ب) سنت نبوي
سنت رسول اكرمص، دومين منبعي است كه قانون اساسي
حكومت اسلامي بر پايهي آن تدوين ميشود و از خلال آن اين امكان فراهم ميشود تا
شيوههاي اجرايي لازم براي پيادهكردن احكام قرآن، ارزيابي و تبيين گردد.[1]ساختار حكومت
ابوبكر صديقt نمونهي كاملي
از حكومت اسلامي بود كه شريعت اسلامي و آموزههاي ناب ديني، در آن فراتر و والاتر
از هر قانوني به شمار ميآمد. خلافت ابوبكرt
اين حقيقت را روشن ساخت كه حكومت اسلامي، بهترين گونهي حكومت است كه تمام ساز و
كارهاي آن در خدمت اسلام ميباشد؛ كسي كه در اين نوع حاكميت در رأس قرار دارد،
ملزم به اجراي دستورات ديني در عرصهي حكومت است و حق ندارد ذرهاي از آن را پس و
پيش نمايد.[2]در حكومتي كه
ابوبكر صديقt حاكم بود و
شهروندانش، صحابهي كرامy بودند، شريعت
فراتر از همه بود و همگان ـ حاكم و شهروندان ـ در برابر دستورات ديني گردن مينهادند
و بر همين اساس بود كه ابوبكر صديقt از مردم خواست
تا تنها در محدودهي اطاعت از خدا و رسول از او فرمانبرداري كنند؛ آنان، اين را
به خوبي ميدانستند كه: «در معصيت خدا، هيچ اطاعتي نيست (و نبايد در آنچه مايهي
نارضايتي خدا است، از امير و هر كس ديگري اطاعت نمود) و تنها در نيكيها بايد
اطاعت كرد.»[3]
ابوبكر صديقt
در خطابهاش به مردم چنين فرمود: «اگر نيك و درست عمل كردم، مرا ياري رسانيد و اگر
عملكردم نادرست بود، مرا اصلاح كنيد.» اين ابوبكر صديقt
است كه نظارت بر خليفه و پرسشگري وارزيابي عملكردش را حق تكتك افراد ميشناسد و
از مردم ميخواهد تا در برابر اشتباهاتش بايستند و او را به انتخاب و انجام رويهي
درست ملزم كنند.[4]
ابوبكرt در نخستين خطابهاش،
اين مسأله را روشن كرد كه حاكم نيز ممكن است رويهي اشتباه و نادرستي در پيش
بگيرد؛ بنابراين حق شهروندان است كه در برابر اشتباهات وي بي تفاوت نباشند و او را
همواره مورد ارزيابي قرار دهند. ابوبكرt خلافت را براي
خود امتيازي نميدانست كه به آن بهانه، خود را برتر از ديگران بپندارد؛ چراكه او
ميدانست با وفات رسولخداص نبوت
خاتمه يافته و ديگر پيامبر معصوم در رأس حكومت نيست كه به طور مستقيم و از طريق
وحي، راهنمايي شود و هرگز به خطا نرود؛ ابوبكرt
ميدانست كه با وفات رسولخداص دورهي
عصمت پايان يافته و حكومت وي، بر مبناي انتخاب و بيعت مردم شكل گرفته است.[5] در فقه سياسي
ابوبكرt مردم حق داشتند
با نظارت بر عملكرد حاكميت در ادارهي حكومت مشاركت كنند و بتوانند در جنبههاي
مختلف ادارهي امور از پرسشگري و نظارت گرفته تا خيرخواهي و حمايت از حاكميت، نقش
فعال و زندهاي داشته باشند. در حاكميت ديني، مردم ميتوانند و بلكه بايد حاكم را
ياري رسانند تا شريعت الهي را به اجرا درآورد و در امور دين و جهاد، بازوي خليفه
باشند تا خليفه احساس سرخوردگي و ناتواني نكند و حقوقش محترم شمرده شود؛ چراكه
جايگاه خليفه از آن جهت كه وظايف بزرگ و سنگيني چون اعلاي شريعت الهي بر دوش اوست،
بس والا ومحترم ميباشد و اين وظيفه را فراروي مردم قرار ميدهد كه در تكريم و
احترام خليفه كوتاهي نكنند. رسول اكرمص فرمودهاند:
(إنّ مِن إجلال اللّهِ تعالي: إكرام ذيالشيبة المسلمِ و حامل القرآن غير
المغالي فيه و الجافي عنه و إكرام ذيالسلطان المقسط) يعني: «همانا از
بزرگداشت خداي متعال است كه: پيرمرد مسلمان مورد احترام قرار گيرد؛ حافظ قرآن كه
از حقوق قرآن تجاوز و غفلت نكرده، تكريم گردد و حاكم دادگستر و عادل، گرامي و
محترم شمرده شود.»[6]
مردم وظيفه دارند خيرخواه زمامداران خود باشند. رسول اكرمص سه بار فرمودند: (الدين
النصيحة) يعني: «دين، عبارت است از نصيحت و خيرخواهي.» صحابه عرض
كردند: «خيرخواهي براي چه كسي؟» رسول اكرمص فرمودند: (للّهِ ـ عز و جل ـ
و لكتابِهِ و لرسولِهِ و لأئمة المسلمينَ و عامتهم) يعني: «براي خدا،
براي كتاب خدا، براي پيامبرش و براي زمامداران مسلمانان و عموم مردم.»[7]صحابهy
اين را به خوبي دريافته بودند كه بقا و ماندگاري اين امت در گرو پايداري حاكمان و
زمامداران ميباشد؛ از همينرو نيز اين را از وظايف شهروندي ميدانستند كه همواره
براي اصلاح و اندرز زمامداران كوشا باشند؛ واقعاً جاي افتخار است كه در آن زمان،
وظايف و حقوق شهروندي از سياستهاي راهبردي ابوبكرt
در خلافت اسلامي قرار گرفت و اين سياست وي، در قالب كميتههاي ويژه و تخصصي و
مجالس مشورتي نمودار گشت. در عين حال جاي بسي اندوه و افسوس است كه اينك كشورهاي
اسلامي، آن الگوي حكومتي را ناديده ميگيرند و به سبب همين جاهطلبي حكام اسلامي،
مصايب امت گسترش يافته است؛ بلكه عقبماندگي كنوني مسلمانان، زاييدهي خودسري و
ديكتاتورگري حاكماني است كه روح شجاعت و مشاركت خيرخواهانهي امت را از بين برده
و در عوض تخم بزدلي را كاشتهاند تا نارضايتي، راه به جايي نبرد. نهادينه شدن
نظارت همگاني بر حاكم در ميان جامعهي اسلامي، مايهي گسترش دين به تمام دنيا و در
نتيجه بازيابي قدرت وشوكت از دسترفتهي پيشين خواهد بود.[8]
ابوبكر صديقt
در جمع مردم چنين فرمود: «كسي كه درميان شما ضعيف (و حقباخته) است، در نزد من قوي
خواهد بود تا به خواست خدا حقش را به او بازگردانم و هر كس كه درميان شما قوي است
(و حق ديگران خورده) در نزد من ضعيف خواهد بود تا به خواست خدا حق را از او بستانم
(و به صاحب حق بازپس دهم).»
يكي از اهداف حكومت
اسلامي، ايجاد سيستم و نظامي اسلامي است كه شكلگيري جامعهي اسلامي را به دنبال
داشته باشد؛ شورا، عدالت، برابري و آزادي از مهمترين ابزار تشكيل نظام اسلامي
مطلوب در جهت ايجاد جامعهي اسلامي است كه در نخستين سخنراني ابوبكر صديقt
در دوران خلافتش، كاملاً هويدا است. نقش شورا در چگونگي گزينش ابوبكرt
و بيعت با وي مشهود است؛ به مسألهي عدالت نيز در سخنراني وي تصريح ميشود. بدون
ترديد عدالتي كه در انديشهي ابوبكرt بود و از آن سخن
گفت، مهمترين ركن جامعه و حكومت اسلامي است؛ زيرا در جامعهاي كه جور و ستم حاكم
است و عدالت را نمي شناسد، اسلام معنا ندارد.
عدل و دادگري، امري
معمولي و داوطلبانه نيست كه به ميل و خواستهي حاكم يا فرمانروا باشد و هرگاه
بخواهد، تركش كند؛ بلكه عدالت و دادگستري درميان مردم از نگاه دين، يكي از مهمترين
و بزرگترين وظايف ديني به شمار ميآيد و امت بر وجوب آن اجماع كردهاند.[9] اين حكم،
برگرفته از قرآن و سنت است. يكي از اهدافي كه حكومت اسلامي دنبال ميكند، تشكيل
جامعهاي اسلامي است كه عدالت و برابري بر آن حاكم باشد تا گونههاي مختلف جور و
ستم را ريشهكن سازد؛ جامعهاي كه در فضايي باز، اين امكان را براي همه فراهم آورد
تا حقوق و خواستههاي خود را به آسانترين شكل ممكن و بدون هيچ هزينهاي مطالبه
نمايند؛ جامعهاي اسلامي كه تمام عوامل بازدارنده از دستيابي به حقوق و خواستههاي
شهروندي را از سر راه صاحبان حق بردارد تا همه بتوانند بدون هيچ نگراني و دغدغهاي
به خواستههاي شرعي خود دست يابند.
اسلام، اين وظيفه را فراروي حكام قرار داده تا درميان مردم
به عدل و داد رفتار كنند و بدون توجه به زبان، وطن و جايگاه اجتماعي افراد، رويكرد
عادلانهاي با ايشان داشته باشند. اسلام، به حاكمان و قاضيان دستور داده تا عدالت
را رعايت كنند و درميان مردم به عدل و داد حكم نمايند و اصلاً به اين توجه نكنند
كه دادخواه، دوست آنان است يا دشمنشان؛ فقير است يا ثروتمند؛ كارگر است يا
كارفرما.[10]
خداوندU ميفرمايد:يَا
أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ لِلَّهِ شُهَدَاءَ
بِالْقِسْطِ ۖ وَلَا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَىٰ أَلَّا
تَعْدِلُوا ۚ اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَىٰ ۖ وَاتَّقُوا اللَّهَ ۚ
إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ
(مائده:8)
يعني: «اي اهل
ايمان! از كساني باشيد كه در انجام واجبات الهي ميكوشند و به عدالت و دادگري
گواهي ميدهند؛ و بغض و دشمني قومي، شما را بر آن ندارد كه عدالت را رعايت نكنيد؛
(بلكه با دشمنان نيز) عدالت كنيد كه اين عمل به تقوا نزديكتر است و از خدا بترسيد
كه همانا خداوند، از آنچه انجام ميدهيد، آگاه است.»
ابوبكرt
چنان عادل و دادگر بود كه در عدالت، الگوي بينظير و نمونهاي است كه دلها را ميربايد
و خردها را به شگفت واميدارد. عدالت از نگاه ابوبكرt
دعوت عملي اسلام بود كه دلها را براي پذيرش ايمان فتح ميكرد؛ ابوبكرt
در بخشش و دهش به مردم، عدالت و برابري را رعايت ميكرد و از مردم ميخواست تا او
را در عدالت و دادگستري ياري دهند؛ ابوبكرt
به حدي منصف و دادگر بود كه خودش را از ترس الهي در معرض قصاص قرار داد[11]: عبدالله بن
عمرو رضي الله عنهما ميگويد: ابوبكر صديقt
در روز جمعهاي گفت: «فردا براي تقسيم شترهاي زكات جمع شويد و (هنگام تقسيم شترها)
كسي بدون اجازه نزد ما نيايد.» زني، افساري به شوهرش داد و گفت: «اين افسار را با
خودت ببر؛ شايد به خواست خدا، شتري نصيبمان شود.» شوهر آن زن به مكاني رفت كه
شترها را تقسيم ميكردند؛ آنجا ابوبكر وعمر رضي الله عنهما را ديد كه به ميان
شترها رفتهاند؛ او نيز به نزد ابوبكر وعمر رفت. ابوبكرt
به آن مرد رو كرد و گفت: «چرا (بدون اجازه) نزد ما آمدي؟» و سپس افسار را از دستش
گرفت و با آن، او را زد. ابوبكرt پس از تقسيم
شترها، آن مرد را صدا زد و افسار را به او داد و از او خواست تا قصاص كند. عمرt
كه نظارهگر ماجرا بود، گفت: «به خدا كه او قصاص نميكند؛ تو هم اين روش را پياده
نكن (كه خليفه مورد قصاص قرار گيرد.) » ابوبكرt
فرمود: «چه كسي مرا از بازخواست الهي در روز قيامت ميرهاند؟» عمرt
پيشنهاد كرد تا ابوبكرt آن مرد را راضي
كند. بنابراين ابوبكرt به غلامش دستور
داد تا براي راضي كردن آن مرد، به او شتري با پالان و همچنين بالاپوشي مخملي و
پنج دينار بدهد.[12]
اصل برابري و مساواتي كه ابوبكرt
در خطبهاش به آن اشاره كرد، يكي از اصول و زيرساختهاي مورد تأكيد در اسلام براي
ايجاد جامعهي اسلامي است؛ اسلام، به حدي بر مساوات و برابري تأكيد كرده كه در اين
پهنه بر قوانين جديد عصر حاضر پيشي گرفته است. چنانچه اللهY مي فرمايد: يَا
أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثَىٰ
وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا ۚ إِنَّ أَكْرَمَكُمْ
عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ ۚ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ
(حجرات:13)
يعني: «اي مردم!
ما، شما را از مرد و زني آفريدهايم و شما را تيره تيره و قبيله قبيله قرار داديم
تا يكديگر را بشناسيد. همانا گراميترين شما در نزد خدا با تقواترين شما است. بيگمان
خداوند (از كردار و پندار شما) آگاه و باخبر است.»
همهي مردم اعم از
حاكم و شهروند، زن و مرد، عرب و غيرعرب وسفيد و سياه، از نگاه اسلام برابرند؛
اسلام، تمام تفاوتهاي جنسي، نژادي، نسبي و طبقهاي را بياعتبار ميداند و همگان
را همسان و برابر ميشناسد.[13] بازنگاهي به
گفتاري كه پيش از اين از ابوبكر صديقt آورديم و كنكاشي
در عملكرد وي، اصل برابري را در خلافت اسلامي روشن ميسازد.
ابوبكر صديقt
در تقسيم اموال عمومي، مساوات و برابري را رعايت ميفرمود؛ ابنسعد و ديگر سيرتنگاران،
آوردهاند: ابوبكرt در سُنح ـ محلي
در حومهي مدينه ـ جايي داشت كه بيت المال در آن بدون هيچ نگهباني نگهداري ميشد.
به ابوبكرt پيشنهاد كردند
تا نگهباني بر بيت المال بگمارد. ابوبكرt
گفت: «بر بيت المال بيم سرقت نميرود.» و دليلش را قفلي كه بر خزانه بود، دانست.
به همين منوال ادامه يافت و ابوبكرt موجودي بيت
المال را در ميان مسلمانان تقسيم كرد؛ ابوبكرt
از سنح كه در حومهي مدينه بود، نقل مكان كرد و در مركز مدينه سكونت گزيد و بيتالمال
را نيز به محل اقامتش منتقل نمود. مال زيادي از معادن جهينه به بيت المال سرازير
گشت و در دوران خلافتش، معدن بنيسليم نيز راهاندازي شد…
. ابوبكرt موجودي بيتالمال
را بهطور مساوي درميان مردم تقسيم ميكرد و به همه ـ آزاد و غلام، زن و مرد، بزرگ
و كوچك ـ سهم يكساني ميداد. عايشه رضي الله عنها ميگويد: ابوبكرt
در سال اول به همه ـ مردان و زنان آزاد و همچنين غلامان و كنيزان ـ ده سهم داد و
در سال دوم بيست سهم؛ عدهاي به نزد ابوبكرt
آمدند و گفتند: «اي خليفهي رسولخدا! شما بيتالمال را به طور مساوي در ميان مردم
تقسيم كرديد و خود ميدانيد كه از همين مردم، كساني هستند كه پيشينهي بهتر و بيشتري
در اسلام دارند؛ لذا پيشنهاد ميكنيم به چنين كساني سهم بيشتري بدهيد!» ابوبكرt
چنين پاسخ داد: «كسي منكر فضيلت و پيشينهي اين افراد نيست؛ اما پاداش آنها با
خدا است و اين، مال عمومي و اسباب زندگاني است و بايد همه را در آن برابر دانست.»[14] دهش يكسان از
بيتالمال، رويهي ابوبكر صديقt در دوران خلافتش
بود. باري عمر فاروقt به ابوبكر صديقt
گفت: «آيا در سهم بيتالمال كساني را كه دو بار هجرت كردند و به سوي دو قبله نماز
گزادند، با كساني كه در فتح مكه مسلمان شدند، برابر ميداني؟» ابوبكرt
پاسخ داد: «آنان، براي خدا عمل كردند و پاداششان نيز با خدا است؛ اما در نيازهاي
دنيوي، همه برابرند.»
عمر فاروقt
در دوران خلافتش، رويهي ديگري در تقسيم يبتالمال در پيش گرفت و براي كساني كه
پيشينهي بيشتري در اسلام و جهاد داشتند، سهم بيشتري تعيين كرد. اما ايشان در
واپسين روزهاي خلافتش چنين فرمود: «اگر فرصت ميداشتم، ديگر اين رويه را دنبال نميكردم
و همان روش ابوبكرt را در پيش ميگرفتم
و سهم همه را برابر قرار ميدادم.»[15]
ابوبكرt
همواره اسب و شتر و سلاح جنگي ميخريد و به مجاهدان ميداد تا در راه خدا بكار
گيرند. يك سال لباسهاي مخملي و گرم خريد و در زمستان ميان فقراي مدينه تقسيم كرد؛
ابوبكرt تمام اموالي را
كه در دوران خلافتش به خزانه رسيد و دويست هزار برآورد كردهاند، در راههاي خير
صرف كرد.[16]
ابوبكرt
براي برقراري عدالت و برابري اجتماعي، شيوهاي خدايي در پيش گرفت و براي اين منظور
در برآورده ساختن حقوق ضعيفان و ناتوانان كوشش زيادي نمود. او، سطح زندگانيش را در
تراز طبقهي مستضعف قرار داد تا بتواند به خوبي درد ناتوانان را از نزديك ببيند و
بشنود. ابوبكرt خودش را درميان
مستضعفان و بلكه فردي از آنان قرار داد تا از ايشان غافل نشود…. آري اين اسلام بود كه در دولتِ نامور اين مردِ
دردآشنا حكومت ميكرد و او را بر آن ميداشت تا ستم و بيعدالتي را به زير كشد و
درميان مردمش عدل و داد، بگستراند و بدينگونه پايههاي حكومتش را قوي گرداند و
نقش حكومت را در رعايت حقوق ملت و امت پاس بدارد.[17]
ابوبكرt
از نخستين لحظههاي خلافتش كوشيد تا حكومتش را بر پايهي زيرساختهاي برابرخواهانه
و دادگسترانه پيريزي نمايد و بايد هم اينگونه ميبود كه او، به خوبي ميدانست
عدالت، مايهي سرافرازي و عزت حكومت و مردم است. همين امر، او را بر آن داشت تا
استراتژي برابرخواهي را به اجرا درآورد و همواره فرمان الهي را به ياد داشته باشد
كه: إِنَّ
اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ وَإِيتَاءِ ذِي الْقُرْبَىٰ
وَيَنْهَىٰ عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ وَالْبَغْيِ ۚ يَعِظُكُمْ
لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ (نحل:90)
يعني: «همانا
خداوند به دادگري و نيكوكاري و بخشش به نزديكان دستور ميدهد و از ارتكاب گناهان
بزرگ (چون شرك و زنا) و انجام كارهاي ناشايست و ستمگري (و تجاوز به حقوق ديگران)
نهي ميكند. خداوند شما را اندرز ميدهد تا پند بگيريد.»
ابوبكرt
همواره ميخواست تا مسلمانان بر حكومت اسلام و دعوت اسلامي اطمينان يابند؛
او خوب ميدانست كه اين مهم تنها بر پايهي عدالت و دوري حاكم از خودسري ميسر ميگردد.
حكومت عدل اسلامي چنين ميطلبد كه حاكم فراتر از عناوين فردي يا باورهاي شخصي عمل
كند و عدالت و رحمت را در حكومتش رعايت نمايد. زيرساخت حكومت ابوبكرt
انكار خويشتن بود و دوري از خودخواهي و خودسري تا بتواند به رضاي خدا و رابطهاي
عميق و محكم با او، نياز جامعه و درد ضعيفان را دريابد و بدور از خودخواهي، عدل و
داد بپا دارد و عدالت را قرباني خود و خانوادهاش نكند و با كمال آگاهي و بيداري
به انجام امور بزرگ و كوچك حكومت، بپردازد.[18]
آنجا كه پرچم
عدالت برافراشته گردد، مستضعفان، دستيابي به حقوقشان را ناممكن نميدانند و باور
ميكنند كه در سايهي حكومت عدل، ضعف و بيچارگي پايان مييابد و در جامعه، ضعيفي
نميماند كه به حقش نرسد يا حقش پايمال گردد؛ در جامعهاي كه عدالت، نهادينه شود،
ستم ريشهكن ميگردد و هيچ ظالمي نميتواند با پشتوانهي منصب، قدرت و نزديكي به
رأس حكومت يا مسؤولان حكومتي بر كسي ستم كند؛ و قطعاً عزت واقعي و قدرت راستين
همين است.[19]
ابنتيميه رحمه
الله چه زيبا فرموده كه: «خداوند متعال، حكومت عادل و دادگستر را هرچند كه كافر باشد،
ياري ميدهد؛ همانطور كه حكومت ظالم را هرچند كه مسلمان باشد، نصرت نميكند… بر پايهي عدالت است كه مردم راه درست و
شايسته در پيش ميگيرند و ثروتها فزوني مييابد.»[20]
ابوبكر صديقt
در سخنرانيش تصريح كرد كه : «صدق و راستي، كمال امانت است؛ و دروغ، كمال خيانت.»
اين فرموده، بيان يك برنامه و استراتژي مهم از سوي ابوبكرt
بود كه بر پايهي آن، صدق و راستي، اساس تعامل حكومت و مردم قرار ميگرفت و بر
ايجاد فضاي مورد اطمينان درميان حاكميت و مردم تأثير مهمي مينهاد ومنجر به اين ميشد
كه پلهاي ارتباطي مردم و حاكميت، استوار و قابل اعتماد گردد. اين گفتار ابوبكرt
يك منش سياسي برگرفته از فراخوان اسلام به صداقت و راستي بود: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ (توبه:119)
يعني: «اي مؤمنان!
از (خشم و عذاب) خدا بترسيد و با صادقان و راستان (همگام) باشيد.»
رسول اكرمص فرمودهاند: (ثلاثة
لايكلّمهم اللّهُ يوم القيامةِ و لايزكّيهم و لاينظرُ إليهم و لهم عذابٌ أليمٌ:
شيخٌ زانٍ، و ملِكٌ كذابٌ و عائل مستكبر)[21] يعني: «خداوند،
در روز قيامت با سه گروه سخن نميگويد (و از آنان روميگرداند)؛ آنان را (به عفو
خويش) پاك نميفرمايد (و نميآمرزد) و به آنان نگاه (رحمتآميز) نميكند و بلكه
عذاب دردناكي در انتظار اين سه گروه ميباشد: پيرمرد زناكار، پادشاه (حاكم) دروغگو
و فقيري كه تكبر ورزد.»
اين گفتهي ابوبكر
صديقt كه صداقت و
راستي را بهسان امانتي دانست، معاني و مفاهيم زيادي در خود دارد و گويا از چنان
درونمايهاي برخوردار است كه به مردم، شهامت و نشاط ميبخشد و آنان را به آيندهاي
درخشان نويد ميدهد. ابوبكرt دروغ را خيانت
برميشمارد و معاني دقيقي از صداقت و دروغ ارائه مي دهد تا همگان بدانند كه حاكم
دروغگو، نمايندهي خيانتكاري است كه نان ملت ميخورد و آنان را ميفريبد؛ چقدر
بدبخت و نگونسار است آن حاكمي كه دروغ به خورد مردم ميدهد و نامش را چيز ديگري مينهد!
ابوبكر صديقt خيانت را صفت
حاكماني بيان ميكند كه به ملت دروغ ميگويند تا همه دريابند كه حاكم دروغپرداز،
نخستين دشمن ملت است.. آيا خيانتي بزرگتر از اين وجود دارد كه حاكمي دشمن ملتش
باشد؟ اين موضع و تعبير ابوبكر صديقt از آن خبر ميدهد
كه وي، اِشراف عجيبي بر دنيا داشته و اين، از مهمترين ويژگيهايي است كه در شمار
توانمنديهاي حكومتگران قرار ميگيرد و شگردي اساسي در پهنهي حاكميت به حساب ميآيد؛
اندك تأملي در نخستين سخنراني ابوبكرt و عملكرد وي در
خلافت اسلامي، اين حقيقت را روشن ميسازد كه ابوبكرt
در عرصهي سياست و حكومت، جلو و پيشگام بود و همواره نهج و روش رسول اكرمص را مد نظر داشت.[22] اينك ملتهاي
جهان، نيازمند چنين شيوهاي از نوع حكومت الهي هستند كه تعامل حاكميت و مردم را بر
اساس راستي و اعتماد دوطرفه شكل دهد و چنان فضايي بر جوامع، حاكم كند كه تقلب و
دستاندازي در انتخابات را از ميان ببرد و باعث شود تا رسانههاي گروهي، ابزار
شايعهپراكني و دروغپردازي بر ضد مخالفان و منتقدان حكومتها نباشند. دستيابي به
چنين فضاي باز و سالمي، نظارت همگاني بر حاكميت را ميطلبد تا حاكمان و مسؤولان
حكومتي ناگزير شوند در برابر مطالبات عمومي، صداقت و امانت پيشه نمايند و اين
امكان، براي شهروندان فراهم گردد كه بتوانند با نهادينه شدن پرسشگري از حاكمان،
مانع كجرويهاي كارداران خود شوند.[23]
ابوبكر صديقt
در بخشي از سخنراني تاريخي خود در نخستين روز خلافتش چنين فرمود: «هيچ قومي، جهاد
در راه خدا را ترك نكردند، مگركه خداي متعال، آنان را به خفت و خواري كشاند.»[24] ابوبكرt
خلق و خوي مجاهدانهاش را در ميادين نبرد كفر و ايمان، به طور مستقيم از رسولخداص فراگرفته و حقيقت فرمودهي رسولخداص را دريافته بود كه فرمودهاند: (إذا
تبايعتم بالعينة و أخذتم أذناب البقر و رضيتم بالزرعِ و تركتم الجهادَ سلّط اللّهُ
عليكم ذلاًّ لاينزعه حتّي ترجعوا إلي دينكم)[25] يعني: «هرگاه
به عينه داد و ستد كنيد و دُم گاوها را بگيريد[26] و به كشت
وزراعت خرسند و راضي گرديد و جهاد در راه خدا را رها كنيد، خداوند، بر شما خواري و
خفتي مسلط ميكند كه آن را از شما برنميدارد تا آن كه به دينتان بازگرديد.» از آنجا
كه ابوبكرt به خوبي ميدانست
كه پيامد ترك جهاد، خفت و خواري است، لذا يكي از اولويتهاي حكومتش را پرداختن به
جهاد قرار داد.[27]
جهاد از آن جهت فرض شده كه توان امت را براي ظلمستيزي گرد آورد؛ مظلومان را از
چنگال جور و ستم رهايي بخشد و غبار بيچارگي از آنان بزدايد؛ براي محرومان، آزادي
به ارمغان آورد؛ دعوت اسلام را به سراسر جهان گسترش دهد و تمام عواملي را كه بر سر
راه دعوت قرار دارد، از ميان ببرد.
ابوبكرt
با بيان اينكه پيامد گسترش فساد و بيبندوباري در جامعه، عذابي عمومي از سوي خداي
متعال است، فرمودهي رسول اكرمص را
يادآوري كرد كه فرمودهاند: (لمتظهر الفاحشةُ في قومٍ حتّي يعلنوا بها
إلاّ فشا فيهم الطاعونُ و الأوجاعُ التي لمتكن مضت في أسلافهم الّذين مضوا...)[28] يعني: «هرگز
فحشا و بدكاري در قومي به طور علني نمايان نميشود مگر آنكه طاعون و بيماريهايي
درميانشان شيوع مييابد كه در گذشتگانشان نبوده و سابقه نداشته است…». فحشا و
بدكاري، بيماري مهلكي است كه جوامع را به نابودي ميكشد و آنها را چنان نسبت به
ارزشها بيتفاوت ميگرداند كه ديگر پاكي و قداستي نميشناسند و آنگونه رو به
پستي مينهند كه غيرتشان ميرود و به هر رذالتي تن ميدهند.ابوبكرt
در جايگاه خلافت از ارزشهاي اخلاقي پاسداري كرد[29]و در پهنهي
خلافت كوشيد تا امت را همچنان پاك بدارد و از بديهاي اخلاقي و ضد ارزشها، حفظ
كند؛ ابوبكرt امت توانايي ميخواست
كه تسليم شيطان نشوند و توانشان در شهوت و هواپرستي نفرسايد؛ او، خواهان امتي بود
كه خير و نيكي به بارآورد و فضيلت و كرامت را به جامعهي بشري تقديم كند.
جايگاه و نقش اخلاق
در شكلگيري حكومت نمونه و پيدايش تمدن، بر كسي پوشيده نيست. چراكه تباهي اخلاق و
منش، مقدمهي بربادي امتها است و نتيجهاي جز تباهي و نابودي نخواهد داشت. بررسي
آگاهانهي تاريخ، چرايي و چگونگي پيدايش تمدنهايي را كه در زمان داوود، سليمان،
ذوالقرنين و … بر پايهي اخلاق و دين درست به وجود آمد،
پاسخ ميدهد و اين حقيقت را روشن ميسازد كه هرگاه كِرم فساد و بدكاري به جان
جامعه يا تمدني افتاد، آن را در مقابل شيطان به زير كشيد و باعث شد تا مردمانش در
برابر نعمتهاي الهي ناسپاسي كنند و در ورطهي بلا و نابودي بيفتند و تمدنشان
فروپاشد.[30]
ابوبكرt از اين قانون
الهي آگاه بود و خوب ميدانست كه فرجام عياشي، فساد و بدكاري چيزي جز هلاكت و
نابودي نيست:وَإِذَا
أَرَدْنَا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِيهَا فَفَسَقُوا
فِيهَا فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْنَاهَا تَدْمِيرًا (إسراء:16)
يعني: «و هرگاه
بخواهيم شهر و دياري را نابود گردانيم، افراد داراي آن را به اطاعت خدا و ترك
معاصي فرمان ميدهيم و چون آنان، فسق و معصيت ورزند، پس فرمان نزول عذاب بر آنجا
قطعي ميگردد وآنگاه آن مكان را درهمميكوبيم (و ساكنانش را نابود ميكنيم.)» در
قرائت ديگري (( أَمَّرْنَا
)) آمده كه در
اين صورت، معناي آيه اين چنين ميباشد: «و هرگاه بخواهيم شهر و دياري را نابود
كنيم، افراد دارا و شهوتران آنجا را سردار و چيره ميگردانيم…».
خوشگذراني و شهوتراني،
حالتي نفساني است كه تاب و استقامت انسان را در شريعت الهي از بين ميبرد. البته
بايد دانست كه توانگري و بهرهمندي از نعمتهاي الهي، در مفهوم ناز و نعمتي كه در
اين آيه آمده، نميگنجد[31] و منظور آيه،
عياشي، شهوتراني و غفلت از ياد خدا ميباشد.
اينك شايسته و
زيبندهي حاكمان و كارداران مسلمان است كه سياستي همچون سياست ابوبكر صديقt
براي مبارزه با مفاسد اجتماعي در پيشبگيرند. چراكه حاكم متقي، مدبر و عادل، حاكمي
است كه براي نهادينه كردن ارزشهاي اخلاقي درميان امت ميكوشد؛ پيامد چنين تلاشي
اين خواهد بود كه بر ملتي حكم خواهد راند كه طعم آدميت را چشيده و خون انسانيت در
رگهايش جريان يافته است.. اما حاكم و كاردار بيتدبير و بيخرد، به ارزشهاي
اخلاقي بهايي نميدهد و بلكه قدرت و توانش، ابزاري براي گسترش بيبندوباري و تصويب
قوانيني ميشود كه هرزگي و فساد را وجاهت قانوني ميبخشد. فرايند حكمراني حاكمان
فاسد و هرزهگر اين است كه ارزشهاي اخلاقي از ميان ميرود و مردم به سوي رذالت،
پستي وحيوانصفتي سرازير ميشوند و سرگشتگاني ميگردند كه تنها به لذايذ و زيباييهاي
فريبنده ميانديشند؛ اينها، تازهبهدورانرسيدههايي هستند كه ذرهاي مردانگي و
شهامت در آنان يافت نميشود و مصداق فرمودهي الهي ميباشند كه:
((وَضَرَبَ
اللَّهُ مَثَلًا قَرْيَةً كَانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً يَأْتِيهَا
رِزْقُهَا رَغَدًا مِنْ كُلِّ مَكَانٍ فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ
فَأَذَاقَهَا اللَّهُ لِبَاسَ الْجُوعِ وَالْخَوْفِ بِمَا كَانُوا
يَصْنَعُونَ ))
(نحل:112)
يعني: «خداوند،
(براي آنان كه عياشي و كفران نعمت ميكنند، داستان) مردمان شهري را مثال ميزند كه
در امن و امان به سر ميبردند و روزيشان به وفور از هر طرف به سويشان سرازير ميشد؛
اما آنان كفران و ناسپاسي نعمت خدا نمودند و خداوند هم به خاطر كاري كه كردند، (آن
نعمتها را از ايشان گرفت و در عوض) به آنان لباس گرسنگي و هراس چشانيد.»
آنچه بررسي كرديم،
شرحي بود بر سخنراني ابوبكر صديقt كه در
نخستين روز خلافتش ايراد كرد و سياستهاي حكومتش را ترسيم و تبيين نمود؛
ابوبكرt حدود مسؤوليتهاي
حاكم را توضيح داد و به تبيين ميزان رابطهي حاكميت و مردم پرداخت. در سخنراني
ابوبكرt مهمترين اركان
تشكيل حكومت و ساز و كارهاي اساسي، براي فرهنگسازي در جامعه بيان شده است. آنچه
در تشكيل خلافت اسلامي به رياست ابوبكر صديقt
و اتفاق نظر صحابهy در بارهي خلافت
در خور توجه ميباشد، اين است كه صحابهy خواهان ماندگاري
سيستم و نظامي بودند كه رسولخداص آن را
بنيان نهادند. رسول اكرم ص از
دنيا رفتند و مسلمانان، بر اساس رهنمودهاي دين و قرآن كه از رسولخداص به آنان رسيده بود، به تكليف خود
عمل كردند و با همبستگي و اتفاق نظري كه از ايشان در روز وفات پيامبرص پديدار گشت، مشخص شد كه آنان، همچنان
خواستار تداوم نظامي هستند كه رسول اكرمص بنا
نمودند.[32]با آنكه بهرهمندي
مسلمانان از حكومت ابوبكرt زمان زيادي
نبود، اما تعيين و تبيين ميزان اختيارات حاكميت از سوي ابوبكرt
در سخنراني تاريخيش، نشان رشد و بالندگي انديشههاي سياسي وي از آن زمان تا عصر
حاضر ميباشد. آزاديخواهان و عدالتطلبان برهههاي مختلف تاريخ، كمتر سياست و
حكومتي چون حكومت شورايي ابوبكرt در گسترهي
تاريخ بشريت مييابند.[33] خلافت اسلامي
را بهترين، داناترين، مؤمنترين و زرنگترين شاگرد محمد مصطفيص راهبري نمود و نشان داد كه خلافت
اسلامي، بهترين شيوهي حكومت است.امام مالك رحمه الله مضامين و شرايط ارزشمندي را
كه در سخنراني ابوبكر صديقt شرح داديم،
شرايط امام و حاكم اسلامي دانسته و گفته است: «تنها كسي، شايستهي خلافت است كه از
اين شرايط برخوردار باشد.»[34]
ابوبكر صديقt
پس از ترسيم و تبيين سياستهاي دولتش، از صحابهي كرامy
براي اجراي برنامههايش، كمك گرفت؛ ابوبكرt
امين اين امت (ابوعبيده بن جراحt) را مسؤول امور
مالي (وزير دارايي) قرار داد؛ مسؤوليت قضاوت (وزارت دادگستري) را به عمر بن خطابt
سپرد و خود نيز قضاوت ميكرد[35]؛ زيد بن ثابتt
نيز عهدهدار پست و ارتباطات شد؛[36] برخي ديگر از
صحابه نظير علي بن ابيطالب و عثمان بن عفان y
نامهها و دستورات حكومتي را مينگاشتند. مسلمانان، لقب خليفةالنبيص را بر ابوبكرt
نهادند و چنين صلاح ديدند كه ابوبكرt تماموقت، به
ادارهي امور بپردازد و كار ديگري نكند. ميدانيم كه ابوبكرt
تاجر بود و هر روز به بازار ميرفت. عمر و ابوعبيده رضي الله عنهما، ابوبكرt
را پس از آنكه به خلافت رسيد، ديدند كه مقداري پارچه بر دوش دارد و براي تجارت به
بازار ميرود…. به او گفتند: «اين چه كاري است كه ميكني؟!
تو، كاردار و خليفهي مسلمانان هستي.» ابوبكرt
فرمود: «از كجا خرجي خانوادهام را تأمين كنم؟» عمر و ابوعبيده رضي الله عنهما به
ابوبكرt پيشنهاد كردند:
«بيا با هم به نزد برادران مسلمان برويم و برايت حقوقي تعيين كنيم….» در رياض النضره آمده است: حقوقي كه براي
خليفه تعيين كردند، 250 دينار در سال و گوسفندي ـ بدون شكمبه و كلهپاچه ـ بود.
اين مقدار، ابوبكرt و خانوادهاش را
كفاف نميكرد. بنابراين ابوبكرt آنچه را از
حقوقش مانده بود، در بيتالمال گذاشت و به قصد تجارت به بازار رفت؛ عمرt
عدهاي از زنان را ديد كه نشستهاند؛ علت را جويا شد؛ آنان گفتند: «آمدهايم تا
خليفهي رسولخداص در
ميان ما قضاوت كند.» عمرt دنبال ابوبكرt
رفت و او را در بازار ديد؛ دستش را گرفت و گفت: «برو و به امور مردم رسيدگي كن.»
ابوبكرt فرمود: «ديگر
نيازي به امارت شما ندارم؛ حقوقي برايم تعيين كرديد كه من و خانواده ام را كفاف
نميكند.» عمرt گفت: «حقوقت را
زياد ميكنيم.» ابوبكر گفت: «300 دينار و گوسفند كاملي.» عمر گفت: «اينقدر كه نميشود.»
در همين گير و دار عليt رسيد و پيشنهاد
كرد كه خواستهي ابوبكرt برآورده شود.
عمرt رو به عليt
كرد و گفت: «باشد؛ همانطور كه تو ميگويي، حقوقش را زياد ميكنيم.» ابوبكرt
پس از آن ماجرا در جمع مردم سخنراني كرد و چنين فرمود: «اي مردم! حقوق من پيش از
اين، 250 دينار و گوسفندي ـ بدون سيرابي و كلهپاچه ـ بود؛ عمر و علي، حقوقم را به
300 دينار و گوسفند كاملي افزايش دادند؛ آيا شما هم به اين راضي هستيد؟» مردم نيز
از افزايش حقوق خليفه اعلان رضايت كردند.[37]اين از آگاهي
بالا و واقعنگري صحابه بود كه براي خليفه حقوقي تعيين كردند تا مجبور نشود براي
تأمين نيازهاي خود و خانوادهاش كار كند و وقت و فكرش به جاي رسيدگي به امور
مسلمانان، صرف كار و تأمين نيازهايش نگردد. اين عملكرد صحابه در تعيين حقوق براي
حاكم، حركت نو و بجايي بود كه غرب، تا سدههاي اخير از آن بيگانه بود؛ چراكه در
غرب قوانين مالي بهگونهاي بود كه همه چيز را از آن پادشاه ميدانست و به همين
خاطر هم درفش چپاول حاكمان غربي هميشه برافراشته بود. بهترين و روشنترين دليل در
مورد چپاولگري و انحصارخواهي شاهان غربي در زمينهي مالي، ادعاي مسخرهي لويس
پانزدهم است كه دولت و دارايي را در خود منحصر دانسته است. لويس، ثروتي انبوه از
تاراج مردم بيچارهي كشورش گرد آورد و آنان را به بدبختي و گرسنگي افکند؛ با اين
حال كسي به تاريخ پرننگ غرب در اين زمينه توجهي نميكند كه شاهاني چون لويس چگونه
قدرت و ثروت را در خود منحصر ميدانستند و به بهانهي برتري و چيرگي بر مردم،
خونشان را ميمكيدند؟![38]
اينك بشريت چه
ادعايي در قبال آن همه شعور و فرزانگي صحابهy
دارد و در چه حدي از آگاهي و بزرگمنشي آن بزرگواران است؟ از صحابهy
كه بگذريم، ميبينيم كه خزانهي ملتها و ثروتهاي ملل مختلف، به دست نااهلاني
افتاده كه هر طور بخواهند اموال عمومي را در خدمت خود و پذرفتاريهايشان، بيحد و
حصر خرج ميكنند! اينك بسياري از حاكمان ملتهاي مستضعف، به قدري از ثروتهاي
عمومي و ملي در خارج از كشورشان براي خود سرمايهگذاري ميكنند كه مايهي اشتغالزايي
و رشد اقتصادي كشورهاي سرمايهپذير شده است؛ براي مثال به فرجام شاه ايران بنگريد
كه با چپاول ثروت ملت، كاخها و ثروتها براي خود در ديگر كشورها فراهم آورد و
كارش به جايي كشيد كه با وجود آن همه دلباختگي به غرب و سرمايهگذاري در آن، هيچ
كشوري پذيرايش نشد و به خواري و خفتي اينچنيني دچار گشت و قطعاً گرفت الهي و حساب
و بازخواست اخروي شديدتر است.[39]آري، حكام
اسلامي بايد از ابوبكر صديقt درس بگيرند كه
پس از وفات رسولخداص ادارهي
حكومت اسلامي را به دست گرفت و وارسته و زيبا چنين فرمود: «همه ميدانند كه شغل
من، نيازهاي خانوادهام را تأمين ميكرد؛ اما اينك به ادارهي امور مسلمين مشغول
شدهام و پس از اين خانوادهام در ازاي كاري كه من براي مسلمانان ميكنم، از بيتالمال
خواهند خورد.»[40]
ابوبكر صديقt اين مضمون و
آموزهي پرارزش را ارائه ميدهد كه ولايت و رياست، مال مفت و شخصيِ كسي نسيت كه هر
طور بخواهد، از آن بهره جويد و حقوقي هم كه از بيتالمال ميگيرد، به سبب مشغوليت
وي در كارداري امت است كه او را از كسب و كار بازميدارد.[41]قرنها پيش
ابوبكر و صحابهy، صفحات تاريخ را
به چنان اعمال وانديشههايي آراستند كه بشر ترقيخواه امروز، در سايهي انديشههاي
پيشرفتباوري آن را جستجو ميكند و با وجود تلاش و تكاپوي زياد در اين زمينه همچنان
به گرد پاي آن بزرگواران هم نرسيده و نتوانسته به چنان ارزشهايي دست يابد.[42]ابوبكر صديقt
پس از تشكيل خلافت اسلامي، تمام تلاشش را براي ادارهي امور داخلي بهكاربست و كوشيد
تا هرگونه شكاف يا زمينهاي را كه ممكن بود به ساختار بهجامانده از رسولخداص آسيب برساند، از بين ببرد و براي
اين منظور توجه خاصي به امور مسلمين مبذول كرد؛ ساختار قضايي جامعه را ساماندهي
نمود؛ نظارت دقيقي بر مسؤولان و كارداران منطقهاي، اِعمال كرد و در تمام اقداماتي
كه انجام داد، منهج و روش رسول اكرمص را مد
نظر قرار داد.
ابوبكرt
پس از آنكه به مقام خلافت رسيد، چون گذشتهي درخشانش درميان مردم بود و هر فرصت
ممكن را غنيمت ميدانست تا تعاليم و آموزههاي ديني را به مردم انتقال دهد؛ مردم
را به نيكيها فراخواند و از بديها باز دارد. انوار خوبيهاي ابوبكرt
بر مردم پرتو هدايت، ايمان و اخلاق ميافكند. براي نمونه به موارد زير اشاره ميكنيم:
ابوبكرt
پيش از خلافت، در دوشيدن گوسفندان با مردم همكاري ميكرد؛ پس از خلافت به گوشش
رسيدكه يكي از همسايگان گفته: حالا ابوبكرt
گوسفندانمان را نميدوشد. لذا فرمود: «سوگند ميخورم كه گوسفندانتان را ميدوشم و
اميدوارم به خاطر مسؤوليتي كه بر عهدهام نهاده شده، در خلق و خوي گذشتهام تغييري
ايجاد نشود.» ابوبكرt همواره گوسفندان
را ميدوشيد و هرگاه گوسفندان را براي دوشيدن به نزدش ميبردند، سؤال ميكرد: «ظرف
را نزديك بگيرم كه شير كف كند يا دور كه كف نكند؟» و مطابق خواست همسايگان، شير ميدوشيد.
ابوبكرt شش ماه را در
سنح به همين منوال گذراند و سپس به مدينه نقل مكان كرد.[43]
اين داستان، تواضع
و فروتني بزرگمردي چون ابوبكرt را نشان ميدهد
كه با وجود سن و سال زيادش و منزلت والايش كه خليفهي مسلمانان ميباشد، در دوشيدن
گوسفندان همسايه، همكاري ميكند! ابوبكرt
اين را نميپسنديد كه خلافت، دگرگوني و تغييري در اخلاقش ايجاد نمايد. آموزهي
ديگر اين داستان، رغبت و اشتياق وافر صحابهy
به اعمال نيك است كه ميكوشيدند وقت و تلاش زيادي را صرف نيكي و احسان به ديگران
كنند.[44] اين، همان
ابوبكري است كه با ارادهي راستين و پايداري شگفتانگيزش، شبهجزيرهي عرب را زير
سيطرهي اسلام درآورد و مبارزان و مجاهداني به سوي دو حكومت بزرگ آن روز گسيل نمود
و بر آنان پيروز شد؛ آري ابوبكرt با آن مقام و
جايگاه والايش، گوسفندان همسايگان را ميدوشد و ميگويد: «اميدوارم به خاطر مقامي
كه يافتهام، در خلق و خويم تغييري ايجاد نشود.» مقامي كه ابوبكرt
به آن رسيد، مقامي كوچك و معمولي نبود؛ او به جاي رسولخداص در جايگاه سيادت و حكمراني بر
مسلمانان قرار گرفته بود و لشكرياني را فرماندهي ميكرد كه براي درهمشكستن شوكت
ايران و روم رفته بودند تا عدالت و برابري را به جاي آن دو ابرقدرت حكمفرما كنند
و علم و تمدن را به بشريت عرضه نمايند. ابوبكرt
چهقدر بزرگ و فروتن بوده كه با وجود چنين مقامي آرزو ميكند در خلق و خويش
دگرگوني نيايد و در عين حال گوسفندان مردم را ميدوشد![45]
تواضع و فروتني،
پيامد ايمان به خدا و اخلاق نيك و سترگي است كه در وجود ابوبكرt
جاي گرفته بود. ابوبكرt به قدري متواضع
بود كه هرگاه افسار اسبش ميافتاد، خودش پايين ميشد و آن را برميداشت؛ به او ميگفتند:
«اجازه ميداديد تا ما افسار را به شما ميداديم.» و او ميفرمود: «رسولخداص به ما دستور دادهاند از مردم چيزي
نخواهيم (و كارمان را بر دوش ديگران نيندازيم.)»[46] ابوبكرt
حقيقت تواضع و فروتني را دريافته بود و خوب ميدانست مفهوم اين فرمودهي خداوند
متعال چيست كه فرموده است: فَأَخَذْنَاهُ وَجُنُودَهُ فَنَبَذْنَاهُمْ فِي الْيَمِّ ۖ فَانْظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الظَّالِمِينَ
(قصص:40)
يعني: «پس ما،
فرعونِ(متكبر) و سپاهيانِ(گردنكشِ) او را (به عذاب حود) گرفتيم و آنان را در دريا
افكنديم؛ پس بنگر كه فرجام ستمگران چگونه بود.»
ابوبكرt
نمونه و مصداق زندهي فرمودهي رسولخداص است كه: (ما نقصت صدقة مِن مال
و ما زاد اللّهُ عبدًا بعفوٍ إلاّ عزًّا و ما تواضع أحدٌ للّهِ إلاّ رفعه اللّهُ)[47] يعني: «صدقه،
مال و ثروت را نميكاهد؛ خداوند، در ازاي عفو و گذشت بنده، به عزتش ميافزايد؛ و
هيچكس به رضاي خدا تواضع و فروتني پيشه نميكند مگر آنكه خداوند، او را رفعت و
برتري ميبخشد.» اخلاق سترگ و تواضع ابوبكرt
او را بر آن ميداشت تا همواره در خدمت مسلمانان و بويژه نيازمندان و مستضعفان
باشد. ابوصالح غفاري ميگويد: عمر فاروقt
عادت داشت شبانگاه به خانهي پيرزن نابينايي كه در اطراف مدينه زندگي ميكرد، برود
تا كارهايش را انجام دهد و برايش آب ببرد؛ بسيار اتفاق ميافتاد كه ميديد شخص
ديگري كارهاي آن پيرزن را انجام داده است؛ بنابراين عمرt
براي آنكه بفهمد چه كسي پيش از او به پيرزن رسيدگي ميكند، زودتر از هميشه به
خانهي پيرزن رفت. آن شخص، كسي جز خليفه (ابوبكرt)
نبود كه پيش از عمرt به خانهي پيرزن
ميرفت تا كارهايش را انجام دهد.
انس بن مالكt
ميگويد: ابوبكرt پس از وفات رسول
اكرمص به عمرt
گفت: «بيا با هم به ديدن امايمن برويم؛ رسولخداص همواره به ديدن امايمن رضي الله عنها ميرفتند.»
هنگامي كه ابوبكر و عمر رضي الله عنهما به نزد امايمن رضي الله عنها رفتند، او
گريست. ابوبكر و عمر رضي الله عنهما به امايمن رضي الله عنها گفتند: «چرا ميگريي؟
آنچه رسولخداص در نزد
خدا دارند، بهتر است.» امايمن رضي الله عنها گفت: «من ميدانم كه آنچه رسولخداص در نزد خدا دارند، بهتر است؛ گريهام
از اين جهت ميباشد كه (با وفات رسولخداص) نزول وحي از آسمان منقطع شده است.» امايمن
باعث شد تا ابوبكر و عمر نيز بگريند….[48]
ابوبكرt
همواره از اعمال دورهي جاهليت و همچنين بدعت و نوآوري در دين نهي ميكرد و به
اسلام و پايبندي به سنت حضرت رسول اكرمص فرا ميخواند.[49] قيس بن ابيحازم
ميگويد: ابوبكرt زني به نام زينب
از قبيلهي احمس ديد كه سخن نميگفت؛ ابوبكرt
علت سكوتش را پرسيد. گفتند: او نيت كرده در حال سكوت، حج گزارد. ابوبكرt
به آن زن گفت: «صحبت كن كه ترك سخن، درست نيست و مربوط به دورهي جاهليت است.»[50] آن زن، سخن گفت
و پرسيد: «تو كيستي؟» ابوبكرt پاسخ داد: «يكي
از مهاجرين هستم.» آن زن دوباره سؤال كرد: «از كدامين مهاجرين؟» ابوبكرt
فرمود: «از قريش.» آن بانو بار ديگر پرسيد: «از كدامين قريشيان هستي؟» ابوبكرt
گفت: «تو چقدر سؤال ميكني! من، ابوبكر هستم.» آن زن عرض كرد: «اي خليفهي رسول
خدا! چه چيزي ما را بر اين امر شايسته كه خداوند، پس از جاهليت، نصيبمان كرد،
ماندگار ميكند؟» ابوبكر فرمود: «ماندگاري شما بر اين وضع شايسته تا زماني است كه
كارگزاران و زمامداران شما بر آن استقامت و تداوم ورزند.» آن بانو سؤال كرد: «
منظور از كارداران چيست؟» ابوبكر چنين پاسخ داد: «آيا درميان قوم و قبيلهات
رييسان و بزرگاني نيستند كه فرمان دهند و قبيلهات از آنان فرمان پذيرند؟» آن زن
گفت: «چرا، چنين است.» ابوبكر فرمود: « همينها زمامداران و فرمانروايان مردم
هستند.»[51]
خطابي رحمه الله ميگويد:
«يكي از اعمال دورهي جاهليت اين بودكه سكوت ميكردند و شب و روزي را در حال سكوت
ميگذراندند؛ اما با آمدن اسلام از اين عمل منع شدند و دستور يافتند به جاي سكوت،
سخنان نيك بگويند. از اين گفتار ابوبكرt چنبن برميآيد
كه هرگاه شخصي سوگند بخورد كه سخن نگويد، مستحب آن است كه بر خلاف سوگندش سخن
بگويد و البته كفاره بر او لازم نميگردد. چراكه ابوبكر آن زن را به اداي كفاره
دستور نداد. نكتهي ديگري كه از اين ماجرا برداشت ميشود، اين است كه هر كس نذر
كند سخن نگويد، نذرش از اساس باطل ميباشد. چراكه بنا بر فرمودهي ابوبكرt
چنين عملي ناروا و از اعمال دورهي جاهليت است كه در اسلام هيچ جايگاهي ندارد. اين
گفتهي ابوبكرt برگرفته از
آموختههاي وي از رسول اكرمص و در
حكم مرفوع ميباشد.»[52]
ابنحجر رحمه الله
ميگويد: «احاديثي كه در فضيلت سكوت و كمگويي آمده، هيچ تعارضي با اين روايت
ندارد؛ چراكه منظور و مقصود هر دسته از اين احاديث، متفاوت است. احاديثي كه در
فضيلت سكوت و كمگويي آمده، به ترك سخنان بيهوده و اجتناب از زيادهگويي فرا ميخواند
كه پيامدي جز بيهودهگويي ندارد. سكوتي كه در روايات، از آن منع شده، اين است كه
انسان از گفتن سخن حق در صورت توانايي سكوت كند يا به طور كلي از گفتن سخنان مباح
اجتناب نمايد»[53]
ابوبكر صديقt
توجه ويژهاي به امر به معروف و نهي از منكر داشت و همواره ميكوشيد تا قرائتها و
برداشتهاي نادرست مردم را از آموزههاي ديني اصلاح كند. قيس بن ابيحازم ميگويد:
باري ابوبكرt صديق اين آيه را
تلاوت كرد: يَا
أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ ۖ لَا يَضُرُّكُمْ
مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ ۚ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعًا
فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (مائده:105)
يعني: «اي اهل
ايمان! خويشتن را بپاييد (و با دوري از گناهان مواظب باشيد تا آلودگيهاي جامعه
شما را نيالايد و بدانيد كه هرگاه شما به وظايف ديني خود عمل كرديد) و بر هدايت
بوديد، گمراهي گمراهان، به شما زياني نميرساند.»
ابوبكرt
اين آيه را تلاوت كرد و سپس فرمود: «من، از رسولخداص شنيدم كه فرمودند: (إنّ
القومَ إذا رَأوا المنكرَ فلمْيغَيِّروهُ عمّهم اللّهُ بعقابٍ) يعني:
«خداوند، قومي را كه منكري ببينند و تغييرش ندهند و از آن باز ندارند، بهطور
عمومي عذاب ميكند.» به روايت ديگري ابوبكرt
چنين فرمود: «اي مردم! شما اين آيه را ميخوانيد و از آن برداشت نادرستي داريد؛
ما، از رسولخداص شنيديم
كه فرمود: (إنّ النّاسَ إذا رأوا الظالمَ فلمْيأْخذوا علي يديه أوشك
أن يعمّهم اللّهُ بعقابٍ) يعني: «هرگاه مردم، ظالمي را ببينند و او
را از ظلم باز ندارند، انتظار ميرود كه بهطور عمومي به عذاب الهي گرفتار شوند.»[54] نووي رحمه الله
ميگويد: اين آيه، هيچ تعارضي با وظيفهي امر به معروف و نهي از منكر ندارد؛ چراكه
مفهوم آيه از اين قرار است: تا زماني كه شما بر هدايت بوديد و وظايف شرعي خود (و
از جمله امر به معروف و نهي از منكر) را انجام داديد، گمراهي ديگران به شما هيچ
ضرري نميرساند؛ مفهوم اين آيه، همان است كه خداوند در آيهي ديگري بيان فرموده كه
هيچ كس، گناه ديگري را به دوش نمي كشد: وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَىٰ؛
امر به معروف و نهي از منكر، يكي از وظايف شرعي مسلمان است كه در صورت انجام دادنش
هيچ گناهي بر او نيست و بدي و گمراهي ديگران به او آسيبي نميرساند….[55]
ميمون بن مهران ميگويد:
شخصي بر ابوبكرt سلام كرد و گفت:
«سلام بر تو اي خليفهي رسول خدا.» ابوبكرt
گفت: «آيا از بين اين همه تنها به من سلام كردي؟»[56] ابوبكرt
گاهي سنت را بدين قصد كه مردم آن را فرض يا واجب نپندارند، ترك ميكرد.[57] ابوبكرt
بهقدري احترام پدرش را نگه ميداشت كه در اين باره چنين روايت شده است: ابوبكرt
در رجب سال 12 هجري براي اداي عمره رهسپار مكه شد؛ به خانهاش رفت و پدرش را ديد
كه به همراه چند جوان، درِ خانه نشسته است. ابوقحافهt
براي پسرش برخاست؛ ابوبكرt پيش از آنكه
شترش را بخواباند، به احترام پدرش، خود را از شتر پايين انداخت تا به پيش پدر
برود. مردم براي عرض سلام و خوشامدگويي به نزد ابوبكرt
آمدند. ابوقحافهt گفت: «اي عتيق!
اينها، مردمان بزرگواري هستند؛ پس با آنها به نيكي رفتار كن.» ابوبكر فرمود:
«پدرجان، هيچ قدرت وتواني جز به خواست خدا نيست؛ مسؤوليت بزرگي بر گردن من نهاده
شده كه از توان من خارج است و تنها به خواست و قدرت خدا است كه انسان، عزت و
احترام مييابد.»[58]
ابوبكر به نماز خاشعانه اهميت ويژهاي ميداد و ميكوشيد تا عبادتش را به بهترين
شكل ممكن انجام دهد؛ او، در نماز به چيز ديگري متوجه نميشد.[59]درميان اهل مكه
مشهور است كه ابنجريج، كيفيت نماز را از عطاء فراگرفته و عطاء از ابنزبير؛ ابنزبير
نيز نماز را از ابوبكر ياد گرفته است و ابوبكر از رسولخداص. عبدالرزاق ميگويد: «كسي نديدهام
كه بهتر از ابنجريج نماز بخواند.»[60]
انس ميگويد: يك
بار ابوبكرt در دو ركعت صبح،
سورهي بقره را به طور كامل خواند. عمرt پس از پايان
نماز گفت: «اي خليفهي رسولخدا! آن قدر نماز را طولاني كردي كه ما گمان كرديم
خورشيد طلوع كرده است.» ابوبكرt فرمود: «اگر
خورشيد طلوع هم ميكرد، ما را در حال غفلت نمييافت.»[61]
ابوبكر همواره مردم را بر اين تشويق ميكرد كه به هنگام
مصيبت و سختي، صبر و شكيبايي پيشهكنند و به افراد مصيبتديدهاي كه كسي از آنان
ميمرد، ميفرمود: «با صبر و شكيبايي، مصيبتي نميماند و بيصبري و بيتابي فايدهاي
ندارد؛ مرگ، از آنچه پيش از آن است، آسانتر و از آنچه پس از آن است، سختتر ميباشد؛
غم وفات رسولخداص را به
ياد آوريد كه مصيبت را كوچك مينمايد؛ خداوند، اجر و پادش شما را بزرگ گرداند.»[62] باري فرزند
خردسالي از عمرt وفات كرد؛
ابوبكرt اين چنين به عمرt
تسليت گفت: «خداوند در مقابل فرزندي كه از تو گرفت، به تو عوض دهد.»[63] ابوبكرt
از بديهايي چون ستم، بدعهدي و فريبكاري برحذر ميداشت و ميفرمود: «هر كس سه
ويژگي ستمگري، بدعهدي و فريبكاري در او باشد، به زيان خود او است.»[64] ابوبكرt
پيوسته مردم را اندرز ميداد و ياد خدا را برايشان زنده ميكرد. برخي از سخنان
ابوبكرt در پند و اندرز
مردم از اين قرار است: «پنج چيز ظلمت و تاريكي است و پنج چراغ و روشنايي نيز وجود
دارد: تاريكي دنيا كه چراغش تقوا است؛ تاريكي گناه كه چراغش توبه ميباشد؛ تاريكي
قبر كه چراغش لاإله إلا الله محمد رسول الله است؛
تاريكي آخرت كه چراغش عمل صالح ميباشد؛ و تاريكي پل صراط كه چراغش يقين است.»[65] ابوبكر صديقt
از منبر جمعه نيز مردم را به صداقت، حيا و آزرم، و آمادگي حضور در پيشگاه الهي فراميخواند
و از فريفتگي به عوامل فريبنده برحذر ميداشت. اوسط بن اسماعيل ميگويد: يك سال پس
از وفات رسولخداص از
ابوبكر صديقt شنيدم كه در حال
خطبه چنين ميفرمود: «رسولخداص در
نخستين سالي كه به مدينه تشريف آوردند، در همين جايي كه من هستم، ايستادند…». راوي
ميگويد: ابوبكرt از ياد و خاطرهي
آن روز به قدري گريست كه نتوانست سخن بگويد؛ سپس فرمودهي رسول خداص را چنين نقل نمود كه: «اي مردم! از
خداوند درخواست عافيت كنيد كه هيچ كس، پس از يقين، نعمتي بهتر از عافيت نيافته
است؛ بر خود صداقت و راستي را لازم بگيريد كه صداقت و راستي، همراه (و جزوي از)
نيكي است و پيامدش بهشت ميباشد و از دروغ برحذر باشيد كه دروغ، همراه (و بخشي از)
فسق و گناه است و نتيجهاش، آتش جهنم ميباشد؛ از هم نبريد و با هم اختلاف نكنيد؛
به يكديگر كينه و حسد نورزيد و با هم برادر باشيد و بندگان نيك خدا.»[66] ابوبكرt
در خطبهاي مردم را به شرم و آزرم از خداي متعال فراخواند.[67] عبدالله بن
حكيم ميگويد: ابوبكرt برايمان سخنراني
كرد و چنين فرمود: «شما را به اين سفارش ميكنم كه تقواي الهي پيشه كنيد و همواره
خدا را به آنچه شايستهي او است، بستاييد و بيم و اميد را با هم درآميزيد و با
زاري و نياز دعاكنيد؛ چراكه خداوند متعال از زكرياu
و خانوادهاش چنين تعريف فرموده كه: فَاسْتَجَبْنَا
لَهُ وَوَهَبْنَا لَهُ يَحْيَىٰ وَأَصْلَحْنَا لَهُ زَوْجَهُ ۚ إِنَّهُمْ
كَانُوا يُسَارِعُونَ فِي الْخَيْرَاتِ وَيَدْعُونَنَا رَغَبًا وَرَهَبًا ۖ
وَكَانُوا لَنَا خَاشِعِينَ (انبياء:90)
يعني: «آنان، در
انجام كارهاي نيك بر يكديگر سرعت ميگرفتند و در حالي به پيشگاه ما دعا ميكردند
كه رغبت و بيم داشتند و همواره فرمانبردار ما بودند (و تنها براي ما كرنش ميكردند.)»
ابوبكرt
پس از تلاوت اين آيه افزود: «اي بندگان خدا! بدانيد كه خداوند، از شما پيمان محكمي
گرفته كه حقوقش را پاس بداريد؛ خداي متعال، داشتههاي اندك و فناپذير شما را در
قبال نعمتهاي زياد و جاودانه خريداري ميكند. كتاب خدا در ميان شما است، كتابي كه
شگفتيهاي پايانناپذيري دارد و نورش، هرگز بيفروغ نميگردد؛ پس فرمودههاي خدا
را تصديق كنيد و از كتاب خدا پند پذيريد و از انوارش براي روز تاريكي بهرهبگيريد.
خداي متعال، شما را براي عبادت و بندگي خويش آفريده و بر شما فرشتگاني گمارده كه
اعمالتان را ميدانند و مينويسند. اي بندگان خدا! بدانيد كه شما در حالي روزگار
ميگذرانيد كه از لحظهي مرگ خود خبر نداريد؛ پس تا ميتوانيد اعمال نيك و مورد
پسند خدا را پيشهسازيد تا مرگتان در حال انجام نيكي فرارسد و بدانيد كه تنها به
داد و توفيق خدا است كه ميتوانيد چنين كنيد؛ اينك كه فرصت داريد، به سوي نيكيها
بشتابيد تا مرگتان در حين ارتكاب گناه فرا نرسد. برخي خود را به گونهاي از ياد
بردهاند كه گويا تنها ديگران ميميرند؛ شما بكوشيد تا اين چنين نباشيد. پس تلاش
كنيد و براي رهايي از مرگ بد بشتابيد كه آمدني است و خيلي زود فرا ميرسد.» به
روايت ديگري فرمود: «كجايند برادراني كه ميشناختيد؟ كجايند دوستانتان؟ آنان،
نتيجهي اعمالشان را يافته و به فرجام آنچه در دنيا كردهاند، رسيدهاند؛ برخي
سزاوار سعادت و بعضي سزاوار بدبختي شدهاند. كجايند ستمگراني كه شهرها بنا نهادند
و دور و برش ديوار كشيدند؟ آنان به گودال قبر و زير سنگ و خاك رفتهاند. كجايند
كساني كه به زيبايي و جواني خود شگفتزده شدند؟ كجايند پادشاهان و پيروزمندان
ميادين جنگ؟ آري، روزگار، خوارشان كرد و آنان را به تاريكي قبرها فروانداخت. در
سخني كه رضاي خدا نباشد، خيري نيست؛ مالي كه در راه خدا خرج نشود، خيري ندارد؛ كسي
كه حلم و عقلش بر ناآگاهي و جهلش غالب نباشد ، هيچ خيري ندارد؛ در شخصي كه در راه
خدا و اطاعت از او، از سرزنش ميهراسد نيز هيچ خوبي و خيري وجود ندارد. خداوند با
كسي خويشاوندي ندارد كه بدين سبب به او خير برساند و يا بدي و شري را از او دور
كند؛ بلكه تنها اطاعت از خدا و پيروي دستوراتش، مايهي جلب نيكي و دفع بدي است؛
آنچه به ظاهر خير است و در پسش آتش، خير نيست و آنچه به ظاهر بد است و بهشت را
به دنبال دارد، شر نيست. بدانيد از جمله اعمالي كه ميتوانيد خالصانه در راه خدا
انجام دهيد، طاعتي است كه (از خليفه در چارچوب دين و شريعت) ميكنيد و بدينسان
پروردگارتان را اطاعت كرده و حق خود را مصون داشتهايد. به شما سفارش ميكنم كه
در فقر و فاقه از خدا بترسيد و همواره خدا را به آنچه او را سزد، بستاييد و از او
آمرزش طلبيد كه او، آمرزنده است. سخن من با شما اين بود كه گفتم؛ در پايان براي
خود و شما از خداي متعال عفو و بخشش ميطلبم.»[68]
ابوبكرt
توجه و غمخوارگي ويژهاي به جامعهي اسلامي داشت و در همين جهت نيز همواره
مسلمانان را پندو اندرز ميداد، به انجام نيكي تشويقشان ميكرد و امر به معروف و
نهي از منكر مينمود. آنچه در سطور گذشته به آن اشاره كرديم، نمونهي اندكي از
توجه و غمخوارگي وافر ابوبكرt به جامعه و تلاش
وي در جهت نهادينه كردن ارزشها درميان تودهي مردم بود.
دورهي خلافت ابوبكر صديقt
از آن جهت كه آغاز دورهي خلافت راشده و متصل به دوران رسول اكرمص ميباشد، از اهميت و جايگاه والايي
در تاريخ اسلام برخوردار است. دورهي خلافت راشده بهطور عمومي و ساختار قضايي آن
بهطور خاص، تداوم دوران رسولخداص و
ساختار قضايي آن زمان است؛ در دوران خلافت، تمام جوانب قضايي عهد نبوي به طور كامل
تداوم يافت و نصوص و مصاديق قضايي دوران رسولخداص در پهنهي قضاوت و دادگستري خلافت راشده به
اجرا درآمد. ساختار قضايي خلافت، داراي دو ويژگي اساسي بود:
الف) پايبندي كامل
به دستورات و قوانين قضايي عهد نبوي.
ب) تنظيم دستورات و
برنامههاي قضايي جديد بر مبناي زيرساختهاي قضايي دورهي نبوي به قصد پاسخگويي
به مسايل نويني كه در زمان خلافت به وجود آمد تا اركان حكومت پهناور اسلامي محكم و
استوار گردد.[69]
در زمان ابوبكرt
ساختار قضايي، به صورت نهاد مستقلي درنيامدهبود و سازمان قضايي ويژهاي وجود
نداشت؛ چراكه شالودهي زندگي مردم به خاطر نزديكي به دوران رسولخداص همچنان بر اساس رهنمودهاي اسلام و
كاربست عملي دين در عرصهي زندگاني بود و از همين جهت نيز حجم اختلافات به آن حد نبود
كه موجب تشكيل نهاد يا سازمان قضايي خاصي گردد. ابوبكرصديقt
خودش درميان مردم قضاوت ميكرد و از عمر فاروقt
نيز در پهنهي قضاوت كار ميگرفت؛ البته عمرt
در قضاوت داراي استقلال نبود و همكاري او با خليفه در قضاوت جنبهي مشاورهاي
داشت.[70] ابوبكر صديقt
قاضيان و كارگزاران زمان رسولخداص را همچنان
بر كارشان ابقا نمود؛ برخي از آنان فقط مسؤوليت قضايي داشتند و برخي هم به عنوان
والي و كاردار، قضاوت نيز ميكردند[71] كه در صفحات
بعد، ضمن معرفي كارگزاران و واليان دورهي خلافت ابوبكرt
عملكردشان را بررسي خواهيم كرد. مصادر قضايي دوران خلافت ابوبكرt
از اين قرار بود:
1ـ قرآن كريم.
2ـ سنت نبوي.
3ـ اجماع از طريق
مشورت و رايزني با اهل علم و فتوا.
4ـ اجتهاد و ارائهي
نظر شخصي در صورت عدم وجود حكمي صريح در قرآن و سنت يا اجماع صحابه.[72]
عادت ابوبكرt
بر اين بود كه هنگام قضاوت ابتدا به كتاب خدا مراجعه ميكرد و در صورت نيافتن حكمي
دربارهي مسألهي مورد نظرش، در سنت رسولخداص مينگريست تا حكم مورد نظر را بيابد و چنانچه
در سنت، حكمي دربارهي موضوع مورد قضاوت نمييافت، از مردم جست و جو ميكرد كه آيا
از رسولخداص حكمي
در آنباره سراغ دارند يا نه؟ گاهي پاسخش را از مردم ميشنيد كه رسولخداص دربارهي اين مسأله چنين قضاوت
فرمودند و بر همان اساس نيز قضاوت ميكرد و ميفرمود: «الحمد لله كه درميان ما كسي
بود كه از حكم رسولخداص خبر
داشته باشد.» البته در صورتي كه پس از پرس و جو از مردم نيز به حكمي از سنت دست
نمييافت، با علما مشورت و رايزني ميكرد و در صورت دستيابي به اجماع و اتفاق نظر
دربارهي مسألهي مورد بحث، حكم قضايي صادر مينمود.[73] نكتهي ديگري
كه از رايزني ابوبكرt با اهل شورا
مشخص ميشود، اين است كه ابوبكرt نظر مورد اجماع
شورا را بر خود لازم ميدانست؛ چراكه مخالفت با اجماع شورا براي خليفه و كاردار،
درست نيست و اين، همان چيزي است كه دربارهي ابوبكر صديقt
روايت شده و نشان ميدهد كه او، نظر مورد اجماع شورا را بر خود و تمام مسلمانان
لازمالاجرا ميدانسته و مطابق مشورت اهل شورا قضاوت ميكرده است. به طور مثال
هنگامي كه خالد بن وليدt را به عنوان
نيروي كمكي به سوي عمرو بن عاصt فرستاد، برايش
پيام داد كه: «با آنان مشورت نما و با مشورتشان مخالفت نكن.»[74] ابوبكرt
هر سخني را نميپذيرفت و همواره براي پذيرش روايات شتاب نميكرد و دليل ميخواست
تا صحت روايت، برايش روشن گردد؛ قبيصه بن ذؤيب ميگويد: پيرزني به نزد ابوبكرt
آمد و خواهان سهم ارثش از ميراث نوهاش بود. ابوبكرt
فرمود: «من، در كتاب خدا سهمي براي تو نميبينم و نميدانم كه آيا رسولخداص سهمي براي تو معين كردهاند يا نه.»
ابوبكرt دربارهي اين
موضوع كه مادربزرگ از نوهاش ارث ميبرد يا نه، از مردم جستوجو كرد. مغيرهt
گفت: «من ديدم كه رسولخداص به
مادربزرگ، يك ششم را دادند.» ابوبكرt پرسيد: «كسي با
تو هست كه گواهي دهد؟» ابنمسلمه، گفتهي مغيره را تأييد كرد و ابوبكر صديقt
نيز بر همين اساس، سهم يكششم براي مادربزرگ تعيين نمود.[75] ابوبكرt
بر اين باور بود كه قاضي نبايد تنها بر پايهي دانش خود قضاوت كند مگر در صورتي كه
گواه ديگري نظرش را تأييد نمايد. ابوبكر صديقt
فرموده است: «اگر شخصي را مستوجب اجراي حد شرعي ببينم، او را تنها پس از اقامهي
دليل يا وجود شاهد و گواهي كه مرا تأييد كند، مجازات ميكنم.»[76]
علي بن ماجدهي سهمي ميگويد: با شخصي درگير
شدم كه در اثناي دعوا قسمتي از گوشش قطع شد. ابوبكرt
براي حج آمده بود كه آن شخص شكايت به نزدش برد؛ ابوبكرt
به عمرt فرمود: «نگاه كن
كه آيا بريدگي گوشش به حدي رسيده كه حكم قصاص بدهيم؟» عمرt
گفت: «باشد؛ بايد حجامي (رگزني) بياورم كه اندازه بگيرد.» ابوبكرt
گفت: از رسولخداص شنيدم
كه فرمودند: «من، غلامي به خالهام دادم كه اميدوارم برايش مايهي خير باشد؛ از
خالهام خواستم كه او را حجام(رگزن)، قصاب و يا آهنگر بار نياورد.»[77]
قيس بن حازم ميگويد: در حضور ابوبكر صديقt
بودم كه شخصي آمد و گفت: «پدرم، تمام مالم را از من ميخواهد و نابودش خواهد كرد.»
ابوبكرt به پدر آن شخص
فرمود: «حق تو، از مال فرزندت همان اندازه است كه تو را كفاف كند.» پيرمرد گفت:
«اي خليفهي رسول خدا! مگر رسولخداص به
شخصي نفرمودند كه: (أنت و مالك لأبيك) يعني:
«تو، با مال و داراييات، از پدرت هستي»؟ ابوبكرt
فرمود: «به رضاي خدا راضي باش.» كه بنا بر روايت منذر بن زياد منظورش اين بود كه
به نفقهاي كه خدا به حد كفاف برايت مقرر نموده، راضي باش.[78]
روايت شده كه فردي، دست كسي را دندان گرفت؛
آن شخص، نيز در دفاع از خود باعث شد تا دندان آن فرد بشكند؛ ابوبكر صديقt
شكستگي دندان آن فرد را بياعتبار و مباح دانست و حكم قصاص صادر نكرد.[79]
شخصي را به نزد ابوبكر صديقt
بردند كه با دختري زنا كرده و باردارش نموده بود. خود آن شخص كه مجرد بود نيز به
زنا اعتراف كرد؛ ابوبكرt دستور داد تا
براي اجراي حد شرعي به او تازيانه بزنند و سپس او را به فدك تبعيد كرد.[80] در روايت ديگري
آمده كه ابوبكرt براي دختر حكم
تازيانه (شلاق) صادر نكرد؛ چراكه او به رضايت و خواستهي خود زنا نكرده و به زور
با او زنا شده بود. ابوبكرt آن دو را به
ازدواج يكديگر درآورد.[81] باري از ابوبكرt
دربارهي مردي پرسيدند كه با زني زنا كرده و در عين حال قصد دارد با او ازدواج
كند؛ ابوبكرt فرمود: «هيچ
توبهاي بهتر از اين نيست كه با او ازدواج كند تا از زنا و همخوابي نامشروع به
نكاح و همخوابي مشروع روي آورده باشد.»[82]
عمر بن خطابt
همسرش را كه از او فرزندي به نام عاصم داشت، طلاق داد. عمرt
مدتي بعد عاصم را به همراه مادرش ديد كه از شير باز شده بود و راه ميرفت؛ دو دست
عاصم را گرفت تا او را از مادرش جدا كند؛ در آن حال كه هر كدام از پدر و مادر
عاصم، او را به سوي خود ميكشيدند، عاصم به سبب آزردگي ناشي از كشاكش پدر و مادرش
گريست. عمرt كه مدعي بود به
سرپرستي و نگهداري عاصم سزاوارتر است، به نزد ابوبكرt
رفت و خواهان حضانت عاصم شد. اما ابوبكرt
حضانت عاصم را به مادرش سپرد و به عمرt فرمود: «براي
عاصم بهتر آن است كه در مهر و دامان مادرش باشد تا بزرگ شود و خودش تصميم بگيرد كه
با تو باشد يا با مادرش.»[83] به روايت ديگري
فرمود: «مادر، باعاطفهتر، مهربانتر، نرمخوتر و دلسوزتر است و تا زماني كه
ازدواج مجدد نكند، به حضانت و نگهداري فرزندش سزاوارتر ميباشد.»[84]
در سطور گذشته برخي
از احكام قضايي دورهي ابوبكر صديقt را بررسي كرديم
و اينك به ويژگيها و شاخصهاي اصلي احكام قضايي آن زمان، ميپردازيم:
الف) زيرساخت قضايي
دورهي ابوبكر صديقt همان ساختار و
احكام قضايي زمان رسولخداص بود؛
شيوهاي كه با توجه به پايههاي پرورش ديني و پيوند با ايمان و باورهاي اسلامي و
همچنين تكيه بر دادههاي ديني و احكام قضايي دورهي نبوي، سبب شده بود تا هم سير
رسيدگي به دعاوي، گسترده و دقيق باشد و هم زمان رسيدگي به دادخواستها، كوتاه؛
البته وضع ايماني و ريشهاي بودن ارزشهاي اسلامي در مردم آن زمان، تأثير زيادي در
كاهش دعاوي داشت.
ب) احكام قضايي
دورهي ابوبكرt در حدي از سلامت
و عدالت قرار دارد كه همواره مورد توجه حقوقدانان و فقها بوده و در شمار مهمترين
مصادر قوانين حقوقي و قضايي در ادوار مختلف قرار داشته است.
ج) ابوبكرt
و كارگزاران وي، توجه ويژهاي براي حل و فصل عادلانهي ستيزها و اختلافات داشتند و
در دورهي ابوبكرt قضاوت و
دادگستري زير نظر مستقيم خليفه قرار داشت.
د) نقش دورهي
ابوبكر صديقt در پيدايش مصادر
و منابع قضايي جديد درخور توجه و بررسي است؛ چراكه مصادر قضايي به سبب وفات رسولخداص از كتاب و سنت به مواردي چون اجماع،
قياس، پيشينههاي قضايي و احكام قضايي گذشته و همچنين اجتهاد مبتني بر شورا گسترش
يافت.
هـ) چارچوب قضايي
دورهي ابوبكرt بر پايهي حمايت
از ضعيف، ياري مظلوم، برابري طرفين درگير، اقامهي حق و اجراي احكام شرعي بود و
جايگاه اجتماعي افراد، هيچ تأثيري در چگونگي حكم نداشت و همگان ـ خليفه و مردم ـ
در برابر حق و احكام شرعي برابر بودند. در آن زمان معمولاً شخص قاضي، مجري احكام
نيز بود و حكم صادر شده، بلافاصله اجرا ميشد.
ابوبكر صديقt
براي مناطق مختلف، كارگزاراني تعيين كرد و ادارهي عمومي هر منطقهاي را به والي و
كاردار آن منطقه سپرد. ابوبكرt در گزينش
كارداران و واليان، شيوهي رسولخداص را
ادامه داد و به همين جهت نيز والياني را كه رسول اكرمص پيش از وفاتشان بر مناطق مختلف گماشته
بودند، همچنان بر كارشان ابقا نمود و هيچ يك را بركنار نكرد مگر كه او را به
امارت منطقهاي گمارد كه از موقعيت مهمتري برخوردار بود.[85] استراتژي
ابوبكرt در تعيين و نصب
واليان و كارگزاران، در درجهي اول، ادامهي مسؤوليتهاي كارداران زمان رسولخداص بر پايهي توانمنديهاي آنان بود؛
ابوبكرt در راستاي اجراي
اين سياست، شرح وظايف كارداران را بر اساس وظايف و مسؤوليتهاي كارداراني قرار داد
كه شخص رسولخداص آنان
را تعيين و نصب نموده بودند. اختيارات و وظايف كارداران در دورهي خلافت ابوبكر
صديقt از اين قرار
بود:
1ـ
اقامهي نماز و امامت مردم، وظيفهي اساسي كارداران و واليان بود؛ چراكه نماز،
داراي معاني ديني و دنيوي گستردهاي است كه اهداف سياسي و اجتماعي مهمي در خود
دارد و بدين سبب نيز مسؤوليت امامت مردم و به ويژه نماز جمعه بر عهدهي واليان و
كارداران بود؛ به عبارت ديگر واليان منطقهاي يا فرماندهان جنگي، مسؤول اقامهي
نماز نيز بودند.
2ـ فرماندهان
لشكرها، براي جهاد و گسترش قلمرو اسلام، به سرزمينهاي مختلف اعزام ميشدند و در
عين حال مسؤول ادارهي امور مناطق فتحشده نيز بودند؛ گاهي خود فرماندهان جهادي،
ادارهي اموري از قبيل تقسيم غنايم و نگهداري اسيران جنگي را عهدهدار مي شدند و
گاهي نيز افراد ديگري را به نمايندگي خود براي انجام اين امور يا مسايل ديگري نظير
مذاكره و صلح با دشمن، تعيين ميكردند. اختيارات و وظايف فرماندهان جهادي شام و
عراق، همسان و برابر بود و تفاوت چنداني با حدود اختيارات و وظايف فرماندهاني كه
به جنگ مرتدين يمن، بحرين و عمان گسيل شده بودند، نداشت؛ چراكه با وجود تفاوت در
دلايل و انگيزههاي جبهههاي آن روز، عمليات جهادي، ساختار و چارچوبي همسان داشت.
3ـ ادارهي امور
سرزمينهاي فتحشده و تعيين قاضيان و كارگزاران آنها، معمولاً توسط فرماندهان
لشكرها صورت ميگرفت و به تأييد خليفه ميرسيد و گاهي نيز ابوبكرt
از طريق مشورت و رايزني، واليان مناطق فتحشده را تعيين ميفرمود.[86]
4ـ كارگزاران
مناطقي از قبيل يمن، مكه و طائف و ديگر بلاد اسلامي، از مردم قلمرو حاكميت خود
براي خليفه بيعت گرفتند.
5 ـ كارداران منطقهاي،
در پهنهي امور مالي و اقتصادي نيز عهدهدار جمعآوري زكات از ثروتمندان و توزيع
آن درميان فقرا يا گرفتن جزيه از غيرمسلمانان منطقهي خود بودند؛ البته گاهي
نمايندگان خليفه يا كاردار منطقه، اين مسؤوليت را در ادامهي شيوهي جمعآوري زكات
و جزيه در زمان رسولخداص انجام
ميدادند.
6 ـ تجديد
قراردادهايي كه در زمان رسولخداص بسته
شده بود، از كارهاي انجام شده توسط كارگزاران ابوبكرt
ميباشد كه از آن جمله ميتوان به تجديد قراردادي اشاره كرد كه در زمان رسولخداص و مسيحيان نجران بسته شده بود و
والي نجران، بنا به درخواست مسيحيان آنجا، آن را تمديد كرد.[87]
7ـ اقامهي حدود و
مجازاتهاي شرعي و همچنين برقراري امنيت در مناطق مختلف بر عهدهي والي و كاردار
بود. كارداران براي اجراي احكام و قوانين در صورت نبود نص، به اجتهاد خود عمل ميكردند
كه از آن دست ميتوان به عملكرد والي صنعاء (مهاجر بن ابياميه) در مورد دو زن
اشاره كرد كه در نكوهش رسولخداص و
ابراز شادماني بر وفات آن حضرت، ترانهسرايي كرده بودند.[88]
8 ـ كارگزاران، نقش
مهمي در آموزش مسايل ديني به مردم و گسترش آموزههاي اسلامي در مناطق تحت حاكميت
خود داشتند. بسياري از كارداران دورهي خلافت ابوبكرt
بر اساس سنت رسولخداص در
مساجد كلاسهاي آموزش قرآن و احكام برپا ميكردند. چراكه گسترش تعاليم و آموزههاي
ديني در اولويت حركت رسولخداص و
خلافت ابوبكر صديقt قرار داشت. براي
نمونه ميتوان به كلاس آموزشي كارگزار ابوبكرt
در حضرموت اشاره كرد.[89]
فعاليتهاي ديني
كارگزاران ابوبكرt نقش مهمي در
گسترش اسلام داشت؛ برپايي كلاسهاي آموزشي، موجب شد تا ارزشهاي اسلامي و پايههاي
ديني، در سرزمينهاي فتحشده يا مناطقي كه مرتد شده و با جهاد ابوبكرt
دوباره مسلمان شده بودند، محكم و استوار گردد؛ چراكه نومسلمانيِ برخي از مردم و
عدم شناخت درست و بنيادين از آموزههاي ديني، يكي از مهمترين علل ارتداد بود.
علاوه بر اين بايد دانست كه فعاليتهاي ديني به مناطق تازه فتحشده يا نوبنياد
منحصر نبود و اين فعاليتها، در مناطقي چون مدينه، مكه و طائف كه پيشينهي مسلماني
بيشتري داشتند نيز وجود داشت و افرادي به دستور مستقيم خليفه يا كارگزار وي، به
مسؤوليت آموزش مناطق، گماشته ميشدند.[90]
والي و كارگزار هر
منطقه، به طور مستقيم، محدودهي خود را اداره ميكرد؛ البته در نبود وي جانشينش
عهدهدار ادارهي امور آن منطقه ميشد. چنانچه مهاجر بن ابياميه كه از سوي رسولخداص به امارت كنده گماشته شده بود و در
زمان ابوبكرt نيز مأموريت
يافت كه در همان پست، انجام وظيفه كند، پيش از رفتن به يمن، بيمار شد و نتوانست
بلافاصله پس از دريافت حكمش به يمن برود؛ به همين سبب پيكي به نزد زياد بن وليد
فرستاد كه تا بهبود حالش، ادارهي كنده را عهدهدار شود؛ اين كار مهاجر بن ابياميه
مورد تأييد ابوبكر صديقt قرار گرفت.[91]
ابوبكرt
پيش از آنكه كسي را به فرماندهي لشكر يا منطقهاي بگمارد، با ديگران مشورت و
رايزني مينمود. مشاوران اصلي ابوبكرt عمر بن خطاب و
علي بن ابي طالب و برخي ديگر از صحابهي بزرگوارy
بودند.[92] البته ابوبكر
صديقt با شخصي كه قصد
داشت او را به امارت بگمارد، مشورت ميفرمود و هرگاه ميخواست كاردار يا فرماندهي
را به جاي ديگري منتقل نمايد، از خود آن فرد نيز نظر ميخواست؛ چنانچه پيش از آنكه
عمرو بن عاصt را به فرماندهي
لشكر فلسطين منتقل كند، از او نظر خواست و موافقتش را بدين منظور جلب نمود. ابوبكر
صديقt انتخاب ولايت
حضرموت و يمن را بر عهدهي مهاجر بن ابياميه نهاد و چون مهاجر، يمن را برگزيد،
ابوبكرt نيز او را والي
يمن كرد.[93]
ابوبكرt
همانند رسولخداص عادت
داشت كه شايستگان قبايل و اقوام را والي و كاردار امورشان كند. چنانچه در مورد
طائف، شخصي از خود طائفيان را به امارت گماشت. ابوبكرt
هنگام انتصاب اميران و كارگزاران، در حكمي كه به كارگزارش مينوشت، حدود ولايتش را
تعيين ميكرد و حتي در بسياري از موارد مسير حركت كارگزار به منطقهي مأموريتش را
مشخص مينمود. خليفهي اولt در پارهاي از
موارد، برخي از ولايتها و مناطق حكومتي را ضميمهي استانها و مناطق ديگر كرد؛ به
عنوان مثال ولايت كنده را به زياد بن لبيد بياضي سپرد كه والي حضرموت نيز بود و
بدين ترتيب زياد بن لبيد همزمان كاردار كنده و حضرموت بود.[94]
برخورد و تعامل
ابوبكر صديقt با واليان و
كارگزاران، رابطه و تعاملي احترامآميز و در عين حال شفاف و روشن بود. كميت و
كيفيت ارتباط كاري و حكومتي كارگزاران و خليفه، خوب و پيوسته بود. چنانچه واليان
و كارداران به خليفه نامه مينوشتند و از وي براي ادارهي امور راهنمايي ميگرفتند؛
ابوبكر صديقt نيز همواره
كارگزاران را در ادارهي امور راهنمايي ميكرد و درخواستهايشان را پاسخ ميداد.
فرماندهان و كارگزاران از طريق نامه و پيك به خليفه گزارش كاري ميدادند و خليفه
را از كم و كيف فعاليتهاي جهادي يا اداري خود آگاه ميساختند.[95] اميران و
كارداران جهادي و منطقهاي هم از طريق پيك يا ملاقات، با يكديگر رابطه داشتند كه
ميتوان به روابط واليان يمن و حضرموت با هم و يا ارتباط تنگاتنگ فرماندهان جنگي
در شام اشاره كرد كه در نشستهاي زيادي، مسايل جنگي و نظامي را با هم بررسي كردند.
بايد توجه داشت كه بيشتر نامههاي ابوبكر صديقt
به واليان و فرماندهان، حاوي مطالبي بود كه آنان را به زهد و بيرغبتي به دنيا و
رغبت به آخرت فراميخواند. گاهي ابوبكرt نامهاي مشترك
به تمام فرماندهان و واليان مينوشت و آنان را پند و اندرز ميداد.[96]
در دورهي ابوبكر
صديقt حكومت اسلامي به
چندين ولايت و حوزهي حكومتي تقسيم شده و براي هر ولايت، والي و كارگزاري از سوي
خليفه تعيين شده بود؛ مهمترين حوزههاي حكومتي دورهي ابوبكرt
عبارتند از:
1ـ مدينه: پايتخت حكومت اسلامي بود.
2ـ مكه: اميرش عتاب
بن اسيد بود كه در زمان رسولخداص بدين
سِمت گمارده شد و در دورهي ابوبكرt بر پُستش باقي
ماند.
3ـ طائف: عثمان بن
ابيالعاص در زمان رسولخداص به
امارت طائف منصوب شد و ابوبكر صديقt او را بر اين
منصب باقي گذاشت.
4ـ
صنعاء: مهاجر ابي اميه، آن را فتح كرد و پس از پايان جنگ با مرتدين به عنوان والي
آنجا منصوب شد.
5ـ حضرموت:
فرماندارش، زياد بن لبيد بود.
6ـ زبيد:
فرماندارش، ابوموسي اشعريt بود.
7ـ
خولان: يعلي بن ابياميه به امارت آن گماشته شد.
8ـ جند: معاذ بن
جبلt والي آن بود.
9ـ نجران: امير آن،
جرير بن عبداللهt بود.
10ـ بحرين: علاء بن
حضرميt والي آن بود.
11ـ جرش: عبدالله
بن نور حاكم آن بود.
12ـ
عراق و شام: فرماندهان لشكرهايي كه بدين مناطق گسيل ميشدند، زمامداري اين مناطق
را نيز عهدهدار بودند.
13ـ عمان: حذيفه بن
محصنt والي آن بود.
14ـ يمامه: سليط بن
قيس به فرمانداري آن منصوب شد.[97]
رواياتي دربارهي تأخير بيعت علي بن ابيطالب
و زبير بن عوام رضي الله عنهما نقل شده كه صحيح نيست؛ البته در اين ميان روايت
صحيحي از ابنعباس رضي الله عنهما نقل شده كه: «علي و زبير و كساني كه با آنان در
خانهي فاطمه دخت رسول اكرمص بودند،
از بيعت با ابوبكرt عقب ماندند.»[98] جمع شدن علي و
زبير و عدهي ديگري از صحابهy در آن شرايط
مصيبتبار وفات رسولخداص در
خانهي دختر آن حضرتص امري
كاملاً عادي بود كه بر پايهي روايتهاي صحيح ديگر، روشن و واضح ميگردد كه عدهاي
از مهاجرين و در رأسشان علي بن ابيطالبy
در تدارك غسل و خاكسپاري رسول اكرمص بودند؛
از روايت سالم بن عبيدt نيز همين نكته
روشن ميشود كه ابوبكرt از خانوادهي
رسولخداص و از
جمله عليt خواست تا آن
حضرتص را غسل دهند و
براي خاكسپاري آماده كنند.[99]
زبير بن عوام و علي
بن ابيطالب رضي الله عنهما روز پس از وفات رسولخداص يعني در روز سهشنبه با ابوبكرt
بيعت كردند. ابوسعيد خدريt ميگويد: آن روز
كه ابوبكرt بر منبر نشست و
به ميان جمع نگريست، زبير بن عوامt را در ميانشان
نديد؛ لذا زبيرt را به حضور
خواست و به او فرمود: «اي پسرعمهي رسولخداص كه از خواص و نزديكان آن حضرتص بودي! آيا ميخواهي اتحاد مسلمانان
را درهم شكني؟» زبيرt گفت: «اي خليفهي
رسولخدا! تو را ملامتي نيست.» و سپس برخاست و با ابوبكرt
بيعت كرد. ابوبكرt كه عليt
را درميان جمع نيافته بود، به حضور خواست و فرمود: «اي پسرعمو و اي داماد رسولخدا!
آيا ميخواهي همبستگي مسلمانان را از بين ببري؟» عليt
فرمود: «اي خليفهي رسولخدا! تو را ملامتي نيست.» و برخاست و با ابوبكرt
بيعت كرد.[100]
اهميت اين حديث از آنجا معلوم ميشود كه امام مسلم رحمه الله به نزد استادش امام
محمد بن اسحاق بن خزيمه رحمه الله رفت و دربارهي اين حديث پرسيد؛ ابنخزيمه رحمه
الله اين حديث را براي مسلم رحمه الله بازگفت و آن را به او آموزش داد. مسلم رحمه
الله به استادش گفت: «اين حديث با شتر و يا گاو قرباني، برابري ميكند.» ابنخزيمه
فرمود: «ارزش اين حديث، فراتر از شتر يا گاوي است كه به قربانگاه ميبرند؛ اين
حديث، با دههزار دينار برابري ميكند و گنج گرانبهايي است.» ابنكثير رحمه الله
در شرح اين حديث گفته است: سند اين حديث، صحيح است و از آن، اين نكتهي باارزش،
روشن و ثابت ميشود كه علي بن ابيطالبt در همان روز
وفات رسولخداص يا روز
بعد با ابوبكرt بيعت نموده است؛
قطعاً علي بن ابيطالبt هيچگاه با
ابوبكر صديقt مشكلي نداشته كه
با او قطع رابطه كند و يا از او دوري گزيند؛ عليt
هرگز از اقتدا به ابوبكرt در نماز جماعت
امتناع نكرده است.[101] در روايت حبيب
بن ابيثابت چنين آمده است: علي بن ابيطالبt
در، خانهاش بود كه به او خبر رسيد ابوبكرt
براي اخذ بيعت بر منبر نشسته است؛ عليt با شنيدن اين
خبر با پيراهني كه به تن داشت و بيآنكه ازار و ردايي بپوشد، با شتاب به سوي مسجد
رفت تا در بيعت با ابوبكرt تأخير نكرده
باشد….[102] باري عمرو بن
حريث از سعيد بن زيدt پرسيد: آيا تو
در وفات رسول اكرمص حضور
داشتي؟
ـ گفت: آري.
ـ پرسيد: كي با
ابوبكرt بيعت شد؟ سعيدt
گفت: همان روزي كه رسولخداص رحلت
فرمودند، مسلمانان با ابوبكرt بيعت كردند تا
ماندهي آن روز را در جماعتي يكپارچه سپري كنند و از جماعت جدا نباشند.
عمرو بن حريث
دوباره پرسيد: آيا كسي از بيعت با ابوبكرt
امتناع كرد؟
سعيدt
گفت: جز مرتدين و از دينبرگشتهها، همه با او بيعت كردند؛ برخي هم كه با ارتداد
فاصلهاي نداشتند، در ابتداي امر از بيعت با ابوبكرt
سرتافتند. خداي متعال، در آن روز انصارy را از خطر
ارتداد رهانيد و همهي آنها را بر بيعت با ابوبكرt
گردآورد.
عمرو سؤال كرد: آيا
از مهاجرين كسي بود كه با ابوبكرt بيعت نكند؟
عليt
نه تنها هيچگاه از ابوبكرt جدا نشد و از
جماعت وي نبريد كه همواره مشاور ابوبكرt بود و با او در
تدبير امور مسلمانان مشاركت ميكرد.[104] ابنكثير و برخي
ديگر بر اين باورند كه علي بن ابيطالبt شش ماه پس از
نخستين بيعتش با ابوبكرt، يعني پس از
وفات فاطمهي زهرا رضي الله عنها، با ابوبكرt
تجديد بيعت نمود كه در اينباره روايات صحيحي آمده است.[105]
عليt
در خلافت ابوبكرt مشاور و رازدار
وي بود و مسايل مسلمين را ارزيابي ميكرد و آنچه را به مصلحت مسلمانان بود، بر هر
چيز ديگري ترجيح ميداد. يكي از مهمترين دلايل ارادت و خيرخواهي عليt
نسبت به ابوبكرt و صيانت از
خلافت و حفظ يكپارچگي امت، اين است كه وقتي ابوبكرt
خواست تا شخصاً به ذيالقصه[106] برود و
فرماندهي لشكر اسلام را در جنگ با مرتدين بر عهده بگيرد، ابوبكرt
را از اين كار بازداشت؛ چراكه خطرهاي اين راه زياد بود و با هرگونه آسيبي كه به
ابوبكرt ميرسيد، كيان
اسلامي در خطر ميافتاد.[107] ماجرا بنا به
روايت ابنعمر رضي الله عنهما از اين قرار است: زماني كه ابوبكرt
رو به ذيالقصه نهاد و بر اسبش سوار شد، عليt
افسار اسب ابوبكرt را گرفت و
فرمود: «اي خليفهي رسولخدا! هيچ معلوم است كجا ميروي؟ اينك همان چيزي را به تو
ميگويم كه رسولخداص روز
احد فرمودند: شمشيرت را در غلاف كن و ما را در غم و مصيبت از دست دادنت منشان و به
مدينه بازگرد كه به خدا سوگند اگر تو را از دست بدهيم، هرگز براي اسلام نظام و
ساماني نخواهد ماند.» و اين چنين ابوبكرt
به پيشنهاد عليt به مدينه
بازگشت.[108]
اينك جاي سؤال است
كه اگر عليt از دل، به خلافت
ابوبكرt راضي نبود و بر
خلاف ميل دروني خود به بيعت با وي تن داده بود، پس چرا به ابوبكرt
چنين سخناني گفت و او را به مدينه بازگردانيد و اين فرصت طلايي را از دست داد تا
شايد براي ابوبكرt اتفاقي ميافتاد
و فضا براي خلافت خودش مناسب ميشد؟! يا حتي فراتر از اين اگر عليt
با ابوبكرt مشكلي داشت و ميخواست
براي هميشه از او راحت شود، ميتوانست آنگونه كه رقيبان سياسي بر ضد هم دسيسه ميكنند،
كسي را بفريبد تا ابوبكرt را از پاي
درآورد و…. اما قطعاً عليt
بزرگتر از اين حرفها بود و علاوه بر اين هيچ مشكلي هم با ابوبكرt
نداشت.[109]
عايشهي صديقه رضي الله عنها ميگويد: فاطمه
و عباس رضي الله عنهما به نزد ابوبكرt رفتند و سهم خود
را از ارثيهي رسولخداص
خواستند؛ آنان، خواهان زمين آن حضرت از فدك و سهم ايشان از خيبر بودند. ابوبكرt
در پاسخ فاطمه و عباس رضي الله عنهما فرمود: من از رسول خداص شنيدم كه فرمودند: (لانورث،
ما تركنا صدقة، إنّما يأكل آلمحمد من هذا المال)يعني: «ما
پيامبران، چيزي به ارث نميگذاريم؛ آنچه از خود ميگذاريم، صدقه است؛ خانوادهي
محمد(ص) فقط از اين مال
ميخورند.»[110]
به روايتي ابوبكر صديقt فرمود: «من،
عملي را كه رسولخداص انجام
ميدادهاند، ترك نميكنم و آن را انجام ميدهم؛ چراكه من از اين ميترسم كه اگر
چيزي از رويهي آن حضرتص را
رهاكنم، گمراه شوم.»[111]
در روايتي آمده است
كه: زنان رسولخداص پس از
وفات آن حضرتص قصد
كردند تا عثمان بن عفانt را به نزد
ابوبكرt بفرستند و سهم
خود را از ميراث پيامبر اكرمص
درخواست كنند؛ عايشهي صديقه رضي الله عنها به آنان فرمود: مگر رسول خداص نفرمودهاند: (لانورث،
ما تركنا صدقة) يعني: «كسي از ما ارث نميبرد؛ آنچه ما پيامبران از
خود ميگذاريم، صدقه است.»[112] احاديث صحيحي در
اين باب روايت شده و همه، اين مضمون را دربردارد كه كسي، از پيامبر ارث نميبرد.
به همين خاطر ابوبكر صديقt ميراث رسول خداص را صدقه به حساب آورد تا از فرمودهي
آن حضرت پيروي كرده باشد. او چنين فرموده است: «من، همان كاري را ميكنم كه رسولخداص كردهاند و چيزي از آن را ترك نميكنم.»[113] يا فرمود: «به
خدا سوگند، كاري را كه رسولخداص انجامش
دادند، وانميگذارم و انجامش ميدهم.»[114] آنچه از
روايت معلوم ميشود، اين است كه فاطمهي زهرا رضي الله عنها با شنيدن فرمودهي
پدرش، قانع شد . ابنقتيبه رحمه الله ميگويد: «كسي منكر اين نسيت كه فاطمهي زهرا
رضي الله عنها بر سر ميراث رسولخداص با
ابوبكرt اختلاف پيدا
كرده است؛ چراكه آن بانوي بزرگوار از فرمودهي پدرش بيخبر بود كه كسي از پيامبران
ارث نميبرد و به همين سبب نيز گمان ميكرد كه همانند هر فرزندي كه در ميراث پدرش
سهمي دارد، او نيز از پدرش (رسول گراميص) ارث
ميبرد؛ اما با شنيدن فرمودهي رسولخداص قانع
شد و ديگر سمهي از ميراث رسولخداص
نخواست.[115]
قاضي عياض رحمه الله ميگويد: «همينكه فاطمه رضي الله عنها دليل ابوبكرt
را دربارهي ميراث رسولخداص
پذيرفت، نشان ميدهد كه در مورد ارث رسولخداص اين اجماع صورت گرفته كه ميراث آن حضرت،
حكم صدقه را دارد؛ فاطمه رضي الله عنها پس از شنيدن حديث رسولخداص از خواستهاش برگشت و اصلاً ثابت
نشده كه او و يا كسي از فرزندانش، پس از آن خواهان ميراث رسولخداص شده باشند؛ علي مرتضيt
در دوران خلافتش، عملكرد ابوبكر و عمر رضي الله عنهما را در پيش گرفت و ميراث
رسولخداص را
تقسيم نكرد.[116]
حماد بن اسحاق ميگويد:
«آنچه از روايات صحيح معلوم ميشود، اين است كه عباس، فاطمه، علي و زنان رسولخداص خواهان سهم خود از ميراث آن حضرتص بودند؛ اما پس از آنكه ابوبكرt
و عدهاي از صحابهy گواهي دادند كه
بنا به فرمودهي رسولخداص كسي از
ايشان ارث نميبرد، قانع شدند. علاوه بر اين اگر رسولخداص چنين نميفرمودند كه كسي، از ما ارث نميبرد،
ابوبكر و عمر رضي الله عنهما حتماً ميراث رسولخداص را تقسيم ميكردند؛ چراكه سهم زيادي نصيب
دخترانشان عايشه و حفصه رضي الله عنهما ميشد. اما آنان، بنا به فرمودهي خود رسولخداص ميراث آن حضرت را درميان خانوادهي
پيامبر و از جمله عايشه و حفصه رضي الله عنهما تقسيم نكردند. اگر بنا، بر آن بود
كه كسي از رسولخداص ارث
ببرد، اين افتخار بيش از همه از آنِ ابوبكر و عمر رضي الله عنهما بود كه
دخترانشان، از وارثان آن حضرتص بودند.[117]
اينكه برخي روايت
كردهاند كه فاطمه رضي الله عنها پس از درخواست ارثش، بر ابوبكرt
خشم گرفت و تا پايان حياتش با او سخن نگفت، به دلايل زير، غيرممكن است:
1ـ بيهقي از طريق
شعبي چنين روايت كرده است: ابوبكرt به عيادت فاطمه
رفت؛ عليt به فاطمه رضي
الله عنها گفت: «ابوبكرt اجازه ميخواهد
كه براي احوالپرسي به نزدت بيايد.» فاطمه رضي الله عنها گفت: «تو دوست داري به او
اجازه بدهم؟» عليt فرمود: «آري.»
فاطمه رضي الله عنها ابوبكرt را به حضور
پذيرفت؛ ابوبكرt به حضور فاطمه
رضي الله عنها رفت و كوشيد تا رضايت فاطمه را جلب كند (و قانعش نمايد كه دربارهي
ارث رسولخداص به حق
عمل كرده است) و چنين نيز شد.[118] چگونه امكان
دارد كه فاطمه رضي الله عنها تا پايان عمرش با ابوبكرt
سخن نگفته باشد؟! مگر نه اين است كه ابوبكر صديقt
فرموده است: «به خدا سوگند كه من، نزديكان رسولخداص را از پيوند با نزديكان خود بيشتر دوست
دارم!» [119]
آنچه ابوبكرt در مورد ميراث
رسولخداص انجام
داد، پيروي و اتباع از فرمودهي رسولخداص بود.[120]
2ـ فاطمهي زهرا
رضي الله عنها در غم جانسوز وفات پدر بزرگوارش بود؛ مصيبتي كه با رحلت برگزيدهترين
بندهي خدا، تمام مصايب را كوچك و ناچيز مينمود. در چنان موقعيتي كه غم و اندوه،
فاطمه رضي الله عنها را دربرگرفته بود و به خاطر بيماري، توان برخاستن از بستر را
نداشت، كاملاً عادي بود كه نتواند چون گذشته بانشاط و فعال باشد؛ علاوه بر اين
خليفهي بزرگوار نيز مشغول ساماندهي به امور مسلمين و جنگ با مرتدين بود؛ فاطمهي
زهرا رضي الله عنها ميدانست كه به زودي به پدرش ميپيوندد؛ او بنا بر فرمودهي
رسولخداص خبر
داشت كه نخستين فرد خانواده خواهد بود كه رخت سفر از دنيا ميبندد و به ديار باقي
ميرود. قطعاً در چنين شرايطي، كسي به دنيا نميانديشد تا چه رسد به فاطمهي زهرا
كه بخواهد به خاطر دنيا با كسي قهر كند! هيچ روايتي دال بر اين نيست كه ابوبكر و
فاطمه رضي الله عنهما همديگر را ديده و به هم سلام نكرده باشند. آري بنا به
دلايلي كه گفتيم، فاطمه رضي الله عنها ناگزير شد خانهنشين شود كه به همين سبب
برخي، آن را به اختلاف وي با ابوبكرt در مورد فدك
مرتبط دانسته و از آن چنين تعبير كردهاند كه فاطمه با ابوبكرt
قهر نموده و بر او خشم گرفته است.[121]
علاوه بر اين
تاريخ، نشان ميدهد كه ابوبكر صديقt در دوران
خلافتش، بيآنكه بنا به فرمودهي رسولخداص احكام ميراث را در اموال فدك يا باقيماندهي
خمس خيبر اجرا كند، حق خانوادهي پيامبرص (اهل
بيت) را از اين اموال ميداده است. از محمد بن علي بن حسين(امام محمد باقر) و همچنين
از زيد بن علي چنين روايت شده كه آنها گفتهاند: «از سوي ابوبكرt
هيچ ستمي به پدرانمان نشده و هيچ حقي از ايشان پايمال نگرديده است.»[122]
فاطمهي زهرا رضي
الله عنها شش ماه پس از رحلت رسول اكرمص وفات
نمود؛ رسولخداص به او
خبر داده بودند كه او، نخستين فردي است كه از اهل بيت به ايشان ميپيوندد و به او
فرموده بودند كه: (أما ترضين أن تكوني سيدة نساء أهل الجنة)[123] يعني: «آيا
دوست نداري بزرگ و خانم زنان بهشت باشي؟» فاطمه رضي الله عنها در شب سوم رمضان سال
11 هجري وفات نمود؛ از علي بن حسين رضي الله عنهما چنين روايت شده كه: «فاطمه رضي
الله عنها بين نماز مغرب و عشاء وفات نمود؛ ابوبكر، عمر، عثمان، زبير و عبدالرحمن
بن عوفy در آنجا حضور
داشتند. هنگامي كه جنازهاش را براي نماز گذاشتند، عليt
از ابوبكرt خواست تا براي
نماز جنازه جلو شود. ابوبكرt فرمود:
«ابوالحسن! تو خود حضور داري.» عليt گفت: «آري؛ ولي
به خدا سوگند كه كسي جز تو بر فاطمه رضي الله عنها نماز نميگزارد.» ابوبكرt
نماز جنازهي فاطمه رضي الله عنها را امامت داد و فاطمه رضي الله عنها شبانگاه به
خاك سپرده شد. در روايتي آمده است: ابوبكرt
بر جنازهي فاطمه رضي الله عنها نماز گزارد و چهار تكبير گفت.[124] البته روايت
ارجح همان است كه امام مسلم رحمه الله روايت كرده كه علي بن ابيطالبt
بر جنازهي فاطمه رضي الله عنها نماز گزارده است.[125]
رابطهي ابوبكر
صديقt با اهل بيت و
خاندان رسولخداص، چنان
رابطهي دوستانه و احترامآميزي بوده كه هم زيبندهي ابوبكرt
ميباشد و هم شايستهي اهل بيت. رابطهي دوستانهي علي و ابوبكر رضي الله عنهما
دوطرفه بوده و برپايهي همين دوستي نيز عليt
يكي از فرزندانش را ابوبكر ناميده است.[126] علاوه بر اين
علي مرتضيt پس از وفات
ابوبكر صديقt، سرپرستي محمد
بن ابيبكر را بر عهده گرفت و او را همانند فرزندش سرپرستي كرد….[127]
[7]- مسلم، كتاب
الإيمان، باب أن الدين النصيحة، شمارهي55 – جايگاه اين
حديث در نزد حديثشناسان چنان والا است كه برخي از شارحان حديث، آن را حديثي محوري
دانستهاند كه تمام امور ديني در آن نهفته است؛ مفهوم نصيحت آن چنان گسترده ميباشد
كه برخي گفتهاند: در زبان عربي، هيچ كلمهاي نميتواند مفهوم اين واژه را دقيق
بيان كند…. *نصيحت و خيرخواهي براي خدا، يعني:
ايمان به خداي يگانه و شرك نورزيدن به او، پاسداشت حرمت صفات الهي و دوري از
الحاد در صفات، پاك دانستن خداوند متعال از تمام نقايص و كاستيها، اطاعت و
فرمانبرداري از خداي متعال و اجتناب از معصيتش، دوستي و دشمني به خاطر خدا، دوستي
با دوستان خدا و دشمني با دشمنان خدا، جهاد با كافران، اذعان به نعمتهاي الهي و
شكر و سپاسگزاري از خداوند متعال، و…. علاوه بر
اين بايد دانست كه فرآيند اين نصيحت و خيرخواهي، متوجه خود انسان مي شود؛ چراكه
خداوند متعال از خيرخواهي اين و آن بينياز است.. خيرخواهي براي كتاب خدا يعني:
ايمان به اينكه قرآن، كلام خدا است كه به سوي بندگان فرو فرستاده شده، تلاوت قرآن
با خضوع و خشوع، رعايت حرمت قرآن، فهميدن آموزههاي قرآن و تلاش براي نشر علوم
قرآني و…. خيرخواهي براي رسول خداص يعني:
ايمان آوردن به رسالتش و پذيرش بيچون و چراي آنچه آورده (و از طرق صحيح – نه ساختگي و دروغين – به ما رسيده)
است، اطاعت از آن بزرگوار و عمل به سنت صحيحش، تلاش و كوشش براي نشر دعوتي كه به
خاطر آن مبعوث شد، آراستگي به اخلاقش، محبت با خاندان و يارانش و…. خيرخواهي براي زمامداران مسلمانان يعني: همكاري با آنان در راه
حق و اطاعت و فرمانبرداري از ايشان در محدودهي شريعت الهي، پند و اندرز دلسوزانهي
حاكمان و كارداران؛ البته برخي از شارحان حديث، ائمهي مسلمين را علماي دين معنا
كردهاند …. خيرخواهي براي عموم مسلمانان يعني:
ارشاد و راهنمايي آنان به آنچه مصالح دنيا و آخرتشان، در آن است، تعليم آموزههاي
ديني به آنان، فراخوانشان به نيكيها و بازداشتن آنها از بديها، از مال و آبروي
آنها چون مال و آبروي خود پاسباني كردن و….(مترجم)
[26]- عينه، نوعي معاملهي ربوي است؛ بدین صورت که شخصی،
کالایی را به کسی بفروشد و سپس همان کالا را با قیمت کمتری از او بخرد و منظور از گرفتن دم گاوها، چسبيدن به
دنيا و كارهاي دنيوي ميباشد. (مترجم)
[35]- در صفحات بعد
خواهيد خواند كه در دوران ابوبكرصديقt بنا به دلايلي كه بيان شده، نهاد
مستقلي براي قضاوت وجود نداشت و قضاوت توسط شخص خليفه، انجام ميشد و عمرt مشاور قضايي ابوبكرt بود.(مترجم)
[50]- ممنوعيت نذر
سكوت، در صحيح بخاري (حديث شمارهي6704) آمده است؛ ابنعباسt ميگويد: روزي رسولخداص در
حال سخنراني، مردي را ديدند كه ايستاده است. علتش را پرسيدند. به آن حضرتص
گفتند: او، ابواسرائيل است؛ نذر كرده كه همواره بايستد و ننشيند، زير سايه نرود،
حرف نزند و همواره روزهدار باشد.رسول اكرمص
فرمودند: «به او بگوييد: حرف بزند، از سايه استفاده كند و بنشيند؛ اما روزهاش را
(امروز) كامل كند (و از روزهي دائمي خودداري نمايد و فقط گاهي روزه
بگيرد.)»(مترجم)
[78]- السنن الكبري
(7/481): نگاه كنيد به: تاريخ القضاء از زحيلي، ص136 – اين روايت،
ضعيف و بلكه موضوع است.(إرواء الغليل، 3/329) از آلباني رحمه الله
[79]- تاريخ القضاء،
ص137؛ چنين ماجرايي در زمان رسولخداص نيز
روي داد. يعلي بن اميهt ميگويد: شخصي را به عنوان كارگر، بهكار
گرفتم؛ او، با شخص ديگري درگير شد و آن شخص، دستش را گاز گرفت. كارگر من، دستش را
از دهان او بيرون كشيد و دندانهاي پيشين آن مرد را هم بيرون آورد. شخصي كه دندانش
شكسته بود، (براي شكايت) نزد نبي اكرمص رفت.
رسولخداص شكسته شدن دندانهايش را مهدور
دانستند و فرمودند: «آيا انتظار داري دستش را در اختيارت قرار دهد تا تو، آن را
همانند شتر مست، بجوي.» نگاه كنيد به صحيح بخاري، شمارهي2973(مترجم)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر