نووي رحمه الله، ارتداد را چنين تعريف كرده
است: «گسستن از اسلام به قصد و يا گفتار و كردار كفرآميز؛ فرقي نميكند كه گفتار
و كردار كفرآميز، به قصد استهزاء باشد يا از روي عناد و انكار آگاهانهي اصل و
حقيقتي ديني يا از روي اعتقاد و باور به آن گفتار و كردار كافرانه. انكار خدا يا
پيامبران، تكذيب يك پيامبر، حلال دانستن حرامي كه بر آن اجماع شده، حرام دانستن
حلالي كه به اجماع، حلال است، آهنگ و قصد كفر نمودن و شك و ترديد دربارهي درستي
اسلام، همه كفر است و خروج از دايرهي اسلام.»[1]
عليش مالكي ارتداد
را چنين تعريف كرده كه عبارت است از: «كافر شدن مسلمان به گفتار صريح كفرآميز يا
بر زبان آوردن الفاظ كافرانه و يا انجام كرداري كه متضمن كفر ميباشد.»[2] ابنحزم ميگويد:
«مرتد، به كسي اطلاق ميشود كه پس از آنكه اسلام را پذيرفته، از اسلام برگردد و
به دين اهل كتاب يا ديني غيرآسماني رويآورد و يا به طور كلي منكر دين شود.»[3] عثمان حنبلي ميگويد:
«ارتداد، از نظر لغوي به معناي بازگشت است و از لحاظ ديني به كسي مرتد گفته ميشود
كه پس از پذيرش اسلام، از او كاري سربزند كه موجب كفر است.»[4] به طور كلي
مرتد، كسي است كه اصل و حقيقتي ديني از قبيل نماز، زكات، نبوت و دوستي با مؤمنان
را انكار كند يا چيزي بگويد و كاري بكند كه جز كفر، قابل تأويل به چيز ديگري نباشد.[5]
خداوند
متعال در قرآن، تعابير زيادي از ارتداد و مرتدين فرموده كه از آن جمله ميتوان
اشاره كرد به: بازگشت به عقب، بازگشت به خسران و زيانباري، دگرگوني و محوشدن چهرهها،
دست بر دهان نهادن (مسخرهكردن دعوت انبيا و عدم پذيرش نصايح و رهنمودهاي
پيامبران)، شك و دودلي، سياهشدن چهرهها و…[6]
خداي متعال ميفرمايد: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تُطِيعُوا الَّذِينَ كَفَرُوا يَرُدُّوكُمْ عَلَىٰ أَعْقَابِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خَاسِرِينَ(آلعمران:149)
يعني: «اي كساني كه ايمان آوردهايد، اگر از كافران فرمانبرداري
كنيد، شما را به كفر برميگردانند و زيانديده (از سوي ايمان به كفر و خسران) برميگرديد.»
همچنين ميفرمايد: يَا
أَيُّهَا الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ آمِنُوا بِمَا نَزَّلْنَا
مُصَدِّقًا لِمَا مَعَكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهًا
فَنَرُدَّهَا عَلَىٰ أَدْبَارِهَا أَوْ نَلْعَنَهُمْ كَمَا لَعَنَّا
أَصْحَابَ السَّبْتِ ۚ وَكَانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا (نساء:47)
يعني: «اي كساني كه
كتاب (آسماني) به ايشان داده شده، ايمان بياوريد به آنچه (بر محمد)نازل كردهايم
و تصديقكنندهي چيزي است كه (از كتاب آسماني) با خود داريد، پيش از آنكه چهرههايي
را محو و دگرگون كنيم (و بر صورتهايتان، چشم، گوش، بيني و ابرويي نگذاريم) و آنها
را برگردانيم يا پيش از آنكه ايشان را از رحمت خود بيبهره سازيم همانگونه كه
ياران شنبه را (يعني كساني كه روز شنبه ماهي ميگرفتند) نفرين و نابود كرديم. و
فرمان خدا، انجامشدني است.»
در تفسير ابنكثير
آمده است: «منظور از دگرگوني يا محوشدن چهرهها، نابينا شدن ميباشد. برگرداندن
چهرهها نيز يعني چشمان آن بندگان را پشت سرشان قرار ميدهيم كه اين نوع مسخشدن،
بسي بدتر از هر گرفت و عقوبتي است. خداي متعال در اين آيه مثال روگرداني از حق و
بازگشت به باطل را بيان ميكند و حال بندگاني را شرح ميدهد كه راه راست و روشن را
رها ميكنند و راه ضلالت و گمراهي را در پيش ميگيرند و شتابان و پريشان رو به عقب
مينهند.»[7]
خداي متعال ميفرمايد: يَوْمَ
تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَتَسْوَدُّ وُجُوهٌ ۚ فَأَمَّا الَّذِينَ اسْوَدَّتْ
وُجُوهُهُمْ أَكَفَرْتُمْ بَعْدَ إِيمَانِكُمْ فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا
كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ
(آلعمران:106)
يعني: «روزي كه
برخي چهرهها، سفيد و بعضي هم سياه ميشوند؛ و اما (به) آنان كه روهايشان سياه ميشود،
(ميگويند) آيا پس از آنكه ايمان آورديد، كافر شديد؟ پس به سبب كفري كه مرتكب شدهايد،
عذاب را بچشيد.»
قرطبي، آراي مفسران
و علما را در اين باره آورده و اين آيه را از نگاه قتاده، دربارهي مرتدان دانسته
است. وي به استناد حديثي از ابوهريرهt ميگويد: «اين
آيه، موضوع ارتداد را مطرح ميكند.» حديث ابوهريرهt
از اين قرار است كه رسول خداص فرمودهاند:
(يرد علي الحوض يوم القيامة رهط مِن أصحابي فيجلون عن الحوض فأقول يا رب
أصحابي، فيقول: إنك لا علم لك بما أحدثوا بعدك، إنهم ارتدوا علي أدبارهم القهقري) يعني:
«در روز قيامت عدهاي از امت من به (نزدم در كنار) حوض ميآيند؛ اما از آنجا
رانده ميشوند. من ميگويم كه خدايا! اينها، ياران من هستند. خداي متعال (در
پاسخم) ميفرمايد: تو نميداني كه آنها پس از تو چه كردند؟ آنها، پس از تو به
گذشته(ي جاهلي خود) بازگشتند.»[8]
چرايي و اسباب ارتداد قبايل عرب را ميتوان
چنين برشمرد: يكهخوردن افراد به مصيبت ناگهاني وفات رسولخداص؛ عدم شناخت درست و اصولي از اسلام؛
وجود زمينههاي جاهليت، در قبايل و عدم گسيختگي كامل از آداب و باورهاي دورهي
جاهلي؛ خروج و برونرفت از پذيرش حكومت اسلامي و شورش و خيزش بر ضد آن؛ تعصب قومي
و قبيلهاي؛ جاهطلبي و حرص و آز شديد به حكومتداري؛ دنياطلبي و ثروتاندوزي از
طريق دين؛ دشمني و حسدورزي نسبت به يكديگر و دسيسهگري دشمنان اسلام اعم از يهوديان،
مسيحيان و مجوسيان.[9]
ارتداد، چند نوع و
گونهي متفاوت داشت: برخي، اسلام را كاملاً رها كردند و به بتپرستي پرداختند.
بعضي، ادعاي نبوت و پيغمبري نمودند. عدهاي نيز نماز را فروگذاشتند. بعضي از
مرتدان، اسلام را قبول داشتند و نماز هم ميگزاردند؛ اما از اداي زكات امتناع ميكردند.
دستهاي ديگر با وفات رسولخداص به
عادات و باورهاي جاهلي خود بازگشتند. با وفات رسول اكرمص عدهاي، سرگشته و دودل شدند و خود را به
گذشت ايام سپردند تا ببينند عاقبت چه ميشود.[10]
خطابي رحمه الله
مرتدان را دو گونه دانسته است:
1ـ گروهي كه از
اسلام و مسلماني برگشتند و كافر شدند. وي، اين گروه را نيز دو دسته دانسته: *
پيروان مسيلمهي كذاب و اسود عنسي. * كساني كه از دين برگشتند و شرايع ديني را
منكر شدند؛ نماز و زكات را واگذاشتند و به جاهليت بازگشتند.
2ـ گروهي از
مرتدان، ميان زكات و نماز از لحاظ تكليف شرعي تفاوت گذاشتند و ضمن پذيرش فرض بودن
نماز، زكات را انكار كردند و منكر وجوب اداي آن به خليفه شدند.[11]
البته در آن ميان
كساني بودند كه زكات را قبول داشتند و تنها بدين سبب از دادن زكات امتناع ميكردند
كه سران و اشراف قبيله، آنان را از پرداخت زكات باز ميداشتند.[12]
قاضي عياض رحمه
الله مرتدها را به سه دسته تقسيم كرده است:
1ـ دستهاي كه به
بتپرستي پرداختند.
2ـ گروهي كه از
مدعيان دروغين نبوت (مسيلمهي كذاب و اسود عنسي) پيروي كردند.
3ـ كساني كه اسلام
را قبول داشتند؛ اما زكات را انكار نمودند و آن را مخصوص زمان رسولخداص دانستند.[13]
دكتر عبدالرحمن بن
صالح، مرتدان را چهار دسته دانسته است:
*كساني كه چون
گذشتهي خود به بتپرستي پرداختند.
*پيروان پيامبران
دروغين (مسيلمهي كذاب، اسود عنسي و سجاح)
*كساني كه زكات را
بهطور كلي انكار كردند.
سال نهم هجري با آنكه عامالوفود بود و
قبايل عرب، دستهها و نمايندگان خود را به مدينه فرستادند تا ابراز مسلماني كنند،
آغاز پيدايش ارتداد نيز ميباشد. جريان ارتداد گرچه در آن موقع گسترده و هويدا
نبود، اما با وفات رسولخداص پديدار
گشت و چون آتش زير خاكستر، سر برآورد. افعيهاي به كميننشسته، سر از لانههايشان
بيرون آوردند و به خود جرأت خيزش و قيام دادند. اسود عنسي، در يمن شورش كرد و
مسيلمهي كذاب در يمامه؛ طليحهي اسدي نيز در سرزمين خود بر ضد مسلمانان شوريد.[15] در آن زمان بيشترين
خطر، از سوي اسود عنسي و مسيلمهي كذاب متوجه اسلام بود؛ چراكه آنان، تصميم قاطع
گرفته بودند تا راه انتخابي خود را در مسير ارتداد با تمام توان و امكانات وافري
كه در اختيار داشتند، بپيمايند و به هيچ قيمتي از آن برنگردند. البته خداي متعال،
پيامآورش محمد مصطفيص را از
فرجام آن دو دروغگوي كافر باخبر ساخت تا چشمان آن حضرتص و امتش را روشن كند و آنان را با نويد ظفر
و پيروزي شادمان گرداند. باري رسولخداص از روي
منبر چنين فرمودند: (…رأيت في ذراعي
سوارَيْنِ مِن ذهب فكرهتهما فنفختهما فطارا، فأولتهما الكذّابَيْنِ: صاحب اليمن و
صاحب اليمامة)[16] «…من، در خواب ديدم كه دو دستبند طلا به دست دارم؛ از آن
دو دستبند بدم آمد، به آنها فوت كردم و دستبندها به پرواز درآمدند (و نابود
شدند). تعبير من از دو دستبند، دو دروغگو است: يكي در يمن و ديگري در يمامه (كه
همانند دو دستبند نابود ميشوند.)»
علما، در تعبير و
توضيح خواب رسولخداص چنين
گفتهاند كه: «فوت كردن آن حضرتص، نشاندهندهي
اين بود كه خود ايشان با اسود يمني و مسيلمهي كذاب نميجنگند و بلكه اين دو كذاب،
به فوتى از بين ميروند. طلايي بودن دستبندها نيز بيانگر تزوير و دروغ اسود و
مسيلمه بود؛ زيرا طلا، در اصل آراينده است و چيزي را بر خلاف ظاهر، زيبا جلوه ميدهد
و البته از آنجا كه پادشاهان آن روز طلا به دست ميكردند، در خواب رسولخداص ضمن تصريح خودشان، به اين نكته نيز
اشاره شده كه آن دو دستبند، دو حكمران هستند كه ادعاي دروغيني ميكنند. اينكه دو
دستبند به دستان رسولخداص بود،
چنين تعبير ميشود كه ظهور اسود يمني و مسيلمه، در برههاي از زمان، مسلمانان را
در سختي ميافكند؛ چراكه دستبند، معمولاً مايهي آزار دست است و بر مچ انسان تنگي
ميكند. پريدن دو دستبند با فوت رسولخداص نشانهي ضعف و ناتواني پيامبران دروغين
بود. دسيسهي آن دروغگويان با تمام بزرگيش، همانند كف و خاشاك روي آب بود كه از
سوي شيطان حمايت ميشد و قطعاً راه شيطان، به جايي جز خفت و خواري نميرسد. همينطور
هم شد و حركت اسود عنسي و مسيلمهي كذاب با كمترين حملهي ساماندهي شدهي
مجاهدان راه خدا، بهطرفهاي در هم كوبيده شد. زرين بودن دستبندها نيز نشانهي هدف
دنياطلبانهي اسود و مسيلمه ميباشد. چراكه طلا، بهسان افساري است كه انسانهاي
دنياطلب و فريبخورده را به دنبال خود ميكشد. البته در خواب رسولخداص، اشارهاي بود به هدف شوم اين دو
پيامبر دروغين كه خواهان نابودي اسلام از طريق سيطرهي همهجانبه بر آن بودند؛
زيرا خاصيت دستبند است كه مچ انسان را از هر طرف احاطه ميكند و همين نيز وجه
تشابه مسيلمه و اسود با دستبند بود كه ميخواستند از هر طرف بر اسلام احاطه كنند و
بر مسلمانان به طور كامل سيطره يابند.»[17]
با ظهور
ارتداد و مرتد شدن برخي از قبايل عرب، ابوبكر صديقt
درميان مردم برخاست و پس از حمد و ستايش پروردگار چنين فرمود: «تمام
ستايشها، مخصوص خدايي است كه هدايتمان كرد و همواره ما را كفايت نمود؛ همان خدا
كه نعمتهايش را بر ما ارزاني داشت و بينيازمان كرد. خداوند متعال، محمدص را در زماني مبعوث كرد كه مردم، از
علم بيگانه بودند؛ اسلام، درميانشان ناآشنا و متروك بود و پايههاي دين، ضعيف؛
مردم، از دين دورشده بودند و دوران دينداري سپري شده بود. خداي متعال، از اهل
كتاب ناخشنود بود و خوبي و خيري كه به آنها ميرساند، از روي خوبيشان نبود؛ خداي
متعال، به خاطر كردار بد اهل كتاب، بدي را از ايشان دور نميكرد. آنها، كتاب خدا
را تغيير دادند و چيزهاي ديگري به آن افزودند. در زمان بعثت رسولخداص عربهاي جاهل نيز از خدا بيخبر
بودند و خود را با دست خالي در امان خدا ميپنداشتند؛ نه او را عبادت ميكردند و
نه دست نياز به درگاهش برميداشتند! زندگيشان، سخت بود و گمراهترين دين را
داشتند؛ در سرزميني سخت و بيحاصل، زندگي ميكردند تا اينكه خداي متعال، صحابهy
را پيرامون آن حضرتص
گردآورد و آنان را بهترين امت قرار داد و ايشان را نصرت و ياري نمود. اينك خداي
متعال، پيامآورش را به سوي خود خوانده و شيطان نيز بر عربها سوار شده و دستشان
را گرفته و آنان را به سوي نابودي ميبرد. ((وَمَا
مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ ۚ أَفَإِنْ
مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَىٰ أَعْقَابِكُمْ ۚ وَمَنْ
يَنْقَلِبْ عَلَىٰ عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئًا ۗ
وَسَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ)). آل عمران: 144
يعني: «محمد، تنها پيامبر است و پيش از او پيامبراني آمدهاند
و رفتهاند؛ پس آيا اگر او بميرد و يا كشته شود، به عقب برميگرديد (و اسلام را
رها ميكنيد)؟ و هر كس، به عقب بازگردد (و كافر شود)، كوچكترين زياني به خداوند
نميرساند؛ و خداوند به سپاسگزاران پاداش خواهد داد.»
ابوبكر صديقt پس از تلاوت آيه
افزود: «برخي از عربهاي پيرامون شما از دادن زكات گوسفندان و شترهايشان امتناع
كردهاند؛ آنان كه اينك به دين گذشتهي خود برگشتهاند، در گذشته هم با آنكه
مسلمان شدند، به دين آبا و اجدادشان تمايل بيشتري داشتند. امروز كه شما از بركت
پيامبرتان، محروم شدهايد، چون گذشته بر دين اسلام، محكم و پايبند هستيد؛ رسولخداص از ميان شما رفتند و شما را به
خدايي سپردند كه از هر لحاظ براي شما كافي است؛ همان خدايي كه پيامبر را هدايت كرد
و فقرش را به توانگري تبديل فرمود؛ همان خدا كه شما را از لبهي پرتگاه دوزخ
رهانيد. به خدا سوگند، لحظهاي جهاد در راه خدا را فرونميگذارم تا اينكه خداي
متعال، وعدهاش را تحقق بخشد و به عهدي كه در حق ما كرده، وفا نمايد. هر كس كه
كشته شود، بهشتي ميگردد و هر كه زنده بماند، خليفه و وارث خدا در روي زمين ميشود؛
حكم الهي، هميشه حق است و خداوند، هرگز خلاف وعده نميكند: (( وَعَدَ
اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ
لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ
قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَىٰ لَهُمْ
وَلَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا ۚ يَعْبُدُونَنِي لَا
يُشْرِكُونَ بِي شَيْئًا ۚ وَمَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذَٰلِكَ فَأُولَٰئِكَ
هُمُ الْفَاسِقُونَ )) [18] (نور:55)
يعني: «خداوند، به
كساني از شما كه ايمان آورده و كارهاي شايسته انجام دادهاند، وعده ميدهد كه
آنان را در زمين خليفه سازد؛ همانگونه كه پيشينيان (نيكوكار و دادگر) ايشان را
جايگزين (ستمگران) پيش از آنها كرد. خداي متعال، حتماً ديني را كه براي ايشان ميپسندد،
برايشان پابرجا و قدرتمند ميكند و خوف و هراسشان را به امنيت و آرامش تبديل ميفرمايد
(تا بدون ترس و دلهره) مرا پرستش كنند و كسي را با من شريك ندانند؛ كساني كه بعد
از اين وعدهي راستين كافر شوند، فاسق (و مرتد) هستند (و از دايرهي اسلام خارج
ميباشند.)»
برخي از صحابه و از
جمله عمر فاروقt از ابوبكرt
خواستند تا كاري با مانعين زكات نداشته باشد و از آنها دلجويي كند و صبر نمايد
تا ايمان، در دلهايشان جاي بگيرد و خودشان، زكات بدهند. اما ابوبكر صديقt
اين پيشنهاد را رد كرد و نپذيرفت.[19] ابوهريرهt
ميگويد: زماني كه رسولخداص وفات
كردند و ابوبكر صديقt جانشين آن حضرتص شد، برخي از عربها مرتد شدند. عمر
بن خطابt به ابوبكرt
گفت: «چگونه با مردم ميجنگي كه رسولخداص فرمودهاند: (أمرت أن أقاتل
النّاس حتي يشهدوا لا إله إلاّ اللّه، فمن قالها فقد عصم منّي ماله و نفسه إلاّ
بحقّه) يعني: «من، مأموريت يافتهام با مردم بجنگم تا لا اله
الا الله بگويند. پس هر كس لا اله الا الله بگويد،
مال و جانش از طرف من در امان است مگر به حق و حقوق اسلام.» ابوبكرt
فرمود: «به خدا سوگند با كسي كه ميان نماز و زكات فرق بگذارد، ميجنگم؛ چراكه
زكات، حق مال است. به خدا قسم اگر افساری را كه (به عنوان زكات) به رسولخداص ميدادند، از من بازدارند، به خاطر
آن، با آنها ميجنگم.» عمرt ميگويد: «به
خدا سوگند بلافاصله يقين كردم كه خداي متعال، سينهي ابوبكرt
را براي جهاد گشوده (و او را براي اين كار مصمم فرموده) و دانستم كه درست و سزاوار
نيز همين است.»[20]
عمر فاروقt علاوه بر اين
فرموده است: «به خدا سوگند كه ايمان ابوبكرt
بر ايمان تمام اين امت در جنگ با مرتدان، برتري يافت.»[21] ابوبكر صديقt
يك مسألهي مهم را براي عمر فاروقt روشن كرد؛ عمرt
آهنگ آن نمود كه به استناد فرمودهي رسولخداص، ابوبكرt
را قانع كند كه فعلاً از جهاد با مرتدان دست بردارد؛ اما ابوبكر صديقt
به استناد همان حديث، براي عمرt ثابت كرد كه
حديث مورد استنادش، دليل وجوب جهاد با مانعين زكاتي ميباشد كه به زبان، وحدانيت
خدا و رسالت رسولخداص اقرار
ميكنند. چراكه در حديث، تصريح شده است كه: «پس هرگاه لا اله الا الله
بگويند، جانها و مالهايشان از طرف من در امان است مگر در برابر حقوق و تكاليف
اسلام.» ديدگاه ابوبكرt در مورد جهاد با
مرتدان، نگاه درست و بجايي بود و همين موضع و ديدگاه، مايهي خير و مصلحت اسلام و
مسلمانان شد و قطعاً هر موضع ديگري در آن موقعيت، به شكست اسلام ميانجاميد و باعث
شكلگيري دوبارهي جاهليت ميشد. اگر ابوبكر صديقt
به خواست و توفيق خداي متعال چنان تصميمي نميگرفت، مسير تاريخ، دگرگون ميشد و
شكل ديگري مييافت؛ گذر زمان بر عكس ميشد و بار ديگر جاهليت فسادانگيز سر برميآورد.[22]
شناخت دقيق ابوبكرt
از اسلام و غيرت و غمخوارگيش براي ماندگاري دين، در سخنان آن بزرگوار تجلي يافت
كه از ژرفاي وجودش نشأت گرفت و بر زبانش جاري شد و بر اين تأكيدكرد كه بايد براي
پاسداشت و صيانت از كيان و ساختار اسلام كوشيد تا اسلام به همان شكل زمان رسولخداص حفظ گردد. جملات كوتاهي كه ابوبكرt
به هنگام امتناع برخي از قبايل عرب از پرداخت زكات به بيتالمال بر زبان آورد، با
كتابي پرحجم و خطابهاي بليغ و طولاني برابري ميكند؛ وي فرمود: «دين، كامل شد و
نزول وحي از آسمان منقطع گرديد؛ پس آيا در دين كاستي بيايد و من زنده باشم؟!» عمر
فاروقt ميگويد: «من به
ابوبكرt گفتم: اي خليفهي
رسولخدا! با مردم به الفت و نرمي رفتار كن.» ابوبكرt
به من فرمود: «تو، در زمان جاهليت خيلي دلير بودي و اينك در اسلام بزدل شدهاي؟!
دين، كامل شد و وحي منقطع گشت؛ پس آيا در دين كمي بيايد و من زنده باشم؟!»[23]
ابوبكرt
ديدگاههاي صحابه را دربارهي جهاد با مرتدان، مورد ارزيابي قرار داد و پس از گوشسپاري
به نظرات صحابهt بر آن شد كه با
مرتدان بجنگد. ابوبكر صديقt شخصيتي بود كه
همواره درست و بهموقع تصميم ميگرفت و در آن موقعيت بحراني نيز تصميم بجايي گرفت
و لحظهاي هم متردد و دودل نشد. بايد دانست كه ترديد و دودلي هيچگاه دامنگير
ابوبكرt نشد و اين، از
ويژگيهاي بارز وي، در تمام مدت زندگانيش بود كه در تصميمگيريها شك و دودلي به
خود راه نميداد. ساير مسلمانان نيز نظر ابوبكرt
را براي جهاد با مرتدان پذيرفتند و آن را درست و بجا دانستند.
دورانديشي ابوبكر
صديقt از همهي صحابهy
بيشتر بود؛ وي، مسايل را بيش از ديگران درك ميكرد و به همين سبب نيز در مورد جهاد
با مرتدان، دلاور و استوار بود.[24] اينجا است كه
گفتهي سعيد بن مسيب رحمه الله را در بارهي ابوبكرt
يادآوري ميكنيم كه فرموده است: «ابوبكرt
در ميان صحابه از همه داناتر و درستانديشتر بود.»[25]
آري، ابوبكرt از تمام
اطرافيانش بصيرت و آگاهي بيشتري داشت و بايد هم اينگونه ميبود كه ايمانش، فراتر
از ايمان همه بود؛ ايماني كه اداي زكات را از اقرار به وحدانيت خداي متعال و رسالت
رسول اكرمص جدا
نميدانست. ايمان ابوبكرt به او آموخته
بود كه هر كس لا اله الا الله بگويد، بايد حقي
را كه خدا در مالش قرار داده، بپذيرد و زكات مالش را كه در واقع، دادِ خدا است،
بپردازد. ابوبكرt ميدانست كه لا اله
الا الله بدون زكات اعتباري ندارد و بايد براي دفاع از فريضهي زكات
شمشير زد؛ آنگونه كه براي دفاع از لا اله الا الله جهاد
ميشود و همين، اسلام است و اسلام، چيزي جز اين نميگويد.[26] خداي متعال ميفرمايد: أَفَتُؤْمِنُونَ
بِبَعْضِ الْكِتَابِ وَتَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ ۚ فَمَا جَزَاءُ مَنْ
يَفْعَلُ ذَٰلِكَ مِنْكُمْ إِلَّا خِزْيٌ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ۖ
وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ يُرَدُّونَ إِلَىٰ أَشَدِّ الْعَذَابِ ۗ وَمَا
اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (بقره:85)
يعني: «آيا به بخشي
از كتاب ايمان ميآوريد و به بخش ديگر آن كفر ميورزيد؟ مجازات هر كس از شما كه چنين
كند، چيزي جز خفت و رسوايي در اين جهان نيست و (چنين كساني) در روز قيامت به سختترين
شكنجهها برگشت داده ميشوند و خداوند، از آنچه ميكنيد، بيخبر نيست.»
موضع ابوبكر صديقt
در قبال جهاد با مرتدان، چيزي بود كه از سوي خداي متعال در دلش افتاد و به خواست
خدا، موفقيت و پيروزي چشمگيري نيز به دنبال داشت. ابوبكرt
از موضعش در قبال جهاد با مرتدان عقب ننشست و بدينسان سبب شد تا تا به خواست و
توفيق خداي متعال، دين اسلام از گزند كاستي و دگرگوني در امان بماند و ناب و خالص،
ماندگار گردد. همگان، اذعان دارند و تاريخ نيز گواه است كه ابوبكرt
در رويارويي با مرتدان، از پيامبران الگو گرفت و همانند آنان اجازه نداد كه در دين
خدا كاستي و نقصي راه بيابد. ابوبكرt در رويارويي با
مرتدان، دسيسهي نابودي اسلام را خنثي كرد؛ دسيسهاي كه در پي آن بود تا ريسمان
محكم دين را رشته رشته باز كند و از بين ببرد. راهي كه ابوبكرt
در پيش گرفت، راه انبيا بود؛ چراكه او، در مقام جانشيني پيامبر قرار گرفته بود.
خدا، از ابوبكر راضي باد كه حق خلافت را ادا كرد و شايستهي تعريف و دعاي مسلمانان
شد….
برخي از قبايل عرب، نمايندگاني را به مدينه
فرستادند تا ابوبكرt را قانع كنند كه
از آنها زكات نگيرد. اما ابوبكر صديقt ذرهاي از موضعش
كه همان حكم اسلام بود، عقب ننشست. نمايندگان قبايل كه ديدند ابوبكرt
عزم و ارادهي آن دارد كه به هر قيمتي از آنان زكات بگيرد، مدينه را ترك كردند و
به ميان قبايل خود رفتند. ابوبكر صديقt جايي براي چانهزني
دربارهي عدم گرفتن زكات نگذاشت؛ چراكه حكم اسلام، دربارهي زكات روشن و واضح بود.
بدينسان نمايندگان قبايل نيز دانستند كه ابوبكرt
بر گرفتن زكات مصمم است و اندكي هم از اين موضع عقب نمينشيند. البته نمايندگان
قبايل، مسلمانان را در مدينه اندك و كمتعداد ديدند و به همين خاطر گمان كردند كه
بهترين فرصت است تا با حملهاي همهجانبه به مدينه، كار اسلام و احكامش را يكسره
كنند و به گمان خود از بار قوانين اسلامي خلاص شوند. ابوبكر صديقt
با واقعنگري و بيآنكه بر وضع بحراني آن موقع سرپوشي نهد، به يارانش چنين فرمود:
«اينك كفر، همه جا را فراگرفته و نمايندگان قبايل نيز، شما را كم و اندك ديدند؛
اكنون نميدانيد كه آنان، روز به شما حمله ميكنند يا شبانگاه بر شما شبيخون ميزنند؟!
قاصدانشان، به نزد ما آمدند و فكر ميكردند كه ما خواستهشان را ميپذيريم و با آنها
صلح و سازش ميكنيم. اما خواستهشان را نپذيرفتيم و پيماني نبستيم. پس كاملاً
آماده باشيد (كه هر آن، امكان دارد بر ما شبيخون بزنند.)»[27] ابوبكر صديقt
براي رويارويي با حملات احتمالي مرتدان به مدينه، اقدامات زير را انجام داد:
1ـ به مردم مدينه
دستور داد كه تماموقت در مسجد باشند تا نيروي دفاعي و بازدارندهي مسلمانان در
كمال آمادگي قرار بگيرد و همه، جمع و يكپارچه باشند.
2ـ عدهاي را به
گشتزني و پاسباني در راههاي ورودي مدينه گماشت تا با هر حملهي احتمالي مقابله
كنند.
3ـ اميراني بر
گاردهاي حفاظتي و دستههاي گشتزني گماشت كه عبارتند از: علي بن ابيطالب، زبير بن
عوام، طلحه بن عبيدالله، سعد بن ابيوقاص، عبدالرحمن بن عوف و عبدالله بن مسعودy.
4ـ ابوبكر صديقt
پيكهايي به نزد آن دسته از قبايل (اسلم، غفار، مزينه، اشجع، جهينه و كعب) فرستاد
كه بر اسلام پايبند مانده بودند و به آنها دستور داد تا براي جهاد با مرتدان
آماده باشند؛ ايشان نيز فرمان ابوبكرt را پاسخ گفتند و
مدينه، از مجاهدان آن قبايل پر شد. مرداني از قبايل مسلمان با اسبها و شترهاي
زيادي رهسپار مدينه شدند تا تحت فرمان ابوبكر صديقt
با از دينبرگشتگان بجنگند. به طور مثال فقط چهارصد نفر از قبيلهي جهينه به همراه
اسب و ستوران باركش به مدينه رفتند يا عمرو بن مرهي جهني يكصد شتر را به لشكر
اسلام تقديم كرد كه ابوبكر صديقt آنها را درميان
مجاهدان تقسيم نمود.[28]
5 ـ ابوبكرصديقt
براي مقابله با آن دسته از مرتداني كه از مدينه دور بودند، نامههايي به واليان
مسلمان نوشت و به آنان دستور داد تا با مرتدان بجنگند. ابوبكرt
در نامههايش، عموم مردم را به جنگ با مرتدان فراخواند. به طور مثال به اهل يمن
نامه نوشت كه با سپاهيان اسود عنسي كه در يمن سر برآورده بود، بجنگند. ابوبكرt
در نامهاش به مردم يمن چنين نوشته بود: «…ابناء[29] را در مقابل
دشمنانشان، ياري رسانيد و پيرامون آنها گرد آييد و از فيروز، فرمانبرداري كنيد
و به همراهش براي مبارزه با دشمنان بكوشيد كه من، او را فرماندهي شما كردهام.»[30] نامهي ابوبكرt
پيامد مثبتي به دنبال داشت و مسلمانان ايراني مهاجر در يمن (ابناء) به فرماندهي
فيروز، برادران عرب و مسلمانشان را در برابر شورشيان از دينبرگشته ياري رساندند
كه در نتيجه، يمن به تدريج به آغوش اسلام بازگشت.
6 ـ ابوبكر صديقt
براي مبارزه با مرتديني از قبيل بنيعبس و ذبيان كه در نزديكي مدينه بودند، درنگ
نكرد. مدينه، در آن هنگام شرايط بحراني و سختي داشت؛ به همين خاطر ابوبكر صديقt
زنان و كودكان را به دژها و مناطق امن انتقال داد تا از حملهي مرتدان در امان
باشند[31] و خودش به
همراه ديگر مسلمانان، آمادهي جنگ با اين دسته از مرتدان شد.
سه روز پس از بازگشت نمايندگان مرتدان، برخي
از افراد قبايل اسد، غطفان، عبس، ذبيان و بكر، شبانه به سوي مدينه حركت كردند و
عدهاي هم در ذيحسي به آنان پيوستند. گارد حفاظتي مسلمانان، از تحركات دشمن باخبر
شدند و ابوبكر صديقt را از ماجرا
خبردار كردند. ابوبكرt به دستههاي
حفاظتي اطراف مدينه پيام فرستاد كه در جاي خود همچنان بمانند و آنان نيز مطابق
دستور ابوبكرt عمل
كردند. ابوبكرt به همراه
مجاهداني كه از پيش در مسجد جمع شده بودند، براي پشتيباني گارد حفاظتي مدينه حركت
كردند تا دشمن را غافلگير كنند؛ مسلمانان، رد پاي دشمن را كه شبانه حركت ميكرد،
گرفتند و در محل ذيحُسي به آنان رسيدند. كافران، در تعداد زيادي كوزه، سنگريزه
ريخته بودند؛ آنها با پاهيشان، كوزههاي مملو از سنگريزه را در مقابل شترهاي
مسلمانان غلتاندند كه از صداي آن، شترها رم كردند؛ مجاهدان، با آنكه بر شترهايشان
سوار بودند، نتوانستند آنها را كنترل كنند. هيچ مسلماني، هنگام رم كردن شترها
نيفتاد و به هيچكس، آسيبي نرسيد. دشمن كه گمان كرده بود مسلمانان شكست خوردهاند،
به همپيمانان خود در ذيقصه پيام داد كه ما پيروز شده و مسلمانان را به هزيمت
راندهايم. اهل ذيقصه، خود را به مرتداني رساندند كه ميپنداشتند مسلمانان را در ذيحسي
شكست دادهاند. خواست خدا نيز همين بود كه مرتدان به خيال فرار مسلمانان، گرد هم
بيايند و بياسايند تا با حملهي دوبارهي مسلمانان روبرو شوند؛ ابوبكر صديقt
شبانگاه، لشكر را ساماندهي كرد و پس از آمادگي دوبارهي سپاهيان، در همان شب بيسر
و صدا به سوي مرتدان حركت كرد و پيش از سپيدهدم به ميان دشمن زد. دشمن، به گمان
اين كه مسلمانان گريختهاند، سلاحش را زمين گذاشته بود؛ اما مسلمانان، مرتدان را
غافلگير كردند و بر آنان شبيخون زدند و پيش از برآمدن خورشيد، شكستشان دادند و
بيشتر بار و توشهي آنها را به غنيمت گرفتند. آنان گريختند و ابوبكرt
به دنبالشان رفت و در محل ذيقصه اردو زد و پس از چشاندن شكست و خواري به مشركان،
به مدينه بازگشت و نعمان بن مقرن را به همراه عدهاي در ذيقصه گذاشت و اين،
نخستين فتح و پيروزي بود. بنيعبس و ذبيان، به مسلماناني كه ميان ايشان بودند،
حمله كردند و آنها را كشتند. ابوبكر صديقt
پس از قتلعام مسلمانان، توسط بنيعبس و ذبيان سوگند خورد كه از مشركان به تعداد
مسلماناني كه كشتهاند و بلكه بيشتر، خواهد كشت.[32] ابوبكرt
تصميم قاطع گرفت كه انتقام مسلمانان شهيد را بگيرد و همين طور هم كرد. مسلماناني
كه درميان ساير قبايل بودند، بيش از پيش بر دينشان ثبات و استقامت ورزيدند و بدين
ترتيب مشركان را خفت و ذلت در برگرفت. اموال زكات از سوي قبايل به مدينه فرستاده
شد و افرادي چون صفوان، زبرقان و عدي با اموال زكات قبايل خود رهسپار مدينه شدند؛
مأموران جمعآوري زكات نيز با اموال زكات به مدينه برگشتند و در يك شب، زكات شش
قبيله به مدينه رسيد. آن موقع طوري شده بود كه هرگاه يكي از مأموران جمعآوري زكات
از دور نمايان ميشد، مردم ميگفتند كه معلوم نيست با خبر خوش ميآيد يا نه؟ و
ابوبكر صديقt ميفرمود:
«قطعاً با خبرهاي خوبي آمده است.» زماني كه اموال زكات به مدينه ميرسيد، مردم به
ابوبكر صديقt ميگفتند: مثل
هميشه به ما مژدهي خوبي دادي.[33] در همين بحبوحه
لشكر اسامهt نيز با پيروزي و
غنيمت به مدينه بازگشت؛ او، مأموريتش را برابر دستور رسولخداص و سفارش ابوبكر صديقt
به خوبي انجام داده بود.[34] ابوبكرt،
اسامهt را در مدينه
جانشين خود كرد و خودش به سوي ذيقصه حركت كرد. مسلمانان به او گفتند: «شما را به
خدا، خودتان را در معرض خطر نيندازيد كه اگر شما از بين برويد، براي اسلام و مردم،
نظام و ساماني نخواهد ماند؛ بنابراين كس ديگري را به جاي خود بفرستيد و اگر جانشين
شما كشته شود، كس ديگري را به نمايندگي از خود به ميدان خواهيد فرستاد.» ابوبكر
صديقt پاسخ داد: «نه،
به خدا كه چنين نميكنم؛ بلكه خودم نيز با شما ميآيم.»[35] كان و گوهرِ
وجودي ابوبكر صديقt در جهاد با
مرتدان، باشكوهترين و زيباترين شكل پيشواي مؤمني را به تصوير ميكشد كه براي
قومش، جانفشاني ميكند. پيشوا، در نگاه اسلام و مسلمانان، بايد الگوي عملي مردم
باشد. همراهي ابوبكرt با سپاهيان
اسلام، مَنشي بود كه سبب دلگرمي و قوت قلب مجاهدان براي جنگ با دشمنان اسلام شد و
باعث گرديد تا دستورات فرمانده و پيشواي خود را به طور كامل انجام دهند.[36]
ابوبكر صديقt
به سوي ذيحسي و ذيقصه حركت كرد و فرزندان مقرن (نعمان، عبدالله و سويد) با تني
چند از سپاهيان اسلام، او را همراهي ميكردند تا اينكه به ربذه در ابرق[37] رسيد؛ خداي
متعال، شكست سختي به حارث و عوف چشاند و حطيئه نيز اسير شد و بنيبكر و عبس، تار و
مار شدند. ابوبكرt پس از پيروزي بر
بنيذبيان، چند روزي در ابرق توقف نمود و فرمود: «پس از اين بنيذبيان حق ندارند
در اين سرزمين، تصرفي داشته باشند….»
سيرت ابوبكر صديقt
بيانگر آن است كه او، هرگز خودش را در هيچ امري جدا از پيروانش نميدانست و در
انجام تمام امور مهم، همراه و همگامشان بود. آشفتگي و پريشاني اين امت، از آن زمان
آغاز شد كه برخي از مسلمانان، رياست و فرمانروايي را ابزار سيطرهطلبي و برتريجويي
دانستند و آن را وسيلهي خودخواهيها و منفعتطلبيهاي شخصي قرار دادند؛ پست و جاه
خود را دليل برتري بر ديگران پنداشتند و از ملت و مردم بريدند؛ تنها پيوندشان با
مردم، سخناني شد كه براي ملت از طريق ابزار رسانهاي ايراد كردند و از حضور عملي
در جمع مردم دوري گزيدند و در متن قضايا و مسايل مردم قرار نگرفتند كه حضوري مؤثر
و مشاركتي حقيقي در حل و فصل نيازها و مشكلات جامعه داشته باشند.[38] سه بار خروج
پياپي ابوبكر صديقt براي جهاد، نشاندهندهي
قرباني و جانفشاني آن بزرگوار است؛ مسلمانان، او را سوگند ميدهند كه در مدينه
بماند و شخص ديگري را به جاي خود، براي فرماندهي لشكر اعزام كند؛ اما نميپذيرد و
ميفرمايد: «به خدا سوگند كه چنين نميكنم و خودم با شما ميآيم.» فروتني و جانفشاني
ابوبكرt چقدر زياد بود
كه از تمام خوشيهاي شخصي بريد تا به مصالح امت، توجه و غمخوارگي داشته باشد. او
سه بار پياپي در حالي براي جهاد خروج كرد كه عمرش، از شصت هم گذشته بود و همين
تلاش و جهاد خستگيناپذيرش، سبب نشاط و سرزندگي صحابه شد و او را الگويي نيك و
نمونه براي همگان قرار داد.
طليحهي اسدي سر به
طغيان نهاد و عدهاي را دور خود جمع كرد؛ اين خبر به ابوبكر صديقt
رسيد. ضرار بن ازورt ميگويد: «هيچ
كسي را پس از رسولخداص نديدم
كه چون ابوبكرt در جنگهاي
پراكنده و پياپي، پرتوان و خستگيناپذير باشد؛ ما به او از آشوب دشمنان خبر ميداديم
و او، چنان بيهراس و پرتوان معلوم ميشد كه گويا به او نويد پيروزي دادهايم.»
اين، بيانگر يقين و باور راسخ ابوبكرt است كه به نصرت
و ياري الهي اعتماد كاملي داشت و خوب ميدانست كه خداي متعال، دوستانش را بر
دشمنان پيروز ميكند و آنان را در زمين، خليفه ميسازد. برتري ابوبكرt
بر ساير صحابهy بدان خاطر نبود
كه شبزندهداريها و برخي از اعمال نيك اينچنيني آن بزرگوار، از آنان بيشتر
باشد! بلكه ابوبكرt بدان سبب بر
ديگران برتري يافت كه يقين و باور راستينش بسي بيشتر و فراتر از ساير صحابهy
بود.[39] باري به ابوبكر
صديقt گفته شد: «اگر
آن سختي و مصيبتي كه بر شما فرود آمد، بر كوهها نازل ميشد، كوهها را تكهپاره
ميكرد يا اگر بر درياها فرود ميآمد، آبشان را ميخشكاند. اما با اين حال ما، در
شما ناتواني و ضعفي نميبينيم.» ابوبكر صديقt
فرمود: «بعد از آنكه در سفر هجرت با رسولخداص در غار بودم، هيچ ترسي، به دلم راه نيافته
است؛ رسولخداص وقتي
كه مرا در غار، اندوهگين و دلنگران ديدند، به من فرمودند: «اي ابوبكر! نگران و
اندوهگين نباش كه خداي متعال، خودش عهدهدار آن شده كه اين دعوت را به نتيجه
برساند.»[40]
ابوبكر صديقt گذشته از شجاعت
فطري و طبيعي خود، شجاعتي ديني نيز داشت كه زادهي يقين و ايمان راسخ او به خداي
متعال بود؛ او، يقين داشت كه خداي متعال، مؤمنان را ياري ميكند و بر دشمنان پيروز
ميگرداند. چنين شجاعتي تنها نصيب كسي ميشود كه قلبي قوي و باايمان داشته باشد؛
چراكه هر چه ايمان، قويتر گردد، شجاعت و بيباكي مسلمان براي رويارويي با دشمن
بيشتر ميشود و اگر در ايمان، كمي و كاستي بيايد، شجاعت انسان نيز ميكاهد.
ابوبكر صديقt دليرترين فرد
صحابه بود و هيچكس در شجاعت و بيباكي با او برابري نميكرد.[41]
[23]- مشكاة المصابيح،
كتاب المناقب، شمارهي6034 – اين فرمودهي
ابوبكر صديق بدين معنا است كه هرگز اجازه نميدهم در حيات من در دين كاستي بيايد؛
بلكه براي پاسداري از دين تا آخرين رمق ميجنگم.
[37]- ربذه، نام يكي از
روستاهاي مدينه در راه مكه ميباشد و ابرق، منطقهاي گسترده در حجاز است كه ربذه،
بخشي از آن ميباشد. نگاه كنيد به: معجم البلدان ياقوت حموي.(مترجم)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر