توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۴۰۲ اسفند ۱۵, سه‌شنبه

فصل ششم: فاروق رضی الله عنه در زمان ابوبكر صدیق رضی الله عنه

 

 


فصل ششم:
فاروق
رضی الله عنه  در زمان ابوبكر صدیق  رضی الله عنه

پس از اتمام مراسم تشییع جنازه پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  بلافاصله ابوبکر رضی الله عنه ، جانشین پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  در جهت اجرای فرمان مؤکد پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم ، دستور داد سپاه اسامه به سرحدات امپراتوری روم، اعزام گردد، و به محض این که جارچی دستور ابوبکر رضی الله عنه  را در شهر منتشر نمود تمام افراد این سپاه و از جمله فاروق رضی الله عنه [1]، در اردوگاه (جرف، شش کیلومتری مدینه) به دور فرمانده هجده ساله (اسامه) جمع گردیدند، و منتظر بودند که ابوبکر رضی الله عنه  فرمان حرکت آن‌ها را صادر نماید که ناگاه فرمانده سیاه پوست و هجده ساله و پرفراست از میان افراد سپاه فاروق رضی الله عنه  را خواند و به او دستور[2] داد که به حضور ابوبکر رضی الله عنه  بروید و به او عرض کنید: «شهر مدینه در خطر جدی حمله قبایل (عبس و ذبیان) و بقیه قبائل مرتد واقع شده است، در حالی که ما حتی برای مرکز هم امنیت داخلی نداریم، اعزام این سپاه و نیروهای مسلح به سرحدات امپراتوری روم به هیچ وجه مصلحت نیست[3]»، در حال حرکت فاروق رضی الله عنه  به سوی ابوبکر رضی الله عنه ، سپاهیان انصار[4] نیز به او گفتند: «اگر ابوبکر رضی الله عنه  به برگشتن سپاه به شهر موافقت نکرد، به او عرض کنید که به حای اسامه (فرمانده هیجده[5] ساله) یک فرمانده سال‌دیده و مجرب و آزموده‌ای را برای سپاه بگمارد». فاروق رضی الله عنه  با این دو پیام به شهر برگشت و پیام‌ها را به ابوبکر رضی الله عنه  عرض کرد.

فاروق رضی الله عنه  در راه اجرای فرمان فرمانده خود

ابوبکر رضی الله عنه  در پاسخ پیام اسامه گفت: «به خدا قسم، اگر بر اثر نبودن نیروی محافظ، گرگ‌ها و سگ‌ها[6]، بدن ما را بدراند و پاره پاره کنند، باز مأموریتی که پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  به این سپاه داده است باید اجرا گردد»، و در پاسخ پیام سپاهیان انصار مبنی بر عزل اسامه، ابوبکر رضی الله عنه  به حدی عصبانی شد که از جای خویش برخاست، و ریش[7] فاروق رضی الله عنه  را به تندی گرفت و بر او فریاد کشید که: «ای پسر خطاب مادرت به عزایت بنشیند! اسامه فرمانده‌ای است که رسول الله  صل الله علیه و آله و سلم  او را فرمانده این سپاه کرده است، حالا تو می‌گویی من او را برکنار کنم!!»

فاروق رضی الله عنه ، این اعجوبه با ابهت و زورمند،‌»تا ریش خود را از دست ابوبکر رضی الله عنه  بیرون آورد، فوراً‌ به اردوگاه برگشت و وقتی از او پرسیدند چه کردی؟ در جواب گفت: «مادرانتان به عزایتان بنشیند، بروید دور شوید، که از خلیفه پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  درباره گفته‌های شما چه‌ها دیدم!![8]» و طولی نکشید که ابوبکر رضی الله عنه  خلیفه پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  همراه چند نفر دیگر وارد اردوگاه می‌شود، و فرمان حرکت سپاه را صادر می‌کند و در حالی که خود پیاده است و عبدالرحمن بن عوف[9] جلو اسب او را در دست دارد در رکاب فرمانده سپاه (اسامه) که سوار است، تا نقطه دور از اردوگاه سپاه را بدرقه می‌کند، آن گاه توصیه‌های پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  را به یاد اسامه می‌آورد و دستور مهمی به او می‌دهد، و در آخرین لحظه وداع از سپاه ابوبکر رضی الله عنه  به اسامه می‌گوید: «اگر اجازه دهید و موافق باشید عمر بن خطاب رضی الله عنه [10] را برای همکاری خویش در اتخاذ تصمیمات لازم به شهر برمی‌گردانم، اسامه با پیشنهاد ابوبکر رضی الله عنه  موافقت کرده و فاروق رضی الله عنه  در خدمت ابوبکر رضی الله عنه  به شهر برمی‌گردد، و کسی هم تعجب نمی‌کند، که یک سرباز صفر در سپاه اسامه ناگاه به پست وزارت[11] و مقام معاونت خلیفه پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  نائل آمده است زیرا در حکومت اسلام پست‌ها و مقام‌های عالی هیچ گونه مزیت مادی را ندارند، وزیر و معاون و استاندار و فرماندهان نظامی نه بالاتر می‌نشینند، نه ماهانه و جیره بیشتری دارند نه القاب و تشریفات خاص و نه امر و فرمان مخصوص به خود دارند، و بلکه ابزار و ادوات و پیچ و مهره دستگاه متحرکی هستند، که نظم و سرعت و حرکت این دستگاه ایجاب می‌کند هر ابزاری و هر پیچ و مهره‌ای در هر جای آن قرار گیرد باید در همان نقطه به کار گمارده شود،‌و فاروق رضی الله عنه  از آن ابزار و پیچ و مهره‌هایی است، که به درد خیلی از جاهای این دستگاه می‌خورد، و هم چنان که از این حیث که به نظم و انضباط علاقه عجیبی دارد، و فرمان‌های نظامی را تا گرو گذاشتن ریش[12] خویش اجرا می‌کند، شایسته وظیفه سربازی است، از این حیث هم که در طرح تاکتیک‌های جنگی مهارت کامل[13] دارد شایسته وظیفه فرماندهی است و هم چنان که از حیث درک و هوش و فراست و صراحت شایسته وظیفه وزارتت و معاونت است، از حیث صلابت حق‌خواهی و عدالت‌جویی شایسته وظیفه قضاوت است، و از همین جهات است که عمر بن خطاب رضی الله عنه  گاهی سرباز سپاه اسامه است،‌ و گاهی فرمانده ستون‌های نظامی و گاهی وزیر خلیفه پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  است و گاهی قاضی شهر مدینه[14] و روزی امیرالمؤمنین می‌شود که دو قاره عظیم جهان (افریقا و آسیا) در زیر تازیانه او قبضه می‌گردند، اما در همه حال‌ها عمر رضی الله عنه  همان عمر رضی الله عنه  است که در عین این که جز رضای خدا و رضای پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  هیچ خواسته دیگری را ندارد، نسبت به مافوق خود در نهایت انضباط و احترام، و نسبت به زیردستان خویش در نهایت ترحم و تواضع و عدالت و مساوات عمل نماید».

گزارش شورش‌ها و آشوب‌ها به ابوبکر صدیق رضی الله عنه  

پس از اعزام سپاه اسامه به سرحدات روم، اخبار گوناگونی به مدینه سرازیر گردیدند و در نامه‌هایی که به دست ابوبکر رضی الله عنه  رسیدند، مطالبی که از انتظار هم دور نبودند به او گزارش گردیدند، مثلاً:

1-    قبایلی که در بین مکه و مدینه و طائف اقامت داشتند کلاً به اسلام وفادار مانده‌اند، و هم چنین قبایل، مزینه، غِفار، بلی، اشجع، اسلم و خزاعه که از حوزه این سه شهر هم تا حدی دور هستند، باز به اسلام وفادار مانده‌اند[15].

2-    شهر مکه و شهر طائف نیز در آغاز انتشار خبر رحلت پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  درصدد شورش برآمده‌اند،‌ اما سهیل بن عمرو[16] خطیب معروف عرب در شهر مکه، و عثمان بن عاص[17] فرماندار پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  در طائف، با ایراد خطابه‌های تکان دهنده، و ارشاد و توجیه کافی، ماجراجویان این دو شهر را سرجای خویش نشانده و مجدداً وفاداری این دو شهر را به اسلام اعلام نموده‌اند.

3-    بقیه قبائل عرب، که از حوزه این شهرها به کلی دور بوده و تازه مسلمان شده‌اند و تعالیم اسلامی در آن‌ها رسوخ پیدا نکرده، و از راه همرنگی با دیگران یا بیم و امیدهای مادی اسلام را پذیرفته‌اند ﴿۞قَالَتِ ٱلۡأَعۡرَابُ ءَامَنَّاۖ قُل لَّمۡ تُؤۡمِنُواْ وَلَٰكِن قُولُوٓاْ أَسۡلَمۡنَا [الحجرات: 14] تمام این قبائل[18] از دین اسلام برگشته‌اند (مرتد شده‌اند).

4-    در چهار محل به ترتیب اَسْوَد عَنْسی در یمن، مسیلمه در یمامه، سجاح دختر حارث در بنی تمیم و طلیحه در بین اسد غطفان[19] هر یک با انبوه بی‌شماری از سپاهیان خویش در حالی که تمام قبائل مرتد و از دین برگشته را در خود جذب کرده‌اند و در مقابل مدینه صف‌آرایی می‌نمایند و برای نابود کردن اسلام از یکدیگر پیشی می‌جویند، و در جو گزارش همین اخبار از طرف قبائل مجاور مدینه، از جمله عبس و ذبیان و هم‌پیمانان آن‌ها، نام‌های به این مضمون به ابوبکر رضی الله عنه  می‌رسد: «که اگر ما را از فریضه زکات معاف کنید حاضر هستیم دوش به دوش شما با دشمنان اسلام بجنگیم، و اگر زکات را از ما بگیرید نه تنها از شما اطاعت نمی‌کنیم بلکه در اسرع وقت به مدینه حمله می‌کنیم و پس از اشغال شهر حاکمیت شهر و حومه را در دست می‌گیریم».[20]

نظر فاروق رضی الله عنه  نسبت به کسانی که از پرداخت زکات خودداری می‌کنند

ابوبکر رضی الله عنه  پاسخ به درخواست این قبائل را به مشورت گذاشت[21]، فاروق رضی الله عنه [22] در رأس جمعی، با توجه به بحرانی بودن و ضع عربستان و نیاز مبرم اهل مدینه به همکاری قبائل مجاور و با برآوردن خواسته آن‌ها نظر داد، تا با همکاری آن‌ها که مسلمان هستند و فقط زکات نمی‌دهند با کسانی بجنگند که با تمام اعمال و عقاید دین اسلام دشمنی[23] دارند، نظر فاروق رضی الله عنه  در جهت پیشبرد اهداف نظامی، و صرف‌نظر از اموال در پیشرفت مسائل جنگی (شبیه قانون مولفه القلوب و غیره) چیز معقولی بود و طرفداران بسیاری را هم پیدا کرد، اما ابوبکر رضی الله عنه  که در این مسئله خیلی حکیمانه‌تر و عمیق‌تر می‌اندیشید، و می‌دانست که قبول این درخواست به معنی قبول تجزیه دین اسلام است و اسلام هم تجزیه‌پذیر نیست بر فاروق رضی الله عنه  و طرفداران فریاد کشید که: «به خدا اگر از تمام زکاتی که به پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  داده‌اند یک زانوبندن شتر، یا یک بزغاله، کمتر کنند با آن‌ها می‌جنگیم![24]» فاروق رضی الله عنه  که هنوز از عمق اندیشه ابوبکر رضی الله عنه  آگاهی نیافته بود بر نظریه خویش به بخش اول این حدیث استدلال کرد و خطاب به ابوبکر رضی الله عنه  گفت[25]: تو به چه مجوزی با آن‌ها می‌جنگی در حالی که پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  فرموده است: «به من دستور داده شده است که با مردم بجنگم تا می‌گویند: «لا اِله اِلاَّ الله و اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ» و هر گاه کسی این‌ها را گفت مال و خون او در برابر من مصونیت پیدا می‌کند، مگر نسبت به حقی که به این کلمه مربوط است، و حساب آن‌ها بر خداست. ابوبکر رضی الله عنه  لازم دانست که در یک بیان کوتاه فاروق رضی الله عنه  را در جریان واقعیت مطلب قرار دهد و با حالتی از قاطعیت به او گفت: «به خدا هر کسی در بین نماز و زکات جدایی قائل شود با او می‌جنگم[26]، زیرا زکات حق مال است و پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  فرموده مگر در رابطه با حق این کلمات» فاروق رضی الله عنه  از شنیدن بیان ابوبکر رضی الله عنه  فهمید که موضوع امر مالی و اقتصادی نیست بلکه موضوع تجزیه اسلام است و هم چنان که پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  از هیئت نمایندگی ثقیف، اسلام منهای نماز را قبول نکرد[27] ابوبکر رضی الله عنه  جانشین او نیز موظف است که اسلام منهای زکات را از هیچ کس قبول نکند و بلافاصله با گفتن این جمله: «به خدا یقین پیدا کردم که خدا سینه ابوبکر رضی الله عنه  را برای این جنگ فراخی بخشیده است و این جنگ را حق دانستم» حق‌بینی خود را نشان داد.

ابوبکر رضی الله عنه  پاسخ رد به آن قبائل داد، و برای جنگ با آن‌ها تصمیم‌ گرفت. و علی مرتضی رضی الله عنه [28] و زبیر و طلحه و عبدالله بن مسعود را در رأس هیئت‌های تأمینی در گذرگاه‌های شهر مستقر نمود و به نیروهای مسلح دستور داد که در حال آماده باش نظامی همواره در مسجد مستقر گردند و طولی نکشید که نگهبانان دروازه‌های شهر به ابوبکر رضی الله عنه  خبر دادند که طلیعه سپاه قبائل مهاجم را در نزدیکی شهر مشاهده کرده‌اند ابوبکر رضی الله عنه  شخصاً در رأس سپاهی که در این روزها گرد آورده بود به سپاه قبائل حمله کرد[29] و با چند شبیخون و حملات ضربتی و ناگهانی آن قبائل را به تسیلم کامل در مقابل حکومت مرکزی ناچار کرد و زکات را از همه آن‌ها گرفت.[30]

مردم مدینه از این پیروزی حیرت‌انگیز که به وسیله حکمت و شهامت ابوبکر رضی الله عنه  نصیب آن‌ها شده در امید و شادی غرق بودند که ناگاه سپاه پیروزمند اسامه نیز با موفقیت کامل از سرحدات روم به مدینه برگشت و غنائم بسیاری در پیشاپیش سپاه و به دنبال آن مشاهده می‌شد و مسلمانان بیش از پیش در امید و شادی غرق شدند.

ابوبکر رضی الله عنه  پس از شکست دادن قبائل مجاور مدینه و برگشتن سپاه پیروزمند اسامه برای فرو نشاندن طوفان تمام بلواها و آشوب‌های که به شرح سابق در عرض و طول عربستان برخاسته بود ابتکار عمل در دست گرفت و تمام نیروهای مسلح اسلام را به دوازده سپاه بزرگ تقسیمس نمود و یازده[31] سپاه را هر یک به فرماندهی یکی از مهاجرین مجرب و باسابقه به کشتار و سرکوبی مدعیان نبوت کاذب و تسلیم هواداران آن‌ها و سرکوبی مرتدین در تمام نقاط شبه جزیره اعزام نمود و خود در رأس یک سپاه در محل ستاد عملیات جنگی (شهر مدینه) باقی ماند.[32]

این یازده سپاه به محل مأموریت خود رسیدند و عملیات جنگی را آغاز نمودند و در حالی که به وسیله شترسواران بیابان‌پیما همواره با ابوبکر رضی الله عنه  در ارتباط بودند و دستورات لازم را دریافت می‌کردند[33] در طی ماه‌ها جنگ‌های خونین و نشان دادن قدرت ایمان و نهایت شجاعت و مهارت جنگی، نیرومندترین، دشمنان اسلام (مسلیمه کذاب) با بیست و یک هزار نفر از طرفداران او کشته شدند[34] را قبول کرد و بقیه یا تسلیم سپاه اسلام شدند یا کشته شدند[35] یا به خارج شبه جزیره عربستان متواری شدند و تمام شبه جزیره از لکه کفر و ارتداد پاک گردید و در مقابل بیش از یک‌ هزار و دویست نفر از مهاجرین و انصار و اهل قبا به درجه شهادت نائل گردیدند[36] و فاروق رضی الله عنه  در طول جنگ‌های ارتداد و پاک‌سازی شبه جزیره از لکه کفر و بی‌ایمانی و در تمام دوره خلافت ابوبکر رضی الله عنه  وزیر مشاور ابوبکرصدیق رضی الله عنه  بود و درک و فراست و نبوغ فکری او درمورد استفاده قرار می‌گرفت و تنها در سه مورد ابوبکر رضی الله عنه  در قبول نظر او تردید نشان داد که یکی از این سه مورد را بعد از مدتی تردید باز قبول کرد یکی در رابطه با عزل خالد از فرماندهی سپاه و دیگری درباره جمع کردن قرآن به صورت مجموعه مکتوب و دیگری درباره تقسیم غنائم برحسب سوابق و مراتب سپاهیان اسلام که با قید اختصار از آن‌ها بحث می‌کنیم.

معرفی خالد بن ولید

خالد بن ولید یکی از جنگاوران بسیار شجاع و ورزیده قریش بود که در جنگ‌های بسیار شجاع و ورزیده بود در جنگ‌های بدر، احد و خندق در صف مشرکین قرار داشت و گرفتاری‌هایی را برای مسلمانان به وجود آورد[37] و یک سال بعد از (حدیبیه) و دو سال قبل از فتح مکه حقانیت دین اسلام را درک کرد و علیرغم تهدیدات ابوسفیان و بقیه بزرگ مردان قریش با این جمله‌ها مسلمان شدن خود را در مکه اعلام نمود:

«دیگر برای هر خردمندی روشن گردیده و جای هیچ تردیدی باقی نمانده است که محمّد  صل الله علیه و آله و سلم  نه جادوگر است و نه شاعر، و کلامی که وی به مردم ابلاغ می‌کند یقیناً کلام پروردگار جان‌ها است بنابراین هر کسی که داری عقل و خرد باشد باید از او پیروی کند[38]».

خالد از مکه به مدینه مهاجرت کرد و در صحنه‌های جنگ، قدرت رزمی و مهارت خود را نشان داد و در جنگ موته پس از شهادت (زید بن حارث و جعفر بن ابیطالب) فرمانده سپاه اسلام گردید[39]، و توانست با قدرت رزمی و تاکتیک‌های حیرت‌انگیز جنگی، سپاه اسلام را از خطر حتمی سقوط نجات دهد و پیروزمندانه آن را به مدینه برگرداند، از طرف رسول الله  صل الله علیه و آله و سلم  به لقب (سیف الله: شمشیر خدا[40]) مفتخر گردید، و تا دم مرگ این لقب برای او باقی ماند. بی‌باکی و سرعت عمل و تاکتیک‌شناسی خالد،‌آینده‌ای را نوید می‌داد که خالد در امر جهان‌گشایی و آزادسازی کشورهای جهان، راه اسکندر کبیر را پیش بگیرد و هانیپال و ناپلئون[41] را یدک بکشد! و ابوبکر صدیق رضی الله عنه  که از ویژگی‌های رزمی خالد به خوبی آگاه بود، او را در رأس بزرگ‌ترین و مجهزترین سپاه‌های یازده‌گانه به قلع و قمع مدعیان نبوت کاذب و کشتار مرتدین مأمور نمود. و خالد، ‌چنان که انتظار می‌رفت، در این مأموریت نظامی، سریعاً پیش می‌رفت و لانه‌های توطئه و ماجراجویی را یکی بعد از دیگری برمی‌انداخت و همیشه با ابوبکر رضی الله عنه  نیز در تماس بود و غنائم جنگی و اسرا را به خدمت او می‌فرستاد و برای حمله به هر منطقه‌ای دستور لازم را از او دریافت می‌کرد. پیشرفت سریع و همه جانبه خالد در این همه صحنه‌های خونین جنگی علاوه بر این که رعب و هراس عجیبی را در دل دشمنان اسلام ایجاد کرده بود، ابوبکر رضی الله عنه  را نیز بسیار مسرور و سپاهیان اسلام را روحیه‌ای نیرومند بخشیده بود[42]، اما در همین اثنا روزی فاروق رضی الله عنه  با یک حالتی از نگرانی به حضور ابوبکر رضی الله عنه  می‌رسد و پس از آن که به او می‌گوید که: «شمشیر خالد به گناه آلوده شده[43] است مالک بن نویره، را به اتهام ارتداد کشته و برخلاف همه عرف و عادت‌ها بلافاصله با زن او ازدواج کرده است» مصرانه به ابوبکر رضی الله عنه  پیشنهاد می‌کند که خالد را از سمت فرماندهی سپاه عزل کند، و ابوبکر رضی الله عنه  فوراً خالد را از جبهه به مدینه احضار می‌کند، و درباره قتل (مالک بن نویره) و ازدواج با همسرش، خالد را زیر بازجویی قرار می‌دهد، و خالد در مورد قتل مالک بن نویره ادعا می‌کند که وی مرتد شده بود، دلائلی را هم در جهت اثبات ارتداد او بیان می‌کند و قتل او را مجاز می‌شمارد، و در مورد ازدواج فوری با همسرش، خالد اعتراف می‌کند که عملی خلاف همه عرف و عادت‌ها انجام داده است اما به هر حال مجاز بوده و خلاف احکام اسلام نبوده[44] است، ابوبکر رضی الله عنه  چون امکان نداشت احساس و استنباط یک فرمانده را در مورد ارتداد یک نفر بدون دلیل قاطعی رد کند عذرهای او را در این مورد پذیرفت ولی در مورد ازدواج با همسر مالک که هنوز خون شوهرش خشک نشده ابوبکر رضی الله عنه  برآشفت و شدیداً او را توبیخ کرد[45] و خالد در حالی که از عواقب این امر و به ویژه از این که وزیر مشاور ابوبکر رضی الله عنه ، فاروق  رضی الله عنه ، بار دیگر او را تعقیب کند، شدیداً‌ می‌ترسید از مجلس ابوبکر رضی الله عنه  خارج و به اردوگاه خود برگشت و منتظر اوامر مجدد ابوبکر رضی الله عنه  بود، در این اثنا ابو قتاده انصاری[46]، که یکی از افسران سپاه خالد است همراه (متمم) برادر مقتول با فاروق رضی الله عنه  ملاقات می‌کنند و قتاده یکی از دلایل ارتداد قوم مالک را (امتناع از دادن زکات) تکذیب کرد و درباره بقیه دلایل اظهار بی‌اطلاعی نمود ولی از خالد بدگویی کرد[47]، فاروق رضی الله عنه  همراه متمم و ابو قتاده به حضور ابوبکر رضی الله عنه  رسید، و در حالی که اشعار متمم در مرثیه برادرش احساسات او را برانگیخته بود و حرف‌های قتاده او را نسبت به خالد بیشتر عصبانی کرده بود، مصرانه به ابوبکر رضی الله عنه  پیشنهاد کرد که خالد را از فرماندهی سپاه اسلام عزل کرده نماید[48]، ابوبکر رضی الله عنه  به دلایل زیر از قبول پیشنهاد فاروق رضی الله عنه  امتناع ورزید،

مجدداً فاروق رضی الله عنه  عزل خالد را تقاضا می‌کند

اول حرف‌های قتاده تا حدی مغرضانه است زیرا در مورد قتل اسرا که مالک نیز یکی از آن‌ها بوده است با خالد دعوا و کشمکشی داشته و قتاده جرم قتل اسرا را به گردن او انداخته است[49]، دوم خالد از رفتار و گفتار مالک، ارتداد او را تشخیص[50] داده و مجوزی برای قتل او داشته است، و اگر در تشخیص خویش فرضاً اشتباه هم کرده باشد قتل عمدی نبوده است و موجب قصاص نیست و بلکه غیرعمدی و موجب دیه است، و ابوبکر رضی الله عنه  دیه او را به برادرش متمم پرداخت می‌نماید[51]، سوم مالک در میان جمعی از اسرا بوده که عموماً کشته شده‌اند و معقول نیست که خالد نظر خاصی نسبت به مالک داشته باشد و جمعیت زیادی از مسلمانان بی‌گناه را به خاطر کشتن او به قتل رسانیده باشد زیرا خالد فرمانده کل سپاه بوده و می‌توانست با تشکیل دادگاه صحرایی و با استنباطی که از رفتار و گفتار مالک می‌داشت فقط فرمان قتل او را صادر نماید چهارم همه این سر و صداها حداقل بعد از مرور یک ماه از این ماجرا، برپا گردیده است یعنی بعد از تمام شدن عده (ام تمیم) که گذراندن دوره‌های پاکی از[52] (طُهْر) یک ماه بیشتر طول کشید،‌و خالد بعد از این مدت با او ازدواج کرد که همین ‌ازدواج بی‌مورد و بی‌موقع در کنار خون‌های ریخته شده، احساسات خویشان نزدیک مالک و احساسات را طی کرده است و مجوز هم داشته است ولی چون برخلاف همه عرف و عادت‌های عرب است و اثری از آثار هوسبازی خالد است که با روحیه فرماندهی سپاه اسلام موافقت نمی‌کند، کسانی و از جمله فاروق رضی الله عنه  عزل او را مقام فرماندهی سپاه درخواست می‌نمایند ولی در نظر ابوبکر رضی الله عنه  این حرکت ناشیانه خالد تنها موجب توبیخ شدیدی است که او را این توبیخ را نسبت به او انجام داده است و به هیچ وجه موجب عزل او نخواهد بود[53]، پنجم، به ابوبکر رضی الله عنه  گزارش شده است که (مسلیمه کذاب) خطرناک‌ترین دشمنان اسلام، در منطقه یمامه چهل هزار مرد جنگی را به دور خود جمع کرده، و با حقه و فریب و جاودگری آن‌ها را به پیامبری خویش معتقد کرده است که همه آن‌ها جان بر کف آماده اجرای فرمان‌های او هستند، و هر روز عده دیگری به جمعیت آن‌ها اضافه می‌شود، و اگر ابوبکر رضی الله عنه  در اسرع وقت در جهت حمله به یمامه اقدام لازمی به عمل نیاورد، در آینده نه چندان دور سپاه عظیم و روزافزن و فداکار مسیلمه به صورت طوفانی به مدینه و مکه و طائف سرازیر می‌شود و اثری از آثار اسلام و اسلامیان را باقی نمی‌گذارد، و با توجه به این دلایل ابوبکر رضی الله عنه  خالد را عزل نمی‌کند، و بلکه به او دستور می‌دهد که در رأس سپاه مجهز خویش به مسیلمه کذاب در یمامه حمله کند و ابوبکر رضی الله عنه  عمداً خالد را به معرکه و آتش و خون می‌افکند تا اگر شهید شود یا در برچیدن بساط یک پیامبر دروغگو و نیرومند موفق شود، گناهان احتمالی او از بارگاه خدا بخشوده گردد و در هر صورت این سروصداها نیز خاموش گردند و بالاخره ابوبکر رضی الله عنه  پس از آن که اصرار و فریاد وزیر مشاور خود را (فاروق رضی الله عنه ) با این جمله «خالد لقب سیف الله را از پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  دریافت کرده و شمشیری است که خدا آن را بر روی کفار کشیده است و من نمی‌توانم آن را به غلاف برگردانم[54]» خاموش می‌کند خالد را برای سرکوبی مسیلمه به منطقه یمامه اعزام می‌دارد و خالد سریعاً به منطقه یمامه شتافت و وقتی در طول راه شنید که سپاه اسلام یکی به فرماندهی شرحبیل و دیگری به فرماندهی عکرمه از سپاه نیرومند مسیلمه شکست خورده‌اند احساسات جنگی او شدیدتر و قدم‌های او برای رسیدن به صحنه جنگ سریع‌تر گردید و سپاه خود را در مقابل سپاه مسیلمه مستقر نمود و مهم‌ترین روز، در تاریخ عرب و تاریخ اسلام فرا رسید، مسیلمه کذاب در ستاد فرماندهی یک سپاه مجهز و فداکار و شکست‌ناپذیر از باده غرور مست شده است و به شکست دادن سپاه خالد و اشغال نظامی شهرهای مکه و مدینه و طائف صددرصد امیداور است، زیرا او با کمتر از یک دهم سپاهی که حالا دارد با خود پیامبراسلام  صل الله علیه و آله و سلم  اعلان جنگ داده بود، و در نامه تهدیدآمیزی که با او مبادله کرده بود، حوزه پیامبری او را فقط به سه شهر مکه، مدینه و طائف محدود نموده و تمام نقاط شبه جزیره عربستان را، منهای این سه شهر، حوزه پیامبری خویش اعلام کرده بود، و اکنون پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  وفات کرده است، و یکی از پیروان او در جوی از اختلاف، به جای او نشسته است، و سپاه مسیلمه به چهل هزار مرد جنگی و فداکار رسیده است[55]، و تمام مردان یمن، مهره، بحرین، حضرموت و کناره‌های خلیج فارس پشت سر او ایستاده‌اند، و صحنه این جنگ سرنوشت‌ساز را نظاره می‌کنند، و پس از موفقیت مسیلمه در این جنگ، عموماً به دنبال او را می‌افتند و به صورت طوفانی بی‌امان به مکه و مدینه و طائف سرازیر می‌شوند و اثری از آثار اسلام و اسلامیان باقی نمی‌گذارند، مسیلمه در این رؤیاهای طلایی است که ناگاه خالد فرمان حمله را صادر کرده و خود قبل از همه افراد سپاه حمله‌ور می‌شود، سیف الله است شمشیر خدا کشیده شده است و همین شمشیر شکاف‌های وسیعی را در قلب سپاه دشمن ایجاد می‌کند[56] و سپاه اسلام به دنبال او و از همین شکاف‌ها با شمشیرهای خویش در قلب سپاه پیش می‌روند، شمشیر کاران سپاه مسیلمه خیلی ماهر و شجاع و فداکار هستند. با این حال نمی‌توانند از پیشروری سریع خالد جلوگیری کنند، زیرا سرعت عمل و حرکات مارپیچی خالد و تاکتیک و فوت و فن شمشیرزنی او طوری است که از تمام وجودش تمام شمشیرش پیدا است که مانند زبانه آتش بی‌امان و هولناک در قلب سپاه دشمن پیش می‌رود و سپاه شجاع و فداکار مسیلمه قدرت مهار کردن او را ندارد و طولی نمی‌کشد که همراه افسران ارشد خویش به سپاه فرماندهی مسیلمه نزدیک می‌شود تا با شکافتن کله کفر خطرناک‌ترین دشمن اسلام را نابود کند که در این رعب و هراس ستاد فرماندهی از جای خود کنده می‌شود و در پیشاپیش سپاه شکست خورده به باغ نزدیک (حدیقه الرحمان که متعلق به مسیلمه است) پناه می‌برند[57] و دروازه‌های آهنین باغ را بر روی خود می‌بندند، خالد با سپاه پیروزمند خویش آن‌ها را تعقیب می‌کند و پس از آن که ده‌ها نفر در نهایت فداکاری از دیوار باغ بالا می‌روند و پس از شهادت چند نفر بقیه دروازه‌های باغ را بر روی سپاه خالد باز می‌کنند سپاه مسیلمه در محدوده دیوارهای این باغ در کمین شمشیر کشیده خدا و سپاهیان دلیر او می‌افتند، هر چند جنگاوران سپاه مسیلمه با کمال شجاعت و مهارت از خود دفاع می‌کنند[58] ولی سرعت عمل و فوت و فن شمشیرزنی خالد و تاکتیک‌های جنگی او و ایمان و شجاعت سپاهیان او مجال هیچ گونه دفاعی را به آن‌ها نمی‌دهند و پس از آن که هزاران لاشه کفر در کنار درختان تنومند باغ بر زمین می‌افتد، ناگاه وحشی (یکی از سپاهیان خالد) فریاد می‌کشد: (الله اکبر من مسیلمه را کشتم) خالد همراه کسانی که سابقاً مسیلمه را دیده بودن و او را می‌شناختند به محل فریاد وحشی شتافت و معلوم شد که این پیامبر دروغگو و پرمدعا و جادوگر به دست وحشی کشته شده است[59] و با صدای تکبیر سپاهیان اسلام که فضای حدیقه الرحمان را به لرزه درآورده بود کشته شدن کله کفر اعلام گردید و بقیه سپاه دشمن که در محیط دیوارهای بلند باغ محصور بودند و هیچ گونه راه فراری نداشتند ناچار به صورت اسرای جنگی تسلیم خالد شدند و این غائله عظیم که از زمان پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  آغاز شده بود و به مرور زمان تا حدود نابود کردن اسلام و اسلامیان قدرت پیدا کرده بود با مهارت رزمی و قدرت جنگی و قهرمانی‌های خالد به کلی خاموش گردید، در این جنگ بیست و یک هزار نفر از جنگاوران سپاه مسیلمه کشته شدند[60] رقم عجیبی که در تاریخ جنگ‌های عرب بی‌سابقه بود و شهداء سپاه اسلام نیز به یک هزار و دویست[61] نفر رسیده بود.

خالد بعد از پایان جنگ، آمار دقیق شهدای اسلام و کشته شدگان سپاه کفر و به هلاکت رسیدن مسیلمه را همراه بارهای غنائم جنگی از طلا و نقره و تجهیزات جنگی و چندین هزار اسیران جنگی به مدینه و به خدمت ابوبکر رضی الله عنه  فرستاد و مسلمانان مدینه در عین این که از شهادت این جمعیت عظیم از یاران پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  در اندوه و ماتم غرق شدند از کشته شدن مسیلمه کذاب و کشته شدن بیست و یک هزار نفر از دشمنان اسلام و خاموش شدن این غائله عظیم خوشحال و مسرور بودند

ابوبکر رضی الله عنه  به جای تشویق، بار دیگر خالد را توبیخ می‌کند

و شاید ابوبکر رضی الله عنه  بیش از همه مسرور و می‌خواست تشویقی به نام فرمانده این سپاه پیروزمند (خالد) بنویسد، اما ناگاه به او خبر دادند که خالد در آخرین روزهای پیروزی دختر یکی از رؤسای قبایل (مجاعه) را خواستگاری کرده[62] و در کنار خون شهداء مراسم عروسی را با دختر مجاعه انجام داده است، ابوبکر رضی الله عنه  از شنیدن این خبر در تعجب و خشم و قهر فرورفت‌، و با وجود این همه حوصله و شکیباتیی که داشت نتوانست قهر و خشم خود را مهار کند و یک نامه توبیخ‌آمیزی را به خالد نوشت که خون از آن می‌چکید: «قسم به عمر من ای پسر مادر خالد! تو مردی هستی که اشتباهاتت وسیع[63] است، در شرایطی با زنان ازدواج و عروسی می‌کنی که خون یک هزار و دویست شهید در کنار منزلت خشک نشده است!!» خالد از دیدن نامه بسیار متأثر گردید و در تعجب فرو رفته که یک عمل مشروع اما مخالف عرف ملت‌ها موجب این همه توبیخ او شده است و زیر لب می‌گفت: «این هم کار آن مرد تند مزاج و سختگیر[64] است (یعنی فاروق رضی الله عنه ) و هنگامی که پیروزی خارج از تصور این فرمانده فاتح به این عمل ناپسند مقرون گردید، بلافاصله ابوبکر رضی الله عنه  او را به مدینه فراخواند، و به عنوان توبیخ در محرم سال دوازدهم[65] هجری او را در رأس ده هزار مرد جنگی به صحنه‌های خون و شمشیر برای جنگیدن با سپاه مجهز و نیرومند شاهنشاهی ایران و تسخیر استان‌های مرزی، اعزام داشت، و پس از اطلاع از پیروزی‌های او (مثنی) فرمانده ماهر و شجاع را همراه معاونش (قعقاع) در رأس هشت هزار مرد جنگی به کمک خالد[66] اعزام نمود، و پس از مدتی نتایج عملیاتی جنگی قهرمان یمامه (خالد) در عوض یک سال و در تسخیر استان‌های مرزی کشور شاهنشاهی ایران را به این قرار به ابوبکر رضی الله عنه  گزارش کردند.

1-    تسخیر استان‌های مرزی ایران در بخش عراق تا نزدیکی‌های بغداد شامل (اَبَله[67]، الیس[68]، امغیشیا[69]، حیره[70]، انبار[71]، عین التمر، دومه الجندل، رضاب[72]، فراض[73]).

2-    آمار کشته شدگان سپاه ایران بیش از یک صد[74] هزار تن از افسر و سرباز.

3-    غنائم جنگی که از ارتش ایران به دست آورده بودند، علاوه بر مهمات و اسلحه‌های جنگی، خرجین‌های پر[75] از دینار و درهم و زیور و زینت‌آلات طلایی افسران ایرانی، که کلاه خود سپهسالار ایرانی (هرمز) معادل یک صد هزار[76] درهم (بیست میلیون تومان!) در کنار آن‌ها خودنمایی می‌کرد، ولی آن کله بیست میلیون تومانی هرمز با شمشیر خالد بدون کلاه بر زمین افتاده بود.

4-    انعقاد پیمان‌های صلح با اهالی مناطق آزاد شده که هر سال جمعاً ده هزار دینار و چهار صد هزار[77] درهم به عنوان جزیه به سپاه اسلام بدهند و تمام مردم در انتخاب عقاید دینی و انجام دادن مراسم مذهبی[78] خویش کاملاً آزاد باشند.

ابوبکر صدیق رضی الله عنه  وقتی شنید،‌که این قهرمان شوریده بعد از این همه فتوحات محیرالعقول سپاه پیروزمند خود را در شهرک انبار[79] و منطقه فراض (نزدیکی‌های بغداد) مستقر نموده است و چیزی نمانده است که سیف الله: شمشیر کشیده خدا در قلب مداین و پایتخت شاه شاهان ایران هم فرو رود، در نهایت شگفتی و شادی فریاد برآورد: «عَجَزَتِ النِّساءُ اَن یلِدْنَ مِثْلَ خالدٍ[80] = زنان جهان نمی‌توانند همتای خالد را به دنیا بیاورند!!» و شاید می‌خواست تشویقی هم برای او بنویسد که ناگاه به او خبر دادند که خالد مخفیانه و بدون اجازه مرکز، سپاه خود را به جا گذاشته و از فراض به مکه شتافته و بعد از انجام دادن مراسم حج مخفیانه به فراض برگشته است، ابوبکر رضی الله عنه  از این بی‌انضباطی خالد و از خیره‌سری او در چنین شرایط حساسی خشمگین شد و بلافاصله طی فرمان دستور داد مثنی و قعقاع در رأس سپاه خویش در جبهه ایران بمانند و به عنوان مجازات خالد در رأس سپاه خویش به کمک ابوعبیده رضی الله عنه  به جبهه روم بشتابد[81] که ابوعبیده رضی الله عنه  در برابر سپاه مقتدر و کاردیده و مجهز روم تاب مقاومت نداشت و خالد بار دیگر به عنوان توبیخ به صحنه‌های خون و آتش اعزام گردید، اما خالد شمشیر کشیده خدا در این جبهه نیز (جنگ معروف یرموک) پیروزی محیرالعقولی را به دست آورد و سپاه روم را تار و مار کرد،[82] و پس از پایان جنگ ابوعبیده رضی الله عنه  نام‌های که در اثنای جنگ از مرکز رسیده بود و ابوعبیده دادن نامه را به خالد تا پایان جنگ به تأخیر انداخته بود، برای خالد خواند، که در این نامه وفات ابوبکر صدیق رضی الله عنه  و انتخاب فاروق رضی الله عنه  برای جانشینی ابوبکر رضی الله عنه  و عزل خالد از فرماندهی کل سپاه به وسیله فاروق رضی الله عنه  اعلام شده بود و ابوعبیده رضی الله عنه  که تا آن لحظه تحت فرمان خالد بود به عنوان فرمانده کل سپاه منصوب گردید و خالد از این لحظه به بعد تحت فرمان ابوعبیده رضی الله عنه  وظایف خود را با دلگرمی آغاز نمود.[83]

خلاصه این که در آغاز خلافت ابوبکر رضی الله عنه  و همان روزی که خالد بر اثر ازدواج مشروع با زن مالک بن نویره در صحنه جنگ، عمل ناپسند و خلاف عرف و عادت همه ملت‌ها را انجام داد فاروق رضی الله عنه  خالد را جنگجوی خیره‌سر و بی‌انضباط تشخیص داد و او را شایسته مقام فرماندهی کل سپاه نمی‌دانست و در همان هنگام مصرانه از ابوبکر رضی الله عنه  تقاضا کرد که او را عزل[84] نماید و از آن هنگام به بعد هر گاه آثار خیره‌سری و بی‌انضباطی این فرمانده بر زبان‌ها می‌افتاد فاروق رضی الله عنه  کم یا بیش درباره او چیزی نمی‌گفت و عزل او را به خاطر احترام به نظر ابوبکر رضی الله عنه  درخواست نمی‌کرد،[85] زیرا او هم اگر اضافه بر آن‌ چه در آغاز امر به ابوبکر رضی الله عنه  گفته بود بعداً هم تکرار می‌کرد و اضافه از وظیفه یک وزیر مشاور درخواست عزل او می‌نمود، فاروق رضی الله عنه  هم همان لحظه‌ای که اختیار کارها در دست او قرار گرفت بلافاصله او را از فرماندهی کل سپاه به مقام یک افسر تحت فرمان ابوعبیده پائین آورد[86]، و در عین این که جلو خیره‌سری‌های او را گرفت به عنوان یک افسر در فتوحات شام و آزاد کردن شهرها و تارومار کردن پادگان‌های امپراتوری روم تا این اندازه از او کار نظامی کشید که خیلی بیشتر از پیشرفت‌های دوره فرماندهی او بود.

و اما ابوبکر رضی الله عنه  چرا او را عزل نکرد؟ زیرا ابوبکر رضی الله عنه  از لقبی که پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  به خالد داده بود (استنباط کرده بود) که برای درهم کوبیدن خطرناک‌ترین دشمنان داخلی (مسلیمه کذاب در یمامه) و برای جریان انداختن جویبارهای خون اردوگاه‌های شاهنشاهی ایران[87] و تارومار کردن پادگان‌های امپراتوری روم[88] در شامات جز بی‌باکی و تهور و سرعت عمل و تاکتیک‌شناسی خالد هیچ قهرمان دیگری قادر به این فتوحات محیرالعقول نیست و واقعیت‌ها هم نظر ابوبکر را درباره کارایی خالد و هم نظر فاروق رضی الله عنه  را درباره کم انضباطی خالد تأیید نمود و هر دو در نظر خویش صائب بودند و اما خالد چرا فرمانده کم انضباطی بود؟ جواب در مورد خالد هم این است، که غیر از پیامبران خدا (صَلَواتُ اللهِ عَلَیهِمْ) هر انسانی مانند خالد، در یک تهاجم نظامی هولناک‌ترین دشمن خدا و دشمن پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  را (مسیلمه) با بیست هزار کافر حربی به خاک بکشاند[89] در عرض چند ماه استان‌های مرزی شاهنشاهی ایران را تا نزدیک مدائن تسخیر نماید و در چندین صحنه جنگی دویست هزار مرد جنگی را از سپاه ایران به قتل برساند[90] و کله سپهسالار ایران را با کلاه خُود بیست میلیون تومانی بر زمین بزند و مجهزترین پادگان‌های امپراتور روم را تارومار کند[91] بی‌گمان هم‌چو کسی خود را در مقامی احساس می‌کند که جز از خدا و پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  از هیچ کس دیگری باکی نداشته باشد و برای افکار عمومی و عرف و عادت‌های اقوام و ملل در جهت بازداشتن او از کاری که خلاف فرمان خدا و فرموده پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  نباشد، هیچ گونه ارزشی قائل نگردد بنابراین خالد (لَیلی اُمُّ تَمیم) زن مالک بن نویره را بعد از انقضای عده در منطقه جنگی به عقد ازدواج خویش در می‌آورد، و پس از خواستگاری از مَجّاعه، دختر مَجّاعه را نیز در منطقه جنگی به عقد ازدواج خود در می‌آورد، و از منطقه جنگی (فراض) بدون کسب اجازه از مرکز برای انجام دادن مراسم حج به مکه می‌رود و برمی‌گردد، خالد این سه عمل را که خلاف عرف و عادت به شمار می‌آیند انجام می‌دهد ابوبکر رضی الله عنه  و عمر رضی الله عنه  می‌خواهند راضی باشند می‌خواهند راضی نباشند، عمر رضی الله عنه  می‌خواهد عزل او را درخواست کند می‌خواهد به خاطر احترام به نظر ابوبکر رضی الله عنه  سکوت کند، و ابوبکر رضی الله عنه  می‌خواهد با گفتن این جمله (زنان هرگز نمی‌توانند خالد دیگری را به دنیا بیاورند او را تشویق کند) و می‌خواهد به عنوان توبیخ مرتب او را به صحنه‌های آتش و خون و به جبهه‌های خطرناک‌تری اعزام نماید زیرا خالد در مقامی است که جز از خدا و پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  باکی ندارد و هیچ یک از این عمل‌ها خلاف فرمان خدا و فرموده پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  نیستند.

بنابراین در قضیه عزل و ابقای خالد به عنوان فرماندهی کل سپاه نه ابوبکر رضی الله عنه  کوتاهی کرد و نه فاروق رضی الله عنه  افراطی عمل کرد و نه کارهای خالد جای هیچ گونه ایراد و قصوری است و جز این چیز دیگری نیست که خیلی از واقعیت‌ها دارای ابعاد گوناگون و خاصیت‌های متفاوتی می‌باشند و چندین انسان مؤمن و پرهیزگار و مخلص و بی‌نظر و آگاه، وقتی درباره قبول و رد یکی از این واقعیت‌ها اختلاف سلیقه پیدا می‌کنند دلیل نقص آن‌ها یا قصور آن‌ها نیست بلکه علت اختلاف آن‌ها این است که هر یک از آن‌ها در دیدگاه خویش فقط یک بعد و یک خاصیت آن را مورد توجه قرار می‌دهد، و کسانی که این سه صحابی بزرگوار را یا یکی از آن‌ها را مقصر قلمداد می‌کنند یا مغرض هستند یا از واقعیت ناآگاه در صفحات سابق گفتیم که فاروق رضی الله عنه  در عصر ابوبکر رضی الله عنه  به عنوان وزیر مشاور انجام وظیفه می‌نمود و با صراحت و قاطعیت آراء و نظریات خود را در زمینه مسائل مهم اسلامی به عرض ابوبکر رضی الله عنه  می‌رسانید و ابوبکر رضی الله عنه  در برخی مسائل نظر او را قبول و در برخی مسائل نظر او را رد می‌کرد، و یکی از آن مسائلی که ابوبکر رضی الله عنه  نظر فاروق رضی الله عنه  را نپذیرفت موضوع عزل خالد بن ولید از فرماندهی سپاه بود که با توجه به این که برخی از ناآگاهان و مغرضان از این تفاوت ارزیابی ابوبکر رضی الله عنه  و عمر رضی الله عنه  توهماتی را تراشیده‌اند و حرف‌های نادرستی گفته‌اند ما این مسئله را در صفحات سابق با تفصیل بیشتر از حد انتظار و همراه دلائل و مراجع بیان نمودیم و حالا مسئله‌ای را مورد بحث قرار می‌دهیم که فاروق رضی الله عنه  به عنوان مشاور به ابوبکر رضی الله عنه  پیشنهاد کرده است و ابوبکر رضی الله عنه  در آغاز امر نظر او را رد کرده اما بعداً با توجه به دلایلی که فاروق رضی الله عنه  اقامه کرده است این پیشنهاد را قبول کرده است و آن موضوع جمع‌آوری آیه‌های قرآن و نوشتن همه آن‌ها به صورت کتاب مکتوب است که توضیح این پیشنهاد نیز به این قرار است:

فقط ده[92] ماه از وفات پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  گذشته بود، که سپاه اسلام به فرماندهی خالد خطرناک‌ترین پایگاه کفر و گرم‌ترین آشیانه مرتدان عرب را در یمامه متلاشی کرد و مسیلمه کذاب را با بیست هزار نفر از پیروانش در خون غلطانید و بیست هزار نفر بقیه را به اسارت گرفت و در مقابل یک هزار و دویست نفر از یاران مهاجر و انصار و اهل قبات در این معرکه خون و آتش به درجه شهادت نائل آمدند، که یکی از همان مهاجرین شهید (زید)[93] برادر فاروق رضی الله عنه  بود، و فاروق رضی الله عنه  از شهادت برادرش (زید) به حدی در غم و تأثر فرو رفته بود که به مرز اغما و بیهوشی رسیده بود، به طوری که وقتی پسرش عبدالله را دید (که در جنگ یمامه خیلی هم جانفشانی هم کرده بود) بر او فریاد کشید: «کی تو را سالم بازگردانید، در حالی که برادرم زید شهید گردیده است؟ چرا روی خود را از من نمی‌پوشی؟» عبدالله گفت: «من و زید هر دو از خدا شهادت خود را خواسته بودیم چه می‌توان کرد که خدا فقط درخواست زید را پذیرفت[94]» و تنها یک تأثر شدیدتر و یک غم سنگین‌تر توانست که تأثر شدید فاروق رضی الله عنه  را نسبت به شهادت برادرش کم اثر نماید، و آن خبر هولناک شهادت سیصد و هفتاد[95] نفر از بزرگان اصحاب و حافظین قرآن بود که قلب عمر رضی الله عنه  را به کلی لرزاند و همه چیز را از یاد او برد جز این که در این مطلب می‌اندیشید که اگر در جنگ‌های دیگر همین اندازه و باز همین اندازه از بزرگان اصحاب و حافظین قرآن به درجه شهادت برسند، حفظ و نگهداری قرآن به هیچ وجه امکان‌پذیر نخواهد بود و برای حفظ و نگهداری قرآن ناگاه فکری به دلش رسید که برای پیشنهاد آن به ابوبکر رضی الله عنه ، به مسجد شتافت و به او گفت: «نظر به حوادثی که در جنگ یمامه پیش آمده است و جمعی[96] از حافظین قرآن شهید شده‌اند و تکرار این حادثه در آینده بارها ممکن است اتفاق افتد، دستور دهید، قرآنی که تا حال در سینه یاران پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  حفظ گردیده است و در اوراق و الواح پراکنده نوشته شده است، به صورت یک کتاب مکتوب و منظم نوشته شود و در جای مطمئنی محفوظ بماند تا شهادت یا وفات حافظین قرآن در آینده، هیچ گونه وحشت و دلهره‌ای برای ما ایجاد ننماید[97]». ابوبکر رضی الله عنه  که به صورت ناگهانی با این پیشنهاد فاروق رضی الله عنه  روبرو گردید سریعاً آن را رد کرد، و به فاروق رضی الله عنه  گفت: «کاری را که پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  نکرده است، چطور من آن را انجام دهم؟![98]»

فاروق رضی الله عنه  اصرار دارد قرآن به صورت کتابی جمع شود

امام فاروق رضی الله عنه  در این وقت، مانند اوقات دیگر، تنها به پیشنهاد و بیان یک دلیل اکتفا نکرد بلکه در جهت بیان تفاوت زمان پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  که وحی هنوز تمام نشده بود و آیه‌های منسوخ می‌شدند و کتاب کردن قرآن اساساً ممکن نبود، و در جهت ضرورت این کار در این زمان که حافظین قرآن احتمال دارد به شهادت برسند، تا این اندازه دلیل و برهان اقامه نمود[99] که ابوبکر رضی الله عنه  هم یقین پیدا کرد که انجام دادن این کار نه تنها بلامانع است بکله واجب و الزامی است[100] و بلافاصله ابوبکر رضی الله عنه  در مرکز، ستادی را با نظارت خویش و با ریاست (زید بن ثابت) که خود تمام قرآن را در حفظ داشت و از معروف‌ترین کاتبان وحی در زمان پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  بود تشکیل داد،[101] و برای جمع‌آوری تمام اوراق و الواح و چوب پاره‌های پراکنده که آیه‌هایی از قرآن بر آن‌ها نوشته بودند و هم چنین دعوت از همه کسانی که تمام قرآن را حفظ داشتند، یک بسیج عمومی را اعلام نمود[102] و بعد از مدتی یک نسخه از قرآن را مطابق آن چه همه اصحاب با گوش خود از پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  شنیده و حفظ کرده بودند، بدون یک کلمه زیاد و کم، نوشته تو به صورت یک کتاب مکتوب و منظم درآوردند و آن را در نزد ابوبکر رضی الله عنه [103] به امانت گذاشتند و بعد از وفات ابوبکر رضی الله عنه  در نزد فاروق رضی الله عنه [104] نگهداری می‌گردید و بعد از وفات فاروق رضی الله عنه  در نزد حفصه[105] (حرم رسول الله  صل الله علیه و آله و سلم ) به امانت گذاشته شد، و عثمان ذی‌النورین رضی الله عنه  در زمان خلافت خویش از روی این نسخه هشت[106] نسخه برداشت و هر نسخه‌ای را به مسجد جامع استان‌های بزرگ جهان اسلام فرستاد که تمام قرآن‌ها در تمام جهان اسلام تا عصر حاضر از روی همان نسخه‌ها، که یکی از آن‌ها تا قرن هشتم هجری باقی مانده[107] و ابن الجَزَری آن را دیده است نوشته شده‌اند.

ابوبکر رضی الله عنه  پیشنهاد فاروق رضی الله عنه  را در شکل تقسیم کردن ثروت‌ها رد می‌کند

موضوع دیگری که ابوبکر رضی الله عنه  پیشنهاد فاروق رضی الله عنه  را رد کرد و هرگز با آن موافقت ننمود کیفیت تقسیم ثروت‌های عمومی بود، در زمان ابوبکر رضی الله عنه  معدن طلا[108] در نزدیکی مدینه کشف گردید و ابوبکر رضی الله عنه  آن را بالسویه در بین مسلمانان تقسیم کرد (بدون در نظر گرفتن سابقه اسلام و سابقه کار و مجاهدت‌ها) و همین بود معنی عدالت و برابری در نظر ابوبکر رضی الله عنه  و فاروق رضی الله عنه  پیشنهاد کرد[109] که در توزیع ثروت‌های عمومی لازم است سوابق اسلام و کار و مجاهدت‌ها در نظر گرفته شود و او معنی عدالت و برابری را این طور درک می‌کرد ولی ابوبکر رضی الله عنه  پیشنهاد او را رد[110] کرد و به او گفت سوابق اسلام و مجاهدت‌ها در راه، خدا پاداش اخروی دارند و برای ثواب آخرت انجام یافته‌اند و ملاحظه این مسائل در توزیع ثروت‌ها دلیل ندارد.

فاروق رضی الله عنه  مردم را به اطاعت ابوبکر رضی الله عنه  تشویق می‌کند

و مورد مهمی که فاروق رضی الله عنه  با تمام سعی و تلاش از نظر ابوبکر رضی الله عنه  پیشتیبانی کرد اعزام مجدد سپاه اسلام به مستعمرات امپراتوری روم بود، که به محض این که ابوبکر رضی الله عنه  بعد از پاک‌سازی تمام شبه جزیره عربستان از کفر ورده، اعلان نمود که به موازات سپاهی که به استان‌های مرزی شاهنشاهی ایران اعزام داشته است، سپاهی را نیز به جواب مثبت داد فاروق رضی الله عنه  بود، و پس از آن که ابوبکر رضی الله عنه  در این باره با مردم گفتگو کرد و فاروق رضی الله عنه  احساس نمود که مردم از شکوه و عظمت امپراتوری روم هراسناک هستند و جواب قانع‌کننده‌ای به ابوبکر رضی الله عنه  نمی‌دهند بر آن‌ها فریاد کشید: «ای گروه اهل ایمان! چرا به ندای جانشین[111] پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  که شما را به حیات جاودانه دعوت می‌کند جواب مثبت نمی‌دهید؟!» و همین تأئید تام و شور و احساسات فاروق رضی الله عنه  موجب گردید که روحیه مردم قوی گشته و بدون وحشت از شکوه پوشالی امپراتوری روم به فرمان ابوبکر رضی الله عنه  به جبهه شام بشتابند.

خلاصه، فاروق رضی الله عنه  در دوره خلافت ابوبکر رضی الله عنه ، به عنوان وزیر و مشاور انجام وظیفه می‌کرد، طرح‌هایی را ارائه می‌داد و روش‌هایی را پیشنهاد می‌کرد، و دلائلی را نیز بر صحت آن‌ها اقامه می‌نمود، و ابوبکر رضی الله عنه  کاملاً آزاد و مختار بود که نظرهای او را بپذیرد یا رد کند، و جز در مورد جمع‌آوری قرآن به صورت کتاب مکتوب، در هیچ موردی برای قبول کردن طرح خویش اصرار هم نمی‌کرد و نهایت ادب و احترام را برای ابوبکر رضی الله عنه  قائل می‌گردید و ابوبکر رضی الله عنه  نیز از این تفاوت‌های فکری نه تنها یک لحظه هم از فاروق رضی الله عنه  نرنجید بلکه شخصیت فاروق رضی الله عنه  را بهتر تشخیص داد به طوری که بعد از وفات خود او را بهترین کسی[112] دانست که می‌تواند زمام امور مسلمانان را در دست گیرد.

شب چهاردهم[113] جمادی الثانی سال سیزدهم هجری است، و ماه شب چهارده بر سرتاسر جزیره عربستان پرتو افکنده است و تراکم اشعه‌های آن مردم را به دو نقطه متوجه می‌نماید یکی غار حرا که محل انفجار وحی سماوی است و دیگری مزار محمّد صل الله علیه و آله و سلم  پخش‌کننده نور وحی خدا در جهان گردید و جز نوای آرام راز و نیاز با خدا و تلاوت روح‌بخش آیات خدا که لطف و زیبایی این شب مهتابی را معنی بخشیده است هیچ صدای دیگری وجود ندارد، و هیچ گونه اثری از نعره‌های مستانه بت‌پرستان و از عربده‌های ناجوانمردانه‌ اهل رده و نبوت‌های کاذب باقی نمانده است، و شعاع نور وحی خدا هم از دو سو از طرف مشرق و شمال، از مرزهای شبه جزیره گذشته و استان‌های مرزی کشور شاهنشاهی ایران را تا نزدیکی‌های مدائن[114]، و استان‌های مرزی امپراتوری روم را تا شهر دمشق[115] فرا گرفته است، و ابوبکر صدیق رضی الله عنه  جانشین پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  که فقط دو سال و سه ماه[116] از خلافت او می‌گذرد، در سال اول توانسته است با نیروی سپاه نوپای اسلام همه این نعره‌ها و عربده‌های جاهلانه را خاموش نماید و تمام شبه جزیره عربستان را به زیر پرچم اسلام درآورد و در همین سال با نوشتن و ثبت نمودن آیه‌های قرآن و کتاب کردن همه آیات مسلمانان را تا ابد از بزرگ‌ترین خطر احتمالی نجات دهد و در سال دوم فتوحات سپاه اسلام در استان‌های مرزی ایران تا نزدیک مدائن، و فتوحات سپاه اسلام را در استان‌های روم به دمشق برساند و مسلمانان مدینه و اطراف از هر حیث غرق در مسرت هستند و به آینده کار این نخستین جانشین پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  امیدهای خیلی بیشتری دارند، اما ناگاه خبری در شهر منتشر می‌گردد و روزهای ملال‌آوری را به دنبال دارد، و این خبر حاکی است که ابوبکر صدیق رضی الله عنه  بر اثر سرماخوردگی شدید[117] بستری شده است، مسلمانان عموماً غمگین هستند و روزهای دیگر بیشتر در غم و اندوه فرو می‌برند که می‌شنوند یک هفته است که خلیفه رسول الله در بستر بیماری باقی مانده است، و هول و هراس فضای قلب آن‌ها را فرا می‌گیرد وقتی شنیده‌اند که همه آگاهان متفقاً گفته‌اند که یار غار رسول الله  صل الله علیه و آله و سلم  و جانشین پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  بر اثر همین بیماری، وفات خواهد کرد.

و ابوبکر صدیق رضی الله عنه ، از یک طرف به این مرگ حتمی لبخند می‌زند و کاملاً خوشحال است که پس از چند صباح دیگر یا چند ساعت دیگر، با این همه خدمت و مجاهدت در راه اسلام به حضور خدا و پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  می‌شتابد، اما از طرف دیگر بیشتر از همه مسلمانان متأثر و نگران آینده اسلام است و نگران است که با مرگ او، اختلافات سقیفه بنی ساعده بر سر زمامداری با هیجان بیشتر و ابعاد وسیع‌تر و با اثرات خطرناک‌تر تجدید گردد، زیرا در سقیفه تنها اختلاف مهاجرین و انصار به میان آمد، امام در شرایط فعلی اختلاف فرماندهان پرتوان سپاه اسلام، و اختلاف‌ شهرهای مکه و طائف و مدینه و تمام استان‌های داخل و خارج شبه جزیره به میان می‌آید، و از طرف دیگر نیز، درخواست زمامداری در سقیفه، و در نهایت ضعف مسلمانان و آغاز عصیان‌ها و شورش‌ها، جز چشیدن طعم تلخ فدارکاری‌ها و از خودگذشتگی‌ها، طعم دیگری نداشت، و جز تحمل بارگران مسئولیت‌ها بهره دیگری نداشت و چنین مقامی نه خریداری[118] دارد نه هیجانی برمی‌انگیزد اما درخواست زمامداری در شرایط فعلی که علاوه بر وجود امنیت داخلی، سپاه اسلام در اعماق خاک دو امپراتوری عظیم جهان (ایران و روم) به سوی پایتخت‌ها روان است دسترسی به زمامداری در چنین شرایطی، چه به خاطر دین چه به خاطر دنیا، آرزوی هر شخصی است و بی‌نهایت هیجان‌انگیز است، و چون اتفاق همه قبائل عرب و همه شهرها و تمام فرمانداران سپاه بر زمامداری یک نفر ممکن به نظر نمی‌رسد، بنابراین با یک جنگ خونین داخلی اسلام و مسلمانان را به نابودی می‌کشاند یا توافق و صلحی که موجب تجزیه جهان اسلام به چند فرمانداری مستقل و ناتوان و بی‌قدرت می‌گردد، و دو اژدهای زخم خورده (ایران و روم) به آسانی آن‌ها را در کام خویش فرو می‌برند و اثری از اسلام و اسلامیان باقی نمی‌ماند، آیا ابوبکر صدیق رضی الله عنه  که وظایف خود را در قبال دین خدا به خوبی انجام داده است، در آستانه مرگ این نگرانی را فراموش می‌کند؟ و آینده دین اسلام را به خدا می‌سپارد، و از کنار این نگرانی بزرگ رد می‌شود و به حضور خدا می‌شتابد؟ یا برخلاف قوانین اسلام ولیعهدی را با یک فرمان و بدون مراجعه به آرای مردم برای خود انتخاب می‌کند؟ یا هیچ کدام از این دو، و بلکه انتخاب زمامدار اسلام را به (رفراندوم) و آرای عمومی حواله می‌کند، اما از ترس این که برگزاری انتخابات بعد از مرگ او منجر به اختلافات شدید و جنگ‌های خونین و از هم پاشیده شدن جهان اسلام گردد، ابوبکر رضی الله عنه  دستور می‌دهد که انتخابات در روزهای آخر عمر او برگزار شود و در همان حالی که یک پای او در جهان دیگری است و پای دیگرش در این جهان، مهاجرین و انصار حاضر در مدینه را به دور خود جمع[119] می‌کند و به آن‌ها چنین می‌گوید:

ابوبکر رضی الله عنه  به رأی عمومی جانشین خود را تعیین می‌کند

«آن چه بر سر من آمده است. شما هم می‌دانید و گمان ندارم که از این بیماری برخیزم، و خدا ذمه شما را از بیعت من آزاد کرده است و کار شما را به خودتان برگردانیده است، بنابراین لازم است هر کس را دوست دارید همین حالا برای زمامداری خویش انتخاب کنید، زیرا بهتر است تا من زنده‌ام زمامداری تعیین نمایید، مبادا بعد از من دچار تفرقه و اختلاف شوید[120]» به دستور ابوبکر رضی الله عنه  مهاجرین و انصار برخاستند و به منظور انتخاب زمامدار جلسات مشورتی را تشکیل دادند، ولی در جلسات خویش به نتیجه‌ای نرسیدند، و پیش ابوبکر رضی الله عنه  برگشتند و گفتند: «رَأْینا یا خَلیفَهَ رَسُولِ اللهِ رَأْیكَ[121] = رأی ما، ای جانشین پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم ، همان رأی توست». ابوبکر رضی الله عنه  گفت: «شاید من کسی را انتخاب کنم و شما درباره او دو دسته بشوید[122]» گفتند: «نه عموماً رأی تو را قبول داریم» ابوبکر رضی الله عنه  گفت: پس عهدالله کنید که به رأی من راضی باشید. گفتند: عهدالله می‌کنیم. چه در زمان پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  و چه در زمان خویش عمر بن خطاب رضی الله عنه  را خوب شناخته بود،‌ با این حال و با این که درباره او با اکثر بزرگان اصحاب مشورت خصوصی کرد که در میان آن‌ها عبدالرحمن گفت: «عمر خطاب رضی الله عنه  از تمام کسانی که در نظر دارید بیشتر شایسته مقام زمامداری است اما یک حالتی از خشونت و تندمزاجی دارد».

نظرخواهی از مردم درباره فاروق رضی الله عنه  

ابوبکر رضی الله عنه  گفت: تاکنون خشونت عمر رضی الله عنه  برای تعدیل نرم‌خویی من بوده است و هرگاه من خشونتی نشان داده‌ام او برای تعدیل آن نرم‌خویی را نشان داده است و اگر زمام امور در دست او قرار گیرد خیلی از خشونت‌ها را ترک خواهد کرد سپس به او گفت: فعلاً این مطلب را نزد دیگران بازگو مکن و بعد از بیرون رفتن او عثمان بن عفّان رضی الله عنه  را خواند و از او نظرخواهی نمود، عثمان رضی الله عنه  گفت: در میان ما کسی شایسته‌تر از عمر بن خطاب رضی الله عنه  برای زمامداری مسلمانان وجود ندارد و او کسی است که باطنش از ظاهرش به مراتب بهتر است، ابوبکر رضی الله عنه  به عثمان رضی الله عنه  گفت اگر خلاف این مطلب را هم می‌گفتی من از تو ناراضی نمی‌شدم و فعلاً این مطلب را به عمر نگویید سپس ابوبکر رضی الله عنه  با سعید بن زید و اَسَید بن حُضَیر رضی الله عنه  و کسان دیگر از مهاجرین و انصار مشورت می‌کند و عموماً به زمامداری عمر رضی الله عنه  نظر موافق می‌دهند[123]، در این اثنا خبر نظرخواهی ابوبکر رضی الله عنه  در شهر منتشر می‌گردد، و چند نفر همراه طلحه بن عبدالله بدون دعوت قبلی به منزل ابوبکر رضی الله عنه  می‌شتابند، و طلحه در نهایت آزادی و صراحت در تلاش است که ابوبکر رضی الله عنه  را از این فکر منصرف نماید، و به ابوبکر رضی الله عنه  می‌گوید:

مخالفین فاروق رضی الله عنه  نظر می‌دهند.

«اگر خدا در این باره که تو عمر بن خطاب رضی الله عنه  را برای جانشینی خویش قبول می‌کنی، از تو بازجویی به عمل آورد، در جواب چه خواهی گفت؟ در حالی که تو در طول زمان شاهد سخت‌گیری و تندخویی‌های او بوده‌ای، که در زمان تو با مردم با خشونت عمل می‌کرد، و اگر تو وفات کنی و او تنها در صحنه باقی بماند، آیا فکر نمی‌کنی که چه وضعی بر سر مردم می‌آید؟![124]»

ابوبکر رضی الله عنه  در جواب این ایراد تکراری و ناموجه (سختگیری عمر رضی الله عنه ) که سابقاً و به کرات جواب آن را داده بود، چیزی نگفت، و اما از این که طلحه همین اقدام خیرخواهانه او را موجب مسئولیت او در حضور خدا می‌شمارد، به خشم آمده، و به کسان خود گفت: «بیایید مرا بنشانید» و در حالی که مرض و بیماری او را می‌لرزاند، با چند تکان پرزحمت بر بستر نشست و بر سینه و دوش کسان خود تکیه داد بر طلحه و چند نفر همراهانیش فریاد کشید و گفت: «آیا شما مرا از بازجویی خدا می‌ترسانید؟ بدبخت کسی است که از امر شما توشه‌ای از ستم داشته باشد!! در جواب سؤال خدایم می‌گویم: خدایا من بر اهل دین تو، کسی را جانشین خود نمودم، که بهترین اهل دین[125] تو بود» سپس رو به طلحه کرد و به او گفت: «آن چه را به تو گفتم به کسانی که پشت سر تو هستند برسانید[126]».

ابوبکر رضی الله عنه  قاطعانه، آخرین حرف خود را زد، و از ناراحتی دراز کشید، و طلحه و همراهانش با کسان دیگری که در آن جا بودند از منزل ابوبکر رضی الله عنه  بیرون رفتند، و سکوت سراسر شهر مدینه را فرا می‌گیرد، و ابوبکر رضی الله عنه  در بستر خویش همین شب و فردای آن منتظر است که یکی از این دو (پیک اجل، یا عکس‌العمل مردم درباره نظر او) یکی پیش از دیگری به نزد او بیاید،

کسی بر ابوبکر رضی الله عنه  اعتراض نمی‌کنند

اما از هیچ کدام خبری نیست و مسلمانان در این فضای آزاد به هیچ اقدامی مبادرت نمی‌ورزند. آری فضا کاملاً آزاد است، زیرا طرف مقابل جامعه بزرگ و مسلح اسلام از ابوبکر رضی الله عنه  و پیرمردی است که بر بستر مرگ قطعی افتاده است و با نیروی چند نفر از کسانش بر بستر نشانده می‌شود، و افراد خانواده و قبیله‌اش علاوه بر این که از یکایک بزرگان اصحاب کمترند در خلافت او دارای هیچ مقام و منصبی نبوده و نیستند. پس ابوبکر رضی الله عنه  فاقد هر گونه قدرت مادی است و نه تنها شخصیت‌های قدرتمند و پرزور، بلکه هر یک از افراد عادی و ناتوان می‌تواند در مقابل او قد علم ‌کند، و با نظر او کاملاً مخالفت نماید، و علیه او تبلیغات کند، زیرا به فرض این که ابوبکر رضی الله عنه  از این بیماری هم شفا یابد، و هم چنان قدرت را در دست گیرد، ماهیت حکومت اسلام طوری است که مخالفت‌های صریح و آشکار با نظر قاطع زمامداران اسلام، هیچ گونه مجازاتی ندارد، نه قتل نه تبعید و نه دستگیری و نه زندانی و حتی از کمترین حقوق اجتماعی هم محروم نمی‌گردد، سعد بن عباده[127] صریحاً و آشکارا با خلافت ابوبکر رضی الله عنه  مخالفت کرد و در تمام دوران خلافت او به صورت فرد ناراضی از حکومت ابوبکر رضی الله عنه  دوری کرد، و احدی از او ابرو در هم نکشید و هم چنین طلحه[128] و ابوسفیان[129] و دیگران که در روزهای اول آشکارا علیه خلافت ابوبکر رضی الله عنه  به گرمی تبلیغات کردند، و وقتی ابوبکر رضی الله عنه  به قدرت رسید، نه تنها هیچ کدام را مجازات نکرد، بلکه به روی آن‌ها هم نیاورد، و از حقوق اجتماعی آن‌ها ذره‌ای کم نگردید و مبنی بر همین اصل، بزرگان اصحاب، وقتی ابوبکر رضی الله عنه  درباره عمر بن خطاب رضی الله عنه  با آن‌ها مشورت می‌کند عموماً غیبی را که در عمر رضی الله عنه  می‌بینند (سختگیری و خشونت) با صراحت بیان می‌کند و طلحه (عنصر مخالفت‌ها) جرأت می‌کند تا این اندازه با زمامدار فعلی مخالفت کند و نسبت به زمامدار آینده افشاگری و مخالفت نشان دهد که در حضور جمع کثیری به ابوبکر رضی الله عنه  می‌گوید: ‌«اقدمام تو در این باره که عمر رضی الله عنه  را جانشین خود می‌کنی، چنان جرمی است که تو را در حضور خدا زیر سؤال قرار می‌دهد» و ترسی از این هم ندارد که این جرأت صریح و آشکار او در شرایط فعلی یا در آینده، کوچک‌ترین دردسری برای او فراهم آورد، بنابراین فضای بحث و نظر و فضای رد و قبول نظر ابوبکر رضی الله عنه  کاملاً آزاد است‌، و با وجود چنین فضای آزاد، شهر مدینه، مرکز جهان اسلام، بعد از شنیدن نظر ابوبکر رضی الله عنه  شب‌ها و روزها غرق در سکوت می‌شود چرا گروهی و حتی احدی، به جای عمر رضی الله عنه  شخصیت دیگری را برای جانشینی ابوبکر رضی الله عنه  پیشنهاد نمی‌کنند؟ چرا مردم در مجالس خصوصی خویش نام کسان دیگری را بر زبان نمی‌آورند؟ طلحه این بار چرا مانند روز سقیفه از علی مرتضی نام نمی‌برد؟ ابوسفیان چرا مانند روز سقیفه به منزل علی نمی‌شتابد تا او را به جای عمر رضی الله عنه  برای جانشینی ابوبکر رضی الله عنه  پیشنهاد کند، و به او قول بدهد که برای همکاری با او تمام کوچه‌های شهر مدینه را پر از سواره نظام می‌کند؟ چرا قبایل اطراف مدینه و ساکنین شهر طائف مهر سکوت بر لب زده‌اند و برای جانشین ابوبکر رضی الله عنه  نام کسی را نمی‌برند؟ چرا طلحه (عنصر مخالفت‌ها در تمام دوره‌ها) به وسیله سواران چابک و تندرو این خبر را به (مثنی و قعقاع) فرماندهان نظامی در حیره نمی‌رساند تا آن‌ها جز عمر رضی الله عنه  شخص دیگری را به ابوبکر رضی الله عنه  پیشنهاد کنند؟ و چرا طلحه شخصاً سوار بر اسب بادپای خویش، سریعاً خود را به خالد بن ولید (فرمانده کل نیروهای اسلام در جبهه شمال) نمی‌رساند، تا به او هشدار دهد که اگر با یک کوتادی نظامی ابوبکر رضی الله عنه  را از این نظر منصرف ننمائید و عمر رضی الله عنه  جانشین او بشود فوراً تمام تصمیمات خود را در مورد تو اجرا می‌نماید؟! و چرا جهان اسلام در این دو هفته که ابوبکر رضی الله عنه  بر بستر مرگ قطعی است و به ویژه در این روزها و شب‌ها که نظر ابوبکر رضی الله عنه  درباره جانشین خود به مردم رسیده است، تا این اندازه خاموش و بی‌سرو صداست؟

جواب این همه چراها دو چیز است، اول این که قوانین اسلام در مورد زمامدار و تجربه دو سال و چند ماهه ابوبکر رضی الله عنه  نشان داده بود، که زمامداری فقط یک تلاش و یک خدمت سنگین و پرمشقتی است و فاقد هر گونه مزایای مادی می‌باشد، یک زندگی بسیار ساده و قانعانه و پرمشقت و بدون داشتن حق امر و نهی شخصی و همه‌اش تلاش در جهت چرخانیدن سریع و منظم چرخ حکومت (مانند یک کارگر شریف و پرکار و همیشه کار و کم‌مزد!) دوم این که زمامدار امور مسلمانان، طبق قوانین اسلام و تجربه چند ساله ابوبکر رضی الله عنه ، باید کسی باشد، که برای چرخانیدن این چرخ عظیم و پرمشقت، علاوه بر قدرت و مهارت، تاب تحمل مشقت‌های آن را هم داشته باشد، و عمر بن خطاب رضی الله عنه  بعد از ابوبکر رضی الله عنه  تنها کسی بود که پانزده سال تمام در خدمت پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  و در تمام دوران خلافت پرماجرای ابوبکر رضی الله عنه  در مقام وزیر مشاور انجام وظیفه کرده بود و برای چرخانیدن چرخ حکومت اسلام از هر کس دیگری ماهرتر بود و در قناعت و قدرت و تحمل مشقت‌ها و خشونت‌های زندگی، که در آن عصر لازمه زمامداری بود کس دیگری به او نمی‌رسید و ابوبکر رضی الله عنه  با شناخت کاملی که از عمر رضی الله عنه  داشت و این دو صفت را در میان خود نمی‌دیدند، هیچ کس دیگری را پیشنهاد نکرد و از هیچ کس دیگری نامی به میان نیامد، و تنها حرفی که همه گفتند این بود که عمر رضی الله عنه ، در عین این که واجد شرایط زمامداری است و همتایی ندارد، عیبش این است که مرد تندخو و خشنی است، در کارها سختگیری می‌کند و در این فضای کاملاً آزاد، کسی حرف دیگری را نه در حضور ابوبکر رضی الله عنه  و نه در غیاب او بر زبان نیاورد، کسی نگفت: عمر رضی الله عنه  عالم و آگاه نیست، عمر رضی الله عنه  ماهر و مقتدر و فعال نیست، عمر رضی الله عنه  عادل و پرهیزگار نیست، عمر رضی الله عنه  گاهی از فرمان خدا و فرموده پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  تجاوز کرده است و کسی نگفت در میان ما، در این صفات کسی از عمر رضی الله عنه  بهتر وجود دارد، و بالاخره در این فضای آزاد و در طول مدت چندین شب و روز تنها حرفی که بر زبان‌ها آرد جز این چیز دیگری نبود که عمر رضی الله عنه  مرد تندخو و خشنی است و ابوبکر رضی الله عنه  هم در همان آغاز امر او را مطمئن کرده بود که این تندخویی و خشونت عمر رضی الله عنه  برای تعدیل نرم‌خویی من بوده است و به محض این که زمام امور مسلمانان به دست او افتاده، این خشونت هم از بین می‌رود.

تمام اصحاب با نظر ابوبکر رضی الله عنه  موافق هستند

فردای آن روز، عبدالرحمن به حضور ابوبکر رضی الله عنه  رسید، به او گفت: «اهل نظر در مورد پیشنهاد تو دو گروه هستند گروهی از آن‌ها عیناً نظر تو را دارند و گروه دیگر به عنوان این که این پیشنهاد موافق نظر تو است آن را پذیرفته‌اند[130] و وقتی ابوبکر رضی الله عنه  از موافقت اهل نظر مطمئن شد، کاتب خود را، عثمان بن عفان رضی الله عنه [131] را، خواست و به او فرمود بنویسید: «به نام خداوند بخشنده مهربان، این است عهد و وصیت ابوبکر بن قُحافَه در آخرین لحظه‌ای که از این جهان می‌رود، و نزدیک به اولین لحظه‌ای که به جهان دیگر وارد می‌شود که در این لحظات هر کافری ایمان می‌آورد، و هر گناهکاری یقین پیدا می‌کند، و هر دروغگویی صادق می‌شود، من جانشین خود قرار دادم ...» در این هنگام و در این نقطه حساس صدای ابوبکر رضی الله عنه  خاموش گردید و به حالت اغما و بیهوشی درآمد[132] ولی کاتب، عثمان بن عفان رضی الله عنه ، با سابقه آگاهی قطعی بر منظور ابوبکر رضی الله عنه  توصیه‌نامه را این طور ادامه داد: «عمر بن خطاب رضی الله عنه  را» و پس از چند لحظه ابوبکر رضی الله عنه  به هوش آمد و به عثمان رضی الله عنه  گفت: بگو ببینم چه نوشتی؟ عثمان رضی الله عنه  برای او خواند: «جانشین خود قرار دادم عمر بن خطاب[133] را» ابوبکر رضی الله عنه  کاملاً مسرور گردید که عثمان رضی الله عنه  در حال بیهوشی او عین منظور او را نوشته است، سپس به عثمان رضی الله عنه  گفت ادامه دهید: «حرف او را بشنوید و از او اطاعت نمائید و من درباره خدا پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  و دین او و درباره خود و درباره شما از هیچ خیر و نیکونگری، دریغ نکرده‌ام، و بعداً هم اگر او به عدالت رفتار کرد این همان است که من درباره او تصور نموده‌ام، و اگر به راه انحراف[134] رفت و پس هر کسی بر اثر گناهان خویش حتماً مجازات می‌شود، من جز خیر و نیکویی منظوری نداشته‌ام، از پشت پرده غیب هم آگاهی ندارم ﴿وَسَيَعۡلَمُ ٱلَّذِينَ ظَلَمُوٓاْ أَيَّ مُنقَلَبٖ يَنقَلِبُونَ٢٢٧ [الشعراء: 227][135].

ابوبکر رضی الله عنه  این عهدنامه را امضا کرد و آن را بر توده مردم ارائه داد[136] و به آن‌ها گفت آیا به شخصی که در این نامه هست بیعت می‌کنید؟ عموماً گفتند: «سَمِعْنا وَ اَطَعْنا» و در حالی که بر چند نفر تکیه داده بود به میان مردم و به مسجد آمد و به آن‌ها گفت «آیا راضی هستید که من جانشینی برای خود تعیین کرده‌ام که با او خویشی ندارم؟ و من عمر بن خطاب رضی الله عنه  را جانشین خود کرده‌ام، از او اطاعت کنید و حرف او را بشنوید» مردم در مسجد عموماً گفتند[137]: «سَمِعْنا وَ اَطَعْنا».

سپس ابوبکر رضی الله عنه  فاروق رضی الله عنه  را خواست و آن چه لازم می‌دانست به او توصیه کرد، ابوبکر رضی الله عنه  پس از حل این مشکل و حصول اطمینان از این که بعد از او جهان اسلام دچار تفرقه و تجزیه و نابودی نمی‌گردد به فکر کارهای شخص خود افتاد و درباره غسل و کفن و دفن خویش وصیت کرد و ساعت‌های دیگر گذشت و شب‌ها و روزهای دیگر فرا رسیدند، و بیماری او بیشتر شدت یافت، تا روز دوشنبه بیست و دوم[138] جمادی الاولی سال سیزدهم هجری، در حالی که ام‌ المؤمنین عایشه رضی الله عنها  بر بالین او بود، صدای ابوبکر رضی الله عنه  یار غار پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  با خواندن این آیه ﴿تَوَفَّنِي مُسۡلِمٗا وَأَلۡحِقۡنِي بِٱلصَّٰلِحِينَ١٠١ [يوسف: 101][139]» برای همیشه خاموش شد، و به حضور خدا و پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم  شتافت و طبق وصیت خودش او را غسل و کفن کردند، و بر روی همان نعشی که پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  را بر آن گذاشته بودند او را به مسجد بردند، و در بین روضه و منبر گذاشتند و فاروق رضی الله عنه  بر جنازه او، با چهار الله اکبر[140]، نماز خواند[141]، آن گاه طبق وصیت خودش او را به اتاق عایشه رضی الله عنها  بردند و در پهلوی پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  او را به خاک سپردند.

 




[1]ـ تاریخ طبری، ج4، ص1352 و ابن اثیر، ج2، ص25 و فاروق، ص80.

[2]ـ تاریخ ابن جریر، ج2، ص26، و تاریخ طبری، ج4، ص1325، این مراجع تصریح دارند بر این که پیشنهاد تغییر فرمانده سپاه یا برگشتن سپاه از حرکت به محل مأموریت از طرف خود فرمانده و از طرف سپاهیان بوده نه از طرف فاروق و فاروق با توجه به رعایت انضباط در مسائل نظامی پیام فرمانده خود را به ابوبکر رسانیده است.

[3]ـ همان

[4]ـ همان

[5]ـ همان

[6]ـ تاریخ جریر طبری، ص1352، ج4، و ابن اثیر، ج2، ص26.

[7]ـ همان

[8]ـ طبری، ص1353، ج4، و البدایه و النهایه، ج5، ص305.

[9]ـ همان

[10]ـ تاریخ ابن اثیر، ج2، ص27، و تاریخ طبری، ج4، ص1353.

[11]ـ حیاه عمر، محمود شبلی، ص58 و فاروق اعظم، هیکل، ص81، فاروق در مقام وزارت ابوبکر، تنها مغز متفکر و گوش اطاعت و زبان بیان نداشت بلکه قدرت و اختیارات او گاهی فراتر از قدرت ابوبکر رضی الله عنه  ظاهر می‌گردد از حمله: «عبید در کتاب الاموال، ص276، به نقل اخبار عمر، ص116، نقل می‌کند ابوبکر با نوشتن فرمنی یک قطعه زمین خالصه را به طلحه داد و طلحه فرمان را برای امضاء به نزد فاروق آورد و فاروق گفت: من آن را امضاء نمی‌کنم چرا این قطعه زمین برای تو باشد مگر یکایک مسلمانان یک قطعه زمین دارند؟ طلحه به نزد ابوبکر برگشت و گفت: تو خلیفه هستی یا عمر؟ ابوبکر گفت: بلکه عمر و چون او موافق نبوده زمین مال تو نیست».

[12]ـ تاریخ جریر طبری، ص1352، ج4، و ابن اثیر، ج2، ص26.

[13]ـ اخبار عمر، طنطاوی، ص74.

[14]ـ الاستیصاب، ج2، ص215، و اخبار عمر، ص215، و تاریخ جریر طبری، ج4، ص1478.

[15]ـ ابوبکر صدیق  رضی الله عنه ، هیکل، ج1، ص99.

[16]ـ تاریخ ابن اثیر، ج1، ص404، و الفتوحات الاسلامیه، ج1، ص4 و 5.

[17]ـ همان

[18]ـ مانند قبائل هوزان و سلیم و عامر و مردم بحرین و مهره عمان به تاریخ طبری، ج4، ص1391 و 1449 مراجعه شود.

[19]ـ بامداد اسلام، دکتر زرین‌کوب، ج1، ص72.

[20]ـ تاریخ جریر طبری، ج4، ص1371.

[21]ـ ابوبکر صدیق، هیکل، ج1، ص134.

[22]ـ صحیح بخاری، ارشاد ساری، ج3، ص6 و 7 و حیاه عمر، شبلی، ص59.

[23]ـ فاروق اعظم، هیکل، ج1، ص82.

[24]ـ صحیح بخاری، ارشاد ساری، ج3، ص6، این تردید (یک زانوبند یا یک بزغاله) تفاوت روایت‌ها است که برخی (عقالا = زانوبند) و برخی (عناقا = بزغاله) روایت کرده‌اند.

[25]ـ حیه عمر، شبلی، ص59، و فاروق اعظم، هیکل، ج1، ص 82 و قسطلاتی، ج3، ص6.

[26]ـ صحیح بخاری، ارشاد ساری، ج3، ص7، و حیات عمر، شبلی، ص59.

[27]ـ ابوبکر صدیق، هیکل، ج1، ص135، و قسطلانی، ج3، ص6.

[28]ـ تاریخ جریر طبری، ج4، ص 1371 و ناریخ ابن اثیر، ج2، ص40.

[29]ـ ابن اثیر، ج2، ص41 و تاریخ طبری، ج4، ص1372.

[30]ـ البدایه و النهایه، ج6، ص311.

[31]ـ تاریخ طبری، ج4، ص1371 و تاریخ ابن اثیر، ج2، ص41.

[32]ـ ابوبکر صدیق، هیکل، ج1، ص148.

[33]ـ ابوبکر صدیق، هیکل، ج1، ص1048.

[34]ـ تاریخ جریر طبری، ج4، ص1431 و 1390 و تاریخ کامل ابن اثیر، ج2، ص 45 و 73، الفتوحات الاسلامیه، سید احمد دحلان، ج1، ص17.

[35]ـ همان

[36]ـ همان

[37]ـ تاریخ ابن اثیر، ج1، ص173، و ابن هشام، ج2، ص103، و طبری، ج3، ص1033.

[38]ـ تاریخ ابن اثیر، ج1، ص207 و ابوبکر صدیق، هیکل، ج1، ص152.

[39]ـ تاریخ طبری، ج3، ص1171.

[40]ـ تاریخ طبری، ج3، ص1171 و ترجمه عین عبارت طبری این است: آن گاه پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «خدایا خالد یکی از شمشیر‌های توست و تو او را یاری می‌فرمایی».

[41]ـ ابوبکر صدیق، هیکل، ج1، ص151.

[42]ـ تاریخ ابن اثیر، ج2، ص44 و 72 و الفتوحات الاسلامیه، سید احمد دحلان، ج1، ص9.

[43]ـ تاریخ کامل ابن اثیر، ج2، ص63، و تاریخ جریر طبری، ج4، ص1408 و 1409 و ابوبکر صدیق، هیکل، ج1، ص192 و 193.

[44]ـ تاریخ کامل ابن اثیر، ج2، ص63، و تاریخ جریر طبری، ج4، ص1408 و 1409 و ابوبکر صدیق، هیکل، ج1، ص192 و 193.

[45]ـ همان

[46]ـ تاریخ طبری، ج4، ص1410 و 1411 و تاریخ کامل ابن اثیر، ج2، ص358.

[47]ـ همان

[48]ـ تاریخ طبری، ج4، ص1410 و 1411 و تاریخ کامل ابن اثیر، ج2، ص358.

[49]ـ ابوبکر صدیق، هیکل، ج1، ص190 تا 193.

[50]ـ تاریخ طبری، ج4، ص1410 و 1408 و تاریخ ابن اثیر، ج2، ص64.

[51]ـ تاریخ جریر طبری، ج4، ص1409 و تاریخ ابن اثیر، ج2، ص63 و64.

[52]ـ تاریخ جریر طبری، ج4، ص1408، ترجمه عین عبارت طبری این است: «خالد او را گذاشت تا دوران پاکی طهر را به سر برد اما اعراب زن گرفتن در ایام جنگ را عادتاً‌ زشت می‌دانستند» و در البدایه و النهایه، ج6، ص322 نیز نوشته: «فلما حلت بنی بها = بعد از گذشتن عده به او پیوست و با او عروسی کرد».

[53]ـ تاریخ طبری، ج4، ص1409، و ابن اثیر، ج2، ص64.

توجه: طبری، ج4، ص1408 و ابن اثیر، ج2، ص64 متفقاً‌می‌گویند خالد در شب سرد به جارچی گفت جار بکشید که هر کس اسیری در نزد خود دارد وسیله حرارت و گرمی به او ‌بدهد: «ادْفِئُو اُسَرائَكُمْ» ولی این جمله به منزله جمله آن‌ها را راحت کنید، در نظر آن‌ها این معنی را دارد که آن‌ها را بکشید و ضرار بن زور، مالک بن نویره را کشت و وقتی خالد غوغا را شنید و وحشت‌زده بیرون رفت و دید دستور او را برعکس فهمیده‌اند و با تأسف گفت قضا و قدر خودا رد نمی‌شود،‌ و بعد از آن که زن مالک دوره پاکی را حداقل یک ماه گذرانیدئه است، خالد او را به عقد ازدواج خویش درآورده است. بنابراین این هیاهو که خالد به خاطر زن زیبایش مالک را به قتل رسانده است و در همان شب نیز با او همبستر شده است به کلی عاری از حقیقت است و مخالف همه تاریخ‌ها است.

[54]ـ تاریخ ابن اثیر، ج2، ص63 و تاریخ طبری، ج4، ص1409، و البدایه و النهایه، ج6، ص322.

[55]ـ تاریخ طبری، ج4،ق ص1412 و تاریخ ابن اثیر، ج2، ص67 و الفتوحاتئ الاسلامیه، سید احمد دحلانی، ج1، ص13 و 14 و 16.

[56]ـ تاریخ ابن اثیر، ج2، ص71 و طبری، ج4، ص1424.

[57]ـ تاریخ طبری، ج4، ص1428 و ابن اثیر، ج2، ص72.

[58]ـ الفتوحات الاسلامیه، ج1، ص16 و تاریخ طبری، ج4، ص1426.

[59]ـ الفتوحات الاسلامیه، ج1، ص16، وحشی همان برده سیاه پوست که حمزه سیدالشهداء را در غزوه احد شهید نمود با همکاری یک نفر از انصار مسیلمه را به قتل رسانید و ابن اثیر، ج2، ص72.

[60]ـ تاریخ جریر طبری، ج4، ص1431 و تاریخ ابن اثیر، ج1، ص73 و ابوبکر صدیق، هیکل، ج1، ص215.

[61]ـ همان

[62]ـ تاریخ جریر طبری، ج4، ص1435 و ابوبکر صدیق، هیکل، ج1، ص288.

[63]ـ همان

[64]ـ همان

[65]ـ تاریخ طبری، ج4، ص1479.

[66]ـ الکامل، ج2، ص385، و البدایه و النهایه، ج6، ص325 و 326.

[67]ـ شهر کوچکی در ساحل فرات که مهمات جنگی ارتش ایران در آنجا ذخیره می‌شد، معجم البلدان، ج1، ص77.

[68]ـ الیس: روستایی در مرز عراق و از توابع انبار. معجم البلدان، ج1، ص248.

[69]ـ امغیشیا: شهری در عراق مانند حیره و پادگان و مهمان جنگی آن در الیس بود.

[70]ـ حیره: شهری در عراق در محل فعلی نجف و سه میل با کوفه فاصله داشت. معجم البلدان، ج1، ص328.

[71]ـ انبار: شهری بر ساحل فرات در غرب محل فعلی بغداد و فاصله آن با بغداد 60 کیلومتر، معجم البلدان، ج1، ص257.

[72]ـ محلی از رصافه عراق.

[73]ـ و فراض در مرز عراق و شام و جزیره معجم البلدان.

[74]ـ البدایه و النهایه، ج6، ص344 و طبری، ج4، ص1482 و الفتوحاتئ الاسلامیه، ص21 و 26 و الکامل، ج2، ص124، می‌نویسد خالد تصمیم گرفته بود که به مداین حمله کند و پایتخت ایران را تصرف نماید اما ترسید ابوبکر به این کار راضی نباشد و به ستاد فرماندهی خویش (حبره) برگشت.

[75]ـ همان

[76]ـ همان

[77]ـ همان

[78]ـ همان

[79]ـ الفتوحات الاسلامیه، سید احمد دحلان، ج1، ص21 و 22 و کامل ابن اثیر، ج2، ص124.

[80]ـ همان

[81]ـ ابن اثیر، ج2، ص124.

[82]ـ ابن اثیر ج2، ص155، و تاریخ جریر طبری، ج4، ص15621.

[83]ـ تاریخ ابن اثیر ج2، ص176، و تاریخ جریر طبری، ج4، ص1577.

[84]ـ کامل ابن اثیر ج2، ص63.

[85]ـ تاریخ طبری، ج4، ص1577، ابن اثیر ج2، ص176.

[86]ـ الفتوحات الاسلامیه، ج1، ص26.

[87]ـ تاریخ طبری، ج4، ص1576.

[88]ـ ابن اثیر، ج2، ص64، و البدایه و النهایه، ج6، ص322.

[89]ـ تاریخ طبری، ج4، ص1431.

[90]ـ الفتوحات الاسلامیه، ج1، ص21 و 26.

[91]ـ ابن اثیر، ج2، ص55.

[92]ـ تاریخ طبری، ج4، ص1479، و الفتوحات الاسلامیه، ج1، ص26، اعزام خالد را به عراق در محرم سال دوازده هجری نوشته‌اند و اعزام خالد به عراق بعد از پایان جنگ یمامه بوده است بنابراین جنگ یمامه و نوشتن آیه‌های قرآن به شکل کتاب منظم تقریباً ده ماه بعد از وفات پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  بوده است.

[93]ـ تاریخ کامل ابن اثیر، ج2، ص74، و تاریخ طبری، ج4، ص1425 و 1426.

[94]ـ مَجّاعه

[95]ـ ابوبکر صدیق، هیکل، ج1، ص316.

[96]ـ قرطبی این عده را هفتاد نفر شمرده است و در حیات پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  در بئر معونه نیز همین قدر به شهادت رسیده‌اند.

[97]ـ ابن اثیر، ج3، ص184.

[98]ـ صحیح بخاری، قسطلانی، ج7، ص446 و 447.

[99]ـ صحیح بخاری، قسطلانی، ج7، ص446 و 447.

[100]ـ صحیح بخاری، قسطلانی، ج7، ص447 و 448 و 449، و تاریخ ابن اثیر، ج3، ص184 و ابوبکر صدیق، هیکل، ج2، ص146 و 147.

[101]ـ همان

[102]ـ همان

[103]ـ همان

[104]ـ همان.

[105]ـ همان

[106]ـ مناهل الفرقان، ج1، ص396.

[107]ـ مناهل العرفان فی علوم القرآن، ج1، ص397، ابن الجزری دو مصحف از این مصاحف را دیده است یکی مصحف شام و دیگری مصحف مصر و همین مصحف مصری فعلاً در موزه آثار قدیم مسجد حسینی در مصر مومود است.

[108]ـ فاروق، هیکل، ص89.

[109]ـ ابن سعد، ج1، ص213، و طبری، ج4، ص162، و سراج الملوک، ص108، و اخبار عمر، ص102.

[110]ـ همان

[111]ـ فاروق، هیکل، ج1، ص88.

[112]ـ ابن الجوزی، ص37، ص174، و طبری، ج4، ص1572.

[113]ـ تاریخ طبری، ج4، ص1563، مدت بیماری ابوبکر پانزده روز و در 23 جمادی‌الاخر وفات کرده است بنابراین شب چهاردهم شش روز از بیماری او گذشته است.

[114]ـ کامل ابن اثیر، ج2، ص124.

[115]ـ الفتوحات الاسلامیه، ص21 و 26.

[116]ـ تاریخ جریر طبری، ج4، ص1536، خلافت ابوبکر دو سال و سه ماه و بیست و شش روز نوشته است.

[117]ـ طبری، ج4، ص1356، به روایت ام المؤمنین عایشه رضی الله عنها  مدت بیماری را پانزده روز نوشته است.

[118]ـ هر فرد حق‌جو و درو از تعصب، مروری بر جریان‌های سقیفه بکند به آسانی می‌فهمد که خریدار مقام امارت در آن روز فقط سعد بن عباده بود و ایشان بودند که مسأله سقیفه را به وجود آورد و علتش هم این بود که سعد در مورد امارت اسلامی تصور درستی نداشت و بلکه به اقتضای فرهنگ عشایری و این که انصار مردمان بومی و اهل مدینه هستند سعد ریاست را (البته ریاست شهر را حق خود و حق انصار می‌دانست، و نگران بود که اگر مهاجرین، غیر بومی‌ها، بر شهر حکومت کنند شخصیت انصار پایمال می‌شود، و اما بزرگواران اصحاب که به خوبی می‌دانستند امارت اسلامی یعنی چه و چه مسئولیتی دارد هیچ کدام خریدار آن نبوده‌اند ابوبکر پیشنهاد کرد عمر یا عبدالرحمن این سمت را قبول کنند و هر دو آن را قبول کنند و هر دو آن را رد کردند و به ابوبکر حواله کردند ابوسفیان با تمام قدرت علی مرتضی را پیشنهاد کرد و علی مرتضی نیز آن را رد کرد و بالاخره ابوبکر به ناچار و در اوج فداکاری این سمت پرمشقت را قبول کرد). رجوع شود به طبری، ج4، ص1336، و بخاری قسطلانی، ج10، ص24.

[119]ـ عمر ابن خطاب، ابن الجوزی، ص36، و اخبار عمر، ص59 و حیاه عمر، شبلی، ص69.

[120]ـ عمر ابن خطاب، ابن الجوزی، ص36، و اخبار عمر، ص59 و حیاه عمر، شبلی، ص69.

[121]ـ همان

[122]ـ همان

[123]ـ حیاه عمر، شبلی، ص70، و اخبار عمر، ص59، و فاروق اعظم، هیکل، ج1، ص92.

[124]ـ ابن اثیر، ج2، ص174، توجه‌: تاریخ طبری از انتقاد طلحه بحث نکرده است و درباره انتقاد علی مرتضی یا موافقت او هیچ تاریخی چیزی ننوشته است ولی در ابن الجوزی، ص37، این مطلب دیده می‌شود که جمعی بعد از انتشار انتخاب عمر رضی الله عنه  از طرف ابوبکر رضی الله عنه  به نزد علی مرتضی رضی الله عنه  رفتند، و نگرانی خود را از این انتخاب اظهار داشتند، و برای این که ابوبکر را از این انتخاب منصرف نمایند همراه علی مرتضی به نزد ابوبکر آمدند اما بعد از آن که مطلب را با ابوبکر در میان آوردند و نظر خود را درباره عمر بیان کردند و دیدند ابوبکر در تصمیم خویش جدی است بحث دیگری نکردند.

توجه: اخبار عمر، ص61، علی مرتضی درباره نامه ابوبکر گفت: «ما جز به عمر به کسی دیگر راضی نیستیم».

[125]ـ ابن اثیر، ج2، ص74.

[126]ـ ابن الجوزی، ص37 و فاروق اعظم، ج1، ص93 و حیاه عمر، ص70 و اخبار عمر، ص60.

[127]ـ ابن اثیر، ج2، ص21، و سیره حلبیه، ج3، ص396 و ابوبکر صدیق، ج1، ص83.

[128]ـ البدایه و النهایه، ج5، ص246، زبیر را نوشته است.

[129]ـ طبری، ج4، ص1336، ابن اثیر، ج2، ص13.

[130]ـ تاریخ طیبری، ج4، ص1572، و فاروق، هیکل، ج1، ص93.

[131]ـ تاریخ ابن اثیر، ج2، ص174، و تاریخ طبری، ج4، ص1571، البدایه و النهایه، ج7، ص18.

[132]ـ تاریخ ابن اثیر، ج2، ص174 و تاریخ جریر طبری، ج4، ص1571 و اخبار عمر، ص60 و حیاه عمر، ص70.

[133]ـ همان

[134]ـ تاریخ ابن اثیر، ج2، ص174 و تاریخ جریر طبری، ج4، ص1571 و اخبار عمر، ص60 و حیاه عمر، ص70.

[135]ـ ابوبکر صدیق، هیکل، ج2، ص206.

[136]ـ تاریخ ابن اثیر، ج2، ص174، و فاروق، ج1، ص93 و اخبار عمر، ص60. در روایتی هست که وقتی ابوبکر از پنجره خانه به مردم گفت: آیا به انتخاب من راضی هستید علی مرتضی گفت: «ما به جز عمر به کس دیگری راضی نیستم».

[137]ـ البدایه النهایه، ج7، ص18.

[138]ـ تاریخ طبری، ج4، ص1563، و تاریخ ابن اثیر، ج2، ص165.

[139]ـ همان

[140]ـ همان

[141]ـ تاریخ طبری، ج4، ص1565.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...