توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۴۰۰ خرداد ۲۹, شنبه

أصل سوم: مهدی منتظر

 


فصل اول:
مهدی منتظر و انتظار شده

یکی از أصول و ارکان بزرگ دین، ایمان به مهدی منتظر (محمد بن حسن عسکری) است، که از جهتی حد فاصل و اصل جداکننده‌ی بین شیعه­ی دوازده امامه و سایر شیعیان امامی است. و از جهت دیگر ایمان به مهدی یکی از عقاید بزرگی است که شیعه­ی امامیه را از بقیه­ی مسلمانان جهان جدا می‌سازد.

و هر‌گاه دانستی که فرو پاشیدن آن اعتقاد به معنی فروپاشی وجود شرعی آن طائفه‌ای است که اغلبیت شیعیان جهان را در عصر ما تشکیل می‌دهد، که شمار آن‌ها حدودا به هفتاد میلیون می‌رسد، و در کشورهای مختلف جهان به ویژه ایران، آذر بایجان، عراق و لبنان پراکنده شده‌اند، و همچنین فروپاشی آن اعتقاد به معنی فرو پاشی تمام احکام مترتبه بر آن است، از جمله ولایت فقیه، نظام حکم حالی در ایران و موردهای مالی هولناکی که به نام (مهدی) جمع‌آوری می‌شود، بلکه شیعه­ی دوازده امامه بدون وجود مهدی در حکم عدم محسوب است. پس هرگاه از این مسائل مطلع شدی، از جایگاه آن اعتقاد و خطر آن نزد آن طایفه خبردار و مطلع خواهید شد.

تکفیر یک و نیم ملیارد مسلمان

و از جمله چیزهایی که به خطرناک بودن آن اعتقاد می‌أفزاید، این است که شیعه­ی امامیه تنها با ایمان به مهدی به عنوان یکی از ارکان ایمان اکتفا نمی‌کنند. بلکه از آن فراتر رفته و به کافر بودن کسانی که اعتقاد به او ندارند، تصریح می‌نمایند! در حالی که شمار آن‌ها حدودا به یک ملیارد و نیم مسلمان (سنی) می‌رسد، و اضافه بر سایر طوائف شیعه­ی امامیه مانند زیدیّه و اسماعلیّه. بنابرآن همه­ی آن‌ها مطابق اعتقاد شیعه­ی دوازده امامه کافر هستند. بلکه بدون هیچ تردیدی تصریح می‌کنند به حلال بودن خون و مال کسانی که در آن اعتقاد با ایشان مخالفت کنند، و لعن و نفرین فرستادن بر آنان را جزو واجبات خود می‌دانند، و همچنین به وسیله­ی متهم نمودنشان به دروغ و بهتان، دشنام دادنشان را بر خود واجب نموده‌اند. و اما غیبت کردن و طعنه زدن به آن‌ها را از واجب‌ترین واجبات خود می‌دانند!! در اینجا کافی است که به فتوای یک مرجع بزرگ از مراجع طائفه­ی دوازده امامه استشهاد نماییم که نزد آن‌ها ملقّب به استاد بزرگ و آیت الله العظمی است و از مراجع شیعه می‌باشد، یعنی (ابو القاسم خوئی) که رئیس حوزه­ی علمیه­ی نجف در دوران خود بوده است. و آن فتوا را در مبحث (امامت) هم مرور کردیم که اکنون قسمتی از آن را قیچی می‌کنم و در اینجا هم ذکر می‌نمایم. (خوئی) صراحتا و علنا و آشکارا می‌گوید: (مقصود از مؤمن کسی است که ایمان به خدا و پیامبرش و به ائمه­ی دوازده‌گانه(علیهم السلام) داشته باشد. که اول آن‌ها علی بن ابی طالب علیه السلام  و آخر آنان قائم و حجت منتظر است؛ خداوند ظهور او را شتاب بخشد، و ما را از انصار و أعوان او قرار دهد. و هر کسی که یکی از آن‌ها را انکار کند غیبت کردنش جایز و درست است به چند دلیلی:

دلیل اول: این‌که در روایات و دعاها و زیارات ثابت گردیده که لعن و نفرین مخالفان درست و جایز است، و هچنین وجوب تبرئه از آنان و دشنام دادن و غیبت و بدگویی کردن آن‌ها به ثبت رسیده و جزء واجبات خویش می‌دانند، چون اهل بدعت و شک هستند. بلکه حتی می‌گویند شکی در کافر بودن آنان نداریم. چرا که انکار (ولایت فقیه) و (ائمه­ی معصوم) حتی اگر آن انکار و مخالفت نسبت به یکی از آن‌ها صورت گیرد، و اعتقاد و باور به خلافت غیر آنان و ایدههای خرافی مانند اعتقاد به جبر و شبیه آن، موجب کفر و بی دینی می‌گردد. و أخبار متواتری بر تکفیر منکر ولایت و تکفیر معتقد به آن عقاید فوق الذکر و مشابه آن‌ها از ضلالت و گمراهی، دلالت می‌کنند[1].

و اما در رابطه با حلال دانستن ریختن خونها، مصادر و مراجع معتبر شیعه لبریز از چنین فتاوایی است. شیخ یوسف بحرانی در مبحثی زیر عنوان: (حلال بودن خون و مال منکران و منتقدان امامت)، که مفصلا در بحث (امامت) آن را ذکر کردیم، می‌گوید: بدان که أخبار و گذارش از سوی أئمه-سلام الله علیهم- در مورد حلال و مباح بودن خون و مال... مخالفان و منکران (امامت)، زیاد و فراوان است. از جمله: (طوسی در روایتی صحیح از حفص بن بختری از ابی عبدالله علیه السلام  نقل کرده که او گفته: مال و دارایی مخالفان را هر جا که یافتی، بردار و خمس آن را برای ما بفرست[2]. و صدوق در کتاب (علل الصحیح) از داوود بن فرقد روایت کرده و گفته است که به ابی عبدالله علیه السلام  گفتم: در مورد قتل مخالفان چه می‌گویی؟ گفت که خون آن‌ها حلال و مباح است[3].

اختلاف و نزاع شیعه در مورد تشخیص هویت و ماهیت (مهدی) در طول تاریخ

بسیاری از مردم خیال می‌کنند که مهدی شیعه­ی دوازده امامه در تاریخ شیعه تنها یک مهدی است. و آن توهمی است که به سرعت تبخیر می‌گردد. و به ویژه هرگاه به گذشته برگردیم در می‌یابیم که تاریخ شیعه در بر‌گیرنده­ی ده‌ها اشخاص حقیقی و وهمی است، که بر چسب (غایب شدن) و (مهدی بودن) را به آن‌ها زده‌اند!! از جملهی آن‌ها:

1-   علی بن ابی طالب، که (شیعه­ی سبئیه) ادعای غیب شدن و مهدی بودن و دوباره بر گشتن او را کرده‌اند.

2-   کیسانیه ادعای مهدی بودن محمد بن علی بن ابی طالب کرده‌اند.

3-   عبدالله ابو هاشم محمد بن علی بن ابی طالب.

4-   و برخی از آن‌ها به مهدی بودن یکی از پسران محمد بن علی بدون تعیین نامش معتقد شده‌اند.

5-   عبد الله بن معاویه بن عبد الله بن جعفر بن ابی طالب.

6-    زید بن علی.

7-   محمد بن عبدالله بن حسن ملقب به (صاحب نفس پاک).

8-    محمد بن علی بن حسن ملقب به (باقر).

9-   ناووسیه معتقد به مهدی بودن جعفر صادق هستند.

10- اسماعیل بن جعفر.

11- محمد بن جعفر ملقب به دیباج.

12- محمد بن اسماعیل بن جعفر.

13- فرقه­ی فطحیه معتقد به وجود پسری هستند برای عبد الله بن جعفر صادق- که در واقع عبدالله مذکور مانند حسن عسکری بدون جانشین فوت کرد- و آن پسر را محمد نام نهاده‌اند. و علماء و فقهاء شیعه، بعد از وفات جعفر صادق بر (امامت) عبد الله، پسر بزرگ جعفر صادق، بعد از اسماعیل اتفاق نظر دارند، -که او در حال حیات پدرش فوت کرد- اما بدون فرزند! این مسئله‌ای است که شیعه­ی امامیه را دچار مشکل کرده است، و آن‌ها را به سه دسته تقسیم کرده است:دست‌های از آن‌ها از امامت عبدالله بازگشت و پشیمان شده‌اند. و دسته­ی دوم به امامت موسی بن جعفر پسر کوچک جعفر معتقد شده‌اند. و اما دسته­ی سوم قائل به وجود یک پسر وهمی و خیالی برای عبدالله هستند، که او را (محمد) نام نهاده‌اند، و ادعای پنهان شدن و ظهور او را در مستقبل می‌کنند. و علماء شیعه­ی دوازده امامیه این ادعای فطحیه را رد نمودند، و گفتند: آن‌ها از روی ناچاری و بخاطر رهایی از حیرت و راه بسته شده مجبور به وجود شخصی وهمی و خیالی روی آوردند[4]. با این‌که‌ هر دو قائل به غیبت شخصی هستند و شخصی را غایب می‌دانند ولی در ادعایشان بر شخص غایب دعوا دارند.

14- اما واقفیان، به غیبت موسی بن جعفر و مهدویت او معتقد هستند. عجیب این‌که‌ قسمت اعظم اولاد موسی بن جعفر و همچنین یاران مقربش مانند مفضل ابن عمر و داود الرقی و ضریس کنانی و ابی بصیر درباره‌ی مهدویت او سخن گفته‌اند. بلکه علی ابن حمزه و علی بن عمر أعرج هر دو کتابی پیرامون (غیبتش) نوشته‌اند و برای آن، روایاتی که ادعای تواترش را می‌کنند، قرار داده‌اند. از جمله‌ی آن‌ها: روایت (هفتمین امام ما قائم (مهدی) ما است).

و موسی بن جعفر برای اینان با این استناد پاسخ می‌دهد که پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  فوت کرده استو اما موسی بن جعفر زنده می‌باشد؟ بله، به خداوند قسم موسی بن جعفر جان داد و مالش را تقسیم کرد و کنیزانش را به نکاح دیگران درآورد. و به آن‌ها گفت: اینان به آنچه که خداوند عزوجل  بر محمد  صلی الله علیه و آله و سلم  نازل کرد کافر هستند و اگر خداوند می‌خواست مرگ یکی از بنی آدم را به خاطر نیاز مردم به تأخیر اندازد، عمر پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  را طولانی می‌کرد[5]. و این دلیل، خود نیز کاملاً بر تمام عقیده‌ی اثنی‌عشری منطبق است.

15- محمدبن قاسم علوی.

16- یحیی بن عمر علوی.

17- محمد بن علی هادی.

18- حسن بن علی هادی عسکری.

19- محمد بن حسن عسکری.

20- و عده‌ای دیگر گفتند که نامشخص است و او در آینده به دنیا خواهد آمد و او فرزند علی رضی الله عنه  و فاطمه رضی الله عنها  است.

دلایل قرآنی امامیه بر اصل (مهدی)

بدون شک ایمان به این عقیده‌ی بزرگ که ایمان بدون آن استوار نخواهد بود و اگر نابود شود، ایمان نابود می‌گردد و کسی که این کار را بکند کافر است و خون و مالش حلال می‌باشد؛ لازم است که اولاً از خلال آیات قرآن کریم اثبات شود.

امامیه اثنی عشری از لابلای نظریه و در واقع شناخته شده‌اند که این حقیقت اولین چیزی است که در هنگام مناقشه با طرف مخالف و موافق خود با آن روبه‌رو می‌شوند. لذا در این مواقع لازم است حاضر جواب باشند. هیچ‌ چاره‌ای از احتجاج به قرآن نمی‌بیند در حالی که قبلاً در مرور زمان چنین چیزهایی را تجربه کرده بودند و کوشیده بودند که به وسیله‌ی آنچه که پاسخگوی این علت‌ها باشد بر طرف پیروز شوند، لذا به این آیات مراجعه می‌کردند، آیاتی که به ظلم بدان‌ها استناد نموده‌اند.

 بدون شک ـ نزد هر انسان عاقل و منصفی ـ استدلال به این آیات برای بیان این اعتقاد نوعی دروغ بستن به حق و علم و حقیقت بود و حتی می‌توانیم آن‌ها را در باب متشابهات داخل گردانیم.

1-   خداوند بزرگ می‌فرماید:

﴿وَقَضَيْنَا إِلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ فِي الْكِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَلَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيرًا٤ فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ أُولَاهُمَا بَعَثْنَا عَلَيْكُمْ عِبَادًا لَنَا أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ فَجَاسُوا خِلَالَ الدِّيَارِ وَكَانَ وَعْدًا مَفْعُولًا٥ ثُمَّ رَدَدْنَا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ وَأَمْدَدْنَاكُمْ بِأَمْوَالٍ وَبَنِينَ وَجَعَلْنَاكُمْ أَكْثَرَ نَفِيرًا٦ [الإسراء: 4-6].

«در کتاب (تورات) به بنی‌اسرائیل اعلام کردیم که دوبار در سرزمین (فلسطین و دَوروبر آن) تباهی می‌ورزید و برتری‌جوئی بزرگی می‌کنید و طغیان و عدوان را به غایت، و ظلم و جور را به نهایت می‌رسانید. هنگامی که وعده نخستین آن دو فرا رسد، بندگان پیکارجو و توانای خود را بر شما (می‌گماریم و) برانگیخته می‌داریم که (شما را سخت درهم می‌کوبند و برای به دست آوردنتان) خانه‌ها را تفتیش و جاها را جستجو می‌کنند. این وعده (غلبه و انتقام، حتمی و قطعی و) انجام پذیرفتنی است. سپس (شما راه صلاح در پیش می‌گیرید و از فساد دست می‌کشید و آن گاه) شما را بر آنان چیره می‌گردانیم، و با اموال و فرزندان مدد و یاریتان می‌دهیم و تعداد نفراتتان را بیشتر (از دشمن) می‌نمائیم‏».

بر این اساس که این آیات بیانگر نزول قائم یا مهدی منتظر هستند[6].

2-   ﴿فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ أَيْنَ مَا تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللَّهُ جَمِيعًا [البقرة: 148].

«پس به سوی نیکی‌ها بشتابید و در انواع خیرات بر یکدیگر سبقت بگیرید. هر جا که باشید خدا همگی شما را گرد می‌آورد.»

بر این مبنا که مخاطب این آیه اصحاب قائم الزمان است[7].

3-   ﴿حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ [فصلت: 53].

«تا برای آن‌ها آشکار گردد که او حق است».

یعنی خروج قائم[8].

4-   ﴿وَلَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِينٍ٨٨ [ص: 88].

«و به راستى پس از مدّتى خبر [راستین بودن‏] آن را خواهید دانست‏».

یعنی هنگام خروج قائم (مهدی)[9].

5-   ﴿وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ [الإسراء: 81].

«و بگو که حق می‌آید و باطل نابود می‌شود».

هنگامی که قائم آمد دولتِ باطل نابود می‌شود[10].

6-   ﴿فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنَا إِذَا هُمْ مِنْهَا يَرْكُضُونَ١٢ لَا تَرْكُضُوا وَارْجِعُوا إِلَى مَا أُتْرِفْتُمْ فِيهِ وَمَسَاكِنِكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْأَلُونَ١٣ [الأنبياء: 12-13].

«هنگامی که عذاب ما را احساس کردند، ناگهان پا به فرار گذاشتند * فرار نکنید و به زندگی پر ناز و نعمت و به مسکن پر زرق و برقتان باز گردید؛ شاید از شما تقاضا کنند!».

زمانی که قائم آمد بنی امیه از خاک می‌گریزند... ﴿فَمَا زَالَتْ تِلْكَ دَعْوَاهُمْ حَتَّى جَعَلْنَاهُمْ حَصِيدًا خَامِدِينَ١٥ [الأنبياء: 15].

«و هم چنان این سخن را تکرار مى‏کردند، تا آن‌ها را درو کرده و خاموش ساختیم!». با شمشیر[11].

7-   ﴿حَتَّى إِذَا رَأَوْا مَا يُوعَدُونَ [مريم: 75].

«تا آن گاه که می‌بینند آنچه را بدان وعده داده شده‌اند».

و آن هنگام ظهور قائم است[12].

8-   ﴿يَوْمَ يَسْمَعُونَ الصَّيْحَةَ بِالْحَقِّ ذَلِكَ يَوْمُ الْخُرُوجِ٤٢ [ق: 42].

«روزی که همگان صیحه‌ی رستاخیز را بحق می‌شنوند؛ آن روز، روز خروج است».

یعنی فریاد قائم را از آسمان می‌شنوند[13].

9-   ﴿لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ٣٣ [التوبة: 33].

«تا آن را بر همه‌ی آیین‌ها غالب گرداند، هر چند مشرکان کراهت داشته باشند».

هنگام قیام مهدی.

10- ﴿وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَى لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا يَعْبُدُونَنِي لَا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئًا وَمَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذَلِكَ فَأُولَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ٥٥ [النور: 55].

«خداوند به کسانی از شما که ایمان آورده‌اند و کارهای شایسته انجام داده‌اند، وعده می‌دهد که آنان را قطعاً جایگزین (پیشینیان، و وارث فرماندهی و حکومت ایشان) در زمین خواهد کرد (تا آن را پس از ظلم ظالمان، در پرتو عدل و داد خود آبادان گردانند) همان گونه که پیشینیان (دادگر و مؤمن ملّتهای گذشته) را جایگزین (طاغیان و یاغیان ستمگر) قبل از خود (در ادوار و اعصار دور و دراز تاریخ) کرده است (و حکومت و قدرت را بدانان بخشیده است). همچنین آئین (اسلام نام) ایشان را که برای آنان می‌پسندد، حتماً (در زمین) پابرجا و برقرار خواهد ساخت، و نیز خوف و هراس آنان را به امنیت و آرامش مبدّل می‌سازد، (آن چنان که بدون دغدغه و دلهره از دیگران، تنها) مرا می‌پرستند و چیزی را انبازم نمی‌گردانند. بعد از این (وعده راستین) کسانی که کافر شوند، آنان کاملاً بیرون شوندگان (از دائره ایمان و اسلام) بشمارند (و متمرّدان و مرتدّان حقیقی می‌باشند)».

11- ﴿وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ٥ [القصص: 5].

«ما می‌خواستیم بر مسضعفان زمین منت نهیم و آنان‌ را پیشوایان و وارثان روی زمین قرار دهیم».

12- ﴿وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ١٠٥ [الأنبياء: 105].

«ما علاوه بر قرآن، در تمام کتب (انبیاء پیشین) نوشته‌ایم که بی‌گمان (سراسر روی) زمین را بندگان شایسته ما به ارث خواهند برد (و آن را به دست خواهند گرفت).»


فصل دوم:
نقض عقیده مهدی منتظر مطابق روش قرآنی

 

حقیقتی که برای هر خواننده‌ای آشکار است این است که همه‌ی این آیات ـ چه آیات پیشین و چه آیاتی که می‌آید ـ هیچ وابستگی دور و نزدیکی به وجود شخصی به اسم (محمد بن حسن عسکری) ندارند که او حجتی است و در سرداب سامرا غایب شده است، کسی که به او ایمان داشته باشد نجات یافته و کسی که او را انکار نماید نجلت نخولهد یافت.

لازم به‌ ذکر است در هنگامی این سطرها را می‌نویسم که‌ احساس می‌کنم تحلیل و بررسی این آیات جهت رد بر استدلال آن برای عقیده‌ی مذکور نوعی بیهوده‌کاری است که‌ باید انسان، آن مخلوق برجسته‌ای که‌ با عقل و اندیشه‌ آراسته‌ شده، خود را از آن دور نگه‌ دارد، زیرا گوش فرا دادن به این نوع استدلال در واقع اهانت به‌ ساحت عقل است، با توجه‌ به‌ این‌که‌ چنین استدلالی بیانگر عدم اطلاع صاحب آن، به‌ دلایل معتبر از آیات قرآنی برای عقیده‌ی خود می‌باشد، و ‌این نوعی افترا بر خداوند عزوجل  و گستاخی به‌ مقام الهی می‌باشد که‌ هرگز مؤمنان واقعی چنین جرأتی به‌ خود نمی‌دهند، آنان که‌ آیه‌ی زیر را به‌ درستی فهم کرده‌اند.

﴿وَالسَّمَاءِ ذَاتِ الرَّجْعِ١١ وَالْأَرْضِ ذَاتِ الصَّدْعِ١٢ إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ١٣ وَمَا هُوَ بِالْهَزْلِ١٤ [الطارق: 11-14].

«‏سوگند به آسمان برگرداننده (امواج رادیوئی و بخارهای آب به صورت برف و باران)! و سوگند به زمین شکاف بردار (در برابر قدرت حرکت گیاه‌ها و ریشه‌دوانی آن‌ها، و یا بر اثر عوامل دیگر)! مسلّماً قرآن سخن فیصله بخشی است (که خیر و شر، و خوب و بد، و حق و باطل را از هم جدا می‌سازد، و یگانه وسیله راه تشخیص حقائق از اوهام، و دیانت‌های آسمانی از خرافه‌های زمینی است). و سخن گزافه نبوده و شوخی نمی‌باشد. (بلکه جدّی و قطعی است و از آستانه باعظمت و محکمه دادگرانه الهی صادر شده است)».

ولی من بحث را کمی طولانی ‌می‌کنم و منهج قرآنی –که‌ خود را بدان ملزم نموده‌ام- بر آن آیات تطبیق می‌دهم و از ارتباط آن‌ها با این عقیده‌ پرده‌ برمی‌دارم. پس می‌گویم:

1ـ عدم وجود نص صریح در مورد آن

آیات فوق به‌ طور صریح و روشن بر هدف مورد نظر دلالت نمی‌کنند، گفتنی است که‌ در همه‌ی قرآن کریم یک آیه‌ی صریح و آشکار که نصی قاطع در این موضوع باشد، وجود ندارد. امامیه‌ی اثنی عشریه‌ پس از آنکه‌ این عقیده‌ را به‌ وجود آوردند، آن را در این آیات جای دادند که‌ هیچ‌گونه‌ ارتباطی با هم ندارند. در حالی که‌ باید آیات قرآنی عقیده‌ای را بیان دارد و سپس انسان بدان ایمان بیاورد که‌ این، به‌ طور قطع به‌ وجود نیامده‌ است، زیرا واقعیت این است که‌ اگر همین آیات را در دسترس کسی قرار دهیم که‌ قبلا از موضوع مهدی غایب چیزی نشنیده‌ باشد، هرگز چنین معنایی را از آن استنتاج نمی‌نماید، اگر چه‌ برای مدت مدیدی در آن بیاندیشد و تمام عمر خود را صرف آن نماید، این در حالی است که‌ آیات مربوط به‌ عقیده‌ بدون هیچ گونه‌ نیازی به‌ فکر و اندیشه‌، خواننده‌ را به‌ اصل مطلب می‌رسانند و بر هدف مورد نظر دلالت می‌نمایند؛ و بدون شک این خود برای باطل کردن عقیده‌ی (مهدی منتظر) کافی است.

2ـ عدم وجود شرط تکرار

از شرط‌های اصول اعتقادی تکرار است به این معنی که به صورت آشکارا و صریح در جاهای زیادی از آیات قرآن آمده باشند، ولی این شرط در این مورد وجود ندارد.

3ـ فقدان مرجعی از آیات محکمات که به آن ارجاع داده شود

همچنان که بیان داشتیم همه‌ی آیات متشابهی که به اصول اشاره دارند، باید جهت رفع اشتباهات و احتمالاتشان، آیات محکماتی در قرآن آمده باشد؛ همچنان که خداوند می‌فرماید:

﴿مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ [آل عمران: 7].

«بخشی از آن، آیه‌های مُحْکمَات است (و معانی مشخّص و اهداف روشنی دارند و) آن‌ها اصل و اساس این کتاب هستند، و بخشی از آن آیه‌های مُتَشَابِهَات‌ است».

و اعتقاد به مهدی منتظر بدان صورت که شیعه‌ی امامیه‌ی اثنی عشر معتقد هستند از ضروریات اعتقاد آنان است و منکر آن و یا عدم قبولش کافر به شمار می‌رود. پس وجود آیات مرجع و محکمی که آیات متشابه به آن متعلق باشند ضروری است وگرنه سخن گفتن درباره آن پیروی از متشابهات و کار منحرفان است، و این شرط وجود ندارد. پس آیات ذکر شده نه از محکماتی است که در این باب بر آن اعتماد شود و نه هم از آیات محکمات مرجعی دارند که بدان‌ها مراجعه کنیم تا معنایش آشکار و مشخص گردد. پس اعتقادی که بر این مبنا باشد باطل است و انحراف از راه راست (صراط مستقیم) است.

4ـ سخن از (مهدی) با استدلال به آیات ذکر شده از راه استنباط است و نص نیست، و استنباط در اصول اعتبار ندارد

5ـ در کل قرآن دلیلی عقلی برای اثبات این عقیده وجود ندارد

6ـ در کل قرآن حتی یک آیه که امر به ایمان به (مهدی منتظر) ‌نماید، وجود ندارد

آری نه به صورت عمومی و نه هم به صورت خصوصی آیه‌ای نیامده که بر (محمد حسن عسکری) دلالت کند؛ همچنان که تنها یک آیه هم بر این‌که‌ کفر ورزیدن به او را نهی کند و یا اخطار دهد، نمی‌یابی. و این چیزی است که متناقض با روش قرآن است، آن‌گاه که از اصول اعتقادی سخن می‌گوید.

7ـ گفتنی است که‌ همه‌ی فرقه‌های امامیه‌ می‌توانند برای مهدی مخصوص خود به‌ آیات فوق استدلال نمایند

زیرا هیچ یک از این آیه‌ها هویت مهدی مزعوم را بیان نمی‌دارند و امکان حمل آن برای مهدی عامی می‌باشد که‌ ویژه‌ی یکی نیست و دیگری از آن بی بهره‌ باشد، بنابر این، امامیه‌ی اثنی‌عشری نصیبی از آیات فوق ندارند که‌ از طریق آن‌ها صحت اصل و پایه‌ی عقیده‌ی مخصوص خود را بدان اثبات نمایند.

8ـ گزینش مصلحت دینی ـ بلکه دنیوی نیز ـ از اعتقاد به (مهدی) سرچشمه می‌گیرد. دین ـ همچنان که بیان داشتیم ـ اصول و فروعی دارد: اصول به صراحت در قرآن کریم آمده است و اما فروع دین، سنت نبوی ضمانت آن را عهده‌دار شده‌ است و شناخت آن از طریق اجتهادات فقیه‌ نیز امکان پذیر می‌باشد، گفتنی است که‌ اختلاف در آن تا حد نیاز به‌ امام معصوم چه‌ رسد به‌ مهدی منتظر خالی از ضرر و زیان می‌باشد

لازم به‌ ذکر است که‌ مراد از مهدی همان شخصیت موهومی است که‌ استفاده‌ از مواردی را که‌ در فروع و اصول نیستند، تغییر می‌دهد.

بدین جهت امامیه‌ی اثنی عشری برای مسایل و امور دینی‌شان به فقهائی که اسمشان ‌را (مراجع) می‌خوانند، رجوع می‌کنند نه به مهدی غایب. از این‌رو چه‌ بسا اختلاف در بین آن‌ها به حدی رسیده که به هم نسبت فسق و کفر می‌دهند، اما ندیده و نشنیده‌ایم که برای حل این اختلافات بزرگ چه‌ رسد به‌ مسایل کوچک از (مهدی) استفاده بگیرند. سپس ادعا می‌کنند که منتسب به فقه مذهب جعفر بن محمد می‌باشند و خودشان ‌را (جعفری) اسم می‌نهند، اما چه نیازی به (مهدی) است؟ و چرا خودشان ‌را (مهدوی) نام نمی‌نهند؟

اگر اعتماد به فتوای (مراجع) ذمه‌ی یک شخص را بری می‌سازد و گرفتن مسایل دینی از امام (صادق) بر امت واجب است، با غیبت (مهدی) و عدم وجود اثری از ایشان در همه‌ی این‌ها پس چه ضرورتی برای نیاز به او وجود دارد که او را اصلی از اصول قرار داده‌اند و روگردانی از او را کفر می‌دانند؟

بلکه زیان محض است

ایمان به مهدی - با وجود این‌که‌ یک چیز اضافی و مورد نیاز نیست و به هیچ وجه مصلحتی بر او مترتب نمی‌باشد- زیان‌های مهمی را نیز به همراه دارد، از جمله:

الف: تکفیر همه‌ی امت اسلامی ـ غیر از شیعه‌ی دوازده امامی ـ که یک میلیارد و نیم مسلمان می‌باشند.

ب: متفرق شدن امت به طوایف مختلفی که هر کدام دیگری را تکفیر می‌کند و هر کدام خون دیگری را حلال می‌داند. تصور کن که خود امامیه هم بر طبق این اعتقاد به 14 گروه تقسیم شده‌اند.

جـ برای مهدی مزعوم صفات خطرناکی در کتاب‌های امامیه‌ی اثنی عشری آمده است، از جمله این‌که‌ زمانی که بیرون می‌آید اکثریت عرب را به قتل می‌رساند[14]! تردیدی نیست که عرب حاملان پیام و ماده‌ی اسلام بودند و کشتن آن‌ها تا این اندازه، فساد است، و چه فسادی بزرگتر از این فساد؟

9ـ اما روایات و اسباب نزول در اینجا ارزشی ندارند، زیرا عقاید را باید ابتدا با نص صریح و آشکار از قرآن اثبات کرد؛ نه با روایاتی که ضمانت حفظ و نگهبانی خداوند را ندارند و از اختراع و روزنه‌های جعل و حذف و دروغ محفوظ نیستند

پس سرگرم شدن به موضوع ضعف و صحت روایات در اینجا بی‌معنی است، زیرا عقاید مربوط به امر اصولی هستند و کسی که‌ در اثبات اصول، منهج قرآنی را شناسایی کرده‌ است، با قاطعیت هر چه‌ تمام‌تر جعلی و ساختگی بودن تمامی روایات مذکور را اعلام می‌دارد؛ با توجه‌ به‌ این‌که‌ اساساً (مهدی) در نص صریح قرآن وجود ندارد و روایات نیز چیزهایی را که در قرآن ابتداء اثبات شده‌اند، توضیح می‌دهند، و این وظیفه‌ی روایت نیست که اصولی را که در قرآن به اثبات نرسیده، تأسیس نماید[15].

قواعد امامیه نیاز به نصوص دینی را در اثبات عقیده باطل می‌کند

آن‌گاه که‌ امامیه ـ به خصوص اصولی‌هایشان ـ آشکارا در اصولشان تصویب می‌کنند که اساس اثبات عقاید نگاه عقلی است نه نصوص دینی (آیات و روایات)، بسیار زیاده‌روی ‌کرده و حق را پوشیده‌ و به حقیقت ظلم روا می‌دارند؛ در عین حال خود را به‌ زحمت انداخته‌ و دیگران را سرگرم می‌نمایند که‌ بیهوده‌ در راستای اثبات عقاید خود به‌ این نصوص دینی استناد می‌نمایند.

 پس یا استدلال عقلی مورد اعتماد می‌باشد؛ که در این صورت استناد به نصوص دینی بی معنی می‌ماند و یا این‌که‌ نصوص دینی مورد اعتماد می‌باشند که‌ در این صورت نیز اصول تأیید شده‌ توسط استدلال‌های عقلی باطل و غیر صحیح قلمداد می‌شوند، اما با توجه‌ به‌ این‌که‌ این اصل نزد آن‌ها تأیید شده‌ و مورد تصریح واقع شده‌ است، روی آوردن آن‌ها به آیات و روایات در زمینه‌ی استناد هیچ هدفی جز لجاجت و جدل ندارد.

لذا زمانی که امامیه برای (مهدی منتظر) ـ و برای دیگر عقایدی که منحصر به خودشان است ـ به نصوص دینی استدلال می‌نمایند، هیچ معنا ندارد و اساساً هیچ دلیلی در آن‌ها بر طبق قواعد اصولیشان وجود ندارد.

پس بر آن‌ها است از این کار دست بردارند و بیشتر در راستای استدلال عقلی‌ای تلاش نمایند که ادعا می‌کنند اصل مورد اعتماد برای اثبات عقایدشان است، و بر ما است که به این مغالطه کاری آگاهی پیدا کنیم و ـ از همان ابتدا ـ بر همه‌ی نصوص دینی‌ای را که آنان به عنوان حجت استفاده می‌کنند، خط بطلان بکشیم؛ زیرا آن نصوص دینی، از نظر خودشان هم چه رسد به دیگران هیچ اعتباری ندارند؛ پس چه نیازی دارند که در غیر این زمینه تلاش و کوشش نمایند.

در این‌جا سخنان مطلوب خود را در راستای نقض اعتقاد به (مهدی منتظر) را به پایان می‌رسانم، زیرا آنچه بیان داشتیم کافی و وافی می‌باشد و هر آن‌چه‌ باقی مانده‌ از باب عرضه‌ی فوایدی اضافی می‌باشد که‌ تنها جهت تأیید و تقویت منهج و اسلوب ارائه‌ داده‌ می‌شوند.


فصل سوم:
نقض دلیل عقلی بر عقیده‌ی (مهدی منتظر)

علماء برجسته شیعه‌ی امامیه‌ی اثنی عشری اعم از قدیم و جدید، مانند مفید، مرتضی و طوسی توضیح می‌دهند که دلیل مورد اعتماد مبنی بر وجود (مهدی منتظر) دلیل عقلی است. گفتنی است که‌ تمامی اصول آن‌ها بر همین مبنا پایه‌گذاری شده‌ است و این چیزی است که‌ با قاعد اصولی آن‌ها مطابقت می‌نماید.

بر این مبنا جمیع مسلمانان ‌را ملزم به این اعتقاد می‌کنند و ایمان ‌را در شخص معینی (محمد بن حسن عسکری) خلاصه می‌نمایند که دارای صفات مشخصی است. این شخص در سال 260 هـ در سرداب سامرا غیب شد، غیبت صغرای وی حوالی 70 سال ادامه داشت. در این مدت، او با مجموعه‌ای از سفیران یا نمایندگانی که چهار نفر بودند با نام‌های مشخص و معلوم، برخورد کرده است، سپس غیبت کبرایش تا روز ظهورش آغاز شد و او از آن تاریخ تاکنون پیوسته غایب و ناپیدا بوده است. اگر ظهور نماید زمین پر از عدل می‌شود بعد از آنکه ظلم گیتی را در بر گرفته‌ است و هر کس به غیر مهدی ایمان آورد، کافر است.

اکنون سؤال ما این است که آیا ـ حتماً ـ برای عقل ممکن است که به شناخت چنین شخصی با این صفات تعریف شده نائل آید؟ و آیا امامیه خود برای این شناخت از راه نتیجه‌گیری عقلی مبتنی بر ادله‌ی عقلی و منطقی و مورد قبول استفاده کرده‌اند؟ یا کوشیده‌اند آن را از طریق روایاتی که در کتاب‌هایشان نقل و روایت کرده‌اند، اثبات کنند؟

بدون شک عقل کاملاً از تلاش‌ورزی و شناخت این شخص با این صفات ویژه، ناتوان است و عقل بدون هیچ استنادی از روایات رسیدن به آن را محال می‌داند.

در واقع شیعه اعتقاد به (مهدی) را از راه تلقینات سنین کودکی فرا می‌گیرند نه از طریق عقل‌ مجردشان که ادعای استقلال آن را می‌کنند و این اعتقادی است که به حکم شرایط محیطی آن را پایه‌ریزی کرده‌اند چنانچه کسی در چین یا ژاپن متولد می‌شود و به حکم شرایط محیطش نه به حکم عقل، بودایی می‌شود و همچنین کسی که در اروپا و یا آمریکا متولد می‌شود مسیحی می‌شود و.... و به همین دلیل کسی که در سرزمین غیر شیعی ـ مانند مصر، الجزایر، یمن، عربستان و یا شهری یا روستایی غیر شیعی ـ متولد می‌شود و رشد و نمو می‌کند، موضوع (مهدی) به ذهنش خطور نمی‌کند، اگر چه از علمای بزرگ و متفکرین و فلاسفه و منطقی‌ها نیز باشد. این در حالی است که همه‌ی مسلمانان با وجود اختلاف محیط زندگی‌شان چه سنی باشند و چه شیعه به خدا و ملائکه‌ و کتاب آسمانی و پیامبران و روز آخرت ایمان می‌آورند و نماز و زکات و جهاد را فرض می‌دانند و زنا و دروغ و ربا را هم حرام می‌دانند.

این نکته را اضافه می‌کنم که وظیفه‌ی عقل، اثبات قضایای کلی است، اما در این میان شرع ـ برای این‌که‌ ایمانمان صحیح باشد ـ. ما را به تبعیت از قضایای خاص و جزئی ملزم می‌نماید، بنابر این، نبوت معنایی کلی است و عقل آن را اثبات می‌کند اما این اثبات عقلی شرعاً بدون ایمان به نبوت خاص و محدود به شخص معینی مانند پیامبری محمد  صلی الله علیه و آله و سلم  کافی نیست. و اگر از روی جدل فرض کنیم که عقل برایش ضرورت رسیدن به وجود (مهدی) ممکن شده باشد، برای عقل غیرممکن است که به بیشتر از یک مهدی عمومی و نامشخص، بدون کمک گرفتن از روایات نائل آید. بنابراین دلیل عقلی از اثبات مهدی عاجز است، زیرا امامیه مهدی معین با نام و خصوصیات خاصی را مد نظر دارند. بدین خاطر همه‌ی آنان «مهدی» مورد ادعای فرقه‌های شیعه‌ی امامیه در طول تاریخ را رد نموده و طرد کرده‌اند و تنها مهدی مورد نظر خود را تأیید نموده‌اند، لذا عقل به تنهایی نمی‌تواند آن را ثابت کند.

سپس آن‌ها با این وجود دیگران‌ را به این عقیده خاص وا می‌دارند، در غیر این صورت آن‌ها کافر بوده و تنها به این اکتفا نمی‌کنند بلکه خون و حرمات آن‌ها را نیز حلال می‌دانند. پس مادامی که چنین است باید شیعه‌ی امامیه در مورد این اشکالات به ما جواب بدهند:

 اگر انسان با نگاه و دید عقلی‌اش به (امام مهدی محمدبن حسن عسکری) نرسید، با چه دلیلی او را ملزم به ایمان آوردن به (مهدی) می‌کنید؟

آیا به تبعیت از آنچه عقل شما بر آن دلالت می‌کند و تسلیم شدن در برابر شما بدون هیچ‌گونه دلیل و مدرکی؟ و این افکار از جانب غیر شما در نظرتان صحیح نیست، زیرا تقلید بوده و تقلید در عقاید متروک است.

 یا با روایات ما را ملزم به آن می‌کنید؟ که روایات خارج از باب اجتهاد هستند و در نزد شما تنها راه اعتقاد به آن، استدلال عقلی است.

 یا با عقلش ما را ملزم به آن می‌کنید؟ در حالی که عقل تسلیم چنین چیزی نمی‌شود.

یا با چه چیز دیگر؟ که البته چیز دیگری وجود ندارد؟!

بر چه اساسی، در حالی که هیچ اساسی نزد شما نیست که به آن استناد کنید؟! و نزد ما هم سندی در دسترس نیست!

اساس برای شما استدلال عقلی است و زمانی که با عقلمان نگاه می‌کنیم نهایت پستی و ضعف این عقیده را در می‌یابیم! اما اساس ما نص قرآنی آشکار است که در اینجا مفقود است. اگر عقل یک میلیارد و نیم مسلمان برای مقایسه غیرمعتبر است، پس چرا عقل را حجت و دلیلی معتبر نزد خود قرار داده‌اید؟ آیا تنها عقل شما معتبر است؟ پس با چه دلیل عقلی‌ای این اعتبار را برای خود اختصاصی کرده‌اید؟!

به همین‌سان مشخص می‌گردد که موضوع (مهدی) دوازده امامی خارج از دلیل عقلی و نقلی می‌باشد.

شگفت این‌که امامیه زمانی که دیدگاه قطعی عقلی را به عنوان شرط قرار می‌دهند کاملاً در تناقض هستند، سپس نص‌های متشابه ظنی را حجت و دلیل قرار می‌دهند در حالی که قواعدشان خالی از نصوصی دینی ـ اعم از قطعی و ظنی ـ است، سپس آنان همه‌ی این‌ها را ترک می‌کنند و جهت استدلال به اکاذیب و موضوعات روی می‌آورند.

 


فصل چهارم:
استاد احمد کاتب و وداع با مهدی منتظر

احمد کاتب محقق و متفکر شیعه‌ی اثنی عشری در کربلا متولد شد و فکر شیعی را در حوزه‌های آن یاد گرفت. ایشان شخصیتی بسیار شوریده بود، از لحاظ نشاط در دیدگاه‌های این فکر و ادعای مرجعیت دینی و ولایت فقیه از همه‌ی داعیان بیشتر فعالیت می‌کرد. وقتی که خمینی از تأسیس دولت دینی در ایران فارغ شد احمد کاتب به ایران روی آورد و سِمتی را در بخش رادیوی عربی کسب کرد.

ناکامی‌های پی‌درپی نظریه‌ی ولایت فقیه‌ در عرصه‌ی واقع، استاد را بر آن نمود که‌ با استفاده‌ از استدلال‌هایی فقهی از نو به‌ این نظریه‌ بنگرد و در نهایت از مراجعی تأریخی نیز بهره‌برداری نمود که‌ ناگهان با میدانی پر از شک و شبهه‌ و تناقضات و اختلافات مواجه‌ شد، بحث و بررسی کم کم او را به‌ موضوع امام مهدی رساند تا به‌ این نتیجه‌ رسید که‌ مهدی اسطوره‌ای است و هیچ‌گونه‌ واقعیتی ندارد، و برای نخستین بار در زندگانی‌اش به‌ این واقعیت پی برد که‌ رشته‌ی تاریخ در برنامه‌های مدارس و حوزه‌های آنان حذف شده‌ و تنها رشته‌های لغت عربی، فقه‌، اصول، فلسفه‌ و منطق مدارسه‌ می‌شود و کوچک‌ترین توجهی به‌ تاریخ اسلامی و یا شیعی نمی‌شود.

احمد کاتب می‌گوید: «نمی‌توانم آن احساسات به وجود آمده در خودم را توصیف کنم که‌ پس از ویران شدن بنیاد ایمان به‌ مهدی منتظر (محمد بن حسن عسکری) (توشه‌ی آسمان و آرزوی ملت‌ها و تغییردهنده عالم)، به‌ من دست داد، زیرا من در یک محیط کاملاً شیعی زندگی کرده‌ام، جایی که هیچ کس در وجود این امام شک ندارد، امامی که هر سال سالگرد تولدش را به شیوه‌ی مراسمات بزرگی جشن می‌گیرند و مردم پیوسته نامش را در دعاها و زیارت‌ نامه‌ها می‌برند و برای او احترام و تعظیم خاصی قائلند.»[16]

و زمانی که بحثش را به پایان رساند بنا به نصیحت برخی از دوستان، انتشار آن را برای مدت پنج سال به‌ تأخیر انداخت تا در این برهه‌ از نتایج به‌ دست آمده‌ اطمینان خاطر حاصل نماید که‌ در این میان – چنان‌که‌ خود می‌گوید- نام‌های را برای تعداد زیادی از دانشمندان قم، نجف، تهران، مشهد، بحرین، کویت، لبنان و... فرستاده‌ بودم و نتایج خود را با آنان در میان گذاشته‌ بودم و از آنان خواستم که‌ قبل از نشر رساله‌ آن را تحلیل و بررسی نمایند. و هر چند‌ که‌ به‌ نتایج به‌ دست آمده‌ کمال اطمینان داشتم، اما احتمال دادم که‌ ممکن است برای اثبات ولادت و وجود امام مهدی (محمد بن حسن عسکری) دلایل و براهینی دیگر باشند که‌ بنده‌ از آن‌ها اطلاع نداشته‌ باشم، از این‌رو برای مراجعه‌ای کلی و سوزاندن نوشته‌ام، اعلام آمادگی نمودم، در صورتی که‌ اشتباهاتم را بیان دارند و همچنین اعلام داشتم که‌ اگر قناعت ننمایم تمامی پاسخ‌های آنان را نیز منتشر می‌نمایم.

تعدادی از علماء بزرگ در قم خواسته‌ی مرا اجابت کردند و این کتاب را برای مناقشه خواستند. در حالی که عده‌ای به تندی آن را رد کردند و جانب کناره‌گیری و سستی را گرفتند. دسته سوم انکار کردند که من درخواست مراجعه به آن کتاب کنم به خاطر این‌که‌ در زمینه اعتقادشان مسلمات ثابتی وجود دارند. دسته چهارم از صلاحیت‌های علمی‌ام مشروط بر رسیدن به درجه‌ی اجتهاد پرسیدند[17] که قبلاً از حوزه‌ی علمیه‌ی قم کسب نموده‌ام. به آن‌ها گفتم: فرض کنید من در کوهستان‌ها و پشت کوه‌ها زندگی کرده‌ام و ربع قرن عمرم را در حوزه و تألیف و تدریس نگذرانده‌ام، پس چرا بحث را مورد بررسی قرار نمی‌دهید و به جای آن، به شخصیتم می‌نگرید.»[18]

«بعضی از برادران می‌گویند: بحث و گفتگو باید در محدوده‌ی دیوارهای حوزه‌ی علمیه‌ی قم به پایان برسد و جایز نیست که در انظار عمومی انتشار یابد. من چند سالی پایبند به این کار بودم و به بسیاری از مراجع و فقها و متفکرین متوسل شدم که بر میز مذاکره بنشینند، اما آنان به دلایل مختلفی سرباز می‌زدند و از راه‌های گوناگونی فرار می‌کردند و برای برپایی یک همایش بسته در قم یا لندن یا بیروت و یا تهران دعوت کردم، ولی برای اینکار به من جواب ندادند و عده‌ای که تنها به اندازه‌ی انگشتان دست هستند پاسخ مثبت دادند و عده‌ای دیگر ادعا می‌کردند بدون این‌که‌ به من برسند در یک جلسه به تفصیل مرا رد کنند و ساکتم کنند»[19]

یکی از مردان دین که به صراحت برای مناقشه پیرامون تحقیقم دعوتش کرده بودم، به من گفت: آیا می‌خواهی سفره‌ی صاحب الزمان که ما بر آن زندگی می‌کنیم را درهم بپیچی؟ و به اموال خمسی که علماء به اسم (امام) می‌گیرند، اشاره کرد. ودست‌های دیگر پنهانی به من گفته‌اند: ما کاملاً با تو موافقیم، اما تو از ما می‌خواهی این مسئله را موردی سیاسی، اقتصادی و اجتماعی به شمار آوریم؟ چون ما به آنچه که عموم مردم از خمس‌ و زکات به ما می‌پردازند، تکیه می‌کنیم. و هر اشاره‌ای از طرف ما یا تأیید افکار تو، یعنی قطع شدن رزق و روزی و منحل کردن مؤسسات و اماکنی که در آن کار می‌کنیم و یا قطع رابطه‌ی مردم با مسجد و حسینیه‌هایمان. عجیب این‌که‌ کسانی که مهارت تقیه را تمرین کرده‌اند ـ به صورت تغییر یافته ـ در اظهار خلاف و حمله‌ی شخصی طفره می‌روند بدون این‌که‌ افکار مرا به بحث بنشانند و این به خاطر ناتوانی و تناقض آن‌ها با خودشان و معامله با احساسات مردم است.[20]

و اخیراً استاد احمد کاتب بحثش را پیرامون مهدی در سال 1997 م در کتاب پُرآوازه‌اش (تطور الفکر السیاسي الشیعي من الشوری الی ولایة الفقیه([21])) منتشر کرد. او به اصل عقیده «مهدی منتظر» طعنه‌های کشنده‌ای را وارد کرده که من هیچ شخص عاقلی را ندیده‌ام که هدفش رسیدن به حق باشد و به آن اطلاع یابد، مگر این‌که‌ به آنچه کاتب به آن رسیده، می‌رسد که اعتقاد به مهدی خرافه یا افسانهای بیش نیست و دلیلی در قرآن و سنت و میراث ائمه برای آن نیست و وجودی در تاریخ ندارد.

اینک اعتراضات و طعنههایی که استاد کاتب به دیدگاه شیعه در خصوص مهدی وارد کرده، با اندکی تصرف نقل می‌کنم:

 

 اعتراضات استاد کاتب به نظریه‌ی (امام مهدی)

1- وفات حسن عسکری بدون تولد فرزند

مرگ امام یازدهم حضرت عسکری علیه السلام  در سامراء در سال 260 هجری بدون اینکه فرزندی از او بجای بماند، بحرانی سخت در مجتمع شیعیان موسویه گـردیده، چون آن‌ها عقیده به ضرورت استمرار امامت الهی وتعیین شده از طرف خداوند تا روز قیامت بودند، این امر خود سبب بوجود آمدن شک وحیرت ونگـرانی درباره سرنوشت امامت بعد از حضرت عسکری علیه السلام  گـردید، و این منجر به تقسیم شدن شیعه‌ها به چهارده گـروه شد، بنا به قول نوبختی در کتاب (فرق الشیعه) وسعد بن عبد الله الأشعری قمی در کتاب (المقالات والفرق) وابن ابی زینب نعمانی در کتاب (الغیبه) وصدوق در کتاب (إکمال الدین) و مفید در کتاب (الإرشاد) و طوسی در کتاب (الغیبه) و دیگـران.

آنچه مؤرخان شیعه ذکر می‌کنند کنیز حضرت عسکری که (صقیل) نام داشت، ادعای حاملگـی از حضرت عسکری را کرده، خلیفه عباسی (المعتمد بالله) به متوقف کردن عمل تقسیم میراث دستور داد، و کنیز (صقیل) را به خانه خود منتقل نمود، و به زن‌های خود و زن‌های ولیعهد (الواثق) وزن‌های قاضی (ابن ابی الشوارب) دستور داد تا از کنیز مواظبت کامل به عمل آورند و از حامله بودنش یا عدم آن (استبراء) بعمل آید تا همه مطمئن شدند، و آن مجموعه از خانم‌ها که ذکر کردیم با (صقیل) بودند، تا وقتیکه مطمئن شدند از او حامله نمی‌باشد، آنگـاه خلیفه دستور تقسیم میراث حضرت عسکری را بین مادرش که موسوم به «حدیث» بود و بین برادرش جعفر [22] نمود که ادعای امامت بعد از برادرش را می‌کرد، و همه‌ی شیعیان از جمله(نائب اول) عثمان ابن سعید عمری به او پیوستند.[23]

شیعیان این دوره که تا نصف قرن چهارم می‌باشد را به عصر (حیرت) نام نهادند، حتی شیخ علی بن ابی بابویه صدوق کتابی به اسم (الامامة و التبصرة من الحیرة) را نوشت.

 محمد بن ابوزینب نعمانی در کتابش (الغیبة) حالت حیرت و شگفتی را توصیف می‌کند که در آن زمان عموم شیعه در آن بودند، او می‌گوید: «جمهور شیعیان راجع به پسر امام حسن عسکری می‌گفتند: او کجاست؟ این چگونه است؟ تا چه زمانی غیبت می‌کند؟ و تا کی زندگی می‌کند؟ تاکنون سی و چند سال گذشته؟ و عده‌ای از آنان بر این باور بودند که او مرده است. و عده‌ای هم ولادت وی را انکار می‌کنند و تصدیق کننده آن را مسخره می‌کنند. و دسته دیگری زمان تولدش را دور می‌دانند.»[24] و می‌گوید: (چه حیرتی بزرگتر از این حیرت که تعداد زیادی از مردم از این راه خارج شدند و به‌ خاطر وجود شک و شبهات در این زمینه‌ جز عده‌ی کمی از مردم کسی باقی نمانده است.)[25]

پرواضح است که این نظریه‌ی امامیه در خصوص مهدی به بن‌بستی رسیده که به ناچار باید از آن خارج شوند و گرنه همانند دیگر اعتقاداتشان بی پایه و بی اساس می‌شود.

2-نظریه‌ی شیعه در خصوص مهدی از دو جزء ساخته شده که بعد از زمانی طولانی با همدیگر درآمیخته‌اند

کاتب از خلال نگاه به میراث امامیه به این می‌رسد که آن‌ها در ابتدای امر برای رهایی فکرشان از سقوط و نابودی معتقد به وجود فرزندی برای حسن عسکری شدند و در ابتدا نمی‌گفتند که او امام آخر است و ائمه فقط دوازده تا هستند. بلکه معتقد بودند که امامت در ذریه‌ی این فرزند مخفی تا روز قیامت ادامه دارد.

و اما بر اثر طولانی بودن غیبت و شدت گرفتن حیرت و تفرقه میان شیعه، قرن چهارم شاهد سیر جدیدی در نظریه‌ی امامیه می‌باشد و آن به وجود آمدن «شیعه دوازده امامی» در میان گروه‌های تندرو جناح شیعه‌ی موسوی است که به شدت به قانون وراثت عمودی ایمان داشتند و هیچ آسان‌گیری را در آن قبول نمی‌کردند.

این سیر فکری، عملیاتی بود برای رهایی از امری که قبلا برای رهایی از آن، عملیاتی اجرا شده بود، اما با ناکامی مواجه‌ شد، پس کاری جدید و عملیاتی دیگر ضروری به نظر می‌رسید. دقیقاً مانند کپسول‌هایی که یک قمر مصنوعی را پرت می‌کند و یکی پس از دیگری منفجر می‌شود. هر وقت شعله‌های کپسولی به پایان می‌رسد، دیگری برای تداوم حرکت و رسیدن قمر به مدارش منفجر می‌شود.

امامیه در ابتدا معتقد نبودند ‌که‌ پسر حسن عسکری خاتم (ائمه) است، و این را نوبختی در کتابش «فرق الشیعه/ الفرقة التي قالت بوجود ولد للعسکري» به تصریح بیان داشته و می‌گوید: «امامت در بازماندگان امام دوازدهم تا روز قیامت ادامه دارد.»

و این یک چیز طبیعی و مطابق با اصل نظریه است، نظریه‌ای که شورا را رد می‌کند و می‌گوید که وجود امامی در هر عصر که مسلمانان ‌را از شورا و انتخاب بی‌نیاز کند، ضروری است. بنابراین چرا عدد ائمه تنها در دوازده تا محصور شده است؟

3-ادعای لیست قبلی به اسم (ائمه) دوازده‌گانه

این گروه به خاطر تقویت دیدگاهش، وجود لیست قبلی به نام ائمه دوازده‌گانه را ادعا می‌کنند و آن را به پهنای دیوار تاریخ شیعه و امامیه زده‌اند. گفتنی ایت که امامیه بعد از هر امامی درباره‌ی امام بعد از آن اختلاف برپا کرده‌اند! از این‌رو تقریباً حدود 60 امام وجود دارد که در تاریخ شیعه ادعای امامت برای آن‌ها شده است.

و گاهی این نظریه در لای تاریخ از دو گذرگاه تنگ عبور می‌کند و هر بار به ناچار با اندیشه‌ی (بلاء) مواجه می‌شود: اولی در دوره‌ی جعفر صادق بود، یعنی زمانی که در دوره‌ی حیاتش، پسر بزرگش اسماعیل وفات یافت که مطابق نظریه‌ی ارجاع امامت به پسر بزرگ پس از وفات امام قبلی، به عنوان نامزد امامت معرفی شده بود. پس از طریق (بداء) امامت به پسر کوچک موسی بن جعفر انتقال یافت. بعد از آنکه امامت را بعد از مرگ اسماعیل به برادر دومش عبدالله بن جعفر ملقب به أفطح انتقال دادند، اما او 70 روز بعد از وفات پدرش وفات کرد بدون این‌که‌ فرزندی از خود به جای گذارد. در حالی که فرقه‌ای قائل به وجود پسری در خفا و پنهان برای او بودند که اسمش محمد بود و آن‌ها (فطحیان) بودند.

همین مسأله دوباره در زمان مرگ محمد پسر بزرگ علی ملقب به (هادی) آن هم در حیات پدرش، تکرار شد. سپس از طریق (بداء) امامت را به برادر دومش حسن ملقب به عسکری انتقال دادند. اما او مرد بدون این‌که‌ فرزندی از خود به جای بگذارد. سپس حق بود که امامت را به برادر سومش جعفر بن علی هادی انتقال دهند - آن چیزی که در اول حاصل شد-. همچنان که در بار اول صد سال قبل این کار را کردند زمانی که امامت را سه بار بین سه برادر (اسماعیل و محمد و موسی پسران صادق) نقل و انتقال کردند و درستی ادعای (فطحیه) مبنی بر وجود فرزندی برای پسر دوم یعنی عبدالله افطح را رد می‌کردند. اما آن‌ها این بار فکر فطحیه را برگزیدند و راه و سلوک موسوی را ترک کردند و ادعای فرزندی را برای پسر دوم علی هادی که (حسن عسکری) بود، کردند و اسمش را به اسم خودش (محمد) گذاشتند، و پسر سوم (جعفر) را ترک کردند و داستانی طولانی دارد.... و خداوند متعال تنها کسی است که‌ شایستگی حمد و ستایش را دارا می‌باشد.

مهم این‌که‌ اگر لیستی قبلی وجود می‌داشت هرگز این‌ها به وجود نمی‌آمد و ناچار به این گفته‌ی زشت ـ (بداء) نبودند و از همان اول می‌گفتند که امامت بعد از جعفر برای پسرش موسی است و بعد از علی برای پسرش حسن می‌باشد.

و آنچه بر دروغ نسبت به لیست قبلی دلالت می‌کند ـ به اضافه این‌که‌ نمی‌توانند ادعایشان ‌را اثبات کنند ـ وجود روایات متعددی است که عدم آگاهی ائمه نسبت به امامتشان را بیان می‌دارد و یا این‌که‌ امامت بعد از خود را جز در لحظه‌ی قبل از مرگشان را نمی‌توانند تشخیص بدهند

و همچنین این‌که‌ زراره بدون آگاهی از‌ امامت بعد از جعفر صادق دار فانی را وداع گفت و زید با وجود علم، آگاهی، تقوا، علاقه و صمیمیتی که با برادرش داشت، اما در زمان برادرش محمد باقر خواستار خلافت بود.

4- کتاب مشهور به «کتاب سلیم بن قیاس هلالی»

اصل این گفته ـ همچنان که مسعودی، مؤرخ شیعی‌مذهب در (التنبیه والأشراف) میگوید ـ آن (کتاب سلیم بن قیس هلالی) است. و در قرن چهارم هجری از مؤلف مجهولی ظاهر شد که گفته شده او از یاران علی ابن ابی طالب رضی الله عنه  است و در این کتاب نام‌های دوازده‌گانه مشخص شده است و کلینی و نعمانی و صدوق در گفته شان نسبت به نظریه‌ی (اثنی عشری) به این کتاب استدلال و اعتماد می‌کنند و اما عموم شیعه در این کتاب مشکوک بودند، زیرا روایتش از طریق (محمد بن علی صیرفی أبوسمینه) دروغ‌گوی مشهور و (احمد بن هلال عبرتائی) آن شخص ملعونی بود که ادعای نیابت از (مهدی) را می‌کرد.

 ابن غضائری می‌گوید: اصحاب ما معتقدند که سلیم شناخته شده نیست و نامی از وی برده نمی‌شود... و این کتاب ساختگی است و بر کسی پوشیده نیست.)[26] و شیخ مفید (کتاب سلیم) را ضعیف می‌دانست و می‌گفت: این کتاب غیر موثق است و عمل به بیشتر آن جایز نیست، و در آن اشتباه و آمیختگی به وجود می‌آید و شایسته است انسان مسلمان به کلی از عمل به همه آن‌ها دوری کند و به تقلید از روایاتش اعتماد نکند.[27] و مفید از صدوق به خاطر نقل این کتاب و اعتماد به آن، انتقاد می‌کند و آن را به روش اخباریش نسبت می‌دهد.

5- اثنی عشری‌ها، فطحیه را به خاطر شرایطی که در آن قرار گرفته بودند، مسخره می‌کنند

فقهای شیعه و مشایخشان ـ به غیر از اسماعیلیه ـ بعد از وفات جعفر صادق بر امامت عبدالله پسر بزرگ ایشان متفق شدند که او بعد از اسماعیل که در زمان حیات پدرش فوت کرد، پسر بزرگ صادق محسوب می‌شد. ولی عبدالله بعد از مدت کوتاهی بدون این‌که‌ فرزندی از او به جای بماند، وفات کرد. پس شیعیان به سه گروه تقسیم شدند:دست‌های از آن‌ها از امامتش برگشتند ودست‌های دیگر ادعا کردند که فرزندی در خفا و پنهان دارد و دسته سوم امامت را به برادر سوم یعنی موسی بن جعفر انتقال دادند و آنچه را که فرقه‌ی قبل ادعا می‌کردند، انکار می‌کردند و آن‌ها را مسخره می‌نمودند و آن را خیالی می‌دانستند که از روی ناچاری و برای فرار از حیرت و راه بن‌بستی به آن معتقد شده‌اند. همچنان که سید مرتضی علم الهدی بر زبانش جاری شد.[28] و اما اثنی عشری‌ها تنها بعد از یک قرن خودشان هم در آن شرایطی افتادند که قبلاً فطحیه در آن واقع شده بودند.

در حالی که آن‌ها را به سبب آن کارشان مسخره می‌کردند و ما بیش از این نمی‌خواهیم ادعایشان ‌را رد کنیم و تنها به سخن شریف مرتضی اکتفا می‌کنیم که گفت: آنچه که ما ادعا می‌کنیم همان ادعای فطحیه است و تنها اختلاف در نامشان است.

6- علی بن موسی (رضا) واقفیه را به دلایلی رد می‌کند که نظریه‌ی اثنی عشری را نقض مینماید

بعد از وفات موسی بن جعفر معروف به (کاظم) بزرگترین اصحاب نزدیکش ـ و فرزندانش ـ قائل به غیبتش بودند. حتی علی بن أبی حمزه کتابی را پیرامون (غیبتش) نوشت و همچنین علی بن عمر أعرج کتابی را در مورد (غیبتش) نوشت!!

آنان به (واقفیه) مشهور شدند که قائل به پایان یافتن امامت در موسی بن جعفر بودند و روایات زیادی که می‌گوید او غائب و قائم است، انتشار دادند. ولی فرزندش علی (رضا) اینان ‌را رسوا کرد و تکفیرشان کرد و از آن‌ها دوری جست و دلایلی را برای آن‌ها آورد، از جمله:

ـ حجت خداوند بر مردم تمام نمی‌شود مگر با امامی که شناخته شده و زنده است و این با غیبت در تناقض است.

ـ اگر خداوند می‌خواست مرگ یکی از بنی آدم را به خاطر نیاز مردم به او، به تأخیر اندازد، پس خداوند عزوجل  عمر رسول الله  صلی الله علیه و آله و سلم  را طولانی می‌کرد. لذا آیا جایز است که رسول الله  صلی الله علیه و آله و سلم  بمیرد ولی موسی بن جعفر زنده بماند! بلکه به خداوند قسم او مُرد و اموالش تقسیم شد و کنیزانش هم به نکاح دیگران در آمد.[29]

ما نیز ادعای اثنی عشری را رد می‌کنیم به آنچه که (امام معصوم) خودشان دیگری را بدان رد می‌کند، پس جوابشان چیست؟!

7- دلایل عقلی به دور از این وصف هستند

استاد احمد کاتب می‌گوید:[30] نامگذاری پروسه استدلال نظری بر وجود پسری برای حسن عسکری به دلیل (عقلی) از باب تسامح و استعاره است و گرنه این امر بسیار دورتر از استدلال عقلی است؛ چون این نظریه بر مجموعه‌ای از مقولات نقلی استوار است که بعضی از آن‌ها اخبار آحاد هستند و نیازمند اثبات دلالت و سند می‌باشند همانند مقوله‌ی وراثت عمودی و عدم جواز انتقال امامت به دو برادر بعد از حسن و حسین که از استدلال عقلی به دور است. او در ادامه می‌گوید: بدین خاطر اثبات وجود (امام مهدی محمد بن حسن عسکری) از راه عقلی برای سایر مردم یا سایر مسلمانان یا سایر فرقه‌های شیعه و حتی سایر فرقه‌های امامیه که با (وراثت عمودی) موافق نیستند، کاری مشکل یا محال است. سید مرتضی می‌گوید: غیبت، فرعی از اصل است که اگر اصل صحیح باشد، سخن از غیبت چیز آسان و واضحی است، چون بر آن متوقف است و اگر نادرست باشد، سخن راندن از غیبت کاری سخت و غیرممکن است.[31]

با وجود این‌که تسلیم شدن به امامت حسن عسکری به ضرورتِ تسلیم به وجود فرزندی برایش منجر نمی‌شود، بلکه این گفته منجر به ضرورت استمرار امامت خداوندی تا روز قیامت می‌شود و سبب واجب بودن وارثانی به شکل عمودی می‌گردد و این چیزی جز یک امر متروک، وهمی، ظنی و بدون علم نیست. لذا ناصر مکارم شیرازی در کتابش (المهدی الثورة الکبری) می‌گوید: «استدلال فلسفی می‌تواند قضایای کلی و عام را اثبات کند ولی نمی‌تواند در خارج، بر انسانی انگشت نهد و وجودش را اثبات کند.»[32]

8- هیچ دلیل نقلی مورد قبول وجود ندارد

استاد کاتب با دلایل نقلی زیادی مناقشه کرده است ـ چه روایتی باشد و چه تاریخی ـ و از چندین راه ساختگی بودن آن‌ها را اثبات می‌کند؛ از جمله‌:

 سند آن‌ها را ضعیف می‌داند و در تک تک روایات تحقیق نموده و برایش معلوم شده که اسناد آن‌ها بر وجود افرادی است که در خود کتاب‌های شیعه دوازده امامی مورد جرح و ضعف قرار گرفته‌اند.[33]

و از جمله در بین آن‌ها اختلافاتی فاحش و مشخص وجود دارد، که با یکدیگر در تناقض هستند و با مقررات مذهب و یا با اصول پایه‌ای دین، در تضاد هستند.[34]

 

 

9- ادعای فراوان برای نیابت و اختلافاتشان با هم و وجود شبهاتی زیاد پیرامون آن‌ها[35]

ادعای (غیبت) و همچنین (نیابت) از (غائب) در تاریخ شیعه تنها یک بار نبوده است، بلکه چندین بار حاصل شد، تا این‌که‌ در نهایت ادعای فرزند مزعومی را برای حسن عسکری کردند! همچنان که ادعای غیبت موسی بن جعفر شده بود، سپس یکی از یارانش به نام (محمد بن بشیر) ادعای جانشینی او را کرد، سپس فرزندان و نوادگانش جانشینی را به ارث بردند.

و اما راجع به (محمد بن حسن عسکری) بیست و چند نفر ادعای جانشینیِ او را کردند که از جمله آن‌ها شریعی، منیری، عبرتائی و حلاج بودند. این بدین خاطر بود که ادعای نیابت به خاطر مصالح مادی و جایگاه اجتماعی و سیاسی بود که برای مدعی به وجود می‌آمد.

گفتنی است که بعضی از هم عصران شیعی آن‌ها نسبت به ادعای تمامی این مدعیان که نائبان چهارگانه نیز در ردیف این‌ها می‌باشند، شک داشته‌اند! اما ادعاهایشان برای انسان‌های ساده لوح روپوش می‌گیرد (و گول می‌خورند) و دانایان و محققان خبره نیز آن را نمی‌پذیرند.

اما روایاتی که این جانشینان چهارگانه را جدا از دیگران، معتبر می‌داند، در هنگام تحقیق هیچ چیزی را ثابت نمی‌کند، زیرا متکی بر اسنادهای خیالی و ادعاهای باطلی هستند که با مصالح مادی مشترک و دشمنی و اختلافاتِ زیادی در هم آمیخته می‌شود. و تعداد زیادی از این متون‌ها تازه به وجود آمده‌اند، همانند نسبت دادن علم غیب به جانشین مشخصی که دلیلی بر راستگویی او است.

یکی از این نائب‌ها احمد بن هلال عبرتائی (شیخ شیعه‌ی بغداد در زمان خودش) است؛ ایشان در تقویت ادعای نیابت عثمان بن سعید عمری، نقش بزرگی را ایفا نمودند به این امید که بعد از خودش به نیابت وی وصیت کند. اما او به نیابت پسر خودش محمد وصیت کرد، از این‌رو عبرتائی او را رد کرد و ادعا نمود که نیابت از آن خودش است.

و محمد بن علی شلمخائی که وکیل نائب سوم یعنی حسین بن روح نوبختی در بنی بسطام بود و سپس از او جدا شد و برای خود ادعای نیابت را کرد، می‌گوید: (با ابو قاسم حسین ابن روح وارد این کار نمی‌شدیم جز این‌که‌ دلیل آن را می‌دانستیم و ما سر این امر به جان هم می‌انداختیم همچنان که سگ‌ها بر سر لاشه به جان هم می‌افتند.)[36]

بسیاری از شیعیان نسبت به این نائب‌ها مشکوک بودند حتی در نزد آن‌ها روایتی از اهل بیت مشهور است که می‌گوید: (خدمتگذاران و امیران ما بدترین خلق هستند) آن چیزی که آن‌ها را به درستی ادعای نیابت خاص، مشکوک می‌نمود. و طوسی بر صحت روایت تأکید می‌کند، اما عمداً آن را بر خائنان و کسانی که این کار را به جای دیگری کرده‌اند، تأویل و تفسیر می‌کند. بعضی از شیعه از این‌که‌ اموالشان ‌را به (عمری) داده بودند، پشیمان شدند، بلکه اصلاً نسبت به وجود (مهدی) و دست نوشته‌هایی که عمری آن را اخراج کرده و به او نسبت داده است، در شک افتادند.

از جمله‌ی این شکاکان مردانی از اهل بیت بودند ، و این امر (عمری) را به نوشتن کتابی بر زبان مهدی وادار نمود و آن‌ها را بدان محکوم کرد. همچنان که دست‌های دیگر به نیابت نوبحتی شک دارند و از او در مورد مصرف اموالی که به اسم مهدی گرفته بود، سؤال می‌کنند.

 اثنی عشری‌ها در میان بیست و چند نائب بر چهار تا استقرار یافتند و دیگران‌ را به جرم دروغ از روی حرص و طمع به اموال و ارتباط با حکومت عباسی، متهم کردند. البته این تهمت‌ها متوجه نائبین چهارگانه هم – که‌ از حکومت عباسی دور نبوده‌اند- می‌شود.

آری ادعای دیدن (مهدی) بعد از همه‌ی این‌ها، غیرقابل اعتماد است و حتی موجب ظن راجع هم نمی‌شود، بلکه به عنوان دلیلی بر دروغ بودن این افسانه محسوب می‌گردد. اضافه بر آن، این‌که هیچ‌کدام از آن نائبان نقشی در روند فرهنگی یا فکری یا سیاسی برای خدمت به شیعه و مسلمین نداشته‌اند و کاری جز چپاول اموال مردم و ادعای پرداخت آن به (امام مهدی) چیز دیگری را انجام نمی‌دادند، در هالی که آنان نیز همانند دیگران به سرانجام او آگاهی نداشتند.

هیچ یک از آن‌ها به حل مشکلات طایفه و گفتن توجیهات امام برای امت نپرداخته‌اند، بلکه مشکلات خود نائبان از غیر این راه حل شده بود: اینک راجع به مشکل نوبختی با بدهکارش شلمغانی، هیچ کدام از آن‌ها نتوانستند قولی را از (امام مهدی) اثبات کنند که مشکلشان ‌را حل نماید. بلکه نوبختی برای حل مشکلش به علماء قم پناه برد و کتابش (التأدیب) را برای آن‌ها فرستاد تا صحیح را از غیر صحیح جدا کنند.[37] ولی بهتر این بود که آن را بر (مهدی) عرضه می‌کرد، مادام در خفا و پنهانی با او ملاقات می‌کند، خصوصاً این‌که‌ (مهدی) از فراغت و بیکاری زیادی برخوردار است و به خاطر اموال بسیار زیادی که در اختیار داشت، از مشغول شدن به کاری بی نیاز بود و این خود دلیل واضحی بر عدم وجود اتصال و دیدار بین او و بین (مهدی) است.

و الا کتاب را بر او عرضه می‌کرد و از درستی و نادرستی آن، به او مراجعه می‌نمود.

معروف است که کلینی کتابش (الکافی) را عصر نوبختی تألیف کرد و آن را از احادیث ضعیف و موضوعاتی که از تحریف قرآن بحث می‌کند و امور باطله‌ دیگری پُر کرد. ولی «نوبختی» یا «سمری» روی روایات موضوع تعلیقی ننوشتند و هیچ موردی از کتاب را تصحیح ننمودند و چیزی از آن را از مهدی نقل نکردند، که این، باعث شده شیعه در طول تاریخ با عدم توانایی ایجاد تفاوت بین احادیث صحیح و نادرست و اختلافات در بین آن‌ها مواجه شود.

آنچه که شک برانگیز است عدم قیام مدعیان جانشینی به گفتن مسایلی فقهی و توضیح بسیاری از مسایل پوشیده‌ای است که تبیین و توضیح آن‌ها در این مرحله واجب بود.

سید مرتضی عقیده (لطف) را ابداع می‌کند که در آن می‌گوید: واجب است که امام مهدی برای صحت اجتهاد فقهاء در عصر غیبت وساطت کند و اجماعشان ‌را بر باطل از بین ببرد، بنابراین شایستهتر و اولی‌تر و آسانتر این بود که (امام مهدی) ـ اگر وجود داشت ـ کتاب کلینی (را که پر از اشتباه است) اصلاح کند و یا در عصر غیبت کبری کتاب جامعی را که شیعه بدان رجوع کنند، از خود به جای بگذارد. و این تاکنون حاصل نشده است و مدعیان نیابت نیز قدمی بر نداشته‌اند؛ یعنی چیزی را در این باره ذکر نکردند و این همان چیزی است که ما را در راستگویی و همچنین در ادعای وجود (امام غایب) به شک می‌اندازد.

از جمله چیزهای خنده‌آور این‌که‌ وقتی (عمری) نامه‌ها و دست‌نوشته‌ها را به اسم (مهدی) منتشر کرد، خطوط و دست‌نوشته‌ها برای هیچ کسی اثبات نشد، بلکه تنها همین آشکار شد که با خط خودش آن را استنساخ نموده است! و در این اشاره‌ای واضح و دلیلی اضافی برای عدم وجود شخصی حقیقی پشت این نامه‌ها و دست نوشته‌ها می‌باشد، زیرا اگر چنین شخصی وجود می‌داشت باید برای اثبات شخصیتش به صورتی قاطعی پناه می‌برد، نه این‌که از راه وسائلی خود را مطرح نماید که امکان اطمینان به آن وجود ندارد بلکه بذر شک را در لای خود حمل می‌نماید.

در عصر جدید وسائل ارتباط تغییر کرده‌اند، آن‌ها به مواردی مانند اینترنت، ایمیل، فاکس، ماهواره و... افزایش یافته‌اند و هر کسی که اوصاف (مهدی) و قدرت بر مخفی شدنش را داراست، می‌تواند از این وسائل استفاده کند و با یارانش ارتباط برقرار نماید تا خود و وجودش را هر چند از پشت پرده باشد، اثبات کند، همان کاری که اسامه بن لادن -خداوند متعال حفظش کند!- انجام می‌دهد، با وجود این‌که‌ تمام دنیا دنبالش می‌گردد!

 آیا (مهدی) در غیبتش از تغییر حال و وضع و تغییر کردن وسائل ارتباطی خبر دارد؟ یا این‌که با وجود قدرت بر مخفی شدنش، تا این درجه می‌ترسد؟ پس او در چه‌ چیزی امام است؟ و یا این‌که‌ چگونه‌ امامی است؟

آنچه برای همگان واضح و روشن است، این‌که (مهدی) بعد از خود علمی را به جای نگذاشته که از آن نفع برده شود و معضلی را حل کند. این در حالی است که مسلمانان با مشکلات فراوانی مواجه‌ شده‌اند و از لابه‌لای خطرات کلانی عبور کرده‌اند، اما او آرام نشسته و راه‌حلی ارائه‌ نمی‌دهد، ساکتی مانده‌ و حرفی نمیزند. حال بگویید که او چه وظیفه‌ای دارد؟ غیر از جمع کردن اموالی که شیعه در ابتدا برای زمان ظهورش مدفون می‌کردند و یا یکی از آنان به دیگری وصیت می‌کردند که آن‌ اموال را به او برسانند. پس هنگامی که شیعه با مرور زمان به ضعف این نظریه‌ پی برد و عمل به آن را بی‌فایده دانست، به آراء و نظرات دیگری روی ‌آوردند که با این نظریه قابل جمع نیستند و هیچ رابطه‌ای بینشان نیست، حتی شیخ حسن زید (دوست خمینی) در کتابش (رسالة في الخمس) تعجب می‌کند و با شگفت از این راز سؤال می‌کند که چرا کلینی از (صاحب الزمان) از طریق وکیلش نوبختی راجع به حکم مسأله خمس در (عصر غیبت) سؤال نکرده است.[38]

10- ناتوانی نظریه و اضطرابش در ارائه‌ی تفسیری معقول برای غیبت مهدی

همچنان که نخستین متکلمین امامیه بیان داشته‌اند (یعنی آنان که پایه‌های امامیه را بنیاد نهادند) نظریه‌ی (امامت الهی) قائل است که‌: جایز نیست که زمین از امام (یعنی از حکومت و دولتش) خالی شود و امام (یعنی رئیس یا خلیفه یا رهبر بزرگ) باید معصوم باشد و از جانب خداوند تعیین شود و شوری باطل است و انتخاب امام از طرف مردم و ملت جایز نیست. نظریه‌ی موسوی (که اصل نظریه‌ی امامیه اثنی عشری است و موازی و همسان با نظریه‌ی فطحیه می‌باشد) می‌گوید: امامت به شکل وراثت عمودی در بازماندگان و نسل علی و حسین تا روز قیامت به هم می‌پیوندد و از همین جا متکلمان وجود پسری را برای امام حسن عسکری فرض می‌کنند و زمانی که از وجود او سؤال می‌شود، می‌گویند: پدرش از ترس حکومت و قانون گذاران مخفی‌اش کرده است، اما زمانی که غیبتش طولانی شد با سؤال بزرگتری روبه‌رو شدند. سؤال این بود: اگر امامت در این شخص محصور است و برای دیگر مردم عادی و یا افراد غیر تأیید شده از جانب خداوند جایز نیست، همچنان که برای هیچ کسی جایز نیست که هبری کردن مردم و عملی کردن وظایف رهبری را بر عهده بگیرد، پس چرا (امام) غایب است و برای رهبری شیعه و مسلمانان آشکار نمی‌شود و حکومتی اسلامی که برای آن‌ها ضروری است، تأسیس نمی‌کند؟

مادام که زمین نباید از امام خالی باشد و امام غایب نمی‌تواند امامتش را عملی کند و مردم را رهبری نماید، پس چه رازی در غیبت وجود دارد؟ و غیبت تا چه زمانی است؟ و اصلاً میان غایب و کسی که وجود ندارد، چه تفاوتی هست؟

توجیه کردن غیبت به خاطر ترس کافی نیست حصوصاً این‌که‌ مدت زمان زیادی از غیبتش سپری شده است و دولت‌های متعددی که دارای قدرت و امکانات زیادی بودند آشکار شدند که شب و روز به تعجیل ظهورش ندا سر می‌دادند همانند دولت البویهیه در قرن چهارم هجری، که سؤالی به این مضمون را از شیخ مفید پرسید: چرا (مهدی) غیبتش اسمترار دارد در حالی که ما برای نجاتش آماده‌ایم؟ و خواستار جواب این سؤال بود، شیخ مفید جوابش را به خداوند ارجاع داد و گفت: «راز غیبت را فقط خداوند می‌داند»، ایشان با وجود شکی که در راستی، شجاعت و تقوای شیعه‌ها در آن موقع داشت،[39] اما او از جواب گریزان است.

و دولت صفویان به وجود آمد و در دوران خود بر زبان مردم به خارج شدن (صاحب الزمان) ندا داد و حکومت آن‌ها تمام شد و دولت‌های مشابه دیگری به وجود آمدند و این دولت ایران ـ خمینی امروز- بر همان روش است؛ پس اگر (مهدی) وجود دارد چرا ظهور نمی‌یابد؟ اگر صرفاً با مردم متصل است پس برای مردم به طور قاطع اثبات کند که موجود است با وجود پیشرفت وسایل ارتباطی هر چند که در اختفا هم باشد؟

و زمانی که (واقفیه) نظریه‌شان ‌را دادند که قائل به مهدویت موسی کاظم و غیبتش بودند، رهبری آن‌ها را علی بن موسی الرضا برعهده گرفت و ادعای آن‌ها را مستنداً در مورد تناقض فکر (غیبت) با ضرورت وجود امامی که برای رهبری مسلمانان گمارده می‌شود، رد می‌کند. از این جهت که برای امام جایز نیست از میدان و عرصه غیبت کند و به ضرورت همکاری با امام زنده استفاده کرده‌اند. می‌گویند: «همانا حجت خداوند بر بندگانش جز به وسیله امام زنده و ظاهر تمام نمی‌شود.» این از یک طرف و از طرفی دیگر آنان به باطل بودن فکر طولانی شدن عمر انسان به گونه‌ای معجزه آسا به خاطر نیاز مردم به او استناد می‌کنند و می‌گویند: «اگر خداوند در اجل و مرگ یکی از فرزندان آدم به خاطر نیاز مردم به او، درنگ می‌کرد، قطعاً مرگ رسول الله  صلی الله علیه و آله و سلم  را به تأخیر می‌انداخت.»[40] و اخیراً... علماء امامیه‌ی اثنی عشری به حواله کردن حکمت غیبت به خداوند قائل‌اند؛ چون او تنها کسی است که به راز آن باخبر است و از هیچ کس غیر از خدا در این زمینه سؤال نمی‌شود.

همانا این آشفتگی در جواب‌ها که از یک جواب به جواب دیگر منتقل می‌شوند و با تناقض مواجه‌ می‌شوند آن‌گاه که‌ رأیی را رد می‌کنند و سپس آن را اختیار می‌نمایند (آن گونه که با واقفیه چنین کردند)؛ سپس اگر از جوابی قانع کننده و صحیح ناتوان ماندند، آن را به امری مجهول حواله می‌کنند.

این چنین برایمان روشن گردید که «قضیه مهدی جز خرافه‌ای بیش نیست که لازم است دانایان از آن دوری جویند، و گرنه پرده‌ی میان معجزه که هیچ تناقضی با عقل ندارد و میان خرافات که هیچ عقل سالمی آن را نمی‌پذیرد، از بین می‌رود.


فصل پنجم:
فرق بین خرافات و معجزه

خرافات و معجزه از این جهت با هم مشترک هستند که هر دو خارج از عادت و سنت هستی یا سنت طبیعی خداوند در آفریده‌هایش می‌باشند که مبتنی بر اسباب ممکن است و هر دو در توان خداوند متعال می‌باشند، زیرا خداوند سبحان از هیچ چیزی عاجز و ناتوان نیست.

 پس آن‌ها چه تفاوتی با هم دارند؟ یا چگونه خرافات و معجزاتی را که در دین ما ثابت هستند، از هم جدا کنیم؟ و فرق میان انسان خرافی‌ای که به وقوع حوادث اسطوره‌ای مانند قصه‌ی عوج بن عنق اعتقاد دارد و انسان مؤمنی که به حاصل شدن معجزات و کرامت‌هایی مانند انتقال تخت بلقیس از یمن به فلسطین در کمتر از یک چشم به هم زدن، معتقد است، چیست؟

تفاوت در آوردن دلیل کافی بر اثبات وقوع یا عدم وقوع امری خارج از عادت است. بنابراین هر کاری بیشتر از عادت و عادی بودن خارج شود نیازمند دلیل قوی‌تری نیز می‌باشد. همچنین است هر گاه بر امری کفر یا ایمان بنا شود؛ پس امر خارق العاده هر گاه اعتقاد بدان خواسته شود به گونه‌ای که انکار آن، موجب کفر و اعتقاد به آن، موجب ایمان باشد، در این صورت جهت اثباتشان نیاز به دلیلی قطعی هم از لحاظ ثبوت و هم از لحاظ دلالتش دارد و زمانی که مسئله‌ی فرعی و یا جزئی باشد، حالت هم فرق می‌کند.

بنابراین، دلیل همان فرق است و لازم است که دلیل، به اندازه‌ی کافی قوی و دارای ارتباط باشد و به اندازه‌ای باشد که اگر مسئله‌ای دنیایی باشد آن را از عادت و عادی بودن خارج کند و از جنبه‌ی دیگر اگر مسئله‌ای دینی است دارای درجه‌ای ایمانی باشد. پس زمانی که گفته می‌شود: (زنی پنج بچه را زائید) ممکن است راست بگوید تنها به دلیل این‌که‌ اصل خبر از فردی مورد قبول و موثق باشد. مثلاً گوینده‌ی این خبر خدمتکار بیمارستانی باشد که عمل زایمان در آنجا تمام شده باشد و به راستگویی معروف باشد. اما اگر بگوید: (تعداد بچه‌ها بیست تاست) در اینجا به هیچ گونه‌ای امکان راست گفتنش وجود ندارد و گرنه عقل به اسفنجی می‌ماند که هر چه را که به آن برسد، می‌مکد و این همان عقل خرافی است.

و زمانی که گفته‌ می‌شود: (مردی جان داد اما قبل از این‌که‌ دفنش کنند، زنده‌ شد) و کسی این خبر را به من بدهد که به او اطمینان دارم و او خود شاهد این کار بوده است؛ پس من آن را باور می‌کنم. اما اگر همان شخص از مرگ مردی که مرده و دفن شده سپس به سوی خانواده‌اش برگشته، به من خبر دهد، تصدیقش نمی‌کنم مگر این‌که‌ دارای عقلی اسفنجی و خرافی باشم.

پس اگر این منبع مرا ملزم به تصدیق آن شخص و آنچه برایش رخ داده، کند و گرنه کافر و حلال‌الدم می‌باشم؛ پس این مصیبتی عقلی و در عین حال دینی هم است، زیرا این خبر دارای دلایل درستی نمی‌باشد که معمولا ایمان و کفر بر آن مبتنی می‌باشند، و هرگز دین چنین بنیادی را نمی‌پذیرد، زیرا دین بر پایه‌ی دلایلی قطعی بنیان می‌شود

این همان چیزی است که دقیقاً امامیه‌ی اثنی عشری آن را از مردم می‌خواهد، وگرنه آنان کافرانی هستند که هیچ حرمتی برای وجودشان و احترامی برای عقل‌هایشان وجود ندارد.

پس چه تفاوتی میان مثال فوق و تصدیق شخصی وجود دارد که مخفیانه متولد شده و یک نفر هم او را ندیده و همه‌ی دلایل و از جمله تقسیم میراث بر عدم وجودش استوار است. این بچه را از ترس مخفی کردند، سپس مختفی و پنهان گردید و مدت اختفایش (غیبتش) طول کشید در حالی که ده‌ها نسل از بین رفتند! به گونه‌ای که هزار و دویست سال از پنهان شدنش گذشته و هیچ اثری از او نیست! [41]

این را نیز اضافه‌ کنم که‌ در قرآن و یا سنت پاک نبوی یادی از این شخص نشده است؛ نه به صورت آشکار و قطعی و نه به صورت شک و احتمال. پس چگونه به چنین شخصی ایمان بیاورم؟! و چگونه ایمان به همچون شخصی را بخواهم؟! حقا که این خرافه است!!

گفتنی است که‌ امامیه اثنی عشری در عین حال عقاید مشابهی را مسخره می‌کردند، بلکه تحقیر می‌کردند، به محض خارج شدن از عادت، می‌گفتند که این خرافه است. مثلاً اعتقاد به پیامبرخدا (خضر) علیه السلام  که پیوسته زنده است، با وجود این‌که‌ در تولد حضرت خضر و وجودش در این زمین، اتفاق و اتحاد آراء وجود دارد، زیرا داستانش در سوره‌ی کهف همراه با پیامبر خدا موسی علیه السلام  آمده، غیر از این‌که نامش با صراحت نیامده، و در استمرار حیاتش تا امروز اختلاف وجود دارد.

پس چرا اثنی عشری استمرار حیات شخصی مزعوم را تصدیق می‌نماید که ولادتش ثابت نشده و بر وجودش اتفاق نظری وجود ندارد، و در عین حال استمرار زندگی و حیات شخص دیگری را که وجودش در تاریخ اثبات شده، دروغ می‌دانند فقط به خاطر این‌که‌ حیاتش از عادت مألوف خارج شده است.

و اگر به آن‌ها بگوییم چگونه استمرار حیات انسان‌ را تا این مدت تصدیق می‌کنید؟ جواب می‌دهند: خداوند بر هر چیزی قادر و توانا است. که این، انحراف از جواب است. سؤال از قدرت و توانایی خداوند یا خارج شدن کاری از قدرت خداوندی نیست وگرنه هر خرافه‌ای برای خداوند مقدور است، پس چرا با این دلیل که خداوند بر هر چیزی توانا است، هر چیزی را تصدیق نمی‌کنیم. آیا هنگامی که قصه‌ی خضر را تصدیق نمی‌کنید، خداوند بر چیزی قادر و توانا نیست؟! یا قدرت خداوند تنها مختص آن چیزی است که به آنان مربوط است؟!

خارق‌العاده اگر با دلیل کافی اثبات شود کرامت یا معجزه است و گرنه خرافه‌ای ناچیز و پست است و هیچ سببی برای چسباندن این موضوع به قدرت خداوند در این ادعاها و سستی‌ها وجود ندارد، وگرنه دین خدا تماشاخانه‌ای برای مسایل باطل و خرافی می‌شد. بدین ترتیب کار امامیه اثنی عشری برای خودشان است!!

و بدین سان عمل می‌کند هر کسی که کتاب خداوند متعال و راه واضح و آشکارش را ترک کند و از آیات آشکار و دلایل قاطع و واضحش روی‌گردان شود، تا در آن وادی‌های مهلک و تاریک نابود ‌شود و خداوند هیچ اعتنایی نمی‌کند که در کدام وادی‌ای هلاک می‌شود!!!


فصل ششم:
مهدی از دیدگاه اهل سنت

امامیه‌ی اثنی عشری جهت اثبات اعتقادشان به دلیل بسیار ضعیفی چنگ می‌زنند که مفاد آن چنین است: اهل سنت به (مهدی) معتقد هستند. پس وقتی همه در عقیده مشابهی مشترک‌اند، چرا شیعیان مورد انکار قرار می‌گیرند؟

و این، بنا به دلایل زیادی مغالطه‌ای آشکار است؛ از جمله:

1-   مهدی اهل سنت کسی است غیر از آن مهدی‌ای که اثنی عشری بدان معتقد هستند او محمد بن حسن عسکری نیست، اسم او محمد بن عبدالله است و از نسل حسین نیست، بلکه از نسل حسن است و او اکنون وجود ندارد. یا کسی نیست که بیشتر از هزار سال پیش به دنیا آمده و در سرداب سامرا غایب شده باشد، بلکه در زمان خودش به گونه‌ای کاملا طبیعی متولد می‌شود و هیچ خوارق عادتی در آن نیست و به شریعت آل داود علیه السلام  حکومت نمی‌کند بلکه به شریعت محمد  صلی الله علیه و آله و سلم  حکم می‌کند و عرب را نمی‌کشد بلکه عرب اولین مددکاران ایشان هستند.

2-   اهل سنت معتقد نیستند به این‌که‌ ایمان به مهدی رکنی از ارکان اسلام باشد و یا اعتقاد به وجود او اصلی از اصول دین نیست که ایمان جز با آن صحیح نباشد و براساس آن هیچ کسی را تکفیر نمی‌کنند و هیچ حکمی از احکام شرعی را بر آن پایه‌گذاری نکرده‌اند و یا تعطیلش ننموده‌اند، بلکه او نزد اهل سنت از اعتقادات فرعی‌ای است که اختلاف در آن ضروری نیست و انکارش هیچ لطمه‌ای در ایمان ایجاد نمی‌کند.

3-   اهل سنت بر این عقیده اجماع ندارند، بلکه عده‌ای قبولش دارند و عده‌ای دیگر انکارش می‌کنند و از کسانی که منکرش هستند از پیشینیان ابن خلدون و از متأخران استاد عبدالمنعم النمر در کتاب (الشیعة ـ الدروز ـ المهدی) و شیخ عبدالله بن زید آل محمود رئیس مسایل دینی و دادگاه‌های شرعی در قطر در کتابش (لا مهدي ینتظر بعد الرسول محمد  صلی الله علیه و آله و سلم  خیر البشر) می‌باشند.

 و منکران برای اثبات نظر خود چنین استدلال می‌کنند که این امر در قرآن و در صحاح سنت مانند بخاری و مسلم نیامده است و تنها در روایاتی ضعیف یا آحادی که قابل احتجاج نیست، آمده است. گفتنی است که‌ چنین بینشی از طریق عقاید یهودیت و نصرانیت و شیعه به‌ عقاید ما رخنه کرده‌ است. و من شخصاً به این رأی اعتقاد دارم، اما بر آن قاطع نیستم.

4-   بر طبق آنچه نزد اهل سنت آمده هیچ ضرر بزرگ و خطرناکی در لزوم اعتقاد به مهدی نیست، برخلاف آنچه که در نزد شیعه به آن دستور داده شده است و ما جنبه‌های کمی از ضررهای خطرناکش بر طبق آنچه که نزد آن‌ها آمده است را ذکر کردیم.

5-   از اهل سنت کسانی که به آمدن (مهدی) معتقد هستند، بنا به روایات صحیحی از دیدگاه خودشان، اعتقاد یافته‌اند نه از طریق استدلال عقلی.

6-   اعتقاد به شخصی که زمین را پر از عدل می‌کند پس از آنکه پر از جور شده است. اگر منظور از زمین همه آن باشد - به ویژه این‌که‌ عموم شیعه تصور می‌کنند که این امر با فرمانی ساحرانه‌ رخ می‌دهد. و به مجرد آمدن مهدی همه‌ی امور تغییر خواهد کرد و تصفیه خواهند شد و در مورد آن، این گفته را می‌سرایند که (ای مهدی! طلوع کن و صفا بده) ـ در این صورت این گفته از سخیف‌ترین و پست‌ترین گفته‌های مخالف با منقول و متضاد با معقول است، زیرا خود رسول الله  صلی الله علیه و آله و سلم  و دیگر انبیاء و صحابه‌ی کرام و خود علی ابن طالب رضی الله عنه  که از مهدی موهوم برتر هستند به این نقشه خیالی نپرداخته‌اند بلکه حضرت علی در امرش مغلوب بود و در پایتخت خلافتش چه رسد به سایر نقاط در توسعه‌ی عدالت ناکام ماند.

 و عقلاً محال است که شخصی به تنهایی زمین را پر از عدل کند بعد از این‌که‌ با جور پر شده است. خصوصاً بعد از این‌که‌ ساکنان زمین زیاد شده و به میلیاردها رسیده‌اند و دارای امکانات سهمگین و اسلحه‌های ویرانگر و قادر بر یورش و مقاومت هستند. مگر در این صورت که همه‌ی بشریت نابود گردند جز روستایی کوچک که مهدی در آن حکومت می‌کند و برای شیخ قبیله با امکانات ساده‌ای ممکن است که عدل مطلوب در آن روستا را گسترش دهد.

 ممکن نیست که فطرت بشر یک مرتبه‌ تغییر کند و با این سرعت سحرآمیز اصلاح شود.. بلکه این مخالف با سنت خداوند در آفریده‌هایش است که بر ترقی و پیشرفت از چیزی به چیز دیگر مبتنی است. پس انتقال از نهایت ظلم و فساد به نهایت عدل و رحمت ـ در یک نسل ـ امری محال است. و گرنه برای موسی علیه السلام  با بنی اسرائیل رخ می‌داد و لازم نبود که 40 سال در سرزمینی سرگردان باشند.

هدف خداوند این نیست که در این زمین ظلم کاملاً از بین رود بلکه آن چیزی است که برای زندگی آخرت به تأخیر انداخته شده، آن‌گاه که می‌گوید:

﴿لَا ظُلْمَ الْيَوْمَ [غافر: 17].

«امروز هیچ ظلمی وجود ندارد.»

زمانی که عدل خداوند به صورت واقعی متجلی می‌شود.

پس چه معنی دارد که ظلم چند سال محدود از بین برود در حالی که هزاران سال بوده است و زیر فشار و زورش از پا در آید؟ آیا این امر استحقاق این همه اهتمام و وعده‌ها و بشارت‌ها را دارد؟! پس چه استفاده‌ای دارد در حالی که هزاران نسل مردند و از ظلم و شکنجه رنج کشیدند؟!




[1]- مصباح الفقاهة، 1/323، ط3 - 1371، چاپ‌خانه‌ی: غدیر.

[2]- کتاب تهذیب الاحکام:122:4..

[3]- الشهاب الثاقب فی بیان معنى الناصب، ص 257، الشیخ یوسف البحرانی.

[4]- الشافی از مرتضی علم الهدی ص 184/، نگا: کتاب تطور الفکر السیاسی الشیعی از احمد کاتب ص 190.

[5]- معرفة الرجال از کشی ص 379، نگا: کتاب تطور الفکر السیاسی الشیعی ص 182.

[6]- الکافی ـ الروضة، 8/175.

[7]- کافی- الروضه8/220.

[8]- همان، 8/312.

[9]- همان 8/239.

[10]- همان 8/240.

[11]- همان، 5/44. عصر بنی امیه تمام شد و هنوز مهدی ظهور نکرد.

[12]- تفسیر قمی، 2/390.

[13]- تفسیر قمی 2/327-، نگا: تطور الفکر السیاسی الشیعی من الشوری إلی ولایة الفقیه از استاد احمد کاتب ص 133-134 و پاورقی ص 139.

[14]- در تفصیل این کتاب به «پروتوکولات آیات قم» اثر دکتر عبدالله غفوری نگاه کنید.

[15]- کسی که بخواهد به صورت تفصیلی از ضعف این روایات اطلاع یابد به کتاب (تکامل فکر سیاسی شیعه از شوری تا ولایت فقیه)، اثر استاد احمد کاتب مراجعه کند. استاد کاتب زحمت این بحث را برعهده گرفته است و با دلایل تفصیلی ضعف این روایات و ساختگی بودنشان را اثبات می‌کند. خواه روایات از (ائمه) نقل شده باشد، یا روایات تاریخی‌ای که از مکان تولد و غیبت و معجزه‌های مربوط به (مهدی) بحث می‌کنند. و این روایات از مردان مخدوش نقل شده‌اند و در کتب رجالی که نزد این طایفه معتبر است مخدوش بودن آن‌ها ثبت شده است. حتی کاتب می‌گوید: «به عقیده من آن‌ها روایت‌ها را از باب غریقی که در آب به هر تکه چوب کوچکی چنگ می زند تا نجات یابد، در کتاب‌هایشان آورده‌اند، وإلا آن‌ها از همه بهتر می دانند که این روایت‌ها ضعیف و بی اعتبار هستند، اگـر فرقه‌ای برای اثبات حقانیتشان یا امامان‌شان به چنین روایت‌هایی استناد می‌کردند، حتما مورد مسخره واستهزاء دیگـران قرار میگـرفتند و آن‌ها را به سبکی عقل ومخالفت با عقل ومنطق معرفی می‌کردند، کما این‌که فرقه اثنا عشریه با گروهی از شیعه فطحیه این کار را انجام داد. آن گروه از فطحیه ادعای وجود فرزندی در خفا برای امام عبد الله الافطح فرزند جعفر صادق کردند وگـفتند نامش محمد است و او مهدی منتظر می باشد وادعا کردند که او در خفا ولادت یافت و در یمن مخفی شد.. چون آن‌ها عقیده داشتند که امامت باید پیوسته ادامه یابد و همچنین معتقد بودند که به جز امامت حسن و حسین دیگر جایز نیست که دو برادر امامت را بر عهده بگیرند. شیعیان اثنا عشریه در باره آن گـروه گـفتند: «آن‌ها شخص وهمی که اصلا وجود خارجی نداشت برای عبد الله الافطح اختراع کردند و نامش را (المهدی محمد بن عبد الله الافطح) گذاشتند، چون آن‌ها به بن بست رسیده بودند». در حالی که آن‌ها خود نیز را چیزی دنبال می‌کنند که اساساً وجودش رد می‌شود و آن وجود پسری برای حسن عسکری می‌باشد. در این اواخر کتابی از دکتر عداب محمود الحمش به نام «المهدی المنتظر في روایات أهل السنة والشیعة الإمامیة دراسة حدیثیة نقدیة» به دستم رسید که این روایات را در آن آورده و تک تک آن‌ها را مورد بحث قرار داده است.

[16]- صحیفة الشوری، شماره هفتم، جمادی الثانی 1416 هـ.ق برابر با تشرین الثانی 1995 م.

[17]- دکتر موسی موسوی دارای درجه‌ی اجتهاد است، و زمانی که شروع به انتشار افکار اصلاحیش کرد، نتوانستند از این جهت به او طعنه بزنند، از این‌رو به وسوسه‌های دیگری روی آوردند مثلاً گفتند: او جاسوس دستگاه‌های بیگانه است.

[18]- منبع قبلی.

[19]- همان منبع.

[20]- همان منبع.

[21]- و تحت عنوان «تکامل فکر سیاسی شیعه از شورى تا ولایت فقیه» به فارسی هم ترجمه و منتشر شده و در سایت‌ها موجود است. (مُصحح)

[22]- إکمال الدین اثر صدوق 44، دلائل الامامة اثر طبری 2440.

[23]- إکمال الدین اثر صدوق 5/41.

[24]- 113، 186.

[25]- همان.

[26]- الخلاصه‌ اثر حلی ص 83. مراجعه شود به کتاب استاد احمد کاتب، ص199.

[27]- اوائل المقالات و شرح اعتقادات الصدوق، ص 247- منبع قبلی.

[28]- شافی، 184.

[29]- معرفة رجال اثر کشی، ص 379

[30]- همان منبع قبلی، ص 190.

[31]- رسالة فی الغیبت- از مرتضی ص 2.

[32]- مهدی؛ انقلاب بزرگ ص 213.

[33]- همان منبع ص 193-233.

[34]- همان منبع ص 193-233.

[35]- همان منبع ص 221.

[36]- الغیبة، ص 241.

[37]- الغیبة، از طوسی ص 240.

[38]- همان مرجع بالایی ذکر شده، ص 87. نگاه کنید به (تطور الفکر...) ص 227.

[39]- الأمالی اثر مفید، ص 390.

[40]- معرفة الرجال اثر کشی، ص 379.

[41]- ممکن است این شخص که‌ از همان سنین کودکی با تلقینات ترس و واهمه‌ رشد نموده‌، چنان ترس او را فرا گرفته‌ که‌ هرگز شجاعت و مبارزه‌ با ظلم و ستیز به‌ ذهنش خطور نکند چه‌ رسد به‌ این‌که‌ برای مبارزه‌ ظهور نماید و ظالمان را به‌ فنا بکشاند، از این‌رو به‌ عنوان پیشنهادی برای اهل تشیع می‌خواهم بگویم که‌ بهتر این است آن‌ شخص را به‌ ترس و یا ترسو نام نهند نه‌ به‌ مهدی که‌ این بهتر درخور حال او می‌باشد. (ویراستار)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...