فصل
سیزدهم:
فتح الفتوح (نهاوند)
سال بیستم[1] هجری است و چهار سال[2] است عملیات جنگی در این جبهه متوقف گردیده است، زیرا پس از سقوط مدائن پایتخت شاهنشاهی و آزاد کردن بینالنهرین و استانهای جنوبی ایران، امیرالمؤمنین رضی الله عنه پیشرفت بیشتر سپاه اسلام را متوقف و به سرداران سپاه دستور داده است که در مناطق آزاد شده به عمران و آبادی و گسترش عدالت اجتماعی و تقویت هر چه بیشتر بنیه نظامی و استقرار حاکمیت اسلام در این مناطق بپردازند و امیرالمؤمنین رضی الله عنه در این مدت نه تنها درصدد حمله به ایران نیست، بلکه آرزویش این است که ایران نیز به سپاه اسلام حمله نکند و حتی جنگ دفاعی نیز رخ ندهد و در یکی از دعاهایش گفته است: «کاشکی در بین ما و در بین آنها کوههایی از آتش فاصله میشد و هیچ گونه برخورد نظامی به وجود نمیآمد[3]» و یزدگرد نیز در این مدت از حمله به سپاه اسلام خودداری میکند و منتظر است سپاه اسلام با یک عامل خارجی و در جنگ با ارتش مقتدر روم تضعیف شود یا با یک عامل داخلی از قبیل مرگ امیرالمؤمنین رضی الله عنه یا کودتای نظامی یا اختلافات سرداران دچار یک حالتی از ضعف و زبونی گردد و هنگامی که سپاه اسلام از مرزهای شام و فلسطین گذشت و شهرهای مصر را نیز یکی بعد از دیگری آزاد نمود و نیروهای خود را در مرزهای تونس و نوبه و حبشه مستقر نمود، معلوم شد که عامل خارجی و نبرد با ارتش روم سپاه اسلام را بیش از پیش مقتدرتر کرده است اما در پایان این مدت و در سال بیستم هجری، درباره عوامل داخلی خبری شبیه کودتای نظامی به وسیله سعد بن وقاص فرمانده کل سپاه اسلام در جبهه شرق به اطلاع یزدگرد رسید و یزدگرد به محض اطلاع از این خبر بخش عظیمی از ارتش ایران را در شهر نهاوند[4] متمرکز[5] و خود را برای حمله به سپاه اسلام آماده نموده ولی اثر از کودتای نظامی در سپاه اسلام ظاهر نگردید و معلوم شد قضیه در حد شکوای جمعی از عملکرد سعد بن وقاص بوده و امیرالمؤمنین رضی الله عنه او را به مدینه احضار نموده و او را از فرماندهی کل عزل و در مدینه اسکان داده است، و در همین اثنا از طرف عمار بن یاسر یکی از فرماندهان پادگان کوفه درباره توطئه جدید یزدگرد نامهای به این مضمون به امیرالمؤمنین رضی الله عنه میسد[6]: «یزدگرد تمام فرماندهان و سران نظامی ارتش ایران را به ستاد فرماندهی جدید خویش در شهر ری دعوت نموده است و خطورت موقعیت ایران را برای آنها تشریح کرده است و در ضمن گفته است: «مملکت ایران به کلی در خطر افتاده است و اگر اقدامات سریع و مؤثری به عمل نیاید تمام ایران به تصرف اعراب درمیآید زیرا محمد صل الله علیه و آله و سلم پیامبر اعراب جز ارسال یک نامه کاری به کشور ما نداشت[7]، و ابوبکر رضی الله عنه جانشین او نیز جز یک رشته حرکات در سرحدات بینالنهرین، کاری به حاکمیت ما نداشت اما عمر رضی الله عنه جانشین او تا آن جا به کشور ما چشم طمع دوخته است[8] که پس از تسخیر تمام بینالنهرین و اشغال پایتخت شاهنشاهی و تسخیر استانهای جنوبی، باز بای تسخیر بقیه ایالتها و ولایتهای ایران بزرگ اندیشههایی در سر و برنامههایی در دست دارد و اگر در همین روزها سپاه ایران با قدرت و قاطعیت به پایگاههای نظامی او در کوفه و بصره حمله نکند و قدرت حرکت و پیشرفت را از آنها سلب نکند دیری نمیپاید که تمام شهرهای مرکزی و مرزی ایران بزرگ میدان تاخت و تاز آنها واقع میشود و دیگر نامی از ایرانیان و شرافت ملی آنها و اثری از شکوه و عظمت ایران باقی نخواهد ماند[9] و ملت نجیب ایران برای همیشه اسیر اعراب سر و پا برهنه و غارتگر خواهند شد» و یزدگرد بعد از این اخطار به جمعآوری نیروها پرداخته و یک صد و پنجاه هزار[10] مرد جنگی را همراه هفتاد حلقه فیل جنگی و تیراندازان زرهپوش در شهر نهاوند متمرکز نموده و فرمانده معروف سپاه ایران (فیروزان)[11] را مأمور حمله و مسئول طرح نقشههای پیروزی قرار داده است و یزدگرد این جنگ را جنگ تعیین سرنوشت و پایان غائلهها نام نهاده است».
امیرالمؤمنین رضی الله عنه پس از قرائت نامه، از حامل میپرسد: نامت چیست؟ میگوید (ظفر = پیروزی) بعد از او میپرسد[12] نام پدرت چیست؟ در جواب میگوید: (قریب = نزدیک) و امیرالمؤمنین رضی الله عنه در حالی که از این تفأل شادمان است وم زیر لب نیز این جمله را (ظَفَرٌ قریب) زمزمه میکند، راهی مسجد گشته و بزرگان اصحاب را برای مشورت و چارهاندیشی در مسجد جمع مینماید و امیرالمؤمنین رضی الله عنه بعد از قرائت نامه واصله و بیان خطورت موقع و خطورت توطئه به اعضای شورای عالی جنگ پیشنهاد میکند که خود شخصاً به جبهه شرق برود[13] و از نزدیک این جنگ سرنوشتساز را رهبری کند و از آنها میخواهد که در این باره سریعاً تصمیم بگیرند و بلافاصله مشورتها شروع و عدهای موافق و جمعی مخالفاند و در رأس مخالفین عباس و علی مرتضی رضی الله عنه قرار میگیرند، و علی مرتضی رضی الله عنه ضمن رد نظریه کسانی که میخواهند نیروی پراکنده سپاه اسلام از جبهه یمن و جبهه شام و فلسطین عموماً به جبهه شرق فراخوانده[14] شوند پیشنهاد عزیمت امیرالمؤمنین رضی الله عنه را نیز به جبهه شرق با دلایل زیر رد مینماید و میگوید:
علی مرتضی رضی الله عنه مخالف عزیمت امیرالمؤمنین رضی الله عنه به جبهه است
«امیرالمؤمنین رضی الله عنه مانند بند گردنبند مروارید است[15] بقای او سبب جمع و عدم او موجب تفرق و گسیختگی همه مسلمانان است[16] و دشمنان که از این حقیقت به خوبی آگاهند سعی میکنند، در صورت عزیمت او به جبهه، با تلفاتی هر چند زیاد او را از بین ببرند و مسلمانان را دچار تفرق و پراکندگی کنند و از طرف دیگر عزیمت امیرالمؤمنین رضی الله عنه به جبهه به یک معنی روحیه دشمن را تقویت میکند زیرا گمان میکنند که حتماً از قدرت فوقالعادهای برخوردارند که امیرالمؤمنین رضی الله عنه برای جنگ با آنها شخصاً به جبهه رفته است[17]» تجزیه و تحلیل علی مرتضی رضی الله عنه به حدی آگاهانه و صمیمانه است که اکثریت قاطع رأیدهندگان رأی او را قبول میکنند و امیرالمؤمنین رضی الله عنه از تصمیم خویش منصرف و طی فرمان زیر نعمان بن مقرن را، که در این هنگام پیشکار دارایی در کَسْکَر است، با سمت فرماندهی کل منصوب میدارد: «به نام خداوند بخشنده مهربان ... ای نُعمان بن مُقرّن[18]! سپاه ایران در نهاوند تجمع کرده است و درصدد حمله به سپاه اسلام برآمدهاند، به محض رسیدن این نامه در رأس سپاهیان منطقه کسکر به سوی نهاوند حرکت کنید و در محل (ماه)[19] منتظر وصول نیروهای کمکی ما باشید و بعد از وصول نیروها به نهاوند حمله کنید و با توجه به مسئولیت سمت فرماندهی این سه نکته را دقیقاً رعایت نمایید: 1ـ سپاه را در راههای ناهموار و پرپیچ و خم عبور ندهید و کاری نکنید که سپاه قبل از رسیدن به میدان جنگ خسته و کوفته شوند[20] 2ـ حقوق تمام سپاهیان را بالسویه رعایت کنید که حق هیچ فردی را ضایع ننمایید و کاری نکنید که به وسیله ظلم و ستم شما افرادی به کفر و بیایمانی روی آورند[21]! 3ـ و هیچ فردی را متحمل زحمات طاقتفرسا نکنید، زیرا حفظ جان یک فرد مسلمان در نظر من از یک صد هزار دینار (معادل پانصد میلیون تومان) بیشتر ارزش دارد[22]».
امیرالمؤمنین رضی الله عنه پس از ارسال این فرمان بلافاصله نیروهای امدادی را به محل (ماهان) اعزام میدارد:
1- پنج هزار نفر از سپاهیان مدینه زیر فرمان پسرش عبدالله[23] و معاونت مُغَیره.
2- طی نامهای به ابوموسی اشعری فرمانده پادگان بصره دستور میدهد در رأس ده هزار نفر از سپاهیان بصره در محل (ماه) خود را به نُعمان معرفی نماید[24].
3- و طی نامهای به عبدالله بن عبدالله بن عِتْبان فرمانده پادگان کوفه دستور میدهد که از پادگان کوفه دو سوم را به محل (ماه)[25] اعزام دارد[26].
4- و به تمام پاسگاهها و پادگانهایی که از نهاوند نزدیک هستند دستور میدهد تا اطلاع ثانوی سپاه ایران را در نهاوند با زد و خورد و جنگهای چریکی و نامنظم سرگرم نمایند[27].
ستونهای سی هزار نفری[28] سپاه اسلام یکی بعد از دیگری به محل (ماه) رسیده و زیر فرمان نُعمان بن مُقرِّن به سوی نهاوند حرکت کرده و در نزدیکی شهر نهاوند در محلی که بعداً به گورستان شهداء غریبان (قُبور الشهداء[29]) موسوم گردید مستقر میگردند و در همان شب نعمان سوارهنظامی را به نام (قیس بن هبیر) مخفیانه برای کسب اطلاع از استحکامات نهاوند و کم و کیف نیروهای دشمن به سوی شهر میفرستد، و به فاصله کمی از دیوار حصار شهر ناگاه اسب قیس متوقف میگردد و هر چه او را تازیانه و مهمیز میزند از جای خویش حرکت نمیکند و وقتی در حال تحیر از اسب پیاده میشود و در تاریکی شب دست و پای اسب خود را با دقت مشاهده میکند و خارهای آهنی سهگوشه را در آنها مییابد[30] و پس از آن که به زحمت زیاد آنها را بیرون میآورد با پای پیاده کمی جلوتر میرود و برایش معلوم میشود که سپاه ایران در تمام معابر و گذرگاهها مقدار زیادی از این خارهای سهگوشه آهنی را پاشیده است تا از حمله سوارهنظامهای دشمن جلوگیری نمایند، قیس به سپاه اسلام برمیگردد و در گزارش خویش به نعمان میگوید: «در پیرامون حصار بلند و محکم شهر خندقهای وسیع و عمیقی را کندهاند و آنها را پر از آب نمودهاند و در تمام معابر و گذرگاههایی که به شهر وصل میشود خارهای سهگوشه آهنی پاشیدهاند و حمله به شهر امکان ندارد[31]».
فردای آن شب خبر استقرار سپاه اسلام در چند فرسخی نهاوندن به فیروزان میرسد و فیروزان گمان میکند حرکت سپاه اسلام به سوی نهاوند کاملاً ناسنجیده بوده و بر اثر ناآگاهی مسلمانان از قدرت نظامی و شکوه سران نظامی سپاه ایران به عمل آمده است و به فرمانده سپاه اسلام پیام میدهد که کسی را برای مذاکره پیش او بفرستد[32] در حالی که هدفش این است که قدرت و شکوه ارتش ایران را به آنها نشان دهد و روحیه آنها را تضعیف و آنها را به هزیمت ناچار کند.
نماینده سپاه اسلام در شهر نهاوند
و اینک مغیره با ریش بلند[33] و کاکل نسبتاً دراز، و دارای چشمانی بینا[34]، با ظاهری بسیار تمیز و ساده و باطنی خیلی عمیق، به شهر بزرگ و صنعتی نهاوند وارد گشته، و به وسیله گاردهای محافظ که با قهر و خشونت او را هل میکنند و مانند مرتکبین جرمهای سیاسی با او رفتار میکنند[35] به تالار فرماندهی فیروزان راهنمایی میگردد و مغیره که احساس کرده این بیتربیتی امری است فرمایشی و به دستور فیروزان و به خاطر مرعوب کردن او به عمل آمده است در چند قدمی تخت فیروزان در کمال بیباکی ظاهراً بر گاردها و در حقیقت بر فیروزان فریاد میکشد و به گاردها میگوید: «من برحسب دعوت خودتان به این جا آمدهام و بدرفتاری با سفرای کشورهای خارجی مخالف اصول تربیتی و اخلاقی همه ملتها است و من به شما اطمینان میدهم که در میان قوم خویش از این فرمانده شما (اشاره[36] به فیروزان) والاترم». فیروزان تحت تأثیر بیانات متهورانه مغیره قرار گرفته و به گاردها فرمان میدهد که مزاحم او نشوند[37]، و مغیره در جایی مینشیند و میبیند که فیروزان در لباس زربفتی ظاهر گشته و بر تخت طلایی نشسته و تاج زرین و مرصعی بر سر نهاده[38] است و امرای ارتشی با دستبندها و بازوبندهای طلا و مدالهایی از جواهرات و شمشیرهای مرصع درگرداگرد او در حال خبردار نظامی بدور او حلقه زده اند و سکوت همانند بالهای کرکس بر سر آنها سایه انداخته است و فرمانهای فیروزان فقط به اشاره چشم و ابرو صارد میشود، و ماموریتها نیز به حدی سریع و بدون صدای پا انجام میشوند، که گویی این مامورین اشباحی متحرک یا از جنس جن و شیاطین[39] هستند و همانند انعکاس پرتو اینهمه طلاها و زینتآلات بر سقف و دیوار صاف و صیقلی تالار، در سکوت مطلق و با حالت لرزان، عرض و طول این تالار را در کمتر از یک لحظه میپیمایند!!
مغیره نماینده سپاه اسلام، در حالیکه نگاه تأثرآمیزی، نه نگاهی حاکی از رشک و حسد، به صحن تالار میاندازد طبق تفکر و بینش یک مسلمان از مشاهده این اوضاع به کلی منزجر گشته و با خود میگوید: «بیچاره مردم[40] رنجدیده ایران با عرق جبین و کد یمین این همه طلا و نقره را به دست آورده اند و همین زورمداران ستمگر با زور شمشیر آنها را از این مردم زحمتکش گرفتهاند، این طلا و نقره را چه کسی به دست آورده و چه کسی از آنها استفاده میکند؟ راستی سرمایههای مردمان رنجدیده ایران چرا در این نوع تالارها زندانی میشوند؟و چرا در جهت رشد اقتصادی و فرهنگی و شکوفایی زندگی این مردم محروم به کار برده نمیشوند؟ و اضافه بر اینها، آخر این کله متعفن و پوسیده (فیروزان) به چه مجوزی خود را در این همه طلاها پیچیده، و هر فرمانی را به هر بندهای از بندگان خدا بدهد باید سر از پا نشناخته از او اطاعت کند و بندگی و بعودیت او را قبول کند در حالیکه او خودش نه از خدا و آفریدگار جهان آگاه است و نه از او اطاعت میکند؟!»
در حالیکه مغیره در همین فکرهای است، ناگاه فریاد خشن و آ«رانه فیروزان خطاب به مغیره سکوت تالار را میشکند و میگوید: «شما عربها از تمام مردمان روی زمین گرسنهتر[41] و بدبختتر و بیفرهنگتر هستید، و اگر بیم آن نمیداشتم که خون کثیف[42] و لاشه متعفن شما خاک پاک ایران زمین را آلوده میکند به افسران ارشد خویش دستور میدادم که در رأس یکصد و پنجاه هزار مرد جنگی به شما حمله کنند و در عرض یک ساعت تمام افراد سپاه شما را نقش زمین نمایند و حالا نیز اگر از جان خویش بیزار نیستند هرچه زودتر خاک ایران را ترک کنید»[43]
مغیره نماینده سپاه اسلام بدون کمترین توجهی به این بلوفهای نظامی با کمال تهور و متانت در جواب فیروزان میگوید: «سپاس به خدا و درود بر پیامبرش محمد صل الله علیه و آله و سلم و بعد آنچه درباره عربها گفتی نسبت به ماقبل اسلام کاملاًدرست است اما بعد از آنکه خدا بوسیله بعثت پیامبرش محمد صل الله علیه و آله و سلم ما را بدین اسلام هدایت کرد اوضاع به کلی تغییر کرد[44] و ذلت و بدبختی ما به عزت و قدرت و خوشبختی مبدل گردید، و ما ماموریت داریم که امثل شما ستمگران از خدا بیخبر را از اریکه قدرت و حاکمیت به خاک مذلت پایین بیاوریم[45] مگر اینکه در سرزمین شما کشته شویم».
مغیره پس از این پاسخ از جای خود برخاست و تالار فرماندهی را ترک نمود و به سوی سپاه اسلام برگشت و فیروزان پس از رفتن مغیره لحظهای در سکوت فرو رفت و سپس چند مرتبه سرخود را بالا و پایین نمد و تلویحا[46] به اطرافیان خویش فهماند که این عرب حرفش درست و حقیقت همان است که او گفت.
نعمان پس از برگشتن مغیره و شنیدن گزارش او، به منظور اتخاذ تصمیم شورایی[47] را تشکیل داد، عمروبن معدی[48] کرب نظر داد که بدون توجه به استحکامات نظامی به شهر حمله کنند، اما اکثریت با او مخالفت کرده و گفتند: «شجاعت باید در مقابل انسانها باشد نه در برابر سنگ و آهن و استحکامات غیرقابل نفوذ» و طلحهبن خویلد گفت: «محاصره نظامی نیز فایدهای ندارد[49] و برای بیرون آوردن آنها از شهر چاره این است که چند دسته از سواره نظام ما از شهر نزدیک شوند و پس از مدتی درگیری با آنها ناگاه در مقابل آنها فرار کنند و سپاه ما نیز همزمان با هزیمت آنها با یک عقبنشینی تاکتیکی به پشت این کوهها و تپهها منتقل شود، و سپاه ایران نیز به خیال تعقیب ما یکجا از حصار شهر بیرون میآید و رد قلب وسیع این صحراها در مقابل سپاه اسلام قرار میگیرد» اهل جلسه عموماً این نظر را قبول کردند و وقتی دستههایی از سپاه به سرکردگی قعقاع پس از مدتی جنگ و زد و خورد فرار کردند و گزارش به فیروزان رسید که سپاه اسلام عموماً از محل خویش حرکت کرده و فرار نمودهاند، چون برای فرار آنها توجیه معقولی پیدا نکردند اینطور حدس زدند و شایع کردند که حتماً خبر وفات امیرالمومنین به سپاه رسیده[50] است و مسلمانان دچار اختلاف و نزاع گشتهاند و در چنین شرایطی فرصت بسیار خوبی است که ارتش نیرومند ایران سریعاً را به پادگانهای بصره و کوفه رسانیده و نیروهای مسلح را در تمام بینالنهرین تار و مار کرده و مداین (پایتخت شاهنشاهی ایران) را، در این فرصت مناسب از تصرف اجانب خارج نمایند.
فیروزان، در همین رؤیاهای شیرین طی یک فرمان نظامی تمام نیروها را از دروازهای که میخهای سه وشه را جمع کرده بودند از حصار شهر خارج و در رأس آنها در تعقیب سپاه فراری راه بینالنهرین را پیش گرفت. اما همینکه در انتهای دشت جنوبی به دامن کوهها و تپهها رسید ناگاه صدای تکبیر و خروج قهرمانان سپاه اسلام از سینه تپههای مجاور، سپاه ایران را به رعب و هراس انداخت و فیروزان یقین پیدا کرد که سپاه اسلام فرار نکرده است و شایعه وفات امیرالمومنین هم بیاساس بوده و بلکه سپاه اسلام با یک عقبنشینی تاکتیکی سپاه ایران را از پناه استحکامات شهر خارج کرده و در معرض حملات خویش قرار داده است. ناچار دستور میدهد سپاه در همان نقطه متوقف و صفآرایی را در مقابل دشمن آغاز کند[51]، و نعمان بن مقرن نیز سپاه اسلام را صفآرایی میکند.
نعمان بن مقرن سپاه اسلام را برای حمله آماده میکند
روز جمعه است[52] و نزدیکیهای ظهر است که نعمان از تلاوت آیههای جهاد، با بیانات هیجانانگیز، سپاه اسلام را آماده حمله میکند و در فرازهایی از حطابهاش میگوید: «خدا که در مراحل اولیه به وعده خویش نسبت به نصرت و پیروزی مسلمانان وفا کرده است، هنگام آن فرا رسیده است که در این مراحل آخر نیز به وعده خویش وفا کند، و یقیناً همین نصرت و پیروزی را نیز خواهید دید شما بدانید سپاه مقابل ما به دستور یکی از ستمگران روزگار و به خاطر حفظ قدرت و خصیصه بهرهکشی و استثمار مردمان رنجدیده[53] با ما میجنگند، اما ما مسلمانان به فرمان خدا و رهایی انسانها از جور و ستم و بیدادی و نشر دین و تعالیم آسمانی با آنها میجنگیم و به یاد بیاورید که پیامبر خدا محمد صل الله علیه و آله و سلم همیشه در آغاز وقت یکی از نمازها فرمان حمله به دشمن را صادر میفرمود[54]، و ما نیز به پیروی از پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم لحظاتی دیگر که وقت آغاز نماز جمعه مسلمانان و مقارن دعای آنها برای سپاه اسلام است فرمان حمله را با گفتن سه الله اکبر[55] صادر مینماییم».
حمله سپاه اسلام به سپاه ایران در نهاوند
و اینک نعمان تکبیر سوم را هم گفته[56] و در رأس سپاه سیهزار نفری اسلام به سپاه یکصد و پنجاه هزار نفری ایران حمله کرده است و نعمان در حالیکه پرچم را در یک دست[57] و شمشیر را در دست دیگر دارد، مانند زبانه آتشی هولناک در صفوف دشمن شکافی را ایجاد میکند و سپاهیان اسلام به دنبال او همانند حریقی خطرناک قوارههای تنومند پیشگامان سپاه دشمن را بر زمین معرکه میکوبند و از خون کشته شدگان، زمین معرکه لغزندگی پیدا میکند[58]، در این اثنا جنگاوران[59] ایرانی در کنار ستونهای زرهپوش مستقر بر هفتاد حلقه فیل جنگی و زیر فرمان (پورذان پسر گودرز) در طنین حماسههای ملی به سپاه اسلام حمله میکنند[60] و در لحظاتی غلبه آشکار سپاه ایران را بر سپاه اسلام نشان میدهند، اما دیری نمیپاید که تاکتیکشناسان سپاه اسلام با یک یورش فداکارانه، خرطوم سه فیل جنگی پیشتاز را از دم شمشیر میگذرانند و نیمی از نیروی زرهپوش سپاه ایران را از کار میاندزازند، و در حالیکه از قتل و کشتار سربازان ایرانی بار دیگر زمین را سرخ و لغزنده مینمایند و به طور سریع در قلب سپاه دشمن در حال پیشروی هستند، ناگاه پای اسب فرمانده کل سپاه اسلام (نعمان[61] بن مقرن) در زمین لغزنده از خون کشته شدگان میلغزد و فرمانده به زمین میافتد و این سردار بزرگ سپاه اسلام، به دست یک سرباز ناشناس[62] شهید میگردد و دعایش که از خدا درخواست شهادت کرده بود، قبول میشود[63]، و شهادت این فرمانده فداکار و مقتدر اوضاع جنگ را به نفع سپاه ایران تغییر میدهد و اگر چه نعیم برادر نعمان برای مخفی کردن شهادت او فوراً پارچهای را بر نعش او کیده و پرچم را برداشته و به جنگ ادامه داده تا پرچم را به دست حذیفه (که طبق وصیت نعمان او فرمانده سپاه است) رسانیده، ولی ناگاه این تحول برای دشمن آشکار گشته و روحیه رزمی آنها را تقویت مینماید، و یکی از سرداران ایران به نام (آذرگرد[64]) که تاج طلایی مرصع به جواهر بر سر و بر فیل تنومندی سوار و نیروی زرهپوش مستقر بر چند فیل جنگی نیز از او محافظت میکنند.
گاهی سپاه اسلام و گاهی سپاه ایران غالب میشود
با روحیه بسیار قوی وارد صحنه میشود و سپاهیان اسلام از حمله این دژهای پولادین[65] و زیر رگبار تیراندازی و نیزهزنی این دژهای پولادین دچار رعب و هراس گشته و متحمل تلفاتی هم میشوند[66]، و بار دیگر غلبه سپاه ایران بر سپاه اسلام آشکار میگردد، ولی در همین اثنا یکی از جنگاوران سپاه اسلام به نام (قیس مرادی[67]) ماننده شیر خشمگین با نیروی ایمان از جای خود جسته و به فیل پیشتاز (فیل آذرگرد) حمله کرده و با نوک شمشیر آنچنان ضربتی بر خرطوم فیل وارد میکند، که خرطوم فیل قطع و از شدت درد دیوانهوار راه صحرا را پیش میگیرد و آذرگرد را بر زمین میزند و به دست یکی از سپاهیان اسلام به قتل میرسد[68]، اما بلافاصله سردار دیگر ایرانی به نام (مهربندان) در حالیکه تاج طلایی بر سر و شمشیر مرصعی در دست و بر فیل جنگی نشتسته است جای خالی آذرگرد را پر کرده و در پیشاپیش نیروهای زرهپوش مستقر بر فیلان جنگی به قلب سپاه اسلام حمله میکند و تلفاتی را ببار میآورد[69]، و در همین اثنا (عروه طایی) در راس نیروهای تحت فرمان خویش و در طنین صدای اللهاکبر، بر مهربندان تاخته و با ضربت شمشیر، خرطوم فیل او را قطع و مهربندان بر زمین میافتد.
و با شمشیر عروه به قتل میرسد و با قتل چند تن از قهرمانان فیلسوار، نیروی زرهپوش سپاه ایران به کلی متلاشی میگردد و این سد زرهی و پولادین برچیده میشود و حمله عمومی سپاه اسلام در طنین صداهای اللهاکبر آغاز میگردد[70] و با شمشیر سپاهیان اسلام سر و دست و پاهای افسران و سپاهیان ایران قطع میشوند و تلألو تاجها طلا و طوق و دستبند و کمرهای زرین فرماندهان سپاه ایران که در خون آنها افتاده است روحیه سپاه اسلام را تقویت کرده و روحیه سپاه ایران را نیز تا آنجا تضعیف نموده است که ناگاه از صحنه خارج و عموماً به سوی شهر نهاوند فرار میکنند[71] تا خود را به داخل حصار و استحکامات شهر برسانند و در حالیکه سپاه اسلام با شمشیرهای عریان آنها را تعقیب میکند و در پشت سر آنها است سپاه خسته و فراری در تاریکی شب به محوطه میخگزاری[72] در اطراف شهر و کمین خندقهای عمیق و پرآب میرسد[73] و تمام ستونهای سواره نظام در منطقه میخگذاری گیر کرده و به دست سپاهیان اسلام کشته میشوند و پیادهنظامها نیز در خندقها افتاده غرق میگردند[74] و آمار تلفات سپاه یکصد و پنجاه هزار نفری ایران، علاوه بر سیهزار تن[75] که در اثنای جنگ کشته شدهاند، در حال فرار و گیر کردن سواره نظامها در منطقه میخگذاری و افتادن پیاده نظامها در خندقها به هشتاد هزار نفر[76] بالغ میگردد و شهر بزرگ و صنعتی نهاوند نیز زیر پرچم اسلام درمیآید و فرمانده کل سپاه ایران (فیروزان) نیز که صنعتی نهاوند نیز زیر پرچم اسلام درمیآید.
فرجام فرمانده کل سپاه ایران در نهاوند
و فرمانده کل سپاه ایران (فیروزان) نیز که در پیشاپیش سپاه فراری[77] است ناگاه از سپاه جدا گشته و در یکی از کوره راهها از حومه شهر نهاوند دور گشته و سمند بادپای خود را با مهمیز و تازیانه به سوی شهر همدان میراند و قعقاع قهرمان معروف سپاه اسلام به راهنمایی نعیم بن مقرن[78] (برادر فرمانده اول کل سپاه) سریعاً او را تعقیب و سعی میکند هرچه زودتر خود را به او برساند و فیروزان به محض اینکه احساس میکند که سپاهیان اسلام او را تعقیب میکنند بر سرعت حرکت خویش میافزاید و خیلی تند و سریع این راه را میپیماید، اما ناگاه در سراشیبی یکی از تپهها راه باریک میشود و علاوه بر اینکه کاروانی این راه باریک را اشغال کرده صخرهها و سنگلاخهای بزرگ آنچنان اطراف راه را گرفتهاند که سوار[79] نمیتواند از آن عبور کند و فیروزان ناچار میشود از اسب خود پیاده شود[80] و از ترس جان خویش از کوه بالا رود و در کنار صخرهها خود را از سپاهیان اسلام مخفی کند، اما قعقاع از دور میبیند که این کاروان سد راه فرار او گشته و از کوه بالا میبرد و در اندک زمانی خود را به او میرساند و او را میکشد[81]، و این فرمانده ستمگر و طلاپوش و مغرور و پرمدعا که خونش بر زمین جاری شده است، چند روز قبل در تالار فرماندهی خویش به مغیره نماینده سپاه اسلام، چنین گفته بود: «من نمیخواهم خون کثیف اعراب و لاشه متعفن آنها خاک پاک ایران زمین را آلوده کند والا فرمان میدهم نیروهای مسلح ما در عرض یک ساعت تمام افراد سپاه شما را به خاک و خون بکشند[82]».
و چون این کاروان سد راه فرار این فرمانده ستمگر و جنایتکار گردید و بارهای این کاروان عسل بود در میان سپاهیان اسلام این جمله بر سر زبانها افتاد که (إنَّ لِلّهِ جُنُودا مِنْ عَسَلٍ) خدا از عسل هم سپاهی دارد که این سپاه دشمنان خدا را به کمین میاندازند و این سراشیبی را (عَسَل) نامیدند[83].
پس از تار و مار شدن سپاه ایران، سپاهیان اسلام به فرماندهی حُذَیفَه، از تمام دروازهها وارد شهر نهاوند میشوند و اعلان میکنند که تمام ساکنان شهر در امان هستند و سپاه اسلام به ثروت و دارایی آنها (جز جِزْیه سالیانه) کاری ندارد آنگاه به دستور حذیفه غنایم جنگی، که شامل تاجهای طلایی و زینتالات افسران و اسلحه سپاهیان همچنین تمام جواهرات و خزاین دولتی که در تالار فرماندهی و در جاهای دیگر پیدا شده است، در یکجا جمع میشود[84] و برای جدا کردن خمس و تقسیم بقیه در اختیار (سائببن اقرع[85]) که برگزیده امیرالمومنین است، گذاشته میشوند و سهم هر سواره نظام شش هزار درهم[86] (معادل ششصد مثقال طلا) و سهم هر پیاده نظام یک سوم این[87] مبلغ (دویست مثقال طلا) تعیین میگردد. پس از آرام شدن شهر و تقسیم غنایم، یکی از موبدان که از امان دادن مردم بیخبر است،
دو صندوق پر از جواهرات و طلا هدیه سپاه برای امیرالمومنین
یا به علت اینکه متصدی آتشکده نهاوند بوده از جان خود میترسد، به نزد حذیفه میشتابد و به او میگوید: «مرا امان بدهید تا محل یک یاز خزاین دولتی را به شما نشان دهم» حذیفه او را اما میدهد و موبد نیز محلی را به او نشان میدهد که دو صندوق[88] مملو از طلا و جواهرات در آنجا نهفته است و سپاهیان اسلام که هر یک سهم مناسب را دریافت کردهاند، متفقاً نظر میدهند که این دو صندوق دستنخورده همراه خمس غنایم برای امیرالمومنین فرستاده شود[89] و حذیفه قبلاً طریفبن سهم[90] را برای گزارش خبر پیروزی و به دنبال او نیز سائببن اقرع[91] را همراه خمس غنایم و صندوقهای جواهرات به مدینه میفرستد و از آنطرف نیز امیرالمومنین شبها و روزها را در حال فکر و با نگرانی میگذراند و از نتایج این جنگ سرنوشت به حدی در فکر است که روز جمعه هنگام خواندن خطبه، همزمان با حمله سپاه اسلام ناگاه در بین قافیههای خطبه میگوید: «یا ساریة الجَبَل الجَبَل[92] إظَلَمَ مَنْ اِسْتَرْعی الذَّئُبَ الغَنَمَ» کسی که شبانی گوسفندان را به گرگ بسپارد ظلم کرده است، ای ساریه! (بالای) کوه (بالای) کوه بروید، و پس از پایان نماز جمعه وقتی علی مرتضی از او میپرسد: «تو در خطبه چه کسی را صدا کردی؟ امیرالمومنین میگوید: مگر تو شنیدی؟ علی مرتضی میگوید: بلی من و همه حاضران در این مسجد شنیدیم، امیرالمومنین گفت: به خاطرم رسید که در کنار صحنه جنگ کوهی است که اگر ستونی از سپاه اسلام خود را بر بالای آن برسانند حملات دشمن را دفع و در همین ساعت پیروز میشوند و به همین منظور این جمله را بر زبان آوردم، و چندی بعد که مژده دهنده فتح و پیروزی سپاه اسلام به مدینه وارد گردید ضمن نقل اخبار روزهای شدت جنگ گفت: «روز جمعه هنگام ظهر فریادی را شنیدیم شبیه فریاد عمر (امیرالمومنین) که میگفت: ای ساریه پسر حصن! بالای کوه بالای کوه، ما بالا رفتیم و پیروز شدیم آنگاه ظریف میگوید: «سائببن اقرع همراه همس غنایم جنگی نیز در راه است و او اخبار مفصل این جنگ را به تو میدهد» امیرالمومنین با جمعی از اصحاب از شهر خارج و در راهی که به طرف ایران امتداد دارد منتظر رسیدن سائب است، ناگاه سواری از دور ظاهر میگردد و عثمانبن عفان که ا ز دور او را شناخته میگوید: «سایب است». سایب نزدیک شده و پس از سلام و خوشآمد، امیرالمومنین با بیتابی از میپرسد: خبر سپاه اسلام چیست؟ سائب میگوید: شکست قطعی دشمن و پیروزی کامل سپاه اسلام، امیرالمومین پرسید: نعمان بن مقرن چطور؟ سائب گفت: «در طلیعه پیروزی سپاه اسلام اسب نعمان در خون دشمنان لغزید و نعمان از اسب افتاد و شهید گردید»[93] امیرالمومنین در حالیکه از شنیدن این خبر به شدت متاثر گشته و میلرزید و نمیتوانست از گریه خودداری کند[94]، در میان آه و نالهها گفت: «انا لله وانا الیه راجعون» آنگاه امیرالمومنین درباره سرداران و پرچمداران دیگر پرسوجو کرد، سائب گفت: آنها نیز در اثنای پیروزی به درجه شهادت رسیدند.
شهدای گمنام از نظر امیرالمومنین
و کسان دیگری نیز به شهادت رسیدهاند که امیرالمومنین آنها را نمیشناسد. امیرالمومنین در حالیکه تاثر و غصه گلویش را گرفته بود در جواب گفت: «عمر چکاره است که آنها را بشناسد؟[95] مهم این است که خدا آنها را میشناسد و خدا آنها را در راه خویش گرامی داشته است و به شناختن عمر چه نیازی دارند؟»[96]
امیرالمومنین همراه یاران و سائب به شهر برگشت و روز بعد خمس غنایم در بین مسلمانان تقسیم گردید و سائب دو صندوق پر از طلا و جواهرات را به منزل امیرالمومنین برد و گفت: «این دو صندوق هدیه سپاه اسلام است که برای تو فرستادهاند»، امیرالمومنین گفت: فعلاً آنها را به بیتالمال انتقال دهید بعداً درباره آنها تصمیم میگیریم[97] و فردای همان روز در کله سحر،
در نظر امیرالمومنین سکههای طلا جمرههای آتش میشوند
امیرالمومنین با یک حالتی از خوف و نگرانی، سائب را از کوفه[98] به مدینه فراخواند و با حالتی از رعب و ترس به او گفت: «امشب در خواب ملائکه عذاب خدا را دیدم، که مرا به سوی آن صندوق در حالیکه آتش از آنها زبانه میکیشد بردند، و مرا تهدید میکردند که با همین جَمْرههای آتش تو را داغ میکنیم[99] و من هم فریاد میکشیدم که مرا مهلت دهید تعهد میکنم که تمام طلاهای این صندوقها را در بین مسلمانان توزیع نمایم و از هول و هراس و ترس آنها از خواب بیدار شدم[100]» آنگاه امیرالمومنین به سائب گفت: «من این صندوقها را از دست تو گرفتهام و به دست تو هم برمیگردانم تو آنها را به فروش برسان و وجه آن را بر مسلمانان تقسیم کن[101]» سائب صندوقها را از بیتالمال گرفته و در مسجد کوفه آنها را در بین بازرگانان به مزایده گذاشت و (عمروبن حریث مخزومی) آنها در مقابل دو میلیون درهم[102] (معادل یک میلیارد و دویست میلیون تومان) خریده و در بازارهای ایران فروخت و از ثروتمندترین بازرگانان شهر گردید[103] و سائب نیز وجه نامبرده را در میان سپاهیان اسلام که در جنگ نهاوند شرکت کرده بودند تقسیم نمود.[104]
فتح الفتوح: پیروزی در جنگ نهاوند
پیروزی سپاه اسلام در جنگ نهاوند فتحالفتوح لقب گرفت زیرا پس از این پیروزی دروازههای پیروزی از تمام جهات بر روی سپاه اسلام گشوده شد و سپاه اسلام که در مدت هشت سال توانسته بود از مرزهای بینالنهرین تا نهاوند پیشروی کند پس از پیروزی در جنگ نهاوند توانست فقط در مدت دو سال تمام ایالات و ولایات ایران بزرگ[105] را به زیر پرچم اسلام ردآورد و در شمال شرقی تا کنارههای جیحون، آمودریا، پیش رفتند و منطقه (طخارستان) و شهر مرو و بلخ را (در عمق خاک افغانستان فعلی و ترکستان شوری سابق) به زیر پرچم اسلام درآورند، و سپاهیان اسلام در برابر چشم مرزبانان خاقان ترک و فغفور چین از مرزهای مناطق آزاد شده پاسداری میکردند و در جنوب شرقی نیز بعد از آزاد کردن استان وسیع مکران صدها کیلومتر در عمق پاکستان فعلی پیشرفت نموده و سپاه اسلام درکنارههای رود (سند) مستقر گردیدند و در شمال نیز پس از آزاد کردن طبرستان، مازندران، و گرگان در سواحل دریای خزر مستقر شدند و در شمال غربی پس از آزاد کردن آذربایجان و ارمنستان و در بند شروان و منطقه (بلنجر) به طور دویست فرسخ فراتر از محل شهر باکو در عمق خاک شوروی سابق پیش رفتند و با اعزام نیروها به سوی تفلیس و قلعه معروف (اللان) در نقاط مشرف بر دریای سیاه و نزدیک به آخرین نقطه مرز آسیا و نخستین نقطه نامبرده[106] فهرستوار و طبق اسناد و مدارک تاریخی در زمان امیرالمومنین عمربن خطاب بیان مینماییم.
الف: شهرهای مرکزی و شمالی
1ـ دینور و صیمره: ابوموسی اشعری[107] بعد از برگشت از نهاوند وارد دینور گردید و با اهالی پیمان صلح[108] و پرداخت جزیه را منعقد و سائببن اقرع[109] را به صیمره اعزام و با آنها نیز پیمان صلح بست.
2ـ اصفهان: فاروق با هرمزان مشورت کرد که از منطقه فارس و آذربایجان و اصفهان قبلاً به کدام یک از آنها سپاه اعزام دارم؟ هرمزان گفت: «اصفهان به منزله سر و فارس و آذربایجان به منزله دو بال هستند اگر سر را قطع کنی آن دو بال میافتند»[110]
فاروق از مرکز مدینه عبدالله بن عبدالله،[111] از بزرگان اصحاب و درای شجاعتی[112] کمنظیر را، در راس سپاهی عظیم و به همراهی ابوموسی و عبداللهبن ورقاء و عصمت بن عبدالله از راه نهاوند به سوی اصفهان اعزام داشت و پس از رسیدن به نهاوند، جمعی از سپاه نعمان نیز به آنها ملحق و به اصفهان حمله کردند[113] و بعد از نبردهای سخت اصفهان و حومه را ناچار به تسلیم کرده و پیمان صلح را در مقابل پرداخت جزیه با اهالی اصفهان منقعد کردند[114] و عبدالله به فرمان فاروق سائببن اقرع را به جای[115] خود نشاند و برای همکاری با سهیل[116] بنعدی راهی استان کرمان گردید.
3ـ کاشان و قم: ابوموسی[117] پس از فتح اصفهان، کاشان و قم را آزاد کرد و بر مبنای پرداخت جزیه پیمان صلح را با اهالی منعقد نمود.[118]
4ـ همدان همدان پس از پیروزی سپاه اسلام در نهاودند بوسیله نعیمبن مقرن و قعقاع فتح شده بود[119] و بعد از مدتی به تحریک یکی از فرماندهان ایرانی، خسرو شنوم، پیمان صلح را شکسته و ماجراجویی را آغاز نموده بودند[120] و بار دیگر نعیم با یک سپاه دوازده هزار نفری[121] به سوی همدان رهسپار شد و مجدداً آن را فتح کرد و بر مبنای پرداخت جزیه اماننامه را به اهالی آنجا داد و کرمانشان نیز به وسیله جریربن عبدالله فتح گردید (معجم البلدان).
5ـ ری: نعیم پس از فتح مجدد همدان اطلاع یافت که سپاهی از دیلم به فرماندهی (موتا[122]) و سپاهی از آذربایجان به فرماندهی (اسفندیار برادر رستم) و سپاهی از استان ری به فرماندهی (ابونصرخان) به قصد ماجراجویی، در بین همدان و قزوین تجمع کردهاند[123] و نعیم بلادرنگ در راس سپاه دوازده هزار نفری به سوی آنها شتافت و در محل (واج رود)[124] به آنها رسید و نبردهای سختی، نظیر نبردهای نهاوند، روی داد و در نتیجه فرمانده سپاه دیلم (موتا) و جمع زیادی از سپاه ایران به قتل رسیده و بقیه نیز فرار کردند[125] و اسفندیار به سوی آذربایجان تا محل (جرمیذان)[126] و ابوالفرخان نیز به شهر ری عقبنشینی نمود و نعیم مراتب را به فاروق گزارش و از او کسب تکلیف کرد، فاروق در جواب به نعیم دستور داد که برای فتح شهر ری بشتابد. نعیم به سوی ری رهسپار و رد دامنه کوههای ری با سپاه ابوالفرخان بجنگ پرداخت و او را به تسلیم ناچار کرد[127] و غنایمی را به دست آورد که شبیه غنایم مداین[128] بود و ابوالفرخان پیمان صلح را بر مبنای پرداخت جزیه با نعیم منعقد نمود[129] و نعیم مژده پیروزی و آزاد کردن شهر ری را همراه خمس غنایم برای فاروق فرستاد.
6ـ قومس (دامغان و بسطام و حومه): و فاروق در جواب به او دستور داد که برادرش را سویدبن مقرن به سوی قومس، دامغان و بسطام اعزام نماید، سوید به قومس رهسپار گردید و بدون هیچگونه برخورد نظامی قومس تسلیم سپاه اسلام شد و پیمان صلح را بر مبنای پرداخت جزیه با سوید منعقد نمود.
7ـ گرگان: نعیم سپاه خود را در بسطام مستقر نمود و با فرمانروای گرگان نامههایی را مبادله کرد و فرمانروای گرگان آماده شد بر مبنای پرداخت جزیه پیمان صلح را با سپاه اسلام منعقد کند و در متن امان نامه تمام مرزنشینانی که کارشان پاسداری از مرزها بود، عموماً از پرداخت جزیه معاف گردیدند.
8ـ طبرستان (مازندران): فرمانروای مازندران (طبرستان) نیز با ارسال نامهای از نعیم خواست که به این شرط با او صلح کند که بحث از کمک و یاری بر علیه کسان دیگر در میان نباشد نعیم این شرط را قبول کرد و با او نیز صلح نمود.
9 ـ قزوین و زنجان و ابهر: براءبن عازب از پادگان کوفه در رأس سپاهی به سوی قزوین اعزام گردید، براء به پادگان ابهر رسید و طی نبردی آن را ساقط و بر مبنای پرداخت جزیه با اهالی صلح نمود[130] آنگاه به سوی قزوین رهسپار و اهالی قزوین نیز بعد از نومیدی از همکاری سپاه[131] دیلم با براء مانند ابهر صلح کردند آنگاه به پادگان زنجان حمله کردند و بعد از نبردهای سخت پادگان زنجان را نیز به سقوط کشانید و با اهالی آن بر مبنای پردخت زجیه پیمان صلح برقرار نمود.[132]
ب: شهرهای جنوب و جنوب شرقی
1ـ شوش: شوش قدیمیترین شهرهای جهان[133] و مرکز دولت ایلام و پایتخت زمستانی پادشاهان هخامنشی[134] و دارای پادگان بزرگ و مجهزی است و فرماندهد پادگان آن، شهریار برادر هرمزان، با شجاعت و فداکاری از این شهر دفاع میکرد و ابوسبره همراه ابوموسی و صافیبن صیاد این شهر را در حلقه محاصره سپاه اسلام قرار داد و پس از نبردهایی پادگان تسلیم شد و پیمان صلح با اهالی منعقد گردید[135].
2ـ جندی شاپور: ابوسبره پس از آزاد کردن شوش ابوموسی را جانشین خود کرد و همراه سپاه خود به جندیشاپور، که قبلاً زربن عبدالله آن را محاصره کرده بود، شتافت و پس از یک روز جنگ و نبرد به درخواست اهالی پیمان صلح بر مبنای پرداخت جزیه با آنها منعقد گردید[136].
3ـ توج: عثمانابیالعاص به وسیله کشتی از خلیج فارس عبور کرده و پادگان توجه را به سقوط کشانید و شهر را آزاد و جمعی از سپاهیان اسلام را در آن مستقر نمود و پس از مدتی سپاه ایران به تحریک یزدگرد مجدداً آن را اشغال کرد و بار دیگر این شهر به وسیله مجاشع آزاد گردید و با اهالی پیمان صلح منعقد گردید و خمس غنایم همراه مژده پیروزی برای فاروق ارسال گردید[137].
4ـ شاپور و اردشیر: مجاشع پس از فتح توج به سوی شاپور در نزدیکی کازرون و به سوی شهر اردشیر برگشت و پس از نبردهایی شدید آنها را ناچار به تسلیم کرد و پیمان صلح را با آنها منعقد نمود[138].
5ـ اصطخر: یزدگرد شاه فراری پس از آزاد شدن حلوان به اصطخر پناه برد و اصطخر شهر مقدس[139] ساسانیان به شمار میآمد زیرا جد اردشیر اول پادشاه ساسانی در همین شهر متصدی بزرگترین آتشکده ایرانیان بود و در زمان حکومت ساسانیان این شهر مرکز دینی دولت بود و چون (پرس پولیس) در کنار آن بود و آرمگاه شاهان ساسانی بود، اضافه بر قداست دینی، قداست ملی[140] را نیز یافته بود و سپهسالار معروف ایرانی (هِربِذ[141]) با شجاعت و فداکاری و به وسیله سپاه عظیم و مجهز از این شهر دفاع میکرد و عثمانابیالعاص با سپاه خود به پادگان این شهر حمله کرد و بعد از نبردهای سخت و مقاومت شدید که به کشتار جمعی از سپاه او انجامید[142] سپاه اسلام پیروز گردید و به ناچار او تسلیم شد و با ابیالعاص پیمان صلح را بر مبنای پرداخت جزیه منعقد و عثمان خمس غنایم را همراه خبر پیروزی برای فاروق فرستاد[143].
6ـ کازرون: ابیالعاص[144] پس از فتح اصطخر، کازرون را نیز آزاد کرد[145].
7ـ شیراز و ارجان: ابوموسی به فرمان فاروق[146] به کمک عثمانابی العاص آمده بود، نخست شهر ارجان[147] (بهبهان) را فتح و سپس شهر شیراز را فتح نمود و بر مبنای پرداخت جزیه با اهالی آنها پیمان صلح برقرار کرد، آنگاه عثمانابی العاص جنابه (شهری در مقابل جزیره خارک) و شهر جهرم را طی نبردی شدید آزاد نمود[148].
8ـ فسا: فسا شهری واقع در استان دارابگرد و فاصله آن با کازرون هشت فرسخ و با شیراز[149] بیست و هفت فرسخ میباشد. ساریهبن زنیم[150] با سپاه خود به فسا اعزام گردید و جمع زیادی از فارسها و از اکراد[151] محل با او نبردهای سختی را انجام دادند و برای شکست دادن او تاکتیک خاصی را به کار بردند و امیرالمومنین در مدینه فریاد کشید: «یا ساریةٌ الجَبَل الجَبَل»[152] و بالاخره بعد از نبردهای سخت، خدا سپاه اسلام را پیروز کرد و شهر فسا به تصرف سپاه اسلام درآمد[153].
9ـ کرمان: به دست سهیلبن عدی و با همکاری[154] عبدالله عبدالله فتح گردید.
10ـ سیستان و بلوچستان: استان بسیار وسیع سیستان در عصر ساسانی از طرف مغرب تا سواحل رود سند[155] و از شمال شرقی تا رودخانه بلخ[156] در عمق خاک پاکستان و افغانستان فعلی امتداد داشت. عاصمبن عمرو همراه سپاه اسلام برای آزاد کردن آن شتافت و عبداللهبن عمر همراه سپاه خود به همکاری او شتافت[157] و در مرز شرقی با سپاهیان ایران روبرو گشت و بعد از نبردهای شدید سپاه ایران را شکست داده و شهر زرنک را در حلقه محاصره خود قرار دادند و آن آزاد کرده و تا آنجا که خواستند به طرف مرزهای شرقی استان پیش رفتند و به درخواست اهالی آن پیمان صلح را بر مبنای پرداخت جزیه با آنها منعقد نمودند[158].
11ـ مکران: استان ساحلی که طول آن از طرف شرق تا سواحل رود سند[159] (در عمق پاکستان فعلی) امتداد یافته بود به دست حکمبن عمرو[160] و به همکاری شهاببن مخارق و سهیلبن عدی و عبداللهبن عبدالله آزاد گردید[161] و حکمبن عمرو با فرمانروای سواحل رودخانه (سند)[162] در عمق پاکستان فعلی نبردهای سختی را انجام داد و جمعی از سپاه او را به قتل رسانید و او را به هزیمت ناچار کرد[163] و بر سواحل رودخانه سند استیلا یافت و غنایمبسیاری را به دست آورد و خبر پیروزی و خمس غنایم را همراه (صُحار عَبْدی) برای فاروق[164] فرستاد وفاروق در جواب او دستور داد که از رود سند عبور نکند[165] و تا دستور ثانوی به تصرف سواحل غربی رودسند اکتفا نماید[166] و حکمبن عمرو فاتح مکران و سواحل رود سند در همین هنگام در اشعار حماسی و هیجانانگیز خود به فرمان امرالمومنین عمربن خطاب اشاره کرد و اینک نمونهای از آن اشعار.
«لَقَدْ شَبَعَ الاَرامِلُ غَیرَ فَخْرٍ بدون اظهار افتخار میگویم که مردان و زنان بیپناه
بِفَیئی جائَهُمْ مِنْ مَكَرانٍ» به وسیله غنایمی که از مکران برای آنها آمده بود
«فَاِنّی لا یذُمُّ الجَیشُ فِعْلی سیر شدند به تحقیق سپاه اسلام، عملکرد من
ولا سَی، في یذُمُّ وَلا لَسانی» و شمشیر من و زبان بیان و فرمان مرا مذمت نمیکرد
«غَداةَ تدافِعُ الأوْباشَ دَفْعاً در سحرگاهی که سپاه پراکنده دشمن را
اَلی السَنْدِ العَریضَةِ و المدانِ به سوی سند گسترده و به سوی رذالت سوق میدادم
فَلَوْ لا ما نَهی عَنْهُ اَمیری اگر چنانچه امیر من (فاروق) ما را منع نمیکرد
قَطَعْناهُ اِلی أالزَّوانی از رودخانه سند عبور کرده و تا درهها و تپههای آنسی رودخانه پیش میرفتیم.
ج: استانهای غرب و شمال غرب ایران
آذربایجان شرقی: حذیفه[167] از نهاوند همراه سپاه خود به سوی آذربایجان شرقی رهسپار گردید و به پادگان شهر اردبیل حمله کرد و پس از نبردهای شدید، پادگان را ساقط نمود و پیمان صلح زیر را بر مبنای پرداخت جزیه با اهالی شهر و حومه منعقد نمود[168].
«اهالی اردبیل و حومه هشتصد هزار درهم سالیانه به عنوان جزیه به سپاه اسلام پرداخت مینمایند و سپاه اسلام نیز تامین جانی و مالی آنها را به عهده گرفته و کسی را از آنها اسیر نمیکند و آتشکدههای آنها را خراب نمیکند و به کردهای بلاسجان و سبلان و میان رودان متعرض نمیشود و تمام منطقه را در اعیاد و مراسم مخصوص به خودشان آزاد کرده است[169].»
اعزام چند سپاه دیگر به آذربایجان
فاروق سپاهی را از موصول به فرماندهی عُتبهبن فرقد به سوی آذربایجان ازعام داشت و عتبه در مسیر خود در منطقه شهروز با اکراد درگیر جنگ شدید گردید[170] و پس از جنگهای خونین منطقه را آزاد نمود و با اهل صامفان و درآباد بر مبنای پرداخت جزیه صلح کرد و به فاروق نوشت که در فتوحات خود تا آذربایجان پیشرفته است[171] و فاروق طی فرمانی حذیقه را عزل و عُتبه را به جای او فرمانروای آذربایجان نمود[172] و برای آزاد کردن بخش اعظم آذربایجان (که هنوز آزاد نشده بود) فاروق سپاه دیگری را از پادگان حلوان و به فرماندهی بکیربن عبدالله به امداد عتبه فرستاد[173] و همچنین به نُسَیم بن مُقرَّن که در ری بود[174] نیز نوشت که سماک بن خرشه را همراه سپاه خود به کمک بُکیر اعزام دارد و بُکیر قبل از رسیدن سماک در راه رسیدن به عتبه در محل (جرمیذان) با سپاه ایران که به فرماندهی اسفندیار برادر رستم در راه او کمین کرده بود برخورد نمود[175] و پس از نبردهای سخت سپاه ایران را شکست داد و اسفندیار را به اسارت گرفت و او را همراه سپاه اسلام به شهرها میبرد[176] و شهرها را به تصرف سپاه اسلام درمیآورد و در این هنگام که سپاه سماک به امداد او رسید و بکیر از یک طرف و عتبه نیز از طرف دیگر شهرهای آذربایجان را به تصرف درمیآوردند[177] ناگاه سپاه عظیم ایران به فرماندهی بهرام برادر دیگر رستم که در مسیر حرکت سپاه بکیر کمین کرده بود[178] به شدت با سپاه اسلام درگیر شد اما پس از نبردهای سنگین بهرام از صحنه فرار کرد و سپاهیان او نیز متواری گردیدند و پس از فرار بهرام[179] اسفندیار که در اسارت سپاه اسلام بود فریاد برآورد: «دیگر در آذربایجان نیرویی باقی نمانده که در مقابل سپاه اسلام مقاومت کند و موقع صلح فرا رسیده است[180]» سپاه اسلام اسفندیار را آزاد کرد و به ندای او تمام شهرهای آذربایجان پیمان صلح را برمبنای جزیه به شرح زیر با سپاه سالام برقرار کردند: «این امانی است که عُتبهبن فرقد استاندار و کارگزار عمر بن خطاب[181] به مردم آذربایجان داده است که جان و مال و مراسم دینی همه ادیان گوناگون[182] و تمام زمین و دارایی آنها در امان میباشد به شرط اینکه در حد توانایی خویش به سپاه اسلام جزیه پرداخت نمایند و جزیه بر کودک و زن و افراد بیکار و خلوتنشین نیست[183] و همچنین کسی که در یک سال خدمات سپاهی را در سپاه اسلام انجام دهد در آن سال از پرداخت جزیه معاف خواهد بود.
نویسنده امان نامه[184] و شاهد بکیربن عبدالله و سماک بن خرشه و به سال هجدهم نوشته شد».
2 ـ قفقاز: ایران در عصر ساسانیان و تا عصر قاجاریه در شمال غربی و در مجاورت آذربایجان و در بین دریای سیاه و دریای قزوین شامل مناطقی بود به نام (ارمنیه دربند شیروان[185] و تفلیس) و در انتهای آن به سوی شمال و دویست فرسخ بالاتر از محل (باکو) شهری به نام (بلنجر)[186] وجود داشت و این شهر تقریباً در مرز مشترک بین آسیا و اروپا قرار داشت و این مناطق که فعلاًمحل جمهوریهای (ارمنستان[187]، داغستان و گرجستان و آذربایجان شوری[188] است، از قرن هشتم به بعد تا قرنها اروپائیان این مناطق را قفقاز نامیدهاند و به همین جهت نام قفقاز در معجمالبلدان یاقوت حموی و همچنین در فتوح البلدان بلاذری نیامده است و پس از این توضیح لازم آزاد کردن این مناطق را تا شهر بلنجردر عصر امیرالمومنین عمربن خطاب شرح میدهیم.
شهر بندری[189] دربند که عرب آن را (باب الابواب) نامیدند و در غرب دریای خزر و در شمال شهر باکوی فعلی قرار داشت و به علت نزدیکی به شیروان آن را بندر شیروان هم میگفتند و این شهر بندری هم از لحاظ نظامی و هم از لحاظ اقتصادی دارای اهمیت بسزایی بود[190] به همین جهت پس از آزاد کردن آذربایجان فاروق به بُکَیر نوشت که همراه سپاه خود برای آزاد کردن این شهر بشتابد[191] و سپاه عظیمی را به امداد او و به فرماندهی سراقه و عبدالرحمن بن ربیعه و حذیفهبن اسید به آن منطقه اعزام داشت[192] و محض احتیاط حبیببن مسلمه را نیز همراه سپاهی از پادگان جزیره به آن منطقه فرستاد وقتی سپاه امدادی به محل رسید که بگیر فرسنگها از محل باکوی فعلی به سوی دربند پیشرفته بود و در مقابل این شهر بندری مستقر شده بود و پس از وصول نیروی امدادی سراقه فرمانده کل سپاه نیروها را تنظیم و عبدالرحمنبن ربیعه[193] را همراه سپاه خود بحوالی شهر فرستاد و فرمانروای منطقه که یک ایرانی به نام (شهربراز) بود و مردم منطقه از او ناراضی بودند از سپاه اسلام درخواست صلح کرد و به عبدالرحمنبن ربیع گفت: «من از مردم قبج و ارمنستان ناراضی هستم و حاضرم دوش به دوست سپاهیان اسلام با آنها بجنگم به شرط اینکه[194] سپاه من از پرداخت جزیه معاف باشد» عبدالرحمن گفت: بالاتر از من مرد دیگری است و او را به نزد سراقه فرستاد و سراقه با پیشنهاد او موافقت کرد و سپس با موافقت امیرالمومنین این قرارداد عمومی اعلان گردید که هر کسی همراه سپاه اسلام با دشمنان بجنگد از پرداخت جزیه معاف و هر سپاهی در منزل خود بماند باید جزیه را پرداخت نماید[195]. سراقه پس از تصرف شهر دربند به همکاری شهربراز و سپاهیان او ارمینه (ارمنستان) را نیز به تصرف سپاه اسلام درآورد و از طرف سراقه اماننامه زیر بر مبنای پرداخت جزیه به شهر براز و اهالی ارمنستان داده شد.
«و این اماننامهای است که سراقهبن عمر کارگزار امیرالمومنین عمربنخطاب[196] به شهربراز و ساکنان ارمینیه میدهد و این اماننامه شامل مردان بابالابواب و ارمینیه[197] از شهری و روستایی است و جان و مال و دین همه آنها در امان است و در این مناطق هر کس همراه سپاه اسلام با دشمنان بجنگد از پرداخت جزیه معاف[198] است و هر کس در منزل خود بماند باید سالیانه به سپاه اسلام جزیه پرداخت نماید. نویسنده امان نامه: مرضیبن مقرن و شاهدان: بکیربن عبدالله و عبدالرحمن بن ربیعه و سلمان بن ربیعه[199].»
سُراقه پس از آزاد کردن منطقه دربند و ارمنستان[200] حبیب بن مسلمه را همراه سپاه خود به سوی شهر تفلیس[201] و حذیفه بن اسید را به سوی قلعه معروف (اللان) اعزام داشت[202]. فاروق در مدینه از شنیدن اعزام این چند سپاه به مناطق نامبرده نگران گردید و بیم آن را داشت که پراکندگی سپاه اسلام در آن مناطق دور از مرکز[203] موجب شکست آنها گردد و بعد از آنکه آن مناطق به مقررات عدالت اسلامی خوشبین شدند و به دین اسلام رو آوردند سراقه[204] فرمانده کل سپاه اسلام وفات کرد و عبدالرحمنبن ربیعه را جانشین خود نمود[205] و وقتی این خبر به اطلاع فاروق رسید آن را تایید کرد و طی فرمانی به او دستور داد که همراه سپاه اسلام برای آزاد کردن منطقه ترکنشین در شمال قفقاز و نزدیک به مرزهای آسیا و اروپا بشتابد. عبدالرحمن همراه سپاه اسلام از منطقه دربند[206] گذشت و خود را به منطقه ترک نشین (بلنجر) رسانید و در عمق خاک بلنجر تا دویست فرسخ و وصول به (بیضا) پیشرفت نمود و بدون برخورد نظامی آن مناطق را به زیر پرچم اسلام درآورد[207].
پس از آنکه پایتخت شاهنشاهی ایران (تیسفون = مداین) با حمله سپاه اسلام به فرماندهی سعدبن وقاص، زیر پرچم اسلام قرار گرفت، یزدگرد همراه سه[208] هزار تن از حواشی و نزدیکان و غلامان و کنیزان و رامشگران و یوزبانان و آشپزها و فراش باشیها در حالیکه کاروانی از قاطران، بارهای سنگین خزاین دولتی و جواهرات سلطنتی را در پیشاپش این موکب باشکوه[209] میکشیدند به حُلوان (قصر شیرین فعلی) آمد و به تحریک سپاه ایران علیه سپاه اسلام پرداخت و پس از حُلوان به شهر ری و پس از فتح ری به اصطخر و پس از فتح اصطخر به اصفهان و پس از فتح اصفهان به کرمان و پس از فتح کرمان به استان خراسان نقل مکان کرد و به هر شهری که میرسید با ایراد سخنرانیهای حماسی و ملی و وطنپرستی سپاه آنجا را علیه سپاه اسلام میشوراند و به هنگام حرکت سپاه اسلام به آن منطقه همراه موکب باشکوه خود به شهر دیگر میگریخت و احنفبن قیس از فرماندهان مقتدر سپاه اسلام نخستین کسی بود که به فاروق گرفت تا تمام شهرهای ایران زیر پرچم اسلام درنیاید یزدگرد از جنگ افروزی دست برنمیدارد[210].
و امیرالمومنین فاروق در حالیکه طی فرمانهای متوالی سپاهیان اسلام را به نقاط مختلف ایران اعزام نمود احنف بن قیس[211] را نیز در راس سپاه عظیمی در تعقیب یزدگرد به استان خراسان[212] اعزام داشت «خراسان عصر ساسانیان از طرف شرق تا غزنین و طخارستان[213] (در عمق خاک افغانستان فعلی) امتداد داشت و طخارستان[214] و بَدَخْشان (فعلا در افغانستان) و شهر مرو[215] که مرکز استان خراسان بود و فعلا درجمهوری ترکمتسان شوروی واقع است».
احنف همراه سپاه اسلام به خرسان شتافت و پس از سقوط پادگان طبس[216] به طور گازانبری خود را به پادگان شهر هرات رسانید و طی نبردهای شدید آن را به سقوط کشانید و صُحاربن فلان عَبْدی را بر آن گماشت آنگاه مُطَرَف بن عبدالله را همراه بخشی از سپاه به پادگان نیشابور[217]، و حارثبن حسان را نیز همراه بخشی دیگر از سپاه به پادگان سرخس[218] برگردانید و پس از سقوط آنها، احنف همراه سپاه اسلام به مرو (مرو شاهجان[219]) که یزدگرد به آنجا پناه برده و مرکز استان خراسان بزرگ بود، شتافت و یزدگرد پس از اطلاع از حرکت سپاه احنف شخصاً به پادگان بزرگ شهر رفته و سپاه ایران را برای دفاع از شهر و تار و مار کردن سپاه اسلام، شدیداً تحریک[220] نمود، و در همین اثنا نیروهای امدادی امیرالمومنین، فاروق، به سپاه احنف ملحق شدند و، احنف به کمک نیروهای تازه نفس[221] به پادگان شهر مرو حمله کرده و طی نبردهایی پادگان را به سقوط کشانید[222] و محل پادگان را ستاد جدید فرماندهی خود قرارداد
و یزدگرد نیز به هنگام احساس پیروزی سپاه اسلام، سریعاً از مرو خارج و از رودخانه جیحون (آمودریا) عبور کرده و در آنسوی رودخانه (ماوراءالنهر) خود را به سمرقند مقر حکومت خاقان ترک رسانید[223] و احنف پس از آزاد کردن تمام شهرهای سواحل غربی رود جیحون طی نامهای آزاد کردن شهرهای خراسان، و فرار یزدگرد را به خارج ایران و به سمرقند به امیرالمومنین عمربن خطاب گزارش کرد[224]، امیرالمومنین با خواندن نامه از این موفقیت سریع احنف به حدی خوشحال شد که با یک حالتی از هیجان فریاد برآورد: (اَحْنَفُ سَیدُ الشَرْقِ ) احنف آقا و فرمانروای شرق شده است و لحظاتی بعد آثار نگرانی از ادامه این جنگها در شرق بر چهره او ظاهر گردید[225] و به اطرافیان خود گفت: «کاشکی در بین سپاه اسلام و سپاه دشمن کوهی از آتش میبود[226] و برخورد جدیدی رخ نمیداد» فاروق شدیداً نگران بود که خاقان ترک و فغلور چین پس از فتح آخرین استان ایران احساس خطر جدی کرده و متفقاً از جیحون عبور کرده و به سپاه اسلام حمله کنند، یا اینکه احنف پس از فتح خراسان احساس غرور کرده و از جیحون عبور کند و در حالی با ارتش چین و ترک وارد جنگ شود که بعلت دروری از مرکز نیروی کافی به امداد او نرسد و سپاه اسلام در سواحل حیحون تار و مار شوند و فاروق پس از کمی تامل توانست با یک اندیشه حکیمانه از فاصله مدینه تا جیحون خطر برخورد سپاه اسلام را با سپاه خاقان و فغفور دفع نماید زیرا در نامهای به احنف نوشت: «اولاً به هیچ وجه از جیحون عبور نکیند[227] و به سواحل غربی آن اکتفا نمایید، ثانیاًبا رفتار و گفتار خود، آشکارا نشان دهید که سپاه اسلام از مرز ایران فراتر نمیرود و با خاقان و فغفور سر جنگ و دعوا و تجاوز به متصرفات آنها را ندارد[228]» و پس از وصول نامه امیرالمومنین، دیری نپایید که برخی از آثار پیشبینیهای فاروق ظاهر گردیدند و خاقان ترک[229] همراه یزدگرد در راس سپاه عظیم خود، از جیحون عبور کرده و همراه باقیماندههای سپاه ایران خود را به شهر بلخ رسانید و سپاه ک وفه مستقر در بلخ به خاطر پرهیز از برخورد به مرو رود عقبنشینی کرد[230]، و یزدگرد نیز همراه سپاهیان ترک و باقیمانده سپاه ایران به مرو شاهجان (مرکز استان و ستاد جدید فرماندهی احنف) حمله کرد[231] و احنف نیز به خاطر پرهیز از برخورد با سپاه ترک آنجا را تخلیه و سپاه خود را به مرو رود برد و به سپاه کوفه ملحق نمود و با سپاه خاقان که از بلخ برای حمله به سپاه اسلام برون آمده بود در آن محل که فقط رودخانه[232] در بین آنها بود، روبرو شد
سپاه اسلام با سپاه خاقان روبرو میشود
و وقتی احنف سپاه عظیم و مجهز خاقان را در برابر خود دید، از یکطرف با تلاوت آیههای قرآن روحیه سپاهیان اسلام را تقویت نمود و بر این آیه تاکید کرد[233] ﴿كَم مِّن فِئَةٖ قَلِيلَةٍ غَلَبَتۡ فِئَةٗ كَثِيرَةَۢ بِإِذۡنِ ٱللَّهِۗ﴾ [البقرة: 249] و از طرف دیگر پیام امیرالمونین را به اطلاع خاقان رسانید، که سپاه اسلام به متصرفات خاقان در ماوراءالنهر تجاوز نخواهد کرد[234] و خاقان به بلخ برگشت، و مدتی در آنجا ماند و از رفتار و گفتار سپاهیان اسلام به خوبی فهمید که پیام امیرالمومنین درست بوده و سپاه اسلام از جیحون عبور نمیکند و کاری به متصرفات او در ماوراء النهر ندارد، و از طرف دیگر نیز مصلحت نمیدانست که به خاطر دفاع از یک همسایه شکست خورده با سپاه نیرومند اسلام وارد جنگ[235] شود، از این رو خاقان همراه سپاه خود از جیحون عبور کرد و به سمرقند و فرغانه بازگردید
بار دیگر فرار یزدگرد به خارج ایران
یزدگرد وقتی شنید که خاقان تمام سپاهیان خود را فراخوانده و با سپاه خود از جیحون گذشته و او را در برابر سپاه اسلام تنها گذاشته است، در یک حالتی از رعب و هراس به غلامان و نزدیکانش دستور داد که تمام خزاین شهر[236] و تمام طلا و جواهراتی که از مداین، شهر به شهر با خود آورده بود و مدتها آنها را در مرکز این استان مرزی مخفی کرده بود همه را جمع و بستهبندی کنند، تا این بارهای طلا و جواهرات را برای ادامه دادن به زندگی شاهانه خود به کشور خاقان یا فغفور چین ببرد اما اهل شهر وقتی از قصد او باخبر شدند، شدیداًبر او اعتراض کردند و به او گفتند: «اگر بنا باشد که خزاین کشور ایران به دشمنان برسد بهتر است به دشمنی برسد که در میان ماست و بر ما حکومت میکند» و وقتی یزدگر با اعتراض آنها توجهی نکرد عموم اهل شهر مرو شاهجان بر او شوریدند و تمام خزاین و طلا و جواهرات را از تصرف او خارج[237] کردند و یزدگرد ناچار با دست خالی و رنجیده خاطر از مرو خارج و همراه معدودی از سپاهیان خود به بلخ فرار کرد و بعد از چند روزی از جیحون رد و در ماوراءالنهر و فرغانه مقر حکومت خاقان پناه برد[238].
پس از فرار یزدگرد تمام سر و صداها خاموش گردید و نمایندگان شهرهای غرب خراسان از جمله بَدَخشان و طخارستان و هرات و بلخ (در عمق خاک افغانستان فعلی) و شهر مرو (در عمق خاک جمهوری ارمنستان شوری سابق) به سوی احنف شتافتنند و با او قرارداد صلح منعقد نمودند و پرچم اسلام بر تمام آنها افراشته گردید و احنف در حالیکه سپاهیان اسلام در زیر همین پرچمها و در تمام سواحل غربی رود جیحو ن (آمودریا) از مرزهای جدید جهان اسلام حراست میکردند خبر این پیروزی را همراه خمس غنایم برای امیرالمومنین فاروق فرستاد، فاروق از خواندن این نامه بسی مسرور گردید و مطمئن گردید که بعد از تسلط سپاه اسلام بر تمام متصرفات شاهنشاهی ایران و بعد از به زانو درآمدن امپراتوری روم و طرد نیروهای آن در خاورمیانه عربی و در تمام افریقا، دیگر هیچ خطر خارجی وجود ندارد که پیروان دین اسلام را تهدید نماید، اما به نظر فاروق محتمل بود که یک خطر داخلی بر اثر تغییر روش مسلمانان[239] و انحراف برخی از آنان از فرامین خدا و روش رسولالله صل الله علیه و آله و سلم و پیدایش اختلاف و تفرقه در بین آنان، پیروان دین اسلام را به پراکندگی و نابودی و اضمحلال تهدید نماید[240] و با توجه به این مسائل فاروق پس از وصول نامه مردم مدینه ار از مهاجر و انصار و غیره در مسجد جمع نمود[241] و نامه احنف را برای آنان خواند و ضمن یک سخنرانی مفصل بعد از حمد و شکر خدا و درود بر پیامبر صل الله علیه و آله و سلم در رابطه با اوضاع رضایتبخش فعلی جهان اسلام و سپس در رابطه با نگرانیهایی که نسبت به آینده مسلمانان دارد چنین گفت:
«سپاس برای خدایی که وعده خود را به جا آورد و سپاهش را پیروز کرد، خدایی که محمد صل الله علیه و آله و سلم را برای هدایت جهان بشریت برانگیخت، و به پیروانش وعده داد که خیر و سعادت این جهان و آن جهان را به آنان عطا فرماید و خدا فرمود: ﴿هُوَ ٱلَّذِيٓ أَرۡسَلَ رَسُولَهُۥ بِٱلۡهُدَىٰ وَدِينِ ٱلۡحَقِّ لِيُظۡهِرَهُۥ عَلَى ٱلدِّينِ كُلِّهِۦ وَلَوۡ كَرِهَ ٱلۡمُشۡرِكُونَ٣٣﴾ [التوبة: 33 و الصف: 9] و آگاه باشید که خدا رژیم مجوسی را یکباره سرنگون کرد و جمعیت آنان را متلاشی نمود، و از کشور خویش یک وجب[242] را دارا نمیباشند که به وسیله آن بتوانند ضرری به مسلمانان برسانند و آگاه باشید که خدا به این خاطر شما را وارث زمینها و شهرها و داراییها و فرزندان آنها نمود تا شما را آزمایش کند که رفتار و کردار شما چطور خواهد بود، پس سعی کنید با یک حالتی از تقوا و ترس از خدا فرمانهای خدا را اجرا کنید تا خدا آنچه وعده داده به شما عطا فرماید، به هیچ وجه روش خود را تغییر ندهید و الا خدا قوم دیگری را به جای شما مینشاند و من درباره امت اسلام از هیچ چیز نگران نیستم مگر اینکه از ناحیه خودشان و اختلاف[243] داخلی بلایی بر سر آنها بیاید».
[1]ـ بلاذری در فتوح البلدان جنگ نهاوند را در سال بیستم نوشته (ص300) و طبری آن را در سال بیست و یکم (ج5، ص193).
[2]ـ توفف جنگ با جمله معروف امیرالمؤمنین رضی الله عنه : «کاشکی در بین ما و در بین آنها کوههایی از آتش...» طبق روایت الکامل و طبری در سال شانزدهم بوده است.
[3]ـ الکامل، ج2، ص521 و طبری، ج5، ص1832.
[4]ـ نهاوند: به فتح اول و گاهی به کسر هم خوانده میشود واو مفتوح است در طرف قبله همدان و فاصله آن سه روز راه است و حمزه گفته در اصل (بنوهاوند) بوده به معنی خیر مضاعف و بعداً به این شکل اختصار یافته طول جغرافیایی آن 72 درجه و عرض آن 36 درجه است. در سال بیستم به وسیله نعمان بن مقرِّن فتح گردید، معجم البلدان حموی.
[5]ـ الفتوح البلدان بلاذری، ص300 و الاخبار الطوال، دینوری، ص134 و در الکامل، ج3، ص7 و هم چنین در البدایه و النهایه، ج7، ص105 نوشته شده که سعد بن وقاص به امیرالمؤمنین رضی الله عنه نامه نوشت.
[6]ـ مرجع سابق
[7]ـ الفاروق عمر رضی الله عنه ، ج2، ص27 و حیاة عمر، ص268 و طبری، ج5، ص1941 و اخبار عمر، ص71 و البدایه و النهایه، ج7، ص106.
[8]ـ همان
[9]ـ همان
[10]ـ البدایه و النهایه، ج7، ص106 و الکامل، ج3، ص7 و طبری، ج5، ص1941 و الفتوحات الاسلامیه، ص140.
[11]ـ مرجع سابق
[12]ـ طبری، ج5، ص1942 و البدایه و النهایه، ج7، ص107.
[13]ـ طبری، ج5، ص1942 و البدایه و النهایه، ج7، ص107 و الکامل، ج3، ص7.
[14]ـ نظر عثمان بن عفان (ذیالنورین رضی الله عنه ) این بود که امیرالمؤمنین رضی الله عنه شخصاً در رأس تمام نیروها به جبهه برود الکامل، ج3، ص7 ولی در طبری، ج5، ص1943 عثمان بن عفان رضی الله عنه و جمع کثیری از بزرگان اصحاب را مخالف رفتن امیرالمؤمنین رضی الله عنه به جبهه نوشته.
[15]ـ الکامل، ج3، ص8 و طبری، ج5، ص1943 و الاخبار الطوال، ص134 در البدایه و النهایه، ج7، ص107 نوشته اول سعد این پیشنهاد را به امیرالمؤمنین رضی الله عنه کرد که شخصاً به جبهه برود و پیشنهاد سعد به مشورت گذاشته شد.
[16]ـ همان
[17]ـ همان
[18]ـ طبری، ج5، ص1930 و 1931 و البدایه و النهایه، ج7، ص108 در این دو مرجع نامه امیرالمؤمنین رضی الله عنه به عین عبارت کتاب نقل گردیده است و در این نامه این دو مطلب: «کاری نکنید که به وسیله ظلم شما افرادی به کفر روی آورند، جان یک نفر مسلمان در نظر من از یک صد هزار دینار باارزشتر است» حقیقتاً قابل توجه و شایان تقدیر است.
[19]ـ همان
[20]ـ همان
[21]ـ همان
[22]ـ همان
[23]ـ فتوح الفتوح، سیدان، ص52، به نقل از ترجمه تاریخ طبری.
[24]ـ فتوح الفتوح، سیدان، ص52 و الفاروق عمر رضی الله عنه ، ج2، ص33.
[25]ـ الفتوحات الاسلامیه، ص141.
[26]ـ فتوح البلدان بلاذری، ص300 و در طبری، ج5، ص1945 پیشنهاد علی مرتضی رضی الله عنه بوده است.
[27]ـ الفتوحات الاسلامیه، ص141.
[28]ـ الفتوحات الاسلامیه، ص142 و الکامل، ج3، ص2 و البدایه و النهایه، ج7، ص108.
[29]ـ فتوح الفتوح، ص69 به نقل از اعثم کوفی.
[30]ـ فتوح الفتوح، سیدان، ص69 و 70 به نقل از اعثم کوفی تاریخ اعثم کوفی تألیف خواجه محمد بن علی، اوایل قرن چهاردهم ترجمه احمد بن محمد مستوفی، ص94. الفتوحات الاسلامیه، ص143 نیز از این میخها بحث کرده اما به شکل دیگر الکامل، ص12.
[31]ـ فتوح الفتوح، سیدان، ص69 و 70 به نقل از اعثم کوفی تاریخ اعثم کوفی تألیف خواجه محمد بن علی، اوایل قرن چهاردهم ترجمه احمد بن محمد مستوفی، ص94. الفتوحات الاسلامیه، ص143 نیز از این میخها بحث کرده اما به شکل دیگر الکامل، ص12.
[32]ـ طبری، ج5، ص1935 و این مرجع به جای فیروزان (بندار) را نام برده و حیاة عمر رضی الله عنه ، ص275 و الفاروق رضی الله عنه ، ج2، ص34 و البدایه و النهایه، ج7، ص109.
[33]ـ تاریخ طبری، ج5، ص1935 و الفاروق عمر رضی الله عنه ، ج2، ص35 و البدایه و النهایه، ج7، ص109.
[34]ـ همان
[35]ـ همان
[36]ـ همان
[37]ـ همان
[38]ـ طبری، ج5، ص1935 و الفاروق عمر رضی الله عنه ، ج2، ص34.
[39]ـ طبری، ج 5، ص 1935 و الفاروق عمر، ج 2، ص 34.
[40]ـ اینکه مغیره این تصورات را داشته و با خود این مطالب را گفته است در هیچ کتابی نوشته نشده است اما با توجه به این مطلب که مغیره و امثال مغیره و یاران پیامبر صل الله علیه و آله و سلم تحت تاثیر آیههای قرآن و فرمودههای پیامبر صل الله علیه و آله و سلم از همه شک لهای استثمار و ستم و تفاوتهای بیجای طبقاتی نفرت پیدا کردهاند این تصورات استنابط میگردد.
[41]ـ طبری، ج 5 1935 و 1936 و البدایه و النهایه، ج 7، ص 109 و الفاروق عمر، ج 2، ص 34 و 35 و حیاة عمر، ص 275.
[42]- همان
[43]- البدایه و النهایه، ج 7، ص 109 و طبری، ج 5، ص 1936 و حیاة عمر، ص 275 و الفاروق، ج 2، ص 35.
[44]- همان
[45]- همان
[46]- در همین مراجع (البدایه و النهایه و طبری) نقل شده که فرمانده کل سپاه ایران به اطرافیان خویش گفت: «اَما وَاللهِ اَنَّ الاعْوَرَ لَقَد صَدَّقَكُ« ما في نَفْسِهِ» یعنی آگاه باشید به خدا این یک چشم آنچه در دل داشت صریحاً به شما گفت.
[47]- طبری، ج 5، ص 1950 و البدایه و النهایه، ج 7، ص 109 و حیاة عمر،ص 276 و الفاروق عمر، ج 2، ص 36 الکامل، ج 2، ص 11 در ذیل آینده توضیح میدهیم که خود این مطلب نیز شایعه است و اگر سپاه ایران همچنین تصوری داشته باشد بر مبنای خبر از سپاه اسلام نبوده است.
[48]- همان
[49]- همان
[50]- توجه فرمایید تمام کتابهایی که این عقبنشینی تاکتیکی را نقل کردهاند مانند الفتوحات، الکامل، البدایه و النهایه و تاریخ طبری و حیات عمر و الفاروق عمر و غیره هیچکدام نقل نشده که سپاه اسلام خبر وفات امیرالمومنین را منتشر کرد و تنها در ذیل زندگانی عمر، الکساندر مازاس، ص 123 نوشته شده: «بعضی نوشته اند نعمان خبر وفات خلیفه را انتشار داد» و چون این مطلب در هیچ کتاب معتبر تاریخی وجود ندارد، پس شایعهای است بیاساس تا بدین وسیله پیروزی مهم نهاوند را بر اساس دروغ (نعوذ بالله) یک یاز یاران پیامبر بنا کنند.
[51]- طبری، ج 5، ص 1952 و فتحالفتوح، شمس الدین سیدان، ص 72 به نقل از تاریخ اعثم کوفی، ص 105.
[52]- همان
[53]- همان
[54]- همان
[55]- البدایه و النهایه، ج 7، ص 110، الکامل، ج 2، ص 13 و طبری، ج 5، ص 1953.
[56]- مرجع سابق
[57]- البدایه و النهایه، ج 7، ص 110، الکامل، ج 2، ص 13 و طبری، ج 5، ص 1953.
[58]- مرجع سابق
[59]- فتح الفتوح، شمسالدین سیدان، به نقل از تاریخ اعثم کوفی و فتحالفتوح در ص 77. این سپاهی اکتیک شناس به نام قیسبن هیبرت المرادی نام برده و در ص 58 از هفتاد حلقه فیل جنگی بحث کرده.
[60]- مرجع سابق
[61]- طبری، ج 5، ص 53 و البدایه و النهایه، ج 7، ص 110 و الکامل، ج 2، ص 13. در اخبار الطوال، دینوری، ص 136 نوشته شده که سوید برادرش فوراًجنازه نعمان را به پشت جبهه انتقال داد و لباسهای او را پوشیده و شمشیر به دست گرفت و به اینصورت به میدان آمد تا روحیه دشمن ضعیف و روحیه مسلمانان قوی گردد.
[62]- مرجع سابق
[63]- مرجع سابق
[64]- فتح الفتوح، ص 77، به نقل از تاریخ اعثم کوفی.
[65]- مرجع سابق
[66]- فتحالفتوح، شمسالدین سیدان، ص 77. توجه فرمایید: حضور نیروهای زرهی سوار بر فیلان جنگی در صحنه جنگ نهاوند در کتابهای البدایه و النهایه، و طبری و الکامل و فتوحات اسلامی و فتوحالبلدان بلاذری و الاخبار الطوال است و این مطالب فقط از تاریخ اعثم کوفی ترجمه احمد مستوفی در فتحالفتوحان نقل گردیده است.
[67]- مرجع سابق
[68]- مرجع سابق
[69]- فتحالفتوح، شمسالدین سیدان، ص 77.
توجه فرمایید: حضور نیروهای زرهی سوار بر فیلان جنگی در صحنه جنگ نهاوند در کتابهای البدایه و النهایه، و طبری و الکامل و فتوحات اسلامی و فتوح البلدان بلاذری و الاخبار الطوال نیامده است و این مطالب فقط از تاریخ اعثم کوفی ترجمه احمد مستوفی در فتحالفتوح نقل گردیده ا ست.
[70]- البدایه و النهایه، ج 7، ص 110 و الکامل، ج 3، ص 13 و طبری، ج 5، 1935.
[71]- مرجع سابق
[72]- همان
[73]- همان
[74]- همان
[75]- الکامل،ج 3، ص 13 و البدایه و النهایه، ج 7،ص 110 و طبری، ج 5، در این مراجع عموماً گفته شده که تلفات سپاه ایران در این جنگ بیش از یکصد هزار نفر بوده است.
[76]- مرجع سابق
[77]- الکامل، ج 3، ص 13 و 14 و طبری، ج 5، ص 1953 و 1954 و البدایه و النهایه، ج 7، ص 111.
[78]- مرجع سابق
[79]- الکامل، ج 3، ص 13 و 14 و طبری، ج 5، ص 1953 و 1954 و البدایه و النهایه، ج 7، ص 111.
[80]- البدایه و النهایه، ج 7، ص 111 و طبری، ج 5، ص 1954 و الکامل، ج 3، ص 14 طبق مرجع اول قعقاع فیروزان را کشته و طبق مرجع دوم او را دستگیر کرده و طبق مرجع سوم بعد از دستگیری قعقاع، مسلمانان فیروزان را کشتند.
[81]- مرجع سابق
[82]- این نوع نکتهها از تاریخ برای فرماندهان و فرمانروایان مستکبر و مغرور و نامسلمان و طاغوتی چقدر جای عبرت است.
[83]- البدایه و النهایه و طبری و الکامل همان صفحهها
[84]- الکامل، ج 3، ص 14 و طبری، ج 5، ص 954 و 1956 و البدایه و النهایه، ج 7، ص 111. توجه: مرجع اول اندازه سهم سواره و پیاده را در ص 16 و مرجع دوم فقط سهم سواره را نوشته و سهم پیاده،ص 1955.
[85]- مرجع سابق.
[86]- مرجع سابق
[87]- مرجع سابق
[88]- البدایه و النهایه، ج 7، ص 111، الکامل،ج 3، ص 14 و طبری، ج 5، ص 1954، مرجع دوم از حدیقه نام نبرده است.
[89]- البدایه و النهایه، ج 7، ص 111 و طبری، ج 5، ص 1955.
[90]- همان.
[91]- همان
[92]- البدایه و النهایه، ص 130 و 131 و 132 و طبری، ج 5، ص 2011 و 2012 و الکامل، ج 3، ص 42 و الفتوحات الاسلامیه، ص 160 و الرساله القشریه، ابوالقاسم قیشری، ص 159 (باب کرامات الاولیاء) و عبقریه عمر، محمد عقاد، ص 485، اتمام الوفاء، ص 116 و الفاروق عمر، هیکل، ج 2 ص 73 و 72 و شرح عقاید نسغی (مبحث کرامات اولیا) ص 227 و تهذیب الاسماء و اللغات، ج 2، ص 10 و اسدالغابه و تاریخ اعثم کوفی، ص 82 و از محمد ثین (به نقل الفتوحات الاسلامیه، ص 16 ) بیهقی و ابونعیم و ابن مردویه و ا بن اعرابی و اللالکای نیز این مطلب را با عبارت متفاوت نقل کردهاند. ولی الاخبار الطوال، دینوری، و فتوحالبلدان، بلاذری، این مطلب را نقل نکرده و کسی نیز این مطلب را از امام مالک در موطا و از صحاح سته (مسلم و بخاری و نسائی و ابوداود و ترمدی و ابن ماجه) نقل نکرده است و تاریخ یعقوبی، ص 45، ج 2، نقل کرده است و نقاط اختلاف و اتفاق کسانی که این مطلب را روایت کردهاند از این قرار است. نقاط اختلاف: الف:تفتازانی و اعثم کوفی و مولف فتحالفتوح و تاریخ یعقوبی این مطلب را در جنگ (نهاوند) نقل کردهاند (سال بیستم) و تاریخ طبری و الکامل و البدایه و النهایه و اتمام الوفاء و الفاروق عمر و الفتوحات الاسلامیه این مطلب را درجنگ (فسا و دار ابجرد سال بیست و سوم روایت کردهاند و شیخ الاسلام زکریای انصاری در حاشیه رساله قشیریه در جنگهای شام یا مصر (سال پانزده یا نوزده) نقل کرده است و بقیه راواین به ذکر اصل مطلب اکتفا کرده و محل و سال وقوع آن را ذکر نکردهاند.
ب: در عبقریه (عقاد) و اسدالغابه و تهذیب الاسماء و تاریخ الخلافاء به نقل اخبار عمر (طنطاوی) ساریه پسر (حصن) معرفی شده و در اتمام الوفاء و طبری الکامل و البدایه و النهایه و الفتوحات و الفاروق عمر و تارخی یعقوبی و تاریخ اعثم کوفی ساریه پسر (ذنیم) معرفی گردیده و در بقیه ساریه معرفی نگردیده.
ج: در البدایه و النهایه به روایت واقدی و در اسدالغایه و تهذیبالاسماء و الخلفا به رویات اخبار عمر این مطالب به صورت ارتجالی و بدون مقدمه در اثنای خطبه جمعه از زبان امیرالمومنین جاری گردیده، و بعد از پایان یافتن نماز وقتی علی مرتضی به او گفته تو این حرف را به که گفتی؟ امیرالمومنین در جواب گفته مگر تو شنیدی؟ علی مرتضی گفته من و همه اهل مسجد شنیدیم امیرالمومنین درجواب او گفته: وقع فی خَلَدی بر دلم ا لقا شد که سپاه اسلام در کنار کوهی که دشمنان در آنجا هستند به مخاطره افتادهاند این هشدار را به ساریه دادم که بالای کوه بروند و خدا سپاههایی دارد شاید این مطلب را به آنها برساند اما در روایت طبری و الکامل و الفاروق و اتمام الوفاء امیرالمومنین شب قبل حالت به مخاطره افتاده سپاه اسلام را در خواب دیده و فردا این خواب را بازگو نموده و در رابطه با این خواب این مطلب را به شرح فوق بیان نماید است و کسی حرفی نگفته است و البدایه در روایت دیگر میگوید هنگامی که نامه ساریه در رابطه با فتح و پیروزی رسید و اشاره به همان لحظهای کرده بود که امیرالمومنین او را ندا نموده بود کسانی از امیرالمومنین پرسیدند حرفی که همان روز گفتی چه بود؟ امیرالمومنین در جواب گفت: (وَاللهِ ما الْفَيْتُ لَهُ اِلاّ بّشَيْئي الْقيَ عَلي لَساني) به خدا من چیزی را در ندایم به ساریه نگفتم جز چیزی که ناآگاه خا بر زبانم آورد.
د: در اکثر این روایتها یک نفر مژده دهنده پیروزی شنیدن صدای امیرالمومنین را بازگو نموده و در برخی روایات از جمله البدایه و النهایه در یک روایت خود ساریه آن را بازگو نموده.
2- نقطه اتفاق همه این روایتها این است که امیرالمومنین در مدینه ساریه را با ندای خویش هشدار داده و ساریه در یک منطقه بیش از هزار کیلومتری این ندا و هشدار را شنیده (خواه در نهاوند یا فسا و داراب یا مصر) و اما نظر علما و دانشمندان چیست.
3- علما اشعریه عموماً این مطلب را بدون توجیه و از مقوله کرامات اولیاء الله قبول کردهاند و علمای معتزله عموماً آن را رد کردهاند زیرا به هیچ خارقالعادهای به عنوان کرامات اولیاء عقیده نداشتهاند و خارقالعادهها را مخصوص انبیا دانستهاند و از دانشمندان معاصرشیخ محمد خضری بک در اتمام الوفاء به عنوان کرامات اولیا و محمود عقاد و هیکل از راه (تِلپاتی) و شبیه تنویم مغناطیسی و انتقال افکار آن را قبول کردهاند.
[93]- طبری، ج 5، ص 1957.
[94]- البدایة و النهایة، ج 7، ص 111 و الکامل، ج 3، ص 15.
[95]- البدایه و النهایة، ج 7، ص 111 و الکامل، ج 3، ص 15.
[96]- مرجع سابق
[97]- البدایه و النهایة، ج 7، ص 112 و الکامل، ج 3، ص 16. در طبری، ج 5، ص 1957 نوشته شده که امیرالمومنین در همان لحظه ورود سائب به مدینه وقتی سائب به او گفت این دو صندوق هدیه سپاه اسلام است برای تو امیرالمومنین فوراً در جواب گفت: به خدا آنها فهمیده نبودهاند و تو نیز فهمیده نیستی هرچه زودتر صندوقها را به همانجا که آوردهای برگردان و بر سپاهیان تقسیم کن.
[98]- همان
[99]- همان
[100]- همان
[101]- الکامل، ج 3، ص 16 و البدایه و النهای، ج 7، ص 112 و طبری، ج 5، ص 1957، وجه فروش این صندوق را چهارده میلیون درهم (معادل چهار صدهزار سکه طلا به وزن یک مثقال نوشته و در البدایه و النهایه نوشته که از وجه فروش این صندوق به هر سواره نظام چهار هزار درهم (معادل چهارصد سکه طلا یک مثقالی) رسید و سپاهیان اسلام سیهزار نفر بودند.
[102]- الکامل، ج 3، ص 16 و البدایه و النهای، ج 7، ص 112 و طبری، ج 5، ص 1957، وجه فروش این صندوق را چهارده میلیون درهم (معادل چهار صدهزار سکه طلا به وزن یک مثقال نوشته و در البدایه و النهایه نوشته که از وجه فروش این صندوق به هر سواره نظام چهار هزار درهم (معادل چهارصد سکه طلا یک مثقالی) رسید و سپاهیان اسلام سیهزار نفر بودند.
[103]- همان
[104]- همان
[105]- شامل بخشی عظیم از افغانستان و ترکستان شوروی سابق.
[106]- آزاد کردن همه این نقاط را به وسیله سپاه اسلام و به فرمان امیرالمومنین عمبربن خطاب در صفحات آینده طبق اسناد و مدارک معتبر از کتابهای (کامل ابن اثیر و تاریخ طبری و البدایه و النهایه ابوالفداء و معجم البلدان یاقوت حمومی و فتوح البلدان بلاذری) بیان خواهیم کرد.
[107]- کامل ابن اثیر، ج 3، ص 16.
[108]- همان
[109]- همان
[110]- تاریخ طبری ج 5، ص 1966.
[111]- مرجع سابق.
[112]- معجم البلدان یاقوت حموی، ج 1، ص 209 (اصفهان) و کامل ابن اثیر، ج 3، ص 18 و تاریخ طبری، ج 5، ص 1963.
[113]- مرجع سابق.
[114]- معجم البلدان، ج 1، ص 209 و الکامل، ج 3، ص 19 و تاریخ طبری، ج 5، ص 1966.
[115]- مرجع سابق.
[116]- مرجع سابق.
[117]- فتوح البلدان بلاذری، ص 310.
[118]- مرجع سابق
[119]- الکامل ابن اثیر، ج 3، ص 22 و 17 و طبری، ج 5، ص 1954 و 1971.
[120]- مرجع سابق.
[121]- الکامل ابن اثیر، ج 3، ص 22.
[122]- الکامل ابن اثیر، ج 3، ص 22.
[123]- الکامل ابن اثیر، ج 3، ص 22 و طبری، ج 5، 1974 و البدایه و النهایه، ج 7، ص 121.
[124]- البدایه و النهایة، ابوالفداء ج 7، ص 121 و الکامل ابن اثیر،ج 3، ص 22 و طبری، ج 5، ص 1973.
در معجم البلدان یاقوت حمموی، ج 3، ص 118، (ری) فتح شهر ری را در سال بیست یا نوزده به عروه بن زید نسبت داده است.
[125]- همان
[126]- همان
[127]- همان
[128]- همان
[129]- البدایه و النهایه، 7، ص 122 و الکامل، ج 3، ص 25 و طبری، ج 5، ص 1977.
[130]- الکامل، ج 3، ص 23 و طبری، ج 5، ص 1978.
[131]- مرجع سابق
[132]- مرجع سابق
[133]- فرهنگ عمید، تاریخ و جغرافیا در کلمه (شوش)
[134]- مرجع سابق
[135]- الکامل، ج2، ص 550 و 551 و معرف است که آرمگاه دانیال نبی در شهر شوش است و کامل ابن اثیر، ج 2، ص 551 نوشته است: به ابوسبره گفتند جسد دانیال نبی در این شهر است در جواب گفت: «وَ ما عَلَيَّ بِذالِكَ» من به این چه کا ر دارم؟ و آن را در اختیار مردم باقی گذاشت. اما معجم البلدان یاقوت حموی در کلمه (شوش) ج 3، ص 281 و همچنین فتوح البلدان بلاذری در ص 372 نوشتهاند که به هنگام فتح شوش جایی را به ابوموسی نشان دادند و گفتند: جسد دانیال نبی در همین جا است و مردم به هنگام قحطی و خشکسالی از او استمداد میطلبند، ابوموسی مراتب را به فاروق گزاش کرد فاروق به او دستور داد که این جسد را دفن کند و ابوموسی کانال طولانی را حفر کرد و در نقطه مبهمی از کانال جسد را دفن کرد و سپس آب را در کانال جاری کرد و از آن روز دیگر کسی نمیداند که آرامگاه دانیال نبی در چه منطقهای است.»
[136]- الکامل، ج 2، ص 553 و ج 3، ص 41 و فتوحالبلدان بلاذری، ص 377 و کامل،ج 3، ص 39.
[137]- مرجع سابق
[138]- مرجع سابق
[139]- فاروق اعظم، هیکل، ص 68.
[140]- مرجع سابق
[141]- الکامل، ابن اثیر، ج 3، ص 40 و طبری، ج 5، ص 2008.
[142]- الکامل، ابن اثیر، ج 3، ص 40 و طبری، ج 5، ص 2008.
[143]- مرجع سابق
[144]- الکامل، ابن اثیر، ج 3، ص 40
[145]- مرجع سابق
[146]- مرجع سابق
[147]- مرجع سابق
[148]- مرجع سابق
[149]- معجم البلدان یاقوت حموی، ج 4، ص 261 در کلمه فسا.
[150]- البدایه و النهایه، ابوالفداء، ج 7، ص 130 و الکامل، ج 3،ص 42 و تاریخ طبری، ج 5، ص 2011 و 2012، به نظر بسیاری زا مورخین قضیه (یا ساریه الجبل) به هنگام فتح نهاوند اتفاق افتاده است و ما در آنجا تمام مورخین و متکلمین و عرفا و دانشمندان را در مورد این مطلب نقل کردهایم، مراجعه شود
[151]- مرجع سابق
[152]- مرجع سابق
[153]- مرجع سابق
[154]- الکامل، ج 3، ص 44.
[155]- البدایه و النهایه، ابوالفداء، ج 7، ص 134.
[156]- البدایه و النهایه، ابوالفداء، ج 7، ص 134.
[157]- الکامل ابن اثیر، ج 3،ص 44 و طبری، ج 5، ص 2015 و البدایه و النهایه، ج 7، ص 134.
[158]- مرجع سابق
[159]- الکامل ابن اثیر، ج 3،ص 45 و البدایه و النهایه، ج 7، ص 132.
[160]- مرجع سابق
[161]- مرجع سابق
[162]- مرجع سابق
[163]- البدایه و النهایه، ابوالفداء، ج 7، ص 132 و الکامل، ج 3،ص 45 و 46 و این اشعار فرمانده فاتح سواحل رود سند در البدایه و ا لنهایه، ج 7، ص 132 و به جز شعر اخیر بقیه در معجم البلدان یاقوت حموی، ج 5، ص 179 نیز آمده و این سند تاریخی ثابت میکند که فتوحات سپاه اسلام در عصر فاروق از جنوب شرقی ایران تا رود سند امتداد یافته است.
[164]- همان
[165]- همان
[166]- همان
[167]- معجم البلدان یاقوت حموی، ج 1، ص 129 (آذربایجان) و فتوحالبلدان بلاذری، ص 321 در همین در مرجع به این عبارت تصریح شده: وَلا يٍهْدَمُ بَيْتُ نارٍ یعنی هیچ آتشکدهای را خراب نکنند و از این مطلب آشکارا استنابط میشود که سپاه اسلام فقط قدرتهای مجبور کننده را بر چیده و مردم را در قبول دین اسلام یا دین سابق خود آزاد کرده است.
[168]- همان
[169]- همان
[170]- الكامل ابن اثير، ج 3، ص 38.
[171]- مرجع سابق
[172]- مرجع سابق.
[173]- الکامل، ج 3، ص 18.
[174]- البدایه و النهایه، ج 7،ص 122 و الکامل، ج 3، ص 27 و طبری، ج 5، ص 1979.
[175]- مرجع سابق
[176]- مرجع سابق
[177]- تاریخ طبری، ج 5، ص 1981 و 1980 و الکامل، ج 3،ص 27 و البدایه و النهایه، ج 7، ص 122. در تمام مراجع از نوشتن امان نامه بحث شده است ولی عبارت امان نامه فقط در تاریخ طبری آمده است.
[178]- مرجع سابق
[179]- مرجع سابق
[180]- مرجع سابق
[181]- مرجع سابق
[182]- تاریخ طبری، ج 5، ص 1981.
[183]- مرجع سابق
[184]- تاریخ طبری، ج 5، ص 1981.
[185]- معجمالبلدان یاقوت حموی در توضیح همین کلمات.
[186]- مرجع سابق.
[187]- مرجع سابق
[188]- مرجع سابق
[189]- فرهنگ عمید تاریخ و جغرافیا در کلمه قفقاز (قفقازیه) که سلسله جبال قفقاز نیز در این منطقه است. (CauCase- CauCasie)
[190]- همان
[191]- معجمالبلدان یاقوت حموی (باب الالبواب).
[192]- البدایه و النهایه، ج 7، ص 123 و الکامل، ج 3، ص 28 و 29 و 30 و تاریخ طبری، ج 5، ص 1982.
[193]- الکامل، ج 3،ص 28، در الکامل نام آن ایرانی شهریار بوده است و البدایه و النهایه، ج 7، ص 123 و طبری، ج 5، ص 1982. در معجمالبلدان یاقوت حموی به جای عبدالرحمن بن ربیعه، سلمانبن ربیعه را نوشته است و بعد ازچندین سطر مانند بقیه مورخین عبدالرحمن گفته است و ظاهراًحرف دومی درست است.
[194]- همان
[195]- مرجع سابق
[196]- این امان نامه در تاریخ طبری، ج 5 ص 1983 نقل گردیده.
[197]- مرجع سابق.
[198]- مرجع سابق
[199]- مرجع سابق
[200]- الکامل، ج 3، ص 29 و تاریخ طبری، ج 5، ص 1984 و البدایه و النهایه، ج 7، ص 123 و الفتوحات الاسلامیه، ص 152.
[201]- مرجع سابق
[202]- مرجع سابق
[203]- مرجع سابق
[204]- الکامل، ج 3، ص 29 و تاریخ طبری، ج 5، ص 1984.
[205]- مرجع سابق
[206]- بامداد اسلام، زرینکحوب، ص 95.
[207]- الکامل، ج 3، ص 29 و تاریخ طبری، ج 5، ص
[208]- البدایه و النهایه، ج 7، ص 126 و 127.
[209]- البدایه و النهایه، ج 7، ص 126 و 127.
[210]- البدایه و النهایه، ج، 7ص 130.
[211]- معجم البلدان یاقوت حموی، ج 2، ص 351. همین مرجع حمله به خرسان را از وقایع سال هجدهم هجری به شمار آورده است.
[212]- همان
[213]- همان
[214]- همان
[215]- مرجع سابق
[216]- البدایه و النهایه، ج 7، ص 127 و الکامل ابن اثیر، ج 3، ص 33.
[217]- همان
[218]- همان
[219]- همان
[220]- البدایه و النهایه، ج 7، ص 127 و طبری،؛ ج 5، ص 1997 تا 1999 و الکامل، ج 3، ص 34 و الفتوحات الاسلامیه، ص 154.
[221]- همان
[222]- همان
[223]- همان
[224]- همان
[225]- فاروق اعظم، هیکل، ج 2، ص 79 و طبری، ج 5، ص 1999.
[226]- البدایه و النهایه، ج 7، ص 127 و الکامل ج 3، ص 34 و طبری، ج 5، ص 1999 و الفتوحات الاسلامیه، ص 154. توجه: این مراجع علت نگرانی فاروق را پیشبینی حوادث آینده آن منطقه نوشتهاند و تجزیه و تحلیل این کتاب از تحقیقات مورخین جدید مانند هیکل و عقاد گرفته شده است.
[227]- مرجع سابق
[228]- فاروق اعظم، ج 2، ص 80.
[229]- الکامل، ج 3، ص 34 و البدایه و النهایه، ج 7، ص 127 و طبری، ج 5، ص 2000.
[230]- مرجع سابق
[231]- مرجع سابق
[232]- مرجع سابق
[233]- البدایه و النهایه، ج 7، ص 128.
[234]- فاروق اعظم، هیکل، ج 2؛ ص 80.
[235]- البدایه و النهایه، ج 7، ص 128 و 129 و طبری، ج 5، ص 2001 و 2002 و الکامل، 3، ص 35.
[236]- همان
[237]- الکامل، ج 3؛ ص 36 و طبری، ج 5، ص 2002. توجه: در الکامل گفته شده که اهالی شه رآ» خزاین را به احنف دادند و با صلحی که با سپاه اسلام کردند از زمان سراها خیلی مرفهتر و شادمانتر شدند، و مطلب دیگر اینکه شبلی نعمانی دانشمند محقق در کتبا خود الفاروق، ج 2، ص 214، قضیه اسرات دختران یزدگرد را در عصر فاروق با دلایل قطعی تکذیب میکند و میگوید تنهازمخشری در بیعالابرار و ابن خلکان به نقل از زمحشری آن را نقل کرده سات و اساسرت خانواده یزدگرد، بعداز کشتن یزدگرد در سال سیهجری و در عصر عثمانبن عفان اتفاق افتاده است و به علاوه به هنگام فتح شهرهای فارس در سال 17 حسین دوازده ساله بود و آن بهای بسیار هنگفتی که برای دختر یزدگرد گویا مقرر کردهاند علی مرتضی با اینهمه زهد و کم ثروتی تونایی پرداخت آن را نداشته است مراجعه فرمایید».
[238]- مرجع سابق
[239]- الکامل، ج 3، ص 377.
[240]- مرجع سابق
[241]- الکامل و البدایه، و طبری.
[242]- مرجع سابق.
[243]- الکامل و البدایه، و طبری.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر