توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۴۰۰ فروردین ۱۰, سه‌شنبه

مقدمه

 

مقدمه

(از اینکه با آیات الهی، باعث سردرد بعضی‌ها شده‌ام از آنها معذرت خواهی می‌کنم زیرا این برادران بیشتر به مفاتیح و زیارت و قصه و احادیث جعلی علاقه مندند چون به مذاقشان شیرین‌تر است نه به حق که همیشه به مذاق برخی تلخ بوده است)!.

سلام بر پیامبر اسلام و خاندان پاکش و اصحاب وفادارش.

برادر عزیز آقای جوادی نسب (و سایر کسانی که به قصد نوشتن ردیه کتاب می‌خوانید نه به قصد فهمیدن حقیقت) آیا می‌دانی که اجماع علمای اهل سنت و شیعه بر این است که نقل (یعنی احادیث و کتب تاریخی و روایی) ظنی الصدورند (یعنی در خصوص متواترترین آنها ممکن است خلط و تدلیس و جعل صورت گرفته باشد چه برسد به روایات واحد با راویان جعلی یا با انقطاع سند - مانند تواتر ۳۶ میلیونی مبنی بر دیدن عکس خمینی در ماه)! و قرآن، قطعی الصدور است (یعنی هیچ شکی در خصوص اینکه تک تک آیات قرآن از جانب ذات باریتعالی بر قلب پیامبر نازل شده وجود ندارد).

اکنون خواهش می‌کنم پرده‌های تعصبات قبیله‌ای و فرقه‌ای و موروثی را کنار بزنی (که البته بسیار دشوار است) و نه به قصد پاسخ دادن به من، بلکه به قصد پاسخ دادن به وجدان و شعور خودت (که آخوند و راویان جاعل آنرا به بازی گرفته اند) یک بار دیگر در این آیات تامل کن و تو را به خدا برای فهم آن به شعور خودت مراجعه کن نه به آخوند سر محله یا تاویل و توجیه کتب تفسیر و حدیث! یا به سایت آقای قزوینی!.

اگر کسی وجدانی بیدار و آگاه داشته باشد فکر نمی‌کنم دیگر نیازی به پاسخی بیشتر از این داشته باشد ولی ما به یاری خداوند، پاسخی مبسوط و کامل و عقلی (نه نقلی) به شبهات شما می‌دهیم و قبل از آن، خدمت شما برادر گرامی باید عرض کنم من ردیه شما را (بر خلاف شما) به قصد پاسخ دادن نخواندم بلکه خواندم تا اگر نکته‌ای جدید و بر حق در آن وجود دارد آنرا قبول و این را نزد همه اعتراف کنم ولی متاسفانه دیدم شبهات همان شبهات همیشگی و تکراری است که بارها جواب آنها داده شده است (زیرا من قبل از موحد شدن، شیعه بوده ام) پس برای آگاهی شما دوست عزیز دانشجو که مطمئنم بالاخره روزی قلبتان به نور توحید روشن خواهد شد پاسخ زیر را تهیه نمودم. ضمناً مژده‌ای برای شما دارم من نیز مانند شما در خانواده‌ای شیعه متولد شده‌ام و از روزی که خرافات شرک آمیز را از سینه‌ام به دور ریختم (که البته بسیار سخت بود و من نمی‌توانستم باور کنم که قرنهاست دروغ به خورد ما داده اند) قرآن را بسیار عمیق‌تر و جذاب‌تر و با لذت و فهم بیشتری می‌فهمم، شما نیز چنین کن، اگر چنان نشد آن موقع بدان که من، دروغگو و شیاد و منحرفی بیش نیستم! (البته از ته دل و با میل و علاقه و با ایمان واقعی و تعقل و دلیل و منطق، خرافات را دور بریز نه از سر اکراه یا تقلید).

نکته ۱: متاسفانه بدن برخی شیعیان که آخوندها مغز آنها را از خرافات آکنده کرده‌اند با شنیدن ساز مخالف می‌لرزد، برای همین برادر عزیز: اگر شیعه را پیروی از علی تعریف کنی یعنی تلاش برای برقراری عدل و مساوات و جستجوی علم و جویای حق بودن و همیاری و اتحاد صمیمانه (و نه نمایشی و از روی خدعه و تقیه) با همه حتی با مخالفین و منتقدین برای پیشرفت اسلام و خوشرویی و تفقه در دین و آیات الهی و... خوب، هم من و هم همه اهل سنت، شیعه هستیم.

نکته ۲: پاسخ حاضر، اولین و آخرین پاسخ من به منتقدین شیعه پیرامون این کتاب است و از این پس، تنها به شرطی حاضر به پاسخگویی به ردیه‌های جدید شیعه هستم که این ردیه از جانب مراجعی شناخته شده صورت بگیرد، چون از اینگونه ردیه‌ها هر روز در وبلاگ یا سایتی گذاشته خواهد شد و اینجانب فرصت ندارم از صبح تا شام به این و آن پاسخ دهم و اینقدر بیکار نیستم.

ولی چنانچه مراجع شناخته بطور کامل (نه گزینشی و یا درهم و برهم) به این سولات پاسخ دهند، من نیز حاضر به دفاع از کتاب خود هستم. اگر هم متوجه به اشتباه بودن برخی مطالب شدم مطمئن باشید شجاعت اعتراف دارم و اگر این اشتباهات از ۱۰% بیشتر شد، سرخاب و سفیدآب هم می‌کنم! [۱].

در مورد مراجع شناخته شده لازم به تذکر است که این سخن جناب مکارم شیرازی نیز بوده که گفته بود من تنها با مفتی اعظم عربستان سعودی مناظره می‌کنم.

در ضمن از حقه بازی‌های جدید مراجع شیعی این است که فردی را به عنوان منتقد می‌گذارند و ممکن است تمامی آن کتاب از سوی خودشان (مثلا قزوینی یا روحانیون مرکز تحقیق) باشد [۲]، ولی برای اینکه پس از پاسخ به او وجهه و مقامش تخریب نگردد، به این روش عمل می‌کنند و چون هدف ما نشان دادن خرافی بودن و گمراه بودن این اشخاص است، بنابراین تنها با خود ایشان مباحثه می‌کنیم.

نکته ۳: جناب منتقد عزیز در ابتدا کتاب خود اینگونه نوشته‌اند:

از خدای متعال خویش کمک خواستم و شروع کردم برای پاسخ دادن به این سوالات.

در اینجا بود که متوجه شدم با یکی از برادران حزب اللهی طرف هستم، چون ایشان قصد هدایت شدن و خواندن بدون تعصب کتاب مرا نداشته است و از همان ابتدا تنها و فقط برای پاسخگویی اقدام کرده و به راه و روش و مذهبش ذره‌ای شک نداشته است، دقیقاً همان روش خشکه مقدسی خوارج و زیر بار حق نرفتن و لجاجت، که همگی در علما و مراجع شیعه بخوبی ظهور یافته است و من نیز بارها گفته‌ام که خوارج امروزی در واقع همین روافض هستند: متعصب، انتخاب گزینشی از آیات الهی، زیر بار حق نرفتن، بازی با کلمات و سفسطه، تعقل نکردن، شک نکردن، دید گنجشکی و هر چه خوبان همه دارند تو تنها داری!.

ولی من در اینجا خطاب به جناب منتقد عزیز می‌گویم: عزیز دلم من ردیه شما را بدون تعصب و فقط به این خاطر خواندم که چنانچه در جایی اشتباهی داشته‌ام در صدد رفع آن برآیم و یا اینکه بروم سرخاب کنم.

در تیتر دانلود کتاب نوشته: سرخاب کن یا معذرت خواهی، که در جوابش می‌گویم: نه سرخاب می‌کنم و نه معذرت خواهی، بلکه پاسخ‌های کوبنده‌تر می‌دهم!.

در اینجا لازم به تذکر است که ۶۰ الی ۷۰ درصد کتاب ایشان، از احادیثی گزینشی بوده که از کتب اهل سنت جمع آوری کرده و حدود ۱۰ درصد از سوالات کتاب سرخاب و سفیدآب و حدود ۲۰ درصد نیز از نوشته‌ها و توضیحات منتقد است.

ما در ابتدا کتاب خود آوردیم که پاسخ‌های عقلی و منطقی و قرآنی و منطبق با شواهد مسلم تاریخی بدهید تا سرخاب کنیم، ولی بیشترین کار ایشان جمع آوری احادیث بوده، همچون استادشان جناب قزوینی که تنها هنرش همین است و فقط همین کار را یاد گرفته است [۳] و شیعه در یک کلام یعنی: مجموعه‌ای از دروغ‌های کتب اهل سنت.

نکته ۴: من از قبل می‌دانستم که محققین شیعه می‌روند به سراغ احادیث و روایات، چون چیز دیگری برای گفتن ندارند و اصلا عقاید شیعه با عقل سازگاری ندارند و برای همین در انتهای کتاب سرخاب و سفیدآب، مبحثی را به نقل (یعنی حدیث) اختصاص دادم تا ایشان را متذکر کنم که بیشتر سوالات ما جنبه عقلی، منطقی، قرآنی و منطبق با شواهد مسلم و متواتر تاریخی را دارد نه اخبار واحد و احادیث ضعیف کتب عامه مسلمین یا اهل سنت، ولی ظاهراً جناب منتقد این قسمت کتاب را نادیده گرفته است.

منتقد در آغاز کتابش نوشته: علی حسین امیری نویسنده اهل سنت و تصور داشته که من سنی هستم و البته من در خانواده‌ای شیعی متولد شده‌ام و در میان شیعیان بزرگ شده‌ام و ۶ سالی است که از عقاید خرافی و اشتباه دست کشیده ام. روی همین قضیه و بخاطر این ذهنیت، منتقد عزیز احادیث فراوانی را از کتب اهل سنت جمع آوری کرده است.

برای خواننده گرامی لازم به تذکر است که بکارگیری این شیوه در برابر کسانی چون علامه برقعی یا استاد طباطبائی یا این حقیر (یا حتی همان اهل سنت)، خیلی مناسب نیست، چون ما هر حدیث ضد قرآنی و ضعیف و مخالف با مسلمات تاریخی و سنت قطعی و متواتر را براحتی رد می‌کنیم. در واقع شما خیلی نمی‌توانید از این حربه در برابر ما استفاده کنید و این حربه را بگذارید برای همان تلویزیون سلام.

بسیاری از احادیث و روایات و مطالب مختلف از قول علمای اسلامی که مورد استناد منتقد قرار گرفته‌اند، بر همین منوال هستند و بنابراین از همین ابتدا بسیاری از جواب‌های ایشان داده شده است.

لازم به تذکر است که اهل سنت اینقدر شرف داشتند که کتاب‌های مرا انتشار دهند و حتی در برخی مطالب به ایشان نیز انتقاد داشته‌ام و البته اهل سنت منطقی هستند، ولی در مملکت امام زمانی شما نمی‌توان انتقادی کرد و اصلاً شما با انتقاد مخالفید، شما ملتی مطیع و مقلد می‌خواهید نه امثال مرا.

جناب منتقد به دوستانش اصرار داشته که ردیه ایشان را همچون کتاب سرخاب و سفیدآب در همه جای اینترنت انتشار دهند تا هرکس این کتاب را خواند، ردیه آنرا نیز بخواند!!.

باید به ایشان بگویم که شما نگران این مسائل نباشید،چون سایت‌های شیعه همگی باز هستند و اینکار به نحو احسن انجام می‌شود و این سایت‌های اهل سنت هستند که فیلتر می‌شوند و چند روزی است که همین سایت عقیده که کتاب سرخاب و سفیدآب را داشت، فیلتر شد. براستی چرا اینقدر از این کتب در وحشت هستید؟ اگر شما بر حق هستید و قادر به جوابگویی و نوشتن ردیه هستید که نباید از این امور بترسید. شما اجازه چاپ این کتب یا کتب علامه برقعی یا کتب اهل سنت را نمی‌دهید و این است معنی آزادی از گردن به بالای شما!! نظام ولی فقیه و مملکت امام زمانی با بیداری مردم مخالف است، چون بیدار شدن ایشان یعنی پایان حکومت و خرافات و بسته شدن دکان‌های.

البته مرا ببخشید که اینگونه سخن گفتم، چون متوجه نبودم که جناب منتقد عزیز ناراحت می‌شوند و در کتاب خود نوشته‌اند که در بین تمامی وعاظ شیعه و سنی، افرادی هستند که دچار افراط‌های زیادی هستند و شما نباید گناه مسلمان را به پای اسلام بگذارید.

و البته من هم به حساب شیعه نگذاشتم، بلکه به حساب نائب بر حق امام زمان و امام زمان گذاشتم و لابد اینها از شیعه جدا هستند و ربطی به شیعه ندارند!!!!.

گناه مسلمان را بخاطر این پای اسلام نمی‌گذارند که دین اسلام بدون نقص است، نه فرقه و مذهبی که سراسر کفر و شرک است و البته چنین فرقه‌ای آخوندی چون مهدی دانشمند تربیت می‌کند که همه اهل سنت را حرامزاده می‌داند، بخاطر اینکه طواف نساء ندارند!!!.

لابد ما باید این خرابی‌ها را به حساب اهل سنت بگذاریم یا به حساب مسیحیان تا شما راضی شوید.

نکته ۵: جناب منتقد برخی از سوالات کتاب سرخاب و سفیدآب را گزینش کرده و به نقد آنها پرداخته است و البته سوالات از قسمت‌ها و صفحات مختلفی هستند نه اینکه از ابتدا و بطور کامل سوالات را آورده باشد. در ضمن برخی از سوالات را بطور کامل نیاورده، مثلاً قسمت انتهایی آنرا نیاورده و یا آورده و پاسخی نداده و البته علت آن روشن است، چون پاسخی نداشته. (مثل سوال پیرامون نبودن نام علی یا امامان در قرآن) یا سوالات را به چند بخش به سلیقه خود تقسیم بندی کرده و شروع به جواب دادن نموده که البته در برخی موارد این تقسیم بندی‌ها با اصل سوال تفاوت دارند، یعنی برخی از قسمت‌های سوال در تقسیم بندی نیامده است.

منتقد در ابتدای کتاب خود نوشته:

لازم به ذکر است که بسیاری از این سوالات یا سوالاتی بود که هیچ ربطی به مسئله عقاید نداشت. و جالب بود که همین سوالها بارها تکرار می‌شد.

پاسخ:

ما ادعا نکردیم که همه سوال‌ها از عقاید است، ما فقط پاسخ خواسته‌ایم و البته بطور مثال از سوالاتی که ایشان جواب نداده‌اند این بوده که چرا در شهرهای بزرگی چون تهران یا اصفهان اجازه ساخت مسجد به اهل سنت نمی‌دهید؟

لابد این سوال از نظر ایشان ربطی به عقیده ندارد، ولی من می‌گویم عدم ساخت مسجد برای اهل سنت بر می‌گردد به اعتقاد شما پیرامون اصل تولی و تبری و البته این اصل در تمامی شئونات زندگی شما بطور کامل نمایان است، در زیارت عاشورا و کتب علامه مجلسی و این اسرائیل و انگلیس چه سودهایی که از این اعتقاد شما نبرده‌اند. (تبری با اهل سنت و تولی با مسیحیان و در یک کلام: تشیع صفوی).

در ضمن اجازه ساخت مسجد با ولی امر مسلمین جهان و نائب بر حق امام زمان است که نمی‌دانم چرا به این جمعیت فراوان مسلمین اهمیتی نمی‌دهد، لابد اهل سنت را جزو مسلمین نمی‌داند!!.

قبل از پاسخ دادن به جناب منتقد باز باید یادآور شوم که لازم نیست انبوهی از احادیث و روایات را برای من بیرون بکشید و خود من این احادیث را خوانده‌ام.

من از شما سوالات عقلی و منطقی می‌پرسم و شما حدیث تحویل من می‌دهید؟!!.

من با دلایل علمی ثابت کرده‌ام که در غدیر خم در ۱۸ ذی الحجه گرمای شدیدی نبوده است و جواب عقلی هم می‌خواهم نه چند روایت.

یا همان سوال اول کتاب (که جوابی نداده اید) که چنانچه پس از رحلت نبی اکرمص خفقانی از جانب ابوبکر ایجاد شده، پس این چه خفقانی بوده که زنها در مسجد علیه خلیفه خطبه می‌خوانده‌اند؟!! (خطبه فاطمه زهرا).

حالا شما می‌روید و ده‌ها روایت از کتب مختلف کپی می‌کنید تا صحت خطبه فاطمه زهرا را به اثبات برسانید.

نکته ۶: برادر عزیز، مهم راه است و هدفی که در انتهای راه وجود دارد. به نظر من راه آن است که به اتحاد واقعی بین مسلمانان و حتی نوع بشر ختم شود، به دوستی و محبت ختم شود، براستی آیا افسانه‌ها و خرافات متعصبانه شما جز به خشم و کینه توزی و نفاق و بد دلی و سیاه دلی و تفرقه و خشم و عزا و خشنودی صهیونیست تا کنون به چیز دیگری ختم شده است؟ به نظام ولایت فقیه و ترور علمای اهل سنت ختم شده است و همین‌ها کافی است که نشان دهد چه کسی بر حق است و چه کسی بر باطل؟! اگر راه شما نتیجه خوبی داشته بگویید تا ما هم بدانیم. آری تنها نتیجه‌ای که می‌تواند داشته باشد فرو کردن هر چه محکم‌تر عَلَم سیاست است در قلب دین! و از کیسه دین خوردن و... نهایتاً اگر سودی مادی برایتان ندارد بیهوده خود را جهنمی نکنید!.

نکته ۷: برادر عزیز که برای من احادیث کتب اهل سنت را شاهده آورده‌اید از یک نکته غفلت کرده‌اید ما پاسخ عقلی همین روایات نقلی دروغ را در دل سئوالات خودمان به صورت بسیار موجز داده ایم، شما دوباره همان سئوالها را تکرار کرده اید؟ اگر این احادیث جعلی دروغ وجود نداشت که اصلا دعوایی بین شیعه و سنی نبود! شما ۱۴۰۰ سال است عموما و ۴۰۰ سال است از صفویه به این طرف خصوصا، بر همین روایات ضد و نقیض دروغ با راویان ضعیف، هیاهو و جنجال براه انداخته‌اید، ما هم از همان کتاب‌ها و کتاب‌های شیعه شاهد آورده‌ایم که اگر دشمنی بود، علی به آنها دختر نمی‌داد و مشورت نمی‌داد، طلب آمرزش نمی‌کرد و از آنها به نیکی یاد نمی‌کرد و... ولی شما هر آنچه به ضررتان است را یا با چوب تقیه حراج می‌کنید یا بهانه مصلحت می‌آورید و با همین پاسخ‌های کلامی مبهم بی‌سر و ته، سعی در فریب دیگران دارید! من نیز با طرح چند سئوال عقلی همین روایات دروغ را به چالش کشیده ام، شما دوباره مانند آن کسی که خودش را به خواب زده از خواب غفلت بیدار نشده و دوباره همان احادیث را برای ما ردیف کردی؟ برادر عزیز اگر کسی با عینک روایت به قرآن نگاه کند و قرآن را روایت زده کند به مرور به دام یکجانبه نگری، فرقه سازی، مسائل سیاسی، تفرقه افکنی، خرافات و نهایتا شرک شده و چون این حالت یک چاشنی دینی و مذهبی با خود به همراه دارد چنان در اعماق روح و جان آن شخص نفوذ می‌کند که به هیچ وجه نمی‌تواند خلاف آنرا باور کند و حتی از شنیدن سخن حق متعجب هم می‌شود!.

نکته ۸: متاسفانه منتقد گرامی از سر و ته سئوالات ما را زده برای همین از دوستان عزیز می‌خواهم سئوالات مرا با پاسخ ایشان مجدداً منطبق نمایند!.

نکته ۹: پاسخ اصلی به سئوالات مصداقی در قسمت اول نوشته شده و در قسمت‌های بعدی به ترتیب شما وارد بحثهای کلی‌تر و کلان‌تر و اساسی‌تر می‌شوید.

نکته ۱۰: برادر گرامی شما به برخی منابعی اشاره می‌کنید که صحت آنها بسیار محل تردید محققان است برای نمونه به کتاب الامامه و السیاسه ابن قتیبه دینوری اشاره کرده بودید این کتاب متعلق به دینوری نیست، زیرا:

هیچ یک از نویسندگان شرح حال عبدلله بن مسلم بن قتیبه‌، در فهرست تصانیف وی نام «کتاب‌الامامة و السیاسة» را ذکر نکرده‌اند که از آنجمله می‌توان به کتاب‌های ذیل اشاره کرد:

وفیات الاعیان (وفیات الاعیان، ج۳، ص: ۴۲-۴۳، شماره شرح حال: ۳۲۸، دار صادر بیروت) تألیف شمس الدین احمد بن خلکان (متوفی ۶۸۱ هـ.ق).

بغیة الوعاة فی طبقات اللغویین و النحاة (، ج۲، ص: ۶۳-۶۴، شماره شرح حال ۱۴۴۴، المکتبة العصریة، تحقیق: محمد ابو الفضل ابراهیم) تألیف جلال‌الدین، عبدالرحمن سیوطی (متوفی ۹۱۱ هـ.ق).

الوافی بالوفیات (صفدی، الوافی بالوفیات، ج ۱۷، ص: ۶۰۷-۶۰۹، شماره شرح حال: ۵۱۶، دار النشر فراوز شتاینر بفیسبادن، ۱۴۱۱هـ ۱۹۹۱م) تألیف صلاح الدین بن أیبک صفدی (متوفی ۷۶۴ هـ.ق).

تاریخ بغداد (بغدادی، خطیب، تاریخ بغداد، ج ۱۰، ص: ۱۷۰، شماره شرح حال: ۵۳۰۹، المکتبة السلفیة) تألیف ابوبکر، احمد بن علی بغدادی متوفی (۴۶۳هـ.ق).

دکتر یوسف علی طویل، محقق و پژوهشگر کتاب عیون الاخبار در مقدمه کتاب مذکور می‌گوید: علما در انتساب کتاب الامامة والسیاسة تردید دارند، و دلیل‌شان آن است که هیچ یک از مؤرخان و نویسندگان مشهور در فهرست تصانیف ابن قتیبه کتاب الامامة والسیاسة را ذکر نکرده‌اند (ابن قتیبه، عیون الاخبار، مقدمه ص: ۳۳، دار الکتب العلمیة، ۱۴۰۶هـ ۱۹۸۵م).

دوزی DOZY ـ معتقد است که الامامة و السیاسة نه قدیمی است و نه صحیح، زیرا حاوی اشتباهات تاریخی و روایات خیالی و غیرمعقول است.

از این رو انتساب چنین تصنیف ضعیفی به ابن قتیبه ممکن نیست. خاورشناس معروف هاماکر می‌گوید و دوزی نیز با او موافق است که این کتاب و کتاب‌های تاریخی امثال آن که جنبه حماسی دارند و در ایام جنگهای صلیبی برای انگیختن حماسه در روح مسلمانان تألیف شده‌اند تا آنان را متوجه قهرمانی‌های اجدادشان سازند. (ر.ک عنان، محمد عبد الله، تاریخ دولت اسلامی در اندلس، ج ۱، ص: ۲۱، ترجمه: عبد الحمید آیتی، چاپ اول، زمستان ۱۳۶۶، چاپ موسسه کیهان).

مستشرق معروف بروکلمان Brakeman می‌گوید: کتاب‌الامامة و السیاسیة را به ابن قتیبه نسبت داده‌اند. در حالی که دی گوی DEGEIE می‌گوید: کتاب الامامة و السیاسة در مصر یا در مغرب و در زمان ابن قتیبه تصنیف شده است و قسمتی از آن کتاب از تاریخ ابن‌حبیب مأخوذ شده است‌. (تاریخ الادب العربی، ج:۲، ص۲۲۰).

و در دائرة المعارف الاسلامیة نیز آمده است‌: این کتاب را به ابن قتیبه نسبت داده‌اند در حالیکه دی گوی DE GEIE ترجیح می‌دهد که مصنف آن مردی مصری یا مغربی و معاصر ابن قتیبه بوده است‌. (الشنتاوی، احمد، زکی خورشید، ابراهیم، دائرة المعارف الاسلامیة (۱/۲۶۲) دار المعرفة بیروت).

و جالب‌تر از همه آنکه نویسندگان دائرة المعارف بزرگ اسلامی که به کوشش ۲۲۷ نفر از محققان و اساتید بنام کشورمان گردآوری‌شده است در فهرست تصانیف ابن قتیبه چنین مرقوم می‌دارند:

کتاب‌هایی که انتساب‌شان به ابن قتیبه قطعاً یا به احتمال قوی مردود است‌:

۱- الالفاظ المغربة بالالقاب المعربة‌، که نسخه‌ای از آن در جامعه القرویین فاس موجود است‌، (کوکنت‌، همان ۱۶۲)؛.

۲- الامامة و السیاسة که بارها به چاپ رسیده‌، از جمله در ۱۹۵۷ م در قاهره و نیز در ۱۹۸۵ م به کوشش طه محمد زینی‌. (دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج ۴، ص: ۴۵۹، چاپ اول تهران ۱۳۶۹ شمسی).

لذا نمی‌توان نظرات متعدد پژوهشگران را بخاطر نقل نام کتاب الامامة و السیاسة‌؟ درمعجم المطبوعات العربیة و المعربة که یوسف الیان‌سرکیس (محققان و نویسندگان مقاله‌ی دردانه‌ی کوثر و یورش به خانه وحی نام یوسف الیان سرکیس را اشتباها الیاس سرکیس نقل کرده اند) در آن فهرست کتابهای چاپ شده‌ی عربی و عجمی را نام برده و درباره‌ی کتاب مزبور هیچ گونه اظهار نظری نکرده (ر.ک. سرکیس، یوسف الیان، معجم المطوعات العربیة و المعربة، ج۱، ص: ۲۱۲-۲۱۱ مکتبة ثقافة الدینیة) مردود دانست که در آن صورت ما نیز گرفتار احساسات و تعصب شده‌ایم‌. و در حقیقت انگیزه‌ی واقعی در تألیف کتاب‌الامامة و السیاسة آن است که محمد عزه دروزه‌، دانشمند معاصر مصری می‌گوید:

تأثیر عقاید شیعه هاشمی علوی و عباسی در بیشتر روایات الامامة و السیاسة آشکارا به چشم می‌خورد. و به احتمال قوی این ‌روایات نتیجه تضاد و رقابتی است که پس از خلفای راشدین میان امویان و هاشمیان پدید آمده است و گرنه فاطمه وعلی ش با ایمان تر، منزّه‌تر و خردمند از آن بوده‌اند که بر خلاف مصالح مسلمانان به پا خیزند و عمر بزرگ‌تر وخوددارتر از آن است که به سوزاندن خانه فاطمه ل دست یازد. (دروزه، محمد عزة، تاریخ العرب فی السلام، ص: ۲۱، بیروت المکتبة المصریة).

جالب است که شما برخی از مطالب این کتاب را قبول ندارید و فقط آنجاهایی که با سلایق شما منطبق است را قبول دارید مطالبی مانند افسانه مسخره عشق یزید به ارنب و اینکه امام حسین زودتر او را می‌گیرد و یزید کینه امام را به دل می‌گیرد و.. معلوم است نویسنده مجهول این کتاب به افسانه سرایی‌های عجیب و غریب و محیرالعقول علاقه داشته که جریان حمله به خانه حضرت فاطمه را هم تحت تاثیر اندیشه‌های غالیان در آن آورده است...

نکته ۱۱: در اینجا توجه شما را به سخنان دکتر بهشتی جلب می‌کنم. البته متاسفانه ایشان نیز ظاهراً این سخنان را خطاب به دیگران آورده و به قول معروف، کسی یک سوزن به خودش نمی‌زند و یک جوالدوز به مردم! ولی به هر حال سخنان جالب است:

اینها (لیبرالها و مارکسیست‌ها) قبلا آمده‌اند یک مکتب دیگر و یک عقیده دیگر یک فکر دیگر و یک اندیشه دیگر را قبول کرده‌اند و بعد هم آمده‌اند سراغ کتاب و سنت! سراغ آیات و روایات! و بنابر این می‌بینید برای افکار و آرای از پیش پذیرفته شده اش، پشتوانه و سند از کتاب و سنت می‌آورد ده تا آیه قرآن می‌آورد ۳۰ تا حدیث می‌آورد! اما آیه قرآن و حدیث را تطبیق کرده است بر آراء و اندیشه‌ها و افکار و عقاید بیگانه از اسلام که قبلا انها را پذیرفته است. این هم یک نوع شناخت اسلام است. شناخت اهل رای و قیاس و استحسان! بعضی افراد سراغ قرآن و حدیث نمی‌آیند تا رنگ قرآن و حدیث بگیرند بلکه قبلا رنگ گرفته هستند! می‌آیند تا از قرآن و حدیث برای اثبات اسلامیت و حقانیت رنگ از پیش گرفته شده دلیل پیدا کنند. این اسلام اسلام خط امام نیست (اسلام التقاطی است) التقاطی عنی اینکه افرادی به نام اسلام، افکار و اندیشه‌ها و آرای بیگانه از اسلام را بپذیرند و قاطی کنند با اندیشه‌ها و عقاید اسلامی که این خود نوعی بدعت گزاری در دین است یعنی کسانی آرای خودشان را بر دین تحمیل می‌کنند اندیشه‌های خود را که از جای دیگر قرض گرفته‌اند به اسلام و قرآن و احادیث تحمیل می‌کنند. یا کسانی که قرآن و حدیث را تفسیر به رای می‌کنند یعنی آیات و روایات را مطابق رای و گرایش خودشان تفسیر می‌کنند اینها در حقیقت التقاطی فکر می‌کنند (آیت الله بهشتی کتاب او به تنهایی یک امت بود. انتشارات بنیاد شهید جلد اول ص ۲۳۸).

نکته ۱۲: سخنم را در این قسمت با این سخنان زیبا از ویل دورانت و ولتر و نیچه به پایان می‌رسانم: بیشتر استدلال‌ها، خواهش‌هایی نفسانی هستند که کمی با چاشنی عقل درهم آمیخته‌اند! ادعا می‌کنیم که کاخی از اندیشه دور از خواهش‌های نفسانی می‌سازیم ولی در عمل آن دلیلی را بر می‌گزینیم که ظاهر اغراض شخصی یا قومی ما را بیاراید (لذات فلسفه ویل دورانت ص۲۱).

ولتر در آخرین لحظات عمر خودش در پاسخ کشیشی که از او خواسته بود اعتراف کند کاتولیک است بر می‌آشوبد و این اعلامیه را منتشر می‌کند: من در حالی می‌میرم که خدا را می‌پرستم، دوستان خود را دوست دارم و به دشمنان خود کینه‌ای ندارم و از خرافات، بیزار و متنفرم! (همان ص ۲۲۷).

نیچه هنگامی که به طور قطع آماده مرگ شده بود به خواهر اُمُل حزب اللهی خودش چنین گفت: به من قول بده که پس از مرگم فقط دوستانم بر جنازه من حاضر شوند و مردم فضول و کنجکاو دیگری آنجا نباشند. مواظب باش که کشیش یا کس دیگری بر کنار گور من سخنان بیهوده و دروغ نگوید! زیرا در آن هنگام من توانایی دفاع از خویشتن را ندارم! (همان ص۳۶۳).

و اما پاسخ:

- در خصوص اینکه صنعانی شیعه بوده یا سنی؟

برادر عزیز آیا مذهب به اسم است یا به روش و نوع تفکر؟ مثلاً اگر امام صادق یا حضرت علی زنده شوند به شما می‌گویند شیعه یا غالی؟ در خصوص صنعانی به نظر شما وقتی او با معاویه دشمن بوده باید بگوییم او سنی بوده است؟ (هر گاه در مجلسی نام معاویه می‌آمد، صنعانی می‌گفت: مجلس ما را با نام معاویه آلوده نکنید) (منبع: آقای دکتر حسینی قزوینی شبکه ماهواره‌ای سلام ۷/۳/۸۸ ساعت ۲۳).

در جنگ علی با معاویه به سپاهیان علی می‌گفتند: شیعه علی و به سپاه معاویه: شیعه معاویه، بنابراین هرکس بر ضد معاویه بوده می‌شده شیعه علی و آیا فردی سنی مذهب در مورد معاویه چنین سخنی می‌گوید؟!!.

ذهبی: عبدالرزاق بن همام بن نافع حافظ کبیر عالم یمنی ابوبکر الحمیر صنعانی، شیعه ثقه بوده است (سیر اعلام النبلاء ۹/۵۶۳ شماره ۲۲۰).

عجلی: او یمنی و ثقه بوده است و شیعه (تاریخ الثقات ۳۰۲ شماره ۱۰۰۰).

عبدالله احمد ابن حنبل می‌گوید از پدرم پرسیدم و به او گفتم: آیا صنعانی شیعه بوده و در شیعه‌گری افراط می‌کرده است؟ پس او گفت: من چیزی در این خصوص از او نشنیدم و لیکن او مردی بوده است که خبرهای تعجب آور برای مردم نقل می‌کرده است! (العلل و معرفه الرجال ۲/۵۹ شماره ۱۵۴۵).

ابن عدی درباره او گفته است: صنعانی نوشته‌ها و احادیث زیادی دارد و بزرگانی از مسلمین با او مکاتبه داشته‌اند و حدیث خطرناک و مشکل داری از او نقل نشده مگر اینکه نسبت تشیع به او داده‌اند و او روایاتی دارد در فضائل که احدی از ثقات ما در آن خصوص موافق نیستند! پس این بزرگترین ذمی است که در خصوص روایات احادیث او شده است (الکامل ۵/۱۹۵۲).

(برخی معتقدند شیخ صنعان مورد نظر عطار نیشابوری که مدتی مسیحی‌می شود، همین شخص بوده که البته بسیار بعید است).

ضمناً ما در انتهای این تحقیق، فهرست کاملی از رجال شیعه که در مسانید اهل سنت وجود دارند را می‌آوریم تا دیگر کسی به روایاتی که نام آنها در آن روایات وجود دارد احتجاج نکند، حداکثر ارفاق آن است که بگوییم ما تمامی احادیث ثقات این رجال را قبول داریم مگر احادیثی که در باب فضائل ائمه و یا سب و لعن خلفاء و اصحاب باشد. در هیچ محکمه‌ای نیز قاضی سخن یک نفر شیعه یا منتسب به تشیع را به نفع عقاید خودش قبول نخواهد داشت.

- منتقد عزیز اول از همه و به سرعت رفته به سراغ مسئله زیارت قبور، و این نشان می‌دهد که مسئله قبور تا چه اندازه نزد ایشان دارای اهمیت است، تنها مشکل شیعیان نبودن گنبد و بارگاه بر روی قبرستان بقیع است و باید هرچه سریعتر اینکار صورت بگیرد تا اسلام از خطر نابودی نجات پیدا کند!!!!.

متاسفانه ایشان از همان ابتدا متوجه سوال ما نشده است.

طبق احادیث متواتر هر آنچه در زمان نبی اکرم ص بوده سنت است و هرآنچه بعداً ایجاد شده بدعت است، علی ÷ می‌فرماید: «السنة ما سن رسول الله والبدعة ما أحدث بعده» یعنی، «سنت آن است که رسول خدا ص آورده و بدعت چیزی است که پس از رسول خدا ص ایجاد و اضافه شده است».

ما می‌پرسیم این کار در کجای سنت نبوی یا علوی (یعنی روش عملی ثبت شده متواتر در تاریخ، توسط پیامبر یا حضرت علی) وجود داشته است؟ ساختن قبور در صدر اسلام بوده است یا خیر؟ آیا این روش (یعنی آبادنی قبور بزرگان) بطور متواتر و منطبق با مسلمات تاریخی وجود داشته و جایی ثبت شده است یا خیر؟ فقط یک سند جعلی ضعیف دروغ برای ما بیاورید که نشان دهد روی قبور ساختمان سازی می‌شده؟!.

مشخص است که اینگونه نبوده و سوال ما نیز همین است که چرا روی قبر حمزه و شهدای بئرمعونه و حضرت خدیجه و ابراهیم فرزند رسول اکرم ص و بسیاری دیگر از این بدعت خبری نیست؟ و اگر سنت بوده (و احادیث مورد اشاره شما صحیح است) روی قبور این بزرگان مهم‌تر بوده که چنین کاری صورت بگیرد تا قبور دیگرانی که شناخته شده نبوده‌اند!).

حالا شما ده‌ها حدیث جعلی برای جواز قبرسازی برای ما جمع کن و بیاور.

منتقد عزیز تعظیم قبور را جز شعائر الهی دانسته و چنین نوشته:

نظریه قرآن در بناء بر قبور:

تعمیر و حفظ قبر اولیاء تعظیم شعائر الهی است.

(هر کس شعائر الهی را تعظیم و تکریم کند، آن نشانه تقوی هست)/حج۳۲.

بطور مسلم انبیاء و اولیای الهی از بزرگترین و بارزترین نشانه‌های دین الهی هستند، که به وسیله آنان گسترش یافته است.

به هر حال با ملاحظه دو چیز تکریم قبور اولیای الهی خدا روشن می‌شود:

الف: اولیای الهی، به خصوص آنان که در راه گسترش دین جانبازی کرده‌اند، از شعائر الهی و نشانه‌ای دین خدا هستند.

ب: یکی از راه‌های تعظیم این گروه، پس از درگذشت‌شان؛ علاوه بر حفظ آثار و مکتبشان، همان حفظ و تعمیر قبور ایشان می‌باشد.

پاسخ:

ما نمی‌دانیم چرا این شعائر مهم که اینقدر نزد شیعیان دارای اهمیت است در قرآن نیامده است؟!.

در سوره حج/۳۲ آمده که هرکس شعائر الهی را تعظیم و تکریم کند نشانه تقوای اوست و نگفته هرکس قبور را تعظیم کند (و مثل ابوجهل و ابولهب برای خدای یکتا قائل به واسطه و شفیع شود)، فردی با تقواست!!!.

بعد هم اولیاء را جزء خود دین دانسته، در صورتیکه ایشان نه اصل دین هستند و نه فرع آن، بلکه تنها تابع دین اسلام هستند و نمی‌توانید بگوئید که امام از امامت جداست و امامت همچون نبوت است و مثل نبی و نبوت می‌ماند و بدین طریق امامت را وارد دین کند، چون:

اولاً: این قیاسی مع الفارق و نادرست است.

ثانیاً: به پیامبر صوحی می‌شده و حتی خود نبی اکرم ص تابع آن بوده و نبوت در واقع همان وحی و دستورات الهی و تشریعی دین اسلام است که هر کس باید تابع آن باشد و البته به امام وحی نمی‌شود.

ثالثاً: ایمان به نبوت در قرآن بیان شده و شما می‌بایست ثابت کنید که ایمان به امامت هم وجود دارد.

رابعاً: اگر شما به امامت دعوت می‌کنید و نه به امام، پس چرا می‌گوئید که علی می‌بایست خلیفه می‌شد؟ و در حقیقت به شخص امام اشاره دارید، پس شما در واقع شخص امام و خلافت الهی او را واجب و اصلی از دین می‌دانید. براستی آیا هر کسی می‌تواند به این بهانه بیاید و بدعتی را وارد دین کند و بگوید این از شعائر الهی است؟

بعد هم در مورد اولیاء نوشته: به خصوص آنان که در راه گسترش دین جانبازی کرده‌اند، از شعائر الهی و نشانه‌ای دین خدا هستند.

باید به ایشان گفت پس چرا نمک به حرامی می‌کنید و جانبازی‌ها و مجاهدت‌های صحابه را به روی مبارک‌تان نمی‌آورید؟ البته حواس من نبود که شیعیان نفرت صحابه را به دل دارد و آنها را مرتد، غاصب و ظالم می‌داند.

بعد هم حفظ و تعمیر قبور اولیاء را یکی از راه‌های تعظیم ایشان و حفظ مکتب‌شان دانسته.

حفظ و تعمیر قبور سودی نداشته و ندارد و شما اعمالتان را همچون اولیاء کنید نه اینکه بر سر قبر ایشان بر سر و روی خود بکوبید و ضریح ایشان را بوس کنید.

به یاد داستانی افتادم جوانی بود بسیار احساساتی که مرتب پدر و مادرش را می‌بوسید و قربان و صدقه آنها می‌رفت ولی به نصایح آنها توجهی نداشت روزی پدر پیر او با عصبانیت به او گفت: نمی‌خواهد اینقدر مرا ببوسی و چاپلوسی کنی، اگر راست می‌گویی کمی هم به حرف من گوش و عمل کن! قربان و صدقه رفتن که کاری ندارد. به قول یک نفر یک تکه زبان است زحمتی ندارد! تو اینکارها را فقط برای روحیه گرفتن خودت و شارژ شدن خودت انجام می‌دهی!.

برادر عزیز: همین توجه مردم به قبور اولیاء باعث کمرنگ شدن شعائر الهی می‌شود و باعث می‌شود که جمعیت مسلمین بجای مساجد به قبرستان بیایند تا گریه و زاری و اعمال بیهوده و یا تفرقه انگیز انجام دهند و چه چیز برای دشمنان اسلام بهتر از این که مسجد این مرکز پرستش خدای یکتا و تجمع مسلمین کم رنگ و خلوت شود و شیعیان می‌خواهند همین کار را در مکه و مدینه بکنند (فتامل جداً).

بارها شده که در قبرستان بقیع، جنجالی بر پا شده و یا سخنان نامربوطی از جانب شیعیان گفته شده و باعث تفرقه میان شیعه و سنی شده‌اند و یا اذهان مردم را نسبت به اهل سنت عربستان خراب کرده‌اند و همه اینها بخاطر این بوده که مثلاً فلان مرد یا زن احمق می‌خواسته کمی خاک بردارد یا بخورد!!! این است شعائر الهی که شیعه از آن دم می‌زند.

منتقد سپس داستان اصحاب کهف را آورده و ادعا نموده که این آیه برای ساخت مسجد در کنار قبور اولیاء است!!!: ﴿وَكَذَلِكَ أَعْثَرْنَا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَأَنَّ السَّاعَةَ لَا رَيْبَ فِيهَا إِذْ يَتَنَازَعُونَ بَيْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقَالُوا ابْنُوا عَلَيْهِمْ بُنْيَانًا رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قَالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلَى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِدًا٢١ [الکهف: ۲۱].

«و بدین گونه (مردم آن دیار را) بر حالشان آگاه ساختیم تا بدانند که وعده خدا راست است و (در فرا رسیدن) قیامت هیچ شکى نیست، هنگامى که میان خود در کارشان با یکدیگر نزاع مى‏کردند، پس (عده‏اى) گفتند بر روى آنها بنیانی بگذاریم، پروردگارشان به (حال) آنان داناتر است (سرانجام) کسانى که بر کارشان غلبه یافتند گفتند حتما بر ایشان مسجد و معبدی بنا خواهیم کرد».

پاسخ:

لازم به تذکر است که درون فضای کوچک غار نمی‌توان ساختمان ساخت و عده‌ای می‌خواسته‌اند همچون شیعیان بر روی جنازه اصحاب کهف، بنیان و سازه‌ای کوچک همچون ضریح بسازند و آنها که غلبه داشتند از این کار ممانعت به عمل آوردند و گفتند: آنجا را مسجد (نه امامزاده) و محل عبادت خدای یکتا (نه عبادت اصحاب کهف) می‌کنیم.

در ضمن در آیه اشاره شده که آنهایی که غلبه داشتند و نگفته آنهایی که بر حق بودند یا بر باطل. من نمی‌دانم مجوز ساخت قبور در کجای آیه آمده است؟! یا کجای آیه خداوند چنین دستوری را صادر نموده؟! و البته هیچگاه از این آیه چنین بدعتی استخراج نمی‌شود.

حتی اگر همین مسجد مورد نظر شما می‌باشد، کدامیک از این امامزاده‌ها و قبور امامان، مسجد هستند؟!! و آیا مردم به نیت مسجد به آنجا می‌روند؟! آیا نام آنها مسجد است یا امام زاده؟ شما در این محل‌ها دور قبر می‌چرخید و آنجا ضریح می‌گذارید و پول می‌ریزید و حاجت می‌طلبید و نذری می‌پزید و زن صیغه می‌کنید و... آیا نام این محل مسجد است یا بتکده؟

لابد مردم به نیت مسجد تا نجف و کربلا و مشهد می‌روند تا در بمب گذاری‌ها یا تصادفات جاده‌ای بمیرند.

در مسجد که ضریح نداریم و دور قبر نمی‌گردیم! ضمنا در آیه آمده که بین دو گروه، تنازع و اختلاف پیش آمده و گروهی که غلبه داشته چنین پیشنهادی داده و این ربطی به مجوز قبرسازی ندارد.

تازه مسجد، محلی برای عبادت خداست و چگونه می‌خواسته‌اند درون آن غار بنایی بسازند؟!! و البته کنار آنجا مسجدی ساختن ربطی به این گنبد و بارگاه‌ها و ضریح‌های شما ندارد که بر روی خود قبور ساخته می‌شوند.

جالب است که همین آیه ادعای شما را رد می‌کند، چون خواسته مردم به قبور مردگان توجهی نداشته باشند و تنها به مسجد که محل عبادت خداست معطوف شوند و از بنا بر روی قبور اولیاء جهت تکریم و احترام ایشان جلوگیری شده است، بر خلاف شیعیان که بنا که چه عرض کنم، کاخ و گنبد زرین بر روی قبور امامان خود می‌سازند و البته به نیت همان مردگان و ستایش و تکریم ایشان به زیارات قبورشان می‌روند نه به نیت مسجد و عبادت خدا در آنجا به تنهایی، عبادت خداوند در مذهب تشیع با واسطه‌ها و شفیعان است که به اوج خود می‌رسد!!!.

جالب است که به نظر ما همین آیه مخالف قبر سازی است، زیرا خداوند می‌فرماید: بین دو گروه منازعه (دعوی) شد، عده‌ای گفتند روی قبر آنها بنا بسازیم ولی عده‌ای دیگر گفتند این محل را سجده گاه قرار دهیم. دقت کنید نگفتند ابنوا (بنا کنیم) یا احدثوا (احداث کنیم) بلکه گفتند: نتخذن: یعنی اتخاذ کنیم، زیرا مسجد به معنای مصطلح آن یعنی ساختمان هم می‌تواند نباشد، شما می‌توانید به یک قطعه زمین صاف که در آن خدا عبادت شود بگویید مسجد! مسجد در لغت عرب یعنی: محل سجده. براستی آیا مهندسان شیعه می‌توانند روی غاری که داخل کوهای است ساختمانی بنا کنند و مسجد بسازند؟ و چرا اثری از این ساختمان عجیب باقی نمانده است؟ گو اینکه خداوند عمل آنان را تایید نکرده و فرموده عده‌ای که غلبه با آنها بود گفتند این محل را سجده گاه خداوند قرار دهیم و حتی نفرموده این کار شد یا نشد؟ و البته ساخت همان مسجد در کنار قبور نیز ربطی به عقاید و بدعتهای شما ندارد.

داستان ابوجندل با ابوبصیر که منتقد ذکر کرده نیز همان مسجد را بیان کرده است و البته ما بر روش پیامبر اکرم ص هستیم نه بر روش ابوجندل.

لازم به تذکر است که قبور امامان شیعه محلی برای عبادت خدا نیست بلکه محلی برای مشرک شدن بندگان است، چون به عقیده ما صدا کردن مدعو غیبی در واقع شرک در عبادت خداست و در آیات متعددی تصریح شده که فقط مرا بخوانید و فقط از من یاری بجوئید و از خواندن من دون الله و غیرخدا به شدت نهی شده است، در صورتیکه شیعیان امامان و قبورشان را شفیع و واسطه‌ای بین خود و خدای خود می‌دانند و امامان را نیز در هرجا همچون خدا صدا می‌زنند (شرک در صفات الهی) و ورد زبانشان یا علی و یاحسین است.

در ضمن جریان اصحاب کهف از معجزات الهی است که بخاطر حفظ، عبرت و مشخص بودن آن برای مردم بوده است و شما نمی‌توانید قبور کسانی دیگر همچون امامان یا امامزادگان را با آن قیاس کنید.

رسول خدا ص می‌فرمایند: خدا لعنت کند زائرات قبور را. و کسانی که بر قبرها مسجد می‌سازند. (التاج الجامع الاصول فی احادیث الرسول ۱/۳۸۲).

علمای شیعه در احادیث رسیده از ائمه پیرامون آیه: ﴿وَأَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلَّهِ فَلَا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَدًا١٨ [الجن: ۱۸]. مسجد را محل سجده تفسیر می‌کنند و همینطور در رابطه با چگونگی و اندازه قطع دست دزد نیز به همین مورد اشاره دارند. پس چرا در اینجا مسجد را ناگهان ساختمان تفسیر می‌کنید؟! نه محل عبادت؟!، اینجا می‌خواهید بر میل خود و بر طبق مذهب خویش به سمت قبرسازی و ساختن امامزاده (و نه مسجد) به پیش بروید.

همانطور که گفتم نویسنده در تمامی پاسخهایش، به سراغ موارد مختلف و بی‌ربطی رفته و از جواب دادن صریح و روشن و مرتبط با سوال ما، شانه خالی کرده و آمده دلایل حرمت را بیان کرده و احادیث کتب مختلف را ردیف نموده است.

و این حدیث را آورده که:

نسایى به سند خود از ابن عباس نقل مى کند که رسول خدا ص فرمود: «خدا لعنت کند زنانى که به زیارت قبور مى آیند و کسانى که قبور را مساجد قرار داده و بر آن چراغ‌ها روشن مى کنند».

نویسنده مطالبی را برای رد سند ذکر کرده و سپس نظرات مختلف را بدین صورت بیان نموده:

حدیث بر موردى حمل مى شود که منفعت بر آن مترتب نگردد، زیرا تضییع مال است، ولى چراغ روشن کردن بر بالاى قبر براى زیارت صاحب آن قبر، قرائت قرآن، دعا، خواندن نماز و نفع هاى دیگرى که مى تواند زائر در آن جا ببرد، در این موارد نه تنها حرام و مکروه نیست، بلکه رجحان نیز دارد، زیرا از مصادیق تعاون بر برّ و ( (۱)۱. تحذیر المساجد من اتخاذ القبور مساجد، البانى، ص ۴۳ و ۴۴).

تقوا است.

عزیزى در شرح حدیث مى گوید: «مورد حدیث در جایى است که زنده‌ها از چراغ‌ها نفع نبرند، ولى اگر نفعى بر آن مترتب شود اشکالى ندارد».

سندى نیز در شرح سنن نسایى مى گوید: «نهى از روشن کردن چراغ به این جهت است که تضییع مال بدون منفعت است و مفاد آن این است: در صورتى که بر آن نفعى مترتب شود از مورد نهى خارج است».

شیخ على ناصف مى گوید: «روشن کردن چراغ بر سر قبور جایز نیست، زیرا ضایع کردن مال است، مگر در صورتى که یکى از زنده‌ها بر سر آن قبور باشد که در این صورت روشن کردن چراغ اشکالى ندارد».

پاسخ:

خلاصه کلام و قلم فرسایی ایشان این است که چراغ و شمع را می‌توان برای استفاده مردم، روی قبور گذاشت و تنها از جهت اسراف و بلا استفاده بودن حرمت دارد.

نویسنده اینطور نوشته: این حدیث بر قبور غیر انبیاء و اولیاء حمل مى شود، زیرا قبور آنان را باید با وجوه مختلف تعظیم نمود که از جلمه آنها روشن نمودن چراغ است.

در پاسخ باید عرض کنم که دین امام با ماموم تفاوتی ندارد و هر دو می‌بایست تابع دین باشند. چطور شما در همین نقد خود، در بخش ارث گذاشتن انبیاء و مسئله فدک، فوری نوشته‌اید:

و از طرفى انبیاء و رسولان الهى غیر از منصب نبوت و پیامبرى، در بُعد بشرى مانند سایر انسان‌ها هستند و در مسائلى از قبیل ارث وغیره، با سایر انسآن‌ها فرقى ندارند، خداوند متعال به پیامبر اکرم ص مى‌فرماید:

﴿قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَى إِلَيَّ١١٠ [الکهف: ۱۱۰].

«بگو اى پیامبر من بشرى همانند شمایم مگر آن که به من وحى مى‌شود...».

ولی ناگهان در اینجا قبور ایشان را از بقیه جدا می‌کنید و ظاهراً قبور را جزو قوانین اسلامی حساب نمی‌کنید و در اینجا خودتان معترف شده‌اید که این عمل اسلامی نیست.

در ابتدای همین بخش اولیاء را جزء شعائر الهی دانسته.

ما می‌پرسیم شعائر الهی برای همه است یا فقط برای خود این شعائر (البته طبق نظر شما که اولیا را جزء دین می‌دانید).

و ای کاش قبور ائمه شما فقط تفاوتی جزئی داشت، ولی برای همه روشن است که مثلاً قبر امام رضا در مشهد کمی بیشتر از مقداری جزئی با دیگران تفاوت دارد!!!.

ثانیاً: ایجاد چراغ بر سر قبور چه ربطی به طلب حاجت و صدا کردن غیرخدا و توی سر زدن و گریه و زاری دارد؟!!.

هم اکنون در بعضی قبرستان‌ها در ایران حتی لوازم بازی برای کودکان نیز نصب شده. خوب حالا باید چه کار کرد؟ اینها چه دلیلی است بر شرک و خرافات شما و ایجاد گنبد و بارگاه زرین بر روی خود این قبور دارد؟! به هرحال اینها جواب سوالات ما نبوده و نیست.

در ضمن برای حرمت تزئین قبور احادیث فراوانی در کتب شیعه و سنی وجود دارند و این یک حدیث تنها نیست.

جناب منتقد احادیث بسیاری را در کتابش برای اثبات عقایدش گردآوری نموده سوال من این است که: می‌شود بفرمائید اجتهاد یعنی چه؟

هم شیعه و هم اهل سنت دارای اجتهاد در استخراج احادیث صحیح هستند.

اجتهاد یعنی جدا کردن احادیث ضعیف و صحیح از یکدیگر، طبق علم رجال و علم درایه وغیره...

شما هر حدیثی بیاورید، مطمئن باشید حدیث ضد آن نیز موجود است، پس باید احادیث را بررسی کرد.

ولی ظاهراً شما هر حدیثی که به نفعتان باشد قبول می‌کنید و هر حدیثی در کتب خودتان بر ضررتان باشد رد می‌کنید و این روش علمی و تحقیقی نیست.

اگر شما خیلی به حدیث علاقه مند هستید، پس این هم چندین حدیث از کتب شیعه در مورد عدم ساخت قبور.

فراموش نکنید که هر جوابی که شما به این احادیث بدهید ما هم همان جواب را به خود شما می‌دهیم، اگر بگوئید تمامی اینها ضعیف هستند، پس تمامی احادیث مورد نظر شما نیز ضعیف هستند، اگر بگویید خبر واحد هستند پس احادیث گزینشی شما نیز خبر واحدند وغیره...

۱- مردگان، رفته گان همسایگانی هستند که هر گاه آنان را بخوانند پاسخی نمی‌دهند و ظلم و ستمی را دفع نمی‌کنند و متوجه نوحه سرایی و مداحی نمی‌شوند، اگر در حق ایشان نیکی شود شاد نگردند و اگر قحطی شود نا امید نمی‌‌شوند با هم هستند در حالی که تنها هستند و همسایه‌اند در حالی که از هم دورند به زیارت یکدیگر نمی‌روند. (نهج البلاغه خطبه۱۱۱).

۲- رفته گان، گورشان خانه هایشان شد و اموال‌شان به میراث رفت کسی را که بر سر گورشان می‌آید نمی‌شناسند و به کسی که برایشان گریه می‌کند توجهی ندارند و هر کس که ایشان را بخواند جواب نمی‌دهند. (نهج‌البلاغه خطبه ۲۳۵).

۳- حضرت علی پس از خواندن سوره تکاثر می‌فرماید: عجب مقصد دوری است و چه زیارت غافلانه‌ای اگر (قبور بزرگان) باعث عبرت باشد سزاوارتر از آن است که مایه فخر گردد و اگر با دیده فروتنی به قبر نگاه کنند خردمندانه‌تر از آن است که آنها را وسیله فخر قرار دهند بی‌درنگ که با دیده‌ای تار به آنها نگاه می‌کنند و بدین سبب به دریای جهل و نادانی فرو رفته‌اند. به اهل قبور جامی نوشانده‌اند که قوه گویایشان را به گنگی و شنوایشان را به کری و حرکاتشان را به سکون تبدیل کرده است. (نهج‌البلاغه خطبه ۲۲۱).

۴- قبرم را قبله گاه و محل توجه و مسجد قرار ندهید همانا خدای متعال یهود را لعنت نمود زیرا قبور پیامبران خود را مساجد قرار داده‌اند. پیامبر اکرم (وسائل الشیعه ج ۲ باب ۶۵ ص ۸۸۷).

۵- پیامبر صاز گچ کاری قبر و نوشتن روی آن نهی فرموده. (مستدرک الوسائل محدث نوری از علامه حلی در کتاب النهایه. مستدرک چاپ سنگی ۱/۱۲۷).

۶- علی فرمود: شنیدم که رسول خدا می‌فرماید: قبرم را محل رفت و آمد قرار ندهید و قبرهایتان را مساجد خویش قرار ندهید و خانه‌هایتان را محل دفن مرده‌هایتان قرار ندهید. (مستدرک الوسائل ج ۱ باب ۵۵ از ابواب دفن ص ۱۳۲).

۷- موسی ابن جعفر: قبر مرا بیش از چهار انگشت باز از هم بیشتر بالا نبرید. (وسائل الشیعه ج ۲ باب ۳۱ از ابواب دفن ص ۸۵۸).

۸- امام صادق: هرگز ایستاده آب منوش و هیچ قبری را طواف مکن و در آب پاک ادرار مکن. (وسائل الشیعه ج ۱۰ باب ۹۲ سفینه البحار ج۲ ص ۹۹).

۹- حضرت علی ÷: رسول خدا ما را از ذخیره کردن گوشت‌های قربانی بیش از سه روز نهی فرمود و... و ما را از زیارت قبور نهی نمود. (مسند امام زید کتاب الحج).

۱۰- پیامبر اکرم: خداوند فرموده: من نزد دل‌های شکسته و قبرهای ویرانم.

۱۱- امام صادق: قبر رسول خدا از شن قرمز رنگ است. (وسائل الشیعه ج ۲ باب ۳۷ ص ۸۶۴) پس تا آن زمان قبر رسول الله بنا و زینت و... نشده بوده!.

۱۲- عبدالرزاق صنعانی از قدمای شیعه از ابن طاووس روایت کرده: پیامبر ص از اینکه بر قبر مسلمین بنایی ساخته شود و یا گچ کاری و یا بر روی آن زراعت شود نهی نموده و فرمودند: بهترین قبور شما قبری است که شناخته نشود. (المصنف، ۳/۵۰۶).

۱۳- ذکری: رسول خدا قبر فرزندش ابراهیم را مسطح نمود و قاسم ابن محمد گوید: قبر نبی اکرم و شیخین را در حالی دیدم که مسطح بود و نیز می‌گوید: قبر مهاجرین و انصار در مدینه منوره مسطح بود. (توحید عبادت سنگلجی انتشارات دانش ص ۱۴۹).

۱۴- امام صادق: قبر مرا از گل غیر خودش گل کاری نکنید (وسائل الشیعه ج ۲ باب ۱۶ از ابواب دفن ص ۸۶۴).

۱۵- حضرت علی ÷: رسول خدا از اینکه بر قبر، خاکی ریخته شود که از خودش نیست نهی فرمود. (مستدرک ج ۱ باب ۳۴ از ابواب دفن ص ۱۲۶).

۱۶- رسول خدا در آخرین لحظات عمر شریف: «اللهم لا تجعل قبری وثنا یعبد»: «خدایا، قبرم را بتی قرار مده که عبادت شود».

۱۷- شهید اول در کتاب ذکری گذاشتن یک قطیفه بر مرقد مطهر نبی اکرم را فاقد دلیل شرعی و ترک این کار را اولی دانست.

ابوعمر عامر ابن شراحیل الکوفی متوفای ۱۰۴ هجری که بیش از ۱۵۰ تن از صحابه رسول خدا را دیده و از آنان حدیث اخذ کرده به قول ابن بطال همواره می‌گفت: اگر نه این بود که رسول خدا از زیارت قبور نهی فرموده است من قبر پیامبر ص را زیارت می‌کردم.

۱۸- عبدالرزاق الصنعانی شیعی در کتاب خود المصنف: کسی که قبرها را زیارت کند از ما نیست. (رسول خدا) المصنف ۳/۵۶۹ حدیث ۶۷۰۵).

۱۹- حاکم نیشابوری از عبدالله ابن عمرو ابن عاص روایت می‌کند: ما با رسول خدا مردی را که مرده بود در قبر گذاشتیم چون برگشتیم و برابر خانه آن میت رسیدیم ناگاه با زنی برخورد کردیم که گمان می‌کنم رسول خدا او را شناخت. پس فرمود: ای فاطمه، از کجا می‌آیی؟ آن زن گفت: از نزد خانواده این میت. رسول خدا فرمود: مبادا با ایشان به قبرستان رفته باشی؟ زن گفت: معاذالله که من با ایشان تا قبرستان رفته باشم در حالی که تو در این باب آنچه را که باید تذکر داده ای! رسول خدا فرمود: اگر با ایشان به قبرستان رفته بودی دیگر بهشت را نمی‌دیدی تا آنگاه که جد پدرت که بت پرست بود را ببینی!.

۲۰- پیامبر ص ما را از زیارت قبور نهی فرمود. (مسند امام زید دار مکتبة ‌الحیاة، ‌ص۲۴۶).

۲۱- رسول خدا ص فرمودند: خدا لعنت کند زائرات قبور را، و کسانی که بر قبرها مسجد می‌سازند. (التاج الجامع الأصول فی أحادیث الرسول ۱/۳۸۲).

۲۲- رسول خدا: قبرم را محل آمد و شد قرار ندهید. (حدیث متواتر مورد اتفاق).

۲۳- حدیث عطاء ابن یسار از رسول خدا: بار خدایا، قبر مرا بتی قرار مده که پرستیده شود.

۲۴- حضرت صادق: بالای قبر ابراهیم پسر رسول خدا (که در سن ۲ سالگی فوت کرد) شاخه نخل خرمایی بود که چون خشک شد قبر نیز گم شد و دیگر معلوم نشد (حتماً پسر رسول خدا نیز با ابوبکر و عمر دشمن بوده و برای نشان دادن این دشمنی به آیندگان، خواسته است محل قبرش مانند حضرت فاطمه نامعلوم باشد!) (کتاب کافی و کتاب من لایحضر الفقیه).

۲۵- دستور حضرت علی به ابی الهیاج: قبری را باقی مگذار مگر آنکه آن را با خاک یکسان سازی و تندیسی باقی مگذار مگر آنکه خرابش کنی.

۲۶- حضرت علی ÷: هر که قبری را تجدید بنا کند و یا مجسمه‌ای بسازد از اسلام خارج شده است. (من لایحضره الفقیه صدوق و المحاسن برقی و جلد ۱۸ بحارالأنوار و وسایل الشیعة باب ۴۳).

۲۷- جناب حسن مثنی فرزند امام حسن مجتبی گروهی را در نزد قبر پیامبر دید. پس ایشان را از این عمل نهی نمود و فرمود: همانا پیامبر خدا فرمود: قبر مرا عید (محل آمد و شد) مگیرید و خانه‌هایتان را قبرستان نکنید. (المصنف صنعانی و وفاء الوفاء سمهودی ص ۱۳۶۰).

۲۸- در کتاب کافی از ابی القداح روایت شده که امام جعفر صادق فرمود: علی فرمود: رسول خدا مرا به مدینه گسیل داشت برای خرابی گورستان‌ها و شکستن صورت‌ها و فرمود: هیچ تصویری مگذار مگر اینکه آنرا محو کنی و هرچه قبری را مگذار مگر آنکه آنرا با زمین مساوی گردانی.

۲۹- در کتاب تهذیب شیخ طوسی و وسایل الشیعة باب ۴۴ از ابواب دفن آورده: علی ابن جعفر می‌گوید: از برادرم موسی بن جعفر سئوال کردم: آیا ساختمان روی قبر و نشستن بر روی آن خوب است؟ فرمود: نه ساختمان روی قبر خوب است و نه نشستن بر روی آن، و نه گچ کاری آن و نه گل‌مالی نمودن آن.

۳۰- در مجالس شیخ صدوق از حضرت امام صادق روایت شده که آن حضرت از اجداد بزرگوارش روایت نموده و گفت: رسول خدا از گچ مالی نمودن قبر و نماز خواندن در آن نهی فرمود.

۳۱- در محاسن برقی از جراح مداینی از ابی عبدالله صادق روایت شده که فرمود: بر قبرها بنا نکنید و سقف‌های خانه‌ها را نقاشی نکنید برای اینکه رسول خدا این عمل را مکروه دانست.

۳۲- در وسایل الشیعة باب ۴۴ ابواب دفن از امام صادق روایت شده: رسول خدا نهی فرمودند که بر قبری نمازگزاری شود یا روی آن بنشینند یا بر آن ساختمانی بنا کنند.

۳۳- در معانی الأخبار آمده: پیامبر ص از گچ کاری گورها نهی فرمود.

۳۴- فقه الرضا روایت کرده: علی به‌سوی مردم آمد و فرمود: آیا می‌دانید که رسول خدا کسی را که قبرها را مصلی و جای نمازخواندن قرار دهد لعنت کرده است و کسی که با خدا معبودی دیگر قرار دهد نیز لعنت فرموده یعنی هر دو مشرکند!.

۳۵- در علل الشرایع امام صادق از پدران بزرگوارش نقل نموده: قبر پیامبر ص فقط یک وجب از زمین بالا آمده بود. (وخود پیامبر نیز که فرموده بودند قبر مرا قبله قرار ندهید و مسجد نکنید زیرا خدای تعالی یهود را برای اینکه قبور پیامبران خود را مسجد کرده بودند لعنت فرمود. (احادیث فوق همه از کتب شیعه می‌باشد و نه از کتب وهابی‌ها و سنی‌ها!).

۳۶- ام سلمه به رسول خدا یادآور شد وقتی که در مهاجرت اول در حبشه بوده معبدی را دیده به نام ماریه و برای نبی اکرم آنچه که در آن از نقش و نگارها و آیینه کاریها دیده بود تعریف کرد حضرت رسول فرمود: اینان گروهی بودند که چون بنده صالح و مرد خوبی در میان ایشان می‌مرد روی قبر او مسجد می‌ساختند و در آن نقش و نگارها به کار می‌بردند. این قبیل مردم بدترین خلق خدایند. (التاج الجامع الأصول ج۱ ص ۲۴۳ و ۲۴۴).

پس از آن منتقد برای جواز ساخت مسجد در کنار قبور اولیاء، مطالب و احادیثی را گردآوری کرده و بطور کلی چنین نتیجه‌گیری نموده است:

در جواب از استدلال به این روایات باید گفت: اوّلاً: فهمیدن مقصود این روایات، متوقف بر دانستن مقصود یهود و نصارا از ساختن مسجد بر قبور اولیاى خود مى باشد، زیرا پیامبر صاز قیام به عملى که یهود و نصارا با قصد خاصى انجام مى دهند نهى کرده است.

با مراجعه به روایات پى مى بریم که یهود و نصارا، قبور اولیاى خود را مسجد و قبله قرار مى دادند و بر روى آن قبور سجده مى کردند. در حقیقت آنان را عبادت مى کردند. لذا پیامبر ص شدیداً با این عمل مقابله کرده و از آن نهى فرموده است.

حال اگر در کنار قبور اولیاى الهى به جهت تبرک، مسجد ساخته شود، تا انسان به برکت آن ولىّ خدا توجه و حضور قلبش بیشتر باشد و از طرفى نیز هیچ قصد تعظیم و تکریمى نسبت به آن ولى در حال نماز نداشته باشد.

پاسخ:

متوجه باشید که منتقد چطور دچار تناقض گویی شده، در ابتدای همین بخش پیرامون سوره کهف آیه۲۱، مسجد را محل و ساختمان آورده ولی در حدیث پیامبر ص منظور خاصی برای سخن پیامبر اسلام قائل شده که یعنی اهل کتاب قبور انبیاء خود را محل سجده و عبادت گرفته‌اند و آنرا قبله قرار داده‌اند و نهی پیامبر ص از این بابت بوده است و بنابراین می‌توان کنار قبور جهت تبرک مسجدی بنا کرد.

لطفاً تکلیف ما را روشن کنید؟ منظور شما از مسجد ساختمان و بنا است یا محل سجده و عبادت و قبله؟

منظور کلی نویسنده همانطور که در سطور بعد از این نیز از قول علامه بدر الدین حوثى آورده، چنین است که قبر را نباید قبله قرار دهیم و واقعاً جای بسی خنده دارد که هنوز چه چیزهایی برای شیعیان مسئله و مشکل است و پس از ۱۴۰۰ سال تلاش علما و مفسرین، باید چه نکاتی را به ایشان متذکر شویم.

بحث ما در اینجا با شیعیان بر سر این موضوع است که خانه کعبه واقع در مسجدالحرام و در شهر مکه همان قبله واقعی مسلمین است نه قبور خود مسلمین و اولیاء ایشان!!!.

باید گفت که خجالت نکشید و قبر را هم قبله کنید، برای شما که موردی ندارد.

لازم به تذکر است که شیعیان قبر را نیز قبله قرار می‌دهند و مانند کعبه به دور آن طواف می‌کنند و شعائری جدا برای آداب زیارت نیز دارند و بر خلاف توجیهات خود در اینجا عمل می‌کنند.

صاحب کتاب مفاتیح الجنان از صفحة ۳۱۱ به بعد به زیارت پرداخته و ۲۸ مورد در آداب زیارت آورده است و در مورد سیزدهم چنین نوشته: در وقت زیارت پشت به قبله و رو به قبر منور کند!!!.

و در صفحه ۳۴۸ گفته: برو تا نزدیک قبر بایستی و رو به قبر و پشت به قبله کن و بگو.... و بعد گوید: پس ضریح را ببوس، پشت به قبله بایست.

از جناب منتقد می‌پرسیم که آیا در اینجا هم شما مشمول حدیث پیامبر ص نمی‌شوید؟!.

در ثانی نویسنده چنین نتیجه‌گری کرده که منظور از احادیث لعنت یهود و نصارا در مورد تعظیم قبور صالحانشان در واقع بخاطر عبادت ایشان بوده.

می شود بفرمائید مثلاً شیعیان در کنار قبور امامان خود چه می‌کنند؟ مسلم است که همان عبادت در آنجا صورت می‌گیرد، چون به اتفاق علما دعا عبادت است،رسول خدا فرموده: الدعاء مخ العبادة، یعنی دعا مغز و مخ عبادت است و در روایت دیگر فرموده:الدعاء هو العبادة، یعنی دعا همان عبادت است، و نیز از ائمه نقل شده که: أفضل العبادة الدعاء، یعنی برترین عبادت‌ها دعاست.

و در عبادت و صدا کردن خدای یکتا نمی‌بایست کسی را شریک نمود، ولی شیعیان همچون بت پرستان دوران جاهلیت آمده‌اند و این امامان و قبورشان را واسطه و شفیعی بین خود و خدای خود قرار داده‌اند و در دعا آنها را می‌خوانند و در کنار قبرها دم می‌گیرند و یاحسین و یا علی می‌گویند، و بر این عقیده‌اند که اینها نزد خدا دارای آبرو و شرافت بسیاری هستند و دعای ما به تنهایی قبول نمی‌شود، بلکه اینها باید شفیع و واسطه شوند.

پس شما نیز نزد قبور همان عبادت را انجام می‌دهید و حتی ثواب این عبادت را بالاتر از حج خانه خدا می‌دانید، پس خدا لعنت کند یهود و نصارا و روافض را که قبور انبیاء و اولیاء خود را مسجد و محل عبادت کردند.

پیامبر ص: بار خدایا قبر مرا بت قرار مده، خدا لعنت کند قومى را که قبور انبیاى خود را مساجد کردند.

بخارى در صحیح خود از پیامبر ص نقل کرده: خدا لعنت کند نصارا و یهود را، زیرا قبور انبیاى خود را مسجد قرار دادند.

حال جناب منتقد می‌گوید: پیامبر ص از قیام به عملى که یهود و نصارا با قصد خاصى انجام مى دهند، نهى کرده است.

کسانی که به مسجدالنبی می‌روند، آیا اهل سنت در آنجا در برابر قبر نبی اکرم ص همچون شیعیان برخورد می‌کنند؟ آیا به آن تمسک می‌جویند و آنرا بوس می‌کنند و آنرا تعظیم می‌کنند و در یک کلام آنرا عبادت می‌کنند؟ یا تنها خدا را عبادت می‌کنند؟ کسانی که به مدینه رفته‌اند خودشان خوب می‌دانند و نیازی به توضیح بیشتر نیست.

سپس مطالبی پیرامون استدلال به قاعده سد ذرایع آورده (از ابن قیم جوزیه) که بنابراین ساختن مسجد در کنار قبور اولیاى الهى اگر به قصد شرک نباشد و غالب مردم نیز این نیت را از خواندن نماز در آن مساجد نداشته باشند. اشکالى در ساختن آن مساجد نیست.

پاسخ:

باید گفت به خصوص مردم ایران که به هیچ عنوان زمینه‌های خرافی شدن و زود باوری در ایشان وجود ندارد!!! و اصلاً به خرافات هندی یا غلو در حق اولیاء توجهی ندارند!!!.

منتقد سپس نوشته: کسى که چاقو مى خرد یا رادیو مى خرد ممکن است کسى از آن سوء استفاده نموده و در راه فساد استفاده کند (و خواسته بگوید بسیاری از معاملات روزمره باطل خواهد شد).

منتقد در واقع اصول عقاید دینی را با چاقو و رادیو و معاملات روزمره قیاس نموده است، در ضمن باید گفت: آری، همان چاقور را نیز به دست احمقان یا آدمک‌شان نباید داد.

به هر حال این قسمت نیز ربطی به موارد مطرح شده ما ندارد.

سپس سیره مسلمین و اجماع ادعا شده در مورد تعمیر قبور را آورده و قبور پیامبرانی در فلسطین و یعقوب و یوسف و ابراهیم اشاره کرده است.

پاسخ:

باید گفت غلات و دکانداران هر جایی را قبر می‌دانند و اگر خجالت نمی‌کشیدند در کره ماه هم امامزاده‌ای می‌ساختند و آیا شما اجماع و سیره مسلمین را قبول دارید؟ پس چرا در جاهای دیگر با آنها مخالفید؟ در اینجا هم بطور گزینشی و دل بخواهی عمل می‌کنید و اصلاً در هر جا هر چیز به نفعتان باشد فوری به آن می‌چسبید. از همه گذشته سیره مسلمین از صدر اسلام تا کنون است نه قبل از آن و این قبور مورد استناد شما متعلق به قبل از اسلام است که اهل کتاب روی آنها را ساخته‌اند و البته شما بر روش و سیرت آنها هستید، همان یهود و نصارایی که قبور پیامبران‌شان را تزئین کرده و مسجد قرار دادند.

بسیاری از قبور محل‌شان نامشخص است و حتی قبوری چون قبر حضرت علی که در برخی تواریخ آمده که قبر مغیره بن شعبه است، چه برسد به قبر پیامبرانی که متعلق به چندین هزار سال قبل هستند.

شما باید ثابت کنید که کدام باستان شناس قبور این پیامبران را تائید کرده است.

در ضمن تعداد پیامبران بسیار زیاد بوده و این تعداد انگشت شمار از قبوری که بر جا مانده در برابر تعداد کل پیامبران هیچ به حساب می‌آید، در صورتیکه اگر اینها از شعائر الهی و موارد اساسی و مهم بودند لااقل تعدادشان بیشتر بود.

از همه گذشته اثبات وجود این قبور چه ربطی به ساختمان سازی بر روی آنها دارد؟

در مورد کثرت علاقه مردم جهان به این قبور باید گفت که همیشه عده‌ای برای فریب دادن مردم حضور داشته‌اند و همیشه بسیاری از مردم در گمراهی بوده‌اند، از تعداد زیادی شیعه تندرو و غالی در ایران گرفته تا میلیون‌ها نفر مسیحی و یهودی و هرکاری که همه کردند دلیل بر صحیح بودنش نیست و شاید همه بخواهند بروند به جهنم، شما هم به دنبالشان می‌روید؟

(طبیعت و هوای نفس بشر بر حب دنیا و رفتن بسوی زینت‌هاست و معلوم است که در مورد قبور نیز همین کار را می‌کند).

منتقد سپس نوشته که چطور می‌توان ساخت بنا بر قبور را حرام دانست در صورتیکه پیامبر ص در اتاقی که عائشه در آن زندگی میکرده دفن شده و عمر و ابوبکر هم در کنار حضرت دفن شدند.

باید گفت: کسی هم بنایی بر روی قبور پیامبر ص و شیخین نساخت و البته اتاقک عائشه قبل از وجود قبر بوده و حالتی چون اتاق و محل کار و دفتر پیامبر اسلام را داشته است که پس از رحلت در همان محل رحلت دفن شده است و آن چهار دیواری چه ربطی به ضریح و گنبد و بارگاه‌های شما دارد؟ قبور امامان و امام زاده‌ها اتاق چه کسی بوده است؟! در ضمن روی قبر پیامبر ص و شیخین هیچ عملی (حتی گذاشتن سنگ قبر) صورت نگرفته و از همان خاک خودش بوده است و ضریح نیز نداشته است.

اصلاً دفن پیامبر ص درون این چهار دیواری بوده که جلوی آشکار شدن قبر را گرفته تا مبادا مردم به سمت قبرپرستی روی آورند، مخصوصاً قبری که متعلق به خاتم انبیاء باشد که مورد محبت شدیدی بوده و خطر گمراهی برای ساده لوحان وجود داشته است و برای همین پیامبر ص می‌گفته خدایا قبرم را بتی قرار مده که پرستش شود و شرایط آن زمان در همان دوره قابل بررسی است، دلیلش حدیث زیر:

- عَنْ عَائِشَةَ ل عَنِ النَّبِيِّ ص قَالَ فِي مَرَضِهِ الَّذِي مَاتَ فِيهِ: «لَعَنَ اللَّهُ الْيَهُودَ وَالنَّصَارَى اتَّخَذُوا قُبُورَ أَنْبِيَائِهِمْ مَسَاجِدَ قَالَتْ: وَلَوْلا ذَلِكَ لأَبْرَزُوا قَبْرَهُ غَيْرَ أَنِّي أَخْشَى أَنْ يُتَّخَذَ مَسْجِدًا». (بخارى:۱۳۳۰).

ترجمه: عایشه ل می‌گوید: رسول الله ص در بیماری وفات خود، فرمود: «خداوند یهود و نصارا را لعنت کند، آنان قبور انبیای خود را مسجد قرار دادند». عایشه ل می‌گوید: اگر این احتمال وجود نمی‌نداشت، قبر رسول الله ص را آشکار می‌کردند (یعنی در حجره قرار نمی‌دادند). ولی می‌ترسم که مردم آنرا مسجد قرار دهند.

پیامبر ص نیز طبق حدیثی که قبر مرا عید و محل رفت و آمد نگیرید نگران همین موضوع بوده است و حدیث عائشه نیز صحت این موضوع را می‌رساند و چنانچه قبر پیامبر آشکار می‌بود، به احتمال بسیار قوی محل رفت و آمد می‌شد.

امام صادق ÷ فرموده: قبر رسول خدا از شن قرمز رنگ است (وسائل الشیعه ج ۲ باب ۳۷ ص ۸۶۴).

این نشان می‌دهد که حتی تا آن زمان نیز قبر رسول الله ص بنا و زینتی نداشته است.

ذکری: رسول خدا قبر فرزندش ابراهیم را مسطح نمود و قاسم ابن محمد گوید: قبر نبی اکرم و شیخین را در حالی دیدم که مسطح بود و نیز می‌گوید قبر مهاجرین و انصار در مدینه منوره مسطح بود (توحید عبادت سنگلجی انتشارات دانش ص ۱۴۹).

شهید اول در کتاب ذکری گذاشتن یک قطیفه بر مرقد مطهر نبی اکرم ص را فاقد دلیل شرعی و ترک این کار را اولی دانست.

در علل الشرایع امام صادق ÷ از پدران بزرگوارش نقل نموده: قبر پیامبر ص فقط یک وجب از زمین بالا آمده بود.

در ضمن عائشه نیز دیواری بین خود و قبر نبی اکرم ص می‌سازد و بنابراین دیگر اتاق عائشه بصورت قبلی نبوده است و از آن جدا شده است، همینطور صحابه بین مسجد و اتاق دیواری می‌کشند و همین نشان می‌دهد که تا چه اندازه بر این امر واقف بوده‌اند.

منتقد به دفن پیامبر ص زیر سقف اشاره کرده و اینکه ابوبکر گفته هر پیامبرى در هر نقطه اى که فوت کند در همان جا باید به خاک سپرده شود.

در جواب باید گفت که سخن از نهی ساخت بر روی قبور است و تازه هر پیامبری ممکن است در هرجایی فوت کند و آنجا سقفی نیز باشد خوب تکلیف چیست؟ شما از کجای سخن ابوبکر جواز ساخت قبور را استخراج کرده اید؟ در چنین مواقعی تکلیف این است که طبق دستور عمل کرده و آن پیامبر را در همانجا خاک کنیم و سپس دوباره طبق دستور همان پیامبر عمل کرده و با آن قبر و اتاق کاری نداشته باشیم و آنرا بازسازی نکنیم، بطور حتم اتاق‌های گلی و ساده در آن موقع به مرور زمان از بین می‌رفته‌اند و همان قبر بصورت عادی باقی می‌مانده است و همان دستور نهی از قبرسازی نتیجه می‌داده است و همان حدیث پیامبر ص نیز که قبر مرا عید و محل رفت و آمد نگیرید نیز بر همین مورد مستند است، یعنی با عید نگرفتن و نرفتن دائم بر سر یک قبر، بطور حتم آن قبر چنانچه دارای ساختمانی باشد تخریب می‌شود (در اثر عدم بازسازی) و این امر پیرامون پیامبران قبلی بسیار صادق‌تر است، چون مربوط به گذشته بوده‌اند و چنانچه بر فرض درون اتاقی رحلت کرده‌اند و همانجا نیز دفن شده‌اند، آن اتاق بر اثر عدم رفت و آمد خراب می‌شده است.

ولی پیامبر اسلام خاتم الانبیاء است و مورد توجه جمع کثیری از مسلمین جهان و قبر او نیز در کنار مسجد بسیار معروف ایشان یعنی مسجدالنبی و همینطور در فاصله کمی تا محراب واقع شده و در ضمن به برکت دولت آل سعود و همکاری مسلمین، ساختمان مسجدالنبی بصورت امروزی و بسیار مدرن برای استفاده میلیون‌ها مسلمان در آمده است و طبیعی است که قبر پیامبر ص در جوار چنین مکانی و با جمع دوستداران دین اسلام و در اثر تجدید بنای مسجد، مشخص و پابرجا مانده است، وگرنه واضح است که چنین چیزی برای پیغمبران قبلی بدینصورت نبوده است و در این مورد قابل قیاس با پیامبر ما نیستند و در کنار قبور ایشان مسجدی چون مسجدالنبی نبوده است.

در ضمن لازم به یادآوری است که اتاق‌های گلی و ساده در آن زمان در صورت بازسازی نکردن براحتی از بین می‌رفته‌اند و مانند گنبد و بارگاه‌های فعلی امامان شیعه نبوده که فقط با بمب قابل تخریب هستند. تازه این سقف و اتاق، قبل از رحلت پیامبر اسلام نیز بوده‌اند ولی شما شیعیان پس از فوت انبیاء و امامان قصد ساخت قبور ایشان را دارید و روی قبور ایشان را اتاق ساخته‌اید و اتاق که چه عرض کنم، قصر و بارگاه کلمات مناسبتری هستند. در اسلام اعمال به نیت است و بطور حتم اتاق پیامبر ص و سقفش به منظور گذاشتن روی قبر کسی ساخته نشده‌اند، بلکه آنجا محل زندگی پیامبر ص و همسران ایشان بوده است و قیاس این مسائل و استخراج این بدعت‌ها از آن صحیح نیست.

اگر این عقیده شما صحیح بود، پس چرا حضرت علی همان اتاق را به حال خود گذاشت و روی قبر پیامبر (یا دیگران) را بازسازی نکرد؟!!.

منتقد در ادامه چنین آورده:

حال با این سیره قطعى وهابیان چگونه ادعاى اتفاق علماء اسلام بر تحریم قبور را دارند.

پاسخ:

نمی‌دانم منظور شما برای جواز قبرسازی کدام علما هستند؟ و چنین علمایی جهلا هستند نه علما. این علما همان فریسیان و رهبانانی هستند که مردم را گمراه می‌کنند و بسوی قبرپرستی و پرستش غیرخدا می‌کشانند، حالا شما دوست دارید پیرو ایشان باشید به ما ربطی ندارد و اما علمای راستین نیز بر خلاف عقاید شما بوده‌اند:

امام نووی در شرح مسلم (ج۴، ص/۳۰۱ الی ۳۰۴ ارشاد الساری) آورده است: «قال الشافعي في الأم: ورأيت الأئمة بمكة يأمرون بـهدم ما يبني ويؤيد الـهدم قوله ص «ولا قبرا مشرفا إلا سويته...». امام نووی می‏فرماید: امام شافعی در کتاب الام فرموده است: در مکه مشاهده نمودم که ائمه دستور دادند بنای روی قبور را ویران نمایند و این عمل را فرموده‌ی رسول الله ص که فرموده: (ولا قبرا مشرفا إلا سويته) تأیید می‏کند.

منتقد در انتهای این بخش در مورد صاف کردن قبور مطالبی آورده و منظورش بر این بوده که بر فرض صحت این احادیث، منظور خود قبور بوده است نه ساختمان و بنای روی آنها و چنین نوشته:

در حالیکه سخن ما درباره خود قبر نیست، بلکه بحث درباره بناها و ساختمانى است که روى قبر انجام گرفته است.

پاسخ:

همه می‌دانند که شما روی خود قبور را نیز سنگ‌های گرانبها و بزرگی می‌گذارید و ارتفاع آنرا از سطح زمین بالا می‌برید و هرکس به زیارت قبر امام رضا و امامان دیگر رفته باشد این موضوع را مشاهده کرده است، پس این سخن شما بی‌مورد است. در ثانی واقعاً جای خنده دارد که آیا روی قبور نباید بنایی باشد ولی از آنطرف ضریح و گنبد و بارگاه و ساختمانی بزرگ برایش بلا اشکال باشد، لطیفه‌ای به این بامزه گی شنیده بودید؟ ص مثلاً قبر امام رضا از خاک و صاف باشد و هیچ تزئینی نداشته باشد، ولی در عین حال ضریح و گنبد و بارگاه داشته باشد و کاخ باشد. مثل این است که بگوئیم یک زن موهایش بیرون باشد ولی بقیه بدنش کاملاً پوشیده باشد و این اشکالی ندارد!!!.

منتقد مطالبی نیز در مورد حضرت عائشه نوشته که در اتاقش حالت زائر قبور را داشته و پس از دفن عمر دیوار کشیده برای رو گرفتن از عمر!! و نوشته که این کار عایشه مبناى شرعى نداشته و ندارد و زن باید از مرد نامحرم زنده شرم و حیا کند.

پاسخ:

در مورد اینکه ام المومنین عایشه زنی پرهیزکار بوده شکی نیست و در مورد رو گرفتن او، باید گفت شما که معتقدید بیوت همسران پیامبر ص درب و حتی کلید و قفل داشته است؟ پس کسی نمی‌توانسته سر زده وارد شود و اما پس از دفن عمر نیز مسئله‌ای جداست و شاید دلائل دیگری نیز داشته و چنانچه شما این عمل حضرت عایشه را مبنی بر پرهیزکاری و باحیا بودن او نمی‌دانید و آنرا بر مبنای شرع نمی‌دانید و می‌خواهید به هر طریق که شده اعمال نیک عایشه را خدشه دار و کمرنگ کنید، پس رو گرفتن حضرت فاطمه از آن فرد نابینا نیز بی‌معنا بوده و البته مبنای شرعی نیز نداشته است، چون کسی از شخص نابینا رو نمی‌گیرد! بلکه از فرد بینا رو می‌گیرند. در مورد دیوار باید گفت که پشت دیوار دیگر شامل زائر قبور بودن نمی‌شود، چون بالاخره قبرستان و قبور باید در جایی جدا و مشخص شوند و آیا باید حدود آن مشخص باشد یا خیر؟ هم اکنون نیز زنها تا نرده‌های قبرستان بقیع اجازه رفت و آمد دارند نه تا درون قبرستان و درون قبرستان با بیرون آن تفاوت دارد.

اینکه گفتید بنابراین عایشه زائر تمام وقت قبور بوده و...،باید گفت: لابد زیارت عاشورا هم می‌خوانده!! و دائم هم غیرخدا را صدا می‌زده و حاجت می‌طلبیده است!!! (شما ظاهراً علم غیب نیز دارید!!) و نذری هم می‌پخته و پول‌های داخل ضریح را جمع آوری می‌کرده!.

منتقد سپس پرداخته به بعضى از جواب‌هاى کلیدى درباره بنا قبور و چنین نوشته:

ساختمان بر قبور تعظیم شعائراللَّه با استدلال به﴿وَمَنْ يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ٣٢ [الحج: ۳۲].

در جواب منتقد باید گفت: همانطور که قبلا نیز اشاره کردیم شعائر الهی در قرآن بیان شده‌اند (مثل صفا و مروه) و ما در جایی از قرآن و سنت، قبور را به عنوان شعائر الهی ندیده‌ایم و این از ساخته‌های خود شماست و در واقع شعائرالناس است.

منتقد سپس نوشته:

در خارج از مکتب اسلام نیز قبور بزرگان خود به عنوان افتخار آفرینان آن ملت از خرابى و ویرانى حفظ مى کنند.

پاسخ:

باید گفت که خارج از مکتب اسلام، ربطی به ما ندارد و ما فقط با اسلام و قرآن و سنت نبی اکرم ص سر و کار داریم و همین برای تمسک و رهایی از گمراهی کافی است. شما همین جا نشان دادید و معترف شدید که این عمل خود را از مسیحیان و غیر مسلمین اتخاد کرده‌اید و سخن ما نیز همین است.

منتقد سپس نوشته:

درباره قبور اصحاب کهف یک عده مى گویند:﴿فَقَالُوا ابْنُوا عَلَيْهِمْ بُنْيَانًا٢١ [الکهف: ۲۱]. و قرآن با ذکر این مطلب و عدم انتقاد از آنان، آن را تقریر مى کند.

همانطور که قبلاً نیز گفتیم این عده بر خلاف بوده‌اند و در آیه، صحبت از تنازع و اختلاف بین دو گروه است و خود منتقد نیز برای تائید ساخت مسجد، نظر گروه دوم را تائید کرده بود، ولی در اینجا طوری دیگر سخن گفته است.

منتقد سپس نوشته:

در هیچ بلاد اسلامى از عراق، مصر، سوریه، اردن و ایران و... تاکنون هیچ قبرى را خراب نکرده‌اند و در حالى که خود حضرت علىس به بعضى از این کشورها حکومت مى کردند.

پاسخ:

اینکه در این کشورها تا کنون هیچ قبری خراب نشده دلیلش وجود شیعیان در آنجاست یا اهل سنتی که خیلی به این امور اهمیت نمی‌داده‌اند و البته این باعث خوشحالی شماست.

ضمنا چه کسی گفته حضرت علی ساختمان‌های شرک آمیز قبور را ویران نکردند:

«عن ابي الـهياج الاسدي قال: قال لي علي بن ابي طالب ألا أبعثك علي ما بعثني عليه رسول الله ص أن لا تدع تـمثالا إلا طمسته ولا قبرا مشرفا إلا سويته». «از ابوالهیاج اسدی روایت شده که گفت: علی بن ابی‏طالب به من گفت تو را انتخاب می‏کنم بر آنچه رسول الله ص من را بر آن انتخاب کرد و آن این است که هیچ عکس و تصویر و مجسمه‏ای را فرونگذاری جز آنکه آن را پاک نمایی و از بین ببری و هیچ قبری را فرونگذاری جز آنکه آن را تخت نمایی».

در کتاب وسائل الشیعه چاپ سنگی جلد اول ص/ ۲۰۹ از کلینی بدین صورت نقل شده است: «عن ابي عبدالله قال: قال امام علي س بعثني رسول الله ص إلي الـمدينه في هدم القبور وكسر الصور». جعفرصادق گفت: «امام علی فرمود، رسول خدا ص من را جهت تخریب (بنا و گنبد) روی قبور و شکستن تصاویر و مجسمه‏ها به‌سوی مدینه مامور و رهسپار کرد».

منتقد دوباره مطالبی درباره اتاق و محل دفن پیامبر ص آورده و سپس چنین نوشته:

وقتى پیامبر به مکه مراجعت کردند بعد از حدود ۴۰ سال به زیارت قبر مادرشان رفتند و در کنار قبر گریه کردند این نشان مى دهد که قبر ما در حضرت دلالت و نشانه‌اى داشته است و منهدم نشده است و اگر نه حضرت نمى توانستند آنرا پیدا کنند.

پاسخ:

اولاً: پیامبر ص تا لحظه رحلت حضرت خدیجه، نزد ایشان در شعب ابیطالب بوده است و مسلم است که از محل دفن ایشان با خبر بوده.

ثانیاً: به عقیده شما معصومین دارای علم غیب هستند و بنابراین براحتی محل دفن اشخاص را می‌دانند. (اگر بطور مثال در داستانی ذکر می‌شد که امام یا حتی پیامبر ص محل دفن شخصی را گم کرده است و ما این داستان را برای عدم داشتن علم غیب بیان می‌کردیم، بطور حتم شیعیان نمی‌پذیرفتند.برای خواننده گرامی لازم به تذکر است که غیب نزد خداست و چنانچه در موردی بخواهد آنرا از طریق وحی به رسول خویش اعلام می‌کند و البته به امامان وحی نمی‌شود).

ثالثاً: وجود نشانه‌های مختصر در آن زمان ربطی به جواز ساخت گنبد و بارگاه و ضریح ندارد و جای هر قبری تا حدودی مشخص است و چنانچه چهار انگشت بلندی داشته باشد قابل شناسایی است (و بنا به دستور پیامبر این کار اشکالی ندارد) و موردی که در ذهن شما شیعیان است یعنی اینکه پیامبر ص قبل از ورود به مکه هم می‌بایست قبر حضرت خدیجه را می‌دیده است، یعنی ساختمانی چون حرم امام رضا که از چند کیلومتری هم دیده شود و البته شناسایی چنین قبری خیلی مشکل نیست.

رابعاً: جمعیت مردم و تعداد قبورشان در آن زمان قابل قیاس با زمان فعلی نیست و در این زمان حتی قبوری که مشخص هستند نیز قابل شناسایی نیستند با اینکه نام و نسب صاحب قبور را روی سنگ قبر حک کرده‌اند ولی باز باید کلی جستجو کنید و همین نوشته‌ها را نیز بخوانید تا قبر مورد نظرتان را پیدا کنید (که البته لزومی ندارد و گذاشتن سنگ قبر نیز صحیح نمی‌باشد و می‌توان در برابر تمامی قبور، زیارت شرعی انجام داد و رفت، همانطور که پیامبر اسلام در برابر شهدای احد انجام می‌داده است).

در نتیجه در زمان پیامبر ص، قبر حضرت خدیجه خیلی آسانتر از هم اکنون قابل شناسایی بوده، چون کثرت قبور به شکل امروزی نبوده است.

خامساً: برای تشخیص قبر حضرت خدیجه نیازی نبوده که حتماً آن قبر از سطح زمین بسیار مرتفع بوده باشد یا ساخته‌ای بر روی آن باشد، بلکه تنها بودن قطعه سنگی کوچک روی آن، باعث پیدا بودن آن می‌شده است.

منتقد سپس رفته سراغ: توهّم شرک در زیارت قبور و چنین نوشته:

گاه ناآگاهان، به زوّار قبور ائمه دین، بر چسب شرک می‌زنند. به یقین اگر مفهوم زیارت و محتوای زیارت نامه‌ها را می‌دانستند، از این سخن شرمنده می‌شدند.

سپس جملاتی از زیارت جامعه کبیره را انتخاب نموده و به توحیدی بودن آن اشاره کرده است و در انتها نوشته: اما متاسفانه باز هم بزرگان وهابیت چشم خویش را به واقعیت بسته‌اند و چنین می‌نویسند:

شیعیان می‌گویند ائمه آنان فرزندان خداوند هستند. (من عقائد الشیعه اثنا عشری) با توضیحات بالا به راستی آیا این مطالب چیزی جز تهمت‌های ناروا به برادران شیعه می‌باشد؟؟

پاسخ:

ما مفهوم زیارت شرعی را می‌دانیم و البته با زیارات شما در تضاد کامل است و زیارت شرعی برای عبرت و طلب استغفار است، ولی زیارات شما برای طلبیدن حاجت و واسطه قرار دادن در دعا و خواندن غیر خدا و مدعو غیبی و همینطور دادن صفات خالق به مخلوق است و امام را چون خدا در همه جا صدا زدن و توجه به قبور و توجه به غیرخداست. جالب است در اصول کافی باب التقلید حدیثی می‌باشد مبنی بر اینکه ابوبصیر می‌گوید امام صادق ÷ در توضیح آیه ۳۱ سوره توبه: ﴿ٱتَّخَذُوٓاْ أَحۡبَارَهُمۡ وَرُهۡبَٰنَهُمۡ أَرۡبَابٗا مِّن دُونِ ٱللَّهِ[التوبة:۳۱]. یعنی علما و راهبان خویش را به جای خداوند یگانه به خدایی و ربوبیت و سروری گرفتند فرمود: به خدا سوگند که دانشمندان و راهبان مردم را به عبادت خویش دعوت نکردند (هرچند اگر چنین می‌کردند مردم نمی‌پذیرفتند) بلکه حرام الهی را برای مردم حلال و حلال را حرام کردند (و مردم نیز تبعیت کردند) و نادانسته علما و راهبان را عبادت کردند که این حدیث در ج۲ اصول کافی در باب الشرک حدیث هفتم نیز آمده است. خوب آقایان نیز می‌گویند ما که امامان را عبادت نمی‌کنیم ما هم می‌گوییم بله عبادت نمی‌کنید ولی وقتی با این کار کعبه از مرکزیت می‌افتد مرکز وفاقی به نام مسجد گم و گور می‌شود. توجه به اسنان و افسانه‌ها و خرافات تاریخی جای خود را به توجه به خدا و قرآن می‌دهد. انواع و اقسام زیارتنامه‌ها از هر سو خارج می‌شود. زنان صیغه‌ای و رمال‌ها و دعانویس‌ها و آش و نذری پختن‌ها و... خوب پس توحید کجاست و خدا کو؟ آنگاه در همین بلبشو کافی است یک نفر زرنگ هم پیدا شود و بخواهد عَلَم سیاست را در قلب دین فرو کند دیگر کار کشور هم زار می‌شود و...

درباره محتوای زیارتنامه‌ها باید بگوئیم که بخوبی با جملات شرک آمیز آن آشنا هستیم و این شما هستید که باید از گفتن چنین سخنانی شرمنده شوید سخنانی که شیخ عباس قمی بیسواد در کتابش جمع آوری کرده و به خوردتان داده است.

حاج شیخ عباس قمی عالمی بوده خوش باور و اجتهاد نداشته، و میزان صدق و کذب زیارات را در نقل شیخ طوسی و شیخ کفعمی و ابن طاووس و مجلسی و شیخ نوری و صدوق و کلینی و ابن المشهدی دانسته و اعتماد کرده و به کسانی که ایشان از آنان روایت کرده‌اند نظری نداشته با اینکه راویان قبل از ایشان اکثراً یا غلاة یا ضعفاء و یا کذابین و یا مردمان مجهول المذهب و یا فطحی و یا ناوسی و یا مهمل بوده‌اند. و البته در کتاب مفاتیح الجنان نام راویان را ذکر نکرده تا خواننده ارزش روایات را بداند.

و تنها بطور مثال، سند زیارت جامعه کبیره بدینگونه:

می‌گوید: این زیارت را شیخ صدوق از موسی بن عبدالله نخعی نقل کرده. موسی بن عبدالله نخعی بتصریح علمای رجال برادرزادة حسین بن یزید نخعی است، و هر دو از غلات می‌باشند و ممقانی در جلد اول رجال خود ص ۳۴۹ تصریح کرده که موسی بن عمران از عموی خود حسین بن یزید نخعی روایت می‌کرده است. این ممقانی که کتاب خود را برای تطهیر رجال معیوب نوشته، و هر کس غالی باشد تطهیر می‌کند می‌گوید: چون این زیارت را از حضرت هادی نقل کرده دلیل بر حسن حال اوست. در حالی که نقل این زیارت دلیل بر قبح حال و عوامی اوست. زیرا این زیارت دارای جملات بسیاری بر ضد قرآن و عقل است. مجلسی در جلد ۱۰۲ بحار آنرا روایت کرده از دقاق و سنائی و وراق و مکتب. و تمام اینها روایت کرده‌اند از اسدی و او از برمکی و او از نخعی. و همچنین از اینان نقل کرده شیخ صدوق. حال شرح حال اینها:

اما اسدی نام او محمد بن جعفر الاسدی است که نجاشی گفته:: روایت می‌کند از ضعفاء و بعد گفته:: «كان یقول بالجبر والتشبیه» یعنی: او بر خلاف قرآن و بر خلاف مذهب حق قائل به جبر و تشبیه خالق به مخلوق شده است. ابن داود نیز او را به این صفت زشت معرفی کرده و می‌گوید: ضعیف و مجروح است. ممقانی می‌نویسد «قوله بالجبر والتفویض لأوجب فسقه بل كفره». یعنی، این قول او موجب فسق او بلکه موجب کفر او است. این اسدی روایت کرده از برمکی که نامش محمد بن اسماعیل برمکی است. نجاشی گوید: برمکی ضعیف است و در رجال شیخ طه او را ردیف ضعفاء آورده است. برمکی روایت کرده از موسی بن عمران نخعی. ممقانی گوید: این شخص مهمل است، و نامی از او در رجال نیست، و گوید: احتمال دارد او موسائی باشد که هرگز شراب نخورد مگر هنگامی که متوکل عباسی او را با ابراهیم در سر قمار حاضر کرد و با او شراب نوشید.

و البته جملات ضد قرآنی فراوانی دارد، همچون: «إیاب الخلق إلیكم وحسابـهم علیكم»، یعنی برگشت مردم بسوی شما و حساب ایشان بر عهده شما ائمه است. و این کلمات مخالف چندین آیه از قرآن است: خداوند در سورة غاشیه آیات ۲۵-۲۶ می‌فرماید: محققا برگشت مردم بسوی ما است، سپس بر ما است حساب ایشان.

در سورة انعام آیة ۵۲ آمده: ای پیامبر، چیزی از حساب ایشان بر عهدة تو نیست، و حساب تو هم چیزی بر ایشان نیست.

در سورة شعراء آیة ۱۱۳ آمده: نیست حساب ایشان مگر بر پروردگارم.

در سورة رعد آیة ۴۰ آمده: بر تو فقط ابلاغ است و منحصراً بر ما حساب اینان است.

همینطور در کیفیت زیارت حضرت امیر آورده: «یا أمیر الـمؤمنین، عبدك وابن عبدك» یعنی: بندة تو و پسر بندة تو.

در صورتیکه خود حضرت علی ÷ فرموده: «لا تكن عبد غیرك وقد جعلك الله حراً». بنده دیگری نباش در حالیکه خداوند تو را آزاد آفریده! وه که چه تفاوت عظیمی است میان علی شما با آن علی که من شناختم!.

این محتوای زیاراتی است که وهابیون از آن بی‌خبرند، یعنی بنده غیرخدا شدن و مشرک شدن پس همان بهتر که سایر مسلمین از محتوای این زیارات بی‌خبر باشند.

براستی در دعای فرج آمده «یا محمد ویا علی اكفیانی فانكمـا كافیان»: مگر در قرآن نیامده «الیس الله بكاف عبده»: آیا خداوند برای بنده اش کافی نیست؟ آنگاه ما باید شرمنده باشیم و خجالت بکشیم؟ آری این گذر زمان است که حق را باطل و باطل را حق می‌کند و من واقعا متعجبم که چه کرده‌ام و چه بوده‌ام جز بنده‌ای خوار و ضعیف و گمراه! براستی خدا به چه علت، قلب مرا به نور ایمان هدایت و روشن نمود؟ خدایا به پاس این محبتت درجه رفیع شهادت را نصیب من فرما! بگذریم، شقشقیه هدرت...

در نماز صاحب الزمان دعائی که موجب کفر و شرک است، آمده و گفته: «یا محمد یا علی یا علی یا محمد أكفیانی فإنكمـا كافیای یا محمد یا علی یا یا علی یا محمد انصرانی فإنكمـا ناصرای، یا محمد یا علی یا علی یا محمد احفظانی فإنكمـا حافظای یا مولای یا صاحب الزمان الغوث الغوث الغوث أدركني أدركني أدركني».

در زیارت ششم آمده: «السلام علی الأئمة الراشدین الذین فرضوا علینا الصلوات وأمروا بإیتاء الزكاة». سلام بر شما ای ائمه‌ی راشدین، ای کسانی که بر ما نماز را فرض کردید و ما را به دادن زکات امر فرمودید. در اینجا ائمه را خالق خود و شارع دین قرار داده و گوید: ائمه بر ما نماز را واجب کرده و ما را به دادن زکات امر کرده‌اند.سپس گفته: چشم بینای خدا و دست و گوش خدا علی بن ابی طالب است، و علی ÷ قسیم بهشت و دوزخ است، تا می‌رسد به اینکه: «السلام علی الأصل القدیم والفرع الكریم السلام علی الثمر الجنی»، یعنی، سلام بر تو که هم اصل قدیمی و هم فرع آن و هم میوة چیده شدة آن، با اینکه به اجماع مسلمین اصل قدیم فقط خدا است، و باقی موجودات همه حادثند، و کسی که غیر خدا را قدیم بداند مشرک است.

و راوی آن سیف بن عمیره است که مورد لعن ائمه بوده است.

این قطره‌ای کوچک از دریای شرک، خرافه و جنون در کتاب مفاتیح الجنون بود که به آن اشاره کردیم.

منتقد سپس رفته به سراغ آیا روایتی بر جواز زیارت قبور در کتب اهل سنت هست؟ و چنین آورده:

۱- سلیمان بریده از پدرش، از پیامبر اکرم ص نقل کرده است: شما را از زیارت قبور نهی کردم، آگاه باشید که از این به بعد قبور را زیارت کنید. (صحیح مسلم، جلد۳صفحه۶۵ دارالفکر).

۲- ابن مسعوداز پیامبر ص نقل می‌کند: آگاه باشید، از این پس قبور را زیارت کنید؛ چرا که شما را نسبت به دنیا بی‌اعتنا می‌سازد و آخرت را به یاد می‌آورد. (سنن ابن ماجه جلد۱صفحه۵۰۱).

۳- قال رسول الله: نهی نمودم شما را از زیارت قبور پس از این به بعد زیارت کنید قبور را (فتح الباری فی شرح البخاری ج۳ص۱۴۸ دارالمعرفه).

۴- «حدثنا احمد بن یونس، حدثنا معرف بن واصل، عن محارب بن دثار عن ابن بریده، عن ابیه قال: قال رسول الله: نهیتكم عن زیاره القبور فزوروها فإن في زیارتها تذكره». (سنن ابی داود ج۲ص۲۳۷- باب فی زیاره القبور-دارالجنان بیروت).

پاسخ:

در تمامی این احادیث، منظور و اشاره به همان زیارت شرعی است که موردی ندارد (و صرفا برای گرفتن عبرت بوده و طلب استغفار) و البته هیچ ارتباطی با عقاید شما ندارد و همین زیارتی است که اکنون نیز در قبرستان بقیع انجام می‌شود (البته نه توسط شیعیان).

در ضمن این احادیث نشان می‌دهند که نهی نیز بوده و شما باید کمی به مغز خودتان فشار بیاورید که این نهی به چه خاطر بوده است؟ شما که در صفحات قبلی مدعی شده‌اید که حتی قبور انبیاء در طول تاریخ و در گذشته از شعائر الهی بوده‌اند و برای همین جای آنها مشخص است و کسی آنها را خراب نکرده و در نتیجه این عقیده جدیدی و تازه‌ای نبوده است، پس چرا رسول اکرم ص همان راه و عقیده را ادامه نداده است و در ابتدا از این عمل نهی کرده و بعد (طریقه درست آنرا) اجازه داده‌اند.

پیامبر ص در ابتدا از زیارت قبور نهی کرده بخاطر همان دلایل فعلی که بر شیعیان صدق می‌کند، یعنی توجه به غیرخدا و پرستش قبور مثل بتها و صورت‌ها. ولی پس از مدتی زیارت شرعی را تعلیم داده و آنرا مجاز شمرده است و البته روش تبلیغ و هدایت مردم در همین است که دستورات و احکام به تدریج و در چند مرحله نازل شوند تا زحمت و مشقتی برای مسلمین پیش نیاید (مثل تحریم شراب).

سپس منتقد، اقسام زیارات را آورده که همان عبرت و استغفار بوده است (البته به جز قسمتی که تبرک جستن به صاحب قبر را هم آورده).

منتقد در ادامه رفته به سراغ مسائل متفرقه دیگر و در تیتر نوشته: چرا بانوان شیعه به زیارت قبور می‌روند ولی وهابیون از ورود بانوان به قبرستان بقیع جلوگیری می‌کنند و بین زن و مرد فرق می‌گذارند؟

پاسخ:

اینها جواب‌های ما نیستند و البته پیرامون زیارت زنان نظرات مختلفی وجود دارد و بحث ما در اینجا بر سر این موضوع نیست.

منتقد احادیث و دلایلی از کتب اهل سنت برای اثبات زیارت زنان جمع کرده است، همچون روایت زیر که برای خود شیعیان خیلی جالب است، روایت را چنین آورده (تلخیص کرده):

رسول‏اللَّه ص عبور مى‏کرد، زنى را دید که نزد قبرى گریه مى‏کند. حضرت به آن زن فرمود: «از خدا بترس و صابر باش» زن گفت: از نزد من دور شو، مصیبتى که به من رسیده است به تو نرسیده است و آن زن رسول‏اللَّه ص را نمى‏شناخت وقتى رسول‏اللَّه ص رفت به زن گفتند این شخص رسول‏اللَّه ص بود، زن به خانه آن حضرت آمد و گفت: یا رسول‏اللَّه شما را نشناختم، حضرت فرمود: صبر نزد صدمه، أولى است». «انّما الصبّر عند الصّدمة الأولي». (صحیح مسلم ج۲ص۳۲۷ کتاب الجنائز- عزالدین).

متن عربی: «حدثنا محمد بن الـمثني. حدثنا عثمان بن عمر. أخبرنا شعبه عن ثابت البناني؛ عن انس بن مالك؛ أن رسول الله ص أتي علي امراه تبكي علي صبي لـها. فقال لـها (اتقي الله واصبري) فقالت: ما بتالي بمصيبتي. فلما ذهب؛ قيل لـها: إنه رسول الله: فأخذها مثل الـموت. فأتت بابه. فلم تجد علي بابه بوابين. فقالت: يا رسول الله. لم اعرفك. فقال: (انما الصبر عند اول صدمه) او قال: (عند اول الصدمه(».

سپس اینگونه نتیجه‌گیری کرده:

از این رویات نیز معلوم مى‏شود که زمان رسول‏اللَّه ص زنها، کنار قبر مى‏رفته و گریه مى‏کرده‏اند و حضرت به آن زن نفرمود چرا کنار قبر آمدى و او را نهى نکرد بلکه او را امر به صبر و تقوى نمود.

پاسخ:

ما از منتقد عزیز می‌پرسیم که آیا این روایت را قبول دارید یا خیر؟ اگر قبول دارید و به آن استناد می‌کنید، پس چرا نزد قبور امامان و قبرهای دیگر گریه و زاری و شیون می‌کنید؟ چرا نزد قبر حسین و ابوالفضل این حرکات را انجام می‌دهید؟ البته گریه و زاری که چه عرض کنم، زنجیر زنی و قمه زنی را نیز باید به این امور اضافه کنم و علمای شما نیز مردم را از گریه و زاری منع نمی‌کنند و تازه آنها را تشویق به گریه و زاری می‌کنند، در ضمن نمی‌توانید فوری بگویید که این امور ربطی به شیعه ندارد، شیعه یعنی همین چیزها.

در مورد این روایت نیز پیامبر ص دستورات را ابلاغ می‌کرده و کوتاهی در اجرای دستورات ربطی به نبی اکرم ص ندارد، همچون همین گریه و زاری که در حدیث چنین آمده:

«عَنْ أُمِّ عَطِيَّةَ ل قَالَتْ: أَخَذَ عَلَيْنَا النَّبِيُّ ص عِنْدَ الْبَيْعَةِ أَنْ لا نَنُوحَ، فَمَا وَفَتْ مِنَّا امْرَأَةٌ غَيْرَ خَمْسِ نِسْوَةٍ: أُمِّ سُلَيْمٍ وَأُمِّ الْعَلاءِ وَابْنَةِ أَبِي سَبْرَةَ امْرَأَةِ مُعَاذٍ، وَامْرَأَتَيْنِ. أَوِ ابْنَةِ أَبِي سَبْرَةَ وَامْرَأَةِ مُعَاذٍ وَامْرَأَةٍ أُخْرَى». (بخارى:۱۳۰۶). ترجمه: «ام عطیه ل می‌فرماید: رسول الله ص هنگام بیعت، از ما تعهد گرفت که نوحه خوانی نکنیم. اما هیچ کس از ما به این عهد وفا نکرد، مگر پنج زن: ام سلیم، ام علاء و دختر ابو سبره «همسر معاذ» و دو زن دیگر».

این امر در مورد قبور نیز می‌توانسته بوده باشد و در مورد آن زن باید گفت که پیامبر ص وقتی در مورد گریه و زاری او را نهی کرده و مشاهده نموده که آن زن توجهی ندارد بنابراین پیامبر ص دیگر ادامه نداده است و او را رها کرده است و البته امر به معروف و نهی از منکر شرایط خاص خود را دارد و در هر جایی نمی‌توان این عمل را صورت داد و چه بسا که امر به معروف و نهی از منکر نا بجا تاثیر منفی و مخربی بر جا بگذارد.

بطور حتم پیامبر ص شرایط آن زن را درک کرده و تنها به نهی از گریه و زاری بسنده نموده است و دیگر سخنی نگفته و حتی در روایت می‌بینیم که همین نیز مورد توجه آن زن قرار نگرفته است و به همان کار قبلی خود ادامه داده است.

چنانچه بگوئید پس از رفتن مجدد آن زن نزد پیامبر ص چرا پیامبر ص او را متذکر نکرده است، باید بگوئیم که آن زن هنوز دستور اول پیامبر ص را اجرا نکرده بود تا پیامبر ص بخواهند مورد دیگری را به او تذکر دهند و پیامبر ص همان نهی قبلی را مجدداً متذکر شده تا آن زن که تازه پیامبر ص را شناخته بیشتر متوجه نهی قبلی نیز بشود و بداند که دستور قبلی را می‌بایست انجام می‌داده است و البته همگی اینها نمونه‌ای از نحوه امر به معروف و نهی از منکر است که جانب پیامبر عزیزمان انجام شده است.

منتقد سپس رفته به سراغ سوالات در مورد تحریف قرآن:

متاسفانه منتقد هیچ گونه جوابی به سوال ما نداده و اصلاً متوجه سوال ما نشده است یا نخواسته که متوجه شود و کلی دلیل از علما ردیف کرده برای اثبات اینکه شیعه به تحریف قرآن معتقد نیست. ما خودمان بهتر از شما می‌دانیم که فعلاً اعتقاد به تحریف قرآن میان علمای و مراجع شیعی مطرح نیست (البته اگر در حالت تقیه نباشند) و سوال ما چیز دیگری بود که این عقیده در گذشته بیشتر بوده و هم اکنون کم رنگ شده و چه اطمینانی به سایر عقاید شما هست؟ چندین سال گذشته تا متوجه اشتباه بودن قمه زنی شده‌اید (گرچه هنوز عده‌ای متوجه نشده‌اند و آنرا تنها جایز نمی‌دانند) لابد چند صد سال دیگر نیز باید بگذرد تا متوجه اشتباه بودن عزاداری و خلافت بلافصل و امام زمان شوید.

بعد نوشته: اشتباه مسلمان را به پای اسلام ننویسید.

همانطور که قبلاً نیز گفتم اسلام دارای تحریف، خرافات، شرک و دروغ نیست و در واقع:

اسلام به ذات خود ندارد عیبی هر عیب که هست از مسلمانی ماست.

ولی شیعه به ذات خود عیب‌های فراوانی دارد و بنابراین پیروان آن نیز همین عیب‌ها را پیدا کرده‌اند، پس هر دو مقصرند. در واقع پیروان یک مکتب خرافی هستند که با پیروی و دفاع از آن مکتب به رشد آن کمک می‌کنند و اینها ربطی به اسلام بدون عیب ندارد.

سپس نوشته که اهل سنت نیز قائل به تحریف قرآن کریم هستند و مطالبی را برای اثبات ادعایش آورده است.

باید به ایشان عرض کنم می‌شود شما از جواب دادن شانه خالی نکنید و فعلاً سوال و بحث پیرامون شما شیعیان است نه اهل سنت. شما فرض کنید اصلاً اهل سنتی وجود ندارد و جواب‌های ما را بدهید و البته اجماع علمای اهل سنت بر عدم تحریف قرآن است.

منتقد قبل از این نیز نوشته بود: در صورتی که بگویید، همه علمای شیعه قائل به این مطلب هستند. دروغی بیش نیست، زیرا جناب بن جبرین برای استدلال به این حرف که شیعیان قائل به تحریف قرآن هستند، تنها کتاب فصل الخطاب محدث نوری را بیان می‌نمایند.

جناب منتقد بدینوسیله می‌خواهد بگوید که تنها در برخی کتب انگشت شمار شیعه تحریف قرآن ثبت شده است.

در پاسخ به منتقد لازم به یادآوری است که همین یک کتاب (فصل الخطاب) ۲۰۰۰ حدیث و روایت پیرامون تحریف قرآن دارد، آن هم از منابع شیعی! براستی محدثان و راویان شیعی اگر چنین عقایدی ندارند چرا این انبوه احادیث را جمع آوری و کتابت کرده‌اند؟ مقصود محدث نوری از جمع آوری این روایات چه بوده؟ اگر شیعه به هیچ وجه قائل به تحریف قرآن نبوده و نیست، پس این همه روایات در کتبشان چه می‌کرده؟ (اگر می‌دانسته‌اند دروغ است، پس علت جمع آوری چیست؟!).

و در مورد اینکه تنها به همین یک کتاب اشاره شده، لازم است توجه خواننده گرامی را جلب می‌کنم به مهمترین کتاب حدیث شیعی یعنی اصول کافی که در آن جناب کلینی با سند صحیح چنین آورده:

«علی بن الحكم عن هشام بن سالـم عن ابی عبدالله ÷ قال: ان القرآن الذي جاء به جبرئیل الی محمد صسبعة عشر الف آیة». (اصول کافی، ج۲، ص۶۳۴).

یعنی امام صادق فرمود: قرآنی که جبرئیل برای پیغمبر اسلام آورد هفده هزار آیه بوده است.

یعنی طبق این حدیث نزدیک به دو ثلث قرآن از بین رفته است. یعنی روایت با سند صحیح نیز می‌تواند دروغ باشد!.

به سوال دوم نیز پاسخی نداده‌اید، ما گفته‌ایم آیا این می‌تواند علیه شیعه بکار رود؟ و ایشان بجای پاسخ دادن دوباره رفته به سراغ اهل سنت و این مورد را علیه اهل سنت بکار برده است.

مطالبی دیگر از علمای شیعه مبنی بر تحریف قرآن به شرح زیر:

۱- فضل بن شاذان نیشابوری متوفای سال (۲۶۰هـ) در کتابش (الایضاح ۱۱۲-۱۱۴) می‌گوید: باب در بیان آنچه از قرآن از بین رفته است. و او برای اثبات مدعای خود روایاتی از اهل سنت آورده - که با توجیه نادرست آن - کوشیده ناقص بودن قرآن را ثابت کند، و نوری طبرسی تأکید کرده که معتقد به تحریف قرآن است.

۲- فرات بن ابراهیم کوفی از علمای قرن سوم هجری با سند خودش در تفسیرش روایت کرده که ابو جعفر این آیه را این گونه می‌خواند: «إن الله اصطفی آدم ونوحا وآل ابراهيم (وآل محمد) على العالـمين».

و چند آیه به همین صورت آورده است (۱/۷۸).

۳- عیاشی از علمای قرن سوم در تفسیرش در (۱/۱۲، ۱۳، ۴۷، ۴۸).

۴- قمی استاد کلینی در تفسیرش در (۱/۵، ۹، ۱۰).

۵- کلینی در اصول کافی (۱/۴۱۳) روایات زیادی برای اثبات تحریف قرآن آورده است، از آنجمله: (۸، ۲۳، ۲۵، ۲۶، ۲۷).

۶- ابو القاسم علی بن احمد کوفی متوفای (۳۵۲ هـ) ابوبکر را متهم کرده که او از ترس آن که کارشان خراب نشود همه قرآن را جمع آوری نکرد. این را در کتاب الاستغاثة من بدع الثلاثة (۱/۵۱-۵۳) ذکر کرده است.

۷- محمد بن ابراهیم نعمانی در قرن پنجم ناقص بودن قرآن را در کتاب الغیبة ذکر کرده است.

۸- ابو عبدالله محمد بن نعمان، ملقب به مفید متوفای سال (۴۱۳ هـ) در کتابش أوائل المقالات می‌گوید: (می‌گویم: روایات و اخبار بسیار زیادی از امامان هدایت از فرزندان پیامبر اکرم ص آمده که شاهد و گواهی است بر اختلافاتی که در قرآن است، و بر آنچه برخی از ظالمان از جمله حذف کردن و بریدن برخی آیات در آن انجام داده‌اند....).

۹- ابو منصور احمد بن علی بن ابی طالب طبرسی از علمای قرن ششم در کتابش (الاحتجاج ۱/۲۴۰-۲۴۵-۲۴۹) ادعا کرده که قرآن کم شده است.

۱۰- ابو الحسن علی بن عیسی اربلی (متوفای ۶۹۲ هـ) در کتابش (کشف الغمة فی معرفة الأئمة ۱/ ۳۱۹).

۱۱- فیض کاشانی (متوفای ۱۰۹۱) در تفسیرش (الصافی) در اول تفسیر می‌گوید: (اما اینکه در قرآن با چیزهایی برخورد می‌کنی که درست به نظر نمی‌آیند، (پس از آوردن سوره/نساء: ۳ بدینصورت نوشته. رفتار عادلانه با یتیمان تشابهی با ازدواج با زنان ندارد، و بلکه منافقان مطالبی را از وسط حذف کرده‌اند و بیش از یک سوم قرآن را کم کرده‌اند).

۱۲- و این گونه کاشانی به دروغ بستن بر خدا ادامه می‌دهد. (ورقه ۱۷-۱۸).

۱۳- محمد بن حسن حر عاملی (متوفای ۱۱۰۴ هـ) در کتابش (وسائل الشیعة ۱۸/۱۴۵).

۱۴- محمد باقر مجلسی (متوفای ۱۱۱ هـ)، کتابش (بحار الانوار) را پر از روایاتی کرده که تأکید می‌کنند قرآن ناقص است. همچنین روایات زیادی در کتابش مرآة العقول ۱۲/۵۲۵ آورده که قرآن ناقص است.

۱۵- نعمة الله موسوی جزائری (متوفای ۱۱۱۲ هـ) در کتابش (الأنوار النعمانیة ۲/۳۶۰-۳۶۴).

۱۶- یوسف بن احمد بحرانی (متوفای ۱۱۸۶‍ در کتابش (الدرر النجفیة ۲۹۴-۲۹۶).

۱۷- در کتاب کلینی (کتاب الحجه) (باب ذکر الصحیفه و الجفر و الجامعه و مصحف فاطمه) (۱/۲۳۹-۲۴۱) آمده است: از ابی بصیر است که می‌فرماید: بر ابی‌عبدالله ÷ وارد شدم، سخن به درازا کشید و در پایان ابوعبدالله گفت: «همانا مصحف فاطمه ÷ نزد ماست، و شما چه می‌‌دانید از مصحف فاطمه؟ گفتم یا اباعبدالله مصحف فاطمه چیست؟ فرمود: سه برابر قرآن شماست، به خداوند سوگند حرف واحدی از قرآن شما در آن نیست).

باز در همان کتاب (کتاب الحجه) آمده است (به راستی هیچ کسی جز امامان شیعه قرآن را تماماً جمع ننموده است) (۱/۲۲۸):

جابر الجعفی می‌گوید: از اباجعفر ÷ شنیدم: «هر کسی که ادعا کند تمام قرآن را بدان منوال که نازل شده جمع‌آوری نموده، به راستی کذّاب است و هیچ کس جز امام علی ÷ و ائمة پس از ایشان قرآن را به صورت منزلش جمع‌آوری ننموده است).

و باز روایت می‌کند (۲/۶۳۳) البته روایتی مکذوب از امام جعفر صادق، که ایشان قرآن حضرت علی ÷ را بیرون آورده و فرمودند: (هنگامی که امام علی ÷ از کتابت قرآن فارغ گشت، آن را بر مردم عرضه نمود، و به مردم گفت: این کتابِ خداوندِ عزّ و جلّ است، من آن را همانطوری که بر پیامبر اعظم نازل شده در دو لوح گرد آورده‌ام. مردم بدو گفتند: کتابی که نیز در دست ماست مصحف جامع قرآن حکیم است و ما را به مصحف شما نیازی نیست. امام گفت: به خدا سوگند پس از امروز دیگر شما آن را نمی‌یابید و تنها بر من بود که شما را از آن آگاه نمایم که شاید آن را بخوانید!!!).

کلینی روایات دیگری نیز مبنی بر تحریف قرآن دارد، نگاه کنید به کتاب الحجه: (۱/۴۱۲، ۴۱۴، ۴۱۶، ۴۱۷، ۴۲۲، ۴۲۴، ۴۲۵).

۱۸- قمی در مقدمة تفسیر خویش (۱/۵) (نجف ۱۳۸۶ ه‍ (می‌گوید: «قرآن دارای آیات ناسخ و منسوخ است، قسمتی از آن آیات محکمه و قسمتی هم متشابهه می‌باشد و در قرآن نیز آیاتی وجود دارد خلاف آنچه که خداوند نازل فرموده است!!! و در مقدمة کتابش (۱/۱۰) می‌گوید: «آنچه که خلاف قول خداوند متعال است این آیه است: ﴿كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ تَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَتَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ وَتُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ [آل عمران:۱۱۰]. ابوعبدالله به قاری این آیه گفتند: آیا خیر امت اقدام به کشتن امیرالمؤمنین و حسین‌بن علی می‌کند؟ به ابوعبدالله گفته شد، پس چگونه نازل شده است، ابن رسول‌الله ص؟ فرمود: این‌طور نازل شده، ﴿كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ [آل عمران:۱۱۰]. و باز فرمود: «اما آنچه که از قرآن برداشته شده این است: {لكن اللهَ یشهدُ بمـا انزل الیكَ في علّی} ترجمه: (و خداوند گواه است بر آنچه به تو نازل شده ای پیامبر در مورد علی) و باز خداوند می‌فرماید: {یا ایـها الرسول بلّغ ما أنزل الیك من ربّك فی علی} ترجمه: (ای پیامبر آنچه در مورد علی بر تو نازل گشته ابلاغ نمایید).

برای اطلاع بیشتر در این رابطه رجوع کنید به تفسیر قمی در این مواضع (۱/۸۴، ۲۱۱، ۳۶۰، ۳۸۹) (۲/۱۱۷، ۱۲۵). و حتی در آیه‌الکرسی نیز به اثبات تحریف می‌پردازد.

۱۹- در تفسیر الصافی، کاشانی [۴] در مقدمة ششم تفسیرش (ص ۱۰) (تهران) از مفسّر بزرگی نقل می‌کند که او نیز یکی از مشایخین بزرگ و مفسّر به نام شیعه است و می‌گوید: «در تفسیر خویش از ابی‌جعفر ذکر می‌کند که: اگر در قرآن مطالب زائد و نقصان روی نمی‌داد صاحب حجّت بر ما مخفی نمی‌گشت، و اگر قائم بپاخیزد قرآن او را تصدیق می‌نماید. و همچنین در مقدمة کتابش (ص ۱۱) از تفسیر عیّاشی و او نیز از ابی‌عبدالله ÷ روایت می‌کند که: «اگر قرآن بدان شیوه که نازل شده قرائت می‌شد دو اسم را در آن می‌یافتیم». و در همان مقدمه باز می‌گوید (ص ۱۴): «مجموع آنچه که از اخبار و روایات منقوله از طریق اهل بیت به ما رسیده این نکته را می‌رساند که؛ به راستی قرآنی که در میان ماست کامل و تمام نیست، همانطوری که بر محمد ص نازل گشته. بلکه برخی از مطالب آن خلاف آنچه هست که نازل شده، و برخی نیز تغییر و تحریف یافته، و مطالب زیادی نیز در میان آن حذف شده است. از آن جمله اسم علی در بسیاری جاها و لفظ آل محمد در بیشتر از یک بار، و همچنین اسامی منافقین در جاهایی خاص، و چیزهای دیگر، و این قرآن به آن ترتیبی نیست که خدا و رسول از آن خشنود هستند». و باز در (ص ۱۴) می‌گوید: و اما اعتقاد بزرگان ما رحمهم الله در این باره: ظاهر آنچه که از امام محمدبن یعقوب کلینی (ثقه‌الاسلام) طاب ثراه برمی‌آید آن است که وی معتقد به تحریف و نقصان در قرآن کریم است. و در این باره روایاتی را در کتاب (کافی) می‌آورد و نیز ملامحسن نه اینکه هیچگونه نقد و اعتراضی در نوشته کلینی ندارد بلکه در اول تفسیرش کلینی را فردی موثق و مطمئن در روایات منقول دانسته است.

۲۰- نوری طبرسی در مقدمه کتاب (فصل الخطاب) اسم چهل نفر از کسانی که گفته‌اند قرآن ناقص است و تحریف شده است را نام برده است، و او از علمای گذشته هیچ کسی را استثناء نکرد به جز چهار نفر (ص ۵۱).

در پاسخ به منتقد عزیز باید گفت که اگر احادیث ضعیف شما دلیلی بر ضد شما نیست، پس چرا خودتان مرتب احادیثی را از کتب اهل سنت بیرون می‌کشید؟ و سوال ما نیز همین بوده.

دلایلی که شما از علمای خود برای عدم تحریف قرآن آورده‌اید، ده‌ها برابرش را نیز اهل سنت از قول علمای خود می‌آورند.

منتقد نوشته این روایات یا جعلی است و دشمنان شیعه به دروغ به ائمه نسبت داده‌اند برای اینکه موقعیت آن حضرات را در جامعه مخدوش کنند یا افرادی که این روایات را نقل کرده‌اند کذّاب بوده‌اند.

باید گفت که اهل سنت نیز همین پاسخ‌ها را به روایاتی که شما گردآوری می‌کنید خواهند داد، در ضمن روایت تحریف قرآن در اصول کافی، ج۲، ص۶۳۴، از افراد کذاب نیست، بلکه از افراد راستگو و ثقه است.

منتقد در انتها نوشته: این بود پاسخ به دو سوال دیگر و البته در انتهای هر بخش این را تکرار کرده است که ما نفهمیدیم منظورش کدام سوالات بوده است.

سپس رفته سراغ سوالات در مورد کمک علی بن ابیطالب به عمر:

منتقد سوال را مختصر کرده و سر و ته آنرا زده است و چنانچه خواننده‌ای کتاب اصلی را نخوانده باشد، دچار گمراهی می‌شود، چون مطالب یک سوال همچون حلقه‌های زنجیر هستند و ذهن خواننده را آماده می‌کنند برای پرسش اصلی و خود من به جواب‌های شیعه واقف بوده‌ام و این جواب‌ها را آورده‌ام و پاسخ داده‌ام تا دوباره منتقد نخواهد همان‌ها را تکرار کند و برای همین منتقد اصلاً آنها را نیاورده، چون نمی‌توانسته آنها را توجیه کند و فقط قسمت انتهایی را چنین آورده: و چطور دشمن اسلام و غاصب خلافت برای مشورت نزد او می‌آمده؟!.

و جالب است پس از ردیف کردن احادیث و قلم فرسایی بسیار، باز در انتها به این سوال پاسخی نداده است.

مطالب حذف شده را عیناً از کتاب سرخاب و سفیدآب می‌آوریم:

چطور دشمن اسلام و غاصب خلافت برای مشورت نزد او می‌آمده؟!.

شما که معتقد هستید عمر غاصب خلافت بوده و ظالم بوده؛ پس چرا حضرت علی به او مشورت می‌داده است؟!.

شیعه خواهد گفت: حضرت علی به خاطر اینکه اسلام منحرف نشود به عمر مشورت می‌داده است.

در جواب می‌گوئیم: پس طبق این گفته اسلام منحرف نشده است چون حضرت علی با مشورت دادن جلوی انحراف آنرا گرفته و بنابراین تمامی ادعاهای شما مبنی بر تحریف اسلام به خاطر غصب خلافت علی مردود می‌شود.

شیعه می‌گوید: آن جامعه ایده آل با خلافت علی درست می‌شده و به خاطر غصب خلافت نشده است.

می گوئیم: شما از طرفی می‌گوئید: اسلام بسیار بسیار منحرف شده ولی از این طرف می‌گوئید نخیر منحرف آن چنانی هم نشده و تنها آن جامعه ایده آل درست نشده؛ پس معلوم نیست شما چه می‌خواهید؟

و چنانچه حضرت علی به عنوان وزیر و مشاور نتوانسته باشد جلوی انحراف اسلام را بگیرد پس چنانچه خودش هم خلیفه می‌شده نمی‌توانسته کاری بکند.

و سوال اصلی ما در اینجاست که اگر عمر ظالم بوده و دشمن اسلام بوده پس چرا برای پیشرفت و کمک به دین اسلام نزد علی می‌رفته تا از او مشورت بگیرد و این دشمن از کجا می‌دانسته که علی بهتر از دیگران به او مشورت می‌دهد؟! این سخن شما همچون این می‌باشد که بگوئیم: دزدی برای ساختن دستگاه دزدگیری نزد شخصی برود تا به او کمک کند دستگاه دزدگیر را بسازد. آیا هیچ دزدی چنین کاری می‌کند؟

اگر عمر دشمن اسلام بوده نزد علی نمی‌رفت تا برای کمک به اسلام از او کمک بگیرد از کسی که به نظر شما از همه برای اسلام بهتر بوده، پس ای کاش اسلام همیشه از این دشمنان داشته باشد.

منتقد عزیز در پاسخ به ما کلی سند و دلیل آورده برای اثبات جمله: لولا علی لهلک عمر، که هیچ ارتباطی به جواب ما نداشته و ما پیرامون این قضیه بحثی نداشته‌ایم.

سپس قلم فرسایی کرده و در یک کلام منظورش این بوده که وظیفه امام حفظ دین و مشورت دلسوزانه و کمک به مظلوم و کمک به قضاوت صحیح برای جلوگیری از بی‌عدالتی و دفع ظلم به مسلمین و موارد دیگر است و یا روایتی را آورده که عمر بن خطاب امر به رجم زنی کرد که در ۶ماه بچه اش به دنیا آمده بود. و هچنین در مورد زن دیوانه ایی که زنا کرده بود که علی بن ابیطالب در هر دو کار جلوی او را گرفت و قرآن و سنت نبوی را به او یادآوری کرد. که عمر گفت: لولا علی لـهلك عمر.

سپس خطاب به اینجانب نوشته: از جناب نویسنده این کتاب که شعار منطق و عقل میدهند یک سوال می‌نمایم.

به نظر شما این مشکل یک مشکل شخصی است یا یه مشکل مربوط به جامعه اسلامی؟

خب زمانی که مشکل مشکل اسلامی باشد. تک تک مردم نسبت به برطرف کردن آن وظیفه دارند.

درست نیست؟!.

آیا علی بن ابیطالب را از این دایره خارج می‌نمایید؟

مگر او مسلمان نیست؟

اگر مسلمان است پس باید جان یک مسلم برای اهمیت داشته باشد. مگر در قرآن نفرموده است (هر کس انسانی را نجات داد مانند این است که تمامی مردم را نجات داده است و هر که شخصی را به غیر حق بکشد مانند این است که تمامی مردم را کشته است).

آیا توقع دارید علی بن ابیطالب عالم القرآن نسبت به این آیات بی‌توجه باشد. و نظاره گر مرگ یک انسان باشد. تنها به این دلیل که با عمر مشکل دارد؟

در تمام جاهایی که علی به عمر بن خطاب کمک کرد. مصلحت جامعه اسلامی بود. آیا شما جایی سراغ دارید. که بحث منافع اسلام و مسلمین نباشد و علی به عمر بن خطاب کمک کند؟

پاسخ:

بطور حتم منظور حضرت علی مشورت دادن به شخصی ظالم در ظلم او نیست.

جناب منتقد عقیده دارد: زمانی که مشکل مشکل اسلامی باشد. تک تک مردم نسبت به برطرف کردن آن وظیفه دارند.

در جواب می‌گوئیم: حضرت عمر س نیز همینگونه بوده و مانند مسلمانی واقعی برای پیشرفت اسلام در امور مختلف نزد علی می‌رفته است و مشورت می‌کرده است، سوال ما نیز همین بوده که آیا این غاصب و ظالم اینقدر غم دین داشته است؟؟ و تازه به حرف مشاور دلسوز گوش می‌داده؟ شما که مشاورین و منتقدینی چون بازرگان و برقعی و... را نابود کردید؟ و ای کاش همه دشمنان اسلام همینگونه بودند و البته جناب منتقد جوابی نداده است و سر و ته و شاخ و برگ سوال ما را تا توانسته زده است. لازم به تذکر است که شیعیان، ابوبکر و عمر را غاصب خلافت و مخرب اسلام و موجب فساد در دین می‌دانند و مشورت به چنین شخصی تنها وقتی صحیح است که آن شخص بر راه و روش صحیح و اسلامی باشد وگرنه بطور حتم در امور منحرف و تخریبی حضرت علی به هیچ کس مشورت نمی‌داده است، پس عمر و ابوبکر بر راه و روش اسلامی بوده‌اند و نه ظالم و غاصب، وگرنه مشورت به ظالم همچون شرکت در ظلم اوست و سوال ما نیز همین بوده که چون اینها ظالم نبوده‌اند علی به آنها مشورت می‌داده است. پس اسلام دچار انحراف نشده چون عمر و ابوبکر ظلمی نکرده‌اند و با روشی صحیح به پیش رفته‌اند و علی هم کمک‌شان کرده تا اسلام پیشرفت کند، ولی شیعه می‌گوید اسلام منحرف شده که البته تمامی اینها در سوال ما بطور کامل بوده است. ضمن اینکه به تازگی مثلی در میان آقایان باب شده به این مضمون: فلانی با ما می‌نشیند تا ما آب تطهیر او شویم! یعنی او می‌آید کنار ما تا پلیدی خودش را در نظر مردم پاک کند! بگذریم...

اگر به عقیده شما حضرت علی برای دفاع از اسلام به عنوان مشاور عمل کرده و باز هم اسلام منحرف شده است، پس چنانچه خودش هم خلیفه می‌شد تاثیر چندانی نداشته است و اگر اسلام منحرف نشده پس درد شما چیست؟

شیعه فقط می‌خواهد بگوید که عمر و ابوبکر مرتکب ظلم و ستم هم می‌شده‌اند و علی در آنجا به ایشان مشورت نمی‌داده است!.

باید به این نادانان بگوئیم اگر عمر و ابوبکر سوء نیتی داشته‌اند و به قول شما غاصب و ظالم و منافق و در واقع دشمن اسلام بوده‌اند و قصد ضربه زدن به دین اسلام را داشته‌اند پس در آن مواردی هم که شما ذکر کردید نباید به مشورت حضرت علی تن در می‌دادند و می‌توانسته‌اند کار خودشان را بکنند و به ظلم خودشان ادامه دهند. کسی که به عقیده شما از به آتش کشیدن خانه فاطمه و سقط جنین او باکی نداشته و با کمک چندین نفر علی را با طنابی برای بیعت اجباری برده است، و جو رعب و وحشت و خفقان ایجاد کرده، پس گوش ندادن به مشورتی ساده برای جلوگیری از رجم شدن زنی غریبه برایش بسیار ساده‌تر بوده و لزومی به اطاعت کردن از علی نداشته و اصلاً چنین شخصی برای ضربه زدن و نابودی اسلام و ظلم و ستم به دیگران آمده است نه برای کمک خواستن از علی در امور مختلف نظامی، سیاسی، اقتصادی و قضایی و در یک کلام برای نجات اسلام. ضمنا عجیب است عمر به مشورت علی مثلا در خصوص مظلوم نشدن یک زن گوش فرا می‌دهد، ولی از آن سو می‌آید و حق همین علی را که بر مبنای دستور الهی است زیر پا می‌گذارد (قاعده الاهم فالاهم!).

چنین شخصی از نظر شما آمده برای ظلم به دختر پیامبر اسلام و یا دورترین اشخاص و مسلمین دیگر که حتماً نسبت به دیگران کوچکترین باکی در دل راه نمی‌داده و فراموش نکنید وقتی عمر در همان روزهای اول رحلت نبی اکرم ص توانسته این همه نسبت به نزدیک‌ترین افراد (علی و فاطمه) ظلم کند و دیگران را نیز با خود بسیج کند پس در زمان خلافتش به مراتب نیرومندتر و قویتر بوده و اصلا مخالفت علی برایش معنایی نداشته ولی عجیب است که مشورت پذیر و دلسوز اسلام هم بوده، (نکند دو شخصیتی بوده؟) بر خلاف شیعه که به سخنان علی گوش نمی‌دهد، عمر که ادعای شیعه بودن نداشته است.

منتقد عزیز به مرجعیت علمی امام اشاره کرده و منظورش این بوده که عمر ناچار بوده برای حل مشکلات خود نزد امام برود.

پاسخ:

همانطور که گفتم سوال اصلی ما این است که خلیفه دوم از نظر شما شخصی ظالم و غاصب است و در نتیجه دشمن اسلام است و به هر نحوی جلوی پیشرفت اسلام را می‌گیرد و مثل این می‌ماند که دزدی برای ساختن دستگاه دزدگیری، نزد شخصی برود تا به او کمک کند دستگاه دزدگیر را بسازد! آیا هیچ دزدی چنین کاری می‌کند؟

و فراموش نکنید طبق گفته خودتان، حضرت علی تنها در امور دینی و گرفتن حقوق مسلمین و در یک کلام در راه پیشرفت اسلام مشورت می‌داده است و این خود به خود یعنی اینکه عمر نیز برای پیشرفت اسلام نزد او برای مشورت می‌رفته و البته حضرت علی هم به او کمک می‌کرده است، وگرنه طبق گفته خود حضرت علی، مشورت به ظالم (و مشورت به دشمن اسلام) همچون شرکت در ظلم اوست و منظور ما نیز اثبات همین موضوع بوده است که بنابراین حضرت عمر س شخصی ظالم نبوده و از خدا استغفار می‌جویم از بکارگیری این کلمات برای پاسخگویی به شما. (مسلما سخن حضرت علی در مشورت دادن به ظالم مشورت در امور شخصی نبوده بلکه همان شئون حکومتی بوده است و حتی منظور مشورت درست یا غلط هم نیست زیرا آن یار امام صادق برای سفر حج به هارون شترهایش را کرایه داد، ولی امام صادق او را توبیخ کرد...).

(چنانچه ابوبکر و عمر و عثمان سوء نیتی داشتند و یا دشمن اسلام بودند، قرآن را جمع آوری نمی‌کردند تا اسلام همان جا نابود شود و اصحاب هم که به قول شما مرتد بوده‌اند و بنابراین همه زمینه‌ها مناسب بوده است).

منتقد نوشته آیا شما جایی سراغ دارید که بحث منافع اسلام و مسلمین نباشد و علی به عمر بن خطاب کمک کند؟

در پاسخ باید گفت که در تاریخ طبری چنین آمده که عمر قصد داشت مالی را از بیت المال بر دارد و البته نه بصورت غیر شرعی بلکه حقوق خلیفه بوده و دستمزد او، ولی در برداشت آن مردد بوده و به علی نگاه می‌کند (یعنی نظرت چیست؟) و علی او را منع می‌کند، یعنی بر نداری بهتر است. خوب در اینجا مسئله‌ای شخصی بوده و ربطی به اسلام و مسلمین نداشته است.

شما می‌گوئید مخفی بودن قبر حضرت زهرا دارای پیام و نشانه‌ای است، ما می‌گوئیم آیا مشورت دادن علی به عمر دارای هیچگونه پیام و نشانه‌ای نیست؟!!.

امام هدایتگر و الگو با خود نمی‌گفته که همکاری من با فردی ظالم در تاریخ ثبت می‌شود و مردم و عوام ساده و بی‌خبر نیز همواره مرا در کنار این اشخاص می‌بینند و گمراه می‌شوند؟ (تازه به زعم شما علی به علم غیب نیز مجهز بوده) به همین خاطر است که می‌گویم تحلیلهای شما متناقض است.

نوف بکالی می‌گوید: در مسجد کوفه حضرت علی را دیدم و از ایشان خواستم مرا اندرز دهد، او گفت: با مردم خوب باش، خدا با تو خوب خواهد بود، از ایشان خواستم یک چیز بیشتر برایم بگوید، فرمود: نوف اگر می‌خواهی فردای قیامت با من باشی تو باید یار ستمگر نباشی. (کتاب صدای عدالت انسان، ص۷۵، جرج جرداق).

شیعه دائم می‌گوید که علی مدت ۲۵ سال خانه نشین بوده و چها که بر او نگذشته است!! من در اینجا می‌گویم که چه بر علی گذشته:

۱- به قول خودتان جلوی رجم زنی بی‌گناه را گرفته.

۲- حسن و حسین را به جنگ فرستاده (در جنگ‌های با ایران، مثلاً امام حسن در فتح اصفهان).

۳- نظارت بر جمع آوری قرآن.

۴- دادن مشورت به خلفا در زمینه‌های جنگی، اقتصادی، اجتماعی، قضایی و در یک کلام به عنوان وزیر و مشاور برای خلفا.

۵- در آوردن ام کلثوم به همسری عمر بن خطاب.

۶- تعیین مبدا تاریخ مسلمین، یعنی همان هجرت نبی اکرم ص.

۷- جانشینی حضرت عمر در مدینه (حداقل دو بار).

۸- روش اتخاذی پیرامون زینتهای خانه کعبه.

این چند نمونه از کارهایی بود که حضرت علی در زمان خانه نشینی خود انجام داده است و اگر خانه نشین نبود چکار می‌کرد؟!!.

ای کاش جمهوری اسلامی نیز ما را به همین طریق خانه نشین می‌کرد!!!.

خود حضرت علی نیز گفته که من وزیر بوده ام. مشخص است که وزیر همه جا حضور دارد و خانه نشین نیست، ضمناً شاه بخشیده و وزیر نمی‌بخشد، یعنی شیعه نمی‌بخشد و می‌گوید: تو باید خلیفه باشی نه اینکه وزیر باشی!!!.

منتقد عزیز سپس رفته به سراغ پاسخ به اینکه چرا نام علی در قرآن نیست؟

این قسمت از ردیه جناب منتقد بسیار جالبتر از بقیه جاها بود، چون همان عمل قبلی را بصورت بسیار شدیدتر و مضحک‌تر ادامه داده، یعنی آن قسمت از سوال را که جوابی برایش نداشته، نیاورده است و تنها قسمت‌های اول را آورده و جالبتر و خنده دار‌تر این است که من در این سوال تمامی دلایل و پاسخ‌های شیعه را آورده‌ام و به آنها پاسخ داده‌ام تا چنانچه منتقدی خواست به ما پاسخ دهد نخواهد دوباره همین موارد را بیاورد، دلایلی چون اینکه شیعه می‌گوید تعداد رکعات نماز نیز در قرآن نیست و یا اینکه بودن نام آیندگان در قرآن باعث ایجاد کینه و حسد و دشمنی نسبت به آنها می‌شود و...

آنوقت جناب منتقد فقط سوال چرا نام علی در قرآن نیست؟ را آورده و سپس همان جواب‌های تعداد رکعات نماز نیز در قرآن نمی‌باشد را ردیف کرده و از من چنین پرسیده:

دوست عزیز. آیا تعداد رکعات نماز در قرآن آمده است؟

آیا تعداد تکبیرات نماز میت در قرآن آمده است؟

آیا روش حج در قرآن آمده است؟

آیا شیوه صلاه تراویح شما در قرآن است؟

آری این است ردیه بر کتاب سرخاب و سفیدآب، لابد شما اینگونه شعار منطق و عقل می‌دهید نه ما.

در اینجا نیازی به پاسخ به این سوالات نمی‌بینم، چون همگی در همان کتاب سرخاب و سفیدآب آورده شده و نیازی به تکرار نیست.

سپس منتقد پرسیده:

طبق قول شما. پس چون تعداد رکعات نماز در قرآن نیامده است. شاید شیعیان و یا اهل سنت روایاتی را جعل کرده باشند. (چون جنابعالی فرمودید: روایت تضمین شده نیست) خب پس چرا نماز میخوانید. چرا صبح دو رکعت میخوانید؟

پاسخ:

باید خدمتتان عرض کنم که اولاً: احادیث و سنت پیامبر ص محفوظند و جای خود را دارند و شما معنای ظنی الصدور بودن را نفهمیده‌اید، روایات در مقابل قرآن و کلام خدا که متواتر و حفظ شده‌اند حالت ظنی دارند، یعنی در مقایسه با کتاب الهی: اول قرآن است سپس سنت.

ثانیاً: نماز و تعداد رکعات آن، ۱۴۰۰ سال است روزی ۵ مرتبه بطور متواتر و توسط اجماع مسلمین اجرا می‌شود و از سنت‌های قطعی و متواتر است و جزو مسلمات قطعی و عینی و حتمی تاریخی است و ما دلیلی نمی‌بینیم که دو رکعت نماز صبح را تغییر دهیم و نیازی هم به جعل روایت برایش نیست که البته شما چنانچه می‌توانستید طبق قاعده: خذما خالف العامه، در مورد تعداد رکعات نماز هم ایجاد شبهه می‌کردید تا مثل دیگر عقایدتان، مخالف با اهل سنت باشید.

اینکه می‌گوئیم مسلمات قطعی و متواتر تاریخی و مطابق با سنت قطعی رسیده از پیغمبر ص منظورم همین موارد است و آیا مثلاً مجوز ساخت و تزئین قبور نیز به همین شکل است؟! یا حتی برعکس آن صدق می‌کند، یعنی نهی از تزئین و ساخت قبور؟!! یا موارد دیگری چون عزاداری وغیره....

جالب است که منتقد حدیث زیر را آورده:

چنانکه ابوبصیر در ضمن روایاتی نقل می‌کند: «به امام صادق ÷ عرض کردم، مردم می‌پرسند، چرا نام علی و اهل بیت او در قرآن نیامده است؟ حضرت فرمودند: به آنها بگو آیه نماز بر پیامبر اکرم ص نازل شد و سه و چهار رکعتی آن نام برده نشد، تا این‌که پیغمبر اکرم ص خود برای مردم آن را بیان کرد...

پاسخ:

ما نمی‌دانیم این روایت امام صادق را بپذیریم یا روایت دیگر او را که ابوحنیفه را به خاطر قیاس نمودن لعن کرده است، ولی خود امام در اینجا اصول عقاید و اصل امامت را با فرعی از فروع دین قیاس کرده است.

اصول دین بطور واضح و روشن و آشکار در قرآن بیان شده است، همچون توحید و نبوت و معاد و حتی فروعی چون نماز یا حتی فرع فرع آن یعنی وضو (مائده/۶) و البته همه موارد ریز و درشت وجود ندارد و باید به سنت نبی اکرم ص نیز رجوع کرد، وگرنه قرآن نیز بجای کتاب کنونی می‌بایست کتابی چون رساله‌های حجیم مراجع دینی می‌بود و در انتها نیز باز برای عده‌ای سوال باقی می‌ماند که البته تمامی اینها را در کتاب خود ذکر کرده ام.

سپس منتقد آیاتی را آورده است و با اینکه خودش معترف شده که نام علی بصورت لفظ در قرآن نیست ولی باز نمی‌دانیم چرا دست و پای بیخود زده و حدیث و آیات و تفاسیر را گردآوری کرده و یک کلام نمی‌گوید که سوال ما جوابی ندارد.

نویسنده برای اثبات عقاید خود آیاتی را آورده که البته من نامی از علی در این آیات ندیدم و چنانچه شما مشاهده کردید به من نیز اطلاع دهید.

آیاتی چون مباهله و تطهیر و یا این آیه: ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱلَّذِينَ يُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَيُؤۡتُونَ ٱلزَّكَوٰةَ وَهُمۡ رَٰكِعُونَ٥٥ [المائدة: ۵۵].

که البته نامی از علی در هیچ یک نیست.

سپس احادیث و تفاسیری را ردیف کرده که این آیات در حق اهل بیت و علی بوده است.

ظاهراً منتقد عزیز متوجه سوال ما نشده یا نمی‌خواسته که متوجه شود، ما از شما فقط و فقط در مورد نام علی در قرآن سوال کردیم، قرآن نه احادیث.

شما این آیات را با احادیث دلخواه، بصورت مورد نظر خویش تفسیر می‌کنید.

در ضمن منتقد یک دست گل نیز به آب داده و چنین نوشته:

در قرآن هرجا ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ آمده، حضرت علی ÷ مصداق کامل و شاخص آن می‌باشد، چنانکه حاکم حسکانی ۱۹ روایت در این مورد آورده است.

پاسخ:

می گوئیم: در ابتدای بسیاری از آیات که یا ایها الذین امنو آمده بعد از آن توبیخی در کار بوده همچون: ای کسانیکه ایمان آوردید چرا می‌گوئید آنچه را که عمل نمی‌کنید، ای کسانیکه ایمان آوردید در حالت مستی به نماز نزدیک نشوید، ای کسانیکه ایمان آورده‌اید صدایتان را نزد پیامبر بالا نبرید، ربا نخورید و....

پس آیا مصداق کامل و شاخص این آیات علی می‌باشند؟

در ضمن شیعه نمی‌تواند دوباره دست به تاویل بزند و بگوید منظور از علی یعنی مومن‌ترین از مومنان و خطاب این آیات با کسانی دیگر از مومنان در درجات پائین‌تر است.

چون خطاب به همه مومنان است و بطور عمومی و کلی آمده و جایی از آیات قرآنی، علی را از زمره مومنین مورد مخاطب خارج نکرده و چون مصداق کامل و شاخص آن علی بوده، پس می‌بایست بطور حتم در قرآن از جدایی علی از دیگران لااقل یک آیه نازل می‌شد تا دیگران در مورد علی به شبهه و اشتباه نیفتند.

خطاب بطور کلی آمده وگرنه بطور مثال همه مومنین نعوذبالله رباخوار نبوده‌اند بلکه آیات به قصد نصیحت و پرهیز و هدایت و ارشاد آمده تا اگر شخصی از مومنین چنین عملی مرتکب شده، فوراً برود و توبه کند یا اگر قصد انجام دارد منصرف شود.

منتقد سپس رفته به سراغ سوالات سیاسی و در ابتدا نوشته که این سوال هیچ ربطی به بحث عقایدی ندارد.

پاسخ:

مگر شعار شما این نیست که سیاست ما عین دیانت ماست و دیانت ما عین سیاست ما؟ پس چطور هر جا به ضررتان است، ناگهان سکولار می‌شوید؟!.

آیا نائب امام زمان که فرمانده کل قوا و رهبر سیاسی است و تمام شئونات کشور در دست او و روحانیون و طرفدارانشان است، ربطی به عقاید شما ندارند، شما به مهدی و نائبش عقیده دارید یا خیر؟!.

در ضمن ما نگفتیم که سوال عقایدی هست یا نیست؟ بلکه سوال کردیم و جواب خواستیم.

منتقد نوشته که (تخریب وجهه ایرانیان در سطح بین المللی) این یعنی چی؟

پاسخ:

این را می‌گذارم به اختیار شعور و فهم خود خواننده تا خودش نگاهی کوچک به وجهه ایرانیان در سطح بین المللی بیندازد و البته بطور مثال در نزد عرب‌ها و اهل سنت که خیلی محبوب هستید و ایشان خیلی شما را دوست دارند، چون اصلا به مقدسات ایشان توهین نمی‌کنید، حالا بقیه کشورها باشد برای بعد!!.

منتقد سپس چندین سطر بدین شکل نوشته:

شما می‌گویید. ایران گذشته (قبل انقلاب) وجهه بین المللیش بهتر بوده است؟

در ایران گذشته. اهل سنت جرات حرف زدن نداشتند. ولی امروز اذان‌های آنان از شبکه‌های تلوزیونی پخش می‌شود.

در ایران گذشته. استان‌ها و شهرهای اهل سنت ابتدایی‌ترین امکانات زندگی را نداشتند. ولی امروز حتی در روستاهای اهل سنت. تلفن. اینترنت. تلوزیون و....

این از جنبه داخلی.

اما از جنبه خارجی:

ایران گذشته. تحت ظلم آمریکا و انگلیس بود. آمریکایی اگر مولانا صاحب اهل سنت را می‌کشتند نباید با آنان برخورد کرد. باید در کشور خویش محاکمه شوند. ولی یه مولانا صاحب اهل سنت اگر یک سگ آمریکایی را می‌کشت........ اما امروز ایرانی صلابت دارد و شرف کشورهای عربی اسلامی! با دشمنان اسلام دست دوستی می‌دهند. ولی ایرانیان برای کمک به مردم مظلوم غزه که اهل سنت هستند میلیاردها تومان پول جمع می‌نمایند.

رهبر کشور عربی اسلامی عربستان با یکی از خبیث‌ترین دشمنان اسلام و مسلمین (می) می‌نوشد. ولی رئیس جمهور ایران در کشور آمریکا دولتمردان این کشور را به سخره می‌گیرد.

شما باید خدا را شکر کنید که یک کشور شیعه مانند ایران هست که آبروی اسلام را در مجامع بین المللی نگه میدارد.

پاسخ:

امیدوارم اهل سنت این مطالب را نخوانند، چون به هوش و استعداد و انصافی که دارید، حسودی می‌کنند. شما لطف کنید و اهل سنت را توسط اداره اطلاعات ترور، شکنجه و اعدام نکنید، اذان پیشکش خودتان.

اینکه در گذشته اهل سنت جرات حرف زدن نداشته، پس لابد هم اکنون خیلی جرات و آزادی پیدا کرده است و کسی هیچ کاری با ایشان ندارد. شما از ترس خود حتی سایتهای اینترنتی ایشان را فیلتر می‌کنید، آنوقت آیا اجازه صحبت به ایشان می‌دهید؟!! کمی خجالت بکشید.

در مورد تلفن و اینترنت و تلویزیون برای اهل سنت لازم نیست خجالت بکشید و اگر می‌بینید اینها خیلی برایشان زیاد است همه آنها را قطع کنید تا خیالتان راحت شود. واقعاً جای تاسف دارد که قصد دارید امکانات عادی زندگی را نیز بر سر اهل سنت منت بگذارید.

مسلماً در گذشته پیشرفت اینترنت و تلویزیون کمتر بوده و الان بیشتر شده و این ربطی به انقلاب شما ندارد، انقلاب شما هم که نبود همینطور می‌شد.

در ضمن در رژیم گذشته مساجد اهل سنت تخریب نمی‌شدند و دانشمندان ایشان نیز مسموم و ترور نمی‌شدند و تازه شاه خود را ولی امر مسلمین جهان و نائب بر حق امام زمان نمی‌دانست و ادعای دین نداشت، ولی شما مذهب خود را وارد حکومت کرده‌اید، حکومتی فرقه گرا که فقط و فقط با اهل سنت دشمن است نه با کشورهای کمونیستی چون چین، روسیه، کوبا و کره!! ذهن بیمار تشیع صفوی فقط با اهل سنت مشکل دارد. (آیا شما اهل سنت را در پست‌ها و مشاغل مهم و اساسی و کلیدی دولتی وارد می‌کنید؟!).

در مورد جنبه خارجی ایرادهایی که به کشورهای عربی می‌گیرید بی‌معناست، چون در آنجا سیاست از دین جداست و سیاست عین دیانت نیست و جواب شما را به خودتان می‌دهیم که این هیچ ربطی به عقیده ندارد.

اشتباهات سیاستمداران در آنجا ربطی به اسلام ندارد (اشتباه مسلمان را پای اسلام نگذارید) ولی در اینجا نائب امام معصوم و من عندالله است که حکومت می‌کند و دین را وارد تمامی عرصه‌ها کرده است.

در مورد مردم مظلوم غزه واقعاً جای خنده دارد که شما هنوز متوجه بهره برداری حکام خود از این قضیه نشده‌اید و تنها برای نمونه جناب احمدی نژاد در سفر خود به آمریکا در پاسخ به خبرنگاری که از او پرسید: چنانچه مردم فلسطین بخواهند با اسرائیل صلح کنند آیا شما موافق هستید یا خیر؟ و خبرنگار اصرار داشت که فقط یک جواب بله یا نخیر بدهید، ولی هر چه آن خبرنگار اصرار می‌کرد که فقط بگو: بله یا خیر، ولی جناب احمدی نژاد از جواب دادن شانه خالی می‌کرد و فقط می‌گفت: این به عهده خود مردم فلسطین است و هر چه دوباره خبرنگار می‌گفت که ما فرض می‌گیریم مردم فلسطین بخواهند صلح کنند، نظر شما چیست؟ ولی باز جناب احمدی نژاد پاسخ نمی‌داد و تا انتها نیز بله یا خیر را نگفت!! این یعنی چه؟ من به شما می‌گویم یعنی چه؟ یعنی اینکه ایران می‌خواهد در آنجا همیشه آتش جنگ شعله ور باشد و با صلح مخالف است، چون این حکومت مانند همان اسرائیل با جنگ زنده است و با صلح می‌میرد و خود به خود نابود می‌شود، انقلاب ایران با خون زنده است، با جنگ زنده است، با شهید و جانباز زنده است و برای همین خمینی می‌گفت: جنگ رحمت است. (جنگ ستیزی و ایجاد تفرقه و سر شاخ شدن با دنیا در قشر حزب الهی، سپاهی و ولایت فقیهی بیشتر وجود دارد).

در مورد اینکه قبلاً زیر استعمار آمریکا و انگلیس بوده‌ایم و اکنون آنها را به سخره می‌گیریم، باید گفت که اکنون نیز نوکر انگلیس هستید و حتی برای اینکه خیالتان را راحت کنم باید بگویم که با صهیونیسم نیز همکاری دارید و تنها برای تلنگری کوچک به مغز شما:

آیا تا به حال کمی فکر کرده‌اید که هر موقع جنجالی در فلسطین رخ می‌دهد چرا حکام ایرانی فوری و بدون معطلی سر به جان کشورهای عربی در منطقه می‌کنند؟؟ و اینقدر که به ایشان ایراد می‌گیرند به خود اسرائیل ایرادی نمی‌گیرند؟!! علتش روشن است، گذاشتن حکومتی شیعی در خاورمیانه و حفظ آن برای همین بوده که مبادا مسلمین علیه اسرائیل با یکدیگر متحد شوند و این حکومت تا می‌تواند جلوی این امر را می‌گیرد و ذهن مردم را خراب کند تا در روح شما ذره‌ای دوستی و ایجاد اتحاد با عرب‌ها شکل نگیرد و اصلاً چنین چیزهایی به ذهنتان خطور هم نکند و برای همین است که هر زمان جنجالی در فلسطین رخ می‌دهد، می‌بینید در ایران هر جا که می‌روید مردم در حال فحش دادن به عربها و سنی‌ها هستند، بله اسرائیل کار خودش را کرده و خیالش با وجود شما راحت است.

تنها می‌توان گفت که چنانچه مسلمین در ایجاد اتحاد و مقابله با اسرائیل بی‌همت بوده‌اند، شما نیز تاجی بر سر کسی نزده‌اید و در تحقق این امر کاری نکرده‌اید و حتی جلوی اتحاد را گرفته‌اید.

در انتها نوشته که ایران آبروی اسلام را در مجامع بین المللی نگه می‌دارد!!!.

باید گفت: لابد منظورتان رفتن زنان بی‌حجاب ایرانی به مکه و مدینه است که در آنجا آبروی شیعه را بالا و پائین کرده‌اند، یا حرکات جالب ایشان در قبرستان بقیع!!!.

به هر حال از نظر ما شیعه مایه آبرو ریزی برای جهان اسلام بوده نه حفظ آبرو، مذهبی که برای نزدیکترین خویشان و یاران پیامبر اسلام ذره‌ای احترام قائل نیست و آنها را لعن می‌کند، نمی‌تواند برای اسلام حفظ آبرو کند و همین حرکات ایشان بوده که راه را جلوی پای غربیان گذاشته تا کاریکاتور پیامبر اسلام را چاپ کنند.

هر عمل اشتباه شما بنام دین تمام می‌شود و جوانان را دین گریز می‌کند، چون تصور دارند شما نماینده دین و خود دین هستید. شما از سیاست کنار بکشید و هر اشتباهی که خواستید بکنید.

سپس منتقد سوال بعدی را به میل خود به اینصورت در آورده که: آیا نخستین پیروان هر دینی، بهترین پیروان آن دین هستند؟

منتقد سپس آمده و طرح شبهه کرده به اینصورت:

معمولا هر دینى نخستین پیروانش از بهترین‌های آن امت هستند؛ چنان که حواریون بهترین‌های امت حضرت عیسی بودند، پیروان نخستین دین اسلام نیز اینگونه بوده‌اند ؛ پس چگونه می‌توان به آن‌ها تهمت آتش زدن خانه دختر رسول خدا و... را زد.

پاسخ:

در صورتیکه سوال ما این چیزها نبوده و سوال من این بوده:

افرادی که از اول عمر همراه پیامبر ص بوده و در هر غم و سختی یار و یاور او بوده و با او رابطه خویشاوندی داشته و از طرف او سمت‌های متعددی را داشته‌اند و پس از او خلیفه شده‌اند، نمی‌توانند حکم حکومتی صادر کنند ولی کسانی که یک شبه مجتهد شده‌اند می‌توانند مثلاً خلاف نظر شورای نگهبان حکم حکومتی صادر کرده و کاندیداهای رد صلاحیت شده ریاست جمهوری را تایید کنند! یا حکم اعدام صادر کنند یا حکم تخریب مسجد بدهند و...

منتقد سپس نوشته که مقصود از نخستین طرفداران کیست؟ و اگر مقصود اولین مومن باشد صحیح است، ولی اولین مومنان صحیح نیست!!.

سپس نوشته:

اگر مقصود نخستین نفر باشد، آری، همیشه در تاریخ آنچه ذکر شده است، نخستین نفرى که به پیامبرى ایمان آورده است، یا بهترین و یا جزو بهترین افراد آن امت بوده است؛ نخسین کسى که به ابراهیم ÷ ایمان آورد، لوط بود.نخستین کسى که به حضرت عیسى ÷ ایمان آورد یحیى ÷ بود؛ نخستین کسى که به موسى ÷ ایمان آورد طبق آنچه اهل سنت نقل کرده‌اید،حزقیل (مومن آل فرعون) بود؛ و نخستین کسى که به رسول خدا ص ایمان آورد، در مردان امیرمؤمنان علی ÷ و در زنان، حضرت خدیجه علیها السلام بوده است.

پاسخ:

جالب است که جناب منتقد فرق میان کودک با مرد را نمی‌داند یا نمی‌خواهد بداند، ایشان حضرت علی را جزء مردان آورده‌اند و نوشته‌اند در مردان امیرالمومنین علی ÷ اولین کسی بوده که ایمان آورده است!!.

در جواب باید گفت که علی اولین کودک بوده که ایمان آورده نه اولین مرد، چون در آن زمان کودکی ۱۰ ساله بوده [۵] و به یک کودک ۱۰ ساله، مرد نمی‌گویند و اما اولین مرد کسی است که شما او را غاصب و ظالم و مرتد می‌دانید نه مومن، اولین مرد حضرت ابوبکر س بوده که به پیامبر ص ایمان آورده است.

سپس به سوره مائده آیه ۱۱۲ اشاره کرده و با استناد به تفاسیر مختلف (نه خود قرآن) نوشته که طبق این آیه عده‌ای از حواریون کافر شده‌اند.

پاسخ:

باید گفت حواریون چه ربطی به صحابه دارند؟ و سخن ما از صحابه است و تازه همان حواریون را نیز با اشاره به تفاسیر کافر کرده‌اید و در قرآن و در آیات متعددی، مدح مهاجرین و انصار نمودار است، همینطور در تفاسیر صحیح از اهل سنت و اهل سنت صحابه را مانند شما مرتد و کافر نمی‌دانند. نمی‌دانم شیعه چرا اینقدر با پیروان پیامبران مشکل دارد؟ و می‌خواهد آنها را کافر نشان دهد؟!!.

منتقد سپس نوشته که چنانچه:

مقصود همه صحابه است؟ به طور قطع باطل است:

اما اگر مقصود همه کسانى باشد که آن پیامبر را دیده و در زمان حیات او، نبوت او را قبول کردند (صحابه آن پیامبر) این مطلب به طور قطع خلاف واقعیت است؛ زیرا هنگامى که ثابت شد که عده‌اى از اول مومنین به انبیا کافر شده‌اند، واى به حال سائرین؛ همیشه عده‌اى از همین اصحاب انبیاء؛ چه در حیات و چه پس از رحلت آنان با روش و سیره آنان مخالفت کرده و دست به تحریف دین مى‌زدند.

ماجراى مخالفت قوم موسى و گوساله پرستى ایشان شاهدى قوى بر این مدعا است.

پاسخ:

ماجرای قوم موسی مربوط به اصحاب موسی است نه اصحاب پیامبر ص و بحث و سوال ما پیرامون اصحاب پیامبر ص بود، صحابه پیامبر ص بعد از رحلت نبی اکرم ص، علی پرست نشدند و فقط همان خدای یکتا را می‌پرستیدند. اینکه نوشته‌اید همه کسانیکه پیامبر ص را دیده‌اند و ایمان به نبوت او آورده‌اند صحابه هستند، باید گفت که عبدالله بن ابی نیز پیامبر ص را زیاد می‌دیده و حتی به ظاهر نبوت را نیز قبول می‌کرده است و همینطور منافقین دیگر و مقصود ما مهاجرین و انصار اولیه هستند که در آیات و احادیث صحیح به طور واضح و روشن از زمره منافقین جدا هستند و جزء بهترین مومنین بوده‌اند.

سپس منتقد قلم فرسایی کرده و مطالب بسیاری را از کتب اهل سنت بیرون کشیده تا به هر نحوی شخصیت صحابه را زیر سوال ببرد و یا ناآگاهی ایشان نسبت به قرآن و سنت را اثبات کند و جالب است که در جایی تصریح داشته و در مورد صحابه چنین نوشته که: حتی گاهی اوقات خلاف سنت نبوی دستور می‌دادند. در واقع همان سوال ما را به نوعی دیگر بازگردانیده و به نحوی بدتر و دوباره به صحابه اعتراض کرده، در صورتیکه سوال ما این بوده که چطور از نظر شما صحابه حق اجتهاد و صادر کردن حکم حکومتی را نداشته‌اند و دائم مورد اعتراض شما واقع می‌شوند، ولی رهبران خودتان مجمع تشخیص مصلح نظام دارند و براحتی خلاف شرع دستور می‌دهند؟!!.

سوال ما در مورد خود شما بود که یک شبه مجتهد می‌شوید و خلاف نظر شورای نگهبان حکم حکومتی صادر می‌کنید و کاندیداهای رد صلاحیت شده ریاست جمهوری را تایید می‌کنید! یا حکم اعدام صادر می‌کنید یا حکم تخریب مسجد می‌دهید!! ولی یاران و نزدیکان پیامبر ص نمی‌توانسته‌اند هیچ حکم حکومتی داشته باشند. منتقد تنها خواسته به هر طریق ایمان صحابه را زیر سوال ببرد تا بدینگونه از پاسخ به قسمت دوم کناره‌گیری کند و بگوید که اینها اصلا مومن نبوده‌اند که بخواهند حکمی صادر کنند (البته جناب خامنه‌ای هر حکمی بدهند عیناً همان حکم خداست و باید فوری اجرا شود).

به هرحال سخنان و دلایل شما، ایمان صحابه و مهاجرین و انصار اولیه را خدشه دار نمی‌کند و شما باید کمی در مورد ارتداد و بی‌ایمانی رهبران فعلی خودتان تحقیق کنید.

احادیث و روایاتی بسیاری در مدح صحابه هستند ولی متاسفانه چشمان محققین شیعه آنها را نمی‌بیند و فقط دنبال ارتداد صحابه هستند:

از ابو سعید خدری روایت است که می‌گوید: پیامبر ص فرمود: «به اصحاب من ناسزا نگویید، اگر هر کس از شما به اندازه کوه احد طلا انفاق کند به اندازه مد آنها و نصف آن نمی‌‌رسد». [صحیح بخاری (۳۶۷۳) و صحیح مسلم ۲۵۴۱].

(عبدالله بن مسعود س از پیامبر ص روایت می‌کند که فرمود: «بهترین مردم کسانی هستند که در قرن من زندگی می‌کنند، سپس آنان که بعد از ایشان می‌آیند و سپس کسانی که بعد از آنها می‌آیند...». [صحیح بخاری (۲۶۵۳) و صحیح مسلم (۲۵۳۳)].

حدیث مذکور را شش نفر از اصحاب پیامبر ص روایت کرده‌اند که عبارتند از عبدالله بن مسعود [۶]، و نعمان بن بشیر [۷]، و عمران بن حصین [۸]، و عمرو بن شراحبیل [۹]، و جعدة بن هبیرة [۱۰]، و عایشه [۱۱].

به هر حال منتقد در انتها نیز سوال ما را بدون جواب گذاشته و رفته به سراغ خطبه شقشقیه و سوالات دیگر.

سوالات خطبه شقشقیه:

پاسخ:

منتقد تنها منابعی را در اینجا آورده و به اصل سوال پاسخی نداده است.

۱- متاسفانه یکی از روشهای اشتباه (اگر نگوییم مغرضانه!) استدلالی شما این است که برای اثبات یک حدیث به کتابهای متعدد اشاره می‌کنید در صورتیکه تمامی آن کتاب‌ها یک راوی دارند، یعنی تعدد کتاب‌هایی که یک حدیث را نقل کرده نمی‌تواند علت صحت آن حدیث باشد و آن حدیث را از حالت خبر واحد در بیاورد! برادر عزیز اگر این حدیث در هزار کتاب هم نقل شده باشد وقتی راوی آن فقط عکرمه از خوارج باشد. (گو اینکه عکرمه خود مولی ابن عباس بوده! (ضمنا گلدزیهر که بعید است دشمن اهل بیت بوده باشد در کتاب درسهایی درباره اسلام می‌نویسد: باید در صحت احادیثی که به ابن عباس می‌رسد دقت کرد زیرا این شخص مورد اعتماد و وثوق اکثر فرق بوده و همیشه آنها برای جعل حدیث از نام او استفاده می‌کرده‌اند!) آن خبر، خبر واحد و فاقد حجت است، دقت کنید حدیثی خبر واحد شده که روی منبر کوفه برای ده‌ها هزار نفر نقل شده و موضوع آن هم پیش پا افتاده نبوده، بلکه یک موضوع سیاسی بوده که حتی هم اینک پس از ۱۴۰۰ سال برای مناظره بین شیعه و سنی جذابیت خاص خودش را دارد، آنگاه چگونه فقط از یک طریق نقل شده، آیا جای تعجب نیست؟!!.

۲- سئوال اصلی ما نه مربوط به خطبه شقشقیه، بلکه مربوط به برخورد دوگانه (اگر باز هم مودب باشیم و نگوییم منافقانه) با شما در تجزیه و تحلیل مسائل است. ما سئوال کردیم که چرا یک حدیث را که قبول ندارید می‌گویید خبر واحد است و راوی آن عکرمه (مانند حدیثی که عکرمه گفته: اهل بیت فقط همسران پیامبرند) ولی جایی دیگر از همین شخص راوی (یعنی عکرمه) خبر واحد (خطبه شقشقیه) را قبول می‌کنید؟ پس شما به جای پاسخ به اصل سئوال طفره رفته‌اید و تازه همان پاسخ شما نیز غلط بوده است.

۳- حضرت علی در این جا که به قول شما چیزی برای خلفا باقی نگذاشته و محل تقیه نبوده و رعایت مصلحت هم نکرده‌اند، باز هم به وقایع بدتر و تلخ‌تر از قبیل غصب خلافت و بیعت شکنی در غدیر و هجوم به خانه وحی!! اشاره‌ای نمی‌کنند، یعنی ما اگر خطبه شقشقیه را قبول کنیم به ناچار باید تمامی این افسانه‌ها را دور بریزیم!!.

۴- برخی از محققان شما معتقدند علت اینکه معاویه نامه‌های مکرری به حضرت علی رد و بدل می‌کرد و قاصد ایشان را در شام نگهداشت و مرتب در نامه‌ها به حضرت عمر و ابوبکر اشاره می‌کرده این بوده است که حضرت علی از کوره در رفته و توهین یا اظهار مخالفتی با خلفا را بنویسد تا معاویه به اکثریت مسلمانها که طرفدار عمر و ابوبکر بوده‌اند بگوید: ببینید این علی با خلفای قبلی هم مشکل داشته است، ولی حضرت علی هیچگاه چنین نکرده و در نامه‌های خود جز به نیکی از عمر و ابوبکر یاد ننموده تا به قول شما آتو به دست دشمن ندهد. حالا چگونه ممکن است کسی که در نامه نگاری چنین نکرده، بیاید و جلوی ده‌ها هزار نفر در مسجد کوفه چیزی بگوید که موجب دو دستگی در سپاه خودی و سوء استفاده حریف شود؟ آیا معضل پیراهن عثمان کم بوده که تازه او بیایید و تبری با عمر و ابوبکر را هم به آن اضافه کند؟ جالب اینکه از جمع کثیری که در آن هنگام عمر و ابوبکر را قبول داشته‌اند کوچکترین نغمه‌ای بر نمی‌خیزد! و هیچ اثری از انعکاس چنین خطبه تند سیاسی در تاریخ (در مثل‌ها و شعرها و حوادث تاریخی همان زمان و...) به چشم نمی‌خورد؟ آری تمامی اینها قرائن متعددی هستند دال بر اینکه خطبه شقشقیه خبری جعلی و دروغ است که به قصد تفرقه افکنی ساخته شده.

منتقد سپس رفته به سراغ سوالات در مورد زیارت عاشورا و چندین سوال ما را در ۳ سوال خود خلاصه کرده، بدینصورت:

۱- سند زیارت عاشورا.

۲- مگر علی از ناسزا گفتن منع نکرده است؟ چرا شما لعن می‌کنید؟

۳- خطبه (لله بلاد فلان) در شان عمر است؟

منتقد برخی از سوالات ما را ذکر نکرده مثل قرائت زیارتنامه‌های موجود در مفاتیح توسط اصحاب (به خصوص زیارات عاشورا و دعای ندبه و دعای عهد و...) آیا وجود داشته است؟ یا تعارض این زیارت با اصل تقیه در زمان امام محمد باقر و امام صادق و انتساب این زیارت به امام محمد باقر، یا سوال در مورد سلطان الواعظین که تمام کینه توزیها را از جانب سنی‌ها می‌داند و ما پرسیده‌ایم که چه کسی در اماکن مقدس اهل سنت زیارت عاشورا می‌خواند؟ و چه کسانی همه ساله عمرکشان و عیدالزهرا می‌گیرند؟ و ورد زبانشان لعنت بر عمر است؟! و اگر جماعتی حضرت علی را لعن کنند، رفتار شیعه با آنها چگونه خواهد بود؟ و آیا شیعه حاضر به ایجاد وحدت با خوارج هست؟

سپس منتقد اسنادی را برای زیارت عاشورا ذکر کرده و در پاسخ به سوال ما که آیا لعن شیوه خدا و پیامبر ص و ائمه بوده یا خیر؟ (یعنی خدا به صورت وحی به پیامبر فرموده باشد شخص معینی به اسم و رسم را لعنت کن؟) مگر علی از ناسزا گفتن (به سپاه شام) منع نکرده است؟ چرا شما لعن می‌کنید؟ چنین نوشته:

دوست عزیزم. جنابعالی دو کلمه را با یکدیگر مخلوط کردید. آن کلمه ایی که علی از آن منع کرد (سب یعنی فحش دادن بود) نه (لعن) و در قرآن هم همین گونه آمده است.

اما معنی سب:

سب کردن یعنی فحش دادن و ناسزا گفتن است.

اگر اینگونه که شما می‌فرمایید باشد یعنی لعنت کردن ناپسند نزد خداوند باشد. چرا خداوند از آن در قرآن استفاده کرده است.

در قرآن کریم چنین آمده است: ﴿أُوْلَٰٓئِكَ يَلۡعَنُهُمُ ٱللَّهُ وَيَلۡعَنُهُمُ ٱللَّٰعِنُونَ١٥٩[البقرة: ۱۵۹].

آری در این آیه امده است که خداوند لعنت میکند گروهی از اهل کتاب را.

یا در جای دیگر:

﴿لُعِنَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ مِنۢ بَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ [المائدة: ۷۸].

پاسخ:

شما در اینجا خودتان را بجای خدا گذاشته‌اید و خود را با خدا قیاس کرده‌اید، خدا در قرآن به غیر خودش هم قسم یاد می‌کند در صورتیکه ما نمی‌توانیم به غیر خدا قسم بخوریم (البته لابد شما قسم می‌خورید: به حضرت عباس و ائمه دیگر).

در ضمن مقصود لعن شما بر خلفای مسلمان است، وگرنه می‌گوئیم: لعنت بر قوم کافرین و به اعتقاد اهل سنت لعنت بر گروهی است نه بر اسم و نامی مشخص و نه بر مسلمان و البته در زیارت شما به اسم و نام نیز لعن به افراد مسلمان آمده است و حتی به آل ایشان!!.

شما با کافران کاری ندارید و تمامی مشکل شما با خود مسلمین بوده و هست. در آیاتی از قرآن نیز که به آنها استناد کردید لعن به مسلمین وجود ندارد. وقتی در اسلام و قرآن سب به کافران نهی شده است، پس به طریق اولی لعن به مسلمین نیز مردود است.

تازه همان لعن نیز چنانچه بطور مداوم و از صبح تا شام باشد و تمامی فکر و ذکر شما را مشغول کند (دقیقاً همان چیزی که در شیعه هست) بطور حتم مردود است، چون می‌بینیم که در حادثه بئرمعونه که عده بسیاری از اصحاب پیامبر ص به شهادت می‌رسند و پیامبر ص دائم مشغول لعن آن قاتلین (به اسم) بوده است، توسط وحی از این عمل نهی می‌شود و پیامبر صبرای عالمیان رحمتی بوده نه لعنت. (توجه داشته باشید که حتی همین لعن نیز در مورد کفار بوده و باز نهی شده).

و اما در مورد اینکه لعن با سب تفاوت دارد، باید گفت که موضوع بر سر اهانت به مقدسات دیگران است و بطور حتم لعن ابوبکر و عمر و بزرگان دینی اهل سنت باعث ناراحتی ایشان می‌شود و شما تصور دارید مثلاً چنانچه سپاه حضرت علی در جنگ صفین به معاویه و سپاه مقابل لعن می‌کردند، حضرت علی آنها را از این عمل باز نمی‌داشت؟! بطور حتم حضرت علی ایشان را نهی می‌کرد چون سپاه معاویه نیز جزء مسلمین بوده‌اند نه جزو کفار و تازه دشنام به کفار نیز در قرآن نهی شده است.

اگر شما لعن را قبول دارید، پس نباید با خوارج مشکلی داشته باشید و باید با آنها هم ایجاد وحدت کنید، همانطور که در سوال ما نیز این مورد ذکر شده بود و البته شما پاسخی نداده‌اید. (با اینکه خوارج فعلی معتدل شده‌اند و مثل شیعیان فعلی نیستند و از صبح تا شام مشغول لعن یا نفرین گذشتگان نمی‌باشند).

ضمنا در میان عوام و در دل جامعه شیعی علاوه بر لعن، سب و فحش و ناسزا نیز بطور بسیار زشت و ناپسندی نسبت به عمر و ابوبکر در حال اجراست و حتی بر بالای منبرها و توسط روحانیون شما، پس دوباره نگوئید اشتباه دیگران را به پای شیعه نگذارید، من کمتر شیعه‌ای را دیده‌ام که به عمر ناسزا نگوید و البته من در میان ایشان بزرگ شده ام، پس شیعه یعنی همین مردم و اصلاً مذهب شیعه بوده که این چیزها را یاد مردم داده است و یا علمایی چون مجلسی و آخوندی چون مهدی دانشمند که بطور علنی به ابوبکر و عمر، حرامزاده می‌گوید و مسلمانان اهل سنت را حرامزاده می‌داند بخاطر نداشتن طواف نساء!! پس اسم این حرکات را چه می‌گذارید؟!! لابد شما کلمه حرامزاده را هم جزو فحش نمی‌دانید؟!! بلکه تنها به چگونگی تولد افراد اشاره دارید و دلایل فقهی آنرا ذکر می‌کنید (طواف نساء) [۱۲] و اصلاً قصد توهینی نداشته اید!!!! (البته حساب اکثر شیعیان فهیم و آگاه از این تعداد اندک جداست ولی متاسفانه تمامی شئونات کشور فعلا در دست همین تعداد اندک است فقط به خاطر بی‌حالی اکثریت!).

منتقد نوشته: همچنین کسی که لعن به انسانی که لعن در شانش نباشد لعن بفرستد همانا لعن به او بازمیگردد.

پس شما چرا ناراحت هستید.

مگر نمی‌گویید خلفا اشتباهی نکردند. پس آنان که به خلفا لعن می‌کنند لعن به خودشان برمیگردد.

پاسخ:

سخن شما کاملاً صحیح است و برای همین وضع مملکت و مردمتان بدین شکل در آمده است. براستی چرا باید کشوری که بهترین هوش و بهترین منابع خدادادی را دارد و به زعم شما بهترین مذهب آری چرا باید این وضع کشور باشد؟ اعتبار پاسپورت ۱۹۱ از دزدی و رانتخواری نگو که در بین سران کشور (بنا به اعتراف احمدی نژاد) بیداد می‌کند. اعتیاد و فقر و فحشا و رشوه خواری در ادارات و.... بگذریم تف سر بالاست و باید خفه شد.

فراموش نکنید در زیارت عاشورا به اسم نیز لعن آمده (معاویه و یزید و آل مروان و آل زیاد، آن هم قاطبه یعنی: همه آنها، یعنی یک نفر هم در کل دودمان آنها آدم حسابی نبوده؟ که حجتی باشد برای روز قیامت؟ خوب آنها در قیامت به خداوند خواهند گفت: نژاد ما به صورت ژنتیکی خراب بوده و ما مقصر نیستیم!).

آیا عمربن عبدالعزیز از بنی امیه که فدکتان را هم پس داد، لعن می‌کنید؟!.

اگر شما بر این رویه پافشاری دارید، پس ما نیز رهبران انقلاب را به اسم، لعن و نفرین می‌کنیم و این نباید موجب ناراحتی شما شود.

(آقای قزوینی در شبکه ماهواره‌ای سلام معترض بود که چرا دکتر ملازاده مراجع ما را لعن می‌کند!!!).

سپس منتقد رفته به سراغ سوال بعدی که آیا خطبه (لله بلاد فلان) در شان عمر است؟

منتقد با توضیحاتی که آورده در قسمت اول نوشته ممکن است مراد یکی از اصحاب حضرت علی بوده باشد!!.

منظور اینها از یکی از اصحاب همان سلمان و مالک اشتر هستند و البته ما نمی‌دانیم که این دو (یا دیگر اصحاب علی) کجا را فتح کرده‌اند؟ چون در خطبه از شهرهای فلان یاد شده که خدا به آنها برکت دهد و آنها را نگاه دارد، بنابراین شخص مورد نظر یا باید خلیفه این شهرها بوده باشد و یا این شهرها را فتح کرده باشد، علی دشتی که مترجم نهج البلاغه در مملکت شماست، این خطبه را در مورد سلمان فارسی دانسته!! ما می‌گوئیم سلمان کدام شهر را فتح کرده بود؟! و آیا خلیفه شهرها بود؟!! (توجه داشته باشید شهرها و نه شهر، نمی‌توانید بگوئید سلمان حاکم مدائن بوده و در ضمن مدائن را ویران کردند نه آباد).

در انتهای خطبه نیز آمده: خود رفت و مردم را پراکنده بر جاى گذاشت، که نه گمراه، راه خویش شناخت، و نه هدایت شده به یقین رسید.

این سخنان نیز در مورد حاکمان و رهبران و خلفا بکار می‌رود که با رحلت خویش مردم را بر جای می‌گذارند. سلمان و مالک چه کسانی را بر جای گذاشتند و رفتند؟!! و چه کسانی را در طرق مختلف انداختند؟

و چون ابن ابی الحدید خطبه را در شان عمر بن خطاب دانسته، بنابراین منتقد چنین نوشته: بدون شک گفتار شخصى همچون ابن أبی‌الحدید و محمد عبده که هر دو از دانشمندان سنى مذهب هستند، براى ما ارزش نداشته و چیزى را ثابت نمى کند.

پاسخ:

اول از آنکه ابن ابی الحدید دانشمند سنی مذهب نبوده و بیشترین مذهبی که برای او ذکر کرده‌اند، همان معتزلی است و حتی خود منتقد نیز در صفحات بعدی منابعی را آورده که در آنجا نوشته: ابن ابی الحدید معتزلی. ابن ابی الحدید مذهب کلامی و اعتقادی خویش را در شرح نهج‌البلاغه به صراحت اعلام می‌کند و از شیفتگی‌اش به اعتقادات معتزله بغداد پرده بر می‌دارد. با وجود این درباره گرایش مذهبی او آرای متناقضی بیان شده است. چنان که برخی از اهل سنت مانند ابن کثیر او را شیعه غالی یا شیعه معتزلی دانسته‌اند و برخی از شیعیان او را مغرض و متعصب در آرای اهل سنت دانسته‌اند، با وجود این که گرایش به تشیع در شرح نهج‌البلاغه آشکار است، اما مطالب فراوانی نیز در سازگار آن هست که با عقاید شیعیان درباره امامت و مسائل تاریخی پس از رحلت پیامبر نیست. ابن ابی الحدید در سرتاسر کتابش به معتزلی بودن خویش و اعتقاد به درستی خلافت اقرار می‌کند و بزرگان معتزله را شیوخ خویش خلفای سه گانه پیش از حضرت علی می‌خواند. او در مقدمه شرح نهج‌البلاغه تأکید می‌کند که تمام بزرگان و اساتید معتقدند بیعت با خلیفه اول، صحیح و شرعی بوده و برای بیعت نصی از طرف رسول خدا وجود نداشته است، بلکه به اختیاری بوده است که به طریق اجماع و غیر اجماع به عنوان طریقی برای اثبات امامت شناخته می‌شود. سپس او به بحث تفضیل می‌پردازد. برخی از نویسندگان به نقل از یوسف بن یحیی صنعانی، ادیب قرن یازدهم و دوازدهم هجری (م ۱۱۲۱ ھ) نوشته‌اند که ابن ابی الحدید معتزلی جاحظی بوده است.

خلاصه‌ای از عقاید معتزله به شرح زیر:

زیدیه در مقابل امامت فاضل به امامت مفضول قائل شدند و گفتند با وجود شخص فاضل و برتر تعیین شخص مفضول و فروتر به امامت جایز است. به همین دلیل با بودن علی بن ابیطالب که فاضل‌تر از دیگر صحابه پیغمبر بود، ابوبکر و عمر و عثمان را که مفضول بودند، امام می‌دانستند و می‌گفتند امامت مفضول بنا بر مصالحی جایز است، بیشتر معتزله زیدی مذهب بودند، از این جهت غالب ایشان قائل به امامت مفضول شدند (خاندان نوبختی ص۵۷).

و از جمله ایشان ابن ابی الحدید صاحب شرح نهج البلاغه است که در فاتحه آن کتاب می‌گوید: «الحمدلله الذی..... قدم الـمفضول علی الافضل لـمصلحه اقتضاها التكلیف». یعنی: سپاس خدایی را که.... برتری داد مفضول را بر افضل به جهت مصلحتی که تکلیف (بندگان) اقتضای آنرا داشت. (شرح نهج البلاغه، طبع مصر ۱۹۶۵، ج۱ ص۳).

مشخص است که این از عقاید اهل سنت نیست و اهل سنت ابوبکر را فاضل می‌دانند و اعتقاد به چنین امری را طعن در انتخاب مهاجرین و انصار می‌دانند و البته در موارد دیگری نیز با معتزله اختلاف دارند.

و اما در مورد ابن ابی الحدید که سخن او در اینجا برای شما فاقد ارزش شده، پس چرا هر کجا سخنان او سلایق فرقه‌ای شما را تایید می‌کند به سخنانش اشاره می‌کنید و هر کجا به ضرر شماست رد می‌کنید؟!! اینگونه استدلال شما من را به یاد یک داستان جالب می‌اندازد. روزی یکی از کشیشان مسیحی به نزد یک عالم مسلمان می‌آید و می‌گوید: آیا شما حاضرید با من یک مناظره عقلی و منطقی داشته باشید؟ عالم مسلمان می‌گوید: بله. کشیش می‌گوید: نگاه کن، قرآن و پیامبر شما به نبوت حضرت عیسی اعتراف کرده‌اند من نیز به نبوت عیسی معتقدم ولی قرآن شما گفته محمد پیامبر بوده ولی من این را قبول ندارم، پس به این نتیجه می‌رسیم که ما هر دو باید در موضوعی که هر دو بر آن اتفاق داریم متفق شویم و آن نبوت عیسی است پس تو باید مسیحی شوی؟! متاسفانه استدلال و استنادهای مکرر شما به کتب و علمای اهل سنت بر همین منوال است. آنها صدها حدیث و مطلب دارند که مخالف عقاید شماست در لابه لای آن احادیثی هم دارند (واحد یا با راوی ضعیف و...) که به نفع شماست، شما می‌گویید دو طرف چون بر یک موضوع اتفاق دارند پس آنها باید ملتزم شوند به عقاید ما؟

شما که کتب علمای اهل سنت اشار دارید، این هم نظر دکتر علی شریعتی از نویسندگان شما، در مورد این خطبه:

ترجمه و توضیح دکتر علی شریعتی درباره این خطبه: آفرین بر فلان (عمر) کجی را راست کرد و درد را درمان نمود و سنت رسول را بر پا داشت و فتنه را پشت سر گذاشت پاکدامن رفت اندک عیب، خیر خلافت را به چنگ آورد و از شرش، پیشی جست. طاعت خداوند را ادا کرد و بر حقش تقوی ورزید رحلت کرد و خلق را در راه‌های شعبه شعبه رها کرد، آنچنانکه گمراه در آن راه نمی‌یابد و انسان در راه استوار نمی‌ماند [۱۳]. شریعتی قبل از ترجمه خطبه می‌نویسد: بزرگواری، ادب انسانی اعتراف ارزش‌های رقیب، ستایش از فضیلتهای کسی که نقیصت‌هایی نیز دارد عیب و هنر دیگری را گفتن، در آغاز همه خدمات و صفات مثبت کسی را گفتن و در پایان از اوـ با تعبیری عمیق و در عین حال مودبانه ـ انتقاد کردن... درسی است که علی به انسانیت می‌آموزد و به ویژه به ناقدان و قضاوت کنندگان درباره شخصیت‌ها و حتی درباره مخالف [۱۴]!.

حضرت علی ÷ در حکمت ۴۵۹ ( (درباره عمر بن خطاب)) فرموده‌اند: " فرمانروا شد و بر مردم فرمانروایی کرد پس بر پا داشت و ایستادگی نمود تا اینک دین قرار گرفت. البته در بیشتر ترجمه‌های پس از انقلاب، نام عمر از داخل پرانتز حذف شده است! ترجمه و شرح نهج البلاغه به قلم حاج سید علینقی فیض الاسلام.چاپ ۲۶ فروردین ۱۳۵۱ هـ ش صحافی ایرانمهر. ص ۱۳۰۰ حکمت ۴۵۹ (در ترجمه‌های پس از انقلاب این موضوع مانند خطبه قبلی حذف یا تحریف شده است).

این هم نظر فیض الاسلام از کتب خودتان که در شان عمر آورده است و براستی چرا در کتابهای پس از انقلاب آنرا خذف کرده اید؟!!.

منتقد احتمال تقیه را نیز ذکر کرده است که البته فکر نمی‌کنم پاسخ به چنین امری نیاز باشد و اینرا می‌گذارم به عهده شعور خود خواننده.

سپس چنین نوشته: امیر المؤمنین ÷، دوست نداشت چهره عمر را ببیند!!.

پاسخ:

جالب است که علی نمی‌خواسته چهره عمر را ببیند ولی از طرفی دیگر دخترش را به عمر داده تا هر روز چهره عمر را ببیند!!!!.

در اینجا برای اینکه برادران عزیز شیعه متوجه شوند چقدر علی و اهل بیت با عمر و ابوبکر بد بوده‌اند!! و چقدر آنها با هم دشمن بوده‌اند!! احادیث زیر را می‌آوریم. امیدوارم متوجه نکته دیگری نیز بشوید که جمع آوری و ردیف کردن حدیث برای طرف مقابل نیز کار چندان دشواری نیست!!.

- قیس عجلی گوید: وقتی شمشیر خسرو و کمربند و زیور وی را پیش عمر بن خطاب، آوردند گفت: کسانی که این را تسلیم کرده‌اند موتمن بوده‌اند. علی گفت: تو خویشتن داری، رعیتت نیز خویشتن دار شده. شعبی نیز گوید: عمر وقتی سلاح خسرو را بدید گفت: کسانی که این را تسلیم کرده‌اند موتمن بوده‌اند. (تاریخ طبری ص ۱۸۲۲).

- در جنگ صفین، عبیدالله ابن عمر ابن خطاب، محمد ابن حنفیه پسر حضرت علی را به هماوردی می‌خواند حضرت علی از بیم اینکه محمد کشته شود او را بر می‌گرداند و خودشان به میدان می‌روند و به پسر عمر می‌گویند: به هماوردی تو آمدم پیش بیا. عبیدالله گفت: مرا به هماوردی تو حاجت نیست گفت: بیا. گفت: نه! گوید: ابن عمر بازگشت. ابن حنفیه به پدرش حضرت علی می‌گوید: پدر جان به هماوردی این فاسق رفتی به خدا اگر پدرش می‌خواست همارود تو باشد من این کار را شایسته تو نمی‌دانستم. علی گفت: پسرکم درباره پدر او (عمر) به جز نیکی مگوی. تاریخ طبری ص ۲۵۲۶ و ۲۵۲۵.

- ربیعه بن شداد خثعمی پیش علی آمد که بدو گفت: بر کتاب خدا و سنت پیمبر خدا بیعت کن. ربیعه گفت: بر سنت ابوبکر و عمر. علی گفت: وای تو، اگر ابوبکر و عمر جز به کتاب خدا و سنت پیمبر خدا بیعت کرده بودند بر حق نبودند و ربیعه با وی بیعت کرد. تاریخ طبری ص ۲۵۹۹.

- حضرت علی فرموده است: بهترین و برترین این امّت بعد از پیامبر ابوبکر و عمر هستند، فتح البارى ۷/۲۰ و مسند احمد تحقیق احمد شاکر أحادیث شمارهء ۸۳۳ و ۸۳۷و ۸۷۱ و ۸۷۸ و۸۷۹ و ۸۸۰ و ۱۰۵۴ ج۲ و منهاج السنه: ابن تیمیه ۱/۲۱۹ و ۲۲۰.

- در اینجا سخنان و نظرات کسانی چون خلفا را پیرامون حضرت علی می‌آوریم و چنانچه بگوئید ما سخن ایشان را قبول نداریم در جواب می‌گوئیم که پس چقدر عمر و ابوبکر خوب بوده‌اند که با اینکه شما می‌گوئید علی نمی‌خواسته چهره عمر را ببیند!! ولی باز عمر در مورد او چنین سخنانی گفته:

مطاب زیر از کتاب امام امیر المومنین علی از دیدگاه خلفاء - مهدی بن محمد باقر فقیه ایمانی - چاپ دوم چاپخانه امیر تاریخ انتشار عید غدیر ۱۴۱۹ فروردین ۱۳۷۸:

- علامه خطیب خوارزمی با ذکر سند از عثمان بن عفان نقل نموده و او از عمر ابن خطاب و او از ابوبکر بن ابی قحافه که گفت شنیدم رسول خدا ص می‌فرماید: همانا خداوند از نور صورت علی فرشتگانی آفرید که خداوند را تسبیح گویند و تقدیس نمایند و ثواب آنرا برای دوستان علی و دوستان فرزندش ثبت و ضبط کنند] همین سند را به سندی دیگر از عثمان و او از عمر نقل کرده که [۱۵]...

۱- حافظ ابن حجر عسقلانی از ابوالاسود دوئلی نقل نموده که گفت: شنیدم ابوبکر صدیق می‌گوید:ای مردم بر شما باد به علی ابن ابی طالب پس همانا من شنیدم رسول خدا ص می‌فرماید: علی بعد از من بهترین کسی باشد که خورشید بر او تابیده و غروب نموده [۱۶].

- علامه ابن مغازلی و دیگران با ذکر سند از عایشه نقل کرده‌اند که گفت دیدم - پدرم - ابوبکر به طور فراوان نگاه به چهره علی می‌کند پس گفتم: ای پدر از چه رو می‌بینم زیاد به صورت علی نگاه می‌کنی؟ گفت: ای دخترم شنیدم رسول خدا می‌فرمود: همانا که نگاه به صورت علی عبادت است [۱۷].

- علامه خطیب خوارزمی و دیگران با ذکر سند از عمر ابن خطاب نقل نموده که گفت: رسول خدا ص فرمود: همانا علی و فاطمه و حسن و حسین در حظیره و جایگاه مقدس در قبه بیضاء و سفیدرنگی باشند که سقفش عرش خداوند رحمان است [۱۸]. علامه متقی با ذکر سند از مامون و او از پدرش هارون و او از مهدی واو از منصور دوانیقی و او از پدرش محمد و او از پدرش عبدالله ابن عباس نقل نموده که گفت: شنیدم عمر ابن خطاب می‌گفت: از بدگویی درباره علی خودداری نمایید چه من خود بر خورد به خصلتها و ویژگی‌هایی از رسول خدا ص در حق او نمودم که اگر یکی از آنها در آل خطاب پیدا می‌شد به نظر من از انچه آفتاب بر آن تابیده است بهتر بود. من و ابوبکر و ابوعبیده جراح همراه چند نفر از اصحاب رسول الله می‌رفتیم تا رسیدیم به درب خانه‌ام سلمه در حالیکه علی دم در ایستاده بود. پس گفتیم می‌خواهیم به خدمت پیامبر برسیم علی گفت هم اکنون حضرتش از خانه بیرون می‌آید که بیرون آمد و ما از دیدنش خوشحال شدیم. آنگاه در حالیکه تکیه بر علی ابن ابی طالب کرد با دست بر شانه او زد و فرمود: همانا تو ای علی با دشمن دست به گریبان شوی و دشمن به رویارویی تو بر خیزد، در حالیکه نخستین مومنی باشی که ایمان آورده است و آگاه‌ترین مردم به رخدادهای جهان و وفا کننده‌ترین کس به عهد الهی و تقسیم کننده بیت المال و رئوف‌ترین فرد و دست اندکار زعامت و حکومت نسبت به رعیت و بزرگترین مبتلا به مصائب و گرفتاری ها. و تو بازوی کمک کار من و غسل دهنده من و دفن کننده‌ام و پیشرو و دست به گریبان با هر گونه سختی و امر ناخوشایندی باشی و... عده‌ای از اعلام محدثین و تاریخ نگاران از جمله اسکافی و ابن عسالکر و ابن ابی الحدید و سیوطی و خطیب خوارزمی و محب طبری این حدیث را با پاره‌ای اختلافات آورده‌اند [۱۹].

- علامه محقق رجالی خطیب بغدادی و دیگر حدیث اوران و تاریخ نگاران با ذکر سند از سوید بن غفله از عمر ابن خطاب نقل کرده‌اند که مردی را دید به علی دشنام می‌دهد و در بعض مصادر آمده که با علی مخاصمه و دشمنی می‌کرد. پس عمر گفت: پندارم تو از منافقین باشی شنیدم رسول خدا می‌فرمود: محققا علی نسبت به من مانند هارون باشد نسبت به موسی جز آنکه بعد از من پیامبری نباشد [۲۰].

سپس منتقد نوشته: آیا سخن امام کنایه از عثمان و مذمّت او است؟و مطالب زیر را آورده:

ابن أبی‌الحدید در نقل کلام نقیب ابوجعفر یحیى بن ابى زید مى‌گوید:

«واما الجارودية من الزيدية فيقولون: انه كلام قاله في أمر عثمـان أخرجه مخرج الذم له، والتنقص لأعمـاله، كمـا يمدح الآن الأمير الـميت في أيام الأمير الحي بعده، فيكون ذلك تعريضا به».

«جارودیه» که گروهى از «زیدیه» هستند معتقدند که امام ÷ این سخن را در باره «عثمان» گفته، و آن را به عنوان بد گویى از عثمان و پایین آوردن مقام کارهاى وى بیان کرده است؛ همانطور که امروز امیرى را که از دنیا رفته است در زمان امیر زنده پس از او، مدح مى‌کنیم؛ پس این کنایه به اوست.

پاسخ:

شما در چند صفحه قبل چنین نوشته‌اید: بدون شک گفتار شخصى همچون ابن أبی‌الحدید و محمد عبده که هر دو از دانشمندان سنى مذهب هستند، براى ما ارزش نداشته و چیزى را ثابت نمى کند!! پس چطور در اینجا سخن ابن ابی الحدید ارزش دارد و چیزی را ثابت می‌کند؟!.

در مورد مذمت عثمان، اولاً: خطبه ستایش و تمجید نموده است و گوشه و کنایه نیز ساخته ذهن بیمار شماست، علی رک و راست بوده و در زمان خلافت نیازی به اینکار نداشته است، ثانیاً: آیا شما همان عثمان را قبول دارید؟!! عثمان و عمر نزد شما یکی هستند و بحث پیرامون این مسئله نیست.

سپس منتقد دوباره برای اثبات تقیه بودن این خطبه از ابن ابی الحدید جملاتی را آورده و در قسمت بررسی این دیدگاه چنین نوشته:

میرزا حبیب الله خوئى پس از نقل کلام ابن أبی‌الحدید مى‌نویسد:

نتیجه آن که: اگر مقصود از «فلان» عمر باشد، باید کلام آن حضرت را تأویل ببریم و آن را از باب توریه و اشاره بدانیم؛ چنانچه سیره و عادت اهل بیت علیهم السلام آن است که در بسیارى از موارد به همین صورت است....

پاسخ:

آری، هرجا سخنی بر ضرر شیعه بود آنرا به تاویل ببرید و تمامی آنرا از باب تقیه و توریه بدانید، چون چاره دیگری ندارید، معنای قرآن را که تحریف می‌کنید، احادیث و روایات را نیز تحریف کنید تا خیالتان راحت شود، خوئی و بسیاری از شیعیان دیگر سیره و عادت اهل بیت را بر این اصل می‌دانسته‌اند!!.

خوب با این حساب این چگونه امام هدایتگری است؟ امامی که حرکات و اعمالش در هاله‌ای از تقیه و توریه باشد که نمی‌تواند اسوه و الگو و راهنمای دیگران شود و تازه بقیه را به گمراهی می‌کشاند.

سپس منتقد نوشته: على ÷ ابوبکر و عمر را خائن و حیله گر مى‏داند!! و مطلب زیر را در اثبات کلامش آورده و نوشته:

همان طورى در کتاب صحیح مسلم که از دیدگاه اهل سنت صحیح‏ترین کتاب بعد از قرآن کریم مى‏باشد، از زبان عمر، خطاب به عباس و على مى‏گوید:

«فلمّـا توفّي رسول اللّه ص، قال أبوبكر: أنا ولي رسول اللّه... فرأيتمـاه كاذباً آثمـاً غادراً خائناً... ثمّ توفّي أبو بكر فقلت: أنا وليّ رسول اللّه ص، ولي أبي بكر، فرأيتمـاني كاذباً آثمـاً غادراً خائناً! واللّه يعلم أنّي لصادق، بارّ، تابع للحقّ!».

پس از رحلت پیامبر گرامى ص، ابوبکر مدعى خلافت آن حضرت شد، و شما دو نفر (على وعباس) ابوبکر را دروغگو، گنهکار، حیله گر و خائن دانستید، و پس از درگذشت ابوبکر من مدعى خلیفه پیامبر و ابوبکر نمودم شما باز هم مرا دروغگو، گنهکار، حیله گر و خائن دانستید.

صحیح مسلم ج ۵ ص ۱۵۲، (ص ۷۲۸ ح ۱۷۵۷) کتاب الجهاد باب ۱۵ حکم الفئ حدیث ۴۹، فتح الباری ج ۶ ص ۱۴۴.

پاسخ:

متاسفانه طبق آیه یحرفون الکلم عن مواضعه شما مانند بسیاری از شبهات دیگر خودتان سر و ته یک واقعه را می‌زنید و فقط یک قسمت آنرا که به نفعتان است بیرون می‌کشید (این روش برخی از عملای یهود بوده است) شما شرح صحیح مسلم امام نووی را بخوانید ما برای جلوگیری از اطاله کلام، خلاصه واقعه را می‌نویسیم: مالک می‌گوید عمر ابن خطاب قاصد فرستاد پیش من... یرفا آمد و گفت ای امیرالمونین اجازه می‌دهی علی و عباس می‌خواهند داخل شوند عمر گفت داخل شوند. عباس آمد و گفت: یا امیرالمومنین بین من و بین این کاذب گناهکار غدار خائن قضاوت کن (یعنی علی! ظاهرا دعوا سر فدک بوده که حضرت عمر آنرا پس داده بوده و دوباره بین مالکیت آن بین علی و عباس درگیری پیش می‌آید!) مردم گفتند: بین آنها قضاوت کن. عمر گفت آرام باشید من شما را به خدایی که آسمان و زمین به اذن او قائم است قسم می‌دهم آیا می‌دانید که رسول خدا فرمود ما ارث به جا نمی‌گذاریم آنچه ما می‌گذاریم صدقه است. گفتند: بله. گفت شما را به خدایی که... قسم می‌دهم شما می‌دانید پیامبر گفت (همان سخنان) گفتند: بله. عمر گفت: خداوند ویژگی به پیامبر داده که این ویژگی را به بعضی در برخی احکام نداده است مانند: ﴿مَّآ أَفَآءَ ٱللَّهُ عَلَىٰ رَسُولِهِ [الحشر:۷]. آنچه از فی خدا نصیب رسولش کرد رسول خدا اموال بنی نضیر را بین شما تقسیم کرد و رسول خدا خرج یکسالش را از این مال بر می‌داشت و بقیه را در جای خودش (جهاد و...) مصرف می‌کرد دوباره عمر آنها را قسم داد آیا این را می‌دانید. گفتند: بله. عمر گفت: وقتی رسول خدا فوت کرد ابوبکر گفت من جانشین رسول خدا هستم شما دو نفر آمدید میراث خود را خواستید ابوبکر گفت: پیامبر گفته ما ارث نمی‌گذاریم شما دو نفر دیدید: کاذب، خائن غادر... خدا می‌داند که ابوبکر صادق است نیکوکار و پیرو حق است ابوبکر فوت کرد و بعد از او من دوست پیامبر و دوست ابوبکرم. پس دیدم: کاذب و خائن و مکار و... (یعنی این دعوی را مرتب بین شما مشاهده می‌کنم) خداوند می‌داند که من صادقم نیکوکارم و تابع حقم (یعنی اگر هم دارید به در می‌زنید که دیوار بشنود یعنی اگر هم دارید غیر مستقیم به من طعنه می‌زنید) تو و عباس گفتید این مال (فدک) را بده به ما من گفتم: اگر خواستید آنرا به شما می‌دهم ولی عهد و پیمان خداست مانند رسول خدا به آن عمل کنید (یعنی تولیت و نحوه مصرف آن نه تملک) و شما چنین کردید چنین نیست؟ (یعنی به شما دادم حالا بین هم اختلاف کردید؟ مطمئن باشید اگر هم خلافت را به علی می‌دادند تازه بین علی و عباس درگیری پیش می‌آمد! زیرا عرب‌ها برای عموی یک نفر ارزش بیشتری قائل هستند تا پسرعمو!) گفتند: بله. عمر گفت: بعد هم که مال را به شما دادم آمده‌اید بین شما و قضاوت کنم من به غیر از این تا قیام قیامت قضاوت نمی‌کنم اگر از این کار عاجزید مال را برگردانید (جالب است ادعای شیعه مبنی بر کشورداری و خلافت برای شخص دیگری جز حضرت عمر!).

منتقد پس از این رفته به سراغ فدک:

البته اگر کسی اندکی شعور عقل سلیم داشته و تعصب نداشته باشد پاسخ بالا برای فهمیدن جریان فدک کفایت می‌کند ولی به هر حال چون خواب عده‌ای خیلی بیش از حد سنگین است پاسخ زیر را در مورد فدک می‌آوریم:

- آیا جا نداشت که ایشان به جای موضوع بی‌اهمیت مادی فدک، خطبه غدیریه انشاء می‌نمودند؟!.

- در دو کتاب مهم شیعه: فروع کافی و من لایحضره الفقیه: زن از زمین ارث نمی‌برد!.

- برادر عزیز به نظر شما اینها پاسخ است که برای ما نوشته اید؟ چرا دقیقا و مشخصا سئوال ما را جواب نمی‌دهید ما از تهران می‌پرسیم شما از قم می‌گویید؟ تو را به خدا یک کمی سرتان را از داخل لاک توجیهات همیشه تکراری بیرون بکشید و سئوال ما را با دقت بخوانید!.

ابوبکر نیز در مورد فدک مانند رسول خدا عمل کرد. در تولیت و مدیریت فدک میان حضرت علی و عمویش عباس اختلاف نظر واقع شد و شکایت نزد خلیفه بردند و اما او میان ایشان حکم نکرد و کار را به خودشان واگذاشت تا بین خود اصلاح کنند. اگر فدک مالک حقیقی می‌داشت که از تصرف غیر در آن ناراضی می‌بود، طبعاً دادن منافع آن به سایرین جایز نبود و هرگز حضرت علی سرپرستی و تولیت چنین ملکی را نمی‌پذیرفت و به هیچ وجه تعاون بر اثم نمی‌فرمود.

ابوبکر مدعی نشد که فدک مال اوست و از آن استفاده شخصی نکرد، بلکه گفت ترکه رسوال الله ص صدقه‌ای است برای مستحقین، مانند زمین‌های خالصه که متعلق به شخص زمامدار و ملک او نیست، بلکه باید با نظارت او صرف مصالح امت شود.

حضرت علی وقتی خلیفه شد فدک را تقسیم نکرد و مصرفی که داشت تغییر نداد و آنرا به ملکیت ورثه حضرت زهرا ÷ در نیاورد، در حالی که واجب بود در زمان بسط ید، مال را به صاحب مال یا وراث او رد کند.

همچنین نمی‌توان گفت که هبه بوده و این هبه در مرض موت رسول خدا ص بوده است، زیرا شان پیامبر ص اجل از آن است که در روزهای آخر عمر، برای وارثی بیش از سهمش وصیت کند و خلاف نیست که هبه غیر مقبوضه با وفات واهب، باطل و بلا اثر می‌شود. اما اگر بگوئیم که این هبه قبلاً صورت گرفته، در این صورت باید در ید حضرت فاطمه قرار می‌داشت و دیگران هم از آن مطلع می‌بودند!.

اما اینکه شیعه می‌گوید چون ابوبکر فدک را به حضرت زهرا تسلیم نکرد آن حضرت قسم خورد که با او سخن نگوید تا اینکه پدرش را ملاقات کند و از او نزد پدر شکایت کند!.

این سخن لایق مقام والای حضرت فاطمه نیست زیرا ایشان می‌دانسته‌اند که بث شکوی فقط بسوی خداست نه غیر او. در قرآن می‌خوانیم که حضرت یعقوب ÷ حتی در همین دنیا می‌گوید: ﴿قَالَ إِنَّمَآ أَشۡكُواْ بَثِّي وَحُزۡنِيٓ إِلَى ٱللَّهِ [یوسف:۸۶]. «همانا من شکایت و غم و اندوه خود را فقط بسوی خدا عرضه می‌دارم».

در مورد آیات مورد استناد پیرامون عمومیت ارث، لازم به تذکر است که به اتفاق علما بر عمومیت خود باقی نیست و به چند مورد تخصیص خورده است، مانند: تخصیص به عدم ارث فرزند کافر یا قاتل پدر وغیره...

در ضمن لفظ ارث اسم جنس و دارای انواعی است از قبیل ارث مال، ارث ملک و سلطنت و ارث نبوت وغیره. در قرآن کریم به معانی مختلفی آمده از جمله به معنای ارث علم و کتاب مانند: ثم ﴿ثُمَّ أَوۡرَثۡنَا ٱلۡكِتَٰبَ ٱلَّذِينَ ٱصۡطَفَيۡنَا [فاطر:۳۲]. آنگاه کتاب (آسمانی) را به کسانی که ایشان را برگزیده بودیم به میراث دادیم. و یا به معنای ارث بهشت است چنانکه می‌فرماید: ﴿تِلۡكُمُ ٱلۡجَنَّةُ أُورِثۡتُمُوهَا بِمَا كُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ٤ [الأعراف:۴۳]. «این است بهشتی که به سبب کردارتان به میراث برده‌اید». و یا ارث زمین و مال چنانکه می‌فرماید: ﴿وَأَوۡرَثَكُمۡ أَرۡضَهُمۡ وَدِيَٰرَهُمۡ وَأَمۡوَٰلَهُمۡ [الأحزاب: ۲۷]. «زمین و خانه هایشان و اموالشان را به شما میراث دادیم». و همینطور در آیه ۱۲۸ و ۱۳۷ سوره اعراف نیز به همین معنی آمده است.

و اما آیه ۱۶ از سوره نمل که مورد استناد شیعه است آشکار است که معنای عرفی و معمول ارث مراد نیست، زیرا حضرت داوود ÷ غیر از حضرت سلیمان ÷ اولاد دیگری نیز داشت و قهراً آنان نیز از ارث به معنای عرفی آن محروم نبوده‌اند.اولاد اعم از نیکوکار و غیر نیکوکار هر دو در صورتی که پدر مالی بگذارد از او ارث می‌برند، پس حضرت سلیمان در ارث بدین معنی ممتاز نبوده و ذکر ارث بردنش بدین معنی کاملاً بیهوده است و متضمن مدح نیست اما آیه مذکور در مقام مدح و تمجید اوست. پس ارثی که سلیمان به بهره مندی از آن ممتاز است ارث نبوت است نه ارث مال که از امور عمومی است و در میان همگان مشترک است و ذکر این امور از شان قرآن به دور است.

آیه پنجم و ششم سوره مریم نیز به هیچ وجه موید ادعای فوق نیست زیرا می‌فرماید: ﴿يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنۡ ءَالِ يَعۡقُوبَۖ وَٱجۡعَلۡهُ رَبِّ رَضِيّٗا٦ [مریم: ۶]. از من و از آل یعقوب میراث برد. در حالی که حضرت یحیی از آل یعقوب مال ارث نمی‌برد، اموال آنان را اولاد و خویشاوندانشان ارث برده بودند. پدر حضرت یحیی یعنی حضرت زکریا نیز اموالی نداشت که دعا کند خداوندا به من وارثی عطا فرما که مالم بی‌وارث نماند!! زیرا وی نجاری زاهد بود که مال نیندوخته بود، علاوه بر این چنانکه گفتیم ارث بردن مال امری معمول و متعارف است، مدح او نبوده و امتیازی به شمار نمی‌رود.در این آیه نیز ارث نبوت مقصود است نه ارث مال.

- بحثی طولانی را مطرح کرده‌اید که فدک ارثی مالی بوده، سئوال: ما می‌دانیم که نیمی از منافع سالیانه فدک از طریق شمعون رییس یهودی فدک در قبال تامین امنیت منطقه به پیامبر ص واگذار شده است. خوب زن انسان از آدم ارث می‌برد به خصوص اگر نمائات و درختها و ثمره و.. باشد، چرا زنان پیامبر ص در این مورد هیچگونه ادعایی نمی‌کنند؟ ما می‌دانیم طبق نص صریح قرآن کریم زنان پیامبر صحق نداشته‌اند پس از ایشان با مردی ازدواج کنند. اکنون سرنوشت تامین معاش آنها پس از پیامبر ص چه می‌شده، اگر از فدک ارث نمی‌برده‌اند و چرا ارث نمی‌برده‌اند؟

و اما کل ماجرای فدک:

وقتی سپاه اسلام، یهودیان خیبر و سایر نقاط را شکست می‌دهد پیامبر اکرم ص، سفیری به نام محیط را نزد روسای فدک می‌فرستد. یوشع بن نون، ریاست منطقه را به عهده داشته و فردی صلح طلب بوده او به پیامبر ص تعهد می‌دهد که هر سال، نیمی از محصول فدک را به پیامبر ص بدهد و بعد از این در زیر پرچم اسلام زندگی کند و بر ضد مسلمانان، دست به توطئه نزند و حکومت امنیت منطقه را تامین نماید. (از کتاب روشن‌تر از خورشید آبی‌تر از دریا - زندگی رسول اکرم. نوشته مظفر سربازی - شرکت توسعه کتابخانه‌های ایران - ۱۳۸۳).

پس بر خلاف ذهنیت اشتباه و بیمار روحانی شیعه، ملکیت فدک، در زمان رحلت نبی‌اکرم، تماماً متعلق به یهودیان بوده و فقط، نیمی از محصول به صورت سالیانه در اختیار پیامبر ص قرار می‌گرفته است. و ملکیت فدک متعلق به کسی نبوده که بخواهد غصب شود!.

پیامبر اکرم ص، این محصول را بین فقراء از جمله خاندان دخترش فاطمه تقسیم می‌کرده. احتمالاً خانواده حضرت علی نیز در این وظیفه (یعنی تولیت این کار) نقش اصلی را داشته‌اند. حضرت ابوبکر و عمر نیز دقیقاً همین روش را دنبال می‌کنند.

به محض خلافت حضرت ابوبکرس شورش گسترده رده واقع می‌شود و همانگونه که در متن تعهد فوق می‌بینیم: حکومت، وظیفه حفظ امنیت منطقه فدک و سایر مناطق را عهده دار بوده (مانند پیامبر) و در ازای دریافت نیمی از محصول، باید امنیت را حفظ می‌کرده است. ولی تمامی قبایل از دادن زکات خودداری می‌کنند و حکومت مجبور می‌شود عواید فدک را هزینه تجهیز سپاه برای دفع شورش رده کند (یعنی برای نجات دینی که پدر همین دختر - یعنی حضرت فاطمه - آنهمه برای آن رنج و سختی کشیده بود).

ام کلثوم همسر حضرت عمر (و دختر علی) در زمان خلافت عمر هدیه‌ای را برای همسر پادشاه روم می‌فرستد و همسر پادشاه روم نیز در مقابل، گردنبندی قیمتی برای او به پیک مسلمین می‌دهد. حضرت عمر مسلمان‌ها را در مسجد جمع می‌کند و می‌پرسد: این گردنبند را چه کار کنم؟ مسلمین می‌گویند: اشکالی ندارد و این متعلق به‌ام کلثوم است. حضرت عمر اندکی فکر می‌کند آنگاه می‌گوید: نه! اگر قدرت مسلمین نبود و اگر پیک مسلمانها نبود ام‌کلثوم، هیچگاه چنین هدیه‌ای را دریافت نمی‌کرد. و گردن بند را به بیت المال می‌فرستد. سئوال من از آخوندهای بی‌شرم این است: اگر نبود قدرت سپاه اسلام و اگر پیامبر اکرم ص در مکه مانده بودند، آیا یوشع بن نون از مدینه به مکه می‌آمد و فدک را به حضرت محمد ص می‌داد؟!.

آیا حضرت فاطمه در قبال دریافت نیمی از محصول فدک می‌توانستند به تعهدات پیامبر ص، عمل کرده و امنیت منطقه را حفظ کنند؟ و آیا دیگر خوردن چنین مالی حلال بود؟

اکنون باید برای ما مشخص کنید پیامبر اکرم ص، عواید فدک را در زمان حیات‌شان به حضرت فاطمه، هبه کرد (یعنی بخشید) و یا این عواید به صورت ارث به حضرت فاطمه رسید.

اگر هبه بوده چرا هیچیک از مردم مدینه از این موضوع مهم، خبری نداشته‌اند؟!. زیرا فدک، ارزش مالی بالایی داشته است. این موضوع از آنجا معلوم می‌شود که به جز یک نفر، کسی حاضر نمی‌شود به نفع حضرت فاطمه در این خصوص، شهادت دهد. سئوال دوم: اگر هبه بوده چرا پیامبر اکرم ص، جانب انصاف و عدالت را رعایت ننموده (البته بنا به اعتقاد شما) و به ۹ همسر دیگر خود، چیزی نمی‌بخشند. با توجه به این نکته که زن، فقط از یک هشتم ابنیه و درخت‌ها (و نه زمین) ارث می‌برد. تکلیف تامین زندگی آتی همسران پیامبر ص چه می‌شده؟ زیرا طبق نص صریح قرآن، آنها حق نداشته‌اند پس از رحلت نبی اکرم ص، ازدواج کنند پس به طریق اولی، واجب‌تر بوده که به آنها چیزی بخشیده شود و نه به حضرت فاطمه که همسری کاری و دلیر داشته‌اند. و این فرض، وقتی قوت می‌گیرد که بنا به نص صریح قرآن، مردها در صورتی می‌توانند با بیش از یک زن ازدواج کنند که بین آنها عدالت را رعایت کنند! پس کو عدالت نبی اکرم (البته طبق عقیده منحط و خرافی شیعه و گرنه نبی اکرم مجسمه عدل بوده‌اند).

اگر ارث بوده چرا حتی یک نفر از همسران پیامبر در این خصوص، ادعایی نمی‌کند؟ و همچنین چرا کسی از این موضوع با خبر نبوده تا برای شهادت حاضر شود؟

علمای شیعه می‌گویند حضرت فاطمه مانند بقیه از پدرش ارث می‌برد ولی در اصول کافی باب صفه العلم حدیثی آمده به این عنوان: همانا پیامبران درهم و دینار ارث ننهادند. در خصوص آیه و ورث سلیمان داوود باید بگوییم اگر منظور وراثت مادی بوده پس چرا سایر فرزندان حضرت سلیمان ارث نبرده‌اند و چرا فقط ورث داوود؟ پس معلوم است که منظور نبوت است و پاره‌ای علوم. حضرت زکریا خطاب به خداوند می‌گوید: ﴿رَبِّ لَا تَذَرۡنِي فَرۡدٗا وَأَنتَ خَيۡرُ ٱلۡوَٰرِثِينَ٨٩[الأنبیاء:۸۹]. ﴿وَأَنتَ خَيۡرُ ٱلۡوَٰرِثِينَ، یعنی خدایا مرا تنها مگذار که تو بهترین وارثین هستی. یعنی خدا مال به ارث می‌برد؟ حضرت ابراهیم نیز به خدا می‌گوید آیا این نبوت در ذریه من خواهد بود که خداوند پاسخ می‌دهد در ظالمین آنها: نه. یعنی حتی به ارث رسیدن همین علم و حکمت نیز شرایطی دارد.

پیامبر ص در برخی موارد دیگر نیز با بقیه تفاوت داشته‌اند، مثلا همسران ایشان نمی‌توانسته‌اند پس از رحلت ایشان با کسی ازدواج کنند. یا ایشان از یک تاریخ معین به بعد حق ازدواج نداشته‌اند یا صدقه بر ایشان حرام بوده است و...

چرا وقتی ۲ سال بعد حضرت عمر، فدک را به حضرت علی پس داد بین حضرت علی و عباس، عموی پیامبر بر سر (احتمالا تولیت آن) دعوی می‌شود و وقتی آن دو نفر، دعوی را به حضرت عمر، ارجاع می‌دهند حضرت عمر، می‌گویند این دیگر به من مربوط نیست، خود دانید! پس، موضوع، همچنان لاینحل باقی می‌ماند؟

براستی چرا حضرت علی، در زمان خلافت خودشان، فدک را تصرف نکردند؟ (البته پاسخ‌های جدلی و کلامی در این خصوص بی‌فایده است).

به احتمال فراوان، این نیم محصول فدک، وقف نبی اکرم ص بوده که حضرت علی تولیت آنرا به عهده داشته و عواید آن به مصرف فقرا می‌رسیده. حضرت ابوبکر نیز مالکیت را تصرف نمی‌کند بلکه عواید آنرا برای تجهیز سپاه در سرکوب شورش رده تصرف می‌کند و حضرت عمر نیز تولیت آنرا دو سال بعد پس می‌دهد.

روزی حضرت فاطمه حسن و حسین را به حضور نبی اکرم ص می‌برند و می‌گویند: چیزی برای این دو نفر به ارث بگذارید. پیامبر ص می‌فرمایند: و اما حلمم را برای حسن و اما شجاعتم را برای حسین به ارث می‌گذارم. امام صادق نیز می‌فرمایند: علماء وارثان انبیاء هستند و... این یعنی اینکه پیامبران علم و دانش و ایمان و... از خود به ارث می‌گذارند نه مال و منال!.

در ده‌ها آیه قرآن، می‌خوانیم که خدا به نبی اکرم ص می‌فرماید: ای پیامبر به مردم بگو من مزد و اجر رسالت از شما نمی‌خواهم. چگونه ممکن است خداوند به پیامبر ص، فرمان تصرف فدک را به نفع تنها دخترش، داده باشد؟ آیا در این صورت، رسالت ایشان، زیر سئوال نمی‌رود (و بعد هم، فرمان موروثی کردن خلافت در خاندان همین دختر از جانب خدا و الزام مردم به اطاعت از آن! چه مزدی بهتر از قدرت و حکومت و تصرف منطقه مرغوب و حاصل‌خیز فدک؟) براستی اگر قدرت اسلام و مسلمانان و مقام نبوت ایشان نبود آن یهودی، به مکه می‌آمد و فدک را به ایشان می‌داد؟

مساله دلخوری حضرت فاطمه با حضرت ابوبکر حتی اگر صحت هم داشته باشد نمی‌تواند دلیل محکمی در رد و تخطئه کسی باشد زیرا پیامبر اکرم ص حضرت عایشه را نیز بسیار دوست داشته‌اند. حضرت فاطمه را نیز دوست داشته‌اند. پس از رحلت نبی اکرم ص این دو نفر (یعنی حضرت فاطمه و حضرت عایشه) با حضرت ابوبکر و حضرت علی مخالفت‌هایی (اگر روایات تاریخی صحت داشته باشد) پیدا می‌کنند آیا اینکه پیامبر صآنها را دوست داشته دال بر صحت قضاوت آنهاست؟ به این سخن‌ام سلمه خطاب به عایشه دقت کنید: ستون دین اگر شکست با زنان برپا نشود و پراکندگی اگر در دین حاصل شد با زنان به جمعیت مبدل نگردد. در آیه صریح قرآن نیز خطاب به پیامبر اکرم ص که هم مرد بوده‌اند و هم پیامبر و هم سن بالایی داشته‌اند می‌فرماید: بگو من نیز بشری مانند شما هستم (با این تفاوت) که به من وحی می‌شود. چرا باید در خصوص قضاوت و تحلیل دختری ۱۸ ساله (اگر به فرض محال چنین افسانه‌های وجود داشته باشد) این همه هیاهو براه بیندازیم؟!!.

براستی مگر در آیه قرآن نیامده وقتی قرض می‌دهید نوشته کتبی یا شاهد بگیرید؟!! چرا در این مورد به این مهمی نه نوشته کتبی وجود داشته و نه شاهدی؟! (اگر حضرت ابوبکر به صرف اینکه فاطمه دختر پیامبر است سخن او را قبول می‌کرد از فردا مجبور بود سخن سایر مسلمانها را نیز در هر زمینه‌ای قبول کند و بدین ترتیب رشته امور از دست او می‌رفت و بلوا و بی‌نظمی در جامعه حادث می‌شد، در تایید این سخن باید گفت وقتی حضرت عمر در زمان خلافتش، تولیت فدک را پس می‌دهد بر سر آن بین حضرت علی و عباس اختلاف می‌شود، یعنی اگر ابوبکر هم پس می‌داد غائله خاتمه پیدا نمی‌کرد. و اگر ابوبکر خلاف قاعده عمل می‌کرد از فردای آنروز هر کس برای هر چیزی ادعایی داشت. با عنایت به این نکته که در آنزمان، دفاتر ثبت اسناد رسمی نیز وجود نداشته است!).

وقتی پیامبر اکرم ص از سفری بر گشته و دیدند فاطمه پرده‌ای را جلوی اتاق آویزان کرده با او قهر کردند و وارد اتاق نشدند، یعنی اینکه پیامبر ص از اینکه فاطمه آرام آرام آلوده دنیا شود نگران بودند، چرا باید ابوبکر نگران چنین چیزی نباشد؟ دقت کنید نگاهی که ما به حضرت ابوبکر داریم با نگاه سنی‌ها متفاوت است، ابوبکر حتی در نظر آنها مقامی بالاتر از حضرت علی دارد، برای همین از شما خواهش می‌کنم، پاسخها را از این دید نیز نگاه کنید. با عنایت به این نکته که حضرت ابوبکر چندین بار گفته بوده فاطمه را بیشتر از دختر خودش عایشه دوست دارد.

پیامبر اکرم ص در طول ۲۳ سال رسالت خود کوچکترین کاری که نبوت ایشان را زیر سئوال ببرد نکردند، آیا امکان دارد فدک (یعنی چندین روستای حاصلخیز و آباد) را برای خودشان برداشته و سپس آنرا فقط به دخترشان بدهند؟ (یا خلافت را به علی بدهند و...) ما باید متوجه این نکته باشیم که موضع حاکم و رفتار او در موقعیت حکومت با رفتار سایر مردم بسیار متفاوت است، درست به همین دلیل است که در تاریخ می‌خوانیم: از ابوبکر هفتصد درم مانده بود (پس از رحلت او) عمر دستور داد تا آن را به بیت المال بردند و به وارثان نداد. (تاریخ گزیده حمدالله مستوفی).

حضرت علی در خصوص فدک فرموده‌اند: «اني لاستحيي من الله ان ارد شيئاً منع منه ابوبكر وامضاه عمر» (ابن ابی الحدید ج ۱۶ ص۲۵۲) من از خدایم شرم می‌کنم چیزی را که ابوبکر آنرا منع کرد و عمر بر آن صحه گذاشت. (به همین دلیل حضرت علی در زمان خلافتشان فدک را تصرف نمی‌کنند).

البته روحانیون در ذهن شیعیان اینگونه القاء کرده‌اند که ملکیت زمین فدک متعلق به نبی اکرم بوده و ایشان آنرا به حضرت فاطمه داده‌اند ولی بر خلاف ذهنیت اشتباه و بیمار روحانی شیعه، ملکیت فدک، در زمان رحلت نبی‌اکرم، تماماً متعلق به یهودیان بوده و فقط، نیمی از محصول به صورت سالیانه در اختیار پیامبر ص قرار می‌گرفته است. و ملکیت فدک متعلق به کسی نبوده که بخواهد غصب شود! ضمن اینکه: (فاطمه گرچه حق استفاده از عین و نمائات آن را داشته نمی‌تواند حق مالکیت آنرا محفوظ دارد) [۲۱].

پیامبر اکرم ص، این محصول را بین فقراء از جمله خاندان دخترش فاطمه تقسیم می‌کرده. احتمالاً خانواده حضرت علی نیز در این وظیفه (یعنی تولیت این کار) نقش اصلی را داشته‌اند. حضرت ابوبکر و عمر نیز دقیقاً همین روش را دنبال می‌کنند.

علمای شیعه می‌گویند حضرت فاطمه مانند بقیه از پدرش ارث می‌برد ولی در اصول کافی باب صفه العلم حدیثی آمده به این عنوان: همانا پیامبران درهم و دینار ارث ننهادند.

به عنوان آخرین سئوال: یوشع ابن نون با در نظر گرفتن کدام یک از عناوین نبی‌اکرم نیمی از عواید فدک را به ایشان اعطاء کردند؟ پاسخ از سه حالت خارج نیست:

الف: به خاطر شخص پیامبر: که اشتباه بودن این پاسخ اصلا نیازی به توضیح ندارد.

ب: به خاطر پیامبر بودن ایشان: این پاسخ نیز اشتباه است زیرا اگر یوشع بن نون، پیامبری ایشان را قبول داشت که باید مسلمان می‌شد و نیازی به باج دادن نبود.

ج: به خاطر جایگاه حکومتی نبی اکرم و قدرت اسلام و سپاه اسلام. (دقت کنید: وقتی سپاه اسلام، یهودیان خیبر و سایر نقاط را شکست می‌دهد پیامبر اکرم ص، سفیری به نام محیط را نزد رؤسای فدک می‌فرستد... و یکی از مواد مصالحه نیز تامین حفظ امینت منطقه توسط سپاه اسلام بوده و...) این پاسخ کاملا منطقی و درست و منطبق با تمامی قرائن تاریخی و عقلی است. و نتیجه‌ای که از این پاسخ گرفته می‌شود این است که این عواید متعلق به حکومت و عموم جامعه اسلامی بوده است.

نکته: در اینجا توجه خوانندگان را به نکته‌ای بسیار مهم جلب می‌کنم. عرب‌ها، بسیاری از وقایع شاخص و مهم را به صورت شعر و ضرب المثل در می‌آورده‌اند (حتی جریان افک به حضرت عایشه را!) و در این زمینه هیچگونه خفقان یا تحریفی در تاریخ وجود نداشته و تمامی موارد ثبت شده است. برای من به عنون یک محقق بسیار جای تعجب است که مثلا عده‌ای بیاییند خلافت را بر خلاف دستور خدا و پیامبر او غصب کرده و بیعت ۱۲۰ هزار نفر را در غدیر خم زیر پا بگذارند بعد هم بیایند به قول شما فدک را از تنها دختر بازمانده پیامبر غصب کنند و به صورت او سیلی زده و باعث سقط جنین و شهادت او شوند با این‌همه در خصوص این اتفاقات بسیار مهم نه ضرب المثلی ساخته شود و نه شعری سروده! (البته توسط مردم همان زمان نه زمان‌های بعدی که تحت دروغ‌ها و تعصبات فرقه‌ای اشعاری سروده اند).

خداوند در سوره حشر آیه۷ فرموده: آنچه خدا (بصورت فیء از زمین و اموال) اهل این قریه ها، عائد رسول خویش گرداند، از آن خداست و از آن پیامبر و از آن خویشاوندان (وی) و یتیمان و مساکین و در راه ماندگان است تا میان توانگران شما دست به دست نگردد.

شیخ شما ۲۵۰ نفر را ذکر کرده که موافق با علی و مخالف با ابوبکر بوده‌اند، چرا یکی از ایشان برای شهادت در مورد فدک حاضر نشده است؟!!!.

در صورت صحت این موضوع، پس آیا حضرت علی می‌خواست با چنین طرفداران شجاعی شورش رده را سرکوب کند؟!! و ۳ امپراطوری را فتح و حکومت را اداره کند؟!!!.

منتقد عزیز پس از موضوع فدک رفته به سراغ بخش بعدی و نوشته سوالات پیرامون خلافت و البته یک سوال از ما را نوشته یعنی این سوال:

چرا کسی به حق الهی حضرت علی و غدیر خم اشاره‌ای نداشته؟

سپس سوال را بدینگونه تقسیم بندی کرده و نوشته:

اولا: آیا علی بن ابیطالب به واقعه غدیر خم احتجاج کرد؟

در اینجا روایاتی از کتب اهل سنت استخراج کرده پیرامون احتجاج علی به واقعه غدیر خم (مثل مسند احمد، ج ۴، ص ۳۷۰، ح ۱۹۸۲۳).

پاسخ:

کسی با اصل واقعه غدیر مشکلی ندارد و ما نگفتیم واقعه غدیر را برای ما اثبات کنید و از کتب اهل سنت دلیل بیاورید، چیزی که از این روایات فهمیده می‌شود همان جمله: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَهَذَا مَوْلاَهُ» می‌باشد نه خلافت الهی و بلافصل حضرت علی ÷، سوال ما این بوده: چرا کسی به حق الهی حضرت علی و غدیر خم اشاره‌ای نداشته؟

منتقد مواردی را ذکر کرده و البته بیشترین مقصود اشاره نشدن بدین موضوع در سقیفه است و در همان جاهای دیگر نیز فقط معنای دوستی مورد نظر بوده نه خلافت بلافصل و من عندالله.

منتقد روایات بسیاری را در اثبات همین جمله گرداوری کرده است و در انتها نیز نوشته آیا بازهم می‌گویید کسی به حدیث غدیر احتجاج نکرد؟!.

سپس رفته به سراغ سوال بعدی:

شیعیان مرتب خطاب به اهل سنت می‌گویند: طبق عقیدة شما چرا پیامبر ص جانشینی تعیین نکرده ولی ابوبکر تعیین کرده و عمر را بجای خود گذاشته؟!.

سوال ما این است که شما شیعیان منکر قیاس هستید و در کتب خود (مثل اصول کافی) احادیثی دارید همچون اینکه امام شما ابوحنیفه را لعن کرده (بخاطر قیاس کردنش) و دین با قیاس به دست نیاید و قیاس عمل شیطان است و...

حال می‌پرسیم که چرا پس خودتان قیاس می‌کنید؟

چرا ابوبکر را با پیامبر ص قیاس می‌کنید؟

البته منتقد ادامه و توضیحات سوال را نیاورده آورده، یعنی این قسمت‌ها را:

چرا غیر نبی را با نبی قیاس می‌کنید؟

و لازم به تذکر است که مردم با حضرت عمر بیعت کرده‌اند و باعث خلافت او شده‌اند نه اینکه به زور و بطور انحصاری عمر توسط ابوبکر خلیفه شده باشد.

پیامبر ص فرستاده خدا بوده و کاری را بدون اذن الهی انجام نمی‌داده، آن هم کاری به این مهمی، یعنی جانشینی و خلافت.

هر عمل پیامبر ص بنام دین تمام می‌شده و چنانچه خطایی از خلفای بعدی سر می‌زده، همه مردم آنرا از دید اسلام، قرآن و پیامبر ص می‌دیده‌اند، همچون زمانی که خالد بن ولید به اشتباه اقدام به کشتن عده‌ای کرد و پیامبر ص از این عمل اندوهگین شد و از آن اظهار برائت کرد.

از همه گذشته، چرا حضرت علی جانشینی انتخاب نکرد؟ و به هنگام رحلت فرمود: هرکاری خواستید بکنید.

منتقد قسمت سوال پیرامون قیاس کردن را ذکر کرده و نوشته:

اما در مورد اینکه فرمودید. شیعیان قیاس می‌کنند.

برادر عزیزم. به این نمی‌گویند قیاس.

شما می‌گویید: انتخاب خلیفه باید توسط مردم باشد و این حق مسلم مردم است که در یک نمونه بزرگ دموکراسی خلیفه خویش را انتخاب کنند. پس قیاس نیست. عمل به قانون هست.

شاید گروهی بگویند. ابوبکر بهتر از مردم میدانسته است که چه کسی خوب است. یا به قول معروف (حق وتو) دارد.

یک سوال؟

اگر قرار باشد (حق وتو) در کار باشد. آیا پیامبر احق به این می‌باشد یا ابوبکر؟

ما قیاس نکردیم. ما دنبال دموکراسی هستیم. نمونه دموکراسی باید همیشه تکرار شود.

پاسخ:

در مورد اینکه این قیاس نیست باید گفت که شما دو نفر را ذکر کرده‌اید (پیامبر و ابوبکر) یکی از ایشان متصل به وحی الهی است و آن یکی فاقد چنین امری است، آیا این دو با هم تفاوتی ندارند؟!! آیا می‌توان در تمامی امور مختلف سیاسی و دینی و اجتماعی این دو را برابر دانست و با هم قیاس نمود؟!!.

در اینجا مشخص شد که چرا قسمتهای بعدی سوال حذف شده چون در آنجا توضیح دادم که معرفی عمر توسط ابوبکر فقط حالت نامزدی و تائید صلاحیت را داشته نه اینکه بطور اجباری و انحصاری عمر تنها و فقط توسط ابوبکر خلیفه شده باشد و بقیه مهاجرین و انصار نقشی نداشته باشند، انتصاب خلیفه با بیعت اهل حل و عقد و مهاجرین و انصار مشروعیت می‌یابد که البته در مورد حضرت عمر صادق بوده است.

روایات نیز نشان می‌دهند که ابوبکر در سپردن خلافت به عمر مشورت کرده است:

ابن سعد و طبری وغیره با اسانید متعددی روایت کرده‌اند که ابوبکر وقتی به بستر بیماری افتاد عبدالرحمان بن عوف را فرا خواند و به او گفت: در مورد عمر بن خطاب به من بگو. عبدالرحمان گفت: تو مرا از چیزی می‌پرسی که خودت آن را بهتر می‌دانی. ابوبکر گفت: گرچه بهتر می‌دانم. عبدالرحمان گفت: سوگند به خدا او بهترین کسی است که مورد نظر شماست.

سپس عثمان بن عفان را فرا خواند و گفت: در مورد عمر به من بگو. عثمان گفت: تو از همه ما به او آگاه‌تر هستی. گفت: با اینکه از شما به او آگاهترم (می‌خواهم نظر شما را بدانم).

عثمان گفت: آنچه من در مورد او می‌دانم این است که درون او بهتر از ظاهر اوست، و در میان ما هیچ کسی مانند او وجود ندارد. ابوبکر گفت: خداوند بر تو رحم نماید، سوگند به خدا اگر او را ترک می‌کردم از تو فراتر نمی‌رفتم.

و با سعید بن زید اباالاعور و اسید بن حضیر و دیگر مهاجرین و انصار مشورت کرد.

اسید گفت: او بعد از تو بهترین است، برای آنچه سبب رضامندی (خدا) می‌شود راضی می‌گردد، و بر آنچه سبب ناخشنودی (خدا) می‌شود ناخشنود می‌گردد، آنچه پنهان می‌نماید بهتر از آن چیزی است که اظهار می‌نماید، و هیچ‌کسی در به دست گرفتن این امر از او قوی‌تر نیست.

علت تعیین نشدن خلیفه توسط پیامبر ص را توضیح داده‌ام و یا مورد مربوط به حضرت علی و موارد دیگری که البته در کتاب منتقد عزیز آورده نشده‌اند.

سپس سوال بعدی مورد نقد قرار گرفته و البته دوباره همان اوایل سوال را ذکر کرده است، بدینصورت:

شیعه معتقد است که خلافت الهی حضرت علی، غصب شده است.

سوال: اگر این منصب، منصبی الهی است، پس چگونه قابل غصب شدن است؟

لازم به تذکر است که ادامه سوال که ذکر نشده بدینصورت بوده:

مگر کسی می‌توانسته نبوت پیامبر ص را غصب کند؟!!.

علاوه بر اینکه شیعه، امامت را بالاتر از نبوت می‌داند. اگر امامت منحصر به وجود شخصی خاص است و توسط خداوند به او اهدا می‌شود، پس آیا شخصی دیگر میتواند این مقام را از او بگیرد؟!.

لازم به تذکر است که شیعه خلافت و امامت را جدا از هم نمی‌داند و نمی‌تواند بگوید که خلافت علی غصب شده ولی امامت او پابرجا بوده و منصب امامت را داشته است، و در واقع پس از رحلت نبی اکرم ص، امام بوده است.

به اعتقاد شیعه، خلافت و امامت علی با هم بوده و هر دو الهی بوده و از جانب خداوند اهدا شده، پس تنها متعلق به خود حضرت علی بوده نه شخصی دیگر.

در واقع شیعه مقام خلافت را تنها برای کسی می‌داند که منصب امامت را نیز داشته باشد، پس خلافت جزئی از همان امامت است و چیزی جدا از آن نیست و تنها امامی معصوم و من عندالله می‌تواند خلیفه شود، پس چطور این منصب امامت و خلافت غصب شده است؟!!!.

منتقد چنین پاسخ داده:

این که امامت منصب الهی است شکی در آن نیست ؛ اما قرار نیست که این منصب با زور و غلبه بر مردم تحمیل شود، مردم در انتخاب راه خداوند اختیار کامل دارند، هر کس خواست می‌تواند امامت الهی را بپذیرد و اگر کسی نخواست و دلش خواست و حکومت شیطانی را بپذیرد آزاد است. راه و چاه مشخص است و اختیار به دست خود انسان است.

زیرا در قرآن کریم فرموده است ﴿لَآ إِكۡرَاهَ فِي ٱلدِّينِ پس هر کس هر آنچه خواهد به آن رسد.

همچنین مقام خلافت و امامت با یکدیگر فرق دارد.

طبق عقیده شیعیان منصبی که غصب شده است. خلافت بوده است نه امامت.

زیرا شیعیان برای امام شرایطی قائلند از قبیل:

( (امام آن است که بواسطه وصول به مقام یقین، و کشف ملکوت، هیمنه بر عالم امر پیدا نمود. و باطن افعال بر او مشهود گردد و بتواند با سیطره بر باطن، قلوب را به مقاصد و غایات رهبری کند.) (امام شناسی ج۱ ص۱۴۵).

پس به زبان راحت تر.

(هر امامی می‌تواند خلیفه باشد ولی هر خلیفه ایی نمی‌تواند امام باشد).

پاسخ:

صحبت از تحمیل کردن امامت و خلافت به مردم نیست و همان خلافت ابوبکر را نیز کسی به مردم تحمیل نکرد، ولی شما شیعیان ابوبکر و عمر را غاصب خلافت الهی می‌دانید و ایشان را مقصر می‌دانید و لعن می‌کنید، در واقع شما کاری با شوری، اکثریت، اجماع و پذیرش مردم ندارید و اصلاً اینها را قبول ندارید که حالا بخواهید بر عهده خود مردم بگذارید یا نگذارید و در واقع این امر را انتصابی و حکم خدایی می‌دانید نه انتخابی. و به قول خودتان امری دینی است و دین نیز اکراه ندارد ﴿لَآ إِكۡرَاهَ فِي ٱلدِّينِ.

سوال ما این بوده که این منصب الهی و دینی و حکم خدایی چگونه غصب شده؟ و چگونه قابل غصب شدن است؟! آیا نبوت پیامبر ص قابل غصب شدن است؟!.

در انتها نیز نوشته‌اید که امر خلافت غصب شده نه امامت و در واقع چنین معترف شده‌اید که امامت الهی بوده و غیر قابل غصب ولی خلافت اینگونه نبوده، که البته چنین چیزی مد نظر علمای شیعه نیست و ایشان خلافت را نیز بلافصل و من عندالله می‌دانند و اصلاً تمامی اختلافات و بحثها بر سر همین موضوع است.

در مورد اینکه خلافت با امامت یکی است در همان قسمت از سوال که توسط منتقد حذف شده بود توضیح داده‌ام.

جالب است که منتقد در توصیف امام نوشته: باطن افعال بر او مشهود گردد و بتواند با سیطره بر باطن، قلوب را به مقاصد و غایات رهبری کند.

اگر چنین بود پس باید باطن افعال در سقیفه بنی ساعده برای علی مشهود می‌شد و با سیطره بر قلوب صحابه، ایشان را به مقصد رهبری می‌کرد، البته امری که برای پیامبرصنبوده است و لابد برای همین نزد شیعه امامت بالاتر از نبوت است!!!.

منتقد عزیز سپس پرداخته به سوال بعدی، یعنی این سوال:

شیعه عدم بیعت حضرت علی را تا مدت زمانی اندک نوعی مخالفت قلمداد می‌کند/ حضرت علی به عباس در مورد بیعت می‌فرمایند: إنی أکره عن اختلاف: من از اختلاف بیزارم. آیا این دو عقیده متناقض نیست؟

و سپس بدین شکل پاسخ داده:

دوست عزیز به قول از منطقیون.

قیاس مع الفارق انجام دادید.

آیا نمی‌شود این دو مسئله ایی رو که فرمودید. جمع کرد؟

یعنی علی بن ابیطالب برای چند ماه بیعت نکرده باشد. و بعد از چند ماه برای جلوگیری از اختلاف بیعت کند؟

از جنابعالی که شعار منطق می‌دهید. این چنین استدلال و مقدمه چیدن و نتیجه‌گیری بعید است.

پاسخ:

دوست عزیز اگر کتب تاریخی را مطالعه کرده باشی حضرت علی این سخن را در همان روز نخستین که مهاجرین و انصار با ابوبکر بیعت کرده بودند می‌فرماید. در همان روزی که ابوسفیان نیز شدیداً علاقه مند با بیعت با حضرت علی بوده است و نه روزها و ماههای بعد!.

سئوال بعدی که منتقد بررسی نموده‌اند در خصوص رد بیعت ابوسفیان و... توسط حضرت علی می‌باشد.

پاسخ:

برادر عزیز، من هرقدر که پاسخ شما را مطالعه کردم ربطی بین آن و سئوال خودم پیدا ننمودم. من کاری به نیت ابوسفیان که خوب بود یا بد ندارم. من می‌پرسم: چرا یکجا شیخ شرف الدین سکوت حضرت علی را دال بر مصلحت اندیشی ایشان اعلام می‌نماید (و می‌گویید پیامبر به علی گفته بود اگر کار به خونریزی و جنک کشید سکوت کن) و در جایی دیگر داستان چهل نفر با سر تراشیده شده را نقل می‌کنید، چرا شما یک موضع واحد در تجزیه و تحلیل وقایع تاریخی اتخاذ نکرده و از قطعات مختلف و متضاد تاریخی ساختمان ناهنجار و کج و ناموزون ولایت را (به زعم خود) ساخته اید؟!.

سئوال بعدی در خصوص ازدواج ام کلثوم آخرین فرزند دختر حضرت فاطمه با عمر س است:

منتقد مطالب مختلفی از کتب گوناگون گردآوری کرده است و خواسته به هر طریق که شده این ازدواج را از اعتبار بیندازد و آنرا به هر وجه و شکلی که شده خدشه دار کند.

پاسخ:

علامه مجلسی در بحار الانوار جلد۴۲ صفحه ۱۰۹ چنین نوشته:

انکار شیخ مفید درباره اصل واقعه (ازدواج خلیفه با ام کلثوم) تنها مربوط به آنستکه این حادثه از طریق آنان (اهل سنت) ثابت نمی‌شود وگرنه، پس از ورود اخباری که (از طریق امامیه) گذشت انکار این امر، شگفت است! و کلینی به سند خود (سلسله سند را می‌آورد) از ابوعبدالله صادق ÷ گزارش نموده که گفت: چون عمر وفات یافت، علی ÷ نزد ام کلثوم رفت و او را به خانه خود برد. و همانند این روایت با سند دیگر (سند را ذکر می‌کند) از ابوعبدالله صادق ÷ نیز گزارش شده است.

در کتاب وسائل الشیعه اثر شیخ حر عاملی، ضمن کتاب المیراث از امام باقر ÷ نقل کرده است که: «ماتت ام كلثوم بنت علی ÷ وابنها زید بن عمر بن الخطاب فی ساعة واحدة.....» (وسائل الشیعه، چاپ سنگی،ج۳، ص۴۰۸) یعنی: ام کلثوم دختر علی ÷ و پسرش زید فرزند عمر بن خطاب در یک زمان (مقارن با یکدیگر) مُردند.....

- ام کلثومی که دختر ابوبکر بوده هنگام رحلت ابوبکر داخل شکم مادرش بوده حالا عقل سلیم می‌گوید عمر با ام کلثوم ۱۱ ساله دختر علی ازدواج کرده یا با دختر هنوز به دنیا نیامده!.

- ما در گوشه گوشه کتب معتبر تاریخی، نشانه‌های مختلفی (تواتر معنوی) دال بر ازدواج عمر با ام کلثوم دختر فاطمه می‌بینیم، نشانه‌هایی که حتی دال بر محبت ام کلثوم نسبت به عمر و حتی وجود فرزندی به نام زید برای آنها بوده است: (جالب است که در این موارد نمی‌توانید مثل همیشه بگویید که این روایات را بنی امیه جعل کرده زیرا بنی امیه روایاتی را جعل می‌کرده که دال بر دشمنی بین علی و عمر و ابوبکر بوده است برای بهره برداری سیاسی و نظامی و...).

- در تاریخ طبری آمده بسره ابن ارطاه سردار معاویه به مناسبتی از حضرت علی بدگویی می‌کند، زید ابن عمر که آنجا نشسته بوده با چوبدستی به سر بسر ابن ارطاه می‌کبود و سر او خونین می‌شود معاویه رو به او می‌کند و می‌گوید بد علی را می‌گویی در حالیکه زید اینجا نشسته یک پدر بزرگش عمر است و پدر بزرگ دیگر او علی!.

- در تواریخ آمده وقتی حضرت عمر از ابولولو ضربه می‌خورد، ام کلثوم شروع به شیون و فغان می‌کند.

- در تاریخ طبری به واقعه‌ای اشاره شده که همسر امپراطور روم برای ام کلثوم همسر عمر هدیه‌ای را می‌فرستد.

- در تاریخ طبری آمده که ام کلثوم و فرزندش در یک شب کشته شدند، ام کلثوم آوار خانه بر سرش ریخت و زید هنگام پا در میانی برای یک دعوای بیهوده قبیله‌ای کشته شد.

- در فقه اهل سنت همیشه هنگام مثال زدن در خصوص ارث بودن دو نفری که همزمان رحلت کرده‌اند همین مثال را می‌زنند و این مثال نزد طلاب اهل سنت بسیار معروف است.

- چند دلیل مختصر دیگر در اثبات ازدواج ام کلثوم با حضرت عمر ۱- صفی الدین محمد ابن تاج الدین معروف به ابن الطقطقی الحسنی متوفای ۷۰۹ هجری نسب شناس و مورخ معروف در کتاب سیر اعلام النبلاء ۲/۱۵۲ زیر عنوان دختران امیر المومنین علی ÷ می‌نویسد: یکی دیگر از دختران حضرت علی ام کلثوم می‌باشد که مادرش فاطمه دختر رسول الله است که عمر ابن خطاب با وی ازدواج کرد و فرزندی به نام زید از او به دنیا آورد و پس از عمر به عقد عبدالله ابن جعفر درآمد.۲- محقق سید مهدی رجایی در المجدی: آنچه از این روایات می‌توان بدان اعتماد کرد مطلبی است که اکنون از نظر گذشت که عباس ابن عبدالمطلب ام کلثوم را با رضایت و اجازه پدرش به ازدواج عمر درآورد و از عمر فرزندی به نام زید به دنیا آورد. ۳- فروع کافی ج ۶/۱۱۵: معاویه ابن عمار از امام صادق می‌پرسد: زنی که شوهرش مرده باید در خانه عده بنشیند یا هر جایی خواست برود؟ فرمود: بلکه هر جایی که خواست علی ÷ هنگامیکه عمر وفات کرد، ام کلثوم را با خود به خانه‌اش برد. ۵- طبقات ابن سعد، ج ۸، ص ۴۶۲.

- شما به اصالت این احادیث خدشه وارد کرده‌اید، ولی مگر نمی‌دانید وقتی در کتب تاریخی به یک حادثه کراراً اشاره شده باشد (تواتر معنوی) و در کتب حدیث هم به آن واقعه اشاره شده باشد. در کتب روایی شیعه و در کتب روایی سنی هم به آن واقعه اشاره شده باشد بعید است آدم یا آدم‌های دیوانه‌ای خواسته باشند چنین موضوعی را جعل کرده و وارد تاریخ یا کتب حدیث کنند؟ و چه سودی از این کار می‌برده‌اند؟

- سئوال دیگر شما اسامی آورده‌ای در رد احادیث مانند: عبدالرحمن بن زید بن اسلم و «عبدالله بن وهب» احمد بن حسین صوفی، عقبة بن عامر جهنی و ابراهیم بن مهران مروزی، قبول دارید چنانچه در بین روات یک حدیث نام این افراد بود آن حدیث رد می‌شود حتی اگر آن حدیث به نفع شما باشد. با این حساب بسیاری از احادیث بحار الانوار را باید رد کنید زیرا اسامی این آقایان بین روات آنها وجود دارد!.

- می گویید ازدواج با زور صورت گرفته هر چند خنده دار بودن این ادعا بر کسی پوشیده نیست ولی چرا ما در متون دیگر نشانه‌هایی دال بر محبت و دوستی بین ام کلثوم و عمر مشاهده می‌کنیم (اگر ازدواج با زور بوده؟) و چرا کار به طلاق نکشیده است؟!!.

- فرموده بودید اضطراب در متن حدیث! آفرین و صد آفرین، اتفاقاً تمامی مشکل ما نیز همینجاست که شما همیشه وقایع را به نفع خود و با روشهای متضاد تحلیل می‌کنید، اگر اظطراب در متن حدیث دلیل دروغ بودن واقعه‌ای است (که باز هم می‌گویم ساختن چنین دروغی به این وسعت، هم در کتاب روایی و هم در کتاب تاریخی بی‌معناست) این سئوال بزرگ و مهم پیش می‌آید: چرا در روایات حمله به خانه وحی که اینهمه اضطراب وجود دارد شما از خودتان سئوال نمی‌کنید که این اضطرابها دال بر دروغ بودن اصل افسانه است: یکجا عمر با قنفذ حضور دارد. یکجا خالد با قنفذ بوده. یکجا عمر پهلوی ابوبکر نشسته و به در خانه نرفته ولی در جایی دیگر رفته! یکجا به خانه فاطمه حمله شده، یکجا به خانه عایشه! یکجا می‌گوید آتش آوردند جایی دیگر می‌گویند تهدید به آوردن آتش کردند! یکجا عمر خودش ضربه به پهلو زده یکجا قنفذ ضربه زده! یکجا با تازیانه و یا دسته شمشیر زده‌اند یکجا با میخ در! یکجا لگد زده‌اند یکجا سیلی! یکجا وارد خانه شده‌اند یکجا از همان دم در و وارد نشده برگشته‌اند! یکجا می‌گوید حمله در روز رحلت صورت گرفته، یکجا می‌گوید در روزهای بعدی! یکجا می‌گوید علی را دست بسته آوردند یکجا می‌گوید علی عمر را زد زمین و نشست روی سینه اش! و.... البته چون این افسانه برای گرم کردن دکان و اختلاف بین شیعه و سنی بسیار مورد پسند حضرات است می‌توان گفت این چند مورد جزیی اضطراب در متن حدیث نمی‌باشد!.

- عدم تناسب سنی: براستی این دیگر از آن حرف‌هاست، شما فکر کرده‌اید ازدواج در قرن بیستم و در جوامع شهری صورت گرفته است؟!! عزیز دلم مگر پیامبر اکرم ص با عایشه ۷ ساله عقد ازدواج نبست و چند سال بعد (احتمالاً بین ۱۱ تا ۱۳) در مدینه با او ازدواج نکرد؟ یا چرا راه دور برویم شما می‌گویید حضرت فاطمه در سن ۱۸ سالگی به شهادت! رسیدند خوب چون ایشان ۵ دختر و پسر داشته‌اند (محسن در کودکی بر اثر بیماری می‌میرد) قاعدتاً باید در سن ۹ سالگی با حضرت علی ازدواج کرده باشند و...

- سئوال بعدی ام کلثوم دختر ابوبکر؟ عجب ام کلثوم دختر ابوبکر که در آن زمان یا داخل شکم مادرش بوده و یا ۳ یا چهار سال داشته است.

- ام کلثوم از زنی غیر زهرا: خیلی خنده دار است. حضرت علی تا زمان رحلت حضرت فاطمه زن دیگری نداشته (حتی وقتی می‌خواسته با دختر ابوجهل ازدواج کند حضرت فاطمه قهر می‌کنند و می‌روند خانه پدر که پیامبر می‌فرمایند هر که فاطمه را بیازارد و...) اگر ایشان تا یکسال پس از رحلت حضرت فاطمه صبر کرده و بعد ازدواج کرده و فرزند اول ایشان هم همان دختر مورد اشاره شما باشد (که بسیار بعید است!) و ۹ ماه بعد به دنیا آمده باشد در زمان ازدواج با عمر ۵ یا ۶ سال داشته است که نه تنها این موضوع، بعید است بلکه بعیدتر آن است که زید که حاصل این ازدواج است پس چگونگی تولد او از دختری ۵ ساله عجیب‌تر است و... می‌بینید برای اینکه زیر بار حرف حق نروید چقدر تاریخ را مضحکه امیال فرقه‌ای خود کرده‌اید!.

- به وجود احادیث دال بر ازدواج ام کلثوم در کتب شیعه اشاره کرده بودید و فرموده بودید همه روایات صحیح السند نیستند و نام راویان را آورده‌اید قبول دارید هر کجای دیگر که نام این روات بود و حدیث به نفع شما بود باید آن حدیث را به دیوار کوبید؟! سئوال دیگر: آیا همه راویان احادیث اهل سنت صحیح السند هستند خوب روایاتی هم که شما به کتب اهل سنت اشاره می‌کنید بر همین منوال است. دوباره تجزیه و تحلیل دوگانه!.

سئوال بعدی: فصل الخطاب و بزرگترین مناقشه همیشگی بین شیعه و سنی: افسانه شهادت حضرت فاطمه زهرا

می گویند کسی که خواب است را می‌توان بیدار کرد ولی کسی که خودش را به خواب زده نمی‌توان بیدار کرد. برادر عزیز ما از شما خواسته بودیم و خیلی واضح و روشن سئوال کرده بودید که وقوع سه واقعه: آتش زدن در و شهادت حضرت فاطمه و سقط جنین را برای ما ثابت کنید، ولی شما فقط تهدید به این موارد را آورده‌اید و یکجا هم به کتب شیعه اشاره کرده‌اید که بی‌فایده است!.

ضمناً این قسمت از سئوال ما را هم حذف کرده‌اید: حتی روایاتی که در کتب اهل سنت پیرامون این مسئله موجود است و علمای شیعه نیز دائم به آنها اشاره دارند تنها تهدید به سوزاندن منزل را بیان می‌کنند نه اینکه اینکار عملی شده باشد و همچنین سقط جنین و شهادت فاطمه نیز در آنها نیست.

- اضطراب شدید به قول خودتان در متن احادیث که در فقرات قبل به آن اشاره شد خود دلیلی قاطع بر دروغ بودن این واقعه دارد.

- یکصد آیه از قرآن در تعریف و ستایش اصحاب (انصار و مهاجرین) نازل شده است، بدون هیچگونه ابهام و تاویلی به صورتی بسیار واضح و روشن. بسیار بعید است این افراد به محض وفات پیامبر اکرم ص، آنقدر بی‌همیت و بی‌غیرت شده باشند که کسی بیاید و در گوش دختر پیامبر ص سیلی بزند و جنین او سقط شود و در نهایت مسبب مرگ او باشد و هیچکس حتی اعتراضی هم نکرده باشد. ممکن است بگویید از این اتفاق کسی خبر نداشته! پس چگونه در قرن چهارم و پس از گذشت ۳۵۰ سال با پیدا شدن کتاب سلیم ابن قیس در آنجا چنین افسانه‌هایی را می‌بینیم؟ حتی در زمان خلافت حضرت علی ÷ نه ایشان و نه هیچ شخص دیگری به چنین اتفاق مهمی حتی اشاره هم نکرده است. زیرا موضوع بسیار مهم است: قتل نوه پیامبر (محسن) و دختر او! و بعید است فکر کنیم مردم مدینه در همان زمان از این مسائل بی‌اطلاع بوده‌اند و اکنون شیعه در سرزمین ایران پس از ۱۴۰۰ سال از این وقایع مطلع شده است! جالب است که اصحاب بزرگواری مانند ابن عباس یا زید یا عبد الله ابن مسعود و سلمان فارسی و عمار یاسر و... به جای اعتراض با حضرت عمر همکاری می‌کرده‌اند! و حتی ابن مسعود مدت‌ها پس از شهادت حضرت عمر با شنیدن نام او به گریه می‌افتد (با شنیدن نام قاتل دختر پیامبر!) پس همکاری همه جانبه اصحاب و حتی حضرت علی با عمر و ابوبکر باعث می‌شود چنین نتیجه قاطعی بگیریم که کسی دختر پیامبر ص را نکشته است.

- تناقض در محل و موقعیت مکانی: شاید یکی از جالب‌ترین طنزهای تاریخ همین موضوع باشد. دقت کنید: حضرت عمر همراه عده‌ای به طرف خانه حضرت فاطمه حمله کرد. افسانه از همان اولش با دروغ و غلو شروع می‌شود: خانه! و شنونده بیچاره خانه‌ای مانند خانه خودش با باغچه و حیاط و اتاق‌های متعدد و دری با قفلی آهنی و محکم در نظرش مجسم می‌شود! ولی خانه‌ای در کار نبوده! محل زندگی فاطمه اتاقکی بوده (و حتی اتاق هم نه!) در ضلع غربی مسجد مدینه در کنار بقیه اتاق‌های زنان پیامبر ص. خانه عایشه با یک دیوار فاصله در کنار خانه فاطمه بوده است. از این موضوع می‌گذریم و به دروغ بعدی می‌پردازیم: حضرت عمر همراه عده‌ای به‌سوی خانه علی حمله کرد و علی را با طناب بست و کشان کشان به‌سوی مسجد براه افتادند! ولی: اتاق فاطمه داخل مسجد بوده و درب آن (محل ورودی نه وجود دربی چوبی) [۲۲] مستقیماً داخل صحن مسجد بوده یعنی صحن حیاطش، همان صحن مسجد بوده. شما می‌گویید ابوبکر پس از بیعت در سقیفه همراه دار و دسته اش به مسجد مدینه وارد شد در حالیکه هنوز نزدیکان پیامبر ص سرگرم کفن و دفن آن حضرت بودند پس:

۱- آنها در خانه عایشه بودند نه در خانه فاطمه، زیرا همه متفق القولند که پیامبر اکرم ص در اتاق عایشه رحلت کردند.

۲- آیا عایشه اجازه باز کردن در خانه خودش را نداشته که حضرت عمر بخواهد با زور وارد شود و آنجا را آتش بزند؟!.

۳- اینهمه آدم چگونه در این اتاق کوچک جا شده بودند؟

۴- حضرت عمر از داخل مسجد به‌سوی کجا براه افتاد؟ و علی را از کجا به کجا کشان کشان آوردند؟! اتاق فاطمه که همانجا داخل مسجد بوده است!!! و درش هم مستقیم رو به صحن مسجد بوده است [۲۳]؟

- تضاد با عقل سلیم و آیات محکم الهی: می‌گویند نام جنینی که سقط شد محسن بوده، عرب کی و کجا برای کودکی که هنوز به دنیا نیامده و جنسیت او معلوم نبوده، اسم می‌گذاشته است؟! اگر هم می‌گویید طبق علم غیب می‌دانسته‌اند، مگر حضرت علی در پاسخ آن شخصی که می‌گویند مگر شما علم غیب داری نمی‌فرمایند که علم غیب یعنی اینکه داخل رحمها چیست نر است یا ماده، شقی است یا سعید و... و اینها منحصراً نزد خداست (آیات آخر سوره لقمان) و فراموش نکنید در آن زمان دستگاه سونوگرافی وجود نداشته و تازه تعیین جنسیت با دستگاههای عکسبرداری دیگر ربطی به مسئله غیب ندارد چون آن پزشک براحتی در حال مشاهده آن است و در واقع با دستگاه تشخیص داده نه اینکه غیب بداند!!.

- ممکن است محقق شیعه بگوید حضرت علی یک خانه دیگر هم کنار قبرستان بقیع داشته‌اند که پس از رحلت پیامبر ص به آنجا نقل مکان می‌کنند! (البته از لابه لای متون تاریخی همه چیزی می‌توان بیرون کشید) ولی این سخن بسیار ضعیف است و فقط در یک متن تاریخی آمده است. و تمام متون دیگر می‌گویند اتاق فاطمه داخل همان مسجد مدینه بوده است.

- اکثر متون جعلی شما حمله به خانه فاطمه را در همان روز رحلت پیامبر ص می‌دانند. (تعداد کمی هم یکی دو روز پس از آن).

- علی و خاندانش به گفته شما به قدری فقیر بوده‌اند که طبق آیات سوره دهر سه روز متوالی غذای خود را به فقیر و یتیم و اسیر دادند به نحوی که حسن و حسین به حالت مرگ افتاده بودند آنوقت شما معتقدید: خانه دوم!!!.

- حضرت علی شاید در زمان خلافت حضرت عمر ابن خطاب که غنایم به مدینه سرازیر شده خانه دیگری خریداری نموده باشند.

- امام صادق در حدیثی می‌گوید اگر کسی خانه‌ای داشته و نیازی به آن نداشته باشد و آنرا به برادر نیازمندش ندهد خدا هیچ نظری به او ندارد. آنگاه با وجود اصحاب صفه که حتی جا و مکان هم نداشتند: خانه دوم. و اگر هم خانه تحت تصرف کسی بوده آیا حضرت علی همان روز وفات پیامبر اکرم ص، حکم تخلیه خانه را صادر می‌کنند؟!!.

- پیامبر اکرم صاز آویختن پرده‌ای رنگین جلوی اتاق فاطمه خشمگین می‌شود و در جایی دیگر تقاضای دخترش برای استخدام کنیز را رد می‌کند آنگاه: خانه دوم؟

- پیامبر ص در آخرین وصیت در گوشی به دخترش می‌گوید تو اولین کسی هستی که از خاندان من به من ملحق می‌شوی. در صورتیکه اگر محسن، شهید شده باشد محسن، اولین نفری بوده که به پیامبر ملحق شده است. و اگر بگویید جنین، شخص حساب نمی‌شود، می‌پرسیم: چطور شهید حساب می‌شود؟!.

- اگر مادری حامله باشد و خبر مرگ قریب الوقوع خودش را بشنود حداقل نگران جنین داخل شکم خودش می‌شود ولی ما در تاریخ می‌خوانیم که حضرت فاطمه ل با شنیدن این خبر، خوشحال شدند و لبخند زدند! نکته دیگر اینکه از سرنوشت کودک خود و اینکه آیا زنده می‌ماند یا نه؟، چه کسی به او شیر می‌دهد چه کسی او را بزرگ می‌کند؟ و... از پیامبر اکرم ص سئوال نمی‌کنند.

- هیچ سخنی از حضرت فاطمه در این رابطه (یعنی سقط محسن) در تاریخ ثبت نشده حتی در خطبه (جعلی فدکیه) که پس از این وقایع، شیعه معتقد است حضرت فاطمه در مسجد مدینه و در حضور ابوبکر ایراد کرده‌اند در صورتیکه بهترین مدرک برای رسوا کردن مخالفین و برانگیختن مردم و آگاه کردن آنها اشاره به همین موضوع بوده است. که بهانه تقیه نیز درکار نیست!.

- در متون معتبر تاریخی آمده که پیامبر اکرم ص، اسم محسن را روی او گذاشته و داخل گوش او اذان گفته‌اند یعنی اینکه محسن در زمان حیات پیامبر ص زنده بوده است.

- در برخی متون معتبر تاریخی آمده که محسن در کودکی مبتلا به بیماری شده و درگذشته است [۲۴].

- حضرت فاطمه در ۳ سال محاصره اقتصادی در شعب ابی طالب حدود ۱ سال سن داشته‌اند شما مجسم کنید آیا چنان فشار شدیدی که در تاریخ آمده نمی‌توانسته در ضعف جسمانی ایشان موثر باشد. مشکلات هجرت به مدینه و شرایط دشوار بعدی را نیز به این موارد اضافه کنید.

- آیا امکان دارد یک نفر (‌آن هم زن و آن هم در آن شرایط بهداشتی و پزشکی) با وجود این ضربه مهلک (که ظرف فقط ۴۰ روز یا سه ماه بعد منجر به رحلت او شده آن هم ضربه‌ای که به قول شما موجب شکسته شدن استخوان سینه و...) قادر باشد شب‌های بعد (هر شب) همراه همسرش به در خانه انصار برود و با آنها درباره خلافت گفتگو کند؟! از صبح تا شب نیز به بیرون از مدینه (به بقیع) برود و گریه کند. به مسجد برود و درباره فدک آن سخنرانی را ایراد کند و...؟ جالب است که برخی مورخین داستانسرا این موارد را فراموش کرده و می‌نویسند بر اثر این ضربت، حضرت فاطمه به بستر رفته و تا آخر عمر از بستر بیماری خارج نشدند! اکنون دم خروس را باید دید یا قسم حضرت عباس را؟!!.

- شیعه می‌پرسد: اینکه محل قبر فاطمه مشخص نیست نشانه چیزی است و آن چیز یعنی اعلام دشمنی با حضرت عمر و حضرت ابوبکر! پاسخ: برای هر محقق بی‌طرفی مسلم است که قبر و مقبره در قرون بعدی و بر اساس تبلیغات غالیان و اندیشه‌های هندی، ایرانی و مسیحی، اهمیت پیدا می‌کند. و به طور قطع، قبر در نزد مسلمانان صدر اسلام مساله مهمی نبوده است (بر خلاف کفار که حتی قبرهایشان را می‌شمردند ﴿أَلۡهَىٰكُمُ ٱلتَّكَاثُرُ١ حَتَّىٰ زُرۡتُمُ ٱلۡمَقَابِرَ٢ پیامبر صدر مورد حمزه سیدالشهداء می‌فرمایند اگر نبود که این امر سنت شود جسد تو را در همین بیابان رها می‌کردم و می‌رفتم! حتی روی قبر پیامبر اکرم ص، چیزی نساخته و چیزی وجود نداشته است. و اگر داخل اتاق عایشه نبود چه بسا مکان آن هم برای ما مجهول می‌ماند. البته شاید هم حضرت فاطمه از شدت حجب و حیاء نمی‌خواسته هنگام تشییع و دفن، بدن مطهرشان را کسی مشاهده کند. و برای همین در تاریکی این کار صورت گرفته است. (ما می‌دانیم که حضرت فاطمه حتی از آن شخص کور رو می‌گیرد با عنایت به اینکه تابوت‌های آن روزگار روباز بوده است) شاید هم حضرت علی یا حضرت فاطمه از بیم منافقین مدنیه و باقیمانده اندک یهودیان مغرض و سایر کسانی که از پیامبر ص کینه‌ای به دل داشته‌اند و امکان داشته بدن حضرت را از قبر خارج کنند اینگونه مخفیانه به خاک سپرده شدند. موردی که این ظن را تایید می‌کند نامشخص بودن محل قبر حضرت علی در جریان شورش و آشوب و بلوای خوارج و بنی امیه است. این احتمال باز هم قوی‌تر می‌شود وقتی در تاریخ می‌خوانیم که شورش اهل رده و احتمال حمله آنها به مدینه در همین روزها (یعنی زمان وفات حضرت فاطمه) رخ داده است. و بسیاری از قبایل،کینه همسر و پدر حضرت فاطمه را به دل داشته‌اند. شورش رده که در همین زمان اتفاق می‌افتد ظن ما را در این خصوص قوی‌تر می‌کند. (البته اهل سنت قبر فاطمه را همین قبری می‌دانند که در کنار قبور ائمه بقیع وجود دارد. شیعه این قبر را متعلق به فاطمه مادر حضرت علی می‌داند. والله اعلم) ضمناً قبر ابراهیم پسر بسیار محبوب پیامبر ص نیز مشخص نیست، آیا او نیز با کسی دشمن بوده؟

- در تاریخ یعقوبی (شیعه) آمده: برخی از زنان پیامبر ص در بیماری فاطمه نزد او آمدند و گفتند: ای دختر پیامبر ما را از حضور در غسلت بهره مند ساز. گفت: آیا می‌خواهید چنانکه درباره مادرم گفتید درباره من نیز بگویید؟ نیازی به حضور شما ندارم. (فکر می‌کنم انسان هر قدر هم احمق باشد با خواندن همین یک دلیل متوجه درخواست حضرت فاطمه از کفن و دفن مخفیانه در شب شده باشند. هر چند احادیثی نیز داریم که حضرت ابوبکر بر ایشان نماز خواند) مورد دیگر درخواست حضرت فاطمه از اسماء همسر حضرت ابوبکر است که برای ایشان تابوتی بسازند که بدن ایشان پیدا نباشد که اگر دفن در شب و مخفیانه بوده این درخواست بی‌معناست! ابن عبد البر، معقتد است این اولین بار بوده که برای یک نفر از مسلمانان چنین تابوتی ساخته شده است. و چه بسا مراسم خاکسپاری در روز صورت گرفته باشد.

- عبدالرزاق صنعانی از ابن طاووس روایت کرده: پیامبر صاز اینکه بر قبر مسلمین بنایی ساخته شود و یا گچ کاری و یا بر روی آن زراعت شود نهی نموده و فرمودند: بهترین قبور شما قبری است که شناخته نشود. (المنصف. ۳/۵۰۶) و شاید حضرت فاطمه و حضرت علی به این علت و به خاطر رعایت این دستور نبی اکرم می‌خواسته‌اند قبرشان مخفی باشد و شناخته نشود. (زیرا شاهد برخی جریانات غلو و انحرافی در زمان حیات‌شان بوده‌اند).

- برای من بسیار جای تعجب است که تاریخ برای عقاید ضاله شیعه چه خوب وقایع خودش را مرتب کرده است. از سویی سپاه یمن با حضرت علی قهر می‌کنند و دامنه شایعات بدانجا می‌کشد که پیامبر اکرم ص مجبور می‌شوند در غدیر خم حضرت علی را مبری کرده و همه را سفارش به دوستی با علی کنند. از دیگر سو ۷۰ روز بعد علی باید به خاطر حضور در مراسم سوگ پیامبر در سقیفه حاضر نشود و همه ابوبکر را انتخاب کنند و حضرت علی به خاطر قرابت نزدیک‌تر با پیامبر ص، اندکی مخالفت کنند و ناراحت شوند و بعد از ۱۵۰ سال که از این وقایع می‌گذرد شیعه این دو واقعه را به هم پیوند بزند و بگوید علت مخالفت حضرت علی این بوده که او در غدیر خلیفه شده بود! بعد شورش اهل رده و بیم حمله راهزنان به مدینه رخ دهد و حضرت فاطمه شبانه و مخفیانه به خاک سپرده شوند و باز هم شیعه این اتفاق را ربط دهد به دشمنی میان فاطمه با ابوبکر!.

- لطفاً بیان بفرمایید قاتلین: قاسم و ابراهیم (فرزند پیامبر) و همچنین بقیه دختران و پسران پیامبر ص چه کسانی بوده‌اند؟ زیرا تمام فرزندان آن حضرت در سنین پایین و پیش از آن حضرت، رحلت کرده‌اند؟ (حضرت امام صادق فرموده‌اند بالای قبر ابراهیم شاخه نخلی بود که با خشکیدن آن محل قبر نیز گم شد و این نشان میدهد قبر در زمانه فعلی و آن فقط برای شیعیان دارای اهمیت شده است).

- چرا حضرت علی در زمان خلافت خودشان که دیگر خلفاء هم زنده نبودند قبر حضرت فاطمه را نشان ندادند (همه قرائن و شواهد بیانگر آن است که قبر برای شیعه موضوع خیلی مهم و اساسی و حیاتی می‌باشد و در دیدگاه پیامبر و علی و... این امور بسیار بی‌اهمیت بوده است) [۲۵].

- شیعه، ابن سباء را که یک جریان ممتد تاریخی در قسمت اعظم ممالک اسلامی آن روزگاران بوده و حتی فرقه‌ای به این نام وجود داشته (سباییه) و توسط بیشتر مورخین (حتی شیعه) ثبت شده است را دروغ و جعلی و افسانه سرایی مورخین می‌داند چگونه جریان حمله به خانه فاطمه که ۱۵ دقیقه بیشتر طول نکشیده را وحی منزل دانسته و حتی می‌دانند در آن لحظات، در مغز حضرت عمر چه افکاری در جریان بوده؟!!! و حضرت عمر دقیقا کجا ایستاده بوده و حضرت فاطمه دقیقا در چه محلی قرار داشته‌اند؟!!! و حتی از هر یک از افراد حاضر چه حرکاتی سر زده و چه سخنانی رد و بدل شده. و جزئیات را آنقدر دقیق می‌نویسند و بالای منبر می‌گویند که هیچ فیلمنامه نویس زبردستی توان این را ندارد که به این دقت ما حوادث را تشریح کند!.

- ما می‌دانیم که ام کلثوم همسر حضرت عمر بوده و دختر حضرت فاطمه و حضرت علی! آیا امکان دارد یک دختر با قاتل مادرش و برادرش حاضر به زندگی باشد؟ آیا امکان دارد حضرت علی ÷ اجازه چنین ازدواجی را بدهند.

- پیامبر اکرم ص، افراد امت خود را بهترین تمام دوران و قرآن کریم نیز آنها را امت نمونه (امه وسطا) معرفی می‌نماید آیا این امت در همان روز وفات پیامبر ص، اینقدر بی‌حمیت شده‌اند که حاضر می‌شوند یک نفر سیلی به گوش دختر پیامبر بزند و جنین او سقط شود و در خانه را آتش بزند و...

- آیا علت وفات حضرت فاطمه آزار و اذیتهای وارده بر ایشان به خاطر فوت مادر (خدیجه) و ستم کفار در مکه نسبت به پیامبر و سه سال زندگی سخت در شعب ابیطالب و رنج سفر هجرت به مدینه و در نهایت رحلت پدر بزرگوارشان نبوده است مسلماً هر کسی چنان پدر نازنینی داشته باشد (که کس دیگری در تاریخ نداشته و نخواهد داشت) مرگ آن پدر، کمرشکن خواهد بود.

در آیه‌ای از قرآن خطاب به اعراب آمده که پشت اتاق‌های پیامبر، صدایتان را بلند نکنید. علت مشخص است چون دری وجود نداشته که آنها به در بزنند صدایشان را بلند کرده و به خاطر کوچک بودن اتاق‌ها موجب آزار و اذیت دیگران را فراهم می‌آوردند.

در آیه ۵۲ سوره احزاب آمده که ای کسانی که ایمان آورده‌اید داخل خانه‌ها نشوید مگر اینکه به شما اجازه داده شود. (و این آیه به خوبی نشان می‌دهد که اتاق‌های (سوره حجرات: حجره = اتاق) نبی اکرم درب نداشته و به جای درب، پارچه آویزان می‌کرده‌اند.

درب خانه: طبق تحقیق اینجانب اصلاً در آن زمان اتاقهای همسران پیامبر ص دربی نداشته و اتاقک‌های زنان و حضرت فاطمه که داخل مسجد بوده‌اند درب نداشته است و به جای درب از پرده استفاده می‌کرده‌اند. به این علت که وجود خود مسجد، حایل و حفاظ بوده است. ولی در جاهای دیگر مثل منازل یهودیان در خیبر یا اشخاص ثروتمند درب بوده است و اما دلایل دیگر:

اگر شما حتی هم اینک به محلات قدیمی شهر یا به روستاها بروید و درهای چوبی را که همین ۵۰ یا ۸۰ سال قبل ساخته شده است ببینید متوجه می‌شوید که چقدر شرایط مکانیکی و اصولی این درها مسخره و معیوب است. (قفل، لولاها و...)حتی برخی مناطق فقیر به جای در، پارچه آویزان کرده‌اند! اکنون چگونه ممکن است ۱۴۰۰ سال قبل در محیطی که نه نجار داشته و نه درختی به جز درخت خرما، دری چنان محکم بر اتاقک محقر و فقیرانه‌ای نصب شده باشد که فقط با آتش زدن می‌شده آنرا از جا کند؟ و آیا کسی می‌تواند پشت دری که در حال سوختن و دود کرده است بایستد؟ و آیا مردی داخل آن اتاق نبوده (دقت کنید که خانه‌ای در کار نبوده و فاطمه و سایر زنان دارای حجره‌هایی کوچک یا همان اتاقک بوده‌اند) که حضرت فاطمه را از چنین شرایطی دور کند؟ (البته حتی در کتب اهل سنت چند حدیث معدود است که به وجود درب برای اتاق پیامبر اشاره دارند ولی دلایل نبودن درب بسیار بیشتر می‌باشند. البته حتی این احادیث نیز مربوط به اتاق عایشه است و نه اتاق حضرت فاطمه).

دکتر ابوالقاسم پاینده (شیعه) در مقدمه نهج الفصاحه نوشته اتاق زنان پیامبر ص از شدت فقر درب نداشته و جلوی آن پارچه آویزان می‌کرده‌اند (همچنین رجوع کنید به داستانهایی که می‌گوید پیامبر از سفر برگشت و دید فاطمه پارچه‌ای رنگی جلوی اتاقش گرفته و... یا آیاتی که می‌فرماید از وراء حجاب یا پرده با زنان پیامبر سخن بگویید (احزاب/۵۳) دقت کنید که تمامی این آیات در مورد اتاق پیامبر و همسران پیامبر می‌باشند که مورد نظر ما است نه جاهای دیگر که ممکن است درب بوده باشد.

مرتضی مطهری در کتاب مساله حجاب می‌نویسد: از نظر اسلام، هیچکس حق ندارد بدون اطلاع و اجازه قبلی به خانه دیگری داخل شود. در بین اعراب، در محیطی که قرآن نازل شده است معمول نبوده که کسی برای ورود در منزل دیگران اذن بخواهد. در خانه‌ها باز بوده همانطوری که الان در دهات دیده می‌شود.... اولین کسی که دستور داد برای خانه‌های مکه مصراعین یعنی دو لنگه در قرار دهند معاویه بود و هم او دستور داد که درها را ببندند. (خلافت معاویه هم که متعلق به ۳۰ سال پس از این وقایع است!).

در آیه ۲۷ سوره نور آمده: ای کسانی که ایمان آورده‌اید به خانه دیگران داخل نشوید مگر آنکه قبلاً آنان را آگاه سازید. و مسلماً اگر خانه‌ها در داشت خداوند می‌فرمود‌ای کسانی که ایمان آورده‌اید در خانه‌هایتان را ببندید. (البته به احتمال فراوان، خانه‌های برخی از افراد یهودی متمول و برخی از مسلمانان پولدار، درب چوبی داشته است) مطهری در کتاب مساله حجاب ص ۱۷۰ در تفسیر آیه ۵۳ سوره احزاب چنین می‌نویسد: عرب‌های مسلمان بی‌پروا وارد اتاق‌های پیامبر می‌شدند. زن‌های پیامبر هم در خانه بودند. آیه نازل شد که اولاً سرزده و بدون اجازه وارد خانه پیغمبر نشوید و ثانیاً وقتی می‌خواهید چیزی از زنان پیامبر بگیرید از پشت پرده بخواهید بدون اینکه داخل اتاق شوید. (دقت کنید در اینجا نیز به پارچه و پرده اشاره شده).

در تاریخ طبری آمده: و چنان شد که دریا کشتی‌ای را که از آن یکی از بازرگانان رومی بود به جده انداخت که درهم شکست و چوب آنرا بگرفتند و برای سقف کعبه آماده کردند و یک مرد قبطی در مکه بود که نجاری می‌دانست و مقدمه کار فراهم آمد ص ۸۳۸ (یعنی در آن روزگار: کسانی مانند یهودیان و اشراف قریش و کلاً کسانی که وضعیت مالی خوبی داشته‌اند و داخل خانه نیز لوازم قیمتی، خانه آنها در چوبی داشته ولی اکثر خانه‌ها بدون درب بوده است. حتی برای ساختن سقف کعبه چوب وجود نداشته است و نجار هم قبطی بوده و عرب‌ها، نجار هم نداشته‌اند.

بعلت نبودن درختی به جز نخل [۲۶]، جلوی اکثر درها پارچه آویزان می‌کرده‌اند و اصولاً اتاقک حضرت فاطمه که داخل مسجد بوده نیازی به درب نداشته است! و اصلاً دختر پیامبر ص زاهدانه می‌زیسته و نیازی به گذاشتن درب و صرف هزینه اضافی نبوده است و فراموش نکنید بودن درب در آن زمان برای افراد ثروتمند بوده نه برای اتاقک کوچک حضرت فاطمه (همچنین مراجعه کنید به آن داستانی که حضرت فاطمه پارچه رنگین آویزان کرده بودند و پیامبر از مشاهده آن ناراحت شدند و داستانی که رییس آن قبیله بدون اجازه وارد اتاق پیامبر و عایشه می‌شود و آیاتی که می‌گوید پیامبر را از پشت حجرات - اتاقک‌ها - بلند صدا نزنید و با اجازه وارد شوید و...).

آتش زدن درب خانه دختر پیامبر و شهادت ایشان و سقط جنین داخل رحم و... موضوعی بسیار مهم است که باید همه متوجه آن شده و داستان‌ها و شعرها پیرامون آن بسازند (در همان زمان نه در زمان‌های بعدی) چگونه در هیچ سند تاریخی حتی اشاره مردم مدینه به این موضوع وجود ندارد. کتاب سلیم ابن قیس که برای اولین بار به این افسانه اشاره می‌کند در اوایل قرن چهارم هجری سر و کله‌اش پیدا می‌شود و علمای بسیاری مانند ابن غضایری، لویی ماسینیون و شیخ مفید معتقدند در این کتاب خلط و تدلیس صورت گرفته و این کتاب جعلی است.

آیات قرآن: برخی از اعراب می‌آمدند و پیامبر را از پشت خانه بلند صدا می‌کردند و با سر و صدا موجب آزار دیگران می‌شده‌اند. در آیه‌ای دیگر می‌فرماید بدون اجازه وارد اتاق نشوید و یا ماجرای آن رییس قبیله‌ای که بدون اجازه در حضور نبی اکرم، وارد اتاق عایشه می‌شود و... همه اینها بیانگر آن است که اتاق‌ها درب نداشته است.

خود پیامبر ص که هنگام ورود می‌گفته‌اند: السلام علیک یا اهل بیت النبوه و... زیرا دربی وجود نداشته که بخواهند با کوبیدن بر آن درب، اعلام ورود کنند! و به جای آن، این سخن را می‌گفته‌اند.

تنها آیه‌ای که به درب و کلید اشاره دارد آیه۶۱ از سوره نور می‌باشد ۱- همانطور که قبلاً نیز گفتیم بحث ما فقط پیرامون اتاق حضرت فاطمه و اتاق‌های همسران پیامبر ص است نه جایی دیگر و این آیه به طور عام برای کل مسلمین آمده تا بدانند در صورت داشتن کلید حق ورود دارند مثل منازل یهودیان در جنگ‌های با یهودیان و جنگ خیبر و... و یا حتی پس از فتح ایران و روم و مصر که در آن کشورها به طور حتم درب بوده است و آیاتی که ما برای عدم وجود درب آوردیم مربوط به خانه پیامبر و همسران او است.۲- از ابتدای آیه تا انتها ۹ مرتبه از کلمه بیت و بیوت استفاده شده ولی در موردی که کلمه کلید آمده (مفاتحه) به جای بیوت کلمه ملکتم آمده و ملکتم را می‌توان به چیزی که مالک آن هستی معنی کرد همچون صندوقچه. ۳- شما برای جایی درب به همراه کلید می‌گذارید (آن هم در ۱۴۰۰ پیش) که شی ء یا چیزی قیمتی در آن باشد نه اتاقک حضرت فاطمه و همسران پیامبر ص که به طور حتم از جواهرات و چیزهای قیمتی خالی بوده و زندگی زاهدانه‌ای داشته‌اند. حضرت علی در خطبه۱۶۰ نهج البلاغه در مورد راه و رسم زندگی پیامبر ص فرموده: بر روی زمین می‌نشست و و غذا می‌خورد و چون برده ساده می‌نشست و با دست خود کفش خود را وصله می‌زد و جامه خود را می‌دوخت و بر الاغ برهنه می‌نشست و دیگری را بر پشت سر خویش سوار می‌کرد پرده‌ای بر در خانه او آویخته بود که نقش و تصویرها در آن بود به یکی از همسرانش فرمود این پرده را از جلوی چشمانم دور کن که هرگاه نگاهم بدان می‌افتد به یاد دنیا و زینت‌های آن می‌افتم.

ما می‌پرسیم مگر چه چیز درون اتاق حضرت فاطمه بوده که بخواهد برای آن درب بگذارد؟!! چون گذاشتن درب چوبی در آن زمان هزینه ساز و مشکل بوده و هزینه آن درب چوبی از مجموع اشیاء اتاق حضرت فاطمه بیشتر می‌شده است و مثل این می‌ماند که هم اکنون شما برای خرید خانه پولی نداشته باشید ولی بخواهید بروید و یک بنز آخرین مدل را خریداری کنید، آیا این امر معقول و منطقی است؟!!.

- البته از آنجا که من جویای حقیقتم و نه اثبات عقاید فرقه‌ای پس از مطالعه تمامی متون تاریخی و احادیث در خصوص این مناقشه بیهوده بین شیعه و سنی به نتیجه زیر رسیده‌ام:

اول از همه باید مغزت را از اینکه حضرت علی خلیفه منصوص من عندالله بوده یا اینکه حضرت فاطمه چون دختر پیامبر بوده پس معصوم بوده است (پیامبر: دخترم فکر نکن چون دختر منی در قیامت من می‌توانم برای تو کاری کنم هر کاری کرده‌ای خودت برای خودت کرده‌ای و...) پاک کنی. خوب اکنون به وقایع با عینک همان زمان نگاه می‌کنیم و تقدس بیهوده نیز برای کسی نمی‌تراشیم. در جوامع عرب همیشه بین قبایل به خصوص بر سر ریاست درگیری بوده، در سقیفه و به صورت ناگهانی (فلته) حضرت ابوبکر که قبیله او از کم اهمیت‌ترین تیره‌های قریش است به خلافت انتخاب می‌شود. ابوسفیان و زبیر و پسران ابی لهب و عباس عموی پیامبر و حضرت علی از این موضوع دلخور می‌شوند که چرا بدون حضور و مشورت با آنها چنین تصمیم اتخاذ شده است. برای ابوبکر و عمر بیعت کردن و یا نکردن یک نفر (حتی اگر آن شخص حضرت علی بوده باشد) چندان مهم نبوده، پس آنها در روزهای نخست از اینکه حضرت علی بیعت نمی‌کند عکس العملی نشان نمی‌دهند. ولی کار به اینجا خاتمه پیدا نمی‌کند اتاق حضرت علی (یا فاطمه) داخل مسجد و محلی بوده که ابوبکر نماز جماعت می‌خوانده و این خانه شده بوده محل تجمع مخالفین و معترضین! خوب شورش رده که در راه است، بقایای یهود نیز که در فدک نشسته‌اند، قبیله اوس نیز هنوز عصبانی از رودستی است که از قبیله خزرج خورده و هر آن احتمال درگیری بین این دو قبیله وجود دارد. در چنین شرایطی کدام حاکم عاقل اجازه می‌دهد یک خانه تیمی در داخل مسجد درست شود؟! دقت کنید که حضرت علی و فاطمه به هیچ وجه موافق نابودی دین پدرشان نبوده‌اند ولی آیا کسانی هم که اطراف آنها را گرفته بودند همینگونه فکر می‌کرده‌اند؟ دقت کنید در روایات متعددی می‌خوانیم که حضرت عمر به حضرت فاطمه می‌گوید: به خداوندی خدا قسم پدرت را بیشتر از پدر خودم و تو را بیشتر از دختر خودم دوست دارم ولی اگر این افراد را از این محل متفرق نکردی دستور آتش زدن خانه را می‌دهم! خوب حضرت فاطمه هم به آنها می‌گوید به خدا من می‌دانم اگر عمر حرفی زد به حرفش عمل می‌کند دیگر اینجا نیایید. تعدادی می‌روند و تعدادی باز هم می‌آمده‌اند. بالاخره طاقت حضرت عمر طاق می‌شود و به دستور حضرت ابوبکر برای متفرق کردن شورشیان به‌سوی آنها می‌روند. زبیر با شمشیر کشیده بیرون می‌آید و به زمین می‌خورد و شمشیر او را می‌گیرند. بین حاضرین از دو طرف درگیری رخ می‌دهد (مانند سقیفه) حضرت فاطمه گریه کنان بیرون می‌آیند و از دو طرف می‌خواهند که به این منازعه بیهوده خاتمه دهند. با مشاهده شیون تنها یادگار رسول الله جمعیت متفرق می‌شوند. و دیگر هم آنجا جمع نمی‌شوند. همین، والسلام. اگر بدون تعصب و غرض همه متون را کنار هم بگذاری دقیقا جریان همین بوده و چیزی جز این نبوده است. نه دری وجود داشته نه آتشی زده شده نه توی گوش کسی زده‌اند و نه جنینی سقط شده. موضوع یک دعوا بوده کمی شدید‌تر از سایر دعواهای قبیله‌ای که همیشه در جریان بوده که با گذشت زمان جای خود را به صلح و دوستی بین حضرت علی و عمر و ابوبکر می‌دهد.

در پایان نیز منقد مطالبی نوشته چون اینکه: چرا قبر تنها یادگار پیامبر ص هنوز مخفى است؟

منتقد می‌خواسته بگوید که مواردی این چنین دارای پیام و نشانه‌ای است، در صورتیکه باید همین سوال را از خود ایشان پرسید، چون در صفحات قبلی اولیاء و قبورشان را از شعائر الهی دانسته و وجود قبور پیامبرانی چون یعقوب و یوسف و ابراهیم را نیز دال بر اهمیت این موضوع در دین دانسته، پس قبر فاطمه‌ای که شما مقام او را بسیار بالا می‌دانید و در واقع او را تنها یک پله از خدا پائین‌تر می‌دانید، کجاست؟ و همینطور قبور بسیاری از پیامبران و حتی اشخاص زمان پیامبر اکرم ص.

ما انبیاء را یک پله بالاتر از مردم عادی می‌دانیم و شما یک پله پائین‌تر از خدا می‌دانید!! و بین این دو تفاوت‌های زیادی است.

در مورد پنهان بودن قبر فاطمه، خود شیعیان چند جا را برای قبر فاطمه مد نظر دارند.

در مورد اینکه مخفی بودن قبر فاطمه دارای نشانه و پیامی است، لطفاً بفرمائید همکاری حضرت علی با حضرت عمر و مشورت دادن دائم به ایشان آیا حاوی هیچ نشانه و پیامی نیست؟ در آنجا دیگر کاری با پیام‌ها و نشانه‌ها ندارید بلکه فوری می‌روید به سراغ توجیهات و ماست مالی کردن.

در مورد مخفی بودن قبر فاطمه باید دید شما قبر او را با کدام یک از قبور فعلی قیاس می‌کنید؟ قبر عثمان و امام حسن و ابوبکر و عمر به این خاطر مشخص مانده‌اند که اینها مقامات سیاسی و مشهور بوده‌اند ولی فاطمه بعداً مشهور شد و به همین دلیل قبر ابراهیم پسر پیامبر اسلام که خیلی او را دوست داشت و یا قاسم ۱۲ ساله، پسر پیامبر ص نیز معلوم نیست.

فاطمه زهرا زنی با حیا بوده و شاید نمی‌خواسته مردی بر جنازه او باشد (با اینکه روایاتی بر ضد این روایات هستند که ابوبکر در تدفین فاطمه زهرا حاضر بوده و اختلافی میان آنها نبوده است).

و مورد بسیار مهمتر که لازم است شما شیعیان بدان توجه کنید این است که حضرت فاطمه این جمله را بارها از زبان پدرش به هنگام رحلت شنیده بوده که خدایا قبرم را بتی قرار مده که پرستش شود و به مردم می‌گفته که قبر مرا عید نگیرید و بنابراین برای جلوگیری از وقوع چنین امری، قبرش را پنهان کرده است.

سپس منتقد پرداخته به سوالات متفرقه:

سوال ما بدینگونه: چرا اهل سنت، امت واحدند و حتی ۴ گروه آنها پیرو ۴ مجتهدند (یعنی اینکه با هم اختلاف عقیدتی ندارند بلکه فقط اختلاف فقهی دارند مانند پیروان دو مجتهد در شیعه) ولی شیعه پس از قتل عثمان، تا کنون به هزار و یک فرقه تقسیم شده و هزار و یک دروغ و خرافه و هزار و یک تفرقه و دشمنی با سایر مسلمین؟

پاسخ منتقد:

فرض دوم جنابعالی را قبول می‌نماییم. اینکه شیعیان فرق مختلفی هستند.

ولی در مورد فرض اول کمی با هم صحبت می‌نماییم:

حرمة الزواج الحنفی من الشافعیة.

قال الشیخ أبو حفص فی فوائده:

لا ینبغی للحنفی أن یزوّج بنته من رجل شافعیّ الـمذهب. وهکذا قال بعض مشایـخنا ولکن یتزوج بنتهم. زاد فی البزازیة تنزیلا لـهم منزلة أهل الکتاب.

البحر الرائق لابن نجیم المصری، ج۲، ص۸۰.

آیا شما به این می‌گویید اختلاف کوچک؟

المغنی - عبد الله بن قدامه حنبلی - ج ۳ - ص ۴۸

ولو استمنى بیده فقد فعل محرما... اما فتوای علمای معاصر حنفی این کار را حلال اعلام می‌نماید.

آیا این اختلاف کوچکی است؟

شافعیان: ازدواج پدر با دختر خودش را که از طریق زنا به دنیا آمده باشد حلال می‌دانند. اما سایر فرق اهل سنت اینگونه نیستند.

و چه بسیار اختلاف‌های دیگر.

اما در مورد فرض دوم شما.

اولا: دوست عزیز آیا شیعیان دوازده امامی قائل به این مطلب هستند که هر کس اسمش شیعه بود به حق است؟

همانگونه که از جعفر بن محمد روایت شده است: (اگر یک شیعه (منظور شیعه دوازده امامی) در یک شهر چند هزار نفری باشد باید مانند دُر درخشانی باشد.

آری به راستی دیگر نمی‌توان مغالطه کرد که چرا اینطور و آن طور؟

پاسخ:

شما یک رای را بیرون کشیده‌اید برای اثبات اختلاف میان مذاهب اربعه اهل سنت. لازم به تذکر است که مذاهب اربعه به شخص دعوت نمی‌کنند بلکه تنها معبر و روش و مکتبی اجتهادی را جلوی پای شما قرار داده‌اند ولی فرق مختلف شیعه به فرد دعوت می‌کنند (۷ امامی، ۱۲ امامی) و افراد جزء اصولی‌ترین عقاید ایشان هستند و در اصول عقاید نیز با یکدیگر تفاوت دارند نه در چند اجتهاد و یا فروع دین. هم اکنون نیز در میان اهل سنت هر عالمی ممکن از فتوایی بدهد و عالمی دیگر آنرا رد کند و همچون ولایت مطلقه فقیه و مراجع تقلید شما نیستند که بر روی کل سیاست و کل جامعه دخالت دارند، بلکه در برخی فروع دینی اختلافاتی دارند و منظور ما نیز همانطور که در سوال ذکر کرده‌ایم اختلاف نداشتن اهل سنت در عقاید اصولی و مهم و کلی با یکدیگر است و کاملاً روشن است که در اجماع اهل سنت چنین اختلافاتی نیست و در مسلمات تاریخی و متواتر و در اصول دین و پایه و اساس و ارکان شریعت با هم یکی هستند، ولی فرق شیعه بسیار متفاوتند، یکی فرزند امام جعفر صادق را امام زمان می‌داند و دیگری فرزند حسن عسکری را و هیچکدام نیز یکدیگر را قبول ندارند و رجوع پیروان خود به فرق دیگر را نیز حرام می‌دانند و فقط خود را بر حق می‌دانند، در صورتیکه اگر این اختلافات میان مذاهب اربعه اهل سنت بود ایشان نیز رجوع به مذاهب دیگر خود را صحیح نمی‌دانستند، در صورتیکه خلاف این امر صادق است و اهل سنت آزادند که از مذاهب اربعه به دلخواه استفاده کنند.

منتقد فرض دوم ما را قبول کرده ولی نوشته که هرکس اسم شیعه را داشت آیا بر حق است؟ باید گفت که ما در اینجا صحبتی از صحیح بودن یا نبودن مذهب اصلی تشیع نداشته ایم، بلکه تنها پرسیده‌ایم که چرا شما فرقه فرقه شده‌اید ولی اهل سنت نشده‌اند؟ همین.

در ضمن هرکس اسمش سنی بود نیز دلیل بر حقانیتش نمی‌شود و چه بسا نام اهل سنت را یدک می‌کشد ولی عقاید شرک‌آمیز دارد، ولی صحبت بر سر این است که اصل دین اهل سنت را می‌توان پذیرفت ولی هیچیک از فرق شیعه (به جز زیدی) دارای عقاید صحیحی نیستند و نام شیعه برای رد هریک کافی است.

اصل تشیع از نظر شما چیست؟ حتماً همان خلافت بلافصل حضرت علی و عصمت و نص برای دوازده امام و علم غیب و ساخت قبور و عزاداری و غلو و.... خوب بطور حتم اگر شیعه یعنی عقیده داشتن به این امور، پس همان نام شیعه برای رد کردن شما کافیست و اصلاً تمامی بحث و جدلها بر سر همین عقاید است و چنانچه این عقاید را نداشتید که مشکلی وجود نداشت.

منتقد سپس پرداخته به سوال پیرامون محسن، فرزند فاطمه زهرا که ما با استناد به تاریخ یعقوبی مرگ او را در کودکی ذکر کرده ایم، یعنی شهادت این طفل توسط عمر یا قنفذ صحیح نیست. منتقد مطالب و نظرات مختلفی را آورده تا ثابت کند نظر مورخین شیعه و جمهور علما بر این است که: محسن جنین شش ماه ایی بوده است. که به دلیل ضربات وارده سقط شد!! که البته در صفحات قبلی پیرامون این قضیه توضیح داده‌ایم (در قسمت هجوم به خانه فاطمه و اینکه پیامبر ص در گوش فاطمه فرمودند: تو اولین کسی هستی که به من ملحق می‌شوی و.... که برای مطالعه به همان بخش رجوع شود).

سپس منتقد پرداخته به سوال ما که بیشترین ظلم و ستم نسبت به اهل بیت از جانب مدعیان تشیع بوده، امام حسین توسط مردم کوفه، علی توسط یک نفر از سپاه خودش، پس شیعه به چه کسی معترض است؟

منتقد مطالب را ذکر کرده و مقصودش بطور کلی این بوده که جنگیدن با امام حسین ÷ منافات با شیعه بودن دارد.

باید بگوئیم که دقیقاً همینطور است و اصلاً تمام سخن ما نیز همین است و همانطور که خودتان ذکر کرده‌اید شیعه به معنای پیروی است و آیا شما هم اکنون پیرو اهل بیت هستید؟!، اعتقاد به خلافت الهی علی و ساختن قبور ائمه و غلو در مورد ایشان با پیروی از ایشان منافات دارد و ما به هیچ عنوان شما را پیرو اهل بیت نمی‌دانیم. جالب است که ما در سوال نوشته‌ایم که مدعیان تشیع این ظلم و ستم‌ها را کرده‌اند، ولی منتقد بر سر مفهوم شیعه بودن با ما بحث کرده است. هم اکنون نیز شما مدعیان تشیع هستید.

آیا ابن ملجم که در لشکر علی بوده جزو پیروان او نبوده، پس جزو پیروان چه کسی بوده؟ لابد معاویه!! (خوارج با معاویه و عمر و عاص و علی مخالف بوده‌اند و نقشه ترور ایشان را می‌کشند که ابن ملجم برای کشتن علی انتخاب می‌شود).

مردم کوفه و کسانیکه در جنگ‌ها با علی بوده‌اند، آیا از پیروان علی نبوده‌اند که حضرت علی در موردشان چنین گفته:

در نهج البلاغه خطبه ۱۱۶ فرموده: به خدا سوگند دوست داشتم که خدا میان من و شما جدایی اندازد و مرا به کسی که نسبت به من سزاوارتر است ملحق فرماید.

در نامه ۳۵ به ابن عباس فرموده: از خدا می‌خواهم به زودی مرا از این مردم نجات دهد به خدا سوگند اگر در پیکار با دشمن آرزوی من شهادت نبود و خود را برای مرگ آماده نکرده بودم دوست می‌داشتم حتی یک روز با این مردم نباشم و هرگز آنان را دیدار نکنم.

در خطبه ۱۲۵ فرموده: نفرین بر شما چقدر از دست شما ناراحتی کشیدم یک روز آشکارا با آواز بلند شما را به جنگ می‌خوانم و روز دیگر آهسته در گوش شما زمزمه دارم نه آزاد مردان راستگویی هستید به هنگام فرا خواندن و نه برادران مطمئنی برای رازداری هستید.

در خطبه ۱۱۳ فرموده: نه یکدیگر را یاری می‌کنید و نه خیرخواه یکدیگرید و نه چیزی به یکدیگر می‌بخشید و نه به یکدیگر دوستی می‌کنید.

در خطبه ۱۸۰ فرموده: خدا خیرتان دهد آیا دینی نیست که شما را گرد آورد آیا غیرتی نیست که شما را برای جنگ با دشمن بسیج کند.

در خطبه ۱۳۱ فرموده: من شما را به‌سوی حق می‌کشانم اما چونان بزغاله‌هایی که از غرش شیر فرار کنند می‌گریزید هیهات که با شما بتوانم تاریکی را از چهره عدالت بزدایم و کجی‌ها را که در حق راه یافته راست نمایم.

در خطبه ۲۷ فرموده: ای مردنمایان نامرد (یااشباه الرجال و لارجال) ای کودک صفتان بی‌خرد که عقل‌های شما به عروسان پرده نشین شباهت دارد چقدر دوست داشتم که شما را هرگز نمی‌دیدم و هرگز نمی‌شناختم. شناسایی شما جز پشیمانی حاصلی نداشت و اندوهی غم بار پایان آن شد خدا شما را بکشد که دل من از دست شما پر خون و سینه‌ام از خشم شما مالامال است.

اصلاً اصطلاح شیعه، مخصوصاً در معنای حزبی و سیاسی آن، از زمان جنگ صفین به وجود آمد که به طرفداران، حامیان و سپاهیان معاویه می‌گفتند: شیعه معاویه و به پیروان و سپاهیان علی می‌گفتند: شیعه علی، پس در واقع شیعه علی بوده‌اند که البته حضرت علی در جاهای بسیاری از آنها گله کرده و حتی خود خوارج نیز از دل همین‌ها بیرون آمدند.

صفاتی که منتقد برای شیعه بودن اهل کوفه ذکر کرده، همچون اینکه آنها حضرت حسین را امام سوم و معصوم نمی‌دانسته‌اند و نوشتن نامه از جانب ایشان دلایل دیگری داشته است.

باید گفت که این دلایل شما است که با شیعه بودن منافات دارد و تمامی بحث ما نیز بر سر همین موضوع است و اتفاقاً آنها به شیعه بودن بسیار نزدیک‌تر بوده‌اند تا شما، آنها قبرپرستی و غلو و اعتقاد به خلافت الهی و دیگر خرافات و بدعت‌های شیعیان امروزی را نداشته‌اند و تنها در رفتن به جنگ سست بوده‌اند و باز بدینگونه مورد انتقاد حضرت علی واقع شده‌اند، پس وای بر شما.

سپس منتقد پرداخته به سوال ما پیرامون خمس، سوال بصورت زیر:

خمس (یعنی دریافت یک پنجم منافع سالیانه از مردم و نه یک پنجم غنایم جنگی) براستی چرا حتی یک روایت معتبر تاریخی (در کتب قدیمی مانند سیره ابن اسحاق یا تاریخ طبری و حتی تاریخ یعقوبی شیعه) وجود ندارد که پیامبر اکرم در ده سال حکومت در مدینه و حضرت علی در ۵ سال خلافت‌شان از مردم (کسبه و بازرگانان و کشاورزان و دامداران) به عنوان خمس، سود منافع سالیانه را دریافت کرده باشند ولی به کرات روایاتی را می‌بینیم که خمس غنایم جنگی را دریافت کرده‌اند؟ (خلفاء هم که از گرفتن خمس منافع بدشان نمی‌آمده ولی چرا این کار را انجام نمی‌داده‌اند در اینجا که دیگر ظلمی به اهل بیت وارد نمی‌شده؟!!!).

منتقد پاسخ به عدم گرفتن خمس از جانب خلفا را نداده و روایات کثیری از کتب شیعه و سنی ذکر کرده بر جواز گرفتن خمس منافع و همینطور بحث کرده پیرامون مفهوم غنم و.... که ارتباطی با سوال ما نداشته، ما کتب تاریخی را معرفی کرده‌ایم و تنها از گرفتن خمس منافع از بازرگانان و دیگران توسط پیامبر ص و علی سوال نموده‌ایم و کاری با نظرات ثبت شده در کتب اهل سنت نداشته‌ایم آن گرفتن خمس توسط دیگران! در کتب دیگری از اهل سنت نظراتی ضد اینها ثبت شده و سوال ما چیز دیگری است.

منتقد پیرامون دریافت خمس بدون جنگ (و از غنیمت جنگی)، آن هم از طریق پیامبر ص، تنها به خبری واحد اشاره داشته، مثل این:

«لـمـا وقد عبدالقيس لرسول الله فقالوا: ان بيننا وبينك المشركين وانا لا نصل اليك الاّ في اشهر الحرم خمرنا بجمل الامره ان عملنا به دخلنا الجنة وندعو اليه من ورائنا. قال: آمركم باربع وانـهاكم عن اربع، آمركم بالايمـان بالله وهل تدرون ما الايمـان؟ شهادة ان لااله الاّالله واقام الصلاة وايتاء الزكاة وتعطوا الخمس من الـمغنم». صحیح البخارى، ج ۴، ص ۲۵۰ و صحیح مسلم، ج ۱، ص ۳۵.

منتقد سپس اینطور نوشته:

در این حدیث پیامبر از اهالى عبدالقیس نخواسته است که غنیمت هاى جنگى را پرداخت نمایند زیرا آنان از خوف مشرکین نمى توانستند نزد پیامبر بیایند بنابراین جنگى در کار نبوده تا مقصود از غنیمت در حدیث غنیمت جنگى باشد.

پاسخ:

یک خبر واحد مبنی بر دریافت خمس از منافع، نمی‌تواند دلیل محکم و مناسبی برای خالی کردن هر ساله یک پنج دارایی مردم باشد، بدبختی وقتی بیشتر جلوه می‌کند که معادن عظیم کشوری مانند ایران را نیز در دست آخوندهایی بدانیم که به خمس از این زاویه غلط نگاه کنند!.

دلایل رد دریافت خمس از منافع:

۱- پیامبر فرمود ۵ چیز به من عطا شد که به هیچ کس قبل از من داده نشده است....... برای من غنیمت‌های جنگی حلال شد. صحیح مسلم ج ۱ ص ۳۷۱ (یعنی خمس) (اگر غنیمت اعم از منفعت است و منافع سالیانه نیز خمس حساب می‌شود چرا پیامبر فرمودند غنایم جنگی و نفرمودند منافع؟ یا نفرمودند غنائم؟! و فرمودند غنائم جنگی!).

۲- حکیم موذن بنی عبس: از امام صادق در تفسیر آیه خمس: به خدا قسم آن غنیمت بهره‌ها و ربح‌های روز به روز است که به دست می‌آید جز آنکه پدرم بر شیعیان ما حلال فرمود تا نسل آنان پاک شود. (استبصار ج ۲ ص ۵۴) (پس چرا آخوندها می‌گیرند؟!!!!).

۳- وافی ج ۶ ص ۲۷۶: امام باقر: ما خمس را برای شیعیان پاک ساختیم تا موالید آنان پاک و فرزندانشان حلال و پاکیزه گردند. (پس چرا آخوندها می‌گیرند؟!!!!).

۴- جامع احادیث شیعه ج ۸ ص ۵۲۹: ابوبصیر گوید: امام باقر فرمود: هر چیزی که بر اساس شهادت به وحدانیت خدا و رسالت حضرت محمد در کارزار با کفار غنیمت گرفته شود خمس آن حق ماست و بر کسی حلال نیست که چیزی از خمس بخرد تا آنکه حق ما را به ما برساند. (پس منافع مال چه؟).

۵- جامع احادیث شیعه ج ۸ ص ۵۳۳: محمد ابن مسلم گفت: از امام باقر درباره طلا و نقره و مس و آهن و سرب پرسیدم فرمود: در همه آنها خمس است. (آیا دولت خمس این معادن را به مراجع می‌دهد؟).

۶- جامع احادیث الشیعه ج ۸ ص ۵۹۳ داوود بن کثیر رقی: امام صادق: همه مردم در حقوق پایمال شده (خمس) ما زندگی می‌کنند جز آنکه ما برای شیعیان آنرا حلال کردیم. (ولی آخوندها حرام کردند).

۷- جامع احادیث شیعه ج ۸ ص ۵۹۷ - فضیل از امام صادق: حضرت علی به فاطمه گفت: بهره‌ای را که از بیت المال داری به پدران شیعیان ما حلال کن تا پاکیزه شوند. (به جز خمس!).

۸- جامع احادیث شیعه ج ۸ ص ۵۹۵ - از امام صادق پرسیدند یابن رسول الله به هنگامی که قائم شما از نظرها غائب است حالت شیعیان شما درباره ویژگی‌هایی که خدا به شما داده (خمس) چه خواهد بود؟ فرمود: اگر از آنان بگیریم با آنا انصاف نورزیده‌ایم و اگر به خاطر پرداخت نکردن آنانرا مواخذه کنیم دیگر ایشان را دوست نداشته‌ایم بلکه مسکنها و منزلها را مباحشان ساختیم تا عبادتهای ایشان درست باشد و نکاح‌ها و ازدواجها را بر آنها مباح کردیم تا ولادتشان پاک گردد و کسب و تجارت را مباح کریم تا اموال و دارای خود را پاک سازند. (به جز خمس!).

۹- آیه خمس: ﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا غَنِمۡتُم مِّن شَيۡءٖ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُۥ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡيَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰكِينِ وَٱبۡنِ ٱلسَّبِيلِ إِن كُنتُمۡ ءَامَنتُم بِٱللَّهِ وَمَآ أَنزَلۡنَا عَلَىٰ عَبۡدِنَا يَوۡمَ ٱلۡفُرۡقَانِ يَوۡمَ ٱلۡتَقَى ٱلۡجَمۡعَانِۗ وَٱللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٌ ٤ [الانفال:۴۱]. «و بدانید که هر چیزی را به غنیمت گرفتید یک پنجم آن برای خدا و پیامبر و برای خویشاوندان و یتیمان و بینوایان و در راه‏ماندگان است اگر به خدا و آنچه بر بنده خود در روز جدایی روزی که آن دو گروه (جنگ بدر) با هم روبرو شدند نازل کردیم ایمان آورده‏اید و خدا بر هر چیزی تواناست».

بارها از خود قرآن شاهد آوردیم که این کتابی است بی‌هیچ شک و شبهه به زبان عربی واضح و روشن بدون هیچگونه کجی و وسیله و معیار تشخیص حق از باطل و... دقت کنید که آیات قبل و بعد از این در باره جنگ است در این آیه نیز از کلمه غنیمت سخن رانده پس خمس فقط به غنائم جنگی تعلق می‌گیرد و ما نمی‌توانیم بر اساس چند حدیث بی‌صاحب از منافع سالیانه مردم خمس بگیریم براستی آیا علمای اهل سنت که شما می‌گویید خوب نیستند و همچنین عمر و ابوبکر و عثمان و حتی حضرت علی و همچنین سایر خلفای بنی امیه و بنی عباس از خمس بدشان می‌آمد که اگر چنین چیزی در سنت پیامبر بود قطعا آنها مهر تایید بر ان می‌زدند اینجا که دیگر نمی‌توانید ظلم به اهل بیت را علم کنید و بگویید نگرفتن خمس ظلم می‌شده به اهل بیت! براستی در کجای تاریخ نوشته شده که پیامبر در کوچه و بازار مدینه راه می‌افتادند و از کسبه و تجار و کشاورزان خمس منافع سالیانه می‌گرفتند. آری اینجاست که باید گفت: ﴿لَا تَغۡلُواْ فِي دِينِكُمۡ وَلَا تَقُولُواْ عَلَى ٱللَّهِ إِلَّا ٱلۡحَقَّ [النساء:۱۷۱]. «ای مومنان در دین خودتان غلو نکنید و مگویید بر خداوند جز حق!».

دقت کنید آیات قبل و بعد دارد درباره جنگ سخن می‌گوید و در اینجا نیز می‌فرماید: غنیمت. اکنون روحانیون به چه دلیل می‌گویند خمس به منافع سالیانه تعلق می‌گیرد. تنها دلیل آنها مثل همیشه این است: کاری به آیات قبل و بعد نداشته باشدی در سیاق لغت عرب غنمتم اعم از استفتم است یعنی غنیمت شامل منفعت هم می‌شود ولی سئوال: آیا معنی یک کلمه را باید داخل یک جمله فهمید یا آن کلمه به خودی خود دارای هر معنی می‌شود که شما دوست دارید (دقیقا مانند مورد کلمه مولی که بدون توجه به شرایط و به خودی خود از ان خلافت را بیرون می‌کشند!) براستی قرآنی که خودش را نور و مبین و وسیله جدایی حق از باطل و راحت و آسان و قابل فهم و مفصل بیان کرده چرا باید (البته طبق عقاید شما) اینهمه گیچ و گنگ باشد؟

۱۰- در هیچ کجای تاریخ (به تواتر و مستند) به اثبات نرسیده که پیامبر اکرم یا حضرت علی در زمان خلافت‌شان در کوچه و بازار راه می‌افتادند و از کسبه و تجار و کشاورزان، خمس منافع سالیانه را می‌گرفتند در صورتیکه در جای جای تاریخ طبری و سایر کتب مغازی از دریافت خمس غنائم جنگی سخن رفته است. براستی مگر ابوبکر و عمر و سایر خلفای بنی امیه و بنی عباس از پر کردن بیت المال بدشان می‌آمده. مسلم است که اگر چنین امری در سنت نبوی می‌بود آنها قطعا خمس منافع را هم از مردم می‌گرفتند. اینجا که دیگر نمی‌توانید ظلم به اهل بیت را علم کنید و بگویید کتمان خمس به خاطر ظلم به اهل بیت بوده!! (زیرا اصولا شیعه هر چه را که به مذاقش خوش نیاید به اهل بیت مربوط می‌کند!).

۱۱- البته ممکن است آقایان مثل همیشه هذیان گویی کنند و بگویند پیامبر به خاطر فقر مالی مردم مدینه خمس نمی‌گرفته‌اند! ولی ما سئوال می‌کنیم که پس چرا از اغنیاء زکات می‌گرفته‌اند؟

مطالبی در این قسمت از کتاب خمس علامه بزرگوار حیدرعلی قلمداران آورده شده که کمی طولانی است و چنانچه خواننده گرامی فرصت و حوصله کافی را ندارد می‌تواند ادامه پاسخ به ردیه را مطالعه کند.

۱۲- قال الصادق/: «ليس الخمس إلا في الغنائم خاصة (من لا يحضره الفقيه» یکی از چهار کتاب اصلی و پایه شیعه) امام صادق فرمودند: خمس نیست مگر در غنایم.

۱۳- دادن خمس غنائم به حاکم قبل از اسلام نیز رایج بوده در کتب توارخ و سیر از جمله کتاب تاریخ قم که از کتب معتبر شیعه است (ص ۲۹۱) می‌نویسد ابومالک اشعری آنکسی است که خمس را قسمت کرد قبل از نزول قرآن بذکر خمس. و در (ص ۲۷۸) می‌نویسد: مالک بن عامر که از جمله مهاجران است ابتدا کرد پیش از نزول آیه خمس، خمس را قسمت کرد و این معنی در وقتی بود که مالک بن عامر غنیمتی را یافت در بعضی از غزوات، رسول ص فرمود او را که یک سهم از آن بهر خدا بنه، مالک بن عامر گفت خمس آن از بهر خداست، پس حق سبحانه و تعالی به قسمت مالک بن عامر رضا داده و آن قسمت را امضاء فرموده این آیه را فرستاد: ﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا غَنِمۡتُم مِّن شَيۡءٖ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ [الانفال:۴۱]. و در پاره‌ای از کتب تاریخ است که اولین خمس را عبدالله بن جحش قبل از جنگ بدر در سریه خود بخدمت رسول خدا آورد (تاریخ ابوالفدا واقدی و ابن خلدون).

۱۴- نکته دیگر اینکه باید همواره در مسئله خمس مورد نظر باشد آن است که آیه شریفه مُصدّر به واعلموا است و اگر به آن دقت و توجه شود که لحن آن لحن آمر و آخذ نیست بلکه لحن اعلامی و ارشادی است یعنی مانند آیات صلوه و زکات نیست که لحن آن آمرانه است. زیرا غانم غنیمت قبل از قسمت مالک غنیمت نیست تا وجوب پرداخت آن بوی توجه شود. چنانکه بسیاری از فقهای بزرگ شیعه در مسئله خمس در غنیمت باین نکته مُتطّن و به آن حقیقت اعتراف و اشاره کرده‌اند [۲۷]. و تفاوت آن با آیات زکات اینست که در آنها با لحنی سخت آمرانه می‌فرماید: ﴿وَءَاتُواْ ٱلزَّكَوٰةَ [البقرة:۴۳]. ﴿وَءَاتُواْ حَقَّه [الأنعام:۱۴۱]. ﴿أَنفِقُواْ مِمَّا رَزَقۡنَٰكُم [البقرة:۲۵۴]. ﴿أَنفِقُواْ مِن طَيِّبَٰتِ مَا كَسَبۡتُمۡ وَمِمَّآ أَخۡرَجۡنَا لَكُم مِّنَ ٱلۡأَرۡض [البقرة:۲۶۷]. ﴿وَءَاتُوهُم مِّن مَّالِ ٱللَّهِ ٱلَّذِيٓ ءَاتَىٰكُم [النور:۳۳]. و امثال آن. و در دنبال اکثر آیات زکات، منکرین و مخالفین را بعذاب شدید تهدید می‌فرماید. اما در آیه شریفة خمس با لحن اعلامی و ارشادی می‌فرماید: واعلموا که لطف و تفاوت آن نه تنها بر اهل ادب بلکه بر عموم آشنایان بلغت عرب مخفی نیست زیرا این مسئله علمی است نه عملی. و اعتقادی است نه اکتسابی و دانستنی است نه دادنی. از آن جهت که می‌فرماید بدانید و نمی‌فرماید بدهید و در دنبال آن هم اضافه می‌کند ﴿إِن كُنتُمۡ ءَامَنتُم بِٱللَّهِ وَمَآ أَنزَلۡنَا عَلَىٰ عَبۡدِنَا يَوۡمَ ٱلۡفُرۡقَانِ [الأنفال:۴۱]. که در آن از نیروی ایمان و اعتقاد مجاهدین و غانمین در تسلیم بتقسیم غنیمت استمداد می‌کند! و هر گاه در سایر آیاتی که این کلمه مبارکه ﴿وَٱعۡلَمُوٓا بکار رفته است دقت شود می‌بینیم که کلمة واعلموا در تمام آنها دارای جنبة ارشادی است و خاصیت وعظ و اندرز و راهنمائی دارد که مخاطبین خود را به ایمان و اعتقاد و تقوی و پرهیزکاری می‌خواند. مانند آیه شریفه ۱۹۴ و ۱۹۶ و ۲۳۲ و ۲۰۳ و ۲۲۳ و ۲۳۲ و ۲۳۵ سوره بقره که در این آیات شریفه پس از آنکه امر به تقوی و پرهیزکاری می‌فرماید از طریق وعظ و ارشاد بیک حقیقت اعتقادی اعلام می‌کند چنانکه در آیات شریفه ۲۴ و۲۵ سوره الانفال می‌فرماید: ای کسانی که ایمان آورده‏اید چون خدا و پیامبر شما را به چیزی فرا خواندند که به شما حیات می‌‏بخشد آنان را اجابت کنید و بدانید که خدا میان آدمی و دلش حایل می‌‏گردد و هم در نزد او محشور خواهید شد که در آن نیز بیک مسئله اعتقادی اعلام می‌نماید. و لطف مطلب آنست که در این آیات شریفه که کلمة (واعلموا) بکار رفته قبل و یا بعد آیه دستور تقوی می‌دهد چنانکه در دنبال همین آیه شریفه نیز می‌فرماید: و از فتنه‏ای که تنها به ستمکاران شما نمی‌‏رسد بترسید و بدانید که خدا سخت‏کیفر است و در آیه ۲۸ همین سوره پس از آنکه می‌فرماید: و بدانید که اموال و فرزندان شما [وسیله] آزمایش [شما] هستند و خداست که نزد او پاداشی بزرگ است و در آیه ۲۰ سوره الحدید می‌فرماید: بدانید که زندگی دنیا در حقیقت بازی و سرگرمی و آرایش و فخرفروشی شما به یکدیگر و فزون‏جویی در اموال و فرزندان است [مثل آنها] چون مثل بارانی است که کشاورزان را رستنی آن [باران] به شگفتی اندازد سپس [آن کشت] خشک شود و آن را زرد بینی آنگاه خاشاک شود و در آخرت [دنیا پرستان را] عذابی سخت است و [مؤمنان را] از جانب خدا آمرزش و خشنودی است و زندگانی دنیا جز کالای فریبنده نیست و در آیه ۱۷ آن سوره می‌فرماید: بدانید که خدا زمین را پس از مرگش زنده می‏گرداند به راستی آیات [خود] را برای شما روشن گردانیده‏ایم باشد که بیندیشید که در تمام این آیات کلمة واعلموا جنبه وعظ و ارشاد و اعلام مسائل اقتصادی است و در هیچکدام امر باحکام عبادی نشده است. همه اینها اعلام بیک حقیقت اعتقادی است نه اتیان امر، یعنی اگر رسول خدا ص از غنائم دارالحرب خمس را برای ارباب خمس جدا کرد مجاهدین و غنامین غنائم باید بدانند که آن حقی است که مخصوص خداست و کسی را حق اعتراض به آن نیست. اما هیچگاه مسلمانان مأمور بپرداختن آن نبودند زیرا خمس غنائم بلکه تمام آن قبل از تقسیم در اختیار رسول خدا و یا فرماندهان جنگ بود و چیزی در اختیار دیگران نبود تا مأمور بپرداخت آن باشند!.

۱۵- و اگر می‌بینیم که گاهی در نامه‌های رسول خدا به رؤساء قبایل و مشایخ عشایر یا وُلاتی را که به بلاد می‌فرستاد کلمه‌ای است که از آن معنای امر بدادن خمس برمی‌آید چنانکه در نامة آن‌حضرت به شرحبیل بن عبدکلال این عبارت آمده است که: «واعطيتم من الـمغانم خمس الله» یا به عمرو بن معبد‌الجهنی می‌نویسد: «واعطي من الـمغانم الخمس» و به مالک بن احمر: «وادوالخمس من الـمغنم» و در نامه آن جناب به عبد یغوث «واعطي خمس الـمغانم في الغزو»- و در نوشته آن حضرت به جناده و قوم او: «واعطي الخمس من الـمغانم خمس الله»- برای آن است که چون خود آن حضرت در جنگ‌ها حضور نداشت و این اشخاص نمایندگان آن‌جناب بودند لذا ایشان دادن خمس غنائم جنگ را مطالبه می‌فرماید. وگرنه خود آن‌حضرت خمس غنائم را بنفس نفیس برمی‌داشت. چنانکه در تهذیب از حضرت صادق ÷ روایت است که: «كان رسول الله اذا اتاه الـمغنم اخذ صفوة».

۱- در آیة شریفه کلمة: ﴿غَنِمۡتُم [الأنفال:۴۱]. است و این کلمه پاره‌ای از متشبثین را دستاویز شده است که در مقصود خود بدان متمسک شوند در حالی که کلمة غنیمت در لغت بچیزی استعمال می‌شود که بدون زخمت عائد شود چنانکه در القاموس گفته است: الغنیمه هوالفوز بالشی بلا مشقه اما در اصطلاح شرع به اموالی گفته می‌شود که بوسیله قهر و غلبه مسلمانی بمشرکین بدست آمده باشد.

الف ـ شافعی در کتاب (الام) (ص ۶۴ ج ۴) می‌نویسد: «والغنيمه هي الـموجف عليها بالخيل والركاب والفيء هو مالم يوجف عليه بخيل ولا ركاب!». یعنی غنیمت چیزی است که با لشکر و سپاه سواره و پیاده بدان دست یابند و فی بدون قهر و غلبه سپاه بدست می‌آید.

ب ـ یحیی بن آدم در کتاب (الخراج) (ص ۱۷) می‌نویسد: «والغنيمه ما غلب عليه الـمسلمين بالقتال حتي ياخذه والفي ما صولحوا عليه». یعنی غنیمت آن چیزی است که مسلمانان بوسیله قتال بدان دست یابند تا آنکه آنرا غنوه اخذ کنند و فیء چیزی است که بدان صلح نمایند.

ج ـ ماوردی در احکام السلطانیه (ص ۱۲۱) می‌نویسد: «الغنيمه والفي يفترقان في ان الفيء مأخوذ عفواً ومال الغنيمه مأخوذ قهراً». یعنی غنیمت و فیء با یکدیگر فرق دارند زیرا فیء درا از روی عفو و مصالحه اخذ می‌کنند، و مال غنیمت از روی قهر و غلبه اخذ می‌شود. هرچند در معنای کلمه فیء نیز بین فقها اختلاف هست زیرا آنرا هم پاره‌ای غنیمت دانسته‌اند.

د ـ ابویوسف در (الخراج) (ص ۱۸) می‌نویسد: در معنای غنیمت: «والله اعلم فيمـا يصيب الـمسلمون من عساكر اهل الشرك وما اجبلبوا به من الـمتاع والسلاح والكراع فان في ذالك الخمس لـمن سمي الله في كتابه واربعه اخـمـاس هي للجند».

ه‍ ـ مرحوم شیخ طوسی (ره) در تفسیر (التبیان) (ص ۷۹۷ ج ۱) چاپ تهران بعد از ذکر آیه شریفه خمس در معنای غنمتم می‌نویسد: «اقول الغنيمه ما اخذ من اموال اهل الحرب من الكفار بقتال وهي هبه من الله للمسلمين». یعنی من می‌گویم غنیمت آنچیزی است که از جنگاوران کفار بوسیله جنگ گرفته می‌شود و آن از جانب خدا بمسلمانان هبه است.

و ـ و در (ص ۶۶۶ ج ۲) همین کتاب نوشته است: «الغنيمه كل ما اخذ من دارالحرب بالسيف عنوه مـمـا يمكن نقله الي دارالاسلام وما لا يمكن الي دار الاسلام فهو لجميع الـمسلمين ينظر فيه الامام ويصرف ارتفاعه الي بيت الـمـال لـمصالح الـمسلمين»: یعنی غنیمت عبارتست از تمام چیزهایی که در میدان جنگ با شمشیر بطریق قهر و غلبه اخذ شود از آن اموالی که می‌توان آنرا به‌کشور اسلام انتقال داد (اموال منقول) و آنچه را که نمی‌توان انتقال داد (اموال غيرمنقول).

پس آن مال جمیع مسلمانان است که اختیار آن با پیشوای مسلمین است که درآمد آن را به بیت‌المال انتقال داده صرف مصالح مسلمین می‌نماید.

ز ـ شیخ طبرسی در مجمع‌البیان (ص ۵۴۳ ج ۴) چاپ اسلامیه می‌نویسد: «الغنيمه ما اخذ من اموال اهل الحرب من الكفار بقتل وهي هبه من الله تعالي للمسلمين وهوالـمروي عن ائمتنا »: یعنی غنیمت چیزی است که از اموال جنگاوران کافر گرفته می‌شود و آن بخشش خدا بر مسلمین است و همین معنی از ائمه ما ÷ روایت شده است.

ح ـ مرحوم مقدس اردبیلی در کتاب (زبده‌البیان) همین عبارت را از مجمع‌البیان نقل کرده و آنرا پسندیده است.

ط ـ مرحوم فاضل جواد در مسالک الافهام در ذیل خبر حکیم مؤذن بنی‌عبس می‌نویسد: «الظاهر من الايه كون الغنيمه: غنيمه دارالحرب». (ظاهر آیه دلالت بر غنیمت دارد از محل نبرد).

ی ـ علامه مجلسی در مرآه‌العقول (ص ۴۴۱ ج ۱) از قول مقدس اردبیلی آورده است که آنچه از کلمه غنیمت متبادر است آن است که آن غنیمت دارالحرب است و تفسیر مفسیرین آن را تأئید می‌کند.

این معنائی است که فقهاء اسلام از عامه و خاصه از کلمه غنیمت کرده‌اند و چنانکه ملاحظه می‌شود در آن هیچگونه اختلافی ندارند و نباید هم داشته باشند زیرا این کلمه شریف در هر آیه‌ای از آیات کریمه قرآن آمده است خود آن آیه و ماقبل و مابعد آن حاکی است که آن غنیمت دارالحرب است:

الف ـ در همین آیه شریفه: ﴿وَإِن تَوَلَّوۡاْ فَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ مَوۡلَىٰكُمۡۚ نِعۡمَ ٱلۡمَوۡلَىٰ وَنِعۡمَ ٱلنَّصِيرُ٤٠ [الأنفال: ۴۰].

«و اگر روی برتافتند پس بدانید که خدا سرور شماست چه نیکو سرور و چه نیکو یاوری است» [الانفال:۴۰].

ما قبل آن این آیه مبارکه است: ﴿وَقَٰتِلُوهُمۡ حَتَّىٰ لَا تَكُونَ فِتۡنَةٞ وَيَكُونَ ٱلدِّينُ لِلَّهِۖ فَإِنِ ٱنتَهَوۡاْ فَلَا عُدۡوَٰنَ إِلَّا عَلَى ٱلظَّٰلِمِينَ١٩٣ [البقرة:۱۹۳]. و و آنگاه آیه شریفه معطوف به (واو) عطف است ﴿وَٱعۡلَمُوٓا که مسلم می‌دارد غنیمت مربوط بدارالحرب است. بعلاوه در خود آیه شریفه می‌فرماید: یوم‌الفرقان ﴿يَوۡمَ ٱلۡفُرۡقَانِ يَوۡمَ ٱلۡتَقَى ٱلۡجَمۡعَانِ [الأنفال:۴۱]. یعنی روزی که تمیز و تفاوت بین حق و باطل حاصل می‌شود، آن روزی است که مسلمانان با کفار در جنگ تلاقی می‌کنند. در آیه بعد بلافاصله می‌فرماید:

و بدانید که هر چیزی را به غنیمت گرفتید یک پنجم آن برای خدا و پیامبر و برای خویشاوندان و یتیمان و بینوایان و در راه‏ماندگان است اگر به خدا و آنچه بر بنده خود در روز جدایی روزی که آن دو گروه با هم روبرو شدند نازل کردیم ایمان آورده‏اید و خدا بر هر چیزی تواناست. (الانفال / ۴۱).

که صورت آرایش جنگی آن روز مسلمین را با کفار مجسم می‌کند.

ب ـ آیه ۶۹ همین سوره که باز کلمه غنیمت را می‌آورد و می‌فرماید:

پس از آنچه به غنیمت برده‏اید حلال و پاکیزه بخورید و از خدا پروا دارید که خدا آمرزنده مهربان است.

آیات ماقبل آن تماماً مربوط به احکام دارالحرب است از آیه ۵۵ همین آیه عموماً وظائف جنگ و جهاد را تعلیم می‌دهد تا آنجا که می‌فرماید: ای پیامبر مؤمنان را به جهاد برانگیز اگر از [میان] شما بیست تن شکیبا باشند بر دویست تن چیره می‏شوند و اگر از شما یکصد تن باشند بر هزار تن از کافران پیروز می‏گردند چرا که آنان قومی‏اند که نمی‏فهمند (الانفال / ۶۵) تا آیه: هیچ پیامبری را سزاوار نیست که [برای اخذ سربها از دشمنان] اسیرانی بگیرد تا در زمین به طور کامل از آنان کشتار کند شما متاع دنیا را می‏خواهید و خدا آخرت را می‏خواهد و خدا شکست‏ ناپذیر حکیم است (الانفال / ۶۷).

ج ـ در سوره مبارکه الفتح که باز گفتگو از غنیمت است چنانکه در آیه ۱۵ می‌فرماید:

چون به [قصد] گرفتن غنایم روانه شدید به زودی برجای‏ماندگان خواهند گفت بگذارید ما [هم] به دنبال شما بیاییم [این گونه] می‏خواهند دستور خدا را دگرگون کنند بگو هرگز از پی ما نخواهید آمد آری خدا از پیش در باره شما چنین فرموده پس به زودی خواهند گفت [نه] بلکه بر ما رشگ می‏برید [نه چنین است] بلکه جز اندکی درنمی‏یابند.

تمام آیات ماقبل آن از اول سوره تا این آیه عموماً داستان فتح مکه و جنگ حُنین و امثال آن است. و آیات مابعد آن نیز تا آخر سوره مربوط به موضوعات جنگ و متخلفین از آن و یاری‌کنندگان و مجاهدین است.

د ـ در سوره النساء آیه ۹۴ که باز کلمه مغانم (از ماده غنیمت) دیده می‌شود بدین صورت است:

ای کسانی که ایمان آورده‏اید چون در راه خدا سفر می‏کنید [خوب] رسیدگی کنید و به کسی که نزد شما [اظهار] اسلام می‏کند مگویید تو مؤمن نیستی [تا بدین بهانه] متاع زندگی دنیا را بجویید چرا که غنیمت‌های فراوان نزد خداست قبلا خودتان [نیز] همین گونه بودید و خدا بر شما منت نهاد پس خوب رسیدگی کنید که خدا همواره به آنچه انجام می‏دهید آگاه است.

علاوه بر انکه متن خود آیه گواه آن است که این حکم مربوط بجنگ است آیات ما قبل آن از آیه ۷۱ بلکه قبل از آن تا این آیه تماماً مربوط به احکام حرب و دفاع و قتل عمد و خطاء است. و آیات مابعد آن بلافاصله مربوط به احکام جنگ است چنانکه در آیه ۹۵ نساء می‌فرماید:

مؤمنان خانه‏نشین که زیان‏دیده نیستند با آن مجاهدانی که با مال و جان خود در راه خدا جهاد می‏کنند یکسان نمی‏باشند خداوند کسانی را که با مال و جان خود جهاد می‏کنند به درجه‏ای بر خانه‏نشینان مزیت بخشیده و همه را خدا وعده [پاداش] نیکو داده و[لی] مجاهدان را بر خانه‏نشینان به پاداشی بزرگ برتری بخشیده است.

تا آیه ۱۰۴ که عموماً مربوط به احکام جهاد است.

پس کلمه غنیمت را تعمیم دادن بهرگونه درآمد از ارباح مکاسب (سودهای کسب‌ها) وغیره چنانکه تا هیزم‌شکنی و هیزم‌کنی و حمالی و کناسی و چرخ‌ریسی که از طرف متشبثین تعمیم داده شده است جز سفسطه و فرار از حقیقت و استفاده سوء از این کلمه مبارکه یگانه از مقاصد ایشان چیز دیگر نیست و مطالبه خمس از آن مطالبه‌ای ظالمانه است. زیرا نه در کتاب خدا و نه در سنت رسول‌الله و نه در سیره خلفای آن‌حضرت از حق و باطل و نه در عمل مسلمین صدر اول چیزی دیده نشده است. صرف‌نظر از سیرة رسول‌الله ص و خلفای راشدین حتی در سیرة سلاطین جور از بنی‌امیه و بنی‌عباس دیده و شنیده نشده است که از اموال مسلمین مخصوصاً از ارباح مکاسب (سودهای کسب‌ها) و تجارات خمس گرفته شود و حال اینکه اگر کوچک‌ترین مدرک و دلیل و بهانه‌ای بدست خلفا میافتاد که مثلاً در ارباح مکاسب (سودهای کسب‌ها) و درآمد مسلمین خمس است، مسلماً آنرا بشدیدترین صورت اخذ می‌کردند و تاریخ نیز آنرا بروشن‌ترین صورت برای ما بیان می‌کرد چنانکه وضع گرفتن زکات و خراج خلفا را برای ما بیان کرده است [۲۸].

اما خمس غنائم دارالحرب را در زمان رسول خدا ص خود آنجناب و پس از رحلت آن‌حضرت خلفاء مأخوذ می‌داشتند پس وجوب آن، اگر بتوان در این مورد کلمه وجوب استعمال کرد فقط مخصوص غنائم دارالحرب است [۲۹].

احادیثی هم که از اهل بیت رسیده این حقیقت را تأیید می‌نماید که خمس فقط شامل غنائم دارالحرب است چنانکه در کتاب من لایحضره الفقیه مرحوم صدوق (ص ۲۱ ج ۱) چاپ نجف و تهذیب (ص ۱۲۴ ج ۴) چاپ نجف والاستبصار (ص ۵۶ ج ۲) چاپ نجف از عبدالله بن سنان روایت شده است که او گفته است: «سمعت ابا عبدالله ÷ [۳۰] و ابی‌الحسن ÷ قال سألت احدهما عن‌الخمس فقال لیس‌الخمس الا في الغنائم». که مضمون هر دو روایت شریف آن است که خمس فقط خاص غنائم دارالحرب است.

۲- نکته ششم را که در فهم آیه شریفه باید در نظر داشت آن است که کلمه غنمتم بصیغه مخاطب ماضی آمده است که از آن چند چیز استفاده می‌شود:

الف ـ امری که واقع شده و شی‌ء‌ای که حاضر بوده پس غنائم که هنوز بدست نیامده و اختصاص آن برسول خدا و کسان بعداً و (هرگاه ذوی‌القربی را کسان رسول خدا بدانیم) صحیح نیست زیرا شئ مصدوم را نمی‌توان به اشخاص موجود تقسیم کرد همچنین شئ موجود را به اشخاص معدوم و چون آیات زکات نیست که بصیغ مختلفه (ماضی و حال و استقبال) آمده و شامل عموم حاضرین و غائبین می‌شود [۳۱].

ب ـ خطاب متوجه افراد موجود و معلوم آن زمان است چنانکه ماقبل و مابعد آیه کیفیت جنگ را مجسم می‌کند و افراد مخصوصی را مورد خطاب قرار می‌دهد و می‌فرماید: ﴿إِن كُنتُمۡ ءَامَنتُم بِٱللَّهِ وَمَآ أَنزَلۡنَا عَلَىٰ عَبۡدِنَا يَوۡمَ ٱلۡفُرۡقَانِ يَوۡمَ ٱلۡتَقَى ٱلۡجَمۡعَان [الأنفال:۴۱]. بعد می‌فرماید: ﴿إِذۡ أَنتُم بِٱلۡعُدۡوَةِ ٱلدُّنۡيَا وَهُم بِٱلۡعُدۡوَةِ ٱلۡقُصۡوَىٰ وَٱلرَّكۡبُ أَسۡفَلَ مِنكُم [الأنفال:۴۲]. و انسحاب حکم از حاضرین بغیر حاضریت مستند به اجماع است و چنین اجماعی در بین عموم مسلمین و حتی بین علمای شیعه نیست.! بنابراین سهم رسول‌الله و سهم ذی‌القربی منحصر به زمان رسول‌الله و حیات ذی‌القربی است و بعد از حیات رسول خدا ص اموالی که هنوز بدست نیامده و همچنین بعد از حیات ذی‌القربی زمان رسول‌الله اموالی که اختصاص به رسول‌الله و ذوی‌القربی دارد محتاج دلیل دیگری است و چنین دلیلی عقلاً و نقلاً وجود ندارد! چنانکه احکام خاصه بوجود رسول‌الله و ازواج مطهرات آن چنان بعد از حیاتشان مصداقی ندارد. مثلاً احکامی که راجع به حلال بودن یا حرام بودن زنان برسول خداست و کیفیت آمد و شد و ورود و خروج مردم به خانه رسول خدا و طرز تکلم و مخاطبه با آن حضرت و کیفیت سلوک او و مردم با همسران آن‌حضرت و احکامی که مربوط به ازدواج رسول‌الله و امثال آن است و آیات بسیاری که از قرآن مجید راجع به این احکام و احوال آمده است، پس از فوت رسول خدا و ازدواج آن‌حضرت مصادیقی ندارد و حکمش منقطع است مگر از باب اسوه حسنه. بدیهی است آنچه مربوط به خواب و خوراک و پوشاک و اعاشه و معاشرت آن‌جناب است پس از حضرتش حکم آن منقطع خواهد بود. پس حکم خمس غنیمت که یک سهم آن که متعلق به رسول خدا و یک سهم آن مال ذی‌القربی است نیز حکمش منقطع است. زیرا استفاده از اموال غنیمت برای خوردن و پوشیدن و رفع حوائج زندگی است و استفاده از آن منوط و موقوف و مشروط بوجود حیات است پس از حیات تمام این خواص و احکام منتفی است. و نیز چون ذی‌القربی کسی است که قرابت نزدیک با رسول خدا دارد خصوصاً که بصیغه مفرد آمده است و معلوم می‌دارد که منحصر بیک شخص است و احادیث نیز می‌رساند که مراد ازِ ﴿ذَا ٱلۡقُرۡبَىٰ در آیه شریفه دیگر: ﴿وَءَاتِ ذَا ٱلۡقُرۡبَىٰ حَقَّهُ [الإسراء:۲۶]. تنها حضرت زهرا سلا‌الله علیها بوده چنانکه در جلد هشتم بحارالانوار (ص ۹۱) چاپ تبریز از مناقب ابن شهرآشوب در باب نزول رسول خدا به فدک آورده می‌نویسد: و اسلم من اسلم و اقرهم فی بیوتهم و اخذذ منهم اخماسهم و نزل ﴿وَءَاتِ ذَا ٱلۡقُرۡبَىٰ حَقَّهُ [الإسراء:۲۶].، «قال وماهو قال: اعط فاطمه فدكا وهي ميراثها من امها خديجه ومن اختها هند بنت ابي هاله فحمل اليها النبيص ما اخذ منها واخبرها الآية» که معلوم می‌دارد مراد از ذی‌القربی هرگاه خویشان رسول خدا باشند جز فاطمه سلام‌الله علیها نخواهد بود.

در تاریخ هم معلوم است در هنگام نزول آیه شریفه (خمس غنایم) که مقارن یا در حین جنگ بدر بوده و در ماه پانزدهم یا شانزدهم هجرت رسول‌الله ص بمدینه است رسول خدا دارای خویشانی که بتوان آنها را ذوی‌القربی نامید نبوده است مگر حضرت زهرا ÷ که او نیز در خانه و کفالت رسول خدا بود. زیرا در آن زمان از فرزندان رسول خدا جز زینب که زن ابی‌العاص بود و رقیه که زن عثمان بود که وفات کرد و بلافاصله عثمان با دختر دیگر رسول خدا که ام‌کلثوم است ازدواج نمود و فاطمه زهرا ÷ که هنوز با امیرالمؤمنین علی ÷ ازدواج نکرده و در کفالت پدرش بود کس دیگری نبود. و از ازواج آن‌حضرت (هر چند زوجه را نمی‌توان ذی‌القربی نامید) جز سوده بنت زمعه زن دیگری نداشت و از اعمام آن‌حضرت هم جز حمزه و از بنی اعمام آن‌حضرت هم جز علی ÷ مسلمانی دیگر نبود زیرا عباس عموی دیگر پیغمبر و پسرانش و عقیل بن ابیطالب و نوفل بن حارث بن عبدالمطلب پسرعموهای پیغمبر در حال کفر بسر می‌بردند و چون حمزه و علی خود از مجاهدین و غانمین بودند مشمول سهم خمس‌الله نمی‌شدند و از اقربان پیغمبر هم مسلمانی دیگر نبود تا بتوان از خمس غنائم به او داد. و او را (ذی‌القربی) دانست!.

و سیرة رسول‌الله ص نیز شاهد است که آن حضرت از غنائم جنگ به هیچ‌یک از خویشان خود بهره‌ای نداد جز حضرت زهرا ÷ آن هم نه از غنائم بدر بطور ممتاز و معلوم بلکه بهمان اندازه که در تحت کفالت آن‌حضرت بود و از خمس غنیمت اعاشه می‌نمود! پس اگر مراد از ذی‌القربی خویشان رسول خدا باشد انحصار به حضرت فاطمه÷ دارد که می‌بایست رسول خدا از غنیمت موجوده (ما غنمتم) به فرد یا افراد موجود ذی‌القربی می‌داد، و خمس غنائم ناموجود حرب ناموجود، چیزی نیست که به ارث به دیگران منتقل شود (یعنی چیزی ناموجود به افراد و اشخاص ناموجود؟؟!) مگر آنچه را که خود رسول‌الله به کسی از ذی‌القربی داده باشد و آن شی موجود به وارث ذی‌القربی برسد، این در صورتی است که کلمة (ذی‌القربی) را در اینجا به رسول‌الله ص نسبت دهیم (در حالی‌که این نسبت مورد تردید است).

۳- نکته هفتم: اگر کلمه ذی‌القربی را بطور اطلاق واگذاریم چنانکه در آیات دیگر قرآن است در آن صورت معنی آیه چیز دیگری غیر از آنچه مشهور است خواهد بود. مانند این آیات شریفه که در آنها نیز کلمة ذی‌القربی مانند آیه غنیمت بدون قید است.

الف ـ در سورة مبارکه (البقره) آیه ۸۳ می‌فرماید: ﴿وَإِذۡ أَخَذۡنَا مِيثَٰقَ بَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ لَا تَعۡبُدُونَ إِلَّا ٱللَّهَ وَبِٱلۡوَٰلِدَيۡنِ إِحۡسَانٗا وَذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡيَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰكِينِ وَقُولُواْ لِلنَّاسِ حُسۡنٗا وَأَقِيمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتُواْ ٱلزَّكَوٰةَ ثُمَّ تَوَلَّيۡتُمۡ إِلَّا قَلِيلٗا مِّنكُمۡ وَأَنتُم مُّعۡرِضُونَ ٨٣ [البقرة:۸۳]. «و چون از فرزندان اسرائیل پیمان محکم گرفتیم که جز خدا را نپرستید و به پدر و مادر و خویشان و یتیمان و مستمندان احسان کنید و با مردم [به زبان] خوش سخن بگویید و نماز را به پا دارید و زکات را بدهید آنگاه جز اندکی از شما [همگی] به حالت اعراض روی برتافتید».

در این آیه که خدا از بنی‌اسرائیل پیمان گرفته است که جز خدا را نپرستند و به والدین و خویشاوندان و یتیمان و مسکینان احسان کنند، کلمات ذی‌القربی والیتامی والمساکین همانسان مرتب و منظم است که در آیة غنیمت آمده است. و پر واضح است که این ذی‌القربی، ذی‌القربای رسول خدا نیست.

ب ـ در آیه ۱۷۷ همین سوره مبارکه می‌فرماید: ﴿لَّيۡسَ ٱلۡبِرَّ أَن تُوَلُّواْ وُجُوهَكُمۡ قِبَلَ ٱلۡمَشۡرِقِ وَٱلۡمَغۡرِبِ وَلَٰكِنَّ ٱلۡبِرَّ مَنۡ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ وَٱلۡكِتَٰبِ وَٱلنَّبِيِّ‍ۧنَ وَءَاتَى ٱلۡمَالَ عَلَىٰ حُبِّهِۦ ذَوِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡيَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰكِينَ وَٱبۡنَ ٱلسَّبِيلِ وَٱلسَّآئِلِينَ وَفِي ٱلرِّقَابِ وَأَقَامَ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَى ٱلزَّكَوٰةَ وَٱلۡمُوفُونَ بِعَهۡدِهِمۡ إِذَا عَٰهَدُواْۖ وَٱلصَّٰبِرِينَ فِي ٱلۡبَأۡسَآءِ وَٱلضَّرَّآءِ وَحِينَ ٱلۡبَأۡسِۗ أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ صَدَقُواْۖ وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُتَّقُونَ١٧٧ [البقرة: ۱۷۷]. «نیکوکاری آن نیست که روی خود را به‌سوی مشرق و [یا] مغرب بگردانید بلکه نیکی آن است که کسی به خدا و روز بازپسین و فرشتگان و کتاب [آسمانی] و پیامبران ایمان آورد و مال [خود] را با وجود دوست داشتنش به خویشاوندان و یتیمان و بینوایان و در راه‏ماندگان و گدایان و در [راه آزاد کردن] بندگان بدهد و نماز را برپای دارد و زکات را بدهد و آنان که چون عهد بندند به عهد خود وفادارانند و در سختی و زیان و به هنگام جنگ شکیبایانند آنانند کسانی که راست گفته‏اند و آنان همان پرهیزگارانند».

که در این آیه نیز ذوی‌القربی والیتامی والمساکین وابن‌السبیل چون آیه غنیمت ردیفند و جز اینکه ذوی القربی بصیغة جمع است.

ج ـ در آیة ۳۶ سوره النساء می‌فرماید: ﴿وَٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَلَا تُشۡرِكُواْ بِهِۦ شَيۡ‍ٔٗاۖ وَبِٱلۡوَٰلِدَيۡنِ إِحۡسَٰنٗا وَبِذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡيَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰكِينِ وَٱلۡجَارِ ذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡجَارِ ٱلۡجُنُبِ وَٱلصَّاحِبِ بِٱلۡجَنۢبِ وَٱبۡنِ ٱلسَّبِيلِ وَمَا مَلَكَتۡ أَيۡمَٰنُكُمۡۗ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ مَن كَانَ مُخۡتَالٗا فَخُورًا ٣ [النساء:۳۶]. «و خدا را بپرستید و چیزی را با او شریک مگردانید و به پدر و مادر احسان کنید و در باره خویشاوندان و یتیمان و مستمندان و همسایه خویش و همسایه بیگانه و همنشین و در راه‏مانده و بردگان خود [نیکی کنید] که خدا کسی را که متکبر و فخرفروش است دوست نمی‏دارد».

که در این آیه نیز ذی‌القربی بهمان ردیف آیه غنیمت است و شکی نیست که هرگز منظور از آنها ذی‌القربی و یتامی و مساکین آل محمد نیستند.

د ـ در آیات حَکَمی سوره (الاسراء) از آیه ۲۳ تا آیه ۲۹ که می‌فرماید:

﴿وَقَضَىٰ رَبُّكَ أَلَّا تَعۡبُدُوٓاْ إِلَّآ إِيَّاهُ وَبِٱلۡوَٰلِدَيۡنِ إِحۡسَٰنًاۚ إِمَّا يَبۡلُغَنَّ عِندَكَ ٱلۡكِبَرَ أَحَدُهُمَآ أَوۡ كِلَاهُمَا فَلَا تَقُل لَّهُمَآ أُفّٖ وَلَا تَنۡهَرۡهُمَا وَقُل لَّهُمَا قَوۡلٗا كَرِيمٗا٢٣ [الاسراء:۲۳].

«و پروردگار تو مقرر کرد که جز او را مپرستید و به پدر و مادر [خود] احسان کنید اگر یکی از آن دو یا هر دو در کنار تو به سالخوردگی رسیدند به آنها [حتی] اوف مگو و به آنان پرخاش مکن و با آنها سخنی شایسته بگوی».

تا آنجا که می‌فرماید: ﴿وَلَا تَجۡعَلۡ يَدَكَ مَغۡلُولَةً إِلَىٰ عُنُقِكَ وَلَا تَبۡسُطۡهَا كُلَّ ٱلۡبَسۡطِ فَتَقۡعُدَ مَلُومٗا مَّحۡسُورًا٢٩ [الاسراء:۲۹].

«و دستت را به گردنت زنجیر مکن و بسیار [هم] گشاده‏دستی منما تا ملامت‏شده و حسرت‏زده بر جای مانی».

ه‍ ـ و همچنین در سوره الروم آیه ۳۸ می‌فرماید: ﴿فَ‍َٔاتِ ذَا ٱلۡقُرۡبَىٰ حَقَّهُۥ وَٱلۡمِسۡكِينَ وَٱبۡنَ ٱلسَّبِيلِۚ ذَٰلِكَ خَيۡرٞ لِّلَّذِينَ يُرِيدُونَ وَجۡهَ ٱللَّهِۖ وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ٣٨ [الروم:۳۸]. «پس حق خویشاوند و تنگدست و در راه ‏مانده را بده این [انفاق] برای کسانی که خواهان خشنودی خدایند بهتر است و اینان همان رستگارانند».

و ـ و در آیه ۸ سوره النساء کلمه دوالقربی ـ اولوالقربی آمده است آنجا که می‌فرماید:

﴿وَإِذَا حَضَرَ ٱلۡقِسۡمَةَ أُوْلُواْ ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡيَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰكِينُ فَٱرۡزُقُوهُم مِّنۡهُ وَقُولُواْ لَهُمۡ قَوۡلٗا مَّعۡرُوفٗا٨ [النساء:۸]. «و هر گاه خویشاوندان یتیمان و مستمندان در تقسیم [ارث] حاضر شدند [چیزی] از آن را به ایشان ارزانی دارید و با آنان سخنی پسندیده گویید».

که در تمام این آیات کلمه ذی‌القربی به‌معنای عام خویشاوندان هر مسلمانی است که در امم گذشته و این امت است. بر نیکی کردن و چیز دادن به خویشاوندان توصیه شده است. و در هیچکدام از آنها مراد از (ذی‌القربی) خویشاوندان رسول خدا نیست و نباید هم‌چنین باشد [۳۲] چنانکه بتوفیق خدا بعد از این بیان خواهد شد انشاالله بلی آنچه مسلم است آن است که رسول خدا ص از خمسی که از غنائم برمی‌داشت به پاره‌ای از خویشان خود سهمی از آن می‌داد یا حوائج آنان ‌را برمی‌آورد چنانکه در کتاب المغازی واقدی (ص ۳۸۱) آمده است و در المصنف (ص ۲۳۷ ج ۵): «وكان رسول الله ص يعطي بني هاشم من الخمس ويزوج اياماً هم وكان عمر س دعاهم ان يزوج اياماهم ويخدم عائلتهم ويقضي من غارمهم فابوا الا ان يسلمه كله وابي عمر». «یعنی رسول خدا ص به بنی‌هاشم از خمس عطا می‌فرمود و زنان بی‌شوهر آنان را بشوهر می‌داد، عمر نیز ایشان را دعوت کرد تا زنان بی شوهرشان را بشوهر دهد و عیال وارشان را خادم بخشد و از وامدارشان قضاء دین کند لکن بنی‌هاشم از آن سر باز زدند مگر اینکه عمر تمام خمس را به ایشان واگذارد عمر نیز از این پیشنهاد سر باز زد!». و اخباری نیز در این باره هست که امیرالمؤمنین علی ÷ و عباس عموی پیغمبر از خمس غنائم بعض غزوات از عمر مطالبه سهم ذی‌القربی کردند، لکن عمر از ایشان درخواست نمود که آن جزو بیت‌المال باشد و ایشان به همان سهمی که در دیوان مقرر داشته اکتفا کنند و آنان نیز پذیرفتند. اما ما بدین اخبار با نظر تردید و تحیر می‌نگریم زیرا با اصولی که در اسلام مقرر است و ما بدان ایمان داریم اینگونه اخبار سازگار نیست چنانکه خواهد آمد انشاءالله.

۴- نکته هشتم: کلمه (سن شیء) است که چون در آیه شریفه قید (من شیئ) آمده است متشبثین موجبین خمس بر ارباح مکاسب (سودهای کسب‌ها) آنرا دلیل گرفته‌اند که هر چیز، یعنی از تمام اموال باید خمس گرفته شود در حالی‌که این‌گونه استدلال تشبث به کل حشیش است و به هیچ ‌وجه با مدعای ایشان سازگار نیست. در این‌جا کلمه (من) که بیانیه است چون (من) در جمله: ﴿فَٱجۡتَنِبُواْ ٱلرِّجۡسَ مِنَ ٱلۡأَوۡثَٰنِ وَٱجۡتَنِبُواْ قَوۡلَ ٱلزُّورِ٣٠ [الحج:۳۰] است مراد از آن، اشیائی است که از غنائم جنگ عاید شده است یعنی هر چیزی از غنیمت هر چند جزئی باشد همین‌که بدست آمد مشمول خمس غنائم است و نمی‌توان آنرا بدون تقسیم یا قبل از تقسیم تصاحب و تصرف کرد. پس کلمه من شیء در آیه شریفه از جنس خود خارج نگشته و هرگز بسایر اشیاء تعمیم داده نمی‌شود (من شیء یعنی من شیء من‌الغنیمه) کسانی‌که با این تشبثات می‌خواهند مطلبی را جمل و اثبات کنند واقعاً عمل‌شان و نحوه فکرشان عجیب است!.

شما اگر در مغازه ساعت فروشی و یا دوا فروشی وارد شوید و در آنجا اعلانی ببینید یا از صاحب دکان بشنوید که به مشتریان خود می‌گوید که آنچه بخواهید در این مغازه موجود و در اختیار مشتریان محترم است، می‌دانید که مقصود او این است که از جنس ساعت فروشی یا از جنس دوا فروشی یا هر چیزی که مربوط به آن مغازه است از بقالی و عطاری وغیره موجود است و هرگز احتمال نمی‌دهید که در دکان دوافروشی، پالان الاغ و در دکان عطاری افسار و نعل اسب و در دکان حلوافروشی برای فروش، میز و مبل همه باشد؟

هرچند در اعلان یا در گفته صاحب دکان بخوانید و بشنوید که هرچه بخواهید در این مغازه موجود است و اگر اشیاء مکان معینی قاچاق اعلان شود مربوط و مخصوص همان مکان معین است نه اینکه در هر کجا که اشیائی شبیه اشیاء آن مکان بدست‌اید قاچاق است! بلکه قاچاق بودن آن شیء مربوط به‌همان مکان است و تعمیم آن بسایر اشیاء نادانی یا مفسطه است. پس در این آیه شریفه کلمه من شیء مربوط به غنیمت دارالحرب است که آنچه از غنیمت بدست آمده است هرچه باشد مشمول خمس است نه هر چیزی از هر جا که بدست آمده باشد ولو از حمالی و کنّاسی مشمول خمس باشد؟!!.

اتفاقاً در اخبار و احادیث خمس راجع به این موضوع شواهد فراوان است که جلو هرگونه وسوسه و تشبث را می‌گیرد.

الف ـ در کتب سیر و احادیث از جمله در المنصنف اصبهانی (ص ۲۴۲ ج ۵) و در المغازی واقدی (ص ۹۱۸ ص ۳) آمده است که عقیل بن ابی طالب بر زوجه خود وارد شد در حالی‌که از شمیرش خون می‌چکید زنش به او گفت: من می‌دانم که تو با مشرکین مقاتله کردی از غنائم آنان چه بدست آورده‌ای؟ عقیل گفت این سوزن را تا با آن پیراهن خود را بدوزیم و سوزن را به زن خود داد! و آن زن فاطمه دختر ولید بن عتبه بن ربیعه بود. در اینحال شنید که منادی رسول‌الله فریاد می‌زند که هر که به چیزی از غنیمت دست یافته بیاورد، عقیل به زن خود رجوع کرده گفت: والله ما اری ابرتک الا قد ذهبت یعنی بخدا چنین می‌بینم که سوزنت از دست رفت! آنگاه سوزن را برداشت در میان غنائم افکند.

ب ـ در همان کتاب و سایر کتب تواریخ است که عبدالله بن زیدالمازنی در روز جنگ، کمانی از غنائم برداشت و با آن مشرکین تیر میانداخت پس از اتمام کار آنرا بغنائم رد کرد.

ج ـ در همان کتاب (ص ۹۴۳) و در مُوَطاً مالک (ص ۳۰۴) و در المصنّف (ص ۲۴۳ ج ۵) رسول خدا اعلام فرمود که: ادوالخیاط والمخیط فایاکم والغل فانه عار و نار و شنار یوم‌القیامه. یعنی هر نخی و سوزنی را از غنائم بپردازید، و برحذر باشید از خیانت که آن ننگ است و آتش است و عیب است در روز قیامت، آنگاه مقداری کرک از پهلوی شتری گرفت و فرمود: بخدا قسم از آنچه خدا بشما فیء داده است بر من حلال نیست حتی بقدر این کرک جز خمس و حال اینکه خمس هم بشما رد می‌شود. و ده‌ها از این قضایا که معلوم می‌دارد (من شیء) یعنی من شیء الغنیمه.

چنانکه در المصنف عبدالرزاق صنعانی (ص ۲۴۲ ج ۵ رقم ۹۴۹۳) «عن معمر عن قتاده قال كان النبي اذا غنم مغنا يعب منادياً الا لا يغلن رجل مخيطاً فمـا دونه الا لا يغلن بعيراً فيأتي به علي ظهره يوم القيامه له رغاء الا لا يغلن فرساً فيأتي به يوم القيامه علي ظهره حـمحه»: «یعنی معمر بن قتاده گفت که پیغمبر هر گاه غنیمتی به دست میآورد منادی را دستور می‌داد که اعلام کنند آگاه باشید هیچ مردی نخی را که و کمتر و از آن خیانت نکند آگاه باشید هیچ شتری را خیانت نکنند که می‌آید (خائن) در حالی که آن شتر را در روز قیامت در پشت دارد و برای آن صدائی است آگاه باشید اسبی را خیانت نکنند که میآید (خائن) در حالی که آن اسب بر پشت او است در روز قیامت و او را فریادی است».

و همچنین مردی از اشجع مرد و رسول خدا بر او نماز نگذارد زیرا از غنائم خیبر به قدر دو درهم خیانت کرده بود!!.

۵- نکته نهم جمله «فان لله خمسه». که معلوم می‌دارد که این خمس حق خداست و اختصاص به کسی ندارد و اگر بعد از آن نام رسول را برده است باید دانست که: این ادب قرآن است که در موارد بسیاری نام رسول را بعد از نام خدا می‌آورد بدن آنکه رسول را ردیف خدا داند! و این شاید از آن‌جهت است که بعد از خدا کسی که شایسته اطاعت است رسول است از آن سبب که نماینده بیان احکام خدا است زیرا فرمان خدا به وسیلة رسول ابلاغ می‌شود و کسانی که آن فرمان را اجرا می‌کند گرچه بصورت ظاهر از پیغمبر اطاعت و پیروی می‌کنند لکن در حقیقت اطاعتشان اطاعت از خدا است. و این کیفیت هرگز خدا و رسول را در یک ردیف و در یک میزان تساوی قرار نمی‌دهد چنانکه در آیات شریفه ذیل نام رسول همواره همچون مایه‌ای دنبال نام خدا است بدون آنکه او را شریک و نظیر و سهیم خدا بداند.

۱- در آیه ۱۳ سوره النساء می‌فرماید: ﴿تِلۡكَ حُدُودُ ٱللَّهِۚ وَمَن يُطِعِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ يُدۡخِلۡهُ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَاۚ وَذَٰلِكَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِيمُ١٣ [النساء:۱۳].«اینها احکام الهی است و هر کس از خدا و پیامبر او اطاعت کند وی را به باغهایی درآورد که از زیر [درختان] آن نهرها روان است در آن جاودانه‏اند و این همان کامیابی بزرگ است».

۲- در آیة ۱۴ همین سوره می‌فرماید: ﴿وَمَن يَعۡصِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَيَتَعَدَّ حُدُودَهُۥ يُدۡخِلۡهُ نَارًا خَٰلِدٗا فِيهَا وَلَهُۥ عَذَابٞ مُّهِينٞ١٤ [النساء:۱۴].«و هر کس از خدا و پیامبر او نافرمانی کند و از حدود مقرر او تجاوز نماید وی را در آتشی درآورد که همواره در آن خواهد بود و برای او عذابی خفت‏آور است».

۳- در آیه ۱۰۰ همین سوره: ﴿وَمَن يُهَاجِرۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ يَجِدۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ مُرَٰغَمٗا كَثِيرٗا وَسَعَةٗۚ وَمَن يَخۡرُجۡ مِنۢ بَيۡتِهِۦ مُهَاجِرًا إِلَى ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ ثُمَّ يُدۡرِكۡهُ ٱلۡمَوۡتُ فَقَدۡ وَقَعَ أَجۡرُهُۥ عَلَى ٱللَّهِۗ وَكَانَ ٱللَّهُ غَفُورٗا رَّحِيمٗا١٠٠ [النساء:۱۰۰]. «و هر که در راه خدا هجرت کند در زمین اقامتگاه‏های فراوان و گشایشها خواهد یافت و هر کس [به قصد] مهاجرت در راه خدا و پیامبر او از خانه‏اش به درآید سپس مرگش دررسد پاداش او قطعا بر خداست و خدا آمرزنده مهربان است».

۴- در آیه ۵۹ سوره التوبه: ﴿وَلَوۡ أَنَّهُمۡ رَضُواْ مَآ ءَاتَىٰهُمُ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَقَالُواْ حَسۡبُنَا ٱللَّهُ سَيُؤۡتِينَا ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦ وَرَسُولُهُۥٓ إِنَّآ إِلَى ٱللَّهِ رَٰغِبُونَ٥٩ [التوبة:۵۹].«و اگر آنان بدانچه خدا و پیامبرش به ایشان داده‏اند خشنود می‏گشتند و می‏گفتند خدا ما را بس است به زودی خدا و پیامبرش از کرم خود به ما می‏دهند و ما به خدا مشتاقیم». [قطعا برای آنان بهتر بود] (۵۹) همچنن در آیه ۶۲ و ۷۴ سوره توبه و در آیه ۴۸ و ۵۱ سوره النور و در آیه ۵۷ سوره الاحزاب و سوره الفتح آیه ۹ و در آیه ۱۴ سوره الحجرات. در تمام این آیات، فاعل و مفعول مفرد خدا است و نام رسول از آن جهت که نماینده مشار بالبنان خدا است چون سایه‌ای دنبال نام خدا است پس اگر مطیع را داخل بهشت می‌کند خدا می‌کند و اگر کسی را باید دعوت به حکم بین ایشان می‌شود خدا حاکم است و اگر کسی را لعنت می‌کند خداست و اگر باید کسی را توقیر و تسبیح کرد خداست. و نام رسول از آن جهت که سمبل و نماینده راه خدا است در این آیات آمده است وگرنه هیچ اثر استقلال و تشخص و تعین در آن نیست چنانکه نظیر: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ ٱللَّهَ [الفتح:۱۰]] ﴿وَمَا رَمَيۡتَ إِذۡ رَمَيۡتَ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ رَمَىٰ [الانفال:۱۷]. پس اگر بعد از جمله ﴿فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُۥ وَلِلرَّسُولِ [الانفال:۴۱]. آمده است نظیر آیات فوق و آیه: ﴿يَسۡ‍َٔلُونَكَ عَنِ ٱلۡأَنفَالِۖ قُلِ ٱلۡأَنفَالُ لِلَّهِ وَٱلرَّسُولِ [الانفال:۱]. و آیه شریفه: ﴿ٱسۡتَجِيبُواْ لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمۡ لِمَا يُحۡيِيكُمۡ [الأنفال:۲۴]. است که در این آیات نیز انفال از آن خداست چنانکه آن کس که زنده می‌کند خداست (هرگاه فاعل یحییکم خدا باشد) [۳۳] پس این معنی که خمس شش سهم می‌شود. سهمی از آن خدا و سهمی از آن رسول‌الله ص و سهمی مال ذی‌القربی و سه سهم دیگر از یتامی و مساکین وابن‌سبیل درست بنظر نمی‌رسد، بجهاتی که ذیلاً توضیح می‌شود انشاالله.

در اثبات این مطلب که خمس فقط مال خدا است و حقی است از برای ذی‌القربی و یتامی و مساکین وابن‌سبیل علاوه از صریح آیه شریفه که می‌فرماید: فان لله خمسه.

کتب سیره رسول‌الله ص و پاره‌ای از احادیث از طریق اهل بیت طهارت ÷ نیز آن را تأیید می‌کند.

الف ـ طبق روایت اُسدالغابه (ص ۱۷۵ ج ۱) و الاصابه جلد ۱ رقم ۶۹۶ و طبقات ابن‌سعد (ص ۲۷۴ ج ۱) در نامه‌ای که رسول خدا ص به فجیع‌بن عبدالله نوشته است ضمن جملات آن این عبارت مصرح است:.. و اعطی من المغنم خمس‌الله...

ب ـ و نیز در مصادر فوق ‌الذکر نامه‌ای که حضرتش به بنی حزین ‌الطائبین نوشته است این جمله با اندک تفاوت آمده است...«واقام الصلوة واتي الزكاة وفارق الـمشركين واطاع الله ورسوله واعطي من الـمغانم خمس الله».

ج ـ و نیز بنا به روایت یعقوبی (ص ۶۴ ج ۲) تاریخ و طبقات ابن‌سعد (ص ۲۶۴ ج ۱) در نامه‌ای که آن‌جنابص به اهل یمن نوشته است از جمله‌های آن این عبارت شریفه است «واعطيتم من الـمغانم خمس الله».

د ـ و همچنین در مکتوبی که وجود مقدس ختمی مرتبت به نهشل بن مالک وائلی نوشته است این جمله است. «واعطيتم من الـمغانم خمس الله».

ه‍ ـ ایضاً در نامه آنجناب به جناده ازدی و قوم او طبق روایت ابن سعد در طبقات و کنزالعمال (ص ۳۲۰ ج ۵) «واعطوا من الـمغانم خمس الله».

و ـ نیز طبق روایت تاریخ طبری (ص ۲۸۱ ج ۲) و البدایه والنهایه ابن کثیر (ص ۷۵ ج ۵) و فتوح‌البلدان (ص ۸۲) و سیره ابن‌هشام (ص ۲۵۸ ج ۴) ـ «واعطيتم من الـمغانم خمس الله».

ز ـ کذالک به روایت طبری (ص ۳۸۸ ج ۲) و البدایه والنهایه (ص ۷۶ ج ۵) و فتوح‌البلدان بلادری (ص ۸۰) و سیره ابن‌هشام (ص ۲۶۵ ج ۴) و کنزالعمال (ص ۱۸۶ ج ۳) و صبح‌الاعشی (ج ۱۰ ص ۱۰) والخراج ابویوسف (ص ۷۲) در نامه‌ای که آنحضرت به عمر و بن حزم نوشته است: «وامره ان يأخذ من‌الغنائم خمس‌الله». و در کتاب‌الاموال قاسم بن سلام (ص ۱۹) نامه‌ای که رسول خدا به بنی زهر بن حبش نوشته است: «واعطيتم من الـمغانم خمس الله». و در کتاب‌الاموال قاسم بن سلام (ص ۱۹) نامه‌ای که رسول خدا به بنی زهر بن حبش نوشته است: «واعطيتم من الـمغانم خمس الله». ـ و سهم‌النبی ضبط شده است و همچنین در الاموال (ص ۴۲۷) مردی از پیغمبر خدا از غنیمت می‌پرسد آن حضرت می‌فرماید: «لله سهم ولـهولاء اربعه»: که یک سهم (یک پنجم از آن خدا و برای مجاهدان چهار پنجم دیگر است. ملاحظه می‌فرمائید که در تمام این نامه‌ها رسول خدا قید کلمه (خمس‌الله) می‌فرماید که خمس خاص خدا است نه آن شش سهمی که خدا هم یکی از آنها است!!.

اما در احادیث اهل بیت :

الف ـ در من لایحضره‌الفقیه، کتاب‌الوصایا ـ «روي الكوني عن جعفر بن محمد/ عن ابيه عن ابائه قال: قال اميرالـمؤمنين ÷ الوصيه بالخمس لان الله رضي لنفسه بالخمس».

ب ـ در مستدرک‌الوسائل (ص ۵۵۱ ج ۱) از کتاب ‌الجعفریات «باسناده عن جعفربن محمد عن ابيه عن جده علي بن الحسين عن ابيه عن علي بن ابي طالب ش انه كان يستحب الوصيه بالخمس ويقول: ان الله تبارك وتعالي رضي لنفسه عن القسمة باخمس».

ج ـ در بصائرالدرجات محمد بن‌الحسن‌الصفار (ص ۲۹۰) روایتی است از حضرت ابی‌جعفر امام محمد باقر/ که در آن این جمله دیده می‌شود: «قال ص والله لقد یسر‌الله علی‌الـمؤمنین ارزاقهم بخمسه دراهم جعل ‌لربـهم واحداً و اکلوا اربعه حلالاً».

د ـ در وسائل‌الشیعه باب: وجوب‌الخمس فی غنائم دارالحرب حدیث ۱۲... عن علی÷... «واعلموا انمـا غنمتم... فنجعل لله خمس الغنائم».

ه‍ ـ احادیث فوق از اهل بیت طهارت دلالت دارد که خمس غنائم از آن خداست چنانکه احادیث از طریق عامه نیز مؤید این مدعی است در طبقات ابن‌سعد (ص ۱۹۴ ج۳) «ان ابابكر اوصي بخمس ماله... او قال خذ من مالي ما اخذ الله من في الـمسلمين» و در روایت دیگر «قال ابوبكر لي من مالي مارضي ربي من الغنيمه فاوصي بالخمس» و در سنن بیهقی (ص ۳۳۶ ج ۶)... «عن رجل من بلقين قال اتيت النبيص وهو بوادي القري... قلت فمـاتقول في الغنيمه قال فان لله خـمسها واربعه اخـمـاسها للجيش». و صنعانی نیز در المنصنف (ص ۲۳۸ ج ۵) از قیس‌بن سلم‌الجدلی آورده است «قال سألت الحسن بن محمد بن علي (ابن الحنفيه) عن قول الله (واعلموا...) قال هذا مفتاح كلام لله الدنيا والاخره». که می‌رساند چون مفتاح کلام است خمس بنام خدا است.

نتیجه این بحث آن است که خمس غنائم از آن خداست و نام رسول در دنبال نام خدا چون نام آن‌حضرت در آیاتی مانند: ﴿وَٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥٓ أَحَقُّ أَن يُرۡضُوه، ﴿قُلِ ٱلۡأَنفَالُ لِلَّهِ وَٱلرَّسُولِۖ ﴿ٱسۡتَجِيبُواْ لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمۡ می‌باشد که در آن نه تنها خدا را نمی‌توان در ردیف شش نفری که فقها آورده‌اند درآورد بلکه حتی از آن حقی از برای رسول خدا ص نیز نمی‌توان اثبات کرد. چنانکه در تاریخ و سیرة رسول خدا دیده نمی‌شود که آن حضرت از خمس‌الله حقی برای خود جدا کرده باشد در تمام غنائم غزوات چیزی که معلوم است آن است که آنجناب از صفایای جنگ آنچه مخصوص آنجناب بود اخذ می‌نمود و در نامه‌هائی هم که برؤسای قبایل می‌نوشت از آنان صفی‌النبی را مطالبه می‌فرمود [۳۴]. اما در هیچ تاریخی دیده نمی‌شود که آنحضرت از خمس غنائم سهمی خاص برای خود برداشته باشد، جنابش فقط خمس‌الله را که حق ذی‌القربی والمساکین والیتامی وابن‌سبیل بود برمی‌داشت و به مستحقین آن می‌داد زیرا بدان نیازی نداشت و زندگانی و معیشت حضرتش از فَیء که اختصاص بحضرتش داشت می‌گذشت.

چنانکه در تواریخ معتبره چون احکام‌السلطانیه ماوردی (ص ۱۶۱) و فتوح‌البلدان بلادری (ص ۲۶) والخراج یحیی‌بن آدم (ص ۳۶) و سیره ابن‌هشام (ص ۱۴۰ ج ۲) و تاریخ طبری آمده است: مخیریق که یکی از احبار و دانشمندان یهود و از علمای بنی‌النضیر بود و مردی غنی و کثیر‌الاموال بود از کتب آسمانی رسول خدا را شناخته بود و چون جنگ احد پیش آمد یهود را خواسته و گفت شما می‌دانید که نصرت محمد بر شما واجب است یهود به او گفتند امروز روز شنبه است (اما او گفت هرگز شنبه‌ای برای شما نباشد و خود شمشیر و سلاح برداشته و ببازماندگانش گفت: اگر من کشته شدم مال من از آن محمد است که در آن هر چه خواهد می‌کند آنگاه به جناب پیغمبر آمد در در رکاب حضرتش قتال کرد تا کشته شد و اموال او عبارت از هفت باغستان بود عبارت از میثب و صافیه و دلال وحشی و برقه و اعراف و مشربه که آنها را رسول خدا برداشته و جزء صدقات خود قرار داد و سرزمین یهود بنی‌النضیر را بعلت پیمان شکنی کعب‌بن اشرف بتصرف درآورد و یهود را جلای وطن کرد و ملک آنها خاص رسول خدا شد. و فدک نیز مصالحه برسول خدا واگذار شد.

و چنانکه واقدی در المغازی (ص ۳۷۸) آورده است رسول خدا از اموال بنی‌النضیر که خاص حضرتش بود بر اهل و خانواده‌اش انفاق می‌کرد. و در زیر نخل‌های باغستان‌ها زراعت می‌نمود و قوت سالیانه اهل و عیال خود را از جو خرما برای زنان خود و فرزندان عبدالمطلب از آن تهیه می‌فرمود و مازاد آنرا صرف اسلحه و مهمات جنگی می‌کرد چنانکه ابوبکر و عمر در زمان خلافت خود از همان اسلحه و آلات جنگی که رسول خدا خریده بود استفاده می‌کردند. پس درآمد اموال بنی‌النضیر مخصوص احتیاجات خود آنجناب بود و آنچه از فدک عاید می‌شد صرف ابن‌سبیل می‌فرمود و درآمد خیبر را سه قسمت کرده بود دو قسمت آنرا به مهاجرین می‌پرداخت و یک قسمت آنرا بر خانواده خود انفاق می‌فرمود بهر صورت از تواریخ و سیر بر‌نمی‌آید که رسول خدا خمس را به شش قسمت کرده باشد قسمتی از آن مال خدا و قسمتی مال خود او و سهمی از آن ذوی‌القربی و سه سهم دیگر از یتامی و مساکین وابن‌سبیل باشد! پس چنانکه گفته شد از کلمه و للرسول نیز نمی‌توان بطور قطع چنین نتیجه گرفت که رسول خدا را در خمس غنائم یک سهم شش‌گانه است زیرا در سیره آن‌جناب چنین چیزی به این کیفیت دیده نمی‌شود که آن‌حضرت برای خود سهمی خاص از سهام ششگانه برداشته باشد تا چه رسد [۳۵] به اینکه پس از وفات از غنائمی که هنوز بدست مسلمین نیفتاده و بعداً خواهد افتاد سهمی از برای آنجناب باشد یا سهمی برای جانشینان او منظور شود چنانکه تاریخ خلفای حق و باطل آنجناب هم چنین سهمی را حتی به‌عنوان حق ریاست و فرماندهی نشان نمی‌دهد و چنانکه گفتیم نام رسول خدا در دنبال آیه غنیمت چون نام آن حضرت:﴿قُلِ ٱلۡأَنفَالُ لِلَّهِ وَٱلرَّسُولِۖ فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ [الأنفال:۱]. می‌باشد و اگر به اتکاء اقوال فقهاء سهمی هم برای رسول‌الله از خمس غنائم منظور شود پس از فوت آن‌حضرت مصداقی ندارد مگر اینکه آنرا بزمامدار مسلمین که ریاست جنگ را نیز برعهده دارد از این جهت قائل شویم که متأسفانه یا خوشبختانه در سیره خلفاء آن حضرت که سهمی در تاریخ وجود ندارد هرچند در احادیث آمده است [۳۶].

۱- کلمات یتامی و مساکین وابن‌سبیل است که در آیه شریفه است و باید مورد دقت قرار گیرد بسیاری از فقهاء شیعه به استناد پاره‌‌ای از احادیث، این افراد و اشخاص را اختصاص به منسوبین رسول‌الله ص داده‌اند در حالی‌که حقیقت غیر این است!.

برای اینکه این حقیقت واضح‌تر شود باید چند نکته در این مورد در نظر گرفته شود:

الف ـ زمان نزول آیه شریفه ﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا غَنِمۡتُم مِّن شَيۡءٖ [الأنفال:۴۱]. انما غنمتم... که این آیه در هنگام جنگ بدر بوده یا چنانکه واقدی قائل است در غزوه بنی قینقاع که در نیمه شوال یعنی ماه بیستم هجرت (یا سه ماه بعد از جنگ بدر) نازل شده است و در هر صورت در سال دوم هجرت بوده است. و چنانکه می‌دانیم در این هنگام وضع مسلمانان از حیث فقر و فاقه به کیفیتی بود که قبلاً بیان کردیم و دعای رسول خدا در این هنگام چنانکه یادآور شدیم بهترین معرف وضع آنها بود که عرض می‌کرد:

«اللهم انـهم حفاه فاحملهم اللهم انـهم غراه فاكسهم اللهم انـهم جياع فاشبعهم».

زیرا هنوز گشایشی برای مسلمین پیدا نشده بود و اسلام از قلمرو شهر مدینه بخارج راه نیافته بود و رکات و صدقات که گرفتن آن پس از توسعه اسلام به موجب فرمان:

﴿خُذۡ مِنۡ أَمۡوَٰلِهِمۡ صَدَقَة [التوبة:۱۰۳]. من اموالهم صدقه واجب شد در آن موقع اگر هم در آیات قرآن، دادن آن فرض شود بود لکن بر مرحله عمل نیامده بود و طبق تصریح تاریخ و احادیث صحیحه در سال نهم یازدهم هجرت رسول خدا ص مأمور اخذ زکات شد و مأموران و عاملینی برای اخذ آن بقبائل و بلاد اعزام داشت.

ب ـ بدیهی است که در میدان جنگ کسانی که شهید می‌شدند عیال و اولادی از خود باقی می‌گذاشتند هرچند طبق روایات وارده برای شهدائی که بدرد فیض شهادت نائل شده بودند رسول خدا سهمی مقرر داشت چنانکه در المغازی واقدی روایت شده است که رسول خدا برای چهارده نفر از شهداء بدر سهمی مقرر فرمود و عبدالله بن سعد بن خیثمه گفته است، سهم پدرم را مأخوذ داشتیم معهذا کسانی بودند که بدین فوز نائل نگشتند، و در هر صورت یتامی بودند (ص ۱۰۲ ج ۱) که اکثر، قهراً فقیر و بی‌سرپرست بودند و همچنین کسان بسیاری از مسلمانان بودند که فقیر و پریشان بودند و شاید بعلت پیری و یا فقیری نتوانسته بودند در میدان جنگ حاضر شوند چنانکه پاره‌ای از آیات قرآن حاکی حالات آنهاست در سوره التوبه آیه ۹۲ می‌فرماید:

و اینگونه محرومیت از فیض جهاد بعلت فقر و فاقه قهراً محرومیت دیگری از سهم غنائم جنگ از پی داشت [۳۷] و لازم می‌نمود که سهمی از غنائم برای این طبقه که مساکینند منظور شود تا تسکینی برای خاطر محزون و پریشان ایشان باشد.

و نیز در اثر هجرت و فرار پاره‌ای از مسلمانان از قبیله یا بلاد خود در راه مانده و به اصطلاح ابن‌سبیل بودند مانند مهاجرت مقداد بن عمر و عتبه‌بن غزوان که با کفار قریش که به منظور جنگ با رسول خدا بیرون آمدند اینان نیز بیرون آمدند تا شاید به وسیله‌ای خود را به مسلمین برسانند و اگر نه بدیار خود برگردند! چنانکه در تاریخ ابن‌خلدون (ص ۱۸ ج ۲) آمده است فلذا واجب می‌نمود که اگر مسلمین و مخصوصاً مجاهدین به مال و غنائی دست یابند این طبقات از نظر دور نیفتند از این جهت است که می‌بینیم بعد از کلمه ذی‌القربی بلافاصله کلمات یتامی و مساکین وابن سبیل آمده است که اگر بدرجه رفیعه شهادت نائل گردیدند باری فکرشان از جهت عیال و اطفال خود تا حدی راحت باشد و بدانند که اگر خود ایشان با فرا رسیدن اجل و نیل بفیض شهادت از غنیمت محرم می‌گردند یتیمان ایشان بهر صورت سهمی از آن خواهند داشت! همچنین افراد فقیر و مسکین وابن‌سبیل که در این هنگام مرجع و ملجأئی را جستجو می‌کردند که رفع نیازمندی شدید خود را بنمایند لذا پروردگار عالم سهمی از غنائم جنگ را به ایشان اختصاص داد.

ج ـ اینکه گفته‌اند که یتامی و مساکین وابن سبیل از خویشاوندان رسول خدایند در تاریخ نزول این آیه شریفه و هنگام تقسیم غنائم جنگ در میان خویشاوندان رسول خدا یتامی و مساکین وابن سبیلی وجود نداشت که خدا برای آنان مخصوصاً سهمی منظور دارد زیرا چنانکه در بحث ذی‌القربی آوردیم در زمان نزول آیه خمس کسانی از آل‌محمد که مسلمان بودند هیچکدام از آنان مشمول افراد یتامی و مساکین وابن‌سبیل نبودند نه از دختران رسول خدا و نه از اعمام و بنی‌اعمام او و اکثر خویشاوندان آن حضرت در این هنگام کافر بودند که هرگز مشمول حکم این آیه نمی‌شدند پس چگونه ممکن است که پروردگار جهان در این میان از بین تمام مسلمانان تنها یتامی و مساکین وابن سبیل ناموجود آل محمد ص را اختصاص به خمس غنائم داده و چنین امتیازی را در شریعت بی‌امتیاز اسلام بدیشان بخشد؟!.

لذا از نظر عقل و شرع و تاریخ هرگز امکان نداشت و ندارد که مراد از یتامی و مساکین وابن‌سبیل در این آیه شریفه یتامی و مساکین وابن‌سبیل آل ‌محمد باش؟!.

پس از نظر عقل و تاریخ یتامی و مساکین وابن سبیل در این آیه عموم مسلمین‌اند نه تنها آل‌محمد ص و در آیات کتاب الهی و در احادیث وارده از اهل بیت نیز یتامی و مساکین وابن‌سبیل از عموم مسلمین‌اند از جمله آیات که وابستگی تامی به این موضوع دارند آیه شریفه ۷ سوره الحشر است که می‌فرماید:

﴿ٱلسَّبِيلِ كَيۡ لَا يَكُونَ دُولَةَۢ بَيۡنَ ٱلۡأَغۡنِيَآءِ مِنكُمۡۚ وَمَآ ءَاتَىٰكُمُ ٱلرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَىٰكُمۡ عَنۡهُ فَٱنتَهُواْۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۖ إِنَّ ٱللَّهَ شَدِيدُ ٱلۡعِقَابِ ٧ [الحشر:۷]. «آنچه خدا از [دارایی] ساکنان آن قریه‏ها عاید پیامبرش گردانید از آن خدا و از آن پیامبر [او] و متعلق به خویشاوندان نزدیک [وی] و یتیمان و بینوایان و درراه‏ماندگان است تا میان توانگران شما دست به دست نگردد و آنچه را فرستاده [او] به شما داد آن را بگیرید و از آنچه شما را باز داشت بازایستید و از خدا پروا بدارید که خدا سخت‏کیفر است(۷)».

و بلافاصله در آیه بعد می‌فرماید:

﴿لِلۡفُقَرَآءِ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ ٱلَّذِينَ أُخۡرِجُواْ مِن دِيَٰرِهِمۡ وَأَمۡوَٰلِهِمۡ يَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗا وَيَنصُرُونَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥٓۚ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلصَّٰدِقُونَ٨ [الحشر:۸]. «[این غنایم نخست] اختصاص به بینوایان مهاجری دارد که از دیارشان و اموالشان رانده شدند خواستار فضل خدا و خشنودی [او] می‏باشند و خدا و پیامبرش را یاری می‏کنند اینان همان مردم درست کردارند».

و در دنبال:

﴿وَٱلَّذِينَ تَبَوَّءُو ٱلدَّارَ وَٱلۡإِيمَٰنَ مِن قَبۡلِهِمۡ يُحِبُّونَ مَنۡ هَاجَرَ إِلَيۡهِمۡ وَلَا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمۡ حَاجَةٗ مِّمَّآ أُوتُواْ وَيُؤۡثِرُونَ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ وَلَوۡ كَانَ بِهِمۡ خَصَاصَةٞۚ وَمَن يُوقَ شُحَّ نَفۡسِهِۦ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ٩ [الحشر:۹]. «و [نیز] کسانی که قبل از [مهاجران] در [مدینه] جای گرفته و ایمان آورده‏اند هر کس را که به‌سوی آنان کوچ کرده دوست دارند و نسبت به آنچه به ایشان داده شده است در دل‌هایشان حسدی نمی‏یابند و هر چند در خودشان احتیاجی [مبرم] باشد آنها را بر خودشان مقدم می‏دارند و هر کس از خست نفس خود مصون ماند ایشانند که رستگارانند».

تا آخر آیه ۹ همین سوره که معلوم می‌دارد می‌دارد یتامی و مساکین وابن‌سبیل، یتامی و مساکین و ابن‌سبیل مهاجرین و انصارند که مشمول فیء‌اند و اختصاص به آل‌محمد ندارند صرف نظر از اینکه در آن هنگام اصلاً در آل‌محمد ص یتامی و مساکین و ابن‌سبیل وجود نداشت! پس مهاجرین و انصار یعنی عموم مسلمین آن روز.

اما در احادیث اهل‌بیت صرفنظر از صحت و سقم آنها.

۱- در کتاب تحف‌العقول که از کتب معتبره فرقه امامیه است در (ص ۵۵۵) در حدیث طویلی از حضرت صادق ÷ در موضوع غنائم... «و اما قوله لله فكمـا يقول الانسان هو لله ولك ولا يقسم لله منه شي ء فخمس رسول الله ص الغنيمه التي قبض بخمسه اسهم فقبض منهم سهم لله لنفسه يحيي به ذكره ويورث بعده وسهماً لقرابة من بني عبدالـمطلب وانفذ سهمـاً لأيتام الـمسلمين وسهمـاً لـمساكينهم وسهمـاً لابن السبيل». می‌فرماید: اینکه در آیه شریفه کلمه لله آمده است پس آن چنان است که شخصی می‌گوید این چیز مال خداست و از برای تو باشد اما چیزی از آن برای خدا تقسیم نمی‌شود. پس غنیمتی که رسول خدا قبض می‌کرد آن را پنج سهم می‌نمود سهمی از آنرا که مال خدا بود خود آن‌جناب برمی‌داشت تا بدان وسیله نام خدا را زنده دارد و پس از خود، آن را به میراث گذارد و سهمی برای خویشان از فرزندان عبدالمطلب و سهمی هم برای یتیمان مسلمانان انفاذ می‌داشت و سهمی برای مساکین مسلمین و سهمی برای ابن‌سبیل که در این حدیث به روشنی معلوم است که سهم‌های یتامی و مساکین وابن‌سبیل عموم مسلمین است.

۲- در روضه کافی از ابن‌حمره از حضرت باقر ÷ نیز روایتی است که همین مضمون را می‌رساند زیرا می‌فرماید: «ان الله جعل لنا اهل البيت سهاماً ثلاثه. تا آنجا که می‌فرماید: دون سهام اليتامي والـمساكين وابن سبيل فانـها لغيرهم»...یعنی سهام یتامی و مساکین و ابن‌سبیل از خویشان رسول‌الله نیست و از غیر ایشان است.

۳- در تهذیب شیخ طوسی (ص ۱۲۵ ج ۲) و در من‌لایحضرالفقیه (ص ۲۲ ج ۲) چاپ نجف و در مختلف‌الشیعه (ص ۳۴ ج ۲) از زکریا بن مالک الجعفی روایت است که حضرت امام جعفر صادق فرمود: «واما الـمساكين وابن السبيل فقد عرفت انا لا تاكل الصدقة فهي للمساكين وابناءالسبيل». (یعنی مساکین و ابن‌السبیل مردم غیر بنی‌هاشم).

۴- در من‌لایحضره‌الفقیه (ص ۱۵۸) و در تهذیب شیخ طوسی (ص ۱۳۴ ج ۴) چاپ نجف در ذیل آیه شریفه: ﴿مَّآ أَفَآءَ ٱللَّهُ[الحشر:۷]. از حضرت امام محمد باقر ÷ روایت است که فرمود: «فهذا بمنزلة الـمغنم كان ابي ÷ يقول ذلك وليس لنا فيه غير سهمين سهم الرسول وسهم القربي ثم نحن شركاء فيمـا بقي».... می‌فرماید فی و انفال نیز بمنزله غنائم جنگ است و پدرم (حضرت زین‌العابدین ÷ چنین می‌فرماید: پس برای ما از آن جز دو سهم نیست «سهم رسول الله وسهم ذي القربي». آنگاه در باقیمانده ما با سایر مردم شریکیم یعنی سهم یتامی و مساکین و ابن‌سبیل که مال عموم مسلمین است یتیمان و مسکینان و ابناء سبیل ما هم با آنها شریکند.

۵- در تفسیر عیاشی (ص ۶۳ ج ۲) روایتی است که علامه مجلس آنرا در بحارالانوار (ص ۵۲ ج ۲۰) چاپ کمپانی و سید هاشم بحرانی آنرا در تفسیر البرهان (ص ۸۸ ج ۲) چاپ سالک و صاحب وسائل‌الشیعه نیز آن را در ابواب تقسیم خمس آورده است که: حضرت صادق ÷ بعد از آنکه سهم رسول و ذی‌القربی را مذکور داشته فرموده است: «وثلاثه اسهام لليتامي والـمساكين وابناء السبيل» یعنی سه سهم دیگر مال یتیمان و مسکینان و در راه ماندگان است بطور اطلاق و بدون قید مال محمد، یعنی عموم مسلمین.

۶- در تهذیب شیخ طوسی (۱۲۸ ص و ج ۴) رقم ۳۶۵ والاستبصار (ص ۵۶ ج ۲) رقم ۱۷۶ از رُبعی‌بن عبدالله‌بن الجارود از حضرت صادق ÷ روایت کرده است که آن حضرت می‌فرماید: «كان رسول الله ص اذا اتاه الـمغنم اخذ صفوه وكان ذلك له ثم يقسم ما بقي خمسه اخماس ويأخذ خمسه ثم يقسم اربعه اخماس بين الناس الذين قاتلوا عليه ثم قسم الخمس الذي اخذه خمسه اخماس: يأخذ خمس الله لنفسه ثم يقسم الاربعه اخماس بين ذوي القربي واليتامي والـمساكين وابناء السبيل يعطي كل واحد منهم حقاً وكذلك الا مام اخذ كمـا اخذالرسول ص». یعنی رسول خدا ص چنین بود که همین که غنیمت را بخدمتش می‌آوردند صفایای آنرا برمی‌داشت و آن مال خودش بود (صفایای جنگ عبارت از اسب زبده و شمشیر خوب و کنیز و امثال آن است که مال فرمانده و رئیس جند است) آنگاه آنچه را باقی مانده بود پنج قسمت می‌کرد و یک پنجم آنرا برمی‌داشت و سپس چهار پنجم آنرا در بین مردمی که بر آن غنیمت جنگیده بودند تقسیم می‌فرمود آنگاه آن یک پنجمی را که برداشته بود پنج قسمت می‌کرد یک‌پنجم خدا را برای خود برمی‌داشت و سپس چهار پنجم دیگر را میان دارندگان قرابت و یتیمان و بینوایان و در راه مانده تقسیم می‌کرد بهر کدام از ایشان حقی می‌داد همچنین است وظیفه پیشوای مسلمین که اخذ می‌کند چنانکه رسول خدا اخذ می‌فرود یعنی وظیفه زمامدار مسلمین همان است که رسول خدا ص عمل می‌کرد او نیز باید چنین کند. در این حدیث نیز یتامی و مساکین و ابناءالسبیل از غیر خویشان رسول خدا نیز هستند یعنی عموم مسلمین‌اند و حتی کلمه ذی‌القربی نیز بطور اطلاق است.

۷- در عیون اخبارالرضا باب ۲۳ فی‌الفرق بین‌العتره والامه از فرمایشات حضرت رضا در مجلس مناظره با علماء در شرح آیه شریفه واعملوا انما غنمتم فرمود: «واما قوله تعالي واليتامي والـمساكين فان اليتيم اذا نقطع يتمه خرج من الغنائم ولم يكن له فيها نصيب وكذلك الـمسلمين لذا انقطعت مسكنته لم يكن له نصيب من الـمغنم ولا يحل له اخذه». که در این حدیث نیز بطور اطلاق معلوم می‌دارد که یتیم و مسکین در این آیه یتیم و مسکین عموم مسلمین‌اند.

۸- ایضاً در کتاب عیون اخبارالرضا ÷ باب ۵۸، علی‌بن ابراهیم از پدرش و او از محمدبن سنان روایت می‌کند که او گفت: در نزد مولای خود حضرت رضا ÷ در خراسان بودم که مردی از صوفیه که سرقت کرده بود خبرش را به مأمون دادند. مأمون به احضار آن امر نمود، همینکه نظر مامون به آن مرد افتاد او را پارسا یافت که در میان چشمان او اثر سجده نمایان بود مأمون به او گفت: بدا به این آثار جمیله و این کردار زشت که نسبت سرقت گرفته است!... تا آنجا که می‌گوید: آنمرد گفت من این سرقت را از روی اضطرار نه از راه اختیار مرتکب شدم و این در حالی است که تو حق مرا از خمس و فیء مانع شدی مأمون گفت: تو چه حقی در خمس و فیء داری؟ برای اینکه خدای خمس را شش قسمت کرد و فرمود: ﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا غَنِمۡتُم مِّن شَيۡءٖ [الأنفال:۴۱]. تا آخر آیه... و فی‌ء را نیز شش قسمت فرمود و گفت: ﴿مَّآ أَفَآءَ ٱللَّهُ عَلَىٰ رَسُولِهِۦ مِنۡ أَهۡلِ ٱلۡقُرَىٰ فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡيَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰكِينِ وَٱبۡنِ ٱلسَّبِيلِ [الحشر:۷]. تا آخر...

آن مرد گفت: تو حق مرا منع کردی در حالی‌که من ابن‌سبیل هستم و دستم از خانه و مالم منقطع است و نیز مسکینم که نمی‌توانم بچیزی رجوع کنم و نیز از جمله حملة قرآن هستم. مأمون گفت: آیا من حدی از حدود خدا و حکمی از احکام‌الله را که در باره سارق است معطل کنم برای این افسانه‌های تو؟ (آن مرد صوفی گفت: ابتدا، بخویشتن کن و اول خود را (بوسیله خد) پاک کن آنگاه بغیر خود بپرداز. حد خدا را اول بر خود اقامه کن آنگاه بغیر خود! مأموم روی بحضرت ابوالحسن (الرضا) نموده و گفت: تو چه می‌گوئی؟ حضرت فرمود: انه یقول سرقت فسرق یعنی این شخص می‌گوید چون تو دزدی کردی او هم دزدی کرده است! مأمون در غضب شدیدی فرو رفت. تا آنکه بار دگر متوجه حضرت رضا شد و گفت: درباره او چه رأی می‌دهی؟ حضرت فرمود خدای‌تعالی أ به محمد ص فرمود: «فلله الحجه البالغه». و آن حجتی است که همین‌که بجاهل رسید او را به‌جهلش آگاه می‌کند چنانکه عالم آنرا بوسیله علمش میداند و دنیا و آخرت به حجت قائمند. و این مرد حجت خود را برآورد. فلذا مأمون امر به آزادی آن صوفی کرد. در این حدیث شریف آن مرد صوفی که مسلماً از بنی‌هاشم نبوده در حضور حضرت رضا ÷ و مأمون که هر دو از بنی‌هاشم بودند ادعای خمس و سهم مسکین و ابن‌سبیل کرد و حضرت رضا او را تصدیق و مأمون را محکوم نمود. پس معلوم شد که مسکین و ابن‌سبیل در آیه شریفه مساکین و ابن‌سبیل عموم مسلمینند.

۹- در مسند حضرت زیدبن علی‌بن الحسین ÷ (۳۵۶ چاپ بیروت) باب‌الخمس والانفال... سألت زیداً بن علی ÷ «عن الخمس قال هولنا ما احتجنا فاذا استغينا فلا حق لنا فيه الم تر ان الله قرننا مع اليتامي والـمساكين وابن سبيل فاذا بلغ اليتيم واستغني الـمسكين وامن ابن سبيل فلا حق لـهم وكذالك نحن اذا استغنينا فلا حق لنا».

«ابوخالد واسطی راوی حدیث می‌گوید از حضرت زیدبن علی بن‌الحسین از مسئله خمس غنائم جنگ پرسیدم آن‌حضرت فرمود: آن برای ماست مادامی که بدان محتاج شدیم! ما همینکه مستغنی شدیم دیگر در آن حقی برای ما نیست مگر نمی‌بینی که خدا ما را با یتیمان و مسکینان و ابن‌‌سبیل قرین کرده است. پس همین‌که یتیمی بالغ شود و مسکین مستغنی شود و ابن‌سبیل بمحل امن برسد دیگر برای ایشان حقی نیست. همچنین ما نیز هنگامی که مستغنی شویم دیگر حقی از خمس برای ما نیست». در این حدیث زیر که خود از سلاله هاشم و اقربای رسول‌الله و از بزرگان اهل‌بیت طاهرین است خود را قرین یتامی و مساکین و ابن‌سبیل سایر مردم می‌پندارد و معذالک فرق بین خود و دیگران با کلمه لنا و لهم می‌گذارد که معلوم می‌دارد یتیمان و مساکین و ابن‌سبیل از عموم مسلمین‌اند نه فقط بنی‌هاشم و ذریه رسول خدا!.

۱۰- در تفسیر حِبرالامه عبدالله بن عباس که در حاشیه (الدر‌المنثور) سیوطی در مصر چاپ شده است در جلد ۲ صفحه ۶۴ در ذیل آیه شریفی می‌نویسد: «يخرج خمس الغنيمه لقبل الله (ولذي القربي) ولقبل قرابه النبي ص (واليتامي) ولقبل اليتامي غير يتامي بني عبدالـمطلب (والـمساكين) ولقبل الـمساكين غيرمساكين بني عبدالـمطلب (وابن السبيل) ولقب الضيف والـمحتاج كائناً من كان وكان تقسم الخمس في زمن النبي ص علي خمسه اسهم: سهم للنبي ج وهو سهم الله وسهم للقرابه لان النبي ص كان يعطي قرابته لقبل الله وسهم لليتامي وسهم للمساكين وسهم لابن السبيل، فلمـا مات النبي ص سقط سهم النبي ص والذي يعطي للقرابه يقول ابي بكر: سمعت رسول الله ص يقول لكل نبي طعمه في حيانه فاذا مات سقطت فلم يكن بعده لاحده وكان يقسم ابوبكر وعمر وعثمـان وعلي ÷ في خلافتهم الخمس علي ثلاثه اسهم: سهم لليتامي غيريتامي بني عبدالـمطب وسهم للمساكين غير مساكين بني عبدالـمطلب وسهم لابن السبيل للظيف والـمحتاج».

«ملخّص تفسیر این عباس آن است که چه در زمان رسول خدا ÷ و چه در زمان خلفای راشدین، یتامی و مساکین و ابن‌سبیل، یتیمان و مسکینان و ابن‌سبیلان بنی‌هاشم نبودند بلکه عموم مسلمین هستند که در زمان رسول خدا و خلفا بایشان داده می‌شد. اینها احادیثی است که از ناحیه اهل‌بیت رسول خدا در این مورد وارد شدده است و اخبار و احادیثی که در کتب عامه است نیز این کیفیت را تصدیق می‌کند چنان‌که در المغازی واقدی (ص ۳۸۱) از یزیدبن رومان و او از عروه نقل می‌کند ان ابابکر و عمر و علیاً کانوا یجعلونه (الخمس) فی‌الیتامی والمساکین و ابن‌السبیل. یعنی ابوبکر و عمر و علی ÷ خمس را در یتیمان و مساکین و ابن‌السبیل قرار داده بودند».

توضیح استدلال به این احادیث فقط از این نظر است که به نص قطعی آنها یتامی و مساکین و ابن‌سبیل که مراد از آنها امروز طبقه‌ای بنام ساداتند، نبوده بلکه یتامی و مساکین و ابن‌سبیل عموم مسلمانند و اما ذی‌القربی بفرض آنکه مراد از آن ذی‌القربی رسول‌الله باشد شامل عموم بنی‌هاشم می‌شود نه افراد خاصی چون علی و فاطمه و حسین ÷ و چنان‌که قبلاً گفته شد در این‌صورت هم مراد از ایشان قربای آن روز رسول خدا بود که امروز از آن مصداقی وجود ندارد بدلایل گذشته و ما این احادیث را از باب اسکات خصم و اتمام حجت آوردیم.

اقوال علماء شیعه در یتامی و مساکین و ابن‌سبیل آیه خمس

عقلاً و نقلاً از آیات شریفه و احادیث مرویه از اهل‌بیت ÷ معلوم شد که یتامی و مساکین و ابن‌سبیل در آیه خمس یتیمان و مسکینان و ابن‌سبیلان عموم مسلمین‌اند نه فقط یتامی و مساکین و ابن‌سبیل فرزندان هاشم چنانکه پاره‌ای از فقهای شیعه باستناد پاره‌ای از احادیث قائلند:

اینک آراء و اقوال پاره‌ای از علمای بزرگ شیعه را در این باره می‌آوریم.

۱- مرحوم کلینی صاحب کافی در کتاب کافی در این باره می‌نویسد: «فجعل لـمن قاتل من الغنائم اربعه اسهم وللرسول منهم والذي للرسول يقسمه علي سنته اسهم ثلاثه وثلاثه لليتامي والـمساكين وابن سبيل». یعنی آنچه برای مجاهدین از غنائم مقرر است چهار سهم است و برای رسول خدا (از خمس‌الله) یک سهم (جمعاً پنج سهم) و آنچه مال رسول است (یعنی خمس غنائم) آنرا بر شش سهم تقسیم می‌کند که سه سهم آن برای خود اوست (یعنی به‌مصارفی که لازم بداند می‌رساند) و سه سهم دیگر مال یتیمان و مسکینان و ابن‌سبیل (بطور اطلاق) است.

۲- مرحوم شیخ طبرسی در مجمع‌البیان (ص ۶۱۲ ج ۹) چاپ اسلامیه تهران می‌نویسد: «وقال جميع الفقهاء هم يتامي الناس عامه وكذلك الـمساكين وابناء السبيل وقد روي ايضاً عنهم ÷». یعنی جمیع فقهاء اسلام (اعم از شیعه و سنی) قائلند به اینکه مراد از یتامی در آیه شریفه یتیمان عموم مردمند و هم‌چنین مساکین و ابناء السبیل (از عموم مسلمینند) و این معنی از خود ائمه معصومین ÷ نیز روایت شده است.

۳- مرحوم شیخ یوسف بحرانی در کتاب (الحدائق‌الناصره) (ص ۳۸۷ ج ۱۲) چاپ نجف و مرحوم محقق حلی در کتاب (المعتبر) و مرحوم حاج آقا رضا همدانی در مصباح ‌الفقیه (ص ۱۴۵ ج ۱) آورده‌اند: ابن‌جُنید فرموده است که سهام یتامی و مساکین و ابن‌سبیل که نصف خمس است مال کسانی است که اهل این صفت باشند از ذوی‌القربی و غیر ذوی‌القربی از عموم مسلمین همین‌که ذوی‌القربی از آن مستغنی شوند [۳۸].

۴- شیخ جلیل محمد بن علی بن شهرآشوب در کتاب خود (متشابهات‌القرآن ومختلفه) (ص ۱۷۵ ج ۲) چاپ جدید ذیل آیه شریفه:﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا غَنِمۡتُم مِّن شَيۡءٖ [الأنفال:۴۱].... نوشته است: و لفظه ‌الیتامی والمساکین و ابن‌السبیل عام فی‌المشرک والذمی والغنی والفقیر یعنی لفظ یتیمان و مسکینان و ابن‌سبیل عام است و هیچ قیدی ندارد حتی مشرک و ذمی و غنی و فقیر.

۵- در مصباح‌الفقیه (ص ۱۴۴ ج ۲) از صاحب شرایع و علامه از بعضی علمای شیعه قولی را حکایت کرده است که خمس خدا پنج قسمت فرمود: یک سهم از رسول خدا است و یک سهم از ذوی‌القربی و سه سهم باقیمانده مال یتیمان و مسکینان و ابناءالسبیل است و اکثر علماء بر این قولند.

۶- در حدائق (ص ۳۸۲ ج ۱۲) و در (ص ۳۸۷) از قول صاحب مدارک گفته است ظاهر اینست که در پاره‌ای اخبار قید یتامی آل محمد برای افضلیت است نه برای تعیین آنگاه فرموده است: دلیل بر فرمایش او اطلاق آیه شریفه و صحیحة رُبعی است که قبلاً آنرا ذیل رقم ۶ احادیث آوردیم.

۷- مرحوم محقق سبزواری در کتاب ذخیره‌العباد در باب خمس در این باره می‌نویسد: «ان الـمراد باليتامي والـمساكين في الاية: الجنس لتعذرالحمل علي الاستغراق ويؤيده صحيحه محمد بن ابي نصر». نیز آنرا تأیید می‌کند.

۸- مرجوم ملا محمد تقی مجلس اول در لوامع صاحبقرآنی شرح من‌لایحضره‌الفقیه (ص ۵۰ ج ۲) در شرح حدیث عیون اخبارالرضا که ذیل رقم ۷ گذشت نوشته است: ظاهرش آنست که یتامی و مساکین از غیر سادات باشند.

۹- صاحب ریاض از اسکافی نقل کرده است که آن صاحب صرف سهم یتامی و مساکین و ابن‌سبیل را در خمس شرط منتسب بودن به عبدالمطلب نمی‌دانست بلکه صَرفِ آن را بغیر ایشان از مسلمانان با استغناء ذوی‌القربی جایز می‌شمرد.

۱۰- خود شیخ یوسف بحرانی در حدائق (ص ۳۷۷ ج ۱۲) در ذیل خبر زکریا بن مالک جُعفی که ذیل رقم ۳ از احادیث قبلاً گذشت امام می‌فرماید: واما الـمساکین وابناءالسبیل فقد عرفت انا لاناکل الصدقة. می‌نویسد: بسا باشد که توهم شود که مراد از مساکین و ابناءالسبیل هاشمین باشند ولی امام خواسته است رفع این توهم کند به اینکه هر چند هاشمیین نیز در عموم این دو لفظ (مسکین و ابن سبیل) هستند لکن چون دانستی که زکات بر اهل بیت حرام است پس مساکین و ابناءالسبیل ما در آن داخل نیستند. این آراء و اقوال و فتوای ده نفر از علمای بزرگ شیعه است که در باره یتامی و مساکین و ابن‌سبیل که شامل عموم مسلمین است آمده است پس اینکه پاره‌ای از فقهاء گفته‌اند که مراد از یتامی و مساکین و ابن‌سبیل، یتامی و مساکین و ابن‌سبیل آل محمد ص از بنی‌هاشمند از حقیقت دور و از عقل و انصاف مهجور است که در اولین غنیمت و اموالی که بدست رسول خدا برسد بدون اینکه حقی برای یتیمان شهدای میدان جنگ و مسکینان پریشان امت از مهاجر و انصار و ابنا سبیل ایشان در نظر بگیرد تنها بفکر خویشان خود و یتیمان و مسکینان و ابن‌سبیلان آنها باشد و سهمی از آن برای ایشان مقرر دارد (در حالی‌که فاقد چنین اشخاصی است) و فقراء و ایتام و ابناءالسبیل مسلمین را واگذاشته، ترمیم حوائج ایشان را حواله به زکاتی دهد که بعد از نه سال دیگر اخذ خواهد شد! زهی بدبینی و بی‌وجدانی که کسی چنین نسبتی را به پیغمبر رحمت که سخت حریص بر امت بوده بدهد: معاذالله!! معاذالله! خدا می‌فرماید: ﴿لَقَدۡ جَآءَكُمۡ رَسُولٞ مِّنۡ أَنفُسِكُمۡ عَزِيزٌ عَلَيۡهِ مَا عَنِتُّمۡ حَرِيصٌ عَلَيۡكُم بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ رَءُوفٞ رَّحِيمٞ١٢٨ [التوبة:۱۲۸]. آیا چنین پیغمبری همین‌که دستش بمالی و منالی رسید همه مسلمانان را فراموش کرد و فقط بفکر یتامی و مساکین و ابن‌سبیل ناموجود خود افتاد؟!! بدترین قتلة انبیاء و اولیاء خدا کسانیند که نسبت‌های ناروا به ایشان داده تحریف آیات الهی نمایند!.

آنچه در اوراق قبلی مسطور شد احادیث معتبره از ائمه اهل‌البیت و آراء و اقوال علماء و فقهاء بزرگ شیعه در یتامی و مساکین و ابن‌السبیل آیه شریفة (خمس) بود. اینک آنچه از طریق عامه در این باب رسیده است برخی از آن از نظر خوانندگان می‌گذرد تا دانسته شود که تقسیمی که پاره‌ای از فقهاء قائل شده‌اند که آن شش سهم است، سهمی از آن خدا و سهمی از رسول‌الله و سهمی مال ذی‌القربی و سهمی مال یتامی و سهمی از آن مساکین و سهمی از ابن‌السبیل، چنین کیفیتی در زمان رسول‌الله انجام نشده است بلکه خمس غنائم جنگ در اختیار رسول خدا بود و به هر کس آنچه را صلاح می‌دانست می‌داد [۳۹]. در سنن‌الکبری بیهقی (ص ۳۴۰ ج ۶) در باره غنائم خبیر روایتی از عبدالله بن عمر می‌آورد تا آنجا که می‌نویسد: «وياخذ رسول الله ص الخمس وكان رسول الله ص يطعم كل امراه من ازواجه من الخمس ماته وسق تـمراً وعشرين وسقاً شعيراً». یعنی رسول خدا ص خمس غنائم جنگ را اخذ می‌فرمود و آن جناب بهر یک از ازواج مطهرات خود صد وسق شصت صاع است و هر ساع تقریباً یک من تبریز) و اهل بیت وسق جو اطعام می‌فرمود و در حدیث دیگر است. «ثم قسم رسول الله ص خمسه بين قرابته وبين نسائه وبين رجال ونساء من الـمسلمين اعطاهم منها فقسم رسول الله ص لابنته فاطمه مائتي وسق ولعلي بن ابيطالب ÷ مائه وسق ولاسامه بن زيد مائتي وسق منها خمسون وسق نوي ولـميسي بن فقيم مائتي وسق ولابي بكر الصديق ماتي وسق وجماعه بن الرجال والنساء».

«یعنی آنگاه رسول خدا ص خمس خود را (یعنی از آنچه بعنوان خمس‌الله برمی‌داشت) بین خویشاوندان و بین زنان خود و بین مردان و زنان مسلمانان تقسیم کرده از آن بایشان عطا می‌فرمود. پس برای دختر خود فاطمه دویست وسق و برای علی بن ابیطالب ÷ صد وسق و برای اسامه بن زید دویست وسق تقسیم داد که پنجاه وسق آن هسته خرما بود و به عیسی‌بن فقیم دویست وسق و به ابوبکر صدیق دویست وسق و همچنین به‌جماعتی از مردان و زنان». و در تاریخ طبری (ص ۳۰۶ ج ۲) ضمن خوادث سنه ۷ در تقسیم غنائم خیبر می‌نویسد:

«وكانت الكتيبه خمس الله وخمس النبي ص وسهم ذوي القربي واليتامي والـمساكين ابن السبيل وطعم ازواج النبي ص وطعم رجال مشوا بين يدي رسول الله وبين اهل فدك بالصلح». «یعنی کتیبه (که یکی از قلعه‌های هفتگانه خیبر بود) خمس غنائم خیبر قرار گرفت و خمس پیغمبر ص و سهم ذوی ‌القربی و یتیمان و مساکین و ابن‌سبیل و محل اعاشه زنان پیغمبر و مورد اعاشه مردانی بود که بین رسول خدا و بین مردم فدک برای صلح آمد و شد می‌کردند».

پس آنچه از این احادیث برمی‌آید آن است که خمس غنائم جنگ در اختیار رسول خدا س بوده است و به هر کس آنچه را لازم و صلاح می‌دانسته است اعم از بنی‌هاشم و غیر بنی‌هاشم می‌داده است و هرگز آن اختصاص بطریق خاصی نداشته است و در بخشیدن آن به افراد تا آن حد جرأت داده بود که اعراب به جنابش چسبیده و حضرتش را محاصره کرده بودند که مجبوراً به درخت سمره پناه برده و ردایش از دوشش افتاده بود و هر کدام به او می‌گفتند: مربی من مال‌الله الذی عندک. یعنی دستور بده از مال خدا که در نزد تو است به من بدهند و آن جناب با خنده به ایشان از آن مال عطا می‌فرمود و چنان‌که در کتب سیر و تواریخ درج است رسول خدا ص پس از فتح مکه و غزوه حنین که در سال هشتم هجرت اتفاق افتاد بیش از چهل هزار گوسفند و بیست و چهار هزار شتر و چندین هزار اوقیه غنیمت جنگ گرفت که سهم بیشتر آنرا به مؤلفه قلوبهم داد از آن جمله صد شتر به ابوسفیان و صد شتر به یزید بن ابی‌سفیان و صد شتر به معاویه بن ابی سفیان و همچنین سایر مسلمانان جدیدالاسلام داد و در صحیح بخاری (ص ۱۲۱ ج ۲) چاپ اسطامبول از قتاده روایت کرده است. «قال النبي اني اعطي قريشاً اتالفهم لانـهم حديث عهد بجاهليه». ترجمه ـ «پیغمبر خدا فرمود من بقریش می‌بخشم تا تألیف قلوب ایشان کنم زیرا اینان تازه مسلمانند نسبت بجاهلیت».

این عمل پیغمبر ص بر مهاجرین و انصار که در حقیقت هسته مرکزی اسلام بودند بسیار گران آمد و گفتند از شمشیرهای ما خون قریش می‌چکد ولی سهم بیشتر غنیمت‌ها نصیب همانها گشته است!!.

پیغمبر خدا که این را شنید آنان ‌را نزد خود خواست و چگونگی را جویا شد آنان گفته خود را کتمان نکردند رسول خدا ص به ایشان فرمود. اینان تازه مسلمان هستند به آنها سهم بیشتری دادم تا مسلمانان بمانند و نزدیکان خود را به اسلام دعوت کنند آیا برای شما بهتر نیست که شما با پیغمبر خدا بخانه خود بازگردید و اینان با شتر و گاو و گوسفند؟ انصار که این را شنیدند راضی شدند.

جرجی زیدان مسیحی در کتاب پر ارزش خود (تاریخ‌التمدن الاسلامی) جلد اول در موضوع غنیمت جنگ بدر می‌نویسد، نزدیک بود بر سر تقسیم اموال بین مسلمانان نزاع درگیرد ولی پیغمبر ص غنیمت را عادلانه بین آنان تقسیم کرد و چیزی برای خود برنداشت و به این تدبیر از کشمکش بین مسلمانان جلوگیری شد.

اساساً مقبول نیست که پیغمبری که از روز اول بعثت مبارک خود همواره مرام و شمارش ﴿يَٰقَوۡمِ لَآ أَسۡ‍َٔلُكُمۡ عَلَيۡهِ أَجۡرًا [هود:۵۱]. می‌باشد و پیوسته محترز است که مبادا او را متهم کنند که زمینه رسالت برای جلب مال و ریاست می‌چیند، معهذا در اولین برخورد بمال و دست یافتن بغنیمت آن را بخویشان خود اختصاص دهد بدون اینکه بحال درویشان و بینوایان دیگر توجه نماید بگوید: آنچه از خمس غنائم جنگ بدست می‌آید مال من و خویشانم، آنهم بنام یتامی و مساکین و ابن‌سبیل که احدی در آن روز بدین نام و نشان در خاندان آن‌حضرت شناخته نمی‌شد!!.

اگر در پاره‌ای از احادیث دیده می‌شود که از قول بعضی از ائمه ÷ آمده است که خود را یتیم خوانده‌اند مانند این حدیث در من ‌لایحضرالفقیه از ابوبصیر از حضرت باقر ÷ است که ابوبصیر می‌گوید. قلت لابی‌جعفر ÷ ما ایسر ما یدخل به العبدالنار؟ قال من اکل من مال‌الیتیم درهماً و نحن‌الیتیم. یعنی به‌حضرت باقر عرض کردم آسان‌ترین چیزی که بنده را داخل آتش (جهنم) می‌کند چیست؟ حضرت فرمود کسی‌که درهمی از مال یتیم بخورد و ما یتیم هستیم. این حدیث که ظاهراً در تفسیر آیه شریفه ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يَأۡكُلُونَ أَمۡوَٰلَ ٱلۡيَتَٰمَىٰ ظُلۡمًا إِنَّمَا يَأۡكُلُونَ فِي بُطُونِهِمۡ نَارٗا [النساء:۱۰]. آمده است کلمه نحن‌الیتیم که به آن اضافه شده است هرگز ناظر به یتامی و مساکین و ابن‌سبیل آیه خمس نیست. و اصلاً از حضرت باقر ÷ بعید است که خود را یتیم بداند. خصوصاً که راوی این حدیث علی ‌بن ابی حمزه بطائنی است که در رجال حدیث مردی از او بدنام‌تر نیست تا جائی‌که ابن‌الغضائری درباره او فرموده است: «علي بن ابي حمزه ضل الوقف لعنه الله واشد الخلق عدوه للمولي». (یعنی الرضا ÷) بعد ابی ابراهیم ÷ «یعنی علی بن ابی‌حمزه ریشه و پایه مذهب واقفیه است خدا او را لعنت کند و از شدیدترین مردم است از حدیث عداوت نسبت بمولی». حضرت رضا ÷ بعد از پدرش موسی‌بن جعفر ÷ و او از پایه‌گذاران خمس کذایی است که بنام حضرت موسی بن جعفر ÷ از شیعیان اموال زیادی دریافت نمود و بعد از فوت آن‌حضرت همه را حتی کنیزانی را که بنام امام گرفته بود تصاحب کرد و مذهب واقفیه را پایه نهاد.

و شاید این حدیث را هم برای بهانه و تمسک اخاذی خود جعل کرده است احادیثی که در مورد یتامی و مساکین و ابن‌سبیل آمده است و آنان‌را خاصه یتامی و مساکین و ابن‌سبیل آل‌محمد ص می‌داند هیچ‌کدام صحیح نیست و اکثر آنها از راویانی نظیر علی بن ابی حمزه و علی بن فضال و حسن بن فضال ضال مضل روایت شده است که ما هویت آنا‌ن‌را در کتاب زکات معرفی کرده‌ایم. مثلاً در کتاب تهدیب‌الاحکام شیخ طوسی (ره) (ص ۱۲۵ ج ۴) چاپ نجف باب (تمییز اهل‌الخمس و مستحقه) حدیث ۳۶۱ [۴۰] در آخر این حدیث این عبارت است. «واليتامي يتامي آل الرسول والـمساكين منهم وابناء السبيل منهم فلا يخرج الي غيرهم». این حدیث از احمدبن الحسن بن علی بن فضال و او از پدرش حسن بن فضال از امام روایت می‌کند. حسن بن فضال که راوی متصل به معصوم این حدیث است بقول مرحوم صاحب سرائر، حسن کافر و ملعون است و رأس ضلالت. و حدیث دیگر یعنی حدیث سوم از همین باب در (ص ۱۲۶) در آن این جمله است. «ونصف الخمس اليتامي بين اهل بيته سهم لايتامهم وسهم للمساكينهم وسهم لابناء سبيلهم».

«فان لله خمسه وللرسول ولذي القربي واليتامي والـمساكين وابن السبيل». «منا خاصه ولم يجعل لنا في سهم الصدقة نصيباً اكرم الله نبيه واكرمنا ان يطعمنا اوساخ الناس». این حدیث که متنش نیز بی‌اعتباری آنرا می‌رساند چنانکه انشا‌ءالله بیان آن خواهد آمد سندش به علی بن فضال می‌رسد که ما هویت کامل آنرا بشرحی تمام در کتاب زکات آوردیم که وی از رجال بدنام حدیث است و خود و پدرش بقول صاحب سرائر ملعونند.

و حدیث دوم از قسمت غنائم که در تهذیب (ص ۱۲۸ ج ۴) آمده است در آن این جمله است. «ونصف الخمس اليتامي بين اهل بيته سهم لا يتامهم وسهم للمساكينهم وسهم لابناء سبيلهم». این حدیث نیز از همان ضال مضل علی‌بن فضال روایت شده است و بقدری در آن تشویش و اضطراب است که نمی‌توان آن را به معصوم نسبت داد هرچند پاره‌ای از مضامین آن که راجع بوظائف حکومت اسلامی است با سایر اخبار صحیحه سازش دارد.

در خاتمه این بحث باید یادآور شویم که در تفسیر و تعیین یتامی و مساکین و ابن‌سبیل، به یتامی و مساکین و ابن‌سبیل آل‌محمد ص در کتب احادیث جمعاً بیش از پنج حدیث نیست که سه حدیث آن چنانکه گذشت از بنی‌الفضال لعنهم‌الله است. و یک حدیث آن برخلاف و عکس مطلوب منشبثین است زیرا در آن حدیث حضرت صادق می‌فرماید «واماالـمساكين وابن سبيل فقد عرفت انا لاناكل الصدقة ولاتحل لنا فهي للمساكين وبناء السبيل». که مقصود مساکین و ابن‌سبیل عموم مسلمینند چندانکه در فصل مخصوص آن قبلاً گذشت و حدیث دیگر آنرا محمد بن‌الحسن‌الصفار روایت کرده است که مجهول و منقطع است و ارزش استناد ندارد. از تمام آنها بهتر و روشن‌تر تاریخ و سیره رسول خدا ص گواه کذب این نسبت است زیرا صرفنظر از اینکه هرگز رسول خدا ص استیثار و اختصاص و امتیازی برای خویشان خود قائل نبود و اینگونه نسبت بآن حضرت ظلم بزرگی است اساساً در آن هنگام در بین خاندان رسول خدا یتیم و مسکین و ابن‌سبیلی وجود نداشت و رسول خدا برای خویشان خود چنین سهمی نگذاشت بلکه غنائم را بین ایتام و مساکین و ابن‌سبیل عموم مسلمین و حوائج لازمه مسلمین مصرف می‌فرمود: ﴿فَمَنۡ أَظۡلَمُ مِمَّنِ ٱفۡتَرَىٰ عَلَى ٱللَّهِ كَذِبًا [یونس:۱۷].

آیا سهم خمس متعلق به بنی هاشم است؟

در کتاب‌المصنف عبدالرزاق بن همام الصنعانی که قدیمی‌ترین کتابی است که در فن فقه و حدیث بدست ما رسیده است زیرا مؤلف آن در سال ۱۲۶ متولد و در سال ۲۱۱ فوت نموده است و بتصریح علمای رجال، شیعی مذهب بوده است وی در کتاب خود ۰ص ۲۳۸ ج ۵) از قیس بن مسلم از حسن بن محمدالحنفیه آورده است که حسن گفته است در سهم خمس رسول‌الله و ذی‌القربی پس از وفات رسول خدا اختلاف افتاده است. پاره‌ای گفته‌اند سهم ذی‌القربی مال خویشاوندان رسول‌الله و پاره‌ای گفته‌اند سهم ذی‌القربی متعلق به خویشاوندان خلیفه است و رأی اصحاب رسول‌الله بر این اجتماع یافته است که این دو سهم را در راه ساز و برگ جهاد در راه خدا بگذارند و در خلافت ابوبکر و عمر نیز چنین بوده و امیرالمؤمنین علی نیز چنین می‌کرد زیرا کرامت داشت که ادعا شود که او مخالف ابوبکر و عمر است. و در حدیث ابن‌اسحق از حضرت ابی‌جعفر امام محمد باقر ÷ است که به آن‌حضرت گفته‌اند: چرا علی در این مورد برأی خود عمل نکرد؟ حضرت فرمود: بخدا سوگند کراهت داشت از اینکه بر آن‌حضرت ادعا شود که او برخلاف ابوبکر و عمر است.!! طحاوی نیز این حدیث را در (ص ۱۳۶ ج ۲) کتاب خود آورده است اما ما هرگز این ادعا را نمی‌پذیریم. زیرا امیرالمؤمنین علی کسی نبود که دین خدا و حکم قرآن و تبعیت رسول‌الله ص را بگذارد و تابع رأی ابوبکر و عمر گردد. چنانکه در احادیث صحیحه و تواریخ معتبر، آمده است که هنگامی‌که طلحه و زیبر به آن‌حضرت اعتراض می‌کردند که چرا به سنت ابوبکر و عمر عمل نمی‌کند؟ به ایشان فرمود: «سنه رسول الله اولي باتباع عندكم ام سند عمر؟ قالا سنه رسول الله. ودر جواب آنـها صريحاً مي فرمود: وقد وجدت وانتمـا رسول الله ص يحكم بذلك وكتاب الله ناطق به وهوالكتاب الذي لا يأتيه الباطل ومن بين يديه ولا من خلفه»... و گر او نبود که در شورای سته همین‌که از او خواستند که بروش شیخین عمل کند قبول نکرد و فرمود بکتاب خدا و سنت رسول‌الله و اجتهاد خود عمل می‌کنم مگر علی آن شخصیت بیمانند و آواز رسالت عدالت انسانی نیست که می‌فرماید: «والله لو اعطيت الاقاليم السبعة بمـا تحت افلاكها علي ان اعص الله في نمله اسلبها جلد شعيره ما فعلت». (خطبه ۲۱۹ نهج‌البلاغه) یعنی بخدا سوگند اگر اقالیم سبع را با آنچه در زیر آسمان‌های آن است بمن بدهند که معصیت خدا را در باره موری که پوست جوی را از دهان آن مور بگیرم چنین کاری نخواهم کرد. مگر علی آن امام بی‌نظیر نیست که هنگامی‌که طایفه‌ای از اصحاب آن حضرت بجنابش پیشنهاد کردند که از این اموال مقداری بمردم بیده و اشراف عرب را بر دیگران و قریش را بر موالی و عجم برتری بخش و دل کسانی را که از مخالفتشان می‌ترسی بخود مایل کن فرمود: «اتامروني ان اطلب النصر بالجور لا والله لا افعل ما طلعت شمس وما لاح في السمـاء نجم والله لو كان الـمـال لي لواسيت فكيف وانمـا هي اموالـهم؟». یعنی آیا بمن دستور می‌دهید که من نصرت و پیروزی را بوسیله ظلم و جور طلب کنم؟ نه بخدا سوگند چنین کاری نخواهم کرد مادامی که آفتاب طلوع می‌کند و مادامی‌که ستاره‌ای در آسمان می‌درخشد بخدا سوگند اگر این مال، مال خود من بود با ایشان مواسات می‌کردم پس چگونه خواهد بود در حالی‌که آن مال مال خودشان است؟ آیا چنین کسی حاضر است که به تبعیت از ابوبکر و عمر حقوق ذوی‌القربی را هر گاه حقی داشته باشند از بین ببرد؟ «معاذالله ونستجير بالله من هذاالـمقال».

سخن در این بود که پیغمبر خدا ص در زمان حیات خود هیچگونه مزایای مالی برای بنی‌هاشم و خویشان خود قائل نشد. بلکه تا سر حد امکان از امتیازی که دیگران داشتند و اموری که برای عموم مردم مباح بود خویشان و نزدیکان خود را از آن مضایقه کرده و محروم می‌داشت از آن جمله:

۱- در سنن بیهقی (ص ۳۲ ج ۷) آمده است که هنگامی‌که ربیعه و عباس (پسرعمو و عموی رسول خدا ص) می‌خواستند خدمت رسول خدا آمده از حضرتش تقاضا کنند که پسران ایشان را رسول خدا جزو مأمورین صدقات کند تا از آن حقوقی که از این بابت (عاملیت زکات) به دیگران داده می‌شود اینان نیز بهره‌مند گردند. در این هنگام امیرالمؤمنین ÷ نیز وارد شد و دانست که ربیعه و عباس چنین قصدی دارند و به ایشان فرمود: «لا تفعلا فوالله ما هو بفاعل». «یعنی چنین نکنید بخدا سوگند که رسول خدا چنین کاری نخواهد کرد که فرزندان شما را بچنین مأموریت اختصاص دهد. لکن ربیعه‌بن‌الحارث بن عبدالمطلب قبول نکرد و سخنانی بین او و علی ÷ رد و بدل شد. همینکه رسول خدا ص برخاست که نمازگزاران فرزندان این دو نفر (ربیعه و عباس) سبقت گرفتند بحجره آن حضرت و اتفاقاً آن روز حضرت در خانه یکی از زوجاتش بنام زینب بنت جحش بود چون ادای آن سخن کردند و مقصود خود را بعرض آنحضرت رسانیدند که ما بحد زناشوئی رسیده‌ایم و آمده‌ایم تا ما را مأمور اخذ صدقات فرمائی تا آنچه از این بابت بدیگران می‌دهی بما نیز بدهی تا بدینوسیله بمقصود خود نائل گردیم: حضرت مدتی طولانی سکوت کرد آنگاه فرمود: همانا این صدقه برای آل‌محمد ص سزاوار نیست زیرا آن چرک‌های دست مردم است [۴۱].

۲- در همین کتاب (ص ۳۱ ج ۷) از ابن‌عباس روایت است که گفت: «والله ما اختصنا رسول الله بشيء دو الناس الا ثلاث: امرنا ان نسبغ الوضوء وامرنا ان لا نأكل الصدقة ولا ننزي الخمر علي الخيل» [۴۲]. «یعنی بخدا سوگند رسول خدا، ما بنی‌هاشم را بچیزی اختصاص نداد که با مردم دیگر فرق داشته باشیم مگر به سه چیز: امر فرمود ما را که وضوء را بطور کامل بگیریم و امر کرد ما را که صدقه را نخوریم و امر کرد ما را که خران را بر اسبان نرانیم» [۴۳].

اما آنچه ائمه بعنوان سهم از بیت‌المال و جوایز و عطایا از خلفا می‌گرفتند:

۱- بعد از رسول خدا ص در قضیه تصرف فدک از جانب خلیفه اول می‌بینیم هنگامی‌که دختر پیغمبر خدا فاطمه زهرا ÷ از غصب فدک شکایت می‌کند که تکلیف او و فرزندانش در امر معیشت با غصب فدک چگونه خواهد بود؟ طبق روایات مندرجه در جلد هشتم بحارالانوار (ص ۱۰۳) چاچ تبریز در جواب از این مشکل چنین آمده است: فقال ابوبكر اني سمعت رسول الله ص قال «لانورث ما تركنا صدقه انمـا يأكل آل محمد من هذالـمـال»:

یعنی ابوبکر گفت: «من از رسول خدا شنیدم که فرمود: ما ارث نمی‌گذاریم هر چه از ما ماند صدقه است و آل‌محمد هم از همین مال که صدقه است می‌خورند». پس چنانکه گفتیم اکل از صدقه و از بیت‌المال خدا بر تمام مستحقین از مردم از هر طبقه حلال است. و در روایات بسیاری از طرف عامه و خاصه که لفظاً و معناً تقریباً متفق است ابوبکر گفته است: واني اشهدالله وكفي به شهيداً اني سمعت رسول الله يقول...تا آنجا که می‌گوید: «وما كان لنا من طعمه فلولي الامر بعدنا ان يحكم فيه بحكمك». «یعنی رسول خدا فرمود: آنچه برای خوراک ما لازم است بر زمامدار و ولی امر بعد از ماست که در آن بنظر خود حکم دهد». (یعنی تکلیف اعاشه ما را معلوم کند) پس معلوم می‌دارد که پس از رسول خدا اعاشه خاندان او از همان بیت‌المال خواهد بود با اینکه فاطمه زهرا ÷ به قسمت اول این حدیث که ابوبکر روایت کرد که رسول خدا فرموده است: «لا نورث». احتجاج فرمود و ببطلان آن از کتاب خدا آیاتی آورد. اما به قسمت دیگرش که «انمـا ياكل آل محمد من هذا الـمـال». و اینکه اعاشه خاندان رسول‌الله ص بعد از او برعهده زمامدار وقت است که از همان بیت‌المال تأمین نماید اعتراض نداشت و احتجاجی نکرد! و چون این واقعه در حضور اصحاب رسول‌الله که ممدوح قرآن هستند واقع شد هیچکدام به این مطلب ایراد و اعتراضی نکردند یقین است که ابوبکر دروغ نگفته است بخصوص که می‌بینیم عموم اهل بیت پیغمبر، عملا قول ابوبکر را تصدیق کرده و از همان بیت‌المال که بطور مسلم و یقین رقم مهم آن از زکوات و صدقات بوده اخذ و مصرف نمودند و بعد از آنکه عمر دیوان نهاد خاندان رسول ص سهم خود را از آن دریافت می‌داشتند.

۲- چنانکه در تمام کتب تواریخ و سیر مخصوصاً جلد هشتم بحارالانوار (ص ۱۰۹) می‌نویسد: «وكان (عمر) فرض للعباس خمسه وعشرين الفاً وقيل اثني عشر الفاً واعطي نساء النبيص عشره الاف عشره الاف الا من جري عليها الـملك فقال نسوه رسول الله وكان رسول الله يفضلنا عليهن في القسمه فسوي بيننا ففعل». یعنی عمر برای عباس عمومی پیغمبر از بیت‌المال بیست و پنجهزار و بقول دوازده هزار درهم یا دینار مقرر داشت و برای زنان پیغمبر ص بهر کدام ده هزار جز آنانی‌که کنیز بودند و چون زنان پیغمبر بعمر گفتند که رسول خدا ما را بر کنیزان در قسمت فضیلت نمی‌نهاد لذا در بین ما بمساوات عمل کن عمر نیز چنین کرد. و در حدیثی که در کافی از حماد بن عیسی از پاره‌ای از اصحاب از حضرت موسی بن جعفر ÷ روایت شده است در تقسیم ارزاق و اخمس هرچند مجهول و مرسل است. این اختیار بزمامدار مسلمین داده شده است که هر طبقه‌ای را از بیت‌المال سهمی دهد.

۳- در تاریخ یعقوبی (ص ۱۰۶ ج ۲) در موضوع دیوان عمر می‌نویسد: «وقال اكتبوالناس علي منازلـهم وابدا واببني عبدمناف فكتب اول الناس علي بن ابيطالب ÷ في خـمسه الاف والحسن بن علي في ثلاثه الاف والحسين بن علي في ثلاثه الاف وقيل بدا بالعباس بن عبدالـمطلب في ثلاثه الاف وكل من شهد بدراً من قريش في ثلاثه الاف». تا آخر خبر معلوم می‌دارد از اموال بیت‌المال مسلمین بنی‌هاشم و غیر بنی‌هاشم برحسب منزلت ایشان داده می‌شد و آنان نیز اخذ کرده و مصرف می‌نمودند و احدی بآن اعتراضی نداشت و اصلاً سخنی از حلیت و حرمت صدقه بر بنی‌هاشم و غیر آن در میان نبوده است.

۴- در کتاب (الخراج) ابویوسف (ص ۴۳) و در الاموال قاسم بن سلّام (ص ۳۱۹) (۳۲۲) در این باره می‌نویسد: «وفرض للمهاجرين والانصار مـمن شهد بدراً خـمسه الاف وخـمسه الاف وفرض لـمن كان اسلامه كاسلام اهل بدر ولـم يشهد بدراً اربعه الاف». تا آنجا که می‌نویسد «وفرض للحسن والحسين خمسه الاف خمسه الاف الاف الحقها بابيهمـا لـمكانـهمـا من رسول الله وفرض لا بناء الـمهاجرين والانصار الفين» تا آخر. در اینجا باید این نکته را یادآور شویم که تفاضل و تمایزی که عمر در دیوان خود معمول داشت برخلاف روح اسلام بوده و مقبول نیست چنانکه گویند خود او از این عمل پشیمان شد و در صدد تغییر آن بود لکن اجل مهلتش نداد سخن ما در این است که از بیت‌المال که قسمت اعظم آنرا زکوات و صدقات تشکیل می‌داد همه بنی‌هاشم اخذ و مصرف می‌نمودند و هرگز سخنی از حرمت و حلیت آن در میان نبود.

۵- در کتاب تهذیب شیخ طوسی (ص ۳۲۷) ج ۶) چاپ نجف و در کتاب منتهی‌المطلب علامه حلی (ص ۱۰۲۵ ج ۲) و در کتاب قرب‌الاسناد حمیری (ص ۳۵) و در کتاب وسائل‌الشیعه: عن ابان عن يحيي بن ابي العلاء عن ابي عبدالله ÷ عن ابيعه ÷: «ان الحسن والحسين كانا يقبلان جوائز معاويه». هم حسن و هم حسین ÷ جوائز معاویه را می‌پذیرفتند.

۶- احمد بن ابیطالب الطبرسی در احتجاج آورده است از حضرت امام حسین ÷ که: انه کتب کتاباً الی معاویه و ذکرالکتاب و فیه تقریعً عظیم و توبیخ بلیغً. و در آن نامه حضرت تفریح و سرزنش بسیاری به معاویه نوشته است سرانجام می‌نویسد: «فمـا كتب البه معاويه شيء وكان يبعث اليه في كل سنه الف الف درهم سوي عروض وهدا يا من كل ضرب». یعنی معاویه در جواب نامه توبیخ‌آمیز حضرت امام حسین چیزی به آنحضرت ننوشت و معاویه در هر سالی یک میلیون درهم برای آن‌حضرت پول می‌فرستاد سوای اجناس و هدایای دیگر از هر نوع (تا جائی که گفته‌اند عطرها و بوهای خوش با بار شتر می‌فرستاد و آن‌حضرت نیز می‌پذیرفت).

شاید گفته شود این اموالی که ائمه و دیگران از خلفا دریافت می‌داشتند.

از خراج و غنائم و جزیه بوده است در حالی که مسلم است که در آن ایام بلکه هیچ روزی برای هیچکس از خلفاء دو خزانه و بیت‌المال نبوده که در آنها زکوه و خراج جدا از یکدیگر باشند و تمام اموال در یک بیت‌المال بوده است.

۷- عبدالله بن جعفرالحمیری در کتاب قرب‌الاسناد: «عن الحسين بي ظريف عن الحسين بن علوان عن جعفربن محمد ÷ عن ابيه ÷ ان الحسن والحسين كانا يغمزان معاويه ويقعان فيه ويقبلان جوائزه»] حضرت صادق ÷ از پدرش حضرت باقر ÷ روایت می‌کند که حضرتین حسنین علیهما السلام بر معاویه طعنه‌ها می‌زدند و زشتی‌های او را برمی‌شمردند و معهذا جوایز او را قبول می‌کردند.

۸- در احیاء ‌العلوم غزالی (ص ۱۰۲ ج ۲) چاپ قدیم مصر: «ولـمـا قدم الحسن بن علي س علي معاويه فقال لاجزيك بجايزه لم اجزها احداً قبلك من العرب ولااجيزها بعدك من العرب. قال فاعطاه اربعبمـائه الف درهم فاخذها».

یعنی هنگامی‌که حضرت امام حسن ÷ بر معاویه وارد شد معاویه گفت هر آینه ترا جایزه‌ای دهم که قبل از تو به احدی از عرب چنین جایزه‌ای نداده‌ام و بعد از تو هم بعرب چنین جایزه‌ای نخواهم داد آنگاه چهارصد هزار درهم به آنحضرت داد و آن جناب هم آنرا گرفت.

۹- در اغانی ابوالفرج اصفهانی (ص ۱۵۰ ج ۱۶) در داستان ازدواج مصعب بن زبیر با سکینه دختر حضرت سیدالشهداء ÷ می‌نویسد: «ان علي بن الحسين اخاها حملها اليه فاعطاه اربعين الف دينار». یعنی حضرت امام زین‌العابدین ÷ برادر حضرت سکینه بعد از ازدواج با مصعب. آن مکرمه را بسوی مصعب حمل داد مصعب هم به آن‌حضرت چهل هزار دینار بخشید.

۱۰- در طبقات ابن‌سعد (ص ۲۱۳ ج ۲) «بعث الـمختار الي علي بن الحسين ÷ بمأته الف فكره ان يقبلها وخاف ان يردها فاخذها فاحتسبها عنده فلمـا قتل الـمختار كتب علي بن الحسين الي عبدالـملك بن مروان ان الـمختار بعث الي بمأئه الف درهم فكرهت ان اردها وكرهت ان اخذها فهي عندي فابعث من يقبضها فكتب اليه عبدالـملك يا بن عم خذها فقد طيبها لك فقبلها»: یعنی مختار صدهزار درهم برای حضرت امام زین‌العابدین ÷ فرستاد اما امام از قبول آن کراهت داشت و ترسید که آنرا رد کند لذا آنرا گرفت و در نزد خود نگاه داشت چون مختار کشته شد حضرت نامه‌ای به عبدالملک مروان که خلیفة زمان بود نوشت که مختار صد هزار درهم برای من فرستاده لکن من از قبول و رد آن کراهت داشتم و آن در نزد من است کسی را بفرست تا آنرا قبض کند عبدالملک بحضرت نوشت که ای پسرعم آنرا مأخوذ دار که من آنرا بتو بخشیده حلال کردم حضرت آنرا قبول کرد.

۱۱- در کتاب خرائج و جرایح قطب راوندی (ص ۱۹۴) و در جلد ۱۱ بخار بنقل از کشف‌الیقین ضمن معجزات حضرت امام زین‌العابدین ÷ می‌نویسد: «وبعث (عبدالـملك بن مروان) اليه بوقر دينار وسأله ان يبسط اليه يجمع حوائجه وحوايج اهل بيته». یعنی عبدالملک مروان یک خروار دینار برای حضرت سجاد فرستاد و از آن جناب خواهش کرد که آنرا در احتیاجات خود و خانواده‌اش مصرف کند.

۱۲- در مستدرک ‌الوسائل از کتاب فتح‌الابواب: همین‌که عبدالملک اثر سجده را در میان دو چشمان علی بن‌الحسین علیهماالسلام دید آنرا بزرگ شمرد و حضرتش را بمال مدد کرد.

۱۳- (در جلد ۱۱ بحار ص ۲۰) چاپ تبریز از محاسن برقی آورده است که عبدالملک مروان شنید که شمشیر رسول خدا ص در نزد حضرت علی بن‌الحسین ÷ است آنرا از آن حضرت خواست و چون آن‌جناب از دادن آن خودداری کرد عبدالملک آن حضرت را تهدید نمود که اگر شمشیر را ندهد رزق او را از بیت‌المال قطع خواهد کرد. این روایت می‌رساند که رزق آن‌حضرت در آن زمان از بیت‌المال بوده است.

۱۴- در طبقات الکبری (ص ۱۲ ج ۵) عبدالملک مروان بر طبق تقاضای محمد بن علی‌الحنفیه دین او را پرداخت و برای او و فرزندان و شیعیانش وظیفه‌ای از بیت‌المال مقرر کرد.

۱۵- علی بن طاوس در امام‌الاخطار از حضرت امام محمد باقر ÷ روایت کرده است که آن حضرت خبری طولانی در امر کردن هشام بن عبدالملک به اعزام آن حضرت و پدرش بشام و آنچه بین ایشان جریان یافت ذکر کرده است.

تا آنجا که فرمود: «فبعث الينا بالجائزه وامر ان ننصرف الي الـمدينه يعني هشام جائزه». برای ما فرستاد و دستور داد که ما بمدینه برگردیم.

۱۶- در مستدرک‌الوسائل (ص ۴۵۰ ج۲) عن بسطام في طب الائمه عن الا شعث بن عبدالله عن محمد بن عيسي عن ابي الحسن الرضا ÷ عن موسي بن جعفر ÷ «قال لـمـا طلب ابوالدوانيق ابا عبدالله ÷ وهم بقتله فاخذه صاحب الـمدينه ووجه به اليه الي ان ذكر دخوله عليه قال ثم امره بالانصراف وجاه واعطاه فابي ان يقبل شيئاً وقال يا اميرالـمؤمنين إنا في غناء وكفايه وخير كثير فافاذا هممت ببري فعليك بالـمتخلفين من اهل بيتي فارفع عنهم القتل قال: قد قبلت يا ابا عبدالله وقد امرت بمـائه الف درهم ففرق بينهم فقال وصلت يا اميرالـمؤمنين... الخبر».

خلاصه خبر و مضمون حدیث شریف آن است که همین‌که منصور دوانقی حضرت صادق را که قصد قتل او را داشت ببغداد احضار نمود پس از گفتگو امر به انصراف کرد و گفت دستور دادم که صد هزار درهم بشما داده شود آنرا در بین خویشان و خانواده خود پخش‌کن حضرت فرمود: صله رحم بجای آوردی ای امیرالمؤمنین.

۱۷- در اختصاص شیخ مفید در باره احضار هرون حضرت موسی‌بن جعفر را: می‌نویسد که حضرت فرمود: «فامر (هرون) لي بمـاته الف درهم وكسوه وحملني وردني الي اهلي مكرماً». یعنی هرون دستور داد که صدهزار درهم با خلعت و اسب سواری بمن داده شود و مرا با احترام بخانواده‌ام برگردانید.

۱۸- در مرأت‌الجنان یافعی (ص ۳۹۴ ج ۱) «قال (الـمهدي العباس) اعطوه (الكاظم) ثلاثه الاف دينار وردوه الي اهله الي الـمدينه». یعنی مهدی عباسی گفت سه هزار دینار بحضرت کاظم بدهید و او را بمدینه و بخانواده‌اش برگردانید.

۱۹- در صفحه ۳۹۵ همین کتاب روایت است که هارون الرشید گفت در خواب حضرت حسین ÷ دیدم که بجانب من آمد در حالیکه حربه‌ای با آن حضرت بود و فرمود: یا موسی بن جعفر را در همین ساعت آزاد می‌کنی و اگر نه با این حربه نحرت می‌کنم، برو او را آزاد کرده سی‌هزار درهم باو بده. و هارون آنرا انجام داد!.

۲۰- در جلد دوم مرأت‌الجنان (ص ۱۳) مأمون روزی بحضرت موسی‌الرضا ÷ گفت فرزندان پدرت (یعنی فرزندان علی ÷) در باره جد ما عباس بن عبدالمطلب چه می‌گویند؟ حضرت فرمود: «ما يقولون؟ رجل فرض الله طاعة بضيه علي خلقه فامر له بالف الف درهم». همین‌که حضرت جواب او را نیکو داد امر کرد که یک میلیون درهم به آن‌حضرت بدهند!!.

۲۱- در منهج ‌الدعوات ابن طاوس... «قال الـمأمون لياسر. سر الي ابن الرضا وابلغه عني السلام واحـمل اليه عشرين الف دينار». یعنی مأمون به یاسر خادم خود گفت: برو به خدمت ابن‌الرضا (اما محمدتقی) و از جانب من به او سلام برسان و بیست هزار دینار برای او بار کرده ببر.

۲۲- مرأت‌الجنان یافعی (ص ۸۰ ج ۲) «فكان الـمأمون ينفذ اليه (اي الي ابي جعفر محمدالجواد) في السنه الف الف درهم». یعنی مأمون در هر سال یک میلیون درهم برای حضرت امام محمد تقی انفاذ می‌داشت! و در تاریخ یعقوبی (ص ۱۵۰ ج ۲) چاپ بیروت سال ۱۳۷۵ می‌نویسد: «و زوج (الـمأمون) محمد بن الرضا ÷ ابنته ام الفضل وامر له بالفي الف درهم وقال اني احببت ان اكون جداً لـمراه ولده رسول الله وعلي بن ابيطالب فلم تلد منه». که معلوم می‌شود در همان حین ازدواج دو میلیون درهم بان حضرت تقدیم شده است بعلاوه مقررات سنواتی.

۲۳- شیخ مفید در ارشاد آورده است که متوکل مریض شد آنگاه کیفیت شفا یافتن او را بمعالجه حضرت امام علی‌النقی ÷ ذکر کرده است و اینکه مادر متوکل ده هزار دینار برای آن حضرت فرستاد و در مناقب ابن‌شهر آشوب نیز داستان نذر متوکل و شفا یافتن او را اورده است و در مسئله‌ای که حضرت از آن جواب داده است آنگاه متوکل ده هزار درهم بآن حضرت عطا کرده است!.

۲۴- در مروج‌الذهب مسعودی ضمن قضیه‌ای می‌نویسد: متوکل چهار هزار دینار بحضرت امام علی‌النقی داده و او را محترمانه بمنزلش برگردانید این قضیه را مرأت‌الجنان در ۰ص ۱۶۰ ج ۲) در ضمن استفتائی آورده است که متوکل بحضرت چهار هزار درهم داد و شاید قضیه دیگری باشد.

۲۵- در داستان احضار متوکل حضرت هادی ÷ را و خواندن آن حضرت اشعار معروف: باتو اعلی قلل الجبال تحرسهم... در کتب حدیث و تاریخ نوشته‌اند که متوکل سخت گریه کرد و گفت: «يا اباالحسن عليك دين؟ قال نعم اربعه الاف دينار فامر بدفعها اليه ورده الي منزله منزله مكرماً». یعنی متوکل از حضرت پرسید که مقروضی؟ حضرت فرمود آری چهار هزار دینار، متوکل امر کرد که آن مبلغ را بحضرت بپردازند و او را محترمانه بمنزلش برگردانید.

ما در این رساله فقط اموالی را که ائمه (اثنی عشری) دریافت می‌داشتند و سخنی از حلیت و حرمت زکات بیت‌المال نبود چند نمونه آوردیم در حالی‌که هر گاه استقصا شود خیلی بیش از آن است که ذکر شد وگرنه اموالی که سایر بنی‌هاشم از خلفا و غیر آن دریافت می‌کردند حد و حصرش مشکل است مثلاً: عبدالله جعفر هنگامی‌که دختر خود ام‌کلثوم را به حجاج بن یوسف به ازدواج داد، طبق نوشته مرحوم سید علی خان در الدرجات الرفیعه فی طبقات الشیعه (ص ۱۷۵) بنابر تصریح تواریخ دو میلیون درهم در پنهانی و پانصد هزار درهم آشکارا از حجاج گرفت که تمام آنرا حجاج پرداخت و عبدالله دختر خود را بعراق برای حجاج گسیل داشت تمام این اموال که بحضرات ائمه معصومین و غیر ایشان از بنی‌هاشم پرداخته می‌شد از بیت‌المال بود و اموال بیت‌المال در آن روز در درجه اول از زکوات تشکیل می‌شد هر چند خراج اراضی و جزیه اهل ذمه و گاهی غنائم جنگ نیز در آن بود اما بهر صورت قیمت مهم آن از زکات بود و پرواضح است که آن روز برای زکات بیت‌المال جداگانه و برای اموال دیگر بیت‌المال دیگری نبود که گفته شود آنچه داده می‌شد به ایشان از بیت‌المال دیگر بود! پس با این کیفیت چگونه صدقات و زکوات بر بنی‌هاشم بعد از رسول خدا احرام بوده است و چرا باید حرام باشد؟ مگر دین اسلام جز دین خدایی است که پیغمبران سلف نیز بدان دعوت می‌کردند در حقیقت اسلام دین آدم تا خاتم است. مگر پیغمبر اسلام جز پیغمبر خاتم است که بهمان دین خدائی دعوت می‌کند؟

«بگو (ای پیغمبر) من تازه‌آور و بیعت‌گزاری از پیغمبران نیستم» (الاحقاف / ۷).

«مگر احکام ابدی این دین جز همان است که خدا به پیغمبران گذشته دستور داده است؟» (فصلت / ۴۴).

«خدا آنچه را به پیغمبران گذشته، دستورات پاره‌ای از احکامشان ابدی نبوده است زیرا احتمال آنکه پیغمبری بعد از او بیاید و آن حکم نسخ شود بوده است».

چنین دستوری نبوده است که اموال بیت‌المال و زکوات و صدقات بر فرزندان و خویشان آنان حرام باشد؟ و بنص صریح قرآن فرزندان یعقوب پیغمبر از عزیز مصر مطالبه صدقه کردند اما بر منسوبین دور و خویشاوندان حتی متروک و مهجور پیغمبر اسلام صدقات و زکوات حرام باشد و این محرومیت را برای آنان نوعی امتیاز و افتخار قرار دهد!؟ (باز اگر خمس کذائی که یک پنجم ثروت دنیاست برای آنان جعل نکرده بودند شاید می‌شد یک نوع امتیازی محسوب داشت!!) قانون حرمت صدقه بر بنی‌هاشم هرگز عملی نشده است مگر چند روزی که خود رسول خدا از باب احتیاط و احتراز بیکی دو نفر از خاندان خود اکل آنرا روا ندانسته است و بلافاصله بعد از او تمام خاندان و ازواج و خویشاوندان نزدیک و دور او بکیفیتی که در تمام تواریخ مصرح است اخذ و اکل کرده‌اند! تمام اتکاء و استناد محرمین صدقه بر بنی‌هاشم چند حدیث ضعیف و متناقض است که در کتب شیعه و احیاناً در کتب حدیث اهل سنت آمده است که هر گاه دقت شود اکثر راویان و رجال احادیث حرمت، علی بن فضال است که ما هویت و دلائل ضعف و فساد او را در کتاب زکات آوردیم و در همین کتاب هم مختصری از آن آورده شده است. وی در حدیثی که شیخ طوسی در تهذیب از او روایت می‌کند چنانکه در وسائل‌الشیعه (ص ۳۷ ج ۲) چاپ امیربهادر نقل کرده است: باسناده عن علي بن الحسن بن فضال... عن ابي عبدالله ÷ «هل تحل لبني هاشم الصدقة قال لا!!». همین علی بن فضال که از حضرت صادق روایت می‌کند که صدقه بر بنی‌هاشم حلال نیست، همین شخص باز هم بنابر آنچه شیخ طوسی در تهذیب آورده است، وسائل‌الشیعه آنرا در (ص ۳۶ ج ۲) نقل کرده است و رواه ‌الشیخ باسناده عن علي بن الحسن بن فضال... عن ابي عبدالله ÷ انه قال: «اعطوا الزكاة من ارادها من بني هاشم فاتـها تحل لـهم!». در این حدیث زکات بر بنی‌هاشم حلال شده است! کسی نمی‌داند خود این راویان چه دین و مذهبی داشتند؟ و اگر مسلمان بودند به این احکام چگونه عمل می‌کردند؟! گاهی از قول امامی چیزی را حلال می‌کنند و باز همان چیز را از قول همان امام حرام می‌کنند!! نعوذ بالله من همزات الشیاطین، و اگر در احادیثی که در این موضوع عامه و خاصه در آن متفقد دقت شود. قضیه حرمت چنانکه غلاه تفسیر می‌کنند نیست بلکه فقط از آن جنبه کراهت حاصل است.

۱- چنانکه طبق نقل وسائل‌الشیعه از طبرسی از صحیفه‌الرضا: «قال رسول الله ص لا تحل لناالصدقة وامرنا باسباغ الوضوء وان لا ننزي حماراً علي عتيقه». یعنی رسول خدا فرمود: «صدقه بر ما حلال نیست و مأمور شده‌ایم که وضو را کامل بگیریم و خری را بر اسبی نرانیم».

۲- و در سنن بیهقی (ص ۳۱ ج ۷) از ابن‌عباس روایت است که گفت: «والله ما اختصنا رسول الله ص بشئي دون الناس الا ثلاث: امرنا ان نسبغ الوضوء وامرنا ان لا ناكل الصدقة ولا ننزي الحمر علي الخيل». «یعنی بخدا سوگند که رسول خدا ما بنی‌هاشم را به چیزی اختصاص نداد که با مردم فرق داشته باشد مگر به سه چیز امر فرمود ما را که وضو را بطور کامل بگیریم و امر کرد ما را که صدقه را نخوریم و امر کرد ما را که خرانرا بر اسبان نرانیم».

پس چنانکه ملاحظه می‌شود موضوع اکل صدقه در بنی‌هاشم در ردیف خر را بر اسب راندن است! و این قبیل اعمال هرگز به حد حرمت که موجب عقاب باشد نمی‌رسد بکله عمل مکروهی است که هر شخص شرافتمندی از آن اجتناب می‌کند. عذر دیگری که در این باره گفته شده است آن است که رسول خدا فرموده است: زکات اوساخ ایدی‌الناس است (یعنی زکات چرک‌های دست‌های مردم است) یعنی بکد یمین و عرق جبین مردم و بعبارت ساده رنجدست مردم است و خوردن آن برای بنی‌هاشم جایز نیست چنانکه در کتاب کافی از علی‌بن ابراهیم از پدرش از حمّاد از حریر از محمدبن مسلم و ابوبصیر و زراره آورده است که همه آنها از حضرت باقر و حضرت صادق علیهما السلام روایت کرده‌اند که رسول خدا ص فرمود: «ان الصدقة اوساخ ايدي الناس وان الله قد حرم علي منها ومن غيرها ما قد حرمه وان الصدقة لا تحل لبني عبدالـمطلب». شرح این حدیث قبلاً گذشت.

و در سنن بیهقی (ص ۳۱ ج ۷) نیز در داستان آمدن ربیعه و عباس برای عاملی فرزندان خود خدمت رسول خدا ص آمده است که رسول خدا فرمود: این صدقه برای آل محمد سزاوار نیست زیرا آن اوضاع ایدی‌الناس است.

این احادیث که اگر حرمت یا کراهت از آن استنباط شود مخصوص بزمان رسول‌الله است و در حالی که هیچ دلیلی از کتاب خدا بر آن نیست و در صورتی‌که اجراء شود هر گاه غنیمت جنگی نباشد فقراء بنی‌هاشم سخت بزحمت میافتند! زیرا اگر این احادیث صحیح باشند ناظر بزمان صدور آن بوده است که غنائم جنگی فراوانی در اختیار دولت اسلامی بوده است که بنی‌هاشم می‌توانستند با استفاده از خمس آن غنائم جبران این محرومیت حرمت صدقه را بنمایند اما در زمانی که از خمس غنائم خبری نیست این‌گونه محرومیت بسی ظالمانه است که هرگز در دین حق نیست. اما تلافی کردن آن از خمس ارباح مکاسب (سودهای کسب‌ها) که در زمان ما معمول و علت آن شمرده شده است بسی عجیب است. اولاً در هیچ یک از احادیثی که حرمت صدقه آمده است عوض در مقابل آن وضع نشده است مگر خمس غنائم باشد آن هم در حدیثی مرسل؟ ثانیاً وضع خمس ارباح مکاسب بجای آن محرومیت از عجیب‌ترین جعلیات و بدعت‌های شایعه است. زیرا نه خمس ارباح مکاسب دارای برهان و حجتی از کتاب و سنت است و نه بر فرض وجود، مخصوص بنی‌هاشم است بلکه خاص امام مسلمین است.

ثالثاً هر گاه زکات که یک مالیات فوق‌العاده عادلانه است و با قید و شرط‌هائی که بر آن بسته شده جز اغنیاء درجه اول نمی‌پردازند که در هر سی یا چهل گاو غیرمعلوفه و غیرعامله و چهل گوسفند چنین و چنان و طلا و نقره مسکوک و منقوش کذایی و حتی زکات تجارت که فقها آنرا با کرامت خود! تا درجه استحباب بالا برده‌اند یک چهلم درآمد ثروتمندان است «اوساخ ایدي الناس وان ‌الله قد حرم علی منها ومن غیرها ما قد حرمه وان ‌الصدقة لا تحل لبنی عبدالـمطلب». شرح این حدیث قبلاً گذشت.

و در سنن بیهقی (ص ۳۱ ج ۷) نیز در داستان آمدن ربیعه و عباس برای عاملی فرزندان خود خدمت رسول خدا ص آمده است که رسول خدا فرمود: این صدقه برای آل محمد سزاوار نیست زیرا آن اوضاع ایدی‌الناس است.

این احادیث که اگر حرمت یا کراهت از آن استنباط شود مخصوص بزمان رسول‌الله است و در حالی که هیچ دلیلی از کتاب خدا بر آن نیست و در صورتی‌که اجراء شود هر گاه غنیمت جنگی نباشد فقراء بنی‌هاشم سخت بزحمت میافتند! زیرا اگر این احادیث صحیح باشند ناظر بزمان صدور آن بوده است که غنائم جنگی فراوانی در اختیار دولت اسلامی بوده است که بنی‌هاشم می‌توانستند با استفاده از خمس آن غنائم جبران این محرومیت حرمت صدقه را بنمایند اما در زمانی که از خمس غنائم خبری نیست این‌گونه محرومیت بسی ظالمانه است که هرگز در دین حق نیست. اما تلافی کردن آن از خمس ارباح مکاسب (سودهای کسب‌ها) که در زمان ما معمول و علت آن شمرده شده است بسی عجیب است. اولاً ـ در هیچ یک از احادیثی که حرمت صدقه امده است عوض در مقابل آن وضع نشده است مگر خمس غنائم باشد آن هم در حدیثی مرسل؟ ثانیاً وضع خمس ارباح مکاسب بجای آن محرومیت از عجیب‌ترین جملیات و بدعت‌های شایعه است. زیرا نه خمس ارباح مکاسب دارای برهان و حجتی از کتاب و سنت است و نه بر فرض وجود، مخصوص بنی‌هاشم است بلکه خاص امام مسلمین است.

ثالثاً هر گاه زکات که یک مالیات فوق ‌العاده عادلانه است و با قید و شرط‌هائی که بر آن بسته شده جز اغنیاء درجه اول نمی‌پردازند که در هر سی یا چهل گاو غیرمعلوفه و غیرعامله و چهل گوسفند چنین و چنان و طلا و نقره مسکوک و منقوش کذائی و حتی زکات تجارت که فقها آنرا با کرامت خود! تا درجه استحباب بالا برده‌اند یک چهلم درآمد ثروتمندان است اوساخ ایدی ‌الناس باشد، و روا نباشد که مثلاً بنی‌هاشم از آن استفاده و ارتزاق کنند چگونه رواست از خمس ارباح است؟ که فقهاء زمان ما می‌گویند هر حمال و بقال و هیزم‌کن و کناس باید از کمترین درآمد خود حق اگر پنج ریال درآمد زائد در سال داشته باشند بپردازند و راه فرار هم ندارند؟

اما آنکه صد گوسفند یا بیشتر دارد و می‌تواند از صد گوسفند بلکه از هزار آنهم به عذرها و بهانه‌ها از زکات دادن آن فرار کند (این خمس کذائی اوساخ ایدی الناس یا چرک دست مردم یا کد یمین و عرق جبین نیست و حلال است!!!) بعذرها و بهانه‌هائی که فقهاء در دسترس آن قرار داده‌اند به این شرح:

الف ـ صد رأس آن گوسفندان مخصوص شیر مصرف خانوادگی و عائله اوست که از زکات دادن معاف هستند.

ب ـ صد رأس آن نر است که مخصوص راندن گوسفندان ماده و یا باروری است که آن نیز معاف است.

ج ـ سیصد رأس آن در ۱۰ ده مجاور تقسیم شده تا آنها را افراد مختلف که اجاره کرده‌اند بدو دهند و هیچکدام از آنها که در هر دهی هستند بچهل عدد نمی‌رسد که در تمام سال در یک محل بماند و مشمول زکات شود لذا از زکات معاف است.

د ـ چهار صد رأس بواسطه اینکه صحرا علف کافی ندارد برای روزانه یا در هر هفته و یا هر ماه مقداری علف دستی یونجه و شبدر و جو و امثال آن داده شود یا اینکه در فصل زمستان در آغول نگاهداری شود که معلوفه از زکات معاف است هر چند مدت کمی باشد.

ه‍ ـ بصراحت می‌توان یک گوسفند از این هزار گوسفند را از قید و بند این شرط‌ها یا بگو عذرها و بهانه‌ها بیرون آورد و مشمول زکات شمرد و با شرط غیرمعلوفانه بودن خیلی مشکل است که یکصد عدد آن مشمول زکات شود در آن صورت فقط یک گوسفند از این صد گوسفند را می‌توان بعنوان زکات اخذ نمود! که در حقیقت از هزار گوسفند یک گوسفند داده شده است. اما همین یک گوسفند هم بر بنی‌هاشم حرام است زیرا آن اوساخ ایدی‌الناس است: چرک دست مردم است!!.

از کد یمین و عرق جبین این صاحب هزار گوسفند بدست آمده است و روا نیست که بنی‌هاشم از آن ارتزاق نمایند! یا فلان مرد غنی هزار مثقال یا بیشتر طلا دارد:

مقداری از آن شمش است و مقداری از آن ظرف است و مقداری از آن زینت است که هرگز مشمول زکات نیست اگر گاهی اتفاق بیفتد که یک مرد غنی بیست اشرفی طلا داشته باشد که در تمام سال در گوشه‌ای از صندوق یا کنار رف اطاق او مانده باشد و نتواند آنرا مشمول یکی از عذرهائی که آنرا از زکات معاف می‌کند نماید در آن صورت یک چهلم آنرا می‌توان بعنوان زکات از او گرفت! اما همین یک چهلم که می‌توان گفت یک هزارم ثروت طلای این مرد غنی است چون اوساخ ایدی‌الناس است! چرک دست مردم و نتیجه زحمت و رنج دست و کد یمین و عرق جبین است پس بر بنی‌هاشم حرام است؟!.

همچنین صاحبان شتران و گاوان و دارندگان پول‌های نقره که ما در زمان خود احدی از چنین اشخاص که اموال آنها مشمول زکات باشد نمی‌شناسیم! و صاحبان الاف الوف اسکناس‌ها و اوراق بهادار و چک‌ها و سفته‌ها که بفتوای فقهای این عصر اموال این قبیل اشخاص هرگز مشمول زکات شد در آن‌صورت هم بر بنی‌هاشم حرام است زیرا آن چرک دست مردم و نتیجه زحمت و رنج دست است و نباید منسوبین برسول‌الله از آن ارتزاق نمایند!!!.

اما از رنج دست و کد یمین و عرق جبین هر پیر حمال و زن پیری چرخ‌ریس هر چند پنج ریال درآمد فزونی در سال داشته باشند بر بنی‌هاشم ارتزاقش حلال است.

اینک نظری به رساله‌های فتوا و به اصطلاح رساله علمیه اقایان فقها در زمان ما، تا ببینید این آیات الهی و حجت‌های بالغه چگونه بنی‌هاشم را از اوساخ ایدی‌الناس (چرکهای دست مردم، رنج دست و عرق جبین مردم) نجات داده‌اند! در رساله‌های خود عموماً منافع تجارت و زراعت و صناعت و جمیع انواع اکتساب را مشمول خمس دانسته‌اند که بنی‌هاشم (و به اصطلاح سادات) باید از آن ارتزاق کنند بعلاوه خود آنان‌که سهم بیشتری دارند مثلاً یکی از آنان در صفحه ۱۶۳ رساله خود در ضمن بر شمردن اموالی که مشمول خمس می‌شود چنین می‌نویسد:

پنجم: منافع تجارت و زراعت و صنعت و جمیع انواع اکتساب و زیادی آنچه تهیه می‌شود از برای سال از خوراکی و غیر آن اگر از منافع باش د و زیادتی منافع زراعت و کسب هرچند کم باشد مثل صید کردن و هیمه و پوشش کندن یا آوردن و فروختن و سقائی کردن و اجیر شدن حتی به عبدت و تعلیم اطفال و علف صحرا چیدن و گزانگبین و عسل کوهی جمع نمودن و عملگی و قاصدی نمودن و جعاله در عملگی گرفتن و نحو اینها.

آیت‌الله دیگر در (ص ۹۵) رساله خود عیناً همین جملات را تکرار کرده است!.

آیت‌الله مرحوم دیگر در (ص ۵۵) رساله خود عین همان عبارت آورده است باضافه بنائی کردن و دلالی و خیاطی و چرخ‌ریسی و و جولائی و آرد کردن و رختشویی و حمالی و کفشدوزی و کفش‌فروشی حتی بند زیر جامه فروختن و...

آیت‌الله دیگر زمان ما که مرجعیت عام و تام داشت در (ص ۱۴۸) رساله خود عبارات فوق را تکرار کرده است و مرجع اعظم زمان ما در (ص ۳۸۵) رساله خود همین عبارات را با اندکی پس و پیش آورده و همچنین سایر این آیات عظام الهی!! چنان این عبارت را تکرار کرده‌اند و گویی آیه محکمی از قرآن مجید است که باید بدون تصرف و تحریف تکرار شود!!.

پس چنانکه ملاحظه می‌کنید آن عمله بدبختی که کناسی و حمالی می‌کند یا آن زن بیچاره اینکه چرخ‌ریسی و رختشوئی می‌کند یا آن عمله‌ای که از صبح تا شام جان می‌کند و عرق می‌ریزد اگر پنج ریالی بدست آورد مشمول خمس است و باید یک پنجم آنرا به بنی‌هاشم به‌منسوبین رسول‌الله بپردازد تا از آن ارتزاق کنند. این چرک دست مردم نیست.

اوساخ ایدی‌الناس نیست؟! از کدیمین و عرق جبین تهیه نشده است؟! از و بر بنی‌هاشم چون شیر مادر حلال است؟!!!.

اما یک چهلم از یکهزام یا یکهزام از صد هزارم ثروت آن مرد غنی بر بنی‌هاشم حرام است!! زیرا آن اوساخ ایدی‌الناس است؟! چرک دست مردم است! نتیجه زحمت و رنجدست آن مرد غنی است!.

اینست آن اعجب‌الاعاجبینی که از شنیدن آن انسان شاخ در می‌آورد!! و اگر کسی از ایشان بپرسد:

اولاً به چه دلیل آن زکات کذائی اوساخ ایدی‌الناس است: اما این خمس کذائی اوساخ ایدی‌الناس نیست؟ و حال اینکه انسان هر چقدر هم سخّار باشد باز هم نمی‌تواند عقل و فهم مردم را تا این حد مسخّر کند که زکات آن‌چنانی را اوساخ ایدی‌الناس بداند! اما خمس این چنینی را از هر حمال و عمله و چرخ‌ریس و کناس و رختشوی اوساخ ایدی‌الناس نداند!؟

ثانیاً به چه دلیل این خمس کذائی جانشین آن زکات کذائی شد. در حالی‌که در حدیث مرسلی که این عبارت اوساخ ایدی‌الناس آمده است که همان حدیث کافی از علی‌‌بن ابراهیم است از پدرش از حمادبن عیسی از پاره‌ای از اصحاب که معلوم نیست چه کس بوده است آری در همین حدیث بعد از آنکه می‌گوید: «الخمس من خمسه اشياء من الـمغانم والغوص ومن الكنور ومن الـمعادن ومن الـملاحه»... در همین حدیث هر چند عبارت ناقص و مشوش است باز صراحت دارد که: «ويقسم الاربعة الاخـمـاس بين من قاتل عليه وولي ذلك وتقسم بينهم الخمس علي سته اسهم»... و پس از آنکه خمس غنایم جنگ را شش قسمت می‌کند و سه قسمت آنرا بمساکین و یتامی وابن‌سبیل بنی‌هاشم اختصاص می‌دهد می‌نویسد: «عوضاً لـهم من صدقات الناس تنزيـهاً من الله لـهم لقرابنهم برسول الله وكرامه من الله لـهم عن اوساخ الناس فجعل لهم خاصه من عنده ما بمغنيهم به»...پس اگر این حدیث صحیح بود و قرآن مجید آنرا تصدیق می‌کرد (که فاقد این شرط است) باز هم از آن هرگز چنین استفاده و استنباط نمی‌شد که مزد هر عمله و کناس و حمال و چرخ‌ریس و رختشوی را باید به بنی‌هاشم داد بلکه آنچه متن حدیث و عبارت آن بدان گواهی می‌دهد این خمس غنایم جنگ است (بین من قاتل علیه) این چه ربطی دارد به خمس رنجدست حمال و کناس و بناء و خیاط و چرخ‌ریس و رختشوی خمس ارباح مکاسب اگر هم حقیقتی داشته باشد مخصوص امام است که پیشوای جامعه است و اگر مراد از آن امام معصوم از ائمه اثنی‌عشر باشد که به استناد بیش از سی حدیث آن بزرگواران سهم خویش را از خمس به شیعیان بخشیده‌اند که ما انشاءالله در فصل مخصوص به آن بحث خواهیم کرد و اگر نه سالبه بانتفاع موضوع است؟!.

بالقطع والیقین پاسخی ندارند و اگر حجت روشنی دارند بیاورند: که هرگز نخواهند توانست ولن تفعلوا فاتقوا.

واقعاً عجیب است که اگر یک مرد غنی صاحب آلاف الوف اسکناس و چک‌های تضمینی و اوراق بهادار دیگر بود از درآمد کارخانه‌ها و شرکتها و کارتل‌های تجارتی بفتوای فقهاء زمان ما این اموال مشمول زکات نیست و اگر همین مرد غنی اتفاقاً بیست دینار طلا با ان قید و بندها که اولاً مسکوک بسکه سلطان وقت و رایج در بازار روز و یکسال تمام در کنار طاقچه و یا گوشه گاو صندوق بود یک چهلم آن مشمول زکات بوده و آن هم چون اوساخ ایدی‌الناس است بر بنی‌هاشم روا و حلال نیست. اما اگر از همین اسکناس‌ها و چک‌ها و سفته‌ها پنج تومان یا کمتر یا زیادتر آنرا یکنفر عمله چرخ‌ریس رختشوی داشت مشمول خمس است و برای بنی‌هاشم از شیر مادر حلال‌تر است! واقعاً عجیب است!!.

باز اگر در مسئله خمس بهمان غنائم جنگی اکتفا می‌شد (که حقیقت هم همان است) به آسانی می‌شد این مطلب را پذیرفت که چون زکات نتیجه زحمات و دسترنج مسلما‌ن‌هاست و پیغمبر خدا نخواسته است بر طبق دستور خدا که: لا اسالكم علیه اجراً.

خاندان او از آن استفاده و اکل نمایند لذا آنرا حرام یا مکروه شمرده است! اما چون غنایم جنگی مال کفار بوده و فعلاً مال بی‌صاحبی است که مسلمانی در باره آن زحمت نکشیده و رنج دست او نیست و به اصطلاح معروف مال باد‌آورده است خوردن آن را برای خانواده خود جایز دانسته اما خمس کذایی را چه عرض کنم؟!.

بحثی در پیرامون آیه شریفه: ﴿قُل لَّآ أَسۡ‍َٔلُكُمۡ عَلَيۡهِ أَجۡرًا إِلَّا ٱلۡمَوَدَّةَ فِي ٱلۡقُرۡبَىٰ [الشوری:۲۳]. به صفحه مراجعه نمایید.

خمس چیست و به چه چیزها تعلق می‌گیرد؟

اصولاً احادیث و اخباری که در موضع خمس در کتب احادیث ضبط است بچند قسم است: یک قسم آن مربوط به این است که خمس بچه اشیائی تعلق می‌گیرد. مانند:

۱- حدیث عبدالله بن سنان در من لا یحضره ‌الفقیه و تهذیب و استبصار که از عبدالله‌بن سنان روایت شده است که او گفته است: «سمعت ابا عبدالله ÷ يقول: ليس الخمس الا في الغنائم خاصه» [۴۴].

۲- در تفسیر عیاشی (ص ۶۲ ج ۲)... «عن سمـاعه عن ابي عبدالله ÷ وابي الحسين÷ قال سألت احدهـمـا عن الخمس فقال ليس الخمس الا في الغنائم».

که مضمون این هر دو حدیث می‌رساند که خمس فقط در غنائم جنگی است که آیه شریفه ﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا غَنِمۡتُم [الانفال:۴۱]. در باره آن در سال دوم هجرت یعنی در همان هنگام جنگ بدر نازل شده است چنانکه شرح آن گذشت. و همین خمس است که با اینکه تاریخ و سیره رسول‌الله ص گواهی نمی‌دهد که آن حضرت خویشان خود را به آن اختصاص خویشان خود را به آن اختصاص و امتیاز داده باشد. تا چه رسد به یتامی و مساکین و ابن‌سبیل که مراد از آن یتامی شهدای جنگ و غیر آن و مساکین و ابن‌سبیل آل محمد ص شمرده‌اند که در حین نزول آیه شریفه اصلاً وجود خارجی نداشتند و برای این اشخاص از آل محمد مصداقی در خارج تصور نمی‌شد چنانکه بیان این مطلب بشرح اوفی گذشت احادیث دیگری که از آنها بر خمس کذائی استدلال می‌کنند. احادیث است که در آنها کلمه (خمس) بمعنای ما یخرج منه (کسور متعارفی عدد) یعنی مقداری که برای زکات اخذ می‌شود چنانکه کلمه عشر یا نصف ‌العشر یا ربع ‌العشر در آنچه برای زکات اخذ می‌شود آمده است و چون در اینگونه احادیث کلمه (خمس) یعنی یک پنجم آمده است که از آن مال مشمول زکات اخذ می‌شود، متشبثین بکل حشیش آن را شامل خمسی که از طبقه خاصی که در هنگام نزول آیه شاید استفاده می‌کرده‌اند دانسته‌اند. مانند این احادیث.

الف ـ حدیث مروی در تهذیب و من لایحضره‌الفقیه: «عن حـمـادالـحلبي قال سالت ابا عبدالله ÷ عن الكنزكم فيه [۴۵] قال الخمس وعن الـمعادن كم فيها قال الخمس وعن الرضا ÷ واصفر والحديد وما كان من الـمعادن كم فيها قال يوخذ منها كمـا يوخذ من معادن الذهب والفضة». مانند این حدیث در کافی از ابن ابی عمر آمده است.

ترجمه: «از حماد حلبی روایت است که گفت: از حضرت صادق ÷ پرسیدم از آنچه از گنج باشد چه مقدار باید داد؟ فرمود: یک پنجم و از معادن پرسیدم که چه مقدار در آن واجب است؟ فرمود: یک پنجم، و از قلع و مس و آهن و آنچه از معدنیات است (از فلزات وغیره) چه مقدار در آن واجب است؟ حضرت فرمود: از تمام اینها همان مقدار گرفته می‌شود که از معادن طلا و نقره گرفته می‌شود (یعنی یک پنجم)».

می‌بینید که نحوه سؤال و سیاق عبارت خود حاکی است که سائل از مقداری که پرداخت آن از این اشیاء واجب است می‌پرسد و جوابی هم که حضرت می‌دهد بر طبق سؤال سائل از مقداری که باید از این اشیاء خارج شود جواب می‌دهد و چون در این اشیاء زکات واجب است بشرحی که در کتاب زکات آوردیم و در اشیائی که زکات واجب است مقداری که از هر چیز خارج می‌شود متفاوت است چنانکه از پاره‌ای اشیاء چون غلات و محصولی که از نهر یا آسمان آب می‌خورد یکدرهم و زراعتی که از چاه و دلو و ماشین آب می‌خورد یک بیستم و شتر یک بیست و پنجم و گاو یک سی‌ام یا یک چهلم و گوسفند یک چهلم و پول یک چهلم و پاره‌ای اشیاء کمتر یا زیادتر است از این جهت بوده که سائل احتیاج بسؤال داشته است که از امام بپرسد که از این اشیاء چه مقدار باید داد؟ حضرت در جواب فرموده است: یک پنجم. اگر خمس کذائی در بین مسلمین معمول و مشهور بوده و به اصطلاح اصولیین یک حقیقت شرعیه مانند نماز و زکات و حج بود که احتیاج به اینگونه سؤال نداشت و جوابش چنین بود، زیرا اسمش حاکی از مقدار ما یخرج منه است و باید سائل می‌پرسد (هل في الکنز خمس یا في الـمعادن خمس) و امام در جواب آن بفرماید نعم. اما چیزی که بر سائل مجهول بوده مقدار ما یخرج منه است و امام هم جواب بر طبق سؤال می‌دهد و هیچ ربطی به مطلب اینان ندارد. نکته دیگری از نظر متشبثین دور مانده و یا عمداً بدان اعتنایی نکرده‌اند کلمه (یؤخذ) است یعنی گرفته می‌شود و خمس که دلیل آن آیه شریفه: ﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا غَنِمۡتُم مِّن شَيۡءٖ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُۥ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ [الانفال:۴۱]. است چنانکه گذشت از کسی گرفته نمی‌شود تا کلمه اخذ بمیان‌اید زیرا غنائم جنگی در اختیار رئیس مسلمین است و در هنگام تقسیم سهم مقاتلین را می‌دهد و سهم یتامی و مساکین و ابن سبیل را هم باید او بدهد و در نزد اوست بنابراین نه به مسلمین دستور دادن داده شده چون کلمه (آتوا ـ انفقوا ـ) و امثال آن و نه به رئیس مسلمین دستور اخذ آن مسلمانان داده شده زیرا چیزی از غنائم در اختیار مسلمین نیست که مأمور بدادن آن باشند. بلکه این زکات است که هم مسلمانان دستور دادن و آن داده شده است مانند کلمات: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَنفِقُواْ مِن طَيِّبَٰتِ مَا كَسَبۡتُمۡ وَمِمَّآ أَخۡرَجۡنَا لَكُم مِّنَ ٱلۡأَرۡضِ [البقرة: ۲۶۷]. و امثال آن و هم بر پیشوای مسلمین دستور گرفتن آن داده شده است که: ﴿خُذۡ مِنۡ أَمۡوَٰلِهِمۡ صَدَقَةٗ تُطَهِّرُهُمۡ وَتُزَكِّيهِم بِهَا [التوبة:۱۰۳]. پس کلمه یؤخذ که در این حدیث شریف است بنحو آشکار می‌رساند که این زکات است که باید از کنز و معادن و غیر آن یک پنجم اخذ شود. (قبلاً آیاتی راکه دلالت دارد بر آنکه غنیمت گرفتنی است نه دادنی ذکر نمودیم).

ب ـ حدیث مرویه در تهذیب از زراره از حضرت باقر ÷: «قال سألته عن الـمعادن ما فيها فقال ÷ كل ما كان يكازدً ففيه الخمس وقال ما عالجيته بمـالك فقيه ما اخرج الله سبحانه من حجارته مصفي الخمس». «یعنی از حضرت سؤال کردم از معادن که در آن چقدر واجب است حضرت فرمود: هر چه که بعنوان دفینه باشد در آن یک پنجم است». در این حدیث نیز مانند حدیث سابق سائل از آنچه بر معدن واجب است می‌پرسد نه از آنچه خمس کذائی بر آن واجب است خصوصاً در آخر حدیث می‌فرماید: آنچه را که بوسیله مال خودت مایه‌گزاری کرده‌ای پس هر چه خدا از سنگ‌های آن معدن برای تو بیرون آورد در خالص آن یک پنجم است [۴۶].

ج ـ در حدیث مروی در تهذیب و من لا یحضره‌الفقیه والمقنع صدوق از محمدبن مسلم روایت است که گفت: «سألت ابا جعفر ÷ عن الـملاحه فقال وما الـملاحه فقال: ارض سنخه مالحه يجتمع فيه الـمـاء فيصير ملحاً. فقال هذا الـمعدن وفيه الخمس فقلت والكبريت والنفط يخرج من الارض فقال هذا واشباهه فيه الخمس».

یعنی از محمدبن مسلم روایت است که گفت از حضرت محمد باقر ÷ «سؤال کردم از نمکزار حضرت فرمود: ملاحه چیست؟ محمد بن مسلم گفت: زمین شوره‌زار نمک خیز که در ان اب جمع می‌شود و نمک می‌گردد. حضرت فرمود: این معدن است و در آن یک پنجم است. عرض کردم کبریت (گوگرد) و نفت که از زمین خارج می‌شود حضرت فرمود در این و مانند این یک پنجم است». در این حدیث نیز محمدبن مسلم از حضرت باقر از حق واجبی که در نمکزار و معدن است می‌پرسد. حضرت در جواب فرموده است در آن یک پنجم است و سخنی از خمس آل محمد نیست!.

د ـ حدیث مروی در کافی و تهذیب از محمدبن مسلم و از ابن ابی عمیر عن ابی جعفر ÷ «قال سألته عن معادن الذهب والفضه والصفر والحديد والرصاص فقال ÷ عليها الخمس جميعاً». مضمون حدیث در جواب حضرت مانند احادیث سابق است!.

ه‍ ـ حدیث مروی در کافی و من لا یحضره‌الفقیه و تهذیب عن محمد بن علی بن عبدالله عن ابی‌الحسن ÷ «قال سألته عمـا يخرج من البحر من اللؤلؤ والياقوت والزبرجد وعن معادن الذهب والفضه هل فيه زكات فقال: اذا بلغ قيمته ديناراً ففيه الخمس». این حدیث را شیخ مفید نیز در المغنعه مرسلا از حضرت صادق آورده است یعنی راوی می‌گوید از حضرت امام موسی کاظم ÷ پرسیدم از آنچه از دریا خرج بشود چون مروارید و یاقوت و زبرجد و از معادن طلا و نقره آیا در آن زکات است؟ حضرت فرمود: همین‌که قیمت خارج شده بیک دینار رسید در آن یک پنجم است در این حدیث به صراحت و روشنی معلوم است که سؤال سائل از زکات است و جوابی هم که امام می‌فرماید. مقدار ما یخرج منه است. پرواضح است که در آن زمان خمس کذائی بعنوان یکی از حقایق شرعیه وجود نداشته است که در مقابل زکات مشکک و مردد باشد باز برای توضیح می‌گوئیم:

اولاً ـ کلمه خمس که در این احادیث است حقیقت شرعیه ندارد یعنی در احکام و به اصطلاح در فروع دین و احکام و به اصطلاح در فروع دین و احکام شاخصه اسلام در صدر اسلام چیزی معنون و مشخص بنام خمس وجود نداشته که مانند نماز و زکات و حج و روزه و جهاد شاخص باشد تا بمجرد اظهار آن کلمه اذهان بدان مبادرت نماید و کلمه خمس گاهی در زکات معادن و کنوز که نماینده همان مقدار ما یخرج منه است دیده می‌شود مانند این حدیث مروی در کافی: (وسئل ÷ عن الرجل یأخذ منه هولاء زکاة ماله او خمس ما یخرج له من‌المعادن الحسب ذلك له في زکوه و خمسه فقال نعم). یعنی از حضرت رضا ÷ پرسیده شد از حکم مردی که اینان (عمل خلفای جور) از او زکات مالش را و یک پنجم آنچه را که از معادن برای او خارج می‌شود می‌گیرند آیا اینها در حساب زکات و خمس او محسوب می‌شود؟! حضرت فرمود: اری!.

در اینجا کلمه خمس بدان جهت مشخص است که زکات معادن برخلاف زکات سایر اشیاء یک پنجم است است و سایر شروط زکات بر آن جاری نیست چون مضی حول و نصاب مقدر بوزن.

و کلمه خمس در این احادیث فقط نام یک کسر متعارفی عدد است مانند کسور عشر و ثمن و ربع و امثال آن. چنانکه در احادیثی که سؤال در خصوص زکات و مقدار ما یخرج منه شده است در جواب آن فرموده‌اند: «فيه العشر او نصف العشر». مثلاً در کتاب تحف‌العقول از حضرت رضا ÷ «كل ما يخرج من الارض من الحبوب اذا بلغت خـمسه اوساق ففيها العشر». یا در نامه‌های رسول خدا ص برؤسای قبایل چنانکه در نامه آن حضرت به شرجیل بن عبد کلال و نعیم این عبارت دیده می‌شود «ما سقت السمـاء او كان سيحاً ففيه العشر... وما سقي بالرسا فيه نصف العشر...». و امثال آن پس کلمه خمس (فیه‌الخمس) در جواب سؤال سائلان همچون کلمه فیه‌العشر یا فیه نصف‌العشر است که نماینده مرتبه در کسور عدی است و یک حقیقت شرعیه نیست چون صلوه و زکوه که بمجرد تفوه به آن معنای خاصی در ذهن شنوده درآید. تا مثل حدیث مشهور و متواتر «بني الاسلام علي خمس علي الصلوة والزكات والصوم والحج و ولايت» [۴۷]. که نماینده حقایق شرعیه‌اند باشد از آن جهت که خمس غنائم یا خمس معادن یک امر قلیل‌الاتفاق بوده که هنگام جنگ گاهی و بندرت در پاره‌ای از اراضی بدست می‌آمد لذا آن را یکی از فروع و احکام مستمره قرار ندادند تا مورد تکلیف عموم مکلفین شود.

ثانیاً ـ در معادن و کنز و امثال آن زکات است بشرحی که در کتاب زکات گذشت و مقداری که از آن خارج می‌شود یک پنجم است و سؤال سائلان هم برای همین منظور است.

ثالثاً ـ در زمانی که این احادیث از طرف ائمه معصومین ÷ نقل شده است فتوای فقهای زمان نیز بر این بوده است که در معادن زکات است با این تفاوت که در مقدار ما یخرج منه ـ ما یؤذی منه اختلاف بوده است و همین کیفیت باعث شده است که اصحاب ائمه از آن حضرات از اینگونه سؤالات می‌کرده‌اند. مثلاً ـ مالک که یکی از فقهای مشهور آنزمان بوده و در سال ۹۵ هجری متولد شده و معاصر حضرت صادق و کاظم بوده است و در مدینه یکی از فقهای بزرگ و معروف و از مفتیان مشهور اسلام است در موطا خود که از کتب مشهور و اقدم از تمام کتب فقه است در باره زکات معادن می‌نویسد:

آری «والله اعلم انه لايؤخذ من الـمعادن مـمـا يخرج منه شئ حتي يبلغ ما يخرج منها قدر عشرين ديناراً (يعني) او مأتي درهم فاذا بلغ ذالك ففيه الزكاة».

یعنی نظر و فتوای من این است و البته خدا بهتر می‌داند اینکه از آنچه از معادن خارج می‌شود چیزی نباید گرفته شود تا اینکه مقدار آنچه از آن خارج شده به بیست دینار طلا برسد یا دویست درهم پس همین‌که باین مبلغ رسید در آن زکات است. این گفته مالک درست مضمون آن حدیثی است که شیخ طوسی آن را در تهذیب آورده است... عن احمد بن محمد بن ابی نضر قال «سألت ابا الحسن ÷ عمـا اخرج من الـمعدن من قليل او كثير هل فيه شئي قال ليس فيه شئي حتي يبلغ ما في مثله الزكاة عشرين ديناراً».

یعنی احمد بن محمد بن ابی ‌نصر گفت که از حضرت کاظم یا حضرت رضا «سؤال کردم از آنچه از معدن خارج می‌شود کم و زیاد آیا در آن چیزی واجب است؟ حضرت فرمود: در آن چیزی واجب نیست تا برسد به آنچه مانند آن زکات است یعنی به بیست دینار». یا حدیثی که شیخ مفید آن را در المقنعة آورده است به این عبارت: (قال: «سئل الرضا ÷ عن مقدار الكنز الذي يحب فيه الخمس فقال ما يجب فيه الزكاة من ذالك فقيه الخمس وما لم يبلغ حد ما يجب فيه الزكاة فلا خمس فيه». قید کلمه ما فی مثل ‌الزکاة) در حدیث اول و حد ما یحب فیه‌الزکات در این حدیث صریح و روشن است که یک پنجم زکات معادن است با این تفاوت که مالک از زکات معادن عشر (یکدهم) قائل است و ائمه معصومین ÷ خمس (یک پنجم) شافعی که خود نیز یکی از مفتیان بزرگ و فقهای بزرگ مشهور اربعه و معاصر با ائمه است در کتاب خود (الأم) به عنوان (باب زکاة ‌المعادن) دارد که در آن چند حدیث در این خصوص می‌آورد و نصاب زکات معادن و رکاز را همان بیست مثقال طلا یا بیست دینار می‌داند. چنانکه در صفحه ۳۸ می‌نویسد: «لا شك اذا وجد الرجل الركاز ذهباً او ورقاً وبلغ ما يجد منه ما يجب فيه الزكاة: ان زكاته الخمس». یعنی همینکه شخص دفینه‌ای یافت از طلا و پول که مبلغ آن بقدری شد که در آن زکات واجب می‌شود (یعنی بیست دینار) همانا زکات آن یک پنجم است. ابویوسف نیز که از فقهای بزرگ آنزمان و شاگرد ابوحنیفه و معاصر حضرت صادق و کاظم و رضا ÷ است در کتاب (الخراج) می‌نویسد: «كذالك كل ما اصيب في الـمعادن من الذهب والفضه والنحاس والحديد والرصاص فان في ذالك الخمس في ارض العرب كان او في ارض العجم وخمسه الذي يوضع فيه مواضع الصدقات». یعنی: و همچنین است هر آنچه از معادن طلا و نقره و مس و آهن و برنج که دست بدان یابند در آن یک پنجم است در سرزمین عرب بوده باشد یا در سرزمین عجم و یک پنجم آن در مواردی مصرف می‌شود که صدقات (زکوات) مصرف بشود پس به فتوای این فقیه مشهور و قاضی معروف آن‌عصر زکات در معادن طلا و نقره و مس و آهن و برنج یک پنجم است.

در المصنف تألیف عبدالرزاق‌بن همام‌الصنعانی (که اقدم کتب فقهی است که در دست زیر وی متولد ۱۲۶ و متوفای سال ۲۱۱ و بتصریح علمای رجال شیعی بوده است) نیز در زکات معادن و غیر آن یک پنجم است [۴۸].

با این وصف جوابی که امامان ÷ که در چنین زمانی بسائلان خود در این مسائل می‌داده‌اند منطبق با فتوای مشهور زمان بوده است که زکات معادن خمس (یک پنجم) است و مصرف آن هم معلوم بوده که مصرف زکات بوده است. و باعث بر این سؤال هم همان اختلافی بوده است که بین فقها بوده لذا شیعیان و اصحاب ائمه به آنها رجوع کرده‌اند. و امامان همان حکم یک پنجم را در زکات معادن و امثال آن در جواب سائلان می‌فرمودند!.

موضوع زکات در معادن مطلب تازه‌ای نبوده و در همان ابتداء وضع زکات وجود مقدس حضرت ختمی مرتبت ص خود بنفس شریف متصدی اخذ آن شده است. چنانکه شرح زکات معادن بلال ‌بن حارث در کتاب زکات گذشت و کتب فقهای اقدم اسلام که بقلم خود ایشان نوشته شده است هم اکنون موجود است و حاکی این حقیقت است. چون کتاب (الموطا) مالک کتاب (الام) شافعی [۴۹] که صراحت دارند بزکات معادن که آن خمس یعنی یک پنجم بوده است و سیره رسول‌الله ص نیز در این موضوع روشن است که آنحضرت از معادن وحتی از مراتع زکات می‌گرفت و آن یک پنجم بوده است [۵۰] پس ممکن است آنچه فقهاء شیعه را به اشتباه انداخته یا معترضین و متعصبین را دستاویز شده کلمه خمس است که در این احادیث است و آنرا با خمس غنائم که مصرف مخصوص دارد یکی دانسته‌اند.

شاید هم احادیث دیگری که در این باب جمع‌آوری شده این اشتباه را تقویت کرده است زیرا اشیائی که یک پنجم از آنها گرفته می‌شود در پاره‌ای از احادیث در دنبال هم‌ردیف شده است مانند:

۱- حدیث مروزی در خصال صدوق که ابن‌ابی عمیر از چند نفر از حضرت صادق÷ روایت کرده است که فرموده است «الخمس علي خمسه اشياء علي الكنوز والـمعادن والغوض والغنيمة ونسي ابن ابي عميرالخامس».

۲- حدیث مرسل مروی در کافی از حمادبن عیسی از بعضی اصحاب از حضرت موسی‌بن جعفر ÷ که فرموده است. «الخمس من خمسه اشياء من الغنائم والفوص». الکنوز والمعادن والملاحه که شیخ طوسی این حدیث را بسند خود از علی‌بن فضال ضال از حماد بن عیسی روایت کرده است باضافه در الغوص والمعادن صرفنظر از اینکه انی دو حدیث مرسل بوده و دارای چندان اعتباری نیستند خصوصاً که راوی حدیث دوم از طریق شیخ طوسی: علی‌بن فضال ضال است که ما هویت او را روشن کرده‌ایم و مختصری از آن در این کتاب آمده است. اصولاً این‌گونه احادیث در مقام شمارش اشیاء مشمول خمس معروف نیستند بکه اشباء و نظائری را معرفی می‌کنند که در اخبار مانند آنها بسیار است. وگرنه چگونه ممکن بود شخصی مانند محمدبن ابی‌عمیر که از مؤمنین خالص و خود یکی از فقیهان بزرگ و از صحابه خاص ائمه ÷ بوده است خمسی را که باید به آل محمد داد فراموش نماید و از پنج چیز (نه از بیست و پنج چیز!!) باز یکی را فراموش کند چنین کسی که اگر خود دارای این اشیاء نبوده است لابد باید مسائل و احکام آنها را بداند چنان بدان بی‌اعتنا بوده از پنج چیز یکی از آنها را فراموش کرده است.

چنانکه مرحوم صدوق در کتاب خصال ضمن شمارش اشیاء و نظائر حدیثی از عماربن مروان روایت کرده است که او گفت: «سمعت ابا عبدالله ÷ يقول فيمـا يخرج من الـمعادن والبحر والغنيمة والحلال الـمختلط بالحرام اذا لم يعرف صاحبه والكنوزالخمس».

و شاید این شمارش برای آن بوده که چون در آن زمان علاوه بر زکات اموال زکات معادن و کنوز و خمس غنایم را نیز خلفای جور مأخوذ می‌‌داشتند اینگونه شمارش معمول بوده و بی‌اعتنایی به آن تا این حد که شخصی مانند ابن ابی‌عمیر پنجمی آنرا فراموش نماید این حد من را تأیید می‌کند.

دسته سوم از اخبار خمس اخبار و احادیثی است که حاکی از آن است که خمس از آن ائمه معصومین ÷ یا آل محمد است مانند:

۱- حدیث مروی در تهذیب شیخ طوسی از حضرت باقر ÷ که می‌فرماید: «يا تجيه لنا الخمس في كتاب الله ولنا الانفال ولنا صوالـمـال».

۲- ... عن زكريا بن مالك الجعفي عن ابي عبدالله ÷ انه سئل عن قول الله ﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا غَنِمۡتُم مِّن شَيۡءٖ [الأنفال:۴۱]. «فقال اما خمس الله فللرسول يضعه في سبيل الله واما خمس الرسول فلاقاربه وخمس ذوي القربي فهم اقراباء وحدها». که این حدیث را صدوق نیز در کتابهای حدیث خود آورده است.

۳- ایضاً شیخ طوسی از علی‌بن فضال از ابن‌بکیر از پاره‌ای از اصحاب از یکی از صادقین ÷ در فرمایش خدای تعالی ﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا غَنِمۡتُم مِّن شَيۡءٖ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ [الانفال:۴۱]. «قال خمس الله للامام وخمس الرسول للامام وخمس ذوي القربي لقرابة الرسول الامام واليتامي ويتامي الرسول والـمساكين منهم وابناء السبيل منهم فلا يخرج الي غيرهم».

۴- ایضاً شیخ در تهذیب... عن حماد بن عيسي عن ربعي بن عبدالله بن الجارود عن ابي عبدالله ÷ قال كان رسول الله ص «اذا اتاه الـمغنم اخذ صفوة وكان ذلك له ثم يقسم ما بقي خمسه اخماس ويأخذ خمسه ثم يقسم اربعه اخماس بين الناس الذي قاتلوا عليه ثم قسم الـخمس الذي اخذه خـمسه اخماس»... تا آخر حدیث.

۵- عن ابان عن محمدبن مسلم عن ابي جعفري في قول الله تعالي ﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا غَنِمۡتُم مِّن شَيۡءٖ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ [الانفال:۴۱]. قال هم قرابة رسول الله.

۶- عن ابان عن سليم بن قيس قال سمعت اميرالـمؤمنين ÷ «يقول ونحن والله الذي عني الله بذي القربي... ﴿مَّآ أَفَآءَ ٱللَّهُ عَلَىٰ رَسُولِهِ... منا خاصة ولم يجعل لنا سهمـاً في الصدقة اكرم الله نييه واكرمنا يطعمنا اوساخ ما في ايدي الناس».

۷- ... عن محمدبن ابي نصر عن الرضا ÷ قال سئل عن قول الله ﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا غَنِمۡتُم مِّن شَيۡءٖ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ [الانفال:۴۱]. فقيل له فمـا كان لله فلمن فقال لرسول الله وما كان لرسول الله فهو للامام. الحديث.

۸- حدیث مرسل حماد بن عیسی از حضرت کاظم که در تقسیم خمس می‌فرماید: «وتقسيم الاربعه الاخماس بين من قاتل عليه». تا آخر حدیث.

۹- صدوق در مجالس و عیون اخبارالرضا... عن الريان بن الصلت عن الرضا ÷ واماالثامنة فيقول الله ﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا غَنِمۡتُم مِّن شَيۡءٖ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ [الانفال:۴۱]. فقرن سهم ذي القربي مع سهمه... فكل ما كان من الفي والغنيمة.

۱۰- در بصائرالدرجات، عن عمران بن موسي عن موسي بن جعفر ÷ قال «قرأت عليه آية الخمس فقال ما كان لله فهو لرسوله وما كان لرسول فهو لنا». تمام این احادیث که حتی یک حدیث صحیح هم در میان آنها نیست و احادیث ضعیفه دیگر که صاحب وسائل‌الشیعه در کتاب خود در (ص ۶۲- ۶۳ ج ۲) چاپ امیر بهادر کلوخ چین کرده است، مشمون همه آنها چنانکه از عبارات صریحه آنها آشکار است دلالت دارد بر اینکه حق قربای رسول‌الله: حال امام باشد یا غیر امام فقط از خمس غنائم جنگ است نه اشیاء دیگر!!! و ابداً در آنها ذکری از خمس معادن و کنوز و غوص و مال حلال مخلوط به حرام و چیزهای دیگر نیست. در حالی‌که این احادیث از کسانی روایت شده است که در حال احادیث هیچگونه اعتباری ندارند، مانند علی‌بن فضّال و عبدالله بن بُکَیر و امثال او و پاره‌ای از این احادیث مرسل و مقطوع و مجهول است و کتاب خدا نیز بصراحت آنها را نمی‌پذیرد. و به هر صورت خمس مضامین این احادیث جز خمس غنائم جنگ نیست. چنانکه مضمون و مفهوم و سیاق عبارات بدان گواهی می‌دهد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...