فصل ششم
مهمترین رویدادهایی که از غزوۀ تبوک تا حجه الوداع اتفاق افتاد
ورود وفد ثقیف و مسلمان شدن آنان
در مسیر بازگشت پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم از تبوک به مدینه، عروه بن مسعود ثقفی به حضور پیامبر رسید و مسلمان شد و به سوی قومش برگشت و آنان را به اسلام فراخواند، اما قومش او را به قتل رساندند، اما آنان متوجه اشتباه خود گردیدند و بعد از رایزنی و مشورت اتفاق کردند که گروهی را به نمایندگی از خود، نزد پیامبر بفرستند؛ چنانکه شش نفر از آنان در رمضان سال نهم هجری به مدینه آمدند[1].
این وفد را سه نفر از بنی مالک و سه نفر دیگر از همپیمانان آنان تشکیل میداد و ریاست این وفد را عبدیالیل بر عهده داشت[2]. و از آنجا که اصحاب و یاران پیامبر میدانستند که آن حضرت از قدوم وفد ثقیف خوشحال خواهد شد، هر یکی از آنان دوست داشت، جز قدوم آنان را به پیامبر بدهد؛ چنانکه وقتی وفد به نزدیکی مدینه رسید، ابوبکر و مغیره در این صدد بودند تا این مژده را به پیامبر بدهند که سرانجام مغیره، ابوبکر را برخود ترجیح داد[3].
آن حضرت از این وفد به خوبی استقبال نمود و برای آنها خیمههایی جهت اقامت، نزدیک مسجد، بنا نمود تا صدای تلاوت قرآن را بشنوند و مردم را در حال نماز خواندن ببینند و میزبانی آنها را پیامبر بر عهده داشت و هر روز در مجلس آن حضرت حضور پیدا میکردند و عثمان بن ابی العاص، نگهبان اسباب و اثاثیۀ آنها بود.
آنها وقتی به خیمهها بر میگشتند و هنگام ظهر استراحت میکردند، عثمان بن ابی العاص فرصت را غنیمت میشمرد و نزد پیامبر میرفت و در مورد دین از ایشان سوالاتی نمود و قرآن را فرا میگرفت و در همان چند روز مسائل و آیات زیادی فرا گرفت و اگر رسول خدا را در حال استراحت میدید، نزد ابوبکر میرفت و از او سوال مینمود و سعی او بر این بود تا همراهانش از ماجرا مطلع نشوند و پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم نیز این کنجکاوی او را پسندید و او را دوست میداشت[4].
وفد ثقیف نیز چند روزی در مدینه اقامت گزید و در مجلس پیامبر حضور مییافت و آن حضرت نیز آنان را به اسلام فرا خواند. عبدیالیل به پیامبر گفت: «آیا تو ضمانت میکنی که ما نزد خانواده و اقوام خود برگردیم؟ پیامبر فرمود: آری، اگر مسلمان بشوید و اگر اسلام را نپذیرید، این را تضمین نمیکنم وبا شما نیز صلح نمینمایم.
عبدیالیل گفت: در مورد زنا چه میگویی؟ ما به دیار دور دست سفر میکنیم و ناچاریم زنا کنیم ؟ پیامبر فرمود: این موضوع از مواردی است که خدا آن را بر مسلمانان حرام کرده و فرموده است:
﴿وَلَا تَقۡرَبُواْ ٱلزِّنَىٰٓۖ إِنَّهُۥ كَانَ فَٰحِشَةٗ وَسَآءَ سَبِيلٗا٣٢﴾ [الإسراء: 32].
«به زنا نزدیک نشوید؛ زیرا زناکاری کار زشت و راه بدی است».
سپس به عبدیالیل گفت: عقیدۀ تو دربارۀ ربا چیست؟ پیامبر فرمود: ربا حرام است. او گفت: تکلیف ما چیست که تمامی اموال ما از ربا است؟ پیامبر فرمود: سرمایۀ اصلی خود را بر دارید و بقیه را بر گردانید؛ چنانکه خداوند میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَذَرُواْ مَا بَقِيَ مِنَ ٱلرِّبَوٰٓاْ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ٢٧٨﴾ [البقرة: 278].
«ای مومنان، از خدا بترسید و باقیماندۀ ربا را بگذارید، اگر مومن هستید».
آن گاه عبدیالیل از پیامبر در مورد شراب پرسید و گفت: شراب عصارۀ انگورهای ما است و چارهای از آن نداریم؟ پیامبر فرمود: خداوند شراب را حرام گردانیده و فرموده است:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِنَّمَا ٱلۡخَمۡرُ وَٱلۡمَيۡسِرُ وَٱلۡأَنصَابُ وَٱلۡأَزۡلَٰمُ رِجۡسٞ مِّنۡ عَمَلِ ٱلشَّيۡطَٰنِ فَٱجۡتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ٩٠﴾ [المائدة: 90].
«ای مومنان! همانا شرابخواری، قمار بازی، بتان و تیرهای (بختآزمایی) پلیدیاند و عمل شیطانی هستند؛ پس از پلیدی دوری کنید تا رستگار شوید».
سپس آنها بر خاستند و با همدیگر به خلوت نشستند. عبدیالیل گفت: وای بر شما، چگونه نزد قوم خود با پذیرش این سه خصلت برگردیم. به خدا سوگند که ثقیف نمیتواند در مقابل شراب و زنا تحمل نماید.
سفیان ابن عبدالله گفت: ای مرد! اگر خداوند دربارۀ آنان ارادۀ خیر بنماید، تحمل خواهند نمود. اینها که با محمد هستند، قبل از این دارای این خصلتها بودهاند؛ سپس از آن روی برگرداندهاند و صبر و تحمل نمودهاند و علاوه بر این از جانب محمد نیز در امان نیستم؛ زیرا اسلام در اطراف ما گسترش یافته است و اگر ما یک ماه در قلعههای خود پناه بگیریم، از گرسنگی خواهیم مرد و از روزی در هراس هستیم که سرنوشت مکه برای ما تکرار شود.
میانجیگری وفد ثقیف و پیامبر را خالد بن سعید بن عاص بر عهده داشت و نوشتن توافقنامۀ صلح بن پیامبر و این وفد را خالد بر عهده داشت.
سپس از پیامبر در مورد بت خود که معروف به «ربه» بود، پرسید؟.
پیامبر فرمود : باید نابود شود! گفتند: وای بر ما! اگر ربه بداند که بر نابودی آن، پیمان میبندیم، خانوادههای ما را خواهد کشت. عمر ابن خطاب گفت: وای بر تو ای عبدیالیل! ربه سنگی بیش نیست که نمیداند چه کسی او را میپرستد و چه کسی نمیپرستد. عبدیالیل گفت: ما که نزد تو نیامدهایم ای عمر! سرانجام مسلمان شدند و دو طرف صلحنامه امضاء کردند. بعد ازآن از پیامبر برای نابودی «ربه» سه سال فرصت خواستند اما آن حضرت نپذیرفت؛ سپس دو سال و بعد از آن یک سال فرصت خواستند، اما آن حضرت نپذیرفت؛ سپس یک ماه فرصت خواستند اما با این وجود پیامبر نیز نپذیرفت. آن گاه گفتند: از ما نخواه که آن را نابود سازیم؛ زیرا ما از دست نادانان و کودکان و زنان خود در امان نخواهیم بود[5].
پیامبر این درخواست آنان را پذیرفت؛ سپس از پیامبر خواستند که آنها را از نماز خواندن معاف دارد. آن حضرت فرمود: دینی که در آن نماز نباشد، خیری در آن وجود ندارد[6].
وفد ثقیف مطالبات زیادی از پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم نمودند که در برخی از این موارد از پیامبر تقاضا نمودند که برخی از امور حرامی را برای آنان حلال و در ترک نمودن فرایض نیز برای آنان گناهی نباشد، اما پیامبر نپذیرفت و آنها را متقاعد میساخت و در چند روزی که نزد پیامبر بودند، با آنان با مهربانی و بزرگواری برخورد نمود و هنگامی که رهسپار دیار خود شدند، آن حضرت عثمان ابن ابی العاص را که از دیگران از نظر سنی کوچکتربود، اما علاقمند به آموختن قرآن و مسائل دینی بود، به عنوان امیر طائف مقرر نمود.
در مدت زمانی که افراد وفد ثقیف در مدینه و درمیان مسلمانان بودند، تحت تاثیر برخوردهای پیامبر و مسلمانان قرار گرفتند و حتی روزهای باقیماندۀ ماه رمضان را روزه گرفتند و بعد از پانزده روز اقامت در مدینه، به طائف برگشتند[7]. در پی آنان نیز پیامبر دستهای را به سرپرستی خالد ابن ولید و همراهی مغیره ابن شعبه و ابوسفیان ابن حزب فرستاد.
وفد ثقیف موفق گردیده بودند که ثقیفیان را متقاعد به پذیرش اسلام بنمایند و نیز به آنها گفته بود که بت بزرگ عرب یعنی«لات» نابود شده است. در همین اثنا مغیره ابن شعبه با بیست نفر و تحت حفاظت شدید قوم خود که میترسیدند او به سرنوشت عروه ابن مسعود ثقفی دچار گردد، به قصد انهدام و نابودی بت «ربه» از راه رسید. زنان، مردان و کودکان ثقیف که هنوز تازه مسلمان گردیده بودند، برای تماشا جمع شدند و گمان میکردند که «ربه» از خود حفاظت به عمل خواهد آورد.
مغیره که مردی شوخ طبع بود، به همراهان خود گفت: امروز با ثقیف کاری میکنم که شما را به خنده در آورم. آن گاه با تبر ضربهای به «ربه» زد و خود را به زمین انداخت و دست و پا زد. اهل طائف همه یک صدا، هورا کشیدند و گفتند: خدا، مغیره را چنین و چنان بکند، ربه او را کشت و به همراهانش گفتند: اکنون نوبت شما است بروید و او را منهدم سازید. به خدا سوگند که چنین چیزی ممکن نیست. مغیره بلافاصله برخاست و گفت: خدا چهرۀ شما را زشت بگرداند ثقیف! این تفکر احمقانهای است. او سنگ و خاشاکی بیش نیست، عافیت را از خدا بطلبید و او را پرستش نمایید[8].
سپس مغیره و همراهانش، آن را منهدم و با خاک یکسان نمودند. پرهدار بتکده نیز نابودی بت را نظارهگر بود.
و منتظر خشم و غضب معبود خویش بر جسارت کنندگان به ساحت آن بود. هنگامی که میخواستند پایههای آن را از زمین بیرون بیاورند، پردهدار با صدای بلند و پرخاشگرانه گفت: اکنون خواهید دید که شما را در زمین فرو خواهد برد. مغیره با شنیدن صدای او از فرمانده خود خواست که اجازه دهد تا در پایههای آن بیشتر حفاری نماید؛ چنانکه پس از این حفاری به زیور آلاتی دست یافتند. لباسها و پارچههای آن را برداشتند ثقیفیان با حیرت نظارهگر عملیات بودند و سرانجام دریافتند که تا کنون در چه اشتباه بزرگی به سر بردهاند؟ این دسته با موفقیت نزد پیامبر برگشت و زیورآلات و لباسهای فاخر بت را با خود آورده بود. پیامبر آنها را میان افراد شرکت کننده در این غزوه تقسیم نمود و خدا را به دلیل دستیابی به این پیروزی سپاس گفت[9].
بدین صورت دومین طاغوت عرب که محل شرک ورزیدن با خدا بود و از جایگاهی
مشابه جایگاه کعبه برخوردار بود، از بین رفت و پیامبر به امیر طائف، عثمان ابن ابی
العاص دستور داد که مسجدی در آن جا بنا نماید تا مردم در محلی که قبل از آن شرک
ورزیدهاند، اینک خدای یگانه را بندگی نمایند[10].
مرگ پیشوای منافقان، عبدالله ابن سلول
عبدالله ابن ابی ابن سلول، رهبر منافقان در ذیقعدۀ سال نهم هجری در گذشت[11].
اسامه میگوید: من با پیامبر برای عیادت عبدالله ابن ابی سلول رفتم. پیامبر به ایشان گفت: من تو را از دوستی یهود باز داشته بودم. او گفت: سعد ابن ضراره که با آنان بغض ورزید، مرد[12].
بعد از وفات عبدالله ابن ابی فرزندش، عبدالله ابن عبدالله، نزد پیامبر آمد و از ایشان خواست که پیراهن خود را بدهد تا پدرش را با آن کفن کند. همچنین از ایشان خواست تا نماز جنازه پدرش را بخواند؛ چنانکه آن حضرت به قصد خواندن نماز جنازه او برخاست. عمر گوشۀ لباس پیامبر را گرفت و گفت: ای رسول خدا! تو بر جنازۀ او نماز میخوانی؛ در حالی که خدا تو را از این کار منع کرده است. پیامبر فرمود خداوند فرموده است:
﴿ٱسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ أَوۡ لَا تَسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ إِن تَسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ سَبۡعِينَ مَرَّةٗ فَلَن يَغۡفِرَ ٱللَّهُ لَهُمۡۚ ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمۡ كَفَرُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦۗ وَٱللَّهُ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلۡفَٰسِقِينَ٨٠﴾ [التوبة: 80].
«چه برای آنها طلب آمرزش بنمایی، چه ننمایی و یا اگر هفتاد بار برای آنان طلب آمرزش بنمایی، خدا هرگز آنها را نخواهد بخشید؛ چراکه آنان به خدا و رسول وی کفر ورزیدهاند و خدا ملت فاسقی را هدایت نمیکند».
بر این اساس من بیش از هفتاد بار برای او طلب آمرزش میکنم. عمر گفت: او منافق است، اما پیامبر بر جنازۀ وی نماز خواند؛ آن گاه خداوند این آیه را نازل فرمود:
﴿وَلَا تُصَلِّ عَلَىٰٓ أَحَدٖ مِّنۡهُم مَّاتَ أَبَدٗا وَلَا تَقُمۡ عَلَىٰ قَبۡرِهِۦٓۖ إِنَّهُمۡ كَفَرُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَمَاتُواْ وَهُمۡ فَٰسِقُونَ٨٤﴾ [التوبة: 84][13].
«بر هیچ یک از آنان هیچ گاه نماز مخوان و بر قبرش نایست؛ زیرا آنها به خدا و پیامبرش کفر ورزیده و در حالی که فاسق بودهاند، مردهاند».
باید توجه داشت که نماز خواندن پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم بر عبدالله ابن ابی بنا بر تظاهر نامبرده به مسلمانی بود و از طرفی دیگر در این صدد بود تا دلگرمی فرزندش را که مسلمانی مخلص بود، بدست بیاورد. و فرزندش در غزوۀ بنی مطلق از پیامبر اجازه خواست که گردن پدرش را بزند. همچنین هدف آن حضرت تألیف قلب پیروان و خویشاوندان عبدالله بود؛ زیرا او سرپرستی گروه بزرگی از منافقان مدینه را بر عهده داشت و این عمل پیامبر شاید آنان را وادار مینمود تا توبه نمایند و دست از نفاق بردارند به طور حتم ابا ورزیدن پیامبر از خواندن نماز بر جنازۀ عبدالله، مذلتی بزرگ برای خویشاوندان و فرزندان او به حساب میآمد. بنابراین، پیامبر آن چه را صلاح میدانست، در حق ایشان اعمال نمود تا اینکه از جانب خداوند به صراحت از خواندن نماز بر منافقان منع گردید[14].
پیامبر از اینکه جامۀ خود را به عبدالله بخشید تا او را در آن کفن نمایند، و از طرفی دیگر بیانگر این که هرگاه از ایشان چیزی خواسته میشد به خاطر مناعت طبعی که داشت، از آن ابا نمیورزید[15] درصدد جبران احسانی بود که عبدالله در حق عباس، عموی پیامبر، انجام داده بود؛ چرا که روز بدر وقتی عباس اسیر شد، عبدالله به او جامهای داد.
مرگ سر کرده منافقان موجب گردید تا حرکت نفاق در مدینه رو به زوال نهاد؛ چنانکه در سال دهم هجری نمیتوان هیچ گونه حضور چشمگیری از منافقان در مدینه، مشاهده نمود و به جز تعداد اندک و ناشناسی که فقط رازدار پیامبر، حذیفه ابن یمان، آنها را میشناخت، کسی دیگر باقی نماند[16] حتی عمر ابن خطاب بر جنازه افراد مجهولالحال نماز جنازه نمیخواند مگر اینکه حذیفه در آن جنازه شرکت میداشت؛ زیرا پیامبر به ایشان اسامی منافقان را گفته بود[17].
سال نهم هجری را میتوان سال براندازی حرکت نفاق از جامعه اسلامی دانست؛ زیرا نظام اسلامی به چنان قدرتی دست یافته بود که میبایست برای رویارویی با سایر نیروهای مخالف براساس چارچوب مشخصی حرکت مینمود[18]؛ چنانکه امام ابن قیم خط مشی اسلام را در مقابله با منافقان چنین شرح میدهد: دولت اسلام موظف بود که اعمال ظاهری آن را ملاک قرار دهد و باطن آنها رابه خدا بسپارد و با آنان با علم و ارائه حجت به جهاد بپردازد؛ همچنین پیامبر به اعراض از آنان و رسانیدن سخن حق به گوششان موظف گردید واز نماز خواندن بر آنان و ایستادن و حضور بر قبرهایشان منع شد و نیز خداوند به پیامبرش خاطر نشان ساخت که اگر برای منافقان طلب آمرزش نمایی، آنها را نخواهم بخشید[19].
این نقشه براساس معیارهایی طراحی گردید که سورۀ توبه در مبارزه با منافقان و افشاکننده نامیدهاند، در اکثر آیهها از موضعگیری منافقان در غزوۀ تبوک و قبل از آن و در اثنا و در خاستۀ آنان سخن گفته و به بیان عذرهای آنان درباره تخلف از شرکت در غزوه سخن پرداخته است و نیز بیان داشته است که آنها تلاش مذبوحانهای برای تضعیف و تفرقۀ صفوف اسلامی نمودند و پیامبر و مومنان را با گفتار و کردار خود آزار میرسانند[20].
مهمترین احکامی که علیه منافقان نازل گردید
1- ممنوعیت خواندن نماز جنازه بر آنان و کافر دانستن آنان خداوند در این مورد میفرماید:
﴿وَلَا تُصَلِّ عَلَىٰٓ أَحَدٖ مِّنۡهُم مَّاتَ أَبَدٗا وَلَا تَقُمۡ عَلَىٰ قَبۡرِهِۦٓۖ إِنَّهُمۡ كَفَرُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَمَاتُواْ وَهُمۡ فَٰسِقُونَ٨٤ وَلَا تُعۡجِبۡكَ أَمۡوَٰلُهُمۡ وَأَوۡلَٰدُهُمۡۚ إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ أَن يُعَذِّبَهُم بِهَا فِي ٱلدُّنۡيَا وَتَزۡهَقَ أَنفُسُهُمۡ وَهُمۡ كَٰفِرُونَ٨٥﴾ [التوبة: 84-85].
«هر گاه یکی از آنان مرد، اصلاً بر او نماز نخوان و بر قبرش مایست؛ چرا که آنان به خدا و پیامبرش کفر ورزیده و در حالی مردهاند که فاسق بودهاند و مالها و فرزندانشان تو را به شگفت نیندازد؛ زیرا خدا میخواهد آنها را توسط این چیزها در دنیا عذاب بدهد و در حالت کفر وفات نمایند».
2- تخریب مسجدی که توسط منافقان بنا شده بود
این مسجد معروف به مسجد ضرار بود که سرگذشت آن به طور مفصل بیان گردید.
3- همان طور که مسلمانان به جنگ با کفار فرا خوانده شدند، قرآن جنگ با منافقان را نیز مطرح ساخت و فرمود:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ جَٰهِدِ ٱلۡكُفَّارَ وَٱلۡمُنَٰفِقِينَ وَٱغۡلُظۡ عَلَيۡهِمۡۚ وَمَأۡوَىٰهُمۡ جَهَنَّمُۖ وَبِئۡسَ ٱلۡمَصِيرُ٩﴾ [التحریم: 9].
«ای پیامبر! با کفر و منافقان جهاد کن و بر آنان سخت بگیر و جایگاه آنان دوزخ است و بد جایگاهی است».
در نوع جهاد با منافقان از این جهت که نظامی یا معنوی باشد، تفاوتی است و هدف این است تا راز نهفته آنها آشکار گردد برخورد مسلمانان با منافقان بعد از نزول سورۀ برائت با برخورد آنان قبل از نزول این سورۀ کاملاً متفاوت بود.
4- آشکار ساختن صفات و اعمال منافقان
منافقان علاوه بر اینکه خودشان در غزوه شرکت نکردند، مسلمانان را نیز به شرکت ننمودن فرا میخواندند. قرآن در این باره میگوید:
﴿فَرِحَ ٱلۡمُخَلَّفُونَ بِمَقۡعَدِهِمۡ خِلَٰفَ رَسُولِ ٱللَّهِ وَكَرِهُوٓاْ أَن يُجَٰهِدُواْ بِأَمۡوَٰلِهِمۡ وَأَنفُسِهِمۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَقَالُواْ لَا تَنفِرُواْ فِي ٱلۡحَرِّۗ قُلۡ نَارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرّٗاۚ لَّوۡ كَانُواْ يَفۡقَهُونَ٨١﴾ [التوبة: 81].
«خانهنشینان (منافق) از اینکه از رسول خدا واپس کشیدهاند، شادمانند و نخواستند با مال و جان در راه خدا جهاد و پیکار نمایند و میگویند: در گرما حرکت نکنید. بگو: اگر دانا بودند، میفهمیدند که آتش دوزخ بسیار گرمتر و سوزانتر است».
علاوه بر دارابودن چنین خصوصیاتی، آنان مسلمانان را به خاطر کمک مالی به غزوۀ تبوک مورد استهزاء و تمسخر قرار دادند و پیامبر را با گفتار و کردار خود آزار میدادند[21].
خداوند میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ قُل لِّأَزۡوَٰجِكَ إِن كُنتُنَّ تُرِدۡنَ ٱلۡحَيَوٰةَ ٱلدُّنۡيَا وَزِينَتَهَا فَتَعَالَيۡنَ أُمَتِّعۡكُنَّ وَأُسَرِّحۡكُنَّ سَرَاحٗا جَمِيلٗا٢٨ وَإِن كُنتُنَّ تُرِدۡنَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَٱلدَّارَ ٱلۡأٓخِرَةَ فَإِنَّ ٱللَّهَ أَعَدَّ لِلۡمُحۡسِنَٰتِ مِنكُنَّ أَجۡرًا عَظِيمٗا٢٩﴾ [الأحزاب: 28-29].
«ای پیغمبر به همسران خود بگو:اگر شما زندگی دنیا و زرق وبرق آن را میخواهید ،بیاییدتا به شما هدیه ای مناسب بدهم وشما را به طرز نیکویی رها کنم و اگر خدا و پیامبرش و سرای آخرت را میخواهید؛ پس همانا خدا برای نیکوکاران شما پاداش بزرگی تدارک دیده است».
براساس احادیث صحیح، این دو آیه پس از سوگند خوردن پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم مبنی بر اینکه از زنانش به خاطر مسئلهای که رخ داده بود، تا یک ماه دوری خواهد کرد، نازل شدند. این جریان در سال نهم اتفاق افتاد[22]. سبب نزول این آیات در خواستی بود که زنان پیامبر در مورد ازدیاد نفقۀ خود مطرح نموده بودند؛ چنانکه مسلم از جابر نقل میکند که ابوبکر به خانه پیامبر آمد و مردم را در کنار دروازۀ منزل ایشان نشسته دید و به هیچ کس اجازۀ ورود داده نمیشد. راوی میگوید: به ابوبکر اجازه داده شد. ایشان وارد حجره گردید؛ سپس عمر آمد و اجازه خواست به ایشان نیز اجازه داده شد. وقتی عمر رضی الله عنه وارد شد، پیامبر را در حالت سکوت و ناراحتی دید و عمر با خود گفت: امروز پیامبر را به خنده در میآورم. آن گاه گفت: ای رسول خدا! اگر همسرم از من نفقۀ بیشتری بخواهد، ضربهای به گردنش وارد خواهم ساخت پیامبر خندید و گفت اینها آمدهاند تا از من نفقۀ بیشتری طلب نمایند. آن گاه ابوبکر دستش را بر دخترش عایشه و عمر دستش را بر حفصه بلند کرد و گفتند: چرا از پیامبر چیزی را میطلبید که در اختیار ندارد؟ آنها گفتند به خدا سوگند! دوباره از پیامبر چیزی را که ندارد، طلب نخواهیم کرد؛ سپس پیامبر به مدت یک ماه از همسرانش دوری کرد. آن گاه آیات فوق نازل گردید[23].
زندگی معیشتی در خانههای پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم علی رغم فتوحاتی که نصیب اسلام میشد، یکنواخت بود و از آنجا که همسران آن حضرت مانند سایر انسانها سرشت بشری داشتند، دوست داشتند تا از معیشت بهتری برخوردار گردند[24]. دکتر ابوشهبه میگوید: پیامبر خانههای مسکونی خود را با سنگ در اطراف مسجدش ساخت. خانههای آن حضرت شبیه کاخها و ایوانهای پادشاهان ایران و روم نبود؛ بلکه بسان خانههای کسی بود که به دنیا و مظاهر فریبنده آن بیرغبت و به آخرت چشم دوخته است.
خانههای آن حضرت مانند مسجد ایشان از خشت و گل و مقداری سنگ ساخته شده و سقف آنها با تنۀ درخت خرما پوشانیده شده بود و به قدری پایین بودند که حسن بصری فرزند کنیز امسلمه خیره میگوید: من وقتی نوجوانی کم سن و سال بودم، دستم به سقف حجرۀ رسول خدا میرسید. هر حجره دو در داشت: یکی به داخل مسجد و دیگری به بیرون از مسجد باز میگردید تا ورود پیامبر آسان گردد[25].
چراغی نیز در خانههای پیامبر افروخته نمیشد؛ چنانکه بخاری روایتی از عایشه نقل کرده است که میگوید: من در حالی که پیامبر نماز میخواند، جلوی ایشان دراز کشیده بودم، وقتی به سجده میرفت و دستهایش به پاهایم میخورد، پاهایم را جمع میکردم؛ سپس وقتی بر میخاست، آنها را پهن مینمودم و در آن روزها، چراغ در خانهها وجود نداشت[26].
علاوه بر آن زیراندازی که پیامبر بر آن استراحت مینمود، حصیری فرسوده بود و بالشتی پوستین زیر سر میگذاشت که با برگههایی از درخت خرما پر شده بود[27] و بدین صورت پیامبر با معیشت سختی مواجه بود؛ چنانکه انس ابن مالک میگوید: فکر نمیکنم هیچ گاه پیامبر نان گرم و تازه و یا گوشت کباب شدۀ گوسفند چاقی را خورده باشد[28].
همچنین عایشه میگوید گاهی تا سه ماه در خانههای ما اجاقی روشن نمیشد. عروه ابن زبیر به ایشان گفت: پس چه میخوردید؟ عایشه پاسخ داد: آب و خرما میخوردیم[29]. با اینکه مکه، خیبر و تبوک فتح شده بود و غنایم زیادی نصیب مسلمانان گردیده بود، اما باز هم فرماندۀ کل قوا با چنین سختی و مصیبتی زندگی مینمود این عوامل از یک طرف و از طرف دیگر از آنجا که ازواج مطهرات از مضامین آیههای قرآن اطلاع داشتند که مسلمانان را به بهرهگیری از نعمتهای دنیا به شرط افراط و اسراف ننمودن، ترقیب مینمود بنابراین، آنان تقاضای ازدیاد نفقه نمودند. قرآن میفرماید:
﴿يَٰبَنِيٓ ءَادَمَ خُذُواْ زِينَتَكُمۡ عِندَ كُلِّ مَسۡجِدٖ وَكُلُواْ وَٱشۡرَبُواْ وَلَا تُسۡرِفُوٓاْۚ إِنَّهُۥ لَا يُحِبُّ ٱلۡمُسۡرِفِينَ٣١﴾ [الأعراف: 31].
«ای بنی آدم! در هر مسجدی خود را (با لباس ظاهری و باطنی) بیارائید و بخورید و بنوشید، اما اسراف و زیادهروی مکنید که خداوند مسرفان را دوست ندارد».
همچنین مسلمانان را به استفاده روزیهای پاکیزه فرا میخواند و میفرماید:
﴿قُلۡ مَنۡ حَرَّمَ زِينَةَ ٱللَّهِ ٱلَّتِيٓ أَخۡرَجَ لِعِبَادِهِۦ وَٱلطَّيِّبَٰتِ مِنَ ٱلرِّزۡقِۚ قُلۡ هِيَ لِلَّذِينَ ءَامَنُواْ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا خَالِصَةٗ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِۗ كَذَٰلِكَ نُفَصِّلُ ٱلۡأٓيَٰتِ لِقَوۡمٖ يَعۡلَمُونَ٣٢﴾ [الأعراف: 32].
«بگو چه کسی زینتهای الهی را برای بندگانش آفریده است. همچنین روزیهای پاکیزه را تحریم کرده است؟ بگو این چیزهای پاکیزه برای افراد با ایمان در این جهان آفریده شده است».
در جایی دیگر نیز به میانه روی و اعتدال در نفقه فرا میخواند و میگوید:
﴿وَلَا تَجۡعَلۡ يَدَكَ مَغۡلُولَةً إِلَىٰ عُنُقِكَ وَلَا تَبۡسُطۡهَا كُلَّ ٱلۡبَسۡطِ فَتَقۡعُدَ مَلُومٗا مَّحۡسُورًا٢٩﴾ [الإسراء: 29].
علاوه بر موارد ذکر شده، نوعی دیگر از روش زندگی وجود دارد که خداوند بدان راهنمایی فرموده و پیامبر نیز همان نوع زندگی را برای خود برگزیده است و ترجیح دادند و به مظاهر دنیا دل نبستند؛ چنانکه قرآن میفرماید:
﴿وَلَا تَمُدَّنَّ عَيۡنَيۡكَ إِلَىٰ مَا مَتَّعۡنَا بِهِۦٓ أَزۡوَٰجٗا مِّنۡهُمۡ زَهۡرَةَ ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا لِنَفۡتِنَهُمۡ فِيهِۚ وَرِزۡقُ رَبِّكَ خَيۡرٞ وَأَبۡقَىٰ١٣١﴾ [طه: 131].
«چشم خود را مدوز به نعمتهای مادی ای که به برخی از آنان دادهایم. این زینت زندگی دنیا است تا آنان را با آن بیازماییم و روزی پروردگارت بهتر و پایدارتر است».
بنابراین، وقتی ازواج پیامبر خواهان نفقه بهتر و بیشتری گردید، خداوند مسئلۀ آزادی انتخاب را مطرح ساخت. یعنی یا زرق و برق زندگی را بر گزینید و یا رسول خدا را.
موضعگیری ازواج مطهرات در مقابل این آزادی انتخاب، روشن بود. آنها به هیچ وجه حاضر نبودند پیامبر را در مقابل زرق و برق دنیا از دست بدهند. بنابراین، همه با هم گفتند: خدا و رسولش را بر میگزینیم[30].
عایشه میگوید: پیامبر قبل از دیگران، این مسئله را با من درمیان گذاشت و گفت: من با تو سخنی درمیان میگذارم. در آن عجله مکن با پدر و مادر مشورت کن، آن گاه جواب مرا بده ضمناً پیامبر میدانست که پدر و مادرم به هیچ وجه راضی نمیشوند من از ایشان جدا بشوم. آن گاه این آیات را تلاوت فرمود:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ قُل لِّأَزۡوَٰجِكَ إِن كُنتُنَّ تُرِدۡنَ ٱلۡحَيَوٰةَ ٱلدُّنۡيَا وَزِينَتَهَا فَتَعَالَيۡنَ أُمَتِّعۡكُنَّ وَأُسَرِّحۡكُنَّ سَرَاحٗا جَمِيلٗا٢٨ وَإِن كُنتُنَّ تُرِدۡنَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَٱلدَّارَ ٱلۡأٓخِرَةَ فَإِنَّ ٱللَّهَ أَعَدَّ لِلۡمُحۡسِنَٰتِ مِنكُنَّ أَجۡرًا عَظِيمٗا٢٩﴾ [الأحزاب: 28-29].
«ای پیامبر به همسران خود بگو: که اگر شما زندگی دنیا و زرق و برق آن را میخواهید، بیائید تا به شما هدیهای مناسب بدهم و شما را به طرز نیکویی رها سازم و اما اگر خدا و پیامبر و سرای آخرت را میخواهید، پس خداوند برای نیکوکاران شما پاداش بزرگی تدارک دیده است».
عایشه میگوید: من با پدر و مادرم چه مشورتی بنمایم؛ چرا که خدا و پیامبرش را بر میگزینیم. سپس تمامی همسران پیامبر همین را گفتند[31].
این داستان بیانگر ایمان و اخلاص همسران پیامبر میباشد؛ چرا که خداوند به آنها اختیار داد یا زرق و برق دنیا را انتخاب نمایند و یا خدا و پیامبرش و از ظاهر آیه چنین بر میآید که اگر آنها زرق و برق دنیا را انتخاب مینمودند، خداوند، دروازۀ زرق و برق دنیا را بر روی آنها میگشود، اما آنان نپذیرفتند و خدا و پیامبر و آسایش آخرت را ترجیح دادند. بنابراین، وقتی آنان خدا و پیامبرش را پذیرفتند، براساس نص قرآن جزو محسنات «نیکوکاران» هستند و روز قیامت از پاداش عظیمی که خداوند به آنها داده است، بهرهمند خواهند گردید؛ چنانکه قرآن از آن به عنوان اجر عظیم یاد کرده است[32] و نکره بودن «اجر» بیانگر این است که پاداش مورد نظر به قدری بزرگ و گسترده است که جز خدا کسی مقدار آن را نمیداند و نمیتوان آن را با دنیا و زرق و برق آن مقایسه نمود؛ پس نباید به مال و متاع دنیا چشم دوخت[33].
قضیه آزادی انتخاب به همسران پیامبر از قضایای مهم حیات آن حضرت محسوب میگردد که خلفای راشدین آن را سرمشق زندگی خود قرار دادند و شایسته است که رهبران امت اسلام در هر زمان آن را در خانههای خود عملی سازند و حقا که این جنبه از زندگی پیامبر معیار بسیار دقیقی است که رهبران امت اسلامی میتوانندبه خوبی میزان فاصلۀ خود را با آن بسنجند؛ چنانکه برخی از خلفای اسلام و به ویژه خلفای راشدین، آن را رعایت مینمودند و در تاریخ درخشان اسلام نمونههای زیادی از شیوۀ زندگی آنان به اثبات رسیده است[34]؛ پس باید دانست که رهبری امت، مسئولیتی است که میبایست آن را به خوبی انجام داد، نه غنیمتی است که باید مورد سوء استفاده قرار گیرد؛ پس اهمیت و شوق دیدار خدا و آخرت را به خاطر زرق و برق دنیا، از یاد نبرند[35].
جامعه و دولت اسلامی براساس تعالیم پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم در زمینههای مختلف عقیدتی، اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، نظامی و عبادی رشد مییافت و فقط فریضۀ حج تاکنون براساس احکام اسلامی انجام نگرفته بود. البته در حج سال هشتم هجری که بعد از فتح مکه صورت گرفت، پیامبر، عتاب بن اسید را در مدینه جانشین خود قرار داد، اما احکام حج مسلمانان با حجی که مشرکان انجام میدادند، تفاوت چندانی نداشت، اما در موسم حج سال نهم، پیامبر اراده نمود تا مناسک حج را انجام دهد، اما از آنجا که مشرکان نیز درصدد انجام حج بودند و از آنجا که آنان براساس اعتقاداتشان کعبه را برهنه طواف مینمودند، پیامبر فرمود: من براساس وضعیت حاکم، نمیتوانم به مناسک حج را انجام دهم بنابراین[36]، ابوبکر را به عنوان امیرحجاج سال نهم مقرر نمود و تعداد زیادی از صحابه در رکاب ایشان بودند و شتران قربانی را نیز همراه داشتند[37].
بعد از خروج ابوبکر و حجاج از مدینه، سورۀ برائت نازل گردید. بنابراین، پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم علی را فرستاد تا پیام سوره برائت را به ابوبکر برساند. علی سوار بر ناقه پیامبر به کاروان ابوبکر در ذوالحلیفه پیوست. ابوبکر به علی گفت: امیر هستی یا مامور؟ علی گفت: مامور هستم؛ سپس راهشان را ادامه دادند تا به مکه رسیدند. ابوبکر مکان هر یک از مناسک حج را بر اساس آنچه در زمان جاهلیت بودند، باقی گذاشت براساس روایات صحیح، این حج درماه ذیحجه انجام گرفت نه ذیقعده. ابوبکر احکام و مسایل حج را برای مردم توضیح میداد و در همه ایام حج برای آنان سخنرانی مینمود. علی نیز در کنار ابوبکر بود و بعد از سخنرانی ایشان، پیام سوره برائت را برای مردم قرائت مینمود و میگفت: وارد بهشت نخواهد شد مگر انسان مومن و از این پس کسی حق ندارد خانه خدا را برهنه طواف نماید و هر کس عهد و پیمانی با پیامبر دارد، پیمانش تا موعد مقرر باقی خواهد ماند و بعد از این مشرکان اجازه حج گزاردن ندارند[38].
همچنین روایت است که ابوبکر، ابوهریره را با دستهای ازصحابه مأمور ساخت تا با علی در رسانیدن پیامهای سورۀ برائت همکاری نمایند[39].
نزول سورۀ برائت پایانبخش هر گونه رابطه با مشرکان و بتپرستان بود تا جایی که آنان را از حج کردن ممنوع کرده و علیه آنها اعلام جنگ نموده است؛ چنانکه میفرماید:
﴿بَرَآءَةٞ مِّنَ ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦٓ إِلَى ٱلَّذِينَ عَٰهَدتُّم مِّنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ١ فَسِيحُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ أَرۡبَعَةَ أَشۡهُرٖ وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّكُمۡ غَيۡرُ مُعۡجِزِي ٱللَّهِ وَأَنَّ ٱللَّهَ مُخۡزِي ٱلۡكَٰفِرِينَ٢ وَأَذَٰنٞ مِّنَ ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦٓ إِلَى ٱلنَّاسِ يَوۡمَ ٱلۡحَجِّ ٱلۡأَكۡبَرِ أَنَّ ٱللَّهَ بَرِيٓءٞ مِّنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ وَرَسُولُهُۥۚ فَإِن تُبۡتُمۡ فَهُوَ خَيۡرٞ لَّكُمۡۖ وَإِن تَوَلَّيۡتُمۡ فَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّكُمۡ غَيۡرُ مُعۡجِزِي ٱللَّهِۗ وَبَشِّرِ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ٣﴾ [التوبة: 1-3].
«(این اعلام) بیزاری خدا و پیغمبرش از مشرکانی است که شما با آنان پیمان بستهاید؛ پس (ای مومنان) آزادانه چهار ماه در زمین بگردید و بدانید که شما هرگز نمیتوانید خدا را درمانده کنید و بیگمان خدا کافران را خوار و رسوا میسازد.این اعلامی است از سوی خدا و پیغمبرش به همه مردم در روز بزرگترین حج که خدا و پیغمبرش از مشرکان بیزار هستند و اگر توبه کردید (و از شرک دست کشیدید) این برای شما بهتر است و اگر سرپیچی کردید، بدانید که شما نمیتوانید خدا را درمانده دارید و کافران را به عذاب دردناکی مژده بده».
سپس در ادامۀ آیات، آن دسته از مشرکان را که با مسلمانان پیمان بستهاند، تا اتمام موعد مقرر فرصت داده و میفرماید:
﴿إِلَّا ٱلَّذِينَ عَٰهَدتُّم مِّنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ ثُمَّ لَمۡ يَنقُصُوكُمۡ شَيۡٔٗا وَلَمۡ يُظَٰهِرُواْ عَلَيۡكُمۡ أَحَدٗا فَأَتِمُّوٓاْ إِلَيۡهِمۡ عَهۡدَهُمۡ إِلَىٰ مُدَّتِهِمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلۡمُتَّقِينَ٤﴾ [التوبة: 4].
«اما کسانی از مشرکان را که با آنان پیمان بستهاید وایشان چیزی از آن فروگذار نکرده و از کسی بر ضد شما پشتیبانی نکردهاند، پیمان آنها را تا پایان مدت مشروطه محترم شمارید و بدان وفا کنید؛ بیگمان خدا پرهیزکاران را دوست میدارد».
همچنین به سایر مشرکان تا سپری شدن ماههای حرام فرصت داده و مرحلۀ بعدی را مرحلۀ جنگ و درگیری اعلام داشته است؛ چنانکه میفرماید:
﴿فَإِذَا ٱنسَلَخَ ٱلۡأَشۡهُرُ ٱلۡحُرُمُ فَٱقۡتُلُواْ ٱلۡمُشۡرِكِينَ حَيۡثُ وَجَدتُّمُوهُمۡ وَخُذُوهُمۡ وَٱحۡصُرُوهُمۡ وَٱقۡعُدُواْ لَهُمۡ كُلَّ مَرۡصَدٖۚ فَإِن تَابُواْ وَأَقَامُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَوُاْ ٱلزَّكَوٰةَ فَخَلُّواْ سَبِيلَهُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِيمٞ٥﴾ [التوبة: 5].
«هنگامی که ماههای حرام پایان گرفت، مشرکین را هر کجا یافتید؛ بکشید ...».
بنابراین، پیامبر علی را فرستاد تا در حضور مشرکان در مراسم حج نقض پیمانهایی را که با مشرکان بسته بود، اعلام نماید و این درمیان عرب مرسوم بود و عیبی شمرده نمیشد. اسلام نیز این امر را تثبیت و پیامبر نیز این فرصت را غنیمت شمرده و پس از نزول سوره برائت علی را فرستاد تا پیامهای سوره برائت را بیان نماید.
این حج به مثابه مقدمۀ حجه الوداع قرار گرفت که قرار بود سال آینده در معیت پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم انجام شود.
در حجی که ابوبکر ریاست آن را بر عهده داشت، اعلام گردید که زمان بتپرستی به پایان رسیده و اکنون مرحله جدیدی آغاز گردیده است و مردم راهی جز پذیرفتن توحید و شریعت خدا ندارند. این اعلان دیری نگذشت که به گوش تمامی قبایل عرب رسید و آنان به این امر پی بردند که زمان بتپرستی به پایان رسیده است. بنابراین، از نواحی مختلف شبه جزیرۀ عربستان دستههایی برای مسلمان شدن و پذیرفتن توحید، رهسپار مدینۀ منوره گردیدند[40].
بعد از فتح مکه و فراغت پیامبر از غزوۀ تبوک و مسلمان شدن طوایف ثقیف و اینکه پیامبر برای مشرکان چهار ماه فرصت تعیین کرد تا موضع خود را در قبال دولت اسلامی مشخص نمایند، قبایل گوناگون عرب از نواحی مختلف رهسپار مدینه منوره گشتند و اسلام خود را اعلام مینمودند[41].
مورخان در مورد تاریخ نخستین دستههایی از این قبیل و در مورد تعداد همه آنها اختلاف نظر دارند. بعضی تعداد آنان را شصت و گروهی بیش از صد دسته دانستهاند.
علاوه بر آن باید یادآور شد که در سرگذشت تفصیلی این دستهها روایات زیادی آمده است که بیشتر آنها از نظر صحت سند به اثبات نرسیده است؛ البته اخبار زیادی دربارۀ آنان به صحت نیز رسیده است؛ چنانچه در صحیح بخاری از وفد قبیلۀ تمیم، عبدالقیس، بنی حنیفه، نجران، اشعریها، اهل یمن و دوس سخن به میان آمده است[42]. همچنین امام مسلم و دیگر صاحبان کتب سته اخبار صحیحی از این دستهها نقل کردهاند که حامل مطالب ارزنده و مفیدی هستند[43].
سرگذشت ورود قبایل عرب به مدینه و اخبار آنان و شیوۀ برخورد پیامبر با آنان، از اهمیت والایی برخوردار است[44]. اما نقد و بررسی متون تاریخی در این مورد ضروری به نظر میرسد[45]، اما از خلال این ماجرا میتوان به سرمایۀ عظیم تربیتی، فقهی، حرکتی و فرهنگیای که از پیامبر به جا مانده است، دست یافت. به درستی که دیدگاه وسیع و برخورد بسیار متوازن پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم و به دست آوردن دلها و متحد ساختن آنها جهت هدفی خاص و گرد آوردن افراد در یک مرکز تصمیمگیری که در شرایط و ظروف مختلف همچنان ثابت و استوار بمانند، نمونههای عظیم و بارزی است که متخصصان بخشهای مختلف جامعۀ اسلامی نیاز مبرم به الگو گرفتن از آن دارند[46].
یکی از ویژگیهای سال نهم هجری این بود که دستههای زیادی از عربها به مدینه میآمدند و دولت اسلامی نیز ستاد مخصوصی جهت استقبال از آنان تشکیل داده بود برای آنان اردوگاه تربیتی خاصی تدارک دید و آمادۀ پذیرایی از مهمانان تازه ورود گردید[47]؛ چنانکه مسجد پیامبر، سالن استقبال دستههای ورودی بود و پیامبر یک یا چند نفر از یاران خود را جهت خدمترسانی به آنها گمارده بود[48] و به مسئلۀ آموزش و تربیت دستههای ورودی، اهمیت خاصی قائل بود و از طرفی دیگر کسانی که میآمدند، شوق و کنجکاوی زیادی به فرا گرفتن اسلام و دستورات و احکام و آداب آن، سپس عمل نمودن بر آنها را داشتند و بسیاری ازآنان از پیامبر در مورد امور حلال و حرام که درمیان آنان شایع و معمول بود، میپرسیدند بنابراین، پیامبر علاقمند بود تا احکام و مسائل فقهی و عقیدتی را به آنان بیاموزد و به ویژه بیشتر به تعلیم کسانی اهمیت میداد که شوق و کنجکاوی خاصی برای یادگیری داشته و به صحابه نیز فرمود: «فقهوا اخوانکم» «برادرانتان را بفهمانید و آموزش بدهید»[49].
پیامبر نیز با آنان مینشست و از آنها در مورد احوال بزرگان قومشان سوال مینمود و هنگامی که قصد بازگشت به وطن خود میکردند، آنها را به استقامت بر حق و به صبر توصیه مینمود و به همه به صورت یکسان هدایایی اهدا مینمود و آنان در حالی بر میگشتند که هدایتگرانی بودند که دلهایشان با نور ایمان روشن شده بود و آنچه را فرا گرفته بودند، به قومشان انعکاس میدادند و آنان را از پیامبر مطلع میساختند و از صفات، خوبیها و چهرۀ درخشان و مهربان پیامبر برای آنان سخن میگفتند و نیز برای قوم خود از میزان محبت و اطاعت صحابه نسبت به پیامبر تعریف میکردند[50].
اما برخی از این دستهها با قرار داد صلح همچنان بر دین خود باقی میماندند.
درسها، عبرتها و فواید ورود وفدها
الف – وفد عبد قیس
ابن عباس در مورد وفد عبد قیس میگوید: وفد عبد قیس نزد پیامبر آمد. آن حضرت پرسید: چه کسانی هستند؟ گفتند: از طائفۀ ربیعه هستیم. پیامبر به آنها خوش آمد گفت؛ سپس آنها درمیان سخنانشان گفتند: ای رسول خدا! ما از مسافت بسیار دوری، آمدهایم و در مسیر راه ما گروهی از کفار طایفۀ مضر زندگی میکنند که روابط نامناسبی با یکدیگر داریم.
بنابراین، در غیر از ماههای حرام که جنگ در آن حرام است، نمیتوانیم نزد تو حضور پیدا نماییم؛ پس به ما دستوری قاطع و واضح بده تا بدان عمل نماییم و کسانی را که از این قوامین مطلع نیستند، با خبر سازیم و در نتیجه به بهشت وارد شویم. ابن عباس میگوید: پیامبر آنان را به چهار چیز امر و از چهار چیز نهی نمود: به آنها دستور داد تا به خدای یگانه ایمان بیاورند و از آنها پرسید که آیا میدانید ایمان چیست؟ گفتند: خدا و پیامبرش بهتر میداند. پیامبر فرمود: ایمان یعنی به وحدانیت خدا گواهی دادن؛ برپا داشتن نماز؛ دادن زکات؛ روزه گرفتن ماه رمضان و پرداختن خمس مال غنیمت؛ سپس آنان را از استفادۀ چهار نوع ظرف و پیاله که معمولاً مخصوص شرابسازی و شرابنوشی بودند، منع نمود و فرمود: این امور را به خاطر داشته باشید و دیگران را نیز از این امر مطلع سازید[51].
در روایتی نیز چنین آمده است که مردی از عبد قیس به نام اشج نزد پیامبر آمد و دستهای آن حضرت را بوسید. پیامبر خطاب به او گفت: تو دارای دو خصلت هستی که خدا و رسولش آنها را میپسندد. اشج گفت: آیا آنها در سرشت من نهاده شدهاند؟ پیامبر فرمود: بلی. اشج گفت سپاس خدایی را که در من چنین سرشتی به ودیعت گذاشته است که خدا و رسولش آن را دوست دارند[52].
در روایتی آمده است که پیامبر سنتهای بعد از نماز آن روز را به خاطر ملاقات با این وفد به تاخیر انداخت و آنها را بعد از نماز عصر خواند[53].
ب – وفد طایفۀ سعد بن بکر به سرپرستی ضمامه ابن ثعلبه
انس بن مالک میگوید: ما با پیامبر در مسجد نشسته بودیم، ناگهان مردی با شتری وارد شد و پس از اینکه از شتر پایین آمد و آن را بست، گفت: کدام یک از شما محمد است؟
گفتیم: این مرد سفید چهره که تکیه زده است. گفت: ای پسر عبدالمطلب، من از تو سوال میکنم و در سخنان من تندی و خشونت میبینی، پس عصبانی نشو. پیامبر فرمود: هر طور دوست داری سوال کن.
گفت: تو را به پروردگارت و پروردگار پیشینیان، سوگند میدهم، آیا تو را خدا به سوی همۀ مردم فرستاده است؟ پیامبر فرمود: بلی؛ سپس گفت: تورا به خدا سوگند! آیا به تو دستور داده است تا در شبانه روز، پنج وعده نماز بگزاری؟ آیا خدا به تو دستور داده که از اموال ثروتمندان چیزی به عنوان زکات بگیری و به فقرا بدهی؟ پیامبر فرمود بلی.
آن گاه مرد گفت: به آنچه تو آوردهای، ایمان آوردم و من فرستادۀ قوم خود هستم. من، ضمام بن ثعلبه و از بنی سعد میباشم[54].
در روایتی از ابن عباس آمده است که ضمام شهادتین را بر زبان آورد و گفت: من به فرائض عمل خواهم کرد و از آنچه منع کردی، دوری خواهم گزید و افزود که نه از آنها چیزی کم میکنم و نه بر آنها چیزی میافزایم.
سپس بهسوی شترش رفت. پیامبر فرمود: اگر راست بگوید، وارد بهشت میشود. ضمام سوار بر شتر شد و نزد قوم خود برگشت قومش نزد او گرد آمدند. اولین سخنی که از زبان ضمام شنیده شد، این بود که گفت: چه زشت هستند لات و عزا (دو بت مشهور عرب) افراد قومش گفتند: ضمام! ساکت باش. نمیترسی که دیوانه و یا به بیماری پیسی مبتلا شوی؟ ضمام گفت: وای بر شما. لات و عزا به کسی نفع و یا ضرری نمیرسانند. خداوند پیامبری مبعوث کرده و کتابی فرستاده است و شما را از حالتی که گرفتار آن هستید، نجات داده است و من به یگانگی خدا و رسالت محمد ایمان آوردهام. اکنون از جانب رسول خدا نزد شما آمدهام. ضمام سخنانش را ادامه داد تا اینکه توانست آنها را متقاعد سازد و تا شامگاه آن روز تمامی مردم شهر او مسلمان شدند. ابن عباس میگوید: هیچ فردی بعد از بازگشت نزد قومش همانند ضمام موفقیت کسب ننموده است[55].
این داستان بیانگر میزان گسترش تعالیم اسلام درمیان قبایل میباشد تا جایی که هدف آن ضمام این بود تا دربارۀ آنچه از احکام اسلام شنیده بود، از پیامبر سوال نماید و مطمئن گردد[56].
بنابراین، احکام اسلام را یکی پس از دیگری بر میشمرد و در مورد آنان سوال مینمود.
ج – وفد نصرانیان نجران
پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم به سران نجران نامهای با این عنوان نوشت من شما را از عبادت و ولایت بندگان به عبادت و ولایت پروردگار فرا میخوانم و اگر از اطاعت پروردگار سرپیچی نمایید، من با شما خواهم جنگید[57].
وقتی نامۀ پیامبر به دست اسقف نجران افتاد، مردم را گرد آورد و نامه را برای آنان قرائت نمود و پس از رایزنی و مشورت به این نتیجه رسیدند که وفدی متشکل از سران و اعیان قوم نزد پیامبر خدا بروند؛ چنانکه طبق روایتی وفدی متشکل از چهارده نفر و طبق روایتی از شصت نفر به سرپرستی شورایی متشکل از عاقب، سید و ابوالحارث نزد پیامبر آمدند. روز اول در حالی که بر رسول خدا در مسجد ایشان وارد شدند که لباس احبار را پوشیده بودند و شانههایشان با قطعه پارچهای ابریشمی پوشیده بود. آن حضرت ازآنان دوری نمود و با آنان سخنی نگفت؛ سپس عثمان به آنها فهمانید که پیامبر این نوع پوشش را نمیپسندد. بنابراین، روز بعد با لباس راهبان آمدند و سلام کردند. آن حضرت جواب سلامشان را داد و آنان را به اسلام فرا خواند، اما آنها نپذیرفتند و گفتند: ما مسلمان هستیم. پیامبر فرمود: شما را سه چیز از مسلمان شدن باز داشته است: عبادت صلیب؛ خوردن گوشت خوک و اعتقاد شما به اینکه خدا فرزندی دارد.
بحث و مباحثۀ آنان به درازا کشید و پیامبر برای آنان آیاتی از کلام خدا، تلاوت نمود. آنان به پیامبر گفتند: چرا شما در مورد پیامبر خدا، جسارت مینمایید و میگویید بندۀ خدا است؟ پیامبر فرمود: عیسی بندۀ خدا و پیامبر او و کلمهایست که خداوند به مریم القا نموده است. این سخن آنان را بر آشفته نمود و گفتند: آیا انسانی سراغ داری که پدر نداشته باشد؟ آن گاه خداوند، این آیات را نازل فرمود:
﴿إِنَّ مَثَلَ عِيسَىٰ عِندَ ٱللَّهِ كَمَثَلِ ءَادَمَۖ خَلَقَهُۥ مِن تُرَابٖ ثُمَّ قَالَ لَهُۥ كُن فَيَكُونُ٥٩﴾ [آل عمران: 59].
«همانا عیسی در خلقت، مانند آدم است. خداوند آدم را از خاک آفرید، سپس به او گفت: خلق شو؛ پس پدید آمد».
این استدلال، تمامی احتجاجات آنان را نابود ساخت؛ زیرا آنان خواهان نمونهای بودند که پسری بدون پدر متولد شده باشد، اما پیامبر برای آنها نمونۀ عجیبتری که خود آنان او را قبول داشتند و آن متولد شدن فرزند بدون پدر مادر بود، ارائه داد.
سرانجام وقتی پیامبر به این نتیجه رسید که حکمت و جدال احسن در مورد آنها کارساز نیست، آنان به مباهله دعوت نمود و خداوند نیز فرمود:
﴿فَمَنۡ حَآجَّكَ فِيهِ مِنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَكَ مِنَ ٱلۡعِلۡمِ فَقُلۡ تَعَالَوۡاْ نَدۡعُ أَبۡنَآءَنَا وَأَبۡنَآءَكُمۡ وَنِسَآءَنَا وَنِسَآءَكُمۡ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمۡ ثُمَّ نَبۡتَهِلۡ فَنَجۡعَل لَّعۡنَتَ ٱللَّهِ عَلَى ٱلۡكَٰذِبِينَ٦١﴾ [آل عمران: 61].
«پس هر کس، پس از این دانشی که نزد تو آمده است، در این مورد مجادله کرد، بگو: بیایید ما فرزندان خود را دعوت میکنیم و شما هم فرزندان خود را فراخوانید وما زنان خود را فرا میخوانیم وشما هم زنانتان را فراخوانید و ما خود را آماده میسازیم و شما هم خود را آماده میسازید؛ سپس دست دعا به سوی خدا بر میداریم و نفرین خدا را برای دروغگویان تمنا مینماییم».
براساس این آیه، پیامبر اکرم همراه علی، حسن، حسین و فاطمه خارج گردید و خطاب به آنها گفت: وقتی من دعا کردم شما آمین بگویید[58].
نجرانیها با یکدیگر به مشورت پرداختند و سرانجام از شرکت در دعای مباهله ترسیدند و امتناع ورزیدند؛ چرا که آنان میدانستند که آن حضرت پیامبر خداست و علاوه بر آن بر این امر آگاهی داشتند ملتی که در مقابل پیامبران خدا در دعای مباهه شرکت کرده، نابود شده است. بنابراین به پیامبر گفتند: هر طور دوستداری، در مورد ما رفتار کن. پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم با آنان بر اساس دادن سالیانه دو هزار قواره لباس، صلح نمود[59]. و هنگامی که عزم بازگشت نمودند، پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم فرمود: من با شما مرد امینی را میفرستم. هر یکی از صحابه، دوست داشت و منتظر بود که پیامبر او را بفرستد؛ آن گاه ایشان خطاب به ابوعبیده بن جراح فرمود: ابوعبیده! بر خیز و افزود که ابوعبیده، امین امت من است[60].
اعزام معلمان و مدیران به مناطق مختلف
و فدها و دستههای مردم از هر سو، به مدینه میآمدند واسلام را میپذیرفتند و زیر پرچم حکومت اسلامی قرار میگرفتند و در مدت اقامت خود در مدینه؛ بعضی از احکام اسلام را فرا میگرفتند و هنگام بازگشت به سرزمینهای خود، پیامبر نیز معلمی همراه آنها میفرستاد و به ویژه به جنوب شبه جزیرۀ عربستان و درمیان قبایل یمنی، افراد زیادی را فرستاد تا احکام اولیۀ اسلام را به آنان آموزش دهند؛ چرا که اسلام در شبه جزیرۀ عربستان و اطراف آن گسترش یافته بود؛ پس نیاز مبرم به داعیان و معلمانی احساس میشد که احکام دین اسلام را تبلیغ و تبیین نماید[61].
تا قلوب مردم از بقایای بیماریهای جاهلی، پاک گردد و سعادت و خوشبختی نصیب آنان گردد.
از میان این قبایل، قبیلۀ بنی حارث بن کعب امتناع ورزید. از پذیرش اسلام پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم گروهی از صحابه را به سر کردگی خالد بن ولید جهت دعوت آنان و یا در صورت ضرورت، جهاد با آنان فرستاد.
الف – اعزام خالد بن ولید به سوی بنی حارث بن کعب در سال دهم هجری
طایفۀ بنی حارث بن کعب در نجران زندگی مینمودند و هیچ یک از افراد این طایفه، اسلام را نپذیرفتند. در ربیعالاول سال دهم هجری خالد را به سوی آنها فرستاد و گفت: قبل از اینکه با آنان وارد نبرد شوی، آنها را سه مرتبه به پذیرش اسلام دعوت بده. اگر پذیرفتند، در امان خواهند بود و در غیر این صورت با آنان به مبارزه بپرداز. خالد وارد منطقۀ آنان گردید و سواران خود را به صورت پراکنده به هر سو فرستاد تا آنها را به اسلام فراخوانند. در نتیجه تمامی آنان مسلمان شدند. خالد چند روزی به قصد آموزش احکام و مبادی اسلام در آنجا اقامت گزید و نامهای به پیامبر نوشت و ایشان را در جریان مسلمان شدن بنی حارث گذاشت. پیامبر طی نامهای از خالد خواست تا با گروهی از آنان به مدینه باز گردد.
خالد چنین کرد و هنگامی که خواستند از مدینه به شهرشان برگردند، پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم قیس بن حصین را به عنوان امیر آنان مقرر کرد؛ سپس عمرو بن حزم را برای آموزش مسائل و احکام دینی نزد آنان فرستاد[62].
در روایت دیگری به جای نام خالد، نام علی آمده است و هنگامی که علی به قبایل همدان رسید، نامۀ پیامبر را برای آنان قرائت نمود، در نتیجه تمامی آنان، اسلام را پذیرفتند. علی خبر مسلمان شدن آنها را طی نامهای به پیامبر نوشت. آن حضرت به سجده افتاد و هنگامی که سر از سجده برداشت گفت: سلام بر همدان، سلام بر همدان[63].
پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم نگران جبهۀ جنوبی دولت اسلامی بود، بنابراین علاقمند مسلمان شدن قبایل یمنی بود و این علاقمندی از کثرت اعزام افراد و دستهها به سوی قبایل یمنی و رهسپار شدن دستههای زیادی از نواحی مختلف یمن به سوی مدینه و نیز از عهد و پیمانهایی که آن حضرت با قبایل یمنی بسته است، آشکار میگردد[64].
پیمانها و قراردادهای پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم با قبایل یمنی و حضرموت را دکتر حمید الله در کتابی به نام مجموعه الوثائق السیاسیه جمعآوری نموده است[65].
آخر الامر اینکه تاسیس مراکز تاثیر گذار درمیان جوامع و دولتها، از برنامههای پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم بود که در زندگی خویش، آن را اجرا نمود.
ب – اعزام معاذ بن جبل و ابوموسی اشعری به یمن
1- پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم معاذ بن جبل انصاری را که در حلال و حرام مسایل از دیگر صحابه آگاهی بیشتری داشت، به عنوان قاضی و امیر فرستاد و او را بر یکی از مناطق زیر دست خود مقرر نمود. هنگامی که معاذ، اراده نمود تا مدینه را به قصد یمن ترک نماید، پیامبر برای بدرقۀ او بیرون شد و در حالی که معاذ سوار بر مرکب خود بود و آن حضرت پیاده روی میکرد، به معاذ این گونه توصیه نمود: معاذ! تو نزد قومی از اهل کتاب میروی. نخست آنها را به شهادت لا اله الا الله و محمد رسول الله، فرا خوان. اگر پذیرفتند، به آنها بگو که خداوند، شبانه روزی پنج وعده نماز را فرض گردانیده است؛ اگر این را پذیرفتند، به آنها بگو که خدا، زکات را در مالهایشان فرض گردانیده است تا از ثروتمندان گرفته و به فقیرانشان باز گردانیده شود. اگر پذیرفتند، از گرفتن مالهای عمدۀ آنها پرهیز کن و از دعای مظلوم نیز بپرهیز؛ چرا که بین خدا و دعای مظلوم هیچ مانعی وجود ندارد[66].
در این حدیث، پیامبر خط مشی داعیان را مشخص نمود تا به تدریج و با رعایت نمودن مسائل مهم به حرکت خویش ادامه دهند.
بنابراین، نخست باید ایمان به خدا و پیامبر را در دلها جای داد و استحکام بخشید تا ایمان بر اندیشه و سلوک آدمی تسلط یابد، آن گاه میبایست دیگر ارکان اسلام که ایمان را تثبیت مینماید و موجبات رشد و ترقی آن میگردد، را فراهم آورد. بعد از آن نوبت دعوت به واجبات و ترک منکرات میرسد بدین صورت مردم به راحتی به تکالیف و دستورات دینی که مخالف هواهای نفسانی هستند خواهند پذیرفت؛ زیرا دلهایشان از ایمان و یقین مملو گشته و زمینه فراهم گردیده است[67].
برنامه و شیوۀ اصلی دعوت را پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم برای معاذ و سایر کسانی که در این صددند تا به راه و روش صحابه تمسک جویند، ترسیم نمود و امروز نیز داعیانی که عمر خود را وقف دعوت الی الله کردهاند، نیازمند آنند که در این نقشه و شیوۀ چگونگی دعوت پیامبر به سوی خدا بیندیشند و آن را در عمل اجرا نمایند. تا گامهایشان را در مسیر دعوت استوارتر و صحیحتر بردارند[68].
در پایان پیامبر به معاذ گفت: ای معاذ! شاید بعد از امسال دیگر مرا نبینی و از کنار مسجد و قبر من گذر نمایی[69]. معاذ با شنیدن این سخن به گریه افتاد و این سخن پیامبر به تحقق پیوست؛ زیرا معاذ در یمن ماند و روزی که به مدینه برگشت، پیامبر دنیا را ترک نموده بود[70].
2- همچنین آن حضرت ابوموسی اشعری را به منطقهای دیگر از یمن به عنوان امیر و قاضی و فقیه فرستاد و به او نیز در کنار معاذ توصیههایی نمود و به آنها گفت: آسانگیری کنید و سختگیری ننمائید، مژده دهید و متنفر نسازید و با هم توافق نمایید و اختلاف مکنید[71].
این توصیۀ پیامبر نیز بیانگر نحوۀ تربیت نبوی است که آنان را به آسانگیری بر مردم و سختگیری ننمودن با آنان توصیه نمود[72].
ج – ساماندهی امور مالی و اداری
نظم و برنامهریزی، جزئی از دین محسوب میگردد؛ زیرا نظم، باعث از بین بردن پراکندگیها میشود و شرایط را برای رسیدن به اهداف فراهم میآورد و نظم برنامهریزی از ویژگیهای اسلام است که از همان آغاز کار، در تمامی جوانب فکری و تعبدی رعایت گردیده است.
پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم اگر قصد ترک مدینه را برای چند روزی داشت، بلافاصله کسی را جانشین خود تعیین مینمود و هر گاه منطقهای را فتح مینمود، امیری بر آنان مقرر میداشت. همچنین هنگامی که وفدهای مختلف عرب به مدینه میآمدند و اسلام را میپذیرفتند، پیامبر یکی از آنان را به عنوان امیر تعیین میکرد و علاوه بر او، معلمی جهت آموزش دین و قرآن و ماموری جهت جمعآوری زکات همراه آنان میفرستاد[73] و شیوه ایشان این گونه بود که ماموران خود را از میان علما و کارشناسان و صالحان بر میگزید؛ چنانکه جانشین ایشان در مکه، عتاب ابن اسید، در طائف عثمان بن عاص و در یمن، علی و ابوموسی بودند و گاهی حاکمان سابق هر منطقه را پس از اینکه اسلام را میپذیرفتند و یا اینکه جزیه پرداخت مینمودند، آنان را به سمت قبلی تثبیت مینمود؛ چنانکه باذان فرزند سامان بن بهرام را پس از اینکه اسلام را پذیرفت، بر حکومت یمن ابقاء نمود و بعد از اینکه او وفات یافت، حکومتش را بدست گروهی از صحابه سپرد و شمر بن باذان را بر شهر صنعاء ابوموسی را بر مآرب؛ عامر بن شهر همدانی را بر همدان؛ خالد بن سعید را بر مناطق نجران و منطقۀ زمع و زبید؛ عمرو بن حزام را بر نجران و زیاد بن لبید را بر حضرموت گمارد[74].
آن حضرت نیز به حسابرسی کامل از عمال و ماموران خویش میپرداخت و مصارف و درآمد را کنترل مینمود و به برخی از مامورانش حقوق میداد؛ چنانکه به عتاب ابن اسید روزی یک درهم تعیین نموده بود[75]. و به قیس ابن مالک همدانی خراج یک قطعه زمین را میداد و از آن حضرت منقول است که فرمود: «هر کس را که ما بر کاری گماردیم، اگر خانهای ندارد، برای خود خانهای بسازد و اگر همسری ندارد، برای خود همسری برگزیند و اگر مرکبی ندارد، برای خود مرکبی تهیه نماید»[76].
و موارد ذکر شده نیازهای مهم یک والی به حساب میآید تا مجبور نشود رشوه بگیرد و این قاعده کلی را که هدیه دادن به حاکم به معنی رشوه دادن به اوست، زمانی توسط اسلام مطرح گردید که هنوز قوانین وضعی و مدنی در جهان تدوین نگردیده بود[77].
[1]- رسالة الانبیاء، عمر احمد عمر، ص 199.
[2]- السیرة النبویة، ابن هشام، ج 4، ص 193.
[3]- همان.
[4]- تاریخ الاسلام، ذهبی، المغازی، ص 670.
[5]- المغازی، واقدی، ج 3، ص 968.
[6]- التاریخ الاسلامی، حمیدی، ج 8، ص 50 – مغازی، واقدی، ج 3، ص 968.
[7]- السیرة النبویة الصحیحة، ج 2، ص 519-520.
[8]- دلائل النبوة، ج 5، ص 303.
[9]- تاریخ ابن شیبه، ج 2، ص 507 به نقل از السرایا و البهوث، ص 301.
[10]- دلائل النبوة، ج 5، ص 299-303 المغازی، ج 3، ص 970-972.
[11]- تاریخ الاسلام، ذهبی، المغازی، ص 659.
[12]- ابوداود، کتاب الجنائز، باب فی العیادة، شماره 3094.
[13]- بخاری، کتاب تفسیر القرآن، شماره 4670.
[14]- السیرة النبویة، ابی شهبه، ج 2، ص 533-534.
[15]- صحیح السیرة النبویة، ص 621-622.
[16]- دراسات فی عهد النبوه، شجاع، ص 221.
[17]- معین الرسول السیرة النبویة، ض 464.
[18]- دراسات فی عهد النبوة، ص 219.
[19]- زاد المعاد، ج 2، ص 91.
[20]- المنافقون، محمد جمیل قاضی ص 92-93.
[21]- دراسات فی عهد النبوه، شجاع، ص 220.
[22]- قضایا نساء النبی و المومنات، ص 68.
[23]- مسلم فی طلاق، ج 2، ص 1104.
[24]- معین السیرة، ص 465.
[25]- السیرة النبویة فی ضوء القرآن و السنة، ج 2، ص 35-36.
[26]- بخاری، کتاب الصلاة، شماره 513.
[27]- بخاری، کتاب المظالم و الغصب، شماره 2468.
[28]- همان، الدقائق، شماره 6457.
[29]- همان، شماره 6459.
[30]- قضایا نساء النبی صل الله علیه و آله و سلم و المومنات فی سورة الاحزاب، ص 77.
[31]- بخاری، کتاب التفسیر، شماره 4786.
[32]- قضایا نساء النبی و المومنات فی سورة الاحزاب، ص 79.
[33]- تفسیر السعدی، ج 4، ص 148.
[34]- البدایة والنهایة، ج 7، ص 136.
[35]-
[36]- معین السیرة، ص 475.
[37]- نظرة النعیم، ج 1، ص 318 – الطبقات الکبری، ج 2، ص 168.
[38]- صحیح السیرة النبویة، ص 625.
[39]- السیرة النبویة، ابی شبهه، ج 2، ص 537.
[40]- قراءة سیاسیة للسیرة النبویة، ص 283.
[41]- همان، ص 284.
[42]- البخاری، کتاب المغازی، شماره 4365.
[43]- نظرة النعیم، ج 1، ص 398.
[44]- السیرة النبویة الاساس فی السنة، ج 2، ص 1014.
[45]- السیرة النبویةالصحیحة، ج 2، ص 544.
[46]- الاساس فی السنة، ج 2، ص 1014.
[47]- المدینه النبویه و فجر الاسلام و العصر الراشدی، محمد شراب، ج 2، ص 400.
[48]- دراسات فی عهد النبوه، شجاع، ص 221.
[49]- محمد رسول الله، صادق عرجون، ج 4، ص 520.
[50]- همان، ص 521.
[51]- بخاری، کتاب الایمان، شماره 53.
[52]- صحیح السیرة النبویة، ص 631.
[53]- همان، ص 635.
[54]- بخاری، کتاب العلم، شماره 63.
[55]- النبویه، ص 630 – مسند احمد، ج 1، ص 264.
[56]- السیرة النبویة فی ضوء المصادر الاصلیة، ص 650.
[57]- البدایة والنهایة، ابی شهبة ج 2، ص 547.
[58]- السیرة النبویة، ابی شبهه، ج 2؛ ص 547.
[59]- همان.
[60]- البخاری، کتاب فضائل الصحابة، شماره 3745.
[61]- فقه السیرة، بوطی، ص 322.
[62]- سیره ابن هشام، ج 4، ص 250.
[63]- بخاری، کتاب المغازی، شماره 4349.
[64]- الفقه السیاسی للوثائق النبویه، ص 231.
[65]- الوثائق السیاسیه، حمید الله، ص 230، شماره 111.
[66]- البخاری، کتاب المغازی، شماره 4347.
[67]- التاریخ الاسلامی، حمیدی، ج 8، ص 187.
[68]- معین السیرة، ص 486.
[69]- صحیح السیره، ص 654.
[70]- السیرة النبوی، ابوشعبه، ج 2، ص 559.
[71]- بخاری، کتاب المغازی، شماره 4342.
[72]- التاریخ الاسلامی، حمیدی، ج 8، ص 186.
[73]- دراسات فی عهد النبویة، شجاع، ص 221.
[74]- العبرو دیوان المبتدا و الخبر، ابن خلدون، ج 2، ص 59.
[75]- السیرة النبویة ابن هشام، ج 4، ص 153.
[76]- الدوله العربیة الاسلامیة، ص 44 – التراتیب الداریة کتانی، ج 1، ص 227.
[77]- الدولة العربیة الاسلامیة، ص 44.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر