توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۳۹۹ اسفند ۱۲, سه‌شنبه

ستیز امیر‌مؤمنان با غُلاه

 

ستیز امیر‌مؤمنان با غُلاه[1]

گزارشهای تاریخی نشان می‌دهند که پس از پیروزی علیu در جنگ بصره (یا جمل)، اندیشه‌های برخی از مردم دربارة امام تغییر کرد وگروهی از افراد و قبائل عرب که از یاری امیر‌مؤمنان در آن جنگ سرباز زده بودند، برای پوزش‌خواهی بحضورش رسیدند. نصر بن مزاحم ازقول محمدبن مخنف آورده است که وی گفت:

«هنگامی که علیu (پیروزمندانه) در شهر بصره وارد شد، من که تازه به سال بلوغ رسیده بودم، با پدرم بدیدارش رفتم. در آن هنگام مردانی چند را در برابرش دیدم که (امام) آنها را توبیخ می‌کرد و می‌گفت: چه چیز شما را که بزرگان قومتان هستید واداشت که در یاری من درنگ کنید؟ به خدا سوگند اگر اینکارتان از سستی عقیده و کوته‌بینی بود که شما تباه شده‌اید و اگر از شک در فضل من و تردید در پشتیبانیم سرزد که شما مخالف من بشمار می‌آیید! آنها می‌گفتند: ای امیر‌مؤمنان اینچنین نیست، ما فرمانبردار تو‌ایم و با دشمنت در جنگیم. آنگاه همگی عذر‌خواهی نمودند، و کسانی از آنان عذرشان را (بتصریح) یاد کردند، برخی بیماری را بهانه آوردند و بعضی از نبودنشان در وقت جنگ سخن گفتند ...[2]!.

همینکه امام به کوفه رهسپار شد، چنانکه پیش از این آوردیم، مسلمانان از نواحی دور و نزدیک به سوی کوفه حرکت کردند. بسیاری از ایشان «نومسلمان» بودند و به دیدة اعجاب و تحسین به پیروان اسلام می‌نگریستند، چرا که آنها توفیق یافته بودند در مدت کوتاهی به فتوحات بزرگی دست یابند و جهان را پر از غوغا کنند. این نو مسلمانان، چون به رهبران جامعة اسلامی می‌نگریستند، آنها را همانند پادشاهان و فرمانروایان گذشته نمی‌دیدند، مخصوصاً از زهد و پارسایی و حکمت و عدالت علیu، سخن در شگفتی فرو رفته بودند. این بود که به مبالغه و غلو دربارة امیر‌مؤمنان گراییدند بویژه که برخی از ایشان، اندیشه‌های غلو‌آمیزی را از مذاهب پیشین، بهمراه داشتند و آنها را با شخصیت امام تطبیق می‌کردند. ابوعمرو کشی که از رجال‌نویسان قدیم شیعه بشمار می‌رود، در کتابش آورده است: «هنگامی که علیu نزد همسرش أم عمرو از قبیلة عنزه، بود، ناگهان (خادمش) قنبر آمد و گفت که ده تن بر در ایستاده‌اند و چنین می‌پندارند که تو خداوندگار ایشان هستی! (امام) فرمود: آنها را به درون خانه بیاور. همگی بر علی وارد شدند. (امام) از آنان پرسید: شما چه می‌گویید؟ پاسخ دادند: می‌گوییم که تو خداوندگار ما هستی! و تو همان کسی که ما را آفریده‌ای و به ما روزی می‌دهی! (امام) گفت: وای بر شما باد، از این سخن باز ایستید، من آفریده‌ای همچون شما هستم. اما آنها از سخنشان دست برنداشتند و همان ادعا را تکرار کردند. آنگاه علیu ایشان را در آتش افکند[3]».

از گزارش ضعیفی که کشی در جای دیگر از کتابش آورده است معلوم می‌شود که غالیان در آنروزگار، بیشتر از سیاه‌پوستان «زُطّ»[4] بودند و پس از جنگ بصره به حضور علی رسیدند[5].

ما اگر بر این گزارش‌ها اعتماد نکنیم، از آثار فراوانی که دربارة مخالفت امام با غلات آمده، نمی‌توانیم روی گردانیم و همین آثار بر حضور چنین اشخاصی در عصر امام، می‌توانند دلالت داشته باشند. چنانکه به عنوان نمونه از علیu مأثور است که گفت:

«نحن النمرقه الوسطی، بها یلحق التالی وإلیها یرجع الغالی»[6].

«ما تکیه‌گاه میانه‌ایم، آنکس که واپس مانده است بما می‌پیوندد و آنکس که زیاده‌روی نموده (به غلو افتاد) بما بازمی‌گردد».

«هلك في رجلان، محب غال ومبغض قال»[7].

«دو مرد دربارة من به هلاکت افتاده‌‌اند، دوستی که از اندازه در می‌گذرد (غلو می‌کند) و دشمنی که خصومت می‌ورزد».

و نیز گفت:

«سیهلك في صنفان، محب مفرط یذهب به الحب إلی غیر الحق ومبغض مفرط یذهب به البغض إلی غیر الحق وخیر الناس في حالاً النمط الأوسط»[8].

«دو دسته بخاطر من هلاک خواهند شد، دوستی که زیاده ‌روی‌ کند و محبتش او را به ناحق کشاند. و دشمنی که تجاوز‌گر باشد و دشمنیش او را به ناحق کشاند و احوال مردمی در حق من نیکو است که گروه میانه‌رو باشد».

و نیز گفت:

«هلك في رجلان، محب مفرط وباهت مفتر»[9].

«دو مرد دربارة من به هلاکت افتاده‌اند، دوستی که زیاده‌روی می‌کند و بهتان‌زننده‌ای که دروغ می‌بندد».

و نیز به کسب که در ستایش وی مبالغه نمود (و در باطن، با امام مخالف بود)، گفت:

«أنا دون ماتقول، وفوق ما نفسك!»[10].

«من کمتر از آنم که می‌گویی و بالاتر از آنم که در دل داری».

و نیز هنگامی که گروهی، امام را پیش رویش ستودند، گفت:

«اللهم إنك أعلم بي من نفسي، وأنا أعلم بنفسي منهم، اللهم اجعلنا خیراً مـما یظنون واغفرلنا ما لا تعلمون»[11].

«خداوندا تو بهتر از من، مرا می‌شناسی و من نیز خود را بهتر از آنها می‌شناسم. خدایا ما را برتر از آن کن که ایشان می‌پندارند و آنچه را که دربارة ما نمی‌دانند بیامرز».

و همچنین به کسی که پیاده در رکابش راه می‌آمد، گفت:

« إرجع فان مشی مثلك مع مثلی فتنة للوالی ومذلة للمؤمن»[12].

«باز گرد، که پیاده آمدن کسی چون تو با کسی چون من، مایة تکبر حکمران و موجب خواری مؤمن می‌شود»!.

و به دیگری که درباره‌اش به ثناگویی پرداخت، در حضور سپاهیان خود گفت:

«إن من حق من عظم جلال الله في نفسه وجل موضعه في قلبه أن یصغر عنده -لعظم ذلك- کل ما سواه»[13].

«کسی که شکوه خداوند در روانش با عظمت آمیخته و مقام او در دلش بزرگ آمده، سزاوار است که بخاطر این بزرگی، هر چه جز خدا باشد در نظرش کوچک آید».

این قبیل آثار که در مآخذ تاریخی فراوان یافت می‌شوند نمایشگر آنند که در دوران فرمانروایی و پیروزی علیu، برخی از مدعیان دوستی امام در کوفه و بصره، به غلو و افراط گراییده بودند و امیر‌مؤمنان نیز از ستیز و مخالفت با آنان کوتاهی نمی‌ورزید و اندیشه‌های نادرست ایشان را که ممکن بود، عقاید توحیدی مسلمانان را به خاطر افکند تخطئه می‌نمود و آنانرا از زمرة طرفداران و پیروان حقیقی خود نمی‌شمرد چنانکه ابوجعفر طبری در تاریخش آورده است که امام در حضور جمعی برخاست وخطبه خواند و در خلال آن فرمود:

«ألا وإن هذه الأمة ستفترق علی ثلاث وسبعین فرقه شرها فرقه تنتحلنی ولا تعمل بعملي! فقد أدرکتم ورأیتم فالزموا دینکم واهدوا بهدی نبیکمr واتبعوا سنته واعرضوا ما أشکل علیکم علی القرآن، فما عرفه القرآن فالزموه وما أنکره فردوده، وارضوا بالله جل وعز ربا وبالإسلام دینا وبمحمد r نبیا وبالقرآن حکما وإماما»[14].

«بدانید که این امت 73 فرقه خواهد شد و بدترین آنها فرقه‌ایست که خود را به من منسوب می‌دارد ولی عمل مرا بجای نمی‌آورد، امام شما (آنچه را لازم بود) دریافتید و دیدید، پس به دین خودتان پای‌بند باشید و از رهبری پیامبرتانr بهره گیرید و از سنت او پیروی کنید و هر چه بر شما دشوار آمد، آنرا بر قرآن عرضه دارید وهر چه را که قرآن شناخت (تصدیق کرد) پای‌بند آن باشید و هر چه را انکار نمود، رد کنید. و خشنود از آن باشید که خدای عزوجل پروردگارتان و اسلام آئینتان و محمدr پیامبرتان و قرآن، داور و پیشوایتان است».

شگفت آنکه آثار تاریخی گواهی می‌دهند که پس از عزیمت امام به نبرد صفین و توقف جنگ مزبور، باز هم دشمنی و مخالفت با امیر‌مؤمنان از سوی دوستان نادان، آغاز شد و سرانجام به شهادت امام پیوست!.




[1]- ممقانی در «مقباس الهدایة» می‌نویسد: «والـمشهور أن الغلاة هم الذین یقولون في أهل البیتu ما لا یلتزمون أهل البیت بثبوت تلك الـمرتبة لهم کمن یدعی فیهم النبوة کالبزیعیة والالهیة کالنصریة والعلیاویة والـمخمسة ونحوهم مأخوذ من الغلو بمعنی التجاوز عن الحد». (مقباس الهدایة فی علم الدرایة، چاپ سنگی، ص 88). یعنی: «مشهور آنستکه غلاوة کسانی هستند که درباره خاندان پیامبرr چیزهایی می‌گویند که خود آنان برای خودشان، بدان مراتب قائل نبودند! همچون گروهی که درباره آنان، ادعای نبوت می‌کنند - مانند بزیعیه - یا ادعای الوهیت در حق آنها دارند - مانند نصیریه و علیاویه و مخسمه و امثال ایشان - و واژه غلاوة از غلو بمعنای درگشتن از اندازه گرفته شده است.

[2]- «قال دخلت مع أبی عليu حین قدم من البصرة وهو عام بلغت الحلم، فإذا بین یدیه رجال یؤنبهم ویقول لهم: ما ابطأکم عني وأنتم أشراف قومکم؟ والله لئن کان من ضعف النیة وتقصیر البصیرة، انکم لبور. والله لئن کان في شك من فضلی ومظاهرة علی، إنکم لعدو، قالوا: حاش لله یا أمیر‌الـمؤمنین، نحن سلمك وحرب عدوك. ثم اعتذر القوم فمنهم من ذکر عذره ومنهم من اعتل بمرض ومنهم من ذکر غیبه ...». (وقعة صفین، ص 7 و 8).

[3]- «بینما علیu عند إمراة له من عنزة وهي أم عمرو، إذا أتاه قنبر فقال له إن عشرة نفر بالباب یزعمون انك ربهم! قال إدخلهم. قال فدخلوا علیه، فقال لهم ما تقولون؟ فقالوا: نقول انك ربنا وأنت الذي خلقتنا وأنت الذي ترزقنا! فقال لهم: ویلکم لا تفعلوا، إنما أنا مخلوق مثلکم، فأبوا وأعادوا علیه ... فقذفهم في النار». (اختیار معرفة الرجال، اثر ابو عمرو کشی، چاپ مشهد، ص 72 و 308).

[4]- در لسان العرب اثر ابن منظور آمده که: زط، نام گروهی از سیاهان سند بوده است: (الزط بالضم و التشدید: قوم أسود من السند...).

[5]- «إن علیاu لـما فرغ من قتال أهل البصرة، أتاه سبعون رجلاً من الزط ...». (اختیار معرفة الرجال، ص 109).

[6]- نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 109. مقایسه شود با: العقد الفرید، اثر ابن عبدربه، ج 2، ص 307 و الاشتقاق، اثرابن درید، ص 462.

[7]- نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 496. مقایسه شود با: عیون الاخبار، اثر ابن قتیبه، ج 1، ص 326 و تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 152.

[8]- نهج البلاغة، خطبه شماره 123.

[9]- نهج البلاغة، کملات قصار، شماره 469. مقایسه شود با تحف العقول، اثر ابن شعبه، ص 216 و جمهرة الامثال، اثر ابو هلال عسکری، ج 1، ص9419.

[10]- نهج البلاغة، کلمات قصار، شماره 83. مقایسه شود با: البیان و التبیین، اثر جاحظ، ج 1، ص 179 و ج 2، ص 220 و انساب الاشراف، اثر بلاذری، ص 188.

[11]- نهج البلاغة، کلمات قصار، شماره 100. مقایسه شود با أنساب الاشراف، اثر بلاذری، ص 188.

[12]- نهج البلاغة، کلمات قصار، شماره 322. مقایسه شود با وقعة صفین، اثر نصر بن مزاحم، ص 531.

[13]- نهج البلاغة، خطبه شماره 211. مقایسه شود با روضة الکافی، ص 352.

[14]- تاریخ الأمم والـملوك، ج 4، ص 479 و البدایة والنهایة ج 7، ص 256.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...