توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۴۰۰ خرداد ۲۹, شنبه

اصل ششم: تجریح صحابه

 


فصل اول:
عقیده امامیه در مورد صحابه

کینه توزی و کافر شمردن صحابه و بدگویی از رفتار و شخصیت آن‌ها و نیز توهین به همسران پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  نزد بزرگان امامیه که آن را عبادت می‌دانند و صبح و شب آن را پیوسته تکرار می‌کنند آن چنان شایع است که قلم از نوشتن آن شرم می‌کند. چون آن‌ها به این اعتقادات به حدی باور دارند که ایمانشان بدون آن پذیرفته نیست؛ چرا که محبت اهل بیت نزد آن‌ها جز با مخالفت و بدگویی از دشمنان آن‌ها که همان صحابه هستند معنی ندارد و قاعده‌ای که به آن استناد می‌کنند این است که می‌گوید: محبت و دوست داشتن جز با دشمنی مخالف وجود ندارد. (یعنی هر کسی را که دوست داشته باشی باید مخالفان او را هم دشمن بدانی). (لا ولاء إلا ببراء)

و منابع و کتاب‌های معتبر آن‌ها به وضوح به تکفیر و بدگویی و ارتداد صحابه بعد از وفات رسول خدا  صلی الله علیه و آله و سلم  اشاره دارند. و حتی معتقدند که اصحاب اساساً منافق بوده‌اند و واقعیت عالم تشیع گویای چنین اعتقادی است.

اگر به این خاطر نبود که شیعیان بعضاً به انکار این اعتقادات می‌پردازند[1] ـ به خصوص زمانی که در رسانه‌های ارتباط جمعی و جهانی و سنی در تنگنا قرار می‌گیرند یا در کتاب‌های تبلیغی خود که آن‌ها را هم براساس عقیده مبتنی بر تقیه می‌نویسند ـ هیچ نیازی به ذکر بعضی از این گونه اقوال آن‌ها که در مورد توهین به اصحاب رضی الله عنهم  است و نزد خاص و عام شهرت دارد، نبود. و تنها کسانی که با شیعیان مجالست نداشته‌اند یا هیچ اطلاعی از کتاب‌ها و حقیقت عقایدیشان ندارند چنین اقوالی برایشان مایه تعجب است.

کتاب‌های اصلی و مهم امامیه که به بدگویی از صحابه ـ خداوند از آن‌ها راضی باد ـ پرداخته‌اند بسیار زیادند و قابل شمارش نیستند و این امری روشن است.... ما به یکی از منابع مهم و مشهور امامیه که (بحار الأنوار) مجلسی است، اشاره می‌کنیم که هم کتاب و هم مؤلف آن بی نیاز از معرفی کردن هستند.

و اینک گزیده‌ و نمونه‌ای از گندابِ توهین به اصحاب که برگرفته از کتاب گمراه کننده و متعفن البحار است. و بد نیست که بدانیم در این کتاب ابوابی با عنوان صریح تکفیر صحابه آمده است، به عنوان مثال (باب 18 در ذکر و بیان گمراهی مسلمانان بعد از وفات پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  و غصب خلافت و برملا شدن جهل و کفر غاصبان خلافت و مراجعه‌ی مردم به امیرالمؤمنین) صفحه 53

(باب (20) کفر سه خلیفه اول، نفاق آن‌ها، اعمال و آثار قبیح و زشتشان و فضیلت لعن و اظهار بیزاری از آن‌ها) / ص 145 ج (30)[2]. و جلدی از این کتاب با 707 صفحه به تکفیر صحابه و توهین به آن‌ها اختصاص داده است. و این غیر از چیزهایی است که در بقیه جلدهای این کتاب که بالغ بر صد جلد می‌باشد، آمده است.

- در کتاب (إرشاد القلوب) در روایتی که سند آن محذوف است و از عبدالرحمن بن غنم الأزدی که پدر زن معاذبن جبل رضی الله عنه  (بزرگ‌ترین فقیه و مجتهد آن زمان شام) است، آمده است که می‌گوید: معاذ بن جبل بر اثر طاعون فوت کرد؛ روز مرگ او من حاضر بودم و مردم به طاعون گرفتار بودند و از او در هنگام جان دادن ـ که غیر از من کسی در آن خانه نبود و این واقعه در زمان خلافت عمر بن خطاب روی داد ـ شنیدم که می‌گفت: وای بر من، وای بر من، با خود گفتم: مبتلایان به طاعون هذیان و پرت و پلا می‌گویند، به او گفتم: آیا هذیان می‌گویی؟ گفت: رحمت خدا بر تو باد، نه هذیان نمی‌گویم ـ گفتم: پس چرا افسوس می‌خوری؟ گفت: به دلیل حمایت و پشتیبانی‌ای که از دشمن خدا علیه ولی و محبوب خدا کردم. به او گفتم: آن‌ها چه کسانی هستند؟ گفت: حمایتی که از ابوبکر بر ضد خلیفه و وصی رسول خدا  صلی الله علیه و آله و سلم  علی بن ابی طالب رضی الله عنه  کردم. گفتم: به حقیقت تو هذیان می‌گویی. گفت: ابن غنم! به خدا قسم هذیان نمی‌گویم، اینک پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  و علی علیه السلام  وعده جهنم را به من می‌دهند و من و دوستانم را جهنمی می‌دانند و می‌گویند: آیا نمی‌گفتید اگر پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  فوت کند یا کشته شود خلافت را از علی می‌گیریم تا او خلیفه نشود، پس من، ابوبکر، عمر، سالم و ابوعبیده جمع شدیم. به معاذ گفتم: این حادثه چه وقتی اتفاق افتاد؟ گفت: در حجة الوداع، گفتیم که به اتفاق هم بر ضد علی جمع می‌شویم تا زمانی که ما زنده باشیم نباید خلافت به علی برسد، و وقتی که پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  فوت کرد به آن‌ها گفتم: من گروه انصار را راضی می‌کنم شما نیز قریش را، سپس در زمان خود پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  بشر بن سعید و اسید بن حصین را بر قول و عهدی که گذاشته بودیم، دعوت کردم آن‌ها هم در این زمینه به من بیعت دادند. به معاذ گفتم: به راستی تو هذیان می‌گویی، او صورتش را بر خاک گذاشت و تا آخرین لحظه مرگ بر خودش افسوس می‌خورد.

ابن غنم به ابن قیس بن هلال گفت: این جملات به کسی جز دختر خودم (زن معاذ) و مردی دیگر، نگفته‌ام، براستی که من نسبت به چیزی که از معاذ دیدم و شنیدم به وحشت و نگرانی افتادم. گفت: به حج رفتم و کسی را دیدم که ابوعبیده و سالم را در هنگام مرگ دیده بود و به من خبر داد که چنین چیزی هم برای آن دو در هنگام مرگ رخ داده است بدون هیچ کم و کاستی و همان چیزهایی که معاذ گفته بود آن‌ها هم گفته بودند. گفتم: مگر سالم در جنگ تهامه کشته نشد؟ گفت: چرا اما او را در حالی یافتیم که او نیمه جانی داشت.

سلیم گفت: آنچه را که ابن غنم برایم تعریف کرده بود را برای محمدبن ابوبکر گفتم، محمد به من گفت: آنچه را که می‌گویم برای کسی تعریف نکن، من شهادت می‌دهم که پدر من هم (ابوبکر) در هنگام مرگ حرف‌های آن‌ها را تکرار می‌کرد. عایشه گفت: پدرم هذیان می‌گوید، محمد گفت: عبدالله بن عمر را در زمان خلافت عثمان دیدم و آنچه را که از پدرم در هنگام مرگ شنیده بودم برایش تعریف کردم و از او قول گرفتم که آن را برای کسی بازگو نکند. و ابن عمر گفت: این را به کسی نگو، چون به خدا قسم پدر من هم همان چیزهایی را که پدرت گفته بدون کم و زیاد گفته بود.

ابن عمر هنگامی که از محبت من نسبت به علی باخبر شد، ترسید که من خبر را به علی برسانم، پس گفت که: پدرم هذیان می‌گفت. پس من پیش امیرالمؤمنین علی رفتم و آنچه را که از پدرم شنیده بودم و ابن عمر برایم تعریف کرده بود به او خبر دادم، علی گفت: همانا کسی که راستگوتر از تو و ابن عمر است این خبر را قبلاً در مورد ابوبکر، عمر، ابوعبیده‌، سالم و معاذ به من داده است. گفتم: ای امیرالمؤمنین! او کیست؟ گفت: کسانی به من خبر داده‌اند. پس منظورش را فهمیدم و گفتم راست می‌گویی.

سلیم گفت: به ابن غنم گفتم: معاذ که با طاعون فوت کرد، ابوعبیده چگونه درگذشت، گفت: بر اثر دبیله (نوعی بیماری داخلی). وقتی محمد بن ابوبکر را دیدم گفتم: آیا غیر از تو و برادرت عبدالرحمن و عایشه و عمر کس دیگری شاهد مرگ پدرت بود؟ گفت: نه. گفتم: آیا چیزهایی که تو شنیدی آن‌ها هم شنیدند؟ گفت: چیزهایی شنیدند و به گریه افتادند و گفت که هذیان می‌گوید، اما آنچه من شنیدم هذیان نبود. گفتم: آنچه آن‌ها شنیدند چه بود؟ گفت: بر هلاکت خودش افسوس می‌خورد. عمر گفت: ای خلیفه رسول خدا! چرا افسوس و واویلا می‌کنی، گفت اینک پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  در حالی که علی با اوست خبر جهنمی بودنم را می‌دهند و نام‌های همراه آنان است که در کعبه بر آن عهد بستیم و پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  می‌گوید: این عهدی است که به آن وفا کردید و بر ضد ولی خدا متحد شدید و تو و رفیقت در آتش جهنم در اسفل السافلین خواهید بود. هنگامی که عمر این را شنید از خانه خارج شد و می‌گفت: او هذیان می‌گوید. ابوبکر گفت: نه به خدا قسم هذیان نمی‌گویم ـ کجا می‌رویی؟ عمر گفت: تو چگونه هذیان نمی‌گویی در حالی که ﴿ثَانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ [التوبة: 40] بودی.

گفت: ای عمر! برایت بازگو کنم که محمد ـ لفظ رسول خدا را برای پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  به کار نبرد ـ در حالی که با او در غار بودم به من گفت: کشتی جعفر و یاران او را می‌بینم که در بحر و دریا شناور است. گفتم: آن را به من نشان بده، پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  دست را بر صورتش کشید و من هم به دستانش نگاه می‌کردم در آن هنگام مخفیانه در قلبم احساس کردم که او ساحر است و این جریان ‌را در مدینه برایت تعریف کردم و نظر من و تو با هم یکی شد که او (محمد) ساحر است.

عمر گفت: ای فرزندان ابوبکر! پدرتان هذیان می‌گوید، نگذارید کسی حرف‌های او را بشنود و سخنان او را مخفی نگه دارید، مبادا اهل بیت پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  بر شما جرأت پیدا کنند. بعد از آن، عمر و عبدالرحمن خارج شدند و عایشه هم با آن‌ها خارج شد تا برای نماز وضو بگیرند و من چیزهایی شنیدم که آن‌ها نشنیدند. هنگامی که با پدرم تنها شدیم به او گفتم: پدرجان! «لا إله إلَّا الله» را بگو. گفت: نمی‌توانم و نمی‌گویم مگر این‌که‌ وارد جهنم و آن تابوت شوم. وقتی از تابوت حرف زد احساس کردم، هذیان می‌گوید. به او گفتم: کدام تابوت؟ گفت: تابوتی از آتش که با قفلی آتشین بسته شده است که در آن دوازده مرد وجود دارند که من و دوستم با آن‌ها هستیم. گفتم: منظورت عمر است؟ گفت؟ بله، و ما همگی در چاهی که در قعر جهنم است و بر آن صخره‌ای قرار دارد، هستیم و هرگاه خداوند بخواهد جهنم را برافروزد صخره را بر می‌دارد.

گفتم: آیا هذیان می‌گویی؟ گفت: نه قسم به خدا هذیان نمی‌گویم لعنت خدا بر ابن صهاک که مرا گمراه کرد:

﴿لَقَدْ أَضَلَّنِي عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جَاءَنِي وَكَانَ الشَّيْطَانُ لِلْإِنْسَانِ خَذُولًا٢٩ [الفرقان:29].

«بعد از آن که قرآن (برای بیداری و آگاهی) به دستم رسیده بود، مرا گمراه (و از حق منحرف و منصرف) کرد. (آری! این چنین) شیطان انسان را (به رسوائی می‌کشد و) خوارِ خوار می‌دارد».

او بد همنشنی بود. صورتم را بر زمین بگذار. من هم صورتش را بر زمین گذاشتم[3]. او پیوسته افسوس می‌خورد و خود را در هلاکت می‌دانست تا چشمانش را فرو بستم. پس عمر بر من داخل شد و گفت: آیا بعد از ما چیزی گفت؟ من هم برایش تعریف کردم. او گفت: خدا بر تو رحم کند ای خلیفه رسول خدا  صلی الله علیه و آله و سلم ! همه این حرف‌ها را پنهان کن، چون همه‌اش هذیان است، شما ار خانواده‌ای هستید که در هنگام مرگ هذیان می‌گویید. عایشه گفت: ای عمر! راست گفتی. پس عمر به من گفت: مواظب باش بر آنچه که شنیدی چیزی را به علی و خانواده علی نگویی.

سلیم گفت: به محمد گفتم: آیا کسی را دیده‌ای که این اخبار را در مورد آن پنج نفر و چیزهایی که آن‌ها گفته‌اند به امیرالمؤمنین بدهد؟ او جواب داد که پیامبر خدا  صلی الله علیه و آله و سلم  به او خبر داده است، علی هر شب پیامبر را به خواب می‌بیند و سخن گفتن با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  در خواب، مانند سخن گفتن با او در حالت بیداری و حیات است. به تحقیق پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  فرموده است: هر کس مرا در خواب ببیند به حقیقت مرا دیده است، چون شیطان نمی‌تواند در هیچ حالتی (خواب وبیداری) خودش را به شکل من در بیاورد و نمی‌تواند خودش را به شکل جانشینان من در بیاورد. سلیم گفت: به محمد گفتم: چه کسی این اخبار را به تو داد؟ گفت: علی علیه السلام . به او گفتم: من هم همان چیزهایی را که از او شنیده‌ای، شنیده‌ام. به محمد گفتم: چه بسا فرشته‌ایی این اخبار را به او رسانده است. او گفت: ممکن است که ملائکه به او خبر داده باشد. گفتم: آیا فرشتگان جز با انبیاء با کسی سخن گفته‌اند؟ گفت: مگر در قرآن ندیده‌ایی که «وما أرسلنا من قبلک من رسول ولا نبي ولا محدث»: «ما نفرستادیم قبل از تو هیچ رسول و نبی و خبر داده شده‌ایی...». گفتم: به امیرالمؤمنین علی خبر داده شده. گفت: آری، و به فاطمه خبر داده شده در حالی که نبی نبود، و با مریم و مادر موسی سخن گفته شده در حالی که نبی نبودند، و ساره زن ابراهیم که فرشتگان ‌را دید و بشارت تولد اسحاق و یعقوب را دریافت در حالی که او هم نبی نبود.

سلیم گفت: هنگامی که محمد بن ابوبکر در مصر کشته شد و به امیرالمؤمنین تسلیت گفتیم؛ بعداً من پیش علی برگشتم و با ایشان خلوت کردم و درباره‌ی آنچه محمد بن ابوبکر و ابن غنم برایم گفته بودند، صحبت کردم. گفت: محمد ـ رحمت خدا بر او باد! ـ راست گفته است، او شهیدی زنده است که رزق و روزی‌اش داده می‌شود، ای سلیم! من و جانشینان بعد از من که یازده نفر از اولاد و نوادگان من هستند امامان هدایت یافته و خبر داده شده‌ایم. گفتم: ای امیرالمؤمنین! آن‌ها چه کسانی هستند؟ گفت: پسران من، حسن و حسین، بعد از آن‌ها این پسرم و دست علی بن حسین علیه السلام  را گرفت در حالی که بچه‌ای شیرخواره بود سپس هشت نفر دیگر از اولادش را یکی پس از دیگری ذکر کرد.

و آن‌ها کسانی هستند که خداوند به آن‌ها قسم یاد می‌کند که: ﴿وَوَالِدٍ وَمَا وَلَدَ٣ [البلد: 3].

(والد) همانا رسول خدا  صلی الله علیه و آله و سلم  و من هستیم و (ماولد) هم این یازده جانشین خواهند بود. گفتم: ای امیرالمؤمنین! آیا وجود دو امام در یک زمان امکان‌پذیر است؟ گفت: نه، مگر این‌که‌ یکی از آن‌ها ساکت باشد تا این‌که‌ دیگری فوت کند[4].

من (مجلسی) می‌گویم: این خبر را در کتاب سلیم از ابان از سلیم از عبدالرحمن بن غنم یافتم که عیناً حدیث به همین صورت روایت شده بود.

بیان این خبر یکی از دلایل تهمت و بدگویی به کتاب سلیم است، زیرا محمد آن چنان که در روایات شیعه و سنی آمده است در حجة الوداع به دنیا آمده و در هنگام مرگ پدرش دو سال و چند ماه سن داشته است؛ پس چگونه امکان دارد که آن جملات را بر زبان آورده باشد و این حکایات را تعریف کند. ممکن است که راویان و کاتبان در آن دست برده باشند و یا شاید گفته‌اند که: این از معجزات امیرالمؤمنین علیه السلام  است که در محمد ظاهر شده است.

بعضی از بزرگان گفته‌اند، طبق آنچه که از نسخه‌های این کتاب به من رسیده است، عبدالله بن عمر پدرش را که در حال مرگ بود، نصیحت می‌کرد.

و به راستی با چنین مطالبی نمی‌توان بر کتابی که بین محدثین معروف بوده و کلینی و صدوق و سایر قدما بر آن اعتماد کرده‌اند، اشکال وارد کرد.

بیشتر روایات و اخبار آن با آنچه که به وسیله اسانید صحیح در اصول معتبره و قابل اعتبار آمده است، مطابقت دارد و کمتر کتاب مهم و اصولی پیدا می‌شود که خالی از این باشد.

نعمانی در کتاب (الغیبه) بعد از اخبار و روایاتی که از کتاب سلیم آورده، چنین می‌گوید: ـ کتاب او (سلیم) یکی از اصلی‌ترین اصولی است که اهل علم آن را روایت کرده‌اند و از اولین کتاب‌های حدیثی اهل بیت است، چون تمام آنچه که در آن کتاب آمده از رسول خدا  صلی الله علیه و آله و سلم  و امیرالمؤمنین علیه السلام  و مقداد و سلمان فارسی و ابوذر رضی الله عنهم  و از کسانی که از آن‌ها پیروی کرده‌اند و پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  و امیرالمؤمنین علیه السلام  را دیده‌اند و مستقیماً احادیث را از آن‌ها شنیده‌اند، رسیده است. و این کتاب از مهم‌ترین کتاب‌هایی است که شیعه به آن استناد می‌کند و آن را معتبر می‌داند([5]).

ثمالی می‌گوید: از علی بن حسین پرسیدم نظرت در مورد فلان و فلان چیست؟ گفت: لعنت و خشم خدا بر آن‌ها باد! آن دو مردند در حالی که کافر و مشرک به خداوند بزرگ بودند[6].

از حنان بن سدیر، از پدرش از ابوجعفر علیه السلام  روایت است که: یکی از پسران صفیه دختر عبدالمطلب فوت کرد، پس او پسرش را بوسید. عمر به او گفت: گوشواره‌ات را بپوشان، چون نزدیکی و قرابت تو به رسول خدا  صلی الله علیه و آله و سلم  هیچ نفعی به تو نمی‌رساند. صفیه به او گفت: ای ابن اللخناء! تو گوشواره مرا دیدی؟ سپس بر رسول خدا  صلی الله علیه و آله و سلم  وارد شد و با گریه جریان ‌را برای رسول خدا  صلی الله علیه و آله و سلم  تعریف کرد، بعد از آن پیامبر از خانه خارج شد و همه برای نماز جماعت آماده شدند. پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  فرمود: بعضی‌ها را چه شده است که گمان برده‌اند من به نزدیکانم نفعی نمی‌رسانم، اگر به مقام محمود برسم برای بدترین شخص شما هم شفاعت خواهم کرد. اگر هر کدام از شما در مورد یکی از اجدادش از من سؤال کند، جوابش را دقیق خواهم داد. مردی به سوی پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  بلند شد و گفت: پدر من کیست ای رسول خدا  صلی الله علیه و آله و سلم ؟ جواب دادند که پدر تو غیر از کسی است که تو او را پدر خوانی. پدر تو فلان بن فلان است. سپس مرد دیگری برخاست و گفت: ای رسول خدا  صلی الله علیه و آله و سلم ، پدر من کیست؟ فرمود: پدر تو همانی است که پدر می‌خوانی سپس فرمودند: چه شده که کسی گمان کرده که من به نزدیکانم نفع نمی‌رسانم و او در مورد پدرش از من سؤال نمی‌پرسد. پس عمر جلوی پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  برخاست و گفت: ای رسول خدا  صلی الله علیه و آله و سلم !، از غضب خدا و خشم رسول او به خدا پناه می‌برم، خداوند شما را ببخشد، مرا ببخش. پس خداوند این آیه را نازل کرد:

﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَسْأَلُوا عَنْ أَشْيَاءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ وَإِنْ تَسْأَلُوا عَنْهَا حِينَ يُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَكُمْ عَفَا اللَّهُ عَنْهَا وَاللَّهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ١٠١ قَدْ سَأَلَهَا قَوْمٌ مِنْ قَبْلِكُمْ ثُمَّ أَصْبَحُوا بِهَا كَافِرِينَ١٠٢ [المائدة: 101-102].

«ای مؤمنان! از مسائلی سؤال مکنید (که خداوند از راه لطف از آن‌ها سخن نگفته است، و چه بسا به شما مربوط نبوده، و چندان سودی برای زندگی شما نداشته باشند، و) اگر فاش گردند و آشکار شوند شما را ناراحت و بدحال کنند. چنان که به هنگام نزول قرآن (در زمان حیات پیغمبر، از او) راجع بدان‌ها پرس و جو کنید، برای شما (با وحی آسمانی) بیان و روشن می‌شوند (و آن گاه دچار مشقّات و مشکلات فراوانی می‌گردید و از عهده انجام تکالیف و وظائف بیشمار برنمی‌آئید. پس شما را به ناگفته‌ها و نانموده‌ها چه کار؟ مگر نه این است که) خداوند از این مسائل گذشته است (و پرسشهای قبلی شما را نادیده گرفته است و از مجازات اخروی آن‌ها صرف نظر فرموده است‌؟) و خداوند بس آمرزگار و بردبار است. (این است که از شما می‌گذرد و در مجازات شما شتاب نمی‌ورزد). جمعی از پیشینیان از (اموری همانند) آن‌ها (که شما می‌پرسید) سؤال کردند و بعد از آن (که توسّط پیغمبران از آن‌ها اطّلاع یافتند و موظّف به رعایت احکام مربوطه شدند) نسبت بدان‌ها به مخالفت برخاستند و منکر (حقّانیت پاسخ) آن‌ها (و بالطبع صلاحیت گویندگان آن سخن‌ها، یعنی انبیاء) شدند‏»[7].

علی بن ابراهیم گفته است که: منظور از قول خداوند عزوجل : ﴿لِيَحْمِلُوا أَوْزَارَهُمْ كَامِلَةً يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَمِنْ أَوْزَارِ الَّذِينَ يُضِلُّونَهُمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ [النحل: 25].

«آنان باید که در روز قیامت بار گناهان خود را (به سبب پیروی نکردن از پیغمبر) به تمام و کمال بر دوش کشند، و هم برخی از بار گناهان کسانی را حمل نمایند که ایشان را بدون (دلیل و برهان و) آگهی گمراه ساخته‌اند (بی آن که از گناهان پیروان چیزی کاسته شود)».

این است که گناهانشان‌ را بر دوش می‌کشند (کسانی که خلافت را از علی غصب کردند) و گناهان کسانی که از آن‌ها پیروی کرده‌اند را هم بر دوش می‌کشند و این گفته پیامبر خدا  صلی الله علیه و آله و سلم  می‌باشد. هیچ خونی ریخته نمی‌شود و هیچ جنگی رخ نمی‌دهد و هیچ زنایی انجام نمی‌گیرد و هیچ مال نامشروعی تصاحب نمی‌شود مگر این‌که‌ گناه آن بر گردن این دو نفر است بدون این‌که‌ از گناه مرتکبین آن چیزی کم شود[8].

﴿وَيَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَى يَدَيْهِ قال الأول ﴿يَقُولُ يَا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلًا٢٧ [الفرقان: 27].

«روزی که ظالم دو دستش را به دندان می‌گزد و می‌گوید: ای کاش با رسول خدا راه (بهشت) را بر می‌گزیدم».

ابوجعفر علیه السلام  می‌گوید: یعنی اولی (ابوبکر) می‌گوید: کاش با رسول خدا  صلی الله علیه و آله و سلم  علی علیه السلام  را بر می‌گزیدم، وای بر من کاش فلانی را به عنوان دوست بر نمی‌گزیدم یعنی دومی (عمر را) مرا بعد از آنکه ذکر به دستم رسیده بود گمراه کرد (ذکر یعنی ولایت) و شیطان انسان‌ را خوار و ذلیل می‌گرداند. منظور از شیطان همان دومی (عمر) است[9].

1-   سلیم بن قیس هلالی از سلمان فارسی روایت می‌کند که امیرالمؤمنین در روز بیعت به ابوبکر گفت: خدا را بر شما چهار نفر (منظورش من، زبیر، ابوذر و مقداد بود) شاهد می‌گیرم که آیا شما از پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  نشنیدید که فرمود: تابوت آتشین وجود دارد که در آن دوازده نفر (شش نفر از سابقین و شش نفر از آخرین) هستند، آن تابوت در چاهی واقع در عمق جهنم و در تابوتی قفل و بسته می‌باشد و بر آن چاه صخره‌ای است که هر گاه خداوند بخواهد جهنم را برافروزد این صخره را از آن چاه برداشته و دوزخ از شدت حرارت و شعله‌وری این چاه به خداوند پناه می‌برد و ما نیز از پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  در حالی که شما هم شاهد بودید، پرسیدیم که: آن‌ها چه کسانی هستند؟ فرمود: شش نفر نخستین: (قابیل پسر آدم که برادرش را به قتل رساند، فرعون فرعون‌ها، آنکه با ابراهیم در مورد پروردگارش راه مجادله و ستیز در پیش گرفت و آن دو نفر بنی اسرائیل که کتابشان‌ را تبدیل و تحریف نمودند و سنتشان‌ را تغییر دادند که یکی از آن‌ها نصرانی‌ها را گمراه کرد و دیگری یهودیت را تحریف نمود و پیروانش را گمراه کرد و ابلیس هم نفر ششم است.

و شش نفر آخر هم که دجال جزو آن‌هاست و این پنج نفر دیگر که به اصحاب صحیفه مشهور هستند یعنی ابوبکر، عمر سالم، ابوعبیده و معاذ) که در دشمنی با تو ای برادرم! عهد و پیمان بسته‌اند و بر مظاهرت و هم پیمانی علیه تو بعد از من توافق کرده‌اند... و پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  حتی تعداد و نام آن‌ها را نیز ذکر کرد. سلمان گفت: ما هم در جواب گفتیم: راست گفتی و ما هم از پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  همین مطلب را شنیدیم([10]).

- ﴿قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ١ [الفلق: 1].

گفت: فلق چاهی است در جهنم که اهل دوزخ از شدت گرما و حرارت آن به خدا پناه می‌برند و این چاه از خداوند خواست که به او اجازه تنفس دهد و خداوند هم به آن اجازه داد و نفس کشید و جهنم را به آتش کشید.

در ادامه گفتند در این چاه صندوقی آتشین وجود دارد که از شدت حرارت آن، اهل آن چاه به خداوند پناه می‌برند و آن صندوق همان تابوتی است که در آن شش نفر از اولین و شش نفر از آخرین وجود دارند. که شش نفر اول عبارتند از: پسر آدم که برادرش را به قتل رساند، فرعون ابراهیم که ابراهیم را در آتش انداخت و فرعون موسی، سامری که گوساله را درست کرد و آنکه مسیحیان‌ر ا گمراه کرد و آنکه یهودیان ‌را گمراه کرد و شش نفر آخر، خلفای اول، دوم، سوم، معاویه، رئیس خوارج و ابن ملجم هستند. ﴿وَمِنْ شَرِّ النَّفَّاثَاتِ فِي الْعُقَدِ٤ [الفلق: 4] ـ گغت: غاسق آن کسی است که در چاه انداخته می‌شود[11].

- اسحاق بن عمار از موسی بن جعفر نقل می‌کند و گفت: به ایشان گفتم: فدایت شوم در مورد آن دو نفر برایم صحبت کن، براستی که‌ در مورد آن احادیث زیادی را از پدرت شنیده‌ام. گفت: ای اسحاق! اولی به منزله عجل (گوساله بنی اسرائیل) و دومی به منزله سامری می‌ماند. گفت: به ایشان گفتم: فدایت شوم بیشتر در موردشان برایم صحبت کن. گفت: قسم به خدا آن‌ها مردم را مسیحی، یهودی و مجوسی کردند ـ خداوند از گناهشان نگذرد! گفتم: فدایت شوم بیشتر بگو. گفتند: سه نفر هستند که خداوند در قیامت به آن‌ها نمی‌نگرد و آن‌ها را پاک نمی‌کند و عذاب دردناکی دارند. گفتم: فدایت شوم آن‌ها چه کسانی هستند؟ گفتند: مردی که بدون این‌که‌ حقی از جانب خداوند داشته باشد ادعای امامت کرد و دیگری کسی است که امامی را که از طرف خدا بود، رسوا و بدنام کرد و دیگری کسی است که گمان می‌کند آن دو نفر بهره‌ای از اسلام دارند و آنان ‌را مسلمان حساب می‌کند. گفتم: فدایت شوم بیشتر در مورد آن دو برایم صحبت کن. گفتند: ای اسحاق! برای من فرقی نمی‌کند که آیه‌ی محکمی را از کتاب خدا پاک کنم و از بین ببرم یا این‌که‌ رسالت محمد  صلی الله علیه و آله و سلم  را انکار نمایم یا گمان کنم در آسمان خدایی نیست یا کسی را بر علی علیه السلام  مقدم کرده باشم. گفتم: فدایت شوم بیشتر بگو. گفتند: ای اسحاق! در آتش جهنم دره‌ای است که «سقر» نام دارد و از زمانی که پروردگار آن را خلق کرده است، نفس نکشیده و اگر خداوند به اندازه لحظه‌ای به آن اجازه تنفس دهد آنچه بر روی زمین است را به آتش می‌کشاند و اهل دوزخ از گرمی این وادی و بوی بد و متعفن آن و آنچه که در آن برای اهلش (از عذاب) تدارک دیده شده است، به خداوند پناه می‌برند، و در این وادی و دره کوهی است که تمام اهل این دره از شدت حرارت و بوی متعفن و پلیدی‌های این کوه و آن عذابی که خداوند در آن برای اهل دوزخ مهیا کرده است، به او پناه می‌برند، و در این کوه شکافی است که تمام اهل این کوه از حرارت و بوی متعفن و پلیدی آن و عذابی که خداوند در آن برای مستحققان مهیا نموده است، به او پناه می‌برند، و در این راه و شکاف چاهی است که تمام اهل آن شکاف از شدت گرما و حرارت این چاه و بوی بد و ناپاکی آن و آنچه از عذاب که خداوند برای دوزخیان آنجا تدارک دیده است، به او پناه می‌برند، و در این چاه ماری است که اهل آن چاه از خباثت و پلیدی آن مار و بوی بد و نجاست آن و آنچه که خداوند از سم و زهر در دندان‌های آن برای اهل این چاه آماده کرده است به او پناه می‌برند، و در درون این مار هفت صندوق که در آن‌ها پنج نفر از امت‌های پیشین و دو نفر از این امت وجود دارد، نهفته است. گفتم: فدایت شوم آن پنج نفر و آن دو نفر چه کسانی هستند؟ گفتند: آن پنج نفر عبارتند از: قابیل که هابیل را به قتل رساند و نمرود که با ابراهیم در مورد خداوند مجادله کرد و می‌گفت: من هم زنده می‌کنم و می‌میرانم و فرعون که می‌گفت: من پروردگار بلند مرتبه شما هستم و آن یهودی که مردم را گمراه کرد و آن شخصی که مسیحیان ‌را گمراه نمود. از این امت هم دو اعرابی هستند که در شکم آن مارند و آن هم اعرابی‌هایی اول و دوم هستند که یک لحظه هم به خداوند ایمان نیاوردند[12].

جعید همدان از امیرالمؤمنین علیه السلام  روایت می‌کند که گفتند: در آن تابوتی که در عمق و قعر دوزخ است شش نفر از اولین و شش نفر از آخرین وجود دارد. شش نفر اولین عبارتند از: قابیل پسر آدم که برادرش را به قتل رساند و فرعون فراعنه و سامری و دجال که در شمار گروه اول است ولی در زمان آخرین ظهور می‌کند و هامان و قارون. و شش نفر آخر عبارتند از: نعثل، معاویه، عمروبن عاص، ابوموسی اشعری... محدث دو نفر آخر را فراموش کرد. دو نفری که فراموش شده‌اند همان دو اعرابی پیشین بودند که قبلاً بیان کردیم همچنان که بعداً توضیح خواهیم داد[13].

- [تفسیر عیاشی] از ابوبصیر روایت می‌کند که گوید: جهنم را که هفت در دارد، می‌آورند و درِ اول آن مخصوص آن ظالم است که زریق (ابوبکر) نام دارد و درِ دوم متعلق به حبتر (عمر) است و درِ سوم متعلق به سومین (عثمان) است و درِ چهارم متعلق به معاویه و درِ پنجم مال عبدالملک و درِ ششم از آنِ عسکر بن هوسر و درِ هفتم مال ابوسلامه است، و این درها کسانی را که از این هفت نفر پیروی کرده‌اند، در بر می‌گیرند.

توضیح خواهیم داد که عسکر نام شتر عایشه است و ممکن است که کنایه از برخی از والیان بنی امیه از جمله ابوسلامه باشد و ممکن است منظور از ابوسلامه کنایه از ابومسلم باشد که اشاره دارد به کسانی از بنی عباس که بر آن‌ها مسلط شدند.

- در [تفسیر عیاشی] از حریز و از ابوجعفر روایت است که در مورد آیه‌ی ﴿وَقَالَ الشَّيْطَانُ لَمَّا قُضِيَ الْأَمْرُ [إبراهيم: 22]. «هنگامی که کار حساب و کتاب قیامت تمام شد شیطان می‌گوید». گفته‌اند: که او شیطان دومی (عمر) است و در قرآن هر جا که لفظ شیطان آمده باشد منظور دومی است.

- [تفسیر عیاشی] از ابوبصیر از ابوعبدالله روایت می‌کند که در روز قیامت ابلیس را در حالی که به هفتاد زنجیر و هفتاد پابند بسته شده، می‌آورند؛ اولی به زفر (عمر) که در صد و بیست پابند و صد و بیست زنجیر بسته شده، می‌نگرند؛ ابلیس هم که نگاه می‌کند، می‌پرسد: این چه کسی است که خداوند عذاب دو چندان به او رسانده در حالی که تمام مخلوقات را من گمراه کردم؟ به او گفته می‌شود: که این زفر است. می‌پرسد: چرا این عذاب را به او می‌چشانند؟ می‌گویند: به خاطر ستمی که به علی کرده است. ابلیس به او می‌گوید: نابودی و هلاکت بر تو و وای بر تو! آیا نمی‌دانستی که خداوند به من امر کرد که بر آدم سجده ببرم ولی سرپیچی کردم و از او خواستم که مرا بر محمد  صلی الله علیه و آله و سلم  و اهل بیت و شیعیانش تسلط بخشد، ولی این خواسته مرا اجابت نکرد و فرمود: ﴿إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغَاوِينَ٤٢ [الحجر: 42]. «همانا تو بر بندگان راستین من تسلط نداری مگر آن‌هایی که با پیروی از تو گمراه می‌شوند». و آیا وقتی خدا آن‌ها را استثنا کرد تو آن‌ها را نمی‌شناختی، آن‌گاه که گفتم: ﴿وَلَا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شَاكِرِينَ١٧ [الأعراف: 17]. «و اکثر آن‌ها را شاکر و شکرگذار نمی‌یابی». و با وعده‌هایی که به خود می‌دادی خود را فریب دادی (و خود را بدبخت کردی) در این هنگام در میان تمام مخلوقات بلند شده و به او خطاب می‌شود که چه چیزی باعث شد که با علی مخالفت کنی و مردم را بر ضد او با خود هم صدا کنی؟ شیطان (زفر) به ابلیس می‌گوید: تو مرا به این کار واداشتی. ابلیس در جواب به او می‌گوید: چرا از امر پروردگارت سرپیچی کردی و از من اطاعت نمودی؟ زفر در جواب ابلیس می‌گوید: آنچه که خداوند فرموده است، این است: ﴿إِنَّ اللَّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَوَعَدْتُكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ وَمَا كَانَ لِيَ عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطَانٍ [إبراهيم: 22] تا آخر آیه: «خداوند شما را وعده حق داد من نیز به شما وعده دادم و خلاف وعده کردم و بر شما هیچ تسلطی نداشتم».

 این‌که‌ ابوعبدالله می‌فرماید: (زفر در جواب او می‌گوید) ظاهر سیاق آیه این گونه نشان می‌دهد که ﴿إِنَّ اللَّهَ وَعَدَكُمْ کلام ابلیس باشد و کلام زفر ﴿إِنَّا كُنَّا لَكُمْ تَبَعًا [إبراهيم: 21] که قبل از این آمده، باشد که به خاطر اختصار و کلام ترک شده است و ممکن است که اشاره به سخنانی که بین [فلان] و اتباعش رد و بدل می‌شود، باشد (منظور از فلان، عمر است) و منظور از کلمه (یرد علیه): (زفر در جواب او می‌گوید) رد بر پیروان و اتباعش باشد. یا این‌که‌ (در جواب آن‌ها باشد که تحریف شده و چه بسا چیزی از کلام افتاده باشد).

- [تفسیر عیاشی] از محمدبن مروان از ابوجعفر در مورد آیه ﴿مَا أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ وَمَا كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُدًا٥١ [الكهف: 51] «من (ابلیس و فرزندانش را) به هنگام آفرینش آسمان‌ها و زمین و حتی بعضی از خودشان ‌را هم به هنگام آفرینش برخی از خودشان حاضر نکرده‌ام و گمراه‌کنندگان ‌را دستیار و مددکار خود نساخته‌ام». روایت می‌کند که پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  فرمود: خدایا، دین اسلام را به وسیله عمر بن خطاب و عمر بن هشام (ابوجهل) عزتمند و سربلند کن! خداوند هم آیه ﴿وَمَا كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُدًا٥١ را نازل فرمود که منظور عمر بن خطاب و ابوجهل هستند.

- [تفسیر عیاشی] از محمد بن مروان از ابوعبدالله روایت می‌کند که گوید به او گفتم: فدایت شوم آیا پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  فرمود: خدایا، اسلام را با ابوجهل بن هشام یا عمر بن خطاب عزتمند و سربلند گردان؟ امام جواب داد که ای محمد! بله قسم به خدا چنین چیزی گفت، و این بر من از این‌که‌ گردنم زده شود، سخت‌تر بود. سپس امام رو به من کرد و گفت: ای محمد! آیا می‌دانی که خداوند چه چیزی در جواب خواسته پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  نازل کرد؟ گفتم: فدایت شوم تو داناتری. گفت: پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  در خانه أرقم بود و فرمود: خدایا، اسلام را با ابوجهل یا عمر بن خطاب عزت بده و خداوند هم آیه ﴿مَا أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ وَمَا كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُدًا٥١ [الكهف: 51] را نازل کرد[14].

- از ابن فرقد از ابوعبدالله در مورد آیه‌ی ﴿وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ [التحريم: 11] روایت است که گفت: این مثالی است که خداوند آن را برای رقیه دختر رسول خدا  صلی الله علیه و آله و سلم  زده است که عثمان بن عفان او را به نکاح خود درآورده بود. بعد گفت: آیه ﴿وَنَجِّنِي مِنْ فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ یعنی از سومی (عثمان) و عملش مرا نجات ده و ﴿وَنَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ١١ یعنی از بنی امیه.

- از حسین بن مختار از ائمه علیه السلام  روایت است که در مورد آیه‌ی ﴿وَلَا تُطِعْ كُلَّ حَلَّافٍ مَهِينٍ١٠ [القلم: 10] می‌گویند یعنی دومی (عمر) و در مورد ﴿هَمَّازٍ مَشَّاءٍ بِنَمِيمٍ١١ مَنَّاعٍ لِلْخَيْرِ مُعْتَدٍ أَثِيمٍ١٢ عُتُلٍّ بَعْدَ ذَلِكَ زَنِيمٍ١٣ [القلم: 11-13] گفتند: عتل یعنی کافری که کفر بزرگی مرتکب شده باشد و زنیم یعنی ولد الزنا[15].

- البرسی در (مشارق الأنوار) از محمد بن سنان روایت می‌کند که امیر المؤمنین علیه السلام  به عمر فرمود: ای فریب خورده و ای بدبخت! من می‌دانم که با ضربه‌ای به دست عبد امّ معمر کشته خواهی شد، چون تو در مورد او حکم ظالمانه‌ای صادر می‌کنی و او نیز موفق می‌شود که تو را به اذن خدا به قتل برساند و بدین وسیله او برخلاف میل تو وارد بهشت می‌شود و تو و دوستت که جانشین او شدی به دار آویخته می‌شوید و آبرو و حیثیت شما بر باد می‌رود. بدین صورت که از کنار رسول خدا  صلی الله علیه و آله و سلم  بیرون آورده می‌شوید و بر شاخه‌هایی از درخت خرمای خشک شده به دار آویخته خواهید شد و آن درخت خشکیده برگ در می‌آورد و با این کار کسانی که تو را دوست داشته‌اند یا حامی تو بوده‌اند به فتنه می‌افتند، عمر گفت: ای أباالحسن! چه کسی این کار را انجام می‌دهد؟ گفت: گروهی هستند که شمشیرهایشان ‌را از غلاف بیرون کشیده‌اند و آتشی که برای ابراهیم برافروخته شده بود، آورده می‌شود و جرجیس و دانیال و هر نبی و صدیق دیگری همه می‌آیند سپس بادی که شما دو نفر را از جا کنده و به غبار تبدیل کرده و در دریا پراکنده می‌کند، می‌وزد.

روزی علی به حسن گفت: ای ابومحمد! آیا تابوتی آتشین را که نزد من است و می‌گوید: ای علی! برای من استغفار کن، نمی‌بینی، خدا او را نیامرزد!

در تفسیر ﴿إِنَّ أَنْكَرَ الْأَصْوَاتِ لَصَوْتُ الْحَمِيرِ١٩ [لقمان: 19] روایت شده که مردی از امیرالمؤمنین سؤال کرد منظور از این (حمیر) چیست، گفتند: خداوند برتر و گران قدرتر از آن است که چیزی را آفریده سپس از آن اظهار بیزاری نماید، بلکه منظور از (حمیر) زریق و دوستش می‌باشند که در تابوت آتشین و به صورت دو تا خر در جهنم در آمده‌اند و هنگامی که در آتش عرعر می‌کنند، اهل دوزخ از شدت داد و فریاد آن‌ها به وحشت افتاده و آشفته خاطر می‌شوند[16].

- زراره از ابوجعفر روایت می‌کند که گفتند: خداوند هر چیزی را حرام کرده باشد از دستورش سرپیچی شده است، چرا که آن‌ها همسران پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  را بعد از وفات او به ازدواج خود در آوردند، ابوبکر آن‌ها را بین ازدواج و عدم ازدواج مخیر کرد و آن‌ها ازدواج را برگزیدند ـ زراره گفت: اگر از برخی از آن‌ها (اصحاب) بپرسی آیا اگر پدرت زنی را نکاح کند و قبل از نزدیکی با او بمیرد آیا آن زن برای تو حلال است که با او ازدواج کنی؟ قطعاً می‌گوید: خیر. ولی با این حال ازدواج با مادرانشان ‌را برای خود حلال می‌دانند با این‌که‌ خود را مؤمن به حساب می‌آورند. چرا که همسران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  همانند مادرانشان است[17].

- [تفسیر عیاشی] مفضل بن صالح از برخی از یارانش از جعفربن محمد و ابوجعفر در مورد آیه‌ی ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تُبْطِلُوا صَدَقَاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَالْأَذَى [البقرة: 264] «ای کسانی که ایمان آورده‌اید، صدقه‌های خود را با منت و اذیت و آزار باطل نکنید». روایت می‌کند که در مورد عثمان نازل شد و در مورد معاویه و پیروان آن دو به اجرا در آمد.

 ـ [تفسیر عیاشی] از سلام بن مستنیر از ابوجعفر در مورد آیه بالا روایت می‌کند که این منت نهادن و اذیت و آزار نسبت به پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  و آل او بود و این یک تأویل است. و گفتند که در مورد عثمان نازل شده است.

- [تفسیر عیاشی] از ابوبصیر از ابوعبدالله روایت می‌کند که در مورد آیه ﴿لَا تُبْطِلُوا صَدَقَاتِكُمْ [البقرة: 264] می‌گویند که: (صفوان) یعنی سنگ و در مورد ﴿وَالَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ رِئَاءَ النَّاسِ [النساء: 38] «کسانی که اموالشان ‌را برای ریا و تظاهر نسبت به مردم انفاق می‌کنند».

می‌گویند: منظور از آن، فلان و فلان و فلان و معاویه و پیروانشان است.

- [تفسیر عیاشی] از سعدان از مردی از ابوعبدالله در مورد آیه ﴿وَإِنْ تُبْدُوا مَا فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحَاسِبْكُمْ بِهِ اللَّهُ فَيَغْفِرُ لِمَنْ يَشَاءُ وَيُعَذِّبُ مَنْ يَشَاءُ [البقرة:284] «و آنچه را که در دل دارید چه آشکار کنید چه پنهان کنید خداوند شما را در برابر آن محاسبه می‌کند پس هر کس را که بخواهد می‌بخشد و هر کس را بخواهد عذاب می‌دهد». روایت می‌کند که گفتند: خداوند بر خود لازم کرده است که کسی را که در قلبش به اندازه وزن دانه‌ی خردلی (کوچکترین) محبت آن دو (ابوبکر، عمر) باشد، وارد بهشت نکند[18].


فصل دوم:
سخن خداوند بلند مرتبه در حق صحابه و یاران پیامبر
 صلی الله علیه و آله و سلم  

این مواردی از گفته‌های امامیه در حق صحابه و یاران پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  بود! حال ببنیم که خداوند بلند مرتبه در حق ایشان چه می‌فرماید؟ در آیاتی از قرآن که رد و تأویلش غیرممکن است به ستایش صحابه رضی الله عنهم  و گواهی بر راستی ایمانشان تصریح شده است. خواه قبل از فتح مکه ایمان آورده باشند یا بعد از آن یکسان است. بعضی از این آیات به شرح زیر است: نص صریحی از قرآن که پیروی از صحابه و تمسک به ایشان‌ را شرط خشنودی خداوند می‌داند. خداوند بلند مرتبه می‌فرماید:

﴿وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ [التوبة: 100].

«پیشگامان نخستین مهاجران و انصار، و کسانی که به نیکی روش آنان را در پیش گرفتند و راه ایشان را به خوبی پیمودند، خداوند از آنان خوشنود است و ایشان هم از خدا خوشنودند‏».

(و در مقابل) افراد را از مخالفت با آنان برحذر می‌دارد و به آنانی که غیر ار راه آنان را برگزینند، وعده آتش می‌دهد؛ آنجا که می‌فرماید:

﴿وَمَنْ يُشَاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدَى وَيَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ مَا تَوَلَّى وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَسَاءَتْ مَصِيرًا١١٥ [النساء: 115].

«کسی که با پیغمبر، دشمنانگی کند، بعد از آنکه (راه) هدایت (از راه ضلالت برای او) روشن شده است و (راهی) جز راه مؤمنان در پیش گیرد، او را به همان جهتی که (به دوزخ منتهی می‌شود و) دوستش داشته باشد رهنمود می‌گردانیم (و با همان کافرانی همدم می‌نماییم که ایشان ‌را به دوستی گرفته است) و به دوزخش داخل می‌گردانیم و با آن می‌سوزانیم و دوزخ چه بد جایگاهی است!».

و مؤمنانی که خداوند عزوجل  ضمن این آیه، افراد را از مخالفت با آنان برحذر می‌دارد تنها مهاجرین و انصارند که خداوند بلند مرتبه پیروی از آن‌ها را در آیه اولی شرط خشنودی خود می‌داند.

و این پیشگامان نخستین مؤمنان اعم از مهاجرین و انصار آن طور که امامیه آن را به تصویر می‌کشند کم نیستند، بلکه آن‌ها تعدادشان بسیار زیاد است. همان گونه که خداوند متعال می‌فرماید:

﴿وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ١٠ أُولَئِكَ الْمُقَرَّبُونَ١١ فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ١٢ ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ١٣ وَقَلِيلٌ مِنَ الْآخِرِينَ١٤ [الواقعة: 10-14].

«و پیشتازان پیشگام! آنان، مقربان (درگاه یزدان) هستند. در میان باغ‌های پرنعمت بهشت جای دارند. گروه زیادی از پیشینیان (هر دینی از زمره دسته سوم) هستند و گروه اندکی از پسینیان (هر دینی، در میان دسته سوم) می‌باشند».

همان گونه که یاران سمت راستی‌ها در مهاجرین و انصار زیاد هستند.

و آن همانیست که خداوند متعال می‌فرماید:

﴿ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ٣٩ وَثُلَّةٌ مِنَ الْآخِرِينَ٤٠ [الواقعة: 39-40].

«(سمت راستی‌ها) گروه زیادی از پیشینیان (گروندگان به هر دینی از ادیان آسمانی) هستند و گروه زیادی از پسینیان (گروندگان به هر دینی از ادیان الهی)».

پیشگامان نسل‌های گذشته

حمل این آیات بر پیشگامان ملت‌های گذشته مانند یهود و نصاری غیرممکن است، زیرا که تعدادشان در هر نسلی اندک است و طبق وصف قرآن کریم (گروه زیادی) نیستند و آن در جای خود ثابت و روشن است برای کسی که تدبر می‌کند در آنچه که خداوند از اعمال و اخلاق و رفتارشان با پیامبر (سلام و درود خداوند بر آنان باد!) نقل و حکایت می‌کند. پس (پیشگامان) در ابتدای هر ملتی زیاد نیستند، مگر در امت اسلام که ایشان گروه زیادی از پیشینیان هستند.

پس این پیامبر خدا، نوح (سلام و درود خدا بر او باد!) بود که خداوند متعال به او اطلاع می‌دهد و می‌فرماید:

﴿حَتَّى إِذَا جَاءَ أَمْرُنَا وَفَارَ التَّنُّورُ قُلْنَا احْمِلْ فِيهَا مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَأَهْلَكَ إِلَّا مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ وَمَنْ آمَنَ وَمَا آمَنَ مَعَهُ إِلَّا قَلِيلٌ٤٠ [هود: 40].

«(نوح به کار خود مشغول بود و کافران هم به تمسخر خود ادامه دادند) تا آن‌گاه که فرمان ما (مبنی بر هلاک کافران) در رسید و آب از زمین جوشیدن گرفت (و خشم ما به غایت رسید. به نوح) گفتیم: سوار کشتی کن از هر صنفی نر و ماده‌ای را و خاندان خود را مگر کسانی را که فرمان هلاک آنان قبلاً صادر شده است (که همسر و یکی از پسران تو است) و کسانی را (در آن بنشان) که ایمان آورده‌اند و جز افراد اندکی بد و ایمان نیاورده بودند».

و پیروان ابراهیم علیه السلام  نیز به همین‌سان می‌باشند.

و در آنچه که خداوند متعال ما را ازنخستین پیروان موسی (یهودیان) آگاه می‌سازد، بیندیش. آنجا که می‌فرماید:

﴿فَلَمَّا تَرَاءَى الْجَمْعَانِ قَالَ أَصْحَابُ مُوسَى إِنَّا لَمُدْرَكُونَ٦١ [الشعراء: 61].

«هنگامی که هر دو گروه یکدیگر را دیدند، یاران موسی گفتند: ما (در چنگال فرعونیان) گرفتار می‌گردیم (و هلاک می‌شویم)».

(یاران موسی) لفظ به صورت عام و بدون استثناء آمده است و به خاطر این بود که موسی علیه السلام  خود را در هنگام رد گفته‌ی یارانش، به تنهایی ذکر کرد. پس گفت:

﴿قَالَ كَلَّا إِنَّ مَعِيَ رَبِّي سَيَهْدِينِ٦٢ [الشعراء: 62].

«(موسی) گفت: چنین نیست ـ پروردگار من با من است. (قطعاً به دست دشمنم نمی‌سپارد و به راه نجات) رهنمودم خواهد کرد».

و نگفت: (پروردگار ما با ماست) همان طور که پیامبر ما حضرت محمد  صلی الله علیه و آله و سلم  ـ خطاب (به رفیقش گفت: غم مخور که خدا با ماست) و خود را در همراهی او (ابوبکر) شریک دانست. وقتی که بنی اسرائیل از دریا گذشتند و خداوند متعال آنان ‌را از دست فرعون و فرعونیان سالم نگه داشت و:

﴿فَأَتَوْا عَلَى قَوْمٍ يَعْكُفُونَ عَلَى أَصْنَامٍ لَهُمْ قَالُوا يَا مُوسَى اجْعَلْ لَنَا إِلَهًا كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ قَالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ١٣٨ [الأعراف: 138].

«(در مسیر خود) به گروهی رسیدند که بتهائی داشتند و مشغول پرستش آن‌ها بودند. (در این هنگام بنی اسرائیل به موسی) گفتند: ای موسی، برای ما معبودی بساز (تا به پرستش آن بپردازیم) همان‌گونه که آنان دارای معبودهائی هستند (و به پرستش آن‌ها مشغول می‌باشند) موسی گفت: شما گروه نادانی هستید (و نمی‌دانید عبادت راستین چیست و خدائی که باید پرستیده شود کیست)».

بلکه در غیاب او (موسی علیه السلام ) گوساله‌ای را پرستش می‌کردند! و کسی جز هارون علیه السلام  بر ایشان انتقاد نکرد. ولی آن‌ها از او پیروی نکردند. آن‌گاه موسی علیه السلام  از خداوند درخواست بخشش و رحمت کرد:

﴿قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي وَلِأَخِي وَأَدْخِلْنَا فِي رَحْمَتِكَ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ١٥١ [الأعراف:151].

«(هنگامی که پاکی و بی گناهی هارون برای موسی مسلم شد) گفت: پروردگارا! بر من وبرادرم ببخشای (و از کاری که من در حق هارون کردم و از قصور احتمالی او در امر جانشینی صرف نظر فرمای) و ما را به رحمت خود داخل کن و (ما را در لطف خویش شامل کن. چرا که) تو از همه‌ی مهربانان مهربان تری».

پس او (موسی) تنها خود و برادرش هارون را مختص نمود و هنگامی که راهی سرزمین مقدس شد و ایشان ‌را به ورود به آنجا امر کرد:

﴿قَالُوا يَا مُوسَى إِنَّ فِيهَا قَوْمًا جَبَّارِينَ وَإِنَّا لَنْ نَدْخُلَهَا حَتَّى يَخْرُجُوا مِنْهَا فَإِنْ يَخْرُجُوا مِنْهَا فَإِنَّا دَاخِلُونَ٢٢ [المائدة: 22].

«گفتند: ای موسی! در آنجا قوم زورمند و قلدری زندگی می‌کنند و ما هرگز بدانجا وارد نمی‌شویم مادام که آنان از آنجا بیرون نروند. در صورتی که آنان از آن سرزمین بیرون رفتند، ما بدانجا خواهیم رفت».

همان طور که خداوند متعال می‌فرماید:

﴿قَالَ رَجُلَانِ مِنَ الَّذِينَ يَخَافُونَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمَا ادْخُلُوا عَلَيْهِمُ الْبَابَ فَإِذَا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّكُمْ غَالِبُونَ وَعَلَى اللَّهِ فَتَوَكَّلُوا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ٢٣ [المائدة: 23].

«دو نفر (سردار) از مردان خداترس که خداوند بدیشان نعمت (عقل و ایمان و شهامت) داده بود، گفتند: شما (از قیافه درشت این مردمان نترسید و ناگهانی یورش برید و) از دروازه بر آنان وارد شوید. اگر وارد دروازه شوید (به سبب دل ضعیفی که دارند) شما پیروز خواهید شد. اگر مؤمن هستید، بر خدا توکل کنید».

ولی ایشان قاطعانه اظهار داشتند:

﴿قَالُوا يَا مُوسَى إِنَّا لَنْ نَدْخُلَهَا أَبَدًا مَا دَامُوا فِيهَا فَاذْهَبْ أَنْتَ وَرَبُّكَ فَقَاتِلَا إِنَّا هَاهُنَا قَاعِدُونَ٢٤ [المائدة: 24].

«گفتند: ای موسی! ما هرگز بدان سرزمین مقدس پای نمی‌نهیم مادام که آنان در آنجا بسر برند. پس (دست از سر ما بردار و) تو و پروردگارت بروید و (با آن زورمندان قوی هیکل) بجنگید؛ ما در اینجا نشسته‌ایم و منتظر پیروزی شما هستیم».

پس موسی علیه السلام  در حالی که در پیشگاه خداوند عذرخواهی کرده و از کمی یاوران شکایت می‌کرد:

﴿قَالَ رَبِّ إِنِّي لَا أَمْلِكُ إِلَّا نَفْسِي وَأَخِي فَافْرُقْ بَيْنَنَا وَبَيْنَ الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ٢٥ [المائدة: 25].

«(بدین هنگام موسی رو به درگاه کردگار کرد و عاجزانه) گفت: پروردگارا! من تنها اختیار خود و برادرم (هارون) را دارم، میان من و این قومِ ستم پیشه، (با عدالت خداوندی خود) داوری کن (و حساب ما را از حساب ایشان جدا فرما و ما را به عذاب آنان گرفتار منما)».

و این بدین معناست که در قوم موسی علیه السلام  تنها دو مرد موصوف به (سابقین= پیشگامان) بودند و بقیه فاسق بودند. بنابراین جایز نیست، مصداق این فرموده‌ی خداوند عزوجل  باشند که می‌فرماید:

﴿ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ٣٩ وَثُلَّةٌ مِنَ الْآخِرِينَ٤٠ [الواقعة: 39-40].

«سمت راستی‌ها گروه زیادی از پیشینیان (گروندگان به هر دینی از ادیان آسمانی) هستند و گروه زیادی از پسینیان (گروندگان به هر دینی از ادیان الهی) قرار گیرند».

و به همین خاطر خداوند متعال کیفر سختی را بر همه‌ی آنان اعمال کرد و فرمود:

﴿قَالَ فَإِنَّهَا مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ أَرْبَعِينَ سَنَةً يَتِيهُونَ فِي الْأَرْضِ فَلَا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ٢٦ [المائدة: 26].

«(خدا به موسی) گفت: این سرزمین تا چهل سال بر آنان ممنوع است (و بدان پای نخواهند گذاشت و) در سرزمین (خشک بیابان) سرگردان (بدین سو آن سو) می‌گردند (و راه به جائی نمی‌برند) و بر قوم ستم پیشه و نافرمان غمگین مباش».

کجایند آنان که جزو اهل بدر بودند؟ کسانی که نماینده‌ی آن‌ها گفت: (ای فرستاده خدا! آنچه که خداوند شما را مأمور به انجام آن نموده است، اجرا کنید قسم به خدا ارگز سخنی را تکرار نمی‌کنیم که بنی اسرائیل در حق موسی علیه السلام  گفتند:

﴿فَاذْهَبْ أَنْتَ وَرَبُّكَ فَقَاتِلَا إِنَّا هَاهُنَا قَاعِدُونَ٢٤ [المائدة: 24].

«تو و پروردگارت بروید و (با آن زورمندان قوی هیکل) بجنگید؛ ما در اینجا نشسته‌ایم و منتظر پیروزی شما هستیم».

بلکه‌ می‌گوییم: تو و پروردگارت بروید و بجنگید که‌ ما نیز به‌ همراه شما می‌جنگیم.

و دیگری گفت: (آنچه که خداوند شما را مأمور به انجام آن نموده است، اجرا کنید قسم به کسی که تو را به حق فرستاد اگر دریا را بر ما عرضه کنید و در آن فرو روید ما قطعاً همگام با تو در آن فرو می‌رویم). بنابراین خداوند متعال آنان‌ را یاری همه جانبه کرد تا جایی که روز بدر به یوم الفرقان (روز جدایی حق از باطل) نامیده شد و سرزمین و اموال کفار برای ایشان به عنوان ارث باقی ماند و فرموده خداوند در ابتدای سوره انفال در شأن ایشان نازل شده است:

﴿وَيُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً لِيُطَهِّرَكُمْ بِهِ وَيُذْهِبَ عَنْكُمْ رِجْزَ الشَّيْطَانِ وَلِيَرْبِطَ عَلَى قُلُوبِكُمْ وَيُثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدَامَ١١ [الأنفال: 11].

«و از آسمان آب بر شما باراند تا بدان شما را (از پلیدی جسمانی) پاکیزه دارد و کثافت (وسوسه های) شیطانی را از شما به دور سازد و (با این نعمت) دل‌هایتان‌ را ثابت (و به یاری خدا واثق) نماید و گام‌ها را (در شنزارهای بدر) استوار دارد (و روحیه شما را تقویت و بر صبر و استقامت شما بیفزاید)».

و خداوند فرشتگان ‌را نازل کرد تا با کفار بجنگند و حامی و پشتیبان اهل بدر باشند:

﴿إِذْ يُوحِي رَبُّكَ إِلَى الْمَلَائِكَةِ أَنِّي مَعَكُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِينَ آمَنُوا [الأنفال: 12].

«(ای مؤمنان! به یاد آورید) زمانی را که پروردگار تو به فرشتگان وحی کرد که من با شمایم (و کمک و یاریتان می‌نمایم. شما با الهام پیروزی و بهروزی) مؤمنان را تقویت و ثابت قدم بدارید».

 و همه‌ی مؤمنان بر ایمانشان ثابت قدم بوده و هیچ یک از آنان میدان‌ را ترک نکردند.

و در اواخر (جنگ بدر) آیات زیر را در مورد ایشان نازل فرمود:

﴿هُوَ الَّذِي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنِينَ٦٢ [الأنفال: 62].

«او همان کسی است که تو را با یاری خود و توسط مؤمنان (مهاجر و انصار) تقویت و پشتیبانی کرد».

﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالَّذِينَ آوَوْا وَنَصَرُوا أُولَئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ [الأنفال: 72].

«بیگمان کسانی که ایمان آورده‌اند و (از خانه و کاشانه‌ی خویش) مهاجرت کرده‌اند و با جان و مال خود در راه خدا (به تلاش ایستاده‌اند و) جهاد نموده‌اند (و لقب مهاجرین را برازنده‌ی خود گردانده اند) و کسانی که (مهاجرین را در منزل و مأوای خود) پناه داده‌اند و (ایشان‌ را با جان و مال) یاری نموده‌اند (و از سوی خدا و پیغمبر لقب انصار دریافت داشته اند) برخی از آنان یاران برخی دیگرند (و مسئول و متعهد در برابر یکدیگرند».

﴿وَالَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالَّذِينَ آوَوْا وَنَصَرُوا أُولَئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ٧٤ وَالَّذِينَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا مَعَكُمْ فَأُولَئِكَ مِنْكُمْ [الأنفال: 74-75].

«بیگمان کسانی که ایمان آورده‌اند و مهاجرت کرده‌اند و در راه خدا جهاد نموده‌اند و همچنین کسانی که پناه داده‌اند و یاری کرده‌اند آنان حقیقتاً مؤمن و باایمانند و برای آنان آمرزش و روزی شایسته است. و کسانی که بعد (از نزول این آیات) ایمان آورده‌اند و مهاجرت کرده‌اند و با شما جهاد نموده‌اند، آنان از زمره‌ی شما هستند و (از حقوق و مدد و یاری شما برخوردار می‌گردند. این ولایت ایمانی بود و اما ولایت خویشاوندی علاوه بر این میان افرادی موجود است)».

و اما در درون پیروان عیسی علیه السلام  تنها دوازده مرد به عنوان پیروان صادق وجود داشتند! یکی از آنان به اسم (یهوذا اسخریوطی) از دین عیسی علیه السلام  برگشته و مرتد شد!! بنابراین تنها یازده نفر از آنان باقی ماندند و توصیف تعداد باقیمانده (یازده نفر) به (ثله) غیرممکن است. پس اینان مصداق این فرموده خداوند عزوجل  نیستند:

﴿ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ٣٩ وَثُلَّةٌ مِنَ الْآخِرِينَ٤٠ [الواقعة: 39-40].

«سمت راستی‌ها گروه زیادی از پیشینیان (گروندگان به هر دینی از ادیان آسمانی) هستند و گروه زیادی از پسینیان (گروندگان به هر دینی از ادیان الهی) قرار گیرند.»

و از این یاران عیسی علیه السلام  کارهایی سر می‌زد که نشانگر این بود که آنان کاملاً از طبیعت مادی‌گرایی‌شان رهایی نیافته بودند. مانند این‌که‌ از پیامبرشان عیسی علیه السلام  خواستند تا سفره‌ای از آسمان برایشان فرو فرستد تا دلیلی بر راستگویی او در نبوتش باشد. همان گونه که خداوند متعال (از این قضیه) با فرموده‌ی خویش اطلاع می‌دهد:

﴿إِذْ قَالَ الْحَوَارِيُّونَ يَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ هَلْ يَسْتَطِيعُ رَبُّكَ أَنْ يُنَزِّلَ عَلَيْنَا مَائِدَةً مِنَ السَّمَاءِ قَالَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ١١٢ قَالُوا نُرِيدُ أَنْ نَأْكُلَ مِنْهَا وَتَطْمَئِنَّ قُلُوبُنَا وَنَعْلَمَ أَنْ قَدْ صَدَقْتَنَا وَنَكُونَ عَلَيْهَا مِنَ الشَّاهِدِينَ١١٣ [المائدة: 112-113].

«و (خاطر نشان ساز) آن‌گاه را که حواریون (به عیسی) گفتند: ای عیسی پسر مریم، آیا پروردگار تومی تواند سفره‌ای از آسمان برای ما فرو فرستد (و با پذیرش این درخواست تو، بر ما منت نهد؟ عیسی بدیشان) گفت: اگر مؤمن (به خدا) هستید از خدا بترسید (و مطیع اوامر و نواهی او باشید و درخواست‌های نابجا و ناروا نکنید) گفتند: می‌خواهیم (به عنوان تبرک) از آن (خوان یغما چیزی) بخوریم و دل‌هایمان (با زیادت یقین به قدرت رب العالمین) آرامش یابد و (به عین القین) بدانیم که تو (در رسالت خود) به ما راست گفته ای. و (با تبدیل استدلالات نظری به مشاهدات تجربی و بصری وسوسه‌ها از زوایای دل‌ها زدوده شود و در پیش آنان که چنین معجزه‌ای را نمی‌بینند) جزو گواهان بر آن باشیم».

به سخن ایشان بنگر که گفتند:

﴿هَلْ يَسْتَطِيعُ رَبُّكَ «آیا پروردگار تو می‌تواند!» و همچنین به این گفته‌شان بنگر که گفتند: ﴿وَنَعْلَمَ أَنْ قَدْ صَدَقْتَنَا: «و به عین القین بدانیم که تو (در رسالت خود) به ما راست گفته‌ای». اما هیچ یک از صحابه و یاران حضرت محمد  صلی الله علیه و آله و سلم  را نمی‌شناسیم که به خاطر معجزه‌ی آسمانی دیگری غیر از قرآن به اسلام گرویده باشد. عمر رضی الله عنه  از سرسخت‌ترین دشمنان رسول اکرم  صلی الله علیه و آله و سلم  بود، اما با شنیدن ابتدای سوره‌ی (طه) تحت تأثیر قرار گرفت، لذا گریست و ایمان آورد و گفت: (مرا پیش محمد  صلی الله علیه و آله و سلم  ببرید تا در حضور ایشان اسلام بیاورم). بدون این‌که‌ سفره و چیز دیگری را درخواست کند. این پیشگامان نخستین از مهاجرین و انصار کسانی هستند که با هر بار خواندن سوره فاتحه از خداوند می‌خواهیم ما را به ایشان ملحق نماید و نیز به راه راستی که آنان رفته‌اند ما را راهنمایی کند:

﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ٦ صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَلَا الضَّالِّينَ٧ [الفاتحة: 6-7].

«ما را به راه راست راهنمایی فرما راه کسانی که بدانان نعمت داده‌ای نه راه آنان که بر ایشان خشم گرفته‌ای و نه راه گمراهان و سرگشتگان».

و این مصداق فرموده خداوند متعال است:

﴿وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ [التوبة: 100].

«پیشگامان نخستین مهاجران و انصار و کسانی که به نیکی روش آنان را در پیش گرفتند و راه ایشان‌ را به خوبی پیمودند خداند از آنان خوشنود است».

و نیز فرموده او که می‌فرماید:

﴿وَمَنْ يُشَاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدَى وَيَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ مَا تَوَلَّى وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَسَاءَتْ مَصِيرًا١١٥ [النساء: 115].

«کسی که با پیغمبر دشمنانگی کند، بعد از آنکه (راه) هدایت (از راه ضلالت برای او) روشن شده است و (راهی) جز راه مؤمنان در پیش گیرد، او را به همان جهتی که (به دوزخ منتهی می‌شود و) دوستش داشته است رهنمود می‌گردانیم (و با همان کافرانی همدم می‌نماییم که ایشان ر ا به دوستی گرفته است) و به دوزخش داخل می‌گردانیم و با آن می‌سوزانیم ودوزخ چه بدجایگاهی است!».

مهاجران و انصار امتی برگزیده از میان بهترین امتها بودند

خداوند متعال می‌فرماید:

﴿وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ [التوبة: 100].

«پیشگامان نخستین مهاجران و انصار و کسانی که به نیکی روش آنان را در پیش گرفتند و راه ایشان‌ را به خوبی پیمودند».

این آیه مستلزم برتری این پیشگامان مهاجران و انصار بر بقیه نسل‌های امت می‌باشد؛ زیرا آنان (بقیه‌ی نسل‌های امت) به پیروی از ایشان (پیشگامان مهاجران و انصار) امر شده‌اند و پیروی اشخاص برتر از افراد پایین‌تر از خود با عقل و منطق سازگار نمی‌باشد به خاطر همین است که پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  فرمود:

«خير القرون قرني ثم الذين يلونهم ثم الذين يلونهم»

(بهترین دوران، دوره‌ی من است سپس کسانی که بعد از آن‌ها می‌آیند (صحابه) سپس کسانی که بعد از آن‌ها می‌آیند (تابعین)).[19]

 و خداوند بلند مرتبه همه‌ی مهاجران و انصار رضی الله عنهم  را خطاب قرار داده و می‌فرماید:

﴿كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ [آل عمران: 110].

«شما (ای پیروان محمد) بهترین امتی هستید که به سود انسان‌ها آفریده شده‌اید».

و تنها امت موجود در زمان نزول این آیه فقط امت (پیروان محمد  صلی الله علیه و آله و سلم ) بودند.

و در جای دیگری ایشان‌ را این چنین مورد خطاب قرار می‌دهد:

﴿وَكَذَلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ وَيَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيدًا وَمَا جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِي كُنْتَ عَلَيْهَا إِلَّا لِنَعْلَمَ مَنْ يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ يَنْقَلِبُ عَلَى عَقِبَيْهِ وَإِنْ كَانَتْ لَكَبِيرَةً إِلَّا عَلَى الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُضِيعَ إِيمَانَكُمْ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَءُوفٌ رَحِيمٌ١٤٣ [البقرة: 143].

«و بی گمان شما را ملت میانه روی کرده‌ایم (نه در دین افراط و غلوی می‌ورزید و نه در آن تفریط و تعطیلی می‌شناسید. حق روح و حق جسم را مراعات می‌دارید و آمیزه‌ای از حیوان و فرشته‌اید) تا گواهانی بر مردم باشید و پیغمبر  صلی الله علیه و آله و سلم  (نیز) بر شما گواه باشد. و ما قبله‌ای را که بر آن بوده‌ای قبله ننموده بودیم مگر این‌که‌ بدانیم چه کسی از پیغمبر  صلی الله علیه و آله و سلم  پیروی می‌نماید و چه کسی بر پاشنه‌های خود می‌چرخد و اگر چه بس بزرگ و دشوار است مگر بر کسانی که خدا ایشان‌ را رهنمود کرده باشد و خدا ایمان شما را (که انگیزه پیروی از پیغمبر  صلی الله علیه و آله و سلم  است) ضایع نمی‌گرداند».

و خداوند متعال یهود و نصارا و همه‌ی امت‌های گذشته را به آمدن این امت وعده داده است و اولین آن‌ها یاران پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  هستند و این سخن در فرموده‌ی خداوند متعال ثابت شده است:

﴿ذَلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَمَثَلُهُمْ فِي الْإِنْجِيلِ [الفتح: 29].

«این توصیف آنان در تورات است و اما توصیف ایشان در انجیل چنین است».

بنابراین، ایشان (یاران پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم ) الگو و نمونه والایی هستند که خداوند برای آن ملتها، به عنوان مَثَل می‌آورد.

مهاجران و انصار حقیقتاً مؤمن و با ایمانند

خداوند متعال می‌فرماید:

﴿وَالَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالَّذِينَ آوَوْا وَنَصَرُوا أُولَئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ٧٤ [الأنفال: 74].

«(بیگمان کسانی که ایمان آورده‌اند و مهاجرت کرده‌اند و در راه خدا جهاد نموده‌اند و همچنین کسانی که پناه داده‌اند و یاری کرده‌اند، (هر دو گروه) آنان حقیقتاً مؤمن و با ایمانند و برای آنان آمرزش وروزی شایسته است».

و فرمود: ﴿لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَأَثَابَهُمْ فَتْحًا قَرِيبًا١٨ [الفتح: 18].

«(خداوند از مؤمنان راضی گردید همان دم که در زیر درخت با تو بیعت کردند. خدا می‌دانست آنچه را که در درون دل‌هایشان (از صداقت و ایمان و اخلاص و وفاداری به اسلام) نهفته بود لذا اطمینان خاطری به دل‌هایشان داد و فتح نزدیک را (گذشته از نعمت سرمدی آخرت) پاداششان کرد».

و درباره ایشان نیز می‌فرماید: ﴿فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَأَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوَى وَكَانُوا أَحَقَّ بِهَا وَأَهْلَهَا وَكَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمًا٢٦ [الفتح:26].

«خدا اطمینان خاطری بهره‌ی پیغمبرش و بهره‌ی مؤمنان کرد (و آرامشی خوش به دل‌هایشان راه داد، تا در پرتو آن، طوفان خشم و ناراحتی خویش را فرو نشانند و راضی به قضای خدا و گوش به فرمان پیشوای خود باشند، و سر به شورش بر ندارند) همچنین خدا ایشان‌ را بر روح ایمان ماندگار کرد (و به حقیقت از هر کس دیگری) سزاوارتر برای روح ایمان و برازنده آن بودند و خدا از هر چیزی آگاه و بر هر کاری توانا است».

پس ایشان اهل تقوی و سزاوارترین مردم بر رعایت آن بودند.

خداوند بر ایمان صحابه مهر صحت و تثبیت نهاده است

خداوند متعال صحابه را مورد خطاب قرار می‌دهد:

﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ فِيكُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ يُطِيعُكُمْ فِي كَثِيرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ وَلَكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ وَكَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْيَانَ أُولَئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ٧ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَنِعْمَةً وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ٨ [الحجرات: 7-8].

«(بدانید که پیغمبر خدا در میان شما است (قدر او را بدانید و بدو احترام بگذارید) هرگاه در بسیاری از کارها از شما اطاعت کند، به مشقت خواهید افتاد اما خداوند ایمان ‌را در نظرتان گرامی داشته است و آن را در دل‌هایتان آراسته است و کفر و نافرمانی و گناه را در نظرتان زشت و ناپسند جلوه داده است. فقط آنان (که درای این صفات هستند یعنی ایمان در نظرشان محبوب و مزین و کفر و فسق وعصیان در نظرشان منفور و مطرود است) راه‌یابند و بس. این لطف و نعمتی از سوی خدا است (که بدانان ارزانی داشته است) و خداوند دارای آگاهی فراوان و فرزانگی بی شمار است (و می‌داند چه کسی شایسته هدایت و بایسته مرحمت و نعمت است)».

و بیندیش که خداوند چگونه کلامش را با توصیف خودش به پایان برده است ﴿عَلِيمٌ حَكِيمٌ٨. (علیم) یعنی نسبت به کسی که شایسته برتری است، آگاهی فراوانی دارد و (حکیم) است زیرا هر چیزی را در مکانی که سزاوار آن است، قرار می‌دهد. پس این نوع دوست داشتنی و آراستگی و زشت جلوه دادن آنچه که با ایمان در تضاد است از قبیل کفر و فسق و عصیان؛ در آن دل‌ها بیهوده وضع نشده است، بلکه حقیقتاً آنان اهمیت این منزلت را داشته و سزاوارترین مردم به این جایگاه می‌باشند.

مهاجران و انصار سزاوارترین مردم به وصف (راستگویان) و (رستگاران‌اند)

خداوند متعال می‌فرماید:

﴿لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِينَ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ وَأَمْوَالِهِمْ يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا وَيَنْصُرُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ أُولَئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ٨ وَالَّذِينَ تَبَوَّءُوا الدَّارَ وَالْإِيمَانَ مِنْ قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَيْهِمْ وَلَا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِمَّا أُوتُوا وَيُؤْثِرُونَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ وَمَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ٩ [الحشر: 8-9].

«همچنین غنائم از آن فقرای مهاجرینی است که از خانه و کاشانه و اموال خود بیرون رانده شده‌اند. آن کسانی که فضل خدا و خوشنودی او را می‌خواهند و خدا و پیغمبرش را یاری می‌دهند. اینان راستانند. آنانی که پیش از آمدن مهاجران خانه و کاشانه‌ی (آیین اسلام) را آماده کرده‌اند و ایمان را (در دل خود استوار داشتند) کسانی را دوست می‌دارند که به پیش ایشان مهاجرت کرده‌اند و در درون احساس و رغبت نیازی نمی‌کنند به چیزهایی که به مهاجران داده شده است و ایشان را بر خود ترجیح می‌دهند هر چند که خود سخت نیازمند باشند. کسانی که از بخل نفس خود نگاهداری و مصون و محفوظ گردند ایشان قطعاً رستگارند».

و خداوند متعال می‌فرماید: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ١١٩ [التوبة: 119].

«(ای مؤمنان! از خدا بترسید و همگام با راستان باشید)».

و آیه به این سبب نازل شد که سه نفر (که عبارت بودند از کعب بن مالک، مراره بن ربیع و هلال بن امیه از شرکت در غزوه تبوک سرپیچی کردند ولی آنان راست گفتند ـ عذر و بهانه نیاوردند ـ و به اشتباه خودشان پی بردند. پس خداوند عزوجل  هم به خاطر راستگویشان آن‌ها را نجات داد و توبه ایشان‌ را پذیرفت. لذا خداوند عزوجل  این منزلت را به ایشان بخشید که به مؤمنان فرمان داد تا از آنان پیروی نمایند. با این وصف جایگاه کسانی که خداوند در توصیفشان فرموده است ﴿أُولَئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ٨ «آنان همان راستگویانند» باید چگونه باشد؟!

طلب آمرزش برای ایشان بر ما واجب، ولی پیروی از لغزش‌هایشان بر ما حرام است

خداوند متعال بعد از دو آیه سوره حشر (آیات 8 و 9) که قبلاً گذشت و در آن دو گروه مهاجران و انصار مورد ستایش قرار گرفته بودند، می‌فرماید:

﴿وَالَّذِينَ جَاءُوا مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالْإِيمَانِ وَلَا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنَا غِلًّا لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّكَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ١٠ [الحشر: 10].

«کسانی که پس از مهاجرین و انصار به دنیا می‌آیند، می‌گویند: پروردگارا! ما را و برادران ما را که در ایمان آوردن بر ما پیشی گرفته‌اند بیامرز و کینه‌ای نسبت به مؤمنان در دل‌هایمان جای مده، پروردگارا! تو دارای رأفت و رحمت فراوانی هستی».

طلب آمرزش برای ایشان با تحقیق کردن در مورد اشتباهات و لغزش‌های آنان تناقض دارد؛ بنابراین چطور ممکن است آن‌ها را تکذیب نموده و به ایشان برچسب تهمت زد؟! و حال آنکه چنین برخوردی با غیر از این‌ها هم حرام است پس برخورد با ایشان باید به چه شکلی باشد در حالی که خداوند به طلب آمرزش برای ایشان توصیه می‌کند. بلکه خداوند فرستاده خود را به انجام این کار امر کرده و می‌فرماید:

﴿فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ [آل عمران: 159].

«پس از آنان درگذر و برایشان طلب آمرزش نما و در کارها با آنان مشورت و رایزنی کن».

و همچنین تحریم نگه داشتن کینه در قلب‌ها با کینه ورزی با اصحاب تناقض دارد؛ زیرا خداوند آن را از دلایل کفر و نشانه‌های کافران قرار داده است! پس می‌فرماید:

﴿لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ [الفتح: 29].

«تا کافران‌ را به سبب آنان خشمگین کند».

تمامی صحابه و یاران پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  در بهشت هستند

خداوند متعال همه‌ی صحابه را مورد خطاب قرار داده و می‌فرماید:

﴿لَا يَسْتَوِي مِنْكُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَقَاتَلَ أُولَئِكَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذِينَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَقَاتَلُوا وَكُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنَى وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ١٠ [الحديد:10].

«کسانی از شما که پیش از فتح (مکه، به سپاه اسلام کمک کرده‌اند و از اموال خود بخشیده‌اند و (در راه خدا) جنگیده‌اند، (با دیگران) برابر و یکسان نیستند. آنان درجه و مقامشان فراتر و برتر از درجه و مقام کسانی است که بعد از فتح (مکه، در راه اسلام) بذل و بخشش نموده‌اند و جنگیده‌اند. اما به هر حال، خداوند به همه، وعده پاداش نیکو می‌دهد و او آگاه از هر آن چیزی است که می‌کنید».

﴿إِنَّ اللَّهَ لَا يُخْلِفُ الْمِيعَادَ٩ [آل عمران: 9].

«(بیگمان خدا خلاف وعده نمی‌کند) همان طور که خودش از آن خبر می‌دهد».

و آن‌گاه که خداوند متعال می‌فرماید:

﴿إِنَّ الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنَى أُولَئِكَ عَنْهَا مُبْعَدُونَ١٠١ [الأنبياء: 101].

«(آنان که (به خاطر ایمان درست و انجام کارهای خوب و پسندیده) قبلاً بدیشان وعده‌ی عاقبت نیک داده‌ایم، چنین کسانی از دوزخ (و عذاب آن یعنی از آتش) دور نگاه داشته می‌شوند».

و صحابه پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  دو گروهند: گروهی که قبل از فتح (مکه) اسلام آورده‌اند و گروهی که بعد از فتح، اسلام آورده‌اند و مطابق نص صریح قرآن هر دو گروه به وارد شدن بهشت و رهایی از آتش جهنم، وعده داده شده‌اند.

مادران مؤمنان

خداوند می‌فرماید: ﴿النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ [الأحزاب: 6].

«پیغمبر از خود مؤمنان نسبت بدانان اولویت بیشتری دارد (و اراده و خواست او در مسایل فردی و اجتماعی مؤمنان مقدم بر اراده و خواست ایشان است) و همسران پیغمبر  صلی الله علیه و آله و سلم ، مادران مؤمنان محسوبند».

بنابراین فرد با ایمان، مادرش، همسران پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  و پدرش، رسول خدا  صلی الله علیه و آله و سلم  و برادرانش، مهاجران و انصار هستند که در دعایش:

﴿رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالْإِيمَانِ [الحشر: 10].

«پروردگارا! ما را و برادران ما را که در ایمان بر ما پیشی گرفته‌اند بیامرز». مصداق پیدا می‌کند.

و این همان خانه‌ی پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  است، بنابراین هر کسی بر زنان پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  افترا نمود، از اصل ایمان رانده شده است، پس اگر شخصی ایمان به خدا داشته باشد هرگز به (أمهات المؤمنین= مادر مسلمانان) افتراء نمی‌بندد....... چون که فرزند هیچ‌گاه نسبت به مادرش بدگویی نمی‌کند. این‌گونه مادری، یک نوع مادری حقیقی است که حقوق احترام و بزرگداشت و فخر بر آن استوار می‌شود. آیا آنجا مادرانی شریف‌تر از زنانی که رسول خدا  صلی الله علیه و آله و سلم  به همسری برگزیده است، وجود دارد؟ بلکه بهتر است بگوییم: آنان کسانی هستند که برگزیده‌ی خداوند می‌باشند؛ خداوند به پیامبرش وحی فرمود:

﴿لَا يَحِلُّ لَكَ النِّسَاءُ مِنْ بَعْدُ وَلَا أَنْ تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنْ أَزْوَاجٍ وَلَوْ أَعْجَبَكَ حُسْنُهُنَّ إِلَّا مَا مَلَكَتْ يَمِينُكَ وَكَانَ اللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ رَقِيبًا٥٢ [الأحزاب: 52].

«بعد از این دیگر زنی بر تو حلال نیست و نمی‌توانی همسرانت را به همسران دیگری تبدیل کنی و مثلاً برخی از اینان‌ را طلاق دهی و به جای وی همسران تازه‌ای را خواستگاری نمایی هر چند جمال آنان تو را به شگفت درآورد مگر کنیزان. خداوند نظاره گر و مراقب بر هر چیزی است».

و پیرامون زینب بنت جحش (خداوند از او خشنود باد!) می‌فرماید:

﴿فَلَمَّا قَضَى زَيْدٌ مِنْهَا وَطَرًا زَوَّجْنَاكَهَا [الأحزاب: 37].

«هنگامی که زید نیاز خود را بدو به پایان برد (و بر اثر سنگدلی و ناسازگاری زینب، مجبور به طلاق شد و وی را رها کرد) ما او را به همسری تو در آوردیم».

و همچنین در برتریشان بر زنان دنیا فرمود:

﴿يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّسَاءِ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ [الأحزاب: 32].

«ای همسران پیغمبر! شما (در فضل و شرف) مثل هیچ کدام از زنان (عادی مردم) نیستید. اگر می‌خواهید پرهیزگار باشید».

این نوع رابطه مادری تا حدی است که حتی خداوند متعال ازدواج کردن مؤمنان با آنان ‌را حرام نموده است، همان طور که ازدواج کردن فرزند با مادرش را حرام کرده است و حال آنکه ازدواج مؤمنان با زنی غیر از ایشان حلال می‌باشد. همچنان که خداوند می‌فرماید:

﴿وَمَا كَانَ لَكُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ وَلَا أَنْ تَنْكِحُوا أَزْوَاجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَدًا إِنَّ ذَلِكُمْ كَانَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِيمًا٥٣ [الأحزاب: 53].

«شما حق ندارید پیغمبر خدا را آزار دهید و هرگز حق ندارید که بعد از مرگ او همسرانش را به همسری خویش در آورید. این کار در نزد خدا (گناهی نابخشودنی و بزرگ است)».

هر سخن یا عملی که نسبت به همسران پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  به بدی ادا شود، رسول خدا  صلی الله علیه و آله و سلم  را آزار می‌دهد تا جائی که خداوند مؤمنان‌ امر می‌نماید که آنان ‌را فقط از پس پرده بخوانید، آنجا که می‌فرماید:

﴿وَإِذَا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتَاعًا فَاسْأَلُوهُنَّ مِنْ وَرَاءِ حِجَابٍ ذَلِكُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِكُمْ وَقُلُوبِهِنَّ وَمَا كَانَ لَكُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ [الأحزاب: 53].

«هنگامی که از زنان پیغمبر چیزی از وسائل منزل به امانت خواستید، از پس پرده از ایشان بخواهید این کار برای پاکی دل‌های شما و آنان بهتر است شما حق ندارید پیغمبر خدا را آزار دهید».

 پس با این وصف سرزنش کردن یا لعن و نفرین کردن همسران پیامبر یا توصیفشان به آنچه که سزاوار ایشان نیست، چه مفهومی دارد؟!

و خداوند متعال اندکی بعد از این آیه می‌فرماید:

﴿إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذَابًا مُهِينًا٥٧ [الأحزاب: 57].

«کسانی که خدا و پیغمبرش را (با کفر و الحاد و سخنان ناروا) آزار می‌رسانند، خداوند آنان ‌را در دنیا و آخرت نفرین می‌کند (و از رحمت خود بی نصیب می‌گرداند) و عذاب خوارکننده‌ای برای ایشان تهیه می‌بیند».

سپس خداوند به پیامبرش  صلی الله علیه و آله و سلم  توصیه می‌کند از آنچه ممکن است بر زبان مردم بیافتد، دوری گزیند تا از آنچه که باعث اذیت و آزار او می‌شود، اجتناب ورزد. پس می‌فرماید:

﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْوَاجِكَ وَبَنَاتِكَ وَنِسَاءِ الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلَابِيبِهِنَّ ذَلِكَ أَدْنَى أَنْ يُعْرَفْنَ فَلَا يُؤْذَيْنَ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِيمًا٥٩ [الأحزاب: 59].

«ای پیغمبر! به همسران و دختران خود و به زنان مؤمنان بگو که رداهای خود را جمع و جور بر خویش فرو افگنند. تا این‌که‌ (از زنان بی بند و بار و خانم‌های آلوده) دست کم باز شناخته شوند و در نتیجه مورد اذیت و آزار (اوباش) قرار نگیرند. خداوند (پیوسته) آمرزنده و مهربان بوده و هست».

خداوند متعال بلافاصله بعد از آن می‌فرماید:

﴿لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَالْمُرْجِفُونَ فِي الْمَدِينَةِ لَنُغْرِيَنَّكَ بِهِمْ ثُمَّ لَا يُجَاوِرُونَكَ فِيهَا إِلَّا قَلِيلًا٦٠ [الأحزاب: 60].

«اگر منافقان و بیماردلان و کسانی که در مدینه (شایعان بی اساس واخبار دروغین پخش می‌کنند و) باعث اضطراب (مؤمنان و تزلزل دین ایشان) می‌گردند، از کار خود دست نکشند تو را بر ضد ایشان می‌شورانیم و بر آنان مسلط می‌گردانیم، آن‌گاه جز مدت اندکی در جوار تو در شهر مدینه نمی‌مانند (و بلکه در پرتو شوکت اسلام از آنجا رانده می‌شوند)».

این آیه به شایعه افکنی منافقان درباره‌ی یکی از همسران پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  به نام زینب اشاره می‌نماید که پسرخوانده‌اش زید قبلاً او را به همسری برگزیده بود که توصیف آن در آیه 37 سوره‌ی احزاب گذشت. سپس خداوند به پیامبرش  صلی الله علیه و آله و سلم  وحی فرمود تا همسرانش را از خوی و خصلت منافقان و امثال ایشان برحذر دارد و به مؤمنان توصیه کرد که مانند منافقان یا آنان نباشید که

﴿آذَوْا مُوسَى فَبَرَّأَهُ اللَّهُ مِمَّا قَالُوا [الأحزاب: 69].

«(با گفتن سخنان ناروا) موسی را آزار رساندند (و رنجیده و آزرده کردند) و خدا او را از آنچه می‌گفتند تبرئه کرد».

یعنی نباید رفتار محمد با اهلش را به‌ میان خود بکشانید همان‌گونه‌ که‌ بنی‌اسرائیل راجع به‌ رفتار موسی علیه السلام  با خانواده‌اش به‌ گفتگو پرداختند، آنان که‌ حتی در مرد بودن به او تهمت می‌زدند و در نهایت به‌ خاندان ایشان متعرض شدند.

خداوند عزوجل  در همین سوره (احزاب) به طور واضح بیان می‌کند که هرگز بهانه کسی که همسران پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  را مورد سرزنش قرار می‌دهد، نمی‌پذیرد، زیرا (با این کار خود) قرآن و سنت را ترک کرده‌اند و از سخن سران و بزرگان خود پیروی نموده‌اند، که اگر توبه نکنند و بر این عقیده بمیرند شامل قول خداوند متعال می‌شوند که‌ می‌فرماید:

﴿يَوْمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ يَقُولُونَ يَا لَيْتَنَا أَطَعْنَا اللَّهَ وَأَطَعْنَا الرَّسُولَا٦٦ وَقَالُوا رَبَّنَا إِنَّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَكُبَرَاءَنَا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلَا٦٧ [الأحزاب: 66-67].

«روزی (را خاطرنشان ساز که در آن) چهره‌های ایشان در آتش زیر و رو و دگرگون می‌گردد (و فریادهای حسرت بارشان بلند می‌شود) می‌گویند: ای کاش! ما از خدا و پیغمبر  صلی الله علیه و آله و سلم  فرمان می‌بردیم (تا چنین سرنوشت دردناکی نمی‌داشتیم). و می‌گویند: پروردگارا! ما از سران و بزرگان خود پیروی کرده‌ایم و آنان ما را از راه به در برده‌اند و گمراه کرده‌اند».

و آیا سرزنش کردن همسران پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  و گفتن آنچه سزاوار و شایسته ایشان نیست، سخن درستی است؟ یا سخنی است که به شدت از آن نهی شده است؟! حال، به قلبت رجوع کن، زمانی که عایشه و حفصه (خداوند از هر دوی آن‌ها خشنود باد!) را سب و لعن می‌کنی، آن‌گاه متوجه می‌شوی که پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  به تو نگاه می‌کند و سخنت را می‌شنود... در آن لحظه چه وضعیتی داری؟ یا او چه موضعی نسبت به تو اتخاذ می‌کند؟!!

بزرگترین زنان دنیا

خداوند متعال می‌فرماید:

﴿يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّسَاءِ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ [الأحزاب: 32].

«ای همسران پیغمبر شما (در فضل و شرف) مثل هیچ یک از زنان (عادی مردم) نیستید. اگر پروا دارید».

یعنی گروه دیگری از زنان در تقوا و پرهیزگاری برتر از شما یافت نمی‌شود.

بنابراین هرگاه پرهیزگاری ایشان ثابت شود بدون استثنا برتریشان بر زنان دنیا در گذر زمان به اثبات خواهد رسید؛ و این برای زنان برترین پیامبران و فرستادگان و زنانی که خدا و رسولش آنان ‌را انتخاب و آنان نیز خدا و رسولش را انتخاب نموده‌اند، زیاد نیست!!

باید اذعان داشت که تقوی و پرهیزگاری همسران پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  با نص صریح قرآن کریم ثابت شده است، آنان بعد از نازل شدن آیات تخییر، خدا، رسول او و سرای آخرت را بر زندگی دنیا و زرق و برق برگزیدند، آنجا که می‌فرماید:

﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْوَاجِكَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا وَزِينَتَهَا فَتَعَالَيْنَ أُمَتِّعْكُنَّ وَأُسَرِّحْكُنَّ سَرَاحًا جَمِيلًا٢٨ وَإِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالدَّارَ الْآخِرَةَ فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِنَاتِ مِنْكُنَّ أَجْرًا عَظِيمًا٢٩ [الأحزاب: 28-29].

«ای پیغمبر! به همسران خود بگو: اگر شما زندگی دنیا و زرق و برق آن را می‌خواهید، بیائید تا به شما هدیه‌ای مناسب بدهم و شما را به طرز نیکوئی رها سازم. ‏و امّا اگر شما خدا و پیغمبرش و سرای آخرت را می‌خواهید (و به زندگی ساده از نظر مادی، و احیاناً محرومیت‌ها قانع هستید) خداوند برای نیکوکاران شما پاداش بزرگی را آماده ساخته است‏».

آنان خدا و رسول او و سرای آخرت را برگزیده و زندگی دنیا و زرق و برق و متاع آن را رها نمودند و انتخابشان نیز از روی راستگویی و کاملاً صادقانه بود، زیرا در آنجا چیزی که باعث تشویق آنان به ماندن با پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  شود، وجود نداشت. و بر زندگی سخت و مشقت باری که با او داشتند ـ غیر از راستی ایمان و تقوی و پرهیزگاری ـ صبر می‌ورزیدند. و حال آنکه این انتخاب بر تقوی و پرهیزگاری پایدار بوده و پذیرش و تأیید آن توسط خداوند متعال سزاوار آن بود. پس به خاطر وجود آن (تقوی) آنان‌ را گرامی داشت. این است که خداوند می‌فرماید:

﴿لَا يَحِلُّ لَكَ النِّسَاءُ مِنْ بَعْدُ وَلَا أَنْ تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنْ أَزْوَاجٍ وَلَوْ أَعْجَبَكَ حُسْنُهُنَّ [الأحزاب: 52].

«بعد از این، دیگر زنی بر تو حلال نیست، و نمی‌توانی همسرانت را به همسران دیگری تبدیل کنی (و مثلاً برخی از اینان را طلاق دهی و به جای وی همسران تازه‌ای را خواستگاری نمائی) هر چند جمال آنان تو را به شگفت درآورد».

و این گرامیداشت از دو جهت می‌باشد: 1- برحذر داشتن پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  از ازدواج با زنان دیگر، توسط خداوند 2- منع از طلاق یکی از آن‌ها و ازدواج با دیگری به جای آن. و به این خاطر است که آنان همسران همیشگی پیامبر باشند که نه تنها در دنیا بلکه زنان وی در آخرت نیز باشند، که به همین خاطر خداوند مؤمنان ‌را از ازدواج با آن‌ها بعد از مرگ پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  منع می‌کند آنجا که می‌فرماید:

﴿وَمَا كَانَ لَكُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ وَلَا أَنْ تَنْكِحُوا أَزْوَاجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَدًا إِنَّ ذَلِكُمْ كَانَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِيمًا٥٣ [الأحزاب: 53].

«شما حق ندارید پیغمبر خدا را آزار دهید و هرگز حق ندارید که بعد از مرگ او همسرانش را به همسری خویش در آورید این کار در نزد خدا (گناهی نابخشودنی) و بزرگ است».

و آنان‌ را در جایگاه مادران مؤمنین وصف می‌کند:

﴿النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ [الأحزاب: 6].

«پیغمبر از خود مؤمنان نسبت به آنان اولویت بیشتری دارد (اراده و خواست او در مسایل فردی و اجتماعی مؤمنان مقدم بر اراده و خواست ایشان است) و همسران پیغمبر مادران مؤمنان محسوبند».

و این بعضی از فضل و برتری مادران مؤمنین بود که از بعضی آیات به صورت گزینشی بیان کردیم و از ذکر بیشتر آن خودداری نمودیم.

تصویری از جامعه اسلامی در عصر پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم

اگر در آیاتی از سوره توبه (98 به بعد) تأملی داشته باشیم می‌توانیم نمایی از جامعه اسلامی عصر پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  را بیابیم.

در آنجا قبایل عرب به صورت پراکنده در صحراهای اطراف مدینه سکونت گزیده‌اند: آنان به دو گروه تقسیم می‌شوند: گروهی منافق و گروهی مؤمن:

﴿وَمِنَ الْأَعْرَابِ مَنْ يَتَّخِذُ مَا يُنْفِقُ مَغْرَمًا وَيَتَرَبَّصُ بِكُمُ الدَّوَائِرَ عَلَيْهِمْ دَائِرَةُ السَّوْءِ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ٩٨ وَمِنَ الْأَعْرَابِ مَنْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَيَتَّخِذُ مَا يُنْفِقُ قُرُبَاتٍ عِنْدَ اللَّهِ وَصَلَوَاتِ الرَّسُولِ أَلَا إِنَّهَا قُرْبَةٌ لَهُمْ سَيُدْخِلُهُمُ اللَّهُ فِي رَحْمَتِهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ٩٩ [التوبة: 98-99].

«برخی از بادیه نشینان (منافق) عرب چیزی را که در راه خدا صرف می‌کنند زیان می‌دانند و چشم به راه بلایا و مصایب خوفناکی هستند که شما را از هر سو احاطه دهند بلاها و مصیبت‌ها گریبانگیر خودشان باد! خداوند شنوا و داناست. و در میان عرب‌های بادیه نشین کسانی هم هستند که به خدا و روز رستاخیز ایمان دارند و چیزی را که در راه خدا صرف می‌کنند مایه نزدیکی به خدا و سبب دعاهای پیغمبر در حق خود می‌دانند. هان! بی‌گمان (صرف پول در راه خدا و دعاهای رسول) مایه تقرب آنان در پیشگاه خداوند است به طور قطع خداوند آنان ‌را غرق رحمت خود خواهد کرد چرا که خداوند آمرزنده (گناهان) و مهربان (در حق بندگان) است».

و در داخل مدینه نیز مهاجران و انصار وجود دارند که آن‌ها نیز به دو گروه تقسیم می‌شوند: سابقین اولین (منظور گروهی از مسلمانان بودند که در ایمان آوردن از دیگران پیشی گرفتند) و کسانی که به آنان ملحق می‌شوند و در احسان و نیکوکاری از آنان تبعیت می‌کنند که همه‌ی مهاجران وانصار را در بر می‌گیرد. از شرایط فضل و برتری آنان این نبود که مرتکب گناهی نشوند یا در انجام وظایف کوتاهی نکنند بلکه صحابه، انسان‌هایی بودند که مانند سایر انسان‌های دیگر از ضعف و نقص بشری به دور نبودند و گاهی یافت می‌شد که در میان آنان افرادی پیدا شوند که ضعف بشری بر او غالب شود که نتیجه‌ی آن شرکت نکردن در غزوات و جنگ‌ها با پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  بوده است مانند ابو لبابه بن عبدالمنذر و یا آنانی که در عزوه‌ی تبوک بدون هیچ عذری شرکت نکردند که تعدادشان نزدیک به ده نفر بود و آن‌گاه که خبر نزول آیات مربوط به متخلفین به آن‌ها رسید خود را به ستون‌های مسجد بستند و سوگند یاد کردند که خود را باز نکنند مادامی که پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  آن‌ها را نبخشد.

تا این‌که‌ آیات مربوط به پذیرش توبه آن‌ها نازل شد:

﴿وَآخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلًا صَالِحًا وَآخَرَ سَيِّئًا عَسَى اللَّهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ١٠٢ [التوبة: 102].

«مردمان دیگری هم هستند که به گناهان خود اعتراف می‌کنند و کار خوبی را با کار بدی می‌آمیزند و گاهی به حسنات و زمانی به سیئات دست می‌یازند. امید است که خداوند توبه آنان را بپذیرد. بی گمان خداوند دارای مغفرت فراوان و رحمت بی کران است».

﴿خَلَطُوا عَمَلًا صَالِحًا منظور، شرکت آنان در جهاد در راه خدا قبل از این غزوه می‌باشد و ﴿وَآخَرَ سَيِّئًا منظور تخلف آنان از شرکت کردن در این غزوه و انتخاب راحتی و آسایش می‌باشد. ﴿عَسَى اللَّهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ مراد پذیرش توبه‌ی آنان می‌باشد.

پس پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  آنان ‌را آزاد کرد و آنان نیز از پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  خواستند که جهت پاک شدن و کفاره گناهانشان، اموالشان‌ را به عنوان صدقه بگیرد، که این آیه نازل شد:

﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِمْ بِهَا وَصَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلَاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ [التوبة: 103].

«(ای پیغمبر!) از اموال آنان زکات بگیر که بدین وسیله ایشان ‌را از رذائل اخلاقی و گناهان و تنگ چشمی پاک می‌داری و (در دل آنان نیروی خیرات و حسنات را رشد می‌دهی و درجات) ایشان‌ را بالا می‌بری».

که موجب افزایش حسنات و برکت در اموالشان می‌شود. ﴿وَصَلِّ عَلَيْهِمْ یعنی برایشان دعا کن و از خداوند برای آنان طلب مغفرت کن. ﴿إِنَّ صَلَاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ یعنی دعای تو برای آنان آرامش و رحمت الهی را به همراه دارد. و از میان متخلفان کسانی بودند که خداوند عزوجل  راجع به آنان فرمود:

﴿وَآخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ [التوبة: 106].

«و گروه دیگری (از متخلفان از جهاد) هستند که به فرمان خداوند واگذار گردیده‌اند. (و مردم باید در انتظار بمانند تا ببینند که دستور خدا درباره‌ی این دسته که بدون عذر از جهاد باز پس مانده‌اند، چه باشد)».

و آنان سه نفر از متخلفین بودند به نام‌های مراره بن الربیع، کعب بن مالک و هلال بن امیه که تخلفشان از روی تنبلی و راحت طلبی بود. و آنان هنگام برگشت پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  هیچ عذر و بهانه‌ای مانند ابولبابه و همراهانش نیاوردند، بلکه می‌گفتند: ما هیچ بهانه‌ای نداریم، که پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  دستور داد تا مردم از آنان دوری گزینند تا این‌که‌ آیه‌ی قبول توبه‌ی آنان نازل شد:

﴿لَقَدْ تَابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِيِّ وَالْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ فِي سَاعَةِ الْعُسْرَةِ مِنْ بَعْدِ مَا كَادَ يَزِيغُ قُلُوبُ فَرِيقٍ مِنْهُمْ ثُمَّ تَابَ عَلَيْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَءُوفٌ رَحِيمٌ١١٧ وَعَلَى الثَّلَاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا حَتَّى إِذَا ضَاقَتْ عَلَيْهِمُ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ وَضَاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَظَنُّوا أَنْ لَا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ إِلَّا إِلَيْهِ ثُمَّ تَابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ١١٨ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ١١٩ [التوبة: 117-119].

«خداوند توبه‌ی پیغمبر (از اجازه دادن منافقان به عدم شرکت در جهاد) و توبه‌ی مهاجرین و انصار (از لغزش‌های جنگ تبوک) را پذیرفت. مهاجرین و انصاری که در روزگار سختی از پیغمبر پیروی کردند (همراه او رهسپار جنگ تبوک شدند) بعد از آنکه دل‌های دست‌های از آنان اندکی مانده بود که (از حق به سوی باطل) منحرف شود باز هم خداوند توبه آنان را پذیرفت چرا که او بسیار دوستدار و مهربان است. خداوند توبه آن سه نفری را هم می‌پذیرد که (بی هیچ حکمی به آینده) واگذار شدند تا بدانجا که (ناراحتی ایشان تا به حدی رسید که) زمین با همه فراخی، بر آنان تنگ شد و دلشان به هم آمد و دانستند که هیچ پناه‌گاهی (از دست خشم خدا جز برگشت به خدا وجود ندارد) آن‌گاه خدا بدیشان پیغام توبه داد تا توبه کنند. بی گمان خدا بسیار توبه پذیر و مهربان است. ای مؤمنان! از خدا بترسید و همگام با راستان باشید».

بنابراین، در جامعه‌ی پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  اعرابِ اطراف مدینه و مهاجران و انصارِ داخل مدینه بودند که میانشان منافقین نیز حضور داشتند و تعدادشان بسیار اندک بود که در اجتماع انسانی مطرح نبودند. بلکه این جامعه متشکل از مهاجران و انصاری بود که خداوند در مورد ایشان این چنین می‌فرماید:

﴿وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ١٠٠ [التوبة: 100].

«پیشگامان نخستین مهاجران و انصار و کسانی که به نیکی روش آن‌ها را در پیش گرفتند و راه ایشان‌ را به خوبی پیمودند، خداوند از آنان خشنود است و ایشان هم از خدا خوشنودند و خداوند برای آنان بهشت را آماده ساخته است که در زیر (درختان و کاخ‌های) آن رودخانه‌ها جاری است و جاودانه در آنجا می‌مانند. این است پیروزی بزرگ و رستگاری سترگ».

و باز میفرماید:

﴿لَقَدْ تَابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِيِّ وَالْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ فِي سَاعَةِ الْعُسْرَةِ مِنْ بَعْدِ مَا كَادَ يَزِيغُ قُلُوبُ فَرِيقٍ مِنْهُمْ ثُمَّ تَابَ عَلَيْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَءُوفٌ رَحِيمٌ١١٧ [التوبة:117].

«خداوند توبه‌ی پیغمبر را (از اجازه دادن منافقان به عدم شرکت در جهاد) و توبه‌ی مهاجرین و انصار (از لغزش‌های جنگ تبوک) را پذیرفت. مهاجرین و انصاری که در روزگار سختی از پیغمبر پیروی کردند (و همراه او رهسپار جنگ تبوک شدند) بعد از آنکه دل‌هایدست‌های از آنان اندکی مانده بود که (از حق به سوی باطل) منحرف شود باز هم خداوند توبه آنان ‌را پذیرفت چرا که او بسیار دوستدار و مهربان است».

و آنان بیش از سی هزار نفر بودند که برترینشان کسی (ابوبکر) بود که آیه غار در حق وی نازل شد و فضیلت همراهی وی با پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  را بیان می‌دارد.

اما امامیه چه کار می‌کنند؟

آنان آیات مربوط به منافقین را خودسرانه و ظالمانه بر مهاجران و انصار حمل می‌کنند در حالی که آیات، هر گروه و فرقه‌ای را به طور واضح، وصف می‌کند و آن‌ها را از یکدیگر جدا می‌نماید. آیات مربوط به منافقین، تخلف و کوتاهی از غزوه‌ی تبوک را بیان می‌کند و آنان‌ را به کسالت و سستی در نماز و انفاق و سایر صفات و ویژگی‌ها توصیف می‌کند. مثلاً این آیه در موردشان می‌فرماید:

﴿الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمُنْكَرِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ وَيَقْبِضُونَ أَيْدِيَهُمْ نَسُوا اللَّهَ فَنَسِيَهُمْ إِنَّ الْمُنَافِقِينَ هُمُ الْفَاسِقُونَ٦٧ [التوبة: 67].

«مردان منافق و زنان منافق همه از یک گروه هستند آنان همدیگر را به کار زشت فرا می‌خوانند و از کار خوب باز می‌دارند و (از بخشش در راه خیر) دست می‌کشند. خدا را فراموش کرده‌اند خدا هم ایشان را فراموش کرده است و واقعاً منافقان فرمان‌ناپذیر (و سرکش و گناهکار) هستند».

چگونه می‌توان این آیه را بر افرادی مثل ابوبکر، عثمان، عبدالرحمان بن عوف و طلحه، حمل کرد، آن‌هایی که سپاه را آماده کردند، همان سپاهی که به خاطر موقعیت سخت و عسر و حرج و کمبود مالی فراوان به جیش العسره (سپاه سخت) نامیده شد؟! این افراد و کسانی مثل آنان بودند که رفتند و اموالشان ‌را بدون هیچ گونه ترس از فقر انفاق کردند، تا این سپاه عظیم را که آماده‌ی رویارویی با یکی از دو امپراطور بزرگ آن زمان یعنی دولت روم، در شام تجهیز کنند. ابوبکر با تمام مالش نزد پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  رفت و آن‌گاه که پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  از او پرسید چه چیزی را برای خانواده‌ات به جا گذاشته‌ای؟ در جواب میگوید: برایشان، خدا و رسولش را باقی گذاشته‌ام. عبدالرحمان بن عوف نیز همین کار را کرد و عمر نیز با نیمه دارائی‌اش نزد پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  آمد. اما عثمان، با هزار شتر و اسب بجز طلاهائی که دامن پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  را پر کرده بود خدمت رسید و پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  در حالی که دست در طلاها فرو می‌برد، فرمود:

«ما ضر عثمان ما فعل بعدها».

(بعد از این هر عملی که عثمان انجام دهد، هیچ ضرر و زیانی به او نخواهد رسید). آیا اینان در ردیف آن منافقینی هستند که ﴿وَيَقْبِضُونَ أَيْدِيَهُمْ «بخل می‌ورزند» و یا ﴿وَلَا يَأْتُونَ الصَّلَاةَ إِلَّا وَهُمْ كُسَالَى وَلَا يُنْفِقُونَ إِلَّا وَهُمْ كَارِهُونَ٥٤ [التوبة: 54]. «و جز با ناراحتی و بی حالی و سستی و سنگینی به نماز نمی‌ایستند و جز از روی ناچاری و ناخشنودی احسان و بخشش نمی‌کنند؟!» یا در ردیف کسانی هستند که خداوند در موردشان می‌فرماید:

﴿لَكِنِ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ جَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ وَأُولَئِكَ لَهُمُ الْخَيْرَاتُ وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ٨٨ أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ٨٩ [التوبة: 88-89].

«ولی پیغمبر و مؤمنانی که با او هستند با مال و جان خود به جهاد می‌پردازند همه‌ی خوبی‌ها و نیکی‌ها از آنِ ایشان است و آنان بی‌گمان رستگارانند. خداوند برای آنان باغ‌های (بهشت) را آماده کرده است که جویبارها در (زیر) آن روان است و جاودانه در آن می‌مانند. این است پیروزی بزرگ و رستگاری سترگ».

و فرمود:

﴿وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ١٠٠ [التوبة: 100].

«پیشگامان نخستین مهاجران و انصار و کسانی که به نیکی روش آنان را در پیش گرفتند و راه ایشان را به خوبی پیمودند، خداوند از آنان خشنود است و ایشان هم از خدا خوشنودند و خداوند برای آنان بهشت را آماده ساخته است که در زیر (درختان و کاخ‌های) آن رودخانه‌ها جاری است و جاودانه در آنجا می‌مانند. این است پیروزی بزرگ و رستگاری سترگ».

و باز می‌فرماید:

﴿لَقَدْ تَابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِيِّ وَالْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ فِي سَاعَةِ الْعُسْرَةِ مِنْ بَعْدِ مَا كَادَ يَزِيغُ قُلُوبُ فَرِيقٍ مِنْهُمْ ثُمَّ تَابَ عَلَيْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَءُوفٌ رَحِيمٌ١١٧ [التوبة:117].

«خداوند توبه‌ی پیغمبر را (از اجازه دادن منافقان به عدم شرکت در جهاد) و توبه‌ی مهاجرین و انصار (از لغزش‌های جنگ تبوک) را پذیرفت. و مهاجرین و انصاری که در روزگار سختی از پیغمبر پیروی کردند (و هراه او رهسپار جنگ تبوک شدند) بعد از آنکه دل‌های دست‌های از آنان اندکی مانده بود (که از حق به سوی باطل) منحرف شود باز هم خداوند توبه آنان را پذیرفت چرا که او بسیار دوستدار و مهربان است».

﴿مَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ٣٦ أَمْ لَكُمْ كِتَابٌ فِيهِ تَدْرُسُونَ٣٧ إِنَّ لَكُمْ فِيهِ لَمَا تَخَيَّرُونَ٣٨ [القلم: 36-38].

«شما را چه می‌شود؟ چگونه داوری می‌کنید؟! آیا شما کتابی (از جانب خدا) دارید که از روی آن (قوانین خدا را) می‌خوانید (و برابر آن حکم صادر می‌کنید؟) و شما آنچه را که بر می‌گزینید (و برابر آن داوری می‌کنید) در آن است؟».

صدها آیه در فضیلت صحابه

صدها آیه از محکمات قرآن، در فضیلت و بزرگی اصحاب پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  آمده است که ما به منظور اجتناب از اطاله کلام از ذکر آن‌ها خودداری کردیم و آنچه را که ذکر نمودیم برای طالبان حقیقت، ابلاغی کافی و وافی است.

اما گمراهان از هیچ چیزی بهره‌مند نمی‌شوند، حتی اگر هزاران دلیل برایشان بیاوری! چون واقعیت همان است که خداوند می‌فرماید:

﴿قُلْ هُوَ لِلَّذِينَ آمَنُوا هُدًى وَشِفَاءٌ وَالَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ فِي آذَانِهِمْ وَقْرٌ وَهُوَ عَلَيْهِمْ عَمًى أُولَئِكَ يُنَادَوْنَ مِنْ مَكَانٍ بَعِيدٍ٤٤ [فصلت: 44].

«بگو قرآن برای مؤمنان مایه راهنمایی و بهبودی است و اما برای غیر مؤمنان، کری گوش‌های ایشان و کوری (چشمان) آنان است. (انگار) آنان کسانی‌اند که از دور صدا زده می‌شوند».


فصل سوم:
گذری بر کیفیت پیروی شیعه از متشابهات در توهین به صحابه

امامیه این آیات محکمات را که صدها آیه هستند رها می‌کنند و تلاش می‌کنند در پشت متشابهات یا از طریق روایات دروغین از تواریخ و حکایات و داستان‌های ساختگی‌ای که خود می‌بافند، له له بزنند.

وقتی که این نصوص بر آن‌ها عرضه می‌شود، مفاهیم آن را کج کرده‌ و با زور آن را به خدمت خود می‌گیرند تا با مقصود خودشان سازگار شود، و به طرف آن حمله می‌کنند.

برای دوری از طولانی شدن این موضوع تنها یک مثال می‌آورم تا بقیه‌ی مثال‌ها بر آن قیاس شود. و آن سوره (فتح) است.

سوره فتح

این سوره‌ی بزرگ به عنوان تعلیق بر صلحی نازل شد که در حدیبیه منعقد گردید و حوادث قبل از آن که مهمترینشان بیعت رضوان در زیر درخت بود و آن وقتی بود که 1500 نفر از صحابه بر جنگ یا مرگ در راه خدا بیعت کردند؛ بعد از آنکه شایعه شد عثمان رضی الله عنه  توسط قریش کشته شده است و او رفته بود تا رسالت رسول خدا  صلی الله علیه و آله و سلم  را ابلاغ کند.

سبب همه‌ی این‌ها آمدن پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  و صحابه بزرگوار رضی الله عنهم  به قصد ادای عمره بود و منافقان و اعراب ضعیف الإیمان و امثال آن‌ها به خاطر ترس از قریش که گمان می‌کردند مسلمانان‌ را نابود می‌کنند از آن‌ها روی گرداندند. همچنان که خداوند متعال در مورد آن‌ها خبر می‌دهد:

﴿بَلْ ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ يَنْقَلِبَ الرَّسُولُ وَالْمُؤْمِنُونَ إِلَى أَهْلِيهِمْ أَبَدًا وَزُيِّنَ ذَلِكَ فِي قُلُوبِكُمْ وَظَنَنْتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ وَكُنْتُمْ قَوْمًا بُورًا١٢ [الفتح: 12].

«بلکه شما گمان می‌بردید که پیغمبر و مؤمنان هرگز به سوی خانواده خود بر نمی‌گردند، این (پندار غلط) در دل‌هایتان آراسته گشته بود و گمان‌های بدی می‌کردید و مردمان تباه و بی‌سودی بودید».

اما مؤمنان ـ که به پروردگاشان ایمان آوردند و به وعده او اطمینان حاصل کردند و به او توکل نمودند ـ به ندای پیغمبرشان لبیک گفتند، بدون این‌که‌ به ترس‌های نفس یا به گمان‌های بدی که به ذهن خطور می‌کند، جواب بدهند حال هر چند که وقایع بزرگی در راه بود، هنگامی که صلح تمام شد و به مدینه برگشتند، این سوره در میانه راه نازل شد و پر بود از تمجید و ستایش آن‌ها.

فضیلت این سوره به دو قسمت تقسیم می‌شود: یک قسمت به نسبت رسول خدا  صلی الله علیه و آله و سلم  و قسمت دیگر به نسبت صحابه. آیه:

﴿إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحًا مُبِينًا١ لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ وَيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَيَهْدِيَكَ صِرَاطًا مُسْتَقِيمًا٢ وَيَنْصُرَكَ اللَّهُ نَصْرًا عَزِيزًا٣ [الفتح: 1-3].

«ما برای تو فتح آشکاری را فراهم ساخته‌ایم. هدف این بود که خداوند گناهان گذشته و آینده تو را ببخشاید و نعمت خود را بر تو تمام نماید و به راه راست هدایتت فرماید. و خداوند به نصرتى پیروزمندانه تو را یارى دهد».

این به نسبت رسول خداست.

اما به نسبت صحابه‌ای که با او بودند چه؟ خداوند متعال بعد از آن مستقیماً می‌فرماید:

﴿هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لِيَزْدَادُوا إِيمَانًا مَعَ إِيمَانِهِمْ وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَكَانَ اللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمًا٤ لِيُدْخِلَ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَيُكَفِّرَ عَنْهُمْ سَيِّئَاتِهِمْ وَكَانَ ذَلِكَ عِنْدَ اللَّهِ فَوْزًا عَظِيمًا٥ [الفتح: 4-5].

« خدا است که به دل‌های مؤمنان آرامش و اطمینان خاطر داده است تا ایمانی بر ایمان خود بیفزایند (و یقین و باور خویش را تقویت نمایند). لشکرهای آسمان و زمین از آن خدا است، و خداوند بس آگاه و فرزانه است. (چنین کرد) تا مردان و زنان مؤمن را (در برابر فرمانبرداری و جهادشان) به باغ‌های بهشتی درآورد که در زیر (درختان و قصرهای) آن رودبارها روان است، و جاودانه در آن بسر می‌برند، و تا این که گناهان و بدی‌هایشان را بزداید و ببخشاید، و این در پیشگاه ایزدی (و در جهان ابدی، کامیابی سترگ و) رستگاری بزرگ بشمار است. ».

آن‌گاه سوره، گروه سومی را معرفی می‌کند که تخلف ورزیدند و به خاطر ترس و بدگمانی، در این وضعیت اضطراری، پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  را همراهی نکردند. به همین خاطر بعد از آن مستقیماً می‌فرماید:

﴿وَيُعَذِّبَ الْمُنَافِقِينَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْمُشْرِكِينَ وَالْمُشْرِكَاتِ الظَّانِّينَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ عَلَيْهِمْ دَائِرَةُ السَّوْءِ وَغَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَلَعَنَهُمْ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَسَاءَتْ مَصِيرًا٦ [الفتح: 6].

«و تا این که مردان و زنان منافق، و مردان و زنان مشرکی را عذاب کند که به خدا گمان بد می‌برند. بدی‌ها و بلاها تنها ایشان را در برمی‌گیرد (و فقط بر آنان چنبره می‌زند) و خداوند بر ایشان خشمگین می‌گردد، و آنان را نفرین می‌کند (و از رحمت خود محروم می‌سازد) و دوزخ را برای ایشان آماده ساخته است، و دوزخ چه جایگاه نهائی بدی است! ».

آن‌هایی که ـ بعد از سالم برگشتن مؤمنان ـ با عذرخواهی ‌آمدند و ‌گفتند:

﴿شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنَا وَأَهْلُونَا فَاسْتَغْفِرْ لَنَا يَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ مَا لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ قُلْ فَمَنْ يَمْلِكُ لَكُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئًا إِنْ أَرَادَ بِكُمْ ضَرًّا أَوْ أَرَادَ بِكُمْ نَفْعًا بَلْ كَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرًا١١ بَلْ ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ يَنْقَلِبَ الرَّسُولُ وَالْمُؤْمِنُونَ إِلَى أَهْلِيهِمْ أَبَدًا وَزُيِّنَ ذَلِكَ فِي قُلُوبِكُمْ وَظَنَنْتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ وَكُنْتُمْ قَوْمًا بُورًا١٢ [الفتح: 11-12].

«اموال و خانواده ما را به خود سرگرم و مشغول داشت و برای ما آمرزش بخواه. آنان به زبانشان چیزی را می‌گویند که در دلشان نمی‌باشد. بگو: چه کسى مى‏تواند برایتان در برابر خدا- اگر در حقّ شما زیانى بخواهد و یا در حقّ شما نفعى بخواهد- اختیار کارى را داشته باشد. (آن چنان نیست که گمان می‌برید و می‌گویید) بلکه خدا آگاه از هر آن چیزی است که انجام می‌دهید بلکه شما گمان می‌برید که پیغمبر  صلی الله علیه و آله و سلم  و مؤمنان هرگز به سوی خانواده خود بر نمی‌گردند، این (پندار غلط) در دل‌هایتان آراسته گشته بود و گمان‌های بدی می‌کردید و مردمان تباه و بی‌سودی بودید».

و سوره به داستان پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  و صحابه رضی الله عنهم  بر می‌گردد و برخلاف اوصاف و افعال منافقین، آن‌ها را می‌ستاید و با ستایش آنان خاتمه می‌پذیرد و پایان سوره همانند آغاز سوره می‌شود:

﴿هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَكَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا٢٨ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُكَّعًا سُجَّدًا يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذَلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَمَثَلُهُمْ فِي الْإِنْجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِيمًا٢٩ [الفتح: 28-29].

«خدا است که پیغمبر خود را همراه با رهنمون و آئین راستین (اسلام به سوی جملگی مردمان) روانه کرده است تا آن را بر همه آئین‌ها پیروز گرداند. کافی است که خدا گواه (این چنین سخن و مسأله‌ای) باشد. محمد فرستاده خدا است، و کسانی که با او هستند در برابر کافران تند و سرسخت، و نسبت به یکدیگر مهربان و دلسوزند. ایشان را در حال رکوع و سجود می‌بینی. آنان همواره فضل خدای را می‌جویند و رضای او را می‌طلبند. نشانه ایشان بر اثر سجده در پیشانی‌هایشان نمایان است. این، توصیف آنان در تورات است، و اما توصیف ایشان در انجیل چنین است که همانند کشتزاری هستند که جوانه‌های (خوشه‌های) خود را بیرون زده، و آن‌ها را نیرو داده و سخت نموده و بر ساقه‌های خویش راست ایستاده باشد، بگونه‌ای که برزگران را به شگفت می‌آورد. (مؤمنان نیز همین گونه‌اند. آنی از حرکت بازنمی‌ایستند، و همواره جوانه می‌زنند، و جوانه‌ها پرورش می‌یابند و بارور می‌شوند، و باغبانانِ بشریت را بشگفت می‌آورند. این پیشرفت و قوّت و قدرت را خدا نصیب مؤمنان می‌کند) تا کافران را به سبب آنان خشمگین کند. خداوند به کسانی از ایشان که ایمان بیاورند و کارهای شایسته بکنند آمرزش و پاداش بزرگی را وعده می‌دهد».

آیا بزرگتر و زیباتر و زیبنده‌تر از این تمجید و اعتماد و اصلاح هست؟!!

بنگر چگونه واپس ماندگان و کسانی که در دل‌هایشان بیماری بود و پیمان‌شکنان گمراه، راه متشابه را برگزیدند تا ـ به گمان خود ـ همه‌ی این‌ها را باطل کنند و به بهترین نسلی که خدا وعده آن را در تمام تاریخ به بشریت داده، افترا بزنند؟!

حرفی که سوره را به طور کلی تخریب می‌کند!

آن‌ها همه سوره را رها کردند، آن‌گاه به یک حرف آن که متشابه است روی آوردند تا به وسیله آن اوهام و افکارشان‌ را بنا نهند. گفتند: حرف (مِن) در آخرین آیه سوره برای تبعیض است، بنابراین ستایش و وعده برای بعضی از صحابه است نه برای کل!

این بعض، تعدادشان چه مقدار است؟ هزار، دو هزار؟ یا بیشتر؟ یا کمتر؟ سپس اینان چه کسانی هستند؟

سه نفر: سلمان و مقداد و ابوذر. و در روایتی: 5 نفر.

فقط؟!

فقط.

و ما به یهود و نصاری و آن‌هایی که میلاد آن نسل موعود را از دیر زمان و در طول تاریخ انتظار می‌کشند، چه بگوییم؟!!

هر چه می‌خواهید بگویید، به ما مربوط نیست.

این چنین این سوره به طور کامل پوشش داده شد، پیچیده شد و روی طاقچه گذاشته شد.

و اگر خداوند متعال می‌فرمود:

﴿مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وأهل بيته أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُكَّعًا سُجَّدًا يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذَلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَمَثَلُهُمْ فِي الْإِنْجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِيمًا٢٩ [الفتح: 29].

«محمد فرستاده خداست و خاندان او در برابر کافران سخت‌گیر هستند... خداوند به کسانی از ایشان که ایمان بیاورند و کارهای شایسته بکنند امرزش و پاداش بزرگی را وعده می‌دهد».

می‌گفتند: این دلیل صریح بر امامت علی و عصمت او و یازده ذریه‌اش است!

و ما به عاقلان هوشمند می‌گوییم:

به تحقیق که این آیه برای جماعت صحابه ذکر شده، این صفات در همه‌ی آن‌ها جمع شده است:

 - نسبت به کفار سخت‌گیر هستند.

- نسبت به یکدیگر مهربان هستند.

- ایشان‌ر ا در حال رکوع و سجود می‌بینی.

- همواره فضل و رضایت خدای را می‌طلبند.

- نشانه ایشان بر اثر سجده در پیشانی‌هایشان نمایان است.

و باقی صفات که از آن‌ها می‌گذریم.

و می‌گوییم: آیا ممکن است جمعی که همه‌ی آن‌ها متصف به تمام این صفات باشند، آن‌گاه بعضی از آنان در آتش باشند و بعضی در بهشت؟!

علاوه بر این‌که‌ سوره پر است از ستایش و تمجید آنان؛ همچنان که می‌فرماید:

﴿لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَأَثَابَهُمْ فَتْحًا قَرِيبًا١٨ [الفتح: 18].

«خداوند از مؤمنان راضی گردید، همان دم که در زیر درخت با تو بیعت کردند. خدا می‌دانست آنچه را که در درون دل‌هایشان (از صداقت و ایمان و وفاداری به اسلام) نهفته بود. لذا اطمینان خاطری به دل‌هایشان داد و فتح نزدیکی را پاداششان کرد».

و فتح نزدیک، همان فتح خیبر است. بنابراین آیا پاداش به فتح تنها منحصر به پنج نفر بود؟ یا فقط آن پنج نفر بودند که خیبر را فتح کردند؟ و این جمعی که تعدادشان به صدها نفر می‌رسید، منافق بودند؟!

چگونه خداوند سپاهی را که اغلب آنان منافق هستند، یاری می‌کند؟! در این صورت چرا خداوند، موسی علیه السلام  را یاری نکرد و او را به سرزمین مقدس داخل نکرد و نیز برادرش هارون که با او بود در حالی که این دو مخلص بودند؟! و لاجرم کسان دیگری با او بودند که مؤمن بودند هر چند ایمان ضعیفی داشتند.

و چرا سعد بن ابی وقاص رضی الله عنه  ابو محجن ثقفی را در حالی که به شراب آواز می‌خواند ـ و گفته شده: آن را نوشیده بود ـ در قادسیه زندانی کرد؟!

و آن مؤمنانی که خداوند به خاطر آن‌ها منافقان ‌را سرزنش کرد، چه کسانی هستند؟ آنجا که می‌فرماید:

﴿بَلْ ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ يَنْقَلِبَ الرَّسُولُ وَالْمُؤْمِنُونَ إِلَى أَهْلِيهِمْ أَبَدًا [الفتح: 12].

«بلکه شما گمان می‌بردید که پیغمبر و مؤمنان هرگز به سوی خانواده خود برنمی‌گردند‏».

و آن‌ها را با بزرگترین مدح، ستایش کرد و فرمود:

﴿فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَأَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوَى وَكَانُوا أَحَقَّ بِهَا وَأَهْلَهَا وَكَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمًا٢٦ [الفتح: 26].

«خدا اطمینان خاطری بهره پیغمبرش و بهره مؤمنان کرد، همچنین خداوند ایشان را بر روح ایمان ماندگار کرد و (به حقیقت) سزاوارتر برای روح ایمان و برازنده آن بودند و خداوند بر هر چیزی آگاه و بر هر کاری تواناست».

فقط سه نفر؟!

به تحقیق مؤمنان ـ در حالی که با بشارت این سوره پیروز شده بودند ـ با نهایت خوشحالی از حدیبیه برگشتند و به ذهنشان هم خطور نمی‌کرد که این پاداش از آن آن‌ها نیست و‌ آن‌ها جز مستحق غضب و لعن نیستند و آن‌ها با واپس ماندگان مساوی هستند! در این صورت چرا با پیامبر خارج شدند و این همه ناراحتی‌ها را متحمل شدند؟!

و به ذهن پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  چنین چیزی خطور نکرد تا این‌که‌ بعد از آنان افرادی بی ارزش موفق به فهم این آیات شدند؛ فهمی که حتی پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  و یاران مقربش آن را درک نکردند!

خداوند متعال صحابه پیامبرش را ـ در حالی که آنان هنگام نزول آیه (امت) بودند ـ توصیف کرد و فرمود:

﴿كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ [آل عمران: 110].

«شما بهترین امتی هستید که به سود انسان‌ها آفریده شده‌اید».

و امتی که تعدادشان به ده‌ها هزار نفر می‌رسید اگر در آن، غیر از چند نفری آدم خیر نباشد، ممکن نیست به بهترین امت توصیف شود، بلکه بدترین امت است.

کمترین امتی که شایسته این وصف باشد، امتی است که نیکانش بر اشرارش غالب باشد. پس چگونه است وقتی که اخیار ـ به قول امامیه ـ هنوز به وجود نیامده‌اند!

خداوند متعال یهود و نصاری و تمام امت‌ها را به آمدن این نسل موعود مژده داد و برای آن‌ها در تورات و انجیل مثال‌هایی آورد. اما وعده خداوند و بشارت او ـ به قول امامیه ـ تحقق پیدا نکرد. چون نسلی که جز پنج نفر صالح در آن نباشد جای شرمساری است که کسی به آن افتخار کند، چه برسد به خداوند خالق قادر عظیم! آیا بشارت بزرگ این چنین است؟!

﴿مَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ٣٦ [القلم: 36].

«وای بر شما چگونه حکم می‌کنید».

اگر معامله‌ای را که امامیه با صحابه می‌کنند ما با انبیاء داشته باشیم

اگر ما از روش امامیه در بی اعتبار کردن صحابه از طریق گرفتن شبهات الفاظ و بزرگ کردن خطاها، پیروی کنیم و آن را بر پیامبران تطبیق بدهیم برایمان ایمانی باقی نمیماند و رسولی برای ما سالم باقی نمی‌ماند!

اکنون دلیل آنچه که می‌گویم:

ابراهیم خلیل علیه السلام

خداوند متعال می‌فرماید:

﴿وَكَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ٧٥ فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَى كَوْكَبًا قَالَ هَذَا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ٧٦ فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بَازِغًا قَالَ هَذَا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَئِنْ لَمْ يَهْدِنِي رَبِّي لَأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّينَ٧٧ فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هَذَا رَبِّي هَذَا أَكْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قَالَ يَا قَوْمِ إِنِّي بَرِيءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ٧٨ [الأنعام: 75-78].

«‏و همان گونه (که گمراهی قوم ابراهیم را در امر پرستش بت‌ها به او نمودیم، بارها و بارها نیز) مُلک عظیم آسمان‌ها و زمین را به ابراهیم نشان دادیم، تا از زمره باورمندان راستین شود (و بر راستای خداشناسی رود). (از جمله) هنگامی که شب او را در برگرفت (و تاریکی شب همه‌جا را پوشاند) ستاره‌ای (درخشان به نام مشتری یا زهره) را دید (بر سبیل فرض و إرخاءالْعِنان) گفت: این پروردگار من است! امّا هنگامی که غروب کرد (برای ابطال عقیده ستاره‌پرستان موجود در آن محیط) گفت: من غروب‌کنندگان را دوست نمی‌دارم (و به عبادت چیزهای تغییرپذیر و زوال‌پذیر نمی‌گرایم). و هنگامی که ماه را در حال طلوع (در کرانه افق) دید (باز هم بر سبیل فرض و ارخاءالعنان) گفت: این پروردگار من است! ولی هنگامی که (آن هم) غروب کرد، گفت: اگر پروردگارم مرا راهنمائی نکند، بدون شک از زمره قوم گمراه (و جمعیت سرگشته در وادی کفر و ضلال) خواهم بود. و هنگامی که خورشید را در حال طلوع (در کرانه افق) دید (دوباره بر سبیل فرض و ارخاءالعنان) گفت: این پروردگار من است (چرا که) این بزرگتر (از ستاره و ماه) است! امّا هنگامی که غروب کرد، گفت: ای قوم من! بیگمان من از آنچه انباز خدا می‌کنید بیزارم (و تنها رو به خدا می‌دارم).».

اگر این آیات در حق ابوبکر صدیق نازل شده بود، می‌گفتند:

چگونه ابوبکر صلاحیت امامت را دارد در حالی که مشرک متحیری بود! یک بار در مورد ستارگان می‌گوید این خدای من است. بار دیگر ماه را اله می‌گیرد و در پایان خورشید را. تا این‌که‌ می‌گوید:

﴿لَئِنْ لَمْ يَهْدِنِي رَبِّي لَأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّينَ٧٧.

«اگر پروردگارم هدایتم نکند از زمره قوم گمراهان خواهم بود».

او بر علیه خودش شهادت می‌دهد که از زمره گمراهانِ مشرکِ هدایت نایافته است، بنابراین از ظالمان است، و امامت شایسته‌ی ظالمان نمی‌باشد، چون خداوند عزوجل  می‌فرماید:

﴿وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ١٢٤ [البقرة: 124].

«و (به خاطر آورید) آن‌گاه را که خدای ابراهیم او را با سخنانی بیازمود و او آن‌ها را به تمام و کمال و به بهترین وجه انجام داد. (خداوند بدو) گفت: من تو را پیشوای مردم خواهم کرد. (ابراهیم) گفت: آیا از دودمان من (نیز؟) گفت: پیمان من به ستمکاران نمی‌رسد».

موسی علیه السلام

در آنچه که خداوند در مورد موسی علیه السلام  حکایت می‌کند تأمل کن:

1- قتل نفس به غیر نفس

﴿وَدَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلَى حِينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلَانِ هَذَا مِنْ شِيعَتِهِ وَهَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِنْ شِيعَتِهِ عَلَى الَّذِي مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَيْهِ قَالَ هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِينٌ١٥ قَالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ١٦ [القصص: 15-16].

«(موسی) بدون این‌که‌ اهالی شهر مطلع شوند وارد آنجا گردید. در شهر دید که دو مرد می‌جنگند که یکی از قبیله او (بنی اسرائیل) و دیگری از دشمنان او (فرعونی‌ها) است. فردی که از قبیله او بود علیه کسی که از دشمنانش بود، از موسی کمک خواست (موسی کمکش کرد) و مشتی بدو زد و او را کشت! موسی گفت: این از عمل شیطان بود، واقعاً او (شیطان) دشمن گمران کننده آشکاری است. (موسی از کرده خود پشیمان شد و رو به درگاه خدا کرد و) گفت: پروردگارا من بر خویشتن ستم کردم، پس مرا ببخش. (خدا دعایش را استجابت کرد) و او را بخشید. چرا که خدا بس آمرزگار و مهربان است».

آن‌گاه به وعده‌اش وفا نکرد در حالی که از خودش عهدی گرفته بود، بلکه فراموش کرد و نزدیک بود دوباره در روز دوم عملش را تکرار کند! همان‌گونه که خدا می‌فرماید:

﴿فَلَمَّا أَنْ أَرَادَ أَنْ يَبْطِشَ بِالَّذِي هُوَ عَدُوٌّ لَهُمَا قَالَ يَا مُوسَى أَتُرِيدُ أَنْ تَقْتُلَنِي كَمَا قَتَلْتَ نَفْسًا بِالْأَمْسِ إِنْ تُرِيدُ إِلَّا أَنْ تَكُونَ جَبَّارًا فِي الْأَرْضِ وَمَا تُرِيدُ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْمُصْلِحِينَ١٩ [القصص: 19].

«و همین که موسی خواست به سوی کسی که دشمن آن دو بود دست بگشاید و حمله نماید. (مرد قبطی) گفت: آیا می‌خواهی مرا بکشی همان گونه که دیروز کسی را کشتی؟ در زمین جز این نمی‌خواهی که ستمگر زورگویی باشی و نمی‌خواهی که از اصلاحگران باشی».

تا این‌که‌ فرعون او را به خاطر کارش سرزنش کرد و امر نبوتش را انکار کرد و گفت:

﴿وَفَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتِي فَعَلْتَ وَأَنْتَ مِنَ الْكَافِرِينَ١٩ قَالَ فَعَلْتُهَا إِذًا وَأَنَا مِنَ الضَّالِّينَ٢٠ [الشعراء: 19-20].

«و آن کاری را کرده‌ای که کرده‌ای و کفران نعمت‌های ما می‌کنی. (موسی) گفت: من در حین این کار از سرگشتگان بودم».

این اقرار موسی علیه خودش بود به این‌که‌ وقتی آن کار را انجام داده از گمراهان و سرگشتگان بوده است.

و اگر آیه در حق ابوبکر رضی الله عنه  نازل شده بود معنی ضلالت را توسعه می‌دادند و می‌گفتند که: کفر اکبر و شرک مطلق است. و می‌گفتند که: او قاتل و جسور و ظالم است و تمام این‌ها در قرآن آمده است. پس چگونه امام مسلمانان و خلیفه بر مؤمنان می‌شود در حالی که خداوند می‌فرماید:

﴿لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ١٢٤.

«عهد من به ستمکاران نمی‌رسد».

2- ترس و فرار و امور دیگر

خداوند متعال موسی را که به دلیل ترس از ماری که عصا بود، از مقابلش گریخت، مخاطب قرار می‌دهد:

﴿إِنِّي لَا يَخَافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُونَ١٠ إِلَّا مَنْ ظَلَمَ [النمل: 10-11].

«پیغمبران در پیشگاه من نمی‌ترسند، مگر کسی که ستم کند»

اگر این آیه در حق ابوبکر بود می‌گفتند: او ترسو و بی‌ایمان است؛ مگر ممکن است که انسان در حضور خدای رحمان از چیزی بترسد؟ و این جز به خاطر ستم خودش نیست؟ در قول خداوند تأمل کنید: ﴿إِلَّا مَنْ ظَلَمَ! اگر به سبب ظلمش نمی‌بود، نمی‌ترسید. اما خداوند می‌فرماید:

﴿سَنُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ بِمَا أَشْرَكُوا بِاللَّهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَانًا [آل عمران: 151].

«در دل‌های کافران رعب و هراس خواهیم انداخت، از آن رو که چیزهایی که انباز خدا ساخته‌اند که خداوند دلیل و برهانی (بر حقانیت آن‌ها) فرو نفرستاده است».

و خداوند می‌فرماید:

﴿لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ١٢٤.

«پیمان من به ستمکاران نمی‌رسد».

یعنی (امامت)!

تنها این نیست. بلکه آیات خداوند درباره او چنین آمده است:

﴿قَالَ رَبِّ إِنِّي أَخَافُ أَنْ يُكَذِّبُونِ١٢ وَيَضِيقُ صَدْرِي وَلَا يَنْطَلِقُ لِسَانِي فَأَرْسِلْ إِلَى هَارُونَ١٣ وَلَهُمْ عَلَيَّ ذَنْبٌ فَأَخَافُ أَنْ يَقْتُلُونِ١٤ قَالَ كَلَّا فَاذْهَبَا بِآيَاتِنَا إِنَّا مَعَكُمْ مُسْتَمِعُونَ١٥ فَأْتِيَا فِرْعَوْنَ فَقُولَا إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِينَ١٦ أَنْ أَرْسِلْ مَعَنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ١٧ قَالَ أَلَمْ نُرَبِّكَ فِينَا وَلِيدًا وَلَبِثْتَ فِينَا مِنْ عُمُرِكَ سِنِينَ١٨ وَفَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتِي فَعَلْتَ وَأَنْتَ مِنَ الْكَافِرِينَ١٩ قَالَ فَعَلْتُهَا إِذًا وَأَنَا مِنَ الضَّالِّينَ٢٠ فَفَرَرْتُ مِنْكُمْ لَمَّا خِفْتُكُمْ فَوَهَبَ لِي رَبِّي حُكْمًا وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُرْسَلِينَ٢١ [الشعراء: 12-21].

«پروردگارا، می‌ترسم که مرا تکذیب کنند... آنان (به گمان خود، قصاص) گناهی بر من دارند و می‌ترسم (پیش از انجام وظیفه تبلیغ) مرا بکشند... پس من از دست شما گریختم وقتی که از شما ترسیدم».

و گناهکار معصوم نیست و (امامت) تنها برای معصومین است. و اگر ما این آیات را بر ابوبکر به کار ببریم و در حق موسی، رسول خدا نازل نمی‌شد آن را از توهین و طعن و ناسزا پر می‌کردند و می‌گفتند: به ترس و فرار او به خاطر بیم کشته شدن، بنگرید! چگونه چنین کسی (امام) می‌شود؟!

این چیزی که من می‌گویم، یقین است و گمان نیست؛ زیرا گروهی به حکایت خداوند در مورد گفته پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  به یارش ابوبکر رضی الله عنه  آمدند که گفت:

﴿لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا [التوبة: 40].

«غم مخور که خدا با ماست».

و (حزن) را به (خوف) تحریف کردند و گفتند: ابوبکر ترسو بود، بر خودش ترسید و از ترس می‌لرزید و پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  او را آرام می‌کرد و به او اطمینان می‌بخشید و بر اساس آن، حکایات و اسطوره‌های زیادی ساختند در حالی که (حزن) یک چیز است و (خوف) چیز دیگر.

بنابراین اگر چنین کلامی (خوف) در حق ابوبکر نازل می‌شد، چه می‌گفتند؟!

خداوند به نسبت خوف به موسی، تصریح کرده است و آیات دیگری آمده‌اند که در آن‌ها بعضی از انبیا را از ترس نهی ‌می‌کنند مثل خطاب ملائکه به لوط علیه السلام :

﴿وَلَا تَحْزَنْ إِنَّا مُنَجُّوكَ وَأَهْلَكَ [العنكبوت: 33].

«نترس و غم مخور که ما تو و خانواده‌ات را نجات می‌دهیم».

و بعضی دیگر از آیات از حزن نهی می‌کند مثل خطاب خداوند به پیامبرش محمد  صلی الله علیه و آله و سلم : ﴿وَلَا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَلَا تَكُ فِي ضَيْقٍ مِمَّا يَمْكُرُونَ١٢٧ [النحل: 127].

«بر آنان اندوهگین مشو و در برابر مکر و نیرنگی که می‌ورزند ناراحت و نگران مباش».

پس برای چه ابوبکر به خاطر چیزهایی ذم می‌شود که در حق انبیا ثابت شده است؟ با وجود این‌که‌ در آیه غار، ذکری از ترس و خوف نیست! آیا این عین پیماییدن به دو پیمانه نیست؟! آیا ابوبکر باید ذم شود به خاطر این‌که‌ غمگین و اندوهگین شده است، ولی کسی که از او برتر است به خاطر همان سبب ذم نمی‌شود؟! مگر فاضل نسبت به سرزنش سزاوارتر از مفضول نیست؟ و مگر حسنات ابرار سیئات مقربین نیست؟!

آیا این بدفهمی است یا سوء قصد؟

اما چون انبیاء بر صلاح بودنشان اتفاق هست، باطل بودن سخن علیه آنان واضح است، به همین خاطر در مورد آن سکوت کرده‌اند. حال آنکه سنت و قانون خداوند یکی است، بنابراین امری که در حق ابوبکر بد است لاجرم باید در حق غیر او نیز چنین باشد، به خصوص وقتی نبی باشد به طریق اولی مستحق وصف است.

همان گونه که خداوند به پیامبرش  صلی الله علیه و آله و سلم  فرمود:

﴿وَإِنْ كَادُوا لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ لِتَفْتَرِيَ عَلَيْنَا غَيْرَهُ وَإِذًا لَاتَّخَذُوكَ خَلِيلًا٧٣ وَلَوْلَا أَنْ ثَبَّتْنَاكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئًا قَلِيلًا٧٤ إِذًا لَأَذَقْنَاكَ ضِعْفَ الْحَيَاةِ وَضِعْفَ الْمَمَاتِ ثُمَّ لَا تَجِدُ لَكَ عَلَيْنَا نَصِيرًا٧٥ [الإسراء: 73-75].

«نزدیک بود کافران تو را از آنچه به تو وحی کرده‌ایم منصرف کنند تا جز قران را به ما نسبت دهی و آن‌گاه تو را به دوستی بگیرند. و اگر ما تو را استوار و پابر جای نمی‌داشتیم، دور نبود که اندکی بدانان بگرائی. (و اگر چنین می‌کردی) در این صورت عذاب دنیا و عذاب آخرت (تو) را چندین برابر (می‌ساختیم و) به تو می‌چشاندیم، سپس در برابر ما یار و یاوری نمی‌یافتی».

آن‌گاه تأمل کن در آنچه که خداوند در حق موسی علیه السلام  می‌گوید:

﴿وَلَمَّا رَجَعَ مُوسَى إِلَى قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفًا قَالَ بِئْسَمَا خَلَفْتُمُونِي مِنْ بَعْدِي أَعَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُمْ وَأَلْقَى الْأَلْوَاحَ وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ [الأعراف: 150].

«و هنگامی که موسی به پیش قوم خود خشمگین و اندوهناک بازگشت، گفت: چه بد جانشینی مرا انجام دادی، آیا بر فرمان پروردگارتان شتاب ورزیدید؟ موسی الواح را بیانداخت و (موسی) سر برادرش (هارون) را گرفت و آن را به سوی خود کشید».

مگر در الواح غیر از کلام خدا چه بود؟! چگونه موسی آن را پرت می‌کند در حالی که او کلیم الله است؟! واجب شرعی بر ما حکم می‌کند که این عمل او را به گونه‌ای تأویل کنیم تا به نبوتش خدشه‌ای وارد نیاید. و سؤال این است که چه می‌گفتند اگر معنی و مقصود این کلام ابوبکر می‌بود؟ یعنی الواح قرآن در دستش می‌بود و آن را پرت می‌کرد و آن‌گاه سر علی یا عمر را می‌گرفت و به سوی خود می‌کشید؟!

توقع داری چه بگویند اگر در این آیه به جای موسی، اسم ابوبکر می‌بود:

﴿وَاخْتَارَ مُوسَى قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلًا لِمِيقَاتِنَا فَلَمَّا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ قَالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَكْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَإِيَّايَ أَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ السُّفَهَاءُ مِنَّا إِنْ هِيَ إِلَّا فِتْنَتُكَ تُضِلُّ بِهَا مَنْ تَشَاءُ [الأعراف: 155].

«و موسی هفتاد مرد را از میان قوم خود برای میعادگاه ما برگزید. هنگامی که زمین لرزه آنان ‌را فرا گرفت، (موسی) گفت: پروردگارا، اگر می‌خواستی می‌توانستی آنان و مرا پیش از این نیز هلاک کنی. آیا ما را به سبب کاری که بی‌خردان ما کرده‌اند هلاک می‌سازی؟ این جز آزمایش تو چیز دیگری نیست که به سبب آن هر کس را بخواهی گمراه می‌سازی و هر کس را بخواهی هدایت می‌کنی».

ظاهر کلام ممکن است حمل شود بر این‌که‌ این اعتراض نسبت به کار خداست و نسبت دادن فتنه به خدا است، در حالی که عبد مجبور است نه مختار. و این مجادله کردن با تقدیر است!! اگر درخواست رؤیت خدا به آن اضافه شود، فساد اعتقاد ابوبکر کامل می‌شود و بطلان (امامتش) آشکار می‌گردد. آیا او همان کسی نیست که گفت: ﴿رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ [الأعراف: 143]! اگر ما بیاییم تمام جاهایی را که در قرآن در مورد موسی علیه السلام  آمده است، به طور دقیق بررسی کنیم منافذ مختلفی را برای گریز می‌یابیم، مثلاً سفر او با خضر علیه السلام  را و غیره به همین ترتیب، چه می‌شد اگر ابوبکر به جای موسی بود؟!

 

یونس علیه السلام

واضح است که در قرآن وقتی یونس نبی علیه السلام  قومش را ترک کرد، خداوند او را معاقبه کرد و ماهی او را بلعید و ماجرای آن را خداوند در قرآن تعریف کرده است، تا جائی که خداوند رسولش محمد  صلی الله علیه و آله و سلم  را از تبعیت و تأسی به او نهی می‌کند و می‌گوید:

﴿فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَلَا تَكُنْ كَصَاحِبِ الْحُوتِ [القلم: 48].

«در برابر فرمان پروردگارت شکیبا باش و همسان (یونس) صاحب حوت مباش».

و اگر ابوبکر صاحب حوت بود گفته می‌شد: چنین کسی چگونه (امام) می‌شود در حالی که خداوند از تشبه و اقتدای به او نهی می‌کند؟! حال آنکه امام واجب است معصوم باشد و این شخص مرتکب گناهی شده است که خداوند او را با شدیدترین وجه معاقبه کرده است. آیا او نیست که می‌گوید:

﴿سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ٨٧ [الأنبياء: 87].

«پروردگارا تو پاک و منزهی، من از جمله ستمکاران شده‌ام».

و این نص از جانب خداوند است که او از زمره ستمکاران بود. و خداوند می‌فرماید:

﴿لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ١٢٤.

بنابراین صاحب حوت صلاحیت امامت ندارد! این سخن بعید نیست از زبان کسی که به اول این آیه تمسک می‌جوید که می‌فرماید:

﴿إِنَّ الَّذِينَ تَوَلَّوْا مِنْكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّيْطَانُ بِبَعْضِ مَا كَسَبُوا [آل عمران: 155].

«آنان که در روز رویاروئی دو گروه، فرار کردند، بیگمان اهریمن به سبب پاره‌ای از آنچه کرده بودند، آنان‌ را به لغزش انداخت».

و آخر آیه را قطع کردند:

﴿وَلَقَدْ عَفَا اللَّهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَلِيمٌ١٥٥ [آل عمران: 155].

«خداوند ایشان ‌را بخشید، چرا که خداوند آمرزنده و شکیبا است».

و همچنین در مورد آیه مشابه آن، که می‌فرماید:

﴿وَلَقَدْ صَدَقَكُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ حَتَّى إِذَا فَشِلْتُمْ وَتَنَازَعْتُمْ فِي الْأَمْرِ وَعَصَيْتُمْ مِنْ بَعْدِ مَا أَرَاكُمْ مَا تُحِبُّونَ مِنْكُمْ مَنْ يُرِيدُ الدُّنْيَا وَمِنْكُمْ مَنْ يُرِيدُ الْآخِرَةَ ثُمَّ صَرَفَكُمْ عَنْهُمْ لِيَبْتَلِيَكُمْ وَلَقَدْ عَفَا عَنْكُمْ وَاللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ١٥٢ [آل عمران: 152].

«و در آن هنگام که آنان‌ را (در آغاز جنگ احد) با کمک و یاری او از پای در می‌آورید خداوند به وعده خود (پیروزی) با شما وفا کرد تا آن‌گاه که سستی کردید و در امر (ماندن در سنگر یا رها کردن آن) به کشمکش پرداختید و پس از آنکه آنچه را که دوست می‌داشتید به شما نشان داد نافرمانی کردید،دست‌های از شما خواهان کالای دنیا ودست‌های خواستار آخرت گردید. پس شما را از آنان بازداشت و از ایشان منصرفتان گردانید تا شما را بیازماید و شما را بخشید و خداوند را بر مؤمنان نعمت و منت است».

همه این‌ها به خاطر این است که به مذمتدست‌های از اصحاب رسول الله  صلی الله علیه و آله و سلم  برسند که خداوند خودش تصریح کرده است که از آن‌ها خشنود شده است. حال اگر خدا آن‌ها را به خاطر گناهشان معاقبه می‌کرد آن گونه که یونس نبی را معاقبه کرد، چه کار می‌کردند؟!

و به کلام خدا در مورد یونس علیه السلام  می‌رسیدند که فرمود:

﴿فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ [الأنبياء: 87].

«گمان کرد که بر او سخت و تنگ نمی‌گیریم».

می‌گفتند: ابوبکر فاسد العقیده است. شما را چه به انسانی که در قدرت خداوند شک می‌کند و شک در قدرت الهی کفر است. پس چگونه می‌تواند امام بر امت شود؟! و اگر هزار دلیل برای آن‌ها بیاوری بر این‌که‌ مقصود از لفظ در اینجا قدرت نیست بلکه عقوبت و تحت فشار قرار دادن است ـ یعنی گمان کرد که ما به وسیله عقوبت بر او سخت نمی‌گیریم ـ از سخنشان دست بر نمی‌داشتند، چون سبب در سوء قصد نهفته است نه در سوء فهم.

لوط علیه السلام

خداوند از لوط علیه السلام  حکایت می‌کند که او به قومش هنگامی که اراده سوء قصد به مهمانانش را کردند، گفت:

﴿هَؤُلَاءِ بَنَاتِي هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ [هود: 78].

«(لوط بدیشان گفت: ای قوم من! شرمتان باد! بر مهمانان من ببخشائید و) این‌ها دختران منند و برای شما (از آمیزش با ذکور) پاکیزه‌ترند».

اگر داستان درباره ابوبکر می‌بود روایاتی برای آن وضع می‌شد و داستان‌ها و حکایاتی برای طعنه زدن به اخلاق و ناموس و شرف دختران و خانواده‌اش ساخته می‌شد. تمام این‌ها به خاطر سلب اهلیت کردن از او در سرپرستی امر مسلمانان و امامت متقیان است.

آدم و بقیه انبیاء (علیهم السلام)

و به همین ترتیب بقیه انبیاء، مثل پدرمان آدم علیه السلام  که خداوند در چند جای قرآن به خطای او تصریح می‌کند تا جائی که می‌گوید:

﴿وَعَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى١٢١ [طه: 121].

«بدین نحو آدم از فرمان پروردگارش سرپیچی کرد و گمراه شد».

اگر این آیه در حق ابوبکر نازل شده بود هلهله به راه می‌انداختند و آن را بزرگ می‌کردند و حکم می‌دادند به داخل شدن او در جهنم به طور قطع و یقین. مگر خدا نمی‌گوید:

﴿فَكُبْكِبُوا فِيهَا هُمْ وَالْغَاوُونَ٩٤ وَجُنُودُ إِبْلِيسَ أَجْمَعُونَ٩٥ [الشعراء: 94-95].

«پس آنان همراه گمراهان، پیاپی به دوزخ سرنگون افکنده می‌شوند و نیز جملگی لشکریان اهریمن».

﴿وَالشُّعَرَاءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ٢٢٤ [الشعراء: 224].

«سرگشتگان و گمراهان از شعراء پیروی می‌کنند».

و حکم می‌دادند که او از پیروان ابلیس است. مگر خداوند نمی‌فرماید:

﴿إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغَاوِينَ٤٢ [الحجر: 42].

«بی‌گمان (ای ابلیس) تو هیچ گونه تسلط و قدرتی بر بندگان من نداری مگر آن گمراهانی که به دنبال تو راه بیفتند».

آیه اولی او را گمراه و عاصی معرفی می‌کند. بنابراین چه دلیل دیگری می‌خواهید بر پیرو ابلیس بودن او؟ چگونه چنین کسی را امام قرار می‌دهید؟!

خیرالبشر أبوالقاسم، محمد  صلی الله علیه و آله و سلم

اصل در استدلال این است که ابتدا استناد شود به محکمی که هیچ شکی در آن نیست تا قاعده و اساسی شود برای آنچه که متشابه است و در آن اختلاف،جود دارد و یا گمان شود که چنین است، و این در احکام اعتقادی و فقهی و غیره می‌باشد و حکم بر اشخاص نیز از آن جمله است.

اما حکم بر شخصی از طریق شبهات و ترک محکمات، این یک منهج فاسد است که به حقیقت منجر نمی‌شود.

محمد  صلی الله علیه و آله و سلم  مثال واضحی است برای آنچه که می‌گویم:

صدها دلیل قطعی و محکم وجود دارد که بر اخلاق والای او و راستی دعوت و نبوتش، شهادت می‌دهند؛ اما تمام این ادله سودی ندارد برای کسی که در نگرش به سیمای اشرف مخلوقات ابوالقاسم محمد  صلی الله علیه و آله و سلم  از این منهج فاسد تبعیت می‌کند. سیمای درخشان و تابان ایشان در دید آن سرگشتگان گمراه، زشت نمایان شده است تا جائی که گفته‌اند: محمد  صلی الله علیه و آله و سلم  مردی بود که جز آمیزش با زنان و خونریزی هیچ هم و غم دیگری نداشت! مگر او نبود که با آن تعداد کلان از زنان ازدواج کرد، حال آنکه آن را بر یارانش حرام نمود؟! این دال بر شهوانیت او و سرگرم شدن زیاد ایشان به عشق، زن و جنس مخالف است. و به روایت موضوعی که برخی از کتب آبکی آن را گزارش داده‌اند، استدلال می‌نمایند که‌ شبیه به روایت داود علیه السلام  و أوریای رهبر که در تورات دروغین آمده، می‌باشد. شرح آن به این شکل است که: پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  زینب را دید و از زیبایی او شگفت زده شد و به او متمایل گشت و واله و شیدای عشق او شد به طوری که او را وادار به طلاق گرفتن از شوهرش زید که پسرخوانده او (پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم ) بود، کرد. آن‌گاه با او ازدواج نمود! و این فساد را بر آیه‌ای حمل کردند که در مورد اصل موضوع ازدواج پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  با زینب رضی الله عنها  صحبت می‌کند و آیه‌ای که می‌گوید:

﴿وَإِذْ تَقُولُ لِلَّذِي أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَأَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَاتَّقِ اللَّهَ وَتُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْدِيهِ [الأحزاب: 37].

«زمانی را که به کسی (زید بن حارث) که خداوند بدو نعمت داده بود و تو نیز بدو لطف کرده بودی می‌گفتی: همسرت را نگاه دار و از خدا بترس و تو چیزی را در دل پنهان می‌داشتی که خداوند آن را آشکار می‌سازد».

گفتند: عشق و وسوسه شدن به وسیله‌ی آن زن و نیت درونی‌اش در تلاش برای طلاق گرفتن او و ازدواج با خودش را به خاطر سخن مردم پنهان داشت و این معنای سخن اوست در همان آیه:

﴿وَتَخْشَى النَّاسَ وَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَاهُ [الأحزاب: 37].

«و از مردم می‌ترسیدی حال آنکه خداوند سزاوارتر است که از او بترسی».

این سبک مغزی که برخی از مستشرقین و افراد امثال آن‌ها در آن افتاده‌اند و استناد می‌کنند به آنچه بعضی از کتاب‌هایی که بین ضعف و قوت در جریان هستند در نزد کسی که به نبوت محمد  صلی الله علیه و آله و سلم  ایمان ندارد، نزدیک‌تر است به تصدیق از قول بعضی از نادانان که می‌گویند: ابوبکر پایش را از غار بیرون می‌آورد تا مشرکانی که آنجا تجمع کرده بودند، داخل شوند و محمد  صلی الله علیه و آله و سلم  را بکشند! و محمد  صلی الله علیه و آله و سلم ، ابوبکر را با خود همراه کرد تا از شر او در امان باشد و او را لو ندهد.

شکی نیست در این‌که‌ اگر این آیه درباره ابوبکر نازل می‌شد، در نزد آنان شأن و منزلت دیگری داشت! و اولین طعنه‌ای که متوجه می‌کردند در اخلاقش می‌کردند تا او را به پایین‌ترین درجه برسانند و عقیده و اصل ایمانش سالم نماند، که او از خدا نمی‌ترسد بلکه از مردم می‌ترسد، چون از کسانی است که:

﴿يَخْشَوْنَ النَّاسَ كَخَشْيَةِ اللَّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْيَةً [النساء: 77].

«از مردم چنان ترس و هراس دارند که از خدا ترس و هراس دارند بلکه بیشتر از خدا».

و این نفاق و شرک است چگونه صاحب چنین شرکی، امام قرار داده می‌شود؟!

و اگر این آیه در حق ابوبکر نازل می‌شد:

﴿لِمَ تُحَرِّمُ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ تَبْتَغِي مَرْضَاتَ أَزْوَاجِكَ [التحريم: 1].

«چرا چیزی را که خداوند برای تو حلال کرده است به خاطر خشنود ساختن همسرانت بر خود حرام می‌کنی؟».

قطعاً می‌گفتند: آیا بعد از این قول صریح، شکی باقی می‌ماند در این‌که‌ این مرد برای شرع خداوند ارزشی قائل نیست! او بر طبق هوا و میل خود حرام را حلال و حلال را حرام می‌کند! مردی را تصور کنید که حلال خدا را حرام می‌کند به خاطر راضی کردن همسرش! چگونه او را (امام) قرار می‌دهید؟!

و قول خداوند این سخن را تأیید می‌کند:

﴿تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيَا وَاللَّهُ يُرِيدُ الْآخِرَةَ وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ٦٧ لَوْلَا كِتَابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمْ فِيمَا أَخَذْتُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ٦٨ [الأنفال: 67-68].

«شما متاع ناپایدار دنیا را می‌خواهید در صورتی که خداوند سزای آخرت را (برای شما) می‌خواهد و خداوند عزیز و حکیم است. اگر حکم سابق خدا نبود عذاب بزرگی در مقابل چیزی که گرفته‌اید به شما می‌رسید».

و این آیه ـ مطابق طریقه امامیه برای تکفیر ـ صریح است در این‌که‌ ابوبکر دنیا را بر آخرت ترجیح داده است. اما هنگامی که آیات در حق پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  نازل شد، آن‌گاه که از اسیران بدر به جای قتلشان فدیه گرفت، متعرض چنین سخنی نشدند. خداوند متعال می‌فرماید:

﴿مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْرَى حَتَّى يُثْخِنَ فِي الْأَرْضِ تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيَا وَاللَّهُ يُرِيدُ الْآخِرَةَ وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ٦٧ لَوْلَا كِتَابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمْ فِيمَا أَخَذْتُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ٦٨ فَكُلُوا مِمَّا غَنِمْتُمْ حَلَالًا طَيِّبًا وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ٦٩ [الأنفال: 67-69].

«هیچ پیغمبری حق ندارد اسیران جنگی داشته باشد، مگر آن‌گاه که کاملاً بر دشمن پیروز گردد و بر منطقه سیطره و قدرت یابد، شما متاع ناپایدار دنیا را می‌خواهید در صورتی که خداوند سزای آخرت را (برای شما) می‌خواهد....».

اگر ما این اسلوب مقلوب را در حق انبیاء اعمال کنیم، نبوت هیچ یک از آن‌ها سالم نمی‌ماند! به تحقیق این اسلوبی است که رافضیان در حق اصحاب رضی الله عنهم  پیاده کرده‌اند تا بدین وسیله به بی اعتبار کردن آنان و برکنار کردنشان از نقشی که خداوند برای آنان در نظر گرفته، برسند.

منصف نیست آن کسی که بین دو گروه داوری می‌نماید مگر این‌که‌ از نو به خود و محاسباتش در موضع‌گیری نسبت به بهترین بشر بعد از انبیاء مراجعه کند، چرا که آن‌ها:

﴿وَالَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالَّذِينَ آوَوْا وَنَصَرُوا أُولَئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ٧٤ [الأنفال: 74].

«کسانی که ایمان آورده‌اند و مهاجرت کرده‌اند و در راه خدا جهاد کرده‌اند و همچنین کسانی که پناه داده‌اند و یاری کرده‌اند (هر دو گروه) آنان حقیقتاً مؤمن و باایمانند و برای آنان آمرزش و روزی شایسته است».

اگر معامله‌ای را که قرآن با انبیاء کرد با علی بکنیم

عکس قضیه نیز صحیح است؛ اگر ما بعضی از آنچه را که در قرآن در مورد انبیاء آمده است به علی نسبت بدهیم و آن را بر زبان پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  وضع کنیم، بدون این‌که‌ اشاره نماییم ‌که‌ این در قرآن برای انبیاء آمده است، امامیه می‌گویند: مگر به شما نگفتیم: نسبت به علی و اهل بیت کینه‌توزی نکنید؟! و تا حد محال بودن صدور آن‌ در مورد علی، انکار می‌کردند.

به عنوان مثال اگر بگوییم: علی یک بار به ستاره نگاه کرد سپس گفت: این پروردگار من است و یکبار به ماه و بار سوم به خورشید و در هر بار گمان کرد که آن پروردگارش است تا این‌که‌ به رب حقیقی هدایت شد، امامیه می‌گفتند: شما به علی توهین می‌کنید.

و اگر بگوییم که علی گفت: ﴿أَنِّي مَسَّنِيَ الشَّيْطَانُ بِنُصْبٍ وَعَذَابٍ٤١ [ص: 41].

«اهریمن مرا دچار رنج و درد کرده است (و سخت زار و نزار و بیمارم)».

و اگر بگوییم که: علی مردی را از روی ستم کشت و گفت: ﴿هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ [القصص: 15].

«این از عمل شیطان بود».

و اگر بگوییم: در حدیث آمده است که علی نافرمانی پروردگارش را کرد و گمراه شد (اشاره به آدم علیه السلام ) و اگر می‌گفتیم: علی پسرش حسن یا حسین را زد و ریش و سرش را به سوی خود کشید و با او تندی می‌کرد و او را سرزنش می‌نمود (اشاره به موسی و هارون).

و اگر بگوییم: پیامبرمان محمد  صلی الله علیه و آله و سلم  به علی رضی الله عنه  دستوری داد اما او آن را به خاطر ترس از مردم ادا نکرد تا جائی که پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  به او گفت: ﴿وَتَخْشَى النَّاسَ وَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَاهُ [الأحزاب: 37] «آیا از مردم می‌ترسی در حالی که سزاوارتر این است که از خدا بترسی». (اشاره به ازدواج پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  با زینب که در سوره احزاب ذکر شد).

و این‌که‌ علی رضی الله عنه  بعضی از چیزهایی را که خداوند حلال کرده بود، به خاطر رضایت همسرش بر خود حرام کرد و رسول خدا  صلی الله علیه و آله و سلم  به او گفت: چرا آنچه را که خداوند برای تو حلال کرده به خاطر راضی کردن همسرت حرام می‌کنی؟

و اگر بگوییم: رسول الله  صلی الله علیه و آله و سلم  در غزوه‌ای علی رضی الله عنه  را فرستاد و او بر دشمنش پیروز گشت و بعضی از آن‌ها را اسیر گرفت، اما آن‌ها را رها کرد و در مقابل آنان مالی را گرفت. و پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  با ترش‌رویی به او گفت:

«تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيَا وَاللّهُ يُرِيدُ الآخِرَةَ ولولا أنک اجتهدت والمجتهد معذور لعاقبتک عقاباً عظیماً»

«شما مال دنیا را می‌خواهید و خداوند آخرت را می‌خواهد و اگر این نبود که تو اجتهاد کردی و مجتهد هم معذور است تو را عقاب بزرگی می‌کردم». (اشاره به آنچه که در حق رسول خدا  صلی الله علیه و آله و سلم  در سوره انفال نازل شد که او از اسیران فدیه گرفت).

و اگر بگوییم: یک روز در حین عصر، علی رضی الله عنه  اسب را دواند و عشق به زنی و نظر به او در حالی که در آن هنگام مسابقه می‌داد، علی رضی الله عنه  را به خود مشغول داشت تا این‌که‌ نماز عصرش فوت شد.

و اگر بگوییم که: روزی خشمگین شد و مصحف با قران را از دستش انداخت.

و اگر این حرف را بزنیم یا امثال این سخنان را، امامیه به ما می‌گویند: ای کافران کینه‌توز و دروغگو! برای چه در مورد علی طعنه می‌زنید و او را تا این حد دشمن می‌دارید.

با وجود این‌که‌ تمام این‌ها در قرآن برای انبیاء علیهم السلام  ذکر شده است.

امامیه علی را بالاتر از مرتبه پیامبران قرار داده‌اند و درجه صحابه را از سطح افراد عادی پایین‌تر آورده‌اند!!

فصلی تکمیلی: همه‌ی عقاید امامیه از آیات متشابه گرفته شده است

عقایدی که‌ بر پایه‌ی متشابهات نه‌ محکمات بنیان شده‌اند

امامیه‌ هرگز نتوانسته‌اند که‌ در عقاید انحصاری خودء به‌ آیه‌ای قرآنی از آیات محکم و دارای معنی صریح و قطعی الدلاله‌ استناد نمایند، بلکه‌ پیوسته‌ برای عقاید خود به‌ آیات متشابه‌ روی آورده‌اند؛ گفتنی است که‌ در فصل‌های قبلی مهمترین و بزرگ‌ترین قسمت عقایدی آنان (امامت و عصمت) را مورد مناقشه‌ قرار دادیم و به‌ طور واضح به‌ این مسأله‌ پی بردیم، از این‌رو سایر موارد نیز بر آن دو قیاس می‌شوند، زیرا عقایدی انحصاری آنان زیاد می‌باشند و نیازی برای بررسی همه‌ی آنان را نمی‌بینم، اما مشکلی نیست که‌ اگر به‌ طور مختصر دو نمونه‌ی دیگری را ذکر نمایم و کتاب را بدان‌ها خاتمه‌ دهم و آن دو نیز عبارتند از: عقیده‌ی «بداء» و عقیده‌ی «رجعت» تا با بررسی این دو مورد اعلام داریم که‌ آنان پیوسته‌ همان منهج خود را دنبال نموده‌اند و از آیات ظنی بخش و متشابهات نه‌ آیات قطعی الدلاله‌ و محکم پیروی کرده‌اند. بنابر این می‌توان که‌ سایر موارد اعتقادی آنان را نیز به‌ همان موارد قبلی قیاس نمایید و بدان ارزیابی کنید.

أ- بداء

دلیل اعتقاد به‌ بداء

قوی‌ترین آیه‌ای که‌ در این زمینه‌ بدان استدلال می‌نمایند عبارت از آیه‌ی:

﴿يَمْحُو اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ وَعِنْدَهُ أُمُّ الْكِتَابِ٣٩ [الرعد: 39].

«خداوند هرچه را که بخواهد (و مصلحت بداند، از نشانه‌های کتاب دیدنی جهانی و از آیه‌های کتاب خواندنی آسمانی) از میان برمی‌دارد، و هرچه را (از قوانین هستی و از شرائع الهی که حکمتش اقتضاء کند و مناسب با زمان باشد) برجای می‌دارد و (جایگزین می‌سازد. و همه این‌ها) در علم خدا ثابت و مقرّر است».

ابطال آن عقیده‌

باید اذعان داشت که‌ آیه‌ راجع به‌ نسخ احکام شرعی نه‌ تغییر در اخبار اعتقادی بحث رانده‌ است؛ زیرا محو و تغییر در احکام شرعی جایز است، همان‌گونه‌ که‌ خداوند عزوجل  می‌فرماید:

﴿مَا نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِهَا نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْهَا أَوْ مِثْلِهَا [البقرة: 106].

«هر آیه‌ای را که رها سازیم (و به دست فراموشی سپاریم)، و یا این که (اثر معجزه‌ای را از آئینه دل مردمان بزدائیم و) فراموشش گردانیم، بهتر از آن یا همسان آن را می‌آوریم و جایگزینش می‌سازیم».

از آن جمله‌ نسخ مباح بودن خمر می‌باشد که‌ به‌ آیه‌ زیر نسخ شده‌ است:

﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَيْسِرُ وَالْأَنْصَابُ وَالْأَزْلَامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ٩٠ [المائدة: 90].

«ای مؤمنان! میخوارگی و قماربازی و بتان (سنگیی که در کنار آن‌ها قربانی می‌کنید) و تیرها (و سنگ‌ها و اوراقی که برای بخت‌آزمائی و غیبگوئی به کار می‌برید، همه و همه از لحاظ معنوی) پلیدند و (ناشی از تزیین و تلقین) عمل شیطان می‌باشند. پس از (این کارهای) پلید دوری کنید تا این که رستگار شوید».

که‌ بعد از این آیه‌ نازل می‌شود ه‌ خداوند عزوجل  می‌فرماید:

﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَقْرَبُوا الصَّلَاةَ وَأَنْتُمْ سُكَارَى حَتَّى تَعْلَمُوا مَا تَقُولُونَ [النساء: 43].

«ای کسانی که ایمان آورده‌اید! در حالی که مست هستید به نماز نایستید تا آن گاه که می‌دانید چه می‌گوئید».

و از جمله،‌ نسخ رویی نمودن به‌ بیت المقدس در نماز است که‌ با فرمان رویی آوردن به‌ مسجد الحرام نسخ شد، این همان احکامی هستند که‌ در معرض نسخ می‌باشند؛ و همه این‌ها در لوح المحفوظ ثابت و مقرّر است که‌ همان محکماتی می‌باشند که‌ نسخ ناپذیر هستند و منسوخات را بدان‌ها ارجاع می‌دهیم، زیرا منسوخات از زیر مجموعه‌ی متشابهات می‌باشد، همان‌گونه‌ که‌ خداوند عزوجل  می‌فرماید:

﴿مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ [آل عمران: 7].

«بخشی از آن، آیه‌های «مُحْکمَات» است (و معانی مشخّص و اهداف روشنی دارند و) آن‌ها اصل و اساس این کتاب هستند، و بخشی از آن آیه‌های «مُتَشَابِهَات» است، (و معانی دقیقی دارند و احتمالات مختلفی در آن‌ها می‌رود)».

پس اعتقاد به‌ بداء باطل و بی‌اساس، بلکه‌ کفر نیز می‌باشد، زیرا مساوی است با این‌که‌ محو و تغییر در اخباریات الهی جایز باشد و خلاف وعده‌ و اخبار رسیده‌ از جانب خداوند عزوجل  واقع شوند، بنابر این به‌ دلخواه خود پاره‌ای از اخبار و وعده‌هایش را محو می‌نماید و پاره‌ای دیگر را نیز باقی می‌گذارد، چنین رفتاری شایسته‌ انسان راستگو نیز نمی‌باشد چه‌ رسد به‌ خداوند عزوجل  که‌ صادق‌ترین گوینده‌ است! با توجه‌ به‌ این‌که‌ خلاف وعده‌ از صفات منافقین می‌باشد، چگونه‌ جایز است که‌ پروردگار جهانیان بدان توصیف شود؟ مگر او چنین نفرموده‌ است:

﴿إِنَّ اللَّهَ لَا يُخْلِفُ الْمِيعَادَ٩ [آل عمران: 9].

«بیگمان خدا خلاف وعده نمی‌کند».

و فرموده‌ است: ﴿وَتَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ صِدْقًا وَعَدْلًا لَا مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ١١٥ [الأنعام: 115].

«فرمان پروردگار تو صادقانه و دادگرانه انجام می‌پذیرد. هیچ کسی نمی‌تواند فرمانهای او را دگرگونه کند (و جلو دستورات او را بگیرد). خدا شنوا (ی سخن آنان) و دانا (ی کردار ایشان) است».

و فرموده‌ است: ﴿مَا يُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَيَّ [ق: 29].

«سخن من (مبنی بر عذاب دادن کافران و نعمت رساندن به مؤمنان) تغییرناپذیر است و دگرگون نمی‌شود».

و فرموده‌ است: ﴿يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ [البقرة: 255].

«می‌داند آنچه را که در پیش روی مردمان است و آنچه را که در پشت سر آنان است».

و فرموده‌ است: ﴿عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ [الحشر: 22].

«آگاه از جهان نهان و آشکار است (و ناپیدا و پیدا در برابر دانشش یکسان است)».

چگونه‌ خداوند عزوجل  خبری دروغ را اعلام می‌دارد؟! و وعده‌ای می‌دهد و سپس خلاف آن عمل می‌نماید؟ ﴿سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوًّا كَبِيرًا٤٣ [الإسراء: 43].

اعتقاد به‌ این‌که‌ آیه‌ی فوق بر بداء دلالت می‌کند تفاوتی با سخن مجوسیان ندارد که‌ می‌گفتند آیه‌ی:

﴿وَهُوَ الَّذِي فِي السَّمَاءِ إِلَهٌ وَفِي الْأَرْضِ إِلَهٌ وَهُوَ الْحَكِيمُ الْعَلِيمُ٨٤ [الزخرف: 84].

«خدا آن کسی است که در آسمان معبود است و در زمین معبود، و او حکیم و علیم است».

بر وجود دو خداوند دلالت دارد؛ زیرا هر کدام از این دو استدلال، روی مواردی واقع شده‌اند که‌ از نظر دین و قرآن فاسد می‌باشند و هر انسان مسلمانی اعم از دانا و نادان به‌ طور ضروری از چنین چیزی اطلاع دارد.

باید گفت که‌ چنین استدلالی بیشتر از بازی به‌ قرآن آسمانی و استهزاء به‌ آیات آن نمی‌باشد، از این‌رو تبری از آن بر هر کسی واجب است که‌ برخوردار از ذره‌ای از ایمان باشد.

ممکن است کسی بپرسد: چه‌ چیزی انسان را به‌ آن درجه‌ رسانده‌ که‌ به‌ چنین سخنان و استدلال‌هایی دهان بگشاید؟ پاسخ این‌که‌ امامیه‌ در تاریخ خود بیش از چندین مرتبه‌ در مقابل تنگناهای اعتقادی قرار گرفته‌اند و به‌ ناچار بدان رویی آورده‌اند.

آنان در آغاز امر می‌گفتند: واجب است که‌ فرزند بزرگ به‌ عنوان امام قرار داده‌ شود، بنابر این امات اسماعیل بن جعفر را اعلام داشتند، چون ایشان فرزند ارشد پدرشان بودند، اما ناگهان در قید حیات پدرش جان به‌ جان آفرین تسلیم کرد!

پس چهکار باید انجام دهند؟ آنان –چنان‌که‌ بیان داشتیم- به‌ چند دسته‌ تقسیم شدند؛ فرقه‌ی کیسانیه‌ که‌ به‌ امامت محمد بن حنفیه‌ ایمان آورده‌ بودند، مبدأ و اصل «بداء» را بیان داشتند که‌ مختار بن ابی‌عبید ثقفی جهت نجات آنان از تنگناهایی به‌ وجود آمده‌، اختراع کرده‌ بود، سپس سایر فرقه‌های امامیه‌ نیز همین مبدأ را از کیسانیه‌ دریافت نمودند و برای نجات از باتلاق‌های سرنوشت بدان رویی می‌آوردند، تا بدین وسیله‌ امامت را از اسماعیل دوم به‌ برادرش عبدالله‌ افطح انتقال دهند، اما عبدالله‌ نیز قبل از التیام یافتن مصیبت نخست و بعد از گذشت هفتاد روز از فوت پدرش دار فانی را وداع گفت بدون این‌که‌ فرزندی را جا بگذارد! پس با باتلاقی دیگر روبرو گشتند که‌ کمتر از قبلی نبود! از این‌رو به‌ همان وسیله‌ه‌ی قبلی (بداء) رویی آوردند و برای بار سوم امامت را به‌ برادر کوچکش موسی بن جعفر منتقل نمودند!

گفتنی است که‌ همین باتلاق برای حسن عسکری و برادرش محمد تکرار شد و نمایش با تمام جزئیاتش برای بار دیگر به‌ صحنه‌ درآمد! محمد بن علی هادی فرزند ارشد خانواده‌ محسوب می‌شد، از این‌رو امامیه‌،‌ امامت وی را اعلام داشتند، اما متأسفانه‌ در قید حیات پدرش جان سپارد، پس با استفاده‌ از مبدأ «بداء» امامت را به‌ برادر دومش (حسن عسکری) انتقال دادند؛ پس از مدتی حسن نیز بدون فرزندی جان می‌سپارد، پس برخی از امامیه‌ امامت را به‌ برادر کوچکش (جعفر) منتقل نمودند و برخی دیگر نیز همان عمل فطحیه‌ با عبدالله‌ افطح را تکرار کردند، زیرا مدعی شدند که‌ حسن عسکری فرزندی به‌ نام محمد را دارد که‌ غیب شده‌ و ایشان امام و جانشین پدرشان می‌باشد!

کلینی به‌ سند خویش از ابوالحسن (علی هادی) روایت کرده‌ که‌ گفت: خداوند عزوجل  بعد از ابو جعفر (محمد فرزند ارشد خانواده‌) در خصوص ابومحمد (حسن عسکری) به‌ مسایلی اطلاع پیدا کرد که‌ قبلا چنین آگاهی‌ای نداشت، همان‌گونه‌ که‌ خداوند بعد از گذشت اسماعیل به‌ مسایلی در خصوص موسی پی برد که‌ از حال وی خبر می‌داد. این را گفتم اگر چه‌ باطل گرایان را ناخوش آید[20].

سپس به‌ تعظیم و بزرگداشت این عقیده‌ پرداختند و آن را به‌ ائمه‌ نسبت دادند تا بدون انکار و مناقشه‌ پذیرفته‌ شود؛ کلینی به‌ سند خود از ابو عبدالله علیه السلام ‌ روایت کرده‌ که‌ گفت: خدواند عزوجل  هیچ چیزی را به‌ مانند «بداء» بزرگ نداشته‌ است[21].

و از ابوجعفر علیه السلام  روایت کرده‌ که‌ گفت: هرگاه سخنی را برای شما نقل کردیم و مطابق سخنان گزارش شده‌ی قبلی بود، بگویید: خداوند راست گفته‌ است. و در صورتی که‌ خلاف سخنان قبلی، سخنی را برای شما نقل کردیم، باز بگویید: خداوند راست گفته‌ است، زیرا در این صورت به‌ دو پاداش نایل می‌آیید.[22]

در این سخن بیاندیش که‌ می‌گوید: (خلاف سخنان قبلی، سخنی را برای شما نقل کردیم) یعنی خداوند سبحان در اخبار و گزارش‌هایش دروغ رانده‌ است! خدا بس بالاتر از آن است که‌ آنان می‌گویند! آیا این‌گونه خداوند عزوجل  را بزرگ می‌دارید؟! براستی که‌ این بزرگداشتی نمونه‌ است!! آیا با کفران وی و نسبت دروغ به‌ ایشان، چگونه‌ می‌توان پروردگار عزوجل  را بزرگداشت!!

دیگر این‌که‌ چنین اعتقادی غیر از نجات و رهایی از تنگناها و رویی آوردن به‌ تنگنایی سخت‌تر چه‌ فایده‌ی دیگری را در بر دارد؟! یعنی به‌ خاطر این‌که‌ دروغِ دروغگو نمایان نگردد، دروغ و خبر را به‌ خداوند متعال نسبت می‌دهند! و در هر حال بگو: (خداوند راست گفته‌ است، زیرا در این صورت به‌ دو پاداش نایل می‌آیید).

اعطای دو پاداش جز قرار دادن رشوه‌ای پیشاپیش عقل چیز دیگری نیست، زیرا می‌خواهند با این عمل خود، عقل را جامد و میرا قرار بدهند تا هرگز اعتراض نگیرد و فکری مخالف را ارائه‌ ندهد.

بعد از این گفته‌ می‌شود: اصول دین به‌ وسیله‌ی عقل ثابت می‌گردد! اما این‌ چه‌ عقلی است که‌ چنین چیزی را ثابت می‌کند؟! (پنا بر خدا از ناهمواری و بی‌ثباتی‌ای که‌ دچار عقل‌ها می‌گردد).

باید اذعان داشت که‌ عقیده‌، تونل و گذرگاه‌هایی نیست که‌ به‌ هر قیمتی برای نجات از تنگناها و باتلاق‌ها از آن استفاده‌ شود!

ب- رجعت

رجعت به‌ این معنی که‌ ائمه‌ و در صدر آنان حضرت علی رضی الله عنه  برای بار دگر به‌ زندگی دنیا برمی‌گردند و دشمنانشان نیز و در صدر آنان خلفای راشدین به‌ دنیا باز می‌گردند تا بر دست ائمه‌ جزای اعمالی را دریافت نمایند که‌ در حق آنان انجام داده‌اند.

این گزینه‌ دارای مفاهیم دیگری نیز می‌باشد که‌ محمد صادق صدر ضمن رساله‌ای تحت عنوان «بحث حول الرجعة» بدان پرداخته‌ است: از جمله: (تناسخ ارواح) که‌ آن را چنین تعریف نموده‌: بازگشت به‌ دنیا از این طریق صورت می‌گیرد که‌ برای بار دوم دوم متولد می‌شود، به‌ این صورت که‌ روحش به‌ جنینی جدید وارد می‌گردد و از نو به‌ دنیا می‌آید.

سپس بدون نفی چنین معنای در پی آن، سخنی را عرضه‌ می‌دارد که‌ تأییدی برای سخن قبلی می‌باشد، آن‌جا که‌ می‌گوید: و این به‌ عنوان تفسیری برای اقوال عدیده‌ای می‌باشد که‌ مردمان بسیاری بدان قائل شده‌اند، آنان که‌ می‌گویند: ما قبلا نیز در این دنیا بوده‌ایم، و چنان‌که‌ گفته‌ شده‌، برخی از آنان نام موجوداتی را می‌دانند و از راه، اطلاع و آگاهی دارند که‌ این، به‌ طور قطعی بر صحت ادعای مورد نظر دلالت دارد!!

اما باز در پی آن می‌گوید: باید گفت که‌ این فرع و شاخه‌ی معرفتی، حاوی اشکالی به‌ نام تناسخ می‌باشد که‌ آیا تناسخ صحیح است یا باطل و یا برخی اوقات صحیح است و برخی اوقات نیز باطل می‌باشد، این چیزی است که‌ نمی‌خواهیم بدان بپردازیم با توجه‌ به‌ این‌که‌ سخنی که‌ در پی اختصار آن هستیم به‌ درازا مواجه‌ می‌شود.

آیا مسلمانان به‌ طور کل در هر مستوایی که‌ باشند چه‌ رسد به‌ دانشمندان هرگز در خصوص چنین عقیده‌ی فاسد و افکار افراطی‌ای که‌ دارای ابعاد گوناگونی می‌باشد، به‌ سخنی طولانی نیاز دارد! مسلمان چیزی در این زمینه‌ به‌ قلبش خطور نکرده‌ و کافی است که اهمال گردد و یا این‌که‌ گفته‌ شود: چنین چیزی باطل است و نیازی به‌ سخن ندارد؛ لذا باید گفت که‌ انگیزه‌ای برای بزرگ جلوه‌ دادن آن مسأله‌ با چنین عباراتی لازم نیست که‌ - کمترین مفهوم آن این است که‌- در قلب خواننده‌ شبهاتی را به‌ وجود می‌آورد، به‌ ویژه‌ بعد از این‌که‌ بیان داشته‌: (که‌ این به‌ طور قطعی بر صحت ادعای مورد نظر دلالت دارد) و سودی در بر ندارد بعد از این‌که‌ گفته‌ است: (آنچه‌ میان علما مشهور می‌باشد، این است که‌ تناسخ با انواع گوناگونی که‌ دارد باطل و بی‌اساس می‌باشد)[23]؛ زیرا مشهور بودن نمی‌تواند به‌ عنوان دلیلی برای اثبات و یا نفی قرار گیرد.

اضافه‌ بر آن، این‌که‌ اشکال به‌ چه‌ معنی است بعد از این‌که‌ با دلایل قطعی الدلاله‌ به‌ صحت موضوع قایل شد.

دلایل امامیه‌ برای مسأله‌ی رجعت

آنان برای رجعت به‌ این آیه‌ استدلال می‌نمایند که‌ خداوند عزوجل  فرموده‌ است:

﴿إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسَابِ١٩٩ [آل عمران: 199].

«بیگمان خداوند سریع‌الحساب است (و به سرعت تمام در مدّتی اندک به حساب اعمال همگان رسیدگی کرده و پاداش و پادافره نیکان و بدان را بدون کم و کاست خواهد داد)».

محمد صدر می‌گوید: آنچه‌ برای همگان واضح و روشن می‌باشد این است که‌ سریع الحساب بودن خداوند عزوجل  با تأخیر حساب و دادرسی به‌ روز قیامت هیچ‌گونه‌ مناسبتی ندارد[24]. سپس می‌افزاید: این دادرسی به‌ نسبت عصر امروز در آینده‌ واقع می‌شود و آن هم با ظهور «دابة الارض» که‌ در روایت‌های گزارش شده‌ از معصومین، مراد از آن، بازگشت امیرالمؤمنین علیه السلام  به‌ دنیا است تا این وظیفه‌ی مهم را انجام دهد... و باید گفت که‌ مراد از «دابه‌» همان «دابه» (حیوان)‌ به‌ مفهوم لغوی نیست، بلکه‌ مراد از آن، انسان می‌باشد، بلکه‌ ایشان امام امیرالمؤمنین علیه السلام  به‌ طور ویژه‌ است. این را اضافه‌ کنم که‌ نام‌گذاری انسان به‌ «دابه»‌ چیزی عجیب و غریب نیست، زیرا چنان‌که‌ منطقیون و فلاسفه‌ بیان داشته‌اند، انسان حیوانی ناطق است، با توجه‌ به‌ این‌که‌ روی دو پاهایش حرکت می‌کند، پس انسان از میان مخلوقات و آفریده‌ها از دسته‌ی حیوانات محسوب می‌گردد[25].

این سخنی که‌ امیرالمؤمنین علی علیه السلام  را به‌ دابه‌ و حیوانی تشبیه‌ می‌نماید و او را در ردیف حیوانات ناطق (و از میان مخلوقات و آفریده‌ها از دسته‌ی حیوانات) قرار می‌دهد؛ سخنی بی‌ارزش است و در نهایت سخافت و هرزگی می‌باشد که‌ نیازی به‌ رد ندارد، در غیر این صورت قضیه‌ چنین می‌شود که‌ گفته‌ شده‌:

وليس يصح في الأذهان شيء إذا احتاج النهار إلى دليل

(مغزی که‌ برای روشنی روز دلیل را دنبال می‌کند، صحیح نیست که‌ گفته‌ شود آن ذهن حاوی چیزی است).

ممکن نیست که‌ انسان عاقل تا این اندازه‌ برای استدلال فروکش نماید، مگر این‌که‌ به‌ افلاس و نداری خود پی برده‌ باشد، پس خدا را شکر می‌گوییم که‌ شر این قضیه‌ را به‌ جای ما برآورده‌ نموده‌ است.

و همچنین به‌ این آیه‌ استدلال نموده‌اند که‌ خداوند عزوجل  فرموده‌ است:

﴿وَيَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجًا مِمَّنْ يُكَذِّبُ بِآيَاتِنَا فَهُمْ يُوزَعُونَ٨٣ [النمل: 83].

«روزی (را ای پیغمبر! یادآور شو که قیامت فرا می‌رسد و) گروه عظیمی از همه ملّت‌ها را گرد می‌آوریم که (در دنیا) آیات (کتاب‌های آسمانی و معجزات پیغمبران ربّانی و نشانه‌های جهانی دالّ بر وجود) ما را تکذیب می‌کرده‌اند، و پس (از گردآوری ایشان، جملگی) آنان به یکدیگر ملحق و در کنار همدیگر نگاه داشته می‌شوند».

و این‌که‌ فرموده‌اند: ﴿إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرَادُّكَ إِلَى مَعَادٍ [القصص:85].

«همان کسی که (تبلیغ) قرآن را بر تو واجب گردانده است، تو را به محلّ بازگشت بزرگ (قیامت) برمی‌گرداند (و میان تو و تکذیب‌کنندگانت داوری می‌نماید و به مقام محمود و بهشت موعودت می‌رساند)».

این نوع از استدلال، ذلتی است که‌ شایسته‌ی پاسخ نمی‌باشد و اگر چنین استدلالی در کتاب‌هایی نوشته‌ نمی‌شد که‌ مورد اعتماد واقع می‌شوند و علما و مراجعی بدان قایل می‌شوند که‌ مردمان بسیاری از آنان پیروی می‌کنند هرگز این صفحات سفید را برای آن سیاه‌ نمی‌کردیم.

قاعده‌ای شگفناک

شگفت‌انگیزترین چیزی که‌ محمد صادق صدر به‌ عنوان دفاعیه‌ای برای مسأله‌ی رجعت ارائه‌ می‌دهد عبارت است از این‌که‌ می‌گوید:

دین به‌ ما آموخته‌ است که‌ نباید سریع به‌ انکار مطالبی بپردازیم که‌ برای صحت آن دلیلی وجود ندارد، بلکه‌ باید آن را به‌ خدا و راسخان (و ثابت‌قدمان) در دانش ارجاع دهیم، زیرا ممکن است به‌ انکار و فساد عقیده‌ای پرداخته‌ باشیم که‌ در واقع حق باشند[26]. و همچنین به‌ خاطر این‌که‌ انکار نیز به‌ دلیل نیاز دارد[27].

ما نیز می‌گوییم: بلکه‌ دین به‌ ما آموخته‌ است هر آنچه‌ دارای دلیلی نیست که‌ بیانگر صحت دینی بودن آن باشد، باطل و بی‌اساس محسوب می‌گردد و واجب است که‌ به‌ انکار آن پرداخت؛ و احتمالی برای حق بودن آن وجود ندارد، زیرا قرآن به‌ طور مفصل، مطالب دینی را به‌ زبان واضح عربی بیان داشته‌ است، بدون این‌که‌ گنگی و یا پوششی را روی آن باقی گذاشته‌ باشد؛ بنابر این، دنبال کردن مطالب عقیدتی، عبادی و اصول مهم دینی‌ای که‌ مورد بحث قرار نگرفته‌اند، همچون بهتان زدن به‌ خداوند عزوجل  از روی عدم آگاهی می‌باشد که‌ این نیز بزرگ‌تر از شرک است.

خداوند متعال در معرض رد بر عقاید مشرکین می‌فرماید:

﴿وَقَالُوا لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ كَانَ هُودًا أَوْ نَصَارَى تِلْكَ أَمَانِيُّهُمْ قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ١١١ [البقرة: 111].

(و گویند: جز کسی که یهودی یا مسیحی باشد هرگز (کس دیگری) به بهشت در نمی‌آید. این آرزو و دلخوشی‌های ایشان است (و جز مشتی یاوه و سخنان ناروا نمی‌باشد). بگو: اگر راست می‌گوئید دلیل خویش را بیاورید).

﴿أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ [الأنبياء: 24].

(آیا آنان غیر از یزدان، معبودهائی را (سزاوار پرستش دیده و) به خدائی گرفته‌اند؟! بگو: دلیل خود را (بر این شرک) بیان دارید).

﴿وَمَنْ يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ لَا بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِنْدَ رَبِّهِ إِنَّهُ لَا يُفْلِحُ الْكَافِرُونَ١١٧ [المؤمنون: 117].

(هرکس که با خدا، معبود دیگری را به فریاد خواند - و مسلّماً هیچ دلیلی بر حقّانیت آن نخواهد داشت‌ - حساب او با خدا است. قطعاً کافران رستگار نمی‌گردند، (و بلکه مؤمنان رستگار می‌شوند)).

آیات فوق بیانگر این هستند که‌ باید عقاید دارای دلیل و برهان باشد و برای رد و انکار عقاید همین کافی است که‌ بدون دلیل باشد، یعنی قاعده‌ای که‌ نویسنده‌ بدان استناد نموده‌ است، کاملا معکوس می‌باشد و قاعده‌ی صحیح این است که‌ گفته‌ شود: دلیل عدم صحت مطلبی این است که‌ برای صحت آن دلیلی وجود ندارد و اگر قضیه‌ همچون ادعای محمد صادق می‌بود، مشرکین به‌ عنوان رد بر پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  می‌گفتند: چگونه‌ به‌ انکار عقاید و مسلک ما می‌پردازید و و استناد می‌نمایید که‌ دلیلی برای صحت آن وجود ندارد، زیرا ممکن است حق باشند و شما بدان پی نبرده‌ باشید!




[1]- در دیداری تلویزیونی که شبکه الجزیره با احمد الوائلی برگزار کرد، این شخص عقیده سب و لعن اصحاب نزد شیعه را انکار کرد -و در حالی که بدون شک تقیه می‌کرد- تحدی کرد که کسی بتواند این مطلب را از خلال منابع معتبر اثبات کند. یا سخن از حتی یک عالم معتبر را در این باب ذکر کند. و گفت که: ممکن است چنین مطلبی در برخی کتاب‌ها که اسناد آن‌ها ضعیف و مؤلفان آن‌ها معروف و معتبر نیستند، آمده باشد.

[2]- اما آنچه بر سی دی منتشر شده به عنوان (نور- 2) نوشته‌ شده‌ عبارت است از « باب اختصاص یافته به تکفیر ابوبکر و عمر و عثمان» که نشان دهنده عدم امانت علمی آنان می‌باشد و بیانگر ترس آنان از این است که این عقاید کفرآمیزشان در جهان شناخته شود.

      ملاحظه:

      شواهدی که‌ از کتاب (البحار) نقل شده‌، کپی‌ای است مطابق آنچه‌ در سی‌دی مذکور نوشته‌ شده‌ که‌ آن را از طریق کامپیوتر نقل کرده‌ام، با وجود این‌که‌ کتاب را با تحقیق شیخ عبدالزهراء علوی /دارالرضا/ بیروت- لبنان، نیز در دسترس داشتم، از این‌رو هیچ‌گونه‌ تصحیحاتی املایی را روی آن به‌ کار نبرده‌ام و همچنین فونت و ترتیب کلمات را نیز مطابق این کتاب تغییر نداده‌ام.

[3]- آیا می‌دانید که محمد پسر ابوبکر صدیق در هنگام مرگ پدرش کمتر از دو سال داشت، پس چطور «لا إله إلَّا الله» را به پدرش تلقین می‌کرد و چگونه توانست چشمان پدرش را ببندد و صورتش را بر زمین بگذارد. چه رسد به اینکه با او صحبت کند و از او چیزی بفهمد؟!

[4]- بحارالأنوار 30/127-134.

[5]- بحار الأنوار 30/ 127-134.

[6]- همان، 30/145.

[7]- همان، 30/146.

[8]- همان، 30/149

[9]- همان.

[10]- 30/ 405-406.

[11]- همان، 30/ص 406 و 407.

[12]- همان، ج 30/ص 407 تا 409.

[13]- همان، 30/ص 409.

[14]- همان، 30/ص 232 تا 235 و این تمام آنچه را که از تفسیر عیاشی بعد از پاورقی سابق نقل شده در بر می‌گیرد.

[15]- همان، 30/ص 257 تا 258.

[16]- همان، 30/ص 276-277.

[17]- همان، 30/ص 213-214.

[18]- همان، 30/ص 214-215 این کتاب پر از این چنین مطالب متعفن و پلیدی است و این تنها مثالی از مکتوبات و اعتقادات شیعه دوازده امامی در مورد صحابه گرانقدر است. و کسی که بغض آن‌ها را داشته باشد یا اینکه آن‌ها را رسوا و بدنام کند یا به آن‌ها توهین کند تا روز قیامت ملعون است. و باید دانست آنچه که در مورد اصحاب نوشته می‌شود در یک درجه و شدت از لحاظ بدگویی و تهمت نیست و کتاب (البحار) در این مورد کفر آمیزترین و پلیدترین کتاب نیست، بلکه پلیدتر و کفر آمیزتر از آن هم وجود دارد؛ به عنوان مثال به کتاب (الشهاب الثاقب المحتج بکتاب الله علی الناصب) که نوشته عالم سبیط نیلی ملعون (نوشته شده به اسم مستعار ابوعلی سودایی) می‌باشد = بنگرید که چه چیزهایی در آن نوشته است و (الناصب) که بر ضد او این کتاب را نوشته‌اند، احمد کاتب صاحب کتاب (تطور الفکر السیاسی الشیعی من الشوری إلی ولایة الفقیه) می‌باشد و او کسی است که در این اواخر فقط با انکار اسطوره (مهدی) علیه مذهبش قیام کرد و من تنها به کتابی تقریباً متوسط و میانه‌رو استشهاد کرده‌ام تا منصف و متوازن بوده باشم!!!!

[19]- بخاری آن را روایت کرده است.

[20]- أصول الکافی1/327.

[21]- همان 1/146.

[22]- همانً1/369

[23]- (بحث حول الرجعة) محمد صادق الصدر ص8.

[24]- همان ص19.

[25]- همان /19،20،21،22.

[26]- همان /3.

[27]- همان /24.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...