مبحث دوم: محکوم فیه از لحاظ جهتی که به آن مضاف و متصل میشود
72- مقصود از آن دسته از افعال مکلّفین که متعلّق احکام شرعی قرار گرفتهاند، یا مصلحتی عمومی و یا مصلحتی خصوصی است، اگر مقصود از آنها مصلحت عمومی جامعه باشد، آن فعل حق الله است و اگر مقصود از آن مصلحتی خصوصی باشد، آن فعل حق الناس است. گاهی نیز، در فعلِ واحد، هم حق الله هست و هم حق الناس و در این نوع از افعال، گاهی حق الله و گاهی حق الناس غالب میشود. در سطور بعد، به بررسیِ جداگانهی هرکدام از این حقوق میپردازیم.
73- حق الله، حق جامعه است و به همین دلیل، در تعریف آن میگویند که: آن چیزی است که منافع عمومی بدان تعلّق پیدا میکند بدون آن که به کسی اختصاص داشته باشد و به همین دلیل و به خاطر اهمیت و منافع شامل و فراگیر آن، به پروردگار همهی مردم منسوب شده است[1]. اسقاط این نوع حق جایز نیست و کسی حق صرف نظر کردن از این حقوق یا اقدام علیه آن را ندارد و این نوع حق مانند حقوق عمومی در نزد حقوقدانان است.
با استقراء ثابت شده که حقوقی که حق الله خالص میباشند، موراد زیر هستند:[2]
1. عبادات محض؛ مانند: ایمان، نماز، زکات، روزه، حج و امثال اینها؛ زیرا مقصود از ایمان و آنچه که بر ایمان بنا شده است، تحصیل امرِ ضروری یعنی دین است و دین هم برای برپایی جامعه و سازمان آن ضروری میباشد و عبادات همه برای مصالحی تشریع شدهاند که منافعی عام برای جامعه به دنبال میآورند.
2. عباداتی که در آنها معنای مساعدت دیگران و خرج کردن برای آنان وجود دارد؛ مانند: زکات فطر که این زکات عبادت است، به این دلیل که فرد با صدقه دادن به نیازمندان، به خدا تقرب میجوید و به این دلیل در آن معنای مساعدت و کشیدن بار دیگران وجود دارد که این عمل به سببِ دیگران بر فرد واجب شده است، چنان که پرداخت هزینهی خودش جز خودش واجب است، برخلاف عباداتِ محض، زیرا عبادات محض به سبب دیگران بر مکلّف واجب نشدهاند.
3. مالیات بر زمینهای عُشریه:[3] اصولیان این نوع از حق الله را پرداخت هزینهای نامیدهاند که در آن معنای عبادت وجود دارد؛ دلیل هزینهبودنش هم این است که مالیات زمین میباشد و با این مالیات زمین در دست صاحبان آن باقی میماند و کسی حق تجاوز بر آن را ندارد و دلیل این که در آن معنای عبادت وجود دارد، این است که عُشرِ مأخوذ، زکات کشت و زرعی است که از زمین میروید و در محلهای مصرفِ زکات خرج میشود و این امر هم از مصالح و منافع عمومی است.
4. خراج؛ یعنی مالیاتی که از زمینهای خراجی گرفته میشود. زمینهای خراجی زمینهایی هستند که بعد از فتح آنها به دست مسلمانان و سلطهیافتن مسلمانان بر آن، در دست صاحبان غیر مسلمان آنها باقی گذاشته و بر آن، مالیات معینی فرض میشود، چنان که در مورد زمینهای عراق و شام روی داد و عمر بن خطاب، بعد از مشورت با اصحاب و کسب موافقت آنان، آن زمینها را در دست صاحبانشان باقی گذاشت. این درآمد در مصالح عمومی دولت اسلامی هزینه میشود.
5. حدود یا مجازاتهایی که صرفاً دارای معنای مجازات هستند؛ که همان حدود، یعنی مجازاتهایی از پیش تعیینشده میباشند که برای مصلحت عمومی تشریع شدهاند و به همین دلیل در شمار حق الله قرار داده شدهاند، مانند حد زنا، حد شرب خمر، حد سرقت و حد راهزنان. این مجازاتها برای مصلحت جامعه تشریع شدهاند و از این رو، کسی امکان اسقاط آنها را ندارد و به همین دلیل نیز، وقتی که زنی از بنی مخزوم دزدی کرد و اسامة بن زید خواست نزد رسول خدا ج برای وی شفاعت نماید، رسول خدا خشمگین شد و برای مردم خطبه خواند و از جمله در خطبه، فرمود: «علت هلاکِ امتهای پیش از شما، فقط این بود که فردی نجیبزاده در میان آنان دزدی میکرد، او را رها میکردند و اگر فرد ضعیفی دزدی مینمود، او را مجازات میکردند. به خدا سوگند، اگر فاطمه دختر محمد هم دزدی کند، دستش را قطع میکنم»[4].
6. مجازاتهای قاصر؛ مانند محرومساختن قاتل از ارث. دلیل قاصر بودن این نوع از مجازاتها این است که در آن، آزارِ بدنی وجود ندارد و یا آزادیِ فرد جنایتکار محدود نمیشود، بلکه فقط موجب عدم ثبوت مالکیتی جدید برای وی میشود؛ پس این نوع مجازات، مجازاتی سلبی است.
7. کفارات یا مجازاتهایی که در آنها معنای عبادت وجود دارد؛ مانند کفارهی شکستنِ سوگند، کفارهی افطار عمدی در ماه رمضان و کفارهی قتل خطا، دلیل مجازات بودن این دسته، آن است که مجازاتی در برابر یک معصیت میباشند و دلیل وجود معنای عبادت در آنها هم، این است که منجر به چیزی میشوند که عبادت است، مثل روزه، یا صدقه، یا آزاد کردن برده و غیر آن.
8. حق قائم به نفسِ خود؛ یعنی حقی که به ذمّهی مکلّفی تعلّق ندارد تا او به عنوان طاعتِ خدای متعال آن را ادا نماید، بلکه این نوع از حق ذاتاً و ابتداءاً برای (تأمین مقاصد) خدا واجب شده است، مانند خُمس غنایم و خمس معادن و گنجهای استخراجشده از زمین.
74- حق الناسِ خالص آن است که مقصود از آن مصلحتی خاص متعلّق به فرد است، مانند حقوق مالی افراد، از قبیل ضمانت چیزهای تلفشده، استیفای دیون و دیه و غیره. اختیار استیفای این نوع از حق در دست شخص مکلّف قرار دارد که اگر خواست، آن را ساقط و اگر تمایل داشت، استیفا میکند، زیرا انسان میتواند در حق خالص خود هر نوع تصرفی که خود میخواهد، بنماید.
چیزهایی که در آنها دو حقِ مذکور وجود دارد، ولی حق الله در آن غالب است
75- مانند حد قذف[5]. قذف جرمی علیه ناموس و حیثیت افراد است و موجب اشاعهی فحشا در جامعه میشود. در ترتیب مجازاتِ این نوع جرم، مصلحتی عمومی وجود دارد، زیرا چون به منظور بازداشتن مجرمان و حمایت از حیثیت افراد و پاک کردن جامعه از فساد وضع شده است، جنبهی حق الله دارد، ولی از جهت دیگر، در این مجازات مصلحت خاصی برای مقذوف (فردی که متهم به زنا شده است) هم وجود دارد، چون پاکدامنی و پاکی وی را آشکار و ننگ را از او دفع میکند و به همین دلیل، در این مجازات حق الناس نیز وجود دارد؛ فقط این هست که حق الله در آن غالب است و لذا، مقذوف نمیتواند حد را از قاذف (فردی که تهمت زده است) ساقط کند، زیرا حق الله با اسقاط آن به دست بندگان ساقط نمیشود، گرچه حق الله خالص هم نیست. در عِده نیز، وضع به همین منوال است و شوهر در آن حق دارد، اما با وجود این اسقاط آن به دست شوهر ساقط نمیشود، زیرا در آن حق الله نیز وجود دارد[6].
آنچه که در آنها دو حق مذکور وجود دارد، ولی حق الناس در آن غالب است
76- مانند قصاص از کسی که به عمد کسی را کشته است؛ چرا که قصاص موجب تأمین حیات افراد و حفظ امنیت و اشاعهی آرامش میشود و اینها همه، از مصالح عمومی هستند و به این اعتبار قصاص حق الله میشود. از جهت دیگر، قصاص مصلحت خاصی را برای فرد محقق میسازد، چه موجب تشفیِ خاطر اولیای مقتول و بر طرفشدن خشم و کینهی آنان نسبت به قاتل میگردد و به این اعتبار، حق الناس میشود؛ اما چون ارتباط جرم با مجنی علیه (مقتول) و اولیای مقتول قویتر و آشکارتر از ارتباط آن با جامعه است، در قصاص حق الناس غالب شده است و از این رو، ولی مقتول میتواند قاتل را عفو کند و یا این که به اخذ دیه از وی اکتفا نماید و حتی اگر قاضی حکم به قصاص قاتل داده باشد؛ باز هم مقتول میتواند قاتل را عفو کند و مانع اجرای مجازات (و حکم قاضی) شود. اما چون در قصاص حق الله هم وجود دارد، به این خاطر اگر قاتل با عفو ولیِ مقتول از مرگ نجات یافت، دولت میتواند مجازاتی تعزیری علیه او اعمال نماید[7].
روش برخورد شریعت با جرم قتل، با روش قوانین موضوعه[8] اختلاف دارد، زیرا نظامهای حقوقیِ وضعی، قصاص از قاتل را حق خالص جامعه قرار دادهاند و فقط حقوق عمومی دانستهاند و بر این اساس، گفتهاند که: طرح دعوا در جرایم قتل در حیطهی اختیار مدعی العموم (دادستان) است و ولی مقتول نمیتواند جانی را مورد عفو قرار دهد، بلکه عفو در اختیار ولی امر و حاکم است. نیز، روش برخورد شریعت در مورد جرم زنا با روش قوانین موضوعه اختلاف دارد، چون در قوانین وضعی، زنا فقط وقتی جرم است که زن باکره باشد، یا این که زن از لحاظ عقل یا جسم ناقص باشد و یا این که جانی از خویشاوندان مجنیٌ علیه باشد و پس زنا ذاتاً جرم تلقی نمیشود، بلکه در صورتی جرم محسوب میشود که مقرون به چیز دیگری باشد؛ همچنین، زنای زوجه در این قوانین جرم تلقی میشود، زیرا تجاوز به حقوق همسر است و بدین ترتیب، مجازات در این باره نیز حق خصوصی زوج است و به همین دلیل، فقط زوج حق طرح دعوا را دارد و او میتواند اجرائیات آن را هم متوقف سازد و اگر حکم علیه زن صادر شد، مرد میتواند تنفیذ حکم را متوقف کند[9]. اما شریعت اسلامی راه دیگری را پیموده است، چون مجازات زنا را حق الله خالص، یعنی حق عمومی قرار داده و در آن، حق خصوصیای قرار ندارد و به همین خاطر، حد زنا با اسقاط کسی ساقط نمیشود و نیز، در این جرم، مدعی العموم و -بلکه همهی افراد جامعه- میتوانند طرح دعوا کنند، زیرا این جرم از دعاوی و امور مربوط به منافع عمومی است.
[1]- التلویح علی التوضیح 2/ 151.
[2]- تیسیر التحریر 2/ 316 به بعد.
[3]- زمینهای عشریه چند نوع هستند: 1- زمینهایی که ساکنانش بر آن مسلمان شدهاند و مالک آنها میباشند، مانند زمینهای مدینه و طائف. 2- هر نوع زمینی که به زور گرفته شده است، اما امام مصلحت را در این ندیده که آن را فیء و موقوف قرار دهد، بلکه چنین مصلحت دیده که آن را غنیمت قرار دهد و به همین دلیل آن را به پنج قسمت تقسیم کرده و چهار پنجم آن را میان فاتحان آن زمینها تقسیم کرده است، مانند کاری که رسول خدا ج در مورد خیبر انجام داد که این نوع از زمین هم ملک این افراد است و فقط عشر از آنها گرفته میشود. سرحدات نیز از همین نوع زمین هستند، اگر صرفاً میان فاتحان آنها تقسیم شوند. پیامبر ج یک پنجم باقیمانده را به کسانی اختصاص داد که خداوند در قرآن از آنان نام برده است. 3- زمینهای عادیای که صاحب و آبادگری ندارند و امام آن را به صورت اقطاع به کسی میدهد. 4- زمینهای مواتی که مردی از مسلمانان آن را استخراج کرده و با آبیاری و کشت و زرع زنده ساخته است. نک: نصب الرایة، زیعلی 3/ 442- 443. مترجم.
[4]- تیسیر الوصول إلی جامع الأصول من حدیث الرسول: 2/ 14.
[5]- قذف به معنی متهمساختن یک زن یا مرد به زناست، مثلاً فردی به زنی بگوید: ای زناکار.
[6]- کسانِ دیگری معتقدند که: در قذف، حق الناس غالب است؛ اما آنچه که در متن ذکر شد، رأی مختار ماست.
[7]- از جمله مجازاتهای تعزیری هستند، این مواردی که مالکیه بیان کردهاند: اگر قاتل از سوی ولی مقتول عفو شد، امام صد ضربه شلاق به او میزند و یک سال او را زندانی میکند. نک: تبصرة الحکام، ابن فرحون مالکی، 2/ 259.
[8]- احتمالاً قانون عراق مدنظر مؤلف است. مترجم
[9]- نک: مواد 232- 236 و 240 قانون مجازات قدیم بغدادی. قانون مجازات جدید عراق نیز در شماره 111 سال 1969 همین روش را در پی گرفته است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر