توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۴۰۰ خرداد ۲۹, شنبه

اصل چهارم: چنگ زدن و تمسک به اهل بیت

 


فصل اول:
ماهیت این اعتقاد و جایگاه آن نزد شیعه

شیعه معتقدند که آن‌ها به (اهل بیت) رسول الله  صلی الله علیه و آله و سلم  چنگ می‌زنند پس فقط دینشان‌ را از طریق روایاتی که منحصر به آن‌ها است، می‌گیرند و این انحصار از ضروریات دین است که ایمان بدون آن صحیح نیست. و مفهوم (اهل بیت) نزد آن‌ها، آن‌گونه‌ نیست که در لغت قرآن نازل شده و رسول الله  صلی الله علیه و آله و سلم  بر طبق استفاده‌ی عرب در گویششان، استعمال کرده‌، بلکه (اهل بیت) اصطلاحی است مخصوص آن‌ها که جز دوازده شخص معین و محدود شامل هیچ احد دیگری نمی‌باشد: اولشان علی رضی الله عنه  و آخر آن‌ها (مهدی) است با تفصیلی که در کتاب‌هایشان ذکر شده و گاهی می‌گویند: آن‌ها چهارده نفر هستند اگر رسول الله  صلی الله علیه و آله و سلم  و فاطمه را به آنان اضافه کنیم.

این مفهوم از اصول بسیار بزرگ نزد امامیه است و معنی تطبیقی برای عقیده (امامت) و (عصمت) است، و بدون آن این دو عقیده (امامت و عصمت) معنایشان و یا هدفی که به خاطر آن وضع شده‌اند، از دست می‌دهند.

اما عموم امامیه در تعداد (ائمه) اختلاف دارند و براساس این اختلاف به بیش از 50 فرقه منشعب ‌شدند که بیشترشان نابود گشتند و بعضی‌ها برقرار می‌باشند. از جمله‌ی آن‌ها فرقه‌ای است که به دوازده (امام) ایمان دارند یعنی فرقه‌ی امامیه‌ی اثنی عشری است. این فرقه نیز ـ به پیروی از سایر فرقه‌های امامیه ـ ایمان به ائمه مخصوص خودشان را به عنوان خط فاصل میان ایمان و کفر قرار داده‌اند:

کلینی از ابوعبدالله روایت می‌کند که مردم چاره‌ای جز شناخت ما را ندارند و برای عدم شناخت ما هیچ بهانه‌ای در دست ندارند، بنابر این، کسی که ما را شناخت مؤمن و کسی که منکر ما شد کافر است.[1]

این عقیده اصل و پایه‌ی گره‌ تکفیری است که این فرقه در برابر مسلمانان و خلفا و حکام آن‌ها به کار گرفته‌اند و نیز سبب مشروع بودن خروج علیه آن‌ها و برانگیختن نگرانی‌ها و فتنه‌ها به نام جهاد در مقابل مسلمین است.

و این اساس نپذیرفتن خلافت خلفای راشدین و بغض و دشمنی نسبت به آنان است، و اساس عدم احساس نسبت به تاریخ این امت و سرپرستی آن‌ها بر سرزمین‌هایشان است، زیرا آن تاریخ و واقعه‌ای است که بر این عقیده بنا نمی‌شود.

 حجت خدا بر مخلوقاتش جز با این ائمه تمام نمی‌شود و انبیاء نیز به غیر آن‌ها حجت برایشان تمام نمی‌شود. محمد  صلی الله علیه و آله و سلم  نیز حجت و رسالتش تکمیل نشده مگر به وسیله آن‌ها؛

کلینی از عبدصالح علیه السلام  و ابوعبدالله علیه السلام  و ابوحسن الرضا علیه السلام  روایت می‌کند که آن‌ها گفتند: همانا حجت خداوند بر مخلوقاتش کامل نمی‌شود مگر با امامی که شناخته شده است (و در بعضی روایات آمده: مگر به وسیله امام زنده‌ای که شناخته شده است) [2]

و آن‌ها (اهل بیت) مصدر قانون‌گذاری و مقارن با قرآن هستند، بلکه تنها به وسیله آن‌ها می‌توان قرآن را ‌فهم نمود و اگر آنان نبودند، حق از باطل شناخته نمی‌شد:

کلینی از جعفر صادق و یا محمدباقر علیه السلام  روایت می‌کند که گوید: خداوند زمین را بدون عالم رها نکرده است و اگر این چنین نمی‌بود حق از باطل تشخیص داده نمی‌شد.[3]

و از ابو عبدالله علیه السلام  روایت کرده که او گفت: هرگز زمین از حجت الهی خالی نخوهد شد تا حلال و حرام را شناسایی نمایند و مردم را به راه خدا دعوت کنند.[4]

محمدرضا مظفر می‌گوید: «از این‌رو ما معتقدیم که احکام شرعی خداوندی تنها از چاه آب آن‌ها سیراب می‌شود و گرفتن آن از غیر آن‌ها جایز نیست و ذمه‌ی مکلف با رجوع به غیر آن‌ها تبری نمی‌شود و میان آن‌ها و خداوند اطمینان حاصل نمی‌گردد، اگر تکالیف فرض را از غیر راه و روش آن‌ها ادا کنند. آن‌ها مانند کشتی نوح هستند که از سوار شدنش نجات و از تخلف از آن غرق شدن در این دریای مواج طغیان‌گر با موج‌های شبهات، گمراهی‌ها، ادعاها و منازعات حاصل می‌شود».[5]

خلاصه این دین با همه اصول و فروعش بر این اصل یا رکن استوار است (پس کسی که آن را انجام داد دین را برپا داشته است و هر کس آن را نابود کند دین را نابود کرده است)!


فصل دوم:
نقض عقیده‌ی [تمسک به اهل بیت] طبق اسلوب قرآنی

و اگر این مفهوم، چنین جایگاه خطیری در دین دارد، پس هر مسلمانی می‌تواند مصرانه سؤال کند: چه دلایل قطعی و آشکاری از کتاب خداوند متعال بر آن وجود دارد؟

چه ادله‌ای برای اثبات این (اصل) وجود دارد؟

بدون شک اثبات چنین اصلی به دلایلی قطعی از قرآن کریم نیاز دارد که به دو امر تصریح نموده باشد به گونه‌ای که هیچ ابهام واحتمالی در آن نباشد:

اول - واجب بودن تمسک جستن به (اهل بیت) و فقط تبعیت از آن‌ها.

دوم - هدف از (اهل بیت) دوازده شخص معین است به گونه‌ای که مانع از اشتباه و احتمالی شود که این تصور را القا نماید که مقصود از اهل بیت کسانی دیگر غیر از آنان است؛ یعنی تصریحی جامع و مانع باشد.

و حتماً باید این شناخت حاصل شود که اثبات امر اول بی نیاز از اثبات دیگری نیست، زیرا شیعه ایمان به دوازده امام معین و مشخص را شرط می‌دانند، از این‌رو آن‌ها دیگر فِرَق امامیه مانند اسماعیلیه، نصیریه و زیدیه را قبول ندارند، به خاطر اختلاف آن‌ها در تعیین (ائمه) با وجود اتفاق نظرشان بر ایمان به مبدأ (امامت).

طفره رفتن در پشت دلایل عمومی جهت اثبات (امامت) ـ که به عنوان دلیلی بر درستی هر یک از این فرقه‌ها ارائه داده می‌شوند ـ نیرنگی است که به آن ناچار شده‌اند ـ و باید هم باشد ـ زیرا دلیل خاصی برای آن ندارند.

هر کدام از آن‌ فرقه‌ها به دلایل دیگری نیاز دارند تا اثبات نمایند که‌ دلایل عرضه‌ شده‌ مخصوص این (ائمه)ها می‌باشد و شامل دیگری نمی‌باشد. گفتنی است که‌ این دلایل باید اولاً قرآنی باشند و ثانیاً دلالت آن‌ها قطعی ‌باشد. و آن برای جمیع امامیه غیر ممکن است، پس به خاطر محال بودن دلایل همه‌ی ادعاهایشان باطل می‌گردند. برای کسی که تفصیل بیشتری را می‌خواهد و به اجمال اکتفا نمی‌کند به مناقشه زیر روی می‌آوریم:

دلیل قرآنی‌ای که بر این ائمه دوازده‌گانه تصریح کند، کدام است؟

بدون شک ـ حتی یک آیه ـ که نامی از این اشخاص یا یکی از آن‌ها برده باشد، وارد نشده است. با وجود این‌که‌ مسلمان ـ بنا به عقیده‌ی امامیه‌ی اثنی عشری ـ برای صحت ایمان و قبولی اعمالش، باید به تک تک آن‌ها ایمان داشته باشد!

قرآن عظیم زمانی که ایمان به نبوت و انبیاء را واجب می‌گرداند به لفظ عمومی و تعمیم اکتفا نمی‌کند، بلکه مجموعه‌ای از آن‌ها را ذکر می‌کند و آن‌ها را با اسمشان نام می‌برد و بر وجوب ایمان به آن‌ها، بدون جدایی و تفریقی تصریح می‌کند و اگر ایمان به فرد خاصی از آنان ‌را واجب گرداند – مانند پیامبر ما محمد  صلی الله علیه و آله و سلم  ـ اسمش را با صراحت بیان می‌کند. این اسلوب و شیوه‌ی ایمان در قرآن است، پس چگونه انسان‌ را بر ایمان به اشخاصی که به قطعیت یادی از آن‌ها در قرآن نشده، مجبور می‌کنند!

بلکه قرآن کریم به ذکر کسانی ـ بر حسب اعتقاد شیعه ـ پایین‌تر از آن‌ها تصریح می‌کند و بر (تبعیت از آن‌ها) و تمسک به آن‌ها تصریح می‌نماید. منظور عموم مهاجرین و انصار است همچنان که در قول خداوند متعال آمده:

﴿وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ١٠٠ [التوبة: 100].

«پیشگامان نخستین مهاجران و انصار، و کسانی که به نیکی روش آنان را در پیش گرفتند و راه ایشان را به خوبی پیمودند، خداوند از آنان خوشنود است و ایشان هم از خدا خوشنودند، و خداوند برای آنان بهشت را آماده ساخته است که در زیر (درختان و کاخ‌های) آن رودخانه‌ها جاری است و جاودانه در آنجا می‌مانند. این است پیروزی بزرگ و رستگاری سترگ.»

و این غیر از صدها آیه‌ای است که آن‌ها را مدح و ثنایشان می‌کند. و بدون شک این امر مستلزم متابعت از آن‌ها و اقتداء به آن‌ها است. پس چگونه در حق آنان کوتاهی کنیم در حالی که قرآن به تبعیت از آن‌ها تصریح می‌کند و از آن‌ها راضی است! و تنها اکتفا به اشخاصی کنیم که در قرآن نامی از آن‌ها نیامده است؟!!

امامیه می‌گویند: آنان مرتد شده‌اند. به فرض این‌که سخن آنان صحیح و مقبول باشد، اما حتماً باید عده‌ای از آنان ـ هر چند کم ـ بر دینشان باقی مانده و از اسلامشان محافظت کرده باشند که این نص قرآنی به تبعیت از آنان تصریح می‌کند. البته در هر حال ـ و این مهم است ـ امامیه نمی‌توانند نصی را بیاورند که بر تخصیص (اهل بیت) به اتباع تصریح نموده باشد!!

عقیده‌ی (امامت) تنها به دوست داشتن این‌ها و اقتدا به آن‌ها اکتفا نمی‌کند، بلکه تبری جستن از غیر ائمه به ویژه مهاجران و انصار، به آن اضافه می‌شود؛ همراه با اضافه نمودن دیگر اعتقادات اغراقی‌ای که قبلاً ذکر شد، مانند اعتقاد به این‌که‌ ائمه حجت خداوند بر مخلوقاتش هستند و حجت خداوند تنها با آن‌ها تمام می‌شود، که این دلیلی جز روایات ندارد!

 این‌که‌ قرآن کریم از یاد آن‌ها خالی است دلیلی قطعی بر بطلان فرضیه‌ی تمسک به آن‌ها بدون دیگران است، اگر ملزم به این عقیده می‌بودیم باید در قرآن صریحاً یادی از آن می‌آمد، اما جعل روایات و فریب دادن عوام و نادانان به آن چه قدر آسان است!

آری این‌گونه ـ و به این سادگی ـ این عقیده از اساس ویران می‌شود، زیرا به هیچ‌گونه‌ دلیل صریح قرآنی‌ای استناد ننموده‌ استء و همه‌ی آنچه می‌گویند آراء، فلسفه و جدال‌هایی هستند که هیچ ربطی به قرآن ندارند و قرآن هم هیچ ربطی به آن‌ها ندارد!

و اگر ما به عدد و تعیین اشخاص توجه نکنیم و به طور عموم به مناقشه‌ی مفهوم (تمسک به اهل بیت) بنا به دیدگاه شیعه بپردازیم، می‌توانیم که بگوییم:

فقدان نص آشکار قرآنی

این اصل با یک سؤال ویران می‌شود؛ و آن این‌که:

آیا برای این عقیده‌ی مهم و خطیر یک نص با دلالتی قطعی وجود دارد؟ جواب برای این منفی است. آن‌ها به سخن خداوند استناد می‌کنند که می‌فرماید:

﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا٣٣ [الأحزاب: 33].

«خداوند قطعاً می‌خواهد پلیدی را از شما اهل بیت (پیغمبر) دور کند و شما را کاملاً پاک سازد.»

ما در جاهای دیگری راجع به دلالت این نص قرآنی بحث کرده‌ایم و عدم حجیتش برای همه‌ی این احتمالات را بیان کرده‌ایم. برای آگاهی و اطمینان بیشتر به آن مراجعه شود.[6]

و اگر قرار باشد که چیزی را اضافه کنیم پس می‌گوییم: این نص به هیچ‌کدام از معانیای که زیر این باب درج نموده‌اند، از جمله این‌که بر تعداد مخصوصی از اهل بیت و یا بقیه‌ی مؤمنان دلالت کند، تصریح نمی‌نماید؛ هدف از این آیه مدح اهل بیتی است که به شرع خداوند پایبندند و به اطاعت او و رسولش  صلی الله علیه و آله و سلم  پرداخته‌اند. پس اگر تناقض این اصل با قول صریح خداوند عزوجل  را در نظر گیریم که می‌فرماید:

﴿وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ١٠٠ [التوبة: 100].

با توجه به این‌که بر وجوب تبعیت از عموم پیشگامان مهاجرین و انصار تصریح دارد، این اصل (امامت) را از بنیان باطل می‌کند! به خاطر این‌که‌ کلام خداوند متناقض نیست.

فقدان دلیل اثبات عقلی قرآنی

قرآن اصول اعتقادی را به دو گونه در بر می‌گیرد:

ـ یک‌بار با نصی که به صراحت بر آن‌ها دلالت دارد.

ـ و یک‌بار با آوردن دلایلی عقلی بر آن‌ها تا اثباتشان کند، همراه با دادن وعده ثواب بر آن‌ها و تهدید به عقاب و عذاب برای کسانی که به آن کفر ورزند.

پس نص صریح بر اصل (تمسک به اهل بیت) کجاست؟ و ادله‌ی اثباتی‌اش کجاست؟ سپس در کجا ثواب را برای کسی ذکر کرده که به آن ایمان داشته باشد و سزای سخت را برای کسی بیان داشته که به آن کفر ورزد؟

هیچ فایده‌ای بر آن مترتب نیست

سپس می‌گوئیم: چه فایده‌ی شرعی‌ای بر آن مترتب می‌شود؟

گفتنی است که‌ همه‌ی اصول شریعت، حاوی مصالح و فوائدی می‌باشند که‌ ما از آن‌ها بی‌نیاز نیستیم، پس چه فایده‌ای برای این (اصل) وجود دارد؟!

همهی دین اعم از اصول و فروع حفظ شده و نیازی به (ائمه) ندارد:

چون اصول دین به صراحت در قرآن موجود است و با حفظ قرآن آن اصول نیز محفوظ‌اند.

و شناخت فروع هم نیازی به (امام) ندارد و دلیل همانا واقعیت است؛ چون هر مکلف ـ چه سنی باشد و چه شیعه ـ اگر در امری فرعی برایش اشکال به وجود آمد به فقیهی مراجعه می‌کند و از او سؤال می‌نماید و از او درخواست فتوی را می‌کند و به سوی (امام) نمی‌رود و او معتقد است که فقیه برای شناخت حکم شرعی کافی است.

بنابراین چه چیزی برای معنای گفته‌ی تمسک به (اهل بیت) باقی مانده است؟! دوستی؟ همه‌ی ما دوستشان داریم. یا احکام شرعی فرعی؟ که همه‌ی مردم از فقهاء تقلید می‌کنند، همراه با اختلاف شدید امامیه در آن؛ اختلافی که امامیه در آن منحصر به فرد هستند. و اگر اصول دینی باشد؟ قرآن برای شناسایی آن کافی است. پس چه چیزی باقی می‌ماند؟!!!

چیزی نمانده جز ایجاد تفرقه میان امت اسلامی با طعن و عیب جوئی از بهترین و بزرگوارترین مردانش.

 ضرر محضی که بی‌فایده است

بلکه باید گفت که این (اصل) جز ضرر محض و برکندن هرگونه فایده‌ای، حاوی هیچ چیزی دیگری نمی‌باشد!!

از جمله‌ی این ضررها:

1-   کافر شمردن کسی که به آن اعتقاد ندارد. و آن‌ها نسل‌های مسلمانان از دوره‌ی خلفای راشدین تا روز قیامت هستند و آن‌ها امروز بیشتر از میلیاردها مسلمان می‌باشند!

2-   ایجاد تفرقه میان امت اسلامی با تقسیمشان به گروه‌هایی مختلف بر اساس این اعتقاد. این عقیده برای صاحبش جز اعتقاد به دوری جستن از صحابه که نص خداوند به صراحت بر عدالتشان و وجوب تبعیت از آن‌ها تصریح دارد و جز طعنه به (خیر أمة أخرجت للناس) بنا به نص قرآن، چیز دیگری را به ارمغان نمی‌آورد. زیرا در هنگام نزول این آیه، امت اسلامی فقط صحابه بودند.

3-   طعن زدن به قرآن به خاطر مخالفت ناقلانش ـ که صحابه هستند ـ با این عقیده. از همین رو علمای اثنی عشری جز کسانی که از مبدأ (تقیه) استفاده می‌کنند، بر تحریف قرآن اجماع نموده‌اند!

4-   طعن وارد کردن به سنت نبوی. یعنی به احادیث پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  که امت اسلامی از طریق صحابه آن‌ها را روایت کرده‌اند، بدون این‌که در مقابل جز ادعای صرف، چیزی مقبول را عرضه بدارند؛ چون چه بسا منابع حدیثی اثنی عشری‌ها از احادیث پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  خالی است جز روایاتی که به بعضی از (ائمه) منسوب است.

5-   الغای نقش پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم ؛ چون عدم ذکر احادیث پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  و تبدیل آن به روایاتی از بعضی از ائمه، در واقع تبدیل پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  و تعطیل حقیقی نقش رسالتی پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  است، زیرا عملاً امام جانشینی از پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  می‌شود و در واقع برای ایمان به پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  هیچ گونه نقش و یا اثری باقی نمی‌ماند!

(کتاب الله و سنتی)؟ یا (کتاب الله و عترتی)؟

از این‌رو به حدیث پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  که پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  بر روی بلندی عرفه در حجه‌ی الوداع ابلاغ کرد و امام مالک (در موطأ خود) آن را روایت می‌کند، رخنه وارد کرده‌اند. پیامبر در آن حدیث می‌فرماید:

«ترکت فیکم أمرین لن تضلوا ما تمسکتم بهما: کتاب الله و سنة نبیه».

«دو چیز را برای شما به جا می‌گذارم که هر کس به آن دو چنگ زند، گمراه نخواهد شد: کتاب خداو سنت پیامبرش» می‌گویند: صحیح آن (کتاب الله و عترتي) است و (کتاب الله و سنتي) صحیح نمی‌باشد. پس (عترت) را به عنوان بدیلی برای سنت قرار می‌دهند، که این وسیله‌ای آشکار برای الغای سنت است!

چنگ زدن به سنت اصلی است که همه‌ی امت‌ بر آن متفق هستند و در قرآن نصوص صریح زیادی آمده که بر اثبات آن و وعده دادن به ثواب در برابر آن و تهدید بر ترک و روی گردانی از آن تصریح نموده، بیان می‌دارد که شناخت اغلب احکام عملی بر آن استوار است.

از آن جمله سخنان خداوند عزوجل  است که می‌فرماید:

﴿مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَى فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ كَيْ لَا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِيَاءِ مِنْكُمْ وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ٧ [الحشر: 7]

«چیزهائی را که خداوند از اهالی این آبادیها به پیغمبرش ارمغان داشته است، متعلق به خدا و پیغمبر و خویشاوندان (پیغمبر) و یتیمان و مستمندان و مسافران در راه مانده می‌باشد. این بدان خاطر است که اموال تنها در میان اشخاص ثروتمند شما دست بدست نگردد (و نیازمندان از آن محروم نشوند). چیزهائی را که پیغمبر برای شما (از احکام الهی) آورده است اجراء کنید، و از چیزهائی که شما را از آن بازداشته است، دست بکشید. از خدا بترسید که خدا عقوبت سختی دارد.»

﴿مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ وَمَنْ تَوَلَّى فَمَا أَرْسَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظًا٨٠ [النساء: 80].

«هر که از پیغمبر اطاعت کند، در حقیقت از خدا اطاعت کرده است (چرا که پیغمبر جز به چیزی دستور نمی‌دهد که خدا بدان دستور داده باشد، و جز از چیزی نهی نمی‌کند که خدا از آن نهی کرده باشد) و هر که (به اوامر و نواهی تو) پشت کند (خودش مسؤول است و باک نداشته باش) ما شما را به عنوان مراقب (احوال) و نگهبان (اعمال) آنان نفرستاده‌ایم (بلکه بر رسولان پیام باشد و بس).»

﴿قُلْ أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ [النور: 54].

«بگو: از خدا و از پیغمبر اطاعت کنید.»

﴿فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لَا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيمًا٦٥ [النساء: 65].

«امّا، نه! به پروردگارت سوگند که آنان مؤمن بشمار نمی‌آیند تا تو را در اختلافات و درگیری‌های خود به داوری نطلبند و سپس ملالی در دل خود از داوری تو نداشته و کاملاً تسلیم (قضاوت تو) باشند.»

﴿وَكَيْفَ تَكْفُرُونَ وَأَنْتُمْ تُتْلَى عَلَيْكُمْ آيَاتُ اللَّهِ وَفِيكُمْ رَسُولُهُ وَمَنْ يَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ١٠١ [آل عمران: 101].

«و چگونه باید شما کافر شوید و حال آن که آیات خدا بر شما فرو خوانده می‌شود و پیغمبر او در میان شما است (و نور قرآن راه را تابان و رهنمودهای فرستاده خدا حقیقت را عیان می‌دارد!) و هرکس به خدا تمسّک جوید، بیگمان به راه راست و درست (رستگاری) رهنمود شده است.»

﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْا إِلَى مَا أَنْزَلَ اللَّهُ وَإِلَى الرَّسُولِ رَأَيْتَ الْمُنَافِقِينَ يَصُدُّونَ عَنْكَ صُدُودًا٦١ [النساء: 61].

«و زمانی که بدیشان گفته شود: به سوی چیزی بیائید که خداوند آن را (بر محمّد) نازل کرده است، و به سوی پیغمبر روی آورید (تا قرآن را برای شما بخواند و رهنمودتان دارد)، منافقان را خواهی دید که سخت به تو پشت می‌کنند (و از تو می‌گریزند و دیگران را نیز از تو باز می‌دارند).»

و ده‌ها آیه دیگر. پس چگونه بر حدیث که تفسیر و تطبیقی برای آیات صریح قرآن است، اعتراض می‌کنید؟! و در صحیح‌ترین کتاب‌ها بعد از کتاب خداوند روایت شده‌اند؟!

6-   تناقض با رسالت جهانگیر؛ تقسیم پیروان پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  که ایمان آورده بودند و او را یاری می‌دادند به دو گروه: اهل بیت و اصحاب، بدعتی ساختگی است که در دوره‌ی پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  هیچ اصلی برایش وجود ندارد جز شناسایی آنان همچنان که گفته می‌شود: زنان پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  و دامادهایش یا همسایه‌هایش. و گفته می‌شود: اینان خزرج و اینان أوس و یا از بنی‌هاشم... هستند. این تقسیم‌بندی‌ها و نام گذاری‌ها موجود بود، اما به شکل طبقاتی دینی که جامعه را بر اساس تبعیت از آن‌ها یا دوستی با آن‌ها تقسیم گرداند، نبود. اهل بیت پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  هم همین‌گونه بودند چه مقصود از آن‌ها همسرانش باشد و چه نزدیکانش باشد.

دعوت پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  دعوتی خانوادگی نبود که (خانواده‌اش) همه چیز اعم از جایگاه، مال، منصب و وراثت ملک را در اختیار گیرند و یا از نفوذ دینی استفاده کنند که با آن وراثت مرجعیت دینی و مقدس شمردن آن‌ها را منحصر کرده‌اند.

این از ویژگی‌های ادیان باطله است که برای هر یک از آن‌ها خانه‌ای بود که صاحبان آن، دین و تقدیس را به ارث می‌بردند و احترام خاصی را به دست می‌آوردند. و همچنین این، از ویژگی‌های پادشاهان دنیا است که در زندگی برای تأسیس پادشاهی یا مملکتی که فرزندانشان بعد از آن‌ها به ارث ببرند، با همدیگر رقابت می‌کردند.

منحصر کردن علم و دین در خانواده‌ پیامبر، با رسالت جهانگیری که لازمه‌اش این است که باید همه‌ی پیروان پیامبر به تبلیغ آن بپردازند، در تناقض است و بدین خاطر پیامبر می‌فرماید:

«بلغوا عنی و لو آیة».

«از من ابلاغ کنید حتی اگر آیه‌ای هم باشد.»

و می‌فرماید: «لیبلغ الشاهد منکم الغائب».

«باید کسانی از شما که حضور دارند به کسانی که حضور ندارند پیام دین را برسانند.» بدون این‌که‌ به فردی مختص باشد. و خداوند متعال می‌فرماید:

﴿كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَلَوْ آمَنَ أَهْلُ الْكِتَابِ لَكَانَ خَيْرًا لَهُمْ مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَأَكْثَرُهُمُ الْفَاسِقُونَ١١٠ [آل عمران: 110].

«شما (ای پیروان محمّد) بهترین امّتی هستید که به سود انسان‌ها آفریده شده‌اید (مادام که) امر به معروف و نهی از منکر می‌نمائید و به خدا ایمان دارید. و اگر اهل کتاب (مثل شما به چنین برنامه و آئین درخشانی) ایمان بیاورند، برای ایشان بهتر است (از باور و آئینی که برآنند. ولی تنها عدّه کمی) از آنان با ایمانند و بیشتر ایشان فاسق (و خارج از حدود ایمان و وظائف آن) هستند.»

و می‌فرماید: ﴿قُلْ هَذِهِ سَبِيلِي أَدْعُو إِلَى اللَّهِ عَلَى بَصِيرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِي [يوسف:108].

«بگو: این راه من است که من (مردمان را) با آگاهی و بینش به سوی خدا می‌خوانم و پیروان من هم (چنین می‌باشند).»

این نصوص عام هستند و برای یک شخص خاص نیست و عمل پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  بر آنچه که می‌گوئیم، شهادت می‌دهد؛ چون پیامبر انسان صالحی از صحابی به سوی قبیله‌ها و ملت‌ها می‌فرستاد تا آن‌ها را به اسلام دعوت کند و رسالت پروردگارشان ‌را به آن‌ها برساند.

 خدا و پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  راضی شده‌اند که مبلغ دین صحابه باشد؛ بلکه به آن دستور داده است و خداوند به شدت از کتمان و پوشیدن این رسالت نهی می‌کند، به عنوان نمونه می‌فرماید:

﴿إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنْزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالْهُدَى مِنْ بَعْدِ مَا بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتَابِ أُولَئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَيَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ١٥٩ [البقرة: 159].

«بی‌گمان کسانی که پنهان می‌دارند آنچه را که از دلائل روشن و هدایت فرو فرستاده‌ایم، بعد از آن که آن را برای مردم در کتاب (تورات و انجیل) بیان و روشن نموده‌ایم، خدا و نفرین‌کنندگان (چه از میان فرشتگان و چه از میان مؤمنان انس و جان)، ایشان را نفرین می‌کنند (و خواستار طرد آنان از رحمت خدا خواهند شد).»

این آیه عام است و خداوند و رسولش آن را خاص اهل بیت پیامبر قرار نداده‌اند؛ پس چه معنی دارد که بگویند: ما روایات یا احکامی را می‌پذیریم که تنها از طریق ائمه نقل شده باشد؟!

7-   طعنه زدن به ائمه اهل بیت جز دوازده تا و تکفیر آن‌ها: این به خاطر عدم ایمانشان به (امامت) معاصرانشان از (ائمه) اثنی عشری است. امام زیدبن علی امام زیدیه با برادرش محمد بن علی ملقب به (باقر) به مخالفت پرداخت: آنگاه که زید، علی‌رغم هشدار و نهی برادرش، علیه او با شمشیر خارج شد، زیرا می‌خواست که او امام یا خلیفه باشد. و این خروج از رأی (امام) و عدم اعتراف به (امامتش) می‌باشد و این بر حسب قواعد امامیه کفر است!

 و همچنین این‌که امام عبدالله محض بن حسن المثنی سید اهل بیت در زمان خودش است که با جعفر صادق به مخالفت می‌پردازد، آن‌گاه که جعفر صادق می‌خواست برای پسرش محمد بن عبدالله ملقب به نفس زکیه بیعت بگیرد، گفتنی است که‌ برای محمد بن عبدالله‌ ادعای مهدویت شده است و این ـ بر حسب اعتقاد امامیه ـ کفر می‌باشد.

و غیر از این‌ها زیادند! و این چیزی است که در مصادر امامیه صراحتاً آمده است[7].

همانا تکفیر اینان و تکفیر خلفای راشدین یا دیگر سلاطین دولت اسلامی از یک منبع خارج می‌شود.

 پس کسی که می‌گوید: امامیه غیر خودشان‌ را تکفیر نمی‌کنند یا جاهل است یا خودش را به جهالت می‌زند یا حیله‌بازی است که از تقیه استفاده می‌کند.

ایمان به (امام) مساوی ایمان به نبی یا از آن هم بیشتر است! پس انکار یکی از آن‌ها با انکار دیگری برابر است.

و در این خصوص روایاتی آمده؛ از جمله‌: «هر کس ما را بشناسد مؤمن است و کسی که ما را انکار کند کافر می‌باشد.» ـ که قبلاً ذکر شد ـ و علمایی مانند حلی به آن تصریح می‌کنند ـ و عین گفته‌اش ذکر شد ـ.

و این ضررها و یا مفاسد و... از لوازم اعتقاد به اصل (تمسک به اهل بیت) است. و این از باطل‌ترین باطل‌ها می‌باشد، زیرا جز ضرر هیچ چیز دیگری را در بر ندارد، و بطلانِ لازم دلیلی بر بطلان ملزوم است پس این اصل به خاطر بطلان لوازمش باطل است.

این چنین مشخص می‌شود که این اصل ضرری محض است و هیچ فایده‌ای در بر ندارد. و شریعت‌ الهی خلاف آن را آورده است.


فصل سوم:
نقض ادعای شیعه در [تمسک به اهل بیت]

(تمسک به اهل بیت) در نزد شیعه بر دو اعتبار استوار است:

اول - تمسک جستن تنها به فتواهای (ائمه‌ی) دوازده‌گانه. یعنی فقه امامی ـ یا مذهب امامی در فقه ـ که عبارت است از گفته‌ها و فتواهای خود ائمه. و آنچه به (فقه جعفری) معروف است فقه خود امام جعفر صادق می‌باشد.

دوم- تمسک جستن به احادیثی که تنها از طریق این دوازده نفر روایت شده‌اند. یعنی آنان تنها احادیثی را می‌پذیرند که از طریق (ائمه‌ی اهل بیت) روایت شده و روایت‌های موجود در مصادرشان روایات (ائمه‌ی) خودشان است و می‌گویند حق هستند و نسبت دروغ به آن‌ها نمی‌دهند.

آیا برای این ادعاها مستندی از حقیقت وجود دارد؟ یا این‌که‌ تنها ادعاهایی هستند که در واقع هیچ حقیقتی برایش وجود ندارد؟ این چیزی است که در صفحات بعدی - به اذن خداوند متعال - جوابش را خواهم داد و هر کدام از این دو موضوع را به طور جداگانه بیان خواهیم نمود:

مبحث اول: حقیقت و منابع فقه امامی

اما موضوع عمل به فتواهای (ائمه) اثنی عشری نه دیگر علمای امت اعم از اهل بیت مانند شافعی، زید و عبدالله بن صدوق یا غیر اهل بیت مانند ابوحنیفه، احمد و مالک، چه رسد به فقهای متأخر؛ چون اگر در واقعِ فقه امامیه تأمل کنی به طور کلی آن را مخالف با آنچه که ادعایش را می‌کنند، می‌یابی؛ زیرا فقه آن‌ها در حقیقت گفته‌ها و فتواهای هیچ کدام از (ائمه‌ی) اهل بیت اثنی عشری نیست، بلکه گفته‌ها و فتواهای فقهاء و مجتهدین است!!

و فقیه گفته‌ی (امام) را نقل نمی‌کند، بلکه هر فقیهی رساله‌ای عملی دارد که فتواها و رأیش را در آن می‌آورد و رأی (امام) و یا گفته‌اش نیست و برای هر فقیهی مجموعه‌ای از مقلدان وجود دارد که برای هیچ یک از آن‌ها جایز نیست که از دیگری تقلید نماید.

و اگر نظریات فقهاء نماینده نظریه‌ی (امام) می‌بود یا نظریه‌ی خود امام می‌بود، قطعاً یکی می‌بودند و اختلاف نمی‌داشتند، و تقلید از سایر فقها را برای مقلد حرام نمی‌دانستند.

همانا این‌ها دلایلی واضح، واقعی و ملموس هستند بر این‌که‌ شیعه‌ی امامیه از فتواهای فقهاء پیروی می‌کنند نه از نظریات ائمه. و این اعتقادشان به تمسک به اهل بیت را چیزی پوچ و بی‌اساس می‌گرداند و التزامشان به این اصل و ادعایشان ‌را از اساس نقض می‌کند.

شگفت‌تر این‌که آن‌ها برای فتواهای فقهاء آن تقدیسی را قرار می‌دهند که ـ بر حسب اعتقادشان ـ برای گفته‌های ائمه قائل هستند، با توجه به این‌که حرمت رد بر فقیه را مساوی با حرمت رد بر (امام) می‌دانند.[8]

هر مجتهدی مذهبی جداگانه را دارد

هر فقیهی از فقهای امامیه ـ در واقع ـ مذهبی جداگانه دارد، هر کدام از آن‌ها پیروان و مقلدانی دارند که تقلید از مجتهد دیگری، برایشان حلال نیست.

 این فقهاء میان خود اختلاف زیادی دارند و (رساله‌ی علمیشان) [9] به وضوح بر این اختلاف‌ها شهادت می‌دهند.

گفتنی است که اختلاف بین مقلدین به حدی است که پشت کسی که از غیر مرجع آن‌ها تقلید می‌کند، نماز نمی‌خوانند و مراجع نیز با هم اختلاف دارند به حدی که هر کدام از آن‌ها ادعای علم بیشتری می‌کند و تقلید از غیر خودش را جایز نمی‌داند.

و اگر اینان پیروان مذهب (مخصوصی) هستند که هیچ اختلافی ـ بر طبق اعتقاد خودشان ـ در گفته‌هایشان وجود ندارد، پس چرا در میانشان این همه اختلاف وجود دارد؟

امامیه از مذهب جعفر صادق پیروی نمی‌کنند؛ آنان بر مذهب فقها و مجتهدانشان هستند و هر فقیهی برای خود مذهبی دارد و اگر فقیهی بمیرد دیگر برای کسی جایز نیست که از او تقلید نمایدو مگر این‌که در حال حیاتش از او تقلید کرده باشد. یعنی بافرا رسیدن مرگ شخصی مذهبش نیز از بین می‌رود و اگر مذهب و فقهش، مذهب و فقه خود جعفر صادق است هرگز بعد از مرگش تبعیت از او حرام نمی‌بود، زیرا مذهب جعفر ـ که نزد آن‌ها معصوم است ـ پیوسته پابرجاست و آن‌ها ادعا می‌کنند که بر مذهب جعفر هستند، پس اگر آن قسمت از فقه را که با مرگ صاحبش ترک کرده‌اند، مذهب جعفری را بازگو می‌نمود، هرگز آن را رها نمی‌کردند زیرا ترک آن بیانگر ترک مذهب جعفر می‌باشد. حال این قسمت از فقه که ترک شده یا مطابق با مذهب جعفر است که در این صورت مذهب جعفر را ترک کرده و بعد از فوت فقیهی مشخص فتوای فقیه دیگری را گرفته‌اند، یا این‌که‌ این قسمت ترک شده مذهب جعفر نیست که هر دو امر ثابت می‌کند که فقه امامیه در جایی و فقه جعفر در جایی دیگر است.

اختلافات موجود در میان فقهاء امامیه

پس اختلاف فقهای امامیه در میان خود به صورت قطعی اثبات می‌کند که آن‌ها بر مذهب جعفر صادق نیستند، خصوصاً این‌که‌ آن‌ها ادعای عصمتش را می‌کنند. و این امر لازمه‌اش این است که بر هر مسئله‌ای، یک قول واحد وجود داشته باشد. پس تعدد اقوال و تناقضش به طور قطع، عدم وحدت مصدر را بیان می‌کند. پس یا این‌که جعفر صادق معصوم است که در این‌صورت گفته‌های متضاد ازآْن او نیست و یا این‌که او غیر معصوم است و در این‌صورت مذهب از اساسش نابود می‌شود و با وجود این معقول نیست که همه‌ی این اقوال متضاد از یک فقیه یا یک امام صادر شود، زیرا این اقوال زیاد و متضاد هستند. پس امامیه تنها بر یک مذهب نیستند چنان که ادعا می‌کند و به آن می‌بالند.

نمونه‌ای از اختلافات شدید فقهی در میان فقهای امامیه

و اینک نمونه‌ای برای سخنان خود عرضه می‌دارم و آن هم عبارت از فتوای شیخ طایفه‌ به طور مطلق ابوجعفر طوسی در مقایسه با فتوای یکی از مراجع محدث بزرگ، ابوقاسم خوئی است که هر دو از تعریف بی‌نیاز هستند. موضوع فتواهایشان یک امر است و آن هم خمس مکاسب می‌باشد، ولی نگاه کن که چه قدر با هم اختلاف دارند؟!

طوسی می‌گوید: اما در حالت غیبت برای شیعیان رخصت داده شده که در کارهایشان مانند آداب ازدواج و خانه‌ها و مکان تجارت تصرف کنند، اما در غیر آن‌ها بنا به هیچ شرایطی تصرف برایشان جایز نیست، و اما راجع به آنچه از خمس گنج‌ها و غیره دریافت می‌کنند، اصحاب ما با هم اختلاف نظر دارند و در مورد آن نص معینی وجود ندارد، مگر این‌که‌ هر کدام از آن‌ها حرفی را زده‌اند که مقتضی احتیاط است:

عده‌ای از آن‌ها گفتند: در حال غیبت، خمس نیز بنا به منوال نکاح زنان و تجارت، مباح می‌باشد.

و گروهی معتقدند: نگهداری از آن تا زمانی که انسان زنده است واجب می‌باشد، پس زمانی که مرگ بر او عارض شد، آن را به فردی مورد اعتماد از برادران مسلمانش بسپارد تا به صاحب کار (امام زمان) اگر ظهور کرد، تحویل دهد، یا وصیت کند حسب آنچه که بدان وصیت شده تا زمانی که به صاحب امر می‌رسد.

و گروهی دیگر بر این باورند که دفنش واجب است، زیرا زمین‌ ذخیره‌شده‌هایش را هنگام قیام قائم خارج می‌کند.

عده دیگری می‌گویند: واجب است که خمس به 6 قسمت تقسیم شود: سه قسمت آن برای امام وقف شود یا نزد کسی مطمئن به ودیعه گذاشته شود، و سه قسمت دیگر را برای مستحقین اعم از یتیمان آل محمد  صلی الله علیه و آله و سلم  و مسکینان و در راه ماندگان جدا کنند.

و این شایستگی آن را دارد که بدان عمل شود، زیرا مستحقین این سه قسم ظاهر هستند، هرچند که متولی جمع‌آوری و تقسیم آن ظاهر نیستند و کسی در مورد زکات نگفته که جایز نیست به مستحقش داده شود.

و اگر انسانی از روی احتیاط به یکی از این گفته‌های قبلی که ذکر شد از دفن یا وصیت کردن، عمل کند گناهکار نیست. [10]

اما خوئی می‌گوید: خمس در زمان ما ـ زمان غیبت ـ به دو نصف تقسیم می‌شود: نصفی از آن برای امام عصر، (حجت منتظر) است و نصفی برای بنی‌هاشم: یتیمان و مسکینان و در راه ماندگانشان.

وی در ادامه افزود: مالک در توزیع نصف ذکر شده آزاد است. [11]

و از روی احتیاط مستحب است آن را به حاکم شرعی بدهد یا در دادن به مستحق از او اجازه بگیرد.

و نصفی که مربوط به امام علیه السلام  است، در زمان غیبت به نائبش مراجعه می‌شود که نائب، فقیه امینی است و به مصارف آن شناخت دارد، که یا مستقیم به او داده می‌شود و یا از او اجازه گرفته می‌شود. و خمس باید در مواردی صرف شود که امام علیه السلام  بدان راضی باشد؛ مانند رفع احتیاجات مؤمنان از سادات و دیگران. و به خاطر حفظ احتیاط مستحب است نیت صدقه دادن از جانب او را داشته باشد. و آنچه لازم است مراعات شود، رعایت کردن اولویت هاست. و از مهمترین مصارف آن در این زمان که تعداد هدایت کنندگان و هدایت شدگان کم هستند، بر پا داشتن پایههای دین و بلند کردن پرچم‌ها و ترویج شرع مقدس و نشر قواعد و احکام و تأمین مخارج علمایی که اوقاتشان ‌را در تحصیل علوم دینی صرف می‌کنند... می‌باشد. و به خاطر احتیاط بیشتر لازم است که به مراجع بزرگ و آگاه به مصارف عمومی مراجعه شود). [12]

عبارت (قول امامیه) در کتاب‌های فقه و اصول اهل سنت

اخیراً در کتاب‌های فقه و اصول اهل سنت شایع شده که وقتی گفته‌های مذاهب معتبر را عرضه می‌کنند، به دنبال آن (قول امامیه) را می‌آورند، که خواننده چنین در می‌یابد که امامیه در فقه یک مذهب واحد دارند و در هر مسئله‌ای دارای یک قول واحد هستند، اما در عین حال اهل سنت آرائشان مختلف است: قولی برای مالک و قولی یا دو قول و یا بیشتر برای احمد و دیگری برای شافعی و بدین شیوه!

و این امری است مخالف با حقیقت و واقعیت؛ چون امامیه بر مذهب فقهی واحدی نیستند و بر قول واحدی در اغلب مسایل حتی مسایل اصولی‌شان جدای از مسایل فروعشان اتفاق نظر ندارند. مثلاً اختلاف بین اخباری‌ها و اصولی‌ها راجع به ولایت فقیه را بین موافقان و مخالفان در نظر بگیر.

من نمی‌دانم چه چیزی سبب شده که فقهای ما این اکاذیب را تثبیت کنند؟

آیا به حقیقت امر آشنا نیستند؟ که این بعید است.

یا آن‌ها می‌دانند ولی تساهل می‌کنند؟ آیا این در شرع خداوند صحیح است؟

یکی از دوستان من یکی از این فقهای برجسته را دیده بود، پس آن دوستم به او گفت: تو می‌دانی که امامیه در آراء فقهی‌شان متفاوت هستند؟ گفت: بله. گفت: پس چرا مخالف این را در کتاب‌هایتان ذکر می‌کنید و تنها یک مذهب واحد را برای امامیه ذکر می‌کنید؟ جواب داد: این چیزی است که در حق آن ظلم کرده‌ایم!!

هیچ رابطه‌ای بین فقه امامیه و فقه جعفر صادق وجود ندارد[13]

از غلط‌های شایع، توصیف امامیه به (جعفری) و اعتبار آن‌ها به عنوان پیروی برای مذهب جعفر صادق رحمه الله  است، اما حقیقت این است که آن، تنها غلطی مشهور می‌باشد.

امامیه ـ همچنان که گفته شد ـ از فقه امام جعفر تبعیت نمی‌کنند، آن چیزی ـ که در واقع کار آن‌ها است ـ تبعیت از مذاهب‌ فقهایشان است و این فقها هر کدام مذهبی جداگانه را دارد و آنان اقوال و آرایی دارند که به طور جزم این واقعیت را می‌رساند که صدور آن اقوال از عالم محترمی مثل امام جعفر صادق بعید است.

مثلاً این فتواها را در نظر بگیرید؛ گفتنی است که من فتواهای شاذ پیشینیان را دنبال نکرده‌ام، و این فتواها چیزی نیست که بدان عمل نشود، بلکه فتواهایی معاصر از آن فقهای معاصر را مورد تحقیق قرار داده‌ام که عموم شیعیان امروزه از آنان تقلید می‌کنند:

ـ جماع با همسری که هنوز به‌ سن 9 سالگی نرسیده‌ جایز نمی‌باشد، خواه نکاح دائمی باشد و یا این‌که‌ موقت باشد، ولی دیگر بهره‌جویی‌ها مانند لمسِ با شهوت و در آغوش گرفتن و روی ران قرار دادن حتی در دوران شیرخوارگی، اشکالی ندارد.[14]

-آیا اگر کسی خوف این‌را داشته‌ باشد که‌ مرتکب کار حرامی‌ بشود، برای او جایز است که‌ بدون اجازه‌ی ولی و سرپرست، از دختر بچه‌ باکره‌ مسلمانی بهره‌جویی نماید؟

 بله، اگر ولی و سرپرستش او را از ازدواج با همطراز خود منع کند با وجود این‌که بدان رغبت و میل داشت باشد و این منع برخلاف مصلحت دختر باشد، اجازه‌ی ولی ساقط می‌شود و اگر عقد موقت باشد به شرط عدم دخول از جلو و یا از عقب، جایز است. [15]

- آیا اجازه‌ی سرپرست برای دختر باکره هر چند بدون دخول هم باشد، شرط است؟

در عقد موقت اجازه‌ی ولی شرط نیست اما شرط لفظی عدم دخول در عقد شرط است. [16]

ـ (289): آیا بهره‌جویی از دختر بچه‌ی اروپایی غربی بدون اجازه‌ی سرپرستش، جایز است؟

اگر فرض کنیم که سرپرستش دختر را رها کرده است و در کارهایش او را به خودش سپارده باشد، پس احتیاجی به اجازه خواستن از او حتی در مورد مسلمان هم نیست. یا اگر در مذهبش نیازی به اجازه نباشد پس بدون مراجعه به سرپرستش جایز است حتی اگر در مورد مسلمان هم باشد، همچنان که اگر او را از ازدواج با همطرازش منع کند و همطراز دیگری وجود نداشته باشد، در این صورت نیز اجازه ولی از اعتبار ساقط می‌شود. [17]

ـ مسأله‌ی (237): کشورهای زیادی وجود دارند که زنا در آن‌ها مشهور است و منبع درآمد بسیاری از دختران این کشورها زنا است. اگر شخصی بخواهد با یکی از این دختران متعه کند، آیا سؤال از متزوجه بودن و یا زناکار بودن و یا در عده بودن او لازم است یا خیر؟

سؤال از وضعیتش واجب نیست، اما اشکال دارد مگر این‌که‌ یقیناً شوهر داشته و یا مطلقه باشد. پس اگر در مورد طلاق زن اولی شک کند، باید سؤال نماید که آیا طلاق داده شده یا نه، که اگر جواب مثبت باشد، اشکالی ندارد. و اما اگر در مورد زن دومی شک کند که آیا عده‌اش را سپری کرده یا نه، باید از از آن سؤال کند اگر گفت بله عده‌ام را سپری نموده‌ام، بدان اکتفا نماید. اما متعه با زناکاران مشهور به زنا به خاطر احتیاط بیشتر درست نیست مگر این‌که‌ یقیناً از کارش توبه کرده باشد که در این صورت عقدش چه برای متعه و چه برای عقد دائمی صحیح است. [18]

ـ مسئله (293): آیا خبر دادن به مردی واجب است که می‌خواهد با زنی عمل جماع انجام دهد بنا بر این‌که‌ عده‌ی این زن از مردی که قبلاً با آن عمل جماع انجام داده، تمام نشده؟

 نه، خبر دادن به او واجب نیست.[19]

ـ کلینی از رضا روایت می‌کند که از او پرسیده شد: مردی با زنش از دُبُر جماع می‌کند؟ گفت: می‌تواند چنین کاری بکند.[20]

ـ اما شیخ طایفه (ابوجعفر طوسی) چنین روایت می‌کند:

از ابویعفور روایت است که گوید: از ابوعبدالله علیه السلام  در مورد مردی که از دُبُر با زنش جماع کرده بود، سؤال کردم. گفت: اگر زن راضی باشد، اشکالی ندارد.

ـ از ابوالحسن (رضا) علیه السلام  در مورد جماع مردی با زنش از دُبُر سؤال کردم؟ گفت: آیه‌ای از کتاب خداوند متعال آن را حلال کرده است، قول لوط علیه السلام  که فرمود:

﴿هَؤُلَاءِ بَنَاتِي هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ [هود: 78].

«این‌ها دختران منند و برای شما (از آمیزش با ذکور) پاکیزه‌ترند (من حاضرم آنان را به عقد شما درآورم)».

و معلوم است که آن‌ها جز دُبُر را نمی‌خواهند.

ـ و طوسی بر دو روایت در تحریم جماع از دُبُر حاشیه‌ای می‌نویسد یکی از آن دو از سدیر روایت شده که گفت: شنیدم ابوعبدالله علیه السلام  می‌گفت: رسول الله  صلی الله علیه و آله و سلم  فرمود: «عقب زنان بر امتم حرام است». طوسی می‌گوید: این دو خبر بیانگر نوعی کراهیت است، زیرا افضل این است که از آن دوری شود هر چند که حرام نیست. و آنچه که احمد بن عیسی از برقی و او از ابویعفور روایت می‌کند آن را تأیید می‌کند او می‌گوید: از او در مورد جماع با زن از عقب سؤال کردم، گفت: (اشکالی ندارد ولی من دوست ندارم که آن را انجام دهی)... و احتمال دارد آن دو خبر از روی تقیه وارد شده ‌باشند. [21]

ـ نگاه به صورت زنان زیبارو مباح است.[22]

ـ نگاه به عورت زنان غیر مسلمان مباح است.[23]

و آسان است که به این نص منسوب و ساخته شده بر اهل بیت در خصوص حلال کردن نگاه به فیلم‌های جنسی خارجی استناد نمود.

ـ اما برای پوشیدن عورت مسلمان کافیست که بر آلت خود دست بگذارد، اما دُبُر نیازی به پوشیدن ندارد، چون دو باسن آن را می‌پوشانند! [24]

ـ مسأله‌ی (222) برای نماز ستر عورت معتبر است که عورت برای مردان عبارت است از جلو و دبر و دو بیضه. [25]

و این در نماز است! نمازگزاری را تصور کن که در این حالت نماز می‌خواند! یا جماعتی از مسلمانان که بدین شیوه نماز می‌خوانند!!

ـ جائز است که برهنه و در انظار مردم به حمام بروی و بدنت را با صابون بشویی. این امر شنیع را به خود امام باقر نسبت داده‌اند. [26]

ـ نگاه کردن به بدن‌های بدون حجاب به شرط عدم لذت بردن شهوانی صحیح است و در این فرقی بین زنان کفار و غیر آن‌ها نیست همان‌طور که فرقی بین صورت و دو کف و بین سایر اجزایی که عادتاً لخت هستند، نیست.[27]

بدون شک قید (عدم لذت بردن شهوانی) مانند این است که بگویی: شراب خواری با شرط عدم مستی جایز است.

ـ خلوت با زن بیگانه به شرط اطمینان از فساد، اشکالی ندارد!![28]

زن می‌تواند برای تعلیم رانندگی پیش مردی بیگانه برود و می‌توانند به مکان‌هایی که برای تعلیم می‌گنجد، بروند. هر چند که خالی از مردم باشد البته به شرط عدم وقوع در حرام!!؟[29]

ـ جایز است که مرد میان دو زن و روی یک بستر بخوابد.[30]

ـ جایز است که مرد اگر به زن بنده‌اش نگاه کرد و آرزوی او را کرد، با او مجامعت کند و بنده را به ترک زنش وا دارد تا مدتی که دلش بخواهد با او باشد و سپس او را به سوی او برگرداند.[31]

- جایز است که کنیز را به عنوان عاریه به برادر داد تا با او مجامعت کند سپس به او برگرداند.[32]

- عمر دختر علی را غصب کرد و علی به خاطر ترس بر هلاک شدنش به این امر راضی شد. و این سخن یاوه را به امام صادق نسبت داده‌اند و با الفاظی که درون‌ها از آن وحشت می‌کند آن را ساخته‌اند: (این فرجی است که آن را غضب کرده‌ایم)[33]

جماع با دُبُر خنثی لزوماً موجب غسل برای فاعل است و اگر خنثی با مرد یا زنی جماع کند و انزال نکند غسل بر فاعل و مفعول واجب نمی‌آید و اگر مردی با خنثی جماع کند و آن خنثی هم با زنی جماع کند، غسل بر خنثی واجب می‌شود ولی بر مرد و زن واجب نمی‌شود.[34]

ـ جماع با قُبُل و دُبُر زن موجب غسل برای زن و مرد است. و این احتیاط برای زمانی که مفعول غیر زن باشد (مرد باشد) نیز وجود دارد.[35]

ـ مسأله‌ی (989) زن به واسطه‌ی زنا بر همسرش حرام نمی‌شود هر چند بر آن پایبند باشد و اگر توبه نکرد بهتر آن است مرد طلاقش دهد!! [36]

ـ مسأله‌ی (992) اگر زنی ازدواج کرد و سپس با پدر یا برادر یا فرزندش جماع کرد بر مرد حرام نمی‌شود.[37]

ـ از مواردی که جنابت را محقق می‌کند جماع است که با دخول سر آلت در جلو یا عقب زن تحقق می‌یابد اما برای جماع در غیر، احتیاط آن است که فاعل و مفعول غسل و وضو را با هم انجام دهند. البته اگر حدث اصغر داشته باشند و در غیر این صورت فقط غسل کافیست!! [38]

این اعمال سخیف و پست چه رابطه‌ای با امام جعفر صادق دارد؟! آیا معقول است که جعفر این عالم بزرگ ربانی به چنین سخنانی دهان باز کند؟! نه هرگز، پس فقه یا مذهب جعفری کجاست؟!!

عدم پیروی از فقه (امام زمان).... چرا؟!

امامیه معتقدند که در هر عصری وجود یک معصوم ضروری است و هرگز معصومی به جای دیگری کفایت نمی‌کند و گر نه عصمت با فوت پیامبر قطع می‌شد و مردم به معصومی بعد از آن نیاز نداشتند.

آیا این واجب نمی‌کند که امامیه از فقه امام عصرشان پیروی کنند و او- طبق عقیده‌شان ـ مهدی است، پس فقه مهدی کجاست؟ یا این‌که‌ فقه پدرش حسن کجاست؟! یا فقه علی الرضا یا پدرش موسی؟ فقه بقیه‌ی ائمه کجاست؟ چرا فقط دنباله رو فقه جعفری هستند نه کس دیگری؟ آیا با مرگ جعفر انتقال به امام دیگر و پیروی از او واجب نیست؟

و چنانچه فقه جعفری بی‌نیاز از فقهی است که بعد از او می‌آید پس چه نیاز به (امام) بعد از اوست؟ و اگر فقه جعفری کافی نیست پس چرا روی فقه او توقف کرده‌اید؟ و چیست که تنها بدان اهمیت می‌دهید و بس؟ تا حدی که بعد از او (و قبل از او نیز) اقوال هیچ امامی یافت نمی‌شود که تشکیل دهنده‌ی مذهبی باشد!

کلینی که برای مدتی در جوار حسن عسکری و تقریباً در یک سرزمین (بغداد و سامرا) زیسته، اما در کتابش (کافی) ـ که 8 جلد می‌باشد و حاوی روایاتی است که اکثرشان به جعفر صادق نسبت داده شده- چیزی را به نام حسن عسکری ثبت نکرده است. جز چند روایاتی که عددشان به انگشتان دست نمی‌رسد! و به جعفر رویی آورده که بین او جعفر مسافتی طولانی از نظر زمانی و مکانی وجود داشت!!

از جهت زمان تقریباً 200 سال با هم فاصله داشتند و از لحاظ مکان نیز جعفر در مدینه می‌زیست و کلینی در بغداد!! چرا قرابت زمانی و مکانی (حسن عسکری) را رها کرد و به نقطه‌ای دور رفت؟! در حالی که بهتر و بلکه واجب بود آثار حسن عسکری را جمع کند، زیرا او بسیار به کلینی نزدیک بود؟ و بلکه واجب بود که به وسیله‌ی سفیران و هم عصر بودنشان با هم، اقوال مهدی را گردآوری کند.

چرا کلینی پیوسته 6 امام را رها کرده تا از هفتمین آن‌ها روایت کند؟! و چرا 5 امام را ترک نموده تا از امام ششم بعد از آن‌ها روایت کند؟!...

اگر فقه جعفری حفظ شده است، مفهوم نیازمندی به تداوم (امامت) چیست؟

اگر پیروی از اقوال یکی از ائمه شرعاً کفایت می‌کند، پس راز تعدد ائمه چیست؟ و معنی احتیاج به تداوم آن‌ها چیست؟

فقه اولین امام، نیاز به فقه دیگری را برطرف می‌کند، لذا نیازی به امام بعد از او نیست. (چرا امامیه فقه علی که اول امام است را ثبت نکرده‌اند؟ آیا غیر از جعفر، فقه علی نیز همانند فقه سایر ائمه ضایع شده است و به همین خاطر جعفری شده‌اند؟! آیا فقه جعفر حفظ شده است برای این‌که‌ به حفظ فقه امام بعد از او اهتمام نشود؟

در نتیجه اگر فقه علی حفظ می‌شد نیازی به حفظ فقه جعفر نبود، یعنی امامت، امامت فقه است، لذا اگر فقه امام اول حفظ شود کسی ادعای امام بعد او را نمی‌کند. پس برای چه امامت بعد از جعفر ادامه یافت در حالی که فقه جعفر حفظ شده بود؟!

عصر ائمه

این امر از این‌که‌ یک چیز طبیعی و موافق با عصر باشد، به شمار نمی‌آید، زیرا عصری که جعفر در آن به وجود آمد، عصر ائمه فقه و شکل‌گیری مذاهب فقهی بود که در زمان جعفر یا کمی قبل از او به وجود آمده و کمی بعد از جعفر خاتمه یافتند. لذا مذهب ابوحنیفه و مالک ـ هم عصر جعفر ـ و مذهب شافعی و احمد ـ در حدود یک نسل بعد از آن‌ها ـ شکل گرفت، پس مذاهب فقهی، مستقل تشکیل شدند. در آن زمان ائمه‌ی مذاهب، ابوحنیفه، مالک، جعفر، شافعی و احمد بن حنبل بودند، لذا تدوین اقوال امام جعفر امری کاملا طبیعی به نظر می‌رسد، نه به خاطر این‌که‌ معصوم بودند بلکه به خاطر این‌که‌ امام فقه بود، لذا نیازی به امام فقهی بعد از او نیست که پیروان مستقل داشته باشد.

و این مطلبی است که پاسخ «چرا روی جعفر و علی بن محمد (قبل از او) تمرکز کرده‌اید؟» را توضیح می‌دهد؟ زیرا پدر جعفر (محمد) عصر ابتدای شکل‌گیری مذاهب را درک کرده بود، کسی که در زمان پسرش جعفر، به سن و سالی رسیده بود و برای همین اقوال علی بن حسین ـ جد جعفر ـ ثبت نشده بود؛ چنانچه اقوال هیچ یک از فقهاء مبنی بر این‌که‌ او امام مذهب است، ثبت نشده بود، زیرا آن موقع مذاهب فقهی ظهور پیدا نکردند.

به همین خاطر نیازی نیست که به تدوین فقه کسی که بعد از جعفری می‌آید، اهتمام داد.

از بین رفتن فقه جعفری نزد اهل سنت و شیعه:

ملاحظه‌ی مهمی وجود دارد که دروغ بستن به جعفر از جانب زنادقه بسیار رخ داده است و علمای متعهد نیز از این روایات حاشا نموده‌اند، لذا فقه جعفری عملاً بی‌فایده شده و از بین رفته است.

آنچه امروزه در اختیار ما است مؤید این مطلب می‌باشد که این روایاتِ صرف چیزهای اندکی هستند که تشکیل دهنده‌ی مذهب نیستند یا دروغ‌ها و اکاذیبی است که بدو نسبت داده شده و کتاب‌های موثق از قبول آن ابا می‌کنند.

و اگر چنانچه امامیه عملا از اقوال مجتهدین پیروی می‌کنند، پس برتری آن‌ها بر سایر مذاهب فقهی اسلامی که آن‌ها نیز دنباله رو اقوال مجتهدین هستند، چیست؟

اگر گفته شود: فقهای ما در پرتو گفته‌ی امام اجتهاد می‌کنند، می‌گوئیم و فقهای بقیه‌ی مذاهب در پرتو اقوال نبی  صلی الله علیه و آله و سلم  اجتهاد می‌کنند و بدون ترتیب قول پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  از عمومیت و درخشندگی بیشتری نسبت به قول امام برخوردار است و این یک مزیت و فضیلتی است برای مذاهب اهل سنت که مذاهب فقهی امامیه فاقد آن هستند!

این مطالب، بر فرض صحت روایت از امام است، پس اگر غالب آنچه روایت شده برچیده‌ شوند و نقل نگردند، چه‌ حالی پیدا خواهند کرد؟!

 

 

مبحث دوم: حقیقت و منابع روایات امامیه

این حقائق مهمی است که مربوط به روایات امامیه می‌باشد، گفتنی است که این حقایق تنها ادعای پهناور آن‌ها در (تمسک به اهل بیت) را نقض نمی‌کند و بس؛ بلکه این مسأله را نقض می‌کند که آن‌ها احکامشان‌ را به سنت رسول الله  صلی الله علیه و آله و سلم  ارجاع دهند، در حالی که مرجع قرار دادن سنت امری است که دین بدون آن تمام نشده و مقبول واقع نمی‌شود:

از پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  روایت نمی‌کنند

نگاهی در منابع روایی امامیه حقیقت ناامید کننده‌ای را از این روایات ظاهر می‌سازد و آن این‌که امامیه جز مقدار بسیار کمی از پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  روایت نمی‌کنند، یعنی روایات نقل شده از پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  مقارن با روایات نقل شده از -مثلاً- جعفر صادق نمی‌باشند.

پس معنای تمسک به اهل بیت بدون تمسک به صاحب بیت و سرور آن، چیست؟!

منقولات امامیه از ائمه، در سندشان احدی از اهل بیت وجود ندارد!

امامیه می‌گویند: شما از اهل بیت روایت نمی‌کنید لذا ما روایات شما را نمی‌پذیریم ولی ما از اهل بیت روایت می‌کنیم و اهل بیت به آنچه در محتوای روایات است، آگاه‌ترند لذا روایات ما صحیح و معتبرند.

این ادعا حاوی حقیقتی نیست تا بدان استناد شود.

و توضیح آن: مراد از این ادعا یکی از دو مورد زیر می‌باشد:

یا این‌که‌ منظورشان از روایت اهل بیت این است که روایاتشان در نهایت سلسله‌ی سند به امام جعفر صادق یا دیگر ائمه اسناد داده می‌شود و این برای قبول و ثبوت صحت آن روایات کافی است. اما ما می‌گوییم: روایات مستند به امام امت و همه‌ی ائمه (رسول الله  صلی الله علیه و آله و سلم ) طبق قاعده‌ی قبلی صحیح‌تر و معتبرتر است، زیرا هیچ منزلتی به مقام رسول  صلی الله علیه و آله و سلم  نمی‌ماند، لذا بهتر آن است که به آن عمل شود، از این رو ترک آن از جانب آنان به خاطر مخالفت با قواعدی است که وضع نموده‌اند!

یا این‌که‌ منظورشان از روایت اهل بیت حلقه‌ی سلسله‌ی راویان سند باشد که به امام یا نبی  صلی الله علیه و آله و سلم  برسد و فقط از امام یا حداقل از اهل بیت تشکیل شده باشد؛ که قطعاً چنین چیزی وجود ندارد و رجوع به هر کدام از منابع روایی مانند (کافی) کلینی یا (بحار) مجلسی بطلان این ادعا را به روشنی آشکار می‌سازد، زیرا راویانی که در سلسله‌ی سند می‌باشند –که به صدها نفر می‌رسند- هیچ‌کسی از اهل بیت چه رسد به ائمه در میان آن‌ها نیست! مگر بسیار اندک طوری که به نسبت هر هزار روایت، یکی یا کمتر را تشکیل می‌دهند. بلکه بیشتر آن‌ها غیر عربی هستند!! و کسی که می‌خواهد درباره‌ی سخنم به یقین برسد اینک منابع در دسترس هستند و اگر بخواهد می‌تواند بدان‌ها مراجعه کند.

آیا برای این ادعا حجت یا اصلی باقی می‌ماند که بدان اسناد داده شود؟ و آیا روایات امامیه دارای مشخصه‌ی خاصی از روایات دیگران هستند؟!

سلسلهی سند اهل سنت بیشتر از سلسله‌ی سند اهل تشیع حاوی راویان اهل بیت می‌باشد

در مقابل روایات اهل سنت و جماعت یافت می‌شود که در سلسله‌ی راویان آن‌ها مردانی از اهل بیت وجود دارند. آنان چنانچه از غیر اهل بیت روایت کرده‌اند، از اهل بیت هم روایت کرده‌اند. بدون جدایی و بدون این‌که‌ خود را به زحمت اندازند بلکه با انسجام همراه با طبیعت امر و آنچه منطق آن را می‌طلبید؛ زیرا راویان امت اسلام عده‌ای از اهل بیت‌اند و عده‌ای از اهل بیت نیستند، که این طیف اخیر بیشتر هستند، زیرا تعداد آن‌ها در جامعه بیشتر است. و این امری کاملا طبیعی و منطقی است. و برخی از افراد سلسله‌ی سند عجم (غیر عرب) هستند که‌ موقف مسلمانان در برابر آن‌ها طبق دستورات دین و قواعد علمی در علم روایت بوده‌ است. لذا اگر کسی از آن‌ها مورد اطمینان است روایت را از او اخذ می‌کنند و اگر کسی مخدوش و مجروح باشد آن را ترک گفته و از او پرهیز می‌کنند.

این چنین معلوم می‌شود که روایات اهل سنت از این جانب، بر روایات امامیه که سلسله‌ی سندهای آن‌ها از روایت اهل بیت خالی است، برتری دارد.

و همچنین معلوم می‌شود که ادعای آن‌ها برعکس است: زیرا کسانی که با موضوعیت و انصاف و منطق از اهل بیت روایت کرده‌اند، اهل سنت می‌باشند نه غیر آن‌ها، کسانی که بدون دلیل ادعای چنین امری را دارند. زیرا آن‌ها از امام روایت می‌کنند نه از پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  و اغلب راویانشان از امام نه از اهل بیت هستند و نه از عرب می‌باشند.

این به طور کلی بود اما از ناحیه جزئی و تفصیلی اظهار نظرهایی داریم که حقائق بسیار مهمی را به تصویر می‌کشاند:

همه‌ی کسانی که منابع روایی امامیه را نوشته‌اند، غیرعرب هستند!

روایات امامیه در اصل به چهار منبع زیر بر می‌گردد:

1-   الکافی ـ محمد بن یعقوب کلینی (ت، 329).

2-   فقیه من لا یحضره الفقیه ـ محمد بن علی قمی (ت 381).

3-   تهذیب الاحکام.

4-   الاستبصار. که دو تای اخیر از آن محمد بن حسن طوسی هستند (ت 460).

هیچ کدام از آن‌ها نه عرب بوده و نه از ائمه اهل بیت و نه از عوام آن‌ها می‌باشند.

این منابع در عهد آل بویه منتشر یا تألیف شده‌اند. آل بویه نیز ایرانی‌های غیر عربی بودند که در بغداد حکمرانی می‌کردند و در آنجا مرتکب فساد شدند.

به دنبال آنان صفویان ـ ایرانیان غیرعرب ـ آمدند تا بار دیگری حرکت تألیفی امامیه را نیرو بخشند، لذا مجلسی کتاب «بحارالانوار» را نوشت که ایشان فارس و غیر عرب می‌باشد و کتابش به عنوان «دایرة المعارفي» که تمام روایات امامیه را در برگرفته و بیش از 100 جلد است، محسوب می‌شود.

اما مؤلفان منابع روایی اهل سنت، عده‌ای عرب و عده‌ای دیگر غیرعرب‌ها هستند، زیرا دین و علم فقط میان یک قوم منحصر نشده است.

قدیمی‌ترین کتب در روایت نزد اهل سنت، کتاب موطأ امام مالک (ت 179 هـ) است و امام مالک عرب و اصالتاً اصبحی بوده است.

به دنبال آن مسند امام احمد (ت 241 هـ) می‌باشد که تقریباً 40 هزار حدیث را در خود جای داده است. و امام احمد از اعراب بنی شیبان عراق بوده است.

مسند شافعی (ت 204 هـ) شافعی قریشی نسب و عرب بود که نسبش در جد سوم به عبدالمناف جد رسول الله  صلی الله علیه و آله و سلم  می‌رسد.

اما صحیح بخاری (ت 256) مؤلفش امام بخاری است که غیر عرب می‌باشد.

و صحیح مسلم (ت 261) مؤلفش امام مسلم است که از اعراب قبیله‌ی قشیر می‌باشد.

ابوداود (ت 275 هـ) نیز از قبیله‌ی ازد و عربی الأصل است.

پس چرا همه‌ی راویان امامیه عجم بوده و عربی در میان آن‌ها نیست؟! و راویان مرکب از دو گروه نیستند همان طوری که منطق امور چنین اقتضاء می‌کند، زیرا در میان مسلمانان هم عرب هست و هم عجم، و عرب‌ها همان حاملان دین هستند و دین عبارت است از کتاب و سنت. پس به ناچار در میان راویان باید عرب نیز باشد.

اما این‌که‌ همگی غیر عرب باشند این شک بر می‌انگیزد و اشاره می‌کند که این امر، هدفمند است. خصوصاً اگر منابع را بخوانیم، مشاهده می‌کنیم که این منابع در آن‌ها عقاید منحرف و افکار ویرانگری وجود دارد و این بیانگر این نکته است که هیچ یک از مؤلفان آن‌ها عرب نبوده‌اند، زیرا عرب به خاطر ایمانش امکان ندارد اساس دین را به نابودی بکشاند و دوم این‌که‌ در این کار مصلحتی برای آن‌ها نیست خصوصاً در قرون اول و کسی از آن‌ها اگر هم منحرف شده باشد ـ به هر دلیلی ـ در انحراف و گمراهی‌اش به این درجه نرسیده است که در نزد اعاجم، شایستگی مقام مرجعیت را داشته باشد.

این شرطی را که امامیه برای خودشان وضع کرده‌اند، این‌که آنان تنها روایاتی که از طریق رجال اهل بیت مروی باشد، می‌پذیرند، از ناحیه‌ی سومی هم نقض شدنی است: زیرا اصل سند فاقد این شرط است، چون احدی از راویانی که منابع حدیثی را نوشته‌اند، عرب نیستند صرف نظر از این‌که‌ علوی تبار باشند همان‌گونه که شرط اقتضا می‌کند ـ علاوه بر فقدان رجال سلسله‌ی سند برای این شرط ـ به عبارتی این شرط از پایه منقوض و مردود است.

سلسله راویان در طول سند مجروح هستند

برای صحت روایت تنها پایان آن که به امام صادق یا دیگر ائمه می‌رسد، کافی نیست بلکه تحقیق در مورد رجال سلسله‌ی سند بین راوی منبع یا نویسنده (مثل کلینی) و بین امام جعفر صادق ضروریست. اما در نزد عموم امامیه امری دیگر شایع است بدون این‌که‌ تصور کنند که چه می‌گویند: زیرا آن‌ها -در حقیقت- هر روایتی را که به هر امامی نسبت داده شود، بدون تحقیق درباره صحت و ضعف آن، می‌پذیرند.

شایسته است که بگوییم: هر روایتی که به امام نسبت داده می‌شود، روایتی صحیح نیست یا این‌که‌ صرف نسبت به امام آن را صحیح قرار نمی‌دهد، زیرا در این صورت به طریق اولی همه‌ی روایات منسوب به پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  یقیناً صحیح می‌بود؛ در حالی که امامیه با این موافق نبوده و با کوشش تمام با آن مقابله می‌کنند! حتی عامه‌ی آن‌ها ـ هنگامی که روایت رسول الله  صلی الله علیه و آله و سلم  آورده می‌شود ـ می‌گویند که صحت سند این روایت ضروری است. همچنین احادیث پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  را نمی‌پذیرند و می‌گویند: راویان این احادیث از اهل بیت نیستند. بنابراین آن‌ها ضرورت معتبر بودن رجال سند را درک کرده‌اند، اما این شرط را با روایت‌های منسوب به ائمه تطبیق نمی‌کنند. این است واقعیت، البته با چشم‌پوشی از قواعدی که در کتب اصول وجود دارد. در باب سند حدیث آنچه خویی بدان سخن رانده این است که: صحت همه‌ی روایت‌های کتب اربعه به اثبات رسیده است، لذا نگاه کردن در سند هر کدام از آن‌ها لازم است، پس اگر شروط صحت در آن یافت شد، پذیرفته می‌شود و در غیر این صورت پذیرفته نمی‌شود. [39]

راویان امامیه از اهل بیت نیستند

اولین خدشه‌ای که متوجه رجال سند می‌شود این است که آن‌ها از اهل بیت نیستند. همان گونه که امامیه احادیث اهل سنت را با این دلیل که اهل بیت روای آن‌ها نیستند، رد می‌کنند.

محمد بن مسلم، جابر بن یزید جعفی، زراره بن أعین، ابوبصیر مرادی، هشام بن حکم و هشام جوالیقی از اهل بیت نیستند، پس چگونه روایاتشان پذیرفته می‌شود در حالی که روایات غیر خودشان ‌را با همان علت رد می‌کنند؟

کدام یک برترند: اصحاب نبی  صلی الله علیه و آله و سلم  یا اصحاب جعفر؟

مطلب دوم این‌که‌ کدام یک برترند، یاران پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  یا یاران جعفر صادق؟ بدون تردید یاران نبی افضل هستند. دلیلش آنچه در باب فضایل آن‌ها در کتاب و سنت وارد آمده و نیز آنچه را که تاریخ و سیره‌شان گواهی می‌دهد، می‌باشد؛ پس معقول نیست که اصحاب جعفر از یاران محمد  صلی الله علیه و آله و سلم  برتر باشند؟ چگونه روایات اصحاب جعفر که از اهل بیت نیستند، پذیرفته می‌شود و روایات اصحاب پیامبر رد می‌شود.

خوئی در «معجم رجال الحدیث» می‌گوید: به هر صورتی این ادعا ـ معتبر بودن همه‌ی اصحاب صادق ـ غیر قابل تصدیق است، زیرا اگر منظورش این باشد که اصحاب چهار هزار نفری صادق همه معتبر هستند به مانند این ادعا می‌ماند که همه اصحاب محمد  صلی الله علیه و آله و سلم  عادلند. با وجود این‌که‌ شیخ طوسیدست‌های از آن‌ها از جمله: ابراهیم بن ابوحبه، حارث بن عمر بصری، عبدالرحمن بن هلقام، عمرو بن جمیع و جماعت دیگری را ضعیف دانسته است. [40]

دوباره می‌گوید: برخی از آن‌ها توصیف شخصی را که با یکی از معصومین مصاحبت داشته از نشانه‌های معتبر بودن او قرار داده‌اند در حالی که تو آگاه هستی به این‌که‌ مصاحبت اصلاً دال بر اعتبار و حسن نیست؛ چگونه چنین نباشد در حالی که افرادی با پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  و سایر معصومین مصاحبت داشته‌اند که نیازی به بیان حال و فساد اخلاق و روش و بدکرداریشان نیست؟![41]

راویان امامیه در منابع رجالی آن‌ها، مخدوش هستند

سوم این‌که‌ این راویان ـ چه از اصحاب جعفر باشند یا از آنان روایت کرده باشند ـ در خود کتب امامیه مجروح و مخدوش هستند!

اینک دلیل آن به طور خلاصه می‌آید و کسی که خواهان تقصیل بیشتر است به مراجع رجال مانند رجال الکشی مراجعه کند.

این بیان حال راویان چهارگانه است که مدار روایات امامیه پیرامون آن‌ها می‌باشد:

زراره بن أعین، ابوبصیر لیث بن عدی مرادی، محمد بن مسلم و برید بن معاویه عجلی.

1ـ زراره بن أعین:

حائری درباره‌ی او می‌گوید: گروهی بر تصدیق و فرمانبرداری او اجماع کرده‌اند. [جامع الرواه‌ی / ج 1 / ص 324]

اما کشی در کتابش صفحات 131 و 132 از علی بن ابو حمزه از ابوعبدالله علیه السلام  روایت می‌کند که گفت:

﴿الَّذِينَ آمَنُوا وَلَمْ يَلْبِسُوا إِيمَانَهُمْ بِظُلْمٍ [الأنعام: 82].

«کسانی که ایمان آورده باشند و ایمان خود را با شرک (پرستش چیزی با خدا) نیامیخته باشند».

جعفر علیه السلام  گفت: از شر این ظلم خود و شما را به خدا پناه می‌دهم.

گفتم: مگر آن چیست؟ گفت: خدا گواه است که زراره و ابوحنیفه این اختلاف را به وجود آورده‌اند.

کشی/135 از کلیب صیداوی روایت می‌کند که آن‌ها نشسته بودند و عذافر صیرفی و عده‌ای از اصحابش که ابوعبدالله هم با آنان بود، همه با هم بودند. ابوعبدالله علیه السلام  گفت: خداوند، زراره را لعنت کند، خداوند، زراره را لعنت کند، خداوند، زراره را لعنت کند.

و از ابوعبدالله علیه السلام  روایت می‌کند که گفت: زراره شری است از جنس یهود و نصاری و کسی که می‌گوید خداوند سه تاست. اگر مریض شد به عیادت او نرو و اگر بمیرد بر جنازه‌ی او حاضر مشو.

در/134 از عمران زعفرانی روایت می‌کند که گفت: از ابوعبدالله علیه السلام  شنیدم که می‌گفت: در اسلام کسی چیز جدیدی نساخته است به اندازه‌ی بدعت‌هایی که زراره ساخته است، لعنت خدا بر او باد!

در/ 134 از لیث مرادی روایت می‌کند که گفت: از ابوعبدالله علیه السلام  شنیدم که می‌گفت: زراره نمی‌میرد جز با گمراهی و آوارگی. و این است حال زراره‌ای که حائری گفته‌ی پیشین را درباره او گفت. درباره‌ی زراره گفته‌اند: فقیه‌ترین پیشینیان 6 نفرند و فقیه‌ترین آن‌ها زراره است.[42] و او ‌را از اصحاب باقر و صادق و کاظم به شمار می‌آورند.

و امام صادق درباره‌ی او گفت: ای زراره! همانا اسم تو در اسامی اهل بهشت است.[43]

در حالی که مذمت و نکوهش زراره از امام صادق از راه‌های بسیار زیادی روایت شده است. امام باقر او را جاسوس پادشاه بر خودش می‌داند.[44]

و بلکه «کشی» روایت می‌کند که زراره در امامت و علم جعفر و فرزندش موسی شک می‌کرد. [45]

و این روایت دیگر از نضربن شعیب از عمه‌ی زراره است که گفت: هنگامی که بیماری مرگ بر زراره شدت یافت گفت: مصحف (قرآن) را می‌خواهم، پس برایش آوردم و آن را باز کردم و بر سینه‌اش قرار دادم، او مصحف را از من گرفت و گفت ای عمه! تو گواه باش که امامی جزو این کتاب ندارم.

خوئی در معجمش روایت وارده در ذم زراره را به سه قسم، تقسیم می‌کند: (قسم اول: گروهی که قائل به این هستند که زراره در امامت موسی کاظم شک کرده است، زیرا وقتی که صادق وفات کرد، فرزندش عبید را به مدینه فرستاد تا از امر امامت آگاه شود.

قسم دوم: روایاتی دال بر افعال منافی ایمان از زراره صادر شده‌اند.

قسم سوم: آنچه در مورد طعن و بدگویی امام راجع به زراره وارد شده است.

پس چگونه به چنین شخصی اطمینان می‌شود؟!

2ـ ابوبصیر لیث مرادی:

شرح‌حال او در جرح و تعدیل همانند حال زراره است!

«کشی» درباره‌ی او از حماد نائب نقل می‌کند که گفت: ابوبصیر بر در ابو عبدالله علیه السلام  نشسته بود تا از او علم طلب کند، اما ابوعبدالله به او اجازه نداد و بدو گفت: اگر موافق ما می‌بود، اجازه می‌یافت. گفت: در این هنگام سگی آمد و بر چهره‌ی ابوبصیر شاشید. گفت: وای وای این چیست؟ گفتم: این سگی است که روی چهره‌ی تو بول انداخت.[46]

و روایت شده است که او در حال جنابت وارد خانه‌های ائمه می‌شد.[47]

و امام جعفر صادق را به جمع مال و حب دنیا متهم می‌کرد!! از نمونه‌ی این‌ها، چیزی است که کشی از ابویعفور روایت می‌کند که گفت: من برای پیدا کردن چند درهم برای حج به حومه‌ی شهر رفتم. ما گروهی بودیم که در میانمان ابوبصیر مرادی نیز بود. گفت: به ابوبصیر گفتم: ای ابوبصیر! از خدا بترس و حج را با مال خودت انجام بده، زیرا تو دارای مال فراوان هستی. گفت: ساکت باش اگر دنیا بر سر رفیقت بریزد (منظورش از رفیق خودش است) آن را با ردایش فرا می‌گیرد.[48]

و از او روایت شده است که گفت: اگر رفیق شما (ابوبصیر) بر آن چیره شود، آن را (مال دنیا) مخصوص خود می‌گرداند.[49]

او به امامت موسی بن جعفر ایمان نداشت و او را به بی سوادی و عدم شناخت احکام متهم می‌کرد.[50]

3ـ محمد بن مسلم:

سرگذشت او نیز چندان اختلافی با دو یار قبلی‌اش ندارد!

کشی از مفضل روایت می‌کند که گفت: از ابوعبدالله علیه السلام  شنیدم که می‌گفت: خداوند محمد بن مسلم را لعنت کند که می‌گوید: خداوند چیزی را نمی‌داند تا این‌که‌ واقع نشود و به وجود نیاید.[51]

در/ 156 همان منبع قبلی از ابوصباح روایت می‌کند که گفت از ابوعبدالله علیه السلام  شنیدم که می‌گفت: ای ابوصالح! خداوند مدعیان وراثت در ادیانش را هلاک کند!! از جمله محمد بن مسلم؟!

از جعفر بن محمد علیه السلام  روایت شده که درباره او و زراره گفت: این دو در این سرزمین به هیچ چیزی حساب نمی‌شوند.[52]

4ـ برید بن معاویه عجلی:

او از یاران باقر و صادق است. گفته‌اند که او از ستون‌های دین و نشانه‌های دین است. اما کشی در/ 208 از ابوعبدالله علیه السلام  روایت می‌کند که گفت: خداوند برید را لعنت کند! خداوند زراره را لعنت کند!

از عبدالرحیم قصیر روایت شده است که گفت ابوعبدالله علیه السلام  به من گفت: زراره و برید را بیاور. پس به آن دو گفت: چیست این بدعتی که ابداع کرده‌اید؟ آیا نمی‌دانید که رسول الله  صلی الله علیه و آله و سلم  فرموده: «کل بدعة ضلالة»؟... برید گفت: قسم به خدا هیچ وقت از آن دست بر نمی‌دارم.[53]

این شرح‌حال و سرگذشت معتبرترین راویان امامیه و مشهورترین آن‌هاست، پس حال غیر آن‌ها باید چه باشد؟!

این دلایل و شرح احوال مانع اطمینان به مرویات آن‌ها می‌باشد و قول به صحت نسبت این روایات به ائمه را تهی قرار داده که امکان اعتماد بدان‌ها وجود ندارد و این از دلایلی است که گفته‌شان در مورد تمسک به اهل بیت را منهدم می‌کند.

کثرت دروغ گویان بر اهل بیت و تأثیر کذب در روایت از آن‌ها

کذابانی که محبت اهل بیت را برای اهداف خودشان در آغوش گرفته بودند، زیاد شدند، کسانی همچون دسته‌ی قبلی و امثال آن‌ها مانند: هشام بن حکم مجسم[54]؛ جابر بن یزید جعفی که هفتاد هزار روایت را به امام باقر نسبت داد! عوف عقیلی که دائم الخمر بود[55]؛ ابوحمزه ثمالی دائم الخمری دیگر[56]؛ علی بن ابوحمزه بطائنی[57] که اموال مردم را به اسم ائمه می‌خورد، او از واقفیه (کسانی که امام رضا را تکفیر می‌کردند)، بود.[58] بطائنی اولین کسی بود که این توقف را آشکار کرد؛ عبدالله بن ابویعفور نیز همواره سکران بود؛ ابوهریره بزار؛ هشام بن سالم جوالیقی مجسم[59] و سید حمیری که همواره دائم الخمر بود.[60]

و مغیره بن سعید که کشی (ص 196) با سند خود آن را از عبدالله روایت کرده که گفت: مغیره بن سعید عمداً دروغ بر پدرم (باقر) می‌بندد و کتاب‌های یاران پدرم را می‌گیرد و کفر و خدانشناسی را دسیسه کرده و به پدرم نسبت می‌دهد. پس آن را به اصحاب (باقر) بر می‌گرداند و به آن‌ها دستور می‌دهد که در میان شیعه ترویج دهند. پس هر چه درباره غلو در کتب اصحاب پدرم وجود دارد، چیزی است که مغیره بن سعید در کتاب‌ها چپانده است. مامقانی در مقدمه‌ی کتابش[61] نقل می‌کند که این مغیره گفت: در بسیاری از اخبار شما که تقریباً به هزار حدیث می‌رسد، دسیسه کرده‌ام؛ و ابو خطاب اسدی که امام رضا درباره‌ی او گفت: ابوخطاب بر پدرم دروغ بسته است، خداوند ابوالخطاب را لعنت کند! به همین شیوه اصحاب ابوالخطاب تا امروزه این احادیث کتب اصحاب ابوعبدالله را مورد دسیسه قرار داده‌اند که آنچه مخالف قرآن است، از ما نپذیرید.[62]

و محمدبن عی بن نعمان أحول ملقب به مؤمن طاق که برخی او را به شیطان طاق مجسم نامیده بودند. او شایع کرده بود که امامیه در مردمانی مخصوص از اهل بیت منحصر شده‌اند. وقتی که امام زید بن علی بر این شایعه آگاه شد آن را با استناد به این‌که‌ این امر را از پدرش (باقر) نشنیده است، رد کرد و گفت: چه ناپسند خبر داده‌ای پس کافر شده‌ای و تو از طرف او (باقر) دارای هیچ شفاعتی نیستی.[63] و صدها نفر امثال این‌ها.

همانا که این نتیجه‌ی آشکاری برای جامعه‌ی اسلامی اول بود که عبارت بود از کثرت دروغ و دروغ گویان بر مشاهیر اهل بیت؛ و این چیزی است که سبب عدم فراوانی تدوین روایات توسط علمای حدیث مانند بخاری، مسلم و اصحاب سنن را بیان می‌کند، زیرا آنان در ایام تدوین منابع اولی حدیث به‌ خاطر ترس از واقع شدن در گرداب دروغ و نیز سختی تشخیص بین صحیح و مکذوب نتوانستند که روایات را تدوین نمایند و برای مردم نقل کنند. در واقع ثابت شده است که هر کسی که برای چنین کاری و تدوین روایات از ائمه کوشش کرده در محذوری گیر کرده است که محدثان مذکور (اهل سنت) از آن امتناع می‌ورزیدند. همان گونه که مصادر امامیه آکنده از روایات افراطی و باطلی است که به سبب نقل از هر کسی که از ائمه نقل کرده و بدون بحث و تحقیق در مورد آن می‌باشد. حتی اگر بدین منابع مراجعه کنی سختی را در تشخیص روایات ضعیف و مکذوب نمی‌یابی، زیرا بدون نیاز به نگاه کردن در سندهای این احادیث، علت در متون آن‌ها معلوم است. وقتی که سند محقق شد، علت نیز واقع می‌شود که همانا این راویان دروغگو هستند.

هاشم معروف، دانشمند شیعی اثنی‌عشری معاصر می‌گوید: [64]

بعد از پیگیری و جستجو در احادیث منتشر شده در مجامع حدیث مانند کافی، وافی و غیره، غالیان و حسودانی را بر این ائمه هادی می‌بینیم که از هر دری برای فساد احادیث ائمه و بی ادبی به منزلت آن‌ها داخل شده‌اند، به دنبال آن به قرآن مراجعه کرده‌اند تا سموم و دسیسه‌هایشان‌ را بر آن بپاشند، زیرا قرآن تنها کلامی است که محتمل چیزهایی است که هیچ چیز دیگری محتمل آن‌ها نمی‌باشد، لذا صدها آیه را طوری که خواسته‌اند، تفسیر کردند و با دروغ، دسیسه و گمراه‌سازی آن‌ها را به ائمه چسباندند. علی بن حسان و عمویش عبدالرحمن بن کثیر و علی بن ابوحمزه بطائنی کتاب‌هایی را در تفسیر تألیف کرده‌اند که همگی آن‌ها تحریف و خرافات و گمراهی است و با اسلوب، بلاغت و اهداف قرآن هماهنگی و همخوانی ندارد.

علت، قدیمی است

چیزی که ما می‌گوئیم رازی نیست که ما به‌ افشای آن پرداخته‌ باشیم، بلکه امر معروف و مشخصی است که علمایان سلف امامیه از آن شکیت به عمل آوردند، اما برای تصحیح و علاج این امر مهم هیچ‌گونه اقدامی را از خود نشان ندادند!

سید شریف مرتضی ملقب به علم الهدی (436 هـ) که استاد شیخ مفید ـ استاد شیخ الطائفه ابوجعفر طوسی ـ بوده است می‌گوید:

در سند اکثر احکام فقه، افراد مذهب واقفیه‌ وجود دارد که یا در خبر اصل هستند ص یا این‌که فرع می‌باشند، از دیگری روایت کرده و از او روایت شده است؛ و همچنین در سلسله‌ی سند افرادی از غلات، خطابیه، مخمسه، اصحاب حلول مانند فلانی و فلانی و کسانی که بیشمارند، وجود دارند، و به قمی متصل می‌شود که مشبه و اهل جبر است. گغتنی است که همه‌ی قمی‌ها بدون استثناء جز ابوجعفر بن بابویه، همه شان مشبه و جبری هستند و کتاب‌ها و تصانیفشان بدین چیز گواهی می‌دهد.

مرتضی در پایان، بحث را به این گفته‌ی مهم خلاصه می‌کند که: ای کاش می‌دانستم که‌ چه‌ روایتی سالم و عاری از این است که اصل یا فرعش، واقفی، غالی یا قمی مشبه و جبری نمی‌باشد، آزمایش در میان ما و جستجو در میان آن‌هاست ـ تا جایی که به صراحت می‌گوید: پس روایت خبر واحدی که نقل می‌کنند، چگونه برای ما صحیح است.

بلکه اصحاب حدیث را متهم می‌کند، طوری که‌ مستقیم و به‌ کلی اعتبار محدثین امامیه‌ را از بین می‌برد و می‌گوید: «ما را با اصحاب حدیث خودمان‌ رها نماید، زیرا در میان آنان فردی استدلالی یافت نمی‌شود و همچنین شخصی پیدا نمی‌شود که‌ استدلال را بشناسد و کتاب‌هایشان نیز برای استدلال وضع نشده‌اند!»[65]

این گواهی خطیر از این عالم بزرگ از علمای اهل بیت نیازمند وقت طولانی است که از هر برادر شیعی خواسته می‌شود تا بدان مراجعه کرده و در پرتو آن محاسبات جدیدش را آغاز کند و بداند نتایجی که ما بدان رسیده‌ایم بر صرف تعصب یا اتهام بدون دلیل علمی معتمد به قواعد بحث علمی، نمی‌باشد.

معتبرترین منابع روائی امامیه ـ الکافی، اثر کلینی است

بنگر که امامیه درباره‌ی معتبر‌ترین منبع روایت اهل بیت که کتاب کافی کلینی است چه می‌گویند! می‌گویند: در کتاب کافی 9 هزار روایت ضعیف و دروغ وجود دارد![66] با آگاهی به این‌که‌ مجموع روایات کتاب با 8 جلدش 16 هزار حدیث است. پس ارزش کتابی که بیشتر از (یک سوم) آن دروغ یا ضعیف و بدون اعتماد است، چیست؟

عدم تمییز ضعیف از صحیح

اگر تعیین روایات ضعیف و تفکیک آن‌ها از صحیح به جریان افتد، اقدامی بی‌ارزش و کم‌مایه‌ را انجام داده‌اند؛ چون ممکن است گفته شود: به روایات صحیح متمسک شوید و ضعیف را رها کنید. اما در نتیجه‌ آنان بر قسمت هنگفتی از روایات حکم ضعیف بودن را اطلاق می‌نمایند، بدون این‌که‌ روایات متفق علیه‌ را تعیین نموده‌ باشند، لذا مثل این است که کاری انجام نداده باشند. زیرا ممکن نیست برای کسی که از این حکم استفاده‌ی عملی می‌کند مادامی که اتفاق بر تمییز صحیح و ضعیف وجود نداشته باشد، در غیر این صورت احتمال ورود ضعف بر هر روایتی از روایات کتاب، پابرجا می‌باشد؛ اما تنها نتیجه‌ای که عاقل می‌تواند از ورای این‌ها استنباط کند، وجوب ترک همه‌ی این روایات است به خاطر حذر از واقع شدن در باطل خصوصاً در اصول و مسایل خلافی بزرگ، زیرا احتمال دارد که‌ هر روایتی بدین شیوه باشد.

آیا عقل قبول می‌کند که داروساز در داروخانه‌اش 16 هزار بطری دارو جمع کند که 9 هزار تای آن‌ها محتوی سموم هستند بدون این‌که دارای علامت تشخیص از بقیه‌ی داروها باشند. سپس این داروساز بر بیماران فرض کند که از غیر داروخانه‌ی او دارو تهیه نکنند؟! براستی که هر کدام از این بطری‌ها احتمال وجود سم در آن می‌رود. پس تنها راه حل برای نجات از هلاکت، دوری کردن از همه‌ی این داروهاست در غیر این صورت مریض خودش را در معرض مرگ قرار داده است.

آیا ممکن است از کتابی که 16 هزار مسأله دارد و 9 هزار مسأله آن کاملاً اشتباه هستند، استفاده کنی؟ جز این‌که‌ این روایات اشتباه در کتاب شایع هستند بدون تمییز بین آن‌ها و بین مسایل صحیح؟ آیا به هر جهت علمی اعتماد به این کتاب به عنوان منهجی برای تحقیق و بررسی که طلاب بر پایه‌ی آن آزموده می‌شوند، وجود دارد؟ و کتاب بر آن‌ها تحمیل می‌شود؟ چگونه ممکن است از این امتحان سربلند بیرون آیند در حالی که خطا را از اشتباه نمی‌شناسند؟!

این عین همان چیزی است که امامیه آن را انجام می‌دهند، هنگامی که پیروان‌شان‌ را ملزم به آن روایات می‌کنند و این به دلیل کثرت روایات ضعیف و شایعی است که بدون مشخصه در مصادرشان آمده است.

این به لحاظ مروی بود، اما به لحاظ راوی که این نوع و تعداد از روایات را روایت کرده و ادعای صحت آن‌ها را می‌کند، به مانند پزشکی است که کتاب‌هایی را در این زمینه تألیف کند، سپس دانشجویان ‌را ملزم به خواندن آن نماید، بعد معلوم شود که (سه چهارم) آن مخالف با قواعد و اکتشافات معتبر علمی است و بسیاری از معلومات آن منجر به بیماری و هلاکت و نابودی می‌شود. آیا درست است امثال این احمق، پزشک نامیده شوند؟! آیا معقول است که این کتاب به عنوان مرجعی در علم طب، مورد استفاه قرار گیرد؟!

اما حد فاصل بزرگ و مصیبت و بلای بزرگتر این‌که‌ دانشجویان ملزم به پاسخگویی بر اساس آموخته‌هایشان هستند و تصحیح جواب‌ها بر اساس معلومات معتبر جدید باشد! و بر اساس مضمون و محتوای آن کتاب عجیب نباشد، پس چگونه و چه وقت نمره قبولی را کسب می‌کنند؟!!

امامیه همه‌ی دینشان ‌را بر این کتاب و امثال آن بنا نهاده‌اند و مردم را ملزم به پیروی از آن می‌کنند در حالی که می‌گویند سه چهارم آن اشتباه است. اما حساب (اصلاح جواب‌ها) نزد خداوند متعال مطابق کتاب و سنت و دین معتبری که خداوند آن را فرستاده، خواهد بود نه مطابق با آنچه که در کتاب کافی آمده که خود پیروانش اقرار می‌کنند به این‌که‌ بیشتر آن اشتباه است. پیروان چنین کتابی چگونه نزد خداوند نجات می‌یابند؟!

همانا اعترافشان به این‌که‌ بیشتر آنچه در معتبرترین منابعشان آمده، ضعیف و دروغ است، ادعایشان ‌را در رابطه با تمسک به اهل بیت از بیخ و بن نابود می‌کند؛ زیرا آن‌ها صدق آنچه روایت شده را از کذب آن، تشخیص نمی‌دهند!

روایات کفرآمیز مستلزم کفر راویان‌شان است

اگر به دنیای واقعیت بیایی و به ورق زدن کتاب کافی بپردازی غیرمستقیم روایاتی را می‌بینی که صراحتاً به قرآن طعنه زده است و طعنه زدن به قرآن به اتفاق همه‌ی مسلمانان کفر است، یا همچنین روایاتی که به ائمه صفات خدا مانند علم غیب را نسبت می‌دهد و نیز روایاتی که تماماً می‌توان بر استهزاء به دین و مقام رسول رب العالمین حمل کرد و روایت‌های دیگری که از خرافات و اساطیر بیشتر نیستند.

ظاهراً کلینی به صحت همه‌ی این‌ها اعتقاد دارد، زیرا در مقدمه‌ی کتابش آورده که تنها روایاتی که به نظر او صحیح بوده‌اند را روایت کرده است.

پس چگونه به روایتی که راوی‌اش چنین عقیده‌ای دارد، اطمینان می‌شود! و بر همین شیوه قیاس کن.

اگر کسی بر آنچه که می‌گویم، دلیل می‌خواهد باید به این منابع رجوع کند تا با چشم خودش ببیند آنچه را که بدان‌ها اشاره نمودم. در این مورد کتابی نوشتم (هذا هو الکافي) که تنها صرف چند نمونه برگزیده از کتاب (کافی) و مثالی برای بقیه‌ی کتب روائی امامیه می‌باشد.

اینک نمونه‌هایی را برای شاهد بر آنچه که گفتم، آورده می‌شود:

 تحریف نصوص قرآن

1)     کلینی از ابوعبدالله علیه السلام  روایت می‌کند که گفت: قرآنی که جبرئیل آن را برای محمد  صلی الله علیه و آله و سلم  آورده هفده هزار آیه است. [67]

با وجود این‌که‌ قران به هفت هزار آیه نمی‌رسد!

2)     در ذیل عنوان (جز ائمه کسی تمام قرآن ‌را جمع نکرده) کلینی از ابوجعفر روایت می‌کند که گفت: هر کس ادعا نماید که‌ قرآن را طبق آنچه‌ خداوند عزوجل  نازل کرده‌، جمع‌آوری نموده‌، دروغ گفته‌ است، و جز علی بن ابی‌طالب و ائمه بعد از ایشان کسی آن را جمع و حفظ نکرده به شیوه‌ای که خداوند آن را نازل فرموده است.[68]

قرآنی که در اختیار ماست، علی آن را جمع نکرده بلکه ابوبکر آن را گردآوری کرده است، ولی علی یکی از افراد هیأتی بود که ابوبکر جهت جمع آوری قرآن تشکیل داده بود. اما ائمه ارتباطی با جمع قرآن نداشته‌اند و این طعنهای است واضح بر قرآن کریم که کفر است. کلینی روایت صریحی را در تحریف قرآن ذکر می‌کند، از جمله:

3)     از ابوعبدالله علیه السلام  که گفت:

﴿وَلَا تَكُونُوا كَالَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَهَا مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكَاثًا تَتَّخِذُونَ أَيْمَانَكُمْ دَخَلًا بَيْنَكُمْ أَنْ تَكُونَ ائمة هی أزکی من أئمتکم [النحل: 92].

گفتم: فدایت شوم ائمه بخوانیم. گفت: آری، قسم به خدا ائمه بخوانید. گفتم: «ما أزکی» را «ما أربی» می‌خوانیم گفت: أربی چیست؟! با دستش اشاره کرد و آن را دور انداخت. [69]

در حالی که آیه در قرآن این‌گونه است:

﴿أَنْ تَكُونَ أُمَّةٌ هِيَ أَرْبَى مِنْ أُمَّةٍ [النحل: 92].

کلینی بر زبان ابوعبدالله علیه السلام  ـ که او راوی است ـ این آیه را تحریف کرده و «ائمه» را به جای «أمه» و «أزکی» را به جای «أربی» قرار داده است!

4)     کلینی به ابوعبدالله علیه السلام  نسبت می‌دهد که این قول خدا را:

﴿وَإِذَا الْمَوْءُودَةُ سُئِلَتْ٨ [التكوير: 8].

«و هنگامی که از دختر زنده‌بگور پرسیده می‌شود. به سبب کدامین گناه کشته شده است‌؟».

این‌گونه تغییر داد: «و إذا المودّة سئلت» گفت: خداوند از شما درباره‌ی مودتی که فضیلت آنان بر شما به مانند مودت قربی می‌باشد، سؤال می‌کند که به کدامین گناه آن‌ها را کشتید؟[70]

5)     دوباره به او نسبت می‌دهد که آیه‌ی 71 سوره‌ی احزاب را بدین گونه تحریف نمود:

﴿وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ في ولاية علي وولاية الائمة من بعده فَقَدْ فَازَ فَوْزًا عَظِيمًا٧١ [الأحزاب: 71].

گفت: این چنین نازل شده است.[71]

6)     کلینی این اتهام را به ابوعبدالله علیه السلام  نسبت داده که گفت:

﴿سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ١ لِلْكَافِرِينَ بولاية علي لَيْسَ لَهُ دَافِعٌ٢ [المعارج: 1-2].

و قسم به خدا این چنین بر محمد  صلی الله علیه و آله و سلم  نازل شده است.[72]

و همچنین ده‌ها روایات یافت می‌شود که کلینی راجع به تحریف قرآن روایت کرده است. بدون شک وقوع در این مسایل، کفر اکبر و خارج شدن از امت اسلامی می‌باشد. پس چه تمسکی به اهل بیتی که در نزد این راویان این چنین هستند، می‌ماند؟!

 

 

 

تحریف معنا

آنچه گذشت تحریف الفاظ و مبانی بود، اما درباره‌ی تحریف مقاصد و معانی، همان منابع آکنده از آن‌ها است. ـ که گاهاً از برخی چشم‌پوشی می‌شود ـ و اینک نمونه‌هایی از روایات این تحریف:

7)     از ابوعبدالله  صلی الله علیه و آله و سلم  روایت شده که درباره‌ی این آیه گفت: ﴿بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا١٦ [الأعلى: 16] یعنی ولایت ابوبکر و عمر و عثمان؛ ﴿وَالْآخِرَةُ خَيْرٌ وَأَبْقَى١٧ [الأعلى: 17] یعنی ولایت امیرالمؤمنین. [73]

8)     دوباره از او روایت می‌کند که منظور از موازین در آیه‌ی: ﴿وَنَضَعُ الْمَوَازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيَامَةِ [الأنبياء: 47] انبیا و وصیت شدگانند.[74]

9)     از او روایت می‌کند که درباره‌ی این آیه گفت: ﴿مَا سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ٤٢ قَالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ٤٣ [المدثر: 42-43] یعنی؛ لم نک من اتباع الائمة: [75]«از پیروان ائمه نبودیم.»

10)از ابو جعفر علیه السلام  روایت می‌کند که درباره‌ی آیه

﴿قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُمْ بِوَاحِدَةٍ [سبأ: 46].

« بگو: من شما را تنها یک نصیحت می‌کنم.»

گفت: منظور از واحده ولایت علی است. [76]

11)از او روایت می‌کند که درباره‌ی آیه‌ی:

﴿فَأَخْرَجْنَا مَنْ كَانَ فِيهَا مِنَ الْمُؤْمِنِينَ٣٥ فَمَا وَجَدْنَا فِيهَا غَيْرَ بَيْتٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ٣٦ [الذاريات: 35-36].

گفت: منظور از «بیت»، آل بیت پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  است که غیر آن‌ها باقی نمی‌مانند.[77]

12)از ابو عبدالله علیه السلام  درباره‌ی این آیه روایت شده: ﴿حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ [الحجرات: 7] که گفت: منظور علی است و در ادامه ﴿وَكَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْيَانَ [الحجرات: 7] منظور ابوبکر و عمر و عثمان است.[78]

و امثال این یاوه‌گویی‌ها در این منابع بسیار است!! چه کسی از عقلاء نسبت این‌ها را به ائمه‌ی اهل بیت، تصدیق می‌کند؟!

این روایتی که کلینی امام صادق را در آن متهم کرده، را بخوان، سپس آن را بر عقلت عرضه دار اگر آن را تصدیق کردی، به راستی که بی‌عقلی...

13) ﴿حم١ وَالْكِتَابِ الْمُبِينِ٢ إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةٍ مُبَارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنْذِرِينَ٣ فِيهَا يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ٤ [الدخان: 1-4].

گفت: «حم» محمد است و این در کتاب هود می‌باشد که بر او نازل شده و منقوص الحروف است... اما (الکتاب المبین) امیرالمؤمنین علیه السلام  می‌باشد و اما (اللیلة) فاطمه است. ﴿فِيهَا يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ٤ یعنی از او خارج می‌شود خیر فراوانی، به مانند مرد حکیم و مرد حکیم و مرد حکیم(!!)[79]

کلینی به زنان انبیاء فاحشه را نسبت می‌دهد! لذا این روایت را به ابو جعفر نسبت داده که:

1)     گفت: در این گفته خداوند «فخانتاهما» چیزی جز فاحشه را برای خیانت نمی‌بینم. (!!)[80]

کلینی به این جرأت می‌رسد که این عمل پست را به محمد  صلی الله علیه و آله و سلم  نسبت می‌دهد. که این نظر جز از بی اخلاق‌ترین مردمان صادر نمی‌شود.

2)     از برخی اصحاب ما رسیده است که گفت: (پیامبر هرگاه می‌خواست زنی را نکاح کند کسی را برای نگاه کردن به آن انتخاب می‌نمود و به او می‌گفت: به قوزک پایش نگاه کن اگر کعبش زیبا بود، فرجش بزرگ است)!!!؟!...[81]

این جایگاه نبی نزد بزرگترین راویان امامیه است؛ پیامبری که خداوند قسم می‌خورد به این‌که‌

﴿وَإِنَّكَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ٤ [القلم: 4].

(به راستی که تو دارای اخلاق ستوده هستی)

بدون شک این کفر صریح و بی حرمتی به مقام نبوت است!

جایگاه ائمه

اما منزلت ائمه نزد کلینی از آنچه بدان‌ها نسبت می‌دهد، مشخص می‌شود مانند:

3)     از یحیی قشیری روایت شده که گفت: ابو محمد (حسن عسکری) وکیلی داشت که در خانه‌ امام اتاقی را گرفته بود و خادمی سفید رنگ به همراه داشت؛ وکیل، خادم را برای (همجنس بازی) پیش خود فرا خواند، اما خادم امتناع ورزید تا این‌که‌ شراب آورد و با شراب او را گول زد.[82]

4)     از زراره از ابو عبدالله علیه السلام  در مورد تزویج ام کلثوم (با عمر بن خطاب) روایت کرده که عمر گفت: این فرجی است که آن را غصب کردیم.[83]

چه نامی شایسته‌ی کسی است که راضی می‌شود یا ساکت می‌ماند در حالی که نظاره‌گر غصب فرج دخترش است؟! این است منزلت علی علیه السلام  نزد کلینی!!

5)     از ابو عبدالله علیه السلام  روایت شده که گفت: خوردن هویج کلیه‌ها را گرم می‌کند و آلت را راست می‌گرداند.

6)     از ابو جعفر علیه السلام  روایت است که گفت:..... و آلت را بلند و سفت می‌کند.[84]

7)     کلینی امام باقر را متهم می‌کند که او بدون لباس و برهنه به حمام می‌رفت و صابون را بر جسمش می‌مالید و مردم عورت او را می‌دیدند!![85]

 

 

نسبت علم غیب به ائمه

کلینی باب دیگری را تحت عنوان «ائمه علم غیب می‌دانند و همچنین آنچه واقع می‌افتد را می‌دانند و چیزی بر آن‌ها پوشیده نیست» باز می‌کند و در ذیل مطلب روایات افراطی بسیاری را روایت می‌کند از جمله:

8)     از ابو عبدالله علیه السلام  روایت است که گفت: (من آنچه را در آسمان‌ها و زمین است می‌دانم و نیز آنچه را که در بهشت و جهنم و آنچه را که در گذشته بوده و در آینده اتفاق می‌افتد، می‌دانم.)[86]

9)     دوباره از او روایت می‌کند که: به واسطه‌ی روح القدس، ائمه مخفیات زیر زمین تا آسمان‌ها را می‌دانند.[87]

و بلکه کلینی روایاتی را نقل می‌کند که بیانگر آگاهی امام به رازهای سینه‌هاست! از جمله:

10)آنچه که از محمدبن قاسم روایت کرده است که گفت: بر ابو محمد علیه السلام  داخل شدم، هنگامی که نزد او بودم تشنه شدم، پس با احترام از او اجازه گرفتم که برای آوردن آب فراخوانم. لذا گفت: ای غلام! او را آب بده. پس هرگاه می‌خواستم بلند شوم در این گفته فکر می‌کردم که می‌گفت: ای غلام! حیوان او را فراموش نکن.[88]

ائمه از نور ذات خداوند هستند

کلینی بابی را تحت عنوان (ائمه نور خدا هستند) را ذکر می‌کند که در آن تعدادی روایات است از جمله:

11)از ابو جعفر علیه السلام  درباره‌ی این آیه که:

﴿يَسْعَى نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَبِأَيْمَانِهِمْ [الحديد: 12].

گفته که «منظور ائمه‌ی مؤمنین است که در روز قیامت در میان مؤمنان و ایمانشان می‌گردند تا آن‌ها را به منازل بهشتی وارد سازند.»[89]

حتی در جایی دیگری روایت کفرانگیز و عجیبی را روایت می‌کند و در آن تصریح می‌کند به این‌که‌ ائمه از نور ذات خداوندی خلق شده‌اند!؟...

12)از ابو عبدالله علیه السلام  روایت می‌کند که گفت: (خداوند ما را از نور عظمتش آفرید، سپس ما را از خاک پوشیده‌ی عرش تصویر کرد و این نور را در آن جای داد. پس ما را به عنوان مخلوق و انسان‌هایی نورانی خلق کرد که مانند این خلق ما نصیبی برای هیچ کس قرار نداده است و ارواح شیعیان ما را از سرشت ما آفرید و بدن‌هایشان ‌را از گل پوشیده پایین‌تر از این گل قرار داد و خداوند کسی را به مانند خلقت آن‌ها قرار نداده است مگر انبیاء. برای همین ما و آن‌ها مردم شدیم و توده‌ی دیگر مردمان برای آتش و به سوی آتش تبدیل شدند.[90]

در روایت شیوه‌های مختلفی از کفر دیده می‌شود، زیرا ائمه را مخلوقی از نور خدا دانسته در حالی که نور خدا غیر مخلوق است!

و سرشت ائمه را پاک‌تر و گرامی‌تر از سرشت انبیاء قرار داده است: ارواح ائمه... تا آخر روایتی که گذشت.

عفیر، این خر دروغگو

کلینی در صحبتش روایت می‌کند که رسول خدا  صلی الله علیه و آله و سلم  خری به نام عفیر داشت و رویات زیر را در مورد آن (خر) نقل می‌کند:

13)از امیرالمؤمنین علیه السلام  روایت شده که گفت: این خر با پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  صحبت می‌کرد و گفت: پدر و مادرم فدای تو باد پدرم از پدرش و او از جدش و او از پدرش روایت کرده است که او با نوح در کشتی بوده است. نوح به سوی او رفت و قسمت دم او را مسح کرد و گفت: از پشت این خر، خری خارج می‌شود که سید انبیاء و خاتم آن‌ها بر آن سوار می‌شود. پس سپاس برای خدا که مرا این خر قرار داد. [91]

تعلیق و حاشیه بر این روایت عفیریه را ـ در سند و متن ـ به خواننده وا می‌گذارم!!

 

این منبع (الکافی) آکنده از خرافات است

14)از حسن علیه السلام  روایت است که گفت: همانا خداوند دو مدینه است: یکی در مشرق و دیگری در مغرب که بر آن دو دیواری از آهن است و بر هر کدام از آن‌ها هزار هزار لنگه و در آن‌ها هفتاد هزار هزار لغت است که هر لغتی به خلاف لغت دیگری تکلم می‌کند و من همه‌ی لغات را می‌دانم، آنچه در آن دو و در بین آن‌هاست حجت غیرِ من و غیرِ برادرم حسین بر آن است.[92]

اگر فرض کنیم که هر لغتی که بدان تکلم می‌شود فقط هزار انسان بدان صحبت می‌کند. تعداد ساکنان هر شهری از این دو شهر به 70 میلیارد انسان می‌رسد! یعنی 60 برابر تعداد ساکنین چین و 10 برابر تعداد ساکنان جهان امروز. وقتم را صرف حاشیه بر آن نمی‌کنم!!!

15)از ابو الحسن علیه السلام  روایت است که گفت: هنگامی که رسول الله  صلی الله علیه و آله و سلم  نشسته بود، فرشته‌ای بر او داخل شد که بیست و چهار چهره داشت. رسول الله  صلی الله علیه و آله و سلم  گفت: محبوبم، جبرئیل! تو را در این چهره ندیده بودم. فرشته جواب داد: جبرئیل نیستم. ای محمد  صلی الله علیه و آله و سلم ! خداوند مرا مبعوث کرده است تا نوری را به ازدواج نوری در آورم. گفت: کیستند؟ پاسخ داد: فاطمه و علی. وقتی که فرشته پشت کرد در بین کتفش نوشته شده بود: محمد  صلی الله علیه و آله و سلم  پیامبر خداست و علی وصی اوست، پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  پرسید از چه هنگامی این در بین دو کتف تو نوشته شده است؟ گفت: بیست و دو هزار سال قبل از این‌که‌ آدم خلق شود. [93]

درباره تولد امام، کلینی برایمان از اسحاق بن جعفر روایت می‌کند که گفت:

16)از پدرم شنیدم که می‌گفت: (هنگامی که امام متولد می‌شود به صورت نشسته به دنیا می‌آید، جلوی مادرش برای او باز می‌شود تا این‌که‌ چهارزانو متولد شود سپس بعد از افتادنش به زمین گرد می‌شود و با چهره‌اش رو به قبله می‌نماید و سه بار عطسه می‌کند و با انگشتش به حمد اشاره می‌نماید و شاد و ختنه شده متولد می‌شود. دو دست و پایش از بالا و پایین او را می‌خندانند و دو پایش در میان دستانش مانند شمش طلا هستند و شب و روزش را می‌گذراند در حالی که از میان دستانش طلا خارج می‌شود.)[94]

17)از ابو جعفر علیه السلام  روایت است که گفت: امام ده علامت دارد... و بوی مدفوعش مانند بوی مشک است و زمین عهده‌دار پوشیدن و خوردن آن است.[95]

18)از ابو عبدالله علیه السلام  روایت است که گفت: رسول الله  صلی الله علیه و آله و سلم  هنگامی که متولد شد، چند روزی از پستان ابو طالب شیر خورد.[96]

19)دوباره از او روایت است که گفت: صاحب عطسه تا هفت روز از مرگ در امان است. [97]

طعنه به نژاد کردها، سیاه‌پوستان و آنان که چند رنگی هستند

20)از ابو عبدالله علیه السلام  روایت است که گفت: کسی را از کردها نکاح مکنید، زیرا آن‌ها از جنس جن هستند که پرده از آن‌ها برداشته شده است. [98]

21)از امیرالمؤمنین علی علیه السلام  روایت است که گفت: از نکاح با سیاه‌پوست بپرهیزید، زیرا آن‌ها مسخ شده‌اند.[99] آیا انسان این را قبول می‌کند یا مسلمانی که این فرموده را می‌خواند بدان اعتقاد دارد:

﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ [النساء: 1].

«ای مردمان! از (خشم) پروردگارتان بپرهیزید. پروردگاری که شما را از یک انسان بیافرید.»

چرا خود أکراد؟ یا سیاه پوستان؟ آیا خداوند دین را مخصوص آن‌ها فرستاده است؟ یا خاص رنگ آن‌ها نه رنگ دیگر.

اما این جدایی‌های نژادی عجیب‌تر از کسی نیست که روایت می‌کند که شیعه از سرشتی غیر سرشت بشری ساخته شده است. با وجود این‌که‌ اعتقاد اهل تشیع رابطه‌ای به اصل خلقت او ندارد زیرا گاهاً یهودی، شیعه می‌شود یا اعتقاد شیعی به سنی تغییر می‌یابد. با این توصیف اصل یکی است.

تغییر دین

اما تغییر دین و تفسیر توحید، شرک، ایمان، کفر، نبوت و دیگر مفاهیم بزرگ با وسایلی که نه در قرآن شناخته شده‌اند و نه در سنت و نه در لغت عرب یاغت می‌شوند، بلکه صرفاً نسخ کاملی برای دین حق است. از این‌رو راجع به‌ آنچه‌ در کتاب ایشان آمده‌، هرآنچه‌ می‌توانی سخن بران که‌ مشکلی متوجه‌ شما نمی‌گردد.

22)از ابو عبدالله علیه السلام  روایت است که گفت: خداوند تبارک و تعالی قبل از این‌که‌ ابراهیم را پیامبر قرار دهد او را بنده‌ی خود قرار داد و نیز قبل از این‌که‌ او را رسول کند، او را نبی قرار داد و قبل از این‌که‌ او را خلیل گرداند او را رسول قرار داد و قبل از این‌که‌ او را امام قرار دهد، او را خلیل گردانید. پس وقتی که همه‌ی آن‌ها در او جمع شد، خداوند فرمود:

﴿قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا [البقرة: 124] و آن را در چشم ابراهیم بزرگ نشان داد: ﴿قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ١٢٤ [البقرة: 124].[100]

23)از امام رضا روایت است که گفت: سخت است بر مشرکان (کسانی که به ولایت علی شرک ورزیده‌اند.) آنچه را که خداوند عزوجل  از آنان خواسته است. (از ولایت علی)[101]

24)از ابو جعفر روایت است که گفت: خداوند متعال علی را به عنوان پرچمی بین خود و مردم برافراشت. کسی که او را شناخت مؤمن است و کسی که او ‌را انکار کند، کافر است و کسی که از او اطلاع نداشته باشد، گمراه است، کسی که همراه او چیز دیگری قرار دهد، مشرک است و کسی که به ولایت او اقرار کند، داخل بهشت می‌شود. [102]

25)از او درباره این آیه روایت می‌کند: ﴿فَمِنْكُمْ كَافِرٌ وَمِنْكُمْ مُؤْمِنٌ [التغابن: 2] گفت: خداوند به وسیله‌ی ولایت، ایمان ما و کفر آن‌ها را شناسایی کرده است. روزی که آن‌ها از پشت آدم میثاق گرفتند در حالی که هنوز ذریه بودند.[103]

26)از ابو عبدالله علیه السلام  روایت است که گفت: تحقیق در مورد حکمی از احکام صادر شده‌ از علی علیه السلام  همچون تحقیق در مورد حکم خدا و رسولش می‌باشد و نپذیرفتن و رد احکام صغیره‌ و کبیره‌ ایشان در حد شرک به خداست.[104]

1)     دوباره از او روایت می‌کند درباه‌ی این گفته خدا:

﴿وَلَقَدْ أُوحِيَ إِلَيْكَ وَإِلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ [الزمر:65].

یعنی «اگر در ولایت کسی را شریک او گردانی.»[105] آیا مراد از تمسک به اهل بیت این است که بدین کفر صریح متمسک شویم و عقل‌هایمان ‌را برای گردآوری این خرافات، خوار گردانیم؟!

کتاب کافی با هشت جلدش به طور غیر مستقیم به هزاران روایات این چنینی اشاره می‌کند. بقیه منابع نیز همین طورند که امامیه برای شناخت اصول و فروع دینشان آن‌ها را به عنوان پایه‌ای برای مراجعه قرار داده‌اند.

نقش قرآن حتی در معرفت اصول نیز ملغی شده است، زیرا قرآن مطابق این روایات فهمیده می‌شود، روایاتی که این 40 نمونه‌ی عرضه شده نمی‌توانند به عنوان بدترین آنان شناسایی شوند.

وای بر کتابی که سفارشات زیر در آن‌ها است

این روایات تنها نمونه‌هایی بود که عرضه نمودم و آن‌ها را خاتمه می‌دهم به روایتی از کتاب (فقیه من لایحضره الفقیه، ج 3، ص 358) تألیف محمدبن علی قمی ملقب به (صدوق) و رئیس محدثین در نزد امامیه:

رسول الله  صلی الله علیه و آله و سلم  علی بن ابی طالب رضی الله عنه  را وصیت کرد و گفت:

ای علی! به خانه‌ات عروس آوردی، وقتی که می‌نشیند، کفشهایش را در آور و پاهایش را شستوشو کن و از جلوی درت تا دورترین نقطه‌ی آن آب بپاش که اگر چنین کردی خداوند 70 هزار نوع فقر را از خانه‌ات می‌راند و 70 هزار نوع برکت را داخل آن می‌کند و 70 فرشته را بر تو نازل می‌کند که بر سر عروس بال و پر می‌زند تا این‌که‌ برکتش به همه‌ی زوایای خانه‌ات برساند و عروس را از ابتلا به جنون و جذام و بیماری پوستی تا زمانی که در این خانه هستید، ایمن می‌دارد. عروس را در طول هفته از خوردن شیر، سرکه، گشنیز و سیب ترش منع کن. علی گفت: ای رسول خدا!  صلی الله علیه و آله و سلم  چرا این چهار چیز را بر او منع کنم؟ گفت: زیرا رحم را نازا و مزاج را سرد می‌کنند و یک حصیر کهنه در گوشه‌ی خانه بهتر از زن عقیم است. علی گفت: ای رسول الله  صلی الله علیه و آله و سلم ! خطر سرکه چیست که او از خوردن آن منع شود؟ گفت: اگر در هنگام خوردن سرکه حائض شود هیچ‌گاه از خون حیض پاک نمی‌گردد. گشنیز، خون حیض را در شکمش پراکنده می‌گرداند و زایمان‌ را بر او سخت می‌گرداند. سیب ترش نیز خون حیض را قطع می‌کند در نتیجه تبدیل به بیماری می‌شود. سپس گفت: ای علی! در آغاز و وسط و آخر ماه با همسرت مجامعت مکن، زیرا جنون و جذام و گیجی به سرعت به طرف او و فرزندش می‌آید.

ای علی! بعد از ظهر با همسرت جماع مکن، زیرا اگر در آن هنگام نطفه‌ی کودکی در میان شما منعقد شود، کودک چپ چشم می‌شود و شیطان به چپ چشمی در انسان خوشحال می‌شود.

ای علی! هنگام جماع صحبت مکن چون اگر کودکی بین شما مقدر شود از بیماری گنگی و لالی در امان نیست و هیچ کدام به فرج زنش نگاه نکنند و هنگام جماع چشم‌ها را پوشیده دارد، زیرا نگاه کردن به فرج سبب کوری در فرزند می‌شود.

ای علی! با همسری که قبلاً با دیگری جماع کرده، جماع نکن، زیرا می‌ترسم اگر فرزندی میانتان به وجود آید خنثی یا مؤنث گیج باشد.

ای علی! اگر کسی در بستر با زنش، جنب است قرآن نخواند، زیرا می‌ترسم که آتشی از آسمان بر آن دو فرود آید و آن‌ها را بسوزاند.

ای علی! تنها هنگامی با زنت جماع کن که لباسی داشته باشی و عیالت نیز لباسی داشته باشد و به لباس یکی از شما اکتفا نکنید، زیرا عداوت را به دنبال دارد و در نهایت منجر به طلاق و جدایی بین شما می‌شود.

ای علی! ایستاده با زنت جماع نکن، زیرا این از فعل خر است و اگر فرزندی میانتان به وجود آید روی بسترها ادرار می‌کند مانند خر که در هر مکانی می‌شاشد.

ای علی! در شب عید قربان با زنت جماع نکن، زیرا اگر میانتان فرزندی منعقد شود، دارای 6 انگشت یا 14 انگشت خواهد بود.

ای علی! زیر درخت میوه‌ای مجامعت نکن، زیرا اگر نطفه‌ای میان شما منعقد گردد، جلاد، قاتل و فسادکار می‌شود.

ای علی! مقابل خورشید یا زیر پرتوهای آن با همسرت جماع نکن جز این‌که‌ پرده‌ی نازکی شما را بپوشاند؛ زیرا اگر فرزندی میان شما منعقد گردد، همواره تا هنگام مرگ در بیچارگی به سر می‌برد.

ای علی! بین اذان و اقامه با زنت جماع نکن، زیرا اگر میانتان کودکی به وجود آید، حریص بر ریختن خون می‌شود.

ای علی! اگر زنت باردار شد فقط با حالت وضوء با او جماع کن، زیرا اگر فرزندی میان شما منعقد شود، کوردل و تنگ دست خواهد شد.

ای علی! در نیمه‌ی شعبان با زنت جماع نکن، زیرا اگر از شما فرزندی به وجود آید، که بدشوم بوده و نشانه‌ی نحسی در چهره‌اش است.

ای علی! در اواخر شعبان اگر دو روز باقی مانده بود با عیالت هم بستری نکن، زیرا اگر کودکی میانتان پدید آید که باج ستان یا یاور ظالمان خواهد بود و توده‌ی مردم بر دستان وی هلاک خواهند شد.

ای علی! تنها در سقف خانه‌ها با زنت جماع کن، زیرا اگر فرزندی در میان شما به وجود آید، منافق، ریاکار و مبتدع می‌شود.

ای علی! اگر برای سفر خارج شدی آن شب با عیالت جماع نکن، زیرا اگر فرزندی میانتان منعقد شود، مالش را در غیر حق انفاق می‌کند.

پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  این آیه را خواند: ﴿إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كَانُوا إِخْوَانَ الشَّيَاطِينِ وَكَانَ الشَّيْطَانُ [الإسراء: 27].

«بی‌گمان باد دستان دوستان اهریمنانند (و گوش به وسوسه‌های ایشان می‌دارند و در انجام بدی‌ها همسان و همگامند)».

ای علی! با عیالت مجامعت نکن وقتی برای سفری خارج شدی که مسیر سه شب و روز راه است، زیرا اگر فرزندی از شما متولد شود، یاور هر ظالمی خواهد بود.

ای علی! بر تو واجب است جماع شب دوشنبه‌ها. زیرا اگر از شما فرزندی منعقد شود حافظ قرآن خواهد بود و راضی به آنچه که خداوند برای او تقسیم نموده، است.

ای علی! اگر شب سه شنبه با عیالت جماع کردی، بین شما نطفه‌ای منعقد می‌شود که به کامیابی شهادت ـ لا اله الله و محمد رسول الله می‌رسد و خداوند او را با مشرکین عذاب نمی‌دهد و قیافه و دهانش خوشبو، قلبش بخشنده، دستش سخاوتمند، زبانش پاک از غیبت و دروغ و بهتان خواهد بود.

ای علی! اگر شب پنج شنبه با عیالت جماع کردی فرزندی میان شما به وجود می‌آید که پادشاهی از پادشاهان یا عالمی از علماء می‌شود و اگر روز پنج شنبه هنگام زوال با او مجامعت نمودی، میان شما فرزندی پدیدار می‌گردد که شیطان تا پیری نزدیک او نمی‌شود، او ولی شده و خداوند سلامت را در دین و دنیا به او می‌بخشد.

ای علی! اگر شب جمعه با او مجامعت کردی و بین شما نطفه‌ای منعقد شد، سخنوری بلیغ و سخن‌پرداز خواهد شد و اگر روز جمعه بعد از عصر با او مجامعت کردی و فرزندی میانتان انعقاد بست، معروف و مشهور عالم خواهد شد و اگر در شب جمعه بعد از عشاء با او جماع کردی امید می‌رود که از ابدال (جانشینان خدا در زمین) باشد ـ ان شاء الله ـ

ای علی! در ساعات اولیه شب با همسرت جماع مکن، زیرا اگر میانتان فرزندی به وجود آید، از ساحر بودن در امان نیست و این‌که‌ دنیا را بر آخرت ترجیح دهد.

ای علی! وصیت من را حفظ کن، همان گونه که من آن را از جبرئیل حفظ نمودم.

این روایت نزد فقهاء معمول و مشهور است چنانچه رسایل عملیه آن را بیان کرده‌اند[106].

این موارد باعث می‌شود که ما به قطعیت اقرار کنیم که مصادر روائی امامیه غیر معتبر هستند و به هیچ وجه اعتماد بر آن‌ها امکان ندارد؛ زیرا این‌ها دینی را به وجود می‌آورند که پیوندی با اسلام ندارد. راویان این مصادر و کتاب‌هایشان عقاید کفر و تصورات منحرفی از دین و عقل و اخلاق دارند که این امر قطعاً به بی‌اعتباری همه‌ی مرویات آن‌ها منجر می‌شود.

اکنون، تو را به پروردگارت قسم، به من بگو چه معنی از (تمسک به اهل بیت) در نزد آن‌ها باقی می‌ماند؟!

مبحث سوم: روایت اهل سنت از اهل بیت

مجامع حدیثی اهل سنت روایات فراوانی را از طریق اهل بیت نبی  صلی الله علیه و آله و سلم  روایت کرده‌اند که برخی از حقائق را در این جا می‌گنجانم:

تبلیغ بر همگی واجب است

با توجه به این‌که پیامبر اکرم  صلی الله علیه و آله و سلم  دارای مردمانی بوده که با او مصاحبت داشته و از او روایت کرده‌اند و شنیده‌اند، هر کدام از آن‌ها بر حسب علم و قدرتش وجوباً مکلف به تبلیغ از پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  بوده است، زیرا خداوند مؤمنان ‌را کاملاً از کتمان علم و دین بر حذر می‌دارد:

﴿إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنْزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالْهُدَى مِنْ بَعْدِ مَا بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتَابِ أُولَئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَيَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ١٥٩ [البقرة: 159].

«بی‌گمان کسانی که پنهان می‌دارند آنچه را که از دلائل روشن و هدایت فرو فرستاده‌ایم، بعد از آن که آن را برای مردم در کتاب (تورات و انجیل) بیان و روشن نموده‌ایم، خدا و نفرین‌کنندگان (چه از میان فرشتگان و چه از میان مؤمنان انس و جان)، ایشان را نفرین می‌کنند (و خواستار طرد آنان از رحمت خدا خواهند شد).»

و هر مؤمنی را به دعوت به سوی آن امر می‌کند و می‌فرماید:

﴿قُلْ هَذِهِ سَبِيلِي أَدْعُو إِلَى اللَّهِ عَلَى بَصِيرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِي [يوسف: 108].

«بگو: این راه من است که من (مردمان را) با آگاهی و بینش به سوی خدا می‌خوانم و پیروان من هم (چنین می‌باشند)‏.»

لفظ (اتبعنی) از الفاظ عموم است و شامل هر کسی اعم از عرب، غیر عرب، اهل بیت یا غیر آن‌ها که از رسول خدا پیروی کرده، می‌شود.

پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  می‌فرماید: «من كتم علماً ألجمه الله بلجام من نار يوم القيامة».

(هر کس علمی را پوشیده دارد خداوند روز قیامت با افساری از آتش او را لگام می‌کند)

یا می‌فرماید: «ليبلغ الشاهد منكم الغائب».

(تا حاضرین، آن را به غایب برساند)

یا می‌فرماید: «بلغوا عني ولو آية».

(از من ابلاغ کنید حتی اگر آیه‌ای نیز باشد).

لذا به ناچار باید این صحابه سهمی از روایت از پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  را داشته باشند و عقلاً و شرعاً صحیح نیست که گرفتن روایت منحصر به اهل بیت نبی  صلی الله علیه و آله و سلم  شود.

کم بودن افراد اهل بیت علی رضی الله عنه  به نسبت صحابه

به دلیل این که اهل بیت نبی  صلی الله علیه و آله و سلم  نسبت به اصحاب کمتر است، لذا طبیعتاً احادیث منقول از صحابه بیشتر است و کثرت روایت از صحابه امر طبیعی و غیر هدفمندانه می‌باشد و تنها واقع آن را فرض کرده و به وجود آورده است.

سلسله‌ی طلایی

نزد محدثین چیزی وجود دارد که به سلسله‌ی طلایی معروف می‌باشد و آن سلسله سندی است که در ضمن آن مردانی وجود دارند که به واسطه رسیدنشان به بالاترین درجات ضبط و یقین (اتصال سند و سلامت آن از اشکالات)، ممتاز هستند از جمله‌ی آن‌ها؛ مخصوصاً روایاتی است که به علی رضی الله عنه  ختم می‌شود.

کثرت روایت از متقدمان و کمی روایت از متأخرین (اهل بیت):

روایات کسانی از اهل بیت که اصحاب پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  بودند مانند علی، عبدالله بن عباس بیشتر از کسانی است که بعد از آن‌ها آمده‌اند مانند: جعفر و پدرش محمد. بدین علت که دروغ در زمان اصحاب نبی  صلی الله علیه و آله و سلم  بسیار کم بود و دروغ گویان در آن عصرِ پویا (عصر صحابه) نتوانسته بودند در جامعه‌ی اسلامی رخنه کنند. لذا تشخیص روایت صحیحشان از ضعیف آسان‌تر از آن بود که متأخران به خاطر کثرت کذابین ـ کسانی که روایات به آن‌ها نسبت می‌دادند ـ آن را خاص کرده‌اند.

روایات (علی) نزد اهل سنت بیشتر از روایات (ابوبکر، عمر و عثمان) است:

مجامع و کتاب‌های حدیثی اهل سنت روایات بیشتری از علی بن طالب نسبت به سایر خلفای راشدین نقل کرده‌اند. مجموع روایات امام علی رضی الله عنه  در کتب نه‌گانه (صحیحین، سنن اربعه، مسند احمد و مالک و دارمی) به (1598) روایت می‌رسد. که تقریباً معادل مجموع روایات ابوبکر و عمر و عثمان با هم است، زیرا مجموع روایت‌های آن‌ها در این کتب به (1741) روایت می‌رسد که به صورت زیر تقسیم شده است:

خلیفه

تعداد روایات

ابوبکر صدیق

229

عمربن خطاب

1158

عثمان بن عفان

354

علی بن ابی طالب

1598

و بلکه از محمدباقر بیشتر از آنچه از ابوبکر روایت شده، روایت کرده‌اند! روایات امام باقر در کتب تسعه (244) روایت است در حالی که روایت حضرت ابوبکر 229 روایت بیشتر نیست!

البته اهل سنت از این تعجب نمی‌بیند که مسلم 9 روایت را از ابوبکر نقل کرده در حالی که 19 روایت را از محمدباقر آورده است.

و تعجب نمی‌کند که نسائی 22 روایت را از ابوبکر نقل می‌کند و 56 روایت را از باقر.

و در شگفت نیست که ابن ماجه 24 روایت را از باقر نقل کرده و 16 روایت را از علی.

و نیز در این‌که‌ بخاری 32 حدیث را از ابوبکر روایت کرده و 96 روایت را از علی، تعجب نمی‌کند.

و به حیرت نمی‌افتد از آنکه مسلم 9 حدیث را از ابوبکر نقل می‌کند و 67 روایت را از علی بن ابی‌طالب.

اما ترمذی 22 روایت را از ابوبکر نقل می‌کند این در حالی است که 142 حدیث را از علی روایت می‌کند.

نسائی هم، 22 روایت را از ابوبکر و 137 روایت را از علی نقل می‌کند.

ابوداوود 11 حدیث را از ابوبکر روایت می‌کند در حالی که 110 حدیث را از علی نقل می‌نماید.

ابن ماجه 16 روایت را از ابوبکر و 109 روایت را از علی روایت می‌کند.

اما مسند امام احمد بر همه‌ی این‌ها برتری دارد، زیرا 81 روایت را از ابوبکر نقل می‌کند و ده برابر یعنی در حدود 804 روایت را از علی نقل می‌کند!!...

میان علی و ابو هریره رضی الله عنهما

بسیاری اوقات امامیه به این سخن پراکنی می‌کنند که اهل سنت علی و اهل بیت را قبول دارند ولی چیزی از آن‌ها را در کتاب‌هایش نقل نکرده‌اند در حالی که هزاران حدیث را از ابوهریره روایت کرده‌اند علی رغم این‌که‌ او دیر اسلام آورد و علی از اولین کسانی است که مسلمان شد، پس چرا آن گونه که از ابوهریره روایت می‌کنید از علی علیه السلام  روایت نمی‌کنید؟!

علی مرد جنگ و سیاست و ابوهریره مرد علم و روایت بود

جواب: مقایسه‌ی بین علی و ابوهریره از جهت روایت اساساً نمی‌گنجد و قیاس یکی بر دیگری فاسد است، زیرا قیاس مع الفارق می‌باشد و صحیح آن است که علی و ابوهریره با همگونان خود مقایسه شوند. علی مرد جنگ و سیاست است و این وظیفه‌ی اساسی اوست و این وظیفه، او را از فراغت جهت علم و نشر روایت باز می‌دارد هر چند عالم و حافظ هم باشد. بدین خاطر این فرصت برای بیشتر مردم حاصل نشده که از او روایت کنند و احادیث را از او بگیرند به طوری که از کسی که برای نشر علم فراغت داشته (مانند ابوهریره) این فرصت حاصل شده است.

علی علیه السلام  با امثال خودش از مردان جنگ و فرماندهی و سیاست مانند ابوبکر و عمر و عثمان مقایسه می‌شود و نیز کسانی که اشتغال به این وظیفه، آن‌ها را از نشر علمی که داشتند، باز داشته بود و اگر اهل سنت از این گروه بیشتر از علی علیه السلام  روایت می‌کردند احتمال هدف مذکور می‌رفت و ممکن بود که توجه به آن‌ها غیر از علی تعجب برانگیز باشد. پس چگونه این امر ممکن است در حالی که امر کاملاً برعکس است و اندکی قبل آن را گفتیم؟!

مرویات علی از مرویات ابوبکر، در کتب تسعه (1369) روایت بیشتر است و (440) روایت از روایات عمر افزون‌تر است! و از مرویات عثمان (1244) روایت بیشتر است!

بلکه مرویات علی به تنهایی تقریباً برابر مرویات هر سه خلفاء با هم است!!! آیا صحیح است که ـ طبق قواعد امامیه ـ این امر را چنین تفسیر کنیم که آن‌ها خلفای ثلاثه را ناپسند می‌دانستند و علی را مشخص کرده بودند؟ یا این‌که‌ این امری طبیعی است که به اسباب و علل خود ارتباط دارند؟!

آیا اهل سنت بیشتر از آنچه از علی روایت کرده‌اند، از ابوهریره روایت کرده‌اند، اهل سنت از ابوهریره باز بیشتر از ابوبکر و عمر و عثمان روایت کرده‌اند و این چیزی است که خاص علی نیست تا این‌که‌ امکان سوء برداشت از آن شود. بنابراین، این نیز امریست طبیعی و مرتبط با علل و دلایل خود.

ابوهریره بیشترین روایات را نقل کرده، اما روایات زیادی را گزارش نداده

گاهی این اشکال پیش می‌آید که ابوهریره تنها سه یا چهار سال هم عصر پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  بوده است، پس چگونه توانسته است این مقدار فراوان از روایات را نقل کند که دیگر صحابه نتوانسته‌اند به اندازه‌ی او روایت کنند حتی آنان که قبل از ایشان اسلام آورده‌اند و از ابتدای دعوت با پیامبر بوده‌اند؟!

جواب: این‌که‌ ابوهریره از دیگران بیشتر روایت کرده، صحیح است اما این‌که‌ به طور فراوان روایت‌های بسیاری را روایت کرده باشد طوری که بعید به نظر برسد که در دورانی که با پیامبر بوده آن را شنیده باشد؛ بنا به دلایل زیر غیر صحیح است.:

1-   ابوهریره چهارسال با پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  بوده است و کسب چهار هزار حدیث در طول 4 سال به عنوان زیاد قلمداد نمی‌شود.

آری که او از دیگران بیشتر روایت کرده است اما در واقع این مقدار خیلی زیاد هم نیست خصوصاً مردم آن زمان به قوی بودن حافظه معروف بودند.

چنانچه اگر یکی از آن‌ها قصیده‌ای با ده‌ها بیت را می‌شنید در اولین بار آن را حفظ می‌نمود و امروزه هر کدام از ما ـ هر چند که حافظه‌ی ما نسبت به آن زمان ده‌ها برابر ضعیف شده ـ می‌تواند که هر سال هزار حدیث را حفظ کند و در طی چهار سال چهار هزار را از بر می‌نماید؛ و باید اذعان داشت که‌ ابوهریره خود را برای این‌کار وقف نموده بود.

2-   همه‌ی این احادیث به طور مستقیم از پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  شنیده نشده‌اند و بسیاری از آن‌ها از کسی شنیده شده‌اند که او هم از صحابی شنیده است و روایت صحابی از پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  از طریق صحابی دیگر معروف و معتبر است. حتی اگر راوی (کسی که از او روایت شده) ذکر نشده باشد ولی بدون تصریح به شنیدن، آن را روایت نماید، معتبر مخسوب می‌گردد، مثلاً می‌گوید: (قال النبي) و هنگامی که سؤال شود: آیا خود آن را شنیده‌ای؟ می‌گوید: نه بلکه از فلانی شنیده‌ام؛ و این امری است که هنوز کاربرد دارد؛ چنانچه امروزه‌ گفته‌ می‌شود: (قال رسول الله) در حالی که او مستقیم از پیامبر نشنیده است. لذا صحیح نیست که گفته شود ابوهریره چگونه چهار یا پنج هزار حدیث را در خلال چهار سال حفظ کرده است؟! بیشتر این احادیث از طریق صحابه‌ی دیگر و از رسول الله  صلی الله علیه و آله و سلم  گرفته شده‌اند.

3-   اسلام ابوهریره از روز هجرتش در سال هفتم شروع نشد، بلکه او در مکه و در اوائل دعوت نبی بنا به دعوت طفیل بن عمر الدوسی ایمان آورد، اما هجرتش به عقب افتاد و بعید نیست که در این دوره بسیاری از اقوال، احوال و افعال نبی برای او نقل شده باشد.

4-   ابوهریره بیشتر از همه‌ی اصحاب یعنی (تا سال 57 هـ) عمر کرد و این فرصتی را پیش روی او فراهم نمود که بیشتر از دیگران آنان که قبل از او فوت کرده بودند، را روایت کند. زیرا علی علیه السلام  در سال 40 هجری، عمر رضی الله عنه  در سال 23 هجری و ابوبکر رضی الله عنه  در سال 13 هجری و فاطمه 6 ماه بعد از پیامبر وفات نمودند.

5-   برخی از صحابه، روایت‌ از آن‌ها کم است به دلایلی مانند: مشغول شدن آن‌ها به زارعت یا تجارت یا جهاد و برخی از آن‌ها به دلیل دوری محل سکونتشان از مراکز کسب علم و برخی از آن‌ها به دلایل دیگری: عبدالله بن عمر بن عاص بعد از فتح فلسطین کتاب‌های بسیاری از اهل کتاب را دید. لذا به استناد آنچه در آن‌ها بود روایت می‌کرد، اما اهل حدیث از نقل روایات فراوان از او حاشا نموده‌اند جز در مواردی که از صحت آن اطمینان دارند به خاطر ترس از این‌که‌ مبادا امر بر راویان مختلط شود و بین آنچه از اهل کتاب روایت شده و انچه که از رسول الله  صلی الله علیه و آله و سلم  روایت شده، تمییز قائل نشوند و البته اسباب دیگر نیز وجود دارد که در صدد روایت آن‌ها نیستم. بلکه خواستم اشاره کنم به این‌که اهل سنت در تعامل با روایت حدیث، طبق طبیعت مسایل قدم می‌نهند و بنا به دلایل هدفمند و از قبل ساخته شده، منفعل نمی‌باشند و آنچه که غریب می‌نمایاند به خاطر اسبابی حقیقی و طبیعی است که اگر دانسته شوند تعجب برطرف می‌شود.

 

 

راویان اهل بیت در نزد اهل سنت بیشترند تا در نزد شیعه

از جمله کسانی که اهل سنت از میان اهل بیت بیشترین روایات را از آن‌ها نقل کرده‌اند عبارتند از: عبدالله بن عباس و نیز پدر عباس عموی پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  و عقیل بن ابی‌طالب و عبدالله بن جعفر بن ابی طالب که این گروه در کتب امامیه روایت ندارند با وجود این‌که‌ از اهل بیت پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  هستند! همچنین اهل سنت از علی بن حسین و محمدبن علی و جعفر بن محمد روایت کرده‌اند و بلکه از محمد باقر ـ چنانچه اندکی قبل بدان اشاره داشتیم ـ بیشتر از ابوبکر صدیق رضی الله عنه  رویت کرده‌اند.

و اهل سنت از اهل بیت نبی یعنی ازواج گرامی‌اش ـ مادران مؤمنان ـ مانند عایشه ـ که بیشتر از همه روایت کرده ـ و حفصه و ام سلمه و ام حبیبه روایت کرده‌اند، این در حالی است که منابع امامیه از روایت از آن‌ها خالی است! که این امر باعث ضایع شدن نصف دین می‌گردد. امری که وابسته به احکام خانوادگی و رابطه‌ی زوجیت است؛ زیرا برای کسی جز ازواج پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  ممکن نیست که این امور را روایت کنند، با توجه به این‌که در خانه‌ی پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  غیر از آن‌ها کسی سکونت نداشته است. پس چگونه گفته می‌شود که: اهل سنت از اهل بیت روایت نکرده‌اند و بدان‌ها متمسک نشده‌اند؟!

اما این‌که‌ اهل سنت به روایت آن‌ها (اهل بیت) اکتفا نکرده‌اند، این صحیح است، زیرا این چیزی است که منطق آن را اقتضا می‌کند و طبیعت این اشیاء بدان تمایل دارد و برای این‌که‌ اسلام این مفاهیم را که دین در یک خانواده‌ی مقدس منحصر شود، را نمی‌شناسد.

اما کسی که روایت را مخصوص آن‌ها کند (یعنی امامیه) آن‌ها از یک طرف با عقل و منطق و دین مخالفت کرده‌اند و از طرف دیگر احادیث پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  را برای ملت روایت نکرده‌اند ـ منابعشان خالی از احادیث نبی  صلی الله علیه و آله و سلم  است ـ و درباره‌ی تصحیح و تضعیف در اقوال ائمه اهل بیت موفق نشده‌اند، زیرا راویان آن‌ها افرادی مخدوش و نامتعادل هستند که در آنچه روایت کرده‌اند، مورد اطمینان نیستند.

مبحث چهارم: مناقشه‌ای پیرامون (اهل بیت نسبت به آنچه در خانه‌ی پیامبر می‌گذرد، آگاه‌ترند...)

مقوله‌ی زیبایی است.... اما زیبای را می‌خواهیم که به حقیقت اسناد داده شوند نه به خیال؛ زیرا زیبای که اساس ندارد خیال و نیرنگ است و امید فایده‌ای از آن نمی‌رود.

آیا دین الهی که محمد  صلی الله علیه و آله و سلم  آن را آورد فقط مخصوص آنچه که در خانه‌ی نبی  صلی الله علیه و آله و سلم  بوده، می‌باشد؟ یا به عنوان علاجی برای همه‌ی مشکلات روحی و مادی جامعه، آمده است؟

اگر دین ما تنها به آنچه که در چهار دیواری بیت پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  رخ داده، اهمیت می‌داد یا پیامبری صرفاً برای خانواده‌ی خویش مبعوث می‌شد، بنابراین مرجعیت در اهل این خانه منحصر می‌شد، زیرا آن‌ها به آنچه در آن می‌گذرد، آگاه‌تر از دیگرانند.

و چنانچه این دین بزرگ برای همه‌ی مردم و همه‌ی نسل‌ها فرود آمده و به منظور اصلاح همه‌ی جوامع آمده و به وقایعی که در اجتماع رخ می‌دهد اهمیت داده، وقایعی که سبب نزول اغلب آیات قرآن و نیز سنت پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  بوده‌اند، لذا این مقوله رابطه‌ای با انحصار تبلیغ دین از اهل بیت و گرفتن دین از آن‌ها ـ نه دیگران ـ ندارد.

حیات پیامبر که اقوال و افعالش متعلق بدان بود به دو بخش تقسیم می‌شود:

1-   بخشی که عبارت است از اقوال و افعال و احوال خانواده و زوجیت، که در خانه‌ی ایشان جریان داشته است. چنانچه در این فرموده آمده است:

﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ تَبْتَغِي مَرْضَاتَ أَزْوَاجِكَ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ١ قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَكُمْ تَحِلَّةَ أَيْمَانِكُمْ وَاللَّهُ مَوْلَاكُمْ وَهُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ٢ وَإِذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلَى بَعْضِ أَزْوَاجِهِ حَدِيثًا فَلَمَّا نَبَّأَتْ بِهِ وَأَظْهَرَهُ اللَّهُ عَلَيْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَأَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ فَلَمَّا نَبَّأَهَا بِهِ قَالَتْ مَنْ أَنْبَأَكَ هَذَا قَالَ نَبَّأَنِيَ الْعَلِيمُ الْخَبِيرُ٣ إِنْ تَتُوبَا إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُمَا وَإِنْ تَظَاهَرَا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلَاهُ وَجِبْرِيلُ وَصَالِحُ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمَلَائِكَةُ بَعْدَ ذَلِكَ ظَهِيرٌ٤ [التحريم: 1-4].

«ای پیغمبر! چرا چیزی را که خدا بر تو حلال کرده است، به خاطر خوشنود ساختن همسرانت، بر خود حرام می‌کنی‌؟ خداوند آمرزگار مهربانی است (و تو را و همسران تو را می‌بخشاید). خداوند راه گشودن سوگندانتان را برای شما مقرّر می‌دارد. (بدین نحو که کفّاره قسم را می‌دهید و خود را از زیر بار مسؤولیت آن بیرون می‌آورید). خدا یاور و سرور شما است، و او بس آگاه و کار بجا است. خاطرنشان ساز وقتی را که پیغمبر با یکی از همسرانش (به نام حفصه) رازی را در میان نهاد، و او آن راز را (به عایشه) خبر داد، و خداوند پیغمبرش را از این (افشای سرّ) آگاه ساخت. پیغمبر برخی از آن (رازگوئی) را (برای همسر رازگویش حفصه) بازگو کرد و از برخی دیگر خودداری کرد. هنگامی که همسرش را از آن (رازگوئی) مطّلع کرد، او گفت: چه کسی تو را از این (موضوع) آگاه کرده است‌؟ پیغمبر گفت: خداوند بس دانا و آگاه مرا با خبر کرده است. اگر به سوی خدا برگردید و توبه کنید (خداوند برگشت و توبه شما را می‌پذیرد) چرا که دل‌هایتان (از حفظ سرّ که پیغمبر دوست می‌داشت) منحرف گشته است. و اگر بر ضدّ او همدست شوید (و برای آزارش بکوشید، باکی نیست) خدا یاور او است، و علاوه از خدا، جبرئیل، و مؤمنان خوب و شایسته، و فرشتگان پشتیبان او هستند.»

و علاوه بر این در قرآن به احکام مخصوص خانواده یا وقایعی که در آن رخ داده، پرداخته است؛ زیرا کسانی که در این بیت طاهر ساکن بودند ـ خصوصاً ازواج گرامی ایشان ـ کسانی بودند که عهده‌دار نقل آنچه که در این بیت طاهر جریان داشت، بودند و آنچه را که نقل می‌کردند، مردم می‌پذیرفتند بدون جدایی و تمایز میان این‌که‌ افراد نقل کننده ازواج نبی  صلی الله علیه و آله و سلم  باشند یا خویشاوندان وی و یا از خادمی که مشرف به ساکن شدن با اهل بیت شده‌اند مانند: انس بن مالک خادم رسول الله  صلی الله علیه و آله و سلم  کسی که در تمام مدت 10 سالی که پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  در مدینه بود با او زیست و بسیاری از احوال و احادیث پیامبر را که دیده یا به خاطر سپرده بود، نقل کرد یا سایر کسانی که پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  را مشاهده‌ کردند و مسایلی را از او به‌ خاطر سپاردند.

عایشه رضی الله عنها  از او روایت می‌کند که پیامبر اول شب می‌خوابید و آخر شب بیدار می‌شد و اگر نیازی به اهلش داشت، آن را برطرف می‌کرد سپس می‌خوابید. در وقت طلوع فجر کاذب اگر او جنب بود، از جای بلند می‌شد و آب را بر خودش می‌ریخت و اگر جنب نبود وضو می‌گرفت سپس دو رکعت نماز می‌خواند.)[107]

ام سلمه از پیامبر روایت می‌کند و می‌گوید که رسول الله  صلی الله علیه و آله و سلم  فرمود:

« أيما امرأة ماتت وزوجها عنها راض دخلت الجنة».

(هر زنی که بمیرد در حالی که همسرش از او راضی باشد، داخل بهشت می‌شود)[108]

از جابر روایت شده است که پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  درباره‌ی ادویه جات از اهلش سؤال کرد. عرض کردند چیزی جز سرکه نزد ما نیست. فرمود: آن را بیاورند، پس آن را می‌خورد و می‌فرمود:

« نعم الأُدم الخل نعم الأُدم الخل».

(سرکه چه خوب چاشنی است، سرکه چه خوب چاشنی است)[109]

از عمر بن أبو سلمه روایت شده است که گفت: من در حجره‌ی رسول الله  صلی الله علیه و آله و سلم  بودم (یعنی: در زیر رعایت و نگهداری او بود زیرا او ناپسری رسول خدا  صلی الله علیه و آله و سلم  (فرزند ام سلمه) بود) دستم روی سینی شتاب می‌کرد، رسول الله  صلی الله علیه و آله و سلم  به من ارشاد فرمود:

«يا غلام سمِّ الله تعالى وكل بيمينك وكل مما يليك».

(ای غلام! نام خدای را بیاور، با دست راستت بخور و از آنچه جلوی توست بردار.) [110]

از انس روایت شده است که گفت: رسول الله  صلی الله علیه و آله و سلم  هرگاه غذایی می‌خورد سه انگشتش را می‌لیسید و می‌فرمود:

«إذا سقطت لقمة أحدكم فليأخذها وليمط عنها الأذى وليأكلها ولا يدعها للشيطان».

(اگر لقمه‌ی یکی از شما افتاد آن را بردارد و ناپاکی را از آن بزداید و آن را بخورد و آن را برای شیطان باز نگذارد.)

و به ما دستور می‌داد که سینی را لقمه مالی کنیم و فرمود:

« إنكم ما تدرون في أي طعامكم البركة».

(شما نمی‌دانید که در کدام قسمت طعامتان برکت است.»[111]

آیا این روایات را رها کنیم به خاطر این‌که‌ راویان آن‌ها از اهل بیت علی علیه السلام  نیستند. البته من می‌گویم بیت علی علیه السلام  چون معنای تطبیقی مفهوم اهل بیت در نزد امامیه تنها علی و اهل اوست نه عموم اهل بیت!!

2-   قسمت دیگر زندگانی پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  در خارج خانه‌ی مبارکش جریان داشته است، چه این‌که‌ ایشان دعوت می‌کرد، جهاد می‌نمود، امر می‌داد، نهی می‌کرد، مسافرت می‌رفت و با مردم در بازارها و خانه‌هایشان نشست و برخاست داشت، در مسجد نماز می‌خواند، در آنجا خطبه می‌فرمود و توجیه می‌کرد و... الخ در آگاهی و نقل این بخش عظیم همه‌ی اصحابی که هم عصر ایشان بوده‌اند، شریک می‌باشند و خاص نزدیکان و اهل بیت او و اهل بیت علی نیست ـ که همگی تعداد اندکی بوده‌اند ـ و احادیث و افعال و احوال پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  طلسم‌ها و معماها نیستند یا این‌که‌ اوهام و پوشیدگی آن‌ها را احاطه کرده باشد طوری که نیازمند یک نیروی خارجی باشد تا این ابهام و گنگی را بزداید که صحابه آن را گم کرده باشد و اهل بیت مخصوص آن‌ها باشند.

قرآنی که عظیم‌تر و پربارتر از سنت است، را همین اصحاب نقل کرده‌اند و امروزه غیر از قرآنی که ابوبکر رضی الله عنه  جمع آوری کرده چیزی در اختیار نداریم. که البته او و دیگر کسانی که در نزدش امین بودند،در جمع آوری این قرآن سهیم بودند؛ آیا به کتاب خداوند اطمینان می‌کنید اما به سنت رسول خدا اعتماد ندارید؟

این تناقضی است که عقل سلیم آن را نمی‌پذیرد.

از طرفی اهل بیت پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  ـ نه خصوص اهل بیت علی ـ همواره در اوقات آزاد و سفر و حرکات و سکناتش با او نبوده‌اند. چنانچه خود به تبوک رفت و علی را به مدینه گمارد و علی نیز به یمن رفت و پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  را در مدینه ترک کرد که برای حجة الوداع آماده می‌شد و روزی ایمان آورد که طفل کوچکی بود و صفات و شرایط لازم برای رفاقت پیامبر را نداشت ـ اینک از خانه‌اش خارج شده و به سوی خدا فرا می‌خواند. ابوبکر نیز این گونه بود و بسیاری اوقات، علی رضی الله عنه  در شرایط عمومی و خصوصی پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  از او جدا می‌شد و جز از طریق اصحاب پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  نمی‌توانست اموری را که در غیاب او عارض می‌شود، را بداند، زیرا پیامبر مکلف نیست که وقایعی را که برای او رخ داده برای علی بازگو کند و علی نیز علم غیب نمی‌دانست تا از بازگویی جریانات بی‌نیاز باشد. یا این‌که‌ این قسمت از زندگی پیامبر که او ندیده است را تعطیل و از چهارچوب دین حذف کنیم، زیرا از طریق علی علیه السلام  نقل نشده است. این گروهی که هم عصر پیامبر بودند و به او ایمان آوردند، کاملاً و به طور عمومی مأمور به تبلیغ دین و بلکه جهاد در این راه بوده‌اند.

همان‌گونه که خداوند می‌فرماید:

﴿وَلْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ١٠٤ [آل عمران: 104].

«باید از میان شما گروهی باشند که (تربیت لازم را ببینند و قرآن و سنّت و احکام شریعت را بیاموزند و مردمان را) دعوت به نیکی کنند و امر به معروف و نهی از منکر نمایند، و آنان خود رستگارند.»

و تبلیغ و بازگویی جریانات پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  را به‌ عنوان نشانه‌ای برای بهترین امت بودن بیان نموده‌ است:

﴿كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ [آل عمران: 110].

«شما (ای پیروان محمّد) بهترین امّتی هستید که به سود انسان‌ها آفریده شده‌اید (مادام که) امر به معروف و نهی از منکر می‌نمائید و به خدا ایمان دارید.»

و بلکه اتباع آن‌ها از پیامبر بدون دعوت الی الله و تبلیغ دینش بی‌معنی است چنانچه خداوند می‌فرماید:

﴿قُلْ هَذِهِ سَبِيلِي أَدْعُو إِلَى اللَّهِ عَلَى بَصِيرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِي [يوسف: 108].

«بگو: این راه من است که من (مردمان را) با آگاهی و بینش به سوی خدا می‌خوانم و پیروان من هم (چنین می‌باشند)‏.»

و این تبلیغ صحیح نیست و تمام نمی‌شود جز این‌که‌ مردم آنچه را که از رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم  درباره‌ی دین، روایت کرده‌اند را قبول کنند. اگر تنها روایت را از علی علیه السلام  قبول کنند، مردم به تمام کسانی که ـ از صحابه ـ به تبلیغ دین پرداختند، می‌گفتند: تو علی نیستی یا از اهل بیت پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  نیستی، لذا روایت و ابلاغ تو را نمی‌پذیریم، در حالی که او هم اکنون مأمور به تبلیغ است، لذا در این صورت تناقض در اوامر خدا پیش می‌آید که این هم محال است.

البته راه خروجی از این نیست جز از یک راه خیالی که صحابی‌ای که خداوند او را مأمور به تبلیغ کرده، مردم را به سوی دین فرا خواند و مردم او را ترک کنند، سخن می‌گوید اما نمی‌شنوند و آنچه را که برایشان روایت ‌می‌کند، مردم نمی‌گیرد، که این هزل است و هیچ چیزی از دین خدا در آن نیست.

اگر فرض کنیم که مردم توقف کرده‌اند تا هنگامی که بلاغ از طرف یکی از اهل بیت آمده است آیا بر کدام یک از آن‌ها حرام است تبلیغ آنچه را که شنیده‌اند؟ و مادامی که از اهل بیت نیست بر کدام مسلمانی حرام است که این‌ها را بگیرد؟ واقعاً این‌ها اساطیر و افسانه هستند.

اما در عین حال ملازم این مقوله است و قابل انفکاک از آن نیست؛ آیا وقت آن فرا نرسیده که عقلاء روشن کنند که این مقوله اسطوره‌ای از اساطیرِ مخالف با عقل و نقل و منطق و واقعیت است.

رسول الله  صلی الله علیه و آله و سلم  مخالف این مقوله، عمل نموده است

الزامی به عدم اخذ دین از غیر علی، از طرف رسول الله علیه السلام  وارد نشده است. در کتاب خداوند نیز چیزی در این رابطه نیامده است و این به قطعیت روشن و معلوم است.

از کردار رسول الله  صلی الله علیه و آله و سلم  نیز معلوم است که دعوتگران ـ آن‌هایی که در میان صحابه شایسته بودند ـ را به سوی اقوام مختلف می‌فرستاد بدون این‌که‌ امر دعوت را منحصر به شخص علی یا اهل بیتش کند.

مصعب بن عمیر را چند سال قبل از هجرت به یثرب فرستاد، خداوند شهر مدینه را بر دستان وی گشود و مبلغ دین خدا از جانب رسول الله  صلی الله علیه و آله و سلم  شد. معاذ بن جبل را به سوی اهل یمن فرستاد. جماعتی از صحابه نامه‌های او را به سوی پادشاهان و فرمانروایان عرب و روم و عجم بردند بدون این‌که‌ در میان آن‌ها صحابی‌ای از خویشاوندان پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  باشد.

پیامبر قراء را به چهار سوی جزیرةالعرب می‌فرستاد تا مردم را دعوت نموده و دین را به آن‌ها یاد دهند. مردی به نزد او می‌آید در حضور وی مسلمان می‌شود؛ پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  او را به سوی قوم خودش روانه می‌کند تا مردم را به سوی اسلام فرا خواند مانند: طفیل بن عمروالدوسی و غیره. علی را به یمن می‌فرستد اما او در میان داعیان و فرستادگان پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  تنها نیست.

پس چه امری ما را وادارد که دین را تنها از این راه بپذیریم در حالی که ابواب و روش‌های رسول الله  صلی الله علیه و آله و سلم  فراوان و مشروع بود که ایشان با دست مبارکشان آن را گشوده است؟ پس چه کسی این توان ‌را دارد که بعد از نبی  صلی الله علیه و آله و سلم  این ابواب را ببندد.

کسی که غیر این را بگوید یا چیزی را روایت کند که با آن در تناقض است، او را با همان دلیل که آورده، رد می‌کنیم، چون راوی یا گوینده‌اش از اهل بیت رسول الله  صلی الله علیه و آله و سلم  و ائمه‌ی آن نیستند، لذا به مقتضای قانون واجب است که قبل از هر چیزی ابتدا قاعده را بر حجت خودش تطبیق کنیم که اگر قاعده صحیح بود روایت تو باطل است و اگر روایت تو را بپذیریم قاعده فاسد است.

کلینی، قمی و طوسی از رجال و ائمه‌ی اهل بیت اثنی عشر نیستند، لذا به مقتضای قاعده‌ی قبلی روایات آن‌ها مردود است.

یا این‌که‌ می‌گویند: مادامی که از اهل بیت روایت می‌کنند ما روایاتشان ‌را می‌پذیریم، پس روایات دیگر اهل بیت را نیز قبول کنند یا روایت‌های آن‌ها از پیامبر را قبول کنند زیرا او سید اهل بیت است.

یا ‌می‌گویند: هر آنچه نقلش صحیح باشد آن را می‌پذیریم؛ در این صورت کار به تضعیف و تصحیح بر می‌گردد، لذا آنچه که شروط صحت را داراست، قبول می‌کنیم از جمله: معتبر بودن راوی، اتصال سند، خالی بودن از اشکال و غیر از اینها، که همه‌ی این‌ها رابطه‌ای با این قاعده که مسلمین را ملزم به تبعیت از اهل بیت کند، ندارد، زیرا صدق و راستی در خانه‌ی یکی از مخلوقات محصور نیست.

همسران پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم ، به رخدادهای خانه داناتر بودند

در ابتدای این موضوع گفتیم: (دین ما تنها به آنچه که در چارچوب خانه‌ی نبی رخ داده است، اهمیت نمی‌دهد، یا پیامبری به خاطر خانواده‌ی خودش مبعوث نشده است؛ زیرا در این صورت مرجعیت در انحصار اهل این خانه خواهد بود، زیرا آن‌ها نسبت به احوال بیت از دیگران داناتر بودند.)

اما اینجا خود به خود سؤالی مطرح می‌شود که اگر امر چنین است، این اهل بیت که نسبت به اوضاع خانه از دیگران داناترند، چه کسانی هستند؟ لازم است که این‌ها همواره در بیت بوده باشند تا این‌که‌ داناتر باشند، بنابراین آن‌ها کسی جز همسران پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  نیستند.

بنابراین همسران پیامبر نسبت به آنچه در خانه رخ می‌دهد، آگاهترین مردمانند؛ زیرا آن‌ها اهل آن خانه بوده و در آنجا سکونت داشته‌اند.

و مقوله‌ی (اهل البیت ادري بما فیه) کاملاً بر آن‌ها منطبق است.

اما (علی) هر چند که نصف عمر خود را در این خانه گذراند، اما رسول الله  صلی الله علیه و آله و سلم  دارای اسرار زوجی و احوال خانوادگی بود که برای علی زیبا نیست در ایام مساکنت با پیامبر، بر آن‌ها مطلع شود و این امر را به همسرانش واگذار کرده بود و ازواج گرامی‌اش آنچه را که روایتش برای مردم جائز بود و مردم بدان نیاز شرعی داشتند را نقل می‌کردند. از طرف دیگر علی در خانه‌ای دیگر مستقل شد و از آنچه که در خانه‌ی پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  رخ می‌داد کناره‌گیری کرد و مانند دیگر افرادی شد که در خارج بیت بودند.

فاطمه نیز 6 ماه بعد از وفات پیامبر رحلت نمود و این فرصت برای او فراهم نشد که جز اندکی از آنچه از رسول الله  صلی الله علیه و آله و سلم  دیده بود را روایت کند، البته با در نظر داشتن انتقال او به خانه‌ی علی و اختصاص یافتن ازواج نبی بدین امر که روابط زناشویی مقتضی آن است. پس ازواج پیامبر ـ مادران مسلمانان ـ نسبت به این مقوله (اهل البیت ادری بما فیه) در اولویت هستند و نیز به روایت آنچه در آنجا رخ می‌داده در اولویت می‌باشند.

و این مصداق این فرموده‌ی الهی است که می‌فرماید:

﴿وَاذْكُرْنَ مَا يُتْلَى فِي بُيُوتِكُنَّ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ وَالْحِكْمَةِ إِنَّ اللَّهَ كَانَ لَطِيفًا خَبِيرًا٣٤ [الأحزاب: 34].

«و آیات خدا و سخنان حکمت‌انگیز (پیغمبر) را که در منازل شما خوانده می‌شود (بیاموزید و برای دیگران) یاد کنید. بی‌گمان خداوند دقیق و آگاه است.»

لذا خطاب به امامیه می‌گوییم که این قسمت مهم از حیات رسول خدا  صلی الله علیه و آله و سلم  ـ قسمی که در خانه‌اش گذشته و کسی غیر از همسرانش قادر به درک و روایت آن نیستند ـ کجاست؟ در میان مرویات آن‌ها در منابعشان که از این زوجات طاهرات روایت شده است.

آیا بعد از این، حقیقتی برای شما باقی ‌مانده که به استناد آن، تمسک به اهل بیت را اعلام دارید؟!




[1]- الاصول 1/187.

[2]- الاصول 1/177.

[3]- الاصول 1/178.

[4]- الاصول 1/178.

[5]- عقاید امامیه تحت عنوان، (26- عقیده ما در اطاعت از ائمه) ص 69- چاپ پنجم ـ قم 1423/2002

[6]- مانند کتاب (عصمت) و (نظرة في عصمة الأئمه) و رساله‌ی (آیة التطهیر و علاقتها بعصمة الائمه)

[7]- نگاه کن به اصول الکافی 1/358-365.

[8]- همچنان که نقل از ابراهیم زنجانی و محمدرضا مظفر ذکر شد.

[9]- رساله علمی: کتابی فقهی است که از شخص فقیه صادر شده، زمانی که به نظر خودش به درجه اجتهاد رسیده است. یعنی مذهب جداگانه‌ای دارد.

[10]- النهایة فی مجرد الفقه و الفتاوی ص 200-201.

[11]- یعنی نصف مربوط به بنی هاشم.

[12]- منهاج الصالحین/ عبادات ص 347- 349 چاپخانه دیوانی ـ بغداد ـ چاپ بیست و نهم.

[13]- سخن از این موضوع را در کتاب مستقلی به اسم (أسطورة المذهب الجعفری) (افسانه مذهب جعفری) به تفصیل بیان کرده‌ام.

[14]- تحریرالوسیله‌ اثر خمینی 2/241.

[15]- مسائل و ردود- محمدصادق صدر ص 55.

[16]- همچنین

[17]- همچنین

[18]- همان منبع

[19]- همان منبع

[20]- فروع کافی 5/540.

[21]- الاستصار- طوسی 3/242.

[22]- فروع کافی 5/542.

[23]- همان 6/501.

[24]- همان منبع

[25]- المسائل المنتخبه ـ ص 100 ـ سیستانی و خوئی.

[26]- فروع کافی/6/ص 503.

[27]- المسائل المنتخبه ـ سیستانی ص 100 ـ مساله‌ی (1020)

[28]- همان ـ مساله (1030).

[29]- مسائل و ردود ـ محمد صادق الصدر ـ ص 77 ـ مساله‌ی (407).

[30]- فروع الکافی / 5/ 560.

[31]- همان / 5/ ص 481.

[32]- أیضا / 5/ ص 470.

[33]- همان منبع

[34]- منهاج الصالحین ـ خویی ـ 1/48.

[35]- المسائل المنتخبة ـ خویی ـ ص 14 و 15.

[36]- المسائل المنتخبة ـ سیستانی ـ ص 340.

[37]- المسائل المنتخبة ـ خویی ـ ص 300.

[38]- منهاج الصالحین ـ خویی ـ 1/47 ـ مسأله‌ی (172).

[39]- معجم رجال الحدیث / ج 1 / ص 110.

[40]- همان منبع / جلد 1 / ص 70.

[41]- همان منبع / ج 1 / ص 90.

[42]- نقد الرجال ـ تفرشی ـ ص 137.

[43]- رجال الکشی- ص 112.

[44]- رجال الکشی- ص 139.

[45]- همان- ص 139-133-131.

[46]- رجال الکشی- ص 155.

[47]- همان منبع- ص 152.

[48]- رجال الکشی- ص 152.

[49]- همان، ص 154.

[50]- ص 154.

[51]- ص 155.

[52]- رجال الکشی- ص 151.

[53]- همان منبع- ص 208

[54]- الکافی / ج 1 / صص: 106-105.

[55]- الکشی- 90.

[56]- الکشی- 76.

[57]- الکشی- 423.

[58]- آن‌ها در امامت علی موسی بن جعفر مترقف شدند و دربارۀ مهدویت و غیبت او سخن راندند و به امامت بعد از او اعتراف نکردند، با تکیه بر روایتی که گفته می‌شود، «هفتمین ما، قائم و مهدی ماست».

[59]- کافی / کلینی / ج 1 / 105.

[60]- الکشی / 242.

[61]- تنقیح المقال / ج 1 / ص 174.

[62]- الکشی- 195.

[63]- الکشی / ص 186.

[64]- الموضوعات فی الآثار والاخبار- ص 153.

[65]- رسائل الشریف المرتضی / ج 3 / ص 131-130 / از کتاب مدخل الی فهم الاسلام / ص 393- یحیی محمد که شیعه‌ی دوازده امامی است.

[66]- «مرآة العقول» اثر مجلسی، «لؤلؤة البحرین» اثر یوسف بحرانی صص: 195-194 به تحقیق محمد صادق بحرالعلوم، «الموضوعات في الآثار والاخبار» اثر هاشم معروف حسینی ص 44. بنگر به «مدخل الی فهم الاسلام» اثر یحیی محمد ص 394.

[67]- اصول کافی / 2 / 634.

[68]- اصول /1/ 228.

[69]- اصول/ 1 / 292.

[70]- اصول/ 1 / 295.

[71]- اصول/ 1 / 414.

[72]- اصول/ 1 / 422.

[73]- اصول/ ج 1 / ص 418.

[74]- همان- ص 419.

[75]- همان- ص 419.

[76]- همان- ص 420.

[77]- همان منبع قبلی- ص 420.

[78]- اصول / ج1/ ص 426.

[79]- اصول کافی/ ج 1/ ص 479.

[80]- همان/ ج 2/ ص 402.

[81]- فروع کافی/ ج 5/ ص 335.

[82]- اصول کافی 1/ 511.

[83]- فروع 5/346.

[84]- فروع 6/372.

[85]- الفروع/ ج 6/ ص 503-597.

[86]- اصول کافی/ ج 1/ ص 261.

[87]- همان منبع/ ج 1/ ص 272.

[88]- اصول/ ج 1/ ص 512.

[89]- همان منبع/ ج 1/ ص 195.

[90]- همان- ص 389.

[91]- اصول/ ج 1/ ص 237.

[92]- اصول/ ج 1/ ص 642.

[93]- اصول کافی/ ج 1/ ص 460.

[94]- اصول کافی/ ج 1/ ص 338.

[95]- همان- ص 388.

[96]- همان- ص 488.

[97]- همان/ ج 2/ ص 657.

[98]- فروع/ ج 5/ ص 352.

[99]- فروع/ 5 / 352.

[100]- اصول کافی/ ج 1/ 175.

[101]- همان- 224.

[102]- اصول الکافی/ ج 1/ ص 437.

[103]- همان- 413.

[104]- الصول الکافی/ ج 1/ ص 196.

[105]- اصول کافی/ ج 1/ 175.

[106]- به عنوان نمونه بنگر به تحریر الوسیلة خمینی، جلد 2، صص: 239-240، مسأله‌ی (8).

[107]- متفق علیه

[108]- رواه الترمذی و قال حدیث حسن

[109]- به روایت مسلم

[110]- متفق علیه

[111]- به روایت مسلم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...