آنچه در حج روا نمیدارند |
|
در شمارم که نیک در کارند |
جامهی دوخته نپوشیدن |
|
باز تطییب و ناخنان چیدن |
مرد چون سر بپوشد و زن روی |
|
یا کند زن مباشرت با شوی |
صید و جلق و جماع و عقد نکاح |
|
در حج این جمله را مدار مباح |
شد تمام این کفایت الاسلام |
|
هرکه این یاد کرد یافت نظام |
نظم این مختصر محرم بود |
|
سال هشتصد ولی یکی کم بود |
طالبان را ملول میدیدم |
|
زان به خیر الکلام کوشیدم |
اندرین مختصر زیاده از این |
|
نتوان کرد مرد را تلقین |
مبتدی را از این گریزی نیست |
|
و اندرین دور حقپذیری نیست |
خلق در قید جهل محبوسند |
|
همه در بند نام و ناموسند |
بیشتر در فساد میکوشند |
|
حق به تلبیس و مکر میپوشند |
آن کسان کاهل حرمت و ادبند |
|
که کمال صلاحیت طلبند |
بازیابند از طریق نجاح |
|
اندرین مختصر کمال فلاح |
همه را یا مفتح الابواب |
|
بنما راه خیر و صدق و صواب |
نعمت الله را ببخشایی |
|
که سمیع و بصیر و دانایی |
نعمت الله کزین هر دو سرا |
|
حل هر مشکلی به فضل خدا[1] |
هرکه ما را کند به نیکی یاد |
|
نام او در جهان به نیکی باد |
هرکه خواند دعا طمع دارم |
|
زان که من بندهی گنهکارم |
هزاران درود و هزاران سلام |
|
ز ما بر محمد علیه السلام |
تمّت تمام شد
بسم الله الرحمن الرحیم
به نام آن که غیر از وی خدا نیست |
|
بجز بر وی خداوندی روا نیست |
خداوندی که ذاتش لایزال است |
|
رحیم و رهنما و ذوالجلال است |
خدایی کو به کس حاجت ندارد |
|
نگار و صورت و آلت ندارد |
خدایی کز عدم ملک جهان ساخت |
|
زمین گسترد وکاخ اختران ساخت |
شهی کو را وزیر و پاسبان نیست |
|
مکانش در زمین و آسمان نیست |
به قدرت خالق خلق دو کون است |
|
بریازخوردوخوابوجفتوعوناست |
اگر چه چشم را زو روشنایی است |
|
ز چشم اندر حجاب کبریایی است |
ز چشم و صورت ما گر نهان است |
|
چوصدخورشیدپیشجانعیاناست |
خداوندیش بر کس مشترک نیست |
|
همه حمال فرمانند و شک نیست |
بداند هر که او را جسم و جان است |
|
که خلّاقش خداوند جهان است |
که ورا نیست مثل و جفت و انباز |
|
خداوند است بر انجام و آغاز |
جهانی را به هر نوع آفریده |
|
و زیشان کرد آدم برگزیده |
ز آب و گل پدید آورد آدم |
|
ز بهر مسکنش گسترد عالم |
به نطق و عقل و هوش و سمع و ابصار |
|
مزیّن کرد آدم را به مختار |
لباس معرفت بر دوشش افگند |
|
ز عشق معرفت پر جوشش افگند |
تنش را خلعت تشریف جان داد |
|
ز جان جان دگر بهتر ز جان داد |
تمام اهل ایمان را یقین است |
|
که ایمان جان جان اهلِ دین است |
هر آن کس کو ز ایمان جان ندارد |
|
حقیقت دان ز ایمان جاودان است |
هر آن جانی کز ایمانِ عطایی |
|
بماند باری از فضل خدایی |
میان باغ جنت شادمانه |
|
به عزّ و ناز ماند جاودانه |
دگر جانی کز ایمان است نومید |
|
بود در آتش سوزنده جاوید |
در آن آتش بود کاوش چنان زار |
|
که مرگش آرزو باشد ز دادار |
خداوندا تو ما را جان جان ده |
|
به ایمانمان حیات جاودان ده |
چون جان ما کند از تن جدایی |
|
به ما بگذار ایمان عطایی |
دل ما را پر صدق و صفا کن |
|
به محشر حشر ما با مصطفی کن |
[1]- در کتاب کفایة الإسلام این بیت به این صورت آمده است:
نعمت الله
راست در دو سرا |
|
حل هر مشکلی
به فضل خدا |
«ناشر»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر