تاريخنگاران و سيرتشناسان
چنين نگاشتهاند كه ابوبكرt
در بدر و تمامي جنگها حضور داشته و هيچ نبردي را از دست نداده است. او در جنگ احد،
هنگام
عقبنشيني سپاهيان مسلمان، در كنار رسولخداص
استقامت ورزيد. وي، پرچمدار لشكر اسلام در جنگ تبوك بود.[1]
ابنكثير
ميگويد: سيرتشناسان در اين هيچ اختلافي ندارند كه ابوبكرt در تمام صحنههاي جهاد و در همهي غزوات با رسولخداص
همراه بوده است.[2]
زمخشري
ميگويد: نام ابوبكرt
براي هميشه در كنار نام رسولخداص ياد ميشود؛ او از
كوچكي رفيق و همصحبت پيامبرص بود و در بزرگسالي،
اموالش را در راه خدا و رسول بذل و بخشش نمود؛ وي توشه و سواري رسولخداص
را در سفر هجرت فراهم كرد و ثروتش را در طول زندگيش براي آن حضرت صرف نمود؛ دخترش – عايشه – را به ازدواج
پيامبرص درآورد در سفر و حضر، نديم و همراه ايشان بود و چون رسولخداص
درگذشت، ايشان را در خانهي دخترش عايشه كه محبوبترين همسر پيامبر اكرمص
بود، به خاك سپرد[3].
سلمه
بن اكوعt ميگويد: به همراه پيامبرص
در هفت غزوه شركت كردم؛ در نُه سريه نيز شركت نمودم كه يك بار ابوبكرt اميرمان بود و يك بار ديگر اسامهt.[4]
در
اين مبحث به بررسي زندگي جهادي ابوبكرt
ميپردازيم كه چگونه به همراه پيامبرص با جان و مالش
وپيشنهادهاي بي نظيرش جهاد نمود تا دين خدا را ياري كرده باشد.
جنگ بدر در سال دوم هجري
روي داد كه ابوبكرt
در آن به اشكال مختلف نقش فعالي داشت؛ مهمترين نقشآفرينيهاي ابوبكرt در اين غزوه عبارتند از:
هنگامي كه خبر گريز
كاروان تجارتي قريش و پافشاري اشراف و رؤساي مكه براي جنگيدن با پيامبرص
به آن حضرت رسيد، با صحابه وارد رايزني و مشورت شدند[5] كه آيا با قريشيان بجنگند يا نه؟ ابوبكرt برخاست و گفت: «خوبست كه با آنان بجنگيم.» عمرt نيز همين نظر را داشت[6].
رسولخداص
به همراه ابوبكرt براي كسب اطلاعاتي دربارهي لشكر قريش، در اطراف به گشتزني
پرداختند؛ در اين ميان با پيرمردي روبرو شدند واز وي دربارهي لشكر قريش جست و جو
نمودند و (براي آنكه شك پيرمرد برانگيخته نشود،) از او دربارهي لشكر محمدص
و يارانش نيز پرس و جو كردند. پيرمرد گفت: «تا به من نگوييد كه شما كيستيد، هيچ
گزارشي به شما نميدهم.» رسولخداص فرمودند: «تو آنچه ميداني
به ما بگو تا ما نيز خود را به تومعرفي كنيم.» پيرمرد گفت: «به من چنين خبر رسيده
كه محمدص و يارانش، در فلان روز حركت كردهاند كه اگر اين خبر درست
باشد، آنان اينك بايد در فلان مكان باشند. همچنين به من خبر رسيده كه قريشيان، در
فلان روز به راه افتادهاند كه در صورت صحت اين خبر، آنها اكنون بايد به فلان
مكان رسيده باشند.» پيرمرد پس از آن افزود: «من، شما را از آن چه ميخواستيد،
باخبر كردم؛ پس اينك به من بگوييد كه شما كيستيد؟» رسولخداص
فرمودند: «ما از آب هستيم.» وسپس به همراه ابوبكرt آنجا را ترك كردند و رفتند. پيرمرد، كه به فكر فرو رفته بود، با
خود ميگفت: «منظورش از آب چه بود؟! شايد منظورش از آب، آب عراق بود.»[7]
از
اين ماجرا به خوبي نزديكي ابوبكر صديقt
با رسولخداص نمايان ميگردد و واضح ميشود كه ابوبكرt چگونه از آموزههاي آن حضرتص
بهرهمند ميشود.
هنگامي كه رسولخداص
از دستهبندي و مرتبنمودن صفوف مجاهدان فارغ شدند، به مقر فرماندهي بازگشتند؛ مقر
فرماندهي، سايهباني بود كه بر فراز تپهاي مشرف به ميدان نبرد ايجاد كرده بودند و
ابوبكرt نيز درآنجا دركنارپيامبرص
حضور داشت و عدهاي از جوانان انصار به فرماندهي سعد بن معاذ از آن حراست ميكردند[8]. باري حضرت عليt
دراينباره درميان مردم سخنراني كرد و گفت: «اي مردم! شجاعترين مردم كيست؟» آنها
گفتند: «شما اي امير مؤمنان! عليt
فرمود: «هيچ كس، با من مبارزه نكرده مگر آنكه او را شكست دادهام؛ اما شجاعترين
مردم، ابوبكرt است. ما براي رسولخداص سايهباني درست كرديم و
گفتيم: چه كسي حاضر است با رسولخداص در سايهبان بماند تا
كسي از مشركان به پيامبرص حمله نكند؟ به خدا
سوگند كسي جز ابوبكرt
براي اين منظور قدم پيش نگذاشت؛ وي براي پاسداري از رسولخدا صدر
حالي كه شمشير از نيام بيرون كشيده بود، بالاي سر ايشان ايستاد و به هر كافري كه
قصد حمله به پيامبرص را مي نمود، حملهور ميشد. پس ابوبكرt شجاعترين مردم است.»[9]
پس از آنكه اسباب
ومقدمات جنگ فراهم شد، رسولخداص دست به دعا برداشتند و
از خدا پيروزي و نصرتي را طلبيدند كه پيش از آن وعده داده بود؛ ايشان چنين دعا
فرمودند: (اللهمَّ أنْجزْ لي مَا وَعَدتَنِي، اللهمَّ
إنْ تهْلك هَذِهِ الْعصَابة مِنْ أهلِ الإسْلامِ فَلاَ تُعْبَد في الأرْضِ أبَدًا) «خدايا! آن چه را به من وعده
فرمودي به انجام رسان؛ خداوندا! اگر همين گروه اندك از مسلمانان نابود شوند، پس از
اين هرگز در زمين پرستش نخواهي شد.» رسولخداص
آن چنان دعا ميكردند و خدا را به نصرت ميطلبيدند كه رداي ايشان افتاد. ابوبكرt آن را بر شانههاي پيامبرص
گذاشت و گفت: «اي رسولخدا! ديگر بس است كه قطعاً خداوند، آنچه را به شما وعده
فرموده، عملي ميسازد[10]. خداي متعال، همان دم آيه فرو فرستاد كه: إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجَابَ لَكُمْ ))[11]
در
روايت ابنعباسt چنين آمده است كه رسولخدا، روز بدر دعا كردند: «بارخدايا! از تو
ميخواهم كه وعده و پيمانت را به انجام برساني؛ خداوندا! اگر چنين بخواهي كه اين
جمع اندك از مسلمانان نابود شوند، دیگر پرستش نخواهي شد.» ابوبكرt دست رسولخداص را گرفت وگفت: «خداوند،
شما را كفايت ميكند.»
رسولخداص
در حالي از سايهبان بيرون شدند كه اين آيه بر زبانشان جاري بود:
سَيُهْزَمُ الْجَمْعُ وَيُوَلُّونَ الدُّبُرَ (45) [12] رسولخداص مدتي را با التهاب و
نگراني در سايهبان بهسر بردند و سپس برخاستند و فرمودند: «اي ابوبكر! تو را
بشارت باد كه نصرت الهي براي تو فرا رسيد؛ اين جبرئيلu است كه افسار اسبش را گرفته واو را چنان براي نصرت مسلمانان ميتازاند
كه گرد و غبار به هوا برخاسته است.» سپس رسولخداص
به نزد مسلمانان رفتند وآنان را به جنگ و جهاد برانگيختند.[13]
ابوبكر
صديقt از اين ماجرا، اين درس بزرگ را فرا گرفت كه براي نزول نصرت وياري
الهي به خلوت و تنهايي خويش فرو رود وبا تمام وجود خدايش را فراخواند و با صدق و
اخلاص پيشاني به پيشگاه پروردگارش بسايد و دو زانو به آستان كبرياي الهي بنشيند و
عرض نياز نمايد. اين صحنه در حافظه، قلب و درون ابوبكرt ماندگار شد تا در چنان لحظاتي و در چنان موقعيتهايي به آقايش
محمد مصطفيص اقتدا كند. بدون ترديد در فريادخواهي رسول خداص
به پيشگاه پروردگار متعال، آموزهاي بس بزرگ براي حاكمان، زمامداران و مسؤولان
وتمام كساني كه ميخواهند از پيامبرص و صحابهي بزرگوارش
الگو بردارند، وجود دارد.
زماني
كه تابش خورشيد شدت گرفت و گرد و غبار ميدان نبرد به فضا برخاست وچكاچك شمشيرها
بلند شد، رسولخداص مردم را به جنگي شجاعانه فراخواندند؛ مجاهدان با ياد و ذكر
خدا روياروي كافران ايستادند؛ خود پيامبر اكرمص
نيز گام در ميدان نبرد نهادند و مبارزهي سخت و سنگيني نمودند. ابوبكر صديقt نيز در كنار رسولخداص بود[14] واز خود شجاعت بينظيري به نمايش گذاشت. صديق اكبرt آنچنان براي مبارزه با كفار آماده بود كه تنها به سرفرازي اسلام
ميانديشيد و راضي بود براي اين منظور با فرزندش نيز بجنگد؛ عبدالرحمن پسر ابوبكر
رضي الله عنهما در جنگ بدر در جرگه و لشكر مشركان قرار داشت و از جنگاورترين مردان
قريش بود و در تيراندازي سرامد و مشهور. عبدالرحمنt پس از آنكه مسلمان شد، به پدرش ابوبكرt گفت: «در جنگ بدر شما در مقابل من قرار گرفتيد و در تيررس من بوديد،
اما من جاي ديگري رفتم و شما را نكشتم.» ابوبكر فرمود: «اگر تو درتيررس من قرار ميگرفتي،
حتماً تو را هدف قرار ميدادم.»[15]
ابنعباسt
ميگويد: زماني كه عدهاي از كافران، در جنگ بدر اسير شدند، رسولخداص
به ابوبكر و عمر فرمودند: (ما ترون في هؤلاء الأساري؟) يعني:«نظر شما دربارهي اين اسيران چيست؟ » ابوبكرt گفت: «اي پيامبر خدا! اينها، با مسلمانها خويشاوند و پسرعمو
هستند؛ بنابراين پيشنهاد من اين است كه از آنان فديه بگيريم و با آن، توان خود را
در مقابل كفار بالا ببريم؛ علاوه بر اين شايد خدا خواست كه اينها نيز مسلمان
شوند.» رسولخداص فرمودند: «عمر! نظر تو چيست؟ » عمرt گفت: «نه اي رسولخدا، به خدا سوگند كه با ابوبكرt در اينباره موافق نيستم؛ بلكه پيشنهاد ميكنم به ما اجازه دهيد
تا گردنهايشان را بزنيم؛ به عليt
اجازه دهيد تا گردن عقيل را بزند؛ به من اجازه دهيد تا گردن نزديكان خود را بزنم؛
چرا كه هر يك از اينها رهبران و لشكريان كفر هستند.» رسول اكرمص
نظر ابوبكرt را پذيرفتند. روز بعد رسولخداص
و ابوبكرt را ديدم كه نشستهاند و ميگريند؛ علت را جويا شدم و گفتم: اي
رسولخدا! چرا شما و يارِتان گريه ميكنيد؟ به من بگوييد تا اگر بتوانم با شما
همدردي كنم و بگريم و اگر نتوانستم براي ابراز همدردي با شما به خود ظاهر گريستن
بگيرم. رسولخداص فرمودند: «به خاطر پيشنهادي كه دوستانت به من كردند تا از
اسيران فديه بگيرم، عذاب خداوند، نزديكتر از اين درخت (درختي كه نزديك پيامبرص
قرار داشت) برايم نمايان شد». خداوند متعال اين آيات را فرو فرستاد: مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَكُونَ لَهُ أَسْرَىٰ حَتَّىٰ يُثْخِنَ فِي
الْأَرْضِ ۚ تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيَا وَاللَّهُ يُرِيدُ الْآخِرَةَ ۗ
وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (67) لَّوْلَا كِتَابٌ مِّنَ اللَّهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمْ فِيمَا أَخَذْتُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ (68) فَكُلُوا مِمَّا غَنِمْتُمْ حَلَالًا طَيِّبًا ۚ وَاتَّقُوا اللَّهَ ۚ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ (69) (انفال:67-69)
يعني: «هيچ پيغمبري حق ندارد كه اسيران
جنگي داشته باشد مگر آنكه خوب دشمن را ضعيف گرداند و بر او غالب آيد. شما، كالاي
ناپايدار دنيا را ميخواهيد و خداوند، سراي آخرت (و سعادت هميشگي) را (براي شما)
ميخواهد و خداوند، عزيز و حكيم است. اگر حكم سابق خدا نبود (كه بدون ابلاغ، امتي
را كيفر ندهد،) عذاب بزرگي به شما در مقابل آنچه (به عنوان فديه از اسيران)
گرفتيد، ميرسيد. اكنون از آنچه به عنوان فديه گرفتهايد، (بدون دغدغه) حلال و
پاكيزه بخوريد و (هميشه) از خدا بترسيد. بيگمان خداوند، بسيار آمرزنده و مهربان
است.»
خداوند، پس از نزول اين آيات، استفاده از
غنيمت جنگي را براي مسلمانان حلال فرمود.[16]
در روايتي از عبدالله بن مسعودt چنين آمده است: روز بدر رسولخداص
به صحابه فرمودند: «دربارهي اين اسيران چه نظري داريد؟» ابوبكرt گفت: «اي رسولخدا! اينها اقوام و خويشان شما هستند؛ پس اينها
را بگذاريد و مهلتشان دهيد تا شايد توبه كنند و خداوند، توبهشان را بپذيرد.» عمرt گفت: «اي رسولخدا! اينها، شما را بيرون كردند و به قرابت و
خويشاوندي شما با خود نيز توجه نكردند؛ پس آنان را گردن بزنيد.» عبدالله بن رواحهt گفت: «اي رسولخدا! آنان را در شيلهاي پر از هيزم ببريد و آنها
را به آتش كشيد.» عباس كه در ميان آن جمع بود، گفت: «قرابت و خويشاونديت را ناديده
ميگيري كه اين چنين نظر ميدهي». رسولخداص
نسبت به اين پيشنهادها هيچ واكنشي نشان ندادند. برخي از مردم معتقد بودند كه رسولخداص
به پيشنهاد ابوبكرt
عمل ميكنند و عدهاي ميگفتند كه آن حضرت به رأي عمرt عمل خواهند نمود؛ بعضي هم بر اين باور بودند كه پيامبرص
نظر عبدالله بن رواحهt
را اجرا ميكنند. رسولخداص كه قبلاً آنجا را ترك
كرده بودند، بازگشتند و فرمودند: (إنَّ اللهَ ليلينُ قُلوبَ رجالٍ فيه حتّي
تكون ألين من اللّبنِ و إنَّ الله ليشدّ قلوب رجالٍ فيه
حتي تكون أشد مِن الحجارةِ و إنّ مثلك يا أبابكرٍ كمثل عيسي إذ قال:إِن تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبَادُكَ ۖ وَإِن تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (118) و إنّ مثلك يا عمر كمثل
نوحٍ إذ قال: رَّبِّ لَا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكَافِرِينَ دَيَّارًا (26) و إنّ مثلك كمثل موسي إذ قال:وَقَالَ
مُوسَىٰ رَبَّنَا إِنَّكَ آتَيْتَ فِرْعَوْنَ وَمَلَأَهُ زِينَةً
وَأَمْوَالًا فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا رَبَّنَا لِيُضِلُّوا عَنْ
سَبِيلِكَ ۖ رَبَّنَا اطْمِسْ عَلَىٰ أَمْوَالِهِمْ وَاشْدُدْ عَلَىٰ
قُلُوبِهِمْ فَلَا يُؤْمِنُوا حَتَّىٰ يَرَوُا الْعَذَابَ الْأَلِيمَ
يعني: «خداوند، قلب برخي را چنان نرم ميكند
كه از شير نيز نرمتر و رقيقتر ميگردد و دل بعضي را چنان سفت و سخت ميگرداند كه
از سنگ نيز سختتر ميشود. اي ابوبكر! تو مانند عيسي هستي كه گفت::إِن تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبَادُكَ ۖ وَإِن تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (118)[17] و تو اي عمر! همانند نوح هستي كه دعا كرد: رَّبِّ لَا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكَافِرِينَ دَيَّارًا (26)[18] و همانا مثال تو همانند موسي (u) ميباشد كه گفت: رَبَّنَا إِنَّكَ آتَيْتَ فِرْعَوْنَ وَمَلَأَهُ زِينَةً
وَأَمْوَالًا فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا رَبَّنَا لِيُضِلُّوا عَنْ
سَبِيلِكَ ۖ رَبَّنَا اطْمِسْ عَلَىٰ أَمْوَالِهِمْ وَاشْدُدْ عَلَىٰ
قُلُوبِهِمْ فَلَا يُؤْمِنُوا حَتَّىٰ يَرَوُا الْعَذَابَ الْأَلِيمَ[19] [مسند احمد (1/373)؛ تفسير ابنكثير (2/325)]
رسولخداص
همواره هنگام مشورت و رايزني با يارانش، ابتدا با ابوبكرt گمانهزني و مشورت ميفرمود؛ گاهي به مشورت با ابوبكرt بسنده ميكرد و گاهي با ياران ديگرش نيز مشورت ميفرمود. البته
عادت پيامبر خداص بر اين بود كه معمولاً در صورت وجود اختلاف نظر ميان مشورت
ابوبكرt و پيشنهادهاي ديگران، به مشورت ابوبكرt عمل مي كرد.[20]
مسلمانان، در جنگ احد با
سختيهاي شديدي روبرو شدند و به خاطر غفلتي كه از برخي از آنان سرزد، نظم و توانشان
در ميدان نبرد از هم پاشيد و كار به جايي انجاميد كه از اطراف پيامبرص
پراكنده شدند؛ در ميان لشكر شايع شد كه رسولخداص
شهيد شدهاند؛ اين شايعه، اثري منفي بر صحابه گذارد و با واكنش و پيامد بدي همراه
گشت؛ ميدان نبرد وسيع بود و به سبب هياهو و هرج و مرج حاكم بر ميدان، دسترسي به يك
خبر درست دربارهي شهادت پيامبرص ممكن نبود. ابوبكر صديقt نخستين كسي بود كه خود را از ميان صفها به رسولخداص
رساند و پس از او ابوعبيده بن جراح، علي، طلحه، زبير، عمر بن خطاب، حارث بن صمه،
ابودجانه و سعد بن ابي وقاصy
و عدهاي ديگر از صحابهy
خود را به پيامبرص رساندند و به همراه آن حضرت به قصد بازيابي و جمع و جوركردن
توان مادي و معنويشان به سوي كوه احد شتافتند.[21]
هرگاه
سخن از جنگ احد به ميان ميآمد، ابوبكر صديقt ميفرمود: «آن روز همهاش از آنِ طلحهt است؛ من در روز احد، نخستين كسي بودم كه پس از بروز هرج و مرج در
ميان مسلمانان و پراكندگي آنها دوباره به جنگ و كارزار با كافران روي آوردم؛ در
اين اثنا مردي را ديدم كه مشغول نبرد با كفار بود؛ با خود گفتم: گويا او، طلحهt است. درميان من و مشركان، كافري قرار داشت كه او را نميشناختم.
من، به رسولخداص نزديك بودم كه ناگهان چشمم به ابوعبيدهt افتاد؛ خود را به رسول اكرمص
رسانديم. دندان پيشين آن حضرت شكسته و چهرهي مباركش زخمي و خونين شده و دو حلقه
از خود (كلاه آهني) درصورتشان فرو رفته بود. رسولخداص
به ما فرمودند: «به ياري دوستتان بشتابيد.» منظورشان طلحهt بود كه از شدت خونريزي ناتوان و بي رمق شده بود. ما، به قصد كمك و
رسيدگي به رسولخداص به گفتهشان توجهي نكرديم. جلو رفتم تا حلقههاي آهنين را از
صورت آن حضرت بيرون بكشم؛ ابوعبيدهt
مرا سوگند داد كه بگذار من اين كار را بكنم. من گذاشتم تا او حلقهها را از صورت
پيامبرص بيرون بكشد؛ وي، براي آنكه رسولخداص
اذيت نشوند، حلقهها را با دستش نگرفت؛ بلكه حلقهها را به دندان گرفت و به هنگام
بيرون كشيدن يكي از حلقهها، آخرين دندان پيشينش با حلقه بيرون آمد. پس از رسيدگي
به رسولخداص به سراغ طلحهt
رفتيم و او را در حالي در چالهاي ديديم كه بيش از هفتاد جراحت بر اثر شمشير، نيزه
و ضربات وارد آمده، برداشته و يكي از انگشتانش نيز قطع شده بود.»[22]منزلت و جايگاه والاي ابوبكرt از آن جا هويدا ميگردد كه پس از پايان اين جنگ ابوسفيان بانگ
برآورد كه: »آيا محمد(ص) در ميان شما است؟»
رسولخداص دستور دادند كه كسي جوابش را ندهد. ابوسفيان سه بار همين
پرسش را نمود و چون پاسخي نشنيد، سؤال كرد: «آيا پسر ابوقحافهt درميان شما است؟» سه بار اين سؤال را تكرار كرد و پاسخي نشنيد؛
بنابراين سراغ عمرt
را گرفت و پرسيد: «آيا پسر خطاب درميان شما است؟» ابوسفيان پاسخي نشنيد؛ به ميان
قريشيان بازگشت و گفت: »اينها (محمدص، ابوبكر و عمر) كشته
شدهاند[23]
اين
ماجرا، بيانگر اين است كه ابوسفيان، رسولخداص،
ابوبكر و عمر را پايهها و رجال اصلي اسلام ميدانست و به همين خاطر نيز براي آنكه
خيالش در مورد نابودي اسلام راحت شود، سراغ اين سه نفر را گرفت تا مطمئن شود كه آنها
كشته شدهاند.[24]
زماني كه مشركان اراده كردند، مسلمانان
را نابود كنند وآنها را ريشهكن نمايند، پيامبر گرامي اسلامص
با يك استراتژي و برنامهي منظم و حسابشده، دسيسهشان را خنثي نمودند و به
مسلمانان دستور دادند به تعقيب مشركان بپردازند؛ مسلمانان، با وجود جراحات و تلفات
شديدي كه در احد متحمل شده بودند، فرمان خدا و رسول را لبيك گفتند. عايشه رضي الله
عنها به عروه بن زبير چنين فرمود: «اي خواهرزادهام! خداوند متعال، در قرآن عدهاي
را ستوده و فرموده است: الَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِلَّهِ
وَالرَّسُولِ مِن بَعْدِ مَا أَصَابَهُمُ الْقَرْحُ ۚ لِلَّذِينَ
أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَاتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِيمٌ ( 172) (آلعمران:172) يعني: «كساني كه پس از
آن همه زخمها و جراحتهايي كه برداشتند، فرمان خدا و پيامبر را اجابت كردند (و
هنوز زخمهاي جنگ احد التيام نيافته بود كه در تعقيب مشركان به سوي حمراءالاسد
شتافتند، كار بس بزرگي نمودند كه قابل ستايش است و)آن عده از ايشان كه (چنين كار
سترگ و) نيكي كردند و تقوا پيشه نمودند، اجر و پاداش بزرگي مييابند.» اي
خواهرزادهام! پدرت زبيرt
و همچنين ابوبكرt از همين جرگه بودند؛ رسولخداص
روز احد و پس از آنكه مشركان رفتند، بدين خيال افتادند كه مبادا مشركان، براي
ريشهكن كردن مسلمانان بازآيند؛ بنابراين فرمودند: « چه كسي به تعقيبشان ميرود؟ »
هفتاد نفر براي اين كار آماده شدند كه ابوبكر و زبير از آن جمله بودند.[25]
رسولخداص
به محلهي بنينضير رفتند تا ازآنان در پرداخت خونبهاي دو تن از كساني كه عمرو بن
اميه از بني عامر، آنها را به اشتباه كشته بود، كمك بگيرند. زماني كه رسولخداص
به نزد بنينضير رفتند و خواستهشان را مطرح نمودند، بنينضير گفتند: «اي
ابوالقاسم! هر آنچه بخواهي و دوست داشته باشي، كمكت ميكنيم.» دراين ميان عدهاي
از آنان با برخي ديگر در خلوت بر ضد آن حضرتص
توطئه چيدند و گفتند: «هرگز اين مرد را در چنين حالتي نمييابيد كه در كنار خانهاي
از شما نشسته باشد؛ بنابراين چه كسي بالاي بام ميرود و سنگي بر او ميافكند تا ما
را از دستش راحت كند؟» عمرو بن جحاش بن كعب براي اين كار اظهار آمادگي كرد و گفت:
«من، بالاي بام ميروم و سنگي رويش مياندازم.» سپس براي اجراي اين نقشه بالاي بام
رفت. رسول اكرمص در ميان جمعي از يارانشان و از جمله ابوبكر، عمر و عليy نشسته بودند كه توسط وحي از توطئهي يهوديان باخبر شدند و از جا
برخاستند و آهنگ مدينه كردند. ياران رسولخداص
پس از مدت زماني كه آن حضرت تأخير نمودند، در پي آن حضرت برخاستند و در راه مدينه
شخصي را ديدند و از او دربارهي رسولخداص
پرسيدند؛ او گفت: «ايشان، در مدينه بودند.» صحابه به نزد آن حضرتص
رفتند. رسولخداص آنان را از خيانت يهود آگاه ساختند. آنگاه محمد بن مسلمه را
پيش يهوديان فرستادند و پيام دادند از شهر من بيرون شويد. منافقان، در پي اين
ماجرا به يهوديان وعدهي ياري دادند و گفتند: «شما از سرزمين خود بيرون نشويد ودر
قلعههاي خود بمانيد.» حيي بن اخطب به اين وعدهي منافقان فريفته گشت و براي رسولخداص
پيام فرستاد كه ما، مدينه را ترك نميكنيم. رسولاللهص
بر ضد بنينضير فرمان جنگ صادر كردند وآنان را محاصره نمودند. رسولخداص
ابناممكتومt را به نيابت از خويش در مدينه گذاشتند. اين ماجرا، در ماه ربيع
الاول بود. شراب نيز همانجا حرام شد. بنينضير در قلعههايشان پناه گرفتند؛ رسولخداص
آنان را در محاصره گرفتند و دستور دادند نخلهايشان را قطع كنند يا بسوزانند. بنينضير
پس از ديدن زور و قوت مسلمانان پذيرفتند كه از شهر وسرزمين رسولخداص
بروند. رسولخداص به آنان اجازه دادند هر كدامشان يك بار شتر به جز اسلحه با
خود ببرد.سورهي حشر نيز همانجا نازل شد.[26]
بنيمصطلق، آهنگ حمله به
مدينه را نمودند. رسولخداص دو شب گذشته از ماه
شعبان سال ششم هجري به همراه هفتصد تن از يارانشان رهسپار ديار بنيمصطلق شدند؛
هنگامي كه به آنان رسيدند، بيرق مهاجران را به ابوبكرt يا عمار بن ياسر رضي الله عنهما دادند و بيرق انصار را به سعد بن
عبادهt؛ سپس به عمر فاروقt
دستور دادند تا درميان بنيمصطلق ندا دهد كه: «لا اله الا الله بگوييد و خود و اموالتان را نجات دهيد.» آنان نپذيرفتند و
شروع به تيراندازي كردند. رسولخداص به مجاهدان فرمان حمله
دادند و آنان نيز يكتن به بنيمصطلق يورش بردند و ده نفر از آنان را به هلاكت
رساندند و بقيهشان را اسير كردند. در اين جنگ تنها يك مسلمان شهيد شد.[27]
ابوبكر صديقt در دو جنگ خندق و بنيقريظه در ركاب رسولخداص
شركت نمود. او در روز خندق با لباسش خاك جابجا مي كرد و به همراه ديگر ياران
پيامبرص ميكوشيد تا در كمترين زمان ممكن كار حفر خندق به پايان
رسد. چراكه در جنگ احزاب، حفر خندق مهمترين راهكار و استراتژي روياريي با احزاب و
دستههاي كفر بود كه متفق و يكپارچه به جنگ اسلام آمده بودند.[28]
رسولخداص
در ذيقعدهي سال ششم هجري به قصد زيارت خانهي خدا به همراه عدهاي از يارانشان
عازم مكه شدند و ضمن بستن احرام با خود شتران قرباني نيز برداشتند تا اهل مكه گمان
نكنند كه ايشان به جنگ با آنان مي روند و دريابند كه خروج ايشان به سوي مكه فقط به
قصد زيارت خانهي خدا ميباشد و بس؛ رسولخداص
جاسوسي از خُزاعه براي تجسس از احوال مكه گسيل فرمودند؛ او (كه بسر بن سفيان خزاعي
بود) پس از بررسيهاي لازم نزد رسولخداص بازگشت و خبر داد كه
اهل مكه برآن شدهاند تا آن حضرت و يارانش را از زيارت خانهي خدا بازدارند. رسول
اكرمص خطاب به يارانشان فرمودند: «اي مردم! نظر و پيشنهاد خود را
بگوييد.» ابوبكرt گفت: « اي رسولخدا! ما به قصد خانهي خدا بيرون شدهايم و اصلاً
قصد جنگ و كشتار نداريم. بنابراين به راهي كه در پيش گرفتهايم، ادامه دهيم و اگر
كسي مانع ما از اين سفر شد، با او بجنگيم.» رسولخداص
فرمودند: «با نام خدا براي اداي عمره آماده شويد.»
قريش
نيز مصمم شده بود كه به هيچ عنوان به رسولخداص
اجازهي ورود به مكه را ندهد. ميان اهل مكه و رسولخداص
گفتگوهايي رد و بدل شد و آن حضرتص تصميم گرفتند چنانچه
در گفتگوهايشان با اهل مكه نشانههايي مبني بر برقراري دوبارهي پيوند خويشاوندي
ببينند، پاسخشان را بدهند و با آنها به يك نتيجهي نهايي برسند.[29]
عدهاي از قريشيان براي مذاكره با پيامبرص
به حضور آن حضرت رفتند. نخستين پيك قريش براي مذاكره با پيامبر شخصي از خزاعه به
نام بديل بن ورقاء بود؛ اما پس از آنكه برايش تصميم قطعي پيامبرص
و يارانش براي زيارت خانهي خدا محرز شد، به مكه بازگشت. پس از او مكرز بن حفص،
حليس بن علقمه و عروه بن مسعود ثقفي يكي پس از ديگري حاملان پيام قريشيان بودند.
گفتگو ميان عروه بن مسعود و پيامبر اكرمص آغاز شد؛ در اين
مذاكرات، ابوبكرt و برخي ديگر از ياران پيامبر اكرمص
حضور داشتند.[30] عروه گفت: «اي محمد! تو ناكسان و فرومايگان را پيرامون خود
جمع كرده و به آنان دل بستهاي و گمان ميكني ميتواني به همراهشان وارد مكه شوي؛
بدان كه قريشيان سوار برشتراني جوان به همراه زن و مرد و كوچك و بزرگشان بيرون شده
و تصميم گرفتهاند تا تو را به هيچ عنوان به مكه راه ندهند؛ من سوگند ياد ميكنم
كه اينها، به تو پشت ميكنند و تنهايت ميگذارند!!» ابوبكر فرمود: «بظر (چيزِ)
لات[31] را بمَك و چنين مگو؛ ما رسولخداص
را تنها ميگذاريم و از او ميگريزيم؟!»[32] عروه گفت: «به خدا سوگند اگر به خاطر خوبيهايي كه قبلاً در
حقم نمودهاي، ممنونت نبودم، حتماً جوابت را ميدادم.» ابوبكر صديقt قبلاً به عروه، نيكيهاي زيادي كرده بود و به همين خاطر نيز عروه،
جواب ابوبكرt را نداد. برخي از علما بر مبناي اين ماجرا جايز دانستهاند كه به
ضرورت يا مصلحتي شرعي ميتوان به طور صريح و رك، نام اندام تناسلي را بر زبان آورد
و اين عمل در فحش و دشنام غير شرعي نمي گنجد.[33] عروه بن مسعود خواست تا جنگي رواني بر ضد مسلمانان به راه
اندازد و آنان را دچار ضعف و شكست روحي كند؛ به همين خاطر سعي نمود توان نظامي
قريش را بزرگ جلوه دهد و چنان وانمود كند كه پيروزي نهايي، از آنِ قريش است. او
كوشيد تا با فتنهگري، در صفوف مسلمانان رخنه افكند و با توصيف ياران و اطرافيان
پيامبرص به فرومايگي، فضاي حاكم بر روابط پيامبرص
و يارانش را غيرقابل اعتماد نشان دهد و چنين وانمود كند كه روزي ياران محمدص،
او را تنها ميگذارند. واكنش ابوبكرt
بهگونهاي بُرنده و جدي بود كه جنگ رواني عروه را در هم شكست. واكنش و موضع
ابوبكرt در مقابل عروه در نهايت عزت و سرافرازي ايماني بود؛ چراكه خداوند
متعال ميفرمايد: وَلَا تَهِنُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَنتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ (139) (آلعمران:139) يعني: «سست وزبون نشويد
كه شما غالب و برتريد اگر به راستي مؤمن باشيد.»
هنگامي كه نتيجهي
مذاكرات مشركان به سركردگي سهيل بن عمرو با رسولخداص
بر اين شد كه با هم صلح كنند، ابوبكرt
به طور كامل و بدون هيچ قيل و قالي توافق رسولخداص
را با مشركان پذيرفت؛ با آنكه شرايط صلحنامه به گونهاي بود كه به ظاهر در حق
مسلمانان ظلم و اجحاف شده بود، اما ابوبكرt به يقين ميدانست كه رسولخداص
خودسرانه و از روي هوا و هوس سخن نميگويد و يقيناً خداوند، او را از فرجام كاري
كه ميكند، آگاه كرده است.[34] تاريخنگاران چنين نگاشتهاند كه عمر بن خطابt بهقدري با شرايط و مفاد صلح حديبيه مخالف بود كه به رسولخداص
گفت: «مگر شما رسول خدا نيستيد (كه اين چنين اجازه مي دهيد عنوان رسول الله را از
بندهاي قرارداد، حذف كنند؟)» رسولخداص فرمودند:«بله؛» عمرt گفت: «مگر ما مسلمان نيستيم؟» فرمودند: «چرا؛» عمرt دوباره گفت: «مگر آنها مشرك نيستند؟» رسولخداص
فرمودند: «بله، (آنان مشركند.)» عمرt
گفت: «پس چرا با وجودي كه خدا به خاطر اين دين به ما عزت داده، خفت و خواري را
بپذيريم؟» رسولخداص فرمودند: (إنّي رسول اللَّهِ و لست أعصيهِ) يعني:« من، پيامبر خدا هستم و خدايم را نافرماني نميكنم.» و
به روايت ديگري فرمودند: (أنا عبداللّه و رسولُه، لن أخالفَ أمرَه و
لنْ يُضيعَني) يعني: «من، بنده و فرستادهي خدا هستم و
با فرمان او مخالفت نميورزم و قطعاً او نيز مرا ضايع نميكند.»[35] عمرt
گفت: «مگر شما پيش از اين به ما نميگفتيد كه به طواف خانهي خدا ميرويم؟» رسولخداص
فرمودند: «بله (من به شما گفتم كه به طواف خانهي خدا مشرف ميشويم؛) اما آيا
گفتم، همين امسال؟» عمرt
گفت: «نه» و سپس به نزد ابوبكرt
رفت و همان گفتهها را تكرار كرد؛ ابوبكر صديقt فاروق را نصيحت كرد و از او خواست تا از اين قيل و قال دست بردارد
و بدون چون و چرا به خواست خدا و رسول راضي شود. ابوبكر به عمر گفت: «بيچون و چرا
اين عمل رسولخداص را بپذير؛ چراكه او پيامبر خدا است و با حكم خدا مخالفت نميورزد
و قطعاً خداوند نيز ضايعش نميكند.»[36] با آنكه ابوبكرt
از پاسخ رسولخداص به عمرt
بياطلاع بود، همانند گفتههاي رسول اكرمص
را براي عمرt تكرار نمود كه اين، نشانگر كمال وفاق و همبستگي ابوبكرt با رسولخداص ميباشد. قطعاً ابوبكرt در اين فضيلت، بر عمرt
سبقت گرفته است؛ چراكه بر خلاف عمرt
در مورد بندهاي پيمان سازش، بيچون و چرا پيامبر معصوم را تأييد نمود وتنها به
ظاهر مفاد قرارداد نگاه نكرد.[37]
صلح
حديبيه، مقدمهي ظفر و پيروزي مسلمانان و بلكه پيروزي بزرگي بود كه ابوبكر صديقt دربارهاش فرموده است: «در اسلام هيچ پيروزي و فتحي بزرگتر از
حديبيه وجود ندارد؛ در آن روز ذهن و خرد مردم از درك آنچه ميان محمدص
و خدايش ميگذشت، بازماند و مردم، بر اساس عادت بشري خود، در اينباره نيز زود
قضاوت كردند؛ اما خداي متعال، همانند بندگانش عجله نميكند و هر كاري را بهموقع
به سرمنزل مقصود ميرساند. من، در حجه الوداع به سهيل بن عمرو نگريستم كه در
قربانگاه به بهانهي نزديك كردن شتر قرباني به رسولخداص
خودش را به آن حضرت نزديك ميكرد؛ رسولخداص
كه به دست مبارك خويش شتر قرباني نمودند، به حلّاق (مويتراش) امر فرمودند كه
موهايشان را بتراشد. سهيلt
موهاي آن حضرت را برميداشت و بر ديدههايش مينهاد. در آن هنگام به ياد روز
حديبيه افتادم كه او از طرف اهل مكه براي بستن پيمان صلح آمده بود و از نوشتن بسم
الله الرحمن الرحيم و محمد رسول الله در متن صلحنامه امتناع ميورزيد؛ لذا خدا را شكر گفتم كه او
را به اسلام هدايت فرمود»[38] و از دوستداران و شيفتگان رسولخداص
قرار داد.
رسولخداص
براي جنگ با يهوديان خيبر آماده شدند و قلعههايشان را به محاصره درآوردند. نخستين
فرماندهي كه براي فتح دژهاي خيبر گسيل شد، ابوبكر صديقt بود. اما قلعهها فتح نشد و ابوبكرt بازگشت. سپس عمرt
گسيل شد و بيآنكه قلعهها فتح شوند، بازگشت. رسولخداص
فرمودند: (لأعطينَّ الرايةَ غدًا يحبُّ اللَّهَ و رسولَه) يعني: «فردا پرچم را به شخصي ميدهم كه خدا و رسول را دوست
دارد….» آن شخص علي بن
ابيطالبt بود.[40] برخي از ياران پيامبرص
پيشنهاد كردند، نخلهاي يهوديان را قطع كنند تا در ميانشان سستي بيفكنند؛ رسولخداص
نيز اين پيشنهاد را پذيرفتند. مسلمانان، به قصد بريدن نخلهاي خيبر حركت كردند؛
اما ابوبكرt به حضور پيامبر اكرمص رفت و پيشنهاد كرد كه
درختان خرما را قطع نكنند؛ چراكه معتقد بود چه با يهوديان صلح كنند و چه بر آنان
ظفر يابند، اين كار به ضرر خود مسلمانان است. رسول اكرمص
پيشنهاد ابوبكرt را پذيرفتند و درميان مسلمانان بانگ برآوردند كه درختان خرما را
قطع نكنيد.[41]
اياس بن سلمه به نقل از
پدرش ميگويد: رسولخداص ابوبكرt را به سريهي نجد گسيل فرمودند و او را امير ما تعيين نمودند.
شبانه به گروهي از هوازن شبيخون زديم. من به دست خود هفت تن از مشركان را كشتم. در
آن سريه شعارمان اين بود: «بميران، بميران.»[42]
اياس بن سلمهt از پدرش چنين روايت كرده است: به همراه ابوبكرt براي جنگ با بنيفزاره حركت كرديم؛ رسولخداص
در اين جنگ ابوبكرt
را به فرماندهي لشكر گماشتند. هنگامي كه به آب آنان نزديك شديم، فرمان داد به قصد
استراحت اندكي اردو بزنيم. چنين كرديم و پس از نماز صبح به ما فرمان حركت و حمله
داد؛ ما به كنار آب آمديم و با بنيفزاره جنگيديم. در اين گير و دار عدهاي را
ديدم كه ميخواهند با زن و بچه به كوه پناه ببرند؛ ترسيدم پيش از من به كوه برسند
و فرار كنند؛ تيري به ميانشان انداختم و با ديدن تير ايستادند. آنان را به نزد
ابوبكرt بردم. درميانشان زني، پوستيني چرمي به تن داشت و دختري از
زيباترين عربها به همراهش بود. ابوبكرt
آن دختر را به من بخشيد؛ من جامه از او برنداشتم وبا او نزديكي نكردم تا اينكه به
مدينه بازگشتيم. رسولخداص مرا در بازار ديدند و
فرمودند: «اي سلمه! اين زن را به من بده.» گفتم: «اي رسولخدا! خيلي شيفتهاش شدهام
و هنوز جامه از او كنار نزدهام.» رسولخداص
ديگر، چيزي نگفتند و رفتند. روز بعد نيز مرا ديدند و فرمودند: «اي سلمه! اين زن را
به من ببخش.» گفتم: «اي رسول خدا! هنوز به او دست نزدهام؛ اما اين دختر را به شما
بخشيدم.» رسولخداص آن دختر را به عنوان فديه براي آزادي مسلماناني كه در اسارت
كفار مكه بودند، به مكه فرستادند.[43]
ابوبكرt از آن دسته مسلماناني بود كه به همراه پيامبرص
در عمرهي قضا حضور داشت. اين عمره را از آن جهت عمرهي قضا مينامند كه به جاي آن
عمره انجام شد كه مشركان، به پيامبرص و يارانش اجازهي ورود
به مكه را ندادند.[44]
رافع بن عمرو طائيt ميگويد: رسولخداص عمرو بن عاصt را بر لشكر ذاتالسلاسل گماشتند و ابوبكر و عمر رضي الله عنهما را
نيز با اين لشكر گسيل فرمودند. آنان، حركت كردند و در كوه طيء اردو زدند. عمروt گفت: «نگاه كنيد، شخصي در راه است و ميآيد.» گفتند:«گويا رافع بن
عمرو است. او پيش از اسلام چنان دزد تنومندي بود كه به تنهايي با ديگران درگير ميشد.»
رافع ميافزايد: پس از پايان جنگ و بازگشت به اردوگاه، ابوبكرt را ديدم و در او آثار و نشانههايي يافتم كه حاكي از شخصيت والايش
بود؛ وي، در آن وقت عبايي بر تن داشت كه به هنگام سوارشدن بر مركب جمعش مينمود.
به حضورش رفتم و گفتم: من، شما را درميان اين افراد شاخصتر ميبينم؛ به من چيزي
ياد بده كه در صورت فراگيري آن، همانند تو شوم و طولاني هم نباشد كه بتوانم آن را
ياد بگيرم. به من گفت: « پنج انگشتت را كه ميتواني بشماري؟» گفتم: آري؛ فرمود: «1
ـ بگو: أشهد أن لا إله إلا الله و أن محمدًاعبده و رسوله؛ 2 ـ پنج وقت نماز بخوان؛ 3 ـ اگر ثروتمندي، زكات مالت را
بده؛ 4 ـ به حج خانهي خدا برو؛ 5 ـ ماه رمضان را روزه بگير؛» و سپس پرسيد: «اينها
را حفظ كردي؟» گفتم: آري؛ فرمود: «يك چيز ديگر (هم به تو ميگويم) وآن، اينكه
امارت گروه دو نفره را هم قبول نكن.» گفتم: غير از اين است كه فرمانروايي درميان
شما مرسوم است كه در خانههاي خشتي (و در شهر) زندگي ميكنيد؟ فرمود: «بعيد نيست
كه روزي امارت و فرماندهي، به تو و يا افرادي برسد كه در سطحي پايينتر از تو قرار
دارند؛ خداي متعال، پيامبرش را مبعوث فرمود و مردم به اسلام گرويدند؛ عدهاي به
ميل خود و رضاي خدا مسلمان شدند و برخي هم به زور شمشير؛ در هر حال همهي اين
مسلمانان به سوي خدايشان بازگشتهاند و در حمايت و پناه او هستند. اميري كه
زيردستانش به ظلم و جور روي آورند و او دادخواهي مظلومان را ننمايد، مورد خشم و
انتقام خدا قرار ميگيرد. ممكن است شخصي از شما از روي حميت و به خاطر گوسفندي
چنان براي همسايهاش خشم بگيرد كه رگها و ماهيچههايش از عصبانيت برآمده و برجسته
گردد و نداند كه حق، چيز ديگري است و تنها خداوند، از پس پرده و حقيقت ماجرا آگاه
ميباشد.»[45]
در
اين نصيحت ابوبكرt درسها و آموزههاي زيادي براي مسلمانان وجود دارد؛ چرا كه ابوبكرt پرورشيافتهي اسلام و مكتب رسول خداص
است. مهمترين آموزههاي نصيحت ابوبكرt
عبارتند از:
1ـ
اهميت و جايگاه والاي عبادات در اسلام: نماز، ستون دين است و زكات، روزه و حج از
مهمترين پايههاي عبادي دين مي باشد.
2ـ
عدم ذوق و اشتياق براي رسيدن به امارت يا پست فرماندهي: رسولخداص
ابوذر غفاريt را اين چنين نصيحت نمودهاند كه: (و إنّها أمانةٌ و
إنّها يوم القيامةِ خزيٌ و ندامةٌ إلاّ مَن أخذها بحقِّها)[46] يعني:« امارت، امانتي است. و روز قيامت سبب رسوايي و
ندامت ميگردد (و تنها اميري رسوا و پشيمان نميگردد كه) امرات به بحق بگیرد و حق
امارت را ادا نمايد.» در روايت ديگري آمده است: (و إنّه مَن يك
أميرًا فإنّه أطول النّاسِ حساباً و أغلظهم عذابًا و مَن لا يكنْ أميرًا فإنّه
مِنْ أيسر النّاسِ حساباً و أهونهم عذابًا)
يعني: «هر كس امير باشد، روز قيامت حسابش بيش از ديگران طول ميكشد و بيشتر و
شديدتر از آنان عذاب ميگردد و هر كس امير نباشد، آسانتر از ديگران از او حساب
گرفته ميشود و عذابش نيز سبكتر است.»[47]
فهم
و شناخت ابوبكرt از مقام امارت و پست فرماندهي چقدر دقيق است كه عمرو طائيt را از پذيرش امارت يك گروه دو نفره برحذر ميدارد.
3ـ
خداوند، خودش ذرهاي ظلم نميكند و بندگانش را از ظلم و ستم باز ميدارد و روا نميداند
نسبت به يكديگر ظلم و جور پيشه نمايند. چراكه ظلم، تاريكيهاي روز قيامت را به
دنبال دارد. در حديثي قدسي چنين آمده است: (مَن آذي لي وليًا
فقد آذنته بالحرب) يعني: «كسي كه دوستي از من را
بيازارد، با او اعلام جنگ ميكنم.»[48] چراكه دوستان خدا، در پناه خدايند و بهسان همسايگانش؛
بنابراين خداوند، از اينكه به دوستانش تعرض و ستمي گردد، خشم و غضب ميگيرد.[49]
4ـ
اميران و زمامداران امت اسلامي، روزگاري از بهترين و برگزيدهترين مسلمانان
بودند؛ اما زماني فرارسيد كه امت، به ضعف و سستي گراييد و كساني بر مسند حكومت و
زمامداري نشستند كه لايق و شايستهي آن جايگاه نبودند.[50]
5
ـ در جنگ ذاتالسلاسل موضع ممتاز و متمايز ابوبكرt در قبال احترام و نكوداشت اميران و فرماندهان نمايان ميگردد و به
خوبي واضح و ثابت ميشود كه ابوبكرt
ازتوان روحي و دروني وافري براي تعامل با ديگران و حفظ حرمت و مقام آنان برخوردار
بود.[51] عبد الله بن بريده ميگويد: رسولخداص
عمرو بن عاصt را به جنگ ذاتالسلاسل گسيل نمود و ابوبكر و عمر رضي الله عنهما
را نيز تحت فرماندهي عمروt
به اين جنگ فرستاد؛ زماني كه لشكر، به ميدان نبرد نزديك شد، عمرو (فرماندهي لشكر)
دستور داد، هيچ آتشي روشن نكنند. عمرt
خشم گرفت و خواست به فرمانده اعتراض نمايد؛ اما ابوبكرt او را از اين كار باز داشت و توجيهش نمود كه رسولخداص
از آن جهت عمرو بن عاصt
را امير تعيين كردهاند كه به مسايل جنگي، دانش و اشراف بيشتري دارد. عمرt نيز توجيه شد و آرام گرفت.
ابناسحاق دليل خيزش
لشكر اسلام را پس از صلح حديبيه براي فتح مكه چنين آورده است: در صلح حديبيه قرار
بر اين شد كه هر كس به محمد (ص) بپيوندد و در عقد و
پيمانش درآيد يا به قريش بپيوندد و در عقد و پيمان قريش داخل گردد، مختار است.
خزاعه، با هم رايزني نمودند و گفتند: ما در عهد و پيمان محمدص
داخل ميشويم؛ بنيبكر نيز به عهد و پيمان قريش در آمدند. هفده يا هجده ماه بر
همين منوال گذشت. افرادي از بنيبكر كه تحت پيمان قريش بودند با همكاري عدهاي از
سران قريش، شبانگاه و در محلي به نام وتير در نزديكي مكه بر خزاعه (همپيمانان
پيامبر) شبيخون زدند؛ قريشيان گفتند: شب است و بيآنكه محمد بفهمد، اين كار را ميكنيم
و كسي هم ما را نميبيند. بنابراين ضمن كمك تسليحاتي و دادن اسلحه، اسب و ابزار
جنگي به بنيبكر، خود نيز همراهشان شدند و به خاطر دشمني و كينهتوزيشان با رسولخداص
به همپيمانان آن حضرت يورش بردند. عمرو بن سالم خزاعي خود را به مدينه رساند و
ماجرا را باز گفت. رسول خداص به عمرو بن سالم
فرمودند: «تو اي عمرو، از جانب ما نصرت و ياري ميشوي.»[52]
رسولخداص
و صحابه براي حركت به سوي مكه آماده شدند و ضمن پوشاندن خبر حركت به سوي مكه، از
خداي متعال نيز خواستند حركتشان را بر قريشيان پوشيده دارد تا آنها ناگهاني و
بدون آمادگي و اقدام قبلي با لشكر اسلام روبرو شوند. خود قريش ميدانست كه چه
اشتباه بزرگي مرتكب شده است؛ بنابراين ابوسفيان را به نزد پيامبرص
فرستاد تا علاوه بر تحكيم پيمان حديبيه، مدت آن را نيز افزايش دهد. رسولخداص
به ابوسفيان فرمودند: «چرا به اينجا آمدهاي؟ حتماً آنچه رخ داد، (ماجراي شبيخون
بر همپيمانان پيامبر) از سوي شما بوده است؟» ابوسفيان گفت: «پناه بر خدا، ما بر
پيمان و صلح خويش پايبنديم و نميخواهيم آن را زير پا بگذاريم…». سپس به سوي صحابه رفت تا بلكه آنان، براي تمديد پيمان صلح
ميان او و رسولخداص ميانجيگري كنند.[53]
ابوسفيان از ابوبكرt خواست تا براساس صلح حديبيه تجديد پيمان نمايد و مدت قرارداد را
افزايش دهد. ابوبكر صديقt
فرمود: «حرف من، همان حرف رسولخداص است؛ به خدا سوگند كه
اگر مورچهاي را ببينم با شما ميجنگد، حتماً او را در مقابل شما ياري ميكنم.»
اين چنين فراست و دانش سياسي ابوبكرt
نمايان ميگردد كه بدون هيچ واهمهاي اعلام ميكند، آماده است با تمام توانش با
قريش بجنگد؛ آري، ايمان قوي ابوبكرt
هويدا ميشود و با صراحت تمام به ابوسفيان ميگويد كه اگر مورچهاي را رويارو و در
كارزار با قريش ببيند، حتماً ياريش مينمايد.[54]
ابوبكر صديقt به خانهي رسولخداص رفت. عايشه رضي الله
عنها مشغول غربال كردن گندم بود؛ البته رسولخداص
به عايشه دستور داده بودند، تميز كردن گندمها و آماده نمودن غذا را به نحوي انجام
دهد كه كسي متوجه نشود. ابوبكرt
به عايشه رضي الله عنهاگفت: «دخترم! چرا اين همه خوراكي آماده ميكني؟» عايشه سكوت
نمود و چيزي نگفت. ابوبكرt
ادامه داد: «حتماً رسولخداص آهنگ غزوهاي نموده
اند؟» عايشه رضي الله عنها چيزي نگفت. ابوبكرt افزود: «شايد قصد جنگ با روميان را دارند؟» باز هم عايشهي صديقه
پاسخي نداد. ابوبكر صديقt
فرمود: «شايد هم قصد جنگ با اهل نجد را دارند؟» و چون از عايشه جوابي نشنيد،
دوباره پرسيد: «حتماً رسولخداص ميخواهند به مكه حمله
كنند؟» عايشه رضي الله عنها چيزي نگفت. در همين بحبوحه رسولخداص
آمدند؛ ابوبكرt پرسيد: «اي رسولخدا! آيا ميخواهيد به قصد جهاد، بيرون شويد؟ »
فرمودند: «بله» پرسيد: «آيا قصد حمله به روميان را داريد؟ » فرمودند: «خير» دوباره
سؤال كرد: «حتماً هدف شما نجد است؟» فرمودند: «نه» بار ديگر پرسيد: «شايد ميخواهيد
به قريش حمله كنيد؟» فرمودند: «آري» ابوبكر عرض كرد: «اي رسولخدا! مگر ميان شما و
آنان پيمان صلح نيست؟» رسولخداص فرمودند: «مگر نميداني
كه آنها با بنيكعب (از قبيلهي خزاعه) چه كردهاند؟»
ابوبكرt سراپا تسليم امر رسولخداص
شد و خودش را آماده نمود تا در انجام اين وظيفهي مهم در خدمت پيشوايش محمد مصطفيص
باشد. وي، به همراه تمام مهاجران و انصار به انجام اين مهم پرداخت و هيچ يك از
آنان از غزوهي فتح تخلف نورزيد.[55]
رسولخداص
به هنگام فتح مكه در حالي وارد آنجا شدند كه ابوبكرt در كنارشان بود و زنان، با پارچه و روسريهايشان اسبها را زده و
هَي ميكردند؛ رسولخداص با لبي خندان به ابوبكرt فرمودند: «اي ابوبكر! حسان چه شعري سروده؟» ابوبكرt شعر حسانt
را شروع به خواندن نمود كه:
عدِمنا خَيلنا إن لم تروْها
|
تُثير النَّقع مَوْعـدُها كـداءُ
|
يبارين الأسنَّة مُصغيات
|
علي أكتافِها الأسلُ الظباءُ
|
تظلُّ جيادُنـا متمـطّرات
|
تلطمهنَّ بالخُمرِالنســــاءُ[56]
|
يعني:
«ما، هيچ اسب و خيلي نداشته باشيم اگر شما شاهد به هوا برخاستن گرد و غبار تاخت و
تاز اسبهايمان در مسير كداء- نام يكي از دروازههاي مكه- نباشيد. اسبهاي ما در
حالي به سوي شما ميتازند كه گويي با نيزهها(يي كه بالاي سرشان قرار دارد،) در
مسابقه هستند و بر پشت خود، نيزههاي تيز و تشنه به خون دشمن را حمل ميكنند. آنها،
پشت سر هم و باشتاب در حالي به سوي شما ميتازند كه زنها با روسريهايشان، آنها
را مينوازند و غبارشان را پاك ميكنند».[57]
پس
از آنكه ابوبكرt شعر حسانt
را خواند، رسولخداص فرمودند: «از همانجا كه حسان گفت، به مكه وارد شويد.»[58] با مسلمان شدن ابوقحافه ـ پدر ابوبكر ـ در آن شرايط، نعمتهاي
الهي بر ابوبكرt به تمام و كمال رسيد.[59]
مسلمانان، در حنين تجربهي
سختي را پشت سر گذاشتند؛ زيرا در همان آغاز جنگ به گونهاي غافلگير شدند كه هر
كدام به سمتي گريختند و به تعبير امام طبري: چنان سريع از معركه بِدَر شدند كه پشت
سرشان را هم نگاه نكردند و هيچ كسي متوجه ديگري نبود.[60] رسولخداص بانگ برآوردند: «اي
مردم! كجا ميرويد؟ به سوي من بياييد؛ من رسول خدا هستم؛ من محمد بن عبدالله هستم.
اي گروه انصار! منم، بنده و رسول خدا.» سپس به عمويش عباس كه صداي بلندي داشت،
فرمود: «اي عباس! بانگ بر آور: اي گروه انصار! اي اصحاب سمره!»[61] حالت مسلمانان در ابتداي جنگ چنان بود كه همه جز اندكي
گريختند و پيامبر خدا را تنها گذاردند. ابوبكر صديقt پيشاپيش آن گروه اندكي قرار داشت كه در آن حالت سخت در كنار
پيامبرص ماندند و استقامت ورزيدند و پس از آن تجربهي تلخ خداوند
متعال، مسلمانان را نصرت و ياري فرمود.[62]
مهم
ترين نقش آفريني هاي ابوبكرt
در جنگ حنين عبارت است از:
ابوقتادهt ميگويد: روز حنين مسلماني را ديدم كه با مشركي درگير بود؛ مشركي
ديگر آن مسلمان را از پشت سرش گرفته بود تا همرزمش او را بكشد؛ به سرعت خود را به
مشركي رساندم كه آن مسلمان را گرفته بود؛ شمشيرش را به قصد من بالا برد و من هم
بلافاصله دستش را زدم و قطع كردم؛ سپس مرا گرفت وخود را محكم به من چسباند كه مرا
ترس برداشت؛ اما سست شد ومن نيز بلافاصله او را پس زدم و كشتم تا آنكه مسلمانان
عقبنشيني كردند و من هم به همراهشان گريختم. در همين گير و دار عمر بن خطابt را ديدم؛ به او گفتم: مردم را چه شده؟ گفت: «امر و خواست الهي است
كه چنين شدهاند.» مردم دوباره پيرامون پيامبرص
جمع و جور شدند. رسولخداص پس از پايان جنگ
فرمودند: «هر كس دليلي بياورد كه كسي را كشته، كالاها (لباس و اسلحهي)آن كشته از
آنِ او است.» من به جستجوي دليلي براي اثبات كشتن شخصي كه پيش از آن، او را كشته
بودم، پرداختم؛ اما هيچ كس و چيزي نيافتم كه گواه ادعايم باشد. دوباره در حضور
رسول خداص نشستم و ماجرا را بازگفتم. يكي از حاضران در آن جلسه، گفت:
«اسلحهي كشتهاي كه ابوقتاده ميگويد، پيش من است. پس اي رسولخدا! او را از طرف
من راضي كنيد تا اين اسلحه را به من بدهد.» ابوبكرt كه آنجا حضور داشت، فرمود: «هرگز رسولخداص
اين اسلحه را به او نميدهند؛ زيرا او قريشي ضعيفي است كه شيري از شيران خدا را كه
براي خدا و رسول ميجنگد، رها ميكند وتنها ميگذارد. » ابوقتاده ميافزايد: رسولخداص
رفتند و آن شخص نيز اسلحه را به من داد كه از پول فروش آن، باغي خريدم و اين،
نخستين ثروتي بود كه در اسلام فراهم نمودم.[63]
ابوبكر
صديقt از اين دست اظهارنظرها در حضور رسولخداص
بسيار دارد؛ بلكه گاهي در صدور فتوا، اظهارنظر و پاسخدهي به ديگران با توجه به
فضاي ايماني حاكم بر زندگي صحابه از كلمات توبيخي و سرزنشآميز نيز استفاده ميكرد
كه با تأييد رسول اكرمص نيز همراه ميشد.
ابوبكرt تنها شخصيتي بود كه از اين امتياز برخوردار بود.[64] اگر در روايت پيشين دقت كنيم، كامل واضح است كه ابوقتادهي
انصاريt براي نجات برادر مسلمانش و كشتن كافري كه در صدد قتل برادرش بود،
سرعت عمل و تلاش زيادي به خرج داد. ابوبكر صديقt نيز پس از پايان جنگ براي احقاق حق ابوقتادهt و دفاع از او، موضعي واضح و روشن اتخاذ نمود. اين موضعگيري
ابوبكرt براي دفاع از ابوقتادهt
نشانهي ايمان راسخ و يقين ژرف و عميق وي براي برقراري و حفظ اخوت اسلامي است و
جايگاه رفيع و والاي ابوبكرt
را در پهنهي روابط اسلامي نمايان ميكند.[65]
پس از آنكه غنايم جنگ
حنين تقسيم شد، عباس بن مرداس سهم خودش را از غنايم اندك و ناچيز پنداشت و در قالب
شعري رسولخداص را سرزنش و نكوهش نمود. او در شعرش چنين سروده بود كه:
كانــت نهـــــابًا تلافيتُــــها
|
بكرِّي علي المُهرِفي الأجـْـــرَع
|
وَ إيقاضي القوم أن يرقــــدوا
|
إذا هجـــع النـاس لم أهجــــع
|
فَأصْبحَ نَهْبي و نهبُ العبيــــدِ
|
بيـن عيينةَ و الأقــــــــــــرعِ
|
و قد كنتُ في الحربِ ذا تُدْرء
|
فَلـمْ أُعـطَ شيئًا و لــــم أُمنَـعِ
|
إلا أفــــائل أعطيتهــــــــا
|
عديد قوائمــها الأربــــــــع
|
و ما كان حصـــنٌ و لا حابسٌ
|
يفوقــانِ شيـــخي في المجمعِ
|
و ما كنــتُ دون امريءٍ منهما
|
و من تضــع اليــــومَ لا يُرفَعِ[66]
|
يعني:
«سوار بر اسب در ميدان جنگ، تاختم و غنيمت جنگي به دست آوردم.
آنگاه
كه مردم در خواب و غفلت بودند، من هشيار و بيدار بودم و آنان را به جنگ برميانگيختم.
با
اين حال سهم من و اسبم از غنايم جنگي ميان عيينه بن حصن و اقرع بن حابس تقسيم شد.
با
وجودي كه من در ميدان نبرد جنگاور و دلير بودم، سهم قابل توجهي از غنايم نگرفتم و
تنها شتران كوچكي به من داده شد كه تعدادشان اندك و ناچيز بود.
نه
حصن، بر پدرم برتري و شرفي داشته كه پسرش عيينه نسبت به من سهم بيشتري از غنايم
ببرد و نه حابس، برتر از پدرم بوده تا سهم پسرش اقرع از من بيشتر باشد. خود من
نيز كمتر و پايينتر از عيينه و اقرع نبودهام كه سهمي ناچيز از غنايم ببرم؛ به
هر حال هر كس كه امروز خوار و ناديده تلقي گردد، ديگر مورد توجه قرار نميگيرد و
والا و ارجمند نميشود.»
رسولخداص
فرمودند: (... فاقطعوا عنّي لسانَه)
يعني: «زبانش را از نكوهش من قطع كنيد.» لذا به او آنقدر از غنايم
دادند كه راضي شد. منظور رسولخداص از قطع كردن زبان عباس
بن مرداس، اين بود كه بهقدري از غنايم به او بدهيد كه راضي شود و دهان، از نكوهش
آن حضرت ببندد.[67] عباس بن مرداس نزد رسولخداص
آمد؛ رسولخداص به او فرمودند: «تو گفتهاي: فَأَصْبَح نهبي وَ
نهبُ العبيدِ بَيْنَ الْأقْرَعِ و عيينةَ؟» ابوبكرt
گفت: «(عباس بن مرداس بنابر حفظ قواعد شعر و رعايت وزن، عيينه را بر اقرع مقدم
داشته و گفته:) بين عيينة و الأقرع» رسولخداص فرمودند: «(چه فرقي ميكند؟)
هر دو، يكي است.» ابوبكرt
گفت: «گواهي ميدهم، شما همانگونه هستيد كه خداوند متعال دربارهي شما فرموده
است: وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ وَمَا يَنْبَغِي لَهُ إِنْ هُوَ إِلا ذِكْرٌ وَقُرْآنٌ مُبِينٌ(69)[68] (يس:69) يعني: «ما به پيامبر شعر نياموختهايم و شعرسرايي، سزاوار او
نيست؛ اين (كتاب نيز كه بر او نازل شده) تنها يادآور (و پند و اندرز) و قرآني روشنگر
است.»
عدهاي از اصحاب، در
حصار طائف زخمي و برخي هم شهيد شدند. پيامبر اكرمص
دست از محاصرهي طائف برداشتند و به مدينه بازگشتند. يكي از شهداي اين غزوه
عبدالله پسر ابوبكر رضي الله عنهما بود؛ وي در اين جنگ، هدف تيري قرارگرفت كه در
مدينه و پس از وفات رسول اكرمص در اثر جراحات همان تير
به شهادت رسيد.[69]
پس
از مدتي گروهي از اهل طائف رو به سوي مدينه نهادند تا مسلمان شوند. ابوبكرt هنگام نزديك شدن ثقيف (اهل طائف) به مدينه، دريافت كه آنان اسلام
آوردهاند و نخستين كسي بود كه مژدهي مسلمان شدن طائفيان را به اهل مدينه رساند.[70] رسولخداص پس از اسلام آوردن اهل
طائف، وظايفشان را تشريح فرمود و چون اراده نمود، اميري برايشان تعيين كند، ابوبكرt با اشاره به عثمان بن ابوالعاصt كه از همه جوانتر بود، گفت: «اي رسولخدا! من اين جوان را مشتاقتر
از ديگران براي تفقه در اسلام ودانشپژوهي و فراگيري قرآن ميبينم. »[71] عادت عثمان بن ابوالعاصt بر اين بود كه به وقت خواب نيمروز همراهانش، به نزد رسولخداص
ميرفت و قرآن و آموزههاي ديني را فرا مي گرفت تا آنكه آموختههايش افزايش يافت
و به رشد علمي مطلوبي دست يافت. وي، اين رويه را بدون آنكه همراهانش بدانند،
ادامه ميداد و چنانچه رسولخداص خواب بودند، از داشتههاي
علمي ابوبكرt بهره ميجست. اين رويهي عثمان بن ابوالعاصt و شوق و اشتياقش براي دانشاندوزي، رسولخداص
را شگفتزده كرده و باعث شده بود تا آن حضرتص
او را دوست داشته باشند.[72]
به
ماجراي تير خوردن عبدالله بن ابي بكر رضي الله عنهما باز ميگرديم؛ پس از آنكه
ابوبكرt تيراندازي را كه سبب شهادت پسرش عبداللهt شده بود، شناخت، كلماتي بر زبان آورد كه نشانهي ايمان راسخ و
والاي او ميباشد. قاسم بن محمد ميگويد: عبدالله بن ابوبكر در غزو طائف مورد
اصابت تيري قرار گرفت كه در اثر جراحات آن چهل شب پس از وفات رسولخداص
جان باخت. روزي، هيأتي از طائفيان به نزد ابوبكرt آمدند؛ هنوز تيري كه عبداللهt با آن شهيد شده بود، پيش ابوبكرt بود؛ ابوبكرt
تير را به آنان نشان داد و گفت: «آيا كسي از شما اين تير را ميشناسد؟» سعد بن
عبيد گفت: «اين تيري است كه خودم برآن پَر گذاشتم و پرتاب كردم. » ابوبكرt فرمود: «اين، همان تيري است كه پسرم عبدالله را از پاي در آورد؛
الحمد لله كه خداوند، او را به دست تو به مقام شهادت رساند و تو را به دست او در
حالت كفر نكشت كه ناكام و خوار ميگشتي؛ خداوند به هر دوي شما فضل زيادي نموده
است.»[73]
رسولخداص
با لشكري بزرگ و بالغ بر سيهزار رزمنده به قصد جنگ با روميان شام، رهسپار تبوك
شدند. رسولخداص پس از بسيج عمومي صحابه براي جنگ تبوك، اميران و فرماندهان
را تعيين فرمود و پرچمها را به آنان داد؛ پرچم اصلي و بزرگ را به ابوبكرt سپرد.[74] برخي از مواضع و نقشآفرينيهاي ابوبكرt در جنگ تبوك عبارتند از:
عبدالله بن مسعودt ميگويد: در غزوهي تبوك در تاريكي شب بيرون شده بودم كه آتشي
برافروخته در كنارهاي از لشكر مشاهده كردم؛ به سمتش رفتم و آنجا، رسولخداص
را به همراه ابوبكر و عمر رضي الله عنهما ديدم؛ عبدالله ذوالبجادين مزنيt وفات كرده بود و آنان، برايش قبري كنده بودند؛ رسولخداص
در قبر بودند و ابوبكر و عمر رضي الله عنهما جنازهي عبداللهt را پايين ميدادند؛ رسولخداص
فرمودند: «برادرتان راپايين دهيد.» ابوبكر و عمر رضي الله عنهما عبداللهt را پايين دادند. رسول اكرمص
زماني كه او را در لحد گذاردند، فرمودند: (اللهمَّ إنّي
أمسيتُ راضيًا عنه فارض عنه) يعني:«خدايا! من از او
راضيم؛ تو هم از او راضي باش.» ابوبكرt
در آن هنگام گفت: «اي كاش من صاحب اين قبر بودم».[75] ابوبكرt
هرگاه مردهاي را در قبر ميگذاشت، چنين ميگفت: «بِسمِ
اللهِ وَ عَلَي مِلَّةِ رسولِ اللهِ وَ بِاليَقينِ و بالبعثِ بعدَ المَوْتِ.»[76]
عمر بن خطابt ميگويد: در سوز گرما به قصد تبوك بيرون شديم؛ در ميانهي راه در
جايي اردو زديم و به قدري عطش و تشنگي بر ما غالب شد كه سرهايمان سنگيني مي نمود و
احساس ميكرديم كه هر آن، از گردنهايمان جدا ميشود؛ حتي برخي شتر خود را كشتند،
شكمبهاش را فشردند و آب بيرونآمده از آن را نوشيدند. ابوبكرt گفت: «اي رسولخدا! خداوند متعال، هميشه دعاي شما را به نيكي
پاسخ داده و پذيرفته است؛ پس دعا كنيد تا اين حالت برطرف گردد.» رسولخداص
فرمودند: «آيا تو چنين ميخواهي؟» ابوبكرt گفت: «بله، دوست دارم، شما اين كار را بكنيد.» رسولخداص
دست به دعا برداشتند و هنوز دستان مبارك را نينداخته بودند كه باران خفيفي شروع شد
و سپس باران، شدت گرفت و سپاهيان اسلام، هر آنچه با خود داشتند، پر آب كردند. پس
از پايان باران، ديديم كه فقط محدودهي لشكر، باران باريده است و بس.[77]
شرايط جنگ تبوك از لحاظ
كثرت دشمن و دوري مسافت بهگونهاي بود كه رسولخداص
را بر آن داشت تا از مسلمانان بخواهند كه از داشتههاي مالي خود در اين جنگ مايه
بگذارند و از جانب خدا وعده دادند كه هر كس مال و ثروتش را در اين جنگ هزينه
نمايد، اجر و پاداش وافري خواهد يافت. هر كس به اندازهي توانش در اين جنگ مايه
گذاشت؛ عثمانt گوي سبقت را در تجهيز لشكر اسلام ربود و بيش از همه كمك مالي
نمود.[78] عمر بن خطابt
نيمي از ثروتش را براي اين جنگ انفاق نمود و در عين حال گمان ميكرد كه خواهد
توانست در اين امر از ابوبكرt
پيشي بگيرد؛ بيان ماجرا را به خود عمر فاروقt واگذار ميكنيم كه ميفرمايد: روزي رسولخداص
به ما امر فرمودند كه از دارايي خود، (براي تجهيز لشكر اسلام) مايه بگذاريم؛ آن
روز با خود گفتم: اگر امروز بر ابوبكرt
سبقت بگيرم، از او پيش افتادهام. بنابراين نصف ثروتم را به حضور رسولخداص
آوردم. رسولخداص فرمودند: «براي خانوادهات چه گذاشتهاي؟» عرض كردم: همينقدر
كه به اينجا آوردهام. ابوبكرt
تمام داراييش را آورده بود؛ رسولخداص به او فرمودند: «براي
خانوادهات چه گذاشتهاي؟» ابوبكرt
گفت: «خدا و رسولش را براي آنان گذاشتهام.» آنجا بود كه گفتم: من هرگز نميتوانم
در انجام نيكيها بر ابوبكرt
سبقت بگيرم.[79]
كار
عمرt نوعي رقابت در انجام نيكيها است كه مباح ميباشد. اما نكتهي
قابل توجه در اين ماجرا، اين است كه ابوبكرt بدون نظرداشت تنافس و رقابت در نيكيها و صرفاً به رضاي خداي
متعال، تمام ثروتش را در راه خدا بذل و بخشش نمود.[80]
نظام پرورشي جامعه و
ساختار حكومتي در عهد رسالت، در تمام جنبههاي عقيدتي، اقتصادي، اجتماعي، سياسي،
نظامي و عبادي در اوج و بالاترين نقطهي ممكن قرار گرفته بود. فريضهي حج، در سالهاي
گذشته انجام نشده بود و تنها در سال 8 هجري حجي صورت گرفته بود كه مسلمانان و
مشركان در آن حضور داشتند[81] و هنوز آيات برائت نازل نشده بود. موسم حج، فرا رسيد و رسولخداص آهنگ گزاردن حج نمودند؛
اما فرمودند: «هنوز مشركان، عريان و برهنه براي طواف خانه ميآيند و من، دوست
ندارم در چنين حالتي حج گزارم.» بنابراين ابوبكرt را به عنوان اميرحج در سال 9 هجري به مكه گسيل فرمودند. پس از
خروج ابوبكرt و ساير حجگزاران، سورهي برائت نازل شد. رسولخداص علي مرتضيt را فرا خواندند و به او دستور دادند خود را به ابوبكرt برساند. عليt
سوار بر مركب رسولخداص به نام عضباء در محلي به نام ذوحليفه به كاروان ابوبكرt ملحق شد؛ ابوبكرt
از عليt پرسيد: «رسولخداص تو را به عنوان امير فرستادهاند يا مأمور؟» عليt پاسخ داد: «من، به عنوان مأمور آمدهام تا تحت امارت تو انجام
مسؤوليت كنم.» ابوبكرt
همانند گذشته با مردم در ماه ذيالحجه حج گزارد و آنگونه كه گفته شده حج آن سال،
در ماه ذيالقعده نبوده است. ابوبكرt
در روز ترويه ( هشتم ذيالحجه )، روز عرفه (نهم ذيالحجه)، روز نحر (دهم ذيالحجه)
و پس از بازگشت حاجيان از مني، سخنراني كرد و مناسك حج را به آنان آموزش داد. عليt نيز ضمن قرائت نخستين آيات سورهي برائت در مكانهاي مختلف، ضمن
لغو پيمانها، در ميان مردم ندا ميداد كه :«تنها انسان مؤمن، به بهشت داخل ميشود؛
هيچ برهنهاي، حق طواف خانه را ندارد؛ پس از امسال به هيچ مشركي اجازهي حج داده
نميشود.[82]
رسولخداص به علي مأموريت دادند
تا به گوش مشركان برساند كه پيمانهاي پيشين، ديگر اعتباري ندارد و مُلغي است.
درميان عربها انعقاد قرارداد و يا لغو آن بر عهدهي بزرگ قبيله يا نمايندهي وي
بود؛ اين عادت عربها، هيچ منافاتي با اسلام نداشت؛ بنابراين رسولخداص به عليt مأموريت دادند تا براي تبليغ سورهي برائت به كاروان حاجيان
بپيوندد و با نظر و سرپرستي ابوبكرt
مأموريتش را به انجام برساند.[84]
ابوبكرt در مراسم حج كاملاً واضح و روشن كرد كه دورهي بت و بتپرستي
پايان يافته و دوران جديدي آغاز شده است و اينك همه بايد به شريعت ناب و توحيدي
اسلام روي بياورند. پس از اعلان و ابلاغ عمومي ابوبكرt كه خبرش، به تمام قبايل رسيد، همگان باورشان شد كه قضيه كاملاً
جدي است و دوران بتپرستي به پايان رسيده است. بنابراين قبايل، هيأتها و
نمايندگان خود را به حضور پيامبرص فرستادند تا اعلان كنند كه مسلمان شده و به دين توحيدي
گرويدهاند.[85]
اسماء بنت ابوبكر رضي
الله عنهما ميگويد: با رسولخداص به قصد حج بيرون شديم تا اينكه به وادي (عرج) رسيديم؛ رسولخداص در آنجا اتراق نمودند
و عايشه رضي الله عنها كنار آن حضرتص نشست. شتر باركش ابوبكرt به همراه غلامش بود؛ بنابراين ابوبكرt به انتظار غلامش نشست تا از راه برسد. غلام ابوبكر بيآنكه با او
شتري باشد، رسيد. ابوبكرt
از او سراغ شتر را گرفت و پرسيد: «شترت كجا است؟» غلامش گفت: «ديشب گُمش كردم.»
ابوبكرt فرمود: «يك شتر را (نتوانستي نگه داري و) گمش كردي؟!» و سپس شروع
به زدنش كرد. رسولخداص در حالي كه لبخند ميزدند، فرمودند: «به اين محرِم نگاه كنيد
كه چه ميكند؟!»[86]
[11]- سورهي انفال،
آيهي9: «زماني را كه ( در جنگ بدر ) از پروردگار خود نصرت و ياري طلب ميكرديد،
(به ياد آوريد كه) درخواست شما را پذيرفت….»
[17]- سورهي مائده،
آيهي118: «اگر آنان را مجازات كني، بندگان تو هستند (و هرگونه بخواهي دربارهشان
حكم ميكني؛) و اگر از ايشان گذشت كني (باز هم خود داني كه تو دانا و توانايي.)»
[19]- سورهي يونس، آيهي88:
«و موسي گفت: پروردگارا! تو به فرعون و فرعونيان در دنيا زينت و ثروت دادهاي كه
عاقبتش اين شده تا (بندگانت را) از راه بدر كنند و گمراهشان نمايند. پروردگارا!
اموالشان را نابود گردان و دلهايشان را سخت و محكم كن تا ايمان نياورند مگر آن
گاه كه به عذاب دردناك گرفتار شوند (و آن هنگام بدانند كه پشيماني سودي ندارد.)»
[26]- بخاري، كتاب
المغازي، باب حديث بنيالنضير (5/217)؛ مغازي الواقدي (1/363)؛ البداية و النهاية
(4/86)
[57]- اين شعر با اندكي
اختلاف الفاظ در صحيح مسلم، شمارهي2490 آمده است. در اين شعر، تصوير زيبا و بليغي
از چگونگي تاخت و تاز اسبها بيان شده و نووي رحمه الله، غبارروبي زنان از اسبها
را، نشانهي قدر و ارزش اسبها دانسته است.(مترجم)
[61]- مسلم،كتاب الجهاد
و السير، باب في غزوة حنين (3/1398) شمارهي1775؛ سمره، نام درختي است كه صحابه،
زير آن با حضرت رسولص بيعت نمودند. اين
بيعت، به بيعة الرضوان نيز مشهور ميباشد.(مترجم)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر