فصل نهم:
پیشروی سپاه اسلام در جبهه شرق و جبهه شمال
1- پیشروی سپاه اسلام در جبهه شرقی (عراق) تا پایان جنگ قادسیه
در رجب سال سیزدهم هجری[1]، ابوعبید سقفی به فرمان و توصیههای فاروق رضی الله عنه در رأس پنج هزار داوطلب جنگی[2]، به جبهه شرقی اعزام میگردد، و طبق توصیه فاروق رضی الله عنه در عرض راه عده زیادی از جنگاوران عرب به کمک میخواند و در رأس یک سپاه ده هزار نفری[3] در محل حیره عراق به مثنی ملحق میگردد، و به او گزارش میدهند که ملکه ایران پوراندخت[4] از یک ماه قبل رستم، قهرمان شماره یک ایران را به مقام وزارت جنگ منصوب نموده است[5]، و ارتش ایران را سازماندهی کرده و سر و سامانی به امور کشوری داده و مجد و عظمت کشور شاهنشاهی را بار دیگر احیا نموده است[6] و رستم در جهت تارومار کردن سپاه مثنی و نیروهایی که به امداد او میآیند دو سپاه مجهز یکی زیر فرمان گابان، و دیگری زیر فرمان نرسی اعزام داشته است و گابان در محل (نَمارق) و نرسی در محل (کسکر) و سَقّاطِیه[7] مستقر گردیده است[8].
ابوعبیده در یک عقبنشینی تاکتیکی سپاه اسلام را به محل (خفان) آورد، و از همان جا به سپاه گابان در نمارق حمله کرد و سپاه ایران با این همه جانبازیها و نظامی و اطلاعات رزمی و نشان دادن این همه جانبازیها و شجاعتها باز جز مدت کمی نتوانستند در برابر سپاه اسلام مقاومت کنند و در اثنای هزیمت سپاه ایران، گابان و مردانشاه دستگیر شدند و مردانشاه فوراً به قتل رسید.[9] ولی گابان با فریب و خدعه از یک نفر سپاهی که او را نمیشناخت، امان گرفت و ابوعبید بعد از آن که او را هم شناخت امان این سپاهی را قبول کرد و او را نکشت.
ابوعبید پس از پیروزی در نمارق به قرارگاه سپاه ایران حمله کرد. سپاه کسکر از نظر تحریکات احساسات ملت ایرانیان در اوج اهمیت قرار داشت زیرا فرمانده کل و فرماندهان جناح راست و چپ به ترتیب (نَرْسی، بِنْدَوَیه، تیرَوَیه) که هر سه خالوزاده کسری انوشیروان بودند[10] و سپاه ایران با وجود مقاومت دلیرانه و نشان دادن شجاعت و شور و احساسات ملی بالاخره بعد از چند ساعت نبرد و کشتن جمعی، نرسی فرار کرد[11] و سپاه شکست خورده هم به دنبال او هزیمت نمود و ابوعبید محل سقاطیه[12] را مرکز ستاد عملیات جنگی قرار داد و ستونهای نظامی را تحت فرمان مثنی به همه اطراف فرستاد که در هر جا گروههایی از سپاه فراری ایران را ببینند آنها را به قتل برسانند تا تمام سواد العراق، بینالنهرین، در استیلای سپاه اسلام قرار گرفت و رؤسای قبایل و بزرگان قوم از هر سو برای انعقاد پیمان صلح ابوبکر رضی الله عنه سپاه اسلام به سقاطیه میآمدند،
جلوهای از رعایت برابری و مساوات
و (فرخ) و (فراونداد) بزرگان قوم با رؤسا و وزرایی، که برای انعقاد پیمان صلح به سقاطیه آمده بودند ظرفی از غذای بسیار لذیذ و مطبوع ایرانی را برای فرمانده فاتح سپاه اسلام، ابوعبید، آورده بودند. ابوعبید گفت: آیا از این غذا برای تمام افراد سپاه هست؟ فرخ گفت: خیر، این غذا خیلی کمیاب است و فقط برای فرمانده تهیه کردهایم، ابوعبید در حالی که ظرف غذا را مسترد نمود به آنها گفت: رعایت برابری و مساوات مانع این است که من غذایی را تناول[13] کنم که تمام افراد سپاه نتوانند آن را تناول کنند زیرا در دین اسلام همه مسلمانان برابر و مساوی هستند.
رستم وزیر جنگ ایران از شکست سپاه ایران در کسکر و نمارق و استیلای سپاه اسلام بر بینالنهرین به غایت خشمگین گردیده و برای حمله به سپاه اسلام سپاه بزرگ و مجهزی را تدارک دیده و یکی از قهرمانان ایران را، که انوشیروان به عنوان تشویق او را بهمن ـ نام فرشته ـ نامیده و با اعراب عداوت ویژهای دارد، با درفش کاویانی به فرماندهی این سپاه میگمارد[14] و بهمن سپاه خود را در آن سوی فرات در برابر سپاه ابوعبید که در این سوی فرات در روستای (قُسّ الناطِف)[15] مستقر گشته است، مستقر نماید و بهمن به ابوعبید پیام میفرستد: «یا شما از رودخانه عبور کنید و ما مانع نمیشویم یا شما مانع نشوید ما از رودخانه عبور میکنیم و به سوی شما میآئیم[16]» صواب دید همه یاران ابوعبید این بود که سپاه اسلام به آن سوی رودخانه عبور نکند و بلکه اجازه دهد سپاه ایران به این سو عبور نماید، ولی ابوعبید برخلاف دستور صریح امیرالمؤمنین رضی الله عنه نظر مشاورین و آراء عمومی را نادیده گرفت و در حالی که عصبانی شده بود بر آنها فریاد کشید: «چطور دشمنان ما نسبت به مرگ از ما بیباکتر باشند[17]؟! نه بلکه ما به سوی آنها از نهر عبور میکنیم» و هر چه معاونش، سَلیط بن قَیس، که امیرالمؤمنین رضی الله عنه به ابوعبید توصیه کرده بود از مشورت او تجاوز نکند، فریاد کشید که تاکنون عرب در برابر چنین سپاه مجهز و عظیمی قرار نگرفته است و اگر ما به آن سوی رودخانه عبور کنیم و پشت به رودخانه و رو به دشمن باشیم در صورت شکست راه عقبنشینی را نخواهیم داشت، هیچ فایدهای نداشت[18] و ابوعبید نه تنها به مشورت سلیط گوش نداد بلکه توصیههای مؤکد امیرالمؤمنین رضی الله عنه را نادیده گرفت که به او گفته بود: «کاملاً مواظب باشید که به سرزمین فریب و خدعه و خیانتها میروید و با قومی روبرو میشوید که برای شرارت جرأت عجیبی دارند[19] و از راههای آن آگاه هستند و نیکی را به کلی فراموش کرده و از آن آگاهی ندارند».
بالاخره تهور و بیباکی و غرور پیروزیهای سابق به حدی قلب ابوعبید را فرا گرفته بود که بر سر سلیط فریاد میکشید: «به خدا ترسویی و بزدلی است که من به سوی دشمن و به آن سوی رودخانه نشتابم[20]» و سلیط در جواب او گفت: «به خدا من از تو بیباکتر هستم و نظر خود را درباره مصلحت جنگ به شما گفتم دیگر خودت میدانی[21]» ابوعبید دستور داد سپاه اسلام بر روی پل از فرات عبور کنند اما به محض عبور سپاه اسلام بدون این که از پل فاصلهای پیدا کنند و راه عقبنشینی داشته باشند[22]، بلافاصله بهمن خائن فرمان حمله را صادر کرد، و در پیشاپیش سپاه ایران چندین حلقه فیلهای[23] غولپیکر به حرکت درآمدند که عموماً جنگ دیده و ورزیده و با صدای مهیب و دلخراش زنگولههایی که در گردن داشتند اسبان عرب را دچار چنان وحشتی نمودند که از اطاعت سواران سر باز زده و موجب بینظمی و اختلال صفوف و سپاه اسلام گردیدند[24] و تیراندازانی که بر پشت آنها به سوی سپاه اسلام تیراندازی میکردند جمعی از مسلمانان را به درجه شهادت رسانیدند[25]، ابوعبید بدون این که از این پیش آمد هولناک خود را ببازد فوراً از اسب خود پیاده گردید و دستور داد تمام سواران از اسب پیاده شوند و به دنبال ابوعبید به سوی فیلان جنگی یورش کرده و با نوک شمشیر طناب و پالان آنها را قطع نمایند و فیلسواران همراه پالانها به زمین افتاده و طعمه شمشیر مسلمانان گردیدند[26] و صحنه از نیروی زرهی فیلسواران خالی گردید و سپاهیان اسلام توانستند سریعاً بر اسبهای خویش سوار گشته و به سپاه ایران حمله کنند و دو سپاه با نهایت شجاعت و از خودگذشتگی به جنگ و کشتار یکدیگر ادامه داند و در لحظاتی که آثار پیروزی سپاه اسلام ظاهر گشته بود و چیزی نمانده بود که سپاه ایران هزیمت کند، به فرمان بهمن نیروی زرهی فیلان جنگی سریعاً بازسازی گردیده و بار دیگر تیراندازان زرهپوش بر پشت فیلها در صحنه ظاهر گردیدند و به سپاه اسلام تلفاتی وارد نمودند، ابوعبید بار دیگر با همان تاکتیک سابق براتی درهم کوبیدن نیروی زرهی سپاه ایران از اسب پیاده گشته و به فیل غولپیکری که با خرطومش به راست و چپ حمله میکند و سپاه اسلام را پراکنده مینماید حمله میکند و با شمشیر ضربت شدیدی بر خرطومش وارد میسازد، و فیل ضربت خورده به حدی احساس درد میکند که دیوانهوار خود را بر سر ابوعبید میاندازد و او را لگدمال میکند و این یکی از سرداران بسیار مؤمن و دلیر و تاکتیکشناس سپاه اسلام در زیر جثه سنگین این جانور غولپیکر به درجه شهادت نائل میگردد[27] و بلافاصله (حَکَمْ) برادر ابوعبید طبق وصیت او پرچم را در دست گرفته و با کمال فداکاری با فیلها جنگیده و بعد از مدتی او نیز مانند برادرش زیر پای فیلها به درجه شهادت میرسد و به همین ترتیب هفت[28] نفر از اقوام ابوعبید یکی بعد از دیگری پرچم را به دست گرفته و پس از مدتی پیکار با این نیروی زرهی به درجه شهات میرسند[29] و بر اثر شهادت این فرماندهان دلاور سپاه اسلام به کلی مرعوب و روحیه مقاومت را از دست میدهند[30]، و مثنی در نهایت بیباکی و متانت پرچم را در دست گرفته و در حالی که با جنگ و زد و خورد سپاه ایران را سرگرم میکند سپاهیان اسلام را هدایت مینمایند که سریعاً از راه پل به آن سوی رودخانه عبور نمایند[31] و بعد از عبور همه سپاهیان مثنی نیز در حالی که اصابت نیزهای او را زخمی کرده و دو حلقه زره در بدن آنها فرو رفته بود[32]، به دنبال سپاه از پل عبور میکند و عقبنشینی پایان مییابد و در این جنگ چهار هزار نفر از سپاه اسلام به درجه شهادت نائل گشته[33] و بقیه سپاه به دو قسمت تقسیم میشوند سپاهیان تحت فرمان مثنی همراه فرمانده خویش در آن منطقه باقی میمانند[34]
و وقتی مثنی اطلاع مییابد که بهمن همراه سپاه خود به مدائن برگشته است همراه سپاه خویش و با عدهای از جنگجویان داوطلب (اُلَّیس) به سپاه گابان تاخته و او را شکست میدهد و خود گابان اسیر و به فرمان مثنی به قتل[35] میرسد و مثنی در محل (مرج السباح) مستقر گشته و منتظر است که از طرف امیرالمؤمنین رضی الله عنه نیروهای امدادی به او برسد و اما سپاهیان تحت فرمان ابوعبید که به درجه شهادت رسیده است بر اثر احساس ننگ شکست و فرار از صحنه اکثراً در صحرا و کوهها متواری و برخی با حالتی از خجلت و سرافکندگی به مدینه برمیگردند.
متانت امیرالمؤمنین رضی الله عنه
و امیرالمؤمنین رضی الله عنه از این شکست غیرمنتظره هیچ گونه اضطراب و دلهرهای نمیگردد و بلکه در نهایت متانت و خونسردی با آن برخورد میکند[36]، و با این که این شکست بزرگ نظامی، بر اثر نافرمانی از توصیههای مؤکد او صورت گرفته است باز نه کسی را توبیخ میکند و نه به رخ آنها میکشد، و بلکه در جهت ابراز ترحم نسبت به آنها و دلجویی از آنها همان هزیمت آنها را از صحنه، یک عقبنشینی تاکتیکی نام میبرد[37] و به آنها میگوید: «به هیچ وجه نگران نباشید که با این عمل مستحق قهر و غضب خدا واقع شوید، زیرا شما به نزد من برگشتهاید و من (فِئَة) شما هستم و برگشتن به سوی (فئة) هزیمت و فراری نیست که موجب قهر خدا و غضب خدا شود[38] و به این آیه اشاره میکند ﴿وَمَن يُوَلِّهِمۡ يَوۡمَئِذٖ دُبُرَهُۥٓ إِلَّا مُتَحَرِّفٗا لِّقِتَالٍ أَوۡ مُتَحَيِّزًا إِلَىٰ فِئَةٖ فَقَدۡ بَآءَ بِغَضَبٖ مِّنَ ٱللَّهِ وَمَأۡوَىٰهُ جَهَنَّمُۖ وَبِئۡسَ ٱلۡمَصِيرُ١٦﴾ [الأنفال: 16] (کسی که در روز جنگ پشت به کفار بکند، مگر به صورت تاکتیک جنگی یا بخواهد به سوی گروه خویش برگردد، دچار غضب خدا میشود).
امیرالمؤمنین رضی الله عنه به جای این که از شکست مهم نظامی در غم و تأثر فرو رود، یا سپاهیان را بر اثر عدول از فرمانهای خویش توبیخ کند با عزم راسخ مجدداً به بازسازی سپاه و جمعآوری نیرو میپردازد، و با اعزام مبلغین به میان قبایل و ایراد خطابههای هیجانانگیز توجه مردم را برای شرکت در این جنگهای رهائیبخش به حدی جلب مینماید که در کنار سیل خروشان[39] مسلمانان سران قبائل (نمر) و (تغلب) که عیسوی[40] هستند به مدینه میشتابند و آمادگی خود را برای شرکت در جنگ با ارتش ایران اعلان مینمایند، و مثنی نیز به فرمان امیرالمؤمنین رضی الله عنه در سرحدات عراق همین کار را میکند و بار دیگر سپاه بزرگ اسلام با توصیهها و تودیع فاروق رضی الله عنه در زیر پرچمها از مدینه خارج و به امداد مثنی در محل (مرج السباح) میشتابد و در محل (بویب) به مثنی ملحق میگردند و پوراندخت ملکه ایران را در رأس دوزاده هزار سواره نظام مسلح به آن منطقه اعزام میدارد و همزمان با استقرار سپاه اسلام در (بویب) سپاه مهران در (نخله) و در آن سوی فرات روبروی سپاه اسلام مستقر میگردد، در بین دو سپاه جز رودخانه فرات فاصلهای وجود ندارد، و مهران به مثنی پیام میفرستد: «که اگر ترسو نیستید شما به این سوی رودخانه عبور کنید، و اگر ترسو هستید مانع نشوید که ما به سوی شما میآییم» مثنی از شنیدن این پیشنهاد به یاد شکست ابوعبید و به توصیه مؤکد امیرالمؤمنین رضی الله عنه افتاد که به او توصیه کرده بود: «به هنگام جنگ رودخانه را در پشت خود قرار ندهید و تا پیروزی قطعی از رودخانه عبور نکنید[41]» و در جواب مهران گفت شما بیایید و سپاه سنگین ایران از فرات عبور کرده و پشت به رودخانه در مقابل سپاه اسلام مستقر گردیدند و بعد از آن که طرفین سپاه خود را صفآرایی نمودند و به دستور مثنی برای یافتن قوت جسمانی عموماً افطار کردند[42]،
و مثنی با گفتن تکبیرها مقدمات حمله را فراهم نمود و با گفتن اولین تکبیر، مهران فرمان حمله را صادر و دو سپاه در هم ریختند و سربازان ایرانی به حدی با مهارت و شجاعت جنگ را آغاز نمودند، که در کمترین مدت بخشی از صفوف مقدم را به هم زدند و چند نفر از جنگاوران بنیعجل را به متفرق نمودند[43] اما دیری نپایید که جنگاوران مسلمان با قدرت ایمان و شجاعت و شکیبایی به طور برقآسا این حمله را دفع نمودند، دو سپاه در نهایت شجاعت و از خودگذشتگی برای شکست همدیگر تلاش میکردند و مدت زیادی عرصه کارزار داغ گشته بود که ناگاه مثنی برای کشتن فرمانده ایرانی (مهران) داوطلبان عیسوی را به همکاری خواسته و به سپاه ایران حمله کرد[44] ولی جناحها به حال دفاع درآمدند و با صلابت و مهارت زیاد از پیشروی مثنی جلوگیری کردند و جنگ شدت بیشتری پیدا کرد، و مسعود برادر مثنی به شهادت رسید[45] و هم چنین (انس بن هلال عیسوی) بعد از مدتها جانبازی و جنگ و فداکاری در نهایت جوانمردی جان داد، و مثنی از اسب پیاد گردید
و انس را با محبت سرشار در آغوش گرفت و در کنار برادرش (مسعود) در خارج میدان جنگ او را بر زمین دراز کرد[46] و مثنی بار دیگر حمله شدیدی را آغاز نمود و سپاه اسلام به دنبال او پیش رفتند[47]، در این اثنا یکی از فرماندهان زبده ایرانی (شهربراز) کشته شد ولی نعرههای حماسی و ملی فرمانده کل سپاه ایران (مهران) جان تازهای به سپاه ایران میداد که ناگاه یک جوان تغلبی (از عیسویان داوطلب) با ضربت یک شمشیر مهران را از پای درمیآورد و فوراً بر اسبش سوار گشته و فریاد برمیآورد[48]: «منم قاتل فرمانده کل سپاه عجم!» و طنین خبر قتل فرمانده کل سپاه، تمام سربازان و فرماندهان دیگر را دچار دلهره و سرگردانی و فرار و هزیمت نمود، و مثنی در رأس ستونهایی از سپاه اسلام فوراً خود را به پل رسانید و فریاد کشید: «نگذارید یک نفر از این سپاه مهاجم زنده از میدان بیرون رود» و تعداد بیشماری از سپاه ایران کشته شدند[49] و غنایم خیلی زیادی را نیز به دست سپاهیان اسلام رساندند. جنگ (بویب[50]) شکل وارونه جنگ (مروحه یا جسر) بود در جنگ مروحه فرمانده سپاه اسلام (ابوعبید) در غرور پیروزیهای سابق فرمان و توصیه فاروق رضی الله عنه را فراموش کرده و از پل رودخانه فرات عبور کرده و دچار شکست و هزیمت و بنابراین غلبه در جنگها نه به علت حقانیت و نه به علت قدرت و تجهیزات نظامی است بلکه بیشتر علم و آگاهی از فنون جنگی است و پس از شکست سپاه ایران در (مروحه) مثنی ستونهایی از سپاه خود را به همه استانهای جنوبی عراق اعزام نمود، و به بازار بسیار بزرگی که در محل فعلی بغداد برپا میشد حمله کردند و غنایم بسیاری را به دست آوردند[51] و داد مقدمات جنگ بزرگ قادسیه فراهم میگردد ولی ما با این که به موازات پیشرفت سپاه اسلام در جبهه شرق (عراق) پیشرفت سپاه اسلام را در جبهه شمال و غرب (شام و مصر) نظاره کنیم عجالتاً مثنی و سپاه اسلام را در جبهه شرق به خدا سپرده و به جبهه شمال (شام) میآییم و پیشرفت سپاه اسلام را در فرماندهی ابوعبیده جراح نظاره میکنیم.
در سال چهاردهم هجری[52] در همان روزها و ماههایی که سپاه اسلام در جبهه شرق (عراق) به فرماندهی ابوعبید ثقفی و مثنی در حال پیشروی است در جبهه شمال نیز سپاه اسلام به فرماندهی ابوعبیده جراح در حال پیشروی میباشد، و اینک بیستم ربیعالثانی سال چهاردهم هجری است که به فرمانده کل سپاه اسلام در جبهه شمال (ابوعبیده) گزارش رسیده است که سپاه عظیم روم در محل (فحل) مستقر گردیده، و اهل (حمص[53]) نیز به یاری دمشق شتافتهاند و نظر به حساسیت موقع و پیچیدگی شرایط بلافاصله طی نامهای از امیرالمؤمنین رضی الله عنه کسب تکلیف میکند که (برای توزیع سپاه اسلام چه نقشهای را پیاده کند و به کدام محل قبل از دیگری حمله کند[54]؟) امیرالمؤمنین رضی الله عنه در پاسخ نامه به او دستور میدهد: «دمشق مرکز قدرت و تصمیمگیری شام است و قبل از هر جای دیگر به دمشق حمله کنید. و چند ستون افراد جنگجو را بر سر راه (فحل، دمشق) مستقر نمایید تا سپاه روم را سرگرم کنند و از اعزام نیرو به دمشق جلوگیری به عمل آورند، و پس از سقوط دمشق به فحل حمله کنید و پس از سقوط فحل تو به همراه خالد رهسپار (حمص) شوید و شرحبیل و عمرو بن عاص را به سوی فلسطین و بخشهای دیگر اردن روانه نمایید[55]».
ابوعبیده این نقشه شگفتانگیز جنگی را به کار بست و همراه خالد و عمرو بن عاص از سه طرف شهر دمشق را در حلقه محاصره سپاه اسلام قرار دادند و با استفاده از منجنیق (سنگافکن) و انداخت صخرههای عظیم از بالای دیوارهای بلند حصار شهر، رعب و هراسی را در دل مردم ایجاد نمودند اما استحکامات دیوار و برج و باروها و بستن دروازهها مانع نفوذ سپاه اسلام به داخل شهر گردید. و محاصره شهر هفتاد روز طول کشید[56] تا در قلب یکی از شبهای تاریک قهرمان اسطورهساز عرب (خالد بن ولید) به وسیله نردبانی از کمندها و طناب و قلاب به بالای دیورا میرسد و همکاران تاکتیکی خود (قعقاع) و (مذعور) را نیز با کمندها بالا کشید و به وسیله همین کمندها و قلابها از دیوار بلند شهر به داخل سرازیر میشوند و نگهبانان دروازهها را سریعاً به قتل میرسانند و دروازه بزرگ شهر را باز کرده و با ندای الله اکبر سپاه تحت فرمان خالد به داخل شهر کشیده میشوند و بلافاصله دروازههای دیگر را باز کرده و سپاه تحت فرمان ابوعبیده و عمرو بن عاص در میان طنین تکبیرها وارد شهر میشوند. و در قلب این شب تاریک آتش جنگ در بین سپاهیان اسلام و در بین نیروهای مسلح روم به شدت مشتعل میگردد، و پس از آن که نیمی از شهر بر اثر اعمال قدرت در تصرف سپاه اسلام قرار میگیرد نیم دیگر شهر از فرمانده کل سپاه ابوعبیده درخواست امان کرده و بدون خونریزی تسلیم میگردد[57]،
و ابوعبیده فرمان آتشبس را داده و پیمان صلح را در مقابل دادن جزیه[58] (هر مرد در سال یک دینار) با اهل شهر دمشق برقرار مینماید، و چون نیمی از شهر بر اثر اعمال قدرت و در حال جنگ به تصرف سپاه اسلام درآمده است نصفی از تمام ساختمانهای عمومی و از جمله هفت کلیسا، از جمع چهارده کلیسا، به عنوان غنائم جنگی در تصرف مسلمانان قرار گرفته و به مسجد تبدیل میگردد و هفت کلیسای دیگر به حال خود باقی مانده و عیسویان عبادت و مراسم مذهبی خود را در نهایت آزادی در آنها انجام میدهند.
آزادی: قرآن و انجیل در کنار یکدیگر خوانده میشوند
و بزرگترین کلیسای[59] شهر (کلیسای یوحنا) نیز به دو قسمت تقسیم میشود یک قسمت آن مسجد اسلامی و قرآن در آن تلاوت میگردد، و قسمت دیگر آن به حال خود باقی و انجیل در آن خوانده میشود و هشتاد سال تمام این تقسیم پایدار میماند تا عیسویان در زمان عمر بن عبدالعزیز نصف خود را از راه مصالحه به مسلمانان میدهند[60].
ابوعبیده پس از فتح دمشق و استقرار تعدادی از نیروهای خویش در رأس سپاه اسلام به محل بیسان آمده و طبق نقشه امیرالمؤمنین رضی الله عنه تصمیم میگیرد که به پادگان روم در محل فحل حمله کند اما به او گزارش میدهند که پادگان هشتاد هزار نفری روم بر اثر جریان رودخانهها گرادگرد فحل را به باتلاقی تبدیل کردهاند که حمله به این پادگان امکان ندارد[61]، و ناچار مدت چند شبانهروز در قرارگاه خویش در بیسان باقی میماند و در قلب یکی از شبها فرمانده رومی به قصد غافلگیر کردن سپاه اسلام از محل مناسب خشکی سپاه خود را به سوی سپاه اسلام سوق میدهد تا در این شب تاریک و در حال خواب و غفلت سپاه اسلام را قتل عام نماید[62]، اما شرحبیل یکی از فرماندهان سپاه اسلام که احتیاط و محکمکاری را از قرآن آموخته است و در هیچ شبی نمیخوابد[63] به محض ظاهر شدن طلیعه سپاه روم با چند مرتبه صدای الله اکبر تمام جنگاوران سپاه اسلام را از حمله غافلگیرانه دشمن خبردار مینماید و در این تاریکی شب دو سپاه به هم میریزند و دیری نمیپاید که بر اثر ایثار و صلابت و قدرت رزمی سپاهیان اسلام صفوف سپاه روم شکافته میشود و فرمانده سپاه روم به قتل میرسد و سپاه شکست خورده روم به هم ریخته و به طرف فحل رو به هزیمت مینهد و سپاهیان اسلام با نیزه و شمشیر آنها را تعقیب کرده و به محل باتلاقی که برای دفاع از خود ساخته بودند میرسانند و دسته دسته در باتلاق فرو میروند و با شمشیر سپاهیان اسلام کشته میشوند[64] و از این هشتاد هزار نفر[65] جز عده قلیلی جان سالم به در نمیبرند و پس از سقوط پادگان مهم فحل اکثر مناطق مجاور بدون جنگ و خونریزی تسلیم سپاه اسلام میشوند و از جمله طَبَرِیه با فرمانده سپاه اسلام قرارداد صلحی را منعقد مینماید که هر مردی در سال یک دینار و مقدرا معینی خوراک بابت حق دفاع از امنیت و آزادی خویش به سپاه اسلام بپردازد[66] (جزیه)
بعد از فتح دمشق و سقوط پادگان فحل و صلح طبریه از ابوعبیده در جبهه شمال (شام) خداحافظی میکنیم و راهی جبهه شرقی عراق میشویم و از جنگ سرنوشتساز قادسیه[67] گزارشی تهیه میکنیم.
خبر شکست و کشتار سپاه بزرگ شاهنشاهی ایران در بویب به مدائن رسید و بزرگان ایران زمین در حالتی از وحشت و تأسف این جمله را زمزمه کردهاند: «سلطنت و حکومت زن (پوراندخت) جز این نتیجه ندارد» و به اتفاق آراء پوراندخت را از سلطنت خلع نمودند.
گزارشهایی از مدائن پایتخت شاهنشاهی ایران
و یزدگرد جوان شانزده ساله و آخرین نوادههای کسری را بر تخت سلطنت نشاندند[68]، و در بین رستم و فیروزان، دو بازوی توانمند دولت شاهنشاهی وحدت نظر به وجود آوردند و یزدگرد بار دیگر رستم را وزیر جنگ ارتش ایران قرار داده و به او دستور داده است که از جنگجویان و افسران ارشد و یگانهای فیلسوار و نیروهای زرهپوش، یک سپاه یک صد و بیست هزار نفری را تشکیل دهد و رستم شخصاً در سمت فرماندهی این سپاه مجهز و عظیم به صحنه کارزار رفته و سپاه عرب را تارومار نموده سرو صداها را از خاک عراق خاموش نماید.[69]
خبری از مدینه ستاد فرماندهی جنگهای رهاییبخش اسلام
امیرالمؤمنین رضی الله عنه در شهر مدینه به محض اطلاع از تصمیم یزدگرد بلافاصله فرستادگان خود را به همه شهرها و به میان قبایل میفرستد، و از تمام نیروهای رزمی تخصصی، تیراندازان، شمشیرکاران، و متخصصین امور جنگی و جنگاوران و هم چنین شاعران و سخنوران، دعوت به عمل میآورد و دیری نمیپاید که سیل خروشان نیروهای رزمی تخصصی به شهر مدینه محل ستاد کل جنگهای رهاییبخش، سرازیر میگردد[70]، و امیرالمؤمنین رضی الله عنه شخصاً سپاه را تنظیم نموده و علی مرتضی را جانشین خود قرار داده و در رأس سپاه از مدینه خارج گشته و در راه عراق به محل (صرار)[71] شش کیلومتری مدینه رسیده است و تصمیم گرفته است که در رأس سپاه شخصاً به جبهه برود اما اکثر اعضای شورای عالی جهاد از مهاجرین و انصار با تصمیم او مخالف و عبدالرحمن بن عوف در رأس مخالفین با دلایل منطقی و بیانات جذاب امیرالمؤمنین رضی الله عنه را از تصمیم خویش منصرف مینماید،[72] و امیرالمؤمنین رضی الله عنه سعد بن وقاص را به فرماندهی سپاه منصوب مینماید و بعد از توصیههای لازم و طرحها و نقشههای کلی حمله و دفاع سعد را در رأس این سپاه به عمق خاک عراق و به کمک مثنی اعزام میدارد[73]، و آخرین کلمه او به سعد این است که درباره مسیر حرکت سپاه و انتقال و استقرار نیروها و شکل حمله و دفاع همواره منتظر دستور ما باشید و دستورات را کاملاًَ رعایت کنید به پیش به فرمان خدا پیروز باشید.
سعد در حال ارتباط دایم با مرکز بعد از طی هجده منزل به محل (ثعلبیه[74]) رسیده و در آن جا مستقر میگردد، و مُعنی برادر مثنی نیز که تا حال در (ذیقاد) بوده در رأس شش هزار نفر به سعد میآید در هالهای از اندوه به او خبر میدهد که برادرش مثنی بر اثر جراحاتی که از جنگ مروحه (پل) برداشته بود به درجه شهادت رسیده است. سعد در میان تأسف و اندوه بر مزار مثنی میشتابد و بعد از تلاوت آیههایی از قرآن و خواندن دعاها بر مزار این سردار بزرگ پیشتاز فتوحات عراق بوده و او قبل از هر کسی ابوبکر رضی الله عنه را به فتح سرحدات عراق تشویق نموده و در زمان فاروق رضی الله عنه نیز عامل پیروزی سپاه اسلام در جبهه شرقی بوده است درود بر روان پاک این سردارد بزرگ اسلام، درجاتش عالیتر و روحش در کنف رحمت خداوند آرمیده باد.
آن گاه سعد به قرارگاه سپاه برمیگردد و سپاه را به محل (شَراف[75]) منتقل مینماید و طی نامهای آمار سپاه خود راکه سی هزار نفر[76] هستند، همراه نقشهای جغرافیایی منطقه جنگی برای امیرالمؤمنین رضی الله عنه میفرستد[77] و به او نیز خبر میدهد که رستم فرخزاد سپاه یک صد و بیست هزار[78] نفری خود را همراه نیروهای رزمی فیلسواران، در محل (ساباط[79]) مستقر نموه است، و از امیرالمؤمنین رضی الله عنه اجازه کسب تکلیف مینماید، امیرالمؤمنین رضی الله عنه در پاسخ برای مینویسد: «طبق نقشهای که فرستادهاید هر چه زودتر سپاه را از شراف به محل قادسیه منتقل کنید و در جایی مستقر شوید که کوه در پشت شما واقع و روبروی شما صحرا باشد و قبل از آغاز جنگ هیئتی را به دربار ایران بفرستید[80] و قبول اسلام را به آنها پیشنهاد کنید و اهداف جنگ رهاییبخش اسلام را به اطلاع آنها برسانید».
هیئت اعزامی سپاه اسلام به دربار ایران
سعد بلافاصله سپاه اسلام را از شراف به قادسیه منتقل میکند و چهارده نفر[81] را، که بیشتر اهل درک و حکمت و صلابت و بصیرت میباشند به مدائن اعزام میدارد، مدائن از قادسیه هفتاد کیلومتر فاصله[82] دارد، و هیئت اعزامی پس از طی این مسافت از دروازه بزرگ شهر وارد خیابانهای مدائن میشوند و مردم پایتخت با تعجب و حیرت حرکت آنها را به سوی دربار شاهنشاهی نظاره میکنند[83]، سپاهیانی هستند لاغر اندام، و با چهرههای آفتاب زده، که قطیفههای ساده را بر دوش، و پاپوشهایی را به پا دارند که کف آنها یک قطعه چرم و به وسیله تاسمههایی به پای آنها بند شده است و سوار بر اسبهای نجیب عربی با متانت و وقار به سوی دربار باعظمت شاهنشاهی در حال حرکت هستند[84] و این قیافههای ساده با این چهرههای نیم سوخته در قلب مردم پایتخت چه ابهت و عظمتی دارند زیرا اینها نمایندگان سپاه اسلام هستند که تا حال چندین مرتبه عظیمترین سپاه ایران را در صحنههای[85] جنگی تارومار کردهاند، و قهرمانانی مانند گابان و مهران و غیره را به قتل رسانیدهاند. هیئت اعزامی در دربار حضور مییابد[86]، یزدگرد شاه جوان در حالی که بر تخت مرصع شاهنشاهی تکیه داده، و تلألؤ تاج طلایی و برق جواهرات مدالها و بازوبندهای شاهنشاهی چشمها را خیره کرده است به وسیله مترجمین خویش با این قیافههای صحرایی و آفتاب زده وارد بحث میشود و در اوج غرور به آنها میگوید: «گمان میکنم شایعه اختلافات داخلی کشور ما موجب گشته باشد که امثال شما جرأت تجاوز به حریم شاهنشاهی را در مغز خود بپرورانید[87]» در این اثنا نعمان بن مقرن، رئیس هیئت اعزامی به سخن آمده و در جواب یزدگرد میگوید: «ما به نمایندگی از طرف سپاه اسلام قبول دین اسلام را به تو پیشنهاد میکنیم، اگر دین اسلام را قبولو کنید ما کتاب خدا را به دست شما میدهیم و کشور ایران را کمافی السابق در اختیار خودتان باقی میگذاریم، و اگر دین اسلام را قبول نکنید باید به سپاه اسلام جزیه پرداخت نمایید[88]، و سپاه اسلام نیز علاوه بر آزاد کردن شما در مراسم دینی خودتان، در برابر هر نوع تهاجم خارجی از شما دفاع خواهد کرد و در غیر این دو صورت باید برای جنگ با سپاه اسلام آماده باشید». یزدگرد در حالی که از شنیدن این حرفها به شدت عصبانی گشته است[89]، با صدای مملو از قهر و خشم بر آنها فریاد میکشد: «من قومی از شما پراکندهتر و گرسنهتر و بدبختتر و ضعیفتر در روی زمین ندیدهام، حالا اگر مأمورین ما تا حال شما را اذیت کردهاند به آنها دستور میدهم از این پس شما را اذیت نکنند، و اگر فقر و تنگدستی بر شما فشار آورده است سعی میکنیم مواد غذایی را به حد کافی و به صورت جیره و مقرری برای شما حواله کنیم و رئیسان شما را بیشتر گرامی بداریم[90]» پس از بیانات یزدگرد یک سکوت بر فضای ایوان کسری حکمفرما میگردد که ناگاه مغیره بن شعبه، یکی از اعضای هیئت نمایندگی، به پا میخیزد و خطاب به یزدگرد میگوید: «هر چه درباره ما گفتی مربوط به قبل اسلام است و اما بعد از تشرف به اسلام برخلاف حرفهای شما ما قومی هستیم در نهایت غنا و بینیازی و در نهایت قدرت و وحدت و مجدداً به شما اخطار میکنیم که اگر اسلام را یا پرداخت جزیه را قبول نکنید ضربت[91] شمشیرهای ما را حتماً بر وجود خویش احساس میکنید، و اگر جان سالم را میخواهید جز تسلیم شدن در برابر سپاه اسلام هیچ راه دیگری را ندارید».
یزدگرد از شنیدن این جملات قاطع و سراسر تهدید، به حدی خشمناک میشود که بر آنها فریاد میکشد: «اگر مقررات مصونیت نمایندگان را محترم میدانستیم همین حالا فرمان میدادیم که جلادان سر از تن شما جدا نمایند، بیرون بروید دیگر هیچ حرفی با شما ندارم[92]».
یزدگرد بعد از اخراج هیئت اعزامی از دربار به مأمورین خویش دستور میدهد که در جهت تحقق نفرین ایرانیان ظرفی پر از خاک را بر سر بزرگترین آنها بگذارند و آنها را از دروازه مدائن اخراج کنند تا به فرمانده سپاه خویش بگویند: «شاهنشاه ایران به زودی رستم را در رأس سپاه عظیمی به سوی آنها میفرستد و همه افراد سپاه اسلام را در خندق قادسیه دفن مینماید و بلایی بر سر آنها میآورد که شاپور ذوالاکتاف!! را به یاد بیاورند[93]».
هیئت اعزامی در حالی که (عاصم بن عمرو ظرفی پر از خاک ایران را بر دوش دارد و آن را به فال نیک میگیرد که به زودی خاک ایران در اختیار سپاه اسلام قرار میگیرد) از مدائن به سوی قادسیه برمیگردند و نتایج مأموریت خود را به اطلاع سعد میرسانند و یزدگرد بلادرنگ رستم را به دربار احضار کرده و به او میگوید: «تجاوز اعراب به کشور شاهنشاهی به مرحله بسیار حساسی رسیده است و مسئله بقا و فنای شاهنشاهی[94] ایران به میان است و اگر تو شخصاً به جبهه نروی و کار اعراب متجاوز را یک سره نکنید من باید شخصاً[95] به جبهه بروم و رستم به فرمان یزدگرد سپاه عظیم و مجهز ایران را از ساباط به محل قادسیه منتقل مینماید و در محلی مستقر میگردد که فقط رودخانه فرات در بین سپاه اسلام و در بین سپاه ایران فاصله است و پس از چند روز توقف و اطلاع از کمیت و کیفیت سپاه اسلام سعی میکند با یکی از فرماندهان سپاه اسلام (زهره) در خیمه خویش به طور خصوصی ملاقات کند و به وسیله تهدید و تطمیع او در بین سرداران سپاه اسلام تفرقه و دودستگی به وجود آورد و زمینه شکست سپاه اسلام را فراهم کند،[96]» اما زهره به هنگام ملاقات حقایقی را درباره اسلام بر زبان میراند که رستم را از این خیال واهی پشیمان میکند[97] و رستم که از این سیاست تفرقه بینداز بهرهای نمیبرد به این خیال میافتد که تا شرایط مناسبتری با سپاه اسلام از راه توافق و سازش درآید و به سعد بن وقاص فرمانه سپاه اسلام پیام میفرستد که کسی را به نمایندگی خویش برای مذاکره[98] با او بفرستد سعد، ربعی بن عامر را برای مذاکره با رستم میفرستد و ربعی سوار بر اسب راهوار خویش از پل عبور کرده و با کمال بیاعتنایی[99] به ستاد فرماندهی رستم وارد میگردد و وقتی نگهبانان به او دستور میدهند: «اسلحهات را بر زمین بگذار و بدون اسلحه به ستاد فرماندهی وارد شو» ربعی در نهایت بیاعتنایی بر آنها فریاد میکشد: «اگر در اطاعت امثال شما میبودم به عنوان نماینده سپاه اسلام به نزد شما نمیآمدم[100]» و به دستور رستم ربعی با اسحله خویش به محل ستاد فرماندهی وارد میگردد و رستم به وسیله ترجمان خویش خطاب به او میگوید: «شما از ما چه میخواهید و با چه انگیزهای به این دیار آمدهاید؟» ربعی در پاسخ میگوید: «اللهُ جاءَ بِناء، وَ هُوَ بَعَثَنا لِنُخْرِجَ مَن یشاءُ مّنْ عِبادِهِ مِنْ ضَیقَ الدُّنیا اِلی سِعَتِها، وَ مِنْ جَوْرِ الادیانِ الی عَدْلِ الاسلامِ»[101]
مذاکره رستم با نماینده سپاه اسلام
خدا ما را به این دیار آورده است و انگیزه آمدن ما این است که مردمانی را که خدا بخواهد از تنگنای زندگی به فراخنای زندگی و از ستم و جور دیانتها به عدل و داد اسلام بیرون بیاوریم» و ربعی اضافه میکند: «اگر دین اسلام را قبول کنید ما کشورتان را در اختیار خودتان باقی میگذاریم که طبق فرامین خدا در قرآن، کشور خودتان را ادراه کنید[102] و در غیر این صورت یا باید جزیه به اسلام پرداخت نمایید یا با ما وارد جنگ شوید که اگر کشته شویم به بهشت میرویم و اگر پیروز شویم شما را از جور و ستم آزاد خواهیم کرد».
لحن پاسخ یزدگرد و رستم به نماینده سپاه اسلام چقدر فرق دارد!!
رستم که از برجستهترین کارشناسان مسائل نظامی ارتش ایران است به خوبی میداند که اشتعال دایره جنگ به زیان چه کسی است و مانند یزدگرد بیانات نماینده سپاه اسلام را سرسری نمیگیرد و با تهدید و بلوف نظامی پاسخ ربعی را نمیدهد و بلکه در نهایت متانت و سیاست به او پیشنهاد میکند که مدتی مدیدی او را مهلت[103] دهند تا بتوانند درباره جنگ یا تسلیم شدن تصمیم بگیرد ولی ربعی در جواب به او میگوید طبق سنت رسولالله صل الله علیه و آله و سلم ما بیش از سه روز[104] نمیتوانیم به هیچ دشمنی مهلت بدهیم، رستم خیال میکند که شاید همین مرد (ربعی) این قدر یک دنده و سختگیر باشد به همین جهت طی این چند روز از سعد درخواست میکند که چند مرتبه نمایندگان خود را برای مذاکره با او بفرستد ولی عموماً همان حرفهای نخستین ربعی را تکرار میکنن و رستم یقین پیدا میکند که جز جنگ چاره دیگری ندارد و رستم به سعد پیام میفرستد که شما به این سوی رودخانه میآیید یا ما بیاییم[105]؟ سعد برحسب توصیه امیرالمؤمنین رضی الله عنه و یادآوری تجربه تلخ جنگ مروحه در جواب میگوید شما بیایید و وقتی سپاه ایران میخواهد از پل عبور کند، سعد به دلیل این که این پل سابقاًَ به تصرف سپاه اسلام درآمده است مانع عبور آنها از این پل میگردد[106] و رستم ناچار با خاک و نی و پالانها سدی را برای عبور سپاه خود میسازد و سپاه عظیم و سنگین ایران بر روی این سد خاکی[107] از رودخانه فرات به آن سوی رود عبور کرده و در مقابل سپاه اسلام مستقر میگردد و لحظات حساسی فرا رسیده است جنگی در شرف اشتعال است که امیرالمؤمنین رضی الله عنه در مدینه و یزدگرد در مدائن آن را جنگ سرنوشتساز نامیدهاند. و طرفین هر چه در توان داشتهاند برای پیروزی در این جنگ مورد استفاده قرار دادهاند و در این لحظات حساس نگاهی به سپاه اسلام و نگاه دیگر به سپاه ایران خواهیم کرد تا قبل از اشتعال جنگ کمیت و کیفیت و روحیه و موقعیت استراتژی این دو سپاه را مشاهده نماییم:
کیفیت و کمیت سپاه ایران از این قرار است:
1ـ آمار جنگاوران: آمار جنگاوران یک صد و بیست هزار[108] مرد جنگی که به تازهترین اسلحههای متنوع مجهز میباشند،
و رستم فرخزاد وزیر جنگ و هم نام قهرمان افسانهای ایران باستان، به معاونت دو اهرم قدرت فیروزان و بهمن سردار پیروزمند جنگ مروحه و جالینوس[109] این سپاه عظیم را رهبری میکنند.
2ـ در جلو این سپاه عظیم نیروی زرهی ارتش ایران قرار دارد که عبارت است از: سی و سه[110] حلقه فیل سفید شاپور[111] در جلو همه قرار گرفته است و ماهرترین تیراندازان زرهپوش ارتش ایران بر پشت آنها سنگر گرفتهاند، و در حال پیشروی قادر هستند قلعه متحرک سی هزار نفری سپاه را در حمایت خویش به وسط سپاه دشمن برسانند و بدون آسیبپذیری حملات خود را ادامه دهند.
3ـ درفش کاویانی[112] رمز همه پیروزیها و اصیلترین یادگار مجد و عظمت ایران باستان بر فراز ستاد فرماندهی رستم در حال اهتزاز است که مشاهده آن همراه با شنیدن سرود ملی ایران خون غیرت و شجاعت را در شاهرگ هر سرباز ایرانی به جوش میآورد و چندین قاطر با بارهای سنگین از طلا و جواهرات به فرمان یزدگرد در کنار ستاد فرماندهی متوقف شدهاند تا در صورت پیروزی سپاه ایران چون سپاه دشمن غنائمی ندارد که نصیب سپاهیان ایران بشود به همه سپاهیان پیروزمند ایران از این بارهای طلا و جواهرات به جای غنائم جنگی دشمن بخشوده میشود.
4ـ رستم فرمانده کل سپاه به موقعیت استراتژی سپاه اهمیت نداده است زیرا پشت به رودخانه فرات و رو به کوهها سپاه خود را مستقر نموده است زیرا مطمئن است این سیل خروشان مسلح و این امواج پولاد و فلزات به دنبال نیروهای زرهی فیلان جنگی هر کجا مستقر شوند آسیبپذیر نخواهند بود به علاوه این سپاه بخشی از ارتش ایران است که سالها با نیرومندترین ارتش جهان یعنی ارتش روم دست و پنجه نرم کرده است و در جنگهای منظم آن چنان مهارت و تجربیات را پیدا کرده است که اعراب از آن آگاهی ندارند زیرا آگاهی اعراب در حدود جنگهای چریکی و نامنظم ست و در جنگ منظم قادسیه شکست اعراب قطعی است.
5ـ یزدگرد از تالار اقامت خویش در مدائن تا ستاد فرماندهی رستم در قادسیه، به فاصله هفتاد[113] کیلومتر به وسیله نصب افراد هر یک در فاصله ده متر، یک خطر خبرگیری[114] و پیامرسانی را دایر کرده است و شب و روز با ستاد فرماندهی در حال تماس است و هر لحظه از اوضاع جبهه خبردار گردیده و از این خط رستم و اهرمهای قدرت سپاه و تمام سپاهیان را در صورت پیروزی به مراحم و عطایای ملوکانه و اعطای مدالهای طلا و زندگی مجلل و مرفه نوید میدهد و فرماندهان و افسران ارتش شاهنشاهی را به یاد زندگیهای رؤیایی میاندازد که روزهایی را در کنار گلزارها، و شبهایی را در پرتو ماه و تلألؤ مدالهای طلا به عیش و عشرت و میگساری و هوسرانی گذرانیدهاند و در صورت پیروزی در این جنگ در پرتو مراحم ملوکانه میتوانند در آغوش این آرزوهای رنگین با کم و کیف بیشتر تمام عمر خود را به سر برند.
و اما کیفیت و کمیت سپاه اسلام در جنگ قادسیه نیز به این قرار است:
1ـ آمار سپاه اسلام در لحظات آغاز جنگ فقط بیست هزار نفر و در روز دوم جنگ ده هزار نفر از جبهه شمال (شام) به این سپاه ملحق گردیده و جمعاً سی هزار[115] نفر شدهاند،
و یک هزار و چهار صد صحابی که در رکاب رسولالله صل الله علیه و آله و سلم به غزوهها رفتهاند در این سپاه شرکت دارند که هفتاد[116] و چند تن از آنها از صحابیهای بدر و سی صد[117] و چند تن از صحابیهای بیعت رضوان[118] و سی صد نفر از صحابیهایی که در فتح مکه[119] در خدمت پیامبر صل الله علیه و آله و سلم بودهاند و هفت صد تن[120] هم از فرزندان صحابیهای بزرگوار هستند و بقیه از تابعین[121] میباشند.
2ـ امیرالمؤمنین رضی الله عنه عمر بن خطاب رضی الله عنه را از محل اقامت خویش در جوار روضه رسولالله صل الله علیه و آله و سلم تا قادسیه شش صد[122] و دوازده کیلومتر، به وسیله رفت و برگشت شتر سواران تندرو بیابانپیما، یک خط خبرگیری و پیامرسانی را با ستاد فرماندهی سپاه اسلام در قادسیه برقرار کرده است و شب و روز با سعد بن وقاص، فرمانده سپاه، در حال تماس است و مرتب به سعد و بقیه فرماندهان و سپاهیان تذکر میدهد که: «قادسیه دروازه عبور اسلام و نور و هدایت آسمانی به همه ایران و به تمام آسیا است در صورتی که در این جنگ پیروز شوید به زودی ایران و سپس تمام قاره آسیا را به زیر پرچم اسلام در میآورید و در این راه چه شهید بشوید و چه زنده بمایند طبق وعدههای تخلفناپذیر خدا، به رضای خدا و پیامبر صل الله علیه و آله و سلم و بهشت جاودانه نائل خواهید شد و سعی کنید در تمام ساعات شب و روز ترنم آیههای جهاد و ندای وعدههای تخلفناپذیر خدا بر زبان قاریان قرآن در فضای سپاه اسلام طنینانداز گردد».
3ـ امیرالمؤمنین رضی الله عنه با این که به پیروزی حق بر باطل و به پیروزی سپاه اسلام بر سپاه مغرور ایران ایمان کامل دارد با این حال طبق فرمان خدا و روش رسول الله صل الله علیه و آله و سلم از هر نوع محکمکاری و استفاده از وسائل پیروزی و به کارگیری تاکتیکهای جنگی به حد کافی به سپاه اسلام پیام میفرستد و چند روز قبل از آغاز جنگ با استفاده از نقشه جغرافیای منطقه جنگ که سعد برای او[123] فرستاده است، موقعیت استراتژی سپاه اسلام را طوری تعیین کرده است که پشت سپاه تپهها و کوههای مرتفعی هستند و در این سوی فرات مستقر و سپاه دشمن در دامن همان کوهها و پشت به فرات و بیابان میباشند
و در روز آغاز جنگ به سعد دستور رسیده است که سپاه اسلام را با یک شکل ابتکاری و بیسابقه و با تقسیمات یگانهای ده دهی و گماشتن (عریف = سردسته) و (قاید = سرهنگ) و (کتیب = سرلشکر) تنظیم نماید[124] و اطبا و جراحانی که برای مدوای زخمیهای جنگ همراه سپاه هستند با جمعی از پرستاران و مأمورین حفظ بهداشت سپاه به پشت جبهه و به محل امنی منتقل شوند تا در روزهای جنگ و به هنگام انتقال زخمیها به پشت جبهه به آسانی و در حالتی از امنیت بتوانند زخمیها را مداوا و بهداشت[125] سپاه را مراعات نمایند این دو سپاه با این کیفیت و کمیت و روحیههای متفاوت در برابر یکدیگر مستقر گشتهاند و نزدیک به وقت نماز ظهر است و به دستور سعد قاریان به طور دسته جمعی و همصدا سوره[126] انفال را، که حاوی آیههای جهاد است تلاوت میکنند و ترنم آیههای جهاد شور و احساس عجیبی را در سپاهیان اسلام برای شهادت در راه خدا ایجاد کرده است و بیصبرانه منتظر فرمان حمله به سپاه ایران هستند اما سعد دستور میدهد قبل از هر چیز نماز ظهر را ادا نمایند و عموماً پیوند خود را از راه نماز و راز و نیاز با خدا برقرار نمایند و با حالت وضو و تجدید میثاق با خدا و در زیر ترنم آیههای قرآن منتظر فرمان حمله بایستند[127] پس از ادای نماز سعد خطاب به آنها میگوید: «یک بار که گفتم الله اکبر[128] در پاسخ یک صدا تکبیر بگویید بار دوم که تکبیر گفتم عموماً اسلحهها را بردارید و بار سوم که تکبیر گفتم دلاوران پیشتاز دیگران را تحریک نمایند و بار چهارم که تکبیر گفتم به سپاه دشمن حمله کنید اما وقتی خروش الله اکبر در مرتبه اول به گوش فرماندهان سپاه ایران رسید به حدی وحشتزده شدند نگذاشتند سعد به تکبیر چهارم برسد و فرمان حمله بدهد و قبل از سپاه اسلام حمله را آغاز کردند[129] اول ستون زرهی مستقر بر پشت فیلان جنگی و سپس بقیه جنگاوران و سیل سپاهیان ایران به میدان ریختند و به سپاه اسلام حمله کردند و از همین لحظه تا چهار روز آتش جنگ در قلب قادسیه زبانه کشید و دروازههای بهشت برای ورود شهداء اسلام و دروازههای جهنم برای ورود آتشپرستان باز گردیدند».
در نخستین زور جنگ که (اَرْماثْ[130]) نام گرفت، نیروی زرهی سپاه ایران و حلقه فیل جنگی فعالیت سرسامآوری دارند، اسبهای نجیب عربی از این هیولای غولپیکر و نامأنوس رم و کمانداران زرهپوش ایرانی مستقر بر پشت آنها مرتب بر روی سپاهیان اسلام تیراندازی میکنند، و (جالینوس) و (ابرومند) فرماندهان ستون زرهی برای پیشرفت این ستون عالیترین نقشههای جنگی را طراحی مینمایند
و در ساعتهای نخستین جنگ صفوف منظم سپاه اسلام را بهم میزنند و سپاهیان ایران در سایه حمایت همین نیروی زرهی به قلب سپاه اسلام نفوذ میکنند[131] و فقط از قبیله اسد پانصد نفر[132] را به درجه شهادت میرسانند و در ساعتهای آخر روز سعد، به دستهای از جنگاوران سپاه اسلام دستور داد که تمام قدرت رزمی خود را در انهدام نیروی زرهی سپاه دشمن متمرکز کنید[133] و سعد شخصاً در پیشاپیش این دسته از جنگاوران بیباکانه به حلقههای فیل جنگی حمله کرده و با همکاری آنها بند و ریسمان تختهای فیلان را با شمشیر پاره کرده[134] و تیراندازان و نیزهبازان ایران را از پشت فیلها بر زمین انداختند و در طنین الله اکبر آنها را به قتل رسانیده و فیلها را از زمین به در بردند[135] و شکست ساعتهای نخستین جنگ را جبران نموده و با کشتن جمعی از سپاهیان ایران یک پیروزی نسبی به دست آورده بودند که شب فرا رسیده و دو سپاه از هم جدا و به قرارگاه خویش برگشتند.
روز دوم جنگ، که (اَغواث) نامیده شد در کله سحر نیروی امدای امیرالمؤمنین رضی الله عنه به قادسیه رسید[136] این نیروی ده هزار نفری به فرمان امیرالمؤمنین رضی الله عنه از جبهه شمال (شام) به جبهه شرق (عراق) به فرماندهی قعقاع منتقل گریده است، قعقاع این نیروی تازه نفس را به طور مسلسل و به صورت ستونهای صد نفری که یک میدان دید چشمها در فاصله آنها بود وارد صحنه نمود[137] تا دشمن تصور کند که سپاه بیشمار به کمک سپاه اسلام آمده است و روحیه سپاه ایران به کلی تضعیف گردد قعقاع در نخستین لحظات کارزار به عنوان مبارزطلبی شخصاً به میدان شتافت[138] و (فیروزان و بندوان دو فرمانده شجاع و کارکشته سپاه ایران) به میدان آمدند و قعقاع به همکاری (حارث) به آنها حمله کرد و بعد از مدتی زد و خورد و زورآزمایی قعقاع فیروزان را و حارث بندوان را به قتل رسانیدند[139] و با شعار قعقاع: «ای مسلمانان، سپاه کفر را درو کنید![140]» حمله عمومی آغاز میگردد و تا غروب آفتاب ادامه مییابد و در تمام ساعات ابتکار عمل در دست سپاه اسلام است زیرا در این روز از نیروی زرهی ایران اثری نیست و پالانهای فیلان جنگی که روز سابق پاره شدهاند، هنوز مرمت نگردیدهاند و در مقابل عموزادگان قعقاع کاروانی از شترهای جنگی را ده ده قطار کرده[141] و بر روی جهازهای آنها مترسکهایی را ساختهاند و زیر حمایت ستونهای سواره نظام، این جانوران عجیبالخلقه را به میدان میریزند و اسبهای سپاهیان ایران وحشتزده از آنها رم کرده و از میدان میگریزند و همان تاکتیکی که سپاه ایران در روز سابق (ارماث) از حلقههای فیل جنگی به کار برده بودند سپاه اسلام در همین روز (اغواث) از قطار شتران جنگی بهره میگیرند تا آن جا که اواخر روز برق شمشیر سپاهیان اسلام از نزدیک بر خرگاه رستم و مقر ستاد فرماندهی سپاه میتابد و یک نفر بنی تمیم به رستم حمله میکند ولی افراد گارد محافظ رستم او را به شهادت میرسانند[142] و در این هنگام تاریکی شب این دو سپاه را ناخواسته از یکدیگر جدا میکند.
رفتار متفاوت دو سپاه با مقتولین و زخمیها
آمار شهدا و مجروحین سپاه اسلام را در این روز بالغ بر دو هزار نفر[143] بود که شهدا را با احترام و مراسم خاص اسلامی به خاک سپرده و زخمیها را نیز برای مداوا و پرستاری در پشت جبهه به محل اطبا و پرستاران بردند و در مقابل آمار کشتههای سپاه ایران در این روز بالغ بر ده هزار نفر[144] بود که بر اثر غرور کاذب یا روش معمول خویش این ده هزار لاشه را در برابر چشمان سپاه اسلام و سپاه ایران در میدان باقی گذاشته که در عین این که موجب تقویت روحیه سپاه اسلام گردیدند اسباب تضعیف روحیه سپاه ایران هم شدند[145].
در سپیده روز سوم جنگ (عِماس)، ایرانیان مشاهده کردند که نیروهای امدادی از پشت کوهها، سیلآسا و به صورت مسلسل و بیشمار به سپاه اسلام ملحق میگردند، و از مشاهده این وضع روحیه آنها به کلی تضعیف گردید ابوبکر رضی الله عنه این که در حقیقت حتی یک نفر هم بر سپاه اسلام اضافه نگردیده است. و بلکه این تدبیر جنگی و تاکتیک نظامی قعقاع است که در دل شب ده هزار نفر از سپاه اسلام را به پشت کوهها برده و در سپیده سحر آنها را بازگردانیده[146] است تا سپاه ایران تصور کند که نیروهای بیشمار و تازهنفس به کمک سپاه اسلام آمده است و روحیهاش به کلی تضعیف گردد اما در شب و روز گذشته چون نیروهای زرهی فیلان جنگی مرمت و سازماندهی گردیدهاند و سپاه ایران با یک روحیه عالی به دنبال نیروهای زرهی به میدان میشتابند و هجوم این جانوران رعبآور و آسیبناپذیر فیلان جنگی در آغاز امر سپاه اسلام را پراکنده نموده و دچار تلفات مهمی میکنند، ولی بعد از چند ساعت غلبه سپاه ایران ناگاه فرمانده کل سپاه اسلام (سعد بن ابی وقاص) به فرمانده دوم و سوم (قعقاع[147]، و عاصم) دستور میدهد که به فیل سفید شاپور[148]، و (حَمّال و زِبیل) به فیل اَجْرَب[149] حمله کنند و بر اثر این فرمان جنگ سرداران اسلام با نیروی زرهی فیلان جنگی به شدت آغاز میگردد قعقاع و عاصم در نهایت صلابت و شجاعت به فیل سفید حمله کرده و نوک نیزههای خود را در محل آسیبپذیر فیل، یعنی چشمان او فرو بردند که بر اثر آن به حدی احساس درد و ناراحتی کرد که خود را بر زمین زد و خرطومش سست و آویزان گردید و قعقاع با شمشیر او را کشت[150] و حمال و زبیل نیز فیل اجرب را به شدت زخمی کرده ه از شدت درد خود را در گودال عتیق انداخت[151] و فیل دیگر نیز به دنبال او در آن گودال افتاد و سرنشینان آنها نیز به زمین افتاده و به دست سرداران اسلام به قتل رسیدند[152] و صفوف سپاه ایران بهم خورد و تلفاتی هم دادند و بدین وسیله در ساعتهای آخر روز شکست ساعتهای سپاه اسلام در اول روز جبران گردید و دو سپاه نه غالب و نه مغلوب و در وضع مساوی نسبت به یکدیگر بودند که بار دیگر تاریکی شب آنها را ناخواسته از یکدیگر جدا نمود،
(لَیلَهُ الهَریر) شب مرسوم به هریر
و شب معروف (هَریر[153]) فرا رسید در این شب آه و نالههای حزنانگیز مجروحین جنگی آمیخته با زوزه و فریاد شغالها و گرگهای دشت قادسیه که به خاطر لاشههای به زمین افتاده سپاه ایران از پشت کوهها و از جاهای دور به این محل آمده بودند، آسمان و دشت قادسیه را فراگرفته و هر دو سپاه به حدی خسته و کوفته بودند که در میان این همه سروصداها درصدد استراحت و رفع خستگی و چند ساعت خواب بودند، اما در این شب وقایعی رخ میدهد که هیچ یک از افراد دو سپاه خسته نمیتواند حتی یک لحظه هم چشم بر هم نهد و استراحت کند[154] و این اتفاقات عموماً از این نقطه سرچشمه میگیرند، که سعد بن ابیوقاص فرمانده کل سپاه اسلام، به خاطر اطمینان از این که سپاه ایران در این شب به سپاه او حمله نمیکند چند نفر از سپاهیان خود را به محل استقرار سپاه ایران میفرستد[155] و دیدبانان ایرانی به محض مشاهده آنها از دور، سر و صدایی را راه میاندازند، و قعقاع که از ماجرا بیخبر است، خیال میکند که سپاه ایران به طور ناگهانی حمله کرده است و بلافاصله بدون تماس با فرمانده کل (سعد) به ستونهای تحت فرمان خویش فرمان حمله به سپاه ایران را میدهد و بعد از قعقاع فرماندهان دیگر فرمان حمله میدهند و حمله عمومی آغاز میگردد[156] و در دل این شب تاریک آتش جنگ به شدت هر چه تمامتر مشتعل میگردد، و سعد در حال نماز و راز و نیاز با خدا، برای فرماندهان سپاه از خدا مغفرت و آمرزش میطلبد[157] که بدون دستور فرمانده کل حمله را آغاز کردهاند و از خدا میخواهد که آنها را پیروز نماید و صدای اصطکاک شمشیر و نیزهها و زرهها و بکترها و چهارآینهها و بقیه فلزات دفاعی، آمیخته با نوای گرم و مستمر تلاوت آیههای جهاد، و در کنار صدای حماسههای ملی و نعره فرماندهای دلاور سپاه ایران در تمام ساعات شب در فضای دشت قادسیه طنینانداز[158] است و از آمار تلفات طرفین خبری نیست اما در کله سحر هنگامی که سعد رجزهای پیروزمندانه فرماندهان سپاه و به ویژه رجزهای قعقاع را میشنود مطمئن میگردد که غلبه و پیروزی نهائی برای سپاه اسلام نزدیک است[159].
در آغاز روز چهارم جنگ در حالی که هر دو سپاه در تمام ساعات شب سرگرم جنگ بوده و به شدت خسته و کوفته هستند، ناگاه قعقاع[160] در میان سپاه به تندی فریاد میکشد: «ای سپاهیان فداکار اسلام! از شما میخواهم فقط یک ساعت دیگر صبر و شکیبایی را از خود نشان دهید و با من همراهی کنید که به ستاد فرماندهی سپاه ایران حمله کنیم و پیروزی نهایی را به دست بیاوریم» سرداران سپاه اسلام بلافاصله درخواست او را قبول کرده[161] و بار دیگر حمله عمومی آغاز گردید
و تا نزدیکی وقت ظهر[162] بدون وقفه مبارزه و جنگ و کشتار ادامه پیدا کرد و به هنگام ظهر که پیروزی سپاه اسلام ظاهر گشته بود (فیروزان[163] و هرمزان) در رأس باقیمانده سپاه خویش از صحنه جنگ فرار کرده و قلب سپاه ایران نیز شکافته شد، و در این هنگام صرصر به تندی برخاست و تخت رستم را از جا کند و در خندق انداخت و قعقاع به همراه چند سپاهی خود را به تخت رسانید اما رستم بعد از برخاستن صرصر از تخت فرود آمده، و در کنار بار طلا و جواهرات قاطری کمین کرده بود[164]، و هلال بن عَلْقَمَه بیخبر از کمین کردن رستم وقتی در حال حمله به آن قاطر بود، بند بارش را پاره کرد و صندوق سنگین و پر از طلا بر پشت رستم سقوط کرد و ستون فقرات او شکست[165] و رستم با این حال نیز از ترس ششمیر سپاهیان اسلام خود را به آب میاندازد[166] اما هلال که او را شناخته بلافاصله به سوی او میشتابد و او را بیرون آورده و شمشیری بر پیشانیش زده و او را به قتل میرساند و به پای قاطر میاندازد، و بر بالای تخت او رفته و به تندی فریاد میکشد: «منم هلال بن عَلْقَمَه، به خدای کعبه[167] من رستم را کشتم» و فوراً سعد و قعقاع و فرماندهان دیگر به آن نقطه شتافته و تکبیرگویان در لاشه خونآلود رستم خیره میشوند، الله اکبر[168] این همان رستم است که از طرف شاهنشاه ایران مأموریت یافته بود که تمام سپاه اسلام را در خندق قادسیه دفن کند!!
جالینوس معاون رستم دور از صحنه بر تپهای ایستاده و به سپاهیان فراری ایران دستور میدهد که هر چه زودتر از فرات عبور کنند و قلعههای متحرک (ستونهای پیاده نظام که به وسیله زنجیر به هم بسته شدهاند) چون راه گریز ندارند بیش از همه آسیب میبینند و تعداد سی هزار نفر از آنها کشته میشود، در اثنای این گیر و دار و تعقیب و گریز (ضِرار بن خطاب) درفش کاویانی را به دست آورد (که در مقابل آن سی هزار درهم معادل پانزده میلیون تومان به او دادند در حالی که قیمت واقعی آن یک میلیون و دویست هزار درهم[169] بود معادل ششصد میلیون تومان) سپاهیان اسلام بدون وقفه به تعقیب سپاه شکست خورده ایران پرداخته و جالینوس و همراهانش را به قتل رسانیدند و روحیه سپاهیان ایران به حدی تضعیف شده بود که یک ستون مسلح به اشاره یک نفر از سپاه اسلام در جای خویش متوقف و همین یک نفر همه را به قتل میرسانید و گاهی یک نفر از سپاه اسلام اسلحه را از آنها میگرفت و با همین اسلحه آنها را میکشت[170] و گاهی یک نفر از سپاه اسلام به یک ستون مسلح دستور میداد که همدیگر را به قتل برسانند و بلافاصله به فرمان او یکدیگر را میکشتند[171].
تلفات جانی و غنایم جنگی در جنگ قادسیه
شهدای سپاه اسلام در جنگ قادسیه هفت[172] هزار و پانصد نفر و کشته شدگان سپاه ایران بیش از پنجاه[173] هزار نفر بودند و غنایم جنگی سپاه اسلام در این جنگ علاوه بر اشیاء گرانبها و زینتآلات، صندوقهای پر از طلا و نقره بود که سعد پس از جدا کردن خمس آن و ارسال آن به مدینه به هر سواره نظام شش هزار درهم معادل ششصد مثقال طلا و به هر پیاده نظام دو هزار درهم معادل دویست مثقال طلا داد و به کسانی که در پیروزی سپاه اسلام نقش بیشتری داشته بودند اضافه بر سهم خویش به هر یک پانصد درهم معادل پنجاه مثقال طلا جایزه بخشید[174].
در شب هریر و در روز آخر جنگ به علت شدید گرفتاری خطوط پیامرسانی از صحنه جنگ، هم به مدینه و هم به مداین قطع شده بود[175] و امیرالمؤمنین رضی الله عنه در مدینه چند شب و روز از نتایج شدت جنگ بیخبر مانده و با یک حالتی از نگرانی و اضطراب و دلهره هر روز ساعتها در خارج شهر مدینه در راه عراق با پای پیاده راه میرود و منتظر رسیدن قاصد و دریافت اخبار جنگ قادسیه است و روزی هنگام ظهر امیرالمؤمنین رضی الله عنه شترسواری را میبیند که از راه عراق به سوی مدینه میآید و بلافاصله خود را به او رسانیده و اخبار جنگ را از او میپرسد، شترسوار که امیرالمؤمنین رضی الله عنه را نمیشناسد و از وضع ساده و تواضع و بیآلایشی او خیال میکند یک فرد عادی[176] است در حال راه رفتن که امیرالمؤمنین رضی الله عنه هم در کنار او پیاده راه میرود به طور اختصار پیروزی سپاه اسلام را بر سپاه ایران بازگو مینماید، و وقتی با همان حالت سواره و پیاده و سؤال و جواب وارد شهر مدینه میشوند و مردم با لقب امیرالمؤمنین رضی الله عنه به او سلام میکنند آن شترسوار غرق در خجالت و با حالتی از ترس و دلهره خطاب به او میگوید: «رحمت خدا بر تو باد چرا زودتر به من نگفتی که امیرالمؤمنین[177] هستی» امیرالمؤمنین رضی الله عنه که از خبر پیروزی سپاه اسلام غرق در شادی است با نشان دادن تبسمی به او میگوید: «برادر از این حرفها بگذرید اخبار مفصل جبهه را برای ما بازگو کنید و پیک سعد ابن ابیوقاص نامه را به دست امیرالمؤمنین رضی الله عنه داد که در آن پیروزی قطعی سپاه اسلام و تار و مار شدن سپاه ایران بیان شده بود و همراه ارسال غنایم جنگی، سعد از امیرالمؤمنین رضی الله عنه کسب تکلیف کرده بود که به او اجازه دهد سپاه پیروزمند اسلام را به سوی مداین سوق دهد و با تسخیر پایتخت ایران رژیم شاهنشاهی ایران را سرنگون نماید.
این بود یکی از بزرگترین و هولناکترین جنگهای سپاه اسلام با ارتش نیرومند ایران که برخلاف تحلیلگران ناآگاه یا مغرض عوامل پیروزی سپاه اسلام نه کرامت و خارقالعاده، و نه اتفاقات و حوادث طبیعی و نه ضعف بنیه جنگی ارتش ایران بوده[178] است و بلکه عوامل این پیروزی به شهادت تمام تواریخ که فشرده آنها را با بیان مأخذها در این جا نقل کردیم عبارت بودند از قواعد علم پیروزی در جنگها و استفاده از تاکتیکهای رزمی که سپاه اسلام به رهبری فاروق رضی الله عنه از قواعد این علم بهره شایانی یافت و پیروزی علم بر جهل در هیچ زمانی جای تردید نیست و عامل دیگر نیروی ایمان و صلابت یقین بود که سرداران سپاه اسلام و سپاهیان اسلام از آن بهره کافی داشتند و این دو عامل (برتری در اطلاعات مسائل نظامی همراه با اسلحههای روز و نیروی ایمان و صلابت یقین سپاهیان اسلام) در هر زمانی وجود داشته باشند پیروزی سپاه اسلام بر سپاه کفر امری قطعی است و بزرگمردان اسلام که آرزو دارند آفتاب قرآن بار دیگر بر پهنه گیتی بتابد و ارتشهای کشورهای اسلامی بر ارتشهای کفر و بیدادگری پیروز گردند لازم است تاریخ پیروزیهای سپاه اسلام را در صدر اسلام با شکل واقعبینانهتر تجزیه و تحلیل کنند.
سعد بن ابیوقاص، فرمانده کل سپاه اسلام در جبهه شرق (عراق) پس از پیروزی در جنگ قادسیه، با امیرالمؤمنین رضی الله عنه در مدینه مکاتبه میکند و با اشتیاق زیاد میخواهد که به سپاه اسلام اجازه دهد که تا تسخیر مداین پایتخت شاهنشاهی ایران به پیشروی خویش ادامه دهد، اما امیرالمؤمنین رضی الله عنه در پاسخ به سعد دستور میدهد که تا دو ماه[179] دیگر در منطقه سرگرم استقرار نیروها و تأمین امنیت و صلح با اهالی باشد و در ضمن با اسلحههایی که به تازگی از سپاه رستم در جنگ قادسیه به غنیمت گرفتهاند از قبیل جلته، بکتر، چهارآینه، جهلم[180]، دستانههای آهنی، و موزهها و غیره در مشقهای نظامی خویش تمرین کنند، و چون در این دو ماه جبهه شرق آرام است و تحرک و زد و خوردی وجود ندارد فرصت مناسبی است سپاه برای تهیه گزارش مسائل نظامی و پیشرفت سپاه اسلام، به جبهه شمال (شام) منتقل شویم.
اینک ما در جبهه شمال هستیم در سال چهاردهم هجری[181] پس از سقوط پادگانهای مهم دمشق و فِحل و تسلیم شدن بیسان و طبریه[182]، سپاه اسلام طبق فرمان امیرالمؤمنین رضی الله عنه و به فرماندهی ابوعبیده برای آزاد کردن شهر (حِمْص)[183] حرکت میکند و این شهر را محاصره نظامی مینماید. (حمص) شهری است نظامی و نفوذناپذیر و امپراتوری روم از نظر مسائل نظامی اهمیت زیادی برای آن قائل گردیده است: یک حصار محکم و مرتفع آن را احاطه نموده و نگهبانان مسلح دروازههای آهنین آن را بسته و کمانداران نیز بر فراز برجها از شهر دفاع میکنند و به همین جهت نفوذ به این شهر نظامی برای سپاه اسلام امکان ندارد و مدتی در حلقه محاصره باقی میماند، اما ناگاه زمینلرزه شدیدی شهر حمص را تکان میدهد[184]، و علاوه بر انهدام چندین ساختمان قسمتی از حصار سنگی دور شهر نیز فرو میریزد، و سپاه اسلام برای حمله به داخل شهر امکان مییابد، اما اهل شهر در هالهای از رعب و هراس قبل از حرکت سپاه اسلام، تقاضای صلح میکنند[185] و شهر بدون خونریزی آزاد گشته و پرچم اسلام بر نقطه بلندی از پادگان شهر به اهتزاز درمیآید.
ابوعبیده فرمانده کل سپاه اسلام در جبهه شمال پس از مدتی توقف در حمص و تأمین صلح و امنیت در منطقه، به فرمان امیرالمؤمنین رضی الله عنه سپاه اسلام را به سوی بندر مهم (لاذقیه)[186] سوق میدهد و از سه طرف آن را در حلقه محاصره نظامی قرار میدهد لاذقیه شهری است بندری و در ساحل غربی دریای مدیترانه واقع شده است، این بندرگاه چه از لحاظ مسائل نظامی و چه از حیث اقتصادی و بازرگانی، برای امپراتوری روم در بالاترین درجه اهمیت قرار گرفته است[187]، زیرا از یک طرف کشتیهای غولپیکر رومی کالاهای متنوع کشورهای غربی را به این بندر آورده و اجناس گوناگون کشورهای شرقی را به غرب میبرند و از طرف دیگر امپراتوری هر اندازه مایل باشد میتواند با اعزام نیروها و ارسال تجهیزات جنگی و مواد غذایی از این بندر پادگانهای خود را در شرق دریای مدیترانه تقویت کند و هر نیروی معارضی را از پا درآورد و در یک جمله بندر لاذقیه قَصَبَةُ الرِّیهء، تنفس سیاسی و نظامی و اقتصادی امپراتوری روم در کشورهای شرقی به شمار میآید و امپراتوری تا هر زمانی این بندر را در اختیار داشته باشد، حضور نظامی و اقتصادی و سیاسی خود را در شرق اجتنابناپذیر میکند و هرگاه آن را از دست[188] بدهد حلقوم امپراتوری از تنفس در شرق به کلی باز میماند، و به همین جهت امپراتوری روم برای حفظ و نگهداری این بندر از تمام قدرت و امکانات خویش استفاده کرده است و علاوه بر کشیدن حصار عریض و طویل سنگی به دور آن و نصب دروازههای آهنین و بقیه استحکامات نظامی مجهزترین و شجاعترین ستونهای سپاه روم را در آن مستقر نموده و ماهرترین تیراندازان رومی را بر فراز برج و باروهای آن گماشته که هر شبح ناشناسی یا هر نیروی مهاجمی را از دور ببینند فوراً آنها را پینه زمین میکنند و امیرالمؤمنین رضی الله عنه نیز در مدینه با اطلاع کامل از اهمیت این بندر به ابوعبیده دستور داده که قبل از هر جای دیگر این بندر را از تصرف امپراتوری بیرون آورد و در پیامهای سری تاکتیکهای مخصوصی را نیز به او سفارش کرده است و ابوعبیده پس از چند شبانهروز محاصره شهر، شبی به سپاه اسلام دستور میدهد که با یک عقبنشینی تاکتیکی[189] سریعاً از قرارگاه خویش به پشت تپههای مجاور منتقل شوند، و سحرگاهان هنگامی دیدبانان از بالای برجها، محل سپاه اسلام را خالی میبینند، با شور و غوغا و هلهله شهروندان را از فرار سپاه دشمن خبردار میکنند، و با نواختن ناقوسها در کلیساها و صدای نقارهها بر بالای برجها در داخل پادگانها مراسم جشن پیروزی آغاز میگردد، و تمام دروازههای شهر برای عبور و مرور کشاورزان، و باغداران و دامداران و آمد و شد روستائیان باز میگردند؛
و نگهبانان و دیدبانان که مدت زیادی است به بهترین وجهی انجام وظیفه کردهاند عموماً مرخصی گرفته و برای چند ساعت استراحت به آغوش خانواده خویش برمیگردند، اما ناگاه وضع شهر به هم میخورد و اوضاع به کلی دگرگون میشود! زیرا ابوعبیده به محض اطلاع از گشودن دروازهها و غفلت دیدبانان سپاه اسلام را از تمام دروازهها به داخل شهر کشانیده است[190]، و نیروهای مسلح رومی که کاملاً غافلگیر شدهاند و شیهه اسبان جنگی و برق شمشیرها و طنین تکبیرها چشم و گوش آنها را باز کردهاند ناچار بدون هیچ گونه مقاومتی تقاضای صلح و پرداخت (جزیه) میکنند و بندر مهم لاذقیه با درخواست صلح و پرداخت جزیه، بدون خونریزی به زیر پرچم اسلام درمیآید و جان و مال و دارایی و معابد این شهر عموماً در امان و کلاً در اختیار اهل شهر باقی میمانند، و حتی مسلمانان برای انجام دادن فرایض اسلام در کنار کلیسای بزرگ شهر مسجدی برای خود میسازند[191] و به هیچ وجه متعرض معابد و کلیساهای آنها نمیشوند.
ابوعبیده فرمانده کل سپاه اسلام مستقر در جبهه شمال، پس از آزاد کردن بندر لاذقیه و تأمین صلح و امنیت و استقرار بخشی از نیروهای خویش در شهر، به شهر حمص باز میگردد و خالد بن ولید را در رأس سپاه خویش به سوی قنسرین و به قصد آزاد کردن آن اعزام میدارد[192].
قِنَّسْرین و اهمیت آزاد کردن آن
قنسرین علاوه بر وجود حصار محکم و سنگی دروازههای آهنین و دیدبانیها و برجهای دفاعی از دو امتیاز مهم دیگر نظامی برخوردار است یکی این که نیروهای امدادی و ذخایر جنگی همواره به سوی این شهر سرازیر گشته و از این شهر پادگان شهرهای دیگر تقویت میگردد و دیگر این که فرمانده نیروهای مسلح این شهر (میناس)[193] است که شخص دوم امپراتوری روم به حساب میآید، و تمام جنگهای روم با شاهنشاهی ایران را او رهبری کرده است و غلبه اخیر روم بر ایران ﴿وَهُم مِّنۢ بَعۡدِ غَلَبِهِمۡ سَيَغۡلِبُونَ٣﴾ [الروم: 3] که در قرآن به صورت معجزه از آن خبر داده است، مرهون تدابیر نظامی و تاکتیکشناسی و دلاوری این فرمانده مقتدر و کاردان رومی است.
میناس که دارای کارنامه چنان مشعشع جنگی[194] است، به محض اطلاع از حرکت سپاه خالد ماندن در حصار شهر را ترسویی پنداشته و در رأس سپاه عظیم خویش به جنگ خالد میشتابد[195] و از این نکته نیز بیاطلاع نیست که خالد کسی است که در جبهه شرق و در نبرد با ارتش ایران همواره پیروز گشته است و در نبرد با امپراتوری نیز تا حوالی پادگان قنسرین پیش آمده است و خالد نیز میداند به جنگ چه کسی میرود، بنابراین با حزم و احتیاط کامل نظامی قبل از توجه به کیفیت تجهیزات جنگی و کمیت جنگاوران به فکر فوت و فن نظامی و تاکتیکهای غافلگیرانه جنگی است، و بعد از اطلاع از حرکت سپاه میناس سپاه خود را از یک بیراههای سریعاً حرکت داده که از محاسبه میناس خارج و در ساعتهای آخر شب از طرفی که قابل پیشبینی نبوده است تمام نیروهای خود را بر سر نیروهای میناس میریزد و با این شبیخون سپاه او را طوری مرعوب و وحشتزده مینماید، که عموماً از فرمان میناس خارج و بدون هیچ گونه مقاومتی در مقابل سپاه اسلام فرار میکنند، و خالد همراه سپاه خود آنها را تعقیب کرده و به سپاهی که میرسند او را از دم تیغ میگذرانند که میناس نیز یکی از آن فراریهایی است که در حال فرار کشته میشود[196]، و بالاخره این سپاه عظیم پس از دادن تلفات بیشمار و کشته شدن سرفرمانده آنها، سیلآسا از دروازهها وارد شهر قنسرین میشوند
و سریعاً دروازههای آهنین را بر روی خویش میبندند و شهر با حصار سنگی و همه برج و باروها و مواضع دفاعی در حلقه محاصره سپاه خالد قرار میگیرد و سپاهیان رومی بر فراز برجها با استفاده از دستگاه (منجنیق) و نیروی کمانداران آن روز به پرتاب سنگها و شلیک تیرها و حرکات موذیانه میگذرانند[197] و تلفاتی را نیز به سپاه اسلام وارد میکنند و فردای آن روز با غرش رعدآسای خالد فضای شهر به لرزه درمیآید که به سپاهیان رومی شدیداً اخطار میکند: «یقین بدانید که اگر شما به بالای ابرهای آسمان بروید خدا ما را به شما میرساند، یا شما را به نزد ما فرود میآورد[198]!!»
الله اکبر، این فریاد خروش خالد است، خروش یکی از یاران رسولالله صل الله علیه و آله و سلم است که نیروی ایمان و توکل به خدا، او را به حدی شورانیده است که مصمم است پرچم دین خدا را، نه تنها بر پهنه زمینها، بلکه بر فراز آسمانها و بر بالای ابرها نیز به اهتزاز درآورد، و این فریاد یک بلوف نظامی و یک شعار حماسی نیست و بلکه اعلان یک واقعیت عینی است
زیرا خالد چند لحظه بعد از این اخطار، فرمان حمله عمومی را صادر میکند و با استفاده از نیروهای فشرده نظامی و وسائل تخریب و فوت و فن نفوذی، بخشی از دیوار و حصار و برجها را ویران کرده و سریعاً سپاه خود را وارد شهر مینماید و نصف آن را از راه عملیات نظامی آزاد کرده و نصف دیگر آن از راه قرارداد صلح تسلیم سپاه اسلام میگردد و سپاه اسلام در مقابل دریافت جزیه تأمین امنیت و آزادی هر دو قسمت شهر را در مراسم مذهبی خویش به عهده میگیرد، و آن قسمت از شهر که از راه صلح، تسلیم سپاه اسلام شدهاند علاوه بر تأمین امنیت و آزادی کماکان مالک کلیساها و اموال عمومی و دولتی واقع در این قسمت باقی میمانند اما آن قسمت که از راه جنگ و عملیات نظامی تسلیم شدهاند کلیسای آنها و هم چنین اموال عمومی و دولتی واقع در این قسمت، طبق قوانین جنگی اسلام، به تصرف سپاه اسلام درمیآید[199].
امیرالمؤمنین رضی الله عنه ، خالد را تحسین میکند
هنگامی که به امیرالمؤمنین رضی الله عنه گزارش میدهند که خالد با چنان مهارتی بر سپاه قنسرین تاخته و میناس، شخص دوم امپراتوری را، به قتل رسانیده، و بعد از یک حمله شدید حصار و برج و باره شهر را تخریب نموده و این پادگان عظیم رومی را تار و مار کرده است امیرالمؤمنین رضی الله عنه بعد از آن که با علاقه زیاد داستان اعجابانگیز پیروزیهای این سردار سپاه اسلام را گوش میکند ناگاه زیر لب این جمله را زمزمه مینماید: «رَحِمَ اللهُ اَبابَكْرٍ، كانَ اَعْلَمَ مِنّی بِالرِّجالِ» ابوبکر رضی الله عنه غرق رحمت خدا باد، شناخت او از مردان روزگار خیلی از من بیشتر[200] بود» سپس بعد از چند لحظه مکث و تأمل، که گویی به یاد روزهایی افتاده است که چه قدر ابوبکر رضی الله عنه را تحت فشار قرار میدهد که خالد را به جرم عمل خلاف عرف، ازدواجهای بیموقع، از فرماندهی سپاه اسلام معزول نماید و ابوبکر رضی الله عنه همیشه به او میگفت: «طبق فرموده پیامبر صل الله علیه و آله و سلم ، خدا این شمشیر را بای قلع و قمع دشمنان اسلام از غِلاف کشیده است و من نمیتوانم آن را به غلاف برگردانم»، ناگاه تبسمی بر لب نشان داده و این جمله پرمعنی را بر زبان آورد: «اَمَّرَ خالِدٌ نَفْسَهُ[201] = ما چه کاره هستیم خالد توانست به دست خویش خود را سردار سپاه اسلام کند».
پس از سقوط پادگان مهم قنسرین و آزادی این شهر ابوعبیده شخصاً از حمص به عزم آزاد کردن شهر حَلَب* در رأس سپاه خویش روان گردید و روستاهای سر راه که عموماً مسیحی هستند بدون مقاومت خواستار صلح میشوند[202] و در مقابل پرداخت جزیه، امنیت و آزادی آنها در انجام دادن مراسم مذهبی خویش پرداخته و برخی از آنها اسلام آورده و در ردیف مسلمانان قرار میگیرند[203] و عیاض بن غنم به فرمان ابوعبیده و در رأس چند ستون از جنگاوران سپاه اسلام به شهر حلب حمله میکند و پادگان نسبتاً مهم شهر که بر اثر شکستهای متوالی سپاه روم روحیهاش به غایت تضعیف گردیده بدون هیچ گونه مقاومتی شهر حلب را تسلیم سپاه اسلام میکند[204] و مسیحیان شهر در مقابل محافظت سپاه اسلام از جان و مال و آزادی آنها در مراسم مذهبی طبق معمول متعهد به پرداخت جزیه میشوند[205].
ابوعبیده فرمانده کل سپاه اسلام در جبهه شمال پس از آزاد کردن شهر حلب، سپاه اسلام را به سوی شهر انطاکیه سوق میدهد، و بدون برخورد با نیروهای رومی در حومه شهر و در نزدیکیهای حصار و برج و باروهای آن سپاه اسلام مستقر میگردد.
به سوی انطاکیه شهر خاطرهها و قداستها
انطاکیه[206] یک شهر بسیار مهم تاریخی و مذهبی است که سیصد و هفت سال قبل از میلاد مسیح، به فرمان سلوکوس، امپراتور روم بنا گردیده و مدتها پایتخت سلوکوسها بوده است[207] و موزهها و بناهای قدیمی و آثار تاریخی، بر اهمیت این شهر افزوده است، و آن چه بیش از هر چیز دیگر اهمیت جهانی و بینالمللی را به این شهر داده است این است که اهالی این شهر قبل از تمام مردم جهان به ندای مسیح علیه السلام لبیک گفتهاند[208] و قبل از تمام شهرهای جهان نام مسیحی را یافته و پایگاه (تبشیر) و نشر مسیحیت را پیریزی نمودهاند و تمام پایگاههای نشر مسیحیت و از جمله پایگاه (رم = واتیکان) از این پایگاه منشعب گشتهاند، زیرا مدتی بعد از عیسی علیه السلام ، قدیس پُطُرس[209]، اجداد و مردمان قدیم این شهر را به دین عیسی هدایت کرده است، و هم چنین قدیس بَرْنابا مدتی در این شهر اقامت داشته است و شاگردان و پیروانی را پرورش داده است و این شهر را یک مرکز بسیار مهم توسعه و رشد عقاید مسیحیت قرار دادهاند و در نیمه اخیر قرن سوم میلادی ده اجتماع و کنفرانس بزرگ پیشوایان کلیسا در این شهر منعقد گردیده است[210]، و در تفکر تمام مسیحیان جهان جز قدس (ایلیا) هیچ شهری از انطاکیه مقدستر و خاطرهانگیزتر وجود ندارد، و همین سوابق تاریخی و قداست مذهبی موجب گردیده است که امپراتوری روم این شهر را پایتخت دوم خویش قرار دهد و در عمران و آبادی و ایجاد میدانها و تفرجگاهها و اماکن رفاه این شهر تا آن جا بکوشد که یک صد هزار نفر سکنه[211] اصلی با این همه میهمانان و زوار و جهانگردان شرقی و غربی در کمال رفاه و آسایش در این شهر زندگی کنند[212]، و هراکلیوس (هِرَقل) نیز هر چند در جهت نمایش دادن قدرت نظامی خویش، این شهر را از حیث استحکامات نظامی به دژ نفوذناپذیری مبدل کرده و مقتدرترین پادگانهای ارتش روم را در این شهر مستقر نموده است و پس از آزاد شدن دمشق از حمص به این شهر پناه آورده است اما شخصاً هراسناک و جنگ دفاعی سپاه روم را در برابر سپاه اسلام رهبری نمیکند و امیرالمؤمنین رضی الله عنه نیز در مدینه به وسیله شترسواران سریع و بیابانپیما برای آزاد کردن این شهر همواره با فرمانده کل سپاه در تماس است و ضمن ارسال پیامهای سری و سفارش تاکتیکهای ویژه نشان میدهد که پیروزی[213] سپاه اسلام در آزاد کردن انطاکیه به اندازه پیروزی سپاه اسلام در جنگ قادسیه و در آزاد کردن قدس (ایلیا) در نظر او مهم است، و ابوعبیده تصمیم میگیرد که در چند لحظه دیگر، با استفاده از کند و طناب و قلاب و ساختن نردبانهای فوری، تعدادی از جنگاوران سپاه خود را بر فراز دیوار بلند حصار شهر فرستاده تا از آن سو به داخل شهر نفوذ کنند و با یک حالتی از جانگذشتگی و فداکاری دروازهها را بر روی سپاه اسلام باز کنند، اما ناگاه ابوعبیده میبیند که دروازههای شهر باز گردیده و نیروهای مسلح رومی سیلآسا به سپاه اسلام حمله میکنند[214]،
و ابوعبیده و سپاهیانش که در حال آمادهباش هستند به شدت این نیروهای مهاجم را میکوبند و گردن فرماندهان آنها را از دم تیغ میگذرانند و پس از چند ساعت جنگ خونین جمعی از آنها به هلاکت رسیده و بقیه فرار میکنند و سپاه اسلام سیلآسا از تمام دروازهها وارد شهر میشوند[215]، و اهل شهر بدون هیچ گونه مقاومتی از ابوعبیده در مقابل پرداخت جزیه درخواست صلح و تأمین امنیت جانی[216] و مالی و آزادی مذهبی مینمایند و ابوعبیده درخواست آنها را پذیرفته و پرچم اسلام بر بلندترین نقطه شهر انطاکیه به اهتزاز درمیآید.
آخرین سلام و وداع هرقل از شام (سوریه)
هِرَقْل امپراتور روم نیز در اثنای ورود سپاه اسلام به داخل شهر، مخفیانه از یکی از دروازههیا شمال شهر خارج و به سوی (قسطنطنیه) فرار میکند و در آخرین نقطه مرز شام در محل (رها) بر تپه مرتفعی میایستد، و بعد از نگاه تأثرآمیزی به همه کوهها و دشتها و شهرهای شام، همراه با جرقههایی از آتش حسرت این کلمات را بر زبان میراند: «سلام بر تو ای شام و آخرین وداع با تو! از این به بعد تو دیگر یک کشور اسلامی شدهاید، و رومیان از این به بعد جز در میان هول و هراس هرگز تو را نخواهند دید[217]!»
بگذار هراکلیوس (هرقل) با کولهباری از اندوه، و همراه مسایه سیاه امپراتوری از شام اسلامی به سوی قسطنطنیه فرار کند و عَلَم به دوشان حق و عدالت و آزادی او را تعقیب نمایند، همچنانکه همتای او در جبهه شرق (یزدگرد) در پیشاپیش پرچمداران حق و عدالت و آزادی در حال فرار و گریز است و تمام جهانیان در تمام قرون و اعصار بدانند که آن چه رژیمهای ظلم و ظلمت را در قارههای آسیا و آفریقا ناچار به فرار و هزیمت کرده و سایههای شوم شاهنشاهی و امپراتوری را تا مرز نابودی تعقیب میکند نه ابوعبیده و نه سعد بن ابیوقاص و نه شمشیر زنگزده اعراب است بلکه آفتاب مشعشع قرآن است، که با نیروی بلوغ و قدرت اندیشه بزرگ اصحاب محمد صل الله علیه و آله و سلم بر فراز قارهها تابیده است و تمام نظامهای ظلم و ظلمت و تاریکی را به فرار و هزیمت ناچار کرده است، پس سپاس برای خدا، و درود بر محمد صل الله علیه و آله و سلم و سلام بر فاروق اعظم رضی الله عنه و ابوعبیده و سعد بن ابیوقاص و همه اصحاب و تابعین و مجاهدین اسلام.
بعد از آزاد شدن شهرهای شام و فرار هراکلیوس، قبایل و عشایر عرب شام دسته دسته به سوی ابوعبیده شتافته و دین اسلام را قبول میکنند و جبلة الایهم نیز که به نام یکی از شاهان عرب بر منطقه بنیغسّان حکومت میکند بعد از مکاتبه با ابوعبیده، قبول اسلام خود و همه بنیغسان را اعلام و تقاضا مینماید که همراه جمعی امیرالمؤمنین رضی الله عنه را در مدینه ملاقات کند. ابوعبیده مراتب را به امیرالمؤمنین رضی الله عنه گزارش میکند[218] و بعد از موافقت امیرالمؤمنین رضی الله عنه ، جَبَله همراه پانصد تن[219] از اقوام و نزدیکان خویش از منطقه بنیغسان به سوی مدینه رهسپار میگردد و امیرالمؤمنین رضی الله عنه قبلاً مسلمان شدن و آمدن شاه عرب غسانی به مدینه را به مردم خبر داده و به آنها دستور داده است که از این مهمان عزیز خویش به گرمی پذیرایی کنند، و در لحظات ورود جبله به مدینه، زن و مرد و بزرگ و کوچک شهر از خانههای خویش بیرون آمده و با حالتی از مسرت و شادی ورود موکب باشکوه شاه اعراب غسانی را نظاره میکنند، یک صد سوار مسلح[220] حریرپوش سپاه جبله را اسکورت مینمایند عموماً دم اسبهایشان را گره زده و قلادههای طلا و نقره را بر آنها آویزان کردهاند و جبله در حالی که تاج طلایی بر سر و گوشوارههایی از طلا و الماس و زمرد بر او آویزان است[221]، در طنین و زمزمه رختهای طلا و نقره اسبسواران خویش در حال حرکت به خوشآمدگویی مردم جواب میگوید و در مقابل در مسجد از اسب پیاده گشته و امیرالمؤمنین رضی الله عنه به گرمی او را خوشآمد میگوید و کمال محبت را نسبت به او اظهار میدارد و او را پهلوی خویش مینشاند[222] و جبله مدتی در مدینه میماند و در موسم حج همراه امیرالمؤمنین رضی الله عنه برای انجام دادن مراسم حج به مکه میرود و در اثنای طواف کعبه دامن پیراهنش زیر پای مردی از بنیفَزازه گیر میکند و جبله به حالت نیمخیز در میآید و علاوه بر احساس درد، این عمل را نوعی از توهین نسبت به خود تلقی میکند و یک سیلی چنان سختی بر روی آن مرد مینوازد که از بینی او خون جریان[223] مییابد و مرد بنیفزازی شکایت او را پیش امیرالمؤمنین رضی الله عنه میبرد و امیرالمؤمنین رضی الله عنه فوراً جبله را احضار و به شرح زیر از او بازجویی به عمل میآورد:
ـ این مرد فزازی میگوید تو با زدن سیلی خون از بینی او جاری کردهای.
ـ بلی، اما او بر دامن پیراهن من پا نهاده بود.
ـ چون تو به جرم خویش اعتراف کردی یا باید او تو را ببخشد[224] یا از تو انتقام میگیرم
ـ به چه مجوز انتقام او را از من میگیری؟ در حالی که او یک نفر رعیت و من دارای مقام شاهی هستم[225]!
ـ دین اسلام هر دوی شما را از حیث حقوق برابر و مساوی کرده است تو از هیچ جهت نمیتوانی بر دیگری برتری داشته باشید جز از راه تقوی.
ـ من گمان کردم که با قبول دین اسلام عزت و آقایی و بزرگواریم بیشتر میشود.
ـ این حرفها را بس کن، اگر این مرد به تو رضایت ندهد حتماً از تو انتقام میگیرم به او دستور میدهم یک سیلی سختی را بر چهره تو بنوازد[226].
ـ بنابراین من به دین خود برمیگردم.
ـ اگر بعد از قبول دین اسلام به دین خود برگردی گردنت را میزنم زیرا مرتد طبق قوانین دین اسلام کشته میشود.
ـ پس به من اجازه دهید که امشب با خود بیندیشم و راهی را انتخاب کنم.
امیرالمؤمنین رضی الله عنه جبله را مهلت داد، اما در همان شب جبله با تمام همراهانش مخفیانه از مکه خارج و به سوی شام رهسپار میگردد[227] و از ترس سپاه اسلام در شام هم نمیماند و به سوی (هرقل) در قسطنطنیه میشتابد.
البته جبله با نیرنگ و دروغ توانست که از چنگ عدالت فاروق اعظم رضی الله عنه رهایی یابد، اما داستان او به بهترین وجهی واقعیت برابری و مساوات اسلامی را تفسیر کرد، و زبان گویای این داستان در پشت اعصار و قرنها، بر مدعیان برابری و مساوات و رفع تبعیض طبقاتی، فریاد میکشد، که مساوات و برابری یعنی چه؟ و اجرای عدالت رفع تبعیض چه معنایی دارد، و ادعا و واقعیتها از کجا تا به کجا فاصله دارند؟!!
این مغز نظامی و پرنبوغ، و این اسطوره تاریخ جنگهای رهاییبخش اسلام (فاروق اعظم رضی الله عنه ) از نخستین روزهای خلافت خویش، به همان اندازه که جبهه شمالی را به فرماندهی ابوعبید و مثنی و سعد و قعقاع داغتر نموده است و پس از شکست ارتش ایران، در (نَمارق و کَسْکَر بُوَیب و قادسیه) در سال پازندهم هجری[228]، دو ماه بعد از جنگ قادسیه، امیرالمؤمنین رضی الله عنه فرمان آزاد کردم مدائن[229] را همراه نقشهها و طرحهای جنگی به سعد فرمانده کل سپاه اسلام در جبهه شرق ابلاغ مینماید و سعد در رأس سپاه شصت هزار نفری خویش، که بیش از نصف آن بعد از پیروزی در جنگ قادسیه به او پیوسته، به سوی تیسفون پایتخت کشور شاهنشاهی ایران، در حال حرکت است، و در مسیر حرکت سپاه به شهر بابل رسیده است و فیروزان فرمانداری قادسیه با جمعی از سپاهیان فراری در پادگان این شهر مستقر گشته است که به محض نزدیک شدن سپاه اسلام بار دیگر فرار کرده و شهر را بدون جنگ و خونریزی در اختیار سپاه اسلام قرار میدهد[230]، بابل[231] همان شهری است که روزی، شاهد یکی از بزرگترین تمدنهای بزرگ جهان بوده است.
بابل شهر اسطورهها در تصرف سپاه اسلام
و از حیث شکوه و زیبایی لقب (عروس شرق) را گرفته بود، و کاخهای سر به فلک کشیده آن در اطراف گنبدهای مینوی معابد بزرگ، که در میان باغهای سرسبز و خرم آرمیده بودند و گلهای عطرآگین میدانهای[232] این شهر بزرگ، پیام مرفهترین نوع زندگی شرقی را به عابرین میرسانید، و قصرهای باشکوهی که سر به آسمان ساییده و انعکاس نور ماه و خورشید و ستارگان[233] از صیقلی سنگ مرمرهای آنها چشم هر بینندهای را خیره میکردند، عموماً از تناسب این لقب (عروس شرق) برای این شهر بحث میکردند، و روزی زیبایی و شکوه این شهر و آوازه این باغهای معلق این شهر، که یکی از ععجایب هفتگانه جهان لقب گرفته بود، شهر بابل، نمرود را تا آن جا فریفته بود، که از گلیم بشر بودن پا را فراتر دراز کرده و هوای اُلُوهیت و خدایی را در سر میپروارند، و ابراهیم علیه السلام پیامبر بزرگ خدا را به منجیق میبست و به آتش میانداخت، و روزگاری در همین شهر (بُخْت نَصَر) فرمان حمله به اورشلیم را صادر کرد و حکومت هزاران ساله یهود[234] را منقرص و بزگران قوم یهود را به صورت اسرا به این شهر آورد، و در همین شهر بود که اولین اعلامیه حقوق بشر[235] به وسیله (حَمُورابی) تدوین گردید، و بالاخره این شهر است که قرآن در سوره بقره مخصوصاً به عنوان شهر مرموز و افسانهای از او نام برده و روزگاری در همین شهر آموزشگاه سحر و افسون و جادو دائر و قصه مرموز هاروت و ماروت منسوب به این شهر است.
اما فرمانده سپاه اسلام، سعد، وقت خود را به تجدید این خاطرهها و مشاهده آثار باستانی و خواندن کتیبههای شهر بابل تلف نمیکند، زیرا او خود مردی است اسطورهساز و در رأس سپاهی قرار گرفته است که عمیقترین اثر را بر صفحات تاریخ ملتها ایجاد میکند و خاطرههای حیرتانگیزی را در قلب زمانها و مکانها به ودیعت میگذارد، به همین جهت سعد بعد از نگاه عبرتآمیزی به شهر نمرود و حمورابی و بخت نصر سریعاً به سوی تیسفون، شهر کسراها، حرکت میکند و در مسیر خویش به پادگان مهم (کوثی) میرسد و با یک نبرد شدید و خونین این پادگان را به تصرف در میآورد و از زندان کوثی[236] (که معروف است نمرود در زمان خود مدتی ابراهیم خلیل علیه السلام را در این جا زندانی کرده است[237]) بازدید میکند و بعد از یک نگاه عبرتآمیز این آیه را میخواند: ﴿وَتِلۡكَ ٱلۡأَيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَيۡنَ ٱلنَّاسِ﴾ [آل عمران: 140][238] و ماییم که این روزگاران را در بین مردم دست به دست میکنیم».
سعد، به زُهره و به هاسم بن عتبه، فرمان میدهد که در رأس بخشی از سپاه اسلام و در پیشاپیش سپاه اسلام پیش برونند، و زهره و هاشم در مسیر خویش در محل (ساباط[239]) به پادگان ایران جاویدان میرسند، که در این پادگان انبوه عظیمی از سپاهیان از جان گذشته، یک شیر هولانگیز جنگی را در جل خویش قرار داده[240]، و هر روز این قسم را با شور و احساسات ملی تکرار میکنند: «که تا ما زنده هستیم، ایران پایدار و همیشه جاوید است[241]»
سرنوشت مشترک فیل قادسیه و شیر ساباط
و به هنگام حمله سپاه زهره و هاشم تا توانستند جانافشانی کردند، و در برابر حمله برقآسای سپاهیان اسلام، شیر جنگی ساباط به سرنوشت فیلان جنگی قادسیه دچار گردید و سپاه جاویدان پورانداخت به مانند سپاه رستم شکست خوردند و به شهر بهرسیر گریختند و دیری نپایید که سعد نیز به ساباط رسید، و سر هاشم، برادزادهاش را به خاطر کشتن شیر جنگی بوسید و در حالی که قسم خوردن سپاه جاویدان را به یاد آورده بود، زیر لب این آیه را زمزمه میکرد: ﴿أَوَ لَمۡ تَكُونُوٓاْ أَقۡسَمۡتُم مِّن قَبۡلُ مَا لَكُم مِّن زَوَالٖ٤٤﴾ [إبراهيم: 44][242] «مگر شما نبودی قسم میخوردی که هرگز دچار زوال و نابودی نخواهید شد؟»
سعد سپاه اسلام را به سوی شهر (بَهُرسیر)[243] سوق میدهد، بهرسیر یک شهر بسیار مهم نظامی است، و به صورت دژ نفوذناپذیر و محکمترین سپر دفاعی برای محافظت از تیسفون پایتخت کشور شاهنشاهی که فقط شط دجله را با تیسفون فاصله دارد، بنا گردیده است و علاوه بر حصار مرتفع سنگی و دروازههای آهنین و استحکامات نظامی چندین سپاه از جنگاوران ارتش ایران زیر فرمان مجربترین کارشناسان امور جنگی در پادگانهای این شهر مستقر هستند، و بر روی پلی که این شهر نظامی را به تیسفون و به همه استانهای ایران متصل میکند شب و روز نیروهای نظامی و تجهیزات جنگی به این شهر منتقل میگردد و گویی از بینهایت مدد میگیرد و سپاه شصت هزار نفری اسلام وقتی به اطراف این شهر میرسد جز محاصره نظامی از چند طرف راه دیگری ندارد، اما از آن جائی که این شهر از جانب تیسفون آزاد بود و بر روی پل دجله ارزاق و کمکها به او میرسید توانست مدت ده ماه در حلقه محاصره باقی بماند، سعد در این مدت همواره با امیرالمؤمنین رضی الله عنه در حال مکاتبه بود[244]،
و از نبوغ نظامی و تدابیر جنگی او استمداد میجست و هر چند گاه، به وسیله منجنیقها و سنگاندازهایی که از ارتش روم به غنیمت گرفته بود به داخل پادگانها سنگاندازی میکردند[245] و احساسات ارتشیان ایران را تحریک مینمودند و چندین ستون از دروازهای بیرون میآمدند ولی اکثراً کشته میشدند و بقیه به داخل حصار شهر میگریختند و در آخرین ماه محاصره بر اثر این سنگاندازیهای متوالی، احساسات ارتش ایران به حدی تحریک میگردد که تصمیم میگردند از دروازهها خارج و این سپاه مهاجم و موذی را تار و مار کنند، و در یکی از روزها ناگاه دروازهها گشوده میشوند و چندین سپاه ایران زیر فرمان سپهسالاران ایرانی سیلآسا از دروازهها بیرون آمده و به سپاه اسلام حمله میکنند، اما پس از ساعتها جنگ خونین بار دیگر ارتش ایران شکست خورده، و به داخل حصار شهر میگریزند[246]،
و وقتی یزدگرد از شکست ارتش ایران مطلع میگردد و مطمئن میشود سپاه اسلام به زودی بهرسیر را نیز تسخیر مینمایند نمایندگانی را از طرف خویش به سوی سعد میفرستد و بر این مبنا از او تقاضای متارکه جنگ میکند: «که تمام خاک عراق که در آن سوی دجله واقع است در دست سپاه اسلام باشد و بخشی از عراق که در این سوی دجله است (شامل پایتخت) در اختیار شاهنشاه ایران باقی بماند و دجله مرز مشترک آنها گردد[247]» اما چون امیرالمؤمنین رضی الله عنه سعد را مأمور تسخیر تیسفون کرده است سعد به هیچ وجه نمیتواند این صلح را قبول کند و پاسخ رد به یزدگرد میدهد[248]، و روز بعد سعد فرمان میدهد که کما فیالسابق به وسیله سنگاندازها ارتشیان ایران را در داخل شهر سنگباران نمایند[249] اما مشاهده میکنند که امروز مانند روزهای پیشین کمانداران ایرانی پاسخ سنگاندازیهای آنها را نمیدهند و سعد در یک حالت تردید و احتیاط به جمعی از سپاهیان خود فرمان میدهد که به وسیله کمند و قلاب و نردبان مصنوعی خود را بر بالای دیوار شهر برسانند[250] و از اوضاع شهر باخبر شوند و وقتی این چند نفر به بالای دیوار میرسند و از آن طرف پائین میآیند میبینند تمام شهر از سکنه خالی است[251] و دروازهها را بر روی سپاه اسلام میگشایند و معلوم میشود که همان روزی که سعد پاسخ رد صلح را به یزدگرد داده است، بلافاصله به دستور یزدگرد ارتش ایران این شهر را خالی کرده و بعد از انتقال تمام نیروهایش پل را سوزانیده و تمام قایق و کشتیها را هم به آن سوی دجله برده است[252].
سعد سپاه اسلام را در ساحل دجله روبروی تیسفون در حالی که کاخ سفید یزدگرد در برابر چشمان آنها قرار گرفته است، مستقر مینماید و با احتیاط و حوصله تمام در این فکر است بدون پل و کشتی[253] و قایق چه طور سپاه اسلام را از این شط خروشان و عمیق عبور دهد، اما ناگاه در عبور دادن سپاه به شتاب میافتد زیرا به او خبر میدهند که یزدگرد قسمت مهمی از جواهرات و طلا و نقره و اشیای گرانبها را برداشته و همراه خاندان سلطنتی و حشم و حواشی خویش از تیسفون خارج و به (حُلوان[254] قصر شیرین) پناه برده است و سعد به شتاب میافتد که هر چه زودتر خود را به تیسفون برساند تا خزانه دولتی را از دستبرد سپاهیان فراری و افراد فرصتطلب نجات دهد و یزدگرد را تعقیب و دستگیر میکند مبادا این کله فتنه در آیندهها درصدد توطئههایی برآید،
و برای عبور دادن سپاه از دجله، شورای عالی جهاد تصمیم میگیرد که قبلاً یک گروه انتحاری داوطلب، سوار بر اسب و با نیزههای بلند در پیشاپیش سپاه از دجله عبور کنند[255]، و در ساحل آن سوی دجله در میان آب با نیزههای بلند خود نگهبانان ساحلی را به قتل برسانند و به جای آنها مستقر و از سپاه اسلام که به دنبال آنها از دجله عبور میکند نگهبانی بدهند و بلافاصله گروه انتحاری داوطلب مرکب از شش نفر دلاوران فداکار به ریاست عاصم بن عمر[256] اعلام آمادگی مینمایند، و اینک عاصم بر اسب خود سوار و پا در عمق آب دجله، که معلوم نیست چه قدر عمق دارد، میگذارد و با شور و احساسات خود این آیه[257] را میخواند: ﴿وَمَا كَانَ لِنَفۡسٍ أَن تَمُوتَ إِلَّا بِإِذۡنِ ٱللَّهِ كِتَٰبٗا مُّؤَجَّلٗاۗ﴾ [آل عمران: 145] «هیچ کس جز به اجازه خدا نمیتواند بمیرد، وقت معین مرگ تأخیر و تقدیمی ندارد» و بلادرنگ اسبش را در آب دجله میراند، و همراهانش نیز به محض استماع این آیه با بیباکی به دنبال عاصم به آب دجله میزنند، و قعقاع[258] قهرمان نامور سپاه اسلام نیز که ناظر این همه ایمان و دلاوری گروه عاصم است بلافاصله در رأس گروهی از جنگاوران داوطلب به دنبال گروه عاصم خود را به امواج خروشان شط دجله میزند، و در حالی که سپاهیان اسلام در این طرف در حال دعا و فریاد از خدا به حرکات این دو گروه پیشتاز چشم دوختهاند، سپاهیان ایران نیز در پاسگاههای آن سوی دجله با تعجب زیاد نشیب و فراز امواج دجله را بر سر و یال اسبهای آنها نظاره میکنند، و با خود میگویند: «راستی اینها دیوانه هستند[259]، و عبور از امواج خروشان به وسیله اسب جز استقبال از مرگ چیز دیگری نیست، ببینید همین حالا تمام آنها در دجله غرق میشوند و عبرت دیگران هم میگردند!» اما برخلاف توهم سپاهیان ایران، این دو گروه پیشتاز بعد از مدتی درگیری با امواج خروشان دجله عرض دجله را طی کرده و به ساحل نزدیک میشوند و یکی از رؤسای پاسگاهها در حال بهت و وحشت فریاد میکشد: «آهای همکاران! ببینید اینها به ساحل نزدیک شدهاند آهای اینها جنی هستند و میخواهند به این سوی دجله بیایند!» و در همین لحظه از طرف فرمانده کل پاسگاهها فرمان حمله به این دو گروه صادر میگردد که با تشکیل یک صف طولانی در ساحل دجله این دو گروه را در میان آب، شمشیر و نیزه بزنند و نگذارند از آب بیرون بیایند[260]، اما در اعزام این دو گروه انتحاری همه چیز به حساب آمده بود و قعقاع و عاصم و همراهان آنها با نیزههای بسیار تیز و بلندی که برای همین موقع با خود آورده بودند در فاصله کمی از ساحل این قدر به چشم اسبان و به سر و کله سپاهیان ایران زدند که بعد از مدتی آنها را به هزیمت ناچار کردند و بلافاصله از دجله عبور نموده و به جای آنها سنگر گرفتند[261]، و تا عبور تمام سواران سپاه اسلام امنیت و حفاظت آن سوی دجله را به عهده گرفتند[262] و پس از آن که سعد با تمام سواران سپاه اسلام در طنین تکبیرها از دجله عبور کردند بلافاصله ناخدایان ایرانی را احضار کرده، و با کشتیهایی که در ساحل شرقی لنگر انداخته بودند همه پیادهنظامهای سپاه اسلام و تمام وسایل و اثاثیه آنها را به آن سوی دجله انتقال دادند.
از عجایب کارهای نظامی در جنگهای رهاییبخش
عبور سوارهنظامهای سپاه اسلام از شط عمیق و خروشان دجله، در هر زمانی، اعجاب جهانیان را برانگیخته است به طوری که کارشناسان امور نظامی سپاه ایران در همان زمان، آن را کار (جِنّیان) توصیف نمودند و دو مورخ شهیر ابوالفداء[263] و ابن اثیر[264] آن را خارقالعاده و کار بینظیر خواندهاند که خدا برای یاران پیامبرش صل الله علیه و آله و سلم ایجاد فرموده است و دانشمند و مورخ قرن بیستم (محمدحسین هیکل) درباره آن میگوید: «معجزهای بود از معجزات نظامی مسلمین[265] که با همین معجزات نظامی توانستند دو ارتش مجهز و صدها هزار نفری ایران و روم را تار و مار کنند!
پس از عبور تمام سپاه از دجله، سعد در رأس سپاه وارد مداین پایتخت کشور شاهنشاهی میشود و نیروهای خود را در تمام نقاط شهر و بر راههای خروجی مستقر مینماید، عربها این شهر را (مداین[266]) نامیدهاند یعنی شهرها، زیرا از پیوستن چندین شهر بزرگ به وجود آمده و از دیرزمانی پایتخت شاهنشاهان ایران بوده،
و از حیث شکوه و عظمت بینظیر و همواره دلها و دیدهها از دور بدان دوخته، و جهانیان او را به جای بابل قدیم عروس شرق لقب دادهاند و آن را از قسطنطنیه پایتخت امپراتوری روم باشکوهترین میدانند زیرا انواع تجملات و زندگی شرقی که در این شهر وجود دارد در هیچ جای دیگر جهان وجود ندارد.
سعد بن وقاص در کاخ شاهنشاهی ایران
سعد همراه بخشی از سپاهیان وارد کاخ شاهنشاهی ایران میگردد. مداین، عروس شهرهای جهان و کاخ شاهنشاهی، عروس کاخهای مداین است، کاخ شاهنشاهی در وسط باغ بزرگی سر به آسمان ساییده است، که با درختان بلند و همیشه خرم[267]، و گلهای رنگارنگ و باغچهها و حوضهای مرمری که از میان آنها، فوارهها به آسمان قد میکشند زینت یافته است و هوای لطیف فضای آن بوی نرگس را، چون رایحه جوانی، در آن جا متموج ساخته، و غرور و شادمانی را با هم در بینندگان به وجود میآورد. کاخ شاهنشاهی و متعلقات آن، زمینی را به مساحت سیصد گز عرض و چهارصد گز طول پوشانیده است و در این مساحت چندین ساختمان مجلل دیده میشوند و از همه مجللتر (طاق کسری) است که به فاصله صد متر از شرق او عمارتی باشکوه و مجلل واقع است و در سمت جنوب آن عمارت مجللتری که به (حریم کسری) موسوم است. قصر شاهنشاهی یا تخت خسرو (طاق کسری[268]) نمای ششاشکوبی دارد، از مرمر سفید و در دوسوی آن طاق بیضی شکلی قرار دارد، و گلدستههای آن به سبک قصرهای قیصران روم بر سقف آن قرار گرفته است و با ارتفاع بیست و هشت گز و اندی بر بالای دوازده ستون مرمر باشکوه و باابهت در میان عمارتهای باغ سر به آسمان ساییده است و حجاریها و تزئیناتی که در سنگهای سفید پیشانی این کاخ دیده میشوند نظر بینندگان را از درختها و گلهای باغ میرباید و به خود متوجه مینماید[269].
در یکی از تالارهای طاق کسری، قالی ظریف و اعجابانگیزی گسترده شده است، که صنعتگران هنرمند ایرانی تمام هنرهای خود را در بافتن این قالی برای طاق کسری نشان دادهاند نامش (بهارستان[270] کسری) طولش یکصد و پنجاه زراع و عرض هفتاد زراع و تار و پود آن رزبفت و جواهرنشان است و متن و حاشیه آن بوستان و گلستانی را نشان میدهد، با درختها و انواع گلهای رنگارنگ که برگ درختها همه از زمرد و شکوفههای آن از مروارید، و غنچهها را از یاقوت قرمز و لاجوردی[271] و جواهرات دیگر ساختهاند و اضافه بر این قالی نفیس و اعجابانگیز، معادل بیست و پنج میلیون لیره استرلینگ زینتآلات و جواهرات قیمتی، و ظروف طلا و یاقوت و زمرد، و شمعدانهای طلا و قندیلهای گوهری و مجسمههای گوناگون طلا و نقره که در میان آنها یک شتر تمام نقره و جهاز طلایی و یک اسب طلا با زین و برگ سیمین که به جواهرات دیگر نیز آراسته شدهاند خودنمایی میکنند و تلألؤ و درخشندگی این همه فلزات قیمتی در اطراف این قالی اعجابانگیز و انعکاس برق آنها در لوحههای سیمین و زرین دیوارها، آمیخته با نور خورشید و ماه که از پنجرههای بالا به درون بارگاه میتابد، امواج متحرکی را بسان حرکت ارواح در آن نمایان مینماید! و بیننده را به حالتی از رخوت و رؤیا و مستی و بیآگاهی از خویش میکشاند[272]!
سعد (فرمانده کل سپاه اسلام) در کاخ شاهنشاهی
و اینک سعد فرمانده کل سپاه اسلام در جبهه شرق پا به این کاخ اعجابانگیز و افسانهای نهاده است ولی او از یاران پیامبر صل الله علیه و آله و سلم است و فقط با دید عبرت (نه با دید اعجاب) به در و دیوار و سقف و سطح آن مینگرد و شاید در دل خویش میگوید: «بیچاره مردمان ستمدیده ایران! بیچاره و چقدر کار کردهاند و رنج کشیدهاند، و کسریها دسترنج آنها را گرفته تا این همه کاخهای مجلل و این همه طلا و جواهرات را به خود اختصاص دهند؟! و این کسریها چقدر ستمپیشه و خونخوار بودهاند، که تا این حد خون ملت ایران را مکیده و زحمتکشان ایران را تا این اندازه، استثمار کردهاند؟! راستی مگر کسریها ایرانی نبودهاند، و خود را انسان ندانستهاند؟ پس چطور روا داشتهاند و حتی اِعمال قدرت هم کردهاند، که یک نفر ایرانی و یک انسان در میان این کاخ با این همه عظمت و زرق و برق و تجملات زندگی کند، و میلیونها ایرانی و میلیونها انسان دیگر شب و روز را، با کدّ یمین و عرق جبین و در غم و غصه قوت لا یموت و نان خشک و لباس ساده زن و فرزندان خویش، به سر برند! مگر حکمرانان ایران بر مبنای اصل انسانی: «سَیدُ القَوْمِ خادِمُهُمْ» تعهد خدمتگزاری را به ملت ایران ندادهاند؟ و چرا پس از به دست گرفتن قدرت، همه مردم را خدمتگزار و برده خویش ساختند و از سر تا ناخن خون آنها را مکیده و این کاخها و تجملات اعجابانگیز را تصاحب نمودهاند[273]! و به حدی مغرور و فریفته شدند که خسروپرویز در همین طاق و ایوان نامه پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم را پاره کرد، و یزدگرد هم با صدور یک فرمان رستم را در رأس سپاه یکصد و بیست هزار نفری مأموریت داد که تمام سپاهیان اسلام را در خندق قادسیه دفن نماید، و هنوز نگاههای عبرتانگیز سعد در شکوه و تجملات این کاخ عظیم و افسانهای جدا نشده بود که طنین این آیه از زبان سعد فضای کاخ را به لرزه درمیآورد[274]: ﴿كَمۡ تَرَكُواْ مِن جَنَّٰتٖ وَعُيُونٖ٢٥ وَزُرُوعٖ وَمَقَامٖ كَرِيمٖ٢٦ وَنَعۡمَةٖ كَانُواْ فِيهَا فَٰكِهِينَ٢٧ كَذَٰلِكَۖ وَأَوۡرَثۡنَٰهَا قَوۡمًا ءَاخَرِينَ٢٨ فَمَا بَكَتۡ عَلَيۡهِمُ ٱلسَّمَآءُ وَٱلۡأَرۡضُ وَمَا كَانُواْ مُنظَرِينَ٢٩﴾ [الدخان: 25-29] «چقدر زیاد است اشیایی که آنها از خود به جا گذاشتهاند، از باغها و چشمهها و کشتزارها و آسایشگاههای باشکوه، و هم چنین عیش و نعمتی که آنها در آن زندگی بسیار مرفه و متنوعی را داشتهاند، چنین بود و ما همه آنها را به قوم دیگر به ارث دادیم، و از این که آنها این همه مقام و نعمت را از دست دادند نه آسمان و نه زمین هیچ کدام برای آنها گریه نکرد و کسی نیز چشم به راه برگشتن آنها نیست».
سعد و همراهانش از حوضهای کاخ وضو گرفتند و با ادای هشت رکعت[275] نماز فتح و پیروزی شانزده مرتبه سر سجده و تعظیم را بر زمین نهادند، به شکر این که خدا آنها را توفیق بخشیده که در جبهه شرق یکی از دو لانه ستمگرترین طاغوتهای جهان را تسخیر کنند و از خدا میخواهند که سپاه اسلام را در جبهه شمالی و غربی هم توفیق دهد که لانه ستمگر دیگر را هم تسخیر نماید و بر اثر سقوط رژیم شاهنشاهی در شرق و رژیم امپراتوری در شمال و غرب، جهان بشریت را از جور و ستم نجات داده و همه را آماده قبول دین اسلام نمایند.
سعد بدون این که در طاق کسری تغییری بدهد و بدون این که الواح و مجسمههای آن را پائین بیاورد[276] آنرا محل انجام دادن جماعت نماز روزانه و جماعت جمعه قرار داد و اولین جمعه را در همان جا برگزار نمود[277].
سعد، بعد از تصرف مداین و استقرار نیروها در میان شهر اعلام نمود که جان و مال و حیثیت و آزادی تمام مردم در امان است و هر کس دین اسلام را قبول میکند در زمره مسلمانان قرار میگیرد و هر کس بر کیش و دین خویش باقی میماند، جز پرداخت جزیه چیزی بر او نیست، و سعد بلافاصله برای جمعآوری اموال دولتی و ضبط خزانه و اموال کسریها و اشیای قیمتی متعلق به آنها، ستادی را به ریاست (عمرُبن مقرّن[278]) تشکیل داد و به سپاهیان خویش دستور داد که هر چه را از اموال کسریها به دست آوردند به این ستاد تحویل دهند، و ستاد دیگری را به ریاست (سلمان[279] بن ربیعه) و با نظارت خود تشکیل داد که وجوه و اموال جمع شده را به عنوان غنایم جنگی بعد از جدا کردن یک پنجم سهم امیرالمؤمنین رضی الله عنه در مرکز، در بین سپاهیان تقسیم کنند و پس از چند روز تحقیق و بررسی وجوه دریافتی و اموال ضبط شده کسریها مطابق صورت ذیل از ستاد اول به ستاد دوم و برای تقسیم و توزیع تحویل گردید.
1ـ یک بیلیون و سیصد میلیارد[280] دینار (سکه طلا به وزن یک مثقال)، که در خزانه یزدگرد باقی مانده بود.
2ـ تعداد زیادی ظروف طلا و نقره، و الواح عقیق و الماس منبتکاری و هم چنین مجسمههای طلا و نقره و جواهرات و زینتآلات که تعداد هر یک معلوم اما قیمت هیچ کدام از آنها معلوم[281] نبود.
3ـ تاج شاهنشاهی، همان تاج قدیم اشکانیان که در ابتدا مرصع به مروارید بود، و شاپور اول آن را با گوهرهای گرانبهای دیگر مرصع نمود و شاپور دوم نیز به جای کره آن سه رشته مروارید درشت را نصب کرده و یزدگرد دوم نیز کره کوچک را بالا برده، و نشانه آفتاب را نیز در میان آن قرار داده است و بعداً هلال ماه را نیز بر آن افزودهاند به طوری که نصف کره در هلال واقع است و انوشیروان نیز تاجی بر آن افزوده است[282].
4ـ شمشیر و زره کسری که در آنها جواهرات خیلی گرانبها به کار رفته است و هم چنین جامههای دیبا که با طلا بافته شده و با جواهرات مزین گردیدهاند و جامههای غیردیبا که با دانههای گهر گرانبها مزین گشتهاند[283]، و هم چنین دو صندوق بزرگ حاوی شمشیر مرصع کسری و زرههای او به اضافه شمشیرهای مرصع هِرَقْل روم و خاقان چین و نُعمان بن مُنْذر و دیگر سلاطینی که ارتش ایران در حال جنگ و به عنوان غنایم از آنها گرفته است، و این صندوقها را قعقاع بن عمر در اثنای بازرسی راههای خروجی از یک نفر ایرانی گرفته است[284].
5ـ بار یک قاطر رخت و جامههای زربفت و جواهرنشان و قلادههای گهربار و زینتآلاتی که کسری روز بار عام آنها را پوشیده و بیش از هر زمانی احساس غرور میکرده است و زُهره در اثنای بازرسی راههای خروجی این قاطر را گرفته است[285].
6ـ بار دو قاطر که در یکی از آنها تاج مرصع و سنگین خسرو بود که همواره بر دو ستون استوار میگردید و بر بالای سر خسرو ظاهر میشد و بار دیگر رختهای زربفت و پرندهای جواهرنشان بود و این دو قاطر را (کَلَج) در اثنای بازرسی راهها از چند نفر ایرانی گرفته بود[286].
7ـ چندین جعبه بزرگ به شکل گنبد ترکها و پر از سکههای طلا و نقره که یکی از بازرسان سپاه در مخفیگاهی آنها را یافته که با سرب و قلعی مهر شدهاند و در ابتدا خیال کرده که چیزهای خوردنی در داخل آنها است اما پس از باز کردن یکی از آنها معلوم شده که پر از سکههای[287] طلا و نقره میباشند و بلافاصله آنها را تحویل ستاد خزانهداری داده است، و رئیس ستاد به هنگام تحویل گرفتن آنها وقتی میبیند که جای یک دانه از درهم و دینارها خالی نشده از نهایت امانت این بازرس تعجب میکند و از او تقدیر و تحسین مینماید[288]، و بازرس بدون اعتنا به تقدیر او میگوید: «به خدا، اگر خوف خدا را در دل نداشتم حتی یک دانه از اینها را برای تو نمیآوردم» و وقتی رئیس ستاد به او میگوید خود را معرفی کنید، از معرفی کردن خویش خودداری میکند و میگوید: «من این کار را محض رضای خدا نه به خاطر شهرت امانتداری انجام دادهام[289]» و پس از رفتن او و پرسش از دیگران، معلوم میشود این مسلمان امین و گمنام (عامر بن[290] عبد قیس) است و سعد که به عنوان ناظر در ستاد حضور دارد، از این امانتداری تعجب نمیکند و به حاضرین میگوید: «تجربیات مکرر ثابت کرده است که تمام افراد سپاه دارای چنین امانتی میباشند[291]».
پس از انتقال این غنایم از ستاد جمعآوری به ستاد تقسیم، یک جلسه مشورتی تشکیل گردید و به اتفاق آراء تصویب کردند که فرش نفیس[292] بهارستان و تاج شاهنشاهی ایران[293] و شمشیرهای مرصع و زرهها و رخت و پرند و زینتآلات مخصوص کسری را از تقسیم خارج و به عنوان هدیه سپاه اسلام برای امیرالمؤمنین رضی الله عنه بفرستند، و بقیه غنایم را زیر نظر سعد پس از برداشتن یک پنجم آن برای ارسال به مرکز، در بین شصت[294] هزار سپاهی تقسیم نمودند و سهم هر یکی بدون جوایز برابر (یک هزار و دویست[295] سکه طلا) در حدود شش میلیون تومان[296] به حساب زمان ما، گردید و یک پنجم غنایم نیز با قالی بهارستان و تاج و تجملات کسری به وسیله نه شتر حمل و توسط (بشیر بن الخصاصیه[297]) به مدینه ارسال گردید.
علی مرتضی رضی الله عنه امانت سپاهیان اسلام را از فاروق رضی الله عنه میداند
فاروق رضی الله عنه همراه مسلمانان در مسجد مدینه، وقتی این همه صندوقهای پر از طلا و نقره و اشیاء نفیس را میبیند در حالتی از مسرت و اعجاب میگوید: «چه مسلمانان امین و باایمانی هستند کسانی که این همه اشیای نفیس را به دست آورده و به این جا فرستادهاند[298]!!!» علی مرتضی رضی الله عنه [299] در پاسخ او میگوید: «چون تو پاک و امین هستی لاجرم زیردستان تو هم پاک و امین هستند، و اگر تو خائن میبودی مطمئناً زیردستان تو نیز خائن و سودجو میبودند» امیرالمؤمنین رضی الله عنه به تاج و دیبا و پرندهای کسری خیره میشود، و مایل است کسی آنها را بپوشد تا کپیه کسری را مشاهده کند، اما آیا ممکن است آن کس خود عمر رضی الله عنه باشد و عمر رضی الله عنه برای یک لحظه به عنوان آزمایش، جامههای شاهانه خود را بپوشد؟! نه به هیچ وجه. زیرا عمر رضی الله عنه مصمم است که تا آخرین لحظه زندگی در راه پیامبر صل الله علیه و آله و سلم و ابوبکر رضی الله عنه گام بردارد، و برنامه او گسترش عدالت اجتماعی در تمام جهان، و نابودی همه کسریها و هِرَقْلها از صفحه وجود است و هرگز اجازه نمیدهد یک کسرای عربی و یک هِرَقْل حجازی با تغییر نام و ملیت در جهان سر و کله ظاهر نماید،
و عمر رضی الله عنه که امیرالمؤمنین است و خادم همه مسلمانان است و مأمور گسترش عدالت اجتماعی در جهان و طرفدار ستمدیدگان است فقط در پیراهن ساده و تمیز و کمبهای خویش زیبا است و هرگز نمیخواهد این زیبایی را حتی برای یک لحظه نیز از دست بدهد، به همین جهت به (سُراقه)[300] که مرد تنومند و هیکلی است دستور میدهد که به لباس کسری درآید و چشمان درشت و ابروهای پرپشت او در زیر تاج خسروانی ظاهر گردند، و امیرالمؤمنین رضی الله عنه در حالی که نگاه عبرتآمیزی به قواره جعلی کسری و این همه طلا و نقره و اشیای نفیس میکند، به جای احساس غرور و مسرت از این همه پیروزیها نسبت به زمامداران پیش از خود احساس انفعال و شرمندگی میکند، و با حالتی از گریه و فغان سرش را به آسمان بلند کرده[301]، و زیر لب این جملهها را زمزمه مینماید: «خدایا! تو این پیروزی را به پیامبر صل الله علیه و آله و سلم [302] عطا نفرمودی که از نظر تو از من بسیار گرامیتر و محبوبتر بود،
امیرالمؤمنین رضی الله عنه به جای غرور احساس شرمندگی میکند
و به جانشینش ابوبکر رضی الله عنه [303] نیز عطا نفرمودی که باز در نظر تو از من گرامیتر و محبوبتر بود، پس، از این پیروزی که به من بخشیدهای به تو پناه میآورم، مبادا موجب غرور و گمراهی و آزمایش من گردد[304]» امیرالمؤمنین رضی الله عنه به سراقه دستور داد رخت و پرند و تاج کسری را از خود جدا و آنها را بر چوبی آویزان و به صورت ماکت در معرض دید مردم قرار دهد و به عبدالرحمن بن عوف دستور داد که قبل از فرا رسیدن شب همه اشیای نفیس و قیمتی را به فروش رسانیده یا بهای آنها را تقویم و در ردیف سکههای طلا و نقره برای تقسیم آماده نماید و در همان روز یک پنجم غنایم مداین با نظارت امیرالمؤمنین رضی الله عنه و به نسبت مراتب در بین مسلمانان مدینه تقسیم و به کسانی که در راه پیروزی اسلام فداکاریهای بیشتری را نشان دادهاند، جوایزی نیز به آنها اعطا میگردد.
امیرالمؤمنین رضی الله عنه ، هدایای سپاه اسلام (قالی بهارستان و تاج و شمشیرهای کسری را) پس از قبول به مسلمانان برمیگرداند، و به سهم خویش به اندازه یک نفر از مسلمانان اکتفا میکند، و در توزیع قالی بهارستان در بین مسلمانان تردید پیدا میکند[305]، زیرا قطعه قطعه کردن آن سبب پائین آمدن ارزش آن و یک خسارت جبرانناپذیر اقتصادی است و اعطای آن به یک نفر بیشتر از سهم معین و انهدام اصل مساوات و برابری و پیریزی اشرافیت نوین اسلامی است و برای حل این معضل جلسه مشورتی از یاران مهاجر و انصار حاضر در مدینه تشکیل میگردد[306]، جمعی هرگونه تصرف در این قالی را به نظر امیرالمؤمنین رضی الله عنه موکول مینمایند به دلیل این که چهار پنجم آن متعلق به سپاه اسلام است و سپاه اسلام همه سهام خود را به امیرالمؤمنین رضی الله عنه هدیه کرده است و برخی پیشنهاد میکنند که این قالی به پیروی از مصوبه شورای سپاه متعلق به شخص امیرالمؤمنین رضی الله عنه باقی بماند ولی امیرالمؤمنین رضی الله عنه با هیچ کدام از این دو نظر موافق نیست[307]
تقسیم قالی[308] بهارستان
و منتظر نظر صائبتری است که در این اثنا علی مرتضی رضی الله عنه [309] به پا میخیزد، و با یک بیان مستدل و زیبا آراء مبنی بر اختصاص این قالی را به یک نفر (خواه امیرالمؤمنین رضی الله عنه و خواه دیگری رد میکند و به قطعه قطعه کردن و تقسیم عادلانه آن رأی میدهد[310]) و در این بیان زیبا خطاب به امیرالمؤمنین رضی الله عنه چنین میگوید: «خدا نکند دانایی تو به نادانی و یقین تو به تردید مبدل گردد، در این دنیا دارایی تو تنها چیزی است، که میبخشی و میروی یا میپوشی و کهنه میکنی یا میخوری و از بین میبری، و مطمئن باش که اگر امروز تو این قالی را باقی بگذاری فردا به دست کسانی خواهد رسید که شایستگی آن را ندارند[311]».
امیرالمؤمنین رضی الله عنه نظر علی مرتضی رضی الله عنه را تأیید مینماید و دستور میدهد قالی بهارستان را قطعه قطعه کرده و بر مسلمانان تقسیم نمایند و قطعهای که به اندازه پنجه دست و چندان هم مرغوب نبود سهم علی مرتضی رضی الله عنه گردید که آن را بیست هزار درهم[312] معادل دو هزار مثقال طلا فروخت.
[1]ـ ابن جریر طبری، ج4، ص1589.
[2]ـ الاخبار الطول، دینوری، ص113.
[3]ـ البدایه و النهایه، ابوالفداء، ج7، ص26.
[4]ـ کامل، ابن اثیر، ج2، ص434.
[5]ـ طبری، ج4، ص1590 و البدایه و النهایه، ج7، ص26 و کامل ابن اثیر، ج2، ص434.
[6]ـ همان
[7]ـ سقاطیه یا کسکر در بین دجله و فرات واقع (فاروق، هیکل، ج1، ص117) و فرهنگ عمید: شهری در ساحل دجله بوده است و در البدایه و النهایه دو مکان جداگانه هستند و معجم البلدان یاقوت حموی، ج3، ص226. ناحیهای از کسر در زمین واسط.
[8]ـ کامل ابن اثیر، ج2، ص435 و البدایه و النهایه، ج7، ص27.
[9]ـ کامل ابن اثیر، ج2، ص435 و البدایه و النهایه، ج7، ص27.
[10]ـ کامل ابن اثیر، ج2، ص436 و البدایه و النهایه، ج7، ص 27 و طبق هیمن دو مرجع کسکر ملک نرسی (عمهزاده کسری) بوده و بندویه و تیرویه یا بیرویه خالوزادههای کسری بودهاند.
[11]ـ طبری، ج4، ص1596، و کامل، ج2، ص436.
[12]ـ البدایه و النهایه، ج7، ص27.
[13]ـ کامل ابن اثیر، ج2، ص437 و طبری، ابن جریر، ج4، ص1597.
[14]ـ البدایه و النهایه، ج7، ص27.
[15]ـ جایی نزدیک به کوفه در ساحل شرقی رود فرات (ذیل الاخبار الطوال، ص113، در فتوح البلدان بلاذری، ص253) آغاز جنگ مروحه رمضان 13 هجری بوده ست.
[16]ـ تایخ طبری، ج4، ص1600 و کامل ابن اثیر، ج2، ص438 و البدایه و النهایه، ج7، ص28 و الاخبار الطوال، دینوری، ص113.
[17]ـ همان
[18]ـ همان
[19]ـ حیاه عمر، محمود شبلی، ص100 در کامل و طبری و البدایه و النهایه فقط به تقوی و رعایت حال سپاهیان و مشورت با یاران پیامبر صل الله علیه و آله و سلم توصیه شده است.
[20]ـ البدایه و النهایه، ج7، ص27 و کامل ابن اثیر، ج2، ص439 و تاریخ جریر طبری، ج4، ص1600.
[21]ـ حیاه عمر، محمود شبلی، ص100.
[22]ـ البدایه و النهایه، ابوالفداء، ج7، ص28 و کامل ابن اثیر، ج2، ص438.
[23]ـ همان
[24]ـ همان
[25]ـ در طول این جنگ شهدای سپاه اسلام چهار هزار نفر و کشتهشدگان سپاه ایران شش هزار نفر بودند (البدایه و النهایه، ج7، ص28 و تاریخ جریر طبری، ج4، ص1600 و ابن اثیر، ج2، ص440).
[26]ـ البدایه و النهایه، ج7، ص28 و کامل ابن اثیر، ج2، ص439.
[27]ـ البدایه و النهایه، ج7، ص28 و تاریخ طبری، ج4، ص1600 و تاریخ کامل ابن اثیر، ج2، ص439.
[28]ـ البدایه و النهایه، ج7، ص28 و کامل ابن اثیر، ج2، ص 439 و فتوح البلدان بلاذری، ص252.
[29]ـ همان
[30]ـ البدایه و النهایه، ج7، ص28 و کامل ابن اثیر، ج2، ص 439 و فتوح البلدان بلاذری، ص252.
[31]ـ همان.
[32]ـ تاریخ طبری، ج4، ص1604.
[33]ـ البدایه و النهایه، ج7، ص28 و کامل ابن اثیر، ج2، ص 440.
[34]ـ فاروق اعظم، هیکل، ج1، ص122 و تاریخ طبری، ج4، ص1606 و کامل ابن اثیر، ج2، ص441.
توضیح: در معجم البلدان یاقوت حموی الیس بر وزن فلیس محلی است در مرز عراق که مسلمانان در آن جا با سپاه ایران جنگیدهاند.
[35]ـ همان
[36]ـ البدایه و النهایه، ابوالفداء، ج7، ص28 و کامل ابن اثیر، ج2، ص 440 و تاریخ طبری، ج4، ص1606.
[37]ـ همان
[38]ـ همان
[39]ـ الکامل فی التاریخ، ج2، ص 442 و البدایه و النهایه، ج7، ص29 و طبری، ج4، ص1607.
[40]ـ الکامل ابن اثیر، ج2، ص442 و اخبار الطوال، دینوری، ص114.
توضیح: مرج السباح، مرج در معجم البلدان یاقوت حموی، ج5، ص100 به معنی چراگاه وسیع و در، ج3، ص182 نوشته (سباح) نام زمین همواری است نزدیک معدن بنیسلیم.
[41]ـ الفاروق عمر رضی الله عنه ، هیکل، ج1، ص126.
[42]ـ البدایه و النهایه، ابوالفداء، ج7، ص29 و تاریخ طبری، ج4، ص1609 و کامل ابن اثیر، ج2، ص 442.
[43]ـ کامل ابن اثیر، ج2، ص 443 و البدایه و النهایه، ج7، ص29.
[44]ـ اخبار الطوال، ص14 و فتوح البلدان بلاذری، ص254 و البدایه و النهایه، ج7، ص29 و کامل ابن اثیر، ج2، ص443.
[45]ـ اخبار الطوال، ص14 و فتوح البلدان بلاذری، ص254 و البدایه و النهایه، ج7، ص29 و کامل ابن اثیر، ج2، ص443.
[46]ـ تاریخ طبری، ج4، ص1617 و حیاة عمر، شبلی، ص109 و الفاروق، شبلی نعمانی، ج1، ص112.
[47]ـ البدایه و النهایه، ج7، ص29.
[48]ـ تاریخ طبری، ج4، ص1615 و البدایه و النهایه، ج7، ص29 و کامل ابن اثیر، ص443.
[49]ـ طبق روایت البدایه و النهایه، ج7، ص29 و روایت کامل ابن اثیر، ج2، ص444 و الفتوحات الاسلامیه، ص92، تعداد کشتهشدگان از سپاه ایران در این جنگ نزدیک به صد هزار نفر بوده است و مورخین آن را روز (اعشار) نامیده و این پیروزی را در جبهه شرقی نظیر پیروزی در جنگ یرموک در جبهه شمالی شمردهاند.
[50]ـ بویب به معنی دروازه کوچک و دره بین دو کوه و نهری در عراق نزدیک به کوفه، معجم البلدان یاقوت حموی، ج1، ص512.
[51]ـ الکامل، ج2، ص445 و تاریخ طبری، ج4، ص2516.
[52]ـ الفاروق، شبلی نعمانی، ج1، ص166.
[53]ـ حمص به کسر اول و سکون دوم شهر معروفی که دارای حصار و قلعه و استحکامات نظامی بوده و ابوعبیده ابن الجراح آن را فتح نمود و با مردم آن شهر بر مبنای پرداخت جزیه (یک صد و هفتاد هزار دینار) صلح نمود، معجم البلدان، ج2، ص302.
[54]ـ الفاروق، شبلی نعمانی، ج1، ص166.
[55]ـ حیاة عمر، شبلی، ص108 و کامل ابن اثیر، ج2، ص427 و الفتوحات الاسلامیه، ص46 و تاریخ طبری، ج4، ص1580.
[56]ـ تایخ طبری، ج4، ص1581، و کامل ابن اثیر، ج2، ص428.
[57]ـ تایخ طبری، ج4، ص1581، و کامل ابن اثیر، ج2، ص428.
[58]ـ تایخ طبری، ج4، ص1583، و فتوح البلدان بلاذری، ص129، به روایت هیثم و کامل ابن اثیر، ج2، ص429.
[59]ـ البدایه و النهایه، ج7، ص23.
[60]ـ حیاه عمر، شبلی، ص11 و فتوح البلدان بلاذری، ص132 مسلمانان هفت کلیسای دریافتی را در مقابل به عیسویان دادند.
[61]ـ تاریخ طبری، ج4، ص1585، و البدایه و النهایه، ج7، ص25 و الفاورق، شبلی نعمانی، ج1، ص166.
توضیح: بسیان به کسره باء و سکون یاء شهری از شهرهای اردن و فحل به کسر فاء محلی است در شام که در آن جا سپاه اسلام با رومیان جنگیدند و هشتاد هزار رونی کشته شدند نقل از معجم البلدان یاقوت حموی.
[62]ـ تاریخ طبری، ج4، ص1585، و البدایه و النهایه، ج7، ص25 و الفاورق، شبلی نعمانی، ج1، ص166.
توضیح: بسیان به کسره باء و سکون یاء شهری از شهرهای اردن و فحل به کسر فاء محلی است در شام که در آن جا سپاه اسلام با رومیان جنگیدند و هشتاد هزار رونی کشته شدند نقل از معجم البلدان یاقوت حموی.
[63]ـ همان
[64]ـ البدایه و النهایه، ج7، ص25 و تاریخ طبری، ج4، ص1586.
[65]ـ معجم البلدان، یاقوت حموی، کلمه فحل و تاریخ طبری، ج4، ص1586.
[66]ـ طبق روایت طبری، ج4، ص1587 و روایت معجم البلدان، در کلمه طبریه اضافه بر جزیه نصف ساختمانها و زمینها را نیز بر حسب عقد صلح از آنان گرفتند و طبق مقررات جنگهای رهاییبخش مقصود زمینهای دولتی و ساختمانهای دولتی میباشد.
[67]ـ معجم البلدان یاقوت حموی درباره قادسیه گفته است: محلی است با طول جغرافیایی شصت و نه درجه و عرض جغرافیایی سی و یک درجه و پانزده فرسخ از کوفه دور است.
[68]ـ البدایه و النهایة، ج7، ص30 و طبری، ج4، ص1628 و الاخبار الطوال، دینوری، ص119 و سن یزدگرد در مرجع اخیر 16 ساله و در بقیه 21 ساله است.
[69]ـ الکامل، ج2، ص459 و تاریخ طبری، ج5، ص1674.
[70]ـ الکامل، ج2، ص451 و طبری، ج5، ص1630 و البدایه و النهایه، ج7، ص35.
[71]ـ صرار به کسر صاد به معنی تپه و محلی در سه میلی مدینه و به قول نصر چشمهای در راه عراق بوده است، معجم البلدان یاقوت حموی.
[72]ـ در البدایه و النهایه و طبری نام عبدالرحمن آمده و در فتوح البلدان، ص255 آمده که علی مرتضی به امیرالمؤمنین رضی الله عنه گفت: از تصمیم خود باز مگرد و امیرالمؤمنین رضی الله عنه گفت: با ملاحظه رأی شورا از تصمیم خود صرف نظر کردهام.
[73]ـ فتوح البلدان، ص255 و البدایه و النهایه، ج7، ص35 و الاخبار الطوال، دینوری، ص119 و کامل، ج2، ص451.
[74]ـ ثعلبیه با مدینه هجده منزل فاصله داشته (شبلی نعمانی) و در راه کوفه به مکه واقع است و منسوب است به ثعلب بن عمر و معجم البلدان یاقوت حموی.
[75]ـ به فتح شین: معجم البلدان.
[76]ـ البدایه و النهایه، ج7، ص36 و الکامل، ج2، ص452.
[77]ـ تاریخ طبری، ج4، ص1640.
[78]ـ همان
[79]ـ ساباط کسری در حوالی مدائن و محلی است معروف: معجم البلدان.
[80]ـ البدایه و النهایه، ج7، ص36.
[81]ـ فتوح البلدان، بلاذری، ص257 و کامل ابن اثیر، ص456 و تاریخ طبری، ج4، ص1649.
[82]ـ الکامل ابن اثیر، ج2، ص456 نام آنها را نیز نوشته.
[83]ـ فاروق اعظم، هیکل، ج1، ص163.
[84]ـ همان
[85]ـ همان
[86]ـ فتوح البلدان، بلاذری، ص258 و الکامل، ج2، ص456.
[87]ـ الکامال، ابن اثیر، ج2، ص456 و فاروق اعظم، هیکل، ج1، ص163.
[88]ـ فاروق اعظم، هیکل، ج1، ص163 و البدایه و النهایه، ج7، ص39 و42 و الاخبار الطوال، دینوری، ص121 و کامل، ج2، ص451.
[89]ـ فتوح البلدان، بلاذری، ص258 و البدایه و النهایه، ج7، ص41 و الاخبار الطوال، دینوری، ص120 و کامل، ج2، ص457 و جریر طبری، تاریخ، ج4، ص1650. توجه: طبری از این مشاجره بحثی نکرده است و مورخین غربی فقط از ملاقات هیئت اعزامی با رستم بحث کردهاند که بعداً اشاره میکنیم مورخین غربی از اخبارالطول استفاده کردهاند.
[90]ـ همان
[91]ـ همان
[92]ـ الکامل، این اثیر، ج2، ص457 و الاخبار الطول، دینوری، ص21 و فتوح البلدان، بلاذری، ص258 و البدایه و النهایه، ابوالفداء، ج7، ص42. اخبار الطول در ملاقات با رستم این تهدید را نقل کرده است.
[93]ـ البدایه و النهایه، ج7، ص42 و الکامل، ج2، ص458 و طبری، ج4، ص656.
[94]ـ تایخ طبری، ج5، ص1671.
[95]ـ فاروق اعظم، هیکل، ج1، ص165.
[96]ـ الکامل، ج2، ص462 و تاریخ طبری، ج5، ص1689.
[97]ـ همان
[98]ـ البدایه و النهایه، ج7، ص39 و الکامل، ج2، ص436 و تاریخ طبری، ج5، ص1691.
[99]ـ همان
[100]ـ البدایه و النهایه، ج77، ص39 و الکامل، ابن اثیر، ج2، ص436 و تاریخ طبری، ج5، ص1691.
[101]ـ الکامل، ابن اثیر، ج2، ص436 عین این عبارت را نقل کرده ست و البدایه و النهایه، ج7، ص39. عبارت رساتر و شاملتری را نقل کرده است: ربعی گفت: «الله ابتعثنا لنخرج من شاء من عباده العباد الي عباده الله و من ضيق الدنيا الي سعتها، و من جور الاديان الي عدل الاسلام».
[102]ـ البدایه و النهایه، ج7، ص39.
[103]ـ البدایه و النهایه، ج7، ص38 و الکامل، ج2، ص436.
[104]ـ همان
[105]ـ البدایه و النهایه، ج7، ص41 و الکامل، ج2، ص468. این پیشنهاد را از مغیره نقل میکند.
[106]ـ البدایه و النهایه، ج7، ص41 و الکامل، ج2، ص468. نقل شده که سپاه اسلام به سپاه ایران برای عبور از پل اجازه داد.
[107]ـ البدایه و النهایه، ج7، ص41 و الکامل، ج2، ص468. نقل شده که سپاه اسلام به سپاه ایران برای عبور از پل اجازه داد.
[108]ـ البدایه و النهایه، ابوالفداء، ج7، ص38 و الکامل، ج2، ص459.
[109]ـ الکامل، ج2، ص459 و 458 و البدایه و النهایه، ج7، ص38، در این مرجع نام مهران و بندران هم آمده است.
[110]ـ البدایه و النهایه، ابوالفداء، ج7، ص38 و الکامل، ج2، ص496 که هجده فیل در قلب سپاه و هشت فیل در جناح راست و هفت فیل در جناح چپ قرار گرفته بودند.
[111]ـ همان
[112]ـ الکامل، ج2، ص482 و فاروق اعظم، هیکل، ج1، ص183.
[113]ـ الفاروق، شبلی نعمانی، ج1، ص122، فاصله مدائن و قادسیه را سی تا چهل میل نوشته است و معجم البلدان یاقوت حموی فاصله کوفه و قادسیه را پانزده فرسخ نوشته و طول جغرافیایی آن را 69 و عرض آن را تقریباًَ 31 درجه به شمار آورده است.
[114]ـ الکامل، ج1، ص469، و تاریخ طبری، ج5، ص1705.
[115]ـ الکامل، این اثیر، ج2، ص452 و 453، و الفتوحات الاسلامیه، ص95 و البدایه و النهایه، ابوالفداء، ج7، ص37.
[116]ـ الکامل، این اثیر، ج2، ص452 و 453، و الفتوحات الاسلامیه، ص95 و البدایه و النهایه، ابوالفداء، ج7، ص37.
[117]ـ همان
[118]ـ همان
[119]ـ همان
[120]ـ همان
[121]ـ همان
[122]ـ الفاروق، شبلی نعمانی، فاصله بین قادسیه و مدینه را هجده منزل نوشته و با این حساب این فاصله یک صد و چهل و چهار فرسخ یا هشت صد و شصت و چهار کیلومتر میشود.
[123]ـ البدایه و النهایه، ج7، ص37، و الفاروق، شبلی نعمانی، ج1، ص118 و ص120، شبلی نعمانی، در همین صفحه نوشته که فاروق اعظم رضی الله عنه در زمان جاهلیت این اماکن را دیده بود.
[124]ـ الکامل، ج2، ص452، و طبری، ج4، ص1640، استاد محمود عقاد در (عبقریه عمر) گفته است در تاریخ جهان نخستین کسی که تقسیمات سپاه را براساس ده دهی بنا نهاد عمر بن خطاب رضی الله عنه بود.
[125]ـ ذیل کتاب (زندگانی عمر) تألیف الکساندر مازاس، ص108، در کامل ابن اثیر و جریر طبری فقط از پرستاران زن در پشت جبهه بحث شده است.
[126]ـ همان.
[127]ـ کامل ابن اثیر، ج2، ص470، و تاریخ طبری، ج5، ص1711.
[128]ـ همان
[129]ـ الکامل، ابن اثیر، ج2، ص470، در البدایه و النهایه، ج7، ص43 حمله را بعد از تکبیر چهارم و از طرف سپاه اسلام نوشته و در تاریخ طبری، ج5، ص1712 حمله را بعد از تکبیر سوم از طرف سپاه اسلام نوشته.
[130]ـ ارماث بر وزن اشجار به نظر خاورشناسان نام محل جنگ بوده ولی مورخین شرقی به این معنی راضی نیستند و آن را فقط اسم روز اول جنگ میدانند (هیکل).
[131]ـ الفاروق عمر، هیکل، ج1، ص174، و طبری، ج5، ص1713 و ص 1714.
[132]ـ طبری، ج5، ص1715.
[133]ـ طبری، ج5، ص1713 و ص 1714 و الکامل، ج2، ص471.
[134]ـ طبری، ج5، ص1713 و ص 1714 و الکامل، ج2، ص471.
[135]ـ همان
[136]ـ تاریخ طبری، ج5، ص1717 و 1718 و الکامل ابن اثیر، ج2، ص473 و474.
[137]ـ همان
[138]ـ همان
[139]ـ تاریخ طبری، ج5، ص1717 و 1718 و الکامل ابن اثیر، ج2، ص473 و474.
[140]ـ تاریخ طبری، ج5، ص1718 و 1719 و الکامل ابن اثیر، ج2، ص474.
[141]ـ همان
[142]ـ همان
[143]ـ الفاروق، شبلی نعمانی، ج1، ص140، حیاه عمر، محمود شبلی، ص130.
[144]ـ الفاروق، شبلی نعمانی، ج1، ص140، حیاه عمر، محمود شبلی، ص130.
[145]ـ الکامل، ابن اثیر، ج2، ص477، و تاریخ طبری، ج5، ص1725 و 1724، هیکل در الفاروق این تفاوت را نادیده گرفته است.
[146]ـ تایخ طبری، ج5، ص1725 و الکامل، ج2، ص477.
[147]ـ الکامل، ج2، ص478 و 479، و تاریخ طبری، ج5، ص1729 و 1730.
[148]ـ همان
[149]ـ همان
[150]ـ الکامل، ج2، ص 479، و تاریخ طبری، ج5، ص1729 و 1730.
[151]ـ همان
[152]ـ همان
[153]ـ تاریخ طبری، ج5، ص1731 و الکامل، ج2، ص479 و الفتوحات الاسلامیه، ص115.
[154]ـ الکامل، ابن اثیر، ج2، ص479 و 480 و تاریخ طبری، ج5، ص1731 و 1735 و 1737 و الفتوحات الاسلامیه، ص115.
[155]ـ همان
[156]ـ همان
[157]ـ الکامل، ابن اثیر، ج2، ص480 و تاریخ طبری، ج5، ص1735 و 1736 و الفتوحات الاسلامیه، ص116.
[158]ـ همان
[159]ـ همان
[160]ـ الکامل، ج2، ص481 و الفتوحات الاسلامیه، ص116.
[161]ـ تاریخ طبری، ج5، ص1738 و الکامل، ابن اثیر، ج2، ص481 و الفتوحات، ص116.
[162]ـ تاریخ طبری، ج5، ص1738 و الکامل، ابن اثیر، ج2، ص481 و الفتوحات، ص116.
[163]ـ همان
[164]ـ همان
[165]ـ همان
[166]ـ همان
[167]ـ الکامل، ابن اثیر، ج2، ص481 و تاریخ طبری، ج5، ص1738 و و الفتوحات الاسلامیه، ص117 و ابوالفداء در البدایه و النهایه، ج7، ص46.
توجه: در فتوح البلدان و در الاخبار الطوال قاتل رستم معلوم نگشته و برخی علاوه بر هلال اینها را قاتل رستم معرفی کردهاند (زُهَیر، عوام) و در هیچ تاریخی دیده نمیشود که سعد شخصاً رستم را به قتل رسانیده باشد. «فردوسی نیز محض احترام رستم چنین گفته».
[168]ـ همان
[169]ـ الکامل، ج2، ص482 و الفتوحات الاسلامیه، ص117 و تاریخ طبری، ج5، ص1739.
[170]ـ تاریخ طبری، ج5، ص1744 و الکامل، ج2، ص483.
[171]ـ همان
[172]ـ الکامل، ج2، ص482 و طبری، ج5، ص 1739 و 1738 و الفتوحات الاسلامیه، ص117.
[173]ـ همان
[174]ـ الکامل، ج2، ص454 و حیاة عمر، محمود شبلی، ص135.
[175]ـ الکامل، ج2، ص480 و الفتوحات الاسلامیه، ص116.
[176]ـ الکامل، ج2، ص480 و الفتوحات الاسلامیه، ص116.
[177]ـ الکامل، ج2، ص484 و الفتوحات الاسلامیه، ص119 و حیاة عمر، شبلی، ص134 و الاخبار الطوال، دینوری، ص124.
[178]ـ بزرگان اصحاب اهل کرامت بودهاند اما مسلمانان سادهاندیش و استراحتطلب و هم چنین نویسندگان مغرض غربی و شرقی فقط به این منظور پیروزی سپاه اسلام را به این وجوه توجیه کردهاند که پیروزی سپاه اسلام را مبتنی بر اصل و قاعدهها نکنند مبادا مسلمانان بار دیگر نهضتی را آغاز کنند و برای آنها گرفتاریهایی ایجاد نمایند و ما نیز در جهت رد این توهم این جنگها را تشریح کردهایم.
[179]ـ الفتوحات الاسلامیه، ص119 و الفاروق عمر، هیکل، ج، ص191.
[180]ـ فاروق اعظم، شبلی نعمانی، ج2، ص6.
[181]ـ فاروق اعظم، شبلی نعمانی، ج1، ص175.
[182]ـ فاروق اعظم، شبلی نعمانی، ج1، ص175.
[183]ـ به کسر حاء و سکون میم از شهرهای شام که طبق زیج ابوعون و طول جغرافیایی آن شصت و یک درجه و عرض شمالی آن سی و سه درجه است معجم البلدان یاقوت حموی در کلمه (حمص).
[184]ـ البدایه و النهایه، ج7، ص521 و الکامل، ج2، ص491 و الفتوحات الاسلامیه، ص51.
[185]ـ البدایه و النهایه، ج7، ص521 و الکامل، ج2، ص491 و الفتوحات الاسلامیه، ص51.
[186]ـ لاذقیه: شهری است در شام تابع استان حمص بوده و حالا تابع حلب و بطلمیوس در کتاب (ملحمه) گفته: طول جغرافیایی آن 68 درجه و عرض شمالی آن 35 درجه است معجلم البلدان در کلمه (لاذقیه).
[187]ـ در توصیف استنباط نگارنده از توضیح دایرةالمعارفها که طبق توضیح برخی از آنها شهر لاذقیه در قدیم (دامتیا) نام داشته و دویست سال قبل از میلاد در عهد سلوکیها به نام (لاذقیه) تغییر نام داده شده.
[188]ـ همان
[189]ـ الکامل، ابن اثیر، ج2، ص492 و الفتوحات الاسلامیه، ص50 و الفاروق، شبلی نعمانی، ج1، ص177 و الفاروق عمر، هیکل، ج1، ص231. در این مراجع نوشته شده است که ابوعبیده فرمان داد سپاهیان خندقهایی را حفر نمودند که میتوانستند در حالت سواری در آنها خود را مخفی کنند و مردم شهر خیال کردند که آنها رفتهاند.
[190]ـ الکامل، ج2، ص492 و الفتوحات الاسلامیه، ص52.
[191]ـ همان
[192]ـ البدایه و النهایه، ابوالفداء، ج7، ص52.
[193]ـ تاریخ طبری، ج5، ص1779 (توجه:) قنسرین به کسر اول و نون مشدد شهری است در شام و به نظر بطلمیوس طول جغرافیایی (20 دقیقه / 39 درجه) و عرض شمالی (20 دقیقه / 35 درجه) معجم البلدان یاقوت حموی در کلمه (قنسرین).
[194]ـ الکامل، ج2، ص493 و البدایه و النهایه، ج7، ص52 و الفتوحات الاسلامیه، ص52 و تاریخ طبری، ج5، ص1779 و الفاروق عمر، هیکل، ج، ص231.
[195]ـ همان
[196]ـ البدایه و النهایه، ابوالفداء، ج7، ص52 و الکامل، ج2، ص493 و طبری، ج5، ص1779.
[197]ـ الفاروق عمر، هیکل، ج1، ص232.
[198]ـ الکامل، ج2، ص493 و تاریخ طبری، ج5، ص1780 و الفتوحات الاسلامیه، ص52 و البدایه و النهایه، ابوالفداء، ج7، ص53.
[199]ـ الفاروق عمر، هیکل، ج1، ص233، به نقل از واقدی در فتوح شام و مورخین دیگر مانند ابن اثیر و ابن جریر و ابن خلدون و غیره نوشتهاند که خالد موافقت نکرد که با اهل این شهر صلح برقرار گردد و شهر را ویران و مردم فرار کردند اما روایت واقدی به قواعد جنگی در اسلام نزدیکتر است ضمناً فتوح البلدان، ص150، همین روایت را تأیید مینماید.
[200]ـ البدایه و النهایه، ج7، ص53 و الکامل، ابن اثیر، ج2، ص494 و تاریخ طبری، ج5، ص1779 و الفتوحات الاسلامیه، ص53.
[201]ـ البدایه و النهایه، ج7، ص53 و الکامل، ابن اثیر، ج2، ص494 و تاریخ طبری، ج5، ص1779 و الفتوحات الاسلامیه، ص53.
* شهر حلب طبق بیان بطلمیوس در 30 درجه و 69 دقیقه طول و 25 درجه و 35 دقیقه عرض شمالی، معجم البلدان حموی.
[202]ـ الفاروق عمر، هیکل، ج1، ص235 و الفتوحات الاسلامیه، ص53 و الکامل، ابن اثیر، ج2، ص495.
[203]ـ الکامل، ج2، ص495 و الفتوحات الاسلامیه، ص53 و 54، در همین دو مرجع گفته شده که ابوعبیده فرمانده کل سپاه پس از تسلیم شدن اهل شهر تمام دارایی و کلیساها و ساختمانها را و هم چنین اداره کردن شهر را به آنها پس داد (وَاسْتَثْني عَلَيْهِمْ مَوْضِعاً لَلْمَسْجِدِ = و فقط محلی را برای بنای مسجد از آنها گرفت) ببینید بیآلایشی جنگهای رهاییبخش اسلام را و بشنوید چرند و پرند دشمنان اسلام که میگویند: «جنگهای اسلام به خاطر کسب زور و تحصیل زر و چپاول ملتها برپا گردیدند!!».
[204]ـ همان
[205]ـ همان
[206]ـ معجم البلدان، یاقوت حموی کلمه انطاکیه و الفاروق عمر، هیکل، ج1، ص235 و 236 و فرهنگ عمید و (ابوبکر رضی الله عنه )، ص232.
توجه: انطاکیه بدون تشدید یاء است (معجم البلدان)
[207]ـ همان
[208]ـ همان
[209]ـ همان
[210]ـ همان
[211]ـ الفاروق عمر، هیکل، ج1، ص236.
[212]ـ معجم البلدان یاقوت حموی، کلمه (انطاکیه) و همین مرجع نوشته طبق توضیح بطلمیوس طول جغرافیایی انطاکیه 96 درجه و عرض شمالی آن 35 درجه و 30 دقیقه است.
[213]ـ الفاروق عمر، هیکل، ج1، ص236 و حیاة عمر، شبلی، ص186 و 187.
[214]ـ الفاروق عمر، هیکل، ج1، ص236 و الکامل، ابن اثیر، ج2، ص459.
[215]ـ همان
[216]ـ همان
[217]ـ البدایه و النهایه، ابوالفداء، ج7، ص53 و الکامل، ج2، ص494 و تاریخ طبری، ج5، ص1781 و 1782 و الفتوحات الاسلامیه، ص53 و حیاة عمر، شبلی، ص187 و الفاروق عمر، هیکل، ج1، ص237.
[218]ـ اخبار عمر، طنطاوی، ص206 و حیاة عمر، شبلی، ص188 و الفاروق عمر، هیکل، ج1، ص243.
[219]ـ همان
[220]ـ همان
[221]ـ اخبار عمر، طنطاوی، ص206 و حیاة عمر، شبلی، ص188 و الفاروق عمر، هیکل، ج1، ص243.
[222]ـ الفاروق عمر، هیکل، ج1، ص243 و اخبار عمر، طنطاوی، ص206 و حیاة عمر، شبلی، ص188.
[223]ـ همان
[224]ـ همان
[225]ـ حیاة عمر، شبلی، ص188 و الفاروق عمر، هیکل، ج1، ص243 و 244 و اخبار عمر، طنطاوی، ص206 و 207.
[226]ـ همان
[227]ـ همان
[228]ـ البدایه و النهایه، ابوالفداء، ج7، ص60، و الکامل، ج2، ص505.
[229]ـ همان
[230]ـ همان
[231]ـ بابل به کسر باء دوم در اصل و در زبان بابلی قدیم به معنی ستاره مشتری بوده و منطقهای شامل کوفه و حله. قصههای بسیار عجیبی درباره بابل روایت شده است (معجم البلدان یاقوت حموی درکمله بابل).
[232]ـ معجم البلدان، یاقوت حموی، کلمه بابل و الفاروق عمر، هیکل، ج1، ص192، و (ابوبکر و عمر)، ص272.
[233]ـ همان
[234]ـ همان
[235]ـ همان
[236]ـ کوثی با ضم و سکون و ثاء سع نقطه و الف مقصوره از توابع شهر بابل که ابراهیم علیه السلام در آن جا متولد و در آن جا نیز به آتش افکنده شده است، معجم البلدان، یاقوت حموی، کلمه (کوثی).
[237]ـ الفاروق، شبلی نعمانی، ج1، ص151.
[238]ـ همان
[239]ـ ساباط: ساباط کسری که محلی است تابع مدائن و معروف است و فارسها آن را (بلاس آباد) میگویند که بلاس نام مردی بوده است، معجم البلدان، یاقوت حموی.
[240]ـ الکامل، ج2، ص508، و الفاروق، شبلی نعمانی، ج1، ص151، در ترجمه طبری، ج5، ص1805، به جای این شیر از پهلوانی نام برده است و به نظرم مترجم در ترجمه اشتباه کرده است.
[241]ـ همان
[242]ـ طبری، ج5، ص1805، و الکامل، ج4، ص508.
[243]ـ بهرسیر: به فتح باء و ضم هاء را و کسر سین شهری است واقع در غرب دجله و یکی از شهرهای هفتگانه که به مجموع آنها مدائن گفته میشد و امروز از شهرهای هفتگانه جز این شهر، که من چند مرتبه آن را دیدهام، باقی نمانده است، معجم البلدان، یاقوت حموی.
[244]ـ البدایه و النهایه، ج7، ص63، و الکامل، ج2، ص508 و فتوح البلدان، بلاذری، ص262، و تاریخ طبری، ج5، ص1807.
[245]ـ همان
[246]ـ البدایه و النهایه، ج7، ص63، و الکامل، ج2، ص508 و فتوح البلدان، بلاذری، ص262، و تاریخ طبری، ج5، ص1807.
[247]ـ همان
[248]ـ همان
[249]ـ البدایه و النهایه، ابوالفداء، ج7، ص63، و الفاروق عمر، هیکل، ج1، ص195.
[250]ـ همان
[251]ـ البدایه و النهایه، ابوالفداء، ج7، ص63، و الفاروق عمر، هیکل، ج1، ص195.
[252]ـ همان
[253]ـ البدایه و النهایه، ابوالفداء، ج7، ص64 و الکامل، ج2، ص511 و فتوح البلدان بلاذری، ص262.
[254]ـ همان
[255]ـ البدایه و النهایه، ابوالفداء، ج7، ص64 و الاخبار الطوال، دینوری، ص126 و الکامل، ج2، ص512 و طبری، ج5، ص1812 در کامل و طبری و تواریخ دیگر نوشته شده اسصت که سعد به آنها گفت بگویید (نَسْتَعينُ بِاللهِ وَ نَتَوَكَّلُ عَلَيْهِ حَسْبُنا اللهُ وَ نُعِمَ الوَكيلُ وَ اللهَ ليصُرَنَ اللهُ وَلِيِّهُ وَ لِيَظْهِرَنَّ دينَهُ وَ لَيَهِزْمَنَّ عَدُوَّهُ، لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلا بِاللهِ العَلِيّ العَظيم).
[256]ـ همان
[257]ـ همان
[258]ـ همان
[259]ـ همان
[260]ـ البدایه و النهایه، ج7، ص64 و 65 و الاخبار الطوال، ص126 و 127، الکامل، ج2، ص512 و طبری، ج5، ص1812.
[261]ـ همان
[262]ـ همان
[263]ـ البدایه و النهایه، ابوالفداء، ج7، ص65.
[264]ـ الکامل، ابن اثیر، ج2، ص512.
[265]ـ الفاروق عمر، ج1، ص200، ابن کثیر این ستون هفتصد نفری که اسبهای آنها شناکنان در دجله به آن سو میشتافتند و عرض رودخانه دجله را پوشانیده بودند به کتیبه الاهوال، تیپ انتحاری و از جانگذشته نام میبرد، ج7، ص65.
[266]ـ معجم البلدان یاقوت حموی درباره تیسفون میگوید: «تیسفون به فتح اول و سکون حرف دوم و سین شهر کسری است که ایوان کسری در آن بوده و فاصله آن با بغداد سه فرسخ میباشد و درباره (مداین) میگوید: «پایتخت شاهان ساسانی که هر کدام به مقام شاهی رسیدهاند شهری را در جوار آن بنا کردهاند و فارسها آن را (توسفون) و عربها آن را (طیسفون) مینامند».
[267]ـ این توصیف را از کتاب پیامبر صل الله علیه و آله و سلم بارگاه انوشیروان، ص2 تا 4 تألیف زینالعابدین رهنما نقل کردهایم.
[268]ـ همان
[269]ـ همان
[270]ـ کتاب پیامبر صل الله علیه و آله و سلم ص4 و البدایه و النهایه، ج7، ص66 و الکامل، ج2، ص518 و تاریخ طبری، ج5، ص1824.
[271]ـ همان
[272]ـ کتاب پیامبر صل الله علیه و آله و سلم ، ص2 تا 5 تألیف زینالعابدین رهنما، توجه: در البدایه و النهایه و در الکامل و در طبری درباره فرش بهارستان گفته شده که نقش این فرش نقشه جغرافیایی ایران را نشان میداد آن هم نقشه چنان فراگیر و دقیقی که تمام کوهها و بیشهها و رودخانهها و شهرها و پادگانها را با منسوجات طلا و مروارید و جواهرات قیمتی نشان میداد، البدایه و النهایه، ج7، ص66 و الکامل، ج2، ص518، طبری، ج5، ص1824.
[273]ـ دین اسلام این تبعیضهای ناروا، و این نوع حکومتهای طاغوتی و این حکومتهای استکباری را بر مستضعفان و هر نوع ستم و استثمار محکوم به نابودی اعلان نمود و خلفای صدر اسلام رضی الله عنه و فرماندهان و فرمانروایان آن زمان به پیروی از رسولالله صل الله علیه و آله و سلم در عمل و رفتار خود کمال مساوات و برابری انسانها را در حقوق رعایت کردند.
[274]ـ الکامل، ابن اثیر، ج2، ص514 و تاریخ طبری، ج5، ص1818 و البدایه و النهایه، ج7، ص66 و الفتوحات الاسلامیه، ص123.
[275]ـ همان
[276]ـ الفاروق عمر رضی الله عنه ، هیکل، ج1، ص202.
[277]ـ البدایه و النهایه، ج7، ص66 و الکامل، ج2، ص514 و طبری، ج5، ص1818. این مراجع عموماً نوشتهاند که جمعه در ماه صفر بوده و کامل و طبری اضافه کردهاند که در سال شانزدهم هجری بوده است بنابراین در سومین سال خلافت فاروق رضی الله عنه پایتخت شاهنشاهی ایران در تصرف سپاه اسلام قرار گرفته است.
[278]ـ الکامل، ج2، ص515 و طبری، ج5، ص1819.
[279]ـ همان
[280]ـ الفاروق عمر رضی الله عنه ، هیکل، ج1، ص203 در حیاة عمر رضی الله عنه ، شبلی، ص143، مبلغ دینارهای موجود در خزانه را به عدد: (3) که دوازده صفر در طرف راست آن باشد نشان داده است یعنی از سه میلیارد دینار ده برابر بیشتر!!
[281]ـ الفاروق عمر رضی الله عنه ، ج1، ص203.
[282]ـ کتاب پیامبر صل الله علیه و آله و سلم ، بارگاه انوشیروان، ص5، تألیف زینالعابدین رهنما و البدایه و النهایه، ج7، ص66 و 67.
[283]ـ الکامل، ج2، ص516 و البدایه و النهایه، ج7، ص67 و طبری، ج5، ص1821، در همین مراجع نیز بحث از تاج کسری شده است.
[284]ـ همان
[285]ـ البدایه و النهایه، ج7، ص67 و الکامل، ج2، ص516 و طبری، ج5، ص1820.
[286]ـ البدایه و النهایه، ج7، ص67 و الکامل، ج2، ص516 و طبری، ج5، ص1820.
[287]ـ الکامل، ج2، ص515 و طبری، ج5، ص1819.
[288]ـ الکامل، ج2، ص517 و تاریخ طبری، ج5، ص1821 و 1822.
[289]ـ همان
[290]ـ الکامل، ج2، ص517.
[291]ـ طبری، ج5، ص1822 و الکامل، ج2، ص517.
[292]ـ طبری، ج5، ص1824 و 1826 و الکامل، ج1، ص517.
[293]ـ همان
[294]ـ الکامل، ج2، ص518.
[295]ـ طبری، ج5، ص1823 و الکامل، ج2، ص518 و البدایه و النهایه، ج7، ص67، در این مراجع گفته شده که به هر یک از سپاهیان دوازده هزار رسید که منظور دوازده هزار درهم است و هر درهم در آن زمان معادل یک دینار (یک مثقال طلا) بوده است.
[296]ـ این مقیاس در تابستان سال 1367 ش. صورت گرفته است.
[297]ـ البدایه و النهایه، ج7، ص67 و الکامل، ج2، ص519 و طبری، ج5، ص1822.
[298]ـ البدایه و النهایه، ج7، ص67 و الکامل، ج2، ص519 و طبری، ج5، ص1822.
[299]ـ همان
[300]ـ البدایه و النهایه، ابوالفداء، ج7، ص68 و الفتوحات الاسلامیه، ص126 و طبری، ج5، ص1826، مطلب را به همین مضمون روایت کرده ولی به جای (سراقه)، (محلم) نوشته است.
[301]ـ البدایه و النهایه، ج7، ص68 و در الفتوحات الاسلامیه، ص126 میگوید: «از او پرسیدند چرا گریه میکنی در حالی که هنگام خنده و شادی است». در جواب گفت: «از این نگرانم که مسلمانان بر اثر دستیابی به این خزاین خون یکدیگر را بریزند و از مرزهای احکام دین تجاوز کنند» و در طبری، ج7، 1826 میگوید: «در این اثنا عمر رضی الله عنه گفت هر کس فریب دنیا را بخورد احمق است و اندوخته کسی پس از مرگش به شوهر زنش و شوهر دخترش و زن پسرش یا دشمنش میرسد».
[302]ـ همان
[303]ـ همان
[304]ـ همان
[305]ـ البدایه و النهایه، ج7، ص67 و الکامل، ج2، ص518 و طبری، ج5، ص1825 و الفتوحات الاسلامیه، ص125.
[306]ـ همان
[307]ـ البدایه و النهایه، ج7، ص67 و الکامل، ج2، ص518 و طبری، ج5، ص1825 و الفتوحات الاسلامیه، ص125.
[308]ـ در البدایه و النهایه و طبری و الکامل درباره این فرش گفتهاند: «نقشه و خطوط و رنگآمیزی آن به صورت یک نقشه مفصل جغرافیایی ایران بوده و کسریها با مطالعه آن فرامین ملوکانه را درباره ایران بزرگ صادر میکردند و وقتی بر آن مینشستند احساس میکردند که در فصل بهار هستند».
[309]ـ طبری، ج5، ص825 و الکامل، ج2، ص518 و الفتوحات الاسلامیه، ص125 و در البدایه و النهایه، ج7، ص67، نوشته که علی مرتضی رضی الله عنه به عمر فاروق رضی الله عنه چنین گفت: «چون تو پرهیزگار هستی حتماً مسلمانان زیر فرمان تو نیز پرهیزگار و امین هستند و اگر تو استفادهجو میبودی حتماً مسلمانان نیز استفادهجو و فرصتطلب میبودند آن گاه عمر رضی الله عنه فرش را تقسیم کرد و قطعهای به علی رضی الله عنه رسید که بیست هزار درهم قیمت آن بود، البدایه و النهایه، ج7، ص67 و بنابراین روایت فاروق رضی الله عنه بدون پیشنهاد دیگران تصمیم به تقسیم فرش گرفته و علی رضی الله عنه چیزی نگفته است.
[310]ـ همان
[311]ـ همان
[312]ـ همان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر