فصل هجدهم:
نبوغ اخلاقی امیرالمؤمنین رضی الله عنه «تواضع»
مقارن ظهور اسلام، تمام فرمانروایان جهان، از شاهان دستنشانده عرب، یمن و غسان و حیره گرفته تا فغفورهای چین، و شاهنشاهان ایران، و قیصرهای روم، عموماً به خاطر نفوذ فرمانهای خویش همواره در تلاش بودهاند که به وسایل گوناگون، در قلوب مردم شکوه و جلال و ابهت و عظمتی را برای خود ایجاد نمایند، مثلاً به میان تودههای مردم نمیرفتند و بلکه همواره در مجللترین کاخها نشسته و به وسیله وزیر دربار فرمانهای خود را به مردم اعلام میکردند و رابطه آنها رابطه بردهداری با بردگان خود بود و کسراها و سزارها، اگر در سال یک مرتبه با رعام میدادند و مردم را به حضور میپذیرفتند هر کدام در حالی که تاج طلایی بر سر، و جامههای ملیله طلایی و قبای زربفت در بر، و شمشیر مرصع و زرکوب در دست، و چند کیلو طلا به صورت زینتآلات بر دوش و سینه او آویزان و بر کرسی عاج یا تخت طلایی ساکت و صامت مینشست و ژست[1] شاهانه به خود میگرفت، به رژه رفتن مردم نیمنگاهی میکرد و اگر در سال یکی دو مرتبه به قصد شکار و تفریح هم از شهر بیرون میرفت، با همان لباس و زینتآلات، بر اسب نایابی[2] سوار میشد، که دهنه طلایی و لجام زربفت و رکاب نقرهای و زین زرکوب و رخت طلا و مروارید بند و بقیه زینتآلاتش، هوش و حواس هر بینندهای را میربود و هیئت وزرا و خواص و غلامان که هر یک بر اسب ممتازی سوار و غرق در جواهرات، پروانهورا به دور او در حرکت بودند[3] بر شکوه و عظمت و ابهت شاه میافزودند.
اما امیرالمؤمنین، عمر بن خطاب رضی الله عنه ، در حالی که برتری خود را بر تمام آنها نشان داد و قلمرو حکومت شاهنشای ایران و امپراتوری روم را به تصرف خود درآورد و بر دو قاره عظیم جهان (آسیا و آفریقا) فرمانروایی یافت و از قلب آسیای صغیر تا اعماق خاک افغانستان و از دریای خزر تا کرانههای اقیانوس هند را به قید فرمان خود درآورد. همواره در میان توده مردم بود، و رابطه او با آنها رابطه برادری بود و خود شخصاً با آنها رابطه داشت، نامههای سپاهیان اسلام که برای خانوادههایشان میفرستادند، امیرالمؤمنین رضی الله عنه آنها را به خانهها میبرد و در پشت در برایشان میخواند و جوابهایی که آنها در پشت در به او دیکته میکردند[4] به دست خود مینوشت و در اسرع وقت برای سپاهیان اسلام میفرستاد و همراه بچههای آنها به بازار میرفت و برای آنها خرید میکرد و آنها را به منزل میآورد.[5] و در شهر اگر بچهای از خانهاش دور میافتاد دست او را میگرفت و در آن سوی شهر او را به دست پدر و ماردش میرساند[6]، و در شهر دست پیرمرد نابینای یهودی را، مانند عصاکش، میگرفت[7] و او را به منزل خودش میبرد و پس از پذیرایی دستور میداد زندگی او را از بیتالمال تأمین کنند، به جای شمشیر، که امرا و فرمانروایان در دست میگرفتند، او فقط تازیانهای در دست میگرفت[8] و در شهر مدینه (مرکز جهان اسلام) امیرالمؤمنین رضی الله عنه یک خانه ساده گلی یک طبقه و بدون دربان داشت[9] و ورود بدون تفاوت برای هر کسی آزاد بود[10] و چون با خانههای مجاور فرقی نداشت افراد غریب غالباً با پرسش از همسایهها خانه امیرالمؤمنین رضی الله عنه را پیدا میکردند. اغلب شبها در شهر مدینه نگهبانی میداد و در دل شب کولهباری از روغن و آرد از بیتالمال به خانه مستمندان تازهوارد میرسانید[11] و مشک آب آشامیدنی را به منازل بیآب میبرد[12]، لباس امیرالمؤمنین رضی الله عنه چه در شهر و چه در مسافرتها از جنس لباس طبقه کمبضاعت، پنبه و کرباس سفید یا راهراه[13] تهیه میگردید، و هرگز لباس و کفش گرانبها را نمیپوشید[14] اما لباس همیشه پاکیزه و زیاد از اندازه آن را میشست و این لباس پاکیزه گاهی کهنه و گاهی وصله هم میشد[15].
در مسافرتهای طولانی بر الاغ و قاطر و شتر سوار میگردید، و گاهی بر اسب هم سوار میشد ولی اسب معمولی که هر کس بر آن سوار میشد و هرگز بر اسب ممتاز و کمیاب سوار نمیشد[16] و در این مسافرتهای طولانی خیمه و چادری برای او برپا نمیگردید و بلکه در توقفگاهها عبایش را بر درختی یا بر دسته تازیانهاش میانداخت و لحظاتی در سایه آن استراحت[17] میکرد، و وقتی به خارج شهر مدینه (نه برای تفریح!) برای نظارت بر کارها میرفت گاهی بر الاغی سوار میشد که پالانش از حشیش[18] و افسارش ریسمان ضخیم و خشن و سیاه[19] بود، و گاهی با پای پیاده تک و تنها میرفت و در حال برگشتن وقتی احساس خستگی میکرد به یکی از عابرین که بر الاغی سوار بود، میگفت: «برادر مرا با خودت[20] سوار کن» و با آن مرد عابر سوار شده و به همین شکل وارد شهر مدینه میگردید و مردم با همان عنوان امیرالمؤمنین رضی الله عنه به او خوشآمد میگفتند[21]، امیرالمؤمنین رضی الله عنه خوابگاه و آسایشگاه ویژهای نداشت، و وقتی از منزل بیرون میآمد و بر اثر نظارت و کار کردن زیاد، احساس خستگی میکرد چه در شهر و چه در خارج شهر، تازیانهاش را زیر سرش مینهاد و لحظاتی به خواب میرفت هم چنان که سفیر قیصر روم در حومه شهر[22] و هرمزان سپهسالار اسیر ایرانی در گوشه مسجد او را به این حالت دیدند و هر دو از سادگی و بیآلایشی ظاهر او و از عظمت مقام او که چه رعب و هراسی در قلب شاهنشاه ایران و امپراتور روم ایجاد کرده است در تعجب و شگفتی فرو رفتند.
هیبت امیرالمؤمنین عمر بن خطاب رضی الله عنه در دلها
امیرالمؤمنین رضی الله عنه با وجود این همه تواضع و سادگی و بیآلایشی، و با این که تمام وسایل ایجاد شکوه و عظمت و هیبت را از خود دور کرده بود هیبت او سراسر دلها را در خارج و داخل شبهجزیره عربستان فرا گرفته بود.
هیبت عمر رضی الله عنه در خارج عربستان
1ـ رستم فرخزاد وزیر جنگ ایران و قهرمانترین مرد روزگار ساسانیان، در رأس مجهزترین ارتش زمان در حالی که هیبت عمر رضی الله عنه سراپای وجودش را فراگرفته تا صدا در سینه و گلو دارد از دست عمر رضی الله عنه فریاد میکشد: «اَكلَ كَبِدی[23] عُمَرُ اَحْرَقَ اللهَ قَلْبَهُ». و یزدگرد شاهنشاه ایران در اثنای جنگ نهاوند در حالی که هیبت عمر قلبش را آکنده است عمر بن خطاب را برانگیزنده تمام طوفانهای نابود کننده و ویرانگر میشمارد.[24]
2ـ امپراتور روم و شاهزاده کنستانتین ولیعهد، تحت تأثیر هیبت و رعب و هراس از عمر رضی الله عنه آن یکی در برابر نامه تهدیدآمیزش به زانو در میآید[25] و آن دیگری با فرستادن مردی به نام واثق ترور عمر رضی الله عنه را در خیال میپروراند و مطمئن است با مرگ عمر رضی الله عنه همه صرصرهای حوادث میخوابند و آتشفشانهای حومه دریای مدیترانه خاموش میشوند.
هیبت عمر رضی الله عنه در داخل عربستان
امیرالمؤمنین، عمر بن خطاب رضی الله عنه ، با وجود این همه تواضع و بیآلایشی و فروتنی و سادگی در زندگی در داخل عربستان و در شهر مدینه هیبتش قلب همه را فراگرفته بود و سرداران فاتح جنگ یرموک و قادسیه و نهاوند چه از نزدیک و چه از دور از هیبت و ابهت او دلهای آکندهای داشتند. به نمونهای زیر توجه نمایید:
1ـ زیاد بن ابی سفیان[26]، از فرماندهان جنگ جلولا، با چنان بیان رسا و شیوا از پیروزی اسلام در جنگ جلولا بحث کرد که امیرالمؤمنین رضی الله عنه را مسرور کرد، و امیرالمؤمنین رضی الله عنه به او گفت: «آیا میتوانی این مطلب را با این بیان شیوا و رسا، برای مردم نیز بازگو نمایید؟» زیاد گفت: «بلی ای امیرالمؤمنین رضی الله عنه به خدا قسم در روی زمین کسی در قلب من از تو با هیبتر و با ابهتتر وجود ندارد[27]، پس چطوری در نزد دیگران نمیتوان این مطلب را با همین بیان رسا بازگو نمایم؟[28]»
2ـ روزی امیرالمؤمنین رضی الله عنه در شهر مدینه به جایی میرفت و جمعی از یارانش پشت سر او راه میرفتند، و بر اثر اتفاقی ناگاه به سوی آنها روگرداند،[29] تمام افرادی که پشت سر او بودند، از هیبت او به زانو درآمدند،[30] امیرالمؤمنین رضی الله عنه از مشاهده این حالت به گریه افتاد و گفت: «خدایا تو خود میدانی که ترس تو در دل من خیلی بیشتر از هیبت من در دل آنها است».[31]
3ـ روزی یک نفر سلمانی موهای سر امیرالمؤمنین رضی الله عنه را اصلاح میکرد،[32] و در همین حال که چاقوی سلمانی موها را میتراشید، یک صدای سرفه[33] امیرالمؤمنین رضی الله عنه به حدی سلمانی را در رعب و هراس انداخت و هیبتش دل او را فرا گرفت که سلمانی بیهوش بر زمین افتاد، و پس از آن که او را به هوش آوردند، برای این که ترساندن سلمانی به وسیله امیرالمؤمنین رضی الله عنه بدون کیفر و مجازات نباشد، امیرالمؤمنین رضی الله عنه [34] چهل درهم (قیمت یک گوسفند) از مال خود به او دادند.
4ـ زنی به نزد امیرالمؤمنین رضی الله عنه رفت و هیبت او طوری قلب آن زن را فرا گرفته بود که خطاب به او گفت: «ای ابا عمر حفص، به جای ای ابا حفص عمر!،[35] خدا به فریاد تو برسد» امیرالمؤمنین رضی الله عنه گفت: «چیست چه شده چرا وحشتزده شدهای؟» آن زن در حالی که هیبت امیرالمؤمنین رضی الله عنه بیشتر قلب او را فراگرفته بود، با لکنت زبان و عبارت عوضی گفت: «صَلَعَتْ فَرْقَتُكَ = پراکنده تو کالا گردید!!» که میخواست بگوید: «فَرَقَتْ صَلْعَتُكَ = کالای تو[36] پراکنده گردید».
5ـ عبدالرحمن بن عوف، که همیشه جسورانه و در کمال بیباکی با امیرالمؤمنین رضی الله عنه حرف میزد[37]، روزی به نزد او آمد و به او گفت: «ای امیرالمؤمنین! کاری کن که هیبت تو در دلهای مردم کمتر شود زیرا افرادی برای کارهای خود پیش تو میآیند، و هیبت تو به حدی دلهای آنها را فرا میگیرد که نمیتوانند با تو حرفی بزنند و همان طوری که آمدهاند[38] برمیگردند. امیرالمؤمنین رضی الله عنه گفت: «تو را به خدا علی و عثمان و طلحه و زبیر و سعد به تو نگفتهاند که این پیشنهاد را به من بدهی[39]؟» عبدالرحمن گفت: «چون مرا قسم دادی[40] بلی آنها عموماً به من گفتند که این پیشنهاد را به تو بدهم» امیرالمؤمنین رضی الله عنه گفت: «ای عبدالرحمن! من با مردم نرمخویی کردم تا آن جا که درباره این نرمخویی خود از قهر خدا ترسیدم[41]، و سپس با مردم تندخویی کردم تا آن جا که درباره این تندخویی خود از قهر خدا ترسیدم[42]، و به خدا قسم من از مردم بیشتر میترسم تا آنها از من، پس راه نجات من کجاست؟ و در حالی که به گریه افتاده بود از جای خود برخاست و بیرون رفت و عبایش را به دنبال خود میکشانید[43]، در این هنگام عبدالرحمن بن عوف گفت: «اُفَّ لَهُمْ بَعْدَكَ! = بعد از تو آه برای این[44] مردم».
تفاوت هیبت امیرالمؤمنین رضی الله عنه قبل از خلافت و بعد از آن
فاروق رضی الله عنه که دارای قامت بسیار[45] بلند و چشمان درشت[46] و ابروان پرپشت و پاهای کلفت و محکم و بازوهای[47] مفتول و پنجههای ستبر و قوی و پوست سخت و بنیه سنگین، به طوری که به وقت رفتن در کنار دیوارها مردم سنگینی وزن او را احساس[48] میکردند فاروق رضی الله عنه که چنین مرد هیکلی و پرهیبتی بود، سالها قبل از خلافت و در زمان پیامبر صل الله علیه و آله و سلم و حتی در حضور پیامبر صل الله علیه و آله و سلم [49]، افرادی که توجه به ظاهر داشتند، از هیبت فاروق رضی الله عنه در رعب و هراس بودند مثلاً کنیز سیاهپوستی به اقتضای نذری که کرده بود به هنگام برگشتن پیامبر صل الله علیه و آله و سلم از سفری در محضر او دف میزد[50]، و ابوبکر رضی الله عنه و عثمان رضی الله عنه و علی رضی الله عنه هر یک بعد از دیگری وارد مجلس شدند و کنیز هم چنان دف میزد، اما به محض این که صدای فاروق رضی الله عنه را شنید که اجازه ورود میخواهد فوراً دف را زیر خود نهاد و بر آن نشست[51] و پیامبر صل الله علیه و آله و سلم بعد از آن که این جریان را برای فاروق رضی الله عنه بازگو فرمود، در جهت تأیید هیبت او فرمود: «ای عمر شیطان از تو هراسناک است[52]» و هم چنین گاهی زنان[53] قریش به دور پیامبر صل الله علیه و آله و سلم نشسته و با صدای بلند درخواست حقوق بیشتر میکردند و به محض این که صدای فاروق رضی الله عنه را شنیدند که اجازه ورود میخواهد عموماً از جای خود برخاستند و با شتاب چادرها را بر سر کشیده و در گوشهای خاموش و بیصدا نشستند[54] و در حالی که پیامبر صل الله علیه و آله و سلم از رعب و خاموشی آنها به خنده آمده[55] بود فاروق رضی الله عنه وارد گردید و عرض کرد یا رسولالله صل الله علیه و آله و سلم «همیشه شاد و خرم باشید[56] به چه میخندی؟» پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «از این زنان تعجب کردم که به دور من نشسته و تند حرف میزدند اما وقتی صدای تو را شنیدند با شتاب زیر چادرها رفته و در گوشهای آرام و بیصدا نشستهاند[57]!!» فاروق رضی الله عنه عرض کرد: «به راستی حق داشتی از حال آنها تعجب کنی، زیرا تو شایسته هستی که هیبت[58] تو آنها را بگیرد نه من» آن گاه فاروق رضی الله عنه خطاب به زنان گفت: «ای کسانی که با خود دشمن[59] هستید! چه معنی دارد هیبت پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم شما را نگرفته است و هیبت من شما را گرفته است» زنان که از این خطاب توبیخآمیز بیشتر دچار رعب و هراس گشته بودند در جهت دفاع از خویش عموماً گفتند: «مسئله چیز دیگری است و آن این است که تو از رسولالله صل الله علیه و آله و سلم سختگیرتر[60] هستی و هیچ گونه ملاحظه و نرمش و صرفنظری نداری» پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «اِیه یا ابْنَ الخَطّابِ = ای پسر خطاب ادامه دهید[61]، قسم به خدایی که جان من در دست اوست، شیطان هرگاه دید تو در راهی هستی ناچار است راه دیگری را برگزیند[62]» آری قبل از دوران خلافت و حتی در عصر پیامبر صل الله علیه و آله و سلم نیز، بسیار اتفاق میافتاد، افرادی که توجه به ظاهر داشتند از دیدن فاروق رضی الله عنه و از شنیدن صدای او هیبتزده شوند و دچار رعب[63] وهراس میگشتند اما در دروان خلافتش نه تنها افرادی که به ظاهر توجه داشتند بلکه تمام انسانهای واقعبین و تمام مردان شجاع و جنگاور و همه فرماندهان فاتح جنگهای قادسیه و یرموک و نهاوند و بابلیون و امثال خالد و سعد و عمرو بن عاص و معاویه مثنی و قعقاع و غیره و هم چنین سپهسالاران سپاه ایران و روم و امثال رستم فرخزاد و هرمزان و میناس و ارطبون و هم چنین شاهنشاه ایران یزدگرد و امپراتور روم هِرَقل عموماً هیبت و مهابت و ابهت فاروق، امیرالمؤمنین رضی الله عنه ، سراپای وجود آنها را فرا گرفته بود، و رعب و هراس و هیبت او دل همه آنها را پر کرده بود بدیهی است که علت این همه هیبت و ابهت عمر رضی الله عنه در داخل و این همه رعب و هراس از او در خارج، مربوط به هیکل و قیافه و هیئت و صدا و سیمای او نبود زیرا در خارج عربستان کسی او را ندیده بود و در داخل نیز کسانی که هیبت و ابهت عمر رضی الله عنه قلب آنها را پر کرده بود فرماندهان بسیار شجاع سپاه اسلام (مانند خالد و سعد و ابوعبیده و قعقاع و عمرو بن عاص و مثنی و غیره) بودند که نه تنها از قیافههای رعبآور و صداهای خشن نمیترسیدند بلکه بارها از خطرات جانی گذشته و قیافه رعبآور مرگ را در آغوش خود میفشردند و بر آن پیروز میشدند و هم چنین مربوط به قدرت مادی و تجهیزات و نیروی ظاهری عمر رضی الله عنه نبود زیرا عمر رضی الله عنه از قبیله کوچک بنیعدی و دارای چند پسر و چند دختر بود و در زمان خلافت، خود افراد این قبیله را به علت همراهی نکردن با آنها از خود رنجانیده بود و هم چنین افراد نزدیک خانواده خود را از خود دور کرده بود و شخصیتهای بزرگ اصحاب و فرماندهان دلاور سپاه اسلام هیچ کدام جز رابطه اخوت عام اسلامی و پیروی از اسلام، هیچ گونه رابطه دوستی و همبستگی با او نداشتند بنابراین تمام قدرت مادی عمر رضی الله عنه در میان مسلمانان تازیانهای بود که به دست میگرفت و خانه گلی بدون دربان که در آن مینشست و الاغ و قاطر و شتری که در مسافرتها بر آنها سوار میشد و یک پیراهن کرباس راهراه و یک جفت کفش یک درهمی! و این قدرت ناچیز مادی به هیچ وجه برای توجیه این همه هیبت و ابهت عمر رضی الله عنه در داخل عربستان کافی نمیباشد و هم چنین قدرت مادی عمر رضی الله عنه در برابر بزرگترین قدرتهای روزگار و در بابر ارتش شاهنشاهی ایران و ارتش امپراتوری روم، سپاه بدون تجهیزات سی هزار نفری بود، که پادگان یک شهر از شهرهای بیشمار ایران و روم از سپاه او بیشتر بودند زیرا هر یک از آنها بیش از چند صد هزار نفر افراد جنگاور و رزمنده مجهز در ارتش خود داشتند و هیچ کدام از رعب و هراس دیگری در قلب خود هرگز حرفی نزدند ولی قلب فرمانروایان و سپهسالاران هر دو قدرت از هیبت و ابهت و رعب و هراس عمر بن خطاب رضی الله عنه موج میزد در حالی که همین قدرت ناچیز ظاهری و مادی به هیچ وجه برای توجیه رعب و هراس آنها از عمر رضی الله عنه کافی نمیباشد. بنابراین برای توجیه هیبت و ابهت عمر رضی الله عنه در داخل و برای توجیه این همه رعب و هراس از عمر رضی الله عنه در خارج باید در ماورای امور مادی یک عامل معنوی و یک امر روانی و روحی را مطرح نمود و این عامل معنوی در داخل عربستان جز این چیز دیگری نبود، که مسلمانان میدیدند عمر رضی الله عنه به حدی شیفته اجرای فرمانهای خدا و پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم است، که به خاطر اجرای آنها از همه دوستان و نزدیکان بریده و از خود و از زندگی و همه چیز خود گذشته است و از عمر رضی الله عنه جز زبانی که گویای احکام دین و تازیانهای که برای اجرای احکام دین در حرکت است چیزی باقی نمانده است و عمر رضی الله عنه به حدی فداکار و تشنه عدالت و احکام دین گشته است که احساس میکردند دین اسلام به زبان آمده و تبلوری از حق و عدالت مجرد به آنها فرمان میدهد[64] و هر مرد شجاع و دلیری نسبت به کسی چنین احساسی را داشته باشد در هیبت و ابهت او غرق و فرمانهای او را بیاختیار اطاعت مینماید و این امر روحی و روانی در خارج عربستان نیز ناشی از این بود، که فرماندهان سپاه و سپهسالاران ارتش ایران و روم در صحنه جنگهای خونین به چشم خویش دیده بودند و به سران حکومتهایشان نیز گزارش کرده بودند، که سپاه سی هزار نفری اسلام تنها به وسیله تعلیمات عمر رضی الله عنه و اطاعت بیچون و چرا از فرمانهای او است که به صورت کوه بزرگی از آهن و پولاد گداخته درآمدهاند، و ارتشهای چند صدهزار نفری ایران و روم به هیچ وجه تاب مقاومت آتشفشان این کوه متحرک را ندارند هم چنان که رستم فرخزاد در اثنای جنگ نهاوند و کنستانتین بعد از آزاد شدن اسکندریه با تمام رعب و هراس و وحشت عمر رضی الله عنه را برانگیزنده تمام حوادث قاره آسیا و آفریقا قلمداد نمودند و هیبت و ابهت عمر رضی الله عنه سراپای وجود آنها را فراگرفته بود.
عمر رضی الله عنه فقط با ستمگران سختگیری میکرد
و هم چنین هیبت عمر رضی الله عنه در میان مسلمانان معلول سختگیری او نبود، زیرا طبق نخستین بیانیه او که ترجمه آن در ذیل نوشته شده است، سختگیری عمر رضی الله عنه مخصوص به اهل ستم و انحراف و تجاوزکاران بوده است و با اکثریت قاطع مسلمانان که اهل عدل و داد و نیکوکاری بودهاند در نهایت تواضع و ترحم و محبت رفتار کرده است و بلکه به عنوان برادر آنها و حتی خدمتکار آنها، با آنان رفتار کرده است. به همین جهت مسلمانان طوری به دور او جمع شدند و عموماً از فرمانهای او اطاعت کردند که بعد از پیامبر صل الله علیه و آله و سلم و ابوبکر رضی الله عنه مسلمانان به دور هیچ کسی به این اندازه جمع نشدند و اگر عمر رضی الله عنه تنها نسبت به ستمگران و منحرفین سختگیری نمیکرد و بلکه نسبت به همه مردم یا نسبت به اکثریت مردم سختگیری مینمود طبق نص صریح قرآن میبایستی مردم به دور او جمع نشوند زیرا قرآن حتی نسبت به پیامبر صل الله علیه و آله و سلم هم میفرماید: ﴿وَلَوۡ كُنتَ فَظًّا غَلِيظَ ٱلۡقَلۡبِ لَٱنفَضُّواْ مِنۡ حَوۡلِكَۖ﴾ [آل عمران: 159] «و اگر تو تندخو و سختدل بودی آنها از دور تو پراکنده میشدند» و اشاره همین آیه توأم با شواهد تاریخی ذیل ما را راهنمائی میکند که عمر بن خطاب رضی الله عنه نه تنها تندخو و سختدل نبوده بلکه در درجه والای ترحم و عطوفت و مهر و نوازش[65] بوده است:
ترحم و عطوفت فاروق رضی الله عنه با نزدیکان
1ـ فاروق رضی الله عنه نسبت به فرزندانش: اعم از دختر و پسر مهر و عطوفت زیادی داشت نخستین فرزند او پنج سال قبل از بعثت[66] به دنیا آمد و نام او حفصه بود و فاروق رضی الله عنه به خاطر ابراز عطوفت با این نخستین فرزند، کنیه خود را[67] (ابوحفص) و خود را پدر حفصه خواند، و بعد از اسلام و در زمان خلافت خود، برخلاف عادت اشراف عرب، پسر کوچکش را در آغوش میگرفت و چند مرتبه او را[68] میبوسید، و در اثنای نوشتن ابلاغ فرمانداری برای شخصی چون آن شخص از رفتار فاروق رضی الله عنه تعجب کرد و گفت: «من هرگز فرزندان خود را نبوسیدهام[69]» فاروق رضی الله عنه عصبانی شد و دستور داد ابلاغ فرمانداری او را پاره کنند و به حاضرین گفت: «کسی که نسبت به فرزندان خود مهر و عطوفت نداشته باشد چگونه نسبت به فرزندان مردم اهل ترحم خواهد بود و کسی که نسبت به مردم اهل ترحم و محبت نباشد شایسته مقام فرمانداری نیست[70]».
2ـ فاروق رضی الله عنه نسبت به خواهر و برادران خویش دارای مهر و عطوفت زیادی بود، و قبل از اسلام خود در روزهایی که با دین اسلام به شدت مبارزه میکرد، و داماد مسلمانش را به زمین کوبید، و خواهر مسلمانش در حال دفاع از شوهرش زخمی برداشت، و فاروق رضی الله عنه قطرههای خون خواهرش را دید، به کلی متأثر گردید[71] و مهر و عاطفهاش جوشید، و آتش قهر و غضب او را خاموش کرد و در یک حالتی از ندامت و دلجویی با[72] خواهرش بحث کرد و منتهی به اسلام او گروید[73].
فاروق رضی الله عنه دو برادر (یکی زید پدری و مادری[74] و دیگری برادر مادری) داشت، و به حدی آنها را دوست میداشت که هرگاه در قلب شبها به یاد آنها میافتاد، از درازی این شبها گله میکرد: «یا طُولِها مِنْ[75] لَیلَةٍ!!» و در سحرگاه به محض این که نمازش را میخواند بلافاصله به دیدن آنها میشتافت و آنها را در آغوش میگرفت[76] و وقتی برادرش (زید)[77] در جنگ هولناک یمامه به درجه شهادت رسید فاروق رضی الله عنه از شدت غم و تأثر به حالت بیهوشی درآمد و بعد از گذشت چند سال از شهادت او روزی مرد کوتاه قدی به نزد فاروق رضی الله عنه آمد و شعرهایی که در مرثیه برادر خود سروده بود برای فاروق رضی الله عنه خواند و شهادت زید به یاد فاروق رضی الله عنه آمد و فاروق رضی الله عنه در حالی که به شدت گریه میکرد، میگفت: «ای کاش من هم مثل[78] شما میتوانستم شعر بگویم و شعرهایی را در مرثیه برادرم (زید) میگفتم!»
3ـ فاروق رضی الله عنه در میان افراد خانواده نه تنها نسبت به فرزندان و برادران و خواهران خود که آزاری از آنها ندیده بود، نهایت محبت و عطوفت را داشت بلکه نسبت به پدرش (خطاب)[79] نیز که از دست او کتک بسیار خورده بود و خشونتهای زیادی هم از او دیده بود، باز نهایت محبت و عطوفت و ارادت را داشت و در حال حیات از خدمت و احترام او کوتاهی نمیکرد[80] و بعد از مرگ نیز همواره از او به نیکی یاد میکرد و تا روزی که رسولالله صل الله علیه و آله و سلم صریحاً او را منع نمود همواره به سر پدرش قسم یاد میکرد و میگفت: «بِاَبي[81] = به پدرم سوگند».
ترحّم و عطوفت فاروق رضی الله عنه در خارج از خانواده
هم چنان که اسناد و مدارک فوق آشکارا دلالت دارند بر این که فاروق رضی الله عنه برای افراد خانواده خود مظهر مهر و عطوفت و محبت بوده است، هم چنین اسناد و مدارک تاریخی ذیل به وضوح دلالت دارند بر این که فاروق رضی الله عنه در خارج خانواده و نسبت به همه مسلمانان و حتی نسبت به همه انسانها سرچشمه فوران ترحم و مهر و محبت بود:
1ـ فاروق رضی الله عنه قبل از تشرف به اسلام که مسلمانان را ماجراجو میپنداشت و به زعم خویش برای حفظ[82] نظم و قانون در شهر، آنها را اکثراً میکوبید و به مهاجرت از شهر ناچار میکرد روزی زن مسلمانی را (به نام ام عبدالله) دید که کولهبار مهاجرت را بر دوش گرفته و میخواهد از شهر خویش به دیار غربت سفر کند، فاروق رضی الله عنه از مشاهده این وضع شدیداً متأثر و با عبارتی که رقت و ترحم از[83] او میبارید گفت: «ای ام عبدالله! به جایی میروی که آزاد باشی[84]؟» ام عبدالله گفت: «آری بر اثر آزار تو در زمین خدا پخش میشوم تا خدا روزنهای را برای ما باز میکند» فاروق رضی الله عنه با عبارتی که دلسوزی و دلجویی و احترام از آن میبارید گفت: «صَحِبَكُمُ اللهُ[85]» خدا همراه شما باد.
2ـ در دوران خلافت فاروق رضی الله عنه و در حال شدت جنگهای رهاییبخش پیرمردی پیش او آمد و گفت: «ای امیرالمؤمنین رضی الله عنه مدتی است پسرم در جبهه و جهاد اسلامی است و دلم برای او تنگ شده است[86]» فاروق رضی الله عنه فوراً دستور داد آن جوان از جبهه به منزل باز گردید و آن پیرمرد را خواست و پسرش را تحویل او داد و وقتی آن پیرمرد در حضور فاروق رضی الله عنه پسرش را در آغوش گرفت[87] و پسرش نیز پدرش را در آغوش گرفت، فاروق رضی الله عنه به حدی تحت تأثیر تبادل عاطفههای این پدر و پسر قرار گرفت که زار زار گریه میکرد[88]، آن گاه به جوان دستور داد که از این به بعد به هیچ وجه نباید از پدرت جدا شوی[89] و وقتی نظیر همین حالت برای (اُمَیه و اَبیخراش) که فرزندان آنها نیز در جبهه بودند، رخ داد و فاروق رضی الله عنه به خاطر رعایت مهر و عاطفه پدری، فرزندان آنها نیز از جبهه به منزل عوت داد[90]، فاروق رضی الله عنه به اقتضای ترحم نسبت به پدران پیر طی بخشنامهها به تمام فرماندهان سپاه اسلام دستور داد: «هیچ جوانی را که پدر پیر و سالخورده داشته باشد به جهاد و جبهه نفرستید، مگر هنگامی که خود پدران پیر و سالخورده تقاضا نمایند[91]».
3ـ ترحم و عطوفت امیرالمؤمنین رضی الله عنه نسبت به همه مردم است و در حد دلجویی و دلنوازی و گریه و زاری و معافیت از خدمت سربازی متوقف نمیشود بلکه ترحم و عطوفت او به جایی میرسد که به صورت مرد ناشناخته[92] در شهر مدینه تنها هر روز به منزل پیرزنی میرود و منزل او را جارو و ظرفهای او را میشوید[93] و در دل شبها، گاهی کولهبار سنگینی از آرد[94] و روغن بر دوش خود گذاشته و در خم و پیچ کوچههای خلوت آن را به منزل پیرزنی میبرد
که چند بچه گرسنه و بیچاره به دور او حلقه زدهاند[95]، و گاهی همراه همسرش[96] (ام کلثوم) در دل شب با کولهباری از وسایل و مواد غذایی به منزل مرد غریبی میرود که زنش در حال زایمان[97] و همسرش ماما و خودش کار آشپزی این خانواده غریب و قابل ترحم را انجام میدهند، و گاهی در حال نگهبانی از شهر و در ساعتهای نیمه شب که چند مرتبه صدایث گریه بچهای را میشنود، و معلوم میشود که گریه این بچه به این علت است که بیمه زندگی بچهها طبق قانون پس از گرفتن از شیر مادر آغاز میگردد، امیرالمؤمنین رضی الله عنه در جهت ترحم و عطوفت نسبت[98] به این بچه و امثال او این قانون را اصلاح و از این به بعد بیمه زندگی بچهها از روز اول تولد آغاز میگردد.
ترحّم فاروق رضی الله عنه در عین اجرای عدالت
فاروق رضی الله عنه در عین اجرای حدود احکام شرعی همواره جانب ترحم و عطوفت را رعایت میکرد روزی کسی را پیش فاروق رضی الله عنه آوردند که مکرر مستی کرده بود، و مستحق مجازات شدید بود، فاروق رضی الله عنه در جهت تهدید به او گفت: «این تازیانه را به دست کسی میدهم که نسبت به تو هیچ گونه مسامحهای را روا نبیند[99]» آن گاه (مطیع بن اسود) را خواست و تازیانه را به او داد و برای این که مبادا مطیع تازیانهها را خیلی تند، یا بیشتر از اندازه خود بزند، خودش نیز در همان جا ایستاد[100]، و وقتی دید مطیع تازیانهها را خیلی تند میزند بر او فریاد کشید: «این مرد بیچاره را کشتی دست از او بکش! تا حال چند تا زدهای؟» مطیع گفت: شصت تا. فاروق رضی الله عنه گفت: «به تلافی تندی این تازیانهها، بیست تازیانه باقی را کسر کن و دیگر از این بیچاره دست بردار[101]».
مهلت برای پشیمان شدن مجرم از جرم ارتداد
خبر آزاد کردن شهر شوشتر[102] را به فاروق رضی الله عنه دادند، فاروق رضی الله عنه پرسید: هیچ اتفاق ناگواری رخ نداده است؟ در جواب گفتند: بلی مردی که اسلام را قبول کرده بود مرتد گردید. فاروق رضی الله عنه با یک حالتی از دلهره و نگرانی گفت[103]: «خوب او را چه کار کردید؟» در جواب گفتند: او را کشتیم زیرا طبق قواعد اسلام مرتد کشته میشود، فاروق رضی الله عنه در حالی که ناراحتی و دلهرهاش بیشتر شده بود بر آنها فریاد کشید: «چرا[104] او را در اتاقی سکونت نمیدادید و در را بر او نمیبستید و هر روز غذایی به او نمیدادید و به او پیشنهاد نمیکردید که به اسلام برگردد؟ آن وقت اگر پشیمان میشد خوب و الا او را میکشتید» آن گاه فاروق رضی الله عنه در نهایت تأثر دستها را به سوی آسمان بلند کرد و گفت: «خدایا تو میدانی که من در آن جا نبودهام و چنین دستوری هم ندادهام و وقتی این حادثه را به من گزارش کردند متأثر و ناراضی[105] شدم».
فاروق رضی الله عنه در اجرای حدود اضافه بر مقررات را به هیچ کسی اجازه نمیدهد
یک نفر شکایت پیش فاروق رضی الله عنه آورد که ابوموسی اشعری[106] استاندار در مجازات یک نفر به جرم میخوارگی اضافه بر زدن هشتاد تازیانه حد شرعی، روی او را نیز سیاه کرده[107] و به مردم هم گفته است که با این مرد هممجلس و همسفرنشوید[108]، فاروق رضی الله عنه از او عذرخواهی کرد و برای جبران دلشکستگی و دلجویی از او، دویست درهم (معادل بیست مثقال طلا) هم به او داد[109]، و نامه تهدیدآمیزی هم به ابوموسی اشعری نوشت که در آن نامه خطاب به ابوموسی گفته بود: «اگر این عمل را تکرار کنی رویت را[110] سیاه میکنم و تو را در میان مردم میگردانم، و به محض رسیدن این نامه مردم را به همنشینی این مرد دعوت کن و به او فرصت بدهید که از اعمال بد خویش نادم گردد و پس از آن که حالتی از ندامت در او ظاهر شد شهادت را هم از او قبول کن[111]».
معافیت موقت و دائم از اجرای حدود شرعی
فاروق رضی الله عنه مرتد را فرصت میداد تا بعد از مدتی پشیمان شود و به دین اسلام برگردد[112] و اهل فسق را فرصت میداد تا بعد از مدتی پشیمان شود و اهل طاعت و عبادت شود و شهادت او قبول گردد و میخواران ضعیف و بیمار را مهلت میداد که از بیماری شفا یابند[113] و قوت و طاقت پیدا کنند آن گاه حد شرعی را بر آنها اجرا میکرد و کسانی که معافیت دائم داشتند عبارت بودند از افراد کمبضاعت که در شرایط عادی از بیتالمال یا در شرایط قحطی از اموال مردم چیزی به سرقت میبردند که از اجرای حد شرعی کلاً معاف[114] بودند و هم چنین زنی که مردی با اکراه و اجبار به او تجاوز میکرد که در عین این که حد شرعی بر مرد اجرا میگردید، زن از اجرای حد شرعی معاف بود[115].
آیا فاروق رضی الله عنه دخترش را زنده به گور و پسرش را کشته است؟
اسناد و مدارک تاریخی فوق به خوبی نشان میدهد که فاروق رضی الله عنه قبل از اسلام و بعد از اسلام نسبت به افراد خانواده خود مظهر شفقت و مهر و عطوفت و نسبت به تمام مسلمانان و حتی تمام انسانها سرچشمه فوران ترحم و مهر و عطوفت بوده است و در اجرای حدود شرعی نیز همواره جانب ترحم و رأفت را ملاحظه نموده است و علاوه بر این که افراد ضعیف و بیمار را موقتاً از اجرای حدود شرعی معاف کرده است نسبت به افراد توانمند و سالم نیز تازیانههای تند را ممنوع کرده و کسانی که چیزی اضافه بر مقررات حدود شرعی از آنها مشاهده گردیده است به شدت توبیخ و مجازات کرده است و در پرتو حقایق تاریخی مذکور، برای هر انسان بینا و بصیری روشن میگردد که دو مطلب زیر افسانههایی بیش نیستند که دشمنان دانا و دوستان ناآگاه آنها را ساخته و پرداخته و اشاعه دادهاند و این دو افسانه عبارتند از:
1ـ فاروق رضی الله عنه روزی در میان اصحاب نشسته بود ناگاه خنده طولانی را آغاز کرد و بلافاصله کمی گریه کرد[116]!! اصحاب علت گریه و خنده را از او پرسیدند فاروق رضی الله عنه گفت: «برای این خندیدم که به یاد آوردم ما در زمان جاهلیت بتی را از حلوا میساختیم و مدتی او را پرستش میکردیم آن گاه آنرا میخوردیم[117]. و برای این گریه کردم که به یاد آوردم در زمان جاهلیت دختری داشتم و برای زنده به گور کردن او را به صحرا بردم و گودالی برایش کندم، و در حالی که او به اقتضای مهر و عطوفت با دستهای کوچک خود غبارهای کندن گودال را از ریش من پاک میکرد من او را زنده زنده در این گودال خفه کردم و او را زنده به گور نمودم[118]».
رنگ ساختگی و افسانه بودن این قصه «فاروق رضی الله عنه در یک لحظه زیاد خندید و کمی هم گریه کرد!» و «در حالی که دختر مهربان با دستهای خود ریش او را از غبار گودال پاک میکرد، او را زنده به گور نمود» علاوه بر این که با ترحم و روحیه عاطفی فاروق رضی الله عنه قبل از اسلام و با متانت اخلاقی او در خنده و گریه بعد از اسلام کاملاً در تضاد است هم چنین با تمام حقایق تاریخی و با همه واقعیتهای عینی در تضاد میباشد از جمله:
1ـ زنده به گور کردن دختران در میان اعراب طبق نص صریح قرآن: ﴿وَلَا تَقۡتُلُوٓاْ أَوۡلَٰدَكُمۡ خَشۡيَةَ إِمۡلَٰقٖۖ﴾ [الإسراء: 31] بر اثر فقر و فلاکت اقتصادی بوده است، و چون در میان اعراب، دختران مصرفکنندههای بدون تولید به شمار میآمدند برخی از خانوادههای بیبضاعت از برخی قبایل وقتی خبر تولد نوزادان دختر را به آنها میدادند دچار حالتی از وحشت و نگرانی میشدند و گاهی به خاطر جلوگیری از خطر فقر[119] و فلاکت اقتصادی، ناشی از مصرفکنندههای بدون تولید، تصمیم میگرفتند آنها را زنده به گور کنند و از ننگ و عار فقر و فلاکت که در میان اعراب دوره جاهلیت از هر عیب و ننگی بالاتر بود خود را نجات دهند و ثروتمندان و سرمایهداران و اشراف عرب با وجود این همه غرور و خودپرستی و خودخواهی و پرهیز از بدنامی و ننگ و عار رایج زمان، چون خطر اقتصادی ناشی از دختران، مصرفکننده بدون تولید، آنها را تهدید نمیکرد، هیچ کدام از آنها دختران خود را زنده به گور نمیکرد، و حتی برخی از آنها به اقتضای حسن انساندوستی از راه کمکهای مالی به خانوادههای مستمند و فقیر و بیبضاعت مانع زنده به گور کردن دختران آنها میگردیدند هم چنان که فرزدق در شعر خود به عنوان یک افتخار بزرگ خانوادگی خود به این مطلب تصریح میکند:
«وَ مِنّا الَّذي مَنَعَ الوایدات ـ فَأحْیا الَوئیدَ فَلمْ تُوئِدِ»
و چون کسی نشنیده است که هیچ یک از خانوادههای قبیله (بنیعدی قبیله فاروق رضی الله عنه ) دختری را زنده به گور کرده باشد و خانواده فاروق رضی الله عنه یکی از خانوادههای ثروتمند مکه و فاروق رضی الله عنه در نوجوانی گله شترهای پدرش را در دره ضَجْنان میچرانید، و وقتی زندگی مستقل خود را هم آغاز کرده به کار تجارت خارجی و مسافرت به کشورهای مجاور اشتغال داشته و در آغاز زندگی تاجر ثروتمندی بوده است بنابراین به هیچ وجه امکان نداشته که فاروق رضی الله عنه دختر خود را زنده به گور نماید.
2ـ نخستین دختر فاروق رضی الله عنه حفصه[120] بوده که پنج سال قبل از بعثت به دنیا آمده و فاروق رضی الله عنه برای ابراز نهایت عطوفت و محبت نسبت به او، کنیه خود را (ابوحفص)[121] قرار داده است و او را بر کنیه (ابوعبدالله) که دو سال قبل از حفصه[122] هم به دنیا آمده بود، ترجیح داد و به اتفاق تمام مورخین فاروق رضی الله عنه قبل از اسلام جز حفصه، که بعد از شهادت خنیس حرم پیامبر صل الله علیه و آله و سلم گردید، و جز رقیه که سالها بعد از اسلام فاروق رضی الله عنه زنده مانده است هیچ دختر دیگری را نداشته، و دختران دیگرش فاطمه، صفیه، زینب عموماً بعد از اسلام فاروق رضی الله عنه به دنیا آمدهاند و امکان ندارد که فاروق رضی الله عنه هیچ کدام از دختران خود را زنده به گور کرده باشد، بنابراین افسانه زنده به گور کردن دختر فاروق رضی الله عنه هم چنان که با واقعیت عطوفت و شفقت فاروق رضی الله عنه و طبق نص قرآن با رسوم و سنن جاریه روزگار مخالف است هم چنین با تمام واقعیتهای تاریخی در تضاد میباشد و دشمنان دانا همواره چنین افسانهای را ساخته و بافتهاند که دوستان ناآگاه برای این که نشان دهند که اسلام از یک فرد جنایتکار چه امام بزرگواری را ساخته است، این افسانه را روایت کردهاند.
ب: دومین افسانه: «عبدالرحمن پسر فاروق رضی الله عنه در مصر نوشابهای را آشامید که خیال میکرد[123] نبیذ است ولی میو شراب بود و او را مست کرد، و فردای آن شب به نزد عمروعاص آمد و مطلب را به او گزارش کرد[124]، و از او خواست که حد شرعی (هشتاد تازیانه) را بر او اجرا کند و فاروق رضی الله عنه پس از اطلاع از قضیه به بهانه این که عمرو بن عاص در منزل خود او را تازیانهها زده است، عبدالرحمن را به مدینه احضار نموده و او را مجدداً برای اجرای حد شرعی آماده[125] نمود و هر چه عبدالرحمن بن عوف به او گفت یک مرتبه حد شرعی بر او اجرا گردیده مرتبه دیگر دلیلی ندارد[126] و هر چه عبدالرحمن خودش با تضرع و زاری گفت من مریضم[127] و تاب تازیانهها را ندارم و تو مرا میکشی[128] هیچ فایدهای نداشت و فاروق رضی الله عنه برای اجرای مجدد حد شرعی پسرش را زیر تازیانهها قرار داد تا آن جا که بر اثر ضربت این تازیانهها به شدت مریض گردید[129] و با همین مرض وفات کرد».
دلیل افسانه بودن و بیاساس بودن این روایت:
1ـ با این که عبدالرحمن ناآگاهانه مرتکب این جرم شده بود[130] ولی آگاهانه خود را آماده کرد که حد شرعی بر او اجرا شود[131] و حد شرعی نیز به طور کامل بر او اجرا گردید، و اگر اجراکننده حد (عمروعاص) هم از حیث محل اجرای حد کوتاهی به عمل آورده بود، جرم این کوتاهی کردن بر گردن عمروعاص بود نه بر ذمه عبدالرحمن و فاروق رضی الله عنه از کسانی نبود که در اجرای عدالت به جای کاسه، کوزه را بشکند و بعد از آن که عمروعاص نیز از اتهام کوتاهی کردن خود را تبرئه کرد[132] و قسم خورد که من مسلمان و ذمی و کوچک و بزرگ را در همین محل حد شرعی را بر آنها اجرا کردهام دیگر برای اجرای حد مجدد حتی بهانهای هم باقی نمانده بود.
2ـ در صفحات سابق اسناد و مدارکی ارائه گردیدند که فاروق رضی الله عنه هرگز شیفته اجرای حدود شرعی نبوده است و در شبهه و اشتباه و معذوریتها، مرتکبین جرمهایی را از اجرای حدود شرعی[133] معاف دائم کرده است (مثلاً افراد بیبضاعتی که در شرایط عادی از بیتالمال و در شرایط قحطی از اموال مردم سرقت کردهاند از اجرای حد معاف کرده[134] و به طور مکرر زنانی که به عذر مجبور بودن و نداشتن نیروی مقاومت از اجرای حد زنا معاف نمود[135]) و هم چنین کسانی را که ضعیف و کمتوان یا بیمار میبودند موقتاً و تا پیدا کردن توان و سلامتی آنها را معاف[136] میکرد و هم چنین در اجرای حد شرعی اضافه بر مقررات را (مثلاً هشتاد تازیانه برای میخوارگی) به هیچ کس اجازه نداده است[137] و تبعیض در مقررات را ستم بزرگ به شمار آورده است بنابراین امکان ندارد، فاروق رضی الله عنه عبدالرحمن را که ناآگاهانه دچار میخوردن شده و حد شرعی هم بر او اجرا شده باز مجدداً و در حال بیماری و نداشتن توان، حد شرعی را بر او اجرا کند و پدری که سرچشمه شفقت و عطوفت برای فرزندانش بوده و در میان مردم هم اعلام کرده است که کسی نسبت به فرزندان بیمهر و عطوفت باشد نسبت به فرزندان مردم هم بیترحم و شایستگی اداره کردن هیچ مقامی را ندارد[138]، چه طور امکان دارد که برخلاف مقررات و بدون دلیل پسر بیمار و ناتوانش را زیر تازیانهها قرار دهد و او را به قتل برساند؟
و معلوم میشود که این افسانه در اواخر عصر اصحاب و در اوایل عصر تابعین بافته شده و بعدها پر و بال پیدا کرده است زیرا عبدالله بن عمر از بزرگترین راویان حدیث و اخبار اسلامی و اولاد ارشد فاروق رضی الله عنه و نزدیکترین و آگاهترین فرد به اوضاع خانواده فاروق رضی الله عنه این شایعه را شدیداً تکذیب میکند و بعد از روایت مطلب میگوید: «برادرم عبدالرحمن تا یک ماه بعد از این جریان سالم و زنده باقی ماند[139] و سپس مریض گردید و به مرگ طبیعی وفات کرد[140]» و هم چنین مورخ محقق ابن الجوزی در قرن ششم پس از تحقیق این مطلب که عبدالرحمن یک ماه بعد از این جریان به سلامتی و دور از هر عارضهای زندگی کرده و بعداً بیمار گشته و به مرگ طبیعی وفات[141] نموده است میگوید: «این که برخی شایع کردهاند که فاروق رضی الله عنه برای بار دوم حد شرعی را بر پسرش عبدالرحمن اجرا کرده است شایعهای بیاساس[142] و دروغی است آشکار زیرا هیچ حدی بر هیچ کسی در هیچ شرایطی دو بار اجرا نمیشود و نهایت امر شاید فاروق رضی الله عنه پسرش را به عنوان تأدیب دو سه تازیانه[143] زده باشد و هیچ عارضهای هم به وجود نیامده است[144]».
این افسانهسازان، مسائل علم تاریخ را با مسائل علم اقتصاد اشتباهی گرفتهاند و در نقل مطالب تاریخی، به جای توجه به واقعیت همواره به سود و منفعت توجه نمودهاند، و دشمنان آگاه به قصد مخدوش کردن فطرت و عدالت فاروق رضی الله عنه و دوستان ناآگاه نیز به قصد تعریف از اسلام که چنین تحولی در عمر رضی الله عنه به وجود آمده و به قصد تعریف از عدالتخواهی فاروق رضی الله عنه که دو مرتبه بر پسرش اجرای حد شرعی نموده و پسر ناتوان و بیمارش را زیر تازیانههای اضافی خود به قتل رسانیده است، این دو افسانه (زنده به گور کردن دختر و قتل پسرش را) ساخته و انتشار دادهاند و نشان دادهاند که تازیانه دادگرترین فرمانروایان حکومت اسلام، بعد از پیامبر صل الله علیه و آله و سلم بدون مجوز شرعی و خارج از حد و حصر و شمار بر سر مردم مسلمان فرود آمده است در حالی که نخستین روزی که فاروق رضی الله عنه به جای شمشیر، که عادتاً امرا در دست میگرفتند، این تازیانه را در دست گرفت در میان مردم صریحاً اعلام کرد که: «بسیار اتفاق میافتد که من به قصد تهدید افراد عصیانگر و مزاحم این تازیانه را بر سر آنها به گردش درمیآورم، ولی آنها را نمیزنم[145]» و روزی مردی را دید که در تاریکی اول شب با زنی در حال گفتگو است و تازیانهای بر او زد و معلوم شد که این زن همسر آن مرد است و تازه به شهر رسیدهاند و برای پیدا کردن منزل با هم مشورت میکنند فاروق رضی الله عنه از عمل خود پشیمان و تازیانه را به او داد و اصرار کرد که یک تازیانه به او بزند[146] ولی آن مرد در راه خدا او را بخشید و روز دیگر زنان و مردانی را دید که بر یک حوض وضو میگیرند و با زدن تازیانه آنها را متفرق نمود، از عواقب کار خود نگران و قضیه را با علی مرتضی رضی الله عنه به میان آورد و تنها وقتی آرام گرفت که علی مرتضی رضی الله عنه گفت: ابداً نگران[147] نباشید زیرا قصد تو تربیت آنها بوده است و مدتها بعد روزی کسی پیش او آمد و گفت: «ای امیرالمؤمنین رضی الله عنه برخیز و با من به فلان محل بیایید که مردی در آن جا مرا اذیت میکند و بر من ستم روا میدارد، و امیرالمؤمنین رضی الله عنه که سرگرم حل مشکلات عمومی[148] بود از تقاضای اصرارآمیز این مرد که میخواست او را به عنوان مأمور جلب و اجرا به محل دوری ببرد و کارهای عمومی را متوقف نماید، عصبانی گردید[149] و در حالی که تازیانهای به او زد[150] گفت: «تو به من میگویی امیرالمؤمنین و امیر تمام مؤمنین پس چه طور در حالی که من سرگرم کارهای عموم مؤمنان هستم اصرار داری که من کارهای عمومی را توقیف کنم و به عنوان مأمور جلب و برای کار شخصی تو به محل دوری بیایم[151]» و وقتی آن مرد بیرون رفت فاروق رضی الله عنه از عواقب زدن این تازیانه پشیمان و نگران گردید و فریاد برآورد آن را عودت دهید و تازیانه را به دست او داد و به او گفت: تو هم باید یک تازیانه را به من بزنی[152]. آن مرد گفت: تو را به خاطر خدا و به خاطر خودت بخشیدم، فاروق رضی الله عنه گفت: «این درست نیست یا بگویید به خاطر ثواب خدا یا بگویید به خاطر تو، تو را بخشیدم[153] تا من علت بخشیدن را بدانم»، آن مرد گفت: به خاطر خدا تو را بخشیدم و با این حال هم فاروق رضی الله عنه از عواقب این تازیانه خیلی نگران بود و وقتی به منزلش آمد بعد از انجام دادن دو رکعت نماز با این[154] عبارت، ملامت و سرزنش خود را درباره همین یک تازیانه آغاز نمود و گفت: «ای پسر خطاب! تو در مرتبه پائین بودی و خدا تو را رفعت بخشید، و تو گمراه بودی و خدا تو را هدایت داد و تو در ذلت بودی و خدا تو را عزت بخشید، آن گاه خدا تو را فرمانروای مردم کرد و در همین حال مردی برای رفع ستم و مزاحمت از خود به نزد تو آمد و تو او را تازیانه زدی! آیا فردا که به حضور خدا و پروردگارت رسیدی چه جوابی خواهید داد؟»
جایی که تازیانه و شمشیر فاروق رضی الله عنه به کار میافتادند
فاروق رضی الله عنه در عین این که به خاطر فرود آوردن یک تازیانه که مجوز شرعی نداشت متأثر میگردید و اصرار داشت که قصاص آن تازیانه از او گرفته شود، در شرایطی که ستمگری به ناموس و حیثیت کسی تجاوز میکرد و میخواست دامن پاک کسی را به زور آلوده نماید، در مقابل مقدمات عمل سیل تازیانهها به راه میافتاد و اگر عمل زشتی هم انجام میگرفت شمشیر هم به کار میافتاد و فرد متجاوز به شدت مضروب و در صورت انجام دادن عمل زشت کشته میشد و فاروق رضی الله عنه نه متأثر میشد و نه عذرخواهی میکرد و نه در بارگاه خدا خود را مقصر میدانست و اینک چند نمونه از مواردی که بدون ترحم تازیانه و گاهی شمشیر فاروق رضی الله عنه به کار میافتاد.
1ـ ابوسیاره[155]، از بیماران اخلاقی چشم طمع به زن زیبای ابوجُنْدَب دوخته بود، و بعد از آن که چندین مرتبه این زن پاکدامن با خشونت و تندی پاسخ ابوسیاره را داده بود و باز دستبردار نبود، همین موضوع را با همسر خود به میان آورد[156]، و هر دو توافق کردند که او را به دام انداخته و باید دیگران نیز تنبیه کنند و در ساعتی از روز که ابوجندب خود را در گوشهای مخفی کرده بود همسرش وعده ملاقات به ابوسیاره داد، و وقتی ابوسیاره در نهایت خوشحالی وارد منزل گردید آن زن به او گفت: آیا تو هرگز از من حرفی شنیدهای یا حرکاتی را مشاهده کردهای که من تمایلی به تو داشته باشم[157]؟ ابوسیاره گفت: نه هرگز چنین چیزی نبوده ولی به حدی عاشق تو شدهام که به هیچ وجه از تو دست برنمیدارم، در این هنگام خون غیرت عربی در رگهای شوهرش که در گوشهای خود را مخفی کرده بود به جوش آمد و از گوشه بیرون جست[158] و با چوب و چماق و لگد این قدر به ابوسیاره زد که همسرش خیال کرد میمیرد[159] و با عجله خود را به برادر شوهرش رساند و آمد و ابوسیاره را زخمی و کوفته از زیر دست او بیرون آورد و پس از مدتی این جریان به فاروق رضی الله عنه گزارش گردید و فاروق رضی الله عنه در عین این که این شوهر را از همه این ضربتها معاف[160] و او را نیز تحسین کرد، ابوسیاره را نیز یک صد تازیانه[161] زد.
2ـ به فاروق رضی الله عنه گزارش رسید که یک جوان یهودی[162] را کشتهاند و لاشه او را در پس کوچهای انداختهاند، فاروق رضی الله عنه بالای منبر مردم را به خدا[163] سوگند داد که هر کس از این جریان چیزی میداند به من بگوید، جوانی پیش آمد و جریان را این طور شرح داد: «من و فلانی دوست صمیمی یکدیگر هستیم و وقتی به جبهه جهاد اسلامی رفت به من توصیه کرد که از زن و منزلش مواظبت کنم و شب گذشته در تاریکی شب و در حالی که باد شدیدی میوزید به منزل آن دوستم رفتم و مشاهده کردم چراغ روشن[164] است و این جوان یهودی با همسر دوستم نشسته و این جملات را هذیان میکند:
«بگذار پیشانی اسلام به وسیله من غبارآلود[165] باشد که من یک شب تمام را با همسر یک مجاهد گذراندهام[166]، شبی را بر سینه او میگذراندم که اندامهایش چنین بود و چنان ...» و من بعد از شنیدن اعتراف بلافاصله به او حمله کردم و با شمشیر او را کشتم و لاشهاش را به این پسکوچه انداختم. فاروق رضی الله عنه گفت: «دستت درد نکند = لا یقْطَعِ[167] اللهُ یدَكَ» و این یهودی متجاوز را مَهدورالدم اعلام نمود[168].
3ـ مردی در یک جای خلوت دختری را دید و چشم طمع به او دوخت و دختر را گرفت و میخواست با زور و فشار به او تجاوز کند[169] و آن دختر در حال مبارزه و رهایی خویش سنگ نوکتیزی برداشت و از تهیگاه او بر جگرش زد و او را کشت[170] و وقتی خانواده آن مرد برای شکایت و گرفتن دیه به فاروق رضی الله عنه مراجعه کردند فاروق رضی الله عنه گفت: «ذلكَ قتیلُ الله لا یوَدّی اَبَداً = این مرد را به خاطر رضای خدا به قتل رسانیدهاند و ابداً دیه[171] ندارد».
4ـ نخستین کسی که در اسلام جنایتکارانی را به دار آویخت فاروق رضی الله عنه بود[172]، ام وَرَقه زن صحابی و پرهیزگار انصاری بود، که فاروق رضی الله عنه هرگاه به دیدن او میرفت به یاران خود میگفت: بیایید به دیدن زنی برویم که شهید[173] است و از هیچ احترام و اکرامی نسبت به این زن صحابی دریغ[174] نمیکرد و وقتی غلام و[175] کنیزش این زن بزرگوار صحابی را به قتل رسانیدند و جرم آنها آشکار گردید فاروق رضی الله عنه همین غلام و کنیز را برای عبرت دیگران به دار کشید[176] و هر دو را بالای دار به قتل رسانید.
5ـ فاروق رضی الله عنه طی یک[177] فرمان مؤکد در تمام جهان اسلام دستور داد که هر شاعری در توصیف زنان و خواهران و دختران مردم شعری بگوید او را تازیانه بزنند[178] و نگذارند احدی حتی با حرف و کلمه نیز به حیثیت و آبروی دیگران تجاوز کند.
[1]ـ در مجسمهها و نقوش برجسته کتیبههای مربوط به شاهنشاهان ایران و سزارهای روم (امپراتورها) و در تاریخ ایران باستان و روم قدیم این مطالب به شکل عجیبتری هم دیده میشوند و تعجبآورتر این که تا چندی قبل مردم ایران و به ویژه بعضی از شعرا و نویسندگان همین شکوه و عظمت ظاهری شاهان قدیم را میستودند و موجب افتخارات خود میشمردند!!
[2]ـ همان
[3]ـ همان
[4]ـ الریاض النضره، ج2، ص4 و سراج الملوک، ص109، به نقل اخبار عمر، ص366.
[5]ـ همان
[6]ـ ابن سعد، ج1، ص90، به نقل اخبار عمر، ص191.
[7]ـ عبقریات، عقاد، ص554.
[8]ـ ابن الجوزی، ص53، و ابوالفداء، ج1، ص174، و ابن سعد، ج2، ص203، به نقل اخبار عمر، ص213.
[9]ـ البدایه و النهایه، ج7، ص135 و تاریخ طبری، ج5، ص2037.
[10]ـ همان
[11]ـ البدایه و النهایه، ج7، ص136.
[12]ـ سراج الملوک، ص107 و ریاض النضره، ج2، ص57، به نقل اخبار عمر، ص368.
[13]ـ اخبار عمر،، ص310، به نقل ابن سعد،ج1، ص239.
[14]ـ همان
[15]ـ همان
[16]ـ کامل، ج2، ص500 و طبری، ج5، ص1786.
[17]ـ البدایه و النهایه، ج7، ص134 و 135.
[18]ـ همان
[19]ـ اخبار عمر، ص309.
[20]ـ اخبار عمر، ص309، نقل از کنز العمال، ص417.
[21]ـ اخبار عمر، ص309، نقل از کنز العمال، ص417.
[22]ـ اخبار عمر، ص353، به نقل از التبر السبوک، ص17.
[23]ـ مقدمه ابن خلدون،ج1، ص291 و عبقریات، عقاد، ص564 و این مراجع نوشتهاند که رستم فرخزاد در حالتی از رعب و هراست گفت: «اِنَّهُ عُمَرُ الَّذي كَلَّمَ الكِلابَ، يُعَلِّمُهُم العَقْلَ، اَكلَ كَبِدي عُمَرُ اَحْرَقَ اللهَ قَلْبَهُ».
[24]ـ طبری، ج5، ص 1941، و البدایه و النهایه، ج 7، ص 106.
[25]ـ اخبار عمر، ص 181، به نقل از طبری عربی، ج 4، ص 198، و موضوع اعزام واثق برای ترور امیرالمؤمنین رضی الله عنه در کتاب عمر بن خطاب، الکساندر مازاس، ص 57 تا 59 و موضوع به زانو درآمدن امپراتور در مقابل تهدید فاروق در همین کتاب و در ص 61 به این صورت بیان گردیده است که عبدالله ابن عباس به دست رومیان اسیر و فوراً به قسطنطنیه منتقل و مطمئن بودند اسارت این فرمانده معروف و از نزدیکان پیامبر صل الله علیه و آله و سلم موجب نهایت نگرانی مسلمانان و موجب برآوردن مقداری از توقعات آنها میشود ولی هنگامی که فاروق طی نامه تهدیدآمیزی به امپراتور نوشت که اگر او را فوراً و بدون قید و شرط آزاد نکنی شخصاً برای آزاد کردن آن به قسطنطنیه میآیم همراه هدایا او را به مدینه فرستاد.
[26]ـ حیاه عمر، شبلی نعمانی، ص 153.
[27]ـ همان
[28]ـ همان
[29]ـ اخبار عمر، ص 355، به نقل از ابن الجوزی، ص117.
[30]ـ همان
[31]ـ همان
[32]ـ منتخب کنزالعمال، ج 4، ص 382 و ابن الجوزی، ص 118، به نقل از اخبار عمر، ص 355 و در روایت اخبار عمر این عبارت آمده است: «فتنخح عمر فاحدث الحجام! = در نتیجه تنخح عمر حجام، بول و ادرار کرد».
[33]ـ منتخب کنزالعمال، ج 4، ص 382 و ابن الجوزی، ص 118، به نقل از اخبار عمر، ص 355 و در روایت اخبار عمر این عبارت آمده است: «فتنخح عمر فاحدث الحجام! = در نتیجه تنخح عمر حجام، بول و ادرار کرد».
[34]ـ همان
[35]ـ عیون الاخبار، ج1، ص 12، به نقل اخبار عمر، ص 428 و 429.
[36]ـ همان
[37]ـ ابن سعد، ج1، ص 206، و الریاض النضره، ج2، ص 46، به نقل اخبار عمر، ص171.
[38]ـ ابن سعد، ج1، ص 206، و الریاض النضره، ج2، ص 46، به نقل اخبار عمر، ص171.
[39]ـ همان
[40]ـ همان
[41]ـ همان
[42]ـ همان
[43]ـ همان
[44]ـ همان
[45]ـ عقد الفرید، ج3، ص254 و ابن الجوزی، ص 5ـ 7، و ابن سعد، ج1، ص 211 و اخبار عمر، ص298 همین اوصاف با ذکر مراجع در همین کتاب در مبحث هویت عمر بن خطاب رضی الله عنه به تفصیل ذکر گردیده است.
[46]ـ همان
[47]ـ عقد الفرید، ج3، ص254 و ابن الجوزی، ص 5ـ 7، و ابن سعد، ج1، ص 211 و اخبار عمر، ص298 همین اوصاف با ذکر مراجع در همین کتاب در مبحث هویت عمر بن خطاب رضی الله عنه به تفصیل ذکر گردیده است.
[48]ـ همان
[49]ـ ترمذی، ج13، ص147 و اسد الغایه، ج2، ص64، به نقل اخبار عمر، ص423.
[50]ـ همان
[51]ـ همان
[52]ـ همان
[53]ـ صحیح بخاری، ج4، ص96 و صحیح مسلم، ج7، ص115 و مسند امام احمد، ج1، ص171، به نقل اخبار عمر، ص422.
[54]ـ صحیح بخاری، ج4، ص96 و صحیح مسلم، ج7، ص115 و مسند امام احمد، ج1، ص171، به نقل اخبار عمر، ص422.
[55]ـ همان
[56]ـ صحیح بخاری، ج4، ص6، به نقل اخبار عمر، ص422.
[57]ـ همان
[58]ـ همان
[59]ـ همان
[60]ـ همان
[61]ـ صحیح بخاری، ج4، ص6، به نقل اخبار عمر، ص422.
[62]ـ همان
[63]ـ مراجع و اسناد و مدارک صحت مطالب این صفحه و دو صفحه بعدی چون در صفحات سابق مفصلاً بیان گردیدهاند از تکرار آنها خودداری کردیم و مقصود از مطالب این چند صفحه این است که برخی در تجزیه و تحلیل هیبت و نفوذ و قدرت فاروق رضی الله عنه ، دانسته یا ندانسته راه خطا را پیمودهاند مثلاً نوشتهاند: «مسلمانان فقط به خاطر ترس و وحشت و رعب و هراسی که از شمشیر و تازیانه عمر و شمشیر دار و دسته او داشتهاند از او اطاعت کردهاند و این همه هیبت او را در دل داشتهاند» و گویا این نویسندگان از این نکته، که الکساندر مازاس دانشمند فرانسوی نیز نوشته است، غافل ماندهاند که فاروق رضی الله عنه به این خاطر برخلاف تمام امرا و فرمانروایان به جای شمشیر، تازیانه را در دست گرفت تا مردم به عنوان فرد زورمند از او نترسند و هم چنین از این نکته غافل ماندهاند که در تاریخ، شاهان و امپراتوران زیادی وجود داشتهاند که نه تنها با شمشیرهای عریان بلکه با اسلحههای بسیار خطرناکتر بر مردم حکومت کردهاند و هیچ کدام هیبتی شبیه هیبت فاروق رضی الله عنه در دل مردم ایجاد نکردهاند.
[64]ـ الخراج ابی یوسف، ص140 و حیاة الحیوان، ج1، ص56، به نقل اخبار عمر، ص64، در این زمینه بحثی از نخستین خطابه نخستین روز خلافت عمر رضی الله عنه را با این عبارت نقل کردهاند: «ای مردم اینک من فرمانروای شما شدهام و بدانید سختگیری که داشتهام نسبت به کسانی که بر مسلمانان ستم روا میدارند، دو برابر شده است اما نسبت به کسانی که سالم هستند و راه فساد و بیعدالتی را پیش نمیگیرند از دیگران خیلی نرمخوتر میباشم و هرگاه ببینم یک نفر بر دیگری ستم روا داشته است فوراً گونه او را بر خاک میزنم و پایم را بر گونه دیگرش میگذارم تا به حق اعتراف میکند و از ستم دست برمیدارد و در عین این که با این افراد ستمگر با چنین خشونت و شدتی عمل میکنم گونههای خود را در اختیار مردان عفیف و بیآزار و نیکوکار قرار میدهم».
[65]ـ عبقریات، عقاد، ص، میگوید: «دریایی از ترحم و عطوفت و محبت فاروق رضی الله عنه زیر غلاف و پوسته نازک هیبت و ابهت و متانت پوشیده بود و در حالی که ظاهر مهیبی داشت قلب و باطنش آکنده از ترحم و عطوفت بود و در عمل ترحم و عطوفت او ظاهر میگردد و این همان جملهای است که به هنگام انتخاب او برای خلافت، عثمان رضی الله عنه درباره او به ابوبکر رضی الله عنه گفت: «باطن عمر از ظاهرش خیلی بهتر است».
[66]ـ فتح الباری، ج7، ص34، به نقل اخبار عمرف ص296 و عبقریات، عقاد، ص676 و عین عبارت: «وَ حَفْصَةٌ اَكْبَرُ اَوْلادِهِ وَ هِيَ الَّتي كَنّي اَبا حَفْصٍ بِاسْمِها»
[67]ـ همان
[68]ـ عبقریات، ص675 و اخبار عمر، ص140، به نقل از نزهه المجالس، ج2، ص69 و ابن الجوزی، ص104 و 105.
[69]ـ عبقریات، ص675 و اخبار عمر، ص140، به نقل از نزهه المجالس، ج2، ص69 و ابن الجوزی، ص104 و 105.
[70]ـ همان
[71]ـ ابن هشام، ج1، ص215 و اخبار عمر، ص19 و ابن الجوزی، ص9 و ابن اثیر، ج1، ص95.
[72]ـ همان
[73]ـ همان
[74]ـ اخبار عمر، ص402.
[75]ـ اخبار عمر به نقل ابن الجوزی، ج1، ص346 و ج2، ص166.
[76]ـ اخبار عمر به نقل ابن الجوزی، ج1، ص346 و ج2، ص166.
[77]ـ عبقریات، عقاد، ص497.
[78]ـ همان
[79]ـ عبقریات، عقاد، ص674 و اخبار عمر، ص338، به نقل از الفایق، ج1، ص8 و به نقل از صحیحین.
[80]ـ همان
[81]ـ همان
[82]ـ عبقریات، عقاد، ص49 و سیره ابن هشام، ج1، ص214 و تاریخ کامل این اثیر، ج1، ص94 و اخبار عمر، ص15.
[83]ـ همان
[84]ـ همان
[85]ـ همان
[86]ـ عبقریات، عقاد، ص675 و اخبار عمر، ص388 و 381.
[87]ـ همان
[88]ـ اغانی، ج21، ص47 و ج18، ص157، به نقل اخبار عمر، ص380.
[89]ـ همان
[90]ـ همان
[91]ـ همان
[92]ـ الحلیه، ج1، ص48 و حیاة الحیوان، ج1، ص57.
[93]ـ الحلیه، ج1، ص48 و حیاة الحیوان، ج1، ص57.
[94]ـ تاریخ طبری، ج5، ص20 و ابن الجوزی، ص59، به نقل اخبار عمر، ص373.
[95]ـ همان
[96]ـ الریاض النضره، ج2، ص56 و ابن الجوزی، ص73، به نقل اخبار عمر، ص375.
[97]ـ همان
[98]ـ ابن سعد، ج1، ص217 و ساهرات، ج2، ص49، به نقل اخبار عمر، ص370.
[99]ـ عبقریات، عقاد، ص492.
[100]ـ همان
[101]ـ همان
[102]ـ ابن الجوزی، ص66، به نقل اخبار عمر، ص197 و عبقریات، محمود عقاد، ص637.
[103]ـ همان
[104]ـ همان
[105]ـ ابن الجوزی، ص66، به نقل اخبار عمر، ص197 و عبقریات، محمود عقاد، ص637.
[106]ـ عبقریات، عقاد، ص492.
[107]ـ همان
[108]ـ همان
[109]ـ همان
[110]ـ همان
[111]ـ عبقریات، عقاد، ص492.
[112]ـ ابن الجوزی، ص66، به نقل اخبار عمر، ص197.
[113]ـ الریاض النضره، ج2، ص35 و الاصابه، ج3، ص228، به نقل اخبار عمر، ص161.
[114]ـ الخراج، ص204، به نقل اخبار عمر، ص211 در مورد سرقت از بیتالمال و سرقت برده از اموال بردهداران و عبقریات، عقاد، ص493.
[115]ـ الخراج ابی یوسف، ص183، به نقل اخبار عمر، ص198.
[116]ـ عبقریات، عقاد، ص676 استاد محمود عقاد بعد از آن که این مطلب را به مضمون عبارت فوق نقل میکند شدیداً آن را رد میکند.
[117]ـ همان
[118]ـ همان
[119]ـ المنار، ج8، ص124 و 186 و تفسیر کشاف، ج3، ص315 (سوره تکویر) و ج1، ص529 (آیه 138، سوره انعام) و تفسیر مراغی، ج3، ص55 (تفسیر سوره تکویر) و هم چنین کشاف، ج1، ص535، توضیح این که این مفسرین متبحر و اهل تحقیق در ضمن تفسیر آیه 4 موضوع زنده به گور کردن دخترها و کشتن پسران و انگیزه ارتکاب این جنایت را بیان نمودهاند و در تفسیر المنار، ج8، ص124 انگیزه زنده به گور کردن دختران را فقر و فلاکت اقتصادی نشمرده و بلکه علت آن را احساس حقارت و ننگ و عار اخلاقی شمرده است و گفته: «از ترس این که آلوده شوند یا با شوهر پائینتر از خود ازدواج کنند یا در دست دشمنان اسیر شوند این دختران را زنده به گور میکرند» ولی به عقیده نگارنده این توجیه با تمام شهرتی که دارد، نه با سوق آیهها و نه با تاریخ اعراب جاهلی با هیچ کدام تطبیق نمیکند و استنباط ما از همه آیهها و از تاریخ اعراب جاهلی این است که اشراف و سرمایهداران به اقتضای اعتقاد شرکآمیزف پسران خود را قربانی بتها میکردند و دختران خود را زنده به گور نمیکردند و در مقابل افراد بیبضاعت دختران خود را از ترس فقر زنده به گور میکردند.
[120]ـ فتح الباری، ج7، ص34، به نقل اخبار عمر، ص296 و عبقریات، ص676 و الاصابه، ج2، ص347 و اعلام زرکلی، ج2، ص570، اخبار، ص473.
[121]ـ فتح الباری، ج7، ص34، به نقل اخبار عمر، ص296 و عبقریات، ص676 و الاصابه، ج2، ص347 و اعلام زرکلی، ج2، ص570، اخبار، ص473.
[122]ـ همان
[123]ـ ابن الجوزی، ص209، به نقل اخبار عمر در ذیل ص324.
[124]ـ عبقریات، عقاد، ص491 و الریاض النضره، ج2، ص32 و ابن الجوزی، ص207، به نقل اخبار عمر، ص323 و 324.
[125]ـ عبقریات، عقاد، ص491 و الریاض النضره، ج2، ص32 و ابن الجوزی، ص207، به نقل اخبار عمر، ص323 و 324.
[126]ـ همان
[127]ـ همان
[128]ـ همان
[129]ـ همان
[130]ـ ابن الجوزی، ص209، به نقل اخبار عمر ذیل ص324.
[131]ـ همان
[132]ـ اخبار عمر، ص323 و عبقریات، عقاد، ص491.
[133]ـ عبقریات، عقاد، ص493.
[134]ـ الخراج، ص204، به نقل فاروق، ص211.
[135]ـ الفایق، ج2، ص306، به نقل اخبار عمر، ص212.
[136]ـ اخبار عمر، ص163.
[137]ـ اخبار عمر، ص154 و عبقریات، ص493.
[138]ـ نزهة المجالس، ج2، ص69 و ابن الجوزی، ص104 و 105، به نقل اخبار عمر، ص140.
[139]ـ عبقریات، عقاد، ص494.
[140]ـ همان
[141]ـ ابن الجوزی، ص209، به نقل ذیل اخبار عمر، ص324.
[142]ـ همان
[143]ـ ابن الجوزی، ص209، به نقل ذیل اخبار عمر، ص324.
[144]ـ همان
[145]ـ تاریخ طبری، ج5، ص2063 و 2064.
[146]ـ الریاض النضره، ج2، ص46، به نقل اخبار عمر، ص203.
[147]ـ ابن الجوزی، ص14، به نقل اخبار عمر، ص341 و عین عبارت علی مرتضی رضی الله عنه این بود: «یا امیرالمؤمنین انت راع من الرعاه»
[148]ـ اسد الغابه، ج4، ص61 و ابن الجوزی به نقل اخبار عمر، ص324 و 325.
[149]ـ همان
[150]ـ همان
[151]ـ همان
[152]ـ اسد الغابه، ج4، ص61 و ابن الجوزی به نقل اخبار عمر، ص324 و 325.
[153]ـ همان
[154]ـ همان
[155]ـ روضه المحبین، ص324، به نقل اخبار عمر، ص196.
[156]ـ همان
[157]ـ همان
[158]ـ همان
[159]ـ همان
[160]ـ روضه المحبین، ص324، به نقل اخبار عمر، ص196.
[161]ـ همان
[162]ـ عیون الاخبار، ج4، ص116 و روضه المحبین، ص324.
[163]ـ همان
[164]ـ همان
[165]ـ همان
[166]ـ عیون الاخبار، ج4، ص116 و روضه المحبین، ص324، به نقل اخبار عمر، ص194.
[167]ـ عیون الاخبار، ج4، ص116 و روضه المحبین، ص324، به نقل اخبار عمر، ص194.
[168]ـ همان
[169]ـ ابن الجوزی، ص68 و روضه المحبین، ص324.
[170]ـ همان
[171]ـ همان
[172]ـ اعلام النبوه، ص74 و الاصابه، ص505.
[173]ـ همان
[174]ـ اعلام النبوه، ص74 و الاصابه،ج4، ص505، به نقل اخبار عمر، ص215. توجه: غلام و کنیز این زن صحابی، این زن صحابی را در یک توطئه به قتل رسانیده بودند.
[175]ـ همان
[176]ـ همان
[177]ـ التاج فی اخلاق الملوک هامش، ص44، به نقل اخبار عمر، ص275.
[178]ـ همان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر