توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۴۰۲ اسفند ۱۵, سه‌شنبه

فصل دهم: پیشروی در جبهه شمال و شرق تا فتح بیت‌المقدس و شوشتر

 

 


فصل دهم:
پیشروی در جبهه شمال و شرق تا فتح بیت‌المقدس و شوشتر

جنگ خونین جلولا

به سعد فرمانده کل سپاه اسلام در جبهه شرق، گزارش رسیده که تمام سپاهیان فراری مداین در جولا[1] در سی و هشت کیلومتری مداین و زیر فرمان مهران رازی، علیه سپاه اسلام جبهه تازه‌ای را تشکیل داده‌اند، سعد پس از کسب تکلیلف از امیرالمؤمنین رضی الله عنه ، هاشم بن عتبه و قعقاع را در رأس دوازده هزار نفر به سوی جلولا اعزام می‌دارد و وقتی سپاه به جلولا می‌رسد می‌بیند که خندق عمیق و طولانی را حفر کرده و در تمام طول آن سیم‌های خاردار کشیده[2] و در پشت این خندق کمین گرفته‌اند و یزدگرد در پشت جبهه در حُلْوان (قصر شیرین) ستاد فرماندهی را تشکیل داده و نیروهای امدادی و تازه نفس را همراه خواربار و تجهیزات جنگی به این جبهه می‌کشاند، سپاه اسلام به علت عمق خندق امکان حمله به شهر را ندارد و هشتاد[3] آن را محاصره می‌کند ناگاه روزی عده‌ای از سپاهیان ایران در نزدیکی خندق اختلاف شدیدی با هم پیدا می‌کنند و به قتل و کشتار یکدیگر می‌پردازند و این قدر لاشه اسبان و سواران را به خندق می‌اندازند که سپاه تحت فرمان قعقاع به آسانی می‌تواند[4] بر روی لاشه‌ها عبور و به سپاه مهران حمله کند و نیروهای تحت فرمان هاشم نیز خود را به صحنه می‌رسانند و ساعت‌ها در بین جنگاوران ایران و دلیرمردان مسلمان جنگ خونین به شدت ادامه می‌یابد و مسلمانان ناچار نماز ظهر را به اشاره انجام می‌دهند[5] و در ساعت‌های آخر روز با غرش قعقاع و هاشم و برق شمشیر جنگاوران اسلام، چنان باران مرگی بر سپاه ایران می‌بارد که یکصد هزار[6] لاشه بی‌جان و نیم‌جان بر زمین می‌افتد و بقیه سپاه سراسیمه و وحشت‌زده به هر سو فرار کرده[7] و در دام سیم‌های خاردار می‌افتند، و نام جلولا را در تاریخ شکست‌های حیرت‌انگیز و معلول اختلافات داخلی جاویدان نمودند.

آزاد کردن حُلوان (قصر شیرین)

قعقاع فرمانده ستون‌های پیشتاز پس از پیروزی در جلولا به سوی حلوان[8]، مرکز ستاد فرماندهی یزدگرد، پیش می‌رود و در بین راه به او خبر می‌دهند که یزدگرد پس از اطلاع از شکست جلولا به سوی ری فرار کرده است و (خسروشنوم) را فرمانده نیروهای مستقر در حلوان قرار داده است. قعقاع در حال پیشروی به افراد مسلح زینبی فئودال معروف حلوان که زمین‌های شهری و روستاهای اطراف را به قید تملک خویش درآورده است برخورد می‌کند و زینبی کشته می‌شود و افراد او نیز فرار می‌کنند و فرمانده پادگان حلوان خسروشنوم[9] نیز بدون مقاومت همراه سپاه خویش از شهر گریخته و بدون خونریزی شهر آزاد گشته و قعقاع سپاهیان شکست خورده را تا آن سوی مرز خانقین تعقیب می‌نماید و مهران را به قتل می‌رساند[10] و فیروزان نیز به کوه‌ها فرار می‌کند[11]،

غنائم جنگ جلولا و حلوان

غنائمی که در جنگ جلولا و حلوان به دست سپاه اسلام رسیده است صندوق‌های سکه، طلا و نقره و جواهرات گرانبها است که شکست‌خوردگان مداین با خود آورده‌اند و به سی میلیون درهم (سه میلیون[12] سکه طلا) بالغ و حصه هر سپاهی سواره ‌نظام پس از جدا کردن یک پنجم آن نه هزار[13] درهم (نهصد سکه طلا)[14] و نه رأس چهارپا است سعد خمس غنائم را توسط جمعی که زیاد بن ابی سفیان در رأس آن‌ها است به مدینه می‌فرستد برخی از صاحب‌نظران پیشنهاد می‌کنند که امیرالمؤمنین رضی الله عنه  این سکه‌های طلا و نقره و جواهرات را در بیت‌المال بگذارد و آن‌ها را تقسیم نکند ولی امیرالمؤمنین رضی الله عنه  با نظر آن‌ها موافقت نمی‌کند، و آن شب بارهای سربسته غنایم با نگهداری عبدالرحمن بن عوف و عبدالله بن ارقم در صحن مسجد باقی می‌ماند[15]، و فردای آن شب طبق معمول امیرالمؤمنین رضی الله عنه  نماز صبح را با مسلمانان انجام می‌دهد و تا طلوع خورشید در میان آن‌ها به وعظ و نصیحت و توضیح علل پیروزی‌های سپاه اسلام می‌پردازد[16].

امیرالمؤمنین رضی الله عنه  از مشاهده طلا و جواهرات به گریه می‌افتد

و در این هنگام بارهای غنائم را زیر نظر امیرالمؤمنین رضی الله عنه  برای تقسیم می‌گشایند و برق سکه‌های طلا و نقره و تلألؤ زبرجد و یاقوت و جواهرات بر سقف و در و دیورا مسجد می‌تابد و مسلمانان حاضر در مسجد به حالتی از شادی و مسرت و تبسم در می‌آوردند اما امیرالمؤمنین رضی الله عنه  برخلاف آن‌ها از مشاهده این طلا و جواهرات به حالت گریه[17] و تأثر درمی‌آید و وقتی عبدالرحمن بن عوف علت تأثر و گریه او را می‌پرسد، امیرالمؤمنین رضی الله عنه  در جواب می‌گوید: «از این جهت متأثر هستم و گریه می‌کنم که هر قومی به چنین ذخائری دسترسی پیدا کرد به جای اخوت و برادری نسبت به یکدیگر بدبین و کینه توز می‌شوند و به جان یکدیگر می‌افتند»[18] امیرالمؤمنین رضی الله عنه  در میان گریه و تأثر و اعلان خطرهای طلا!! این غنائم را عادلانه و برحسب مراتب در بین مسلمانان تقسیم می‌کند.

تکریت و موصل آزاد می‌گردند

از طرف سعد، فرمانده کل سپاه اسلام در جبهه شرق، نام‌های به امیرالمؤمنین رضی الله عنه  می‌رسد که «انطاق[19]» یکی از فرماندهان سپاه روم، همراه سپاه خود از موصل* به تکریت* منتقل، و سپاه عظیمی از اعراب (ایاد، تَغْلَب، نمر و شهارجه[20]) را با خود هم‌پیمان نموده است، امیرالمؤمنین رضی الله عنه  در پاسخ او می‌نویسد: «بلافاصله عبدالله بن معتم[21] را در رأس سپاه خویش به شهر تکریت اعزام نمائید» عبدالله شهر را، که خندق عمیقی را به دور آن حفر کرده‌اند، در حلقه محاصره قرار می‌دهد، و پس از بیست روز محاصره[22]، و بیست و چهار[23] فقره حمله و دفاع و درگیری عبدالله مخفیانه با سران سپاه اعراب تماس می‌گیرد و آن‌ها را از کمک به سپاه بیگانه روم پشیمان می‌کند و به وسیله آن‌ها از اسرار نظامی سپاه دشمن مطلع می‌گردد با اطلاع بیشتر حمله‌ها را آغاز می‌کند و سپاه روم را به حدی مرعوب می‌نماید که از فرماندهان خویش سر باز زده و از شهر فرار می‌کنند، و پس از فرار آن‌ها اعراب نام برده نیز با قبول اسلام در زمره سپاه اسلام قرار می‌گیرند[24].

سقوط پادگان‌های نینوا و موصل

و همراه سپاهیان اسلام در سقوط دو پادگان مهم (قلعه شرقی نینوا و قلعه غربی موصل) شرکت می‌نمایند و غنائمی که در جنگ تکریت و سقوط پادگان‌های نینوا* و موصل** به دست سپاه اسلام رسیده است به حدی است که به هر سواره نظام سه هزار[25] درهم (سی صد سکه طلا) و به هر پیاده نظام، یک هزار درهم (یک صد سکه طلا) رسیده است و خمس آن نیز همراه اخبار پیروزی‌های سپاه اسلام در سقوط پادگان‌های (مرج بانْهَذْ و اباعذرا، حِبُّون، داسن) و هم چنین پادگان‌های کردنشین[26] (قَرْری، بازَبْدی، و تمام توابع موصل) به امیرالمؤمنین رضی الله عنه  می‌نویسد: «که آزین پسر هرمزان در رأس سپاه بزرگی در دشت شهر (ماسَپَذان) به قصد حمله به سپاه اسلام مستقر گردیده است».

سقوط پادگان‌های کردنشین

امیرالمؤمنین رضی الله عنه  در جواب او می‌نویسد: «فوراً ضرار بن خطاب را در رأس سپاه خویش خود را به آن دشت رسانیده و پس از یک درگیری شدید و خونین، آزین را دستگیر و به قتل می‌رساند و سپاه شکست‌خورده آزین را تا (سیروان) تعقیب و با قهر و غلبه نیز (ماسیذان) تسخیر و اهالی مرعوب و فراری را به داخل شهر دعوت می‌کند و امنیت جانی و مالی را به آن‌ها می‌دهد».

قرقیسا بعد از ماسپذان آزاد می‌گردد

سعد ضمن گزارش پیروزی در دشت (ماسپذان) به امیرالمؤمنین رضی الله عنه  می‌نویسد: «مردم جزیره به دور همدیگر جمع شده و ضمن فرستاده نیروهای امدادی به پادگان (هِیت)* در یک تماس مخفیانه به هرقل قول داده‌اند که در بازپس گرفتن شهر (حمص) با او همکاری کنند». امیرالمؤمنین رضی الله عنه  در جواب سعد می‌نویسد: «هر چه زودتر عمر بن مالک و حارث بن یزید را در رأس سپاه خود به سوی پادگان هیت و (قرقیسا**) اعزام دارید» هیت در محاصره حارث قرار گرفت و مالک به شهر قرقیسا شبیخون زد و آن را تسخیر نمود و حارث نیز از راه محاصره مردم شهر و پادگان را ناچار به تسلیم کرد.[27] و سعد فرمانده کل سپاه اسلام در جبهه شرق پس از مسلط شدن بر شرق و غرب و شمال عراق و پیشروی تا آن سوی مرز حُلْوان و خانقین، طی نام‌های از امیرالمؤمنین رضی الله عنه  اجازه می‌خواهد که سپاه اسلام را به عمق خاک ایران بکشاند و همه شهرهای دیگر ایران را آزاد نماید و امیرالمؤمنین رضی الله عنه  در پاسخ به او می‌نویسد: «من سلامتی جان سپاهیان را بر غنائم ترجیح می‌دهم، و کاشکی در میان ما و آن‌ها، کوه‌هایی از آتش می‌بود، که مانع رفتن ما به سوی آن‌ها و حمله آن‌ها به ما می‌گردیدند[28]».

توقف جنگ در جبهه شرق (ایران)

امیرالمؤمنین رضی الله عنه  با این فرمان، آتش جنگ را در جبهه شرقی موقتاً خاموش می‌نماید، اما در همین هنگام آتش جنگ را در جبهه شمالی و غربی (شام و مصر) افروخته‌تر می‌کند، زیرا در جبهه شمالی، مردمان فلسطین و کشورهای مصر هنوز از زیر سلطه امپراتوری روم بیرون نیامده‌اند و قواره امپراتوری نیز به حال خویش باقی است و جنگ در این جبهه به حق عنوان رهایی‌بخش را دارد، و جان سپاهیان در مقابل اهداف جنگ رهایی‌بخش اسلام ارزشی ندارد، اما در جبهه شرق (عراق) با تصرف پایتخت و ضبط خزائن و سقوط پادگان‌های مهم رژیم شاهنشاهی متلاشی و ارتش پراکنده و متواری گردیده و اهداف جنگ رهایی‌بخش تا حد زیادی تحقق یافته است. بنابراین ادامه جنگ (مگر به صورت دفاع) جز تلاش برای دریافت غنائم بیشتر دلیل دیگری ندارد، و عنوان جنگ رهایی‌بخش را نخواهد داشت و چون غنائم در مقابل جان سپاهیان اسلام بی‌ارزش است، امیرالمؤمنین رضی الله عنه  موقتاً جنگ را در جبهه شرقی متوقف می‌نماید و در مقابل به سعد دستور می‌دهد در جهت تحقق اهداف جنگ رهایی‌بخش که هیئت نمایندگی سپاه اسلام قبل از آغاز جنگ قادسیه هنگام ملاقات و مذاکره با رستم آن‌ها را با این عبارت خاطرنشان کرده بود:

اهداف جنگ رهایی‌بخش اسلام

(لِنُخْرِجَ مَنْ یشاءُ مِنْ عِبادِهِ، مِنْ ضَیقَ الدُنیا اِلی سِعَتّها، وَ مِنْ جَوْرَ الاَدْیانِ اِلی عَدْلِ الاِسْلامِ[29] = ما به خاطر این جنگ می‌کنیم که همه بندگاه خدا را به مشیت الهی از زندگی پرمشقت به زندگی مرفه برسانیم و با گسترش عدالت اسلام همه را از ستم و جور ادیان دیگر نجات دهیم).

عراق آزاد شده راه ترقی را پیش می‌گیرد

جهاد اقتصادی و جهاد فرهنگی و آموزشی وعمران و آبادی را آغاز نماید، و سعد به فرمان امیرالمؤمنین رضی الله عنه  و طبق نقشه‌ها و توصیه‌های او در تمام مناطق آزاد شده برنامه‌های وسیع تقسیم اراضی و تأسیس سدها و اجرای نهرها و عمران و آبادی، و ساختن سه شهر بزرگ (بصره، کوفه، موصل) و توسعه هر چه بیشتر آموزش‌های نظامی و افزایش جنگاوران و تجهیزات نظامی و خرید و تربیت شصت هزار اسب جنگی در شهرهای نظامی بصره و کوفه، و توسعه هر چه بیشتر شبکه‌های تعلیم و تربیت و سوادآموزی و بسط و توسعه فرهنگ و معارف اسلامی و افزایش استادان و معلمین و بنای مساجد و جامعه‌ها و مدرسه‌ها را آغاز نمود، و دیری نپایید که از یک عراق ناتوان و بی‌سواد و ناآگاه و فقیر و استثمارشده، عراقی به وجود آمد که از حیث اقتصادی و رفاه زندگی از قافله پیشرفته‌ترین کشورهای جهان به جلو افتاد، و از حیث نیروی دفاعی شهرهای بصره و کوفه، مرکز پرورش مقتدرترین ارتش‌های جهان گردید و از حیث تحصیلات و توسعه فرهنگ و علوم و معارف به جایی رسید که بعد از چندین سال مدرسه‌های علمی آن در کوفه و بصره مهد پیدایش بزرگ‌ترین دانشمندان اسلامی و مرکز نشر مترقی‌ترین افکار و عقاید بشری گردید و پس از چند سال دیگر نظامیه و دانشگاه بزرگ آن مهد پرورش بزرگ‌ترین پژوهشگران و دانشمندان فقه و فلسفه و علوم تجربی و نجوم و ریاضی گشته و با پذیرش دانشجویانی از هند و چین و ممالک اروپایی توانست پرتو تحقیقات علمی را به شرق و غرب جهان بتاباند و اساس (رنسانس) و تجدید حیات علمی کشورهای اروپایی را پی‌ریزی نماید.

ما در فصل نبوغ اقتصادی و نبوغ فرهنگی فاروق رضی الله عنه  به تفصیل همراه مدارک از تمام تحولات اقتصادی و فرهنگی کشور عراق که توسط سعد و به فرمان امیرالمؤمنین رضی الله عنه  صورت گرفته است بحث خواهیم کرد اما به یک منظور در این جا این سؤال را مطرح می‌کنیم که؛

امیرالمؤمنین رضی الله عنه  بودجه ساختن شهرها و تأسیس سدها و بقیه کارهای عمرانی را از چه محلی تأمین کرد؟

امیرالمؤمنین رضی الله عنه  بودجه این تحولات را در عراق از چه محلی تأمین کرد؟ البته مورخین قدیم و جدید به پاسخ این سؤال اشاره نکرده‌اند هم چنان که به پاسخ این سؤال نیز پاسخ نداده‌اند که امیرالمؤمنین رضی الله عنه  سهمیه خود را و هم چنین سپاهیان و افراد عادی سهمیه خود را از این همه طلا و نقره و جواهرات و فرش بهارستان و غنایم مداین و جلولا و حلوان در چه موردی به مصرف رسانیدند؟ در حالی که کمترین اثری از این غنایم گرانبها و سرشار در زندگی امیرالمؤمنین رضی الله عنه  و در زندگی سپاهیان و خانواده آن‌ها و در توسعه شهرهای حجاز و تجملات و تزئین هیچ کدام از آن‌ها مشاهده نگردیده است! به اعتقاد ما این سؤال پاسخ سؤال اول را می‌دهد و معلوم می‌دارد، که امیرالمؤمنین رضی الله عنه  و همه مسلمانان معاصر او جز مقدار ناچیز و در حد کفاف زندگی عادی تمام وجوه دریافتی سهمیه خود را به عنوان (صدقه جاریه) صرف پروژه‌های عمرانی و تأسیس سدها و ساختن شهرها و بنای مساجد و مدرسه‌ها و ایجاد پادگان‌ها و تقویت بنیه اقتصادی و فرهنگی و نظامی مناطق آزاد شده نموده‌اند و در حقیقت همان طلا و نقره و جواهرات و زینت‌آلاتی که از راه استثمار ملت‌های عراق و شام و ایران و مصر به دست کسری‌ها و هرقل‌ها رسیده، در جنگ‌های رهایی‌بخش به دست مسلمانان رسیده و مسمانان به دستور و راهنمایی امیرالمؤمنین رضی الله عنه  آن وجوه دریافتی را به بودجه برنامه‌های اقتصادی و فرهنگی و امور عام‌المنفعه مناطق آزاد شده قرار داده و به صاحبان خویش برگردانیده‌اند و این یکی از باشکوه‌ترین جلوه‌های عدالت اسلامی است که فاروق اعظم رضی الله عنه  آن را اجرا کرد و توهم افراد مغرش را باطل کرد که گفتند: «سپاه اعراب خزاین شاهنشاهی و ذخائر مردم را غارت کرد و به تاراج برد».

زیاد بن ابی‌سفیان، همراه غنایم جلولا و حلوان، از طرف سعد نام‌های به امیرالمؤمنین رضی الله عنه  تقدیم می‌کند که سعد تقاضا کرده به او اجازه دهد که سپاه اسلام را از حلوان و خانقین به عمق خاک ایران بکشاند و تمام شهرهای ایران را آزاد نماید و امیرالمؤمنین رضی الله عنه  توسط زیاد پاسخ سعد را چنین می‌نویسد: «و بعد، من سلامتی جان مسلمانان را بر غنایم ترجیح می‌دهم، و کاش که در میان ما و آن‌ها کوه‌هایی از آتش می‌بود، که مانع رفتن ما به سوی آن‌ها و حمله آن‌ها به ما[30] می‌شدند».

علیرغم تمایل امیرالمؤمنین رضی الله عنه  جنگ‌ها ادامه می‌یابند

اما علیرغم تمایل شدید امیرالمؤمنین رضی الله عنه  به آتش‌بس، خیره‌سری یزدگرد و برخی آن‌ها ازسپهسالاران ایران مانع خاموش شدن آتش جنگ می‌گردند و هرمزان[31] پس از شکست در جنگ قادسیه به خوزستان رفته و فرمانروای آن منطقه گشته و پس از استقرار سپاه اسلام در حلوان و خانقین، سپاه عظیمی را از (میسان) و (دشت میشان[32]) جمع‌آوری نموده و درصدد حمله به سپاه اسلام[33] درمی‌آید و سعد بن وقاص[34] به محض اطلاع از این توطئه، عُتْبَه بن غَزْوان، و حَرُمَلَه (هر دو از مهاجرین) و نُعَیم بن مُقَرِّن و نُعَیم بن مسعود را همراه[35] سپاه به محلی فرستاد که (میسان و دشت میشان) در بین آن‌ها و نهر تیری واقع گردد و از عموزادگان عرب خود نیز کمک بگیرند و در یکی از سحرگاه‌ها سپاه اسلام به سپاه هرمزان حمله نموده[36]،

سوق اهواز آزاد می‌گردد

و پس از کشتار و اسارت‌های زیاد از سپاه ایران، هرمزان همراه باقیمانده سپاه فرار کرده و از پل سوق اهواز عبور و در محلی مستقر می‌گردد و سپاه اسلام سوق اهواز را به تصرف خود درمی‌آورد و دیری نمی‌پاید که هرمزان از سپاه اسلام درخواست صلح می‌کند که نهر تیری و مناذر و سوق اهواز در دست سپاه اسلام باقی و هرمزان هم به شرط این که از جنگ و تحریک دست بردارد بر اهواز باقی می‌ماند[37] و اهواز در تصرف او باشد و عتبه فرمانده سپاه اسلام با این صلح موافقت کرد و سُلمی را بر منطقه مناذر و حَرْمَلَه را بر سواحل نهر تیری گمارد و طولی نکشید که هرمزان با قبیله غالب ساکن مناذر[38] و با قبیله کُلَیب ساکن اطراف نهر تیری بر سر نقاط مرزی اختلاف پیدا کرد و سلمی و حَرْمَلَه[39] در بین آن‌ها داوری نموده و دعوی هرمزان را باطل تشخیص دادند و هرمزان به شدت عصبانی و پیمان صلح را پایمال کرد[40]؛

هرمزان پیمان صلح را پایمال کرد

و با همکاری اکراد منطقه و سپاهیان خویش، آشوب‌گری را آغاز نمود، سلمی مراتب را به عتبه و عتبه نیز مراتب را به فاروق رضی الله عنه  گزارش کرد و فاروق رضی الله عنه  به عتبه دستور[41] داد که برای سرکوبی هرمزان بشتابد و حُرْقُوص را نیز همراه سپاه خود به کمک او فرستاد و در دو طرف پل اهواز دو سپاه در مقابل یکدیگر قرار گرفتند[42] و سپاه اسلام صبر کرد تا سپاه هرمزان از پل عبور کند و به سوی آن‌ها آمد آن گاه جنگ را به شدت آغاز نمودند و پس از کشتار و اسارت‌هایی از سپاه ایران، هرمزان به سوی رامهرمز[43] فرار کرد، و حرقوص پس از گسترش فتوحات تا نزدیکی‌های شوشتر و بستن پیمان صلح با اهالی آن مناطق، سپاهی را به فرماندهی (جَزء بن معاویه) در تعقیب هرمزان روانه کرد و جَزء تا قریه (شعر)[44] پیش رفت و چون در آن جا نیروهای هرمزان از پیشرفت او جلوگیری کردند به سوی شهر (سُرَّق[45]) پیچید و آن را آزاد نمود و مراتب را به وسیله عتبه به فاروق رضی الله عنه  گزارش کرد و فاروق رضی الله عنه  هم به جَزء و هم به حرقوص دستور داد که از پیشرفت بیشتر خودداری کنند و سرگرم عمران و آبادی منطقه و توسعه برنامه‌های کشاورزی و نهرسازی و کشت زمین‌های[46] بایر شوند؛

هرمزان بار دیگر پیمان صلح را منعقد می‌کند

و در این مدت چند مرتبه هرمزان با ارسال نامه‌ها درخواست صلح می‌کند[47] و فاروق رضی الله عنه  با درخواست او موافقت می‌نماید که آن جاهایی که فعلاً در دست اوست برای او باقی بماند و به هیچ وجه علیه سپاه اسلام به جنگ و تحریک نپردازد، اما طولی نکشید که به فاروق رضی الله عنه  گزارش رسید: «که یزدگرد[48] مردم منطقه اهواز را علیه سپاه اسلام شورانده و هرمزان بار دیگر پیمان صلح را شکسته و با سپاه عظیم خود درصدد حمله به سپاه اسلام برآمده است»،

هرمزان بار دیگر پیمان صلح را شکسته

فاروق رضی الله عنه  به سعد وقاص نوشت سپاهیان پادگان کوفه را به فرماندهی نُعمان بن مُقَرِّن به اهواز اعزام و در مورد پیمان‌شکنی هرمزان نیز تحقیقات لازم به عمل بیاورید[49]، نعمان همراه سپاه اسلام به سوی رامهرمز روان گردید، و هرمزان به محض شنیدن این خبر[50] از شهر خارج و در محل (اَرْبَکْ[51]) بر سر راه سپاه نُعمان کمین کرد و پس از رسیدن سپاه نعمان جنگ شدیدی درگرفت و بار دیگر سپاه ایران شکست خورد و هرمزان فرار کرد و همراه سپاه خود به شوشتر رفت و نعمان در تعقیب هرمزان به رامهرمز شتافت و در آن مستقر گردید[52] و سپس به سوی (اِیذَج[53]) بالا رفت و تیرَوَیه[54] فرمانروای منطقه، با او صلح کرد و نعمان به رامهرمز برگشت و در این هنگام سپاهیان پادگان بصره به قصد شوشتر به رامهرمز رسیده و همراه سپاه نعمان و حرقوص و سلمی و حرمله و جَزء به سوی شوشتر حرکت کرده و آن را در حلقه محاصره خویش قرار دادند[55] و فاروق رضی الله عنه  ابوموسی را در رأس سپاهی به کمک آن‌ها فرستاد، و ابوسَبْره را فرمانده کل نیروها قرار داد[56]، و چون سپاه عظیم و مجهز هرمزان در آغوش حصار ضخیم و مرتفع سنگی و دارای دروازه‌های آهنین قرار گرفته بود محاصره شهر یک ماه طول[57] کشید و سپاه اسلام نمی‌توانست به داخل شهر حمله کند و سپاه ایران نیز هرگاه مصلحت می‌دانست از یکی از دروازه‌ها به سپاه اسلام[58] حمله می‌کرد و افرادی را شهید می‌کرد و هنگامی که در مقابل حمله سپاه اسلام شکست می‌خورد و تلفاتی می‌داد فوراً از همان دروازه به داخل شهر عقب‌نشینی می‌کرد و با بستن دروازه‌ها سپاه اسلام را در پشت دیوار شهر قرار می‌داد و در مدت یک ماه محاصره[59] هشتاد فقره از[60] این نوع حمله‌ها از طرف سپاه ایران صورت گرفت و در طی این حمله‌ها که گاهی به نفع سپاه اسلام و گاهی به نفع سپاه ایران بود چند صد نفر از سپاه ایران به قتل رسیده و چند صد نفر نیز اسیر گردیدند و در مقابل جمعی از سپاه اسلام از جمله (بَراء بن مالک برادر اَنَس بن[61] مالک و مجزأة بن ثور و کعبن بن ثور) به درجه شهادت نائل آمدند ولی شرایط طوری بود که فرمانده سپاه اسلام چندان امیدی به پیروزی خویش نداشتتند، اما ناگاه مردی به بهانه‌ای از شهر خارج شد و خود را به ابوموسی رسانید و به او گفت: «اگر تعهد نمایی که بعد از فتح شهر خانواده مرا امان دهی، من راه سری نفوذ به شهر را به شما نشان می‌دهم[62]» ابوموسی گفت: «اگر خدا ما را پیروزی کند علاوه بر تعهد امان، به تو قول می‌دهم که حقوق و مستمری نیز برای خانواده[63] تو تعیین کنم» آن مرد شوشتری گفت: اول شخصی را با خودم می‌برم[64] و از مدخل آب شهر که کانالی است او را به داخل شهر برده تا محل ورود به شهر و نقاط داخل شهر را شناسایی کند آن گاه تو نیروهای خود را از همان راه وارد شهر کنید[65]، ابوموسی به سپاهیان خود گفت اگرچه معلوم نیست که این مرد راستگو یا فریبکار است. آیا در میان شما کسی هست که در راه خدا این فداکاری را از خود نشان دهد و همراه این مرد به داخل شهر برود؟ اشرس بن عوف[66] داوطلب این فداکاری می‌گردد و همراه آن مرد از مدخل آب شهر از کانالی که تا نقطه‌ای از شهر امتداد داشت وارد شهر گردید و مرد شوشتری لباس خدمتکاران پوشیده[67] و علاوه بر راه سری ورود به شهر، تمام دروازه‌ها و نقاط حساس شهر و حتی هرمزان را در ستادش بود نشان داد، اشرش از همان کانال به سپاه اسلام برگشت و نهایت صداقت آن مرد شوشتری را تأیید کرد[68]، آن گاه ابوموسی چهل نفر از[69] سپاهیان مسلح را همراه اشرش از همان راه سری به داخل شهر فرستاد و به دنبال آن‌ها دویست نفر[70] برای کمک آن‌ها اعزام نمود و این دویست و چهل نفر[71] از مدخل آب شهر و در میان آب و گل کانال به دنبال یکدیگر در تاریکی شب داخل شهر شدند و به راهنمایی اشرش[72] خود را به پشت دروازه‌ها رسانیده و بعد از کشتن جمعی از نگهبانان و فرار بقیه، دروازه‌ها را گشوده و با صدای الله اکبر سپاهیان اسلام را به داخل شهر کشانیدند و هرمزان وقتی صدای تکبیر سپاهیان اسلام را در داخل شهر شنید در حالتی از رعب و هراس به یکی از قلعه‌ها فرار کرد و با خود می‌گفت: «از ماست که بر ماست و یقیناً یکی از خودمان عرب را بر اسرار ما آگاه کرده است[73]» و همان دویست و چهل نفری که قبل از سپاه به داخل شهر نفوذ کرده بودند محل اختفای هرمزان را محاصره کرده و هرمزان به شرط این که فاروق رضی الله عنه  درباره او قضاوت بکند خود را[74] تسلیم آن‌ها کرد و در همین حال جمعی زیاد از مسلمانان هم شهید شدند؛

شوشتر نیز آزاد گردید

و به روایت ابن اثیر[75] در همین شب بَراء بن مالک و مجزأة به دست هرمزان شهید شدند و شهر شوشتر در تصرف مسلمانان قرار گرفت[76] و همان مرد شوشتری که راه نفوذ شهر را به سپاهیان اسلام نشان داده بود پیش ابوموسی آمد و ابوموسی طبق قرار و تعهد با او رفتار کرد[77] و ابوسَبْره هیئتی را به سوی فاروق رضی الله عنه  فرستاد که انس بن مالک و اَحْنَف بن قیس در رأس آن‌ها و هرمزان را برای حکم نهایی پیش فاروق رضی الله عنه  بردند[78] این هیئت هرمزان را در همان لباس و زینت‌آلاتی که قبلاً داشت به مدینه بردند که پوشاک زربافت در بر و تاج مزین به یاقوت بر سر و بازوبندها و قبه‌های طلا[79] و زینت‌آلات او چشم‌ها را خیره می‌کرد به منزل فاروق رضی الله عنه  رفتند، در منزل نبود، گفتند برای پذیرایی از هیئتی به مسجد رفته است. وقتی به مسجد رفتند دیدند بعد از رفتن هیئت کلاهش را بالش کرده و در حالی که تازیانه‌اش را در دست دارد خوابیده است و منتظر شدند تا از خواب برخیزد. هرمزان گفت: عمر کجا است؟[80] گفتند: این است که خوابیده است، هرمزان گفت گارد محافظ او دربان‌های او کجا هستند؟ گفتند: امیرالمؤمنین رضی الله عنه  این‌ها را ندارد، هرمزان گفت: پس او پیامبر است[81]! در جواب گفتند: خیر پیامبر نیست ولی رفتار پیامبران[82] دارد از این سر و صداها فاروق رضی الله عنه  بیدار شد و نگاهی به هرمزان کرد و گفت: این است هرمزان؟ گفتند: بلی دستور داد آن پوشاک و زینت‌آلات را از او گرفته و لباس معمولی به وی پوشانیدند، آن گاه فاروق رضی الله عنه  گفت: «سپاس برای خدا که به وسیله دین اسلام این مرد و امثال او را ذلیل و بیچاره کرده است» سپس به او گفت: «دیدی عواقب پیمان‌شکنی و فرجام فرمان خدا چیست؟» هرمزان گفت: «قبل از اسلام ما بر شما تسلط داشتیم و بعد از اسلام خدا شما را بر ما مسلط نمود» فاروق رضی الله عنه  گفت: «تو به چه دلیلی و با چه عذری پیمان‌ها را یکی بعد از دیگری پایمال کردی؟» هرمزان گفت: می‌ترسم قبل از این که جواب بدهم مرا به قتل برسانی و فاروق رضی الله عنه  گفت: تا بازجویی تمام نشود نگران مباش هرمزان درخواست آب کرد و وقتی ظرف آب را گرفت گفت: می‌ترسم قبل از این که این آب را بیاشامم مرا به قتل برسانی. فاروق رضی الله عنه  گفت: نگران مباش هرمزان آب را ریخت، فاروق رضی الله عنه  گفت: آب دیگر برایش بیاورید هرمزان گفت: آب نمی‌خواهم و منظورم گرفتن امان بود و چون آب را نیاشامیدم دیگر تو حق کشتن مرا نداری فاروق رضی الله عنه  در یک حالتی از عصبانیت گفت: به خدا تو نمی‌توانی مرا فریب بدهی مگر این مسلمان شوی و الا قطعاً تو را به قتل می‌رسانم. هرمزان مسلمان شد و بعدها مورد توجه فاروق رضی الله عنه  واقع شد و حقوقی هم برای او تعیین گردید.

سپاه اسلام در جبهه شمال

سپاه اسلام در جبهه شمال پس از آزاد کردن شهرهای اردن به فرمان امیرالمؤمنین رضی الله عنه  به دو شاخه تقسیم گردید: شاخه اول زیر فرمان ابوعبیده[83] و خالد تا سال پانزدهم هجری تمام شهرهای شام (سوریه) را تا آخرین شهرهای آن (انطاکیه)[84] به زیر پرچم اسلام آورد و شاخه دوم زیر فرمان عمرو بن عاص[85] و شُرَحْبیل مأموریت یافتند که فلسطین را از زیر سلطه استعمار امپراتوری روم بیرون آورند اما عملیات نظامی برای این شاخه دچار اشکالاتی گردید، زیرا امپراتوری روم، با توجه به اهمیت وجود (ایلیا = قدس) در فلسطین، ارطبون[86] را در رأس نیرومندترین سپاه روم در فلسطین مستقر کرده بوکد و ارطبون همان سپهسالار قدرتمند رومی بود که چند سال قبل کشورهای مصر و شام را با تدابیر جنگی و قدرت بازو از ارتش شاهنشاهی ایران گرفته بود و صلیب بزرگ، همان آرم موجودیت دنیای مسیحیت، را با زور شمشیر از دشمن گرفته و در میان فریادهای شادی و غریو غرور به قدس آورده بود، و به محض اطلاع از پیروزی سپاه اسلام در یرموک، تمام شهرهای فلسطین را زیر شبکه‌ای از نیروهای مسلح خویش قرار می‌دهد، بخشی از نیروها را در (رَمْلَه[87]) و قسمت اعظم آن را در (ایلیا[88] = قدس) و برخی را در (نابُلُس[89]) و قسمتی را در (سِبْسَطیه) و مجهزترین قسمت نیروهای خود را در دو بندر (قیساریه[90] و غَزّه) و (اَجْنادَین) را ستاد فرماندهی کل سپاه خویش قرار می‌دهد و منطقه فلسطین را به یک دژ نفوذناپذیر تبدیل می‌کند و به همین جهت عمرو بن عاص با وجود این همه کارایی و هوش و فراست رزمی از پیشروی در خاک فلسطین فرو می‌ماند و با ارسال نقشه جغرافیایی منطقه جنگی و استقرار نیروهای دشمن و کارنامه ارطبون از امیرالمؤمنین رضی الله عنه  کسب تکلیف می‌نماید[91]، و امیرالمؤمنین رضی الله عنه  وقتی در نامه او به آن نقطه می‌رسد که ارطبون را با یک رعب و هراسی توصیف کرده است در یک حالتی از خونسردی تبسمی بر لب ظاهر نموده و زیر لب این جمله را بر زبان می‌آورد:

طرح امیرالمؤمنین رضی الله عنه  مقدمه آزادی

«ما ارطبون عرب را (عمرو عاص) به جان ارطبون روم می‌اندازیم ببینیم چه می‌شود؟[92]» و در پاسخ نامه به او دستور می‌دهد: «قبل از هر کاری معاویه ابن ابی‌سفیان و عَلْقَمه بن مُجَزِّز را در رأس بخش عظیمی از سپاه به ترتیب دو بندر (قیساریه[93]) و (غَزَّه) اعزام دارید، و تا سقوط این دو بندر در محل خود بمانید و کمک‌های لازم را به آن‌ها برسانید، و پس از تسخیر این دو بندر در حالی که ارتباط ارطبون با امپراتوری قطع می‌شود و دچار رعب و هراس می‌گردد با رعایت کمال احتیاط به اَجْنادَین حمله کنید و نیروهای کمکی را نیز به شما خواهیم رساند».

عمر بن عاص پس از اعزام معاویه و علقمه و سقوط قیساریه و غزه و قطع ارتباط امپراتوری با فلسطین به خاطر رعایت کمال احتیاط، علقمه و مسروق را به سوی پادگان (ایلیا = قدس) و ابوایوب را به سوی پادگان (رَمَله) اعزام می‌دارد تا این پادگان را با زد و خورد خویش سرگرم نموده و از جانب آن‌ها نیروی کمکی به اَجْنادین نرسد؛

جنگ اجنادین

و در این هنگام عمرو بن عاص در رأس نیروهای خویش و نیروهایی که امیرالمؤمنین رضی الله عنه  به کمک او فرستاده است به اجنادین حمله می‌کند[94]، و با این که اَجْنادین[95] در آغوش حصار سنگی و در و پیکر آهنین و استحکام نظامی، به صورت دژ نفوذ ناپذیری درآمده است ولی ارطبون شخص دوم امپراتوری سپهسالار دلاور و خیره‌سری است و کارنامه مشعشع او در جنگ‌های ایران و روم او را به حدی مغرور کرده است که برای خود ننگ و عار می‌شمارد که از ترس سپاه اعراب در پناه حصار شهر باقی بماند و با یک فرمان سپاه هشتاد هزار نفری خود را از دروازه‌های شهر به خارج منتقل و به سپاه اسلام حمله می‌کند، و صدای فرمان‌های نظامی ارطبون و عمرو بن عاص که همزمان طنین‌انداز می‌گردند فریاد اصطکاک نیزه‌ها را تندتر و برق شمشیرها را جهنده‌تر و درجه جانبازی سپاهیان را بیشتر بالا می‌برند[96] و هر دو سپاه علاوه بر شجاعت و تجربیات رزمی و فوت و فن نظامی، از حیث روحیه در یک سطح بسیار عالی می‌باشند، سپاهیان ارطبون با این روحیه می‌جنگند که بر اثر پیروزی خویش (ایلیا = قدس) و صلیب بزرگ مسیح را از نیروی مهاجم نجات دهند و در دنیا سرافراز و در آخرت عیسی علیه السلام  آن‌ها را در آغوش گیرد و سپاه عمرو بن عاص با این روحیه می‌جنگند که در نتیجه این پیروزی (قدس و ایلیا) که نقطه نهایت اِسْراء و بدایت معراج محمد  صل الله علیه و آله و سلم  و قبله اول مسلمانان و آرامگاه پیامبران خدا است از زیر چکمه‌های کثیف این خداناشناسان بیرون آورند و در دنیا سربلند و در آخرت به رضای خدا و پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  و بهشت جاویدانی نائل آیند و با توجه به قوت روحیه‌ها جنگ در نهایت شدت ادامه پیدا می‌کند و سپاهیان اسلام به هنگام نماز ظهر در حال شدت جنگ فریضه نماز را طبق آیه‌های قرآن با مراسم خاص (صلاة الخوف) می‌خوانند،

نتیجه جنگ اجنادین

و تدریجاً روحیه مسلمانان قوی‌تر و کارآیی آن‌ها بیشتر می‌شود و نزدیک به غروب آفتاب آثار ضعف و شکست در سپاه روم آشکار می‌گردد و ارطبون همراه باقیمانده سپاه خویش از صحنه می‌گریزد و با شتاب خود را به (ایلیا = قدس) می‌رساند[97]، و اجنادین شهر مهم نظامی روم به تصرف سپاه اسلام درمی‌آید و سپس شهرهای (رفح)، (نابُلُس)، (یافا)، (عَمَواس) و (سَبِسْطیه) یکی بعد از دیگری به دست سپاه اسلام آزاد می‌گردند و عمرو بن عاص، عّلقّمه و مسروق و ابوایوب و بقیه‌ سران شاخه فلسطین را به اجنادین دعوت می‌نماید و بعد از مشورت با آن‌ها و طرح نقشه و تدارک مهمات عموماً به سوی (ایلیا) حرکت می‌کنند و این شهر را از هر سو در حلقه محاصره نظامی قرار می‌دهند[98]

ایلیا (قدس) محاصره می‌گردد

و بدون حمله به داخل شهر مدت زیادی این محاصره را ادامه می‌دهند، زیرا اهمیت این شهر مذهبی ایجاب کرده است که رومیان حصار و برج و باره آن را از هر شهر دیگر مستحکم‌تر و پادگان بزرگ این شهر را از ستون‌های بسیار متعصب و متعهد و فداکار تشکیل دهند که تا عموماً کشته نشوند تصرف این شهر امکان ندارد و عمرو بن عاص می‌بیند که تصرف قدس با زور شمشیر و از راه عملیات جنگی فاجعه اسفناک حمله‌های (بُخْتُ نَصَر بابل) و (خسروپرویز ایرانیان) را برای این شهر مقدس تکرار می‌نماید که هر دو برای تصرف این شهر حمام خون راه انداختند و عمرو بن عاص در میان هراس و دلهره، طی نام‌های از امیرالمؤمنین رضی الله عنه  کسب تکلیف[99] می‌نماید و امیرالمؤمنین رضی الله عنه  که مصمم است حتماً قدس را آزاد و فاجعه شاه بابل و شاه ایران هم تکرار نشود، با یک تدبیر بسیار حکیمانه نظامی و به راه انداختن یک مانور بزرگ و گسترده نظامی و تضعیف روحیه پادگان عظیم قدس، سپاه اسلام را از این بن‌بست نجات دهد و از راه صلح و بدون ریختن یک قطره خون قدس را آزاد و به زیر پرچم اسلام درمی‌آورد و این تدبیر حکیمانه از این قرار است،

تدبیر حکیمانه

که امیرالمؤمنین رضی الله عنه  در پاسخ نامه عمرو بن عاص به او دستور می‌دهد که در یک موعد معین تمام فرماندهان جبهه شرق و جبهه شمال در شهرک (جابیه به فاصله یک روز از جنوب دمشق) جمع شوند[100] و منتظر آمدن امیرالمؤمنین باشند، و امیرالمؤمنین رضی الله عنه  در مدینه بعد از مشاوره با بزرگان اصحاب و جلب موافقت آن‌ها علی مرتضی رضی الله عنه  را به جای خود نشانده[101] و در رأس گروهی از سپاهیان اسلام به منظور حضور در شهرک جابیه در همان وقت معین به سوی شام روان می‌گردد، و به طور گازانبری منطقه فلسطین را از شرق دَور داده و به نزدیکی جابیه می‌رسد، و فرماندهان سپاه اسلام در جبهه‌های ششرق و شمال و شاخه فلسطین، سعد بن وقاص و ابوعبیده و خالد و عمرو بن عاص و معاویه ابن ابی‌سفیان همراه جمع زیادی از سرداران دیگر سپاه اسلام سوار بر اسبان خویش به استقبال امیرالمؤمنین رضی الله عنه  می‌شتابند[102]

فاروق رضی الله عنه  فرماندهان تجمل‌گرا را سنگ‌باران می‌کند

و امیرالمؤمنین رضی الله عنه  وقتی آن‌ها را از دور می‌بیند، تبسمی بر لب و با یک حالتی از شادی به آن‌ها می‌نگرد، اما وقتی به چند قدمی او می‌رسند، ناگاه صحنه عوض می‌شود و امیرالمؤمنین رضی الله عنه  در یک حالت عصبانیت از اسب خود پیاده می‌گردد و سنگ‌های دستی را از زمین برمی‌دارد و به سوی آن‌ها پرتاب[103] می‌کند و با آن صدای دورگه و خوف‌آور خویش بر آن‌ها فریاد می‌کشد: «این زرق و برق و لباس زربفت چیست که شما پوشیده‌اید؟ چقدر پررو هستید که با این پوشاک و تجملات[104] با من روبرو شده‌اید!! چقدر زود و فقط مدت دو سال! روش و عقیده خود را تا این اندازه تغییر داده‌اید! به خدا سوگند اگر می‌دانستم پس از دویست سال دیگر این همه تغییر در روش شما پیدا می‌گردد، دیگران را به جای شما انتخاب می‌کردم[105]».

سعد و قعقاع و ابوعبیده و خالد و معاویه و عمرو بن عاص و همه فرماندهان جبهه شرق و شمال و غرب و همه قهرمانان فاتح مداین و دمشق و اسکندریه، که در مقابل صرصر توبیخ‌ها و تهدیدهای عمر فاروق رضی الله عنه  چون بید می‌لرزند[106] و هم چون اجساد بی‌روح و مجسمه‌های بی‌جان سر و گردن خود را در برابر پرتاب سنگ‌های او قرار داده‌اند، ناگاه در هاله‌ای از رعب و هراس زبان به عذرخواهی می‌گشایند و می‌گویند: «این لباس‌ها عموماً (یلقمه = یلمه) هستند و اجزای فلزی آن‌ها آسیب‌ناپذیری در تار و پود آن‌ها به کار رفته است و به عنوان لباس رزمی پوشیده‌ایم نه تنها به عنوان پوشش زینتی و تجملاتی، و امیرالمؤمنین رضی الله عنه  عذر به حق و متواضعانه آن‌ها را پذیرفته و همراه آن‌ها وارد شهرک جابیه می‌گردد[107]، و هر نویسنده‌ای از یادآوری این صحنه متعجب و از خود می‌پرسد: «راستی خدا چه نیروی مرموزی را در مغز و اراده و ندا و نگاه عمر رضی الله عنه  آفریده است که در یک پیراهن ساده و سفید و چاک‌دار عربی، مغز و اراده این همه فرماندهان مقتدر سپاه اسلام را تسخیر کرده و آن‌ها را مطابق به فرمان خدا و پیامبر صل الله علیه و آله و سلم  هم چون مهره‌های بی‌جان و بی‌اراده به حرکت می‌اندازد!! و انسان را به یاد سخن علی مرتضی رضی الله عنه  می‌اندازد که در سال‌های آخر خلافت عثمان ذی‌النورین رضی الله عنه  وقتی به او توصیه کرد که این استانداران مقتدر و خیره‌سر را (مانند عمرو بن عاص و معاویه و غیره) از کار برکنار کن و عثمان رضی الله عنه  گفت: پس چرا عمر بن خطاب رضی الله عنه  آن‌ها را بر سر کار آورد؟ علی مرتضی رضی الله عنه  گفت: «ای عثمان! تو کار خود را با کار عمر بن خطاب رضی الله عنه  قیاس مکن زیرا زیر تازیانه عمر بن خطاب رضی الله عنه  از (یرفا)[108] غلام او بیشتر در رعب و هراس بودند و مانند مهره‌های بی‌جان آن‌ها را می‌چرخاند!»

امیرالمؤمنین رضی الله عنه  در جمع تمام فرماندهان جبهه‌های شرق و شمال و شاخه فلسطین به شهر جابیه رسید و چند روزی را با مشورت و طرح نقشه‌های صلح و بازدید پادگان‌ها گذراند.

و اما گزارشی که به (ارطبون) رسیده است این است که: «امیرالمؤمنین رضی الله عنه  مخفیانه و به طور غیرمنتظره شخصاً به جبهه آمده، و تمام فرماندهان سپاه اسلام را به دور خود جمع کرده و قرار است تمام نیروها را از جبهه شرقی و شمال یک جا به جبهه فلسطین منتقل کند و در رأس این دریای خروشان سپاه خویش به (ایلیا = قدس) حمله نماید و با عملیات جنگی این شهر را به تصرف خویش درآورد[109]» ارطبون به محض شنیدن این گزارش در میان رعب و هراس برای مشورت به دیدار اُسْقُف اعظم شهر می‌شتابد و به او می‌گوید: «بار دیگر تاریخ تکرار گشته و فاجعه قتل عام بُخْتُ نَصَر و خسروپرویز در این شهر مقدس تجدید می‌گردد و تخریب اماکن متبرکه و کلیساها و ربودن صلیب بزرگ مسیح بار دیگر تکرار می‌شوند[110]، و آن چه را که من به عنوان یک کارشناس امور نظامی به تو عرضه می‌کنم این است که استحکامات نظامی و نیروهای مسلح پادگان بزرگ ما هرگز قادر نیستند در برابر سیل نیروهایی که در جنگ‌های یرموک و قادسیه پیروزی گشته و دمشق و انطاکیه و مداین را به تصرف خویش درآورده‌اند، هیچ مقاومتی از خود نشان دهند، مخصوصاً در شرایطی که نیروهای هر دو جبهه در جابیه جمع و به رهبری شخص امیرالمؤمنین حمله را آغاز می‌نمایند!» اسقف اعظم در حالی که ریش خود را می‌جنباند، و به علامت تصدیق سر خود را بالا و پائین می‌آورد، و از تعجب و رعب و هراس تدریجاً حلقه چشمانش وسیع‌تر می‌شوند[111]! به ارطبون می‌گوید: پس آخرین چاره چیست؟ ارطبون می‌گوید: «جز این[112] چاره‌ای نیست که تو به نمایندگی از طرف مردمان شهر، به خاطر سلامتی جان آن‌ها و به خاطر حفظ صلیب مسیح و اماکن متبرکه از سپاه اسلام تقاضای صلح کنید و من نیز به خاطر رعایت همین مصالح بدون این که فرمان جنگ بدهم از شهر خارج می‌شوم».

هیئت نمایندگی اسقف (صفرنیوس) برای تقاضای صلح

اسقف اعظم پیشنهاد او را قبول می‌کند و جمعی را برای تقاضای صلح از قدس به جابیه می‌فرستد و وقتی سپاهیان اسلام در جابیه از دور این جمعیت را می‌بینند با یک حالتی از نگرانی به امیرالمؤمنین رضی الله عنه  خبر می‌دهند، که طلیعه سپاه ارطبون از دور دیده می‌شود، و می‌خواهند به سپاه اسلام حمله کنند[113]! امیرالمؤمنین رضی الله عنه  در حالی که از دور نگاهی به این جمعیت می‌کند (و با همان درک و فراست شگفت‌آور خویش واقعیت را طوری درک می‌کند که گویی در جلسه مشورتی ارطبون و اسقف حضور داشته است!) به سپاهیان می‌گوید: «به هیچ وجه نگران نباشید، این جمعیت هیئت نمایندگی تقاضای صلح می‌باشند» و پس از اندک زمانی طبق همان پیش‌بینی، جمعیت به حضور امیرالمؤمنین می‌رسد و پیام اسقف را به عرض او می‌رسانند و مورد احترام و محبت زیاد قرار می‌گیرند و عهدنامه جابیه با مواد زیر نوشته می‌شود و امیرالمؤمنین رضی الله عنه  شخصاً آن را امضا می‌کند[114] و بعد از او فرماندهان سپاه اسلام (عمر و بن عاص و ابوعبیده جراح، خالد بن ولید و معاویه بن ابی‌سفیان) آن را امضا[115] می‌نمایند: بسم الله الرحمن الرحیم عهدنامه بنده خداب، امیرالمؤمنین عمر بن خطاب، با اهل (ایلیا = قدس) شامل این بندهاست[116]:

1ـ اهالی شهر ایلیا چه سالم و چه مریض و هم چنین تمام دارایی آن‌ها و تمام اماکن متبرکه و صلیب‌های آن‌ها از هر تجاوزی مصون می‌باشند، و هیچ کس حق ندارد کلیساهای آن‌ها را اشغال یا تغییر دهد و یهودیان حق ندارند با اهل ایلیا در ایلیا سکونت داشته باشند.

2ـ اهالی شهر ایلیا مجبور نیستند دین اسلام را قبول نمایند، و در انجام مراسم مذهبی ویژه خویش کاملاً آزاد و مانند اهل مداین[117] به سپاه اسلام جزیه پرداخت می‌کنند و در مقابل سپاه اسلام متعهد است از امنیت و آزادی و حقوق آن‌ها دفاع کند.

3ـ مردمان غیربومی (رومیان و غیرسپاهی و غیره) با تمایل خویش می‌توانند در این شهر بمانند و مانند اهل شهر به سپاه اسلام جزیه را پرداخت نمایند و اگر زمین‌های مزروعی را در اختیار داشته باشند باید (خَراج) به سپاه اسلام بدهند و در مقابل امینت و آزادی آن‌ها نیز تأمین می‌گردد، و از مردمان غیربومی هر کس بخواهد از این شهر کوچ کند بلامانع و تا هنگامی که به محل امن و مطمئن می‌رسد در حمایت سپاهیان اسلام خواهد بود و از سکنه اصلی شهر نیز هر کسی با آن‌ها کوچ کند[118] بلامانع و در امان است.

طرفین برنده برگ پیروزی می‌شوند

هیئت نمایندگی عهدنامه جابیه را به (ایلیا) می‌آورند و هم چنان که امیرالمؤمنین رضی الله عنه  خرسند است که فقط با یک مانور نظامی این شهر مملو از جنگاوران متعصب را فتح سفید می‌نماید تجسمی از عدالت اسلامی را در نقطه‌ای از جهان که چشم همه جهانیان به آن دوخته شده در معرض دید مردمان جهان قرار می‌دهد، هم چنین اسقف اعظم قدس نیز شادمان است که پایگاه دو دین آسمانی را و صلیب بزرگ مسیح و اماکن متبرکه و جان اهالی شهر قدس را از خطر حتمی نجات داده است و طرفین جنگ طی این قرارداد هر دو برنده برگ پیروزی می‌شوند، و امیرالمؤمنین رضی الله عنه  پس از گذشت مدتی که مفاد عهدنامه به اطلاع اهل شهر می‌سد[119]، همراه سرداران برجسته سپاه اسلام (ابوعبیده، خالد، عمرو بن عاص، شرحبیل، معاویه) و جماعتی از یاران پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  که از مدینه با او آمده‌اند، در حالی که پیراهن ساده و سفید و دارای چاک‌هایی از چپ و راست اندام او را پوشانده و بر همان اسب راهواری که در این سفر با خود آورده است[120]، از جابیه به سوی (ایلیا = قدس) حرکت می‌کند، و از آن طرف نیز اسقف اعظم در مدخل شهر و در جلو صفوف امرا و بزرگان و معتمدین شهر لحظه ورود مرکب جانشین پیامبر اسلام  صل الله علیه و آله و سلم  و در هم کوبنده ارتش‌های ایران و روم را انتظار می‌کشند،

تصور مردم ایلیا از امیرالمؤمنین رضی الله عنه  

و اکثر آن‌ها از این موکب تصویر عجیبی در ذهن خویش ترسیم کرده‌اند و منتظرند بعد از لحظات دیگر در قلب این موکب سیمای فاتحی را ببینند که تاج طلایی بر سر و رخت جواهرنشان خسروها را در بر و شمشیر مرصع کسری یا هرقل را حمایل خود کرده و بر تخت طلایی نشسته است که یک فیل سفید جنگی در حمایت تیراندازان ماهر آن را می‌کشد و تلألؤ برق ستاره‌های طلایی سرودش سرداران سپاهش و برق زینت‌آلات همراهان و غلامانش تمام چشم‌ها را خیره می‌کند! اما هنگامی که این فاتح بزرگ در یک پیراهن سفید و ساده[121]، و همراه کسانی که با لباس ساده و معمولی و بی‌نشانه به دروازه بزرگ شهر می‌رسد؛

ورود امیرالمؤمنین رضی الله عنه  به ایلیا (قدس)

و در جلو صف استقبال‌کنندگان، از اسب خود پیاده می‌شود و با خوش‌رویی و نهایت مسرت و تواضع خیرمقدم اسقف اعظم را پاسخ می‌دهد[122] و از غریو و هلهله شادی‌های استقبال‌کنندگان بسیار متواضعانه تشکر می‌نماید، هیچ اثری از این تصویرهای خیالی و طلایی در ذهن آن‌ها باقی نمی‌ماند.

امیرالمؤمنین رضی الله عنه  به راهنمایی اسقف اعظم و همراه سرداران سپاه اسلام و بزرگان و معتمدین شهر از دروازه بزرگ شهر وارد می‌شوند و در حالی که اهالی شهر در دو طرف مسیر آن‌ها به صف[123] ایستاده‌اند و با دیده اعجاب و احترام و عظمت واقعی به آن‌ها می‌نگرند، و شکوه پوشالی هرقل و سرداران غرق در طلا و جواهرات رومی را به یاد می‌آورند و تواضع و سادگی این فاتحین بزرگوار را با غرور و تکبر و خودخواهی فرماندهان فراری رومی مقایسه می‌کنند و پوزخندهایی با همدیگر تبادل می‌نمایند، امیرالمؤمنین رضی الله عنه  با پای پیاده طول خیابان‌ها را طی کرده و از این شهر و اماکن متبرکه آن بازدید به عمل می‌آورد، این شهر بیشتر از صد هزار نفر جمعیت دارد، و بسیار مجلل و باشکوه و زیبا است و شهری است توریستی که مردم از تمام نقاط جهان به این شهر می‌آیند، اما اهمیت این شهر از این‌ها خیلی بالاتر است. (ایلیا[124] = قدس) پایگاه دو دین بزرگ موسی علیه السلام  و عیسی علیه السلام  و مزار ده‌ها پیامبر بزرگ  علیهم السلام  است، و هم چنین مسجدالاقصی که قرآن با قداست از آن نام برده و نقطه نهایت اسرای پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  قرار داده است و در فرموده پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  همتای مسجدالحرام و هجده ماه قبله نماز مسلمانان بوده است در این شهر واقع است و بالاخره (ایلیا = قدس) یگانه شهری است که قلوب اهل تمام ادیان جهان متوجه این شهر است و اینک در روزهای ربیع‌الاخر سال شانزدهم هجری به زیر پرچم اسلام درآمده[125] و امیرالمؤمنین رضی الله عنه  از آن بازدید می‌کند، و در اثنای بازدید کلیسای بزرگ شهر (کلیسای قیامت) صدای اذان ظهر طنین‌انداز می‌گردد و اسقف پیشنهاد می‌کند که امیرالمؤمنین رضی الله عنه  در همین کلیسا نماز بخواند[126]، و امیرالمؤمنین رضی الله عنه  به عذر این که مسلمانان نیز در آینده به پیروی از او در این کلیسا نماز می‌خوانند و برخلاف مفاد صلح‌نامه مزاحمت بای مسیحیان ایجاد می‌گردد، پیشنهاد اسقف را قبول نمی‌کند و بلکه در خارج در ورودی کلیسا نزدیک (صخره) و دیوار ندبه بر خرابه‌های هیکل سلیمان نماز می‌خواند[127]، و وقتی می‌بیند فرماندهان رومی در زمان حاکمیت خویش در حالتی از غرور و تکبر، خس و خاشاک و زباله‌ها را بر سطح (صخره یعقوب[128]) انداخته، بعد از نگاه تأثرآمیزی به صخره، به همراهان خویش می‌گوید: «در کاری که همین حالا آغاز می‌کنم عموماً با من همکاری کنید» سپس لای انگشتان و کف دست خود را جارو ساخته و خس و خاشاک و زباله‌ها را با دست خود از روی صخره پاک می‌کند[129] و همراهان او نیز به همین شکل برای تمیز کردن و جارو کردن صخره به کار می‌افتند[130] و جا دارد که عقربه‌های ساعت روزگار اندکی متوقف گردند و جهانیان در یک لحظه این صحنه تواضع و خدمت‌گزاری جمعی از بزرگ‌ترین رجال تاریخ بشریت را ببینند! این جاروکشان عمر بن خطاب رضی الله عنه ، ابوعبیده و سعد بن وقاص و خالد بن ولید و شُرَحْبیل و معاویه هستند که نه تنها در مقابل قدرت‌های زمان سر تعظیم فرود نیاورده‌اند، بلکه بزرگ‌ترین قدرت‌های روزگار، شاه شاهان یزدگرد از هیبت آن‌ها آواره کوه‌های شرقی ایران و هرقل امپراتوری روم آواره بخش‌های غربی روم گشته‌اند، و با این حال در نهایت تواضع و خدمت‌گزاری برای جارو کردن محل عبادت و سجده برای خدا شخصاً دست به کار شده و رفتگری را آغاز نموده‌اند!!

ده روز اقامت در بیت‌المقدس استقبال اصحاب از امیرالمؤمنین رضی الله عنه  

امیرالمؤمنین رضی الله عنه  در مدت ده روز[131] اقامت در (ایلیا = قدس) بر اجرای مفاد صلح‌نامه شخصاً نظارت کرده و از حیث اداره کردن، فلسطین را به دو استان تقسیم نموده[132] و مرکز یک استان را قدس قرار داده و عَلقَمه بن مُجَزِّز را به استانداری آن جا منصوب می‌نماید و مرکز استان دیگر را شهر (رَمَله[133]) قرار داده و علقمه بن حکیم را به استانداری آن منصوب می‌کند و عمرو بن عاص و شُرَحبیل را به سمت فرماندهان نظامی برای سپاه مستقر در فلسطین منصوب[134] می‌دارد و بقیه فرماندهان نظامی را به محل مأموریت خویش در جبهه شرقی و در جبهه شمالی باز می‌گرداند و ابوعبیده را در دمشق و حمص و خالد در قِنَّسرین مسئول اجرای دقیق مفاد صلح‌نامه‌ها و گسترش عدالت اسلامی قرار می‌دهد

و در آخر ربیع‌الاخر سال شانزدهم هجری، امیرالمؤمنین رضی الله عنه  از منطقه فلسطین به محل ستاد کل عملیات جنگ رهایی‌بخش (مدینه) برمی‌گردد و در خارج شهر از طرف همه اصحاب پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  استقبال باشکوهی از او به عمل می‌آید[135] و شایسته است در روز برگشتن امیرالمؤمنین رضی الله عنه  به مدینه صفحات تقویم زمان را ورق بزنیم و نتایج عملیات جنگ رهایی‌بخش را در این برهه از زمان ارزیابی نماییم. امروز یکی از روزهای آخر ربیع‌الاخر شانزدهم هجری است و فقط (دو سال و یازده ماه) از انتخاب عمر بن خطاب رضی الله عنه  برای خلافت اسلامی و امارت بر مؤمنین گذشته است، و در این مدت در رأس سپاه سی هزار نفری مسلمانان که کمتر از پادگان یک شهر از شهرهای بی‌شمار ایران و روم بود، و تجهیزات جنگی و بودجه کافی هم نداشتند ارتش‌های چند صد هزار نفری بسیار مجهز ایران و روم را، در بین‌النهرین و حواشی خلیج فارس و استان‌های جنوبی ایران و در تمام نقاط شام و فلسطین شکست داده، و در جبهه شرقی پرچم اسلام را بر پایتخت شاهنشاهی ایران و بر تمام شهرهای عراق و بر شهرهای عرب خلیج فارس (بحرین و دوبی و قطر و کویت فعلی) و بر استان‌های جنوب ایران، به اهتزاز درآورده، و در جبهه شمالی نیز پرچم اسلام را بر پایتخت دوم روم (انطاکیه) و بر (ایلیا = قدس) و تمام کشورهای شام و فلسطین (شامل شهرهای روسیه، اردن، لبنان و فلسطین فعلی) به اهتزاز درآورده است و علاوه بر استقرار نیروهای کافی در مناطق آزاد شده، در جهت تشکیل یک ارتش قدرتمند اسلامی به سعد بن ابی‌وقاص و قعقاع دستور داده که در پادگان‌های عظیم شهرهای نظامی و تازه‌ساخت بصره و کوفه چهار هزار اسب[136] جنگی را خریداری و تربیت کرده و ده‌ها هزار جوان مسلمان را در این پادگان‌ها آموزش نظامی بدهند و استفاده از تمام اسلحه‌هایی که تا حال از ارتش‌های ایران و روم به غنیمت گرفته‌اند به همه سپاهیان اسلام تعلیم داده‌اند و یک ارتش بزرگ و آموزش دیده و مجهز در این دو پادگان در حال آماده‌باش به سر می‌برد که به محض صدور فرمان امیرالمؤمنین رضی الله عنه  نیروهایی را به جبهه شرقی اعزام می‌نماید و با قدرت رزمی بقیه استان‌های ایران را آزاد نماید و نیروها را نیز به جبهه شمالی اعزام و کشورهای مصر و تونس در قاره آفریقا را از سلطه امپراتوری روم آزاد نماید. آری جهان اسلام در چنین اوضاع و شرایطی است که ناگاه، از طرف ابوعبیده، فرمانده کل سپاه اسلام در جبهه شمال، نامه زیر، حاوی خبر هولناکی، به دست امیرالمؤمنین رضی الله عنه  می‌رسد: «و بعد، هِرَقل در تماس‌های مخفیانه، مردمان شهرهای شام را به شورش علیه حاکمیت اسلام برانگیخته[137] و به وسیله کشتی‌های غول‌پیکر سپاه عظیم و بی‌شماری را از اسکندریه به انطاکیه سوق داده و شاهزاده کنستانتین[138] ولیعهد را در رأس این سپاه مأموریت داده تا با نیروی مجهز نظامی این شورش را رهبری نماید و هم اکنون سی هزار نفر سواره‌نظام منطقه (الجزیره) ستاد فرماندهی سپاه اسلام را در حمص محاصره نموده‌اند[139]، و اگر در اسرع وقت نیروی امدادی به ما نرسد پادگان حمص سقوط کرده و تمام شهرهای شام مجدداً به تصرف امپراتوری باز می‌گردند».

تاکتیک حکیمانه امیرالمؤمنین رضی الله عنه  برای فرونشاندن شورش شهرهای شام

امیرالمؤمنین رضی الله عنه  بلادرنگ در یک پیام فوری به سعد بن وقاص در پادگان کوفه دستور می‌دهد که فوراً قعقاع را در رأس چهار هزار سواره[140] نظام به حمص اعزام و سهیل را در رأس چند هزار سپاهی به منطقه (رقه در الجزیره) و ولید بن عقبه را همراه چند هزار سپاهی به منطقه عرب‌نشین (در الجزیره) و هر دو سپاه را با فرماندهی عیاض بن غنم و برای عملیات جنگی سریعاً روانه نمایید[141]».

امیرالمؤمنین رضی الله عنه  پس از صدور این اوامر و اعزام نیروها به محل مأموریت خویش، خود نیز سپاهی را از مدینه و اطراف جمع‌آوری نموده، و در رأس این سپاه به میدان جنگ و مراکز شورش‌های شام، رهسپار می‌گردد[142]، و به سپاه سی هزار نفری الجزیره که سپاه اسلام را در حمص محاصره کرده‌اند، وقتی خبر می‌رسد که دو سپاه به شهر و دار و دیار بی‌دفاع آن‌ها حمله کرده‌اند، با یک حالتی از رعب و هراس فوراً از دور حمص پراکنده می‌شوند و بعد از برگشتن به (الجزیره) از سپاه اسلام درخواست عفو و گذشت می‌نمایند و تسلیم می‌گردند[143]، و سپاه عظیم روم مستقر در انطاکیه نیز، وقتی خبر پراکنده شدن آن‌ها را می‌شنوند و از شورش شهرهای دیگر نیز اثری نمی‌بینند دچار شک و تردید می‌شوند، و اکثراً گمان می‌کنند عمق اندیشه و تدابیر نظامی سرداران سپاه اسلام شهرهای شام را واداشته که تظاهر به شورش کنند تا از این راه ولیعهد روم را با سپاه عظیم روم در کمین سپاه اسلام بیندازند و با نابود کردن آن‌ها زمینه سقوط اسکندریه را زودتر فراهم نمایند، به همین جهت سپاه روم مدت کمی با روحیه ضعیف با سپاه اسلام می‌جنگد و شکست می‌خورد و در حالی که غنایم بی‌شماری را به جا می‌گذارد سریعاً سوار بر همان کشتی‌های غول‌پیکر به سوی اسکندریه برمی‌گردد و این غائله بزرگ، و توطئه خطرناک امپراتوری روم بر اثر نبوغ نظامی امیرالمؤمنین رضی الله عنه  با کمترین زیان و بیشترین منفعت خاتمه می‌یابد و وقتی امیرالمؤمنین رضی الله عنه  در رأس سپاه مدینه در قلب شام به محل جابیه[144] می‌رسد و ابوعبیده برای عرض گزارش نظامی به پیشوازی او می‌شتابد، به او عرض می‌کند که سه روز قبل از رسیدن قعقاع[145] و سپاه امدادی پادگان کوفه و بصره بر سپاه روم پیروز شدیم اما با این حال هم امیرالمؤمنین رضی الله عنه  به ابوعبیده دستور می‌دهد که سپاه قعقاع را در غنایم این جنگ سهیم کند[146].

 




[1]ـ جلولاء: بخشی است از بخش‌های سواد عراق در راه خراسان و فاصله آن با خانقین هفت فرسخ است، معجم البلدان یاقوت حموی.

[2]ـ البدایه و النهایه، ج7، ص69 و الکامل، ج2، ص520.

[3]ـ همان

[4]ـ الفتوحات الاسلامیه، ص127 و الکامل، ج2، ص520، اما در البدایه و النهایه بحث از این اختلاف نشده و به جای آن گفته شده که جنگ در بین طرفین به حدی شدید گردید که تبرها و نیزه‌ها به پایان رسیدند و طرفین فقط با شمشیر و تبرزین می‌جنگیدند و قعقاع فتح را به دست آورد.

[5]ـ البدایه و النهایه، ج7، ص29.

[6]ـ الکامل، ج2، ص521 و البدایه و النهایه، ج7، ص70.

[7]ـ الاخبار الطوال، دینوری، ص128.

[8]ـ حلوان: به ضم اول و سکون دوم شهری است در آخرین نقطه مرزی سواد عراق و در کتاب ملحمه منسوب به بطلمیوس این شهر دارای طول جغرافیایی 71 درجه و 54 دقیقه و عرض 34 درجه است، معجم البلدان، یاقوت حموی.

[9]ـ البدایه و النهایه، ج7، ص71.

[10]ـ الکامل، ج2، ص521.

[11]ـ الکامل، ج2، ص521.

[12]ـ الکامل، ج2، ص522 و طبری، ج5، ص1832.

توجه: فرمانده پادگان حلوان در برخی از تواریخ (خسروشنوم) و در برخی (صنروشنوم) نوشته شده است و حدس نگارنده این است که (خسروشنوم) درست است، زیرا حرف (ص) در زبان فارسی ایران باستان وجود نداشت و خسرو هم زیاد بوده و شاید در آغاز امر خسرو را طوری نوشته‌اند که (صنرو) خوانده شده است.

[13]ـ همان

[14]ـ همان

[15]ـ الکامل، ج2، ص522 و طبری، ج5، ص1833 و 1834 و الفتوحات الاسلامیه، ص128 و البدایه و النهایه، ج7، ص70.

[16]ـ همان

[17]ـ همان

[18]ـ همان

[19]ـ البدایه و النهایه، ج7، ص71 و 72 و الکامل، ج2، ص523 و 524، و طبری، ص1839 و الفتوحات الاسلامیه، ص129.

*ـ موصل: به فتح میم و کسر صاد طبق استخراج بطلیموس دارای طول جغرافیایی 69 درجه و عرض شمالی 34 درجه و 20 دقیقه از شهرهای بزرگ و دروازه عراق و از شهرها و بخش‌های تابع آن (نینوا، باهدد و باعددا، بارطلی و غیره) معجم البلدان، یاقوت حموی.

**ـ تکریت: به فتح تاء و عامه آن را مکسور می‌خوانند. فاصله آن تا بغداد سی فرسخ و با طول 98 درجه و 40 دقیقه و عرض 37 درجه و 3 دقیقه از تأسیسات شاپور پسر اردشیر، معجم البلدان، یاقوت حموی.

[20]ـ البدایه و النهایه، ج7، ص71 و 72 و الکامل، ج2، ص523 و 524، و طبری، ص1839 و الفتوحات الاسلامیه، ص129.

[21]ـ همان

[22]ـ همان

[23]ـ همان

[24]ـ البدایه و النهایه، ج7، ص71 و 72 و الکامل، ج2، ص523 و 524، و طبری، ص1839 و الفتوحات الاسلامیه، ص129.

*ـ نینوی: بر وزن طیطوی به کسر اول و سکون دوم آبادی یونس بن متی در موصل، معجم البلدان.

**ـ موصل: به فتح میم و کسر صاد طبق استخراج بطلیموس دارای طول جغرافیایی 69 درجه و عرض شمالی 34 درجه و 20 دقیقه از شهرهای بزرگ و دروازه عراق و از شهرها و بخش‌های تابع آن (نینوا، باهدد و باعددا، بارطلی و غیره) معجم البلدان، یاقوت حموی.

[25]ـ البدایه و النهایه، ج7، ص 72 و الکامل، ج2، ص 524.

[26]ـ همان

*ـ هیت: یه کسر اول شهری بر لب فرات در نواحی بغداد بالای انبار طول 69 درجه و عرض 5/32 درجه، معجم البلدان.

**ـ قرقیسا: به فتح اول و سکون دوم و قاف دیگر و یاء ساکن و سین مکسور و الف ممدوده معرب کرکیسا شهری است بر رودخانه (خابور) در عراق با طول جغرافیایی 64 درجه و 45 دقیقه و عرض 35 درجه و ماسبندان به فتح سین و باء و ذال نقطه‌دار. معجم البلدان، یاقوت حموی.

[27]ـ البدایه و النهایه، ج7، ص 72 و الکامل، ج2، ص 524.

[28]ـ الکامل، ج2، ص 521 و طبری، ج5، ص1832.

[29]ـ الکامل، ابن اثیر، ج2، ص 436 و البدایه و النهایه، ابوالفداء، ج7، ص 39.

[30]ـ الکامل، ج2، ص521 و طبری، ج5، ص1832.

[31]ـ همان

[32]ـ الکامل، ج2، ص542.

[33]ـ همان

[34]ـ همان

[35]ـ همان

[36]ـ همان

[37]ـ الکامل، ج2، ص544.

[38]ـ همان.

[39]ـ همان

[40]ـ همان

[41]ـ همان

[42]ـ همان

[43]ـ همان

[44]ـ الکامل، ج2، ص545.

[45]ـ همان

[46]ـ همان

[47]ـ همان

[48]ـ همان

[49]ـ الکامل، ج2، ص546.

[50]ـ همان

[51]ـ همان

[52]ـ همان

[53]ـ همان

[54]ـ همان

[55]ـ همان

[56]ـ همان

[57]ـ همان

[58]ـ همان

[59]ـ همان

[60]ـ همان

[61]ـ همان

[62]ـ الکامل، ج2، ص547 و فاروق اعظم  رضی الله عنه ، هیکل، ج2، ص13.

[63]ـ همان

[64]ـ همان

[65]ـ همان

[66]ـ الکامل، ج2، ص547، تعداد را ننوشته اما فاروق اعظم  رضی الله عنه ، هیکل، ج2، ص13، این اعداد را نوشته است.

[67]ـ همان

[68]ـ همان

[69]ـ همان

[70]ـ همان.

[71]ـ فاروق اعظم  رضی الله عنه ، هیکل، ج2، ص13.

[72]ـ همان

[73]ـ فاروق اعظم  رضی الله عنه ، هیکل، ج2، ص13.

[74]ـ الکامل، ج2، ص548.

[75]ـ همان

[76]ـ همان

[77]ـ همان

[78]ـ همان

[79]ـ همان

[80]ـ همان

[81]ـ همان

[82]ـ همان

[83]ـ الکامل، ج2، ص493ـ 498.

[84]ـ همان

[85]ـ الفتوحات الاسلامیه، ص55 و الکامل، ج2، ص498 و الفارق عمر  رضی الله عنه ، هیکل، ج1، ص245 و 246.

[86]ـ نام این سپهسالار رومی در تاریخ طبری و تاریخ البدایه و النهایه و اکثر تاریخ‌ها (ارطبون) گفته شده و به نقل هیکل مورخ غربی (بتلر) آن را (اریطون) گفته و هیکل و جمعی دیگر (اطربون) گفته‌اند.

[87]ـ همان

[88]ـ همان

[89]ـ همان

[90]ـ همان

[91]ـ حیاة عمر  رضی الله عنه ، شبلی، ص193 و الفارق عمر  رضی الله عنه ، ج1، ص246، ج2 و البدایه و النهایه، ص498 و ص51.

[92]ـ حیاة عمر  رضی الله عنه ، شبلی، ص193 و الفارق عمر  رضی الله عنه ، ج1، ص246، ج2 و البدایه و النهایه، ص498 و ص51.

[93]ـ البدایه و النهایه، ج7، ص51 و الکامل، ج2، ص497، در این مراجع و دیگر مرجع‌ها نوشته شده است که: «معاویه به فرمان عمر رضی الله عنه  به قیساریه حمله کرد و در یک جنگ خونین و هولناک سپاه روم را تار و مار کرد و هشتاد هزار تن از آن‌ها را کشت و در حال هزیمت بیست هزار آن‌ها را به هلاکت رسانید و خلاصه یکصد هزار تن از سپاه روم را نابود کرد».

[94]ـ الکامل، ج2، ص499 و الفتوحات الاسلامیه، ص56 و البدایه و النهایه، ج7، ص51.

[95]ـ اجنادین یا اجنادین در هر دو به فتح اول و سکون دوم و در اول به فتح دال به شکل تثنیه و در دوم به کسر دال و به شکل جمع گفته شد و بیشتر به شکل تثنیه خوانده می‌شود محلی است معروف در نواحی فلسطین که پادگان صد هزار نفری روم در آن جا از سپاه اسلام شکست خورده و قهرمان فاتح این جنگ خالد بن ولید و عبدالله بن زبیر در این جنگ شاهد بود، معجم البلدان یاقوت حموی، اجنادین.

[96]ـ الکامل، ج2، ص499 و تاریخ طبری، ج5، ص1785 و الفاروق عمر  رضی الله عنه ، هیکل، ج1، ص248 و حیاة عمر  رضی الله عنه ، شبلی، ص194 و الفتوحات الاسلامیه، ص56.

[97]ـ تاریخ طبری، ج5، ص1785 و الکامل، ج2، ص499 و الفتوحات الاسلامیه، ص56.

[98]ـ البدایه و النهایه،، ج7، ص55.

[99]ـ الکامل، ج2، ص500 و در البدایه و النهایه،، ج7، ص55، نوشته که نویسنده نامه ابوعبیده بوده است.

[100]ـ البدایه و النهایه،، ج7، ص55 و الکامل، ج2، ص500 و طبری، ج5، ص1787.

[101]ـ الکامل، ج2، ص500 و البدایه و النهایه، ج7، ص55 و طبری، ج5، ص1786 این مطلب نوشته نشده است.

[102]ـ الکامل، ج2، ص500 و طبری، ج5، ص1787 و الفتوحات الاسلامیه، ص58.

[103]ـ همان

[104]ـ همان

[105]ـ الکامل، ج2، ص500 و طبری، ج5، ص1787 و الفتوحات الاسلامیه، ص58 و البدایه و النهایه، ج7، ص56.

[106]ـ همان

[107]ـ همان

[108]ـ طبری، ج6، ص2214 و الکامل، ج3، ص152 و عین عبارت الکامل: «قال عثمان: هل تعلم ان عمر ولی معاویه؟ فقد ولیته. فقال علی: انشدک الله هل تعلم ان معاویه کان اخوف لعمر من یرفا غلام عمر له قال نعم».

[109]ـ مورخین قدیم مانند ابن اثیر و طبری و ابن کثیر به این مطالب تصریح نکرده‌اند ولی شبلی نعمانی در الفاروق، ج1، ص202 و دکتر محمدحسین هیکل در الفاروق عمر  رضی الله عنه ، ص251 تا 253، ضمن روایت‌های گوناگون و گاهی به صورت استنباط تاریخی این مطالب را بیان می‌کنند و توصیه ارطبون به اسقف در هیچ کدام ذکر نشده است و استنباط تاریخی نویسنده است.

[110]ـ همان

[111]ـ الفاروق عمر  رضی الله عنه ، هیکل، ج1، ص250.

[112]ـ یک استنباط تاریخی است و به همین جهت مرجع آن نوشته نشده است.

[113]ـ الکامل، ج2، ص501 و طبری، ج5، ص1788 و البدایه و النهایه، ج7، ص56.

[114]ـ الفاروق عمر  رضی الله عنه ، هیکل، ج1، ص256.

[115]ـ البدایه و النهایه، ج7، ص57 و طبری، ج5، ص1790.

[116]ـ طبری، ج5، ص1790 و الفاروق عمر  رضی الله عنه ، هیکل، ج1، ص257.

[117]ـ الفاروق عمر  رضی الله عنه ، هیکل، ج1، ص257 و طبری، ج5، ص1789.

توجه: مترجم طبری اشتباهاً مداین را که منظور تیسفون است در همین صفحه به (شهرها) ترجمه کرده است.

[118]ـ طبری، ج5، ص1790 و الفاروق عمر  رضی الله عنه ، هیکل، ج1، ص257.

[119]ـ همان

[120]ـ طبری، ج5، ص1791 و الکامل، ج2، ص501 و البدایه و النهایه، ج7، ص57. توجه: در این مراجع گفته شده که اسب امیرالمؤمنین لنگ شده بود و برزونی (یابویی) برایش آوردند که به شدت می‌خرامید و امیرالمؤمنین از او پیاده شد و بعد از چند روز که سم اسبش علاج یافت بر او سوار گردید و راهی قدس گردید.

[121]ـ همان

[122]ـ الفاروق عمر  رضی الله عنه ، هیکل، ج1، ص257 و حیاة عمر  رضی الله عنه ، شبلی، ص201.

[123]ـ همان

[124]ـ ایلیا به کسر همزه و لام و الف ممدوه نام بیت‌المقدس برخی گفته‌اند ایلیاء به معنی خانه خداست. معجم البلدان یاقوت حموی.

[125]ـ طبری، ج5، ص1791 و الکامل، ج2، ص501 و البدایه و النهایه، ج7، ص57.

[126]ـ الفاروق عمر  رضی الله عنه ، هیکل، ج1، ص258 و حیاة عمر  رضی الله عنه ، شبلی، ص202.

[127]ـ همان

[128]ـ حیاة عمر  رضی الله عنه ، شبلی، ص205 و الفاروق عمر  رضی الله عنه ، هیکل، ج1، ص263.

[129]ـ همان

[130]ـ همان

[131]ـ الفتوحات الاسلامیه، ص54.

[132]ـ الکامل، ج2، ص501.

[133]ـ همان

[134]ـ همان

[135]ـ الفاروق عمر  رضی الله عنه ، هیکل، ج1، ص263 و حیاة عمر  رضی الله عنه ، شبلی، ص207.

توجه: در این دو مرجع گفته شده: «خبر موفقیت و پیروزی امیرالمؤمنین عمر فاروق رضی الله عنه  که به علی مرتضی رضی الله عنه  و مسلمانان دیگر در مدینه رسید در خارج شهر استقبال باشکوهی از او به عمل آوردند».

[136]ـ الکامل، ج2، ص530 و طبری، ج5، ص1856 و الفتوحات الاسلامیه، ص60.

[137]ـ البدایه و النهایه، ج7، ص75 و الکامل، ج2، ص530 و تاریخ طبری، ج5، ص1856.

[138]ـ این مطلب در الفاروق عمر  رضی الله عنه ، هیکل، ج1، ص266 بیان گردیده و معلوم می‌شود که از تاریخ روم استفاده شده است.

[139]ـ البدایه و النهایه، ج7، ص75 و الکامل، ج2، ص530 و تاریخ طبری، ج5، ص1856.

[140]ـ البدایه و النهایه، ج7، ص75 و الکامل، ج2، ص531 و تاریخ طبری، ج5، ص1856 و الفتوحات الاسلامیه، ص60.

توجه: این دومی بار است که فاروق اعظم رضی الله عنه  شخصاً در میدان‌های جنگی حضور پیدا می‌کند و مرتبه اول به آزاد کردن قدس و مرتبه دوم به خاموش شدن شورش‌های شام منتهی گردید.

[141]ـ همان

[142]ـ همان

[143]ـ البدایه و النهایه، ج2، ص531 و طبری، ج5، ص1857 و الفتوحات الاسلامیه، ص60.

[144]ـ همان

[145]ـ همان

[146]ـ همان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...