توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۳۹۹ فروردین ۹, شنبه

مبحث دوم زندگاني ابوبكرt پس از ظهور اسلام


مبحث دوم
زندگاني ابوبكر
t پس از ظهور اسلام
مسلمان شدن ابوبكرt، زاده‌ي يك برنامه‌ي ايماني در پهنه‌ي جستجوي دين حقيقي و راستيني بود كه با فطرت و نهاد سالم، سازگاري مي‌يابد و انگيزه‌ها و نياز‌هاي انساني را پاسخ مي‌دهد. دين حق و راستيني كه با انديشه‌هاي كامل و بينش‌هاي، درست تطابق و هماهنگي دارد. ابوبكرt، به ضرورت فعاليت تجاري‌خويش، بسيار سفر مي‌كرد و به صحراها و روستاها و شهرهاي عربستان و شبه‌جزيره‌ي عرب، رفت و آمد داشت و همين مسأله، زمينه‌ي ديدار و بلكه رابطه‌ي او با صاحبان اديان ديگر و به‌ويژه مسيحيت را فراهم مي‌نمود. او، در قبال سخنان موحدان و كساني كه پرچم توحيد را برافراشته و در جستجوي ديني راستين و بدور از خرافه بودند، سكوت اختيار مي‌كرد.[1] خودش مي‌گويد: در كنار كعبه و در صحن مسجدالحرام نشسته بودم؛ زيد بن عمرو بن نفيل نيز آن‌جا بود كه اميه بن‌ ابي‌الصلت به نزدش آمد و گفت: «چگونه‌اي اي طالب خير و حقيقت؟» زيد بن ‌عمرو گفت: «خوبم.» اميه، ادامه داد: «به نتيجه‌اي هم دست يافته‌اي؟» و چون زيد، پاسخ منفي داد، چنين سرود:
كل دين يوم القيامة إلا
ما قضي الله في الحقيقة بور[2]
و سپس افزود: «پيامبري كه انتظارش مي‌رود، يا از ميان ما برانگيخته خواهد شد و يا از ميان شما.» ابوبكرt مي‌گويد: پيش از آن، هرگز نشنيده بودم كه شخصي، به پيامبري برانگيخته خواهد شد و يا كسي انتظار بعثتش را داشته باشد؛ برخاستم و به نزد ورقه بن نوفل رفتم. او، به آسمان زياد مي‌نگريست و ناله‌اي در سينه‌اش، موج مي‌زد. (اشاره‌اي‌ است به عبادت گزار بودن نوفل.) ماجرا را به او گفتم. به من گفت: «بله، اي پسر برادرم! ما، اهل كتاب و داراي علم و دانش هستيم؛ آن پيامبر كه انتظار بعثتش مي‌رود، از ميان عرب‌هاي پاك‌نژاد و شريف، مبعوث مي‌شود. من، نسب‌شناس نيز هستم و مي‌دانم كه قوم تو، نسب برجسته‌اي دارند.» گفتم: اي عمو! آن پيامبر، چه مي‌گويد؟ گفت: «همان چيزي را مي‌گويد كه به او وحي مي‌شود؛ او، چنان شخصيتي دارد كه ستم نمي‌كند و بر كسي ستم روا نمي‌دارد.» ابوبكرt مي‌افزايد: زماني كه رسول‌خداص، مبعوث شدند، به آن حضرت ايمان آوردم و تصديقش كردم.[3]
ابوبكر صديقt، دوره‌ي جاهلي را با بصيرت، عقل و انديشه‌اي روشن‌ و با استعدادي درخشان، تيزهوشي، ذكاوت و انديشه‌ي استواري كه تمام وجودش را در بر گرفته‌ بود، سپري كرد. تيزهوشي و فراست ابوبكرt، اين امكان را برايش فراهم آورد كه بتواند اشعار و اخبار زيادي را درمورد بعثت پيامبري جديد، به خاطر بسپارد. يك بار رسول اكرمص، از گروهي از صحابه كه ابوبكرt نيز درميان آن‌ها بود، پرسيدند: «چه كسي از شما سخنان قس‌ بن‌ ساعده را در بازار عكاظ، حفظ است؟» صحابه ساكت بودند كه ابوبكرt گفت:«من، كلام قس را حفظ هستم؛ آن روز من، در بازار عكاظ بودم كه قُس، بر شتر خاكستريش، ايستاد و گفت: اي مردم! گوش كنيد و آگاه باشيد تا فايده ببريد؛ همانا همه، روزگاري زندگي مي‌كنند و روزي هم مرگشان، فرامي‌رسد؛ آن كس كه بميرد، فرصتش پايان مي‌يابد. بي‌گمان در آسمان، خبر‌هايي است كه ما از آن بي‌خبريم و در زمين اتفاقات قابل پندي در جريان است؛ زمين، به‌سان فرش گسترده و آسمان، همانند سقفي برافراشته است؛ ستارگان، در گردش هستند و درياها، هرگز نمي‌خشكند؛ شبها، تار و تاريك است و آسمان، داراي برج‌ها، باروها و ستارگان بي‌شمار!
قُس، خطاب به مردم سوگند ياد نمود كه خداوند، ديني دارد كه از دين شما بهتر و دوست‌داشتني‌تر است و سپس چنين سرود:
في الذاهبين الأوليــ
ـن من القرون لنا بصائر
لـما رأيـت مـوارداً
للمـوت ليس لها مصادر
و رأيت قومي نحوها
يسعي الأكابر والأصاغر
أيقنت أني لامحـــا
لة حيث صارالقوم صائر[4]
يعني: «در مردماني كه پيش از اين رفته‌اند، پندها و عبرت‌هاي زيادي براي ما وجود دارد.
آ‌ن‌گاه كه مرگ‌هاي زيادي ديدم، دانستم كه مرگ، وقت و زمان مشخصي ندارد.
من، خويشان نزديك و دور خود را از كوچك و بزرگشان ديدم كه به سوي مرگ مي‌روند و بدين ترتيب يقين كردم كه من نيز به همان‌جا مي‌روم كه آنان رفتند».
ابوبكرصديقt با حافظه‌اي استوار و بلندمدت، توانست گفته‌هاي قس‌ بن ‌ساعده را براي رسول‌خداص و يارانش، بازگو كند.[5]
باري، ابوبكرصديقt در سفر شام، خوابي ديد؛ آن خواب را براي بحيراي راهب، تعريف كرد. بحيرا، پرسيد: «تو از كجايي؟» ابوبكرt فرمود: «از مكه؛» بحيرا پرسيد: «از كدامين طايفه؟» ابوبكر، پاسخ داد: «از قريش.» بحيرا دوباره سؤال كرد: «چه كاره هستي؟» ابوبكر جواب داد: «تاجرم.» بحيرا گفت: «اگر خداوند، خوابت را به حقيقت تبديل كند، پيامبري از قوم تو برمي‌انگيزد كه تو در حيات آن پيامبر، وزير و معاون او خواهي بود و پس از او خليفه و جانشينش خواهي شد.» ابوبكرt، اين گفته‌هاي بحيرا را همواره پيش خود نگه داشت و فاش نكرد.[6]
ابوبكرt، پس از جستجو و انتظاري طولاني كه پيامبر‌خداص از قريشيان مبعوث شد، اسلام آورد. شناخت عميق ابوبكر از محمدص و رابطه‌ي استوارش با ايشان در زمان جاهليت مردم مكه، او را بيش از هر چيز ديگري براي لبيك گفتن به دعوت حق، ياري رساند. آن هنگام كه بر پيامبرص وحي شد، ايشان، شروع به دعوت مردم به سوي خداوند يكتا نمود و نخستين انتخاب و گزينش آن حضرتص براي دعوت به اسلام، يار و رفيق دل‌سوزش ابوبكر بود كه او را پيش از بعثت، به نرم‌خويي و پاك‌نهادي مي‌شناخت؛ همان‌طور كه ابوبكرt نيز پيامبرص را به صداقت، امانت و اخلاق سترگش شناخته بود و مي‌دانست، چنين شخصي كه نمي‌تواند، بر مردم دروغ ببافد، هرگز بر خداوند نيز دروغ نمي‌بندد.[7]
رسول‌خداص، دعوتشان را به ابوبكر عرضه كردند و ابوبكرt نيز بدون درنگ و دودلي، قدم پيش نهاد و مسلمان شد و با رسول‌خداص، پيمان ياري بست و به پيمانش عمل كرد. به همين خاطر، رسول‌اكرمص، درباره‌ي ابوبكر، فرموده‌اند: (إنَّ اللَّهَ بعَثَني إليكمْ فقلتُمْ كذبتَ و قال أبوبكر: صدق و واساني بنفسِهِ و مالِهِ، فهل أنتم تاركوا لي صاحبي؟) يعني: «خداوند، مرا به‌سوي شما برانگيخت؛ شما (تكذيبم كرديد و) گفتيد: دروغ مي‌گويي؛ اما ابوبكر (تصديق نمود و) گفت: راست مي‌گويد؛ او، مرا با جان و مالش ياري نمود.» و دوبار فرمودند: «پس آيا شما، يار و رفيق دل‌سوزم را (محض خاطر من) برايم مي‌گذاريد؟»[8]
ابوبكرt اولين مرد آزادي بود كه اسلام را پذيرفت. ابراهيم نخعي، حسان‌ بن‌ ثابت، ابن‌عباس و اسماء بنت ابي‌بكرyگفته‌اند: اولين كسي كه اسلام آورد، ابوبكربود. يوسف‌ بن ‌يعقوب مي‌گويد: پدرم و مشايخ و اساتيد ما اعم از: محمد‌ بن منكدر، ربيعه ‌بن ‌عبدالرحمن، صالح ‌بن ‌كيسان، سعد ‌بن ‌ابراهيم و عثمان ‌بن محمد،در اين شك و ترديدي نداشتند كه نخستين فردي كه مسلمان شده، ابوبكر صديقt بوده است.[9]
ابن‌‌عباس‌ رضي ‌الله ‌عنهما گفته‌است: نخستين كسي كه نماز خواند، ابوبكر بود و سپس،اشعاري از حسانt را در اين‌باره آورد كه:
إذا تذكرت شجوًا من أخي ثقـة
فاذكر أخاك أبابكر بما فعــلا
خير البرية أتقـاهـا و أعــدلـها
بعد النبي و أوفـاها بما حمـلا
الثاني التـالي المحمـود مشـهده
وأول الناس منهم صدق الرسلا
والثانياثنين فيالغارالمنيفو قد
طاف العدو به إذ صعد الجبـلا
عـاش حميـداً لأمـر اللّه متبعًـا
هدي صاحبه الماضي و ما انتقلا
و كان حب رسول‌اللّه قد علمـوا
من البرية لم يعـدل به رجــلا[10]
ترجمه: «هرگاه خواستي از روي محبت، از ياران و دوستان، يادكني و خاطره‌ي خوشي را به‌ ياد آوري، برادرت ابوبكر را با كارهايي كه (در راه اسلام و براي اسلام) كرده است، به‌ ياد آور.
او، پس از رسول‌خداص، بهترين، پرهيزكارترين و عادل‌ترين نيكوكاران مي‌باشد و ديه‌ها را خوب پرداخته (و هر مسؤوليتي را كه پذيرفته، به نيكي انجامش داده است.)
كسي كه در هجرت، همراه پيامبر بود و همراهي‌اش با پيامبر در غار، در قرآن آمده و ستوده شده است؛ او، نخستين شخص اين امت است كه پيامبران را تصديق نمود.
ابوبكر، در غار كوه بلند، ستبر و استوار به همراه پيامبر بود؛ در حالي‌كه دشمنان، از كوه بالا رفته‌ بودند و دور و بر غار مي‌گشتند. ابوبكر، چه نيك، زندگي كرد؛ او، در زندگي همواره پيرو دستورهاي خداوند بود و بر راه يار و دوستش رسول‌خداص گام مي‌نهاد و هيچ‌گاه در عرصه‌ي اطاعت از خدا و پيامبر، فروگذازي نكرد و منحرف نشد.
همه‌ي نيكان و نيكو‌كاران، مي‌دانند كه هيچكس به اندازه‌ي ابوبكر، رسول‌خداص را دوست نمي‌دارد و محبت ابوبكر با رسول‌خداص از محبت همه‌ي محبان پيامبر، بيش‌تر است».
علما، مسأله‌ي مسلمان شدن ابوبكرy را مورد بررسي قرار داده‌اند كه آيا ابوبكر، نخستين كسي است كه اسلام آورد؟ عده‌اي در اين‌باره نظر قطعي داده‌ و ابوبكر را نخستين مسلمان اين امت، دانسته‌اند؛ برخي نيز با نظريه‌اي قطعي، عليt را نخستين مسلمان شناخته‌اند. عده‌اي گفته‌اند: زيد‌ بن‌ حارثهt، پيش از همه مسلمان شد. اما ابن‌كثير رحمه الله مي‌گويد: «نخستين مسلمان از ميان زنان و هم‌چنين مردان، خديجه رضي‌الله‌عنها است؛ از غلامان آزادشده، زيد بن ‌حارثهt و از افراد نابالغ، عليt، پيش‌از ديگران مسلمان شدند. اين‌ها، در آن موقع اعضاي خانواده‌ي پيامبرص بودند. و اولين مرد آزادي كه مسلمان شد، ابوبكر صديقt بود كه فوايد و پيامدهاي نيك مسلمان شدنش، بيش از افراد مذكور بود. چراكه او، به عنوان يكي از رؤساي قريش، جايگاه والا و ثروت زيادي داشت و از آن‌جا كه مورد احترام و محبت همه بود، دعوتش در ديگران اثر مي‌كرد؛ وي، دعوت‌گري بود كه در راه خدا و رسولش، مال و ثروت خود را هزينه و صرف نمود.
ابن‌كثير اضافه بر اين مي‌گويد: «ابوحنيفهt، اين اقوال را به‌خوبي جمع‌بندي نموده و گفته است: اولين مرد آزادي كه مسلمان شد، ابوبكرt مي‌باشد و نخستين زني كه اسلام آورد، خديجه ‌رضي‌الله‌عنها است؛ از ميان غلامان، زيد بن ‌حارثهt و از پسران نابالغ، عليt، پيش از ديگران مسلمان شدند.»[11]
هنگامي كه ابوبكرt مسلمان شد، سرور و شادي تمام قلب پيامبرص را در برگرفت؛ عايشه‌ي صديق رضي الله عنها در اين‌باره‌ مي‌گويد: «زماني كه سخنان پيامبرص، پايان يافت، ابوبكرt، اسلام آورد و پيامبر‌اكرمص، در حالي از نزد ابوبكر رفتند كه از شادي و سرور مسلمان شدن ابوبكرt، كسي در مكه، از ايشان، شادمان‌تر نبود.»[12]
ابوبكرt گنجينه‌اي بود كه خداوند، او را براي پيامبرش، از پيش آفريده و ذخيره‌ كرده‌ بود تا در خدمت آن حضرتص قرار بگيرد؛ او، در نزد قريش محبوبيت زيادي داشت؛ خلق و خوي والايش كه موهبت و ارزاني الهي بود، او را در نزد همه به‌گونه‌اي محبوب كرده‌ بود كه همگان، دوستش داشتند. چراكه اخلاق ومنش نيك، عامل و عنصري مؤثر در برقراري پيوند و الفت مي‌باشد. او، همان است كه رسول‌خداص، درباره‌اش فرموده‌اند: (أرحم أمتي بأمتي أبوبكر) يعني: «مهربان‌ترين فرد امتم نسبت به امت من (و در قياس با ديگران)، ابوبكر است.»[13]
ابوبكرt در تاريخ و نسب‌شناسي كه در نزد عرب‌ها، مهم‌ترين علوم و دانش‌ها محسوب مي‌شد، بيش‌ترين بهره را داشت و قريشيان نيز همواره به برتري علمي ابوبكرt در پهنه‌ي اين علوم اذعان مي‌كردند و باور داشتند كه ابوبكرt از گذشته‌ي خوب و بد قريش و قريشيان، آگاهي و دانش وافري دارد. فرهيختگان قريش همواره در پي مجالس ابوبكر بودند تا با دانش وافر و گسترده‌ي او، عطش پژوهش و جويندگي خود را فرو خوابانند. جوانان بيدار و تيزهوش، مجالس علمي ابوبكرt را دنبال مي‌كردند تا از داشته‌هاي علمي او، استفاده كنند كه اين خود‌، نشان ديگري از مقام والاي ابوبكرt است. فعالان مالي و تجاري مكه نيز همواره به مجالس ابوبكر، رفت‌ و ‌آمد داشتند؛ چراكه گرچه ابوبكرt، بزرگ‌ترين بازرگان مكه نبود، اما از مشهورترين تجار و بازرگانان مكه محسوب مي‌شد. ساير اقشار و عموم مردم نيز همواره به‌خاطر برتري‌هاي اخلاقي و رفتاري ابوبكرt، در مجالسش شركت مي‌كردند و اين‌چنين ابوبكرt به سبب اخلاق سترگش، مهمان‌دار بزرگي بود كه با ديدن مهمانانش شادمان مي‌شد و با آنان، انس و الفت مي‌گرفت. طبقات و اقشار مختلف جامعه‌ي مكي، هر كدام به‌ سهم خود از ابوبكرt استفاده مي‌كردند. جايگاه والاي ادبي، علمي و اجتماعي ابوبكر در مكه، باعث شد كه با مسلمان شدن ابوبكرt و آغاز حركت دعوتي او، جمعي از برگزيدگان مكه، مسلمان شوند و در جرگه‌ي بهترين بندگان خدا قرار بگيرند.[14]
دعوت دادن ابوبكرt به سوي اسلام
ابوبكرt مسلمان شد و به همراه رسول‌خداص، مسؤوليت دعوت را بر عهده گرفت؛ او از رسول‌اكرمص، به خوبي ياد گرفت كه اسلام، دين عمل، دعوت و جهاد است و ايمان مسلمان، زماني كامل مي‌شودكه جان و بلكه تمام داشته‌هاي خود را براي پروردگار جهانيان نثار كند.[15] خداوند متعال مي‌فرمايد: قُلْ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ (162) لَا شَرِيكَ لَهُ وَبِذَلِكَ أُمِرْتُ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ » (انعام:162و163)
يعني: «بگو: نماز و عبادت و زيستن و مردن من، از آنِ خداست كه پروردگار جهانيان است؛ پروردگاري كه شريك ندارد و به همين دستور داده‌ شده‌ام و من نخستين مسلمان (امت خود) هستم.»
ابوبكرt‌ براي دعوت جديد، جنب و جوش و فعاليت زياد و در عين حال خجسته و پر‌بركتي داشت، هر كجا كه قدم مي‌گذاشت و حركت مي‌كرد، پيامدهاي زيادي بجاي‌ مي‌نهاد و دستاورد‌هاي بزرگي نصيب اسلام مي‌كرد. او، واقعاً نمونه‌ي زنده و مصداق حقيقي فرموده‌ي الهي بود كه: ادْعُ إِلَىٰ سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ ۖ وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ ۚ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ ۖ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ (نحل-125)
يعني: «مردمان را با سخنان استوار و بجا و اندرزهاي نيكو و زيبا، به راه پروردگارت دعوت بده و با ايشان به بهترين شيوه، گفتگو كن. همانا پروردگارت، بهتر مي‌داند كه چه كساني ره‌يافته و هدايت‌شده مي‌باشند.»
تلاش و فعاليت ابوبكرt در عرصه‌ي دعوت به الله، تصوير روشني از ايمان، ترسيم مي‌كند و اين حقيقت را روشن مي‌سازد كه پذيرش دين‌خدا، قرار و آرام مؤمن را مي‌گيرد و او را آسوده‌خاطر نمي‌گذارد تا اين كه در دنياي مردم، آن‌چه را كه به آن ايمان آورده، محقق نمايد. البته اين خيزش و حركت ابوبكر، يك حركت صرفاً عاطفي و گذرا نبود كه زود، فرو كشد و سرد و زايل شود. بلكه نشاط، هيجان و دليري ابوبكرt در پهنه‌ي دعوت تا هنگام وفاتش، ماندگار ماند و هرگز در مسير دعوت، دچار خستگي، ضعف و سستي نشد.[16]
اولين و مهم‌ترين نتيجه‌ي فعاليت‌هاي دعوتي ابوبكرt، مسلمان شدن كساني بود كه در جرگه‌ي بهترين بندگان خدا قرار گرفتند؛ افرادي از قبيل: زبير‌ بن‌ عوام، عثمان‌ بن‌ عفان، طلحه بن‌ عبيدالله، سعد‌ بن‌ ابي‌وقاص، عثمان‌ بن‌ مظعون، ابوعبيده بن ‌جراح، عبدالرحمن ‌بن ‌عوف، ابوسلمه ‌بن ‌عبدالاسد و ارقم‌ بن‌ ابي‌الارقمy. ابوبكرt، هريك از اين بزرگواران را جداگانه به ‌حضور پيامبر‌اكرمص بُرد؛ آن‌ها به دعوت ابوبكرt، اسلام آوردند و هر يك از آنان، به‌سان ستوني براي ساختمان عظيم دعوت شد؛ رسول‌اكرمص با مسلمان شدن اين‌ها، قوت و توان بيش‌تري براي دعوت يافتند. خدواند متعال، با مسلمان شدن اين افراد، رسول‌اكرم ص،را  قوت و تواني افزون عنايت كرد و به دنبال مسلمان شدن اين افراد نام‌دار، عموم مردم اعم از از زنان و مردان، دسته دسته به اسلام گرويدند. يكايك افرادي كه به دعوت ابوبكرt، مسلمان شدند، طلايه‌دار و پيشاهنگ دعوت اسلامي گرديدند و سبب شدند‌ تا گرو‌هاي ديگري به شمار پيشگامان دعوت اسلامي بپيوندند و با وجود شمار اندكشان، گردان دعوت و دژ رسالت شكل بگيرد؛ آنان، به مقامي دست يافتند كه هرگز هيچ‌كس، نتوانست و نخواهد توانست به چنان مقامي دست يابد.[17]
ابوبكرt، در مسير دعوت، خانواده‌اش را از ياد نبرد؛ بلكه با توجه و غم‌خوارگي ويژه براي آنان، باعث شد تا اسماء، عايشه، عبدالله، ام رومان و خدمت‌كارش عامر بن فهميرهy مسلمان شوند. صفات پسنديده، اخلاق كريمانه و ويژگي‌هاي والاي ابوبكرt عامل مهمي در پذيرش دعوتش از سوي مردم بود؛ اخلاق سترگش، به‌سان دامي گسترده درميان قوم و عشيره‌اش، آن‌ها را شكار و مجذوب خود مي‌كرد و همن باعث مي‌شد كه دعوتش را بپذيرند و يا حداقل در مقابل او، شدت نشان ندهند. او يگانه‌ي نسب‌شناسي درميان قوم خودش بود؛ ابوبكر، فردي سرامد، محترم و سخاوتمند كه از مال و ثروتش، بذل و بخشش مي‌نمود و در مكه، جلسات و مهماني‌هاي بي‌نظيري داشت؛ او، سخنوري توانمند بود.[18]
آراستگي به چنين ويژگي‌هايي، نياز و ضرورت گريز‌ناپذير داعيان و دعوت‌گران است؛ چرا كه بي‌بهرگي از اين ويژگي‌ها و نداشتن چنين صفاتي، دعوت دعوتگران را مانند فريادي در يك دره و دمي در خاكستر، مي‌گرداند. سيرت ابوبكرصديقt، روشن‌گر فهم و شناخت درست او از اسلام است و چگونگي زندگي او، نمونه و الگوي مناسبي براي دعوت‌گران مي‌باشد تا در دعوت مردم به‌سوي خدا از او الگوگزيني نمايند.
سختي‌هايي كه ابوبكرt در مسير دعوت متحمل شد
ابتلاي انسان به پاره‌اي از سختي‌ها، يك سنت و تقدير الهي است كه درميان افراد، گروه‌ها، امت‌ها، ملت‌ها و دولت‌هاي مختلف جريان مي‌يابد. اين سنت‌ الهي، آن‌چنان درميان صحابه‌ي كرامy جريان يافت كه آنان را متحمل سختي‌هاي زيادي كرد و آنان را به مصائبي آزمود كه كوه‌هاي بزرگ و استوار را هم به زير مي‌كشد. اما صحابه، شكيبايي ورزيدند و جان‌ها و مال‌هايشان را در راه خدا نثار كردند. سختي‌هايي كه آنان در راه اسلام كشيدند، به حدي بود كه تنها خداوند، اندازه‌اش را مي‌داند. مسلمانان اشراف‌زاده هم كه درميان قريش داراي وجاهت و شرافت بودند، از اين مشكلات و سختي‌ها در امان نماندند. ابوبكرt به شدت مورد اذيت و آزار كفار قرار گرفت؛ بر سرش خاك و خاكستر ريختند و در مسجدالحرام او را طوري كتك زدند كه بيني و صورتش، زخمي و خونين ‌شد و او را در حالي كه درميان مرگ و زندگي بود، بر روي پارچه‌اي نهاده و به ‌خانه‌اش بردند.[19] عايشه‌ رضي‌الله‌عنها مي‌گويد: زماني كه اصحاب رسول‌اكرمص به سي‌ و‌ هشت نفر رسيدند، ابوبكرt با اصرار، از رسول‌خداص درخواست كرد تا دعوتشان را آشكارا و علني كنند. رسول‌خداص فرمودند: «اي ابوبكر! ما اندكيم.» ابوبكرt به‌قدري اصرار كرد كه رسول‌خداص خواسته‌اش را پذيرفتند. مسلمانان، در قسمت‌هاي مختلف مسجد پراكنده‌ شدند و هر كدامشان، طوري جا گرفت كه درميان خويشاوندانش باشد. ابوبكرt، برخاست و شروع به دعوت كرد؛ در آن هنگام رسول‌اكرمص، نشسته بودند؛ ابوبكر، نخستين خطيبي بود كه به راه خدا و رسولش دعوت داد. مشركان، بر ابوبكرt و ساير مسلمانان شوريدند و ابوبكرt را به شدت زدند و زير لگد گرفتند. عتبه‌ بن‌ ربيعه‌، به ابوبكرt نزديك شد و شروع به زدن ابوبكر با دو كفش پاشنه‌دار كرد؛ عتبه، تيزي و لبه‌ي ‌محكم كفش‌ها را به صورت ابوبكرt مي‌زد و خودش را روي شكم آن حضرتt مي‌انداخت. ابوبكرt طوري زخمي و خونين شد كه صورت و بيني‌اش، معلوم‌ نمي‌شد. بني‌تيم (خويشاوندان ابوبكر) براي دفاع از ابوبكر، به ستيز و دعواي مشركان برخاستند كه در نتيجه مشركان، دست از زدن ابوبكرt كشيدند؛ بني‌تيم، ابوبكرt را در پارچه‌اي گذاشتند و او را در حالي به خانه‌اش بردند كه در مردنش، شكي نداشتند. بني‌تيم دوباره به مسجد برگشتند و گفتند: «به خدا سوگند اگر ابوبكر بميرد، حتماً عتبه ‌بن‌ ربيعه را مي‌كشيم.» اين را گفته، به خانه‌ي ابوبكرt رفتند. ابوقحافه (پدر ابوبكر) و بني‌تيم، با ابوبكرt صحبت مي‌كردند تا بلكه از او چيزي بشنوند؛ سرانجام ابوبكر پاسخ داد و در واپسين لحظات آن روز، دهان به سخن گشود و گفت: «حال رسول‌اللهص چطور است؟» بني‌تيم تعجب كردند و او را سرزنش نمودند كه با اين حال، چه جاي اين پرسش است؟ آنان، به مادر ابوبكر (ام‌خير) گفتند: «حتماً به ابوبكر چيزي بدهي كه بخورد.» زماني كه مادر ابوبكر با او تنها شد، با اصرار از او خواست كه چيزي بخورد؛ اما ابوبكرt گفت: «حال رسول‌الله‌ص چطور است؟» ام‌خير گفت: «به خدا سوگند كه من، از حال دوستت، خبري ندارم.» ابوبكرt فرمود: «به نزد ام‌جميل ‌بنت‌ خطاب برو و حال پيامبر را از او بپرس.» ام‌خير به نزد ام‌جميل رفت و گفت: «ابوبكر از تو جوياي حال محمد‌بن‌عبدالله است.» ام‌جميل گفت: «من، نه ابوبكر را مي‌شناسم و نه محمد‌بن عبدالله را؛ اما اگر دوست داري با تو به نزد پسرت مي‌آيم.» ام‌خير گفت: باشد. و با هم به خانه‌ي ابوبكر رفتند؛ هنگامي كه ام‌جميل، ابوبكرt را افتاده و زخمي ديد، جلو رفت و گفت: «به خدا سوگند كساني كه با تو‌ چنين كرده‌اند، فاسق و كافر‌ند و من، اميدوارم كه خداوند، انتقام تو را از آنان بگيرد.» ابوبكرt فرمود: «حال رسول‌اللهص چطور است؟» ام‌جميل ‌رضي‌الله‌عنها گفت: «مادرت، اينجاست؛ مي‌شنود.» ابوبكرt گفت: «از او به تو آسيبي نمي‌‌رسد.» ام‌جميل‌ ‌رضي‌ الله ‌عنها گفت: «پيامبرص صحيح و سالم هستند.» ابوبكرt پرسيد: «ايشان، كجا هستند؟‌ ام‌جميل ‌رضي‌ الله ‌عنها پاسخ داد: «در خانه‌ي ابن‌ارقم.» ابوبكر فرمود: «به خدا سوگند كه تا زماني كه به نزد رسول‌خداص نروم، چيزي نمي‌خورم و نمي‌نوشم.
ام‌خير و ام‌جميل رضي ‌الله ‌عنهما، صبر كردند تا مردم، به خانه‌هايشان بروند و رفت و آمدشان، قطع شود و سپس او را در حالي كه به آن‌ها تكيه داده بود، به نزد رسول‌خداص بردند. رسول‌اكرمص، با ديدن ابوبكرt، با شتاب برخاستند و به سوي او رفتند و او را بوسيدند. مسلمانان نيز با ديدن حال زار ابوبكرt، به سوي او شتافتند. دل رسول‌اكرمص، به‌شدت، براي ابوبكر سوخت. ابوبكرt فرمود: «اي رسول‌خدا! پدر و مادرم فدايت؛ طوري نيست. فقط آن فاسق، با صورتم چنين كرده‌است. اي رسول‌خدا! اين زن، مادر من است؛ به فرزندش نيكي زيادي كرده و شما هم خجسته و بزرگواريد؛ پس او را به‌ سوي خدا دعوت دهيد و از خدا برايش طلب هدايت كنيد تا بلكه خداوند، او را به وسيله‌ي‌ دعوت شما، از آتش جهنم برهاند.» راوي مي‌گويد: رسول‌خداص برايش دعا كردند و او را به اسلام فرا خواندند و بدين ترتيب ام‌خير‌(مادر ابوبكر) همان‌جا مسلمان شد.[20]
در اين ماجرا، درس‌ها و آموزه‌هاي زيادي براي هر مسلماني كه مشتاق پيروي از صحابه‌ي كرام است، وجود دارد. به برخي از اين آموزه‌ها اشاره مي‌كنيم:
1- حرص و اشتياق وافر ابوبكرt بر اين‌كه اسلام را در برابر كفار، علني و آشكار كند؛ اين مسأله، نشان‌دهنده‌ي عمق ايمان و شجاعت صديقt مي‌باشد. او، در راه دعوت، آن‌قدر مورد آزار و شكنجه قرار گرفت كه خويشانش، مرگش را قطعي پنداشتند. محبت خدا و رسولش، آن‌چنان در قلب ابوبكرt جاي گرفته بود كه پس از اسلام، چيزي جز برافراشتن رايت و پرچم توحيد، برايش مهم نبود؛ او، به قيمت جانش هم كه شده، خواهان اين بود كه بانگ لا اله الا الله محمد رسول الله بر كرانه‌هاي مكه، طنين‌انداز شود. آري ابوبكرt كاري كرد كه نزديك بود جانش را به خاطر عقيده و اسلامش، از دست بدهد.
2- پافشاري ابوبكرt، بر علني كردن دعوت اسلام در فضاي تنگ و سركش جاهليت، به خاطر آگاهي دادن به مردم درباره‌ي اسلام و اطلاع‌رساني به آنان درمورد ديني بود كه تازگي و طراوتش، دل‌ها را تسخير مي‌كند. ابوبكرt اين هدف را در حالي دنبال كرد كه به يقين مي‌دانست كه او و دوستانش، مورد اذيت و شكنجه واقع مي‌شوند.بنابراين چرايي و دليل اين پافشاري را بايد در وارستگي ابوبكرt جستجونمود.
3- محبت خدا و رسول، آن‌چنان در دل ابوبكرt نفوذ كرده‌ بود كه آنان را از خودش بيش‌تر دوست مي‌داشت. براي درك درستي اين نكته، همين دليل بس‌كه با وجود آن‌همه سختي و رنج و در حالي كه اميدي به زندگيش نيست، حال پيامبرص را جويا شد و پرسيد: حال پيامبرخداص چطور است؟! او، چيزي ‌نخورد و سوگند‌ ياد ‌كرد كه تا به نزد پيامبرص، نرود از خورد و نوش، امتناع مي‌كند.
آري، هر مسلماني،‌ بايد اين‌چنين باشد و خدا و رسولش را بيش‌از هر چيزي دوست بدارد؛ حتي اگر در اين مسير، مجبور شود از جان و مالش مايه بگذارد.[21]
4- عصبيت قومي و جانب‌داري خويشاوندي در آن زمان، نقش مهمي در شكل‌گيري و يا ايجاد دگرگوني و تحول در رخدادها و رفتارهاي اجتماعي افراد داشت. اين جانب‌داري، به حدي‌ بود كه حتي در صورت وجود اختلاف عقيده هم پديدار مي‌شد. چنان‌كه بني‌تيم (خويشاوندان ابوبكر) با وجودي كه مسلمان نشده‌ بودند، از ابوبكر جانب‌داري كرده و تهديد نمودند كه اگر ابوبكر بر اثر جراحت، جان بازد، حتماً عتبه را مي‌كشند.[22]
5- در اين ماجرا، واكنش‌هاي جالب و شكوهمندي از ام‌جميل بنت خطاب‌ رضي‌ الله ‌عنها بروز مي‌كند و او را به خيزش و حركت به خاطر دين وامي‌دارد و ميزان اشتياق وي بر پاسداري از دين را نمايان مي‌سازد. به‌طور مثال ام‌جميل رضي الله عنها در پاسخ مادر ابوبكرt كه حال رسول‌خداص را پرسيد، آگاهانه و باتدبير گفت: «من، نه ابوبكر را مي‌شناسم و نه محمد‌بن عبدالله را» اين واكنش ام‌جميل رضي الله عنها، يك منش و استراتژي هشيارانه و احتياط‌آميز بود؛ چراكه تا آن هنگام ام‌خير، مسلمان نشده بود و ام‌جميل نيز اسلامش را از ام‌خير پنهان نمود و جاي رسول‌خداص را به او نشان نداد كه مبادا ام‌خير جاسوس قريشيان باشد.[23] ام‌جميل با آن‌كه خودش را نسبت به ابوبكرt و رسول‌خداص، بي‌خيال و ناآشنا جلوه داد، موفق شد با فراست تمام به مادر ابوبكر بقبولاند كه به ديدن ابوبكرt برود و پس از آن‌كه با ابوبكرt ملاقات نمود، باز هم جوانب احتياط را رعايت كرد و در كمال هشياري كوشيد تا محل اختفاي رسول‌خداص را فاش نكند و در عين حال به ابوبكرt، اطمينان خاطر بدهد كه رسول‌خداص، صحيح و سالم هستند.[24] جلوه‌ي ديگر احتياط و هشياري اين‌ها براي حفظ اسرار مسلمانان، شگرد ام‌جميل، ام‌خير و ابوبكر به‌هنگام رفتن به خانه‌ي ابن‌ارقم است كه صبر مي‌كنند تا رفت و آمد‌ها، تمام شود و مردم، به خانه‌هايشان بروند.[25]
6- در اين ماجرا ميزان خيرخواهي ابوبكر صديقt براي مادرش نمايان مي‌شود كه مشتاق مسلمان شدن مادرش بود و به رسول‌خداص گفت: «اين، مادر من است كه نسبت به فرزندش نيكي زيادي روا داشته و مي‌دارد؛ شما نيز بزرگوار و پرخير هستيد؛ پس او را به سوي خدا دعوت دهيد و از خداي متعال، برايش هدايت بخواهيد تا او را به وسيله ي دعوت شما، هدايت كند و از آتش جهنم برهاند.» اين، از ترس عذاب الهي و رغبت و اشتياق به رضوان و بهشت پروردگار بود كه ابوبكر صديقt را بر آن داشت تا از رسول‌خداص بخواهد كه مادرش را دعوت دهند و برايش دعاي هدايت كنند. رسول اكرمص نيز براي هدايت مادر ابوبكرt دعا كردند و دعايشان پذيرفته شد و بدين ترتيب مادر ابوبكر، اسلام آورد و در جرگه‌ي مسلماناني قرار گرفت كه براي نشر و گسترش دين خداي متعال، از هيچ تلاش و كوششي دريغ نمي‌كردند. از اين ماجرا درمي‌يابيم كه خداي متعال، بر بندگانش، مهر و رحمت بي‌كراني فرو مي‌فرستد و به درستيِ قانون و سنت «پاداشِ پس از رنج و مشقت» پي مي‌بريم و مشاهده مي‌كنيم كه هر مشقتي، پيامد و نتيجه‌ي درخور و شايسته‌اش را به دنبال دارد.
7- ابوبكر صديقt از آن‌جا كه هم‌راه و هم‌نشين خاص و هميشگي رسول‌خداص بود، بيش از ساير صحابه در معرض اذيت و آزمايش قرار مي‌گرفت؛ چراكه او همواره در جاهايي كه به رسول‌خداص تعرض مي‌شد، همراه آن حضرتص بود و همين رابطه و همراهي هميشگي ابوبكرt با پيامبر اكرمص، او را فدايي و جان‌نثار آن حضرتص كرده بود كه براي دفاع از ايشان بپا مي‌خاست و در حالي كه خودش، از بزرگان قريش و چهره‌هاي معروف و نام‌دار بود، مورد اذيت و سفاهت كفار قرار مي‌گرفت.[26]
حمايت و پشتيباني ابوبكرt از پيامبر اكرمص
جرأت و شجاعت، از ديگر ويژگي‌هاي ابوبكرt بود كه او را از ديگران، متمايز و متفاوت مي‌ساخت. او، در راه حق از هيچ چيزي نمي‌هراسيد و در مسير نصرت دين خدا، فعاليت ديني و هم‌چنين حمايت و پشتيباني از رسول‌خداص، از هيچ سرزنش و توبيخي متأثر نمي‌شد. عروه بن زبير مي‌گويد: از عبدالله بن عمرو بن عاص خواستم كه برايم از شديدترين رفتارهاي مشركان با رسول‌خداص، بگويد؛ او، گفت: پيامبر اكرمص در كنار كعبه نماز مي‌خواندند كه عقبه بن ابي‌معيط آمد و لباس را در گردن آن حضرتص آويخت و به‌قدري كشيد كه نزديك بود رسول‌خداص خفه شوند. ابوبكرt به سوي عقبه شتافت، شانه‌هايش را گرفت و او را از پيامبر اكرمص دور كرد[27] و گفت: أَتَقْتُلُونَ رَجُلًا أَن يَقُولَ رَبِّيَ اللَّهُ (غافر-28)
يعني: «آيا مي‌خواهيد مردي را بكشيد به اين خاطر كه مي‌گويد: پروردگار من، الله است؟»
در روايت انسt آمده است: باري مشركان، رسول اكرمص را چنان زدند كه آن حضرتص تا سرحد بيهوشي پيش رفتند. ابوبكرt بپا خاست و گفت: «واي بر شما؛ (آيا كسي را به اين خاطر مي‌زنيد و مي‌خواهيد بكشيد كه مي‌گويد: پروردگار من، الله است؟)»[28] در روايت اسماء رضي الله عنها آمده است: شخصي، فريادزنان، به نزد ابوبكرt آمد و گفت: «دوستت را درياب و به كمكش بشتاب.» اسماء رضي الله عنها مي‌گويد: ابوبكرt در حالي كه چهار گيسو داشت، از ميان ما برخاست و با شتاب به سوي پيامبرص رفت و فرياد برآورد كه: ( أَتَقْتُلُونَ رَجُلًا أَن يَقُولَ رَبِّيَ اللَّهُ .. مشركان با شنيدن فرياد ابوبكرt، دست از آزار رسول‌خداص كشيدند و به سوي ابوبكرt شتافتند و او را زدند. ابوبكرt در حالي به خانه بازگشت كه از شدت كتكي كه به او زده بودند، هر يك از گيسوانش را كه دست مي‌زد، كنده مي‌شد و در دستانش قرار مي‌گرفت.[29]
يك بار علي بن ابي‌طالبt در حال سخنراني پرسيد: «اي مردم! چه كسي شجاع‌تر و دليرتر است؟» مردم گفتند: «شما، اي امير مؤمنان!» فرمود: «من، با هر كس كه جنگيده‌ام، شكستش داده‌ام؛ اما شجاع‌ترين مردم، ابوبكرt است. ما براي رسول‌خداص سايه‌باني درست كرديم و گفتيم: چه كسي حاضر است با رسول‌خداص بماند تا مشركي، به آن حضرتص حمله نكند؟ به خدا سوگند تنها ابوبكرt براي اين كار قدم پيش نهاد و شمشيرش را از نيام بيرون كشيد و بالاي سر پيامبرص ايستاد و هر مشركي را كه به پيامبرص نزديك مي‌شد، دور مي‌كرد؛ پس ابوبكرt، شجاع‌ترين مردم است.» عليt افزود: «من، ديدم كه قريشيان، رسول‌خداص را درميان گرفته بودند و اين ابوبكرt بود كه به شدت از آن حضرتص دفاع مي‌كرد و آنان را از ايشان دور مي‌راند. قريشيان به پيامبرص مي‌گفتند: تويي كه خدايان را منكر شده‌اي و به جاي اين همه معبود، به خداي واحدي معتقدي؟! در آن هنگام تنها ابوبكرt بود كه به آن حضرتص نزديك شد و در حالي كه گفته‌ي مؤمن آل فرعون را بر زبان داشت، روياروي مشركان ايستاد و آنان را از پيامبرص دور كرد. حال، شما را به خدا سوگند مي‌دهم كه مؤمن آل فرعون، بهتر است يا ابوبكر؟» مردم، ساكت بودند و چيزي نگفتند. عليt فرمود: «قسم به خدا، اگر تمام زمين از امثال مؤمن آل فرعون پر شود، يك لحظه‌ي ابوبكرt از همه‌ي آن‌ها بهتر است. زيرا مؤمن آل فرعون، ايمانش را پنهان كرده بود؛ اما اين مرد (ابوبكر)، ايمانش را آشكارا بيان كرد.»[30]
اين، وصف و جلوه‌ي روشني از ابوبكرt به زبان علي مرتضيt مي‌باشد كه كشاكش ميان حق و باطل، هدايت و گمراهي و ايمان و كفر را به تصوير مي‌كشد و به‌خوبي روشن مي‌سازد كه ابوبكرt در راه خداي متعال، چه‌قدر سختي و مشقت متحمل شد. بنابراين شخصيت و سيماي واقعي ابوبكر صديقt از لابلاي نشانه‌ها و ويژگي‌هاي بي‌نظيرش، به گواهي و زبان امام عليt شناحته مي‌شود. عليt پس از گذشت چندين سال در دوران خلافتش به ويژگي‌هاي ابوبكر اشاره مي‌كند و به رادمردي و شجاعتش گواهي مي‌دهد و آن‌چنان به‌هنگام گفتن صفات ابوبكرt متأثر و دگرگون مي‌شود كه هم خودش، مي‌گريد و هم ديگران را به گريه مي‌اندازد.
ابوبكر صديقt پس از رسول‌خداص نخستين مسلماني است كه در راه خدا مورد شكنجه و آزار قرار گرفت. او، نخستين پشتيبان رسول‌خداص و اولين دعوت‌گري بود كه به سوي خدا فرا خواند.[31] او، بازوي راست رسول‌خداص بود كه براي حمايت از دعوت و ياري پيامبر، تمام تلاشش را به‌كار بست تا آن حضرتص را در گراميداشت و تعليم و تربيت تازه‌مسلمانان، ياري برساند. ابوذرt ضمن بيان داستان مسلمان شدنش مي‌گويد: ابوبكرt به رسول‌خداص گفت: «به من اجازه دهيد تا من، او را براي شام پيش خود ببرم.» ابوبكرt با كشمش طائف، از ابوذرt پذيرايي كرد.[32] ابوبكرt، بي‌پروا و بدون هيچ ترس و هراسي در كنار رسول‌خداص مي‌ايستاد و همواره هر خطر بزرگ و كوچكي را كه متوجه پيامبر مي‌شد، دور مي‌كرد و تا آن‌جا كه مي‌توانست از پيامبر اكرمص در برابر دشمنان، دفاع و پشتيباني مي‌نمود. او، مشركان را ديد كه يقه و گريبان رسول‌خداص را گرفته‌اند؛ خودش را به ميان آنان افكند و بانگ برآورد: «واي بر شما؛ آيا مي‌خواهيد او را به اين خاطر كه مي‌گويد: پروردگارم، الله است، بكشيد؟» مشركان، دست از رسول‌خداص كشيدند و شروع به زدن ابوبكرt و كشيدن و كندن موهايش نمودند و او را به‌قدري كتك زدند كه خونين و بي‌هوش شد.[33]
اذيت و آزار قريش بر رسول‌خداص و يارانش، موازي با گسترش دعوت اسلام در مكه، افزايش يافت و به نهايت خشونت بر ضد مسلمانان و به‌ويژه مسلمانان ضعيف و بي‌كس رسيد. قريشيان، آزار و شكنجه‌ي مسلمانان را شديد و سخت كردند تا بلكه اهل اسلام را از عقيده و ايمانشان برگردانند و آنان را مايه‌ي عبرت ديگران قرار دهند و در عين حال بتوانند آتش خشم و كينه‌اي را كه از اسلام و مسلمانان، به دل داشتند و آزارشان مي‌داد، فروخوابانند.
بلالt، يكي از همين مستضعفان بود كه به شدت شكنجه مي‌شد. او، هيچ پشتيبان و عشيره‌اي نداشت كه از او حمايت كند و به دفاع از وي شمشير بكشد. افرادي چون بلالt، در جامعه‌ي جاهلي مكه، هيچ عددي محسوب نمي‌شدند و تنها حق و بهره‌اي كه از زندگي داشتند، اين بود كه بيگاري كنند، اطاعت نمايند و مانند كالا و شتر، خريد و فروش شوند. بنابراين در چنان جامعه‌اي داشتن نظر، انديشه، دعوت و يا پيوستگي به يك مكتب و جريان، براي بردگان بينوا، جرم بزرگي بود. آن هم پيوستگي و ارتباط با دعوتي كه جامعه‌ي مكه را تكان داده و زيرساخت‌هاي فكري و باورهاي كهن مردمش را زير سؤال برده بود. دعوت جديد، جوانان زيادي را جذب خود كرده و آنان را روياروي باورها و آداب و رسوم ميراثي پدرانشان قرار داده بود. دعوت جديد، قلب اين غلام به ظاهر بي‌چيز و ناچيز را تسخير نمود و او را در پهنه‌ي زندگي، انساني چون ساير افراد به شمار آورد.[34] مفاهيم ايمان، در اعماق وجود بلالt نفوذ كرد و پس از مسلمان شدن وي و گرايش به دين جديد و پذيرش دعوت محمد مصطفيص و پيوستن به ساير برادران ديني‌اش در قافله‌ي بزرگ دعوت، سر برآورد. اميه بن خلف كه مالك بلالt بود، گاهي با تطميع و گاهي با تهديد، در صدد آن برآمد كه بلالt را از راهي كه در پيش گرفته بود، منحرف كند؛ اما وقتي كه ديد بلالt بيش از تصورش سمج و استوار است و به كفر و جاهليت باز نمي‌گردد، بر او خشم گرفت و او را بي‌آن‌كه يك شبانه‌روز، آب و غذا بدهد، به صحرا برد و در زير تابش سوزان آفتاب نيم‌روزي، به پشت بر روي ريگ‌هاي داغ انداخت و به ديگر غلامانش دستور داد كه سنگ بزرگي، روي سينه‌ي بلالt بگذارند. دست‌هاي بلال را بستند و سنگ بزرگي، رويش نهادند. اميه بن خلف به بلالt گفت: «يا همين‌طور مي‌ميري و يا به محمد(ص)، كافر مي‌شوي و لات و عزي را مي‌پرستي.» اما بلالt، ثابت و استوار، احد احد مي‌گفت. او، از عمق وجودش مي‌گفت: «خدا، يكي است؛ خدا، يكي است.» اميه بن خلف، مدتي بلالt را به همين طرز وحشتناك، شكنجه داد[35] تا اين‌كه ابوبكر صديقt، به محل شكنجه‌ي بلالt رفت و به اميه گفت: «از خدا نمي‌ترسي كه اين بينوا را اين‌چنين شكنجه مي‌كني؟! تا كي مي‌خواهي به اين كار ادامه دهي؟» اميه گفت: «تو، خودت او را خراب كردي و به اين روز انداختي؛ اگر راست مي‌گويي نجاتش بده.» ابوبكرt فرمود: «باشد؛ اين كار را مي‌كنم. غلام سياهي دارم كه بر دين توست و از بلالt، قوي‌تر است. او را به جاي بلالt به تو مي‌دهم.» اميه نيز پذيرفت و ابوبكرt، غلامش را به اميه داد و بلالt را از او گرفت و آزاد كرد.[36] به روايت ديگري ابوبكر صديقt، بلالt را به چهل اوقيه طلا خريد.[37] به‌راستي بلالt چقدر استوار و شكيبا بود! او، با صدق و اخلاص مسلمان شد و قلب پاكي داشت؛ صبر و شكيبايي بلالt، او را در برابر آزار و شكنجه‌ي كفار، تسليم‌ناپذير كرد و خشم و عصبانيت كافران را برانگيخت. بلالt، در برابر كفار پايداري كرد و هرگز با آنان كنار نيامد و دست از توحيد و اسلام برنداشت؛ بلكه همواره با تمام تاب و توانش، بانگ توحيد بر زبان داشت و در راه خدا چنان استقامتي كرد كه به سرشكستگي كافران انجاميد.[38] قطعاً در پسِ هر سختي و مشقتي، راحتي و گشايشي هست؛ بلالt، از آزار و شكنجه‌ي كفار و از بند بردگي رهايي يافت و مانده‌ي عمرش را در كنار رسول‌خداص، سپري كرد.
ابوبكر صديقt، استراتژي آزاد كردن بردگان مسلمان و تحت شكنجه را دنبال كرد و اين رويه را به عنوان يك برنامه‌ي منظم و هدفمند اسلامي به منظور مقاومت در برابر شكنجه‌گري‌ها و خشونت‌هاي كفار، ادامه داد و بدين‌سان، دعوت اسلامي، مورد حمايت و پشتيباني مالي و انساني قرار گرفت. ابوبكرt، بردگان مسلمان اعم از زن و مرد را خريداري و آزاد مي‌كرد. از آن دست مسلماناني كه توسط ابوبكرt، آزاد شدند، مي‌توان به اين افراد اشاره كرد: *عامر بن فهيره كه در جنگ‌هاي بدر و احد نيز حضور يافت و در بئرمعونه به شهادت رسيد. *ام‌عبيس. *زنيره كه هنگام آزاديش نابينا شد و كفار مكه گفتند: او، به گرفت و عذاب لات و عزي، گرفتار شده كه بينايي‌اش را از دست داده است. زنيره رضي الله عنها گفت: «به خدا سوگند، آنان دروغ مي‌گويند؛ چراكه لات و عزي نه مي‌توانند به كسي ضرري برسانند و نه نفعي.» خداي متعال، بينايي زنيره رضي الله عنها را دوباره به او بازگردانيد.[39] *نهديه و دخترش كه كنيزان زني از بني‌عبدالدار بودند؛ آن زن، نهديه و دخترش را به آرد كردن گندم و گرداندن آسياب دستي واداشته بود و مي‌گفت: «به خدا كه هرگز شما را آزاد نمي‌كنم.» ابوبكر صديقt با ديدن اين صحنه و شنيدن قسم آن زن، فرمود: «تو، آخرش سوگندت را مي‌شكني.» زن گفت: «اگر راست مي‌گويي، خودت اين كار را بكن و اين دو را آزاد نما كه خودِ تو، آنان را خراب كرده‌اي.» ابوبكرt فرمود: «هر دو را به چند مي‌فروشي؟» آن زن، قيمتي تعيين كرد. ابوبكرصديقt نيز پذيرفت و فرمود: «آن دو را گرفتم و آن‌ها، پس از اين آزاد هستند.» و سپس رو به نهديه و دخترش كرد و گفت: «آرد و گندم اين زن را به خودش بدهيد.» نهديه و دخترش پرسيدند: «آيا پس از اتمام كار، چنين كنيم؟» ابوبكرt فرمود: «هر طور كه مي‌خواهيد.»[40]
اندكي تأمل در اين ماجرا، به ما نشان مي‌دهد كه اسلام، چگونه ميان ابوبكرt و آن دو كنيز، برابري ايجاد مي‌كند تا آن‌ها، به‌گونه‌اي با ابوبكرt صحبت كنند كه شريكي، با شريكش سخن مي‌گويد و اصلاً در گفتگوي ميان آن‌ها، رابطه و مسايل آقايي و نوكري معنا ندارد. ابوبكر صديقt نيز با وجود آن‌همه بزرگي و مقام و با آن‌كه نسبت به آنان خوبي كرده و آزادشان نموده، بي‌هيچ منتي به سخنانشان گوش سپرد. همين‌طور اسلام، نهديه و دخترش را به چنان اخلاقي آراسته كرد كه با وجودي كه مي‌توانستند گندم هاي آن زن را بگذارند و دست از كار بكشند، باز هم كارشان را نه به عنوان يك وظيفه كه از روي لطف و احسان، ادامه دادند تا گندم‌ها و آردهاي آن زن، خوراك حيوانات و پرندگان نشود و يا باد، آن را نبرد.[41]
يك بار ابوبكر صديقt، كنيزي از بني‌مؤمل از قبيله‌ي عدي بن كعب را ديد كه توسط عمر بن خطاب شكنجه مي‌شد تا از اسلام برگردد. در آن زمان كه عمرt، هنوز مسلمان نشده بود، آن كنيز را به حدي زد كه خودش خسته شد و گفت: «پوزش مي‌خواهم كه خسته شدم و ديگر نمي‌توانم ادبت كنم!» آن كنيز مسلمان گفت: «خداوند، با تو نيز چنين كند.» ابوبكرt، اين صحنه را ديد، كنيز مسلمان را خريد و آزادش نمود.[42]
ابوبكرt، غلامان و كنيزان زيادي در راه اسلام آزاد كرد. او، شيخ اسلام و بزرگ‌مرد امت بود و درميان قومش چنين شناخته شده بود كه: «به نداران و بينوايان كمك مي‌كند؛ با خويشاوندان، رابطه‌ي خويشي دارد؛ ناتوانان و يتيتمان را سرپرستي مي‌كند؛ مهمان‌نواز است و در سختي‌ها، ياور بلازدگان.» بله، ابوبكر صديقt در دوران جاهليت نيز در گناه آشكاري غوطه‌ور نشد. او، آن‌چنان مهربان بود كه همه، دوستش داشتند. از قلب ابوبكرt بر ضعيفان و بردگان، مهر و محبت مي‌باريد؛ وي، بخش زيادي از ثروتش را براي آزادي بردگان، هزينه كرد و آنان را در راه خدا و به خاطر خدا، آزاد نمود. البته زماني كه ابوبكرt، چنين كارهاي بزرگ و سترگي مي‌كرد، هنوز حكم و يا ترغيبي اسلامي در مورد آزاد كردن بردگان نازل نشده بود كه به آزاد كردن برده‌ها، فرابخواند و به پاداش زيادي براي انجام چنين كاري نويد بدهد.[43]
در مكه، كسي همانند ابوبكرt كه مالش را براي مستضعفان هزينه كند، به ندرت پيدا مي‌شد و يا اصلاً يافت نمي‌شد. مستضعفان، در نگاه و باور ابوبكرt، برادران ديني او بودند و ابوبكرt كاملاً باور داشت كه مؤمنان مستضعف، از تمام مشركان و سركشان زمين، بهترند. ابوبكرt مي‌دانست كه وجود همين عناصر مؤمن و ظاهراً ضعيف است كه دولت توحيد را شكل مي‌دهد و تمدن باشكوه اسلام را به‌وجود مي‌آورد.[44] ابوبكر صديقt، اين رويه را خالصانه در پيش گرفت و هرگز به دنبال جاه و دنيا نبود و نمي‌خواست كه مورد تعريف و تمجيد ديگران قرار بگيرد؛ او، تنها خواهان رضايت و خشنودي خداي متعال بود. يك بار پدر ابوبكر، به او گفت: «من، تو را مي‌بينم كه با پولت برده‌هاي ضعيف را آزاد مي‌كني؛ تو كه قصد آزاد كردن برده‌ها را داري، برده‌هاي قوي و نيرومند را آزاد كن تا به وقت نياز، از تو دفاع كنند و به دردت بخورند.» ابوبكرt فرمود: «پدر! من، هرچه مي‌كنم، فقط براي رضاي خداي متعال است و بس.» بنابراين جاي شگفت و تعجب نيست كه خداي متعال، در قرآن، آياتي درباره‌ي ابوبكر صديقt فرو فرستاد كه تا قيامت، تلاوت مي‌شود:
á (ليل، آيات 5-21)
يعني: «كسي كه (در راه خدا، دارايي خود را) بذل و بخشش كند و پرهيزكاري پيشه نمايد و خوب و خوبي را تصديق كند، پس او را (به انجام نيكي‌ها، موفق مي‌كنيم و) آماده‌ و مهياي رفاه و آسايش مي‌گردانيم و اما كسي كه بخل ورزد و خود را ( از توفيق خدا و پاداش الهي در دنيا و آخرت) بي‌نياز بپندارد و پاداش خوب و خوبي را قبول نداشته باشد، او را مهياي سختي و مشقت مي‌كنيم (و در زندگي دنيا يا آخرت، به سختي و عذاب دچار مي‌نماييم.) آن هنگام كه (به قبر يا دوزخ) سقوط كند، ثروتش، هيچ سودي به حالش ندارد. قطعاً نشان دادن (راه هدايت و ضلالت) بر عهده‌ي ما است و همين‌طور آخرت و دنيا، از آنِ ما مي‌باشد. من، شما را از آتشي بيم مي‌دهم كه زبانه مي‌كشد و تنها بدبخت‌ترين انسان‌ها به آن داخل مي‌شود و مي‌سوزد؛ همان كسي كه (حقيقت را) تكذيب مي‌كند و (به آيات و دين خدا) پشت مي‌نمايد. و اما پرهيزكاترين انسان‌ها از آن آتش شعله‌ور، دور داشته مي‌شود؛ همان كسي كه ثروتش را (در راه خدا) در حالي مي‌دهد كه خود را تزكيه و پاك مي‌دارد. او، كسي است كه هيچ كس، بر او نعمت و حقي ندارد (كه اين شخص پرهيزكار را بر آن دارد تا به او بذل و بخشش كند و بدين‌وسيله) سپاس گفته (و پاسخ حق او داده) شود. بلكه هدف او فقط جلب رضاي پروردگار بلندمرتبه‌اش مي‌باشد كه قطعاً (خداوند نيز با كارهاي نيكي كه چنين بنده‌اي كرده،) راضي خواهد شد.»
ابوبكر صديقt بيش از همه، اموالش را در راه‌هايي صرف مي‌كرد كه خشنودي خدا و رسولش را در پي داشت. اين مسؤوليت‌پذيري همه‌جانبه درميان مسلمانان صدر اسلام، مايه‌ي تمام نيكي‌ها بود. بردگان و غلامان كه پيش از ظهور و پذيرش اسلام، از معمولي‌ترين حقوق انساني محروم بودند، با پذيرش اسلام و به بركت اسلام، از حق داشتن عقيده و انديشه، برخوردار شدند و به خاطر دفاع از افكار و عقايدشان، روياروي ديگران قرار گرفته و بلكه در راه عقيده، جهاد و مبارزه نمودند. اقدام ابوبكر صديقt براي خريداري و آزاد كردن برده‌ها، دليل و نشانه‌ي عظمت اين دين و جايگاه آن در وجود آن بزرگوار مي‌باشد كه او را بر آن داشت تا بدين اندازه از وجود و دارايي خود براي دين، مايه بگذارد. اينك مسلمانان، به‌شدت نيازمند احياي اين ارزش‌ها و احساسات ارزشمند هستند تا هم‌زيستي و پيوند اجتماعي آنان بهبود يابد و شعور غم‌خوارگي و پشتيباني از يكديگر درميان آن‌ها به جايي برسد كه ايشان را براي رويارويي همه‌جانبه با دسيسه‌هاي گسترده‌ي دشمنان كه به منظور براندازي عقيده و دين مسلمانان، مي‌كوشند، بيش از پيش آماده سازد.
عايشه رضي الله عنها مي‌گويد: از آن وقت كه به سن تشخيص رسيده و پدر و مادرم را به ياد مي‌آورم، آن‌ها را مسلمان و بر دين اسلام، به خاطر دارم؛ هيچ روزي بر ما نمي‌گذشت مگر آن‌كه رسول‌خداص، صبح و شام به خانه‌ي ما مي‌آمدند. زماني كه اذيت و آزار كفار بر ضد مسلمانان، شدت گرفت، ابوبكرt به قصد هجرت به حبشه از مكه بيرون شد، در محل (برك الغماد) با رييس قبيله‌ي (قاره) از بني‌هون بن خزيمه يعني ابن‌دغنه[45] ملاقات كرد. ابن‌دغنه كه ابوبكرt را خوب مي‌شناخت، پرسيد: «كجا مي‌روي؟» ابوبكرt فرمود: «قوم من، مرا بيرون كرده‌اند و مي‌خواهم در زمين، گشت و گذار نموده، در جايي سكونت كنم كه بتوانم پروردگارم را عبادت نمايم.» ابن‌دغنه گفت: «اي ابوبكر! براي امثال تو، نه شايسته است كه خودشان بيرون شوند و نه زيبنده است كه كسي، آن‌ها را بيرون كند؛ چراكه تو، دستِ ندار را مي‌گيري؛ صله‌ي رحم مي‌كني؛ يتيم و ضعيف را سرپرستي مي‌نمايي؛ مهمان‌نواز هستي و در سختي‌ها، ياور مصيبت‌زدگاني؛ من، تو را پناه مي‌دهم و تحت امان و حمايت خود، اعلام مي‌كنم. پس بازگرد و خدايت را در شهر خودت عبادت كن.» ابوبكرt به همراه ابن‌دغنه به مكه بازگشت. ابن‌دغنه، شبانگاه به ملاقات سران قريش رفت و گفت: «ابوبكر، كسي نيست كه امثال او، وطنشان را ترك كنند و يا آن‌ها را از شهرشان بيرون برانند. مگر مي‌خواهيد كسي را از شهرش اخراج كنيد كه به بينوايان و مستمندان، ياري مي‌رساند و پيوند خويشاوندي را پاس مي‌دارد؛ سرپرستي يتيمان را عهده‌دار مي‌شود و بار زندگيشان را بر دوش مي‌كشد و به بلازدگان كمك مي‌نمايد؟»
سران قريش، پناه‌دهي ابن‌دغنه را پذيرفتند و گفتند: «به ابوبكر بگو: خدايش را در خانه‌اش عبادت كند، همان‌جا نماز بگزارد و هرچه مي‌خواهد، قرآن بخواند؛ اما ما را با نماز و عبادتش نيازارد و اين كارها را آشكارا انجام ندهد. ما، از اين مي‌ترسيم كه نماز و عبادت ابوبكر، زنان و فرزندانمان را در فتنه بيندازد و باعث شود كه آن‌ها، از دين جديد متأثر شوند.» ابن‌دغنه، خواسته‌ي قريش را با ابوبكر صديقt، درميان گذاشت. ابوبكر صديقt، مدتي را به همين منوال، سپري نمود و فقط در خانه‌اش عبادت مي‌كرد و آشكارا و بيرون از خانه‌اش نماز نمي‌خواند تا اين‌كه به اين پنهان‌كاري، تاب نياورد و به قصد دعوت و جلب ديگران به اسلام، در صحن ورودي خانه‌اش، جايي براي سجده و نماز و تلاوت قرآن درست كرد. زماني كه ابوبكرt در پيشگاه خانه‌اش، به عبادت مي‌پرداخت، زنان و فرزندان مشركان، اطرافش جمع مي‌شدند و با شگفت و تعجب به او نگاه مي‌كردند. ابوبكرt، شخص نرم‌دل و گرياني بود كه هنگان تلاوت قرآن، نمي‌توانست جلويش را بگيرد و به‌قدري مي‌گريست كه دل‌هاي زنان و كودكان نظاره‌گر را نرم و متأثر مي‌كرد. از اين‌رو كفار قريش، در هراس افتادند و براي ابن‌دغنه پيام فرستادند كه : «ما، پناه‌دهي تو درباره‌ي ابوبكر را پذيرفتيم مشروط به اين‌كه فقط در خانه‌اش عبادت كند؛ اما ابوبكر، اين شرط را رعايت نكرده و در صحن خانه‌اش، جايي براي سجده و عبادت، ساخته و آشكارا در آن‌جا به خواندن نماز و تلاوت قرآن مي‌پردازد. ما مي‌ترسيم كه زنان و فرزندانمان، به فتنه افتند و از او متأثر شوند. بنابراين ابوبكر را از ادامه‌ي اين كار باز دار؛ اگر بخواهد، مي‌تواند در خانه‌اش، خدايش را عبادت كند و اگر حاضر به پذيرش اين شرط نشد، از او بخواه كه عهد و امان تو را بازپس دهد كه ما، نه دوست داريم عهد و پيمان تو را بشكنيم و نه حاضريم كه ابوبكر، آشكارا، خدايش را عبادت كند.»
ابن‌دغنه، نزد ابوبكرt رفت و گفت: «تو، از پيماني كه به خاطرت با قريش بسته‌ام، آگاهي؛ اگر حاضري به شروط آن پيمان عمل كني، پس خدايت را در خانه‌ات عبادت كن و گرنه آن پيمان را فسخ نما و از امان من بيرون بيا كه من، پس از اين هيچ تعهدي نسبت به تو نمي‌دهم. زيرا دوست ندارم، قريش به تو تعرضي كنند و درميان عرب‌ها، شايع شود كه ابن‌دغنه، در مورد كسي قرار پناهندگي بسته و پيمانش، شكسته شده است.» ابوبكرt فرمود: «امان و پيمانت را به تو برمي‌گردانم و به امان و پناه خدا، راضي و خرسندم.»[46]
هنگامي كه ابوبكرt، از امان ابن‌دغنه درآمد، يكي از سفيهان و سبك‌سران قريش، ابوبكرt را ديد كه به سوي كعبه مي‌رود. آن شخص جاهل و سبك‌سر، بر روي ابوبكر صديقt، خاك ريخت. وليد بن مغيره يا عاص بن وائل از آن‌جا مي‌گذشت كه ابوبكر صديقt به او فرمود: «اين احمق را مي‌بيني كه با من چه مي‌كند؟» وليد يا عاص گفت: «تو، خودت با خود، چنين كرده و اين بلا را بر سر خود آورده‌اي.» ابوبكر صديقt فرمود: «خداوندا، چقدر صبرت زياد است! خداوندا، چه‌قدر بردبار و حليم هستي!»[47]
1ـ ابوبكرt، پيش از بعثت رسول اكرمص، از چنان عزت و جايگاهي درميان قومش برخوردار بود كه ابن‌دغنه به او مي‌گويد: «امثال تو، نه شايسته است كه خودشان بيرون شوند و نه زيبنده است كه كسي، آن‌ها را بيرون كند؛ چراكه تو، دستِ ندار را مي‌گيري؛ صله‌ي رحم مي‌كني؛ يتيم و ضعيف را سرپرستي مي‌نمايي؛ مهمان‌نواز هستي و در سختي‌ها، ياور مصيبت‌زدگاني» بنابراين ابوبكرt، درميان قومش از چنان جايگاهي برخوردار بوده كه هيچ دليلي به‌جا نمي‌ماند كه او، به خاطر جاه‌طلبي و يا سلطه‌جويي، مسلمان شده باشد. قطعاً مسلمان شدن ابوبكرt، فقط به خاطر خدا و رسولش بوده كه در پي آن، به سختي‌هاي زيادي، آزموده شده است. به عبارت ديگر ابوبكر صديقt، از مسلمان شدن، هيچ قصد و چشم‌داشتي جز رضاي خداوند، نداشته است؛ چراكه پس از مسلمان شدن، ناگزير شد تا براي عبادت پروردگارش، خانواده و زادگاه و خويشانش را ترك كند.[48]
2ـ توشه‌ي ابوبكرt براي دعوت، قرآن كريم بود. از اين‌رو براي حفظ، فهميدن و عمل كردن به قرآن، كوشش زيادي نمود و همين توجه بسيار به قرآن و آموزه‌هاي قرآني، از ابوبكرt، دعوت‌گري ساخت كه نه به زبان، بلكه با تلاوت قرآن، به‌طرز شگفت‌آوري دعوت داد تا بُنِ افكار و ژرفاي انديشه‌ها را هدف دعوتش قرار بدهد و ضمن در نظر داشتن اوضاع و احوال شنوندگان و ارائه‌ي دلايل محكم و علمي، موضوع دعوتش را عميق و زنجيروار، عرضه نمايد.[49]
ابوبكر صديقt، هنگام تلاوت قرآن، دگرگون و گريان مي‌شد كه اين، دليل يقين كامل و حضور قلبش با خدا و آياتي است كه تلاوت مي‌نمود. بستر و انگيزه‌ي گريه، اندوه شديد و يا شادي بسيار است. مؤمن واقعي نيز همواره از هدايت و رهنمود الهي، شادمان و خرسند مي‌باشد و در عين حال از اين مي‌ترسد كه مبادا ذره‌اي از راه راست منحرف شود. تلاوت قرآن، هر مؤمني را كه همانند ابوبكرt، داراي احساس زنده و فكر بيدار باشد، به ياد آخرت و حساب و كتاب آن جهان و هم‌چنين عذاب و پاداش آن‌جا مي‌اندازد و نشانه‌اش، در خشوع و فروهشتگي بدن و سرازير شدن اشك، پديدار مي‌گردد و در بينندگان و نظاره‌گران، اثر مي‌كند. مشركان مكه، از اين ترسيدند كه مبادا گريه‌هاي ابوبكرt، در زنان و بچه‌هايشان اثر بگذارد و باعث گرايش آنان به اسلام شود.[50]
ابوبكرt، دست‌پرورده‌ي رسول اكرمص بود؛ او، كتاب خدا را حفظ كرد، آن را در زندگيش به‌كار بست و در آن تأمل و انديشه‌ي بسياري نمود. او، هيچ گاه بدون دانش سخن نمي‌گفت؛ يك بار كه از او درباره‌ي يكي از آيات قرآن، سؤالي كردند و او، پاسخش را نمي‌دانست، فرمود: «كدامين زمين، مرا در خود جاي مي‌دهد و كدامين آسمان، بر من سايه مي‌افكند و مرا در زير چترش، جا مي‌دهد كه من، درباره‌ي كتاب خدا، چيزي بگويم كه منظور و خواست خدا از آن، چيز ديگري بوده است؟»[51]
سخنان زيادي از ابوبكرt نقل شده كه نشان‌گر تدبر و تفكر او در آيات قرآن است؛ از جمله: «خداوند متعال، در قرآن سخن از كساني به ميان آورده كه آن‌ها را به بهترين اعمالشان، پاداش مي‌دهد و بدي‌هايشان را مي‌آمرزد؛ شخصي مي‌گويد: من، كجا و اين‌ها كجا؟ و ديگري مي‌گويد: من، از اين‌ها نيستم. در حالي كه او از جرگه‌ي آنان مي‌باشد.»[52] ابوبكر صديقt، هرگاه در فهم آيه‌اي با مشكل روبرو مي‌شد، با كمال ادب و احترام از رسول‌خداص درباره‌اش پرس و جو مي‌كرد. آيه‌ي123 سوره‌ي نساء نازل شد و خداوند متعال فرمود: لَيْسَ بِأَمَانِيِّكُمْ وَلَا أَمَانِيِّ أَهْلِ الْكِتَابِ مَنْ يَعْمَلْ سُوءًا يُجْزَ بِهِ وَلَا يَجِدْ لَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيًّا وَلَا نَصِيرًا
يعني: «(فضيلت و برتري و بهشت و نعمت‌هاي آن،) نه به آرزوهاي شما است و نه به آرزوهاي اهل كتاب؛ هر كس كه كار بدي كند، در برابر آن كيفر داده مي‌شود و كسي جز خدا را يار و ياور نخواهد يافت.»
ابوبكر صديقt عرض كرد: «اي رسول‌خدا! اين‌كه مصيبت و كمر‌شكن است؛ مگر كسي از ما هست كه گناهي نكرده باشد؟» رسول‌خداص فرمودند: (يا أبابكر، ألست تنصب؟ ألست تحزن؟ ألست تصيبك الأواءُ؟ فذلك مما تجزون به)[53] يعني: «اي ابوبكر! آيا رنجور و آزرده نمي‌شوي؟ آيا تو را حزن و اندوه نمي‌گيرد؟ آيا به تو سختي و ناراحتي نمي‌رسد؟ همين‌ها، كيفر اعمال شما است.»
ابوبكرt مفسر قرآن نيز بود و برخي از آيات قرآن را تفسير كرده است: قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةُ أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنتُمْ تُوعَدُونَ (فصلت:30)
يعني: «همانا كساني كه مي‌گويند: پروردگار ما، خدا است و سپس استوار و پابرجا (بر اين عقيده) مي‌مانند، (در واپسين لحظات زندگيشان،) فرشتگان به پيش ايشان مي‌آيند (و به آن‌ها مژده مي‌دهند) كه نترسيد و غمگين نباشيد و شما را مژده باد به بهشتي كه (در دنيا به آن) وعده داده مي‌شديد.»
ابوبكرt، درباره‌ي اين آيه فرموده است: «آنان، كساني هستند كه هيچ‌گاه توجهشان، از جانب خدا به چپ و راست نمي‌گردد و دل‌هايشان، هرگز متوجه غير او نمي‌شود؛ آن‌ها، تنها بر خدا توكل مي‌كنند و بر غير او توكل و اعتماد نمي‌نمايند؛ فقط خدا را دوست دارند و كسان ديگري را در محبت با خدا، شريك نمي‌كنند؛ آنان، كساني هستند كه نه از روي منفعت‌طلبي و يا دفع مضرت، بلكه خالصانه، دل‌داده‌ي خداوند متعال شده و تنها به او دل بسته‌اند و از غير او نمي‌هراسند و نگاه و توجه قلوبشان، به سوي غير خدا نمي‌رود.»[54]
دعوت‌گران و داعيان الي الله همواره بايد با قرآن، انس داشته باشند، تلاوتش كنند، در آن بينديشند و گنج‌ها و معارف آن را براي مردم بيرون كشند و جنبه‌هاي مختلف اعجاز قرآن اعم از بلاغت و اعجاز علمي و تشريعي آن را براي مردم تشريح كنند و راه‌كارهاي ارائه‌شده در قرآن را براي رهايي انسان‌هاي معذب در جنگ‌ها و گرفتار در انواع غم و غصه، با شيوه‌‌اي درست و مناسب و موازي و همگام با پيشرفت در ابزار دعوت و ارتباطات، بيان كنند. ابوبكر صديقt، چه خوب و بجا دريافته بود كه تلاوت و قرائت قرآن درميان قريشيان و به‌طور علني، يكي از مؤثرترين راه‌ها و ابزارهاي دعوت الي الله مي‌باشد.[55]
گشت و گذار ابوبكرt درميان قبايل عرب و عرضه‌ي دعوت
پيش از اين دانستيم كه ابوبكرt، نسب‌شناس بود و در پهنه‌ي نسب‌شناسي، دانش زيادي داشت. سيوطي رحمه الله مي‌گويد: من، در نوشتارهاي حافظ ذهبي رحمه الله ديده‌ام كه از جمله كساني كه در فن و دانش زمان خود، يگانه‌ي دوران بوده‌اند، ابوبكرt مي‌باشد كه در نسب‌شناسي، يگانه‌ي زمان خويش بوده است.[56] ابوبكرt از اين دانش خود در راه دعوت استفاده كرد و بدين‌سان اسوه‌ي همگان قرار گرفت تا به همه‌ي كارداران و كارشناسان بفهماند كه بايد از دانش، تخصص و شغل خود، در هر رشته و پايه‌اي كه باشد -چه در پهنه‌ي علوم نظري و چه در عرصه‌ي علوم تجربي و يا مشاغل مهم در سطح جامعه و ساختار اجتماعي- در راه خدا استفاده كنند و براي گسترش دعوت اسلامي به‌كار گيرند.[57] در سطور بعدي خواهيد خواند كه ابوبكر صديقt همراه رسول‌خداص به ميان قبايل مي‌رفت و دانش نسب‌شناسي خود را در دعوت آنان به سوي خدا، به‌كار مي‌گرفت. ابوبكرt، سخنور نام‌دار و توانمندي بود كه كلمات و معاني را به‌خوبي به هم پيوند مي‌داد و در بود و نبود رسول اكرمص، در مورد آن حضرت و بعثتشان، سخن مي‌گفت. رسول‌خداص در موسم حج، براي دعوت مردم به سوي اسلام، به ميان قبايل مي‌رفتند. در اين گشت و گذارها، ابوبكر صديقt، بي‌آن‌كه قصد پيش‌دستي و گستاخي در حضور پيامبر اكرمص را داشته باشد، پيش از ايشان دهان به سخن مي‌گشود و مقدمه‌چيني مي‌كرد تا كار آن حضرتص را در ارائه‌ي دعوتش، آسان‌تر نمايد.[58] توانايي و دانش ابوبكرt در شناخت نسب و ريشه‌ي قبايل، زمينه‌ي مناسبي براي برقراري ارتباط با آنان و معرفي رسول‌خداص و دعوت ايشان بود. علي بن ابي‌طالبt مي‌گويد: زماني كه خداي متعال، به پيامبرش دستور داد تا خودش را به قبايل عرب، معرفي كند، من و ابوبكرt به همراه آن حضرتص به سوي قبايل عرب حركت كرديم تا اين‌كه به جمعي از عرب‌ها رسيديم كه با متانت و وقار نشسته بودند. ابوبكرt جلو رفت و سلام كرد و گفت: «شما از كدام قبيله هستيد؟» گفتند: «ما، از قبيله‌ي بني‌شيبان بن ثعلبه هستيم.» ابوبكرt، رو به رسول‌خداص كرد و گفت: «پدرم و مادرم، فدايت شوند؛ اين‌ها، بزرگان اين قوم هستند.» در آن جمع، شخصي به نام مفروق حضور داشت كه از لحاظ جمال و سخنوري، برتر از ديگران بود و دو گيسوي بافته‌اش را بر روي سينه‌ انداخته و از همه به ابوبكرt نزديك‌تر بود. ابوبكرt از او پرسيد: «تعداد افراد قبيله‌ي شما، چقدر است؟» مفروق پاسخ داد: «بيش از هزار نفر و جمعي هزار نفره، هرگز به خاطر كم‌بودنشان، شكست نمي‌خورند.» ابوبكرt دوباره سؤال كرد: «وضعيت جنگي و دفاعي شما چگونه است؟» مفروق گفت: «شديدترين خشم ما، زماني است كه با دشمن روبرو مي‌شويم و شديدترين نبرد ما، هنگامي است كه خشمگين مي‌گرديم. ما، اسب‌هاي تيزرو را بر فرزندان خود ارجح مي‌دانيم و اسلحه و ابزار جنگي را بر شتران شيرده، ترجيح مي‌دهيم. پيروزي در جنگ را خدا رقم مي‌زند؛ گاهي ما، بر دشمن پيروز مي‌شويم و گاهي نيز دشمن، بر ما پيروز مي‌گردد. شايد شما، قريشي هستيد.» ابوبكر صديقt، فرمود: «اگر شما از بعثت پيامبري درميان قريش اطلاع يافته‌ايد، آن پيامبر، همين است.» مفروق گفت: «به ما خبر رسيده كه شخصي، درميان قريش ادعاي پيغمبري كرده است.» و سپس رو به پيامبر اكرمص كرد و ادامه داد: «اي برادر قريشي! به چه دعوت مي‌دهي؟» رسول اكرمص فرمودند: «شما را به اين دعوت مي‌دهم كه گواهي دهيد كه خدايي، جز الله نيست؛ او، يگانه و يكتا است و شريكي ندارد و به اين‌كه من، بنده و فرستاده‌ي خدا هستم، اقرار كنيد، مرا درميان خود جا دهيد و از من پشتيباني نماييد؛ زيرا قريشيان، در مخالفت با دين خدا از يكديگر حمايت مي‌كنند و پيامبر خدا را تكذيب مي‌نمايند. آنان، در باطل فرو رفته و خود را از حق بي‌نياز مي‌دانند؛ در صورتي كه تنها خدا، بي‌نياز و قابل ستايش است.» مفروق پرسيد: «ديگر به چه دعوت مي‌دهي؟» رسول‌خداص، اين آيه را تلاوت فرمود: قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلَّا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئًا وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا وَلَا تَقْتُلُوا أَوْلَادَكُمْ مِنْ إِمْلَاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَإِيَّاهُمْ وَلَا تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَلَا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ ذَلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (انعام-151)
يعني: «بگو: بياييد چيزهايي را برايتان بيان كنم كه پروردگارتان، بر شما حرام نموده است؛ اين‌كه هيچ چيزي را شريك خدا نكنيد و به پدر و مادر، نيكي نماييد و فرزندانتان را از ترس فقر و تنگ‌دستي، نكشيد كه ما، شما و ايشان را روزي مي‌دهيم و به گناهان بزرگ نزديك نشويد؛ خواه آشكار باشد و خواه پنهان و كسي را به‌ناحق نكشيد كه خداوند، آن را حرام كرده است. اين‌ها، اموري است كه خداوند، شما را به آن توصيه مي‌كند تا باشد كه شما بفهميد و عاقلانه عمل كنيد.»
مفروق با شنيدن دعوت رسول‌خداص، گفت: «اي برادر قريشي! ديگر به سوي چه دعوت مي‌دهي؟ به خدا سوگند كه اين‌ها، سخنان زمينيان نيست؛ چراكه اگر اين‌ها، كلام زمينيان بود، ما حتماً زميني بودن آن را درك مي‌كرديم.» رسول اكرمص در پاسخ مفروق، اين آيه را تلاوت كرد:
إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الإِحْسانِ وَ إِیتاءِ ذِی الْقُرْبى وَ یَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ الْبَغْیِ یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ (نحل:90)
يعني: «خداوند متعال، به عدل و نيكوكاري و هم‌چنين بخشش به نزديكان دستور مي‌دهد و از ارتكاب گناهان بزرگ و انجام كارهاي زشت و ناشايست و نيز سركشي و ستم‌گري باز مي‌دارد؛ خداوند، شما را اندرز مي‌دهد تا باشد كه پند بگيريد.»
مفروق به پيامبر اكرمص گفت: «اي برادر قريشي! به خدا سوگند كه شما، به اخلاق كريمانه و اعمال نيك دعوت مي‌دهيد؛ قومي كه تو را تكذيب كرده و بر ضد تو متحد شده‌اند، سبك‌سر و بدور از حق هستند.» مفروق در آن هنگام مناسب ديد كه هاني بن قبيصه نيز در اين گفتمان، شركت كند و افزود: «اين شخص، هاني بن قبيصه يكي از بزرگان قبيله و پيشواي ديني ما است.» هاني به رسول‌خداص گفت: «اي برادر قريشي! سخنانت را شنيدم و آن را تأييد مي‌كنم؛ اما چنين مي‌پندارم كه اگر به همين يك جلسه و ديدار، دين خود را رها كنيم و به دين تو درآييم، كار عاقلانه‌اي نباشد؛ چراكه هنوز درباره‌ي دعوتت و عواقب آن نينديشيده‌ايم و همين، سبك‌سري و بي‌تدبيري است و قطعاً عجله و شتاب‌زدگي، پيامدي جز خطا و انحراف ندارد. گذشته از اين قبيله‌اي داريم كه مناسب نمي‌دانيم بدون نظر آن‌ها، پيماني ببنديم. البته پيشنهاد مي‌كنم كه فعلاً شما برگرديد و ما هم برمي‌گرديم تا بيش از اين بينديشيم.» هاني، مثني بن حارثه را نيز در اين گفتگو شريك كرد و گفت: «مثني، يكي از بزرگان قبيله و مسؤول امور جنگي است.» مثني، رو به پيامبرص كرد و گفت: «سخنانت را شنيدم كه چه نيك، سخن گفتي و مرا به شگفت و تعجب انداختي؛ اما جواب من نيز، همان جواب هاني بن قبيصه است؛ ما، درميان دو سرزمين ساحلي قرار گرفته‌ايم؛ يكي (يمامه) و ديگري (سماوه).» رسول‌خداص درباره‌ي اين دو سرزمين پرس و جو كردند. مثني گفت: «يكي، قسمت‌هاي ساحلي سرزمين عرب و اطراف آن است وديگري، سرزمين فارس و نهرهاي كسري؛ ما، با كسري (حكومت فارس) پيمان بسته‌ايم كه نه خودمان، در اين منطقه، جرياني را به راه بيندازيم و نه مجرمي را در اين منطقه پناه دهيم. بنابراين شايد دعوت شما، از همان مواردي باشد كه پادشاهان نمي‌پسندند. عرب‌ها عادت دارند كه عذر خطاكار را بپذيرند؛ اما عادت مردم فارس و مناطق اطراف آن، اين است كه عذر خطاكار را نمي‌پذيرند. لذا اگر بخواهيد شما را در برابر عرب‌ها ياري مي‌كنيم؛ اما در برابر اهل فارس، هيچ تعهدي به شما نمي‌هيم.» رسول اكرمص فرمودند: «شما، پاسخ بدي نداديد و حقيقت را به‌صراحت بيان كرديد. اما تنها كسي، به حمايت و جانب‌داري از دين خدا مي‌پردازد كه همه‌‌سويه و از تمام جوانب به اين كار اقدام كند.» آن حضرتص افزودند: «مدت زمان زيادي بر شما نخواهد گذشت كه خداوند، سرزمين‌ها و دارايي‌هاي اهل فارس را به شما خواهد داد و دخترانشان را كنيزان و هم‌بستران شما خواهد نمود. پس آيا خدا را به پاكي ياد نمي‌كنيد؟» نعمان بن شريك كه از همان قبيله بود و آن‌جا حضور داشت، گفت: «اي برادر قريشي! خدا كند كه براي تو نيز چنين شود.»
1ـ همراهي هميشگي ابوبكرt با رسول‌خداص سبب شد تا ابوبكر، تمام ابعاد و جوانب اسلام را بشناسد و خداي متعال، او را چنان پرورش دهد كه عالم‌ترين و داناترين صحابي رسول‌خداص نسبت به دين خدا شود. وي، حقيقت اسلام را از رسول‌خداص فراگرفت و در حضور آن حضرتص و به دست ايشان، معاني و مفاهيم ديني را به‌خوبي آموخت و از منهج الهي سرشار گشت و بدين‌سان خدايش را، راز وجودش را، حقيقت هستي را و نهاد و درون‌مايه‌ي زندگي را شناخت و درك كرد كه مفهوم قضا و قدر چيست و پس از مرگ چه‌ها خواهد ديد. او، به كنه قصه‌ي شيطان و آدم پي برد و حقيقت كشاكش حق و باطل، هدايت و گمراهي و ايمان و كفر را دريافت. همراهي و ارتباط هميشگي ابوبكرt با رسول‌خداص، باعث شد تا محبت عبادت، در او جاي بگيرد و او را دوست‌دار نماز شب، ذكر خدا و تلاوت قرآن، بار بياورد و اخلاقش را به اوج نيكي برساند و وجود و روحش را پاك و پاكيزه بگرداند.
2ـ ابوبكر صديقt از طريق همراهي هميشگي‌اش با رسول‌خداص به هنگام عرضه‌ي دعوت، بهره‌هاي زيادي برد و آموخت كه ياري و نصرتي كه پيامبرص، از سران قبايل براي دعوت اسلام درخواست نمود، ياري و نصرتي فراگيرنده و همه‌جانبه بود كه ياري‌گران را ملزم به شكستن تمام قراردادهايي مي‌كرد كه قبلاً با ديگر قبايل و حكومت‌ها بسته بودند؛ قراردادها و پيمان‌هايي كه با نهاد و سرشت دعوت اسلامي، مغاير و ناسازگار بود و رييسان قبايل را از آزادي عمل در پهنه‌ي دعوت، بازمي‌داشت. پناه‌دهي رؤسا و سركردگان چنين قبايلي به اهل دعوت و يا حمايت و پشتيباني آنان از دعوت و دعوت‌گران، نه تنها مفيد نبود كه خطر بزرگي براي دعوت اسلامي و منافع آن به شمار مي‌رفت؛ چراكه قراردادهاي ميان قبايل و حكومت ايران، به‌گونه‌اي تنظيم شده بود كه هر آن امكان داشت سركردگان قبايل را به رويارويي با اهل دعوت ملزم نمايد.[59]
حمايت و پشتيباني مشروط و جزئي بني‌شيبان از اسلام و مسلمانان، هدف و غايت دعوت را محقق نمي‌ساخت؛ چراكه بر اساس قرارداد بني‌شيبان و اهل فارس، اگر حكومت فارس، خواهان تسليم و تحويل رسول‌خداص مي‌شد، قبيله‌ي بني‌شيبان بدون هيچ واكنشي، خواسته‌ي هم‌پيمانش را مي‌پذيرفت. زيرا بني‌شيبان، خود را ملزم به رعايت قراردادهايي مي‌دانست كه قبلاً با اهل فارس بسته بود و وجود همين پيش‌شرط، باعث شد تا مذاكرات و گفتگوهاي رسول‌خداص با سران بني‌شيبان، بدون نتيجه پايان يابد و به توافقي نهايي دست نيابند.[60]
3ـ هنگامي كه مثني بن حارثه‌ به رسول‌خداص، پيشنهاد كرد كه در مقابل عرب‌ها از آن حضرت پشتيباني مي‌كند و هيچ تعهدي به ايشان در مورد ايرانيان نمي‌دهد، رسول اكرمص، پيشنهادش را رد كردند و فرمودند: «تنها كسي، به حمايت و جانب‌داري از دين خدا مي‌پردازد كه همه‌‌سويه و از تمام جوانب به اين كار اقدام كند.» دورنگري سياسي رسول‌خداص در اين ماجرا براي كارشناسان سياسي كاملاً مشهود است و نشان مي‌دهد كه آن حضرتصآن‌چنان آينده‌ي دوري از اسلام و مسلمانان را مي‌ديدند كه به‌راحتي قابل سنجش و پيش‌بيني نيست.[61]
4ـ موضع بني‌شيبان در برخورد احترام‌آميزشان با پيامبر اكرمص، نشان‌دهنده‌ي گشاده‌‌خويي، بزرگ‌منشي و رادمردي آنان است كه خيلي صريح و آشكار، ميزان جانب‌داري و حمايتشان را بيان كردند و به اين نكته نيز اذعان نمودند كه پادشاهان هم‌پيمانشان، از جريان دعوت اسلام، ناخرسند هستند. به‌هر حال خداوند متعال، پس از ده سال و يا بيش‌تر، مقدر فرمود كه نور ايمان در قلوب بني‌شيبان بتابد و آنان را در لشكر اسلام براي نخستين بار، روياروي ايرانيان قرار دهد و مثني بن حارثه‌ي شيبانيt، پهلوان جنگاورشان، يكي از فرماندهان لشكر اسلام در فتوحات دوران ابوبكر صديقt شود. مثني بن حارثه و قبيله‌اش كه روزگاري در دوره‌ي جاهليت از ايرانيان مي‌ترسيدند و هرگز به جنگ با آنان نمي‌انديشيدند، پس از پذيرش اسلام، از دليرترين مجاهدان مسلمان در مقابل اهل فارس شدند. آري بالاخره اين‌ها كه روزگاري دعوت پيامبرص را بدين بهانه كه پذيرش اسلام، ممكن است آنان را روياروي اهل فارس قرار دهد، اسلام را پذيرفتند و در برابر ايرانيان جهاد كردند تا بر همگان معلوم شود كه آيين راستين اسلام، آن‌قدر بزرگ است كه مسلمانان را در همين دنيا، به‌گونه‌اي رفيع و والا مي‌گرداند كه حكم‌رانان زمين مي‌شوند و از اين فراتر، اين‌كه در آخرت نيز آنان را از نعمت‌هاي هميشگي در بهشت‌هاي پرنعمت و جاويد، بهره‌مند مي‌سازد.[62]




[1]- مواقب الصديق مع النبي بمكة، از دكتر عاطف لماضه، ص6
[2]- تاريخ الخلفاء از سيوطي، ص31؛ ترجمه: هر ديني، در روز قيامت، تباه و بي‌نتيجه خواهد بود مگر آن ديني كه خداوند، به آن حكم كرده و بنايش را بر حق و حقيقت، نهاده است.
[3]- تاريخ الخلفاء از سيوطي، ص52
[4]- مواقف الصديق مع‌ النبي ‌بمكۀ، ص8
[5]- مواقف‌ الصديق مع‌ النبي بمكۀ ص9
[6]- الخلفاء الراشدون از محمود شاكر، ص34
[7]- تاريخ الدعوة في عهد الخلفاء الراشدين، ص44
[8]- بخاري كتاب فضائل اصحاب‌النبي شماره‌ي3661
[9]- صفة‌ الصفوة(1/237)؛ روايت احمد، فضائل ‌الصحابة (3/1206)
[10]- ديوان حسان‌ بن‌ ثابت به تحقيق وليد عرفات، (1/17)
[11]- البداية و النهاية (3/26و28)
[12]- البداية و النهاية (3/29)
[13]- صحيح‌ الجامع‌ الصغير، از آلباني (2/8)
[14]- التربية القيادية (1/116)
[15]- تاريخ الدعوة في عهد الخلفاء الراشدين، ص87
[16]- الوحي و تبليغ الرسالة، دكتر: يحيي يحيي،ص62
[17]- محمد‌ رسول‌الله، از عرجون (1/533)
[18]- السيرة الحلبية (1/422)
[19]- التمكين للأمة الإسلامية، ص243
[20]- السيرة النبوية، از ابن‌كثير (1/439و441)؛ البداية و النهاية (3/30)
[21]- استخلاف ابوبكر الصديق، از دكتر جمال عبدالهادي، ص131و132
[22]- محنة المسلمين في‌ العهد‌ المكي، دكتر سليمان سويكت، ص79
[23]- السيرة النبوية، قراءة لجوانب الحذر و الحماية، ص50
[24]- مرجع سابق، ص51
[25]- استخلاف الصديق، نوشته‌ي جمال عبدالهادي، ص132
[26]- محنة المسلمين في العهد المكي، ص75
[27]- بخاري، شماره‌ي3586
[28]- الصحيح المسند في فضائل الصحابة از عدوي، ص37
[29]- منهاج السنة (3/4)؛ فتح‌الباري (7/169)
[30]- البداية و النهاية (3/271و272)
[31]- ابوبكر الصديق، از محمد عبدالرحمن قاسم، ص29
[32]- فتح‌الباري (7/213)؛ الخلافة الراشدة از يحيي يحي، ص156
[33]- عبقرية الصديق از عقاد، ص87
[34]- التربية القيادية (1/136)
[35]- عتيق العتقاء (ابوبكر الصديق)، نوشته‌ي محمود بغدادي، ص39
[36]- السيرة النبوية از ابن‌هشام (1/394)
[37]- التربية القيادية (1/140)
[38]- محنة المسلمين في العهد المكي، ص92
[39]- السيرة النبوية از ابن‌هشام (1/393)
[40]- مرجع سابق.
[41]- السيرة النبوية از ابي‌شهبه (1/346)
[42]- السيرة النبوية از ابن‌هشام (1/393)
[43]- السيرة النبوية از ابي‌شهبه (1/345)
[44]- التربية القيادية (1/342)
[45]- گفته شده كه نام ابن‌دغنه، حارث بن يزيد يا ربيعه بن رفيع بوده است.
[46]- فتح‌الباري (7/274)
[47]- البداية و النهاية (3/95)
[48]- استخلاف ابي‌بكر الصديق، ص134
[49]- تاريخ الدعوة إلي الإسلام في عهد الخلفاء الراشدين، ص88
[50]- التاريخ الإسلامي از حميدي (19/209)
[51]- تاريخ الخلفاء از سيوطي، ص117؛ اين روايت، منقطع مي‌باشد.
[52]- الفتاوي از ابن‌تيمية (6/212)
[53]- روايت احمد (1/11)؛ شيخ شاكر، سند اين روايت را ضعيف دانسته كه البته صحت آن، بنا بر طرق و شواهد ديگر، محرز مي‌گردد. نگاه كنيد به: مسند امام احمد، شماره‌ي68
[54]- الفتاوي (28/22)
[55]- تاريخ الدعوة الإسلامية في عهد الخلفاء، ص95
[56]- تاريخ الخلفاء، ص100؛ نگاه كنيد به: تاريخ الدعوة، ص95
[57]- تاريخ الدعوة الإسلامية في عهد الخلفاء، ص96
[58]- ابوبكر الصديق، نوشته‌ي محمد عبدالرحمن قاسم، ص92
[59]- الجهاد و القتال في السياسة الشرعية، محمد هيكل (1/412)
[60]- التحالف السياسي في الإسلام، منير غضبان، ص53
[61]- مرجع سابق، ص64
[62]- التاريخ الإسلامي (3/69)؛ التربية القيادية (2/20)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...