فصل دوم:
جمود و ناتوانی منهج استدلالی قدیم و نیاز به منهج جدید
همانا مشغول شدن به بررسی دلالت دلیل قبل از آنکه به میزان صلاحیتش برای استدلال نگاه شود، بزرگترین خطایی است که منهج اصول استدلالی در طول تاریخ مرتکب آن شده است.
در قواعد منهج استدلالیای که علماء به کار گرفتهاند خطاهای اساسی دیگری – علاوه بر خطای فوق الذکر – وجود دارند که سببشان توجه نکردن به وجود تفاوت میان طبیعت قضایای طرح شده برای بررسی و مناقشه میباشد، یعنی همان کاری که منجر به جمود و قهقرایی در کاربردشان منجر شده، چون ما پیوسته قضایای خود را براساس قواعد اصولی قدیم مورد بحث قرار میدهیم، علیرغم وجود اختلاف در طبیعت قضایای موجود با قضایای قدیم، و علیرغم گذشت بیش از ده قرن بدون آنکه هیچ گونه نوآوریای بر آن قواعد عارض شود تا آن را با طبیعت تغییری که برآن عارض شده و با طبیعت اختلافی که در آن ایجاد شده، متناسب و هماهنگ سازد.
همانا اغلب مسایل فکری و عقیدتیای که مسلمانان در قرون اولیه با آن درگیر بودهاند، قضایا و مسایل فرعیای[1] بوده که به خاطر ظنی بودن ادلهشان هم از لحاظ ثبوت و هم از لحاظ دلالت، به نسبت بعضی از فرقهها یا به نسبت همه، قابل قبول یا قابل رد هستند.
بنابر این، طبیعی است که علماء قواعدی را وضع کنند که مناسب این مرحله باشد. مانند قاعدهی «اثبات عقیده با احادیث آحاد» و در مقابل آن، قاعدهی «اشتراط تواتر برای اثبات عقیده».
همانا هر دو گروه غافل از یک مسألهی بسیار مهم و اساسی شدهاند و آن مسأله هم این است که: باید میان مسایل اصولی و مسایل فرعی قائل به فرق و تفاوت میشدند نه میان مسایل اعتقادی و عملی.
گفتنی است که گذشتگان به جدایی میان مسایل اعتقادی و مسایل عملی، اهتمام خاصی داشتهاند، ولی اگر از دقت نظر برخوردار میبودند، میفهمیدند که فرق میان آنها، چندان مهم و مؤثر نیست، زیرا دین اسلام میان آن دو فرق نگذاشته است.
درست است که عقیده، اساس همه چیز است اما عبادت و سایر اعمال بزرگ، ارتباط تنگاتنگی با عقیده دارد، و انکار هر یک از آن دو (عقیده و عبادات بزرگ)، کفر محسوب میشود.
قرآن، فرق اساسی میان اعتقاد و عمل ننهاده است
مثلاً در مورد نماز، اسلام برای آن منزلتی قرار داده که نزدیک است با توحید برابری کند؛ چون انکار نماز کفر است همان طور که انکار توحید کفر میباشد، در حالی که یکی، عقیده است و دیگری، عبادت. خداوند متعال در خصوص منکران آن دو میفرماید:
﴿فَلَا صَدَّقَ وَلَا صَلَّى٣١ وَلَكِنْ كَذَّبَ وَتَوَلَّى٣٢ ثُمَّ ذَهَبَ إِلَى أَهْلِهِ يَتَمَطَّى٣٣ أَوْلَى لَكَ فَأَوْلَى٣٤﴾ [القيامة: 31-34].
«(انسان منکر معاد) هرگز نه زکاتی داده است و نه نمازی خوانده است. بلکه راه تکذیب (حق و حقیقت) را در پیش گرفته است و (به فرمان خدا) پشت کرده است. گذشته از این، مغرورانه و متکبرانه (از کفر و عناد خود) نزد خانواده و کسانش برگشته است. مرگ بر تو! مرگ!.»
به همین خاطر، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم میفرماید:
«العهد الذي بیننا و بینهم الصلاة، فمن ترکها فقد کفر»[2]
«عهد و پیمانی که میان ما و آنان است، نماز میباشد هر کس آن را ترک کند، همانا کفر ورزیده است».
قرآن واضح بیان کرده است که میان عقیده و عمل جدایی و فاصلهی چندانی وجود ندارد، بلکه گاهی ذکر نماز یا عمل را بر عقیده مقدم نموده است؛ مثلاً میفرماید:
﴿مَا سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ٤٢ قَالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ٤٣ وَلَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكِينَ٤٤ وَكُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخَائِضِينَ٤٥ وَكُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ٤٦ حَتَّى أَتَانَا الْيَقِينُ٤٧ فَمَا تَنْفَعُهُمْ شَفَاعَةُ الشَّافِعِينَ٤٨﴾ [المدثر: 42-48].
«(مؤمنان از بزهکاران و گناهکاران میپرسند:) چه چیزهائی شما را به دوزخ کشانده است و بدان انداخته است؟ میگویند: (در جهان) از زمرهی نمازگزاران نبودهایم و به مستمندان خوراک ندادهایم و ما پیوسته با باطلگرایان (همنشین و همصدا میشدهایم و به باطل و یاوه و عیبجوئی) فرو میرفتهایم. و روز سزا و جزای (قیامت) را دروغ میدانستهایم تا مرگ به سراغمان آمد. دیگر شفاعت و میانجی شفاعکنندگان و میانجیگران (اعم از فرشتگان و پیغمبران و صالحان) بدیشان سودی نمیبخشد».
در جای دیگری میفرماید:
﴿وَمَا أَدْرَاكَ مَا الْعَقَبَةُ١٢ فَكُّ رَقَبَةٍ١٣ أَوْ إِطْعَامٌ فِي يَوْمٍ ذِي مَسْغَبَةٍ١٤ يَتِيمًا ذَا مَقْرَبَةٍ١٥ أَوْ مِسْكِينًا ذَا مَتْرَبَةٍ١٦ ثُمَّ كَانَ مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ وَتَوَاصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ١٧﴾ [البلد: 12-17].
«تو چه میدانی آن گردنه چیست؟ آزاد کردن برده است. یا خوراک دادن در زمان گرسنگی (قحطی و خشک سالی) است... گذشته از اینها، او باید از زمرهی کسانی باشد که ایمان میآورند و همدیگر را به صبر و شکیبایی توصیه میکنند، و به ترحم و مهربانی سفارش مینمایند».
در جای دیگری نیز میفرماید:
﴿ثُمَّ فِي سِلْسِلَةٍ ذَرْعُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعًا فَاسْلُكُوهُ٣٢ إِنَّهُ كَانَ لَا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ الْعَظِيمِ٣٣ وَلَا يَحُضُّ عَلَى طَعَامِ الْمِسْكِينِ٣٤﴾ [الحاقة: 32-34].
«سپس او را با زنجیری ببندید و بکشید که هفتاد زراع درازا دارد؛ چرا که او به خداوند برگ ایمان نمیآورد و مردمان را به دادن خوراک به بینوا، تشویق و ترغیب نمیکرد».
پس در این آیات، گاهی عمل را بر عقیده مقدم مینماید و گاهی عقیده را بر عمل. امثال این در قرآن زیاد است و همگی بر این امر دلالت دارند که جدایی میان عقیده و عمل، چیز اساسی و مؤثری نیست. پس قرآن میان اصول اعتقاد و اصول عمل فرق مؤثری را ننهاده است، بلکه صرف نظر از تفاوت درجه، در همه جای قرآن به طور مساوی ذکر شدهاند؛ بنابر این، چیزی که قرآن زیاد بدان توجه نکرده به گونهای که ارزش مهمی را برای آن قرار داده باشد نباید سبب آن شود ما، در قطعی بودن دلیلِ یکی از دو امر اعتقاد و عمل، تسامح کنیم و در قطعی بودن دلیل دیگری سختگیر باشیم بدین اعتبار که امر اول، عمل است و امر دوم، عقیده.
به این فرمودهی خداوند متعال مینگریم:
﴿الم١ ذَلِكَ الْكِتَابُ لَا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ٢ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ٣ وَالَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَبِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ٤ أُولَئِكَ عَلَى هُدًى مِنْ رَبِّهِمْ وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ٥﴾ [البقرة: 1-5].
«الف. لام. میم. این کتابی است که هیچ گمانی در آن نیست و راهنمای پرهیزگاران است. آن کسانی که به غیب (دنیای نادیده) باور میدارند، و نماز را به گونه شایسته میخوانند، و از آنچه بهره آنان ساختهایم میبخشند. آن کسانی که باور میدارند به آنچه بر تو نازل گشته و به آنچه از تو فرو آمده، و به روز رستاخیز ایمان و اطمینان دارند. این چنین کسانی، هدایت و رهنمود خدای خویش را دریافت کرده و حتماً رستگارند».
این چنین قرآن میان اصول و مسایل اساسی دین برابری نهاده صرف نظر از اینکه، آن اصول و مسایل اساسی، اعتقادی باشد یا عملی.
امام شاطبی به صراحت بدین امر اشاره کرده، آنجا که میگوید:
﴿مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ﴾ [آل عمران: 7].
«بخشی از آن، آیههای «محکمات» است (و معانی مشخص و اهداف روشنی دارند و) آنها اصل و اساس این کتاب هستند».
خداوند در این آیه، آیات محکم ـ که معنای واضح و روشنی دارند و هیچ گونه ابهام و اشکالی در آنها نیست – را به عنوان اصل و اساس این کتاب قرار داده که سایر آیات بدان برگردانده میشوند و براساس آن تفسیر میشوند.
سپس در ادامه میفرماید:
﴿وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ﴾ [آل عمران: 7].
«و بخشی از آن، آیههای «متشابهات» است (که معانی مبهمی دارند و احتمالات مختلفی در آنها میرود.»
منظور این است، که آیههای متشابه، اصل و اساس نیستند و زیاد هم نمیباشند؛ بنابراین، آیات متشابه کماند. سپس خبر داده که آنانی که به دنبال متشابهات میافتند، در دلهایشان کژی است و اهل گمراهی و انحراف از جادهی حق و حقیقتاند. اما راسخان و ثابت قدمان در دانش، چنان نیستند و تنها به دنبال محکماتاند و پیروی از متشابهات را ترک میکنند. سپس بیان میدارد که محکمات عام است و شامل اصول اعتقادی و اصول عملی میشود، چون قرآن و سنت نبوی آیات محکم را تنها به اصول اعتقادی منحصر نکرده است؛ زیرا کسی که با یکی از اصول عملی شرعی مخالفت میکند، همانند کسی است که با یکی از اصول اعتقادی مخالفت کرده است، چون هر دو قواعد شرعی را نابود کردهاند»[3].
باید میان اصول و فروع فرق گذاشت
شریعت اسلام میان آنچه که اصل و اساس هدایت است و باید براساس دلائل قطعی بنا شود، و میان آنچه که فرع و تابع اصل است و برای اثبات آن دلائل ظنی کافی میباشد و اختلاف در آن جایز و مشروع است، فرق گذاشته است. باید اذعان داشت که محل جدایی مؤثر و اساسی، همین جا است.
اشتراط دلیل قطعی در اصول، و عدم اشتراط آن در فروع، امری است که پایان یافته و تکمیل گشته است.
گزافهگویی است اگر بگوییم قضایا و مسایلی که در حیطهی مباحث اصولیان بوده، جزو مسایل اصلی و اساسی دین است. بنابراین، شایسته نیست که اصل و پایهی مسایل، نظری یا عقلی صرف و یا دور از مصدر اصلی و اساسی مسایل باشد.
همانا اصل و شالودهی درست و شرعی، باید براساس چیزی باشد که در قرآن آمده است. اما اگر اصل و پایه از مصدر خودش دور شود و در اثر درگیری و اختلاف با گروهها و افراد دیگر به وجود آمده باشد و از مصدر اساسی (وحی) سرچشمه نگرفته باشد، این همان سبب حقیقی است که گذشتگان را به آن خطاهای اساسی دچار کرده، و یکی از علل اساسی گمراهی فکری است؛ زیرا قواعدی که در این خصوص وضع شده، نادرست و یا غیر دقیق میباشد.
حقیقتاً علت اساسیای که آنان را در آن خطای آشکار و مسلم، افکنده این است که ایشان معیار اصل و پایه مسایل را بر این گذاشتهاند که آیا آن مسأله، عقیدتی است یا عبادی. و اگر معیار اصل مسایل را بر این اساس میگذاشتند که آیا آن مسأله، اصولی است یا فرعی، قطعاً به حق اصابت میکردند.
همانا گروهی که قائل به حجیت احادیث آحاد در عقیده هستند، در اصل و پایه دچار خطا شدهاند هر چند عملاً به حق اصابت کردهاند.
خطایشان این است: قاعدهای که این گروه بدان استناد کرده، به خاطر اینکه درست و متعادل شود، نیاز به قیدی دارد و باید بگویند: احادیث آحاد در فروع عقیده، حجت است همان طور که در مسایل فرعی و عملی شریعت، حجت میباشد؛ از این رو نیازی به اشتراط تواتر ندارد.
پس خطا در اطلاق گفتهشان است و اگر آن را مقید مینمودند و میگفتند: فروع عقیده با احادیث آحاد اثبات میشود، آن وقت کاملاً به حق اصابت میکردند.
اما به حق اصابت کردن این گروه در واقعیت و عمل این است: قضایا و مسایلی که این قاعده را بر آن جاری نمودهاند، غالباً مسایل فرعیاند، و برای اثبات مسایل فرعی هم، ظن کافی است و قطع و یقین برای آن، شرط نیست.
اما گروهی که قائل به اشتراط تواتر در عقیدهاند، در تطبیق و عمل راه خطا را پیمودهاند، هر چند از لحاظ تئوری و نظری، تقریباً به حق اصابت کردهاند. این عده عملاً دچار خطاهای زیر شدهاند:
اول – این قاعده را بر مسایل فرعی منطبق نمودهاند و مسایل فرعی هم به قطع و یقین نیاز ندارند پس نیازی به تواتر نیست.
دوم – در تطبیق این قاعده بر اصول عقیده، میان دلیل قرآنی و دلیل حدیثی هیچ فرقی نگذاشتهاند، پس درست نیست که گفته شود: اصول باید براساس نص قرآنی اثبات شوند، زیرا در دین اسلام، هیچ اصلی وجود ندارد که ابتدا در قرآن ذکر نشده باشد؛ بنابراین، این گفته که اصول عقاید با احادیث متواتر اثبات میشوند، سخنی اضافی و بیمعناست، چون همهی اصول در قرآن آمده و نیازی به احادیث نیست.
به علاوه، اینان همانند گروه اول میان عقیده و عمل فرق گذاشتهاند، بدون آنکه متوجه این باشند که فرق گذاشتن باید میان اصول عقیده و فروع عقیده باشد نه میان عقیده و عمل.
خلاصه؛ هر دو گروه میان دو امر متشابه فرق گذاشتهاند و دو امر مختلف را در هم آمیختهاند؛ یعنی میان آنچه که نیازی به فرق گذاشتن نداشته، تفاوت در نظر گرفته، اما میان آنچه با هم تفاوت دارند، فرقی نگذاشتهاند و آن را همانند هم قلمداد کردهاند.
در صورتی که این دو گروه به این نتیجه دست مییافتند که برای اثبات اصول دین، اعم از اعتقادی و عملی استفاده از نصوص قطعی الدلالهی قرآن شرط است، اما برای اثبات فروع، تنها دلایل ظنی (خواه قرآنی باشد یا حدیثی) کافی میباشد، اشکال برطرف میشد و دو گروه در یک نقطه به هم میرسیدند و در نهایت تمامی قضایای فروعی ظنی از دایرهی مبارزاتیای خارج میشدند که گسترش یافته و میدان وسیعی را در بر گرفته است.
خطرات اثبات عقیده یا اصول به وسیلهی روایات متواتر
این از یک طرف، از جانب دیگر اثبات عقیده با روایات متواتر دو امر سلبی را در بر دارد که از لابهلای آنها مشخص میشود این تنها قاعدهای صرف نیست و بس، بلکه خطر و زیانی جدی در رابطه با عقیده – بلکه همهی دین- است:
امر اول: ما در اثبات اصول عقیده نیازمند روایات (آحاد و متواتر) نیستیم، زیرا صراحت قرآن آنها را بینیاز از آن کرده است، باید اذعان داشت که هیچ اصلی از اصول اعتقادی نیست مگر اینکه صراحتاً در قرآن ذکر شده است، لذا سخن گفتن درباره اثبات اصول با روایات امری اضافی است و نیازی بدان نیست.
امر دوم: این امر اضافی - که نیازی بدان نداریم - ابواب بیشماری از شر و بدی را بر عقیده (و شریعت) گشوده است، زیرا این قاعده منضبط نیست، چون متواتر روایی امری نسبی است و محدثان در آن اختلاف دارند تا جایی کهدستهای از آنها به ضعیف بودنشان حکم میدهند و برخی دیگر به متواتر بودنشان؛ به عنوان مثال احادیث مهدی را نگاه کن[4].
بنابر این نمیتوان به متواتر بودن و یا خالی بودن از هوای نفس روایتی حکم داد، زیرا اهل هوی فرقههای خود را بر روایات متواتر بنیان نهادهاند. اینک بسیاری از علمای امامیه به متواتر بودن روایات تحریف قرآن حکم کردهاند. مانند طبرسی، صاحب کتاب «فصل الخطاب في تحریف کتاب رب الأرباب» و سایر علمایی که به تواتر چنین روایاتی حکم دادهاند چه رسد به داوریهای آنان در خصوص روایات مربوط به امامت...
باید گفت که در مذهب شیعه هیچ عقیدهی شاذی وجود ندارد مگر اینکه برای اثبات آن، روایاتی را وضع نموده و به متواتر بودن آنها حکم کردهاند.
بحث و گفتگو در باب اثبات عقیده – بدون جدایی انداختن بین اصول و فروع آن، به وسیلهی روایات متواتر – علاوه بر آحاد – همواره یکی از ابواب فتنه بوده است، که بر روی دین و عقیدهی امت گشوده شده است. با وجود اینکه دین و عقیده - به وسیلهی آنچه خداوند از آیات محکمات به ما بخشیده است- کاملاً از اینها بینیاز هستند.
اما راجع به خطایی که ما در روش و منهج خود بدان گرفتار شدهایم، اینکه ما به رغم عدم نیاز و زیانمند بودن این قواعد و با وجود عدم ملاحظهی آنها به دلیل قصور و نیز اختلافات مناقشه برانگیزشان، از کنار آنها میگذریم.
اغلب قضایای مبارزات فکری و بیشترین فعالیت آنها پیرامون اصول (مانند: امامت به عنوان نمونه) است نه فروع؛ و این مستلزم قواعد جدید و مناسبی، غیر از قواعد قدیمی میباشد، پس چه حالی پیدا میکند اگر این قواعد ذاتاً ناتوان باشند و برای تطبیق اصول بر آنها شایستگی کافی را نداشته باشند. لذا اسلوب استدلالی هم اکنون، غیر قابل اعتماد است، زیرا منهجی است جامد و اززمانهای گذشته وارد شده است که قدرت و کیفیت آنچنانی ندارند تا قضایا را در بر بگیرند علاوه بر این از بنیان، کامل نیستند بلکه این روشی است که از میدانهای کشمکش نیرو گرفته نه استناد حقیقی به مصدر هدایت (قرآن)، در غیر این صورت با ادامهی آنها این روش پایدار میبود.
اما شیوهای که ما بدان تکیه میکنیم، برای هر زمان و هر گونه اشکالی میگنجد. مشکلات گذشته و پیش آمده را حل میکند، زیرا اسلوبی است که در بهره گرفتنش اصیل است و در کشش و تواناییاش در تطبیق نصوص بر آن، ممتاز است.
پیروی کردن از این منهج تنها راه اشاعهی وحدت دینی در بین طوایف اسلامی میباشد یا – حد اقل- به وضوح پرده از جماعتی برمیدارد که اسلام را نمایش میدهند و نیز طوایفی که از امت اسلامی خارج شده و از صراط مستقیم منحرف گشتهاند، نمایان میگردند.
[1]- به عنوان مثال، در مسأله رؤیت خداوند متعال، مسلمانان به دو دسته تقسیم شدهاند: اول – عدهای از آنان (مانند معتزله) معتقدند که رؤیت خداوند به طور مطلق هم در دنیا و هم در آخرت امکانپذیر نیست. و برای اثبات نظریه خود به دلایل عقلی و نقلی استناد و استدلال نمودهاند؛ از جمله به این آیه استدلال کردهاند که خداوند متعال میفرماید:
﴿لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ١٠٣﴾ [الأنعام: 103].
«چشمها (کنه ذات) او را در نمییابند، و او چشمها را در مییابد (و به همه دقائق و رموز آنها آشناست) و او دقیق (است و با علم کامل و اراده شامل خود به همه ریزهکاریها آشنا، و از همه چیزها) آگاه است».
اینان میگویند: ادراک همان رؤیت است.
دوم – دسته دیگری قائل به رؤیت خدا هستند. این دسته، همهی سلف و پیشنیان صالح و در رأس آنان، صحابه بزرگوار هستند. اینان هم دو دسته هستند:
الف – گروهی قائل به امکان رؤیت خدا در دنیا و آخرت هستند؛ مانند ابن عباس رضی الله عنهما .
ب – گروه دیگری قائل به امکان رؤیت خدا فقط در آخرت هستند؛ مانند ام المؤمنین، حضرت عائشه رضی الله عنها . سبب اختلاف از اساس این است که نصوص وارده در خصوص رؤیت خدا، ظاهراً با هم متعارضاند و نیاز به تدبر و ژرفنگری دقیق دارند تا بتوان به مقصد نهایی و مراد اصلی از آن نصوص رسید.
بنابراین، کسانی که قائل به رؤیت خداوند هستند، به نصوص متعددی از قرآن و سنت استدلال نمودهاند که از آن جمله، این آیه است:
﴿وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَاضِرَةٌ٢٢ إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ٢٣﴾ [القيامة: 22-23].
«در آن روز چهرههائی شاداب و شادانند به پروردگار خود مینگرند.»
و نگاه کردن به یک چیز، به طور قطع دیدن آن چیز است. اما آیه:
﴿لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ١٠٣﴾.
دیگران را به اشتباه انداخته است. حضرت عائشه رضی الله عنها به این آیه در خصوص عدم رؤیت خداوند از طرف پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در شب معراج استدلال و استناد نموده است؛ آنگونه که در صحیح مسلم از مسروق آمده که میگوید: نزد عائشه به چیزی تکیه زده بودم که گفت: ای پدر عائشه! سه چیز هست که هر کس قائل به یکی از آنها باشد، دروغ و افترای بزرگی بر خداوندﻷ بسته است. گفتم: آن سه چیز کدامند؟ گفت: هر کس گمان کند که محمد صلی الله علیه و آله و سلم پروردگارش را دیده، افترای بزرگی بر خداوند بسته است. مسروق گوید: من به چیزی تکیه زده بودم آنگاه نشستم و گفتم: ای مادر مؤمنان! به من مهلت بده، ببین چه میگویم و بر من عجله مکن. مگر خداوند متعال نمیفرماید:
﴿وَلَقَدْ رَآهُ بِالْأُفُقِ الْمُبِينِ٢٣﴾ [التكوير: 23].
«(محمد صلی الله علیه و آله و سلم ) به طور مسلم او را در ناحیه روشنی دید».
﴿وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرَى١٣﴾ [النجم: 13].
«او که بار دیگر (در شب معراج) وی را دیده است».
عائشه رضی الله عنها گفت: من اولین فرد این امت بودم که راجع به آن از رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم پرسیدم، ایشان در جواب فرمودند:
«إنما هو جبريل لم أره على صورته التي خلق عليها غير هاتين المرتين، رأيته منهبطاً من السماء ساداً عظم خلقه ما بين السماء إلى الأرض».
«منظور از آن، همان جبرئیل علیه السلام است که من غیر از این دو دفعه، صورت واقعی او را ندیدم. او را دیدم که از آسمان فرود میآمد در حالی که بر اثر عظمت خلقتش، بین آسمان و زمین را فرا گرفته بود.»
آنگاه عائشه در ادامه گفت: مگر نشنیدهای که خداوندﻷ میفرماید:
﴿لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ١٠٣﴾ [الأنعام: 103].
در روایت دیگری در صحیح مسلم نیز آمده: از مسروق روایت است که گوید: از عائشه پرسیدم: آیا محمد صلی الله علیه و آله و سلم پروردگارش را دیده است؟ گفت: سبحان الله! همانا به خاطر آنچه گفتی، موهایم سیخ شد.... بقیه ماجرا را بیان میکند.
اما راجع به نظر ابن عباس، از ظاهر کلامش بر میآید که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ، خدا را با قلبش دیده است، آنگونه که در صحیح مسلم آمده است.
پس کسی که «ادراک» را به «رؤیت» معنی کرده، این مسئله برای وی مشکل و مبهم بوده، زیرا دو آیهای که «ادراک و نظر» در آن آمده با هم متعارضاند؛ چون هر دو کلمه به معنای رؤیت است، اما یکی، رؤیت را اثبات میکند و دیگری آن را نفی مینماید. پس به خاطر رفع تعارض و حل مشکل، به ناچار باید به تأویل روی آورد.
در این قضیه، آرای مسلمانان به تبع اختلاف افکار و اندیشهها و شناختهایشان، مختلف است؛ عدهای از آنان، آیه ﴿لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ...﴾ و فرموده خداوند به حضرت موسی علیه السلام ﴿لَنْ تَرَانِي﴾ [الأعراف: 143]. «هرگز مرا نخواهی دید». را اصل قرار دادهاند که باید سایر آیات و نصوص متعارض با آن را بر همین اساس تأویل و تفسیر نمود، اگر چه تأویل مشکلی نیز باشد؛ تا تمامی احادیث متعارض، با آن سازگار شوند و براساس آن تأویل و تفسیر شوند. و از آنجایی که این احادیث، همگی صحیحاند و هیچ شک و شبههای در صحت آنها نیست، در نتیجه این عده به قضیه «متواتر و آحاد» روی آورده و ادعا میکنند که این احادیث، آحاد و مفید ظن هستند و ظن در اینجا معتبر نیست.
دستهی دیگر، بر عکس دستهی نخست آیهی ﴿وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَاضِرَةٌ٢٢ إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ٢٣﴾ را اصل قرار داده که باید نصوص متعارض را بدان ارجاع داد و براساس آن تفسیر نمود، در نتیجه رؤیت خدا را اثبات میکنند.
گروهی از دسته اخیر هم میگویند: همانا نصوصی که رؤیت خدا را نفی میکنند، فقط مخصوص دنیا هستند و ربطی به آخرت ندارند. و بعضی از اینان میان «رؤیت» و «ادراک» فرق گذاشته و میگویند: میان عدم ادراک و عدم رؤیت هیچ ملازمتی نیست و اینان ادراک را به «احاطه» معنی کردهاند. به عنوان مثال، تو این شهر را میبینی ولی آن را درک نمیکنی؛ یعنی بینائی تو از همه جهات بر آن احاطه ندارد و تو نمیتوانی تمام این شهر و جوانب آن را ببینی اگر چه قسمتی از آن را میبینی. پس فرموده خداوند متعال: ﴿لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ...﴾؛ یعنی دیدگان بر خداوند احاطه ندارند گرچه او را میبینند. این گروه رأی خویش را به وسیلهی احادیث صحیحی که در این باره آمده، تأیید و تقویت میکنند و قائل به متواتر بودن آن احادیثاند، یا برای این، قضیه تواتر را شرط نمیدانند، چون از نظر آنان، احادیث آحاد ذاتاً حجت هستند. فرموده خداوند متعال به حضرت موسی علیه السلام که میفرماید: ﴿لَنْ تَرَانِي﴾ «هرگز مرا نخواهی دید»، مربوط به این دنیاست که حضرت موسی علیه السلام در این دنیا با آن وضعیت و خلقتی که دارد نمیتواند خدا را ببیند. اما در آخرت، خداوندﻷ موسی علیه السلام را به گونه دیگری در میآورد که میتواند خدا را ببیند.
سخن آخر راجع به این مسأله این است که اصل و اساس بزرگ در توحید اسماء و صفات عبارت است از: اثبات صفات کمال برای خدای متعال آنگونه که در قرآن و سنت نبوی صلی الله علیه و آله و سلم آمده، و منزه داشتن خداوند از صفات نقص؛ همچنان که خدای سبحان میفرماید:
﴿وَلَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلَى فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ [الروم: 27].
«بالاترین وصف، در آسمانها و زمین متعلق به خداست».
و میفرماید: ﴿وَلِلَّهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى﴾ [الأعراف: 180].
«خدا دارای زیباترین نامهاست».
نیز میفرماید: ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ وَهُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ١١﴾ [الشورى: 11].
«هیچ چیزی همانند خدا نیست (و نه او در ذات و صفات به چیزی از چیزهای آسمان و زمین میماند، و نه چیزی از چیزهای آسمان و زمین در ذات و صفات بدو میماند) و او شنوا و بیناست».
در جای دیگری میفرماید: ﴿سُبْحَانَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا يَصِفُونَ١٨٠﴾ [الصافات: 180].
«پاک و منزه است خداوندگار تو از توصیفهائی که (مشرکان درباره خدا به هم میبافند و سر هم) میکنند، خداوندگار عزت و قدرت».
رؤیت خدا نیز یکی از فروع این اصل است، و نصوص قرآنیای که درباره اثبات آن آمده، به وسیله نصوص دیگری مورد اشکال و ابهام و تعارض قرار گرفته است. سبب این اختلاف و علت فرع بودن رؤیت، این است که نصوصی که رؤیت خدا را اثبات میکنند، - علیرغم واضح بودنشان- از وجود نصوص و دلائل معارض با آن که از نظر نفی کنندگان رؤیت، موجب تأویل آنها گردند، سالم نمانده است؛ در نتیجه این نصوص، به درجه ظنی بودن دلالتشان نزول کرده و بنابراین، شأن قطعیتی ندارند که اساس اصول است. و بنا نمودن مسائل فرعی بر احادیث صحیح نبوی (اعم از آحاد و متواتر) صحیح است. و بسیاری از احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم راجع به رؤیت خداوند در آخرت صریحاند و بیان میکنند که خداوند در بهشت دیده میشود و رؤیت او از بزرگترین نعمتهای بهشتی است که نصیب بهشتیان میگردد.
به خاطر فرعی بودن مسأله رؤیت و به خاطر وجود اشکال و ابهام در نصوص آن به هر صورتی که باشد، تکفیر منکر رؤیت خدا در آخرت که برای خود تأویلی دارد، درست نیست آنگونه که منکر نماز یا منکر روزه تکفیر میشود.
همچنین اعتراض و ایراد بر قائلین به رؤیت خدا، کار درستی نیست. به همین خاطر است که عطاء و مجاهد – که از علماء بزرگ تابعین و از پیشینیان صالح امت اسلام و از جمله شاگردان ابن عباس بودند – به طور مطلق یعنی نه در دنیا و نه در آخرت به رؤیت خداوندﻷ اعتقاد نداشتند. و با وجود آن، هیچ یک از علماء نسبت کفر یا بدعت را به آنان نداده است. اما انکار اصلی از اصول دین موجب کفر است، همانطور که انکار فروعی که با دلیل قطعی ثابت شدهاند، موجب کفر است.
[2]- احمد و نسائی و ابن ماجه و ترمذی آن را روایت کردهاند و ترمذی گوید: حدیثی حسن صحیح غریب است.
[3]- موافقات، شاطبی، 4/115-116.
[4]- از میان علما کسانی هستند که منکر وجود احادیث متواتر میباشند و آن را یک مسئلهی نظری ساده میدانند، شیخ محمد طاهر ابن عاشور در «تحقیقات وأنظار فی القرآن والسنة» صفحات 50-51 میگوید: «غیر از قرآن یا آنچه که خود ضرورتاً از دین مشخص است، هیچ چیز دیگری از متواتر در دسترس ما نیست. اما دربارهی احادیث متواتر علمای ما میگویند: متواتر در سنت وجود ندارد، زیرا وجود عددی که اجتماع آن بر دروغ ممتنع باشد در همهی اصول روائی، ناممکن است و اکثر احادیث روایت شده مستفیض به شمار نمیآیند. چنانچه در اصول فقه این بحث آمده است. به همین خاطر علمای اصول الدین خود را به این مسأله سرگرم نمیکنند».
مطابق آنچه دکتر عداب حمش در « المهدي المنتظر في روايات أهل السنة والشيعة الإمامية ص173» از شیخ عبدالقادر بن احمد دمشقی معروف به ابن بدران در «العقود الياقوتية في جيد الأسئلة الكويتية» نقل میکند، ابن بدارن میگوید: واقعیت این است که احادیث متواتر بسیار اندک هستند و احتمال دارد چنین روایاتی وجود نداشته باشند، از اینرو ابن صلاح گفته است: احادیث متواتر کمیاب هستند و جز برای حدیث «من كذب عليّ متعمداً فليتبوأ مقعده من النار» نمیتوان ادعای تواتر را نمود، و ابن حبان وجود حدیثی را که در بر گیرندهی شرایط تواتر باشد، انکار کرده است، حافظ ابن حجر نیز تنها احادیث مربوط به شفاعت، حوض و رؤیت خداوندﻷ در آخرت را از روایات متواتر به حساب آورده است، اما راجع به احادیث مربوط به مهدی کسی را نیافتم که به صحت آن قطعیت نهاده باشد چه رسد به اینکه در خصوص تواتر آن سخن رانده باشد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر