توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۴۰۲ بهمن ۱, یکشنبه

فصل دوم حوادثی که قبل از رسیدن به تبوک اتفاق افتاد

 

فصل دوم
حوادثی که قبل از رسیدن به تبوک اتفاق افتاد

پس از بسیج لشکر و تقسیم مسئولیت‌ها و توزیع پرچمها، لشکر بزرگ اسلام به فرماندهی پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  عازم تبوک گردید و منتظر کسانی که به تأخیر افتاده بودند، نماند. واگر نام یکی از کسانی که مانده بودند، نزد پیامبر برده می‌شد، می‌فرمود: اگر خیری در او باشد، به زودی به شما خواهد پیوست و اگر غیراز این باشد، خداوند شما را از دست او راحت نموده است[1].

ماجرای ابوذر غفاری

ابن اسحاق می‌گوید: پیامبراکرم  صل الله علیه و آله و سلم  به راهش ادامه داد. برخی از افراد در مسیر راه از لشکر عقب می‌ماندند. وقتی نزد پیامبر نام آنها برده می‌شد، می‌فرمود: اگر در او خیری باشد، خداوند او را به شما ملحق خواهد ساخت و اگر غیر از این باشد، شما از دست او راحت شده‌اید تا اینکه ابوذر به خاطر کند روی شترش به تأخیر افتاد و به رسول خدا گفتند: ابوذر عقب‌مانده است. آن حضرت طبق معمول فرمود: اگر خیری در او باشد، خداوند او را به شما ملحق خواهد ساخت واگر غیر این باشد، شما از دست او راحت شده‌اید. ابوذر مدتی با شترش مدارا نمود، اما زیاد منتظر نماند و وسایل خود را از روی شتر پائین آورد و بر دوش خود گذاشت و پیاده دنبال لشکر به راه افتاد. پیامبر نیز در مکانی فرود آمده بود.

هنگامی که از دور چشمشان به ابوذر افتاد، گفتند: ای رسول خدا! فردی تنها و پیاده می‌آید. رسول خدا فرمود: شاید ابوذر باشد تا اینکه نزدیک آمد، گفتند: او ابوذر است. پیامبر فرمود: خدا به ابوذر رحم کند، او تنها راه می‌رود و تنها می‌میرد و تنها حشر می‌گردد[2].

زمان سپری شد و عصر خلافت عثمان فرا رسید. ابوذر به خاطر مشکلاتی که پیش آمد، به ربذه (نام جائی است) منتقل شد و در بیماری وفات خود به غلام و همسرش گفت: هنگامی که وفات نمودم، شما دو نفر مرا غسل دهید و کفن کنید و جنازه‌ام را در کنار راه بگذارید وبه اولین گروهی که از آنجا می‌گذرد، بگویید: این ابوذر است. آنها نیز طبق توصیه، چنین کردند تا اینکه قافله‌ای از کوفه سر رسید و متوجه جنازۀ او نشدند؛ حتی نزدیک بود اورا با مرکبهای خود زیر بیاورند. ابن مسعود گفت: این چیست؟ گفتند: جنازۀ ابوذر است. او لا‌ اله ‌الا الله گفت و به گریه افتاد و گفت: رسول خدا راست فرمود که ابوذر تنها راه می‌رود و تنها می‌میرد وتنها حشر می‌گردد؛ سپس از مرکبش پایین آمد و بر جنازه ابوذر نماز خواند و دفنش نمود[3].

در این داستان درسها و عبرتهای زیادی وجود دارد از جمله اینکه:

1-   تحمل مشقت‌های سفر توسط ابوذر تا جایی که با حمل اساسیۀ خود بر پشت، پیاده خود را به کاروان پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  رسانید. این امر بیانگر شوق ابوذر به جهاد در راه خدا می‌باشد[4].

2-   اینکه پیامبر فرمود: خدا بر ابوذر رحم کند، او تنها راه می‌رود و تنها می‌میرد و تنها حشر می‌گردد، دلیل واضح و روشنی است بر صدق نبوت آن حضرت؛ زیرا خبر دادن از اموری که هنوز اتفاق نیفتاده است، سپس اتفاق‌افتادن آن امور، معجزه‌ای است که خداوند به پیامبرش بخشیده است و در سیرت پیامبر اکرم، با موارد زیادی از این قبیل برخورد می‌نماییم[5].

3-   همچنین از این ماجرا به علم ابن مسعود و قوت حافظۀ ایشان پی می‌بریم که پس از گذشت چندین سال، با دیدن جنازۀ ابوذر، بالفور حدیث پیامبررا در مورد مرگ ابوذر به یاد می‌آورد[6].

 

داستان ابوخیثمه

ابن‌اسحاق می‌گوید: بعد از اینکه پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  به تبوک رسید، در یکی از روزهای گرم وقتی ابوخیثمه به خانه‌اش آمد، دید که هر یک از دو همسرش، سایه‌بانهای خود را خیس کرده‌اند، اطراف آنها آب پاشیده و برای او آب خنک و غذا تدارک دیده‌اند. ابوخیثمه نگاهی به آنها کرد و گفت: پیامبر زیر آفتاب گرم و بادهای سوزان بسر می‌برد و ابوخیثمه در سایۀ خنک با همسران خود، آب خنک و غذا می‌خورد. این منصفانه است؟ سپس خطاب به همسرانش گفت: به خدا سوگند تا به پیامبر نپیوسته‌ام، وارد خانه‌های شما نخواهم شد و به آنها گفت: توشه راه مرا آماده کنید. آن گاه، به قصد پیوستن به کاروان پیامبر به راه افتاد و بعد از اینکه آنان در تبوک اردو زده بودند، خود را به آنان رساند. در مسیر راه نیز با عمیر بن وهب برخورد نمود که او نیز به قصد پیوستن به لشکر اسلام به راه افتاده بود و ادامه راه را با هم رفتند. وقتی نزدیک تبوک رسیدند، ابوخیثمه به عمیر گفت: با هم نزد پیامبر برویم؛ چون من به خاطر گناهی که انجام داده‌ام، شرمنده‌ام. وقتی به پیامبر اطلاع دادند که فردی به سمت آنان می‌آید، فرمود: امیدوارم ابوخیثمه باشد و وقتی نزدیک آمد، صحابه گفتند: ابوخیثمه است و هنگامی که نزدیک پیامبر رسید، از شتر پایین آمد و سلام کرد. پیامبر فرمود: وای بر تو ای ابوخیثمه. آنگاه او ماجرا را برای رسول خدا تعریف کرد. پیامبر در مورد او سخنان نیکی بر زبان آورد و برایش دعای خیر نمود[7]. ابن‌هشام می‌گوید: نام ابوخیثمه، مالک بن قیس است.

او در این مورد اشعاری نیز سروده است که به چند بیت از آنها اشاره می‌نماییم:

لـمـا رایت الناس في الدین نافقوا

 

أتیت التی کانت أعفَّ واکرما

ترکت خضیبا في العرش وصرمة

 

صفایا کراما یسرها قد تحممـا

وکنت اذا شک الـمنافق اسمحت

 

الی الذین نفسی شطره حیث یممـا[8]

«وقتی دیدم که مردم در دین، دچار نفاق شدند، من راه بهتر و پسندیده‌تر را برگزیدم و با دست راست خود با محمد بیعت نمودم و گناه و حرامی مرتکب نشدم.

من زنان حنا بدست و خرماهای با صفائی را که سیاه شده و رسیده بودند، در سایه‌بانها گذاشتم.

هنگامی که انسان منافق دچار شک و تردید می‌شود، نفس من خود را به دین می‌سپارم تا به هر سو که می‌خواهد ببرد».

داستان ابوخیثمه حامل درس‌ها و عبرت‌های زیادی است از جمله:

1- مسلمان از ضمیر و وجدانی بیدار برخوردار است

چنانکه ابوخیثمه با دیدن همسرانش که برای او آب خنک و غذا تهیه کرده بودند، بلافاصله گرما و مشقت‌هایی را به خاطر آورد که پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  به آن گرفتار شده بود و بلافاصله وجدانش اورا سرزنش نمود و عازم سفر و پیوستن به پیامبر گردید.

بنابراین، تنها به راه افتاد و دره‌ها و صحراها را پشت سر گذاشت تا اینکه به عمیر ابن وهب جمحی برخورد نمود که احتمالا از مکه می‌آمد.

این ماجرا تصویری از رفتار مسلمان باتقوایی را به نمایش می‌گذارد که پس از گذراندن لحظه‌های ضعف، توبه می‌نماید و ایمانش از گذشته قوی‌تر می‌شود[9]؛ چنانکه خداوند می‌فرماید:

﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ ٱتَّقَوۡاْ إِذَا مَسَّهُمۡ طَٰٓئِفٞ مِّنَ ٱلشَّيۡطَٰنِ تَذَكَّرُواْ فَإِذَا هُم مُّبۡصِرُونَ٢٠١ [الأعراف: 201].

«پرهیزگاران هنگامی که گرفتار وسوسه‌ای از شیطان می‌شوند (فوراً) به یاد می‌افتند و بینا می‌شوند».

2- میزان شناخت پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  از اصحاب ویارانش

هنگامی که به پیامبر اطلاع دادند که از دور کسی پیدا است، فرمود: امیدوارم ابوخیثمه باشد. این امر بیانگر شناخت عمیقی است که پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  نسبت به یاران خود داشت. ایشان با توجه به سوابق و حضور هر یک از یاران خود در عرصه‌های گوناگون، به خوبی آنها را می‌شناخت؛ زیرا آن حضرت با آنان به مجالست می‌پرداخت و از نزدیک سخنان ایشان را می‌شنید و با آنها به گفتگو می‌پرداخت و در کنار او راه می‌رفتند و زیر پرچم او به جهاد می‌پرداختند[10].

3- عزم راسخ و بردباری ابوخیثمه

با تصمیمی که ابوخیثمه گرفت و سپس آن را عملی ساخت، به قدرت اراده و بردباری ایشان پی می‌بریم؛ چنانکه بعد از اینکه تصمیم گرفت به پیامبر ملحق شود، بلافاصله راه سخت و دشوار و صحراهای بی‌آب وعلف تبوک را در پیش گرفت و خود را به لشکر اسلام رساند[11].

4- سرزنش سرباز توسط فرمانده

ابوخیثمه مانند سربازی فراری و اعتراف‌کننده به گناه در مقابل فرمانده خود قرار گرفت. آن حضرت در یک جمله خطاب به ایشان گفت: وای بر تو ای ابوخیثمه! همین یک جمله برای او کافی بود؛ زیرا ضمن اینکه سرزنشی ملایم بود با خود تهدید و سرزنشهای فراوانی همراه داشت؛ یعنی نزدیک بود به هلاکت برسی.

این عملکرد پیامبر درس مهمی است برای فرماندهان تا در مقابل نافرمانی و سهل‌انگاری زیردستان و سربازان خود ساکت ننشیند؛ زیرا این مسئله به ضرر سرباز و حتی لشکر و گروه خواهد بود؛ بلکه به عنوان معلم، مرشد و مربی سعی در کنترل خطاها نموده و به تناسب خلافیکه صورت گرفته است، سربازان خود را سرزنش نمایند[12].

رسیدن لشکر اسلام به تبوک

هنگامی که پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  و لشکر اسلام به تبوک رسیدند، اثری از رومیان و قبایل عرب نیافتند و با آنکه لشکر اسلام حدود بیست روز در آنجا اقامت گزیدند، رومیان و قبایل عربی نیز که از یاری رومیان برخوردار بودند، به خود اجازۀ آمادگی برای نبرد با مسلمانان را ندادند، اما حاکمان شهرهای حومه‌ی شام، صلح با پیامبر و پرداخت جزیه را بر جنگ ترجیح دادند؛ چنانکه پادشاه ایله، قاطری سفید رنگ با عبایی به عنوان هدیه نزد پیامبر فرستاد و با پرداخت جزیه، مصالحه نمود.

همچنین پیامبر، خالد ابن ولید را با چهار صد و بیست اسب سوار به سوی دومه‌الجندل فرستاد. خالد توانست در این سفر اکیدر بن عبدالمالک کندی را که پادشاه آن سامان بود و به قصد شکار بیرون شده بود، دستگیر کند و نزد پیامبر بیاورد[13]. آن حضرت با او به پرداخت جزیه به توافق رسید.

هنگامی که برخی از مسلمانان از عبای گران ‌قیمتی که اکیدر پوشیده بود، شگفت‌زده شدند، پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: شما از این شگفت‌زده شده‌اید؟ به خدا سوگند لباسهایی که سعد ابن معاذ در بهشت می‌پوشد، خیلی زیباتر از این هستند[14]. در مورد غنایمی که خالد از دومه‌الجندل به دست آورد، می‌گویند: هشتصد اسیر، هزار شتر، چهارصد زره و چهارصد نیزه بوده است[15].

همچنین پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  پیمان صلح با اهل جربا، اذرح ومقنا امضاء نمود که براساس آن می‌بایست عربهای مسیحی جزیه پرداخت نمایند و تابع اسلام شوند وبدین صورت تنها اسلام بر امارتهای شمال شبه جزیرۀ حکومت می‌کرد و از آن پس، از این ناحیه احساس امنیت می‌نمود.

این معاهدات، موجبات ضرر و زیان دولت روم را فراهم ساخت؛ چراکه قبلا همه این امارتها و قبایل تحت سیطرۀ حکومت روم بودند و این ممالک، مالیات‌های سنگینی به دولت روم پرداخت می‌نمودند، اما این ممالک از زیر بار ظلم رومیها بیرون آمدند و با پرداخت مالیات بسیار اندکی تحت حمایت دولت اسلام درآمدند و این امر شکست بزرگی برای حکومت روم محسوب می‌گردید و پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  با این سیاست حکیمانه‌اش توانست، از طرفی پایه‌های دولت اسلامی را مستحکم نماید و از طرفی زمینه را برای دعوت مردم به دین اسلام فراهم سازد؛ چنانکه میان مسلمانان و دولت روم سد محکمی از امارتهای تحت پیمان، ایجاد نمود که در زمان خلفای راشدین از این مناطق به عنوان مراکز اعزام نیرو به سوی اهداف دیگر استفاده می‌شد[16].

توصیه‌های پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  به لشکر اسلام هنگام عبور آن از کنار مساکن قوم ثمود

ابوکبشۀ انصاری می‌گوید: در مسیر غزوۀ تبوک، هنگامی که به محل سکونت قوم ثمود رسیدیم، مردم به خانه‌های ویران شدۀ آل ثمود وارد می‌شدند. پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  با اطلاع از این موضوع، آنان را برای نماز فراخواند. راوی می‌گوید: پیامبراکرم  صل الله علیه و آله و سلم  را در حالتی دیدم که مهار شترش را گرفته بود و می‌فرمود: چرا وارد خانه‌های ملتی می‌شوید که مورد خشم خدا قرار گرفته‌اند. مردی از آنان گفت: به خاطر عبرت گرفتن. پیامبر فرمود: آیا به امری عجیب‌تر از این، شما را انذار ننمایم؟ مردی از خودتان، شما را به آنچه قبل از شما گذشته است و آنچه بعد از شما می‌آید، با خبر می‌سازد؟ پس راست بایستید و جاهای خالی را پرکنید[17].

در روایتی، ابن‌عمر می‌گوید: مردم در رکاب پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  وارد سرزمین قوم ثمود شدند و از چاه آبی که آنجا بود، آب برداشتند و با آن آرد، خمیر نمودند. پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  با اطلاع از این امر، دستور داد، آبها را بریزند و آردهایی را که با آن خمیر کرده بودند، به شتران بدهند و دستور داد تا از آن آبی که ناقه صالح از آن می‌نوشید، آب بردارند، سپس فرمود: وارد خانه‌های کسانی که بر خویشتن ستم نموده‌اند، نشوید مگر گریه‌کنان تا مبتلای عذابی که آنها شده‌اند، نگردید و دستور داد تا از آنجا با شتاب بگذرند[18].

بدین صورت پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  یارانش را به پندگرفتن از دیار ثمود و اینکه متذکر بشوند که در این مکان خشم خدا بر کسانی که خدا و پیامبرش را تکذیب نمودند، نازل شده است، فراخواند بنابراین، از استفادۀ آب چاههای آنجا و تماشای آثار به جا ماندۀ آنان، نهی کرد و نیز دستور داد تا گریه‌کنان و یا در حالت گریۀ تصنعی هرچه زودتر آنجا را ترک نمایند و اگر آنان از کنار آثار گذشتگانی که با دیدن معجزه و با دعوت پیامبران، ایمان نیاوردند و دلهایشان سخت‌تر شد و مورد خشم و عذاب الهی قرار گرفتند، بدون تفکر و ترس و استغفار می‌گذشتند، آن طور که ما می‌گذریم، یقینا خود در معرض خشم خدا قرار می‌گرفتند.

خداوند، با بیان سرگذشت این ملتها در قرآن، می‌خواهد تا این حوادث موجب عبرت انسان‌ها را فراهم آورد، پس دیدن آثار و دیار آنها، می‌بایست برای انسان‌ها باعث ترس بیشتر از عذاب خدا و با باعث پند و عبرت بیشتر گردد. بنابراین، پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  هنگام عبور از چنین اماکنی، لباسش را بر خود می‌پیچید و به سرعت مرکبش می‌افزود و یارانش را نیز از وارد شدن در خانه و کاشانه گذشتگان ستمگر، منع می‌فرمود، مگر اینکه در حال گریه واستغفار از آنجا بگذرند تا آنان را غفلت و عذابی که آنها گرفتار شده بودند، نجات یابند[19].

درگذشت صحابی بزرگوار، عبدالله ذوالبجادین

عبدالله بن مسعود می‌گوید: من در نیمه‌های یکی از شبهایی که با پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  در تبوک بودم، بیدار شدم. چشمم به شعله آتشی در یکی از نواحی لشکر افتاد. برخاستم و به آنجا رفتم. در آنجا پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  و ابوبکر و عمر را مشغول دفن عبدالله ذوالبجادین یافتم. پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  داخل حفره بود و ابوبکر و عمر بیرون نزد جنازه ایستاده بودند. پیامبر فرمود: برادرتان را به من بدهید. آنها، او را به پیامبر دادند. پیامبر هنگامی که او را در قبر گذاشت، فرمود: پروردگارا من در حالی دیروز را شب کردم که از او راضی بودم؛ پس تو نیز از او راضی باش. ابن مسعود می‌گوید: با خود گفتم: کاش من به جای او بودم[20].

ابن هشام می‌گوید: علت لقب‌دادن این صحابی، به ذوالبجادین این است که او وقتی مسلمان شد، از طرف قومش مورد اذیت و آزار قرار گرفت تا اینکه با یک شال توانست از نزد آنان فرار کند و به رسول خدا بپیوندد. در مسیر راه، شالش را به دو نیم کرد نیمی از آن را بصورت ازار و نیمی را بصورت قمیص پوشید. بنابراین او را ذوالبحادین یعنی دارای دو شال نامیدند[21].

 

 

درسها، حکمتها و فواید این داستان

1- برخورد مهربانانه و محترمانۀ پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  با سربازانش

تجهیز و تدفین جنازۀ ذوالبجادین، بیانگر احترام خاصی است که پیامبر به یاران خود قائل بود؛ چنانکه ایشان تدفین یکی از سربازانش را که در راه خدا قدم گذاشته و جان داده است را بر عهده گرفت. ایشان همانند سایر فرماندهان نبود که جسد کشته‌های لشکرش را در میدان بگذارد تا خوراک لاشخورها گردد. این عملکرد پیامبر صل الله علیه و آله و سلم  امری
بی سابقه بود که درتمدنهای معروف گذشته نمی‌توان برای آن نمونه‌ای یافت و حتی در عصر کنونی نمی‌توان کسی از حکام و فرماندهان را یافت که این گونه متواضعانه جنازۀ یکی از افراد رعیت خود را داخل قبر بگذارند
[22].

2- جواز تدفین میت در شب

پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  جنازۀ این صحابی بزرگوار را در شب دفن نمود و شتاب در امر تدفین اموات مسنون است.

از آرزوی قلبی ابن مسعود نیز مبنی بر اینکه کاش او به جای آن میت بود، نتیجه می‌گیریم که غبطه خوردن برای دستیابی به امور خیر، اشکالی ندارد غبطه با حسد که امری نامشروع است، متفاوت است؛ زیرا در حسد ورزیدن، شخص زوال نعمت را از کسی دیگر آرزو می‌نماید، اما در غبطه، آرزو می‌نماید که همان نعمت نصیب او نیز گردد[23]. بنابراین، ابن مسعود هنگامی که پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  میت را در حالی داخل لحد گذاشت که فرمود: بارالها! من از او راضی هستم تو نیز از او راضی باش، آروز کرد ای کاش، او در این لحد گذاشته می‌شد[24] و این آرزوی تمامی افرادی خواهد بود که به خدا و روز قیامت ایمان دارند[25].

 

 

معجزاتی که در غزوۀ تبوک رخ داد

1- نزول باران

هنگامی که از دیار ثمود گذشتند، وارد منطقه‌ای بی‌آب شدند به آب نیاز مبرمی پیدا نمودند؛ چنانکه از این وضعیت به پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  شکایت بردند. آن حضرت شروع به دعانمودن کرد و طولی نکشید که خداوند، ابری فرستاد و باران را نازل نمود مردم آب نوشیدند و بقدر نیاز با خود برداشتند.

ابن اسحاق در ادامۀ این داستان می‌گوید: از محمد بن لبید، پرسیدند: آیا مردم، منافقان را می‌شناختند؟ گفت: به خدا سوگند، برادر به نفاق برادرش، پدرش و افراد اقوامش آگاهی داشت؛ چنانکه بعد از اینکه دعا پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  مستجاب گردید و باران نازل شد به یکی از آنان گفتند: وای بر تو آیا بعد از این هم، شک و تردیدت برطرف نشد، گفت: ابری از اینجا می‌گذشت و به صورت اتفاقی بارید[26].

2- خبردادن از ناقۀ گمشدۀ پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم

در اثنای مسیر تبوک، ناقۀ پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  گم شد. صحابه در جستجوی آن برآمدند و در منزلگاه عماره بن حزم که از اصحاب بدر بود، فردی به نام زید بن لصیت که در واقع منافق بود، نیز منزل گرفته بود. زید درمیان جمعی گفت: محمد چگونه پیامبری است که از آسمانها سخن می‌گوید، اما نمی‌داند شترش کجاست؟ این خبر توسط وحی به رسول خدا رسید، آن حضرت درمیان جمعی که با ایشان نشسته بود و عماره نیز در آنجا حضور داشت، فرمود: مردی اکنون گفته است که محمد از آسمانها سخن می‌گوید و گمان می‌کند که پیامبر خدا است؛ پس چرا نمی‌داند شترش کجاست؟ به خدا سوگند من بیش از آنچه خداوند به من خبر می‌دهد، چیزی نمی‌دانم و اکنون به من خبر داد که شترم در فلان وادی مهارش به شاخۀ درختی گیر کرده است، بروید آن را بیاورید، صحابه بی‌درنگ آنجا رفتند و آن را آوردند.

وقتی عماره به منزلگاه خود برگشت، به آنها گفت: پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  از سخن مردی به ما خبر داد که چنین گفته است و ... مردی از حاضران گفت: به خدا سوگند، لحظه‌ای قبل، زید این سخن را گفت: عماره بلافاصله برخاست و نزد زید رفت و با ضربه‌ای به گردن او گفت: ای بندگان خدا! در منزلگاه من، مرد مکاری وجود داشته است و من خبر نداشته‌ام و خطاب به زید گفت: ای دشمن خدا! از اینجا بیرون شو[27]. برخی گفته‌اند: زید بعد از آن توبه نمود و مسلمان گردید و بعضی گفته‌اند: تا آخر عمر، همچنان به اوبا شک و تردید نگریسته می‌شد[28].

3- خبردادن از وزش باد

پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  به یارانش خبر از وزش باد تندی را داد و دستور داد تا از خود و مرکبهای خود مواظبت نمایند. طولی نکشید که طبق فرمایش پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  باد تندی وزیدن گرفت و کسانی را که ایستاده بودند، از جا برکند و به جاههای دور انداخت[29]؛ چنانکه در صحیح مسلم به سند ابوحمید آمده است که می‌گوید: پیامبر اکرم در تبوک به ما گفت: امشب بر شما باد تندی خواهد وزید؛ چنانکه مردی هنگام وزش باد ایستاده بود، باد او را از جا بلند کرده و به کوه طی انداخته بود[30].

نووی در شرح این حدیث می‌گوید: این حدیث بیانگر معجزۀ پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  است که پیشاپیش از وزیدن چنین بادی خبر داده بود. همچنین از آن به خطر ایستادن هنگام وزش بادهای تند پی می‌بریم[31].

4- افزایش آب چشمۀ تبوک

معاذ بن جبل می‌گوید: پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: شما فردا به امید خدا به چشمۀ تبوک می‌رسید. هرکس قبل از ما آنجا رسید، از آب آن بنوشد تا من بیایم. معاذ می‌گوید: قبل از اینکه ما به آنجا برسیم، دونفر از ما آنجا رسیده بودند. آب اندکی از آنجا جاری بود. پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  از آن دو نفر پرسید که آب نوشیده‌اند؟ گفتند: بلی. آن حضرت آنان را سرزنش کرد.

سپس مقداری از آب چشمه را برداشت و دست و صورت خود را در آن شست و آنها را در چشمه ریخت، چشمه جوشد و آب زیادی از آن جاری گردید[32].

همچنین پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  به معاذ فرمود: ای معاذ! شاید زنده ماندی و اینجا را پر از درخت و باغات دیدی[33]؛ زیرا منطقۀ تبوک و دره‌ای که چشمه در آن قرار داشت، منطقه‌ای خشک و بی‌آب و گیاه بود اما بعد از اینکه به برکت وجود پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  آب آن افزایش یافت، نه تنها نیازهای لشکر را برطرف ساخت؛ بلکه پیامبر فرمود: در آینده در این مکان درختان و باغهای زیادی پدید خواهد آمد؛ چنانکه همان گونه که پیامبر فرموده بود، این امر به تحقق پیوست و تا امروز تبوک، عمده‌ترین باغها و نخلها را دارد که گواه بر صدق نبوت و رسالت پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  می‌باشد[34].

5- افزایش خوراک

ابوسعید می‌گوید: در غزوۀ تبوک، مردم دچار گرسنگی شدیدی شدند. بنابراین، نزد پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  آمدند و گفتند: اگر اجازه دهید، ما شتران خود را ذبح نماییم؟ پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: اشکالی ندارد. آن گاه عمر بن خطاب نزد پیامبر آمد و گفت: ای رسول خدا! اگر آنها این عمل را انجام دهند، مرکبها از بین می‌رود و لشکر پیاده می‌شود. به نظر من بهتر است شما از آنها بخواهید، آنچه را از توشۀ آنان باقیمانده است، جمع کنند آن گاه شما بر آن دعای برکت نمایید، امید است خداوند در آنها برکت دهد؛ چنانکه پیامبر این کار را کرد و زیراندازی از پوست پهن نمود و از آنان خواست که باقیماندۀ توشۀ خود را درآن بریزند. اصحاب و یاران هر یک چیزی خدمت پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  آوردند و خوراکهای گوناگون جمع شد؛ آن گاه پیامبر بر آنها دعای برکت نمود؛ سپس به صحابه دستور داد تا ظرفهایشان را بیاورند؛ چنانکه همه لشکر ظرف‌های خود را آوردند و پر کردند وخوردند و سیر شدند و هنوز هم مقداری باقی ماند. آن گاه رسول خدا فرمود: من گواهی می‌دهم که معبودی بحق جز خدای یکتا نیست و من فرستاده او هستم و افزود هر کسی که به این دو چیز معتقد باشد و شک تردیدی نسبت به آنها در دل نداشته باشد، وارد بهشت خواهد شد[35].

 

موضع‌گیری منافقان در غزوۀ تبوک از دیدگاه قرآن

الف عبدالله ابن عمر می‌گوید: مردی در غزوۀ تبوک، درمیان جمعی گفت: من از این قاریان قرآن کسی را پرطمع‌تر، دروغگوتر و ترسوتر در جنگ نیافته‌ام. مردی از میان جمع به او گفت: دروغ می‌گویی و تو منافق هستی و من پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  را از آنچه تو گفتی، با خبر می‌سازم؛ چنانکه این خبر به پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  رسید و آیاتی از قرآن در مورد آن نازل گردید.

ابن عمر می‌گوید: من آن شخص را دیدم که به کجاوه شتر پیامبر چسبیده بود و در حالی که پاهایش به سنگها می‌خورد، می‌گفت: ای رسول خدا! ما حرف می‌زدیم و شوخی می‌کردیم. پیامبر فرمود: آیا با خدا و آیات و پیامبرش شوخی می‌کردی؟

در روایت دیگری قتاده می‌گوید: در حالی که کاروان پیامبر به سوی تبوک پیش می‌رفت، افرادی از منافقان که پیشاپیش پیامبر حرکت می‌کردند، با هم می‌گفتند. این مرد، محمد، گمان می‌کند قصرها و دژهای شام را فتح خواهد کرد! ولی این گمانی بیش نیست. آن گاه خداوند، پیامبرش را در جریان سخنی که آنها بر زبان آورده بودند، گذاشت. آن حضرت دستور داد که آنها را توقیف نمایند. آن گاه نزد آنان آمد و گفت: شما اکنون چنین و چنان گفتید.

چنانکه این آیات در مورد آنها نازل گردید:

﴿يَحۡذَرُ ٱلۡمُنَٰفِقُونَ أَن تُنَزَّلَ عَلَيۡهِمۡ سُورَةٞ تُنَبِّئُهُم بِمَا فِي قُلُوبِهِمۡۚ قُلِ ٱسۡتَهۡزِءُوٓاْ إِنَّ ٱللَّهَ مُخۡرِجٞ مَّا تَحۡذَرُونَ٦٤ وَلَئِن سَأَلۡتَهُمۡ لَيَقُولُنَّ إِنَّمَا كُنَّا نَخُوضُ وَنَلۡعَبُۚ قُلۡ أَبِٱللَّهِ وَءَايَٰتِهِۦ وَرَسُولِهِۦ كُنتُمۡ تَسۡتَهۡزِءُونَ٦٥ [التوبة: 64-65].

«و منافقان می‌ترسند که سوره‌ای دربارۀ ایشان نازل شود و آنچه را در دل دارند آشکار سازد. بگو: هراندازه می‌خواهید مسخره کنید. بی‌گمان خدا آنچه را که بیم آن دارید، آشکار و هویدا می‌سازد و اگر از آنان بازخواست کنی، می‌گویند: بازی و شوخی می‌کردیم. بگو: آیا با خدا و آیات و پیامبرش بازی و شوخی می‌کنید»؟

استفهام در این آیه که خداوند می‌فرماید:

﴿قُلۡ أَبِٱللَّهِ وَءَايَٰتِهِۦ وَرَسُولِهِۦ كُنتُمۡ تَسۡتَهۡزِءُونَ﴾.

پرسش انکاری است و معنی آیه چنین است: ای محمد! به این‌ها بگو: آیا جز فرمایش و احکام و آیات خدا و پیامبرش که رهنمود شما از تاریکی‌ها به‌سوی نور می‌باشد، چیز دیگری نیافتید که با آن شوخی نمایید و اوقات خود را بگذرانید؟!.

سپس در ادامه آیات، خداوند خاطرنشان می‌سازد که این شوخی آنها، منجر به کفرشان گردیده است؛ چنانکه می‌فرماید:

﴿لَا تَعۡتَذِرُواْ قَدۡ كَفَرۡتُم بَعۡدَ إِيمَٰنِكُمۡۚ إِن نَّعۡفُ عَن طَآئِفَةٖ مِّنكُمۡ نُعَذِّبۡ طَآئِفَةَۢ بِأَنَّهُمۡ كَانُواْ مُجۡرِمِينَ٦٦ [التوبة: 66].

«عذر و بهانه‌تراشی نکنید؛ زیرا به شوخی‌گرفتن این موارد، کفر است؛ پس عذر بدتر از گناه نیاورید».

ب آزاررساندن به پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  و مسلمانان و کوشش نافرجام ترور پیامبر

خداوند در مورد این منافقان، آیات ذیل را نازل نمود:

﴿يَحۡلِفُونَ بِٱللَّهِ مَا قَالُواْ وَلَقَدۡ قَالُواْ كَلِمَةَ ٱلۡكُفۡرِ وَكَفَرُواْ بَعۡدَ إِسۡلَٰمِهِمۡ وَهَمُّواْ بِمَا لَمۡ يَنَالُواْۚ وَمَا نَقَمُوٓاْ إِلَّآ أَنۡ أَغۡنَىٰهُمُ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ مِن فَضۡلِهِۦۚ فَإِن يَتُوبُواْ يَكُ خَيۡرٗا لَّهُمۡۖ وَإِن يَتَوَلَّوۡاْ يُعَذِّبۡهُمُ ٱللَّهُ عَذَابًا أَلِيمٗا فِي ٱلدُّنۡيَا وَٱلۡأٓخِرَةِۚ وَمَا لَهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ مِن وَلِيّٖ وَلَا نَصِيرٖ٧٤ [التوبة: 74].

«آنان به خدا سوگند می‌خورند که چیزی نگفته‌اند؛ در حالی که سخن کفرآمیز گفته‌اند و بعد از مسلمانی کفر ورزیده و قصد انجام کاری کرده‌اند که بدان دست نیافته‌‌اند و آنها انتقام چیزی را نمی‌گیرند مگر اینکه خدا و رسولش، آنها را به فضل و کرم خود بی‌نیاز گردانیده‌اند؛ پس اگر توبه بکنند، برای آنها بهتر خواهد بود و اگر روگردانی کنند، خدا آنان را عذاب دردناکی در دنیا و آخرت خواهد داد و از زمین هیچ یار و مددکاری نخواهد داشت».

ابن کثیر به نقل از ضحاک می‌گوید: این آیه در مورد گروهی از منافقان که در اثنای سفر به تبوک، قصد شبیخون‌زدن به پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  را داشتند، نازل گردید[36].

اما واحدی از ضحاک این گونه نقل می‌کند: برخی از منافقان در تبوک، پیامبر را همراهی می‌نمودند. آنها با یکدیگر به خلوت نشستند و علیه پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  و اصحاب و یارانش و اسلام، سخنان زشتی بر زبان آوردند. حذیفه، از این موضوع پیامبر را مطلع نمود. آن حضرت به آنها گفت: ای اهل نفاق! این چه سخنانی است که شما بر زبان رانده‌اید؟ آنها انکار کردند و گفتند: ما هرگز چنین سخنانی نگفته‌ایم. آن گاه خداوند این آیات را نازل فرمود و انکار آنان را تکذیب نمود[37].

قرآن، از بیان نمودن سخنان آنان خودداری نموده است؛ زیرا سخن آنان به قدری زشت و ناپسند بود که این امر مانع ذکر آن گردیده و فقط به این اکتفا نموده که فرموده است: آنها سوگند می‌خورند که آن سخن را نگفته‌اند و دروغ می‌گویند؛ چون آن سخن کفر را بر زبان آورده‌اند[38].

همچنین آنها در بازگشت از تبوک، نقشۀ ترور پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  در سر می‌پروراندند. چنانکه خداونددر آیه فوق فرمود:

﴿وَمَا نَقَمُوٓاْ إِلَّآ أَنۡ أَغۡنَىٰهُمُ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ مِن فَضۡلِهِ﴾.

«خدا و پیامبرش در حق آنان کوتاهی نکرده‌اند که آنها بخواهند انتقام بگیرند؛ جز اینکه با اعطای غنائم آنها را غنی و ثروتمند ساخته‌اند».

با این حال اگر توبه نمایند و دست از نفاق بردارند، این به نفع آنان در دنیا و آخرت خواهد بود[39].




[1]- الاکتفاء بما تضمنه من مغازی رسول الله  صل الله علیه و آله و سلم  والثلاثه الخلفاء، کلاعی، ج 2، ص 276.

[2]- السیرة النبویة، ابن هشام، ج 4، ص 178.

[3]- همان.

[4]- الصراع مع الصلیبیین، ص 129 – التاریخ الاسلامی، حمیدی، ج 8، ص 114.

[5]- همان. براساس نص صریح قرآن، پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  علم غیب اطلاعی نداشت، مگر اموری که توسط خداوند به ایشان اطلاع داده است. (مترجم)

[6]- تاریخ الاسلامی، حمیدی، ص 8، ص 114.

[7]- البدایة والنهایة، ج 5، ص 8.

[8]- همان.

[9]- التاریخ الاسلامی، ج 8، ص 111 – 112.

[10]- الصراع مع الصلیبیین، ص 133.

[11]- همان، ص 133 – 134.

[12]- همان، ص 134.

[13]- الاصابه، ج 1، ص 412 – 415.

[14]- السیرة النبویة، ابن هشام، ج 4، ص 180.

[15]- البدایة والنهایة، ج 5، ص 17. در سند این روایت فردی به نام ابن‌لهیمه وجود دارد که ضعیف شناخته شده است.

[16]- الصراع مع الصلیبیین، ص 221.

[17]- الفتح الربانی، ج 21، ص 195.

[18]- بخاری، کتاب الانبیاء، شماره 3379.

[19]- البخاری، کتاب الانبیاء، شماره 3381.

[20]- صحیح السیرة النبویة، ص 598.

[21]- السیرة النبویة ابن هشام.

[22]- المدخل الی العقیدة و الاستراتیجیه العسکریة الاسلامیة، ص 299.

[23]- الصراع مع الصلیبیین، ص 163 – 164.

[24]- صحیح الاسیرة النبویة، ص 598.

[25]- معین‌السیرة، ص 452.

[26]- السیرة النبویة، ابن هشام، ج 4، ص 176 – صور و عبر من الجهاد النبوی، ص 473.

[27]- اعلام‌النبوه، ماروی، ص 100 – السیرة النبویة، ابن هشام، ج 4، ص 177.

[28]- همان.

[29]- المصراع مع الصلیبیین، ص 141.

[30]- صحیح مسلم بشرح النووی، ج 15، ص 42 – مختصر مسلم، شماره 1543.

[31]- شرح النووی علی صحیح مسلم، ج 15، ص 42.

[32]- صحیح مسلم بشرح النووی، ج 15، ص 41 – مختصر مسلم، شماره 1530.

[33]- همان – الفتح الربانی، ج 21، ص 196.

[34]- الصراع مع الصلیبیین، ص 142.

[35]- الفتح الربانی، ج 21، ص 196 – 198.

[36]- تفسیر ابن کثیر، ج 2، ص 372.

[37]- اسباب الترول، واحدی، ص 251.

[38]- حدیث القرآن الکریم، ج 2، ص 665.

[39]- همان، ص 666.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...