فصل
پانزدهم:
تشكیلات اداری در عصر فاروق
فاروق جهان پهناور اسلام را در دو قاره عظیم (آسیا و افریقا) به یک ایالت مرکزی (مدینه) و دوازده ایالت تابع و نود و نه ولایت و شهرستان تقسیم نمود:
1- ایالت مرکزی (مدینه) و مکه، و جزیره، و بصره و کوفه و فلسطین. که هرکدام یک ایالت جداگانه و به صورت فرمانداری کل اداره میشدند.
2- کشور مصر کلاً دارای دو ایالت یک عُلیا و دارای بیست و هشت ولایت (شهرستان) و دیگری ایالت سُفلی که دارای پانزده ولایت ()شهرستان* بود.
3- شرق ایران یک ایالت (خراسان بزرگ) دارای چهارده ولایت (شهرستان) و قسمت مرکزی ایران یک ایالت (فارس) و دارای هفده ولایت (شهرستان) و قسمت غربی ایران یک ایالت (آذربایجان) که دارای پانزده ولایت (شهرستان) بود.
4- شام دارای دو ایالت که هر یک دارای پنج شهرستان و ولایت بودند.
در مرکز هر یک از ایالتها یک نفر ایالت نشین و در مرکز هر یک از ولایتها یک نفر با عنوان والی، با همکاری ادراات زیر محل ماموریت خود را اداره میکردند:
1 ـ شهربانی و شهرداری= مدغم در یکدیگر که مسئول استقرار نظم و امنیت عمومی و بر جریان بازارها و جلوگیری از سد معبر و گرانفروشی و همچنین نظافت شهر نظارت داشتند، و احکام صادره از دادگاه را نیز اجرا مینمودند.
2 ـ محکمه = دادگستری که رئیس آن (صَدرُ الصّدور) نامیده میشد، و دعواهای مردم را علیه یکدیگر، طبق موازین اسلامی، فیصله میداد.
3 ـ مالیه = اداره دارایی که رییس آن (صاحب الخراج) نامیده میشد و مسئول جمعآوری عایدات اسلامی (زکات، خراج، عُشر، جزیه) بود که طبق اسناد و مهر و امضای دهندگان، آنها را جمعآوری و مقدری را طبق اسناد در اختیار والی باری صرف در محل، قرار میداد و بقیه را نیز طبق آمار و ارقام و اسناد به مرکز میفرستاد.
4 ـ معارف = اداره امور دینی که مسئول تشکیل کلاسهای درس قرآن و روایت احادیث و شرح و توضیح مسایل دینی و اداره مساجد بود.
5 ـ اطلاعات = اداره کارآگاهی که نحوه کار کردن ادارات فوق و احیاناً انحراف روسای آنها را مستقیماً به اطلاع امیرالمومنین میرسانید. ادارات فوق کلاً دارای رییس و یک منشی و تعدادی کارمند بودند.
و چون فاروق از صمیم قلب معتقد بود که با داشتن سمت امیرالمومنین، مسئول حس جریان کار همه استانداریها و فرمانداریها و ادارات نامبرده میباشد و در حضور خدا باید جوابگوی انحرافها و بیعدالتیهای آنها باشد در تشکیلات اداری فوق مسایل زیر را بسیار جدی منظور مینمود.
1 ـ فرماندهان سپاه و استاندران و فرماندران، و رؤسای تمام ادارات نامبرده و معاونان همه آنها را در تمام جهان وسیع اسلام خود شخصاً انتخاب مینمود و ابلاغ برای آنها صادر میکرد و در انتخاب اولیه آنها و اعزام آنها به محل خدمت ضوابط زیر را منظور میداشت.
الف: خویشان نزدیک پیامبر و بزرگان اصحاب مهاجر و انصار را از اشغال این پستها بدور میکرد، زیرا در این پستها مسائل مالی وجود داشت و اتهامات و شکایتها و بازرسیها و مسایل دیگر پیش میآمد که در صورت رسیدگی، شئونات آنها پایین میآمد و در صورت چشمپوشی تبعیض بوجود میآمد و جریانهایی شبیه جریانهای سال آخر زندگانی عثمان ذیالنورین به راه میافتاد و به همین جهت هرگاه کسی یکی از بزرگان اصحاب مهاجر و انصار را برای احراز یکی از این پستها، پیشنهاد میکرد، فاروق در جواب میگفت: «اَكْرَهُ ان اُدَنَّسَهُمْ بالعَمَل» نمیخواهم شئونات آنها را احراز این پستها پایین بیاورم» و همچنین به هنگام وفات استاندار (حمص) فاروق با یک حالتی از دودلی، برای احراز این مقام از ابن عباس دعوت کرد، و ضمن گفتگوی مفصل به او گفت: «اِنّی رَاْیتُ رَسُلَ اللهِ اسْتَعْمَلَ النّاسَ وَتَرَكَكُمْ» من خودم دیدهام که پیامبر صل الله علیه و آله و سلم پستهایی را به کسان میداد و شما را از آن پستها دور میکرد، و به خدا نمیدانم منظور پیامبر صل الله علیه و آله و سلم این بود که شئونات شما بالاتر از این پستها است یا اینکه شاید کسانی از مقام شما سوء استفاده کنند و در نتیجه شما به محاکمه کشانده بشوید که البته در چنین صورتی به محاکمه کشانده خواهید شد. و ابن عباس در پاسخ به او گفت: «لا اَری اَنْ اَعْمَلَ لَكَ = نظر من این است که این پستها را از تو قبول نکنم».
ب: خویشاوندان نزدیک امیرالمومنین از احراز این پستها مرحوم هستند، زیرا در صورت پیدایش انحراف ممکن است به احترام امیرالمومنین انحراف آنها گزارش نشود و تبعیض و بیدادگری بوجود بیاید، همچنانکه اتفاق افتاد که فاروق برای استانداری کوفه جویای کسی بود، که نیرومند و امین و درستکار اهل تدبیر باشد، و کسی به او گفت همچنین شخصی عبداللهبن عمر پسر خودت میباشد. فاروق روی در هم کشید و با حالتی از عصبانیت بر او فریاد کشید که: «قاتَلَكَ اللهُ، وَاللهِ ما اَرَدْتَ اللهَ بِها = خدا تو را بکشد، به خدا این کلمه را محض رضای خدا نگفتی».
فاروق برای استخدام درجه دوم (یعنی کارمندان جزء ادارهها که رؤسای ادراات آنها را استخدام میکردند) در رابطه با پرهیز از استخدام خویشان و دوستان و پارتیبازی، فرمان رُعبآوری صادر کرد که در آن گفته بود: «هر کدام از شماها کسی را محض خویشاوندی یا عوالم دوستی استخدام کند به خدا و به پیامبر خدا و به همه مسلمانان خیانت کرده است، و هرکدام از شما فرد فاسدی را استخدام کند او هم مثل او فاسد به شمار میآید».
ج: همه کسانی که شیفته احراز این پستها بودند از احراز آنها محروم میشدند، همچنانکه فاروق در دل خود شخصی را برای استانداری یکی از ایالتها در نظر گرفت بود و میخواست فرمانی به نام او بنویسد اما ناگاه همین شخص در مجلس فاروق حاضر و باشور و شیفتگی و علاقه زیاد همین پست را درخواست کرد، فاروق در جواب گفت: اتفاقاً من تو را برای همین پست در نظر گرفته بودن ولی چون خودت را با این شور و شیفتگی آن را درخواست کردی از تصمیم خویش منصرف شدم زیرا کسانی که شیفته پست و مقام باشند مقاصد نامطلوبی را دنبال میکنند.
د: متصدی این پستها لازم بود که فضایل اخلاقی و از جمله تواضع و برابری و درجنب آن خودباوری و احساس شخصیت در جمع و مخصوصاً ترحم و عاطفه و مهر و محبت را دارا باشند و در رابطه با همین شرط روزی فاروق، دستور دادکه ابلاغ فرمانداری را برای شخصی بنویسند و در این اثنا طفلی از در وارد شد و خود را به آغوش فاروق انداخت و فاروق او را بوسید، و آن شخص خطاب به امیرالمومنین گفت: «اتفاقاً من ده فرزند دارم که از دوران طفولیت هیچکدام جرئت نکردهاند به من نزدیک شوند و هیچکدام را نبوسیدهام» فاروق برآشفت و درجواب گفت: «من چه کنم که خدا رحم و عطوفت را از قلب تو کنده است و مطمئن باشید که رحمت خدا مخصوص کسانی است که نسبت به زیردستان کمال رحم و عطوفت را دارند» و بلافاصله به نویسنده دستور داد که این ابلاغ را پاره کند و زیر لب مرتب این جمله را زمزمه میکرد: «کسی که نسبت به فرزندان خویش دارای عطوفت و ترحم نباشد، آیا نسبت به فرزندان مردم چه انتظاری از او باید داشت؟»
هـ: بعد از نبودن موانع سابقالذکر شرطهای اساسی برای احراز همین پستهای مهم در درجه اول کارایی و تخصص و مهارت و سوابق درستکاری و امانت و صداقت و در درجه دوم زهد و تقوی و پاراسایی بود. و با توجه به همین مسایل فاروق با استانداری صحابی جلیل القدر عماربن یاسر، که در زهد و تقوی کمنظیر بود ولی در چرخاندن چرخ کارهای سنگین کم قدرت بود، موافقت نکرد، و وقتی زیر فشار و اصرار جمعی با استانداری او موافقت کرد، دیری نپایید که او را عزل نمود و در مقابل عمروبن عاص، و مغیره بن شعبه، و ابن سمیه و معاویه ابن ابی سفیان، که مانند عمار هم به زهد و تقوا و پارسایی معروف نبودند ولی مردان توانمند و اهل تخصص و مدیر و فعال و از داهیان عرب به شمار میآمدند، پستهای عالی و خطیری را، مانند استانداری و فرماندهی سپاه و غیر به آنها میداد، و در عین اینکه از قدرت و مهارت و تخصص آنها در چرخاندن چرخهای سنگین کارها، استفاده میکرد، کمی زهد و تقوای آنها را نیز با زور تازیانه و مراقبت شدید و فریادهای رعبآور جبران مینمود، و در عصر عثمانذیالنورین نیز همین اشخاص بر سر کار بودند، اما تازیانه فاروق بر سر آنها نمانده بود و در عصر علی مرتضی حکم عزل این اشخاص صادر گردید و اوضاع به کلی دگرگون و شیرازه نظم و امنیت گسیخته شد.
فاروق بعد از آنکه طبق ضوابط مذکور افرادی را برای احراز پستهای استانداری و فرماندرای و ریاست ادارات حکومتی در تمام شهرستانها انتخاب میکرد، باز در جهت جلوگیری از بروز خطرات دیوان سالاری و بروکراسی و ستمگری مامورین، هم در مرحله مقدماتی و هم در حین انجام دادن وظایف به شرح زیر اقداماتی را آغاز مینمود.
مرحله اول: 1 ـ در مرحله مقدماتی فاروق دستور دادکه با حضور جمعی از اصحاب مهاجر و انصار ابلاغ آن مامور را از زبان فاروق و با محتوی و مطالب زیر میخواندند. «بدانید من تو را نمیفرستم که بر خون و اموال و حیثیت مردم حکومت کنی بلکه تو را به عنوان خدمتکار مردم و تقسیم عادلانه اموال و اقامه نماز و گسترش عدالت اسلامی به آنجا میفرستم و به هیچوجه حق نداری در هیچ شرایطی ستم مالی و ستم بدنی را بر کسی روا داری، و به هیچ وجه حق نداری به نفع خود و به نفع خویشان و آشنایان از این مقام استفاده کنی، باید دروازه منزل تو در تمام ساعات شب و روز بر روی مراجعین باز باشد، و به هیچ وجه حق نداری با پوشیدن لباس نازک و لطیف و فاخر، و با استفاده از وسایل نقلیه عالی، مانند بِرْدَوْن، خود را مافوق زندگی مردم عادی قرار دهی» و پس از خواند ابلاغ، جمعی از مهاجرین و انصار آن را گواهی کرده و امیرالمومنین هم آن را مهر میزد و از مامور هم تعهد میگرفت که در اولین ساعت ورود به محل خدمت، مردم را جمع کرده و ابلاغ خود را با همان محتوی باری آنها بخواند.
2 ـ فاروق قبل از اعزام مامورین به محل خدمت، از دارایی آنها صورت برداری میکرد و در دفاتر مخصوصی یادداشت مینمود، و هرگاه دوره خدمت آنها پایان مییافت یا در اثنای اشتغال به کار، متهم به اختلاس اموال عمومی میگردیدند فوراً آنها را به مرکز احضار میکرد، و بر مبنای حقوق معینی که تا آن زمان گرفته و بر مبنای صورت دارایی حسابشان از آنها بازجویی به عمل میآمد و از آنها سوال میکرد این را از کجا آوردهای؟ و وقتی محل درآمد نامشروعی را ذکر میکردند تمام مبلغ اضافی را به بیتالمال مسترد و آنها را توبیخ یا عزل هم مینمود، وهرگاه میگفتند از راه تجارت و بازرگانی به دست آوردهایم علاوه بر اینکه آنها را توبیخ میکرد، که بجای خدمت مردم کارهای شخصی و خصوصی خود را انجام دادهاند، نصف همان مبلغ اضافی را مصادره کرده و به بیتالمال برمیگردانید و از نصف دیگرش صرفنظر مینمود، و این تقسیم کاملاً عادلانه و مبنی بر قانون مضاربه اسلامی بود زیرا این مامور که عنوان کارمندی را داشت نیرویش متعلق به حکومت اسلام بود ولی سرمایه کار تجاریش متعلق به خودش بود بنابراین محصول کار تجارتی او بر صاحب نیرو و بر صاحب سرمایه تقسیم میگردید، و به عنوان آخرین کار. فاروق دستور میداد مامورین حتماً در روز روشن وارد محل خدمت خود شوند تا مردم عموماً بدانند که دارایی آنها در آغاز خدمت چقدر بوده است؟
مرحله دوم: فاروق بعد از اینهمه دقتها و محکم کاریها در امر انتصاب استاندران و فرماندهان و روسای ادارات باز درباره عملکرد آنها رفع مسئولیت از خود نمیکرد و بلکه همواره خود را مسئول اعمال آنها میدانست و روزی خطاب به مسلمانان چنین گفت: «اگر من بهترین کسان را متصدی کارهای شما بکنم و اکیداً به آنها دستور دهم که به عدالت عمل کنید، آیا از من رفع مسئولیت میشود؟» در جواب گفتند بلی، فاروق گفت: «خیر اینطور نیست و بلکه باز مسئولیت درام که بر کارهای آنها نظرات و مراقبت دقیق داشته باشم و مطمئن شوم که آنچه را به آنها دستور دادهام به خوبی انجام دادهاند» سپس گفت: «کار بسیار آسانی است که با عزل مامورین، رفاه و آسایش مردم را تامین نمایم» بعداً گفت: «هرگاه من از عملکرد مامورین بیخبر بمانم و با وجود ستمگری و بیعدالتی عزل و مجازات نشوند در حقیقت ستمگر و ظالم منم نه آنها» و همین نطقه نظرها، فاروق را بر آن داشت که به خاطر جلوگیری و از سدوانسالاری و بروکراسی اداری و پیشگیری از ستم مامورین بر عملکرد تمام استانداران و فرماندهان و روسای ادرات جهان اسلام در دو قاره آسیا و افریقا نظارت و مراقبت دقیق داشته باشد و فاروق از دو را بر عملکرد مامورین به خوبی واقف میگردید:
1 ـ گزارش ادارههای اطلاعات، که در هر شهری اداره اطلاعات دایر و کارمندان مومن و آگاه و بینظر آنها انحراف استانداران و فرمانداران و فرماندهان سپاه و روسای ادارات را بوسیله نامهراسنهایی (اَلْبَرید)، که بر شتران بیابان پیما و به طور سریعالسیر در تمام ساعات شب و رز، از دورترین نقاط به سوی مدینه سرازیر میشدند و فاروق گزارش میکردند و فاروق نیز بلافاصله بوسیله دادگاه (عدالت اداری) مستقر در مرکز، تحقیقات خود را آغاز و در صورت ثبوت جرم مامورین را عزل یا به مرکز احضار و آنها را شدیداً توبیخ میکرد.
2 ـ فاروق هر سال در موسم حج سمیناری از تمام استانداران و فرمانداران و فرماندهان نظامی جهان اسلام تشکیل میداد و بعد از آنکه به گزارش کارهای آنها گوش میداد خطاب به تمام زایرین که از تمام نقاط جهان اسلام به مکه آمده بودند. میگفت: «هر کدام از شما که شکایتی از مامورین دارید و ستمی از آنها دیدهاید، در کمال بیباکی به من بگویید تا همین حالا او را عزل یا مجازات کنم و هرگاه فاروق از راه تماس با مردم در موسم حج یا از راه گزارش اداره اطلاعات محل بر ستمگری و انحراف و بیعدالتی مامورین واقف میگردید بلافاصله بازجویی و تحقیق را آغاز میکرد و در صورت ثبوت جرم مامور را عزل یا مجازات مینمود، و اینک نمونههایی از بازجویی و تحقیق و مجازات مامورین به وسیله فاروق.
الف ـ به فاروق گزارش رسید که ابوهُرَیره استاندار بحرین ده هزار درهم پساندزا دارد، فاروق ابوهریره را به مرکز احضار کرد و به او گفت: «بگو این پول را از کجا آوردهای؟» ابوهریره گفت: از زاد و ولد گلههای مادیان و جیرههای نقدی متوالی حکومتی و مالیات بردهای که داشتهام» فاروق بعد از محاسبه دقیق در رفت و درآمدهای او دید حساب ابوهریره درست است و این پول بیمحل نیست اما پس از مدتی دیگر باز به فاروق گزارش رسید که پسانداز ابوهریره خیلی افزایش پیدا کرده است این بار هم فاروق او را به مرکز احضار و از دارایی او بازرسی به عمل آورد و این بار حساب ابوهریره درست درنمیآمد و فاروق مبلغ اضافه بر حساب را به او تنصیف کرد و نصف آن را مصادره و به بیتالمال واریز نمود و به ابوهریره گفت: حالا برو سر کارت ولی ابوهریره موافقت نکرد فاورق گفت: یوسف علیه السلام خود درخواست پست استانداری کرد پس به چه دلیل تو آن قبول نمیکنی، ابوهریره گفت: به خاطر دو مطلب و سه مطلب، فاروق حرف او را قطع کرد و گفت: «چرا نمیگویی پنج مطلب؟» ابوهریره بدون توجه به این لفظی فاروق، سخن خود را ادامه داد و گفت: میترسم ناآگاهانه حرفی را بزنم و ناآگاهانه قضاوتی بکنم، پشتم کوبیده بشود، حیثیتم لکهدار گردد، دارایی از من گرفته شود و نمیتوانم خود را با یوسف مقایسه کنم زیرا او پیغمبر و پیغمبرزاده بود و من ابوهریره پسر اُمَیمَه هستم.
ب ـ ابوموسی اشعری فرمانده سپاه اسلام جبهه شرق هنگام تقسیم غنایم به کسی نصف سهمش را دادکه بعداًنصف دیگرش را بدهد اما آن فرد سپاهی اصرار کرد که همین حالا باید تمام سهم را بدهی و ابوموسی این اصرار را حمل بر بیانضباطی نمود و در حلا شدت خشم بیست تازیانه به او زد و سرش را نیز تراشید و آن فرد سپاهی با وجود شجاعت و دلاوری محض رعایت مقررات هیچ گونه عکسالعملی در مقابل فرمانده خود نشان نداد و موهای سرش را جمع کرد و به مدینه شتافت و یکسره به منزل فاروق رفت و موهای سرش را به سینه او پرتاب کرد و با صدای بلند و خشن بر سر فاروق فریاد کشید و گفت: » ابوموسی به بهانه چنین جریانی مرا بیست تازیانه زده و سرم را تراشیده است، و به خدا قسم اگر از خدا نمیترسیدم هرکسی چنین توهینی به من روا میداشت نمیگذاشتم یک لحظه زنده بماند» فاروق در عین اینکه از صلابت و ایمان و قاطعیت این فرد سپاهی غرق در شادی گشته و میگفت: «کاشکی همه چنین میبود ند که از تمام غنایمی که خدا به ما میدهد بهتر است» نامه عتابآمیزی را به ابوموسی نوشت که: «در هر جا، در محضر عام یا در محل خصوصی، این توهین را به این فرد سپاهی روا داشتهای در همان محل برای انتقامگیری خود را در اختیار او قرار بده» و هنگامی که بوسیله سپاهی نامه فاروق به ابوموسی رسید و آمادگی خود را برای انتقامگیری اعلام کرد مردم خواهش کردند که از او صرفنظر کند و سپاهی گفت: به خاطر هیچکسی از او صرفنظر نمیکنم اما موقعی که ابوموسی برای انتقام زیر دست او قرار گرفت سپاهی سرش را به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا به خاطر تو او را بخشیدم.
جـ باز ابوموسی اشعری هنگامی که فرمانده سپاه جبهه شرق بود و پس از آزاد کردن شهر اصفهان، هیئتی را جهت گزارش پیروزی و ارسال غنایم آماده اعزام به مدینه نمود، مردی از قبیله (عَنزَه) درخواست کرد که او را نیز همراه هیئت (به منظور دریافت مبلغی اضافه کار) به مدینه بفرستد و ابوموسی را تهدید کرد که اگر با درخواست او موافقت نکند انحرافات او را به ا میرالمومنین گزارش میکند، ابوموسی به تهدید و باجخواهی او اعتنایی نکرد، اما در پایین نامه همین جریان را نیز برای امیرالمومنین نوشت آن مرد عنزی به نام (ضبَّه) مدتی بعد از نامه ابوموسی به مدینه رسید و به حضور فاروق شتافت و پس از سلام وجواب فاروق پرسید: کیستی؟ جواب داد: من ضبَّه بن مُحْصن عنزی هستم. فاروق از قضیه تهدید او اطلاع یافته بود در حالیکه با قهر و عصبانی به قیافهاش نگاه میکرد به او گفت: «لا مَرْحَباً و لا اَهْلاً = تو را خوشی و رضای خانواده مبادا» ضبه بی اعتنا به قره و خروش فاروق با یک عبارت طنزآمیز در جواب گفت: «اَمّا المَرْحَبُ فَمِنَ اللهِ وَ اَمّا الأَهُْ فَلا اَهْلَ – خوشیها از طرف خدا به مردم میرسند (حرف تو بیتاثیر است) و اساساً زن و بچه و خانواده ندارم که از من راضی نشوند» ضبَّه چند روز متوالی به حضور فاروق میآمد و فاروق به او اعتنا نمیکرد روز چهارم از او پرسید: «بگو ببینم امیر شما ابوموسی چه عیبی دارد که از شکوه داری» ضبَّه مطالبی را گزارش کرد که فاروق با حالتی از قهر و عصبانیت فوراً ابوموسی را به مرکز احضار و در کنار شاکی (ضبه) نشاند و به ضبه گفت: حالا شکایت نامهات را بخوان به شرح زیر به مواد شکایت ضبه و جواب ابوموسی گوش داد:
1 ـ ابوموسی شصت نفر از دهقان زادگان را به خدمت خویش اختصاص داده ابوموسی گفت: «این شصت نفر دهقانزاده به عنوان اسرای جنگی در دست ما قرار گرفتهاند و ما بعد از ادای فدیه، آنها را برای خدمت در بین مسلمانان تقسیم کردهایم»
ضبه گفت: «راست میگوید و ما هم راست گفتهایم».
2 ـ ابوموسی ماهانه برای نان بجای یک قفیز (34 کیلو) دو قفیز (68 کیلو) گندم میگیرد، ابوموسی رد جواب گفت: «یک قفیز برای خود و یک قفیز برای فقرا و نیازمندانی که به من مراجعه میکنند» ضبه گفت: «راست میگوید و منهم راست میگویم».
3 ـ ابوموسی یک هزار درهم جایزه به حُطَیئَه شاعر اهل هجو داده است. ابوموسی در جواب گفت: «به این منظور این مبلغ از پول خود را به حیطئه دادهام تا از خطر هجو و بدزبانی او حیثیت خود را مصون نمایم».
4 ـ ضبه به خواندن شکایت نامه ادامه داد و گفت: «ابوموسی اختیارات خود را به دست (زیاد) داده و این مرد بیمعرفت را همه کاره خود نموده ا ست» ابوموسی در جواب گفت: «اتفاقاً زیاد مرد آگاه و توانمند و امین و با تدبیری است و به همین علت برخی از کارها را به او سپردهام».
5 ـ ابوموسی جاریه و کنیزی دارد به نام (عقیله) که قبل از ظهر یک مرکنی و بعد از ظهر هم یک مرکنی غذا مصرف میکند و در میان ما مردی نیست که این امکان و توانایی را داشته باشد. ابوموسی از پاسخ دادن به این ایراد سکوت کرد و فاروق فهمید که در این مورد حق با ضبه است و در عین اینکه ابوموسی را به محل کارش ارجاع نمود به او دستور داد که فوراً (عقیله) و (زیاد) را به مدینه بفرستد و عقیله قبل از زیاد به مدینه رسید و بعد از او نیز زیاد به مدینه آمد و فاروق دم در منزلش او را دید که لباسی از کتا سفید پوشیده بود و فاروق به منظور معلوم کردن حقانیت یکی از ادعاهای ضبه و ابوموسی مصاحبهای به شرح زیر با او ترتیب داد.
ـ بگو ببینم جنس لباس تو از چیست؟ و قیمتش چند است؟
ـ از کتان و قیمتش اینقدر (چیز کمی گفت) و فاروق تصدیق کرد.
ـ جیره نقدی تو از بیتالمال چند است؟ و نخستین حقوق سالیانه خود را چه کردی و در چه راهی مصرف نمودی؟
ـ جیره نقدی سالیانه من از بیت المال دو هزار دهم است و نخستین جیره نقدی سالیانه خود را در راه آزاد کردن دو برده مصرف نمودهام که با یک هزار درهم مادرم را که برده بود خریدم و او را آزاد کردم و با یک هزار درهم دیگر هم پسر همسرم را (از شوهر دیگرش (عُبید)) که او هم برده بود خریدم و آزادش کردم. فاروق در حالیکه آثار مسرت از چهرهاش ظاهر شده بود گفت: (وُفَّقْتَ) موفق باشید. آنگاه فاروق درباره فرایض و ستنها و همچنین درباره آیهها قرآن پرسشهایی از او کرد، و او را یک فقیه کاملاً آگاه به مسائل دینی تشخیص داد و او را به محل کارش توصیه نمود که از علم و آگاهی او استفاده کنند و به عنوان توبیخ ابوموسی، عقیله را در مدینه نگهداشت و چون گزارش شاکی ضبه آمیخته به صدق و کذب و بسیار مزورانه تنظیم شده بود او را تنها با ارسال یک بخشنامه به آن منطقه توبیخ نمود که در آن بخشنامه نوشته بود: «ضبه عنزی تا زمانیکه نفع برده در نزد ابوموسی بوده، و روزی که از یک منفعت مادی بیبهره گشته با ابوموسی قهر کرده و از او جدا شده و صدق و کذب و رطب و یابسی با هم بافته و دروغش راستش را هم بیاثر کرده است و من به همه شما هشدار میدهم که از دروغ پرهیز کنید زیرا دروغ انسان را به دوزخ میکشاند».
دـ فاروق در حال گشت و گذار در شهر مدینه،ساختمان مجللی را مشاهده کرد که با سنگ و آهک برافراشته شده بود، پرسید صاحب این ساختمان کیست؟ در جواب گفتند فلانی استاندرا بحرین، فاروق در حالیکه نگاه خشمآلودی به سنگهای قسمت بالای ساختمان داشت، زیر لب این جمله را زمزمه میکرد: «درهمهای بیتالمال نتوانستهاند سر و صورت خود را از ما پنهان بدارند!» و بلافاصله استاندار بحرین را به مدینه احضار و بعد از تحقیق و بازرسی نصف دارایی اضافی او را مصادره کرد و به بیتالمال واریز نمود و چند مرتبه این جمله را بر زبان راند: «آب و گل» دو تا نگهبان صادق و صمیمی هستند که اساس خیانت خود خواهان را برای ما فاش میکنند!»
ه ـ به فاروق گزارش گردید که (حارث بن وَهْب یکی از امراء) یکجا قیمت یکصد دینار (صد مثقال طلا) شتر و برده خریداری کرده است، بلافاصله فاروق او را به بازجویی کشانید و از او پرسید: «بگو ببینم پول این کالاها را از کجا آوردهای؟» حارث گفت: از راه تجارت و خرید و فروش، فاروق در حالیکه شرارههای خشم از چشمانش فرو میریخت بر او فریاد کشید: «مگر ما تو را به عنوان یک تاجر به آنجا» فرستادهایم یا پول دسترنج مردم را به تو دادهایم که تمام وقت در خدمت مردم باشید؟ حالا که با وجود این که پول دسترنج مردم را گرفتهای اوقات خود را در تجارت صرف کردهای؛ تمام درآمد تجارتت را مصادره میکنم[1] و به بیتالمال واریز میکنم» حارث گفت: از این حکم تو اطاعت میکنم ولی از این به بعد در حکومت تو کار نمیکنم. فاروق گفت: به خدا هرگز کاری به شما نمیدهم[2] آن گاه در حالی که از سوجودیی این فرماندهی نظامی قهر و عصبانیت گلویش را گرفته بود بر سر منبر با عنوان (یا مَعْشَر الامراءِ[3] = ای فرماندهان نظامی و صاحبان پستهای حساس حکومتی) این مطلب را به همه اعلام نمود که اگر اموال عمومی برای ما حلال میبود، برای شما هم حلال[4] میدانستیم اما چون آن را برای خود حلال نمیدانیم و اکثراً با سادگی و قناعت امرار معاش میکنیم مطمئن باشید که نمیگذاریم احدی به اموال عمومی تجاوز[5] نماید».
و ـ یک مرد قبطی[6] از اهالی مدینه آمد و به مضمون زیر از پسر عمروعاص استاندار مصر شکایت کرد:
«در یک مسابقه اسبدوانی که عمروبنعاص ترتیب داده بود اسب من پیشی جست[7]، و در حالی که همه تماشاچیان پیشی جستن اسب مراه نظاره میکردند، محمد پسر عمروعاص فریاد میکشید که اسب من پیشی جسته است و وقتی به او نزدیک شدم و گفتم: «به خدای کعبه اسب من جلوتر بود» محمد به شدت خشمگین[8] و در حالی که با تازیانه سر و دوش مرا میزد فریاد میکشید: «بگیرید از دست کسی که از دو سو[9] (پدر و مادر) اشرافزاده است! و عمرو بن عاص پس از اطلاع از ماجرا از ترس این که من به این جا بیایم و از پسرش شکایت کنم مرا زندانی کرد اما پس از چند روزی توانستم از زندان[10] فرار کنم و اینک به تو (امیرالمؤمنین) پناه آوردهام».
فاروق رضی الله عنه به مرد قبطی گفت: تو این جا بمان تا او میآید و بلافاصله نامهای به عمروعاص نوشت که فوراً همراه پسرت به این جا بیایید[11]، و دیری نپایید که عمروعاص همراه پسرش با حالتی از دلهره از مصر به مدینه رسید و سوار بر اسب و در یک لباس ساده در فاصله نزدیکی از فاروق رضی الله عنه ظاهر گردید و فاروق رضی الله عنه به دقت به اطراف او نگاه میکرد تا ببیند که پسرش را نیز همراه آورده است. و وقتی عمروبنعاص نزدیکتر شد و مشاهده گردید که پسرش در پشت او سوار بر اسب[12] است، فاروق رضی الله عنه بانگ برآورد که آن مرد قبطی کجا است بگو این جا بیاید و تا آن مرد قبطی آمد عمروبنعاص و پسرش از اسب پیاده گشته و منتظر حکم و فرمان[13] امیرالمؤنین رضی الله عنه بودند، فاروق رضی الله عنه تازیانه خود را[14] به دست مرد قبطی داد و گفت: حالا این اشرافزاده را بزنید و مرد مصری با تازیانه فاروق رضی الله عنه این قدر به پشت و دوش و پهلوی محمد زد که ذلیل و بیچارهاش[15] کرد و حاضران دلشان به حال او میسوخت ولی فاروق رضی الله عنه باز به مرد مصری میگفت بزنید تندتر بیشتر شدیدتر بزنید این اشرافزاده[16] را! آن گاه فاروق رضی الله عنه به مرد مصری گفت: چندین تازیانهای هم بر سر و کله طاس پدر این اشرافزاده بچرخانید زیرا این پسر با تکای مقام پدرش جرأت کرده که شما را بزند[17] و عمروعاص در حالی که از ترس تازیانه مرد مصری خود را جمع و جور کرده بود با زبان تضرع و التماس خطاب به فاروق رضی الله عنه گفت: «تو ستمگر را مجازات کردهای و دل آشفته یک نفر ستمدیده را آرامی بخشیدهای[18] و من که در این زمینه .... که در این اثنا مرد مصری حرف عمروبنعاص را قطع کرده و گفت: «کافی است که من همان کسی که مرا زده بود او را زدم و پدرش را[19] نمیزنم» فاروق رضی الله عنه گفت: «به خدا اگر پدرش را هم میزدی کسی نمیتوانست مانع شود[20] ولی تو خودت از این عمل خودداری کردی[21]» آن گاه فاروق رضی الله عنه نگاه قهرآمیزی به عمروبنعاص کرد و با صدای دورگه بر او فریاد کشید و گفت: «مَتَی تَعَبَّدْتُمُ وَ قَدْ[22] وَلَدَتْهُمْ اُمَّهاتُهُمْ اَحْراراً = از کی و از چه زمانی شما مردم را بردههای خویش کردهاید در حالی که در آن زمان که از مادرانشان متولد شدهاند عموماً آزاد به دنیا آمدهاند.
عمروبنعاص (فرمانده فاتح مصر و غرب آفریقا و فرمانروای مصرعلیا) در حالی که از مشاهده شرارههای خشم فاروق رضی الله عنه قلبش به طپش افتاده بود و چون بید میلرزید به عذرخواهی پرداخت و قسم خورد که از این جریان به کلی بیاطلاع بوده[23] است در این اثنا فاروق رضی الله عنه رو به مرد مصری گفت: «تو به محل کار و زندگیت برگرد، و هر گاه کسی کوچکترین مزاحمتی را برای تو به وجود آورد فوراً به وسیله نامه مرا در جریان بگذارید تا به حساب آنها برسم[24]».
زـ باز عمروبنعاص استاندار مصرعلیا، در حالی که از مردی از قبیله (تجیب) شدیداً عصبانی شده بود به او گفت: «ای منافق!» آن مرد در جواب او گفت: «من از روزی که مسلمان شدهام دل و زبانم یکی بوده و هرگز منافق نبودهام، و به خدا قسم سرم را اصلاح نمیکنم و روغن نمیزنم، تا نزد امیرالمؤمنین میروم و از تو شکایت[25] میکنم». آن مرد برای شکایت خود را به فاروق رضی الله عنه رسانید و در پاسخ شکایت او نامه عتابآمیزی به عمروعاص نوشت و به اخطار کرد که هر گاه دو نفر شهادت دادند که تو به این مرد مصری چنین توهینی کردهای، خود را در اختیار او قرار بده تا چهل تازیانه[26] به تو بزند. پس از وصول نامه آن مرد به مسجد آمد و خطاب به مردم گفت: «شما را به خدا سوگند میدهم، هر کدام از شما که از زبان عمروعاص شنیده که به من گفت منافق، از جای خویش برخیزد» اکثر اهل مسجد از جای خویش برخاستند[27]، و یک نفر به نام (حَنْتَمَه) به او گفت: «مگر تو میخواهی امیر را بزنی؟ بهتر است در مقابل جریمه نقدی به او رضایت بدهی[28]» آن مرد (تُجیبی) در حالی که به یکی از کلیساهای نزدیک اشاره میکرد گفت: «به خدا ااگر به ظرفیت این ساختمان به من طلا بدهند قبول نمیکنم[29]» حَنْتَمه گفت: «مگر تو میخواهی امیر را بزنی؟» مرد تجیبی گفت: «پس فرمان عمر امیرالمؤمنین رضی الله عنه در این جا اطاعت نمیشود؟[30]» و وقتی با حالت عصبانیت خواست از مسجد بیرون برود عمروعاص به کسانی گفت: او را برگردانید و تازیانه را به دست او داد و برای مجازات زیر دست او قرار گرفت و مرد تجیبی در حالی که با تازیانه بر سر او ایستاده بود بر او فریاد کشید که حالا میتوانی از قدرت مقام خود استفاده کنی و مانع انتقامگیری[31] باشی؟ عمروبنعاص گفت: خیر فرمان امیرالمؤمنین را اطاعت کنید. در این حال مرد تجیبی گفت: «فَإِنّی عَفَوْتُ[32] عَنْكَ = پس من خودم تو را بخشیدم».
ح ـ به فاروق رضی الله عنه گزارشی رسید که «حرقوص»[33] فرمانده نظامی و استاندار اهواز بر اثر شدت گرما محل کار خود را بر تپه مشرف بر شهر قرار داده و مراجعین با تحمل زحمت و مشقت از داخل شهر به محل کار او میروند[34] فاروق طی فرمان عتابآمیزی به او دستور داد که فوراً از بالای آن تپه به داخل شهر بیایید[35] زیرا حقوق تو از دسترنج همین مردم تهیه میگردد و تو خدمتکار مردم این منطقه «اعم از مسلمان و غیرمسلمان هستی[36] و باید آسایش و رفاه آنها را بر آسایش خویش مقدم بدارید (یعنی چه؟ جمعی حقوقبده ناراحت باشند تا حقوقبگیری آسوده باشد!!) و به تو اخطار میکنم کاری نکنید که جهان جاودانه را از دست بدهی و در این جهان هم بدنام شوی[37]»
ط ـ فاروق رضی الله عنه در یک فضای باز با جمعی از اصحاب مهاجر و انصار نشسته بود و سرگرم بحث و گفتگو بودند که ناگاه عابری به مجلس آنها نزدیک شد و با صدای بلند گفت: «وای بر تو ای عمر از شکنجههای سوزان[38] دوزخ!» یکی به فاروق گفت او را بزن، و دیگری گفت او را توبیخ کن ولی فاروق با خونسردی از او پرسید: «مگر چه شده جریان چیست؟» آن مرد عابر گفت: تو استانداری را با تعهدات و قید و شرطی به محلی میفرستی و بعداً از رفتار او خبر نداری که تعهدات خود را چه طور زیر پا گذاشته است! فاروق رضی الله عنه گفت: «بگو منظورت چه استانداری است؟» آن مرد گفت: منظورم (عیاض بن غنم) است (استاندار تو در مصر سُفلی) که تعهدات خود را زیر پا گذاشته و کارهایی میکند که تو از آنها نهی کردهای[39]. فاروق رضی الله عنه بلافاصله دو نفر مأمور مورد اطمینان را به مصر فرستاد و به آنها گفت: این گزارش را تحقیق کنید که اگر دروغ بود به من اطلاع دهید و اگر صحت داشت استاندار را بدون کمترین مهلت با خود به این جا بیاورید[40]. گروه تحقیق به مصر رسید دیدند گزارش صحیح است و برای جلب استاندار به منزل او رفتند دیدند برخلاف تعهد خویش در منزلش را بسته است و اجازه خواستند باز برخلاف تعهد، دربان به آنها گفت: استاندار اجازه ورود نمیدهد، گروه تحقیق تهدید کردند که اگر در را باز نکند آن را آتش میزنند (و یکی از آنها شعله آتش را[41] به در نزدیک کرد) و وقتی این اوضاع را مشاهده کردند، استاندار خودش در را باز کرد و بیرون آمد و گروه تحقیق به او اخطار کردند که ما فرستادگان عمر رضی الله عنه هستیم و بدون کمترین مهلت تو را به مدینه میبریم! استاندار گفت: «پس اجازه بدهید توشهای برای راه حاضر کنم و توصیههایی به افراد خانوادهام بکنم» مأمورین جلب به او گفتند: «به هیچ وجه اجازه نمیدهیم به منزلت برگردی» و او را از دم دروازه جلب و به حضور امیرالمؤمنین آوردند[42] و فاروق رضی الله عنه وقتی او را دید، و مشاهده کرد که یک مرد لاغر و چهره سوخته صحرانشین در نعمتهای کشور مصر به مرد چاق و خوشرنگ شهری مبدل گردیده است[43] با یک تعبیر طنزآمیز بر او فریاد کشید و گفت: «بگو ببینم تو کیستی وای بر تو؟» استاندار، در حالی که چون بید میلرزید، با صدای ضعیف گفت: «من استاندار تو در مصر غیاض بن غنم هستم» فاروق در حالی که شرارههای چشمان قهرآلودش را به اعماق طپنده او رسانیده بود بار دیگر بر او فریاد کشید و گفت: «آری استاندار من در مصر! اما تعهدات خود را زیر پا گذاشتهای و اوامر و نواهی ما را به جای یکدیگر نشاندهای! به خدا قسم تو را به شدت مجازات میکنم[44]» و همین لحظه فاروق رضی الله عنه دستور داد یک بالاپوش ضخیم و خشن شبانی را با چوگان شبانی حاضر کردند، و به عیاض دستور داد که «این پوشاک شبانی را بپوشد که از پوشاک شبانی پدرت خیلی بهتر است و هم چنین این چوگان از چوگان شبانی پدرت خوبتر است[45] و سیصد رأس گوسفند از گوسفندان بیتالمال را در کوهها و صحراها بچرانید و افراد بیچیز و اهل توقع را از شیر آنها منع کنید و این را هم بدانید که خانوادهی[46] عمر از گوسفندان زکات و بیتالمال و شیر و گوشت آنها سهمی[47] ندارند» و هنگامی که عیاض مطمئن شد که فرمان امیرالمؤمنین رضی الله عنه جدی است و او را از مقام استانداری مصر به شغل چوپانی گوسفندان در گرمترین روزهای سال تنزل داده است، خود را به پای امیرالمؤمنین رضی الله عنه انداخت [48] و گفت: «چنین کاری از توانایی من خارج است و اگر میخواهی گردنم را بزن[49]!» امیرالمؤمنین رضی الله عنه گفت: «حالا اگر تو را به محل کارت برگردانم چه مردی خواهید بود؟[50]» عیاض گفت: «جز آن چه تو دوست داری از من نخواهید دید و رضایت تو را کاملاً جلب میکنم» امیرالمؤمنین رضی الله عنه او را به محل کارش برگرداند و در آینده نمونه بهترین استانداران جهان اسلام بود[51].
ی ـ در همان روزهایی که یزدگرد سپاه ایران را در نهاوند جمع کرده[52] و میخواست به کوفه و بصره حملهور شود و پایتخت شاهنشاهی ایران و تمام بینالنهرین را از تصرف مسلمانان خارج نماید، ناگاه شکایت اهل کوفه از سعدبنوقاص به دست فاروق رضی الله عنه رسید[53]، و سعد هم کسی بود که چندی قبل فرمانده فاتح جنگ قادسیه و عامل سقوط مداین بود و برای دفاع از تهاجم سپاه نهاوند نیز امید همه فرماندهان نظامی و سپاهیان اسلام به شمار میآمد اما فاروق رضی الله عنه در جهت جلوگیری از دیوانسالاری و بروز بروکراسی اداری و بیاعتنا به همه این مسائل فوراً محمدبنمسلمه (رئیس دیوان[54] عدالت اداری را) برای تحقیق درباره این شکایت به کوفه فرستاد، و محمدبن مسلمه بدون در نظر گرفتن مقام شامخ سعد مانند یک متهم معمولی دست او را گرفت و به تمام مساجد شهر برد اما در هر مسجد مردم عموماً خیر و نیکویی سعد را گفتند و حتی در مسجدی که خویشان شاکی اصلی (جراح) بودند آنها نیز درباره سعد حرف بدی نگفتند ولی از ذکر خیر و نیکویی او خودداری کردند تا به مسجد (بنی عَبس) رسیدند و در این مسجد نیز مردم سکوت کردند و تنها یک نفر از آنها به نام (اُسامه بن قَتادة) زبان گشود و گفت:
«سعد اموال عمومی را بالسویه تقسیم نمیکند[55] و نسبت به مردم رعایت عدالت نمینماید و به جای رفتن به جهاد سرگرم شکار[56] میگردد». سعد از شنیدن این اتهامات خود ساخته ابن قتاده متأثر گردید و رو به آسمان کرد و گفت: «خدایا اگر این مرد دروغگو است و این اتهامات را (به علت مزدوری) یا جلب توجه افرادی، بر من بسته است، چشمش را کور و افراد تحت تکفلش را بسیار گردان و او را در گرداب حوادث روزگار بیفکن». سپس از قلب پاک و رنجیده آهی کشید و گفت: «مایه نهایت تعجب است که (بنی اسد) مرا متهم کنند که نمازم را خوب نمیخوانم، و شکار مرا سرگرم کرده است در حالی که من روزگاری یک پنجم همه مسلمانان بودم (بعد از چهار نفر به اسلام گرویدهام) و اولین کسی بودم که خون مشرکین را بر زمین ریختم و تنها کسی هستم که پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم پدر و مادر خود را در تحسین من جمع نمود و فرمود: «فِداکَ اَبی وَ اُمّی = پدر و مادرم فدایت».
محمد بن مسلمه بعد از تحقیق این گزارش در محل، سعد را با خود به مدینه آورد و فاروق رضی الله عنه به او گفت: «ای سعد تو نماز را چطور میخوانی؟» سعد گفت: «دو رکعت اولی را طولانی[57] و دو رکعت آخر را مختصر میخوانم». فاروق رضی الله عنه گفت: «تصور ما نیز از شخص هم چو تو همین بود»، آن گاه فاروق رضی الله عنه با یک عبارت احترامآمیز به سعد گفت: «ای ابواسحق! اگر رعایت احتیاط لازم نمیبود راه شاکیان از اول هم معلوم بود[58]» سپس گفت: جانشین تو در کوفه کیست؟ سعد گفت: «عبدالله بن عِتیان» فاروق رضی الله عنه ابلاغ استانداری را برای عبدالله نوشت و سعد را در مدینه در زمره بزرگواران اصحاب مهاجر ابقا[59] نمود.
یا ـ فاروق رضی الله عنه (عبدالله بن قرط) را با شروط و تعهدات (از جمله در خانه دو طبقه ننشیند) به استانداری شهر حمص در شام منصوب کرد و چندی بعد در سمینار حج از زائرین اهل حمص پرسید: رفتار استاندار شما چطور است؟ در جواب گفتند: رفتارش خوبست ولی اخیراً ساختمان دو طبقهای ساخته و در طبقه دوم آن نشسته و مراجعین پیر و بیمار و ناتوان به زحمت میتوانند برای کارهایی که دارند به او برسند. فاروق رضی الله عنه پس از برگشتن به مدینه و تحقیق گزارش، هیئتی را به حمص اعزام و به آنها دستور داد اول دروازه این ساختمان را آتش بزنند[60] و پس از آن استاندار را به مدینه جلب نمایند. هیئت اعزامی به محض ورود به حمص دروازه ساختمان استاندار را آتش میزنند و استاندار که از دور شعلههای حریق دروازه خانه خود را میبیند، حدس میزند که مأمورین امیرالمؤمنین رضی الله عنه هستند و به سوی آنها میشتابد[61] و حکم جلب او را به او ابلاغ میکنند و استاندار (عبدالله بن قرط) فوراً بر اسب خود سوار گشته و به مدینه میشتابد و وقتی فاروق رضی الله عنه او را میبیند، دستور میدهد که سه روز[62] تمام زیر اشعه سوزان آفتاب سوزان به پا بیاستد و سپس او را صدا میکند که بیا با هم به حَرَّه (جای نگهداری شترها و بز و گوسفندان بیتالمال) برویم و در آن جا هم فاروق رضی الله عنه او را بر سر چاهی برد و یک پوشاک کهنه و خشن کارگی را به سوی او انداخت[63] و به او دستور داد که بدون وقفه از همین چاه آب را برای شترها و بز و گوسفندان با طناب و دلو بیرون بکشد[64]. عبدالله زیر اشعه سوزان آفتاب صحرای حجاز با نظارت فاروق رضی الله عنه شروع به کار کرد[65] و پس از چند ساعت عرق از اندامش جاری و بر اثر خستگی مفرط دستانش سست و لرزان و از کار ایستاد، فاروق رضی الله عنه به او گفت: چندی است که تو به این کار پصرمشقت مشغول هستی؟ عبدالله گفت مدت زیادی نیست چند ساعت، فاروق رضی الله عنه گفت[66]: «کارگران و زحمتکشان، نه تنها چند ساعت بلکه تمام ساعات روز کارهای پرمشقت را انجام میدهند و با عرق جبین و کد یمین جنس و نقدی را به دست میآورند، و ما حقوق شما را از دسترنج آنها پرداخت میکنیم. پس آیا رواست که امثال شما با دسترنج آنها ساختمان دو طبقهای بسازد و در طبقه دوم آن آسوده بنشیند و زندگی کند و زنان بیوه[67] و بیپناه و یتیمها و پیران ناتوان و افراد بیمار، ناچار شوند با زحمت زیاد پلههای ساختمان دو طبقه تو را طی کنند و خود را به تو برسانند؟ حالا برو سر کارت اما به هیچ وجه این رفتار را تکرار نکنی[68]»!
یب ـ فاروق رضی الله عنه ، نعمان بن عدی[69] را به فرمانداری (میسان) منصوب نمود، و پس از مدتی به او گزارش دادند که نعمان، اشعاری را به مضمون زیر سروده است:
«آیا کسی هست که به لالهرویان خبر دهد، که دلداده آنها در میسان با لیوانهایی از بلور بهترین شراب را میآشامد[70]، و هر گاه دلم بخواهد اشرافزادگان خوش الحان برایم آواز میخوانند، و شاید برای امیرالمؤمنین رضی الله عنه ناگوار باشد که من در کاخهای قدیمی میسان خاطرههای شیرینی دارم».
فاروق رضی الله عنه از شنیدن این خبر به شدت عصبانی گشته و نامهای به او مینویسد و آیههای آغاز سوره غافر را در اول نامه قرار داده و سپس خطاب به او میگوید: «شعرت را به این مضمون، شاید امیرالمؤمنین رضی الله عنه از من ناراضی باشد، شنیدم[71]، آری به خدا از تو ناراضی هستم و از همین لحظه تو را عزل کردم محل کارت را ترک کنید[72]»
نعمان فوراً به مدینه میشتابد و در حضور فاروق رضی الله عنه سوگندها یاد میکند که در طول زندگیم مشروب نیاشامیدهام[73]، و این شعری بوده که بر زبانم جاری شده و همه میدانند که من شاعرم» فاروق رضی الله عنه در حالی که لبخند قهرآمیزی به او نشان میدهد به او میگوید: «آری تصور من[74] هم این است و به این جهت هم دستور ندادم که حد شرعی را بر تو اجرا کنند، اما گوینده این حرفهای پوچ و مهمل و تحریکآمیز صرفنظر از عمل، به هیچ وجه شایسته مقام فرمانداری نیست[75] و مطمئن باشید که هیچ پستی را به تو نمیدهم[76].
یج ـ آزادترین جلسه داوری و دفاع که امیرالمؤمنین رضی الله عنه قاضی این جلسه است:
قدامه بن مظعون (که در غزوه بدر همراه پیامبر صل الله علیه و آله و سلم بود و خالوی عبدالله و حفصه فرزندان فاروق رضی الله عنه هم بود) از طرف فاروق رضی الله عنه به استانداری بحرین منصوب گردید و پس از مدتی (جارود) از بحرین به مدینه برگشت و گفت من و ابوهریره شاهد هستیم که قدامه مشروب آشامیده است. فاروق رضی الله عنه جریان را از ابوهریره پرسید او گفت مشاهده کردهام، فاروق رضی الله عنه قدامه را به مدینه فراخواند و بعد از آمدن او بلافاصله (جارود) خود را به فاروق رضی الله عنه رساند و گفت: «حالا دستور کتاب و فرمان خدا را درباره[77] او اجرا کن» فاروق رضی الله عنه در یک حالتی از عصبانیت به او گفت: «تو مگر مدعی هستی[78] یا شاهد؟» جارود گفت: «شاهد هستم نه مدعی» فاروق رضی الله عنه گفت: «خوب تو که شهادت را ادا کردهای و حق دخالت دیگر نداری» جارود بعد از کمی سکوت گفت: «تو را به خدا[79] فرمان خدا را درباره او اجرا کن» فاروق رضی الله عنه که بیشتر عصبانی شده بود به او گفت: «بیصدا باش وگرنه با تو بد رفتار میکنم» جارود گفت: «به خدا این حق و عدالت نیست که عموزاده خودت مشروب بخورد و تو با من بدرفتاری[80] کنی» و فاروق رضی الله عنه بر اثر تهدید او را بیصدا کرد و ابوهریره که در آن جا نشسته بود گفت: «ای امیرالمؤمنین رضی الله عنه اگر در صحت شهادت ما تردید پیدا کردهای از همسرش (هند دختر ولید) هم سؤال کن[81]» و هند شهادت داد که شوهرش مشروب خورده است و فاروق رضی الله عنه به قدامه گفت: «حالا آماده باش تا حد شرعی را بر تو اجرا کنم» قدامه گفت: «به فرض صحت این شهادتها من از اجرای حد شرعی معاف هستم و تو نمیتوانی حد شرعی را بر من[82] اجرا کنی زیرا من اهل تقوی و ایمان و عمل صالح هستم و خدا میفرماید: ﴿لَيۡسَ عَلَى ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ جُنَاحٞ فِيمَا طَعِمُوٓاْ إِذَا مَا ٱتَّقَواْ وَّءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ﴾ [المائدة: 93] «بر کسانی که ایمان آوردهاند و کارهای نیکو کردهاند گناهی نیست در چیزهایی که میخورند اگر تقوی داشته و اهل ایمان و عمل صالح باشند». فاروق رضی الله عنه در جواب گفت: «ای قدامه معلوم میشود که تو در تفسیر و معنی آیه به شدت اشتباه کردهای[83]، زیرا اگر تو اهل تقوی میبودی قطعاً از چیزی که خدا آن را تحریم کرده است پرهیز میکردی» سپس فاروق رضی الله عنه رو به جماعت اصحاب که در آن جا نشسته بود گفت: «شما درباره اجرای حد بر قدامه چه نظری دارید» جماعت گفتند «نظر ما این است که چون قدامه مریض است حد را بر او اجرا نکنی[84]» فاروق رضی الله عنه چند روزی سکوت کرد آن گاه خطاب به اصحاب گفت: «حالا درباره قدامه چه نظری دارید[85]؟» آن جماعت از اصحاب گفتند: «نظر ما این است که چون قدامه توانایی تحمل درد تازیانهها را ندارد فعلاً هم حد را بر او جاری[86] نکنی» فاروق رضی الله عنه برآشفت و گفت: «به خدا اگر او زیر ضربت تازیانهها به خدا بپیوندد و جان دهد برای من آسانتر است از این که من به خدا بپیوندم و جرم عدم اجرای این حد بر گردن من باشد[87]، به خدا همین حالا حد را بر او اجرا میکنم. تازیانه را بیاورید» اسلم خدمتکار فاروق رضی الله عنه رفت یک تازیانه کوچک و باریکی را آورد، فاروق رضی الله عنه آن را گرفت و آزمایش کرد و با صدای آمیخته به قهر بر اسلم فریاد کشید: «رسوبات[88] افکار باطلگرایی حالا هم در قلب تو باقی است برو یک تازیانه دیگری برایم بیاور» اسلم رفت تازیانه بزرگ و ضخیمتری آورد و فاروق رضی الله عنه قدامه را زیر ضربت تازیانه قرار داد و حد شرعی را بر او اجرا نمود، و قدامه سالم ماند ولی از همین لحظه با فاروق رضی الله عنه قهر کرد و با او حرف[89] نمیزد و حتی در مسافرت حج هم که با یکدیگر بودند قدامه با فاروق رضی الله عنه حرف نمیزد تا از مراسم[90] حج به سوی مدینه برگشتند و فاروق رضی الله عنه در محل (سقیا[91]) خوابیده بود ناگاه از خواب بیدار شد و گفت: «بشتابید قدامه را برایم بیاورید، به خدا در خواب[92] کسی به من گفت: «با قدامه آشتی کن او برادر تو است» نخستین بار قدامه نیامد ولی مرتبه دوم آمد و فاروق رضی الله عنه با او بحث کرد و درخواست عفو و بخشش نمود[93] و آشتی در بین آنها برقرار گردید.
ید ـ معاویه بن ابیسفیان که فرمانده نظامی و استاندار یکی از ایالتهای شام بود همین که شنید فاروق رضی الله عنه همراه کسانی که برای بازدید از شهرهای شام در راه است در موکب عظیم و شکوهمند، با لباسهای زرق و برق و شمشیرهای مرصع و در طنین رختهای نقرهای اسبان[94] چالاک و تندرو مسافه زیادی به استقبال فاروق رضی الله عنه شتافت و وقتی نزدیک شد، معاویه و موکبش به احترام فاروق رضی الله عنه از اسبها پیاده گشته، و در حال خبردار نظامی، در کنار اجاده ایستادند، اما فاروق رضی الله عنه از مشاهده این شکوه و همین احترام تصنعی شدیداً عصبانی[95] و بدون این که پاسخ سلام آنها را بدهد الاغش[96] را نهیب داد و از کنار آنها رد گردید، یکی از همراهان، عبدالرحمن بن عوف[97] به فاروق رضی الله عنه گفت: «این مرد، معاویه، به استقبال تو آمده و برای این که به تو برسد خیلی خود را خسته کرده است، تو حداقل حرفی به او میزدی» فاروق رضی الله عنه با پیشنهاد عبدالرحمن نیمنگاهی به معاویه کرد و با لحن اعتراضآمیزی به او گفت: «معلوم میشود که صاحب این کوکبه و دبدبه تو هستی؟» معاویه گفت: «بلی» فاروق رضی الله عنه در حالی که نگاه تمسخرآمیزی به او داشت به او گفت: «گویا نگهبان و دربان هم[98] بر در منزل خویش گماشتهای، و مراجعین بعد از مدتی انتظار با کسب اجازه به خدمت تو! میآیند» معاویه گفت: «بلی چنین است» فاروق رضی الله عنه در حالی که خشم از چشمانش فرو میریخت با همان صدای رعبآور و هراسانگیز خود بر معاویه فریاد کشید: «هر چه بلا است بر سر تو فرود آید، این دیگر چه اداهایی است که درمیآوری[99]!!» معاویه که بر اثر اعترافات به این حقایق آشکارا سر خود را زیر تازیانههای فاروق رضی الله عنه میدید با یک حالتی از دلهره و با صدای عاجزانه کارهای خود را این طور توجیه کرد: «ای امیرالمؤمنین رضی الله عنه ، ما در منطقهای خدمت میکنیم که جاسوسان[100] دشمن بسیارند و اگر همیشه آماده و مجهز و پرقدرت خود را نشان ندهیم به دیده حقارت به ما مینگرند و حمله به ما را کار آسانی میدانند، و موضوع دربان و نگهبان به خاطر این است که اگر در، بدون دربان باشد مراجعین با بینظمی و بدون هیچ گونه رعایتی[101] وارد میشوند و بعد از همه اینها من در این منطقه کارمند تو هستم و هرگاه بخواهی ارزش برای من قائل شوی من باارزش میشوم و هرگاه بخواهی ارزشی برای من قائل نشوی بیارزش میشوم[102]» فاروق رضی الله عنه در حالی که با این توجیهها آتش خشمش تا حدی فرونشسته بود، به معاویه گفت: «بازجوییهایی که از تو کردم با این توجیهها از زیر آنها در رفتی و اگر راست گفته باشی تدبیر عاقلانهای کردهای و اگر دروغ گفته باشی یک نیرنگ زیرکانهای به کار بردهای ولی فعلاً من نه به شما دستور میدهم و نه تو را منع میکنم[103]» و فاروق رضی الله عنه در این اثنا به الاغش نهیب داد و به راه افتاد و معاویه را در میان یک دنیا بیم و امید و خوف و رجا پشت سر گذاشت[104].
یه ـ ابوسفیان پدر معاویه، برای دیدار معاویه که استاندار یکی از ایالتهای شام بود، سفر کرد و فاروق رضی الله عنه دستور داد، کسانی مواظب باشند هنگام برگشتن ابوسفیان قبل از این که به منزلش برود، او را پیش فاروق رضی الله عنه بیاورند اما پس از مدتی ناگاه به فاروق رضی الله عنه خبر دادند، که ابوسفیان بدون این که کسی او را ببیند به منزلش برگشته است[105]، فاروق رضی الله عنه فوراً کسی را فرستاد و ابوسفیان را به حضور فاروق رضی الله عنه آورد فاروق رضی الله عنه بعد از گفتن خوشآمد و احوالپرسی از معاویه به او گفت: «از ارمغانهایی که با خود آوردهای چیزی هم به ما بده»، ابوسفیان گفت: «در این سفر پرمشقت ما چیزی را به دست نیاوردهایم تا چیزی به شما بدهیم[106]» فاروق رضی الله عنه که در پهلوی او نشسته بود دستش را دراز کرد و انگشتری را از انگشت او بیرون آورد و آن را به یک نفر داد و گفت: «این انگشتری را به عنوان نشانه ابوسفیان به نزد همسرش هند ببر و بگو ابوسفیان به این نشانه گفته است همان خرجینهایی که از شام با خود آوردهام، دست نزده به وسیله تو برایم بفرستد[107]» و دیری نپایید که آن یک نفر دو خرجین را آورد که محتوی ده هزار درهم (معادل هزار مثقال طلا) بودند و فاروق رضی الله عنه دستور داد به بیتالمال واریز شوند[108].
یو ـ خالد بن ولید، با سابقهترین[109] و پرقدرتترین فرمانده سپاه اسلام و نخستین فاتح عراق و شام و فاتح جنگ یمامه[110] در شبهجزیره به اتهام حیف و میل مبلغی از بیتالمال[111] و کمتوجهی نسبت به برخی از مقررات چند مرتبه به فرمان فاروق رضی الله عنه به محاکمه کشیده و توبیخ شد و بالاخره از کلیه پستهای کشوری و ارتشی عزل گردید[112] و تفصیل این مطلب در فصلهای سابق قبل از بحث از (بروز قحطی) ذکر گردیده است و میتوانید به آن مراجعه نمایید.
یادآوری این شانزده فقره از مراقبت و بازجویی و تحقیق و تعقیب استانداران و فرمانداران و فرماندهان نظامی به وسیله فاروق رضی الله عنه به خوبی نشان میدهد که فاروق رضی الله عنه (چنان چه پنداشتند) طبعاً تندخو و خشن و سختگیر نبوده است و طبعاً هم نرمخو و با ملاحظه و در عطوفت مفرط نبوده است و بلکه مزاجی کاملاً معتدل داشته است و تنها به خاطر حفظ حقوق مردم و رعایت اصول عدالت اسلامی و جلوگیری از دیوانسالاری و بروکراسی اداری بود که مأمورین عالی رتبه خود را در مقابل کوچکترین انحرافی به محاکمه میکشانید و در مقابل با مردم عادی در غایت عطوفت و مهربانی رفتار میکرد.
[1]ـ اخبار عمر، طنطاویین، ص148 به نقل از شرح نهجالبلاغه، ج3، ص104.
[2]ـ همان
[3]ـ همان
[4]ـ اخبار عمر، طنطاویین، ص148 به نقل از شرح نهجالبلاغه، ج3، ص104.
[5]ـ همان
[6]ـ اخبار عمر، ص155 و 156 به نقل از ابن الجوزی، ص 86 و عقد الفرید، ص59.
[7]ـ همان
[8]ـ همان
[9]ـ همان
[10]ـ اخبار عمر، ص155 و 156 به نقل از ابن الجوزی، ص 86 و عقد الفرید، ص59 و عبقریات، عقاد، ص572 و فاروق اعظم، هیکل، ج2، ص222 و 223.
[11]ـ همان
[12]ـ همان
[13]ـ همان
[14]ـ همان
[15]ـ همان
[16]ـ همان
[17]ـ همان
[18]ـ همان
[19]ـ همان
[20]ـ همان
[21]ـ همان
[22]ـ همان
[23]ـ همان
[24]ـ اخبار عمر، طنطاویین، به نقل از ابن الجوزی، ص 86 و عقد الفرید، ص59 و ج2، ص323، فاروق اعظم، هیکل و عبقریات، عقاد، ص573.
[25]ـ اخبار عمر، طنطاویین، ص156، به نقل از ابن الجوزی، ص83.
[26]ـ همان
[27]ـ همان
[28]ـ همان
[29]ـ همان
[30]ـ اخبار عمر،، ص157، به نقل از ابن الجوزی، ص83.
[31]ـ همان
[32]ـ همان
[33]ـ اخبار عمر، طنطاویین، ص251، و کامل ابن اثیر، ج2، ص382، و عبقریه عمرت، ص568.
[34]ـ همان
[35]ـ همان
[36]ـ همان
[37]ـ اخبار عمر، ص251 و کامل ابن اثیر، ج2، ص382، و عبقریات اسلامیه، عقاد، ص568.
[38]ـ اخبار عمر، ص157، به نقل از ابن الجوزی، ص103.
[39]ـ همان
[40]ـ اخبار عمر، طنطاویین، ص158، به نقل از ابن الجوزی، ص103.
[41]ـ اخبار عمر، طنطاویین، ص158، به نقل از ابن الجوزی، ص103.
[42]ـ همان
[43]ـ همان
[44]ـ همان
[45]ـ اخبار عمر، طنطاویین، ص158، به نقل از ابن الجوزی، ص103.
[46]ـ همان
[47]ـ اخبار عمر، طنطاویین، ص158 و 159، به نقل از ابن الجوزی، ص103.
[48]ـ همان
[49]ـ همان
[50]ـ همان
[51]ـ اخبار عمر، طنطاویین، ص و 159، به نقل از ابن الجوزی، ص103.
[52]ـ کامل ابن اثیر، ج3، ص5، و طبری، ج5، ص1939.
[53]ـ کامل ابن اثیر، ج3، ص5، و طبری، ج5، ص1939.
[54]ـ تاریخ طبری، ج5، ص1939 و 1940، و تاریخ ابن اثیر، ج3، ص5 و 6، و اخبار عمر، ص150.
توجه: نص عبارت تاریخ طبری این است: «عمر به شاکیان گفت دلیل بدخواهی شما این است درست موقعی به این کار دست زدهاید ه دشمن بر ضد شما آماده شده است و به خدا همین وضع هم مانع از آن نیست که به شکایت شما رسیدگی کنم، حتی اگر دشمنان هم به میان شما فرود آیند» و هم چنین طبری و ابن اثیر پس از رسیدگی به این شکایت و انجام دادن تمام تشریفات قضایی از عمر رضی الله عنه نقل میکنند که چنین گفت «ای ابواسحاق سعد! اگر رعایت احتیاط لازم نمیبود، راه شاکیان در آغاز هم معلوم بود» و از این مطالب به خوبی استنباط میشود که متهم کردن فرمانده کل جبهه شرق به این اتهامات ناروا و عرضه کردن این شکایت به امیرالمؤمنین در چنین جوی، جز یک توطئه خارجی و یزدگردی چیز دیگری نبوده است و پیشبینی طراحان این توطئه این بوده که اگر عمر به این شکایت رسیدگی نکرد اعتبار مقررات عدالتخواهی اسلام از بین میرود و اگر چنین شخصیت مهم و معتبر و بیگناهی را به محاکمه کشانید ارزش عمر از بین میرود و احتمالاً علیه او کودتای نظامی برپا میگردد و این پیشبینی ناشی از ناآگاهی آنها از اسلام و از عمر بود.
[55]ـ همان
[57]ـ همان
[58]ـ همان
[59]ـ همان
[60]ـ اخبار عمر، طنطاویین، ص158 و 159 به نقل از الریاض النضره، ج2، ص55. توجه: عمق اندیشمندی و حسن تدبیر فاروق را ببیند که در عین اجرای مقررات عدالتخواهی موقعیت صحابی بزرگوار و باسابقه را نیز منظور نمود و برائت او را از هر اتهامی اعلان نمود و با نشانیدن او در زمره بزرگواران مهاجرین و نصب جانشین او (عبدالله) به مقام استانداری کوفه از او دلجویی هم به عمل آورد و بالاخره این توطئه خارجی یزدگردی را با حکمت و بصیرت بیاثر نمود.
[61]ـ همان
[62]ـ همان
[63]ـ همان
[64]ـ همان
[65]ـ اخبار عمر، طنطاویین، ص157 و 158 به نقل از الریاض النضره، ج2، ص55.
[66]ـ همان
[67]ـ همان
[68]ـ همان
[69]ـ اخبار عمر، طنطاویین، ص169 و 170 به نقل از شرح ابن ابی الحدید، ج3، ص98 و ابن الجوزی، ص100.
[70]ـ همان
[71]ـ همان
[72]ـ همان
[73]ـ اخبار عمر، طنطاویین، ص170 به نقل از شرح ابن ابی الحدید، ج3، ص98 و ابن الجوزی، ص100 و جای بسی تعجب است که اخبار عمر در ذیل ص170 از کتاب الفبا، ج2، ص95 نقل کرده که نعمان از مقام خویش بیزار بوده و این اشعار را گفته تا فاروق او را عزل کند!!
[74]ـ همان
[75]ـ همان
[76]ـ همان
[77]ـ اخبار عمر، طنطاویین، ص162 به نقل از الریاض النضره، ج2، ص34 و الاصابه، ج3، ص228.
[78]ـ همان
[79]ـ اخبار عمر، طنطاویین، ص162 به نقل از الریاض النضره، ج2، ص34 و الاصابه، ج3، ص228.
[80]ـ همان
[81]ـ همان
[82]ـ همان
[83]ـ همان
[84]ـ همان
[85]ـ همان
[86]ـ همان
[87]ـ همان
[88]ـ همان
[89]ـ همان
[90]ـ همان
[91]ـ همان
[92]ـ همان
[93]ـ همان
[94]ـ العبقریات، عقاد، ص567.
[95]ـ همان
[96]ـ همان
[97]ـ عبقریه عمر، عقاد، ص567.
[98]ـ همان
[99]ـ همان
[100]ـ همان
[101]ـ همان
[102]ـ همان
[103]ـ همان
[104]ـ همان
[105]ـ همان
[106]ـ همان
[107]ـ همان
[108]ـ همان
[109]ـ طبری، ج5، ص1878 و الکامل ابن اثیر، ج2، ص537 و البدایه و النهایه، ج7، ص81 و عبقریه عمر، عقاد، ص667.
[110]ـ همان
[111]ـ همان
[112]ـ همان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر