توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۳۹۹ فروردین ۱۱, دوشنبه

مبحث اول وفات رسول اكرمص و ماجراي سقيفه‌ي بني‌ساعده


مبحث اول
وفات رسول اكرم
ص و ماجراي سقيفه‌ي بني‌ساعده
ارواح پاك ودرون‌مايه‌هاي بي‌آلايش، مي‌توانند برخي از امور پنهان وپشت پرده را به خواست و قدرت الهي درك‌كنند؛ دل‌هاي پاك و سرشار از ايمان نيز گاهي صاحبانشان را از رخدادهاي آينده خبر‌دار مي‌سازند؛ عقل‌هاي بافراست و اذهان تيزهوش و آكنده از نور ايمان، مي‌توانند حقايقي را كه در پسِ الفاظ و رويدادها نهفته مي‌باشد، به اندك اشاره‌اي دريابند. پيامبر بزرگوار ما محمد مصطفيص بيش‌ترين بهره را از اين ويژگي‌ها داشته‌ و در حد و پايه‌ي بي‌مثالي در اين پهنه بوده‌اند. البته يادآوري اين نكته نيز ضروري است كه آيات قرآني بر اين حقيقت تأكيد دارد كه رسول‌خداص از لحاظ ويژگي‌هاي بشري همانند ديگر انسان‌ها هستند و مانند ديگر انسان‌ها و بلكه مثل انبياي گذشته، طعم مرگ را مي‌چشند و از اين دنيا مي‌روند. رسول اكرمص پس از نزول برخي از آيات فهميدند كه زمان رحلتشان نزديك شده و بر همين مبنا در بعضي از فرموده‌هايشان به نزديك شدن اجل خويش اشاره كردند؛ برخي از گفته‌هاي آن حضرتص در مورد نزديك شدن اجلشان، صريح بود و برخي هم غيرصريح كه تنها بعضي از بزرگان صحابه از جمله ابوبكر، عباس و معاذy نزديك شدن رحلت آن حضرتص را درك كردند.
رسول‌خداص پس از بازگشت از حج وداع در ماه ذي‌الحجه، مانده‌ي آن ماه و ماه‌هاي محرم و صفر سال يازدهم[1] هجري را در مدينه گذراندند و در اين مدت لشكري از عموم مسلمانان و از جمله مهاجرين و انصار به قصد بلقاء و فلسطين به فرماندهي اسامه بن زيد رضي الله عنهما كه هجده ساله بود، فراهم آوردند. برخي فرماندهي اسامهt را بر لشكري كه در آن مهاجران و انصار حضور داشتند، از آن جهت كه اسامهt غلام‌زاده و كم‌سن و سال بود، نادرست مي‌پنداشتند كه اعتراضشان مورد قبول رسول‌خداص قرار نگرفت.[2] رسول اكرمص در پاسخ اين اعتراض فرمودند: (إن يطعنوا في إمارته فقد طعنوا في إمارةِ أبيهِ و ايم اللّهِ إن كان لخليقًا للإمارةِ و إن كان مِن أحبِّ النَّاسِ إليَّ و إنَّ ابنَهُ هذا لمِنْ أحبِّ النّاسِ إليَّ بعدهُ)[3] يعني: «تنها در مورد امارت اسامهt اعتراض نمي‌كنند، بلكه در مورد امارت پدرش نيز خرده مي‌گرفتند؛ به خدا سوگند كه پدر اسامهt شايسته‌ي فرماندهي بود[4] و از محبوب‌ترين مردم در نزد من؛ اين فرزندش نيز پس از او در نزد من از محبوب‌ترين مردم است.» زماني كه مردم در حال آماده شدن براي جهاد در لشكر اسامهt بودند، بيماري رسول‌خداص آغاز شد. در فاصله‌ي بيماري آن حضرتص و وفاتشان هر يك از اين مسايل روي داد: * رفتن پيامبرص به احد واستغفار براي شهداي آن و نماز بر آنان.[5] * اجازه خواستن آن حضرتص از همسرانش كه دوره‌ي بيماريش را در خانه‌ي عايشه رضي الله عنها سپري كند و شدت‌گرفتن بيماري ايشان.[6] * وصيت رسول‌خداص مبني بر بيرون كردن مشركان از جزيرة العرب.[7] * زنهار و برحذرداشتن از اين‌كه بر قبر آن حضرتص سجده شود يا آن را مسجد كنند.[8] * وصيت رسول‌خداص مبني بر داشتن حُسن ظن به خداي متعال[9] * سفارش رسول‌خداص در مورد پايبندي بر نماز و رعايت حقوق غلامان و زيردستان[10] * بيان اين نكته كه مژده‌هاي نبوت (بشارت‌هايي كه از طريق وحي به پيامبر و پس از آن توسط پيامبر به مردم ابلاغ مي‌شود)، پايان مي‌يابد و تنها خواب‌هاي نيك و صادق به جا مي‌ماند.[11] * سفارش رسول‌خداص در مورد احترام و نكوداشت انصارy[12] * رسول اكرمص در دوران بيماري خويش خطبه‌اي بدين مضمون ايراد فرمودندكه: (إنّ اللَّهَ خَيَّرَ عبدًا بينَ الدّنيا و بينَ ما عندَاللَّهِ فاخْتَارَ ذلكَ العَبدُ ما عندَاللّهِ) يعني: «خداوند متعال، بنده‌اي را در ميان دنيا و آن‌چه نزد خداست، مخيّر فرموده وآن بنده نيز آن‌چه را كه در نزد خداست، انتخاب نموده است.» ابوبكرt با شنيدن اين سخنان رسول‌خداص گريست؛ ابوسعيد خدريt مي‌گويد: ما از اين تعجب كرديم كه چرا ابوبكرt با شنيدن فرموده‌ي رسول‌خداص گريست؟! اما ابوبكرt از همه‌ي ما داناتر بود و (منظور رسول‌خداt را درك كرد و دانست كه آن بنده‌ي مخيّر، خودِ آن حضرتص مي‌باشند.)؛ رسول اكرمص فرمودند: (إنَّ أمنَّ النّاسِ عليَّ في صُحبتِهِ و مالِهِ أبوبكرٍ و لو كنتُ متَّخِذًا خليلاً غيرَ رَبّي لاتَّخَذْتُ أبابكر خليلاً ولكنّ أخوة الإسلامِ و مودته، لايبقينّ في المسجدِ بابٌ إلاّ سُدَّ إلاّ باب أبي‌بكرٍ)[13] يعني: «آن‌كه بيش از همه‌ي مردم مرا با جان و مالش همراهي نمود، ابوبكرt است و اگر مي‌خواستم كسي غير از خدايم را به دوستي برگزينم، ابوبكرt را به دوستي برمي‌گزيدم؛ ولي دوستي و برادري اسلامي كافي است. همه‌ي درهايي را كه به مسجد باز مي‌شود، ببنديد مگر درِ خانه‌ي ابوبكرt را.»
حافظ ابن‌حجر رحمه الله مي‌گويد: گويا ابوبكرt بنا بر اين دليل و قرينه كه رسول‌خداص در حالت بيماري خود بيان كردند كه بنده‌اي در ميان دنيا و آخرت مخيّر شده، به راز و كنه فرموده‌ي آن حضرتص پي‌برد و دانست كه منظور رسول‌خداص ، خود ايشان مي‌باشد و به همين‌خاطر هم گريست.[14] بيماري رسول‌خداص شديد شد؛ وقت نماز فرا رسيد و بلالt اذان داد؛ رسول اكرمص فرمودند: (مُروا أبابكرٍ فَلْيُصَلِّ) يعني: «به ابوبكرt بگوييد: (جلو شود و) نماز بگزارد.» اهل خانه (عايشه) به آن حضرتص گفتند: ابوبكرt شخصي رقيق‌القلب است و هنگامي كه به جاي شما در محل نماز (محراب) قرار بگيرد، تاب نمي‌آورد و نمي‌تواند براي مردم امامت دهد. رسول‌خداص دوباره تأكيد كردند كه ابوبكرt پيش‌نماز شود و همان گفته‌ي قبلي تكرار شد و در نهايت رسول‌خداص فرمودند: (إنَّكنَّ صواحبُ يوسف مُروا أبابكرٍ فَلْيُصَلِّ بالنّاسِ) يعني: «شما مانند زنانِ دور و برِ يوسفu هستيد.[15] به ابوبكرt بگوييد كه براي مردم امامت دهد.» پس از آن‌كه ابوبكرt به قصد امامت به مسجد رفت، رسول‌خداص احساس كردند كه حالشان اندكي بهتر است؛ بنابراين در حالي كه دو نفر زير بغلشان را گرفته بودند و پاهاي آن حضرتص از شدت بيماري به زمين كشيده مي‌شد، به مسجد تشريف بردند؛ ابوبكر پس از آن‌كه متوجه حضور رسول‌خداص شد، از محراب عقب آمد تا آن حضرتص در محراب نماز قرار گيرند. اما رسول‌خداص با دستشان به ابوبكرt اشاره كردند تا در جايش بماند و خود ايشان نيز در كنار ابوبكرt نشستند. باري در حضور اعمش گفته شد كه ابوبكرt در آن نماز به رسول‌خداص اقتدا كرد و مردم به ابوبكرt! اعمش سرش را به نشانه‌ي تأييد اين گفته پايين انداخت.[16] امامت ابوبكرt در روزهاي بعدي نيز ادامه يافت تا اين‌كه روز دوشنبه فرا رسيد. در نماز صبح روز دوشنبه، مردم در حال اداي نماز به امامت ابوبكرt بودند كه رسول‌خداص از اتاق عايشه رضي الله عنها با كنار زدن پرده به مسلمانان نگريستند كه در پيشگاه خدايشان ايستاده بودند؛ آن حضرتص ديدند كه درخت دعوت و جهادشان به ثمر نشسته و امتي پرورش يافته‌اند كه در بود و نبود ايشان بر نماز پايبندي مي‌كنند. رسول‌خداص با ديدن آن منظره‌ي زيبا و موفقيتي كه براي هيچ پيامبر و دعوت‌گر ديگري به دست نيامده بود، به قدري شادمان شدند كه برق شادي در چشمانشان نمايان شد. رسول‌خداص مطمئن شدند كه پيوند اين امت با دين و عبادت خداي متعال، پيوندي است هميشگي كه با وفات پيامبرش گسسته نمي‌گردد؛ به همين سبب به اندازه‌اي وجودش آكنده از سرور و شادي گشت و شادماني در چهره‌ي نوراني و تابناكش نمايان شد كه تنها خداوند از حد و اندازه‌اش خبر دارد.[17] برخي از صحابهy گفته‌اند: رسول‌خداص پرده‌ي خانه‌ي عايشه را كنار زدند و در حال ايستاده به ما نگاه‌كردند و بر چهره‌ي ايشان تبسم و لبخند شادي نقش بسته و چيزي نمانده بود كه ما با ديدن آن حضرتص در آن حالت، از شدت خوشحالي از خود بي‌خود شويم؛ ما گمان‌كرديم كه رسول‌خداص براي نماز از اتاق بيرون مي‌شوند و به مسجد مي‌آيند؛ اما به ما اشاره فرمودند كه نمازتان را تمام كنيد و به داخل حجره رفتند و پرده را پايين انداختند.[18] صحابه كه تا آن روز نگران حال پيامبرص بودند، احساس كردند كه حال آن حضرت بهتر شده و برخي از آنان، به سراغ كارهايشان رفتند. ابوبكرt نزد دخترش عايشه رضي الله عنها رفت و گفت: «گويا حال رسول‌خداص خوب شده؛ امروز نوبت حبيبه بنت خارجه است.» خانه‌ي حبيبه كه يكي از همسران ابوبكر بود، در منطقه‌اي بيرون از مدينه (حومه‌ي مدينه) به نام سُنح قرار داشت؛ ابوبكرt سوار اسب شد و به خانه‌اش در سنح رفت.[19]
رسول‌خداص به حال احتضار در آمدند؛ اسامهt نزد آن حضرت رفت؛ رسول اكرمص ديگر توان سخن گفتن نداشتند و تنها دستشان را به سوي آسمان بلند مي‌كردند و سپس آن را بر اسامهt مي‌نهادند؛ اسامهt فهميد كه رسول خداص براي او دعا مي‌كنند؛ عايشه رضي الله عنها سر آن حضرتص را بالاي سينه‌اش نهاده بود؛ در آن هنگام عبدالرحمن بن ابي‌بكر رضي الله عنهما در حالي كه مسواكي به دست داشت، وارد شد؛ نگاه رسول‌خداص به مسواك خيره شده بود؛ عايشه رضي الله عنها از رسول‌خداص پرسيد: «آيا مي‌خواهيد مسواك را براي شما بگيرم؟» رسول‌خداص با اشاره‌ي سر فرمودند: بله. عايشه رضي الله عنها مسواك را از برادرش گرفت و آن را با دندانش جويد و نرم كرد و سپس آن را به رسول‌خداص داد؛ رسول‌خداص با آن مسواك به بهترين نحو مسواك زدند و همواره بر زبانشان اين كلمات جاري بود: «في الرفيق الأعلي»[20] در كنار رسول‌خداص ظرف يا تشت آبي بود كه آن حضرت دستشان را در آب فرو برده و سپس به صورتشان مي‌كشيدند و مي گفتند: (لا إله إلا اللهإنَّ للمَوْتِ سكرات) يعني: «مرگ، سختي‌ها(ي زيادي) دارد.» و سپس دستشان را بلند كردند و فرمودند: (في الرفيق الأعلي) يعني:«(مرا در بهشت) در جوار رفيق بزرگ و بلندمرتبه قرار بده.» و سرانجام روح از تن جدا شد و دست مبارك افتاد.[21] در روايتي آمده است كه رسول‌خداص در واپسين لحظات حياتشان چنين دعا فرمودند: (اللهم أعِنّي علي سكرات الموت)[22] يعني: «بارخدايا! مرا بر سختي‌هاي مرگ ياري فرما.»
در روايت ام‌المؤمنين عايشه رضي الله عنها آمده است: رسول‌خداص پيش از وفات به پشت تكيه داده بودند (و چيزي مي‌گفتند)؛ خوب گوش كردم؛ مي‌فرمودند: (اللهمَّ اغْفِر لِي وَ ارْحَمْني و أَلْحِقْني بالرفيقِ الأعلي.)[23] يعني: «خداوندا! مرا بيامرز و مرا مورد رحمت خويش قرار بده و مرا به رفيق اعلي و بلندمرتبه ملحق فرما.»
فاطمه‌ي زهرا رضي الله عنها پس از وفات رسول‌خداص چنين گفت: «اي واي كه پدرم، دعوت پروردگارش را اجابت كرد؛ واي پدرم (وفات كرد؛) بهشت برين، جايگاه اوست؛ پدر جان، (واي بر ما كه وفات كردي) و به جبرئيل خبر مرگ تو را مي‌دهيم.» پس از آن‌كه رسول‌خداص را به خاك سپردند، فاطمه رضي الله عنها به انسt فرمود: «چگونه حاضر شديد (و توانستيد) بر رسول‌خداص خاك بريزيد؟»[24]
رسول‌خداص از دنيا در حالي رحلت كردند كه شبه‌جزيره‌ي‌عربستان تحت سيطره‌ي آن حضرت در آمده بود و پادشاهان آن دوران، از گسترش اسلام مي‌هراسيدند؛ ياران رسول‌خداص آن‌چنان شيفته‌ي وي بودند كه از فداي جان‌ها، مال‌ها و فرزندانشان براي آن حضرتص دريغ نمي‌ورزيدند. رسول‌خداص بي‌آن‌كه درهم و ديناري بر جاي گذارند يا غلام و كنيزي از ايشان بماند، از دنيا رفتند و تنها استري سفيد از ايشان ماند و سلاح و زميني كه آن را براي درراه‌ماندگان قرار دادند.[25] زره ايشان نيز هنگام وفاتشان در قبال سي صاع گندم در رهن يك يهودي بود.[26] رسول‌خداöص در سن 63 سالگي[27] در روز دوشنبه 12 ربيع‌الاول سال 11 هجري به وقت نيمروز دار فاني را وداع گفتند؛[28] آن روز، تاريك‌ترين، اندوه‌بارترين و پرمصيبت‌ترين روز مسلمانان و بلكه مصيبتي بزرگ بر تمام بشريت بود؛ همان‌طور كه در مقابل، روز ولادتش، خجسته‌ترين روزي بود كه خورشيد در آن طلوع كرد.[29] انسt مي‌گويد: «روزي كه رسول‌خداص وارد مدينه شدند، از فرخندگي و خجستگي آن روز، همه جا آكنده از روشني و پرتو روشنايي گشت؛ اما روز وفاتش، همه جا را ظلمت و تاريكي فرا گرفت.»[30] ام‌ايمن رضي الله عنها پس از وفات رسول‌خداص مي‌گريست؛ به او گفته شد كه چرا براي رسول‌خداص مي‌گريي؟! وي، پاسخ داد: «من مي‌دانستم كه رسول‌خداص روزي از دنيا مي‌روند و اينك بدين خاطر مي‌گريم كه رشته‌ي وحي گسست و وحي از ما برداشته شد.»[31]
موضع ابوبكرt در قبال فاجعه‌ي وفات رسول‌خداص
ابن‌رجب مي‌گويد: زماني كه رسول‌خداص از دنيا رفتند، مسلمانان را اضطراب و آشفتگي شديدي دربرگرفت؛ عده‌اي از آنان به حدي حيران و سرگشته شدند كه توان روحي و فكريشان از هم پاشيد؛ فشار مصيبت بر بعضي هم به اندازه‌اي بود كه توان ايستادن نداشتند و زير بار اندوه خميده گشتند؛ زبان برخي نيز چنان از اين فاجعه‌ي بزرگ بند آمد كه اصلاً نمي‌توانستند سخن بگويند؛ باور اين مصيبت براي برخي به قدري شديد بود كه به طور كلي منكر وفات رسول‌خداص شدند!»[32]
قرطبي، ضمن بيان عظمت اين مصيبت مي‌گويد: «بزر گ‌ترين مصيبت، مصيبتي است كه در دين برمسلمانان وارد مي‌گردد. رسول اكرمص فرموده‌اند: (إذا أصابَ أحدكم مصيبة فلْيذْكُرْ مصابَهُ بي فإنّها أعظم المصائب)[33] يعني: «هرگاه به يكي از شما مصيبتي رسيد، پيشامد ناگوار (موت) مرا به ياد آورد كه آن، بزرگ‌ترين مصيبت است.» رسول‌خداص راست و درست فرموده‌اند؛ چراكه مصيبت از دست دادن آن حضرتص از تمام مصايبي كه به هر مسلماني تا روز قيامت مي‌رسد، بزرگ‌تر است؛ با وفات آن حضرتص وحي منقطع گرديد و نبوت خاتمه يافت؛ وفات ايشان، سرآغاز ظهور فتنه و ارتداد برخي از عرب‌ها و غير‌عرب‌ها بود و بلكه با رحلت ايشان، خير و نيكي گسسته شد و نخستين كمبود و كاستي دامن‌گير امت اسلام گشت.»[34]
ابن‌اسحاق مي‌گويد: «با وفات رسول‌خداص مصيبت بزرگي بر مسلمانان وارد شد؛ فرموده‌ي ام‌المؤمنين عايشه رضي الله عنها درباره‌ي مصيبت رحلت پيامبر اكرمص چنين به من رسيده كه: (با وفات رسول‌خداص برخي از عرب‌ها از دين برگشتند؛ يهوديان و نصاري گردن‌كشي كردند و نفاق و تزوير پديدار شد؛ مسلمانان، با از دست دادن پيامبرشان چون گوسفنداني شده بودند كه در شبي تار و باراني چوپاني نداشتند.)»[35]
قاضي ابوبكر بن العربي[36] مي‌گويد: « با مرگ رسول‌خداص وضعيتي آشفته و پريشان به وجود آمد؛ كمر مسلمانان شكست و بزرگ‌ترين مصيبت بر آنان وارد شد؛ عليt در خانه‌ي فاطمه رضي الله عنها سر به زانوي غم نهاد؛ زبان عثمانt به خاطر اين مصيبت بند آمد و عمرt چنان بهم ريخته بود كه اين كلمات بر زبانش جاري شد كه: (رسول‌خداص نمرده است؛ بلكه چون موسيu به ميعاد پروردگارش رفته و قطعاً باز مي‌گردد و دست و پاي كساني را كه مي‌گويند ايشان وفات كرده‌اند، مي‌بُرد.)»[37] زماني كه خبر وفات رسول‌خداص به ابوبكر صديقt رسيد، بلافاصله خودش را از سنح به مدينه رساند، به مسجد رفت و بي‌آن‌كه با كسي سخن بگويد، وارد حجره‌ي عايشه رضي الله عنها شد و به سراغ رسول‌خداص رفت و ديد كه بُردي يمني (پاچه‌اي كتاني) به روي آن حضرتص كشيده‌اند؛ ابوبكرt پارچه را از صورت رسول‌خداص كنار زد، ايشان را بوسيد و گريست و رو به جسد مبارك فرمود: «پدر و مادرم، فدايت؛ به خدا سوگند كه خداوند، تو را دو بار نمي‌ميراند؛ موتي كه برايت مقدر بود، فرا رسيد.»[38] ابوبكرt به مسجد رفت؛ عمرt ايستاده بود و مي‌گفت كه رسول‌خداص نمرده‌اند. ابوبكرt گفت: «اي عمر! بنشين.» اما عمرt هم‌چنان با فرياد و اضطراب سخن مي‌گفت. ابوبكرt برخاست و پس از حمد و ثناي خداوند، چنين فرمود: «كسي كه محمدص را عبادت مي‌كرده، بداند كه محمدص وفات كرده و هر كس، خداي متعال را مي‌پرستيده، بداند كه خداوند، زنده است و هرگز نمي‌ميرد.» و سپس آيه‌ي 144 سوره‌ي آل‌عمران را تلاوت نمود كه: وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ ۚ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَىٰ أَعْقَابِكُمْ ۚ وَمَنْ يَنْقَلِبْ عَلَىٰ عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئًا ۗ وَسَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ
يعني: «محمد، تنها پيامبر است و پيش از او پيامبراني آمده‌اند و رفته‌اند؛ پس آيا اگر او بميرد و يا كشته شود، به عقب برمي‌گرديد (و اسلام را رها مي‌كنيد)؟ و هر كس به عقب بازگردد (و كافر شود)، كوچك‌ترين زياني به خداوند نمي‌رساند؛ و خداوند به سپاس‌گزاران پاداش خواهد داد.»
پس از سخنراني ابوبكرt مردم باورشان شد كه واقعاً رسول‌خداص وفات كرده‌اند و پس از آن زار گريستند.[39]
عمرt مي‌گويد: «به خدا سوگند زماني كه ابوبكرt آن آيه را تلاوت كرد، فهميدم كه رسول‌خداص واقعاً وفات كرده‌اند؛ ديگر پاهايم، تاب مرا نياورد و به زمين افتادم.»[40] قرطبي مي‌گويد: «اين آيه و موضعي كه ابوبكرt به هنگام وفات رسول‌خداص اتخاذ نمود، نشان شجاعت و دليرمردي ابوبكرt مي‌باشد؛ چراكه شاخص شجاعت و دليري، اين است كه انسان به وقت بروز مشكلات و سختي‌ها ثبات و استقامت ورزد و شجاعت و دانش ابوبكرt در بحراني‌ترين مشكل، يعني در مصيبت وفات رسول‌خداص هويدا گشت. در آن مصيبت بزرگ برخي چون عمرt خود را چنان باختند كه به طور كلي وفات پيامبرص را انكار كردند؛ زبان عثمانt بند آمد و عليt نيز سر به زانوي غم نهاد و اصلاً ياراي سخن گفتن و نشستن با ديگران را نداشت. اضطراب و پريشاني، همه را در بر گرفت؛ اما ابوبكرt با تلاوت آيه‌ي قرآن، حقيقت وفات رسول‌خداص را تبيين نمود و به آن وضع بحراني پايان داد.»[41]
ابوبكرt به استناد آيات قرآن، در جملاتي كوتاه مردم را از گيجي و سرگشتگي بيرون آورد و به زيبايي، فهم و شناخت درستي از پيامبرص و وفات آن حضرت به مردم ارائه داد و برايشان تشريح نمود كه تنها خداي يگانه و هميشه‌زنده، سزاوار عبادت است و بس؛ ابوبكرt به مردم فهمانيد كه اسلام پس از وفات محمد مصطفيص نيز هم‌چنان پابرجا و ماندگار است.[42] ابوبكرt ماندگاري اسلام را چنين بيان نمود كه: «همانا دين خداوند، پابرجا است و كلمه و شريعت الهي والا و كامل؛ خداي متعال، ناصران دينش را ياري مي‌رساند و دينش را عزت و سرافرازي مي‌بخشد؛ اينك كتاب خدا در ميان ما است؛ همان كتابي كه نور است و مايه‌ي هدايت و بهبودي دل‌ها از گمراهي‌ها؛ كتابي كه حلال و حرام را بيان نموده و هدايت‌گر محمد مصطفيص بوده است. به خدا سوگند ما از اين نمي‌هراسيم كه خلق خدا از هر سو براي جنگ با ما جمع شوند؛ چراكه شمشيرهاي الهي(شمشيرهاي مؤمنان مجاهد)، از غلاف بيرون است و ما هرگز آن را به زمين نمي‌گذاريم؛ بلكه همان‌طور كه همراه پيامبرص جهاد كرديم، پس از اين نيز با مخالفان دين خدا خواهيم جنگيد؛ پس هر كس سر بتابد و سركشي كند، به خود ستم كرده است.»[43]
وفات رسول‌خداص مصيبتي بزرگ و آزمايشي سخت بود كه در خلال آن مصبيت دردناك و پس از آن، شخصيت ابوبكر صديقt به عنوان راهبري بي‌نظير و پيشوايي بي‌مثال جلوه نمود.[44] انوار يقين چنان در دل ابوبكرt تابيد كه حقايق ايماني در سراسر وجودش جاي گرفت و حقيقت بندگي، حقيقت نبوت و حقيقت مرگ را برايش نمايان كرد تا حكمت و فرزانگيش در آن وضع بحراني پديدار گردد و بتواند مردم را به سوي توحيد سوق دهد و بگويد: «هر كس خدا را پرستش مي‌كرده، پس بداند كه خدا، هميشه زنده است و هرگز نمي‌ميرد.» و توحيد كه هنوز در دل‌ ياران پيامبرص تازه و راسخ بود، به اندك اشاره و يادآوري ابوبكر صديقt برانگيخته شد و آنان را به حقيقتي بازگردانيد كه به خاطر مصيبت وفات پيامبرص از ياد برده بودند.[45] عايشه‌ي صديقه رضي الله عنها مي‌فرمايد: «به خدا سوگند كه مردم اين آيه را فراموش كرده بودند تا اين‌كه ابوبكرt اين آيه را تلاوت كرد و گويا مردم، آيه را از ابوبكر شنيدند[46]
پس از آن‌كه صحابه واقعيت وفات رسول‌خداص را باور نمودند، انصار در سقيفه‌ي بني‌ساعده در روز دوشنبه 12 ربيع‌الاول سال 11 هجري گرد آمدند تا از ميان خود كسي را به جانشيني رسول‌خداص برگزينند.[47]
انصارy پيرامون رييس خزرجيان سعد بن عبادهt جمع شدند؛ خبر اجتماع انصار در سقيفه‌ي بني‌ساعده به مهاجرين رسيد كه با ابوبكرt براي انتخاب جانشين پيامبرص گرد آمده بودند.[48] برخي از مهاجران گفتند: با هم به نزد برادران انصار برويم كه آنان نيز در اين امر، حق و سهمي دارند.[49] عمرt مي‌گويد: «ما به قصد پيوستن به انصارy رهسپار محل اجتماع آن‌ها شديم؛ به نزديكي آنان رسيده بوديم كه عويمر بن ساعده و معن بن عدي رضي الله عنهما كه مرداني نيك و از انصار بودند، ما را ديدند و ما را از آن‌چه انصار بر آن اتفاق كرده بودند، باخبر ساختند. آنان از ما پرسيدند: قصد كجا داريد؟ گفتيم: مي‌خواهيم به نزد آن دسته از انصار برويم كه (در سقيفه‌ي بني‌ساعده) جمع شده‌اند. آن دو گفتند: شما به نزد آنان نرويد؛ بلكه خود شما مهاجران، درباره‌ي تعيين امير تصميم بگيريد. من در پاسخ پيشنهاد آن دو انصاري گفتم: به خدا سوگند كه ما به نزد برادران انصار مي‌رويم. سپس به راه افتاديم و در سقيفه‌ي بني‌ساعده به جمع انصار پيوستيم؛ آنان در آن جا گرد آمده بودند و شخصي جامه به‌خودپيچيده، درميانشان بود (كه به خاطر پوششي كه داشت، شناخته نمي‌شد.) پرسيدم: او كيست؟ گفتند: سعد بن عبادهt است. گفتم: او را چه شده (كه چنين خودش را در لباس پيچيده)؟ گفتند: به شدت بيمار است. ما نيز در ميان انصار نشستيم؛ پس از اندكي شخصي از آنان برخاست و پس از حمد و ثناي الهي چنين گفت: «ما ناصران دين خداييم و دسته‌اي بزرگ از اسلام؛ و شما نيز اي گروه مهاجرين! جماعتي از ما مسلمانان هستيد؛ اما عده‌اي از قوم و قبيله‌ي شما آمده‌اند تا ما را از اساس حذف كنند (ما را در این امر دخالتی ندهند) و حق ما را از خلافت ناديده بگيرند.» زماني كه آن شخص سكوت كرد، من آهنگ آن كردم تا در حضور ابوبكرt سخني بگويم كه در پاسخ آن شخص آماده كرده بودم؛ اما تا حدودي در حضور ابوبكرt مدارا مي‌كردم. هنگامي كه خواستم سخن بگويم، ابوبكرt كه صبر و حوصله‌ي بيش‌تري از من داشت، مرا به صبر و خودداري واداشت و سپس خود شروع به سخن نمود؛ به خدا سوگند ابوبكرt هيچ سخني بر زبان نياورد مگركه سنجيده‌تر و آراسته‌تر از سخناني بود كه من قصد گفتنش را داشتم؛ او (در بخشي از سخنانش) چنين گفت: «آن‌چه، از فضايل و خوبي‌هايتان بيان كرديد، قطعاً سزاوار و شايسته‌ي آن هستيد. اما امر خلافت جز براي قريشيان مقرر نشده كه قريش از لحاظ نسب و جايگاه قبيله‌اي از همه برتر است؛ من براي شما يكي از اين دو نفر را مي‌پسندم؛ با هر كدامشان كه مي‌خواهيد، بيعت كنيد.» و سپس دست من و ابوعبيده بن جراحt را گرفت؛ ابوبكرt در آن وقت بين من و ابوعبيدهt نشسته بود. من هيچ يك از سخنان ابوبكرt را ناپسند نپنداشتم جز همين سخن را كه عهده‌داري خلافت را براي من پيشنهاد نمود؛ زيرا به خدا سوگند كه من، اين را بيش‌تر دوست داشتم كه گردنم زده شود و به من پيشنهاد امارت بر قومي كه ابوبكرt در‌ميانشان بود، داده نشود. چراكه اگر گردنم زده شود، در معرض معصيت قرار نمي‌گيرم».
شخصي از انصار گفت: «من، چون خرمابني[50] هستم كه سرد و گرم روزگار چشيده (و بنا بر تجربه و جايگاه خود پيشنهادي دارم كه قابل تصويب و اجرا است)؛ يك نفر از ما (انصار) به عنوان امير تعيين شود و يك نفر هم از شما اي قريشيان! » (عمرt) مي‌گويد: «همهمه بالا گرفت و سر و صدا به راه افتاد؛ من از آن ترسيدم كه اختلاف در ميان مردم گسترش يابد؛ بنابراين گفتم: اي ابوبكر، دستت را دراز كن و او نيز دستش را دراز كرد و با او بيعت كردم و مهاجرين و انصار نيز با او بيعت نمودند.»[51]
در روايت احمد رحمه الله چنين آمده است: ابوبكرt سخن گفت و تمام آيات و احاديثي را كه در فضيلت انصار آمده، بيان نمود و گفت: «مي دانيد كه رسول‌خداص فرمودند: (لو سلكَ النّاسُ واديًا و سلكت الأنصارُ واديًا سلكتُ وادي الأنصارِ) يعني: «اگر همه‌ي مردم، راهي را در پيش بگيرند و انصار، راه ديگري را؛ من به راه انصار مي‌روم.» تو اي سعد بن عباده! نشسته بودي كه رسول‌خداص فرمودند: (قريش، ولاّةُ هذا الأمرِ فَبَرُّ النّاسِ تبعٌ لِبَرِّهم و فاجرُ النّاسِ تبعٌ لفاجرِهم) يعني: «قريش، واليان و صاحبان اين امر (زمامداري امور مسلمانان) هستند؛ بنابراين بهترين مردم، از شايسته‌ترين آن‌ها به نيكي پيروي مي‌كند و بدترين و تبهكارترينشان نيز پيرو تبهكار و فاجر ايشان مي‌باشد».[52] سعد بن عبادهt گفت: «راست مي‌گويي؛ ما وزير هستيم و شما امير.»[53]
چگونگي برخورد ابوبكرt با مردم و توانايي وي در قانع‌كردن آن‌ها
از روايت امام احمد رحمه الله چنين برمي‌آيد كه ابوبكرt توانست در درون و روان انصارy نفوذ كند و بي‌آن‌كه مسلمانان را در معرض فتنه قرار دهد، آنان را به حق قانع سازد؛ ابوبكر صديقt به بيان فضايل انصار در كتاب و سنت پرداخت. البته بايد دانست كه تعريف از مخالف، راه‌كاري شرعي براي رعایت انصاف و دادگري در حق مخالف است تا بدين طريق خشمش فرو كِشد و زمينه‌هاي خودخواهي و خودپسندي وي از ميان برود و براي پذيرش حق آماده گردد. در رهمنودهاي رسول‌خداص نيز نمونه‌هاي زيادي از اين دست وجود دارد كه نشان‌دهنده‌ي تعريف از مخالف مي‌باشد. ابوبكرt، با فراست تمام به بيان فضيلت انصار پرداخت تا از خلال آن، اين حقيقت را روشن سازد كه فضيت و جايگاه والاي انصار بدین معنا نيست كه آنان، سزاوار امر خلافت مي‌باشند.[54] ابن‌العربي مالكي مي‌گويد: ابوبكرt با روشي منطقي ضمن بيان سفارش رسول خداص درباره‌ي انصار مبني بر انتخاب و انجام كُنش نيك نسبت به آنان، اين نكته را ثابت كرد كه خلافت، بايد به قريش واگذار شود. ابوبكرt در بخشي از سخنانش به اين نكته اشاره كرد كه: «خداوند، ما (مهاجرين) را الصَّادِقُونَ ناميده و شما (انصار) را šالْمُفْلِحُونَ ». اشاره‌ي ابوبكرt به آيات 8 و9 سوره‌ي حشر بود كه خداي متعال مي‌فرمايد: لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِينَ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ وَأَمْوَالِهِمْ يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا وَيَنْصُرُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ ۚ أُولَٰئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ8وَالَّذِينَ تَبَوَّءُوا الدَّارَ وَالْإِيمَانَ مِنْ قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَيْهِمْ وَلَا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِمَّا أُوتُوا وَيُؤْثِرُونَ عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ ۚ وَمَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولَٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ9
يعني: «غنايم، از آنِ فقراي مهاجرين است كه از كاشانه و اموال خويش بيرون رانده شدند؛ آن كساني كه فضل و رضاي خدا را مي‌خواهند و خدا و پيامبرش را ياري مي‌رسانند؛ اين‌ها، صادقان (و مؤمنان راستين) هستند. و آناني كه پيش از (رسيدنِ) مهاجران، خانه و كاشانه (براي ايشان) آماده كردند و (سرايِ) ايمان را، (از اين صفات برخوردارند كه) دوست‌ مي‌دارندكساني را كه به نزد ايشان مهاجرت كرده‌اند و در درون به آن‌چه مهاجران داده شده‌اند، احساس نياز و رغبت نمي‌كنند و مهاجران را بر خود ترجيح مي‌دهند؛ هرچند كه خودشان سخت نيازمند باشند و كساني كه از بخل نفس و آزِ درون، رهايي (و وارستگي) يابند، رستگارند (و همين نيز، خوي انصار است).»
ابوبكرt پس از آن‌كه بر اساس آيات قرآن، مهاجران را الصَّادِقُونَ (و مؤمنان راستين) ناميد، به استناد آيه‌ي 119 سوره‌ي توبه كه اهل ايمان را به همراهي و همگامي با صادقان و راستان فرا مي‌خواند، چنين گفت: «(از آن‌جا كه خداوند، ما مهاجران را صادق ناميده،) شما را به همراهي و همگامي با ما فرا خوانده است؛ چراكه خداي متعال مي‌فرمايد: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ (119) يعني: «اي مؤمنان! تقواي الهي پيشه كنيد و با صادقان همراه باشيد».
ابوبكرt علاوه بر اين سخنان بجا، دلايل ديگري ايراد نمود كه انصار را بر آن داشت تا نصوص شرعي را در اين‌باره به ياد آورند و در برابر دلايل ابوبكرt گردن نهند و آن را بپذيرند.[55] ابوبكرt در خطابه‌اي كه ايراد نمود، اين نكته را به خوبي روشن كرد كه يكي از صلاحيت‌ها و شايستگي‌هاي ضروري در عهده‌دار شدن خلافت، اين است كه نامزد يا داوطلب اين منصب بايد از قوم و قبيله‌اي باشد كه ساير قبايل عرب به فرمان‌پذيري از آن قبيله، تن دهند تا در پي آن، ساختار حكومتي شايسته‌اي استقرار يابد و كسي بر مسند خلافت ننشيند كه ساير قبايل به حكومتش راضي نشوند و در نتيجه فتنه و آشوب، دامن‌گير مسلمانان گردد. ابوبكرt اين قضيه را نيز به خوبي توضيح داد كه اقوام عرب، تنها حكومت مسلمانان قريشي را مي‌پذيرند؛ چراكه رسول‌خداص قريشي بوده‌اند و علاوه بر اين، قريش از جايگاه والا و قابل احترامي در نزد قبايل عرب برخوردار بود.
سخنان روشن‌گر ابوبكرt انصارy را قانع كرد تا همانند دوره‌ي رسول‌خداص به‌سان وزيران و سربازاني مخلص در خدمت اسلام باشند و برادران مهاجر خويش را در پهنه‌ي حاكميت ديني ياري رسانند و بدين‌گونه يك‌پارچگي مسلمانان از گزند تفرقه مصون ماند.[56]
ابوبكرt پس از سخنراني در سقيفه، عمر و ابوعبيده رضي الله عنهما را براي خلافت پيشنهاد كرد. اما اين پيشنهاد به قدري براي عمرt ناخوشايند بود كه خودش به آن تصريح نموده و گفته است: «اگر گردنم را مي زدند، برايم خوشايندتر بود از اين‌كه با وجود ابوبكرt به مسند امارت گماشته شوم.»[57]
از آن‌جا كه عمرt ميل و رغبتي به خلافت نداشت و ابوبكرt را بيش از خود شايسته‌ي خلافت مي‌دانست، از ابوبكرt خواست تا دستش را براي اخذ بيعت دراز كند؛ ابوبكرt دستش را دراز كرد. عمر فاروقt مي‌گويد: «من، با ابوبكرt بيعت كردم و سپس مهاجرين و انصار نيز با او دست بيعت دادند.» در روايتي چنين آمده كه عمرt به انصار فرمود: «اي گروه انصار! مگر نمي‌دانيد كه رسول‌خداص به ابوبكرt دستور دادند تا براي مردم امامت دهد؟ پس كدام يك از شما به اين راضي مي‌گردد كه بر ابوبكرt تقدم بجويد و خود را جلوتر از او بپندارد؟!» انصارy گفتند: «پناه بر خدا از اين‌كه خواسته باشيم نسبت به ابوبكرt جسارت كنيم و خود را جلوتر از او بدانيم.»[58]
عمرt با نگاهي تيزبينانه به جريان امامت ابوبكرt در روزهاي پاياني حيات رسول اكرمص، فرمان آن حضرتص را در مورد امامت ابوبكرt نوعي اشاره بدين نكته دانست كه ابوبكرt بيش از همه شايسته‌ي خلافت است. شيوه‌ي سخن گفتن عمرt درباره‌ي اين موضوع، در كمال ادب و تواضع و خالي از هرگونه منفعت‌خواهي يا جاه‌طلبي بود. بي‌رغبتي ابوبكرt نيز براي پذيرش مسؤوليت خلافت، از سخنرانيش نمايان مي‌گردد كه در مورد قبول اين مسؤوليت فرموده است: «به خدا سوگند كه هيچ شب و روزي، آزمند امارت نبودم و هيچ‌گاه به آن رغبت نداشتم و هرگز ـ نه در نهان و نه آشكارا ـ از خدا نخواستم كه مرا بر مسند امارت بنشاند؛ بلكه همواره از اين مي‌ترسيدم كه به اين آزمايش مبتلا شوم؛ من در امارت (و فرمانروايي) هيچ آرامشي نمي‌بينم وآن را مسؤوليت بزرگي مي‌دانم كه بر گردنم نهاده شده و خود را در قبال آن ناتوان مي‌دانم مگركه خداي متعال ياريم رساند و توانم بخشد تا از عهده‌ي اين مسؤوليت برآيم؛ اما باز هم دوست دارم كه افرادي قوي‌تر از من به جايم بر اين جايگاه مي‌نشستند.»[59]
در روايت ديگري چنين آمده كه ابوبكر صديقt فرموده است: «در سقيفه‌ي بني‌ساعده دوست داشتم، مسؤوليت خلافت را بر گردن ابوعبيده يا عمر رضي الله عنهما بيندازم و خودم به عنوان وزيري در خدمت آنان باشم.»[60] ابوبكر صديقt در بسياري از خطابه‌ها و سخنراني‌هايش نسبت به پذيرش خلافت، ابراز اندوه و بي‌ميلي نموده و خواهان كناره‌گيري از اين پُست پرمسؤوليت شده است. از آن جمله اين‌كه يك بار ابوبكر صديقt فرمود: «اي مردم! امر خلافت را به شما واگذار مي‌كنم تا هر كس را كه بخواهيد، بر اين مسؤوليت بگماريد و من هم چون يكي از شما (تحت فرمان و در خدمت خليفه‌ي اسلامي) باشم.» اما مردم اين‌گونه به ابوبكرt پاسخ گفتند كه: «ما، به امارت و خلافت تو راضي هستيم؛ تو كسي هستي كه با رسول‌خداص در غار و در سفر هجرت همراه بودي.»[61]
ابوبكرt بارها در دوران خلافتش خواست تا در صورت وجود هرگونه مخالفتي از سوي مسلمانان نسبت به خلافتش، از اين مسؤوليت كناره‌گيري نمايد و بلكه بارها مردم را به اين خاطر قسم داد تا در صورت وجود نارضايتي، از كارش استعفا دهد؛ باري خطاب به مردم فرمود: «اي مردم! شما را به خدا سوگند كه اگر كسي از شما پشيمان است كه با من بيعت نموده، برخيزد (و بيعتش را پس بگيرد). علي بن ابي‌طالبt در حالي كه با خود شمشيري داشت، برخاست و به ابوبكرt نزديك شد؛ يك پايش را بر پله‌ي منبر نهاد و گفت: «به خدا سوگند كه ما بر تو نمي‌شوريم و تو را كنار نمي‌زنيم؛ تو كسي هستي كه رسول‌خداص تو را (براي نماز) جلو كردند. پس چه كسي به خود جسارت مي‌دهد كه تو را پس بزند؟!»[62] ابوبكرt تنها كسي نبود كه به خلافت و عهده‌داري مسؤوليت‌هاي سنگين رغبتي نداشت؛ بلكه بي‌رغبتي به پُست‌ها و مسؤوليت‌ها، ويژگي مسلمانان آن دوره و آميخته با روح و روانشان بود. بنابراين اندكي دقت نظر در گفتگويي كه در سقيفه‌ي بني‌ساعده جريان يافت، اين نكته را روشن مي‌سازد كه گفتمان سقيفه، از چارچوب بي‌رغبتي صحابهy نسبت به دنيا، بيرون نبوده است. علاوه بر اين گفتمان سقيفه، بيان‌گر اشتياق وافر انصارy به تداوم و ماندگاري دعوت اسلامي در آينده و رايزني در اين‌باره مي‌باشد؛ سقيفه، آمادگي انصار و بلكه تمام صحابه را براي ادامه‌ي جان‌فشاني در راه خدا نمايان مي‌كند. انصار آن هنگام كه اطمينان يافتند با سر كار آمدن ابوبكرt دعوت اسلامي تداوم مي‌يابد، در بيعت و بستن پيمان با ابوبكرt درنگ نكردند. با وجودي كه ماجراي سقيفه، نمادي از وحدت و يك‌پارچگي صحابهy مي باشد، برخي بدون بررسي دقيق و علمي گفتمان سقيفه، چنين مي‌پندارند و مي‌نگارند كه صحابهy در سقيفه با هم اختلاف پيدا كردند. بدون ترديد چنين پنداري، با روح آن دوره و اميد و آرزوهايي كه صحابه براي تداوم اسلام داشتند، هيچ‌گونه سازگاري و تطابقي نمي‌يابد. اگر اين پندار را بپذيريم كه گردهمايي اصحاب در سقيفه، به دودستگي مهاجرين و انصار انجاميده است، اين پرسش ايجاد مي‌شود كه انصار با آن‌كه اهل مدينه بودند و از لحاظ توانايي و آمادگي براي رويارويي با مخالفشان در سطح بالايي قرار داشتند، چگونه به نتيجه‌ي سقيفه‌ي بني‌ساعده تن دادند و با ابوبكرt بيعت كردند؟! و چگونه امكان دارد انصار، آن‌گونه كه برخي پنداشته‌اند با مهاجرين اختلاف پيدا كنند و در عين حال به خلافت ابوبكرt تن دهند و حاضر شوند در لشكرش به شرق و غرب گسيل شوند و براي تثبيت اركان و پايه‌هاي خلافتي كه ابوبكرt در رأس آن قرار داشت، مجاهده و جان‌فشاني نمايند؟![63]
بازخواني تاريخ آن دوران، بيان‌گر اشتياق و تلاش وافر انصارy براي اجرا و انجام سياست‌هاي خليفه و از جمله جهاد با مرتدان (ازدين برگشتگان) مي‌باشد. هيچ يك از انصار و بلكه هيچ يك از مسلمانان از بيعت با ابوبكرt امتناع نكرد. پيمان برادري مهاجرين و انصار، بسي بزرگ‌تر و فراتر از تخيلات و گمان‌هاي كساني است كه با نگارش و پردازش رواياتي دروغين و مغرضانه مي‌كوشند تا چنين وانمود كنند كه مهاجرين و انصار با هم اختلاف پيدا كردند.[64]

موضع رييس خزرجيان (سعد بن عبادهt) در قبال خلافت ابوبكرt
سعد بن عبادهt پس از پايان گفتگوهايي كه در سقيفه‌ي بني‌ساعده جريان يافت، با ابوبكرt بيعت كرد و از موضع نخستش كه مدعي خلافت بود، عقب نشست. بشير بن سعد انصاريt (پسرعموي سعد بن عبادهt) نخستين كسي بود كه با ابوبكر صديقt بيعت نمود. هيچ روايت صحيحي وجود ندارد كه مطابق پندار برخي از تاريخ نگاران، بيان‌گر بروز بحران يا اختلاف كوچك و بزرگي درميان صحابه در سقيفه‌ي بني‌ساعده باشد و نشان دهد كه حتي يك نفر از صحابه در امر خلافت طمع ورزيده است. آن‌گونه كه روايات صحيح نشان مي‌دهد، اخوت اسلامي، همانند گذشته و بلكه بيش از آن تداوم يافت. گستاخي در دروغ‌بافي بر صحابه به حدي رسيده كه برخي مي‌گويند: آن‌چه در ميان ابوبكر، عمر و ابوعبيده در سقيفه‌ي بني‌ساعده گذشت، با هماهنگي، زد و بند و برنامه‌ي قبلي آنان بوده است تا خلافت را پس از وفات رسول‌خداص در چنگ خويش آورند!![65] قطعاً ابوبكر، عمر و ابوعبيدهy آن‌قدر خداترس و تقواپيشه بوده‌اند كه امكان ندارد از آنان چنين چيزي سر زده باشد.
برخي از تاريخ نگاران كوشيده‌اند تا از سعد بن عبادهt چنان تصويري ارائه دهند كه گويا براي رسيدن به مسند خلافت، با حرص و آزِ تمام با مهاجرين رقابت مي‌كرده و به قصد دست‌يابي به هدفش از هيچ نقشه و راهي براي تفرقه‌افكني درميان مسلمانان فروگذار نبوده است! اگر به پيشينه و گذشته‌ي سعد بن عبادهt بازگرديم و آن را مورد مطالعه و كنكاش قرار دهيم، او را در چنان صحنه‌هايي به همراه رسول خداص مي‌بينيم كه به طور قطع اعتراف مي‌كنيم: او، از آن دسته بندگان برگزيده‌ي خدا است كه با علم و عملشان در پي دنيا نبودند. سعدt پيشاهنگ و بزرگ جماعتي بود كه در پيمان دوم عقبه با رسول‌خداص بيعت نمودند؛ كفار قريش، او را در نزديكي مكه دستگير كردند، دستانش را به گردنش بستند و او را اسير و دربند به مكه بردند؛ اما جبير بن مطعم بن عدي، سعدt را از بند اسارت رهانيد. سعد بن عبادهt در غزوه‌ي بدر حضور يافت[66] و به مقام و منزلت بدريان در پيشگاه خداوند متعال مشرف گرديد. وي، زاده‌ي خانه‌اي بود كه رسول‌خداص درباره‌اش به سخاوت و بخشندگي گواهي دادند. سعد بن عباده و سعد بن معاذ رضي الله عنهما از افراد قابل اعتماد در نزد رسول‌خداص بودند؛ رسول‌خداص در جنگ خندق، با سعد بن عباده و سعد بن معاذ رضي الله عنهما مشورت كردند كه آيا ثلث (يك‌سوم) محصول خرماي مدينه را به عيينه بن حصن بدهند تا از همراهي با احزابي كه براي جنگ با مسلمانان گرد آمده بودند، سر باز زند؟ واكنش سعد بن عباده و سعد بن معاذ در قبال اين نظرخواهي رسول‌خداص برگرفته از ايماني عميق و جان‌فشاني بزرگي بود.[67] نقش سعد بن عبادهt در صحنه‌هاي مختلف دوران رسول‌خداص كاملاً مشهود و هويدا است. پيشينه‌ي درخشان وي در خدمت به اسلام و همراهي صادقانه با رسول‌خداص به حدي است كه گذشته از عدم وجود روايت صحيحي مبني بر موضع نادرست وي در سقيفه‌ي بني‌ساعده، اصلاً امكان ندارد كه كسي چون سعد بن عبادهt با چنين گذشته‌اي بخواهد در گردهمايي سقيفه، عصبيت جاهلي را احيا كند تا از طريق تفرقه‌افكني درميان مسلمانان، به پست خلافت دست يابد. متأسفانه برخي روايات دروغين، به اين شايعه دامن زده كه سعدt پس از آن‌كه ابوبكرt به خلافت رسيد، با جماعت مسلمانان نماز نمي‌خواند، حج نمي‌گزارد و بكلي از جماعت مسلمانان بُريد و جدا شد![68] بدون ترديد اين‌ها، روايت‌هاي دروغيني است كه پذيرفتني نمي‌باشد؛ چراكه از روايات صحيح ثابت مي‌شود كه سعد بن عبادهt با ابوبكر صديقt بيعت نموده است؛ ابوبكرt در سقيفه‌ي بني‌ساعده، فضايل انصار را برشمرد و فرموده‌ي رسول‌خداص را يادآوري كرد كه (اگر همه‌ي مردم، راهي را در پيش بگيرند و انصار، راه ديگري را، من آن راهي را مي‌پيمايم كه انصار در پيش گرفته‌اند). ابوبكرص پس از بيان فضايل انصارy در گفتاري صريح و مستدل، فرموده‌ي رسول‌خداص را به ياد سعد بن عبادهt انداخت و به او رو كرد و گفت: «اي سعد! تو خود مي‌داني و نشسته بودي كه رسول‌خداص فرمودند: «قريش، واليان و زمام‌داران امر خلافت هستند؛ بهترين مردم از بهترينشان تبعيت مي‌كند و بدترين و تبهكارترين مردم نيز پيرو تبهكاران قريشي مي‌باشد.» سعدt ضمن تأييد گفته‌هاي ابوبكرt گفت: «راست مي‌گويي؛ شما امير هستيد و ما وزير.» لذا تمام مردم و از جمله سعدt با ابوبكرt بيعت كردند.[69] كاملاً ثابت و معلوم است كه تمام انصار در مورد بيعت با ابوبكرt اجماع نمودند و همگي با وي بيعت كردند؛ بنابراين معنا ندارد كه همواره به رواياتي دروغين درآويزيم؛ چراكه چنين چيزي، اصلاً واقعيت ندارد كه بزرگ انصار (سعد بن عبادهt) خواسته باشد درميان مسلمانان تفرقه بيفكند و قطعاً پذيرش چنين دروغي به معناي انكار پيشينه‌اي است كه سعدt در مورد جهاد و نصرت و ياري مهاجرين دارد. فراتر و بزرگ‌تر از اين، دروغ شاخ‌داري است كه بر اسلام و مسلماني سعدt خدشه وارد مي‌كند كه وي، در جريان سقيفه‌ي بني‌ساعده گفته است: «با شما بيعت نمي‌كنم و تا تير در تيردان دارم با شما مي‌جنگم و سرنيزه‌ام را به خونتان آغشته مي‌كنم و در مقابل شما شمشير مي‌زنم!» چه دروغي بزرگ‌تر از اين‌كه سعدt چنين گفته باشد يا از جماعت مسلمين جدا شده باشد؟! گرچه اين روايت، در تاريخ طبري آمده، اما بايد دانست كه اين روايت، باطل و بي‌ريشه است؛ چراكه راويش (لوط بن يحيي ابومخنف) شخص گمراهي بوده كه ذهبي رحمه الله درباره‌اش گفته: «راوي دروغ‌پرداز و غيرقابل اعتمادي است.»[70] ذهبي رحمه الله درباره‌ي اين روايت چنين گفته است: «اسنادش، آن‌گونه است كه مي‌بينيد.»[71] گذشته از آن‌كه اسناد اين روايت در نهايت ضعف قرار دارد، با سيره و پيشينه‌ي سعد بن عبادهt و فضايل وي و هم‌چنين روايات صحيحي كه بيان‌گر بيعت او با ابوبكرt مي‌باشد، هيچ سازگاري و تطابقي نمي‌يابد.[72]
آن‌چه، در مورد كشاكش و بگومگوي عمر و حباب بن منذر رضي الله عنهما در سقيفه‌ي بني‌ساعده روايت شده، بنا بر قول راجح صحيح نمي‌باشد؛ چراكه عمرt از دوران رسول‌خداص با حباب بن منذرt درگير نشد. دليل اين مطلب اين است كه عمر فاروقt مي‌فرمايد: «از آن‌جا كه در دوران رسول‌خداص ميان من و حباب بن منذرt دعوايي به وجود آمد و رسول‌خداص مرا از بگومگو با حبابt نهي فرمودند، سوگند ياد كردم كه هرگز به حبابt سخني نگويم كه او را ناراحت كند.»[73] همين‌طور اين روايت كه در سقيفه ميان عمر و حباب رضي الله عنهما كشمكش و ستيزي به وجود آمده، بر خلاف واقعيت است؛ چراكه حبابt در برخورد با مسايل رويه‌ي درستي داشت و طوري به خردمندي و صاحب‌نظري در امور شناخته شده بود كه لقبش را در زمان رسول‌خداص، ذي‌رأي (يعني خردمند و صاحب‌نظر) گذاشته بودند؛[74] حبابt كسي بود كه پيشنهادهايش در بدر و خيبر پذيرفته شده بود.[75] حتي پيشنهاد حبابt در سقيفه‌ي بني‌ساعده كه گفت: (يك نفر از انصار امير باشد و يكي هم از مهاجرين)، به خوبي روشن مي‌سازد كه حبابt اصلاً قصد آن نداشته كه خودش، به خلافت برسد. بلكه وي مي‌گويد: «به خدا سوگند كه ما هرگز نمي‌خواهيم به خلافت شما رشك ببريم يا آن را از شما بگيريم؛ بلكه ما از اين مي‌ترسيم كه كساني به خلافت برسند كه ما، پدران و برادرانشان را (پيش از اين در ميدان نبرد كفر و ايمان) كشته‌ايم.» قطعاً عذر حبابt در نزد مهاجرين پذيرفته بود؛ به خصوص كه مهاجرين نيز در كشتن مشركان با انصار شريك بوده‌اند.[76]
موضع انصار در قبال حديث الأئمّةُ مِن قريش
اين حديث كه (امامان و زمام‌داران امور مسلمانان، قريشي هستند)، در بخاري و مسلم و ديگر كتاب‌هاي حديث به الفاظ مختلف روايت شده است. در صحيح بخاري چنين آمده است: (إنَّ هذا الأمر في قريش لايعاديهم أحدٌ إلاّ أكبه اللّه في النّارِ علي وجههِ ما أقاموا الدّينَ)[77] يعني: «اين امر (خلافت)، در قريش است و هيچ كسي با آنان تا زماني كه دين را بپا مي‌دارند، دشمني نمي‌ورزد مگركه خداي متعال، او را سرنگون مي‌كند (و يا به چهره‌اش در آتش مي‌افكند.)» در صحيح مسلم نيز روايت شده كه رسول‌خداص فرموده‌اند: (لايزال الإسلامُ عزيزًا بخلفاء كلّهم مِن قريش)[78] يعني: «اسلام، همواره به خلفايي كه همه‌ي آن‌ها از قريش هستند، غالب و عزيز خواهد بود.» عبدالله بن عمر مي‌گويد كه رسول‌خداص فرموده‌اند: (لايزال هذا الأمر في قريش ما بقي منهم إثنانِ)[79] يعني: «امر خلافت، تا زماني كه دو قريشي وجود داشته باشند، در قريش است (و به قريش اختصاص دارد).» هم‌چنين فرموده‌اند: (النّاسُ تبعٌ لقريش في هذا الشأنِ، مسلمهم لمسلِمِهم و كافرُهم لكافرِهم)[80] يعني: «مردم، در اين‌باره پيرو قريش هستند؛ مسلمانشان، پيرو مسلمان قريشي است و كافرشان، تابع كافر قريشي.» بكير بن وهب جزري مي‌گويد: انس بن مالك انصاريt به من گفت: «آيا مي‌خواهي به تو حديثي بگويم كه آن را به هر كسي نمي‌گويم؟ ما، در خانه‌اي از انصار نشسته بوديم كه رسول‌خداص تشريف آوردند ؛كنار در ايستادند و دو طرف چارچوب را گرفتند[81] و فرمودند: (الأئمّةُ مِن قريش، إنَّ لَهم عليكم حقًّا و لكمْ عليهم حقًّا مثل ذلك، ما إن استرحموا فرحموا و إنْ عاهدوا أوفوا و إنْ حكموا عدلوا) يعني: «امامان (و زمام‌داران امور مسلمين) قريشي هستند؛ آنان بر شما حقوقي دارند و شما نيز هم‌سان ايشان بر آنان حقوقي داريد؛ (بر شما اطاعت ايشان واجب است تا آن‌گاه كه) اگر از ايشان بخشش طلبند، ببخشايند و چون قول و قراري بندند، به آن وفا كنند و هرگاه حكمي نمايند، عدالت را بپا دارند.»[82]
ابن‌حجر رحمه الله در فتح‌الباري احاديث زيادي در اين‌باره از كتاب‌هاي مختلف حديث آورده است. احاديثي كه درباره‌ي موضوع امارت قريش، روايت شده به حدي است كه تقريباً در همه‌ي كتاب‌هاي حديث آمده و با وجود اختلاف الفاظ بر اين نكته تأكيد دارد كه خلافت شرعي، از آن قريش است و در ساير موارد همه‌ي مسلمانان برابرند.[83] البته يادآوري اين نكته نيز ضروري به نظر مي‌رسد كه گرچه احاديث نبوي، بر اين تأكيد دارد كه خلافت، از آن قريش است، در مقابل از پيروي كوركورانه نيز برحذر مي‌دارد؛ چنان‌چه در حديث نخست، وجوب فرمان‌برداري از حاكمان قريشي، مشروط به اين بود كه آنان، دين‌دار و در خدمت دين باشند. در حديثي كه از انس بن مالكt روايت شده، به برخي از اين شرايط اشاره شده است: «(بر شما اطاعت ايشان لازم است، تا زماني كه) هرگاه از ايشان بخشش طلبند، ببخشايند و پايبند پيمان‌ها و قرارهاي خويش باشند و در حكومت و قضاوت، عدالت پيشه كنند و هر كس چنين نكند، مورد لعنت خدا، فرشتگان و همه‌ي مردم قرار مي‌گيرد.»[84] احاديث پيامبر اكرمص بر اين دلالت مي‌كند كه نبايد از قريش در صورت عدم هماهنگي با شرايطي كه در حديث پيشين آمد، اطاعت نمود؛ چراكه عدم اجراي احكام الهي، خطر بزرگي براي امت به دنبال دارد و به همين خاطر نيز در احاديث، به دوري از حاكماني كه بپادارنده‌ي دين نيستند، امر شده است. زيرا همراهي با چنين حاكماني، خطرهاي زيادي فراروي امت قرار مي‌دهد. رسول اكرمص فرموده‌اند: (إنّ هلاكَ أمّتي أو فساد أمّتي أغيلمة سفهاء مِنْ قريش) يعني: «همانا (سبب) هلاكت و تباهي امتم، (سركردگان) بچه‌مانند و سبك‌سري از قريش هستند.»[85] از آن حضرتص پرسيدند: وظيفه‌ي ما در آن هنگام چيست؟ رسول‌خداص فرمودند: «مردم بايد ازآنان دوري كنند.»[86]
بررسي اين روايات، شرايط امارت قريش را روشن مي‌سازد و بدون ترديد انصارy با حفظ اين اصول و شرايط، خلافت قريش را پذيرفتند. انصار با رسول‌خداص عهد كرده بودند كه: همواره از آن حضرتص اطاعت و حرف‌شنوي نمايند و بر سختي‌ها، شكيبايي ورزند و بر سر زمام‌داري امور مسلمانان با اهل آن كشاكش نداشته باشند مگر آنكه از واليان امور، كفر آشكاري ببينند كه درباره‌اش دليل محكمي از سوي خداي متعال داشته باشند.[87] انصارy تصور درست و كاملي از مسأله‌ي خلافت داشتند و آن‌چه در پندار خود درباره‌ي خلافت مجسم كرده بودند، مجهول و مبهم نبود؛ بلكه بسياري از آنان، اين حديث را از رسول‌خداص شنيده بودند و روايت مي‌كردند كه: (خليفه از قريش است.) آن عده كه اين حديث را نشنيده بودند، به روايت ابوبكرt قانع شدند و بر اساس دلايلي كه ابوبكرt ارائه داد، بگومگو درباره‌ي مسأله‌ي خلافت را پايان دادند و بدين‌گونه به خواست و مشورت همگان و بر پايه‌ي عقل و نصوص شرعي، خليفه، از ميان قريشيان تعيين شد و انصار به طور كامل نتايج رايزني‌هاي سقيفه را پذيرفتند.[88] بنابراين بي‌اساسي اين گفتار روشن شد كه: قريش، به قصد به خلافت رساندن ابوبكرt حديثِ (خلفا از قريش هستند) را شعار خويش قرار دادند تا خلافت را از دست انصار بيرون كشند و ابوبكرt را به خلافت برسانند. همين‌طور اين گفتار نيز باطل است كه: (حديث مذكور، ساخته و پرداخته‌ي ابوبكرt مي‌باشد و اصلاً چنين حديثي از رسول‌خداص روايت نشده است.) برخي ضمن رد اين حديث، آن را ساخته و پرداخته و استراتژي قريش براي رسيدن به خلافت مي‌دانند كه بازتاب جايگاه قريش در جامعه‌ي عربي آن روز بوده است! بدون ترديد چنين پردازشي از ماجراي سقيفه و حديث صحيح و مشهور (الأئمةُ مِن قريش) شكلي از زشت‌نمايي و دروغ‌بافي است كه تاريخ دوران خلفاي راشدين و صدر اسلام، خلاف آن را نشان مي‌دهد و ثابت مي‌كند كه شكل‌گيري نظام اسلامي به خاطر تلاش و مجاهدت اصحاب رسول‌خداص بوده و بر اساس اخوت و برادري ژرف و استوار مهاجرين و انصار قوت گرفته است.
در برخي از آيات قرآن به اين نكته اشاره شده كه ابوبكر صديقt سزاوارترين و شايسته‌ترين فرد اين امت براي خلافت و جانشيني رسول‌خداص است. آيات زير از اين دست مي‌باشد:1
اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ6صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَلَا الضَّالِّينَ7 (فاتحه:6و7)
يعني: «ما را به راه راست راهنمايي فرما؛ راه كساني كه به ايشان نعمت داده‌اي، نه راه آنان كه بر ايشان خشم گرفته‌اي و نه راه گمراهان.»
توضيح: در اين آيه خداوند متعال، به بندگانش آموزش مي‌دهد كه از او بخواهند تا آنان را به راه راست، يعني راه كساني كه به آنان نعمت داده، راهنمايي كند؛ خداوند متعال، در آيه‌ي 69 سوره‌ي نساء، چهار دسته را نام مي‌برد كه به ايشان نعمت داده است؛ يكي از اين گروه‌ها، صديقين مي‌باشند. رسول‌خداص نيز ابوبكر صديقt را از جرگه‌ي صديقين معرفي كرده‌ و بلكه بر او لقب صديق نهاده‌اند. بنابراين ابوبكرt يكي از صديقين است و البته جلودارتر از همه؛ وقتي ابوبكر صديقt يكي از كساني باشد كه راهشان، همان راه راست و مستقيم است، كدامين عاقل در اين‌كه ابوبكرt سزاوارترين شخص امت براي جانشيني رسول‌خداص مي‌باشد، شك مي‌كند؟[89] محمد بن عمر رازي رحمه الله مي‌گويد: «اين آيات سوره‌ي فاتحه، بر خلافت ابوبكرt دلالت مي‌كند؛ چراكه راه راست در اين آيات، راه كساني تعريف مي‌شود كه خداوند، به آنان نعمت داده است و خداوند متعال، در آيات ديگر (69 سوره‌ي نساء) بيان مي‌كند كه آنان، عبارتند از: انبياء، صديقين، شهدا و صالحين. بدون شك ابوبكرt در رأس صديقين قرار دارد و به عبارتي مفهوم آيات سوره‌ي فاتحه از اين قرار است كه خداي متعال به ما دستور مي‌دهد از او هدايتي را درخواست كنيم كه ابوبكر صديقt و ساير صديقين بر آن بوده‌اند. اگر ابوبكرt شخص گمراهي بود، اصلاً اقتدا به او درست نبود؛ بنا بر آن‌چه آورديم، اين آيه، دليلي بر خلافت ابوبكر صديقt مي‌باشد.[90]
محمد امين شنقيطي مي‌گويد: «از اين آيه، درستي خلافت ابوبكر صديقt برداشت مي‌شود؛ چراكه ابوبكرt در جرگه‌ي كساني قرار دارد كه خداوند متعال، در سوره‌ي فاتحه به ما ياد مي‌دهد كه از او هدايت و ره‌يابي به راه كساني را بخواهيم كه راهشان، راست و مستقيم است. خداوند، اين نعمت‌يافتگان را معرفي نموده و صديقين را از جمله‌ي آنان برشمرده است. قطعاً ابوبكرt از جرگه‌ي صديقين است و از اين‌رو در جمع كساني مي‌گنجد كه خداوند متعال، به آنان نعمت داده و به ما امر فرموده تا از خداي مهربان بخواهيم كه ما را به راه چنين كساني راهنمايي كند. لذا هيچ ترديدي به‌جا نمي‌ماند كه ابوبكر صديقt بر راه راست بوده و خلافتش نيز حق مي‌باشد.»[91]
2يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا يَخَافُونَ لَوْمَةَ لَائِمٍ ۚ ذَٰلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ ۚ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ(مائده:54)
يعني: «اي اهل ايمان! هر كس از شما از دين خود برگردد (و مرتد شود)، خداوند (به جاي ايشان و براي جنگ با اين‌ها) كساني را خواهد آورد كه ايشان را دوست دارد و آن‌ها هم خدا را دوست دارند؛ (اين‌ها) نسبت به مؤمنان نرم و فروتن هستند و در برابر كافران سخت و نيرومند؛ در راه خدا جهاد مي‌كنند و از سرزنش هيچ سرزنش‌كننده‌اي نمي‌هراسند. اين فضل خدا است (كه به كسي، چنين ويژگي‌هايي بدهد و) خداوند، آن را به هر كس كه بخواهد، عطا مي‌كند و خداوند، آگاه است و داراي فضل فراوان.»
ويژگي‌هايي كه در اين آيه بيان شد، بر ابوبكر صديقt و كساني كه او را در جنگ با مرتدان و از دين‌برگشته‌ها همراهي نمودند، منطبق مي‌گردد. خداوند متعال، در اين آيه، ابوبكرt و لشكريان مسلماني را كه روياروي مرتدين ايستادند، به كامل‌ترين و برترين ويژگي‌ها ستوده است. اين آيه از آن جهت دليلي بر خلافت ابوبكر صديقt است كه: «خداوند عليم مي‌دانست كه عده‌اي، پس از وفات رسول‌خداص از دين بر مي‌گردند؛ خداوند متعال نيز وعده داد كه در چنان زماني، كساني را روياروي مرتدين قرار مي‌دهد كه در مقابل مؤمنان، فروتن و در برابر كافران، سخت و نيرومند هستند؛ در راه خدا جهاد مي‌كنند و از هيچ سرزنشي باك ندارند. پس از وفات رسول اكرمص اين حادثه به وقوع پيوست و عده‌اي از دين برگشتند؛ خداوند متعال، نيز وعده‌اش را تحقق بخشيد و ابوبكر صديقt را براي جهاد با مرتدين بلند كرد و به صحابهy توفيق داد تا ابوبكرt را در انجام اين مهم همراهي نمايند. ابوبكرt در انجام اين وظيفه از هيچ سرزنشي نهراسيد و بدين‌گونه حق، پيروز شد و وعده‌ي الهي درباره‌ي جهاد بندگان برگزيده‌اش با مرتدين به حقيقت پيوست و دليل و حجتي براي جهانيان در مورد درستي خلافت ابوبكر صديقt شد.»[92]
إِلَّا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا ثَانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا ۖ فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَأَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا وَجَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلَىٰ ۗ وَكَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيَا ۗ وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ) (توبه:40)
يعني: «اگر پيامبر را ياري نكنيد، (بدانيد كه) خدا (ياريش مي‌كند، آن‌گونه كه پيش از اين) او را ياري كرد؛ آن هنگام كه كافران، او را (از مكه) بيرون كردند در حالي كه يكي از دو نفر بود (و ابوبكر را به همراهش داشت. هنگامي كه آن دو (پيامبر و ابوبكر) در غار بودند، (ابوبكر از اين نگران بود كه گزندي از سوي كفار به پيامبر برسد؛ به همين سبب) پيامبر، (او را اطمينان خاطر داد و) در آن هنگام خطاب به رفيق دل‌سوزش گفت: غم مخور كه خدا با ما است. خداوند، آرامش خود را بر او فرو فرستاد (و ابوبكر در پرتو الطاف الهي، آرام گرفت و خداوند) پيامبر را با سپاهياني ياري داد كه شما آنان را نمي‌ديديد و سخن كافران (و توطئه‌ي آنان را درباره‌ي قتل پيامبر) فرو كشيد و كلمه‌ي الله پيوسته بالا است (و نور توحيد، هميشه بر كفر چيره مي‌باشد) و خداوند، با عزت و حكيم است.»
ابوعبدالله قرطبي مي‌گويد: ثَانِيَ اثْنَيْنِ » در اين آيه، بر اين دلالت دارد كه ابوبكرt جانشين رسول‌خداص است؛ چراكه خليفه و جانشين به كسي اطلاق مي‌شود كه در جايگاه دوم و پس از زمام‌دار پيشين قرار مي‌گيرد. از ابوالعباس احمد بن عمر چنين شنيده‌ام كه: «ابوبكرt از آن جهت كه پس از رسول‌خداص در جايگاه زمام‌داري امت قرار گرفته، سزاوار اين است كه ثاني‌اثنين ناميده شود؛ زيرا رسول‌خداص نخستين كسي بودند كه راهبري امت را بر دوش كشيدند و ابوبكرt دومين نفر پس از آن حضرت در عهده‌داري اين مسؤوليت محسوب مي‌گردد. هنگامي كه برخي از قبايل عرب، مرتد شدند، ابوبكرt مردم را به اسلام فراخواند و با كساني كه به اسلام پشت كردند، جنگيد و در واقع رويه‌ي رسول‌خداص را در دعوت به اسلام و جهاد با كافران در پيش گرفت و به همين خاطر نيز شايسته و سزاوار اين شد كه درباره‌اش گفته شود: ثاني اثنين».[93]
وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا ۚ ذَٰلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ š (توبه:100)
يعني: «پيشگامان نخستين مهاجران و انصار و كساني كه به نيكي روش آنان را در پيش گرفتند و راه ايشان را به خوبي پيمودند، خداوند از آنان راضي است و اين‌ها نيز از خدا خشنودند و خداوند براي آنان بهشت را آماده كرده كه در زير (درختان و كاخ‌هاي) آن، نهرها جاري است و ايشان در آن جاودان مي‌مانند؛ اين، رستگاري بزرگي است.»
اين آيه نيز بر شايستگي ابوبكرt و حقانيت خلافت وي دلالت مي‌كند؛ چراكه هجرت، عملي است كه بر نفس سنگين تمام مي‌شود و بر خلاف ميل انسان مي‌باشد. لذا هر كس كه براي انجام چنين تكليف مهمي پيش‌قدم شود، الگوي ديگران قرار مي‌گيرد. پيش‌دستي در هجرت، سبب دل‌گرمي رسول‌خداص و از ميان رفتن پريشاني آن حضرت بود. همين‌طور پيشگامي در نصرت و ياري نيز مايه‌ي غمگساري رسول خداص بود. بدون ترديد كساني كه كمر به ياري و خدمت رسول‌خداص بستند، به افتخار بزرگي نايل شدند. ابوبكر صديقt از آن دست مردماني است كه براي هجرت پيشگام شدند و در هر جا و مكاني آستين همت به خدمت رسول اكرمص بالا زدند؛ بنابراين پيشگامي ابوبكرt در هجرت و همراهي وي با رسول‌خداص او را در رتبه‌اي از اين افتخار قرار داد كه نصيب هيچ كس ديگري نشد. بر همين اساس ابوبكرt از خدا خشنود گشت و خداوند متعال نيز از او اعلان رضايت نمود و قطعاً خشنودي خداوند، برترين و بالاترين فضل و دهشي است كه نصيب بنده مي‌گردد. بي‌گمان اين آيه از مهم‌ترين دلايل فضيلت ابوبكر و عمر رضي الله عنهما و درستي خلافت آن دو بزرگوار مي‌باشد.[94]
5 ـ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَىٰ لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا ۚ يَعْبُدُونَنِي لَا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئًا ۚ وَمَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذَٰلِكَ فَأُولَٰئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ(نور:55)
يعني: «خداوند، به كساني از شما كه ايمان آورده‌ و كارهاي شايسته انجام داده‌اند، وعده مي‌دهد كه آنان را حتماً در زمين خليفه و جانشين سازد (و به رياست برساند) آن‌گونه كه پيشينيان ايشان را به مقام خلافت رسانيد؛ هم‌چنين دينشان را كه برايشان مي‌پسندد، قطعاً (در زمين) پابرجا و قدرتمند مي‌سازد و ترس و هراس اين‌ها را به امنيت و آرامش تبديل مي‌كند (تا بدون دلهره و دغدغه) مرا پرستش كنند و كسي را شريك و انبازم قرار ندهند. پس از اين، كساني كه كافر شوند، آنان، فاسقانِ (حقيقي) هستند (و از دايره‌ي اسلام، بيرون مي‌باشند).»
اين آيه، بر خلافت ابوبكر صديقt و سه خليفه‌ي ديگر منطبق مي‌گردد. پذيرش اين نكته كه ويژگي‌هاي بيان شده در اين آيه با خلافت خلفاي راشدين (ابوبكر، عمر، عثمان و عليy) منطبق و برابر مي‌گردد، دليل حقانيت و شايستگي خلافت هر يك از اين بزرگواران است.[95] يكي از بزرگان سلف، ضمن تلاوت اين آيه گفته است: «حقانيت خلافت ابوبكر و عمر رضي الله عنهما در كتاب خدا بيان شده است.»[96]
6 ـقُلْ لِلْمُخَلَّفِينَ مِنَ الْأَعْرَابِ سَتُدْعَوْنَ إِلَىٰ قَوْمٍ أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ تُقَاتِلُونَهُمْ أَوْ يُسْلِمُونَ ۖ فَإِنْ تُطِيعُوا يُؤْتِكُمُ اللَّهُ أَجْرًا حَسَنًا ۖ وَإِنْ تَتَوَلَّوْا كَمَا تَوَلَّيْتُمْ مِنْ قَبْلُ يُعَذِّبْكُمْ عَذَابًا أَلِيمًا (فتح:16)
يعني: «به عرب‌هاي باديه‌نشينِ بازپس‌مانده (از جهاد) بگو: به زودي (براي نبرد) به سوي قومي جنگجو و پرقدرت فراخوانده خواهيد شد؛ با آنان پيكار مي‌كنيد (و دو راه پيش رويشان مي‌نهيد: يا با شما مي‌جنگند و) يا مسلمان مي‌شوند.. اگر فرمان‌برداري كنيد (و به جنگ اين قوم برويد)، خداوند پاداش خوبي به شما خواهد داد و اگر مانند گذشته سربتابيد، خداوند به شما عذاب دردناكي مي‌رساند.»ابوالحسن اشعري مي‌گويد: اين آيه بر درستي خلافت ابوبكرt دلالت مي‌كند.
خداوند متعال، در سوره‌ي توبه در مورد كساني كه از همراهي رسول‌خداص در جنگ تبوك سر باز زدند، مي‌فرمايد: فَإِنْ رَجَعَكَ اللَّهُ إِلَىٰ طَائِفَةٍ مِنْهُمْ فَاسْتَأْذَنُوكَ لِلْخُرُوجِ فَقُلْ لَنْ تَخْرُجُوا مَعِيَ أَبَدًا وَلَنْ تُقَاتِلُوا مَعِيَ عَدُوًّا ۖ إِنَّكُمْ رَضِيتُمْ بِالْقُعُودِ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَاقْعُدُوا مَعَ الْخَالِفِينَ (توبه:83)
يعني: «هرگاه خداوند، تو را (از جنگ تبوك) به نزد گروهي از آنان بازگرداند (كه تو را در اين جنگ، همراهي نكردند) و آنان از تو اجازه خواستند كه در ركاب تو (در نبرد ديگري) خروج كنند، بگو: هرگز با من (براي جهاد) حركت نخواهيد كرد و همراه من با هيچ دشمني نخواهيد جنگيد؛ (چراكه من به شما اجازه‌ي همراهي با خودم را نخواهم داد). زيرا شما نخستين بار (كه به همراهي من در جنگ تبوك امر شديد،) به كناره‌گيري و خانه‌نشيني راضي و خشنود گشتيد؛ پس با خانه‌نشينان (پيرمردها، زنان، كودكان و ناتوانان) بنشينيد.» خداوند متعال، در آيه‌ي 15 سوره‌ي فتح به پيشينه‌ي كساني اشاره مي‌فرمايد كه قبلاً در جهاد شركت نكرده‌اند و با تغيير شرايط مي‌خواهند به قصد دست‌يابي به غنايم، در جنگ شركت كنند؛ فرمان و قانون الهي در آيه‌ي 83 سوره‌ي توبه بيان شده كه چنين كساني نمي‌توانند با مؤمنان در ميدان نبرد همراه شوند. به عبارتي در آيه‌ي 15 سوره‌ي فتح، مفهوم  (( ` لَنْ تَخْرُجُوا مَعِيَ أَبَدًا )) تفسير و پردازش شده است. خداوند متعال، در آيه‌ي 16 سوره‌ي فتح ضمن اشاره به رويارويي قريب‌الوقوع مسلمانان با لشكري قوي و نيرومند، بيان مي‌فرمايد كه اگر هنگام فراخوان عمومي براي جهاد با كفار در آن برهه‌ي زماني همانند گذشته از حضور در ميدان نبرد سربتابيد، به عذاب الهي گرفتار مي‌شويد. مقايسه‌ي آيات سوره‌ي فتح و توبه، اين موضوع را روشن مي‌سازد كه بنا بر آن‌چه در آيه‌ي 16 سوره‌ي فتح بيان شده، شخصي كه در زمان رويارويي مسلمانان با كفار قوي و نيرومند، مردم را به بسيج عمومي بر ضد كافران فرا مي‌خواند، كسي غير از رسول اكرمص است؛ چراكه خداوند در آيه‌ي 83 سوره‌ي توبه و هم‌چنين در آيه‌ي 15 سوره‌ي فتح، قانوني تعيين مي‌فرمايد كه بر اساس آن كساني كه در گذشته از همراهي رسول‌خداص در جهاد سرتافته‌اند، هيچ‌گاه نمي‌توانند در ركاب پيامبرص و همراه وي به جهاد بروند. لذا فراخواني كه در آيه‌ي 16 سوره‌ي فتح بيان شده، از سوي كسي غير از رسول‌خداص مي‌باشد و او، كسي جز ابوبكرt نيست كه پس از رسول‌خداص همگان را به بسيجي عمومي بر ضد مسيلمه‌ي كذاب يا فارس و روم فرا خواند.[97] مجاهد و حسن بصري رحمهما الله بر اين باورند كه منظور از كفار قوي و نيرومند در آيه‌ي 16 سوره‌ي فتح، فارس و روم مي‌باشند؛ بنا به روايتي ابن‌عباس رضي الله عنهما نيز همين نظر را داشته و به روايت ديگر، ابن‌عباسt بر اين باور بوده كه منظور، بنوحنيفه (قوم مسيلمه‌ي كذاب) و رويارويي مسلمانان با آن‌ها در روز يمامه مي‌باشد. در هر صورت اين آيه، بر حقانيت خلافت ابوبكر صديقt دلالت مي‌كند؛ چراكه ابوبكرt در دوران خلافتش مسلمانان را بر ضد مسيلمه و بنوحنيفه (اهل يمامه) بسيج نمود و از ديگر سو مسلمانان را به جنگ با فارس و روم نيز فراخواند. البته جنگ مسلمانان با فارس و روم در دوران عمر فاروقt با پيروزي اسلام به نتيجه رسيد و از آن‌جا كه آغاز نبرد با فارس و روم در زمان ابوبكرt بوده، اين آيه، بيان‌گر خلافت ابوبكرt است؛ اگر برداشت ما از اين آيه، خلافت عمرt باشد، باز هم حقانيت خلافت ابوبكرt از اين آيه ثابت مي‌شود؛ زيرا ابوبكرt، عمرt را به صلاح‌ديد خود به عنوان خليفه پيشنهاد كرد و پيشنهادش، مورد قبول شورا و اجماع صحابه واقع شد. اين آيه، بر درستي خلافت ابوبكر و عمر رضي الله عنهما دلالت مي‌كند. بدون ترديد از آن‌جا كه درستي خلافت ابوبكرt پس از رسول‌خداص ثابت شد، اين نكته نيز روشن مي‌گردد كه ابوبكرt از همه‌ي مسلمانان افضل و برتر مي‌باشد.[98]
7ـلِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِينَ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ وَأَمْوَالِهِمْ يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا وَيَنْصُرُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ ۚ أُولَٰئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ (حشر:8)
يعني: «غنايم، از آنِ مهاجريني است كه از خانه و كاشانه و اموال خود بيرون رانده شده‌اند؛ آن كساني كه فضل و رضاي خدا را مي‌جويند و (دين) خدا و پيامبرش را ياري مي‌رسانند. آنان، راستان (و مؤمنان راستين) هستند.»
خداوند متعال، در اين آيه، مهاجرين را صادقان و مؤمنان راستين ناميده است؛ قطعاً كسي كه از سوي خداوند، صادق ناميده شود، در ورطه‌ي دروغ نمي‌افتد و كنش و رويه‌ي صادقانه‌اش، تداوم مي‌يابد. چراكه خداوند از آينده‌ي هر كسي آگاه است و به صداقت كسي گواهي مي‌دهد كه بر راستي و صدقش، دوام مي‌ورزد. ابوبكرt از جرگه‌ي مهاجران است؛ بنابراين جانشين رسول‌خداص، به گواهي قرآن، مؤمني صادق و راستين است.[99] لذا اين آيه، بيان‌گر صداقت و راستي ابوبكرt و درستي خلافت وي مي‌باشد.[100]
آن دسته از احاديث رسول اكرمص كه آشكارا يا به اشاره، به مسأله‌ي خلافت ابوبكرt مي‌پردازند، مشهور و فراوان بوده و شهرت و تواتر اين احاديث به حدي است كه جايي براي انكار آن نمانده است.[101] در اين بخش به برخي از احاديث رسول اكرمص در موضوع خلافت ابوبكرt مي‌پردازيم:
1ـ جبير بن مطعمt مي‌گويد: زني نزد رسول اكرمص آمد؛ رسول اكرمص به او امر فرمودند كه دوباره نزد ايشان بيايد. آن زن گفت: اگر آمدم و شما را نيافتم (و شما از دنيا رفته بوديد)، چه كنم؟ رسول‌خداص فرمودند: (إن لم‌تجديني فأتي أبابكر) يعني: «اگر مرا نيافتي، نزد ابوبكر برو.»[102]
ابن‌حجر رحمه الله مي‌گويد: «در حديث، بدين نكته اشاره شده كه انجام وعده‌ها و قرارهاي رسول اكرمص بر عهده‌ي جانشين آن حضرتص مي‌باشد».[103]
2ـ حذيفهt مي‌گويد: در حضور رسول‌خداص نشسته بوديم كه آن حضرتص فرمودند: (إنّي لاأدري ما قدر بقائي فيكم فاقتدوا باللّذَيْنِ مِنْ بعدي)[104] يعني: «من، نمي‌دانم چه‌قدر درميان شما مي‌مانم؛ پس از دو نفري كه پس از من هستند، پيروي كنيد» و به ابوبكر و عمر اشاره كردند.
رسول اكرمص در اين حديث به صراحت بيان مي‌كنند كه به دو خليفه‌ي پس از من (ابوبكر وعمر) اقتدا كنيد و از آنان پيروي نماييد؛ رسول اكرمص از آن جهت به پيروي از ابوبكر و عمر رضي الله عنهما دستور دادند كه آنان، سيرتي نيك و باطني درست داشتند؛ اين حديث، به مسأله‌ي خلافت نيز اشاره مي‌كند.[105]
3ـ رسول اكرمص فرموده‌اند: (بينا أنا نائمٌ رأيتُ أنّي أنزع علي حوضي أسقي النّاسَ فجاءني أبوبكرٍ فأخذَ الدّلْوَ مِن يدي ليروحني فنزعَ الدّلوَيْنِ و في نزعِهِ ضعفٌ و اللّهُ يغفر لهُ، فجاء ابن‌الخطاب فأخذَ منه فلم‌أرَ نزع رجلٌ قط أقوي منهُ حتّي تولّي النّاس و الحوض ملآن يتفجر)يعني: «در خواب ديدم كه از حوض خود آب مي‌كشم و به مردم مي‌دهم؛ (در اين بحبوحه) ابوبكر آمد و دلو را از دستم گرفت تا مرا آسوده كند (و به من كمك نمايد). ابوبكر دو دلو آب كشيد و در كشيدن آب ضعيف بود؛ خداوند، او را مورد مغفرت قرار مي‌دهد. سپس عمر آمد و دلو را از ابوبكر گرفت؛ من هرگز نديدم كه كسي قوي‌تر از عمر، آب بكشد؛ مردم (پس از آن كه سيراب شدند) رفتند و آب هم‌چنان مي‌جوشيد.»[106]
امام شافعي رحمه الله مي‌گويد: «خواب انبيا، نوعي وحي است؛ در اين‌كه رسول‌خداص فرمودند: (ابوبكرt در كشيدن آب ضعيف بود)، اشاره‌اي است به دوران اندك خلافت ابوبكرt و مشغوليت وي به جنگ با مرتدان و در نتيجه عدم دست‌يابي به فتوحات گسترده‌اي كه در دوران دراز مدت خلافت عمرt نصيب مسلمانان و خلافت اسلامي گرديد.»[107]
4ـ عايشه‌ي صديقه رضي الله عنها مي‌گويد: رسول اكرمص در بيماري ارتحال خود به من فرمودند: (أدعي لي أبابكر أباك و أخاك حتّي أكتب كتابًا فإنّي أخافُ أن يتمنّي متمنٍّ و يقول قائلٌ: أنا أولي. و يأبي اللّهُ و المؤمنونَ إلاّ أبابكر) يعني: «پدرت ابوبكر و برادرت را به نزد من بخوان تا وصيتي بنويسم؛ چراكه من از اين مي‌ترسم كه كسي آرزوي خلافت در سر بپروراند و به آن طمع ورزد و كسي ادعا كند كه (براي خلافت) سزاوارتر است؛ در حالي كه خداوند متعال و مؤمنان، جز ابوبكر را (براي خلافت) نمي‌پسندند.»[108]
اين حديث، فضيلت ابوبكر صديقt را كاملاً روشن مي‌سازد و به مسايلي اشاره مي‌كند كه امكان وقوع آن پس از وفات رسول‌خداص بر سر جانشيني آن حضرتص وجود داشت و از اين خبر مي‌دهد كه مسلمانان، به خلافت كسي جز ابوبكرt راضي نمي‌شوند. بنا بر اشاره‌ي حديث، اين امكان وجود داشت كه در مورد جانشيني رسول‌خداص اختلاف نظر به وجود آيد كه البته چنين نيز شد. اما پس از رايزني، همه‌ي صحابه در مورد خلافت ابوبكرt به اتفاق نظر و اجماع رسيدند.[109]
5 ـ عبيدالله بن عبدالله مي‌گويد: به نزد عايشه رفتم و گفتم: آيا از بيماري رسول‌خداص برايم مي‌گويي؟ عايشه رضي الله عنها فرمود: «بله؛ رسول‌خداص بي‌حال شدند و پرسيدند: (أصلّي النّاسُ)يعني: «آيا مردم نماز گزارده‌اند؟» گفتم: نه؛ منتظر شما هستند. فرمودند: (ضعوا لي ماءً في المخضبِ)يعني: «برايم ظرفي را آب كنيد.» چنان كرديم و آن حضرتص وضو گرفتند و خواستند برخيزند كه ضعف، بر ايشان چيره شد و بيهوش شدند؛ زماني كه به خود آمدند، پرسيدند: «آيا مردم نماز گزاردند؟» گفتم: نه؛ منتظر شما هستند. فرمودند: «برايم ظرف را آب كنيد.» چنان كرديم و ايشان وضو گرفتند و خواستند برخيزند كه دوباره سست و بيهوش شدند؛ وقتي به هوش آمدند، پرسيدند: «آيا مردم نماز گزارده‌اند؟» گفتم: نه؛ در انتظار شما هستند.. مردم در مسجد منتظر رسول‌خداص بودند تا با ايشان نماز عشا را ادا كنند. رسول اكرمص به ابوبكرt پيام فرستادند كه براي مردم امامت دهد؛ پيك نزد ابوبكرt رفت و گفت: رسول‌خداص دستور داده‌اند كه با مردم نماز بگزاري. ابوبكرt كه مرد نازك‌دلي بود، به عمرt گفت: «تو جلو شو و با مردم نماز بگزار». عمرt گفت: «تو، به اين كار سزاوارتري.» در آن روزها ابوبكرt امامت مي داد تا اين‌كه روزي رسول‌خداص احساس سبكي و بهبود كردند و بر دو نفر كه يكي از آنان عباسt بود، تكيه دادند و براي اداي نماز ظهر به مسجد رفتند؛ در آن حال ابوبكرt براي مردم نماز ظهر را امامت مي‌داد؛ ابوبكرt با ديدن رسول‌خداص خواست عقب برود كه رسول اكرمص به او اشاره كردند عقب نرود و به آن دو نفر فرمودند تا ايشان را كنار ابوبكرt بنشانند؛ آن‌ها چنان كردند و ابوبكرt در حال ايستاده، به رسول اكرمص كه نشسته بودند، اقتدا كرده بود و مردم نيز به امامت ابوبكرt نماز مي‌گزاردند.» عبيدالله مي‌گويد: نزد ابن‌عباس رضي الله عنهما رفتم و گفتم: آيا آن‌چه را كه عايشه رضي الله عنها در مورد وفات رسول‌خداص به من گفته، برايت بازگو كنم؟ ابن‌عباسt گفت: بگو. من نيز گفته‌هاي عايشه را درباره‌ي وفات پيامبرص براي ابن‌عباس رضي الله عنهما بازگو كردم؛ ابن‌عباسt چيزي از آن را انكار نكرد و گفت: «آيا عايشه رضي الله عنها مردي را كه با عباسt بود، نام برد؟» گفتم: نه. ابن‌عباس رضي الله عنهما گفت: «آن شخص، عليt بود.»[110]
نكاتي از اين روايت برداشت مي‌شود كه مي‌توان به موارد ذيل اشاره كرد:
الف) فضيلت ابوبكر صديقt و برتري او بر تمام صحابهy.
ب) شايستگي ابوبكرt وحقانيت خلافت وي.
ج) هرگاه امام جماعت، بنا بر عذري از حضور در مسجد باز بماند، شخصي كه شرايط برتر و بهتري دارد، به جايش امامت مي‌دهد.
د) فضيلت عمر فاروقt نيز از اين روايت معلوم مي‌شود  و واضح مي‌گردد كه او، در مقام پس از ابوبكر صديقt مي‌باشد؛ چراكه ابوبكرt تنها به عمرt پيشنهاد كرد جلو شود و براي امامت به شخص ديگري روي نياورد.[111]
6 ـ عبدالله بن مسعودt مي‌گويد: زماني كه رسول‌خداص وفات نمودند، انصار پيشنهاد كردند يك امير از ما تعيين شود و يك امير هم از مهاجران؛ عمرt در پاسخ پيشنهاد انصار چنين گفت: «اي گروه انصار! مگر نمي‌دانيد رسول‌خداص به ابوبكرt دستور دادند تا براي مردم امامت دهد؟ پس كدامين شما اين را مي‌پسندد كه خودش را جلوتر از ابوبكرt بداند؟» انصار گفتند: «پناه بر خدا از اين‌كه خواسته باشيم بر ابوبكرt برتري بجوييم و يا خود را برتر از او بدانيم.»[112]
7ـ عليt مي‌گويد: «زماني كه رسول‌خداص وفات نمودند، جوانب تعيين امير را بررسي كرديم وديديم كه رسول‌خداص ابوبكرt را براي نماز جلو كردند؛ لذا به اين نتيجه رسيديم كه كسي را براي دنيايمان برگزينيم كه رسول‌خداص، او را براي دينمان برگزيدند؛ بنابراين ابوبكرt را جلودار و امير كرديم.»[113]
ابوالحسن اشعري رحمه الله مي‌گويد: «پيش‌نمازي ابوبكرt به دستور رسول‌خداص دليلي است بر اين كه ابوبكرt در ميان صحابهy از همه عالم‌تر بوده و بيش از ديگران به دانش قرائت، آگاهي داشته است؛ چراكه در حديث صحيح آمده است: (يؤم القومَ أقرؤهم لكتاب اللّهِ فإن كانوا في القراء‌ة سواء فأعلمهم بالسنّةِ فإن كانوا في السنّهِ سواء فأكبرهم سنًّا فإن كانوا في السنِّ سواء فأقدمهم إسلامًا) يعني: «داناترين هر قوم به كتاب خدا، آنان را امامت مي‌دهد و اگر همگي، در دانش قرائت يكسان بودند، كسي امامت مي‌دهد كه به سنت آگاه‌تر باشد و چنان‌چه در سنت‌شناسي نيز برابر بودند، كسي جلو مي‌شود كه سن بيشتري دارد و اگر هم‌سن و سال بودند، كسي امامت مي‌دهد كه جلوتر مسلمان شده است.» ابن‌كثير رحمه الله مي‌گويد: «اين سخن ابوالحسن اشعري است كه بايد آن را با آب طلا نوشت؛ چراكه تمام اين ويژگي‌ها در ابوبكر صديقt جمع شده بود.»[114]
اهل‌سنت در مورد اين‌كه آن‌چه در احاديث در مورد خلافت ابوبكرt آمده، صريح است و يا پوشيده و از باب اشاره، دو گفتار و باور متفاوت دارند:
الف) برخي از جمله حسن بصري، احمد بن حنبل و عده‌اي از اهل حديث[115] بر اين باورند كه احاديث وارد شده در موضوع خلافت ابوبكرt از نوع پوشيده و از باب اشاره است. دليل اين دسته، اين است كه رسول‌خداص ابوبكرt را براي نماز جلو كردند و دستور دادند تمام درهايي را كه به مسجد باز مي‌شود، ببندند جز در خانه‌ي ابوبكر را.
ب) باور عده‌اي از جمله ابو محمد بن حزم و برخي از اهل حديث بر اين است كه احاديث وارد شده در مورد خلافت ابوبكرt صريح مي‌باشد و به احاديث 1،2،3و4 استناد مي‌كنند كه پيش از اين آورده‌ايم.
بنده، در جمع‌بندي اين موضوع به اين نتيجه رسيده‌ام كه رسول‌خداص مسلمانان را به اين دستور نداده‌اند كه ابوبكرt بايد در جايگاه خلافت و جانشيني ايشان قرار بگيرد؛ بلكه آن‌چه رسول‌خداص در اين‌باره فرموده‌اند، ساختاري خبري دارد كه ايشان، از سوي خدای متعال، مسلمانان را از اين خبردار مي‌كنند كه آن‌ها، ابوبكرt را به خاطر صفات و ويژگي‌هاي بي‌نظيرش كه در قرآن و سنت به آن اشاره شده و او را بر تمام امت محمد مصطفيص برتري داده است، به عنوان خليفه برمي‌گزينند.[116]
ابن‌تيميه رحمه الله مي‌گويد: «آن‌چه از بررسي روايات برمي‌آيد، اين است كه پيامبر اكرمص در قالب اقوال و افعال متعددي، مسلمانان را به اين رهنمون شدند كه آن‌ها، ابوبكرt را به خلافت مي‌رسانند؛ اسلوب روايات، نشان مي‌دهد كه اشاره‌ي رسول‌خداص در مورد خلافت ابوبكرt به‌گونه‌اي است كه ايشان به خلافت ابوبكرt خرسند هستند و خلافت وي را مي‌ستايند؛ حتي خواسته‌ي رسول‌خداص بر اين بود كه به طور صريح ابوبكرt را به جانشيني خود بگمارند؛ اما بدان سبب كه دانستند، مسلمانان بر خلافت ابوبكرt اجماع مي‌كنند، از نوشتن حكم خلافت ابوبكرt منصرف شدند دلايل زيادي وجود داشت كه بر خلافت ابوبكرt تأكيد مي‌كرد و همين، صحابهy را بر آن داشت تا با درك و شناخت دلايل موجود در مورد خلافت ابوبكرt، به جانشيني وي اتفاق كنند. عمر بن خطابt در حضور مهاجرين و انصار سخن گفت و چنين فرمود: «درميان شما كسي نيست كه به حد و پايه‌ي ابوبكرt برسد يا از او پيش افتاده باشد.» نصوص بسياري، درستي خلافت ابوبكرt را به اثبات مي‌رساند و نشان مي‌دهد كه خداوند متعال و رسول اكرمص ابوبكرt را شايسته‌ي خلافت دانسته‌اند؛ مسلمانان، با ابوبكرt بيعت كردند و بر پايه‌ي فضايلي كه از ابوبكرt در كتاب و سنت سراغ داشتند، وي را به خلافت برگزيدند و بدين‌گونه ابوبكرt بنا بر نص و به اجماع تمام صحابهy به خلافت رسيد. البته نصوص وارد شده در مورد خلافت ابوبكرt بيان‌گر اين است كه خدا و رسول، ابوبكر را شايسته‌ي خلافت دانستند و به حقانيت آن اشاره كردند؛ نصوص، صحابه را بر اين ره نمود كه خداوند متعال، خلافت ابوبكر را مقدر نموده و همين طور نيز شد. بايد دانست كه اشاره‌ي نصوص به خلافت ابوبكرt از صدور حكم وي به عنوان خليفه، رساتر و سرآمدتر بود و جلوه‌ي بهتري داشت؛ چراكه با صدور حكم در مورد خلافت ابوبكرt، وي تنها بر پايه‌ي عهد و پيمان صحابه با خدا به خلافت مي‌رسيد؛ اما مسلمانان، ابوبكرt را بدون حكم يا قرار قبلي بر اساس نصوصي كه اين كار را درست و سزاوار مي‌دانست، به عنوان خليفه برگزيدند و اين، بيان‌گر اين است كه ابوبكرt در حد و اندازه‌اي از فضيلت قرار داشت كه او را از ديگران متمايز ساخت و باعث شد تا مسلمانان، او را بيش از ديگران شايسته و سزاوار خلافت بدانند.[117]
اهل‌سنت بر اين اجماع كرده‌اند كه ابوبكرt بيش از همه سزاوار جانشيني رسول‌خداص بود؛ چراكه فضيلت و پيشينه‌ي وي بر كسي پوشيده نيست و رسول اكرمص در دوران حيات خويش، او را بر تمام صحابه مقدم قرار دادند و امام جماعت نمودند؛ صحابهy كنه اين قضيه را دريافتند و بر خلافت ابوبكرt اجماع كردند و هيچ يك از آنان، با خلافت ابوبكرt مخالفت نورزيد. عقيده‌ي ما، اين است كه امكان ندارد صحابهy بر گمراهي و ضلالتي، به اجماع و اتفاق نظر برسند. همه‌ي صحابه با ابوبكرt بيعت كردند و همواره از وي اطاعت و حرف‌شنوي داشتند و هيچ يك از آنان در مورد خلافت ابوبكرt مخالفت نكرد.[118] از سعيد بن زيد سوال شد: «كي با ابوبكرt بيعت شد؟» سعيد پاسخ داد: «همان روزي كه رسول‌خداص وفات نمودند؛ چراكه صحابه دوست نداشتند، مانده‌ي آن روز را در حالي سپري كنند كه در جماعت نباشند.»[119] صحابهy و هم‌چنين اهل سنت بر اين اجماع كرده‌اند كه ابوبكرt سزاوارترين شخص صحابه براي خلافت بوده است.[120] اينك به برخي از اقوال علما در اين زمينه مي‌پردازيم:
الف) خطيب بغدادي رحمه الله مي‌گويد: «مهاجرين و انصار بر خلافت ابوبكر صديقt اجماع كردند و او را خليفه‌ي رسول‌خداص ناميدند و هيچ كس ديگري را بدين نام، صدا نزدند؛ گفته شده كه رسول‌خداص درميان سي‌هزار مسلمان وفات نمودند؛ تمام اين عده، به ابوبكرt، خليفه‌ي رسول‌خدا مي‌گفتند و پس از رسول اكرمص ابوبكر را به خلافت برگزيدند.[121]
ب) ابوالحسن اشعري رحمه الله مي‌گويد: «خداوند متعال، مهاجران و انصار و پيشگامان مسلمان را ستوده و در موارد مختلف از آنان تعريف كرده است؛ خداوند متعال، درباره‌ي كساني كه در زير درخت با رسول‌خداص بيعت كردند، چنين فرموده است:
لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَأَثَابَهُمْ فَتْحًا قَرِيبًا (فتح:18)
يعني: «به تحقيق كه خداوند، از مؤمنان راضي گشت بدان‌گاه كه زير درخت با تو بيعت كردند».
همين كساني كه خداوند آنان را ستوده است، بر خلافت ابوبكرt اجماع كردند، با او بيعت نمودند و او را خليفه‌ي رسول‌خداص ناميدند؛ اين‌ها، به فضيلت ابوبكرt به خوبي آگاه بودند و او را در برخورداري از تمام ويژگي‌هاي نيك از قبيل علم، تقوا، درست‌انديشي و راهبري امت، برتر از ديگران مي‌شناختند.»[122]
ج) عبدالملك جويني رحمه الله مي‌گويد: «خلافت ابوبكر صديقt به اجماع صحابه تحقق يافت؛ صحابه‌ي كرامy تمام تلاششان را در حرف‌شنوي و اطاعت از خليفه‌ي پيامبرص بكار بستند آن‌چه در مورد بيعت نكردن عليt در ابتداي امر گفته شده، دروغي بيش نيست؛ بله، عليt در سقيفه حضور نداشت و از غم وفات رسول اكرمص خلوت گزيده بود؛ اما در حضور ديدگان مردم و درميان جمع زيادي با ابوبكرt بيعت كرد.»[123]
د) ابوبكر باقلاني رحمه الله در بحث اجماع صحابه بر خلافت ابوبكر صديقt مي‌گويد: «مسلمانان، در مورد خلافت ابوبكرt و اطاعت از وي اجماع كردند و از اين جهت اطاعت از ابوبكر صديقt بر همگان لازم و واجب شد. باري ابوبكرt در خلال خطبه‌اي گفت: «مرا مي‌توانيد بركنار كنيد؛ چراكه من، خودم را بهترين شما نمي‌دانم.» عليt اين گفته‌ي ابوبكرt را چنين پاسخ داد: «ما، تو را عزل نمي‌كنيم و اصلاً چنين نمي‌خواهيم؛ چراكه رسول‌خداص تو را براي دينمان جلو كردند؛ پس ما چگونه به تو در امر دنيايمان راضي نشويم؟» اشاره‌ي عليt به ماجراي امامت ابوبكرt بود كه رسول‌خداص به او دستور دادند با مردم نماز بگزارد. عليt به امارت و سرپرستي ابوبكرt در حج اشاره كرد و آن را دليل ديگر شايستگي ابوبكرt براي خلافت برشمرد: «و تو را بر ما امير فرمود» ابوبكر صديقt برترين، مؤمن‌ترين، آگاه‌ترين و داناترين شخص امت بود.»[124]




[1]- مؤلف، به اشتباه سال دهم هجري نگاشته است؛ در صورتي كه سال يازدهم هجري صحيح مي‌باشد. نگاه كنيد به: طبقات ابن‌سعد، مبحث سريه‌ي زيد بن حارثهt و وفات رسول اكرمص.(مترجم)
[2]- نگاه كنيد به: السيرة النبوية الصحيحة (2/552)
[3]- بخاري، كتاب فضائل أصحاب النبيص (4/213) شماره‌ي4469
[4]- شايستگي زيد پدر اسامه رضي الله عنهما به حدي بوده كه رسول اكرم ص در چند سريه او را به فرماندهي لشكر گماشتند؛ از جمله: سريه‌ي زيدt به بني‌سليم در ربيع‌الثاني سال ششم هجري، سريه‌ي زيدt به منطقه‌ي عيص به قصد شبيخون بر كاروان تجارتي قريش در جمادي‌الاولي سال 6 هجري، گسيل وي به منطقه‌ي طَرَف براي حمله به مشركان بني‌ثعلبه در جمادي‌الثاني سال 6 هجري، سريه‌ي زيدt به حسمي در جمادي‌الثاني سال6 هجري، سريه‌ي وادي القري در ماه رجب سال 6 هجري و سريه‌ي ديگري به وادي القري در رمضان سال 6 هجري؛ نگاه كنيد به: مغازي واقدي، طبقات ابن‌سعد و سيره‌ي ابن‌هشام.(مترجم)
[5]- بخاري، كتاب الجنائز، باب الصلاة علي الشهيد، شماره‌ي1344
[6]- صحيح السيرة النبوية، ص695
[7]- بخاري، كتاب الجهاد و السير، شماره‌ي3035
[8]- صحيح السيرة النبوية، ص712؛ بخاري، كتاب الصلاة، شماره‌ي435
[9]- مسلم، كتاب الجنة؛ منظور از حُسن ظن به خداوند متعال اين است كه بنده‌ي مؤمن از رحمت خداوند نااميد نگردد و همواره به عفو و بخشش الهي اميد داشته باشد و در عين حال از سوء خاتمه و عذاب پروردگار بلند مرتبه بترسد.(مترجم)
[10]- سنن ابن‌ماجه، كتاب الوصايا (2/900و901) شماره‌ي2697
[11]- مسلم، كتاب الصلاة (1/348)
[12]- بخاري، كتاب مناقب الأنصار، شماره‌ي3799
[13]- بخاري، كتاب فضائل الصحابة، شماره‌ي3654
[14]- فتح الباري (7/16)
[15]- رسول‌خداص از آن جهت اطرافيان خود و از جمله ام‌المؤمنين عايشه رضي الله عنها را به زنان دور و برِ يوسفu تشبيه كردند كه بر خلاف آن‌چه به ظاهر گفتند كه ابوبكرt نمي‌تواند در جاي نماز رسول‌خداص بايستد، در دل و درون خود خيلي دوست داشتند كه ابوبكرt به چنين افتخار بزرگي نايل شود.
[16]- بخاري، كتاب الأذان، شماره‌ي712
[17]- السيرة النبوية از ندوي، ص401
[18]- بخاري، كتاب المغازي، شماره‌ي4448
[19]- نگاه كنيد به: السيرة النبوية از ابي‌شهبه (2/593)
[20]- بخاري، كتاب المغازي، شماره‌ي4437
[21]- بخاري، كتاب المغازي، شماره‌ي4449
[22]- ترمذي، كتاب الجنائز، شماره‌ي978
[23]- بخاري، كتاب المغازي، شماره‌ي4440
[24]- بخاري، كتاب المغازي، شماره‌ي4462
[25]- بخاري، كتاب المغازي، شماره‌ي4461
[26]- السيرة النبوية از ندوي، ص403
[27]- مسلم، كتاب فضائل (4/825)
[28]- البداية و النهاية (4/223)
[29]- السيرة النبوية از ندوي، ص404
[30]- ترمذي (5/549) شماره‌ي3618
[31]- مسلم (4/1907)
[32]- لطائف المعارف، ص114
[33]- السلسلة الصحيحة از آلباني رحمه الله، شماره‌ي1106
[34]- تفسير قرطبي (2/176)
[35]- ابن‌هشام (4/323)
[36]- ابن‌عربي، نام دوشخص نام‌دار در دو قطب مخالف است: يكي از آن‌ها، همين قاضي ابوبكر محمد بن عبدالله، معروف به ابن‌العربي (با الف و لام) مي‌باشد كه در سال 543هـ وفات نمود؛ وي، محدث و فقيهي نام‌دار است كه شرحي بر سنن ترمذي به نام (عارضۀ الأحوذی فی شرح سنن الترمذی) دارد و (العواصم من القواصم) و هم‌چنين (قانون التأويل في تفسير القرآن)، از آثار اوست. شخص ديگري نيز به ابن‌عربي (بدون الف و لام)، معروف بوده است. وي، محيي‌الدين محمد بن علي معروف به ابن‌عربي صوفي است كه در سال 638هـ وفات كرده است. صوفيان، محيي‌الدين ابن عربي صوفي را با نام شيخ اكبر مي‌شناسند.(مترجم).
[37]- العواصم من القواصم، ص38
[38]- بخاري، كتاب المغازي، شماره‌ي4452
[39]- بخاري، كتاب فضائل الصحابة، شماره‌ي3668
[40]- بخاري، كتاب المغازي، شماره‌ي4454
[41]- تفسير قرطبي (4/222)
[42]- إستخلاف أبي‌بكر الصديق، نوشته‌ي جمال عبدالهادي، ص160
[43]- دلائل النبوة از بيهقي (7/218)
[44]- أبوبكر رجل الدولة، نوشته‌ي مجدي حمدي، ص25
[45]- إستخلاف أبي‌بكر الصديق، ص160
[46]- بخاري، كتاب الجنائز، شماره‌ي1241
[47]- التاريخ الإسلامي (9/21)
[48]- عصر الخلافة الراشدة از عمري، ص40
[49]- مرجع سابق، همان صفحه
[50]- در متن، چنين آمده است: أنا جذيلها المحكك و عذيقها المرجب؛ جذيل و عذيق، به چوب ضخيمي گفته مي‌شود كه در ميانه‌ي پشت شتر نصب مي‌كنند تا بر آن تكيه دهند و مرجب، كنايه از برجستگي و سرآمد بودن، دارد.‍[مترجم]
[51]- بخاري، كتاب الحدود، شماره‌ي6830
[52]- در احاديثي كه امام مسلم رحمه الله در باب الناس تبع لقريش روايت كرده، مفهوم اين حديث به خوبي روشن مي شود؛ يكي از احاديثي كه امام مسلم در اين باب آورده، اين است كه: «مردم، در خير و شر، پيرو قريش هستند.» نووي در شرح اين حديث با استناد به حديث ديگري كه به تبعيت مردم از قريش در اسلام و كفر، دلالت مي كند، گفته است: معناي حديث از اين قرار است كه مردم در اسلام و جاهليت، تابع قريش هستند. چراكه قريش پيش از اسلام نيز در جايگاه رياست بر قبايل عرب قرار داشت و زمامدار امور حج و هم‌جوار حرم بود و به همين سبب قبايل عرب به موضع قريشيان در قبال اسلام مي‌نگريستند و با مسلمان شدن قريش، قبايل عرب نيز به اسلام گرويدند. پس از اسلام نيز اين رويه ادامه يافت و قريشيان، زمامدار امر خلافت بودند و مردم در گستره‌ي حاكميت ديني، تابع و پيرو قريشيان. در صفحات بعد مباحثي پيرامون اين دسته از احاديث مطرح شده است.(مترجم)
[53]- مسند أحمد (1/5)؛ الخلافة و الخلفاء از بهنساوي، ص50
[54]- التاريخ الإسلامي (9/24)
[55]- العواصم من القواصم، ص10
[56]- التاريخ الإسلامي (9/24)
[57]- نگاه كنيد به: صحيح بخاري، كتاب المحاربين، شماره‌ي6830
[58]- مسند أحمد (1/21)
[59]- المستدرك (3/66)؛ حاكم رحمه الله اين روايت را صحيح دانسته و ذهبي رحمه الله نيز در صحت روايت با او موافق است..
[60]- الأنصار في العصر الراشدي، نوشته‌ي حامد محمد الخليفه، ص108؛ تاريخ الخلفاء از سيوطي، ص91
[61]- الخلافة الراشدة از عمري، ص13
[62]- الأنصار في العصر الراشدي، ص108
[63]- مرجع سابق، ص109
[64]- مرجع سابق، همان صفحه
[65]- إستخلاف أبي‌بكر، ص50
[66]- الإستيعاب في معرفة الأصحاب (2/594)
[67]- الخلافة و الخلفاء الراشدون، ص 48 عيينه بن حصن، سركرده‌ي جمعي از قبيله‌ي فزاره بود كه با هزار شتر براي جنگ با مسلمانان در جنگ خندق با ديگر احزاب كفر، هماهنگ شده بود. رسول‌خداص با سعد بن معاذ و سعد بن عباده رضي الله عنهما مشورت كردند تا با دادن ثلث خرماي مدينه به عيينه بن حصن، او را از همراهي با احزاب، منصرف كنند. هر دو سعد در پاسخ نظرخواهي رسول‌خداص گفتند: اگر اين، فرمان خدا است كه اجرايش كنيد و اگر رأي خودتان مي‌باشد، ما پيشنهاد مي‌كنيم كه چيزي به ايشان ندهيم. نگاه كنيد به: طبقات ابن‌سعد، ترجمه‌ي محمود مهدوي دامغاني، ج2/ص90، نشر نو(1369)[مترجم]
[68]- الخلافة و الخلفاء الراشدون، ص49
[69]- الأنصار في العصر الراشدي،ص102
[70]- ميزان الإعتدال في نقد الرجال (3/2992) ؛ نگاه كنيد به: مرويات أبي‌مخنف في تاريخ الطبري، نوشته‌ي دكتريحيي يحيي، ص45و46
[71]- سير أعلام النبلاء (1/277)
[72]- الأنصار في العصر الراشدي، ص102و103
[73]- مرجع سابق، ص100
[74]- الإستيعاب (1/316)
[75]- الأنصار في العصر الراشدي، ص100
[76]- مرجع سابق، همان صفحه
[77]- بخاري، كتاب الأحكام، شماره‌ي7139
[78]- مسلم، كتاب الإمارة، شماره‌ي1821
[79]- بخاري، كتاب الأحكام، شماره‌ي7140
[80]- مسلم، كتاب الإمارة، شماره‌ي1818
[81]- الفتح الرباني از ساعاتي، باب الخلافة ج5 ؛ ابن‌ابي‌شيبه (5/544)
[82]- المصنف از ابن‌ابي‌شيبه (5/544)
[83]- مرجع سابق
[84]- مرجع پيشين
[85]- بخاري، كتاب الفتن، شماره‌ي7085 در صحيح مسلم حديثي بدين مضمون آمده است كه: «هلاكت و نابودي امت من توسط طايفه‌اي از قريش است.»(مترجم)
[86]- دلائل النبوة از بيهقي (6/464) ؛ الإحسان في تقريب صحيح ابن‌حبان، شماره‌ي6713
[87]- بخاري، كتاب الفتن، شماره‌ي7056
[88]- الأنصار في العصر الراشدي، ص116
[89]- عقيدة اهل السنة و الجماعة في الصحابة از ناصر حسن الشيخ (2/532)
[90]- تفسير رازي (1/260)
[91]- أضواء البيان (1/36)
[92]- الإعتقاد از بيهقي، ص173و174
[93]- تفسير قرطبي (8/147و148)
[94]- تفسر رازي (16/168و169)
[95]- تفسير ابن‌كثير (5/121)
[96]- مرجع سابق
[97]- تفصيل اين بحث را نگاه كنيد در: الإبانة عن أصول الديانة، ص67؛ مقالات الإسلاميين (2/144)
[98]- الإبانة عن أصول الديانة، ص67
[99]- منهاج السنة (1/135)؛ الفصل في الملل و الأهواء و النحل (4/107)
[100]- عقيدة اهل السنة و الجماعة في الصحابة (2/538)
[101]- همان مرجع (2/539)
[102]- مسلم (4/1856و1857)؛ بخاري، شماره‌ي3659
[103]- فتح الباري (7/24)
[104]- سلسلة الأحاديث الصحيحة از آلباني (3/233و236)
[105]- تحفة الأحوذي بشرح الترمذي (10/147)
[106]- روايت مسلم از ابوهريره (4/1861و1862)
[107]- الإعتقاد از بيهقي، ص171
[108]- مسلم (4/1857)
[109]- عقيدة اهل السنة و الجماعة في الصحابة (2/542)
[110]- مسلم، شماره‌ي418؛ بخاري، شماره‌ي687
[111]- شرح النووي (4/137)
[112]- المستدرك (3/67)
[113]- طبقات ابن سعد (3/183)
[114]- البداية و النهاية (5/265)
[115]- منهاج السنة از ابن‌تيمية (1/134و135)
[116]- نگاه كنيد به: عقيدة اهل السنة و الجماعة (2/548)
[117]- منهاج السنة (1/139- 141)؛ مجموع الفتاوي (35/47)
[118]- عقيدة اهل السنة في الصحابة (2/550)
[119]- أباطيل يجب أن تمحي من التاريخ از ابراهيم شعوط، ص101
[120]- عقيدة اهل السنة و الجماعة في الصحابة (2/550)
[121]- تاريخ بغداد (10/130)
[122]- الإبانة عن أصول الديانة، ص66
[123]- نگاه كنيد به: كتاب الإرشاد، ص 361 روايات صحيح، بيان‌گر اين است كه عليt يك روز پس از وفات رسول‌خداص (روز سه‌شنبه 13 ربيع‌الاول) با ابوبكرt بيعت نموده است.(مترجم)
[124]- الإنصاف فيما يجب إعتقاده ولا يجوز الجهل به، ص65

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...