در وصف حمیده و مذمت ذمیمه گوید
ز اخلاق دو نیمه وصف بشنو |
|
ز نیمی دور و در یک نیمه بگرو |
یقین میدان به اخلاص عقیده |
|
که ده چیز است اخلاق حمیده |
صفا و صدق و اخلاص و وفا آن |
|
توکل با سخا حلم و حیا دان |
کسی را کین بضاعت مایهی اوست |
|
فراز هشت جنّت پایهی اوست |
چو اخلاق حمیده گشت معلوم |
|
صفت بشنو تو از اخلاق مذموم |
حسد بخل و دروغ و حُب دنیا |
|
غضب حرص این تبه سازد دل ما |
چو دانستیکه اخلاق ازدونیم است |
|
یکی خسران دگر سود عظیم است |
یکی جان پرورد یکی جان گذارد |
|
یکی نور و دگر ظلمت فزاید |
بدان نیم نکو جان پروری کن |
|
ز نیم بد بدوری داوری کن |
خدایا روزی ما سود گردان |
|
همه خصمان ما خوشنود گردان |
به حق مصطفای برگزیده |
|
که روزی ما کن اخلاق حمیده |
خطاب آمد به روح از حیّ قادر |
|
که خواهی گشت یک چندین مسافر |
ترا در عالمی خواهم فرستاد |
|
که آن عالم به قدرت کردم آباد |
کنم والی ترا در عالم خویش |
|
ولی عادل شو از قهرم بیندیش |
که گر شاهی در آن عالم بیابی |
|
سر مویی سر از فرمان نتابی |
چنین کاین جا به طاعت
کردهای خوی |
|
نگردانی در آن جا از درم روی |
به سلطانی نشین بر تخت آن ملک |
|
مطیع امر ما کن اهل آن ملک |
رعیّت را به طاعت امر فرمای |
|
بجز رای و رضای ما مزن رای |
ز جسم آن محدث غفلت رها کن |
|
رعیت را مطیع امر ما کن |
زبان و چشم و گوش و دست یا پای |
|
به حکم و امر ما نیکو بیارای |
دان کشور چو بنشینی تو یک چند |
|
شوی آنجا به خواب و
خورد خورسند |
دهد نفست غرور شهوت و آز |
|
شوی با نفس و شیطان یار دمساز |
خبیثانت ز هر سو اندر آیند |
|
که بر تو راه گمراهی نمایند |
ز محبوبانِ نفسانی حذر کن |
|
وزان لذّات جمسانی گذر کن |
تو از نوری و جسمت از کدورت |
|
میانشان صحبت افتاد از ضرورت |
چو ایشان را بود از هم جدایی |
|
کسی زیشان نیابد روشنایی |
ز نورت آن وطن پر نور گردان |
|
به امر و طاعتم معمور گردان |
بکن چونروح جسمت صاف بینش |
|
چو آتش کو کند هیزم به آتش |
چنان کن اندر آن جا زندگانی |
|
که چون آیی به ملک جاودانی |
بهشتم را سوی شاه یگانه |
|
بیابی عمر و عیش جاودانه |
اگر روحت کنی با جسم هم رنگ |
|
بمانی در غضب غمگین و دل تنگ |
ببست اندر ازل با روح میثاق |
|
که تا در جسم باشد اندر آفاق |
کمر بندد به حکم و امر و فرمان |
|
نگردد تابع خطوات شیطان |
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر