امیرالمؤمنین رضی الله عنه از جابیه به مدینه برمیگردد و شبها و روزهایی را به آرامش فکر میگذرانند که زنگهای خطر توطئه دشمنان نه در جبهه شرق و نه در جبهه شمال به صدا درنیامدهاند و در رابطه با خارج جهان اسلام خطری را احساس نمیکند اما ناگاه این آرامش خاطر او به هم خورده و در داخل جهان اسلام از چندین نقطه زنگهای خطر به صدا درمیآیند!! و اخبار زیر مبنی بر پوسیدگی برخی از نظامیان و ضعف اخلاقی دو نفر از فرماندهان برجسته سپاه اسلام به او میرسند، و امیرالمؤمنین رضی الله عنه در حالی که این خطر داخلی را از خطر خارجی هولناکتر میشمارد با قدرت و قاطعیت تمام این پوسیدگی و ضعف را برطرف و سپاه اسلام را کاملاً تصفیه کرده و آن را از هر نوع سقوط اخلاقی مصون میدارد و اخباری که به او رسیده است عبارتند از:
1ـ ابوعبیده[1]، فرمانده کل سپاه اسلام در جبهه شمالی ضمن نامهای به امیرالمؤمنین رضی الله عنه گزارش داده، که جمعی از سپاهیان جوان در برخی از شهرهای شام مشروب را به دست آورده و نوشیدهاند و به هنگام بازجویی گفتهاند ما در نوشیدن مختار هستیم[2] زیرا خدا در قرآن میفرماید ﴿فَهَلۡ أَنتُم مُّنتَهُونَ٩١﴾ [المائدة: 91] آیا شما به این عمل خاتمه نمیدهید؟ امیرالمؤمنین رضی الله عنه پس از مشورت با اصحاب پیامبر صل الله علیه و آله و سلم به ابوعبیده دستور میدهد، فوراً آنها را در محلی جمع و با شمشیرهای عریان آنها را محاصره نظامی کرده و در یک کلام از آنها بپرسید «آیا مشروب را حلال میدانی یا حرام؟» و اجازه چانهزدن به آنها ندهید و اگر گفتند حلال میدانیم گردن آنها را بزنید و اگر گفتند حرام میدانیم فوراً هر یک را هشتاد تازیانه بزنید[3]» و ابوعبیده فرمان امیرالمؤمنین رضی الله عنه را اجرا کرده و به حدی همراه تهدید و ارعاب آنها را مجازات میکند که دیگر احدی خیال نوشیدن مشروب را نخواهد کرد و زنگ این خطر پوسیدگی و هواپرستی در میان سپاه اسلام به کلی خاموش میگردد[4].
2ـ از جبهه شرق، پاگان بصره، به امیرالمؤمنین رضی الله عنه گزارش شد، که استاندار بصره، مغیره بن شعبه[5] با زن نامحرمی به نام امجمیل که برای کاری به منزل او مراجعه کرده است، همبستر شده است و چهار نفر حاضرند بر این امر شهادت بدهند امیرالمؤمنین رضی الله عنه با یک فرمان کوتاه فوراً مغیره را عزل و همراه شهود او را به مدینه احضار[6] و ابوموسی اشعری را به جای او نصب میکند[7] و وقتی مغیره همراه شهود به مدینه جلب و به شدت زیر بازجویی امیرالمؤمنین رضی الله عنه قرار گرفت[8] و مغیره این قضیه را به کلی انکار کرد و گفت: فقط با زن و همسر خودم همبستر شدهام و نصاب شهود هم تکمیل نبود، امیرالمؤمنین رضی الله عنه از سنگسار کردن او خودداری کرد و در مقابل شهود را با تازیانه خود زد[9]، و وقتی در این اثنا مغیره گفت: انتقام مرا از اینها بگیرید، امیرالمؤمنین رضی الله عنه به شدت بر او فریاد کشید و به او گفت: خاموش باش خدا نفس تو را خاموش کند، اگر نصاب شهود تکمیل میبود به خدا همین حالا تو را سنگسار میکردم[10]» و همین تردید و ارعاب موجب گردید که زنگ خطر ضعف اخلاقی به کلی در جبهه شرقی و در میان سپاهیان اسلام خاموش گردد.
3ـ صدای زنگ خطر خودمحوری و خیرهسری یکی از سرداران سپاه اسلام در جبهه شمال به گوش امیرالمؤمنین رضی الله عنه رسید و اگر با قدرت و قاطعیت این صدا را خاموش نمیکرد ممکن بود همین صدا قویتر و سرداران دیگر با او همصدا و اوامر حکومت مرکزی بیاثر و انفجار و شورش و انقلابی ایجاد گشته و عین ماجراهایی که در اواخر خلافت عثمان و علی رضی الله عنهما اتفاق افتاد در زمان عمر بن خطاب رضی الله عنه نیز اتفاق بیفتد و در شرایطی که هنوز ارتشهای ایران و روم با کمال قدرت درصدد حمله به سپاه اسلام هستند، جهان اسلام بر اثر شورشهای داخلی و ضعف حکومت مرکزی در درون خویش متلاشی و نابود و به تصرف ارتشهای ایران و روم درآید و خورشید مشعشع هدایت قرآن به چاههای عمیقی کشیده شود، به همین جهت صدای زنگ این خطر (خودمحوری سرداران سپاه) در زمان فاروق اعظم رضی الله عنه هرگاه طنینانداز میگردید، بیش از صدای هر زنگ خطر دیگری برای او گوشخراش و فوراً با قدرت و قاطعیت این صدا را خاموش میکمرد و یکی از بارزترین نمونههای آن همین مطلبی است که حالا به شرح آن میپردازیم: و مربوط به معروفترین سردار سپاه اسلام (خالد بن ولید) است.
خالد بر اثر پیروزی در جنگ تبوک از طرف پیامبر صل الله علیه و آله و سلم به (شمشیر کشیده خدا) ملقب و در زمان ابوبکر صدیق رضی الله عنه به عنوان فرمانده کل در جنگهای رده و در نبرد با بنیتمیم و در معرکه خون و شمشیر یمامه به پیروزیهای شگفتانگیزی نائل ولی بر اثر بیاعتنایی نسبت به عرف رایج و اقدام به ازدواجهای بیموقع فاروق رضی الله عنه عزل او را از مقام فرماندهی درخواست نمود ولی ابوبکر رضی الله عنه با توجه به سابقه قهرمانیهای او چند فقره او را شدیداً توبیخ کرده و باز به عنوان فرمانده کل ابقا گشته و پیروزیهای او در عراق و در یرموک شام به اوج خود میرسد و در این اثنا عمر بن خطاب رضی الله عنه که جانشین ابوبکر صدیق رضی الله عنه گشته است فوراً خالد را از مقام فرماندهی کل عزل نموده و تحت فرمان ابوعبیده قرار میدهد[11] و پیروزیهای اعجابانگیز خالد در تسخیر پادگانهای شام و به ویژه تسخیر پادگان (قنسرین) و قتل (میناس) فاروق اعظم رضی الله عنه را وادار میکند که خالد را کاملاً تمجید و ابوبکر صدیق رضی الله عنه را در انتخاب این فرمانده فداکار و ماهر و مقتدر تحسین نماید[12] و او را فرماندار قیسرین و فرمانده پادگان این شهر قرار میدهد اما وقتی امیرالمؤمنین رضی الله عنه احساس میکند که خالد مغرور صیت و آوازه پیروزیهای خویش گشته و درصدد نامجویی هر چه بیشتر خویش برآمده و بدون دستور حکومت مرکزی غنایم و اموال عمومی را ریخت و پاش میکند و به عنوان انعام و جایزه به شعرا و سخنوران و افراد ذینفوذ میبخشد،
اخطار امیرالمؤمنین رضی الله عنه به خالد
در یکی از ملاقاتها شدیداً به او اخطار میکند: «که غنایم و اموال عمومی را برحسب استحقاق طبق قواعد اسلام توزیع کن، و بدون دستور حرکت مرکزی هیچ گوسفندی و شتری را به هیچ کس نده[13]» و خالد در جواب او میگوید: «یا بگذار من کار خود را هر طوری که میل دارم انجام دهم یا این تو و این کاری که به من سپردهای[14]» امیرالمؤمنین رضی الله عنه از این پاسخ غرورآمیز به شدت عصبانی میگردد، اما سوابق خدمات درخشان خالد را در پیروزیهای اسلام درنظر میگیرد و به محض این پاسخ ناملایم او را عزل نمیکند، و خالد پس از مدتی از پادگان قنسرین همراه عیاض به سوی (ارمینیه) اعزام و بعد از تسخیر (آمد و رهاء) و سقوط پادگانهای بسیار مهم روم آن چنان رعب و هراسی در سرحدات و در دل دشمنان ایجاد مینماید که صیت و آوازه قهرمانیهای خالد سرلوحه تمام بحثها قرار میگیرد و انعام و بخشش او به شعرا و سخنوران نام شاهان عرب و شاهان حیره و غسانی را از یاد مردم میبرد[15] و در راه مراجعت به قنسرین، طبق عادت اشراف و برخی از شاهان عرب، در حمام شهر (آمد) بدن خود را با شراب شستشو میدهد[16]، و این عمل خالد به امیرالمؤمنین رضی الله عنه گزارش میگردد،
باز اخطار امیرالمؤمنین رضی الله عنه به خالد
و امیرالمؤمنین رضی الله عنه در حالی که از این عمل به شدت عصبانی شده است طی نامهای به خالد مینویسد: «گویا بدن خود را با شراب شستشو دادهای! خدا شراب را در ظاهر و باطن حرام کرده است و چیز پلیدی است که لمس آن هم جایز نیست بار دیگر این عمل را تکرار نکنید» خالد در یک حالتی از غرور در جواب او مینویسد: «ما شراب را کشتیم و از فعل و اثر انداختیم و شرابی باقی نمانده بود و بلکه یک ماده نظافت و طهارت بود[17]» امیرالمؤمنین رضی الله عنه از این پاسخ عصبانی گشته و نامه تهدیدآمیزی به او مینویسد: «تو از خانواده مغیره هستی که به خیرهسری و غرور و خودمحوری گرفتار بودند، خدا نکند تو بر این حالت باقی بمانی و با این حالت بمیری[18]» و خالد بدون اعتنا به اخطار و تهدیدهای امیرالمؤمنین رضی الله عنه در یک حالتی از شهرتطلبی و نامجویی به بخشش و انعام بیرویه خویش ادامه میدهد و از جمله وقتی (اشعث بن قیس) برای انعام به او مراجعه میکند ده هزار درهم[19] (معادل هزار مثقال طلا یا پنج میلیون تومان[20]) یک جا به او انعام میدهد، و هنگامی که امیرالمؤمنین رضی الله عنه احساس میکند که خالد به دستورات حکومت مرکزی وقعی نمیگذارد و نسبت به فرمانهای او بیاعتنا است از عواقب کار خالد به شدت نگران میشود و بیم آن دارد برخی از سرداران دیگر نیز (مانند عمرو بن عاص، معاویه بن سفیان و قعقاع و غیره) روش او را پیش گیرند و با استفاده از نفوذ و قدرتی که پیدا کردهاند از فرمان حکومت مرکزی سربار زنند و جهان اسلام را به صورت مجموعهای از ملوکالطوایف درآورند،
فرمان عزل و مجازات خالد بلال مأمور اجرای فرمان امیرالمؤمنین رضی الله عنه
و امیرالمؤمنین رضی الله عنه تصمیم میگیرد که خالد را از تمام پستهای دولتی، چه نظامی و چه کشوری، عزل نماید و در مقابل این خیرهسری و خودخواهیها، او را طوری مجازات کند که هیچ کدام از سرداران دیگر جرئت بیاعتنایی نسبت به حکومت مرکزی و اوامر امیرالمؤمنین رضی الله عنه را نداشته باشند و صدای این زنگ خطر در تمام جهان اسلام خاموش گردد، و برای این منظور حامل نامهای[21] را: (بلال) همراه فرمان عزل و مجازات خالد به مرکز فرماندهی کل سپاه در جبهه شام به نزد ابوعبیده اعزام میدارد و ابوعبیده[22] فوراً خالد را از قنسرین[23] به مرکز فرماندهی احضار و در اختیار بلال قرار میدهد،
و بلال طبق دستور امیرالمؤمنین رضی الله عنه به حضور فرمانده کل سپاه و جمع دیگری از فرماندهان نظامی از خالد بازجویی به عمل آورد و از او پرسید: «وجه هنگفتی را که به اشعث دادهای از کجا آوردهای؟[24]» خالد به سؤال بلال پاسخ نداد و بلال از جای خود برخاست و خطاب به خالد گفت: «من اوامر امیرالمؤمنین رضی الله عنه را درباره تو اجرا میکنم» آن گاه دستار خالد را از سرش برداشت و بعد کلاهش را نیز برداشت و دستار را به گردن و دست خالد بست و بار دیگر از خالد بازجویی کرد و از او پرسید بگو ببینم وجه هنگفتی را که به اشعث دادهای از دارایی خاص خودت یا از غنایم اسلامی بوده است؟ خالد ناچار گردید که جواب بدهد و گفت: «از دارایی خودم بوده است[25]» بلال پس از دریافت جواب به دست خود کلاه و دستار پیچیده را از سر خالد جدا و او را آزاد کرد[26]، و ابوعبیده حکم عزل خالد را از تمام پستهای دولتی به ابلاغ نمود و او را برای حساب به نزد امیرالمؤمنین رضی الله عنه فرستاد[27] و در نتیجه محاسبه خالد طبق اعتراف خویش بیست هزار درهم[28]، معادل دو هزار مثقال طلا، بدهی پیدا کرد و امیرالمؤمنین رضی الله عنه این وجه را از او گرفت و به بیتالمال واریز نمود و چون عزل و مجازات مفاصه حساب خالد، در جهت مصلحت کلی حاکمیت اسلام، و جلوگیری از هرج و مرج داخلی و خودسری و خودمحوری سرداران قدرتمنمد بوده، و مبنی بر عداوت و اغراض شخصی نبود، امیرالمؤمنین رضی الله عنه بعد از مفاصه حساب معادل وجهی را که از خالد ضبط کرده بود به او پس[29] داد، و علاوه بر این که در حضور او سوگند یاد کرد که تو نزد من عزیز و گرامی هستی و از ته قلب تو را دوست دارم و از این به بعد از من گله نخواهید داشت طی نامههای مشابهی به همه استانها و شهرستانها اطلاع داد، که من خالد را به خاطر هیچ خیانتی که مستوجب خشم من شود عزل نکردهام[30]، و بلکه به این خاطر او را عزل کردم که صیت و آوازه پیروزیهای او در جبهههای شرق و شمال فضای ذهن مسلمانان را به حدی فراگرفته بود که بیش از اندازه بر او متکی بوده و او را تعظیم مینمودند[31] و نگران شدم که وجود او موجب اغوا و فریب مردم و سبب شورش و بلوا و بینظمی در حاکمیت اسلام گردد، و با عزل او خواستم به مردم بفهمانم که تمام کارها در دست خدا هستند و مسلمانان به جای اتکا به افراد مخصوص بر خدا توکل نمایند.
البته این اقدام حکیمانه فاروق اعظم رضی الله عنه گوشمالی بود که صدای زنگ خطر خودسریها و خودمحوریها را در تمام جهان اسلام خاموش کرد و فرماندهان و استانداران مقتدی هم چون عمرو بن عاص و معاویه و قعقاع و سعد بن وقاص و غیره هرگز جرئت نکردند سوداهای نافرمانی و خودمحوری را در سر بپرورانند و مانند دوران آخر خلافت عثمان رضی الله عنه هیچ اثری از شورش و بینظمی و نافرمانی مشاهده نگردید و در همان زمان نیز تمام کسانی که از شم مسائل سیاسی بهرهای داشتند و در جامعهشناسی آن عصر اطلاعاتی داشتند، اقدام داهیانه و توجیه حکیمانه فاروق رضی الله عنه را پسندیدند و بر کار او ایراد نگرفتند به استثنای خالد که طرف اصل قضیه بود و به استثنای ابوعمر[32] عموزاده خالد و مسلمان سادهاندیش که با استفاده از کمال آزادی رأی که فاروق رضی الله عنه به مردم داده بود، در شهرک جابیه به امیرالمؤمنین رضی الله عنه گفت[33]: «من توجیه و عذر تو را قبول نمیکنم زیرا تو شخصیتی را از کار برکنار کردی که رسولالله صل الله علیه و آله و سلم او را بر سر کار آورده بود، و پیامبر صل الله علیه و آله و سلم شمشیری را به غلاف کشیدی که پیامبر صل الله علیه و آله و سلم او را از غلاف بیرون کشیده[34] بود، و بنایی را تخریب نمودی که پیامبر صل الله علیه و آله و سلم آن را تأسیس کرده بود و به علاوه رعایت حق خویشاوندی را نکردی[35]، و آشکارا بر عموزادگان خود حسد بردی[36]» امیرالمؤمنین رضی الله عنه با توجه به اصل آزادی رأی در حالی که لهیب آتش خشم این جوان سپاهی را از شرارههای چشمانش احساس میکرد در نهایت خونسردی و آرامی همه اتهامات وارده را به این چند جمله پاسخ داد و به او گفت: «تو از خویشان خیلی نزدیک خالد هستی[37]، و جوان کمتجربه و سادهاندیشی نیز میباشی و من کاملاً به تو حق میدهم که به خاطر عموزادهات از من عصبانی شدهای[38]».
خالد پس از عزل از صحنههای جنگ دور گردید[39] و چهار سال در رنج و دوری از صحنهها و این که میدید همکاران او خود را به پایتخت قیصر روم رسانیدهاند و در شرق و غرب تا دورترین نقطه پیشرفتهاند زنده ماند و در سال بیست و یک[40] هجری به مرگ عادی و در آغوش مادر پیر خود در مدینه وفات کرد[41] و در بستر بیماری با آه و ناله اندام خود را به مادرش نشان داد که از سر تا بیست تا سی آثار زخم شمشیر و تیر و نیزه مشاهده میگردید[42] و در نهایت تأسف به مادرش میگفت: «مادر! چقدر متأثرم که با وجود این که در این همه صحنههای خون و آتش شرکت کردم و این همه زخمهای کشنده برداشتم باز به درجه شهادت در راه خدا نائل نیامدم و اینک مانند یکی از جانداران ناتوان و بیمار بر بستر مرگ جان میدهم[43]».
شنیدن این نالههای جانگداز برخی از مورخین را در حقانیت اقدام فاروق رضی الله عنه دچار تردید کرده است و از خود میپرسند، راستی فاروق حق داشت سپاه یک چنین سردار قدرتمند و فاتح و باسابقه و فداکار و نستوه را به خاطر بخشیدن وجهی به اشعث یا مسائل دیگر جزئی و کماهمیت خانهنشین کند؟ و در مقابل برخی تعجب میکنند که ابوبکر صدیق رضی الله عنه در زمان خود چرا این فرمانده تکرو خودمحور را از تمام پستهای ارتشی معزول نکرد؟ و چرا فاروق رضی الله عنه در آغاز امر به تنزل او از فرماندهی کل به فرماندهی جزء اکتفا نمود؟ و چرا مدت پنج سال تمام تکرویها و خودمحوریهای این فرمانده را تحمل کرد؟ اما من مطمئن هستم این چراها عموماً ناشی از سادهاندیشی و عدم اطلاع از تدابیر عمیق کشورداری است؛ پزشکان متخصص جراحی، خود بهتر میدانند که چه عضوی و چه در شرایطی و به چه علت باید از بدن جدا شود، و افراد عادی تنها از مشاهده آثار بعدی یک عمل جراحی میتوانند به حکمت و بصیرت و مهارت پزشک جراح پی ببرند، مصلحت کلی جهان اسلام و به قول عربها (اَلسِّیاسَةُ الْعُلْیا) یک وقت ایجاب میکرد که تکرویها و خودمحوریهای ذاتی خالد تحمل گردد تا به وسیله او مسیلمه در یمامه و میناس در شام کشته شوند و با جاری کردن جویهای خون در عراق، در شام و در یمامه رعب و هراسی در تمام جبههها در دل دشمنان ایجاد گردد که توان هرگونه مقاومتی را در برابر پیشرفت سپاه اسلام از دست بدهند، و یک وقت هم ایجاب کرد این شیر ژیان و این فرمانده تکرو و خودمحور به خانه و لانه خود کشانده شود.
آری فاروق رضی الله عنه این سردار پرزور و فداکار و باسابقه را از تمام کارها برکنار کرد، و فرمانده مقتدر دیگر (مُغَیره) را نیز برکنار کرد، ابوموسی اشعری را نیز برکنار کرد و بر سر عمرو بن عاص فرمانده فاتح کشور مصر تازیانههایی فرود آورد و چند مرتبه معاویه بن سفیان را توبیخ و تهدید و محاکمه کرد و بیشمار فرماندهان و استانداران را عزل و مجازات و حتی تازیانه زد و بالاخره خیلی از این جراحیها و آمپولکاریها و ضرب و مجازاتها را انجام داد، اما آثار بعدی این جراحیها و این ضرب و مجازاتها چه بود؟
جهانی پر از عدل و داد و متحد و یکپارچه در اطاعت دین اسلام و حاکمیت قرآن و رهسپار به سوی اوج کمال و سعادت در هر دو جهان.
مقایسه عصر فاروق رضی الله عنه و عصر عثمان رضی الله عنه
و در زمان عثمان رضی الله عنه به استثنای خالد همین سرداران و فرماندهان و فرمانداران بر سر کار بودند اما چون عثمان رضی الله عنه قدرت یا مهارت این جراحیها و ضرب و مجازاتها را داشت، دیدیم که بدن سالم جهان اسلام بعد از مدتی دچار چه امراض خطرناکی گردید و در مصر و عراق و ایران چه بلواها و آشوبهایی برپا شدند تا آن جا که عدهای بر اثر شدت بیماری خویش راه را گم کرده و پزشک معالج را عمل کردند و عثمان رضی الله عنه را به درجه شهادت رسانیدند و برای همه معلوم گردید کسانی که بر عزل و مجازات و ضرب و خشونتهای فاروق اعظم رضی الله عنه ایراد میگرفتند یا دوستان ناآگاه یا دشمنان آگاه بودند! (البته غیر از اصحاب پیامبر صل الله علیه و آله و سلم که اهل عدالت بودهاند).
امیرالمؤمنین رضی الله عنه در اواسط سال هجدهم[44] هجری در حالی که صدای همه زنگهای خطر داخلی را خاموش کرده و درصدد است با صدور فرمانهای نظامی شعاع نور و هدایت اسلام را به نقاط دورتری از خارج برساند، ناگاه صدای زندگ یک خطر دیگر داخلی در فضای جهان اسلام طنینانداز میگردد، این خطر نامش قحطی است[45] و سایه سیاه آن دلها را تاریک و خبر شیوع آن سرها را گیج کرده است، نه ماه است یک قطره باران از آسمان بر زمین نیامده، و اشعههای تند آفتاب تمام زمین مزروعی و مراتع نجد و حجاز را به صورت مس داغ و تفته و به شکل سُم بزها و گوسفندان سخت و سیاه و ترکیده و بدون علف و حتی خص و خاشاک گردانیده است! روستائیان و صحرانشینان ناچار همراه گلههای شتر و بز و گوسفندان خویش گرسنه و تشنه مانند مور و ملخ به شهرهای حجاز رو آوردهاند[46]، و مهاجرت دستهجمعی آنها موجب گردیده است که سایه مرگبار قحطی تمام شهرها را دربرگیرد و ناله و فریاد روستائی و شهری در هم پیچیده و عمودی از دود دلهای سوخته به سوی آسمان (به آن جایی که یک قطره باران از آن جا نمیآید) بلند شود.
بروز این حادثه خطرناک، امیرالمؤمنین رضی الله عنه را بینهایت نگران کرده است زیرا جان تمام مردم نجد و حجاز از گرسنگی در خطر مرگ قرار گرفته است و هزاران انسان به دروازه مرگ نزدیک شدهاند و در میان آنها حَرَمهای رسولالله صل الله علیه و آله و سلم و یاران باوفای پیامبر صل الله علیه و آله و سلم و بازماندگان شهدای بدر و حُنَین و اُحُد و تبوک قرار دارند و امیرالمؤمنین رضی الله عنه در جهت رفع این حادثه مرگبار به شدت احساس مسئولیت میکند، زیرا به یاد دارد که در نخستین نطق خلافت خویش خطاب به مسلمانان چنین گفت: «به خدا اگر برای حل همه مشکلات شما، خود را توانا نمیدانستم، هرگز این امانت را قبول نمیکردم[47]» و طبق این تعهد باید با قدرت و قاطعیت هیولای مرگبار این قحطی را از سرزمین نجد و حجاز دور نماید و در همان روزهای بروز آثار قحطی فعالیت خود را در داخل و خارج به طرق زیر آغاز مینماید:
1ـ قبل از هر کاری قسم میخورد تا روزی که آثار این قحطی به کلی رفع میگردد گوشت و روغن و لبنیات و حتی شکم سیر نان خشک هم نخورد[48]، و به این وسیله قحطی را بیش از هر جای دیگر به منزل خود میبرد، تا به طور مستمر و مداوم و با تمام اجزاء وجود خویش آثار این قحطی را احساس کند و شب و روز در دفع آن بکوشد،
امیرالمؤمنین رضی الله عنه در صف تودههای گرسنه و قحطیزده
و بر اثر سوء تغذیه چهره صاف و سفید امیرالمؤمنین رضی الله عنه آن چنان تیره[49] و چروکیده میشود که مردم از مشاهده سایه شیارهای چهره او به خوبی میفهمند که سایه این قحطی چقدر بر قلب او سنگینی میکند و همه میگویند: «اگر این قحطی به زودی رفع نشود عمر رضی الله عنه از غم گرسنگان حتماً میمیرد[50]» این است حکومت مردمی!! مردم!
2ـ دومین کار امیرالمؤمنین رضی الله عنه این است که بلادرنگ با تشکیل ستادهای جیرهبندی در تمام شهرها ارزاق و خواربار را جیرهبندی میکند و طبق (بِطاقَه) و کارتهایی[51] که برای اولین بار در جهان برای توزیع عادلانه ارزاق تهیه شدهاند به همه خانوادهها به طور مساوی ارزاق میرسد و در هر شهری از محل بیتالمال و ارزاق عمومی در دیگهای بزرگ دو وعده غذای گرم پخته میشود و افراد تمام خانوادهها در موقع ناهار و شام با کاسههایی که در دست دارند به آن محل مراجعه کرده و غذای خود را میگیرند[52] و ستاد تهیه غذای گرم در مدینه زیر نظر امیرالمؤمنین رضی الله عنه فعالیت میکند[53]، و در موقع شام و ناهار، هنگامی که هزاران کاسه خالی در دست این مردمان قحطیزده، به این محل سرازیر میشوند[54]، مردم امیرالمؤمنین رضی الله عنه را میبینند که بر سر دیگهای بزرگ ایستاده است و در حالی که به توزیعکنندگان دستور میدهد: نوبت را رعایت کنید و مساوات و برابری را درنظر بگیرید[55]، به عبدالرحمن پسرش (که او نیز ظرف خالی در دست دارد و برای سهم خویش آمده است) نهیب[56] میزند پسر کمی عقبتر! و بعد از این چند نفر سهمت را بگیرید! و پس از آن که همه گرسنگان کاسههای خالی خود را از غذای گرم به تمام خانهها پر میکند و غذای گرم به تمام خانهها میرسد آن گاه عمر رضی الله عنه نیز مانند یکی از آشپزان، مقدار کمی از این غذای گرم را در کاسهای کرده و در کنار دیگ سیاه و در فضای دودآلود آشپزی این غذا را میل مینماید[57].
3ـ سومین اقدام امیرالمؤمنین رضی الله عنه این است، که بعد از مدتی احساس میکند که مواد غذایی در نجد و حجاز رو به اتمام است و قحطی نیز از مرزهای شمال حجاز تجاوز نکرده است، بنابراین طی نامههای مؤکدی بانگ و فریاد خود را از قلب منطقه قحطیزده و از میان مردم گرسنه و نیمهرمق نجد و حجاز به گوش همه استانداران و فرماندهان خود در عراق و شام و فلسطین میرساند: «ای عمرو بن عاص در فلسطین[58]! ای ابوعبیده در شام! ای سعد بن وقاص در شهرهای عراق! زینهار، زینهار، زینهار، با شمایم هر چه زودتر به فریاد ما برسید و به قید فوری آن اندازه خواربار و مواد غذایی بفرستید که همه مردمان شبهجزیره را از خطر قحطی نجات دهید».
این فریادهای دورگه عمر رضی الله عنه و هشدارهای رُعْبآور مانند غرش ابرهای بهاری در فضای تمام استانداریهای جهان اسلام به صدا درمیآید و به دنبال آن سیل خروشان کاروانهای ارزاق و مواد غذایی همراه نامهها به مدینه سرازیر میشوند:
1ـ «به نام خدا، از عمرو بن عاص در فلسطین به امیرالمؤمنین رضی الله عنه در مدینه، اینک با یک هزار شتر آرد از راه خشکی و بار بیست کشتی آرد و چربی و پنج هزار دست لباس، از راه دریا (بندر اَیلَه = عَقَبه) فرستادم[59]».
2ـ «به نام خدا، از سعد بن وقاص در عراق به امیرالمؤمنین رضی الله عنه در مدینه اینک بار یک هزار شتر آرد و خواربار فرستادم[60]».
3ـ «به نام خدا، از معاویه بن ابیسفیان در شام، به امیرالمؤمنین رضی الله عنه در مدینه اینک بار سه هزار شتر آرد و خواربار و سه هزار دست لباس فرستادم[61]».
4ـ ابوعبیده به جای نوشتن نامه، شخصاً در رأس کاروانی با تعداد چهار هزار شتر[62] حامل مواد غذایی قبل از همه کاروانها خود را به مدینه میرساند و از طرف امیرالمؤمنین رضی الله عنه مأموریت مییابد که توزیع عادلانه مواد غذایی را به عهده بگیرد[63] و برای توزیع عادلانه ارزاق و مبارزه با قحطی در هر شهری دو ستاد تشکیل میگردد یکی ستاد رسیدگی به وضع صحرانشینان و ایلات[64] و روستاها و دیگری ستاد رسیدگی به وضع شهرنشینان[65] و این ستادها در مدینه زیر نظر مستقیم امیرالمؤمنین رضی الله عنه و در شهرهای دیگر زیر نظر نمایندگان او، دارای صدها مأمور توزیع و حسابدار و آشپز و کمکآشپز و متصدی تقسیم و غیره شب و روز در حال فعالیت هستند[66] و جمع بیشماری از مأمورین ستادها موظف هستند که ساعتها قبل از طلوع آفتاب در محل ستادها حاضر و تا سپیده سحر غذاهای گرم را برای افراد تحت پوشش خویش آماده کنند و در اغلب ستادها برای هر وعده غذای گرم بیست شتر ذبح میشود[67] و امیرالمؤمنین رضی الله عنه بر اثر فعالیت مداوم این ستادها توانست ماهها در برابر هیولای مرگبار این قحطی با کمترین تلفات مقاومت کند و درجه رعب و هراس مردم را تا این اندازه پائین آورد که دیگر مثل روزهای شدت قحطی مردم با کاسههای خالی به محل ستادها هجوم نمیآوردند و بلکه منتظر میماندند که مأمورین ستادها با پای خویش غذای گرم را به منزل آنها برسانند در این اثنا، امیرالمؤمنین رضی الله عنه در برنامه ستادها تغییراتی را به وجود آورد و تهیه غذای گرم را از برنامه ستادها حذف کرد، و افراد بیشماری مأمور بودند که مواد غذایی را در مقابل کارت و بِطاقههای صادر شده به همه خانوادهها برسانند[68] و دیری نپایید که رعب و وحشت مردم از هجوم این قحطی پایان یافت و در مغازهها نیز مواد غذایی، که بازرگانان از خارج شبهجزیره وارد میکردند[69]، به وفور عرضه گردید و (یرْفَأْ)[70] خدمتکار عمر رضی الله عنه که در این مدت طولانی از کمغذایی و سوء تغذیه عمر رضی الله عنه بسی رنج برده و از مشاهده ضعف و چهره لاغر او دلش به حال او میسوزد، به محض عرضه مواد غذایی در مغازهها به بازار رفته و یک خیک روغن و ظرفی چوبین پر از شیر را به قیمت چهل درهم[71] (معادل چهار مثقال طلا) میخرد و به منزل میآورد، و میگوید: «ای امیرالمؤمنین رضی الله عنه ، اوقات سوگندت سپری گشته و روغن و لبنیات و گوشت در همه مغازهها به وفور موجود است[72]، و اینک این روغن و شیر را از بازار برای تو خریدهام»،
امیرالمؤمنین رضی الله عنه غذایی میخورد که هر فقیری به آن دسترسی دارد
امیرالمؤمنین رضی الله عنه میگوید: به چند خریدهای؟ یرفاء میگوید: «چهل درهم» امیرالمؤمنین رضی الله عنه میگوید: «هنوز قیمتش زیاد است و هر فقیری چهل درهم ندارد که آن را بخرد، پس من نمیتوانم آن را بخورم آن را در بین فقرا تقسیم کن[73]» امیرالمؤمنین رضی الله عنه نه ماه[74] تمام در جهت مبارزه با هیولای مرگبار قحطی هیچ وسیله و سبب عادی را باقی نگذاشت که از آن استفاده نکند، و طبق روش پیامبر صل الله علیه و آله و سلم لحظه توکل و فریاد عمومی از خدا فرا رسید که این بار برای قطع ریشه بیبارانی و خشکسالی نماز اِسْتِسقاء اسلامی را ترتیب دهد[75]، و به دنبال فریادهای دورگه و مهیب از استانداران و فرماندهان و بندگان متمول، این بار ندای ضعیف و نوای تضرع و زاری امیرالمؤمنین رضی الله عنه در میان تودههای ستمدیده و مردمان بیگناه و قحطیزده به خدای همه بندگان و به آفریدگار تمام جهان و جهانیان برسد[76]، و اینک ساکنان شهر مدینه از مرد و زن و خرد و کلان، در حالی که هر یک قطیفهای را بر دوش گرفته و در پیشاپیش آنها خویشان نزدیک و یاران سالخورده پیامبر صل الله علیه و آله و سلم با محاسن سفید و در هالههایی از اندوه و تأثر گام برمیدارند، از مدینه بیرون آمده و راهی صحرا شدهاند، و این صحابی لاغر و قدبلند، که سوء تغذیه ماههای قحطی چهره سفید او را تاریک کرده و در حالی که قطیفه رسول الله صل الله علیه و آله و سلم را بر دوش گرفته و با خشوع و زاری از جلو همه به سوی محل نماز استسقاء میشتابد، امیرالمؤمنین رضی الله عنه است که بعد از وصول به محل رو به قبله میایستد و صفوف فشرده مسلمانان رنجدیده نیز در پشت سر او میایستند و طبق روش رسولالله صل الله علیه و آله و سلم دو رکعت نماز طلب[77] باران را با خشوع و خضوع انجام میدهند. آن گاه امیرالمؤمنین رضی الله عنه خطبههای مختصری را ایراد کرده سپس در حالی که بر زانو نشسته است و دستهای نیمه سوخته را بر آسمان برافراشته است، با حالتی از تضرع و زاری مناجات و دعاهای خود را آغاز میکنند: «خدایا! به تو پناه آوردهایم و جز تو کس دیگری نیست که به او پناه ببریم و درِ دیگری نیست که به او رو آوریم، کسانی که امید به کمک آنها داشتیم از کمک به ما ناتوان ماندند و خودمان نیز از کمک به خود درماندیم و جز به حول و قوه تو به هیچ کس و هیچ چیز دیگر هیچ امیدی نداریم، خدایا آب به ما عطا بفرما و بندگانت را و مناطق آنها را زنده بفرما[78]» و امیرالمؤمنین رضی الله عنه در اوج دعا و تضرع و زاری و در حالی که تحت تأثیر دعا و زاری او فریاد گریه و زاری این جمعیت عظیم در فضا طنینانداز گشته است و گریه و زاری عباس عموی پیر پیامبر صل الله علیه و آله و سلم و قطرههای اشکی که بر ریش سفید او جاری گردیده است بیش از هر چیز این جمعیت را تحت تأثیر قرار داده است، دست عباس[79] را میگیرد و با فریاد آمیخته به گریه بار دیگر دعاهای خود را آغاز میکند «خدایا! این عم پیر و رنجدیده پیامبر توست صل الله علیه و آله و سلم ما به این عموی پیر پیامبر صل الله علیه و آله و سلم از تو تقرب میجوییم[80] و فرمان توست در قرآن: ﴿وَأَمَّا ٱلۡجِدَارُ فَكَانَ لِغُلَٰمَيۡنِ يَتِيمَيۡنِ فِي ٱلۡمَدِينَةِ﴾ [الكهف: 82] « و اما آن دیوار متعلق به دو پسر بود که در شهر یتیم بودند» که تو به خاطر پدر نیکوکار آنها را از خطر گرسنگی و بیچیزی نجات دادی، خدایا تو پیامبرت صل الله علیه و آله و سلم را در رابطه با عمویش مورد مرحمت قرار فرما خدایا ما عموماً از گناهان خویش طلب آمرزش میکنیم و از عباس عموی پیر پیامبر صل الله علیه و آله و سلم میخواهیم که با دعا و زاری خویش به درگاه تو شفیع[81] ما بشود و دعاهای او همراه فریاد و دعاهای ما قرین اجابت و سبب دفع این گرفتاری بگردد» و عباس در همین حال که دستش در دست امیرالمؤمنین رضی الله عنه است و اشک از چشمانش جاری است و ریش سفیدش میجنبد به درخواست امیرالمؤمنین رضی الله عنه دعا و زاری را آغاز و با ندای آمیخته با گریه میگوید[82]: «خدایا تو شبان و نگهبان همه ما هستی، گمشدگان را کنار مگذار و دل شکسته ما را در محل فنا نگاه مدار، خدایا از این حادثه هولناک، کوچکان به گریه و زاری و بزرگان به دلهره و رعب و هراس افتادهاند و تو خود بر همه آشکار و نهان آگاه هستی و میدانی که فریاد عموم و آه و ناله همگان طنینانداز گشته است، خدایا با بینیازی خود آنها را بینیاز بگردان قبل از آن که مأیوس شوند و به هلاکت برسند زیرا جز مردمان باایمان هیچ کسی از رحمت تو مأیوس نخواهد شد[83]» و در این اثنا که فریاد و نالههای جانگداز از این سیمای رقتآور و تأثربخش عموی پیر رسولالله صل الله علیه و آله و سلم همراه با دعا و تضرع و زاری امیرالمؤمنین رضی الله عنه در میان امواجی از فریاد و گریه زنان و اطفال معصوم و نوای دلخراش پاره جگرهای اصحاب بدر، و حنین و تبوک و خیبر، آمیخته با گریه و زاری مادران مستمند و رنجدیده در این فضای خشک و سوزان طنینانداز میشوند ناگاه ابرهای ضخیم و سیاه[84] در آسمان عربستان ظاهر میشوند و پس از چند فقره غرشهایی که زمین و فضا را به لرزه درمیآورند بارشهایی را با قطرات درشت و پیدرپی و پرپشت بر زمین فرود میآورند و هر یک از نمازگزاران، و از جمله امیرالمؤمنین رضی الله عنه ، تنها این فرصت را دارند که هر چه زودتر رداها و قطیفهها را از زمین برداشته[85] و با عجله از کنار جویهای آب روان و زیر ضربات پیدرپی باران در نهایت شادی به شهر مدینه برگردند[86]، و با همین باران تمام زمینهای مزروعی و چراگاهها آبیاری گشته و خطر قحطی و خشکسالی به کلی رفع میگردد، و دیری نمیپاید که ارزاق و مواد خوراکی با قیمت نازل در دست همه قرار میگیرد و زمان سوگند امیرالمؤمنین رضی الله عنه نیز سپری میشود و بر اثر تناول گوشت و روغن و لبنیات به نرخ عادی و تغذیه درست و فکر آرام چهره صاف و سفید و براق سابق خود را مییابد و با مشاهده چهره شاد و براق امیرالمؤمنین رضی الله عنه همه میفهمند که دیگر هیچ اثری از قحطی باقی نمانده است و اوضاع از هر حیث به حال عادی برمیگردد و روستائیان و صحرانشینانی که در حالت شدت قحطی عموماً به شهرها مهاجرت کردهاند به دستور امیرالمؤمنین رضی الله عنه اجباراً به جای خویش برگردانده[87] میشوند و کسانی که در زمان قحطی از زکات و بدهیهای مالی معاف شدهاند مجدداً به پرداخت بدهیهای خویش در آینده ملزم میگردند[88].
امیرالمؤمنین رضی الله عنه پس از پایان یافتن آثار قحطی و خشکسالی برای بار سوم از مدینه به سوی شام رهسپار گردید[89]، تا بعد از بازدید پادگانها، جهاد رهاییبخش اسلام را که بر اثر حادثه قحطی بیش از ده ماه متوقف گشته بود مجدداً در جبهه شمال و برای آزاد ساختن کشور مصر به راه اندازد، اما وقتی در سرحد حجاز به محل (سَرْغ[90]) رسید و سرداران سپاه اسلام همراه ابوعبیده فرمانده کل سپاه اسلام به استقبال او آمدند و به او اطلاع دادند که مدتی است در محلی از فلسطین به نام (عِمْواس[91]) بیماری طاعون بروز کرده[92] و کم و بیش این بیماری به شهرهای شام نیز سرایت کرده است و جمعی از مهاجرین و انصار که همراه امیرالمؤمنین رضی الله عنه بودند به او گفتند تو که به خاطر رضای خدا در این راه گام گذاردهای روا نیست بروز طاعون، تو را از این سفر خیر باز دارد، و جمعی هم گفتند که این بیماری فنا و نابودی را به بار میآورد و به هیچ وجه مصلحت نیست که سفر خود را ادامه دهید امیرالمؤمنین رضی الله عنه وقتی میبیند آنها اتفاقنظر ندارند به آنها میگوید برخیزید و جلسه مشورتی را تعطیل کنید و پس از لحظاتی فقط از مهاجرین فتح از مردم قریش دعوت نموده[93] و با آنها مشورت میکند و این مهاجرین به اتفاق آراء نظر میدهند که امیرالمؤمنین رضی الله عنه از همین نقطه مدینه برگردد[94]، و ابوعبیده که در این جلسه مشورتی اخیر حضور نداشته وقتی از تصمیم امیرالمؤمنین رضی الله عنه آگاه میگردد خطاب به او میگوید: «اِفَراراً مِنْ قَدَرِ اللهِ یا عُمَرُ!» ای عمر! مگر تو از قضا و قدر خدا میگریزی[95]؟» و امیرالمؤمنین رضی الله عنه در حالی که نگاه عمیق و متعجبانهای به ابوعبیده میکند، در جواب میگوید: «لَوْ غَیرُكَ یقُولُ هذا یا اباعُبَیدَ! نَعَمْ فِراراً مِنْ قَدَرِ اللهِ اِلی قَدَرِ اللهِ» ای ابوعبید![96] کاشکی جز تو کس دیگری این حرف را میزد، آری من از قضا و قدر خدا میگریزم» سپس امیرالمؤمنین رضی الله عنه اضافه میکند «شما خوب توجه کنید، اگر مردی همراه گلههای خود به دره فرود آید که در مجاورت آن دو تپه (یکی سبز و خرم و دیگری خشک و لم یزرع) وجود داشته باشند، شبان گلههای خود را چه در این تپه و چه در آن تپه بچراند در هر صورت از حکم قضا و قدر خارج نگشته است[97]!» امیرالمؤمنین رضی الله عنه پس از این بحث و تحقیق با ابوعبیده خلوت میکند و راجع به اوضاع شام و جلوگیری از طاعون با او بحث مینماید و در همین اثنا عبدالرحمن بن عوف به میان جمعی از مهاجرین و انصار میرود و مشاهده میکند که با تردید و اضطراب و دلهره از برگشتن امیرالمؤمنین رضی الله عنه به مدینه بحث و گفتگو میکنند[98] و گویا دلیل عقلی و عملی امیرالمؤمنین رضی الله عنه برخی از آنها را قانع نکرده است و جویای یک دلیل نقلی و شنیدن آیه یا حدیثی میباشند و وقتی عبدالرحمن بن عوف از رسولالله صل الله علیه و آله و سلم روایت میکند که فرمود: «اِذا سَمِعْتُمْ بِهذا لوَباءِ بِبَلَدٍ فَلا تُقْدِسوا عَلَیهِ وَ اِذا وَقَعَ وَ اَنْتُمْ بِهِ فَلا تَخْرَجُوا فِراراً مِنهُ»[99] هرگاه اطلاع یافتی که این وباء در شهری بروز کرده است به آن جا نروید و اگر در محلی وبا بروز کرد که شما در آن جا بودید از آن بیرون نیایید و به جای دیگر فرار نکنید»
مهمترین اصل بهداشتی و جلوگیری از سرایت امراض مسری
و روایت این حدیث در آن لحظه موجب وحدت نظر همه مهاجرین[100] و انصار در آینده و مأخذ مهمترین اصل بهداشتی و جلوگیری از سرایت وباء و بقیه امراض مسری گردید، هم چنان که استدلال عقلی امیرالمؤمنین رضی الله عنه و تجزیه و تحلیل او از مسئله قضا و قدر الهی در قرنهای آینده مشعل فروزان راه فلاسفه و متفکرین اسلامی و غیراسلامی گردید، و امیرالمؤمنین رضی الله عنه بعد از توصیههای لازم در میان اندوه و تأثر به مدینه برمیگردد و شبها و روزها در فکر و اندیشه و دعا و تضرع و زاری است و به شدت نگران است که این بیماری مرگبار و هولناک به تمام شهرهای شام و به شهرهای عراق سرایت کند و سرداران سپاه اسلام یکی بعد از دیگری به کام مرگ فرو روند و سپاه اسلام نابود و متلاشی گردد و دیگر اثری از جهاد رهاییبخش اسلام باقی نماند و بانگ نوای قرآن خاموش و باقیمانده مسلمانان اسیر و مناطق آزاد شده مجدداً به تصرف ایران و روم درآیند! و مسیر تاریخ بشریت یک مرتبه عوض گردد!
امیرالمؤمنین رضی الله عنه این خطر بزرگ را به خوبی احساس کرده بود ولی در راه مبارزه با آن هیچ چارهای ندارد جز این که قبل از هر چیز سرداران سپاه شام و به ویژه ابوعبیده را از این خطر بیرون بیاورد[101] و طی نامه فوری ابوعبیده را به مدینه میخواند و چون مطمئن است ابوعبیده به خاطر رهایی از مرگ محل مأموریت خود را ترک نمیکند در نامه مطلب را از او مخفی مینماید و برای او مینویسد: «ای ابوعبیده چون کار مهمی پیش آمده است بدون این که این نامه را بر زمین بگذارید فوری به سوی ما بشتابید[102]» اما ابوعبیده مقصود او را میفهمد[103] و در حالی که این جمله تشکرآمیز را (خدا امیرالمؤمنین[104] را بیامرزد) زیر لب زمزمه میکند، در جواب نامه او مینویسد: «اما بعد، من فهمیدم که چه کاری با من داری، و چون خواست قلبی من این است که در میان سپاهیانم باقی بمانم تا خدا هر حکمی را که بخواهد درباره من و درباره آنها اجرا فرماید، بنابراین از امیرالمؤمنین مصرانه تمنا مینمایم که درباره احضار من به مدینه صرفنظر فرماید و اجازه دهد که در میان سپاهیانم بمانم[105]».
امیرالمؤمنین رضی الله عنه وقتی نامه ابوعبیده را میخواند و عظمت روحی و ایثارگری او را بیش از پیش احساس میکند، از تصور فقدان چنین شخصیتی به شدت میگرید و وقتی که اطرافیان با حالتی از نگرانی و دلهره از او میپرسند: «چه شده؟ ابوعبیده وفات کرده است؟!» در جواب در حالت گریه و با صدای آمیخته به تأثر شدید میگوید: نخیر هنوز نه، اما مثل این که ... و بار دیگر گریه و زاری و اشکهای درشت او در یک سکوت رعبآور عمق حادثه وفات ابوعبیده را به اطرفیان نشان میدهد[106]، و وقتی امیرالمؤمنین رضی الله عنه احساس میکند که ایثارگری و فداکاری سرداران سپاه اسلام بالاتر از آن است که از ترس مرگ سپاهیان تحت فرمان خود را جا بگذارند، برای یک چاره عمومی یک جلسه مشورتی را از اشخاص باتجربه و اهل نظر و اطلاع در مسائل امراض مسری و مخصوصاً وبا تشکیل میدهد[107] و بعد از کسب نظر از آنها به این مضمون نامهای به ابوعبیده مینویسد: «اما بعد تاکنون که مردم در درهها و در دشتهای پست به سر بردهاند، از همین لحظه تمام مردم را به بالای کوهها و نقاط مرتفع و جاهای پاک و خوش آب و هوا منتقل کنید[108]».
ابوعبیده به محض رسیدن این نامه فعالیت شبانهروزی خود را برای انتقال دادن مردم به نقاط مرتفع شهرهای شام آغاز میکند[109]، اما بعد از آن که گروههایی را به ارتفاعات انتقال داده و برای انتقال دادن بقیه در حال فعالیت است ناگاه عوارض و آثار سرایت وبا در او ظاهر میگردد و در حین انجام دادن وظیفه و نجات دادن مردم و سپاهیان خود.
شهادت سردار کمنظیر سپاه اسلام
در میان تأثر و اندوه همه مسلمانان به حضور خدای خویش میشتابد[110]، و این سردار کمنظیر سپاه اسلام، که رسولالله صل الله علیه و آله و سلم لقب امین[111] امت اسلام را به او داده، و ابوبکر صدیق رضی الله عنه در سقیقه بنیساعده، او را همتای عمر بن خطاب رضی الله عنه کاندیدای[112] جانشینی رسولالله صل الله علیه و آله و سلم معرفی کرده، و عمر فاروق اعظم رضی الله عنه ، تصمیم گرفته او را به جای خویش امیرالمؤمنین و خلیفه اسلام قرار دهد، اینک در اوج ایمان و ایثار و ارزشهای والای اسلامی و انسانی و در حالی که هزاران دیده اشکبار (و از جمله دیده اشکبار عمر رضی الله عنه به دنبال او است به سوی خدای خویش برگشته است، و فرمانده دوم (مُعاذ بن جَبَل) وظایف او را به عهده گرفته[113] و تلاش خود را در جهت رهایی مردم از چنگال مرگ به کار میاندازد و حتی وفات پسرش بر اثر بیماری از فعالیت او نمیکاهد[114]، اما ناگاه آثار سرایت این بیماری در این فرمانده نیز ظاهر میگردد، و این صحابی فقیه و محدث کمنظیر، که به علت نزدیکی به پیامبر صل الله علیه و آله و سلم و قدرت حافظه و استنباط در دوران حیات خویش سرچشمه فوران احکام فقه و روایت حدیث بود به دنبال ابوعبیده (امین امت) به سوی خدای خویش برمیگردد[115]،
عمرو بن عاص تدابیر داهیانه خود را به کار میبرد آمار تلفات وبای عمواس
و طبق وصیت (مُعاذ) عمرو بن عاص فرمانده سوم، مسئولیت اجرای فرمان امیرالمؤمنین رضی الله عنه را در رابطه با انتقال مردم به ارتفاعات به عهده میگیرد[116]، عمرو بن عاص چهره معروف سیاست و کاردانی، سعی کرد در اجرای این امر ابتکارات خود را نیز نشان دهد[117] و طی هشدارهای رعبآور و تکرار این جمله «پدیده وبا در هر جا ظاهر شود، مانند آتش زبانه میکشد» صدای آژیر خطر را به گوش تمام مردم رسانید و سریعاً با یک فرمان نظامی تمام سپاهیان و مردم شهرها را متفرق و بر قله کوهها و نقاط مرتفع پراکنده گردانید[118]، و به این وسیله شدت سرایت این بیماری تخفیف پیدا کرد و تدریجاً آثار و عوارض آن به کلی از بین رفت و سپاهیان به پادگانها و مردم نیز به محل کار و شغل خویش برگشتند[119]، اما مدتها ابرهای تیره اندوه و تأثر بر محافل مسلمانان سایه انداخت و مجالس مسلمانان گرم بحث و بررسی بود،
اندوه اکثر آنها از مرگ عزیزان و خویشان نزدیک و تأثر همه آنها از آمار هولانگیز تلفات این بیماری مرگبار بود، کسانی که آمارگیری تلفات این بیماری را به عهده داشته اعلام کردهاند که آمار تلفات در شام و فلسطین به بیست و پنج هزار نفر[120] رسیده است که از جمله تنها خالد بن ولید چهل فرزند را بر اثر این بیماری از دست داده، و حارث بن هشام که کمی قبل از بروز این بیماری با هفتاد تن از افراد خانواده خود به شام رفته، حالا از جمع آنها چهار تن باقی ماندهاند و وقتی از تلفات پایگاه نظامی شهر بصره سؤال میکنند، در جواب گفته میشود که تلفات آن جا از شام بیشتر است[121]، و وقتی از تلفات کل بینالنهرین (بصره و کوفه و غیره) سؤال میکنند، آمارگیران در حالی که اشکهایی در چشمان آنها حلقه زده و شدت تأثر گلوهایشان را فشرده است در جواب میگویند: «تلفات به حدی است که جز خدا کسی حسابش[122] را نمیداند!» اما بحث و بررسیهایی که مدتها مجالس مسلمانان را گرم میکند در مورد علت پیدایش این بیماری است که،
برخی میگویند: «جمعی از جوانان ناآگاه ما در شهرهای شام میخوارگی کردند[123]، چند صباحی از خدا غافل گشتند، و اگر چه ضربات تازیانه ابوعبیده، به فرمان امیرالمؤمنین رضی الله عنه ، بسیار به موقع آنها را به هوش آورد اما همین چند ضربت برای آگاه کردن یک جامعه وسیع و نوپا کافی نبود و بلکه ضربتی لازم بود که تمام افراد این جامعه را به لرزه درآورد، و عموماً آگاه شوند که تجاوز به حریم محرمات و گناهان کبیره تمام افراد جامعه را (نه تنها به مرگ اخلاقی) بلکه به مرگ جسمی و بدنی نیز تهدید مینماید[124]» و برخی میگفتند «اهمال سپاهیان اسلام در دفن به موقع مقتولین جنگی در شام و فلسطین، موجب تعفن هوای منطقه و پیدایش عوامل بروز وبا و سرایت آن گردیده است[125]».
و امروز بعد از مرور چهارده قرن از این فاجعه اسفناک هرگاه این بحث و بررسیها را از کتابهای تاریخ میخوانیم دو مطلب بسیار مهم نظر ما را به خود جلب میکند، اول این که صاحبان این دو نظر ظاهراً مخالف را مصیب میبینیم، زیرا اگر چه علت اساسی بروز وبا تعفن هوا و آلودگی محیط زیست و پیدایش انگل و میکروب و غیره بوده است ولی همین سپاهیان جوان و ناآگاه و خودخواه و شرابخوار مأمور دفن مقتولین جنگی بودهاند و بر اثر اهمال و بیاعتنایی آنها در این امر مهم منطقه شام و فلسطین آلوده و متفعن و وباخیز گشته است و ارتباط خصوصیات روحی و اخلاقی و معنوی با تغییرات فیزیکی و تحولات مادی (چه در یک انسان و چه در یک جامعه انسانی) واضحتر از آن است که ما از آن بحث کنیم، دوم یک بینش اصیل اسلامی که در قرن اول وجود داشته و در این بحثها متجلی گشته جلب توجه مینماید و آن این که اصحاب و یاران رسولالله صل الله علیه و آله و سلم قضا و قدر الهی را مجموعهای از قوانین قابل درک و تحقیق، و مجموعهای از اسباب و مسببات قابل فهم و بررسی دانستهاند و برای کشف علت پدیدهها و ایجاد عوامل سعادتمندی و رفع موجبات شقاوتمندی در نظام مستمر قضا و قدر همواره کوشیدهاند، مثلاً به خوبی درک کردهاند که بیماری وبا در نظام قضا و قدر الهی از علتی (آلودگی محیط زیست و میخوارگی و غفلت و عدم لیاقت متصدیان امور بهداشتی) به وجود آمده، و باز برحسب همان نظام قضا و قدر الهی رفع همین علت موجب رفع معلول میگردد، و در پرتو همین استنباط درست امیرالمؤمنین رضی الله عنه و همراهانش در راه شام پس از اطلاع از بروز وبا در آن جا، فوراً از (سَرْغ) به مدینه برمیگردند، و بلافاصله به جای جوانان خودخواه و بیلیاقت، فرمانده کل سپاه ابوعبیده و بقیه فرماندهان فداکار و باتجربه متصدی امور بهداشتی میگردند و با انتقال مردم بر بالای کوهها و پراکندن آنها، سبب ایجاد این بیماری را و در نتیجه خود بیماری را از بین میبرند و تفاوت این بینش اصیل یاران پیامبر صل الله علیه و آله و سلم با بینشی که مسلمانان در قرنهای بعدی و بر اثر مجاورت با فرهنگهای بیگانه از مفهوم قضا و قدر الهی پیدا کردند چقدر زیاد است!
و سومین مطلب که در این جا شایسته یادآوری است، نهایت ادب و نزاکت و حیایی است که در جریان حکم قضا و قدر الهی نسبت به خدا، از خودشان دارند و اصحاب پیامبر صل الله علیه و آله و سلم و مسلمانان صدر اول نسبت به خدا در نهایت ادب و نزاکت و نسبت به جریان حکم قضا و قدر او واقع بین بودند و بسیار مؤدبانه و عاقلانه برخورد میکردند و عیب و نقص را در زمین نه در آسمان و عوامل بروز بلاها را رفتار و کردار خود نه خلاقیت خدا به حساب میآوردند و به همین جهت هنگام بروز بلاها اول از خدا طلب آمرزش گناهان خویش میکردند و به قصور خویش اعتراف مینمودند و سپس برای پیدا کردن علل این بلاها و رفع آنها تلاش مستمر خود را آغاز میکردند اما در قرنهای بعدی و هر چه مسلمانان از عصر اصحاب دورتر شدند این ادب و نزاکت و واقعبینی در جهت برخورد با حکم قضا و قدر الهی کمتر گردید و هرگاه فردی یا جامعهای بر اثر فساد اخلاق و فساد عمل و سوء تصرف خود به بلایی گرفتار میگردید، فوراً از زمین به آسمان پرواز میکرد و در نهایت بیادبی و بیشرمی خدا و قضا و قدر او را عامل هجوم این بلایا قلمداد مینمود، و با تعبیرات بسیار ابلهانه از خدا شکوه میکرد و آن چه کفر و ناسزا بود بر زبان میراند و طبقه به ظاهر روشنفکر[126] و ناآگاهتر و خطرناکتر از بیسوادان به نام شعرا نیز سریعاً به این میدان تاختند و به خاطر پیشرفت کار خود به ظاهر ادب و نزاکت را نیز رعایت کرده و برای خدا و قضا و قدر او نامهای مستعار فلک و فلک کجمدار و بخت و طالع و غیره را اختراع نمودند، و رنگهای فلسفه و عرفان و روایت را به اشعار خویش زندند و از هر قماش و قوم و قبیله خریداران بیشماری را یافتند و از طرف آنها به وفور تحسین و آفرین و حتی انعامها و بخششها و تشویقهایی را یافتند و به حدی در این زمینه پیشرفت نمودند که همه انسانها را از تمام قصور و خطاها تبرئه نموده و همه خطاها و تقصیرها را در جریان بخت بد و طالع ناسازگار و به گردن فلک کجمدار گذاشتند و توده ناآگاه و تنبل و عقبمانده را بیشتر منحرف و جنایتکاران و اهل فساد و تعفنهای اخلاقی را در کار خود بیشتر جری پیدا کرده و فساد فردی و اجتماعی بیشتر رایج گردید و قرنها کشورهای اسلامی به صورت پراکنده و به شکل اقمار کشورهای خارجی به دور سر خویش میگردیدند و قرنها از پیشرفت و تکامل عقب ماندند و عامل این عقبماندگی و سرگردانی، به اتفاق عموم اهل نظر، چیزی جز این تحول فکری در مسئله قضا و قدر نبود.
امیرالمؤمنین رضی الله عنه به محض اطلاع از رفع آثار وبا در جهان اسلام به شکرانه دفع این بلا چند مرتبه برای خدا سر تعظیم و سجده بر خاک مینهد و چند شب و روزی را به آرامی به سر میبرد اما ناگاه یک خبر وحشت اثر، بار دیگر قلب حساس او را به لرزه درمیآورد، و این خبر حاکی است که،
سلسله وارثین بیست و پنج هزار نفر قبل از آن که بیماری وبا در شام چون جمعی از وارثین قبل از آن که سهم آنها تعیین گردد وفات کردهاند و این متوفاها نیز خود وارثین دیگری دارند و سهم هر ارثی از دارایی هر یک از متوفاها با توجه به وجود وارثین دیگر و سهم آنها به کلی مجهول (مسائل نوع مناسخات) و اختلاف و نزاع بسیار شدید[127] برپا گردیده است بیم آن میرود که آتش جنگ داخلی در تمام شهرهای شام افروخته شود و بلایی بدتر و خطرناکتر از وبا گریبانگیر مردم شام شود،
و امیرالمؤمنین رضی الله عنه در همان حالی که خود را آماده کرده که همراه جمعی شخصاً به شام برود و با فیصله دادن منازعات ارثی از این جنگ داخلی جلوگیری کند ناگاه یک خبر هولانگیز دیگر، مربوط به شهر مدینه، قلب او را تکان میدهد و چند نفر از اعراب بادیه، آنها دامن کوه لیلی در نزدیکی مدینه، نفسکشان و با چشمان حیرتزده، خود را به منزل امیرالمؤمنین رضی الله عنه میرسانند و با حالتی از دلهره و لکنت زبان به او خبر میدهند که «کله کوه لیلی شکافته شده است! و به اندازه دهها تنور دهانه پیدا کرده و از دهانه آن مرتب تودههای دود غلیظ به آسمان مواد گداخته مذاب را به اطراف دور پرتاب میکند، و هر چه زودتر دستور دهید مردم، شهر مدینه را تخلیه کنند، تا طعمه حریق این آتش بیامان نشوند[128]» امیرالمؤمنین رضی الله عنه در نهایت متانت و صلابت و شکیبایی همراه چند نفر از یاران پیامبر صل الله علیه و آله و سلم به نزدیکی کوه لیلی میرود، و بعد از نگاههای عمیق و مستمر به تصاعد تودههای دود و زبانههای آتش آن درمییابد که اوج آتشفشانی سپری گشته و فوران آتش و مواد گداخته در حالت فروکش میباشد و برای شهر خطری ندارد، بنابراین به مردم مژده میدهد که بدون احساس ترس و نگرانی در شهر بمانند و برای این که خدا این خطر را به کلی دفع نماید به مردم دستور داد که از دارایی خویش به فقرا و مستمندان کمک کنند[129]، مستمندان کمکهای شایانی را دریافتند و کوه لیلی نیز که گویی به خاطر برداشتن قدم دیگر در راه مساوات و برابری مردم، آتش از دهانهاش میجهید، به کلی خاموش گردید و تخته سنگهای سرد و سیاهی را (به سان قلب استثمارگران!) از خود به جا گذاشت که اعراب آنها را حره مینامیدند و از این تاریخ به بعد به جای (کوه لیلی) میگفتند (کوه حَرَّه* لَیلی).
امیرالمؤمنین رضی الله عنه پس از خاموش شدن آتشفشانی کوه لیلی، علی مرتضی را در مدینه به جای خویش مینشاند[130] و همراه جمعی از یاران پیامبر صل الله علیه و آله و سلم ، به منظور حل معضلات ارثی و حقوقی و استقرار امنیت داخلی به سوی شام روان میگردد و در راه به حدی میشتتابد که پیراهن پنبهای و سفیدش زاویه چاکهایش تا نزدیک شانههایش پاره گشته و دو قسمت پیشین و عقبی آن از هم جدا میشوند[131] و در محل اَیلَه* از اسب خود پیاده گشته و به نشانه ابراز صمیمیت و محبت پیوند کردن و باز دوختن و شستن پیراهن خود را به کشیش بزرگ ایله میسپارد[132]، و کشیش بعد از دقایقی یک پیراهن تازه دوخت را همراه پیراهن شسته و پیوند کرده خودش برای او میآورد[133]
امیرالمؤمنین رضی الله عنه کهن جامه خود را بر پیراهن تازه دیگران ترجیح میدهد
و امیرالمؤمنین رضی الله عنه بعد از پوزش و معذرت به دلیل این که پیراهن تازه و از جنس فاخر خشک کردن عرق بهتر است[134]، پیراهن خود را پوشیده و پیراهن تازه و از جنس فاخر را به کشیش مسترد میدارد[135] و از ایله به سوی (جابیه) حرکت کرد و در آن جا مستقر میگردد،
امیرالمؤمنین رضی الله عنه در شهر جابیه
و استانداران و فرماندهان سپاه اسلام برای عرضه کردن گزارش مناطق شام به حضور او میشتابند، امیرالمؤمنین رضی الله عنه بعد از استماع گزارش آنها و ارزیابی فعالیت و خدمات آنها شُرَحْبیل را از فرماندهی عزل و معاویه بن ابیسفیان را بر پست فرماندهی ابقا مینماید و به بقیه فرماندهان و افسران هر یک در خور خدمات و فعالیتی که در رفع این فاجعه بزرگ داشته است انعام و جوایزی را عطا مینماید و وقتی شرحبیل علت عزل خود را میپرسد در جواب او میگوید: «به خدا من تو را خیلی دوست دارم و اعلام میکنم که تو هیچ کار بدی را نکردهای، اما میخواهم مردان بسیار نیرومندی در پست فرماندهی سپاه اسلام انجام وظیفه کنند[136]» و پیداست که منظور امیرالمؤمنین رضی الله عنه از مردان بسیار نیرومند معاویه بن ابیسفیان و عمروعاص و امثال آنها است که با داشتن شم سیاسی بسیار قوی و قدرت جذب و دفع، سپاه اسلام را جمع و سپاه دشمن را پراکنده و غلبه حق را بر باطل و گسترش اسلام را در جهان تسریع نمایند. و هر گاه کوچکترین انحرافی هم از آنها مشاهده کرد اول بر سر آنها فریاد میکشد و در صورت تکرار دِرَّه و تازیانه را بر سر آنها فرود میآورد و اگر فریادهای رعبآور و تازیانههای دردآور مفید واقع نشدند مانند خالد بن ولید و مغیره و غیره آنها را از تمام پستهای حکومتی عزل مینماید، پس برای حکمران مسلط و مقتدری هم چون فاروق اعظم رضی الله عنه مهم این است که حق بر باطل پیروز گردد و دین اسلام سریعاً گسترش یابد و ابداً مهم نیست چه فرماندهی وسیله این پیشرفت هستند زیرا در صورت مشاهده هر گونه انحرافی به آسانی میتواند آنها را بر سر راه بیاورد و شرحبیل هر چند مرد مؤمن و فداکار و باتقوی و فعالی است ولی در مسائل سیاسی و در قدرت جذب و دفع همتتای معاویه بن ابی سفیان و عمروبن عاص نیست.
امیرالمؤمنین رضی الله عنه بعد از ملاقات با فرماندهان نظامی در جابیه بازدید مفصل خود را از تمام شهرهای مرکزی و مرزی و ساحلی آغاز میکند[137]، و ضمن ابراز دلجویی و همدردی با بازماندگان متوفاهای حادثه وبا[138]، مسائل پیچیده تقسیم ترکهها را در طبقات بعدی و با توجه به وارثین قبلی و بعدی (مُناسخات فرایض) برای آنها حل و به نزاع و اختلافات آنها شخصاً میکند،[139] و در آخرین روز بازدید خویش با عمروبن عاص خلوت میکند[140] تا در صورت مصلحت او را در رأس سپاه اسلام مأمور آزاد کردن کشور مصر نماید.
تصمیمگیری درباره آزادکردن کشور مصر
و وقتی عمروبن عاص و این فرمانده شوریده و نامجو و سیاستمدار میبیند که امیرالمؤمنین رضی الله عنه به قبول درخواست او بیمیل نیست ولی میخواهد این لشرکشی علت و انگیزهای داشته باشد، در کمال متانت و آگاهی روابط خصمانه امپراتوری روم و اوضاع سیاسی و اجتماعی و اقتصادی کشور مصر را به شرح زیر برای امیرالمؤمنین رضی الله عنه بیان مینماید[141]:
«سیروس نماینده تامالاختیار هرقل، در یک قرارداد متارکه جنگ، متعهد گردید به عنوان جزیه دو هزار سکه طلا را به سپاه اسلام پرداخت نماید و هرقل صرفاً به خاطر بیاعتنایی به سپاه اسلام علاوه بر این که این قرارداد را نادیده گرفت و پیمانشکنی کرد و از دادن جزیه خودداری نمود[142]، ولیعهدش (قسطنطین) نیز با اعزام (واثق) به عنوان تروریست[143] و سوءقصد به جان امیرالمؤمنین رضی الله عنه ، آشکارا به حریم حکومت اسلام تجاوز نموده و بدیهی است که این قلدری و زورگویی دولت روم، ناشی از سکوت و سکون ما است نه از قدرت رزمی سپاهیان روم و نه از وحدت و هماهنگی ملت و دولت. و در این چند سال که من در این منطقه بودهام و تردد عابرین و بازرگانان شام و فلسطین و مصر و اوضاع سیاسی و اجتماعی کشور مصر و روابط دولت و ملت را بررسی کردهام برایم معلوم شده است که: مصر کشوری است کثیرالمله و دارای مذاهب و عقاید متضاد، و تنها زور سرنیزه و لبه شمشیر آنها را در ظاهر جمع و مطیع دولت کرده است، و علاوه بر تضادهای درونی فشار دولت بر ملت برای قبول مذهب خاص دولتی، کشور مصر را به حالتی از انفجار نزدیک کرده است و تنها چند جرقه از برق شمشیر سپاهیان اسلام کافی هستند که در هر شهری از شهرهای مصر، سپاهیان روم را دیوانهوار به هزیمت و فرار مجبور کنند و مردمان ستمدیده و ناراضی و زور خورده را از یوغ استعمارگران ستمپیشه نجات دهند».
و عمرو بن عاص پس از این تجزیه و تحلیل از کشور مصر اضافه میکند: «من قبل از تشرف به اسلام چند مرتبه برای کارهای بازرگانی از راههای مختلف به مصر رفت و آمد داشتهام و راهها و درهها و تپهها و کوهها و نقاط استراتژیک و هم چنین موقعیت شهرها و پادگانها را به خوبی بلد هستم، و اگر امیرالمؤمنین رضی الله عنه به من اجازه دهد در کمترین مدت و با کمترین تلفات میتوانم این کشور را به زیر پرچم اسلام درآورم و در کرانههای شرقی و جنوبی و غربی، و بلکه در تمام قاره افریقا نیروهای مسلح دولت روم را تارومار نمایم[144]».
امیرالمؤمنین رضی الله عنه بعد از استماع همه حرفهای عمروعاص با یک تبسم و تکان دادن سر، با پیشنهاد او موافقت میکند و به او دستور میدهد که تا لحظه صدور فرمان حرکت این مطلب کاملاً مخفی و محرمانه باقی بماند[145]، و پس از این جلسه محرمانه امیرالمؤمنین رضی الله عنه همراه جمعی از مهاجرین و انصار و فرمانده نظامی به شهرک (جابیه) برمیگردد، و در جلسه تودیع خطابه (مؤثر[146] و دلنشینی را متضمن توصیههای لازم درباره این منطقه و دستورات مهم در رابطه با آینده اسلام ایراد مینماید و مصمم ست بعد از پایان خطابه از همه مردم شام و از تمام فرماندهان خداحافظی کرده و به مدینه برگردد اما بعد از پایان خطابه به او میگویند وقت نماز ظهر فرا رسیده است و عموماً از او خواهش میکنند که در ادای این نماز امیرالمؤمنین رضی الله عنه امام جماعت آنها باشد و بلال نیز اذان این نماز را بگوید امیرالمؤمنین رضی الله عنه این درخواست را قبول و همراه آنها از بلال خواهش میکند که اذان این نماز را بگوید و بلال در میان جمعیت است، و چشمهای زیادی با یک حالتی از تردید به او دوخته میشوند، و اکثراً نگرانند که این خواهش عمومی را رد کند، زیرا بلال (مؤذن مخصوص پیامبر صل الله علیه و آله و سلم هفت[147] سال است، از ساعت رحلت پیامبر صل الله علیه و آله و سلم تا حال، از اذان گفتن دم فرو بسته است و بر اثر شدت تأثر از رحلت پیامبر صل الله علیه و آله و سلم مصمم گشته که دیگر هرگز اذان نگوید) اما خواهش امیرالمؤمنین رضی الله عنه و درخواست جمعی از مهاجرین و انصار سالخورده و جمعیت داغدیده منطقه شام بلال را به قبول این درخواست ناچار میکند و این بلال در برابر چشمان پر از انتظار این جمعیت از پلههای نردبانی بالا رفته و بر پشتبام مسجد جابیه رو به کعبه عزیز ایستاده، و در حالی که خیلی از خاطرههای تأثرآور زمان پیامبر صل الله علیه و آله و سلم در دل او زنده گشتهاند بر حنجره ناتوان خویش فشار میآورد و نخستین کلمات را (الله اکبر، الله اکبر ...) تا آخر با همان لحن و صدایی که درزمان پیامبر صل الله علیه و آله و سلم گفته است در فضا طنینانداز مینماید[148] و جمعیت حاضر به محض دیدن بلال در جایگاه اذان و به محض شنیدن نخستین کلمات اذان از زبان او، در حالتی از گریه[149] و زاری و ریختن اشکها تمام خاطرههای زمان پیامبر صل الله علیه و آله و سلم را به یاد میآورند:
اذان بلال خاطرهانگیزترین اذانها
خاطره نخستین ندای رسولالله صل الله علیه و آله و سلم بر کوه صفا و صفیر سنگاندازیهای ابولهب! خاطره دوران اختفای مسلمانان و شکنجه و آزار بلال و جمعی از ناتوانان! خاطره غربت اسلام و دوران تبعید مسلمانان و روزهای هجرت و خاطره نزول پیدرپی سورهها و آیههای قرآن بر رسولالله صل الله علیه و آله و سلم و هم چنین خاطره برافراشتن نخستین پرچمهای غزوات صدر اسلام و مشاهده سیمای نورانی رسولالله صل الله علیه و آله و سلم در پیشاپیش سپاهیان اسلام! و یادآوری تمام پیروزیهای زمان پیامبر صل الله علیه و آله و سلم توأم با این همه رنجها و مشقتها و محرومیتها و غم و غصهها و بالاخره خاطره هولانگیزترین حادثه جهان اسلام یعنی رحلت رسولالله صل الله علیه و آله و سلم که از آن لحظه تا حال بلال را خاموش و سر در گریبان کرده است و یادآوری این خاطرهها از شنیدن اذان بلال یاران وفادار پیامبر صل الله علیه و آله و سلم را به حدی تحت تأثیر قرار داده است که صدای گریه و ضجههای آنها در فواصل کلمات اذان قطع و وصل و جویهای اشک روان بر محاسن سفید امیرالمؤمنین رضی الله عنه [150] و همه یاران مهاجر و انصار حاضر، در حال جریان است و بلال که طنین این گریهها و تأثر یادآوری این خاطرهها به شدت گلویش را میفشارد و کلمات اذان را توآم با گریه به گوش آنها میرساند در تلاش است که هر چه بیشتر بر اعصاب خود مسلط گشته و کلمات اذان را به آخر برساند و این جمعیت با چشمان اشکآلود و دلهای پر از سوز و گداز به محض شنیدن صدای قامت بلال در صفوف منظم پشت سر امیرالمؤمنین رضی الله عنه رو به کعبه ایستاده و نماز ظهر را به امامت دومین جانشین رسولالله صل الله علیه و آله و سلم در جابیه شام به جا میآورند و بعد از فراغت از نماز، امیرالمؤمنین رضی الله عنه از مردم شام و اهل جابیه و از تمام فرماندهان خداحافظی کرده و همراه جمعی از مهاجرین و انصار به سوی مدینه رهسپار میگردد[151]، امیرالمؤمنین رضی الله عنه هنگامی که فرماندهان سپاه او را بدرقه میکنند به گرمی با آنها معانقه کرده و دست آنها را میفشارد و در لحظهای که دست عمرو بن عاص را در دست دارد، یک نگاه عمیق و همراه با تبسمی به او میگوید: «امیر![152] خداحافظ» عمرو بن عاص در حالی که با شنیدن این کلمه در شور و احساس غرق میشود، چون مطمئن است این کلمه مربوط به سابقه او نیست و امیرالمؤمنین رضی الله عنه هم اهل تعارف نمیباشد، یقین پیدا میکند که این کلمه صدور همان فرمان محرمانه است در جهت اعزام او به سوی مصر و به همین جهت بعد از پایان یافتن مراسم تودیع، بلادرنگ به محل خدمت خویش در پادگانهای فلسطین برگشته و فردای همان روز در رأس چهار هزار[153] نفر از سپاهیان اسلام، از کوتاهترین راهها به سوی کشور مصر میشتابد،
[1]ـ الکامل، ج2، ص55 و طبری، ج5، ص1911.
[2]ـ همان
[3]ـ الکامل، ابن اثیر، ج2، ص555.
[4]ـ البدایه و النهایه، ج7، ص81 و الکامل، ج2، ص541 و طبری، ج5، ص1880 و 1881.
[5]ـ همان
[6]ـ البدایه و النهایه، ج7، ص82 و الکامل، ج2، ص541. در همین دو مرجع این فرمان عزل و نصب را به عنوان کوتاهترین فرمان چنین نقل کردهاند: «اما بعد فانه بلغنی نبا عظیم فبعثت اباموسی امیراً فسلم ما فی یدک و العجل».
[7]ـ البدایه و النهایه، ج7، ص82 و الکامل، ج2، ص541 و طبری، ج5، ص1882 و 1883.
[8]ـ همان
توجه: در طول تاریخ مهمترین عامل سیاهروزی ملتها و حتی سرنگونی حکومتها همواره سه عامل بودهاند اول بیعدالتی و ستمگری رئیس حکومت و دوم خودمحوری فرماندهان و فرمانروایان و سوم دیوانسالاری و آغابالاسری کارمندان دولت و فاروق اعظم رضی الله عنه در عین این که خود عادل بود از رشد آن دو عامل دیگر نیز به شدت جلوگیری نمود و این کتاب آینه تمامنمای همین حقایق است و هدف از نوشتن آن نیز همین امر بوده است، ابوبکر رضی الله عنه در مورد اعزام اسامه به محض این که یک حالتی از خودمحوری را در عمر رضی الله عنه مشاهده کرد ریش او را محکم در دست گرفت و او را تنبیه کرد و عمر رضی الله عنه به محض مشاهده حالتهایی از خودمحوری در مورد خالد و عمرو بن عاص و معاویه فوراً آنها را تنبیه میکند و کسانی که این عمل را دیکتاتوری مینامند معنی نظام و دیکتاتوری را نمیفهمند.
[9]ـ همان
[10]ـ همان
[11]ـ البدایه و النهایه، ج7، ص18 و 53 و الکامل، ج2، ص427 و 494.
[12]ـ همان
[13]ـ عبقریه عمر رضی الله عنه ، عقاد، ص436.
[14]ـ همان
[15]ـ الفاروق عمر رضی الله عنه ، هیکل، ج1، ص271 و 272.
[16]ـ الفاروق عمر رضی الله عنه ، هیکل، ج1، ص272 و الکامل، ج2، ص536 و طبری، ج5، ص1875.
[17]ـ همان
[18]ـ همان
[19]ـ البدایه و النهایه، ج7، ص80 و عبقریه عماد، عقاد، ص636 و حیاة عمر رضی الله عنه ، شبلی، ص218.
[20]ـ این مقایسه در تابستان سال 1367 ش. صورت گرفته است.
[21]ـ الکامل، ج2، ص536 و البدایه و النهایه، ج7، ص80 و طبری، ج5، ص1877 و الفاروق عمر رضی الله عنه ، ج1، ص273 و حیاة عمر رضی الله عنه ، شبلی، ص221.
[22]ـ همان
[23]ـ همان
[24]ـ الکامل، ج2، ص536 و طبری، ج5، ص1877 و حیاة عمر رضی الله عنه ، شبلی، ص222 و البدایه و النهایه، ج7، ص80 و الفاروق عمر رضی الله عنه ، هیکل، ج1، ص273.
[25]ـ همان
[26]ـ همان
[27]ـ همان
[28]ـ طبری، ج5، ص1878 و الکامل، ج2، ص537 و البدایه و النهایه، ج7، ص81 و عبقریه عمر رضی الله عنه ، عقاد، ص667 و الفاروق عمر رضی الله عنه ، ج1، ص279. در این مرجع اخیر این روایت را صحیح شمرده که امیرالمؤمنین رضی الله عنه وجه ضبط شده را به خالد پس نداد و در همه روایات وجوه باقی مانده دارایی خالد شصت هزار درهم (معادل شش هزار مثقال طلا) بوده است.
[29]ـ همان
[30]ـ همان
[31]ـ همان
[32]ـ ابن الجوزی، ص135 و الاصابه، ج4، ص139 که نسایی آن را تخریج نموده به نقل اخبار عمر، طنطاوی، ص428.
[33]ـ همان
[34]ـ همان
[35]ـ همان
[36]ـ همان
[37]ـ همان
[38]ـ ابن الجوزی، ص135 و الاصابه، ج4، ص139 که نسایی آن را تخریج نموده به نقل اخبار عمر، طنطاوی، ص428.
[39]ـ الفاروق عمر رضی الله عنه ، هیکل، ج1، ص281 و 282.
[40]ـ همان
[41]ـ الفاروق عمر رضی الله عنه ، هیکل، ج1، ص282، در همین مرجع روایت شده که وقتی فاروق رضی الله عنه مادر خالد را دید که شعری به این مضمون میخواند «وقتی چهرههای مردم ظاهر میشود تو از هزار هزار قوم بهتر هستی» فاروق رضی الله عنه گفت: «به خدا راست گفتی خالد چنان بود» و وقتی زنان مدینه برای خالد گریه میکردند کسانی به فاروق رضی الله عنه گفتند طبق عادت خود چرا آنها را منع نمیکنی؟ فاروق رضی الله عنه گفت: «زنان عموماً حق دارند برای امثال خالد گریه کنند مادام صدایشان بلند نشود». درمرجع سابق روایت شده که تمام مسلمانان بر اثر مرگ خالد در تأثر و تأسف شدید فرو رفتند و فاروق رضی الله عنه از همه آنها متأثرتر و غمگینتر بود.
[42]ـ همان
[43]ـ همان
[44]ـ الکامل، ج2، ص555 و طبری، ج5، ص1911 1913 و البدایه و النهایه، ج7، ص90. همین مرجع از سیف نیز روایت کرده که عامُ الرَّمادَه سال خاکستر که منظور سال قحطی است در اواخر سال هفدهم هجری و اوایل سال هجده هجری ظاهر گردیده است.
[45]ـ همان
[46]ـ همان
[47]ـ ابن سعد، ج3، ص196 و 197، به نقل اخبار عمر، طنطاوی، ص61.
[48]ـ ابن سعد، ج3، ص225، به نقل اخبار عمر، ص123 و البدایه و النهایه، ج7، ص90 و الکامل، ج2، ص555 و طبری، ج5، ص1914، البدایه و النهایه.
[49]ـ البدایه و النهایه، ج7، ص90 و ابن الجوزی، ص61 و طبقات ابن سعد، ج3، ص226، به نقل اخبار عمر، ص123.
[50]ـ همان
[51]ـ حیاة عمر رضی الله عنه ، شبلی، ص239 و الفاروق عمر رضی الله عنه ، هیکل، ج1، ص289، که نوشته: «شبیه کارت و کوپن ایام جنگ در عصر امروزی».
[52]ـ همان
[53]ـ الفاروق عمر رضی الله عنه ، هیکل، ج1، ص289.
[54]ـ الفاروق عمر رضی الله عنه ، هیکل، ج1، ص289 و حیاة عمر رضی الله عنه ، شبلی، ص239 و طبقات ابن سعد، ج3، ص225، به نقل اخبار عمر رضی الله عنه ، طنطاوی، ص120، البدایه و النهایه، ج7، ص91 و طبری، ج2، ص556.
[55]ـ همان
[56]ـ همان
[57]ـ همان
[58]ـ طبق این تحقیقات اکثر تواریخ مصر بعد از عام الرماده و قحطی به تصرف مسلمانان درآمده و عمرو بن عاص در سال قحطی در فلسطین بوده نه در مصر و در روایت طبری، ج5، ص1917 که عمرو بن عاص گفت در جواب استمداد عمر رضی الله عنه : مصر ویران میشود و عمر رضی الله عنه گفت: «بگذار مصر به خاطر عمران و آبادانی مدینه ویران شود» نه از حیث روایت و نه از حیث درایت صحیح به نظر نمیرسد. البدایه و النهایه، ج7، ص90.
[59]ـ طبقات ابن سعد و کنز العمال به نقل اخبار عمر رضی الله عنه ، ص117 و 118.
[60]ـ همان
[61]ـ همان
[62]ـ طبری، ج5، ص1916 و الکامل، ج2، ص556 و البدایه و النهایه، ج7، ص90 و اخبار عمر رضی الله عنه ، ص119.
[63]ـ همان
[64]ـ حیاة عمر رضی الله عنه ، شبلی، ص239 و الفاروق عمر رضی الله عنه ، هیکل، ص289 و اخبار عمر رضی الله عنه ، طنطاوی، ص120 و 122.
[65]ـ همان
[66]ـ همان
[67]ـ همان
[68]ـ الفاروق عمر رضی الله عنه ، هیکل، ج1، ص289.
[69]ـ همان
[70]ـ طبری، ج5، ص1914 و الکامل، ج2، ص556 و اخبار عمر رضی الله عنه ، ص125.
[71]ـ همان
[72]ـ همان
[73]ـ همان
[74]ـ طبقات شعرانی، ج1، ص15، به نقل اخبار عمر رضی الله عنه ، ص117.
[75]ـ طبقات ابن اسعد، ج1، ص231، به نقل از اخبار عمر رضی الله عنه ، ص126.
[76]ـ همان
[77]ـ البدایه و النهایه، ج7، ص92.
[78]ـ طبری، ج5، ص916 و الکامل، ج2، ص557.
[79]ـ الکامل، ج2، ص557 و البدایه و النهایه، ج7، ص92. توجه: تاریخ طبری، ج5، ص1916، نماز باران را بحث کرده ولی از عباس بحث نکرده است اما در بخاری، ج2، ص16 نقل شده است: عمر رضی الله عنه گفت: «اَللّهُمَّ اِنّا كُنّا نَتَوَسَّلُ اِلَيْكَ بِنَبِيِّنا صل الله علیه و آله و سلم وَ اِنّا نَتَوَسَّلُ اِلَيْكَ بِعَمِّ ص نَبِيِّنا فَاسْقِنا (قالَ) فَيُسْقَون، اخبار عمر رضی الله عنه ، ص126 و البدایه و النهایه، ج7، ص92.
[80]ـ همان
[81]ـ همان
[82]ـ الکامل، ج2، ص557 و طبقات ابن سعد، ج3، ص232، به نقل اخبار عمر رضی الله عنه ، ص127.
[83]ـ همان
[84]ـ الکامل، ج2، ص557 و اخبار عمر رضی الله عنه ، ص127.
[85]ـ الکامل، ج2، ص557 و طبری، ج5، ص1915.
[86]ـ همان
[87]ـ طبقات ابن سعد، ج3، ص232 و 233 و اموال عبید، ص374، به نقل اخبار عمر رضی الله عنه ، ص128.
[88]ـ همان
[89]ـ طبری، ج5، ص865 و الکامل، ج2، ص559.
[90]ـ سرغ: به فتح اول و سکون دوم و غین منقوطه روستایی است واقع در مرز حجاز و شام.
[91]ـ عمواس: زمخشری به کسر اول و سکون دوم و دیگران به فتح اول و ثانی روایت کردهاند استانی از استانهای فلسطین است، معجم البلدان، یاقوت حموی.
[92]ـ طبری، ج5، ص865 و الکامل، ج2، ص559.
[93]ـ همان
[94]ـ طبری، ج5، ص1866 و الکامل، ج2، ص560 و حیاة عمر رضی الله عنه ، شبلی، ص242 و الفاروق عمر رضی الله عنه ، ص293.
[95]ـ طبری، ج5، ص1866 و الکامل، ج2، ص560 و حیاة عمر رضی الله عنه ، شبلی، ص242 و الفاروق عمر رضی الله عنه ، ص293.
[96]ـ همان
[97]ـ همان
[98]ـ همان
[99]ـ طبری، ج5، ص1866 و الکامل، ج2، ص560 و حیاة عمر رضی الله عنه ، شبلی، ص243 و الفاروق عمر رضی الله عنه ، هیکل، ص293.
[100]ـ همان
[101]ـ همان
[102]ـ همان
[103]ـ همان
[104]ـ همان
[105]ـ همان
[106]ـ همان
[107]ـ حیاة عمر رضی الله عنه ، شبلی، ص252 و الفاروق عمر رضی الله عنه ، هیکل، ج1، ص294.
[108]ـ طبری، ج5، ص1869 و 1870 و الکامل، ج2، ص559.
[109]ـ همان
[110]ـ طبری، ج5، ص1869 و 1870 و الکامل، ج2، ص559.
[111]ـ صحیح بخاری، شرح ارشاد ساری، ج6، ص132.
[112]ـ کامل ابن اثیر، ج2، ص20 و ابن هشام، ج2، ص432.
[113]ـ طبری، ج5، ص1870 و الکامل، ج2، ص559 و حیاة عمر رضی الله عنه ، ص253 و الفاروق عمر رضی الله عنه ، ص294.
توجه: ابن سعد، ج1، ص248 به نقل اخبار عمر رضی الله عنه ، ص451 روایت کرده که وقتی به فاروق رضی الله عنه گفتند جانشینی برای خودت معین کن گفت: «اگر ابوعبیده یا سالم زنده میبودند اولی یا دومی را جانشین خود میکردم زیرا اولی امین امت و دومی نیز به شدت خدا را دوست میداشت».
[114]ـ همان
[115]ـ همان
[116]ـ همان
[117]ـ طبری، ج5، ص1870 و الکامل، ج2، ص559 و حیاة عمر رضی الله عنه ، ص253 و الفاروق عمر رضی الله عنه ، ج1، ص294.
[118]ـ همان
[119]ـ همان
[120]ـ البد ایه و النهایه، ج7، ص93، به نقل از واقدی و حیاة عمر رضی الله عنه ، شبلی، ص255 و الفاروق عمر، ج1، ص296 و معجم البلدان یاقوت حموی (کلمه عمواس).
[121]ـ حیاة عمر رضی الله عنه ، شبلی، ص255.
[122]ـ همان
[123]ـ الکامل، ج2، ص555 و طبری، ج5، ص1911 و الفاروق عمر رضی الله عنه ، ج1، ص294 و حیاة عمر رضی الله عنه ، ص254.
[124]ـ همان
[125]ـ الفاروق عمر رضی الله عنه ، ج1، ص294.
[126]ـ بار دیگر توجه خوانندگان عزیز را به این نکته معطوف میداریم که شعر چه شعر کلاسیک و چه شعر نو، حربهای است بغایت تیز و برنده و در عین حال حربهای است دولبه، که هم میتواند حقکشی کند و هم قادر است باطلکشی نماید، و برای نشان دادن جنبههای حقکشی و باطلکشی شعر دو رباعی را در برابر همدیگر قرار میدهیم: خیام گفته:
«آن
کس که گنه نکرده چون زیست بگو؟ |
|
ناکرده
گنه در این جهان کیست بگو |
مـن
بد بدم و تـو بد مکافـات دهی |
|
پس
فرق میان من و تو چیست بگو» |
و نخجوانی گفته:
«ناکشته
چیده در جهان کیست بگو؟ |
|
بیجرم
چـرا میتـوان زیست بگـو |
گـر
نیک دهد خدا مکافات بدی |
|
پس
فرق میان نیک و بد چیست بگو» |
[127]ـ الکامل، ج2، ص561 و طبری، ج5، ص1867.
[128]ـ الکامل، ج2، ص563 و طبری، ج5، ص1819 و البدایه و النهایه، ج7، ص66.
[129]ـ همان
*ـ حره لیلی: کوهی است متعلق به بنی مره و حجاج هنگام ورود به مدینه از کنار آن میگذرند. معجم البلدان، یاقوت حموی.
[130]ـ طبری، ج5، ص1873 و الکامل، ج2، ص561 و الفاروق عمر، ج1، ص296.
[131]ـ همان
* ایله: به فتح اول و سکون دوم شهری است در کنار دریای احمر در آخرین مرز حجاز و نخستین نقطه مرزی شام واقع است. معجم البلدان، یاقوت حموی.
[132]ـ طبری، ج5، ص1873 و الکامل، ج2، ص561 و الفاروق عمر، ج1، ص296.
[133]ـ همان
[134]ـ همان
[135]ـ همان
[136]ـ الکامل، ج2، ص562 و طبری، ج5، ص1873.
[137]ـ همان
[138]ـ همان
[139]ـ الکامل، ج2، ص562 و طبری، ج5، ص1874.
[140]ـ الفاروق عمر، ج2، ص93 و 94، زندگانی عمر، الکساندر مازاس، ص59 و 65 و حیاه عمر، شبلی، ص303، الفاروق عمر، ج2، ص118.
[141]ـ همان
[142]ـ همان
[143]ـ همان
[144]ـ حیاه عمر، شبلی، ص30، و زندگانی عمر، الکساندر مازاس، ص63 و 64 و الفاروق عمر، ج2، ص95 و 111 و 112.
[145]ـ الفتوحات الاسلامیه، ص65 و 66، و الفاروق، شبلی نعمانی، ج1، ص256 و الفاروق عمر، ج2، ص127.
[146]ـ این خطابه در عیون الاخبار، ج1، ص54 و بخش اول آن در اخبار عمر، ص235 نقل شده و به حدی پرمعنی و بااهمیت و تکان دهنده بوده که معجم البلدان یاقوت حموی شهر جابیه را به آن معرفی میکند.
[147]ـ الکامل، ج2، ص562، و حیاه عمر، شبلی نعمانی، ص26 و الفاروق عمر، هیکل، ج1، ص297.
[148]ـ همان.
[149]ـ الکامل، ج2، ص562، و الفاروق عمر، هیکل، ج2، ص297 و حیاه عمر، ص260.
[150]ـ الکامل، ج2، ص562، و الفاروق عمر، ج2، ص297 و حیاه عمر، ص260.
[151]ـ الفاروق عمر، ج1، ص298.
[152]ـ زندگانی عمر، الکساندر مازاس، ص66. ترجمه: ما تحقیق این دانشمند فرانسوی را بر نظر برخی از مورخین ترجیح دادیم که نوشتهاند: «امیرالمؤمنین رضی الله عنه بعد از برگشتن به مدینه و مشورت با اصحاب و پیدایش اختلافنظر طی نامهای عمرو بن عاص را مأمور آزاد کردن مصر کرد و در حال محاصره قیساریه رهسپار کشور مصر گردید» و طبری، ج5، ص1922، به نظر الکساندر مازاس تصریح میکند.
[153]ـ مورخین درباره تعداد افراد این سپاه اختلاف دارند برخی چهار هزار و برخی سه هزار و برخی پنج هزار نوشتهاند به (فتوح البلدان بلاذری، ص214 و الفاروق عمر، ج2، ص129 مراجعه شود).
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر