توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۴۰۰ خرداد ۲۹, شنبه

مقدمه: روش امامیه در اتباع از متشابهات در اصول عملی

 


مقدمه:
روش امامیه در اتباع از متشابهات در اصول عملی
[1]

هر جستجوگری در فقه‌ امامیه می‌تواند با کاوش خود به حقیقت زیر دست یابد که:

هرگاه مسأله‌ای مربوط به عبادات با لفظی متشابه بیان شود، احتمال دو گزینه وجود دارد: یکی این‌که‌ به انجام عمل دستور می‌دهد و به توسعه و گستردگی در آن دعوت می‌نماید، دیگری این‌که‌ می‌توان – اگر از طریق شبهه‌ نیز باشد- آن را بر حذف و یا تنگنایی حمل نمود؛ پس لفظ تفسیر می‌گردد و بر معنی دوم حمل می‌شود.

اما اگر مسئله‌ای متعلق به لذت یا بهره‌جویی مالی و یا بدنی باشد آن را به شیوه‌ی اول تفسیر می‌کنند.

این یک حقیقت کلی است که راه و روش امامیه را در تفسیر نصوص متشابه در عموم مسایل فقهی و عملی را تشکیل می‌دهد.

قبل از این‌که‌ وارد موضوع شویم، این قاعده‌ی قبلی را در نظر بگیر؛ حال برای برای یک گردش سریع همراه با دو مثال با من باش که یکی مخصوص عبادت و دیگری مخصوص کالاهای مادی است تا این‌که‌ ببینیم امامیه چگونه با آن دو برخورد می‌کنند؟! طوری که نصوص متعلق به نماز را در تنگناترین شرایط و نصوص مربوط به کالای مادی را در وسیع‌ترین شرایط تفسیر کرده‌اند، طبق قاعده‌ی قبلی که بیان داشتیم:

مثال اول: نماز و اوقات آن

می‌گویند اوقات نماز سه تا است و در همه‌ی شرایط جمع بین نمازها را جایز می‌دانند تا جایی که جمع، شعاری برای آن‌ها شده است در حالی که هیچ دلیلی غیر از شبهات برای اثبات این موضوع ندارند. شبهاتی از قبیل این‌که‌ پیامبر در سفر یا بیماری یا مسایلی از این قبیل، نمازها را جمع کرده است. قوی‌ترین دلیلی که به آن استناد کرده‌اند، این آیه است که می‌فرماید:

﴿أَقِمِ الصَّلَاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلَى غَسَقِ اللَّيْلِ وَقُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كَانَ مَشْهُودًا٧٨ [الإسراء: 78].

«نماز را چنان که باید بخوان به هنگام زوال آفتاب (از نصف النهار، که آغاز نماز ظهر است و امتداد آن وقت نماز عصر نیز در بر می‌گیرد) تا تاریکی شب (که آغاز نماز مغرب است و امتداد آن وقت نماز عشاء را نیز در برگرفته و با طلوع فجر پایان می‌پذیرد)، و نماز صبح را (در فاصله طلوع تا طلوع آفتاب) بخوان. بی گمان نماز صبح (توسط فرشتگان شب و فرشتگان روز) بازدید می‌گردد».

می‌گویند که در این آیه تنها 3 وقت ذکر شده، پس ذکر اوقات نمازها 3 است نه 5. اما عمل پیامبر که به تواتر رسیده و با قاطعیت ثابت شده است را نمی‌توان نادیده گرفت، زیرا پیامبر در شبانه روز 5 نوبت در مسجدش اذان گفته می‌شد، همچنین جز در حالات استثنائی نماز را جمع نمی‌کرد و این چیزی است که به همه‌ی نسل‌های امت رسیده است و همواره اذان به همان شیوه از مسجد نبوی، مسجد الحرام و مسجد قباء بلند می‌شود و در هیچ مقطعی از تاریخ در هیچ کدام از این مساجد یا دیگر مساجد در چهار سوی دولت اسلام تغییر در وقت نمازها از 5 به 3 دیده نشده است. و همواره (اذان) مثل عهد پیامبر گفته شده است و تغییر در کلمات و اوقات آن روی نداده است و این دلیلی است عقلی و ملموس به این‌که‌ تغییر وقت نمازها به 3 وقت چیزی تازه و حادث است؛ همه‌ی این‌ها و غیر این‌ها به پشت دیوار انداخته می‌شوند! علاوه بر این، آیات بسیار دیگری اوقات نماز را تصریح کرده‌اند، اگر این‌ها را کنار بگذاریم و در مجادله‌یمان تنها آیات کریمه را مورد شاهد قرار دهیم، آن را به عنوان بهترین نمونه برای دنبال کردن آیات متشابه می‌بینیم که به خاطر نهایت تخفیف در عبادات نزد شیعه می‌باشد که مفصلاً آن را در کتاب خود (مواقیت الصلاة في المصادر المعتمدة عند اهل السنة والشیعة) بیان کرده‌ایم. اینک بیان آن به اختصار:

موقعیت شبهه در آیه 71 اسراء

همانا قرآن، کلام است، و کلام هم باید به دقت با او رفتار کنیم، گاهی یک حرف معنایش از یک معنا به معنای دیگر تغییر می‌کند یکی می‌گوید (برو) و دیگری می‌گوید (نرو) و این دو امر معکوس هم هستند، و می‌گوید: (رغبت فیه= مشتاقش شدم) و عکس آن قولی است که می‌گوید: (رغبت عنه= از او روی گردان شدم) پس توجه‌ به‌ کلمات بدون در نظر گرفتن حروف رابط، دنبال کردن متشابه محسوب می‌گردد.

و موقعیت شبهه در آیه‌ی اسراء حرف جر (الی) است که آن را به معنی حرف عطف (واو) قرار داده‌اند؛ با وجود این‌که از نظر لفظ و معنی با هم اختلاف دارند!

خداوند متعال نفرموده است: ﴿أَقِمِ الصَّلَاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلَى غَسَقِ اللَّيْلِ وَقُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كَانَ مَشْهُودًا٧٨ [الإسراء: 78] تا تفسیرش به اوقات ثلاثه درست باشد و این بر فرض این است که آن‌ها می‌گویند این آیه تنها آیه‌ای برای اوقات نماز است، و گرنه تأمل در دیگر آیاتِ متعلق به این مسئله ضروری است، همانا خداوند عزوجل  می‌فرماید:

﴿أَقِمِ الصَّلَاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلَى غَسَقِ اللَّيْلِ وَقُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كَانَ مَشْهُودًا٧٨.

تفاوت بزرگی بین این دو تعبیر وجود دارد؛ با وجود اینکه فرق لفظی حرف است و لا غیر! و این مانند فرق بین دو سخن زیر است: (روز شنبه و روز پنجشنبه کار کردم) و (از روز شنبه تا پنجشبنه کار کردم) پس جمله‌ی اول یعنی کار فقط در دو روز صورت گرفته است، اما جمله‌ی دوم یعنی کار در شش روز هفته، تمام و کمال صورت گرفته، آیا قوت فرق بین این دو حرف را دیدی؟!

 آنچه از آیه‌ی کریمه بر می‌آید چنین است: وقت نماز از (دلوک الشمس) یعنی ظهر شروع می‌شود و ادامه می‌یابد تا.... (غسق اللیل) و آن هم ظلمت و شدت تاریکی است و میان دلوک و غسق چهار وقت وجود دارند (ظهر، عصر، مغرب و عشاء) و وقت پنجم باقی می‌ماند که آن هم نماز صبح است، که در قرآن به «قرآن الفجر» تعبیر شده است و با حرف عطف (واو) نه حرف جر (الی) آمده است. یعنی نفرموده: (إلی قرآن الفجر)، تا بیان ‌کند که هیچ نماز فرض دیگری بین نماز عشاء و نماز صبح وجود ندارد، همچنان‌که بین نماز صبح و ظهر وجود دارد. و به همین خاطر اوقات از نماز ظهر شروع می‌شود.

همانا معنی این آیه چنین نیست که تعداد اوقات در آن سه تا است، و از نظر لغت نیز تفسیر آن به این‌گونه صحیح نیست مگر زمانی که این تعبیر همراه حرف عطف (واو) باشد، چنان‌که می‌گویی: (روزهای شنبه، سه شنبه و پنجشنبه کار کردم) که این، سه روز است. اما اگر بگویی: (روز شنبه تا سه شنبه و پنج شنبه کار کردم)، روزها در اینجا بیشتر از سه است که پنج روز می‌باشد در حالی که روزهایی که در این عبارت ذکر شده است سه روز است، چون حرف (الی) عدد را تغییر می‌دهد.

و همچنین است فرموده‌ی خداوند متعال که می‌فرماید: ﴿أَقِمِ الصَّلَاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلَى غَسَقِ اللَّيْلِ وَقُرْآنَ الْفَجْرِ.

اگر خداوند سبحان می‌گفت: «لدلوک الشمس وغسق اللیل» اقامه‌ی نماز در دو وقت بود، اما خداوند متعال فرمود: ﴿لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلَى غَسَقِ اللَّيْلِ خداوند متعال در این آیه‌ ابتدا و انتهای اوقات نماز را تعیین نموده‌ است که از ظهر آغاز می‌شود و تا نماز عشاء ادامه می‌یابد. بدون آنکه عددی مشخص کند، که در آیات دیگر عدد آن را می‌فهمیم. و از سنت پیامبر که از ایشان متواتر است و از آن ضرورتاً چنین فهم شده است.

جمع بین نمازها به خاطر عذر

اما جمع بین نماز -همان طور که پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  جمع کرده است- تنها به خاطر مریضی یا سفر یا جنگ و یا مشقتی عمومی جایز شمرده‌ شده‌ است. و همه‌ی این‌ها مواردی استثنایی می‌باشد که استناد به آن‌ها برای عادتی همیشگی صحیح نیست. و اگر آن جایز می‌بود لابد پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  بدان رویی می‌آورد، زیرا پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  به‌ آسان‌گیری روی مردم علاقه‌ داشتند. همانا هرگاه بین دو کار مختار می‌گردید، حتما کار آسان را اختیار می‌نمود مادام که گناه محسوب نمی‌شد. پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  همانگونه بودند که خداوند متعال وی را توصف کرده است:

﴿عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ١٢٨ [التوبة: 128].

«هرگونه درد و رنج و بلا و مصیبتی که به شما برسد، بر او سخت و گران می‌آید. به شما عشق می‌ورزد و اصرار به هدایت شما دارد، و نسبت به مؤمنان دارای محبّت و لطف فراوان و بسیار مهربان است».

تقسیم نمازها به پنج وقت به دلیل روایات متواتر در خصوص عمل پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  می‌باشد. و به قطعیت از ایشان، خلفای راشدین و تابعین ثابت شده است. پیوسته در زمان پیامبر اذان پنج نوبت در مسجد نبوی گفته شده است و در هیچ برهه‌ای از زمان مشاهده نشده که اوقات نمازها سه بوده باشد و در زمانی دیگر به پنج بار تغییر کرده باشد، بلکه عکس این قضیه در سرزمین‌هایی بوده که در آن سه بار اذان گفته می‌شود؛ مثل ایران بعد از حکومت صفوی.

و این چیزی است که مصادر سنی و شیعی با ده‌ها روایت بر آن متفق‌اند، مثل روایتی که احمد، ترمذی و نسائی با لفظ احمد روایت کرده‌اند: جبرئیل نزد پیامبر آمد و به او گفت: برخیز و نماز ظهر را به جای آور. در آن هنگام خورشید زوال کرده بود؛ سپس عصر هنگامی که سایه‌ی هر چیزی به اندازه‌ی خودش رسید، نزد او آمد و گفت: برخیز و نماز عصر را بگذار. و هنگامی که خورشید غروب کرد، نزد او آمد و گفت: برخیز و نماز را به جای بیاور – سپس وقتی که شفق پنهان شد به او فرمود: برخیز و نماز را به جای بیاور. سپس هنگامی که فجر روشن شد نزد او آمد و گفت: برخیز و نماز صبح را به جای بیاور. در فردای آن روز نیز نزد او آمد و دقیقاً همان الفاظ را تکرار کرد؛ اما هنگامی که نزد او آمد – گفت که نماز مغرب یک وقت دارد و برای عشاء نیز تا نصف شب یا ثلث شب وقت وجود دارد، سپس در موقعی برای نماز فجر آمد که‌ کاملا دنیا رنگی زرد به‌ خود گرفته‌ بود، پس فرمود: نماز را به‌ جای آور. بعد از برگزاری نماز گفت: میان این دو وقت به‌ عنوان وقت نماز فجر محسوب می‌گردد.

از میان امامیه،‌ طوسی در (التهذیب[2]) و (الاستبصار)[3]، مجلسی در (البحار)[4] و همچنین حر عاملی در (وسائل الشیعة)[5] و میرزا حسین نوری طبرسی در (مستدرک الوسائل)[6] از جعفر بن محمد (ره) این روایت را گزارش داده‌اند.

و در نهج البلاغه از امیر المؤمنین علی رضی الله عنه  آمده است که در نام‌هاش به فرمانداران سرزمین نوشته: «بعد از جا به جا شدن سایه نماز ظهر را بخوانید و نماز عصر را در حالی بخوانید که خورشید زنده و روشن است و نماز مغرب را آنگاه بخوانید که روزه‌دار افطار می‌کند و نماز عشاء را در هنگامی بخوانید که شفق از بین می‌رود و تا 3/1 شب به عنوان وقت آن محسوب می‌گردد و نماز صبح را در هنگامی بخوانید که انسان چهره‌ی رفیقش را می‌شناسد».

و ممکن نیست که این گفته علی بر (تقیه) حمل گردد، زیرا علی رضی الله عنه  هنگامی این نوشته را فرستاد که خلیفه بود و تحت امر کسی نبود.

آری این‌گونه‌ قاعده‌ را بر این موضوع تطبیق دادند یعنی قاعده‌ی دنبال کردن متشابهات برای به‌ تنگنا انداختن امور عبادی و به‌کارگیری وسعت و پهنایی در امورات شهوانی.

نماز جمعه

حتی نص متشابهی که بر ترک و تعطیلی آن به طور منطقی دلالت کند، پیدا نمی‌شود، بلکه نص صریح قرآنی را تعطیل نموده‌اند که‌ بر وجوب اقامه‌ی آن دلالت دارد، طوری که‌ امکان تأویل و یا تغییر معنا بدان راه ندارد و هیچ‌گونه‌ ناسخی برای آن یافت نمی‌شود و در تمام قرآن نمی‌توان آیه‌ای مرادف آن پیدا نمود که چنین صراحت گویی و قوت معنایی را داشته‌ باشد. اما آنان به خاطر تعطیل آن، متشابهات را دنبال کرده‌اند که در واقع اتباع و پیروی از آیات متشابه، می‌تواند هر حکم شرعی را تعطیل سازد.

خداوند درباره‌ی نماز جمعه به صراحت و واضح می‌فرماید:

﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا نُودِيَ لِلصَّلَاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلَى ذِكْرِ اللَّهِ وَذَرُوا الْبَيْعَ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ٩ [الجمعة: 9].

«ای مؤمنان! هنگامی که روز آدینه برای نماز جمعه اذان گفته شد، به سوی ذکر و عبادت خدا بشتابید و داد و ستد را رها سازید. این (چیزی که بدان دستور داده می‌شوید) برای شما بهتر و سودمندتر است اگر متوجه باشید.»

بر اثر عظمتی که‌ خداوند عزوجل  برای نماز جمعه‌ قایل است، اسم (ذکر الله) را برای آن اطلاق نموده است. پس نماز جمعه (ذکر) مخصوص خداست. و کسی که از ذکر خداوند رویگردانی نماید از زیانکاران می‌باشد.

همان طور که خداوند متعال در سوره‌ی منافقون که به دنبال سوره‌ی جمعه است، می‌فرماید:

﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تُلْهِكُمْ أَمْوَالُكُمْ وَلَا أَوْلَادُكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَمَنْ يَفْعَلْ ذَلِكَ فَأُولَئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ٩ وَأَنْفِقُوا مِنْ مَا رَزَقْنَاكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ فَيَقُولَ رَبِّ لَوْلَا أَخَّرْتَنِي إِلَى أَجَلٍ قَرِيبٍ فَأَصَّدَّقَ وَأَكُنْ مِنَ الصَّالِحِينَ١٠ [المنافقون: 9-10].

«ای مؤمنان! اموالتان و اولادتان شما را از یاد خدا غافل نکند. کسانی که چنین کنند (و اموال و اولادشان، آنان را سرگرم و به خود مشغول دارد) ایشان زیانکارند. از چیزهائی که به شما داده‌ایم بذل و بخشش و صدقه و احسان کنید، پیش از آن که مرگ یکی از شما در رسد و بگوید: پروردگارا! چه می‌شود اگر مدّت کمی مرا به تأخیر اندازی و زنده‌ام بگذاری تا احسان و صدقه بدهم و در نتیجه از زمره صالحان و خوبان شوم‌؟!»

و منافقون با دو صفت شناخته می‌شوند:

﴿وَمَا مَنَعَهُمْ أَنْ تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقَاتُهُمْ إِلَّا أَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَبِرَسُولِهِ وَلَا يَأْتُونَ الصَّلَاةَ إِلَّا وَهُمْ كُسَالَى وَلَا يُنْفِقُونَ إِلَّا وَهُمْ كَارِهُونَ٥٤ [التوبة: 54].

«هیچ‌چیز مانع پذیرش نفقات و بذل و بخشش‌هایشان نشده است جز این که آنان به خدا و پیغمبرش ایمان ندارند (و کفر هم اعمال را پوچ و بیسود می‌کند،) و جز با ناراحتی و بی‌حالی و سستی و سنگینی به نماز نمی‌ایستند، و جز از روی ناچاری احسان و بخشش نمی‌کنند.»

و بزرگترین نماز، نماز جمعه است (ذکر الله).

و به برتری آن اشاره می‌شود آنجا که خداوند متعال می‌فرماید:

﴿اتْلُ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنَ الْكِتَابِ وَأَقِمِ الصَّلَاةَ إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ وَلَذِكْرُ اللَّهِ أَكْبَرُ وَاللَّهُ يَعْلَمُ مَا تَصْنَعُونَ٤٥ [العنكبوت: 45].

«(ای پیغمبر!) بخوان آنچه را که از کتاب (آسمانی قرآن) به تو وحی شده است، و نماز را چنان که باید برپای دار. مسلّماً نماز (انسان را) از گناهان بزرگ و از کارهای ناپسند (در نظر شرع) بازمی‌دارد، و قطعاً ذکر خدا و یاد الله (از هر چیز دیگری) والاتر و بزرگتر است، و خداوند می‌داند که شما چه کارهائی را انجام می‌دهید (و سزا و جزایتان را خواهد داد).»

پس تلقی نمودن آن به‌ عنوان بار بسیار گران و ترک آن از روی سهو و فراموشکاری پیشه‌ی منافقین است.

و همچنین از پیامبر خدا روایت شده که فرموده‌اند:

«من ترك ثلاث جمع تهاوناً طبع الله على قلبه».

«کسی که سه جمعه را بدون دلیل ترک نماید، خداوند بر قلبش مهر غفلت می‌زند.»

و می‌فرماید: «لينتهين أقوام عن ودعهم الجمعات أو ليختمن الله على قلوبهم ثم ليكونن من الغافلين».

«یا این‌که افراد از ترک کردن جماعتشان دست بردارند و یا این‌که‌ خداوند بر قلبشان مهر می‌زند و آن‌ها را از زمزه‌ی غافلان قرار می‌دهد.»

پس کسی که نمازها را رها و ترک می‌کند و ادعا می‌نماید که این نفاق در شرع آمده است، باید چگونه باشد!؟

بلکه قضیه‌ به‌ اینجا رسیده‌ که‌ برگزار کننده‌ی آن را به درجه‌ی فسق و فجور رسانده‌اند. چنانچه در این اواخر چنین چیزی را مشاهده‌ نمودیم، آن‌گاه که‌ یکی از مجتهدین[7] مبنی بر واجب بودن اقامه‌ی نماز به جماعت و فاسق بودن تارک آن فتوایی را صادر نموده‌ بود، پس در مقابل با فتوایی مواجه‌ شد که‌ نقطه‌ مقابل آن قرار گرفته‌ بود.[8]

امروزه در ایران واجب بودن نماز جمعه امری اختیاری است[9].

وجود امام عادل نزد آن‌ها!!

و اگر کسی از دلیل حرمت نماز جمعه و دلیل رها نمودن نص صریح قرآنی وارده بر واجب بودن برپایی آن، سؤال کرد؟ پس جواب این است: امام غایب است و حاکم نیز غیر عادل می‌باشد، و عدالت حاکم یا ناشی از وجود امام معصوم و یا از نائبش می‌باشد.

برخی از آنان گفته‌اند: احتمال دارد آیه‌ی (اذا نودی) خطاب به امام باشد و منظور از این امام احتمال دارد امام معصوم باشد!

بدون شک این شبهه‌ای است که تنها به ذهن عده‌ی کمی از بشر خطور می‌کند! آن هم بعد از تفکری طولانی و سخت. باید دانست که دین بر پایه‌ی وسوسه‌ها و شبهات پایه‌ریزی نمی‌شود و اصول اساسی دین با شبهات منهدم نمی‌شود؛ گفتنی است که منادی نماز، مؤذن است و فعل نیز به صورت مجهول آمده تا بر عدم اعتبار فاعل (منادی) دلالت کند و بلکه آیه‌ی (اذا نودی) شامل ندای هر کس می‌شود.

شرط امام و به دنبال آن به وجود آوردن شرط نائب یا حاکم عادل در کتاب خدا غیر موجود بوده و از پیامبر و علی و دیگر ائمه‌ی دین نرسیده است. بلکه تنها اجتهاد برخی از علمایان متأخر می‌باشد که بدون استناد به دلیل است. (از یکی از علمایان قرن سوم و چهارم سخنی درباره‌ی قطع نماز جمعه منوط به عدم وجود امام یا اجازه‌ی خاص او وجود ندارد)[10].

شیعه‌ی همواره جمعه را تا نیمه‌ی قرن پنجم هجری به جای آورده است و تقریباً تا سال 451[11] ه‍. ق یعنی بعد از رفتن آخرین امام در حدود دو قرن و ائمه اسلام مثل امام جعفر صادق و غیر ایشان در مساجد جامع مسلمین نماز جمعه می‌خواندند. با وجود این‌که‌ حاکم – طبق تفسیر امامیه – عادل نبود، پس چه فرقی است بین امام غائب و امام مقهوری که بی‌اختیار است؟ و چه فرقی است بین او و این امامی که در سرزمین دیگری است و نمی‌تواند هیچ تصرفی بکنند؟ زیرا او در سایر سرزمین‌ها غائب می‌باشد، و بلکه وجودش در مکانی که به طور مقهور، از آن ممنوع شده است، معنی ندارد.

آیا جمعه در ایام ائمه از مردم ساقط بود و چرا دو قرن از زمان آن را به تأخیر انداختند تا این‌که آن را تعطیل کردند؟!!

این مدت طولانی جز دوران پرورشی چیز دیگری نیست که لازم است در این مدت آن فکر تولد یابد و رشد و نمو پیدا کند! در غیر این صورت اگر این اندیشه در دین اصلی داشت در وقت خودش ظاهر می‌شد و در طول این مدت به تأخیر نمی‌افتاد. این نمونه به مانند پیدا شدن اندیشه دادنِ خمس مکاسب به فقیه است تا آن را به نیابت امام دریافت نماید، در حالی که این اندیشه بعد از چند قرن پیدا شد. عجیب این‌که‌ آن‌ها فقیه را در گرفتن خمس، نائب از امام می‌دانند اما در ادای نماز جمعه نائب از او نمی‌دانند با وجود این‌که‌ طبق عقیده‌ی آن‌ها خمس خق خالص امام است – و تصرف در حق انسان بدون اجازه‌اش جایز نیست – و نماز جمعه حق خالص خداست که هیچ کدام از مخلوقات حق دخالت در آن را ندارند! ولی در هر دو حالت، تصرف را در چیزهایی که تصرف در آن‌ها حلال نیست را جایز دانسته‌اند!

آنان از طرفی حق خداوند متعال را بدون اجازه‌ی او ساقط کرده‌اند که این سرپیچی بزرگ و گناهی بزرگ در حد شرک به خداست. همچنان که خداوند متعال می‌فرماید:

﴿أَمْ لَهُمْ شُرَكَاءُ شَرَعُوا لَهُمْ مِنَ الدِّينِ مَا لَمْ يَأْذَنْ بِهِ اللَّهُ وَلَوْلَا كَلِمَةُ الْفَصْلِ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ وَإِنَّ الظَّالِمِينَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ٢١ [الشورى: 21].

«شاید آنان انبازها و معبودهائی دارند که برای ایشان دینی را پدید آورده‌اند که خدا بدان اجازه نداده است (و از آن بی‌خبر است‌؟) اگر این سخنِ قاطعانه و داورانه (خدا، مبنی بر مهلت کافران و تأخیر قیامت تا وقت معین آن) نبود، میانشان (با اهلاک کافران و ابقاء مؤمنان) داوری می‌گردید (و دستور عذاب دنیوی یا اخروی صادر می‌گشت و مجالی به کافران نمی‌داد. در عین حال آنان نباید این حقیقت را فراموش کنند که) قطعاً ستمگران عذاب دردناکی دارند.»

و از طرف دیگر در حق امام بدون اجازه‌اش تصرف کرده‌اند و بدون تردید این غیر جائز است. چنانچه برای هیچ انسانی جایز نیست که در هنگام غیبت کسی بنا به استدلال مصلحت، بدون اجازه‌ی مستقیم از او در مالش تصرف کند، بدین خاطر نزد فقهای متقدم امامیه فتاوای عدم جواز تصرف در اموال خمس از جانب فقها بوده است! شیخ مفید می‌گوید: «خمس حق غائب است، ایشان قبل از غیبت طوری برای آن برنامه‌ریزی ننمود که بدان رویی آوریم، لذا حفظ مال تا وقت برگشت او واجب است[12].

سبب در تمایز این دو حکم این است که طبق قاعده یا روشی که از امامیه در تفسیرشان برای نصوص متعلق به مسایل عملی ذکر کردیم که خمس، امری نفعی و نماز جمعه، امری عبادی است و هر آنچه را که متعلق به مال است توسعه دادند و آنچه را که متعلق به عبادت است عرصه را بر آن تنگ کرده‌اند و در هر دو امر راه شبهه و ظن و هوای نفسانی را طی کرده‌اند.

وضوء

امامیه شستن دو تا پا را حذف کرده‌اند بدون دلیلی که به شخص اطمینان و یقین ببخشد و با استناد به یک شبهه لغویِ بعید الاحتمال که بر آیه‌ی وضو وارد کرده‌اند. با وجود مخالفت آن شبهه با ظاهر لغت و تعارض آن با نقل متواتر از پیامبر و تناقض آن با عقل و ذوق و اصول سلامتی و بهداشت.

وضوء شرطی است که نماز جز با آن صحیح نمی‌باشد و پاها یکی از ارکان چهارگانه‌ای که وضو جز با آن صحیح نیست، می‌باشد و هر مسلمانی که بر سلامت دینش حریص باشد لازم است به خاطر حفظ دین و حاصل شدن یقین در این امر بزرگ احتیاط کند، اما کسی که بر دینش حریص نیست و به اعتقاد و یقینش گمان دارد، شهوات را دنبال می‌کند به خاطر رها کردن طاعات که این کار منحرفان و بیماردلان است چنانچه با این آیه همین کار را کرده‌اند:

﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلَاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ وَامْسَحُوا بِرُءُوسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ [المائدة: 6].

«ای مؤمنان! هنگامی که برای نماز بپاخاستید (و وضو نداشتید)، صورت‌ها ودست‌های خود را همراه با آرنج‌ها بشوئید، و سرهای خود (همه یا قسمتی از آن‌ها) را مسح کنید، و پاهای خود را همراه با قوزک‌های آن‌ها بشوئید.»

گفته‌اند که «ارجلکم» بر محل «رئوسکم» عطف است و حرف باء در (برئوسکم) زائد است، لذا این کلمه، لفظاً مجرور و محلاً منصوب است. بنابراین «ارجلکم» عطف بر «رئوسکم» است نه «ایدیکم» که در حقیقت تمامی این‌ها احتمالی بیش نیستند.

1-   گفتن این‌که‌ (ارجلکم) عطف بر (رئوسکم) است، احتمالی بیش نیست.

2-   و این احتمال به اثبات امری دیگر نیازمند است که (باء) زائده باشد نه اصلی که این نیز احتمال است.

3-   و این احتمال احتیاج به اثبات این دارد که (رئوسکم) لفظاً مجرور و محلاً منصوب باشد که این نیز احتمال است.

4-   و این احتمالات سه گانه احتیاج به اثبات امر چهارمی دارند که این است (ارجلکم) عطف بر (رئوسکم) باشد نه (ایدیکم) که این نیز باز احتمال است.

لذا موضوع از اساس مبنی بر احتمالاتی است که بر پایه‌ی هم بنا شده‌اند! و تنها همین نیست و بس، بلکه‌ این‌ها احتمالاتی می‌باشند که از نظر لغوی مرجوح هستند نه ارجح.

مطلب بعدی این‌که‌ امری که نماز بدون آن صحیح نیست لازم است بر پایه‌ی یقین باشد نه ظن و شبهه.

حق آن است که لفظ (ارجلکم) طبق اصل خودش منصوب و علامت نصبش فتحه‌ی ظاهر در آخر است؛ زیرا معطوف به (ایدیکم) است که منصوب می‌باشد، چون منصوب بر منصوب عطف می‌شود و علامت و حرکت آن را می‌گیرد هر چند که مجرور یا مرفوعی میان آن‌ها فاصله انداخته باشد و از نشانه‌هایی که دلالت بر این می‌کند (ارجلکم) مقید به (کعبین) است پس بر مقید عطف شده است که (ایدیکم) است نه بر مطلق رئوسکم و این در قواعد لغت زیاد آمده است.

چنانچه در این آیه:

﴿اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَالْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا إِلَهًا وَاحِدًا لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ٣١ [التوبة: 31].

«یهودیان و ترسایان علاوه از خدا، علماء دینی و پارسایان خود را هم به خدائی پذیرفته‌اند (چرا که علماء و پارسایان، حلال خدا را حرام، و حرام خدا را حلال می‌کنند، و خودسرانه قانونگذاری می‌نمایند، و دیگران هم از ایشان فرمان می‌برند و سخنان آنان را دین می‌دانند و کورکورانه به دنبالشان روان می‌گردند. ترسایان افزون بر آن) مسیح پسر مریم را نیز خدا می‌شمارند. (در صورتی که در همه کتاب‌های آسمانی و از سوی همه پیغمبران الهی) بدیشان جز این دستور داده نشده است که: تنها خدای یگانه را بپرستند و بس. جز خدا معبودی نیست و او پاک و منزّه از شرک‌ورزی و چیزهائی است که ایشان آن‌ها را انباز قرار می‌دهند.»

لفظ مسیح منصوب و معطوف بر (رهبانهم) است با وجود این‌که‌ لفظ جلاله (الله) به صورت مجرور بین آن دو فاصله انداخته است و معنای دقیقش چنان بود که گذشت. نه این‌که‌ آن‌ها دانشمندان و ترسایان ‌را به جای خدا و پسر مریم به پروردگاری گرفتند که در این صورت مسیح شریک خداست.

آیه‌ی وضو نیز دقیقاً مثل آن است، لفظ (ارجلکم) منصوب و معطوف به (ایدیکم) است هر چند که لفظ مجرور (رئوسکم) میان آن‌ها فاصله انداخته است و معنی‌اش این است که صورت‌ها ودست‌هایتان ‌را تا آرنج و پاهایتان ‌را تا قوزک بشویید و سرهایتان ‌را مسح کنید. اما تأخیر ذکر (أرجل) به خاطر فائده‌ی تأخیر آن در ترتیب وضو است، گاهی مجرور بر مجرور عطف می‌شود با وجود یک منصوبِ فاصل، مثلاً در این آیه:

﴿لَيْسَ عَلَى الْأَعْمَى حَرَجٌ وَلَا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَلَا عَلَى الْمَرِيضِ حَرَجٌ وَلَا عَلَى أَنْفُسِكُمْ أَنْ تَأْكُلُوا مِنْ بُيُوتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ آبَائِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أُمَّهَاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ إِخْوَانِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَخَوَاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَعْمَامِكُمْ أَوْ بُيُوتِ عَمَّاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَخْوَالِكُمْ أَوْ بُيُوتِ خَالَاتِكُمْ أَوْ مَا مَلَكْتُمْ مَفَاتِحَهُ أَوْ صَدِيقِكُمْ [النور: 61].

«بر (اشخاص صاحب عذر چون) کور و لنگ و بیمار، و بر خود شما (تندرستان) گناهی نیست که در خانه‌های (فرزندان) خودتان، یا خانه‌های پدران، مادران، برادران، خواهران، عموها، عمّه‌ها، دائی‌ها، و خاله‌های خود، یا خانه‌هائی که کلیدهای آن‌ها در اختیار شما است (و نگاهبانی و مواظبت آن‌ها به شما واگذار شده است) و یا خانه‌های دوستانتان غذا بخورید».

(صدیقکم) اسم مجرور و معطوف بر اسم (خالاتکم) است با وجود قاصله انداختن اسم منصوب (مفاتحه) که اگر آن را عطف بر (مفاتحه) می‌کردیم (صدیق) هم مثل (مفاتیح) مملوک می‌شد

و این گفته که باء زائده باشد، ظنی و باطل است، زیرا در لغت به باء الصاق نامیده می‌شود، بدین معنی (امسحوا الماء برؤوسکم).

علاوه بر آنچه بیان داشتم از نظر عقل نیز روا نیست که خداوند به شستن چهره دستور دهد – در حالی که از چرک و خاک و رطوباتی که لای پا هست دور است و نیز در معرض هوا و خورشید و شست و شو است- اما به شستن پاها دستور نداده باشد، سپس با ذوق، قواعد بهداشت و پزشکی چکار کنیم که این موضوع آن را اقتضا می‌کند و پاسخ‌گوئی آن‌ها به آسانی ممکن نیست. بدین خاطر برخی را می‌بینیم که از شستن پا شروع می‌کنند و سپس وضو را شروع می‌نمایند. وقتی پاها را مسح می‌کند آن‌ها را پاکیزه می‌یابد، لذا مسح بر آن‌ها را جایز می‌داند و این چیزی نیست جز تلاش برای رهایی از تناقضی است که بین آنچه که شرعاً به وجوب مسح معتقداند و آنچه که عقل و ذوق، غسل را ترجیح می‌دهد. بنابراین قول به مسح پا مخالف ظاهر آیه، عقل، ذوق، قوانین پزشکی، لغت و احادیث متواتر پیامبر درباره‌ی غسل است که برخی از آن‌ها را خود منابع معتبر امامیه روایت کرده است با وجود این، دلایل آشکار و روشن اصرار بر مسح همچنان ادامه دارد، زیرا از شستن آسان‌تر است به پیروی از این قاعده‌ای که مقتضی تنگی در عبادات و وسعت در لذایذ است. بقیه‌ی عبادات را نیز بدین گونه قیاس کن.

مثال دوم: مباح بودن ارتباط جنسی از طریق محل دیگر

ارتباط جنسی ضرورتی از ضرورت‌های ادامه‌ی حیات بشری است و پاسخ گویی به نیاز جسم است. خداوند عزوجل  برای محقق شدن این ارتباط، وسایل و اعضاء مناسبی را خلق کرده است که از جمله عضو تناسلی زن (فرج و یا جلو) می‌باشد. زیرا خداوند آن را کاملاً برای این ارتباط و حصول هدف از آن، بدون ضرر آماده کرده است؛ اما محل دیگر برای ارتباط جنسی غیر مناسب است، زیرا ارتباط جنسی از محل دیگر خصوصاً از زنان باعث ضرر می‌شود؛ مثل سایدگی‌ها، زخم‌ها و دردهای همراه آن که به دنبال آن التهاب غده‌ها و گرفتگی در رگ پا و ایجاد بیماری‌هایی مسری مانند ایدز می‌شود. اضافه بر آن این‌که با سلامتی و قواعد آن یعنی نظافت در تناقض می‌باشد که در نهایت منجر به امراضی در زن و مرد می‌شود.

و این به مثابه‌ی آن است که خداوند متعال این عضو را برای آن وظیفه نیافریده باشد، در غیر این صورت آن را به بهترین صورت برای این عمل فراهم می‌کرد، زیرا خداوند:

﴿الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ وَبَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسَانِ مِنْ طِينٍ٧ [السجدة: 7].

« آن کسی است که هر چه را آفرید، نیکو آفرید، و آفرینش انسان (اوّل) را از گل آغازید»

او حکیمی است که هر چیزی را محکم آفریده و در جایگاه خودش نهاده است، چنانچه خودش می‌فرماید:

﴿سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى١ الَّذِي خَلَقَ فَسَوَّى٢ وَالَّذِي قَدَّرَ فَهَدَى٣ [الأعلى: 1-3].

« تسبیح و تقدیس کن پروردگار والا مقام خود را. همان خداوندی که (چیزها را) می‌آفریند و سپس (آن‌ها را هماهنگ می‌کند و) می‌آراید. خداوندی که اندازه‌گیری می‌کند و (هرچیزی را آن گونه که شایسته و بایسته است می‌آفریند، و آن گاه آن را به کاری) رهنمود می‌نماید (که باید بکند).»

حتی حیوانات را طبق غریزه و فطرتی که خداوند آن‌ها را بر آن خلق کرده، می‌بینیم که این نوع از اتصال را نمی‌شناسند، بدین خاطر سرشت سلیم آدمی که بر فطرش باقی مانده از آن بیزاری می‌جوید و وقتی به قرآن کریم مراجعه کنیم دلیل واحدی را بر اباحه‌ی آن امر نمی‌یابیم؛ بلکه ظاهر ادله‌ بر حرمت آن دلالت می‌کند، مگر این‌که دنباله‌رو متشابهات باشیم. این امر نزد شیعه این چنین است که به این فرموده استناد می‌کنند:

﴿نِسَاؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ فَأْتُوا حَرْثَكُمْ أَنَّى شِئْتُمْ [البقرة: 223].

«زنان شما محلّ بذرافشانی شما هستند، پس از هر راهی که می‌خواهید به آن محلّ درآئید (و زناشوئی نمائید به شرط آن که از موضع نسل تجاوز نکنید).»

احتجاج به این فرموده چنین است که لفظ به جنس و لذت متعلق است، لذا آن را بر وسیع‌ترین معانی محتمل حمل کرده‌اند و آیه را این طور تفسیر کرده‌اند که از هر جا می‌خواهید بدون توجه به قرائن لفظی موجود در نصو مقاربت به عمل آورید که این بدون تردید دنباله روی متشابه به خاطر آرزوهای نفس و شهوات می‌باشد[13]، همان‌گونه که خداوند عزوجل  می‌فرماید:

﴿إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَمَا تَهْوَى الْأَنْفُسُ [النجم: 23].

«آنان جز از گمان‌های بی‌اساس و از هواهای نفس پیروی نمی‌کنند.»

قرائن لفظی مرجح

خداوند می‌فرماید:

﴿وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْمَحِيضِ قُلْ هُوَ أَذًى فَاعْتَزِلُوا النِّسَاءَ فِي الْمَحِيضِ وَلَا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّى يَطْهُرْنَ فَإِذَا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ أَمَرَكُمُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَيُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ٢٢٢ نِسَاؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ فَأْتُوا حَرْثَكُمْ أَنَّى شِئْتُمْ [البقرة: 222-223].

«و از تو درباره (آمیزش با زنان به هنگام) حیض می‌پرسند. بگو: زیان و ضرر است (و علاوه از نافرمانی، بیماری‌هائی به دنبال دارد). پس در حالت قاعدگی از (همبستری با) زنان کناره‌گیری نمائید، و با ایشان نزدیکی نکنید تا آن گاه که پاک می‌شوند. هنگامی که پاک شوند، از مکانی که خدا به شما فرمان داده است (و راه طبیعی زناشوئی و وسیله حفظ نسل است) با آنان نزدیکی کنید. بی‌گمان خداوند توبه‌کاران و پاکان را دوست می‌دارد. زنان شما محلّ بذرافشانی شما هستند، پس از هر راهی که می‌خواهید به آن محلّ درآئید (و زناشوئی نمائید به شرط آن که از موضع نسل تجاوز نکنید).»

در این نص قرآنی قرینه‌ای یافت نمی‌شود که دال بر تخییر بین قبل و دبر در (انی شئتم) باشد. جز به زور حمل کردن لفظ (انی) بر این معنای محتمل، و جز هوا و هوس کسی خواهان آن نیست؛ لذا تفسیری ناپاک از آرزوهای ذاتی و امیال نفسانی است که اساساً آن‌ها را بر کرسی اتهام می‌نهد، خصوصاً اینجا که مخالف اهداف خلقت و وظیفه‌ی آن است.

امثال این تفسیر امکان قبول ندارند مگر زمانی که با قرائن لفظی خود نصوص تأیید نشده باشند که قطعاً این امر، وجود ندارد و آنچه که موجود است قرائن لفظی مخالف با آن است!

از جمله این قرائن:

1)     توصیف زنان به حرث: ﴿نِسَاؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ که «حرث» مکان زرع و رویدن است. و امر به وارد شدن متوجه مکان روئیدن و رشد کردن است که نمی‌تواند چیزی جز فرج باشد که کودک از آنجا رشد می‌گیرد و پدیدار می‌شود.

2)     این فرموده‌ی ﴿أَنَّى شِئْتُمْ متعلق به حرث است نه غیر. زیرا آیه می‌فرماید: ﴿فَأْتُوا حَرْثَكُمْ أَنَّى شِئْتُمْ یعنی در جای زرع و روئیدن با زنانتان جماع کنید (فرج) با هر وضعیتی که می‌خواهید خواه به رو یا به پشت و... اما در محدوده‌ی حرث یعنی فرج.

3)     فرموده‌ی ﴿فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ أَمَرَكُمُ اللَّهُ یعنی از جایی که خداوند به شما دستور می‌دهد، با آن‌ها جماع کنید که حرث است. و هنگامی که‌ برای این امر تنها دو موضع (قبل و دبر) وجود داشت، به ناچار باید مقصود از آیه‌ یکی از آن‌ها باشد در غیر این صورت معنای آیه زاید می‌بود و فائده‌ای را نمی‌رساند.

بنگر که خداوند چگونه با ﴿أَنَّى شِئْتُمْ تعبیر کرده آنگاه که می‌خواهد به احوال و اوضاعی که به حرث مقید نموده، اشاره کند. یعنی مادامی که در محدوده‌ی فرج هستید هر طور خواستید بهره‌گیری کنید، به رو، به پشت به پهلو و...

و وقتی که می‌خواهد مکان و موضع ارتباط را بیان کند، می‌فرماید: ﴿مِنْ حَيْثُ زیرا «حیث» برای مکان و جایگاه به کار می‌رود و «انی» برای کیفیت و حال و گاهاً برای مکان می‌آید. راغب اصفهانی در مفرداتش می‌گوید: «انی» برای جستجو از حال و مکان می‌آید. و بدین خاطر گفته شده «اَنی» به معنای «اَینَ» و «کَیفَ» می‌باشد، زیرا متضمن معنای آن دو است.

رازی در «مختار الصحاح» می‌گوید: «انی» به معنای «اَینَ» است؛ می‌گویی: اَني هذا؟ یعنی مِن اَین لک هذا... و گاهی به معنای کیف می‌آید، می‌گویی: «انی لک ان تفتح الحصن» یعنی «کیف لک هذا»؟

اما به نظر من لفظ «انی» مرکب از «کیف» و «اَینَ» است – و این یکی از اقوالی است که راغب آن را ذکر کرده است – به معنای حال و مکان. خداوند از قول زکریا حکایت می‌کند آنگاه که طعام را دید و از مریم سؤال کرد:

﴿أَنَّى لَكِ هَذَا [آل عمران: 37].

احتمال دو معنی در آن می‌رود یعنی «مِن اَین لک؟» (از کجا برایت آمده) و «کیف وصلک هذا؟» (چگونه به تو رسیده است)؟

وضعیت‌های جماع، حالی و مکانی هستند؛ لذا مجامعت با زن از جلو، پشت، پهلو، بالا و پایین همه تصور کیفیت و جهت را به انسان می‌دهند و برخی از وضعیت‌ها مانند قیام و قعود فقط دارای معنای حال و کیفیت هستند نه جهت و مکان. این در صورتی است که آن را مجرد در نظر بگیریم، اما در واقع باید جهتی در آن باشد و همه‌ی این‌ها جائز است به شرطی که از یک دریچه باشد که حرث یا فرج است. و این را به عنوان سببی برای اختیار خود این کلمه (انی) ترجیح می‌دهم، البته نه در ترکیب با دیگر کلمات، زیرا مطابق با فعل، معنی مورد نظر آن تغییر می‌کند. اما قصر لفظ بر یک معنا یعنی مکان به غیر کیفیت و تفسیر مکان به موضع جماع بدون جهت، زورگویی محض است که جز صرف احتمال مجردی است که قرائن آن را تأیید نمی‌کنند. چگونه چنین چیزی ممکن است در حالی که قرائن ضد این معنا هست؟!

4)     و فرموده خدا ﴿فَإِذَا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ طهارت محل را برای جماع شرط گذاشته است. و این محل همان فرجی است که نجاست خون حیض در چند روز از ماه بر آن عارض می‌شود و سپس قطع شده و محل تمییز گشته و برای جماع می‌گنجد. اما محل دیگر (دبر) همواره در معرض نجاست و کثافات است، لذا امکان ندارد پاک شدن آن شرط جماع باشد.

5)     خداوند متعال به کناره‌گیری از زن هنگام حیض دستور داده است. و دلیل آن وجود امراض و بیماری‌هاست.

﴿وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْمَحِيضِ قُلْ هُوَ أَذًى فَاعْتَزِلُوا النِّسَاءَ فِي الْمَحِيضِ بدون شک آزار و اذیت و ابتلا به بیماری از طریق مدفوعات، شدیدتر از امراض و آزار خون حیض است. و آزار رساندن آن به جماع سخت‌تر از آزار رساندن فرج به جماع است. و اگر از هر پزشکی درباره‌ی جماع با دبر سؤال کنی که آیا بیماری نیست؟ قطعاً می‌گوید: بلی و بدین خاطر به کناره‌گیری از زن به نص آیه، امر شده است و نیز بدین سبب که بیماری همواره با آن است، بنابراین کناره‌گیری از دبر مطلوب است.

6)     خداوند متعال از مقاربت زنان هنگام حیض نهی کرده است و می‌فرماید: ﴿وَلَا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّى يَطْهُرْنَ و شخص جماع کننده از «دبر»، همواره به همسرش نزدیک است چون از آن آلودگی‌ها پاک نمی‌شود، و این چیزی است که از آن نهی شده است. لذا نهی از این گونه جماع تعیین می‌شود.

7)     خداوند آیه را با ﴿إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَيُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ٢٢٢ پایان داده است و امکان ندارد که مجامع دبر، توصیف شود به این‌که‌ از پاکیزه‌گان است. چنانچه مجامع با زن در حال حیض از جلو نیز همین‌گونه است. پس اگر امر دومی به خاطر محقق شدن وصف پاکیزگی از آن نهی شده باشد، به طریق اولی امر اولی نیز حرام است.

بدین خاطر قوم لوط، آل لوط را بدین توصیف می‌کنند که: ﴿إِنَّهُمْ أُنَاسٌ يَتَطَهَّرُونَ٨٢ یعنی به واسطه‌ی دوری از مجامعت با دبر از پاکیزگان هستند. و نیز گفته‌ی لوط که فرمود: ﴿هَؤُلَاءِ بَنَاتِي هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ.

«این‌ها دختران منند و برای شما (از آمیزش با ذکور) پاکیزه‌ترند».

این‌ها و امثال این‌ها را باید به دیوار زد! و حمل لفظ بر غیر معنای راجحش طبق قاعده (وسعت در شهوات و تضبیق در عبادات) اتباع از متشابهات است.

اکنون به‌ بررسی و تحلیل مهم‌ترین اصول علمی‌ای می‌پردازیم که‌ ویژه‌ی امامیه‌ می‌باشد.




[1]- برای تفصیل این قاعده، به کتاب «سیاحة في عالم التشیع» اثر نگارنده مراجعه شود.

[2]- 2/253،دارالکتب الإسلامیة/تهران، چاپ چهارم 1365ه.ش.

[3]- (1/257، دار الکتب الاسلامیة / تهران – چاپ سوم 1390 ه‍. ق.).

[4]- (9/347)، مؤسسة الوفاء – بیروت – لبنان 1404 ه‍. ق.).

[5]- (4/157، مؤسسه آل البیت لإحیاء التراث / قم – چاپ اول 1409 ه‍.ق.).

[6]- (3/122، مؤسسه آل البیت لإحیاء التراث / قم –چاپ اول08 ه‍.ق.).

[7]- (محمد صادق صدر)

[8]- به همین خاطر اصل در فتاوای متقدمین متعصب بر آن است همچنان که نعمت الله جزایری لعنت می‌کند هر کسی را که نماز جمعه می‌خواند. [بنگر به کتاب فکر سیاسی شیعی از استاد احمد کاتب صفحه 319].

[9]- [اجوبة الاستفتاءات / عبادات / ج 1 / ص 180 / س 617 / علی خامنه‌ای].

[10]- همان منبع، تطور الفکر السیاسی الشیعی - / ص 314.

[11]- همان منبع، ص 316.

[12]- المقنعة/46 به نقل از : تطور الفکر السیاسی، أحمد کاتب ص306.

[13]- همه فقهای قدیم و جدید امامیه بر جواز جماع با زن از پشت فتوا داده‌اند، اما در حکم آن اختلاف دارند که آیا مکروه است یا مطلقاً جایز است و در جواز آن روایاتی را نقل کرده و به ائمه نسبت داده‌اند از جمله آنچه که کلینی در ذیل (باب محاش النساء) با سندش از صفوان بن یحیی روایت می‌کند که گفت: به رضا علیه السلام  گفتم مردی از پیروان تو به من دستور داده تا درباره یک مسئله عجیب از تو سؤال بپرسم و خودش شرم دارد که بپرسد، گفت: و آن چیست: گفتم مردی که از پشت بر زنش وارد شده باشد، گفت این حق اوست گفتم آیا تو این کار را انجام داده‌ای گفت: ما این کار را انجام نمی‌دهیم. در ذیل همین باب با سندش از برخی اصحاب ابوعبدالله علیه السلام  روایت می‌کند که گفت: از واردن بر پشت زنان سؤال کردم؟ گفت: او بازیچه توست او را اذیت نکن. (فروع الکافی /5/540).

      در رسائل شریف مرتضی، مجموعه اول، ص 300، انتشارات النور، بیروت، مسأله 56 باب (حلیة الوطء دبرا و قبلا) آمده است که برای مرد مباح است که در هر کدام از مخرج زن جماع کند و ممنوعیت و کراهیتی در این نیست. حجت این امر، اجماع امامیه بر آن است. و نیز فرموده ﴿فَأْتُوا حَرْثَكُمْ أَنَّى شِئْتُمْ شروع نیز اقتضا می‌کند تا بدون استثناء در موضع، مطلقاً از زن تمتع شود.

      از محمد صدر سؤال شد: که آیا جماع با زن از عقب جائز است؟ جواب داد، کراهت شدیدی دارد اما حرام نیست. [مسائل و ردود / ج 3 ص 56 / مساله: 362]. از علی غروی سؤال شد که آیا جماع با زن از عقب به طور اختیاری جائز است و نیز اگر به خاطر مریضی که مانع جماع از جلو است مجبور بود؟ گفت: مطلقاً جائز است به شرطی که زن راضی باشد. [طریق النجاة / ص 46 / مسأله‌ی 157].

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...