بیان جایگاه و منزلت عصمت نزد شیعه
آن اصل و اساس، جزو ضروریات اعتقاد شیعهی امامیه میباشد: (عصمت) شرطی است که امامت بدون آن جایز و درست نمیباشد. و تنها رکنی است که امامت بر آن استوار است؛ چرا که شیعه امامیهی بدون (امامت) و (امامت) بدون (عصمت) وجود و معنی ندارد. پس (عصمت) نزد شیعهی امامیه اصلی است که بزرگترین اصل و اساس (إمامت) روی آن استوار است، و بدان نام گرفتهاند که همان امامیه میباشد.
کلینی به سند خود از أبوعبد الله روایت میکند، که او گفته است: (امام علی به هرچه دستور داده، میپذیرم و از منهیات او دوری و پرهیز میکنم، ایراد و خوردهگیر بر علی در هر چیزی از احکامش، مانند ایراد و خوردهگیری بر خدا و پیامبرش است، و نپذیرفتن و رد کردن بر علی در أوامر احکامش اعم کوچک و بزرگ با قرار دادن شریک برای خدا یکسان است، و همچنین این روال برای تمام ائمه یکی پس از از دیگری ادامه دارد)[1].
ابن بابویه قمی میگوید: (هر کس که عصمت را از هر لحاظ و جهتی از آنها نفی کند نسبت به آنان جاهلانه قضاوت کرده است، وکسی که در رابطه با معرفت و شناخت آنها جاهل باشد کافر محسوب است)[2].
اگر عصمت چنین منزلت و جایگاهی در دین داشته باشد، لزوماً میبایست در قرآن به آن تصریح میگردید، و توسط آیات صریح قاطع قرآنی ثابت میگردید، مانند صراحت و قاطع بودن آیاتی که نبوت پیامبران را عموما و نبوت حضرت محمد را خصوصا و سایر اصول و اساسیات دین اعم از مسایل اعتقادی و عملی چون نماز مثلا به اثبات رسانیده است.
ما در اینجا به دو نوع آیات نیاز داریم:
1- آیات صریح و روشن در مورد اثبات (عصمت) به طور عمومی
2- و آیات صریح دیگری در مورد (عصمت) علی و یازده إمام دیگر به طور خصوصی.
لازم به ذکر است که دلیل کلی، انسان را از دلیل جزئی بی نیاز نمیسازد، چرا که إثبات کردن (عصمت) به طور عام، نمیتواند تنها برای شیعه اثنی عشریه نه سایر فرقهها دلیل و حجیت محسوب گردد، مثلا مانند شیعهی اسماعلیه که معتقد به (عصمت) امامهایی غیر از آن دوازده امام هستند.
تمام فرقههای امامیه در آن دلیل کلی مشترک و یکسان هستند، بنابراین، باید هردستهای دلیل قرآنی مخصوص بر (عصمت) ائمهی خویش به صورت جدائی و انحصاری داشته باشد. و مسلَّم است که آن دلیل قرآنی صریح وجود ندارد، و آنچه میماند (آیات متشابهات) – آیاتی که مفید ظن و گمان هستند- و آنها کارایی استناد و صلاحیت اعتماد را ندارند.
ادلهی قرآنی امامیه برای این اعتقاد
از میان دلیلهای قرآنی که شیعهی امامیه برای (عصمت و طهارت) بدان استناد واستدلال میکنند، نص و عبارتی ندیدیم و نیافتیم که دارای شرایط دلیل واقعی باشد! مشهورترین و بیشترین نصوص و آیات قرآن به جهت تکرار و ترددش بر زبان، آیهی تطهیر است. و آن نیز آخرین فرمایش خداوند عزوجل خطاب به مادران مؤمنان است:
﴿وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَى وَأَقِمْنَ الصَّلَاةَ وَآتِينَ الزَّكَاةَ وَأَطِعْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا٣٣﴾ [الأحزاب: 33].
«و در خانههای خود بمانید (و جز برای کارهائی که خدا بیرون رفتن برای انجام آنها را اجازه داده است، از خانهها بیرون نروید) و همچون جاهلیت پیشین در میان مردم ظاهر نشوید و خودنمائی نکنید (و اندام و وسائل زینت خود را در معرض تماشای دیگران قرار ندهید) و نماز را برپا دارید و زکات را بپردازید و از خدا و پیغمبرش اطاعت نمائید. خداوند قطعاً میخواهد پلیدی را از شما اهل بیت (پیغمبر) دور کند و شما را کاملاً پاک سازد».
این آیهای که شیعه به آن استناد و استدلال میکنند، به جهت دلالت بر معنی و مقصودشان به سطح و مستوای آیهای از آیههای قرآن که دربارهی- مثلا- نماز آمده است، نمیرسد. اضافه بر آن اینکه نماز نسبت به عصمت مانند نسبت فرع در برابر اصل است! برای نمونه به این آیه دقت کنید:
﴿فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ٤ الَّذِينَ هُمْ عَنْ صَلَاتِهِمْ سَاهُونَ٥﴾ [الماعون: 4-5].
«واویلا به حال نمازگزاران! همان کسانی که نماز خود را به دست فراموشی میسپارند».
در این آیه علاوه بر ذکر مجازات شدید برای سهل انگاران در أمر نماز، دستور صریح و قاطع را بر وجوب آن مییابید. و همچنین این آیه به طور قطعیالدلالة أمر و نهی خود را اعلام میدارد که میتوان گفت: آن آیه یکی از دهها آیات صریح و روشن قرآن است!
و اما (آیهی تطهیر) نه در مورد اثبات ائمه به طور عمومی یا خصوصی رک و صریح است، و نه در مورد وعید و تهدید از انکار کردن آن، و آیهی صریح دیگری در خصوص اثبات و انکار امامت وجود ندارد!
فصل دوم:
نقض و ابطال استدلال به (آیهی تطهیر) برای عصمت
استناد به (آیهی تطهیر) برای (عصمت) به دو جهت مردود و بی اعتبار میباشد: اول: از جهت سند و حجیت آن و دوم: از جهت دلالت و معنی آن.
مبحث اول: نقض و رد جنبهی استدلالی آن، مطابق با منهج و دستور قرآنی
در اینجا نیازی نمیبینم که به توضیح این مسأله بپردازم که چگونه قرآن کریم ابتدا به خود دلیل روی میآورد- قبل از آنچه در معنی و دلالت آن فرو رود- و سپس از این جهت که دلیل فاقد شرایط معتبر یک دلیل درست و حسابی میباشد آن را باطل مینماید، و آنگه روشن میشود که چنین دلیلی بر شک و گمان استوار بوده نه بر یقین و صراحت. این منهج و روش قرآن دربارهی اثبات و ابطال اصول دین است. هرگاه قوی و مشهورترین ادلهی شیعه- یعنی آیهی تطهیر- را مینگریم میبینیم که فاقد تمام شرایط ادلهی اصولی میباشد! واینک توضیح آن:
1- آیه در دلالت بر (عصمت) غیر صریح است و معنایی که از آیهی مذکور استنباط شده به جز شبهه و ظن چیز دیگری نیست.
2- آیهی دیگری که در دلالت بر این مقصود (عصمت) صریح باشد، وجود ندارد. تنها یک آیه صریح و روشن در خصوص (عصمت) وجود ندارد چه رسد به فراوانی و تکرار آیات قرآنی. این در حالی است که اصول و اساسیات اعتقاد- مطابق أدلهی قرآنی و بررسی کامل آیات آن- بر آیات صریح و تکرار شده، بنا میشود.
3- قول به عصمت در خلال و اثنای (آیه تطهیر) استنباط و استخراج محسوب میگردد نه از لابهلای مفهوم صریح آیه. اما اصول یا به عبارت دیگر أساسیات بر نص حرفی و لفظی بنا میشود نه بر استنباط.
4- این نص و سایر نصهایی که مورد استناد و استدلال قرار میگیرند، اصل و ریشهای از آیات محکمات و تفصیلی ندارند، تا برای تعیین معنای احتمالی و جدا کردن آن از دیگر معانی به آنجا ارجاع داده شود.
5- این نص نمیتواند به تنهایی بر (عصمت) دلالت نماید. پس نیاز دارند که آن را با روایات دیگری - مانند روایت کساء و عبای مبارک پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم - یا به وسیلهی تفسیر به رأی، پشتیبانی کنند. وهر یک از این دو أمر:(روایت کساء و تفسیر به رأی) صلاحیت آن را ندارند که به عنوان دلیلی در استوار و ریشهدار کردن اساسیات اعتقاد نقش ایفا کنند.
6- در این آیه و در تمام قرآن ادلهی عقلی بر اثبات مسألهی (عصمت) وجود ندارد، به همانگونه که در مورد الوهیت، نبوت و معاد دلیل اثبات فراوان است.
7- نه تنها این آیه بلکه در تمام قرآن آیهای وجود ندارد، که انکار کنندگان عصمت ائمه را تهدید به عقاب ومجازات کند. چنانچه در سایر اساسیات دین به طور عمومی و اعتقاد به طور خصوصی چنین است.
8- بر فرض اینکه عصمت هم ثابت گردد، هیچ فایدهای بر آن مترتب نیست تا اضافه گردد به سایر فائدههایی که از ایمان به بقیهی اصول به دست آوردهایم، و آن هم به علت یک دلیل بسیار بسیط و جزئی - که در موضوع امامت ذکر آن گذشت - و در اینجا خلاصهای از آن را به شرح زیر عرض مینمایم:
دین به دو قسم اصول و فروع تقسیم میگردد: برای بیان اصول نیاز به چیز دیگری غیر از قرآن نمیباشد؛ در قرآن هم نیازی به وجود (امام معصوم) بیان نشده است. اگر چنانچه وجود (امام معصوم) برای معرفت و شناخت اصول و حفظ دین ضروریت داشت، وجود آن در میان ما اهل سنت هم ادامه میداشت و ما هم دارای امام خود میبودیم.
همانا پیامبری که بر (عصمت) او اجماع و اتفاق نظر وجود داشت، دار فانی را وداع گفت و با آمدن و رفتن او نبوت و پیامبری هم ختم گردید، پس معنای (امامت معصوم) در حالی که نبوت ختم گردیده، چه میباشد؟!
سپس در مورد آن افراد از شیعهی إثنا عشریه که قائل به (امام معصوم) هستند و میگویند: امام معصوم دوازده قرن خود را غایب و پنهان کرده است، میگوییم غایب در حکم معدوم است، و اگر برای وجود او ضرورتی بود، غایب و پنهان نمیشد!
اضافه بر آن، اینکه اصول- نزد شیعهی امامیه- توسط عقل ثابت میگردد، پس دلیل و توجیه نیازمند بودن در مسائل اصولی به (امام معصوم) چیست؟! حال تنها فروع باقی مانده که برای بیان و توضیح آن وجود علما کافی است- و آن حقیقتی است که اتفاق افتاده است- پس برای اثبات اصول دین، نیازی به امام معصوم نیست.
به این طریق آیهی مذکور از دائرهی آیات محکمات خارج گردید و در دائرهی آیات متشابهات قرار گرفت، و مانند نصی در مورد (عصمت) صلاحیت دلالت بر آن را از دست داد، و مناقشه کردن بر آن از حیث معنی و دلالتش فقط زیادهگویی و دور شدن از موضوع اصلی است.
مبحث دوم: باطل و نادرست بودن دلالت (آیه تطهیر) بر (عصمت)
و اما دلالت آن آیه بر (عصمت) به چند دلیل و علت ناواقع و غیر مقبول میباشد. از جمله:
1- نص فاقد دلالت لغوی بر (عصمت) است
عصمت و محفوظ ماندن از گناه و اشتباه از مصادیق و معانی این دو لفظ: (تطهیر و إذهاب رجس) نیستند؛ چون آن دو لفظ طبق جستجوی لغت عرب متضمن چنین معنای نیستند. و هرگاه معلوم گردید که آیهی تطهیر متضمن معنی عصمت نیست، اساسا از استدلال نمودن به آن برای (عصمت) ساقط میگردد. و اما قول به دلالت لفظ (لیطهّرکم) بر (عصمت) کافی است که در رد آن تنها بگوییم: ادعایی خالی و بدون دلیل است.
2- آمدن لفظ (تطهیر) برای گناهکاران و غیر معصومین
اولین چیزی که این ادعای محض و خالی را به عنوان یک دلیل معتبر، نقض و بی اعتبار میسازد، علم و آگاهی به آمدن آن لفظ در مورد اشخاصی است که اتفاق و اجماع بر غیر معصوم بودن آنها وجود دارد.
و این هم مثالهای قرآنی که درباره غیر معصوم آمدهاند:
* خداوند در بارهی اهل بدر که سیصد و سیزده نفر بودند، میفرماید:
﴿إِذْ يُغَشِّيكُمُ النُّعَاسَ أَمَنَةً مِنْهُ وَيُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً لِيُطَهِّرَكُمْ بِهِ وَيُذْهِبَ عَنْكُمْ رِجْزَ الشَّيْطَانِ وَلِيَرْبِطَ عَلَى قُلُوبِكُمْ وَيُثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدَامَ١١﴾.
«(ای مؤمنان! به یاد آورید) زمانی را که (از دشمنان و کمآبی به هراس افتادید و خداوند) خواب سبکی بر شما افگند تا مایه آرامش و امنیت (روح و جسم شما) از ناحیه خدا گردد، و از آسمان آب بر شما باراند تا بدان شما را (از پلیدی جسمانی) پاکیزه دارد و کثافت (وسوسههای) شیطانی را از شما به دور سازد، و (با این نعمت) دلهایتان را ثابت (و به یاری خدا واثق) نماید، و گامها را (در شنزارهای بدر) استوار دارد (و روحیه شما را تقویت و بر میزان استقامت شما بیفزاید)».
اتفاق بر غیر معصوم بودن اهل بدر حاصل است، و همزمان با کلمهی (تطهیر) و(اذهاب رجس) متصف شدهاند. پس این الفاظ هیچگونه علاقهای با (عصمت) ندارد.
گفتنی است که دو کلمهی (رجز و رجس) در لغت عرب از جهت معنی به هم نزدیکاند. در کتاب «مختار الصحاح» رازی آمده است: معنای (رجز) همچون (رجس) به معنی پلیدی است. احتمالا هر دوی آنها در اصل یک لغت بوده باشند، و سین تبدیل به زای شده باشد همانگونه که به أسد گفته میشود أزد.
در این آیه برای اهل بدر مزیت بیشتری نسبت به (آیهی تطهیر) وجود دارد، خداوند قوت دادن قلبها و ثابت و محکم کردن گامها را برای آنها افزوده است، اضافه بر چند نکات بلاغی که در اینجا نیازی به ذکر آنها نداریم.
* بلکه کلمهی(تطهیر) شامل تمام مسلمانها است، چنانچه خداوند عزوجل میفرماید:
﴿مَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَرَجٍ وَلَكِنْ يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ﴾ [المائدة: 6].
«خداوند نمیخواهد شما را به تنگ آورد و به مشقّت اندازد، و بلکه میخواهد شما را (از حیث ظاهر و باطن) پاکیزه دارد».
لفظ (یرید لیطهرکم) در هر دو آیه یکی هستند، و اگر منظور و معنی لفظ (تطهیر) عصمت و معصوم باشد، میبایست همهی مسلمانان معصوم باشند.
* خداوند عزوجل در مورد جماعتی که تصریح میدارد به اینکه آنان مرتکب گناه شدهاند، میفرماید:
﴿وَآخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلًا صَالِحًا وَآخَرَ سَيِّئًا عَسَى اللَّهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ١٠٢ خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِمْ بِهَا وَصَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلَاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ١٠٣﴾ [التوبة: 102-103].
«مردمان دیگری هم هستند که (نه از پیشگامان نخستین، و نه از منافقین بشمارند و) به گناهان خود اعتراف میکنند، و کار خوبی را با کار بدی میآمیزند (و گاهی به حسنات و زمانی به سیئات دست مییازند) امید است که خداوند توبه آنان را بپذیرد (و احساس شرمندگی چنین کسانی از گناه، و هراس آنان از عقاب و عذاب، و تصمیم ایشان بر این که به سوی گناه نروند، سبب گردد که دیگر دچار معصیت نشوند و مشمول مغفرت و مرحمت خدا شوند. چرا که) بیگمان خداوند دارای مغفرت فراوان و رحمت بیکران است. (ای پیغمبر!) از اموال آنان (که به گناه خود اعتراف دارند و در صدد کاهش بدیها و افزایش نیکیهای خویش میباشند) زکات بگیر تا بدین وسیله ایشان را (از رذائل اخلاقی، و گناهان، و تنگچشمی) پاک داری، و (در دل آنان نیروی خیرات و حسنات را رشد دهی و درجات) ایشان را بالا بری، و برای آنان دعا و طلب آمرزش کن که قطعاً دعا و طلب آمرزش تو مایه آرامش (دل و جان) ایشان میشود (و سبب اطمینان و اعتقاد بیشترشان میگردد) و خداوند شنوای (دعای مخلصان و) آگاه (از نیات همگان) است».
اگر کلمهی (تطهیر) به معنای (عصمت) میبود، هرگز خداوند عزوجل آن گناهکاران را به لفظ تطهیر توصیف نمیکرد و آن را برای آنها به کار نمیبرد! بلکه در این آیه بلیغ و رساتر از کلمهی تطهیر که کلمهی (تزکیه) است، وجود دارد، چرا که معنی و مقصد «تطهیر» رسیدن به عدم، یعنی برطرف نمودن ناپاکیها است، این در حالی که تزکیه یک امر وجودی است که اتصاف و آلایش به زیادی و نمو و برکت است، چنانچه از ظاهر لفظ آن چنین بر میآید. و عکس آن شرط نیست: احیانا مکانی را از نجاسات تمیز میکنی بدون آنکه آن را با تزیینات برازنده نمایی. اما معنای (تزکیه) زیبا کردن و زیبایی است، وآن هم ممکن نیست مگر بعد از تمیز و پاک گردانیدن، و اگر تزیین پس از تطهیر صورت نگیرد کار عبس و باطلی میباشد. شایستگی و قابلیت آن جماعت مذکور نه تنها طهارت، بلکه با درجهای بالاتر قابلیت تزکیه هم دارند، وهمزمان خطابار و گناهکار نیز هستند، پس معصومیت کجا و آنها کجا! اگر تطهیر به معنای (عصمت) باشد، مستلزم آن است که آن جماعت گناهکار بالاتر از معصومین باشند. و در این باره یک نکتهی دیگری وجود دارد، و آن همین است که شیعهی امامیه میگویند: (عصمت ائمه) از آغاز و ابتدای تولد است، و نزد آنها (عصمت) یک امر عارضی، به این معنی که ابتدا وجود نداشته و بعدا به وجود آمده است، نمیباشد. بنابراین، از دیدگاه شیعه شخص معصوم به صورت معصومی متولد میشود، و آن عصمت هم ادامهدار است، و دلیلشان همان فرمایش خداوند متعالی است:
﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا٣٣﴾ [الأحزاب: 33].
«خداوند قطعاً میخواهد پلیدی را از شما اهل بیت (پیغمبر) دور کند و شما را کاملاً پاک سازد».
اضافه بر آن، اینکه جایز است کلمهی (تطهیر) – که ما در صدد بیان آن هستیم- بر کسانی اطلاق گردد که مرتکب گناه شدهاند.
حال سؤال ما این است که شیعیان از کجا به آن نتیجه رسیدهاند، که منظور و مقصود (آیه تطهیر) کسانی هستند که قبل از تولد گناهی نداشتهاند؟ در حالی که لفظ (تطهیر) مانع وجود گناه نیست.
* خداوند عزوجل در مورد صحابیان اهل مسجد قباء میفرماید:
﴿فِيهِ رِجَالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرِينَ١٠٨﴾ [التوبة: 108].
«در آنجا کسانی هستند که میخواهند (جسم و روح) خود را (با ادای عبادتِ درست) پاکیزه دارند و خداوند هم پاکیزگان را دوست میدارد».
مطابق شهادت خداوند آنها معصوم نیستند و دوست دارند که از گناه پاک و دور شوند، باید گفت که کمترین سخن دربارهی لفظ (تطهیر) قابلیت و امکان، متصف شدن گناهکاران به آن است.
* خداوند عزوجل به هنگام نهی از همبستر شدن با زنان در حال حیض، چنین میفرماید:
﴿إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَيُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ٢٢٢﴾ [البقرة: 222].
«بیگمان خداوند توبهکاران و پاکان را دوست میدارد».
این در حالی است که آن دسته از پاکان هیچگونه ربطی به (عصمت و معصومی) ندارند.
* و خداوند عزوجل میفرماید: ﴿فَمَا كَانَ جَوَابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قَالُوا أَخْرِجُوا آلَ لُوطٍ مِنْ قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُنَاسٌ يَتَطَهَّرُونَ٥٦﴾ [النمل: 56].
«پاسخ قوم او جز این نبود که (به یکدیگر) گفتند: (لوط و) پیروان لوط را از شهر و دیار خود بیرون کنید، آنان مردمانی پاکدامن و بیزار از ناپاکیها هستند!».
این در حالی است که در میان خانوادهی لوط دو دخترش هم وجود داشتند که معصوم نبودند.
* و خداوند عزوجل در مورد زنان میفرماید:
﴿وَلَا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّى يَطْهُرْنَ فَإِذَا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ أَمَرَكُمُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَيُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ٢٢٢﴾ [البقرة: 222].
«با ایشان نزدیکی نکنید تا آن گاه که پاک میشوند».
در این آیه لفظ (طهارت) که آمده به معنای عصمت نیست، و اگر به معنای عصمت باشد، تفسیر آن چنین میشود، با آنها جماع نکنید تا معصوم نشوند هرگاه معصوم شدند با آنها جماع کنید! اگر لفظ (تطهیر) در واقع به معنای (عصمت) باشد تفسیرش چنان میشد. و در اسلام جماع کردن جز با زنان معصوم جایز نمیبود!
* و خداوند عزوجل راجع به یهود ومنافقان میفرماید:
﴿أُولَئِكَ الَّذِينَ لَمْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ﴾ [المائدة: 41].
«آنان کسانیند که (در ضلال و عناد اسراف کردهاند و) خداوند نمیخواهد دلهایشان را (از کثافت کفر و شرک) پاک گرداند».
در مقابل آیه فوق فرمایش دیگر خداوند عزوجل در همین سوره راجع به ایمان داران وجود دارد که میفرماید:
﴿وَلَكِنْ يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ﴾ [المائدة: 6].
«و بلکه میخواهد شما را (از حیث ظاهر و باطن) پاکیزه دارد».
بدون شک معنای آن چنین نیست: آنان کسانیاند که خداوند نخواسته دلهایشان را از ارادهی گناه و میل به گناه مصون و معصوم گرداند. و آیه دیگری که دربارهی مؤمنان آمده است معنایش این نیست: بلکه میخواهد شما را از گناه و میلِ به گناه مصون و معصوم دارد).
ممکن نیست که لفظ (تطهیر) به عصمت تفسیر گردد مگر زمانی که قضیه چنان باشد، و آن هم محال و ممتنع است، پس آن تفسیر باطل میباشد.
میان لفظ و امتناعِ وقوع در اشتباه هیچگونه علاقهای به جهت لغوی وجود ندارد:
هیچ علاقهای به جهت لغوی میان آن آیه و میان امتناع انسان از ارتکاب خطا در اجتهاد و یا ارتکاب خطا در رأی به صورت کلی وجود ندارد: معنی لغوی «رجس» آلودگی و پلیدی است، از اینرو بر گناه و معاصی همچون کفر و فسق و فجور اطلاق میگردد. اما در لغت و زبان عرب کلمهی «رجس» بر خطا اطلاق نمیگردد تا امکان آن داشته باشد که بگوییم: عبارت (اذهاب رجس) احتمال معنای عدم وقوع در خطا را دارد. پس به هیچ وجه آن آیه، ارتباط و علاقهای با (خطا) ندارد، لذا چطور ممکن است که با آن بر(عصمت و صیانت) ازخطا استدلال شود!!
گفتنی است که آیه و نصهای مهمتر از آن در مدح اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم وارد شده است، اما مستلزم عصمت و طهارت آنها نیستند. این آیهی ذیل یکی از آن آیهها است:
﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ٦ وَاعْلَمُوا أَنَّ فِيكُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ يُطِيعُكُمْ فِي كَثِيرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ وَلَكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ وَكَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْيَانَ أُولَئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ٧ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَنِعْمَةً وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ٨﴾ [الحجرات: 6-8].
«ای کسانی که ایمان آوردهاید! اگر شخص فاسقی خبری را به شما رسانید درباره آن تحقیق کنید، مبادا به گروهی - بدون آگاهی (از حال و احوالشان و شناخت راستین ایشان -) آسیب برسانید، و از کرده خود پشیمان شوید. بدانید که پیغمبر خدا در میان شما است (قدر او را بدانید و بدو احترام بگذارید). هرگاه در بسیاری از کارها از شما اطاعت کند، به مشقت خواهید افتاد. اما خداوند ایمان را در نظرتان گرامی داشته است و آن را در دلهایتان آراسته است، و کفر و نافرمانی و گناه را در نظرتان زشت و ناپسند جلوه داده است، فقط آنان (که دارای این صفات هستند، یعنی ایمان در نظرشان محبوب و مزین، و کفر و فسق و عصیان در نظرشان منفور و مطرود است) راهیابند و بس. این، لطف و نعمتی از سوی خدا است (که بدانان ارزانی داشته است) و خداوند دارای آگاهی فراوان و فرزانگی بیشمار است (و میداند چه کسی شایسته هدایت، و بایسته مرحمت و نعمت است)».
اگر ما از جمله کسانی میبودیم که نیازمندند به آیهی (متشابه) استناد و استدلال کنند به عصمت و طهارت اصحاب پیامبر قائل میشدیم، و حجت و دلیل ما در آن باره با قیاس بر دلایل شیعهی امامیه، ظاهر آیات است: آیهی فوق اقرار دارد به اینکه خداوند عزوجل انواع معاصی و گناهان صغیر و کبیر را از کفر گرفته تا رسد به عصیان در انظار اصحاب پیامبر مکروه و مبغوض گردانیده است. و تنها به آن اکتفاء نکرده، بلکه خداوند ایمان را در نظرشان گرامی داشته است و آن را در دلهایشان آراسته است. اگر ین آیات در رابطه با أصحاب مفید و مستلزم (عصمت) نباشد پس عصمت چیست و چگونه است؟! و در پایان آیات با شهادت خویش تاج زرین را بر سر آنها میگزارد و میفرماید: آنها راه یابندگانند. و هرگاه آیهی وجوب پیروی کردن([3]) از آنان را به آن آیه اضافه کنیم، دلیل و حجت برای (عصمت) آنان، کامل و بدون نقص میگردد!
و اگر آن آیه مخصوصا دربارهی علی نازل میگشت، در مقدمهی آیاتی قرار میگرفت که شیعه امامیه برای عصمت علی رضی الله عنه به آنها استدلال میکنند! از اینرو آشکار گردید که آن آیه هیچگونه علاقهای به (عصمت) ندارد، و اعتقاد شیعه به (عصمت) ائمه به دلیل نص آیه فقط به صورت استنباط است و آن هم از روی شک و شبهه است، نه اینکه نص صریحی باشد. و استنباط به عنوان حجت و دلیل برای اثبات مسائل اساسی دین جایز و معتبر نمیباشد، و باز تبعیت از آیات متشابه به نص قرآن کریم ممنوع است.
2- هیچ دلیل و مدرکی وجود ندارد که لفظ اهل بیت را به افراد مخصوصی اختصاص دهد:
شیعهی امامیه ضرورتاً به دلیل قطعی نیاز دارند تا در درجهی اول معنی (اهل بیت) را به علی، فاطمه، حسن و حسین انحصار و اختصاص دهند؛ و در درجهی دوم معنی آیه را به نه نفر از نوادگان آنها و فقط انتقال دهند؛ و در درجهی سوم اینکه ممنوع است و نباید شامل تمام افراد اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم گردد.
گفتنی است که همهی موارد فوق ممتنع میباشند، زیرا لفظ (اهل بیت) در گویش عرب – که خداوند عزوجل در قرآن کریم با استفاده از آن مردم را مخاطب خود قرار داده- بسیار وسیعتر و گستردهتر از آن میباشد: با توجه به اینکه قبل از هر چیز شامل همسر میباشد، سپس سایر اعضای خانواده اعم از فرزندان، پدر، مادرو دیگران را دربر میگیرد، سپس – در مرحلهی بعد- تمامی خویشاوندان را در ضمن خود میگیرد.
دلالت لفظ (اهل بیت) بر همسر و همچنین بر اولاد و سایر اعضای خانواده حقیقی است، و اما دلالت آن بر أقارب و خویشاوندان مجازی است. راغب اصفهانی در کتاب (مفردات) خود میگوید:
(اهل الرجل) در حقیقت کسانیاند که زیر سایهی یک مسکن زندگی میکنند. سپس از معنای حقیقیاش خارج گشته، و (اهل بیت) برای کسانی گفته شده که یک نسب آنها را در خود جمع کند. راغب اصفهانی میافزاید: (اهل الرجل) به همسر تعبیر شده است... و (تأهل) زمانی که ازدواج میکند. و از این قبیل است که عرب گفتهاند: (اهّلکَ الله في الجنة) یعنی خداوند در بهشت همسری را نسیب تو گرداند و خانوادهای را برای شما تشکیل بدهد. (رازی) در مختار الصحاح میگوید: (اَهَّلَ الرجل) یعنی: ازدواج کرد. و (تأهلَ) هم همین معنا را دارد.
اهل بیت در قرآن فقط شامل (همسران) است و بس
معنای اصلی و حقیقی (أهل) همسر است نه خویشاوندان و اقارب؛ قرآن نیز به همین معنا نازل گشته است، آنجا که خداوند عزوجل میفرماید:
﴿فَلَمَّا قَضَى مُوسَى الْأَجَلَ وَسَارَ بِأَهْلِهِ﴾ [القصص: 29].
«هنگامی که موسی مدّت را به پایان رسانید و همراه خانوادهاش (از مدین به سوی مصر) حرکت کرد».
این در حالی است که به جز همسرش کس دیگری به همراه او نبود.
و گفتهی همسر عزیز مصر خطاب به شوهرش: ﴿مَا جَزَاءُ مَنْ أَرَادَ بِأَهْلِكَ سُوءًا﴾ [يوسف: 25].
«سزای کسی که به همسرت قصد انجام کار زشتی کند، جز این نیست که یا زندانی گردد یا شکنجه دردناکی ببیند».
و در رابطه با حضرت لوط میفرماید: ﴿فَأَنْجَيْنَاهُ وَأَهْلَهُ إِلَّا امْرَأَتَهُ كَانَتْ مِنَ الْغَابِرِينَ٨٣﴾ [الأعراف: 83].
«پس ما لوط و خانواده او را نجات دادیم، مگر همسرش را که او (از خانواده خود گسیخته بود و به گمراهان پیوسته بود)».
و خداوند در حالی که سخنان ملائکه را خطاب به همسر حضرت ابراهم (ساره) نقل میکند، میفرماید:
﴿قَالُوا أَتَعْجَبِينَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ رَحْمَتُ اللَّهِ وَبَرَكَاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ إِنَّهُ حَمِيدٌ مَجِيدٌ٧٣﴾ [هود: 73].
«گفتند: آیا از کار خدا شگفت میکنی؟ ای اهل بیت (نبوّت)! رحمت و برکات خدا شامل شما است (پس جای تعجّب نیست اگر به شما چیزی عطاء کند که به دیگران عطاء نفرموده باشد). بیگمان خداوند ستوده (در همه افعال و) بزرگوار (در همه احوال) است».
در استعمال عامهی مردم لفظ (اهل بیت) به معنی مجموع ساکنان خانهای است که آنها را در خود گرفته است، همانگونه که خداوند از حضرت یوسف خبر میدهد هنگامی که به برادرانش گفت:
﴿وَأْتُونِي بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ٩٣﴾ [يوسف: 93].
«و همه خانواده خود را به نزد من بیاورید».
خداوند در آیه بعدی توضیح میفرماید: که اهل یوسف: پدر، همسر پدر و برادرانش بودند، آنجا که میفرماید:
﴿فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَى يُوسُفَ آوَى إِلَيْهِ أَبَوَيْهِ وَقَالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ آمِنِينَ٩٩ وَرَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَخَرُّوا لَهُ سُجَّدًا﴾ [يوسف: 99-100].
«(یعقوب و خاندان او رهسپار مصر شدند. یوسف تا مدخل مصر به استقبالشان شتافت). هنگامی که به پیش یوسف رسیدند، پدر و مادرش را در آغوش گرفت و (به همه آنان) گفت: به سرزمین مصر داخل شوید که به خواست خدا در امن و امان خواهید بود. کاروان داخل مصر گردید و به منزل یوسف وارد شد) و یوسف پدر و مادرش را بر تخت نشاند (و به رسم مردمان آن زمان، در حق سران و امیران و فرمانروایان، جملگی) در برابرش کرنش بردند».
و اما لفظ (اهل بیت) به این صورتِ ترکیبی (اهل) مضاف به سوی (بیت)، در قرآن فقط برای همسر استعمال گردیده است. و در واقع معنای حقیقی اهل بیت (همسر) است. لفظ (اهل بیت) فقط در دو مورد قرآن آمده است، یکی از آن دو دربارهی همسر ابراهیم است. که میفرماید:
﴿قَالُوا أَتَعْجَبِينَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ رَحْمَتُ اللَّهِ وَبَرَكَاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ إِنَّهُ حَمِيدٌ مَجِيدٌ٧٣﴾ [هود: 73].
«گفتند: آیا از کار خدا شگفت میکنی؟ ای اهل بیت (نبوّت)! رحمت و برکات خدا شامل شما است (پس جای تعجّب نیست اگر به شما چیزی عطاء کند که به دیگران عطاء نفرموده باشد). بیگمان خداوند ستوده (در همه افعال و) بزرگوار (در همه احوال) است».
و مورد دیگر هم دربارهی همسران پیامبر است که چنین میفرماید:
﴿وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَى وَأَقِمْنَ الصَّلَاةَ وَآتِينَ الزَّكَاةَ وَأَطِعْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا٣٣﴾ [الأحزاب: 33].
«و در خانههای خود بمانید (و جز برای کارهائی که خدا بیرون رفتن برای انجام آنها را اجازه داده است، از خانهها بیرون نروید) و همچون جاهلیت پیشین در میان مردم ظاهر نشوید و خودنمائی نکنید (و اندام و وسائل زینت خود را در معرض تماشای دیگران قرار ندهید) و نماز را برپا دارید و زکات را بپردازید و از خدا و پیغمبرش اطاعت نمائید. خداوند قطعاً میخواهد پلیدی را از شما اهل بیت (پیغمبر) دور کند و شما را کاملاً پاک سازد».
اصل آن است که کلمهی (اهل بیت) بر معنای حقیقیاش حمل گردد، و برای حمل کردن آن بر معنای مجازی و غیر حقیقیاش دو شرط لازم است:
1- مانعی وجود داشته باشد که مانع حمل آن بر معنای حقیقیاش باشد.
2- قرینه یا دلیلی وجود داشته باشد که آن را به معنای مجازیاش برگرداند.
گفتنی است که در آیهی فوق هیچ کدام از این دو گزینه وجود ندارد، زیرا نه مانع و نه قرینهای برای آن در میان نیست و جز هوای نفس و آرزوی خود کامگی چیز دیگری وجود ندارد!
قرائن و دلایلی که معنی (همسر) را برای لفظ (اهل بیت) بر دیگر معانی ترجیح میدهند
بلکه گذشته از آن، دلایل و قرائن به صورت قطعی بر معنای حقیقی آیه تأکید دارند، و هر چند که ما نیاز به ذکر آن قرینهها نداریم، چون کافی است که فقط به اصل استدلال نماییم، که حمل کردن لفظ بر معنای حقیقی آن است، هرگاه مانعی برای آن وجود نداشته باشد، ولی ما برخی از آن دلایل و قرائن را فقط برای توجیه و فائدهی بیشتر یادآوری میکنیم:
أ- بافت و ساختار نص آیات
همانا فرمودهی خداوند عزوجل :
﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا٣٣﴾ [الأحزاب: 33].
جزئی از آیهای است که به هیچ وجه ممکن نیست از آن جدا و تفکیک گردد، در غیر این صورت در لفظ و معنای آن اختلال به وجود میآید. گفتنی است که در بافت و ساختار این آیه و قبل و بعد از آن کلا سخن دربارهی همسران پیامبر است. ساختار کلام چنین شروع میشود:
﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْوَاجِكَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا وَزِينَتَهَا فَتَعَالَيْنَ أُمَتِّعْكُنَّ وَأُسَرِّحْكُنَّ سَرَاحًا جَمِيلًا٢٨ وَإِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالدَّارَ الْآخِرَةَ فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِنَاتِ مِنْكُنَّ أَجْرًا عَظِيمًا٢٩﴾ [الأحزاب: 28-29].
«ای پیغمبر! به همسران خود بگو: اگر شما زندگی دنیا و زرق و برق آن را میخواهید، بیائید تا به شما هدیهای مناسب بدهم و شما را به طرز نیکوئی رها سازم. و امّا اگر شما خدا و پیغمبرش و سرای آخرت را میخواهید (و به زندگی ساده از نظر مادی، و احیاناً محرومیتها قانع هستید) خداوند برای نیکوکاران شما پاداش بزرگی را آماده ساخته است».
آیات قرآنی پیوسته همسران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را مخاطب خود قرار داده و میفرماید:
﴿يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ بِفَاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ يُضَاعَفْ لَهَا الْعَذَابُ ضِعْفَيْنِ وَكَانَ ذَلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرًا٣٠ وَمَنْ يَقْنُتْ مِنْكُنَّ لِلَّهِ وَرَسُولِهِ وَتَعْمَلْ صَالِحًا نُؤْتِهَا أَجْرَهَا مَرَّتَيْنِ وَأَعْتَدْنَا لَهَا رِزْقًا كَرِيمًا٣١ يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّسَاءِ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ فَلَا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ وَقُلْنَ قَوْلًا مَعْرُوفًا٣٢ وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَى وَأَقِمْنَ الصَّلَاةَ وَآتِينَ الزَّكَاةَ وَأَطِعْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا٣٣﴾ [الأحزاب: 30-33].
«ای همسران پیغمبر! هر کدام از شما مرتکب گناه آشکاری شود (از آنجا که مفاسد گناهان شما در محیط تأثیر سوئی دارد و به شخص پیغمبر هم لطمه میزند) کیفر او دو برابر (دیگران) خواهد بود، و این برای خدا آسان است. و هر کس از شما در برابر خدا و پیغمبرش خضوع و اطاعت کند و کار شایسته انجام دهد، پاداش او را دو چندان خواهیم داد، و برای او (در قیامت) رزق و نعمت ارزشمندی فراهم ساختهایم. ای همسران پیغمبر! شما (در فضل و شرف) مثل هیچ یک از زنان (عادی مردم) نیستید. اگر میخواهید پرهیزگار باشید (به گونه هوسانگیز) صدا را نرم و نازک نکنید (و با اداء و اطواری بیان ننمائید) که بیمار دلان چشم طمع به شما بدوزند. و بلکه به صورت شایسته و برازنده سخن بگوئید. (بدان گونه که مورد رضای خدا و پیغمبر او است). و در خانههای خود بمانید (و جز برای کارهائی که خدا بیرون رفتن برای انجام آنها را اجازه داده است، از خانهها بیرون نروید) و همچون جاهلیت پیشین در میان مردم ظاهر نشوید و خودنمائی نکنید (و اندام و وسائل زینت خود را در معرض تماشای دیگران قرار ندهید) و نماز را برپا دارید و زکات را بپردازید و از خدا و پیغمبرش اطاعت نمائید. خداوند قطعاً میخواهد پلیدی را از شما اهل بیت (پیغمبر) دور کند و شما را کاملاً پاک سازد. و آیات خدا و سخنان حکمتانگیز (پیغمبر) را که در منازل شما خوانده میشود (بیاموزید و برای دیگران) یاد کنید. بیگمان خداوند دقیق و آگاه است».
بنابراین، فرمایش خداوند:
﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا٣٣﴾ [الأحزاب:33].
قسمتی از آیهای است که علت و سبب تمام آن أوامر و نواهی مذکور در آن آیات به خاطر آن گسیل داده شده است. به این معنی که: آن را انجام دهید و آن دیگری را رها سازید.
این همه نصایح و توصیه به خاطر چی؟ و تشدید در مجازات به هنگام مخالفت و دو چندان شدن أجر به هنگام مخالفت، برای چی؟ در جواب آن باید گفت: زیرا که پروردگار ارادهی خیر را دارد، میخواهد که آن خانواده پاک و منزه باشند از هر آنچه که به سمعه و جایگاه آن خانواده در میان مردم لطمه وارد میکند. چون آن خانه، منزل پیامبر است، و هر کس که به آن خانه نسبت داده میشود، اهل و صاحب آن خانه است، و بر او واجب است که أخلاق و رفتارش را طوری تطبیق کند که لیاقت و شایستگی آن نسبت شریف و بزرگ را داشته باشد، و اگر چنین نباشد بر او فرض میشود که از آن خانه بیرون رود، و علاقه و رابطهی خود را با آن قطع نماید؛ بعد از آن هرچه میخواهد انجام دهد، چرا که آنگه مرتکب هر خطایی شود، روی آن خانه حساب نمیگردد، و از آن به بعد حساب خیر و شرش مانند سایر مسلمین میباشد. اما اگر بر نسبت و ماندن در آن خانه اصرار ورزد، عقاب و سزا از آن پس چون أجر و پاداشت مضاعف و دو برابر میشود. و آن هم فقط به خاطر قداست و شرافت آن مکان است، همانگونه که أجر نماز در (مسجد الحرام) و سایر مساجد و خانههای خدا مضاعف و چند برابر میشود، معصیت و گناه هم همانگونه است: کسی که در خانه خدا دزدی میکند مانند کسی نیست که در بازار دزدی مینماید.
و به دلیل آنکه همسران پیامبر(اهل بیت) او هستند، خداوند ثواب و عقاب متعلق به آنها را چند برابر نموده است، اگر همسران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم جزو (اهل بیت) محسوب نمیشدند، هیچگونه مناسبهای برای مضاعف و دو چندان شدن ثواب و عقاب وجود نداشت. آیا صحیح است که کسی در منزل خود نمازش را به جای آورد و سپس بخواهد ثواب نمازش به قدر ثواب نماز کسی باشد که درخانهی خدا (مسجد) نمازش را به جای آورده است؟! یا آیا جایز است که سزا و عقاب دزدی در محل عمومی دو چندان شود، به قیاس بر مجازات کسی که در یکی از خانههای خدا دزدی کرده است؟!
خانههای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بدون هیچگونه تفاوتی منازل همسرانش نیز میباشد
لفظ (بیت)-یعنی خانه- در خطاب سابق سه بار تکرار شده است:
دفعه اول در فرمایش خداوند متعال: ﴿وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ﴾ و دفعهی دوم در فرمایش خداوند عزوجل : ﴿وَاذْكُرْنَ مَا يُتْلَى فِي بُيُوتِكُنَّ﴾ و دفعه سوم در فرمایش خدا که چنین آمده: ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ﴾.
سپس بعد از آیاتی چند دوباره کلمهی «بیت» تکرار میشود، اما این بار کلمهی «بیت» با «نبی» ترکیب میشود و مضاف به سوی «نبی» است. مثال اول اینکه خداوند عزوجل میفرماید:
﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ إِلَّا أَنْ يُؤْذَنَ لَكُمْ﴾ [الأحزاب: 53].
«ای مؤمنان! به خانههای پیغمبر بدون این که به شما اجازه داده شود، داخل نشوید».
و در آخر همین آیه خداوند عزوجل میفرماید:
﴿وَإِذَا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتَاعًا فَاسْأَلُوهُنَّ مِنْ وَرَاءِ حِجَابٍ ذَلِكُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِكُمْ وَقُلُوبِهِنَّ﴾ [الأحزاب: 53].
«هنگامی که از زنان پیغمبر چیزی از وسائل منزل به امانت خواستید، از پس پرده از ایشان بخواهید، این کار برای پاکی دلهای شما و آنان بهتر است».
بیوت و خانههای ذکر شده در این آیهی اخیر همان خانههایی هستند که در آیات قبلی آمده بودند، و آن خانهها همه یک معنا دارند که تعریف شده و معلوم هستند و گاهی به سوی همسرانش نیز اضافه میشود، مانند: ﴿وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ﴾، ﴿وَاذْكُرْنَ مَا يُتْلَى فِي بُيُوتِكُنَّ﴾ و گاهی به سوی «نبی» اضافه میشود: ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ﴾.
بدون شک آن خانهها همه یکی هستند؛ خانههای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خانههای همسرانش نیز هستند. و بدون فرق خانههای همسرانش هم خانههای او هستند. چرا که معقول و متصور نیست که همسرانش خانهای مخصوص به خویش داشته باشند، و پیامبر هم خانههای دیگری غیر از خانهی همسرانش داشته باشد. پس خانه یکی و مشترک است میان کسانی که أهل آن خانه هستند. لذا بر حسب اقتضای کلام گاهی به سوی همسرانش و گاهی به سوی خودش اضافه میشود. هرگاه لفظ (بیت) تنها و بدون ترکیب و اضافه کردن گفته شود، مقصود و منظور فقط خانهای است که بین پیامبر و همسرانش مشترک است. کرامت و برکت و پاکسازی بر اهل آن خانه- خانهی پیامبر یا خانهی همسرانش بدون فرق- نازل گشته است. پس اخراج و استثناء کردن همسران پیامبر از حکم آن آیات نشانهی پستی و بیرون رفتن از عقل و عرف و طبع سلیم است، و اخراج کردن آنها از حکم آیات هیچگونه مجوز و دلیلی بجز استبداد و چیرگی با سخن بدون قاعده، و کج کردن و برگرداندن آیات مطابق میل و آرزو ندارد.
سپس هرکس که علاقهمند به زبان عربی باشد، طبعا درمییابد که وارد کردن سخن أجنبی و نامربوط به أثنای سخنانی که برای هدف و مقصد خاص و معینی رانده شده، در منطق و کلام عاقلمندان ناجایز و ممنوع میباشد، تا چه رسد به کلام خداوند عزوجل ؟!!
بنابراین سخن گفتن در مورد (عصمت) اشخاص و افرادی معین، با استفاده از سخنی که برای بیان أمور و أحکام ویژهی همسران و خانوادهی پیامبر رانده شده، چه علاقه و رابطهای با هم دارند؟!
در کجای قرآن نصی مناسب با این موضوع وجود دارد؟
اگر فرض کنیم که آن نص (آیهی تطهیر)- به گفتهی شیعه- تفسیر و معنایش عصمت (أئمه) باشد. چنین تفسیری مستلزم آن است که آیهی مذکور هیچگونه ارتباطی به سخن پیش و پس از خود نداشته باشد. ناچار باید مکانش جای دیگری در قرآن باشد، در چه جای دیگری ممکن است آن را گذاشت؟! آن نص (آیهی تطهیر) روح تمام آن سخنان است، و سبب و علتی است که آن سخنان روی آن بنا شدهاند، و محوری است که سخن، أطراف آن دور میزند. علاقه و ارتباط میان (آیه تطهیر) و آیههای دیگر از لحاظ لفظی و معنوی است:
از حیث لفظ (أزواج النبي) همسران پیامبر هستند؛ اگر این قسمت از آیه را جدا کنیم، اختلال و نقص و بینظمی در سخن به وجود میآید.
و اما از حیث معنا هدف و مقصود آیه همین است: ای همسران پیامبر! خداوند برای اهل آن خانه میخواهد که دور باشند از هر چیزی که شخصیت آنها مصدوم و لکهدار میکند. پس ناگزیر باید آن کار انجام داده شود و از آن دیگری دوری و پرهیز به عمل آید تا قصد و إرادهی خداوند عزوجل تحقق بخشد و در نتیجه پاداش و ثواب دو چندان گردد. و اگر این روش توصیه شده را پیشه نکنید یا باید با گرفتن طلاق از آن خانه بیرون شوی و یا به دلیل نسبتی که شما با این خانه دارید سزا و عقابتان دو برابر میشود. بنابراین، این قسمت تکمیل کنندهی آیه، علت و سبب ساختار کلام و روح و محور سخن است. پس چگونه از آن جدا میگردد؟!
محور سورهی «أحزاب» پیامبر و همسرانش هستند
کسی که در سورهی «احزاب» دقت و تدبر کند، میبیند که موضوع و محور أول تا آخر آن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و همسرانش هستند. در پایان آن سوره خداوند عزوجل چنین میفرماید:
﴿النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ﴾ [الأحزاب: 6].
«پیغمبر از خود مؤمنان نسبت بدانان اولویت بیشتری دارد (و اراده و خواست او در مسائل فردی و اجتماعی مؤمنان، مقدم بر اراده و خواست ایشان است) و همسران پیغمبر، مادران مؤمنان محسوبند (و باید احترام مادری آنان را از نظر به دور نداشت».
آیات قبلی جز مقدمهای برای آن، چیز دیگری نمیباشد.
سپس خداوند عزوجل غزوهی أحزاب و بنی قریضه را ذکر مینماید، آنهایی که مسلمانان سرزمینشان را گشودند، و اموال و داراییشان را به غنیمت بردند. و به سبب آن أموال و دارایی، در خانهی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم اختلاف به وجود آمد. چون همسران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از او درخواست نفقه، توسعه و رفاهیت بیشتری میکردند. پس ذکر این دو غزوه مقدمه و بسترسازی است برای ذکر آنچه در خانهی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به وجود آمده است. و همچنین آمادهسازی است برای توجیهات و تعلیمات خداوند عزوجل در مورد آن اختلافی که به وجود آمده بود. و در أثنای همان توجیهات ذکر تطهیر و پاکسازی آمده است. و پس از آن ذکر و بحث ازدواج پیامبر با همسر فرزند خواندهاش (زید) و مسائل مربوط به آن آمده است. و آن هم شأن و وضعیتی بوده که مختص خانوادهی پیامبر بوده است. و در آن قضیه توجیه و تعلیم از طرف پروردگار برای موئمنان وجود دارد، که به عوض و جای فرو رفتن در شبهات و گمانهایی که کافران و منافقان بر میانگیزند، لازم است که مؤمنان مشغول به ذکر و یاد خدا باشند. معنای این جملهی آخر با آیهی آغاز سورهی احزاب مشابه است، که در آن خداوند خطاب به پیامبر میفرماید:
﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ اتَّقِ اللَّهَ وَلَا تُطِعِ الْكَافِرِينَ وَالْمُنَافِقِينَ﴾ [الأحزاب: 1].
«ای پیغمبر! بترس از (عذاب و خشم) خدا، و از کافران و منافقان اطاعت مکن».
و همچنین آیههای (1-3) از همین سوره، تفسیری برای مطلب فوق میباشد.
سپس پروردگار میفرماید:
﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَحْلَلْنَا لَكَ أَزْوَاجَكَ اللَّاتِي آتَيْتَ أُجُورَهُنَّ وَمَا مَلَكَتْ يَمِينُكَ مِمَّا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَيْكَ﴾ [الأحزاب: 50].
«ای پیغمبر! ما برای تو (جهت توفیق در کار تبلیغ دعوت و چیزهای دیگر) حلال کردهایم همسرانت را که مهرشان را پرداختهای، و همچنین کنیزانی را که خدا در جنگ بهره تو ساخته است».
آیات فوق مسائل و أحکامی را ذکر میکنند که مربوط به علاقات زناشوئی و خانوادگی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است. و همچنین در آن آیات پاداش و جبرانی را برای همسران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مقرر گردانده است، بعد از آنچه آنها خود مختار شدند و ماندگاری با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را بر همهی لذایذ و رفاهیتهای دنیا ترجیح دادند.
به این صورت که خداوند عزوجل میفرماید:
﴿لَا يَحِلُّ لَكَ النِّسَاءُ مِنْ بَعْدُ وَلَا أَنْ تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنْ أَزْوَاجٍ وَلَوْ أَعْجَبَكَ حُسْنُهُنَّ﴾ [الأحزاب: 52].
«بعد از این، دیگر زنی بر تو حلال نیست، و نمیتوانی همسرانت را به همسران دیگری تبدیل کنی (و مثلاً برخی از اینان را طلاق دهی و به جای وی همسران تازهای را خواستگاری نمائی) هر چند جمال آنان تو را به شگفت درآورد».
و در آن سوره به رعایت أدب و احترام نسبت به همسران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم اشاره شده، طوری که خطاب قرار دادن آنها جز از پشت پرده جایز نیست؛ و همچنین در آن سوره تحریم و ممنوعیت ازدواج با همسران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بعد از جدائی با او ذکر شده، و آنها را مادر مؤمنان نامیده است، به این صورت که خداوند عزوجل میفرماید:
﴿وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ﴾ [الأحزاب: 6].
«و همسران پیغمبر، مادران مؤمنان محسوبند».
سپس خداوند عزوجل به مسألهی جایز بودن گفتگوی مستقیم و بدون پرده آنها با محرمهایشان- مانند پدران و پسران و...- میپردازد. و بعد اذیت و آزار پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را در مورد همسرانش گناه بس بزرگی قلمداد نموده. و در آن سوره توجیه و تعلیمات ربانی برای همسران، دختران و زنان مؤمن نازل شده، که زیبائیهای خود را از دیدگان نامحرم بپوشانند و حجاب شرعی را رعایت کنند، تا از اذیت و آزار سخن و تهمتهای بیماردلان در امان باشند. و خداوند در آن سوره از تهدید منافقان و کسانی که مریضدلاند و از آن دست نمیکشند، بحث میکند. و مسلمانان را توجیه مینماید که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را دربارهی خود و خانوادهاش اذیت نکنند، همانگونه که قوم بنی اسرائیل حضرت موسی را در رابطه با خانوادهاش اذیت دادند، و او را متهم میکردند به چیزی که به شخصیتش لطمه و صدمه وارد کند. و به مؤمنان دستور داده که تقوا را پیشه کنند، و راست و حق را گویند. و آن امانت سنگین و بزرگی را که خداوند بر دوش آنها گذاشته متذکر و یاد آور شوند. إبتدای آن سوره به ذم و سرزنش منافقان و کافران و مشرکانی که خدا و پیامبرش از تبعیت و اطاعت کردن آنها نهی فرموده، شروع میشود، و همچنین اختتام و پایان سوره بیانگر ذم آنها است- و شیعیان هم در طول تاریخ چنین شأن و حالی داشتهاند - و باید انسان مؤمن تنها جهتی را اطاعه کند، که آن جهت هم وحی آسمانی میباشد. در ابتدای آن سوره چنین آمده است:
﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ اتَّقِ اللَّهَ وَلَا تُطِعِ الْكَافِرِينَ وَالْمُنَافِقِينَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلِيمًا حَكِيمًا١ وَاتَّبِعْ مَا يُوحَى إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرًا٢﴾ [الأحزاب: 1-2].
«ای پیغمبر! بترس از (عذاب و خشم) خدا، و از کافران و منافقان اطاعت مکن. بیگمان خداوند آگاه (از هر چیزی، و) دارای حکمت (در افعال و اقوال خو د) است. از چیزی پیروی کن که از سوی پروردگارت به تو وحی میشود. بیگمان خداوند از کارهائی که انجام میدهید بس آگاه است».
و چنین به پایان میرسد: ﴿لِيُعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنَافِقِينَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْمُشْرِكِينَ وَالْمُشْرِكَاتِ وَيَتُوبَ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِيمًا٧٣﴾ [الأحزاب:72].
پس این سوره اول تا آخر در شأن و مورد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ، همسران و خانوادهی مطهّر او، و آداب و احکامی که متعلق به آن خانواده است، نازل گردیده. پس این موضوع چه علاقه و ارتباطی با (عصمت) علی و خانوادهی او یا سایر افراد دیگر دارد؟!
ب) أسباب و دلایل نزول این آیه:
سبب نزول آیات سورهی احزاب که قسمت بریدهی مشهور به (آیه تطهیر) هم در آن وجود دارد، همسران پیامبر میباشد، چرا که آنها درخواست نفقهی بیشتر از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم کردند، بعد از آنکه دیدند پیامبر از غزوهی بنی قریضه که بلا فاصله بعد از غزوهی خندق اتفاق افتاد، غنائم کلانی را به دست آورده است. گفتنی است که دلیل حملهی پیامبر به بنی قریظه و نابود کردن آنها به خود آنها برمیگردد، زیرا آنان گریبانگیر احزاب شدند و بر علیه مسلمانان متفق و هم پیمان گشتند، پس هنگامی که با شکست مواجه شدند و احزاب هم ناکام به کاشانهی خویش برگشتند، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به طرف هم پیمانان مشرکین از یهود روی آورد و آنان را نابود گرداند و سرزمین و اموالشان را به غنیمت برد؛ مسلمانان به ویژه مهاجرین از این دستمایه بهرهمند گشتند و برای خانواده و عیالشان رفاهیت را فراهم نمودند، از اینرو همسران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نیز به پیروی از سایر زنان خواستار نفقه شدند، پس آیاتی در مورد آنان نازل گشت که خداوند ضمن آن فرمود:
﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَاءَتْكُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحًا وَجُنُودًا لَمْ تَرَوْهَا وَكَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرًا٩﴾ [الأحزاب: 9].
«ای مؤمنان! به یاد آورید نعمت خدای را در حق خودتان، بدان گاه که لشکرها به سراغ شما آمدند (تا کار اسلام را برای همیشه یکسره کنند. یعنی پیغمبر را بکشند و مسلمانان را در هم بکوبند و مدینه را غارت کنند، و بالاخره چراغ اسلام را خاموش سازند). ولی ما تندباد (سخت سردی) را بر آنان گماشتیم و لشکرهائی (از فرشتگان) را به سویشان روانه کردیم که شما آنان را نمیدیدید. (فرشتگان رعب و هراس را به دلهایشان انداختند و طوفان باد خیمه و خرگاه ایشان را بازیچه قرار داد و بدین وسیله آنان را در هم کوبیدیم). خداوند میدید کارهائی را که میکردید».
گفتنی است که آیات پیوسته رویدادهای غزوهی احزاب را مورد بحث قرار دادهاند و سپس به ذکر بنی قریضه پرداخته که چگونه پیامبر بر آنها تسلط پیدا نمود:
﴿وَأَنْزَلَ الَّذِينَ ظَاهَرُوهُمْ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مِنْ صَيَاصِيهِمْ وَقَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَرِيقًا تَقْتُلُونَ وَتَأْسِرُونَ فَرِيقًا٢٦ وَأَوْرَثَكُمْ أَرْضَهُمْ وَدِيَارَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ وَأَرْضًا لَمْ تَطَئُوهَا وَكَانَ اللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرًا٢٧ يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْوَاجِكَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا وَزِينَتَهَا فَتَعَالَيْنَ أُمَتِّعْكُنَّ وَأُسَرِّحْكُنَّ سَرَاحًا جَمِيلًا٢٨﴾[الأحزاب:26-28].
« ای مؤمنان! به یاد آورید نعمت خدای را در حق خودتان، بدان گاه که لشکرها به سراغ شما آمدند (تا کار اسلام را برای همیشه یکسره کنند. یعنی پیغمبر را بکشند و مسلمانان را در هم بکوبند و مدینه را غارت کنند، و بالاخره چراغ اسلام را خاموش سازند). ولی ما تندباد (سخت سردی) را بر آنان گماشتیم و لشکرهائی (از فرشتگان) را به سویشان روانه کردیم که شما آنان را نمیدیدید. (فرشتگان رعب و هراس را به دلهایشان انداختند و طوفان باد خیمه و خرگاه ایشان را بازیچه قرار داد و بدین وسیله آنان را در هم کوبیدیم). خداوند میدید کارهائی را که میکردید. و زمینها و خانههایشان و دارائی آنان، و همچنین زمینی را که هرگز بدان گام ننهاده بودید، به چنگ شما انداخت. بیگمان خداوند بر هر چیزی توانا است. ای پیغمبر! به همسران خود بگو: اگر شما زندگی دنیا و زرق و برق آن را میخواهید، بیائید تا به شما هدیهای مناسب بدهم و شما را به طرز نیکوئی رها سازم».
باید گفت که دلیل اختیار دادن و مخیر ساختن همسران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ، مطالبه و درخواست کردن خود آنها برای نفقه از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بود، به بهانهی اموال و داراییهایی که آن حضرت از یهود بنی قریضه به غنیمت گرفته بود. و پیوسته آیههای قرآن آن موضوعی را که در خانهی پیامبر به وجود آمده است علاج مینماید، تا میرسد به آنجا که میفرماید:
﴿وَأَطِعْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا٣٣ وَاذْكُرْنَ مَا يُتْلَى فِي بُيُوتِكُنَّ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ وَالْحِكْمَةِ إِنَّ اللَّهَ كَانَ لَطِيفًا خَبِيرًا٣٤﴾ [الأحزاب: 33-34].
«و از خدا و پیغمبرش اطاعت نمائید. خداوند قطعاً میخواهد پلیدی را از شما اهل بیت (پیغمبر) دور کند و شما را کاملاً پاک سازد. و آیات خدا و سخنان حکمتانگیز (پیغمبر) را که در منازل شما خوانده میشود (بیاموزید و برای دیگران) یاد کنید. بیگمان خداوند دقیق و آگاه است».
در علم اصول معلوم گشته است، که سبب نزول به طریق أولی در حکم آیهی نازل شده قرار میگیرد، هر چند که اعتبار به عموم و شمولیت الفاظ است نه به خصوصیت أسباب.
شمولیت نص قرآنی برای نزدیکان و خویشاوندان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم احتمالی ضعیف است
اما در این امر، نکته قابل توجهی وجود دارد و آن عبارت است از اینکه دلالت کردن آیه بر عموم مجازی است و سبب آن حقیقی میباشد. پس حمل معنای آیه بر عموم ضعیف است، طوری که موجب احتمال و ظن میگردد نه موجب قطع و یقین، و از جمله چیزهایی که ضعف آن احتمال را دوبرابر میکند، قاعدهی اطلاق الفاظ به صیغهی عموم و قصد نمودن مخصوص است، که چنین چیزی در لغت عرب بسیار میباشد، به ویژه هنگام در دست داشتن دلایل و قرائنی که ترجیح دهندهی آن جهت باشد، همانگونه که در(آیهی تطهیر) به نظر میرسد. پس شمول و فراگیر شدن آن آیه برای تمام اهل بیتو احتمالی ضعیف میباشد، هر چند به صورت کلی رد نشده است، و آن آیه هم حد أکثر شامل همسران و خویشاوندان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم میگردد، اما آن هم به طریق احتمال. به این معنا که شامل و فراگیر شدن آیه برای نزدیکان قطعی نیست همچون قطعی بودن فراگیری آن برای همسران؛ اما اینکه لفظ (اهل بیت) را تنها به نزدیکان پیامبر اختصاص دهیم، و همسران را از آن جدا و استثناء سازیم، کاری عینا باطل، جعل و دروغ بدون علم بر خدای بزرگ است، و جز خود خواهی و پیروی از میل و آرزو هیچ مدرک و دلیلی برای چنین ادعایی وجود ندارد.
اگر آیهی تطهیر به معنای (عصمت) باشد، به طریق أولی مستلزم عصمت همسران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم میشود. و اینکه همسران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم معصوم باشند، ادعایی باطل است، پس دلالت آن آیه بر (عصمت) باطل و بیاساس است.
لفظ عام است اما معنای آن خاص میباشد
برای آنکه خوانندهی غیر متخصص را از فهم و درک این قاعده محروم ننمایم، چیزی را برایش ذکر میکنم که توضیح دهندهی معنای مراد است: خداوند متعال در خصوص آن بادی که قوم عاد را نابود ساخت، میفرماید:
﴿تُدَمِّرُ كُلَّ شَيْءٍ بِأَمْرِ رَبِّهَا﴾ [الأحقاف: 25].
«تند بادی است که همه چیز را به فرمان پروردگارش درهم میکوبد و نابود میسازد».
همانا لفظ (کل شیء) عام و فراگیر است، اما عمومیت آن به دلیل قسمت بعدی همان آیه، غیر مقصود است که میفرماید: ﴿فَأَصْبَحُوا لَا يُرَى إِلَّا مَسَاكِنُهُمْ﴾ [الأحقاف: 25].
«پس (از چندی، تندباد ایشان را دربر گرفت و هلاک گشتند و) به گونهای درآمدند که جز خانههایشان چیزی به چشم نمیخورد».
از اینرو مسکنهای ایشان باقی ماندند و تخریب نگشتند، آن تدمیر و نابودی مخصوص انسان و مشابه آن بوده و شامل همه چیز نشده است به رغم آنکه لفظ (کل شیء) عام و فراگیر است.
خداوند عزوجل میفرماید:
﴿الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَالنَّهَارِ سِرًّا وَعَلَانِيَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ٢٧٤﴾ [البقرة: 274].
لفظ (الذین) برای عموم است و شامل هر انفاق کنندهای اعم از کافر یا مسلمان و مخلص یا ریاباز میشود، اما این عمومیت غیر مقصود میباشد، هرچند صیغهای که برای آن استعمال گردیده عموم را معنی بدهد، اما در واقع آن آیه اختصاص به مسلمانهای مخلص دارد.
گفتنی است که مثالها برای آن به حدی زیاد است که به حساب نمیآیند.
همانا بافت آیه و سبب نزول آن همراه با حقیقی بودن معنای اهل برای همسران، همگی آنها نشانگر ترجیح معنای مخصوص بر عموم هستند، و گویای آناند که مقصود به آن آیه فقط همسران پیامبر است و بس. و آن هم این موضوع را تفسیر میکند که چرا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم - مطابق آنچه در روایت آمده - برای علی، فاطمه، حسن و حسین رضی الله عنهم دعا کرده است؟ گفتنی است که برای آن بود تا خداوند آنها را هم به برکت آن آیه همراه همسرانش شامل گرداند. قطعا اگر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم میدانست که آن آیه شامل افراد مذکور هم میگردد، دلیلی نداشت که دعا کند تا آنها هم شامل (طهارت) شوند. و این قرینه سومی بود که بر معنای حقیقی نه مجازی برای (اهل بیت) تأکید میورزد، و معنای حقیقیاش همسران است نه نزدیکان و خویشاوندان.
در روایات آمده است که پیامبر برای علی، فاطمه، حسن و حسین دعاء کرد و فرمودند:
«اللهم هؤلاء أهل بيتي فأذهب عنهم الرجس وطهرهم تطهيرا».
«پروردگارا! آنان افراد خانوادهی من هستند، پس همهی پلیدیها را از آنان دور کن و آنها را از هرگونه آلودگی پاک و پاکیزه نگهدار».
روایت فوق به طور واضح بر این مسأله دلالت دارد که آن آیه در مورد آن چهار نفر و سایر خویشاوندانش نازل نگشته است، و اگر در مورد آنها نازل میشد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برای آنها از خدا چیزی درخواست نمیکرد که قرآن بدان نازل شده است! چون معنایی ندارد اینکه انسان دعا کند برای چیزی که خودش پیش از دعاء مالک و صاحب آن باشد؟ باید گفت که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فقط به امید آن برای آنها دعا کرد تا خداوند با کرم و لطف خود آنان را هم شامل (اهل بیت) فرماید. ذکر این مسأله، برخی از الفاظ روایات را برای ما تفسیر و تبیین مینماید، از جمله آنکه ام سلمه میخواست که با آنها وارد جامه شود، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم او را رد کرد و گفت: «إنك إلى خير» و در روایتی دیگر «أنت على مكانك وأنت على خير» (تو جای خودت بمان، چون بر خیر هستی) یعنی باعث و دلیلی نیست که برایت دعا کنم، با توجه به اینکه آیه در اصل در مورد شما نازل گشته است.
پروردگارا! اینان افراد خانوادهی من هستند
اما استناد و استدلال کردن به این فرمایش پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم (اللهم هؤلاء أهل بیتی) برای این معنا که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بجز آن چهار نفر، اهل و خانوادهای نداشته است، و لفظ اهل بیت تنها به آنها اختصاص دارد، چنین ادعایی باطل و بی اساس است. و گمان نمیکنم - جز جاهلان، ابلهان و مردم عوامی که به زبان عرب و تعبیر به صیغههای آن، آشنائی ندارند، کس دیگری چنان چیزی را بگوید- این مسأله بر او مخفی بماند که ذکر و اطلاق (اهل بیت) برای آن افراد به معنای انحصار و محدود کردن آنها درآن صیغه نیست، بلکه در ضمن معنای مقصود معنای ذکرشده را هم میبخشد. چنانچه هنگامی که به سوی جماعتی از دوستانت اشاره میکنی و میگویی(آنها دوست من هستند). معنایش این نیست که شما بجر آنها دوست دیگری نداری. و میگویی(آنها برادر من هستند). معنایش این نیست که جز آنها برادر دیگری نداری. و به سوی جمعی از جوانان اشاره میکنی و میگویی (آنها، مرد هستند)...الخ و در قرآن از این نمونهها زیاد آمده است، همانگونه که در فرمایش خداوند آمده است:
﴿لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِينَ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ وَأَمْوَالِهِمْ يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا وَيَنْصُرُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ أُولَئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ٨ وَالَّذِينَ تَبَوَّءُوا الدَّارَ وَالْإِيمَانَ مِنْ قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَيْهِمْ وَلَا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِمَّا أُوتُوا وَيُؤْثِرُونَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ وَمَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ٩﴾ [الحشر: 8-9].
«چیزهائی را که خدا از دارائی ایشان (یعنی بنینضیر) به پیغمبر خود ارمغان داشته است شما اسبانی و شترانی را برای آن به تاخت درنیاوردهاید (و با جنگ تصرف ننمودهاید) و بلکه خداوند پیغمبران خود را بر هر کس که بخواهد چیره میگرداند، و خدا بر هر کاری توانا است. چیزهائی را که خداوند از اهالی این آبادیها به پیغمبرش ارمغان داشته است، متعلق به خدا و پیغمبر و خویشاوندان (پیغمبر) و یتیمان و مستمندان و مسافران در راه مانده میباشد. این بدان خاطر است که اموال تنها در میان اشخاص ثروتمند شما دست بدست نگردد (و نیازمندان از آن محروم نشوند). چیزهائی را که پیغمبر برای شما (از احکام الهی) آورده است اجراء کنید، و از چیزهائی که شما را از آن بازداشته است، دست بکشید. از خدا بترسید که خدا عقوبت سختی دارد. همچنین غنائم از آنِ فقرای مهاجرینی است که از خانه و کاشانه و اموال خود بیرون رانده شدهاند. آن کسانی که فضل خدا و خوشنودی او را میخواهند، و خدا و پیغمبرش را یاری میدهند. اینان راستانند».
باید گفت که محال است قصد و مراد خداوند آن باشد که صفت (صادقین) را بر مهاجرین محدود و منحصر کند، و اگر خدا چنین قصدی را داشته باشد، معنیش این است که (أنصار دروغگو هستند). و همچنین ممکن نیست که منظور و مقصود خدا انحصار صفت (مفلحین) بر أنصار باشد، و اگر مقصد خداوند چنین باشد، مهاجرین خسارتمند هستند. و اینک مثال دیگری از قرآن برای توضیح بیشتر آن مطلب ﴿إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْرًا فِي كِتَابِ اللَّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ مِنْهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ﴾ [التوبة: 36].
«شماره ماههای سال قمری در حکم و تقدیر خدا (ی متعال، و مضبوط در لوح محفوظ، یا موجود) در کتاب آفرینش- از آن روز که آسمانها و زمین را آفریده است - دوازده ماه است که چهار ماه حرام است (و آنها عبارتند از: ذیالقعده، ذیالحجّه، محرّم، و رجب. جنگ در این ماهها حرام است، و) این (تحریم نبرد) آئین راستین و تغییرناپذیر(خدا) است»
یعنی: این تحریمِ نبرد جزو آیین راستین است، و إلا دین در این مسأله منحصر نمیگردد. و فرمایش پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم : (اللهم هؤلاء أهل بیتي). هم همانطور است، یعنی آنها جزو خانوادهی من هستند، و به این معنا نیست که آنها خانوادهی من هستند و جز آنها کس دیگری خانوادهی من نیست.
افراد زیر کساء و جامهی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پنج نفر بودند نه چهارده
و باز گفته شده: اگر چنین ترکیب و ساختاری در کلام مانع دخول کسانی باشد که برایشان دعا نخوانده شده، که جزو مدلول و معنای (أهل بیت) قرار گیرند، پس چگونه به صورت زنجیرهای نُه امام معصوم دیگر به آنها پیوستهاند؟! با وجود آنکه آن أفراد به هنگام دعای مشهور فوق الذکر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ، خلق نشده و به وجود نیامده بودند!
و اگر گفته شود به خاطر وجود دلایل دیگری آنها جزو اهل بیت محسوب میگردند، در جواب گفته میشود: تمامی دلایل و شواهد بر آن دلالت میکنند که همسران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از ویژهگان اهل بیت هستند. و طبق دستور زبان عربی، لغت قرآن و عرف و عادت همهی مردم در طول تاریخ بشریت، همسران پیامبر در درجهی أول و اولویت مدلول (اهل بیت)-یعنی خانواده پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم - قرار میگیرند. مثلا میگویی(جائت معی أهلی) یعنی: خانوادهام همراهم آمد. مقصودت از اهل، همسرت است. و همسر عزیز مصر نیز برای همسر، لفظ (اهل) را به کار میبرد، همانگونه که قرآن در بازگویی آن داستان میگوید: ﴿مَا جَزَاءُ مَنْ أَرَادَ بِأَهْلِكَ سُوءًا﴾ [يوسف: 25].
«سزای کسی که به همسرت قصد انجام کار زشتی کند، جز این نیست که یا زندانی گردد یا شکنجه دردناکی ببیند».
پس با توجه به ساختار و بافت کلام، و سبب نزول آیه، (اهل) به همسر تعبیر میشود. مگر روا است که آن همه دلیل، سود و إستفادهای را نداشته باشد، و به عنوان واسطه و وسیلهای برای همسران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم قرار داده نشوند، که وارد خانهی او شوند و عضو خانوادهی او قرار گیرند؟! بلکه از (أهل بیت) دور و تبعید میگردند، و اجازهی ورود به آن خانه را ندارند، مگر اینکه اعتراف کنند که آن خانه، منزل آنان نیست و هیچ ربطی به آنان ندارد. بلکه تنها مانند مستأجری در آن اقامت و یا سکونت داشتهاند، تا مدت اجارهاش به پایان میرسد و شوهرش وفات مینماید، آنگاه اجبارا و گناهکارانه و بدون اجر و پاداش از آن خانه بیرون میآیند؟!
حدیث کساء (عصمت) را نقض و رد میکند
اضافه بر بیانیات فوق، حدیث جامه دلالت آیه بر (عصمت) را نقض و ملغی میسازد، چون کسانی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برایشان دعا کرد (علی، فاطمه، حسن و حسین) بودند؛ که یا قبل از آن دعا معصوم بودهاند و یا معصوم نبودهاند و با دعای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به معصومیت دست یافتهاند.
اگر از اساس معصوم بودهاند، پس دعا برای آنها هیچ توجیه و دلیلی ندارد، زیرا تحصیل ماحصل است و تلاش برای چیزی که موجود است، ملغی و بیفایده میباشد، و عاقلمندان از چنین کاری دورند تا چه رسد به پیامبران.
و اگر بعد از دعا معصوم و پاک شدهاند و قبلا چنین نبودهاند، (عصمت) نقض و بی اعتبار میگردد، چرا که غیر معصوم- بر حسب قواعد شیعهی امامیه- اگر از اول عمر معصوم نبوده باشد دیگر معصوم نمیگردد، چون (عصمت)ی که آنها به اثبات رساندهاند، طبیعی و فطری است و از ابتدای ولادت پیوسته و چسپیده به معصوم میباشد. بنابراین اگر آن قول را برگزینند (عصمت) نقض میگردد، و اگر قول أول را اختیار نمایند ناگزیر باید آن جملهی (فأذهب عنهم الرجس وطهرهم تطهیراً) معنای دیگری را غیر از(عصمت) داشته باشد. اگر به این صورت نباشد دعای پیامبر مانند حرفی مفت و بیمعنی میماند، و چنین چیزی از شأن او بعید است، و مقصود و هدف ما نیز همین است.
حدیث زید بن ارقم رضی الله عنه در صحیح مسلم
امام مسلم رضی الله عنه در کتاب خود بنام (صحیح مسلم) روایت کرده که (محمد بن بکار بن ریان از حسان (یعنی ابن ابراهیم)، او هم از سعید (یعنی ابن مسروق)، او هم از(یزید بن حیان و او هم از زید بن ارقم) نقل کرده و در آن روایت چنین آمده: پرسیدیم: خانواده پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم کی هستند؟ همسرانش هستند؟ گفت: خیر. سوگند به خدا زن، روزگار درازی با مرد میماند و سپس طلاقش را میدهد، و به خانهی اقوام و پدرش برمیگردد. بلکه خانوادهی اصلی او کسانی هستند، که از صدقه محروم شدهاند.
و با همان سند روایت میکند که حصین از او پرسید: پس ای زید! اهل بیت او کدامها هستند؟ مگر همسرانش اهل بیت و خانوادهی او نیستند؟ زید گفت: همسرانش نیز (اهل بیت) هستند. اما در واقع (اهل بیت) او کسانی میباشند که بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از قبول صدقه و زکات محروم شدهاند. حصین پرسید: محرومین از صدقه و زکات چه کسانی هستند؟ زید گفت: آل و خانوادهی علی، عقیل، جعفر و عباس میباشند. حصین گفت: همهی آنها از قبول و اخذ زکات محروم بودهاند؟ زید گفت: آری).
این دو روایت با هم متضاد و منافات دارند! وقتی از زید سؤال میشود: آیا همسرانش جزو (اهل بیت) و خانوادهی پیامبر هستند؟ یکبار به منفی و بار دیگر به مثبت جواب میدهد! و بنا به قاعدهی منطق اجتماع دو ضد در یک امر محال است. زید، یا باید میگفت:(خیر) و یا میگفت: (آری) بویژه که هر دو حدیث یک سند و مدرک دارند! پس گزیری از ترجیح دادن یکی از آنها نیست. و اما آویزان شدن به یکی از آن دو حدیث بدون دلیل و مدرک- آن چنانچه شیعهی امامیه رفتار میکنند- کار و روش انسان حق طلب نیست.
همانا به وجهی از وجوه، جمع و موافقت میان آن دو حدیث ممکن میباشد. و - به یاری خداوند- در صدد انجام آن جهت هستیم و آن را ترجیح میدهیم، و تمام احتمالات را مورد تحقیق و بررسی قرار میدهیم و با آنها وارد مناقشه میشویم.
احتمال اول: آن است که روایت فقط به صورت منفی صحیح باشد نه مثبت. و آن قول شیعهی امامیه است؛ و برای آن احتمال، موانعی وجود دارد:
اول: مانع لغت و گویش است، باید گفت که همسر- در لغت عرب، که قرآن به آن زبان نازل شده، و بنا به عرف و عادت مردم- جزو خانوادهی مرد محسوب است. از اینرو به هیچ وجه ممکن نیست که همسران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم اعضای خانوادهی او به حساب نیایند.
مانع دوم: آن است که روایت اثبات با دو سند دیگر نیز گزارش گردیده است، و آن چیزی است که روایت اثبات را ترجیح میدهد که با لغت و زبان عرب متفق و جور در میآید. پس روایت نفی که با سند صحیح گزارش شده است، با روایت دیگری مخالفت دارد که سند آن صحیحتر است. لذا روایت نفی به عنوان حدیث شاذ قلمداد میشود که یکی از اقسام حدیث ضعیف است. این احتمال دوم بود که سخن ما در خصوص سند و مدرک بود.
و اما اگر دربارهی متن و عبارت حدیث بحث کنیم و جنبهی ظاهری آن را در نظر بگیریم، به هیچ وجه ممکن نیست که روایت نفی صحیح باشد، چرا که با تمام دلایل و اسناد معتبر و موثق مخالفت و تضاد دارد. به هر حال (همسر) را هر جور که حساب کنی به صورت تضمینی، حقیقی و مطلقی، داخل مدلول و معنای (اهل) و خانواده است. پس چیزی که به صورت قطعی ثابت گردیده باشد، چگونه جایز است که نفی و انکار شود؟!
اما جمع بین آن دو روایت به جهت لغت ممکن است- و این هم احتمال سوم است- پس فهمیدیم که کلمات و الفاظ در لغت عرب به اعتباری مثبت، و به اعتباری دیگر منفی میشود. برای مثال لفظ (شفاعت) را در نظر بگیر: قرآن در جایی آن را اثبات میکند و در جای دیگر آن را نفی مینماید. خداوند میفرماید:
﴿وَاتَّقُوا يَوْمًا لَا تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئًا وَلَا يُقْبَلُ مِنْهَا شَفَاعَةٌ﴾ [البقرة: 48].
«و بترسید از روزی که (در آن به حساب همگان رسیدگی میشود و) از دست کسی برای کس دیگری، چیزی ساخته نیست، و از او میانجیگری پذیرفته نمیگردد».
اما باز میفرماید: ﴿وَلَا تَنْفَعُ الشَّفَاعَةُ عِنْدَهُ إِلَّا لِمَنْ أَذِنَ لَهُ﴾ [سبأ: 23].
«هیچ گونه شفاعتی در پیشگاه خدا سودمند واقع نمیگردد، مگر شفاعت کسی که خدا بدو اجازه (میانجیگری) دهد».
در این آیهها میبینیم که لفظ (شفاعت) دفعهای اثبات و دفعهی دیگر نفی میگردد، و آن هم به دو اعتبار مختلف. پس هرگاه شفاعت (شرعی) را ملحوظ نماییم اثبات میگردد، و اگر شفاعت (شرکی) را اعتبار نمائیم آنگاه نفی میشود. و نفی و اثبات در دو روایت سابق نیز همانگونه است، و بنا به دو اعتبار مختلف منفی و مثبت میشوند. اگر مراد ما از (اهل) کسانی باشد که از زکات محروماند، نفی جایز است؛ چون به – قولی- بر همسران پیامبر زکات حرام نبوده است. ولی اگر (اهل) به طور عام و بدون قید و شرط تلقی و لحاظ شود، اثبات واجب است. مانند آنکه زید بگوید: همسرانش جزو خانوادهی او هستند، اما جزو آنهایی نیستند که زکات برایشان حرام شده است، و در اینجا دیدگاه دیگری هم وجود دارد، و آن اینکه (اهلیت) بر دو قسم خانوادهی اصلی و خانوادهی اکتسابی تقسیم میشود. خانوادهی اصلی، خویشاوندان نزدیک و پدری هستند. و خانوادهی اکتسابی، همسر است، چون همسر در ردیف خانوادهی مرد قرار میگیرد بعد از آنکه هیچ نسبتی با هم نداشتهاند. پس (اهلیت) و خانواده شدن همسر امری است اکتسابی و تحصیلی نه اصلی و طبیعی. پس هرگاه خانوادهی اصلی را ملحوظ و منظور نمائیم، جایز است که همسران را از خانواده نفی و استثناء کنیم، و هرگاه (خانواده) را به شکل عمومی و بدون قیدهای اصلی و اکتسابی لحاظ کنیم، واجب است که همسران داخل مدلول (اهل بیت) و خانوده قرار گیرند. آن دو اعتبار در روایت آمده و به هردوی آنها تصریح شده است: در روایت اثبات، زید گفت: (همسرانش جزو خانودهی او هستند) یعنی در صورت کلی و عمومی برای معنی خانواده. و در روایت استثناء و نفی همسر از خانواده، زید گفت: (همسر یک عمر با مرد میماند...). و در روایت اول ذکر تحریم زکات آمده است، که (اهل) در آن روایت اختصاص به خویشاوندان پدری دارد. بنا بر آن در همهی احوال ممکن نیست که همسران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از خانوادهی او نفی و مستثنی گردند: پس روایت نفی از دو فقره خارج نیست:
1- یا شاذ است، به خاطر مخالفتش با روایت صحیحتر؛ چون آن روایت اصح با سه سند گزارش گردیده. در حالی که روایت نفی همراه با یک سند گزارش شده است. و از طریق همان روایت نفی، یکی از روایات اثبات هم گزارش شده است! و همچنین روایت نفی شاذ است به دلیل مخالفتش با لغت و قواعد زبان عرب و سایر ادله.
2- و یا روایت نفی و روایت اثبات هر دو صحیح هستند، پس زید آن روایت را گفته و آن دو دیدگاه و اعتبار مذکور را مد نظر داشته که عبارتند از(عدم حرام بودن زکات و اکتسابی بودن «اهلیت» به وسیلهی ازدواج، و قابلیتش برای از دست دادن به واسطهی طلاق، و اینکه اهلیت و خانواده بودن همسر، به اندازهی اصالت «اهلیت» خویشاوندان پدری اصلی وحقیقی نیست).
اما اینکه روایت نفی به تنهایی صحیح باشد، آن امری است غیر ممکن به علت اسبابی که قبلا ذکر گردید.
اگر بر فرض اینکه از روی مجادله، زید مطلقا نفی کند که همسران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از خانوادهی او باشند. باسد گفت که آن قول زید، نظریهای است که با قرآن، حدیث، لغت و فرهنگ مردم مخالف است. و در علم اصول معلوم گشته که رأی صحابی هرگاه با قرآن و سنت مخالفت داشته باشد، رد میشود. چگونه نظریه و رأی زید رد نمیشود در حالی که با لغت عرب مخالفت صریح دارد. پس ممکن نیست که نظریهی زید پذیرفته شود مگر به اعتبار و رویکردی که ذکر گردید.
سپس گفتهی زید در روایت نفی- که دلیلی است و برای نفی اهلیت و خانواده بودن همسر به آن استناد میکند -: (به خدا قسم همسر یک عمر طولانی با مرد زندگی میکند، سپس طلاقش را میدهد و به سوی پدر و اقوامش بر میگردد).
یعنی همسر در حال طلاق جزو خانوادهی مرد نیست و هیچ یک از همسران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم طلاق داده نشدهاند، بلکه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به نص آیهی قرآن از طلاق همسرانش نهی شده است.
﴿لَا يَحِلُّ لَكَ النِّسَاءُ مِنْ بَعْدُ وَلَا أَنْ تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنْ أَزْوَاجٍ وَلَوْ أَعْجَبَكَ حُسْنُهُنَّ﴾ [الأحزاب: 52].
«بعد از این، دیگر زنی بر تو حلال نیست، و نمیتوانی همسرانت را به همسران دیگری تبدیل کنی (و مثلاً برخی از اینان را طلاق دهی و به جای وی همسران تازهای را خواستگاری نمائی) هر چند جمال آنان تو را به شگفت درآورد».
پس موضوع نفی همسر به هر صورتی که باشد گمان برانگیز است!
خطاب قرار دادن در آیهی تطهیر به صیغهی مذکر
و اما این سؤال که میپرسند: چرا خطاب در (آیهی تطهیر) به صورت مذکر آمده نه مؤنث که چنین میفرماید: ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ﴾.
گفت: (عنکم) و نگفت: (عنکن)؟ این سؤال بسیار جاهلانه و احمقانه است، زیرا در لغت عرب معروف است، که هرگاه مذکر و مؤنث در خطابی مشترک شدند، خطاب به صیغهی مذکر گفته میشود؛ و اگر به صیغهی مؤنث گفته شود فقط به جنس مادینه اختصاص مییابد. پس اگر خدا میفرمود: «إِنَّمَا یرِیدُ اللَّهُ لِیذْهِبَ عَنْکن الرِّجْسَ» آنگه حکم تنها بر همسران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم منحصر و محدود میگردید وشامل پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نمیآمد. و آن هم درست نیست؛ زیرا که آن همه احترام و تکریم به واسطهی شخص پیامبر است، و هدف و مقصود اول در آن آیه او است، و همسرانش به خاطر همسر بودنشان برای پیامبر با آن تشریف و تکریم روبرو شدهاند. اما خطاب قرار دادن به صیغهی مذکر، شامل مذکر و مؤنث میشود. گفتنی است که استعمال صیغهی مذکر لغت عام و کلی قرآن است مانند:
﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ١﴾ [المؤمنون: 1].
«مسلّماً مؤمنان پیروز و رستگارند».
و مانند فرمایش خداوند: ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُمْ جَنَّاتُ النَّعِيمِ٨﴾ [لقمان: 8].
«کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته و بایسته بکنند، باغهای پرنعمت بهشت از آن ایشان است.»
و به همینسان...
سپس ما میگوییم تعبیر به لفظ (عنکم) در مدح مادر مسلمانان بلیغ و رساتر است؛ چرا که خداوند عزوجل آنها را با پیامبرش در یک ضمیر جمع کرده است. چنین به نظر میرسد که خداوند عزوجل میفرماید: هیچ فرقی میان تک تک افراد آن خانواده نیست. و به همین خاطر در یک ضمیر جمع شدهاند، و تعبیر از آن به صورت مذکر(عنکم) باعث تعظیم و احترام بیشتر است، که آن تعظیم لایق و شایستهی مادر مؤمنان میباشد. این واقعیتی است که بر هیچ عرب طبع سالمی مخفی و پوشیده نمیباشد. بنده با دقت این اعتراض را مورد مطالعه قرار دادم، در نهایت به این نتیجه رسیدم که آن اعتراضات تنها خود به مهلکه انداختن و جستجو برای گریز از دریافت و قبول آن آیات، به هر وسیلهی ممکن، میباشد، هرچند که آن راه پر پیچ و دشوار و یا مسدود و بمبست باشد. و الا اگر اعتراض گیرنده کمی دقت میکرد و طفره نمیرفت، هرگز دچار تناقضگویی نمیشد، ازاینرو که همسران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را از حکم آیه بیرون کند به دلیل مذکر بودن آیه و مؤنث بودن همسران، و همزمان فاطمه را وارد حکم آن میکند هر چند که او هم مؤنث است!! همانا پیماییدن با دو پیمانه، دلیل بر پیروی از هوای نفس است و یا مانند مسألهی یک بام و دو هوا میباشد.
همانا صاحبان آن اعتراضات، علماء و دانشمند هستند و معذرت آنها پذیرفتنی نیست، چرا که بدان آگاهی دارند، بلکه چنین اموری نیازی به تحقیق یا علم ندارد! اینان اصطلاحات و واژگان روزانهی مردم هستند، که حتی مردم بیسواد هم با آن تعامل دارند. به فرض مثال همهی ما هرگاه سلام میکنیم خطاب را به شکل مذکر میآوریم و میگوییم: (السلام علیکم) هر چند در میان آن جمعی که به آنها سلام میکنی مؤنث و یا خانمی وجود داشته باشد، بلکه حتی اگر همهی آنها خانم باشند، به همان صیغه سلام میشود. و همهی ما خطاب به دختران و پسرانمان به صیغهی مذکر میگوییم: اقرؤوا، اکتبوا، کلوا و اشربوا...تا آخر. باید گفت که هرگاه انسان عالم و باسواد این مسایل سهل را نداند، پس چه میداند؟! یا اگر میداند، پس پیچ دادن و دور زدن به خاطر چه؟!!
همانا ادعای تخصیص معنای (آیهی تطهیر) به علی و خانوادهاش، لفظ «بیت»ی که در آیه ذکر شده به خانهی علی رضی الله عنه نه خانهی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم تعلق میگیرد. باید گفت که علی رضی الله عنه به هنگام نزول آن آیه، خانه مستقل و مخصوص به خود را داشته است و آن چهار نفر(علی، فاطمه، حسن و حسین) از اعضای خانوادهی علی میباشند. بنابراین، برای خانهی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در مقابل خانهی علی رضی الله عنه هیچ فضل و مزیتی باقی نمیماند! و اگر آن آیه را از خانهی پیامبر منفصل و جدا سازیم، به تنهایی خانهی او از آن فضل و شرف محروم میماند، و خانهی پیامبر به عنوان تابع نه متبوع قرار میگیرد، و همانند فرع واقع میشود نه اصل. آنگاه منحصر نمودن و اختصاص دادن معنای آیه به علی، نه تنها پیروی از آیات متشابه، بلکه کم شرمی و بی ادبی در برابر پیامبر بزرگوار است، به واسطهی محروم نمودن خانهی پیامبر از آن فضل و کرامتی که خداوند عزوجل برای او قرار داده است. و آنگه نتیجه چنین میشود که آن فضل و بزرگواری پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از خودش نیست، بلکه از راه کسان دیگری به او رسیده است. اما حقیقت و راستی این است، که خانهی علی تنها به خاطر وجود خانهی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم - به صورت تبعیت فرع از اصل نه عکس- فضل و بزرگواری دارد.
د) شمولیت واژهی (اهل بیت) برای بیش از دوازده نفر است
باید گفت: که واژهی (اهل بیت) به جهت عموم و همهگیری لغوی خود، شامل همهی خویشاوندان پدری پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم میگردد. و آن افراد به هنگام نزول آیه -اضافه بر همسران پیامبر- عبارت بودند از: قاسم، عبدالله، ابراهیم، زینب، رقیه، ام کلثوم و فاطمه. آیا اینها عضو خانوادهی پیامبر نیستند؟! آیا کسی میتواند که جسارت کند و یکی از اینها را از آن خانهی پاک و پاکیزه بیرون کند؟! آیا میتوان گفت که خداوند عزوجل نمیخواهد آنها را پاک گرداند و نجاست و پلیدیها را از آنان دور نماید؟! و آیا همهی آنان معصوم هستند!
سپس از جملهی خویشاوندان پدری پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ، عموهایش (حمزه سالار شهیدان و عباس بن عبدالمطلب) هستند. و عموزادههایش (جعفر، علی و عقیل) میباشند. و همچنین پسران عباس از جمله: پسرش عبدالله بن عباس میباشند. همهی آنها شامل لفظ (اهل بیت) میشوند. و شیعهی امامیه نیز کلمهی (ذی القربی) در آیهی خمس را همانگونه تفسیر کرده است. امامیه گفتهاند: ذی القربی عبارتند از تمام فرزندان عبدالمطلب اعم از پسر و دختر([4]). آیا آنها معصوم هستند!
سپس فرزندان علی بسیارند؛ از جملهی آنها (محمد بن حنفیه، عباس، عمر، زینب و ام کلثوم) هستند. پس چرا تنها به دو نفر از آنها که حسن و حسین هستند، اکتفاء میکنید، حال آنکه آیه عمومی و کلی است؟ و حدیث کساء همانگونه که برای ما روشن شده است، برای تخصیص نمیگنجد. همانا خداوند عزوجل قادر و توانا است - اگر قصد حسن و حسین داشت- میتوانست واژهای را به کار برد که صراحتا فقط بر آن دو نفر دلالت کند.
مسألهی دیگر آنکه: حسن به اتفاق همهی مذاهب از حسین فاضلتر و بزرگتر میباشد؛ بلکه او بزرگترین فرزند حضرت علی رضی الله عنه است. بنابر این، آیه شامل حال او هم میشود و ایشان دارای اولاد و نوه و ذریه میباشد، پس چرا (عصمت) نصیب هیچ یک از آنها نشده است؟ چه دلیلی باعث شد که (عصمت) به ذریهی حسین منتقل شود و به نسل حسن نرسد و قطع گردد! و چه چیزی اولاد حسین را طبق دلالت آن آیه به گفتهی شیعه (معصوم) قرار داده و أولاد حسن را به همانگونه طبق دلالت همان آیهی تطهیر(معصوم) به حساب نیاورده است، در حالی که همگی آنها بدون فرق و امتیازبندی داخل در حکم آن آیه هستند؟! بلکه لازم است که اولاد حسن استحقاق و و شایستگی بیشتری نسبت به آنها داشته باشند، به دلیل افضلیت و بزرگتر بودن حسن! و سپس باید گفت: که حسین اولاد و نوهی زیادی داشته، چرا (عصمت) بر یکی از آنها محدود و منحصر شده، که نه تک فرزند است، و نه از آنها بزرگتر است. و آنها اعم از آقا و خانم، جمع بسیار فراوانی هستند. سپس آن ذریت و نسل به صورت زنجیرهای یکی پس از دیگری ادامه یافته و سپس یکدفعه قطع و قیچی شده، اینهم در حالی که همهی آنها به (اهل بیت) نسبت داده میشوند؟! چه خبر است؟! آن قوم با چه زبانی سخن میگویند؟! و با چه صنف و قشری از مردم هستند؟!
آن گزینشی که نه از نظر لغت و نه از نظر عرف و نه از نظر شرع و بلکه نه از نظر قانون هیچ مجوز و توجیهی ندارد! جز خود خواهی بدون مدرک و دلیل هیچ چیز دیگری نیست. و باید گفت که تعامل دل بخواهی و خودسری بدون قاعده و قانون با آیات است!
این یک نگاه گذرا به یک مقطع زمانی از تاریخ است، که میان (امامت) جعفر بن محمد و (امامت) پسرش موسی بن جعفر محدود و منحصر شده است، این برهه از زمان، تعبیری است برای آن خود خواهی و خودسری، و بلکه آن سردرگمی در استدلال، و سرگردانی در تطبیق آیات و قرار دادن آنها به زیر سلطهی آرزوهای نفسانی و تفسیر آیات قرآنی برحسب میل و آرزو میباشد:
شیعهی امامیه قائل به(امامت) اسماعیل بن جعفر هستند، پس وقتی که اسماعیل در حال حیات پدرش فوت کرد، به چندین دسته و فرقه تقسیم شدند:
· برخی از آنها بر قول به (امامت) اسماعیل ادامه دادند، و امامت را در میان بازماندگانش به مراتب سلسلهای و دست به دست قرار دادند. این دسته موسوم به امامیهی اسماعیلیه هستند. و مدام تا به امروز برخی از امامهایشان جانشین برخی دیگر میگردند! همانا اسماعیلیه برای برپایی دولتی در مغرب و مصر که مشهور به دولت (فاطمیان) است، ناجح و موفق گردیدند. و آن دولت تا چندین قرن برقرار ماند. و شیعهی اسماعلیه تا چند سالی پیش از تمام فرقههای دیگر بیشتر بودند. گفتنی است که برخی از آنان قائل و معتقد به غیبت و پنهان شدن اسماعیل و عدم فوت او هستند، و میگویند که مهدی منتظر فقط او است!
· و برخی از آنها بعد از مرگ اسماعیل به برادر دوّمش ملقب به أبطح روی آوردند، اما ابطح بعد از گذشت هفتاد روز از وفات پدرش بدون آنکه بعد از خود پسری را جا بگذارد، فوت کرد.
· و برخی از آنها مدعی شدند که پسری دارد اسمش (محمد) است! و بعداً او را پنهان نمودند! ودر انتظارش نشستند.
· و برخی از آنها به (امامت) برادر سوّم اسماعیل به نام (محمد) قائل و معتقد بودند، که در سال 200هجری از مکه بیرون رفت، حال آنکه خود را امیر مؤمنان و خلیفهی مسلمانان معرفی و اعلان میکرد. و موفق به اقامهی دولتی شد که دوام زیادی را نداشت، بعد از آنکه بسیاری از شیعیان با او بیعت کردند!
· به استثنای برخی از آنان که در اینباره رویکرد دیگری داشتند، و (امامت) را به پسر کوچکترش (موسی بن جعفر) به طریق (آغاز و شروع) منتقل نمودند. و برای توجیه کار خود گفتند: خداوند عزوجل امامت را از اسماعیل شروع کرد. بعد از آنکه میگفتند: پدرش جعفر، از امامت او خبر داده است!
· و برخی از آنان به روشی صلحجویانه و با قیاس به انتقال (امامت) از حسن به حسین، امامت را انتقال دادهاند؛ علی رغم وجود قاعدهای که میگوید:(بعد از حسن و حسین امامت در دو برادر اتفاق نمیافتد)!!
اضافه بر آن، اینکه قیاس در مسایل اعتقادی ناجایز و باطل است!
به همین نگاه گذرا اکتفاء مینمایم که یک برهه و مقطع بسیار کوتاه زمانی را به تصویر میکشاند. ولی مقطع زمانی است که مالامال از اختلاف و نزاع میباشد! تا در خلال آن جریانات به عمق اختلاف و نزاع حاصل میان فرقههای شیعه امامیه، در فاصلهی صدها سال را به شما معرفی نمایم!!
علی رغم اینکه تمامی آن فرقهها- با وجود تمامی اختلافات و تضادهایی که با هم دارند- به این آیه استدلال مینمایند که خداوند عزوجل میفرماید:
﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ﴾ تا به نفع خود بر «عصمت» و «امامت» «ائمهی» مورد نظر خویش استناد نمایند!!
فاصلهی میان اهل بدر و اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم
واژهی (تطهیر و اذهاب رجس) در قرآن دو بار آمده است:
یک بار در مورد أهل بدر است. و آن اینکه خداوند متعال میفرماید:
﴿وَيُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً لِيُطَهِّرَكُمْ بِهِ وَيُذْهِبَ عَنْكُمْ رِجْزَ الشَّيْطَانِ وَلِيَرْبِطَ عَلَى قُلُوبِكُمْ وَيُثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدَامَ١١﴾ [الأنفال: 11].
«و از آسمان آب بر شما باراند تا بدان شما را (از پلیدی جسمانی) پاکیزه دارد و کثافت (وسوسههای) شیطانی را از شما به دور سازد، و (با این نعمت) دلهایتان را ثابت (و به یاری خدا واثق) نماید، و گامها را (در شنزارهای بدر) استوار دارد (و روحیه شما را تقویت و بر میزان استقامت شما بیفزاید».
و بار دیگر در خصوص (اهل بیت) پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است. و آن هم این آیه است:
﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ﴾.
«خداوند قطعاً میخواهد پلیدی را از شما اهل بیت (پیغمبر) دور کند و شما را کاملاً پاک سازد».
هر یک از آن دو آیهی فوق به سبب مشکلات مالیای نازل گشتند که در پی غزوهای به وجود آمده بود که سربازان اسلام در آن غنائم و أموال زیادی را به دست آورده بودند.
اما اهل بدر در تقسیم غنائم و أموال جنگی، میان خود نزاع و اختلاف داشتند. و خداوند سبحان این آیه را نازل فرمودند:
﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفَالِ قُلِ الْأَنْفَالُ لِلَّهِ وَالرَّسُولِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَصْلِحُوا ذَاتَ بَيْنِكُمْ وَأَطِيعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ١﴾ [الأنفال: 1].
«از تو درباره غنائم میپرسند (و میگویند که غنائم جنگ بدْر چگونه تقسیم میگردد و به چه کسانی تعلّق میگیرد؟) بگو: غنائم از آن خدا و پیغمبر است (و پیغمبر به فرمان خدا تقسیم آن را به عهده میگیرد). پس از خدا بترسید و (اختلاف را کنار بگذارید و در میان خود صلح و صفا به راه اندازید، و اگر مسلمانید از خدا و پیغمبرش فرمانبرداری کنید».
خداوند مهربان آنها را از ایجاد تفرقه و اختلاف بر حظر میدارد و به آنان دستور میدهد که میان خود صلح و آشتی را بر قرار نمایند. حال آنکه خداوند عزوجل به آنان یادآور مینماید، که آنان را برای أمر بسیار عظیم و بزرگ و موضوع مهم و والاتری آماده خواهد کرد؛ که آن موضوع مهم از آنها میطلبد که دنیا و متعلقات آن را ناچیز بگیرند، و گونهای باشند که دلباز و بخشنده واقع شوند نه طمع کار و گیرنده:
﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَانًا وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ٢ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ٣﴾ [الأنفال:1-2].
«مؤمنان، تنها کسانی هستند که هر وقت نام خدا برده شود، دلهایشان هراسان میگردد... آنان کسانیند که نماز را چنان که باید میخوانند و از آنچه بدیشان عطاء کردهایم، (مقداری را به نیازمندان) میبخشند... آنان واقعاً مؤمن هستند... (ای مؤمنان! به یاد آورید) زمانی را که (از دشمنان و کمآبی به هراس افتادید و خداوند) خواب سبکی بر شما افگند تا مایه آرامش و امنیت (روح و جسم شما) از ناحیه خدا گردد، و از آسمان آب بر شما باراند تا بدان شما را (از پلیدی جسمانی) پاکیزه دارد و کثافت (وسوسههای) شیطانی را از شما به دور سازد».
و اما خانوادهی پیامبر فقط از او درخواست نفقه نمودند، و آن هم بعد از غزوهی بنی قریضه که بلا فاصله به دنبال جنگ احزاب اتفاق افتاد. و مسلمانان در آن جنگ، دارایی و زمینها و خانههای یهودیان جنگجو را به غنیمت گرفتند. چنانچه خداوند میفرماید:
﴿وَأَوْرَثَكُمْ أَرْضَهُمْ وَدِيَارَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ وَأَرْضًا لَمْ تَطَئُوهَا وَكَانَ اللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرًا٢٧﴾ [الأحزاب: 27].
«و زمینها و خانههایشان و دارائی آنان، و همچنین زمینی را که هرگز بدان گام ننهاده بودید، به چنگ شما انداخت. بیگمان خداوند بر هر چیزی توانا است».
و همسران پیامبر، اقدام به درخواست نفقهی شرعی خویش از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم کردند. و خداوند عزوجل بلا فاصله فرمایش خویش را بعد از آیهی سابق نازل فرمود:
﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْوَاجِكَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا وَزِينَتَهَا فَتَعَالَيْنَ أُمَتِّعْكُنَّ وَأُسَرِّحْكُنَّ سَرَاحًا جَمِيلًا٢٨ وَإِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالدَّارَ الْآخِرَةَ فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِنَاتِ مِنْكُنَّ أَجْرًا عَظِيمًا٢٩ يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ بِفَاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ يُضَاعَفْ لَهَا الْعَذَابُ ضِعْفَيْنِ وَكَانَ ذَلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرًا٣٠ وَمَنْ يَقْنُتْ مِنْكُنَّ لِلَّهِ وَرَسُولِهِ وَتَعْمَلْ صَالِحًا نُؤْتِهَا أَجْرَهَا مَرَّتَيْنِ وَأَعْتَدْنَا لَهَا رِزْقًا كَرِيمًا٣١ يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّسَاءِ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ فَلَا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ وَقُلْنَ قَوْلًا مَعْرُوفًا٣٢ وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَى وَأَقِمْنَ الصَّلَاةَ وَآتِينَ الزَّكَاةَ وَأَطِعْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا٣٣﴾ [الأحزاب: 28-33].
«ای پیغمبر! به همسران خود بگو: اگر شما زندگی دنیا و زرق و برق آن را میخواهید، بیائید تا به شما هدیهای مناسب بدهم و شما را به طرز نیکوئی رها سازم. و امّا اگر شما خدا و پیغمبرش و سرای آخرت را میخواهید (و به زندگی ساده از نظر مادی، و احیاناً محرومیتها قانع هستید) خداوند برای نیکوکاران شما پاداش بزرگی را آماده ساخته است. ای همسران پیغمبر! هر کدام از شما مرتکب گناه آشکاری شود (از آنجا که مفاسد گناهان شما در محیط تأثیر سوئی دارد و به شخص پیغمبر هم لطمه میزند) کیفر او دو برابر (دیگران) خواهد بود، و این برای خدا آسان است. و هر کس از شما در برابر خدا و پیغمبرش خضوع و اطاعت کند و کار شایسته انجام دهد، پاداش او را دو چندان خواهیم داد، و برای او (در قیامت) رزق و نعمت ارزشمندی فراهم ساختهایم. ای همسران پیغمبر! شما (در فضل و شرف) مثل هیچ یک از زنان (عادی مردم) نیستید. اگر میخواهید پرهیزگار باشید (به گونه هوسانگیز) صدا را نرم و نازک نکنید (و با اداء و اطواری بیان ننمائید) که بیمار دلان چشم طمع به شما بدوزند. و بلکه به صورت شایسته و برازنده سخن بگوئید. (بدان گونه که مورد رضای خدا و پیغمبر او است). و در خانههای خود بمانید (و جز برای کارهائی که خدا بیرون رفتن برای انجام آنها را اجازه داده است، از خانهها بیرون نروید) و همچون جاهلیت پیشین در میان مردم ظاهر نشوید و خودنمائی نکنید (و اندام و وسائل زینت خود را در معرض تماشای دیگران قرار ندهید) و نماز را برپا دارید و زکات را بپردازید و از خدا و پیغمبرش اطاعت نمائید. خداوند قطعاً میخواهد پلیدی را از شما اهل بیت (پیغمبر) دور کند و شما را کاملاً پاک سازد».
پس کسی که نزد پروردگار از چنین جایگاه و منزلتی برخوردار است، برای او جایز و قابل قبول نیست، که مانند سایر زنان عادی مشغول و سرگرم امور دنیوی باشد؛ بلکه بر او واجب است که خود را به ذکر و اوراد مشغول نماید و آن آیاتی را تلاوت کند که خداوند بزرگ در خانههایشان نازل فرموده است:
﴿وَاذْكُرْنَ مَا يُتْلَى فِي بُيُوتِكُنَّ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ وَالْحِكْمَةِ إِنَّ اللَّهَ كَانَ لَطِيفًا خَبِيرًا٣٤﴾ [الأحزاب: 34].
«و آیات خدا و سخنان حکمتانگیز (پیغمبر) را که در منازل شما خوانده میشود (بیاموزید و برای دیگران) یاد کنید. بیگمان خداوند دقیق و آگاه است.»
چه منزلت و جایگاهی رفیع و عالیتر از این؟ و چه درجهای بالاتر از جایگاه و درجهی زنی است که از جانب خداوند دسته دسته آیات قرآن به خانهاش وارد گردد، و از چهار چوب و اطراف آن خانه علم و حکمت بجوشد؟!! قطعا که آن، خانهای است که خداوند عزوجل میخواهد پلیدیها را از آن دور کند و آن را کاملا پاک سازد. پس ای زنان پیامبر! اهلیت و شایستگی چنین مقام و منزلتی را داشته باشید.
همانا کسی که در چنین منزلتی قرار بگیرد ناچار باید از دنیا و لذایذ زودگذر آن بپرهیزد و روی برتابد.
و شما هم ای اهل بدر! بیدار باشید که خداوند عزوجل شما را برای یک امر بسیار ارزنده و مهم، و ایفای نقشی بزرگ در زندگی و تاریخ بشریت، آماده میکند. خداوند قادر میخواهد که شما را پاک گرداند از هر چیزی که با آن مقصد رفیع و بلند مخالفت داشته باشد، و کسی که چنین جایگاه و منزلتی را از منظر خداوند داشته باشد برای او جایز و روا نیست، که خصومت و کشمکش او بر دنیا و لذایذ و تجملات فریبندهی آن باشد. پس ای مؤمنان! بر شما لازم و ضروری است که همگی از دنیا رو برتابید و از آن بالاتر و فراتر روید.
الفاظ آیات نازل شده در مورد هر دو دسته تقریبا یکی هستند و در مورد هر یک از آن دو دسته امر به تقوا، اطاعهی خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ، اقامهی نماز و أدای زکات شده است؛ سپس اراده و خواست خداوند عزوجل دربارهی دور کردن پلیدیها از آنان و پاک کردنشان، ذکر گردیده است!
این مسئله به خوبی روشن میسازد که هیچ ارتباط و علاقهای میان (عصمت) و موضوع آیه و اسباب نزول و مقاصد آن وجود ندارد.
یکی از اشتباهات و خطاهای شایع و مشهور- که مانند یک حقیقت مسلّم با آن تعامل شده است- آنکه (شیعهی دوازده امامه) تنها به «عصمت» دوازده اشخاص معتقد هستند، و آن هم در حالی که حقیقت امر نزد آنها این است که معصومین غیر منحصر و نامحدود میباشند! زیرا که آنها برای هر یک از مجتهدان خود قایل به امتیاز «عصمت» هستند، هر چند که صراحتا آنان را به «عصمت» توصیف نمیکنند.
به این عبارتِ نوشته شده در یکی از معتبرترین مصادر و منابع شیعهی امامیه، دقت کن که میگوید: (عقيدتنا في المجتهد الجامع للشرئط انه نائب عام للإمام (ع) في حال غيبته وهو الحاكم والرئيس المطلق له ما للإمام في الفصل في القضايا والحكومة بين الناس والراد عليه راد على الإمام والراد على الإمام راد على الله وهو على حد الشرك بالله).
(عقیدهی ما - شیعهی امامیه- در خصوص مجتهد جامع الشرایط، به این صورت است که او نائب عام (امام زمان) در حال غیبتش میباشد، او رئیس و حاکم بدون چون و چرا است، دارای مزایا و صلاحیتی است که (امام زمان) دارا است، از جمله صلاحیت فیصله دادن و حکومت کردن میان مردم در تمام قضایای زندگیشان، و ما معتقدیم که رد دادن بر مجتهد رد کردن بر امام زمام است، و رد کردن بر امام زمان با شریک قرار دادن برای خداوند عزوجل یکسان است).([5])
یعنی اعتراض از مجتهد و متهم کردنش به خطاکاری و خلاف، مانند اعتراض از امام و گناهکار قلمداد کردن او است، و رد بر مجتهد رد بر امام است، بلکه رد بر خدا است که یکی از انواع مختلف شریک قرار دادن برای خدا است! العیاذ بالله!! آنچه من میگویم تفسیر آن سخن نیست. بلکه تنها تکرار همان سخن است که در آن کتاب معتبر آمده است!! این گفته را مقارنه و برابر کن با آنچه (کلینی) از امام جعفر صادق روایت میکند که گفته:
(ما جاء به علي (ع) آخذ به وما نهى عنه أنتهي عنه…المتعقب عليه في شيء من أحكامه كالمتعقب على الله وعلى رسوله والراد عليه في صغيرة أو كبيرة على حد الشرك بالله)
«آنچه علی آورده دنبال مینمایم و عملی میکنم و آنچه او ازش نهی کرده من هم حظر میکنم... پیگیری و تعقیب بر علی در أحکامش مانند تعقیب و بازپرسی از خدا و پیامبر در احکامشان است، و انکار و رد کردن بر او در امور کوچک یا بزرگ در حد و میزان شریک قرار دادن برای خدا است».([6])
میبینی که این دو گفته هیچ فرق و تفاوتی با هم ندارند، جز آنکه صفت «معصوم» را برای «امام» میگویند، ولی برای «مجتهد» نمیگویند، هرچند که تمام مزایا و صلاحیات «معصوم» بدون استثناء به او واگذار شده است!
همانا شیعهی امامیه همان کاری را به مجتهدینِ همراه با معصومین کردند، که با معصومینِ همراه با پیامران کرده بودند! زیرا که صلاحیات و مزایای نبوت و پیامبری را به «امام معصوم» دادند، جز اینکه او را پیامبر نخواندند. و به همانگونه تمام صلاحیات و مزایای «معصوم» را به «مجتهد» دادند، ولی تنها او را (معصوم) نخواندند.
این تنها تفاوتی است که میان آن دو برقرار نمودهاند، و آن هم هیچ معنا و نقش و تأثیری ندارد؛ چون یک تفاوت اسمی و صورتی است نه حقیقی، پس در حقیقت میان آنها هیچگونه تفاوتی وجود ندارد.
همانا رتبه و درجهی «عصمت»، نبوتی کامل بدون پیامبر بودن است. همانگونه که درجه و رتبهی اجتهاد «عصمت»ی کامل بدون معصوم بودن است([7]).
اگر به دنبال دلیل قطعی قرآن بر چنین اعتقاد خطرناکی باشیم، که هرگاه آن را ردّ و مخالفت کنی مانند آن است که بر ذات الله رد کرده باشی؟ آیا آیهای محکم و دقیق، بلکه مشتبه و غیر صریحی را در این رابطه مییابید؟! بلکه کلّ قرآن نبردی است در مقابل آن اعتقاد فاسدی که از (أفراد دینی)، بزرگترین طبقهی ویرانگر در جامعه را به وجود میآورد. و از حکام و قدرتمندان، اشخاص مقدس و مبارک، بلکه خدا یا نیمه خدا را میسازد، که رد و مخالفت با آنان جایز نیست، چون کلام خدا را بر زبان جاری میکنند. خداوند در مورد یهود و نصارا میفرماید:
﴿اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ﴾ [التوبة: 31].
«یهودیان و ترسایان علاوه از خدا، علماء دینی و پارسایان خود را هم به خدائی پذیرفتهاند».
و خداوند در مورد اهل دوزخ از زبان خود آنها میفرماید:
﴿وَقَالُوا رَبَّنَا إِنَّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَكُبَرَاءَنَا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلَا٦٧﴾ [الأحزاب: 67].
«و میگویند: پروردگارا! ما از سران و بزرگان خود پیروی کردهایم و آنان ما را از راه به در بردهاند و گمراه کردهاند».
و همچنین میفرماید:
﴿تَاللَّهِ إِنْ كُنَّا لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ٩٧ إِذْ نُسَوِّيكُمْ بِرَبِّ الْعَالَمِينَ٩٨ وَمَا أَضَلَّنَا إِلَّا الْمُجْرِمُونَ٩٩﴾ [الشعراء: 97-99].
«به خدا سوگند ما در گمراهی آشکاری بودهایم. آن زمان که ما شما (معبودان دروغین) را با پروردگار جهانیان (در عبادت و طاعت) برابر میدانستیم. و ما را جز بزهکاران (شیاطین نام) گمراه نکرده است».
و جریمهی این تسویه و یکنواختی همان جریمهای است که در مبحث (عقاید شیعهی دوازده امامه) راجع بدان بحث راندیم. جرمش این بود که میگفتند: (رد کردن بر مجتهد مانند ردّ کردن بر خدا است و آن هم در در حدّ شریک قرار دادن برای خدا میباشد).
این أفکار و عقاید فاسد از پسماندههای سدههای پادشاهان کسری و قیصر است که لباس دین را بر تن آن کردهاند تا به خوبی در ذهن و عقلیت فقراء و مساکین غافل و بدون مراقب و مواظب، رخنه و نفوذ کند؛ آنان به این نکته پی نبردند که اسلام برای ردّ بر آن آمده است، و همچنین برای انقلاب بر علیه ایشان آمد تا آنها را از صفحهی هستی برای ابد خاموش سازد. همانا ملتهای آزاده دریاهایی از خون خود ریختند تا از آن افکار فاسد و غلط رهایی یابند؛ و این افکار و عقاید اصل و اساسی است که قائلین و معتقدینِ به ایدهی (ولایت فقیه) بر آن تکیه میکنند. «ولایت فقیه»ی که بدترین فاجعه و مصیبت را بویژه بر ایران و به شکل کلی بر تمام شیعیان جهان در تاریخ آنها آورده است. و به گمان من (ولایت فقیه) بزرگترین میخی است که در ساخت صندوق شیعهی سیاسی یا دولت شیعه به کار رفته است.
به درستی که فقهای تشیع میخواهند چرخ و یا أرابهی دین را با نام دین به عقب برگردانند!
همانا عقلهائی که چنین أفکار و اقوال منافی با شرع، عقل و منطق حوادث و تاریخ را، حق و درست میپندارد و همهی آنها را نادیده میگیرند فقط به خاطر اینکه آن درجه و رتبهی روحانیت که عبارت است از معصومیت و دوری از هوی و اشتباه را به یک انسان عادی بدهند، تنها بخاطر متصف بودنش به (فقیه) یا (مجتهد) باید گفت: که چنین عقلهایی هر فکر را میپذیرند و مکیدن هر ایدهای را جایز و پسندیده میشمارند، هرچند که آن افکار با حق و حقیقت متضاد و منافی باشند و به آن لطمه زنند، ولی مادامی که از بطن و درون (فقیه) و یا (مجتهد) و یا دقیقتر بگویم از درون کاهن هم بیرون آید، نزد آنها مقبول و پسندیده است!! اما در واقع چنین افکاری بیشتر موجب و باعث میشود که اشک تأسف بر آن ریخته شود، نه اینکه از آن تقدیر و احترام به عمل آید تا در نتیجه موجب وارد شدن انسان پیروی کننده به جهنم گردد.
[1]- أصول الکافی: 1/196.
[2]- اعتقادات الصدوق /108.
[3]- وآنهم این آیه است: ﴿وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ﴾ [التوبة: 100] و آیات قرآنی در مدح اصحاب زیاد است.
[4]- مثلا أصول الکافی تآلیف (کلینی) 1/540 را نگاه کن.
[5]- کتاب (عقائد الإمامیة الاثنى عشریة) تالیف: زنجانی/124، و کتاب (عقائد الشیعة) تالیف: محمد رضا مظفر/9 که أن یک کتاب مقرر و تعیین شده برای تدریس در مدارس حوزهی علمیه نجف است.
([7]) مسألهی اسم و مسمی نزد شیعهی امامیه قضیهای است که شایستهی تحقیق و بررسی میباشد، چرا که خیلی وقتها نزاع آنها اطراف اسم دور میزند - در حالیکه اسم یک امر ظاهری است – به رغم اختلاف در مسمی که یک امر اصلی و عنصری است، یا اسم را اثبات و یا نفی میکنند. برای مثال تقیه، صیغه و خمس...و تا آخر را در نظر بگیر!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر