توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۳۹۹ فروردین ۱۱, دوشنبه

مبحث اول اعزام لشكر اسامه


مبحث اول
اعزام لشكر اسامهt
امپراطوري روم، يكي از دو قدرتي بود كه در زمان رسول‌خداص قلمروش تا شبه‌جزيره‌ي عربستان پيش رفته بود و بخش زيادي از شمال شبه‌جزيره را در اشغال خود داشت؛ اميران مناطق شمالي شبه‌جزيره از سوي حكومت روم تعيين مي‌شدند و دست‌نشانده و تابع آن بودند.
رسول اكرمص در حيات خود عده‌اي را براي دعوت به اين مناطق فرستادند؛ از آن جمله مي‌توان به دحيه‌ي كلبيt اشاره كرد كه حامل نامه‌ي رسول‌خداص به هرقل (هركول) پادشاه روم بود كه او را به اسلام فراخوانده بودند.[1] اما هرقل، عناد ورزيد و نخوت و جاه‌طلبي، او را از پذيرش اسلام بازداشت. اين اقدام رسول‌خداص براي قبايل عرب، نشانه‌ي درهم‌شكستن شكوه و اقتدار حكومت روم بود؛ رسول‌خداص در سال 7 هجري، لشكري به مناطق تحت اشغال روميان گسيل فرمودند؛ در اين جنگ كه به جنگ مؤته مشهور است، مسلمانان با مسيحيان عرب و رومي درگير شدند و فرماندهان لشكر اسلام (زيد بن حارثه، جعفر بن ابي‌طالب و عبدالله بن رواحهy) يكي پس از ديگري به شهادت رسيدند؛ پس از شهادت اين بزرگوران، خالد بن وليدt فرماندهي لشكر را عهده‌دار شد و با لشكر اسلام به مدينه بازگشت.[2] رسول‌خداص در سال 9 هجري با لشكر بزرگي به سوي شام حركت كردند و به تبوك رسيدند؛[3] اما در تبوك، سپاه مسلمانان با روميان و قبايل عرب درگير نشدند و كفار به دادن جزيه تن دادند؛ اين لشكر پس از بيست روز اقامت در تبوك به مدينه بازگشت.[4] در سال 11 هجري لشكري به فرماندهي اسامهt به قصد بلقاء و فلسطين فراهم آوردند كه بزرگان مهاجرين و انصار نيز در آن حضور داشتند.[5] حافظ ابن‌حجر رحمه الله مي‌گويد: لشكر اسامهt دو روز پيش از وفات رسول‌خداص آماده شده بود؛ البته رسول‌خداص در اواخر ماه صفر و پيش از آن‌كه بيمار شوند، دستور تشكيل اين لشكر را براي جنگ با روم صادر كرده بودند؛ آن حضرتص اسامه بن زيد رضي الله عنهما را به حضور خواستند وبه او فرمودند: (سر إلي موضع مقتل أبيك فأوطئهم الخيل فقد وليتك هذا الجيش)[6] يعني: «به محل شهادت پدرت برو و آنان را زير سُم اسب‌ها بگير كه من، تو را فرمانده‌ي اين لشكر ساخته‌ام.» برخي از مردم درباره‌ي فرماندهي اسامهt اعتراض كردند؛ اما رسول‌خداص چنين پاسخ دادند كه: (إن تطعنوا في إمارته فقد طعنتم في إمارةِ أبيهِ مِن قبل و ايم اللّهِ إن كان لخليقًا للإمارةِ و إن كان لمِن أحبِّ النَّاسِ إليَّ و إنَّ ابنَهُ هذا لمِنْ أحبِّ النّاسِ إليَّ بعدهُ)[7] يعني: «تنها در مورد فرماندهي اسامهt خرده نمي‌گيريد؛ قبلاً بر فرماندهي پدرش نيز اعتراض كرديد؛ در حالي كه به خدا سوگند كه او، لايق و شايسته‌ي فرماندهي بود و در نزد من از همه محبوب‌تر؛ پس از او پسرش نيز براي من از همه محبوب‌تر است.» به هر حال دو روز پس از آمادگي كامل لشكر اسامهt بيماري رسول‌خداص شديد شد و اين لشكر نتوانست حركت كند و هم‌چنان در «جُرف» اردو زده بود. رسول‌خداص وفات نمودند و لشكريان اسامهt از اردوگاه به مدينه آمدند.[8] با وفات رسول اكرمص اوضاع دگرگون شد و به تعبير و فرموده‌ي ام‌المؤمنين عايشه‌ي صديقه رضي الله عنها: «با وفات رسول‌خداص بسياري از قبايل عرب از دين برگشتند و نفاق و تزوير فزوني يافت؛ به خدا سوگند اگر مصيبتي كه با وفات آن حضرتص بر من ـ‌ به روايت ديگري بر پدرم‌ ـ فرود آمد، بر كوه‌ها نازل مي‌شد، آن‌ها را تكه‌پاره مي‌كرد؛ ياران محمدص در آن روز چون گوسفنداني بودند كه در جايي پر از گرگ و درنده‌، در شبي تار و باراني دچار طوفان‌زدگي شده باشند.»[9] ابوبكر صديقt سه روز پس از وفات رسول‌خداص فرمان داد تا درميان مردم جار بزنند كه لشكر اسامهt زودتر بايد آماده‌ي حركت گردد؛ هيچكس از لشكر اسامه نبايد در مدينه بماند و بايد به اردوگاه لشكر در جرف بپيوندد.[10]
ابوبكر صديقt براي مردم خطبه‌اي بدين مضمون ايراد فرمود: «اي مردم! من نيز همانند شمايم؛ نمي‌دانم، شايد شما از من همان انتظاري را داشته باشيد كه رسول‌خداص ياراي انجامش را داشتند؛ بدانيد كه خداي متعال، محمدص را از ميان جهانيان برگزيد و او را از آفات و گناهان مصون داشت؛ من تابع و پيرو رسول‌خداص هستم و از خود بدعت و نوآوري نخواهم كرد؛ پس اگر راه راست پيمودم، از من اطاعت كنيد و اگر از راه راست لغزيدم و خطا كردم، مرا به راه راست آوريد و اصلاحم كنيد؛ رسول‌خداص در حالي از دنيا رفتند كه هيچ كس از اين امت بر آن حضرتص شكايتي حتي به اندازه‌ي ضربه‌ي يك تازيانه و كم‌تر از آن هم نداشت؛ مرا شيطاني است كه گاهي مرا مي‌لغزاند؛ پس هرگاه آن شيطان پيشم بود (و شما از حالتم دانستيد كه ناراحتم) ، از من دوري كنيد كه در كارتان دخالتي نكنم و مايه‌ي ناراحتي شما نشوم. شما در حالي شب و روز را سپري مي‌كنيد كه از زمان مرگتان خبر نداريد؛ پس تا مي‌توانيد عمر خود را در اعمال نيك بسر كنيد و بدانيد تنها با كمك و توفيق خدا است كه مي‌توانيد چنين كنيد؛ اينك كه مهلت داريد و پيش از آن‌كه مرگتان فرا رسد و كار از دستتان بيرون شود، به سوي اعمال نيك بشتابيد؛ برخي مرگ خود را از ياد برده‌اند و پرداختن به نيكي‌ها را طوري به تأخير مي‌اندازند كه فرصت انجامش را نخواهند يافت؛ شما از اين افراد نباشيد؛ بلكه براي رهايي از مرگ بد تلاش كنيد، شتاب نماييد و به فكر نجات خود باشيد؛ براي مرگ آماده باشيد كه شتابان در پي شما مي‌آيد؛ از مرگ پدران، برادران و فرزندان عبرت بگيريد.» هم‌چنين ابوبكرt برخاست و ضمن سپاس و ستايش خداوند چنين فرمود: «خداوند از اعمال، تنها عملي را مي‌پذيرد كه به رضاي او انجام شود؛ پس در كارهاي خود تنها خدا را در نظر داشته باشيد و بدانيد كه عمل خالصانه، به هنگام فقر و نيازتان در آخرت به‌كار مي‌آيد. اي بندگان خدا! از مرگ درگذشتگان خود پند بگيريد و درباره‌ي كساني كه پيش از شما بودند، بينديشيد؛ آنان ديروز كجا بودند و امروز كجايند؟ ستم‌گران و جباراني كه همواره از كشتن و پيروزي در ميادين جنگ سخن مي‌گفتند، كجايند؟ روزگار، ايشان را خوار كرد و اينك استخوان‌هاي پوسيده و خاك شده‌اند؛ جاه و مقامشان فنا يافت و عبرت روزگار شدند. زنان ناپاك، براي مردان ناپاك و مردان ناپاك براي زنان ناپاكند. شاهاني كه زمين را گرفتند و آباد كردند، كجا رفتند؟ مردند و از ياد رفتند و ناچيز گشتند؛ خداي متعال، عواقب اعمالشان را بارشان كرد و آنان را از شهوات و داشته‌هاي دل‌پذيرشان جدا كرد؛ آنان از دنيا رفتند و تنها اعمال خود را بردند و دنيايشان، دنياي ديگران شد؛ ما از پس ايشان آمديم و اگر از آنان عبرت بگيريم، رستگار مي‌شويم و اگر راه ايشان را بپيماييم، همانند آنان مي‌گرديم. كجايند خوب‌روياني كه به جمال و جواني خود فريفته و شگفت‌زده گشتند؟ آنان مردند، خاك شدند و كوتاهي‌هايشان، مايه‌ي حسرت و افسوسشان شد. كجايند پادشاهاني كه شهرها بناكردند، پيرامونش ديوار كشيدند و در آن شگفتي‌ها نهادند؟ همه را براي ديگران گذاشتند و رفتند؛ خانه‌هايشان هم اكنون خالي است و خودشان، اينك اسير ظلمت گورند. وَكَمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هَلْ تُحِسُّ مِنْهُمْ مِنْ أَحَدٍ أَوْ تَسْمَعُ لَهُمْ رِكْزًا[11] كجا رفتند پدران و فرزندانتان؟ عمرشان بسر رسيد و نتيجه‌ي اعمالشان را ديدند و بر پايه‌ي اعمالشان سزاوار شقاوت و بدبختي يا سعادت و رستگاري شدند. بدانيد كه خداي متعال را شريك و همانندي نيست و ميان او و بنده‌اش، رابطه و سببي جز اطاعت و فرمان‌برداري بنده از خدايش وجود ندارد كه باعث شود خدا به بنده‌اش خيري لطف كند و يا بدي و شري را از او دور نمايد. بدانيد كه شما بندگان خداييد و بايد حق بندگي ادا كنيد؛ آن‌چه در پيش خدا است، تنها با اطاعت و فرمان‌برداري از او دست‌يافتني است. آيا براي هر يك از شما وقت آن نيست كه از آتش جهنم دوري گزيند و از بهشت، دور نگردد؟»[12] در اين سخنراني ابوبكرt پندها و آموزه‌هايي است كه برخي از آن‌ها عبارتند از:
1ـ خليفه‌ي رسول‌خداص در مقام جانشيني آن حضرتص است و نه در عين آن جايگاه كه چون پيغمبر، معصوم باشد؛ بلكه خليفه، بشري است غيرمعصوم كه ياراي آن‌چه را پيامبر داشته‌اند، ندارد؛ به همين سبب ابوبكرt به اين اشاره نمود كه در سياستش راه رسول‌خداص را در پيش خواهد گرفت و از خود بدعت و نوآوري نخواهد كرد و به عبارت ديگر در برپايي عدل و احسان، منهج و شيوه‌ي پيامبر اكرمص را به اجرا خواهد گذاشت.[13]
2ـ بيان مسؤوليت و وظيفه‌ي امت در مورد نظارت بر حاكم اسلامي تا مجري احكام دين باشد و با خودسري و خودرأيي از راه رسول‌خداص بيرون نشود. وظيفه‌اي كه سبب مي‌شود تا هر شهروندي، بازوي حاكم در راستي و شايستگي او گردد و از طريق نظارت و پرسش‌گري، مايه‌ي اصلاح عملكرد حاكم (و مسؤولان) شود.
3ـ از سخنراني ابوبكر صديقt اين نكته روشن مي‌گردد كه رسول‌خداt عدالت و برابري را درميان امت برپاداشته‌اند و بدين سبب نيز كسي هيچ حق و شكايتي بر آن حضرتص ندارد. معناي اين گفتار، اين است كه ابوبكرt با بيان اين نكته آهنگ آن نمود تا در ادامه‌ي راه رسول‌خداص عدالت و برابري را پيشه نمايد و از جور و ستم دوري گزيند؛ او، خواهان همكاري امت براي رسيدن به چنين مهمي بود و به همين خاطر نيز از مردم درخواست كرد كه هر كس، او را خشمگين و ناراحت ديد، از او دوري كند تا مايه‌ي ناراحتي كسي نشود و بر خلاف منهج رسول‌خداص كه به كسي ناراحتي و ستمي روانمي‌داشتند، عمل نكند.[14]
شيطاني كه ابوبكر صديقt از آن سخن گفت، با هر انساني هست؛ چراكه رسول‌خداص فرموده‌اند: (ما مِن أحدٍ إلاّ و قد وكل به قرينه و من الملائكة و قرينه و من الجن)يعني: «هيچ كسي نيست مگر كه همدمي از فرشتگان و همراهي از جن‌ها (از سوي خداي متعال) با او شده‌است. (فرشته‌ي همراه انسان به نيكي فرامي‌خواند و شيطان همراه بشر، به بدي وسوسه ‌مي‌كند.)» از آن حضرتص پرسيدند: «آيا اين جن با شما نيز همراه است؟» رسول‌خداص فرمودند: (و أنا إلاّ أنّ اللّه أعانني عليه فأسلم فلا يأمرني إلاّ بخير) يعني: «و من هم (چنين همراهي دارم و البته) خداي متعال، مرا بر آن جن، ياري داده و آن جن، اسلام آورده است و مرا تنها به خير و نيكي فرامي‌خواند.»[15] در روايتي‌ آمده است: رسول خداص در حال صحبت كردن با همسرشان صفيه رضي الله عنها بودند كه دو نفر انصاري از آن‌جا گذشتند؛ رسول‌خداص به آنان فرمودند: (علي رسلكما، إنها صفية بنت حيي) و سپس افزودند: (إني خشيت أن يقذف الشيطان في قلوبكما شيئًا، إن الشيطان يجري مِن ابن آدم مجري الدم)[16] يعني: «آرام باشيد (و زود و بد قضاوت نكنيد). آن زن، همسرم صفيه دخت حيي بن اخطب بود.. من، از اين ترسيدم كه شيطان، در دل شما چيزي بيفكند (و شما را به بدگماني وادارد)؛ همانا شيطان در آدمي همانند خون جريان مي‌يابد.» ابوبكر صديقt نيز ضمن اشاره به شيطاني كه آدمي را وسوسه مي‌كند، اين حقيقت را تبيين فرمود كه او مانند رسول‌خداص معصوم نيست.[17]
4ـ سخنراني ابوبكر صديقt بيا‌ن‌گر آن است كه وي به پند و اندرز مردم توجه خاصي داشت؛ آنان را به ياد مرگ مي‌انداخت؛ احوال گذشتگان را براي مردم يادآوري مي‌كرد و آنان را به انجام اعمال نيك تشويق مي‌نمود تا پيش از مرگ براي ديدار خداي متعال و سفر آخرت آماده شوند و در زندگي خود به شريعت و دين خدا عمل كنند.[18] ابوبكر صديقt از قدرت بيان بالايي برخوردار بود و با كلماتي كوتاه، مطالب مهمي را بيان مي‌نمود و همين ويژگي، او را پس از رسول‌خداص از برجسته‌ترين سخنوران كرده بود. استاد عقاد درباره‌‌ي توانايي ادبي ابوبكر صديقt مي‌گويد: سخنان ابوبكرt در بالاترين تراز از لحاظ تركيب جمله‌بندي و ساختار ادبي قرار دارد؛ در سخنان ايشان نمونه‌هاي بي‌نظيري وجود دارد كه دربردارنده‌ي كلماتي است كه در كوتاه‌ترين عبارات، مفاهيم بزرگ و ژرفي بيان مي‌گردد و همين بلاغت كلامي وي، نمايان‌گر توان و دانش ادبي او است؛ سخنانش، همانند خوشه‌اي است كه دانه‌هاي زيادي در خود نهفته دارد. براي درك بلاغت سخنان ابوبكرt و دانش ادبي آن بزرگوار كافي است در اين فرموده‌اش بينديشيد كه: «آرزومند موت باش تا زندگاني به تو ارزاني گردد.» يا اين فرموده‌اش كه: «صبر، نصف ايمان است.» و «يقين، تمام و كمال ايمانمي‌باشد.» سخنان ابوبكرt داراي اين ويژگي است كه در كمال اختصار، مفاهيم بزرگي را بيان مي‌كند، بليغ و رسا مي‌باشد و حسن تعبير و ديگر آرايه‌هاي ادبي را در خود دارد و از اصل و كاني خبر مي‌دهد كه از آن نشأت گرفته است؛ خلاصه اين‌كه ابوبكرt سخنوري بليغ بود و بي‌آن‌كه سخنانش را با مفاهيم ادبي و صنايع بلاغي، مشكل نمايد، در كمال بلاغت و چيرگي، منظورش را به ديگران مي‌رساند و همين نيز، مقصود و محتواي اصلي بلاغت و آرايه‌هاي ادبي است.[19]
تأكيد ابوبكر صديقt بر گسيل لشكر اسامهt
برخي از صحابهy به ابوبكر صديقt پيشنهاد كردند كه لشكر اسامهt اعزام نشود و در مدينه بماند؛ آن دسته از صحابه كه چنين پيشنهادي كردند، به ابوبكر صديقt گفتند: «تعداد زيادي از مسلمانان در لشكر اسامهt هستند؛ آن‌گونه كه خودت مي‌بيني، عرب‌ها پيمان خود را با تو شكسته‌اند؛ بنابراين درست نيست كه اين گروه بزرگ از مسلمانان را از دور و برت پراكنده كني.»[20]
اسامهt ، عمر بن خطابt را از اردوگاه لشكر در جرف، نزد ابوبكرt فرستاد تا از او براي بازگشت لشكريان به مدينه اجازه بگيرد و به ايشان پيام اسامهt را برساند كه: «بيشتر مسلمانان و بزرگانشان همراه من هستند و من، بيم آن دارم كه مشركان به خليفه، حرم رسول‌خداص و مسلمانان حمله‌ور شوند.»[21] اما ابوبكرt ضمن مخالفت با اين پيشنهاد، تأكيد كرد كه لشكر بايد با وجود اوضاع و شرايط كنوني، اعزام شود؛ ابوبكر صديقt از يك‌سو تأكيد مي‌كرد تا هرچه زودتر لشكر اسامهt حركت كند و از سوي ديگر صحابهy سعي مي‌كردند تا ابوبكرt را قانع كنند كه پيشنهادشان را بپذيرد. ابوبكر صديقt عموم مهاجرين و انصارy را براي بررسي موضوع گردآورد. در نشست ابوبكرt و صحابه موضوع اعزام لشكر اسامهt بررسي شد؛ عمر بن خطابt در آن نشست، تلاش زيادي كرد تا خليفه را راضي كند كه لشكر اسامهt را به خاطر شرايط بحراني آن وقت، گسيل نكند؛ هراس عمرt از اين بود كه مبادا خليفه، حرم رسول‌خداص و مدينه، مورد تهاجم اعراب مرتد و مشرك قرار بگيرند. فراخوان ابوبكر صديقt براي گردهمايي مهاجرين و انصارy پس از آن بود كه بسياري از صحابه بر عدم گسيل لشكر اسامهt پافشاري مي‌كردند و پيامد اعزام لشكر را خطر بزرگي براي مدينه مي‌پنداشتند.[22] ابوبكرt به پيشنهادهاي صحابه گوش سپرد و به آنان فرصت داد تا ديدگاه خود را در مورد لشكر اسامهt بيان كنند.[23] ابوبكرt مردم را به اجتماع عمومي ديگري در مسجد فراخواند؛ او در اين گردهمايي از صحابهy خواست تا اين فكر را از سرشان بيرون كنند كه او فرمان رسول‌خداص را كه به گسيل هرچه سريع‌تر لشكر اسامهt تأكيد كرده بودند، لغو خواهد كرد. تأكيد ابوبكرt بر اجراي فرمان رسول‌خداص به حدي بود كه با صراحت تمام، اين نكته را به صحابه گفت كه او لشكر اسامهt را اعزام مي‌كند، هرچند كه اعزام لشكر به اشغال مدينه از سوي اعراب مرتد بينجامد. [24] ابوبكرt با عزم و اراده‌اي آهنين چنين فرمود: «اگر بدانم كه كسي جز من در مدينه نمي‌ماند و سگ‌ها و گرگ‌ها، مرا مي‌درند، باز هم لشكر اسامهt را آن‌گونه كه رسول‌خداص فرمان داده‌اند، گسيل مي‌كنم.»[25]
بايد دانست كه ابوبكرt با وجود مخالفت عموم مسلمانان، رويه‌ي درستي در مورد اعزام لشكر اسامهt در پيش گرفت؛ چراكه فرمان رسول‌خداص در اين مورد، صريح بود؛ علاوه بر اين، گذشت روزگار و رخ‌دادهاي بعدي، درستي تصميم ابوبكرt را ثابت كرد.[26]
انصارy عمر بن خطابt را به نزد ابوبكرt فرستادند تا از او بخواهد كه شخص مسن‌تري را به فرماندهي لشكر بگمارد. عمرt به ابوبكر صديقt گفت: «انصارy خواهان اين هستند كه مرد سال‌خورده‌تري را فرمانده‌ي ايشان كني.» ابوبكرt كه پيش از اين نشسته بود، از جا برجست و ريش عمرt را گرفت و فرمود: «مادرت به عزايت بنشيند؛ رسول‌خداص، اسامهt را به فرماندهي لشكر منصوب كرده‌اند و تو از من مي‌خواهي كه او را عزل كنم؟!» عمرt پيش مردم رفت؛ گفتند: چه كردي؟ عمرt فرمود: «برويد؛ مادرانتان به عزايتان بنشينند كه به خاطر شما از خليفه‌ي رسول خداص چه‌ها ديدم.» ابوبكر صديقt به نزد لشكريان رفت تا آنان را بدرقه كند؛ ابوبكر صديقt پياده راه مي‌رفت و اسامهt سوار بود. سواري ابوبكرt را عبدالرحمن بن عوفt با خود مي‌كشيد. اسامهt گفت: «اي خليفه‌ي رسول خدا! يا شما بايد سوار شويد و يا من پياده مي‌شوم.» ابوبكر صديقt فرمود: «نه تو بايد پياده شوي و نه من سوار مي‌شوم. مگر چه مي‌شود كه پاهايم را در راه خدا غبارآلود كنم؟» ابوبكر صديقt در پايان بدرقه‌ به اسامهt فرمود: «اگر صلاح مي‌داني اجاز بده تا عمرt بماند و مرا (در اداره‌ي امور) ياري كند.» اسامهt نيز درخواست ابوبكرt را پذيرفت.[27] ابوبكرt رو به لشكريان نمود و فرمود: «بايستيد تا شما را ده نصيحت كنم و از من به خاطر بسپاريد كه: خيانت نكنيد. در مال غنيمت دست‌اندازي ننماييد. مكر و فريب نكنيد. هيچ كشته‌اي را مُثله نكنيد. هيچ درخت ميوه‌داري را قطع نكنيد. گوسفند و گاو و شتري را جز براي خوردن نكشيد. گذرتان، به كساني مي‌افتد كه در صومعه‌ها عزلت و گوشه گرفته‌اند؛ كاري به آن‌ها و كارشان نداشته باشيد. بر كساني مي‌گذريد كه برايتان غذاهاي گوناگون مي‌آورند؛ هر چه از آن خورديد، نام خدا را بر زبان آوريد. هم‌چنين با افرادي برخورد خواهيد كرد كه وسط سرهاييشان را تراشيده‌ و اطراف آن را مانند عمامه باقي گذاشته‌اند؛ آنان را با شمشير بزنيد. با نام خدا حركت كنيد.»[28] ابوبكرt به اسامهt وصيت كرد اوامر و فرمان‌هاي رسول‌خداص را اجرا كند و به او چنين فرمود: «آن‌چه را كه رسول‌خداص به تو دستور داده‌اند، انجام بده؛ از قضاعه شروع كن و سپس به آبل[29] برو. نسبت به هيچ يك از اوامر رسول‌خداص كوتاهي نكن[30] اسامهt با لشكرش حركت كرد و مطابق فرمان رسول‌خداص به قبايل قضاعه و آبل حمله كرد. او اسيران و غنايم زيادي گرفت.[31] رفت و برگشت لشكر اسامهt چهل روز طول كشيد.[32]
گسيل لشكر اسامهt به قلمرو حكومت هرقل، اين پيامد مهم را به دنبال داشت كه روميان گفتند: «اين‌ها ديگر چه هستند؟! با وجودي كه سرورشان مرده، باز هم يك‌پارچه‌اند و به سرزمين ما حمله مي‌كنند!» اعراب نيز از اعزام لشكر اسامهt شگفت‌زده شدند و گفتند: «اگر اين‌ها، توان و نيرو نداشتند، اين لشكر را نمي‌فرستادند.»[33] پيامد دلهره‌اي كه از گسيل لشكر اسامهt در دل اعراب افتاد، اين بود كه از بسياري از اهداف و تصميم‌هاي خود بر ضد مسلمانان منصرف شدند.[34]
نكات آموزنده در گسيل لشكر اسامهt از سوي ابوبكر صديقt
الف) دگرگوني اوضاع و شرايط سخت و بحراني، مؤمنان را از انجام مسؤوليت‌هاي ديني باز نمي‌دارد. شرايط سخت و بحراني پس از وفات رسول‌خداص، بر كسي پوشيده نيست؛ شرايط سختي كه كاملاً متفاوت با چندي پيش از آن بود. قبايل عرب، در سال نهم هجري به شكلي چنان گسترده، نمايندگان و دسته‌هايي براي پذيرش اسلام به مدينه گسيل كردند كه آن سال را عام الوفود ناميده‌اند. اما اين شرايط دگرگون و برعكس شد و كار به جايي كشيد كه پس از وفات رسول‌خداص بيم آن مي‌رفت كه قبايل عرب، به مدينه‌ي منوره حمله‌ور شوند و مركز اسلام را اشغال كنند و به گمان باطل خود، اسلام و مسلمانان را براي هميشه از بين ببرند.[35] نبايد از اين همه تحول و دگرگوني تعجب كرد؛ چراكه خداي پاك و بلندمرتبه هر آن‌چه بخواهد، مي‌كند و اين، از سنت‌هاي الهي است كه گردش روزگار ثابت نيست و همواره در تحول و دگرگوني مي‌باشد. اللهY مي‌فرمايد: ((وَتِلْكَ الْأَيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَيْنَ النَّاسِ )) (آل‌عمران‌:140)
يعني: «و ما، اين روزها را درميان مردم دست به دست مي‌گردانيم (كه روزي، ظفر است و به كام و روزي نيز شكست و سختي)».
رازي در تفسيرش در ذيل اين آيه مي‌گويد: مفهوم آيه، اين است كه روزگار دنيا، در بين مردم مي‌چرخد و خوشي و ناخوشي آن، دوامي ندارد. روزي، شادي و پيروزي نصيب انسان است و در مقابل شكست و اندوه، دامن‌گير دشمن مي‌گردد و روزگاري دگر قضيه، عكس مي‌شود. اوضاع و احوال دنيا هميشه يك‌سان و يك‌نواخت نيست.[36]
فعل (( نُدَاوِلُهَا )) كه به معناي «مي‌گردانيم» مي‌باشد و در اين آيه آمده، فعل مضارع است و از آن‌جا كه بر دوام و تكرار دلالت مي‌كند، اين نكته را روشن مي‌نمايد كه گردش روزگار، سنت و قانوني الهي، در مورد تمام امت‌ها و زمان‌ها مي‌باشد.[37] اين‌جا است كه گفته‌اند: گهي زين به پشت و گهي پشت به زين.
ابوبكر صديقt اين درس بزرگ را به امت مي‌دهد كه در مصايب و سختي‌ها، صبر و شكيبايي پيشه نمايند و از لطف و رحمت الهي نااميد نباشند كه: «رحمت پروردگار به نيكوكاران نزديك است.»[38] عمل‌كرد ابوبكرt در شرايط سخت و بحراني پس از وفات رسول‌خداص اين نكته را به مسلمان يادآوري مي‌كند كه مصايب و سختي‌ها هرچند بزرگ و شديد باشند، باز هم اين سنت و قانون الهي است كه: «با هر سختي، آسايش و گشايشي هست.»[39] رسول‌خداص فرموده‌اند:(عجبًا لأمر المؤمنِ إنّ أمرهَ كله خير و ليس ذلك لأحدٍ إلاّ للمؤمنِ، إن أصابته سراء شكر فكان خيرًا له و إن أصابته الضراء صبر فكان خيرًا له)[40] يعني: «شأن مؤمن، شگفت‌انگيز است؛ چراكه تمام امورش، به خير اوست و اين وضعيت را كسي جز مؤمن ندارد. مؤمن، هنگام سرور و شادماني، سپاس‌گزار است و اين، به نفع او مي‌باشد؛ اگر مصيبتي هم به او برسد، شكيبايي مي‌ورزد كه اين نيز به خير او است.»
آموزه‌ي ديگر اعزام لشكر اسامهt توسط ابوبكر صديقt اين است كه مصايب و سختي‌ها هرچند بزرگ و شديد باشند، اهل ايمان و مؤمنان راستين را از انجام امور ديني بازنمي‌دارند. رحلت رسول‌خداص ابوبكر صديقt را از انجام وظايف و مسؤوليت‌هاي ديني بازنداشت؛ مصيبتي به آن بزرگي، مانع از اين نشد كه ابوبكرt در آن شرايط سخت، لشكر اسامهt را اعزام نكند. چراكه ابوبكرt از رسول‌خداص ياد گرفته بود كه پرداختن به امور ديني و غم‌خوارگي بر آن، بر هر چيزي مقدم است و به همين سبب نيز ابوبكرt در تمام دوران حياتش، امور ديني را بر هر چيزي مقدم مي‌داشت.[41]
ب) تداوم دعوت اسلامي، قايم به افراد نيست و پيروي از رسول‌خداص‌ در هر شرايطي واجب است. بازنگاهي در ماجراي گسيل لشكر اسامهt نشان مي‌دهد كه حركت دعوت، هيچ‌گاه دچار توقف و ايستايي نمي‌گردد. ابوبكر صديقt با گفتار و كردارش، اين حقيقت را روشن ساخت كه دعوت اسلامي، قايم به افراد نيست و به همين خاطر نيز حركت اسلام، با وفات بهترين بنده‌ي خدا ـ رسول اكرمص ـ تداوم يافت. اين، همان چيزي است كه ابوبكر صديقt با اعزام لشكر اسامهt ثابت كرد؛ ابوبكرt در سومين روز درگذشت رسول‌خداص فرمان داد تا لشكريان اسامهt به ادوگاه خود در جرف بروند و هر چه سريع‌تر حركت كنند. ابوبكر صديقt پيش از صدور اين فرمان، در نخستين خطبه‌اش بر اين تأكيد كرده بود كه تمام تلاشش را براي خدمت به اسلام بكار خواهد گرفت.[42] در روايتي آمده است كه ابوبكر صديقt در بخشي از آن سخنراني چنين فرمود: «اي مردم! تقواي الهي پيشه كنيد؛ به دينتان پايبند باشيد و بر پروردگارتان توكل كنيد. همانا دين خداوند، پابرجا است و كلمه و شريعت الهي والا و كامل؛ خداي متعال، ناصران دينش را ياري مي‌رساند و دينش را عزت و سرافرازي مي‌بخشد؛ به خدا سوگند ما از اين نمي‌هراسيم كه خلق خدا از هر سو براي جنگ با ما جمع شوند؛ چراكه شمشيرهاي الهي(شمشيرهاي مؤمنان مجاهد)، از غلاف بيرون است و ما، هرگز آن را به زمين نمي‌گذاريم؛ بلكه همان‌طور كه همراه پيامبرص جهاد كرديم، پس از اين نيز با مخالفان دين خدا خواهيم جنگيد؛ پس هر كس، سر بتابد و سركشي كند، به خود ستم كرده است.»[43]
نكته‌ي آموزنده‌ي ديگري كه از اعزام لشكر اسامهt برداشت مي‌شود، اين است كه مسلمانان در تمام شرايط بايد پيرو و فرمان‌بردار رسول‌خداص باشند. ابوبكر صديقt اين نكته را به خوبي نشان داد كه او، محكم واستوار در شرايط سخت و بحراني، پايبند دستورات رسول‌خداص ماند و اوامر آن حضرتص را كاملاً اجرا كرد.

جلوه‌هايي از پايبندي ابوبكرt به رهنمودها و اوامر رسول‌خداص در اعزام لشكر اسامهt
1ـ مسلمانان با توجه به شرايط سخت آن برهه، از ابوبكرt خواستند تا لشكر اسامهt را گسيل ندارد. اما ابوبكر صديقt آن گفته‌ي تاريخي و ماندگارش را فرمود كه: «اگر بدانم كه كسي جز من در مدينه نمي‌ماند و سگ‌ها و گرگ‌ها مرا مي‌درند، باز هم لشكر اسامهt را آن‌گونه كه رسول‌خداص فرمان داده‌اند، اعزام مي‌كنم.»[44]
2ـ اسامهt با نظرداشت شرايط آن موقع و هراس از اين‌كه قبايل مرتد، به مدينه حمله‌ور شوند، از ابوبكر صديقt اجازه خواست تا به همراه لشكر از اردوگاهش به مدينه بازگردد. اما ابوبكر صديقt اعلام كرد كه براي اعزام لشكر تصميم قطعي گرفته و چنين فرمود: «اگر سگ‌ها و گرگ‌ها، بخواهند مرا بدرند، كاري را كه رسول‌خداص مقرر كرده‌اند،‌ تغيير نخواهم داد.»[45] موضع ابوبكر صديقt شرح عملي اين آيه بود كه: وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ ۗ وَمَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا مُبِينًا (احزاب:36)
يعني: «هيچ زن و مرد مؤمني در كاري كه خدا و رسولش، مقرر كرده باشند، اختياري از خود ندارند (و بايد تابع حكم خدا و رسول باشند). هر كس، از دستور خدا و پيامبرش سرپيچي كند، قطعاً به گمراهي آشكاري گرفتار مي‌گردد.»
3ـ عمر فاروقt بنا به درخواست انصارy از ابوبكر صديقt درخواست كرد تا فردي مسن‌تر از اسامهt را فرمانده‌ي لشكر كند؛ اما ابوبكر صديقt از اين‌كه عمرt به خود جرأت داده تا حامل چنين پيامي باشد، به شدت ناراحت شد و فرمود: «مادرت به عزايت بنشيند؛ رسول‌خداص اسامهt را به فرماندهي لشكر منصوب كرده‌اند و تو از من مي‌خواهي كه او را عزل كنم؟!»
4ـ ابوبكر صديقt به هنگام بدرقه‌ي اسامهt و لشكر، به پيامبر بزرگوارص اقتدا كرد. رسول‌خداص هنگامي كه معاذ بن جبلt را به يمن فرستادند، در حالي او را بدرقه كردند كه معاذt سوار اسب بود و رسول‌خداص پياده؛ ابوبكر صديقt نيز اسامهt را پياده و در حالي بدرقه كرد كه اسامهt سوار اسب بود.[46] امام احمد رحمه الله چنين روايت كرده است: رسول‌خداص معاذ بن جبلt را به يمن فرستادند؛ معاذt هنگام حركت به سوي يمن، سوار اسب بود و رسول‌خداص او را پياده، بدرقه و نصيحت مي‌كردند. شيخ احمد البنا در شرح اين روايت مي‌گويد: ابوبكر صديقt با پاي پياده، اسامهt را كه جوان و كم‌سن بود، بدرقه كرد. رسول‌خداص پيش از وفاتشان، اسامهt را به فرماندهي لشكر منصوب كردند؛ رسول‌خداص وفات نمودند و لشكر اسامهt پس از وفات آن حضرتص حركت كرد؛ ابوبكر صديقt با اقتدا به رسول‌خداص كه معاذ بن جبلt را پياده بدرقه كردند، اسامهt را پياده بدرقه نمود و اسامهt، در آن وقت بر اسب سوار بود.[47]
5 ـ جلوه‌ي ديگر اقتداي ابوبكر صديقt به رسول خداص، اين است كه او هنگام بدرقه‌ي لشكر اسلام، برابر سنت و عمل رسول‌خداص لشكريان را نصيحت نمود. رسول‌خداص معمولاً هنگام خداحافظي با مجاهدان، آن‌ها را به برخي از امور سفارش مي‌كردند. بيش‌تر سفارش‌هاي ابوبكر صديقt به مجاهدان، برگرفته از فرموده‌هاي رسول‌خداص به لشكريان بود.[48] علاوه بر اين ابوبكر صديقt فرمانده‌ي لشكر (اسامهt) را نيز به انجام اوامر رسول‌خداص سفارش كرد و به او تأكيد نمود كه در انجام دستورات رسول‌خداص كوتاهي نكند.[49] ابوبكر صديقt در اين‌باره به اسامهt چنين فرمود: «آن‌چه را رسول‌خداص به تو دستور داده‌اند، انجام بده؛ از قضاعه شروع كن و سپس به آبل برو. نسبت به هيچ يك از اوامر رسول‌خداص كوتاهي نكن[50] صحابهy نيز دستور ابوبكر صديقt را پذيرفتند و بدين‌گونه فرمان رسول‌خداص انجام شد. خداي متعال، سينه‌هايشان را براي پذيرش حق گشود و توفيقشان داد تا براي اجراي فرمان رسول‌خداص تمام تلاش و توان خود را بكار گيرند. پيامد اجراي فرمان رسول اكرمص اين شد كه خداي متعال، لشكر اسلام را نصرت نمود؛ غنايم زيادي نصيبشان كرد؛ ترس و هيبتشان را در دل كفار افكند و آنان را از كيد و شر دشمنان، مصون و محفوظ داشت.[51]
توماس آرنولد، درباره‌ي گسيل لشكر اسامهt چنين گفته است: ابوبكر(t) لشكري را كه محمد(ص) به قصد اعزام به سوي شام آماده كرده بود، پس از وفات پيامبر گسيل كرد؛ در آن موقعيت برخي از مسلمانان به سبب وضع بغرنج و خطرناك آن زمان، مخالف اعزام لشكر اسامه بودند. ابوبكر، آنان را با اين سخن ساكت كرد كه: «اگر بدانم كه كسي جز من در مدينه نمي‌ماند و سگ‌ها و گرگ‌ها مرا مي‌درند، باز هم لشكر اسامهt را آن‌گونه كه رسول‌خداص فرمان داده‌اند، گسيل مي‌كنم.»[52] اعزام آن لشكر، نخستين حركت از مجموعه حملاتي بود كه عرب‌ها، سوريه، فارس و شمال آفريقا را فتح كردند و حكومت قدرتمند آن روز ايران را از بين بردند و بسياري از بهترين مناطق زير سلطه‌ي امپراطوري روم را فتح كردند.[53]
خلاصه‌ اين‌كه خداي متعال، نصرت و پيروزي اين امت را مشروط به اتباع و پيروي كامل از رسول‌خداص قرار داده است؛ هر كس، از رسول‌خداص پيروي نمايد، نصرت و قدرت مي‌يابد و هر كس، از رسول‌خداص نافرماني كند، خوار و ذليل مي‌گردد. بنابراين چگونگي حيات و زندگاني اين امت، در ميزان فرمان‌پذيريش از خداي متعال و پيروي از رسول‌خداص تفسير مي‌شود.[54]
ج) مرجع حل اختلاف درميان مؤمنان، كتاب و سنت است. بروز اختلاف در پاره‌اي از موارد درميان مؤمنان، امري عادي و گريزناپذير است. در مورد گسيل لشكر اسامهt اين اختلاف نظر درميان صحابهy به وجود آمد كه آيا در آن شرايط بغرنج و بحراني، لشكر اسامهt اعزام شود يا نه؟ در مورد فرماندهي شخص اسامهt بگومگوهايي صورت گرفت؛ اما اين اختلاف نظرها به كشاكش و درگيري يا بغض و كينه‌توزي نسبت به يكديگر نينجاميد و هيچ كس، پس از روشن شدن نظر اشتباهش، خودسري نكرد.[55] ابوبكر صديقt در آن موقع، براي حل و فصل اختلاف به فرمان رسول‌خداص در مورد اعزام لشكر اسامهt مراجعه كرد و اين نكته را روشن نمود كه با دگرگوني اوضاع و احوال، باز هم از اجراي فرمان رسول‌خداص غفلت و كوتاهي نمي‌كند. صحابهy نيز پس از توضيح و روشن‌گري ابوبكرt پذيرفتند تا مطابق فرمان صريح رسول‌خداص لشكر اسامهt اعزام شود؛ بايد دانست كه در صورت وجود نص و حكم صريح، اكثريت قول و نظر، هيچ اعتباري ندارد و بدين سبب نيز صحابه در برابر فرمان صريح رسول‌خداص درباره‌ي لشكر اسامهt پس از روشن‌گري ابوبكر صديقt گردن نهادند. آنان، پيش از روشن‌گري ابوبكرt دليل مي‌آوردند كه قبايل عرب، شوريده‌اند و اعزام لشكر اسامهt باعث پراكندگي توان و قدرت مسلمانان مي‌شود.[56] نظر افرادي چون صحابه كه برگزيده‌ترين بندگان خدا پس از انبيا بودند، مورد قبول ابوبكر صديقt قرار نگرفت. بلكه ابوبكرt برايشان روشن كرد كه فرمان رسول‌خداص از تمام نظرات و پيشنهادها، مهم‌تر و البته انجامش، واجب‌تر است. لزوم مراجعه به نصوص كتاب و سنت براي حل و فصل موارد اختلافي، در جريان وفات رسول‌خداص نيز كاملاً هويدا است؛ عده‌ي زيادي از صحابه و از جمله عمرt مي‌پنداشتند كه رسول‌خداص وفات نكرده‌اند و اندكي نيز از جمله ابوبكر صديقt باور داشتند كه رسول‌خداص وفات نموده‌اند. مي‌دانيم كه در آن موقيت ابوبكر صديقt با مراجعه به نص قرآن، اين فهم نادرست را كه رسول‌خداص نمرده‌اند، روشن و برطرف كرد.[57] حافظ ابن‌حجر رحمه الله ضمن بررسي ماجراي وفات رسول‌خداص مي‌گويد: «از آن‌چه پس از وفات رسول اكرمص روي داد، چنين معلوم مي‌شود كه در مباحث اجتهادي و مشورتي، اين طور نيست كه اكثريت، حتماً به نظريه‌ي راست و درستي دست مي‌يابند و يا نظري كه موافقان كم‌تري دارد، نادرست است؛ بر همين مبنا، اكثريت آرا، شرط اساسي در نتيجه‌گيري و ترجيح يك نظر نيست.»[58] خلاصه اين‌كه بر اساس ماجراي گسيل لشكر اسامهt كثرت يك نظريه، نشانه‌ي درستي آن نمي‌باشد.[59] البته از اين داستان، اين نكته هم معلوم مي‌شود كه صحابهy در برابر حق، تسليم بودند و به همين سبب نيز در برابر روشن‌گري ابوبكرt كه اصل اعزام لشكر و فرماندهي اسامهt را بر مبناي فرموده‌هاي رسول‌خداص تبيين نمود،گردن‌نهادند.[60]
د) به‌هم‌پيوستگي دعوت و عمل و جايگاه جوانان در پهنه‌ي فعاليت‌هاي ديني، نكته‌ي آموزنده‌ي ديگري است كه از ماجراي اعزام لشكر اسامهt در زمان خلافت ابوبكر صديقt روشن مي‌شود. بازخواني اين ماجرا، نشان مي‌دهد كه ابوبكر صديقt تنها به اجراي فرمان رسول‌خداص و ابقاي اسامهt در پست فرماندهي بسنده نكرد و بلكه به دلايل زير، به طور عملي نيز حكم فرماندهي اسامهt را برابر فرمان رسول‌خداص رسميت بخشيد:
1ـ ابوبكرt كه بيش از شصت سال از عمرش را پشت سر گذاشته بود، اسامه‌ي هجده يا بيست‌ساله را با پاي پياده، در حالي بدرقه كرد كه اسامهt سوار اسب بود. گرچه اسامهt از ابوبكر خواست تا سوار اسب شود و يا حداقل به او اجازه دهد تا پياده شود، اما ابوبكر صديقt هم‌چنان با پاي پياده، اسامهt و لشكر تحت فرماندهيش را بدرقه نمود تا به طور عملي، به فرماندهي اسامهt بر لشكر رسميت ببخشد و با عمل خود به لشكريان بفهماند كه: به منِ ابوبكر نگاه كنيد كه خليفه‌ي رسول‌خداص هستم و باز هم به نشان احترام اسامهt و تأييد فرماندهيش با پاي پياده، او را بدرقه مي‌كنم تا شما به خود آييد كه چگونه جرأت كرديد، بر امارت كسي خرده بگيريد كه از سوي رسول‌خداص بدين منصب گماشته شده است؟![61]
2ـ با آن‌كه ابوبكرt در آن شرايط به كسي چون عمرt نيازمند بود تا در اداره‌ي امور، دست‌يارش باشد، باز هم به اسامهt دستور نمي‌دهد كه عمرt را در مدينه بگذارد و به همراه لشكر نبرد؛ بلكه از اسامهt اجازه مي‌خواهد كه به صلاح‌ديد خود، عمرt را در مدينه بگذارد تا در اداره‌ي امور، به خليفه كمك كند. بي‌گمان اين درخواست ابوبكرt از اسامهt ، رسميت بخشيدن عملي به فرماندهي اسامهt بود و درسي براي لشكريان كه تابع و فرمان‌بردار امير لشكر باشند.
ابوبكر صديقt دعوت و عمل را با هم درآميخت و اين، همان چيزي است كه اسلام به آن دستور داده است. خداي متعال در قرآن كريم، كساني را كه به نيكوكاري فرامي‌خوانند و خود را از ياد مي‌برند، توبيخ نموده و فرموده است: أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ وَأَنْتُمْ تَتْلُونَ الْكِتَابَ ۚ أَفَلَا تَعْقِلُونَ (بقره:44)
يعني: «آيا مردم را به نيكوكاري فرمان مي‌دهيد و خود را فراموش مي‌كنيد؟ در حالي كه شما كتاب مي‌خوانيد (و در آن تهديد و وعيد الهي را در مورد آن‌كه گفتار و كردارش مخالف باشد، مي‌بينيد.) پس آيا نمي‌انديشيد (و از اين رويه‌ي زشت دست برنمي‌داريد)؟»
از اين ماجرا، جايگاه والاي جوانان در خدمت به اسلام و فعاليت‌هاي ديني نمايان مي‌گردد. رسول‌خداص اسامه‌ي جوان را به فرماندهي لشكري گماشتند كه براي رويارويي با ابرقدرت آن روز عازم شام بود و ابوبكر صديقt نيز به‌رغم انتقاد و مخالفت عده‌ي زيادي، فرماندهي اسامهt را بر لشكر، رسمي دانست. به هر حال لشكر اسلام، تحت فرماندهي امير جوان (اسامه بن زيد رضي الله عنهما) عازم شد و پس از مدتي با پيروزي و غنايم زيادي بازگشت. بازنگري اين ماجرا، جايگاه والا و ارزشمند جوانان را در عرصه‌هاي ديني روشن‌مي‌سازد و بلكه بازبيني تاريخ دعوت اسلامي، بيان‌گر اين نكته مي‌باشد كه در دو دوران مكي و مدني، دلايل و شواهد زيادي وجود دارد كه بر نقش مهم جوانان در خدمت به قرآن و سنت، اداره‌ي امور حكومتي، مشاركت در جهاد و دعوت الي الله دلالت مي‌كند.[62]
هـ) جلوه‌هاي زيبا و تابنده‌ي آداب جهاد اسلامي، در نصيحت ابوبكر صديقt به مجاهدان كاملاً نمودار است. ابوبكر صديقt به هنگام بدرقه‌ي سپاه اسلام، همانند رسول‌خداص فرمانده‌ي لشكر و سپاهيان را به پاره‌اي از امور سفارش نمود. با بررسي نكاتي كه ابوبكرt به سپاهيان سفارش كرد، مي‌توان به اهداف جنگ‌هاي مسلمانان پي‌برد كه چيزي جز دعوت به اسلام نيست. وقتي كه مردم، لشكري اين‌‌چنيني را بينند، با ميل و رغبت خود مسلمان مي‌شوند؛ چراكه:
1ـ لشكر اسلام، بر خلاف جنگ‌جويان چپاول‌گر، ثروت و دارايي مردم را به يغما نمي‌برد؛ پايبند پيمان‌ها است و عهدشكن نيست.
2ـ لشكر اسلام، حقوق انسان را رعايت مي‌كند و حتي اجساد كشته‌هاي دشمن را محترم‌مي‌شمارد و جايز نمي‌داند كه اجساد، مثله شوند. سپاهيان اسلام، وظيفه دارند كاري به كودكان دشمن نداشته باشند و بلكه نسبت به‌ آنان مهر ورزند؛ با پيران و ناتوانان دشمن، محترمانه برخورد بكنند و حرمت و آبروي زنان دشمن را پاس بدارند.
3ـ وقتي مردم ببينند كه لشكر اسلام، ثروت‌ها و زيرساخت‌هاي اقتصادي سرزمين‌هاي زير سلطه‌اش را نابود نمي‌كند و درختان، مزارع و كشتزارها را به‌ آتش نمي‌كشد، درمي‌يابند كه جهاد اسلامي، خواهان قلدرگري نيست و بلكه منادي عزت و پيام‌آور عدالت و حفظ ارزش‌هاي انساني است و به همين خاطر نيز در برابر خوبي‌هاي اسلام و جهاد اسلامي تسليم مي‌شوند.
4ـ لشكر اسلام، گذشته از آن‌كه حقوق انسان‌ها را ارج مي‌نهد و به مزارع و كشتزارها آسيبي نمي‌رساند، از نابود كردن حيوانات نيز در جريان جنگ برحذر مي‌دارد و از كشتن آن‌ها جز براي خوردن منع مي‌كند. اينك اين پرسش مطرح مي‌شود كه آيا جنگ‌افروزان كافر، به چنين ارزش‌هايي پايبند هستند؟ و آيا غير از اين است كه پيامد جنگ‌هايي كه از سوي كفار ايجاد شده، چيزي جز تباهي و نابودي ملت‌ها نبوده‌ است؟ به عنوان مثال به پيامد اشغال‌گري شوروي در افغانستان بنگريد يا به جناياتي كه صرب‌ها در بوسني مرتكب شدند، توجه كنيد؛ جنايت‌هاي هندوها بر ضد مسلمانان كشمير نيز بر كسي پوشيده نيست؛ وضع كنوني چچن، افغانستان و عراق نيز مشخص است؛ تروريسم دولتي اسرائيل را هم كه در مورد فلسطين بررسي كنيم، به اين نتيجه مي‌رسيم كه فرق بزرگ و زيادي ميان جنگ‌افروزي ملحدان بي‌دين و جهاد مبارزان مسلمان وجود دارد.
5ـ لشكر اسلام به عقايد و باورهاي اديان گذشته نگاهي احترام‌آميز دارد و به همين سبب است كه به راهباني كه در صومعه‌ها عزلت گرفته‌اند، كاري ندارد.. آري، اين، دعوت عملي اسلام است كه نشان عدالت و آزادي در اسلام مي‌باشد؛ اسلام، روياروي كساني قرار مي‌گيرد كه در زمين، فساد و تباهي راه مي‌اندازند و سزاي آنان را كه به جنگ حق مي‌روند، مرگ و نابودي مي‌داند تا مايه‌ي عبرت ديگران شوند.
آن‌چه ابوبكر صديقt به مجاهدان لشكر اسامهt گفت، بيان و سفارشي معمولي نبود كه توسط خليفه‌ ايراد شود و بس؛ بلكه سخنان ابوبكرt، اصولي كاربردي بود كه در دوران خلافت آن بزرگوار و بلكه پس از آن نيز داراي كاربست بوده و همواره مورد توجه مجاهدان راستين در تمام زمان‌ها قرار گرفته است.
و) آثار و پيامدهاي اعزام لشكر اسامهt از ديگر مواردي است كه در بحث گسيل آن لشكر از سوي ابوبكر صديقt درخور توجه و بررسي مي‌باشد. لشكر اسامهt پس از آن‌كه ترس و دلهره‌ي زيادي درميان روميان انداخت، پيروزمندانه و باغنايم زيادي به مدينه بازگشت. هرقل، فرماندهان نظامي خود را در حمص جمع كرد و به آنان گفت: «اين، همان چيزي است كه قبلاً به شما هشدار دادم و شما قبول نكرديد! نتيجه‌اش اين شد كه عرب‌ها، مسيري يك‌ماهه را پيمودند و وضع شما را دگرگون كردند.» برادر هرقل پيشنهاد كرد تا سپاهياني را براي مرزباني به بلقاء بفرستند. اين پيشنهاد، پذيرفته شد و مرزبانان در بلقاء مستقر شدند تا اين‌كه سپاهيان اسلام، در زمان خلافت ابوبكر و عمر رضي الله عنهما به سوي شام روان شدند. روميان، مبهوت و شگفت‌زده گفتند: «اين‌ها ديگر چه هستند؟! با وجودي كه سرورشان مرده، باز هم يك‌پارچه‌اند و به سرزمن ما حمله مي‌كنند!»[63] قبايل عرب نيز از قدرت مسلمانان متحير و مبهوت شده و در هراس افتادند.[64] زماني كه لشكر اسامهt به مدينه بازگشت، ابوبكر صديقt به همراه بزرگان مهاجرين و انصار و مردم مدينه، شادمان و مسرور از پيروزي لشكر اسلام، به استقبال مجاهدان رفتند. اسامهt وارد مدينه شد، به مسجدالنبيص رفت و براي شكر و سپاس از خداي متعال نماز گزارد. پيامد پيروزي لشكر اسامهt بر زندگاني مسلمانان و حتي عرب‌هايي كه در فكر شورش بر ضد مسلمانان بودند و هم‌چنين روميان هم‌مرز با شبه‌جزيره‌ي عربستان، بسي گسترده و بلكه حياتي بود. آثار و پيامدهايي كه پيروزي لشكر اسامهt به دنبال داشت، فراتر و بيش‌تر از مانور قدرتي آنان بود و باعث شد تا مرتديني كه در فكر ستيز با مسلمانان بودند، دست از خيزش و آشوب بر ضد اسلام بردارند و توان و قدرتشان، از هيبت اسلام درهم‌بشكند و مجبور شوند با مسلمانان، كنار آيند و صلح كنند. به هر حال، اعزام لشكر اسامهt كار خودش را كرد و اثرش را پيش از آن‌كه مجاهدان از جنگ بازگشته، سلاح‌هايشان را به زمين بگذارند، نشان داد و در دل مرتدين و كفار هراس انداخت.[65] آري بدون ترديد اعزام لشكر اسامهt پيامدهاي زيادي براي مسلمانان به دنبال داشت؛ جبهه‌ي مرتدان در شمال شبه‌جزيره‌ي عرب، ضعيف‌ترين جبهه‌ي پيش روي مسلمانان به شمار مي‌رفت و اين، از نتايج و آثار لشكر اسامهt بود كه باعث شد تا شكست جبهه‌ي شمال براي مسلمانان، آسان‌تر از شكست دشمنان در عراق باشد. اعزام لشكر اسامهt و پيامدهاي مثبت آن، نشان مي‌دهد كه ابوبكر صديقt آگاهي و توانايي بيش‌تري از ديگران براي حل و فصل بحران‌ها داشته است.[66]




[1]- بخاري، كتاب الوحي، شماره‌ي7
[2]- السيرة النبوية الصحيحة (2/467تا470)
[3]- مسلم، كتاب الفضائل (4/4784)
[4]- السيرة النبوية الصحيحة (2/535)
[5]- قصة بعث جيش أسامة، از دكتر فضل إلهي، ص8
[6]- فتح‌الباري (8/152)
[7]- بخاري، كتاب المغازي، شماره‌ي4469
[8]- السيرة النبوية الصحيحة (2/552)؛ السيرة النبوية في ضوء المصادر الأصلية، ص685
[9]- البداية و النهاية (6/309)
[10]- البداية و النهاية (6/307)
[11]- سوره‌ي مريم، آيه‌ي98: «پيش از اين‌ها نسل‌هاي فراواني (را بر اثر كفر و گناه) نابود كرده‌ايم؛ آيا كسي از ايشان را حس مي‌كني يا كوچك‌ترين صدايي از ايشان مي‌شنوي؟»
[12]- البداية و النهاية (6/307و308)
[13]- تاريخ الدعوة إلي الإسلام، ص423
[14]- مرجع سابق
[15]- مسلم (4/2167و2168)
[16]- بخاري، كتاب بدء الخلق (4/124)
[17]- أبوبكر الصديق، ص197
[18]- تاريخ الدعوة إلي الإسلام، ص423
[19]- عبقرية الصديق، ص139
[20]- البداية و النهاية (6/308)
[21]- الكامل از ابن‌اثير (2/226)
[22]- الشوري بين الإصالة و المعاصرة از عزالدين تميمي، ص82و83
[23]- ملامح الشوري في الدعوة الإسلامية، ص257
[24]- الشوري بين الإصالة و المعاصرة، ص83
[25]- تاريخ طبري (4/45)
[26]- الشوري بين الإصالة و المعاصرة، ص83
[27]- تاريخ طبري (4/46)
[28]- تاريخ طبري (4/46)
[29]- آبل، منطقه‌اي در جنوب اردن است.
[30]- تاريخ طبري (4/47)
[31]- همان مرجع
[32]- مرجع سابق؛ تاريخ خليفة بن خياط، ص101
[33]- قصة بعث أبي‌بكر جيش أسامة، ص14
[34]- الكامل (2/227)
[35]- قصة بعث أبي‌بكر جيش أسامة، ص18
[36]- تفسير رازي (9/15)؛ تفسير قرطبي (4/218)
[37]- نگاه كنيد به: تفسير أبي‌السعود (2/89)؛ روح المعاني (4/68)
[38]- سوره‌ي اعراف، آيه‌ي56
[39]- شرح، آيه‌ي5
[40]- مسلم (4/2295)
[41]- قصة بعث أبي‌بكر جيش أسامة، ص24
[42]- قصة بعث أبي‌بكر جيش أسامة، ص29
[43]- البداية و النهاية (5/213و214)
[44]- تاريخ طبري (4/45)
[45]- تاريخ طبري (4/46)
[46]- قصة بعث أبي‌بكر جيش أسامة، ص30و31
[47]- بلوغ الأماني (21/215)
[48]- قصة بعث أبي‌بكر جيش أسامة، ص32
[49]- همان مرجع
[50]- تاريخ طبري (4/47)
[51]- قصة بعث أبي‌بكر جيش أسامة، ص36
[52]- الدعوة إلي الإسلام، ص63
[53]- مرجع سابق
[54]- قصة بعث أبي‌بكر جيش أسامة، ص39
[55]- همان مرجع، ص47و48
[56]- تاريخ خليفة بن خياط، ص100
[57]- مرجع سابق، ص44
[58]- فتح الباري (8/146)
[59]- قصة بعث أبي‌بكر جيش أسامة، ص46
[60]- مرجع سابق، ص52
[61]- قصة بعث أبي‌بكر جيش أسامة، ص66
[62]- مرجع سابق، ص70
[63]- تهذيب ابن‌عساكر (1/125)؛ تاريخ ابن‌عساكر (1/439)
[64]- تاريخ الدعوة إلي الإسلام، ص270
[65]- عبقرية الصديق، ص95
[66]- حركة الردة، نوشته‌ي دكتر علي عتوم، ص168

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...