اذيت و آزار كفار قريش بر ضد
مسلمانان به اندازهاي شدت گرفت كه برخي از مسلمانها را بر آن داشت تا به حبشه
هجرت كنند. پس از آن، هجرت به مدينه آغاز شد. تاريخ به وضوح گزارش داده است كه
ابوبكرt از
رسولخداص اجازهي هجرت خواست؛ پيامبر اكرمص به او فرمودند: (لا تعجل، لعل اللّه يجعل لك صاحبًا)[1] يعني:
«عجله نكن؛ شايد خداوند، براي تو يار و همراهي (در اين سفر) مقدر فرمايد.» خود
ابوبكر صديقt
اميدوار بود كه سفر هجرت را در كنار رسولخداص و همراه ايشان، آغاز
كند. عايشهي صديقه رضي الله عنها دربارهي هجرت پيامبر اكرمص و
پدرش، مي گويد: رسولخداص هر روز صبح و شام به خانهي ابوبكر تشريف ميآوردند.
روزي كه خداوند، به پيامبرشص، اجازهي هجرت و ترك مكه و رفتن از ميان قومش
را داد، رسولخداص، بر خلاف گذشته، هنگام ظهر به خانهي ما آمدند. زماني كه ابوبكرt آن
حضرتص را ديد، گفت: حتماً اتفاق تازه و كار مهمي پيش آمده كه رسولخداص، الآن
تشريف آوردهاند. زماني كه پيامبرص وارد خانه شدند، ابوبكرt از روي تختش عقبتر رفت و رسولخداص، كنار او نشستند. در آن
هنگام من و خواهرم اسماء در خانه بوديم. رسولخداص فرمودند: «كساني را كه
اينجا هستند، از خانه بيرون بفرست (كه ميخواهم مسألهي مهمي را با تو درميان
بگذارم.)» ابوبكرt عرض
كرد: «پدرم و مادرم، فدايت؛ اينها، دختران من هستند.» رسولخداص
فرمودند: «خداوند متعال، به من اجازهي هجرت و خروج از مكه را داده است.» ابوبكرt
گفت: «اي رسولخدا! ميخواهم (در سفر هجرت) با شما همراه شوم.» رسول اكرمص،
فرمودند: «تو، در اين سفر همراه من، هستي.» عايشه رضي الله عنها ميگويد: «تا آن
روز نديده بودم كه كسي، از شادي گريه كند تا اينكه ابوبكرt را ديدم كه (از فرط شادي به خاطر همراهي با آن حضرتص در
سفر هجرت) گريست.» ابوبكرt پس از آن گفت: «اي رسولخدا! اين دو شتر را از پيش، براي چنين
روزي آماده كردهام.» پيامبر خداص، عبدالله بن اريقط را كه مشرك بود و از قبيلهي
بنيالديل بن بكر، به عنوان راهنما استخدام كردند. مادر عبدالله بن اريقط، از
قبيلهي بنيسهم بن عمرو بود. پيامبر اكرمص و ابوبكرt،
شترها را در اختيار عبدالله بن اريقط گذاشتند؛ او، شترها را ميچرانيد تا آنكه
زمان هجرت و خروج از مكه فرارسيد.[2]
در
روايت امام بخاري رحمه الله به نقل از حضرت عايشه رضي الله عنها، حديث بلندي آمده
كه به تفصيل، جريان هجرت را بيان ميكند.. در بخشي از اين حديث آمده است: در حالي
كه ما، سرِ ظهر در خانه(ي ابوبكر) نشسته بوديم، شخصي به ابوبكرt
گفت: «رسولخداص، در حالي كه سرشان را پوشاندهاند، به اينجا ميآيند.» آمدن آن
حضرتص، (به وقت نيمروز و) زماني بود كه پيش از آن عادت نداشتند، در چنان
موقعي به خانهي ابوبكرt بيايند. ابوبكرt گفت: «پدر و مادرم، فداي او باد؛ به خدا سوگند كه اتفاق مهمي،
پيامبرص را (در اين وقت) به اينجا كشانده است.» رسولخداص تشريف
آوردند و اجازهي ورود خواستند. به داخل خانه دعوت شدند؛ وارد شده، به ابوبكرt
فرمودند: «كساني را كه اينجا حضور دارند، بيرون كن.» ابوبكرt گفت: «پدر ومادرم، فدايت؛ اينها، خانوادهي من هستند.» فرمودند:
«به من اجازهي خروج داده شده است.» ابوبكرt گفت: «پدرم، فدايت؛ يكي از اين شترها را براي سفر قبول كنيد.»
رسولخداص فرمودند: «(باشد؛ البته)در قبال پرداخت قيمتش.» عايشه ميافزايد: با
عجله، مقداري توشه و خوراكي برايشان آماده كرديم و در كيسهاي چرمي گذاشتيم؛ اسماء
رضي الله عنها بخشي از دامنش را بريد و دهانهي كيسه را بست و از همانجا، (ذاتالنطاقين)
يعني: صاحب دو دامن، ناميده شد. پس از آن رسولخداص و ابوبكرt، به
غار ثور رفتند و سه روز در آنجا پنهان شدند. عبدالله بن ابيبكر رضي الله عنهما
كه جواني زرنگ و فهميده بود، شبها را نزد آنان در غار ميگذراند و صبح زود يا
هنگام سحر به ميان اهل مكه ميرفت و به هر حيله و توطئهاي كه بر ضد پيامبرص و
ابوبكرt ميچيدند،
گوش داده و آن را پس از تاريك شدن هوا، به پيامبرص و ابوبكرt،
منتقل ميكرد. عامر بن فهيرهt، كه غلام (خدمتكار) ابوبكرt بود، گوسفندان شيرده را پس از گذشت پاسي از شب به سمت غار ميبرد
و بدين ترتيب، آنها، شب را درميان گله ميگذراندند و در شير گوسفندان، سنگ داغ
انداخته و آن را جوشانده و مينوشيدند؛ عامرt هنگام سپيدهدم گوسفندان را هَي ميكرد و از آنجا ميبُرد. خدمتكار
ابوبكرt در
هر سه شب، اين كار را كرد. رسولخداص و ابوبكرt، راهنماي ماهري از بنيديل كه از طايفهي بنيعبد بن عدي بود،
استخدام كردند و به او كه بر دين كفار قريش و همپيمان بنيسهم (خاندان عاص بن
وائل سهمي) بود، اعتماد نمودند. رسولخداص و ابوبكرt،
شترهاي سفرشان را به راهنما دادند و با او قرار گذاشتند كه پس از سه شب، خود را
هنگام پگاه، در غار ثور به آنان برساند. عامر بن فهيرهt و راهنما به همراه پيامبرص و ابوبكرt، از
ساحل و كنارههاي دريا، راه هجرت را در پيش گرفتند.[3]
كسي جز
علي بن ابيطالب، ابوبكر و خانوادهاشy، از زمان حركت رسولخداص به سوي مدينه خبر نداشت. موعد مقرر، فرارسيد و
رسولخداص و ابوبكرt از پنجرهي كوچكي كه در پشت خانهي ابوبكرt بود، بيرون شدند تا قريشيان، متوجه آنها نشوند و آنان را از اين
سفر خجسته و مبارك باز ندارند. آنان، با راهنمايشان عبدالله بن اريقط قرار گذاشتند
كه پس از سه شب، در غار ثور به آنها بپيوندد.[4] رسول اكرمص هنگام
خروجشان از مكه، دعا كرده و سپس فرمودند: (و
الله إنك لخير أرض الله و أحب أرض الله إلي الله، و لولا أني أخرجت منك ماخرجت)[5]
يعني: «به خدا سوگند كه تو، بهترين زمين خدايي و خداوند، تو را از تمام سرزمينها،
بيشتر دوست دارد؛ اگر من، مجبور به ترك تو نبودم، از اين جا نميرفتم.»
رسولخداص و ابوبكرt از
مكه، خارج شدند؛ كفار قريش در جستجوي آنان و به دنبال رد پايشان، به كوه ثور
رسيدند، از آن بالا رفتند و خود را به غار رساندند و چون بر دهانهي غار، تارهاي
عنكبوت را ديدند، گفتند: «اگر كسي داخل غار ميرفت، تارهاي عنكبوت، اينطور سالم
نميماند و پاره ميشد.»
بدون شك تارهاي عنكبوت، از سربازان و مأموران
الهي بود تا مهاجران را ياري دهد: وَمَا يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلَّا هُوَ ۚ (مدثر:31)
يعني: «لشكريان پروردگارت را جز او، كسي نميداند.»
رسول
اكرمص بهرغم استفاده از اسباب و بهكارگيري آنها، هرگز به اسباب ظاهري
تكيه و اعتماد نفرمود. بلكه تنها به خداي متعال، اميد بست؛ چراكه آن حضرتص،
اطمينان كاملي به خدا داشت و به يقين ميدانست كه خداوند، او را نصرت و ياري ميفرمايد.
از اينرو همواره با اميد به نصرت الهي، به همان شكلي كه خدايش، به او آموزش داده
بود، دعا ميكرد كه: رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطاناً نَصِيراً (إسراء-80)
يعني:
«پرودگارا! مرا صادقانه (به هر كاري) وارد كن و صادقانه (از آن) بيرون بياور (و
آغاز و پايان كارم را نيكو و صادقانه بفرما) و از جانب خود، قدرتي به من عطا كن كه
مددكار من باشد.»
خداي
متعال، در اين آيهي كريمه، دعايي به پيامبرش آموزش داد تا با آن خدايش را بخواند
و امتش نيز، چگونگي دعا و توجه به سوي خدا را ياد بگيرند. دعايي كه در آن، آغاز و
پايان نيك و صادقانهي كارها، طلب ميشود و به صداقت و راستي در اول و آخر هر كار
و در حين انجام هر عملي، اشاره ميگردد. طلب صدق و راستي در سفر هجرت از آن جهت
بود كه مشركان در تلاش بودند تا پيامبر خداص را به كنار گذاشتن دعوت
و دروغ بستن بر خدا و شرك ورزيدن به پروردگار متعال، وادار كنند. ثبات و پايداري
بر حق، اطمينان و آرامش و همينطور يقين كامل و باور دروني، اخلاص و پاكداشت نيت
از هرگونه شائبه، در مفهوم صدق و صداقت ميگنجد؛ و اما اينكه رسولخداص دعا
كرد و گفت: (( وَ اجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطاناً نَصِيراً (80) )) ، به اين مفهوم ميباشد كه به من، توان و قدرتي
عنايت كن كه در راه حق مددكار من باشد و بتوانم بر توان زميني و فناپذير مشركان،
غلبه كنم. اينكه در دعا فرمود: مِنْ لَدُنْكَ » ميزان عمق پيوند و نزديكي با حضرت و جلال
الهي را به تصوير ميكشد و بيان ميكند كه بايد مستقيماً و بدون واسطه، از خدا،
مدد خواست و تنها به پناه و حمايت او، دل بست.
هر
دعوتگري بايد تنها از خداوند، مدد و قوت بخواهد و جز از قدرت خدا نترسد. داعي و
دعوتگر، بايد بيآنكه به حاكم و صاحب قدرتي، پناه ببرد، به خدايش روي بياورد و
تمام توجهش را به سوي پروردگار قادر و متعال، بگرداند. اين از فضل الهي است كه
گاهي دعوت، قلوب قدرتمندان و صاحبمنصبان را بهگونهاي تسخير ميكند كه سرباز و
خدمتگزار دعوت ميشوند و به رستگاري ميرسند. اما اگر دعوت و يا حركت و جنبشي، در
خدمت قدرتمندان و دولتمردان قرار بگيرد، هرگز فرجام نيكي در انتظارش نيست؛ چراكه
دعوت، امري است ديني و خدايي كه بالاتر و فراتر از هر صاحب قدرت و منصبي ميباشد.[6]
هنگامي
كه مشركان، پيرامون غار ميگشتند و نزديك بود كه مهاجران را ببينند، پيامبر اكرمص به
ابوبكرt
اطمينان خاطر دادند كه: «خدا، با ما است.» ابوبكرt ميگويد: در غار، به رسولخداص گفتم: «اگر يكي از آنها
به پايين پايش نگاه كند، حتماً ما را ميبيند.» رسول اكرمص فرمودند: (ما ظنك يا أبابكر باثنين اللّه ثالثهما)[7] يعني: «اي
ابوبكر! گمان تو دربارهي دو نفر كه سومينشان، خدا است، چه ميباشد؟»
خداي متعال، در قرآن كريم ماجراي غار را چنين
ثبت فرموده است:إِلَّا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ
أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُواْ ثَانِىَ اثْنَیْنِ إِذْ هُمَا فِى الْغَارِ
إِذْ یَقُولُ لِصَحِبِهِ لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا فَأَنزَلَ
اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ وَأَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَّمْ تَرَوْهَا وَ
جَعَلَ کَلِمَةَ الَّذِینَ کَفَرُواْ السُّفْلَى وَ کَلِمَةُ اللَّهِ هِىَ
الْعُلْیَا وَ اللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ
(توبه:40)
يعني: «اگر پيامبر را ياري نكنيد، خدواند، (او
را ياري ميكند، همانگونه كه قبلاً) او را ياري كرد؛ آنگاه كه كافران، او را (از
مكه) بيرون كردند، در حالي كه او، نفر دوم از دو تن بود. هنگامي كه آن دو (پيامبر
و ابوبكر) در غار (ثور) بودند، (ابوبكر، ناراحت بود كه مبادا به پيامبر گزندي، از
سوي مشركان برسد.) در اين هنگام پيامبر خطاب به رفيقش گفت: غم مخور كه خدا با ما
است. پس خداوند، آرامش خود را بر او نازل كرد (و ابوبكر در پرتو الطاف الهي، آرام
گرفت.) و خداوند، پيامبرش را با سپاهياني ياري فرمود كه شما، آنان را نديديد و سخن
كافران (و شرك و توطئهشان دربارهي قتل پيامبر) را پايين كشيد (و ناكام نمود) و
در هر حال كلمهي اللهI و سخن (و شريعت) الهي، بالا و برتر است و خداوند، باعزت و حكيم ميباشد.»
پيامبر
اكرم و رفيق دلسوزش، پس از گذشت سه شبانهروز و بعد از آنكه مشركان از يافتن آنها،
نااميد شده و دست از گشتهاي جستجوگرانه برداشته بودند، از غار بيرون شدند و به
سوي مدينه حركت كردند. پيش از اين گفتيم كه پيامبر و ابوبكر، به عبدالله بن اريقط
اعتماد كرده و شترهايشان را به او سپردند و با او قرار گذاشتند پس از گذشت سه شب،
در غار ثور به آنها بپيوندد. عبدالله نيز به وعدهاش عمل كرد و در موعد مقرر، سرِ
قرارش حاضر شد و بيراهه را براي سفر انتخاب كرد تا كفار قريش، ردي از آنان
نيابند.[8] رسولخداص در
مسير راه و در وادي (قديد)، جايي كه خانههاي خزاعه قرار داشت، با اممعبد (عاتكه
بنت كعب خزاعي)[9]
ملاقات كردند. او، خواهر حبيش بن خالد خزاعي است كه دربارهاش، قصهي مشهوري روايت
شده و راويان و سيرتنگاران، آن را نقل كردهاند. ابنكثير رحمه الله ميگويد:
«قصهي اين زن، مشهور ميباشد و به طرق مختلف كه برخي از آنها، بعضي ديگر را قوت
ميبخشد، روايت شده است.»[10]
قريشيان،
در اطراف مكه، جار زده بودند كه هر كس، زنده يا مردهي محمد(ص) را
بياورد، صد شتر، پاداش مييابد. اين خبر، درميان قبايل عرب اطراف مكه، پخش شد.
سراقه بن مالك بن جعشم، به طمع دستيابي به جايزهاي كه قريش براي دستگيري پيامبرص،
تعيين نموده بود، به جستجو پرداخت تا آن حضرتص را دستگير كند و تحويل
قريشيان دهد. اما خداوند متعال، با قدرت هميشه غالبش، چنان نمود كه سراقه پس از
تلاش بسيار به قصد دستگيري رسولخداص، به مدافع و پشتيبان آن حضرت تبديل شود.
مسلمانان
مدينه كه از حركت رسولخداص به سوي شهرشان باخبر شده بودند، هر روز صبح، به
محلي به نام (حره) ميرفتند و تا ظهر به انتظار آن حضرتص و استقبال از ايشان، مينشستند.
روزي مسلمانان مدينه پس از انتظاري طولاني، به خانههايشان بازگشته بودند. در آن
روز يكي از يهوديان، براي انجام كاري، بالاي قلعهاي رفته بود كه چشمش، به رسولخداص
افتاد؛ همراهان آن حضرتص كه لباس سفيد بر تن داشتند، در سراب و بازتاب
نور خورشيد، ديده نميشدند. آن يهودي، نتوانست خودش را كنترل كند و با صداي بلند
بانگ برآورد: «اي عربها! رييس و سرداري كه انتظارش را ميكشيديد، آمد.» مسلمانان،
فوراً سلاحهايشان را برداشتند و به استقبال رسولخداص شتافتند و در حره، با
ايشان ملاقات كردند. رسولخداص تغيير مسير داده و همراه مسلمانان، به محلهي
بنيعمرو بن عوف رفتند. ورود پيامبرص به مدينه و استقبال مسلمانان از ايشان، در روز دوشنبه[11] و در ماه
ربيعالاول به وقوع پيوست.[12] ابوبكرt
براي مردم برخاست و رسول اكرمص نشسته بودند. انصار، گروه گروه به ملاقات ايشان
ميآمدند؛ اما كساني كه پيامبرص را پيش از آن نديده بودند، به ابوبكرt
خوشامد ميگفتند تا اينكه نور آفتاب، بر رسولخداص افتاد و ابوبكرt
براي آنكه آن حضرتص، زير سايه قرار بگيرند، عبايش را بالاي سر ايشان گرفت و بدين ترتيب
مردم، پيامبرص را شناختند.[13]
روزي
كه رسولخداص و ابوبكرt به مدينه رسيدند، روز شادي بود؛ روز هيجان و روز سرور؛ روزي كه
مدينه هرگز مانند آن را به خود نديده بود. مردم، بهترين لباسهايشان را پوشيده
بودند و گويي، روز عيد بود و واقعاً هم عيد بود. چراكه در آن روز اسلام از فضاي
تنگ و بستهي مكه به مدينهي فراخ و باز، انتقال يافت تا آن سرزمين مبارك، مركز
نشر و گسترش اسلام شود و آيين محمد مصطفيص به ديگر بلاد و سرزمينها
انتشار يابد. مردم مدينه، آن فضل و احساني را كه خداوند، بر آنان نموده بود،
دريافتند و احساس كردند كه خداوند، واقعاً آنان را دوست داشته كه ايشان را به چنين
افتخاري، مفتخر و مخصوص گردانيده است. آنان، به اين ميباليدند كه شهرشان، پذيراي
رسولخداص و ياران مهاجرش و مركز نصرت و ياري اسلام شده تا زودزماني پايگاه و
پايتخت نظام اسلامي همهجانبهاي گردد كه بنيادي بس محكم دارد و از ارزشهايي بس
والا برخوردار است. به همين خاطر بود كه مردم مدينه در كمال شادي و هيجان و با
نداي لا اله الا الله به استقبال پيامبر اكرمص رفتند
و به اشكال گوناگون، به آن حضرتص خوشامد گفتند و سلام كردند.[14] پس از
اين استقبال باشكوه و بزرگي كه مانند آن، در تاريخ انسانيت يافت نميشود، رسولخداص به
راه افتادند و در خانهي ابوايوب انصاريt، منزل گزيدند. ابوبكر صديقt نيز مهمان خارجه بن زيد انصاريt شد.
با
وجودي كه سفر رسولخداص با مشكلات و سختيهاي زيادي همراه بود، اما
ايشان بر تمام سختيهاي فراروي خود در جريان هجرت، پيروز شدند تا هجرتشان، طليعهي
آيندهاي درخشان براي امت و حكومتي باشد كه توانست تمدن انساني شكوهمندي را بر
پايهي ايمان، تقوا، نيكي و عدالت و دادگستري، بهوجود آورد و بر دو قدرت جهاني آن
زمان، يعني فارس و روم غلبه كند[15]. صديقt از
هنگام طلوع دعوت تا وفات رسول اكرمص، بازوي آن حضرت و دستيار ايشان بود. وي، بهخوبي
از منابع و چشمههاي نبوت، سيراب گشت و از آنها حكمت و ايمان، يقين و اراده و
اخلاص و تقوا نوشيد. همنشيني و همراهي ابوبكرt با رسولخداص، ثمرات و پيامدهاي زيادي براي ابوبكر، به دنبال
داشت؛ از جمله: شايستگي و راستي، آگاهي و بيداري، صفا و صميميت، عزم و ارادهي
آهنين، اخلاص و فهم درست از دين و….
واكنشهاي درست و بجاي ابوبكرt در جريان وقايع پس از رسولخداص (در سقيفهي بنيساعده،
گسيل لشكر اسامهt و
جنگ با مرتدها)، نمادِ تمام توانمنديها و شايستگيهايي است كه ابوبكرt را
قادر ساخت تا فسادها را قلع و قمع نمايد، ويرانيها و خرابيها را از نو بنا كند و
تفرقه و پراكندگي را به اتحاد و همبستگي تبديل نمايد و انحرافات و كجيها را
بهبود بخشد و اصلاح كند. هجرت ابوبكرt به همراه رسولخداص، آموزهها و نكات قابل پندي دارد؛ از جمله:
الف) خدواند متعال، ميفرمايد: إِلَّا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ
أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُواْ ثَانِىَ اثْنَیْنِ إِذْ هُمَا فِى الْغَارِ
إِذْ یَقُولُ لِصَحِبِهِ لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا فَأَنزَلَ
اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ وَأَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَّمْ تَرَوْهَا وَ
جَعَلَ کَلِمَةَ الَّذِینَ کَفَرُواْ السُّفْلَى وَ کَلِمَةُ اللَّهِ هِىَ
الْعُلْیَا وَ اللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (توبه:40)
يعني: «اگر پيامبر را ياري نكنيد، خدواند، (او
را ياري ميكند، همانگونه كه قبلاً) او را ياري كرد؛ آنگاه كه كافران، او را (از
مكه) بيرون كردند، در حالي كه او، دومين نفر بود (و تنها يك نفر به همراه داشت).
هنگامي كه آن دو (پيامبر و ابوبكر) در غار (ثور) بودند، (ابوبكر، ناراحت بود كه مبادا
به پيامبر گزندي، از سوي مشركان برسد.) در اين هنگام پيامبر خطاب به رفيقش گفت: غم
مخور كه خدا با ما است. پس خداوند، آرامش خود را بر او نازل كرد (و ابوبكر در پرتو
الطاف الهي، آرام گرفت.) و خداوند، پيامبرش را با سپاهياني ياري فرمود كه شما،
آنان را نديديد و سخن كافران (و شرك و توطئهشان دربارهي قتل پيامبر) را پايين
كشيد (و ناكام نمود) و در هر حال كلمهي اللهI و سخن (و شريعت) الهي، بالا و برتر است و خداوند، باعزت و حكيم ميباشد.»..
در اين آيه، دلايلي در مورد فضيلت و جايگاه والاي ابوبكرt وجود دارد كه ميتوان موارد زير را نام برد:
1ـ
خداي متعال، در اين آيه به صراحت بيان ميكند
كه كافران و مشركان، رسولخداص را از مكه بيرون راندند. بنابراين خروج و بيرون
شدن ابوبكرt به
همراه پيامبر اكرمص نيز واقعيتي است تاريخي كه نشان ميدهد، فشار مشركان بر مؤمنان و از
جمله ابوبكرt سبب
شده كه ناگزير به ترك مكه شوند.
2ـ
ابوبكرt در
اين آيه، صاحب يعني
يار دلسوز پيامبر ناميده ميشود. او، تنها يار رسولخداص و يكي از آن دو نفري
است كه سومينشان، خداي متعال بود و در آن هنگام كه نصرت و ياري الهي، بر پيامبرص نازل
شد، همراه ايشان بود. ابوبكر صديقt، از ميان صحابهy، تنها كسي است كه به همراهي پيامبرص در مواقع خاص مفتخر
گرديده است. مواقعي از قبيل: *سفر هجرت. *همراهي با پيامبرص و
نگهاني از ايشان در سايهباني كه در جنگ بدر براي آن حضرتص درست كردند. *همراهي با
رسولخداص به هنگام عرضهي دعوت به قبايل عرب در موسم حج و…. تمام سيرتشناسان به
اين اذعان كردهاند كه تنها ابوبكرt در مواقع خاص و البته پرافتخار به همراهي پيامبر اكرمص مفتخر
شده است.
3ـ بنا
بر نص قرآن، ابوبكرt تنها يار و همراه رسولخداص در غار بود و از اينرو
«يار غار» ناميده ميشود. بخاري و مسلم رحمهما الله از انسt روايت كردهاند كه ابوبكر صديقt فرموده است: هنگامي كه در غار بوديم، به پاهاي مشركان نگريستم كه
بالاي سرمان بودند؛ گفتم: «اي رسولخدا! اگر يكي از آنها به پايين پايش نگاه كند،
حتماً ما را ميبيند.» رسولخداص فرمودند: (يا
أبابكر ما ظنك باثنين اللّه ثالثهما)[16] يعني:
«اي ابوبكر! گمان تو دربارهي دو نفر كه سومينشان، خدا است، چه ميباشد؟» تمام اهل
حديث (حديثشناسان)، اين حديث را صحيح دانستهاند و حتي دو نفر از آنان هم در مورد
صحت و درستي اين حديث، با يكديگر اختلاف ندارند. نص قرآن نيز، درستي اين حديث را
تأييد ميكند.[17]
4ـ
ابوبكرt،
يار هميشگي رسولخداص بوده است. آن چه در آيه، از ابوبكر به يار غار تعبير ميكند، بدين
معنا نيست كه ابوبكرt، فقط يار غار پيامبر بوده و بس. بلكه ابوبكر صديقt،
يار مطلق و هميشگي رسولخداص بوده و از چنان سابقهاي در همصحبتي با رسول
اكرمص برخوردار است كه به اتفاق نظر سيرتشناسان، شخص ديگري چنان سابقهاي
در همصحبتي با پيامبرص ندارد. برخي از علما به اين نكته تصريح كردهاند
كه: «فضايل و مناقب ابوبكرt، ويژگيهاي خاص خود او و منحصر به فرد بوده و ابوبكرt، در
برخورداري از آنهمه فضايل و ويژگيها، شريك و همانندي ندارد.»[18]
5ـ
ابوبكرt،
يار دلسوز رسولخداص بوده است. لفظ لا تحزن كه در اين آيه به نقل از رسول اكرمص خطاب
به ابوبكرt
آمده، نشان ميدهد كه ابوبكر، دوستدار و ياور شفيق و دلسوز آن حضرتص بوده
است. ابوبكرt از
اين ناراحت و دلنگران بود كه مبادا رسولخداص كشته شوند و اسلام، از
ميان برود. به همين خاطر در سفر هجرت، گاهي پيشاپيش پيامبرص حركت
ميكرد و گاهي پشت سر آن حضرت؛ پيامبر اكرمص دليل اين كارش را
پرسيدند. ابوبكرt
گفت: «وقتي به فكر ميافتم كه ممكن است كفار، پيشاپيش ما كمين كرده باشند، جلو
حركت ميكنم و هنگامي كه به ياد تعقيب و جستجوي آنها ميافتم و اين مسأله به
خاطرم ميرسد كه ممكن است دشمن از پشت سر برسد، عقب حركت ميكنم (تا خطري متوجه
شما نباشد و به شما آسيبي نرسد.)»[19] امام
احمد رحمه الله چنين روايت كرده است: ابوبكرt گاهي پشت سر پيامبرص راه ميرفت و گاهي جلو و پيشاپيش آن حضرت؛ رسولخداص به او
فرمودند: «تو را چه شده كه چنين ميكني؟» ابوبكرt گفت: «اي رسولخدا! (وقتي) از اين ميترسم كه كفار، از جلوي شما
درآيند، پيشاپيش شما حركت ميكنم (و همينطور بر عكس.)» زماني كه به غار رسيدند،
ابوبكرt
گفت: «اي رسولخدا! همينجا بمانيد تا من، داخل غار را تميز كنم.» ابوبكرt
وارد غار شد و در آن سوراخي ديد و پايش را آنجا نهاد و سوراخ را بست و گفت: «اي
رسولخدا! چنين كردم تا اگر گزندهاي در سوراخ باشد، پاي مرا نيش بزند (و شما در امان
باشيد.)»[20]
آري،
براي ابوبكرt اينكه
او زنده بماند و رسولخداص، كشته شوند، قابل تحمل نبود؛ به همين خاطر
ابوبكرt
تمام داشتهها و جان و مالش را فداي آن حضرتص كرد تا به همهي
مؤمنان، اين درس بزرگ را آموزش دهد كه هر مؤمني، موظف به انجام چنين كار سترگي است
و بدون ترديد كه ابوبكرt شايستهترين مؤمني بود كه جان و مالش و بلكه تمام داشتههايش را
در راه دعوت و دفاع از رسولخداص نثار كرد.[21]
6ـ پيامد همراهي ابوبكرt با رسولخداص، اين شد كه به معيت و همراهي خداي متعال، مشرف
و مفتخر گردد. وي، يگانه شخصيتي است كه در قرآن كريم به معيت و همراهي خدا با او،
تصريح شده است: ان الله معنا اين كلمات، خيلي صريح به مشاركت ابوبكر
صديقt با
رسولخداص در سفر هجرت و در معيت و ياري خدا، اشاره ميكند و نشان ميدهد كه
ابوبكرt،
تنها كسي است كه به افتخاري اينچنيني، مفتخر گرديده است. اين آيه، بيان ميدارد
كه خداوند متعال، رسولخداص و ابوبكرt را در برابر دشمنانشان ياري رسانده و آنان را همراهي ميفرمايد.
رسول اكرمص در غار، به ابوبكر صديقt اطمينان خاطر دادند كه خداوند، من و تو را نصرت ميكند و در مقابل
دشمنان، به ما محبت كرده و عزيزمان ميدارد. خداوند متعال ميفرمايد: إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا وَالَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهَادُ (غافر:51)
يعني: «ما، حتماً پيامبران خود و (همچنين)
مؤمنان را در زندگي دنيا و در روزي كه گواهان، بپا خيزند، ياري ميكنيم.»
آري!
اين، انتهاي ستودگي ابوبكر صديق است. چراكه رسولخداص به او ميگويند: «خدا،
با ما است». و
گويي دربارهاش گواهي ميدهند كه او، در كنار آن حضرتص از چنان ايماني
برخوردار است كه نصرت و معيت الهي را در پي دارد؛ آن هم در موقعيتي كه تنها مؤمنان
راستين، از سوي خدا ياري ميشوند و ساير مخلوقات خدا، مشمول نصرت و ياري پروردگار
نميگردند.[22]
دكتر عبدالكريم زيدان، ضمن اشاره به معيتي كه در
اين آيه آمده، ميگويد: اين معيت كه در ان الله معنا به آن اشاره شده، والاتر و ارزشمندتر از آن معيتي است كه خدواند،
در مورد پرهيزكاران و نيكوكاران، فرموده است: إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوا وَّالَّذِينَ هُم مُّحْسِنُونَ
يعني: «بيگمان خداوند، همراه تقواپيشگان و نيكوكاران
است.».. معيتي كه در ان الله معنا به آن اشاره شده، عبارت است از نصرت، رحمت و مدد الهي كه تنها
رسولخداص و يارش ابوبكر صديقt، به آن مختص گرديدهاند. معيتي كه در آيهي إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوا وَّالَّذِينَ هُم مُّحْسِنُونَ به آن اشاره شده، مقيد به شرايطي چون تقواپيشگي و نيكوكاري ميباشد؛
اما معيتي كه خداي متعال، بهرهي پيامبر اكرمص و يارش نمود، نوعي از
همراهي الهي بود كه صرفاً مخصوص اين دو بزرگوار بود و در قالب نشانههاي خارقالعاده
و فراتر از حد تصور نمودار گشت.[23]
7ـ بر
اساس اين آيه، كاملاً روشن ميشود كه ابوبكرt، به هنگام نزول سكينه و آرامش و نصرت الهي، همراه پيامبر اكرمص بوده
است. آنجا كه خداوند متعال ميفرمايد: فأنزل الله سكينته عليه وأيده بجنود لم تروها
اگر به
دو نفر كه همراه يكديگرند و يكي از آنان را هراس برداشته، نصرت و آرامشي برسد، بيگمان
شخص هراسان، با حضور در آنجا بهرهي وافري از نصرت و آرامش نازلشده، ميبرد. آنچه
در آيه به بيان حزن و هراس ابوبكرt ميپردازد، فقط به خاطر بيان وضع و حال وي نميباشد. چراكه وقتي
رسولخداص كاملاً آرام و آسودهخاطر بودند، ديگر ضرورتي براي نزول سكينه بر
ايشان وجود نداشت. از اينرو اين آيه، ضمن اينكه به وضع و حال ابوبكرt
اشاره ميكند، به بيان نزول آرامش و تأييد و نصرت پيامبر اكرمص نيز
ميپردازد تا روشن شود كه ابوبكر صديقt نيز از اين آرامش و نصرت نازلشده بهرهمند بوده است. بنابراين
نزول سكينه و آرامش و همچنين نصرت و امداد غيبي براي يار و همراه پيامبرص، بسي
بزرگتر و فراتر از كمكهاي غيبي براي ديگران ميباشد. چنين طرز بياني، از بلاغت
قرآن و ساختار فصيح و رساي كلام خدا و شيوهي تأمل برانگيز آن است.[24]
ب)
برنامهريزي و مقدمهچيني رسولخداص و ابوبكر صديقt، در جريان هجرت، نكتهي قابل توجه و نماياني است. هر كس در ماجراي
هجرت پيامبر و يارش، بينديشد، به وجود يك برنامهريزي منظم و دقيق در جريان هجرت و
همچنين تدارك مقدمات سفر از آغاز تا پايان آن، پي ميبرد. بازبيني جريان هجرت،
نشان ميدهد كه هدفمندي و برنامهريزي، يكي از مسايل مهم و مورد توجه رسولخداص در
تمام فعاليتهايش بوده كه از طريق وحي، قوت ميگرفته و ساماندهي ميشده تا دستيابي
به اهداف خجستهي فراروي پيامبرص عملي و ممكن گردد. برنامهريزي در كارها و
فعاليتها، بخشي از سنت رسول اكرمص است و اين وظيفه را فراروي هر مسلماني مينهد
كه در انجام مسؤوليتهايش، به آن توجه نمايد. كساني كه ميپندارند برنامهريزي،
رديفبندي و مقدمهچيني و سنجشگري در انجام كارها، سنت نيست، و يا گمان ميكنند
كه بايد هر كاري را بيپروا و بدون برنامه، انجام داد و گذاشت تا هر كاري، روالش
را طي كند، قطعاً به اشتباه رفته و نسبت به خود و ديگران، بد روا داشتهاند.[25]
هنگامي
كه وقت هجرت، فرارسيد و به پيامبرص اجازه داده شد تا اين سفر خجسته را آغاز كند،
آن حضرتص اقداماتي در اين زمينه انجام دادند كه نشانگر برنامهريزي دقيق و
منظمي ميباشد تا اين سفر مهم، با وجود سختيها و پسامدهاي سخت و شديد، با موفقيت
كامل به انجام برسد. هر يك از مسايل مربوط به هجرت، با دقت تمام، مورد بررسي قرار
گرفت كه براي مثال، نمونههاي زير را ميتوان نام برد:
1ـ
رسولخداص، بر خلاف عادت گذشتهاش، سرِ ظهر و هنگام نيمروز به خانهي ابوبكرt رفت
كه هوا، بسيار گرم بود و كسي هم در كوچههاي مكه رفت و آمد نميكرد تا كسي، ايشان
را نبيند و قصد آن حضرت در مورد هجرت، بهسان يك راز، پوشيده بماند.
2ـ
رسولخداص مطابق رسم آن زمان، چهرهشان را پوشاندند تا شناخته نشوند. پوشيدن
سر و صورت در آن زمان، شيوهاي كاربردي و مناسب بود كه افراد براي عدم شناحته شدن،
در پيش ميگرفتند.
3ـ
رسولخداص به ابوبكر فرمودند: «كساني را كه اينجا حضور دارند، بيرون كن.»
ابوبكرt عرض
كرد كه اينها فرزندان من هستند. رسولخداص در حضور خانوادهي
ابوبكر، صرفاً از فرمان و اجازهي خدا دربارهي هجرت سخن گفتند و جزئيات هجرت را
در حضور همه، بيان نكردند.
4ـ
خروجشان از خانهي ابوبكرt، شبانه و از درب يا پنجرهي پشت منزل بود.
5ـ
رسولخداص، در سفر هجرت و در تمام جنبهها، كاملاً محتاط و هشيار عمل كردند؛
از بيراهه رفتند و راهنمايي خبره و كارآزموده بهكار گرفتند كه راهها و گذرگاههاي
مختلف بيابان را ياد داشت. از آنجا كه آن راهنما مشرك بود، اين نكته روشن ميشود
كه رسولخداص، از دانش و توانمنديهاي غيرمسلمانان تا زماني كه مصلحتي در آن بود،
استفاده ميكردهاند. آقاي عبدالكريم زيدان، به ضابطهي مهمي دربارهي كمك خواستن از
مشرك يا به خدمت گرفتن وي اشاره كرده و گفته كه در اين مورد، اصل بر عدم جواز است
ولي اين اصل، استثنا نيز دارد كه كمك گرفتن از غيرمسلمان را با شرايط مشخصي، روا
ميكند. اين شرايط، عبارتند از: *مصلحتي در كمك گرفتن از غيرمسلمان وجود داشته
باشد؛ به عبارتي مصالح كمكخواهي از غيرمسلمان، بر خطرات احتمالي آن غالب باشد.
*كمك گرفتن از غيرمسلمان، هيچ آسيب و يا خطري براي دعوت و ارزشهاي آن نداشته
باشد. *غيرمسلماني كه از او كمك خواسته ميشود، كاملاً قابل اعتماد باشد. *ضرورتي
شديد وجود داشته باشد كه كمك گرفتن از غيرمسلمان را ناگزير گرداند. بايد دانست كه
در صورت نبود هر يك از شرايط مذكور، كمك گرفتن از غيرمسلمان، جايز نيست.[26]
ابوبكر
صديقt
فرزندانش را به اسلام دعوت داد و به فضل الهي از اين كار بزرگ، موفق و سربلند
درآمد. او، خانوادهاش را در خدمت اسلام گماشت و از هر يك از آنان براي به انجام
رسيدن هجرت پيامبرص كار گرفت. وي، در برنامهي هجرت با شرح مسؤوليت هر يك از فرزندانش،
آنان را در اجراي نقشي فعال و مهم و حضوري عملي در اين جريان مبارك و فرخندهي
تاريخي، سهيم كرد:
عبداللهt نقش خبررساني به پيامبرص و ابوبكر صديقt را ايفا كرد. وي، روزها براي كسب اطلاعات از تحركات و اقدامات
قريش، به ميان آنها ميرفت و اطلاعات به دست آمده را به پيامبرص گزارش
ميداد. عبدالله بر محبت دين و تلاش براي ياري دين، پرورش يافته و در پهنهي
فعاليت دعوتي، داراي بصيرت، هوش و ذكاوت بالايي بود. اينها، نشاندهندهي توجه و
غمخوارگي ابوبكرt
نسبت به تربيت عبداللهt ميباشد. ابوبكر، نقش پسرش را در هجرت مشخص نمود و او نيز بهخوبي
از عهدهي مسؤوليتش برآمد. عبداللهt به ميان قريشيان ميرفت و پس از كسب اطلاعات از گفتهها و تحركات
آنها، شبانگاه به غار رفته و پيامبرص و پدرش را از دسيسهها و برنامههاي اهل مكه
باخبر ميكرد. عبداللهt بهخوبي از پسِ اين مسؤوليت برآمد و چنان هوشمندانه، اين كار را
انجام داد كه هيچ يك از كفار مكه به او شك نكرد. وي، شبها را در كنار غار به پاسباني
ميپرداخت و سپيدهدم به مكه بازميگشت تا كسي به خاطر نبودش در مكه، شك نكند.[27]
حضور فعال و مؤثر اسماء و عايشه
رضي الله عنهما در سفر هجرت پيامبرص و ابوبكرt، ناشي از تربيتي بود كه بر اساس آن، به دست پدر بزرگوارشان پرورش
يافته بودند. آنان، هنگام رفتن رسولخداص به خانهي ابوبكرt از فرمان هجرت، اطلاع يافتند و بلافاصله براي رسولخداص و
پدرشان، زاد و توشهي سفر و غذا آماده كردند. عايشه رضي الله عنها ميگويد: «من و
اسماء، فوراً براي رسولخداص و پدرمان، بار و بُنهي سفر (و غذا) آماده
كرديم و آن را در يك كيسهي چرمي گذاشتيم؛ اسماء، تكهاي از دامنش را جدا كرد تا
دهانهي كيسه را ببندد و از آنجا به (ذاتالنطاقين= صاحب دو دامن) ناميده شد.»[28]
اسماء رضي الله عنها در جريان
هجرت، نقش مسلمان فهيمي را ايفا كرد كه حقيقت و طبيعت دينش را شناخته است. او،
اسرار دعوت را فاش نكرد و به همين خاطر متحمل اذيت و آزار فراواني شد. خودِ اسماء
رضي الله عنها ميگويد: «هنگامي كه پيامبرص و ابوبكرt از
مكه بيرون شدند، عدهاي از قريشيان و از جمله ابوجهل بن هشام، به خانهي ما آمدند
و درِ خانه ايستادند. من، بيرون خانه رفتم؛ آنان، از من پرسيدند: اي دختر ابوبكر!
پدرت كجا است؟ گفتم: به خدا نميدانم، اينك پدرم كجاست؟ ابوجهل كه آدم پليد و بدي
بود، چنان بر صورتم نواخت كه از شدت سيلياش، گوشوارهام افتاد….[29]
اسماء
رضي الله عنها به تمام زنان مسلمان در همهي زمانها، اين درس بزرگ را آموخت كه
بايد اسرار مسلمانان را از دشمنان پنهان بدارند. او، در مقابل سركش تبهكاري چون
ابوجهل، استوار و پابرجا ايستاد و اسرار هجرت و دعوت را فاش نكرد.
ابوبكرt با تمام دارايياش كه ماندهي ثروت پيشينش بود_معادل پنج يا ششهزار
درهم_ به همراه رسولخداص هجرت كرد. ابوقحافه، به خانهي پسرش رفت تا به
نوههايش سر بزند و احوال آنان را بپرسد. او كه بينايياش را از دست داده بود،
گفت: «به خدا سوگند، گمان من، اين است كه ابوبكر، گذشته از جفايي كه در حق خود
كرده، تمام ثروتش را با خود برده و شما را هم در مشقت انداخته است.» اسماء رضي
الله عنها گفت: «نه، پدربزرگ؛ بلكه پدر، براي ما خير[30] زيادي
گذاشته است.» ماجرا را از زبان خود اسماء رضي الله عنها دنبال ميكنيم؛ وي ميگويد:
«مقداري سنگريزه در طاقچهاي گذاشتم كه پدرم، پولهايش را آنجا ميگذاشت و پارچهاي
رويش انداخته و دست پدربزرگم را گرفتم و گفتم: دستتان را روي اين پولها بگذاريد.
او، دستش را روي پارچه گذاشت و گفت: «حالا كه ابوبكر، براي شما پولي گذاشته، مشكلي
نيست؛ با اين پولها، گذران شما ميشود.» اسماء رضي الله عنها ميافزايد: «به خدا
قسم كه پدر، چيزي برايمان نگذاشته بود و من، فقط ميخواستم پدربزرگ پيرم را آرام كنم.»[31]
آري،
اسماء رضي الله عنها، با هوشِ سرشارش، حرمت پدرش را در نزد پدربزرگش حفظ كرد و به
او نگفت كه ابوبكر، تمام مالش را با خود برده است؛ بلكه پيرمرد را آرام كرد و به
او اطمينان خاطر داد كه در نبود پدرشان، مشكلي ندارند. اسماء رضي الله عنها دروغ
نگفته بود؛ چراكه ابوبكرt واقعاً براي آنها خير فراواني گذاشته بود؛ او، برايشان ايماني
چون كوه گذاشته بود كه هرگز نلرزيد و در برابر طوفان سختيها، تكان نخورد؛ ايماني
كه دارايي و نداري، در آن تأثيري نميگذاشت. آري ابوبكر صديقt براي خانوادهاش، يقين و باوري استوار به جاي نهاد كه قابل وصف و
اندازه نيست. ابوبكرt در وجود فرزندانش، آنچنان همت و ارادهي بزرگي ايجاد نمود كه
تنها به ارزشهاي والا ميانديشيدند و به امور معمولي و پيش پاافتاده و بيارزشي
چون دنيا، هيچ توجهي نداشتند. ابوبكرt خانه و خانوادهاي نمونه ايجاد كرد كه پيدايش دوبارهي چنان
خانوادهاي، دور از امكان به نظر ميرسد و يافتن خانوادهاي، همسان و همانند
خانوادهي ابوبكرt
مقدور و ميسر نيست.
اسماء
رضي الله عنها با اين مواضع و نشانههاي روشن و پرافتخاري كه در جريان دعوت و حركت
اسلامي از خود نشان داده، الگويي مناسب براي زنان و دختران مسلماني قرار گرفته كه
اينك بيش از هر زماني، نيازمند الگوگزيني از اين بزرگبانوي مسلمان هستند و بايد
راه و منش او را در پيش بگيرند. اسماء رضي الله عنها در مكه ماند و هيچگاه از
سختيها و تنگناهاي زندگي شكايت نكرد و به مخلوقي، عرض نياز ننمود. رسولخداص، زيد
بن حارثه و ابورافع رضي الله عنهما را با دو شتر و پانصد درهم به مكه فرستادند تا
اينها، دختران آن حضرتص (فاطمه و امكلثوم) و همسر ايشان سوده بنت زمعه
و همچنين اسامه بن زيد و بركه ملقب به امايمن را با خود از مكه به مدينه ببرند.
عبدالله بن ابوبكرt نيز خانوادهاش را برداشت و بدين ترتيب خانوادهي ابوبكرt، در
مصاحبت و همراهي اينها، از مكه به مدينه هجرت كردند.[32]
معمولاً خيلي از مردم، نسبت به
خدمتكارانشان، كوتاهي ميكنند و به آنان اهميتي نميدهند. اما دعوتگران و مردمان
نيك، چنين رويهاي ندارند؛ آنها، تمام تلاششان را براي هدايت و راهنمايي ديگران
بهكار ميبرند. ابوبكرt نيز خادمش عامر بن فهيرهt را تربيت ديني نمود و نسبت به آموزش او، توجه خاصي داشت. همين
كوشش ابوبكرt
براي آموزش و پرورش عامرt، او را جانفشاني بار آورد كه حاضر بود براي اسلام و خدمت دين، از
جانش بگذرد. ابوبكر صديقt در جريان هجرت، نقش مهمي به عامرt داد؛ عامرt، گوسفندان ابوبكر را در اطراف مكه ميچراند و هشيارانه و بيآنكه
بيتدبيري نمايد، گوسفندان را به سوي غار ثور ميبرد تا پيامبرص و
ابوبكرt از
گوشت و شير گوسفندان بخورند. كار ديگري كه عامرt ميكرد، اين بود كه گوسفندان را به دنبال عبدالله بن ابوبكرt به
راه ميانداخت تا رد پايي از عبدالله بهجا نماند. اينها، نشانهي فراست و ذكاوت
عامرt در
انجام اموري است كه موفقيت سفر هجرت را به دنبال داشت.[33]
ابوبكر
صديقt به
همه آموخت كه مسلمانان راستين، توجه خاصي به خدمتكارانشان ميكنند و برايشان فرقي
نميكند كه آنها كجايي و چه رنگي باشند. ابوبكرt به همه ياد داد كه مسلمان، حقوق انساني خدمتكارش را محترم ميشمارد
و او را آموزش اسلامي ميدهد تا به خواست خداي متعال، خدمتگزار دين گردد و آنگونه
كه بايد و شايد، عهدهدار خدمت به دين و دعوت شود.
ابوبكر
صديقt،
خانوادهاش را در جريان هجرت بهسان سربازاني در خدمت رسولخداص قرار
داد. اين نكته، بيانگر توجه ويژهي ابوبكرt به مسايل هجرت و دعوت و دورانديشي وي در اين زمينه ميباشد كه
شيوههاي درست و ظرفيتهاي مختلف را در مسير خدمت به اسلام قرار داد. ابوبكرt در
جريان دعوت به هر يك از افراد، مسؤوليت مناسب و بجايي داد و تمام شكافهايي را كه
موجب آسيبپذيري دعوت ميشد، بست و با پوششي مناسب، تمام نيازهاي دعوت را برآورده
كرد و بدون زيادهروي، به نيروهاي مشخص و معدودي بسنده نمود. رسولخداص تا آنجا
كه توانستند، اسباب و ابزار را به خدمت دعوت گرفتند تا عنايت الهي نيز همانگونه
كه انتظارش ميرفت، با اقدامات آن حضرتص همراه شود و هجرت را به سرمنزل مقصود برساند.[34]
بهرهگيري
از اسباب، به عنوان امري كاملاً عادي و بلكه واجب، بدين معنا نميباشد كه انسان،
هميشه به نتيجهي مورد دلخواه خود دست خواهد يافت؛ چراكه بازدهي هر كاري به خواست
و ارادهي خداوند، بستگي دارد و بيگمان توكل به خدا، به عنوان يكي از ابزار دستيابي
به نتيجه، خيلي مهم و ضروري ميباشد. رسول اكرمص نيز تمام اسباب و ابزار
لازم را براي به نتيجه رساندن هجرت، در نظر گرفتند و در عين حال به خداي متعال
توكل كردند و از او خواستند تا تلاششان را به نتيجه برساند. دعاي آن حضرتص
پذيرفته شد و تلاش و حركت ايشان، به ثمر نشست.[35]
ج)
گريهي شادماني ابوبكرt، نشان افتخار اين سرباز نمونه:
نشانهها
و آثار تربيت نبوي بر ابوبكر صديقt در برهههاي مختلف پديدار گشت و او را سربازي نمونه در خدمت
پيامبرص و اسلام قرار داد. زماني كه ابوبكر صديقt آهنگ هجرت نمود، پيامبر اكرمص به او فرمودند: «عجله
نكن؛ شايد خداوند، براي تو يار و همراهي (در اين سفر) مقدر فرمايد.» ابوبكرt پس
از شنيدن اين فرمودهي رسولخداص، براي هجرت مقدمهچيني و برنامهريزي كرد و
اسباب لازم را فراهم نمود. او، دو شتر خريد و در خانهاش نگه داشت تا هنگام هجرت،
آمادگي كافي داشته باشد. در صحيح بخاري رحمه الله تصريح شده است كه ابوبكرt، دو
شتر را به مدت چهار ماه، علوفه ميداد. ابوبكر صديقt براي رهواري و پيشوايي امت پرورش يافته بود و با هوش و فراست
وافرش ميدانست كه لحظهي هجرت، بنا بر مسايل و ضرورتهايش، آني و ناگهاني خواهد
بود و از اينرو بايد پيشاپيش، اسباب و وسايل مورد نياز را فراهم آورد. به همين
خاطر شترهاي سواري را آماده كرد و به آنها علوفه داد، توشهي سفر را فراهم كرد و
خانوادهاش را براي خدمت به پيامبرص مهيا نمود. زماني كه رسولخداص به
ابوبكر خبر دادند كه اذن و فرمان هجرت، نازل شده، ابوبكر از فرط شادي گريست. عايشه
رضي الله عنها مي گويد: «تا آن روز نديده بودم كه كسي، از شادي گريه كند تا اينكه
ابوبكرt را
ديدم كه (از فرط شادي به خاطر همراهي با آن حضرتص در سفر هجرت) گريست.»
گاهي شادي، در قالب گريه نمودار ميشود:
ورد الكتـاب من الحبيب بأنّه |
سيزورني فاستعبرت أجفاني
|
غلب السرور عليّ حتي إننـي |
من فرط ما قد سرني أبكاني
|
يا عين صار الدمع عندك عادة
|
تبكين من فرح و من أحزاني |
ترجمه:
«نامهاي از دوستم رسيده كه به زودي به ملاقاتم ميآيد؛ به خاطر شنيدن اين خبر،
پلكهايم، اشكآلود شده و شادي، چنان مرا در برگرفته كه از اين خبر مسرتبخش، به
گريه افتادهام. اي چشم! اشك ريختن و گريستن، براي تو عادت شده و تو، از شادي و
اندوه، ميگريي».
ابوبكرt با
شنيدن فرمودهي رسولخداص دريافت كه در سفر هجرت، به همراهي آن حضرتص،
مفتخر خواهد شد و خواهد توانست در آن سفر ده روزه، هر آنچه دارد، به آقا و حبيبش،
محمد مصطفيص تقديم كند؛ چه سعادتي، بالاتر از اين سعادت كه ابوبكرt از
ميان تمام زمينيان و از بين صحابهي كرامy، در سفر خجستهي هجرت به همراهي آقاي مخلوقات، مفتخر گرديد؟[36]
يكي
ديگر از نشانههاي محبت خالصانهي ابوبكرt با رسولخداص، آنجا جلوه نمود كه با رسيدن مشركان به اطراف
غار، او را هراس برداشت كه مبادا به پيامبر اكرمص تعرضي كنند. ابوبكرt به
عنوان سرباز نمونه و راستين پيشواي امينش، سزاوار نشان افتخاري است كه با بروز
خطر، فقط براي رسولخداص نگران شد و اصلاً خود را از ياد برد و به خود
نينديشيد. دليل اينكه ابوبكرt در آن لحظات حساس و پرخطر، فقط نگران رسولخداص بوده،
اينكه چنانچه او، بر خود بيمناك بود، در اين هجرت سرنوشتساز و پرخطر، با پيامبر
اكرمص، همراه نميشد؛ زيرا او، بهخوبي ميدانست كه اگر دستگير شود، كمترين
مجازاتش اعدام است.[37] قطعاً
ابوبكرt
نگران رسولخداص و آيندهي اسلام بود و فقط از اين ترسيد كه مبادا پيامبر اكرمص به
دست مشركان گرفتار شوند و آيندهي اسلام، به خطر بيفتد.[38] ابوبكر
صديقt در
سفر هجرت، تمام جنبههاي امنيتي را در نظر گرفت. چنانچه شخصي در مسير راه، از ابوبكرt
پرسيد: «اين مرد، كيست؟» ابوبكرt پاسخ داد: «رهنمايي است كه راه را به من نشان ميدهد.» بدينسان
پرسشگر، گمان كرد كه منظور ابوبكرt، اين است كه شخص همراهش (رسولخداص) راهنماي راهها و
گذرگاهها است. در صورتي كه منظور ابوبكرt، اين بود كه همراهش محمد مصطفيص، به راههاي خير و
سعادت راهنمايي ميكند. ابوبكرt بيآنكه دروغ بگويد، خود را از تنگناي دروغ رهانيد و راز رسولخداص را
برملا نكرد. وي، در پاسخ پرشسگر، توريه نمود و دوپهلو سخن گفت تا آموختهي امنيتي
خود را به اجرا درآورد و جريان سري هجرت را فاش نكند؛ چراكه رسولخداص، از
پيش، سري بودن جريان هجرت را برايش تبيين نموده بودند.[39]
ژرفاي محبت سيطرهيافته
بر قلب ابوبكرt با رسولخداص، در سفر هجرت نمايان ميگردد.
البته نگاهي به سيرت رسولخداص نمايانگر محبت و دلدادگي
تمام صحابهy به آن حضرتص ميباشد. اين محبت
خدايي، محبتي است خالصانه كه از دل سرچشمه ميگيرد و محبتي منافقانه نيست كه ريشهاش
دنيوي باشد و منفعتي گيتيانه يا ترس از چيزي در خود نهفته داشته باشد. يكي از
زمينههاي اين محبت و دلباختگي نسبت به رسولخداص
ويژگيهاي شايستهي آن حضرت در پهنهي رهبري امت است. او، آن چنان بزرگوار بود كه
بيداري ميكشيد تا ديگران راحت بخوابند؛ سختيها را به جان ميخريد تا ديگران راحت
باشند و گرسنگي ميكشيد تا ديگران سير شوند؛ از شادي آنان شاد ميگشت و از غم و اندوهشان
غمگين. پس هر كس كه به رضاي خدا راه پيامبرص
و صحابهy را درتمام امور زندگيش در پيش بگيرد و خودش را در غمها و شاديهاي
ديگران سهيم بداند، محبوب و مورد احترام ديگران واقع ميشود. اين واقعيت، دربارهي
مسؤولان و صاحبمنصبان نيز صادق است.[40]
پيشوايي
و قيادت درست و صحيح، ميتواند قبل از هر چيز بر روح و روان انسانها حكم براند و
با ضمير و درون آنها رابطه برقرار كند. هر چهقدر پيشوا، نيك و شايسته باشد، به
همان نسبت رعيت و زيردستانش نيز نيك و شايسته ميشوند و هر اندازه پيشوا، اهل بذل
و بخشش باشد، بيشتر در نزد ديگران محبوب ميگردد. رسولخداص
به قدري نسبت به پيروان و يارانشان دلسوز و مهربان بودند كه پس از آن رهسپار
مدينه شدند كه بيشتر صحابه هجرت كرده بودند و تنها مستضعفان، بينوايان و كساني كه
در تدارك سفر هجرت بودند و كار مهمي داشتند، در مكه ماندند.[41]
قابل
يادآوري است كه محبت ابوبكرt
با رسولخداص به خاطر رضاي خدا بود؛ چراكه مهمترين شناسهي تشخيص محبت و
دوستي براي خدا كه همان اخلاص و راستي است، در دوستي ابوبكرt با پيامبرص نمودار ميباشد. از آنجا
كه محبت ابوبكرt با رسولخداص مبنايي خدايي داشت،
مورد قبول واقع شد و آيات سورهي الليل دربارهاش نازل گشت. ابوبكرt از غير خدا – نه از پيامبرص
و نه از ديگران – پاداش نخواست؛
بلكه ضمن ايمان آوردن به رسولخداص نصرت و ياريش نمود تا
به خداوند نزديكي جويد، از او پاداش بگيرد و با عمل به اوامر و نواهي پروردگار و
با اميد و ترس از وعده و وعيدش از رسولخداص
حمايت نمايد.[42]
ابوطالب
عموي پیامبر هم رسول خداص را دوست می داشت اما ایشان را به خاطر خویشاوندی و هوای
نفس یاری و نصرت می دادند بخاطر همین خداوند عزوجل دوستی و یاری ابوبکر را قبول
کرده و یاری و دوستی ابوطالب را قبول نکردند بلکه ایشان را وارد جهنم کردند برای اینکه مشرک شدند و عملشان بخاطر غیر الله
بود این در حالی بود که ابوبکر هیچگاه اجر و پاداشی از رسول الله نخواستند و نه از
غیر ایشان بلکه به پیامبر ایمان آوردند و ایشان را دوست داشتند و ایشان را در راه
دعوت یاری دادند در حالی که ایشان اجرشان را فقط از الله می خواستند.
هجرت پيامبرص
و يارانشy از مكه به مدينه قرباني بزرگي بود؛ چرا كه شخص رسولخداص
دربارهي مكه چنين فرمودهاند: « به خدا سوگند كه تو بهترين و محبوبترين سرزمين
خدا در نزد خدا هستي؛ اگر من مجبور به بيرون شدن از تو نبودم، هرگز تو را ترك نميكردم.[43] عايشه ميگويد: « زهاب[44] مدينه، خوب نبود و آبي نامرغوب داشت و به همين خاطر در مدينه
بيماري، شايع بود؛ بنابراين هنگامي كه رسولخداص
به مدينه رسيدند، يارانشان بيمار گشتند و خداي متعال آن حضرت را از بيماري مصون
داشت. ابوبكر، عامر بن فهيره و بلالy
كه در يك خانه سكونت داشتند نيز به شدت تب كردند؛ از رسولخداص
اجازه خواستم به عيادتشان بروم كه اجازه فرمودند. به قصد عيادت به خانهاي رفتم كه
آنها در آن اقامت داشتند؛ در آن زمان حكم حجاب بر ما نازل نشده بود. آنان، چنان
بيمار شده بودند كه تنها خداوند از شدت بيماريشان آگاه است. به ابوبكر نزديك شدم و
گفتم: پدر! حال شما چطور است؟ فرمود:
كلّ امريء مصبح في أهله
|
و الموت أدني من شراك نعله
|
يعني:
«مرگ، به هر شخصي كه درميان خانوادهاش، قرار دارد، از بند كفش هم به او
نزديكتر است و هر شخصی، در آستانه
مرگ ميباشد».
با
خود گفتم: به خدا سوگند ( حال پدرم چنان خراب است ) كه نميداند چه ميگويد. سپس
به عامر بن فهيرهt نزديك شدم و گفتم: حالت چطور است؟ گفت:
لقد وجدت الموت قبل ذوقه
|
إن الجبان حتفه من فوقه
|
كـلّ امريء مجـاهد بطوقـه
|
كالثور يحمي جلده بروقه
|
يعني:
« مرگ را پيش از آنكه آن را بچشم و بميرم، يافتم؛ مرگِ ترسو همواره بالاي اوست و
او از مرگ ميهراسد. هر شخص تنومندي تمام توان و تلاشش را براي مقابله و رويارويي
با مرگ به كار ميگيرد و چون حيواني كه با شاخهايش از خود دفاع ميكند، براي
رهايي از مرگ دست و پا مينمايد.»
گفتم:
به خدا قسم عامرt نميداند، چه ميگويد. هر گاه تب بلالt قطع ميشد، به كنار خانه تكيه ميداد و صدايش را بلند ميكرد:
ألا ليت شعري هل أبيتن ليلة
|
بـواد و حولي إذخر و جليـل
|
و هل أردن يوماً مياه مجنـة
|
و هل يبدون ليشامة و طفيل
|
يعني:
« اي كاش ميدانستم كه آيا شبي دگر در
وادی مکه در حالی بسر خواهم كرد که پیرامون من اذخر و جلیل باشد و آیا
روزي دگر گذرم بر چشمهسار مجنه ميافتد و آیا دوباره مكه را درميان دو
كوه شامه و طفيل خواهم ديد»؟
رسولخداص
را از اين ماجرا باخبر كردم؛ ايشان دعا فرمودند: «اللهم حبب إلينا
المدينة كحبنا مكة أو أشد؛ و صححها و بارك لنا في مدها و صاعها و انقل حمّاها و
اجعلها بالجحفة»[45]
يعني:
«خدايا مدينه را برايمان محبوب گردان؛ آنچنانكه مكه را محبوبمان كردهاي و بلكه
بيشتر؛ خدايا مدينه را آكنده از صحت و سلامتي فرما و در صاع و مدّ مدينه[46] (محصولات و فرآوردههايش) بركت و فزوني عنايت كن و بيماري و
مرض را از اينجا بردار و در جحفه بيفكن.»
خداوند
متعال، دعاي پيامبرش را پذيرفت و پس از آن مسلمانان از اين بيماري رهايي يافتند و
خدا چنين خواست تا مدينه، وطن ممتاز و ويژهي مهاجراني گردد كه از جاهاي گوناگون
رهسپار مدينه شده بودند.[47]
رسولخداص
پس از آنكه در مدينه مستقر شد، شروع به پايهريزي و تثبيت اركان حكومت اسلامي
نمود؛ درميان مهاجرين و انصار پيمان برادري برقرار فرمود، مسجد ساخت، به قصد اتمام
حجت و محكمكاري، با يهوديان پيمانهايي منعقد كرد، سپاهياني براي سرايا و گسيل
به جنگها فراهم نمود و به زيرساختهاي اقتصادي، آموزشي و تربيتي توجه و اهتمام
خاصي ورزيد. ابوبكرt
به عنوان وزير باصداقت رسولخداص در همهي حالات، آن
حضرت را همراهي نمود و در هيچ يك از صحنهها غايب نبود؛ وي همواره در كنار پيامبر
بود و از بذل مالش و يا مشورت و پيشنهاد دريغ نورزيد.[48]
[9]- ابنكثير، نام اممعبد
را عاتكه بنت كعب ثبت كرده و به نقل از ابناسحاق آورده كه نامش، عاتكه بنت خلف بن
ربيعة بن اصرم بوده است. اموي نيز نام اممعبد را عاتكه بنت تبيع گفته و سهيلي،
نام اين بانو را عاتكه بنت خلد (خالد) از طايفهي بنيكعب (قبيلهي خزاعه)، دانسته
است.[مترجم]
[10]- البداية و
النهاية (3/188)؛ ماجراي اممعبد از اين قرار است كه چون رسولخداص در
مسير هجرت با او ملاقات كردند، اممعبد گفت: «به خدا سوگند كه ما، هيچ غذا و حيوان
شيردهي نداريم؛ گوسفندان ما، شيرده نيستند.» رسولخداص از او
خواستند تا گوسفندانش را بياورد و سپس دست مبارك را بر پستان گوسفندان كشيده و دعا
كردند كه در پي آن پستانها،پر از شير شد؛ آنگاه به اممعبد فرمودند: «از اين شير
بنوش.» شرح داستان اممعبد را نگاه كنيد در: دلائل النبوة (2/491)، طبقات ابنسعد
(1/230) و البداية و النهاية (3/152) چاپ دار احياء التراث بيروت.[مترجم]
[11]- حافظ ابنحجر ميگويد:
گفتهي صحيح دربارهي روز ورود رسولخداص به
مدينه، دوشنبه ميباشد و اينكه عدهي اندكي، روز جمعه گفتهاند، نادرست به نظر ميرسد.
(الفتح،4/544)
[30]- كلمهي خير به
معناي مال و ثروت (پول) نيز ميباشد و ابوقحافه، از اين سخن نوهاش پنداشت كه
منظور اسماء، پول است.
[37]- در قرآن كريم، به
حزن و اندوه يار غار اشاره شده است، نه به خوف و هراس. براي درك بهتر و بيشتر اين
موضوع، به تفاوت واژههاي (حزن) و خوف) توجه كنيد.(مترجم)
[46]- در حديث انس بن
مالكt به روايت بخاري (شمارهي6714) آمده
است كه رسولخداص فرمودند: «خدايا!
در پيمانه، صاع و مدّ مردم مدينه، بركت عنايت كن.» (مترجم)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر