تمنا کردم آدم علیه السلام از حضرت ربّ العزّة دیدن ذریّات خود را
به خواهش گفت آدم یا الهی |
|
توانایی به هر قدرت که خواهی |
چو هست از فضل تو نسل چنینم |
|
همی خواهم که ایشان را ببینم |
خطاب آمد به جبرائیل در حال |
|
که بر آدم نما از پشت او آل |
امین وحی بر وی دست مالید |
|
مر آدم روح ذریّات را دید |
چنان کاندر جهان هرکس توان بود |
|
بر آدم گشت ارواح آن چنان بود |
یکی شاه و یکی سلطان یکی میر |
|
یکی طفل و یکی بالغ یکی پیر |
یکی دریای علم و بحر دانش |
|
یکی محروم نه علم و نه دانش |
یکی اعمی یکی اعرج[1]
یکی لال |
|
یکی هادی یکی مهدی یکی ضال |
یکی مانند قارون با بسی گنج |
|
یکی از فقر و فاقه با بسی رنج |
یکی بر یک درم درمانده و زار |
|
یکی را دست و دامان پر ز دنیار |
یکی محتاج حاجتمند نانی |
|
یکی بر کشوری گسترده خوانی |
یکی را روسفید و ماه رخسار |
|
یکی را رو سیاه و زشت گفتار |
یکی مقبول خلق از خُلق نیکو |
|
یکی مردود خلق از طبع بدخو |
یکی صالح به توفیق الهی |
|
ییک از فسق در عین تباهی |
چو آدم حال فرزندان چنان دید |
|
به زاری اندران حضرت بنالید |
که یارب بندگانت عاجزانند |
|
مرا فرزند و حق را بندگانند |
چو هستند این همه یک شاخ را بر |
|
نه آخر حالشان یک سان نکوتر |
خطاب آمد که در کار خدایی |
|
سی جز من نداند پادشاهی |
برو خاموش باش و صبر پیش آر |
|
که این سرّیست ما دانیم اسرار |
اگر جاهل در این عالم نباشد |
|
به عالم قدر یک عالِم نباشد |
اگر بد از بدان صادر نیاید |
|
که نیکان را به نیکویی ستاید |
چنان روح آفرید و جسم را ساخت |
|
ز آدم صورت حوا بپرداخت |
به عصیانی که در مأکول کردند |
|
ز جنّت هر دوشان معزول کردند |
در آن جاشان به دنیا آوریدند |
|
وزیشان نسل بسیار آفریدند |
چو روشن شد به تو حال هدایت |
|
بگویم شرح منزل با نهایت |
چو بنماید ز حق توفیق رویم |
|
ز مبدأ تا معادت باز گویم |
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر