توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۴۰۲ اسفند ۱۵, سه‌شنبه

فصل دوازدهم: عمرو بن عاص در راه آزاد كردن مصر

 

 


فصل دوازدهم:
عمرو بن عاص در راه آزاد كردن مصر

و چون این فرمانده نامجو و سیاستمدار برای فتح کشور مصر بسیار حریص است و می‌ترسد مشاورین نزدیک امیرالمؤمنین رضی الله عنه  به هنگام برگشتن او به مدینه او را از صدور این فرمان پشیمان کنند سعی می‌کند هر چه زودتر خود را به خاک مصر[1] برساند و امیرالمؤمنین رضی الله عنه  را در برابر یک عمل انجام شده قرار دهد و راهی برای پشیمان شدن او باقی نگذارد، و عمرو بن عاص در این حدس خویش به خطا نرفته است و هنگامی که در راه مصر مسافت‌های طولانی را طی کرده و از (رفح[2]) گذشته ولی به (عریض[3]) نرسیده[4] است، ناگاه عقبه بن عامل حامل نامه امیرالمؤمنین رضی الله عنه  از مدینه، خود را به عمرو بن عاص می‌ساند، عمرو بن عاص نمی‌داند محتوای نامه چیست اما تا حدی نیز نگران است و تا وقتی که احوال‌پرسی بسیار مفصل از امیرالمؤمنین رضی الله عنه  و مسلمانان مدینه به عمل نمی‌آورد و مدت زمانی دیگر همراه سپاه پیش نمی‌رود نامه را از او نمی‌گیرد[5] و وقتی نامه را از او می‌گیرد سپاه او به حوالی (عریض) می‌رسد و با یک حالتی از نگرانی نامه[6] را از دست عقبه می‌گیرد و بعد از یک نگاه گذرا در حالی که برق شادی بر چهره‌اش موج می‌زند با صدای بلند و با این مضمون نامه را برای افسران خویش می‌خواند: و بعد ای عاص پسر عاص لحظه‌ای که این نامه به دست تو می‌رسد اگر هنوز در سرزمین شام هستی بلادرنگ به محل کار خود برگردید و اگر در سرزمین مصر هستی با یاری خدا به راه خود ادامه دهید و منتظر باشید که نیروهای امدادی ما به کمک شما خواهد آمد[7] و عمرو عاص به حضور حامل همه افسران و سپاهیان را به گواهی می‌خواند که این نامه در حوالی (عریض) یکی از شهرهای مصر و بعد از طی چند فرسنگ از خاک مصر به دست او رسیده و همین مطلب را در پاسخ امیرالمؤمنین رضی الله عنه  می‌نویسد[8] و چون عریض پادگان چندان مهمی ندارد بسیار زود در مقابل حمله سپاه اسلام تسلیم می‌شود،

نخستین شهرهای مصر آزاد می‌گردد

و پرچم اسلام در آبان ماه سال نوزدهم هجری بر نخستین شهرهای مصر به اهتزاز درمی‌آید[9] و سپاه اسلام به فرمان عمرو بن عاص از عریض به سوی (فرما[10]) رهسپار می‌گردد، راه عریض تا فرما یک صد و بیست کیلومتر[11] است و راهی است که هم از نظر مذهبی و هم از نظر سوق‌الجیشی بسیار مهم و خاطره‌انگیز است زیرا بیست و پنج[12] سال قبل ارتش نیرومند شاهنشاهی ایران، به قصد تسخیر کشور مصر از همین راه عبور کرده است، و یک هزار سال[13] قبل اسکندر کبیر بعد از تسخیر مصر در رأس ارتش روم برای تسخیر شام و فلسطین از همین راه گذشته است و سه هزار[14] سال قبل ابراهیم علیه السلام  از همین راه از فلسطین به مصر رفته و برگشته است و هم چنین کاروانی که یوسف علیه السلام  را از کنعان به مصر برد،

خاطره‌انگیزترین جاده‌های جهان

و برادران یوسف علیه السلام  [15] که در سال قحطی و سپس همراه یعقوب علیه السلام  به مصر رفتند و هم چنین موسی علیه السلام  که از مصر به فلسطین آمد عموماً این راه را پیموده‌اند[16]، و تپه‌ها و کوه‌های اطراف این راه که برخی سر به فلک ساییده‌اند و در طول هزاران سال حرکت و انتقال این همه عابرین را نظاره کرده‌اند و طپش ضربان قلب همه را شنیده‌اند اینک باز در جای خویش ایستاده‌اند و از حرکت و جوش و خروش یاران محمد  صل الله علیه و آله و سلم  در زیر پرچم‌های اسلام سان می‌بینند که با بی‌تابی به اسب‌های راهوار خویش مهمیز می‌زنند و سینه غبار صحراها را می‌شکافند، تا هر چه زودتر نوید نور هدایت و آزادی را به مردمان به بند کشیده مصر برسانند، سپاه اسلام به سلامتی و بدون هیچ گونه برخورد نظامی این راه را می‌پیماید و به حومه شهر (فَرْماء) می‌رسد، زیرا مقوقس به فرماندهان نظامی دستور داده است جلو پیشرفت این سپاه را نگیرند تا مسافت بیشتری از محل کمک‌رسانی دور گشته[17] و ارطبون فرمانده داغدیده جنگ‌های شام به آسانی بتواند این سپاه بی‌پناه و دورافتاده رات با استفاده از استحکامات نظامی پادگان فرماء تار و مار کند، اما نیروی ایمان سپاهیان اسلام و مهارت عمرو عاص در تاکتیک‌های رزمی و بیزاری شهر فرماء از استبداد روم تمام معادلات نظامی را به هم می‌زند، و پس از یک ماه[18] محاصره پادگان و زد و خوردهای پراکنده با یک حمله برق‌آسا پادگان شهر فرماء نیز سقوط می‌کند و پرچم اسلام بر آن افراشته می‌شود،

سقوط پادگان شهر فرماء

و عمرو بن عاص این شهر را ستاد عملیات جنگی قرار می‌دهد[19]، و در رأس بخش عظیمی از نیروهای خویش در عمق خاک مصر پیش می‌رود و در شصت[20] و پنج کیلومتری شهر (بلبیس) مستقر می‌گردد. (بلبیس) که یک صد و چهل و پنج کیلومتر با فرماء و پنجاه و پنج کیلومتر با (ممفیس) فاصله دارد[21]، شهری است نظامی، و علاوه بر تجهیزات جنگی و استحکامات نظامی دوازده[22] هزار سرباز تعلیم دیده را داراست، در حالی که سپاه عمرو عاص در این هنگام چهار هزار نفر بیشتر نیست و توازن قوا به زیان سپاه اسلام به هم خورده است اما سپاهیان اسلام در طول راه و در حال عبور از روستاها و کشتزارها و تماس مردمان عادی به خوبی دریافته‌اند که مردم مصر از سلب آزادی در عقاید و سنگینی بار باج و خراج‌ها به کلی از دولت روم ناراضی هستند[23] و عموماً آماده هستند به صورت ستون پنجم باری شکست سپاه روم با سپاه اسلام همکاری کنند و مُقَوْقَس و ارطبون نیز که بعد از سقوط پادگان فرماء مخفیانه به پادگان (بابلیون) رفته‌اند از این اوضاع و شرایط کاملاً آگاه هستند و در جنگ مصلحت نمی‌بینند و مُقَوْقَس جمعی از کشیشان و رجال سیاسی را بای مذاکره[24] و عقد صلح به نزد عمرو بن عاص در بیست و پنج کیلومتری پادگان بِلْبیس[25] می‌فرستد و هیئت اعزامی همراه پاسخ زیر به نزد مُقَوْقَس برمی‌گردد: «شما نمی‌توانید بر دین و عقاید خویش باقی بمانید اما باید هر ساله به سپاه اسلام جزیه پرداخت نمایید و در صورت خودداری از پرداخت جزیه خود را برای جنگ آماده کنید و پنج روز مهلت شما است که یکی از این دو امر را انتخاب نمایید[26]» و ارطبون فرمانده داغدیده جنگ‌های شام مقوقس را برای جنگ تحت فشار قرار می‌دهد[27]،

سپاه روم به سپاه اسلام شبیخون می‌زند

و با موافقت او شخصاً به پادگان (بِلْبیس) می‌رود و در حالی که هنوز بیست و چهار ساعت از زمان آتش‌بس باقی است در نیمه شب و در ساعت‌هایی که به گمان او سپاه اسلام در حال خواب و استراحت هستند در رأس دوازده هزار نفر، به قرارگاه سپاه اسلام حمله می‌کند[28]، اما برخلاف گمان ارطبون سپاه اسلام در تمام مدت آتش‌بس به دستور عمرو عاص در حال آماده‌باش نظامی است و به محض ظاهر شدن طلیعه آن‌ها صدای تکبیر نگهبانان و دیدبانان، سیل خروشان سپاه اسلام را به سوی مهاجمین خیانت‌پیشه روم به حرکت درمی‌آورد و شعله‌های آتش جنگ در تاریکی شب و در قلب این صحراها تا ساعت‌های آخر شب زبانه می‌کشد و در کله سحر شکست سپاه روم به شرح زیر اعلام می‌گردد:

1ـ یک هزار تن[29] از سپاه روم به قتل رسیده‌اند و لاشه ارطبون نیز در میان آن‌ها دیده می‌شود[30] و بعد از سال‌ها، ژرف‌بینی و انسان‌شناسی فاروق اعظم رضی الله عنه  در مورد عمرو بن عاص و ارطبون ظاهر می‌گردد که به مردم مدینه گفت: «من ارطبون عرب را (عمرو عاص) به جان ارطبون روم می‌اندازم ببینم نتیجه چه می‌شود؟»

2ـ سه هزار نفر[31] به اسارت سپاه اسلام درآمده‌اند و بقیه از صحنه فرار کرده‌اند.

عمرو بن عاص، مقداری از نیروهای خود را جهت حفظ نظم و امنیت در شهر (بلبیس) مستقر و در رأس سپاه اسلام در قلب صحراها راهی به مسافت پنجاه و پنج کیلومتر را به سوی پادگان (اُمُّ دُنَین) می‌پیماید. اُمُّ دُنَین[32] یک شهر نظامی است که در یکی از منطقه‌های قاهره کنونی بنا گردیده است،

منطقه رعب‌آور و خاطره‌انگیز!

و سپاه اسلام به منطقه‌ای فرود آمده است که از یک جهت بسیار رعب‌آور و وحشتناک است و پادگان‌های اُمُّ دُنَین و فَیوم[33] و بابلیون با کل تجهیزات جنگی و مملو از سربازان رومی، این منطقه را زیر شبکه نظامی قرار داده‌اند[34]، و از جهت دیگر بسیار خاطره‌انگیز و الهام‌بخش است زیرا شهر (ممفیس) پایتخت فرعون زمان موسی علیه السلام  نیز در همین منطقه و به فاصله کمی از قرارگاه سپاه اسلام در کنار نیل خودنمایی می‌کند، و این شهر یادآور نهایت غرور و ستمگری و خون‌خواری یک قدرت کوری است به نام فرعون، که به نام یک خدا و حتی خدای بزرگ‌تر از همه خدایان مردم مصر را به بند کشیده بود، و یادآور قهر و خروش فریاد پیامبری است (موسی علیه السلام ) که با یک عصای شبانی بر سر این فرعون زمان فریاد کشید و کاخ ستمگری و استکباری را بر سر او فرو ریخت و مردمان رنجدیده و به بندکشیده را از یوغ بیدادگری او نجات داد! و عمرو بن عاص نیز تحت تأثیر این خاطره‌های الهام‌بخش بدون توجه به موازنه قدرت‌ها فوراً پادگان ام‌دنین را در حلقه محاصره سپاه اسلام قرار می‌دهد و بعد از چند هفته محاصره[35] و جلوگیری از رسیدن آذوقه و نیروهای امدادی،

سقوط پادگان ام‌دنین

ناگاه همراه سپاه و به مانند کوهی از پولاد بر در و پیکر دروازه‌های پادگان فرود می‌آید و پس از شکستن دروازه‌ها در چندین لحظه تمام سپاهیان را به داخل پادگان می‌کشاند[36]، و سربازان رومی که ناگاه خود را در زیر برق شمشیرهای عریان و لهیب چشمان آتش‌بار سپاهیان اسلام می‌بینند اکثراً[37] سر تسلیم فرود می‌آورند و اسیر می‌گردند و برخی که مرگ را بر اسارت ترجیح می‌دهند می‌جنگند و در مدت کمی به آرزوی خویش می‌رسند و پرچم اسلام بر بلندترین نقطه پادگان افراشته می‌شود.

مانور نظامی عمرو بن عاص

عمرو بن عاص پس از سقوط پادگان ام‌دنین برخلاف پیش‌بینی کارشناسان مسائل نظامی به پادگان‌های فیوم و بابلیون و غیره حمله نمی‌کند[38] و بلکه سپاه خود را به وسیله کشتی‌هایی که در ساحل نیل لنگر انداخته‌اند، از نیل عبور داده، و سینه بیابان‌ها را به سوی (جیزه[39]) می‌شکافد[40]، و تمام فرماندهان روم در پادگان‌ها، از نقشه‌های این سپاه در تعجب فرو رفته‌اند و یکی می‌گوید: حتماً به اسکندریه حمله می‌کند و دیگری می‌گوید، طبق موازین نظامی امکان ندارد در حالی که پادگان عظیم بابلیون در پشت سر او است به اسکندریه حمله کند و کسی نمی‌داند که این مغز متفکر سیاست جنگی، می‌خواهد با این مانور نظامی خبر سقوط پادگان‌های فرما، بلبیس، ام‌دنین و ضعف نیروهای دفاعی دولت روم را در تمام شهرها و روستاهای ساحل نیل منتشر نماید[41] و در مدت این مانور، اگر نیروهای امدادی امیرالمؤمنین رضی الله عنه  هم به او برسد آن گاه با نیروی کافی به پادگان عظیم بابلیون حمله می‌کند، و اینک مانور صحرایی با کوبیدن پاسگاه‌ها و ایجاد رعب[42] و هراس در دل سپاهیان رومی پایان یافته و در نزدیکی پادگان بابلیون، سپاهیان اسلام، در برابر چشمان وحشت‌زده سپاهیان رومی، در کشتی‌ها نشسته و به آن سوی نیل آمده[43] و در راه ام‌دنین و در نزدیکی (عین‌شمس) در میان طنین‌های الله اکبر، نیروهای امدادی را در آغوش می‌گیرند[44]، و وقتی عمرو بن عاص نامه امیرالمؤمنین رضی الله عنه  را می‌خواند که نوشته است: «ای عمرو بن عاص اینک چهار هزار مرد جنگاور را به کمک تو فرستادم و در رأس هر هزار نفر از آن‌ها نیز مردی را فرستاده‌ام که به تنهایی کارآیی یک هزار تن را دارد و عبارتند از: زُبَیر بن عَوّام، مِقداد بن اسود، عُبادَة بن صامت، خارجه بن حُذاقَة،

وصول نیروهای امدادی امیرالمؤمنین رضی الله عنه  

و باید بدانید هم چنین سپاهی به علت کمی افراد هزگز شکست نخواهد خورد[45]» این جمله اخیر را یک اخطار بسیار مهم نظامی تلقی می‌نماید و یقین پیدا می‌کند که اگر این سپاه در جنگ‌ها پیروزی نگردد امیرالمؤمنین رضی الله عنه  او را مقصر می‌داند و حتماً به حابش می‌رسد! و لازم می‌داند که از این به بعد مغز متفکر رزمی خود را برای درک بهترین موقعیت‌ها و به کارگیری بهترین تاکتیک‌ها بیشتر فعال نماید و اینک سپاه اسلام به شهرک (عین‌شمس[46]) وارد می‌شود (شهری که با زبان خاموش مجد و عظمت[47] سابق خود را بیان می‌کند) و در تپه‌های مجاور این شهر مستقر و برای حمله به پادگان عظیم (بابلیون) خود را آماد می‌کند،

عین‌شمس شهر علم و نور آزاد می‌گردد

زیرا شهرک عین‌شمس با پادگان بابلیون و هم چنین با شهر (ممفیس پایتخت فرعون) فقط هشت کیلومتر فاصله دارد، عین‌شمس، شهر چندان بزرگی نیست اما سابقه وجود دانشگاه مهم (دِیونو، به زبان فراعنه) و (هِلْیوپولیس[48]، به زبان یونانی‌ها) این شهر را از حیث شهرت و آوازه، به پایه اسکندریه (که او نیز دانشگاه دارد) رسانیده است، و با توجه به این اهمیت، عین‌شمس تا سقوط تمام پادگان‌های نظامی در سواحل نیل، ستاد عملیات جنگی سپاه اسلام خواهد بود و در همین شهر نقشه حمله به پادگان عظیم بابلیون طرح می‌گردد[49] و مأمورین اطلاعاتی کم و کیف نیروها و تجهیزات جنگی و استحکامات نظامی این پادگان مهم را به شرح زیر به عمرو بن عاص، فرمانده کل سپاه اسلام می‌رسانند:

اهمیت پادگان بابلیون

1ـ نیروهای مستقر در این پادگان بالغ بر پنجاه هزار[50] مرد جنگی و صدها فرمانده و کارشناس مسائل جنگی است و وسعت این پادگان در داخل به حدی است که پنجاه هزار سواره‌نظام زیر نظر افسران و فرماندهان خویش عملیات جنگی و تمرینات نظامی را می‌بینند[51].

2ـ حصاری از سنگ‌های سخت و سیاه به ارتفاع پانزده متر و به ضخامت چهار متر این پادگان را احاطه کرده است، و محل رفت و آمد این پادگان دروازه‌های آهنین محکمی است که با بستن آن‌ها، به یک دژ پولادین و نفوذناپذیر تبدیل می‌گردد[52]، و برای این که امکان نصب نردبان‌ها و صعود از این دیوار را از بین ببرند خندق بسیار وسیع و عمیقی رانیز در اطراف این دیوار حفر کرده و آب نیل را در آن جاری کرده‌اند و برای رفت و آمد خویش پل‌های متحرک بر این خندق نصب کرده‌اند که فقط از داخل حصار پادگان نصب و جمع می‌شوند[53].

3ـ این پادگان هم چنان که قابل حمله نیست قابل محاصره نظامی نیز نمی‌باشد، زیرا علاوه بر این که در داخل حصار آن برای مدت مدیدی خواربار و آذوقه و حتی علوفه اسبان ذخیره شده است[54]، چون دروازه برزگ آن بر لب نیل است هر لحظه‌ای بخواهند به وسیله کشتی‌های بی‌شمار که از هر دو طرف لنگر انداخته‌اند به آسانی از اسکندریه ارزاق و مهمات و نیروی کمکی به آن‌ها می‌رسد[55] و از طرف دیگر و با توجه به استحکامات آن نزدیک شدن از این پادگان و محاصره آن در حکم انتحار و خودکشی است، زیرا بر بالای دیوار حصار این پادگان به فاصله‌های نزدیک برج‌های محکمی به آسمان گردن کشیده‌اند و در طبقه فوقانی آن‌ها مأمورین دیدبانی نقاط شرقی را تا کوه (مُقَطَّم)[56] و نقاط غربی را تا جیزه و آن سوی اهرام و صحراهای لیبی در کنترل خویش قرار داده‌اند و در طبقه تحتانی برج‌ها تیراندازان ماهر و فلاخن‌کاران ورزیده و گردانندگان دستگاه‌های منجنیق مستقر گشته‌اند و هرگاه مأمورین دیدبانی از دور مشاهده کنند که افراد ناشناسی به سوی پادگان در حال حرکت هستند بلادرنگ مأمورین تیراندازی و سنگ‌اندازی را خبر می‌کنند[57] تا هر چه زودتر آن‌ها را پینه زمین کنند».

غرور کاذب دشمن سبب پیروزی سپاه اسلام می‌شود

عمرو بن عاص پس از شنیدن این گزارش هول‌انگیز درباره اهمیت پادگان بابلیون غرق در اندیشه می‌شود که از چه ارهی و با چه تاکتیکی این پادگان را به سقوط بکشاند[58]، که ناگاه مأمورین اطلاعاتی به او خبر می‌دهند که: «تیودور فرمانده مغرور پادگان، ماندن در حصار پادگان را حقارت و ضعف شمرده است و هم اکنون در راه عین‌شمس است و قرار است شب هنگام به سپاه اسلام شبیخون بزند[59]». عمرو بن عاص بی‌نهایت خوشحال است که غرور کاذب و بی‌جای دشمن بخش مهمی از مشکلات کار او را حل کرده است و برای حل بقیه مشکلات از تاکتیک‌های نظامی استفاده می‌کند و بلادرنگ یک ستون پانصد نفری را مأموریت می‌دهد که شبانگاه در پشت تپه‌های مشرف بر محل حرکت سپاه تیودور و در نقطه معینی کمین بگیرند[60] و یک ستون پانصد نفری دیگری را مأموریت می‌دهد که در همان نقطه در برابر ستون اول سنگر بگیرند[61] و با علائم رمز شب در حال آماده‌باش باشند و خود نیز در رأس هفت هزار مرد[62] جنگی به راه افتاده و در همان نقطه به سپاه تیودور[63]، رسیده و در همان لحظه‌ای که سپاه اسلام از جلو مانند کوهی بر سپاه دشمن فرود می‌آید، ستون‌های پانصد نفری نیز از چپ و راست و مانند خروارها سنگ سخت و تیز بر تهیگاه سپاه فرود می‌آیند[64] و سپاه عظیم روم از این حمله ناگهانی و از مشاهده برق شمشیرهای مرگ‌آور و شراره چشمان آتش‌بار سپاهیان اسلام به امواج بی‌تاب و لرزانی مبدل می‌گردد و هر چند ساعت‌ها بر اعصاب خود مسلط و در نهایت شجاعت و دلاوری می‌جنگند و تلفاتی را هم به بار می‌آورند اما صلابت و ایمان و تاکتیک‌شناسی سپاهیان اسلام ناگاه نظم سپاهیان رومی را به هم می‌زند و پس از دادن تلفات سنگین و اسرای زیاد و غنایم بسیار، از صحنه جنگ گریخته و به پادگان بابلیون می‌شتابند[65] و سپاه اسلام آن‌ها را تعقیب و دیدبانان و تیراندازان و سنگ‌اندازان هم از ترس جان خود برج‌ها را تخلیه کرده و پادگان بابلیون به آسانی در حلقه محاصره سپاه اسلام قرار می‌گیرد[66] و پس از مدتی مُقَوْقَس فرمانروای مصر، که از طرف هرقل برای اتخاذ تصمیمات لازم به این پادگان اعزام گردیده است، تصمیم می‌گیرد از راه صلح این پادگان را از خطر سقوط نجات دهد[67] و شبی مخفیانه از دروازه پادگان خارج و به وسیله قایقی به جزیره (رَوْضة)[68] در وسط نیل حرکت می‌کند و از آن جا اُسْقُف اعضم را همراه نام‌های به نزد عمرو بن عاص می‌فرستند و در این نامه ضمن بلوف‌های نظامی و تعریف از قدرت ارتش روم و اظهار دلسوزی نسبت به سپاهیان اسلام درخواست می‌کند که چند نفر برای مذاکره صلح به نزد او فرستاده شوند،

مقوقس در جزیره روضه با عمرو عاص تماس می‌گیرد

و مُقَوْقَس در جزیره روضه برگشتن این هیئت را دقیقه‌شماری می‌کند ولی دو شبانه‌روز می‌گذرد و خبری از آن‌ها نیست و نگران می‌شود که سپاه اسلام اسقف و همراهانش را به قتل رساینده باشند اما پس از برگشتن آن‌ها معلوم می‌شود[69]، که عمرو بن عاص عمداً آن‌ها را معطل کرده است تا به اوضاع و احوال سپاهیان اسلام کاملاً آشنا شوند و به همین جهت هیئت اعزامی در نخستین لحظات بازگشت قبل از این که جواب نامه را به مقوقس بدهند با یک حالتی از دلباختگی، از ایمان محکم و اخلاق پسندیده و نظم و انضباط و روحیه قوی سپاهیان اسلام بحث کردند[70] و مخصوصاً بر این نکته تأکید می‌کردند، که تمام افراد سپاه در هر شب و روز پنج بار[71] اندام ظاهری خود را می‌شستند و در صفوف منظم و پشت سر امام جماعت به عبادت خدا می‌پرداختند و مقوقس نیز که تحت تأثیر بیانات آن‌ها قرار گرفته است، در همان حالی که جواب نامه را از آن‌ها می‌گیرد زیر لب این جمله را زمزمه می‌کند[72]: «به خدایی که فقط به او قسم یاد می‌شود، چنین قومی اگر به کوه‌ها هم حمله کنند آن‌ها را از جای خویش می‌کَنند، و اگر با آن‌ها صلح نکنیم به اسارت آن‌ها درمی‌آییم» و وقتی نامه را خواند در آن چنین می‌بیند[73]: «و بعد، در بین ما و شما تنها سه راه وجود دارد 1ـ اسلام را بپذیرید و برادر ما باشید 2ـ بر دین خویش باقی بمانید و هر ساله جزیه به سپاه اسلام بپردازید 3ـ با ما بجنگید و عواقب وخیم آن را به عهده بگیرید» مقوقس از احساس این قدرت و قاطعیت فرمانده سپاه اسلام بیشتر به صلح متمایل می‌گردد و به او پیام می‌دهد که جمعی را برای گفتگو و تعیین مواد صلح‌نامه به نزد او بفرستد و عمرو بن عاص، عباده بن صامت را با دستورات لازم و همراه نه نفر دیگر به نزد مقوقس اعزام می‌دارد، عباده سیاه‌پوستی است استخوان‌دار و تنومند[74] و امیرالمؤمنین رضی الله عنه  او را معادل یک هزار مرد جنگاور به کمک عمرو عاص فرستاده است و اینک در رأس این هیئت با مقوقس در پای میز مذاکره نشسته است و هنگامی که به نام خدا گفتگو را آغاز می‌کند، مقوقس فریاد می‌کشد: «این سیاه‌پوست را از ما دور کنید و یکی از سفیدپوستان گفتگو را آغاز کند.[75]» و مقوقس بی‌خبر است از این که دین اسلام از همان آغاز ظهور خویش با تفکر تبعیض نژادی و تفاوت سفیدپوست و سیاه‌پوست به مبارزه برخاسته،

نفی تبعیض نژادی در دین اسلام

و در تکوین شخصیت واقعی انسان‌ها رنگ پوست را، چه سفید و چه سیاه و چه زرد و سرخ، بی‌اثر اعلام کرده است و تنها عوامل سه‌گانه (علم و آگاهی، ایمان و هدف‌داری، جهاد و کارآیی) را موجبات برتری انسان‌ها معرفی نموده است، مقوقس تنها هنگامی به این واقعیت پی می‌برد که در جواب فریاد و پیشنهاد او هر نه نفر هم‌صدا فریاد می‌کشند که: «جز عباده هیچ کس دیگر حق حرف زدن ندارد[76]!» و مقوقس ناچار می‌شود که درباره سرنوشت میلیون‌ها سفیدپوست مصری و رومی با یک فرد سیاه‌پوست که نماینده مقتدرترین حکومت روزگار است مذاکره نماید. عباده با یک عبارت بسیار رسا و زیبا، ضمن تشریح مبانی دین اسلام و اهداف جنگ‌های رهایی‌بخش، پیشنهاد سه ماده‌ای عمرو عاص را مجدداً پیشنهاد می‌نماید[77] و مقوقس نیز در پاسخ، ضمن تکرار بلوف‌های نظامی و تعریف از قدرت ارتش روم در اظهار دلسوزی نسبت به سپاهیان اسلام پیشنهاد می‌کند که: «دولت روم به هر فردی از سپاه اسلام دو دینار و به عمرو بن عاص صد دینار و به، امیرالمؤمنین هزار دینار پرداخت می‌نماید و در مقابل سپاه اسلام بدون تأخیر به دیار خویش برگردد[78]» عباده در پاسخ، ضمن تأکید بر قدرت سپاه اسلام و غنای روحی همه مسلمانان به مقوقس می‌گوید: «جز پیشنهاد سه ماده‌ای عمرو عاص هیچ امر دیگری قابل قبول ما نیست یا قبول دین اسلام، یا پرداخت جزیه در هر سال، یا جنگ»[79].

مقوقس در دل خود مایل به پرداخت جزیه می‌شود و برای جلب نظر مشاورین خود، جلسه را ترک کرده و در اتاق دیگر مدتی با مشاورین خود بحث می‌کند اما هر چه استدلال می‌کند و عواقب جنگ با سپاه اسلام را بیان می‌نماید، مشاورینش به هیچ وجه به پرداخت جزیه سالانه راضی نمی‌شوند[80]، و مقوقس با دل افسرده به نزد هیئت اعزامی برگشته و به آن‌ها می‌گوید: «فعلاً به سپاه خویش برگردید و تا سه[81] روز دیگر آخرین تصمیم خود را به شما اطلاع خواهیم داد» و پس از برگشتن هیئت اعزامی، مقوقس نیز همراه مشاورین خویش به وسیله قایقی از جزیره (روضه) به طرف دروازه بزرگ پادگان حرکت کرده و برای ورود او به پادگان پل‌های متحرک نصب و به محض وارد شدن او به پادگان، پل‌ها را از کار انداخته و دروازه‌های آهنین مجدداً بسته می‌شوند.

مقوقس زمینه صلح را آماده می‌کند

مقوقس پس از برگشتن به پادگان بابلیون طی چند جلسه بحث و سخنرانی، افسران جوان و ناآگاه سپاه روم را از نقاط ضعف سپاه روم و نقاط قدرت سپاه اسلام باخبر می‌نماید[82]، و در اثنای توضیحات خود می‌گوید: «سپاه اسلام همان سپاهی است که در بین‌النهرین ارتش مقتدر شاهنشاهی ایران را تار و مار کرده، و ارتش نیرومند روم را در شام و فلسطین به خاک و خون کشانیده و اینک برق‌آسا در دو قاره آسیا و آفریقا همزمان پیش می‌رود و جنگیدن با چنین سپاهی جز انتحار یا اسارت هیچ اثر دیگری ندارد» و در نتیجه عموم فرماندهان و افسران پادگان برای صلح آماده می‌شوند، و مقوقس بار دیگر به عمرو عاص پیام می‌فرستد که هیئتی را جهت تعیین مواد صلح‌نامه به نزد او اعزام دارد، اما این بار افسران جوان سپاه اسلام فریاد برمی‌آورند که به صلح راضی نیستیم[83]، اما یک فریاد رعب‌آور عمرو عاص در حالی که این جمله از فرمان امیرالمؤمنین رضی الله عنه  را: «هرگاه به صلح و پرداخت جزیه موافقت کردند، فوراً با آن‌ها موافقت کنید[84]» به یاد آن‌ها می‌آورد همه را خاموش و تمام سر و صداها را می‌خواباند، و هیئت نمایندگی همراه دستورات لازم به پادگان بابلیون اعزام و با مقوقس و شخصیت‌های بلندپایه نظامی، صلح‌نامه زیر را تنظیم و امضا می‌کنند[85]:

ماد اول: تمام مردمان قبطی که در مصر عُلْیا و سُفْلی سکونت دارند، هر یک سالانه دو دینار (دو مثقال طلا) به عنوان جزیه به سپاه اسلام پرداخت می‌نمایند. تبصره: 1ـ عموم زنان و هم چنین پیرمردان و نیز افرادی که زیر پانزده سال هستند از پرداخت جزیه معاف می‌باشند.

ماده دوم: تمام دارایی و املاک مردم مصر و هم چنین تمام کلیساها و صلیب‌ها کما فی ‌السابق در اختیار آن‌ها باقی می‌ماند، و مراسم مذهبی آن‌ها و هم چنین تجارت آن‌ها با خارج کاملاً آزاد و مورد هیچ مزاحمتی نخواهند[86] بود، تبصره: 2ـ سپاهیان اسلام در حرکت و انتقالات خویش در همه مناطق آزاد می‌باشند و یک نفر یا چند نفر سپاهی تا سه روز می‌تواند در محلی بماند و از آن‌ها برحسب عرف پذیرایی به عمل می‌آید[87].

ماده سوم: این صلح‌نامه تنها هنگامی شکل قانونی به خود می‌گیرد و مواد آن واجب‌الاجرا می‌شود، که هرقل، امپراتوری روم، از محتوای آن آگاه و با تمام آن موافقت کند[88]، و مقوقس موظف است در اسرع وقت این صلح‌نامه را به نظر امپراتوری برساند، و تا اطلاع از نظر امپراتوری دو سپاه در محل خویش ثابت و آتش‌بس را رعایت می‌نمایند[89]».

مقوقس بلادرنگ به اسکندریه رفته و یک برگ از این صلح‌نامه را همراه یادداشتی از طرف خود مبنی بر ضرورت قبول صلح به دربار هرقل در قسطنطنیه می‌فرستد و امپراتور از دین این صلح‌نامه همراه با چنین یادداشتی در تعجب و قهر و عصبانیت فرو می‌رود و بلادرنگ مقوقس را از اسکندریه به دربار احضار می‌نماید و علت این صلح ذلت‌بار را از او می‌پرسد.[90] و وقتی مقوقس می‌گوید: «جنگیدن با این عناصر شوریده عرب موجب سقوط پادگان بابلیون و تسخیر مصر عُلیا و سُفلی و سپس حمله به اسکندریه[91] و ...» در این اثنا هرقل هراسناک گشته و در حالی که شراره خشم از چشمانش می‌ریزد و بغض گلویش را گرفته است حرف‌های مقوقس را قطع کرده و بر سر او فریاد می‌کشد که:

واقع‌گویی مقوقس موجب شکنجه و تبعید او گردید

«ای پطر پیر و خرف! ای نمک‌نشناس! تو به امپراتوری خیانت[92] می‌کنی یک صد هزار سرباز تعلیم دیده رومی با این همه کارشناسان مسائل نظامی و تجهیزات جنگی، در پادگان‌های مستحکم مصر در برابر هشت هزار تن[93] عرب آواره و بی‌پناه!! صلح یعنی چه؟ و این یادداشت رعب‌آور شما چه معنی دارد؟ معلوم است! تو یک قبطی هستی و حاکمیت اعراب را ترجیح داده‌ای، و آشکارا می‌خواهی مصر را از دست ما بگیری و به اعراب بدهی! ای پرده‌دارها ... بگوییآواد گاردهای محافظ دربار بیایند و این قبطی کافر و خائن را از محضر ما دور کنند و بعد از شکنجه او را به محل دوردستی تبعید نمایند[94]» فوراً افرادی از گارد محافظ از پرده‌ها سر بیرون آورده، و پس از ادای احترام نسبت به امپراتور خشمناک، فوراً مقوقس، اسقف پیر قبطی، را مُچاله کرده و از دربار بیرون برده و بعد از شکنجه‌هایی او را به نقطه دوردستی تبعید می‌کنند[95] و پس از چند روز، در نخستین روزهای زمستان سال[96] نوزدهم هجری به عمرو عاص، فرمانده کل سپاه اسلام، خبر می‌دهد که هرقل قرارداد صلح را شدیداً رد کرده است

مجدداً جنگ آغاز می‌گردد

و مجدداً جنگ آغاز می‌گردد و بار دیگر پادگان بابلیون در حلقه محاصره سپاه اسلام قرار می‌گیرد و این محاصره سه ماه طول می‌کشد[97] و در اوایل بهار سال بیستم هجری که آب نیل رو به کمی نهاده و آب خندق‌های دور پادگان خشک گردیده و بخش عظیمی از سپاهیان رومی، به علت زیاد ماندن در پادگان ضعیف و بیمار گشته‌اند و خبر ناگهانی مرگ هرقل نیز روحیه آن‌ها را به کلی تضعیف کرده است[98]، زمینه حمله به این پادگان از هر حیث آماده می‌گردد و فرمانده کل سپاه (عمرو عاص) شبی را معین می‌کند که در آن شب سپاه اسلام به این پادگان حمله کند و اینک شب آن فرا رسیده و پاسی از آن گذشته است و لحظات آغاز حمله نزدیک شده است، و آتش قهر و بغض سپاهیان اسلام هر لحظه بیشتر زبانه می‌کشد،

زبیر بن عوام پیشتاز حمله می‌شود

و زبیر بن عوام[99] در وسط نیروهای تحت فرمان خود در حالت آماده‌باش نظامی ایستاده است، و به این تعبیر صاف و صادقانه اعلام می‌دارد که خود را قربانی پیروزی اسلام کرده است: «به خدا در این لحظه به کلی خود را از یاد برده‌ام و امیدوارم جان‌نثاری من در همین شب موجب پیروزی اسلام گردد[100]» و بلافاصله همین سردار فداکار، که امیرالمؤمنین رضی الله عنه  او را معادل یک هزار مرد جنگی به شمار آورده، از فرمانده کل سپاه اجازه خواسته و همراه جمعی از داوطلبان فداکار، مخفیانه خود را به پای دیوار پادگان رسانیده، و ابتدا زبیر از پله‌های نردبانی که بر دیوار گذاشته‌اند آهسته بالا رفته[101] و در نزدیکی یکی از برج‌ها نردبان آن سوی دیوار را پیدا کرده، و در حالی که پا بر پله اول نهاده و شمشیر عریان در دست گرفته، با گفتن (الله اکبر)، رمز شب!، همکاران خود را سریعاً به این نقطه خوانده، و همراه آن‌ها در حالی که عموماً شمشیر در دست گرفته‌اند سریعاً از نردبان پائین رفته و خود را به دروازه‌ها[102] می‌رسانند و پس از کشتن برخی از نگهبانان و فرار بقیه، سریعاً دروازه‌ها را بر روی سپاه اسلام می‌گشایند،

سقوط پادگان بسیار مهم بابلیون

و در طنین الله اکبرها سپاه اسلام سیل‌آسا به پادگان وارد می‌گردد[103]، و سپاهیان رومی که با برق شمشیرها و غرش رعدآسای سپاه اسلام از خواب ناز بیدار گشته‌اند جز تسلیم و فریاد امان‌خواهی چاره دیگری ندارند[104]، و فرمانده کل سپاه اسلام به دو شرط آن‌ها را امان می‌دهد:

1ـ تمام افسران و سپاهیان رومی، در عرض سه روز این پادگان را تخلیه کنند و در حالی که هر یک از آن‌ها کفاف زندگی سه روز مواد غذایی را با خود می‌برد، در سایه حفظ و امان سپاهیان اسلام به وسیله کشتی‌ها از نیل عبور کرده و راهی دار و دیار خویش شوند[105].

2ـ تمام اسلحه‌ها و مهمات جنگی را با همه ذخایر و آذوقه‌های نظامی در اختیار سپاه اسلام قرار دهند[106].

در بیستم فروردین[107] سال بیستم هجری پادگان بابلیون به قرارگاه سپاه اسلام تبدیل گردید و این سد عظیم در مقابل حرکت سپاه اسلام برچیده گردید و عمرو بن عاص پس از سقوط پادگان بابلیون، سعی کرد با استفاده از کشتی‌ها و قایق‌ها و در مواردی بستن پل‌ها، در محاذی جزیره روضه، دو طرف نیل را به هم متصل نماید و تمام مصر علیا و مصر سفلی را در شبکه نیروهای خویش قرار دهد و تمام شهرها و روستاها را با نظام جدید و با گسترش عدالت اسلامی اداره کند، و پس از مدتی که حاکمیت اسلام در این مناطق مستقر گردید، تصمیم گرفت که به سوی اسکندریه و آخرین سنگر ارتش روم لشکرکشی کند، اما ناگاه مشاهده کرد که در اوضاع اجتماعی مردم اصلی مصر (قبطی‌ها) تحولی به وجود آمده و ادا و اطوار بیمارگونه‌ای از آن‌ها بروز کرده است و لباس ساده و مهر و عطوفت سرداران سپاه اسلام را، بر بی‌لیاقتی و بی‌کفایتی و ناآگاهی از رسوم و عادات بزرگان!! حمل می‌کنند و با استفاده از آزادی! تعبیرات رکیک و دلخراشی درباره آن‌ها به کار می‌برند: «هیولای پرتحرک و خطرناک! اما ناآگاه به عرف و عادت بزرگان!! شمشیرکاران جنگجو و اما بی‌خبر از قوانین زندگی!» و هرگاه در معابر و گذرگاه‌ها و در میهمانی‌ها یکی از سرداران سپاه اسلام را می‌بینند که در یک لباس ساده ظاهر می‌گردد، و در هر محلی جا داشت می‌نشیند، و با مهر و عطوفت از کوچک و بزرگ سلام و احوال‌پرسی می‌کند،

بیماری توهم عظمت از ظاهر اشخاص!

برخی در حال پوزخند و کج کردن دهان به برخی دیگر نگاه می‌کنند و زیرگوشی به یکدیگر می‌گویند: «برای مردم نجیب مصر چقدر ننگ است، افرادی بر آن‌ها حکومت می‌کند[108]، که حتی شعور پوشیدن لباس و ورود به مجالس را هم ندارند، و رسم و عادت تناول غذا و صرف شام و ناهار را نیز بلد نیستند[109]

عمرو بن عاص با آن قدرت شم سیاسی، خیلی زود می‌فهمد که این سنگ‌اندازی‌ها از چه دره هولناکی و از طرف چه افراد بیماری، و به چه منظوری آغاز گردیده است؟! و به آسانی می‌فهمد که درخواست تلویحی آن‌ها در ماورای همین غبارپراکنی‌ها این است که از این به بعد می‌خواهند مقدرات کشور مصر را خود در دست گیرند[110] و در شرایط فعلی قبول این درخواست به هیچ وجه امکان ندارد زیرا مردمان اصلی مصر (قبطی‌ها) از کمترین درجه رشد سیاسی بی‌بهره هستند.

قبطی‌ها قدرت به دست گرفتن حکومت خود را ندارند

و در گذرگاه این همه جریان‌های سیاسی و قرن‌ها تسلط بَطالِسه یونان و قرن‌ها امپراتوری روم و حتی در بحبوحه جنگ ایران و روم و تسخیر مصر به وسیله ارتش ایران، هرگز برای آزاد کردن مصر جنبشی از خود نشان نداده‌اند و برای در دست گرفتن مقدرات کشور خویش شورشی را برپا نکرده‌اند، و تاکنون همواره قدرت‌های بیگانه این کشور را دست به دست کرده‌اند و مردم نجیب مصر!! فقط ناظر این صحنه‌ها بوده‌اند و هم اکنون نیز هرگاه سپاه اسلام به تقاضای تلویحی آن‌ها پاسخ مثبت بدهد و حاکمیت مطلق را به دست مردمان مصر بسپارد، در کمترین مدت نیروهای مسلح ارتش روم که در اسکندریه در کمین هستند و از خاطره شیرین لقمه‌های چرب سفره‌های مصری دهن‌های پرآبی دارند به تصرف این مناطق می‌پردارند و این همه تلاش و فداکاری سپاه اسلام و خون‌های پاک شهدای اسلام به هدر می‌روند[111]، و عمرو بن عاص برای دفع این سنگ‌اندازیها و غبارپراکنی‌ها تنها چاره را در این می‌بیند که توهم عظمت‌های پوشالی ناشی از بیماری رومی‌زدگی آن‌ها را در سه صحنه معالجه نماید.

صحنه اول: جمع زیادی از معتمدین و شخصیت‌های مصری همراه برخی از مأمورین شهربانی و کارمندان فرمانداری، که در حکومت رومیان این سمت‌ها را یافته‌اند از طرف عمرو عاص به میهمانی دعوت می‌شوند و هنگام صرف غذا عمرو عاص و همه سرداران و افسران در یک لباس ساده[112] و بدون رعایت مراتب و بدون هیچ گونه تکلف و تعارفی با میهانان خویش بر سر سفره می‌نشینند و بر این سفره جز آب و گوشت چیز دیگری وجود ندارد که فرماندهان سپاه عموماً با دست‌های سیاه و سوخته مانند آهن‌ربا! کاسه‌های مسی را به سوی خود می‌کشند و در حال حرف زدن تکه‌های نان را در آن‌ها می‌اندازند و می‌خورند[113]، و استخوان‌های گوشت شتر را، مانند مسواک در دهان خویش می‌چرخانند و قبطی‌های آداب‌شناس که با لباس‌های قیمتی و زیبا و با رعایت مراتب یکدیگر بر سر این سفره نشسته‌اند، از این مهمانی بی‌آب و رنگ جز جویدن چند تکه نان خشک (آن هم به خاطر رعایت اصول مهمان بودن!) چیز دیگری صرف نمی‌کنند و بعد از چند نگاه تمسخرآمیز به سرداران سپاه، جلسه مهمانی را ترک کرده و به منازل خویش برمی‌گردند و در عرض راه چند مرتبه با صدای بلند این جمله را تکرار می‌کنند: «راستی برای مردم نجیب مصر چقدر ننگ است[114] که تحت حکم و فرمان این هیولاهای بی‌معرفت و بی‌فرهنگ و ناآگاه از ساده‌ترین اصول معاشرت زندگی می‌کنند، چه عجب فرماندهانی!! فهم لباس پوشیدن و صرف شام و ناهار را ندارند!!

صحنه دوم: چند روز از مهمانی اول گذشته است و بار دیگر همان معتمدین و شخصیت‌ها و مأمورین و کارمندان قبطی از طرف عمرو عاص به مهمانی دعوت شده‌اند، اما در این مرتبه با کمال تعجب می‌بینند که همه چیز تغییر کرده است:

«سرداران سپاه اسلام و بقیه فرماندهان، در زیباترین لباس‌های مصری[115] در حالی که به ترتیب سوابق خدمت رده‌بندی شده‌اند[116] و درجات و علائم ارتشی بر دوش راست و چپ آن‌ها و بر پیشانی کلاه زیبای آن‌ها می‌درخشد هر یک در جای خویش با رعایت مراتب آرام نشسته‌اند و فرمانده کل سپاه (عمرو عاص) که بالاتر از همه بر کرسی مزینی نشسته است و بالاترین درجات ارتشی و مدال‌های طلایی (تیودور و ارطبون) بر سینه او آویزان است و برق چشمان درشت و سیاهش زیر لبه کلاه زربفت و مطلای رومی، که با برق شمشیر مرصع و حمایل زربافت او آمیخته شده است، آن‌چنان شکوهی را به او داده[117] که تمام فرماندهان و سپاهیان را غرق در سکوت، و تمام پیروزی‌های این فرمانده در جنگ با ارتش روم را مستدل می‌دارد! و این فرمانده در میان این همه شکوه و عظمت به مهمانان اجازه ورود داده، و با یک اشاره شاهانه همه افسران سپاه و همه مهمانان را بر سر سفره‌ای که قبلاً چیده شده است می‌خواند، اما سفره به حدی رنگین است و غذاها به اندازه‌ای متنوع هستند و وسایل صرف آن‌ها و ترتیب تناول آن‌ها و رعایت سابق و لاحق آن‌ها به حدی مبهم و پیچیده هستند که مهمانان قبطی تمام هوش و حواس خود را متوجه فرمانده کل و بقیه فرماندهان کرده‌اند تا ببینند آن‌ها اول از کدام غذا و با چه شکلی ترتیب پیچیده تناول این غذاها را آغاز می‌کنند و به وسیله تقلید و پیروی از آنان به تناول غذاها پرداخته و نگذارند سپاهیان اسلام بفهمند که مردمان نجیب مصر حتی به اصول تناول غذاها هم آشنایی ندارند! و مهمانان مصری بعد از صرف ناهار در حالی که از شکوه و ابهت فرمانده کل و لیاقت سرداران سپاه اسلام غرق در تعجب شده‌اند و از متانت و وقار و ظرافت و آداب‌شناسی و اطلاع دقیق[118] همه آن‌ها از برترین آداب معاشرت آگاهی یافته‌اند، به منزل‌های خویش برمی‌گردند و در عرض راه چندین مرتبه این جمله را تکرار می‌نمایند: «راستی این فرمانده کل چقدر با شکوه و عظمت است و فرماندهان سپاه او چه شخصیت‌های آداب‌شناس و آگاه و بامعرفت می‌باشند! و این‌ها با همین شکوه و عظمت و این فرهنگ مترقی توانسته‌اند تمام پادگان‌های روم را در شام و فلسطین و مصر به سقوط بکشانند و این لیاقت را دارند که نه تنها بر مصر، بر کشورهای دیگر نیز حکومت کنند[119]».

صحنه سوم: پس از گذشت چند روز از این مهمانی بار دیگر معتمدان و شخصیت‌های پرنفوذ قبطی از همه شهرها و روستاها به پادگان بابلیون دعوت می‌گردند و به حضور آن‌ها سپاه مقتدر اسلام در برابر فرمانده کل رژه می‌دهد و گردان تخریب قلعه‌ها همراه منجنیق‌های کوه‌شکن و گردان‌های سواره‌نظام شمشیرکار و تیرانداز و تیپ‌های پیاده‌نظام شمشیرزن به ترتیب تمرینات نظامی مخصوص به خود را ارائه می‌دهند[120]، و قدرت شگفت‌انگیز سپاه اسلام را در کوبیدن قلعه‌ها و تار و مار کردن ارتش‌های بیگانه و سقوط پادگان‌های دشمن، به نمایش می‌گذارند[121] و پس از پایان تمرینات،

فرمانده‌ای که زبانش از شمشیر دیگران برنده‌تر است

با یک فرمان عمرو بن عاص، هر دسته در جای خویش در حال خبردار نظامی می‌ایستد و سکوت تمام فضای پادگان را فرا می‌گیرد و صدای فرمانده کل با این جملات خطاب به مردمان مصر این سکوت را می‌شکند:

 «ای مردمان قبطی![122] و ای کسانی که در رژیم گذشته به عنوان ژاندارم و مأمورین شهربانی و کارهای کشوری در سواحل نیل خدمت کرده‌اید! منظور از دعوت شما به این جلسات سه‌گانه، این بود که از طریق ارائه واقعیت‌ها، همه خیالات واهی را از سر شما بیرون ببریم[123] و به خوبی به شما بفهمانیم که برخورد متواضعانه سپاهیان اسلام با شما و هم چنین سادگی و بی‌آلایشی آن‌ها در خوراک و پوشاک و زندگی، هرگز ناشی از ضعف و بی‌لیاقتی آن‌ها و مبنی بر ناآگاهی آن‌ها از رسوم پیچیده و پرتکلف زندگی اشرافی نیست و بلکه ناشی از قدرت و تسلط کامل، و رعایت مقررات دینی و پیروی از سنت و راه و روش رسول‌الله  صل الله علیه و آله و سلم  است و حالا که همه واقعیت‌ها را با چشم خود دیدید، هر حرفی را می‌خواهید بزنید[124] و هر کاری را می‌خواهید انجام دهید اما کاملاً مطمئن باشید که سپاه مقتدر اسلام به فرمان همین سرداران متواضع و بی‌آلایش، هر نوع توطئه و ماجراجویی را در این منطقه به شدت سرکوب می‌کند».

معالجه یک بیماری روانی

این اخطار تهدیدآمیز نظامی به دنبال نشان دادن قدرت فوق‌العاده رزمی و نمایشی از بصیرت و کاردانی و اطلاعات شگفت‌انگیز سرداران سپاه اسلام، موجب دفع همه خیالات واهی گردید و مردم مصر عموماً حاکمیت آن‌ها را در طول سواحل نیل با احترامات قلبی پذیرا شده و دیری نپایید که اکثریت قریب به اتفاق مصریان این دین قدرتمند و ساده و بی‌تکلف را قبول کردند[125] و امیرالمؤمنین رضی الله عنه  در مدینه وقتی از عملکرد عمرو عاص و نتایج آن خبردار گردید، در حالی که برق شادی بر چهره‌اش موج می‌زد به اطرافیان خود گفت: «این ابن العاص با زبان طوری می‌جنگد که دیگران با شمشیر می‌جنگند! و در عین پیروزی هیچ عاقبت وخیمی را هم بر سر راه ندارد»![126]

استقلال فرهنگی مسلمانان صدر اول اسلام

و نقطه عبرت و قابل توجه این است که مسلمانان صدر اول، چون استقلال فرهنگی داشتند، حتی در شرایطی که در محل اتهام جهل و بی‌لیاقتی قرار گرفتند، و حاکمیت آن‌ها بر کشوری هم چون مصر هم به خطر افتاد، باز هم حاضر نشدند از سادگی و بی‌آلایشی و بی‌تکلفی اسلامی دست بردارند، و از تقلید اجانب در تجمل‌گرایی و خوراک و پوشاک و اماکن تشریفاتی خودداری کرده و هم چنان بر سر راه و روش و سنت رسول الله  صل الله علیه و آله و سلم  باقی ماندند و اما در قرن‌های اخیر و مخصوصاً بعد از دوره رنسانس در اروپا و ظهور اختراعات و اکتشافات، مسلمانان به خاطر این که اروپائیان آن‌ها را وحشی و بی‌تمدن نشمارند و نه حاکمیت مسملمانان بلکه محکومیت آن‌ها به خطر نیفتد! و خوش‌رقصی آن‌ها بلاتردید باشد کلاه و کراوات و کت و شلوار و کفش مخصوص آن‌ها را پوشیدند و ایرانی‌ها و مصری‌ها و هندی‌ها از فرق سر تا نوک پا اروپایی شدند، و در شکل برخورد و احوال‌پرسی و تعارف‌ها و چیدن سفره‌ها و تناول غذاها به حدی از ادا اطوار پرتکلف آن‌ها تقلید کردند که هرگاه چند نفر آسیایی مسلمان و چند نفر اروپایی کافر در جایی و بر سر سفره‌ای جمع می‌شدند، جز از راه حرف زدن، تشخیص آن‌ها از یکدیگر ممکن نبود، و حتی برخی به خاطر جلب توجه بیشتر اروپائیان سعی می‌کردند در زبان مادری خویش کلمات زبان خارجی را وارد کنند و چقدر خوشحال می‌شدند وقتی می‌گفتند: «میرسی جینا! که سرویس پیتزاخوری خود را کمپلت از سوپرچینی های‌تِک تهیه کرده‌ای![127]» و همین است بخشی از اسارت فرهنگی.

عمرو بن عاص، طی نام‌های ضمن گزارش اوضاع منطقه از امیرالمؤمنین رضی الله عنه  اجازه می‌خواهد[128] که بندر اسکندریه و آخرین پایگاه نظامی روم را در کشور مصر آزاد نماید و پس از صدور فرمان امیرالمؤمنین رضی الله عنه  به سپاه اسلام دستور می‌دهد که به سوی اسکندریه حرکت کنند، و سپاهیان در اثنای کندن میخ‌ها و ستون‌های خیمه‌ها ناگاه مشاهده می‌کنند که کبوتری بر بالای خیمه (فُسْطاط) عمرو بن عاص لانه کرده است[129] و جوجه‌های کوچک و بی‌پر و بال، در انتظار برگشتن کبوتر مادر منقارها را باز کرده و مرتب فریاد و ناله و جیک‌جیک می‌کنند و سپاهیان اسلام که بر اثر پیروی از راه و روش رسول‌الله  صل الله علیه و آله و سلم  نسبت به ناتوان‌ترین، کامل‌ترین مظهر ترحم و عطوفت نسبت به ستمگران، کامل‌ترین نمونه خشونت و قهر و خروش هستند، به محض مشاهده این لانه از کندن میخ‌ها و ستون‌های این خیمه خودداری می‌کنند و موضوع را به عمرو عاص گزارش می‌نمایند و عمرو بن عاص به کنار خیمه خود شتافته و پس از نگاه ترحم‌آمیزی به بچه‌های کبوتر به سپاهیان خود می‌گوید: «توجه به رابطه عاطفی این مادر و بچه‌هایش و حفظ جان این جانداران ناتوان، ایجاب می‌کند که این خیمه تا فصل پاییز در همین جا باقی بماند و همین حالا از دور این خیمه دور شویم تا این مادر آواره به فریاد بچه‌های بیچاره خود برسد[130]».

بگذار این خیمه به تنهایی در دل این صحرا روزها و ماه‌ها (و در قلب تاریخ برای همیشه) باقی بماند، و بچه‌های ناتوان کبوتری ستاد فرماندهی کسی را تصرف کنند که قدرتمندترین ارتش‌های جهان از تصرف آن عاجز مانده است و جانداران ناتوانی، بر پشت لانه هُژَبری نواهای زندگی را ترنم کنند که امواج قهر و خروش او در همین لانه ستمگران خون‌آشام رومی را به خاک مذلت افکند، و در نتیجه همه ناآگاهان جهان آگاه شوند که اهداف جنگ‌های رهایی‌بخش اسلام عبارتند از: ابراز ترحم بر همه ناتوانان و ستمدیدگان و اعمال قدرت و قهر و خروش نسبت به همه ستمگران و زورمداران و گسترش عدالت اجتماعی و استقرار امنیت و صلح و آشتی و نشان دادن لانه کبوتر صلح بر فراز همه ستادهای فرماندهی ارتش مقتدر اسلام» و توسعه عمران و آبادی و پیشرفت علوم و معارف و بالا بردن سطح زندگی. و تقدیر خدا نیز این بود که در دو سال آینده عمرو بن عاص به فرمان امیرالمؤمنین رضی الله عنه  شهر بسیار بزرگ و پرجمعیت و مجهزی را به نام (فُسطاط[131]) = به معنی خیمه، در محل همین خیمه بنا کرد که شرح آن در فصل (نبوغ فاروق رضی الله عنه  در عمران و آبادی) به نظر خوانندگان می‌رسد.

به سوی اسکندریه

عمرو بن عاص به فرمان امیرالمؤمنین رضی الله عنه  سپاه اسلام را به سوی اسکندریه حرکت داد و در عرض راه گروهی از رؤسای قبطی و هم چنین افرادی را که درباره اسکندریه و شهر و روستاهای مسیر حرکت سپاه اطلاعاتی داشتند به نزد خویش خواند و با احترام و انعام از آن‌ها دلجویی به عمل آورد و حتی برخی را مقام وزارت و مشاور بخشید، و در حالی که کمک امدادی امیرالمؤمنین رضی الله عنه  نیز به او رسیده و سپاه تحت فرمان او به بیست هزار مرد جنگی بالغ گشته است، در نزدیکی پادگان (کِرْیوْن) آخرین پایگاه نظامی روم تا اسکندریه فرود می‌آید و مأمورین اطلاعاتی به او گزارش می‌دهند که شناخته‌ترین چهره نظامی ارتش روم «تیودور» در رأس[132] پنجاه هزار سرباز تعلیم دیده رومی با تمام تجهیزات نظامی در قلب استحکامات این پادگان آماده جنگ و حمله هستند و از طرف پادگان‌های اسکندریه نیز مرتب تقویت می‌گردند. عمرو بن عاص قبل از صدور فرمان حمله، می‌خواهد شخصاً از وضع این پادگان آگاه و مواضع آسیب‌پذیر او را از داخل و خارج شناسایی کند،

چند سیلی که جان عمرو بن عاص را نجات می‌دهد

و به همین منظور در ساعتی از شب همراه چند نفر از سپاهیان خویش در پیرامون پادگان و در نزدیکی دروازه‌های آن در حال گردش، چندین موضع را شناسایی می‌کند، اما ناگاه در برابر ایست نگهبانان که از چهار طرف او را احاطه کرده‌اند و بر روی او شمشیر کشیده‌اند، در جای خویش متوقف و بلافاصله برای بازجویی او را به ستاد فرماندهی (تیودور) جلب می‌کنند، و اگرچه در اثنای بازجویی از نام و سمت خویش بحثی نمی‌کند[133]، اما تیودور از تهور و شیوه بیان او حدس می‌زند که این شخص عمرو بن عاص و فرمانده کل سپاه اسلام است و با زبان یونانی به قتل او اشاره می‌کند، و یکی از همراهان عمرو عاص که زبان عامیانه یونانی را می‌داند و از قصد و حدس تیودور آگاه می‌گردد، فوراً چند قدم جلوتر رفته و پس از نواختن چند سیلی بر گونه‌های عمرو عاص، بر او فریاد می‌کشد: «تو که سرباز صفر هستی چطور به خودت جرئت دادی که قبل از من که فرمانده تو هستم حرف بزنی و بازجویی بدهی؟! و اگر بار دیگر این بی‌انضباطی را در تو مشاهده کنم به شدت تو را مجازات می‌نمایم!».

تیودور، که همه را در لباس ساده و بدون علایم و درجات ارتشی می‌بیند از صدای این سیلی‌ها در قصد و حدس خویش تجدیدنظر می‌کند و به آن کسی که خود را فرمانده معرفی کرده، و زبان عامیانه یونانی را هم می‌داند، دستور می‌دهد که او بازجویی بدهد و آن سپاهی می‌گوید: «ما قصد حضور تو را داشتیم و نگهبانان بی‌خود ما را جلب و به عنوان متهم به این جا آوردند، و می‌خواستیم به تو بگوییم که چون از دار و دیار خویش بسی دور افتاده‌ایم و از جنگ نیز به کلی خسته شده‌ایم، اگر مقداری طلا به ما بدهند به کشور خویش برمی‌گردیم و در صورتی که با این مطلب موافق باشید هیئت نمایندگی از طرف سپاه اسلام برای تعیین مقدار طلا به نزد تو اعزام می‌گردد[134]».

تیودور که از جنگ با این سپاه به کلی بیزار است، از شنیدن این کلمات به حدی مسرور و ذوق‌زده می‌شود، که تمام فوت و فن‌های نظامی را فراموش می‌کند و خطاب به این فرمانده جعلی می‌گوید: «هر چه زودتر به سپاه خویش برگردید و هیئت نمایندگی را بفرستید و از بابت طلا نگران نباشید» آن گاه تیودور در حالی که گره‌هایی بر ابرو و بادی در غبغب انداخته با صدای آمرانه به نگهبانان دستور می‌دهد: «این مهمانان را تا خارج حصار پادگان همراهی کنید و کسی مزاحم آن‌ها نشود تا به سلامتی به سپاه خویش برگردند و هیئت نمایندگی را هر چه زودتر بفرستند!».

شدت جنگ کریون

عمرو بن عاص به قرارگاه سپاه خویش برگشته و در فردای همان شب فرمان حمله به پادگان (کِرْیوْن[135]) را صادر می‌نماید و بار دیگر آتش جنگ مشتعل و ده روز تمام زبانه می‌کشد. سپاه بیست هزار نفری اسلام در راه وصول به رضای خدا و پیشرفت دین اسلام با روحیه‌ای بسیار عالی و بالاترین صلاحیت‌های فنی و سپاه پنجاه هزار نفری روم در راه دفاع از موجودیت خویش با پیشرفته‌ترین تجهیزات جنگی و در سنگرهای محکم می‌جنگند و هر دو طرف شجاعت و صلابت وصف‌ناپذیری را از خویش نشان می‌دهند[136] لحظاتی سپاه اسلام غالب و لحظات دیگر سپاه روم غالب می‌گردد

انجام دادن نماز خوف و سقوط کریون

و در اکثر روزها شدت جنگ در تمام ساعت‌ها به درجه‌ای می‌رسد که عمرو بن عاص فرمانده کل سپاه، نمازهای ظهر و عصر را طبق آیه‌ای از سوره نساء با مقررات (صَلوةُ الخَوْف) با سپاهیان در حال جنگ می‌خواند[137]، و در حالی که ستون‌هایی در حال جنگ و شمشیر زدن هستند با چند ستون نماز خوف را با یک رکعت و دو سجده ادا می‌کنند و این ستون‌ها بلافاصله به میدان شتافته و چندین ستون دیگر که تا حال در نبرد بودند با اسلحه‌های خویش می‌آیند و با فرمانده کل نماز خوف را در یک رکعت و دو سجده انجام می‌دهند و به همین حال عموم سپاهیان اسلام در حال شدت جنگ و خطر جانی نماز ظهر یا عصر خود را ادا می‌نمایند و در همین روز شدت جنگ، در حالی که سپاهیان روم از مشاهده خون کشته‌شدگان خویش دچار ضعف و ناامیدی شده‌اند[138]، و برعکس شفق سرخ خون شهداء اسلام نزدیکی صبح پیروزی را به سپاهیان اسلام نشان می‌دهد ناگاه در طنین خروش ده‌ها هزار اللهُ اَکْبَر یک حمله عمومی آغاز[139] و کوه‌هایی از قدرت و صلابت در پرتو برق شمشیرها و شعاع شراره چشمان پرخشم سرداران سپاه اسلام بر قلب سپاه نومید و وحشت‌زده روم فرود می‌آید و پس از تلفات سنگینی که بر سپاه روم وارد می‌گردد ستون‌های باقیمانده آن‌ها به فرار مجبور و شهر (کِرْیون) و پادگان مهم آن به تصرف سپاه اسلام درمی‌آید و پرچم اسلام بر بلندترین نقطه آن افراشته می‌شود[140]، عمرو بن عاص در رأس سپاه اسلام از کریون به سوی اسکندریه حرکت می‌کند تا هر چه زودتر خود را به این بندر استراتژیکی روم و پادگان‌های مهم آن برساند و با تصرف اسکندریه ارتش استعماری روم را از تمام کشور مصر اخراج کند و حالا ما این سپاه پرشور و هیجان‌زده را در راه اسکندریه به جا می‌گذاریم

خبری از دربار روم

و از سطح دریای مدیترانه عبور می‌کنیم و از بندر (بُسْفور) راهی دربار روم در قسطنطنیه می‌شویم تا تصمیمات دربار روم را در رابطه با خبر حرکت سپاه اسلام به سوی اسکندریه و تدابیر دفاع روم را از این بندر مهم و حیاتی از نزدیک بررسی نماییم:

«چهل روز است[141] که هرقل امپراتور بزرگ روم بر اثر تأسف شدید از سقوط پادگان بابلیون دچار تشنج اعصاب گشته و چند روز بستری شده، و بعداً دار فانی را وداع گفته و این دربار با عظمت و شکوه، با مرگ هرقل در ضعف و سکوت فرو رفته است زیرا هرقل درخشنده‌ترین چهره روم و بزرگ‌ترین مغز متفکر غرب، با قدرت تفکر و مهارتی که داشت توانسته بود ناممکن‌ها را ممکن نماید، و در چنان شرایطی کشور مصر و شام و فلسطین را از چنگال ارتش نیرومند شاهنشاهی ایران بیرون آورد و حتی نام و آوازه روم را بر بالای آسمان‌ها برد[142]! که اگر قرآن کریم به صورت معجزه این پیروزی را پیش‌بینی نمی‌فرمود: ﴿غُلِبَتِ ٱلرُّومُ٢ فِيٓ أَدۡنَى ٱلۡأَرۡضِ وَهُم مِّنۢ بَعۡدِ غَلَبِهِمۡ سَيَغۡلِبُونَ٣ [الروم: 2-3] هیچ یک از کارشناسان مسائل نظامی نمی‌توانستند به شکست ایران و پیروزی خارق‌العاده روم باور کنند و ابوبکر صدیق رضی الله عنه  هم جرئت نمی‌کرد در مورد پیروزی روم بر ایران با اُبَی ابن خَلَف شرط ببندد و برنده شود، و خلاء چنین قدرتی پس از مرگ هرقل دربار روم را دچار ضعف و هرج و مرجی کرده است که نه تنها در حل مشکلات تهاجم خارجی، بلکه در حل مهمترین مشکل داخلی و در رابطه با تعیین جانشین هرقل، قدرت تصمیم‌گیری را از دست داده است[143].

البته طبق قانون روم، هرقل جانشین رسمی دارد و دو پسر از او باقی مانده‌اند، یکی بزرگ‌تر به نام (قُسْطَنْطین) و دیگری کوچک‌تر به نام (هِرَقْلوتاس) و قانواً قسطنطین جانشین رسمی هرقل است، اما چون ملکه (مرتینا) مادر هرقلوتاس[144] در زمان هرقل در مسائل مهم سیاسی دخالت می‌کرد، پس از مرگ هرقل پسرش را نیز به صحنه آورده و این سه نفر به عنوان شورای امپراتوری حکومت را اداره می‌کنند، اما اختلاف شدیدی بر این شورا حکمفرماست و در حالی که مرتینا و پسرش از محبوبیت قسطنطین در میان مردم هراسناک‌اند قسطنطین نیز از کارشکنی آن‌ها در رنج و عذاب است و درباریان مُزوّر و ریاکار و فرصت‌طلب نیز به آتش اختلاف آن‌ها دامن می‌زنند ولی در میان این همه هرج و مرج و بی‌نظمی وقتی خبر حرکت اسلام به سوی اسکندریه منتشر می‌گردد قسطنطین در اندیشه دفاع از این شهر عظیم و بندر مهم فرو می‌رود،

بار دیگر مقوقس در صحنه سیاست ظاهر می‌گردد

و با موافقت مرتینا کسانی را می‌فرستد که هر چه زودتر (مُقَوْقَس) را از تبعیدگاه به دربار بازگردانند، و بعد از عودت مقوقس یکی از کارشناسان مسائل نظامی را از اسکندریه[145] به دربار خوانده و طبق راهنمایی او سپاه بسیار عظیمی را با تمام تجهیزات و مهمان جنگی تدارک دیده و مقوقس را در رأس این سپاه به امداد پادگان‌های اسکندریه اعزام می‌دارند، اما همان روزی که مقوقس می‌خواهد همراه این سپاه از راه دریا به سوی اسکندریه حرکت کند، ناگاه خبر فوت ناگهانی قسطنطین[146] در پایتخت منتشر و اضطراب و آشوب و نگرانی، طوری دربار را فرا می‌گیرد که حرکت مقوقس متوقف می‌گردد، زیرا به محض انتشار این خبر ملکه مرتینا قویاً در محل اتهام قرار می‌گیرد. و گفته می‌شود که برای یکسره کردن حکومت و قدرت برای پسرش، توطئه قتل قسطنطین را چیده است، و جمع کثیری نیز به دور (کنستانتین) پسر قسطنطین جمع می‌شوند و او را برای کشتن مرتینا و پسرش به انتقام خون پدرش و سپس در دست گرفتن قدرت تحریک می‌کنند و طرفداران مرتینا نیز برائت او را با صدها دلیل از این جنایت ثابت می‌کنند،

آشفتگی دربار روم

و بالاخره بعد از چند روز مشاجره و جنگ سرد و جبهه‌گیری‌ها با صواب‌دید زعمای روم بر این مطلب توافق به عمل می‌آید که کنستانتین به جای پدرش عضو شورای امپراتوری[147] و با مرتینا و پسرش مشترکاً حکومت را اداره کنند و ملکه مرتینا که به مقوقس اعتماد زیادی دارد معتقد است که اگر این پطر پیر و دانا با نیروی کافی به اسکندریه برود و پس از دفع مهاجمین حکومت مصر را مجدداً در دست گیرد، حتماً در بحران‌های سیاسی آینده که هم اکنون امواج آن به دربار روم رسیده است یک پناه بسیار خوب و مناسبی برای او و پسرش خواهد بود[148]، تمام تلاش خود را به کار می‌برد تا مقوقس را در رأس سپاه عظیمی و با تمام مهمات و ذخائر جنگی به سوی اسکندریه اعزام می‌دارد، و اینک مقوقس در رأس این سپاه عظیم سریعاً از دریای مدیترانه عبور کرده و در اوایل شهریور سال بیستم هجری به اسکندریه وارد گشته است و اهل اسکندریه در میان استقبال و شور و احساسات زیاد این پُطْر پیر داناا و این حکمران ده‌ها سال قبل خود را در آغوش می‌گیرند و امیدوارند که این شهر را از خطر تهاجم هر نیروی خارجی مصون دارد و حالا مقوقس را در آغوش اهل اسکندریه به جا می‌گذاریم و برای کسب خبر از حرکت سپاه اسلام در خارج شهر به استقبال سپاه اسلام می‌شتابیم و مشاهده می‌کنیم که سپاه اسلام در حوالی دیوار و برج و باره شهر فرود آمده است[149]. و ضمن گزارش استحکامات و مهمات جنگی شهر، به عمرو عاص گزارش داده‌اند که نیروی اصلی پادگان‌های شهر بالغ بر پنجاه[150] هزار نفر و تمام نیروهای فراری پادگان‌های فرما، بِلْبیس، بابلیون و کِرْیون نیز به این شهر پناه آورده‌اند و دربار روم نیز از راه دریا و به وسیله کشتی‌های غول‌پیکر مرتب ذخائر و مهمات جنگی و نیروهای تازه‌نفس نظامی را، در این شهر بندری پیاده می‌کند[151]، و تسخیر این شهر از راه اعمال قدرت به هیچ وجه امکان ندارد و با توجه به این شرایط عمرو بن عاص از انجام هر گونه عملیات نظامی خودداری می‌کند اما بر اثر بستن تمام راه‌های بازرگانی جز راه دریا این شهر را در فشار شدید اقتصادی قرار می‌دهد و این شهر شرقی را عملاً از تمام کشورهای شرقی جدا می‌نماید[152] و سپاه اسلام در حال محاصره اقتصادی شهر، در اطراف و حوالی آن سرگرم زندگی و انجام دادن عبادت‌ها و شعائر دینی و تیراندازی و شمشیرکاری و اسب‌دوانی و سایر تمرینات نظامی می‌گردند و مدت چهارده ماه بر این وضع باقی می‌مانند و منتظرند که منزوی کردن این شهر و شدت فشار اقتصادی، یا ایجاد یک رشته تحولات سیاسی و اجتماعی[153] زمینه حمله به این شهر را آماده کنند، اما ناگاه از مرکز و از طرف امیرالمؤمنین رضی الله عنه  نام‌های با سرآغاز توبیخ و اخطار[154]، مشتمل بر فرمان حمله با قید فوری و همراه راهنمائی‌های لازم، به این مضمون به دست عمرو بن عاص می‌رسد: «و بعد، ای عاص بن عاص!

فریاد قهرآمیز امیرالمؤمنین رضی الله عنه  از مرکز!

من تعجب می‌کنم که آزاد کردن مصر این قدر به طول انجامیده است! هیچ می‌دانی که دو سال است تو در آن سرزمین هستی؟ و علت این که تو این قدر کوتاه آمده‌ای این است که در روحیه تو تحولی ایجاد گشته و به لذایذ زندگی و خوشی‌های جهان، تمایل زیادی پیدا کرده‌ای! و از همین راه آرزوی دشمنان را برآورده‌ای! خدای متعال هیچ قومی را جز با صدق نیت و پاکی درون یاری نمی‌دهد و آیا آن چهار نفری که به کمک تو فرستادم و هر یک را معادل یک هزار مرد جنگی به شمار آوردم، آن‌ها در چه حالی هستند؟ آیا لذایذ زندگی و زرق و برق و زیبایی‌های مصر آن‌ها را نیز فریب داده است؟! و اینک به تو دستور می‌دهم که از همین لحظه تمام سپاهیان خود را از اطراف جمع کرده و در یک خطابه دل‌انگیز همه آن‌ها را برای از جان‌گذشتگی و جهاد در راه خدا آماده کنید[155] و بلافاصله صفوف سپاه را تنظیم و آن چهار تن را در پیشاپیش سپاه قرار دهید[156] و آن چنان نظم و هماهنگی را در حرکت و تهاجم سپاه به وجود بیاورید که به صورت کوهی از قدرت در یک زمان واحد بر سر دشمن فرود آیند و به تو دستور می‌دهم که صف‌بندی سپاه را در روز جمعه انجام دهید و درست در لحظه زوال خورشید و لحظه آغاز نماز جمعه‌های مسلمانان، فرمان حمله را صادر کنید، زیرا در آن لحظه است که دروازه رحمت‌های خدا باز می‌گردند و راز و نیاز بندگان با خدای خویش آغاز و دعاها قبول می‌شوند[157]».

عمرو بن عاص، پس از رسیدن این نامه در حالی که از توبیخ صریح و تهدید تلویحی امیرالمؤمنین رضی الله عنه  در رعب و نگرانی است، سعی می‌کند با حسن اجرای این فرمان، خشم و خروش امیرالمؤمنین رضی الله عنه  را تا حدی فرونشاند و سریعاً سپاه را جمع و در روز جمعه ساعت‌ها قبل از ظهر همه آن‌ها را در قرارگاه روبروی دروازه‌های اسکندریه در حالت آماده‌باش قرار می‌دهد[158]، و پس از آن که چند نفر قاری آیه‌های جهاد را تلاوت می‌کنند، عمرو بن عاص با یک خطابه بلیغ و شورانگیز، امواج[159] ایمان و حماسه‌های دینی و غیرت‌های عقیدتی را در دل‌های آنان به حرکت درمی‌آورد سپس با خواندن دو رکعت[160] نماز به شکل دسته‌جمعی دل‌های آن‌ها را با یکدیگر گره زده و به خدا پیوند می‌دهد، آن گاه تمام ستون‌ها را تنظیم و صف‌بندی نموده، و چهار نفر سفارشی امیرالمؤمنین رضی الله عنه  را (عُباده بن صامت[161] و زبیر بن عوام و مقداد بن اَسود، و مسلمه بن مخلد) در پیشاپیش تمام صف‌ها قرار می‌دهد و در همین لحظه که خورشید از خط زوال تجاوز کرده است،

حمله به شهر اسکندریه

فرمانده کل سپاه بعد از سه تکبیر فرمان حمله به شهر اسکندریه را صادر می‌کند و سپاه اسلام یکپارچه و به دنبال این چهار تن به قدرت و صلابت و سنگینی یک کوه بر در و پیکر و محل نگهبانان و سپاهیان رومی فرود می‌آیند و با سرعت عمل و تهور و بی‌باکی و ایجاد رعب و هراس فرصت سنگرگیری و اسلحه کشیدن را از نگهبانان می‌گیرند و سریعاً دروازه‌ها را گشوده و سیل‌آسا به داخل شهر می‌ریزند و برق‌آسا خود را به برج‌ها و باره‌ها و نقاط حساس و استراتژیک شهر رسانیده و با استقرار نیروهای خویش در تمام چهارراه‌ها کنترل این شهر بزرگ را در دست می‌گیرند[162] و امکان هر گونه عملیات دفاعی را از پادگان‌های شهر سلب می‌نمایند و بعد از لحظاتی ناگاه نمایندگانی از طرف مقوقس (شخص اول دولت روم در منطقه) پرسان‌پرسان خود را به فرمانده کل سپاه اسلام (عمرو بن عاص) می‌رسانند،

صلح با اهل اسکندریه

و ضمن اعتراف به ضعف و ناتوانی نیروهای رومی از وی درخواست انعقاد صلح و آتش‌بس می‌نمایند و قرارداد صلحی را متضمن مواد زیر با او منعقد می‌کنند:

1ـ مُقَوْقَس متعهد است بابت صدور جواز عبور سپاهیان رومی که به سلامتی از شهر خارج و به دیار خویش برگردند، سیزده هزار دینار (معادل هفتاد میلیون تومان) به سپاه اسلام پرداخت نماید، ضمناً جمعی از آن‌ها که مایلند در شهر بمانند مانند مردمان بومی پادگان بند دوم با آن‌ها رفتار می‌گردد.

2ـ مقوقس به نمایندگی از طرف قبطی‌ها (مردمان بومی مصر) متعهد می‌شود که هر فرد متمول در سال دو دینار[163] به سپاه اسلام پرداخت نماید و ضمناً این بدهی مخصوص مرد ان متمول و بالغ و به زنان[164] و افراد نابالغ و مردان بی‌بضاعت تعلق نمی‌گیرد[165] و مردم شهر عموماً در عقاید و انجام مراسم مذهبی کاملاً آزاد هستند و کلیساها و صلیب‌ها و اماکن مذهبی هم چنان در دست صاحبان آن‌ها باقی خواهد[166] ماند، و سپاه اسلام نیز متعهد می‌شود که امنیت جانی و مالی و تجارتی آن‌ها را تأمین نماید».

مقوقس در حالی که یک برگ از این صلح‌نامه را در دست گرفته و کسانی را که با این صلح ذلت‌بار مخالف هستند، نصیحت می‌کند فوراً با همکاری معتمدین شهر، مبلغ سیزده هزار دینار بابت صدور جواز عبور سپاهیان رومی را همراه قسط اول بدهی جزیه مردم جمع‌آوری نموده و به عمرو بن عاص تحویل می‌دهد[167] و برای این که هنگام خروج نیروهای رومی برخورد و مزاحمتی پیش نیاید شخصاً به لنگرگاه کشتی‌ها رفته و بر خروج نیروها از شهر دقیقاً نظارت می‌کند.

و اینک مقوقس، این پطر بزرگوار و دوراندیش و باوقار در لنگرگاه کشتی‌ها و بر فراز قله‌ای از خاطره‌ها، ایستاده است[168] در حالی که ستون‌های بی‌شمار ارتش شکست‌خورده روم را بدرقه می‌کند، اشک چشمان پف کرده‌اش مانند جوی‌های آب زلال پائیز در نیستان‌های ریش سفیدش جاری، و ابرهای غم و تأثر بر چهره سفید و چروکیده او سایه انداخته است و حقیقت تلخی را مزمزه می‌کند که دوازده سال قبل در پاسخ نامه رسول‌الله  صل الله علیه و آله و سلم  به آن اشاره کرده بود و با لحن مؤدبانه و ارسال هدایا قدرت فوق‌العاده اسلام و پیروزی او را بر همه قدرت‌های جهان، احساس نموده بود و با این که این پطر پیر و سالخورده قبطی در دل خویش خوشحال است که مردمان قبطی و مصریان بر اثر تسلط دین اسلام در عین این که در شعایر مذهبی خویش کاملاً آزاد شده‌اند از استثمار و بهره‌کشی ستمگران رومی نیز رهایی یافته‌اند[169] و با این حال در لحظاتی که شاهد زوال قدرت عظیم امپراتوری در شرق جهان است تحت عاطفه پیری و حالت رقت‌آور لحظات بدرقه نیروهای رومی و تأثر از خبر فوت مرید باوفایش ملکه (مرتینا) که در همین روزها با پسرش از دنیا رفته‌اند و حکومت روم در اوج هرج و مرج به دست کنستانتین رسیده است، به حدی در غم و تألم غرق می‌شود که پس از آن که همه نیروهای رومی را بدرقه می‌کند و به منزل برمی‌گردد طولی نمی‌کشد که بر اثر تألمات روحی دار فانی را بدرود می‌گوید و پس از سال‌ها دست و پا زدن در امواج سهمگین حوادث شرق و غرب در کنار واقعیت‌هایی که پیش‌بینی کرده بود آرام می‌گیرد[170] این پطر کبیر و دوراندیش و آزاده، در حد امکان و توانایی خویش خیلی از واقعیت‌ها را بیان کرد و هم چنان که در حال حیاتش برایش مهم نبود که هرقل به خاطر حق‌گویی او را شدیداً نفرین و مدت‌ها تبعید نماید پس از مرگش نیز برای او مهم نیست که برخی از مورخین مُغرض عیسوی مانند (بتلر) او را یک کشیش مزدور و وطن‌فروش و خائن قلمداد نماید.

عمرو بن عاص و همه سرداران سپاه و تمام سپاهیان اسلام پس از خروج نیروهای رومی به بازدید از شهری که به تازگی آزاد کرده‌اند می‌پردازند،

شکوه و عظمت شهر اسکندریه

چه شهر بزرگ و باعظمت و زیبایی است، آخرین سرشماری نشان داده است که جمعیت این شهر نهصد هزار نفر[171] است، و در این شهر دوازده هزار حمام، که هر یک هزار[172] سالن گنجایش جمعیت زیادی دارد و این شهر دوازده هزار مغازه سبزی‌فروشی دارد. مهندسین یونانی به فرمان اسکندریه نقشه این شهر را طوری طراحی کرده‌اند که تمام کوچه‌ها به یک اندازه و بر روی خطوط مستقیم طوری در راستای یکدیگر واقع و یا یکدیگر را قطع کرده‌اند که محلات این شهر باشکوه را مساوی و به شکل خانه‌های تخته شطرنج[173] درآورده‌اند و دو خیابان خیلی طولانی و وسیع، یکی از شرق به غرب و دیگری از شمال به جنوب، این شهر عظیم را به چهار قسمت تقسیم کرده‌اند[174] و در تمام طول این خیابان‌ها ستون‌هایی از مرمر درخشان و تزئین یافته، نصب گردیده است که تلألؤ آن‌ها در شب و در پرتو نور ماه و ستارگان و برق آن‌ها در روز و در پرتو نور آفتاب چشم بینندگان را خیره می‌کند و در محل تقاطع این دو خیابان در وسط شهر میدان بسیار وسیع و زیبایی هست که با اشکال بدیع هندسی جدول‌کاری شده و در کنار جدول‌ها درختان کاج و صنوبر و سرو از سینه گلزارهای زیبا و در فضای عطرآگین میدان سر به آسمان کشیده‌اند و در دورادور این پارک خرم و زیبا قصرهای باشکوه بطالسه[175] قرار دارند که نمای بیرونی آن‌ها، از عظمت و اقتدار بطالسه و پیشرفت صنعت و هنر زمان آن‌ها داستان‌هایی را بازگو می‌نماید و آن تالاری که در میان آن‌ها بیشتر به آسمان گردن کشیده است و از همه بیشتر جلب‌نظر می‌کند آرامگاه[176] اسکندر است و این جهان‌گشای معروف که روزی شرق و غرب جهان را به زیر پای خویش درآورد هم اکنون در دل این تالار و زیر بالاپوشی از اوراق طلای ناب، آرمیده است و از این همه صدار و فریاد جهان‌گشایی او جز بنای این شهر باشکوه چیزی باقی نمانده است که در حاشیه میدان بزرگ آن به خواب عمیق فرو رفته است.

کتابخانه شهر اسکندریه

و این ساختمان چهارفصلی و مجلل که داغ‌هایی بر پیشانی دارد و از دل‌سوختگی خویش حکایت‌هایی را بازگو می‌نماید زیرا نام آن (کتابخانه اسکندریه) است اما قبل از بازدید سرداران سپاه اسلام از آن، به اسم بی‌مسمایی مبدل گشته است توضیح این که این کتابخانه در دروه بطالسه (جانشینان اسکندر) بنا گردیده[177] و آمار کتاب‌های آن تا سال 47 قبل از میلاد به هفتصد هزار جلد رسیده است[178] و سال 47 قبل از میلاد در اثنای جنگ (کلئوپاترا، و بَطْلَمیوس) عمارت سلطنتی آتش گرفت و زبانه‌های آن به این کتابخانه رسید و تمام یا قسمت اعظم آن به کام حریق رفت[179] و پس از مرور هفت سال در سال چهل قبل از میلاد، دویست هزار جلد کتاب‌های شاهان[180] برجو به این کتابخانه اهدا و رونق سابق را یافته، اما در سال 378 میلادی (تئودور زاوال) امپراتور بسیار متعصب مسیحی چون علوم و معارف کتاب‌های این کتابخانه را در تضاد با عقاید عیسوی می‌دانست اکثر کتاب‌ها را از بین برد[181] و بقیه را نیز یک به طریق پرنفوذ اسکندریه به نام (کبریس کبیر) بر اثر عداوت و دشمنی با فیلسوف عصر (هیپاتی) سوزانید[182] و هیپاتی را نیز به قتل رسانید، به طوری که در قرن چهار میلادی که یک کشیش مسیحی از طرف امپراتور روم مأمور نابود کردن کتاب‌های این کتابخانه گردید به هنگام بازگشت از اسکندریه در گزارش خود چنین گفت: «من قفسه‌های این کتابخانه را به کلی از کتاب خالی دیدم[183]» و چون تعصب مسیحیت روز به روز بیشتر و تضاد آن با علوم و معارف روشن‌تر می‌گردید این کتابخانه‌ها هم چنان از کتاب خالی مانده و به هنگام ورود سپاه اسلام به اسکندریه، در این کتابخانه کتابی وجود نداشته است حال این کتابخانه را با دردهایی که در دل دارد، و با داغ‌هایی که بر پیشانی دارد به جا می‌گذاریم و چند قدم دورتر ایوان زیبا و باشکوهی را مشاهده می‌نماییم که چهار صف ستون‌های مرمر مزین آن را در آغوش گرفته است، و اسکندر کبیر این ایوان را مزار اَرْمِیای[184] نبی  علیه السلام  بنا کرده است و نام آن (التتراپیلوس) است.

بنای باشکوه بر مزار ارمیای نبی  علیه السلام

و هر گاه مردم اسکندریه نام آن را بر زبان می‌آوردند از شکوه و عظمت این بنا و بزرگی و عظمت این مزار در حیرت غرق می‌شوند و در کنار همین ایوان کلیسای معروف قدیس (مَرْقُس) گردآورنده یکی از انجیل‌های[185] چهارگانه واقع است که زیبایی بنای آن و چند مناره بلند آن که در امواج تزئینات طلایی و نقره‌ای، سر به آسمان ساییده‌اند توجه هر بیننده‌ای را جلب می‌کنند و در کنار این کلیسا، کلیساهای دیگری نیز بنا شده‌اند، که از تزئینات و شکوه و زیبایی بهره زیادی دارند، اما در مقابل اهمیت کلیسای (مَرْقُس) ناچیز به نظر می‌رسد و ساختمان‌های ساکنین شهر به حدی با طلا و نقره تزئین گردیده است،

شب‌های شهر اسکندریه

که شب‌ها انعکاس نور مهتاب بر روپوش‌های طلا و نقره و سطح صاف مرمرها چشمان[186] را اذیت و گردش را در شهر مشکل می‌نماید و خیابان‌ها و کوچه‌ها در پرتو انعکاس طلا و جواهرات ساختمان‌ها در تمام شب به حدی روشن هستند که خیاط‌ها بدون روشن کردن چراغ، نخ‌ها را در سوراخ سوزن‌ها انداخته و به کار خیاطی می‌پردازند[187] سپاهیان اسلام هنگام بازدید از شهر اسکندریه هر چه می‌بینند شگفت‌انگیز است اما تعجب آن‌ها از مشاهده این سه نقطه به اوج خود می‌رسد.

اماکن شگفت‌انگیز شهر اسکندریه

1ـ کلیسای سن‌مارک قیصریون[188] که کلئوپاترا ملکه مشکل‌پسند بطالسه، در اوج امکانات مالی و در اوج پیشرفت صنعت معماری، این کلیسا را در مدخل بندرگاه اسکندریه به این منظور بنا کرده است که هر کسی از کشورهای غربی به اسکندریه بیاید شدت اعتقاد ملکه رومی را به مذهب عیسی در اوج قدرت و پیشرفت هنر و صنعت رومی، مشاهده نماید و در کنار این کلیسا در میان درختان سرو و کاج و از سینه گلزارها چند مناره‌ای سر به آسمان کشیده‌اند که ظرافت و ریزه‌کاری‌های آن‌ها خیلی بیشتر از طلا و جواهراتی که در آن‌ها به کار رفته است جلب نظر می‌نماید[189].

2ـ عمارت سراپیوم که یک صد ستون مرمر درخشان آن را در آغوش گرفته است، و در پیشانی این عمارت ستونی از مرمر درخشان که در یک ارتفاع خیره‌کننده، قبه بزرگ و زیبا مانند تاجی بر سر او می‌درخشد نمایان است، و جنبه هنری و صنعتی آن وقتی ظاهر می‌گردد که باد ملایم و آرامی بوزد و این ستون با تاجی که بر سر دارد، مانند درختان بلند کاج به حالت حرکت و اهتزاز درمی‌آید[190] و چشم هر بیننده را خیره می‌نماید و در نزدیکی این عمارت دو ستون سنگی مشاهده می‌گردند که جنبه قدمت تاریخی آن‌ها بسیار مهم است، زیرا هر دو ستون مربوط به فرعون (توتانخامون) و 145 سال[191] قبل از میلاد ساخته شده‌اند.

3ـ مناره فاروس: این مناره یکی از عجایب هفت‌گانه جهان (مناره فاروس، اهرام مصر، باغ‌های معلق بابل، که محل این سه صنعت عجیب در تصرف سپاه اسلام قرار گرفته است) مناره فاروس در آن سوی بلوار منتهی به بندرگاه اسکندریه در جزیره فاروس به وسیله بَطْلَیمُوس بنا گردیده است.

این مناره بر مبنای دقیق‌ترین اصول فیزیکی و مکانیکی و در رابطه با مسائل دریانوردی و کشتی‌رانی در دریای مدیترانه تأسیس گردیده است و این مناره سیصد متر ارتفاع دارد[192] (یک ساختمان صد طبقه) و کلاً در چهار طبقه نمایان گردیده است که طبقه اول چهارضلعی و دارای اطاق‌ها و سالن‌ها و راهروهایی است که به حدی پیچیده می‌باشند که افراد تازه وارد بدون راهنما یا نقشه محل خروج در آن‌ها گم می‌شوند و پی‌ریزی این قسمت در عمق زمین به وسیله سرب مذاب و سنگ‌های سخت صورت گرفته است که به هیچ وجه آب دریا در آن اثر نمی‌کند و قسمت دوم هشت ضلعی و قسمت سوم مستدیر و تمام آلات و ادواتی که با استفاده از آن‌ها بر مبنای اصول هندسی و مکانیکی و خواص فیزیکی، این مناره به یک شاهکار بی‌نظیر فنی و علمی درآمده است[193] در همین طبقه کارگزاری شده‌اند که یکی از این آلات و ادوات،

فانوس دریایی اسکندریه یکی از عجایب هفت‌گانه جهان

آینه‌ای است به عرض هفت متر و به ضخامت خیلی زیاد که در یکی از اتاق‌های پائین طوری نصب شده است که به دلخواه و اقتضای مصلحت هم به طرف خورشید و هم به طرف سایه چرخانده می‌شود[194] و شب‌ها هنگامی که انعکاس نور ماه و ستارگان را بر سطح دریای مدیترانه و بر سطح شهر تنظیم می‌کنند به صورت نورافکن‌های بسیار قوی سطح دریا و سطح شهر مانند روز روشن، روشنایی می‌دهد و اما در هنگامی که این آینه را به طرف سایه برمی‌گردانند می‌توانند در صفحه این آینه به صورت دوربینی بسیار قوی از اسکندریه تا قسطنطنیه کلیه کشتی‌های غربی و شرقی را که می‌آیند دقیقاً مشاهده کنند و هویت و قصد و موضع‌گیری آن‌ها را به خوبی تشخیص دهند و به محض این که تشخیص دادند که یک کشتی دشمن در نقطه‌ای از دریای مدیترانه در حال حرکت است فوراً آینه را به سوی خورشید چرخانده و انعکاس نور خورشید را در آینه بر پشت و پیشانی کشتی تنظیم کنند و بلافاصله کشتی دچار حریق گشته و ستونی از دود غلیظ بر اثر حریق او به آسمان می‌رود و کار این آینه شگفت‌انگیز در قلب این مناره سیصد متری به شرح ذیل خلاصه می‌شود:

1-    دستگاه عظیم تولید برق و روشنایی و ایجاد نورافکن‌ها در سطح شهر و در سطح دریای مدیترانه.

2-    دستگاه دقیق رادار که هویت کشتی‌ها را از دورترین نقطه‌های دریای مدیترانه تشخیص می‌دهد.

3-    دستگاه تولید موشک و دستگاه موشک‌انداز که این دو عمل بسیار مهم را برق‌آسا و توأم با یکدیگر انجام می‌دهد.

بنابراین مناره فاروس بیش از آن که اعجوبه صنعتی و هنری باشد مجموعه‌ای از تجهیزات بی‌نظیر نظامی و مهمات دفاعی است، مسلمانان از نخستین روزهای آزاد کردن اسکندریه تا زمان ولید بن عبدالملک مروانی در تاریخ 80 هجری از این مناره به خوبی نگهداری می‌کنند و به نام (فانوس دریایی) برای طرد مهاجمین رومی و دزدان دریایی از آن استفاده می‌نمایند و در زمان ولید مروانی، دولت روم با یک اندیشه شیطانی، فردی را مزدور کرده و با تظاهر به اسلام و زهد و تقوی و پرهیزگاری به دربار ولید راه پیدا کرده و مورد اعتماد او واقع می‌گردد، و روزی به عنوان دلسوزی و خدمت به خلیفه اسلام به طور سری به او می‌گوید:

فرجام مناره فاروس

زیر مناره فاروس مقدار زیادی طلا و جواهرات پنهان گردیده است. مصلحت این است که بدون مشورت با دیگران این مناره را تخریب و پس از بیرون آوردن خزاین و جواهرات آن را از نو بنا کنید و ولید که جنون طلایی او را از هوش برده بود فریب مزدور عابدنما را می‌خورد و مناره را تخریب می‌کند اما جز سرب مذاب چیزی را در زیر آن نمی‌یابد و با حالتی از پشیمانی و تأسف به تجدید بنای آن می‌پردازد، اما هر چه از معماران و مهندسین و دانشمندان کمک و یاری می‌جویند کسی نمی‌تواند آن ادوات و آلات و آینه را مطابق طرح سابق بطلمیوس طوری تعبیه کند که خصوصیات پیشین و خواص شگفت‌انگیز سابق از همان آینه ظاهر گردد و بالاخره دولت حیله‌گر روم به وسیله یک مزدور عابدنما و با استفاده از جنون طلایی خلیفه فانوس دریایی را به کلی از کار انداخت و بزرگ‌ترین خیانت و جنایت را نسبت به صنعت و هنر و معارف پیشرفته بشری مرتکب گردید.[195]

عادی شدن اوضاع در شهر اسکندریه

شهر پرجمعیت و نهصد هزار نفری اسکندریه چند روز بعد از خروج نیروهای رومی و استقرار سپاه اسلام به حال عادی برمی‌گردد[196] تمام عمده‌فروشی‌ها و مغازه‌ها و دکه‌ها باز می‌گردند و کارگران و مهندسین به کارخانه‌ها و کارگاه‌ها مراجعه می‌کنند و کلیساها و تفرجگاه‌ها و پارک‌های شهر از زن و مرد و پیر و جوان و خرد و کلان موج می‌زند[197] و تمام مدارس و همه دانشکده‌های طب و ریاضیات و منطق و فلسفه[198] و هنر و ادبیات و صنعت با حضور مجدد استادان و دانشجویان بی‌شمار فعالیت خود را از نو آغاز می‌نمایند و هنرمندان و موسیقی‌دانان[199] همراه بازیگران در مراکز کار خویش حاضر و چهره‌های هنری را در تئاترها و نمایش‌ها نشان می‌دهند[200] و بالاخره بعد از چند روز سکوت و خاموشی بار دیگر حرکت‌های اقتصادی و فعالیت‌های عملی و هنری، این شهر پرجمعیت را پر از سر و صدا و هیجان می‌کند[201].

گزارش فتح اسکندریه به امیرالمؤمنین رضی الله عنه  

فرمانده کل سپاه، عمرو بن عاص، معاویه بن خُدیج[202] را همراه نامه کوتاهی به خدمت می‌فرستد و او را از آزاد کردن شهر اسکندریه خبردار می‌نماید. معاویه هنگام چاشت‌گاه به مدینه می‌رسد و شتر خود را بر در مسجد می‌خواباند و به خیال این که امیرالمؤمنین رضی الله عنه  در حال استراحت است[203] بر در منزل امیرالمؤمنین رضی الله عنه  به انتظار بیرون آمدن او می‌نشیند و یک خدمتکار زن به امیرالمؤمنین رضی الله عنه  می‌گوید مردی بر در نشسته است شاید با تو کاری داشته باشد امیرالمؤمنین رضی الله عنه  فوراً بیرون آمده و بعد از احوال‌پرسی به معاویه می‌گوید: «تو که حامل نامه هستی چرا این جا نشسته‌ای[204]» معاویه می‌گوید: «خیال کردم امیرالمؤمنین رضی الله عنه  در حال استراحت است و نمی‌خواستم مزاحم بشوم[205]» امیرالمؤمنین رضی الله عنه  در حالی که با قهر و عصبانیت به قیافه معاویه چشم دوخته و احساس کرده است که این فرد سپاهی تحت تأثیر فرهنگ دیوان‌سالاری و اشرافیت رومی‌ها قرار گرفته است ناگاه بر سر معاویه فریاد می‌کشد:

امیرالمؤمنین رضی الله عنه  همیشه بیدار

«این حرف‌ها چیست که من از تو می‌شنوم بر در ایستادن یعنی چی؟ استراحت و خواب امیرالمؤمنین رضی الله عنه  در روز یعنی چه؟[206] مگر تو نمی‌دانی که من در روز به جای این که کار مردم را انجام بدهم بخوابم، ستم بزرگی را نسبت به مردم مرتکب شده‌ام و اگر در شب‌ها هم بخوابم نسبت به خود مرتکب ستم شده‌ام و آیا تو گمان می‌کنی که من نسبت به مردم یا نسبت به خودم ستمگر باشم؟[207]»

امیرالمؤمنین رضی الله عنه  پس از نشان دادن نهایت بیزاری از فرهنگ دیوان‌سالاری و طبقاتی و ابراز نفرت از این نوع تعظیم و تجلیل نامه را از معاویه می‌گیرد و به محض خواندن چند سطر از آن، موج شادی بر چهره‌اش ظاهر می‌گردند زیرا در نامه می‌بیند که عمرو بن عاص نوشته است: «و بعد، اسکندریه را آزاد کردیم و چیزهایی در آن هست که بالاتر از حد بیان و توصیف می‌باشند و تنها به این جمله اکتفا می‌نمایم که در آن شهر چهار هزار کاخ و دوازده هزار حمام و چهارصد تفرجگاه سلاطین و چهل هزار یهودی خراج‌گذار وجود دارد[208]» امیرالمؤمنین رضی الله عنه  به حامل نامه می‌گوید: «به مسجد بروید و مسلمانان مدینه را از این فتح و پیروزی باخبر نمایید»، سپس امیرالمؤمنین رضی الله عنه  همراه حامل نامه به منزل خویش برمی‌گردد و بعد از دو رکعت نماز شکر به مناسبت این پیروزی از حامل نامه با نان و روغن زیتون و خرما پذیرایی می‌کند.

به سوی بَرْقه

چند روز پس از فتح اسکندریه به عمرو عاص گزارش می‌دهند که در کشور همسایه غربی مصر در (بَرْقه[209]) نیروهای مسلح رومی درصدد تجدید حیات و حمله به سپاه اسلام برآمده‌اند و کشور روم از راه بندر طرابلس مرتب نیروها و ذخایر و مهمات جنگی را به برقه اعزام می‌دارد، برقه در نزدیکی طرابلس در محلی است که بعدها شهر (بنغازی) در آن بنا می‌گردد، عمرو بن عاص در رأس بخش عظیمی از سپاه اسلام به برقه حمله می‌کند و مناطق تابع برقه بدون مقاومت از راه صلح و قرار جزیه در زیر پرچم اسلام قرار می‌گیرند و سپاهیان رومی که از برقه به بندر طرابلس پناه برده‌اند با نیروهای دیگر رومی در آن جا تجمع یافته و در حصار بسیار محکم طرابلس در حالی که از سه طرف دروازه‌ها را بر روی خویش بسته و از طرف دریا نیروهای امدادی و ذخایر جنگی به آن‌ها می‌رسد، سنگر می‌گیرند و پس از آن که سپاهیان اسلام مدتی از سه طرف خشکی این شهر بندری را محاصره می‌کنند ناگاه جمعی از سپاهیان از دیوارهای نزدیک دریا خود را به داخل شهر می‌رسانند،

طرابلس آزاد می‌گردد

و دروازه‌ها را بر روی سپاه اسلام می‌گشایند و ورود سپاه اسلام به داخل شهر در طنین تکبیر، نیروهای رومی را به حدی دچار رعب و هراس می‌کند که بدون مقاومت به سوی کشتی‌ها شتافته و این شهر را تخلیه می‌کنند و پرچم اسلام بر بلندترین نقطه آن به اهتزاز درمی‌آید و از مردم طرابلس (مغرب) و برقه که بر دین خویش باقی می‌مانند جزیه گرفته می‌شود.

عمرو بن عاص، پس از آزاد کردن (طرابلس[210]) نام‌های به امیرالمؤمنین رضی الله عنه  نوشت و از او اجازه خواست که (تونس) و تمام قسمت‌های شمال افریقا را آزاد کند ولی امیرالمؤمنین رضی الله عنه  در جواب نامه به او اجازه پیشروی بیشتر نداد[211]، و به او دستور داد که پس از استقرار نیروهای امنیتی و چندین پاسگاه در مرز تونس به منظور پیاده کردن پروژه‌های عمران و آبادی و گسترش عدالت اجتماعی و هدایت مردم به حقایق دین اسلام به کشور مصر برگردد و چنان چه در صفحات آینده به هنگام بحث از (نبوغ فاروق اعظم رضی الله عنه  در عمران و آبادی و استقرار عدالت اجتماعی) توضیح می‌دهیم عمرو بن عاص پس از برگشتن به مصر، شهر بزرگ (فسطاط) را به دستور امیرالمؤمنین رضی الله عنه  بنا کرد و نیل را به دریای احمر وصل و مشکلات مهم اقتصادی را در کنار گسترش عدالت اجتماعی و هدایت مردم به حقایق دین اسلام حل نمود، و در زمینه اجرای پروژه‌های عمرانی و برنامه‌های آبیاری هر گاه مشکلی پیدا می‌کردند، به امیرالمؤمنین رضی الله عنه  در مدینه نامه می‌نوشت و از او کسب تکلیف می‌کرد و یکی از این مشکلات موضوع (عروس نیل) بود و قبل از بیان این مشکل ویژگی‌های تعجب‌آور رود نیل را، از معجم البلدان یاقوت حموی و از سفرنامه ناصرخسرو قبادیانی بیان می‌کنیم:

ویژگی‌های تعجب‌انگیز نیل

نیل مُعَرَّب[212] (نیل یونانی) رودخانه عظیمی است که سرچشمه آن کوه (القمر[213]) در آن سوی خط استواست و به دریای مدیترانه می‌ریزد طول این رودخانه مسافت هفت ماه پیاده‌روی است که مسافت یک ماه آن در کشورهای اسلامی و دو ماه در کشورهای غیراسلامی و چهار ماه در مناطق غیرمسکونی جریان دارد، و رودخانه نیل برخلاف تمام رودخانه‌های جهان از جنوب به سوی شمال جریان[214] دارد و از ویژگی‌های تعجب‌انگیز رود نیل این است که برخلاف تمام رودخانه‌های جهان آبش در آغاز تیرماه تدریجاً رو به افزایش است و تا چهل روز ارتفاعش به اوج می‌رسد و چهل روز تمام در این حالت می‌ماند[215] و در این مدت تمام اطراف و دور و نزدیک در آب فرو می‌رود و روستاها و آبادی‌های اطراف که به خاطر پیش‌بینی این وضع بر تپه‌های مرتفع بنا شده‌اند و در این مدت به وسیله کشتی‌ها با هم آمد و شد دارند و برای چهار ماه وسایل زندگی را ذخیره و نان را به ترتیب مخصوصی خشک می‌کنند[216] و در بیستم شهریور تدریجاً ارتفاع آب کمتر گشته و در مدت چهل روز به وضع عادی برمی‌گردد[217] و تمام اطراف و دور و نزدیک در حالی که لایه‌هایی روی آن‌ها را پوشانده است و موجب کمال حاصلخیزی است از زیر آب بیرون می‌آیند[218]، و همین زمین‌های مرطوب و لایه‌دار به عنوان مقداری از آب‌ها که در گودال‌های عظیم و استخرها به جا مانده‌اند تمام کشت و زرع دیمی و آبی آن‌ها را تا سال دیگر که باز آب نیل می‌رود به خوبی تأمین می‌نماید.

علت ویژگی‌های رود نیل

و در مورد علت ویژگی‌های رود نیل علما و دانشمندان و مورخین اسلامی عموماً این خصوصیات حیرت‌انگیز را اثری از آثار قدرت و حکمت خدا و نمونه‌ای از نظم و هماهنگی ارکان طبیعت با زندگی و بقای نوع انسان دانسته‌اند و برخی از آن‌ها به همین بیان اکتفا نموده و روش خدا و سنت الهی را در زمینه پیدایش این خصوصیات بیان نکرده‌اند و برخی از آن‌ها روش خدا[219] و سنت الهی را نیز در این زمینه نیز شرح داده‌اند از جمله:

1ـ یاقوت حموی در معجم البلدان می‌گوید: هر سال در آغاز ماه (بؤونه) مصادف تیرماه، بر اثر تحول و تغییر هوا، بادهای شمالی می‌وزند و با ایجاد جزر و مدهایی به سوی جنوب، دریای مدیترانه را بر بستر رودخانه نیل سوار می‌کنند و از آب شور همین دریا یک سد نامرئی در برابر جریان آب نیل تشکیل می‌گردد[220] و در نتیجه در آغاز ماه (بؤونه مصادف تیرماه) آب نیل تدریجاً بالا می‌رود و در ماه (ابیب مصادف مرداد) ارتفاع آن به اوج می‌رسد و در ماه (سری مصادف شهریور) به علت تحول و تغییرات هوا بادهای جنوبی وزیدن را آغاز می‌کنند و سدهای نامرئی به سوی شمال، رودخانه نیل را بر دریای مدیترانه سوار می‌کنند و سدهای نامرئی آب شور دریا شکسته می‌شوند و در نتیجه جریان طبیعی آب نیل تدریجاً پائین آمده و فقط در بستر رودخانه جریان می‌یابد[221].

2ـ ناصرخسرو در سفرنامه خود[222] و هم چنین یاقوت حموی در معجم البلدان با یک توضیح دیگر علت پیدایش این خصوصیات حیرت‌انگیز را چنین بیان می‌کنند: «سرچشمه رودخانه نیل جبال (القمر) در پشت خط استوا است و بدیهی است که این سرچشمه در اواخر زمستان[223] (مانند همه سرچشمه‌ها) شروع به افزایش می‌کند و در فروردین به اوج می‌رسد و در اردیبهشت تدریجاً رو به کاستی می‌رود و چون طبق مشاهده‌های مکرر در مسیر نیل در منطقه (زنگبار) علاوه بر این که برف‌های زیادی ذوب شده و به این رودخانه می‌ریزد، باران‌های هوای استوایی نیز با قطرات درشت همانند این که سرکنده‌های بسته را باز کرده باشند در این منطقه به این رودخانه می‌ریزد[224]، و فاصله آن با مصر چهار ماه راه است، بنابراین وضع منظم مذکور در آغاز تابستان (تیرماه) به کشور مصر می‌رسد و ارتفاع آب نیل و فرود آمدن آب در چهار ماه (سه ماه تابستان و یک ماه پاییز) به ترتیب ظاهر می‌گردد و تعجبی ندارد که رودخانه نیل، برخلاف تمام رودخانه‌های جهان، در تابستان و در نهایت شدت گرما بیست اَرَش افزایش می‌یابد و در بقیه فصل‌ها در مسیر خود به طور عادی جاری می‌گردد. حالا به اصل مطلب باز می‌گردیم:

پیشنهاد مردم مصر به عمرو بن عاص

اواخر بهار همان سالی که منطقه رودخانه نیل به زیر پرچم اسلام درآمده بود، طبق روایت برخی از مورخین در آغاز تیرماه[225] اثری از بالا آمدن آب نیل مشاهده نگردید و مردم مصر در یک حالتی از رعب و هراس به نزد عمرو بن عاص آمدند و به او گفتند: «ای امیر هر سالی که مشاهده کردیم به موقع خود آب نیل بالا نمی‌آید، رسم و عادت ما این است که دختری را از پدر[226] و مادرش خریداری می‌کنیم و او را به صورت یک عروس پوشاک می‌پوشانیم و آرایش می‌دهیم آن گاه به خاطر جلوگیری از قحطی و مرگ عمومی این عروس را به کام نیل می‌اندازیم تا بعد از مدتی، زود یا دیر، آب نیل بالا آمده و امکانات زندگی برای عموم اهل مصر تأمین گردد[227]».

عمرو بن عاص پیشنهاد آن‌ها را امری خلاف عقل و خلاف مروت و ترحم و معتقدات اسلامی می‌داند و شدیداً این پیشنهاد را رد می‌کند، زیرا این که فردی قربانی جامعه‌ای بشود در شرایطی است که آن فرد به خاطر نیل به ارزشی والاتر از زندگی خودش شخصاً داوطلب این فداکاری شود نه این که پدر و مادر مسخ شده به خاطر مبلغی پول فرزند خود را به این خودکشی ناچار کنند و از این هم مهمتر این است که قربانی شدن یک فرد برای یک جامعه وقتی معقول است که با عقل و حس یقین حاصل شده باشد که فنای یک فرد قطعاً موجب بقای عمومی جامعه است و سپس فردی به خاطر نیل به ارزشی والاتر از زندگی برای این فداکاری داوطلب گردد. و عمرو بن عاص، در مورد وفات ابراهیم فرزند رسول‌الله  صل الله علیه و آله و سلم  حدیثی را از پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  شنیده بود که هیچ یک از حوادث و سوانح این جهان با حیات و ممات و مرگ و زندگی فردی از افراد بشر هیچ گونه ارتباطی ندارد و تمام حوادث این جهان برحسب سنت الهی هر یک معلول علت خاصی می‌باشند و بالا آمدن رودخانه نیل نیز علت و عواملی دارد (مانند وزیدن باد شمال و جنوب و سوار شدن آب دریا در یک[228] توجیه و دوری سرچشمه فوران آب نیل در توجیه دیگر[229]) هر چند عمرو بن عاص در آن زمان شاید از این نوع توجیه‌ها آگاهی نداشته باشد و خلاصه عمرو بن عاص پیشنهاد اهل مصر را شدیداً رد کرد[230] و اهل مصر در انتظار بالا آمدن آب نیل ماه‌های (بؤنه و ابیب و مسری[231] رومی مصادف تیر و مرداد و شهریور) را به سر بردند و سپس از ترس گرسنگی و قحطی تصمیم گرفتند که عموماً از اطراف نیل کوچ کنند[232]، در این هنگام عمرو بن عاص نام‌های به امیرالمؤمنین رضی الله عنه  نوشت[233] و وضع منطقه و پیشنهاد آن‌ها و تصمیم کوچ کردن آن‌ها را به اطلاع امیرالمؤمنین رضی الله عنه  رسانید، امیرالمؤمنین رضی الله عنه  نیز شدیداً پیشنهاد آن‌ها را رد کرد[234] و طی نام‌های به عمرو بن عاص نوشت که هرگز آن‌ها را به چنین عملی اجازه مده و کارتی را[235] که همراه نامه به تو می‌رسد در نیل بینداز. عمرو بن عاص کارت همراه نامه را خواند و در آن نوشته بود: «مِنْ عَبْدِاللهِ عُمَرَ اَمیرِالمُؤمِنینَ اِلی نیلِ مِصْرَ، اَمّا بَعّدُ فَاِنْ كُنْتَ اِنَّما تَجری مِنْ قَبْلِكَ وَ مِنْ اَمْرِكَ فَلا حاجَةَ لَنا فیكَ وَ اِنْ كُنْتَ لَنا تَجْری بِاَمْرِ اللهِ الواحِدِ القَهّارِ وَ هُوَ الَّذی یجْریكَ فنسأَلُ اللهَ تَعالی اَنْ یجْریكَ» از بنده خدا عمر امیرالمؤمنین، به نیل مصر؛ اگر چنان چه تو از طرف خود و به امر خود جریان می‌یابی، پس جریان پیدا نکن که ما هیچ نیازی به تو نداریم و اگر هم چنین است که تو به فرمان خدای واحد قهار جریان می‌یابی و تنها او است که تو را جاری می‌کند، پس از خدای متعال عاجزانه تمنا می‌نماییم که تو را جاری نماید» و وقتی این کارت را در نیل انداختند فردای همان روز که شنبه[236] بود مشاهده کردند که خدا افزایش آب نیل را در یک شب شانزده[237] ذراع بالا برده است و در پرتو هدایت دین اسلام، این رسم غلط و سیه‌دلانه زنده به نیل انداختن دختران بی‌گناه مصری، برای همیشه ملغی گردید.

آراء دانشمندان درباره عروس نیل

این بود تراژدی عروس نیل که دل هر انسانی را تکان می‌دهد و تجسمی از جهالت و سیه‌دلی برخی از انسان‌های دوران جاهلیت می‌باشد، و شاید همین رعب و هراسی که از تصور این فاجعه به قلب هر کسی هجوم کند این سؤال را نیز به وجود آورده باشد که راستی مصریان عیسوی قبل از اسلام ممکن است چنین عادت فجیعی را داشته باشند؟ و آیا ممکن است امیرالمؤمنین فاروق رضی الله عنه  اعظم هم چنین کارتی را نوشته باشد و دستور داده باشد به خاطر بالا آمدن آب نیل آن را در نیل بیندازد؟! و برخی از مورخین متعصب مسیحی مانند بتلر[238] به نقل از هیکل این مطلب را اساساً انکار کرده‌اند و گفته‌اند در تاریخ مسیحیت نه در مصر و نه در غیرمصر هم چنین اتفاقی ابداً روایت نشده، و هیکل گفته تنها چیزی که روایت شده این است که گاهی مترسکی از چوب را به شکل دختری[239] آرایش داده و قبل از بالا آمدن آب نیل، در نیل انداخته و با این که یک رسم خرافی هم بوده ولی چون سبب آرامش خاطر[240] توده ناآگاه بوده، حکما و دانشمندان مسیحی آن را نادیده گرفته و بر آن اعتراض نکرده‌اند اما وجود همین رسم خرافی نیز از طرف مورخین اهل تحقیق مردود و باطل اعلام شده است و از مورخین معاصر اسلامی (علی طنطاوی و ناجی طنطاوی) در اخبار عمر، ص283 و 284 تحت عنوان (فراست و کرامات عمر رضی الله عنه ) این مطلب را از مراجع متعددی نقل کرده‌اند ولی در پاورقی نوشته‌اند که این مطلب صحت ندارد و فقط به این خاطر آن را نوشته‌ایم که در بین مردم شهرت یافته است نه به خاطر این که مطلب صحیحی می‌باشد و دکتر محمد حسین هیکل در (الفاروق عمر) بخش اول مطلب را (این که مصریان دختران خود را زنده در نیل انداخته‌اند) ناصحیح می‌داند و آن را ناشی از یک افسانه یونانی مربوط به (پلوتارک[241]) می‌داند و راجع به بخش دوم (کارت امیرالمؤمنین رضی الله عنه  به استناد توضحیح دانشمند موزه‌شناس مصری (استاد سلیم)) این کارت را نظیر نامه‌هایی می‌داند که پادشاهان قدیمی مصر به منظور بالا آمدن آب نیل در نیل می‌انداختند و هیچ کدام از محدثین و مورخین قدیم اسلامی این روایت را خرافی و افسانه و بی‌اساس اعلام نکرده‌اند و هر چند موطا و مسلم و بخاری و بقیه صحاح سته در مناقب عمر رضی الله عنه  از این مطلب اساساً بحث نکرده‌اند و اما قشیری نیز در بحث کرامات و روایت مطلب (یا ساریه الجبل) از این مطلب بحثی نکرده و هم چنین تاریخ طبری و تاریخ کامل ابن اثیر نیز در فتح مصر از این مطلب بحث نکرده‌اند و مورخین و دانشمندانی که این مطلب را روایت کرده و آن را تأیید هم نموده‌اند عبارتند از: البدایه و النهایه ابن کثیر و تاریخ الخلفاء و الفتوحات الاسلامیه و معجم البلدان یاقوت حموی و خطط مقریزی و النجوم الزهراء و شرح عقاید نسفی علامه تفتازانی[242] و الفتوحات و شرح عقاید که اثر کارت ارسالی عمر رضی الله عنه  را یکی از کرامات عمر رضی الله عنه  در بالا آمدن آب نیل هم شمره‌اند.

نظر نگارنده

این بود قصه پر سر و صدای (عروس نیل) و مبحث کارت از اسالیب فاروق اعظم رضی الله عنه  به نیل مصر که برخی تا این اندازه آن را مهم می‌شمارند که آن را بزرگ‌ترین برهان عظمت شخصیت[243] فاروق رضی الله عنه  می‌دانند و خیلی از مردم از دلایل عظمت فاروق اعظم رضی الله عنه  جز این کارت ارسالی و ندای (یا ساریه الجبل) چیز دیگری بلد نیستند یا مصلحت نمی‌دانند غیر از این دو دلیل چیز دیگری را بگویند و برخی نیز راه تفریط و کوتاه‌بینی را پیموده و این مبحث را اساساً افسانه و خرافی اعلام کرده‌اند و با این که یک مطلب تاریخی است و با جرح و تعدیل راویان سر و کار دارد، آن را از مقوله مسائل فلسفی یا علوم تجربی فرض کرده‌اند، مثلاً مورخ مسیحی (بتلر) بر اثر تعصب شدید مذهبی نوشته است: امکان ندارد! مصریان مسیحی چنین عادتی داشته باشند! و دکتر حسین هیکل نیز بر اثر تعصب شدید مصری بودن نوشته است که از کل این قصه فقط ارسال کارت عمر رضی الله عنه  امکان صحت دارد زیرا متخصصین موزه‌شناسی ثابت کرده‌اند که شاهان قدیم مصر عادت داشته‌اند که به خاطر بالا آمدن آب نیل نامه‌هایی را به صورت فرمان در نیل انداخته‌اند و اما اصرار خیلی زیاد برخی که تأثیر این کارت قطعاً یکی از کرامات عمر رضی الله عنه  بوده باز تعجب‌انگیز است زیرا پیروان شیخ اشعری که به کرامات اولیاءالله معتقد هستند صدها کرامت برای شخصیت‌های کوچکتر از عمر رضی الله عنه  نیز قائل شده‌اند و معتزلی‌ها نیز که معتقد به کرامات اولیاء و خارق‌العاده‌ها جز برای پیامبران نیستند به این کرامت نیز معتقد نیستند پس این همه اصرار برای چیست؟ و این همه افراط و تفریط چه فایده دارد؟

 




[1]ـ الفتوحات الاسلامیه، ص68 و زندگانی عمر، الکساندر مازاس، ص68 و الفاروق عمر، ج2، ص130.

[2]ـ رفح: آسایشگاهی است در راه مصر و فاصله آن با مصر دو روز راه است.

[3]ـ عریض: شهری است در کنار دریای مدیترانه و نخستین شهر مصر. معجم البلدان یاقوت حموی.

[4]ـ الفتوحات الاسلامیه، ص68 و زندگانی عمر، الکساندر مازاس، ص68 و الفاروق عمر، ج2، ص130.

[5]ـ همان.

[6]ـ الفتوحات الاسلامیه، ص68 و زندگانی عمر، الکساندر مازاس، ص68 و الفاروق عمر، ج2، ص130.

[7]ـ همان.

[8]ـ همان.

[9]ـ زندگانی عمر، الکساندر مازاس، ص70، همین مرجع سال هجدهم نوشته و مورخین دیگر سال نوزدهم.

[10]ـ فرما به فتح اول و دوم اسمی است یونانی و نام شهر ساحلی مصر با طول (54 درجه و 40 دقیقه) و عرض (5/31 درجه). معجم البلدان.

[11]ـ الفاروق عمر، ج2، ص133.

[12]ـ الفاروق عمر، هیکل، ج2، ص133 و 134 و حیاة عمر، شبلی، ص312.

[13]ـ همان.

[14]ـ همان.

[15]ـ همان.

[16]ـ همان.

[17]ـ الفاروق عمر، ج2، ص135.

[18]ـ الفاروق عمر، ج2، ص135 و حیاة عمر، ص312 و زندگانی عمر، الکساندر مازاس، (ذیل) ص73 و در الفاروق عمر در تاریخ بیستم نوامبر سال 630 میلادی مطابق (سال 18 هجری) فرماء آزاد گشته است، الفاروق، ج2، ص143.

[19]ـ همان.

[20]ـ الفاروق، ج2، ص142 نوشته: (33 میل بلبیس).

[21]ـ‌ ذیل زندگانی عمر، الکساندر مازاس، ص73.

[22]ـ همان.

[23]ـ الفاروق عمر، ص136 و 141.

[24]ـ الفاروق عمر، ج2، ص142.

[25]ـ بلبیس: بهکسر دو باء شهری در مصر که فاصله آن با شهر (فسطاط) ده فرسخ (60 کیلومتر) و در سال 18 یا 19 به وسیله عمرو عاص فتح گردیده. معجم البلدان یاقوت حموی.

[26]ـ طبری، ج5، ص1922 و 1923 و الکامل، ج2، ص565 و البدایه و النهایه، ج7، ص98.

[27]ـ همان.

[28]ـ طبری، ج5، ص1922 و 1923 و الکامل، ج2، ص565 و البدایه و النهایه، ج7، ص98.

[29]ـ الفاروق عمر، ج2، ص143. توجه: در آغاز جنگ قادسیه، رَبْعی نماینده سپاه اسلام به رستم گفت طبق روش پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  بیش از سه روز مهلت به شما نمی‌دهیم و در این جا پنج روز مهلت داده‌اند تفاوت ناشی از این است که رستم اعلان جنگ داده بود ولی در این جا اعلان جنگ نشده و صلح احتمال دارد.

[30]ـ البدایه و النهایه، ج7، ص98 و الکامل، ج2، ص565 و الفاروق، ج2، ص143.

[31]ـ الفاروق عمر، ج2، ص143.

[32]ـ ام‌دنین به ضم دال و فتح نون محلی است در بین قاهره و نیل، معجم البلدان حموی.

[33]ـ فیوم به فتح اول و تشدید دوم شهری است که یوسف علیه السلام  آن را بنا کرده و سیصد و شصت روستا در اطراف او است. معجم البلدان یاقوت حموی.

[34]ـ الفاروق، ج2، ص136.

[35]ـ الفاروق، ج2، ص147 و 148 و ذیل زندگانی عمر، الکساندر مازاس، ص74 همین مرجع نوشته: «ام‌دنین دهکده‌ای بوده در جانب شرقی نیل و در شمال پادگان (بابلیون) و محله اُزْبَکِیّه در قلب قاهره در جای آن بنا گردیده است، معجم البلدان یاقوت حموی (فسطاط).

[36]ـ همان.

[37]ـ همان.

[38]ـ الفاروق، ج2، ص149 و حیاة عمر، شبلی، ص319 و ذیل زندگانی عمر، الکساندر مازاس، ص75، همین مرجع یک تجزیه و تحلیل نظامی جالبی از این مانور عمرو عاص می‌کند.

[39]ـ جیزه به کسی جیم در مغرب فسطاط واقع شده و مهمترین استان‌های مصر در آن واقع است، معجم البلدان یاقوت حموی.

[40]ـ الفاروق، ج2، ص149 و حیاة عمر، شبلی، ص319 و ذیل زندگانی عمر، الکساندر مازاس، ص75، همین مرجع یک تجزیه و تحلیل نظامی جالبی از این مانور عمرو عاص می‌کند.

[41]ـ همان

[42]ـ ذیل زندگانی عمر، الکساندر مازاس، ص74 و الفاروق، ج2، ص149 و 150 و حیاة عمر، ص319.

[43]ـ همان

[44]ـ همان

[45]ـ الفتوحات الاسلامیه، ص68 و 69 و الفاروق، ج2، ص153 روایتی چهار هزار و روایت دیگر هشت هزار است و حیاة عمر، ص320 و معجم البلدان (فسطاط) دوازده هزار نفر گفته است.

[46]ـ عین‌شمس، بدون ال، در معجم البلدان یاقوت حموی گفته شده که: «عین شمس اسم شهر فرعون موسی در مصر و فاصله آن با فسطاط سه فرسخ و پس از آن که از عجایبات آن و آثار باستانی آن بحث می‌کند می‌گوید: در همین شهر بود که زلیخا از پشت پیراهن یوسف علیه السلام  را پاره کرد.

[47]ـ الفاروق عمر، ج2، ص155.

[48]ـ الفاروق عمر، ج2، ص155.

[49]ـ الفاروق عمر، ج2، ص155.

[50]ـ زندگانی عمر، الکساندر مازاس، ص75 و 77 و الفاروق عمر، ج2، ص159 و 160.

[51]ـ همان.

[52]ـ همان.

[53]ـ زندگانی عمر، الکساندر مازاس، ص75 و 77 و الفاروق عمر، ج2، ص159 و 160.

[54]ـ الفاروق عمر، ج2، ص159 و 160 و حیاة عمر، ص323.

[55]ـ همان.

[56]ـ همان.

[57]ـ الفاروق عمر، ج2، ص159 و 160 و حیاة عمر، ص323.

[58]ـ الفاروق عمر، ج2، ص156 و حیاة عمر، شبلی، ص320 و 321 و زندگانی عمر، الکساندر مازاس، ص77 و 78.

[59]ـ همان.

[60]ـ همان.

[61]ـ همان.

[62]ـ همان.

[63]ـ همان.

[64]ـ همان.

[65]ـ همان.

[66]ـ همان.

[67]ـ همان.

[68]ـ الفاروق عمر، هیکل، ج2، ص162 و 163 و زندگانی عمر، الکساندر مازاس، ص80 و 81 و حیاة عمر، ص324 و الفتوحات الاسلامیه، ص70.

[69]ـ همان.

[70]ـ همان.

[71]ـ همان.

[72]ـ الفاروق عمر، ج2، ص164 و 163 و زندگانی عمر، الکساندر مازاس، ص81 و حیاة عمر، شبلی، ص325 و الفتوحات الاسلامیه، ص71 و معجم البلدان یاقوت حموی (فسطاط).

[73]ـ همان.

[74]ـ همان.

[75]ـ الفاروق عمر، ج2، ص164 و حیاة عمر، شبلی، ص327 و الفتوحات الاسلامیه، ص71.

[76]ـ الفاروق عمر، ج2، ص164 و حیاة عمر، ص326 و الفتوحات الاسلامیه، ص71.

[77]ـ الفاروق عمر، هیکل، ج2، ص165 و حیاة عمر، شبلی، ص327 و زندگانی عمر، الکساندر مازاس، ص82.

[78]ـ همان.

[79]ـ همان.

[80]ـ الفاروق عمر، ج2، ص166.

[81]ـ الفاروق عمر، ج2، ص166 و حیاة عمر، ص328.

[82]ـ همان.

[83]ـ الفاروق، ج2، ص168.

توجه: در مسائل مربوط به جنگ‌های رهایی‌بخش سپاه اسلام در قاره آفریقا و مخصوصاً در مصر در بین مورخین اختلافاتی هست ولی نه به صورت تضاد بلکه اکثراً به صورت اجمال و تفصیل و جای تعجب است که مورخین شرقی در نهایت اجمال و اختصار از کنار این مسائل گذشته‌اند مثلاً طبری و ابن اثیر و ابوالفداء هر یک برای شرح این مسائل مربوط به مصر سه صفحه یا چهار صفحه نوشته‌اند آن‌ هم کم‌ارتباط به مسائل اساسی و تنها مورخ معروف (عبدالحکیم) و سید احمد دحلانی از مورخین قدیم برخی مسائل را نوشته‌اند و تحقیقات و تفصیلات این نوشته ما درباره مصر اکثراً از (الکساندر مازاس) و (بتلر) حیاة عمر و الفاروق عمر رضی الله عنه  اخذ گردیده که آن‌ها نیز از مورخین غربی (رومی) گرفته‌اند.

[84]ـ همان.

[85]ـ همان.

[86]ـ الفاروق عمر، هیکل، ج2، ص168 و حیاة عمر، ص328 و زندگانی عمر، الکساندر مازاس، ص83 و معجم البلدان یاقوت حموی (کلمه فسطاط) این مرجع نوشته آمار قبطیان که هر یک می‌بایستی دو دینار بدهند شش هزار هزار (شش میلیون) و آمار سپاه اسلام پانزده هزار نفر بوده‌اند.

[87]ـ همان.

[88]ـ همان.

[89]ـ همان.

[90]ـ الفاروق، ج2، ص169 و حیاة عمر، ص329 و زندگانی عمر، الکساندر مازاس، ص83 و 84 و الفتوحات الاسلامیه، ص76 در این مرجع گفته شده که مقوقس به دربار روم نرفته و بدون موافقت هرقل این صلح را تنفیذ کرده ولی این روایت با واقعیات تاریخ روم تطبیق نمی‌کند.

[91]ـ همان.

[92]ـ همان.

[93]ـ همان.

[94]ـ همان.

[95]ـ زندگانی عمر، الکساندر مازاس، ص84.

[96]ـ الفاروق عمر، ج2، ص170 و حیاة عمر، ص329 و 330.

[97]ـ همان.

[98]ـ همان.

[99]ـ زندگانی عمر، الکساندر مازاس، ص84.

[100]ـ الفاروق عمر، ج2، ص170 و حیاة عمر، ص329 و 330.

[101]ـ همان.

[102]ـ همان.

[103]ـ الفاروق، ج2، ص172 و زندگانی عمر، الکساندر مازاس، ص84.

[104]ـ همان.

[105]ـ همان.

[106]ـ همان.

[107]ـ توجه: درباره تاریخ سقوط پادگان بابلیون و برافراشتن پرچم اسلام بر آن در زندگانی عمر، الکساندر مازاس، روز ششم نیسان سال 641 میلادی که موافق با الفاروق عمر می‌باشد و در معجم البلدان یاقوت حموی (فسطاط) روز جمعه اول محرم سال بیستم هجری است و جای تعجب است که مورخین معروف و بزرگ شرقی (مانند طبری و ابن اثیر و ابوالفداء) نه تنها از تاریخ دقیق سقوط این پادگان مهم بحث نکرده‌اند بلکه از هر نوع تفصیل و توضیحی در این باره خودداری نموده‌اند و طبری و ابن اثیر پس از چند جمله درباره مصر ناگاه می‌گویند (مسلمانان بابلیون را فتح کردند) و بعد از فتح بابلیون به جنگ مسلمانان در عین‌شمس اشاره می‌کنند که در این ترتیب از لحاظ جغرافیایی امکان ندارد و ابوالفداء در این مسائل به کلی سکوت کرده است.

[108]ـ الکامل، ابن اثیر، ج2، ص556 و طبری، ج5، ص1926 و الفاروق، ج2، ص174 و حیاة عمر، ص331.

[109]ـ همان.

[110]ـ الکامل، ابن اثیر، ج2، ص556 و طبری، ج5، ص1926 و الفاروق، ج2، ص174 و حیاة عمر، ص331.

[111]ـ منظور این است که هدف جنگ‌های صدر اسلام و مخصوصاً در عصر فاروق رضی الله عنه  فقط رهایی‌بخش ملت‌ها از سلطه رژیم‌های مستبد و مستکبرین جهانی بوده و هرگز به قصد استثمار ملت‌ها نگنجیده‌اند و جزیه مالیاتی کمی بوده که در مقابل تأمین امنیت و آبادی و معافیت از سربازی گرفته شده و اصل حاکمیت هم هدف این جنگ‌ها نبوده زیرا به محض اطمینان از قدرت و لیاقت زمامداری ملت‌ها حکومت را به آن‌ها واگذار کرده‌اند.

[112]ـ الکامل، ج2، ص566 و طبری، ج5، ص1926 و الفاروق، ج2، ص174 و حیاة عمر  رضی الله عنه ، ص331.

[113]ـ همان.

[114]ـ همان.

[115]ـ همان.

[116]ـ همان.

[117]ـ همان.

[118]ـ همان.

[119]ـ همان.

[120]ـ همان.

[121]ـ همان.

[122]ـ همان.

[123]ـ همان.

[124]ـ همان.

[125]ـ الکامل، ج2، ص566 و طبری، ج5، ص1927 و الفاروق، ج2، ص175 و حیاة عمر  رضی الله عنه ، ص332.

[126]ـ همان.

[127]ـ این جمله برای فرنگی‌مأب‌ها «غرب‌زده‌ها» مفهوم است و اما برای توده مردم و افراد مردمی باید کلمه به کلمه معنی شود: «میرسی: خیلی خوب متشکرم و جینا یک اسم غربی است، سرویس یک دست تمام و کمال، کمپلت یعنی کلاً و عموماً، سوپرچینی یعنی عالی‌ترین چینی‌ها، های‌تِک یعنی فناوری بالا و همین است ادا و اطوار غرب‌زدگی!!

[128]ـ معجم البلدان (فُسطاط) و الفاروق عمر، ص247.

[129]ـ همان.

[130]ـ معجم البلدان یاقوت حموی، (کلمه فسطاط) و الفاروق، شبلی نعمانی، ج1، ص260 و الفاروق عمر، هیکل، ج2، ص247 و الفتوحات الاسلامیه، ص83.

[131]ـ فسطاط: به ضم اول و هم چنین به کسر اول گفته شده خیمه عمرو بن عاص فرمانده فاتح مصر که از پشم یا چرم ساخته شده بود و به معنی محل اجتماعات مردم نیز استعمال گردیده و در حدیث است: «عَلَيْكُمْ بِالجَماعَةِ فَأِنَّ يَدَ اللهِ عَلي الفُسْطاط» و هر شهری را نیز فسطاط گویند، معجم البلدان یاقوت حموی و برخی آن را بونانی دانسته به معنی قرارگاه سپاه، ذیل الفاروق، ج2، ص247.

[132]ـ درباره آمار سپاه اسلام (بیست هزار یا پانزده) الفاروق، ج2، ص189.

[133]ـ این اتفاق با همین توضیح در زندگانی عمر، الکساندر مازاس، صفحه‌های 78، 79 و 80 مذکور است و نویسنده در اثنای روایت این قصه در پرانتز نوشته است (تمام مورخین امپراطوری سفلی این حکایت را نقل کرده‌اند).

[134]ـ زندگانی عمر، الکساندر مازاس، ص79 و 80.

[135]ـ کریون: به کسر اول و سکون دوم و فتح سوم و سکون واو محلی است در نزدیکی اسکندریه که عمرو عاص به پادگان رومی مستقر در آن جا حمله کرد، معجم البلدان یاقوت حموی.

[136]ـ الفاروق عمر  رضی الله عنه ، ج2، ص190 و حیاة عمر  رضی الله عنه ، ص334.

[137]ـ الفاروق، ج2، ص190 و 191 و حیاة عمر  رضی الله عنه ، ص334.

[138]ـ همان.

[139]ـ همان..

[140]ـ الفاروق، ج2، ص191 و حیاة عمر  رضی الله عنه ، ص334.

[141]ـ مورخین غربی و از جمله (بتلر) به نقل دکتر محمدحسین هیکل در الفاروق عمر ذیل ص171، ج2، نوشته‌اند خبر مرگ هرقل در فبرایر در سال 641 و دیگری نوشته در مارس 641 میلادی بوده است.

[142]ـ کلیه مطالب مربوط به اوضاع دربار روم را از کتاب الفاروق عمر، ج2، ص178 و 179 و 180 نقل کرده‌ایم و هم چنین از زندگانی عمر، الکساندر مازاس، ص88 و 89.

[143]ـ همان

[144]ـ الفاروق عمر، هیکل، ج2، ص179 و زندگانی عمر، الکساندر مازاس، ص88.

[145]ـ الفاروق عمر، هیکل، ج2، ص179 و زندگانی عمر، الکساندر مازاس، ص88.

[146]ـ همان

[147]ـ الفاروق عمر، هیکل، ج2، ص179 و زندگانی عمر، الکساندر مازاس، ص88.

[148]ـ الفاروق عمر، هیکل، ج2، ص179 و 180 و زندگانی عمر، الکساندر مازاس، ص89. این مرجع نوشته قیوس (مقوقس) در ماه ایلول سال 641 به اسکندریه رسید.

[149]ـ همان

[150]ـ زندگانی عمر، الکساندر مازاس، ص86.

[151]ـ الفاروق عمر، ج2، ص201.

[152]ـ الفاروق عمر، ج2، ص302 و 203 و حیاة عمر، ص335 و همین مرجع نیز در صفحه 336 نیروهای موجود در اسکندریه را پنجاه هزار نفر نوشته است.

[153]ـ همان

[154]ـ الفتوحات الاسلامیه، ص78 و 79 و الفاروق عمر، ج2، ص204 و حیاة عمر، ص336.

[155]ـ الفتوحات الاسلامیه، ص78 و 79 و الفاروق عمر، ج2، ص204 و حیاة عمر، ص336.

[156]ـ الفتوحات الاسلامیه، ص79 و الفاروق عمر، ج2، ص205 و حیاة عمر، ص336.

[157]ـ همان

[158]ـ الفتوحات الاسلامیه، ص79 و الفاروق عمر، ج2، ص206 و حیاة عمر، ص337.

[159]ـ همان

[160]ـ الفاروق عمر، ج2، ص206 و حیاة عمر، ص336.

[161]ـ حیاة عمر، ص336 طبق همین دو مرجع عمرو بن عاص بعد از مشورت با عمر و مسلمه بن مخلد پرچم را به دست عباده بن صامت داده و عباده در اثنای حمله به اسکندریه در جلو سپاه اسلام بوده است.

[162]ـ معجم البلدان یاقوت حموی تاریخ فتح اسکندریه را سال بیستم هجری و در حیاة عمر رضی الله عنه  اول بیستم هجری و در الفاروق عمر رضی الله عنه  (روز جمعه اول محرم بیستم هجری).

[163]ـ فتوح البلان بلاذری، ص222.

[164]ـ الفاروق عمر، ج2، ص242.

[165]ـ الفاروق عمر، ج2، ص242.

[166]ـ الفاروق عمر، ج2، ص242 (الفاروق عمر، ج2، ص211 به نقل از ترجمع عربی (تبلر)).

[167]ـ الفاروق عمر، ج2، ص226.

[168]ـ به این مقایسه توجه فرمایید: خراج مصر در عصر فراعنه نود میلیون دلار و در زمان یوسف علیه السلام  هفتاد و سه میلیون و در دوره رومیان بیست میلیون و در زمان حاکمیت اسلام برخی دوازده میلیون و برخی چهارده میلیون و بلاذری دو میلیون نوشته است، فاروق اعظم  رضی الله عنه ، ج2، ص285.

[169]ـ همان

[170]ـ الفاروق عمر، ج2، ص228، تاریخ درگذشت مقوقس را چنین نوشته «بیست و یکم مارس سال 642 و در اسکندریه دفن گردید».

[171]ـ الفاروق عمر، ج2، ص221 و فرهنگ دهخدا (اسکندریه) نهصد هزار ذیل زندگانی عمر، الکساندر مازاس، ص87 جمعیت اسکندریه را چیزی بیشتر از سیصد هزار نوشته است ولی آمار تفرجگاه‌ها و حمام‌ها بیشتر نشان می‌دهد.

[172]ـ همان

[173]ـ الفاروق عمر، ج2، ص213.

[174]ـ همان

[175]ـ الفاروق عمر، ج2، ص213.

[176]ـ الفاروق عمر، ج2، ص213 و معجم البلدان یاقوت حموی (اسکندریه).

[177]ـ زندگانی عمر، الکساندر مازاس، ص98 و 99 و فاروق اعظم  رضی الله عنه ، دکتر محمدحسین هیکل، ص213.

[178]ـ همان

[179]ـ همان

[180]ـ زندگانی عمر، الکساندر مازاس، ص98 و 99 و فاروق اعظم  رضی الله عنه ، دکتر محمدحسین هیکل، ص213.

[181]ـ زندگانی عمر بن خطاب  رضی الله عنه ، الکساندر مازاس، ص99.

[182]ـ همان

[183]ـ زندگانی عمر بن خطاب  رضی الله عنه ، الکساندر مازاس، ص99 و فاروق اعظم  رضی الله عنه ، ج2، ص269.

البته تا گذشت ششصد سال از فتح اسکندریه هیچ مسلمان یا نامسلمانی نگفت و ننوشت که به هنگام فتح اسکندریه کتاب‌هایی در این کتابخانه وجود داشته است و تنها در سال 603 هجری بود که یک نفر عیسوی به نام عبداللطیف بغدادی در کتاب (الافاده و الاعتبار) سر و صدایی را راه انداخته و نوشته که: «عمرو بن عاص به فرمان امیرالمؤمنین رضی الله عنه  تمام کتاب‌های این کتابخانه را سوختِ و دوازده هزار حمام اسکندریه ساخت و سوخت شش ماه برای دوازده هزار حمام را از کتاب‌های کتابخانه تهیه نمود» و سپس با این جمله مطلب را خاتمه می‌دهد: «بشنوید چه جریانی به وقوع پیوسته و تعجب کنید» و بیست سال بعد از این مرد عیسوی، یک طبیب یهودی نیز به نام (ابوالفراج ابن العربی در سال 623 در ملاطیه آسیای صغیر در کتاب خویش (مختصر الدُّول) همین افسانه را نقل کرده است و از این پس برخی از نویسندگان خوش‌باور و سانده‌اندیش مانند (قفطی در تاریخ الحکما) و حاج خلیفه در (کشف الظنون) این روایت ساخته و پرداخته مرد عیسوی و طبیب یهودی را در کتاب‌های خویش نوشته‌اند و در دوران غرب‌زدگی ایران (سرجان ملکم) انگلیسی با پر و بال بیشتر این افسانه را در کتاب‌ها و مجلات روشنفکرمآبانه نقل نمود و ابراهیم‌پور داود که با حس ناسیونالیستی کور بر هر چه به عرب‌ها منسوب بود تاخت این قصه را پر و بال بیشتری داد و در مقابل این افراد ناآگاه یا مغرض، دانشمندان و محققینی مانند بتلر و گوستا و لوبون و ویلدورانت و از دانشمندان اسلامی مانند شبلی نعمانی در (کتابخانه اسکندریه) و دکتر محمدحسین هیکل در (فاروق اعظم  رضی الله عنه ) و عقاد در عبقریه و استاد مطهری در کتاب‌سوزی ایران و مصر با دلایل بسیار روشن علمی شایعه کتاب‌سوزی اسکندریه را به وسیله مسلمانان به شدت تکذیب کرده‌اند و الکساندر مازاس نیز در زندگانی عمر رضی الله عنه  این شایعه را کاملاً تکذیب کرده است و نخستین بار دانشمندان باانصاف عیسوی مانند (بتلر و گوستا و لوبون و ویلدورانت و مازاس) با دلایل علمی این حقیقت را روشن نموده‌اند هم چنان که اولین بار نویسندگان مغرض و بی‌انصاف عیسوی و یهودی (مانند عبداللطیف بغدادی و ابوالفرج) این دروغ را نوشته و بر سر زبان‌ها انداختند.

[184]ـ الفاروق  رضی الله عنه ، ج2، ص213.

[185]ـ همان

[186]ـ معجم البلدان یاقوت حموی (اسکندریه) و الفاروق عمر  رضی الله عنه ، ج2، ص221 به نقل از سیوطی.

[187]ـ همان

[188]ـ الفاروق عمر  رضی الله عنه ، ج2، ص214، به نقل از تبلر ترجمه عربی.

[189]ـ همان

[190]ـ لغت‌نامه دهخدا (اسکندریه) به نقل از حدود العالم و الفاروق عمر  رضی الله عنه ، ج2، ص217 نوشته: «در جوار عمارت بزرگ (سراپیوم) برای مسابقه اسب‌دوانی میدانی بود که گفته شده یک میلیون تماشاچی در آن گنجایش داشت. این را داشته باشید و به آن اضافه کنید که الفاروق عمر  رضی الله عنه ، ج2، ص221 از ابن عبدالحکم به روایت مستند نقل می‌کند که دوزاده هزار حمام داشت که کوچک‌ترین آن‌ها یک هزار سالن داشت و هر سالن گنجایش جمعیت زیادی داشت و باز اضافه کنید که طبق همین مرجع دوازده هزار مغازه سبزی‌فروشی داشته و بعد تخمین بزنید که جمعیت اسکندریه در آن هنگام چقدر بوده است.

[191]ـ کتاب اعراب مسلمین و اقوام سامی‌نژاد، ص55.

[192]ـ الفاروق عمر  رضی الله عنه ، ج2، ص218 و معجم البلدان به نقل از ابن ذولان دویست و سی گز نوشته شده است.

[193]ـ الفاروق عمر  رضی الله عنه ، هیکل، ج2، ص218 و 219 به نقل از: مسعودی و شیخ سیوطی و دیگران اما معجم البلدان یاقوت حموی در (اسکندریه) بعد از آن که تمام شگفتی‌های این ساختمان بدیع و خصوصیان این آینه را از پیشینیان نقل می‌کند می‌گوید: من با جمعی از دانشمندان به منظور بازدید از این مناره و عجایب آن به اسکندریه رفتیم در محل این مناره و در بندر اسکندریه ساختمان و مناره‌ای دیدیم که چندان شگفت‌انگیز نبودند و از آینه معروف و محل آن اثری ندیدیم و فهمیدیم که این همه نقل و روایت‌های تعجب‌آور عموماً بی‌اساس و مردمان مصر و ساکن اسکندریه به خاطر نشان دادن شکوه و عظمت شهر خویش این همه سر و صداها را راه انداخته‌اند. به نظر نویسنده این قضاوت از هم چنین دانشمند متبحری کاملاً عجولانه و دور از انتظار است زیرا یاقوت حموی در حدود سال (616) جهانگردی را آغاز نموده یعنی در حدود ششصد سال بعد از فتح اسکندریه در حالی که ناصرخسرو که در سال (444) جهانگردی که درباره این مناره می‌نویسد: «و در اسکندریه مناره‌ای است که من دیدم آباد بود و بران آینه‌ای حراقه (سوزنده) ساخته بودند که هر کشتی رومیان که از استنبول می‌آمدی چون به مقابله آن رسیدی آتش از آن آینه در کشتی افتادی و بسوختی و رومیان بسیار جد و جهد کردند و حیله نمودند و کسی را فرستادند که این آینه را بشکستند به روزگار حاکم بالله مردی نزد او آمد و درخواست کرد این آینه را اصلاح کند ولی حاکم گفت لازم نیست چون رومیان هر سال زر و مال بسیاری می‌فرستند و راضی نیستند سپاه ما نزدیک آن‌ها برود، ناصرخسرو سفر به مصر، ص51.

[194]ـ همان

[195]ـ فرجام مناره فاروس به شرح مندرج در این کتاب از الفاروق عمر  رضی الله عنه ، هیکل، ج2، ص220 نقل گردیده است و ناصرخسرو در سفر مصر، ص51 به آن اشاره کرده است.

[196]ـ الفاروق عمر  رضی الله عنه ، ج2، ص223.

[197]ـ همان

[198]ـ همان

[199]ـ همان

[200]ـ همان

[201]ـ همان

[202]ـ فتوح البلدان بلاذری، ص222.

[203]ـ اخبار عمر، ص312 به نقل از خطط مقرزی، ج1، ص166 و ریاض النضره، ج2، ص52 و حیاة عمر، شبلی، ص339 و الفاروق عمر، ج2، ص224.

[204]ـ همان

[205]ـ همان

[206]ـ همان

[207]ـ همان

[208]ـ معجم البلدان یاقوت حموی (اسکندریه) و الفتوحات الاسلامیه، ص80 و الفاروق عمر  رضی الله عنه ، ج2، ص224.

[209]ـ بَرْقه به فتح اول و قاف منطقه‌ای است در بین اسکندریه و مناطق دیگر آفریقا و دارای شهرها و روستاهای زیادی است و عمرو بن عاص آن را آزاد کرد و سیزده هزار دینار جزیه آن‌ها بود (وَ اَن يَبيعوا اَوْلادَهُمْ في عَطاءِ جِزْيَتِهِمْ) معجم البلدان یاقوت حموی (برقه).

[210]ـ در مورد جزیه ساکنان (برقه = بربرها) بلاذری در فتوح البلدان و احمد دحلان در الفتوحات الاسلامیه نوشته‌اند: «بربرها از طرف سپاه اسلام اجازه گرفتند که اولاد خود را بفروشند و از بهای فروش آن‌ها جزیه خود را پرداخت نمایند!!» و دکتر محمدحسین هیکل در فاروق اعظم رضی الله عنه  بعد از ابراز تعجب از این روایت حیرت‌انگیز می‌گوید: «ممکن است این عمل در اعتقادات بربرها مجاز بوده باشد و مسلمانان نیز جز بر کسانی که مسلمان می‌شدند تحریم نکرده باشند اما به اعتقاد ما فروختن اولاد برای جزیه هرگز برای هیچ کس تجویز نگردیده است زیرا طبق صرایح مقررات اسلام انسان آزاد، چه کافر چه مسلمان، قابل بیع و شرا و تبدیل به برده نمی‌شوند و پول فروش انسان آزاد مانند بهای مشروب و قمار حرام است و نهایت توجیه به عقیده ما این است که فروش (غلام) در روایت اولی وجود داشته و غلام در روایت اولی به معنی برده بوده است و بربرها از سپاه اسلام اجازه گرفته‌اند که غلامان خود را برای پرداخت جزیه آن‌ها بفروشند و چون در زبان عربی گاهی به عنوان مستعار غلام بر فرزند اطلاق می‌گردد (وَ وَهَبْنا لَهُ غُلاماً زَكِيّاً) برخی از ناآگاهان ندانسته و برخی از آگاهان مغرض و ضداسلام دانسته این جمله را تحریف و نوشته‌اند: مسلمانان مناطق تحت حکم خود را مجبور می‌کردند از فروش فرزندان خویش باج و خراج آن‌ها را بدهند و ظاهرترین دلیل بر دروغ بودن این افسانه این است که جزیه از افراد مستمند و بی‌چیز گرفته نمی‌شد و تنها از افراد دارا مطالبه می‌گردید.

[211]ـ الفتوح البلدان بلاذری، ص227 و الفتوحات الاسلامیه، ص150 و الفاروق عمر  رضی الله عنه ، هیکل، ج2، ص234 و معجم البلدان یاقوت حموی در کلمه (طرابلس به فتح حاء و ضم باء و لام) که به طرابلس غرب در مقابل طرابلس شام نامیده می‌شود. توجه فرمایید دامنه فتوحات اسلامی در زمان فاروق اعظم رضی الله عنه  از طرف غرب به مرز (تونس) رسیده است به شهادت همین مراجع و تمام مراجع تاریخی و باز توجه فرمایید که تفاوت فتوحات فاروق رضی الله عنه  با جهان‌گشایی اسکندر و کورش و غیره همین امر بوده است که فاروق رضی الله عنه  هر کشوری را فتح می‌کرد تا استقرار عدالت اجتماعی در آن کشور، فتح کشور دیگر را قصد نمی‌کرد.

[212]ـ معجم البلدان یاقوت حموی (کلمه نیل) توجه فرمایید امروز وقتی به نقشه‌های جغرافیایی و جهان‌نماها نگاه می‌کنیم کشورهایی که در پشت خط استوا در محاذی رود نیل قرار گرفته‌اند (زامبیا، آنگولا) و نزدیک‌تر از آن‌ها (تانزانیا و گابون) هستند و کوه‌های (القمر) در یکی از آن‌ها واقع است.

[213]ـ همان

[214]ـ همان

[215]ـ همان

[216]ـ سفرنامه ناصرخسرو، ص50 و معجم البلدان یاقوت حموی (کلمه نیل).

[217]ـ همان

[218]ـ همان

[219]ـ توجه به این امر بسیار مهم است که در پرتو آیه‌های قرآن، مسلمانان هرگز کار خدا را جدا از آثار عوامل و جدا از اسباب تصور نکرده‌اند و بلکه علل و عوامل و اسباب را روش کار خدا و (سنت‌الله) دانسته‌اند و وقتی از روش خدا در کاری آگاه نبوده‌اند فقط نام خدا را برده‌اند (خدا فلانی را کشت) اما وقتی روش کار خدا را در پدیده‌ای دانسته‌اند همان روش خدا را با نام خدا ذکر کرده‌اند: «خدا فلانی را بر اثر سرایت بیماری اسهال خونی و نفوذ ویروس فلان به روده‌های او کشت».

[220]ـ معجم البلدان یاقوت حموی (کلمه نیل).

[221]ـ همان

[222]ـ سفرنامه ناصرخسرو، ص50 و معجم البلدان یاقوت حموی کلمه نیل.

[223]ـ سفرنامه ناصرخسرو، ص49 نوشته: «از آن جا که به زمستان‌گه قرار دارد بیست ارش بالا گیرد».

[224]ـ در توضیح سفرنامه ناصرخسرو نقطه اوج بالا رفتن آب نیل در اواخر زمستان و آغاز بهار در دامنه‌های جبال (القمر) است و در توضیح معجم البلدان یاقوت حموی نیز نقطه اوج بالا رفتن آن در همین فصل است ولی نه در دامنه‌های جبال القمر بلکه در محاذات زنگبار و با توجه به طول هفت ماه کل مسیر نیل توضیح معجم البلدان معقول‌تر است زیرا نقطه اوج باید درمدت چهار ماه به مصر برسد.

[225]ـ البدایه و النهایه، ابن کثیر، ج7، ص100 و الفتوحات الاسلامیه، ص85 و معجم البلدان یاقوت حموی کلمه نیل و خطط مقریزی، ج1، ص85 و النجوم الزهراء، ج1، ص35 و تاریخ الخلفاء، ص49 به نقل اخبار عمر، ص384.

[226]ـ همان

[227]ـ همان

[228]ـ معجم البلدان یاقوت حموی کلمه نیل.

[229]ـ سفرنامه ناصرخسرو، ص50 و معجم البلدان.

[230]ـ البدایه و النهایه، ج7، ص100 و النجوم الزهراء، ج1، ص35 و خطط مقریزی، ج1، ص85 به نقل اخبار عمر، ص384.

[231]ـ همان

[232]ـ همان

[233]ـ همان

[234]ـ البدایه و النهایه، ج7، ص100 و معجم البلدان یاقوت حموی کلمه نیل و خطط مقریزی، ج1، ص85 و النجوم الزهراء، ج1، ص35، به نقل اخبار عمر، ص384 و الفتوحات الاسلامیه، ص85.

[235]ـ همان

[236]ـ همان

[237]ـ همان

[238]ـ الفاروق عمر، هیکل، ج2، ص266. البته بتلر اعتراف کرده است که فراعنه مصر هم چنین عادت بدی را داشته‌اند ولی مسیحی‌های مصر به علت مسیحی بودن هرگز این عادت را نداشته‌اند و هیکل نیز این عادت را به مردم سودان قدیم نسبت داده است.

[239]ـ این عادت مدت‌ها در کردستان، در فصل بهارد که باران دیرتر می‌بارید رایج بوده است.

[240]ـ الفاروق، عمر، ج2، ص266، هیکل این مطلب را در رد گمان بتلر گفته است که بتلر گمان کرده فراعنه دختران را زنده به نیل می‌انداختند ولی مصری‌های مسیحی هم چنین عادتی را نداشته‌اند.

[241]ـ الفاروق عمر، ج2، ص267، که گویا (جیتوس) پادشاه مصر در مقابل رد بلاها نذر کرده دخترش را زنده در نیل بیندازد و دخترش را در نیل انداخته و بعد از شدت ناراحتی مرگ دخترش خودش را نیز در نیل انداخته است.

[242]ـ شرح عقاید نسفی، ص228 و بقیه مراجع را در پاورقی‌های سابق با شماره جلد و صفحه ذکر کرده‌ایم.

[243]ـ برهان‌های عظمت شخصیت فاروق اعظم رضی الله عنه  از این مسائل خیلی بالاتر هستند او تنها کسی بود که در مدت ده سال توانست با سپاه سی هزار نفری دو امپراتوری عظیم ایران و روم را متلاشی کند و در دو قاره عظیم آسیا و افریقا به جای آتشکده‌ها و کلیساها، مساجد را بنا و رسالت محمد  صل الله علیه و آله و سلم  را به جهانیان برساند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...