توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۴۰۰ خرداد ۲۹, شنبه

فصل دوم: نظریه‌ی معرفت شناسی امامیه در اثبات اصول

 

فصل دوم:
نظریه‌ی معرفت شناسی
امامیه در اثبات اصول

مبحث اول: خلاصه‌ی نظریه

نظریه‌ی معرفت شناسی امامیه در اثبات اصول بر اجتهاد یا دیدگاه عقلی مستقل و به دور از نصوص دینی (کتاب و سنت) استوار است که وظیفه‌اش را در رابطه با آنچه ابتدا به وسیله‌ی عقل ثابت می‌شود، منحصر کرده‌اند.

شریف مرتضی می‌گوید:

«آنچه از شیعیان معلوم است، این‌که از راه عقل به وجوب ائمه و اوصاف امام اعتقاد دارند و در همه‌ی این موارد بر عقل تکیه می‌کنند. هرچند برخی اوقات از باب اظهار نظر و تغییر در ادله به‌ دلایل نقلی نیز استدلال می‌نمایند»[1].

«باید اعلام داشت که تواتر از نظر ما روشی برای اثبات ائمه و وجوب وجود آن‌ها در روزگاران نیست، بلکه روش اثبات این امر، دلایل عقلی است»[2]..

«اما علم به وجود امام و ویژگی‌های مخصوص ایشان احتیاجی به خبر (قرآن و سنت) ندارد، بلکه عقل در این موارد راهنمای ما است»[3].

«همه‌ی این‌ها معلوم می‌سازد که ضرورتاً باید یک نص قاطعی از جانب او علیه السلام  در رابطه با امام و صفتش و آنچه مربوط به اوست، وجود داشته باشد. اما به عقیده‌ی ما بیان این اوامر نیازمند نص قاطع نیست، زیرا عقل به وجوب امامت و صفات امام و آنچه بدو نیاز دارد، پی می‌برد و هر آنچه عقل بدان رهنمون شود، بیان آن از طریق روایت واجب نیست[4].

محمد رضا مظفر در کتاب خود «عقائد الشیعة»[5] می‌گوید:

«خداوند کسانی را که از پدران‌شان تقلید کنند نکوهش کرده است:

﴿قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَيْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لَا يَعْقِلُونَ شَيْئًا [البقرة:170].

«می‌گویند: بلکه ما از آنچه پدران خود را بر آن یافته‌ایم پیروی می‌کنیم (نه از چیز دیگری). آیا اگر پدرانشان چیزی (از عقائد و عبادات دین) را نفهمیده باشند».

چنانچه کسی را که از گمان‌هایش پیروی می‌کند را نکوهش و طرد می‌نماید: ﴿إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ [الأنعام: 116].

پس صحیح نیست که انسان خودش را در این امور اعتقادی کنار بگذارد یا به تقلید نیاکان و مربیان تکیه کند، بلکه واجب است انسان طبق فطرت عقلی خود که مؤکّد به نصوص قرآنی است، جستجو کند و بیاندیشد و در اصول اعتقادی‌اش که اصول دین نامگذاری شده‌اند، تدبر کند، و مهمترین آن‌ها توحید و نبوت و امامت و معاد هستند. و کسی که در این اصول از پدران یا مانند آن‌ها دنباله‌روی کند مرتکب زیاده روی شده و از راه راست منحرف شده است. و شخص معذور نیست حتی اگر در اعتقادش به حق اصابت نماید.

سپس در کنار دیدگاهش مستقیماً مسایلی را می‌آورد که اعتقادش را در مورد نقش نصوص دینی برای شناخت اصول اعتقادی روشن می‌سازد. و این‌که‌ نصوص دینی جز تأیید و تبعیت از عقل – به آنچه ثابت کرده است- به شمار نمی‌رود بلکه این ثبوت عقلی، واجب و فرض بر بندگان است اعم از علماء و عموم مردم یعنی مجتهدین و مقلدین، سپس دو ادعا را می‌آورد: (اول: وجوب نظر و شناخت اصول عقاید، و این‌که‌ در این مورد تقلید از دیگری جائز نیست. دوم: این وجوب قبل از این‌که‌ وجوب شرعی باشند، وجوب عقلی‌اند. یعنی از متون دینی علم بدین اعتقاد به دست نمی‌آید و اگر هم به دست آید باید قبلاً با دلایل عقلی تأیید شده باشد[6].

استاد محسن خرازی شارح کتاب در شرح این سخن او می‌گوید:

«حاصل این امر، جدایی بین اصول و مبانی اعتقادی و بین اصول غیر اعتقادی است. که اصول غیر اعتقادی با دلایل نقلی اثبات می‌شوند بر خلاف اصول اعتقادی اعم از توحید، عدل، نبوت، امامت و معاد»[7].

آقای جعفر سبحانی می‌گوید: «بر هر مسلمانی واجب است که درباره‌ی مسایلی که بدان‌ها عقیده دارد، یقین حاصل کند و بدون کسب یقین، پیروی از دیگران در اصول اعتقادی جایز نیست. و از آنجایی که اساس اصول و کلیات مسایل اعتقادی محدود و انگشت شمارند و نیز همه‌ی آن‌ها دارای دلایل عقلی و واضح هستند، کسب یقین در مبانی عقیدتی برای هر کسی، امری ساده است»[8].

مبحث دوم: نقض نظریه و دیدگاه امامیه

همانا اصول دین باید قطعی و یقینی باشند. برای این‌که‌ اصول دین قطعی و یقینی باشند، باید حتماً پایه‌ها و مبانی‌ای که اصول بر آن‌ها بنا می‌شوند، هم قطعی و یقینی باشند و گرنه از اساس ویران می‌شوند.

همانا این نظریه‌گرایی یا اصول‌گرایی – که محمد مظفر بدان اشاره کرده و مورد اتفاق علمای امامیه به ویژه علمای اصولشان است – هیچ گونه اساس و پایه‌ای ندارد. پس وقتی ثابت شد که این اساس ضعیف است و مسایل اصولی و عقیدتی بر آن بنا نمی‌شوند، از این‌رو اصول و عقاید امامیه بی‌اساس و سست است، بخاطر سست بودن اساسی که این اصول بر آن بنا شده‌اند.

دلیل ضعف و سستی این اساس، روی آوردن به مغالطه و سفسطه است که حقیقت آن نوعی سر در گمی و قاطی کردن مسایل است که آن هم به خاطر دور کردن یا پنهان نمودن مصدر خطر میان امور مختلط است؛ مصدری که به ریشه‌ی نظریه می‌زند و آن را از اساس نابود می‌سازد.

جایگاه مغالطه و سفسطه‌گرایی در نظریه‌ی معرفت شناسی امامیه

این نظریه منابع احتمالی شناخت اصول دین را در دو امر ذیل منحصر نموده است:

اول – تقلید. که این نظریه آن را باطل دانسته، چون تقلید تبعیت از ظن و گمان است، چنین امری در مسایل اعتقادی درست نیست.

دوم – اجتهاد عقلی محض بدون مراجعه به نصوص دینی. نظریه‌ی معرفت شناسی امامیه این مورد اخیر را تنها جایگزین تقلید دانسته، و راجع به این‌که‌ آیا این موضوع در محدوده‌ی گمان است یا در محدوده‌ی یقین، بحثی نکرده است. پس تنها جایگزین مناسب برای تقلید، اجتهاد عقلی است.

این نوع از نیرنگ فکری بر این اساس تکیه می‌دهد که ذهن انسان معمولاً از یک نقیض به نقیض مقابل جهش یابد. مانند جایگزین نقیضی که بطلان یا ضررش محرز شده باشد در حالی که با تدبر و اندیشیدن روشن می‌گردد که حق یا منفعت نه در این طرف است و نه در آن طرف، بلکه تنها در حد وسط میان آن دوست.

همانا مضمون نظریه‌ی امامیه این است که بطلان تقلید ثابت و آشکار است؛ بنابراین حق در نقیض تقلید یعنی اجتهاد عقلی می‌باشد. با دقت نظر معلوم می‌گردد که این همان چیزی است که بدون تأنی عقل بر آن استوار می‌باشد. که در این صورت انسان از تقلید به اجتهاد یا استدلال عقلی روی می‌آورد همانند جایگزین نقیضی که بطلانش محرز شده باشد.

همانا منحصر کردن مصدر معرفتی اصولی در این دو چیز در حالی که با اثبات یکی از آن دو، دیگری ساقط و یا باطل می‌شود، یک نوع مغالطه‌ی فکری بزرگی است که دیدگاه امامیه بر آن استوار است؛ و آن هم بر یک نقطه‌ی باریک و پنهان در ذهن بشری تکیه می‌کند که این نقطه‌ی باریک و پنهان، همانا جهش از یک نقیض به نقیض دیگر است، بدون آنکه معمولاً در حد وسط میان دو نقیض که تنها جایگزین درستی است، متوقف شود. این نقطه وسطی که دیدگاه امامیه از آن به عنوان انتخاب سوم و معتبر غافل مانده، همان نصوص قطعی دینی یعنی نصوص صریح قرآنی می‌باشد.

پس این مغالطه از دو جزء یا دو رکن تشکیل شده که دیدگاه امامیه بر آن دو استوار است. این دو جزء یا دو رکن عبارتند از:

1-   منحصر کردن جایگزین تقلید – یا تفسیر عدم تقلید – تنها به یک امر، که آن هم اجتهاد یا استدلال عقلی است. در حالی که عدم تقلید مستلزم دو چیز است نه یک چیز: اول؛ اتباع از نصوص صریح و قطعی قرآنی. دوم؛ اجتهاد یا استدلال عقلی.

همانا نصوص صریح قرآنی، ذاتاً معانی روشنی دارند و نیاز به رأی یا اجتهاد احدی ندارد خواه فرد، عامی باشد و خواه عالمی باشد که شخص عامی در آن رأی از وی تقلید می‌کند. به عبارت دیگر، فهم شخص عامی راجع به نص صریح قرآنی به فهم عالم وابسته نیست؛ چون آن نص، یک امر یقینی و قطعی است و به خاطر صراحت و وضوح نص، هیچ گمان و خطایی در آن نمی‌رود. پس دلیلی نیست که مقتضی دور کردن شخص عامی از محدوده‌ی استدلال در این زمینه باشد. از این رو اجتهاد تنها راهی نیست که به عنوان تنها جایگزین تقلیدی که بطلان آن ثابت شده، انتخاب شود.

2-   دومین رکنی که مغالطه‌ی امامیه بر آن متکی است، اثبات استدلال عقلی بنا به ثبوت بطلان تقلید می‌باشد. یعنی: از آنجایی که تقلید، باطل است از این رو استدلال و اجتهاد عقلی، صحیح است. بلکه اجتهاد عقلی تنها جایگزین درستی است که غیر از آن نمی‌تواند جایگزین درستی باشد. و این تنها زمانی است که یک موضوع میان تقلید و استدلال عقلی باشد. در حالی که جایگزین دیگری در این خصوص هست و آن هم اتباع از نصوص صریح و قطعی قرآنی است. بنابراین، فقط اکتفا کردن به استدلال عقلی با توجه به ثبوت بطلان تقلید، مغالطه‌ای مردود است.

این قضیه همانند آن است که کسی به دیگری بگوید: با توجه به این‌که‌ این مال از آن تو نیست یا ثابت شده که از آن تو نیست، بنابراین من صاحب مال هستم. همانا این سخن سفسطه‌ای است که پذیرفته نمی‌شود مگر زمانی که ملکیت آن مال را تنها در این دو نفر منحصر گردانیم. پس وقتی که معلوم شد مدعیان سه نفرند نه فقط دو نفر، و ادعای آن فرد در ترازوی حقیقت، نوعی حیله و مغالطه‌ی فکری است. همانا منطق بر آن فرد واجب می‌گرداند که پیش از آنکه مدعی ملکیت آن مال برای خودش باشد، بطلان ملکیت آن را از فرد دیگر اثبات نماید و گرنه سخن و ادعایش حیله و مغالطه است.

این نوع از مغالطه و حیله دقیقاً در دیدگاه امامیه در خصوص اثبات اصول عقاید مشاهده می‌شود.

همانا قضیه در خصوص شناخت اصول عقاید میان سه چیز متردد است: تقلید، استدلال عقلی و نصوص دینی. دیدگاه امامیه قائل بر این است که از آنجایی که بطلان تقلید به خاطر ظنی بودن آن، ثابت و روشن است، بنابراین استدلال عقلی تنها منبع اثبات اصول عقاید است. بدون آنکه انتخاب سومی که مورد پسند خداست، در میزان معادله یا مورد گزینش قرار گیرد.

استدلال عقلی همانند تقلید از ظن و گمان به دور نیست

همانا علت صالح نبودن تقلید جهت اثبات اصول، ظنی بودن آن است که یقین و قطعیت به انسان نمی‌دهد. اما آیا استدلال عقلی از این علت بری است؟ یا این‌که‌ استدلال عقلی – همانند تقلید – خالی از ظن نیست، از این‌رو جهت اثبات اصول هیچ گونه صلاحیتی ندارد و نباید بدان تکیه کرد؟.

استدلال عقلی عبارت است از به کارگیری عقل و به حرکت در آوردن آن برای تدبر و اندیشیدن در ادله‌ی عقلی به خاطر دستیابی به معانی مقصوده – که در اینجا همان اصول عقاید است – می‌باشد.

سؤالی که اینجا مطرح می‌شود، این است که: آیا این کار – اگر از غیر معصوم صادر شود – به طور قطع از خطا و اشتباه به دور است؟ جواب این است: نه، هرگز! اگر چنین نبود عقلاء راجع به اثبات و نفی معانی به دست آمده از راه ادله‌ی عقلی محض، در میان خود اختلاف نظر نمی‌داشتند. فلاسفه بهترین نمونه برای این مطلب هستند، که آنان در این خصوص میان خود اختلافات شدیدی دارند.

بنابراین، استدلال عقلی قابلیت خطا و اشتباه را دارد، از این رو از ظن و گمان منزه و بری نیست. پس چگونه می‌تواند به عنوان پایه و اساسی برای بنیان اصولی قرار گیرد که بر قطع و یقین نهادینه می‌شود؟

استدلال عقلی یا از شخص عالم سر می‌زند و یا از شخص عامی.

رأی عالم اگر قطعی و یقینی می‌بود، بدون شک صلاحیت آن را داشت که شخص عامی از او تقلید نماید و به او اعتماد کند در آن صورت تقلید در اصول دین قابل قبول می‌بود، چون از علت مانعه در این خصوص که همان ظن است، به دور است. و این مطلب مخالف اتفاق همه‌ی علماست. بنابراین، استدلال عقلی یقینی نیست. و مادام که یقینی نیست پس ظنی است و امر ظنی نمی‌تواند دلیل برای اثبات اصول دین باشد.

از این رو استدلال عقلی نمی‌تواند جایگزین تقلید در اثبات اصول باشد، چون هر دو در یک علت مانعه که همان ظن است، اشتراک دارند.

این امر به نسبت رأی شخص عالم است، پس به نسبت رأی عامی چگونه باید باشد؟!

همانا امکان ظن و گمان در رأی عامی بیشتر از رأی عالم است. بنابراین، رأی عامی در این خصوص به ممنوع بودن و معتبر نبودن، اولی‌تر است.

بدین صورت برای ما روشن گردید که استدلال عقلی، شرط دلیل مسایل اصولی ـ که این شرط همان قطع یا یقین است – دارا نیست؛ بنابراین برای اثبات اصول عقاید نمی‌توان بدان تکیه نمود.

پذیرش یک امر عقلی، مشروط به موافقت منقول با آن است، اما پذیرش منقول مشروط به موافقت معقول با آن نیست:

خداوند متعال می‌فرماید:

﴿إِنَّ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ لَآيَاتٍ لِلْمُؤْمِنِينَ٣ [الجاثية: 3].

«همانا در (آفرینش) آسمان‌ها و زمین نشانه‌هایی هست برای مؤمنان».

اگر انسان با عقل خویش در آسمان‌ها و زمین می‌اندیشید و به چیزهایی دست می‌یافت که با نصوص دینی در تناقض است – همان گونه که بسیاری از مردم این کار را می‌کنند – در این صورت آیا آنچه که بدان دست یافته، شرعاً معتبر می‌بود؟ و آیا در پیشگاه خدا به خاطر اعتقادش به غیر مراد خدا و مخالف آنچه که بر پیامبرش نازل فرموده، معذور می‌بود؟

گمان نمی‌کنم که انسان عاقل قائل به این باشد؟ بنابراین، استدلال عقلی شرعاً – و بلکه عقلاً – معتبر نیست مادام که با نص دینی موافقت و سازگاری نداشته باشد.

از این رو، تنها نصوص دینی اصل است و آنچه که انسان با عقل خود بدان دست می‌یابد، فرع و تابع آن است، که وظیفه‌ی آن تأیید مسایلی است که ابتدائاً به وسیله‌ی نصوص دینی ثابت شده است. اما عکس آن درست نیست ‌آن گونه که دیدگاه امامیه بدان قائل است.

 نصوص قطعی دینی تنها مصدر اثبات اصول دین می‌باشد

از آنچه گذشت روشن گردید که هر دوی تقلید و اجتهاد یا استدلال عقلی، نمی‌توانند پایه و اساس برای اثبات یا شناخت اصول دین باشند، زیرا مبنای هر دو ظن و گمان است، و هر چیزی که بر ظن و گمان پایه‌گذاری شده باشد، صلاحیت اثبات یا شناخت اصل دین را ندارد.

پس جایگزین قطعی و یقینی‌ای که نه تقلید است و نه اجتهاد، کدام است؟

غیر از نصوص صریح قرآنی، هیچ جایگزین دیگری که دارای شرایط فوق الذکر باشد، وجود ندارد. چون از جهت ثبوت، نصوص قرآنی به طور قطع از جانب خداوند صادر شده‌اند. و از جهت دلالت، نصوص صریح قرآنی، قطعی الدلاله‌اند، پس ظن و گمان از هیچ جهتی بدان راه ندارد.

و این نصوص ذاتاً برای هر خواننده یا شنونده‌ای قابل فهم است، هر چند که عالم و مجتهد نباشد، پس فهم آن از طرف شخص عامی نیاز به تقلید ندارد. و چنین فهمی به استدلال عقلی خارج از آیات یا اجتهادی که در معرض خطا وجود دارد، نیازی ندارد.

بنابراین، نصوص قطعی دینی (یعنی آیات صریح قرآنی) صلاحیت آن را دارد که مصدر معتبری برای اثبات یا معرفت اصول دین باشد، چون تمامی شرایط مورد نظر را داراست. و از آنجایی که این نصوص تنها مصدری می‌باشد که حایز شرایط مذکور است، بنابراین تنها مصدری است که جایگزین اجتهاد و تقلید می‌باشد. همان دو چیزی که به خاطر وجود علت مانعه – که همان ظن و گمان است – صلاحیت اثبات اصول دین را ندارند.

همانا پیروی از نصوص صریح قرآنی، تقلید محسوب نمی‌شود؛ پس مسلمانی که اصول دین خود را از این راه می‌گیرد، مقلد و دنباله‌روِ نیاکان یا مربیان و علماء نیست. پس آنچه درباره‌ی مقلد گفته شده (از قبیل دوری از حق و انحراف از راه مستقیم، و مقبول نبودن عذرش در پیشگاه خداوند متعال هر چند در اعتقادش، به حق اصابت نماید) تا آخر آنچه که در کتاب «عقائد الشیعه» آمده، هیچ ارتباطی با کسی ندارد که جهت شناخت درباره‌ی اصول دین از آیات صریح قرآنی پیروی می‌کند.

اصل تمامی اصول در اسلام این است که صدور قرآن از جانب خداوند به اثبات رسیده است

صدور قرآن کریم از جانب خداوند متعال، اصل تمامی اصول در اسلام است. پس وقتی که این اصل ثابت شد، تمامی اصولی که نصوص صریح قرآنی درباره‌ی آن آمده‌اند، ثابت می‌شوند، و این اصول بر مسلمان و کافر به طور یکسان الزام‌آور می‌باشد؛ زیرا از آنجایی که نصوص قرآن از جانب خداوند صادر شده و عقل این حقیقت را تأیید می‌نماید، پس حجت و دلیلی برای تمامی اصول می‌باشند.

و از آنجایی که اصول دین در قرآن از طریق نصوص صریح آمده، پس بعد از آن – تا این‌که‌ ثابت شوند و ثبوتشان به وسیله‌ی حجت الزام‌آور عقلی بر مسلمان و غیرمسلمان باشد – نیازی به استدلال عقلی صرف ندارند، مگر فقط به خاطر تأیید و نه بیشتر.

همانا حجت عقلی برای ثبوت این اصل – یعنی صدور قرآن از جانب خدا – دلیل عقلی مجرد نیست. به این معنا که جدای از نصوص قرآنی باشد به گونه‌ای که این حجت‌های عقلی، حجت‌های خارجی و مستقل یا قائم به نفس باشند، و نصوص قرآنی تنها تأییدکننده و تابعی برای آن مسایل باشند که ابتدا به وسیله‌ی حجت‌های عقلی مجرد به ثبوت رسیده‌اند.

یا این‌که ابتدا خارج از دایره‌ی قرآنی که حجت قاطع خداوند است، اثبات جاری شود، سپس به قرآن روی ‌آوریم تا آن را تابع و تأییدکننده‌ی چیزهایی قرار دهیم که با عقل خودمان بدان دست یافته‌ایم. گویی که قرآن – که سخن و علم خداوند است – از آوردن آنچه که با عقل قاصر و ناتوان بدان دست یافته‌ایم، ناتوان است! یا ما بر آن منت می‌نهیم تا سند اطمینان و اعتماد که بدان نیاز دارد، به آن دهیم!!

به راستی خداوند عزوجل ، خود قرآن‌ را به عنوان دلیل بزرگ و حجت قاطعش بر صدور این قرآن از جانب خود، قرار داده است. پس قرآن به تنهایی – بدون امر خارجی دیگر – چیزی است که خودش برای خودش گواهی می‌دهد که از جانب خداوند عزوجل  است.

خداوند متعال می‌فرماید:

﴿وَإِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ٢٣ فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ٢٤ [البقرة: 23-24].

«(ای مردم)! اگر در مورد صدق این قرآن معجزه‌گر که آن را بر بنده (و فرستاده‌ی خود حضرت محمد  صلی الله علیه و آله و سلم ) نازل کرده‌ایم، شک و شبهه و تردیدی دارید، تنها یک سوره بیاورید (که در رسایی و فصاحت و بیان مانند این قرآن باشد) و یاران و یاوران خود غیر از خدا را بخوانید (که در مخالفت و معارضه با قرآن شما را یاری دهند) اگر راست می‌گویید. اگر نتوانستید و در آینده هرگز نخواهید توانست شبیه آن را بیاورید، پس از آتش جهنم برحذر باشید که سوخت مورد اشتعال آن عبارت از لاشه‌ی کافران و بت‌های مورد پرستش آنان است. و این آتش برای کافران آماده شده است».

همانا این آیه، دلیل برای اصل تمامی اصول در دین اسلام، خود قرآن ‌را از طریق هر یک از سوره‌های خود قرار می‌دهد. پس هر کدام از سوره‌های قرآن – و بلکه هر کدام از آیات قرآن – دلیل مستقل و قائم به ذات خودش است که بر صحت صدور این قرآن از جانب خدا گواهی می‌دهد. خداوند متعال می‌فرماید:

﴿أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلَافًا كَثِيرًا٨٢ [النساء: 82].

«آیا در (فهم و درک معانی و الفاظ رسا و بلیغ) قرآن تأمل و تدبر نمی‌کنند؟ اگر (همان طور که مشرکان و منافقان گمان می‌برند) این قرآن از جانب غیر خدا می‌بود، اختلاف و تناقض فراوانی را در اخبار و نظم و مبانی‌اش می‌یافتند».

یعنی: حداقل یک صد و چهارده دلیل بر صحت این اصل وجود دارد. چیزی که با ثابت شدن آن تمامی اصول دین ثابت می‌گردد؛ ثبوت عقلی‌ای که بر هر انسان عاقلی اعم از مسلمان و کافر، الزام‌آور است.

آیا بعد از این همه دلایل به دلیل دیگری نیاز داریم؟! مگر به خاطر گستردگی و افزونی، که آن هم نه تنها ممنوع نیست بلکه شرعاً مطلوب است.

اینجا است که استدلال عقلی تابع و تأییدکننده‌ی مسایلی است که از همان ابتدا به وسیله‌ی نص قرآنی ثابت شده است. و عکس این درست نیست آن‌گونه که دیدگاه شیعه امامیه بدان تصریح دارد؛ یعنی همانا دیدگاه امامیه در خصوص اصول دین بی‌پایه و بی‌اساس است و از اساس، زیر و رو و برعکس شده است.

همچنین این گفته که «کافر نیاز به دلایلی عقلی خارج از قرآن دارد بر این اساس که صحت قرآن در نزد وی ثابت نشده است» بی‌اساس و بی‌پایه است؛ زیرا دلیل الهی (نص دین) بر ثبوت صحت قرآن، به نسبت کافر و مسلمان، قطعی است. مگر به نسبت ستیزه جویانی که به دنبال حق نیستند، که این افراد از حجت و دلیل هیچ استفاده‌ای نمی‌برند و تعریفات و توضیحات اضافی نفعی به حال آنان ندارد.

اینان همان کسانی هستند که پس از آنکه حجت آشکار به وسیله‌ی خود قرآن ارائه شده، خداوند درباره‌شان می‌فرماید:

﴿فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ٢٤ [البقرة: 24].

«اگر نتوانستید و در آینده هرگز نخواهید توانست (شبیه آن را بیاورید)، پس از آتش جهنم برحذر باشید که سوخت مورد اشتعال آن عبارت از لاشه‌ی کافران و بت‌های مورد پرستش آنان است. (و این آتش) برای کافران آماده شده است».

﴿مَا يُجَادِلُ فِي آيَاتِ اللَّهِ إِلَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَلَا يَغْرُرْكَ تَقَلُّبُهُمْ فِي الْبِلَادِ٤ [غافر:4].

«(بعد از وضوح آیات و اعجاز قرآن) تنها کافران در آیات خدا مجادله و ستیزه مى‏کنند [اینان را هیچ شأن و اعتبارى نیست‏] پس مبادا رفت و آمدشان در شهرها [به خاطر قدرت نمایى، تجارت و ثروتمند شدنشان‏] تو را بفریبد».

﴿وَجَادَلُوا بِالْبَاطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ [غافر: 5].

«و به طریق ناروا به پیامبر خود به جدال پرداختند تا از این راه، حق (درخشان و جلوه‌گر) را باطل و زایل کنند».

﴿إِنَّ الَّذِينَ يُجَادِلُونَ فِي آيَاتِ اللَّهِ بِغَيْرِ سُلْطَانٍ أَتَاهُمْ إِنْ فِي صُدُورِهِمْ إِلَّا كِبْرٌ مَا هُمْ بِبَالِغِيهِ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ٥٦ [غافر: 56].

«آنان که در مورد آیات (نازل شده از جانب) خدا به نزاع و خصومت می‌پردازند، بدون این‌که‌ دلیل و برهانی از جانب خدا داشته باشند، آن‌ها جز تکبر و خود بزرگ‌بینی (که آنان را از پیروی از تو باز می‌دارد) چیزی در سینه ندارند. آن‌ها به مقصود خود (یعنی خاموش کردن نور خدا و غلبه و برتری تو) نایل نمی‌آیند. پس (از حیله و نیرنگ آن‌ها) به خدا پناه ببر، زیرا خدا (گفته‌ی آن‌ها را) می‌شنود و (به وضع و حال آنان) آگاه است».

﴿وَيُجَادِلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالْبَاطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ وَاتَّخَذُوا آيَاتِي وَمَا أُنْذِرُوا هُزُوًا٥٦ [الكهف: 56].

«(با وجود این‌که‌ حق روشن و جلی است، اما با این وجود) کافران بیهوده به مجادله می‌پردازند تا (از این راه بر حق چیره و پیروز شوند) و آن را از بین ببرند. آنان آیات من و برحذر داشتن از عذاب را به مسخره گرفته‌اند».

﴿وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يُجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَيَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطَانٍ مَرِيدٍ٣ [الحج: 3].

«بعضی از انسان‌ها بدون دلیل و سند درباره‌ی (قدرت و صفات) خدا به جدل و منازعه می‌پردازند و از هر گردنکش و نافرمانی پیروی می‌کنند».

﴿وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يُجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَلَا هُدًى وَلَا كِتَابٍ مُنِيرٍ٨ [الحج: 8].

«عده‌ای از مردم در مورد خدا بدون داشتن علم (و دانشی که به شناخت و آگاهی بینجامد) و بدون تمسک به کتابی مبین و مستدل، به بحث و جدل می‌پردازند».

﴿وَإِنْ جَادَلُوكَ فَقُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا تَعْمَلُونَ٦٨ [الحج: 68].

«اگر (بعد از روشن شدن حق و اقامه‌ی دلیل بر آنان) با تو به مخاصمه برخاستند، بگو: خدا به آنچه که انجام می‌دهید، آگاه‌تر است».

﴿أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يُجَادِلُونَ فِي آيَاتِ اللَّهِ أَنَّى يُصْرَفُونَ٦٩ [غافر: 69].

«آیا ندیدى کسانى را که در آیات خدا مجادله مى‏کنند، چگونه از راه حقّ منحرف مى شوند؟!»

آیا این مجادله‌ جز ارائه‌ی استدلال‌های عقلی در مقابل آیات الهی، چیزی دیگری است؟

اگر استدلال عقلی حجت می‌بود، این استدلال، آنان ‌را به عدم صحت نبوت پیامبرشان می‌کشاند. پس چرا خداوند عزوجل  از اعمالشان تعجب می‌نماید؟ و در آیه‌ی بعدی درباره‌ی آنان می‌فرماید:

﴿الَّذِينَ كَذَّبُوا بِالْكِتَابِ وَبِمَا أَرْسَلْنَا بِهِ رُسُلَنَا فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ٧٠ [غافر: 70].

«آنان که قرآن و دیگر کتب و شرایع آسمانی را تکذیب می‌کنند، در آینده عاقبت تکذیب خود را خواهند دانست».

در جای دیگر می‌فرماید:

﴿وَيْلٌ لِكُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ٧ يَسْمَعُ آيَاتِ اللَّهِ تُتْلَى عَلَيْهِ ثُمَّ يُصِرُّ مُسْتَكْبِرًا كَأَنْ لَمْ يَسْمَعْهَا فَبَشِّرْهُ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ٨ وَإِذَا عَلِمَ مِنْ آيَاتِنَا شَيْئًا اتَّخَذَهَا هُزُوًا أُولَئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ٩ [الجاثية: 7-9].

«وای بر هر کس که دروغپرداز و بزهکار باشد ! آن کسی که پیوسته آیات خدا را می‌شنود که بر او خوانده می‌شود (و از وعد و وعید، بیم دادن و مژده دادن، امر و نهی، و پند و اندرز، صحبت می‌دارد، امّا او) پس از آن از روی تکبّر (بر کفر و مخالفت با حق و انجام گناه) اصرار می‌ورزد؛ انگار آیه‌های خدا را نشنیده است ! (حال که چنین است) پس او را به عذاب بس دردناکی مژده بده. هنگامی که چیزی از آیات ما را فرا می‌گیرد، آن را به تمسخر می‌گیرد و مایه استهزاء می‌گرداند ! این چنین کسانی عذاب بزرگ و خوارکننده‌ای دارند».

این اعتراضی است از جانب خدا بر کافری که آیات خدا (نصوص دینی) را می‌شنود و سپس از آن پیروی نمی‌کند. اگر نصوص دینی بر کافر حجت نمی‌بود – همان طور که بر مسلمان حجت است – این اعتراض صحیح نمی‌بود.

تغییر دلیل نقلی به دلیل عقلی

همانا ثبوت صادر شدن قرآن به طور قطع از جانب خداوند متعال، بعضی از دلایل قطعی نقلی را به عنوان دلایلی عقلی قرار داده که اثبات مضامین‌شان به دلیل و استدلال عقلی خارج از آن، نیاز ندارد؛ زیرا عقل به طور آشکار و قاطع حکم می‌کند که خبر صادره از جانب خداوند، حق است و در آن هیچ گونه شکی وجود ندارد و هرگاه بخواهیم که دلایلی عقلی برای آن ارائه دهیم فقط به خاطر تأیید آن است و بس.

بر این اساس، ما تمامی اصولی که در قرآن کریم آمده به وسیله‌ی آیات صریح و قطعی الدلاله اثبات می‌نماییم؛ زیرا وقتی که ثبوت مصدر صحت یابد، ثبوت تمامی مضامین صریحی که در آن است صحت می‌یابد.

در پایان می‌گوییم: چگونه دلایل عقلی را در مقابل دلایل الهی قرار داده می‌شود و دلایل الهی به عنوان قسمتی از دلایل عقلی قرار داده می‌شود؟ آیا امکان دارد که گفته‌ای همانند گفته‌ی خداوند بلند مرتبه، حجت قوی داشته باشد؟ همان طور که خداوند متعال می‌فرماید:

﴿قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ فَلَوْ شَاءَ لَهَدَاكُمْ أَجْمَعِينَ١٤٩ [الأنعام: 149].

«بگو: خداوند حجت و برهان بسیار واضح و آشکاری دارد (که در ظهور و وضوح به اوج خود رسیده و هر منکری را قانع می‌سازد) و اگر خدا می‌خواست همه‌ی شما را به راه دین هدایت می‌کرد».

ناتوانی عقل

عقل بشری دارای سه صفت است که در هیچ حالی از آن جدا نمی‌شود. این سه صفت عبارتند از: 1- قصور و ناتوانی، 2- محدودیت 3- و تناقض.

قصور و ناتوانی‌اش از این لحاظ است که از تمامی جهات از فهم حقایق ناتوان است. عقل در یک وقت چیزی را می‌داند اما چیزهای دیگری در همان وقت از آن پنهان است. و به همین خاطر است که دامنه‌ی علمش به مرور زمان و به تدریج گسترش پیدا می‌کند اما به هر حال مجهولاتش بیشتر از معلوماتش است.

پس دایره و دامنه‌ی علمش کم و محدود است، و هرگاه از آن حدود تجاوز نماید، گمراه و سرگردان می‌شود. خداوند متعال در همین رابطه می‌فرماید:

﴿وَمَا أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا٨٥ [الإسراء: 85].

«از علم جز مقدار بسیار کمی به شما داده نشده است».

این همان محدودیت عقل است که از قصور و ناتوانی‌اش نشأت می‌گیرد. و تناقض عقل بدین معناست که انسان‌ها در آنچه تعقل می‌ورزند، با هم اختلاف دارند و محال است که عقول و اندیشه‌هایشان بر یک چیز متفق باشد.

اما دین برخلاف عقل به سه ویژگی متصف است: 1- اطلاق، 2- شمولی بودن و فراگیری، 3- و ثبات و استواری.

* اساس دین، شناخت خداوند متعال است؛ کسی که به هیچ چیزی محدود نمی‌شود. اما عقل به خاطر قصورش از شناخت همه چیز درباره‌ی پروردگار ناتوان است؛ همچنان که خداوند متعال می‌فرماید:

﴿يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلَا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْمًا١١٠ [طه: 110].

«آینده و گذشته‏شان‌ را مى‏داند و [انسان‌ها] در دانش به او احاطه نیابند».

و پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  در این خصوص می‌فرماید:

«لاَ أُحْصِى ثَنَاءً عَلَيْكَ أَنْتَ كَمَا أَثْنَيْتَ عَلَى نَفْسِك».

« آن گونه که تو خود را ثنا و ستایش کرده‌ای، نمی‌توانم ثنا و ستایش تو را به جای آورم».

* دین شامل همه‌یزمان‌ها و مکان‌ها و احوال و اوضاع و شرایط است، همچنان که خداوند متعال می‌فرماید:

﴿وَلَقَدْ صَرَّفْنَا فِي هَذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ وَكَانَ الْإِنْسَانُ أَكْثَرَ شَيْءٍ جَدَلًا٥٤ [الكهف: 54].

«و در این قرآن، از هر گونه مثلى براى مردم بیان کرده‏ایم ولى انسان بیش از هر چیز، به مجادله مى‏پردازد!».

و در جای دیگر می‌فرماید:

﴿وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانًا لِكُلِّ شَيْءٍ [النحل: 89].

«و فرود آوردیم بر تو کتاب (قرآن) براى بیان کردن هر چیز».

اما عقل با همه‌ی ناتوانی و محدودیتش از دستیابی به همه‌ی این‌ها ناتوان است؛ همان طور که خدای بلند مرتبه می‌فرماید:

﴿وَمَا أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا٨٥ [الإسراء: 85].

«از علم جز مقدار اندکی به شما داده نشده است».

* همچنین دین بر چیزهای استوار و پایه‌های یقینی‌ای بنا شده که امکان اختلاف و تناقض در آن وجود ندارد. خداوند سبحان در این باره می‌فرماید:

﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا [آل عمران: 103].

«و همگى به ریسمان خدا چنگ زنید و پراکنده نشوید».

و در جای دیگر می‌فرماید:

﴿وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَاخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْبَيِّنَاتُ [آل عمران:105].

«و مانند کسانى نباشید که پراکنده شدند و اختلاف کردند (آن هم) پس از آنکه نشانه‏هاى روشن (پروردگار) به آنان رسید!».

اما عقل به خاطر تناقضش این امکان را به انسان‌ها نمی‌دهد که بر همه‌ی این ثوابت و پایه‌ها اتفاق بکنند. بنابراین، ایجاد معالم دین و تأسیس اصول آن هیچ ربطی به عقل ندارد، و برای این کار، سلطه‌ی وضع کننده‌ی آن باید دارای علم مطلق و فراگیری‌ای باشد که هیچ محدودیتی نداشته باشد و قصور و کوتاهی بدان راه نیابد و تناقض و اختلاف در حق آن محال باشد، و هیچ سلطه و جهتی نیست که دارای این ویژگی‌ها و شرایط باشد مگر جهت و سلطه‌ی وحی. و این معنای فرموده‌ی الهی است که می‌فرماید:

﴿وَلَوْ كَانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلَافًا كَثِيرًا٨٢ [النساء: 82].

«اگر (همان طور که مشرکان و منافقان گمان می‌برند) این قرآن از جانب غیر خدا می‌بود، اختلاف و تناقض فراوانی را در (اخبار و نظم و مبانی‌اش) می‌یافتند».

همانا این راز اختلاف همه‌ی گروه‌هایی است که اصول خود را بر کلام صریح خداوند بنا ننهاده‌اند و در میان خود تناقض و اختلاف دارند، زیرا هر آنچه که در این زمینه ارائه داده‌اند، از جانب غیر خدا بوده است.

خلاصه‌ی سخن این‌که‌ انسان باید بداند که محال است علم قاصر بر علم مطلق و چیز محدود بر چیز فراگیر و چیز متناقض بر چیز ثابت، احاطه یابد.

مراجعه به عقل در زمینه‌ی اصول دین، اهانت به عقل است

فرض کن که تو همراه با جمعی از انسان‌های عاقل در جایی نشسته‌ای و همراه با آنان فریادی را می‌شنوید و سپس این فریاد خاموش می‌شود، آن‌گاه افرادی که نشسته‌اند میان خود جر و بحث می‌کنند که آیا این فریاد کننده، دراز بود یا کوتاه؟ سفید بود یا گندم گونی؟ نابینا بود یا بینا؟ لنگ بود یا فلج؟ ثروتمند بود یا فقیر...؟ آیا به نظر تو اینان جدی می‌گویند یا شوخی می‌کنند؟! و اگر جدی می‌گویند آیا امکان دارد که آنان عاقل باشند؟!

همانا عقل می‌تواند این را درک کند که آیا فریاد کننده نزدیک بود یا دور؟ خردسال بود یا بزرگسال؟ مرد بود یا زن؟ اما این‌که در این زمینه انتظار بیشتری از عقل داشته باشیم، در واقع وادار کردن عقل به اعمالی است که در غیر محدوده‌اش می‌باشد و دخالت عقل در این کار هیچ شجاعتی را عاید وی نمی‌گرداند، بلکه این کار اهانت به عقل و پایین آوردن از جایگاهش است، زیرا عقل، محدود و دامنه‌اش هم محدود است.

همچنین کسانی که عقل را به ایجاد و اثبات اصول دین وادار نموده‌اند، به راستی از یک طرف به عقل اهانت نموده و آن را خوار شمرده‌اند و از طرف دیگر در حق دین بدی نموده و آن را به بازیچه گرفته‌اند، چون آن را تحریف کرده و در معرض تناقض و اختلاف قرار داده‌اند. اینان بیشترین سهم را از این فرموده‌ی خداوند دارند که می‌فرماید:

﴿اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَعِبًا وَلَهْوًا وَغَرَّتْهُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا [الأنعام: 70].

«(فاجران) دین را به مسخره و بازیچه گرفته‌اند و زندگی ناپایدار دنیا آن‌ها را فریفته است».

ناتوانی عقل از ایجاد دینی کامل

به همین خاطر در تاریخ زندگی انسان‌ها بیان نشده که کسی از عقلا و بزرگان و فلاسفه و حکماء توانسته با عقل خود، دین کامل و شایسته‌ای را وضع نموده تا این‌که‌ انسان‌ها بدان پایبند باشند و از رهنمودهایش پیروی نمایند. همانا هر دین محترمی که در زمین یافت شود از جانب خداوند وضع شده است، زیرا عقل به تنهایی از ادای این کار ناتوان است. و ادیانی که انسان وضعشان نموده از قبیل بودایی و مجوسیت و... ادیان ناقص و متناقض و مسخره‌ای هستند که عقل بشری را خوار و بی‌ارزش و پست جلوه داده‌اند، برخلاف ادیان آسمانی که این‌گونه نیستند. و تناقض و نقص و خللی که در بعضی از ادیان آسمانی مثل یهودیت و مسیحیت و گروه‌های منحرف اسلامی می‌بینی، همگی به خاطر دخالت عقل در زمینه‌هایی است که برایش جایز نبوده است؛ زیرا عقل در غیر محدوده‌اش دخالت نموده و این نوعی غارت کردن دین و عقل است. به عنوان مثال، نژادگرایی یهودیت و سه خدایی مسیحیت و عصمت لاهوتی امامیه، همگی تراوشات عقل است و پایه و اساسی آسمانی ندارد. این تراوشات است که دین واحد را تکه تکه نموده و مسلمانان‌ را به گروه‌ها و احزاب مختلفی در آورده است.

اگر انسان با عقل خویش در دین دخالت نمی‌نمود، دین به صورت دینی واحد و ثابت می‌ماند و یک پیامبر برای تمامی انسان‌ها و نسل‌ها کافی بود و نیازی به تعدد پیامبران نبود.

به همین خاطر وظیفه‌ی هر پیامبری، بازگرداندن مردم به اصل دین از راه وحی، و برطرف نمودن آثار دخالت‌های بشر با عقلشان، بوده است. و راز ختم نبوت، حفظ وحی (قرآن) می‌باشد؛ یعنی وقتی که پروردگار به حفظ وحی حکم نمود، نبوت خاتمه یافت.

از این رو دخالت عقل در تأسیس اصول دین با راز ختم نبوت و بلکه با اصل بعثت پیامبران، تناقض دارد. همانا وظیفه‌ی هر مجددی (کسی که نقش پیامبران قبل از اسلام را ایفا می‌کند) بازگرداندن مردم به وحی و بیرون آوردنشان از گرداب دخالت بشری در اصول دین از راه عقل‌های قاصر و ناتوان و محدود و متناقضشان، می‌باشد.

دیدگاه امامیه در اصول دین، دری از درهای کفر است

همانا اعتقاد به این‌که‌ استدلال عقلی جهت اثبات اصول دین، پایه و اساس است و نقش نصوص دینی فقط در محدوده‌ی تأیید و تبعیت از کار عقل است، این اعتقاد دری از درهای کفر، بلکه عین کفر است؛ زیرا این اعتقاد به معنای الغای نقش نبوت، و تعطیل تأثیر نبوت در دین و زندگی است؛ چون وقتی که اصول دین از راه استدلال عقلی به دست می‌آیند و از طریق نصوص دینی به دست نمی‌آیند، در این صورت نیازی به بعثت پیامبران نیست.

همچنین این اعتقاد به معنای الغای نقش قرآن کریم است، قرآنی که خداوند متعال به عنوان هدایت همه‌ی انسان‌ها و به عنوان داور و حاکم میان آنان تا روز قیامت فرو فرستاده است. و به معنای منحصر کردن قرآن در زاویه‌ی تنگی که با کلام بشر یکسان است – در حالی که قرآن، کلام والای خداوند است – می‌باشد. این زاویه، همانا فروع دین است. اما اصول دین بر رأی و عقل انسان استوار است!. و نصوص دینی (کلام الهی) چیزی نیست جز دنباله‌روی که به تنهایی هیچ استقلالی ندارد و آنچه از راه‌های دیگر آمده، تأیید می‌نماید، و گرنه قولش هیچ اعتبار و ارزشی ندارد!.

پس ارزش قرآن چیست وقتی که تابع نظر و رأی انسان باشد؟ و این اهتمام عظیمی که پروردگار در کتابش بدان داده، از قبیل این‌که‌ حفظ و نگهداری‌اش را به عهده گرفته و پیامبرش  صلی الله علیه و آله و سلم  به کتابت آن ـ از اولین روزی که نازل شده – اعتنا و توجه خاصی داشته، به خاطر چیست؟ آیا بخاطر این است که قرآن صرف مرجع فروع دین باشد و نمی‌تواند مصدر و مرجع اصول دین باشد؟ آیا چنین کاری، دگرگونی دین، و نقض حقایقی که در کتاب روشنگر خداوند (قرآن) آمده، نیست؟

به عنوان مثال، این فرموده‌های خداوند را بخوان:

﴿اتَّبِعُوا مَا أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ وَلَا تَتَّبِعُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِيَاءَ قَلِيلًا مَا تَذَكَّرُونَ٣ [الأعراف: 3].

«از آنچه از [جانب‏] پروردگارتان به سوى شما فرو فرستاده شده است، پیروى کنید و به جاى او از دوستان [و سروران دیگر] پیروى مکنید. چه اندک پند مى‏پذیرید».

﴿اتَّبِعْ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ١٠٦ [الأنعام:106].

«(ای پیغمبر!) پیروی کن از آنچه از سوی پروردگارت به تو وحی شده است. هیچ خدائی جز او وجود ندارد. به مشرکان اعتناء مکن (و دشمنانگی آنان و سخنان ایشان را ناچیز انگار)‏».

﴿كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ [البقرة: 213].

«مردم (در آغاز) یک دسته بودند (و تضادى در میان آن‌ها وجود نداشت. بتدریج جوامع و طبقات پدید آمد و اختلافات و تضادهایى در میان آن‌ها پیدا شد، در این حال) خداوند، پیامبران را برانگیخت تا مردم را بشارت و بیم دهند و کتاب آسمانى، که به سوى حق دعوت مى‏کرد، با آن‌ها نازل نمود تا در میان مردم، در آنچه اختلاف داشتند، داورى کند».

﴿إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَمَا تَهْوَى الْأَنْفُسُ وَلَقَدْ جَاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدَى٢٣ [النجم: 23].

«اینان فقط از پندار و گمان [بى پایه‏] و هواهاى نفسانى پیروى مى‏کنند، در حالى که مسلماً از سوى پروردگارشان براى آنان هدایت آمده است».

﴿وَيْلٌ لِكُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ٧ يَسْمَعُ آيَاتِ اللَّهِ تُتْلَى عَلَيْهِ ثُمَّ يُصِرُّ مُسْتَكْبِرًا كَأَنْ لَمْ يَسْمَعْهَا فَبَشِّرْهُ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ٨ وَإِذَا عَلِمَ مِنْ آيَاتِنَا شَيْئًا اتَّخَذَهَا هُزُوًا أُولَئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ٩ [الجاثية: 7-9].[9]

اما مجادله‌کنندگان به ناحق، از ایمان بدور شده‌اند، همچنان که خداوند سبحان می‌فرماید:

﴿سَأَصْرِفُ عَنْ آيَاتِيَ الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَإِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لَا يُؤْمِنُوا بِهَا وَإِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الرُّشْدِ لَا يَتَّخِذُوهُ سَبِيلًا وَإِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الْغَيِّ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلًا ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَكَانُوا عَنْهَا غَافِلِينَ١٤٦ [الأعراف: 146].[10]

یکی از تراوشات کفری استدلال عقلی، عقیده‌ی امامیه راجع به مجتهد است

محمد مظفر می‌گوید: «عقیده‌ی ما راجع به مجتهدِ جامع الشرایط این است که او نایب و جانشین امام علیه السلام  در حال غیبتش است، او حاکم و رئیس مطلق است و همانند امام حق داوری در قضایا و حکومت میان مردم را دارد، و نپذیرفتن دستور او همانند نپذیرفتن دستور امام است و نپذیرفتن دستور امام همانند نپذیرفتن دستور خداوند متعال و در حد شرک به خداوند می‌باشد. همان طور که در حدیثی از صادق آل بیت آمده است»[11].

کدام عقل این سخن مزخرف و بی‌سر و پیکر را می‌پذیرد، سخنی که انسان را -‌که‌ هم مرتکب خطا می‌شود و هم حق را اصابت می‌نماید-، به عنوان حجت بر مردم قرار می‌دهد به گونه‌ای نپذیرفتن رأی او همانند نپذیرفتن حکم خدا و در حد شرک به خدا باشد؟!!!

به همین خاطر وقتی که صاحب چنین عقیده‌ای برای عقیده‌ی خود دلیل و حجت می‌آورد نمی‌تواند دلیل عقلی برایش بیاورد و ناچاراً ما را به روایتی ارجاع می‌دهد که سلسله‌ی سندش را ذکر نکرده و فقط آن را به «صادق آل بیت» نسبت داده است. این در حالی است که روایت یک نص دینی است و یک رأی عقلی نیست، و نص دینی – حتی به فرض صحت – در نزد امامیه ذاتاً حجت نیست.

این به فرض صحت نسبت روایت است. پس چگونه است در حالی که او زحمت اثبات آن را به هیچ وجه به خود نداده است؟ و چگونه است در حالی که اثبات صحت این نسبت به جعفر بن محمد (صادق آل بیت) محال است، زیرا او زندیق و مجوسی نبوده است.

مسلماً جعفر صادق ضرورتاً این را از دین می‌دانست که قرار دادن کلام مخلوق به منزله‌ی کلام خالق شرک به خداوند است و بلند گردانیدن منزلت مخلوق به درجه‌ی ربوبیت، افترا بر خدا و رسول خدا  صلی الله علیه و آله و سلم  و مؤمنان، و دروغ بر امامان است. و چنین دروغی بر زبان جعفر بن محمد رحمه الله  مردود و غیر قابل قبول است؛ کسی که خود منابع امامیه از وی روایت کرده‌اند که: «مردم حیرت و شگفتی خود را راجع به کثرت اقوال ضد و نقیض – که بعضی از آن‌ها توسط کسانی که قابل اعتمادند و بعضی دیگر از کسانی که معتمد نیستند نقل می‌شد – به نزد وی شکایت بردند. او در جواب گفت:

«إذا ورد علیکم حدیث له شاهد من کتاب الله أو من قول رسول الله  صلی الله علیه و آله و سلم  وإلا فالذی جاءکم أولی به»[12]

 «هرگاه حدیثی (از ما) برای شما نقل شده که شاهدی از قرآن یا فرموده‌ی رسول الله  صلی الله علیه و آله و سلم  دارد، آن را بپذیرید، در غیر این‌صورت، بدانید که فرموده‌ی خدا یا رسول خدا، شایسته‌تر به تبعیت است».

در جای دیگر می‌گوید: «ما وافق کتاب الله فخذوه وما خالف کتاب الله فدعوه»[13].

«آنچه با کتاب خدا (قرآن) موافق است آن را بگیرید و بدان عمل کنید و آنچه با کتاب خدا مخالف است، آن را رها کنید».

باز می‌گوید: «کل حدیث لا یوافق کتاب الله فهو زخرف»[14]

 «هر حدیثی که موافق قرآن نباشد، جعلی و باطل است».

این عقیده‌ی امامیه به صراحت با قرآن، مخالف است. پس این عقیده باطل و مردود است و عین کفر یهود و نصارا و مشرکان و همه‌ی کفار است که خداوند متعال در آیات زیادی آن را رد نموده است. و پیامبرش، حضرت محمد  صلی الله علیه و آله و سلم  به شدت دیگران‌ را از آن برحذر نموده است.

خداوند متعال می‌فرماید:

﴿تَاللَّهِ إِنْ كُنَّا لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ٩٧ إِذْ نُسَوِّيكُمْ بِرَبِّ الْعَالَمِينَ٩٨ وَمَا أَضَلَّنَا إِلَّا الْمُجْرِمُونَ٩٩ [الشعراء: 97-99].

«به خدا سوگند ما در گمراهی آشکاری بوده‌ایم. آن زمان که ما شما (معبودان دروغین) را با پروردگار جهانیان (در عبادت و طاعت) برابر می‌دانستیم. و ما را جز بزهکاران (شیاطین نام) گمراه نکرده است».

این برابر شمردن همراه با اطاعت بود؛ بدین صورت که دستورات این مجرمان (که انسان‌های عالمی بودند) را همانند امر و نهی خداوند قرار می‌دادند. همان طور که خداوند متعال در جای دیگری می‌فرماید:

﴿يَوْمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ يَقُولُونَ يَا لَيْتَنَا أَطَعْنَا اللَّهَ وَأَطَعْنَا الرَّسُولَا٦٦ وَقَالُوا رَبَّنَا إِنَّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَكُبَرَاءَنَا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلَا٦٧ رَبَّنَا آتِهِمْ ضِعْفَيْنِ مِنَ الْعَذَابِ وَالْعَنْهُمْ لَعْنًا كَبِيرًا٦٨ [الأحزاب: 66-68].

«روزی (را خاطر نشان ساز که در آن) چهره‌های ایشان در آتش زیر و رو و دگرگون می‌گردد (و فریادهای حسرت بارشان بلند می‌شود و) می‌گویند: ای کاش ! ما از خدا و پیغمبر فرمان می‌بردیم (تا چنین سرنوشت دردناکی نمی‌داشتیم). و می‌گویند: پروردگارا ! ما از سران و بزرگان خود پیروی کرده‌ایم و آنان ما را از راه به در برده‌اند و گمراه کرده‌اند. پروردگارا ! آنان را دو چندان عذاب کن، و ایشان را کاملاً از رحمت خود به دور دار (و کمترین ترحّمی بدیشان منما)».

و در جای دیگری می‌فرماید:

﴿اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ [التوبة: 31].

«(آن‌ها) دانشمندان و راهبان خویش را معبودهایى در برابر خدا قرار دادند».

و این هم فقط بدین خاطر بوده که از عالمانشان اطاعت می‌نمودند همان طور که از پروردگار اطاعت می‌کردند؛ به گونه‌ای که نپذیرفتن حکم آنان همانند نپذیرفتن حکم خداوند بود. و گرنه یهود و نصارا و امثال آنان معتقد نبودند که عالمانشان، آنان‌ را آفریده است.

پس ربوبیت در اینجا، ربوبیت طاعت و عبادت بوده نه ربوبیت آفرینش[15]. و این عقیده عین عقیده‌ی امامیه راجع به مجتهد است، و عین رفتار و برخورد عوامشان با عالمانشان است؛ زیرا در غیاب «نصوص دینی» که حافظ و امین و نگهبان همیشگی عقیده است – علماء امامیه جرأت به خود می‌دهند و با عقل خود آنچه می‌خواهند می‌گویند و بی‌پروا حکم صادر می‌نمایند و اظهار نظر می‌کنند. و عوامشان آراء و افکار عالمانشان، کورکورانه و بدون هیچ اعتراض و بحثی قبول می‌کنند هر چند مخالف نقل صحیح یا عقل صریح باشد.

 

اشکالاتی که بی‌جواب مانده‌اند[16]

امامیه استدلال عقلی مستقل از نصوص دینی را دلیل معتبر جهت اثبات اصول دین قرار داده، و «امامت» را به عنوان اصلی از اصول عقاید قرار داده‌اند. اگر کسی با عقل و خرد خود بیندیشد و تمام توان و تلاش خود را به کار گیرد، نمی‌تواند به این عقیده برسد. نمی‌دانم حجت امامیه برای چنین فردی چیست تا او را به ایمان ملزم کنند؟ (این فرد نمونه‌ای از اکثریت مسلمانان جهان است) آیا تبعیت از استدلال عقلی امامیه حجت می‌باشد؟ که این امر از نظر آنان صحیح نیست، زیرا پیروی از رأی دیگری تقلید است، و تقلید در اصول دین جایز نیست.

یا این‌که‌، حجت در روایات است؟ که روایات هم خارج از محدوده‌ی استدلال عقلی‌ای است که آن تنها راه اثبات اصول عقاید از نظر امامیه می‌باشد. گفتنی است که‌ امامیه‌ آیات قرآنی را نیز همچون روایات، خارج از محدوده‌ی عقلی می‌پندارند.

جز خود عقل چیز دیگری برای ما نمانده است؛ اما عقل هم این عقیده را نمی‌پذیرد.

ای امامیه! آیا حجت دیگری را سراغ دارید که ما را بدان ملزم کنید؟! پس چگونه یک و نیم میلیارد مسلمان ‌را که با عقیده‌ی شما مخالف‌اند، تکفیر می‌کنید؟ زیرا‌ عقلشان آنان را ملزم به‌ چیزی نکرده‌ که‌ شما بدان ملتزم شده‌اید.

بر چه اساسی مخالفانتان‌ را تکفیر می‌کنید؟ معلوم است که این کارتان بی‌اساس است. حتماً اساس شما برای این کار استدلال عقلی است؛ اما با عقل و خرد اندیشیدیم ولی عقل این عقیده را نپذیرفت. اساس ما برای اثبات چنین عقیده‌ای نص قطعی قرآنی است که در اینجا مفقود است و اثری از آن نیست.

گذشته از این، اگر عقل یک و نیم میلیارد مسلمان – و عقل پنج میلیارد از دیگر انسان‌ها به چیزی که نامش «امامت» باشد، نرسیده است – بی‌اعتبار باشد، پس بر چه اساسی عقل را به عنوان تنها حجت معتبر در رسیدن به شناخت اصول دین و حقایق اساسی‌ای قرار می‌دهید که دین بدون آن‌ها پا بر جا نمی‌ماند؟ پس عقل چه کسی در نظر شما معتبر است؟ و به کدام حجت عقلی آن را معتبر دانسته‌اید؟

اشکال «تمسک به عترت»

امامیه «تمسک به عترت» را بر مردم واجب دانسته و حکم به کفر کسی داده‌اند که با رأی و نظر آنان مخالفت ورزد.

سؤال مشکلی که در اینجا مطرح است، این است که: آیا «تمسک به عترت»، یعنی قبول اقوال ائمه – در دایره‌ی استدلال عقلی داخل می‌شود یا در دایره‌ی نص دینی؟

بدون شک اقوال عترت نصوصی دینی هستند، و قواعد امامیه اعتماد به نصوص دینی جهت اثبات اصول دین را باطل می‌داند. همانا این امر مستلزم جایز نبودن اعتماد به اقوال عترت در اثبات اصول، یعنی جایز نبودن تمسک به عترت در اصول دین، می‌باشد. و نقش ائمه را فقط در فروع دین منحصر دانسته‌اند. و این منزلتی است که ائمه با دیگر فقهاء غیر معصوم! در آن برابرند.

آیا معنی «تمسک به عترت» از نظر امامیه همین است یا چیز دیگری است؟

چیز دیگری نیست، چون دین، تنها اصول و فروع دارد، هرگاه اعتبار «عترت» در اصول منتفی شد، فقط فروع می‌ماند. و در فروع هم ائمه با دیگر فقهاء عادی برابرند. و این با اهمیت بزرگی که امامیه برای ائمه قائل‌اند، سازگار نیست. بنابراین، تناقض در اعتقاد حاصل شد، و تناقض، در یک چیز دلیل بطلان آن چیز است.

و اگر لج‌بازی کنند و بگویند: «تمسک به عترت» هم در اصول و هم در فروع واجب است، در جواب گوییم: پس شما در این معادله استدلال عقلی را از کجا آورده‌اید؟

همچنین می‌گوییم: در مورد قرآن و سنت، آیا تمسک – یعنی استدلال – به آن دو در اصول و فروع واجب است؟ اگر بگویند: نه، اقوال «عترت» را بالاتر از اقوال خدا و اقوال رسول خدا  صلی الله علیه و آله و سلم  قرار داده‌اند! و این کفر آشکاری است. و اگر بگویند: بله، در این صورت دیدگاهشان در اصول دین بی‌پایه و اساس است.

روایت ساختگی «کتاب الله و عترتی»

همانا روایتی که امامیه دست آویز خود قرار داده‌اند:

«ترکت فیکم الثقلین: کتاب الله وعترتی لن تضلوا ما تمسکتم بهما»[17].

که این روایت به گمراهی کسانی که به غیر کتاب خدا و عترت تمسک جسته‌اند، حکم می‌کند.

این روایت اساس دین امامیه است، روایتی که براساس آن مسلمانان ‌را تکفیر می‌کنند. در عین حال که کتاب‌های اصولی‌شان تصریح می‌دارد که نصوص دینی (که تمسک به عترت، تمسک به یک نص دینی است) در اصول بی‌اعتبار است، و تنها استدلال عقلی معتبر می‌باشد و معلوم است که استدلال عقلی، نه کتاب است و نه عترت. پس یا مراجعه به کتاب و عترت در اصول دین گمراهی است و یا دیدگاه امامیه در اصول دین گمراهی می‌باشد!!

به عبارت دیگر می‌توان گفت: همانا استدلال به روایت «کتاب الله وعترتی» مستلزم موارد زیر است:

1-   بطلان قائل شدن به این‌که‌ مبنای اصول دین استدلال عقلی است نه نص دینی.

2-   بطلان استدلال به تمامی دلایل عقلی‌ای که امامیه در اصول خود بدان استدلال نموده‌اند.

3-   بطلان اصولی که به مقتضای استدلال عقلی، به دین اضافه نموده‌اند.

و استدلال یا تکیه بر استدلال عقلی در اصول مستلزم موارد زیر است:

1-   بطلان روایت «کتاب الله و عترتی»[18].

2-   بطلان استدلال به تمامی نصوص دینی‌ای که اصول خود را بر آن بنا نهاده‌اند.

3-   بطلان اصولی که به مقتضای نصوص دینی، به دین اضافه نموده‌اند.

باید یکی از این دو راه را انتخاب کرد و راه فراری برای قبول یکی از این دو راه نیست.

اصل میان معنی عام و معنی خاص

همانا عقل بشری هر اندازه جهت شناخت اصول دین تلاش کند، نمی‌تواند بیشتر از معنی عام را اثبات نماید در حالی که شرع، ما را به معانی خاص و محدودی ملزم می‌نماید.

مثلاً: عقل نبوت را اثبات می‌نماید، اما نبوتی که عقل آن را اثبات می‌نماید، محدود به شخص معینی نیست در حالی که شرع ما را به ایمان آوردن به نبوت شخص معین و خاص که حضرت محمد  صلی الله علیه و آله و سلم  است، ملزم می‌نماید. اگر کسی بگوید: من ایمان و باور دارم که خداوند پیامبرانی دارد اما نبوت محمد  صلی الله علیه و آله و سلم  را اثبات ننماید، ایمانش معتبر نیست، یعنی شرعاً باطل است و چنین فردی کافر قلمداد می‌شود مادام که از معنی عام نبوت به سوی معنی خاص نبوت منتقل نشود.

همانا اثبات و محقق ساختن معنی خاص به وسیله‌ی استدلال عقلی بدون نص دینی ممکن نیست؛ چون اگر نصوص قرآن نمی‌بود، ما نمی‌توانستیم با عقل و خرد خودمان نبوت محمد  صلی الله علیه و آله و سلم  و دیگر پیامبران‌ را اثبات کنیم. حضرت محمد  صلی الله علیه و آله و سلم  حدود چهل سال میان انسان‌های عاقل زندگی کرد اما هیچ یک از آنان به ذهنش هم خطور نکرد که این مرد در آینده به پیامبری مبعوث می‌شود، علی‌رغم این‌که‌ آنان منتظر پیامبر خاتم بودند و بعثت وی را انتظار می‌کشیدند. و بعضی از آنان مثل زید بن نفیل – که یکی از افراد حنیف بود – به شام رفت شاید خبری از پیامبر خاتم را بیابد. در حالی که صبح و شب پیامبر موعود را می‌دیدند، اما عقلشان آنان را بر این امر راهنمایی نمی‌کرد. نهایت چیزی که بدان رسیدند، این بود که محمد  صلی الله علیه و آله و سلم  را صادق و امین نام نهادند. و هنگامی که به عنوان پیامبر برگزیده شد، او را انکار نمودند. بدون شک بعضی از این انکارکنندگان به خاطر قانع نشدن به گفته‌هایش، او را انکار کردند و به خاطر دلایل دیگری نبود. حتی خود محمد  صلی الله علیه و آله و سلم  که از نظر عقلی کامل‌ترین انسان بود – زمانی که وحی در غار حراء بر او آمد، ندانست که آن وحی است و به وسیله‌ی آن پیامبر می‌شود. تا جایی که نزد ورقه بن نوفل رفت و ماجرا را برایش بازگو نمود.

امامیه مردم را به امامت افراد معینی ملزم می‌نمایند؛ مثلاً شیعه‌ی دوازده امامی به امامت دوازده امام معتقدند که اولشان، علی و آخرشان، مهدی پسر منسوب به حسن عسکری است. و اسماعیلیه به امامان دیگر غیر از امامان شیعه‌ی اثناعشری معتقدند و شیعه‌ی دوازده امامی را تکفیر می‌کنند، همان طور که شیعه‌ی دوازده امامی هم دیگر فِرَق شیعه را قبول ندارند و تکفیر می‌کنند. که این به خاطر عدم اعتقاد به «امامت» از جهت اصلی و عموم نیست بلکه به خاطر عدم توافق در تحدید ائمه به طور خصوص است.

اثبات «امامت» عامه نزد امامیه بی‌اعتبار است مادام که «امامت» محدود به اشخاص معینی نباشد. و این مبحث در محدوده‌ی استدلال عقلی نیست، بلکه در محدوده‌ی نص دینی است، و گرنه چگونه عقل بشری می‌تواند «امامت» شخصی مثل حسن عسکری را اثبات نماید بدون آنکه آن را به نصی دینی مستند سازد.

بنابراین، اعتبار نص دینی در شریعت ما امری اساسی و اصلی است نه امری اضافی، یا امری مجرد و دنباله‌روی که آنچه از اول با استدلال عقلی ثابت شده، تأیید نماید.

نتیجه‌ی حتمی و قطعی‌ای که بدان می‌رسیم، این است:

-          یا باید به دیدگاه امامیه در اصول، یعنی استدلال عقلی تکیه کنیم و آن را قبول کنیم که این به غیر از معانی عمومی چیز دیگری را اثبات نمی‌نماید. آن وقت همه‌ی فرق امامیه باطل می‌شوند. نه دوازده امامی می‌ماند و نه اسماعیلیه و نه دیگر مذاهبی که به امامان معینی ملتزم هستند و دیگران ‌را بدان ملزم می‌نمایند.

-          و یا باید به ضرورت التزام به مذهب معینی مثل اثنی‌عشری قائل باشیم، بنابر آنچه که به وسیله‌ی نصوص دینی آمده است. که در این صورت دیدگاه امامیه در اصول باطل می‌شود.

به ناچار باید آنان فقط یکی از این دو امر را اختیار کنند و یکی از این دو راه را کنار بگذارند.

اصول فِرَق امامیه

اکنون راجع به یکی از فرقه‌های امامیه که در اثبات اصولشان از منهج و روش قرآنی دور شده‌اند، سخن می‌گوییم. تا این‌که‌ قواعد و اصولی که قبلاً از آن سخن گفته شد، در مسایل فرعی تطبیق یابد و قلب خواننده از صحت آن به اطمینان برسد و ایمان مؤمنان افزایش یابد و همچنین برای این‌که‌ ویژگی و مشخصه‌ی روشی که در رد حجت‌های باطل در پیش گرفته‌ام روشن شود؛ که این ویژگی عبارت است از سهولت ابطال آن حجت‌ها و دستیابی به آن‌ها با کمترین زحمت و نزدیکترین راه، همراه با وضوح و روشنی حق بدون آنکه در مبحث دلالت‌ها دچار بی‌راهه‌های جدل و بحث شد مگر بعد از ظهور و بیان حق به وسیله‌ی حجت واضح و قاطعی که آن را از باطل جدا می‌سازد بدون هیچ گونه اشتباه و دردسری.

این فرقه، «امامیه اثنی عشری» است که مسلمانان‌ را به اصولی اعتقادی و عملی ملزم می‌نمایند و آنان ‌را میان دو چیز مخیر می‌کنند: اول، ایمان به آن، که تنها شرط نجات و رستگاری است. دوم؛ کفر، در صورتی که آن را انکار نمایند و بدان ملتزم نباشند.

مهمترین اصول امامیه اثنی عشری

الف – اصول اعتقادی:

1-   امامت

2-   عصمت ائمه

3-   مهدی منتظر

4-   تمسک به اهل بیت

5-   تحریف قرآن

6-   توهین به صحابه

ب – اصول عملی:

1-   زیارت مرقدها

2-   خمس (5/1) درآمدها

3-   نکاح متعه

آیا امامیه می‌توانند با نصوص آیات «محکمات»، این امور عظیم و اصول بسیار مهم و حساس را اثبات نمایند؟ یا این‌که‌ آن را با عقل و اندیشه‌ی خودشان استنباط نموده و تا آنجا که توانسته‌اند آن را به آراء و شبهاتی اسناد داده‌اند که از آیات متشابه استخراج نموده‌اند؟

اگر این اصول با نصوص قطعی و آیات «محکمات» ثابت شد، حق است و باید از آن پیروی نمود، و اگر با نصوص ظنی و آیات متشابه به دست آمده باشند، باطل است و ایمان به آن – اگر اعتقادی باشد – و عمل به آن – اگر عبادی باشد- جایز نیست.

و ما – در عین حال – مردم را به اصولمان ملزم نمی‌کنیم مگر بدین خاطر که آن اصول بر آیات محکمات و صریح بنا شده‌اند. و اگر ادله‌ی آن اصول ظنی و برگرفته از آیات متشابه می‌بود، عقلاً و شرعاً برای ما جایز نمی‌بود که مردم را به آن ملزم کنیم، زیرا اجتهاد در مسایل ظنی، الزام آور نیست و نمی‌توان دیگران ‌را بدان ملزم نمود.




[1]- الشافی فی الإمامة، 1/98.

[2]- همان، 1/195.

[3]- همان، 1/195.

[4]- همان، ص 1/127-128.

[5]- این کتاب مقرر درسی و معتمد امامیه در مدارس حوزه علمیه نجف می‌باشد که به نام دیگری، یعنی «عقائد الإمامیة» چاپ شده است.

[6]- عقائد الشیعة، ص 6-7 چاپخانه حیدریه در نجف، سال 1373 ه‍. ق. برابر با 1954 م.

[7]- بدایة المعارف الإلهیة فی شرح العقائد الإمامیة، ص 15.

این کتاب از برنامه‌های درسی در حوزه‌ی علمیه قم می‌باشد، چنانچه که در مقدمه کتاب بیان شده است. نویسنده‌ی کتاب، مطالب آشفته و ضد و نقیضی دارد: گاهی امامت و معاد – همان طور که در نص قبلی بود – در اصولی داخل می‌کند که برای اثبات آن‌ها تنها ادله نقلی بدون ادله عقلی کافی نیست. سپس در همین صفحه بیان می‌دارد که تنها ادله نقلی برای اثبات آن‌ها کافی است. و باز در صفحه دوم بیان می‌دارد که اصول اعتقادی پنج تا هستند: توحید، نبوت، امامت، معاد و عدل. و چهار تا نیست – بدون اضافه کردن عدل به آن‌ها – همان طور که از ظاهر سخن قبلی استادش بر می‌آید. و این – با توجه به قاعده – مستلزم وجوب استدلال عقلی در همه آن اصول است. هیچ جای شگفت نیست، چون من دیده‌ام که مذهب امامیه اثنی عشری، از همه‌ی مذاهب به طور اطلاق، آشفتگی‌ها وضد و نقیض‌گویی‌های بیشتری دارند. نه تنها در فروع و بس بلکه هم در اصول دین و هم در فروع دین، مباحث آشفته و ساختگی و ضد و نقیض دارند. برای آگاهی از تناقض‌گویی‌های این مذهب به کتاب ما «أسطورة المذهب الجعفری» (افسانه مذهب جعفری) مراجعه کنید.

3- العقیدة الإسلامیة فی ضوء مدرسة أهل البیت، جعفر سبحانی، ص 329، چاپ اول، قم، 1419 ه‍ ق. برابر با 1998. جعفر الهادی آن را به عربی برگردانده است.

[9]- قبلا ترجمه‌ شده‌ است.

[10]- قبلا ترجمه‌ شده‌ است.

[11]- عقائد الشیعة، ص 9-10.

[12]- أصول الکافی، کلینی، 1/69.

[13]- همان.

[14]- همان.

[15]- این باور به صراحت در تفاسیر خود امامیه آمده است. محمد جواد مغنیه در تفسیر الکاشف، ج 4، ص 33 راجع به تفسیر آیه مذکور می‌گوید: «این دلیل دیگری است که نشان می‌دهد آنان به خدا ایمان ندارند، بلکه به آنچه عالمانشان می‌گویند، ایمان دارند. امام جعفر صادق می‌فرماید: «یهودیان و مسیحیان برای عالمانشان نماز و روزه انجام ندادند، بلکه عالمانشان، حرام خدا را برایشان حلال، و حلال خدا را برایشان حرام نمودند و مردم هم از آنان پیروی نمودند و بی‌آنکه خود بدانند آنان را پرستش می‌نمودند».

      محمد طباطبائی در تفسیر المیزان، ج‏9، ص: 327 گوید: «مقصود از این‌که مى‏فرماید: «به جاى خداى تعالى احبار و رهبان را ارباب خود گرفته‏اند» این است که به جاى اطاعت خدا احبار و رهبان را اطاعت مى‏کنند و به گفته‏هاى ایشان گوش فرا مى‏دهند، و بدون هیچ قید و شرطى ایشان را فرمان مى‏برند، و حال آنکه جز خداى تعالى احدى سزاوار این قسم تسلیم و اطاعت نیست.... اطاعت بدون قید و شرط و به تنهایی همان عبادت و پرستش است و مختص به خداى سبحان مى‏باشد».

[16]- منظورم از بی‌جواب بودن، ناتوانی برای آوردن پاسخ‌های جدلی نیست؛ چون این کار سرمایه دروغگویان و تجارت باطل‌گرایان است؛ چیزی که بازار ورشکستگان را به تنگ آورده است. به سردسته‌شان، ابلیس ملعون بنگر که چگونه با پروردگار عالمیان مجادله می‌کند به اینکه او از آتش آفریده شده ولی آدم از گِل! و به آن سامری بنگر که چگونه با حضرت موسی علیه السلام  مجادله می‌کند و می‌گوید:

      ﴿قَالَ بَصُرْتُ بِمَا لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُهَا وَكَذَلِكَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي٩٦ [طه: 96].

      «(سامری) گفت: من از چیزهائی (در صنعت و هنر مجسّمه‌سازی) آگاهم که بنی‌اسرائیل از آن‌ها آگاه نیستند. من مقداری از آثار (تعالیم و قوانین) پیغمبر (خدا موسی) را برگرفتم و برای (گول‌زدن دیگران) آن را (به شکم گوساله) ریختم. این چنین نفْسِ من مطلب را در نظرم آراست (و آنچه می‌خواستم انجام دادم)».

      و من می‌دانم که ابلیس و سامری پیروانی دارند که راه و روششان را حفظ می‌کنند و مو به مو به دنبال آنان هستند.

[17]- «من دو چیز نفیس میان شما گذاشته‌ام: قرآن خدا و آل خود را، مادام که به آن دو تمسک جویید گمراه نمی‌شوید».

[18]- عده‌ای گمان می‌کنند که این روایت در «صحیح مسلم» آمده است، و این صحیح نیست. آنچه در صحیح مسلم آمده، روایت «أوصیکم الله في أهل بیتی»: «راجع به اهل بیتم خدا را در نظر گیرید». اما امر به تمسک فقط همان کتاب آمده است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...