1. اسلام دینی است که اساسش یقین است
یقین اعتقاد جازمی است که شکی بدان راه ندارد.
در کتاب (مختار الصحاح) رازی آمده که: یقین، به معنای علم و زوال شک است. و در «مفردات الفاظ القرآن» راغب اصفهانی به معنای آرامش فهم همراه با ثبات حکم آمده است. در «صفوة البیان» شیخ حسنین محمد مخلوف در تفسیر این آیه ﴿وَبِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ٤﴾ آمده است که: «دربارهی زندگی دوبارهی آخرت علمی قطعی دارند که اثری از ادعاهای دروغین و توهم در آن نیست. (لفظ یقین) از لفظ ایقان گرفته شده، و او به معنای تحقق و به وقوع پیوستن است. عرب میگوید: «یقن الماء» وقتی که سکون یابد و زیر آب مشخص شود».
اسلام دینی است که اصول و قواعد اساسی خود را بر پایهی یقین بنیان کرده است. پس مسلمان واقعی کسی است که به این اصول و قواعد اساسی ایمان کامل و جازم و بدون شک داشته باشد، زیرا اسلام نسبت به صحت و درستی خود، ثقه و اطمینان کامل به پیروانش میدهد. و این تنها به خاطر قوت و توانای دلایل اسلام و استیلای آن بر درونها است، و با آن آرامش، ثبات و استقرار به انسان داده میشود.
گفتنی است که قرآن که چنین توصیف شده است:
﴿لَا رَيْبَ فِيهِ﴾ [البقرة: 2].
«شکی در آن نیست.»
حاوی این دلایل میباشد
خداوند نفی شک از کتاب خود را با دلیل قطعی ثابت کرده است:
﴿وَإِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ﴾ [البقرة: 23].
«اگر در آنچه بر بندهی خود نازل کردیم شک دارید، سورهای مانند آن را بیاورید».
و این آیه دلیل بر این است که قرآن، یقین و از جانب خدا است.
اما باز به یک امر دیگر نیازمندیم تا شک از اصل دین زدوده شود و یقین حاصل گردد که عبارت است از قطعیت دلالت نصوص بر معنایشان، زیرا نص گاهاً قطعی الدلاله و گاهاً ظنی الدلاله است.
اصول دین بر دلایل ظنی پایهریزی نمیشود، زیرا هر آنچه که اساسش ظنی باشد، پس خود نیز ظن است. خداوند پیروان آن را نکوهش و گرویدگان به آن را کافر معرفی میکند:
﴿إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنَّ الظَّنَّ لَا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئًا٢٨﴾ [النجم: 28].
«آنها جزء از ظن پیروی نمیکنند در حالی که ظن بهرهای از حق ندارد».
به همین جهت، علمای اصول گفتهاند: «الدلیل اذا تطرق الیه الإحتمال بطل به الاستدلال»
«هرگاه دلیل احتمال بدان راه یابد، استدلال به آن، باطل میشود.»
2. اصول دین و پایههای آن قطعی و یقینی هستند
بنابر آنچه ذکر شد، میگوییم که اصول دین و پایههای آن قطعی و یقنی هستند، زیرا دلایل آن از نگاه ثبوت و دلالت، قطعی و صریح میباشند. و اگر دلایل اصول دین و اساسیات آن قطعی نباشد، اساس دین ظن و گمان خواهد بود که در این صورت جایگاهی برای تعدد آراء و نظریات مختلف (در اصول دین) خواهد شد که منجر به تعدد ادیان و فرقهگرایی میشود بدون اینکه با دلایل جزم و قطعی حق از باطل تشخیص داده شود[1].
3. ادلهی ظنی در فروعات کاربرد دارند نه در اصول
اسلام عبارت است از عقیده و عمل.
و هر دو دارای اصول و ملحقاتی (فروع) هستند.
مثال اصول: ایمان به وحدانیت خدا، نبوت محمد صلی الله علیه و آله و سلم ، نماز، زکات و حرام بودن قتل و زنا. اینها اختلاف آراء و نظریات مثبت و منفی را نمیپذیرند، بلکه شریعت آنها را آورده و مورد اجماع امت با وجود اختلاف مذاهب است.
لذا مسلمان عالم یا جاهلی یافت نمیشود که به وحدانیت خدا ایمان نداشته باشد یا منکر نبوت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم باشد یا به وجوب نماز و زکات اقرار نکند یا اینکه قتل و زنا را حلال بداند.
سبب اجماع امت در این اصل، قطعیت نصوصی است که بر این امور اساسی دلالت میکنند و همچنین عدم قبول آراء و دیدگاههای متفاوت میباشد. اگر چنین نبود خلل و فساد در دین و دنیا به وجود میآمد. پس هر کس که انکار یک اصل اساسی دین را بکند، کافر شده و خارج از دین خدا است.
مثال فروع و ملحقات: بیشتر قضایای عملی فقهی به همین گونهاند، زیرا دلایل آنها غالباً ظنی است و محتمل بیش از یک وجه است، به همین دلیل آرای فقهاء در مورد آنها زیاد است. مانند: مسافت سفری که نماز در آن قصر میشود یا شخص روزه نگیرد؛ یا مسح بر جوراب؛ یا وضوء بعد از لمس زن، و صدها و بلکه هزاران مسایل فقهی دیگر از این قبیل.
وقتی به فروعیات عقیده بنگریم به عنوان مثال: مسألهی برتری بین ملائکه و بشر را بیان میکنیم یا خلق عرش و قلم که کدام مقدمتر است، یا وقوع قیامت. در این امور اختلاف و تعدد دیدگاه جائز است، زیرا باعث فساد و دگرگونی دین و دنیا نمیشود مگر اینکه نص قطعی و صریح - از نگاه اثبات و دلالت- در مورد آن آمده باشد؛ مانند آیات صریح قرآن که اگر تکذیب شوند نص تکذیب شده و این کفر است.
علماء از تقلید در اصول منع کردهاند، اما تقلید در فروعات را جائز دانستهاند، زیرا بیشتر دلایل فروع، ظنی است، و احتمال چند وجه از معانی در آن میرود. معانیای که تعریف دقیق آن یا فهم دقیق آن - برای عامه مردم- بدون مراجعه به علماء مشکل است. در خصوص منع کردن مردم از تقلید در اصول این لازم میآید که دلایل اصول دین ظنی نباشند، زیرا در غیر این صورت تقلید در اصول لازم میآید، لذا ضرورتاً ادلهی اصول باید خالی از ظن باشند یعنی قطعی باشند تا اینکه مردم و عوام مجبور به تقلید از علماء نباشد و منع در تقلید از اصول صحیح و قابل قبول باشد.
4. اصولِ حق قطعی و اصول باطل ظنی است
اسلام دینی است که در اصول و مبادی خود بر دلایل قطعی که فقط یک وجه تفسیر از آنها برداشت میشود، تکیه میکند. و این اصول و تکیهگاهها همان چیزهایی هستند که خداوند عزوجل آنها را «آیات محکمات» مینامد. آیاتی که خداوند عزوجل آنها را به عنوان مصدر و مرجع اختلافات قرار داده است. چنانچه در آیهی 7 آل عمران گذشت. بنابر این، دین، یقینی است که هیچ شک و شبههای در آن نیست.
در این آیات بیاندیش:
﴿ذَلِكَ الْكِتَابُ لَا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ٢ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ٣ وَالَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَبِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ٤﴾ [البقرة: 2-4].
«این کتاب هیچ گمانی در آن نیست و راهنمای پرهیزگاران است. آن کسانی که به دنیای نادیده باور میدارند، و نماز را به گونه شایسته میخوانند، و از آنچه بهره آنان ساختهایم میبخشند. آن کسانی که باور میدارند به آنچه بر تو نازل گشته و به آنچه پیش از تو فرو آمده، و به روز رستاخیز اطمینان دارند».
﴿وَإِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ﴾ [البقرة: 23].
«اگر درباره آنچه بر بنده خود نازل کردهایم، دچار شک و دودلی هستید، سورهای همانند آن را بسازید (و ارائه دهید) و گواهان خود را بجز خدا (که بر صدق قرآن گواهی میدهد) فرا خوانید (تا بر صدق چیزی که آوردهاید و همسان قرآنش میدانید، شهادت دهند)».
﴿قُلْ إِنِّي عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي﴾ [الأنعام: 57].
«بگو من از جانب پروردگارم دلیلی آشکار دارم».
﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتَابُوا﴾ [الحجرات: 15].
«همانا مؤمنان کسانی هستند که به خدا و پیامبرش ایمان آوردهاند و سپس دچار شک نشدهاند».
﴿أَفِي اللَّهِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ [إبراهيم: 10].
«مگر دربارهی خدا – پدید آورندهی آسمانها و زمین – شکی هست؟».
﴿وَمَا كَانَ هَذَا الْقُرْآنُ أَنْ يُفْتَرَى مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلَكِنْ تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَتَفْصِيلَ الْكِتَابِ لَا رَيْبَ فِيهِ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِينَ٣٧﴾ [يونس: 37].
«و چنان نیست که این قرآن از جانب غیر خدا به دروغ ساخته شده باشد بلکه تصدیقکنندهی آنچه که پیش از آن است میباشد و توضیحی از آن کتاب است که تردیدی در آن نیست و از طرف پروردگار جهانیان است».
اما ادیان باطل عکس این هستند، اصول آنها بر پایهی ظن و توهم استوارند، زیرا آنها برای اصولشان به دلایل ظنی استناد میکنند، دلایلی که احتمال چند وجه معنا و تفسیر و تأویل در آن میرود و خداوند آنها را «متشابهات» نامیده است؛ و متشابهات صحیح نیست که در تأسیس اصول و پایههای دین به کار گرفته شوند، زیرا آنها (ام) یا مرجع نیستند. و در نتیجه پیروی از آنها هم درست نیست. در غیر این صورت، شخصِ دنبالهرو آن از کسانی خواهد بود که قلبی منحرف و کژ دارند. چنانچه در آیه 7 سورهی آل عمران بیان شد. به همین جهت، این ادیان و مذاهب ظنی هستند نه یقینی.
بنگر چگونه خداوند عقیدهی نصاری را در مورد به دار آوریختن عیسی علیه السلام یادآوری میکند که بر ظن و اشتباه و بدون یقین استوار بود:
﴿وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَإِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ مَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلَّا اتِّبَاعَ الظَّنِّ وَمَا قَتَلُوهُ يَقِينًا١٥٧﴾ [النساء: 157].
«در صورتى که او رانکشتند و به دار نیاویختند، بلکه بر آنان مُشتبه شد (به این خاطر شخصى را به گمان اینکه عیسى است به دار آویختند و کشتند) و کسانى که درباره او اختلاف کردند، نسبت به وضع وحال او در شک هستند، و جز پیروى از گمان و وهم، هیچ آگاهى و علمى به آن ندارند، و یقیناً او را نکشتند».
یا دربارهی آنها و امثال آنها میفرماید:
﴿وَمَا يَتَّبِعُ أَكْثَرُهُمْ إِلَّا ظَنًّا إِنَّ الظَّنَّ لَا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئًا﴾ [يونس: 36].
«بیشتر مشرکان (در معتقدات خود) جز از شک و گمان پیروی نمیکنند (و جز به دنبال اوهام و خرافات نمیروند). شک و گمان هم اصلاً انسان را از حق و حقیقت بینیاز نمیسازد (و ظنّ جای یقین را پر نمیکند و سودمند نمیافتد). بیگمان خداوند آگاه از چیزهائی است که انجام میدهند».
یعنی عقیده و روش زندگیشان مستند به ظن و گمان است نه یقین:
﴿إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنَّ الظَّنَّ لَا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئًا٢٨﴾ [النجم: 28].
مبنای حق بر یقین است و مبنای باطل بر ظنی میباشد که اساس عقاید منحرفان و روش زندگی آنهاست.
بنابراین، هر دینی که بر ادلهی ظنی متشابه پایهریزی شده باشد، دینی است باطل و مایهی یقین برای پیروانش نیست. فِرَقها و طوائف مختلف نیز همین حکم را دارند.
ادیان و طائفهها و فرقههای گمراه در یک اصل کلی با هم مشترکند که: اصول و مبانی اعتقادی آنها متکی به دلایل ظنی محتمل چند وجه است و هیچ کدام از آنها اصولشان مبتنی بر دلایل قطعی نیست.
5. کار اصلی قرآن پایهریزی اصول است نه فروع
خداوند میفرماید:
﴿مَا فَرَّطْنَا فِي الْكِتَابِ مِنْ شَيْءٍ﴾ [الأنعام: 38].
«هیچ چیزی را در کتاب فروگذار نکردهایم».
باز میفرماید:
﴿وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانًا لِكُلِّ شَيْءٍ﴾ [النحل: 89].
«این کتاب را که روشنگر هر چیزی است بر تو نازل کردیم».
این چیزهایی که خداوند در قرآنش روشن فرموده چیست؟ و اینکه از ذکر هیچ کدام از آنها فرو گذار نکرده و دریغ نورزیده کدامند؟ آیا اصول و اساسیات هستند یا فروع و ملحقات؟
شکی نیست که بیشتر فروعات در قرآن ذکر نشدهاند، لذا اگر منظور خدا در آیههای سابق فروعات میبود تناقض و تضاد پیش میآمد. پس تنها اصول باقی میماند تا اینکه مطابقتی باشد بین قول و حقیقت، لذا منظور از آیههای پیشین اصول است.
استقراء و بررسی هم ثابت کرده است که خداوند عزوجل تمامی اصول را در کتابش بیان فرموده است، مانند: ایمان به الله و فرشتگانش و کتابهایش و پیامبرانش و روز آخرت و نماز و زکات و نیکی به پدر و مادر و ازدواج و طلاق، و حرام بودن دروغ و فواحش. اما تفصیل همگی اینها لازم نیست. مثلاً: اصل وجوب نماز را ذکر فرموده، اما بسیاری از تفصیلات آن را از قبیل تعداد رکعتها، حرکتها و اذکار نماز را بیان نکرده است. یا در زکات، اصل وجوب آن را بیان کرده و تفصیل آن را به سنت پاک نبوی واگذاشته است.
پس کلیت این آیه ﴿وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانًا لِكُلِّ شَيْءٍ﴾ مربوط به اصول است نه فروع.
خداوند میفرماید:
﴿وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُضِلَّ قَوْمًا بَعْدَ إِذْ هَدَاهُمْ حَتَّى يُبَيِّنَ لَهُمْ مَا يَتَّقُونَ﴾ [التوبة: 115].
«خداوند (به سبب عدالت و حکمتی که دارد) هیچ وقت قومی را که هدایت بخشیده است گمراه نمیسازد (و در برابر اشتباه و لغزش ناشی از اجتهادی که میکنند، به عقاب و عذابشان نمیگیرد) مگر زمانی که چیزهائی را که باید از آنها بپرهیزند روشن و آشکار (و بیشبهه و اشکال، توسّط پیغمبر) برای آنان بیان کند».
یعنی: اصول تقوی را بیان کرده است اما فروع آن از راه سنت یا اجتهاد به دست میآید.
یا این آیه:
﴿ذَلِكَ الْكِتَابُ لَا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ٢﴾ [البقرة: 2].
یعنی: هدایت در اصول و مبانی. به همین دلیل بعد از آیه، مبانی هدایت را ذکر میکند اعم از ایمان به غیب و برپا داشتن نماز و دادن زکات و ایمان به قرآن و دیگر کتابهای آسمانی پیشین و ایمان به روز آخرت؛ لذا در ادامهی آیهی میفرماید:
﴿الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ٣ وَالَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَبِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ٤﴾ [البقرة: 3-4].
اما فروع، گاهی در قرآن ذکر شدهاند و گاهاً در پیرامون بقیهی احکام قرار دارند.
6. قرآن همهی اصول را در بر گرفته است
از آنچه گذشت معلوم میشود که قرآن کریم تمامی اصول و مبادی ضروری دین را به خاطر محقق شدن هدایت الهی، در بر گرفته است و هیچ کدام از آنها فروگذار نکرده است، در غیر این صورت قرآن مصدر هدایت نبوده و سزاوار این نیست که با ﴿هُدًى لِلْمُتَّقِينَ٢﴾ [البقرة: 2] توصیف گردد.
پس هر اصلی از این اصول به ناچار باید دلیل قرآنی و نص صریح بدون شبهه داشته باشند. در غیر این صورت این اصل باطل و مردود است.
مصداق این امر، عقل صریح است، از آنجایی که معقول نیست که قرآن از ذکر امر ضروری دین که ایمان شخص بدون اعتقاد بدان درست نمیشود، غافل بوده باشد، قرآنی که در مدت ربع قرنی از زمان نازل شده است. و با وجود اینکه فروعاتی مانند: سلام، جا دادن به کسی در مجالس، خوردن، نوشیدن، شکار، تیمم، پاک شدن از حیض و جنابت و رفع قضای حاجت را با نصوص صریحی بیان کرده که شبهه در آنها نیست، لذا معقول نیست که مصدری که این فروعات، بلکه فروع فروعات را ذکر کرده باشد، اما از ذکر اصلی از اصول کوتاهی ورزد.
7. قرآن تنها مرجع در پایهریزی اصول دین است
اینها مجموعهای از آیات قرآن هستند که این قاعده را به روشنی بیان میکنند:
﴿ذَلِكَ الْكِتَابُ لَا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ٢﴾ [البقرة: 2].
«این کتابی است که شکی در آن نیست و راهنمای پرهیزگاران است».
﴿فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَايَ فَلَا يَضِلُّ وَلَا يَشْقَى١٢٣ وَمَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكًا وَنَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَى١٢٤ قَالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمَى وَقَدْ كُنْتُ بَصِيرًا١٢٥ قَالَ كَذَلِكَ أَتَتْكَ آيَاتُنَا فَنَسِيتَهَا وَكَذَلِكَ الْيَوْمَ تُنْسَى١٢٦ وَكَذَلِكَ نَجْزِي مَنْ أَسْرَفَ وَلَمْ يُؤْمِنْ بِآيَاتِ رَبِّهِ وَلَعَذَابُ الْآخِرَةِ أَشَدُّ وَأَبْقَى١٢٧﴾ [طه: 123-127].
«هرکه از هدایت و رهنمودم پیروی کند، گمراه و بدبخت نخواهد شد و هرکه از یاد من روی بگرداند (و از احکام کتابهای آسمانی دوری گزیند)، زندگی تنگ (و سخت و گرفتهای) خواهد داشت؛ (چون نه به قسمت و نصیب خدادادی قانع خواهد شد، و نه تسلیم قضا و قدر الهی خواهد گشت) و روز رستاخیز او را نابینا (به عرصه قیامت گسیل و با دیگران در آنجا) گرد میآوریم. خواهد گفت: پروردگارا ! چرا مرا نابینا (برانگیختهای و به عرصه قیامت گسیل داشته و در آنجا) جمع آوردهای؟ من که قبلاً (در دنیا) بینا بودهام. (خدا) میگوید: همین است (که هست و بچش نتیجه نافرمانی را). آیات (کتابهای آسمانی، و دلائل هدایتِ جهانی) من به تو رسید و تو آنها را نادیده گرفتی؛ همان گونه هم تو امروز نادیده گرفته میشوی (و بینام و نشان در آتش رها میگردی). ما این گونه سزا میدهیم کسی را که افراط (در عصیان) و تفریط (در پرستش و عبادت) پیش میگیرد و به آیات پروردگارش ایمان نمیآورد. مسلّماً عذاب آخرت بسیار سختتر و ماندگارتر (از عذاب این جهان) است».
﴿إِنَّا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ لِلنَّاسِ بِالْحَقِّ فَمَنِ اهْتَدَى فَلِنَفْسِهِ وَمَنْ ضَلَّ فَإِنَّمَا يَضِلُّ عَلَيْهَا﴾ [الزمر: 41].
«ما این کتاب را برای مردم، به حق بر تو فرو فرستادیم، پس هر کس هدایت شود، به سود خود اوست و هر کس بیراهه رود، تنها به زیان خودش گمراه میشود».
﴿قُلْ أَنَدْعُو مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لَا يَنْفَعُنَا وَلَا يَضُرُّنَا وَنُرَدُّ عَلَى أَعْقَابِنَا بَعْدَ إِذْ هَدَانَا اللَّهُ كَالَّذِي اسْتَهْوَتْهُ الشَّيَاطِينُ فِي الْأَرْضِ حَيْرَانَ لَهُ أَصْحَابٌ يَدْعُونَهُ إِلَى الْهُدَى ائْتِنَا قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدَى وَأُمِرْنَا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ٧١﴾ [الأنعام: 71].
«بگو: آیا چیزی غیر از خدا را بخوانیم (و عبادت و پرستش کنیم) که نه سودی به حال ما دارد و نه زیانی؟ و آیا پس از آن که خداوند ما را هدایت بخشیده است (و به سوی خود رهنمون کرده است) به عقب بازگشت کنیم (و از ایمان دست بکشیم و دیگر بار به کفر برگردیم؟ و) بسان کسی (باشیم و کنیم) که شیاطین او را در زمین (بیابانهای برهوت) ویلان و سرگردان به دنبال خود کشند، و دوستانی داشته باشد که او را به راه راست خوانند و به سوی خود فریاد دارند (امّا او بدیشان گوش نکند و به دنبال شیاطین رود و گمراهتر و گمراهتر شود؟) بگو: هدایت خداوند، هدایت است و (بجز اسلام، ضلالت است، و از سوی خدا) به ما دستور داده شده است که فرمانبردار پروردگار جهانیان باشیم (و منقاد او شویم و به فرمان او رویم)».
﴿قُلْ إِنْ ضَلَلْتُ فَإِنَّمَا أَضِلُّ عَلَى نَفْسِي وَإِنِ اهْتَدَيْتُ فَبِمَا يُوحِي إِلَيَّ رَبِّي إِنَّهُ سَمِيعٌ قَرِيبٌ٥٠﴾ [سبأ: 50].
«بگو: اگر گمراه شوم فقط به زیان خود گمراه شدهام و اگر هدایت یابم چیزی است که پروردگارم به سویم وحی میکند».
﴿وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانًا لِكُلِّ شَيْءٍ﴾ [النحل: 89].
«این کتاب را که روشنگر هر چیزی است بر تو نازل کردیم».
﴿مَا فَرَّطْنَا فِي الْكِتَابِ مِنْ شَيْءٍ﴾ [الأنعام: 38].
«هیچ چیزی را در کتاب فروگذار نکردهایم».
﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ٩﴾ [الحجر: 9].
«همانا ما قران را نازل کردیم و ما برای او حافظ و نگهبان هستیم».
﴿وَاتْلُ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنْ كِتَابِ رَبِّكَ لَا مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ﴾ [الكهف: 27].
«و آنچه را از کتاب پروردگارت به تو وحی شده است بخوان، کلمات او را تغییر دهندهای نیست».
﴿وَمَا كَانَ هَذَا الْقُرْآنُ أَنْ يُفْتَرَى مِنْ دُونِ اللَّهِ﴾ [يونس: 37].
«و چنان نیست که این قرآن از جانب غیر خدا و به دروغ ساخته شده باشد».
﴿وَإِنَّهُ لَكِتَابٌ عَزِيزٌ٤١ لَا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَلَا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ٤٢﴾ [فصلت: 41-42].
«قرآن کتاب ارزشمند و بینظیری است. هیچ گونه باطلی، از هیچ جهتی و نظری، متوجّه قرآن نمیگردد. (نه غلطی و تناقضی در الفاظ و مفاهیم آن است، و نه علوم راستین و اکتشافات درست پیشینیان و پسینیان مخالف با آن، و نه دست تحریف به دامان بلندش میرسد. چرا که) قرآن فرو فرستاده یزدان است که با حکمت و ستوده است (و افعالش از روی حکمت است، و شایسته حمد و ستایش بسیار است)».
﴿اتَّبِعْ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ١٠٦﴾ [الأنعام:106].
«(ای پیغمبر!) پیروی کن از آنچه از سوی پروردگارت به تو وحی شده است. هیچ خدائی جز او وجود ندارد. به مشرکان اعتناء مکن (و دشمنانگی آنان و سخنان ایشان را ناچیز انگار)».
﴿كِتَابٌ أُنْزِلَ إِلَيْكَ فَلَا يَكُنْ فِي صَدْرِكَ حَرَجٌ مِنْهُ لِتُنْذِرَ بِهِ وَذِكْرَى لِلْمُؤْمِنِينَ٢ اتَّبِعُوا مَا أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ وَلَا تَتَّبِعُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِيَاءَ قَلِيلًا مَا تَذَكَّرُونَ٣﴾ [الأعراف: 2-3].
«(این قرآن) کتابی است که از (سوی یزدان جهان) بر تو نازل شده است و نباید از ناحیه آن هیچ گونه نگرانی و ناراحتی به خود راه دهی. (نه نگرانی از ناحیه بار سنگین رسالتی که بر دوش داری و نه از جانب عکس العملهائی که دشمنان سرسخت در برابر آن نشان میدهند، و نه از سوی نتیجه و برداشتی که از تبلیغ این رسالت انتظار میرود. چرا که هدف از نزول این قرآن این است) که بدان (کافران را از عواقب شوم افکار و اعمالشان) بترسانی، و مؤمنان را پند و اندرز دهی. از چیزی پیروی کنید که از سوی پروردگارتان بر شما نازل شده است، و جز خدا از اولیاء و سرپرستان دیگری پیروی مکنید (و فرمان مپذیرید). کمتر متوجّه (اوامر و نواهی خدا) هستید (و کمتر پند میگیرید)».
﴿وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ﴾ [البقرة: 213].
«و کتاب (آسمانی) که مشتمل بر حق بود و به سوی حقیقت (و عدالت) دعوت میکرد، بر آنان نازل کرد تا در میان مردمان راجع بدانچه اختلاف میورزیدند داوری کند».
﴿وَمَا اخْتَلَفْتُمْ فِيهِ مِنْ شَيْءٍ فَحُكْمُهُ إِلَى اللَّهِ﴾ [الشورى: 10].
«در هر چیزی که اختلاف داشته باشید، داوری آن به خدا واگذار میگردد».
﴿وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْمًا لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ٥٠﴾ [المائدة: 50].
«برای مردم که یقین دارند، داوری چه کسی از خدا بهتر است».
﴿أَفَغَيْرَ اللَّهِ أَبْتَغِي حَكَمًا وَهُوَ الَّذِي أَنْزَلَ إِلَيْكُمُ الْكِتَابَ مُفَصَّلًا﴾ [الأنعام: 114].
«پس آیا داوری جز خدا جویم؟ با اینکه اوست که این کتاب را به تفصیل به سوی شما نازل کرده است».
﴿وَمَا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ إِلَّا لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُوا فِيهِ وَهُدًى وَرَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ٦٤﴾ [النحل: 64].
«و ما این کتاب را بر تو نازل نکردیم مگر برای اینکه آنچه را در آن اختلاف کردهاند، برای آنان توضیح دهی، و آن برای مردمی که ایمان میآورند رهنمود و رحمتی است».
﴿وَيُحِقُّ اللَّهُ الْحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ٨٢﴾ [يونس: 82].
«و خداوند با کلمات خود حق را ثابت میگرداند، هر چند بزهکاران را خوش نیاید».
﴿وَيُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ وَيَقْطَعَ دَابِرَ الْكَافِرِينَ٧﴾ [الأنفال: 7].
«خدا میخواهد حق را با کلمات خود ثابت، و کافران را ریشه کن کند».
﴿وَيَمْحُ اللَّهُ الْبَاطِلَ وَيُحِقُّ الْحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ﴾ [الشورى: 24].
«خداوند با سخنان (قرآنی) خود باطل را از میان برمیدارد و حق را پابرجا میدارد».
﴿أَوَلَمْ يَكْفِهِمْ أَنَّا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ يُتْلَى عَلَيْهِمْ﴾ [العنكبوت: 51].
«آیا برای ایشان بس نیست که این کتاب را که بر آنان خوانده میشود و بر تو فرو فرستادیم».
﴿فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ٥٠﴾ [المرسلات: 50].
«پس به کدامین سخن بعد از قرآن ایمان میآورند».
﴿تِلْكَ آيَاتُ اللَّهِ نَتْلُوهَا عَلَيْكَ بِالْحَقِّ فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَ اللَّهِ وَآيَاتِهِ يُؤْمِنُونَ٦ وَيْلٌ لِكُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ٧ يَسْمَعُ آيَاتِ اللَّهِ تُتْلَى عَلَيْهِ ثُمَّ يُصِرُّ مُسْتَكْبِرًا كَأَنْ لَمْ يَسْمَعْهَا فَبَشِّرْهُ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ٨ وَإِذَا عَلِمَ مِنْ آيَاتِنَا شَيْئًا اتَّخَذَهَا هُزُوًا أُولَئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ٩﴾ [الجاثية: 6-9].
«اینها آیات خدا است که به حق بر تو میخوانیم. با این حال، اگر به خدا و آیات او (با وجود این همه دلائل موجود در گستره جهان و پیدا در عبارات قرآن) ایمان نیاورند، پس به چه سخنی ایمان میآورند؟! وای بر هر کس که دروغپرداز و بزهکار باشد! آن کسی که پیوسته آیات خدا را میشنود که بر او خوانده میشود (و از وعد و وعید، بیم دادن و مژده دادن، امر و نهی، و پند و اندرز، صحبت میدارد، امّا او) پس از آن از روی تکبّر (بر کفر و مخالفت با حق و انجام گناه) اصرار میورزد؛ انگار آیههای خدا را نشنیده است! (حال که چنین است) پس او را به عذاب بس دردناکی مژده بده. هنگامی که چیزی از آیات ما را فرا میگیرد، آن را به تمسخر میگیرد و مایه استهزاء میگرداند! این چنین کسانی عذاب بزرگ و خوارکنندهای دارند».
﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ﴾ [الزمر: 23].
«خداوند زیباترین سخن را به صورت کتاب نازل کرده است».
﴿وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجَارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّى يَسْمَعَ كَلَامَ اللَّهِ﴾ [التوبة: 6].
«ای پیغمبر !) اگر یکی از مشرکان (و کافرانی که به شما دستور جنگ با آنان داده شده است) از تو پناهندگی طلبید، او را پناه بده تا کلام خدا (یعنی آیات قرآن) را بشنود».
﴿إِنَّمَا أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هَذِهِ الْبَلْدَةِ الَّذِي حَرَّمَهَا وَلَهُ كُلُّ شَيْءٍ وَأُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ٩١ وَأَنْ أَتْلُوَ الْقُرْآنَ فَمَنِ اهْتَدَى فَإِنَّمَا يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَمَنْ ضَلَّ فَقُلْ إِنَّمَا أَنَا مِنَ الْمُنْذِرِينَ٩٢﴾ [النمل: 91-92].
«به من دستور داده شده است که تنها و تنها خداوند این شهر (مقدّس مکه نام) را بپرستم. آن خداوندی که چنین شهری را حرمت بخشیده است (و آن را حرم امن و امان ساخته است، و حرام فرموده است که با کشتن انسانی یا ظلم به کسی، و یا با ذبح حیوان و جانور پناهنده بدان، و یا این که با کندن درخت و گیاه آن بدان اهانت گردد. امّا تصوّر نشود که فقط این سرزمین ملک خدا است، بلکه در عالم هستی) همه چیز از آن او است. و به من فرمان داده شده است که از زمره تسلیم شدگان باشم (و همچون سایر مخلصان در برابر او کرنش ببرم و بس). و (به من فرمان داده شده است) این که قرآن را بخوانم (و آن را بررسی و وارسی کرده و خود بفهمم و به دیگران تفهیم نمایم، و در همه کارهای زندگی برنامه خویشتن گردانم). پس هر کس (در پرتو آن) راهیاب شود برای (خیر و صلاح و سعادت دنیوی و اخروی) خود راهیاب شده است، و هر کس (از قرآن دوری کند و در نتیجه) گمراه گردد (سزای خود را میبیند). و بگو: من فقط از زمره بیم دهندگان میباشم (و یکی از پیغمبران خدا بوده و وظیفه ما رساندن فرمان یزدان است و حساب و کتاب بر خدای منّان)».
﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَيْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لَا يَعْقِلُونَ شَيْئًا وَلَا يَهْتَدُونَ١٧٠﴾ [البقرة: 170].
«و هنگامی که به آنان گفته شود: از آنچه خدا فرو فرستاده است پیروی کنید (و راه رحمان را پیش گیرید، نه راه شیطان را)، میگویند: بلکه ما از آنچه پدران خود را بر آن یافتهایم پیروی میکنیم (نه از چیز دیگری). آیا اگر پدرانشان چیزی (از عقائد و عبادات دین) را نفهمیده باشند و (به هدایت و ایمان) راه نبرده باشند (باز هم کورکورانه از ایشان تقلید و پیروی میکنند؟)».
﴿ظَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا٢٨﴾ [الكهف: 28].
«و از کسی که قلبش را از یاد خود غافل کردهایم و از هوس خود پیروی کرده و کارش بر زیادهروی است پیروی مکن».
﴿وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُكِّرَ بِآيَاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْهَا﴾ [الكهف: 57].
«و کیست ستمکارتر از آن کس که به آیات پروردگارش پند داده شده و از آن روی برتافته».
﴿قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِيمٌ٦٧ أَنْتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ٦٨﴾ [ص: 67-68].
«بگو: این خبری بزرگ است که شما از آن روی بر میتابید».
﴿سَأَصْرِفُ عَنْ آيَاتِيَ الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَإِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لَا يُؤْمِنُوا بِهَا وَإِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الرُّشْدِ لَا يَتَّخِذُوهُ سَبِيلًا وَإِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الْغَيِّ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلًا ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَكَانُوا عَنْهَا غَافِلِينَ١٤٦﴾ [الأعراف: 146].
«از (اندیشیدن درباره نشانههای موجود در آفاق و انفس و از فهمکردن) آیات خود کسانی را باز میدارم که در زمین به ناحق تکبّر میورزند (و خویشتن را بالاتر از آن میدانند که آیات ما را بپذیرند و راه انبیاء را در پیش گیرند)، و اگر هر نوع آیهای (از کتاب آسمانی و هرگونه معجزهای از پیغمبران و هر قسم نشانهای از نشانههای جهانی) را ببینند بدان ایمان نمیآورند، و اگر راه هدایت (و رستگاری) را ببینند آن را راه خود نمیگیرند، و چنان که راه گمراهی را ببینند آن را راه خود میگیرند، این (انحراف از جاده شریعت خدا) هم بدان سبب است که آیات ما را تکذیب کرده و از آنها غافل و بیخبر گشتهاند».
8. نص قطعی قرآنی، مرجع ما در شناخت اصول دین است
آیات قرآن به دو قسم تقسیم میشوند:
1) قطعی الدلاله: یعنی معنایش روشن و مفهومش واضح است، محکم و بدون تشابه میباشد.
2) ظنی الدلاله: در بردارندهی بیش از یک معناست. خداوند پیروی و استناد به این آیات بدون ارجاع به اصل (محکمات) را حرام کرده است. چنانچه در بحث محکم و متشابه پیرامون آن سخن رفت.
از واقعیتهای غیر قابل انکار در تاریخ فِرق این است که هیچ فرقهای یافت نمیشود که خود را منسوب به اسلام دانسته مگر اینکه حتماً در اصول و مبادی خود به آیاتی از قرآن استناد کرده است!
پس عامل جدایی حق و باطل از میان آنها چیست، زیرا همه به قرآن استناد میکنند؟!
جواب: اگر استناد ایشان به آیات متشابهی باشد که مشتمل بر چند معنا هستند، این دلیل بطلان این احتجاج و استناد است، زیرا دنبالهروی از متشابهات است، و این مرز مشترک بین همهی فرقههای گمراه است. و اگر احتجاج به آیات محکمی باشد که صریح الدلاله هستند، این دلیل بر حق و علامت رستگاری است.
این شرط یا منهج اخیر فقط برای یک فرقه رواست، اما منهج و روش اول (پیروی از متشابهات)، فرقهی ضاله آن را مسلک قرار داده و همگی فرقهها و ادیان باطل در آن فرو رفتهاند، و این دلیل آشکار فساد و بطلان است، زیرا حق یکی و باطلها متعددند.
9. تقلید و اجتهاد در اصول جایز نیست
علمای علم اصول فقه اجماع کردهاند که تقلید از علماء در اصول جایز نیست، زیرا تقلید ظنی است که خداوند دنبالهرو آن را نکوهش فرموده است، و دایرهی تقلید را فقط در فروع فقهی محدود کرده است. پس مادامی که تقلید به دلیل ظنی بودن در اصول ممتنع است، اجتهاد نیز به به همین صورت ظن است و واجب است که در اصول، معتبر شناخته نشود، به خاطر اشتراک با تقلید در علتی که به خاطر آن از تقلید در اصول منع شده، و آن علت هم ظن است.
اجتهاد از دو حال خالی نیست، یا عقلی است یا نقلی. اجتهاد یا دیدگاه عقلی احتمال اشتباه و درست در آن وجود دارد، لذا ظن میباشد. دلیل این امر اختلاف اندیشهها و سلیقهها است. و انکار اختلاف سلیقهها، لجاجتی است که واقعیت آن را تکذیب میکند.
در صورتی که اجتهاد یقینی باشد نه ظنی، جایز نیست که عوام از تقلید کردن در آن منع شود، زیرا علت منعی را که علماء بیان کردهاند، ترس از افتادن در بیراههی ظن است، اما این علت از اجتهاد یقینی منتفی میباشد، لذا در اجتهاد یقینی کسی خواستار منع تقلید نیست، زیرا علت به واسطهی ظهور مانع از بین میرود و بدون شک تکیه بر اجتهاد عالم بهتر از اجتهاد عامی یا جاهل است، زیرا احتمال خطا و لغزش در اجتهاد عامی بیشتر از احتمال خطا در اجتهاد عالم است، پس چگونه از اجتهاد عالم پیروی نمیشود و به جای آن دنبالهرو اجتهاد عامی میشود؟!
اما اجتهاد نقلی، نقل - نص شرعی- از دو حال خارج نیست: یا ظنی است یا قطعی. اگر ظنی باشد، استناد به آن برای اصول صحیح نیست. بدین شیوه نصوص ظنی از موضوع خارج میشوند. و اگر قطعی باشند، اجتهادی در آنها نیست، زیرا معنایشان مشخص است. و هر چیزی شبیه آنها باشد، نیاز به اجتهاد در آن نیست. به همین دلیل، اصولیون اجماع کردهاند که (لا اجتهاد في النص) با موجودیت نص، اجتهادی در کار نیست.
بدون تردید منظور از نص که اجتهاد با وجود آن صحیح نیست، نص صریح و قطعی الدلاله است، زیرا بیشتر اجتهادات پیرامون نصوص صورت میگیرد و در مورد بسیاری از نصوص علماء طبق اجتهادشان دربارهی تفسیر آنها اختلاف دارند که این دسته نصوص ظنی الدلاله هستند بدین جهت در برخی از تعریفهای اجتهاد آمده است: (تحصیل حکم شرعی من دلیل ظنی): «به دست آوردن یک حکم شرعی از دلیلی ظنی». و برخی اصولیون از آن تعبیر کردهاند به: (المجتَهد فیه هو حکم شرعی لیس فیه دلیل من دلیل قطعی): «آنچه که در مورد آن اجتهاد میشود حکمی شرعی است که دلیل قطعی ندارد». و این را توجیه کردهاند که: (احکام شرعی که دارای دلایل قطعی هستند، اجتهاد و اختلاف در مورد آنها نیست، مانند وجوب نماز و روزه، و حرمت زنا و امثال آنها که ادلهی قطعی دربارهی آنها آمده، اما احکامی که نصوص قطعی دربارهی آنها نیامده و فقط نصوص ظنی الثبوت یا ظنی الدلاله درباره آنها آمده، محل اجتهاد هستند)[2]. همچنین علما گفتهاند: «احکام قطعی محل اجتهاد و اظهار نظر نیستند بعد از آنکه حق در نفی یا اثبات واضح و آشکار شده است. این دسته از احکام، واضح و روشن هستند؛ زیرا در حقیقت حکمشان واضح است و کسی که از آنها خارج شود، قطعاً مخطیء است»[3].
از آنجایی که اصول دین بر نصوص قطعی و واضح الدلاله متکی هستند، بنابراین اجتهاد در اصول ممنوع است، همچنان که تقلید در اصول ممنوع است. زیرا بعد از آنکه نص معنای کاملاً روشنی دارد به گونهای که عامهی مردم میتوانند آن را فهم کنند بدون آنکه نیازی به اجتهاد علماء یا تقلید از آنان داشته باشند، از اینرو نیازی به اجتهاد و تقلید در اصول نیست.
همچنین میتوان گفت: از آنجایی که تقلید در اصول دین جایز نیست، بنابراین، واجب است که نصوص دال بر اصول دین، برای عامهی مردم واضح و روشن باشند به گونهای که نیازی به اجتهاد و تقلید نداشته باشند. بنابراین تقلید تنها در فروع دین منحصر است، چون اغلب مسایل فرعی دین، بر ادلهی ظنی متکی هستند از اینرو تقلید در فروع جایز و درست است.
پس هر اصلی که به نص قطعی الدلاله نیاز داشته باشد، به عنوان اصل خوانده نمیشود. بنابراین ملحق نمودن چنین اصلی به اصول دین، باطل است. یعنی اصل، باید دلیلش، یک نص قرآنی و قطعی الدلاله باشد.
این بدان معناست که هر نصی که فهمش برای عوام دشوار یا مشکل باشد و احتمال چندین معنا و چندین صورت داشته باشد و جهت شناخت معنا و صورت راجح آن، نیاز به اجتهاد داشته باشد، در اصول دین نمیتوان به عنوان دلیل بر آن تکیه نمود.
10ـ اصول به وسیلهی نصوص ثابت میشوند نه به وسیلهی توضیحات و شروح
یکی از حقائق آشکار آن است که: همهی مسایل اصولی – خواه مسایل اعتقادی باشد و خواه مسایل عملی – عامهی مسلمانان – جهت آگاهی به آنها – بجز تلاوت نصوص قرآنیشان نیاز به چیز دیگری ندارند. باید گفت که این نصوص نیازی به شرح و تفسیر و توضیح ندارند، چه رسد به اینکه قضایای فلسفی را در توضیح آن بیان داشت که سخن دربارهی آنها زیاد شوند و مقدمات زیادی برای آنها چیده گردند.
یکی از حقایقی که باید در نظر داشت، این است که اصولی که فرقههای خارج از اهل سنت و جماعت، برای خود دارند و خاص خودشان است، نمیتوان آنها را فقط با نصوص قرآنی و بدون شرح یا تفصیل یا تأویل اثبات نمود؛ بلکه میبینیم که صاحبان این اصول در فلسفه و کلام غوطهور شدهاند به گونهای که فهم آن بر عوام دشوار است.
و اگر تقلید کورکورانه نمیبود، این عوام آن اصول را نمیپذیرفتند، زیرا سخن گفتن دربارهی اثبات آنها، در حد فهم آنها نیست.
این خود اثبات میکند که اصولی که این فرقهها برای خود دارند، در حقیقت اصول معتبر شرعی نیستند و گرنه نیاز به این همه شرح و توضیح و فلسفه و تأویل نمیداشت، چنانچه اصول دین بدین گونه هستند که اصلاً نیاز به توضیح و تفسیر و تأویل ندارند.
11.معنای قرآن همچون لفظش، محفوظ است
معلوم است که قرآن کریم به واسطهی حفاظت خدای متعال از زیاده و کاستی محفوظ است، چنانچه میفرماید:
﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ٩﴾ [الحجر: 9].
«همانا ما قران را نازل کردیم و ما برای آن حافظ و نگهبان هستیم».
﴿وَاتْلُ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنْ كِتَابِ رَبِّكَ لَا مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ﴾ [الكهف: 27].
«و آنچه را از کتاب پروردگارت به تو وحی شده است بخوان، کلمات او را تغییر دهندهای نیست».
﴿وَمَا كَانَ هَذَا الْقُرْآنُ أَنْ يُفْتَرَى مِنْ دُونِ اللَّهِ﴾ [يونس: 37].
«چنان نیست که این قرآن از جانب غیر خدا و به دروغ ساخته شده باشد».
﴿وَإِنَّهُ لَكِتَابٌ عَزِيزٌ٤١ لَا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَلَا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ٤٢﴾ [فصلت: 41-42].
و این به این دلیل است که خداوند نبوت را خاتمه داده و ضرورتاً برای حفظ دین باید منبع و سرچشمهی آن را محفوظ بدارد. در غیر این صورت، نیازمند پیامبر جدیدی بودیم که نقاط انحراف را برای مردم به نمایش بگذارد. چنانچه قبل از (پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ) چنین بود.
بدون شک هدف از حفظ و نگهداری الفاظ و مبانی، حفظ و نگهبانی مقاصد و معانی این الفاظ است؛ زیرا الفاظ وسیلهی بیان معانی هستند. پس باید لفظ محفوظ نگه داشته شود طوری که معنای مطلوبی از آن فهم شود بدون امکان تسلط علمای فاسد که بخواهند آن را تحریف کنند. در غیر این صورت، هدف از بین میرفت و حکمت حفظ لفظ محقق نمیشد.
چگونه ممکن است علمای سوء، بر معانی آن چیره شوند؟
دو وسیله یا دو راه برای تسلط این گونه علماء در لابهلای این آیات برای تحریف وجود دارد: تفسیر به رأی، یا به روایت.
بدون شک رأی و اجتهاد، و روایت نیز نتیجهی تلاش بشری هستند و خداوند عزوجل متعهد پاکی و حفظ آن نشده، در نتیجه خطا و هوی بدان راه دارد. و لذا لفظ تفسیر میشود و روایاتی برای یاری مذهب ساخته میشوند. با توجه به اینکه اساسیات دین قابل خطا و اشتباه نیست، زیرا در غیر این صورت دین جایگاهی برای عرضهی مشکوکات میشد، از اینرو حفظ نصوص دین از هر راهی که منجر به خطا و شک در معنایش شود، لازم و ضروری است. بنابراین، نصوص اصول باید از آراء علماء و دیدگاههایشان در امان باشد تا اینکه در لفظ و معنا بِکر و دست نخورده و معصوم و محفوظ بماند. در غیر این صورت، دین در معرض اشتباه و خطا قرار میگرفت.
و این بدان معناست که هر اصلی که نصوص قرآنیاش در تفسیر نیاز به رأی و روایت داشته باشند، اصل نیست.
12. وظیفهی روایات (سنت) پشتیبانی از اصول و تفریع است نه بنیانگذاری اصول و مبانی
وظیفه روایات این است که روی اصول ذکر شده در قرآن تأکید ورزد، اعم از تفصیل دادن و بیان احکام فرعی، مانند: ذکر تفصیلات نماز که اصل آن توسط آیات قرآنی ثابت شده و روایاتی نیز در تأیید آن آمدهاند و از طرفی تفصیل آن را نیز بیان کردهاند. دیگر اصول ایمان، مانند: اصل ایمان به خدا و فرشتگان و ملائکه و کتابهای آسمانی و روز قیامت نیز همین گونه است. اساسیات دیگر مانند زکات و روزه و حج و جهاد همین شیوه را دارند. اما اصلی که اصول دین را ثابت کند و در قرآن به صورت نص و قطعی وارد نشده باشد در دین ما اصلاً وجود ندارد- چون همهی اصول در مرحلهی نخست به وسیلهی قرآن به اثبات میرسند – و به خاطر دلایلی که اکنون گفتیم درست نیست.
روشن است که سنت شرح دهندهی قرآن و میوهای از میوههای آن است، و شرح، تفریع و توضیحی است برای آنچه در اصل آمده است. میوه هیچگاه خودش رشد نمیکند مگر اینکه وابسته به اصلی باشد که آن را بپروراند و متکی بدان باشد. سنت به نسبت قرآن مانند قوانینی است که از دستوری که قضایای کلی را در بر دارد، گرفته میشود، و قوانین اشتقاق یافته صرف نظر از قانون کلی منبع نیستند و تنها از آن سرچشمه گرفته و بر آن بنا میشود. و این از معنای این فرمودهی خدا بر میآید که میفرماید:
﴿وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾ [النحل: 44].
«و بر تو نازل کردیم قران را تا روشن کنی برای مردم آنچه به سویشان آمده است».
و در روایتهای معتبر اهل سنت تأمل کردم مانند کتب ششگانه، چنین اصلی را نیافتم که سنت آن را بر اصول قرآن اضافه کرده باشد یا از آن حذف نموده باشد حتی از روایات آحاد و متواتر هم چنین امری به دست نیاوردم، که البته جرح و تعدیل روایات مربوط به علمای حدیثشناسی است. مردم ضرورتاً باید از آنها پیروی کنند. پس تکیه بر روایت برای اثبات اصول صرف نظر از قرآن نوعی تقلید باطل است. از طرف دیگر، روایات ممکن است ساخته و پرداخته شده باشد و به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم یا به غیر ایشان نسبت داده شده باشند برخلاف آیات قرآن که خداوند حفظ آن را از دستبرد تغییر و تحول عهدهدار شده است. لذا افراد هر اندازه عالم باشند نمیتوانند عبارتی بسازند و آن را به قرآن نسبت دهند. در این صورت، نزد همه رسوا میشد. به همین جهت، باطل گرایان به روایاتی که ساخته و پرداختهاند، متوسل شدهاند، در نتیجه تشخیص صحیح از ضعیف آن مشکل است جز برای متخصصان این علم. و این رخنهای است که از خلال آن عبور دادهاند که تنها راه بستن آن هشدار دادن به مردم است به اینکه یگانه منبع معصوم از خطا و اشتباه همان آیات محکم قرآن هستند و در اصول بر غیر آنها تکیه نکنند. اما شرط تواتر، ممکن است هر کسی برای هر چیزی ادعای متواتر بودن بکند و چنان هم کردند، تواتر بودن را به روایاتی افزودند که با آن اصول دین کفار و زنادقه را ثابت کردند.
خداوند متعال نسبت به بندگانش مهربانتر از آن است که اصل دین آنان را موکول کند به مرجعی که مورد اتفاق و قبول همه نیست، و در آن شکافها و رخنههایی باشد که باطل بتواند از لابلای آنها نفوذ کند.
در نتیجه، قرار دادن روایات با این اشتباهات مهلک به عنوان مرجع و بی نیاز بودنشان از نصوص قرآن، شرعاً ناروا و عقلاً غیر قابل قبول است.
13. مرجع ما در اصول، قرآنی است نه بشری
با توجه به اینکه اصول دین ما، نصوصش تابع آراء علماء و روایاتهای آنها نیست و اینکه در اصول دین تقلید از علماء جایز نیست، پس علماء نمیتوانند در اصول به عنوان مرجع ما قرار گیرند، چون مردم برای اصول نیازی به آنها ندارد. و این یعنی؛ مرجعیت ما در اصول دینمان و مبانی آن، قرآنی و ربانی است نه علمایی و بشری.
پس نقش علماء در این میان چیست؟
نقش علماء صرفاً در محدودهی فروعات است، و اجتهاد در ادلهی ظنیه صحیح است، نه قطعیه. و همین است معنای اجتهاد (کسب یک حکم شرعی از دلیل ظنی). زیرا دلیل صریح قطعی خودش واضح است و نیازی به مجتهد ندارد. بنابراین، مرجعیت علماء پیرامون فروع و ظنیات است و اصول و قطعیات در دایرهی اجتهاد آنها نیستند.
لازم است گفته شود: فروعی که مستند به دلایل قطعی هستند خارج از اجتهاد میباشند، زیرا چنانچه گفتیم، دلیل قطعی نیازمند مجتهد نیست. مثل این آیه که درباره عدهی زنی که شوهرش فوت کرده، میفرماید:
﴿وَالَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنْكُمْ وَيَذَرُونَ أَزْوَاجًا يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَعَشْرًا﴾ [البقرة: 234].
«و کسانی که از شما (مردان) میمیرند و همسرانی از پس خود به جای میگذارند، همسرانشان باید چهار ماه و ده شبانهروز انتظار بکشند (و عدّه نگاه دارند)».
حتی پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم که داناترین و با فضیلتترینِ همهی مردم بود، از این مرجعیت قرآنی خارج نبود:
﴿قُلْ إِنَّمَا أَتَّبِعُ مَا يُوحَى إِلَيَّ مِنْ رَبِّي﴾ [الأعراف: 203].
«بگو: از آنچه که از جانب پروردگارم به من وحی میشود، پیروی میکنم».
﴿قُلْ إِنْ ضَلَلْتُ فَإِنَّمَا أَضِلُّ عَلَى نَفْسِي وَإِنِ اهْتَدَيْتُ فَبِمَا يُوحِي إِلَيَّ رَبِّي﴾ [سبأ: 50].
«بگو: اگر گمراه شوم فقط به زیان خود گمراه شدهام و اگر هدایت یابم چیزی است که پروردگارم به سویم وحی میکند».
﴿وَوَجَدَكَ ضَالًّا فَهَدَى٧﴾ [الضحى: 7].
«و تو را سرگشته یافت، پس هدایت کرد».
(یعنی به وسیلهی وحی).
در جایی دیگر میفرماید:
﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ هَذَا الْقُرْآنَ وَإِنْ كُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِينَ٣﴾ [يوسف: 3].
«ما نیکوترین سرگذشت را به موجب این قرآن که به تو وحی کردیم بر تو حکایت میکنیم و تو قطعاً پیش از آن از بیخبران بودی».
یا در آیهی 7 آل عمران میفرماید:
﴿مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ﴾ [آل عمران: 7].
«بخشی از آن، آیههای «محکمات» است (و معانی مشخص و اهداف روشنی دارند و) آنها اصل و اساس این کتاب هستند».
متشابهات برای شناخت معنا نیاز به ارجاع به سوی محکمات دارند نه به سوی آراء و روایات.
و این در مورد اصول و فروعی است که با نص قطعی در قرآن ثابت شدهاند.
14. تفسیر و تأیل بدون نص صریح هیچ اصلی را اثبات نمیکند
استدلال و احتجاج به قرآن دو نوع است:
1) احتجاج به خود نص، به خاطر روشنی و وضوح آن.
2) احتجاج و استناد به تفسیر نص، به خاطر نیاز نص بدان.
ولی خداوند ادلهی اصول دین را صرفاً نصوص واضح و صریحی قرار داده که نیازمند شرح و تفصیل نیستند. راز این امر، آن است که تفسیر از کارهای بشری است و هر انسانی به هر درجهای از دانایی هم رسیده باشد، معصوم از لغزش و خطا نیست (بجز انبیاء). از اینرو هرگاه اصول دین به تفسیر واگذار شود، خطاپذیر خواهند بود. لذا در ثبوت اصل دین اعتماد به تفسیر صحیح نیست به دلیل عدم عصمت آن از خطا. و تنها تکیه گاه اثبات اصول دین، نص قرآنی است، زیرا از خطا و اشتباه از نظر لفظ و دلالت مصون هستند.
پس هر اصلی که با تفسیر یا تأویل بدون خود نص ثابت شده باشد، دور انداخته میشود، زیرا تفسیر در حقیقت گفتهی مفسر است نه فرمودهی خداوند عزوجل .
15. عقل بدون نص محکم قرآنی مستقلاً نمیتواند اصول را نهادینه کند
به همین خاطری که گفته شد تکیه به عقل یا در واقع رأی در بنیانگذاری اصول دین امکان ندارد، زیرا عقل نمیتواند حجت و دلیل این امر باشد، چون حجت لازم است از راهیابی خطا و اشتباه بدان معصوم باشد، در حالی که عقل بشری چنین نیست.
بدون تردید تکیه بر عقل بشری -با این وصف- در تأسیس اصول دین، درِ بزرگی را پیش روی دشمنان میگشاید تا وارد آن شوند و آنچه را که میخواهند بگویند با این دلیل که عقل آن را میپسندد. بلکه واقعیت تاریخ عقاید و ادیان و مذاهب فکری گواهی میدهد که داعیان عقل، گفتههای خلاف عقلی را گفتهاند که عقل از پذیرفتن آنها ابا میکند و ذوقها آن را رد مینمایند و فطرت سلیم آن را نمیپذیرد.
اگر عقل در اثبات اصول دین حجت میبود نیازی به بعثت پیامبران نبود، زیرا مردم بدانها ضرورتی نداشتند، چون وظیفهی پیامبر در بیان فرعیات منحصر شده بود و اصول دین را به عقول مردم و دیدگاههایشان واگذار نمودهاند. در حالی که این یک چیز غیر عقلانی است، زیرا روم و فارس آراء و فلسفههای مستند به عقل داشتند، آیا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آنها را به این دعوت کرده و مسلمانان با آنها جنگیده که فلسفه را با فلسفه و نظریه را با نظریه عوض کنند؟
در این صورت، معنی این آیه چه خواهد بود: ﴿ذَلِكَ الْكِتَابُ لَا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ٢﴾ [البقرة: 2]؟ آیا قرآن، کتاب هدایت در فروع است، و در اصول نیست!؟
و نیز معنی این آیه که میفرماید:
﴿وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ﴾ [البقرة: 213].
«و همراه آنها کتاب، به حق نازل کردیم تا در آنچه که مردم در آن اختلاف دارند، حکم کند».
آیا آنچه که در آن اختلاف دارند اصول است یا فروع؟
و مفهوم این آیه چه میشود که:
﴿إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَمَا تَهْوَى الْأَنْفُسُ وَلَقَدْ جَاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدَى٢٣﴾ [النجم: 23].
«آنها جز از ظن و آنچه نفسهایشان میخواهد پیروی نمیکنند در حالی که از جانب پروردگارشان هدایت برای آنها آمد».
مگر نه این است که مردم به عقل و آرای شخصی خود و بدون توجه به هدایتی که از جانب پروردگار آمده است، به ظن و هوای نفسانی اعتماد کردهاند؟ و الا بشر – نه خدا – خود در مهمترین قضایای دین (اصول) مصدر هدایت و تشریع میبود. و این تفکر از تفکرات کفر است.
و اینکه خداوند میفرماید:
﴿وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانًا لِكُلِّ شَيْءٍ﴾ [النحل: 89].
«این کتاب را که روشنگر هر چیزی است بر تو نازل کردیم.»
یعنی چه؟! آیا اصول دین از اولین چیزهایی نیست که قرآن به بیان آن پرداخته است؟
و معنی این فرمودهی خدا چیست:
﴿وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُضِلَّ قَوْمًا بَعْدَ إِذْ هَدَاهُمْ حَتَّى يُبَيِّنَ لَهُمْ مَا يَتَّقُونَ﴾ [التوبة: 115].
«و در شأن خدا نیست که گروهی را پس از آنکه هدایتشان نمود گمراه کند، مگر آنکه چیزی را که باید از آن پروا کنند، برایشان بیان کرده باشد».
آیا اصول دین از جمله مسایلی نیست که خدا تقوی را در آن بیان کرده است؟
آری! اگر عقل، کیان و تعریف مستقلی داشت طوری که دیگر به همهی مسایل اصولی مورد سؤال، پاسخ روشن و بدون ابهام میداد، جائز میشد که عقل مرجعی در دین باشد. و لازم میآمد که نقش رسالت و پیامبر را ملغی کنیم، زیرا با این توصیف عقل، نیازی به آن دو نیست، و نیز اعتراض بر بعثت پیامبران درست و منطقی میبود!
اما واقعیت عقل آن است که در سر این انسان است، و انسانها طبیعتاً با هم اختلاف دارند؛ لذا حجت و مرجع دانستن عقل در اصول دین بیمعنی است.
امام غزالی فلاسفه را تکفیر کرد و بر ابن سینا و فارابی رد نوشت، ایشان در مورد آن، کتابی را تحت عنوان (تهافت الفلاسفه) تحریر نمود؛ ابن رشد آمد تا او را رد کند لذا در جواب کتاب او کتابی به نام (تهافت التهافت) نوشت. بدون شک هر یک از آنها دارای عقل چیره و فکری نخبه بودهاند. پس کدام یک از آنها حق است؟! و عقل کدام یک حجت و مرجع است؟!
اما قرآن یک چیز است که در کتابی گردآوری شده و دارای تعریف و کیان مشخص و مستقلی است که خداوند عزوجل به ارجاع دادن امور به آن امر فرموده است. و برای هر مطلب اصولی یک جواب واضح و بدون ابهام دارد با این شرایط فقط قرآن میتواند مرجع و خصوصاً یگانه مرجع در اصول دین باشد، زیرا تنها مصدری است که ویژگیهای فوق را در نظر گرفته است.
و عقل بشری نمیتواند مانند قرآن را بیاورد، چنانچه خداوند عزوجل میفرماید:
﴿قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَالْجِنُّ عَلَى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْآنِ لَا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيرًا٨٨﴾ [الإسراء: 88].
«بگو: اگر انسان و جن جمع شوند بر اینکه نمونهای مانند قرآن بیاورند نمیتوانند مثل آن را بیاورند اگر چه همدیگر را یاری کنند».
علماء تصریح کردهاند که در امور مورد اختلافیای که مستند به دلایل ظنیه است، الزام و انکاری وجود ندارد، زیرا علماء در عقول و به تبع آن در معقولات متفاوتند، لذا صحیح نیست که مردم را ملزم به قضایایی نمود که ناشی از اختلاف عقول است و آن را جزء اصول قلمداد کرد.
اینها همه از یک طرف، از طرف دیگر عقل تنها میتواند قضایای عمومی و کلیای همچون نبوت را اثبات کند، اما این امکان را ندارد که مطالب خاصی را برای این قضایای کلی ثابت گرداند؛ یعنی -در مثال ذکر شده- نمیتواند نبوت شخصی معین را امضا نماید.
شرعاً اثبات قضایای کلی صرف نظر از اثبات مطلوب خاص برای آن قضایا، غیر معتبر است. اگر انسانی بگوید: من ایمان میآورم به اینکه خداوند پیامبرانی دارد، این انسان تا زمانی که به نبوت محمد صلی الله علیه و آله و سلم ایمان نداشته باشد، از محدودهی اسلام خارج است (کافر میباشد) تا زمانی که معنی خاصی (نبوت محمد صلی الله علیه و آله و سلم ) را برای آن معنی کلی (نبوت) اثبات نکند.
گفتنی است که انسان نمیتواند تنها به وسیلهی نظر عقلی و بدون نص شرعی، این معنای خاص را بفهمد، زیرا دیدگاه عقلی نمیتواند اصول شریعت را ثابت کند، چون هدف عقل اثبات قضایای کلی است نه قضایای خاصی که جز از راه نص شرعی اثبات نمیشوند.
و این بر این فرضیه است که همهی عقلاء به نبوت اقرار کرده باشند در حالی که اغلب عقلاء اعم از فلاسفه، دانشمندان با تکیه بر آراء عقلهایشان منکر آن شدهاند.
عقل شاید بتواند اصول اساسی اعتقادی مانند الوهیت، نبوت و معاد را ثابت کند، اما نمیتواند اصول دیگری همچون اعتقاد به ملائکه را که در اعتبار ایمان ضروری هستند، ثابت گرداند. به همین شیوه، عقل این امکان را ندارد که اصول عملی را نیز ثابت کند مانند: نماز، زکات، حج، و روزه. این همان اصولی هستند که ایمان بدون اقرار به آنها هیچ اعتباری ندارد و انسان وارد اسلام نمیشود.
در نتیجه، اجتهاد یا دیدگاه عقلی به تنهایی و بدون نص شرعی نمیتواند به معنای مطلوب اصول شرعی برسد.
16. وظیفهی قرآن و سنت و اجتهاد
در اینجا میتوان وظیفه خاص هر کدام از قرآن و سنت و اجتهاد را مشخص نمود:
- وظیفهی اختصاصی قرآن، نهادینه کردن اصول و مبادی دین است.
- وظیفهی سنت، تأکید اصول نهادینه شده و توضیح و تفصیل آنهاست.
- وظیفهی اجتهاد، استنباط احکام شرعی در موارد زیر است:
1) عدم وجود نص قرآنی یا نبوی.
2) اگر نص ظنی الدلاله یا ظنی الثبوت باشد با این توجه که ظنی الثبوت مخصوص سنت است، چون قرآن قطعی الثبوت است.
3) قرار دادن احکام در موارد مخصوص خود که به واسطهی اختلاف زمان و مکان و واقعیتها متفاوت است.
17. قرآن دلایل عقلی و نقلی را با هم جمع نموده است
از جمله حقایق بزرگی که بسیاری از مردم از ادراک و تطبیق آن با وجود تکرار شدن آن در قرآن و مشخص بودنشان، غافل ماندهاند، این است که قرآن عظیم قویترین دلایل عقلی را بر صحت ادعاهایی ایمانیاش، پیش رو میاندازد.
این خطابی است که قبل از مسلمانان متوجه کفار میشوند، به همین دلیل، قرآن با یک بحث و گفتگوی طولانی با دروغگویان در افتاده، تا اینکه آنها را بر صحت آنچه که ادعا میکند، با دلایل و براهین عقل قانع سازد. گفتنی است که دهها آیه در قرآن آمده که عقل را مخاطب قرار میدهد و راهنمای استفاده از آن را بیان کرده و به عدم تعطیل عقل راهنمایی و ارشاد میکند. و همچنین جمود فکری و تقلید کورکورانه را نکوهش میکند.
گاهاً از عقل به لُب (عقلی که مخلوط به هوی نیست) تعبیر میکند و گاهاً به قلب و فؤاد یا فکر و بصر و نظر و غیره. و علاوه از تعبیرهای علم و برهان یا شبیه اینها که در قرآن زیاد میآیند، و همهی اینها از متعلقات عقل هستند. اضافه بر اشتقاقات خود لفظ عقل که تقریباً 50 بار در قرآن تکرار شده است! و من بسیار تعجب میکنم از مسلمانی – خصوصاً افراد عالم – که میگوید: چگونه با قرآن علیه کسی استدلال نماییم که قرآن را قبول ندارد؟!
شگفتناکتر اینکه این حجت غلط در میان مؤمنان به کار گرفته میشود تا آیات قران را ترک نموده و نقش مناقشهجو را بازی کنند در حالی که دو طرف به خیال خودشان به صحت قرآن ایمان دارند.
باید گفت که این مغالطهای است که به دو دلیل ذیل اشتباهی بزرگ میباشد:
1- افراد مناقشهجو عادتاً در بین خود مسلمانان هستند و این فکر را میان آنها میاندازند که نیازی به پدید آمدن ایمان نیست. و اثبات اصول را به عقول مجرد واگذار میکنند. این در حالی است که مؤمن هستند و قبلاً به صحت قرآن ایمان آورده بودند به قرآنی که مصدر هدایت است و از طرف خدا نازل شده است:
﴿وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ﴾ [البقرة: 213].
«و کتاب (آسمانی) که مشتمل بر حق بود و به سوی حقیقت (و عدالت) دعوت میکرد، بر آنان نازل کرد تا در میان مردمان راجع بدانچه اختلاف میورزیدند داوری کند».
نقش دلایل عقلی نسبت به خود مسلمانان، تنها برای افزونی اطمینان است نه به وجود آمدن ایمان در آنها. چنانچه خداوند از قول ابراهیم علیه السلام میفرماید:
﴿رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِي الْمَوْتَى قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِنْ قَالَ بَلَى وَلَكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي﴾ [البقرة: 260].
«پروردگارا ! به من نشان بده چگونه مردگان را زنده میکنی. گفت: مگر ایمان نیاوردهای؟ ! گفت: چرا ! ولی تا اطمینان قلب پیدا کنم (و با افزودن آگاهی بیشتر، دلم آرامش یابد).»
مگر اینکه یکی از طرفین، چنان وانمود نماید که خارج از دایرهی ایمان استدلال مینماید.
2- اگر فرض کنیم که مناقشه با طرف کافر است، قرآن در بیان دلایل عقلی و منطقی، عاجز و قاصر نیست. و غیر از قرآن به چیز دیگری نیاز نداریم مگر بخواهیم دایره را وسعت و عمومیت دهیم، زیرا قرآن همهی حجتها و دلایل عقلی و اصلی را در خود جای داده است.
بنگر چگونه دلیل خلق را به عنوان اثبات ربوبیت الله به کار میگیرد، و دلیل ربوبیت را برای اثبات دلیل الوهیت با مختصرترین عبارت بیان میکند:
﴿اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ﴾ [البقرة: 21].
«پروردگارتان را بپرستید کسی که شما را آفرید».
پس خدا تنها خالق است، در نتیجه او رب است، و به واسطهی همین رب بودن او، پروردگار دیگری جز او نیست. پس اوست معبودی که جزء او معبود برحقی نیست.
سپس دلایل ربوبیت را بیشتر به تفصیل بیان کرده است:
﴿الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِرَاشًا وَالسَّمَاءَ بِنَاءً﴾ [البقرة: 22].
«کسی که زمین را به عنوان گسترهای و آسمان را به مانند بنیانی برای شما قرار داده است».
و بدین گونه بیان میکند تا به خود هدف اصابت کند:
﴿هَلْ مِنْ خَالِقٍ غَيْرُ اللَّهِ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ﴾ [فاطر: 3].
« آیا جز الله، آفرینندهای وجود دارد که شما را از آسمان و زمین روزی برساند؟ (نه! اصلاً). جز او خدائی وجود ندارد».
﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ٣٥﴾ [الطور: 35].
« آیا ایشان (همین جوری از عدم سر بر آوردهاند و) بدون هیچ گونه خالقی آفریده شدهاند؟ و یا این که (خودشان خویشتن را آفریدهاند و) خودشان آفریدگارند؟».
﴿إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لَآيَاتٍ لِأُولِي الْأَلْبَابِ١٩٠﴾ [آل عمران: 190].
«مسلّماً در آفرینش (عجیب و غریب و منظّم و مرتّب) آسمانها و زمین، و آمد و رفت (پیاپی، و تاریکی و روشنی، و کوتاهی و درازی) شب و روز، نشانهها و دلائلی (آشکار برای شناخت آفریدگار و کمال و دانش و قدرت او) برای خردمندان است».
بار دیگر بنگر: تا ببینی که چگونه دلیل عقلی را برای اثبات پیامبری محمد صلی الله علیه و آله و سلم و راستی رسالتش به کار میگیرد، آنجا که میفرماید:
﴿وَإِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا﴾ [البقرة: 23].
این آیه دو نکته دارد:
﴿مِمَّا نَزَّلْنَا﴾ یعنی قرآن ﴿عَبْدِنَا﴾ منظور پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است. و هر دو ملازم هم هستند. پس هرگاه شک و تردید از آنچه فرو فرستاده شده (قرآن) زدوده شد، به تبع آن شک از (مرسَل= محمد صلی الله علیه و آله و سلم ) نیز بر طرف میشود. در نتیجه، صحت یکی از آن دو، دلیلی است بر صحت دیگری.
حال این دلیل عقلی که شک را از آن دو میزداید، کدام است؟ ﴿فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ٢٣﴾ [البقرة: 23].
«یک سوره همانند آن بیاورید و گواهان خود را- غیر خدا- براى این کار، فرا خوانید اگر راست مىگویید!».
یعنی: اگر از آوردن یک سورهی نظیر آن عاجز شدید، اعجاز ثابت شده و شک برطرف میشود. و این چیزی بود با یک دلیل عقلی در نهایت ایجاز و اعجاز ثابت شد.
از همهی آیات سهگانهی سورهی بقره تعریف مشخص سه قضیهی اعتقادی بزرگ را به دست میآوریم: صحت توحید و نبوت و قرآن و قضیه چهارمی میماند که ایمان به روز قیامت است. لذا با روشن شدن سه مطلب قبلی، تنها با خبر دادن آن بدون آوردن دلیل عقلی، اکتفا میکند، زیرا نیازی به دلیل برای صحت روز آخرت نیست، چون صحت خبر (قرآن) و مخبِر (پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ) آمده است؛ لذا در دنباله میفرماید:
﴿فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ﴾ [البقرة: 24].
«اگر نتوانستید و هرگز نمیتوانید، پس بترسید از آتش».
روی سخن با کافران است، پس وضعیت با مؤمنان چطور باید باشد؟ و چگونه گفته میشود که حجت الهی در قرآن بر غیر مسلمانان نیست و سپس همین سخن را برای بر کنار کردن قرآن از صحنهی هدایت مسلمین به کار میگیرند. و اصول دین را بسیار دور از کتاب پروردگار جهانیان به وجود میآورند. پس قرآن نه علیه کفار و نه علیه مسلمین، حجت و دلیل نیست؟
پس بر چه کسی حجت است؟ مگر خداوند آن را نازل نکرده است؟
و اگر این حجت خدایی را در کتابش نیابیم که بر آن نص آورده، در کجا مییابیم:
﴿قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ﴾ [الأنعام: 149].
«بگو: برهان رسا ویژهی خداست».
و پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم چه کسی را مخاطب آنچه خدا به او امر کرده، قرار میدهد:
﴿وَقُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شَاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَمَنْ شَاءَ فَلْيَكْفُرْ﴾ [الكهف: 29].
«بگو: حق از جانب پروردگارتان آمد، پس کسی که میخواهد ایمان بیاورد و کسی که میخواهد ناسپاس باشد».
آیا تنها برای مسلمانان است؟ و حق ذکر شده در آیه، منبع آن چیست؟ آیا خدا و آیات خدا تغییر کرده است؟!
﴿فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَ اللَّهِ وَآيَاتِهِ يُؤْمِنُونَ٦﴾ [الجاثية: 6].
«پس به کدامین گفته بعد از خدا و نشانههایش ایمان میآورید؟»
خداوند عزوجل از قول پیامبرش میفرماید:
﴿إِنَّمَا أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هَذِهِ الْبَلْدَةِ الَّذِي حَرَّمَهَا وَلَهُ كُلُّ شَيْءٍ وَأُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ٩١ وَأَنْ أَتْلُوَ الْقُرْآنَ فَمَنِ اهْتَدَى فَإِنَّمَا يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَمَنْ ضَلَّ فَقُلْ إِنَّمَا أَنَا مِنَ الْمُنْذِرِينَ٩٢﴾ [النمل: 91-92].
«به من امر شده است که تنها پروردگار این سرزمینی که خداوند آن را حرام کرده، بپرستم همه چیز از آن اوست، و به من دستور داده شده تا از مسلمانان باشم و قران را تلاوت کنم. پس هر کس هدایت یافت به نفع خود هدایت یافته و هر کس که گمراه شود بگو من تنها از بیمدهندگانم».
آری، این حق که قرآن است از جانب پروردگار صادر شده است. و قرآن حجت بالغه است و ما موظف به پیروی و تبلیغ و استناد به آن هستیم.
﴿فَمَنْ شَاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَمَنْ شَاءَ فَلْيَكْفُرْ﴾ [الكهف: 29].
«هر کس خواست ایمان بیاورد و هر کس خواست کافر شود».
و این ملغی کردن و از صحنه به در کردن دلایل عقلی نیست! نه!... هرگز... بلکه خود قرآن به آن دستور میدهد. و این یک اعتراض است برای از بین بردن نقش قرآن در برابر آنچه عقل مینامند، گویی قرآن در یک طرف و عقل در طرف دیگر قضیه است و تو مختار هستی کدام را بر گزینی؟! و گویا در قرآن دلایل عقلی نیست و قرآن ضعیفتر از آن است که براهین و دلایل منطقیای بیاورد که کافرین و ملحدین را به صحت اقوال و ادعاهای خود ملزم گرداند؟ پس به کسی نیاز دارد تا با ذکر دلایلی، ادعاهای قرآن را به اثبات برساند و عباراتی را ارائه بدهد که قرآن از اظهار آن عاجز و ناتوان بوده است.
این بزرگترین بهتان و بلکه از لوازم کفر است هر چند که گوینده یا معتقد به آن، قصد نیکی داشته باشد و تصور لوازم فاسد این بهتان را نکند!
خداوند میفرماید:
﴿إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ﴾ [الإسراء: 9].
«به راستی این قرآن به راهی که راست است، هدایت مینماید».
و این هدایت شامل همه چیز است و دلایل عقلی نیز در این کلی داخل هستند، زیرا این قرآن دارای بهرهای بیشتر و درستتر از عقل است.
﴿أَوَلَمْ يَكْفِهِمْ أَنَّا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ يُتْلَى عَلَيْهِمْ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَرَحْمَةً وَذِكْرَى لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ٥١ قُلْ كَفَى بِاللَّهِ بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ شَهِيدًا﴾ [العنكبوت: 51-52].
«آیا کافی نیست برای آنها که کتاب را بر تو نازل کردیم تا بر آنها خوانده شود، به راستی در این رحمت و پندی است برای گروهی که ایمان میآورند. بگو: خداوند به عنوان گواه بین من و شما کافیست».
این وضعیت با کافران است پس باید حال و شأن با مؤمنان چگونه باشد؟!
پس این اسطوره که قرآن برای غیر مسلمانان حجت نیست و ضرورتاً عقل باید به دور از قرآن حجت باشد و حجت تنها در عقل بدون قرآن است، از کجا آمده است؟! سپس این اسطوره را با مسلمانان به کار میگیرد تا مناقشه و هدایت آنها را خارج از دایرهی نور قرآن کند؟! راست گفت خدای تعالی:
﴿وَرَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ فَسَأَكْتُبُهَا لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَالَّذِينَ هُمْ بِآيَاتِنَا يُؤْمِنُونَ١٥٦ الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَالْإِنْجِيلِ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلَالَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ أُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ١٥٧﴾.
«و رحمت من هم همهچیز را در برگرفته (و در این سرای شامل کافر و مؤمن میگردد، امّا در آن سرای) آن را برای کسانی مقرّر خواهم داشت که پرهیزگاری کنند و زکات بدهند و به آیات (کتابهای آسمانی و نشانههای گسترده جهانی) ایمان بیاورند. (به ویژه رحمت خود را اختصاص میدهم به) کسانی که پیروی میکنند از فرستاده (خدا محمّد مصطفی) پیغمبر امّی که (خواندن و نوشتن نمیداند و وصف او را) در تورات و انجیل نگاشته مییابند. او آنان را به کار نیک دستور میدهد و از کار زشت بازمیدارد، و پاکیزهها را برایشان حلال مینماید و ناپاکها را بر آنان حرام میسازد و فرو میاندازد بند و زنجیر (احکام طاقتفرسای همچون قطع مکان نجاست به منظور طهارت، و خودکشی به عنوان توبه) را از (دست و پا و گردن) ایشان به در میآورد (و از غُل استعمار و استثمارشان میرهاند). پس کسانی که به او ایمان بیاورند و از او حمایت کنند و وی را یاری دهند، و از نوری پیروی کنند که (قرآن نام است و همسان نور مایه هدایت مردمان است و) به همراه او نازل شده است، بیگمان آنان رستگارند».
18. اصول ادیان و فِرَق باطله، استنباطی است نه نصی
ادیان باطل مانند: یهودیت و مسیحیت، اصول و مبادیشان به طور نصوص در کتابهایشان نیامده، بلکه آنها خود این مبانی را استنتاج کرده و در مقابل نصوص محکم که در تعارض با این اصول آنهاست، معانی را از خلال نصوص یا ادلهی متشابه یا اخبار و ادعاهای دروغین، استنباط کردهاند.
اولین کسی نص محکم را ترک و دنبال نص متشابه رفت، شیطان بود، زیرا آنجا که گفت:
﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾ [الأعراف: 12].
«من بهتر از اویم».
برتری خود بر آدم علیه السلام را از یک دلیل متشابه برداشت کرده بود:
﴿خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ١٢﴾ [الأعراف: 12].
«مرا از آتش و او را از خاک آفریدهای».
و با وجود نص محکم که به او دستور میداد، سجده را ترک کرد:
﴿اسْجُدُوا لِآدَمَ﴾ [الأعراف: 11].
«برای آدم سجده کنید».
سپس ابلیس قصد کرد تا روایت ساختگی را برای لغزاندن آدم علیه السلام و همسرش حواء، به کار گیرد. و با نسبت دادن آن روایت به خدا، آن دو را گول زد و به آن دو گفت:
﴿فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطَانُ لِيُبْدِيَ لَهُمَا مَا وُورِيَ عَنْهُمَا مِنْ سَوْآتِهِمَا وَقَالَ مَا نَهَاكُمَا رَبُّكُمَا عَنْ هَذِهِ الشَّجَرَةِ إِلَّا أَنْ تَكُونَا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونَا مِنَ الْخَالِدِينَ٢٠﴾ [الأعراف:20].
«پروردگارتان شما را از این درخت منع نکرد جزء آنکه دو فرشته گردید یا از زمره جاودانان شوید».
و این روایت دروغین را با قسم به خدا موثق جلوه داد:
﴿وَقَاسَمَهُمَا إِنِّي لَكُمَا لَمِنَ النَّاصِحِينَ٢١﴾ [الأعراف: 21].
«و برای آن دو قسم خورد که من برای شما از پند دهندگانم».
روا نبود که آدم علیه السلام این روایت را تصدیق کند، زیرا با نص محکم که از جانب خدا، خوردن درخت را نهی کرده بود، در تعارض بود؛ آنجا که فرموده بود:
﴿وَلَا تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الظَّالِمِينَ١٩﴾ [الأعراف: 19].
«به این درخت نزدیک نشوید تا مبادا از زمرهی ظالمان شوید».
و همچنین در سند آن قول، شخصی است که از جانب خدا مجروح و متهم شده که او ابلیس است. کسی که خداوند به خاطر عدم قبول سجده برای آدم او را از بهشت خارج کرد و به او فرمود:
﴿فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ الصَّاغِرِينَ١٣﴾ [الأعراف: 13].
«بیرون شو که تو از خوارشدگانی».
و این است سرنوشت هر که نص محکم را رها کند و دنبالهرو متشابه و روایات متعارض با نصوص محکم گردد که از جانب علمای سوء و اتباعشان وارد شده؛ چنانچه خدا از قول آنها در روز رستاخیز حکایت میکند:
﴿وَقَالُوا رَبَّنَا إِنَّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَكُبَرَاءَنَا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلَا٦٧ رَبَّنَا آتِهِمْ ضِعْفَيْنِ مِنَ الْعَذَابِ وَالْعَنْهُمْ لَعْنًا كَبِيرًا٦٨﴾ [الأحزاب: 67-68].
«و میگویند: پروردگارا ! ما از سران و بزرگان خود پیروی کردهایم و آنان ما را از راه به در بردهاند و گمراه کردهاند. پروردگارا ! آنان را دو چندان عذاب کن، و ایشان را کاملاً از رحمت خود به دور دار (و کمترین ترحّمی بدیشان منما)».
بنی اسرائیل گفتهی سامری را تصدیق کردند و در اثر التباس و تشابه، گوساله را پرستیدند و نصوص محکمی را که دربارهی عبادت خدای یگانه که هیچ شریکی ندارد، آمده بود، ترک کردند. و ادعا کردند که عزیر پسر خداست، و دلیلشان این بود که بعد از 100 سال از مرگش، زنده شده است. چنانچه نصاری ادعا میکردند که مسیح پسر خداست، و او را به جای خدا میپرستیدند و احتجاج میکردند که بدون پدر متولد شده است و کور مادرزاد و جذامی را شفا میدهد و مردگان را زنده میکند. و نص محکم کتاب خود را مبنی بر بنده بودن برای خدا را ترک کردند. چنانچه خدا از اولین سخن عیسی علیه السلام در گهواره خبر میدهد:
﴿قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيًّا٣٠﴾ [مريم: 30].
«گفت: همانا من بندهی خدایم، مرا کتاب داده و مرا به عنوان پیامبر قرار داده است».
شکی نیست که این عقاید تنها نتیجهی استنباطات از الفاظ متشابه – مقابل محکم – هستند و نص واحد یا قول صریحی در دلالت بر آنها وجود ندارد. برای همین خداوند متعال روز قیامت به عیسی بن مریم میفرماید:
﴿يَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ أَأَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَأُمِّيَ إِلَهَيْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ قَالَ سُبْحَانَكَ مَا يَكُونُ لِي أَنْ أَقُولَ مَا لَيْسَ لِي بِحَقٍّ إِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِي وَلَا أَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِكَ إِنَّكَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُيُوبِ١١٦ مَا قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا مَا أَمَرْتَنِي بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّي وَرَبَّكُمْ وَكُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهِيدًا مَا دُمْتُ فِيهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّيْتَنِي كُنْتَ أَنْتَ الرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ وَأَنْتَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ١١٧﴾ [المائدة: 116-117].
«و (خاطرنشان ساز) آن گاه را که خداوند میگوید: ای عیسی پسر مریم ! آیا تو به مردم گفتهای که جز الله، من و مادرم را هم دو خدای دیگر بدانید (و ما دو نفر را نیز پرستش کنید؟). عیسی میگوید: تو را منزّه از آن میدانم که دارای شریک و انباز باشی. مرا نسزد که چیزی را بگویم (و بطلبم که وظیفه و) حق من نیست. اگر آن را گفته باشم بیگمان تو از آن آگاهی. تو (علاوه از ظاهر گفتار من) از راز درون من هم باخبری، ولی من (چون انسانی بیش نیستم) از آنچه بر من پنهان میداری بیخبرم. زیرا تو داننده رازها و نهانیهائی (و از خفایا و نوایای امور باخبری). من به آنان چیزی نگفتهام مگر آنچه را که مرا به گفتن آن فرمان دادهای (و آن) این که جز خدا را نپرستید که پروردگار من و پروردگار شما است (و همو مرا و شما را آفریده است و همه بندگان اوئیم)».
خداوند از عیسی علیه السلام میپرسد: ﴿أَأَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ﴾ یعنی: تو برای آنها منصوص کردی؟ و چیزی را که آنها ادعا میکنند تو گفتی؟ یا آنها ادعای چنین چیزی را میکنند؟ پس همواره نص صریح برای حجت قرار دادن در این مسایل عظیم، نزدشان نیافتنی است.
شرک عربها از راه استنباط بود نه از راه نص:
﴿أَلَا لِلَّهِ الدِّينُ الْخَالِصُ وَالَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِيَاءَ مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَى إِنَّ اللَّهَ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ فِي مَا هُمْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي مَنْ هُوَ كَاذِبٌ كَفَّارٌ٣﴾ [الزمر: 3].
«هان! تنها طاعت و عبادت خالصانه برای خدا است و بس. کسانی که جز خدا سرپرستان و یاوران دیگری را برمیگیرند (و بدانان تقرّب و توسّل میجویند، میگویند:) ما آنان را پرستش نمیکنیم مگر بدان خاطر که ما را به خداوند نزدیک گردانند. خداوند روز قیامت میان ایشان (و مؤمنان) درباره چیزی که در آن اختلاف دارند داوری خواهد کرد. خداوند دروغگوی کفرپیشه را (به سوی حق) هدایت و رهنمود نمیکند (و او را با وجود کذب و کفر به درک و فهم حقیقت نائل نمیگرداند)».
یا میفرماید:
﴿وَإِذَا مَسَّ النَّاسَ ضُرٌّ دَعَوْا رَبَّهُمْ مُنِيبِينَ إِلَيْهِ ثُمَّ إِذَا أَذَاقَهُمْ مِنْهُ رَحْمَةً إِذَا فَرِيقٌ مِنْهُمْ بِرَبِّهِمْ يُشْرِكُونَ٣٣ لِيَكْفُرُوا بِمَا آتَيْنَاهُمْ فَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ٣٤ أَمْ أَنْزَلْنَا عَلَيْهِمْ سُلْطَانًا فَهُوَ يَتَكَلَّمُ بِمَا كَانُوا بِهِ يُشْرِكُونَ٣٥﴾ [الروم: 33-35].
«هر زمان که مصائب و بلایای بزرگی (همچون طوفانها و زلزلهها و شداید دیگر) به انسانها برسد، پروردگارشان را به فریاد میخوانند (و جز او را کاشف مصائب و دافع بلایا نمیدانند) و بدو پناهنده میگردند. سپس به مجرّد این که (حوادث زیانبار و مصائب برطرف شد و) خداوند مرحمتی از جانب خود در حق ایشان روا دید (و نعمتی بدیشان داد) ناگهان گروهی از آنان برای پروردگارشان شریک و انباز قرار میدهند (و به خداگونهها و بتها معتقد میشوند و از راستای راه به در میروند). (بگذار این افراد کم ظرفیت مشرک) نعمتهائی را که ما بدانان دادهایم کفران کنند و ناسپاس گذارند. (ای منکران ! از نعمتهای زودگذر چند روزه دنیا) بهرهمند شوید و لذّت ببرید، امّا (به زودی نتیجه شوم و سرانجام وخیم اعمال خویش را) خواهید دانست. آیا ما دلیل گویا و روشنی برای آنان نازل کردهایم که شرک ایشان را موجّه و پسندیده میشمارد؟ !»
منظور از «سلطان» در این آیه حجت است، و خداوند برای آن، دو شرط قرار داده است: از طرف خدا باشد، چیزی باشد که صراحتاً بیان کند. سلطان نازل (که متکلم بنفسه هستند) همان آیات محکم و صریحی هستند که احتجاج به امر خارجی برای تقویت معنا نداشته باشد.
چنانچه در آیات 19ـ23 سورهی نجم خداوند میفرماید:
﴿أَفَرَأَيْتُمُ اللَّاتَ وَالْعُزَّى١٩ وَمَنَاةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرَى٢٠ أَلَكُمُ الذَّكَرُ وَلَهُ الْأُنْثَى٢١ تِلْكَ إِذًا قِسْمَةٌ ضِيزَى٢٢ إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْمَاءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُكُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَمَا تَهْوَى الْأَنْفُسُ﴾ [النجم: 19-23].
و «ظن» به معنای نظریهای است که سندی ندارد جز دلایل متشابه در حالی که «سلطان نازل» تنها آیات محکمات صریح هستند و بس.
بنابراین، اصول دین بر مبنای استنباط قرار نمیگیرد بلکه بر نص صریح پایهریزی میشود، لذا خداوند در آنچه که یهود و نصاری و مشرکان بر مبنای دلایل محتمل و متشابهی که به آن اعتقاد دارند، معذور نمیداند.
بنابراین؛ هر اصلی که با استنباط ثابت شود، باطل است. و به خاطر همین برداشت، فِرَقها و طوائف و ادیان مختلف گمراه شدهاند.
19. استنباط در اصول روش همهی فرقههای گمراه است
فرقهای یافت نمیشود که خود را به اسلام نسبت دهد و در اصولش به نصوص قرآن احتجاج نکند! اما از راه استنباط نه نص.
برخی از نصوص، حامل چند وجه معنایی و به عبارتی مشابه هستند؛ چنانچه خداوند عزوجل در آیهی 7 سورهی آل عمران فرموده است.
مشکل در این است که بیشتر مردم، فرقهها را نمیشناسند و فاصلهی نص و معنایی که از آن برداشت شده را درک نمیکنند با وجود اینکه گاهاً نص و معنای مستنبط کاملاً با هم در تضاد هستند! و همین کافیست که خطای سهوی یا عمدی از لابلای آن بیرون کشیده نمیشود!!
در صحت کاربرد استنباط در فروع، اختلافی میان اصولیان نیست، زیرا اغلب دلایل آنها ظنی هستند و این اساس اجتهادی است که مردم به موجب آن به مجتهدین و مقلدین مختلفی تقسیم شدهاند؛ چنانچه خداوند عزوجل میفرماید:
﴿وَإِذَا جَاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذَاعُوا بِهِ وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَى أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ وَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ لَاتَّبَعْتُمُ الشَّيْطَانَ إِلَّا قَلِيلًا٨٣﴾ [النساء: 83].
«و هنگامی که (خبر) کاری که موجب نترسیدن یا ترسیدن است (از قبیل: قوّت و ضعف، و پیروزی و شکست، و پیمان بستن با این قبیله و گسستن از آن قبیله) به آنان (یعنی منافقان یا مسلمانان ضعیفالایمان) میرسد، آن را (میان مردم) پخش و پراکنده میکنند (و اخبار را به گوش دشمنان میرسانند). اگر این گونه افراد، سخن گفتن در اینباره را به پیغمبر و فرماندهان خود واگذارند (و خبرهائی را که میشنوند فقط به مسؤولان امور گزارش دهند) تنها کسانی از این خبر ایشان اطّلاع پیدا میکنند که اهل حلّ و عقدند و آنچه بایست از آن درک و فهم مینمایند. اگر فضل و رحمت خدا شما را در بر نمیگرفت (و شما را به اطاعت از خود و پیغمبرش، و برگشت امور به پیغمبر و مسؤولان کشوری و لشکری خویش هدایت نمیکرد) جز اندکی از شما همه از اهریمن پیروی میکردید».
از آنجاست که کلیهی نصوص اصول دین قطعی است نه ظنی و قابل اجتهاد و استنباط نمیباشد.
پس هر فرقهای که در پایهریزی اصول دینش استنباط را به کار گیرد، فرقهای گمراه و منحرف است.
مثالهایی از فرقههایی که چگونه نص را ترک کرده و به استنباط اعتماد کردهاند
1) قدریه: که برای نفی قدر به این فرمودهی خدا استناد میکنند:
﴿إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا٣﴾ [الإنسان: 3].
«ما راه را به او نشان دادیم خواه شاکر باشد، خواه ناسپاس».
در حالی که این استنباط است نه نص دربارهی نفی قدر.
2) جبریه: کار را بر عکس نموده و اختیار بنده و ارادهی او را نفی نموده و انسان را مجبور قرار دادهاند بنا به این آیه:
﴿وَمَا تَشَاءُونَ إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلِيمًا حَكِيمًا٣٠﴾ [الإنسان: 30].
«و نمىخواهید مگر آنکه خدا بخواهد».
این استنباط نیز به همان شیوه است.
هر دوی این آیهها در یک سوره هستند.
3) جهمیه: کسانی که صفات خدا را تعطیل کردهاند. و به این فرمودهی الله استناد کردهاند:
﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ﴾ [الشورى: 11].
«چیزی نظیر او نیست».
میگویند: خداوند به هیچ کدام از صفات وصف نمیشود در غیر این صورت نظیر و شبیه دارد. این استنباط با بسیاری از نصوص که در وصف خدا هستند در تعارض است. و خود آیه به این فرمودهی خداوند ختم میشود:
﴿وَهُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ١١﴾ «و اوست شنوای دانا»!!
لذا متشابه را پیروی نموده و نص قاطع را رها کردهاند.
4) مشبههی مجسمه: بر عکس قول سابق را گفتهاند، با احتجاج به آیه:
﴿يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ﴾ [الفتح: 10].
«دست خدا بالا دستان آنهاست».
ایشان گفتند که دست خدا مانند دست مخلوق، چهرهاش شبیه چهره مخلوق و جسمش به مانند جسم آفریدههاست.
﴿سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوًّا كَبِيرًا٤٣﴾ [الإسراء: 43].
«او پاک است و بسیار والاتر است از آنچه مىگویند».
5) حلولیه: کسانیاند که گفتهاند: ذات خداوند در هر مکانی است با استناد به این فرمودهی خداوند:
﴿وَهُوَ الَّذِي فِي السَّمَاءِ إِلَهٌ وَفِي الْأَرْضِ إِلَهٌ﴾ [الزخرف: 84].
«و اوست کسی که در آسمان پرستش شده و در زمین معبود است».
6) ثنویت: قایل به وجود دو خدا هستند؛ یکی در آسمان و یکی در زمین با استناد به آیهی قبلی. که سر دستهی آنها ابوشاکر دیصانی است.
7) منصوریه (پیروان ابومنصور عجلی): خمر و دیگر محرمات را با احتجاج به این آیه حلال کردهاند:
﴿لَيْسَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جُنَاحٌ فِيمَا طَعِمُوا إِذَا مَا اتَّقَوْا وَآمَنُوا﴾ [المائدة: 93].
«بر کسانی که ایمان آوردهاند و عمل صالح انجام دادهاند، گناهی نیست در آنچه خوردهاند به شرطی که تقوا پیشه کنند و ایمان بیاورند».
در حالی که این آیه بلافاصله بعد از آیهی تحریم شراب نازل شد! میگویند: مهم ایمان و تقوی است پس کسی که مؤمنِ متقی باشد در آنچه که میخورد و میآشامد گناهی بر او نیست.
8) خطابیه (پیروان ابوخطاب اسدی): تمامی محرمات را حلال نموده و در فرائض تغییر ایجاد میکنند با احتجاج به این آیه:
﴿يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُخَفِّفَ عَنْكُمْ﴾ [النساء: 28].
«خداوند میخواهد تا بارتان را سبک گرداند».
در حالی که قبل از آن، این آیه قرار دارد:
﴿وَيُرِيدُ الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الشَّهَوَاتِ أَنْ تَمِيلُوا مَيْلًا عَظِيمًا٢٧﴾ [النساء: 27].
«و کسانی که از خواستهها پیروی میکنند، میخواهند شما دستخوش انحرافی بزرگ شوید».
9) خوارج: علی و عثمان و معاویه و بقیهی اصحاب رضی الله عنهم را تکفیر میکنند و حجتشان این آیه است:
﴿وَمَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ٤٤﴾ [المائدة: 44].
«کسی که به آنچه خدا نازل کرده حکم نکند، پس آنها کافرانند».
بدون تردید این نص نیست بر کفر آنها و حلال کردن خونشان، بلکه آنچه گفتهاند را از متشابه استنباط کردهاند.
10)سبئیه: علی را اله قرار داده و معتقد به رجعت او بعد از مرگ است، و به این آیه استدلال میکنند:
﴿إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرَادُّكَ إِلَى مَعَادٍ﴾ [القصص: 85].
«در حقیقت، همان کسی که این قرآن را بر تو فرض کرد، یقیناً تو را به سوی وعدهگاه باز میگرداند».
و به این آیه:
﴿وَإِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنَا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ﴾ [النمل: 82].
«و چون قول بر ایشان واجب گردد جنبندهای را از زمین برای آنان بیرون میآوریم که با ایشان سخن گوید».
میگویند: که علی همان دابه است!!
11)کیسانیه: معتقد به امامت محمد بن حنیفه و غیبت و رجعت او هستند. آنها اولین کسانی بودند که دربارهی «بداء» سخن گفتند با این استدلال:
﴿يَمْحُو اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ وَعِنْدَهُ أُمُّ الْكِتَابِ٣٩﴾ [الرعد: 39].
«خدا آنچه را بخواهد محو یا اثبات میکند، و اصل کتاب نزد اوست».
12)تناسخیه و حلولیه: به این آیه استناد میکنند:
﴿فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ٢٩﴾ [الحجر: 29].
«پس وقتی او را درست کردم و از روح خود در آن دمیدم، پیش او به سجده در افتید».
میگویند: روح خدا در کالبد آدم و عیسی دمیده شده، و این شیوه را برای محمد صلی الله علیه و آله و سلم و سپس ائمه، قیاس کردهاند.
13)مغیریه: به ابوبکر و عمر رضی الله عنهما طعنه میزنند با استدلال به این آیه:
﴿وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا٧٢﴾ [الأحزاب: 72].
«انسان (بار امانت) را حمل کرد براستی که انسان بسیار ظالم و نادان است».
میگویند: منظور ابوبکر است.
و میگویند: مقصود در آیهی:
﴿كَمَثَلِ الشَّيْطَانِ إِذْ قَالَ لِلْإِنْسَانِ اكْفُرْ﴾ [الحشر: 16].
«به مانند شیطان وقتی که به انسان میگوید: کفر شو».
حضرت عمر است.
خوارج نیز گاهاً همین اسلوب را برای طعنه زدن به علی رضی الله عنه به کار میبردند و میگفتند: منظور این آیه علی است:
﴿وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيُشْهِدُ اللَّهَ عَلَى مَا فِي قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ٢٠٤﴾ [البقرة: 204].
«و از میان مردم کسی است که در زندگی این دنیا سخنش تو را به تعجب وا میدارد و خدا را بر آنچه در دل دارد، گواه میگیرد و حال آنکه او از سختترین دشمنان است».
و میگویند: منظور این آیه ابن ملجم - قاتل علی رضی الله عنه - است:
﴿وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ٢٠٧﴾ [البقرة:207].
«و در میان مردم کسی یافته میشود که جان خود را (که عزیزترین چیزی است که دارد) در برابر خوشنودی خدا میفروشد (و رضایت الله را بالاتر از دنیا و مافیها میشمارد و همه چیز خود را در راه کسب آن تقدیم میدارد) و خداوندگار نسبت به بندگان بس مهربان است (و بدانان در برابر کار اندک، نعمت جاوید میبخشد و بیش از توانائی انسانی برایشان تکالیف و وظائف مقرّر نمیدارد)».
رافضه: نیز همین گونه هستند و همان شیوه را برای ذم صحابه و تکفیر آنها به کار میبرند همان گونه که دربارهی علی و فرزندان او غلو میکنند: میگویند: در آیهی ﴿إِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّوا عَلَى أَدْبَارِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَى﴾ [محمد: 25] کسانی که بعد از روشن شدن (راه حقیقت و) هدایت، به کفر و ضلال پیشین خود برمیگردند».
منظور خدا از دین برگشتهگان ابوبکر و عمر است.[4]
و معنی فرمودهی خدا:
﴿وَلَكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ﴾ [الحجرات: 7].
«خداوند ایمان را در نظر شما محبوب گرداند».
علی و ائمه است.
و در آیهی: ﴿وَكَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْيَانَ﴾ [الحجرات: 7].
«و آن را در دلهایتان آراست و کفر و فسق و نافرمانى را برایتان ناپسند گرداند».
منظور ابوبکر و عمر و عثمان است. [5]
منظور از آیه:
﴿عَمَّ يَتَسَاءَلُونَ١ عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ٢﴾ [النبأ: 1-2].
«(این مردم) درباره چه چیز از یکدیگر میپرسند؟ از خبر بزرگ (و مهمّ رستاخیز میپرسند) ».
ولایت علی است[6].
و در آیهی:
﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ﴾ [المائدة: 3].
اتمام دین به واسطهی ولایت علی است[7].
و این همان شیوهی خوارج در مدح ابن ملجم و مذمت علی رضی الله عنه است.
این تأویلات رها از هر قید و ضابطهای، لغو هستند، طوری که انسان میتواند به هر نصی به خاطر تأیید هر اندیشه و عقیدهای احتجاج کند مادامی که برای مدلول الفاظ قیمت و اهمیتی نباشد.
اما به هر حال، همهی این فرقههای گمراه به استنباط آیات تکیه میکنند نه به نص آن. هر کس خواهان رستگاری است، واجب است از نصوص پیروی کند، نصوص بدون استنباط؛ در غیر این صورت گمراه شده و گمراه میکند و از جملهی:
﴿مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَكَانُوا شِيَعًا﴾ [الروم: 32].
«از کسانی که دین خود را قطعه قطعه کردند و فرقه فرقه شدند».
خواهد گردید.
20. اصول ما نصی است نه استنباطی
این مهمترین مبادی و اصول دین ماست. برای هر اصلی از آنها نصوص متعدد صریحی وارد شده که احتیاج به تفسیر یا روایت یا استنباط ندارند:
﴿فَاعْلَمْ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ﴾ [محمد: 19].
«پس بدان که معبودی برحق جزء الله نیست».
﴿اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ٢﴾ [آل عمران: 2].
«خداست که هیچ معبودی (برحق) جز او نیست و زندهی پاینده است».
﴿إِنَّمَا اللَّهُ إِلَهٌ وَاحِدٌ﴾ [النساء: 171].
«فقط الله معبود یگانه است».
نبوت محمد صلی الله علیه و آله و سلم :
﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ﴾ [آل عمران: 144].
«محمد - صلی الله علیه و آله و سلم - جز فرستاده شده نیست».
﴿مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ﴾ [الفتح: 29].
«محمد - صلی الله علیه و آله و سلم - فرستادهی خداست».
﴿وَبِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ٤﴾ [البقرة: 4].
«و کسانی که به آخرت یقین دارند».
﴿وَأَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لَا رَيْبَ فِيهَا وَأَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ٧﴾ [الحج: 7].
«و همانا که قیامت آمدنی است، شکی در آن نیست و به راستی خداوند کسانی که در قبرها هستند را بر میانگیزد».
﴿وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَإِذَا هُمْ مِنَ الْأَجْدَاثِ إِلَى رَبِّهِمْ يَنْسِلُونَ٥١﴾ [يس: 51].
«و در صور دمیده خواهد شد، پس بناگاه از گورهای خود شتابان به سوی پروردگار خویش میآیند».
﴿لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾ [النساء:165].
«تا برای مردم پس از پیامبران در مقابل خدا حجتی نباشد».
﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ﴾ [البقرة: 253].
«برخی از پیامبران را بر برخی دیگر برتری بخشیدیم».
﴿كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَمَلَائِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ لَا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ﴾ [البقرة:285].
«همگی به خدا و فرشتگان و کتابها و فرستادگانش ایمان آوردند».
﴿فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ﴾ [آل عمران: 179].
«پس به خدا و پیامبرانش ایمان بیاورید».
﴿يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَالْمَلَائِكَةُ صَفًّا﴾ [النبأ: 38].
«روزی که روح و فرشتگان به صف میایستند».
﴿تَعْرُجُ الْمَلَائِكَةُ وَالرُّوحُ إِلَيْهِ﴾ [المعارج: 4].
«فرشتگان و روح به سوی او بالا میروند».
﴿شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلَائِكَةُ﴾ [آل عمران: 18].
«خداوند (با نشان دادن جهان هستی به گونه یک واحد بهم پیوسته و یک نظام یگانه و ناگسسته، عملاً) گواهی میدهد این که معبودی جز او نیست، و این که او (در کارهای آفریدگان خود) دادگری میکند، و فرشتگان و صاحبان دانش (هر یک به گونهای در این باره) گواهی میدهند».
﴿إِنَّ هَذَا لَفِي الصُّحُفِ الْأُولَى١٨ صُحُفِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَى١٩﴾ [الأعلى: 18-19].
«قطعاً این در صحیفههای گذشته است، صحیفههای ابراهیم و موسی».
﴿وَأَنْزَلَ التَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِيلَ٣﴾ [آل عمران: 3].
«و تورات و انجیل را فرو فرستاد».
﴿وَآتَيْنَا دَاوُودَ زَبُورًا٥٥﴾ [الإسراء: 55].
«به داود زبور را دادیم».
﴿كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَمَلَائِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ﴾ [البقرة: 285].
«همگی به خدا و فرشتگان و کتابها و فرستادگانش ایمان آوردند».
﴿إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ٤٩﴾ [القمر: 49].
«ما هر چیز را به اندازه آفریدیم».
﴿وَكَانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَرًا مَقْدُورًا٣٨﴾ [الأحزاب: 38].
«و کار خداوند به اندازه [و] مقرر است».
﴿وَخَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِيرًا٢﴾ [الفرقان: 2].
«و هر چیزی را آفریده و بدان گونه که در خور آن بوده اندازهگیری کرده است».
﴿وَالَّذِي قَدَّرَ فَهَدَى٣﴾ [الأعلى: 3].
«و آنکه تقدیر کرد پس هدایت کرد».
﴿وَبَارَكَ فِيهَا وَقَدَّرَ فِيهَا أَقْوَاتَهَا﴾ [فصلت: 10].
«و برکاتى در آن آفرید و موادّ غذایى آن را مقدّر فرمود».
﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ٩﴾ [الحجر: 9].
«همانا ما قرآن را فرو فرستادیم و هر آئینه نگهدار آن خواهیم بود».
﴿وَاتْلُ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنْ كِتَابِ رَبِّكَ لَا مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ﴾ [الكهف: 27].
«و آنچه را از کتاب پروردگارت به تو وحی شده است بخوان کلمات او را تغییر دهندهای نیست».
قرآن مصدر هدایت و قانونگذاری:
﴿ذَلِكَ الْكِتَابُ لَا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ٢﴾ [البقرة: 2].
«این کتاب هیچ تردیدی در آن نیست، راهنمای پرهیزکاران است».
﴿وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ﴾ [البقرة:213].
«و همراه آنها کتاب را به حق نازل کرد تا در آنچه که در آن اختلاف دارند بین مردم، داوری کنند».
﴿وَإِنِ اهْتَدَيْتُ فَبِمَا يُوحِي إِلَيَّ رَبِّي﴾ [سبأ: 50].
«و اگر هدایت یابم پس به واسطه آنچه از سوی پروردگارم به سوی من وحی میشود، است».
﴿وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا﴾ [الحشر: 7].
«هر آنچه را که پیامبر برایتان آورده، پس آن را بگیرید و هر آنچه که شما را از آن منع کرده، خودداری کنید».
﴿مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ﴾ [النساء: 80].
«کسی که اطاعت پیامبر را بکند پس قطعاً خدا را اطاعت کرده است».
﴿وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى٣ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى٤﴾ [النجم: 3-4].
«از سر هوی سخن نمیگوید و این سخن به جز وحیای که وحی میشود، نیست».
پیروی از مهاجرین و انصار و وجوب محبت و عدالتشان:
﴿وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ﴾ [التوبة: 100].
«و پیشگامان نخستین از مهاجران و انصار و کسانی که با نیکوکاری از آنان پیروی کردند، خدا از ایشان خشنود و آنها نیز از خدا خشنودند».
﴿كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ﴾ [آل عمران: 110].
«شما بهترین امّتى هستید که براى مردم پدید آورده شده است».
﴿وَالَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالَّذِينَ آوَوْا وَنَصَرُوا أُولَئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ٧٤﴾ [الأنفال: 74].
«و کسانی که ایمان آوردند و هجرت کردند و در راه خدا جهاد کردند، و کسانی که پناه داده و یاری کردند، آنها مؤمنان برحقند، برای آنها مغفرت و رزقی شایسته است».
﴿لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ﴾ [الفتح: 18].
«به راستی خداوند راضی شد از مؤمنانی که زیر آن درخت با تو بیعت کردند».
آنچه گذشت مهمترین اصول اعتقادی ما بود و اینک مهمترین اصول عملی و عبادی ما
﴿وَيُقِيمُونَ الصَّلَاةَ﴾ [البقرة: 3].
«نماز را به پا میدارند».
﴿أَقِمِ الصَّلَاةَ﴾ [الإسراء: 78].
«نماز را به پا دار».
﴿وَآتُوا الزَّكَاةَ﴾ [البقرة: 110].
«و زکات را بپردازید».
﴿الَّذِينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلَاةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ﴾ [الحج: 41].
«کسانی که اگر در زمین به آنها توانایی دادیم نماز را به پا میدارند و زکات را میدهند».
﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ﴾ [البقرة: 183].
«ای کسانی که ایمان آوردید، روزه بر شما فرض گردید».
﴿أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيَامِ الرَّفَثُ إِلَى نِسَائِكُمْ﴾ [البقرة: 187].
«آمیزش و نزدیکی با همسرانتان در شب روزهداری حلال گردیده است».
﴿وَكُلُوا وَاشْرَبُوا حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الْأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّيَامَ إِلَى اللَّيْلِ﴾ [البقرة: 187].
«و بخورید و بیاشامید تا آن گاه که رشته بامداد از رشته سیاه (شب) برایتان از هم جدا و آشکار گردد. سپس روزه را تا شب ادامه دهید».
﴿وَأَنْ تَصُومُوا خَيْرٌ لَكُمْ﴾ [البقرة: 184].
«اگر روزه بگیرید برای شما بهتر است».
﴿وَلِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعَالَمِينَ٩٧﴾ [آل عمران: 97].
«و برای خدا حج آن خانه بر عهدهی مردم است، کسی که بتواند به سوی آن راه یابد. و هر که کفر ورزد یقیناً خداوند از جهانیان بینیاز است».
﴿وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلَّهِ﴾ [البقرة: 196].
«و حج و عمره را برای خدا انجام دهید».
﴿وَأَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ﴾ [الحج: 27].
«و در میان مردم برای حج بانگ برآور».
﴿فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا﴾ [البقرة: 158].
«پس هر که خانه (خدا) را حج کند یا عمره گذارد، بر او گناهی نیست که میان آن دو سعی به جای آورد».
﴿وَجَاهِدُوا بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنْفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ﴾ [التوبة: 41].
«و جهاد کنید با مالهایتان و جانهایتان در راه خدا».
﴿إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَيُقْتَلُونَ﴾ [التوبة: 111].
«در حقیقت خداوند از مؤمنان جان و مالهایشان را به [بهای] اینکه بهشت برای آنان باشد، خریده است، که در راه خدا میجنگند، میکشند و کشته میشوند».
﴿أَلَا تُقَاتِلُونَ قَوْمًا نَكَثُوا أَيْمَانَهُمْ﴾ [التوبة: 13].
«چرا با گروهی که سوگندهای خود را شکستند، نمیجنگید».
﴿قَاتِلُوا الَّذِينَ يَلُونَكُمْ مِنَ الْكُفَّارِ﴾ [التوبة: 123].
«با کافرانى که به شما نزدیکترند، کارزار کنید!».
﴿ثُمَّ جَعَلْنَاكَ عَلَى شَرِيعَةٍ مِنَ الْأَمْرِ فَاتَّبِعْهَا وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَ الَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ١٨﴾ [الجاثية: 18].
«سپس تو را در طریقهی آئینی از امر خدا نهادیم پس از آن پیروی کن و از هوسهای کسانی که نمیدانند، پیروی مکن».
﴿إِنَّا أَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاكَ اللَّهُ﴾ [النساء: 105].
«ما این را به حق بر تو نازل کردیم تا میان مردم به آنچه خدا به تو آموخته داوری کنی».
﴿وَأَنِ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ وَاحْذَرْهُمْ أَنْ يَفْتِنُوكَ عَنْ بَعْضِ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْكَ﴾ [المائدة: 49].
«و [فرمان دادیم] که در میان آنان به آنچه خداوند نازل کرده است حکم کن و از خواستههاى [نفسانى] آنان پیروى مکن و از آنان بر حذر باش که مبادا تو را از برخى از آنچه خداوند به تو نازل کرده است [به باطل] گرایش دهند».
﴿وَلَا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ﴾ [الإسراء: 33].
«و مکشید نفسی که خدا آن را حرام کرده مگر به حق».
﴿مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعًا﴾ [المائدة: 32].
«کسی که نفسی را به غیر نفسی (بدون قصاص) یا به غیر فسادی در زمین بکشد، پس گویا که همهی مردم را کشته است».
﴿وَلَا تَقْرَبُوا الزِّنَا﴾ [الإسراء: 32].
«به زنا نزدیک نشوید».
﴿وَلَا يَزْنُونَ وَمَنْ يَفْعَلْ ذَلِكَ يَلْقَ أَثَامًا٦٨ يُضَاعَفْ لَهُ الْعَذَابُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾ [الفرقان: 68-69].
«و زنا نمیکنند، هر کس اینها را انجام دهد سزایش را دریافت خواهد کرد، برای او در روز قیامت عذاب دو چندان میشود».
﴿وَأَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ وَحَرَّمَ الرِّبَا﴾ [البقرة: 275].
«و خدا معاملهی (خرید و فروش) را حلال و ربا را حرام کرده است».
﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَذَرُوا مَا بَقِيَ مِنَ الرِّبَا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ٢٧٨ فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ﴾ [البقرة: 278-279].
«ای مؤمنان! از خدا پروا کنید و اگر مؤمنید آنچه را از ربا باقی مانده است، واگذارید، اگر چنین نکردید، بدانید که به جنگ با خدا و فرستادهی وی برخاستهاید».
﴿وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُمَا﴾ [المائدة: 38].
«و دست زن و مرد دزد را قطع کنید».
﴿قَالُوا إِنْ يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ﴾ [يوسف: 77].
«اگر او دزدی کرده، پیش از این برادرش دزدی کرده بود».
﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذَا جَاءَكَ الْمُؤْمِنَاتُ يُبَايِعْنَكَ عَلَى أَنْ لَا يُشْرِكْنَ بِاللَّهِ شَيْئًا وَلَا يَسْرِقْنَ وَلَا يَزْنِينَ﴾ [الممتحنة: 12].
«ای پیامبر، چون زنان با ایمان نزد تو آیند که با تو بیعت کنند که چیزی را با خدا شریک نسازند و دزدی نکنند و زنا نکنند».
﴿إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَيْسِرُ وَالْأَنْصَابُ وَالْأَزْلَامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ٩٠﴾ [المائدة: 90].
«شراب و قمار و بتها و تیرهای قرعه پلید و از عمل شیطانند پس از آنها دوری گزینید، باشد که رستگار شوید».
اینها مهمترین اصول اعتقادی و عملی ما بودند که نصوص واضح و روشنی برای آنها آمده و مجال اختلاف و اجتهاد در آنها نیست و همچنین با روایت و استنباط ثابت نمیشوند.
پس هر کسی که یک اصل اعتقادی یا عملی را ثابت میکند واجب است نص قرآنی قطعی الدلاله داشته باشد در غیر این صورت استنباط و برداشت از آیههای متشابه یا مطابقت با روایات ضعیف، کسی از عهدهی آنها عاجز نیست. (یعنی هر کس میتواند با استنباط از آیههای متشابه و با استناد به روایات ضعیف اصول اعتقاد خود را به اثبات برساند). چنانچه در مورد فرقههای منحرف گفتیم و بلکه یهود و نصاری و مجوس – چنان که خواهد آمد – به مانند اینها استناد میکنند.
21. همهی آیات اصول دین صریح و محکماند
اگر اصول و مبادی دین را بررسی و استقراء نمایی، همه را در یک امری تخلف ناپذیر، مشترک مییابی؛ آن امر مشترک همانا تنها استناد کردن به نصوص صریح و محکم قرآن میباشد. و این بدین خاطر است که در اساس دین چیز مشتبه یا مشکوکی نباشد که به پیروان خود اطمینان و یقین نبخشد.
پس هر کس اصلی را به دین اضافه کرد و مردم را مجبور به ایمان بدان کرد، باید آن اصل را با نص قاطع قرآنی ثابت کند در غیر این صورت از زمرهی کسانی است که در دلهایشان کژی است، و برای فتنهانگیزی و تأویل (نادرست) به دنبال متشابهات میافتند.
22. اصول دین برای حفظ دین و دنیا ضروریاند
این اصول – خواه اعتقادی یا عملی – خداوند متعال آنها را تشریع کرده و ایمان به آنها را واجب فرموده است، زیرا اینها اثر بزرگی در حیات دینی و دنیوی انسان دارند، و مصالح ضروری بر پایهی آنها شکل میگیرد و عدم وجود آنها سبب اختلال دین و آشفتگی زندگی میشود. لذا ایمان به الوهیت خدا و وحدانیت او، اولین اصل دین است که بدون آن، دین هیچ معنا و مفهومی ندارد.
وجود پیامبر نیز برای شناخت شریعت و عمل به آن، ضروری است، زیرا رسول وسیلهی ضروری انتقال دین از جانب خدا به مردم است و او پیشوای معصومی است که پیروی و متابعت از او لازم میباشد.
اما روز قیامت؛ اگر ایمان بدان نباشد عمل صالح - جز اندکی- نخواهد بود و اغلب آنچه از اعمال که در آن خیر میبینیم به سبب ترس از حساب و طمع در ثواب است.
دینی را تصور کن که اله یا نبی یا حساب در آن نباشد، تا عظمت این اصول و سطح نیاز به آن برایت روشن شود!!
ارکان عملی اسلام مانند نماز و زکات و جهاد همین طور هستند و دارای مصالحی هستند که امکان بینیازی از آنها وجود ندارد به همین خاطر خداوند عزوجل به انجام آنها دستور داده و منکرش را کافر و خارج از اسلام معرفی میکند.
اصول منکرات و موبقات (هلاککنندهها) مانند: قتل، زنا، دزدی، شراب و ربا نیز همین گونهاند. و اگر خداوند آنها را حرام نمیکرد، حلالیت آنها باعث انهدام دین و دنیا میشد.
و چنانچه این نصوص مؤید به نص قرآنی روشن و صریح و سالم از احتمال نبودند، مردم در نفی و اثبات آن اختلاف میکردند و در نتیجه فساد و پریشان حالی در دین و دنیا پدید میآمد.
بدین ترتیب، هر امری که اختلاف در آن منجر به اختلال و فساد شود، ذکرش در قرآن رفته و به صورت بیان شافی مانع از اختلاف شده است. حتی اگر امر دنیایی ساده باشد. به همین خاطر مسایل ارث به طور مفصل و روشن در قرآن آمده است، زیرا اختلاف در این گونه مسایل باعث ایجاد بلاهایی میشود که منجر به هلاکت خانوار و قطع رشتهها و پیمانها و از هم پاشیدگی جامعه میشود.
و این بیانگر این است که اصول دین صرفاً به خاطر آزمایش و ابتلاء به وجود نیامدهاند، و بلکه ضرورتاً به مردم نفع و بهره میرسانند، بهرهای که بسیاری از مصالح مسلمین در آن است.
و این از یک طرف مستلزم قطعیت دلیل مثبت برای اصول است و از دیگر طرف مستلزم بطلان هر اصلی میباشد که از راهی دیگر (غیر اصول) باعث ایجاد منفعت شود.
23. همهی ادیان و فرقهها به قرآن استدلال میکنند
خداوند میفرماید:
﴿يُضِلُّ بِهِ كَثِيرًا وَيَهْدِي بِهِ كَثِيرًا وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفَاسِقِينَ٢٦﴾ [البقرة: 26].
«به وسیلهی آن بسیاری را گمراه میکند و بیساری را هدایت میکند و گمراه نمیکند با آن جز فاسقان را».
یا میفرماید:
﴿ذَلِكَ الْكِتَابُ لَا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ٢﴾ [البقرة: 2].
«این کتابی است که هیچ گمانی در آن نیست و راهنمای پرهیزگاران است».
لذا همین قرآن به عنوان مصدری برای گمراهی فاسقان قرار میگیرد، آنگاه که محکمات آن را ترک کرده و با دنبال کردن متشابهات خود را به هلاکت میاندازند، و مصدر و سرچشمهی هدایتی است برای پرهیزگارانی که به محکمات آن عمل و به متشابه آن ایمان میآورند.
خداوند میفرماید:
﴿وَلَوْ جَعَلْنَاهُ قُرْآنًا أَعْجَمِيًّا لَقَالُوا لَوْلَا فُصِّلَتْ آيَاتُهُ أَأَعْجَمِيٌّ وَعَرَبِيٌّ قُلْ هُوَ لِلَّذِينَ آمَنُوا هُدًى وَشِفَاءٌ وَالَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ فِي آذَانِهِمْ وَقْرٌ وَهُوَ عَلَيْهِمْ عَمًى أُولَئِكَ يُنَادَوْنَ مِنْ مَكَانٍ بَعِيدٍ٤٤﴾ [فصلت: 44].
«چنان که قرآن را به زبانی جز زبان عربی فرو میفرستادیم، حتماً میگفتند: اگر آیات آن (به عربی) توضیح و تبیین میگردید (چه میشد؟ در این صورت ما آن را روشن و گویا فهم میکردیم. و میگفتند:) آیا (کتاب) غیر عربی و (پیغمبر) عربی؟ بگو: قرآن برای مؤمنان مایه راهنمائی و بهبودی است. (ایشان را از راههای گمراهی و سرگشتگی میرهاند، و از بیماریهای شک و گمان نجات میبخشد) و امّا برای غیرمؤمنان، کری گوشهای ایشان و کوری (چشمان) آنان است. (انگار) آنان کسانیند که از دور صدا زده میشوند (این است که با وجود چشم باز و گوش باز، منادیگر را چنان که باید نمیبیننند، و ندائی را که معلوم و مفهوم باشد نمیشنوند)».
بر همین اساس، همهی فِرَق وادیان به قرآن استناد میکنند. اما: صرف احتجاج به قرآن دلیل بر حق و هدایت بودن نیست؛ تا زمانی که احتجاج به محکمات نباشد نه متشابهات.
حتی یهود و نصاری برای صحت دین خود به قرآن استدلال میکنند، چنانچه وفد (نمایندگان) مسیحیهای نجران که نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آمده بودند، بر صحت تثلیث به این گفتههای خداوند متعال احتجاج کردند: (قضینا) و (أمرنا) و (إنا) و (نحن). گفتند: متکلم در این آیات جمع است نه یکی، و از تشابه الفاظ پیروی کردند؛ زیرا که تعبیر با ضمیر جمع، احتمال دارد متکلم جمع باشد یا مفرد. در صورتی که متکلم مفرد باشد، ضمیر جمع برای تعظیم و تمجید است. در حقیقت ایشان این آیهی محکم را ترک کرده بودند که:
﴿وَإِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ﴾ [البقرة: 163].
«و معبود شما خدای یگانه است».
لذا خداوند در بارهی آنها آیهی 7 سورهی آل عمران را نازل فرمود:
﴿هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ﴾ [آل عمران: 7].[8]
از جمله آیاتی که یهود و نصاری بدان احتجاج میکنند:
﴿إِذْ قَالَ اللَّهُ يَا عِيسَى إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَرَافِعُكَ إِلَيَّ وَمُطَهِّرُكَ مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَجَاعِلُ الَّذِينَ اتَّبَعُوكَ فَوْقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ﴾ [آل عمران: 55].
میگویند: مسیحیان که پیروان عیسی علیه السلام هستند مافوق کافران میباشند و جزء آنها نیستند.
﴿مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ يَتْلُونَ آيَاتِ اللَّهِ آنَاءَ اللَّيْلِ وَهُمْ يَسْجُدُونَ١١٣ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَيُسَارِعُونَ فِي الْخَيْرَاتِ وَأُولَئِكَ مِنَ الصَّالِحِينَ١١٤ وَمَا يَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَلَنْ يُكْفَرُوهُ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِالْمُتَّقِينَ١١٥﴾ [آل عمران: 113-115].
«گروهی از اهل کتاب (به دادگری برخاستهاند و بر حق) پابرجایند و در بخشهائی از شب – در حالی که به نماز ایستادهاند – آیات خدا را میخوانند. به خدا و روز قیامت ایمان دارند و به کار پسندیده فرمان میدهند و از کار ناپسند باز میدارند و در کارهای نیک شتاب میکنند و آنان از شایستهگانند و هر کار نیکی انجام دهند هرگز دربارهی آن ناسپاسی نبینند و خداوند به تقوی پیشهگان آگاه است».
گفتند: ما ـ یهود و نصاری – از زمرهی صالحان هستیم نه کافران.
ظاهر آیات هم دلالت بر اعتراف به دینشان میکند و به مدح آنها و اینکه اعمالشان بدون شرط دخول به اسلام، نزد خداوند پذیرفته است. بدون شک این معنی بر آیات قبلی حمل میشود اما در تعارض با آیات محکمی است که ایمان به نبوت محمد صلی الله علیه و آله و سلم را شرط قرار داده است. بنابراین، چنین امری باطل است و پیروی از آن و ترک محکم صحیح نیست.
24. دلایل اهل کتاب قویتر از دلایل فرقههای منحرف است
از امور شگفتانگیز اینکه اگر در دلایل قرآنیای که یهود و نصاری بدانها استدلال میکنند، تأمل کنی در مییابی که در مقایسه دلالت دلایل آنها با دلایل فرقههایی که از راه راست دوری گرفته و از سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خارج شدهاند، از همهی این فرقهها، قویتراست.
و بنابر این، بطلان اصول این فرقهها از دو جهت روشن میشود:
1) تشابه روش هردو گروه (یعنی اهل کتاب و فرقههای گمراه) در احتجاج به آیات؛ زیرا هر دو محکم را رها کرده و دنبالهرو متشابهات شدهاند.
2) برتری ادلهی گروه اول (یهود و نصاری) بر ادلهی دیگر فرقهها.
پس چگونه دین مؤمنان با دلایلی پایهریزی میشود که با همچون دلایل نیز دین کفار صحیح میگردد؟!! بیان دلیل این قاعده در جای خودش ذکر خواهد شد ([9]).
1) اسلام دینی است که بر پایهی یقین بنیان شده است.
2) اصول دین و مبانی آن، یقین و قطعیاند.
3) دلیل اصولی اگر ظن و گمان بدان راه یابد، استدلال به آن باطل میشود.
4) میدان کار دلایل ظنی در فروعات است نه اصول.
5) اصول حق، یقینی و قطعی هستند.
6) اصول باطل، ظنی و احتمالیاند.
7) هر اصلی که دلیل آن ظنی باشد، اصل نیست.
8) وظیفهی قرآن پایهگذاری اصول است نه فروع.
9) هر آیهی متشابهی که متعلق به اصول باشد، ضرورتاً باید یک مرجع از محکمات داشته باشد، در غیر آن صورت تعلق آن به اصول، باطل است.
10)هر اصلی که بدون داشتن مرجعی از محکم، متکی به یک آیهی متشابه باشد، اصل نیست.
11)در قرآن دربارهی تمامی اصول دین، نص صریح و قاطع و محکم آمده است.
12)قرآن همهی اصول دین را با نصوص قطعی و محکم در بر گرفته است.
13)قرآن یگانه مرجع در بنیان گذاری اصول است.
14)نص قطعی الدلالهی قرآنی که بینیاز از شرح، تفصیل، تفسیر، تأویل، روایت، حدیث و هر نوع دخالت بشری است، به عنوان مرجع ما در اصول قرار میگیرد.
15)مرجعیت ما در اصول، قرآنی و الهی است، نه علمایی و بشری.
16)قرآن هم از لحاظ لفظ و هم از لحاظ معنا محفوظ است، نه فقط از لحاظ لفظ.
17)در اصول، تقلید و اجتهادی وجود ندارد.
18)هر اصلی که با شرح ثابت شود نه با نص قرآنی قاطع و محکم، به عنوان اصل خوانده نمیشود.
19)وظیفهی سنت، تأکید اصول قرآنی و توضیح آن است نه به وجود آوردن اصول.
20)هر اصلی که با سنت یا روایت، صرف نظر از نص محکم قرآنی ثابت شود، اصل نیست.
21)هر اصلی که با تفسیر و تأویل ثابت شود نه با نص قرآنی، اصل محسوب نمیگردد.
22)عقل به تنهایی و بدون نص محکم قرآنی نمیتواند اصول دین را پایهریزی کند.
23)هر اصلی که با عقل ثابت شود نه با نص محکم، اصل نیست.
24)قرآن اساسیترین دلایل عقلی و نقلی را در خود جای داده است.
25)وظیفهی مجتهد، در میدان فروعات است و ارتباط به دایرهی اصول ندارد.
26)اصول حق نص هستند نه استنباط.
27) اصول باطل استنباطی هستند نه نصی.
28) هر اصلی که با استنباط ثابت شود، اصل نیست.
29) استنباط تنها وسیله و مرز مشترک همهی فرقههای منحرف در اثبات اصول است.
30) هر فرقهای که مبادی و اصول دینش با استنباط نه با نص محکم قرآنی ثابت شود، فرقهی گمراه و منحرف است.
31) اثبات اصول با استنباط و بدون نص صریح، علامت آشکار و دلیل یقینی بر گمراهی است.
32)اصول ما نصی است نه استنباطی.
33)اصول، برای حفظ دین و محقق شدن مصالح دینی و دنیوی ضروری هستند.
34)هر اصلی که مصلحتهای دینی یا دنیوی معتبر بر آن متوقف نباشد، اصل نیست.
35)طائفه ناجیه: طائفهای هستند که اصول دین آنها بر نصوص قطعی و محکم استوار است، و هرگز علاوه بر اصول دینی که توسط نصوص صریح قرآنی ثابت شدهاند، برای خود اصلی اضافی را در نظر نمیگیرند.
36)اصلی کلی برای همهی فرقههای منحرف عبارت است از اینکه اصولشان – که آنها را از فرقهی ناجیه جدا میسازد – بر نصوص قطعی و محکم قرآنی استوار نیست.
37)همهی دیدگاهها و ادیان مختلف میتوانند به وسیلهی قرآن استدلال نمایند.
38)استدلال به آیات مطلق قرآن دلیل بر صحت حجت شخص استناد کننده یا مذهب او نیست.
39)احتجاج به نص محکم و قاطع قرآنی دلیل صحت حجت استناد کننده و مذهب او میباشد.
40)حجتهای قرآنی که اهل کتاب (بخاطر صحت عقایدشان بدان استدلال نمودهاند) به مراتب قویتر از حجتهای طوائف گمراه برای اصولشان است.
خلاصهی روش قرآنی در پایهریزی اصول دین
اصل شرعی معتبر: آن اصلی است که با نص قطعی و محکم قرآنی ثابت شده باشد و بینیاز از هر شرح و توضیح و برداشت و تفسیر و تأویل و روایت و حدیث و هر گونه دخالت بشری باشد. در غیر این صورت باطل و گمراهی است.
[1]- قبلاً سخن شاطبی در کتاب خود «الموافقات» ج 3، ص 65 ذکر شد که: «تشابه در قواعد کلی واقع نمیشود و تنها در فروعات جزئی واقع میشود. به دو دلیل: (1) استقراء این امر را نشان داده است. (2) اگر تشابه در اصول داخل میگردید آن وقت اکثر دین متشابه میبود و این باطل است».
[2]- الوجیز فی أصول الفقه، دکتر عبدالکریم زیدان، ص 410.
[3]- الموافقات فی أصول الأحکام، أبوإسحاق شاطبی، 4/410.
[4] - اصول کافی – کلینی ج – 1 ص 426
[5] - [همان منبع ـ ج 1 ـ ص 426]
[6] - همان منبع – ج 1 ـ ص 418
[7] - همان – ج 1 – ص 290
[8]- قبلا ترجمه شده است.
[9]- بنگر به ضمیمهای در فصل (امامت) موضوع «دلایل امامیه ضعیفتر از دلایل یهود و نصاری میباشد».
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر