فِي كُلِّ أَرْبَعِينَ مِنَ الإِبِلِ السَّائِمَةِ ابْنَةُ لَبُونٍ مَنْ أَعْطَاهَا مُؤْتَجِرًا (أي راضياً ومحتسباً أجره عند الله) فَلَهُ أَجْرُهَا، وَمَنْ كَتَمَهَا فَإِنَّا آخِذُوهَا وَشَطْرَ إِبِلِهِ عَزِيمَةً مِنْ عَزَمَاتِ رَبِّكَ لاَ يَحِلُّ لِمُحَمَّدٍ وَلاَ لآلِ مُحَمَّد» «... گفت: شنیدم رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمود: در هر چهل شتر سائمه، یک کرّهشتر ماده [زکات] است هر کس آن را به قصد ثواب کردن بپردازد (یعنی راضی باشد و آن را به عنوان پاداش نزد خدا حساب کند) ثوابش را میبرد و هر کس آن را پنهان کند، ما آن را به همراهِ برخی شترانش، به عنوان جریمهای از جریمههای پروردگارت خواهیم گرفت، که برای محمد و آل محمد حلال نیست»([41]).
سپس بیهقی مینویسد:
«وَقَدْ كَانَ تَضْعِيفُ الْغَرَامَةِ عَلَى مَنْ سَرَقَ فِى ابْتِدَاءِ الإِسْلاَمِ ثُمَّ صَارَ مَنْسُوخًا» «چند برابر کردنِ غرامت بر کسی که دزدی کند [یعنی اموالش را پنهان کند، تا از پرداختِ زکاتش بگریزد] در ابتدای اسلام معمول بود و سپس منسوخ شد».
این حدیث در سنن نسائی هم آمده است، و حاشیهنویسِ آن نیز معتقد است که [حکمِ] حدیثِ مذکور، هم غرامت گرفتن و هم حرام بودن صدقه، منسوخ است. شواهدی که بعداً میآید نیز این ادعا را تصدیق میکند. پس چون پرداختِ زكات در ابتدای تشریعِ آن بر مسلمانان دشوار و ناگوار بود، و رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم نیز آن را با جدیّت، و حتی به ضربِ شمشیر، اخذ میفرمود، لذا ایشان برای احتراز از هر گونه اندیشة ناروا و تهمتی که ممکن بود از طرف منافقین و اشخاص ضعیفالایمان و مُغرض مطرح شود، آن را بر خود و اقوامِ خود، که در قید حیات بودند، حرام فرمود، تا این شبهه و تصورِ نابجا و خیالِ باطل در خاطری خطور نکند، که او اموالِ مردم را به جبر میگیرد، تا خود و خانوادهاش از آن ارتزاق نمایند. به همین جهت است که میبینیم در آن زمان وسایل زندگیِ خود و زنان و فرزندانش را از طریقِ غنیمتهای خیبر و اموالِ یهودیانِ «بنینضیر» و امثالِ آنها فراهم میکند([42])، زیرا آنها اموال کفار بود و ارتزاقِ رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم و خانوادهاش از آن اموال، بر مسلمین تحمیلی و ناگوار نبود، و شدتِ احتراز از این لحاظ است که حتی به خویشانش نیز مأموریتِ جمع آوری صدقات را نمیداد، چنان که شرح آن گذشت.
اما بعد از آن حضرت، چون دیگر خوفِ چنین اندیشه و تهمتی در بین نبود، میبینیم که مسئلـة حرمتِ صدقـه، اثرِ خـود را از دست داد، و اهلبیـت، نزدیکان، زنانِ پیامبر، و کسانی که در زمانِ ایشان، جزو خاندان و عائله رسول بودنـد، عموماً از بیتالمال استفاده و ارتزاق مینمودند، که رقمِ مهمِ آن را زکات و صدقات تشکیل میداد. هچنین، منسوبینِ رسولالله صل الله علیه و آله و سلم مأمور جمعآوریِ صدقات و زکات میشدند، چنان که کتابهای تاریخ، سیره و احادیثِ صحیح و معتبر به روشنی بدان گواهی میدهند و ما، به توفیق الهی، برخی از آنها را در این اوراق میآوریم.
از احادیثی که در کتابهای معتبرِ شیعه موجود است، معلـوم میگردد کـه این صدقـه یا زکات، فقط بر شخصِ پیامبر حرام بود و بر کسانی که مستقیماً و بلافصل تحت کفالت و نفقه ایشان بوده و عیال و [به اصطلاح] نانخـورِ آن بزرگـوار محسـوب میشدنـد نیز این حرمت سرایت داشته است، چنان که در کتاب از حضرت باقر و صادق روایت است که فرمودند:
«قَالَ رَسُولُ اللهِ صل الله علیه و آله و سلم : إِنَّ الصَّدَقَةَ أَوْسَاخُ أَيْدِي النَّاسِ وَإِنَّ اللهَ حَرَّمَ عَلَيَّ مِنْهَا وَمِنْ غَيْرِهَا مَا قَدْ حَرَّمَهُ» «رسول خدا فرمود: صدقه [زکات] چرکهای دستهای مردم است و خدا از آن و غیرِ آن، بر من حرام کرده است، آنچه باید حرام کند»([43]).
که معلوم میدارد صدقه، از آن جهت که چرکهای دست
مردم [یعنی نتیجه زحمت و دسترنجِ مردم] به حساب میآید، بر رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم حرام بوده است، زیرا چه بسا عدهای آن
را اجری در مقابلِ رسالت فرض کنند. پس همانطور که گرفتنِ اجرِ رسالت از مردم، بر
ایشان حرام است، زکاتِ دسترنجِ مردم نیز همان حکم را دارد، خصوصاً که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم با وجودِ گرفتنِ غنیمتهای جنگی از
کفار، از زکات بینیاز بود. اینها افزون بر چیزهای دیگری است که بر آنحضرت حرام
بود، زیرا
میفرماید: «از آن و غیرِ آن»، که شرح و تفصیل آنها را در
پاورقیِ صفحات قبل دیدید.
1- علامه حلی در کتاب «تذکرة الفقهاء» اختصاصاتی را برای رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم بدین شرح ذکر کرده است:
اول: نماز وتر [نافله] که بر حضرتش واجب بود.
دوم: مسواک زدن.
سوم: قربانی کردن([44]).
چهارم: قیام نیمه شب([45]).
پنجم: حرمت ازدواج با همسرانِ بیوه او بر دیگران([46]).
ششم: اجازة ورود به مسجد در حالِ جنابت.
هفتم: اجازه ازدواج با بیش از چهار زن، چنان که تعداد همسرانِ آنحضرت حاکی آن است.
هشتم: اجازة ازدواج با لفظ «هِبة»([47]).
نهم: وجوبِ صلوات بر حضرت رسول صل الله علیه و آله و سلم ([48]).
اما برخی ویژگیها از قلمِ علاّمه ساقط شده است، با اینکه آیات الهی بدانها صراحت دارد، که رعایتِ آنها، ویژه پیامبر است:
الف: حرمتِ بلندکردن صدا بالاتر از صدای آن حضرت و با وی با صدای بلند سخن گفتن([49]).
ب: اجازه ندادن برای آنکه مردم ایشان را از پشت اتاقهایش، با صدای بلند فرا بخوانند([50]).
ج: تفاوتهای زنان پیامبر با زنانِ دیگر([51]).
اینها امتیازات و اختصاصاتی است که خاصِ رسول خداست، و در زمان حیاتِ ایشان، آنچه مربوط به خودِ اوست، و در زمان حیاتِ همسران وی، آنچه مربوط به آنهاست، رعایتش لازم است و اطاعتش واجب. اما پس از رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم موضوعِ آن، منتفی است، مگر همان صلوات بر آن بزرگوار، که این دعا نیز مانند استغفار برای سایرِ اموات، انجامش شایسته و مطلوب است. مثلاً اگر رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در خمسِ غنیمتها بهرهای داشت و یا در مصرفِ زکات برای او حرمت یا کراهتی بود، مربوط به زمانِ حیات آن حضرت است، و پس از وی، موضوع و مصداقی ندارد، نه سهمِ خمس او به کسی میرسد، نه حرمتِ خوردنِ صدقة آنجناب به دیگری سرایت میکند، زیرا اینها از خصوصیاتِ حیاتِ اوست و پس از مرگ، آن حضرت مانند دیگران است، چنان که در آیه 30 سوره زمر میخوانیم:
﴿إِنَّكَ مَيِّتٞ وَإِنَّهُم مَّيِّتُونَ ٣٠﴾ [الزمر: 30].
«قطعاً تو خواهى مرد و آنان [نيز] خواهند مرد».
2- حدیث دیگری که ناقضِ احادیث حرمتِ صدقه بر بنیهاشم است، حدیثی است که هم در «کافی» کلینی، هم در «مَن لایحضرهالفقیه» شیخ صدوق و هم در «تهذیب» شیخ طوسی آمده است([52]) و -پس از حذفِ سند- میگوید:
«عَنْ أَبِي عَبْدِ اللهِ قَالَ: أَعْطُوا الزَّكَاةَ بَنِي هَاشِمٍ مَنْ أَرَادَهَا مِنْهُمْ فَإِنَّهَا تَحِلُّ لَـهُمْ، وَإِنَّمَا تَحْرُمُ عَلَى النَّبِيِّ صل الله علیه و آله و سلم وَعَلَى الْإِمَامِ الَّذِي يَكُونُ بَعْدَهُ وَعَلَى الْأَئِمَّةِ» «حضرت صادق علیه السلام فرمود: از بنیهاشم، هر کسی که زكات خواست، به او بدهید، زیرا زكات، برای ایشان حلال است و فقط بر پیامبر و بر امام [پیشوای] بعد از او [و به طور کلی بر تمام] امامان حرام است».
3- درکتاب «المحاسن» اثر احمدبنمحمدبنخالد برقی، که از کتبِ معتبرِ شیعه است، حدیثی از عبدالله بن عجلان نقل شده است که گفت:
«سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عَنْ قَوْلِ اللهِ تَعَالَى: ﴿قُل لَّآ أَسَۡٔلُكُمۡ عَلَيۡهِ أَجۡرًا إِلَّا ٱلۡمَوَدَّةَ فِي ٱلۡقُرۡبَىٰ﴾ [الشورى: 23]. فَقَالَ: نَعَمْ هُمُ الْأَئِمَّةُ الَّذِينَ لاَيَأْكُلُونَ الصَّدَقَةَ وَلاَ تَحِلُّ لَهُم» «از ابا جعفر درباره سخن خداوند متعال پرسیدم [که میگوید]: «بگو: به ازاىِ آن [رسالت] پاداشى از شما خواستار نيستم مگر دوستى درباره خويشاوندان» پس گفت: بله، آنها [پیشوایان یا] امامانی هستند که صدقه نمیخورند و برایشان حلال نیست»([53]).
در این حدیث نیز میبینیم که کسانی که صدقه برایشان حلال نیست، فقط پیشوایان و ائمه هستند، نه دیگران([54]).
4- حدیثِ دیگری که حرمتِ صدقه بر بنیهاشم را نقض میکند، میگوید:
«عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الحَجَّاجِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللهِ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: لَوْ حُرِّمَتْ عَلَيْنَا الصَّدَقَةُ لَمْ يَحِلَّ لَنَا أَنْ نَخْرُجَ إِلَى مَكَّةَ لِأَنَّ كُلَّ مَا بَيْنَ مَكَّةَ وَالْمَدِينَةِ فَهُوَ صَدَقَةٌ» «عبدالله بن حجاج از حضرت صادق علیه السلام نقل میکند که فرمود: اگر صدقه بر ما حرام بود، هرگز برای ما حلال و جایز نبود که به سوی مکه خارج شویم، زیرا همه آنچه که میانِ مکه و مدینه میباشد، صدقه است»([55]).
به راستی اگر زكات بر بنیهاشم حرام بود، تا کنون هیچ کس از آنان بر روی زمین باقی نمانده بود، زیرا بیشترِ مؤسسات اجتماعی، مخصوصاً در عربستان، از راه مالیاتِ زكات تأسیس شده است. هر چاهی که حفر شده است، هر آبی که جاری شده است، هر اقامتگاه و مهمانسرایی که ساخته شده است، و هر چه بتوان بدان «فی سبیلالله» گفت، از زكات تأمین و تأسیس شده است. آیا پیامبرِ رحمت برای خویشاوندان و نزدیکانِ خود چنین مشقت و زحمت و شدتی را آورده است؟ اگر قبول کنیم که خمس را در مقابل این همه محرومیت، برای آنان وضع کرده، بنابراین تکلیف این گروهِ بیچاره چیست؟ بدون هیچ شک وتردید، در زمانی که جنگی و غنیمتی نیست، خمس غنیمتهای جنگی هم وجود ندارد.
5- حدیث بعدی را شیخ طوسی به اسناد خود از محمدبنیعقوب کلینی آورده است و شیخ مفید نیز آن را در «المُقنِعَة» از جعفربنابراهیم الهاشمی روایت کرده است، و شیخ حُرّعاملی آن را از کافی نقل کرده است([56]). مضمون و نتیجة آن، مضمون و نتیجه حدیث فوق است، که تمام آبهای جاری در راه مکه، از طریقِ صدقات و زکاتهای است، و در صورت حرمت، روزگارِ بنیهاشم تباه میشود.
اینها احادیثی است که ناقضِ احادیث حرمت است، علاوه برآنکه سیره ائمه علیهم السلام نیز در گرفتن و مصرفِ زكات، مخالف و ناقضِ حرمت است.
به طور کلی، اینکه رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم بنیهاشم را از قبول و مصرف زكات محروم کرده است، متکی به دلیلی از آیاتِ کتاب خدا نیست، و هرگز جنبة تشریعی نداشته است، بلکه این عمل، مبتنی بر اختیارِ خود پیامبر مختار بوده است، که مصرفِ آن را در زمان حیات شریفش، بر خود و خانوادهاش جایز نمیشمرد. حکمت این کار، آنگونه که به نظر میرسد، این بوده است که نیندیشند آن حضرت مانند دنیاطلبان، برای نان و آب و تهیه وسایل عیش و نوش برای خود و خاندانش، ادعای مقامِ رسالت مینماید. لذا اخذ زكات، بارِ سنگینی بر تازهمسلمانان بود، چنان که برخی از آنان به همین دلیل، راهِ ارتداد در پیش گرفتند و از دادنِ زكات، تن زدند. همچنین، برایِ کسانی که تظاهر به اطاعت میکردند و در باطن خیانت کرده و اموال خود را پنهان مینمودند، غرامتی مقرر کرد، و حتی تا نیمی از اموالِ ایشان را از این بابت اخذ میفرمود.
لذا برای احتراز از هرگونه اندیشه و خیال ناروایی از جانبِ آنان، گرفتنِ صدقه را، که شاید همان زكات باشد، بر خود و خاندانش جایز نمیشمرد، تا از تهمتِ بدخواهان، در امان باشد. در عوض، آن را در راهِ تأمین نیازهای مستمندان، درراهماندگان و مصارفِ فی سبیل الله، هزینه مینمود.
گاهی پیامبراسلام صل الله علیه و آله و سلم از این قبیل تحریم و تحلیلها([57]) بر نفس شریف خویش انجام میداد، اما چون جنبة تشریعی نداشت و موردِ تبعیتِ دیگران قرار نمیگرفت، در کتابِ خدا به آنها اشارتی نیست. اما قرآن کریم، به صراحت بخشهایی از آنها را که ممکن بود روزی مورد تبعیت امّت قرار گیرد، نهی کرده است، چنان که در قضیة تحریمِ «شربت عسل» و یا تحریمِ زناشویی با «ماریة قبطیه» بر خویش، از آنجا که هیچ گونه مصلحتی در این کارها نبود، لذا پیامبر در آیه 1 سوره تحریم، مورد اعتراض و عتابِ خداوند متعال قرار گرفت که:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَآ أَحَلَّ ٱللَّهُ لَكَۖ تَبۡتَغِي مَرۡضَاتَ أَزۡوَٰجِكَۚ...﴾ [التحریم: 1].
«اى پيامبر، چرا براى خشنودى همسرانت، آنچه را خدا براى تو حلال گردانيده، حرام مىكنى...».
اما در سایرِ تحریمهایی که برای شخصِ پیامبر بود، مانند مصرف صدقه، یا خوردنِ پیاز، سیر و خوراکیهای تندی که دهان را بدبو میکرد، چون صرفاً مصلحتی برای شخص پیامبر بود، حرمتی برای دیگر مسلمانان وضع نشد. این قبیل حوادث، در زندگی انبیای گذشته نیز شبیه و نظیر دارد، که برای مصلحتی بسیار کوچکتر، پیامبری چیزی را بر خود حرام میکرد، که متأسفانه، بعدها جنبة تشریع به خود گرفته و برای پیروان آن پیامبر، فریضة دینی شده است، در حالی که هرگز منظورِ آن پیامبر، این معنی نبوده است. چنان که حضرت اسرائیل [یعقوب پیامبر] نیز گوشتِ شتر را بر خویشتن حرام کرد، زیرا خوردن آن را برای سلامتیِ نفسِ خویش مضر مییافت، و خدای متعال از این تحریمِ او خبر میدهد و در آیه 93 سوره آلعمران میفرماید:
﴿كُلُّ ٱلطَّعَامِ كَانَ حِلّٗا لِّبَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ إِلَّا مَا حَرَّمَ إِسۡرَٰٓءِيلُ عَلَىٰ نَفۡسِهِۦ مِن قَبۡلِ أَن تُنَزَّلَ ٱلتَّوۡرَىٰةُۚ قُلۡ فَأۡتُواْ بِٱلتَّوۡرَىٰةِ فَٱتۡلُوهَآ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ ٩٣﴾ [آلعمران: 93].
«همه خوراكيها بر فرزندان اسرائيل حلال بود جز آنچه پيش از نزول تورات، اسرائيل [=يعقوب] بر خويشتن حرام ساخته بود بگو اگر [جز اين است و] راست مىگوييد تورات را بياوريد و آن را بخوانيد».
که متأسفانه قوم یهود به آن جنبة تشریع داده و آن را حکمِ خدا فرض کردهاند و گوشت را بر خود حرام نمودهاند. متأسفانه این تجاوز و تعدی از حدود الهی، در تمام امتها و ملتهای دیندار، وجود دارد.
گفتنی است که در مذهبِ شیعة دوازده امامی، به قدری در این باب افراط شده، که بنابر آنچه در برخی از احادیث آمـده است، زكـات دادن، حتـی بـه شیعـه حرام است، زیرا او برادر شماست و نبایـد او را با دادنِ زکات، به چرک آلوده ساخت. در تفسیرِ منسوب به امام حسن عسکری علیه السلام میخوانیم:
«...وَارْفَعُوهُمْ عَنِ الزَّكَاةِ وَالصَّدَقَاتِ وَنَزِّهُوهُمْ عَنْ أَنْ تَصُبُّوا عَلَيْهِمْ أَوْسَاخَكُمْ أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَغْسِلَ وَسَخَ بَدَنِهِ ثُمَّ يَصُبَّهُ عَلَى أَخِيْهِ».
«و برادرانتان را از [مصرف] زکات و صدقات، برکناردارید و ایشان را پاک بدارید از اینکه چرکهای بدنتان را بر آنان بریزید. آیا یکی از شما دوست دارد که چرکِ بدنش را بشوید، سپس آن را بر بدن برادرش بریزد»([58]).
[1]- در این مورد در «بحارالأنوار» حدیث جالب وجود دارد:
«طاووس يمانی میگويد: «حضرت علی بن الحسين علیه السلام را ديدم كه از وقت عشاء تا سحر، به دورِ خانه خدا طواف میكرد و به عبادت مشغول بود. چون خلوت شد و كسی را نديد، به آسمان نگريست و گفت: خدايا ستارگان در افق ناپديد شدند و چشمانِ مردم به خواب رفت و درهایِ تو بر رویِ درخواستكنندگان گشوده است. طاووس جملههای زيادی در اين زمينه از مناجاتهای خاضعانه و عابدانه آن حضرت نقل میكند و میگويد: اما چند بار در خلال مناجات خويش گريست. سپس به خاك افتاد و بر زمين سجده كرد. من نزديك رفتم و سرش را بر زانو نهاده و گريستم، اشكهای من سرازير شد و قطرات آن بر چهرهاش چكيد، برخاست و نشست و گفت: كيست كه مرا از ياد پروردگارم مشغول ساخت؟ عرض كردم: من طاووس هستم، ای پسر پيامبر. اين زاری و بیتابی چيست؟ ما میبايد چنين كنيم كه گناهكار و جفا پيشهايم. پدرِ تو حسين بن علی و مادر تو، فاطمه زهرا و جدّ تو رسول خداست، شما چرا با اين نسبِ شريف و پيوندِ عالی در وحشت و هراس هستيد؟» به من نگريست و فرمود:
«هيهات هيهات يا طاووس دع عني حديث أبي وأمي وجدي، خلق الله الجنة لـمن أطاعه وأحسن ولو كان عبدًا حبشيًا، وخلق النار لـمن عصاه ولو كان ولدًا قرشيًا. أما سمعْتَ قولَه تعالی: ﴿فَإِذَا نُفِخَ فِي ٱلصُّورِ فَلَآ أَنسَابَ بَيۡنَهُمۡ يَوۡمَئِذٖ وَلَا يَتَسَآءَلُونَ ١٠١﴾ والله لا ينفعك غدًا إلا تقدمة تقدمها من عمل صالح».
«نه، نه، ای طاووس! سخنِ پدر و مادر و پدربزرگم را كنار بگذار، خدا بهشت را برای كسی آفريده است كه مطيع و نيكوكار باشد هر چند غلامی سياه چهره باشد، و آتش را آفريده است برای كسی كه نافرمانی كند، حتی اگر آقازادهای از قريش باشد. مگر نشنيدهای سخن خدای تعالی را که «پس آنگاه كه در صور دميده شود [ديگر] ميانشان نسبتخويشاوندى وجود ندارد و از [حال] يكديگر نمىپرسند» [المؤمنون: 101]. به خدا قسم فردا تو را سود نمیدهد، مگر عملِ صالحی كه امروز، پيش میفرستی». [بحارالأنوار: ج11، ص 25]. (مُصحح)
[2]- من لایحضره الفقیه: ج4، ص363، نیز بنگرید: سیرة ابن هشام، ج2، ص411، مغازی واقدی: ج2، ص 836 و مسند احمدبن حنبل: ج2، ص 361.
[3]- طبقات ابنسعد: ج1، ص25.
[4]- اشعثیات (جعفریات): ص147.
[5]- رجال: ص9، و امالی، ص146.
[6]- حدیث بندهای3 و4 را کلینی در «اصولِ کافی» ج8، ص181-182 آورده است.
[7]- نظیرآن را ببینید در: مجلسی، بحارالأنوار: ج46، ص221. (مُصحح)
[8]- قراءات متواتری كه در مورد این آیۀ کریمه ثابت است دو قرائت است: یکی قرائت کسائی، که «عمل» را به صورت فعل ماضی «عَمِلَ»، ﴿إِنَّهُ عَمِلَ غَيْرَ صَالِحٍ﴾ میخواند؛ دومی قرائت بقیۀ قراء است که آن را چنین میخوانند: ﴿إِنَّهُۥ عَمَلٌ غَيۡرُ صَٰلِحٖ﴾. بنابراین، معنی آیۀ کریمه مطابق قرائت کسایی اینطور خواهد بود: «او [فرزند تو]، مرتکب عمل ناشایست گردیدهاست». و مطابق قرائت بقیهی قراء: «او عملى ناصالح است». (مُصحح)
[9]- عیونُ أخبار الرضا: ج2، ص232 و معانی الأخبار: ص 105- 106.
[10]- عیون أخبارالرضا: ج2، ص235.
[11]- أمالی صدوق، ص110، مجلس34. حدیث معروفی که از رسول الله صل الله علیه و آله و سلم روایت شده است که:
«ألا إنَّ کلَّ سببٍ ونسبٍ منقطع یوم القیامةِ إلاَّ سَببي ونَسبي».
«آگاه باشید که تمام خویشاوندیها و پیوندهای خانوادگی در روز قیامت قطع میشود، مگر خویشاوندی و پیوند خانوادگیِ من».
این خبر، طبق نظر ابنجوزی، از جمله اخبارِ جعلی و دروغی است که به پیامبر نسبت میدهند [الموضوعات: ج1، ص282].
[12]- الحدائق الناضرة: ج1، ص227، چاپ نجف. به علاوه، قاسم بن سلّام مینویسد:
«ذَهَبَ أَبُو بَكْرٍ فِي التَّسْوِيَةِ إِلَى أَنَّ الْمُسْلِمِينَ إِنَّمَا هُمْ بَنُو الْإِسْلَامِ، كَإِخْوَةٍ وَرِثُوا آبَاءَهُمْ، فَهُمْ شُرَكَاءُ فِي الْمِيرَاثِ تَتَسَاوَى فِيهِ سِهَامُهُمْ، وَإِنْ كَانَ بَعْضُهُمْ أَعْلَى مِنْ بَعْضٍ فِي الْفَضَائِلِ، وَدَرَجَاتِ الدِّينِ وَالْخَيْرِ».
«ابوبکر به شیوه مساوات رفتار کرد زیرا که مسلمانان فرزندانِ اسلام بودند، همانند برادرانی که از پدرشان ارث میبرند، پس در ارث با هم شریکند، و سهمشان برابر است، حتی اگر برخی از آنها از لحاظِ فضیلتها و منزلتِ دینی و نیکوکاری بر دیگری برتری داشته باشد». [الأموال: ص375].
[13]- این، ده موردِ کامل است.
[14]- تمام کتابهایِ آسمانی بر نفیِ امتیازِ خویشاوندی و بیاساس بودنِ افتخار به آباء و اجدادتأکید میکنند و زدودنِ این آثارِ جاهلی، از مأموریتهای مهمِ همه پیامبران الهی بوده است. در «انجیل متّی» باب3، آیه 9 از قول حضرت یحیی علیه السلام به یهودیان آمده است فرمود:
«و این سخن را به خاطرِ خود راه مدهید که پدرِ ما ابراهیم است، زیرا به شما میگویم خدا قادر است که از این سنگها، فرزندانی برای ابراهیم برانگیزاند، و فعلاً تیشه به ریشه درختان نهاده است. پس هر درختی که ثمره نیکو نیاورده است، بریده و در آتش افکنده خواهد شد، یعنی هر کس در گرویِ عمل خویش است، پدر و جدش هر که هست».
در انجیل مرقس، باب 3، آیه 35، حضرت عیسی علیه السلام میفرماید:
«زیرا هر که اراده خدا را بجا آورَد، همان برادر و خواهر من میباشد».
در انجیل لوقا، باب 8، آیه 21، عیسی علیه السلام در جواب کسانی که به اوگفتند: «مادر و برادرانت بیرون ایستاده و میخواهند تو را ببینند»، گفت: «مادر و برادرانِ من اینانند، که کلامِ خدا را شنیده و آن را بجای آورند».
چقدر شبیه است این فرمایشِ حضرت عیسی علیه السلام به فرمایش حضرت رضا علیه السلام که به برادرش زید میفرماید:
«تو برادرِ منی، مادامی که خدا را اطاعت کنی و اگر معصیت خدا را کردی، بین من و تو برادری نیست».
آری، دینِ حق به هر نام که باشد، همان اسلام است و از منبع الوهیت سرچشمه گرفته است، ﴿...لَا نُفَرِّقُ بَيۡنَ أَحَدٖ مِّن رُّسُلِهِۦ...﴾. «... ميان هيچ يك از فرستادگانش فرق نميگذاريم ...» [البقرة: 285].
[15]- ج5، ص 238.
[16]- ج2، ص138.
[17]- نهج البلاغه: خطبه 219.
[18]- امالی طوسی: ص174، امالی مفید، ص 176. (مُصحح)
[19]- ج7، ص32. قاسم بن سلام نیز در کتاب »الاموال» این داستان را به تفصیل و به همین آورده است. بهترین دلیلِ حرمتِ صدقه بر آلمحمد صل الله علیه و آله و سلم و بنیهاشم، به زمان پیامبر اختصاص داشت. همین قضیه است که آن حضرت در زمان خود به احدی از بنیهاشم عاملیّت زكات و ولایت بلاد را نسپرد، مگر مدتی اندک به حضرت علی علیه السلام که آن جناب را به ولایتِ یمن و گرفتنِ زکات و صدقات آنجا مأمور کرد.
[20]- ج7، ص31. در وسائل شیعه (ج2، ص36، چاپ امیربهادر) نظیر این حدیث را از فضل بن حسن طبرسی از «صحیفه رضا» نقل کرده است بدین عبارت:
«قَالَ رَسُولُ اللهِ صل الله علیه و آله و سلم : إِنَّا أَهْلُ بَيْتٍ لَا تَحِلُّ لَنَا الصَّدَقَةُ وَأُمِرْنَا بِإِسْبَاغِ الوُضُوءِ وَأَنْ لَا نُنْزِيَ حِمَاراً عَلَى عَتِيقَةٍ، ولَا نَمْسَحَ عَلَى خُفٍّ».
«پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمود: همانا صدقه بر ما اهلبیت حلال نیست و به ما دستور داده شده به کامل کردنِ وضو، و خران [برای تولید مثل] بر اسبان سوار نکنیم، و بر چکمه مسح نکشیم».
شهید اول در کتاب «الذّکرَی» در خصوص امامت در نماز جماعت درباره مقدم بودنِ قریشی و هاشمی عبارتی آورده است بدین مضمون:
«اَبوالصّلاح در امامت، بعد از اَفقه بودن، قریشی بودن را جعل کرده است، و ابنزهره، هاشمی بودن را. همچنین، سیدمرتضی و ابنجنید و علیبن بابویه و پسرش [شیخ صدوق] و سلاّر و ابنادریس و شیخ نجیبالدین یحییبنسعید و پسر عمویش[محقق] نیز این نکته را ذکر کردهاند. به علاوه، فاضل (علامه) نیز گفته است که این، مطلبِ مشهوری است، یعنی مقدم داشتن هاشمی».
سپس خودِ شهید میفرماید:
«من چیزی را که در این معنی ذکر شده باشد، در اخبار نمیبینم، مگر آنچه را که سلاّر به طریقِ مُرسَل آورده است، که سندش غیر مسلّم است، مبنی بر اینکه پیامبر خدا فرمود:
«قَدّموا قریشاً ولا تَـقَدّموها».
«قریش را جلو اندازید و بر این طایفه، پیشی نگیرید».
و بر فرض که تسلیمِ چنین حدیثِ غیرِ مسلّمی شویم، در این مدّعی صراحت ندارد و فقط در نماز میّت تقدمش مشهور است، بدون آنکه روایتی بر آن دلالت داشته باشد.
[21]- مَن لایحضرهالفقیه: کتاب الصلوة، ص88، چاپ سنگی سالک تهران.
[22]- ذخائر العقبی: ص 51.
[23]- کافی: جلد 15، ص 176.
[24]- شرح نهج البلاغه: ج20، ص197. به گفته منابع تاریخیِ معتبر، ایشان ضمن شرح برنامه دولتِ خود فرمود:
«ألاَ وَأَيُّمَا رَجُلٍ اسْتَجَابَ لِـلَّهِ وَلِلرَّسُولِ فَصَدَّقَ مِلَّتَنَا وَدَخَلَ فِي دِينِنَا وَاسْتَقْبَلَ قِبْلَتَنَا فَقَدِ اسْتَوْجَبَ حُقُوقَ الإِسْلامِ وَحُدُودَهُ فَأَنْتُمْ عِبَادُ اللهِ وَالمَالُ مَالُ اللهِ يُقْسَمُ بَيْنَكُمْ بِالسَّوِيَّةِ لاَ فَضْلَ فِيهِ لاَحَدٍ عَلَى أَحَدٍ وَلِلْمُتَّقِينَ عِنْدَ اللهِ غَداً أَحْسَنُ الجَزَاءِ وَأَفْضَلُ الثَّوَابِ لَمْ يَجْعَلِ اللهُ الدُّنْيَا لِلْمُتَّقِينَ أَجْراً [جَزَاءً] وَلاَ ثَوَاباً وَما عِنْدَ اللهِ خَيْرٌ لِلاَبرَار».
«آگاه باشید هرمردی که خدا و رسول او را اجابت کرده است [به خدا و رسولش ایمان آورده] و روشِ دینی ما را تصدیق نموده و به قبلۀ ما روی آورده است، مستوجبِ تمام حقوقِ اسلامی و حدودِ آن است. پس شما مردم، بندگان خدایید و این مال هم مالِ خداست، که به طورِ مساوی بین شما تقسیم میشود. هیچ کس بر دیگری برتری ندارد، و برای پرهیزگاران فردای قیامت، بهترین جزا و برترین پاداش است. خدا دنیا را برای پرهیزگاران به عنوان اجر و پاداش قرار نداده، بلکه آنچه در نزد خداست، برای نیکوکاران بهتر است».
و در خطبه روز چهارم فرمود:
«فَأَمَّا هَذَا الفَيْءُ فَلَيْسَ لِأَحَدٍ عَلَى أَحَدٍ فِيهِ أَثَرَةٌ فَقَدْ فَرَغَ اللهُ مِنْ قِسْمَتِهِ فَهُوَ مَالُ اللهِ وَأَنْتُمْ عِبَادُ اللهِ المُسْلِمُونَ وَهَذَا كِتَابُ اللهِ بِهِ أَقْرَرْنَا وَلَهُ أَسْلَمْنَا».
«و اما در این فِیء و غنیمت، هیچ کس را بر دیگری امتیازی نیست، زیرا خداوند خود از تقسیم آن فارغ شده [یعنی ذات احدیت خود متصدی تقسیم آن شده است] چون آن، مال خداست و شما بندگان مسلمان خدایید و این هم کتاب خداست، که ما بدان اقرار داشته و تسلیم آن گشتهایم».
ابنابیالحدید، شرح نهج البلاغه: ج7، ص 37 و40 ، و ابن شعبۀ حرّانی، تحف العقول: ص184. (مُصحح)
[25]- ابن ابی الحدید، شرح نهجالبلاغه: ج7، ص42.
[26]- روضة کافی: ص34، چاپ اسلامیه و وسایل الشیعة، ج2، ص431، چاپ امیربهادر.
[27]- مجلسی، بحارالأنوار: ج 8، ص393، چاپ تبریز و کلینی، کافی، ج8، ص69، چاپ دارالکتب الإسلامیة، تهران.
[28]- بحارالأنوار: ج8، ص367، چاپ تبریز.
[29]- بحارالأنوار: ج32، ص22، چاپ جدید. (مُصحح)
[30]- ج2، ص 111.
[31]- سیوطی، تاریخ الخلفاء: ص204، چاپ 1964م.
[32]- ابن ابیالحدید، شرح نهج البلاغة، ج2، ص200 و مجلسی، بحارالأنوار: ج 8.
[33]- مجموعۀ ورّام بن اَبی فراس، ج2، ص3 و شیخ طوسی، تهذیب ج10، ص151، چاپ نجف.
[34]- ابنابیالحدید: ج11،ص253، ابن شهر آشوب، المناقب: ج2، ص107، إربلی، کشف الغُمَّة: ج1، ص176، مجلسی هم در بحارالأنوار: ج42، صفحات 118-117 این داستان را نقل اما در صحّتِ آن، تردید کرده است. در اینجا باید گفت که تردید مجلسی بجاست، چرا که با توجه به تاریخِ حکومتِ علی علیه السلام در آن موقع، حسین بن علی علیه السلام حداقل 34 سال داشت، و بسیار بعید به نظر میرسد که کسی چون حسین، در چنین سنّی و با شناختی که از منشِ عدالت محوریِ پدر گرامیاش داشت، چنین کاری انجام داده باشد. (مُصحح)
[35]- سرزمینهای هفتگانه.
[36]- کافی: ج8، ص69.
[37]- ثقفی، الغارات: ج1، ص45 و حُرّ عاملی، وسائل الشیعة: ج15، ص107. همچنین، شیخ طوسی اعتقاد دارد:
«مصـرفالخمس مِن الرِّکاز والـمعادن مصرفُ الفیء».
«مصرف خمس [به دست آمده از] دفینهها و معادن [مانندِ] مصرفِ فیء است».
که معلوم میدارد مصرفِ «خمس» و «فِیء» یکی است، و بنا به فرمایشِ علی علیه السلام فرقی بینِ بنیاسماعیل [قریش و بنیهاشم] و غیرِ آنان نیست [الخلاف: ج1، ص322، مسئله151].
[38]- ﴿وَقَالَ نِسۡوَةٞ فِي ٱلۡمَدِينَةِ ٱمۡرَأَتُ ٱلۡعَزِيزِ تُرَٰوِدُ فَتَىٰهَا عَن نَّفۡسِهِ...﴾ [یوسف: 30].
«و [گروهی از] زنان در شهر گفتند زن عزيز از غلام خود كام خواسته و سخت خاطرخواه او شده است ...».
[39]- «... سرمايههاى ناچيز آوردهايم، بنابراين پيمانه ما را تمام بده ...».
[40]- اخباری که در این باب در کتب شیعه آمده، چهار حدیث در کتاب کافی است، که به تشخیص، مجلسی، فقط یک حدیثِ آن از حیث سند، صحیح است ، و متنِ آن حدیث هم این است که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم عاملیّتِ [جمع آوری] صدقات را به بنیهاشم نداد، و مفهومِ آن قابل قبول نیست، زیرا امیرالمؤمنین علی علیه السلام به بنیهاشم عاملیّت، و حتی، ولایت داد. سه حدیث دیگر، به ترتیب، حسن، مجهول و ضعیف است. زیرا راویانِ آنها، واقفی یا ناووسی مذهب بودهاند و شیخ طوسی در تهذیب و استبصار، دو حدیث بر آنها افزوده است: یکی در تهذیب، ج4، ص59 حدیث157، و دیگری در استبصار، ج6، ص157، که مضمون آن این است که فقط صدقاتِ واجب [زکات] بر بنیهاشم حرام است، اما صدقاتِ بنی هاشم، بر بنیهاشم حلال است. یکی از راویانِ این حدیث، «مفضّل بن صالح» است، که به تصریحِ کتابهای رجال، ضعیف، کذّاب و جاعلِ حدیث است، چنان که «ابنالغضائری» نیز بدان تصریح کرده است. نجاشی نیز در «رجال»، ص100، و ابنداود در «رجال»، ص518 او را ضعیف و از جملۀ مجروحین شمرده اند. محقق حلی در «شرایع»، و فاضل مقداد در «التنقیح» و صاحب «کشف الرموز» [عزّالدین حسنبنابیطالب یوسفی] او را ضعیف و کذّاب دانستهاند. مضمون حدیث دیگر نیز آن است که زکات موالی بنیهاشم، بر بنیهاشم حلال است.
[41]- سنن بیهقی: ج4، ص105.
[42]- در منابعِ تاریخیِ معتبر چنین آوردهاند:
«اولین سرزمینی که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم فتح کرد، سرزمینِ یهودیانِ بنینضیر بود، که به پیامبر خیانت، و با او پیمانشکنی کردند. «کعببناشرف»، رئیس آن طایفه، با چهل سوار به مکه آمد، با قریش همقسم و همپیمان شد، و آنان را به جنگ با رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم تحریک و ترغیب کرد. زمانی که آن بزگوار، از یهود در دیه و مقتول کمک خواست، در صدد برآمدند که آن حضرت را بکشند. رسول خدا نیز ایشان را امر به جلای وطن کرد، اما آنان اعلان جنگ دادند و همین که حضرت پانزده شبانه روز آنان را محاصره کرد، ناچار به مصالحه شدند و پذیرفتند که از آن سرزمین، اخراج شوند و هر چه را که از اموالشان در بارِ یک شتر جای گیرد، خود با خود ببرند. لذا عدهای به خیبر مهاجرت کردند، که از جمله ایشان «آل ابیالتحقیق» و «آل حییّ بن اَخطب» بود. پس پارهای از ایشان به شام مهاجرت کردند و سرزمین آنها کاملا برای رسول خدا شد. دو نفر از آنان اسلام آوردند: «یمینبنعُمیر» و «ابیسعدبنوهب»، و بدین خاطر، همه اموالشان در امان ماند.
این ماجرا، شش ماه پس از جنگ احد، یعنی در ربیعالاول سال چهارم هجرت واقع شد. پس رسول خدا اموال منقول ایشان را، بجز زمینهایشان، بینِ مهاجرانِ نخستین، تقسیم فرمود و به انصار چیزی نداد، جز به دونفر: «سهلبنحنیف» و «سمّاکبنخرشه»، که فقرشان محرز بود. زمینهای کشاورزیِ بنینضیر را رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم برای خویش نگاه داشت، چرا که از صدقاتِ آن حضرت بود. ایشان از این سرزمین، هزینه سالیانه خود و همسران خود را برداشت مینمود، و بقیه را در تهیه اسلحه و ابزارِ جنگی، در راه خدا خرج میکرد. قبل از قضیه بنینضیر، آن حضرت زمینها و باغهایِ «مُخَیریق» را به او واگذار کرده بود. مخیریق یکی از دانشمندان و اَحبارِ بزرگ یهود، و نیز از علمای طایفۀ بنینضیر بود، که در نتیجۀ مطالعۀ کتابهای آسمانی، رسول خدا را شناخته و به او ایمان آورده بود، و در جنگ اُحد نیز یهود را به یاری رسول خدا دعوت و تحریض میکرد، و به آنان میگفت: «بدانید که محمد بر حق و [کمک به] پیروزی و نصرتِ او بر ما واجب است». لیکن یهودیان عذر آوردند، که امروز شنبه است و ما جنگ نمیکنیم. لذا خودِ او شمشیر برداشت و به یاری رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم شتافت و به خویشاوندانش گفت: «اگر من کشته شدم، اموالِ من از آنِ محمد است، که در آن هرچه خواهد میکند. پس با کفا رجنگید تا کشته شد. اموال او عبارت از هفت باغ بزرگ بود، که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم آنها را جزو صدقاتِ خود قرارداد.
پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم در فتح خیبر نیز قلعۀ کتیبه، یکی از قلعههای هفتگانه، را به عنوان خمس غنیمتها برداشت و بقیه را به مسلمین واگذاشت. فدک نیز با مصالحه، به رسول خدا واگذاشته شد، که نصفِ محصولِ آن، متعلق به حضرت بود. بنگرید به: سیرۀ ابن هشام، ج2، ص140 و ج3، ص412، ماوردی، الأحکام السلطانیة: ص161؛ بلاذری، فتوح البلدان، ص26، و ابویوسف، الخراج: ص 36.
[43]- شیخ طوسی، تهذیب الأحکام: ج4، ص58، چاپ نجف.
[44]- استناد این سخن، روایت ایشان است:
«ثَلَاثٌ كُتِبَ عَلَيَّ وَلَمْ يُكْتَبْ عَلَيْكُمْ السِّوَاكُ وَالْوَتْرُ وَالْأضْحِيةُ».
«سه چیز بر من واجب شد و بر شما واجب نیست: مسواک زدن، نماز وتر و قربانی کردن» [مجلسی، بحارالأنوار: ج16، ص382، چاپ بیروت].
[45]- ﴿وَمِنَ ٱلَّيۡلِ فَتَهَجَّدۡ بِهِۦ نَافِلَةٗ لَّكَ...﴾ [الإسراء: 79].
«و پاسى از شب را زنده بدار تا براى تو [به منزله] نافلهاى باشد ...».
[46]- ﴿...وَلَآ أَن تَنكِحُوٓاْ أَزۡوَٰجَهُۥ مِنۢ بَعۡدِهِۦٓ أَبَدًا...﴾ [الأحزاب: 53].
«... و مطلقا [نبايد] زنانش را پس از [مرگ] او به نكاح خود درآوريد ...».
[47]- ﴿...وَٱمۡرَأَةٗ مُّؤۡمِنَةً إِن وَهَبَتۡ نَفۡسَهَا لِلنَّبِيِّ إِنۡ أَرَادَ ٱلنَّبِيُّ أَن يَسۡتَنكِحَهَا خَالِصَةٗ لَّكَ مِن دُونِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَۗ قَدۡ عَلِمۡنَا مَا فَرَضۡنَا عَلَيۡهِمۡ فِيٓ أَزۡوَٰجِهِمۡ وَمَا مَلَكَتۡ أَيۡمَٰنُهُمۡ...﴾ [الأحزاب: 50].
«... و زن مؤمنى كه خود را [داوطلبانه] به پيامبر ببخشد در صورتى كه پيامبر بخواهد او را به زنى گيرد [اين ازدواج از روى بخشش] ويژه توست نه ديگر مؤمنان ما نيك مىدانيم كه در موردِ زنان و كنيزانشان چه بر آنان مقرر كردهايم ...».
[48]- ﴿...يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ صَلُّواْ عَلَيۡهِ وَسَلِّمُواْ تَسۡلِيمًا﴾ [الأحزاب: 56].
«... اى كسانى كه ايمان آوردهايد، بر او درود فرستيد و به فرمانش بخوبى گردن نهيد».
[49]- ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَرۡفَعُوٓاْ أَصۡوَٰتَكُمۡ فَوۡقَ صَوۡتِ ٱلنَّبِيِّ وَلَا تَجۡهَرُواْ لَهُۥ بِٱلۡقَوۡلِ كَجَهۡرِ بَعۡضِكُمۡ لِبَعۡضٍ...﴾.
«اى كسانى كه ايمان آوردهايد صدايتان را بلندتر از صداى پيامبر مكنيد و همچنانكه بعضى از شما با بعضى ديگر بلند سخن مىگوييد با او به صداى بلند سخن مگوييد...».
[50]- ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يُنَادُونَكَ مِن وَرَآءِ ٱلۡحُجُرَٰتِ أَكۡثَرُهُمۡ لَا يَعۡقِلُونَ ٤﴾ [الحجرات: 4].
«كسانى كه تو را از پشت اتاقها[ى مسكونى تو] به فرياد مىخوانند بيشترشان نمىفهمند».
[51]- ﴿يَٰنِسَآءَ ٱلنَّبِيِّ لَسۡتُنَّ كَأَحَدٖ مِّنَ ٱلنِّسَآءِ إِنِ ٱتَّقَيۡتُنَّۚ فَلَا تَخۡضَعۡنَ بِٱلۡقَوۡلِ فَيَطۡمَعَ ٱلَّذِي فِي قَلۡبِهِۦ مَرَضٞ وَقُلۡنَ قَوۡلٗا مَّعۡرُوفٗا ٣٢ وَقَرۡنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجۡنَ تَبَرُّجَ ٱلۡجَٰهِلِيَّةِ ٱلۡأُولَىٰۖ وَأَقِمۡنَ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتِينَ ٱلزَّكَوٰةَ وَأَطِعۡنَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥٓۚ إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ وَيُطَهِّرَكُمۡ تَطۡهِيرٗا ٣٣ وَٱذۡكُرۡنَ مَا يُتۡلَىٰ فِي بُيُوتِكُنَّ مِنۡ ءَايَٰتِ ٱللَّهِ وَٱلۡحِكۡمَةِۚ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ لَطِيفًا خَبِيرًا ٣٤﴾ [الأحزاب: 32-34].
«اى همسران پيامبر، شما مانند هيچ یک از زنان [ديگر] نيستيد اگر پروا داريد پس به ناز سخن مگوييد تا آن کسی كه در دلش بيمارى است طمع ورزد و گفتارى شايسته گوييد(32) و در خانههايتان قرار گيريد و مانند روزگار جاهليت قديم زينتهاى خود را آشكار مكنيد و نماز برپا داريد و زكات بدهيد و خدا و فرستادهاش را فرمان بريد خدا فقط مىخواهد آلودگى را از شما خاندان [پيامبر] بزدايد و شما را پاک و پاكيزه گرداند(33) و آنچه را كه از آيات خدا و [سخنان] حكمت[آميز] در خانههاى شما خوانده مىشود ياد كنيد در حقيقتخدا همواره دقيق و آگاه است».
[52]- کافی: ج4، ص59؛ من لا یحضره الفقیه: ج2،ص37، باب «ما لِبَنیهاشمٍ من الزکوة»؛ تهذیب الأحکام: ج4، ص60 و الاستبصار: ج2، ص36 . ما بر حسبِ روش خود، احادیثی را که کتاب خدا آن را تصدیق کند، یا لااقل، مخالف آن نباشد، صحیح میدانیم و به سندِ آن، از هر که باشد، اعتنایی نمیکنیم، آن را حق میشمریم و قبول داریم. اما احادیثی را که مضمونِ آن بر خلافِ کتاب خداست، یا دلیلی از آن در قرآن نیست، از هر که باشد، صحیح نمیدانیم و بدان اعتباری نمیدهیم. (مُصحح)
[53]- ج1، ص145، چاپ تهران.
[54]- از احادیثی که در کتابهای شیعه و سنی موجود است معلوم میشود که کراهتِ صدقه خوردن، که تا حدِ حرمت پیش رفته است، از صدقۀ منحصر به رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم نبوده، بلکه این عمل، بر تمامِ پیشوایانِ اسلام، مکروه یا حرام است، چنان که بنا بر نقل «فقه الزكات» (ج2، ص735) و «البحر الزخّار» (ج2، ص184) صدقه بر امام نیز، مانندِ رسول خدا، حلال نیست؛ چنان که عمر هنگامی که از شیرِ گوسفندانِ زكات خورد، همین که فهمید از زكات است، به سرعت رفت تا آن را بالا بیاورَد، و عبادة بنصامت، از اصحاب برگزیدۀ رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم نیز از پذیرشِ عاملیّتِ صدقات، اِبا داشت. نه تنها نزدیکان پیامبر و اصحاب کِبار او از خوردنِ صدقات کراهت داشتند، بلکه اکثر مسلمانان حاضر نبودند از مالی که از طریقِ زكات گرفته میشود، چیزی دریافت کنند.
[55]- شیخ طوسی، تهذیب الأحکام: ج4، ص61، چاپ نجف.
[56]- وسائل الشیعة: ج2، ص37، چاپ امیربهادر.
[57]- حرام کردنها و حلال شمردنها.
[58]- تفسیر امام عسکری: ص79. وَسَخ در این حدیث، به معنای چرک است. مراد از چرکِ دستهای مردم، مجازاً همان نتیجۀ زحمت و دسترنج مردم است، که اصطلاحاً، به آن «کدِّ یمین» و «عرق جبین» میگویند، چنان که مجلسی در کتاب «لوامع صاحبقرانی» (ج2، ص32) مینویسد:
«زکات را که چرک دستهاست ... چون أغنیا به کدِّ ید و مشقّت آن، مال را به هم رسانیدهاند».
[نیز بنگرید به: وسائل الشیعة: ج9، ص229 و بحارالأنوار: ج93، ص68]. (مُصحح).
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر