فصل
هفدهم:
گسترش عدالت اجتماعی
فاروق رضی الله عنه به موازات توسعه آموزش و پرورش سعی کرد در جهت ریشهکن نمودن رذایل اخلاقی، عدالت اجتماعی را، آن طوری که اسلام بیان کرده بود، در تمام جهان اسلام گسترش دهد زیرا استنباط او از قرآن و احادیث این بود، که تمام رذایل اخلاقی و همه فسادهای اجتماعی، از کفر و پوچگرایی گرفته تا قتل و جنایت و بیعفتی و دزدی و دروغ و تملق و بدبینی و خودبینی و غیره، عموماً در فضای مسموم، بیعدالتی[1] و ستم و استثمار و بهرهکشی، رشد و پرورش پیدا میکنند و به همین جهت تمام قدرت و امکانات و نبوغ و فراست خود را در گسترش عدالت اجتماعی مصروف نمود، البته از قدیمترین روزگاران تاریخ، کلمه عدالت بر سر زبانها افتاده بود و خواسته همه ملتها و ندای همه مصلحین بشری همیشه این بوده که عدالت برپا گردد، تا آن جا که همه ستمگران تاریخ نیز به ناچار تعهد کردهاند که به عدالت رفتار نمایند و از طرف دیگر هم چون نتوانستهاند از ستم و بیدادگری خود دست بردارند،
بنابراین همه سعی و تلاش خود را در این راه به کار انداختهاند که با تفسیرهای نادرستی، عدالت را طوری مسخ و تحریف کنند که بتوانند تمام بیعدالتیهای خود را عدالت و دادگری جلوه دهند و معروف است که یکی از همین بیدادگران گفته است: «من حاضرم بامردم در کمال عدالت رفتار کنم اما اول این حق را به من بدهند که من خودم عدالت را تفسیر و تعریف کنم!!» و به همین جهت در قرون و اعصار قبل از اسلام محدوده اجرای عدالت خیلی کمعرض و طول شده بود و فقط گوشه کوچکی از مسائل اقتصادی و حقوقی را دربرداشت مانند رسیدگی به سرقتهای آشکار و غصب و ضبط اموال و رسیدگی به جرم ریختن خونهای نابحق و غیره، اما
سطح گسترده عدالت اجتماعی در اسلام
این که اکثریت افراد جامعه از منابع طبیعی، زمین، آب، معادن، مراتع و جنگلها، محروم شوند و این که اکثریت افراد جامعه با وجود لیاقت و شایستگی از اداره امور جامعه و از مزایای کار و فعالیت خویش بیبهره بمانند و این که اکثریت افراد جامعه به بهانههای اختلاف رنگ و زبان ونژاد و ملیت از حق انتخاب عقیده و انجام مراسم دینی خود ممنوع گردند، و این که اکثر افراد جامعه از راه احتکار و ربا و ارتشا و قمار استثمار شوند و خون آنها مکیده شود و به صورت برده و بنده سرمایهداران و فئودالهای خونآشام درآیند و این که اکثر افراد جامعه در تار و پود دیوانسالاری و بروکراسی اداری به بردههای ذلیل و بیارزش و مظلوم و بیمقدار کارمندان عالیرتبه دولتها درآیند، هیچ کدام از این محرومیتها و هیچ یک از این مظلومیتها، ظلم و ستم به حساب نمیآمد و حتی خود ستمدیدگان هم بر اثر ناآگاهی از حقوق خویش اینها را ستم حساب نمیکردند و بیخبر بودند که چه ظلم و ستمی را نسبت به آنها روا داشتهاند.
بنابراین جای هیچ تعجبی نبود که قبل از اسلام انوشیروان ساسانی و شاه حمورابی و کوروش هخامشی را شاهان دادگر و عدالتخواه مینامیدند در حالی که یکایک آنها با زور و قدرت از رژیمی فئودالی و سرمایهداری و تبعیضات نژادی و فشارهای دیوانسالاری و بروکراسی اداری و منع داشتن حق انتخاب عقیده و نظر، به شدت پشتیبانی میکردند و با بعثت پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم و نزول آیهها تحول همهجانبه و عظیمی در معنی عدالت به وجود آمد، زیرا:
1ـ قرآن عدالت را اجتماعی نشان داده، آن هم نه به صورت یک اصل قراردادی، بلکه به عنوان یک قانون طبیعی و بخشی از قوانین نظام هستی و در جهت تکامل جوامع بشری، آن را معرفی کرد.
2ـ قرآن سطح اجرای عدالت را، نه تنها برخی سرقتها و خونریزیها، بلکه ابعاد گسترده مسائل اجتماعی و حقوقی و زمینههای وسیع ارزشهای معنوی و مادی و فکری و اخلاقی قرار داد و همه انسانها را فقط بنده خدا و همه مسلمانان را برادر و همه انسانها را در حق زندگی برابر، و در موهبتهای طبیعی مساوی و در انتخاب عقاید دینی آزاد قرار داد، و برتری هر انسانی را بر انسان دیگر جز به وسیله تقوی و جهاد و علم (وجدان دینی و مبارزه و دانایی) نفی نمود.
3ـ اسلام کسانی را که نظام مساوات و برابری انسانها را به هم میزنند و با توهم نژاد برتر و یا زور و قدرت بیشتر، خود را بیشتر از دیگران، در حقوق و آزادی و بهرهگیری از مواهب طبیعی، سهیم میپندارند ظالم و متجاوز و مستکبر خوانده و مبارزه با آنها را واجب و سکوت در برابر آنها را گناه بزرگ و معاونت و همکاری با ستمگران به شمار آورده و موجب بدبختی این جهان و عذاب روز آخرت شمرده است، و همین اصلهای عدالت اجتماعی اسلامی، بیش از هر اصول دیگر اسلامی پشت حکومتها را به لرزه درآورد و زورمداران و استثمارگران را دچار رعب و هول و هراس نمود. و همه ملتهای جهان را به حقوق حقه خویش آشنا کرد و علیه ستمگران روزگار، شورشهای عظیمی را برانگیخت، و فاروق اعظم رضی الله عنه در حالی که قرآن را در یک دست و سنت و رفتار رسول الله صل الله علیه و آله و سلم را در دست دیگر داشت، و گوش به زنگ مصوبات شوراهای اصحاب مهاجرین و انصار بود، و با همان آگاهی وسیع و ایمان عمیقی که به عدالت اجتماعی اسلام داشت، توانست تمام رابطهها را براساس قسط و عدالت اسلامی برقرار نماید از جمله:
جلوههایی از عدالت اجتماعی اسلامی
اول: رابطه عادلانه دین را با مردم، از راه رفع موانع و تبلیغ صریح آن و سپس آزاد کردن مردم در قبول اعتقادات دین و عدم قبول آن میدانست (اسناد و مدارک این مطلب در فصول جنگهای فاروق رضی الله عنه موجود است)، دوم: رابطه عادلانه مردم را با مردم، از راه اصلاحات ارضی و عمومی کردن منابع طبیعی و نفی هر گونه استثمار و بهرهکشی و تجاوزها برقرار نمود (به فصل اقتصاد در عصر فاروق رضی الله عنه مراجعه شود)، سوم: رابطه عادلانه دولت را با مردم از راه جلوگیری از دیوانسالاری و بروکراسی اداری برقرار کرد (به فصل نظارت فاروق رضی الله عنه بر کار کارمندان مراجعه شود)، چهارم: رابطه عادلانه امیرالمؤمنین رضی الله عنه با مردم بر این دو اساس بود: یکی امیرالمؤمنین رضی الله عنه باید تمام وقت و حتی ساعتهایی از شبها به کار مردم مشغول شود، و اضافه بر وظایف خاص خود هر کاری را که توانست، انجام دهد و دیگر این که حقوق سالیانه او به اندازه یک نفر از اصحاب بدر و زندگی او ساده و قانعانه و متمایل به زندگی طبقه پائین باشد، و اسناد و مدارک زیر نشان میدهد، که فاروق رضی الله عنه به شکل فوق، عدالت اجتماعی را درباره خود اجرا کرد و تحت این شعار: «هر پیشوایی که وظایف خداپرستی[2] خود را انجام داد، مردم نیز وظایف خود را در برابر او انجام میدهند» توانست تمام جلوههای عدالت اجتماعی اسلامی را در پهنه دو قاره از جهان ظاهر سازد.
1ـ مسکن: امیرالمؤمنین رضی الله عنه خانه گلی یک طبقه دارد که قبل از خلافت نیز در آن جا بوده است و این خانه گلی را دربان و پردهدار نبود[3]، و هر کس کاری داشته باشد میتواند به نزد او برود[4]، و در مسافرتها نیز فسطاط و خیمهای برای او برپا نمیگردد[5] و بلکه عبایش را بر شاخه درختی یا بر دسته تازیانهاش آویزان[6] میکند و در سایه آن استراحت میکند. امیرالمؤمنین رضی الله عنه نه در منزل اتاق مخصوص خواب دارد نه در خارج منزل آسایشگاه، سفیر قیصر وقتی وارد مدینه میشود[7] میپرسد شاه شما کیست در جواب میگویند ما شاه نداریم و بلکه امیر داریم و برای نظارت بر کارها به حومه شهر رفته[8] است، و سفیر قیصر روم در حومه شهر او را در حالی میبیند که از فرط خستگی تازیانهاش را بالش کرده[9] و در گرمای شدید بر روی شنهای سوزان خوابیده است و از جاری شدن عرق پیشانیش زمین تر شده است، و سفیر قیصر در حالی که عزت و عظمت این امیر قلبش را فراگرفته است زیر لب این کلمات را زمزمه میکند: «مردی با چنین سادگی و با چنین حالی، شاهان جهان از هیبت او خواب و استراحت و آسایش ندارند!! اما ای عمر تو آرام[10] و بیباک بخواب، چون تو عدالت را پیشه خود کردهای و شاه ما چون ستمگر است باید همیشه در بیخوابی و خوف و هراس به سر برد[11]، من گواهی میدهم که دین تو حق است و اگر عنوان سفارت را نمیداشتم همین حالا مسلمان میشدم اما تعهد میکنم که برگردم و مسلمان شوم[12].
2ـ پوشاک: برای امیرالمؤمنین رضی الله عنه مهم نیست که لباسش تازه یا کهنه و حتی وصله هم[13] شده باشد و بلکه آن چه برایش مهم است این است که: اول لباس او از جنس زیبا و قیمتی نباشد و افراد طبقه پائین به آسانی بتوانند آن را خریداری کنند به همین جهت پیراهن کرباس راهراه را میپوشید[14] و از پوشیدن پارچه (خزّ) که پارچه نسبتاً قیمتی بود و تمام اصحاب هم میپوشیدند[15]، خودداری میکرد، و پیراهنی از جنس کتان به عنوان ارمغان برای او آوردند به علت این که کتان جنس نفیسی بود آن را قبول نکرد و دوم این که لباس او باید همیشه پاک و تمیز باشد در منزل و در حضر و در حومه شهر و در مسافرت هر گاه بحث از امیرالمؤمنین رضی الله عنه میشود آمیخته با بحث شستن پیراهن و لباس او است خواه به وسیله خودش یا به وسیله دیگران مثلاً گفته میشود: «در یکی از روزهای جمعه امیرالمؤمنین رضی الله عنه چند لحظه دیرتر به مسجد آمد و وقتی بر منبر رفت از تأخیر خود به این عبارت معذرت خواست: که پیراهنم را شسته بودم و پیراهن دیگری هم نداشتم و صبر کردم تا پیراهنم خشک شود[16]» و عبدالله بن عباس میگوید: «کاری به عمر داشتم و در حومه شهر او را پیدا کردم و اهل (عالیه) برای ما ناهار آوردند و امیرالمؤمنین رضی الله عنه روزه بود و ظرف غذا را پیش من آورد و گفت: بخور هم به جای من و هم به جای خودت». سپس به باغچه رفتیم و امیرالمؤمنین رضی الله عنه پیراهنش را به من داد که بشویم و خودش نیز زیرجامه را شست و بعد از خشک شدن آنها نماز عصر را با هم خواندیم[17] و به مدینه برگشتیم و هم چنین در راه مسافرت به سوی شام ناگاه در یک روستان پیاده گشته و از رئیس روستا پیراهنی را عاریه گرفت و پیراهنی را برای شستن به او داده است و پس از شستن و خشک شدن پیراهن کرباس خود را پوشید و پیراهن عاریتی را مسترد نموده است.[18]
سوم چیزی که در امر پوشاک برای امیرالمؤمنین رضی الله عنه مهم بوده این بود که هم چنان که بر اثر شستشوی مکرر از لکه و چرک و غبار پاک و تمیز میبود هم چنین تمام سعی خود را مبذول میداشت که از محل مشروع تهیه شود و هیچ گونه اثری از لکه استثمار و چرک ستم و غبار حرام در پوشاک او وجود نداشته باشد.[19] هم چنان که در اثنای بازدید از روستاها روزی پیراهنش را به یکی از دهقانان داد که آن را بشوید، دهقان پیراهن را شست و قبل از آن که خشک شود از دو پارچه نازک و مناسب دو پیراهن را دوخت و به امیرالمؤمنین رضی الله عنه گفت: «فعلاً یکی از این پیراهنها را بپوشید که نرم و زیبا است». امیرالمؤمنین رضی الله عنه گفت: مال خودت هستند؟ و آیا چیزی از اهل ذمه (اتباع غیرمسلمان) در آنها نیست؟ دهقان گفت: نه، ولی اتباع غیرمسلمان آنها را دوختهاند[20] و پول نگرفتهاند، امیرالمؤمنین رضی الله عنه گفت: «پس من اینها را نمیخواهم[21] که اثر استثمار و ستم بر آنها است، هر چه زودتر پیراهنم را بیاورید». امیرالمؤمنین رضی الله عنه پیراهن خودش را پوشید که آثار سبزی ذرات اَشنان بر او مشاهده میگردید.[22]
از آن جایی که کفش ارزانقیمت و در عین حال محکم و بادوام مخصوص طبقه سوم و افراد کم بضاعت بود، عمداً امیرالمؤمنین رضی الله عنه همین نوع کفشها را به پا میکرد و از کفش زیبا و گرانقیمت و کم دوام خوشش نمیآمد، هم چنان که روزی زیاد بن عبدالله در حالی به حضور امیرالمؤمنین رضی الله عنه رسید که لباس کتان نازک[23] و کفش زیبا و گرانقیمت و کم دوام پوشیده بود و امیرالمؤمنین رضی الله عنه که از پوشیدن این نوع کفشها بدش میآمد در اثنای گفتگو نوک فلزی دسته تازیانهاش را بر پنجه کفش زیاد به حدی فشار[24] داد که چین و چروک بر چهره زیاد ظاهر گردید، و فردای همان روز وقتی زیاد برای کار دیگری به حضور امیرالمؤمنین رضی الله عنه رسید و لباسی از جنس پنبه و کفشی ارزانقیمت و محکم و بادوام[25] پوشیده بود، امیرالمؤمنین رضی الله عنه با کمال مسرت و خوشحالی از دور او را صدا کرد و گفت: «هكَذا یا زیادُ، هكَذا یا زیادُ = این را میپسندم ای زیاد» آن گاه به او گفت: «این کفش را چند خریدهای؟» زیاد گفت: «فقط یک درهم در حدود دویست تومان». فاروق رضی الله عنه یک درهم به زیاد داد و گفت: «یک جفت از این کفشها را برای من هم بخرید».[26]
3ـ خوراک: خوراک امیرالمؤمنین رضی الله عنه غذای ساده و بدون تنوع و در شرایط عادی غالباً نان و پیه یا نان و خرما یا نان و گوشت اما بدون چربی روغن بود و در شرایط قحطی فقط نان خشک غذای او بود و امیرالمؤمنین رضی الله عنه زیر این سه شعار: «اول اگر[27] در زندگی ساده و قانعانه از یارانم (پیامبر صل الله علیه و آله و سلم و ابوبکر رضی الله عنه ) پیروی نکنم میترسم به جایی که آنها رسیدهاند من به آن جا نرسم. دوم[28] هر اندازه من از خوشیهای این جهان بهره ببرم به همین نسبت از خوشیهای جهان دیگر بیبهره میشوم، سوم اگر من[29] سیر باشم و مردم گرسنه باشند بدترین امیر خواهم بود» سعی میکرد، از زندگی ساده پیامبر صل الله علیه و آله و سلم و ابوبکر رضی الله عنه پیروی کند و همیشه غذایی را تناول نماید که طبقه سوم و افراد بیبضاعت هم میتوانستند به آن دسترسی داشته باشند و شواهد زیر این مطالب را روشنتر مینماید:
1ـ عتبه ابن فرقد در حالی وارد شد که امیرالمؤمنین رضی الله عنه بر سر سفره، نان و روغن تناول میکرد، امیرالمؤمنین رضی الله عنه او را تعارف نمود، و عُتبه لقمهای را تناول کرد و از بس که خشن و ناگوار بود به زحمت آن را بلعید و به امیرالمؤمنین رضی الله عنه گفت: «مگر تو غذای جُواری را (مغز گندم) تناول نمیکنی؟» امیرالمؤمنین رضی الله عنه گفت: «ای بلا بر تو مگر همه مسلمانان دسترسی به مغز گندم دارند؟» فرقد گفت: نه، امیرالمؤمنین رضی الله عنه گفت: «ای بلا بر تو، میخواهی خوشیهای جهان دیگرم را در این جهان تمام کنم؟[30]»
2ـ امیرالمؤمنین رضی الله عنه همراه اشعث بن قیس در حال بازدید از نقاط مختلف شهر مدینه خستگی مفرطی پیدا کرد و در کوچهای نشست[31] و از خانه مجاور ظرفی آبگوشت برای او آوردند و با اشعث مشغول تناول آن گردید، اشعث گفت: «اگر بفرمایید کمی روغن بیاورند و بر آن بریزیم، خیلی لذیذ و خوشمزه میشود[32]» امیرالمؤمنین رضی الله عنه گفت: «یعنی نانخورش و غذاهای متنوع!! و با حالتی از عصبانیت به اشعث گفت: دست بردارید من مدتها در خدمت پیامبر صل الله علیه و آله و سلم و ابوبکر رضی الله عنه بودهام و یار آنان بودهام و میترسم اگر از راه و روش آنها منحرف شوم همان جایی که آنها میرسند من به آن جا نرسم[33]».
3ـ در مسافرت شام[34] غذایی را برای امیرالمؤمنین رضی الله عنه آوردند که هرگز آن را ندیده بود، امیرالمؤمنین رضی الله عنه گفت: «این غذا را نمیخورم، چه طور ما این غذاها را تناول کنیم در حالی که مسلمانان کم بضاعت و بیچیز که وفات کردهاند از نان آرد جو هم سیر[35] نبودهاند؟!» خالد در آن جا حاضر بود گفت: «در فکر آنها مباش خدا بهشت را به آنها عطا کرده است» امیرالمؤمنین رضی الله عنه در حالی که اشکهایی بر چشمانش حلقه زده بود با نوای تأثرآمیزی گفت: «اگر آنها در بهشت باشند و ما را بر این غذاها به جا گذاشته باشند پس فاصله آنها با ما خیلی زیاد است[36]».
4ـ عتبه بن فرقد[37] هنگامی که به آذربایجان آمد یک نوع شیرینی به نام (خَبیص) برای او آوردند که خیلی لذیذ و مطبوع بود و ابن فرقد دو سبد از این شیرینی را تهیه و برای امیرالمؤمنین رضی الله عنه فرستاد[38] و فاروق رضی الله عنه چیزی از آنها چشید خیلی لذیذ و مطبوع بود به حامل گفت: «همه مسلمانان در آن جا به این شیرینی دسترسی[39] دارند؟» حامل گفت: «نه، شیرینی مخصوص و کمیابی است» فاروق رضی الله عنه گفت: «در این صورت من نمیخورم[40] و سبدها را به همان محل برگردانید» و نامهای به ابن فرقد نوشت: «این شیرینی با زحمت و تلاش تو و مادرت پیدا نشده است، از هر چیزی که تو از آن سیر میشوی باید همه مسلمانان را در آن جا از آن سیر نمایید[41]».
5ـ روزی ظرفی آبگوشت را که روغن هم بر آن ریخته بودند بر سفره او گذاشتند با مشاهده آن گفت: «این نانخورش و تنوع در غذاها است، به خدا من تا به حضور خدا میرسم غذاهای متنوع را تناول نخواهم[42] کرد، و روز دیگر آبگوشت و شیر را بر سفره دید و گفت: این دو نوع نانخورش است و فقط یکی از آنها را تناول کرد[43] و گفت روش پیامبر صل الله علیه و آله و سلم همین بود[44].
6ـ در سال قطحی که تناول روغن برای طبقه سوم و افراد بیبضاعت امکان نداشت، امیرالمؤمنین رضی الله عنه تا پایان دوران قحطی تناول روغن را بر خود تحریم نمود و فقط نان را[45] با پیه چرب میکرد و میخورد، و روزی که چندین شتر ذبح شده بود و مردم عموماً از خوردن گوشت سیر شده بودند، قسمتی از دنبه و جگر شتر را[46] هم برای امیرالمؤمنین رضی الله عنه آوردند، وقتی آن را دید گفت: «بهبه، دیگران گوشت با استخوان بخورند و امیرالمؤمنین جگر و کوهان شتر بخورد!! در این صورت من بدترین امیر خواهم بود[47]» آن گاه نان و پیه برای او آوردند و به غلامش (یرفأ) گفت: «این نان و پیه را هم به فلان خانواده بیبضاعت برسانید و من بیشتر از آنها تاب گرسنگی دارم[48]».
(توجه) فاروق رضی الله عنه به حد کافی از سلامتی وجود برخوردار بود و برای تناول غذاهای لذیذ اشتهای زیادی داشت و در عصر جاهلیت دوران اشرافیت و همنشینی شاهان[49] عرب را پشت سر انداخته و بیشتر از هر عرب دیگر به غذاهای لذیذ و متنوع آشنا بود و با وجود اشتهای زیاد و اطلاع کامل از غذاهای لذیذ به خاطر این که از پیامبر صل الله علیه و آله و سلم پیروی کند و خوشیهای جهان دیگرش کسر نگردد، و بدترین امیر به شمار نیاید، همین زندگی ساده و قانعانه را اختیار کرده بود و مطالب زیر گواه این امر هستند:
1ـ ابوموسی[50] در رأس یک هیئت اعزامی از بصره به مدینه آمده بود و افراد این هیئت مدت زیادی ماندند و اغلب روزها و شبها موقع ناهار و شام وارد منزل امیرالمؤمنین رضی الله عنه میشدند و بر سفره او روزی نان و پیه و روزی نان و روغن و روزی نان و شیر و روزی نان و گوشت خشک کرده و[51] به صورت نادر نان و گوشت تازه را دیدند، روز امیرالمؤمنین رضی الله عنه به آنها گفت: «احساس کردهام که غذاهای مرا نامطبوع میدانید و از آنها دوری میکنید، به خدا اگر میخواستم فرمان میدادم، کبابی از جگر و کِرکِره و سَنام شتر آمیخته با ادویهجات اشتهاآور، برایم تهیه میکردند[52] اما چون معتقدم که هر اندازه در این جهان خوشیهایی داشته باشم به همان نسبت از خوشیهای جهان دیگرم کسر میگردد این کار را نخواهم کرد[53] زیرا خدا فرموده است:
﴿أَذۡهَبۡتُمۡ طَيِّبَٰتِكُمۡ فِي حَيَاتِكُمُ ٱلدُّنۡيَا وَٱسۡتَمۡتَعۡتُم بِهَا﴾ [الأحقاف: 20] شما خوشیهایی که در جهان جاودانه میبایستی داشته باشید در زندگی جهان پست و ناپایدار از دست دادی و به لذتهای آنی و فانی آن اکتفا کردید[54]».
2ـ حفص ابن[55] ابی العاص هرگز بر سفره امیرالمؤمنین رضی الله عنه غذایی را تناول نمیکرد روزی از او پرسید چرا از غذاهای من تناول نمیکنی در جواب گفت: «غذاهای سفره تو خشن و گلوگیر و[56] نامطبوع هستند به منزل خودم میروم که غذاهای لذیذ و مطبوع و خوشطعم را برای من درست کردهاند، فاروق رضی الله عنه گفت: «خیال میکنی من نمیتوانم غذاهای لذیذتر از غذاهای تو را داشته باشم من میتوانم فرمان دهم که بزغاله چاق و سالمی را[57] ذبح و یک جا آن را کباب کنند و از مغز خالص گندم هم نانهای تازه و مطبوع تهیه نمایند و شربتی خوشمزه و گوارا و خوشرنگ مانند چشم کبک تهیه و آن را طوری آب بکشند که مانند خون آهو[58] گردد، آن گاه پشت سر هم از این کباب بخورم و این شربت را هم سر بکشم هی از آن بخورم و از این بیاشامم[59]».
حفص گفت: «راستی تو به فنون خوشگذرانی و زندگی مرفه بسیار آشنا هستی!» امیرالمؤمنین رضی الله عنه گفت: «به خدایی که جانم در دست اوست اگر نمیترسیدم که خوشگذرانی این جهان خوشیهای جهان دیگرم را کسر مینماید در همه خوشگذرانیها با شما شرکت میکردم».
4ـ وسایل نقلیه امیرالمؤمنین: امیرالمؤمنین رضی الله عنه قبل از اسلام از چابکسواران معروف عرب و در میدانهای مسابقه اسبدوانی غالباً برنده اعلام میگردید[60] و علاقه و مهارت او در اسبسواری به حدی بود که با یک دست گوش اسبش را میگرفت و با دست دیگر گوش دیگرش را و این مرد هیکلی و تنومند با یک تکان بر پشت اسبش چنان قرار میگرفت که گویی بر پشت او آفریده شده است[61]، و شاید همین علاقه و مهارت موجب گردید که پیامبر صل الله علیه و آله و سلم اسبی را به عنوان جایزه به او داد که تمیمداری هدیه پیامبر صل الله علیه و آله و سلم کرده[62] بود، اما بعد از تحمل بار سنگین خلافت اسلامی چون بنای کار او این بود که زندگی او با زندگی افراد عادی و طبقه سوم همسطح گردد و زندگی ساده و همراه قناعت داشته باشد در عین این که تربیت هزاران اسب عربی را ترویج و تعلیم فنون اسبسواری را الزامی و ترتیب مسابقههای اسبدوانی را در ایالتها و ولایتها معمول نمود امیرالمؤمنین رضی الله عنه برای خود نه اسب ممتازی را داشت و نه از وسیله نقلیه خاصی استفاده میکرد و بلکه در مسافرتهای خارج شبهجزیره و به هنگام بازدید از مزارع و آبادیهای حومه شهر مدینه که احساس خستگی میکرد از هر وسیله نقلیهای که در دسترس میبود (خواه شتر و قاطر و خواه الاغ و خواه اسب معمولی از اسبهای ممتاز[63] دوری میکرد) بر آن سوار میشد و خود را به منزل میرسانید و برای روشن شدن مطلب به موارد زیر توجه نمایید.
1ـ تاریخ الکامل[64] و تاریخ طبری[65] متفقاً نوشتهاند: «امیرالمؤمنین عمر بن خطاب رضی الله عنه چهار مرتبه به شام سفر کرده است و وسیله نقلیه او در مرتبه اول اسب و در مرتبه دوم شتر و در مرتبه سوم قاطر، و در مرتبه چهارم الاغی بود، و در نخستین بار که بر اسب سوار شده بود در محل (جابیه) که اسبش لنگی پیدا کرد، یک اسب ممتاز خارجی ترکی (بِرْذَون) را برای او آوردند، اما وقتی امیرالمؤمنین رضی الله عنه بر آن سوار شد و رقص و غرور و چابکی این اسب ممتاز را مشاهده کرد فوراً از آن پیاده شد و مشتی به صورت او زد و گفت: «این رقص و غرور را که به تو یاد داده است؟» و یک اسب معمولی را برای او آوردند[66] و راه (ایلیا) را پیش گرفت و امیرالمؤمنین رضی الله عنه جز همین لحظه هرگز بر اسب ممتاز خارجی ترکی (بِرْذَون)[67] سوار نگردید.
2ـ عبدالله بن عباس میگوید: «کاری به امیرالمؤمنین رضی الله عنه داشتم و او را دور از شهر در حال بازدید از مزارع و نخلستانها یافتم که بر الاغی[68] سوار شده بود و آن را با بند سیاهی افسار کرده بود، در حالی که یک جفت کفش کهنه به پا داشت و پیراهنش آن قدر کوتاه بود که ساقهایش ظاهر شده بودند و من که در کنارش راه میرفتم در اثنای گفتگو، هر چه از یک طرف دامن پیراهنش را میکشیدم که ساقش را بپوشاند، از طرف دیگر ساقش بیشتر ظاهر میگردید، و امیرالمؤمنین رضی الله عنه در حالی که از این معرکه و درگیری من با دامن کوتاه پیراهنش میخندید[69] گفت: «بیفایده است این پیراهن از فرمان تو اطاعت[70] نمیکند!»
3ـ امیرالمؤمنین رضی الله عنه در یکی از روزهای بسیار گرم بعد از بازدید از نقاطی، در حالی که عبایش را جمع کرده بود و بر سرش گذاشته بود به شهر برمیگشت و در راه به جوانی رسید که بر الاغی سوار شده بود، امیرالمؤمنین رضی الله عنه گفت[71]: «مرا با خودت سوار کن» جوان از الاغش پائین آمد و گفت «ای امیرالمؤمنین رضی الله عنه اول تو سوار شو» امیرالمؤمنین رضی الله عنه گفت: «راضی نمیشوم نخست من سوار شوم و تو در پشت من سوار شوی و جای تو سخت و خشن و جای من نرم باشد[72]» و امیرالمؤمنین رضی الله عنه بر پشت آن جوان سوار شد و با همین وضع وارد شهر شدند و مردم میدیدند که در پشت آن جوان بر الاغی[73] سوار شده است.
4ـ بعد از پیروزی سپاه اسلام و آزاد شدن فلسطین روزی که امیرالمؤمنین رضی الله عنه میخواست وارد شهر ایلیا (بیتالمقدس) شود جمعیت بیشماری از بزرگان و معتمدین شهر به استقبال او بیرون آمده بودند و به هنگام نزدیک شدن از شهر، جمعی از مسلمانان زمام شتر امیرالمؤمنین رضی الله عنه را گرفته و خواهش کردند[74] «امیرالمؤمنین رضی الله عنه به خاطر رعایت بزرگان و اعاظم شهر به جای این شتر بر یک اسب ممتاز خارجی ترکی (برذون)[75] سوار شود» امیرالمؤمنین رضی الله عنه در حالی که اشاره به آسمان میکرد، گفت: «چرا شما به آن بالاها فکر نمیکنید در حالی که همه امر و فرمانها از آن بالاها میآید؟ راه شتر مرا باز کنید[76]».
محل تأمین زندگی امیرالمؤمنین رضی الله عنه
فاروق رضی الله عنه بعد از تحمل خلافت نیز مدتی از راه خرید و فروش در بازار مدینه امرار زندگی میکرد، و چون سهمیه خود را از زمینهای خیبر در زمان پیامبر صل الله علیه و آله و سلم وقف کرده بود و جیرهبندی اسلامی نیز هنوز تنظیم نشده بود و سرمایه معامله فاروق رضی الله عنه آن قدر ناچیز بود که در نتیجه یک دو فقره وام دادن سرمایهاش ساقط و این خرید و فروش مختصر هم دچار اشکال میگردید، هم چنان که در ماههای اول خلافت در یکی از سحرگاهان بعد از ادای نماز[77] صبح در بازار گوسفندی را از یک نفر روستایی خرید و برای پیدا کردن قیمتش به این سو و آن سو رفت و کسی را نیافت و مرد روستایی از این تأخیر عصبانی شد و بر امیرالمؤمنین رضی الله عنه فریاد کشید: «که بیخود مرا معطل کردهای[78]»، امیرالمؤمنین رضی الله عنه گفت: «نگران نباشید همین حالا پول تو را میدهم» و پس از دقایقی که نتوانست پولی پیدا کند، مرد روستایی را به نزد قصابی برد و به او گفت: «این گوسفند را بگیرید و پولش را به این مرد بدهید و منفعتش را نیز به تو دادم[79]» قصاب با خوشحالی گوسفند را گرفت و گفت منفعتش را قبول نمیکنم و به خودت میدهم امیرالمؤمنین منفعت این گوشت گوسفند را از قصاب گرفت و در حالی که گوشت در دست[80] چپش و تازیانه در دست راستش بود به منزل برگشت و بعد از مدتی احساس کرد که اگر در بازار مدینه شخصاً به خرید و فروش بپردازد وقت کافی برای کارهای مسلمانان نخواهد داشت به همین جهت کاروانی را برای تجارت در شام آماده[81] نمود، و چون خودش پول نداشت کسی را به نزد عبدالرحمن بن عوف[82] فرستاد که مبلغ چهار هزار درهم را به عنوان قرض به او بدهد و عبدالرحمن در جواب گفت: «از بیتالمال قرض بگیرد و بعد پس بدهد» فاروق رضی الله عنه از این جواب ناراحت شد و وقتی او را ملاقات کرد به او گفت «نظر من این بود که از امثال تو که خیلی طمعکار و پولدوست هستید این مبلغ را قرض کنم که اگر مُردم به هر وسیلهای باشد آن را از وارثینم میگیری و از بیتالمال قرض نمیکنم که اگر مُردم بگویند «امیرالمؤمنین گرفته است پس نگیرید» و در نتیجه من گناهکار شوم[83]» و وقتی فاروق رضی الله عنه احساس کرد که خرید و فروش در مدینه مانع رسیدگی به امور مسلمانان است و فرستادن کاروان به سوی شام هم مبلغ سنگینی میخواهد که او ندارد، از شورای مرکزی مهاجرین درخواست نمود که برای حل مشکل زندگی او تشکیل جلسهای[84] بدهند و بعد از تشکیل جلسه عثمان رضی الله عنه [85] گفت: «از بیتالمال بدون قید و شرط بخورید و استفاده کنید» و سعید بن زید نیز چنین گفت، اما اکثریت اعضای شورا و علی مرتضی رضی الله عنه سکوت کرده بودند و امیرالمؤمنین رضی الله عنه خطاب به علی رضی الله عنه گفت: «در این باره نظر تو چیست؟» علی رضی الله عنه گفت: «هزینه زندگی عادی خودت و خانوادهات را از بیتالمال تأمین کن و اضافه بر این نمیتوانی از بیتالمال برداری[86]» بقیه اعضای شورا نظر علی رضی الله عنه را تأیید کردند[87]، و بعداً هم مفهوم (زندگی عادی) به شرح زیر تفسیر و مشخص گردید:
حقوق شخصی امیرالمؤمنین رضی الله عنه
1- هر سال پنج هزار درهم (مانند یکایک اصحاب بدر) به عنوان[88] جیره نقدی و مقدار کافی گندم و روغن و سرکه (جیره غیرنقدی) مانند همه خانوادهها.
2- هر سال دو دست[89] لباس یکی تابستانی و دیگری زمستانی.
3- هزینه سفر[90] حج و عمره در هر سال.
فقره اول از دریافتی فاروق رضی الله عنه (جیره نقدی و غیرنقدی) از این بابت به او میرسد که یکی از اصحاب بدر و یک خانواده مسلمان است و اما فقره دوم و سوم از این راه به او میرسد که امیرالمؤمنین است و هم چنان که در این لباس کارهای مسلمانان را انجام میدهد در سفر حج و عمره نیز در کنگره عظیم اسلامی و در سمینار استانداران و فرماندران و فرماندهان نظامی شرکت میکند و به کارهای عمومی و به شکایات مردم رسیدگی مینماید، بنابراین حقوق فاروق رضی الله عنه به عنوان این که امیرالمؤمنین است جز دو دست لباس و هزینه سفر حج و عمره چیز دیگر نیست و جز این چیز دیگری اضافه بر سهم اصحاب بدر از بیتالمال برنمیدارد، و در هزینه سفر حج و عمره هم خیلی صرفهجویی میکند: عبدالله بن عامر[91] میگوید: «همراه فاروق رضی الله عنه از مدینه به قصد حج به مکه رفتیم و برگشتیم و در طول این مسافرت خیمهای و سایبانی برای او افراشته نشد[92] و به منزلی هم نرفت که زیر سایه آن بیارامد بلکه به هر جا میرسید چرمی یا لباسی را بر درختی آویزان میکرد و در سایه آن استراحت مینمود[93]» و یسار بن نمیر (ناظر خرج فاروق رضی الله عنه در سفر حج) میگوید: امیرالمؤمنین رضی الله عنه پرسید هزینه مسافرت ما چقدر[94] شد؟ گفتم: یک صد و هشتاد درهم، امیرالمؤمنین رضی الله عنه گفت: «به راستی ما در خرج کردن پول بیتالمال اسراف کردهایم[95]» و هر گاه درماههای آخر سال پول فاروق تمام میشد و ضرورتی هم پیش میآمد مبلغی به وعده معینی از بیتالمال قرض میکرد[96] و در همان وعده وقتی متصدی بیتالمال در پس گرفتن آن مبلغ اصرار میورزید فاروق رضی الله عنه خواهش میکرد که تا مدت دیگر او را مهلت بدهد و متصدی بیتالمال در آغاز سال تازه (محرم) این مبلغ را از دریافتی فاروق رضی الله عنه (جیره نقدی سالیانه کسر مینمود[97] و گاهی از دیگران قرض میکرد و به هنگام دریافت جیره نقدی آن را پرداخت مینمود و در آخرین روزهای زندگی مبالغی به اشخاص بدهکار و وصیت کرد که صورت موجود بدهیهای او را از دارایی او پرداخت نمایند[98] و اگر دارایی او کافی نبود قبیله بنی عدی و بعد قبایل بنی هاشم از مال خود پرداخت نمایند و پسرش را (عبدالله) متعهد کرد که تمام قرضهای او را پرداخت نماید[99] و از بیتالمال قرض نکند).[100]
با توجه به وضع مسکن و خوراک و پوشاک و وسائل نقلیه و جمع حقوق و مزایای سالیانه امیرالمؤمنین رضی الله عنه (که با اسناد و مدارک غیرقابل تردید بیان گردید) معلوم میشود، که زندگی امیرالمؤمنین رضی الله عنه با زندگی طبقه متوسط هم سطح بود و قبل از هر کس دیگر عدالت اجتماعی را در مورد خودش به عمل آورده است و با این که به اقتضای شرایط زمانی و مکانی و ویژگیهای شغلی، تدریجاً حقوق استانداران و فرمانداران و قضات دادگستری و بقیه کارمندان را بالا برده بود (مثلاً حقوق سالیانه عمار بن یاسر استاندار کوفه تا هفت هزار و دویست درهم[101] و حقوق سالیانه قاضی شهر را تا شش هزار درهم[102] و حقوق معاون استاندار شام را تا نه هزار درهم بالا برده بود.[103] اما حقوق و دریافتی خود را ثابت نگه میداشت) و از اولین روز تا آخرین روز خلافت زندگی امیرالمؤمنین رضی الله عنه با زندگی طبقه پائین باقی ماند و امیرالمؤمنین رضی الله عنه در مورد خود نه تنها قانون عدالت اجتماعی را به طور کامل پیاده کرد و همطراز با سطح زندگی طبقه متوسط زندگی را به سر میبرد.
ایثار امیرالمؤمنین رضی الله عنه که اضافه بر عدالت بود
بلکه اضافه بر وظایف سنگین خویش (جمعآوری سپاه و انتخاب فرماندهان و طراحی تاکتیکها برای تمام جبههها و پیاده کردن پروژههای شهرسازی و عمران و آبادی و نهرسازی و سدبندی و تشکیل سازمانهای اداری و مبارزه با دیوانسالاری و بروکراسی اداری و اجرای تمام مقررات عدالت اجتماعی و گسترش سطح معارف اسلامی و غیره) در شهر مدینه وظایفی را انجام میداد که دلیل بر نهایت ایثارگری او در خدمت اسلام و مسلمین بود، مانند وظایف شهرداری و شهربانی و فرمانداری و بخشداری مرکز (مدینه) که با این که کار این سازمانها از وظایف او نبود ولی امیرالمؤمنین رضی الله عنه به عنوان ایثار و اضافه بر وظیفه بدون دریافت حقوق اضافه کار همه آنها را انجام میداد و از موارد زیر این مطلب به خوبی ظاهر میگردد:
امیرالمؤمنین رضی الله عنه در وظیفه شهرداری
1ـ در نزدیکی بقیع قصابخانه زبیر بن عوام[104] گوشت شهر مدینه را توزیع میکند و در شهر کشتارگاه دیگری وجود ندارد[105] و امیرالمؤمنین رضی الله عنه شخصاً بر آن نظارت میکند و هر گاه میبیند فرد ثروتمندی برای دو روز متوالی گوشت خریده است، تازیانه خود را بر سر او فرود آورده و فریاد میکشید: «میخواهی از سهم عموزادهگانت شکم خود را گنده کنی».[106]
2ـ امیرالمؤمنین رضی الله عنه با سد معبر شدیداً مبارزه[107] میکند و روزی در حال نظارت بر اوضاع بازار (ایاس بن سلمه) را دید که بر سر راهی ایستاده و عبور بازاریان را به زحمت انداخته است[108]، امیرالمؤمنین رضی الله عنه تازیانه خود را بر دوش او فرود آورد و بر او فریاد کشید: «برو راه مردم را خالی کن».[109] امیرالمؤمنین رضی الله عنه در حال نظارت بر جریانهای بازار در حالی که تازیانه در دست دارد مردم را به صداقت و پرهیزگاری توصیه مینماید.[110]
3ـ طلحه صحابی معروف رضی الله عنه ، چندین مرتبه میبیند که امیرالمؤمنین رضی الله عنه در ساعتهای معینی به یک خانه کوچک قدیمی میرود[111]، و پس از مدتی از آن خانه خارج میشود، طلحه تعجب میکند و روزی چند لحظه بعد از بیرون آمدن امیرالمؤمنین رضی الله عنه به آن خانه میرود و پیرزنی را در آن خانه میبیند که بر اثر پیری چشمانش کمبینا و تقریباً زمینگیر شده است[112] و وقتی از اوضاع و احوال او سؤال میکند پیرزن میگوید: «از بیتالمال زندگی من تأمین میشود ولی مدتی بر اثر پیری و ناتوانی وضع نظافت منزل خیلی بد بود[113] و از چندی قبل مردی عادت کرده است که هر روز در ساعت معینی به منزل من میآید و منزلم را جارو میکند و ظرفها را میشوید و بیرون میرود و چند مرتبه به او گفتهام تو کیستی سکوت کرده است[114]».
4ـ ابوسلامه میگوید[115]: روزی امیرالمؤمنین رضی الله عنه را دیدم که جمعی از زنان و مردان که از یک حوض وضو میگرفتند آنها را با ضربت تازیانه متفرق نمود[116] وقتی مرا دید فریاد زد: ای ابوسلامه! گفتم بفرما در خدمت هستم، در جواب گفت نخیر نه حاضری، و نه در خدمت مسلمانان هستی، مگر من به تو دستور ندادم که دو حوض، یکی مخصوص مردان و دیگری مخصوص زنان، بسازید!![117] سپس به علی مرتضی رضی الله عنه رسید و به او گفت: «امروز در حرم چندین نفر را تازیانه زدهام و نگرانم که خدا به شدت مرا مواخذه کند». علی مرتضی رضی الله عنه گفت[118]: «ابداً نگران نباشید زیرا تو مانند شبانی هستی که باید در هر حال مردم را تأدیب نمایید».[119]
5ـ امیرالمؤمنین رضی الله عنه به وضع همه خانوادههایی که مردان آنها در جبهههای جنگ یا در خارج شبهجزیره انجام وظیفه میکنند، رسیدگی میکند و هر چند گاهی شخصاً به در آنها میآید و میپرسد چه کار[120] دارید، و به آنها میگوید اگر میخواهید چیزی را بخرید بچهها را با من به بازار بفرستید تا چیزی که میخواهید من برایتان بخرم مبادا مغبون شوید و بسیار دیده میشود که جمعیت زیادی از بچههای دختر و پسر با قطیفههای خویش به دنبال امیرالمؤمنین رضی الله عنه به بازار میروند و امیرالمؤمنین رضی الله عنه اجناس سفارش شده را برای آنها خریده و آنها را[121] به منزل برگردانیده است.
امیرالمؤمنین رضی الله عنه کار پستخانه را برای مسلمانان انجام میدهد
هم چنین نامههایی از راه درو برای این خانوادهها میآید فاروق رضی الله عنه شخصاً این نامهها را به خانهها میرساند[122] و به آنها میگوید مردان شما هم در شهر پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم هستید[123]، اگر کسی نیست که نامهها را برای شما بخواند، از در نزدیک شوید تا نامهها را عیناً برای شما بخوانم[124] آن گاه به آنها میگفت نامهرسانها در هر هفته روز فلان و روز فلان نامههای شما را به مقصد میبرند، این کاغذ و این دوات و اگر کسی نیست جواب نامههای شما را بنویسد از در نزدیک شوید و در پشت درها هر چه میخواهید بگویید تا من در جواب نامهها برایتان بنویسم.[125] آن گاه نامهها را جمع میکرد و برای شوهران آنها میفرستاد و به همین جهت مسلمانان لقب (اَبوالعَیال یعنی پدر خانوادهها) به امیرالمؤمنین رضی الله عنه داده بودند.[126]
امیرالمؤمنین رضی الله عنه در وظایف شهربانی
1ـ امیرالمؤمنین رضی الله عنه شبی در حال گردش در کوچههای شهر در پشت دیواری صدای زن و مردی را شنید،[127] و احساس کرد جرمی در حال تکوین است و از دیوار حیاط بالا رفت دید کوزهای از شراب در کنار این زن و مرد است و بر آنها فریاد کشید[128]: «ای دشمنان خدا خیال کردید خدا اسرار جرم شما را فاش نخواهد کرد» و آن مرد که او را میشناسد با یک حالتی از پررویی خطاب به او میگوید: ای امیرالمؤمنین ما از یک جهت خدا را نافرمانی کردهایم ولی تو از سه جهت خدا را نافرمانی کردهای[129]:
1ـ خدا میفرماید: ﴿وَ لَا تَجَسَّسُواْ﴾ [الحجرات: 12] جاسوس فاش کردن اسرار منازل اشخاص نشوید» و تو به درون منزل شخصی ما نفوذ کردهای و از اسرار پشت چهار دیواری ما تجسس به عمل آوردهاید.
2ـ خدا میفرماید: ﴿وَأۡتُواْ ٱلۡبُيُوتَ مِنۡ أَبۡوَٰبِهَاۚ﴾ [البقرة: 189] و از درها وارد منزلها بشوید» و تو بر بالای دیوار وارد منزل ما شدهای.
3ـ خدا میفرماید: ﴿لَا تَدۡخُلُواْ بُيُوتًا غَيۡرَ بُيُوتِكُمۡ حَتَّىٰ تَسۡتَأۡنِسُواْ وَتُسَلِّمُواْ عَلَىٰٓ أَهۡلِهَاۚ﴾ [النور: 27] یعنی به خانههایی که خانهها شما نیستند، وارد نشوید مگر این که خود را معرفی کرده و سلام بر ساکنین آنها میکنید» و تو بدون مقدمه وارد منزل ما[130] شدهای. امیرالمؤمنین رضی الله عنه میگوید: همه اینها را قبول دارم، ولی تو حرفی بزن[131] که من از جرم تو صرفنظر کنم، آن مرد میگوید عهدالله باشد که دیگر هرگز به مشروب نزدیک نشوم، و امیرالمؤمنین رضی الله عنه او را میبخشد.[132]
2ـ روزی امیرالمؤمنین رضی الله عنه در حال نظارت بر شهر، زنی را دید که با وضع زنندهای خود را آرایش کرده[133] و با لباس زرق و برق و با یک حالتی از خودنمایی به جایی میرود، امیرالمؤمنین رضی الله عنه از مشاهده این وضع شدیداً عصبانی گردید و پرسید این زن کیست، گفتند به اجازه شوهرش به منزل یکی از خویشانش میرود[134]، دستور داد آن زن و هم چنین شوهرش را احضار کنند تا هر دو را مجازات کنند ولی هر دو خود را مخفی کردند و آنها را نیافتند[135]، امیرالمؤمنین رضی الله عنه همان روز بر بالای منبر این بیبند و باری را به شدت انتقاد کرد و با حالتی از عصبانیت و تهدید خطاب به مردم چنین گفت: «به هیچ وجه برای مسلمانان قابل تحمل نمیباشد که زنی برای رفتن به خانه پدرش یا خانه[136] خویشانش خود را آرایش کند و در لباس زرق و برق و با حالتی از خودنمایی[137] در کوچهها ظاهر شود و موجب بروز فساد و شایعههای ناروا گردد و اکیداً توصیه به شما میکنم که آرایش زنها فقط در منازل خود و برای شوهران آنها باشد[138] و زنانی که از منزل خارج میشوند با لباس ساده[139] و بدون آرایش در کوچهها ظاهر شوند.
3ـ در تاریکیهای اول شب در حالی که امیرالمؤمنین رضی الله عنه بر اوضاع شهر نظارت میکرد، زن انصاری را دید که یک مشک آب بر دوش گرفته و به منزل برمیگردد[140]، امیرالمؤمنین رضی الله عنه از او پرسید: چرا در این موقع شب از منززل خارج شدهای؟ زن انصاری گفت: بچههای خردسالی دارم که روزها بیدار هستند و نمیتوانم آنها را در منزل به جا بگذارم و کسی را هم ندارم که مرا یاری کند، امیرالمؤمنین رضی الله عنه مشک آب را از او گرفت و بر دوش خود نهاد[141] و به منزل آن زن رسانید، سپس به او گفت فردا پیش عمر برو تا کنیزی برای همکاری با تو، به تو بدهد، آن زن گفت: از کجا دست من به او میسد امیرالمؤمنین رضی الله عنه گفت: انشاءالله[142] او را پیدا میکنی و آن زن فردای همان شب به محل کار امیرالمؤمنین رضی الله عنه رفت و با کمال تعجب مشاهده کرد که امیرالمؤمنین رضی الله عنه همان مردی است که شب گذشته مشک آب او را به دوش کشیده است و از احساس خجالتی میخواهد از محل دور شود ولی امیرالمؤمنین رضی الله عنه او را دید و فریاد کشید بیا و کنیزی را برای همکاری به او میدهد[143].
4ـ روزی فاروق رضی الله عنه در حال نظارت بر معابر و گذرگاهها زن و مردی را دید که به گرمی با هم گفتگو میکنند[144]، فاروق رضی الله عنه تازیانهای بر آن مرد میزند[145] و به او میگوید: «تو با این زن در معابر عمومی چرا گفتگو میکنی؟» آن مرد میگوید ای امیرالمؤمنین رضی الله عنه من شوهر این زن هستم. امیرالمؤمنین رضی الله عنه میگوید: چرا در وسط همین معبر با هم ایستادهاید و با هم حرف میزنید و موجب میشود که مردم تصورات ناروا درباره شما داشته باشند؟ آن مرد میگوید: ای امیرالمؤمنین رضی الله عنه همین حالا وارد این شهر شدهایم و با هم مشورت میکردیم که کجا منزل داشته باشیم، امیرالمؤمنین رضی الله عنه تازیانه[146] را به دست او داد که پس تو انتقام این تازیانه را از من بگیر ولی بعد از سه مرتبه درخواست مصرانه امیرالمؤمنین رضی الله عنه آن مرد او را[147] در راه خدا بخشید.
5ـ شبی امیرالمؤمنین رضی الله عنه همراه عبدالرحمن[148] بن عوف در حال نظارت بر اوضاع شهر، کاروانی را دید که تازه به محلی (مصلی) رسیده است، امیرالمؤمنین رضی الله عنه گفت: «اهل کاروان که خسته و کوفته هستند حتماً میخوابند و باید من و تو امشب از این کاروان نگهبانی کنیم و وقتی در حال نگهبانی از کاروان سرگرم نماز و دعا و مناجات شدیم[149] از دور صدای گریه طفلی به گوش رسید امیرالمؤمنین رضی الله عنه خود را به آن خانه رسانید و به مادرش گفت: از خدا بترس و نگذار این طفل گریه کند و همان توصیه را به مادرش کرد و در آخر شب که باز صدای گریه آن طفل به گوش رسید امیرالمؤمنین رضی الله عنه رفت مادرش را صدا کرد و به او گفت: «راستی تو مادر بدی هستی که امشب بچه تو این قدر گریه کرد!» آن زن گفت: گریه بچه به این علت است که میخواهم او را از شیر بگیرم. امیرالمؤمنین رضی الله عنه [150] گفت: چرا او را از شیر میگیری مگر چند ماه دارد، زن گفت: بیش از شش[151] ماه ندارد ولی امیرالمؤمنین رضی الله عنه تنها جیره نقدی و غیرنقدی را به بچههایی میدهد که شیر مادر را نخورند، امیرالمؤمنین رضی الله عنه گفت: ای بلا بر تو، بیموقع این کار را نکنید[152] و برای جماعت نماز صبح به مسجد برگشتیم و امیرالمؤمنین رضی الله عنه از مشاهده این وضع به حدی متأثر گشته بود که از شدت تأثر به درستی قادر به ادای کلمات نماز نبود[153] و پس از سلام دادن نماز بلافاصله فریاد زد: «یا بُؤْ سالِعُمَرَ![154] ای بیچاره عمر!»
چه قدر بچههای مسلمانان را کشته است! سپس به منادی دستور داد که در شهر اعلام کند از این تاریخ به بعد جیره نقدی و غیرنقدی بچهها از روز تولد منظور میگردد[155] و بیموقع بچهها را از شیر نگیرید و دستور داد این مطلب به تمام جهان اسلام بخشنامه شود.
6ـ اسلم میگوید: امیرالمؤمنین رضی الله عنه ، شبی مرا همراه خود به (حَرّة واقم) در حومه شهر برد، و در شش کیلومتری شهر که به (صرار) رسیدیم شعلههای آتشی را از دور مشاهده کردیم[156]، امیرالمؤمنین رضی الله عنه گفت: «شاید کاروانی که سرما و تاریکی شب مانع حرکت آنها بوده باشند در آن جا ماندهاند، بیا خود را به آنها برسانیم و وقتی به آن جا رسیدیم مشاهده کردیم زنی با چند بچه قد و نیم قد در آن جا دیگی بر آتش گذاشته و بچهها در حالتی از انتظار در اطراف آن گریه[157] میکنند امیرالمؤمنین رضی الله عنه بعد از سلام از احوال آنها سؤال کرد آن زن گفت: به علت سرما و تاریکی شب نتوانستیم به شهر برسیم و در این جا ماندیم، پرسید: این بچهها چرا گریه میکنند؟ در جواب گفت: گرسنهاند[158]، پرسید: این دیگ چیست؟ در جواب گفت: جز آب چیز دیگری در آن نیست که میخواهم آنها در امیدواری بخوابانم و خدا در بین ما و در بین عمر حکم کند. امیرالمؤمنین رضی الله عنه گفت: رحمت خدا بر تو، عمر چه طور بداند که شما در چنین حالی هستی؟ آن زن گفت: چرا حکومت ما را در دست میگیرد اگر به حال همه ما آگاهی ندارد[159]؟ امیرالمؤمنین رضی الله عنه با اشاره به من گفت: برخیز برویم و هر دو شتابان آمدیم تا محل آردخانه (بیتالدقیق) رسیدیم، امیرالمؤمنین رضی الله عنه یک عدل آرد و یک ظرف بزرگ پیه را بیرون آورد و گفت: زود باش اینها را بر دوش من بگذار، گفتم بگذار من آنها را بر دوش بکشم. گفت: ای بیمادر! مگر روز آخرت، تو بار گناهان مرا بر[160] دوش میکشی ناچار آرد و پیه را بر دوش امیرالمؤمنین رضی الله عنه [161] گذاشتم و شتابان به آن محل رفتیم و امیرالمؤمنین رضی الله عنه کولهبار خود را بر زمین نهاد و دیگ را خالی کرد و قسمتی آرد و پیه را در آن ریخت و در حالی که دیگ را بر آتش میگذاشت گفت: «میخواهم غذای حریره را برایتان درست کنم و ضمن به هم زدن آرد و پیه نیز در آتش زیر دیگ چنان فوت میکرد که زبانههای دود آتش در میان موهای[162] ریش او بیرون میآمدند تا آن غذا را به خوبی پخت. سپس گفت: ظرفها را بیاورید و در میان خنده و شادی بچهها کمکم غذا را در ظرفها میریخت و سرد میکرد و به بچهها میداد تا عموماً سیر شدند وبقیه آرد و پیه را برای آن زن به جا گذاشت و برخاستیم که به شهر برگردیم و شنیدیم که آن زن زیر لب میگفت: «خدا پاداش خیر به این مرد بدهد که از امیرالمؤمنین رضی الله عنه [163] خیلی بهتر است».
7ـ شبی امیرالمؤمنین رضی الله عنه در حال نگهبانی از شهر در یک فضای خالی خیمه مویی را دید[164] که شب گذشته این خیمه را در آن جا ندیده بود و وقتی نزدیکتر شد ناله زنی را شنید که مردی بر بالینش نشسته بود امیرالمؤمنین پس از سلام پرسید: کیستی؟ در جواب گفت: مرد صحرانشین[165] هستم و به شهر آمدهام که امیرالمؤمنین رضی الله عنه به من کمک مالی بکند. گفت: این نالهای که میشنوم چیست؟ در جواب گفت: رحمت خدا بر تو باد، برو دنبال[166] کارت، امیرالمؤمنین رضی الله عنه گفت: خواهش میکنم بگو این ناله چیست؟ آن مرد گفت: زنم در حال زایمان[167] است، پرسید: خوب کسی در نزد او هست؟ گفت: خیر کسی نیست. امیرالمؤمنین رضی الله عنه فوراً به منزل خود برگشت و به همسرش (ام کلثوم دختر علی مرتضی رضی الله عنهما ) گفت: «آیا کار بسیار خیر و ثوابی که خدا نصیب تو کرده است، انجام میدهی؟» ام کلثوم گفت: چه کاری؟ امیرالمؤمنین رضی الله عنه گفت: «اگر تو بخواهی[168] بلی حاضرم» ام کلثوم همراه وسایل زایمان، از قبیل کهنهها و پارچههای تازه و روغن و آرد و حبوبات و دیگ و غیره، به دنبال امیرالمؤمنین رضی الله عنه به آن خیمه رفتند ام کلثوم به نزد زن و فاروق رضی الله عنه به نزد مرد رفت و در همان حالی که امیرالمؤمنین رضی الله عنه با آن مرد مشغول پختن غذا بودند ام کلثوم صدا زد: ای امیرالمؤمنین به او مژده بدهید که خدا نوزاد پسر به او[169] عطا کرده است، مرد صحرانشین که کلمه امیرالمؤمنین را شنید[170]، وحشتزده گردید و میخواست از او دور شود ولی امیرالمؤمنین رضی الله عنه به او گفت: تو آرام بنشین[171]، آن گاه خودش دیگ غذای پخته را از دم در به ام کلثوم داد و گفت: این زن را از این غذا سیر کنید و سپس آن را گرفت و جلو مرد گذاشت و به او گفت: تو امشب بیدار بودی و خیلی گرسنه هستی تا سیر میشوی از غذا میل کن[172] سپس به ام کلثوم گفت: برخیز برویم و به هنگام رفتن به آن مرد گفت: فردا بیا پیش من تا به زندگی تو رسیدگی کنم و فردا آن مرد به نزد امیرالمؤمنین رضی الله عنه رفت و امیرالمؤمنین رضی الله عنه هم برای زن و شوهر و هم برای فرزند[173] نوزادشان جیره نقدی و جیره غیرنقدی سالیانه مقرر نمود.
8ـ روزی امیرالمؤمنین رضی الله عنه بعد از بازدید از مزرعهای در حومه شهر تنها به شهر برمیگشت و مرد جُهَینی[174] (یکی از قبایل) که بار الاغش از سنگینی کج شده بود به او گفت: ای مرد در راست کردن بار این الاغ به من کمک کن و بعد از راست کردن بار پرسید: تو کیستی؟ گفت: من عمر امیرالمؤمنین[175] هستم.
امیرالمؤمنین رضی الله عنه در نگهداری از اموال مردم (بیتالمال)
9ـ در یکی از روزهای گرم تابستان هیئتی از عراق که احنف بن قیس نیز همراه آنها بود، امیرالمؤمنین رضی الله عنه را در حالی ملاقات کردند که سر خود را در کهنه عمامهای پیچیده و شتری از شتران بیتالمال را قطران میمالد[176] و مداوا میکرد، و به احنف گفت: لباست را بیرون بیاور و بیا در مداوا کردن این شتر که حق یتیم و بیوهزنها و فقرا در آن است با امیرالمؤمنین رضی الله عنه همکاری کن، یک نفر که در آن جا بود گفت: «خدایت بیامرزدت ای امیرالمؤمنین! چرا به یکی از بردههای زکات دستور نمیدهی که به جای تو این کار را انجام دهد[177]» امیرالمؤمنین رضی الله عنه در همان حالی که قطران بر شتر میمالید گفت: «مگر از من و احنف کسی بردهتر هم هست؟ بدانید که هر کس که فرمانروای مسلمانان باشد، از حیث و خدمت و اخلاص و امانت بر او همان وظایف واجب است که بردهداران از بردههای خویش میخواهند[178].
10ـ علی مرتضی رضی الله عنه میگوید: روزی فاروق را دیدم که وحشتزده در راهی میدوید گفتم: ای امیرالمؤمنین چه شده به کجا میروی؟ در جواب گفت: شتری از شترهای زکات فرار کرده[179] میخواهم او را برگردانم، گفتم: «کسی را که بعد از تو حکومت را در دست میگیرد، چه قدر به سختی انداختهاید» در جواب گفت: «قسم به کسی که محمد صل الله علیه و آله و سلم را به پیامبری برانگیخت، اگر بزغالهای[180] در کنار فرات ضایع گردد در روز قیامت عمر مؤاخذه میشود».
11ـ امیرالمؤمنین رضی الله عنه همراه علی مرتضی رضی الله عنه [181] و عثمان ذیالنورین رضی الله عنه به محل نگهداری شترهای زکات رفتند. عثمان رضی الله عنه در سایهای نشست و قلم و دوات در دست و مینوشت و علی رضی الله عنه هم بر سر او ایستاده بود و آن چه امیرالمؤمنین رضی الله عنه میگفت برای عثمان رضی الله عنه دیکته[182] میکرد و امیرالمؤمنین رضی الله عنه در زیر آفتاب بسیار گرم در حالی که پیراهن سیاه پوشیده و سرش را با عبایش بسته بود به این طرف و آن طرف میشتافت و رنگ و دندان و چگونگی یکایک آنها را پیدا میکرد و برای ثبت در دفتر اموال مردم آنها را به علی مرتضی رضی الله عنه میگفت و علی رضی الله عنه در حالی که از قدرت کار و اخلاص و امانتداری[183] امیرالمؤمنین رضی الله عنه به تعجب آمده بود به عثمان رضی الله عنه گفت: مگر نشنیدهای[184] سخن دختر شعیب علیه السلام در کتاب خدای عزوجل ﴿يَٰٓأَبَتِ ٱسۡتَٔۡجِرۡهُۖ إِنَّ خَيۡرَ مَنِ ٱسۡتَٔۡجَرۡتَ ٱلۡقَوِيُّ ٱلۡأَمِينُ٢٦﴾ [القصص: 26] «ای پدر (این مرد را) به کارگری انتخاب کن و بهترین کسی که باید به کارگری انتخاب کنی مردی است که هم نیرومند و هم اهل امانت باشد» و علی مرتضی رضی الله عنه [185] در حالی که به امیرالمؤمنین رضی الله عنه اشاره میکرد گفت: «همین است مرد نیرومند و اهل امانت[186]».
12ـ عثمان بن عفان در محل[187] عالیه (حومه شهر) در کنار پنجره اتاقش نشسته بود و در میان امواج گرمای شدید در صحرا مردی را دید که دو شتربچه را سوق میدهد، عثمان با خود گفت: آخر چه میشد اگر این مرد صبر میکرد تا هوا کمی خنکتر میگردید[188] آن گاه به این صحرا میآمد و وقتی نزدیکتر شد به خدمتکارش گفت: نگاه کن این مرد کیست؟ در جواب گفت: مردی را میبینم که عبایش را عمامه کرده[189] و در این گرمای شدید دو شتربچه را میراند و وقتی نزدیکتر شد خدمتکار را فریاد برآورد که امیرالمؤمنین رضی الله عنه است، عثمان فوراً از جای خودش برخاست[190] و سرش را از در بیرون آورد و تهاجم امواج شدید گرما او را ناچار کرد که سرش را عقب ببرد و در این هنگام امیرالمؤمنین رضی الله عنه از مقابل او رد میشد و عثمان پرسید که چرا در چنین ساعتی از منزل بیرون آمدهای[191]؟ در جواب گفت: این دو شتربچه از گلههای شتر زکات به جا ماندهاند و از ترس این که گم شوند و آواره صحرا گردند و در حضور خدا مؤاخذه شوم آنها را به گله شترها در چراگاه میرسانم، عثمان گفت: حالا بیا زیر این سایه و آب سرد هم داریم در جواب گفت: تو به زیر سایهات[192] برگرد، عثمان گفت: کفایت من و تو همه چیز در این جا هست بیایید. در جواب گفت: تو به زیر سایهات برگرد و شتربچهها را نهیب داد و به سوی چراگاه در قلب صحرای سوزان روان[193] گردید و عثمان زیر لب میگفت: «راستی مرد نیرومند و امین همین است».
امیرالمؤمنین رضی الله عنه معتقد بود او با داشتن این عنوان برده[194] تمام مسلمانان و کارمند تمام وقت اتباع کشور وسیع اسلام است و باید تمام وقت خود را (جز اوقات عبادت و غذا خوردن و کمی استراحت و خواب) در کار مسلمانان مصروف نماید[195]
امیرالمؤمنین رضی الله عنه چرا این همه کار اضافی میکرد؟ و چرا زندگیش این قدر ساده و همراه قناعت بود؟
و هم چنین معتقد به این که اگر زندگی ساده و همراه قناعت و در حد زندگی طبقه سوم جامعه پا را فراتر نهد علاوه بر این که از راه و روش پیامبر صل الله علیه و آله و سلم و ابوبکر رضی الله عنه منحرف[196] میشود، به همان اندازه هم از خوشیهای دنیای دیگرش کسر میگردد[197]، ولی این دو خصلت را (کار اضافی و زندگی قانعانه) مخصوص خود میدانست و نه تنها کسی را به این دو خصلت مجبور نمیکرد بلکه در بالا بردن زندگی مردم[198] و مرفه کردن زندگی کارمندان حکومت سعی بسیار میکرد و علاوه بر این که هر سال حقوق و مستمری آنها را تا پنجاه درصد اضافه میکرد هرگاه میدید اضافه بر کارهای خویش وظایفی را انجام دادهاند مبلغ زیادی را به عنوان اضافهکار[199] به آنها میداد.
فاروق رضی الله عنه هیچ امتیازی برای افراد خانواده خویش قائل نشد
امیرالمؤمنین رضی الله عنه در اجرای عدالت اجتماعی هم چنان که از بروز فئودالیزم و سرمایهداران استثمارگر و دیوانسالاری و بروکراسی اداری به شدت جلوگیری نمود هم چنین از پیدایش تشکیلات درباری به کلی جلوگیری به عمل آورد و در تمام دوران خلافت خود نه تنها هیچ امتیازی به افراد خانواده خود و به خویشان و وابستگان خود نداد، بکله آنها را بیش از دیگران به تخلف در مقررات میترساند[200] و در اجرای قوانین مجازات با آنها هم چون دیگران عمل مینمود، و هرگاه میخواست مردم را از کاری منع کند اول افراد خانواده و وابستگان خود را جمع میکرد و به آنها میگفت: «مردم طوری به شما نگاه میکنند که پرندگان به گوشت نگاه میکنند[201] و اگر شما از مقررات تخلف کردید آنها نیز تخلف میکنند و اگر شما پرهیز کنید آنها نیز پرهیز میکنند، و قسم به خدا هر یک از شما مرتکب کار خلافی بشود، چند برابر او را مجازات خواهم کرد[202]، چون او خود را به من نزدیک میداند، حالا هر کس میخواهد تخلف نماید و هر کس میخواهد از تخلف پرهیز کند[203]».
و مثالهای زیر نشان میدهد که افراد خانواده امیرالمؤمنین رضی الله عنه و وابستگان او مشمول همه قوانین مجازاتها بودهاند و برای هیچ گونه سودجویی مجاز نبودهاند.
1ـ عبدالله بن ارقم میگوید[204]: «به امیرالمؤمنین رضی الله عنه گفتم مقدار زیادی از طلا و نقره و زینتآلات جلولا در امانت من میباشد تکلیف آنها را روشن نمایید و وقتی آنها را در انبانی جلو چشم او گذاشتم و او با چشم عبرت به آنها نگاه میکرد[205]، یکی از پسرانش[206] وارد شد و از پدرش خیلی التماس کرد که یکی از انگشتریها را به او بدهد، فاروق رضی الله عنه به او گفت: برو پیش مادرت گندم بریان به تو بدهد[207] و هر چه التماس کرد فایدهای نداشت و همه را به بیتالمال فرستاد»[208].
2ـ مُعَیقِب[209] نگهبان بیتالمال، روزی کف بیتالمال را جارو میکرد در میان خاک و غبار درهمی را یافت[210] و آن را به پسر خردسال امیرالمؤمنین رضی الله عنه داد، و پس از چند لحظه فرستاده امیرالمؤمنین رضی الله عنه در حالی که همان درهم را در دست[211] داشت شتابان به نزد معیقب آمد و گفت: امیرالمؤمنین رضی الله عنه تو را میخواهد و معیقب با ترس و دلهره به نزد امیرالمؤمین رضی الله عنه رفت و امیرالمؤمنین رضی الله عنه در حالی که خشم بر چهره اش ظاهر شده بود بر معیقب فریاد کشید[212] تو از من چه میخواهی و در درون تو نسبت به من چه عقدهای هست؟ تو میخواهی در روز قیامت در مورد این درهم امت محمد صل الله علیه و آله و سلم را طرف دعوی من قرار دهی[213]؟
3ـ داماد[214] امیرالمؤمنین رضی الله عنه آمد و با اشاره و کنایه از امیرالمؤمنین رضی الله عنه خواست که از بیتالمال مبلغی را برای او حواله کند تا لباس را برای همسرش (دختر امیرالمؤمنین رضی الله عنه ) و خوراک و لباس را برای فرزندانش (نوادههای امیرالمؤمنین رضی الله عنه ) بخرد[215]، امیرالمؤمنین رضی الله عنه در حالی که شدیداً عصبانی شده بود و این جمله را تکرار میکرد «تو میخواهی من به صورت یک شاه خائن[216] به حضور خدایم برسم!» او را از منزل بیرون کرد، ولی پس از چند[217] روز دیگر، از دارایی شخصی خویش کمکهایی به او کرد و او را دلجویی نمود[218].
4ـ امیرالمؤمنین رضی الله عنه بر تقسیم قوارههای حریر[219] و پشم کمیاب در بین زنان اهل مدینه نظارت داشت و یک قواره باقی مانده بود که خیلی زیبا و مرغوب و قیمتی بود[220]، حاضرین پیشنهاد کردند که این قواره را به همسرت ام کلثوم (دختر علی مرتضی رضی الله عنه و از نوادههای[221] پیامبر صل الله علیه و آله و سلم بدهید امیرالمؤمنین رضی الله عنه گفت: «نه (ام سلیط) بیشتر شایسته این پارچه است زیرا او با پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم بیعت کرد، و در اثنای غزوه احد مشکهای آب را برای مجاهدین میآورد[222]».
5ـ حفصه ام المؤمنین[223] و دختر امیرالمؤمنین رضی الله عنهما شنید که اموال بسیاری را برای امیرالمؤمنین رضی الله عنه آوردهاند، به نزد او رفت و به او گفت: «خداوند دستور داده که حق خویشاوندان رعایت[224] شود تو از این اموال حق مرا رعایت کن» امیرالمؤمنین رضی الله عنه گفت[225]: «دخترم حق خویشاوندان را باید در اموال خودم رعایت کنم و این اموال مال من نیست و بلکه مال همه مسلمانان[226] است که باید بالسویه به همه آنها برسد تو میخواهی پدرت را مغبون و زیانخورده کنید و خویشانت را منفعت برسانی برخیز، حفصه برخاست و امیرالمؤمنین رضی الله عنه چیزی به او نداد[227].
6ـ بانوی امپراتوری روم در جهت دلجویی از مقام امیرالمؤمنین رضی الله عنه ، توسط قاصد خود مقداری طلا و جواهرات گرانبها را برای همسر امیرالمؤمنین رضی الله عنه به ارمغان فرستاد[228] و وقتی امیرالمؤمنین رضی الله عنه به منزل برگشت پرسید: این چیست و از کجا به تو رسیده است؟ در جواب گفت: ارمغان بانوی امپراتوری روم است و نامه را هم به او نشان داد. امیرالمؤمنین رضی الله عنه فقط یک دینار را (یک مثقال طلا) به همسرش داد و بقیه را به بیتالمال مسلمین فرستاد[229].
7ـ ابوموسی اشعری، یک طاقه جانماز قیمتی را به طول یک ذراع و یک وجب برای همسر امیرالمؤمنین رضی الله عنه [230] (عاتکه) به ارمغان آورده بود، امیرالمؤمنین رضی الله عنه به همسرش گفت: « این چیست و از کجا به تو رسیده است؟» جواب داد: ارمغان ابوموسی اشعری است، امیرالمؤمنین رضی الله عنه جانماز را بر سر او کوفت و ابوموسی را احضار کرد و بر او فریاد زد و گفت: تو به چه مجوزی ارمغان برای زنان من آوردی؟ آن گاه جانماز را بر سر او کوفت و گفت: «ما به ارمغانها ابداً نیاز نداریم[231] آن را بردارید».
8ـ عبدالله پسر امیرالمؤمنین رضی الله عنه شتر لاغری را به قیمتی خرید و در چراگاههای عمومی آن را چرانید و پس از آن که چاق گردید آن را برای فروش به بازار[232] آورد و امیرالمؤمنین رضی الله عنه در حال نظارت بر بازار، آن را دید و پرسید: این شتر مال کیست؟ گفتند: مال عبدالله پسر امیرالمؤمنین رضی الله عنه [233] است، امیرالمؤمنین رضی الله عنه در حالی که از دیدن این شتر چاق عصبانی شده بود، زیر لب میگفت: «بهبه شتر پسر امیرالمؤمنین[234]!» آن گاه عبدالله را صدا کرد و به او گفت: این شتر چاق را از کجا به دست آوردهای؟ در جواب گفت: «شتر لاغری بود آن را با پول کمی خریدم[235] و آن را به چراگاه عمومی فرستادم و مانند همه مسلمانان از این کار منفعت شرعی را منظور نمودهام[236]» امیرالمؤمنین رضی الله عنه گفت: آری مردم از شتر پسر امیرالمؤمنین نگهداری کنند و شتر پسر امیرالمؤمنین را آب بدهند!! ای عبدالله پسر عمر سرمایهات را ببر و منفعت عایده را تحویل بیتالمال مسلمانان[237] بدهید.
فاروق رضی الله عنه در راه گسترش عدالت در بین دوست و دشمن و کافر و مسلمان فرق نمیگذارد
عدالت فاروق رضی الله عنه حق را به ذی حق میرساند و برای او فرق نمیکند فرد ذیحق دوست یا دشمن و مسلمان یا کافر باشد، توجه فرمایید:
1ـ ابیمریم[238] سلولی، قبل از این که مسلمان شود برادر فاروق رضی الله عنه را شهید کرده بود و بعد از آن که مسلمان شد مانند دیگران برای کارهای خود به نزد فاروق رضی الله عنه میآمد روزی فاروق رضی الله عنه در حالی که با دیدن او به یاد شهادت تأثرانگیز برادرش افتاده بود به او گفت: «به خدا تو را دوست نمیدارم تا زمین خون ریخته را دوست میدارد[239] (یعنی هرگز!)» ابومریم با خونسردی در جواب او گفت: تو با همین کینه ای که با من داری آیا حقی را از من منع[240] میکنی یا بیدلیل مرا اذیت و آزار میکنی؟ فاروق رضی الله عنه گفت: خیر[241]، ابومریم گفت: پس کینه و محبت امیرالمؤمنین برای من هیچ اهمیتی ندارد، و این زنان هستند که برای این نوع محبتهای بیاثر تأسف میخورند[242].
2ـ امیرالمؤمنین رضی الله عنه اطلاع یافت که یهودیان[243] بنیتَغلِب با استاندار منطقه خود (ولید بن عَقَبه) غالباً در حال نزاع و کشمکش به سر میبرند و ولید از آنها دل پرکینهای دارد[244]، امیرالمؤمنین رضی الله عنه در جهت احتیاط از این که ممکن است این استاندار در حال کینه و ناراحتی بر این یهودیان ستم روا دارد او را از مقام استانداری آن منطقه عزل و یک نفر دیگر را به جای او فرستاد[245].
3ـ (زیاد بن جدیر) از طرف امیرالمؤمنین رضی الله عنه مأمور جمعآوری عشور یکی از مناطق عراق بود و بدهی یک نفر عیسوی تَغْلِبی که هزار دینار بود به زیاد پرداخت نمود[246] ولی هنوز سال بدهی تمام نشده بود از همان مرد عیسوی درخواست عشور نمود، و مرد عیسوی شکایت پیش امیرالمؤمنین رضی الله عنه آورد. امیرالمؤمنین رضی الله عنه در جواب او تنها یک کلمه گفت: «کَفی[247] = کافی است» و مرد عیسوی به محل خود برگشت و خود را آماد کرد که یک هزار[248] درهم دیگر را نیز به زیاد بدهد ولی بعد از مراجعت معلوم شد که پیش از او فرمان توبیخآمیز امیرالمؤمنین رضی الله عنه در این زمینه به زیاد رسیده است که به هیچ وجه حق ندارد در سال بیش از یک مرتبه عشور از هیچ کس بگیرد و در صورت مشاهده تخلف شدیداً مجازات[249] میگردد.
4ـ روزی فاروق رضی الله عنه پیرمرد نابینایی را دید که به انتظار کمکی بر دری ایستاده بود امیرالمؤمنین رضی الله عنه وقتی اطلاع پیدا کرد که آن پیرمرد یهودی است[250] به او گفت: «چرا به این روز افتادهای؟» در جواب گفت: «از جزیه و از نیازمندی و از پیری بپرس» امیرالمؤمنین رضی الله عنه دست او را گرفت و مانند عصاکش[251] او را به منزل خویش برد و از مال خود کفاف آن روز را به او داد سپس به بیتالمال نوشت زندگی این پیرمرد یهودی و امثال او را تأمین کند و اضافه کرد که به خدا ما درباره آنها بیانصافی کردهایم بهره زندگی آنها را در جوانی خوردهایم و در پیری آنها را ول کردهایم و زکات برای فقرا و مساکین است فقرا مسلمانان بی بضاعت و مساکین افراد بیبضاعت اهل کتاب میباشند و علاوه بر تأمین زندگی همه را از جزیه معاف[252] کرد.
5ـ امیرالمؤمنین رضی الله عنه در راه مسافرت به شام کوخهایی را دید که افراد چندین خانواده[253] با فقر و مسکنت در آنها زندگی میکردند امیرالمؤمنین رضی الله عنه به همراهان خود گفت: چرا از بیتالمال سر و سامانی به زندگی اینها داده نشده است؟ در جواب گفتند: اینها جُذامیان عیسوی هستند، امیرالمؤمنین رضی الله عنه گفت: «اینها انسانهای بیبضاعت هستند و عیسوی و موسوی بودن مربوط به جهان دیگری است» و دستور مؤکدی صادر کرد که زندگی آنها را از بیتالمال تأمین نمایند[254].
امیرالمؤمنین رضی الله عنه برای این که بتواند عدالت را در بهترین صورت گسترش دهد راه انتقاد از رفتار و کردار خود را برای تمام مسلمانان باز کرده بود و حتی برای انتقاد از رفتار و کردار خویش مردم را تحریک میکرد.
آزادی بیحد و حصر مسلمانان در انتقاد از امیرالمؤمنین رضی الله عنه
1ـ حذیفه میگوید[255]: «روزی به دیدار امیرالمؤمنین رضی الله عنه رفتم و او را غمگین و نگران دیدم و علت را پرسیدم در جواب گفت: «از این بابت نگرانم که مرتکب اشتباهی شده باشم و مسلمانان به خاطر رعایت مقام، اشتباه مرا گوشزد نکرده باشند[256]، گفتم از این بابت نگران نباشید به خدا قسم هرگاه ببینم که از راه حق منحرف شدهای فوراً بر تو فریاد میکشیم تا تو را بر راه راست میآوریم[257]. امیرالمؤمنین رضی الله عنه از شنیدن این جواب برق شادی بر چهرهاش ظاهر گشت و گفت: «خدا را سپاسگزارم که هرگاه راه کج را گرفتم یارانی دارم که مرا بر راه راست میآورند[258]».
2ـ روزی امیرالمؤمنین رضی الله عنه بر بالای منبر گفت: ای جمعیت مسلمانان اگر من سرم به سوی دنیاپرستی[259] (سرش را مایل کرده بود) مایل کنم، شما چه خواهید کرد؟ یکی از مسلمانان از جای خود بلند شد و در جواب او گفت: «ما هم به شمشیرهایمان میگوییم[260] (اشاره به قطع گردن) این طور عمل کنند» امیرالمؤمنین رضی الله عنه گفت: «یعنی گردن مرا میزنی[261]؟!» در جواب گفت: «بلی گردن تو را میزنم[262]» امیرالمؤمنین رضی الله عنه گفت: «رحمت خدا بر تو باد و خدا را سپاس میکنم که در میان زیر دستانم افرادی هستند که هرگاه من راه را کج کردم مرا بر راه راست[263] میآورند».
3ـ امیرالمؤمنین رضی الله عنه در میان[264] انبوهی از مردم گفت: «مسلمانان این قدرت و توانایی را دارند که فرمانروایی و حکومت خود را به مردی از خودشان بسپارند که اگر به راه راست رفت از او پیروی کنند و اگر مردم را به انحراف کشانید او را به قتل[265] برسانند و طلحه که حاضر بود گفت: «خوب بود بگویی اگر مردم را به انحراف کشانید او را عزل کنند نه این که بکشند» امیرالمؤمنین رضی الله عنه گفت: «نه کشتن هم چنین زمامداری بهترین کیفر است تا جانشینان او عبرت بگیرند[266]».
4ـ روزی در میان جمعیت انبوهی مردی خطاب به امیرالمؤمنین رضی الله عنه گفت: «از خدا بترس[267]» و چند مرتبه این جمله را تکرار کند، یک نفر بر او فریاد کشید: «بس کن چه قدر میخواهی بدون دلیل امیرالمؤمنین رضی الله عنه را اذیت کنی[268]؟!» امیرالمؤمنین رضی الله عنه به آن یک نفر گفت: «تو بس کن، بگذار مردم آزادانه[269] حرف خود را بزنند، اگر مردم این نوع حرفها را خطاب به ما نگویند هیچ[270] خیری ندارند و اگر ما هم این نوع حرفهای آنها را قبول نکنیم خیری[271] نداریم.
5ـ امیرالمؤمنین رضی الله عنه همراه (جارود عبدی) از مسجد به سوی خانه رهسپار گردید و در عرض راه به زنی رسید و به او سلام کرد[272] و آن زن پس از جواب دادن سلام گفت: «ای عمر بایست تا توصیههای کوتاهی به تو بکنم» امیرالمؤمنین رضی الله عنه گفت: بگو، آن زن گفت: «به یاد دارم که تو را (عُمَیر[273] = عمر کوچک) میگفتند و در بازار عکاظ با جوانان کشتی میگرفتی و زمانه طوری شد که تو را عمر گفتند سپس زمانه طوری شد که تو را امیرالمؤمنین رضی الله عنه گفتند، درباره زیردستانت از خدا بترسید و این را بدانید که هر کسی از مرگ بترسد هیچ کار خیری را به تأخیر نخواهد انداخت[274]، جارود گفت: بس کن چه جرأتی دارید که این حرفها را به امیرالمؤمنین رضی الله عنه میگویی؟! امیرالمؤمنین رضی الله عنه به جارود گفت: تو بس کن مگر تو نمیدانی این زن کیست؟ این زن خوله دختر[275] حکیم است که خدا بر بالای همه آسمانها حرفهای او را شنید و به آنها اهمیت داد و عمر چه کاره است که به حرفهای او گوش ندهد[276] (منظور عمر رضی الله عنه کلام خدای عزوجل ﴿قَدۡ سَمِعَ ٱللَّهُ قَوۡلَ ٱلَّتِي تُجَٰدِلُكَ فِي زَوۡجِهَا وَتَشۡتَكِيٓ إِلَى ٱللَّهِ وَٱللَّهُ يَسۡمَعُ تَحَاوُرَكُمَآۚ﴾ [المجادلة: 1] بود که در مورد خوله نازل شده بود.
6ـ عِمران پسر سواده[277] میگوید: «نماز صبح را با امیرالمؤمنین رضی الله عنه خواندم که سوره اسراء را با سوره دیگر در نماز خواند و پس از خاتمه نماز به دنبال او راه افتادم، نگاهی به من کرد و گفت: گویی کاری به من داری؟ گفتم: بلی کاری به تو دارم، گفت: دنبال من بیا و وقتی وارد منزلش شد من هم به اجازه او وارد شدم، گفتم: «پندی دارم» گفت: «مرحبا به پندگوی[278] سحرگاهان و شبانگاهان» گفتم: امتت بر چهار رفتار تو عیب میگیرند، (در این هنگام امیرالمؤمنین رضی الله عنه سر تازیانه را به چانه نهاده و ته آن را به ران خویش تکیه داد) و گفت: بگویید. گفتم: «میگویند عمره را در ماههای حج احرام کردهای در صورتی که پیامبر صل الله علیه و آله و سلم [279] و ابوبکر رضی الله عنه چنین نکردهاند» در جواب گفت: «عمره در ماههای حج حلال است اما کسانی در ماههای حج عمره میکنند و آن را حج میپندارند و از حج که نوری از نورهای خداست محروم[280] میمانند» گفتم درست گفتی آن گاه گفتم: مردم میگویند: «عمر متعه زنان را حرام کرده در صورتی که خدا روا داشته که با دادن یک مشت درهم تمتع گیریم و پس از سه روز جدا شویم»، در جواب گفت: «پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم به هنگام ضرورت آن را حلال کرد[281]، آن گاه مردم به گشایش رسیدند و خبر ندارم که کسی از مسلمانان به آن عمل کرده باشد و بدان بازگشته باشد اکنون هر که میخواهد با دادن یک مشت درهم زنی را به نکاح خود درمیآورد و پس از سه روز (اگر نتوانست او را نگهداری کند) از راه طلاق از او جدا شود[282] (بنابراین جایی برای متعه وجود ندارد) گفتم راست گفتی. گفتم: و کنیز را اگر فرزند آورد، بیآن که صاحبش او را آزاد کند، آزاد دانستهای[283]، در جواب گفت: حرمتی را به حرمتی پیوستم و جز نیکی نمیخواستم از خدا آمرزش میخواهم[284].
گفتم: «از خشونت تو با مردم و رفتار تند و سختگیرانه تو شکایت و شکوی دارند، در این هنگام امیرالمؤمنین رضی الله عنه تازیانه را برگرفت و دست بدان کشید و تا آخر بلند کرد[285]، آنگاه گفت: من با پیامبر صل الله علیه و آله و سلم بر یک شتر رفتم در غزای (قَرْقَرة الکُدْر) با پیامبر صل الله علیه و آله و سلم بر یک شتر بودم، به خدا میچرانم و سیر میکنم، آب میدهم و سیراب میکنم با احمق خشونت[286] میکنم مزاحم را توبیخ میکنم، از حرمت خویش دفاع میکنم، لجوج را میکشانم، رباینده را دنبال میکنم، توبیخ بسیار میکنم و کتک کمتر میزنم، عصا را بالا میبرم اما با دست پس میزنم[287]، اگر چنین نبود معذور نبودم».
عمران میگوید: «وقتی این سخن به معاویه رسید گفت: «به راستی مردی است مردمشناس!»»
7ـ صدها قواره از پارچههای یمنی برای پوشاک مسلمانان وارد شده بود، و امیرالمؤمنین رضی الله عنه ، آنها را یکی یکی[288] بر مسلمانان تقسیم نمود و خودش نیز یکی از آنها را برداشت و پس از چند روز در حالی که دو قواره از آن پارچهها را یکی بر بالای دیگری پوشیده بود[289] بر منبر ظاهر گردید و گفت: «رحمت خدا بر شما باد به من گوش بدهید» سلمان فارسی در حالی که از دیدن این دو قواره در لباس امیرالمؤمنین رضی الله عنه به شدت عصبانی شده بود از جای خود برخاست و به امیرالمؤمنین رضی الله عنه گفت: «وَاللهُ لا نَسْمَعُ وَاللهُ لا نَسْمَعُ = به خدا گوش نمیدهیم به خدا گوش نمیدهیم[290]» امیرالمؤمنین رضی الله عنه گفت: «ابوعبدالله چرا و چه کار خلافی را مرتکب شدهام». سلمان گفت: «تو در مورد تقسیم قوارهها خود را از ما برتر شمردی زیرا هر یک از مسلمانان یک قواره دادی و برای خودت دو قواره برداشتهای و در حالی که هر دو قواره را یکی بر بالای یکی پوشیدهای[291] آمدهای ما را پند و اندرز میدهی!» امیرالمؤمنین رضی الله عنه در میان جمعیت فریاد برآورد، کجا است عبدالله پسر عمر؟ عبدالله جواب داد: این جا هستم چه میفرمایی؟ امیرالمؤمنین رضی الله عنه گفت: «یکی از این دو قوارهها مال کیست؟» گفت: مال من است. امیرالمؤمنین رضی الله عنه به سلمان گفت: ای[292] ابوعبدالله تو درباره من قضاوت عجولانهای کردهای، من پیراهن کهنه خود را شستهام و جامه پسرم را تا خشک شدن پیراهنم عاریه گرفتهام، سلمان گفت: «حالا حرفهایت را بگو میشنویم و اطاعت میکنیم».
8ـ روزی امیرالمؤمنین رضی الله عنه در خطبه جمعه گفت: «به هیچ کسی اجازه نمیدهیم که در عقد نکاح بیش از چهارصد درهم مهریه مقرر نماید[293]» یک زن پهنبینی و نازیبا از میان زنان فریاد برآورد: «تو حق نداری مهریه را به این مقدار محدود کنید[294]» امیرالمؤمنین رضی الله عنه پرسید: «چرا مگر حرف نادرستی گفتهام؟» آن زن گفت: بلی حرف درستی نگفتی، زیرا قرآن میفرماید[295]: ﴿وَءَاتَيۡتُمۡ إِحۡدَىٰهُنَّ قِنطَارٗا فَلَا تَأۡخُذُواْ مِنۡهُ شَيًۡٔاۚ﴾ [النساء: 20] اگر به یکی از زنان به عنوان مهریه به اندازه قنطار هم دادی (قنطار از قنطره[296] به معنی پل و به معنی ثروت هنگفتی است که پلی است برای گذشتن از جهان محرومان و ورود به جهان پر از رفاه و خوشیهای ثروتمندان و برخی قنطار را چهل اوقیه طلا و حسن آن را هزار و دویست دینار (مثقال طلا شمردهاند) از این مهریه چیزی را برنداری» امیرالمؤمنین رضی الله عنه با شنیدن این آیه فوراً دستور خود را پس گرفت و به مردم گفت: «این زن درست گفت و دستور من صحیح نبود[297]».
9ـ روزی فاروق رضی الله عنه امیرالمؤمنین رضی الله عنه در حالی وارد مسجد پیامبر صل الله علیه و آله و سلم شد که حسان بن ثابت شعرهای خود را برای جمعی میخواند، امیرالمؤمنین رضی الله عنه بر او فریاد کشید: «از مسجد بیرون بروید مگر مسجد جای شعر خواندن[298] است؟» حسان بر او فریاد کشید: «من در همین جا در حضور کسی شعر خواندهام که تو قابل مقایسه با او نیستی» امیرالمؤمنین رضی الله عنه سر خود را پائین انداخت[299] و دنبال کارش رفت.
10ـ امیرالمؤمنین رضی الله عنه شنیده بود که عبدالله بن عباس (جوان بیست ساله) در غیاب او مطالب ناخوشایندی را گفته است روزی با او به بحث نشست و بعد از جر و بحث و جدل زیاد با یکدیگر درباره کسانی که استحقاق خلافت را دارند و کسانی که استحقاق خلافت[300] را ندارند امیرالمؤمنین رضی الله عنه گفت: «این مطلب درست است که تو گفتهای؟ قریش بر تو حسد بردهاند و خلافت را جابرانه و ظالمانه از تو غضب کردهاند[301]!»
عبدالله بن عباس گفت: «این که گفتی ظالمانه[302] و جابرانه، آری این مطلبی است که همه خردمندان و بیخردان از آن آگاه هستند و این که گفتی حسادت عامل این ظلم و ستم بوده است این هم صحیح است زیرا ما فرزندان آدم علیه السلام هستیم و هم چنان که او مورد حسد واقع گردید، ما هم مورد حسادت[303] واقع شدهایم (با توجه به این که این جوان احساساتی از آزادی بیان سوءاستفاده کرده بود (البته اگر این روایت صحیح باشد!) و خلافت ابوبکر رضی الله عنه و عمر رضی الله عنه را بدون رضایت حتی یک نفر عمداً ظالمانه و جابرانه خوانده بود و در تشبیه خویش به آدم علیه السلام خود را به عنوان یک پیامبر صل الله علیه و آله و سلم و ابوبکر رضی الله عنه و عمر رضی الله عنه را ابلیس (نعوذ بالله) نشان داده بود) امیرالمؤمنین رضی الله عنه در یک حالی از عصبانیت در جواب او گفت: «هیهات[304]، هیهات» این حرفها چقدر از واقعیت دور هستند نه ما آن چنانیم و نه تو این چنین هستی که گفتی و بلکه دلهای شما را ای بنیهاشم حسادت فراگرفته است (که از مقابله به مثل هم چیزی کمتر و از اشارههای زننده خالی بود) ولی ابن عباس حمله دومی را آغاز نمود و با یک عبارت طنزآمیز و زننده گفت: «مواظب باش ای امیرالمؤمنین رضی الله عنه [305]! قلب مردمانی را به حسادت و آلودگی توصیف نکنید در حالی که خدا قلب آنها را پاک و مطهر اعلام فرموده است و قلب پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم یکی از قلبهای بنیهاشم[306] است» امیرالمؤمنین رضی الله عنه میتوانست بگوید: «بحث ما درباره خلافت و خطاب من با تو بود من گفتم قلب شما بنیهاشم حسادت دارد و حرفی که درباره خلافت و خطاب به تو گفته شود چه ربطی به رسولالله دارد که خدا او را به پیامبری همه جهانیان برگزیده است وانگهی قلبهای افراد عادی بنیهاشم نیز عموماً پاک و مطهر نبودهاند، زیرا ابولهب خود از بنیهاشم بوده است اما امیرالمؤمنین رضی الله عنه چون میدید که این جوان احساساتی از بحث آزادانه سوءاستفاده میکند و حرفها او را تحریف و با اشاره و ایماء او را به کفر و بیایمانی نسبت میدهد به او گفت: «برو در جای خودت بنشین به خدا من همو اره موقعیت تو را گرامی میدارم و کاری را دوست دارم که تو را مسرور و دلشاد کند[307]، ابن عباس به جای عذرخواهی گفت: «من بر شما و بر هر مسلمانی حقی را[308] دارم که هر کس آن را رعایت کند به وظیفه خود عمل کرده[309]». در این اثنا امیرالمؤمنین رضی الله عنه از جای خود برخاست و به دنبال کارهای خود رفت.
[1]ـ فاروق ضمن توصیههای مؤکدی که به نعمان بن مقرن فرمانده سپاه اعزامی به نهاوند کرد یکی این بود: «کاری نکنید که بر اثر ظلم و بیعدالتی شما افرادی به کفر و بیایمانی گرایش پیدا کنند»، طبری، ج5، ص1930، و البدایه و النهایه، ج7، ص108.
[2]ـ اخبار عمر، ص173، به نقل از ابن سعد، ج1، ص210 از قصار کلمات عمر رضی الله عنه .
[3]ـ تاریخ طبری، ج5، ص2037.
[4]ـ تاریخ طبری، ج5، ص2037.
[5]ـ همان
[6]ـ همان
[7]ـ اخبار عمر، طنطاویین، ص353 به نقل از البتر المسبوک، ص17.
[8]ـ همان
[9]ـ همان
[10]ـ همان
[11]ـ همان
[12]ـ اخبار عمر، ص353 به نقل از البتر المسبوک، ص17.
[13]ـ اخبار عمر، ص308 به نقل از ابن الجوزی، ص119 و الحلیله، ج1، ص53 و تاریخ ابوالفداء، ج1، ص174.
[14]ـ البدایه و النهایه، ج7، ص135 و ابن الجوزی، ص130.
[15]ـ اخبار عمر، ص310 به نقل از ابن سعد، ج1، ص239.
[16]ـ اخبار عمر، ص310 به نقل از ابن سعد، ج1، ص238، و ابن الجوزی، ص 120.
[17]ـ اخبار عمر، ص309 به نقل از ابن ابی الحدید، ج3، ص106.
[18]ـ اخبار عمر، ص311.
[19]ـ اخبار عمر، طنطاویین، ص309، به نقل از ابن سعد، ج1، ص238.
[20]ـ همان
[21]ـ اخبار عمر، طنطاویین، ص309، به نقل از ابن سعد، ج1، ص238.
[22]ـ همان
[23]ـ اخبار عمر، طنطاویین، ص310، به نقل از کتاب الوزراء کتاب جهشیادی، ص16.
[24]ـ همان
[25]ـ همان
[26]ـ اخبار عمر، طنطاویین، ص310، به نقل از کتاب الوزراء کتاب جهشیادی، ص16.
[27]ـ ابن الجوزی، ص125، به نقل اخبار عمر، ص302.
[28]ـ اسد الغابه، ج4، ص62 و الریاض النضره، ج2، ص39 به نقل اخبار عمر، ص300.
[29]ـ البدایه و النهایه، ج7، ص135 و ابن سعد، ج1، ص225 به نقل اخبار عمر، ص124.
[30]ـ اسد الغابه، ج4، ص62 و الریاض النضره، ج2، ص39 به نقل اخبار عمر، ص300.
[31]ـ ابن الجوزی، ص125، به نقل اخبار عمر، ص302.
[32]ـ همان
[33]ـ همان
[34]ـ تهذیب الاسماء و للغات، ج2، ص6 و ابن سعد، ج1، ص230، به نقل اخبار عمر، ص301.
[35]ـ همان
[36]ـ تهذیب الاسماء و للغات، ج2، ص6 و ابن سعد، ج1، ص230، به نقل اخبار عمر، ص301.
[37]ـ ابن الجوزی، ص127، به نقل اخبار عمر، ص307.
[38]ـ همان
[39]ـ همان
[40]ـ همان
[41]ـ همان
[42]ـ ابن الجوزی، ص118.
[43]ـ منتخب کنز العمال، ج4، ص406، به نقل اخبار عمر، ص301.
[44]ـ اخبار عمر، ص302.
[45]ـ همان
[46]ـ همان
[47]ـ همان
[48]ـ همان
[49]ـ مروج الذهب مسعودی، فاروق اعظم، ج1، ص35، حیاة عمر، ص16.
[50]ـ ابن سعد، ج1، ص 201، به نقل اخبار عمر، ص303.
[51]ـ همان
[52]ـ همان
[53]ـ همان
[54]ـ همان
[55]ـ اخبار عمر، طنطاویین، ص303 و 304، به نقل از ابن عساکر و ابن سعد، ج1، ص201.
[56]ـ همان
[57]ـ همان
[58]ـ همان
[59]ـ همان
[60]ـ اخبار عمر، ص304، به نقل از ابن سعد، ج1، ص201.
[61]ـ اخبار عمر، ص298 و 299، به نقل از ابن سعد، ج1، ص211.
[62]ـ همان
[63]ـ الکامل ابن اثیر، ج72، ص501 و طبری، ج5، ص1791 و البدایه و النهایه، ج7، ص135 و ابن الجوزی، ص131، به نقل الفاروق، ص311.
[64]ـ الکامل، ج2، ص500 و تاریخ طبری، ج5، ص1786.
[65]ـ الکامل، ابن اثیر، ج72، ص501 در البدایه و النهایه، ج7، ص135 همین مطلب را با کمی اختلاف نوشته است وسیله سواری امیرالمؤمنین را شتر نوشته است.
[66]ـ همان
[67]ـ همان
[68]ـ کنز العمال، ص417، به نقل اخبار عمر، ص309.
[69]ـ کنز العمال، ص417، به نقل اخبار عمر، ص309.
[70]ـ شرح ابن ابی الحدید، ج3، ص106، به نقل اخبار عمر، ص309.
[71]ـ منتخب کنز العمال، ج4، ص417، به نقل اخبار عمر، ص311.
[72]ـ همان
[73]ـ همان
[74]ـ اخبار عمر، ص311، به نقل از ابن الجوزی، ص130 و 131.
[75]ـ همان
[76]ـ اخبار عمر، طنطاویین، ص311، به نقل از حلیه الاولیاء، ج1، ص47 و ابن الجوزی، ص130 و 131.
[77]ـ ابن الجوزی، ص136، به نقل اخبار عمر، ص349 و 350.
[78]ـ همان
[79]ـ همان
[80]ـ ابن الجوزی، ص136، به نقل اخبار عمر، ص349 و 350.
[81]ـ ابن سعد، ج1، ص197 و ابن عساکر به نقل اخبار عمر، طنطاویین، ص351.
[82]ـ همان
[83]ـ همان
[84]ـ ابن الجوزی، ص90 و تاریخ طبری، ج4، ص164، به نقل اخبار عمر، ص350.
[85]ـ همان
[86]ـ ابن الجوزی، ص90 و تاریخ طبری، ج4، ص164، به نقل اخبار عمر، ص350.
[87]ـ همان
[88]ـ ابن سعد، ج1، ص197 و ابن عساکر خطی به نقل اخبار عمر، ص351.
[89]ـ همان
[90]ـ ابن سعد، ج، ص1970، به نقل اخبار عمر، ص351.
[91]ـ ابن سعد، ج، ص200 و ابن الجوزی، ص112، به نقل اخبار عمر، ص351.
[92]ـ همان
[93]ـ همان
[94]ـ ابن سعد، ج1، ص222 و سراج الملوک، ص107، هجده دینار نوشته است، و اسد الغابه، ج4، ص72.
[95]ـ همان
[96]ـ ابن الجوزی، ص89، به نقل اخبار عمر، ص352.
[97]ـ همان
[98]ـ اخبار عمر، ص448، به نقل از ابن سعد، ج1، ص260 و الریاض النضره، ج2، ص69.
[99]ـ همان
[100]ـ همان
[101]ـ اشتراکیه عمر، شبلی، ص236 و 235 و اخبار عمر، ص145 و 146 با تفاوت مختصر.
[102]ـ همان
[103]ـ همان
[104]ـ اخبار عمر، ص361 و 362، به نقل از ابن الجوزی، ص68 و طبقات شعرانی، ص15.
[105]ـ همان
[106]ـ همان
[107]ـ عبقریه عمر، عقاد، ص431.
[108]ـ همان
[109]ـ همان
[110]ـ ابن الجوزی، ص136.
[111]ـ اخبار عمر، ص371، به نقل از الحیله، ج1، ص48 و حیاه الحیوان، ص57.
[112]ـ همان
[113]ـ همان
[114]ـ اخبار عمر، ص371، به نقل از الحیله، ج1، ص48 و حیاه الحیوان، ص57.
[115]ـ اخبار عمر، ص341، به نقل از ابن الجوزی، ص41.
[116]ـ همان
[117]ـ همان
[118]ـ ابن الجوزی، ص41، به نقل اخبار عمر، ص341.
[119]ـ همان
[120]ـ الریاض النضره، ج2، ص4 و سراج الملوک، ص109 به نقل اخبار عمر، ص366.
[121]ـ الریاض النضره، ج2، ص4 و سراج الملوک، ص109 به نقل اخبار عمر، ص366.
[122]ـ همان
[123]ـ همان
[124]ـ همان
[125]ـ همان
[126]ـ همان
[127]ـ موسوعه عقاد، عبقریات، ص434.
[128]ـ همان
[129]ـ همان
[130]ـ همان
[131]ـ همان
[132]ـ عبقریه عمر، عقاد، ص434.
[133]ـ الفایق، ج1، ص351، به نقل اخبار عمر، ص203.
[134]ـ همان
[135]ـ همان
[136]ـ همان
[137]ـ همان
[138]ـ همان
[139]ـ همان
[140]ـ سراج الملوک، ص107 و ریاض النضره، ج2، ص57، به نقل اخبار عمر، ص368.
[141]ـ همان
[142]ـ همان
[143]ـ همان
[144]ـ الریاض النضره، ج2، ص46، به نقل اخبار عمر، ص203.
[145]ـ الریاض النضره، ج2، ص46، به نقل اخبار عمر، ص203.
[146]ـ همان
[147]ـ همان
[148]ـ ابن سعد، ج1، ص217، سامرات، ج2، ص49، به نقل اخبار عمر، ص370.
[149]ـ همان
[150]ـ ابن سعد، ج1، ص217، سامرات، ج2، ص49، به نقل اخبار عمر، ص370.
[151]ـ همان
[152]ـ همان
[153]ـ همان
[154]ـ همان
[155]ـ همان
[156]ـ تاریخ طبری، ج5، ص20 و ابن الجوزی، ص59، به نقل اخبار عمر، ص372.
[157]ـ همان
[158]ـ همان
[159]ـ همان
[160]ـ همان
[161]ـ تاریخ طبری، ج5، ص20 و ابن الجوزی، ص59، به نقل اخبار عمر، ص373.
[162]ـ همان
[163]ـ همان
[164]ـ عقد الفرید، ص98 و سامرات،، ج2، ص49 و ابن الجوزی، ص73، به نقل اخبار عمر، ص375.
[165]ـ همان
[166]ـ الریاض النضره، ج2، ص56 و ابن الجوزی، ص73 و سامرات، ج2، ص49 و عقد الفرید، ص98، به نقل اخبار عمر، ص375.
[167]ـ همان
[168]ـ همان
[169]ـ همان
[170]ـ همان
[171]ـ الریاض النضره، ج2، ص56 و ابن الجوزی، ص73 و سامرات، ج2، ص49 و عقد الفرید، ص98، به نقل اخبار عمر، ص375.
[172]ـ الریاض النضره، ج2، ص56 و ابن الجوزی، ص73 و سامرات، ج2، ص49 و عقد الفرید، ص98، به نقل اخبار عمر، ص375.
[173]ـ همان
[174]ـ ابن الجوزی، ص133، به نقل اخبار عمر، ص367.
[175]ـ همان
[176]ـ ابن الجوزی، ص62، به نقل اخبار عمر، ص371.
[177]ـ ابن الجوزی، ص62، به نقل اخبار عمر، ص371.
[178]ـ همان
[179]ـ ابن الجوزی، ص140، به نقل اخبار عمر، ص329.
[180]ـ همان
[181]ـ الریاض النضره، ج2، ص59 و تاریخ طبری، ج5، ص18، به نقل اخبار عمر، ص375.
[182]ـ الریاض النضره، ج2، ص59 و تاریخ طبری، ج5، ص18، به نقل اخبار عمر، ص375.
[183]ـ همان
[184]ـ همان
[185]ـ همان
[186]ـ همان
[187]ـ الریاض النضره، ج2، ص59 و ابن عساکر خطی و اسد الغابه، ج4، ص71، به نقل اخبار عمر، ص352.
[188]ـ الریاض النضره، ج2، ص59 و ابن عساکر خطی و اسد الغابه، ج4، ص71، به نقل اخبار عمر، ص352.
[189]ـ همان
[190]ـ الریاض النضره، ج2، ص59 و ابن عساکر خطی و اسد الغابه، ج4، ص71، به نقل اخبار عمر، ص352 و 353.
[191]ـ همان
[192]ـ همان
[193]ـ همان
[194]ـ ابن الجوزی، ص62، به نقل اخبار عمر، ص371.
[195]ـ ابن الجوزی، ص62، به نقل اخبار عمر، ص371.
[196]ـ ابن الجوزی، ص125، به نقل اخبار عمر، ص303.
[197]ـ ابن سعد، ج1، ص201، به نقل اخبار عمر، ص304.
[198]ـ اشتراکیه عمر، شبلی، ج1، ص253.
[199]ـ منتخب کنز العمال، ج4، ص396، به نقل اخبار عمر، ص119.
[200]ـ ابن الجوزی، ص206 و ابن سعد، ج1، ص207، به نقل اخبار عمر، ص312.
[201]ـ همان
[202]ـ همان
[203]ـ همان
[204]ـ ابن الجوزی، ص92 و منهجالقاصدین، ص69، به نقل اخبار عمر، ص315.
[205]ـ ابن الجوزی، ص92 و منهج القاصدین، ص69، به نقل اخبار عمر، ص315.
[206]ـ همان
[207]ـ همان
[208]ـ همان
[209]ـ ابن الجوزی، ص92، به نقل اخبار عمر، ص319.
[210]ـ همان
[211]ـ همان
[212]ـ همان
[213]ـ همان
[214]ـ ابن سعد، ج1، ص219، به نقل اخبار عمر، ص321.
[215]ـ همان
[216]ـ همان
[217]ـ همان
[218]ـ همان
[219]ـ ابن الجوزی، ص57، و الریاض النضره، ج2، ص38، به نقل اخبار عمر، ص318.
[220]ـ همان
[221]ـ همان
[222]ـ همان
[223]ـ ابن الجوزی، ص48، به نقل اخبار عمر، ص315.
[224]ـ همان
[225]ـ همان
[226]ـ همان
[227]ـ همان
[228]ـ الریاض النضره، ج2، ص48، به نقل اخبار عمر، ص314.
[229]ـ همان
[230]ـ ابن سعد، ج1، ص222، به نقل اخبار عمر، ص313.
[231]ـ همان
[232]ـ ابن الجوزی، ص92 و منهج القاصدین، ص69، به نقل اخبار عمر، ص315.
[233]ـ همان
[234]ـ همان
[235]ـ همان
[236]ـ همان
[237]ـ ابن الجوزی، ص92 و منهج القاصدین، ص69، به نقل اخبار عمر، ص315.
[238]ـ عبقریات، عقاد، ص558 و البیان و التبین، ج3، ص43، به نقل اخبار عمر، ص283.
[239]ـ همان
[240]ـ همان
[241]ـ همان
[242]ـ همان
[243]ـ عبقریات، عقاد، ص554.
[244]ـ همان
[245]ـ همان
[246]ـ همان
[247]ـ همان
[248]ـ عبقریات، ص500 و 554.
[249]ـ همان
[250]ـ عبقریات، ص500 و 554.
[251]ـ همان
[252]ـ عبقریه عمر، عقاد، ص500.
[253]ـ عبقریه عمر، عقاد، ص554.
[254]ـ همان
[255]ـ منهاج القاصدین، ص134.
[256]ـ همان
[257]ـ همان
[258]ـ همان
[259]ـ الریاض النضره، ج2، ص50، به نقل اخبار عمر، ص358.
[260]ـ همان
[261]ـ الریاض النضره، ج2، ص50، به نقل اخبار عمر، ص358.
[262]ـ همان
[263]ـ همان
[264]ـ تاریخ ابن اثیر، الکامل، ج3، ص160.
[265]ـ همان
[266]ـ همان
[267]ـ الخراج، ص14، به نقل اخبار عمر، ص284.
[268]ـ همان
[269]ـ الخراج، ص14، به نقل اخبار عمر، ص284.
[270]ـ همان
[271]ـ همان
[272]ـ عقد الفرید، ص216 و سامرات، ج2، ص103 و نهایه الادب، ج3، ص245.
[273]ـ همان
[274]ـ همان
[275]ـ همان
[276]ـ عقد الفرید، ص216 و سامرات، ج2، ص103 و نهایه الادب، ج3، ص245 و مختصر منهاج القاصدین، ص128، به نقل اخبار عمر، ص356.
[277]ـ تاریخ طبری، ج5، ص2063 و 2064.
[278]ـ همان
[279]ـ همان
[280]ـ همان
[281]ـ تاریخ طبری، ج5، ص2063 و 2064.
[282]ـ همان
[283]ـ همان
[284]ـ همان
[285]ـ همان
[286]ـ همان
[287]ـ همان
[288]ـ ریاض النضره، ج2، ص56 و ابن الجوزی، ص127، به نقل اخبار عمر، ص173 و خلافت و ملوکیت، ص110.
[289]ـ همان
[290]ـ همان
[291]ـ همان
[292]ـ همان
[293]ـ تفسیر ابن کثیر، ج1، ص467، به نقل خلافت و ملوکیت، ص110 و عبقریات، عقاد، ص680.
[294]ـ همان
[295]ـ همان
[296]ـ این توضیح از قاموس قرآن کلمه (قنطار) نقل گردیده است.
[297]ـ تفسیر ابن کثیر، ص467، به نقل خلافت و ملوکیه، ص110 و عبقریات، عقاد، ص68.
[298]ـ اغانی، ج4، ص6 و العمده، ج1، ص15، به نقل اخبار عمر، ص279.
[299]ـ همان
[300]ـ الکامل، ابن اثیر، ج3، ص63 و تاریخ طبری، ج5، ص2060 و 2061.
[301]ـ همان
[302]ـ تاریخ الکامل، ابن اثیر، ج3، ص64 و تاریخ طبری، ج5، ص2061 و 2062.
[303]ـ همان
[304]ـ تاریخ الکامل، ابن اثیر، ج3، ص64 و تاریخ طبری، ج5، ص2061 و 2062.
[305]ـ همان
[306]ـ تاریخ طبری، ج5، ص2061 و تاریخ الکامل، ج3، ص64 و 65. توجه: این بحث و مناظره فاروق و ابن عباس ظاهراً از محصولات دوره عباسیان است و به خاطر یک هدف سیاسی ساخته شده است ولی اگر صحیح باشد بالاترین دلیل بر آزادیخواهی فاروق میباشد.
[307]ـ تاریخ طبری، ج5، ص2061 و تاریخ الکامل، ج3، ص64 و 65. توجه: این بحث و مناظره فاروق و ابن عباس ظاهراً از محصولات دوره عباسیان است و به خاطر یک هدف سیاسی ساخته شده است ولی اگر صحیح باشد بالاترین دلیل بر آزادیخواهی فاروق میباشد.
[308]ـ همان
[309]ـ همان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر