توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۳۹۹ بهمن ۲۰, دوشنبه

سومین توقف: چه کسی مرا یاری می‌کند..؟

 

سومین توقف:
چه کسی مرا یاری می‌کند..؟

اشتباه راهی است برای درست‌رفتن.. و اشتباه جزئی از انسان است، زیرا هر انسانی جائز الخطا است. و بهترین خطاکاران توبه‌کنندگانند، یا همانطور که حضرتص می‌فرماید: «از ما کسی در دنیا وجود ندارد که دچار اشتباه نشده باشد».

و لکن اشتباهاتی وجود دارد که انسان را گروگان و اسیر خود می‌کند.

و از جمله اشتباهاتی که ننگ و فضیحت به بار می‌آورد و تا آخر و بال گردن انسان می‌شود، بر جای گذاشتن مدارک از خود در دست دیگران است امثال، نوار کاست و عکس‌هایی که در هنگام غوطه‌وری در هوی و هوس از انسان گرفته می‌شود، و بسیاری دیگر از اینگونه مدارک که در دست گرگ‌صفتان قرار می‌گیرد و وسیله‌ای می‌شود برای به دام‌انداختن طعمه‌های‌شان.

و تنها یکی از این عوامل می‌تواند سراسر عمر صاحبش را مطیع و رام و ذلیل او بگرداند، و آلتی شود در دستان فاسقان تا هرگونه که بخواهند با او عمل کنند، و هرچه می‌خواهند او بر ایشان در کمال حقارت و زبونی انجام دهد.

این حالت برای دخترانی است که به خود اجازه می‌دهند از تلفن به شیوه‌ی نامشروع استفاده کرده و گوش به سخنان شیرین طرف دیگر می‌دهد تا به سوی لانه‌های فساد و گمراهی رهسپار شوند.

سوالات زیادی به همراه جواب از این گروه «دختران» دارم: آرزوی تو چیست؟ تو که مطیع و رام او شده‌ای!!.

یکی از این‌ها با اعتقاد به این که اینکار تنها جهت بازی و سرگرمی است، چنان مشغول شده بود که آن خبیث «طرف دیگر مکالمه‌ی تلفنی‌اش» او را تهدید به افشای گفتگوهای تلفنی صورت گرفته کرده بود، به حدی که حتی در آن لحظه‌ای که خواستگار در منزل دختر جوان بود و می‌خواست او را از پدرش خواستگاری کند تهدیدها به حدی بالا گرفت که دختر مجبور شد خواستگاری که مناسب و در شأن او بود را رد کند، و نه تنها او بلکه هر خواستگاری که می‌آمد از ترس آن خبیث که نکند راز او را فاش نماید رد می‌کرد، و همینطور بدون این که ازدواج کند در خانه‌ی پدری ماند، و آن نابکار سودجو از این حالت لذت می‌برد.

دوستان خواننده‌ی عزیزم! این مشکل دارای ابعاد وسیع و مهمی است، تو را به خدا می‌بینید که چگونه اشتباهی به مشکلی و خیم و بحرانی بدل می‌شود که تمام عمر انسان را تهدید می‌کند.

من قصد ندارم احکامی عمومی صادر کنم، اما می‌خواهم دعوت کنم به مداوای اینگونه مشکلات که ابتدا به صورت یک اشتباه «گناه کوچک» شروع می‌شود، و با مرور زمان چنان متحول می‌شود که به آتش بزرگی تبدیل می‌شود که خارج‌شدن از آن و نجات از زبانه‌های آن کاری صعب و دشوار است.

و اینک شما ای خوانندگان محترم! به صورت عام و یا شمایی که دچار چنین مشکلی شده اید به صورت خاص به روشن‌ترین راه حل‌هایی که جهت حل مشکلات‌تان می‌توانید به آن اعتماد کنید را راهنمای‌تان می‌کنم، و این راه حل‌ها عبارتند از:

1-   در مرحله اول تسلیم‌نشدن به ذلت و خواری، و بکارانداختن عقل و پندگرفتن از بدبختی دیگران که در ابتدا به صورت سهل و آسان شروع شده و در آخر به بمبی خطرناک مبدل شده است.

2-   در باره مشکل خود با بزرگترها و خصوصاً افراد عاقل و فهیم از برادران و خواهران و اقوام مشورت کردن که تو را همراهی کنند به گونه‌ای که خیال تو و خانواده‌ات آسوده شود و مشکلت حل شود.

3-   اعتماد به این نداشته باشی که کتمان مشکل از خانواده و مخفی‌کردن آن در پشت امیال و آرزوها کاری خوب و پسندیده است.

با اعتقاد به این کار نه تنها مشکلات حل نمی‌شود، بلکه مشکلات دیگری را به بار می‌آورد که حل مشکل را سختر می‌کند، خصوصاً وقتی مشکل گسترده‌تر شد، شکل‌های دیگری نیز  به خود می‌گیرد.

4-   کمک‌خواستن از افراد متخصص مثل (مشاورین) که کاملاً معتقدم شما جوابی عملی و کافی و قابل استفاده و اجرا از آن‌ها می‌گیرید.

5-   مشورت‌کردن با اهل علم و (استادان) می‌تواند مفید و کارساز باشد، و معتقدم تجربه‌های کافی دارند که به اذن خدا برایت سودمند باشد.

رحمت خدا

سخنش را با حمد و سپاس خداوند آغاز کرد... در حالی که خاطراتش را به یاد می‌آورد و عرق (شرم) از پیشانیش سرازیر بوده، تبسمی کرد و داستان خود را بیان کرد تا شاید عبرتی باشد برای کسانی که در دام مکالمات تلفنی می‌افتند.

در دوره‌ی بلوغ و خیره‌سری‌ها بودم آن زمان سنم چهارده سال بود، و احساس نیاز شدیدی به بازی و سرگرمی با تلفن می‌کردم، مردم از تلفن که تازه به روستای ما وارد شده بود با حرص و ولع صحبت می‌کردند..

روزی جوانی با من تماس گرفت و به گونه‌ای با من صحبت کرد که زود با او صمیمی شدم، او به تدریج شروع به صبحت‌کردن با من کرد، و من نیز بگونه‌ای با او صحبت کردم که انسان از یادآوریش شرمسار می‌شود، مکالمات تلفنی بین من و او روزها و ماه‌ها ادامه پیدا کرد، تا این که روزی خواستگاری برایم آمد و مرا از پدرم خواستگاری کرد..

بعد از اصرار زیاد پدرم او را قبول کرد، وقتی جوان این موضوع را شنید با من تماس گرفت و مرا با نوار ضبط‌شده‌ی مکالمات تلفنی‌مان تهدید کرد.

در تنگنای شدیدی قرار گرفته بودم، چنان دچار بحران و اضطرابی شده بودم که زندگی در کامم تلخ شده بود.

چه کار می‌توانستم بکنم؟ در کارم سرگردان و حیران مانده بودم! او تهدیدهایش را ادامه داد، از من می‌خواست که ازدواج نکنم و گرنه فضیحتی که انجام داده ام را افشا خواهد کرد.

فکر کردم که چکار می‌توانم بکنم... بسیار پشیمان شدم از این که اینگونه از تلفن استفاده کرده بودم، آرزو داشتم که هرگز در زندگیم تلفن را ندیده بودم... به شدت گریه کردم و از او ملتمسانه خواستم که رازمان را فاش نکند. اما او با کمال غرور و خودخواهی تهدیدها و وعده وعیدهایش را تشدید می‌کرد. خداوند مرا هدایت به این کرد که مشکلم را با بردارم در میان گذاشتم و با صراحت آنچه که بین من و او (آن خبیث) گذشته بود، به او گفتم، بسیار ناراحت شد و مرا سرزنش کرد که چرا مطیع شیطان شده ام و نصیحتم کرد و از وحشت و اضطرابم کاست.

بعد از آن برادرم به مأموران ویژه خبر داد و آنان را از ماجرا باخبر کرد، او را گرفتند و نوار را مصادره و نابود نمودند، اینگونه خداوند با لطف و مرحمت خود مرا اصلاح کرد و گناهم را پوشانید، و امروز من بسیار پشیمانم از این که نافرمانی خدا را کرده ام و مرتکب معاصی شده ام و از خدا می‌خواهم اشتباهم را ببخشد و در دنیا و آخرت آن را بر من بپوشاند...

و این دختر با در میان گذاشتن مشکلش با برادرش آگاهانه عمل کرد، قبل از آن که کار از کار بگذرد... و به لطف خداوند توانست آتش را قبل از پخش‌شدنش خاموش کند.. خوشبختانه در مقابل فریب انسان‌های شیطان‌صفتی که همیشه مراقبند تا دختران و زنان مسلمان را به ورطه‌های هلاکت و نابودی بیفکنند ضعف نشان نداد.

فیلم!!

او آنچه را که در دل داشت بی‌پرده بیان کرد...

در سرگذشتش پندها و فوائد زیادی برای دختران همنوعش داشت، کمی سکوت کرد سپس لبخندی زد و شروع به حمد و ثنای خداوند کرد، لحظه‌ای به خواهرانش نگریست، سپس شروع به بیان خاطرات ننگین تلفنی کرد..

مانند بیشتر زنان زندگی می‌کردم به چیزی اهمیت نمی‌دادم و هیچ میل و آرزویی در این دنیا نداشتم، جز همسر صالح و خوبی که بتوانم در کنار او پناه گیرم و بقیه عمر را در سعادت و خوشبختی زندگی کنم.

با بعضی از دختران همسایه آشنا شدم.. به مرور زمان علاقه و محبت بین آن‌ها و من بیشتر و بیشتر شد، دید و بازدیدها شروع شد.. باهم می‌نشستیم و در مورد زندگی‌مان صحبت می‌کردیم، و هرکسی از نکته نظرات خود سخن می‌گفت، و هرکسی سفره‌ی دلش را برای جمع باز می‌کرد.

صحبت‌های ما کم کم به بحث بر روی موضوعی که همه‌ی ما روی آن توافق داشتیم معطوف شد... و وسوسه‌های شیطانی و هوس به شکل عجیبی در ما رخنه کرد...

هرکدام از آن دختران از کارهای هنری در مورد «بازیگری سینما» از خود و خانواده‌اش که از هنرمندان بودند، تعریف می‌کرد و همه آن‌ها شروع به ذکر خاطرات‌شان با مردان کردند.. و هرکدام از عشق و عاشقی خود با مردان به خود می‌بالیدند.. وقتی در مورد چگونگی آشنائی‌شان با این جوانان پرسیدم گفتند: تلفنی بوده است.. و هنگامی که کارشان را زشت و قبیح شمردم مرا با تیر کوته‌فکری و نادانی زدند و به من گفتند: تو روستائی متحجر و بی‌عقلی هستی.. و فرصت‌های لذت و کامیابی را بیهوده ضایع می‌کنی، و بدین صورت است که فرصت ازدواج سوارکار رؤیائیت را از دست می‌دهی، و بالآخره مرا قانع کردند که تلفن وسیله‌ای جهت شوهریابی است..

روزها گذشت و ارتباط ما و آن‌ها به این صورت سپری شد تا این که فیلمی را آوردند که در آن مدیر شرکتی از طریق تلفن با دختر جوانی که او را دوست داشت و دختر نیز او را دوست داشت آشنا شده و سپس قرار گذاشتند تا در مکانی همدیگر را ملاقات کنند، و هنگام ملاقات دانست که معشوقه‌ی تلفنی‌اش منشی دفترش می‌باشد.. هردو تعجب کردند و هردو قرار ازدواج را گذاشتند..

با خود فکر می‌کردم و می‌گفتم: آیا ممکن است که من به همسری که آرزویش را دارم از طریق تلفن دست‌رسی پیدا کنم؟!!.

بعد از آن تصمیم گرفتم از دوستم که واسطه‌ی اینگونه کارها بود شماره‌ای از شماره‌های زیادی را که دارد و با آن‌ها با جوانان صحبت می‌کند بگیرم.

دوستم بلافاصله شماره‌ی جوانی را داد و مرا قانع کرد که برای ازدواج باهم مناسبیم، و بعد از آن مکالمات تلفنی من با او شروع شد، او را شناختم و مکالماتم را تکرار کردم..

برادر بزرگم بیداری در شب را دوست داشت و «شب زنده‌داری» می‌کرد. من منتظر می‌ماندم تا همه‌ی اهل خانه بخوابند و بعد با دوست پسرم تماس می‌گرفتم.

روزی از روزها بعد از آن که برادرم به خواب رفت، گوشی را برداشتم و شروع به صبحت کردم..

آنقدر غرق صحبت‌کردن با دوست پسرم بود که متوجه روشن‌شدن هوا نشدم... برادرم مثل عادت همیشگی‌اش بیدار شده بود... و من متوجه نشده بودم... و آمد تا بعضی از دوستانش را برای نماز صبح تلفنی بیدار کند...

ناگهان متوجه تلفن‌زدن من شد و حتی بعضی از سخنانم را شنید، اما با حالت خونسردی آن را نادیده گرفت و از من خواست که گوشی را سریعاً قطع کنم، دستم را گرفت و بر سرم فریاد کشید: وای بر تو چه کاری را انجام می‌دهی... مگر دیوانه‌ای... بدنم به لرزش افتاد و ترس شدیدی سراپایم را فرا گرفته بود، از او خواستم که ماجرا را نادیده بگیرد و پدرم را باخبر نکند، آه سردی کشید و دستم را رها کرد و گفت: قرار است فردا اگر خدا بخواهد برای تو خواستگار بیاید به تو هشدار می‌دهم که دست از این کار برداری بی‌آبرو می‌شوی آیا به پیامدهای این گناه فکر نمی‌کنی.. از برادرم عذرخواهی کردم و از او خجالت کشیدم، و او از من خواست از خداوند طلب بخشایش کنم و به درگاهش توبه کنم. اینکار را انجام دادم، خواستگاری که قرار بود برایم بیاید آمد، با مرد صالحی که دوست صمیمی برادرم بود ازدواج کردم و خداوند را خالصانه سپاس گفتم که مرا از دام گناه تلفنی نجات داد. و همواره برادرم را دعا می‌کنم که مرا کمک و راهنمایی کرد تا به لطف خداوند بخشایشگر و آمرزنده و به واسطه او از این گناه بزرگ نجات پیدا کنم!!.

فوائد کلی (1)

در مقابل مشکلاتی که امروزه دامنگیر جوانان شده است چند اصل کلی و مهم را یادآور می‌شویم که کمک مؤثری در تشخیص این مشکل می‌کند، و به امید خداوند گشایشی و راه علاجی مؤثر برای آن موضوع خواهد بود.

1-   شایسته است که هر دختر جوانی تلفن‌های مشکوکی که از سوی افراد ناشناس به او می‌شود را سریعاً قطع کند، و باید بداند که در این گونه اعمال تنها او قربانی و صید آن خواهد شد، مگر این که لطف خداوند شامل حالش گردد و زودتر متوجه اشتباهش شود و در صدد رفع اشتباهش برآید.

2-   با وجود تذکرات زیاد و گفتن سرگذشت‌های دردآور در این زمینه، اما باز می‌بینیم که تعداد زیادی از دختران مسلمان از سرگذشت‌های همنوعان خود پند و عبرت نگرفته‌اند.

و بدون توجه و بی‌اهمیت به عواقب و خیم آن اقدام به این کارها می‌کنند، و در برابر این همه پند و موعظه‌ها و بیان وقایع بازهم شاهد بروز موارد بیشماری از این معضلات از سوی دختران مسلمان هستیم.

3-   پدر و مسئول خانواده در برابر این امور باید هشیار باشد و ارتباط صمیمی با خانواده داشته باشد، و از حال و امورات آن‌ها لحظه به لحظه باخبر باشد و مشکلات‌شان را حکیمانه برطرف کند، چرا که او حاکم و خانواده‌اش رعیت او می‌باشند، و وظیفه شرعی و دینی مسئولیت مواظبت از آن‌ها تا روز قیامت بر عهده او خواهد بود.

4-   رفت و آمد افراد خانواده به خارج از منزل به خصوص رفتن زنان، بدون محرم را کنترل و آن‌ها را برای برآورده‌کردن حاجات‌شان همراهی کنند.

5-   توجیه و بیدارنمودن افراد خانواده نسبت به این گونه امورات و معضلات و ترساندن آن‌ها از واقع‌شدن در بلاهایی که از اینگونه رفتارها ناشی می‌شود.

6-   تشویق‌نمودن جوانان به زود ازدواج‌کردن و ازدواج خیریه را به راه انداختن.

7-   بچه‌ها را تنها با تلفن رها نکنند، و این چیز تأسف باری است که ما در آن سستی به خرج می‌دهیم، و این از جمله مسائلی است که منجر به مشکلاتی برای خانواده‌ها می‌شود.

8-   در خانه نسبت به زن بی‌توجه نباشد، و از همصحبتی با او کوتاهی نورزد و خود را با خواندن مجلات و دیدن تلویزیون سرگرم نکند، و از همنشینی با دوستان‌شان و سرگرم‌شدن با آن‌ها و گذراندن وقت در جاهای لهو و لعب صرف‌نظر کند.

9-   باید از ورود وسایل مبتذل «نوارها و مجلات و فیلم‌های مبتذل» به خانه جلوگیری کند. شایسته است که افراد خانواده را در انتخاب کانال‌های خوب تلویزیون یاری کند و آن‌ها را از خطرات نگاه‌کردن به کانال‌های موسیقی مبتذل آگاه کنند.

10- پرهیز از ایجاد جو شک و تردید بدون دلیل در بین افراد خانواده و ایجاد جوی مملو از اعتماد و اطمینان نسبت به همدیگر و ساختن شخصیت افراد خانواده بر همین اساس و کاشتن بذر اعتماد و اطمینان و آرامش در دل تک تک افراد خانواده.

11- حل مشکلات کوچک و بزرگ خانواده با درایت و حکمت و عدم اعمال خشم و غضب و عصبانیت‌های بی‌مورد.

12- آگاه‌کردن دختران جوان به خطرات نرم و نازک صحبت‌کردن در تلفن با دیگران و طولانی‌کردن مکالمات، زیرا این یکی از دلایلی است که طرف دیگر مکالمه «مزاحم تلفنی» را وامی‌دارد که جری‌تر شود و تماس‌ها را تکرار کند.

13- مسئول خانواده گوشی را بلافاصله پس از قطع آن بردارد تا به طرف مقابل بفهماند که هنوز دختر در حال گوش‌دادن به مکالمه‌اش است، «تا او را تنبیه نماید و مچش را بگیرد».

14- «در پایان» هدایت و بازگشت به راه راست را برای این فریب‌خوردگان به جای درخواست هلاکت و نابودی آنان از خداوند منان مسئلت بداریم.

فوائد کلی (2)

در اینجا لازم است که به بعضی دیگر از راه حل‌هایی که ممکن است ما را در برطرف‌کردن اینگونه مشکلات و معضلات یاری کند اشاره کنیم:

1-   حل اینگونه مشکلات را به قاضی واگذار کنیم ابتدا تنبیه و سپس مجازات این روشی است نیکو در دفع و مجازات منحرفین.

2-   به کاربردن شیوه‌ی تربیتی درست: خانواده از شیوه‌ی تربیتی نرمش همراه با توجیه و در تنگنا قراردادن فرزندان چه از دختران و پسران باید استفاده کند.

3-   هوشیاری به خرج‌دادن که شامل توجیه و راهنمایی‌کردن افراد خانواده و آگاه‌کردن‌شان نسبت به خطراتی که در بعضی از گفتگوهای تلفنی نهفته است، همچون افراد غریبی که در پشت گوشی تلفن مراقبند تا افراد پاک و معصوم را به دام خود بیاندازند، و شما را به موارد ذیل توصیه می‌کنم:

1)     مشاهده‌نکردن فیلم‌ها و مجلات مبتذل، در مقابل استفاده از مجلات هدفمند و کتاب‌های مفید.

2)     پرکردن اوقات فراغت دختران و پسران به نحو احسن.

3)     تقویت قوه‌ی دینی و ایمانی در قشر جوان.

4)     برگزاری مسابقات هدفمند و سودمند.

5)     دوری از دوستان بد و انتخاب دوستان خوب و شایسته.

6)     جلوگیری از برقراری روابط عاطفی بین دختر و پسر جوان هرزه‌ای که کاری جز اذیت و آزار دیگران ندارد.

7)     پدران و مادران باید معیارهای تربیتی صحیح را بیاموزند.

8)     توجه شوهر به همسر و دادن حق شرعی او در زندگی زناشویی به نحوا حسن.

9)     جلوگیری از بی‌توجهی مادران نسبت به دختران‌شان.

10)حساس‌کردن افکار عمومی و تربیت اجتماعی به طور گسترده در باره‌ی این معضلات خانمانسوز.

زیبارو «دلربا»

نجم در دنیای شهوت و افتخار در حال درخشش بود.

او در حالی که پله‌های ترقی را طی می‌کرد دوستانش فریفته او شده بودند، تماس‌های زیادی از سوی طرفدارانش به او می‌شد و او را با جملات شیرین و عاشقانه و پر از احساس می‌ستودند، دوستانش خبرهایی برای او می‌آوردند حاکی از این که دختران زیادی آرزو دارند او را ببینند و با او صحبت کنند، احساس غرور و خودپسندی به او دست داده بود، سرمست از ترقی و پیشرفت بود.

با چشمان براق به خود نگریست... من جوانی زیبارو هستم، آه.. ده‌ها دختر جوان روبروی من هستند.... چه سعادتی بزرگتر از این خوشبختی است... آن‌ها وقتی تصویر مرا روی صفحه‌ی تلویزیون می‌بینند می‌بوسند.

از وقتی که در کار خود پیشرفت و موفقیت کسی کرده بود... همچنان زنان زیادی با او تماس می‌گرفتند، و هرکدام از آن‌ها می‌خواست در صحبت‌کردن با او از دیگری سبقت بگیرد... یکی از او خواهش می‌کرد که صحبت‌های تلفنی‌اش را با او طولانی کند و دیگری خواستار ملاقاتی کوتاه با او بود... دیگری هم بدون هیچ رودربایستی و پرده‌پوشی با کمال بی‌حیایی اعلام می‌کرد که آنقدر شیفته اوست که اگر از نزدیک او را نبیند دیوانه می‌شود...

دوستان و عاشقانش همچنان زیادتر می‌شدند، گروهی با آوردن هدایایی ارتباط‌شان را با او بیشتر و محکم‌تر می‌کردند، دوستانش شروع به تعریف و تمجید از او کردند، مبنی بر این که او قدرت خوبی دارد که دختران زیبارو را به چنگ آورد.

از او خواستند که با دختران تماس بگیرد و با آن‌ها بیرون رود.. در خود رغبت و اشتیاق این کار را حس کرد..

رغبت گناه او را فرا گرفت و خواسته آن‌ها را اجابت کرد و شروع به تماس‌گرفتن با دختران هرزه و خیابانی نمود، و با آن‌ها قرار و مدارهایی می‌گذاشت و با بعضی از آن‌ها بیرون می‌رفت تا لقمه حرام و پستی را که گرگان انسان نماهایی مثل او می‌دادند به آن‌ها بدهند. به این ترتیب دختران زیادی به واسطه او در ورطه فساد و گناه افتادند، و بسیاری از دختران بدبخت عاشقش را به گرداب بدبختی و فلاکت و هلاکت افگند.

روی صندلی نشست و در حالی که این بدبختی‌ها را به یاد می‌آورده، آه سردی کشید و به دوستش نگاه کرد و برای او خاطرات بیرون رفتن با آن دخترانی که به وسیله‌ی او فریب خوردند و به دام او افتادند را باز گفت. به او نگاه کرد در حالی که گناه و مصیبت قلبش را می‌فشرد... گفت: ای کاش! کار بدینجا خاتمه پیدا می‌کرد....

دوستش متحیر شد و با تعجب پرسید:

آیا بدتر از این هم انجام شده است..؟!.

کمی از جایش تکان خورد و نفس عمیق کشید.

«آری» آنجا بدتر از این هم به وقوع پیوست و پاداش انسان در گرو اعمال اوست، ولی لطف خدا شامل حالم شد و با رحمتش متوجه اشتباهم شدم.

دوستش پرسید چه اتفاقی افتاد...؟!.

دختری را برای مردی هوسران بردم... وقتی او را با دختر آشنا کردم با نگاهی پست و هوس‌آلود به من نگاه کرد.... و از من خواست که بنشینم... با کمال وقاحت و پستی به من گفت: می‌خواهم خدمت بزرگی را در حقم انجام دهی!!.

در حالی که حیرت سراپایم را فرا گرفته بود، به او گفتم: آیا هرگز از من خواهشی کرده‌ای که من آن را انجام نداده‌ام.. منظورم این نیست.. اما این بار چیزی را می‌خواهم که می‌ترسم آن را انجام ندهی..

آن چیست؟!.

می‌خواهم دخترت را برایم بیاوری، زیرا او واقعاً دلربا است... و بدون شک از تو زیباتر است... آیا نمی‌توانی او را بیاوری تا شبی را در خانه ما باهم خوش بگذرانیم...

ترس و وحشت سروپایم را فرا گرفت... حس کردم تمام ستون‌های بدنم در حال لرزیدن است. به او لبخند زدم در حالی که خشم و غضبم را در درونم مخفی کرده بودم... فهمیدم که این راه‌های پست به ورطه‌های فحشا و نابودی و هرزه‌گری منتهی می‌شود..

احساس حقارت کردم..

آنقدر پست شده بودم که فکر کردم مگسی هستم که بروی کثافات زندگی می‌کند..

فهمیدم که چقدر پست بوده ام که این راه را طی کرده ام و در تعفن و نجاست آن چقدر غوطه‌ور شده ام که با این مرحله رسیده‌ام..

باید به این مرحله می‌رسیدم، و چنین درخواستی از من می‌شد، زیرا شهوت‌های اینگونه افراد حد و مرزی ندارد.

حیران و وحشت‌زده از آنجا بیرون آمدم و دیگر پشت سرم را نیز نگاه نکردم..

تصمیم گرفتم توبه کنم([1]) و دیگر هرگز به چنین کارهای پستی دست نزنم..

دستانش را برای دعا و توبه و استغفار به آسمان بلند کرد و گفت:

«اللهم اغفر لي وتب عليَّ برحمتك يا أرحم الراحمين..».

خداوندا! مرا بیامرز، و با لطف و کرم و مرحمت خود ای مهربانترین مهربانان! توبه‌ام را بپذیر.

«والسلام»




[1]- اضافه مترجم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...