توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۳۹۹ اسفند ۲۷, چهارشنبه

باب (52) نماز «اِستسقاء» (طلب باران)

 

فصل اوّل

1497 - [1] (مُتَّفق عَلَیهِ)

عَنْ عَبْدِ الـلّٰهِ بْنِ زَيْدٍ قَالَ: خَرَجَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج بِالنَّاسِ إِلَى الْـمُصَلَّى يَسْتَسْقِي فَصَلَّى بِهِمْ رَكْعَتَيْنِ جَهَرَ فِيهِمَا بِالْقِرَاءَةِ وَاسْتَقْبَلَ الْقِبْلَةَ يَدْعُو وَرَفَعَ يَدَيْهِ وَحَوَّلَ رِدَاءَهُ حِينَ اسْتَقْبَلَ الْقِبْلَةَ([1]).

1497- (1) عبدالله بن زید س گوید: رسول خدا ج همراه با مردم برای نماز «طلب باران» (استسقاء) از خانه بیرون شدند و به مُصلّا (عیدگاه خارج شهر) رفتند؛ و با مردم، دو رکعت نماز گزاردند و در این دو رکعت، قرائت را با صدای بلند خواندند؛ (آن گاه پس از نماز،) رو به قبله ایستادند و دست‌ها را به سوی آسمان بالا بردند و خدا را به فریاد خواندند؛ و هنگامی که رو به قبله ایستادند، رداء خویش را (که روی شانه‌شان انداخته بودند) وارونه و دگرگون کردند و جای آن را تغییر دادند؛ (به نحوی که آن قسمت که پیشتر بر دوش راست پیامبر ج بود، در زیر بغل چپشان قرار گرفت؛ و آن قسمت که در زیر بغل چپشان قرار داشت، بر روی شانه‌ی راستشان واقع شد؛ و این کار را به عنوان تفاءل در دگرگونی اوضاع انجام دادند).

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

شرح: این حدیث، با این عبارت نیز آمده است:

«عن عبدالله بن زيد الانصاري س اخبره انّ رسول الله ج خرج الي الـمصلّي يستسقي وانّه لمّا اراد اَن يدعوا استقبل القبلة وحوّل رداءه؛ وفي رواية: خرج النبيّ ج الي الـمصلّي فاستسقي واستقبل القبلة؛ حوّل رداءه وصلّي رکعتين».

«عبدالله بن زید انصاری س گوید: رسول خدا ج برای دعای باران از خانه بیرون شد و به مصلّی (عیدگاه خارج شهر) رفت؛ و هنگامی که می‌خواست دعا کند، رو به سوی قبله ایستاد و چادرش را (که بر روی شانه‌هایش انداخته بود) وارونه نمود.

و در روایتی آمده است که: آن حضرت ج رو به قبله و پشت به سوی مردم کرد و چادرش را وارونه نمود و دعا کرد؛ سپس دو رکعت نماز خواند».

«تحویل و دگرگونی رداء در نماز استسقاء»:

برگردانیدن چادر و عباء به خاطر نیک فالی بوده است؛ یعنی در برگشت از میدان، کیفیت و حالت نماز گزاران مانند قبل نباشد؛ بلکه از نظر معنوی بهتر شده باشند.

از دیدگاه امام مالک، امام شافعی و امام احمد بن حنبل، «تحویل رداء» برای امام و مقتدی، هردو سنّت است؛ از دیدگاه احناف و برخی از مالکی‌ها، فقط برای امام سنّت می‌باشد؛ و رأی سعید بن مسیب، عروة بن زبیر و سفیان ثوری نیز همین است.

احناف می‌گویند: در روایت‌ها، فقط از پیامبر ج به عنوان برگرداننده‌ی چادر خویش، نام برده شده است؛ و این مورد، از مواردی است که درک آن به وسیله‌ی قیاس، امکان‌ناپذیر است؛ بنابراین، فقط در همان محل ذکر شده‌اش بر آن عمل می‌شود؛ (یعنی بر امام.) از این رو، قیاس مقتدی بر امام درست نیست.

فال نیک و فال بد:

ناگفته نماند که در میان انسان‌ها و اقوام مختلف، پیوسته فال نیک و بد، رواج داشته است؛ اموری را به «فال نیک» می‌گرفتند و دلیل بر پیروزی و پیشرفت کار می‌دانستند و اموری را به «فال بد» می‌گرفتند و دلیل بر شکست و ناکامی و عدم پیروزی می‌پنداشتند؛ در حالی که هیچ گونه رابطه‌ی منطقی در میان پیروزی و شکست با این گونه امور وجود نداشت؛ و به ویژه در قسمت فال بد که غالباً جنبه‌ی خرافی و نامعقول داشته و دارد. این دو، اگر چه اثر طبیعی ندارند؛ ولی بدون تردید، اثر روانی می‌توانند داشته باشند؛ فال نیک، غالباً مایه‌ی امیدواری و حرکت است ولی فال بد، موجب یأس و نومیدی و سستی و ناتوانی است.

شاید به خاطر همین موضوع است که در روایات اسلامی، از فال نیک، نهی نشده است امّا فال بد به شدّت محکوم گردیده است؛ و در حالات خود پیامبر ج نیز دیده می‌شود که گاهی مسائلی را به فال نیک می‌گرفتند؛ به عنوان مثال: در جریان برخورد مسلمانان با کفار مکه در سرزمین «حدیبیه» می‌خوانیم: هنگامی که «سهیل بن عمرو» به عنوان نماینده‌ی کفار مکه به سراغ پیامبر ج آمد و آن حضرت ج از نام او آگاه گردید، فرمود: «قد سَهُل عليکم امرکم»؛ یعنی از نام سهیل من تفأل می‌زنم که کار بر شما، سهل و آسان می‌گردد.

و این که پیامبر ج فال نیک را می‌پسندیدند، به خاطر آن بود که انسان هرگاه امیدوار به فضل پروردگار باشد، در راه خیر گام برمی‌دارد و هنگامی که امید خود را از پروردگار قطع کند، در راه شرّ خواهد افتاد و فال بد زدن، مایه‌ی سوء ظن و موجب انتظار بلا و بدبختی کشیدن است.

از این رو، اگر فال بد اثری داشته باشد، همان اثر روانی است؛ و اثرش به همان اندازه است که آن را می‌پذیرند؛ اگر آن را سبک بگیرند، کم اثر خواهد بود و اگر آن را محکم بگیرند، پر اثر و اگر به آن اعتنایی نکنند، هیچ اثری نخواهد داشت.

و عجیب این است که موضوع فال نیک و بد، حتی در کشورهای پیشرفته و صنعتی و در میان افراد به اصطلاح روشنفکر و حتی نوابغ معروف نیز وجود داشته و دارد؛ از جمله در میان غربی‌ها، رد شدن از زیر نردبان، افتادن نمکدان و هدیه دادن چاقو، به شدّت به فال بد گرفته می‌شود.

البته وجود فال نیک، - همان طور که بیان شد - مسأله‌ی مهمی نیست، بلکه غالباً اثر مثبت دارد؛ ولی با عوامل فال بد، همیشه باید مبارزه کرد و آن‌ها را از افکار، دور ساخت؛ و بهترین راه برای مبارزه با آن، تقویت روح توکل و اعتماد بر خدا در دل‌ها است.

«نماز استسقاء (طلب باران)»:

«استسقاء»: یعنی طلب کردن بندگان، باران را از خداوند بلند مرتبه در هنگام خشکسالی و قحطی. به عبارتی دیگر؛ «استسقاء» به معنای طلب و درخواست باریدن باران برای ایجاد آبادانی و رفاه و وفور نعمت از خداوند، به وسیله‌ی نماز و ذکر و دعا و استغفار در خشکسالی است.

بر مشروعیت نماز «استسقاء»، اجماع علماء و صاحب‌نظران اسلامی شده است و احادیث زیادی دلیل آن است.

خواندن نماز «استسقاء» جایز است و واجب نیست؛ از این رو، اگر چنانچه مردم به هنگام خشکسالی، تنها به دعا و استغفار بسنده کنند، باز هم درست است، و ثابت گردیده است که رسول خدا ج در برخی اوقات، نماز «استسقاء» را خوانده‌اند؛ و در برخی اوقات نیز در روزهای جمعه بر بالای منبر خویش، برای باریدن باران، فقط دعا کرده‌اند و نماز نخوانده‌اند؛ و هردو کار از پیامبر گرامی اسلام ج ثابت است.

درباره‌ی روش خواندن نماز «استسقاء» اختلاف‌نظر وجود دارد؛ امام شافعی گوید: نماز استسقاء، مانند نماز عید دارای 12 تکبیر است؛ و همین قول سعید بن مسیب، عمر بن عبدالعزیز، مکحول، ابن جریر و در روایتی امام احمد بن حنبل می‌باشد.

از دیدگاه احناف، در نماز استسقاء، تکبیر اضافی وجود ندارد و مانند سایر نمازها خوانده می‌شود؛ و همین قول مالک، ثوری، اوزاعی، احمد بن حنبل، اسحاق، ابوثور، ابویوسف و امام محمد بن حسن شیبانی می‌باشد.

استدلال شافعی‌ها، از حدیث عبدالله بن عباس س است که گفت: «و صلّي رکعتين کما کان يصلّي في العيد» (ترمذی)؛ «رسول خدا ج دو رکعت نماز به سان نماز عید، گزاردند».

احناف، درباره‌ی این حدیث می‌گویند: تشبیه موجود در این حدیث، به خاطر تکبیرهای اضافی نیست؛ بلکه به خاطر وجوه مشترک دیگری مانند تعداد رکعت‌های نماز، اجتماع مردم و خارج شدن به طرف میدان خارج شهر می‌باشد؛ زیرا اگر در نماز استسقاء، تکبیرهای اضافی وجود می‌داشت، صحابه، حتماً آن را بیان می‌کردند.

و از دیدگاه احناف، چگونگی استسقاء، بدین ترتیب است که امام و پیشنماز، همراه با مردم به سوی فضای باز و صحرای کنار شهر در حالی که پیاده‌اند با تذلّل و خاکساری و فروتنانه و خاشعانه برای خداوند متعال، و در حالی که سرهای خویش را به پایین افکنده‌اند، به نماز استسقاء بیرون آیند؛ امام همراه نماز گزاران، دو رکعت نماز را بگزارد و در آن قرائت را نیز بلند بخواند، و پس از فارغ شدن از نماز، رو به سوی مردم، دو خطبه ایراد نماید و در اثنای خطبه، ردای خویش را زیر و رو کند و طرف بالای ردای خود را به سمت پایین بیاورد و پایین آن را به سمت بالا بکشد، و طرف راست ردایش را به طرف چپ آن بچرخاند؛ ‌ولی مردم رداهای خویش را نچرخانند؛ پس از ایراد خطبه، رو به قبله نموده و ساعاتی را به دعا بپردازد؛ و مردم نیز رو به سوی قبله بنشینند و به دعا و استغفار و توبه و اِنابه مشغول شوند؛ و مناسب است که در نماز استسقاء، به همراه خود افراد ضعیف و ناتوان، پیرمردان، پیرزنان و کودکان را نیز بیرون آورند؛ [زیرا حضور این افراد، زمینه‌ساز برطرف شدن خشکسالی و وفور نعمت و برکت خداوند می‌گردد].

رفع یک سوء تفاهم:

در کتاب‌های فقهی چنین آمده است که امام ابوحنیفه گفته است: «در استسقاء، نماز سنّتی وجود ندارد»؛ حال سؤال اینجاست که این سخن امام ابوحنیفه;، چه معنا و مفهومی دارد؟

در حقیقت، منظور سخن امام ابوحنیفه، به درستی فهمیده نشده است. در واقع، هدف وی از این عبارت، این بوده است که در استسقاء لازم نیست که حتماً نماز خوانده شود؛ بلکه به وسیله‌ی دعا و استغفار نیز این سنّت ادا می‌شود؛ زیرا خداوند می‌فرماید:

 ﴿فَقُلۡتُ ٱسۡتَغۡفِرُواْ رَبَّكُمۡ إِنَّهُۥ كَانَ غَفَّارٗا١٠ يُرۡسِلِ ٱلسَّمَآءَ عَلَيۡكُم مِّدۡرَارٗا١١ وَيُمۡدِدۡكُم بِأَمۡوَٰلٖ وَبَنِينَ وَيَجۡعَل لَّكُمۡ جَنَّٰتٖ وَيَجۡعَل لَّكُمۡ أَنۡهَٰرٗا١٢ [نوح: 10-12].

«و بدیشان گفته‌ام: از پروردگار خویش طلب آمرزش کنید که او بسیار آمرزنده است (و شما را می‌بخشاید)؛ اگر چنین کنید، خدا از آسمان باران‌های پرخیر و برکت را پیاپی می‌باراند و با اعطای دارایی و فرزندان، شما را کمک می‌کند و یاری می‌دهد و باغ‌های سرسبز و فراوان، بهره‌ی شما می‌سازد و رودبارهای پرآب در اختیارتان می‌گذارد».

و این سخن که سنّت «استسقاء» به وسیله‌ی دعا و استغفار تکمیل و ادا می‌شود، از حدیث ابومروان سلمی س ثابت است که گفت: «خرجنا مع عمر بن الخطاب یستسقی فمازاد علی الاستغفار» (عمدة القاری، باب الاستسقاء و خروج النبی ج، ج 7 ص 25)؛ «همراه با عمر بن خطاب س برای استسقاء (طلب باران) خارج شدیم؛ وی فقط دعا و استغفار نمود».

از این رو، منظور امام ابوحنیفه، هرگز این نبوده است که نماز «استسقاء» سنّت نمی‌باشد؛ زیرا ثبوتش از آن حضرت ج غیرقابل انکار است.

به دیگر سخن؛ این کلام امام ابوحنیفه;، بدین معنا است که در استسقاء، گزاردن نمازی معین و مشخّص وجود ندارد؛ و در استسقاء خواندن نماز نیز سنّت مؤکّده نمی‌باشد؛ و این‌طور نیست که بدون نماز، استسقاء درست نباشد؛ بلکه می‌توان تنها به دعا و استغفار نیز بسنده و اکتفا کرد.

نویسنده‌ی کتاب «هدایه» گوید: رسول خدا ج در برخی اوقات، نماز استسقاء را می‌خواندند و در برخی اوقات نیز آن را ترک می‌کردند؛ از این رو، نماز استسقاء، سنّت مؤکّده نیست.

علامه ابن عابدین شامی نیز در کتاب «رد المحتار» گوید: سنّت آن است که بدان مواظبت و پایبندی شود؛ و انجام و ترک کاری، بیانگر استحباب آن می‌باشد.

نگارنده گوید: به خاطر وجود احادیث صحیح، نمی‌توان «استسقاء» را به طور مطلق نفی کرد؛ و لازم است آنچه که از امام ابوحنیفه/درباره‌ی نماز استسقاء نقل شده است، به نفی «سنّت مؤکّده» بودنِ نماز استسقاء حمل شود نه به مطلق سنّت بودن آن؛ یعنی نماز استسقاء در نزد امام ابوحنیفه;، سنّت مؤکده نیست، بلکه مستحب می‌باشد.

1498 - [2] (مُتَّفَقٌ عَلَیهِ)

وَعَنْ أَنَسٍ قَالَ: كَانَ النَّبِيُّ ج لَا يَرْفَعُ يَدَيْهِ فِي شَيْءٍ مِنْ دُعَائِهِ إِلَّا فِي الِاسْتِسْقَاءِ فَإِنَّهُ يَرْفَعُ حَتَّى يرى بَيَاض إبطَيْهِ([2]).

1498- (2) انس بن مالک س گوید: رسول خدا ج در هیچ یک از دعاهایشان، به اندازه‌ی دعای طلب باران، دستان خویش را به سوی آسمان، بالا نمی‌کردند و در این دعا، به اندازه‌ای دست‌ها را بالا می‌بردند که سفیدی زیر بغلشان آشکار می‌شد و مشاهده می‌گردید.

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

1499 - [3] (صَحِیح)

وَعَنْ أَنَسٍ: أَنَّ النَّبِيَّ ج اسْتَسْقَى فَأَشَارَ بِظَهْرِ كَفَّيْهِ إِلَى السَّمَاءِ. رَوَاهُ مُسلم([3]).

1499- (3) انس بن مالک س گوید: رسول خدا ج برای نزول باران، دعا کردند و پشت کف خویش را به سوی آسمان اشاره کردند؛ (و این کار را به عنوان تفاءل در تغییر و دگرگونی اوضاع، انجام دادند).

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

1500 - [4] (صَحِیح)

وَعَنْ عَائِشَةَ قَالَتْ: إِنَّ رَسُولَ الـلّٰهِ ج كَانَ إِذَا رَأَى الْـمَطَرَ قَالَ: «اللَّهُمَّ صيبا نَافِعًا». رَوَاهُ البُخَارِيّ([4]).

1500- (4) عایشه ل گوید: هرگاه رسول خدا ج بارش باران را می‌دیدند، این دعا را می‌خواندند:

«اللهمّ صيّباً نافعاً»؛ «پروردگارا! باران را تند و فراوان و سودبخش و مفید بگردان».

[این حدیث را بخاری روایت کرده است].

شرح: «صَیباً»: این واژه، به معنای باران تند و رگبار باران است و از ریشه‌ی «صوب» به معنای ریزش تند باران گرفته شده است.

1501 - [5] (صَحِیح)

وَعَن أنس قَالَ: أَصَابَنَا وَنَحْنُ مَعَ رَسُولِ الـلّٰهِ ج مَطَرٌ قَالَ: فَحَسَرَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج ثَوْبَهُ حَتَّى أَصَابَهُ مِنَ الْـمَطَرِ فَقُلْنَا: يَا رَسُولَ الـلّٰهِ لِمَ صَنَعْتَ هَذَا؟ قَالَ: «لِأَنَّهُ حَدِيثُ عَهْدٍ بربه». رَوَاهُ مُسلم([5]).

1501- (5) انس بن مالک س گوید: ما همراه با رسول خدا ج بودیم که باران بارید؛ آن حضرت ج جامه‌ی خویش را بالا زدند و قسمتی از بدن خود را نمایان ساختند تا قطره‌های باران، بر آن بریزد.

بدیشان گفتیم: ای فرستاده‌ی خدا! چرا چنین کردید؟ فرمودند: «زیرا، این قطرها‌های باران، تازه از جانب پروردگار و آفریدگارشان (به سوی زمین) آمده‌اند؛ (یعنی خداوند، آن‌ها را تازه آفریده است؛ به همین خاطر، تبرّک است)».

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

شرح: «فحسر»: حَسر: کشف کرد؛ پرده برداشت؛ برملا کرد؛ نمایان کرد؛ آشکار نمود؛ فاش ساخت.

«لانّه حدیث عهد بربّه»: یعنی این آب باران، تازه از جانب پروردگار خویش به سوی زمین سرازیر شده است و هنوز دست خطاکاران و ناپاکان، بدان برخورد نکرده است؛ و علاوه از آن، نعمت و موهبتی است که خداوند بلند مرتبه، آن را تازه آفریده است؛ به همین جهت، تبرّک است.


فصل دوم

1502 - [6] (ضَعِیف)

عَنْ عَبْدِ الـلّٰهِ بْنِ زَيْدٍ قَالَ: خَرَجَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج إِلَى الْـمُصَلَّى فَاسْتَسْقَى وَحَوَّلَ رِدَاءَهُ حِينَ اسْتَقْبَلَ الْقِبْلَةَ فَجَعَلَ عِطَافَهُ الْأَيْمَنَ عَلَى عَاتِقِهِ الْأَيْسَرِ وَجَعَلَ عِطَافَهُ الْأَيْسَرَ عَلَى عَاتِقِهِ الْأَيْمَنِ ثُمَّ دَعَا الله. رَوَاهُ أَبُو دَاوُد([6]).

1502- (6) عبدالله بن زید س گوید: رسول خدا ج (برای نماز طلب باران)، از خانه بیرون شدند و به عیدگاه خارج شهر رفتند؛ آن حضرت ج نماز طلب باران را گزاردند و هنگامی که (برای دعا) رو به قبله ایستادند، ردای خویش را (که روی شانه‌هایشان انداخته بودند) وارونه کردند؛ به نحوی که قسمت راست ردای خویش را بر روی شانه‌ی چپشان و قسمت چپ ردای خویش را بر روی شانه‌ی راستشان قرار دادند؛ (و این کار را به عنوان تفاءل در دگرگونی اوضاع انجام دادند؛) آن‌گاه (برای نزول باران) خدا را به فریاد خواندند.

[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].

«عطافه»: عِطاف: رداء؛ چادر.

1503 - [7] (صَحِیح)

وَعَن عبد الله بن زيد أَنَّهُ قَالَ: اسْتَسْقَى رَسُولُ الـلّٰهِ ج وَعَلَيْهِ خَمِيصَةٌ لَهُ سَوْدَاءُ فَأَرَادَ أَنْ يَأْخُذَ أَسْفَلَهَا فَيَجْعَلَهُ أَعْلَاهَا فَلَمَّا ثَقُلَتْ قَلَبَهَا عَلَى عَاتِقَيْهِ. رَوَاهُ أَحْمَدُ وَأَبُو دَاوُدَ([7]).

1503- (7) عبدالله بن زید س گوید: رسول خدا ج در حالی نماز طلب باران گزاردند که بر تن ایشان، چادر سیاهِ نقش‌دار بود. آن حضرت ج خواستند که قسمت پایین آن را با قسمت بالای آن تغییر دهند و آن را وارونه نمایند و جای آن را تغییر بدهند؛ و چون انجام این کار بر ایشان دشوار و گران آمد، آن چادر سیاه نقش دار را بر روی دوش خویش، دگرگون و وارونه نمودند.

[این حدیث را احمد بن حنبل و ابوداود روایت کرده‌اند].

شرح: «خمیصة»: چادر سیاه نقش‌دار.

«ثقلت»: دشوار و گران شد؛ سخت و طاقت فرسا شد؛ انجام آن مشکل شد.

«قلّبها علی عاتقه»: چادر سیاه نقش‌دار را بر روی دوش خویش، دگرگون و وارونه نمود؛ به نحوی که قسمت راست آن چادر بر روی شانه‌ی چپش و قسمت چپ چادر، بر روی شانه‌ی راستش قرار گرفت؛ و این کار نیز به عنوان تفاءل در دگرگونی اوضاع انجام گرفت.

1504 - [8] (صَحِیح)

وَعَن عُمَيْر مولى آبي اللَّحْم أَنَّهُ رَأَى النَّبِيَّ ج يَسْتَسْقِي عِنْدَ أَحْجَارِ الزَّيْتِ قَرِيبًا مِنَ الزَّوْرَاءِ قَائِمًا يَدْعُو يَسْتَسْقِي رَافِعًا يَدَيْهِ قِبَلَ وَجْهِهِ لَا يُجَاوِزُ بِهِمَا رَأْسَهُ. رَوَاهُ أَبُو دَاوُدَ وروى التِّرْمِذِيّ وَالنَّسَائِيّ نَحوه([8]).

1504- (8) از عُمیر، برده‌ی آزادکرده شده‌ی «آبی اللحم» روایت است که: وی در «اَحجارُ الزّیت»، مکانی در نزدیکی منطقه‌ی «زوراء»، رسول خدا ج را در حالی دیده است که به حالت ایستاده، مشغول دعا برای نزول باران بودند؛ و این در حالی بود که رسول خدا ج هر دو دست خویش را (به هنگام دعا) روبه‌روی صورت خویش بالا برده بودند و دست‌هایشان را از حدّ سرشان بالاتر نبرده بودند.

[این حدیث را ابوداود روایت کرده است؛ و ترمذی و نسایی نیز به سان این حدیث را در معنا - نه در لفظ - روایت کرده‌اند].

شرح: «آبی اللحم»: نام وی، عبدالله بن عبدالملک س است؛ و چون گوشت نمی‌خورد و یا از خوردن گوشت‌هایی که در روزگار تاریک جاهلیت برای بت‌ها سر بریده می‌شدند، امتناع می‌ورزید، به این لقب، یعنی «آبی اللحم» (اجتناب‌کننده از گوشت) مشهور گردید.

«احجار الزّیت»: مکانی در «حرّة» در مدینه‌ی منوره است؛ و چون دارای سنگ‌های سیاه است، بدین اسم نامگذاری شده است؛ گویا که سنگ‌های آن، با روغن، روکش شده است.

1505 - [9] (حسن)

وَعَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: خَرَجَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج يَعْنِي فِي الِاسْتِسْقَاءِ مُتَبَذِّلًا مُتَوَاضِعًا مُتَخَشِّعًا مُتَضَرِّعًا. رَوَاهُ التِّرْمِذِيُّ وَأَبُو دَاوُدَ وَالنَّسَائِيُّ وَابْنُ مَاجَهْ([9]).

1505- (9) عبدالله بن عباس س گوید: رسول خدا ج با لباس‌های کهنه و مندرس، توأم با توا ضع و فروتنی و عجز و لابه، برای نماز طلب باران، (به سوی عیدگاه خارج شهر) بیرون شدند.

[این حدیث را ترمذی، ابوداود، نسایی و ابن ماجه روایت کرده‌اند].

شرح: «متبذّلاً»: در حالی که لباس‌های کهنه و مندرس و فرسوده و ژولیده، پوشیده بودند.

«متواضعاً»: با تواضع و کرنش؛ با فروتنی و انکسار.

«متخشّعاً»: با خشوع و التماس.

«متضرّعاً»: با عجز و لابه و تضرّع و التماس.

1506 - [10] (حسن)

وَعَنْ عَمْرِو بْنِ شُعَيْبٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ قَالَ: كَانَ النَّبِيُّ ج إِذَا اسْتَسْقَى قَالَ: «اللَّهُمَّ اسْقِ عِبَادَكَ وَبَهِيمَتَكَ وَانْشُرْ رَحْمَتَكَ وَأَحْيِ بَلَدَكَ الْـمَيِّتَ». رَوَاهُ مَالك وَأَبُو دَاوُد([10]).

1506- (10) عمرو بن شعیب س، از پدرش، از پدربزرگش روایت می‌کند که گفت: هرگاه رسول خدا ج نماز طلب باران می‌خواندند، این چنین دعا می‌کردند و می‌فرمودند:

«اللهمّ اسق عبادك وبهيمتك وانشر رحمتك واَحْي بلدك الـميّت».

«بار خدایا! بندگان و جانوران خویش را آب بده و رحمت خویش را بر آنان، فرو ریزان و سرزمین‌های مرده و بی‌جانت را (با نزول باران) زنده بگردان».

[این حدیث را مالک و ابوداود روایت کرده‌اند].

شرح: «و انشر رحمتك واَحْيِ بلدك الميّت»: آفتاب بر اقیانوس‌ها می‌تابد و بخار آب را به بالا می‌فرستد؛ بخارها متراکم می‌شوند و توده‌های سنگین ابر را تشکیل می‌دهند؛ امواج باد، توده‌های کوه‌پیکر ابر را بر دوش خود حمل می‌کنند و به سوی سرزمین‌هایی که مأموریت دارند، پیش می‌روند؛ قسمتی از این بادها، که در پیشاپیش توده‌های ابر در حرکتند و آمیخته با رطوبت ملایمی هستند؛ نسیم دل‌انگیزی ایجاد می‌کنند که از درون آن، بوی باران حیات‌بخش به مشام می‌رسد؛ این‌ها در حقیقت، مُبشّران نزول باران هستند.

سپس توده‌های عظیم ابر، دانه‌های باران را از خود بیرون می‌فرستند؛ نه چندان درشتند که زراعت‌ها را بشویند و زمین‌ها را ویران کنند؛ و نه چندان کوچکند که در فضا، سرگردان بمانند؛ بلکه آرام و ملایم بر زمین می‌نشینند و آهسته، در آن نفوذ می‌کنند و محیط را برای رستاخیز بذرها و دانه‌ها آماده می‌سازند؛ زمینی که در خشکی می‌سوخت و شباهت کامل به منظره‌ی یک گورستان خاموش و خشک داشت، تبدیل به کانون فعّالی از حیات و زندگی و باغ‌های پر گل و پرمیوه می‌شود.

1507 - [11] (صَحِیح)

وَعَنْ جَابِرٍ قَالَ: رَأَيْتُ رَسُولَ الـلّٰهِ ج يُوَاكِئُ فَقَالَ: «اللَّهُمَّ اسْقِنَا غَيْثًا مُغِيثًا مَرِيئًا مُرِيعًا نَافِعًا غَيْرَ ضَارٍّ عَاجِلًا غَيْرَ آجِلٍ». قَالَ: فَأَطْبَقَتْ عَلَيْهِمُ السَّمَاءُ. رَوَاهُ أَبُو دَاوُد([11]).

1507- (11) جابر بن عبدالله س گوید: رسول خدا ج را دیدم که دست‌های خویش را به سوی آسمان بلند کردند و آن‌ها را کشیده قرار دادند و این دعا را خواندند:

«اللهمّ اسقنا غيثاً مغيثاً، مَريئاً، مَريعاً، نافعاً، غير ضارّ، عاجلاً غير آجلٍ».

«بار خدایا! بارانی را به ما ارزانی کن که رهایی بخش از سختی، گوارا، سبز کننده‌ی گیاهان، سودبخش و غیر مُضرّ باشد و هم‌اکنون بارش آن شروع شود و باریدن آن با تأخیر همراه نباشد».

جابر بن عبدالله س گوید: (پس از دعای پیامبر ج) ابر آسمان را پوشانید و بارش باران، مردم را دربرگرفت.

[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].

شرح: «یواکیء»: بر روی دو دست خود چیزی را بلند کرد؛ دست‌ها را بلند کرد و در هنگام دعا، آن‌ها را کشیده قرار داد.

«غیثاً»: باران پرخیر و سودمند؛ علفی که با باران روییده شده باشد؛ ابر. در اینجا مراد همان معنای نخست است.

«مغیثا»: فریادرس؛ رهایی بخش از سختی‌ها و مشکلات.

«مَریئاً»: گوارا؛ فراوان.

«مَریعاً»: سبزکننده‌ی علف‌ها و گیاهان.

«فاطبقت عليهم السماء»‌: ابر، آسمان را پوشانید و بارش باران مردم را دربر گرفت.


فصل سوم

1508 - [12] (حسن)

عَن عَائِشَة قَالَتْ: شَكَا النَّاسُ إِلَى رَسُولِ الـلّٰهِ ج قُحُوطَ الْـمَطَرِ فَأَمَرَ بِمِنْبَرٍ فَوُضِعَ لَهُ فِي الْـمُصَلَّى وَوَعَدَ النَّاسَ يَوْمًا يَخْرُجُونَ فِيهِ. قَالَتْ عَائِشَةُ: فَخَرَجَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج حِينَ بَدَا حَاجِبُ الشَّمْسِ فَقَعَدَ عَلَى الْمِنْبَرِ فَكَبَّرَ وَحَمِدَ اللهَ عزوجل ثُمَّ قَالَ: «إِنَّكُمْ شَكَوْتُمْ جَدْبَ دِيَارِكُمْ وَاسْتِئْخَارَ الْـمَطَرِ عَنْ إِبَّانِ زَمَانِهِ عَنْكُمْ وَقَدْ أَمَرَكُمُ الله عزوجل أَنْ تَدْعُوهُ وَوَعَدَكُمْ أَنْ يَسْتَجِيبَ لَكُمْ». ثُمَّ قَالَ: «الْـحَمْدُ لِـلّٰهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ ملك يَوْمِ الدِّينِ لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ يَفْعَلُ مَا يُرِيدُ اللَّهُمَّ أَنْتَ اللهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ الْغَنِيُّ وَنَحْنُ الْفُقَرَاءُ. أَنْزِلْ عَلَيْنَا الْغَيْثَ وَاجْعَلْ مَا أَنْزَلْتَ لَنَا قُوَّةً وَبَلَاغًا إِلَى حِينٍ» ثُمَّ رَفَعَ يَدَيْهِ فَلَمْ يَتْرُكِ الرَّفْعَ حَتَّى بَدَا بَيَاضُ إِبِطَيْهِ ثُمَّ حَوَّلَ إِلَى النَّاسِ ظَهْرَهُ وَقَلَبَ أَوْ حَوَّلَ رِدَاءَهُ وَهُوَ رَافِعُ يَدَيْهِ ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَى النَّاسِ وَنَزَلَ فَصَلَّى رَكْعَتَيْنِ فَأَنْشَأَ اللهُ سَحَابَةً فَرَعَدَتْ وَبَرَقَتْ ثُمَّ أَمْطَرَتْ بِإِذْنِ الـلّٰهِ فَلَمْ يَأْتِ مَسْجِدَهُ حَتَّى سَالَتِ السُّيُولُ فَلَمَّا رَأَى سُرْعَتَهُمْ إِلَى الْكن ضحك ج حَتَّى بَدَت نَوَاجِذه فَقَالَ: «أَشْهَدُ أَنَّ اللهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ وَأَنِّي عَبْدُ الـلّٰهِ وَرَسُولُهُ». رَوَاهُ أَبُو دَاوُد([12]).

1508- (12) عایشه ل گوید: مردم از نباریدن باران و قحطی و خشکسالی، به رسول خدا ج شکایت کردند و اظهار رنج و نگرانی نمودند؛ آن حضرت ج فرمان دادند تا منبر ایشان را بیرون کنند و در عیدگاهِ خارج شهر قرار دهند؛ و وعده نهادند تا مردم در روز معینی، در آنجا (برای گزاردن نماز طلب باران) گرد آیند.

عایشه ل گوید: (چون روز موعود فرارسید،) آن حضرت ج صبح زود به هنگام طلوع آفتاب، خانه را به مقصد عیدگاهِ خارج شهر ترک کردند و بدانجا روان و رهسپار شدند؛ (و چون بدانجا رسیدند،) بر منبر نشستند و به بیان پرتوی از بزرگی و عظمت خدا و سپاس و ستایش او پرداختند و آن‌گاه فرمودند:

«ای مردم! به راستی، شما از خشکی و بی‌ثمری دیارتان و از به تأخیر افتادن باران از زمانش، (به سوی خدا و رسولش) شکایت نمودید و اظهار رنج و نگرانی کردید؛ و خداوند بلند مرتبه شما را فرمان داده است تا تنها او را (به هنگام چالش‌ها و دغدغه‌ها، خوشی‌ها و لذّت‌ها، مشکلات و مصائب و ناهمواری‌ها و ناملایمات) به فریاد بخوانید و به شما نوید داده است تا دعاهایتان را اجابت کند».

آن‌گاه پیامبر ج این دعا را خواندند:

«الحمد لله ربّ العالمين، الرحمن الرحيم، مالك يوم الدين، لا اله الا الله يفعل ما يريد؛ اللهم انت الله؛ لا اله الّا انت الغنيّ، ونحن الفقراء؛ اَنزل علينا الغيث واجعل ما انزلتَ لنا قوّة وبلاغاً الي حين».

«ستایش، خداوندی را سزاست که پروردگار جهانیان است؛ بخشنده‌ی مهربان است؛ مالک روز سزا و جزا است؛ پروردگارا! تو معبود بر حقّی؛ هیچ معبود بر حقّی جز الله نیست؛ هر آنچه خواهد و صلاح بداند به انجام می‌ساند.

بار خدایا! معبود بر حق، فقط تویی؛ هیچ معبودی به جزتو نیست؛ تو بی‌نیاز و ما نیازمندیم. بر ما باران‌های رهایی‌بخش از سختی را بباران؛ و بگردان آنچه را که بر ما (از باران و نعمت) فرو می‌فرستی، نیرو و بهره‌ای تا روزگاری که مرگمان فرا می‌رسد».

آن‌گاه رسول خدا ج، هردو دست خویش را به اندازه‌ای به سوی آسمان بالا بردند که سفیدی زیر بغلشان نمایان شد؛ سپس (رو به قبله و) پشت به سوی مردم کردند و ردای خویش را (که بر روی شانه‌شان انداخته بودند) وارونه کردند و این در حالی بود که به هنگام وارونه کردن رداء، باز هم دست‌هایشان به سوی آسمان بلند بود.

سپس رو به مردم کردند و از منبر فرود آمدند و دو رکعت نماز گزاردند؛ (و در همان هنگام بود که) خداوند ابری را پدیدار کرد که - به فرمان خدا - پس از رعد و برق، شروع به باریدن نمود و چنان شدّت باران زیاد بود که پیامبر ج (به هنگان بازگشت) هنوز به مسجد خویش (مسجد نبوی) نرسیده بودند که سیلاب‌ها از هر طرف راه افتادند؛ و چون آن حضرت ج (از شدّت باران) شتاب مردم را برای رفتن به سوی خانه‌ها و سرپناه‌ها مشاهده کردند، خندیدند؛ به نحوی که دندان‌هایشان ظاهر و نمایان شد و فرمودند:

«گواهی می‌دهم که بی‌گمان خداوند بلند مرتبه، بر هر چیزی توانا است؛ و همچنین، گواهی می‌دهم که من، بنده‌ی خدا و فرستاده‌ی او هستم».

[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].

شرح: «شکا»: شکایت کرد؛ رنج برد؛ درد کشید.

«قحوط المطر»: بی‌بارانی؛ خشکسالی؛ بی‌آبی؛ کم آبی.

«بدا»: ظاهر شد؛ روشن شد؛ نمایان شد؛ معلوم شد.

«حاجب»: کنار؛ دَم؛ لبه؛ کناره؛ کرانه.

«الکنّ»: خانه؛ سرپناه؛ جایی که بدان جا پناه بردند.

«حین بدا حاجب الشمس»: هنگامی که کناره‌ی خورشید از کرانه‌ی افق پدیدار شد؛ یعنی به هنگام طلوع آفتاب.

«و قد امرکم الله ان تدعوه ووعدکم اَن يستجيب لکم»: اشاره به آیه‌ی 186 بقره و آیه‌ی 60 سوره‌ی غافر دارد.

مفهوم درست دعا:

کسانی که حقیقت و روح دعا و اثرات تربیتی و روانی آن را نشناخته‌اند، ایرادهای گوناگونی به موضوع دعا دارند؛ گاه می‌گویند: دعا، عامل تخدیر است؛ چرا که مردم را به جای فعّالیت و کوشش و استفاده از وسائل پیشرفت و پیروزی، به سراغ دعا می‌فرستد و به آن‌ها تعلیم می‌دهد که به جای همه‌ی این تلاش‌ها، دعا کنند!

و گاه می‌گویند: آیا دعا کردن، فضولی در کار خدا نیست؟ خدا هر چه را مصلحت بداند، انجام می‌دهد؛ او به ما محبت دارد و مصالح ما را بهتر از خود ما می‌داند؛ پس چرا ما هر ساعت، مطابق دلخواه خود، از او چیزی بخواهیم؟!

و زمانی می‌گویند: از همه‌ی این‌ها گذشته، آیا دعا، منافات با مقام رضا و تسلیم در برابر اراده‌ی خداوند ندارد؟

کسانی که چنین ایرادهایی را مطرح می‌کنند، از آثار روانی، اجتماعی، تربیتی و معنوی دعا و نیایش، غافلند؟ زیرا انسان، برای تقویت اراده و برطرف کردن ناراحتی‌ها، به تکیه‌گاهی احتیاج دارد؛ و این دعا است که چراغ امید را در انسان روشن می‌سازد.

مردمی که دعا و نیایش را فراموش کنند، با عکس‌العمل‌های نامطلوب روانی و اجتماعی مواجه خواهند شد و فقدان نیایش، در میان ملّتی، برابر با سقوط آن ملّت است! اجتماعی که احتیاج به نیایش را در خود کشته است، معمولاً از فساد و زوال، مصون نخواهد بود.

البته نباید این مطلب را فراموش کرد که تنها صبح نیایش کردن و بقیه‌ی روز، همچون یک وحشی به سر بردن، بیهوده است؛ باید نیایش را پیوسته انجام داد و در همه حال با توجه بود تا اثر عمیق خود را در انسان، از دست ندهد.

آنان که برای دعا، اثر تخدیری، قائلند، معنای دعا را نفهمیده‌اند؛ زیرا معنای دعا این نیست که از وسائل و علل طبیعی دست بکشیم و به جای آن، دست به دعا برداریم؛ بلکه مقصود این است: بعد از آن که نهایت کوشش خود را در استفاده از همه‌ی وسائل موجود به کار بستیم، آنجا که دست ما کوتاه شد و به بن‌بست رسیدیم، به سراغ دعا برویم و با توجه و تکیه بر خداوند، روح امید و حرکت را در خود زنده کنیم و از کمک‌های بی‌دریغ آن مبدأ بزرگ، مدد بگیریم.

دعا و نیایش در همین حال که آرامش را پدید آورده است، در فعالیت‌های مغزی انسان، یک نوع شگفتی و انبساط باطنی و گاهی روح قهرمانی و دلاوری را تحریک می‌کند؛ نیایش، خصائل خویش را با علامات بسیار مشخص و منحصر به فرد نشان می‌دهد؛ صفای نگاه، متانت رفتار، انبساط و شادی درونی، چهره‌ی پر از یقین، استعداد هدایت و نیز استقبال از حوادث؛ این‌ها است که از وجود یک گنجینه‌ی پنهان در عمق روح، حکایت می‌کند و تحت این قدرت - حتی مردم عقب مانده و کم استعداد نیز - می‌توانند نیروی عقلی و اخلاقی خویش را بهتر به کار بندند و از آن، بیشتر بهره گیرند؛ امّا متأسفانه در دنیای ما کسانی که نیایش را در چهره‌ی حقیقی‌اش بشناسند؛ بسیار کم هستند.

از آنچه بیان شد، پاسخ این ایراد که می‌گویند: دعا بر خلاف رضا و تسلیم در برابر اراده‌ی خداوند است، نیز روشن شد؛ زیرا دعا، همانطور که در بالا شرح داده شد، یک نوع کسب قابلیت برای تحصیل سهم زیادتر از فیض بی‌پایان پروردگار است.

به دیگر سخن، انسان، به وسیله‌ی دعا، توجه و شایستگی بیشتری برای درک فیض خداوند پیدا می‌کند؛ بدیهی است که کوشش برای تکامل و کسب شایستگی بیشتر، عین تسلیم در برابر قوانین آفرینش است، نه چیزی برخلاف آن.

از همه گذشته، دعا، یک نوع عبادت و خضوع و بندگی است و انسان، به وسیله‌ی دعا، توجه تازه‌ای به ذات خداوند پیدا می‌کند و همان طور که همه‌ی عبادت‌ها، اثر تربیتی دارند، دعا هم دارای چنین اثری خواهد بود.

و این که می‌گویند: «دعا، فضولی در کار خدا است! و خدا هر چه مصلحت باشد، انجام می‌دهد»، این‌گونه افراد که چنین سخنانی را بر زبان می‌رانند، توجه ندارند که مواهب الهی، بر حسب استعدادها و لیاقت‌ها، تقسیم می‌شود؛ هر اندازه که استعداد و شایستگی ما بیشتر باشد، سهم بیشتری از آن مواهب، نصیب انسان می‌گردد.

البته باید توجه داشت که این دعا و درخواست، نباید تنها از زبان انسان صادر شود، بلکه از تمام وجود او برخیزد و زبان، در این قسمت نماینده و ترجمان تمام ذرات وجود انسان و اعضا و جوارح او باشد.

به هر حال؛ دعا، کلید عطاء و وسیله‌ی قرب الی الله و مُخّ عبادت و حیات روح و روح حیاتست دعا حلقه کوبیدن باب رحمت رحیمیه، و سبب گشایش برکات شرح صدر و نور و روشنایی سر است. دعا موجب رسوخ حب ذکر الهی در دل و پاک کننده نفس از قیود و علایق مادی است. دعا توشه سالکان حرم کبریای لایزال و شعار عاشقان قبله جمال و دِثار عارفان کعبه جلال است.

دعا سیر شهودی و کشف وجودی اهل کمال و تنها رابطه انسان با خدای متعال است دعای معراج عروج نفس ناطقه به اوج وحدت و داخل شدن در ملکوت عزت است دعا نردبان ارتقای انسان به مقام ولایت و رَفرَف اعتلای وی به مرتبت خلّت است دعا واسطه اسم اعظم گردیدن انسان و دست یافتن به گنجهای قرآن و دارا شدن رموز تصرف درکائنات است.

دعا یاد دوست در دل راندن و نام او بر زبان آوردن و در خلوت با او جشن ساختن و در وحدت با او نجوا گفتن و شیرین زبانی کردن است([13]).

آری دعا سخن با معبود، و غذای روح عارفان و مغز و گوهر عبادت است دعا کردن به معنای خواستن حل مشکلات دنیوی و رفع تلخی‌ها و رنجهای زندگی نیست، اینطور که نقش اصلی دعا رفع کاستی‌های مادی و تامین خواسته‌های دنیوی باشد، بلکه دعا کردن عین نیاز دعاگوست. نه اینکه دعا برای رفع نیاز باشد، بلکه دعا خود هدف است نه وسیله ما وقتی در برخی از دعاهای پیشوایان دینی و عارفان نام آور نظر می‌کنیم، در می‌یابیم که در نظر آنها دعا خود هدف و عین مطلوب است نه اینکه بخواهند از طریق آن به مطلوب دیگری برسند دکتر عبدالکریم سروش می‌گوید: دعا و نیایش قبل از آنکه ابزار زندگی باشند، ابراز بندگی است و بیش از آنکه خواهش تن را ادا کنند، حاجت دل را روا می‌کنند و برتر از آنکه سفره نان را فراخی بخشند گوهر جان را فربهی می‌دهند.

دعا فقط صحنه خواندن خدا نیست که عرصه شناختن او هم هست. «مونولوگ» نیست، «دیالوگ» هم هست، سخن گفتنی دو سویه است و در این مکالمه و مخاطبه است که هم انس حاصل می‌شود، هم شناخت، هم پالایش روح می‌شود، هم تقویت ایمان هم دل خرسند می‌گردد هم خرد، و چنین است که آدمی به تمامیت خویش در محضر تمامیت طلب ربوبی حاضر می‌شود و نه دستار، که سر را هم می‌بازد، و نه به اضطرار عاقلانه که به اختیار عاشقانه می‌شکند...

معشوق همه‌ی وجود عاشق را از دل و جان و خرد می‌خرد و استیفا می‌کند و این سودای خوش عاقبت در صحنه پر صفای دعا صورت می‌گیرد که سیرا بی‌سیرت و سریرت در اوست در دعا هم از نیاز عاشق سخن می‌رود، هم از ناز معشوق، هم از احتیاج این، هم از اشتیاق او، هم از اُنس، هم از خوف، هم از محبت، هم از معرفت، هم از توبه و انابت، هم از کرم و اجابت، هم از حاجات معیشتی و زمینی، هم از مطلوبات آرمانی و آسمانی هم از تسلیم، هم از تعلیم. و چیست جز دعا که این همه نعمت و برکات از دامان و آستین آن، سخاوتمندانه فرو می‌ریزد و آن همه خدمات و حسنات، که کریمانه از دست او بر می‌خیزد؟([14]).

آری دعا وسیله‌ای برای فرار از مسئولیت‌های عملی و اجتماعی و ایفای نقش انسانی نیست، بلکه برای بیان افکار و عقاید، دردها و رنجها، و محرومیت‌های جامعه و نشان دادن راه مبارزه به مستضعفین جهان است. در حقیقت با دعا می‌توان به همه مسلمانان جهان و به تاریخ بشریت، درس یکتا پرستی، درس ایمان، درس تقوا، درس محبت، درس شجاعت، درس فداکاری، درس گذشت و ایثار درس مقاومت و مبارزه، و سرانجام درس انسانیت و درس عبودیت داد.

دعا و نیایش، پیام امید به انسان با اراده‌ای است که مجدانه تصمیم گرفته، تغییری بنیادی در شخصیت و ماهیت خود ایجاد کند.

دعا راه بازسازی اندیشه و روح را به انسانی که تصمیم به خود سازی گرفته نشان می‌دهد. اما متاسفانه با وجود بینش عمیقی که پیشوایان و اسلاف ما از کاربرد اصیل دعا ونیایش به ما می‌دهند، ما غالبا برای شاگردان و فرزندانمان دعا را با یک تحلیل کاملا مادی به عنوان وسیله‌ای برای رزرو بلیط دَر بهشت و یا کسب ثواب مطرح می‌کنیم و بدین گونه از همان اوان کودکی به عمق اندیشه کودکان و نوجوانان جامعه فرو می‌کنیم که دعا و همه اعمال عبادی و مذهبی هیچ تاثیر مثبت و سازنده‌ای بر روی اندیشه و روح و اخلاق و رفتار و عمل ما ندارد. در واقع با ایجاد این بینش انحرافی و دید صددرصد مادی نه تنها او را به نفس نیایش و عبادت و مذهب بدبین می‌کنیم، بلکه نقش سازندگی در جامعه را نیز از او می‌گیریم.

یکی از علما و اندیشمندان اسلامی می‌گفت: «وقتی به کودک یا جوان می‌گوییم، برای ثواب دعا بخواند، او را به یک ماشین مکانیکی بی‌روح تبدیل می‌کنیم و برای همیشه قدرت خودسازی، عروج اندیشه و علو روح را از او سلب می‌نماییم، در حالی که مفهوم راستین واژه «ثواب» در فرهنگ اسلام به کلی با برداشت و بینش تحریف شده ما از این واژه متفاوت است.

اسلام ثواب را به عنوان عکس العمل طبیعی و نتیجه عقلی و منطقی و تاثیر سازنده یک عمل عبادی بر روی اندیشه، اخلاق، روحیه و رفتار فرد مطرح می‌کند، نه اینکه ثواب به چیزی جدای از نفس آْن عمل و یا خارج از آن باشد، بلکه دقیقا محتوای آن عمل است. از این دیدگاه ثواب همان تغییری است که در ماهیت و شخصیت و روح فرد به وقوع می‌پیوندد».

آری شرط بسیار مهم تاثیر دعا و ذکر، طهارت انسان است و اگر دعا صرفا لقلقه زبان باشد، نه تنها باعث قرب به خداوند نمی‌شود، بلکه بُعد و دوری به خداوند و قساوت قلب را موجب می‌گردد. ذکر عاری از فکر به معنای قلب بی‌حضور است و قلب بی‌حضور، چراغ بی‌نور است که انسان را از ادراک حقایق محروم می‌کند. مَثَل ذکر بی‌حضور، مَثَل کوری است که دردست او مشعل نور است.

در واقع، دعا هم‌آهنگی دل با زبان است که از صمیم قلب و توجه خاص و اراده و اخلاص، خواسته‌های خود را از خداوند درخواست نماید، زیرا صرف گفتار لفظی بدون ارتباط با دل استحقاق اجابت دعا را پیدا نمی‌کند.

شرایط اجابت دعا:

در روایات اسلامی شرایطی بر استجابت دعا می‌خوانیم از جمله:

برای اجابت دعا باید قبل از هر چیز در پاکی قلب و روح کوشید و از گناه توبه کرد و خودسازی نمود و از زندگی رهبران الهی و طلایه‌داران عرصه اخلاص و عمل الهام گرفت.

در پاکی زندگی از اموال غصب و ظلم و ستم بکوشد و تغذیه او از حرام نباشد، چرا کسی‌که دوست دارد دعایش مستجاب گردد باید غذا و کسب خود را از حرام پاک کند.

عمل به اوامر و فرامین تابناک الهی و تعالیم و آموزه‌های تعالی بخش نبوی و احکام و دستورات روح آفرین شرعی و مفاهیم والای قرآنی یکی دیگر از شرایط استجاب دعا است، زیرا آن کس به عهد خویش در برابر پروردگارش وفا نکند، نباید انتظار داشته باشد که مشمول وعدة اجابت دعا از ناحیه پروردگار باشد.

با نهایت تضرع و خشیت و خشوع و خضوع، رو به خدا آورد و از غیر او قطع امید کند، و در حاجات خود بر غیر او تعالی اعتماد نکند.

دیگر از شرایط استجابت دعا، توام گشتن آن با عمل و تلاش و کوشش است.

در اینجا لازم می‌بینم که این مبحث را با بیان این داستان به پایان برسانم: کسی نزد حضرت علی، از عدم استجابت دعایش شکایت کرد و گفت: با اینکه خداوند فرموده دعا کنید من اجابت می‌کنم، چرا ما دعا می‌کنیم و به اجابت نمی‌رسد؟

علی در پاسخ فرمود: قلب و فکر شما در هشت چیز خیانت کرده، لذا دعایتان مستجاب نمی‌شود:

شما خدا را شناخته اید اما حق او را ادا نکرده‌اید، به همین دلیل شناخت شما سودی به حالتان نداشته است.

شما به فرستاده خدا ایمان آورده اید، سپس با سنتش به مخالفت برخاسته اید، ثمره ایمان شما کجاست؟

کتاب او را خوانده اید ولی به آن عمل نکرده‌اید، گفتید شنیدم و اطاعت کردیم، سپس به مخالفت برخاستید.

شما می‌گوئید از مجازات و کیفر خدا می‌ترسید، اما همواره کارهایی می‌کنید که شما را به آن نزدیک می‌سازد....

می‌گوئید به پاداش الهی علاقه دارید، اما همواره کاری انجام می‌دهید که شما را از آن دور می‌سازد...

نعمت او را می‌خورید و حق شکر او را ادا نمی‌کنید.

به شما دستور داده دشمن شیطان باشید و شما طرح دوستی با او می‌ریزید. ادعای دشمنی با او دارید، اما عملا با او مخالفت نمی‌کنید.

شما عیوب مردم را نصب العین خود ساخته و عیوب خود را پشت سر افکنیده اید.... با این حال چگونه انتظار دارید دعایتان به اجابت برسد؟ در حالی که خودتان درهای آن را بسته اید؟ تقوا پیشه کنید، اعمال خویش را اصطلاح نمائید، امر به معروف و نهی از منکر کنید، تا دعای شما به اجابت برسد.

1509 - [13] (صَحِیح)

وَعَنْ أَنَسٍ أَنَّ عُمَرَ بْنَ الْـــخَطَّابِ كَانَ إِذْ قحطوا استسقى بالبعاس بْنِ عَبْدِ الْـمُطَّلِبِ فَقَالَ: اللَّهُمَّ إِنَّا كُنَّا نَتَوَسَّلُ إِلَيْكَ بِنَبِيِّنَا فَتَسْقِينَا وَإِنَّا نَتَوَسَّلُ إِلَيْكَ بِعَمِّ نَبِيِّنَا فَاسْقِنَا. قَالَ: فَيُسْقَوْنَ. رَوَاهُ الْبُخَارِيُّ([15]).

1509- (13) انس بن مالک س گوید: هرگاه مردم، دچار قحطی و خشکسالی می‌شدند، عمر بن خطاب س با توسّل به عبّاس بن عبدالمطلب س (عموی پیامبر ج) از خداوند، طلب باران می‌کرد و چنین می‌گفت:

«اللهمّ انّا کنّا نتوسّل اليك بنبيّا فتسقينا؛ وانّا نتوسّل اليك بعمّ نبيّنا، فاسقنا».

«پروردگارا! ما پیشتر، با توسّل به پیامبرمان (حضرت محمد ج) از تو طلب باران می‌کردیم و تو نیز برای ما، باران فرو می‌فرستادی؛ اکنون با توسل به عموی پیامبرمان (یعنی عباس بن عبدالمطلب س) از تو طلب باران می‌کنیم، پس برای ما، باران فرو ریز». راوی گوید: (با توسل به عباس بن عبدالمطلب س) برای مردم، باران فرو می‌ریخت.

[این حدیث را بخاری روایت کرده است].

شرح:

«توسل» و «وسیله»:

«وسیله» در اصل، به معنای تقرّب جستن و یا چیزی که باعث تقرّب و نزدیکی به دیگری از روی علاقه و رغبت می‌شود، می‌باشد.

از این رو، «وسیله»، معنای وسیع و گسترده‌ای دارد و هر کار و هر چیزی را که باعث نزدیک شدن به پیشگاه مقدّس پروردگار می‌شود، شامل می‌گردد که مهم‌ترین آن‌ها ایمان به خدا، ایمان به پیامبر اکرم ج، جهاد و عبادات همچون: نماز، زکات، روزه، زیارت خانه‌ی خدا، صله‌ی رحم و انفاق در راه خدا، اعمّ از انفاق‌های پنهانی و آشکار و هم‌چنین هر کار نیک و خیر می‌باشد.

همان‌طور که علی بن ابی طالب س در «نهج‌البلاغة» در مورد بهترین چیزهایی که می‌توان به وسیله‌ی آن به خدا نزدیک شد و بدان‌ها توسّل نمود، فرموده است:

«اِنّ افضل ما توسّل به المتوسّلون الي الله سبحانه وتعالي: الايمان به وبرسوله والجهاد في سبيله فانّه ذروة الاسلام، وکلمة الاخلاص فانّها الفطرة واقام الصلاة فانّها الملّة وايتاء الزکاة فانّها فريضة واجبة وصوم شهر رمضان فانّه جُنّة من العقاب وحجّ البيت واعتماره فانّهما ينفيان الفقر ويرحضان الذنب وصلة الرحم فانّها مثراة في المال ومنسأة في الاجل وصدقة السرّ فانّها تکفّر الخطيئة فانّها تدفع ميتة السوء وصنائع المعروف فانّها تقي مصارع الهوان...» (نهج البلاغة، خطبه‌ی 110).

«بهترین چیزی که به وسیله ‌ی آن، می‌توان به خدا نزدیک شد، ایمان به خدا و پیامبر او و جهاد در راه خدا است که قلّه‌ی کوهسار اسلام است؛ و هم‌چنین جمله‌ی اخلاص (لا اله الا الله)، که همان فطرت توحید است و بر پا داشتن نماز که آیین اسلام است؛ و زکات که فریضه‌ی واجبه است؛ و روزه‌ی رمضان که سپری است در گناه و کیفرهای الهی؛ و حج و عمره که فقر و پریشانی را دور می‌کند و گناهان را می‌شوید؛ و صله‌ی رحم که ثروت را زیاد و عمر را طولانی می‌کند؛ انفاق‌های پنهانی که جبران گناهان می‌نماید و انفاق آشکار که مرگ‌های ناگوار و بد را دور می‌سازد و کارهای نیک که انسان را از سقوط نجات می‌دهد».

از آیات قرآن، به خوبی استفاده می‌شود که توسل کردن به مقام انسان صالح و نیکی در پیشگاه خدا و طلب چیزی از خداوند به خاطر او، به هیچ وجه ممنوع نیست و منافات با توحید ندارد.

در آیه‌ی 64 سوره‌ی نساء، می‌خوانیم:

﴿وَلَوۡ أَنَّهُمۡ إِذ ظَّلَمُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ جَآءُوكَ فَٱسۡتَغۡفَرُواْ ٱللَّهَ وَٱسۡتَغۡفَرَ لَهُمُ ٱلرَّسُولُ لَوَجَدُواْ ٱللَّهَ تَوَّابٗا رَّحِيمٗا [النساء: 64].

«و اگر آنان بدان هنگام که (با نفاق و دروغگویی و زیر پا گذاشتن فرمان خدا) به خود ستم می‌کردند، به نزد تو می‌آمدند واز خدا طلب آمرزش می‌نمودند و پیامبر ج هم برای آنان درخواست بخشش می‌کرد، بی‌گمان خدا را بس توبه‌پذیر و مهربان می‌یافتند».

و نیز در آیه‌ی 97 سوره‌ی یوسف می‌خوانیم که: برادران یوسف از پدر تقاضا کردند که در پیشگاه خداوند برای آن‌ها استغفار کند و یعقوب7 نیز این تقاضا را پذیرفت.

در آیه‌ی 114 سوره‌ی توبه نیز موضوع استغفار ابراهیم7 در مورد پدرش آمده است که تأثیر دعای پیامبران را درباره‌ی دیگران تأیید می‌کند؛ و هم‌چنین در آیات متعدد دیگر قرآن، این موضوع منعکس است.

توسّلی که علماء و صاحب‌نظران اسلامی در آن، اتفاق‌نظر دارند:

توسلی که اندیشمندان و صاحب‌نظران دینی در آن اتفاق‌نظر دارند، عبارتند از:

1-  توسل به اسماء و صفات خداوند؛ مانند این که بگویی: خداوندا! از تو می‌خواهم بواسطه رحمت و کرمت یا بواسطه ی محبت تو نسبت به فلان یا به واسطه ی قدرت و یا علمت و امثال آن.ی

2-  توسل به اعمال صالح، مانند اینکه بگویی بار خدایا بواسطه ی نمازم یا صدقاتم یا اِخلاصم از تو درخواست می‌کنم و امثال آن.

بر جایز بودن این دو مورد مسلمانان اتفاق نظر دارند و احدی با آن مخالفت نکرده است و در سنت هم آمده است آنجا که رسول الله ج دعا می‌کند در نماز استخاره و امثال آن با این عبارت: بار خدایا از تو طلب خیر می‌کنم بواسطه ی علمت و از تو می‌خواهم که مرا توانا سازی بواسطه ی قدرتت یا بخاطر رحمتت و امثال آن.

و مانند اینکه پیامبر ج توسل سه نفری که داخل غار شدند و به اعمال صالح خود توسل کردند، (برای اصحاب) بیان فرمود، خداوند هم دعای آنها را مستجاب کرد و آنها را از هلاکت نجات داد.

در مورد آن بخاری و مسلم از عبدالله بن عمر س روایت می‌کنند که عبدالله گفت: از رسول خدا ج شنیدم که فرمود:

در زمانهای گذشته سه نفر به جایی رفتند برای اینکه شب را به روز آورند داخل غاری شدند، صخره ای از کوه غلطید و دهانه ی غار بسته شد، به همدیگر گفتند: از این صخره نجات نمی‌یابیم مگر اینکه بواسطه‌ی اعمال صالح خود از خداوند طلب یاری کنیم.

یکی از آنها گفت: بار خدایا من پدر و مادر پیری داشتم قبل از اینکه به آنان شیر دهم به خانواده و غلامانم شیر نمی‌دادم، روزی در پی یافتن گیاه از خانه دور شدم برنگشتم تا وقت خواب، برای آنان شیر دوشیدم دیدم که خوابیده اند، خوش نداشتم که بیدارشان کنم و نیز قبل از آنها به خانواده ام شیر دهم، پیاله در دست تا سپیده ی صبح در انتظار ماندم، در حالیکه بچه‌ها از گرسنگی فریاد می‌زدند، تا اینکه بیدار شدند و آن را خوردند.

خداوند اگر آن را برای رضای تو انجام داده ام ما را از این صخره نجات بده، صخره اندکی کنار رفت به اندازه ای که بیرون رفتن از آن ممکن نبود.

دیگری گفت: خداوندا من دخترعموئی داشتم که محبوبترین مردم در نزد من بود، از او کام دل خواستم اما او امتناع ورزید تا اینکه در یک خشکسالی به رنج افتاد و نزد من آمد به او صد و بیست دینار دادم به شرط آنکه خود را در اختیار من نهد، پذیرفت و چون خواستم آن کار را با او انجام دهم گفت: از خدا پروا کن، عفت و پاکدامنیم را جز با ازدواج زایل مکن، از او دست برداشتم در حالیکه محبوبترین کس در نزد من بود و پولی را که به او داده بودم به او بخشیدم.

خداوندا اگر آن را برای رضای تو انجام داده ام ما را از این صخره خلاصی بده، پس اندکی دیگر صخره کنار رفت بطوری که هنوز خروج از آن ممکن نبود.

سومی گفت: بار خدایا مُزد بگیرانی را بکار گرفتم و مزدشان را دادم جز یک نفر که قبل از گرفتن مزدش رفت، با مزدش کار کردم، تا اینکه آن مال زیاد شد، پس از مدتی نزد من آمد و گفت: ای بنده ی خدا آمده ام که مزدم را بدهی. گفتم تمام آنچه از شتر و گاو گوسفند و غلام می‌بینی ثمره ی مزد توست. گفت ای بنده ی خدا مرا مسخره مکن.

گفتم: تمسخر نمی‌کنم پس تمام آن را برداشت و برد و چیزی را از آن باقی نگذاشت.

خداوندا اگر این کار را به خاطر تو کردم ما را رهایی ده، پس صخره کنار رفت و آن سه بیرون آمدند:([16])

توسل به مقام و منزلت:

توسل به مقام مانند اینکه بگویی: خداوندا به تو تقرب می‌جویم به واسطه ی مقام و منزلت فلان نبی یا فلان ولی، این نوع توسل نیز باید در جایز بودن آن اختلافی نباشد چون جاه و مقام کسی‌که به او متوسل می‌شویم غیر از وجود خود اوست بلکه شرافت و منزلت و رتبه ای است که او در نزد خداوند دارد که آنهم نتیجه ی اعمال حسنه ی اوست، خداوند درباره موسی7 می‌فرماید: ﴿وَكَانَ عِندَ ٱللَّهِ وَجِيهٗا [الأحزاب: 69] یعنی: او در نزد خداوند دارای جاه و منزلت بود. و در مورد عیسی7 می‌فرماید: )وَجِیهًا فِی الدُّنْیا وَالآخِرَةِ(

اگر منصف باشیم نباید مخالف توسل به جاه و مقام باشیم چون توسل کننده برای کسی‌که به او متوسل شده تأثیری قائل نمی‌شود زیرا مقصود خود او نیست بلکه توسل به جاه و مقام او در نزد خداوند است نه چیز دیگری.

توسل به شخص زنده: در این مورد نیز کسی از علماء و فقهاء متقدم، با جواز توسل به انبیاء و اولیاء در زمان حیاتشان؛ مخالفت نکرده است.

استدلال کرده‌اند علماء به آنچه که امام احمد و ترمذی و حاکم روایت کرده‌اند و حاکم آن را صحیح دانسته بنا به شرط بخاری و ابن خزیمه و طبرانی در کتاب الکبیر و الصغیر و ابن ندی و منذری و ابن ماجه، از عثمان بن حنیف س روایت کرده‌اند که:

اِنَّ اَعْمي اَتي رسولَ اللهِ ج فقالَ يا رسولَ اللهِ ج «اُدْعُ اللهَ اَنْ يَكْشِفَ لي عَنْ بَصَري قال: اَوَ أَدَعكَ، قال يا رسولَ اللهِ ج اِنَّهُ قَدْ شَقَّ عَلَيَّ ذِهابُ بَصَري، قال ج: اِنْطَلِقْ فَتَوَضَّأْ ثُمَّ صَلِّ رَكْعَتَيْنِ ثُمَّ قُلْ: اللَّهُمَّ اِنِّي اَسْأَلُكَ واَتَوَجّهُ إليكَ بِنَبيِّكَ نَبيِّ الرَّحْمَةِ، يا محمدُ اِنّي اَتَوَجَّهُ إلي رَبّي بِكَ اَنْ يَكْشِفَ لي عَنْ بَصَري اللَّهُمَّ شَفِّعْهُ فيَّ وشَفِّعْني في نَفْسي وقَدْ كَشَفَ اللهُ عَنْ بَصَرِهِ».

یعنی: (مردی نابینا نزد پیامبر آمد و گفت: ای رسول خدا ج از خداوند بخواه که بینایی ام را به من برگرداند، پیامبر فرمود: آیا من برایت دعا کنم؟ مرد گفت ای رسول خدا ج نابینایی، مرا دچار مشقت کرده است پیامبر فرمود: برو وضو بگیر و دو رکعت نماز بخوان سپس بگو: خداوندا از تو می‌خواهم و به درگاه تو رو آورده ام با توسل به پیامبرت پیامبر رحمت، ای محمد من رو به پروردگارم آورده ام با واسطه ی تو که بینائی ام را برگرداند.

خداوندا او را شفیع من قرار ده و مرا نیز شفیع خویش، خداوند بینائی اش را به او برگرداند) هم چنان که بیهقی و هیتمی و نووی و ذهبی و البانی و دیگران آن را صحیح دانسته‌اند و نیز استدلال کرده‌اند به آنچه که بخاری از أنس س روایت می‌کند که عمر س وقتی خشکسالی شد طلب باران کرد از خداوند با توسل به عباس بن عبدالمطلب و چنین گفت:

«اللَّهُمَّ إنّا كُنّا نَتَوَسَّلُ إليكَ بنبيّنا ج فَتَسْقِنا واِنّآ نَتَوَسَّلُ إليكَ بِعَمِّ نَبيِّنا فَأسْقِنا، قال فَيُسْقُونَ»([17]).

یعنی خداوندا به تو توسل می‌کنیم بواسطه ی پیامبرمان ج که ما را سیراب کنی و به تو پناه می‌آوریم بواسطه ی عموی پیامبرمان، ما را باران عطا فرما، راوی گوید: خداوند باران را عطا فرمود.) حافظ ابن حجر در کتاب فتح الباری گوید: (از داستان عباس س مستحب بودن طلب باران بوسیله ی اهل تقوی و اهل بیت پیامبر ج معلوم می‌شود و نیز فضل عباس س و فضل عمر س بخاطر شاخت مقام عباس و تواضعش نسبت به او). بنا به این دو دلیل کسی از علمای سلف با توسل به زندگان مخالفت نکرده است از جمله امام ابن تیمیه.

در دورانهای اخیر عده ای پیدا شده‌اند که هر نوع توسلی را خواه به زنده باشد یا به مرده رد می‌کنند، و حدیث مرد نابینا را تأویل کرده و گویند: مرد نابینا به پیامبر توسل نکرد و پیامبر ج نیز نگفت بمن توسل کن، بلکه فرود: برو دو رکعت نماز بخوان سپس از من بخواه که برایت دعا کنم و او نیز چنین کرد. بر شماست که (یک بار دیگر به دقت) متن حدیث را بخوانی آیا احتمال چنین تأویل و ادعایی در آن هست؟! یا اینکه مرد شروع کرد به دعا در حالیکه به پیامبر توسل کرد و اگر پیامبر می‌خواست که خود دعا کند همان بار اول که مرد از او خواست که برای بهبودی بینائی اش دعا کند، دعا می‌کرد، در حالیکه خودداری فرمود تا اینکه مرد نماز خواند و خود دعا کرد.

حدیث عباس س را هم اینگونه تأویل کرده‌اند که: عمر س از عباس خواست که برای آنها دعا کند، چون وقتی که دچار خشکسالی می‌شدند از پیامبر می‌خواستند که برایشان دعا کند، در اینجا هم از عباس خواستند که دعا کند. این تأویل از دو نظر قابل قبول نیست:

1-  سنت این است که امام خود دعا کند و مردم آمین گویندو این چیزی است که اتفاق افتاد؛ چون دعا کننده عمر س بود نه عباس س.

2-  متن حدیث دلالت بر این نمی‌کند که عمر س از عباس خواست که او دعا کند بلکه خود او دعا کرد چون گفت: خدایا ما به تو پناه می‌آوریم. و این عین دعایی است که کرد، لفظی در آن نیست که دلالت کند بر اینکه عمر س به عباس بگوید برای ما از خداوند طلب باران کن.

با وجود آن، چه خلل و نقصانی در عقیده و دین بوجود می‌آید که ما به ظاهر حدیث عمل کنیم و عناد و تعصب را کنار گذاریم؟

توسل به میت:

در این مورد در بین علماء و صاحب‌نظران اسلامی، اختلاف‌نظر وجود دارد.

1-  جمهور علماء توسل به میت را مانند توسل به زنده جایز دانسته اند، چون فرقی بین آن دو نیست، چرا که توسل یا به مقام نبوت است یا به پرهیزگاری، نه به جسم و ذات مُتوفّی، در این صورت فرقی بین اینکه زنده باشد یا مرده نیست چون صفت نبوت و پرهیزگاری بعد از مرگ باقی‌اند و نیز در این مورد از طرف پیامبر و صحابه نهی و منعی نشده است.

همچنین جمهور علماء به آنچه که طبرانی از عثمان بن حنیف روایت کرده و آن را صحیح دانسته استدلال کرده اند. عثمان بن حنیف گوید:

(مردی برای انجام کاری به نزد عثمان س آمد و شد می‌کرد، عثمان س به او توجه نمی‌کرد و به کارش رسیدگی نمی‌نمود آن مرد به عثمان بن حنیف رسید و به او شکایت کرد، عثمان بن حنیف به او گفت: برو وضو بگیر و به مسجد برو و دو رکعت نماز بخوان و بگو: خداوندا نیازم را از تو می‌خواهم و با توسل به پیامبرمان محمد ج پیامبر رحمت به درگاه تو رو می‌آورم، ای محمد ج بواسطه ی تو رو به پروردگارم می‌آورم که نیازم را برآورده کند. نیازت را بگو و برگرد پیش من تا با هم برویم. مرد رفت و آنچه را که عثمان بن حنیف گفته بود انجام داد. سپس به در خانه ی عثمان س رفت همینکه دربان آمد دستش را گرفت و پیش عثمان س برد و او را کنار حضرت روی فرش نشاند، عثمان س گفت چه حاجتی داری؟

مرد نیاز خود را بازگفت و عثمان س آن را برآورده کرد، سپس به او گفت: تا این ساعت حاجتت را به یاد نداشتم، هر موقع نیازی داشتی نزد ما بیا. مرد از خانه ی عثمان س بیرون رفت، در راه به عثمان بن حنیف رسید و به او گفت خدا پاداش خیرت دهد، نه به کارم و نه به خودم توجهی نمی‌کرد تا اینک درباره ی من با او صحبت کردی. عثمان بن حنیف گفت: به خدا قسم من با او صحبت نکردم بلکه من دیدم که مرد نابینا نزد رسول خدا ج آمد و از فقدان بینائی‌اش شکایت کرد، پیامبر ج به او گفت: آیا می‌توانی صبر کنی؟ مرد گفت ای رسول خدا ج عصاکش و راهنمائی ندارم. و دچار مشقت شده ام. پیامبر ج فرمود: برو وضو بگیر و دو رکعت نماز بخوان و سپس این دعا را بخوان. عثمان بن حنیف گوید به خدا قسم هنوز نرفته بودیم و مشغول صحبت بودیم که مرد بر ما وارد شد گوئی که هرگز نابینا نبوده است)([18]).

این حدیث دلیل بر جایز بودن توسل به میت و مخاطب ساختن پیامبر ج است در حالیکه رحلت فرموده به جهت اینکه گفت (یا رسول الله).

(البته) این نوع توسل مشروط بر آن است که معتقد به تأثیر (مستقل) شخص مخاطب در جهان هستی نبوده و آن گونه که مخصوص خداوند است مورد خطاب و دعاء واقع نشود.

2-   امام ابن تیمیه توسل به میت را جایز ندانسته است به دو علت:

اول اینکه: کسی در حضور پیامبر ج او را پرستش نکرده است و هنگامیکه انبیاء (علیهم السلام) و صالحان در قید حیات بودند کسی را که در حضورشان به آنان شرک می‌ورزید رها نمی‌کردند بلکه او را از شرک نهی کرده و مجازات می‌کردند، پس منع آنان به جهت ترس از عقیده ی شرک آمیز به کسی است که به او توسل می‌شود.

پاسخ این است که: اگر توسل کننده اثر و تأثیری (مستقل) برای کسی‌که به او توسل شده قائل باشد این عقیده شرک است چه نسبت به زنده باشد چه مرده فرقی ندارد (چون هیچ یک از موجودات استقلال ذاتی ندارند) اما این نظر که صالحان زمانی که در قید حیات اند، توسل به آنها مانعی ندارد، چون اگر کسی به آنها شرک بورزد او را از آن نهی می‌کنند، نقض می‌شود با شخص زنده ی غایب دور، که بنا به رأی امام ابن تیمیه چون زنده است توسل به او جایز است، زیرا در صورت دوری یا غیبت نمی‌تواند از توسل کننده ای که معتقد است که آنان هم مانند خداوند مؤثرند، نهی کند. بنابراین زنده بودن بعنوان علت جایز بودن توسل، اصلی کلی و فراگیر نیست و بهتر آن است که فرقی بین مرده و زنده نباشد برای اینکه به وجود و ذات شخص توسل نمی‌شود بلکه به صفتی که دارد توسل می‌شود که همان صلاح و پرهیزگاری است و در این مورد بین مرده و زنده فرقی نیست.

لازم است تأکید کرد بر توسل کننده که اثر و تأثیری (مستقل) برای کسی‌که به او توسل می‌کند قائل نشود خواه زنده باشد یا مرده، بلکه از خداوند درخواست کند در حالیکه فقط پرهیزگاری و صلاح (و مقام) این پیامبر یا ولی را واسطه قرار دهد.

دوم آنکه امام ابن تیمیه استدلال کرده است به حدیث ابن عباس س که قبلاً به آن اشاره شد و گوید: عمر س به پیامبر توسل نکرده چون رحلت کرده بود به عباس عمویش که زنده بود توسل کرد.

پاسخ این است که:

1-   عمر س نگفت: امروز با توسل به عباس بن عبدالمطلب از خداوند طلب باران می‌کنیم بلکه گفت: با توسل به عباس عموی پیامبرت طلب باران می‌کنیم پس این شأن و منزلت عباس بخاطر این است که عموی پیامبر راحل است و این اعتراف به جاه و مقام رسول خدا ج است که همیشه بعد از مرگش باقی است بطوریکه عمویش نیز از آن برخوردار شده، وگرنه ابوبکر و عثمان و علی (ش) همراه کسانی بودند که جهت طلب باران آمده بودند و در حالیکه آنان قطعاً برتر از عباس هستند به آن توسل نکرد و به دعای خود نیز اکتفا نکرد، بلکه به کسی توسل کرد که حرمت و عزتی از پیامبر به همراه دارد.

2-   عمر س با توسل به پیامبر طلب باران نکرد نه از آن جهت که فوت کرده بلکه سنت این است که توسل شود به صالحی که همراه دعاکنندگان آمده است اگر چه در میان آنان کسی باشد که صالحتر و فاضلتر بوده و همراهشان نیامده باشد؛ لذا عمر س با توسل به عباس طلب باران کرد زیرا او همراه آنان بود نه بخاطر زنده بودنش. و تعجبی هم ندارد زیرا سنت این است که همراه با پیران و بچه‌ها و حیوانات به صحرا برویم تا شاید خداوند بخاطر آنها باران نازل کند در حالیکه خداوند به حال آنها داناتر است خواه بیرون آمده یا نیامده باشند.

3-   اگر مناط و معایر توسل را زنده بودن بدانیم، بنا به احادیث صحیحه رسول خدا ج در قبر برزخی اش زنده است.

جای تعجّب است از این تفرقه و اختلاف ایجاد شده توسط این عالم جلیل القدر، مادام که توسل کننده تأثیری (مستقل) برای زنده یا مرده قائل نشود، چون توسل به صفات فرد است نه به جسم او، و زنده بودن ضابطه ای نیست که مانع از مؤثر دانستن فرد باشد، چون گاهی زنده که غایب و دور است نمی‌تواند از کسی‌که او را در امور مؤثر می‌داند نهی کند.

امام ابن تیمیه / حدیث عباس س را تأویل و تفسیر کرده است بگونه ای که قطعاً مطابق حدیث نیست، می‌گوید: (صحابه توسل می‌کردند به پیامبر و سپس به عمویش و به سایر افراد صالح خود؛ آنان توسل می‌کردند به دعاء و شفاعت حضرت، همانطور که در کتب حدیث آمده است عمر س با توسل به عباس طلب باران کرد، گفت: (خداوندا ما توسل می‌کنیم... الجامع الصحیح) پس بعد از رحلت پیامبر ج به عباس توسل می‌کردند - همانطور که به پیامبر توسل می‌کردند - و آن همان توسل به دعا و شفاعت او بود.

هم‌چنین حدیث مرد نابینا را بعد از اینکه صحیح دانسته است چنین تفسیر کرده:

(مرد نابینا از پیامبر درخواست کرد و پیامبر به او فرمود که شفاعتش را قبول کند با توجه کردن به پیامبر در دعای به درگاه خداوندو آن مانند توسل صحابه به پیامبر بوده است، و این توجه همان توجه و توسل به دعاء و شفاعت حضرت است).

شما متن دو حدیث را در اختیار دارید، آنها را بخوانید. ظاهر حدیث مرد نابینا این است که پیامبر به او فرمود توسل به او کند، نفرمود از خداوند بخواه که شفاعتم را در حق تو قبول کند، چون رسول خدا ج دعایش زودتر از مرد نابینا مستجاب می‌شد، و اگر دعا می‌کرد خداوند قبل از دعای مرد نابینا استجابت می‌فرمود، مخصوصاً مرد نابینا نزد پیامبر آمد و درخواست دعا کرد، پیامبر ج برایش دعا نکرد بلکه فرمود که نماز بخواند و خود او دعا کند، اگر دعای مرد نابینا این بود که خداوند شفاعت پیامبر را در حق او بپذیرد - در حالیکه او مستجاب الدعوة می‌بود - آن را از پیامبر درخواست نمی‌کرد و خود دعا می‌کرد قبل از اینکه آن را از پیامبر ج بخواهد.

چنانکه اعتقاد به اینکه دعای رسول خدا ج برای مستجاب شدن نیازی به دعای دیگران ندارد، واجب و ضروری است، چون دیگران از نظر رتبه و شرافت و منزلت قطعاً از او کمترند.

سپس امام تیمیه چنین نظر می‌دهد که توسل به انبیاء و صالحان زنده همان توسل به ایمان و محبت و دوستی آنها است، این امور با میت هم ممکن می‌شود چون ایمان و محبت و دوستی بعد از مرگ قطع نمی‌شود، پس چه مانعی دارد که بعد از مرگشان به آنها متوسل شویم همانطور که در حال حیات به آنها توسل می‌کنیم؟! در کتاب الفتاوی گوید: (توسل به پیامبران همان توسل به ایمان آنها و اطاعت از آنان و محبت و دوستی آنهاست مثل صلوات و سلام بر آنان، و یا توسل به دعاء و شفاعتشان است، اما خود آنها تأثیری در تحقق مطلوب توسل کننده ندارند، و اگر در نزد خداوند منزلتی عالی و شرافتی عظیم دارند به سبب اکرام و احسان و فضل خداوند است و در توسل چیزی نیست که اقتضای اجابت دعای آنان را کند جز اینکه به موجب سببی است از طرف توسل کننده مثل ایمان و اطاعت از پیامبران و یا به موجب سببی از طرف پیامبران مثل دعاء و شفاعت آنان در حق توسل کننده، پس به این دو چیز می‌توان توسل کرد([19]).

1510 - [14] (صَحِیحٌ)

وَعَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ الـلّٰهِ ج يَقُولُ: «خَرَجَ نَبِيٌّ مِنَ الْأَنْبِيَاءِ بِالنَّاسِ يَسْتَسْقِي فَإِذا هُوَ بنملة رَافِعَة بعض قوائهما إِلَى السَّمَاءِ فَقَالَ: ارْجِعُوا فَقَدِ اسْتُجِيبَ لَكُمْ من أجل هَذِه النملة». رَوَاهُ الدَّارَقُطْنِيّ([20]).

1510- (14) ابوهریره س گوید: از رسول خدا ج شنیدم که می‌فرمودند: «(در روزگاران پیشین،) پیامبری از پیامبران خدا، همراه با مردم، برای دعای باران، بیرون شدند؛ پس به ناگاه آن پیامبر، با موری برخورد کرد که برخی از پاهای (جلو) خویش را به سوی آسمان بلند کرده بود! آن پیامبر، (با مشاهده‌ی این صحنه، خطاب به جمعیت همراه) گفت:

«به خانه‌هایتان بازگردید؛ زیرا به خاطر این مورچه، دعایتان (برای نزول باران،) پذیرفته شد»!.

[این روایت را دارقطنی روایت کرده است].

شرح: «خرج نبی من الانبیاء»: برخی از شارحان گفته‌اند که مراد از این پیامبر، «سلیمان نبی7» است؛ زیرا سلیمان، از خداوند بلند مرتبه خواست تا حکومتی بدو دهد که هیچ‌کس نتواند بعد از او بگوید که حکومت او از طریق غلبه و ظلم و اجبار بر مردم به دست آمده است؛ از این رو، خداوند بلند مرتبه، به او مواهبی را عنایت کرد:

1-  باد را مسخّر فرمان او ساخت که به نرمی هر کجا او مایل بود جریان می‌یافت، و صبحگاهان فاصله‌ی یک ماه را می‌پیمود و عصرگاهان فاصله یکماه را.

2-  خداوند متعال، شیاطین و جنیان را مسخر او ساخت که برای او ساختمان می‌ساختند، و غوّاصی می‌کردند و به این ترتیب خداوند نیروی آماده‌ای برای کارهای مثبت را در اختیار او گذاشت و شیاطین و جنیان که طبیعتشان تمرّد و سرکشی است آنچنان مسخر او شدند که در مسیر سازندگی و استخراج منابعِ گرانبها قرار گرفتند.

3-  علم سخن گفتن با پرندگان را به او تعلیم و آموزش داد.

4-  حکومت او را در زمین پابرجا و استوار ساخت.

5-  پرندگان و حیوانات در اختیار او بودند.

6-  حکومت بی‌نظیر داشت.

7-  و موهبت دیگر خداوند به حضرت سلیمان7، مهار کردن گروهی از نیروهای مخرّب بود، زیرا به هر حال در میان جنیان افرادی بودند که به عنوان یک نیروی مفید و سازنده قابل استفاده به حساب نمی‌آمدند، و چاره‌ای جز این نبود که آنها در بند باشند تا جامعه از شر مزاحمت آنها در امان بماند.

آری خداوند عزوجل قادر است تا بادی را که کشتیهای عظیم و غول پیکر را بر سطح دریاها و اقیانوسها به حرکت در می‌آورند، و سنگهای سنگین آسیاها را می‌چرخانند و بالن‌ها را بر فراز آسمان به شکل هواپیما به حرکت در می‌آورند، مسخّر و فرمانبردار حضرت سلیمان7 کند، و این جسم لطیف را با این قدرت خیره کننده در اختیار او قرار دهد.

و اینکه چگونه باد به فرمان او بود؟ و با چه سرعتی حرکت می‌کرد؟ و سلیمان و یارانش به هنگام حرکت به وسیله‌ی باد، بر چه چیز سوار می‌شدند؟ و چه عواملی آنها را از سقوط و کم و زیاد شدن فشار هوا و مشکلات دیگر حفظ می‌کرد؟ و... اینها مسائلی هستند که جزئیات آن بر ما روشن نیست، و همین قدر می‌دانیم که این از جمله‌ی خوارق عاداتی بود که در اختیار پیامبران قرار می‌گرفت، و یک موهبت فوق‌العاده و یک اعجاز بود، و این امور در برابر قدرت عظیم پروردرگار امر ساده‌ای است.

«رافعة بعض قوائمها»: از ظاهر این عبارت، چنین دانسته می‌شود که مراد از «بعض قوائمها»، پاهای جلو باشد که به منزله‌ی دست‌ها است.




[1]- بخاری 2/514 ح 1024؛ مسلم 2/611 ح (1-894)؛ ابوداود 1/689 ح 1166؛ ترمذی 2/442 ح 556؛ نسایی 3/157 ح 1509؛ دارمی 1/423 ح 1533؛ و موطأ مالک 1/190 ح 1، «کتاب الاستسقاء».

[2]- بخاری 2/517 ح 1031؛ مسلم 2/612 ح (7-895)؛ ابوداود 1/629 ح 1170؛ نسایی 3/158 ح 1513؛ دارمی 1/433 ح 1535؛ و مسند احمد 2/236.

[3]- مسلم 2/612 ح (6-896).

[4]- بخاری 2/518 ح 1032؛ نسایی 3/164 ح 1523؛ ابن ماجه 2/1280 ح 3890؛ و مسند احمد 6/41.

[5]- مسلم 2/615 ح (13-898)؛ و ابوداود 5/330 ح 5100.

[6]- ابوداود 1/688 ح 1163.

[7]- ابوداود 1/688 ح 1164؛ نسایی 3/156 ح 1507؛ و مسند احمد 4/42.

[8]- ابوداود 1/690 ح 1168؛ ترمذی 2/443 ح 557؛ نسایی 3/158 ح 1514؛ و مسند احمد 5/223.

[9]- ابوداود 1/668 ح 1165؛ ترمذی 2/445 ح 558؛ نسایی 3/156 ح 1508؛ ابن ماجه 1/403 ح 1266؛ و مسند احمد 1/355.

[10]- ابوداود 1/695 ح 1176؛ موطأ مالک 1/190 ح 2، «کتاب الاستسقاء».

[11]- ابوداود 1/691 ح 1169؛ ابن ماجه 1/404 ح 1270؛ و مسند احمد 4/235.

[12]- ابوداود 1/692 ح 1173.

[13]-      راز و نیاز با معبود.

[14]- حدیث بندگی و دلبردگی، صص 7-8.

[15]- بخاری 2/494 ح 1010.

[16]- ریاض الصالحین، باب اخلاص ص 18.

[17]-      رجوع کنید به الترغیب و الترهیب - منذری 1/474.

[18]-      الترغیب و الترهیب - منذری - 1/473.

[19]-      فتاوی - ابن تیمیه - 27/133 به نقل از «بدعت به معنای دقیق اسلامی»؛ صص 54-64.

[20]- دارقطنی 2/66 ح 1، «کتاب الاستسقاء».

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...