کلینی از ابوعبدالله (جعفر بن محمد) روایات زیر را نقل میکند:
«الأئمة بمنزلة رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم إلا أنهم لیسوا بأنبیاء ولا یحل لهم من النساء ما یحل للنبي صلی الله علیه و آله و سلم فأما ما خلا ذلک فهم بمنزله رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم »[1].
«ائمه به منزلهی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم هستند با این تفاوت که آنان پیامبر نیستند و تعدد زنانی که برای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم حلال است برای آنان حلال نیست، اما در سایر موارد آنان به منزلهی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم میباشند».
«لا یسع الناس إلا معرفتنا ولا یعذر الناس بجهالتنا، ومن عرفنا کان مؤمناً ومن أنکرنا کان کافراً»[2].
«مردم جز شناخت ما جایز نیست به امر دیگری مشغول باشند و اگر مردم نسبت به ما جاهل باشند، معذور نیستند. هر کس ما را بشناسد، مؤمن است و هر کس ما را انکار نماید، کافر است».
«کان أمیر المؤمنین علیه السلام إماماً.. ومن أنکر ذلک کان کمن أنکر معرفة الله تبارک وتعالی ومعرفة رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم »[3].
«امیر المؤمنین، علی علیه السلام امام و پیشوای مردم است، هر کس آن را انکار نماید همانند کسی است که معرفت خداوند متعال و معرفت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم را انکار نموده باشد».
«إن الله تبارک و تعالی اتخذ إبراهیم عبداً قبل أن یتخذه نبیاً، وإن الله اتخذه نبیاً قبل أن یتخذه رسولاً، وإن الله اتخذه رسولاً قبل أن یتخذه خلیلاً، وإن الله اتخذه خلیلاً قبل أن یتخذه إماماً، فلما جمع له الأشیاء قال: ﴿إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ١٢٤﴾ [البقرة: 124].
«همانا خداوند متعال، ابراهیم را به عنوان بندهای گرفت، قبل از آنکه او را به عنوان پیامبری برگزیند. و او را به عنوان پیامبری برگزید قبل از اینکه او را به عنوان فرستادهای برگزیند. و همانا خداوند او را به عنوان فرستادهای برگزید قبل از اینکه او را به عنوان دوست صمیمی (خلیل) خود انتخاب کند، و او را به عنوان دوست صمیمی (خلیل) خود انتخاب کرد قبل از اینکه او را به عنوان امام و پیشوای مردم برگزیند. وقتی که این چند چیز را در او جمع نمود، فرمود: «به یقین من تو را پیشواى مردم قرار مىدهم [ابراهیم] عرض کرد: و از فرزندانم [نیز پیشوایانى قرار ده]. فرمود: عهد من به ستمکاران نمىرسد».
ابن المطهر حلی گفتهای را اظهار داشته که برتری امامت بر نبوت از آن لازم میآید، او میگوید: «امامت، لطف عام است و نبوت، لطف خاص میباشد. و انکار لطف عام بدتر از انکار لطف خاص است»[4].
بلکه برتری امامت بر نبوت بر زبان بسیاری از علماء امامیه به صراحت آمده است؛ مثل «آیت الله العظمی کاظم حائری» که میگوید: «همانا آنچه از روایات بر میآید، این است که مقام امامت بالاتر از دیگر مقامهایی – بجز مقام ربوبیت – است که انسان میتواند بدانها برسد»[5].
ابراهیم زنجانی میگوید: «شیعه امامیه اثنیعشری بر این باورند که امامت، ریاست در دین و دنیاست. و منصبی است که خداوند عزوجل قبلاً با علم ازلیاش آن را برگزیده و به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دستور داده که دیگران را متوجه آن گرداند و آنان را به پیروی از آن مکلف سازد. و امامت چهارمین اصل از اعتقادات شیعه امامیه اثنی عشری است. و اصل مورد اختلاف میان شیعه و دیگر فِرَق اسلامی میباشد»[6].
در جای دیگری میگوید: «مرتبهی امامت همانند نبوت است»[7].
تکفیر امت اسلامی براساس اصل «امامت»
اگر امامیه مسألهی «امامت» را به عنوان یکی از امور فرعی معتبر میدانستند، حرفی نبود؛ اما آنان امامت را به عنوان یکی از مسایل مهم اصولی معتبر میدانند تا جایی که مرتبهی آن بالاتر از مرتبهی نبوت است!! تازه به این هم اکتفا ننموده بلکه تا حد تصریح به کفر منکر آن تجاوز نمودهاند.
همان گونه که در بعضی از روایات مذکور بدان تصریح شده بود. تنها این روایات در این زمینه نیامده و بس؛ بلکه فتواهای صریحی از علما در این خصوص وجود دارند که من در اینجا به ذکر یکی از آنها که از زبان بزرگترین مرجع امامیه در عصر حدیث، یعنی ابو القاسم خوئی جاری شده، اکتفا میکنم.
خوئی گوید: [تحریم غیبت و بدگوئی مشروط به ایمان است. سخن او: «همانا از ظاهر روایات بر میآید که تحریم غیبت مختص به انسان مؤمن است» گویم: منظور از مؤمن در اینجا کسی است که به خدا و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و معاد و دوازده امام شیعه اثنی عشری که اولشان، علی بن ابی طالب و آخرشان، مهدی است، ایمان داشته باشد. و هر کس یکی از اینها را انکار نماید، غیبتش جایز است به چند دلیل:
دلیل اول ـ در روایات و دعاها و زیارتها، جواز لعن مخالفان، وجوب برائت و بیزاری از آنان، فراوانی سب و دشنام و اتهام نمودن و غیبت آنان ثابت شده، زیرا مخالفان امامیه اهل بدعت و شک هستند، بلکه در کفرشان شک و شبههای نیست؛ چون انکار ولایت و ائمه، بلکه حتی یکی از آنان و اعتقاد به خلافت غیر ائمه، موجب کفر و بیدینی است. و روایات متواتر ظاهری در خصوص کفر منکر ولایت، و کفر معتقد به عقاید مذکور و دیگر گمراهیها دلالت دارند. همچنین گفتهی ابوعبدالله علیه السلام در زیارت جامعه بر آن دلالت دارد آنجا که میگوید: «ومن جحدکم کافر»: «هر کس شما را انکار نماید، کافر است». باز گفتهی او در زیارت جامعه بر آن دلالت دارد که میگوید: «ومن وحَّده قَبِلَ عنکم»: «هر کس خدای را یگانه گرداند، شما را تصدیق میکند» مفهوم مخالفهاش این است که هر کس شما را تصدیق نکند، خدای را یگانه نگردانیده است، بلکه مشرک به خداست.
و در بعضی احادیث وارده در خصوص واجب نبودن قضای نماز بر شخص مستبصر[8] آمده است:
«إن الحال التی کنت علیها أعظم من ترک ما ترک من الصلاة».
«همانا وضعیتی که قبلا داشتی بسیار با عظمتتر از ترک نمازهایی است که ترک شدهاند»[9].
در تعدادی از روایات آمده است: مخالفان ما، اهل بیت، بدتر از یهود و نصارا، و پستتر از سگ هستند. همانا خداوند چیزی پلیدتر از سگ را نیافریده، و بدون شک مخالفان ما، اهل بیت، پلیدتر از سگ هستند. بدیهی است که جواز غیبت مخالفانشان آسانتر از امور مذکور است.
دلیل دوم – همهی مخالفان امامیه متجاهر به فسقاند، زیرا عملشان از ابتدا باطل است؛ همانگونه که در روایات آمده است. بلکه مخالفان به چیزی پایبندند که بزرگتر از فسق است - چنانچه دانستی-. و بعداً میآید که غیبت فرد متجاهر به فسق جایز است.
دلیل سوم – آنچه از قرآن و روایات بر میآید، تحریم غیبت و بدگوئی برادر مؤمن است و بدیهی است که میان ما و مخالفان، رابطهی برادری و دوستی نیست.
دلیل چهارم – رسم و عادت همیشگی در میان عوام و علمای شیعه در همهیزمانها و مکانها این بوده که مخالفانشان را غیبت و بلکه سب و لعن میکردند. حتی در کتاب «الجواهر»[10]: آمده که جواز آن از ضروریات است[11]].
خوئی استیلا بر مال فرد سنی را به هر وسیلهای جایز دانسته، میگوید: گرفتن مال فرد ناصبی (سنی) هر جا یافت شود جایز است. و احوط آن است که خمس 5/1 در آن (مال گرفته شده از سنی) به عنوان غنیمت، واجب است[12].
ناصبی تعبیری از سنی است. یعنی کسی که ابوبکر و عمر رضی الله عنهما را دوست دارد اگر چه علی رضی الله عنه را همراه آن دو دوست داشته باشد. آن طور که کتابهای مهم و منابعشان بدان تصریح دارد[13].
راجع به حلال شمردن خون سنیان، منابع معتبرشان پر از آن است. آقای یوسف بحرانی زیر عنوان «حلال بودن خون و مال فرد ناصبی» میگوید: [بدان که روایات وارده از ائمه – سلام الله علیهم – راجع به حلال بودن خون و مال آن مخالفان، زیادند. شیخ طوسی در حدیث صحیحی از حفص بن بختری از ابوعبدالله علیه السلام روایت کرده که گوید:
«خذ مال الناصب حیثما وجدته وادفع إلینا الخمس»[14]:
«مال ناصبی (سنی) را هر جا یافتی بگیر و خمس (5/1) آن را به ما پرداخت کن».
و صدوق در کتاب «العلل الصحیح» از داود بن فرقد روایت نموده که او گوید: به ابوعبدالله علیه السلام گفتم: راجع به کشتن فرد ناصبی نظرت چیست؟ گفت: خونش حلال است[15].
امامیه راجع به تکفیر منکر ولایت همهی ائمه یا ولایت یکی از دوازده امام، کتابهایی تألیف کردهاند. بلکه حتی راجع به تکفیر کسی که سه خلیفهی راشد (ابوبکر، عمر و عثمان رضی الله عنهم ) را دوست داشته باشد، کتابهایی تألیف نمودهاند. چون حب و دوستی این سه خلیفه با حب و دوستی حضرت علی رضی الله عنه منافات دارد، و جمع شدن این دو حب در یک قلب، از نظر آنان محال و بیاعتبار است. پس کسی این سه خلیفه را دوست داشته باشد، به طور حتم با خلیفهی چهارم دشمنی دارد هر چند ادعای دوستی او بکند و خون و مال چنین فردی حلال است. یکی از این کتابها، کتابی است که فقیه محدث، شیخ یوسف بن شیخ احمد بن ابراهیم بحرانی (1107ـ1186 ه. ق.) در این موضوع، تألیف کرده است و آن، کتاب «الشهاب الثاقب في بیان معنی الناصب» که قبلاً ذکر شد. این کتاب در سال 1419 ه.ق. در ایران با تحقیق سید مهدی رجائی چاپ شد. بحرانی که یکی از علمای بزرگ شیعهی دوازده امامی است و در نزد آنان به «الفقیه المحدث» معروف است – در آن اثبات مینماید که هر کس ابوبکر و عمر را بر علی مقدم بدارد یا آن دو را دوست بدارد در عین اینکه علی را هم دوست داشته باشد، او ناصبی و کافر است که خون و مالش حلال است.
اینکه ناصبی دارای اوصاف مذکور است، چیزی است که جمهور علمای شیعه دوازده امامی بر آن اتفاق دارند و کلام قبلی خوئی به وضوح بر آن دلالت دارد. هنگامی که آقای خوئی میگوید: «در تعدادی از روایات آمده است: مخالفان ما، اهل بیت، بدتر از یهود و نصارا هستند...». این گفتهاش در سیاق سخنش از مخالف آمده است. و مخالف کسی است که امامت یکی از ائمه را انکار نماید، یا کسی که معتقد به خلافت کسی غیر از علی، مثل ابوبکر و عمر رضی الله عنهم باشد.
از جمله اشعاری که در کتاب آقای بحرانی آمده، این است:
يا أيها المدعي حب الوصي ولم |
|
تسمح بسب أبي بكر ولا عمرا |
كذبت والله في دعوى محبته |
|
تبت يداك ستصلى في غد سقرا |
وكيف تهوى أمير المؤمنين وقد |
|
أراك في سب من عاداه مفتكرا |
فإن تكن صادقاً فيما نطقت به |
|
فابرأ إلى الله ممن خان أو غدرا |
«ای کسی که ادعای حب و دوستی علی میکنی ولی اجازهی سب و لعن ابوبکر و عمر را نمیدهی!»
«به خدا قسم، در ادعایت دروغ میگویی. دستت بشکند! فردا داخل جهنم میشوی».
«چگونه امیر المؤمنین، علی را پایینتر از آنان میدانی و شما را در حالی میبینم که در خصوص سب و لعن دشمنان علی به تأمل نشستهاید».
«اگر در آنچه بر زبان میآوری راست میگویی، از همهی کسانی که خیانت کردهاند، اعلام تبری و بیزاری بجوی».
بحرانی بر گفتهاش تعلیق آورده و گوید: «در این باره چه خوب گفته کسی که گفته است: سوگند به تو ای علی! کسی که مخالف تو را دوست دارد، تو را دوست ندارد، و کسی که کار غاصب تو را درست میداند، تو را دوست ندارد»[16].
وقتی به منابع قدیمی و معتبر شیعهی دوازده امامی مراجعه میکنیم، آنها را پر از این اعتقاد مییابیم. به عنوان مثال کتاب «الکافی» اثر کلینی را در نظر بگیر. از جمله روایاتی که در این زمینه آمده، روایتی است که کلینی با سند خود از جعفر صادق روایت میکند: «لا یکون العبد مؤمناً حتی یعرف الله ورسوله والأئمة کلهم وإمام زمانه و یرد إلیه ویسلم»[17].
«انسان ایمان ندارد تا اینکه خدا، پیامبر، همهی ائمه و امام زمانش را نشناسد و به امام زمان مراجعه کند و سلام بفرستد».
همچنین کلینی با سند خود از ابن مسکان روایت میکند که او گوید: از شیخ[18] راجع به ائمه سؤال کردم، در جواب گفت:
«من أنکر واحداً من الأحیاء فقد أنکر الأموات»[19].
«هر کس امامت یکی از امامان زنده را انکار نماید، همانند آن است که امامت امامان مرده را انکار نموده باشد».
باز کلینی با سند خود از ابوعبدالله علیه السلام روایت میکند که او گوید:
«کان أمیر المؤمنین علیه السلام إماماً، ثم کان الحسن علیه السلام إماماً، ثم کان الحسین علیه السلام إماماً، ثم کان علی بن الحسین إماماً، ثم کان محمد بن علی إماماً. من أنکر ذلک کان کمن أنکر معرفه الله تبارک وتعالی ومعرفه رسوله»[20]:
«امیرالمؤمنین، علی علیه السلام امام بود، پس از او حسن علیه السلام امام شد، سپس حسین علیه السلام ، پس از او علی بن حسین و سپس محمد بن علی امامت را بر عهده گرفتند. هر کس آن را انکار نماید همانند آن است که معرفت خداوند متعال و معرفت پیامبرش صلی الله علیه و آله و سلم را انکار نموده باشد».
وقتی که «امامت» چنین جایگاهی در دین دارد، پس ناچاراً باید آیات قرآنی به طور کامل بر آن تصریح کنند همانند آیات صریحی که راجع به نبوت و انبیاء به طور عموم و نبوت محمد صلی الله علیه و آله و سلم به طور خصوص سخن گفتهاند، به گونهای که هر عذر و بهانهای را از بین ببرد.
پس آیا در قرآن آیات صریحی دربارهی امامت به طور عموم و امامت علی و یازده امام دیگر به طور خصوص، یافت میشوند؟
ادلهی قرآنی امامیه بر اصل «امامت»
آیات قرآنی زیر مهمترین آیاتی هستند که امامیه جهت اثبات اصل «امامت» بدان استدلال نمودهاند[21]:
1- ﴿وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ١٢٤﴾ [البقرة: 124].
«و (به خاطر آورید) آن گاه را که خدای ابراهیم، او را با سخنانی (مشتمل بر اوامر و نواهی و تکالیف و وظائف، و از راههای مختلف و با وسائل گوناگون) بیازمود و او (به خوبی از عهده آزمایش برآمد و) آنها را به تمام و کمال و به بهترین وجه انجام داد. (خداوند بدو) گفت: من تو را پیشوای مردم خواهم کرد. (ابراهیم) گفت: آیا از دودمان من (نیز کسانی را پیشوا و پیغمبر خواهی کرد؟ خداوند) گفت: (درخواست تو را پذیرفتم، ولی) پیمان من به ستمکاران نمیرسد (بلکه تنها فرزندان نیکوکار تو را در بر میگیرد)».
2- ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ٥٥﴾ [المائدة: 55].
«یهود و نصاری اولیاء و دوستدار شما نیستند) بلکه اولیاء و دوستداران شما همانا خدا و پیامبر و مؤمنان میباشند. مؤمنانی که (دارای این اوصاف پر ارج میباشند:) نماز را اقامه و زکات را ادا میکنند، و در پیشگاه خدا سر به زیر و فروتنند».
3- ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ﴾ [المائدة: 67].
«ای فرستاده (خدا، محمّد مصطفی !) هر آنچه از سوی پروردگارت بر تو نازل شده است (به تمام و کمال و بدون هیچ گونه خوف و هراسی، به مردم) برسان (و آنان را بدان دعوت کن)، و اگر چنین نکنی، رسالت خدا را (به مردم) نرساندهای (و ایشان را بدان فرا نخواندهای. چرا که تبلیغ جمیع اوامر و احکام بر عهده تو است، و کتمان جزء از جانب تو، کتمان کلّ بشمار است). و خداوند تو را از (خطرات احتمالی کافران و اذیت و آزار) مردمان محفوظ میدارد (زیرا سنّت خدا بر این جاری است که باطل بر حق پیروز نمیشود. و) خداوند گروه کافران (و مشرکانی را که درصدد اذیت و آزار تو برمیآیند و میخواهند برابر خواست آنان دین خدا را تبلیغ کنی، موفّق نمیگرداند و به راه راست ایشان) را هدایت نمینماید».
4- ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلًا٥٩﴾ [النساء: 59].
«ای کسانی که ایمان آوردهاید ! از خدا (با پیروی از قرآن) و از پیغمبر (خدا محمّد مصطفی با تمسّک به سنّت او) اطاعت کنید، و از کارداران و فرماندهان مسلمان خود فرمانبرداری نمائید (مادام که دادگر و حقّگرا بوده و مجری احکام شریعت اسلام باشند) و اگر در چیزی اختلاف داشتید (و در امری از امور کشمکش پیدا کردید) آن را به خدا (با عرضه به قرآن) و پیغمبر او (با رجوع به سنّت نبوی) برگردانید (تا در پرتو قرآن و سنّت، حکم آن را بدانید. چرا که خدا قرآن را نازل، و پیغمبر آن را بیان و روشن داشته است. باید چنین عمل کنید) اگر به خدا و روز رستاخیز ایمان دارید. این کار (یعنی رجوع به قرآن و سنّت) برای شما بهتر و خوش فرجامتر است».
5- ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ١١٩﴾ [التوبة: 119].
«ای مؤمنان! از خدا بترسید و همگام با راستان باشید».
6- ﴿فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ٦١﴾ [آل عمران: 61].
«هرگاه بعد از علم و دانشی که (درباره مسیح) به تو رسیده است (باز) با تو به ستیز پرداختند، بدیشان بگو: بیائید ما فرزندان خود را دعوت میکنیم و شما هم فرزندان خود را فرا خوانید، و ما زنان خود را دعوت میکنیم و شما هم زنان خود را فرا خوانید، و ما خود را آماده میسازیم و شما هم خود را آماده سازید، سپس دست دعا به سوی خدا برمیداریم و نفرین خدا را برای دروغگویان تمنّا مینمائیم».
7- ﴿قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى﴾ [الشورى: 23].
«بگو: در برابر آن (همه نعمت که در پرتو دعوت اسلام به شما خواهد رسید) از شما پاداش و مزدی نمیخواهم جز عشق و علاقه نزدیکی (به خدا) را (که سود آن هم عاید خودتان میگردد)».
8- ﴿وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِينًا وَيَتِيمًا وَأَسِيرًا٨﴾ [الإنسان: 8].
«(با وجود اینکه خود نیازمند طعام و غذا هستند) و آن را دوست میدارند، آن را به فقیر و بینوایی (که در دنیا چیزی ندارد)، و به یتیم (و صغیری که یاور و کفیلی ندارد)، و به اسی میدهند».
9- ﴿ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا﴾ [فاطر: 32].
«سپس این کتاب (آسمانى) را به گروهى از بندگان برگزیده خود به میراث دادیم».
10- ﴿وَمَنْ يُشَاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدَى وَيَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ مَا تَوَلَّى وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَسَاءَتْ مَصِيرًا١١٥﴾ [النساء: 115].
«و هر کس پس از آنکه هدایت براى او روشن شد با رسول [خدا] مخالفت ورزد و جز از راه و رسم مؤمنان پیروى کند او را به آنچه روى کرده واگذاریم و او را به جهنّم در آوریم. و بد جایگاهى است».
11- ﴿وَالَّذِي جَاءَ بِالصِّدْقِ وَصَدَّقَ بِهِ أُولَئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ٣٣﴾ [الزمر: 33].
«امّا کسى که سخن راست بیاورد و کسى که آن را تصدیق کند، آنان پرهیزگارانند!».
12- ﴿سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ١ لِلْكَافِرِينَ لَيْسَ لَهُ دَافِعٌ٢﴾ [المعارج: 1-2].
«طلب کنندهای عذابى وقوع یافتنى براى کافران طلب کرد، آن هیچ باز دارندهاى ندارد».
13- ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ﴾ [المائدة: 3].
«امروز دینتان را براى شما کامل کردم».
14- ﴿وَرَبُّكَ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَيَخْتَارُ مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ﴾ [القصص: 68].
«و پروردگار تو هر آنچه را بخواهد مىآفریند و [هر کس را بخواهد] بر مىگزیند. آنان اختیار ندارند».
15- ﴿مَا فَرَّطْنَا فِي الْكِتَابِ مِنْ شَيْءٍ﴾ [الأنعام: 38].
«هیچ چیزى را در کتاب (لوح محفوظ) فرو گذار نکردهایم».
16- ﴿هَؤُلَاءِ وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانًا لِكُلِّ شَيْءٍ﴾ [النحل: 89].
«و ما این کتاب را بر تو نازل کردیم که بیانگر همه چیز است».
17- ﴿وَكُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ١٢﴾ [يس: 12].
«و همه چیز را در کتابى روشنگر بر شمردهایم».
18- ﴿يَوْمَ نَدْعُو كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ﴾ [الإسراء: 71].
«روزى که هر گروهى را با پیشوایشان فرا خوانیم».
19- ﴿وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَامًا٧٤﴾ [الفرقان: 74].
«و ما را پیشوای پرهیزگاران گردان».
20- ﴿وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا﴾ [السجدة: 24].
«و از آنان چون شکیبایى ورزیدند و به آیات ما یقین یافتند پیشوایانى قرار دادیم که به فرمان ما هدایت مىکردند».
مبحث اول: نقض عقیدهی امامت براساس روش قرآنی
هیچکدام از دلایل، شایستگی استدلال برای مطلوب امامیه را ندارند
تمام آیاتی که امامیه برای اثبات مسألهی امامت به آنها استدلال نمودهاند، فاقد شروط دلیل بودن هستند. اولین شرط دلیل بودن، قطعیت و صراحت در دلالت بر مسألهی مطلوب (امامت) است. در مجموع این آیات، نص واحدی وجود ندارد که محکم باشد و از هر گونه احتمال و اشتباه قطعی نسبت به امامت سالم باشد. گفتنی است که بیشتر این آیات شایستگی آن را ندارند که متشابه واقع شوند، بنابراین استدلال به آنها قول بدون علم است. و اگر متشابه هم باشند (که افادهی ظن و گمان میکنند) استدلال نمودن به آنها منکر و زشت است! پس چطور استدلال به آنها درست باشد در حالی که متشابه هم نیستند؟!!
باید اذعان داشت این نصوص قرآنی به طور کلیر بری از تعریفی هستند که امامیه برای امامت عرضه داشتهاند. برای هیچ قاری قرآنی این امکان وجود ندارد که چنین معنایی از امامت به ذهنش خطور کند مادامی که قبل از تلاوت، به او این چنین تلقین نشده باشد. برخلاف آیات مربوط به توحید و نبوت، یا نماز و زکات، حتی وضو و طهارت از حیض (عادت زنانگی) یا نجاست و پلیدی....
مقایسه با شرایط دلایل اصولی (اصول دینی)
شرایط دلایل اصولی که در اول کتاب آنها را ذکر کردهایم به طور خلاصه عبارتند از:
1- خبر دادن به وسیلهی آیات محکم و قطعی، نه ظنی و متشابه.
2- زیاد در قرآن تکرار میشوند.
3- آیات متشابه که متعلق به اصول دین هستند، مصدر و مرجع محکمی به نام (ام) و اساس دارند که به آن رجوع میشوند.
4- اصل، خود نص میباشد، نه استنباط از آن.
5- تفسیر و شرح، یا اجتهاد عقلی، یا روایات، صحیح نیست که در اصول دین به عنوان دلیل واقع شوند.
6- اثبات به وسیلهی دلایل عقلی قرآنی.
7- نصوص مربوط به اصول دین بین امر به آنها و نهی از انکار و ترک آنها قرار دارند.
8- هر کدام از این اصول فایدهای را در بر دارند، که امکان تحقق آن فائده جز به وسیلهی آن اصل وجود ندارد.
هیچ یک از این شروط نه در امامت و نه در دلایل قرآنی که برای اثبات آن ذکر کردهاند، وجود ندارند.
امامت فاقد شرایط دلایل اصول دین است
آیات قرآنی که امامیه برای اثبات امامت به آنها استدلال نمودهاند، حتی ار یکی از شرایط دلایل اصول دین هم برخوردار نیستند! این شروط را یکی یکی پی میگیریم:
1- این آیات کریمه متشابه الدلاله هستند و نسبت به موضوع امامت صریح و محکم نیستند. بلکه بیشتر این آیات درست نیست که متشابه نامیده شوند. بنابراین استدلال به آنها نوعی تخمین زدن و قول به باطل است، مثل استدلال نمودن به قول خداوند:
﴿وَرَبُّكَ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَيَخْتَارُ مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ﴾ [القصص: 68].
«و پروردگار تو هر آنچه را بخواهد مىآفریند و [هر کس را بخواهد] بر مىگزیند. آنان اختیار ندارند».
﴿مَا فَرَّطْنَا فِي الْكِتَابِ مِنْ شَيْءٍ﴾ [الأنعام: 38].
«در کتاب (لوح محفوظ) هیچ چیز را فروگذار نکردهایم (و همه چیز را ضبط و به همه چیز پرداختهایم. بگذار تکذیبکنندگان هر چه میخواهند بکنند)».
﴿وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانًا لِكُلِّ شَيْءٍ﴾ [النحل: 89].
«و ما این کتاب را بر تو نازل کردیم که بیانگر همه چیز است».
﴿وَكُلَّ شَيْءٍ فَصَّلْنَاهُ تَفْصِيلًا١٢﴾ [الإسراء: 12].
«و ما هر چیزی را دقیقاً (برای هدف و کاری، معین و) مشخص ساختهایم (و جهان را از روی نقشه و حساب و کتاب آفریده و به کار انداختهایم».
﴿سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ١ لِلْكَافِرِينَ لَيْسَ لَهُ دَافِعٌ٢﴾ [المعارج: 1-2].
«خواستاری (از روی تمسخر) درخواست عذابی کرد که به وقوع میپیوندد (این عذاب) گریبانگیر کافران میگردد. و هیچ کس نمیتواند آن را از ایشان باز دارد.»
﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ﴾ [المائدة: 3].
«امروز (احکام) دین شما را برایتان کامل کردم».
﴿وَمَنْ يُشَاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدَى وَيَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ مَا تَوَلَّى وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَسَاءَتْ مَصِيرًا١١٥﴾ [النساء: 115].
«کسی که با پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم دشمنانگی کند، بعد از آنکه (راه) هدایت (از راه ضلالت برای او) روشن شده است، و (راهی) جز راه مؤمنان در پیش گیرد، او را به همان جهتی که (به دوزخ منتهی میشود و) دوستش داشته است رهنمود میگردانیم (و با همان کافرانی همدم مینمائیم که ایشان را به دوستی گرفته است) و به دوزخش داخل میگردانیم (و با آن میسوزانیم)، و دوزخ چه بد جایگاهی است!».
اولاً؛ این آیات چه رابطهای با امامت دارند؟!
ثانیاً؛ رابطهی این آیات با امامت علی و دوازده امام – یا کمتر یا بیشتر – چیست؟! نه.. قطعاً هیچ رابطهای ندارند!!!
متشابه لفظی است که با صیغه و ترکیبش احتمال دو معنا یا بیشتر را داشته باشد.
در الفاظ این آیات نه به طور عموم معنای امامت وجود دارد و نه به طور خاص به ذکر امامی از ائمه پرداخته شده است. پس چطور میتوان به آنها استدلال نمود در حالی که متشابه هم نیستند؟!
این آیات اگر متشابه باشند استدلال به آنها صحیح نیست. پس این استدلال چطور است در حالی که این آیات درست نیست که متشابه واقع شوند؟!!!
1- در بین این آیات حتی یک آیهی صریحی وجود ندارد که ممکن باشد آن را به عنوان دلیل معتبری در موضوع امامت دانست، چه رسد به اینکه آیات متعددی بیاید و به کرات تکرار شوند! در حالی که آیات قرآنی صریح بر اصول عقیده دلالت میکنند که به علت کثرت و تکرار آنها شمارش آنها سخت و دشوار است.
2- در تمام قرآن برای این آیاتی که امامیه به آنها استدلال نمودهاند، حتی یک آیهی محکم یافت نمیشود که آن را مصدر (أم) فرض کنیم، تا امامت را به آن آیهی واحد رجوع دهیم، در حالی که آیات متشابهی که به اصول ثابت دین تعلق دارند، دارای آیههای محکمی میباشند و به آنها رجوع داده میشوند.
3- در بین تمام این آیات حتی یک آیه یافت نمیشود که بر امامت صراحت داشته باشد و قابل تأویل و تفسیر نباشد، و امر مربوط به امامت همه براساس استنباط استوار است نه صراحت نصوص. در حالی که اصول دین براساس صراحت نصوص اقامه میشوند نه براساس استنباط.
4- این آیات به تنهایی و به خودی خود بر امامت دلالت نمیکنند، چون صریح در امامت نیستند و نسبت دادن آنها به روایات ضرورتی است که امامیه نیازمند آن هستند، به همین خاطر است که امامیه به تفسیر این آیات و نسبت دادن آنها به روایات پناه بردهاند. مثل روایت غدیر و صدقه دادن انگشتری و داستان حارث بن نعمان فهری و... و این دو امر یعنی (تفسیر و روایات) درست نیست که به عنوان دلیل در اصول عقیده قرار گیرند.
5- نه در بین این آیات و نه در تمام قرآن دلایل عقلی برای اثبات مسأله امامت وجود ندارند. در حالی که در اصول عقیده مثل توحید و نبوت و معاد دلایل عقلی بر اثبات آنها وجود دارند.
6- در بین این آیات نصی مبنی بر ایمان به امامت وجود ندارد و نهی و حذری از انکار کردن آن وجود ندارد. و در قرآن حتی یک آیه هم یافت نمیشود که انذار و تهدید نماید کسی را که منکر و کافر به امامت باشد و به آن ایمان نداشته باشد، در حالی که در اصول عقیده مثل ایمان به خداوند تبارک و تعالی و نبوت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم چنین آیاتی یافت میشوند.
7- به دنبال ایمان به امامت امکان تحقق هیچ مصلحتی وجود ندارد تا به مصالحی اضافه گردد که ایمان به خدا و رسولش و روز آخرت به دنبال دارد. و این در حالی است که دین دارای اصول و فروعی میباشد.
اما اصول دین در قرآن به وضوح، روشن و آشکارند و برای شناخت آنها با وجود قرآن، دیگر نیازی به امام و غیر امام نداریم. در حالی که قاعدهی اصول امامیه این را میطلبد که اصول دین تنها به وسیلهی عقل ثبوت پیدا میکنند.
اما فروع دین، سنت نبوی آنها را در بر گرفته و تضمین نموده است. و بعضی از این فروع در خود قرآن هم ذکر شدهاند، و برای احکام فروع دین میتوان به وسیلهی اجماع و اجتهاد استدلال نمود. و در همهی اینها نیازی به امام وجود ندارد. و اختلاف در فروع دین آن قدر مضر و زیان بار نیست که احتیاج به شخصیتی به نام نبی یا امام احساس شود، بلکه دانشمندان علوم دینی به بهترین شیوه آن را اقامه مینمایند. و اگر بر مسألهای اجماع نمودند پیروی از آنها واجب است و اگر اختلاف هم نمودند عمل به هر کدام از اقوال مختلف جایز است و ثواب دارد و شخص بری الذمه میشود[22].
دیگر دلیلِ نیاز به امام چیست؟! مخصوصاً که دین تکمیل شده و نعمت هم تمام شده است؟!
انسان مسلمان در اصول دینش فقط به خود قرآن رجوع میکند و در فروع دین هرگاه امری برای او سخت و دشوار بود به علما رجوع میکند. و این یک واقعیت حتمی برای همگان است، حتی خود امامیه از علما تقلید میکنند نه از ائمه، و چه بسا این علما در میان خود با همدیگر اختلاف دارند. همان طور که اخیراً در مسألهی وجوب نماز جمعه و ولایت فقیه با همدیگر اختلاف نمودهاند.
برای عمل به دین جز خوف از خداوند تعالی چیزی باقی نمانده است، و این خوف از خداوند در ایمان به روز قیامت کافی است.
اینکه امامیه گفتهاند: وجود امام ضروری میباشد، این خیال محضی است که هیچ استفادهی دینی و دنیایی را از آن نبردهاند.
بنابراین، استدلال و احتجاج نمودن (از این آیات) بر وجود اصل «امامت» باطل و ساقط است، و امامت از پایه و اساس باطل است، و روشن میگردد که در دین اسلام چیزی به نام امامت وجود ندارد، چون در قرآن امامت با نص قطعی و محکمی وارد نشده است. و در قرآن برای امامت اساسی جز متشابهات و ظن و گمانها و احتمالات وجود ندارد:
﴿وَمَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنَّ الظَّنَّ لَا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئًا٢٨﴾ [النجم: 28].
«ایشان در این باب چیزی نمیدانند، و جز از ظن و گمان پیروی نمیکنند و ظن و گمان هم (در بخش اعتقادات، به کسی سودی نمیرساند، و انسان را) بینیاز از حق نمیگرداند».
تمام آنچه را که بعداً ذکر خواهیم کرد چیزی جز رسیدن به فایدهی بیشتر نیست، چون رد نمودن استدلال به این دلایل و باطل کردن حجت این دلایل بر مسأله امامت، به آن نیاز دارد.
مبحث دوم: حقائقی مهم از اصول امامیه
1- اصول امامیه تلقینی هستند نه قرآنی
اگر قرآن را به دست مردی بدهیم که از اسلام چیزی نشنیده باشد و هیچ گونه شناخت قبلی از اسلام نداشته باشد، جز اینکه آشنایی خوبی به زبان عربی داشته باشد، سپس به او بگوییم: این کتاب را بخوان و مهمترین چیزهایی را که این کتاب (قرآن) به آن دعوت میکند برایمان به صورت آماری بنویس، نتیجه مثل این خواهد بود که میآید:
أ – اصولی که قبلاً آنها را ثبت کردهام – بنابر دلایل صریح و محکم قرآنی – ناچار باید در قرآن آیات مکرر و صریحی دربارهی ایمان به خداوند یکتا و پیامبری که اسمش محمد صلی الله علیه و آله و سلم است و روز قیامت و بهشت و آتش و ملائکه و مدح و ستایش مهاجرین و انصار و وجوب نماز و زکات و غیره بیابد.
ب – هرگاه از او بپرسم و به او بگوییم: پس امامت علی و حسن و حسین و جعفر صادق و حسن عسکری کجاست؟ و عصمت آنها کجاست؟ چرا برایمان ننوشتهای که آنها حجت خدا بر مخلوقات هستند و ولایت آنها همان امانتی است که خداوند آن را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه کرده؟[23]. بلکه خمس (5/1) مکاسب کجاست که بر مسلمین واجب است که خمس (5/1) اموال و سود خود را به فقهاء بپردازند؟ چرا ازدواج موقت (نکاح متعه) را ذکر نکردهای؟
این سؤالات و امثال اینها نسبت به این مرد بسیار دشوار و سخت خواهند بود و حل آنها برای او بسیار دشوار میباشد، هر چند هزار مرتبه هم به قرآن مراجعه نماید!!
گفتنی است که یافتن این امور با گذری سریع در قرآن امکان پذیر نمیباشد، پس چطور خداوند عزوجل ایمان به امامت را بر بندگانش واجب میداند؟ و چطور شناخت امامت مثل شناخت خدا و رسولش واجب است؟ چطور اگر کسی جاهل به امامت باشد عذرش پذیرفته نیست؟ چطور هر کس امامت را بشناسد مؤمن است و هر کس منکر آن باشد کافر؟ و حال آنکه مسألهی امامت در کتاب خداوند (قرآن) واضح و صریح و روشن نیست. و امکان ندارد که کسی نسبت به آن (امامت) آگاه و مطلع شود مادامی که از پیش برایش تعریف و تلقین نشده باشد؟
اینها اموری تلقینی هستند که انسان به علت شنیدن بیش از حد آنها از زمان کودکی به آنها عادت میگیرد و در ذهنش رسوب میشوند، و به صورت عقیدهای میشوند که به آن ایمان دارد و به سوی آن دعوت میکند. چنین عقیدهای مانند هر عقیدهی باطل دیگری همچون مجوسیه و هندوهاست که بر اثر گذشت زمان و سپری شدن عمر، بر اذهان رسوخ میکند. مصدر و سرچشمهی عقیدهی امامت، تقلید و تلقین است و دلیل قطعی و یقینی برای آن نیست.
مسألهی امامت را با مسایل توحید و نبوت و معاد و نماز و زکات و جهاد و نهی از قتل و زنا و فساد مقایسه کن! و برای این مقارنه و مقایسه یک مثال میآوریم که همانا «انفاق» است (خواه زکات یا صدقه). این مثال را از یک سوره نقل میکنیم که سورهی بقره نام دارد و تمام آیین اسلام در آن جمع شده است، و بعد از سورهی فاتحه به عنوان ام الکتاب شناخته میشود:
انفاق در سورهی بقره:
1- ﴿وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ٣﴾ [البقرة: 3].
«و از آنچه به آنان روزى دادهایم، انفاق مىکنند».
2- ﴿وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ﴾ [البقرة: 43].
«و نماز را بر پا دارید و زکات را بپردازید».
3- ﴿وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ﴾ [البقرة: 83].
«و نماز را بر پا دارید و زکات را بپردازید».
4- ﴿وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ﴾ [البقرة: 110].
«و نماز را بر پا دارید و زکات را بپردازید».
5- ﴿وَآتَى الْمَالَ عَلَى حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينَ وَابْنَ السَّبِيلِ وَالسَّائِلِينَ وَفِي الرِّقَابِ وَأَقَامَ الصَّلَاةَ وَآتَى الزَّكَاةَ﴾ [البقرة: 177].
«و مال (خود) را، با همه علاقهاى که به آن دارد، به خویشاوندان و یتیمان و مسکینان و واماندگان در راه و سائلان و بردگان، انفاق مىکند نماز را برپا مىدارد و زکات را مىپردازد».
6- ﴿وَأَنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ﴾ [البقرة: 195].
«و در راه خدا انفاق (و بذل مال) کنید و (با ترک انفاق)، خود را با دست خویش به هلاکت نیفکنید».
7- ﴿فَفِدْيَةٌ مِنْ صِيَامٍ أَوْ صَدَقَةٍ﴾ [البقرة: 196].
«[باید] کفّارهاى [که عبارت است] از روزه یا صدقه یا قربانى [بدهد]».
8- ﴿يَسْأَلُونَكَ مَاذَا يُنْفِقُونَ قُلْ مَا أَنْفَقْتُمْ مِنْ خَيْرٍ فَلِلْوَالِدَيْنِ وَالْأَقْرَبِينَ وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ وَمَا تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ٢١٥﴾[البقرة:215].
«از تو مىپرسند: چه چیز انفاق کنند؟ بگو: هر مال و مایه سودمندى که انفاق مىکنید باید براى پدر و مادر و نزدیکان و یتیمان و نیازمندان و محتاج در راه مانده باشد، و هر کار نیکى انجام دهید، خدا به آن داناست».
9- ﴿وَيَسْأَلُونَكَ مَاذَا يُنْفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآيَاتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ٢١٩﴾ [البقرة: 219].
«و از تو مىپرسند: چه چیز انفاق کنند. بگو: افزون [بر نیاز خود را]. خداوند نشانهها را اینچنین براى شما روشن مىسازد، باشد که شما اندیشه کنید».
10- ﴿مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا فَيُضَاعِفَهُ لَهُ أَضْعَافًا كَثِيرَةً﴾ [البقرة:245].
«کیست که به خدا قرض نیکویی دهد تا آن را برای او چندین برابر کند؟.»
11- ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْنَاكُمْ﴾ [البقرة: 254].
«ای کسانی که ایمان آوردهاید! (برخی) از آنچه بهرهی شما کردهایم (در راه خدا) انفاق کنید».
12- 25-﴿مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَاللَّهُ يُضَاعِفُ لِمَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ٢٦١ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ ثُمَّ لَا يُتْبِعُونَ مَا أَنْفَقُوا مَنًّا وَلَا أَذًى لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ٢٦٢ قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَمَغْفِرَةٌ خَيْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ يَتْبَعُهَا أَذًى وَاللَّهُ غَنِيٌّ حَلِيمٌ٢٦٣ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تُبْطِلُوا صَدَقَاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَالْأَذَى كَالَّذِي يُنْفِقُ مَالَهُ رِئَاءَ النَّاسِ وَلَا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ صَفْوَانٍ عَلَيْهِ تُرَابٌ فَأَصَابَهُ وَابِلٌ فَتَرَكَهُ صَلْدًا لَا يَقْدِرُونَ عَلَى شَيْءٍ مِمَّا كَسَبُوا وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ٢٦٤ وَمَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَتَثْبِيتًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ كَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ أَصَابَهَا وَابِلٌ فَآتَتْ أُكُلَهَا ضِعْفَيْنِ فَإِنْ لَمْ يُصِبْهَا وَابِلٌ فَطَلٌّ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ٢٦٥ أَيَوَدُّ أَحَدُكُمْ أَنْ تَكُونَ لَهُ جَنَّةٌ مِنْ نَخِيلٍ وَأَعْنَابٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ لَهُ فِيهَا مِنْ كُلِّ الثَّمَرَاتِ وَأَصَابَهُ الْكِبَرُ وَلَهُ ذُرِّيَّةٌ ضُعَفَاءُ فَأَصَابَهَا إِعْصَارٌ فِيهِ نَارٌ فَاحْتَرَقَتْ كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآيَاتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ٢٦٦ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَيِّبَاتِ مَا كَسَبْتُمْ وَمِمَّا أَخْرَجْنَا لَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَلَا تَيَمَّمُوا الْخَبِيثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ وَلَسْتُمْ بِآخِذِيهِ إِلَّا أَنْ تُغْمِضُوا فِيهِ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ٢٦٧ الشَّيْطَانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَيَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشَاءِ وَاللَّهُ يَعِدُكُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَفَضْلًا وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ٢٦٨ يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشَاءُ وَمَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْرًا كَثِيرًا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَابِ٢٦٩ وَمَا أَنْفَقْتُمْ مِنْ نَفَقَةٍ أَوْ نَذَرْتُمْ مِنْ نَذْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُهُ وَمَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصَارٍ٢٧٠ إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقَاتِ فَنِعِمَّا هِيَ وَإِنْ تُخْفُوهَا وَتُؤْتُوهَا الْفُقَرَاءَ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَيُكَفِّرُ عَنْكُمْ مِنْ سَيِّئَاتِكُمْ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ٢٧١ لَيْسَ عَلَيْكَ هُدَاهُمْ وَلَكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَلِأَنْفُسِكُمْ وَمَا تُنْفِقُونَ إِلَّا ابْتِغَاءَ وَجْهِ اللَّهِ وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَأَنْتُمْ لَا تُظْلَمُونَ٢٧٢ لِلْفُقَرَاءِ الَّذِينَ أُحْصِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ لَا يَسْتَطِيعُونَ ضَرْبًا فِي الْأَرْضِ يَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِيَاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسِيمَاهُمْ لَا يَسْأَلُونَ النَّاسَ إِلْحَافًا وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ٢٧٣ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَالنَّهَارِ سِرًّا وَعَلَانِيَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ٢٧٤﴾ [البقرة: 261-274].
«مثل کسانی که دارائی خود را در راه خدا صرف میکنند، همانند دآنهای است که هفت خوشه برآرد و در هر خوشه صد دانه باشد، و خداوند برای هر که بخواهد آن را چندین برابر میگرداند. و خدا (قدرت و نعمتش) فراخ (و از همه چیز) آگاه است. کسانی که دارائی خود را در راه خدا انفاق میکنند و به دنبال آن منتی نمیگذارند و آزاری نمیرسانند، پاداششان نزد پروردگارشان است (و اندازهی اجرشان را جز خدا نمیداند) و نه ترسی بر آنان خواهد بود و نه اندوهگین خواهند شد. گفتار نیک و گذشت، بهتر از بذل و بخششی است که اذیت و آزاری به دنبال داشته باشد. و خداوند بینیاز و بردبار است. ای کسانی که ایمان آوردهاید! بذل و بخششهای خود را با منت و آزار، پوچ و تباه نسازید، همانند کسی که دارائی خود را برای نمودن به مردم، ریاکارانه صرف میکند و به خدا و روز رستاخیز ایمان ندارد. مثل چنین کسی همچنن مثل قطعه سنگ صاف و لغزندهای است که بر آن (قشری از) خاک باشد (و بذر افشانی شود)، و باران شدیدی بر آن ببارد (و همهی خاکها و بذرها را شوید) و آن را به صورت سنگی صاف (و خالی از هر چیز) بر جای گذارد. (چنین ریاکارانی) از کاری که انجام دادهاند سود و بهرهای بر نمیگیرند، و خداوند گروه کفر پیشه را (به سوی خیر و صلاح) رهنمود نمینماید. مثل کسانی که دارائی خود را برای خشنودی خدا و استوار کردن جانهای خود (بر ایمان و احسان) صرف میکنند، همچون مثل باغی است که روی پشتهای باشد (و از هوای آزاد و نور آفتاب به حد کافی بهره گیرد) و باران شدیدی بر آن ببارد و در نتیجه چندین برابر میوه دهد، و اگر هم باران شدیدی بر آن نبارد، باران خفیفی بر آن ببارد، (به سبب خاک خوب و آفتاب مناسب و هوای آزاد، باز هم به بار نشیند) و آنچه را انجام میدهید خدا میبیند. آیا کسی از شما دوست میدارد که باغی از درختان خرما و انگور داشته باشد که از زیر درختان آن، جویبارها روان باشد و برای او در آن هر گونه میوهای (از میوههای دیگر) باشد، و در حالی که به سن پیری رسیده و فرزندانی (کوچک و) ضعیف داشته باشد، (در این هنگام) گردبادی (کوبنده) که در آن آتش (سوزانی) باشد، به باغ برخورد کند و آن را بسوزاند؟! این چنین خداوند آیات خود را برایتان بیان و آشکار میسازد، شاید بیندیشید (و با نیروی اندیشه راه حق را بیابید). ای کسانی که ایمان آوردهاید! از قسمتهای پاکیزه اموالی که (از طریق تجارت) بدست آوردهاید و از آنچه از زمین برای شما بیرون آوردهایم (از قبیل منابع و معادن زیرزمینی) ببخشید و به سراغ چیزهای ناپاک نروید تا از آن ببخشید؛ در حالی که خود شما حاضر نیستید آن چیزهای پلید را دریافت کنید مگر با اغماض و چشمپوشی در آن، و بدانید که خداوند بینیاز و شایستهی ستایش است. اهریمن شما را (به هنگام انفاق میترساند و) وعدهی تهیدستی میدهد و به انجام گناه شما را دستور میدهد، ولی خداوند به شما وعدهی آمرزش خویش و فزونی (نعمت) میدهد. و خداوند فضل و مرحمتش وسیع (و از همه چیز) آگاه است. حکمت را به هر کس که بخواهد مىدهد و هر کس که به او حکمت داده شد، در حقیقت خیرى بسیار [به او] داده شده است. و جز خردمندان پند نمىپذیرند و هر انفاقى که انجام دهید و هر نذرى که ببندید، به راستى خداوند آن را مىداند. و ستمکاران یاورانى ندارند اگر صدقات را آشکار کنید، آن نیکو [کارى] است. و اگر آن را نهان دارید و به فقیرانش بدهید، پس آن براى شما بهتر است. و برخى از بدیهایتان را از شما مىزداید و خداوند به آنچه مىکنید، آگاه است [توفیق] هدایت آنان بر عهده تو نیست [و مسئولیت ندارى که حتما هدایتشان کنى] بلکه خداوند هر آن کس را که بخواهد، هدایت مىکند و هر مالى که انفاق مىکنید، به سود خودتان است و [روا نیست] که جز براى کسب خشنودى خدا انفاق کنید. و هر مالى که ببخشید، پاداشش به تمامى به شما داده شود و شما ستم نمىبینید [صدقات] براى فقیرانى است که در راه خدا محصور ماندهاند، نمىتوانند در زمین به سفرى بپردازند، از [شدّت] خویشتندارى [شخص] ناآگاه آنان را توانگر مىپندارد، آنان را از چهرهشان مىشناسى، با اصرار از مردم [چیزى] نمىخواهند و هر مالى که انفاق مىکنید، خداوند به آن داناست کسانى که در شب و روز، پنهان و آشکارا مالهاى خود را انفاق مىکنند، آنان پاداش خود را به نزد پروردگارشان دارند و بیمى بر آنان نیست و آنان اندوهگین نشوند».
26ـ27ـ ﴿يَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبَا وَيُرْبِي الصَّدَقَاتِ وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ كُلَّ كَفَّارٍ أَثِيمٍ٢٧٦ إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ٢٧٧﴾ [البقرة: 276-277].
«خداوند (برکت) ربا را (و اموالی که ربا با آن بیامیزد) نابود میکند و (ثواب و برکت) صدقات را (و اموالی را که از آن بذل و بخشش شود) فزونی میبخشد. و خداوند هیچ انسان ناسپاس گنهکاری را دوست نمیدارد. 277ـ بیگمان کسانی که ایمان بیاورند و کار شایسته انجام بدهند و نماز را چنان که باید بر پای دارند و زکات را بپردازند، مزدشان نزد پروردگارشان است و نه بیمی بر آنان است و نه اندوهگین میشوند».
28- ﴿وَأَنْ تَصَدَّقُوا خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ٢٨٠﴾ [البقرة: 280].
«و اگر (قدرت پرداخت نداشته باشد و شما همهی وام خود را، یا برخی از آن را بدو) ببخشید، برایتان بهتر خواهد بود اگر دانسته باشید».
اینها بیست و هشت آیه از قرآنند که دربارهی انفاق در یک سورهی واحد (بقره) آمدهاند. انفاق و بخشش را به عنوان آیین ذکر نموده و به آن ترغیب و تشویق نموده و احکام و آداب آن را با عبارات صریح و قاطع بیان کرده است، و هیچ مجالی برای شک و تردید در این اصل بزرگ از اصول دین به جا نگذاشته است. از سوی دیگر انفاق به عنوان اساس زندگی و از ضروریات آن شناخته میشود، به همین خاطر است که در قرآن تأکید زیادی بر آن آمده است.
امامت نزد امامیه به عنوان یکی از اصول دین مانند توحید و نبوت میباشد و کاملاً برابرند و انفاق نسبت به آن به عنوان فرع بسیار کوچکی تلقی میشود، حالا چطور است که این فرع به این شیوه واضح و مفصل در قرآن ذکر میشود در حالی که اصل (امامت) به صورت مبهم و مشتبه ترک میشود، حتی اگر تمام قرآن را بگردند و آن را تفتیش نمایند، دربارهی آن (امامت) چیزی نخواهند یافت بجز آیات متشابهی که عدد آنها به نصف عدد آیات انفاق و زکات در سورهی واحدی از قرآن نمیرسد؟!!!
2ـ برای آیات امامت، در قرآن مصدر و مرجعی از محکمات وجود ندارد
در قرآن آیات متشابهی یافت میشوند که علاقه و رابطهای با اصول اعتقادی دارند و احتجاج و استدلال به آنها ممکن است معانی فاسد و مخالف اصول صریح در قرآن را در پی داشته باشد. اما با رجوع دادن این آیات متشابه به مصدر و مرجعشان از آیات محکم، این معانی فاسد از بین میروند و در اعتقاد مجالی برای آنها باقی نمیماند. از آن جمله است قول خداوند:
﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ٩﴾ [الحجر: 9].
«ما خود قران را فرستادهایم و خود ما پاسدار آن میباشیم (و تا روز رستاخیز آن را از دستبرد دشمنان و از هر گونه تغییر و تبدیل زمان محفوظ و مصون میداریم)».
نصاری با این آیه علیه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم استدلال میکردند و میگفتند متکلم، جماعتی هستند و فرد واحدی نیست، تا اینکه عقیده خود را در تثلیت تأیید نمایند. اما این آیه و امثال آن و تمام آیات متشابهی که در قرآن نوعی تعلق به اصول دین و اساس آن دارند، بدون مصدر و مرجعی از امهات (محکمات) که معانی آنها را معین و مشخص نماید و مشکل آنها را برطرف سازد وارد نشدهاند. (به عبارت دیگر، هر آیه متشابهی در قرآن که نوعی با اصول دین در ارتباط باشد، خداوند آن را با آیات محکمی تبیین و روشن نموده و حد و حدود آن را تبیین نموده است). به همین خاطر است که قرآن کریم مملو از آیاتی است که تصریح میکنند خداوند تبارک و تعالی تنهاست و شریکی برای او وجود ندارد، مثل قول خداوند عزوجل :
﴿وَإِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِيمُ١٦٣﴾ [البقرة: 163].
«و معبودتان، معبود یگانه است. معبود [راستینى] جز او نیست. بخشاینده مهربان است».
اما آیات مربوط به امامت – که همگی متشابه هستند – برای آنها در قرآن مصدر و مرجعی از محکمات نیست. محکمات اصل و اساس این کتاب هستند و هنگام اختلاف و اشتباه به آنها رجوع میشود و آیات متشابه مرجع و اصل و اساس نیستند. و این هم در قول خداوند عزوجل است:
﴿هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ﴾ [آل عمران: 7].
«اوست که این کتاب (قرآن) را بر تو نازل کرده است. بخشی از آن، آیههای محکمات است (و معانی مشخص و اهداف روشنی دارند و) آنها اصل و اساس این کتاب هستند، و بخشی از آن آیههای متشابهات است، (و معانی مبهمی دارند و احتمالات مختلفی در آنها میرود). و اما کسانی که در دلهایشان کژی است (و گریز از حق، زوایای وجودشان را فرا گرفته است) برای فتنهانگیزی و تأویل (نادرست) به دنبال متشابهات میافتند».
تمام آیاتی که امامیه برای امامت به آنها استدلال میکنند، نه از زمرهی محکماتاند که اعتماد به آن مانند مرجعی در اصول صحیح باشد و نه از متشابهاتی هستند که دارای مصدر و مرجعی از محکمات داشته باشند که به آنها رجوع شود و حد و مرزش را تعیین نمایند.
3ـ در قرآن آداب و احکامی که متعلق به امام باشند، وجود ندارد
قرآن کریم، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را با اسمش به طور صریح ذکر کرده است و همراه ایشان احکام زیادی را که متعلق به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هستند ذکر کرده است، و همچنین آداب تعامل با ایشان را که اصحاب و امتش ملزم به آن هستند، ذکر کرده است. ما در اینجا به طور مثال بعضی از آنها را ذکر میکنیم نه براساس حصر، چون امکان حصر آنها غیر ممکن است، آن نیز عبارتند از:
﴿لَا يَحِلُّ لَكَ النِّسَاءُ مِنْ بَعْدُ وَلَا أَنْ تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنْ أَزْوَاجٍ وَلَوْ أَعْجَبَكَ حُسْنُهُنَّ إِلَّا مَا مَلَكَتْ يَمِينُكَ وَكَانَ اللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ رَقِيبًا٥٢﴾ [الأحزاب: 52].
«بعد از این، دیگر زنی بر تو حلال نیست، و نمیتوانی همسرانت را به همسران دیگری تبدیل کنی (و مثلاً برخی از اینان را طلاق دهی و به جای وی همسران تازهای را خواستگاری نمائی) هر چند جمال آنان تو را به شگفت در آورد، مگر کنیزان. خداوند ناظر و مراقب بر هر چیزی است».
﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَحْلَلْنَا لَكَ أَزْوَاجَكَ اللَّاتِي آتَيْتَ أُجُورَهُنَّ وَمَا مَلَكَتْ يَمِينُكَ مِمَّا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَيْكَ وَبَنَاتِ عَمِّكَ وَبَنَاتِ عَمَّاتِكَ وَبَنَاتِ خَالِكَ وَبَنَاتِ خَالَاتِكَ اللَّاتِي هَاجَرْنَ مَعَكَ وَامْرَأَةً مُؤْمِنَةً إِنْ وَهَبَتْ نَفْسَهَا لِلنَّبِيِّ إِنْ أَرَادَ النَّبِيُّ أَنْ يَسْتَنْكِحَهَا خَالِصَةً لَكَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ قَدْ عَلِمْنَا مَا فَرَضْنَا عَلَيْهِمْ فِي أَزْوَاجِهِمْ وَمَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُمْ لِكَيْلَا يَكُونَ عَلَيْكَ حَرَجٌ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِيمًا٥٠﴾ [الأحزاب: 50].
«ای پیغمبر! ما برای تو (جهت توفیق در کار تبلیغ دعوت و چیزهای دیگر) حلال کردهایم همسرانت را که مهرشان را پرداختهای، و همچنین کنیزانی را که خدا در جنگ بهرهی تو ساخته است، و عموزادگان، و عمهزادگان، و دائی زادگانی که با تو مهاجرت کردهاند، و زن با ایمانی که خویشتن را به پیغمبر ببخشد و پیغمبر بخواهد او را به ازدواج خود در آورد، که (این یکی) خاص تو است، و برای سائر مؤمنان جایز نیست (بدون مهریه و از راه هبه، زنی را به ازدواج خود در آورند). ما خودمان میدانیم برای مؤمنان در مورد همسرانشان و کنیزانشان چه احکامی (همچون نفقه و مهریه و شاهدان عقد و عدم تجاوز از چهار زن) مقرر میداریم. (اشارهای به علم خود، یعنی سرچشمهی احکام گذشته به خاطر آن است) تا اینکه (از احکامی که خاص تو است دلتنگ نبوده و) رنجی گریبانگیر تو نشود. خداوند آمرزنده و مهربان است».
﴿يَا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ١ قُمِ اللَّيْلَ إِلَّا قَلِيلًا٢﴾ [المزمل: 1-2].
«ای جامه به خود پیچیده! شب، جز اندکی (از آن) بیدار بمان».
﴿إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيمًا٥٦﴾ [الأحزاب: 56].
«خداوند و فرشتگانش بر پیغمبر درود میفرستند، ای مؤمنان! شما هم بر او درود بفرستید و چنان که باید سلام بگوئید».
﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَرْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَلَا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمَالُكُمْ وَأَنْتُمْ لَا تَشْعُرُونَ٢﴾ [الحجرات: 2].
«ای کسانی که ایمان آوردهاید! صدای خود را از صدای پیغمبر بلندتر مکنید، و همچنان که با یکدیگر سخن میگوئید، با او به آواز بلند سخن مگوئید، تا نادانسته اعمالتان بیاجر و ضایع نشود».
﴿وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَى١ مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَمَا غَوَى٢ وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى٣﴾ [النجم: 1-3].
«سوگند به ستاره در آن زمان که دارد غروب میکند! یار شما (محمد صلی الله علیه و آله و سلم ) گمراه و منحرف نشده است، و راه خطا نپوئیده است و به کژ راه نرفته است. و از روی هوی و هوس سخن نمیگوید».
﴿النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ وَأُولُو الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُهَاجِرِينَ إِلَّا أَنْ تَفْعَلُوا إِلَى أَوْلِيَائِكُمْ مَعْرُوفًا كَانَ ذَلِكَ فِي الْكِتَابِ مَسْطُورًا٦﴾ [الأحزاب: 6].
«پیغمبر از خود مؤمنان نسبت بدانان اولویت بیشتری دارد (و اراده و خواست او در مسایل فردی و اجتماعی مؤمنان، مقدم بر اراده و خواست ایشان است) و همسران پیغمبر، مادران مؤمنان محسوبند (و باید احترام مادری آنان را از نظر بدور نداشت، و یکایک ایشان را بزرگ و ارجمند شمرد)، و خویشاوندان نسبت به یکدیگر (از نظر ارث بردن بعضی از بعضی) از مؤمنان و مهاجران، در کتاب یزدان (قرآن) از اولویت بیشتری برخوردارند، (و پیمان إخاء و برادری موجب ارث نمیباشد). مگر اینکه بخواهید در حق دوستان خود کار نیکی انجام دهید (و از طریق وصیت، مقداری برای آنان به ارث بگذارید و بدیشان خوبی کنید، که این عمل مانعی ندارد). این (حکم) در کتاب (قرآن) مکتوب و مقرر است (و تغییر و تبدیلی نمیشناسد)».
و این چنین صدها احکام و آداب دیگر دربارهی شخص پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم وجود دارند، اما آیهی واحدی که به اسم امام تصریح نماید، در قرآن نمییابیم، یا از آداب تعامل با امام صحبت نماید و یا به ذکر حکمی از احکام متعلق به امام پرداخته باشد در قرآن یافت نمیشود با وجود آنکه امام نزد امامیه از شخص نبی هم بالاتر است، زیرا معتقد هستند که نبی رشد و ترقی میکند تا به مرتبهی امام میرسد و امامت مرتبهی بالای نبوت است!!
و این دلالت میکند بر بطلان مفهوم امام، که امامیه این قدر پیرامون آن میگردند.
روایات و کتب عقائد شیعه برای امام اوصاف و احکام و آدابی را تفصیل دادهاند که اگر صحیح باشند محال است که قرآن از ذکر آنها غفلت کرده باشد، زیرا از عظمت ویژهای برخوردار میباشد و شناخت آن بزرگترین نیاز دینی امامت میباشد که کفر و ایمان را از هم جدا میسازد. (یعنی هر کس امامت را بشناسد مؤمن است و هر کس آن را انکار نماید کافر) با علم به اینکه قرآن احکام و آداب و تفاصیلی را برای مسایلی از قبیل نماز و وضو و جنابت و قضاء حاجت ذکر کرده است که نزد امامیه از منزلت پایینتری نسبت به امامت برخوردار میباشند. پس چطور برای امام حتی یکی از احکام و آدابش را هم ذکر نمیکند حال آنکه دارای این قدر منزلت عالی و مهمی است؟!!
محمد رضا مظفر میگوید: (ما معتقدیم که امامت اصلی از اصول دین است. و ایمان، کامل و تمام نمیشود مگر با اعتقاد به امامت... همان طور که معتقدیم امامت مثل نبوت از الطاف الهی است. پس به ناچار باید در هر عصر و زمانی امام هدایت دهندهای باشد که جانشین نبی میشود در وظایفش از قبیل هدایت بشر و ارشاد و راهنمایی آنها به سوی چیزی که سعادت و خوشبختی دنیا و آخرت در آن است. و آنچه برای نبی (پیامبر) وجود دارد از قبیل ولایت عامه بر مردم برای تدبیر امور و مصالحشان، و اقامهی عدل در بین آنها، برای شخص امام هم وجود دارند.
بنابراین، امامت استمرار نبوت است... و معتقدیم که امام مانند نبی (پیامبر) واجب است از تمام رذائل و فواحش ظاهری و باطنی معصوم باشد، از سن کودکی تا مرگ خواه آن فواحش عمد باشند یا سهوی. همان طور که واجب است امام از سهو و خطا و فراموشی معصوم باشد، زیرا امامان حافظان دین و برپا دارندگان آن هستند. حال و وضعیت آنها در این باره مثل حالت انبیاء است.
و دلیلی که ما با وجود آن به عصمت انبیاء معتقدیم خود همان دلیل کافی است و اقتضا میکند که به عصمت ائمه معتقد باشیم، بدون اینکه هیچ فرقی با هم داشته باشند.
و معتقدیم که امام بایستی مانند نبی از برترین و فاضلترین مردمان باشد... و معتقدیم که ائمه همان اولوالامری هستند که خداوند به اطاعت و پیروی از ایشان دستور داده است و آنان بر مردم گواه و شاهدند. و اینها درهای رسیدن به خداوندند و راه رسیدن به خدا و نزدیکی با او ائمه هستند... حتی معتقدیم امر ایشان همان امر خداوند است، نهی ایشان عین نهی خداوند است، اطاعت از ایشان اطاعت از پروردگار است، عصیان و سرپیچی از ایشان عین عصیان و سرپیچی از خداوند است، کسی که ایشان را دوست داشته باشد خدا را دوست داشته است و کسی که با ایشان دشمنی نماید با خدا دشمنی کرده است. نپذیرفتن و رد کردن آنان جایز نیست، کسی که آنها را رد نماید مثل کسی است که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را رد نماید و کسی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را رد نماید مثل کسی است که خداوند تبارک و تعالی را رد نماید. بنابراین، تسلیم شدن در برابر آنها واجب است و بایستی امر آنها اجابی شود و به قول آنها عمل گردد.
بنابراین، معتقدیم که احکام شرعی الهی جز از آب شیرین و گوارای آنها سیراب نمیشود و گرفتن احکام شرعی جز از آنها صحیح نمیباشد، پس اگر مکلفی برای گرفتن احکام شرعی به غیر از آنها (ائمه) رجوع نماید بریء الذمه نمیشود. و انسان مکلف بین خود و پروردگارش نسبت به تکالیف مفروضهای که انجام داده است جز از طریق آنها اطمینان حاصل نمیکند. آنان مانند کشتی نوح هستند، هر کس بر آن سوار شود نجات یافت و هر کس از آن تخلف نمود در این بحر طوفانی و لبریز از امواج شبهات و گمراهیها غرق شد)[24].
این مختصر اوصافی بود که در کتب امامیه برای امام ذکر شدهاند و کتابهای قابل اعتماد و معتبر آنها لبریز از چنین اوصافی هستند و غلط آنها از محدودهی شرع و عقل هم فراتر رفتهاند و حتی از ذوق هم خارج است[25].
حال این سؤال مطرح است که چرا این احکام و اوصاف – یا حتی بعضی از آنها – در قرآن وارد نشدهاند؟!
4ـ دلیل امامیه ضعیفتر از دلایل یهود و نصاری است
در قرآن آیات زیادی وارد شدهاند که از لحاظ ظاهری دلالت بر صحت دین اهل کتاب از یهود و نصاری و غیر آنها از قبیل صابئه([26]) میکند. از اینرو آنها به این آیات استدلال میکنند مبنی بر اینکه ایمان آوردن به اسلام برای آنها واجب نیست و تبعیت از پیامبر ما حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم برای آنها به شرط گرفته نشده است. گفتنی است که این آیاتی که اهل کتاب به آنها استدلال میکنند از لحاظ دلالت قویترند، اما با وجود این همه قوت دلالت، ما این آیات را در حق اهل کتاب نسبت به آنچه که میگویند و ادعا میکنند، حجت و دلیل نمیدانیم.
این آیات عبارتند از:
﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالنَّصَارَى وَالصَّابِئِينَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ٦٢﴾ [البقرة:62].
«به راستى کسانى از مؤمنان و یهودیان و نصاری و صابئان که به خدا و روز قیامت ایمان آورده و کار شایسته کرده باشند، پاداششان را نزد پروردگارشان دارند. و نه بیمى بر آنان است و نه آنان اندوهگین شوند».
شکی در این نیست که ظاهر این آیه دلالت بر صحت دین یهود و نصاری میکند، چون در این آیه برای نجات در روز قیامت شرطی جز ایمان به خدا و روز آخرت و انجام دادن عمل صالح را به شرط نگرفته است و ایمان به نبوت پیامبر (حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم ) و سایر شروط اسلام در این آیه شرط نیستند؛ حال آیا برای دلایلی که امامیه برای اثبات امامت به آنها استدلال میکنند چنین قوتی وجود دارد و آیا دلایل امامیه برای اثبات اصل امامت این قدر واضح الدلاله هستند؟!
اما محل خلل در استدلال به آیهی فوق این است که در قرآن آیات محکماتی وجود دارند که در آنها اسلام و پیروی از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به شرط گرفته میشود و این آیه خاص کسانی است که بمیرند و اسلام به آنها نرسیده باشد؛ با وجود آنکه این قید هم در آن آیه نیست، اما با ارجاع دادن آن به اصل کتاب که همان آیات محکم (ام الکتاب) هستند چنین معنایی روشن میشود.
ما میتوانیم یک سؤالی را بپرسیم و بگوییم: آیا در تمام قرآن تنها یک نص واحدی یافت میشود که از لحاظ ظاهری دلالت واضحی بر امامت علی رضی الله عنه یا دوازده امام داشته باشد، مثل این آیهای که ذکر شد که از لحاظ ظاهری دلالت بر صحت دین یهود و نصاری و صائبین میکرد که اگر آیات محکم دیگری در قرآن آن را مقید نمیکردند، در واقع نص صریحی بود در نجات اهل کتاب و صائبین، و دینشان هم صحیح میبود؟!
تمام آیاتی که امامیه برای اثبات امامت و سایر اصول دینیشان به عنوان دلیل بیان میکنند، ذاتاً و از لحاظ صیغهی لفظیشان بر آن دلالت نمیکنند، مگر اینکه به طریقی اشتباه و احتمالاتی بسیار بعید چنین مفهومی را برای آن در نظر بگیرند، بلکه تمام این آیات به مجرد صیغه و ترکیبشان این احتمال ضعیف را هم ندارند. بنابراین، امامیه برای تقویت آن آیات به روایات نیاز دارند، و گرنه خود نص (آیه) به تنهایی هیچ ربطی به امامت ندارد. مثل فرموده خداوند:
﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ﴾ [المائدة: 3].
«امروز (احکام) دین شما را برایتان کامل کردم.»
این آیه چه ربطی به امامت علی رضی الله عنه دارد؟! این معنا (یعنی امامت علی رضی الله عنه ) قطعاً در نص این آیه وجود ندارد.
یا قول خداوند:
﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا﴾ [المائدة: 55].
«تنها خدا و پیغمبر او و مؤمنانی یاور و دوست شمایند...»
در ترکیب لفظی این آیه چیزی که دلالت یا اشاره به علی رضی الله عنه یا غیر او نماید وجود ندارد. پس به ناچار باید چیز دیگری خارج از نص باشد که نص (آیه) را توجیه نماید و آن را تکمیل گرداند و آنچه را که میخواهند به آن برسند و بگویند، به آن نسبت دهند. در این وضعیت و بحران، نقش روایت پیش میآید – و به ناچار – در روایات هم باید به اسم تصریح شود. سپس بعد از آن تفسیر نصوص پیش میآید که باید موافق آن ادعا باشد.
همهی این لوازمات و صغری و کبراهایی که امامیه برای اثبات امامت چیدهاند، آن آیهای که قبلاً به آن اشاره شد و اهل کتاب از یهود و نصاری به آن استدلال مینمایند، به چنین چیزی احتیاج ندارد!
اکنون استدلال کدام یک (اهل کتاب و امامیه) قویتر است؟ و ادعای کدام یک مقرون به صحت است؟!
﴿فَإِنْ كُنْتَ فِي شَكٍّ مِمَّا أَنْزَلْنَا إِلَيْكَ فَاسْأَلِ الَّذِينَ يَقْرَءُونَ الْكِتَابَ مِنْ قَبْلِكَ﴾ [يونس: 94].
«و [به فرض محال] اگر از آنچه بر تو نازل کردیم، در شک و تردیدى از آنان که پیش از تو کتاب [آسمانى] مىخواندند بپرس».
اهل کتاب میگویند: ما مرجع هستیم و اگر مرجع سالم و با اعتماد نباشد کسی که به او رجوع میکند گمراه میشود.
﴿فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ٧﴾ [الأنبياء: 7].
«پس اگر شما نمىدانید از اهل ذکر (کتاب) بپرسید».
یهود و نصاری میگفتند: ما اهل ذکر هستیم، بنابراین، ما اصل و مرجع هستیم پس چطور کافر باشیم؟!
شکی در آن نیست که سیاق آیه دلالت میکند که مقصود از اهل ذکر همان اهل کتاباند، زیرا قریش برای بطلان نبوت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به بشر بودن ایشان استدلال میکردند و اینکه ایشان غذا میخورند و در بازارها راه میروند.
خداوند فرمود:
﴿وَمَا أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ إِلَّا رِجَالًا نُوحِي إِلَيْهِمْ فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ٧ وَمَا جَعَلْنَاهُمْ جَسَدًا لَا يَأْكُلُونَ الطَّعَامَ وَمَا كَانُوا خَالِدِينَ٨﴾ [الأنبياء: 7-8].
« (تنها تو نیستی که پیغمبری، و در عین حال انسان. بلکه) پیش از تو جز مردانی را برنینگیختهایم که بدیشان (دین آسمانی را) وحی کردهایم. از (اهل علم و) آشنایان به کتابهایآسمانی بپرسید اگر این را نمیدانید. ما پیغمبران را به صورت کالبدهائی که غذا نخورند نیافریدهایم (بلکه آنان انسان بوده و همچون انسانهای دیگر خوردهاند و نوشیدهاند و زندگی کردهاند و مردهاند) و عمر جاویدان هم نداشتهاند».
یعنی: میتوانید – اگر این را نمیدانید – از اهل کتاب (ذکر) بپرسید و آنان به شما میگویند که آیا انبیاء بشر هستند یا نه؟
و این قول خداوند عزوجل که میفرماید: ﴿فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ﴾ مساوی این قول خداوند است که میفرماید: ﴿فَاسْأَلِ الَّذِينَ يَقْرَءُونَ الْكِتَابَ مِنْ قَبْلِكَ﴾.
و این قول خداوند: ﴿إِنْ كُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ٧﴾ مساوی این فرموده است: ﴿فَإِنْ كُنْتَ فِي شَكٍّ مِمَّا أَنْزَلْنَا إِلَيْكَ﴾ [يونس: 94] و قبل از آن به طور مستقیم این قول خداوند آمده است:
﴿وَلَقَدْ بَوَّأْنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ مُبَوَّأَ صِدْقٍ وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّيِّبَاتِ﴾ [يونس: 93].
«(از آن به بعد) بنی اسرائیل را در جایگاه خوب و اقامتگاه دلپذیری (که فلسطین است) منزل و مأوی دادیم و روزیهای پاکیزهای بدیشان عطاء کردیم».
و این مدحی است برای بنی اسرائیل. بلکه خداوند عزوجل میفرماید:
﴿أَوَلَمْ يَكُنْ لَهُمْ آيَةً أَنْ يَعْلَمَهُ عُلَمَاءُ بَنِي إِسْرَائِيلَ١٩٧﴾ [الشعراء: 197].
«آیا همین نشانه برای (ایمان آوردن) ایشان کافی نیست که علمای بنی اسرائیل (به خوبی) از آن آگاهند؟!.»
این آیه دلالت قوی دارد و نسبت به آنچه که یهود و نصاری میگویند شایستهتر است، در حالی که آنچه امامیه میگویند و ادعا میکنند که مراد از اهل ذکر امامان هستند، آیهی قرآن به آن هیچ دلالتی ندارد. چون بین منطوق آیه و ذکر ائمه هیچ رابطهای به طور قطعی وجود ندارد. و هیچ قرینهای خواه نزدیک و یا دور وجود ندارد که این آیات بر امامت دلالت نمایند!
اگر یهود و شیعه در این آیه با هم اختلاف نمودند، حق با کدام یک از آنان است و آیهی قرآن بر استدلال کدام یک اولیتر است؟ برتری آشکار به جانب یهود است، و ما این حق را داریم که به شیعه بگوییم: شما اول دعوایتان را پیش یهود ثابت کنید، سپس برای آنچه که دوست دارید به آن استدلال کنید!!
﴿لَيْسُوا سَوَاءً مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ يَتْلُونَ آيَاتِ اللَّهِ آنَاءَ اللَّيْلِ وَهُمْ يَسْجُدُونَ١١٣ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَيُسَارِعُونَ فِي الْخَيْرَاتِ وَأُولَئِكَ مِنَ الصَّالِحِينَ١١٤ وَمَا يَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَلَنْ يُكْفَرُوهُ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِالْمُتَّقِينَ١١٥﴾ [آل عمران: 113-115].
«[همه اهل کتاب] یکسان نیستند، از اهل کتاب گروهى درستکار [و رعایت کننده حقّ خدا و مردم] هستند، آیات خدا را در ساعاتى از شب مىخوانند و [به پیشگاه حق از روى تواضع و فروتنى] سجده مىکنند. [در سایه قرآن و نبوّت پیامبر] به خدا و روز قیامت ایمان مىآورند و به کار شایسته و پسندیده فرمان مىدهند، و از کار ناپسند و زشت بازمىدارند و در کارهاى خیر مىشتابند و اینان از شایستگانند. و هر کار خیرى انجام دهند، هرگز درباره آن مورد ناسپاسى قرار نخواهند گرفت، و خدا به تقواپیشگان داناست».
این آیه هم در واقع تکرار و تفصیل آیهی 62 سورهی بقره است که شرط ایمان و نجات را ذکر کرده بود و در آن آیه داخل شدن در اسلام به عنوان شرط نجات ذکر نشده است.
﴿يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَأَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعَالَمِينَ٤٧﴾ [البقرة: 47].
«ای بنی اسرائیل! به یاد آورید نعمت مرا که بر شما ارزانی داشتیم، و این که من شما را (از نظر نعمتهای گوناگون) بر جهانیان برتری دادم».
دو بار این آیه در قرآن آمده است و در آیه اشارهی روشن و صریح بر افضلیت و برگزیدهگی بنی اسرائیل بر جهانیان دارد.
﴿وَلَقَدْ نَجَّيْنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ مِنَ الْعَذَابِ الْمُهِينِ٣٠ مِنْ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ كَانَ عَالِيًا مِنَ الْمُسْرِفِينَ٣١ وَلَقَدِ اخْتَرْنَاهُمْ عَلَى عِلْمٍ عَلَى الْعَالَمِينَ٣٢﴾ [الدخان: 30-32].
« ما بنیاسرائیل را از عذاب خوارکننده رهائی بخشیدیم. (ایشان را نجات دادیم) از فرعون. کسی که بر دیگران بزرگی میفروخت و ستمگری مینمود، و از زمره تبهکارانی بود که ظلم و فساد را از حدّ میگذرانند. ما بنیاسرائیل را آگاهانه (و با شناختی که از ایشان داشتیم، در آن عصر و زمان) برگزیدیم و بر جهانیان برتری دادیم (و آنان را ملّت گزیده عصر خویش کردیم)».
این آیه هم اشارهی صریح و روشنی بر برگزیدهگی و افضلیت بنی اسرائیل در زمان خود بر جهانیان دارد. آیا در آن برای بنی اسرائیل دلیلی نیست که آنها قبیلهی برگزیدهی خداوندند؟! چرا ما این دلیل را برای آنها تأیید نمیکنیم و نمیپذیریم؟ سؤال را متوجه امامیه میکنیم که خود را بر تمام امت و حتی بر تمام جهانیان برتری میدهند. در حالی که ایشان هیچ نص قرآنی خواه متشابه و غیر متشابه برای ادعای خود ندارند. هر گونه ردی بر یهود به طریق اولی برای امامیه شایستهتر و سزاوارترند.
تصور کن اگر خداوند میفرمود: «ای شیعیان علی! به یاد آورید نعمت مرا که بر شما ارزانی داشتیم، و اینکه من شما را بر جهانیان برتری دادم». یا میفرمود: «ما امامیه را از عذاب خوارکننده رهایی بخشیدیم و ما امامیه را آگاهانه برگزیدیم و بر جهانیان برتری دادیم».
ایشان (امامیه) چه خواهند گفت؟! در حقیقت منطق علمی و استدلالی حکم میکند که حتی اگر خداوند سبحان هم، چنین میفرمود برای آنها حجتی محسوب نمیشد. چون خود این قول و آیه برای استدلال یهود که در حق آنان نازل شده، درست نیست. همان طور است که اگر دربارهی غیر یهود نازل میشد.
پس چطور است که خداوند تبارک و تعالی مثل چنین آیهای را در حق امامیه نفرموده است و حتی کوچکترین اشارهای هم به آن نکرده است؟!
﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ الْكِتَابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ﴾ [الجاثية: 16].
«ما به بنی اسرائیل کتاب آسمانی و حکومت و نبوت بخشیدیم».
به جای (بنی اسرائیل) لفظ (امامیه) یا (بنی علی) را قرار بده و تصور کن که نتیجه چه میشود؟!!
﴿وَأَوْرَثْنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ الْكِتَابَ٥٣﴾ [غافر: 53].
«و بنی اسرائیل را وارثان کتاب (تورات) نمودیم».
تصور و فرض کن که اگر خداوند میفرمود: «و أورثنا شیعة علي الکتاب» و شیعیان علی را وارثان کتاب (قرآن) نمودیم! نتیجه چه میشد؟!
﴿وَتَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ الْحُسْنَى عَلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ بِمَا صَبَرُوا﴾ [الأعراف: 137].
«و وعده نیک پروردگارت بر بنى اسرائیل به [پاس] آنکه بردبارى کردند به تحقیق پیوست».
﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ فَلَا تَكُنْ فِي مِرْيَةٍ مِنْ لِقَائِهِ وَجَعَلْنَاهُ هُدًى لِبَنِي إِسْرَائِيلَ٢٣ وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَكَانُوا بِآيَاتِنَا يُوقِنُونَ٢٤﴾ [السجدة: 23-24].
«ما برای موسی کتاب (تورات) را فرو فرستادیم، و شک نداشته باش که موسی تورات را دریافت داشت، و ما آن را رهنمون و راهنمای بنی اسرائیل گرداندیم. و از میان بنی اسرائیل پیشوایانی را پدیدار کردیم که به فرمان ما (و برابر قوانین ما، مردمان را) راهنمایی مینمودند، بدآنگاه که بنی اسرائیل (در راه خدا بر تحمل سختیها) شکیبائی ورزیدند و به آیات ما ایمان کامل پیدا کردند».
اگر در این آیات به جای لفظ بنی اسرائیل، لفظ امامیه میآمد، میگفتند: این آیات دربارهی امامت و امام نص هستند و دلالت قطعی بر امامت دارند[27]. حقیقت هم این است که امامیه به این آیه به نفع خود برای امامت استدلال نمودهاند و حال آنکه این آیه در حق بنی اسرائیل است.
﴿وَلَقَدْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثَاقَ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَبَعَثْنَا مِنْهُمُ اثْنَيْ عَشَرَ نَقِيبًا﴾ [المائدة: 12].
«و به راستى خداوند از بنى اسرائیل پیمان گرفت. و دوازده سردار از آنان گماردیم».
تصور کن اگر خداوند میفرمود: «ولقد أخذنا میثاق (آل محمد) وبعثنا منهم اثنی عشرة نقیباً».
«بیگمان از (آل محمد) پیمان گرفتیم و دوازده رهبر برای آنان تعیین کردیم».
چه میگفتند؟! میگفتند: این آیه دربارهی دوازده امام نص است و قطعی الدلاله میباشد و امامت ائمه در کتاب (قرآن) منصوص است (یعنی نص بر آن صحه گذاشته است)! لکن این آیه نسبت به بنی اسرائیل منصوص است و صراحت دارد. حال آنکه برای بنی اسرائیل هم دلیل نیست.
آیا برای امامیه نصی از قرآن حتی به اندازهی قوت این آیه هم وجود دارد که این قدر واضح الدلاله باشد؟!
خداوند ذکر کرده است که او از میان بنی اسرائیل زنی را برگزیده است و بر تمام زنان جهان فضیلت و برتری داده است و آن مریم دختر عمران است که بدون شوهر فرزندی را به او عطا کرده و آن را پیامبر قرار داده است. همان طور که خداوند عزوجل میفرماید:
﴿وَإِذْ قَالَتِ الْمَلَائِكَةُ يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاكِ وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفَاكِ عَلَى نِسَاءِ الْعَالَمِينَ٤٢﴾ [آل عمران: 42].
«(تو حضور نداشتی) هنگامی که فرشتگان گفتند: ای مریم! خدا تو را برگزیده و پاکیزهات داشته است، و تو را بر همهی زنان جهان برتری داده است».
و خداوند آیات بسیاری را در حق مریم‘ نازل کرده است که در آنها به اسم مریم تصریح شده است. از آن جمله است قول خداوند:
﴿وَمَرْيَمَ ابْنَتَ عِمْرَانَ الَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَنَفَخْنَا فِيهِ مِنْ رُوحِنَا وَصَدَّقَتْ بِكَلِمَاتِ رَبِّهَا وَكُتُبِهِ وَكَانَتْ مِنَ الْقَانِتِينَ١٢﴾ [التحريم: 12].
«همچنین خداوند (از میان مؤمنان، دومین الگو) مریم دختران عمران را مثل زده است که دامن به گناه نیالود و خود را پاک نگاه داشت، و ما از روح متعلق به خود در آن دمیدیم، و او سخنان پروردگارش و کتابهایش را تصدیق کرد، و از زمرهی مطیعان و فرمانبرداران خدا بود».
همهی اینها برای یهود شفاعت نمیکند و برای آنها حجت و دلیل واقع نمیشود، زیرا آنها با آن سلف صالح فاصله گرفتهاند و از راه و روش و مسیر آنها منحرف شدهاند، همان طور که خداوند عزوجل میفرماید:
﴿أَمْ كُنْتُمْ شُهَدَاءَ إِذْ حَضَرَ يَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قَالَ لِبَنِيهِ مَا تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِي قَالُوا نَعْبُدُ إِلَهَكَ وَإِلَهَ آبَائِكَ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ إِلَهًا وَاحِدًا وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ١٣٣ تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا كَسَبَتْ وَلَكُمْ مَا كَسَبْتُمْ وَلَا تُسْأَلُونَ عَمَّا كَانُوا يَعْمَلُونَ١٣٤﴾ [البقرة: 133-134].
«آیا (شما یهودیان و مسیحیان که محمد صلی الله علیه و آله و سلم را تکذیب مینمائید و ادعا دارید که بر آئین ُیعقوب هستید) هنگامی که مرگ یعقوب فرا رسید، شما حاضر بودید (تا آئینی را بشناسید که بر آن مُرد)؟ آن هنگامی که به فرزندان خود گفت: پس از من چه چیز را میپرستید؟ گفتند: خدای تو، خدای پدرانت ابراهیم و اسماعیل و اسحاق را که خداوند یگانه است و ما تسلیم (فرمان) او هستیم و سر عبادت و بندگی بر آستانش میسائیم) * (به هر حال، جنگ و جدال دربارهی آنان چرا؟!) ایشان قومی بودند که مردند و سر خود گرفتند آنچه به چنگ آوردند متعلق به خودشان است، و آنچه شما فراچنگ آوردهاید، از آنِ شما است، و دربارهی آنچه میکردهاند از شما پرسیده نمیشود (و هیچ کس مسؤول اعمال دیگری نیست و کسی را به گناه دیگری نمیگیرند)».
و میفرماید:
﴿قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لَسْتُمْ عَلَى شَيْءٍ حَتَّى تُقِيمُوا التَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِيلَ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ﴾ [المائدة: 68].
«ای فرستادهی (خدا، محمد مصطفی)! بگو: ای اهل کتاب! شما بر هیچ (دین صحیحی از ادیان آسمانی پایبند) نخواهید بود، مگر آنکه (ادعا را کنار بگذارید و عملاً احکام) تورات و انجیل و آنچه از سوی پروردگارتان (به نام قرآن) برایتان نازل شده است برپا دارید (و در زندگی پیاده و اجرا نمائید)».
گفنی است که یکی از آن چیزهایی که از جانب پروردگار برایشان نازل شده است، همانا ایمان به محمد صلی الله علیه و آله و سلم و پیروی از ایشان است.
داشتن القاب و نسبت دادن خود به شخصیتهای بزرگ بدون عمل و پیروی صحیح از آن شخصیتها، برای صاحب لقب و انتساب هیچ نفعی را به دنبال نخواهد داشت. همان طور که خداوند تبارک و تعالی میفرماید:
﴿إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ﴾ [آل عمران: 68].
«سزاوارترین مردم (برای انتساب) به ابراهیم (و دین او) کسانی هستند که از او پیروی نمودند».
بنابر این تنها کسانی شایستگی انتساب به ابراهیم را دارند که از او پیروی نمودهاند نه کسانی که او را دوست داشته باشند یا خودشان را به او منسوب نمایند. (بدون اینکه با عمل آن را ثابت نمایند). و اینکه یهودیان یعقوب و داود و موسی و سلیمان علیهم السلام و غیر آنها را دوست داشته باشند و خودشان را به آنها منسوب نمایند، یا نصارای مسیح علیه السلام را دوست داشته باشند و خودشان را به او نسبت دهند، برای آنان این حب و انتساب نفعی نخواهد داشت، زیرا آنان از راه و روشی که این انبیاء کرام علیهم السلام آورده بودند منحرف شدند و راه آنان را قطع نمودند. خداوند عزوجل میفرماید:
﴿وَقَالُوا كُونُوا هُودًا أَوْ نَصَارَى تَهْتَدُوا﴾ [البقرة: 135].
«و [اهل کتاب به مردم مؤمن] گفتند: یهودى یا نصرانى باشید تا هدایت یابید».
البته این انتساب توخالی است و ارزشی ندارد. به همین خاطر است خداوند عزوجل در دنبال همین آیه میفرماید:
﴿قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ١٣٥﴾ [البقرة: 135].
«بگو: بلکه از آیین ابراهیم یکتاپرست و حقگرا (پیروى مىکنیم نه از آیین تحریف شده شما که عین گمراهى است) و او هرگز از مشرکان نبود».
خداوند دین و آیین صحیح و درست را میخواهد و اسم و نسب در نزدش ارزشی ندارد.
اما با وجود همهی اینها این مرض خطرناک و کشنده هم در میان ما نفوذ کرده است، با توجه به اینکه در میان ما کسانی هستند که نسبت به اشخاص و طوائف تعصب میورزند و خودشان را به چهرههای سرشناس دینی منسوب میکنند و به آنان افتخار میورزند، و برای این انتساب خود نهایت سعی و کوشش میکنند، بدون اینکه نسبت به آنچه این مشاهیر دینی به سوی آن دعوت کردهاند، کوچکترین عملی داشته باشند، البته این به نفع آنها نیست، بلکه به ضرر آنها تمام میشود و در دنیا باعث تفرقه و آشوب و پارهگی و در آخرت هم زیان آشکاری است.
انتساب مجرد و خالی به محمد صلی الله علیه و آله و سلم بدون داشتن عمل و پیروی از ایشان هیچ ارزش و قیمتی ندارد، همان طور که خداوند پاک و منزه میفرماید:
﴿قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي﴾ [آل عمران: 31].
«بگو: اگر خدا را دوست میدارید، از من پیروی کنید».
بنابراین، صرف دوست داشتن خداوند بدون پیروی و تبعیت صحیح از آنچه که بر پیامبرش صلی الله علیه و آله و سلم نازل کرده است، نزد خداوند ارزشی ندارد.
حال، نظرت درباره انتساب به شخصیتی کمتر از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مثل علی رضی الله عنه و ادعای دوست داشتن او و تعصب ورزیدن برای او و انتساب به او چیست؟! (آیا کسانی که ادعای دوست داشتن علی رضی الله عنه را دارند و نسبت به او تعصب میورزند و خودشان را به او نسبت میدهند، بدون اینکه از راه و روش او پیروی نمایند، این تعصب و انتساب سودی عایدشان خواهد کرد)؟!
اگر فرض کنیم که خداوند به طور صریح به آن انتساب دستور داده باشد، بدون شک انتساب خالی از عمل و تبعیت را قصد و اراده نکرده است. پس چطور است، خاصتاً وقتی که نسبت دهنده مخالف راه و روش صریح قرآن باشد و اولین جرقهی مخالفت همان پیروی از متشابهات و ترک آیات محکم است؟!
مبحث سوم: معنی امام در زبان عربی و یا قرآن
امام در لغت لفظ مشترکی است بین این سه تا معانی:
1ـ قدوه (الگو و سرمشق) 2ـ کتاب 3ـ راه و طریق.
در مختار الصحاح رازی آمده است که:
«امام»، به معنی ناحیهای از زمین و راه است میباشد؛ خداوند میفرماید:
﴿وَإِنَّهُمَا لَبِإِمَامٍ مُبِينٍ٧٩﴾ [الحجر: 79].
«و این دو (قوم، یعنی قوم لوط وقوم شعیب، شهرهای ویران شدهی ایشان) بر سر راه واضح و آشکاری است».
و «امام»، کسی است که به او اقتدا میشود که جمع آن ائمه است؛ خداوند میفرماید:
﴿وَكُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ١٢﴾ [يس: 12].
«و ما همه چیز را در کتاب آشکار (لوح محفوظ) سرشماری مینمائیم و مینگاریم».
حسن میگوید: ﴿فِي إِمَامٍ مُبِينٍ١٢﴾ یعنی: در کتاب آشکار.
در مفردات الفاظ قرآن راغب اصفهانی آمده است که: «امام یعنی کسی که به او اقتدا شود، خواه انسان باشد – مثل اینکه به اقوال و افعالش اقتدا نمایند – یا کتاب. و چنین کسی ممکن است بر راه حق باشد یا ممکن است بر راه باطل، و جمع امام، ائمه است. و قول خداوند که میفرماید:
﴿يَوْمَ نَدْعُو كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ﴾ [الإسراء: 71].
«[یاد کن] روزى را که هر گروهى از مردم را با پیشوایشان مىخوانیم».
یعنی: آنان را همراه با کسی که به او اقتدا نمودهاند، فرا میخوانیم.
بعضی گفتهاند: انسانها را همراه با نامهی اعمالشان فرا میخوانیم.
فرموده خداوند که میفرماید: ﴿وَكُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ١٢﴾ گفته شده است که این آیه اشاره به لوح محفوظ دارد».
بنابراین، معنای اصلی لفظ امام یعنی آنچه که بدان اقتدا و از آن پیروی شود.
با توجه به اینکه قدوه (الگو)، کتاب و طریق (راه) در این معنا با هم مشترکاند، لذا لفظ امام بر آن معنا اطلاق میشود.
بنابراین، قدوه (الگو) یعنی کسی که به او اقتدا گردد و از او پیروی شود، خواه نباله روی به راه حق باشد یا به راه باطل. طریق (راه) نیز آن است که شخص رونده آن را دنبال میکند تا به هدف و غایتش برسد. کتاب هم همینطور است، یعنی از الفاظ و سطرها و مقاصدش برای رسیدن به هدف پیروی میشود.
قاعدهی شناخت معنای مقصود از لفظ مشترک در میان معانی متعدد
لفظ وقتی مشترک بین چندین معنی باشد – یعنی در اصل لغویاش بر بیشتر از یک معنی حمل شود – متکلم وقتی آن را استعمال میکند و یا آن را در جمله قرار میدهد لابد مرادش یک معنا بوده که از بقیهی معنایش شناخته شده است و برای معنای مقصود از کلام متکلم، باید چیزی باشد که بر آن دلالت کند و آن را از بقیهی معانی مشترک تخصیص نماید؛ باید گفت که این همان چیزی است که به آن قرائن گفته میشود وگرنه اگر قرائن در جملهی مشترکی وجود نداشته باشند، کلام، فصیح و روشن نخواهد بود بلکه کلام مشکل و مبهمی خواهد بود.
مثال:
اگر ما لفظ (عین) را به عنوان مثال انتخاب کنیم، در اصل لغویاش این لفظ عین، مشترک بین چندین معناست، از آن جمله: چشم، جاسوس و چشمهی آب.
میگویی: (ذهبت الی طبیب العیون): (پیش دکتر چشم رفتم. یا پیش چشم پزشک رفتم).
و (أمسکنا بعین للعدو): (جاسوسی را دستگیر کردیم که برای دشمن جاسوسی میکرد).
و (شربنا من عین صافية): (از چشمهی گوارایی نوشیدیم).
در جملهی اول، حمل لفظ عین بر جاسوس، صحیح نیست. و در جملهی دوم هم حملش بر چشمهی آب صحیح نمیباشد. همچنین در لفظ سومی حمل آن بر چشم بینایی انسان درست نیست، چون در این جملات قرائن لفظیی وجود دارند که مانع این اشتباه هستند، و لفظ عین را در جملهی اول بر چشم انسان، در جملهی دوم بر جاسوس و در جملهی سوم بر چشمهی آب، حمل میکنند.
حمل لفظ مشترک بر معنای غیر مقصود صحیح نمیباشد مگر نزد دیوانه و انسان کودنی که حماقتش به نهایت خود رسیده باشد – و چقدر زیادند –. پس اگر این دیوانه بر سرش عمامهای را بگذارد آیا نزد عقلا مسخره نمیشود؟ پس اگر این عمامهها زیاد شوند گروه دیوانهها به وجود میآید نه بیشتر! بنابراین، به ناچار باید به سیاق عباراتی که لفظ در آن وارد شده است توجه کرد و همچنین به قرائنی که معنای آن را مشخص میکنند. وگرنه تفسیر بازیچهای میشود که سزاوار شأن کلام خداوند تبارک و تعالی (قرآن) نیست.
آیا نمیبینی که یوسف علیه السلام به کلمهی (الرب) در قولی که خداوند از او حکایت میکند چه قصد داشته است؟
﴿وَقَالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِنْهُمَا اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ﴾ [يوسف: 42].
«(یوسف خطاب) به یکی از آن دو که میدانست آزاد میگردد گفت: مرا در پیش سرور خود (یعنی شاه مصر) یادآور شو (و شرح حال مرا به او بگو، باشد کسی از زندان رهایم کند)».
و قول خداوند:
﴿أَمَّا أَحَدُكُمَا فَيَسْقِي رَبَّهُ خَمْرًا﴾ [يوسف: 41].
«اما یکی از شما (که در خواب دیده است که انگور برای شراب میفشارد، آزاد میگردد و دوباره ساقی مجلس میشود و) به سرور خود شراب میدهد».
آیا از سیاق و قرائن موجود در این آیات این احتمال وجود دارد که ما لفظ (الرب) را در اینجا به غیر از پادشاه تفسیر کنیم؟!
ـ امام به معنای الگو و سرمشق و راهنما (قدوه).
لفظ امام گاهی مواقع به معنای الگو و سرمشق استعمال میشود، مثل قول خداوند:
﴿وَالَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَامًا٧٤﴾ [الفرقان: 74].
«و کسانی که میگویند: پروردگارا! همسران و فرزندانی به ما عطا فرما (که به سبب انجام طاعات و عبادات و دیگر کارهای پسندیده، مایهی سرور ما و) باعث روشنی چشمانمان گردند، و ما را پیشوای پرهیزکاران گردان (به گونهای که در صالحات و حسنات به ما اقتداء و از ما پیروی نمایند)».
﴿وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَكَانُوا بِآيَاتِنَا يُوقِنُونَ٢٤﴾ [السجدة:24].
«و از آنان چون شکیبایى ورزیدند و به آیات ما یقین یافتند پیشوایانى قرار دادیم که به فرمان ما هدایت مىکردند».
﴿وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ١٢٤﴾ [البقرة: 124].
«و (به خاطر آورید) آنگاه را که پروردگار ابراهیم، او را با سخنانی (مشتمل بر اوامر و نواهی و تکالیف و وظائف، و از راههای مختلف و با وسائل گوناگون) بیازمود و او (به خوبی از عهدهی آزمایش برآمد و) آنها را به تمام و کمال و به بهترین وجه انجام داد. (خداوند بدو) گفت: من تو را پیشوای مردم خواهم کرد. (ابراهیم) گفت: آیا از دودمان من (نیز کسانی را پیشوا و پیغمبر خواهی کرد؟ خداوند گفت: (درخواست تو را پذیرفتم، ولی) پیمان من به ستمکاران نمیرسد (بلکه تنها فرزندان نیکوکار تو را در بر میگیرد)».
﴿فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ﴾ [التوبة: 12].
«با سردستگان کفر و ضلال بجنگید».
﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ﴾ [القصص: 41].
«ما آنان را سردستگان و پیشوایانی کردیم که مردمان را به سوی دوزخ میخوانند.»
امام در اینجا معنایش یکی است و همان پیشوایی است، خواه پیشوایی در خیر باشد یا در شر.
امام گاهی مواقع هم به معنای کتاب میآید. مثل قول خداوند:
﴿وَمِنْ قَبْلِهِ كِتَابُ مُوسَى إِمَامًا وَرَحْمَةً﴾ [هود: 17].
«پیش از قرآن، کتاب موسی (تورات) پیشوا و رحمت بود».
﴿يَوْمَ نَدْعُو كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ﴾ [الإسراء: 71].
«روزی همهی انسانها را همراه با نامهی اعمالشان فرا میخوانیم».
قرینهی صارفهای که در این آیه وجود دارد و معنی لفظ امام را به کتاب نسبت میدهد، قسمت بعدی همین آیه است که به عنوان تمامکنندهی آن آمده است؛ میفرماید:
﴿يَوْمَ نَدْعُو كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ فَمَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ فَأُولَئِكَ يَقْرَءُونَ كِتَابَهُمْ وَلَا يُظْلَمُونَ فَتِيلًا٧١﴾ [الإسراء: 71].
«آنگاه هر کس نامهی اعمالش به دست راستش داده شود (جزو سعادتمندان است) و آنان نامهی اعمالشان را (شادان و خندان) میخوانند و کمترین ستمی بدیشان نخواهد شد».
و در همان اوائل این سوره خداوند پاک و منزه میفرماید:
﴿وَكُلَّ إِنْسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَائِرَهُ فِي عُنُقِهِ وَنُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ كِتَابًا يَلْقَاهُ مَنْشُورًا١٣ اقْرَأْ كِتَابَكَ كَفَى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيبًا١٤﴾ [الإسراء: 13-14].
«ما اعمال هر کسی را (همچون گردن بند) به گردنش آویختهایم (و او را گروگان کردار و عهدهدار رفتارش ساختهایم) و در روز قیامت کتابی را (که کارنامهی اعمال او است) برای وی بیرون میآوریم که گشوده به (دست) او میرسد. (در آن روز بدو گفته میشود:) کتاب (اعمال) خود را بخوان (و سعادت یا شقاوت خویش را بدان). کافی است که خودت امروز حسابگر خویشتن باشی. (چون مسایل روشن است و نیازی به شاهد و حسابرسی دیگری نیست)».
معنی آیهی پیش این است که: هر کس که نامهی اعمالش به دست راستش داده شود، آنان نامهی اعمالشان را میخوانند و نسبت به آن شاد و خندانند. همان طور که خداوند میفرماید:
﴿فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ فَيَقُولُ هَاؤُمُ اقْرَءُوا كِتَابِيَهْ١٩﴾ [الحاقة: 19].
«و اما هر کس که نامهی اعمالش به دست راست او داده شود، (فریاد شادی سر میدهد و) میگوید: (اهای اهل محشر! بیائید) نامهی اعمال مرا بگیرید و بخوانید!.»
نظیر همین خداوند میفرماید:
﴿وَتَرَى كُلَّ أُمَّةٍ جَاثِيَةً كُلُّ أُمَّةٍ تُدْعَى إِلَى كِتَابِهَا الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ مَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ٢٨ هَذَا كِتَابُنَا يَنْطِقُ عَلَيْكُمْ بِالْحَقِّ إِنَّا كُنَّا نَسْتَنْسِخُ مَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ٢٩ فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَيُدْخِلُهُمْ رَبُّهُمْ فِي رَحْمَتِهِ ذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْمُبِينُ٣٠ وَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا أَفَلَمْ تَكُنْ آيَاتِي تُتْلَى عَلَيْكُمْ فَاسْتَكْبَرْتُمْ وَكُنْتُمْ قَوْمًا مُجْرِمِينَ٣١﴾ [الجاثية:28-31].
«(ای مخاطب! در آن روز) هر ملتی را میبینی که (خاشعانه و خاضعانه، چشم به انتظار فرمان یزدان، در محضر دادگاه خداوند دادگر مهربان) بر سر زانوها نشسته است. هر ملتی به سوی نامهی اعمالش فرا خوانده میشود (و بدیشان گفته میشود): امروز جزا و سزای کارهایی که میکردهاید به شما داده میشود. این (نامهی اعمال که دریافت میدارید) کتاب ما است و اعمال شما را صادقانه بازگو میکند، (ما از فرشتگان خود) خواسته بودیم که تمام کارهایی را یادداشت کنند و بنویسند که شما در دنیا انجام میدادید و اما کسانی که ایمان میآورند و کارهای شایسته انجام میدهند، پروردگارشان ایشان را (به بهشت میبرد و) غرق نعمت خویش میگرداند. رستگاری و پیروزی آشکار همین است. و اما کسانی که کافر میگردند (بدیشان گفته میشود): مگر آیههای من بر شما خوانده نمیشد و شما بزرگی و عظمت میافروختید و تکبر میکردید، و مردمان بزهکار و گناهکاری بودید؟.»
منظور این نیست که هر طائفهای از مردم امام و یا کتاب مشترکی داشته باشند، بلکه منظور این است که برای هر فردی کتاب (نامهی عمل) یا امام مخصوص به خودش وجود دارد. و این معنا برای کسی که این آیهی خداوند پاک و منزه را بخواند واضح و آشکار است:
﴿فَمَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ فَأُولَئِكَ يَقْرَءُونَ كِتَابَهُمْ وَلَا يُظْلَمُونَ فَتِيلًا٧١ وَمَنْ كَانَ فِي هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمَى وَأَضَلُّ سَبِيلًا٧٢﴾ [الإسراء: 71-72].
«آنگاه هر کس نامهی اعمالش به دست راستش داده شود (جزو سعادتمندان است) و آنان نامهی اعمالشان را (شادان و خندان) میخوانند و کمترین ستمی بدیشان نخواهد شد. و هر کس در این (جهان) کور (دل و گمراه) باشد، در آخرت کورتر و گمراهتر خواهد بود (چرا که وجود اخروی انسان، درخت روئیده از دانهی زندگی دنیوی او است)».
و این مانند فرموده خداوند است که میفرماید:
﴿فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ٧ فَسَوْفَ يُحَاسَبُ حِسَابًا يَسِيرًا٨ وَيَنْقَلِبُ إِلَى أَهْلِهِ مَسْرُورًا٩ وَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ وَرَاءَ ظَهْرِهِ١٠ فَسَوْفَ يَدْعُو ثُبُورًا١١ وَيَصْلَى سَعِيرًا١٢﴾ [الانشقاق: 7-12].
«در آن وقت، هر کس نامهی اعمالش به دست راستش داده شود، با او حساب ساده و آسانی خواهد شد، و خرم و شادان به سوی کسان و خویشان مؤمن خود بر میگردد. و اما آن کس که از پشت سر نامهی اعمالش بدو داده شود، مرگ را فریاد خواهد داشت و هلاک خود را خواهد طلبید و به آتش سوزان دوزخ در خواهد آمد و خواهد سوخت».
اما تفسیر کردن (امام) در این آیات به (قدوه) یعنی الگو، رهبر و سرمشق، شبهه و احتمال است و احتیاج به قرینه دارد. اما چنین تفسیری از مفهوم آیه بعید به نظر میرسد و بعیدتر از آن، تفسیر امام در این آیات به معنای امامی است که امامیه آن را تعریف کردهاند: و آن مردی است که خداوند بر امامتش نص گذاشته است. (یعنی به آن اشارهی صریح کرده است)؛ که این، جز شبهه چیزی نیست و قولی که مبنای آن شبهه باشد، آن هم شبهه خواهد بود. و مبنای اصول دین بر یقین و قطعیت است نه بر شبهات و گمانها.
امامیه بعد از این ناچار باید بگویند: مراد از امام در اینجا فقط اشخاص معینی هستند نه غیر آنها؛ اما چنین چیزی هم محال است، چون هیچ قرینه و یا اشارهای در این آیات به آن نشده است و وجود ندارد، چه رسد به اینکه به آن تصریح شده باشد، در حالی که این مسألهی مورد نیاز ما در اینجا است.
بنابراین، قائل شدن به امام در این آیات به همان معنایی که امامیه برای آن تعریف میکنند، در واقع چیزی جز سخن نسنجیده و بیربط و تأویل بیجایی بیش نیست. و استدلال به این آیات برای اثبات امامت محال است و مبنای آن براساس شبههای است که آن شبهه بر شبههای دیگری استوار است!!!
خداوند هرگز دینش را بر چنین پایهی اقامه ننموده است، (یعنی براساس شبهات) بلکه ارکان و ستونهای دینش را ثابت و استوار قرار داده است.
تمام امت محمد صلی الله علیه و آله و سلم از اول تا آخرش زیر پرچم خود محمد صلی الله علیه و آله و سلم ، فراخوانده خواهد شد و فقط خود حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم شاهد امتش است نه غیر او، همان طور که خداوند عزوجل میفرماید:
﴿فَكَيْفَ إِذَا جِئْنَا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَجِئْنَا بِكَ عَلَى هَؤُلَاءِ شَهِيدًا٤١ يَوْمَئِذٍ يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَعَصَوُا الرَّسُولَ لَوْ تُسَوَّى بِهِمُ الْأَرْضُ وَلَا يَكْتُمُونَ اللَّهَ حَدِيثًا٤٢﴾ [النساء: 41-42].
«(ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! حال اینان) چگونه خواهد بود بدان گاه که از هر ملتی گواهی (از پیغمبران برای شهادت بر امت خود) بیاوریم و تو را (نیز به عنوان) شاهدی بر (امت خود، از جمله) اینان (یعنی تنگچشمان و نافرمایان) بیاوریم؟ در آن روز (که چنین کارهائی به وقوع پیوندد) کسانی که کفر را برگزیده و از فرمان پیغمبر سر برتافتهاند، دوست میدارند که کاش (همان گونه که مردگان را در خاک دفن میکنند و خاک بر پیکرشان میریزند، ایشان را نیز در دل خاک دفن میکردند و) زمین (مزار ایشان) را بر روی آنان صاف میکردند (و همچون مردگان در خاک پنهان میشدند و چنین شرمندگی و درد و رنجی را نمیدیدند. در آن روز آنان) نمیتوانند کردار یا گفتاری را از خدا پنهان سازند».
و میفرماید:
﴿وَيَوْمَ نَبْعَثُ فِي كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيدًا عَلَيْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَجِئْنَا بِكَ شَهِيدًا عَلَى هَؤُلَاءِ﴾ [النحل: 89].
«روزی در میان هر امتی گواهی از خودشان بر آنان میگماریم (که در دنیا پیغمبر ایشان بوده است)، و تو را (ای محمد)! بر اینان (که هم اینک در جهان هستند و یا اینکه بعدها به وجود میآیند) گواه میگیریم».
بلکه محمد صلی الله علیه و آله و سلم بر تمام ملتها شاهد است، همان طور که خداوند میفرماید:
﴿وَكَذَلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ وَيَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيدًا﴾ [البقرة: 143].
«و بیگمان شما را ملت میانهروی کردهایم (نه در دین افراط و غلوی میورزید، و نه در آن تفریط و تعطیلی میشناسید. حق روح و حق جسم را مراعات میدارید و آمیزهای از حیوان و فرشتهاید) تا گواهانی بر مردم باشید (و بر تفریط مادی گرایان لذائذ جسمانی طلب و روحانیت باخته، و بر افراط تارکان دنیا و ترک لذائذ جسمانی کرده، ناظر بوده و خروج هر دو دسته را از جادهی اعتدال مشاهده نمائید) و پیغمبر (نیز) بر شما گواه باشد (تا چنانچهدستهای از شما راه او گیرد، و یا گروهی از شما از جادهی سیرت و شریعت او بیرون رود، با آیین و کردار خویش بر ایشان حجت و گواه باشد)».
و میفرماید:
﴿هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِنْ قَبْلُ وَفِي هَذَا لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهِيدًا عَلَيْكُمْ وَتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ﴾ [الحج: 78].
«خدا شما را قبلاً (در کتابهای پیشین) و در این (واپسین کتاب) مسلمین نامیده است (و افتخار تسلیم در برابر فرمآنهای الهی را به شما داده است و شما را الگو و اسوهی حسنهی ملتهای دیگر کرده است) تا پیغمبر (با شهادت عملی خود) گواه بر شما باشد (و در روز قیامت رفتار و کردارش مقیاس سنجیده اعمال شما مسلمانان گردد) و شما هم (با شهادت عملی خود) گواه بر مردمان باشید (و رفتار و کردارتان به عنوان امت نمونه، محک سنجش اعمال سایرین، و الگوی بارز خدا پرستان راستین گردد)».
و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم امتش را به گروهها و طوایفی تقسیم نکرده است، تا در اثر آن گروهی همراه علی آیند و گروهی همراه حسن و گروهی همراه حسین و دیگر گروههای چهارم و پنجم....
اما گروه و طائفهی دوازدهم از لحاظ تعداد امت بر بقیهی طوائف گذشته بیشتر خواهد بود! زیرا از امام دوازدهم به همراه امتش تا الان نزدیک دوازده قرن گذشته است. و اگر این غیبت او تا روز قیامت استمرار پیدا کند چندها که زیر پرچمش خواهند ایستاد؟!!
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در آن وضعیت و موقعیت نزدیک است که گم شود و بعد از تقسیم امت بر بقیهی شریکانش به خاطر کمی امتی که با او حشر خواهند شد، دیده نمیشود، مخصوصاً اکثر معاصرانش که از امت خلیفهاش خواهند بود، خلیفهای که بعد از او (محمد صلی الله علیه و آله و سلم ) اقامت گزیده و مستقر شده است!!
اگر آیهی قرآن این گونه تفسیر شود که امام معصوم بر اهل زمان خودش حجت و گواه و شاهد است مقتضای آن این است: یعنی هر مجموعه و گروهی همراه امام زمان خود خوانده میشود، در نتیجه امت به تعداد ائمه تقسیم میشود!
آنگاه معنی آیه چنین میباشد:
روزی همهی انسانها را همراه با نامهی اعمالشان فرا میخوانیم، آنگاه هر کس نامهی اعمالش به دست راستش داده شود، امام و فرماندهاش در بهشت خواهد بود و کسی که نامهی اعمالش به دست چپش داده شود امام و فرماندهاش در جهنم خواهد بود.
خندهام گرفت، آنگاه که با دو گوشم میشنیدم و با دو چشمم مشاهده میکردم، آن مرد عاقل، محترم و مهمی که عمامهی بزرگی داشت... دارای پیکری عظیم... قدی بلند... چشمانی درشت... و شانههایی پهن بود... نمیدانستیم اصلش از کجاست؟ از دلیل امامت از او پرسیدم؟ گفت: ﴿وَكُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ١٢﴾.
«و ما همه چیز را در کتاب آشکار (لوح محفوظ) سرشماری مینماییم و مینگاریم». چطور نخندم، در حالی که این شیخ فکر میکند پشت امامش همچون تختهسیاهی است که در هستی به گردش در آمده و مملو از نوشتهها، اعداد و شمارش و آمار است؟!
این عبارت در ضمن و لابهلای این قول خداوند آمدهاست:
﴿إِنَّا نَحْنُ نُحْيِي الْمَوْتَى وَنَكْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ وَكُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ١٢﴾ [يس: 12].
«ما خودمان مردگان را زنده میگردانیم، و چیزهایی را که (در دنیا) پیشاپیش فرستادهاند و (کارهائی را که کردهاند، و همچنین) چیزهایی را که (در آن) بر جای نهادهاند (و کارهائی را که نکردهاند، ثبت و ضبط میکنیم و) مینویسیم. و ما همه چیز را در کتاب آشکار (لوح محفوظ) سرشماری مینمائیم و مینگاریم».
که در اینجا به معنای کتابت و سرشماری است، ای گروه عاقلان!
امام به معنای راه و طریق در این قول خداوند آمده است:
﴿وَإِنْ كَانَ أَصْحَابُ الْأَيْكَةِ لَظَالِمِينَ٧٨ فَانْتَقَمْنَا مِنْهُمْ وَإِنَّهُمَا لَبِإِمَامٍ مُبِينٍ٧٩﴾ [الحجر: 78-79].
«ساکنان سرزمین ایکه (که قوم شعیب بودند، مانند قوم لوط متمرد و بیایمان و) ستمگر بودند. پس از آنان انتقام گرفتیم، و این دو (قوم، یعنی قوم لوط و قوم شعیب، شهرهای ویران شدهی ایشان) بر سر راه واضح و آشکاری است».
یعنی: آثار شهرهای قوم لوط و قوم شعیب که قبل از این ذکر شدهاند، بر سر راه واضح و آشکاری هستند.
اینها سه معنای امام هستند که در قرآن آمدهاند و در قرآن معنای چهارمی برای امام وجود ندارد.
معنای چهارم برای امام اصطلاح تازهای است
اما امام به معنای شخص معصومی که از جانب الله تعالی معین شده و اطاعتش بر مردم واجب باشد، اصطلاح جدید و تازه اختراعی است که نزد عرب و یا زبان آنها که قرآن با آن زبان نازل شده است، شناخته شده نیست!
این معنایی است که فرقههای امامیه از قبیل: اسماعیلیه، اثنیعشریه، فطحیه، ناووسیه، کیسانیه و... آن را اختراع کردهاند. گفتنی است که این معنی تازه و نو بعد از فاصلهی زمانی درازی از تکمیل شدن نزول قرآن و کامل شدن دین و تمام شدن نعمت به وجود آمده است.
معنای امام معصوم نه در زبان عرب و نه در اصطلاح قرآن اصلاً وجود ندارد
قوم عرب از میان گویشهای خود این معنا را نمیشناسد که برای لفظ امام حادث شده است.
در واقع و نفس الامر، عرب وقتی لفظ امام را برای شخصی عنوان کنند، آنان این لفظ را برای قدوه (الگو و سرمشق) اطلاق مینمایند، لازم به ذکر است که شرط امام (الگو) نزد آنها این نیست که معصوم باشد و یا مقام و منصبی از جانب پروردگار داشته باشد. در طول تاریخ عرب از آنها دیده نشده است که آنان شخصی را به عنوان امام برگزیده باشند، و به او اقتدا نموده باشند که در بر دارندهی همهی این اوصاف باشد، یا چنین صفاتی را برای او به شرط گرفته باشند.
پس چطور لفظ را در معنایی که برای آنها نا آشناست و وجود ندارد استعمال میکنند؟! یعنی چطور قومی، لفظی را برای معنای غیر آشنا و غیر معروف و یا اسمی را برای مسمای غیر موجود وضع میکند؟! مگر این طور نیست که وجود مسمی بر وجود اسم سبقت دارد؟ و اسم نیاز و حاجتی است که بعد از وجود مسمی به وجود میآید؟
در زندگی عرب تنها یک روز نیاز به وجود قدوهی (الگو) معصوم احساس نشده است، آنان چنین معنایی را برای امام نمیشناسند، در حالی که قوم عرب از لحاظ بزرگداشت اشخاص و خضوع و خشوع در برابر آنها و تقلید کورکورانه از آنها، از دورترین مردمانند.
اصحاب و تابعین هم فوت کردند و چنین معنایی را از امام (که امامیه ادعا میکنند) نشناختند. آنان – همانند گذشتگانشان در محیط عرب – از شخص پرستی دوری میکردند، بلکه حتی با خود رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم در امور خارج از دائرهی وحی مناقشه میکردند؛ رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم نیز نصائح و مشورت آنها را قبول میکرد و آنها را به آن تشویق مینمود. و در همین خصوص این قول خداوند نازل شد:
﴿وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ﴾ [آل عمران: 159].
«و در کارها با آنان مشورت و رایزنی کن».
سپس وقتی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فوت کرد اصحاب، با خلفا و امامانشان مانند اشخاص مقدس و معصومی معامله نکردند، بلکه با آنها در مواردی که برای آن نص صریحی همراه با شرایط اصولی و معروفش وجود نداشت، مناقشه میکردند و بر آنها رد میدادند و همه چیز را از آنان نمیپذیرفتند. اصحاب، این گونه با ابوبکر و عمر و عثمان و علی رضی الله عنهم و دیگران معامله میکردند.
این چیزی است که خود کتابهای امامیه آن را روایت کردهاند؛ در کتاب نهج البلاغه به نقل از علی رضی الله عنه چنین آمده است:
(از گفتن حق، یا مشورت در عدالت خودداری نکنید، زیرا خود را برتر از آنکه اشتباه کنم و از آن ایمن باشم، نمیدانم، مگر آنکه خداوند مرا حفظ فرماید، پس همانا من و شما بندگان و مملوک پروردگاریم که جز او پروردگاری نیست)[28].
(آنچه که بین من و خدا نارواست اگر انجام دهم و مهلت دو رکعت نماز داشته باشم که از خدا عافیت طلبم، مرا اندوهگین نخواهد ساخت)([29]).
از وصیت حضرت علی رضی الله عنه برای فرزندش حسن رضی الله عنه : (اگر درباره آن مشکلی برای تو پدید آمد آن را به عدم آگاهی ارتباط ده، زیرا تو ابتدا با ناآگاهی متولد شدی و سپس علوم را فرا گرفتی، و چه بسیار است آنچه را که نمیدانی و خدا میداند، که اندیشهات سرگردان و بینش تو در آن راه ندارد، سپس آنها را میشناسی)([30]).
(همانا کسانی با من بیعت کردهاند که با ابابکر و عمر و عثمان، با همان شرایط بیعت نمودند، پس آنکه در بیعت حضور داشت، نمیتواند خلیفهای دیگر برگزیند و آنکه غایب است، نمیتواند بیعت مردم را نپذیرد، همانا شورای مسلمین از آنِ مهاجرین و انصار است، پس اگر بر امامت کسی گرد آمدند و او را امام خود خواندند، خشنودی خدا هم در آن است)([31]).
بنابراین، امام یک انتخاب بشری است و با اجماع امت (از مهاجرین و انصار) تحقق مییابد.
امامت یا خلافت هم همینطور است، و منصب و مقام الهی نیست که جز با انتخاب الله تعالی صورت نگیرد!
بله، غیر عربها (عجم) پادشاهانشان را مقدس میشمردند و شبیه خداوندانشان به حساب میآورند؛ اما قرآن به زبان عجم و در محیط عجم نازل نشده است.
اما امام به معنای اصطلاحی امامیه حتی در یک جای قرآن وارد نشده است و حتی اشارهای در قرآن نیست که ائمه به این معنایی که امامیه میگویند قبل از اسلام وجود داشته باشند. در حالی که ذکر انبیاء و اسماء آنها و سیره و روش آنها در قرآن وجود دارد و در قرآن برای عظمت و بزرگی اسم (امامت) آیهای وجود ندارد که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم یا بقیهی انبیاء -علیهم السلام- خود را به آن (امامت) مشغول کرده باشند و یا اقوامشان را به آن مشغول کرده باشند، بر سر آن (امامت) جنگیده باشند، برای اثبات آن با دلایل و معجزهها اقدام کرده باشند و شبهات را از آن نفی کرده باشند. هیچ پیامبری نبوده که به همراه نبوتش به امامت احدی همراه او دعوت کرده باشد، یا برای بعد از خودش به امامت وصیت کرده باشد. مشکل پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با قومش چیزی جز توحید، نبوت و معاد نبود و ذکر این امور سهگانه در قرآن واضح و آشکار است، بلکه بیشتر قرآن در اینباره است.
اما امامتی که دربارهی آن گفته میشود: (این اصل چهارمی است) حتی در یک جا از قرآن ذکر نشده است! اگر امامت مانند نبوت یک مقام و منصب الهی میبود، چرا خداوند تمام بندگانش را برای درخواست و طلب آن از او ارشاد و راهنمایی نمیکرد. همان طور که فرموده است:
﴿وَعِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا٦٣ وَالَّذِينَ يَبِيتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّدًا وَقِيَامًا٦٤ وَالَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذَابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذَابَهَا كَانَ غَرَامًا٦٥ إِنَّهَا سَاءَتْ مُسْتَقَرًّا وَمُقَامًا٦٦ وَالَّذِينَ إِذَا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَلَمْ يَقْتُرُوا وَكَانَ بَيْنَ ذَلِكَ قَوَامًا٦٧ وَالَّذِينَ لَا يَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ وَلَا يَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ وَلَا يَزْنُونَ وَمَنْ يَفْعَلْ ذَلِكَ يَلْقَ أَثَامًا٦٨ يُضَاعَفْ لَهُ الْعَذَابُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَيَخْلُدْ فِيهِ مُهَانًا٦٩ إِلَّا مَنْ تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلًا صَالِحًا فَأُولَئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِيمًا٧٠ وَمَنْ تَابَ وَعَمِلَ صَالِحًا فَإِنَّهُ يَتُوبُ إِلَى اللَّهِ مَتَابًا٧١ وَالَّذِينَ لَا يَشْهَدُونَ الزُّورَ وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرَامًا٧٢ وَالَّذِينَ إِذَا ذُكِّرُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ لَمْ يَخِرُّوا عَلَيْهَا صُمًّا وَعُمْيَانًا٧٣ وَالَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَامًا٧٤﴾ [الفرقان: 63-74].
«و بندگان (خوب خدای) رحمان کسانیند که آرام (و بدون غرور و تکبّر) روی زمین راه میروند (و تواضع در حرکات و سکنات ایشان و حتی در راه رفتن آنان آشکار است)، و هنگامی که نادانان ایشان را مخاطب (دشنامها و بد و بیراههای خود) قرار میدهند، از آنان روی میگردانند و به ترک ایشان میگویند. و کسانیند که (بخش قابل ملاحظهای از شب، و گاهی تمام) شب را با سجده و قیام به روز میآورند (و با عبادت و نماز سپری میکنند). و کسانیند که پیوسته میگویند: پروردگارا ! عذاب دوزخ را از ما به دور دار. چرا که عذاب آن (گریبانگیر هر کس که شد از او) جدا نمیگردد (و تا ابد ملازم وی میشود). بیگمان دوزخ بدترین قرارگاه و جایگاه است. و کسانیند که به هنگام خرج کردن (مال برای خود و خانواده) نه زیادهروی میکنند و نه سختگیری، و بلکه در میان این دو (یعنی اسراف و بخل، حد) میانهروی و اعتدال را رعایت میکنند. و کسانیند که با الله، معبود دیگری را به فریاد نمیخوانند و پرستش نمینمایند، و انسانی را که خداوند خونش را حرام کرده است، به قتل نمیرسانند مگر به حق، و زنا نمیکنند. چرا که هر کس (یکی از) این (کارهای ناشایست شرک و قتل و زنا) را انجام دهد، کیفر آن را میبیند. (کسی که مرتکب یکی از کارهای زشت و پلشت شرک و قتل و زنا شود) عذاب او در قیامت مضاعف میگردد، و خوار و ذلیل، جاودانه در عذاب میماند. مگر کسی که توبه کند و ایمان آورد و عمل صالح انجام دهد، که خداوند (گناهان چنین کسانی را میبخشد و) بدیها و گناهان (گذشته) ایشان را به خوبیها و نیکیها تبدیل میکند، و خداوند آمرزنده و مهربان است (و نه تنها که سیئات را میبخشد، بلکه آنها را تبدیل به حسنات مینماید). (آخر) کسی که توبه کند و کار شایسته انجام دهد، کاملاً به سوی خدا باز میگردد (و تبدیل سیئات به حسنات تعجّبی ندارد. زیرا کار خدا بیمثال، و پاداش خدا بیحساب و دریای مهرش بیکران است). و (بندگان خدای رحمان) کسانیند که بر باطل گواهی نمیدهند، و هنگامی که کارهای یاوه و سخنان پوچی را ببینند و بشنوند، بزرگوارانه (از شرکت در بیهودهکاری و یاوهسرائی کنارهگیری میکنند و از آنها) میگذرند. و کسانیند هنگامی که به وسیله آیات پروردگارشان پند داده شدند همسان کران و نابینایان بر آن فرو نمیافتند (و غافلوار بدان گوش فرا نمیدهند. بلکه با گوش دل میشنوند و با چشم عقل بدان مینگرند، و درسها و اندرزهای قرآنی را آویزه گوش جان میکنند و نیروی ایمان خود را بدان تقویت میسازند). و کسانیند که میگویند: پروردگارا! همسران و فرزندانی به ما عطاء فرما (که به سبب انجام طاعات و عبادات و دیگر کارهای پسندیده، مایه سرور ما و) باعث روشنی چشمانمان گردند، و ما را پیشوای پرهیزگاران گردان (به گونهای که در صالحات و حسنات به ما اقتداء و از ما پیروی نمایند)».
و همچنین هر مسلمانی مأمور است که در دعایش این عبارت را بگوید: «اللهم اجعلنی للمتقین إماماً»: «باری پروردگارا! مرا پیشوا و الگوی پرهیزگاران گردان.» و این امام بودن برای تمام مسلمانان عام است و مخصوص اشخاص معینی نمیباشد.
بنابراین، جایز نیست که ما به کلام خدا (قرآن) معانی و اصطلاحات تازهای را نسبت دهیم که در آن وجود ندارند و آن اصطلاحات را در لغتش استعمال نکرده است.
بلکه بر ما واجب است که قرآن را تنها با زبان خود قرآن و مقاصد آن بفهمیم، در غیر این صورت نسبت به خدا دروغ نسبت دادهایم و از کسانی شدهایم که به دروغ از زبان خدا چیزی را بیان میدارند که صحت و سقم آن را نمیدانند. که این علی الاطلاق از بزرگترین گناهان است، حتی از شریک قرار دادن برای خدا هم بزرگتر است! همان طور که خداوند پاک و منزه میفرماید:
﴿قُلْ إِنَّمَا حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَالْإِثْمَ وَالْبَغْيَ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَأَنْ تُشْرِكُوا بِاللَّهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَانًا وَأَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ٣٣﴾ [الأعراف:33].
«بگو: خداوند حرام کرده است کارهای نابهنجار (چون زنا) را، خواه آن چیزی که آشکارا انجام پذیرد و ظاهر گردد، و خواه آن چیزی که پوشیده انجام گیرد و پنهان ماند و (هر نوع) بزهکاری را و ستمگری (بر مردم) را که به هیچ وجه درست نیست. و اینکه چیزی را شریک خدا کنید بدون دلیل و برهانی که از سوی خدا مبنی بر حقانیت آن خبر درست باشد، و اینکه به دروغ از زبان خدا چیزی را (دربارهی تحلیل و تحریم و غیره) بیان دارید که (صحت و سقم آن را) نمیدانید».
پس آنچه در قرآن به معنای لغوی آمده است صحیح نیست که ما آن را حمل بر معنای اصطلاحی کنیم، همان طور که اگر لفظی اصطلاحی در قرآن آمده باشد حمل آن بر معنای لغوی برای ما صحیح نیست، مانند لفظ (صلاة) نماز، جایز نیست ما بگوئیم این لفظ به معنی دعا کردن مطلق است و هر گونه که میخواهیم دعا کنیم و بعدش بگوییم: (صلینا) نماز خواندیم.
خداوند فرموده است:
﴿وَجَاءَتْ سَيَّارَةٌ فَأَرْسَلُوا وَارِدَهُمْ فَأَدْلَى دَلْوَهُ﴾ [يوسف: 19].
«(بعدها) قافلهای (بدان جا) آمد و آب آور خود را فرستادند (تا از چاه آب برای آنان بیاورد. هنگامی) که سطل خود را به پایین انداخت».
آیا درست است که ما لفظ (السیارة) را در اینجا حمل کنیم بر آنچه که امروز مردم به طور متعارف بر آن سوار میشوند و جابجا میگردند و وسیلهی حمل و نقل است؟!
قرآن مسئولیت اصطلاحات تازهی متأخر از خودش را تحمل نمیکند هر چند الفاظ این اصطلاحات با آنچه که در قرآن آمده است، مشابهت داشته باشند.
بر ما واجب است که این قرآن را عظیم بداریم و در پیشگاه آن با ادب، تدبر و تفکر رفتار نماییم و بفهمیم آنچه را که در نظر داشته است و آن را قصد و اراده کرده است. و آن را دست کم و تمسخر و خادم و مطیعی برای هوا و آرزوهای خود نگیریم!
همین طور است حالت و وضعیت لفظ (امامت)، چون در لغت و زبان قرآن معنایی برای آن به همان اصطلاحی که امامیه بعد از قرنها برای آن معین کردهاند، وجود ندارد.
بجز انبیاء -علیهم السلام- که خداوند تبارک و تعالی بر امامت آنها به همراه اسماءشان نص گذاشته است، پس بر امامتی که برای شخص معینی نص گذاشته شده باشد همان نبوت است نه غیر آن؛ و پیامبر و شخص نبی از آن جهت که به او اقتدا میشود از این جهت امام است؛ بنابراین از آن جهت که به او وحی میشود، نبی است و از آن جهت که به او اقتدا میشود امام است.
فرق بین شخص نبی و غیر او همان نصی است که بر او آمده است، که از جانب خداوند عزوجل به طور صریح و روشن معین شده است، و دارای معجزاتی است که نبی بودن او را تأیید میکنند. از آن جمله است قول خداوند:
﴿وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا﴾ [البقرة:124].
«و (به خاطر آورید) آنگاه را که پروردگار ابراهیم، او را به سخنانی (مشتمل بر اوامر و نواهی و تکالیف و وظائف، و از راههای مختلف و با وسائل گوناگون) بیازمود و او (به خوبی از عهدهی آزمایش برآمد و) آنها را به تمام و کمال و به بهترین وجه انجام داد. (خداوند بدو) گفت: من تو را پیشوای مردم خواهم کرد».
این نصی است برای ابراهیم علیه السلام با نام و اسم خاص خودش. پس نص قرآنی برای امامت علی و یا غیر او کجاست؟!
قرآن مسئولیت افکار و عقائد غیر قرآنی را که بعد از آن به وجود آمدهاند، تحمل نمیکند، بلکه مسئولیت آنها با خود امامیه است و خداوند در روز قیامت دربارهی آنها از امامیه خواهد پرسید، بلکه از علی رضی الله عنه خواهد پرسید: (آیا تو به مردم گفتهای که جز مردمان، من و نوههایم را ائمه بدانید)؟ و از همهی نوههایش یکی یکی این سؤال را میپرسد. بلکه از خود محمد صلی الله علیه و آله و سلم خواهد پرسید: (آیا تو به مردم گفتهای که بجز مردم، علی و نوههایش را به امام بگیرید)؟ چون خداوند در کتابش چنین چیزی را نگفته است و چنین چیزی را بر پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم نازل نکرده است و قرآن از این ادعا بری است. و محمد و علی و تمام نوادگان صالحش از آن تبری خواهند کرد، زیرا آنان چنین چیزی را ادعا نکردهاند.
(ای امامیه!) به خاطر خودتان از خدا بترسید در آن روزی که در مقابل دادگاه عدل الهی میایستید همانند ایستادن نصاری در مقابل مسیح علیه السلام در روزی که خداوند مسیح را میخواند و به او میگوید:
﴿قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَأُمِّيَ إِلَهَيْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ﴾ [المائدة: 116].
«ای عیسی پسر مریم! آیا تو به مردم گفتهای که جز الله، من و مادرم را هم دو خدای دیگر بدانید (و ما دو نفر را نیز پرستش کنید).؟»
عیسی از آن تبرا میکند و میگوید:
﴿سُبْحَانَكَ مَا يَكُونُ لِي أَنْ أَقُولَ مَا لَيْسَ لِي بِحَقٍّ إِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِي وَلَا أَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِكَ إِنَّكَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُيُوبِ١١٦ مَا قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا مَا أَمَرْتَنِي بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّي وَرَبَّكُمْ وَكُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهِيدًا مَا دُمْتُ فِيهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّيْتَنِي كُنْتَ أَنْتَ الرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ وَأَنْتَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ١١٧﴾ [المائدة: 116-117].
«تو را منزه از آن میدانم که دارای انباز و شریک باشی. مرا نسزد که چیزی را بگویم (و بطلبم که وظیفه و) حق من نیست. اگر آن را گفته باشم بیگمان تو از آن آگاهی. تو (علاوه از ظاهر گفتار من) از راز درون من هم با خبری، ولی من (چون انسانی بیش نیستم) از آنچه بر من پنهان میداری بیخبرم؛ زیرا تو دانندهی رازها و نهانیهائی (و از خفا یا و نوایای امور باخبری). من به آنان چیزی نگفتهام مگر آنچه را که مرا به گفتن آن فرمان دادهای (و آن) اینکه بجز خدا را نپرستید که پروردگار من و پروردگار شماست، (و همو مرا و شما را آفریده است، و همه بندگان اوئیم). من تا آن زمان که در میان آنان بودم از وضع (اطاعت و عصیان) ایشان اطلاع داشتم. و هنگامی که مرا میراندی، تنها تو مراقب و ناظر ایشان بودهای، (و اعمال و افکارشان را پائیدهای) و تو بر هر چیزی مطلع هستی».
بله! نصاری چنین چیزی را ادعا میکردند و برای آن روایات میساختند، داستان و خوابها تعریف میکردند، ادعای کرامات و معجزات میکردند، معبدها بنا کردند و دار اعلامها ساختند و تصاویر و مجسمهها کشیدند، عکسها و مجسمههایی را نصب کردند که تصور به دار آویختن مسیح خدا را میکردند! و مالها صرف کردند و سعی و تلاش و اوقات خود را بذل نمودند و خونها ریختند.
همهی اینها از روی وهم و گمانی بوده که اصلا وجود ندارد و دلیلی برای آنها بجز آیات متشابه وجود ندارد! و دربارهی نصاری و امثال آنها این قول خداوند عزوجل نازل شده است:
﴿فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ﴾ [آل عمران: 7].
«و اما کسانی که در دلهایشان کژی است (و گریز از حق، زوایای وجودشان را فرا گرفته است) برای فتنهانگیزی و تأویل (نادرست) به دنبال متشابهات میافتند».
پس عجیب نیست که در میان امت اسلام کسانی باشند که عمل نصاری را انجام دهند و از آنها پیروی نمایند.
﴿إِنَّ فِي ذَلِكَ لَذِكْرَى لِمَنْ كَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَهُوَ شَهِيدٌ٣٧﴾ [ق: 37].
«به راستی در این (سرگذشت پیشینیان) بیدار باش و اندرز بزرگی است برای آن که دلی (آگاه) داشته باشد یا با حضور قلب گوشی فرا دارد».
فصل سوم:
تحلیل متون دینیای که به امامت تعلق دارد
نظریهی امامیه حجیت تمام نصوص دینیای را که نزد آنان است، باطل میکند
برگزیدن نظریهی امامیه – که بر اثبات اصول دین با نظر عقلی و عدم اعتماد به نصوص دینی، نص گذاشته است – مستلزم بطلان حجیت هر گونه نص دینی است، – خواه آن نص دینی قرآن باشد یا حدیث یا روایت – و همچنین مستلزم بطلان استدلال آنها به این گونه نصوص دینی برای هر گونه اصلی از اصول دینیشان میباشد.
لذا استدلال نمودن آنها به نصوص دینی برای اثبات اصول منحصر به فردشان، مطابق آنچه که قواعد اصولیشان و نظریاتشان در اصول به آن نص گذاشته است، هیچ معنایی ندارد. (یعنی استدلالشان به نصوص دینی بیمعنا و بیارزش است).
پس اینکه برای صحت دین و مذهبشان آیات و روایاتی را ذکر میکنند و آن را دلیل صحت دینشان مینامند، این بجز یک مانور چیز دیگری نیست و در صدد آن هستند که در برابر عوام و ناآگاهان جلوه دهند که آنها (امامیه) در اصول دینشان به اساس شرعی که همان کتاب و سنت است، استناد میکنند، زیرا مردم عوام پیوسته براساس فطرت دینیشان درک میکنند که کتاب و سنت دو منبع شرعی و اساسی و قابل اعتماد در شناخت امور دین هستند، خواه آن امور دینی، اصول دینی باشد یا فروع آن. پس عقلشان نمیتواند آیات خداوند و سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ـ و روایات ائمه نسبت به عوام شیعه – یا چیزی صریح و واضح را رد کند به اینکه اینها حجت نیستند، بلکه همانا جهت حقیقی و معتمد در خود عقل است.
این فعل آنها نوعی تقیه بوده که حتی آن را نسبت به مردم عوام خود هم به خاطر خوفی که از آنان دارند، إعمال میکنند.
و آنچه امامیه را مجبور به این نظریهی بسیار عجیب نموده، این است که وجود عالمان را از میان غیر خودشان میبینند، زیرا امامیه قبل از همه میدانند که استدلال نمودن علیه علما به نصوص دینی، امامت را اثبات نمیکند، زیرا این استدلال یا آیات و روایات صحیحاند، اما در اثبات امامت صریح نیستند، که در اصول دین به عنوان دلیل مقبول نمیباشند، و یا روایات صریحی هستند که علما ضعیف بودن آنها را میدانند و روایت ضعیف در این میدان به عنوان دلیل پذیرفته نمیشود، چه رسد به اینکه اصلاً روایات از اساس در تأسیس اصول دین حجت نیستند و فقط آیات صریح به عنوان دلیل تأسیس اصول واقع میشوند.
بنابراین، این کالای امامیه در بازار علما فروخته نمیشود و بازارش کساد است.
بنابراین جز استدلال عقلی چیزی برایشان باقی نمانده که مجبوراند آن را از قید نصوص دینی آزاد سازند، این تنها راهی است که ترفند و پایههای جدال را برای آنان نهادینه مینماید و اسلوب و شیوههای آن را قانونی میکنند.
در حقیقت ایشان این کار را کردهاند و این کارشان در واقع مجوزی بوده برای سر بر آوردن این دیدگاهشان در اصول.
اما راجع به عوام به خاطر اینکه آنان را متقاعد سازند به گونهای که مناسب عقل و فهمشان – عقل و فهمی که به سادگی میتوان آن را گول زد و با هر حجتی آن را سر در گم کرد – باشد، بعضی مواقع برای آنان اشاراتی به نصوص دینی میکنند همان طور که چنین کاری عادتشان در «تقیه» است.
آشفتگی و اضطراب امامیه و همچنین مذبذب بودن و دودلی آنها بین این قول و آن قول دیگری به همینسان دیده میشود.
اکنون ما در سایهی این توضیحات و بیانات به تحلیل و بررسی نصوص دینیای میپردازیم که امامیه به آنها استدلال نمودهاند. یعنی دربارهی این نصوص با امامیه به مناقشه و جر و بحث مینشینیم، با وجود آنکه میدانیم این نصوص در مجال استدلال، اول، پیش خود امامیه غیر معتبرند تا پیش دیگران!!
﴿وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ١٢٤﴾ [البقرة: 124].
«و (به خاطر آورید) آن گاه را که خدای ابراهیم، او را با سخنانی (مشتمل بر اوامر و نواهی و تکالیف و وظائف، و از راههای مختلف و با وسائل گوناگون) بیازمود و او (به خوبی از عهده آزمایش برآمد و) آنها را به تمام و کمال و به بهترین وجه انجام داد. (خداوند بدو) گفت: من تو را پیشوای مردم خواهم کرد. (ابراهیم) گفت: آیا از دودمان من (نیز کسانی را پیشوا و پیغمبر خواهی کرد؟ خداوند) گفت: (درخواست تو را پذیرفتم، ولی) پیمان من به ستمکاران نمیرسد (بلکه تنها فرزندان نیکوکار تو را در بر میگیرد)».
امامیه ادعا میکنند که امامت یک هبه و هدیهی الهی بوده – مثل نبوت – و از جانب پروردگار تعیین میگردد و به سعی و تلاش بنده بستگی ندارد.
بنابراین، برگزیدن امام یا خلیفه، حق امت نیست، بلکه این برگزیدن و انتخاب نمودن خاص خداوند عزوجل بوده و تنها اوست که امام را معین میکند یا شخصی را امام مینامد و یا امام قرار میدهد. این به نسبت آغاز امامت است به طور عام، اما استدلال نمودن به این آیه برای امامت علی رضی الله عنه و بقیهی ائمه بر این استوار است که عهد و پیمانی که همان (امامت) است نه به ظالمان میرسد و نه برای آنها قرار داده میشود.
ظالم کسی است که مشرک باشد، یا در برههای از زندگیش مرتکب گناهی شده باشد هر چند توبه نماید و اصلاح شود! یعنی غیر معصوم، امام نمیباشد، و از آنجایی که علی رضی الله عنه در میان اصحاب تنها او معصوم است، بنابراین او امام است و امامت بقیهی خلفاء که قبل از او بودهاند یا بعداً آمدهاند، باطل است.
آنچه امامیه دربارهی این آیه گفتهاند این است که امامت از نبوت عظیمتر و بزرگتر است! و امامت آخرین منزلت و مقامی بود که ابراهیم علیه السلام به آن نائل شد.
کلینی از جعفر بن محمد روایت میکند که گفته: خداوند تبارک و تعالی قبل از آنکه ابراهیم را به عنوان نبی انتخاب کند، او را به عنوان عبد انتخاب نمود و خداوند قبل از آنکه ابراهیم را به عنوان رسول انتخاب نماید او را به عنوان نبی انتخاب نمود و قبل از آنکه او را به عنوان خلیل انتخاب نماید او را به عنوان رسول انتخاب نمود و قبل از آنکه او را به عنوان امام انتخاب نماید او را به عنوان خلیل انتخاب نموده، و وقتی این همه اسباب و اشیاء را برایش فراهم کرد فرمود: ﴿إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا﴾ حضرت ابراهیم وقتی این مقام امامت در مقابل چشمانش بزرگ جلوه نمود، گفت: آیا از دودمان من هم کسانی را امام خواهی کرد؟ خداوند گفت: پیمان من به ستمکاران و ظالمان نمیرسد. گفت: شخص سفیه، امام پرهیزکار نمیشود[32].
(آیت الله) کاظم حائری میگوید: آنچه از روایات روشن میشود این است که مقام امامت از بقیهی مقامهای دیگری که ممکن است انسان به آنها برسد بالاتر است. اما قطعاً به مقام ربوبیت نمیرسد. ایشان میگوید: مقام امامت بالاتر از مقام نبوت است[33].
آیت الله ناصر مکارم شیرازی در تفسیر نمونه (1/442) میگوید: «از آنچه در بیان حقیقت امامت گفتیم به خوبى استفاده مىشود که ممکن است کسى مقام پیامبرى و تبلیغ و رسالت را داشته باشد و اما مقام امامت در او نباشد، این مقام، نیازمند به شایستگى فراوان در جمیع جهات است، و همان مقامى است که ابراهیم پس از آن همه امتحانات و شایستگىها پیدا کرد، و این آخرین حلقه سیر تکاملى ابراهیم بود... بنا بر این، مقام امامت، مقامى است بالاتر از اینها و حتى برتر از نبوت و رسالت و این همان مقامى است که ابراهیم پس از امتحان شایستگى از طرف خداوند دریافت داشت».
این خلاصهای بود که در استدلال به این آیهی کریمه برای امامت گفته شده است.
این آیه متشابه است و برای موضوع امامت محکم نیست
جواب ما برای تمام آنچه که گفته شده – و گفته میشود – تنها یک کلمهی واحد است و آن اینکه:
این آیه نسبت به آنچه که امامیه دربارهی آن خیال بافی کردهاند، نص صریحی نیست، نهایتش این است که متشابه باشد، هم احتمال این را دارد و هم احتمال غیر این. و آیهای که این طور (متشابه) باشد، به عنوان دلیل معتبری در اصول دین تلقی نمیشود، چرا که شرط اصول دین این است که دلایلش نص قرآنی صریح و محکمی باشند، بلکه میتوان به سادگی گفت: همهی این اقوال (آنچه امامیه گفتهاند) جز اوهام، فرضیات و گمان چیز دیگری نیستند، که اگر اضطرار و مجبوری نبود که علم یقینی به عدم وجود آیهی صریح قرآنی در این باره میباشد، هرگز انسان عاقل به این اوهام و فرضیات پناه نمیبرد!.
باید گفت که آیه هرگز بر آنچه گفته شده است، دلالت نمیکند مگر بر اساس احتمالاتی همچون ظن مرجوح که آن نیز بسیار بعید به نظر میرسد.
اگر امامت به عنوان فرعی از فروع فقهی هم تلقی میشد استدلال نمودن به مثل این آیه برای آن صحیح نبود، پس چطور صحیح باشد در حالی که به عنوان اصلی از اصول اعتقادی قرار داده شده است که جز مقام ربوبیت چیزی به آن نمیرسد!!
خلاصهی کلام اینکه آیهی کریمه نص صریحی در امامت علی رضی الله عنه و غیر او نیست، بلکه سخن دربارهی امامت ابراهیم علیه السلام میباشد، در حالی که موضوع ما امامت علی رضی الله عنه است نه ابراهیم علیه السلام . و ذکر و اثر و نشانهای در آیه برای علی وجود ندارد!
با توجه به اینکه آیه در امامت علی نص صریحی نیست، بنابراین نمیتوان به عنوان دلیلی از آن استفاده کرد و همچون دلیل و نصی بر امامت ایشان قلمداد نمود.
آنچه گفتهاند قسمتی از استنباطات بعید میباشد که بر سلسلهای از فرضیات و مقدمات بنا شدهاند، هر کدام از این فرضیات و مقدمات نیاز به دلیل قطعی دارند، که وجود ندارد.
نظر به اینکه مبنای اصول دین نص صریح قرآنی است نه استنباط، و با توجه به اینکه آیه نص صریحی در امامت علی و بقیهی ائمه نیست، بنابراین استناد و استدلال به این آیه برای اثبات مطلوب (امامت) مناسب و شایسته نیست.
اگر سخن را پیگیری مینماییم تنها از آن جهت است که نمیخواهیم خواننده را از فوائد، اسرار، حکمتها و توجیهات با ارزش محروم سازم، از اینرو وارد دایرهی:
﴿وَلَكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي﴾ [البقرة: 260].
«بلکه به خاطر آنکه قلبم مطمئن شود»[34].
میشوم و میگویم: استدلال نمودن به آیه فوق برای امامت به طور عام و برای امامت علی رضی الله عنه به طور خاص، مبنی بر سه مقدمه است که نیاز به اثبات دارند:
مقدمهی اول: امامتی که در آیه ذکر شده است، – براساس تعریف امامیه – به معنای اصطلاحی آن آمده است و به معنای لغوی نمیباشد. یعنی امامت مقام و منصبی دیگر غیر از نبوت میباشد و وصف لازمی برای آن نیست.
مقدمهی دوم: لفظ (جعل) قرار دادن، در این قول خداوند:
﴿إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا﴾.
«من تو را پیشوای مردم خواهم کرد».
یک نوع تقدیر تکوینی الهی میباشد، نه شرعی و سببی (که ارادهی انسان در آن دخیل باشد) تا اینکه امامت مثل نبوت یک هبه و هدیهی الهی باشد و به عنوان سعی و تلاشی از طرف عبد قلمداد نشود.
مقدمهی سوم: آیه از شرط عصمت برای امام سخن میگوید. و این هم مبنی بر تفسیر نمودن «ظالم» به کسی که گناهی مرتکب شده باشد هر چند از آن هم توبه کرده و اصلاح شده باشد.
گفتنی است که هیچ یک از سه مقدمهی فوق حاوی فائده نمیباشند مگر اینکه ثابت شود که علی رضی الله عنه و یازده امام دیگر معصوم هستند.
این مقدمات چیزی جز قضایای ظنی و شبهات و فرضیات نمیباشند و به عنوان دلیل برای هیچ مسألهی اعتقادی صلاحیت ندارند.
و اینک دلایلی برای اثبات اینکه مقدمات فوق ظنی هستند و از یقین دور میباشند:
آیا امامت ابراهیم علیه السلام به معنای اصطلاحی آن است یا به معنای لغوی؟
یعنی آیا امامت مقام و منصبی دیگر غیر از نبوت است؟ یا امامت صفت لازم برای نبوت است؟
شرط برای امامت به عنوان منصب و مقامی مانند نبوت، آن است که با دلیل قطعی که احتمال در آن راه نداشته باشد، ثابت شود و الا استدلال به آن باطل است، و این بنا به موارد زیر نقض میشود:
لفظ امام، لفظ مشترک و دارای چندین معناست
عدول از معنای لغوی لفظ «امام» در این آیه به معنای اصطلاحی آن ممکن نیست مگر بر اساس احتمال.
ذکر لفظ (امام) در بهترین مقام، میان دو معنا مشترک است:
معنای لغوی، که همان قدوه (پیشوا) است. یعنی کسی که از او پیروی و تبعیت میشود. معنای اصطلاحی که همان منصب و مقامی غیر از نبوت است. بنابراین، لفظ مشترک، نص صریح و محکمی نیست، بلکه مشتبه و محتمل بوده و استدلال به آن در اصول دین صحیح نیست.
پس قائل شدن به امامت به دلالت این آیه، قولی است مبنی بر ظن، و ظن در اصولی که مبنای آنها بر صراحت و یقین میباشد، پذیرفته نمیشود. بنابراین، استدلال نمودن به این آیه بر این اساس باطل است، چون اصلاً اساسی ندارد.
ترجیح اینکه امامت در این آیه لغوی است نه اصطلاحی
اینک اموری که ترجیح میدهند لفظ امام در این آیه به معنای لغوی باشد نه به معنای اصطلاحی، البته با توجه به آنکه ترجیح، جز در مسایل فرعی، به عنوان دلیلِ اثبات عمل نمیکند، زیرا بنا نمودن مسایل فروعی بر ظن راجح صحیح میباشد.
اما در اصول دین، ترجیح، به عنوان دلیل معتبری برای اثبات نمیباشد. بلکه قطعیت و دوری از احتمال، حجت اثبات در اصول دین میباشد. و این بدان معناست که حتی اگر دلائل و قرائنی باشند که معنای امامت را در این آیه به معنای اصطلاحی آن ترجیح بدهند، بیش از آن نیست که به عنوان دلیلی در موضوع ما واقع شود، زیرا موضوع، اصولی است نه فروعی؛ حال آنکه دلایل قوی و مرجح جانب معنای لغوی امامت را دارند! بنابراین امامت مبنی بر ظن مرجوح است و ظن مرجوح در فروع دین هم مقبول نیست و در اصول دین به طور قطع دور انداخته میشود.
از جملهی این امور:
· قول خداوند عزوجل که میفرماید:
﴿إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا﴾.
«من تو را پیشوای مردم خواهد کرد».
میتوان این قسمت آیه را به عنوان جملهی تفسیریهای برای جملهی ما قبلش حمل کرد. و آن قول خداوند متعال است که میفرماید:
﴿وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ﴾.
«و آنگاه را که پروردگار ابراهیم او را با سخنانی بیازمود».
گفتنی است که مابعد این آیه تفسیری است برای کلماتی که خداوند عزوجل به وسیلهی آنها ابراهیم علیه السلام را آزمایش کرد. امامت اولین آزمایشها و کلماتی بود که خداوند ابراهیم را به وسیلهی آن آزمایش نمود، سپس بقیهی آزمایشات و اوامر از قبیل بناء کردن خانهی خدا و آماده کردن آن را آورد و بعد امر فرمود به قربانی کردن فرزندش... و دیگر آزمایشات.
اولین چیزی که خداوند عزوجل ابراهیم علیه السلام را به وسیلهی آن آزمود، این بود که خداوند او را به عنوان امام، نبی و رسولی که به او اقتدا میشود، برای مردم قرار داد، زیرا هر رسول و پیامبری قدوه و الگویی است که از وی پیروی و تبعیت میشود. و از همین جا آزمایش و ابتلاء شروع میشود، زیرا هر کسی که متصدی امور مردم شود و به امورات آنها توجه کند، باید آنان را به انجام اموراتی فرا خواند و از ارتکاب اعمالی باز دارد، که در این راه مورد آزمایش واقع میشود و با اذیت و آزارهایی مواجه میگردد.
اولین چیزی که به نبی وحی میشود نبوت است، سپس به دعوت نمودن مردم دستور داده میشود، و این رسالت است و در این صورت رسول واقع میشود. و قول خداوند که میفرماید: ﴿إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا﴾ یعنی رسولی که به او اقتدا میشود؛ پس بر تو واجب است تبلیغ نمایی و مردم را دعوت کنی و به آنان امر و نهی نمایی و بر بلا و مصائب صبر پیشه کنید. بنابراین رسالت، اولین آزمایش میباشد.
همانا هر رسولی به ناچار امام است و گرنه چطور رسول باشد؟ اما هر امامی، رسول نیست. بنابراین امامت صفت لازم برای رسالت است و چیز خارجی از آن نمیباشد، و قائل شدن به اینکه رسول ممکن است به تدریج حالتش بالا رود، یعنی در ابتدا رسول است و بعد از آن به امامت میرسد، این قول صحیح نیست، چون به مجرد اینکه بندهای رسول باشد، امام هم میباشد، زیرا امامت از اوصاف لازم برای رسالت است.
و این مثل قول خداوند است که میفرماید:
﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ شَاهِدًا وَمُبَشِّرًا وَنَذِيرًا٤٥ وَدَاعِيًا إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَسِرَاجًا مُنِيرًا٤٦﴾ [الأحزاب: 45-46].
«ای پیغمبر! ما تو را به عنوان گواه و مژده رسان و بیمدهنده فرستادیم. و به عنوان دعوتکنندهی به سوی خدا طبق فرمان الله و به عنوان چراغ تابان».
بنابراین، گواهی، بشارت، انذار، دعوتگری و چراغ تابان بودن اینها مقام و منصبهای مستقلی از نبوت نیستند، بلکه اینها از اوصاف لازم برای هر رسولی میباشند و وقتی نبی این طور باشد لابد رسول هم است. و این قول خداوند هم همین طور است: ﴿إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا﴾.
بنابراین، رسول، امام (اسوه)، گواه، بشارت دهنده و بیمدهنده میباشد. و همهی اینها از اوصاف رسولاند و اصطلاحات خاصی به عنوان مقام و منصب مستقل از نبوت نیستند.
· یکی دیگر از آن امور این است که خداوند عزوجل ، ابراهیم علیه السلام را به عنوان خلیفه و حاکم متصرفی در امور مردم قرار نداد، بلکه او را به عنوان قدوه و نمونهای برای الگوپذیری و تبعیت قرار داد. و امام در معانی اصطلاحی امامیه به معنی خلیفه و حاکم متصرف در امور مردم که از طرف خدا تعیین میشود، تلقی میشود و به معنی قدوه و الگوی مجرد از این اوصاف نمیباشد.
پس اگر مقصود خداوند عزوجل از امامت آن میبود (یعنی آنچه امامیه میگویند: خلیفه و حاکم متصرف در امور مردم) وعدهی خداوند عزوجل برای حضرت ابراهیم علیه السلام به این معنی تخلف نمیکرد و ابراهیم خلیفه و حاکم مطاعی میشد.
خلاصه: امامت و خلافت (حاکمیت) دو چیز مختلفاند و ممکن است چه از لحاظ واقعی و چه از لحاظ شرعی از هم جدا شوند، همان طور که چنین چیزی برای ابراهیم علیه السلام حاصل شد، زیرا ایشان امام بود و خلیفه نبود.
به همین خاطر است که خداوند عزوجل بین داود و ابراهیم در لفظ فرق گذاشته است. خداوند به داود علیه السلام میگوید:
﴿يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ﴾ [ص: 26].
«ای داود ! ما تو را در زمین نماینده (خود) ساختهایم (و بر جای پیغمبران پیشین نشاندهایم) پس در میان مردم به حق داوری کن».
در حالی که به ابراهیم علیه السلام میگوید: ﴿إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا﴾.
زیرا داود علیه السلام خلیفه و حاکم متصرفی بود و ابراهیم علیه السلام این گونه نبود.
و برای علی رضی الله عنه نص قرآنی دربارهی خلافت او مانند داود علیه السلام نیامده است و همچنین نصی دربارهی امامتش مانند ابراهیم علیه السلام نیامده است.
· یکی دیگر از این امور این است که دودمانی (ذریهای) که ابراهیم علیه السلام برای آنها از خداوند طلب امامت نمود با عبارت ﴿وَمِنْ ذُرِّيَّتِي﴾، و مقصودش را از آنها به این سخن خود در آیهی بعدی تصریح کرد: ﴿مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ﴾ [البقرة: 126] «کسانی از آنان که به خدا و روز قیامت ایمان آوردهاند». و این به طور مطلق تمام مؤمنان هستند، زیرا ایمان صفتی عام است و اختصاص به معصومین ندارد.
همانا حضرت ابراهیم علیه السلام لفظی را که دال بر تبعیض است – و آن هم حرف (من) میباشد– در دو جا تکرار کرده است، زیرا ایشان میدانستند که دودمانشان به ناچار بعضی از آنها – نه تمامشان – فاسق میشوند و ایشان وقتی برای بعضی از دودمانش طلب امامت نمود به همراه آن برای این عده هم طلب رزق و روزی نموده و گفت:
﴿وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا بَلَدًا آمِنًا وَارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَرَاتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ﴾ [البقرة: 126].
«و (به یاد آورید) آنگاه را که ابراهیم گفت: خدای من! این (سرزمین) را شهر پر امن و امانی گردان، و اهل آن را کسانی که از ایشان به خدا و روز باز پسین ایمان آورده باشند – از میوههای (گوناگون که در آن پرورده شود یا بدان آورده شود و دیگر خیرات و برکات زمین) روزیشان رسان و بهرهمندشان گردان».
خداوند برای او روشن نمود که رزق– مثل امامت –، مخصوص مؤمنان نیست، بلکه مؤمن، کافر، فاسق و ظالم را در بر میگیرد.
پس فرمود: ﴿وَمَنْ كَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِيلًا﴾ [البقرة: 126].
«و کسی را که کفر ورزد مدت کوتاهی (از ثمرات و خیرات این جهان) بهرهمند میگردانم».
· یکی دیگر از این امور عهدی است که در قرآن ذکر شده، خداوند عزوجل میفرماید:
﴿لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ١٢٤﴾ [البقرة: 124].
«پیمان من به ستمکاران نمیرسد».
کلمهی عهد در آیهی فوق مبهم است و تفسیر نمودن آن به معنای اصطلاحی امامت احتیاج به دلیل دارد. گاهی عهد، برای هر آن چیزی اطلاق میگردد که صحیح باشد به وسیلهی آن مؤمن به عنوان امام و قدوه (الگو) قرار گیرد. مانند انجام دادن کارهای خانهی خدا و سایر امور دینی مشابه این.
و این همان چیزی است که در چند جای قرآن تکرار شده است. مانند قول خداوند:
﴿أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَنْ لَا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ٦٠ وَأَنِ اعْبُدُونِي هَذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِيمٌ٦١﴾ [يس: 60-61].
«ای آدمیزادگان! مگر من به شما سفارش ننمودم و امر نکردم که اهریمن را پرستش نکنید، چرا که او دشمن آشکار شماست؟ و (آیا به شما دستور ندادم) اینکه مرا بپرستید و بس که راه راست همین است».
عهد خداوند در اینجا – که بزرگترین عهدهاست – همانا امر به توحید و نهی از شرک است. و قول خداوند عزوجل که میفرماید:
﴿وَمِنْهُمْ مَنْ عَاهَدَ اللَّهَ لَئِنْ آتَانَا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَلَنَكُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِينَ٧٥﴾ [التوبة: 75].
«در میان (منافقان) کسانی هستند که (سوگند میخورند و) با خدا پیمان میبندند که اگر از فضل خود ما را بینیاز کند (و به نعمت و نوائی برساند) بدون شک به صدقه و احسان میپردازیم و از زمرهی شایستگان (درگاه یزدان و نیکوکاران مردمان) خواهیم بود».
عهد در این جا همان صدقه و زکات است.
و قول خداوند که میفرماید:
﴿مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا٢٣﴾ [الأحزاب: 23].
«در میان مؤمنان مردانی هستند که با خدا راست بودهاند در پیمانی که با او بستهاند، برخی پیمان خود را به سر بردهاند (و شربت شهادت سر کشیدهاند) و برخی نیز در انتظارند (تا که توفیق رفیق میگردد و جان را به جان آفرین تسلیم خواهند کرد). آنان هیچ گونه تغییر و تبدیلی در عهد و پیمان خود ندادهاند (و کمترین انحراف و تزلزلی در کار خود پیدا نکردهاند».
عهد در این آیه همان عهد و پیمان جهاد است. همان طور که خداوند میفرماید:
﴿إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّمَا يَنْكُثُ عَلَى نَفْسِهِ وَمَنْ أَوْفَى بِمَا عَاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْرًا عَظِيمًا١٠﴾ [الفتح:10].
«بیگمان کسانی که (در بیعت الرضوان حدیبیه) با تو پیمان (جان) میبندند، در حقیقت با خدا پیمان میبندند، و در اصل (دست خود را که در دست پیشوا و رهبرشان پیغمبر میگذارند، و دست رسول بالای دست ایشان قرار میگیرد این دست به منزلهی دست خداست و) دست خدا بالای دست آنان است! هر کس پیمان شکنی کند به زیان خود پیمانشکنی میکند، و آن کسی که در برابر پیمانی که با خدا بسته است وفادار بماند و آن را رعایت بدارد، خدا پاداش بسیار بزرگی به او عطا میکند».
و این به معنای لفظ نزدیکتر است، به وسیلهی قرینهای که خداوند متعال بعد از آن به طور مستقیم میگوید:
﴿وَعَهِدْنَا إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ أَنْ طَهِّرَا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَالْعَاكِفِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ١٢٥﴾ [البقرة: 125].
«و به ابراهیم و اسماعیل سفارش کردیم (و برعهدهی ایشان گذاشتیم) که خانهی ما را برای طوافکنندهگان و اعتکافکنندگان (و ماندگاران در آن) و رکوع و سجدهکنندگان (نمازگزار، از کثافات معنوی، همانند شرک و بتپرستی، و پلشتهای حسی همانند یاوهگویی و گناه و ستیزهجویی) پاک و پاکیزه کنید».
پس پاک کردن خانهی خدا و اقدام به انجام دادن کارهای آن، از جملهی عهد و پیمانی است که در دین خدا از روی حق به ظالمان نمیرسد.
به همین خاطر است که پادشاهان به خاطر کسب فیض و آوردن مشروعیت به پادشاهی و امامتشان، در خدمت به خانهی خداوند تعالی مسابقه میدهند. اما این امامت مادامی که به حق نباشد شرعاً اعتباری ندارد و از همین باب است که امام مسجد، امام نامیده شده است، زیرا هر کس برای مردم نماز بخواند، او در آن نماز برای آنها امام است.
این یعنی اینکه امامت تجزیه میشود و دایرهی آن گسترده و باریک میگردد.
گاهی انسان در مسجد امام است، یا فقط برای شهری از شهرها امام است، یا امام یک امت است، یا مانند ابراهیم علیه السلام امام تمام مردم است و این امام بودن ایشان برای تمام مردم بود که برای او حاصل شد. طوریکه پیروان سه دین آسمانی از انتساب و اقتدا نمودن به ایشان افتخار میکنند و ایشان پدر انبیاست. حتی خداوند عزوجل به حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم وحی کرده است که:
﴿أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا﴾ [النحل: 123].
«از آیین ابراهیم پیروی کن که حق گرا (و دور از انحراف) بود».
و این امامت برای هیچ کدام از انبیاء به جز ابراهیم علیه السلام فراهم نشده است.
بعضی از انبیاء غیر از اهل و خانواده و قوم خود برای دیگران امام نبودهاند، (یعنی بعضی از انبیاء فقط برای اهل و عیال و قوم خود امام و پیشوا بودهاند) و امامت برخی از آنان چنانکه شایستهی یک پیامبر میباشد، تمامی وجوه آن کامل نبوده است، همانند یونس علیه السلام که به طور شایستهای که از امثال وی انتظار میرود، صبر را پیشه ننمود؛ از اینرو خداوند عزوجل پیامبرش محمد صلی الله علیه و آله و سلم را بازمیدارد از اینکه یونس علیه السلام را به عنوان الگوی خود قرار بدهد، آنجا که میفرماید:
﴿فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَلَا تَكُنْ كَصَاحِبِ الْحُوتِ﴾ [القلم: 48].
«در برابر فرمان پروردگارت شکیبا باش (و در کار تبلیغ، مقاوم و استوار). و همانند صاحب ماهی (یونس علیه السلام ) مباش».
اما ابراهیم علیه السلام از پیامبران اولوالعزمی بود که خداوند پیامبرش محمد صلی الله علیه و آله و سلم را به اقتدا نمودن به آنان امر نمود و گفت:
﴿فَاصْبِرْ كَمَا صَبَرَ أُولُو الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ وَلَا تَسْتَعْجِلْ لَهُمْ﴾ [الأحقاف: 35].
«پس (در برابر اذیت و آزار کافران) شکیبائی کن. آن گونه که پیامبران اولوالعزم (در سختیها شکیبائی کردهاند، و برای (عذاب) آنان شتاب مکن».
بنابراین، امامتی که ابراهیم علیه السلام آن را برای بعضی از دودمانش درخواست کرد از این جنس بود. و این امامت گاهی برای هر مؤمنی حاصل میشود، به دلیل اینکه خداوند عزوجل تمام بندگانش را ارشاد و راهنمایی نموده است که امامت را از او درخواست نمایند، و این در قول خداوند آمده است:
﴿وَالَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَامًا٧٤﴾ [الفرقان: 74].
«و کسانی که میگویند: پروردگارا! همسران و فرزندانی به ما عطاء فرما (که به سبب انجام طاعات و عبادات و دیگر کارهای پسندیده، مایهی سرور ما و) باعث روشنی چشمان مان گردند، و ما را پیشوای پرهیزگاران گردان (به گونهای که در صالحات و حسنات به ما اقتداء و از ما پیروی نمایند)».
در اینجا رابطهی امامت با همسران و فرزندان از دو جهت قابل بحث است:
اول اینکه: هر کسی که متصدی امامت مردم باشد، اگر خودش زن بدی و فرزندان بداخلاق و نافرمانی داشته باشد، دیگر مشغول به آنها و مشکلات ناشی از آنها میشود و از آنچه امامت آن را طلب میکند، باز میماند، بنابراین در اداء آن (امامت) پیروز نمیشود. بنابر این، امامت یک بخشش تقدیری و تکوینی نیست که بدون سبب به شخصی عطا شده باشد و بدون اینکه سعی از طرف صاحب امامت صورت گرفته باشد.
دوم آنکه: کسی که امام و الگویی برای خانواده و عیال خودش نباشد، شایسته نیست که به عنوان امام و الگویی برای دیگران قرار گیرد.
گفتنی است که ابتدای این آیهی دعایی از آنجا آمده است که میفرماید:
﴿وَعِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا٦٣﴾ [الفرقان: 63].
«و بندگان (خوب خدای) رحمان کسانیند که آرام (و بدون غرور و تکبر) روی زمین راه میروند (و تواضع در حرکات و سکنات ایشان و حتی در راه رفتن آنان آشکار است) و هنگامی که نادانان ایشان را مخاطب (دشنامها و بد و بیراهههای خود) قرار میدهند، از آنان روی میگردانند و به ترک ایشان میگویند».
(عباد الرحمن) که در این آیه آمده، لفظ عامی است و شامل هر مؤمنی میباشد و اختصاص به معصومان ندارد.
آیات برای رسیدن به مقام امامت، پیوسته به ذکر اعمال صالحه پرداختهاند و همچنین اعمالی را برشمردهاند که باعث نقض امامت میشوند تا اینکه به وسیلهی این دعا به پایان رسیده که به درخواست امامت خاتمه یافته است.
و این تفصیل و تفسیری برای قول خداوند است که میفرماید:
﴿وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَكَانُوا بِآيَاتِنَا يُوقِنُونَ٢٤﴾ [السجدة:24].
«و از میان بنی اسرائیل پیشوایانی را پدیدار کردیم که به فرمان ما (و برابر قوانین ما، مردمان را) راهنمایی مینمودند، بدآنگاه که بنی اسرائیل (در راه خدا بر تحمل سختیها) شکیبائی ورزیدند و به آیات ما ایمان کامل پیدا کردند».
یعنی به خاطر صبری که در انجام تکالیف امامت کرده بودند از انجام دادن اعمال صالح و ترک اعمال گناهآمیز؛ به همین خاطر خداوند آنان را در میان بنی اسرائیل به عنوان امام و پیشوا قرار داد.
از جمله قرائنی که معنای اصطلاحی امامت – براساس تعریف امامیه – را نقض میکنند این است که: امامتی که ابراهیم علیه السلام آن را از پروردگارش درخواست نمود احتمال دارد که همان نبوت باشد نه غیر آن، از آن جهت که نبی، امام است، زیرا چطور درست و صحیح است که شخصی نبی باشد اما شایسته نباشد که به عنوان الگو و امام قرار گیرد؟! پس نامیدن ابراهیم علیه السلام به امام از این جهت بوده است، زیرا نبوت از آن جهت به معنی ابتلاء و آزمایش میباشد چون نبوت مستلزم پیش افتادن برای مردم و فرماندهی آنان در امور خیر و دعوت به آن میباشد که معنی امامت هم همین است، و خطاب الهی در اوائل وحی به ابراهیم علیه السلام به نبوت بود.
درست است که ابراهیم علیه السلام در آن زمان ذریه و فرزندانی نداشت، اما از انتظار وجود آنان در آینده مانعی نیست که این قول خداوند عزوجل در جواب دعای ابراهیم علیه السلام شاهد بر همین معناست:
﴿وَجَعَلْنَا فِي ذُرِّيَّتِهِ النُّبُوَّةَ وَالْكِتَابَ﴾ [العنكبوت: 27].
«و در دودمان او نبوت را قرار دادیم و کتاب (آسمانی را برای آنان فرستادیم)».
که نگفت: امامت را قرار دادیم.
همانا هیچ مانعی و ممنوعیتی وجود ندارد که این آیه را به عنوان تفسیری برای قول ابراهیم علیه السلام در آیهی ﴿وَمِنْ ذُرِّيَّتِي﴾ قرار دهیم، و آن را استجابهی دعای وی بدانیم. خداوند عزوجل وقتی به او خبر داد که او را امام مردم قرار داده است، ابراهیم علیه السلام درخواست کرد که این امامت را هم در دودماناش قرار دهد. خداوند عزوجل دعایش را پذیرفت و آن را چنین برای ما تعریف میکند: ﴿وَجَعَلْنَا فِي ذُرِّيَّتِهِ﴾ چه چیزی را در دودمان ابراهیم علیه السلام قرار داد؟ گفت: «النبوة والکتاب» نبوت و کتاب. که نگفت: (امامت و کتاب) و این قرینهای قوی است که بر آنچه ما میگوییم، گواهی میدهد.
لفظ امامت در قرآن برعکس نبوت نیامده است
آنچه لازم است که ملاحظه شود اینکه لفظ امامت (برای دودمان ابراهیم علیه السلام ) در قرآن وارد نشده است، بلکه لفظ نبوت آمده است، و از قرائن و شواهد چنین بر میآید که بعد از ابراهیم علیه السلام نبوت در میان دودمانش منحصر شده باشد و نبوت به کسی تعلق نگرفته که در انجام معاصی و گناه اسراف کرده و از جملهی ظالمان قرار گرفته است، در حالی که از میان دودمان ابراهیم علیه السلام کسی که به خودش ظلم کرده اما به توبه رویی آورده و اصلاح شده است مانند موسی علیه السلام ، نبوت به او تعلق گرفته است، چون موسی علیه السلام انسانی را به قتل رساند که برایش حلال نبود. (اما توبه کرد و پشیمان شد و گفت: خدایا، به خودم ظلم کردهام). همان طور که خداوند میفرماید:
﴿وَدَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلَى حِينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلَانِ هَذَا مِنْ شِيعَتِهِ وَهَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِنْ شِيعَتِهِ عَلَى الَّذِي مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَيْهِ قَالَ هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِينٌ١٥﴾ [القصص: 15].
«موسی (از قصر فرعون، رهسپار کوچه و بازار پایتخت مملکت شد) و بدون اینکه اهالی شهر مطلع شوند، وارد آنجا گردید. در شهر دید که دو مرد میجنگند که یکی از قبیلهی او (بنی اسرائیلها) و دیگری از دشمنان او (یعنی از طایفهی قبطیهای جانبدار فرعون) است. فردی که از قبیلهی او بود، علیه کسی که از دشمناش بود، از موسی کمک خواست (و موسی کمکش کرد) و مشتی بدو زد و او را کشت! موسی گفت: این از عمل شیطان بود (چرا که با وسوسهی خود بر سر خشمم آورد و غافلگیرم کرد). واقعاً او دشمن گمراهکنندهی آشکاری است».
قائل شدن به اینکه ابتلا و آزمایش مقدم بر امامت است، با اعتبار به اینکه به عنوان جزا و جوابی است بر پیروزی در ابتلا، همان طور که طوسی در تبیان و طبرسی در مجمع البیان گفتهاند، و از متأخرین آیت الله جعفر سبحانی[35] گفته است، این از لحاظ لغوی قول مرجوحی است نه راجح.
چون اگر واقعیت امر همین میبود، اولی و ارجح این بود که خداوند بگوید:
(وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ فقَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً).
یعنی آن را همراه (فاء) میآورد تا رابطهای باشد که ماقبل آن (که همان ابتلاء است) سببی باشد برای مابعدش (که همان امامت است). اما در صورت عدم وجود (فاء)، این ترجیح داده میشود که عبارت، تفسیری – نه جزاء و جوابی – برای ما قبل خود است.
از جمله دلایلی که این را تأیید میکند اینکه اگر جملهای به عنوان جواب شرط برای جملهای دیگر بیاید، بر آن جمله مقدم میشود و از آن متأخر نمیشود. اما اگر از آن جمله متأخر شد، پس آن جمله سبب و تفسیری است برای جملهی ماقبلش نه جزا و جوابی برای آن.
جملهی متأخر تفسیری، مثل این قول خداوند عزوجل است که میفرماید:
﴿وَالْأَرْضَ بَعْدَ ذَلِكَ دَحَاهَا٣٠ أَخْرَجَ مِنْهَا مَاءَهَا وَمَرْعَاهَا٣١﴾ [النازعات: 30-31].
«و پس از آن، زمین را غلتاند و (به شکل بیضی درآورد و) گستراند. آب آن را و چراگاه آن را پدیدار کرد».
جملهی (أخرج) تفسیر است برای جملهی (دحاها).
اما جملهی متأخر سببی مانند این قول خداوند عزوجل است که میفرماید:
﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ٣٠ ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ٣١﴾ [الحاقة: 30-31].
«(خداوند به فرشتگان نگهبان دوزخ دستور میفرماید): او را بگیرید و به غل و بند و زنجیرش کشید. سپس او را به دوزخ بیندازید».
برای چه؟
﴿إِنَّهُ كَانَ لَا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ الْعَظِيمِ٣٣﴾ [الحاقة: 33].
«چرا که او به خداوند بزرگ ایمان نمیآورد».
پس جملهی ﴿إِنَّهُ كَانَ لَا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ الْعَظِيمِ٣٣﴾ سبب است برای جملهی ماقبلش که میفرماید: ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ٣٠﴾ پس جملهی جزائیه بر جملهی سببیه مقدم میشود.
بنابراین، تأخیر قول خداوند در: ﴿قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا﴾ همراه با عدم ذکر حرف (فاء)، بیانگر این است که قرار دادن این جمله به عنوان جزایی برای جملهی ماقبلش و همچنین قرار دادن جملهی قبلی به عنوان سببی برای جملهی متأخر، قولی ضعیف و بیپایه و اساس میباشد.
درست است که امامت در دین به وسیلهی صبر و ابتلایی که بر یقین استوار است به دست میآید؛ اما این همان امامت به معنای لغوی میباشد که همان قدوه بودن و الگو و سرمشق است.
اما امامت به معنای اصطلاحی – براساس تعریف امامیه – مثل نبوت هبهای از جانب پروردگار است، پس دیگر نیازی ندارد که ابتلاء بر آن (امامت) مقدم شود. بلکه ابتلا بعد از امامت حاصل میشود: شخص رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم بعد از نبوتش مورد آزار و اذیت و آزمایش و ابتلا قرار گرفت نه قبل از آن. بنابراین، نبوت اولین ابتلائات (آزمایشها) است.
خلاصه، قائل بودن به اینکه امامت به عنوان جزائی برای پیروزی در ابتلاء، حاصل شده است – تا ادعای اینکه امامت منصب و مقامی متأخر از نبوت است، سالم باشد – چیزی نیست جز اینکه از لحاظ لغت ظن مرجوح میباشد.
و اصول عقیده براساس ظن راجح هم بنا نمیشوند چه برسد به ظن مرجوح!
آثار و نتایج بنا کردن امامت بر ابتلا و آزمایش
اگر از باب جدل این قول را قبول نماییم که امامت به وسیلهی ابتلاء حاصل میشود و نتیجهی آن است، همین قول اصحاب و طرفدارانش را در ناراحتی و تنگناهایی قرار میدهد که امامت را از اساس و بنیان بر میاندازند!
از جملهی این تنگناها موارد زیر میباشد:
· امامیه میگویند: امامت از همان زمان وجود امام، همراه امام وجود داشته است. بلکه ائمه حتی قبل از آفرینش آدم علیه السلام امام بودهاند! بنابراین، قائل شدن به اینکه امامت بعد از ابتلاء حاصل میشود، با اصل قولشان که میگویند امامت از همان زمان وجود امام همراه او بوده است، مخالفت میکند و در تعارض قرار دارند.
علت واقع شدن آنها در این تعارض این است که اعتقاد به امامت به عنوان مقام و منصبی غیر از نبوت، احتیاج دارد به اینکه گفته شود: امامت متأخر از ابتلاء و امتحان است، تا میان این دو مقام و منصب تفاوت حاصل نمایند، به این اعتبار که مقام نبوت اول حاصل شده، سپس منصب امامت به وجود آمده است. بنابراین، این دو مقام و منصب از همدیگر متمایزند. و به همین خاطر است که آن روایت را وضع کردهاند که میگوید: خداوند قبل از آنکه ابراهیم علیه السلام را به عنوان امام انتخاب نماید او را به عنوان خلیل و رسول انتخاب نمود...
از تناقض بین این و بین آن قولشان چشمپوشی کردهاند که معتقد هستند: امامت هبه و هدیهای تکوینی از طرف خداوند است که از زمان به وجود آمدن امام، همراه او بوده است.
این دلالت میکند بر اینکه قواعد امامیه طبق نیاز ساخته میشوند؛ اگر احتیاج به قاعدهای پیدا کردند آن را وضع میکنند و اگر این قاعده با قاعدهای دیگر تناقض داشت، آن را به عنوان قاعدهای از پیش تعیین شده قرار میدهند.
· همچنین اگر امامت بعد از گذراندن ابتلائات و قبولی در امتحانات حاصل شده باشد، در واقع این امامت به سبب سعی و تلاش عبد حاصل شده است. در حالی که امامیه میگویند: امامت مثل نبوت است و انسان در تحصیل آن هیچ دخالتی ندارد. بلکه یک هدیهی بخشودنی از طرف خداوند است.
· از جملهی این مفاسد و تناقضات اینکه: بعضی از ائمه ابتلاء برای آنها حاصل نشده است یعنی مورد امتحان و آزمایش واقع نشدهاند، در حالی که ـ بر طبق عقیدهی امامیه – امامت به آنها رسیده است هر چند هم سابقهی امتحان و ابتلا نداشته باشند. مثل محمد جواد و فرزندش علی. و همچنین مهدی، برای آنها امامت از زمان کودکی حاصل شده است. همان طور که جعفر سبحانی به آن اعتراف کرده است و گفته: بعضی از ائمهی معصومین نزد شیعه به قلههایی از کمال و صلاح رسیدهاند بدون اینکه اصلاً در معرض ابتلاء و آزمایش قرار گرفته باشند[36].
سپس تلاش میکند خود را از این تنگنا نجات دهد، زیرا به این نتیجه رسیدهاند که ابتلا و آزمایش تنها راه نائل شدن به امامت نیست.
ما میگوئیم: چرا عصمت -مثل ابتلاء- نمیتواند به عنوان تنها راه رسیدن به امامت قرار گیرد؟!!
که این بهتر، مورد قبول واقع میشود و به عقل نزدیکتر است. چون قرآن بیان میکند که امامت برای بعضیها به وسیلهی صبر و یقین و ایمان حاصل شده است، و این هم در قول خداوند عزوجل آمده است که میفرماید:
﴿وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَكَانُوا بِآيَاتِنَا يُوقِنُونَ٢٤﴾ [السجدة:24].
«و از میان بنی اسرائیل پیشوایانی را پدیدار کردیم که به فرمان ما (و برابر قوانین ما، مردمان را) راهنمائی مینمودند، بدآنگاه که بنی اسرائیل (در راه خدا بر تحمل سختیها) شکیبائی ورزیدند و به آیات ما ایمان کامل پیدا کردند».
و صبر جز در برابر ابتلاء و امتحان نمیباشد. بنابراین، ابتلاء و امتحان در قرآن، مذکور و منصوص علیه است، و مانند شرطی برای امامت است. اما عصمت در آیه ذکر نشده است، و در تمام قرآن منصوص علیه نیست که شرطی برای امامت باشد.
بنابراین، تمسک نمودن به چیزی(عصمت) که در قرآن ذکر نشده است و کوتاهی کردن در مقابل شرطی (ابتلاء) که در قرآن منصوص علیه است، چنین چیزی را جز قلبهای واژگون شده و عقلهای معکوس شده قبول نمیکنند.
سبب پنهانی که جلو واقع شدن در این تناقض وجود دارد این است که به ناچار بایستی از شرط ابتلاء (امتحان) برای امام به هر صورتی که باشد رهایی یافت، و الا امامت نقض میشود، زیرا بعضی از ائمه قبل از امامت، مورد ابتلا واقع نشدهاند.
و از سوی دیگر، به ناچار بایستی به عصمت به عنوان شرطی برای امامت تمسک نمود، زیرا از عصمت به نفع خود استفاده میکنند، و امامت حضرت ابوبکر صدیق رضی الله عنه و بقیهی خلفا را که اتفاق بر عدم عصمت آنها حاصل شده است، ساقط میکنند!
این دال بر آن است که امامیه هیچ گونه جدیت و قاطعیتی در عقیده و اعتقاد ندارند و نیت آنها خالص نیست، والا در تطبیق دادن قواعد و شروط و اختراع کردن آنها، در این همه دوگانگی و تقیه واقع نمیشدند!
عصمتی که – این همه برای به شرط گرفتن آن برای امامت سختگیری شده است به نحوی که اگر گناهی از انسان در برههای از زندگیش واقع شود مانع امامت او خواهد شد حتی اگر از آن گناه هم توبه نماید و اصلاح شود – برای این عصمت دلیل معتبری وجود ندارد، بلکه برای غیر عصمت، دلایل را دارند.
در این جا برای ما این یک دلیل کافی است و آن اینکه: آدم علیه السلام در خطا و اشتباه افتاد و طبق نص قرآن مرتکب ظلم شد، همان طور که خداوند میفرماید:
﴿وَقُلْنَا يَا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّةَ وَكُلَا مِنْهَا رَغَدًا حَيْثُ شِئْتُمَا وَلَا تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الظَّالِمِينَ٣٥﴾ [البقرة: 35].
«و گفتیم: ای آدم! تو با همسرت در بهشت سکونت کن و از (نعمتهای فراوان و گوارای) آن، هر چه و هر کجا که میخواهید، خوش و آسوده بخورید ولیکن نزدیک این درخت نشوید و از آن نخورید، چه (اگر چنین کنید) از ستمگران خواهید شد».
پس خوردن از درخت، خورنده را از زمرهی ستمگران و ظالمان قرار میدهد و آدم علیه السلام از آن خورد، به همین خاطر آدم و حوا اعتراف کردند در حالی که میگفتند:
﴿قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ٢٣﴾ [الأعراف: 23].
«(آدم و همسرش، دست دعا به سوی خدا برداشتند و) گفتند: پروردگارا! ما (با نافرمانی از تو) بر خویشتن ستم کردهایم و اگر ما را نبخشی و بر ما رحم نکنی از زیانکاران خواهیم بود».
پس چطور – بر طبق قواعد امامیه – این با امامت ایشان موازی است و همخوانی دارد، در حالی که نص قرآنی دال بر خلافت ایشان وجود دارد، آنجا که خداوند میفرماید:
﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً﴾ [البقرة: 30].
«به راستى من جانشینى در زمین خواهم گمارد».
همانا هر خلیفهی که از لحاظ شرعی و دینی منصوص علیه باشد لابد چنین خلیفهای امام شرعی است. که این، عصمت را نقض میکند و توبهکنندگان مثل آدم علیه السلام ـ را مشمول صفت ظلم که در آیه ذکر شده است، قرار نمیدهد: ﴿لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ١٢٤﴾ [البقرة: 124] یعنی عصمت – که از شرایط آن عدم ارتکاب گناه است حتی اگر گناه هم در گذشتهای دور انجام شده باشد – در آیهای که محل استدلال است، قصد نشده است. (یعنی مقصود آیه، عصمت نیست). ان شاءالله در مقدمهی سوم در این باره بیشتر بحث خواهد شد.
آنچه بطلان مقام و منصب امامت را به وضوح روشن میکند این است که: خداوند تبارک و تعالی برای ما از امامت دیگری به نام امامت اشرار سخن میگوید و با ذکر لفظ (جعل) بیان داشته که آن امامت از طرف خودش، قرار داده شده است که همان لفظ (جعل) از طرف خداوند برای دو نوع امامت استعمال شده است. همان طور که خداوند دربارهی فرعون و یارانش میگوید:
﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ لَا يُنْصَرُونَ٤١﴾ [القصص: 41].
«و ما آنان را سردستگان و پیشوایانی کردیم که مردمان را به سوی دوزخ میخوانند و روز قیامت (از سوی کسی) یاری نمیگردند (و ایشان و دنباله روانشان از آتش دوزخ رهائی ندارند)».
و دربارهی کفار میگوید:
﴿وَإِنْ نَكَثُوا أَيْمَانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُوا فِي دِينِكُمْ فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لَا أَيْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ١٢﴾ [التوبة: 12].
«و اگر پیمانهایی را که بستهاند و مؤکد نمودهاند شکستند، و آیین شما را مورد طعن و تمسخر قرار دادند (اینان سردستگان کفر و ضلالند و) با سردستگان کفر و ضلال بجنگید، چرا که پیمانهای ایشان کمترین ارزشی ندارد. شاید (در پرتو باز بودن درگاه توبهی خدا و شدت عمل شما، پشیمان شوند و) درست بردارند».
خداوند برای کفر و شر، ائمه قرار داده است که به آنها اقتدا میشود و آنها را ائمه نامیده است. به همان شیوه هم برای خیر و ایمان هم ائمه قرار داده که به آنها اقتدا میشود و آنها را امام نامیده است.
شکی نیست که امامت اشرار با وجود آنکه برای آن لفظ (جعل= تعیینی الهی) آمده است، مقام و منصبی تعیین شده از جانب الله تعالی نیست. امامت اخیار (خوبان) هم همین طور است، زیرا لفظی که از دو نوع امامت خبر میدهد، یکی است. اگر لفظ ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً﴾ به معنای این بود که امامت مقام و منصبی است که خداوند آن را قرار داده است، امامت اشرار هم همین حالت را داشت، زیرا لفظ در هر دو امامت یکی است. اینجا میگوید:
﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ﴾ [القصص: 41].
«ما آنان را پیشوایانی نمودیم که برابر دستور ما (مردمان را) به کارهای نیک، راهنمائی و رهبری میکردند».
و میگوید:
﴿وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا﴾ [السجدة: 24].
«و از میان ایشان (بنی اسرائیل) پیشوایانی را پدیدار کردیم که به فرمان ما (و برای قوانین ما، مردمان را) راهنمائی مینمودند».
و این مثل قول خداوند است که دربارهی بنی اسرائیل میگوید:
﴿وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ٥ وَنُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَنُرِيَ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُمْ مَا كَانُوا يَحْذَرُونَ٦﴾ [القصص: 5-6].
«ما مىخواهیم بر مستضعفان زمین منّت نهیم و آنان را پیشوایان و وارثان روى زمین قرار دهیم! و حکومتشان را در زمین پابرجا سازیم و به فرعون و هامان و لشکریانشان، آنچه را از آنها [بنى اسرائیل] بیم داشتند نشان دهیم!».
وراثت در این آیه با وجود آنکه لفظ (جعل) برای آن به کار برده شده است، مقام و منصبی نیست که امامت نیز همین طور میباشد.
و از مستضعفان بنی اسرائیل بزرگترین گناهان سرزده است، مانند شریک قرار دادن برای خداوند، که گوساله و... را پرستش میکردند!
از این جا دیگر صحیح است که هر مؤمنی این دعا را بکند و بگوید: پروردگارا! مرا پیشوای پرهیزگاران قرار بده، همان طور که دعا میکند و میگوید: پروردگارا! مرا ناجح و سربلند قرار بده، و مرا خاشع و فروتن گردان... و مانند این.
خلاصه قائل شدن به اینکه امامت، مقام و منصبی غیر از نبوت است، نهایت آن چیزی جز ظن و شبهه نیست، و فاصله آن با قطع و یقین بسیار دور است. و مبنای اصول عقیده بر قطعیت و یقین میباشند نه بر ظن، بنابراین استدلال بر ظن باطل است.
مقدمهی دوم: آیا لفظ (جعل) در آیه، تقدیری و تکوینی است یا سببی؟
امامیه با اعتقاد به اینکه (جعل = گردانیدن) در این آیهی قرآنی تقدیری است، میخواهند در راستای باطل نمودن امامت و خلافت ابوبکر صدیق رضی الله عنه – بلکه خلافت اسلامی در طول تاریخ – قدم بردارند؛ آنها میگویند که خلافت ابوبکر با انتخاب مردم صورت گرفته است، نه با نص یا (جعل) قراردادی از طرف خداوند. بنابراین، (خلافت ابوبکرصدیق رضی الله عنه ) از جنس «قاعدههایی بر پایهی نیاز» میباشد.
کمترین اعتباری که از جهت تقدیری یا سببی بودن، میتوان به لفظ (جعل) داد، این است که در آن ظن و گمان وجود دارد و یقین در اینکه تقدیری باشد یا سببی، وجود ندارد، چون لفظ – از لحاظ اصل لغوی – هم محتمل این است و هم محتمل آن، بدون اینکه امکان قطعیت به تقدیری بودن آن و نفی سببی بودنش وجود داشته باشد، و دلیل هرگاه احتمال در آن راه یافت استدلال به آن باطل است. بنابر این خداوند عزوجل (با ارائهی این لفظ دو پهلو) مؤمنان را از جنگ بینیاز ساخت.
اینجا از خوانندهی کتاب میخواهم – قبل از ادامه دادن به خواندن این کتاب–شمارش کند که در استدلال به این آیه، چند تا احتمال برای امامت وجود دارد؟ و ما هنوز در اول راهیم و خوانندهی گرامی هم باید این بداند که ما بعد از اینکه موضوع امامت را با یک ضربهی واحد ساقط کردهایم!! که همان عدم صراحت نص میباشد، دیگر نیازی به همهی اینها (جدلیات و احتمالات و ظنها) نداریم.
اکنون ما میتوانیم این سؤال را بپرسیم که: دلیل قطعی مبنی بر اینکه لفظ (جعل) در آیهی قرآن تقدیری و تکوینی باشد نه شرعی و سببی، چیست؟ در حالی که اصل لفظ احتمال هر دو معنا را دارد.
هر حرکت و جنبشی در جهان هستی به قدرت و تقدیر الهی بستگی دارد، اما بعضی از این حرکات، تقدیری محض هستند که در به وجود آمدن آنها اسباب بشری هیچگونه دخل و تصرفی ندارند. مانند رنگ پوست، تصویر صورت، چرخش زمین و طلوع خورشید. اما بعضی از این حرکات و دگرگونیها، اسباب بشری در آنها دخیل هستند. مثلاً اولاد با تقدیر الهی به وجود میآید، اما باید ازدواجی صورت گیرد تا به عنوان سببی برای ولادت و به وجود آمدن آنها واقع شود. همچنین است زراعت و رزق و رفتن و آمدن. همهی اینها به تقدیر و (جعل) خداوندند، اما از سوی دیگر اسبابی برای آنها وجود دارند، حتی نماز و روزه و بقیهی اعمال – هر چند به سبب و سعی انسان صورت میگیرند – اما متوقف بر تقدیر پروردگارند و عکس این هم درست است. و از این نوع است قول پیامبر خدا، ابراهیم علیه السلام :
﴿رَبِّ اجْعَلْنِي مُقِيمَ الصَّلَاةِ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي رَبَّنَا وَتَقَبَّلْ دُعَاءِ٤٠﴾ [إبراهيم: 40].
«پروردگارا، مرا و [نیز کسانى] از فرزندانم را، نمازگزار قرار ده. و پروردگارا، دعاى مرا بپذیر».
بنابراین، لفظ (جعل= قرار دادن) در این آیه مستقل و جدا از اسباب نیست.
این هم شبیه قولش است که گفت:
﴿رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ﴾ [البقرة: 128].
«پروردگارا، ما را فرمانبردارت بگردان و از فرزندانمان [نیز] امّتى فرمانبردار خود [قرار ده]».
این همان (جعل) شرعی و سببی است. وقتی میگوییم: (جعل) سببی است، (یعنی عمل انسان در آن واسطه بوده و دخالت دارد)، مقصود این نیست که از تقدیر الهی مستقل باشد و تقدیر الهی در آن دخالتی نداشته نباشد، بلکه مقصود ما این است که هر دو (تقدیری – سببی) در (جعل= قرار دادن) اشتراک دارند برای به وجود آوردن آنچه که بر (جعل) بنا میشود.
اما اگر بگوییم: (جعل) تقدیری است، مقصود ما این است که از اسباب بشری مستقل و جدا است، که بدون شک گاهی این نیز واقع میشود و گاهی صورت نمیگیرد.
نکتهی قابل توجه اینکه ابراهیم علیه السلام برای خودش و دودمانش چندین چیز را از خداوند متعال درخواست نمود و در همهی این سؤالات لفظ یکی بود و آن اینکه:
﴿قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي﴾ [البقرة: 124].
«گفت: من تو را پیشوای مردم خواهم کرد. (ابراهیم) گفت: آیا از دودمان من (نیز کسانی را پیشوا و پیغمبر خواهی کرد)؟».
﴿رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ﴾ [البقرة: 128].
«پروردگارا، ما را فرمانبردارت بگردان و از فرزندانمان [نیز] امّتى فرمانبردار خود [قرار ده]».
﴿رَبِّ اجْعَلْنِي مُقِيمَ الصَّلَاةِ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي﴾ [إبراهيم: 40].
«پروردگارا، مرا و [نیز کسانى از ] فرزندانم را، نمازگزار قرار ده».
این سه تا درخواست (امامت، اسلام و نماز) در لفظ جعل (قرار دادن) مشترکاند. و تکرار عبارت ﴿وَمِنْ ذُرِّيَّتِي﴾ در هر سه آیه بیانگر این است که لفظ (جعل) در آنها یکی است، و امامت هم از جنس بقیهی خواستههایی است که ابراهیم علیه السلام از پروردگارش تقاضا نمود و ربطی به عصمت و معصوم بودن احدی ندارد یا اینکه بدون واسطه و سببیت انسان از طرف خدا تعیین شده باشد. اکنون این آیات را بخوان:
﴿وَجَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَزْوَاجِكُمْ بَنِينَ وَحَفَدَةً﴾ [النحل: 72].
«خداوند براى شما از جنس خودتان همسرانى قرار داد و از همسرانتان براى شما فرزندان و نوههایى به وجود آورد».
﴿وَجَعَلَ لَكُمْ مِنْ جُلُودِ الْأَنْعَامِ بُيُوتًا﴾ [النحل: 80].
«و (خدا) براى شما از پوست دامها سر پناه [مانند قبّه و خیمه] مقرّر کرد».
پس اگر انسان ازدواج نمیکرد و بقیهی اسباب فراهم نمیشدند، خداوند برای او فرزندان و نوههایی قرار نمیداد.
و همین طور است اگر انسان حیوانات را سر نمیبرید، پوستش را نمیکَنْد، دباغی نمیکرد، آن را نمیدوخت و آماده نمیکرد، هرگز خداوند عزوجل از پوست حیوانات برای او خانه (چادر) نمیساخت.
﴿وَجَعَلَ لَكُمْ سَرَابِيلَ تَقِيكُمُ الْحَرَّ وَسَرَابِيلَ تَقِيكُمْ بَأْسَكُمْ﴾ [النحل: 81].
«و (طرز ساختن و استفادهی از لباسها را به شما آموخته است و بدین وسیله) جامههایی برایتان تهیه دیده است که شما را از (اذیت) گرما و (آزار) جنگ محفوظ نگاه میدارد».
و آن جامهای است که انسان آن را میبافد و زرههایی هستند که آنها را میسازد.
﴿لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُءُوسَكُمْ وَمُقَصِّرِينَ لَا تَخَافُونَ فَعَلِمَ مَا لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذَلِكَ فَتْحًا قَرِيبًا٢٧﴾ [الفتح: 27].
«به خواست خدا همهی شما در امن و امان و سر تراشیده و مو کوتاه کرده و بدون ترس، داخل مسجد الحرام خواهید شد، ولی خداوند چیزهایی را میدانست که شما نمیدانستید، (و در این تأخیر حکمتى بود) و قبل از آن، فتح نزدیکى (براى شما) قرار داده است».
اگر آمادگی گروه و جماعت و تجهیز سپاه و لشکر نمیبود، فتحی که خداوند آن را قرار داده بود، حاصل نمیشد.
﴿فَبِمَا نَقْضِهِمْ مِيثَاقَهُمْ لَعَنَّاهُمْ وَجَعَلْنَا قُلُوبَهُمْ قَاسِيَةً﴾ [المائدة: 13].
«اما به سبب پیمان شکنی ایشان، آنان را نفرین کردیم (و از رحمت خود محروم داشتیم) و دلهایشان را سخت نمودیم (به گونهای که دلیل و اندرز بدان راه نمییافت)».
پیمانشکنی سبب قساوت و سختی دلهایشان شد.
﴿وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا رَجُلَيْنِ جَعَلْنَا لِأَحَدِهِمَا جَنَّتَيْنِ مِنْ أَعْنَابٍ وَحَفَفْنَاهُمَا بِنَخْلٍ وَجَعَلْنَا بَيْنَهُمَا زَرْعًا٣٢﴾ [الكهف: 32].
«(ای پیغمبر)! برای آنان مثالی بیان کن، دو مرد (کافر ثروتمندی و فقیر مؤمنی) را که (در روزگاران گذشته اتفاق افتاده است، و) ما به یکی از آن دو (یعنی کافر ثروتمند) دو باغ انگور داده بودیم، گرداگرد باغها را با نخلستآنها احاطه کرده بودیم، و در میان باغها (زمینهای) زراعتی قرار داده بودیم».
همهی اینها با اسباب فراهم میشوند.
﴿وَمَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا٢ وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ﴾ [الطلاق: 2-3].
«و هر کس از خدا بترسد و پرهیزکاری کند، خدا راه نجات (از هر تنگنائی) را برای او فراهم میسازد. و به او از جائی که تصورش نمیکند روزی میرساند».
بنابراین، تقوا سبب میشود که خداوند راه نجات از هر تنگنائی را فراهم سازد.
﴿وَاجْعَلْنِي مِنْ وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعِيمِ٨٥﴾ [الشعراء: 85].
«و مرا از زمرهی کسانی قرار ده که بهشت پر نعمت را فراچنگ میآورند».
و نائل شدن به بهشت جز با عمل انسان میسر نیست.
بنابراین، هر جعلی (قرار دادن) در اینجا متوقف بر یک سری از اسباب است. (جعل) در این قول خداوند هم همین طور است. ﴿إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا﴾ دلیل نیز همان قول خود امامیه است که میگویند: امامت بعد از آزمایشها و گذراندن امتحانات حاصل شده است.
یعنی امام بودن بر این اسباب متوقف میباشد که اگر این اسباب (آزمایش و ابتلاء) نباشند، اثر آن نیز که همان امامت است حاصل نمیشود و این کاملا شبیه دعای مؤمنان است در قول خداوند عزوجل که میفرماید:
﴿وَالَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَامًا٧٤﴾ [الفرقان: 74].
«و کسانیند که میگویند: پروردگارا! همسران و فرزندانی به ما عطا فرما (که به سبب انجام طاعات و عبادات و دیگر کارهای پسندیده مایهی سرور ما و) باعث روشنی چشمانمان گردند، و ما را پیشوای پرهیزگاران گردان (به گونهای که در صالحات و حسنات به ما اقتداء و از ما پیروی نمایند)».
این چه ربطی به تعیین و تقدیر الهی دارد؟
آنچه استدلال ایشان به آیه را کاملا باطل میکند این است که: امامتی که امامیه آن را برای ائمه ثابت کردهاند تقدیری بوده و از زمان وجود امام همراه او بوده است، در حالی که امامت ابراهیم علیه السلام - طبق قول امامیه- حادث و جدید بوده که قبلا وجود نداشته، یعنی تکوینی و تقدیری نبوده است.
خلاصه اینکه امامت یا حادث است مثل امامت ابراهیم علیه السلام ، که این، امامتی نیست که امامیه آن را برای ائمه ثابت کردهاند و یا اینکه غیر حادث بوده است که در این صورت دلیلی برای استدلال نمودن به امامت ابراهیم علیه السلام برای آن وجود ندارد.
خلاصه، نهایت چیزی که استدلالکنندهی آیه ممکن است بدان استناد نماید این است که لفظ محتمل دو معناست، که این نیز به ظن و احتمال بر میگردد و استدلال به آن باطل است.
مقدمه سوم: آیا نفی صفت ظلم مستلزم مصونیت از گناه است؟
بدون شک ادعای وابستگی نفی ظلم برای مصونیت از گناه استنباط است و بری از نص صریح و آشکار میباشد، در حالی که مبنای اصول بر نصوص صریح است، نه بر استنتاج و استنباط.
این معنی (نفی صفت ظلم مستلزم مصونیت از گناه است) بسیار از نص به دور است و به ذهن نمیرسد، هر چند خواننده در آن بیاندیشد مگر زمانی که ابتدا به او تلقین شده باشد و در تلاش باشد تا مؤیدی از آیات متشابه برای آن بیابد، اگر چه با سختی هم مواجه شود.
همانا موضوع این است که لفظ «الظالمین» شامل هر فردی میآید که قبلاً مرتکب ظلمی – شرک یا معصیت- شده باشد؛ هرچند که از آن، توبه کرده و راه اصلاح را دنبال نموده باشد.
محمد حسین طباطبایی در تفسیر «المیزان»[37] میگوید: «مراد از کلمه (ظالمین) در آیه مورد بحث (که ابراهیم درخواست کرد امامت را به ذریه من نیز بده، و خداى تعالى در پاسخش فرمود: این عهد من به ظالمین نمىرسد) مطلق هر کسى است که ظلمى از او صادر شود، هر چند آن کسى که یک ظلم و آنهم ظلمى بسیار کوچک مرتکب شده باشد، حال چه اینکه آن ظلم شرک باشد، و چه معصیت، چه اینکه در همه عمرش باشد، و چه اینکه در ابتداء باشد، و بعد توبه کرده و صالح شده باشد».
همانا اولین چیزی که این قول را باطل میکند، این است بدانی که این ادعایی بدون دلیل است؛ چون «الظالمین» جمع «الظالم» است، و «ظالم» اسمی است برای کسی که خود را به لباس ظلم پوشانده و بر آن اصرار دارد. اما کسی که توبه کرده و لباس ظلم را درآورده است، ظالم نامیده نمیشود و گرنه هیچ احدی از توبه کنندگان داخل بهشت نمیشوند، چرا که آنها ظالم هستند. و خدای متعال میفرماید:
﴿أَلَا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ١٨﴾ [هود: 18].
«هان! نفرین خدا بر ستمگران باد!».
و آنها را به عذاب وعده داده و فرموده است:
﴿إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِينَ نَارًا أَحَاطَ بِهِمْ سُرَادِقُهَا﴾ [الكهف: 29].
«ما براى ستمگران آتشى آماده کردیم که سراپردهاش آنان را از هر سو احاطه کرده است!».
و امثال آن در قرآن فراوان است.
پس چگونه صحیح است که گفته شود: «مراد از کلمه (ظالمین) در این آیه.... مطلق هر کسى است که ظلمى از او صادر شود، هر چند آن کسى که یک ظلم و آنهم ظلمى بسیار کوچک مرتکب شده باشد، حال چه اینکه آن ظلم شرک باشد، و چه معصیت، چه اینکه در همه عمرش باشد، و چه اینکه در ابتداء باشد، و بعد توبه کرده و صالح شده باشد»؟! اگر چنین باشد پس همه مسلمانان در جهنم هستند!
بدون شک قولی که نتیجهاش این باشد، آن قول از فاسدترین و باطلترین اقوال است. پس آنچه که بر آن از «عصمت» و «امامت» به طور عموم، یا عصمت و امامت فرد خاصی بنا شده، باطل است.
چنین چیزی را نه در شریعت اسلام و نه در لغت عربی نمیشناسیم، و عقل هم آن را قبول ندارد؛ زیرا در شریعت ما توبه کننده از گناه همانند کسی است که گناه نکرده است، و خداوند بلند مرتبه میفرماید:
﴿إِلَّا مَنْ تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلًا صَالِحًا فَأُولَئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِيمًا٧٠﴾ [الفرقان: 70]
«مگر کسی که توبه کند و ایمان آورد و عمل صالح انجام دهد که خداوند گناهان چنین کسانی را میبخشد، و بدیها و گناهان گذشته ایشان را به خوبیها و نیکیها تبدیل میکند، و خداوند آمرزنده و مهربان است (و نه تنها که گناهان را میبخشد بلکه آنها را تبدیل به نیکیها مینماید)».
پس آیا درست است که بر آنها اسم «الظالمین» اطلاق شود تا جایی که درست باشد ظالم بنامیم «مطلقاً هر کسى را که ظلمى از او صادر شود، هر چند آن کسى که یک ظلم و آنهم ظلمى بسیار کوچک مرتکب شده باشد، حال چه اینکه آن ظلم شرک باشد، و چه معصیت، چه اینکه در همه عمرش باشد، و چه اینکه در ابتداء باشد، و بعد توبه کرده و صالح شده باشد»؟!
همانا چنین اعتقادی تلاشی بیفایده است که هدف از آن خارج کردن ابوبکر صدیق و دیگر خلفاء راشدین رضی الله عنهم از شرف امامت و سزاوار بودن خلافت است؛ با این ادعا که او قبلا مشرک بود، پس از زمره ظالمین است هر چند توبه کرده باشد؛ زیرا مراد از «ظالمین» در آیه مطلق است، و شامل هر کسی که مرتکب ظلمی بوده باشد، میشود.
در این شکی نیست که «ظالم» اسم مشترکی است بین مشرک و کافر که از آیین اسلام خارج شده است. و همچنین اسم مشترکی است بین فاسق و مسلمان گناهکاری که بر خود ظلم کرده باشد مادام که بر فسق و گناهش پایدار باشد.
همچنین «ظالم» اسمی است که شامل هر کسی میشود که عمل صالحی را انجام داده و نیز عمل بدی را هم انجام داده و آن دو را به هم آمیخته است، اما اعمال بد او بر اعمال نیکش غالب شده است. و کسانی که چنین باشند، امامانی نیستند که به آنها اقتدا شود مادام که بر آن وضعیت پایدار باشند.
این همانند این فرموده خداوند است که میفرماید:
﴿ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ﴾ [فاطر: 32].
«(ما کتابهای پیشین را برای ملتهای گذشته فرستادیم و) سپس این کتاب (قرآن) را به بندگان برگزیده خود (یعنی امت محمدی عطا کردیم)، برخی از آنان به خویشتن ستم میکنند».
اینان کسانی هستند که مرتکب اعمال ناشایستی شده، واجبات را ترک کرده و نسبت به رسیدن به درجه رستگاری سهل انگاری کردهاند.
﴿وَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ﴾: «و گروهی از ایشان میانه روند».
اینان کسانی هستند که در حد توان از اعمال بد دوری میکنند و در حد توان واجبات را انجام میدهند.
﴿وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَيْرَاتِ﴾.
«و دسته ای از ایشان (در پرتو توفیقات الهی) در انجام نیکیها پیشتازند»
اینان کسانی هستند که به اندازه توان خود واجبات و مستحبات را انجام میدهند و از اعمال حرام و شبهه و مکروه دوری مینمایند.
پس امامت محدود است به دو گروه آخر یعنی غیر از گروه نخست.
یا مانند این فرموده خداوند عزوجل که درباره ابراهیم علیه السلام میفرماید:
﴿وَبَارَكْنَا عَلَيْهِ وَعَلَى إِسْحَاقَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِهِمَا مُحْسِنٌ وَظَالِمٌ لِنَفْسِهِ مُبِينٌ١١٣﴾ [الصافات: 113].
«ما به ابراهیم و فرزندش اسحاق خیر و برکت دادیم (در عمر و زندگی، در نسلهای آینده، در مکتب و ایمان). از دودمان این دو افرادی نیکوکار به وجود آمدند و هم افرادی که (به خاطر عدم ایمان) آشکارا به خود ستم کردند».
این همان مقصود آیهی 124 سوره بقره است. پس عصمت چه ربطی به آن دارد؟!
همانا خداوند عزوجل نفرموده: ﴿لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ١٢٤﴾ «پیمان من به کسی نمیرسد که ظلمی کند» تا اینکه امکان داشته باشد که حمل شود - هر چند با تکلف هم باشد- بر کسی که ظلمی از او سرزده هر چند یک مرتبه هم باشد؛ به اعتبار اینکه فعل ماضی یک بار افاده حدوث میکند؛ ولی فعل مضارع افاده تکرار حدوث میکند.
اما خداوند فرمود: ﴿لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ١٢٤﴾:
«پیمان من به ستمکاران نمیرسد».
و اسم در لغت افادهی ثبات و دوام میکند پس تنها شامل کسی میشود که بر ظلم خودش پایدار و ثابت باشد و توبه نکند و اصلاح نگردد. پس ابوبکر و عمر و عثمان رضی الله عنهم در حالی که ظالم بودند امت را سرپرستی نکردند، بلکه در حالی که صالح بودند امت را سرپرستی کردند و خداوند متعال آنها را پیشگامان نخستین و راستان و رستگاران... نام نهاده است.
گناه قبلی، امامت را نقض نمیکند
آنچه مؤید این مطلب است، اینکه خداوند به صراحت او را به عنوان خلیفه در زمین قرار داده، آنجا که میفرماید:
﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً﴾ [البقرة: 30].
«من در زمین جانشینی قرار میدهم».
این آیه به طور قطع، شامل حضرت آدم علیه السلام میشود. پس آدم علیه السلام اولین خلیفه و اولین امام است. و خداوند به فرشتگان دستور داد که برایش سجده برند. بنابراین، فرشتگان – و موجودات پایینتر از آنان – پیرو آدم علیه السلام هستند و تنها این امامت سبب حسادت و دشمنی ابلیس با آدم علیه السلام بود، همانطور که قوم فارس نسبت به امامت و ریاست قوم عرب که با ابوبکر صدیق شروع شد، حسادت ورزیدند و رشک بردند.
خداوند عزوجل آدم علیه السلام را برگزیده است، طوری که میفرماید:
﴿إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحًا وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ٣٣﴾[آلعمران:33].
«همانا خداوند، آدم و نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عمران را بر جهانیان برگزید».
برگزیدن از جمله چیزهایی است که امامیه برای اثبات امامت بدان استدلال میکنند، با این وجود، خداوند متعال در چندین جا از قرآن، ظلم و معصیت آدم علیه السلام را ذکر کرده و بیا داشته که او و همسرش از جمله ظالمان هستند؛ مانند آیهای که در سیاق نام بردن خلافت و جانشینی او آمده است، آنجا که میفرماید:
﴿وَقُلْنَا يَا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّةَ وَكُلَا مِنْهَا رَغَدًا حَيْثُ شِئْتُمَا وَلَا تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الظَّالِمِينَ٣٥﴾ [البقرة: 35].
«و فرمودیم: اى آدم، تو و همسرت در بهشت سکنا گزینید. و از [میوههاى] آن هر جا که خواهید به فراوانى بخورید و به این درخت نزدیک نشوید که از ستمکاران خواهید شد».
اما آنان از آن درخت ممنوعه خوردند و در نتیجه از ظالمان شدند و هر دو صراحتاً به ارتکاب ظلم اعتراف نمودند؛ آنجا که خداوند متعال از زبان آنان میفرماید:
﴿قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ٢٣﴾ [الأعراف: 23].
«(آدم و حوا پس از خوردن از آن درخت ممنوعه متوجه ظلم و گناه خویش گشته و از آن پشیمان شده و به درگاه الهی بازگشتند و) گفتند: پروردگارا! ما به خویشتن ستم کردیم! و اگر ما را نبخشى و بر ما رحم نکنى، از زیانکاران خواهیم بود!»
در جای دیگری میفرماید:
﴿وَعَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى١٢١﴾ [طه: 121].
«و آدم از پروردگارش نافرمانى کرد و گمراه شد».
باز میفرماید:
﴿وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا١١٥﴾ [طه: 115].
«یقیناً پیش از این به آدم سفارش کردیم [که از میوه آن درخت نخورد] پس فراموش کرد و عزمى استوار براى او نیافتیم».
خداوند عزوجل در این آیه، عهد را ذکر کرده است؛ پس علیرغم اینکه حضرت آدم علیه السلام قبلاً آن ظلم و گناه را مرتکب شده بود، ولی آن عهد به آدم علیه السلام رسید؛ زیرا او از آن گناه توبه کرد و طلب بخشش نمود و به درگاه خداوند بازگشت؛ همان طور که خداوند سبحان میفرماید:
﴿فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ٣٧﴾ [البقرة: 37].
«آدم از جانب پروردگارش (به طریق الهام) کلمات (دعا) را دریافت کرد (و با گفتن دعا کرد) پس خدای مهربان توبهاش را قبول کرد، به راستی خداوند بسی توبهپذیر و مهربان است».
بنابراین، آدم علیه السلام از زمرهی ستمکارانی که عهد خداوند به آنان نرسد، نیست.
همچنان است داود علیه السلام ، کسی که خداوند متعال به صراحت او را به عنوان خلیفه و جانشین در زمین قرار داده، آنجا که میفرماید:
﴿يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ﴾ [ص: 26].
«ای داود، تو را در زمین خلیفه و حاکم کردیم (تا به تدبیر و ادارهی امور و منافع آنها بپردازی) پس با عدالت و مطابق حق (و شریعت خدا که بر تو نازل شده است)، حکم و قضاوت کن».
این گفته مستقیماً پس از یادآوری ارتکاب داود علیه السلام به خطای مذکور در سورهی «ص» آمده است. آیاتی که با داستان دو خصمی شروع میشود که هنگام اشتغال داود به طاعت و عبادت، از دیوار مسجد او بالا رفتند، و با این آیه خاتمه مییابد:
﴿وَظَنَّ دَاوُودُ أَنَّمَا فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَخَرَّ رَاكِعًا وَأَنَابَ ٢٤ فَغَفَرْنَا لَهُ ذَلِكَ وَإِنَّ لَهُ عِنْدَنَا لَزُلْفَى وَحُسْنَ﴾ [ص: 24-25].
«داود دانست که ما او را آزمودیم. در نتیجه از پروردگارش آمرزش خواست و فروتنانه [به سجده] افتاد و رو [به سوى خدا] آورد * و آن [لغزش] او را آمرزیدیم و به یقین او در نزد ما قربت و بازگشت نیک دارد».
همچنین است حضرت سلیمان علیه السلام که خداوند دربارهاش میفرماید:
﴿وَلَقَدْ فَتَنَّا سُلَيْمَانَ وَأَلْقَيْنَا عَلَى كُرْسِيِّهِ جَسَدًا ثُمَّ أَنَابَ٣٤ قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي وَهَبْ لِي مُلْكًا لَا يَنْبَغِي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِي﴾ [ص: 34-35].
«سلیمان را امتحان کردیم و بر سریر او جسدی انداختیم سپس از آن لغزش توبه کرد و بازگشت. گفت: خدایا، (خطای صادر شده از من) را ببخشای و ملکی گسترده و فراخ به من عطا فرما که بعد از من هیچ کس آن را نداشته باشد (تا بر نبوت من دلیل باشد)».
قبل از آن، داستان اشتغال وی به گروه اسبان را ذکر کرده تا جایی که نماز عصرش قضا شد. این امر به صراحت در روایتی که ابن بابویه قمی از جعفر صادق روایت کرده، آمده است. در این روایت امام جعفر صادق میگوید: «روزی به هنگام شب، گروه اسبان نزد وی آورده شد، او مشغول نگاه کردن به آنها شد تا اینکه خورشید غروب کرد، آنگاه به فرشتگان گفت: خورشید را برایم بازگردانید تا نماز را در وقت خودش بخوانم»[38]. این ماجرا از جمله چیزهایی است که نشان میدهد توبهی بعد از گناه، بنده را از فضل و برتری محروم نمیسازد، بلکه درجهی بنده با آن بالا میرود و به پروردگاری که ﴿إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَيُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ٢٢٢﴾ [البقرة: 222].
«یقینا خداوند توبهکنندگان و پاک شدگان را دوست میدارد».
نزدیکتر میشود. و اگر گناه نمیبود، توبه و پاک شدنی که بنده با آن به حب و دوستی پروردگار میرسد، حاصل نمیشد.
«آنچه برای همگان واضح و روشن است اینکه بعضی مواقع توبهکننده از گناه، برتر و بهتر از کسی است که مرتکب گناه نشده است. و هر کس معتقد باشد فردی که مرتکب کفر و گناه نشده، برتر از کسی است که بعد از ارتکاب کفر ایمان آورده و بعد از گمراهی هدایت یافته و بعد از گناه توبه کرده، او مخالف چیزی است که در دین اسلام بالضروره معلوم شده است؛ واضح و روشن است اینکه سابقین اولین از مهاجرین و انصار برتر از فرزندانشان هستند، آیا انسان عاقل هرگز به خود اجازه میدهد که فرزندان مهاجرین و انصار را به پدرانشان تشبیه نماید؟.»[39] همهی اینها با تفسیری که علماء امامیه از لفظ «ظالمین» کردهاند و اعتقاد به اشتراط عصمت از آیه برآن بنا نمودهاند، در تناقض است.
تضاد «عصمت» اهل تشیع با ظاهر قرآن
باید گفت که عصمت مطلق انبیاء از هر خطا و گناهی، مخالف ظاهر آیات قرآنی است و بیان چنین دیدگاهی جز از طریق ظن و آن هم به زور و بعد از تحمل تکلیفاتی شدید در راستای تأویل نصوص قرآنی جهت تطبیق آن با آراء و نظرات، ممکن نمیباشد، که در این صورت قرآن به عنوان محکومی واقع میشود که آراء بر آن حکومت میراند.
قضیهی عصمت مطلق انبیاء، چیزی است که شیعه ابتدا با عقل و رأی خودشان بدون دلیل روشنی از قرآن، آن را اظهار داشتهاند، و سپس در قرآن جستجو کردهاند تا دلیلی برای آن بیابند. پس آنان – همانند خلفای متأخر بنی عباس – قرآن را به گونهای قرار دادهاند که از حکومت و خلافت چیزی جز اسم و تاج و امضاهایی که با نام خلیفه انجام میگرفت، بر نمیآمد. به گونهای شد که حکم حقیقی از آنِ وزیر و پادشاه عجمی شد و خلیفه ظاهراً همه کاره است، و از اوامر و دستوراتش پیروی میشود اما در واقع، دنبالهرو سیاستهای دیگران و گوش به فرمان آنان است. دستورات و فیصله دادن امور از غیر خلیفه صادر میشد و خلیفه کسی بود که هیچ امر و نهیای در اختیارش نبود، تنها چیزی که عملاً در اختیارش بود، امضا بود تا وزیران - حاکمان حقیقی- اکثریت مردم را بدان فریب دهند.
همین کار را شیعیان با قرآن کردند: عقاید و امورشان را از غیر قرآن گرفتند، و هیچ امر و نهیای در اختیار قرآن نبود جز اینکه در آخر کار، امضاهایی را با اسم و رسم قرآن برای عقاید و اموراتشان وضع میکردند تا اکثریت مردم را بدان فریب دهند. از اینرو، قرآن به ظاهر مورد اطاعت و پیروی قرار میگرفت، اما در حقیقت در اختیار خواستهها و آروزها و تمایلات آنان بود. در حالی که خداوند متعال میفرماید:
﴿اتَّبِعُوا مَا أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ وَلَا تَتَّبِعُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِيَاءَ قَلِيلًا مَا تَذَكَّرُونَ٣﴾ [الأعراف: 3].
«از چیزى که از طرف پروردگارتان بر شما نازل شده، پیروى کنید! و از اولیا و معبودهاى دیگر جز او، پیروى نکنید! اما کمتر متذکر مىشوید!».
به این فرمودهی خداوند عزوجل بنگر که راجع به حضرت موسی علیه السلام ، بدان گاه که فرد معصوم الدمی را کشت، میفرماید:
﴿قَالَ هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِينٌ١٥ قَالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ١٦﴾ [القصص: 15-16].
«گفت: این از کار شیطان است. بى گمان او دشمن گمراه کننده آشکارى است. گفت: پروردگارا، من به خود ستم کردم، مرا بیامرز. آن گاه [خداوند] او را آمرزید. حقّا که او آمرزنده مهربان است».
آیات قرآنی به صراحت بیان میدارند که موسی مرتکب گناه بزرگ (قتل) شده و بعداً از آن توبه نموده است، پس چگونه خداوند او را به عنوان رسول و امام برگزید؟ آیا بعد از شرک، گناه بزرگتری از قتل وجود دارد؟
چگونه کسی که در مدتی از عمرش مرتکب ظلمی شده باشد، از ظالمان محسوب میشود هر چند توبه کرده و خود را اصلاح نموده باشد؟!
اگر چنین باشد، در آن صورت نباید عهد خدا به موسی علیه السلام برسد، چون از ظالمان است.
قرآن حاوی آیات فراوانی میباشد که به خطا و اشتباهات پیامبران میپردازند و از توبیخ و یا معاقبهی خداوند عزوجل برای آنان بحث راندهاند. گفتنی است که کمترین مورد آن، گناه ذی النون (یونس) علیه السلام نیست، کسی که خداوند به خاطر آن گناه، او را مورد عقاب قرار داد و فرمود:
﴿فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ وَهُوَ مُلِيمٌ١٤٢﴾ [الصافات: 142].
«(او را به دریا افکندند) و ماهى عظیمى او را بلعید، در حالى که مستحقّ سرزنش بود!».
یعنی: یونس علیه السلام مرتکب چیزی شد که به سبب آن مورد سرزنش قرار گرفت. و خداوند تصریح فرموده به اینکه یونس علیه السلام به سبب آن عمل از ظالمان شد، میفرماید:
﴿وَذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنَادَى فِي الظُّلُمَاتِ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ٨٧﴾ [الأنبياء: 87].
«و ذا النون [یونس] را (به یاد آور) در آن هنگام که خشمگین (از میان قوم خود) رفت و چنین مىپنداشت که ما بر او تنگ نخواهیم گرفت (امّا موقعى که در کام نهنگ فرو رفت،) در آن ظلمتها (ى متراکم) صدا زد: (خداوندا!) جز تو معبودى نیست! منزّهى تو! من از ستمکاران بودم!».
اما زمانی که یونس علیه السلام توبه نمود، خداوند او را بلند مرتبه گردانید و او را پیشوای بیش از صد هزار نفر گردانید. بدین صورت، کاملاً واضح و روشن میگردد که گفتهی امامیه مبنی بر اینکه هر کس در مدتی از عمرش، گناهی از وی سر زند، ظالم محسوب میشود هر چند توبه کرده و خود را اصلاح نموده باشد، باطل و بیاساس است.
بلکه علماء بزرگ و مفسرین امامیه صدور کفر و شرک را از انبیاء در ابتدای زندگیشان بر اساس ظاهر معنی بعضی از آیات جایز دانستهاند. از آن جمله این فرمودهی الهی است که خداوند میفرماید:
﴿وَكَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ٧٥ فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَى كَوْكَبًا قَالَ هَذَا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ٧٦ فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بَازِغًا قَالَ هَذَا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَئِنْ لَمْ يَهْدِنِي رَبِّي لَأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّينَ٧٧ فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هَذَا رَبِّي هَذَا أَكْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قَالَ يَا قَوْمِ إِنِّي بَرِيءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ٧٨﴾ [الأنعام: 75-78].
«این چنین به ابراهیم ملک عظیم و تسلط درخشان نشان میدهیم برای اینکه از جملهی اهل یقین باشد. وقتی تیرگی شب تمام روشنی را پوشاند، ستارهی درخشان را (که زهره یا مشتری است) در آسمان مشاهده کرد، گفت: (بنا به گمان شما) این رب من است. وقتی ستاره ناپدید شد، گفت: من (پرستش) ناپدیدشدگان را دوست ندارم. وقتی ماه را دید که طلوع کرده و نورش همه جا پخش گشته است، گفت: این است پروردگار من. وقتی ماه از دید پنهان شد، ابراهیم گفت: اگر خدایم مرا ثابت قدم نگه ندارد، از زمرهی گمراهان خواهم بود. وقتی خورشید را در حال طلوع دید، گفت: این است پروردگار من، این از ستارگان و ماه بزرگتر است. وقتی آفتاب غروب کرد و ناپدید شد، گفت: ای قوم من، من از شرک شما تبری میجویم».
طوسی در تفسیر خود، «التبیان» برای معنی این آیه چهار وجه را آورده است: خلاصهی وجه اول و دوم این است: «این گفتهی ابراهیم در مدت زمانی بوده که فرصت اندیشیدن و تأمل داشته... اما وقتی که خداوند عقلش را کامل گردانید، به ذهنش خطور کرد که اندیشیدن و حرکت براساس فکر و تأمل بر او واجب است، این گفته را بر زبان آورد که خداوند آن را نقل نموده است، زیرا ابراهیم خداشناس به دنیا نیامده و همانا معرفت و خداشناسی را زمانی به دست آورده که خداوند عقلش را کامل گردانید». یا «آنچه در این آیه از ابراهیم نقل شده، قبل از رسیدن به سن بلوغ و کمال عقل و لزوم تکلیف او بوده است، البته در نزدیکیهای کامل شدن عقل، این افکار به ذهنش خطور کرد».
و خلاصهی وجه سوم و چهارم این است: «ابراهیم این گفتهها را از روی انکار بر قوم خود اظهار داشته است». یا «از روی استدلال و مناظره با قومش آنها را اظهار داشته است».
آقای طوسی هیچ یک از این وجهها را ترجیح نداده و قضیه به صورت معلق مانده است.
از جمله کسانی که بر این باور بوده که حضرت ابراهیم علیه السلام این گفتهها را از روی تفکر و جستجو جهت رسیدن به پروردگار عزوجل اظهار داشته، شریف مرتضی است که میگوید: «همانا ابراهیم علیه السلام خداشناس به دنیا نیامده و همانا معرفت و خداشناسی را زمانی به دست آورد که خداوند عقلش را کامل گردانید»[40].
طبرسی نیز در تفسیر خود، «مجمع البیان» چنین نظری را دارد[41].
اما فیض کاشانی هر دو احتمال را با هم برای گفتههای ابراهیم علیه السلام ذکر کرده است: از روی استدلال و رأی و از روی مناظره با قومش[42].
مکارم شیرازی صاحب تفسیر «نمونه» میگوید: «مفسران گفتگو بسیار کردهاند و از میان همه تفاسیر دو تفسیر قابل ملاحظهتر است که هر کدام از آن را بعضى از مفسران بزرگ اختیار کرده و در منابع حدیث نیز شواهدى بر آن وجود دارد».
سپس خود آقای مکارم شیرازی احتمال استدلال و رأی را عرضه میدارد و مانعی را در آن نمیبیند بلکه با شاهدی از قرآن و روایت آن را تأیید نموده است[43].
از جمله روایاتی که برای تأیید این احتمال آوردهاند، روایتی است که عیاشی در تفسیر خود، جلد 1، صفحهی 364 از محمد بن مسلم از امام محمد باقر یا امام جعفر صادق روایت نموده که گوید: «راجع به ابراهیم علیه السلام بدان گاه که ستارهای را دید، گفت: «این است پروردگار من»، پرسیده شد، گفت: ابراهیم آن کار را به خاطر جستجوی خدا انجام داد و به درجهی کفر نرسیده است».
یکی دیگر از این روایات، روایتی است که قمی در تفسیر خود، جلد 1، صفحهی 207 آورده، و میگوید: از ابوعبدالله علیه السلام راجع به این گفتهی ابراهیم علیه السلام : «هذا ربي» (این است پروردگار من) سؤال شد که آیا ابراهیم در این گفتهاش، شریک برای خدا قائل شده است؟ ابوعبدالله گفت: هر کس امروز آن را بر زبان بیاورد، مشرک است، اما از جانب ابراهیم علیه السلام شرک نیست.
بنابراین، اشتراط عصمت مطلق تکوینی و اعتقاد به اینکه در آیهی مذکور «عصمت» ذکر شده، غیر از ظن و گمان هیچ مستند و دلیل قابل اعتمادی ندارد و ظن هم در مسایل اعتقادی نمیتواند دلیل معتمدی باشد چنان که خداوند متعال میفرماید:
﴿إِنَّ الظَّنَّ لَا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئًا﴾.
«ظن و گمان بهرهای از حق ندارد».
از جمله آیاتی که طرفداران احتمال مذکور میتوانند بدان استدلال نمایند، این آیه است:
﴿فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ وَقَالَ إِنِّي مُهَاجِرٌ إِلَى رَبِّي إِنَّهُ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ٢٦﴾ [العنكبوت: 26].
«لوط (که برادرزادهی ابراهیم بود وقتی دلایل روشن را دید اولین کسی بود که) به او ایمان آورد. (ابراهیم خلیل) گفت: من وطنم را ترک میکنم و برای جلب رضای خدا از شهرم مهاجرت میکنم. همانا خداوند مقتدر و با حکمت است».
همچنین این فرمودهی خداوند است که میفرماید:
﴿قَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّكَ يَا شُعَيْبُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَكَ مِنْ قَرْيَتِنَا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنَا قَالَ أَوَلَوْ كُنَّا كَارِهِينَ٨٨ قَدِ افْتَرَيْنَا عَلَى اللَّهِ كَذِبًا إِنْ عُدْنَا فِي مِلَّتِكُمْ بَعْدَ إِذْ نَجَّانَا اللَّهُ مِنْهَا﴾ [الأعراف: 88-89].
«اشراف زورمند و متکبّر از قوم او گفتند: اى شعیب! به یقین، تو و کسانى را که به تو ایمان آوردهاند، از شهر و دیار خود بیرون خواهیم کرد، یا به آیین ما بازگردید! گفت: آیا (مىخواهید ما را بازگردانید) اگر چه مایل نباشیم؟! اگر ما به آیین شما بازگردیم، بعد از آنکه خدا ما را از آن نجات بخشیده، به خدا دروغ بستهایم».
با این اعتبار که میتوان از ظاهر آیه فهمید که شعیب علیه السلام تابع و پیرو آیین قومش بوده و سپس خداوند عزوجل ، او را از آن آیین نجات داد.
به هر حال، قطع و یقین به اینکه پیامبران به طور مطلق معصوماند، غیرممکن است. ولی استنباط عصمت مطلق از آیه، تکلیفی ناهنجار است و ناهنجارتر اینکه صفت «ظالمین» را برای کسی اطلاق میکنند که ظلم از وی صادر شده باشد هر چند در طول عمر یک بار صورت گیرد و بعداً توبه کرده و خود را اصلاح نموده باشد. به راستی چنین اعتقادی، باطل و لغو است و انسان عاقل باید از آن به دور باشد. بلکه این اعتقاد، گناهی است که باید پیچیده شود و دیگر نقل نشود.
با فروریختن این مقدمات، نتیجهای که از آنها به دست میآید، نیز فرو میریزد و از بین میرود؛ همچنان که هرگاه پایهی ساختمان از بین رود، ساختمان نیز ویران میشود.
همانا استدلال به این آیه جهت اثبات امامت عام نیاز به اثبات قطعی این مقدمات دارد که این هم محال است، زیرا قضیهی اثبات امامت در بهترین حالاتش، بر ظن و احتمال متکی است و مبنای اصول عقاید براساس یقین و قطع است. و هرگاه اساس و پایه نباشد، ساختمان هم وجود پیدا نمیکند. بنابراین، استدلال به این آیه برای اثبات امامت، باطل میشود.
هیچ کدام از علی رضی الله عنه و ائمه دوازدهگانه در آیه نامی ندارند
به فرض اینکه به زور و از طریق جدل، صحت این مقدمات را بپذیریم، اما در این صورت تنها میتوان امامت عام را از آن اثبات نمود، و به طور قطع این امامت به هیچ یک از دوازده امام اختصاص و ارتباط ندارد. پس استدلال به این آیه برای اثبات امامت شخص علی رضی الله عنه یا دیگر ائمه، ادعایی بیش نیست، نکات زیر این امر را بیشتر نمایان میسازد:
1- همانا این امامان در این آیه نه به صراحت ذکر شدهاند و نه اشارهای به آنها شده است. چون این آیه راجع به امامت حضرت ابراهیم علیه السلام بحث رانده نه امامت علی رضی الله عنه یا دیگر ائمه. پس ادعای آنان در این آیه، دروغ و افترایی محض است و جز شبهاتی که هیچگاه به یقینی نمیرسد که اساس و پایهی اصول است، هیچ سند و دلیل معتبری ندارد.
خداوند متعال در قرآن بر خلافت حضرت داود علیه السلام تصریح فرموده، در حالی که نیاز امت اسلامی به آوردن نص صریح قرآنی در خصوص امامت و خلافت حضرت علی رضی الله عنه بیشتر از نیازشان به امامت ابراهیم علیه السلام و خلافت آدم و داود، میباشد. پس معقول نیست که خداوند بر یک امر تکمیلی و فرعی، نص صریح بیاورد اما راجع به یک امر اساسی و اصولی نص صریح را نیاورد.
باید دانست که خداوند عزوجل همهی امور مهم و مشترک میان تمامی شریعتهای قبلی و شریعت اسلام – مانند توحید، نبوت، معاد، نماز، زکات، روزه، تحریم قتل و زنا و دزدی – را به صراحت در آن شریعتها ذکر فرموده است. سپس جهت تأکید آنها در شریعت اسلام دوباره با نصوص واضح قرآنی به صراحت آنها را ذکر نموده است. پس اگر به زور و از طریق جدل فرض کنیم که امامت در شریعتهای قبلی جزو اسلام بوده، پس چرا خداوند متعال با نصوص صریح قرآنی در خصوص امامت عام و امامت خاص علی رضی الله عنه و دیگر ائمه، در شریعت ما ذکر آن را تأکید ننموده است؟!
از اینرو قائل شدن به امامت حضرت علی رضی الله عنه با استدلال به این آیه، به متشابه بر میگردد، نه به محکم. و خود این امر، دلیلی است بر بطلان آن.
2- همانا استنباط امامت علی رضی الله عنه از این آیه – بر این اساس که شرک یا گناه از علی سر نزده است – نمیتوان بدان قطع و یقین حاصل نمود، بلکه این ادعای بسیار بزرگی است که به دلیلی قطعی خارج از این آیه نیاز دارد؛ چون این آیه بر امامت و عصمت علی، صرف نظر از دیگر ائمه، تصریح ننموده است، لذا این آیه برای اثبات امامت علی و دیگران به حجت دیگری خارج از خود آیه نیاز دارد؛ در نتیجه استدلال بدان ساقط میشود.
3- همانا قائل شدن به عصمت حضرت علی رضی الله عنه ، ادعایی است که به نص صریح قرآنی نیاز دارد، و در اینجا هم نص صریح قرآنی برای اثبات این مطلب وجود ندارد. (بعداً در مبحث عصمت به طور مفصل این قضیه را بررسی میکنیم) مبنای این امر، ظن و گمان است و ظن و گمان هم در مسایل اصولی کمترین ارزش ندارد.
بلکه حتی میتوان در این ادعا (که علی رضی الله عنه از همان ابتدای حیاتش مرتکب شرک نشده)، طعن وارد نمود مثلاً بگوییم: دلیل قطعی برای این ادعا چیست؟
شاید گفته شود: علی رضی الله عنه اسلام آورد در حالی که خردسال بود. اما این گفته کافی نیست، چون ممکن است قبل از اسلام آوردن مرتکب شرک شده باشد و بعید نیست پدرش – که مشرک بود – او را به کعبه آورده باشد و پرستش بتها را به او تلقین نموده باشد. بلکه بعضی میگویند که حضرت علی در کعبه متولد شده، و کعبه به هنگام ولادت علی رضی الله عنه پر از بتها بود. پس در این صورت، علی رضی الله عنه میان بتها به دنیا آمده است. باید گفت که چندین نفر از قریش مانند حکیم بن حزام در کعبه متولد شدهاند. از ظاهر روایات چنین برمیآید که در آن زمان وقتی زن حامله در نزدیکیهای وضع حمل، درد و مشقت زیادی را داشته او را به داخل کعبه میآوردند و خدایان را به فریاد میطلبیدند تا امر ولادتش آسان گردد.
گفتنی است که در این قضیه نه مذمت و نه ستایشی وجود ندارد، چون مذمت و ستایش به یک فعل اختیاری تعلق میگیرد و کودک در خیر و شر هیچ گونه قصد و اختیاری ندارد.
خود عبارت «علی اسلام آورد در حالی که سن او فلان سال بود» مستلزم آن است که او قبل از آن سن مسلمان نبوده است.
و ادعای اینکه تنها علی رضی الله عنه برای هیچ بتی سجده نبرده، مسلَّم نیست، چون ابوبکر رضی الله عنه هم برای هیچ بتی سجده نبرده است. که این به فضیلت نزدیکتر است، چون ابوبکر رضی الله عنه به اختیار خود از روی تفکر و تدبر این عمل را ترک نموده است. و ترک نمودن ایشان همانند ترک نمودن یک کودک نیست که تاهنوز در محک آزمایش قرار نگرفته که آیا در زمان بزرگسالی به اختیار و از روی تفکر و تدبر این عمل را رها میکند یا نه.
تاریخ، مجموعهی کسانی که موسوم به احناف (موحدین) بودند و برای هیچ بتی سجده نبردهاند، برای ما نقل نموده است؛ از قبیل ابوبکر صدیق، ابوذر غفاری، زید بن نفیل و ورقه بن نوفل. باید گفت که شکی نیست فضیلت این افراد، کاملتر و بیشتر است.
در نتیجه، اثبات اینکه علی رضی الله عنه قبل از اسلام مرتکب شرک نشده، امری است ظنی؛ و ثبوت این امر برای کسی که در زمان اسلام به دنیا آمده و به خلافت رسیده است مانند عبدالله بن زبیر، قطعی است.
در پایان میگوییم: آیا معقول است آیهای که احتمال این صورتها و معانی را داشته و اختلافات زیادی دربارهی آن باشد، در اصلی از اصول دین که داشتن ایمان بستگی به قبول آن دارد، و از انکار آن، کفر لازم میآید، حجتی بر بندگان خدا باشد؟!
این آیه را به کسی بدهید که تازه اسلام آورده و هنوز موضوع «امامت»، «عصمت»، علی، حسن، حسین رضی الله عنهم و... را نشنیده، ولی زبان عربی را به خوبی میداند، سپس ببین که آیا امکان دارد او امامت شخصی همچون علی یا امامت دوازده امام معصومی از آن بفهمد که خداوند عزوجل ایمان به امامتشان را واجب گردانیده است؟
این امر محال است اگر چه هزار بار این آیه را نیز بخواند!
ولی مثلاً این آیه را به او نشان بده:
﴿وَالَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالَّذِينَ آوَوْا وَنَصَرُوا أُولَئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ٧٤﴾ [الأنفال: 74].
«و کسانی که ایمان آوردند و هجرت نمودند و به خاطر راه خدا جهاد کردند، و کسانی که مهاجران را پناه و مسکن دادند و آنان را یاری نمودند، آنها حقیقتاً مؤمناند، بخشودگی گناهان و روزی کریمانه (در بهشت) برای آنان فراهم است».
در این صورت او بسیار آشکار و بدیهی به تو میگوید: این آیه دربارهی ایمانی حقیقی سخن میگوید و آن را برای دو دسته تصریح نموده است:دستهای که ایمان آورده و هجرت نمودند و جهاد کردند، ودستهای که مهاجران را پناه دادند و آنان را یاری نمودند (یعنی مهاجرین و انصار). که سرانجام مغفرت و گذشت شامل حال آنان شده و معیشتی ارزنده نیز به عنوان پاداش به آنها داده شده است.
و یا اینکه این آیه را به او بدهید:
﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا قِيلَ لَكُمْ تَفَسَّحُوا فِي الْمَجَالِسِ فَافْسَحُوا يَفْسَحِ اللَّهُ لَكُمْ﴾ [المجادلة: 11].
«ای مؤمنان! هنگامی که به شما گفته شد: در مجالس جای باز کنید، جای باز کنید تا خدا در کار شما گشایش دهد».
آیا امکان دارد که ارشاد و راهنمایی برای جای باز کردن در مجالس را از آن نفهمد؟ یا این آیه را به او نشان بده:
﴿وَإِذَا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْهَا أَوْ رُدُّوهَا إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ حَسِيبًا٨٦﴾ [النساء: 86].
« هرگاه شما را درودی دادند (اعم از سلام کردن و دعا نمودن و احترام گذاردن) به گونه زیباتر و بهتر از آن یا (دست کم) همانند آن، آن را پاسخ گوئید. بیگمان خداوند حسابرس هر چیزی است (و حساب هر چیزی را دارد)).
آیا به طور واضح و آشکار، جواب دادن سلام و آداب سلام را از آن نمیفهمد؟
آیا جای باز کردن در مجالس و سلام کردن از طریق نصوص واضح و آشکار میآید؟ در حالی که آنها دو حکم فرعی - بلکه فروع فرعی- هستند، اما امامت علی رضی الله عنه اینگونه نمیآید در حالی که شأن امامت بالاتر از نبوت است:
﴿مَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ٣٦ أَمْ لَكُمْ كِتَابٌ فِيهِ تَدْرُسُونَ٣٧ إِنَّ لَكُمْ فِيهِ لَمَا تَخَيَّرُونَ٣٨﴾ [القلم: 36-38].
«شما را چه شده؟ چگونه داورى مىکنید؟!. آیا شما را کتابى [آسمانى از نزد خدا] است که در آن مىخوانید. که در آن جهان هر چه را شما بخواهید و انتخاب کنید براى شما خواهد بود؟!».
اگر این آیه – و دیگر آیاتی که امامیه بدان استدلال میکنند – بر امامت علی رضی الله عنه دلالت میکرد بدون شک علی رضی الله عنه اولین کسی بود که بدان استدلال مینمود.
گفتنی است که آثار و روایتهای وارده از علی رضی الله عنه در همهی کتابها، کاملاً در این باره سکوت نموده که این آشکارا اعلام میدارد که امامیه این عقیده را به دور از نصوص قرآنی استنباط نمودهاند، سپس به قرآن رویی آوردهاند تا آیاتی از آن را تابع و پیرو و محکوم قرار دهند که بر آنچه میگویند و حکم میکنند، دلالت نماید.
﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ٥٥﴾ [المائدة: 55].
«جز این نیست که ولىّ شما، خداوند و رسولش و مؤمنانى هستند که نماز بر پاى مىدارند و زکات مىپردازند، و ایشان پیوسته نمازگزارند».
باید گفت که استدلال به آیهی فوق برای مسألهی امامت باطل میباشد، زیرا حاوی شرط دلیل اصولی نمیباشد که آن هم برخورداری از محکم بودن و قطع و یقین، یا وضوح و صراحت در دلالت بر مقصود است.
پس این آیه برای اثبات امامت، ـ در بهترین شرایط– متشابه است و در خصوص امامت عام یا امامت خاص علی رضی الله عنه و دیگر ائمه، نص نیست. از اینرو استدلال بدان، جهت اثبات امامت، ظن و احتمال و استنباط است، و هیچ یک از اینها در مسایل اصولی درست و جایز نمیباشند و اعتقاد به آن، پیروی از متشابه است و با نص فرمودهی خداوند از آن نهی شدهایم، آنجا که میفرماید:
﴿فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ﴾ [آل عمران: 7].
«کسانی که در دلهایشان انحراف و کجی باشد از متشابه آیات پیروی میکنند».
امامیه میگویند: امامت علی رضی الله عنه همانند نبوت محمد صلی الله علیه و آله و سلم و بلکه همانند الوهیت الله است، هر کس آن را انکار نماید، همانند کسی است که معرفت خداوند و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را انکار نموده باشد.
همانا قضیهی امامت همانند صراحت آیهی:
﴿مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ﴾ [الفتح: 29].
«محمد صلی الله علیه و آله و سلم فرستادهی خداست» در نص بر نبوت محمد صلی الله علیه و آله و سلم ، نیاز به نص صریح قرآنی دارد و گرنه ادعایشان باطل است. باید گفت که برای اثبات امامت چنین نص صریح قرآنی وجود ندارد و آیهی ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا﴾ نمیتواند نص صریحی برای اثبات امامت باشد؛ از این رو استدلال بدان باطل است.
این رد و پاسخی کافی بر استدلال به این آیه برای اثبات «امامت» است، ولی به خاطر فایدهی بیشتر و توضیحاتی اضافی میگوییم:
این آیه در ضمن مجموعهای از آیات آمده که موضوع اساسیشان، نهی از موالات و دوستی با کافران و امر به موالات و دوستی با مؤمنان، میباشد.
این آیات با نهی از به دوست گرفتن یهود و نصارا شروع شده، و پس از آن موالات و دوستی را با گروه مؤمنان منحصر کرده، سپس در پایان با نهی از موالات و دوستی با یهود و نصارا و کافران خاتمه یافته است:
﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِيَاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ وَمَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ٥١ فَتَرَى الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يُسَارِعُونَ فِيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشَى أَنْ تُصِيبَنَا دَائِرَةٌ فَعَسَى اللَّهُ أَنْ يَأْتِيَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَيُصْبِحُوا عَلَى مَا أَسَرُّوا فِي أَنْفُسِهِمْ نَادِمِينَ٥٢ وَيَقُولُ الَّذِينَ آمَنُوا أَهَؤُلَاءِ الَّذِينَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ إِنَّهُمْ لَمَعَكُمْ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَأَصْبَحُوا خَاسِرِينَ٥٣ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا يَخَافُونَ لَوْمَةَ لَائِمٍ ذَلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ٥٤ إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ٥٥ وَمَنْ يَتَوَلَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ٥٦ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَكُمْ هُزُوًا وَلَعِبًا مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَالْكُفَّارَ أَوْلِيَاءَ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ٥٧﴾ [المائدة: 51-57].
«ای مؤمنان، یهود و نصارا را به دوستی نگیرید. آنان دوستدار یکدیگرند (و در مقابل مؤمنان یکی هستند، چون در کفر و گمراهی متحدند) هر کس با آنها موالات و دوستی کند، خود از جملهی آنهاست، همانا خداوند ستمکاران را به راه ایمان هدایت نمیکند. آنان که شک و نفاقی در نهاد دارند، در دوستی و نشست و برخاست با آنان شتاب به خرج میدهند و (برای موالات و نشست و برخاست خود عذر و بهانه میتراشند و) میگویند: از حوادث و شر و تقلبات ایام میترسیم. نزدیک است خدا پیروزی را تحقق بخشد و یا به فرمانی از جانب خود، آنان را نابود کند، آنگاه منافقان از دوستی و موالات با یهودیان و نصاری و دشمنان خدا، پشیمان و نادم گردند. مؤمنان (از حال منافقان که رازشان برملا و پردهی اسرارشان پاره شده است تعجب کرده و) میگویند: (ای جماعت یهود)! آیا اینان همآنهایی هستند که سخت قسم میخوردند با شما هستند و به شما یاری و کمک میرسانند؟! (به سبب نفاقشان) اعمالشان باطل و تباه شد، در نتیجه (در دنیا و آخرت) زیانمند شدند. ای مؤمنان، هر یک از شما که از دین خود برگردد و به دینی دیگر برود، خداوند (به جای آنها) افرادی مؤمن میآورد که آنها را دوست دارد و آنها هم خدا را دوست دارند. آنان نسبت به مؤمنان با مهر و محبت و فروتن هستند و نسبت به کافران، سختگیر و گردن فرازند. به خاطر راه خدا جهاد میکنند و در این مورد به سرزنش و طعنهی سرزنشکنان مبالاتی نمیدهند. (متصف شدن به این اوصاف پسندیده) فضل و توفیقی است از جانب خدا به هر کس که بخواهد، میدهد و میدان فضل و احسان خدا فراخ است، و میداند چه کسی استحقاق آن را دارد. (یهود و نصارا دوستدار شما نیستند) بلکه اولیاء و دوستداران شما همانا خدا و پیامبر و مؤمنان میباشند، کسانی که نماز را اقامه و زکات را اداء میکنند و در پیشگاه خدا سر به زیر و فروتناند. هر کس خدا و پیامبر و مؤمنان را دوست و ولی خود قرار دهد جزو حزب الله به شمار میآید که بر دشمنان غالب و پیروزند. ای ایمان آورندگان، دشمنان دین خود را که دین شما را مورد تمسخر و استهزا قرار دادهاند به دوستی نگیرید از جمله یهود و نصارا و دیگر کافران را دوست خود قرار ندهید. اگر واقعاً مؤمن هستید، در دوستی و موالات کفار و گناهکاران از خدا بترسید».
این آیه دو نوع موالات را بیان میدارد: یکی از آنها، مورد نهی قرار گرفته و ممنوع است، و دیگری بدان امر شده و واجب است. معنی لغوی در هر دو نوع موالات یکی است: یعنی با کافران دوست نشوید و مؤمنان را به عنوان دوست برگزینید.
معنی در فعل «والوا» در جایی که از آن نهی شده، همان معنی است در فعل «والوا» که بدان امر شده است، اما از آنجا که گروه اول کافران هستند، موالات و دوستی با آنها مورد نهی قرار گرفته، و با توجه به اینکه، گروه دوم مؤمناناند؛ لذا به موالات و دوستی با آنها امر شده است. پس امر و نهی به خاطر مغایرت معنی نیست، بلکه تنها به خاطر مغایرت طرف است، و گرنه هر دو نوع موالات یکی هستند: اگر طرف مقابل کفار و دشمنان باشند، از آن نهی شده، و اما اگر از مؤمنان باشند، بدان امر شده است.
اگر ولایت معنی دیگر و خاصتری از همیاری و همپیمانی و دوستی میداشت – مثلاً معنی امامت یا خلافت میداشت – نهی تنها به یهود و نصارا اختصاص نمییافت؛ زیرا امامت – بنا به اعتقاد امامیه – به جز علی و یازده امام دیگر از سایر مؤمنان نفی شده است، پس نفی آن به همهی مؤمنان نیز میرسید، و آن وقت تعبیر تنها در یک شخص که علی رضی الله عنه است، انحصار پیدا میکرد تا اینکه کلام، واضح و روشن باشد و هیچ اشتباه و ابهامی در آن نباشد.
به عبارت دیگر، اگر ولی به معنای امام میبود، قطعاً خداوند میگفت:
«لا تتخذوا اليهود والنصارى ولا تتخذوا المؤمنين سوى علي أولياء»:
«جز علی هیچ کدام از یهود، نصارا و مؤمنان را به عنوان امام نگیرید».
یا میفرمود: «لا تتخذوا المؤمنين سوى علي أولياء»: «جز علی مؤمنان را به عنوان امام نگیرید». و یهود و نصارا را ذکر نمیکرد، چون آنان به طریق اولی درست نیست که به عنوان امام قرار داده شوند.
«همانا سیاق آیات، زعم و گمان و ادعای امامیه را به طور قطع تکذیب و رد میکنند؛ زیرا آیهی:
﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ...﴾ در ضمن آیات قبلی و بعدی وارد شده که راجع به قضیهی بزرگی که عبارت است از قضیهی حکم به آنچه خداوند نازل کرده و رها کردن حکم جاهلیت، سخن میگوید. و این هم تنها زمانی تحقق مییابد که امت مؤمنی تشکیل گردد که با دشمنان خدا رابطهی دوستی و موالات برقرار نکنند، با آنها هم پیمان نشوند و آنان را علیه برادرانشان یاری نکنند.
این امت هم تشکیل نمیگردد مگر زمانی که خدا، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و مؤمنان را یاری رسانند؛ مؤمنانی که تنها به اقرار زبانی کفایت نمیکنند، بلکه با اقامهی نماز، دادن زکات، خضوع، تسلیم در برابر خدا و فرمانبرداری از او، به شریعت خدا پایبند باشند. هرگاه همهی اینها از تمامی جهات تحقق پیدا کرد، آن وقت خداوند متعال آنان را علیه دشمنانشان یاری میرساند، زیرا آنان بندگان مؤمن و حزب مخلص خدایند. سپس آیات قرآنی در تعیین راه درگیری و رویارویی با دشمنان ادامه مییابد تا اینکه یک جبههی ایمانی به وجود آید که از جبههی کفر و نفاق جدا شود»[44].
همانا انسان عاقل سخنانش را در راستای تحقق بخشیدن به هدف و موضوعی یگانه عرضه میدارد، یعنی سخنش در حول و حوش محقق ساختن آن هدف و موضوع است و اگر موضوع یا معنایی که هیچ ارتباطی با آن ندارد، وارد کلامش شود، این امر تنها در نزد دیوانگانی که بیربط سخن میگویند، وجود دارد و انسان عاقل از آن به دور است.
هر خوانندهای که آیات قبلی را از روی قرآن بخواند، میتواند متوجه شود که موضوع «امامت» هیچ ارتباطی با هدف و مقصودی ندارد که آن آیات به خاطر آن آمده و نمیتوان این آیه را به «امامت» تفسیر کنیم مگر زمانی که اثبات نماییم که مسألهی امامت هیچ ارتباطی با سیاق آیات ندارد، و میتوان امامت را از آن آیه جدا کرد و آن را از جای خودش در آیه بیرون آورد و در جای دیگری قرار داد. پر واضح است که این کار باطل است.
پس یا این آیه در معنایش متناسب با بقیهی آیات است که در این صورت، ولایت به معنای یاری و همپیمانی و دوستی است، و یا اینکه محل آیه در اینجا نیست و هیچ ارتباطی با محلش ندارد که این هم باطل و بلکه کفر است. ولی تفسیر این آیه به «امامت» بدون آن محل امکان پذیر نیست! حال اختیار با خودت است.
آنچه بیشتر معنای دوستی را از این آیه روشن میسازد، سبب نزول آیه است:
ابن جریر طبری و بیهقی و همچنین ابن اسحاق در سیرت خود از ولید بن عباده بن صامت روایت کرده که گوید: هنگامی که بنوقینقاع با رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم جنگیدند، عبدالله بن ابی به همپیمانی خود با آنان چنگ فرا زد و در ردیف آنان قرار گرفت، و عباده بن صامت که یکی از افراد قبیلهی عوف بن خزرج بود نزد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم رفت. گفتنی است که او نیز همچون عبدالله بن ابی، با یهودیان بنی قینقاع هم پیمان بود، اما او از هم پیمانی و دوستی با آنان به خدا و رسول خدا برائت جست و گفت: ای رسول خدا! من از هم پیمانی با آنها به خدا و رسول خدا برائت میجویم و از هم پیمانی با آنان دوری میگزینم و خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و مؤمنان را به دوستی میگیرم، و از هم پیمانی و دوستی با کافران برائت میجویم.
آنگاه این آیه دربارهی او و عبدالله بن ابی نازل شد: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِيَاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ﴾ [المائدة: 51] تا آنجا که میفرماید: ﴿وَمَنْ يَتَوَلَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ٥٦﴾ [المائدة: 56].
پس آیات مذکور دربارهی کسی نازل شد که خدا و پیامبر و مؤمنان را به دوستی گرفت و از هم پیمانی با کفار تبری جست، که آن فرد عباده بن صامت رضی الله عنه بود. پس این آیه به ما دستور میدهد که خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و مؤمنان را به دوستی گیریم و ما را نهی میکند از اینکه یهود و امثال آنان را به دوستی گیریم همچنان که عبدالله بن ابی ابن سلول این کار را کرد و یهود و دشمنان خدا را به دوستی گرفت.
بدون شک ولایت در اینجا ربطی به امامت یا خلافت ندارد، زیرا «امامت» مورد اختلاف نبود، چون عباده بن صامت رضی الله عنه یهود را به عنوان ائمه یا خلفاء قرار نداده بود، بلکه تنها همپیمان و یاور آنان بود، پس این همپیمانی و یاری همان ولایتی بود که خداوند نهی کرد از اینکه غیر مؤمنان به دوستی گرفته شود؛ همان طور که عبدالله بن ابی بن سلول این کار را کرد و به جای آنکه مؤمنان را به دوستی گیرد، یهود را به دوستی میگرفت؛ یعنی با آنان هم پیمان بود و آنان را یاری میکرد.
و این همانند فرمودهی الهی است که میفرماید:
﴿لَا تَجِدُ قَوْمًا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ يُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ كَانُوا آبَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ﴾ [المجادلة: 22].
«(ای شنونده!) امکان ندارد افرادی را بیابی که به خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و روز آخرت ایمان داشته باشند و آنها را تصدیق کنند، در همان حال دوستدار افرادی باشند که با خدا و پیامبر دشمن هستند و از فرمان آنها سر بر میتابند. هر چند که دشمنان خدا و پیامبر، پدران یا فرزندان یا برادران و یا عشیرت و اقوامشان باشند».
﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا آبَاءَكُمْ وَإِخْوَانَكُمْ أَوْلِيَاءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْكُفْرَ عَلَى الْإِيمَانِ وَمَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَأُولَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ٢٣﴾ [التوبة: 23].
«ای کسانی که ایمان آوردهاید، پدران و برادران کافر خود را یار و یاور قرار ندهید. اگر کفر را برایمان برتری و ترجیح دادند و به جای ایمان آن را اختیار کردند و بر آن اصرار داشتند (آنها را سرپرست و یار و یاور خود قرار ندهید). هر یک از شما با آنان رابطهی دوستی برقرار کرد، او هم از زمرهی ستمگران است».
این بیانگر آن نیست که پدران و برادرانتان را به عنوان امام و پیشوای خود قرار ندهید.
﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَعَدُوَّكُمْ أَوْلِيَاءَ﴾ [الممتحنة: 1].
«ای گروه مؤمنان، کافران را که دشمنان من و شما میباشند، دوستان خود قرار ندهید».
﴿وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ﴾ [التوبة: 71].
«مردان و زنان مؤمن دوستدار یکدیگرند».
و بیانگر این معنا نیست که مردان و زنان مؤمن امام و خلیفهی یکدیگرند، که در اینصورت تعداد خلفاء بیحد و اندازه زیاد میشود، به ویژه آنکه زنان مؤمن برای امامت و سرپرستی شایستگی ندارند.
﴿إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةُ أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ٣٠ نَحْنُ أَوْلِيَاؤُكُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الْآخِرَةِ﴾ [فصلت: 30-31].
«کسانى که گفتند: پروردگارمان خداست، آن گاه استوار ماندند. فرشتگان [با این پیام] بر آنان فرو مىآیند که نترسید و اندوهگین نباشید و به بهشتى که وعده داده مىشدید خوش باشید * ما در زندگى دنیا و [نیز] در آخرت دوستانتان هستیم».
﴿لَا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ وَمَنْ يَفْعَلْ ذَلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ فِي شَيْءٍ﴾ [آل عمران: 28].
«مؤمنان نباید کافران را به جاى مؤمنان دوستان [خویش] گیرند و هر کس این [کار] را کند [او را] در هیچ چیز از [دوستى] خدا [بهرهاى] نیست».
و این دقیقاً همان معنی این فرمودهی خداوند متعال است: ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا﴾ [المائدة: 55].
آیهی نخست: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِيَاءَ﴾ [المائدة: 51] نهی میکند از اینکه کافران (یهود و نصارا) به دوستی گرفته شوند و دوستداران خدا (مؤمنان) رها شوند و به دوستی گرفته نشوند. و آیهی دوم: ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا﴾ امر میکند که مؤمنان به دوستی گرفته شوند نه کافران، که معنای هر دو کاملاً یکی است و هیچ فرقی با هم ندارند. و منظور از «مؤمنین» در اینجا اشخاص معین با اسامی خاصی نیست و منظور از «اولیاء» ائمه یا خلفا نمیباشد.
اگر منظور از «ولیکم»، «امامکم» باشد، درست بود که خداوند متعال به «امامت» موصوف شود، چون آیه میگوید: ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا﴾ پس در این صورت آیا صحیح است گفته شود: امام، الله است، یا الله امام است؟!
لفظ «ولی» در دهها آیهی قرآن
لفظ «ولی» در دهها آیهی قرآن آمده که هیچ ارتباطی با امامت یا خلافت ندارند؛ از جمله فرمودهی خداوند متعال راجع به زکریا علیه السلام :
﴿فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا٥﴾ [مريم: 5].
«پس از نزد خویش وارثى به من ببخش».
و مانند این آیه:
﴿فَإِنْ كَانَ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ سَفِيهًا أَوْ ضَعِيفًا أَوْ لَا يَسْتَطِيعُ أَنْ يُمِلَّ هُوَ فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ بِالْعَدْلِ﴾ [البقرة: 282].
«اگر کسى که وام بر عهده اوست، کم خرد یا ناتوان باشد یا خود نتواند املا کند، باید ولی و سرپرست او عادلانه املا کند».
همچنین مانند این آیه:
﴿وَمَنْ قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيِّهِ سُلْطَانًا فَلَا يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ﴾ [الإسراء: 33].
«و آن کس که مظلوم کشته شده، براى ولیش سلطه (و حق قصاص) قرار دادیم اما در قتل اسراف نکند».
یکی دیگر از این آیات، فرمودهی خداوند عزوجل راجع به اشراف زادگان قوم صالح علیه السلام میباشد که قصد داشتند شبانه حضرت صالح علیه السلام را به قتل برسانند، میفرماید:
﴿لَنُبَيِّتَنَّهُ وَأَهْلَهُ ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِيِّهِ مَا شَهِدْنَا مَهْلِكَ أَهْلِهِ﴾ [النمل: 49].
«(آن نجیبزادگان و اشرافزادگان قوم صالح قسم یاد کردند) که شبانه صالح و خانوادهاش را به قتل میرسانیم آن گاه به ولی او میگوییم: ما در قتلگاه آنان نبودیم (و قاتل صالح و خانوادهاش را نمیشناسیم)».
و در اینجا به طور قطع منظور از «ولیه»، «امامه» نیست، چون صالح علیه السلام پیامبر بوده؛ پس او از تمامی جهات امام بوده است. دیگر آیاتی که کلمهی «ولی» در آنها به کار رفته و در هیچ کدام به معنی امامت یا جانشینی نیامده است، عبارتند از:
- ﴿وَكَفَى بِاللَّهِ وَلِيًّا وَكَفَى بِاللَّهِ نَصِيرًا٤٥﴾ [النساء: 45].
«و کافى است که خدا دوست و ولىِّ شما باشد و کافى است که خدا یاور شما باشد».
- ﴿وَمَنْ يُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِيًّا مُرْشِدًا١٧﴾ [الكهف: 17].
«و خدا هر کس را (به سبب عمل بدش) گمراه کند، دوست راهنمایی برای او نمییابی (که او را هدایت کند)».
- ﴿وَمَنْ يَتَّخِذِ الشَّيْطَانَ وَلِيًّا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْرَانًا مُبِينًا١١٩﴾ [النساء:119].
«هر کس که بهجاى خدا شیطان را دوست گیرد، به زیانى آشکار دچار شده است».
- ﴿وَلَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَلَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ﴾ [الإسراء: 111].
«و نه شریکى در حکومت دارد، و نه بخاطر ضعف و ذلّت، (حامى و) سرپرستى براى اوست!.
﴿اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا﴾ [البقرة: 257].
«خداوند کار ساز مؤمنان است».
پس چه چیزی «ولیکم» را در این آیه جدای از دیگر آیات، «امامکم» قرار داده است؟!
همانا اعتقاد به اینکه «ولیکم» در آیهی ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا﴾، به معنای «إمامکم المعصوم= امام معصومتان» است، صحیح نمیباشد و تحقق پیدا نمیکند مگر بعد از جایز دانستن چندین مانع دشوار و بلکه محال؛ چیزی که استدلال به آیهی مذکور را حتی خارج از دایرهی استدلال به آیات متشابه چه رسد به آیات محکم قرار میدهد.
بعضی از این موانع عبارتند از:
1- اثبات قطعی اینکه لفظ «ولیکم» فقط یک معنی دارد که آن هم – براساس تعریف امامیه – «امامکم» میباشد و اثبات اینکه منظور از آن، معنای لغوی (یار و یاور، دوست، هم پیمان و امثال آنها) نمیباشد و سایر معانی - همان طور که گفته شده- برش خارمغیلان است.
حداقل چیزی که برای رد این ادعا میتوان گفت، اینکه این امر استدلال به آیهی متشابه است، چون لفظ «ولی» در آیهی فوق الذکر، میان دو معنی مشترک است: یکی، معنای اصطلاحی و دیگری، معنای لغوی. و استدلال به آیات متشابه در اصول – که اساس و پایهی دین است – قابل قبول و صحیح نیست.
همانا تفسیر آیهی مذکور به «امامت» دو شرط دارد که حتماً باید آن دو شرط تحقق پیدا کند تا بتوان آن را به امامت معنی کرد. این دو شرط عبارتند از:
اول – اینکه باید در نص آیه، لفظ «امامکم» باشد نه «ولیکم»؛ چون عدول از یک لفظ به شبیه آن منجر به اشکال و اشتباه میشود که این هم در مسایل اصولی، مردود است.
دوم – باید لفظ «امامکم» به گونهای بیاید که تفسیر آن به غیر معنای اصطلاحی امامیه، ممکن نباشد و گرنه امر بر انسان مشتبه میشود و دلایلی که چنین باشد، اساساً بدان عمل نمیشود. بنابراین، استدلال به این آیه جهت اثبات امامت، باطل است؛ چون هیچ اساسی ندارد.
2- اثبات قطعی این نکته که صیغهی جمع در عبارت «الذین آمنوا»: نمیتوان بر ظاهرش حمل کرد و همانا مقصود از آن، فرد معینی است نه جمع مؤمنان.
کمترین چیزی که در رد آن میتوان گفت، این است که این امر خلاف اصل و خلاف ظاهر لفظ میباشد و مخالفت با اصل و ظاهر کلام بدون قرینه، باطل و مردود است و جز گمان و احتمال، دلیل دیگری برای این ادعا نیست، و این هم در اصول قابل قبول نیست.
3- اثبات قطعی اینکه فرد مقصود در آیه، علی رضی الله عنه است و لاغیر، که این هم ممکن نیست. حداقل چیزی که برای رد آن میتوان گفت، این است که نامی از علی رضی الله عنه در آیه به میان نیامده است و ذکر علی رضی الله عنه در آیه جهت اثبات امامت وی، لازم و شرط اعتقاد به امامت وی است؛ در غیر این صورت، اشکال و اشتباه به وجود میآید، که در اصول پذیرفته نمیشود.
همانا خداوند متعال به صراحت خود و پیامبرش صلی الله علیه و آله و سلم را ذکر کرده و سپس از همهی مؤمنان بحث رانده است. پس اگر فرد معینی را در نظر میداشت، باید صراحتاً او را ذکر میکرد، و گرنه انسان در تعیین آن فرد، دچار اشتباه و سردرگمی میشود، و در آن صورت، نص آیه بر آن فرد، آشکار و روشن نیست و این هم مخالف کلام پروردگار عالمیان است.
4- اثبات دلالت آیه بر یازده امام دیگر.
ثابت نمودن امامت عام چیزی است و اختصاص دادن آن به افراد معینی، چیزی دیگر، که به دلیل دیگری غیر از آیهی مذکور نیاز دارد. لازم به ذکر است که امامیه فرقههای متعددی هستند و بر امامان معینی اتفاق نظر ندارند. امامان فرقهی اسماعیلیه غیر از امامان فرقهی کسائیه است و این امامان غیر از امامان فرقهی فطحیه یا واقفیه یا نصیریه یا دوازده امامی... میباشند.
همهی این فرقهها برای اثبات مذهبشان به خود این آیه استدلال میکنند که این هم باطل است، چون یک دلیل هم برای یک چیز و هم برای نقیض آن چیز نمیباشد، با علم به اینکه شیعهی دوازده امامی، همهی این فرقهها را با وجود اینکه همگی به امامت حضرت علی رضی الله عنه اعتقاد دارند، تکفیر میکنند.
5- اثبات اینکه حرف «واو» در عبارت ﴿وَهُمْ رَاكِعُونَ٥٥﴾، واو حالیه است، نه واو عطف، که این هم به خاطر احتمال هر دو امر، ظن و گمان است. پس قضیه متکی بر ظن و احتمال است، و «هر گاه احتمال متوجه دلیل شود، استدلال به آن دلیل باطل و ساقط میگردد».
6- اثبات اینکه منظور از رکوع در این آیه، همان هیأت و کیفیت مخصوص در نماز است و منظور از آن خشوع و خضوع نیست، که این هم ظن و احتمال است.
7- اثبات اینکه حضرت علی رضی الله عنه ، ثروتمند، بینیاز و مالک حد نصابی بود که شرط وجوب زکات میباشد تا اینکه مشمول عبارت ﴿وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ﴾ در آیه باشد، که این هم محال است، زیرا روایات همگی متفقاند بر این که حضرت علی رضی الله عنه به ویژه هنگام نزول آیه – فقیر بوده است.
همانا تصریح به یک شخص و تعیین او با صفتی که در او نیست، دروغ است و انسان عاقل هرگز شخصی را به صفتی پنهان – و بلکه عملی منقطع و نهان- تعیین و توصیف نمیکند، و هیچ یک از اینها در شأن خداوند سبحان نیست.
حضرت علی رضی الله عنه با توجه به اینکه فقیر و نیازمند بوده زکات را ادا ننمود، و دادن زکات در حال نماز امری مخفی و عملی منقطع و خارج از نماز است، پس چگونه خداوند عزوجل امر عظیمی را که یکی از اصول دین است، بر آن مترتب مینماید؟
8- اثبات اینکه علی رضی الله عنه در حالت رکوع انگشتری را به عنوان صدقه داده است. این امر – حتی اگر هم ثابت شود – هیچ فایدهای ندارد؛ به خاطر دو دلیل مهم و اساسی:
اول – این امر استدلال به روایت است نه آیه، و استدلال به روایت برای اثبات اصول صحیح نیست.
دوم – نهایت امر این است که صدقه دادن انگشتری در حال رکوع، سبب نزول آیه است، و در اصول فقه مقرر شده که معیار و اعتبار، عموم بودن لفظ است نه خاص بودن سبب، و گرنه اگر هر آیهای را به سبب نزولش منحصر میکردیم، احکام قرآن تعطیل میشد.
و همان طور که گذشت، در روایات آمده که این آیه دربارهی عباده بن صامت رضی الله عنه نازل شد. اما این آیه تنها اختصاص به وی ندارد بلکه چه بسا دیگری بدان کار از او اولیتر و شایستهتر باشد، ـ همچنان که بعداً میآید – چون تحقق یافتن آن وصف در او، بیشتر از تحقق آن در کسی است که آیه دربارهی او نازل شده است.
این همانند فرمودهی الهی است که میفرماید:
﴿وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ٢٠٧﴾ [البقرة:207].
«و در میان مردم کسی یافت میشود که جان خود را (که عزیزترین چیزی است که دارد) در برابر خوشنودی خدا میفروشد (و رضایت الله را بالاتر از دنیا و مافیها میشمارد و همه چیز خود را در راه کسب آن تقدیم میدارد) و خداوندگار نسبت به بندگان بس مهربان است».
این آیه دربارهی صهیب رومی رضی الله عنه نازل شده، کسی که به خاطر به دست آوردن رضایت پروردگار، جان و مال خود را فدا نمود و از همه چیزش در گذشت، ولی کسانی که به خاطر به دست آوردن رضایت و خشنودی خدا جان خود را فروختند، زیاد بودند؛ و بعضی از این افراد از صهیب رومی رضی الله عنه افضلتر بودند مانند ابوبکر، عمر، عثمان و علی رضی الله عنهم . پس این آیه تنها بر فضیلت دلالت دارد و بس. و این آیه به طور قطع دربارهی فضیلت صهیب رضی الله عنه نازل شده است، اما حکم آن فقط مخصوص صهیب نمیباشد.
پس ماجرای صدقه دادن انگشتر – اگر درست باشد – دربارهی فضیلت علی رضی الله عنه است و بس. اما اگر درست نباشد و ثابت نشود، وضعیت چگونه باید باشد؟ چون روایتی که راجع به این موضوع بدان استدلال شده، به خاطر منقطع بودن سندش در بعضی طرق، و مجهول بودن راویانش در بعضی طرق دیگر، و متهم بودن راویانش به دروغ یا متصف بودنشان به ضعف در بعضی طرق دیگر، صحیح نیست.
این موضوع به چند دلیل نیازی به مطرح کردن ندارد، از جمله این دلایل:
1) همانا وجود روایت صحیح یا ضعیف در این موضوع هیچ ارزشی ندارد، زیرا اصول دین به وسیلهی روایات اثبات نمیشوند، پس نیازی به کار بردن تمام توان در غیر جای خودش نیست، و هر کس میخواهد در اینباره مطمئن شود، به تحقیق این روایت در جای خود مراجعه کند[45]. دلایل ساختگی و جعلی بودن این روایت روشن است؛ اولین دلیلش این است که هیچگاه زکات بر علی رضی الله عنه به خاطر فقیر بودنش واجب نبود.
2) تعارض این روایت با روایات مشابه خود یا قویتر از آن در خود منابع امامیه.
مثال برای تعارض این روایت با روایت مشابه خود: تعارض آن با روایتی که کلینی روایتش کرده که سبب نزول این آیه، صدقه دادن پیراهنی است که قیمت آن هزار دینار میباشد و پیراهن غیر انگشتری است.
کلینی با سند خود از ابوعبدالله علیه السلام دربارهی این فرمودهی خداوند: ﴿الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ٥٥﴾ روایت کرده که وی گوید: امیر المؤمنین علی علیه السلام در حال خواندن نماز ظهر بود و پس از خواندن دو رکعت، در هنگام رکوع، جامهای که قیمت آن هزار دینار بود بر تن داشت، گدایی آمد و گفت: سلام بر تو ای دوست خدا! و ای کسی که به مؤمنان از خودشان اولیتری! بر این مسکین صدقه ده. آنگاه علی آن جامه را به طرف آن مسکین انداخت و اشاره کرد که آن را بر دارد. سپس خداوند عزوجل این آیه را نازل فرمود[46].
مثال برای تعارض این روایت با روایت قویتر از خود: این روایت با آنچه کلینی بیان داشته که زکات بر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و امام واجب نیست، تناقض دارد؛ کلینی با سند خود از ابوبصیر و او هم از ابوعبدالله علیه السلام روایت کرده که ابوبصیر گوید: به ابوعبدالله گفتم: آیا زکات بر امام واجب نیست؟ ابوعبدالله گفت: ای ابومحمد! راجع به امر محالی در حق امام سؤال نمودی. مگر نمیدانی که دنیا و آخرت از آن امام است، هر جا که بخواهد آن را قرار میدهد و به هر که بخواهد میدهد، و این امر از جانب خدا برای امام جایز است. ای ابومحمد! همانا امام شبی را به سر نمیبرد در حالی که خداوند حقی را بر گردنش داشته باشد و آن را بخواهد[47].
کلینی بر این روایت تعلیق آورده و میگوید: به همین خاطر در مال پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و امام، زکات واجب نیست.
پس وقتی که بر امام زکات نیست، پس چگونه علی رضی الله عنه در حال رکوع زکات میدهد؟!
خلاصه، این روایت در بهترین شرایطش این است که ظنی الثبوت است، و عقیدهای که اصلی از اصول دین است، با آن روایت ثابت نمیشود. و خداوند با این فرمودهاش پیروی از ظن را در مسایل عقیدتی مذمت و نکوهش کرده، آنجا که میفرماید:
﴿وَمَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنَّ الظَّنَّ لَا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئًا٢٨﴾ [النجم: 28].
«و آنان به آن هیچ علمى ندارند. و جز از ظن و گمان پیروی نمیکنند، و ظن و گمان هم (در بخش اعتقادات، به کسی سودی نمیرساند، و انسان را) بینیاز از حق نمیگرداند».
جدای از اینکه اصول عقاید به وسیلهی روایات ثابت نمیشود.
9- اثبات اینکه هر امامی از امامان دوازدهگانه در حال رکوع زکات مالش را داده است، و این چیزی است که با عقل و شرع منافات دارد. این به چه معناست که کسی مدح و ستایش شود و مورد تکریم و احترام قرار گیرد تا جایی که به عنوان امام قرار داده شود، زیرا در حال رکوع زکات مالش را داده است. آیا در نماز انسان میتواند غیر اعمال نماز را انجام دهد؟
آیا گدایی در مساجد، به هم زدن نظم نمازگزاران نیست؟
اگر صدقه دادن به گدایان در حال نماز، مستحب باشد، خود گدایی هم مستحب است، و چنین سخنی، سفاهت و نادانی است؛ پس سخن صدقه دادن به گدایان در حال نماز، سفاهت و نادانی است. گذشته از آن، آیا مسجد النبی صلی الله علیه و آله و سلم – و آن هم در اثنای نماز – استراحتگاه گدایان است؟ آیا نماز آن وقت بر آن گدا واجب نبود؟! دراین شکی نیست که علی رضی الله عنه در اول صف نمازگزاران نماز میخوانده، پس آن گدا چگونه میتواند دهها صف را به هم بزند تا به علی رضی الله عنه برسد؟ آیا گدایی در مساجد مورد نهی قرار نگرفته است؟ پس چگونه در حال نماز درست است؟ یا اینکه آن گدا کافر بوده، در این صورت آیا دادن زکات به کافران جایز است؟
اگر گفته شود: منظور از زکات در اینجا، صدقهی غیر واجبی است؛ در جواب گوییم: آیا این سخن از روی قطع و یقین گفته میشود یا از روی ظن و گمان؟ امکان ندارد که از روی قطع و یقین گفته شود، چون زکات هرگاه همراه نماز بیاید – به ویژه آنکه با لفظ «ایتاء» به ادای آن تعبیر شده ـ در همه جای قرآن، منظور همان زکات فرض است، و غیر از آن معنی دیگری ندارد؛ همچنان که نماز در اینجا، نماز فرض است و لا غیر. و اگر از روی ظن و گمان گفته شود، باید گفت که ظن و گمان در اصول دین، هیچ ارزش و فایدهای ندارد و بهرهای از قطع و یقین ندارد.
به هر یک از مساجد زمان ما برو، آیا گدایان را در داخل حرم مسجد میبینی یا در خارج آن؟ گذشته از آن، فرد گدا میخواهد به آن مقدار مالی که بدان نیاز دارد برسد، پس چگونه گدا از فرد فقیری که فقرش آشکار و معلوم است، چیزی را میطلبد؟ آیا معقول نیست که از فرد ثروتمند و داراییدار، چیزی را بطلبد؟ پس چرا علی رضی الله عنه را اختیار کرده است؟ آیا به خاطر مالش است؟ خوب، علی رضی الله عنه که مال و داراییای ندارد. یا به خاطر علمش است؟ خوب، در اینجا قضیه مربوط به مال است نه به علم. و اگر مربوط به علم باشد خود رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم در قید حیات است.
10- همانا هر یک از این موانع و محالات، شرطی است برای دیگر شروط، و باید همهشان تحقق پیدا کنند، و هیچ کدام بینیاز از دیگری نیست. یعنی همهی این شروط به همدیگر مرتبطاند، و هر کدام شرطی است برای بقیه؛ پس هرگاه یکی از آنها تحقق پیدا نکند، بقیهی شروط باطل میشود، زیرا چیزی که مشروط بر چند تا شرط باشد، هرگاه یکی از آن شرطها معدوم باشند، مشروط هم معدوم و باطل میشود.
و همهی این شرطها باید به صورت کاملاً یقینی و قطعی ثابت شوند و گرنه
﴿إِنَّ الظَّنَّ لَا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئًا﴾ [يونس: 36].
«ظن و گمان انسان را بینیاز از حق نمیگرداند».
و ظن و گمان در اینجا هیچ ارزش و فایدهای ندارد و بدان عمل نمیشود، چون این قضیه (قضیهی امامت) مربوط به یکی از اصول دین است، و اصول دین هم بر قطع و یقین بنا میشوند نه بر تخمین و گمان.
خلاصهی موانع مذکور اینها هستند:
1- ابتدا باید اثبات کرد که کلمهی «ولیکم» در آیه به معنای «امامکم»، یعنی معنای اصطلاحی است نه معنای لفظی؛ و اثبات این امر هم از روی قطع و یقین باشد نه از روی ظن و گمان. معلوم است که نمیتوان آن را از روی قطع و یقین اثبات کرد!!!
2- باید اثبات کرد که صیغهی جمع در آیه «الذین آمنوا»، مقصود از آن فرد معینی هست نه همهی مؤمنان، و این اثبات از روی قطع و یقین باشد نه از روی ظن و گمان؛ این هم محال است و نمیتوان بدان دست یافت!!!
3- علاوه بر دو مورد مذکور، باید اثبات کرد که این فرد معین، علی رضی الله عنه است نه دیگران، و اثبات این امر هم قطعی باشد نه ظنی. این هم غیر ممکن است، و نمیتوان بدان دست یافت!!
4- علاوه بر سه مورد فوق، باید از روی قطع و یقین نه از روی گمان اثبات کرد که آیهی مذکور بر عین یازده امام دیگر (غیر از علی رضی الله عنه ) دلالت دارد. که این هم محال و غیر ممکن است!!!
5- علاوه بر موارد فوق، باید شرط پنجمی هم باشد و آن هم اثبات قطعی اینکه «واو» در عبارت «و هم راکعون»، «واو» حالیه است نه واو عطف. این امر هم حاصل نمیشود!!!
6- به علاوه باید از روی قطع و یقین نه از روی ظن و گمان اثبات کرد که منظور از رکوع در اینجا، همان کیفیت و هیأت خاص در نماز است که یکی از ارکان نماز میباشد و منظور از آن، خشوع و خضوع نیست. که این هم محال و غیر ممکن است!!
7- علاوه بر اینها، باید به طور قطع اثبات کرد که علی رضی الله عنه به هنگام نزول این آیه ثروتمند و مالک حد نصاب زکات بوده. که این هم محال است!!
8- شرط هشتم، اثبات قطعی اینکه علی رضی الله عنه در حال رکوع انگشتری را به صدقه داده است. این هم غیرممکن است و نمیتوان بدان دست یافت!!!
9- نهمین شرط این است که اثبات کرد دیگر امامان در حال رکوع زکات مالشان را دادهاند. که این هم محال است!!!
10- دهمین شرط، ملازمت و پیوستگی این شرایط است؛ به گونهای که هر کدام شرط است برای دیگری و زمانی تحقق پیدا میکنند که همهی شرایط با هم تحقق یابند. در صورتی که یکی از شرایط معدوم باشد، دیگر شرایط هم معدوم هستند. این هم دهمین مورد از محالات است.
ای انسان عاقل! آشفتگی و بیپایه بودن استدلال به آیهی ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا﴾ [المائدة: 55] بر امامت را این چنین میبینی؛ زیرا اثبات امامت با توجه به این آیه، بر یک سلسلهی طولانی از فرضیهها و احتمالات بنا شده بر یکدیگر، پایهگذاری شدهاند که در صورت عدم یکی از این فرضیهها و احتمالات، تمام چیزهایی که بر آن بنا شدهاند، نابود و ویران میشوند.
این امر حتی در مسایل فرعی فقهی درست نیست، پس چگونه در اصول اعتقادیای که بر اساس آن مردم تکفیر میشوند و حقوق و حریمشان مباح میشوند، درست است؟
آیا شما خودتان مسألهی امامت را سر هم کردهاید و قائل به آن هستید یا اینکه خداوند آن را گفته است؟
بعد از همهی اینها این سؤال را مطرح میکنیم که: آیا خداوند سبحان است که در قرآن فرموده: به امامت دوازده امام معصوم ایمان بیاورید؟ یا اینکه شما این را گفتهاید و آن را سر هم کردهاید؟
و اگر خداوند روز قیامت به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم یا علی رضی الله عنه بگوید[48]:
آیا تو به مردم گفتی که از میان مردم فقط علی و یازده تن از فرزندان علی را امام خودتان بدانید؟ آن وقت چه جوابی را انتظار دارید؟
آیا کسی در آن روز جرأت میکند که بگوید: پروردگارا! تو خودت گفتی: ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا﴾ و منظور از اینان هم، علی و یازده تن از فرزندان علی است. و اگر فرض کنیم که این امر حاصل شود، خداوند عزوجل میگوید: آیا من این را گفتهام که منظور از «الذین آمنوا» علی و فرزندان علی است یا تو خودت آن را سر هم کردهای؟ آن وقت جواب چی هست؟
﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ٦٧﴾ [المائدة: 67].
«ای فرستادهی (خدا، محمد مصطفی)! هر آنچه از سوی پروردگارت بر تو نازل شده است (به تمام و کمال و بدون هیچ گونه خوف و هراسی، به مردم) برسان (و آنان را بدان دعوت کن). و اگر چنین نکنی، رسالت خدا را (به مردم) نرساندهای (و ایشان را بدان فرا نخواندهای. چرا که تبلیغ جمیع اوامر و احکام بر عهدهی توست، و کتمان جزء از جانب تو، کتمان کل به شمار میرود) و خداوند تو را از (خطرات احتمالی کافران و اذیت و آزار) مردمان محفوظ میدارد. (زیرا سنت خدا بر این جاری است که باطل بر حق پیروز نمیشود و) خداوند گروه کافران (و مشرکانی را که در صدد اذیت و آزار تو بر میآیند و میخواهند برابر خواست آنان دین خدا را تبلیغ کنی، موفق نمیگرداند و ایشان را به راه راست) هدایت نمینماید».
یکی از دلایل روشن بر اینکه آیهی فوق الذکر بر «امامت» دلالت ندارد، این است که این آیه شرط دلیل اصولی که محکم بودن و صراحت و وضوح در دلالت بر مقصود است، دارا نیست.
این آیه – در بهترین شرایط – متشابه است، و احتمال چند معنا را دارد. پس این آیه نص صریح در امامت عام و امامت فرد خاصی نیست و استدلال به آن برای قضیهی امامت، استدلال به چیزی ظنی و احتمالی است، و مسألهی امامت در این آیه منصوص علیه نیست، بلکه از راه استنباط میتوان به این مسأله رسید.
و مسألهای که از راه استنباط و اجتهاد به دست آمده باشد، در اصول دین جایگاهی ندارد و نمیتواند بدان تکیه کرد. و قائل شدن به آن، پیروی از آیات متشابه میباشد که از آن نهی شده است.
امامیه معتقدند که این آیه از آخرین آیاتی نازل شده است، و آن هم فرمان جازم و قطعی خداوند به پیامبرش صلی الله علیه و آله و سلم است که امامت علی را به مردم ابلاغ نماید.
این اعتقاد مستلزم آن است که قضیهی «امامت» قبل از نزول این آیه، به مردم ابلاغ نشده است. در نتیجه استدلالشان به همهی آیاتی که قبل از این آیه نازل شده، باطل میسازد. مانند آیهی:
﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ٥٥﴾ [المائدة: 55].
«جز این نیست که ولىّ شما، خداوند و رسولش و مؤمنانى هستند که نماز بر پاى مىدارند، و زکات مىپردازند، و ایشان پیوسته نمازگزارند».
زیرا اگر منظور از این آیه، امامت علی رضی الله عنه است این بدان معناست که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم «امامت» را قبلاً ابلاغ نموده است. پس دیگر چه معنیای دارد که خداوند عزوجل بعد از آن به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دستور بدهد که امامت را ابلاغ نماید به گونهای که عدم تبلیغ امامت، به معنای عدم تبلیغ رسالت خداست؟
همانا ادعای اینکه تبلیغی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بدان امر شده، قضیهی «امامت» علی است، میتوان آن را با ادعایی همانند آن رد نمود. مثلاً گفته شود: منظور امامت ابوبکر رضی الله عنه است، و همانا «امام» بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ابوبکر صدیق است و دلیل این امر، فرمودهی خداوند است که میفرماید:
﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ﴾ [المائدة: 67].
«ای فرستادهی (خدا، محمد مصطفی)! هر آنچه از سوی پروردگارت بر تو نازل شده است (به تمام و کمال و بدون هیچ گونه خوف و هراسی، به مردم) برسان (و آنان را بدان دعوت کن)».
که منظور ابلاغ امامت ابوبکر رضی الله عنه است. و از جمله چیزهایی که مؤید این مطلب است، اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در ایام بیماریاش در نزدیکیهای وفات، او را جانشین خود در نماز نمود. بنابراین، بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ، ابوبکر رضی الله عنه امام و پیشوای مسلمانان است. و روایات زیادی – و بلکه آیاتی – وجود دارند که این مطلب را تأیید و تقویت مینمایند. همانا عبارت ﴿مَا أُنْزِلَ﴾ عام و مجمل است، و هر یک از ائمه میتواند مشمول آن شود. مادام که قضیه، قضیهی ادعاست.
اگر اصول دین با چنین دلایلی اثبات میشد، بدون شک مسیلمهی کذاب برای اثبات پیامبری خود به این آیه استدلال میکرد و ادعا مینمود که قضیهی پیامبری او از جمله مواردی است که از طرف پروردگار نازل شده و محمد صلی الله علیه و آله و سلم به تبلیغ آن مأمور شده است.
به خاطر فایدهی بیشتر و توضیحاتی اضافی میگوییم:
عبارت ﴿مَا أُنْزِلَ﴾ عام است و در قرآن مخصصی ندارد
در اصول فقه آمده که اسم موصول از الفاظ عموم است همان طور که خداوند متعال میفرماید:
﴿لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ﴾.
«آنچه در آسمانها و زمین است، از آنِ خداست».
و به کسی میگویی: «أعطني ما في جيبك» «آنچه در جیبت است به من بده». یا میگویی: «اجتنب ما یضرك» «دوری کن از آنچه که به تو ضرر میرساند».
پس فرمودهی خداوند: ﴿بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ ﴾ عام است، و شامل تمامی آنچه که بر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نازل شده، میگردد. پس تخصیص دادن تبلیغ به امر معینی، با عام بودن نص منافات دارد، و باید دلیلی باشد که آن را تخصیص دهد.
شرط مخصص آن است که داخل خود نص باشد و در خارج آن نباشد، و گرنه نص به گونهای میشود که ذاتاً بر امری دلالت نکند. به همین سبب تخصیص آیه به وسیلهی روایت درست نیست و تخصیص آیه به وسیلهی روایت، دلیل آشکاری است بر اینکه آن آیه ذاتاً بر مقصود دلالت ندارد؛ از اینرو استدلال به آن باطل میشود، و استدلال به روایت از جهت دیگری نیز مردود است، و آن اینکه: استدلال به روایات در اصول دین، صحیح نیست مادام که این اصول قبلاً به وسیلهی آیات ثابت نشده باشند.
همانا نص آیهی مذکور را نمیتوان به عنوان دلیل – اگر چه متشابه هم باشد – بر مسألهی امامت معتبر دانست؛ چون الفاظ این آیه به هیچ وجه احتمال معنی امامت را ندارد، و این معنی هرگز به ذهن خوانندهاش خطور نمیکند مگر قبلاً به او تلقین کرده باشند. پس در این نص چیزی نیست جز فرمان خداوند متعال به پیامبرش صلی الله علیه و آله و سلم جهت تبلیغ آنچه که بر او نازل شده است. و این هم در تمامی آنچه که بر او نازل شده، عام است و منحصر به امر معینی نمیباشد. پس اگر «امامت» از جمله چیزهایی است که بر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نازل شده و تبلیغ آن بر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم واجب است؛ در این صورت به آیاتی که قبلاً نازل شده مینگریم: آیا نامی از «امامت» در آنها برده شده است؟ اگر «امامت» در آنها ذکر نشده باشد، در این صورت امامت از چیزهایی نیست که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به تبلیغ آن مأمور شده باشد، چون جزو «ما انزل» نیست.
این آیه در میانهی دو آیه آمده که در هر دو لفظ: «ما أنزل» که خطاب به اهل کتاب است، وارد شده است، و بدون شک «امامت» یا «امامت علی» از جملهی آنچه که از سوی پروردگارشان بر آنها نازل شده، نیست؛ پس لفظ «ما أنزل» احتمال چنین معنایی ندارد.
بنابر این فرق میان «ما أنزل» در نزد اهل کتاب و «ما أنزل» در نزد ما مسلمانان – که هر دو یکی است – چیست که «امامت» و بلکه «امامت علی» از جمله چیزهایی میباشد که از سوی پروردگارمان بر ما نازل شده است؟
خداوند متعال در سیاق این آیه میفرماید:
﴿وَلَوْ أَنَّهُمْ أَقَامُوا التَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِيلَ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لَأَكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَمِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ وَكَثِيرٌ مِنْهُمْ سَاءَ مَا يَعْمَلُونَ٦٦ يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ٦٧ قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لَسْتُمْ عَلَى شَيْءٍ حَتَّى تُقِيمُوا التَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِيلَ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ وَلَيَزِيدَنَّ كَثِيرًا مِنْهُمْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْيَانًا وَكُفْرًا فَلَا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ٦٨﴾ [المائدة: 66-68].
«و اگر آنان به تورات و انجیل (اصلی و دست نخورده) و بدانچه که از سوی پروردگارشان (به نام قرآن) بر آنان نازل شده است عمل بکنند (و در میان خود قوانین الهی را پیاده کنند و بر پای دارند) از بالای سر خود و از زیر پای خود (و از هر سو، غرق در نعمت شده و از آسمان و زمین) روزی خواهند خورد. (اهل کتاب همه یکسان نیستند) جمعی از آنان عادل و میانهروند (و به اسلام میگروند و به محمد ایمان میآورند) ولی بسیاری از ایشان نااهل و کجروند و) بدترین کاری را انجام میدهند. ای فرستادهی (خدا، محمد مصطفی)! هر آنچه از سوی پروردگارت بر تو نازل شده است (به تمام و کمال و بدون هیچ گونه خوف و هراسی، به مردم) برسان (و آنان را بدان دعوت کن)، و اگر چنین نکنی، رسالت خدا را (به مردم) نرساندهای (و ایشان را بدان فرا نخواندهای؛ چرا که تبلیغ جمیع اوامر و احکام بر عهدهی توست، و کتمان جزء از جانب تو، کتمان کل به شمار میرود). و خداوند تو را از (خطرات احتمالی کافران و اذیت و آزار) مردمان محفوظ میدارد. (زیرا سنت خدا بر این جاری است که باطل بر حق پیروز نمیشود و) خداوند گروه کافران (و مشرکانی را که در صدد اذیت و آزار تو بر میآیند و میخواهند برابر خواست آنان دین خدا را تبلیغ کنی، موفق نمیگرداند و ایشان را به راه راست) هدایت نمینماید. ای (فرستادهی خدا، محمد مصطفی)! بگو: ای اهل کتاب، شما بر هیچ (دین صحیحی از ادیان آسمانی پایبند) نخواهید بود، مگر آنکه (ادعاء را کنار بگذارید و عملاً احکام) تورات و انجیل وآنچه از سوی پروردگارتان (به نام قرآن) برایتان نازل شده است بر پا دارید (و در زندگی پیاده و اجراء نمایید) ولی (ای پیغمبر، بدان که) آنچه بر تو از سوی پروردگارت نازل شده است، بر عصیان و طغیان و کفر و ظلم بسیاری از آنان میافزاید (و این قرآن به خاطر روح لجاجت کافران در آنان تأثیر معکوس مینماید)! بنابراین، (آسوده خاطر باش و) بر گروه کافران غمگین مباش».
همانا آنچه بر اهل کتاب نازل شده و به اقامهی آن مأمور شدهاند، همان چیزی است که بر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نازل شده و به تبلیغ آن مأمور شده است، که از جملهی آن نبوت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است؛ به دلیل این فرمودهی خداوند:
﴿الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَالْإِنْجِيلِ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلَالَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ أُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ١٥٧﴾ [الأعراف: 157].
«همانها که از فرستاده (خدا)، پیامبر «امّى» پیروى مىکنند، پیامبرى که صفاتش را، در تورات و انجیلى که نزدشان است، مىیابند آنها را به معروف دستور مىدهد، و از منکر باز میدارد أشیاء پاکیزه را براى آنها حلال مىشمرد، و ناپاکیها را تحریم مى کند و بارهاى سنگین، و زنجیرهایى را که بر آنها بود، (از دوش و گردنشان) بر مىدارد، پس کسانى که به او ایمان آوردند، و حمایت و یاریش کردند، و از نورى که با او نازل شده پیروى نمودند، آنان رستگارانند».
و این همان نبوت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است که به طغیان و کفر اهل کتاب افزود نه امامت علی رضی الله عنه و دیگر ائمه؛ چون خداوند متعال هرگز آن را ذکر نکرده و در نظر اهل کتاب مکتوب نبوده و از آنان مطالبه نشده است. و «امامت» مورد بحث میان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و اهل کتاب نبوده تا بر کفر و عصیان آنان چیزی را بیفزاید یا چیزی از آن را بکاهد.
همانا ﴿وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ﴾ در آیهی 68 همان ﴿وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ﴾ در آیهی 66، و ﴿مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ﴾ در آیهی 67 است، پس این آیات چه ارتباطی با «امامت» دارند و «امامت» چه ارتباطی با این آیات دارند؟
این آیه فرمانی است از جانب خداوند متعال به پیامبرش صلی الله علیه و آله و سلم که تمامی آنچه که بر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نازل شده بدون استثناء به مردم تبلیغ نماید، اگر چه کافران و منافقان و کسانی که در دلشان بیماری دارند، آن را ناپسند بدانند و از آن بدشان آید. در نتیجه، علیه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دسیسه چینی کنند و قصد اذیت یا کشتن او را داشته باشند. پس انجام دهند آنچه که میخواهند؛ چرا که خداوند عزوجل او را از اذیت و آزار و قصد سوء دشمنان حمایت و محافظت میکند. پس اگر به خاطر ترس و تقیه چیزی را از آنچه که بر او نازل شده کتمان نماید، هیچ عذری در کتمان آن برایش نمانده است، و گرنه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم وظیفهی تبلیغ رسالت را ادا نکرده است. همانا تبلیغ باید به گونهی کامل و فراگیر و همه جانبه باشد، و این به حمایت کامل و همه جانبه احتیاج دارد، که تنها خداوند، قادر به این کار است. به همین خاطر این را برای پیامبرش عهدهدار شده و میفرماید:
﴿وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ﴾ [المائدة: 67].
و خداوند تو را از (خطرات احتمالی کافران و اذیت و آزار) مردمان محفوظ میدارد».
و این خاص پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است. اما مسلمان عادی به تبلیغ تمامی آنچه که از سوی خدا نازل شده، مکلف نیستند مگر در حد تواناییشان. پس اگر وی از قتل یا آزار شدید بر جانش ترسید، تبلیغ از وی ساقط میشود، زیرا خداوند میفرماید:
﴿لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا﴾ [البقرة: 286].
«خدا کسی را جز به اندازهی تواناییاش مکلف نمینماید».
و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم میفرماید: «مَنْ رَأَى مِنْكُمْ مُنْكَرًا فَلْيُغَيِّرْهُ بِيَدِهِ، فَإِنْ لَمْ يَسْتَطِعْ فَبِلِسَانِهِ, فَإِنْ لَمْ يَسْتَطِعْ فَبِقَلْبِهِ, وَذَلِكَ أَضْعَف الْإِيمَان»[49]
«هر یک از شما کار ناپسندی را دید، با دستش مانع از آن شود و آن را تغییر دهد. اگر نتوانست با زبانش این کار را انجام دهد و اگر نتوانست با قلبش این کار را انجام دهد. و این ضعیفترین حد ایمان است».
اما پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در حد توانش است که تمامی آنچه که بر او نازل شده تبلیغ نماید، زیرا خداوند متعال شخصاً حفظ و حمایت او را عهدهدار شده است. به همین خاطر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هنگامی که این آیه نازل شد، محافظان و نگهبانانش را روانهی خانههایشان کرد؛ از عایشه رضی الله عنها روایت است که میگوید: رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم تا هنگام نزول آیهی ﴿وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ﴾ محافظت و پاسداری میشد، پس از نزول آن سرش را از پنجره بیرون آورد و فرمود: ای مردم! از کنار من بروید، زیرا خدا از من حمایت و محافظت میکند»[50].
همانا کسی که جهت اثبات امامت به این آیه استدلال میکند، نیاز دارد به اینکه این معنای آیه – که برایش بیان کردیم – را به طور قطع و جزم نفی کند، و همچنین نیاز دارد به اینکه آن معنایی را که خود میگوید به طور قطع و جزم اثبات نماید که هر دو محال است. پس استدلال به این آیه باطل و ساقط میگردد.
کدام یک مهمتر است امامت علی یا طلاق زن و ازدواج با وی؟
امامیه ادعا میکنند که هنگامی که خداوند متعال به پیامبرش دستور داد تا امامت علی را به مردم ابلاغ نماید، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم متردد بود و امامت علی را ابلاغ نکرد از ترس اینکه مردم او را به دوست داشتن عموزادهاش متهم کنند، تا اینکه خدا این آیه را نازل کرد. دیگر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از آن لحظه بعد در اجرای فرمان خداوند هیچ تردیدی را به خود راه نداد. پس پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برخاست و مردم را در مکانی به نام «غدیر خم» جمع کرد و امامت علی را به آنان ابلاغ نمود. آنگاه خداوند متعال این آیه را نازل فرمود:
﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا﴾ [المائدة: 3].
«امروزه دینتان را براى شما کامل کردم و نعمت خویش را بر شما تمام نمودم و اسلام را [به عنوان] دین براى شما پسندیدم».
بدون شک این سخنان اضافی از جانب خودشان است، و ای کاش میتوانستند این آیه را بر آنچه که میخواهند حمل کنند. و گرنه آیا امامت علی رضی الله عنه – اگر حق میبود – شأن و منزلتش کمتر از طلاق زنی و ازدواج با اوست؟ که در قرآن با نص صریح و واضح نیامده است، در حالی که در قرآن ماجرای طلاق دادن زینب بنت حجش از زید بن حارثه – که پسر خواندهی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بود – و سپس ازدواج با او به فرمان خداوند آمده است. پس از این فرمان، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از ترس مردم در اجرای این فرمان مردد بود تا اینکه خداوند شدیداً او را مورد عتاب قرار داد و فرمود:
﴿وَإِذْ تَقُولُ لِلَّذِي أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَأَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَاتَّقِ اللَّهَ وَتُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْدِيهِ وَتَخْشَى النَّاسَ وَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَاهُ فَلَمَّا قَضَى زَيْدٌ مِنْهَا وَطَرًا زَوَّجْنَاكَهَا لِكَيْ لَا يَكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِي أَزْوَاجِ أَدْعِيَائِهِمْ إِذَا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَرًا وَكَانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا٣٧ مَا كَانَ عَلَى النَّبِيِّ مِنْ حَرَجٍ فِيمَا فَرَضَ اللَّهُ لَهُ سُنَّةَ اللَّهِ فِي الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَكَانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَرًا مَقْدُورًا٣٨ الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللَّهِ وَيَخْشَوْنَهُ وَلَا يَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلَّا اللَّهَ وَكَفَى بِاللَّهِ حَسِيبًا٣٩ مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِكُمْ وَلَكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ وَكَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمًا٤٠﴾ [الأحزاب: 37-40].
«(یادآور شو) زمانی را که به کسی (زید بن حارثه نام) که خداوند (با هدایت دادن وی به اسلام) بدو نعمت داده بود، و تو نیز (با تربیت کردن و آزاد نمودن وی) بدو لطف کرده بودی، میگفتی: همسرت (زینب بنت حجش) را نگاه دار و از خدا بترس. (ای پیغمبر)! تو چیزی را در دل پنهان میداشتی که خداوند آن را آشکار میسازد، و از مردم میترسیدی، در حالی که خداوند سزاوارتر است که از او بترسی. هنگامی که زید نیاز خود را بدو به پایان برد (و بر اثر سنگدلی و ناسازگاری زینب، مجبور به طلاق شد و وی را رها کرد) ما او را به همسری تو درآوردیم، تا مشکلی برای مؤمنان در ازدواج با همسران پسر خواندگان خود نباشد، بدان گاه که نیاز خود را بدانان به پایان ببرند (و طلاقشان دهند). فرمان خدا باید انجام بشود. هیچ گونه گناه و تقصیری بر پیغمبر نیست در انجام چیزی که خدا بر او واجب و لازم کرده باشد. این سنت الهی، در مورد پیغمبران (ملتهای) پیشین نیز جاری بود است، و فرمان خدا همواره روی حساب و برنامهی دقیقی است و باید به مرحلهی اجرا در آید. (پیغمبران پیشین، یعنی آن) کسانی که (برنامهها و) رسالتهای خدا را (به مردم) میرساندند، و از او میترسیدند و از کسی جز خدا نمیترسیدند، و همین بس که خدا حسابگر (زحمات و پاداش دهندهی اعمال آنان) باشد. محمد پدر (نسبی) هیچ یک از مردان شما (نه زید و نه دیگری) نبوده (تا ازدواج با زینب بر او حرام باشد) و بلکه فرستادهی خدا و آخرین پیغمبران است (و رابطهی او با شما رابطهی نبوت و رهبری است). و خدا از همه چیز آگاه بوده و هست».
پر واضح است که آیات مذکور به صراحت آن حادثه را ذکر کرده تا جایی که به صراحت اسم «زید»، پسر خواندهی رسول الله و شوهر اول زینب را ذکر کرده است. همچنین تصریح کرده که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در اجرای فرمان خداوند راجع به طلاق دادن زینب از زید بن حارثه و سپس ازدواج با وی، متردد بود. پس چرا ادعای امامیه و آن ماجرایشان در قرآن ذکر نشده همچنان که این ماجرا ذکر شده است؟ در حالی که ماجرای آنان – اگر حق میبود – و همچنین اسم «علی» اولیتر و شایستهتر به ذکر است و بیشتر نیاز به تصریح دارد.
﴿أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ﴾ [النساء: 59].
«ای کسانی که ایمان آوردهاید)، از خدا (با پیروی از قرآن) و از پیغمبر (خدا، محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم با تمسک به سنت او) اطاعت کنید، و از کارداران و فرماندهان مسلمان خود فرمانبرداری نمائید (مادام که دادگر و حقگرا بوده و مجری احکام شریعت اسلام باشند)».
استدلال به این آیهی کریمه جهت اثبات امامت متکی بر اعتبار این امر است که مقصود خداوند از عبارت «أولی الأمر» در این آیه، فقط امامان معصوم باشد و لا غیر.
و نهایت آن، این است که این آیه برای اثبات مقصود امامیه، متشابه است، و استدلال به آیهی متشابه در اصول درست نیست و برای اثبات اصول دین باید حتماً دلیل محکم و صریحی وجود داشته باشد که این آیه، چنان نیست، زیرا لفظ «أولی الأمر» مشترک است میان فرماندهان و علماء. بلکه حتی پدر، ولیامر فرزند و شوهر، ولیامر زن است. و هر انسانِ پیرو و مأموری، اطاعت از ولی امرش بر او واجب است بدون آنکه عصمت برای آنان شرط باشد.
حتی خود شیعیان، به فقهاءشان، اولی الامر میگویند، و هر یک از آنان را «ولی امر مسلمین» مینامند، و بدون شک فقهاء معصوم نیستند و در عین حال اطاعت و پیروی از ایشان واجب است. بنابراین، شرط نیست که «أولی الأمر» (صاحبان امر) امامان معصوم باشند. بنابراین، استدلال به این آیه جهت اثبات امامت، باطل و بیاساس است.
از جمله چیزهایی که استدلال به آیهی فوق الذکر جهت اثبات امامت را باطل مینماید، این است که این آیه، تتمه و دنبالهای دارد، و آن این است:
﴿فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ﴾ [النساء: 59].
«و اگر در چیزی اختلاف داشتید (و در امری از امور کشمکش پیدا کردید) آن را به خدا (با عرضهی به قرآن) و پیغمبر او (با رجوع به سنت نبوی) برگردانید».
با توجه به این قسمت از آیه، خود ولی امر هم زیر مجموعهی اختلاف کنندگان قرار میگیرد، از این رو عصمتش باطل میشود و منازعه و کشمکش او امری جایز است؛ چون خداوند متعال به هنگام اختلاف و کشمکش دستور داده که آن اختلاف و کشمکش را فقط به دو منبع برگردانند: «خدا و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم »، سومی در کار نیست و «ولی امر» چیز دیگری غیر از آن دو منبع است.
کلینی به این نکته پی برده، از این رو راه فراری ندیده جز گستاخی بر بازیچه گرفتن و تحریف این آیه. وی با سند خود از ابوجعفر علیه السلام دربارهی این فرمودهی خداوند متعال: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ﴾ [النساء: 59] روایت کرده که ابوجعفر گوید: «منظور از «اولیالامر» ما هستیم. پس خداوند به همهی مؤمنان تا روز قیامت دستور داده که از ما اطاعت و پیروی نمایند و عبارت: «فإن خفتم تنازعاً في أمر فردوه إلى الله وإلى الرسول وإلى أولي الأمر منكم»[51] نیز نازل شده است. پس چگونه خداوند عزوجل به اطاعت و پیروی از صاحبان امر دستور میدهد و از آن طرف منازعه و اختلافشان را جایز میداند؟ همانا این قسمت اخیر[52] به مخاطبان این آیه گفته شده است: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ﴾ [النساء: 59][53]
پس کلینی اقرار میکند که این آیه اختلاف «أولی الأمر» را جایز میداند، و این با «عصمت ائمه» که شرط «امامتشان» است، مغایرت دارد؛ از اینرو، قائل به تحریف آن است. واگر نص آیه بر «امامت» دلالت میکرد، ناچار به این کار نمیگردید[54].
﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي﴾ [المائدة: 3].
«امروزه (احکام) دین شما را برایتان کامل کردم و (با عزت بخشیدن به شما و استوار داشتن گامهایتان) نعمت خود را بر شما تکمیل نمودم».
در اینجا این سؤال را مطرح میکنیم که این آیه چه ربطی به امامت عام، صرف نظر از امامت خاص علی رضی الله عنه و دیگر ائمه دارد؟!
باید جواب از منطوق خود آیه به طور نص نه از روی استنباط باشد همان طور که همهی اصول دین بدین طریق اثبات میشوند.
اگر آیه بدین صورت بر امامت دلالت نداشته باشد، استدلال بدان باطل است، و استدلال به آن جهت اثبات امامت، ـ در بهترین حالش – پیروی از آیهی متشابه است. و این کار منحرفان و بیماردلان است، چنانچه پرودگار عالمیان و بهترین حاکمین، بدان حکم نموده است.
ابراهیم زنجانی در استدلال به این آیه برای اثبات امامت میگوید: «بدون شک انتصاب امام از مهمترین و بزرگترین امور دینی و از مهمترین مصالح مسلمانان است، پس واجب است که قبل از نزول این آیه، انتصاب امام واقع شده باشد»[55].
ما برای باطل نمودن استدلالات ایشان، بیشتر از تکرار این سخنش کاری نخواهیم کرد. بنابر این میگوییم: اگر «انتصاب امام از بزرگترین امور دینی و از مهمترین مصالح مسلمانان است، پس واجب است که انتصاب او قبل از نزول این آیه باشد» و گرنه حجتی در آیه برای اثبات این مدعا نیست.
همانا حجت آیه بر اساس امری خارج از آن، بنا شده است و این مستلزم آن است که آیه ذاتاً حجت نباشد، و آنچه که ذاتاً حجت نباشد نمیتوان به عنوان حجت و دلیل قلمداد کرد؛ از این رو، استدلال بدان ساقط میشود بلکه این آیه خود، حجت و دلیل بطلان «امامت» است؛ زیرا «امامت» جزو دینی نیست که از کامل بودن آن خبر داده شده است. و این آیه از آخرین آیاتی است که نازل شده، و احکام دین به وسیلهی آن کامل شده و نعمت هدایت هم به وسیلهی آن تکمیل گشته است، و ما، در هیچ یک از آیاتی که قبل از این آیه نازل شده نمیبینیم که به «امامت» تصریح نموده باشد.
اگر عقاید با چنین شیوهای اثبات میشد، هر انسانی آنچه که میخواست ادعا مینمود و بدان معتقد میبود و میگفت: «بدون شک این مسئله از بزرگترین امور دینی و از مهمترین مصالح مسلمانان است، پس ناچاراً باید این امر قبل از نزول این آیه واقع شده باشد». حتی نبوت مسیلمه کذاب! و آن وقت در این باره گفته میشد: همانا دلیل نبوت مسیلمه، این فرمودهی خداوند است که میفرماید: ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي﴾ [المائدة: 3] و میگفتند: «بدون شک انتصاب مسیلمه به عنوان پیامبر از بزرگترین امور دینی و از مهمترین مصالح مسلمانان است، پس واجب است که انتصاب او به عنوان پیامبر قبل از نزول این آیه واقع شده باشد». اما مسیلمه از ذوق عربی برخوردار بود و زبان عربی را خوب میدانست، از این رو به این آیه برای اثبات پیامبری خود، استدلال ننمود.
اگر میگفتیم: همانا دلیل ما برای امامت ابوبکر صدیق رضی الله عنه ، آیهی ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ﴾ است، زیرا امامت ابوبکر صدیق رضی الله عنه از بزرگترین امور دینی و از مهمترین مصالح مسلمانان است... تا آخر. بر این اساس، سخن ما درست میبود.
اثبات «امامت» با توجه به این آیه، نیازمند آن است که قبلاً اثبات شده باشد که «امامت» (از بزرگترین امور دینی و از مهمترین مصالح مسلمانان....) است. این بدان معناست که این دلیل (آیهی مذکور) – برای اثبات امامت – نیاز به دلیل دیگری دارد. یعنی ما اثبات میکنیم که «امامت» از بزرگترین امور دین است، به دلیل آنکه «امامت» از بزرگترین امور دین است. و این همان «دَور»ی است که در منطق، ممتنع و محال است.
همانا استدلال برای اثبات امری با دلیلی که خود نیازمند اثبات آن امر از قبل باشد، هر دو را نیازمند یکدیگر قرار میدهد؛ در نتیجه دچار «دور»، و داستان تخم مرغ و مرغ که کدام یک قبلاً به وجود آمده، میگردیم که این هم باطل است. اما این، منطق زنجانی و همهی کسانی است که به این آیه برای اثبات «امامت» استدلال میکنند.
همانا نگاهی گذرا به همهی آیه روشن میسازد که موضوع چیز دیگری است و هیچ ربطی به «امامت» ندارد. خداوند متعال میفرماید:
﴿حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَالدَّمُ وَلَحْمُ الْخِنْزِيرِ وَمَا أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ وَالْمُنْخَنِقَةُ وَالْمَوْقُوذَةُ وَالْمُتَرَدِّيَةُ وَالنَّطِيحَةُ وَمَا أَكَلَ السَّبُعُ إِلَّا مَا ذَكَّيْتُمْ وَمَا ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ وَأَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلَامِ ذَلِكُمْ فِسْقٌ الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ فَلَا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا فَمَنِ اضْطُرَّ فِي مَخْمَصَةٍ غَيْرَ مُتَجَانِفٍ لِإِثْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ٣﴾ [المائدة: 3].
«(ای مؤمنان)! بر شما حرام است (خوردن گوشت) مردار، خون (جاری)، گوشت خوک، حیواناتی که خفه شدهاند، حیواناتی که با شکنجه و کتک کشته شدهاند، آنهائی که از بلندی پرت شده و مردهاند، آنهایی که بر اثر شاخ زدن حیوانات دیگر مردهاند، حیواناتی که درنده از بدن آنها چیزی خورده و بدان سبب مردهاند، مگر اینکه (قبل از مرگ بدآنها رسیده و) آنها را سر بریده باشید، حیواناتی که برای نزدیکی به بتان قربانی شدهاند، و بر شما حرام است که با چوبههای تیر به پیشگوئی پردازید و از غیب سخن گوئید، همهی اینها برای شما گناه بزرگ و خروج از فرمان یزدان است. از امروز کافران از (نابود کردن) دین شما مأیوس گشتهاند و میدانند این دین ماندگان و جاودانه است)، پس از آنان نترسید و از من بترسید. امروزه (احکام) دین شما را برایتان کامل کردم و (با عزت بخشیدن به شما و استوار داشتن گامهایتان) نعمت خود را بر شما تکمیل نمودم و اسلام را به عنان آئین خداپسند برای شما برگزیدم. اما کسی که در حال گرسنگی ناچار شود (از محرمات سابق چیزی بخورد تا هلاک نشود) و متمایل به گناه نباشد (و عملاً نخواهد چنین کند، مانعی ندارد) چرا که خداوند بخشندهی مهربان است (و از مضطر صرف نظر میکند و برای او مقدار نیاز را مباح مینماید)».
«امامت» چه ربطی به مردار، خون،گوشت خوک، حیواناتی که خفه شدهاند و حیواناتی که با شکنجه و کتک کشته شدهاند و... دارد؟! یک ذوق لغوی چگونه میتواند «امامت» را با این امور جمع کند و در کنار آنها بیاورد؟ در حالی که اصلاً نامی از امامت در این آیه به میان نیامده است. مگر اینکه چیزی که از جنس موارد مذکور در آیه است، ذکر نشده باشد. این در حالی است که امامیه در کتابهایشان از حضرت علی رضی الله عنه روایت کرهاند که او گوید: «همانا این کارتان نزد من از دوال کفشم، بسیار بیارزشتر است».
اثبات امامت از این آیه امکانپذیر نیست مگر اینکه گفته شود: این آیه تحریف شده؛ همچنان که کلینی این ادعا را دربارهی آیهی قبلی اظهار نموده است – و یا گفته شود: این نص، بدون هیچ مناسبتی، امامت را در بر گرفته است و این سخنی است باطل و کفر.
﴿قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى﴾ [الشورى: 23].
«بگو: در برابر آن (همه نعمت که در پرتو دعوت اسلام به شما خواهد رسید) از شما پاداش و مزدی نمیخواهم جز عشق و علاقه نزدیکی (به خدا) را (که سود آن هم عاید خودتان میگردد)».
میپرسیم: دلیل در این آیه برای اثبات امامت کجاست؟ در کدام قسمت یا کلمه از نص چنین چیزی وجود دارد؟
نهایت این نص برای اثبات امامت آن است که متشابه است و استدلال به آیات متشابه در اصول درست نیست و برای اثبات اصول دین تنها استدلال به نص محکم و صریحی که به صراحت و وضوح بر مقصود دلالت میکند، درست است.
و آنچه که امامیه بدان استدلال نمودهاند در دلالت بر قضیهی امامت صریح نیست، از این رو استدلال به آیهی فوق جهت اثبات امامت باطل میباشد.
به خاطر ارائهی توضیحاتی اضافی و بهتر روشن شدن قضیه میگوییم: همانا استدلال به این آیه برای اثبات قضیهی امامت درست نیست مگر بعد از جایز دانستن چهار مانعی که جایز دانستن آنها محال است. این چهار مانع عبارتند از:
1- پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به خاطر دعوتش، اجر و مزد را از مردم میخواست.
2- این اجر و پاداش، همان مودت، یعنی امامت است.
3- عشق و علاقه نزدیکی (به خدا) به معنای خویشاوندان است.
4- خویشاوندان هم، تنها علی است. یا علی و فاطمه و حسن و حسین است.
همهی اینها بنا به دلایل زیر، محال و غیر ممکن هستند:
1- این آیه، اساساً هیچ ارتباطی با اشخاص ندارد.
زیرا کلمهی «القربی» در لغت معنایی ذهنی دارد و آن هم، نزدیکی از لحاظ نسب و خویشاوندی است و منظور از آن، ذات یا شخص نیست. مانند شجاعت و علم، که اگر بخواهیم این الفاظ را به کسانی نسبت دهیم، یا کلمهی «ذی و یا ذوی» را به آنها اضافه میکنیم و میگوییم: ذو قربی (خویشاوند و نزدیک)، ذو شجاعة (شجاع) و ذو علم (عالم)، و یا ساختار الفاظ را تغییر میدهیم و به صورت صفت میآوریم و میگوییم: قریب یا اقارب (نزدیک یا نزدیکان)، شجاع و عالم. در غیر این صورت معانیای ذهنی باقی میماند که هیچ ارتباطی با اشخاص یا ذوات ندارند.
در «مختار الصحاح» رازی آمده است: «القرابة» و «القربی» به معنای نزدیکی از لحاظ نسب و خویشاوندی است. و این دو کلمه در اصل مصدرند. مثلاً میگویی: «بینهما قرابة وقرب وقربی ومقربة: «میان آن دو، نزدیکی و رابطهی خویشاوندی وجود دارد». یا میگویی: «وهو قریبي وذو قرابتي»: «او نزدیک و خویشاوند من است». «هم أقربائي وأقاربي»: «آنان نزدیکان و خویشاوندان من هستند».
بنابراین، اگر منظور خداوند از این لفظ، کسی میبود، میفرمود: «إِلا الْمَوَدَّة فِي ذوي الْقُرْبَى» «جز دوستی در خویشاوند». همان گونه که در جاهای متعددی از قرآن آمده است؛ مانند آیات زیر:
﴿وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا وَذِي الْقُرْبَى﴾ [البقرة: 83].
«و نسبت به پدر و مادر و نزدیکان و... نیکی کنید».
﴿وَآتَى الْمَالَ عَلَى حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبَى﴾ [البقرة: 177].
«و مال (خود) را با وجود علاقهای که بدان دارد (و یا به سبب دوست داشت خدا، و یا با طیب خاطر) به خویشاوندان و... دهد».
﴿وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ﴾ [الإسراء: 26].
«حق خویشاوند را (از قبیل: صلهی رحم و نیکوئی و مودّت و محبت) و... بپرداز».
ملاحظه میکنید که در این آیات، خداوند نفرموده: «القربی» (نزدیکی) بلکه فرموده: «ذی القربی» و «ذوی القربی» و «ذا القربی» (نزدیکان و خویشاوندان).
بعضی مواقع کلمهی «أولوا» به جای «ذوی» و «ذی» به «القربی» اضافه میشود؛ مانند این آیه:
﴿وَإِذَا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُو الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينُ فَارْزُقُوهُمْ مِنْهُ﴾ [النساء: 8].
«و هر گاه خویشاوندان (فقیر شخص مرده) و یتیمان و مستمندان (غیر خویشاوند) بر تقسیم (ارث) حضور پیدا کردند، چیزی از آن اموال را بدانان بدهید....».
در اینجا هم خداوند نگفته: «القربی».
یا مانند این آیه:
﴿مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ وَالَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ وَلَوْ كَانُوا أُولِي قُرْبَى﴾ [التوبة:113].
«پیغمبر و مؤمنان را نسزد که برای مشرکان طلب آمرزش کنند، هر چند که خویشاوند باشند....».
در این آیه هم خداوند نفرموده: «قربی».
پس اگر منظور خداوند متعال، نزدیکان و خویشاوند پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم میبود، میفرمود:
﴿قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي ذوى الْقُرْبَى﴾ [الشورى: 23].
«بگو: در برابر آن دعوت، پاداش و مزدی از شما نمیخواهم جز دوستی و مودت در نزدیکان و خویشاوندان».
اما این را نگفته، بلکه فرموده است: ﴿إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى﴾ «جز دوستی و مودت در خویشاوندی».
بنابراین، استدلال بر امامت به آیهی فوق باطل است؛ زیرا پایه و اساس آن و دلیل لغویاش باطل است، و بر چیزی که هیچ اساس و پایهای ندارد، چیزی بنا نمیشود.
2- به فرض از روی جدل میگوییم: کلمهی «القربی» به معنای نزدیکان و خویشاوندان است، پس چه چیزی باعث شده که ما به طور قطع، معنی آن را تنها بر علی حمل کنیم در حالی که نزدیکان پیامبر زیادند و تنها علی نیست؟!
3- همانا «المودة» (دوستی) در هیچ حالی، نه از نظر لغوی و نه از نظر اصطلاحی، به معنای «امامت» نیست.
خداوند متعال میفرماید:
﴿وَلَئِنْ أَصَابَكُمْ فَضْلٌ مِنَ اللَّهِ لَيَقُولَنَّ كَأَنْ لَمْ تَكُنْ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُ مَوَدَّةٌ يَا لَيْتَنِي كُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزًا عَظِيمًا٧٣﴾ [النساء: 73].
«و اگر رحمت خدا در برتان گرفت (و پیروزی و غنیمتی به شما دست داد) درست مثل اینکه هرگز میان شما و ایشان مودت و دوستی نبوده، (منافقان) میگویند: ای کاش ما هم با آنان میبودیم و (از این پیروزی و دستاورد فراوان غنیمت) بسی بهره میبردیم».
﴿وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ قَالُوا إِنَّا نَصَارَى﴾ [المائدة: 82].
«(ای پیغمبر)! خواهی دید که مهربانترین مردم برای مؤمنان، کسانیاند که خود را مسیحی مینامند».
﴿وَقَالَ إِنَّمَا اتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْثَانًا مَوَدَّةَ بَيْنِكُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾ [العنكبوت:25].
«(ابراهیم خطاب به قوم خود) گفت: شما غیر از خدا، بتهایی را برای خویشتن برگزیدهاید تنها به خاطر محبت (بزهکارانهای که در زندگی دنیا میان خودتان (نسبت به آباء و اجداد و قوم و قبیلهی خویش) دارید.....».
﴿وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِتَسْكُنُوا إِلَيْهَا وَجَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً﴾ [الروم: 21].
«و یکی از نشانههای (دال بر قدرت و عظمت) خدا این است که از جنس خودتان همسرانی را برای شما آفرید تا در کنار آنان (در پرتو جاذبه و کشش قلبی) بیارامید، و در میان شما و ایشان مهر و محبت انداخت».
میان «مودت» در آیات فوق و دیگر آیات و میان «امامت» هیچ رابطهای نیست. پس استدلال به آیهی ﴿قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى﴾ [الشورى:23] جهت اثبات امامت، بیمعناست.
همانا آیات قرآن، کلام است و کلام هم قواعدی دارد که بدون آن قواعد، درست نیست؛ اولین قاعده از قواعد کلام آن است که معنای مقصود باید به گونهای باشد که از نظر لغوی، تفسیر کلام یا لفظ به وسیلهی آن معنا، صحیح باشد.
استدلال به این آیه جهت اثبات امامت، براساس دو قاعدهی زیر بنا میشود:
الف) کلمهی «القربی» از نظر لغوی به معنای نزدیکان و خویشاوندان باشد، که بیاساس بودن این قاعده، آشکار و روشن است.
ب – «مودت» در آیهی فوق به معنای «امامت» باشد، که این قاعده هم از اساس، باطل و بیپایه است.
هر بنایی که قواعد و بنیادش، ویران باشد، خود بنا هم ویران و خراب است و نمیتواند پابرجا بماند؛ همچنان که خداوند متعال میفرماید:
﴿فَأَتَى اللَّهُ بُنْيَانَهُمْ مِنَ الْقَوَاعِدِ فَخَرَّ عَلَيْهِمُ السَّقْفُ مِنْ فَوْقِهِمْ﴾ [النحل: 26].
«ولی خدا به سراغ شالودهی (زندگی) آنان رفته است و آنان را از اساس ویران کرده است، و سقف (خانهها) از بالای سرشان بر سرشان فرو ریخته است».
همهی اینها زمانی است که آن مسأله، یک مسألهی فرعی باشد! اما اگر یک مسألهی اصولی مانند «امامت» باشد، قضیه، شدیدتر است؛ زیرا قاعده موجب آن است که معنای مقصود باید به گونهای باشد که تفسیر لفظ جز به وسیلهی آن صحیح نباشد؛ و معنای «امامت» جزو هیچ کدام از تفاسیر محتمل لفظ نیست.
این بدان معناست که بحث در این موضوع اساساً درست نیست.
4- پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در برابر دعوتش پاداش و مزدی را نمیخواست؛ این امر بنا به نص قرآن، قطعی و یقینی است. خداوند متعال میفرماید:
﴿وَمَا تَسْأَلُهُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعَالَمِينَ١٠٤﴾ [يوسف: 104].
«تو در برابر این (اندرز و راهنمائی)، پاداشی از ایشان نمیخواهی، (پس اگر آنان نپذیرفتند غمگین مباش، چرا که دیگران اندر شکم مادر و پشت پدرند و بدان میگروند، و تنها این قرآن برای گروهی از مردمان این زمان نیامده است، بلکه) قرآن جز پند و اندرزی برای همهی جهانیان نیست».
﴿قُلْ مَا سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ﴾ [سبأ: 47]
«بگو هر مزدی که (در قبال تبلیغ دعوت آسمانی) از شما خواسته باشم، برای خودتان. (من پاداش مادی چشم نمیدارم، و بلکه) اجر و مزد من بر خداست و بس».
﴿قُلْ مَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفِينَ٨٦﴾ [ص: 86].
«(ای پیغمبر) بگو: من از شما در مقابل تبلیغ قرآن و رساندن دین خدا هیچ پاداشی نمیطلبم، و از زمرهی مدعیان (دروغین نبوت هم) نیستم (و آنچه میگویم ساختگی نبوده و از پیش خود به هم نمیبافم».
و وقتی که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم در مقابل دعوتش مزد و پاداش را از کسی جز خدا نمیخواسته، بنابراین، موضوع از اساس باطل است؛ زیرا موضوع امامت با توجه به آیهی ﴿قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى﴾ بر این اساس بنا شده که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ، در مقابل دعوتش، پاداش و مزدی که همان امامت علی است، را از مردمان میخواسته، و این مخالف آن است به طور قطع در قرآن ثابت شده که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در مقابل دعوتش پاداش و مزدی را از کسی نمیخواست. این از یک طرف، از طرف دیگر، درخواست پاداش و مزد در مقابل یک چیز، به عنوان بهای آن چیز تنها زمانی است که خریدار، خرید آن چیز را قبول کرده باشد و گرنه آن فرد بهای آن چیز را از خریدار مطالبه نمیکرد.
همانا این آیه متوجه کفاری است که از اساس دعوت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را نپذیرفتند، پس در قبال چه چیزی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پاداش و مزد را به عنوان بهای آن، مطالبه کند؟ و این پاداش و مزد هم، «امامت» علی است؟ در حالی که علی آن موقع خردسال بوده است! آیا کافران، نخست نبوت محمد صلی الله علیه و آله و سلم را پذیرفتند تا بعداً قبول «امامت» از آنان خواسته شود؟!
شاید کسی راجع به معنی این آیه سؤال کند، در جواب میگوییم: معنی آیه این است که: «ای پیغمبر! بگو: در برابر دعوتم، مزد یا مالی را از شما نمیخواهم. نهایت چیزی که از شما میخواهم این است مرا به خاطر خویشاوندی با شما، دوست بدارید و صلهی رحمی که بین من و شماست، به جای آورید؛ در نتیجه مرا محافظت کنید و به نیکی با من رفتار نمائید و مرا اذیت نکنید؛ چون عدم محافظت و رفتار ناشایست و اذیت کردن میان نزدیکان و خویشاوندان، درست و سزاوار نیست».
و این درخواست، پاداش و مزد در برابر دعوت نیست، بلکه حقی شرعی به خاطر خویشاوندی است و هیچ عیب و ایرادی در مطالبه و درخواست آن نیست؛ زیرا درخواست حق، حق و درست است.
همانا دوستی و علاقهی نزدیکی و صلهی رحم، بر نزدیکان و خویشاوندان واجب است که قریش این امر واجب را با رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم رعایت نکردند.
استثنای موجود در این آیه، استثنای منقطع غیر متصل است؛ استثنای منقطع غیر متصل، استثنایی است که مستثنی جزو مستثنی منه نیست؛ مانند این آیه:
﴿لَا يَسْمَعُونَ فِيهَا لَغْوًا إِلَّا سَلَامًا﴾ [مريم: 62].
که در این آیه، کلمهی «سلام» مستثنی است و در زیر کلمهی «لغو» که مستثنی منه است، داخل نمیگردد، معنای آیه این است که: آنان در بهشت گفتار پوچ و بیهودهای نمیشنوند، لیکن درود (یزدان و فرشتگان و صالحان) را میشنوند.
همچنین در آیهی ﴿قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى﴾ کلمهی «المودة» در زیر کلمهی «أجر» قرار نمیگیرد. و معنای آیه این است: در برابر دعوت، پاداش و مزدی را از شما نمیخواهم، لیکن دوستی و مودت در خویشاوندی را از شما میخواهم؛ زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در برابر دعوت پاداش و مزدی را نمیخواهد.
این آیه معنای دقیقتر دیگری دارد که ابن عباس رضی الله عنهما از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم روایت کرده که ایشان فرمودند: آیه به این معناست که پاداش و مزدی را از شما نمیخواهم مگر اینکه خداوند متعال را دوست بدارید و با اطاعت کردن از وی، به او نزدیک شوید.
پس «مودت» در اینجا، مودت و دوستی خداوند عزوجل است و «القربی» به معنای نزدیکی به خدا از طریق اطاعت کردن از فرامین و دستورات اوست و آیهی دیگری این معنای دقیق را تأیید مینماید؛ آنجا که خداوند متعال میفرماید:
﴿قُلْ مَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلَّا مَنْ شَاءَ أَنْ يَتَّخِذَ إِلَى رَبِّهِ سَبِيلًا٥٧﴾ [الفرقان:57].
«بگو: من در برابر ابلاغ این آئین هیچ گونه پاداشی از شما مطالبه نمیکنم. تنها پاداش من این است که کسی – اگر خواست – راه به سوی پروردگارش در پیش گیرد (و در مسیری که منتهی به رضا و رحمت و پاداش فراوان یزدان است گام بردارد)».
زیرا دوستی و مودت خدا و تقرب به او، معنای کامل، در پیش گرفتن راه به سوی اوست.
ابراهیم زنجانی میگوید: «در صحیح بخاری و صحیح مسلم و در مسند احمد بن حنبل از ابن عباس روایت شده که گوید: هنگامی که آیهی ﴿قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى﴾ نازل شد، صحابه گفتند: ای رسول خدا! نزدیکان تو چه کسانی هستند که دوستی آنها بر ما واجب است؟ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «علی و فاطمه و دو پسرش (حسن و حسین)»[56].
این دروغی زشت!! و ادعائی باطل و بیاساس است، چون این روایت در صحیح بخاری و صحیح مسلم و مسند احمد بن حنبل، وجود ندارد.
بلکه آنچه در این زمینه در صحیح بخاری و مسند احمد وجود دارد، کاملاً خلاف آن است. و امام مسلم اصلاً در این موضوع چیزی نیاورده است. بخاری روایت کرده که ابن عباس، سخن سعید بن جبیر را دربارهی تفسیر آیه به نزدیکی خاندان محمد صلی الله علیه و آله و سلم ، رد کرد و به او گفت: «همانا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با تمامی قبایل قریش ارتباط و همبستگی خویشاوندی داشت، آنگاه بر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نازل شد که تنها این را از شما میخواهم که رابطهی نزدیکی میان من و شما را برقرار سازید و آن را حفظ نمائید».
و احمد بن حنبل در مسند خود روایت نموده که «از ابن عباس راجع به آیهی ﴿قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى﴾ سؤال شد، سعید بن جبیر گفت: منظور نزدیکی خاندان محمد صلی الله علیه و آله و سلم است. راوی گوید: ابن عباس (به سعید بن جبیر) گفت: عجله کردی، همانا رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم با تمامی قبایل قریش رابطهی نزدیکی و خویشاوندی داشت، پس پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به آنان گفت که من چیزی از شما نمیخواهم مگر آنکه رابطهی نزدیکی و خویشاوندی میان من و شما را حفظ کنید و مد نظر داشته باشید».
بخاری و مسلم و احمد تا این اندازه جاهل نیستند که چیزی را روایت کنند که از نظر عقلی و لغوی، مردود باشد! این آیه، از آیات مکی است و حسن و حسین رضی الله عنهما پس از هجرت در مدینه به دنیا آمدند.
استعمال لفظ «القربی» و «القرابة» در خویشاوندان و نزدیکان، کار عوام است و فصیح نمیباشد، گفتنی است که این معنا در زبان قرآن، یا زبان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و یا زبان عموم صحابه نیامده است، زیرا آنان عرب اصیل بودند. و ظاهراً سعید بن جبیر رحمه الله این معنا را از جهت عجم بودنش آورده است.
پس آورندهی این روایت، (و نسبت دادن آن به صحیحین و مسند احمد) دروغگو و نادانی است که نمیداند چگونه دروغ میگوید!
نسبت دادن این روایت به منابعی که خالی از آن است از جانب عالمی که موصوف به «رکن اسلام و ستون علمای برجسته»[57] میباشد، افترائی عظیم است که حتی در شأن عوام الناس هم نیست چه برسد به یک عالم. همانا عالمی مثل او که چنین جرأتی بر دروغ دارد، شایسته است که به «رکن دروغ و ستون دجالان» نامیده شود نه «رکن اسلام و ستون علمای برجسته».
ابراهیم زنجانی میافزاید: «وجوب مودت و دوستی مستلزم وجوب اطاعت است، زیرا مودت تنها با عصمت واجب میگردد»[58]. این هم ادعائی محض است که ذرهای از علم بهره ندارد، پس مودت با عصمت به صورت وجوبی یا استحبابی چه رابطهای دارد؟
خداوند متعال میفرماید:
﴿وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِتَسْكُنُوا إِلَيْهَا وَجَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً﴾ [الروم: 21].
«یکی از نشانههای (دال بر قدرت و عظمت) خدا این است که از جنس خودتان همسرانی را برای شما آفرید تا در کنار آنان (در پرتو جاذبه و کشش قلبی) بیارامید، و در میان شما و ایشان مهر و محبت انداخت».
پس شوهر، زنش را دوست دارد و زن هم شوهرش را دوست دارد و این دوستی هیچ ارتباطی با عصمت یا اطاعت محض ندارد، و یک دوست، رفیقش را دوست دارد و این دوستی هیچ ارتباطی با عصمت یا اطاعت محض از دستورات دیگری ندارد.
در جای دیگر میفرماید:
﴿عَسَى اللَّهُ أَنْ يَجْعَلَ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَ الَّذِينَ عَادَيْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً﴾ [الممتحنة: 7].
«امید است خدا میان شما و میان دشمنانتان (با توفیق دادن آنان به ایمان و پذیرش اسلام) پیوند محبت و دوستی برقرار سازد».
همچنین میفرماید:
﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَعَدُوَّكُمْ أَوْلِيَاءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ﴾ [الممتحنة: 1].
«ای مؤمنان! دشمنان من و دشمنان خویش را به دوستی نگیرید. شما نسبت بدیشان محبت میکنید و مودت میورزید......».
باز در جای دیگری میفرماید:
﴿وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ قَالُوا إِنَّا نَصَارَى﴾ [المائدة: 82].
«(ای پیغمبر)! خواهی دید که مهربانترین مردم برای مؤمنان، کسانیاند که خود را مسیحی مینامند».
﴿فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ٦١﴾ [آل عمران: 61].
«هر گاه بعد از علم و دانشی که (دربارهی مسیح) به تو رسیده است (باز) کسانی با تو به ستیز پرداختند، بدیشان بگو: بیائید ما و فرزندان خود را دعوت میکنیم و شما هم فرزندان خود را فرا خوانید، و ما خود را آماده میسازیم و شما هم خود را آماده سازید، سپس دست دعا به سوی خدا بر میداریم و نفرین خدا را برای دروغگویان تمنا مینمائیم».
نخستین چیزی که استدلال به این آیه را برای امامت باطل میگرداند عبارت است از اینکه آیهی فوق صریح و روشن بر مقصود مورد نظر دلالت نمیکند، بلکه از متشابهات است که استدلال به متشابه نیز در اصول دین صحیح نمیباشد و باید نص محکمی وجود داشته باشد که صریح و روشن بر مقصود دلالت نماید.
استدلال بر پایهی لفظ (وأنفسنا) بنیان شده است که مقتضی مساوات میان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و علی رضی الله عنه در ولایت عامه منهای نبوت میباشد، زیرا علی رضی الله عنه در اینجا به همان پیامبر تبدیل گشته است.
این استنباط – در حالی که استنباط برای اثبات اصول دین هیچ اعتبار و ارزشی ندارد و نمیتوان بدان تکیه کرد – صحیح نیست، و دلیل عدم صحت این استنباط آن است که خداوند متعال همین لفظ را در مواردی استعمال کرده که مساوی نمیباشند. همچنان که در جایی میفرماید:
﴿لَوْلَا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَيْرًا﴾ [النور: 12].
«چرا هنگامی که این تهمت را میشنیدید، نمیبایست مردان و زنان مؤمن نسبت به خود گمان نیک بودن و (پاکدامنی و پاکی) را نیندیشند...؟».
که در اینجا مؤمنان در همه چیز برابر و مثل هم نیستند.
یا در جای دیگری میفرماید:
﴿وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَكُمْ لَا تَسْفِكُونَ دِمَاءَكُمْ وَلَا تُخْرِجُونَ أَنْفُسَكُمْ مِنْ دِيَارِكُمْ﴾ [البقرة: 84].
«و (به یاد آورید) هنگامی را که از شما پیمان گرفتیم که خون یکدیگر را نریزید و همدیگر را از سرزمین و خانه و کاشانهی خوش بیرون نکنید».
و اینان، مساوی و یکسان نبودند و هیچ کدام، نفس دیگری نبود.
یا مانند این آیه که میفرماید:
﴿وَلَا تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ﴾ [الحجرات: 11].
«و همدیگر را طعنه نزنید و مورد عیبجوئی قرار ندهید».
که این آیه هم مستلزم مساوات و برابری طعنه زننده با کسی نیست که مورد طعنه قرار گرفته.
همچنین خداوند در جایی دیگر میفرماید:
﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا﴾ [النساء: 1].
«ای مردمان! از (خشم) پروردگارتان بپرهیزید. پروردگاری که شما را از یک انسان بیافرید و (سپس) همسرش را از نوع او آفرید».
که مردمان همگی مساوی و برابر نیستند در حالی که از یک انسان آفریده شدهاند.
و حواء مثل آدم نیست در حالی که از نفس آدم آفریده شده است. پس اگر علی رضی الله عنه از نفس محمد صلی الله علیه و آله و سلم هم آفریده میشد، چنین چیزی مستلزم مساوات و برابری او با محمد صلی الله علیه و آله و سلم نمیبود.
از دیگر آیاتی که لفظ «نفس» در آنها به کار رفته و هیچ کدام مستلزم مساوات و برابری انسانها با هم نیستند، آیات زیر هستند:
﴿لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾ [آل عمران: 164].
«یقیناً خداوند بر مؤمنان (صدر اسلام) منت نهاد و تفضل کرد بدآنگاه که در میانشان پیغمبری از جنس خودشان بر انگیخت....».
﴿لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ﴾ [التوبة: 128].
«بیگمان پیغمبری (محمد نام) از خود شما (انسانها) به سویتان آمده است....».
﴿وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِتَسْكُنُوا إِلَيْهَا﴾ [الروم: 21].
«و یکی از نشانههای (دال بر قدرت و عظمت) خدا این است که از جنس خودتان همسرانی را برای شما آفرید تا در کنار آنان (در پرتو جاذبه و کشش قلبی) بیارامید».
کلمهی «نفس» موجود در آیات فوق، عام است که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و دیگر انسانها را در بر میگیرد. اگر لفظ را از محتوایش جدا کنیم و تفسیری لفظی و جامد از آن بکنیم، میگوییم: زن (حواء) از نفس شوهر (آدم) آفریده شده؛ بنابراین زن جزئی از شوهر است و جزء چیزی مساوات و برابری بیشتری با آن چیز دارد.
بنابراین، فرمودهی خداوند متعال: ﴿وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ﴾ بر محتوا و مفهومش حمل میشود نه بر صرف لفظش و لفظ از نظر لغوی در هیچ حالی، به معنای مساوات و برابری نیست. و اگر جمعی به یک نفر از میان خود بگویند: «أنفسنا فداک» «جانمان فدایت باد»!، به ذهن احدی خطور نمیکند که آنان در همه چیز، مساوی و مثل هم هستند.
خود علی رضی الله عنه برای اثبات امامت خود به این آیات استدلال ننمود.
امامیه، تنها قول «معصوم» را به عنوان حجت قبول دارند و غیر از قول معصوم حجت دیگری را نمیپذیرند. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم که همهی مسلمانان بر عصمتش اتفاق نظر دارند، قائل به چنین استنباطی (دلالت آیات فوق بر امامت)، نبوده و خود علی رضی الله عنه هم که امامیه قائل به عصمتش هستند، چنین چیزی را نگفته است. و گرنه علی اولین کسی میبود که بدان استدلال مینمود و با کسانی که قبل از او به خلافت رسیدند، بحث مینمود و آنان را متقاعد میکرد و با این آیه و دیگر آیات، بر آنان حجت و دلیل میآورد و 25 سال منتظر نمیشد تا از طریق بیعت به خلافت برسد، آنهم در حالی که به قبولی خلافت مجبور شده بود و میگفت: «دعونی والتمسوا غیری.... وأنا لکم وزیراً خیر لکم منی أمیراً»[59]: «مرا رها کنید و کس دیگری را خلیفه تعیین کنید... اگر من وزیر شما باشم بهتر از آن است که امیر و خلیفهی شما باشم».
راستی چرا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم این چهار نفر (علی و فاطمه و حسن و حسین رضی الله عنهم را برای مباهله انتخاب کرد؟ علت این امر خارج از موضوع «امامت» است، و گرنه اگر انتخاب این افراد برای مباهله از طرف پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دلیل بر «امامت» میبود، بدون شک این امر مستلزم «امامت» فاطمه رضی الله عنها بود. این در حالی است که امامیه قائل به امامت زنان نیستند. بنابراین، این آیه ربطی به امامت ندارد.
﴿وَالَّذِي جَاءَ بِالصِّدْقِ وَصَدَّقَ بِهِ أُولَئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ٣٣﴾ [الزمر: 33].
« کسانی که حقیقت و صداقت را با خود آوردهاند (و از سوی خدا به مردمان ابلاغ کردهاند که پیغمبرانند) و کسانی که حقیقت و صداقت را باور داشتهاند (و برابر آن رفتهاند که مؤمنانند) آنان پرهیزگاران واقعی هستند».
این آیه دلیلی بر «امامت» شخصی علی رضی الله عنه و دیگر فرزندانش ندارد؛ چون لفظ آیه عام است و شامل همهی کسانی میگردد که دعوت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را لبیک گفتند و او را تصدیق نمودند که اینان از زمره پرهیزگاراناند و تنها مربوط به فرد معینی نیست. به علاوه در این آیه، عصمت برای کسانی که رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم را تصدیق نمودهاند، به شرط گرفته نشده است. چنین ادعایی قابل قبول نبوده و معقول هم نمیباشد.
آنچه که برای صحت و درستی استدلال به آیه جهت اثبات امامت لازم است، دو امر زیر است:
1- نص بر امامت عام.
2- نص بر امامت فرد یا افراد معینی.
در آیهی فوق اثری از هیچ کدام از این دو امر نیست.
از جمله چیزهایی که استدلال به آیهی فوق جهت اثبات امامت را باطل میسازد، روایتی است که ذهبی در کتاب المنتقی، ص 470 نقل نموده، که گوید: از ابوبکر بن عبدالعزیز، غلام خلال راجع به این آیه سؤال شد، او در جواب گفت: این آیه دربارهی ابوبکر رضی الله عنه نازل شد. سؤالکننده گفت: نخیر، بلکه دربارهی علی نازل شد. ابوبکر بن عبدالعزیز گفت: دنبالهی آیه را بخوان، او دنبالهی آیه را خواند تا به این قسمت رسید:
﴿لِيُكَفِّرَ اللَّهُ عَنْهُمْ أَسْوَأَ الَّذِي عَمِلُوا﴾ [الزمر: 35].
«خداوند (چنین تفضلی در حق ایشان میفرماید) تا بدترین کارهای ایشان را (چه برسد به لغزشهای ناچیزشان بزداید و) ببخشاید....».
آنگاه ابوبکر بن عبدالعزیز به سؤالکننده گفت: علی از نظر شما معصوم و بیگناه است، پس چه چیزی از وی بخشوده میشود؟ پس سؤال کننده مات و مبهوت ماند.
بنابراین، اعتقاد به اینکه آیهی فوق دربارهی علی نازل شده، عصمت و امامت علی را نقض میکند، زیرا این آیه در سیاق دیگر آیات وارد شده است:
﴿وَالَّذِي جَاءَ بِالصِّدْقِ وَصَدَّقَ بِهِ أُولَئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ٣٣ لَهُمْ مَا يَشَاءُونَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ذَلِكَ جَزَاءُ الْمُحْسِنِينَ٣٤ لِيُكَفِّرَ اللَّهُ عَنْهُمْ أَسْوَأَ الَّذِي عَمِلُوا وَيَجْزِيَهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ الَّذِي كَانُوا يَعْمَلُونَ٣٥﴾ [الزمر: 33-35].
«کسانی که حقیقت و صداقت را با خود آوردهاند (و از سوی خدا به مردمان ابلاغ کردهاند که پیغمبرانند) و کسانی که حقیقت و صداقت را باور داشتهاند (و برابر آن رفتهاند که مؤمنانند) آنان پرهیزگاران واقعی هستند. هر چه بخواهند برایشان در پیشگاه پروردگارشان آماده است. این، پاداش نیکوکاران است. خداوند (چنین تفضلی در حق ایشان میفرماید) تا بدترین کارهای ایشان را (چه برسد به لغزشهای ناچیزشان بزداید و) ببخشاید، و آنان را برابر نیکوترین کارهایشان پاداش عطاء نماید».
اینجا دو احتمال است: اول اینکه یا علی رضی الله عنه مقصود آیه است که در این صورت، معصوم نیست و نمیتواند «امام» باشد. و یا علی مقصود آیه نیست که در این صورت، استدلال به این آیه برای اثبات امامت علی و دیگر ائمه باطل و نادرست است.
به هر حال، آیهی فوق دلیل بر عدم عصمت علی است، زیرا بدون شک او مشمول حکم آیه است؛ زیرا او از جملهی کسانی است که دعوت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم را لبیک گفته و او را تصدیق نموده است. و اینان (کسانی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را تصدیق نموده و به او ایمان آوردهاند) کسانیاند که خداوند عزوجل خبر داده که گناهان و بدیهایی دارند که خداوند این گناهان را از آنان میبخشاید و آنان را مورد عفو و آمرزش قرار میدهد. بنابراین، همهشان از گناهان معصوم نیستند، که مطلوب همان است. همهی اینها این آیه را از محکم بودن به سوی متشابه خارج میسازد که استدلال به آیات متشابه در اصول جایز نیست.
ارادهی خاص از لفظ عام، خلاف اصل و بیان است:
شایان ذکر است که همهی آیاتی که شیعه جهت اثبات امامت علی رضی الله عنه بدانها استدلال میکنند، الفاظ آن آیات، عام هستند و منحصر به شخص معینی نیستند. اما شیعه این آیات را تنها بر شخص علی رضی الله عنه حمل میکنند در حالی که لفظ آنها، عام است!
و این، خلاف قواعد زبان عربی است، به ویژه آنکه، قضیه، یک مسأله اصولی و اعتقادی است که اگر مقصود آیات، فرد خاصی است، باید به صراحت نامی از وی برده میشد و مقصود از او کاملاً معین و مشخص میبود.
خداوند میفرماید:
﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا﴾ [المائدة: 55].
«تنها خدا و پیغمبر او و مؤمنان یاور و دوست شمایند».
در این آیه، لفظ ﴿الَّذِينَ آمَنُوا﴾ عام است و تنها خاص علی رضی الله عنه نیست. پس اختصاص دادن این لفظ به علی، خلاف قاعدهی زبان عربی و خلاف بلاغت و بیان میباشد. اگر یکی بگوید: «اشتر لی قلماً»: «قلمی را برایم بخر» تو هم مداد را برایش بیاوری. اما او بگوید: «منظورم خودنویس بود»، در این صورت، بیانش قاصر است و منظورش را به طور کامل نرسانده است و اگر بگوید: «ادع لی رجلاً عربیاً»: «مردی عرب را به نزدم بیاور»، تو هم مردی سوریهای را به نزدش بیاوری. اما او بگوید: «منظورم فردی عراقی بود»، در این صورت، بیانش قاصر است و منظورش را به طور کامل نرسانده است. و چنین امری در شأن خداوند عزوجل نیست. پس اگر منظور خداوند از این آیه، تنها علی میبود، حتماً اسمش را ذکر میکرد؛ همچنان که اسم پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را ذکر کرده زمانی که خواسته او را به عنوان پیامبر تعیین نماید.
بقیهی آیات هم به همین صورتاند؛ مانند آیات زیر:
- ﴿وَالَّذِي جَاءَ بِالصِّدْقِ وَصَدَّقَ بِهِ﴾ [الزمر: 33].
«کسانی که حقیقت و صداقت را (با خود) آوردهاند (و از سوی خدا به مردمان ابلاغ کردهاند که پیغمبراناند) و کسانی که حقیقت و صداقت را باور داشتهاند (و برابر آن رفته که مؤمنانند».
- ﴿ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا﴾ [فاطر: 32].
«(ما کتابهای پیشین را برای ملتهای گذشته فرستادیم و) سپس این کتاب (قرآن) را به گروهى از بندگان برگزیده خود به میراث دادیم».
- ﴿وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِينًا وَيَتِيمًا وَأَسِيرًا٨﴾ [الإنسان: 8].
«و خوراک را- به رغم دوست داشتنش- به بینوا و یتیم و اسیر مىبخشند».
- ﴿بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ﴾ [المائدة: 67].
«ای فرستادهی (خدا، محمد مصطفی!) هر آنچه از سوی پروردگارت بر تو نازل شده است (به تمام و کمال و بدون هیچ گونه خوف و هراسی، به مردم) برسان (و آنان را بدان دعوت کن)....».
- ﴿وَمَنْ يُشَاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدَى وَيَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ﴾ [النساء: 115].
«کسی که یا پیغمبر دشمنانگی کند، بعد از آنکه (راه) هدایت (از راه ضلالت برای او) روشن شده است، و (راهی) جز راه مؤمنان در پیش گیرد».
- ﴿مَا فَرَّطْنَا فِي الْكِتَابِ مِنْ شَيْءٍ﴾ [الأنعام: 38].
«در کتاب (لوح محفوظ) هیچ چیز را فرو گذار نکردهایم».
- ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ١١٩﴾ [التوبة: 119].
«ای مؤمنان از خدا بترسید و همگام با راستان باشید».
- ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ﴾ [النساء:59].
«ای کسانی که ایمان آوردهاید، از خدا (با پیروی از قرآن) و از پیغمبر (خدا، محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم با تمسک به سنت او) اطاعت کنید، و از کارداران و فرماندهان مسلمان خود فرمانبرداری نمائید (مادام که دادگر و حقگرا بوده و مجری احکام شریعت اسلام باشند».
و دیگر آیات.
همهی این آیات، عام هستند و اگر منظور خداوند از آنها، شخص معینی میبود و حال آنکه شخص معینی در این آیات نام برده نشده است، در آن صورت کلام خدا از بیان مقصود، قاصر و ناتوان بود و مقصود را به طور کامل بیان نکرده – خدا از آن پاک و منزه است – و این، محال است.
﴿وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِينًا وَيَتِيمًا وَأَسِيرًا٨﴾ [الإنسان: 8].
«و خوراک را- به رغم دوست داشتنش- به بینوا و یتیم و اسیر مىبخشند».
امامیه معتقدند، این آیه دربارهی علی و فاطمه رضی الله عنهما و خدمتگارشان «فضه» نازل شده که اگر خداوند عزوجل حسن و حسین را از بیماری شفا دهد، سه روز روزه خواهند گرفت... تا آخر ماجرا[60].
خود این روایت استدلال به آیهی فوق جهت اثبات امامت را نقض میکند، چون اگر چنین میبود، باید فاطمه رضی الله عنها و بلکه خادمهاش «فضه»، امام میبودند و کسی قائل به این نیست. این آیه – همان طور که میبینی عام است و اختصاص به شخص معینی ندارد و اگر خاص کسی هم میبود، تنها بر فضیلت آن فرد خاص دلالت میکرد، و صرف فضیلت، بر «امامت» دلالت نمیکند و گرنه هر فاضلی، امام بود.
یک قاعدهی اصولی هست که میگوید: «العبرة بعموم اللفظ لا بخصوص السبب» «معیار و اعتبار، عام بودن لفظ است نه خاص بودن سبب». پس حتی اگر این آیه به خاطر سببی که امامیه ذکر کردهاند، نازل میشد، در آن صورت هم، عام است و شامل آنان و غیر آنان میگردد. اکنون که آن روایت جعلی و موضوع است، وضعیت چگونه باید باشد؟ ابن جوزی در کتاب «الموضوعات»، موضوع بودن روایت مذکور را بیان کرده است.
این آیه – به هر حال – برای دلالت بر امامت، نص صریح و حتی متشابه نیست؛ از اینرو استدلال بدان برای اثبات امامت درست نمیباشد.
﴿ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا﴾ [فاطر: 32].
«ما کتابهای پیشین را برای ملتهای گذشته فرستادیم و) سپس این کتاب (قرآن) را به بندگان برگزیدهی خود (یعنی امت محمدی) به میراث دادیم».
در این آیه چیزی نیست مگر آنکه خداوند متعال، قران را به این امت عطاء کرده؛ امتی که خداوند آنان را برگزیده است، همان طور که میفرماید:
﴿كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ﴾ [آل عمران: 110].
«شما بهترین امتی هستید که به سود انسانها آفریده شدهاید....».
و در جای دیگر میفرماید:
﴿وَكَذَلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا﴾ [البقرة: 143].
«و بیگمان شما را ملت میانهروی کردهایم (نه در دین افراط و غلوی میورزید، و نه در آن تفریط و تعطیلی میشناسید. حق روح و حق جسم را مراعات میدارید و آمیزهای از حیوان و فرشتهاید)....».
لفظ «الذین» عام است و اختصاص به فرد یا افراد خاصی ندارد و آنچه ما در اینجا بدان نیاز داریم، لفظ خاصی است که با مطلوب و مقصود خاص، یعنی امامت علی و فرزندانش مناسبت داشته باشد. اما لفظ در اینجا لفظ خاص، نیست و اطلاق لفظ عام همراه با ارادهی خاص، با فصاحت و بلاغت تناقض دارد. بنابراین حجتی در این آیه جهت اثبات امامت، وجود ندارد. گذشته از این، آیهی فوق دنبالهای دارد و آن، این است که:
﴿فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ وَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَيْرَاتِ بِإِذْنِ اللَّهِ﴾ [فاطر:32].
«برخی از آنان در حقّ خود ستمگر است و گروهی از ایشان میانهروند، ودستهای از ایشان در پرتو توفیقات الهی در انجام نیکیها پیشتازند».
یعنی از میان این امت،دستهای به خویشتن ستم میکنند ودستهای میانهروند که واجبات را انجام میدهند و از کارهای حرام دوری میکنند، و دستهی سوم، که در انجام نیکیها پیشتازند، هم واجبات و هم مستحبات را انجام میدهند، و از کارهای حرام و شبهات و کارهای مکروه دوری میکنند.
پس اگر این آیه دربارهی امامان نازل شده باشد، آن موقع عدهای از آنان به خویشتن ستم میکنند و این با شرط عصمتشان تناقض دارد؛ از این رو استدلال به آن، جهت اثبات امامت، باطل میگردد.
اگر بگویند: ضمیر در کلمهی «منهم» به «عبادنا» بر میگردد، در جواب گوییم: این امر شبهه و احتمال است، و آنچه ما در اینجا بدان احتیاج داریم قطع و یقین است؛ زیرا اصول اعتقادی، ظن و گمان و احتمال را نمیپذیرد. یقین هم در اینجا حاصل نیست، از این رو استدلال به آن باطل و بیاساس است. تازه علاوه بر قطع و یقین، باید امر دیگری را اثبات نمایند و آن، اینکه «اصطفاء» (برگزیدن) تنها به معنای «امامت» است و لا غیر. اما استعمال لفظ «اصطفاء» در غیر امامان بنا به اتفاق همه – اعم از شیعه و سنی – این امر را باطل میسازد. از جمله آیاتی که بنا به اتفاق همه، لفظ «اصطفاء» در غیر امامان به کار رفته، آیات زیر هستند:
﴿يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاكِ وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفَاكِ عَلَى نِسَاءِ الْعَالَمِينَ٤٢﴾ [آل عمران: 42].
«ای مریم! خدا تو را برگزیده و پاکیزهات داشته است، و تو را بر همهی زنان جهان برتری داده است».
مریم، زن است و امامت زنان از نظر امامیه، ممنوع و غیرجایز میباشد.
ـ خداوند متعال دربارهی طالوت میفرماید:
﴿إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ﴾ [البقرة: 247].
«خداوند او را بر شما برگزیده است».
و طالوت، امامی معصوم نبود. همانا امام، پیامبر خدا، یوشع علیه السلام بود، کسی که خداوند دربارهاش میفرماید:
﴿أَلَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ مِنْ بَعْدِ مُوسَى إِذْ قَالُوا لِنَبِيٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِكًا نُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ قَالَ هَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ أَلَّا تُقَاتِلُوا قَالُوا وَمَا لَنَا أَلَّا نُقَاتِلَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَقَدْ أُخْرِجْنَا مِنْ دِيَارِنَا وَأَبْنَائِنَا فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ تَوَلَّوْا إِلَّا قَلِيلًا مِنْهُمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ٢٤٦ وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا﴾ [البقرة: 246-247].
«آیا آگاهی از (داستان شگفت) جماعتی از بنی اسرائیل که بعد از موسی میزیستند و در آن وقت به پیغمبر خود گفتند: شاهی برای ما انتخاب کن تا (تحت فرماندهی او) در راه خدا جنگ کنیم... تا آنجا که میفرماید: و پیغمبرشان به آنان گفت: خداوند طالوت را برای زمامداری شما مقرر کرده است».
بنابراین، «اصطفاء» به معنای اختیار کردن و برگزیدن است، و شرط عصمت از آن لازم نمیآید. همان طور که خداوند متعال میفرماید:
﴿أَفَأَصْفَاكُمْ رَبُّكُمْ بِالْبَنِينَ وَاتَّخَذَ مِنَ الْمَلَائِكَةِ إِنَاثًا﴾ [الإسراء: 40].
«ای کسانی که میگویید: فرشتگان دختران خدایند)، آیا پروردگارتان [با ترجیح دادن شما بر خود] شما را به [دارا بودن] پسران، برگزیده و براى خود از فرشتگان، دخترانى برگرفته؟».
در جای دیگری میفرماید:
﴿أَصْطَفَى الْبَنَاتِ عَلَى الْبَنِينَ١٥٣ مَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ١٥٤﴾ [الصافات: 153-154].
«آیا خدا دختران را بر پسران ترجیح داده است (در صورتی که به گمان شما پسران از دختران بهترند؟ تازه اگر برابر اندیشهی تباه شما هم بود، میبایست خدا پسران را نصیب خود کند نه دختران را). چه چیزتان شده است، چگونه داوری میکنید؟ (هیچ میفهمید چه میگوئید)».
گذشته از همهی اینها، باید به طور قطع اثبات کنند که مقصود آیهی ﴿ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا﴾ [فاطر: 32] امامان دوازدهگانه است. که این هم غیر قابل اثبات است و اثری از آن نیست.
﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ١١٩﴾ [التوبة: 119].
«ای مؤمنان، از خدا بترسید و همگام با راستان باشید».
در این آیه چیزی نیست مگر دستور به اینکه انسان مؤمن همراه و همگام با راستان باشد: در صدق و راستی و درستیشان، در محبت و دوستی و پیرویشان. همانطور که در مقابل، از دروغ و همراهی دروغگویان نهی کرده است. بنابراین، آیهی فوق عام است و شامل همهی صادقان و راستان میگردد و دلیلی بر ارادهی فرد یا افرادی خاص از آن وجود ندارد، از این رو استدلال به آن، استدلال به متشابه آیه است که این امر در اصول، جایز نیست.
سبب نزول آیه ـ همانطور که از سیاق آیه بر میآید و بخاری هم آن را روایت کرده است ـ نرفتن سه تن از صحابه به غزوهی تبوک میباشد. این سه نفر عبارت بودند از: کعب بن مالک، هلال بن امیه و مراره بن ربیع. آنان با رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم راست گفتند، چون وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از غزوه برگشت، ایشان عذر نیاوردند بلکه به تقصیر و کوتاهیشان اعتراف نمودند و گفتند که هیچ عذری برای نرفتن به غزوه نداشتند. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هم تکلیفشان را به خدا واگذار کرد، تا اینکه توبهی این افراد از طرف خداوند نازل شد، آنجا که میفرماید:
﴿لَقَدْ تَابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِيِّ وَالْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ فِي سَاعَةِ الْعُسْرَةِ مِنْ بَعْدِ مَا كَادَ يَزِيغُ قُلُوبُ فَرِيقٍ مِنْهُمْ ثُمَّ تَابَ عَلَيْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَءُوفٌ رَحِيمٌ١١٧ وَعَلَى الثَّلَاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا حَتَّى إِذَا ضَاقَتْ عَلَيْهِمُ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ وَضَاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَظَنُّوا أَنْ لَا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ إِلَّا إِلَيْهِ ثُمَّ تَابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ١١٨ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ١١٩﴾ [التوبة: 117-119].
«خداوند توبهی پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم (از اجازه دادن منافقان به عدم شرکت در جهاد) و توبهی مهاجرین و انصار (از لغزشهای جنگ تبوک، مثل کندی و سستی اراده و اندیشه بد به دل راه دادن و آهنگ و بازگشت از نیمهی راه جهاد) را پذیرفت. مهاجرین و انصاری که در روزگار سختی (با وجود گرمای زیاد، کمی وسیلهی سواری و زاد، فصل درو و چیدن محصول خود) از پیغمبر پیروی کردند (و همراه او رهسپار جنگ تبوک شدند) بعد از آنکه دلهایدستهای از آنان اندکی مانده بود که (از حق به سوی باطل) منحرف شود. (در این حال) باز هم خداوند توبهی آنان را پذیرفت؛ چرا که او بسیار رئوف و مهربان است. خداوند توبهی آن سه نفری را هم میپذیرد که (بی هیچ حکمی به آینده) واگذار شدند (و پیغمبر و مؤمنان و خانوادهی خودشان با ایشان سخن نگفتند و از آنان دوری جستند) تا بدانجا که (ناراحتی ایشان به حدی رسید که) زمین با همهی فراخی، بر آنان تنگ شد، و دلشان به هم آمد و (جانشان به لب رسید. هم مردم ازآنان بیزار و هم خودشان از خود بیزار شدند. بالاخره) دانستند که هیچ پناهگاهی از (دست خشم) خدا جز برگشت به خدا (با استغفار از او و پناه بردن بدو) وجود ندارد (چرا که پناه بیپناهان او است و بس). آنگاه خدا (به نظر مرحمت در ایشان نگریست و) بدیشان پیغام توبه داد تا توبه کنند (و آنان هم توبه کردند و خدا هم توبهی ایشان را پذیرفت). بیگمان خدا بسیار توبهپذیر و مهربان است. ای مؤمنان! از خدا بترسید و همگام با راستان باشید».
یعنی شما هم صادقان و راستان باشید همانند این کسانی که صدق و راستیشان، آنان را نجات داد.
پس «امامت» چه ربطی به موضوع فوق دارد؟
اگر میخواهی به حق برسی، باید گفت که لقب «صادقین» در قرآن، عَلَم و صفت برجستهی مهاجرین است؛ خداوند متعال میفرماید:
﴿لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِينَ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ وَأَمْوَالِهِمْ يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا وَيَنْصُرُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ أُولَئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ٨﴾ [الحشر: 8].
«همچنین غنائم از آن فقرای مهاجرینی است که از خانه و کاشانه و اموال خود بیرون رانده شدهاند. آن کسانی که فضل خدا و خوشنودی او را میخواهند، و خدا و پیغمبرش را یاری میدهند. اینان راستانند».
پس مهاجرین، همان راستانند و خدا به ما دستور داده که از لحاظ محبت و دوستی و یاری و پیروی، همراه آنان باشیم. اما امامیه مخالف همهی اینها هستند و اولین مخالفتشان، دشمنی با صحابه و سب و ناسزاگویی در حق آنان است.
زنجانی - رکن اسلام و ستون علمای برجسته!- در تعلیق بر آیهی ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ١١٩﴾ و در صدد استدلال بدان میگوید: در اینجا منظور از «صادق» هر صادق و راستگویی نیست و گرنه این امر مستلزم وجوب متابعت و پیروی از هر کسی است که حتی یک بار هم راست گفته باشد و این بنا به اتفاق همه باطل است!!!
همانا این قاعده از باطلترین امور باطل است، زیرا به کسی که فقط یک بار راست گفته، صادق و راستگو نمیگویند، بلکه او دروغگوترین دروغگویان است، چون ابلیس ملعون و مسیلمه کذاب وعلمای بد، بارها و بارها راست گفتهاند. مثلاً ابلیس میگوید:
﴿إِنِّي أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمِينَ١٦﴾ [الحشر: 16].
«من از پروردگار جهانیان میترسم».
و در روز قیامت میگوید:
﴿وَمَا كَانَ لِيَ عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطَانٍ إِلَّا أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِي﴾ [إبراهيم: 22].
«و من بر شما هیچ تسلطی نداشتم (و کاری نکردم) جز اینکه شما را دعوت (به گناه و گمراهی) نمودم و شما هم (گول وسوسهی مرا خوردید و) دعوتم را پذیرفتید».
مسلماً یک راستگو، زمانی صادق و راستگو نامیده میشود که صدق و راستی آنچنان بر او غلبه نماید که دروغ از وی صادر نشود. وگرنه کسی که دروغش بیشتر از راستیاش باشد، کذاب و دروغگو نامیده میشود هر چند راستیاش هم زیاد باشد.
﴿فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ٧﴾ [الأنبياء: 7].
«از (اهل علم و) آشنایان (به کتابهای آسمانی بپرسید) اگر (این) را نمیدانید».
اولین چیزی که استدلال به این آیه جهت اثبات امامت را باطل میسازد ـ جدای از اینکه فاقد شروط استدلال در مسایل اصولی است ـ آن است که اگر این آیه دلیلی بر امامت باشد، آن موقع ائمه و پیشوایان ما، علمای یهودی و مسیحی میباشند. این امر با خواندن این آیه از همان ابتدایش آشکار میگردد:
﴿وَمَا أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ إِلَّا رِجَالًا نُوحِي إِلَيْهِمْ فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ٧﴾ [الأنبياء: 7].
«(تنها تو نیستی که پیغمبری، و در عین حال انسان. بلکه) پیش از تو جز مردانی را برنینگیختهایم که بدیشان (دین آسمانی را) وحی کردهایم. از (اهل علم و) آشنایان به کتابهای آسمانی بپرسید اگر (این) را نمیدانید».
یعنی از اهل علم و آشنایان به کتابهای آسمانی بپرسید: آیا ما فرشتگان یا موجود دیگری غیر از مردان را به سوی آنان روانه کردیم؟ سپس در ادامه میفرماید:
﴿وَمَا جَعَلْنَاهُمْ جَسَدًا لَا يَأْكُلُونَ الطَّعَامَ وَمَا كَانُوا خَالِدِينَ٨﴾ [الأنبياء: 8].
«ما پیغمبران را به صورت کالبدهائی که غذا نخورند نیافریدهایم (بلکه آنان انسان بوده و همچون انسانهای دیگر خوردهاند و نوشیدهاند و زندگی کردهاند و مردهاند) و عمر جاویدان هم نداشتهاند».
این همانند آیهی دیگر است که خداوند میفرماید:
﴿فَإِنْ كُنْتَ فِي شَكٍّ مِمَّا أَنْزَلْنَا إِلَيْكَ فَاسْأَلِ الَّذِينَ يَقْرَءُونَ الْكِتَابَ مِنْ قَبْلِكَ﴾ [يونس: 94].
«اگر دربارهی چیزی که (از قصص موسی و فرعون و بنی اسرائیل) بر تو نازل شده است، در شک و تردید هستی، از کسانی سئوال کن که قبل از تو (اهل کتاب بودهاند و) کتابهای آسمانی را میخواندهاند».
آیهای که به مراجعه به علمای اهل کتابهای آسمانی (علمای یهودی و مسیحی) جهت پرسیدن از آنان ـ در صورت وجود اشکال و تردید ـ دستور میدهد. که در واقع اهل علم، همهی فقهاء میباشند.
گذشته از آن، منحصر کردن سئوال فقط به «امام معصوم»، مستلزم جایز نبودن سئوال از فقهای امامیه است؛ زیرا آنان معصوم نیستند، پس قضیه از دو حال خارج نیست: 1ـ یا باید فقهای امامیه سکوت اختیار کنند و چیزی نگویند تا «معصوم» ظهور پیدا میکند و آن وقت از او بپرسیم. 2ـ و یا پرسیدن از غیر معصوم هم جایز است؛ بنابراین استدلال به این آیه برای اثبات امامت، باطل میگردد.
این آیه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را راهنمایی میکند تا از علمای اهل کتاب بپرسد، درجالی که آنان هم نه معصوماند و نه امام. پس هیچ دلیلی برای اثبات امامت در اینجا وجود ندارد. بلکه در آن فایدهی بزرگی وجود دارد و آن هم، راهنمایی فرد عالمتر به پرسیدن از کسی که علم کمتری دارد در صورتی که عاملی باشد تا وی را وادار به این کار بکند.
عدهی زیادی از مفسرین امامیه از قبیل محمد جواد مغنیه و طباطبائی نیز چنین معنایی را از این آیه استنباط نمودهاند. محمدجواد مغنیه در تفسیر آیهی فوق میگوید: «مراد از اهل ذکر، علمای منصف است؛ خواه از اهل کتاب باشند و خواه از غیر اهل کتاب. و معنی آیه این است: ای مشرکان! اگر از قول ما که میگوییم همهی پیامبران بشرند، در شک و تردید هستید، از اهل علم و آشنایان به کتابهای آسمانی بپرسید که برایتان خبر بدهند که همهی پیامبران بشرند»[61].
طباطبائی در تفسیر آیه پس از آنکه چندین قول را در این باره میآورد، میگوید: «به هر حال، این آیه ارشادی است به سوی یک اصل عام و عقلانی، و آن هم وجوب مراجعهی شخص جاهل به علماء و متخصصان میباشد»[62].
در نتیجه، این آیه ـ در بهترین حالش به نسبت امامیه ـ متشابه و ظنی الدلاله است و احتمال هر دو معنا (معنای مزعوم امامیه که میگویند اهل ذکر، منظور امامان معصوم است، و معنای واقعی آیه که بیان کردیم) را دارد؛ از این رو صلاحیت استدلال به آن برای مقصود (اثبات امامت) را ندارد؛ زیرا یک دلیل هرگاه محتمل چند معنا باشد، استدلال به آن باطل میگردد.
آیات دیگری که امامیه جهت اثبات امامت بدان استدلال نمودهاند
1- ﴿سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ١ لِلْكَافِرِينَ لَيْسَ لَهُ دَافِعٌ٢﴾ [المعارج: 1-2].
«خواستاری (از روی تمسخر) درخواست عذابی کرد که به وقوع میپیوندد. (این عذاب) گریبانگیر کافران میگردد، و هیچ کس نمیتواند آن را از ایشان باز دارد».
همانا این نوع استدلال آن قدر احمقانه است که باید کنار زده شود و اصلاً نقل نگردد؛ چون چیزی در این آیه نیست جز اینکه خداوند متعال خبر میدهد که درخواست کنندهای از روی تمسخر، درخواست فرودآمدن عذاب میکند. این چه ربطی به امامت دارد؟ چه رسد به امامت شخصی معینی.
امامیه به خاطر اینکه استدلال به این آیه جهت اثبات امامت را توجیه کنند، روایتی را وضع نمودهاند که مفادش چنین است: مردی که حارث بن نعمان فهری نام داشت به کار پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم که در غدیر خم، علی را به عنوان امام و امیر مؤمنان تعیین نمود، اعتراض وارد نمود و دعا کرد: «خدایا، اگر انتخاب علی به عنوان امام و امیرمؤمنان از جانب تو حق است، پس سنگ را از آسمان بر ما بباران، یا ما را دچار عذابی دردناک گردان». آنگاه خدا سنگی را به سوی او پرتاب نمود و او را کشت و به سبب آن، این آیه را نازل فرمود: ﴿سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ١﴾.
این، روایتی است دروغ و ساختگی. اولین دلیل بر دروغ بودنش آن است که «روایت غدیر» مدنی است و در اواخر حیات پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم روی داده، اما سورهی معارج، مکی است و از اولین سورههایی میباشد که بر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نازل شده است. پس چگونه میتوان این دو را با هم جمع و سازگار نمود؟
2- ﴿وَمَنْ يُشَاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدَى وَيَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ مَا تَوَلَّى وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَسَاءَتْ مَصِيرًا١١٥﴾ [النساء: 115].
«کسی که با پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم دشمنانگی کند، بعد از آنکه (راه) هدایت (از راه ضلالت برای او) روشن شده است، و (راهی) جز راه مؤمنان در پیش گیرد، او را به همان جهتی که (به دوزخ منتهی میشود و) دوستش داشته است رهنمود میگردانیم (و با همان کافرانی همدم مینمائیم که ایشان را به دوستی گرفته است) و به دوزخش داخل میگردانیم و با آن میسوزانیم، و دوزخ چه بد جایگاهی است.!»
در این آیه ـ همان طور که ملاحظه میکنید ـ هیچ تصریح و اشارهای به قضیهی امامت عام و امامت فرد خاصی نشده است.
این آیه دربردارندهی سرزنش و تهدید کسانی است که آگاهانه با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مخالفت میورزند و از غیر راه مؤمنان پیروی میکنند. و لفظ «المؤمنین» عام است، ولی امامت، معنایی خاص است و ارادهی خاص با لفظ عام، قصور و ناتوانی در بیان مقصود است که این امر در شأن کلام پروردگار ناروا میباشد. بنابراین، آیهی مذکور در مسألهی امامت، صریح و محکم نیست، از این رو حجت و دلیلی برای اثبات امامت ندارد.
مؤمنان در زمان نزول این آیه، مهاجرین و انصار بودند. بنابراین، اتباع و پیرویای که در آیه بدان امر شده، مربوط به مهاجرین و انصار است؛ همچنان که خدای متعال میفرماید:
﴿وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ﴾ [التوبة: 100].
«پیشگامان نخستین مهاجران و انصار، و کسانی که به نیکی روش آنان را در پیش گرفتند و راه ایشان را به خوبی پیمودند، خداوند از آنان خوشنود است و ایشان هم از خدا خوشنودند...»
و شگفت آن است که امامیه اولین مخالفان مهاجرین و انصارند، بلکه حتی سب و لعن و ناسزاگویی به آنان و مخالفت با آنان را به عنوان تکلیف دینی خود قلمداد میکنند. همهی این امر (اتباع نیک از مهاجرین و انصار) در نهج البلاغه به طور واضح و روشن از حضرت علی رضی الله عنه آمده، آنجا که میگوید: «همانا شوری از آنِ مهاجرین و انصار است، پس اگر ایشان کسی را به عنوان امام و خلیفه تعیین نمایند و بر آن اجماع بکنند، خداوند به این کار راضی است. اگر خلیفه از فرمان آنان بیرون رفت و مرتکب کار ناشایست یا بدعت شد، آنان باید وی را به مسیر هدایت و راه راست و فرمانبرداری از شوری بازگردانند. اگر آن خلیفه با وجود آن بر بدعت و کج روی و نافرمانی از شوری اصرار ورزید، آنان با وی به خاطر (پیروی از غیر راه مؤمنان) پیکار و مبارزه میکنند و آن موقع خدا، او را به همان جهتی که (به دوزخ منتهی میشود و) دوستش داشته است رهنمود میگرداند»[63].
این فرمایش حضرت علی رضی الله عنه ، مخالف گفتهها و اعتقادات امامیه و موافق گفتهها و اعتقادات ماست.
همچنین امامیه برای اثبات امامت به آیات دیگری استدلال نمودهاند که اگر من شخصاً در ضمن دلایل قرآنی بر قضیهی امامت، آن را نمیخواندم، اصلاً باور نمیکردم که کسی تا این حد احمقانه و کودکانه استدلال نماید.
از جملهی این آیات، این فرمودهی الهی است:
3- ﴿مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ﴾ [الأحزاب: 23].
«در میان مؤمنان مردانی هستند که با خدا راست بودهاند در پیمانی که با او بستهاند. برخی پیمان خود را به سر بردهاند (و شربت شهادت سر کشیدهاند) و برخی نیز در انتظارند (تا که توفیق رفیق میگردد و جان را به جان آفرین تسلیم خواهند کرد)».
حداقل چیزی که در بطلان استدلال به این آیه جهت اثبات امامت میتوان گفت این است که آخر آیه استدلال به اول آیه را رد میکند. اگر مردانی که با خدا راست بودهاند، «امامان معصوم» هستند، اما خداوند در دنباله میفرماید: ﴿فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ﴾ یعنی وفات یافتهاند. در این صورت امامانی که قبل از نزول این آیه وفات یافتهاند چه کسانی بودهاند؟!
یکی دیگر از این آیات، این فرمودهی خداوند است:
4- ﴿وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِينَ١٧٢﴾ [الأعراف: 172].
«(ای پیغمبر ! برای مردم بیان کن) هنگامی را که پروردگارت فرزندان آدم را از پشت آدمیزادگان (در طول اعصار و قرون) پدیدار کرد و (عقل و ادراک بدانان داد تا عجائب و غرائب گیتی را دریابند و از روی قوانین و سنن منظّم و شگفتانگیز هستی، خدای خود را بشناسند و بالاخره با خواندن دلائل شناخت یزدان در کتاب باز و گسترده جهان، انگار خداوند سبحان) ایشان را بر خودشان گواه گرفته است (و خطاب بدانان فرموده است) که: آیا من پروردگار شما نیستم؟ آنان (هم به زبان حال پاسخ داده و) گفتهاند: آری ! گواهی میدهیم (توئی خالق باری. ما دلائل و براهین جهان را موجب اقرار و اعتراف شما مردمان کردهایم) تا روز قیامت نگوئید ما از این (امر خداشناسی و یکتاپرستی) غافل و بیخبر بودهایم».
در این آیه چیزی جز شهادت و گواهی برای ربوبیت و یگانگی خداوند وجود ندارد، پس «امامت» کجاست؟ مگر اینکه گفته شود: این آیه تحریف شده است، همان طور که کلینی از جابر از ابوجعفر علیه السلام روایت میکند که جابر گوید، به ابوجعفر گفتم: چرا به علی علیه السلام ، امیرالمؤمنین میگویند؟ گفت: خدا او را «امیرالمؤمنین» نام نهاده است. همان طور که در قرآن فرموده است:
﴿وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ وأن محمداً رسولی وأن علیاً أمیرالمؤمنین﴾ [الأعراف: 172][64].
یعنی از نظر کلینی این قسمت اخیر جزو آیه بوده و تحریف شده است، که معنی قسمت اخیر این است: «(و آنان را بر خودشان گواه گرفته است که) آیا محمد صلی الله علیه و آله و سلم ، فرستادهی خدا و علی رضی الله عنه ، امیرمؤمنان نیست؟».
یکی دیگر از آیاتی که شیعه برای اثبات امامت بدان استدلال نمودهاند، این آیه است:
5- ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْئُولُونَ٢٤﴾ [الصافات: 24].
«آنان را نگه دارید که باید بازپرسی شوند (و از عقائد و اعمالشان پرسیده شود)».
و دیگر آیات که همگی به خاطر عاجز بودن بر آوردن دلیل محکم بر اثبات امامت و در واقع به خاطر نبودن دلیل است وگرنه ناچار به آوردن چنین آیاتی نمیبودند.
بدین صورت روشن و آشکار گردید که دلیل معتبری در قرآن بجز آیات متشابه بر مسأله امامت وجود ندارد و پیروی از آیات متشابه و آوردن آن به عنوان دلیل، کار منحرفان و کجروان و بیماردلان است؛ همچنان که خداوند متعال میفرماید:
﴿هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ﴾ [آل عمران: 7].
«اوست که این کتاب (قرآن) را بر تو نازل کرده است؛ بخشی از آن، آیههای «محکمات» است (و معانی مشخص و اهداف روشنی دارند و) آنها اصل و اساس این کتاب هستند، و بخشی از آن آیههای «متشابهات» است، (و معانی کاملاً واضح و روشنی ندارند و احتمالات مختلفی در آنها میرود). اما کسانی که در دلهایشان کژی است (و گریز از حق، زوایای وجودشان را فرا گرفته است) برای فتنهانگیزی و تأویل (نادرست) به دنبال متشابهات میافتند».
آنچه برای ما مانده، سخن نهایی دربارهی روایات است تا کیفیت و چگونگی استدلال به آنها جهت اثبات امامت را روشن و آشکار سازم تا اینکه میزان ارزش استدلالی روایاتی که امامیه بدانها استدلال نمودهاند، برای خواننده روشن گردد. از میان این روایات، روایت «غدیر» را به عنوان نمونه که دیگر روایات بر آن قیاس میشوند، به خاطر شهرتش و فراوانی استدلال به آن، انتخاب نمودم.
مطلب اول: حقایق و نمونههایی از روایات شیعه
آنچه در زیر میآید، خلاصهای از حقایق و نکات مهم دربارهی روایات شیعه است که قبل از نقد و بررسی روایت «غدیر»، آنها را بیان میکنم:
الف- امامیه به خاطر عدم دلالت آیات بر مسألهی امامت، به ناچار روایاتی را جعل کردهاند.
آنگاه که امامیه از یافتن حتی یک آیه نومید شدند که نامی از امام به میان آورده باشد و به صراحت و روشنی هرگونه شکی را از بین ببرد و طرف مقابل را اقناع سازد مانند فرمودهی خداوند دربارهی فرستادهاش که محمد صلی الله علیه و آله و سلم نام دارد: ﴿مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ﴾ [الفتح: 29][65] یا مانند مسألهی نماز که به صراحت میفرماید: ﴿أَقِمِ الصَّلَاةَ﴾[66]، یا مانند نهی از رباخواری که به صراحت میفرماید: ﴿وَحَرَّمَ الرِّبَا﴾[67] و یا مانند نهی از نزدیکی با زن حائضه که به صراحت هر چه بیشتر میفرماید: ﴿فَاعْتَزِلُوا النِّسَاءَ فِي الْمَحِيضِ﴾[68]، آنگاه ناچاراً به جعل روایات به میل خود روی آوردند. از جملهی این روایات ساختگی، روایات مربوط به تفسیر آیات قرآنی به میل خودشان، میباشد. برخی دیگر از این روایات ساختگی، روایاتی هستند که ائمه را به منزلهی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم قلمداد میکنند. و برخی دیگر روایاتی هستند که آنها را به منزلهی خدا قرار میدهند. اگر قضیهی امامت آنطور که ادعا میکنند، حقیقت میداشت، در قرآن «امام» به صراحت ذکر میشد.
آیا امام با این منزلت و اهمیت فراوانی که دارد، استحقاق آن را ندارد که خداوند حتی با یک آیهی صریح که سینهها را شفا دهد و دلهای زخمی را مرهم سازد و شک و شبهه را از بین برد و درون را راحت گرداند، نامی از او را به میان آورد. همانا این امر به وضوح هر چه بیشتر، دروغ بودن آن روایات را نشان میدهند[69].
ب- دلایلی که امامیه برای اثبات «امامت» آوردهاند یا آیاتی هستند که در مسألهی امامت صریح نیستند و یا روایات غیر صحیح و ساختگیای میباشند که در موضوع «امامت» صریح هستند.
از جمله مسایلی که باید در نظر داشت، اینکه همهی آیاتی که امامیه برای اثبات امامت بدانها استدلال میکنند، در دلالت بر قضیهی «امامت» صریح نمیباشند؛ برخلاف آن، روایاتی که در این باب آوردهاند، همهی آنها در دلالت بر قضیهی «امامت» صریح هستند.
در مقابل آن میبینیم که تمامی آیاتی که دربارهی اصول و پایههای ثابت دین وارد شدهاند، همگی صریحالدلاله، معانی مشخص و اهداف روشنی دارند که نیاز به توضیح و تبیین ندارند و اگر چند روایتی در این زمینه باشد، چیزی را به اصول و مبانی دین نمیافزایند به گونهای که اصلی از اصول دین را اثبات نمایند تا آن را توضیح دهند؛ بلکه تنها مؤید اصول دین هستند یا فروع اصول دین را توضیح میدهند و بس. اما این امر را در اصولی که ویژهی امامیه است، نمیبینیم.
روایات امامیه تنها در تأیید و توضیح آیاتی که به صراحت دربارهی اصول آمدهاند، منحصر نمیشوند، بلکه در راستای توجیه و تحریف آیات بنیان شدهاند، گویی روایت به آیه میگوید: چنین بگو؛ این را بر زبان بیاور؛ منظور تو این است و میخواهی این را برسانی و...
همانند مردی که ادعای بزرگی میکند و زمانی که از وی خواسته میشود تا برای اثبات ادعایش شاهدان عادل بیاورد تا بر آنچه میگوید، گواهی دهند، آن موقع شاهد از اموری سخن میگوید که ربطی به ادعای مدعی ندارد؛ اما فرد مدعی سخنانی را به شاهد القا میکند و از وی میخواهد که: چنین بگو، این را بر زبان بیاور. و هرگاه خلاف آن را بگوید رو به حاضرین میکند و میگوید: منظورش این است و میخواهد فلان مطلب را برساند و سخنش معنایی پوشیده دارد که شما آن را درک نمیکنید و جز خدا و راسخان و ثابت قدمان در دانش آن را نمیدانند و شما راسخ و ثابت قدم در دانش نیستید. پس آنچه را که میگوید، برایتان توضیح میدهم!
این از جمله چیزهایی است که موجب میشود هر عاقل اندیشمندی دربارهی این روایات دچار شک و تردید شود تا بالاخره یقین حاصل میکند که این روایت صرفاً به خاطر توجیه آیات و به زبان آوردن آنها راجع به معانی و اهدافی که آرزو میکنند، ساخته شدهاند، وگرنه چیزی (مربوط به اصول دین) که آیهی قرآن از آن سکوت نموده، روایت نمیتواند آن را بگوید.
گاهی به روایاتی استناد میکنند که از لحاظ سند صحیحاند اما ـ همانند آیات ـ در موضوع امامت صریح نیستند. به همین خاطر مطالبی را به آن افزودهاند و گاهی بخشهایی را از آن حذف کردهاند (مانند روایت غدیر خم) تا به اهداف و امیال خود برسند.
در حقیقت امامیه ـ به مقتضای اصولشان ـ در اثبات اصول به آیات و روایات تکیه نمیکنند، بلکه «عقل» ـ یعنی رأی و اجتهاد ـ را به عنوان اساس و پایهای قرار دادهاند که اصولشان را بر آن بنا میکنند. این بدان سبب است که علما ـ کسانی که حقایق و اسرار مسایل را میدانند ـ به خوبی درک میکنند که برای اثبات اصولشان نمیتوان به قرآن تکیه نمود، چون آیاتش صریح نیستند، و به خوبی درک میکنند روایاتی که بر مقصود دلالت میکنند، دروغ و ساختگی و غیرقابل اعتمادند و تنها میتوانند عوام و افراد غیر متخصص را با آنها فریب دهند، از این رو به عقل پناه بردهاند؛ چون میدان آن وسیع و گسترده است و محدودهای ندارد.
شاید کسی بپرسد ـ یا اعتراض کند ـ و بگوید: از کجا میدانی که علماء آگاه به دروغ و ساختگی این روایات هستند در حالی که اصل بر این است که علماء از آن منزه و بری باشند، و این تهمتی است بزرگ که در شأن آنان نیست؟
در جواب باید گفت: آنان حقیقتاً میدانند که این روایات، دروغ و ساختگی هستند، چون اولاً؛ آنان عالم و آگاه هستند و شخص عالم باید صحیح را از ضعیف بشناسد. ثانیاً؛ بعضی از آنان ـ که تعدادشان زیاد است ـ را دیدهایم که روایاتی را به منابعی نسبت میدهند که اثری از آنها در این منابع نیست و این کار را بارها و بارها انجام داده و میدهند؛ به گونهای که به طور جزم و قطع نشان میدهد که آنان عمداً این کار را میکنند و از روی خطا و اشتباه و غیر عمدی نبوده است. و ـ ان شاء الله ـ بعداً نمونههایی خواهد آمد که این گفته را اثبات مینماید.
استنباط در لغت عبارت است از: استخراج معانیای که نص احتمال آن را دارد، یا استخراج معانیای که ممکن است در یک نص باشند؛ همچنان که آب از زمین با حفر کردن آن، استخراج میشود.
اما امامیه معمولاً معانیای را خارج از دایرهی احتمالات یک نص میآورند و آن معانی را به زور در نص جای میدهند و سپس میگویند: دلیل ما بر این معنا، فلان چیز است و نصی را که آن معانی را به زور در آن جای دادهاند به عنوان دلیل میآورند!
پس استنباطشان زورکی است و استنباط واقعی نیست.
همانا مَثل امامیه در برخوردشان با آیات قرآنی و چسباندن معانی ساختگی به آنها و اسناد دادن آن آیات به روایات، مَثل مردی است که ادعا میکند و میگوید: من میتوانم کشت و آب را از این سنگ خارا بیرون آورم! آنگاه به وی گفته میشود: این تو و این هم سنگ خارا، بکن هر چه را میخواهی بکنی.
سپس آن مرد برود و چند بار خاک را بیاورد و آن خاکها را بر روی سنگ خارا پخش نماید و چند مخزن آب را بیاورد و خاک را با آن آب آبیاری کند و درختان را بکارد. سپس بگوید: مگر به شما نگفتم: من میتوانم کشت و آب را از این سنگ خارا بیرون آورم؟!
بله، ممکن است بسیاری از مردم به آنچه که میگوید، فریب بخورند! اما در حقیقت کشت و درخت بر خاک روئیدهاند و این آب را از جای دیگری آورده است. پس کشت از سنگ خارا نروئیده و آب هم از سنگ خارا بیرون نیامده است و سنگ خارا هیچ ارتباطی با آنچه که بر روی آن به وجود آمده، ندارد.
همانا آیهی قرآن در دلالتش بر آنچه امامیه میگویند و ادعا میکنند، مثل آن سنگ خارا است و خاک مَثل روایتی است که آن را میآورند و به آیه میچسبانند، و آب و کشت، همان معنای دخیلی است که به آن آیه اضافه میکنند و ادعا میکنند از آیه استنباط کردهاند. و کشت و زرعی که روئیده (اصول اضافی) تنها از خاک (روایت) بیرون آمده نه از خود سنگ خارا (آیه).
بنابراین، آیه هیچ ارتباطی با آنچه که به اسم آن به وجود آمده و به آن چسبیده شده، ندارد.
دـ روایات، میدان وسیعتری برای دروغ دارند
وقتی قواعد هدایت از مردم گم شود و از آنان پنهان بماند که اصول هدایت تنها در آیات محکم قرآن منحصر هستند ولاغیر، زیرا آیات محکم یگانه منبع برای دستیابی به اصول دین است؛ گمراهیها از طریق روایات به سوی آنان سرازیر میشوند؛ روایاتی که از افراد مورد اعتماد خودشان، کسانی که لباس علماء را به تن کردهاند، میگیرند، زیرا فکر نمیکنند که در میان علما کسانی هستند که مرتکب اشتباه میشوند و یا اینکه حقائق را بر آنان وارونه جلوه میدهند و مرتکب گناه دروغ عمدی میشوند.
این، چیزی است که محال است با آیات محکم قرآن انجام گیرد؛ زیرا آیات محکم معانی روشن و اهداف مشخصی دارند و احتمال معانی مختلفی ندارند.
اینها نمونههایی بودند که آن را از روی ناچاری بیان نمودم، زیرا که اینها تنها قطراتی از باتلاقی بزرگ به شمار میروند!
عبدالحسین شرف الدین موسوی، صاحب کتاب «المراجعات» یکی از این کسانی است که عمداً دروغ میگویند. یکی از دروغهایش این است که ایشان تأییدِ روایات را به مصادر یا علمایی نسبت میدهد که آن روایتها را آوردهاند تا به رد آنها بپردازند و یا ضعفشان را بیان نمایند، پس چگونه او این کتابها را به عنوان منبعی معتبر برای روایات قرار میدهد؟
در کتاب «مراجعات» او، از این نوع دروغها زیاد است؛ از جمله: این سخن ابوهریره رضی الله عنه : «قال خلیلي وحدثنی خلیلي»= «دوست صمیمیام گفت و دوست صمیمیام به من خبر داد» به علی رضی الله عنه رسید، علی گفت: «متى کان النبي خلیلک؟» کی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دوست صمیمی تو بود؟
و این روایت را به کتاب «تأویل مختلف الحدیث» ابن قتیبه به عنوان منبع معتبر حدیثی، نسبت داده است. در حالی که اغلب خوانندگانی که به نویسنده اعتماد میکنند، از این حقیقت بیخبرند که ابن قتیبه، روایت را آورده تا آن را رد و باطل نماید و بیان دارد که این روایت بدون سند، روایت شده و راوی آن، نَظّام معتزلی است[70]. و این دروغی عمد و گناهی بس بزرگ است که میلیونها نفر با آن گمراه میشوند.
یکی دیگر از این دروغگویان، تیجانی است که البته دروغهای زیاد و عجیب و غریبی از وی سرزده است؛ از جمله او به دروغ به ابن کثیر در کتاب «البدایه والنهایه، 5/214» نسبت داده که وی از ابوهریره روایت نموده که رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ، روز غدیر را بعد از انتصاب علی به عنوان امام و امیرمؤمنان، روز عید قرار داده و فرمودند: «سپاس و ستایش برای خدا به خاطر کامل کردن دین و تکمیل نعمت هدایت و رضایت و خوشنودی پروردگار به پیامبری من، و به ولایت علی بن ابی طالب بعد از من».
و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دستهای را جهت تهنیت و تبریک به علی ترتیب داد و ابوبکر و عمر از جملهی تبریک کنندگان بودند... تا آخر روایت. و اینکه این فرمودهی خداوند متعال: ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ﴾ دربارهی همین حادثه نازل شد[71]، که این دروغی محض است و به ابن کثیر رحمه الله بسته شده است! زیرا کتابش، «البدایه والنهایه» در دسترس است و اثری از اینها در آن نیست.
یا مانند ابراهیم زنجانی، که کتابش، «عقاید الإمامیه الاثنی عشریه» کاملاً پر از این دروغهای عمدی است؛ مثلاً میگوید: «مفسران و محدثان شیعه و سنی متفقاند که آیهی ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا﴾ [المائدة: 55] دربارهی علی رضی الله عنه نازل شده، بدانگاه که در حال نماز در حضور جمعی از صحابه، انگشتراش را به آن مستمند صدقه داد. و این روایت در صحاح سته آمده است». سپس در حاشیهی کتاب، اسماء مؤلفان و کتابها و شمارهی صفات کتابها را آورده است (که گویا این روایت در این کتابها موجود است). مثلاً یکی از نویسندههایی که آورده، رازی است که گفته آن را در تفسیر خود نقل کرده است. زنجانی به او دروغ بسته آنجا که میگوید: «از جمله مخالفانی که روایت کردهاند آیهی ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا﴾ درباره علی علیه السلام نازل شده، فخر رازی در تفسیر خود، ج 3، ص 611 میباشد»[72].
بدون احساس هیچگونه تأسفی میگویم: تمامی این ادعاها دروغی صریح و واضح میباشند! و تنها چیزی که باعث شده این مرد و امثال ایشان، چنین جرأتی را به خود بدهند که به عمدی مرتکب دروغ بشوند، همان اعتماد مردم کور و لال میباشد که آنان را رها نمودهاند.
قبل از آنکه فرصت از بین رود، لازم است که برادران صادق ما از میان عامهی امامیه تجدید نظر کنند و دیگر به این علماء اعتماد نکنند.
اما این ادعایش که مفسران و محدثان بر آنچه که میگوید، اتفاق نظر دارند، ادعائی است باطل و محال، بلکه برعکس همهی مفسران و محدثان متفقاند که آیهی مذکور عام است و تنها دربارهی شخص علی رضی الله عنه نازل نشده است، و باز اتفاق نظر دارند بر اینکه روایت وارده در این زمینه، دروغ و ساختگی است.
این گفتهی آقای زنجانی که: «چنین امری در صحاح سته آمده است» از دروغترین دروغهاست؛ چون این روایت نه در صحیح بخاری و مسلم و نه در سنن چهارگانه وجود ندارد.
به تفسیر فخررازی مراجعه نمودم دیدم که امام رازی این روایت را در جلد 3، ص 618 آورده است، اما بدین خاطر آن را آورده تا آن را رد کند و صحیح نبودنش را اثبات نماید. پس چگونه چنین امری را به عنوان منبع معتبر روایت قرار میدهد!!! همانا توسل به دروغ به عنوان دلیل بر ادعا، تنها یک معنی دارد و آن، اینکه: مدعی از ته درونش میداند که ادعایش فاقد دلایل صحیح و درست میباشد.
وـ دروغ خود انواع و اقسام مختلفی دارد!
برخی از دروغها، آشکارند؛ مانند آنکه روایتی به منابع حدیثی نسبت داده شود که اثری از آن روایت در آن منابع نباشد؛ مثلاً گفته شود: «بخاری و مسلم و احمد و... روایت کردهاند...» با این اطمینان که کسی به دنبال این منابع نمیرود و گفتهاش را پیگیری نمیکند؛ که این نوع دروغها خیلی زیادند.
یا اینکه روایتی در یک منبع معین آمده باشد که مؤلف آن را آورده تا آن را رد کند و صحیح نبودنش را بیان نماید. سپس از این منبع به عنوان مرجعی برای قابل اعتماد بودن روایت بهرهبرداری شود.
یا اینکه روایتی در یک منبع معین آمده باشد ولی چیزهایی به آن اضافه شده که در اصل نداشته، یا چیزهایی از آن حذف میشود سپس ـ بعد از اضافه یا حذف ـ به آن منبع معین نسبت داده شود. آنگاه گفته شود: دو طرف (شیعه و سنی) بر آن اتفاق نظر دارند! در حالی که اتفاق تنها بر اصل روایت است ـ اگر صحیح باشد ـ بدون هیچ زیاد و کمی.
یا روایتی که حاصل چندین روایت در کتابهای متعدد است، یک جا آورده شود.
یا اینکه یک روایت به منابعی نسبت داده شود که آن منابع در اصل منابع حدیثی نیستند و روایات غیر صحیح در آنها آمده باشند؛ مانند کتاب «الصواعق المحرقة» اثر ابن حجر هیتمی، «اسباب النزول» اثر واحدی و عموم کتابهای اسباب نزول، و «تفسیر ثعلبی» و «تاریخ الخلفاء» و «الدر المنثور» اثر سیوطی. که خواننده گمان میکند که آنچه در این کتابها روایت شدهاند، قابل اعتماد و حجت است، در حالی که شیوهی علمی اقتضا میکند که استدلال باید تنها به روایاتی باشد که صحتشان به اثبات رسیده، نه صرفاً بدین خاطر که در آن منابع آمدهاند.
بلکه متأسفانه به روایاتی که در کتابهای ادبیات و لطایف آمده، از قبیل: «العقد الفرید» اثر ابن عبد ربه، «الحیوان» اثر دمیری، «الأغانی» اثر اصفهانی، استدلال میشود. آیا عقیدهی مسلمانان تا این اندازه سست شده است.
از جملهی دروغ، نسبت دادن یک روایت به کتابهای حدیثیای است که صحیح و ضعیف را میآورند مانند سنن چهارگانه (سنن ابوداود، سنن ترمذی، سنن نسائی و سنن ابن ماجه) و مسند احمد، بدون آنکه دربارهی صحت روایت تحقیق شود. این کتابها هر چند احادیث صحیحشان بیشتر است، ولی در عین حال روایات ضعیف زیادی ـ و بلکه روایات دروغ و ساختگی ـ هم دارند؛ روایاتی که استدلال بدانها درست نیست مگر بعد از تحقیق و اطمینان در صحت روایت. تازه اگر خود راوی، در کتابش به ضعف روایت اشاره کرده باشد، وضعیت چگونه باید باشد. با وجود آن کسانی هستند که به آن روایات استدلال میکنند.
از جمله کتابهایی که روایات ضعیف زیادی در آنها آمده، کتاب «مستدرک» حاکم است. تقریبا (یک چهارم) روایات موجود در آن ضعیفاند، همانطور که محققان اظهار داشتهاند و برایش عذر آوردهاند که حاکم پیشنویس کتابش را نوشته و قبل از آنکه جهت تصحیح روایات به آن مراجعه کند، وفات یافته است.
و از جمله چیزهایی که مردمان زیادی را سردرگم کرده، آوردن عبارت «صححه الحاکم، ووافقه الذهبی» است؛ یعنی «حاکم آن را صحیح دانسته و ذهبی هم با وی موافقت نموده است». این عبارت، از اوهام و خطاهای شایع به شمار میرود. حقیقت آن است که امام ذهبی وقتی که کتاب حاکم را خلاصه نمود، قصد تحقیق آن کتاب و تشخیص روایات صحیح از روایات ضعیف را نداشته، بلکه تنها قصد خلاصه نمودن آن را داشته و بس. از این رو، تکرار عبارات حاکم به معنای موافقت با وی نیست، اما کسانی از متأخرین آمدند و چنین گمانی داشتند و این عبارت را بر سر زبان آوردند و بدین صورت این عبارت در میان همه انتشار یافت[73].
از جملهی دروغها، آن است که روایتی ضعیف در منبعی روایت شود و سپس بعد از راوی قبلی، کس دیگری بیاید و همان روایت را از آن منبع در کتاب خود نقل کند، که گاهی ناقلان این روایت به دهها نفر میرسند، آنگاه زنجانی و عبدالحسین موسوی و امثال ایشان میآیند تا این کتابهای متأخر را به عنوان منابع حدیثی قلمداد کنند و ـ مثلاً ـ بگویند: این روایت در چهل یا شصت منبع از منابع اهل سنت آمده است.
و خواننده گمان میکند که این روایت، صحیح یا قابل اعتماد است؛ چون معقول نیست که در همهی این منابع روایت شود در حالی که صحیح یا قابل اعتماد نباشد. در نتیجه به عنوان حجت قلمداد میشود در حالی که، منبع آن روایت، فقط یکی است و بقیهی کتابها از آن منبع نقل نمودهاند.
همانا یک شاهد بر واقعهای معین، تنها یک نفر است هر چند کسانی که واقعه را از وی نقل میکنند، زیاد باشند و درست نیست که این افراد به عنوان شاهد به حساب آورده شوند هر چند به صدها نفرهم برسند مادام که بر آن یک شاهد اعتماد شود.
قاضیای که همهی این افراد را به عنوان شاهد به حساب میآورد و از اعتماد و اطمینان مردم به او بهرهکشی میکند، بدون شک مزوِّری بزرگ و دروغگویی خطرناک است.
این تزویر پنهان ـ و بیشتر از آن حد ـ با روایاتی که امامیه در موضوع «امامت» و غیره بدانها استدلال مینمایند، به عمل آمده است. و از جانب علمایی که مردم بدانان اعتماد کرده و بدون تحقیق و بررسی به دنبال آنان افتادهاند، صورت گرفته است.
هرگاه حقائق قبلی را معتبر بدانی، برایت روشن میگردد که بسیاری از اقوالی که علماء امامیه مطرح میکنند همانند هوچی گری علمی و هرج و مرج و عوام فریبی فکری در قالب سخنان دقیق و استوار علمی است. «مثلاً: ابراهیم زنجانی میگوید: «حدیث غدیری که جمهور عامه (اهل سنت) روایت کردهاند، مثل «الصواعق المحرقة» اثر ابن حجر هیتمی در شبهه یازدهم، ص 25؛ کنزل العمال، ج 6، ص 390؛ مسند احمد؛ الدر المنثور اثر سیوطی؛ العقد الفرید، ج 6، ص 194 و... [تا آنجا که میگوید]: حدیث مشهور غدیر که 120 صحابی و 84 تابعی روایتش کردهاند».
همهی اینها دروغ و ساختگی و عوامفریبی است. اولین چیزی که دروغش را برملا میسازد اینکه گفته شود: این صحابه کدامها هستند؟ روایاتشان را در کجا ببینیم؟ و در چه کتابی؟ همانا علم به وسیلهی ترازو به طور بسیار دقیق وزن میشود و با پیمانه، پیمانده نمیگردد.
چون علم آن قدر تنزل نموده که حتی پیمانه میشود، متأسفانه دیدیم که سخن سابق گفته شده و در آن آمده که روایت «غدیر» از 120 صحابی و 84 تابعی روایت شده است در حالی که تسلسل منطقی اقتضا میکند که هر اندازه طبقات روایات پایینتر باشد، تعداد راویان بیشتر است. پس وقتی راویان صحابه 120 نفرند، باید تعداد تابعین ـ حداقل ـ به صدها نفر برسد. پس چرا راویان «غدیر» در طبقهی تابعین از تعداد راویان صحابه کمتر است؟ یا اینکه امور همیشه، وارونه هستند.
زنجانی به این هم اکتفا ننموده تا جایی که حکم به متواتر بودن حدیث «غدیر» میدهد و میگوید: «بلکه این حدیث در میان علماء اهل سنت، جدای از علمای شیعه به درجهی تواتر رسیده است» چرا چنین نباشد در حالی که علم پیمانه میشود و هر کسی هر چه دلش خواست میگوید.
اکنون به طور مفصل دربارهی حدیث غدیری که در عصر زنجانی «میان علمای اهل سنت جدای از علمای شیعه متواتر است» سخن میگوییم تا میزان ارزش استدلالی امامیه بر مسألهای که «بزرگترین امور دین و مهمترین عقائد مسلمانان» است، ببینیم.
بخاری به طور مختصر و احمد و بیهقی و ابن هشام در سیره روایت کردهاند: که رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم چند ماه قبل از حجة الوداع خالد بن ولید را به عنوان فرماندهی لشکر به یمن فرستاد. مسلمانان در آن جنگ پیروز شدند و غنائمی از کفار نصیبشان شد. آنگاه خالد به رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم نامه نوشت که کسی را نزد ما بفرست تا آن غنائم را به پنج قسمت تقسیم نماید. بریده گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ، علی رضی الله عنه را نزد ما فرستاد و در میان اسیران، کنیزی بود که از همهی اسیران زیباتر بود. راوی میگوید: پس علی رضی الله عنه آن غنایم را به پنج قسمت تقسیم کرد، سپس بیرون آمد در حالیکه آب از موهایش میچکید (یعنی غسل جنابت نموده بود) گفتیم: ای ابوالحسن! این چیست؟ علی رضی الله عنه گفت: ندیدید که من غنائم را به پنج قسمت تقسیم نمودم و آن کنیز در سهم (یک پنجم) غنائمی که از آنِ خدا و رسول خداست، داخل گردید و سپس نصیب خانوادهی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم گشت و بعد نصیبِ خاندان علی گشت. راوی گوید: آنگاه آن مرد (یعنی خالد) نامهای به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نوشت تا گزارش کار را به اطلاعش برساند و من گفتم: مرا به عنوان تصدیقکنندهی ماجرا نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بفرست... علی رضی الله عنه خواست از یمن به سوی مکه رود تا آنجا رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم را ملاقات نماید. از این رو برای این کار عجله نمود و به جای خود مردی را از میان دوستانش بر لشکرش قرار داد. آن مرد آهنگ کاری کرد و به هر یک از افراد لشکر، جامهی کتانیای داد که در میان سهم علی رضی الله عنه بود، پس هنگامی که لشکر نزدیک شد، علی رضی الله عنه رفت تا آنان را ملاقات نماید، ناگهان دید که آنان جامه به تن دارند. علی رضی الله عنه خطاب به آن مرد گفت: وای بر تو، این چه کاری است که کردهای؟ آن مرد گفت: جامهها را به افراد لشکر دادم تا موقعی که میان دیگران میآیند، آراسته و مزین باشند. علی رضی الله عنه گفت: قبل از آنکه به رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم برسی، آن جامهها را از تنشان بیرون آور. راوی گوید: او آن جامهها را از تن مردم در آورد و آنها را به جای خود بازگرداند. راوی گوید: همهی افراد لشکر اظهار شکایت نمودند؛ به همین خاطر رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم برخاست و برای ما خطبهای ایراد نمود. از وی شنیدم که میفرمود:
«أیها الناس، لا تشکوا علیاً فوالله إنه لأخشی في ذات الله أو في سبیل الله من أن یشکی».
«ای مردم! از علی شکایت نکنید، زیرا او به خاطر خدا یا به خاطر راه خدا، آن قدر ترس و خشیت دارد که سزاوار نیست از وی شکایت شود». [منظور این است که هرچه کرده به خاطر ترس از خدا بوده و هیچ نفع و چشم داشت مادی برای خود در نظر نگرفته، پس از وی شکایت نکنید].
بریده گوید: هنگامی که نزد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم آمدم، از علی نام بردم و از وی بدگویی کردم، دیدم که چهرهی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم تغییر یافت و فرمود: آیا من به مؤمنان از خودشان سزاوارتر نیستم؟ گفتم: چرا، ای رسول خدا، فرمود: «من کنت مولاه فعلی مولاه»: «هر کس که من دوستش هستم، علی هم دوستش است».
و مسلم از زید بن ارقم روایت کرده که او گوید: رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم روزی در کنار آبی که به آن «خم» میگویند و میان مکه و مدینه واقع شده، برای ایراد خطبه برخاست. آنگاه سپاس و ستایش خداوند را به جای آورد و ما را نصیحت نمود و مطالب با ارزشی دینی و ارزشهای اخلاقی و احکام دینی را به ما یادآوری نمود و سپس فرمود:
«أما بعد، أیها الناس فإنما أنا بشر یوشک أن یأتی رسول ربی فأجیب وأنا تارک فیکم ثقلین: أولهما کتاب الله فیه الهدی والنور فخذوا بکتاب الله واستمسکوا به».
«اما بعد؛ ای مردمان! همانا من هم (مثل شما) بشرم و هر آن ممکن است فرستادهی پروردگارم (ملک الموت) بیاید (و جانم را بگیرد و از میان شما بروم. اما بدانید که) من دو چیز گرانبها و ارزشمند را در میان شما به جا میگذارم. اولین آن، کتاب خدا (قرآن) است که در آن نور و روشنایی و هدایت هست، پس کتاب خدا را بگیرید و بدان چنگ زنید (و از آن پیروی کنید).» پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مردم را به پیروی از قرآن تشویق و ترغیب نمود. در روایت دیگری آمده است:
«کتاب الله فیه الهدی والنور، من استمسک به وأخذ به کان علی الهدی ومن أخطأه ضل».
«(اولین آن، کتاب خدا (قرآن) است که در آن نور و روشنایی و هدایت هست. هر کس بدان چنگ زند و بدان عمل نماید، هدایت مییابد و هر کس از آن غافل باشد و آن را پشت سر اندازد، گمراه میگردد».
و در روایت سومی آمده است: «أحدهما کتاب الله عز و جل وهو حبل الله، من اتبعه کان علی الهدی ومن ترکه کان علی ضلالة».
«یکی از آن دو، کتاب خدا (قرآن) است که ریسمان محکم الهی است. هر کس از آن پیروی نماید، هدایت مییابد و هر کس آن را رها کند و از آن پیروی ننماید، گمراه میگردد».
سپس فرمود: «وأهل بیتی أذکرکم الله في أهل بیتی ـ ثلاثاً ـ».
«(دومین چیز با ارزشی که در میان شما به جا میگذارم،) اهل بیت و خانوادهام است، دربارهی خانوادهام خدای را در نظر داشته باشید (و آنان را اذیت نکنید). ـ سه بار این جمله را تکرار نمود ـ».
1- باید گفت که خطبهی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در آن مکان (غدیر خم)، از پیش تعیین شده نبود، بلکه تنها سبب خاصی مقتضی ایراد خطبه شد. همانا آگاهی از سبب یک سخن، رابطهی شدیدی با شناخت مقاصد و اهداف گویندهی آن سخن دارد، اگر چنین نمیبود، علماء به شناخت «اسباب نزول» اهتمام خاصی نمیورزیدند.
برای اینکه استدلال به این روایت جهت اثبات امامت، ممکن باشد، باید همهی اسباب و مسببات و عللی که این روایت به خاطر آنها گفته شده و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به خاطر آنها، سخنانش را ایراد نموده، نادیده گرفت و کاری به آنها نباشد، چون در غیر این صورت روشن میگردد که میان این روایت و میان موضوع «امامت» یا سفارش به جانشینی علی رضی الله عنه ، ارتباطی وجود ندارد.
ابتدای این روایت، روشن میسازد که به خاطر کنیزی که علی رضی الله عنه او را به نکاح خود درآورد، و اصحاب را از سواری شترها منع کرده بود، و همچنین به خاطر درآوردن آن لباسها از تنشان موقعی که به رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم ملحق میشوند و به جمع حاجیان میپیوندند، میان علی رضی الله عنه و آن لشکر جر و بحث و دشمنیها و اختلافاتی روی داد.
در نتیجه سخنان بد و بیراهه گفتن به علی زیاد شد و در میان مردم پخش گردید و شکایت و گله زیادی از علی کردند که به خاطر اینها پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ناچار گردید در آن مکان (غدیر خم) و در آن هوای گرم و سوزان بایستد تا این شر و دعوا و سخنان بد را خاتمه دهد و ساحت علی رضی الله عنه را مبرا سازد.
همانا علی رضی الله عنه ، از جانب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم امیر بود و اطاعت از امیر درجه پایین جزو اطاعت از امیر مقام بالا است، پس اطاعت از امیر در حقیقت اطاعت از کسی است که او را به امارت گماشته و نافرمانی از امیر در حقیقت نافرمانی از کسی است که او را به امارت گماشته است.
همانا اطاعت از علی رضی الله عنه ـ که رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم او را به امارت گماشته ـ عین اطاعت از رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم است و نافرمانی و سرپیچی از او و آشوبگری و اخلالگری علیه او و کشمکش و ستیزه و اختلاف با او در حقیقت نافرمانی و سرپیچی از رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم است. این چیزی است که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با عبارت «من کنت مولاه فعلی مولاه» بدان اشاره کرده است. و اگر کس دیگری غیر از علی رضی الله عنه (مثلاً عثمان رضی الله عنه ) در آن واقعه امیر میبود، آنچه برای علی رضی الله عنه روی داد برای عثمان رضی الله عنه هم روی میداد، و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم میفرمود: «هر کس من بر او حق اطاعت دارم، باید از عثمان اطاعت بکند». و در این گفته و در معنای آن اشارهای به امامت یا تعیین خلیفه پس از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نیست.
2- لفظ «مولی» از الفاظ مشترکی است که چندین معنی دارد، لذا حمل آن بر یکی از این معانی بدون قرینه ـ به ویژه پس از نامعلوم بودن سبب و نادیده گرفتن آن ـ سخن بدون علم و ظلم در تفسیر آن لفظ است. و این لفظ ـ در بهترین حالش ـ متشابه است که در اثبات اصول دین کمترین ارزشی را ندارد، چون اصول دین بر قطع و یقین پایهگذاری میشود. بنابر این چگونه به روایت استدلال میشود در حالی که روایت نمیتواند اصلی از اصول دین را اثبات نماید. همانا این نص اگر آیهای قرآنی میبود، نمیتوانست دلیل بر «امامت» باشد، چون متشابه است، پس اکنون که هم روایت است و هم متشابه، به نظرت چگونه باید باشد؟!
اینک بعضی از آیات قرآنی که لفظ «مولی» در آنها به کار رفته و روشن میسازد که لفظ «مولی» هیچ ارتباطی با «امامت» ندارد:
﴿ادْعُوهُمْ لِآبَائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ فَإِنْ لَمْ تَعْلَمُوا آبَاءَهُمْ فَإِخْوَانُكُمْ فِي الدِّينِ وَمَوَالِيكُمْ﴾ [الأحزاب: 5].
«آنان را به نام پدرانشان بخوانید که این کار در پیش خدا عادلانهتر به شمار است. اگر هم پدران ایشان را نشناختید، آنان برادران دینی و یاران شما هستند».
در اینجا کلمهی «موالی» جمع مولی است و به معنای «ائمه» نیست.
﴿فَالْيَوْمَ لَا يُؤْخَذُ مِنْكُمْ فِدْيَةٌ وَلَا مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مَأْوَاكُمُ النَّارُ هِيَ مَوْلَاكُمْ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ١٥﴾ [الحديد: 15].
«پس امروز، هم از شما، و هم از کافران عوضی و غرامتی پذیرفته نمیشود. جایگاه شماها آتش دوزخ است. دوزخ سرپرستتان است (و پناهگاهی جز آن ندارید) و چه بد سرنوشتی و چه بد جایگاهی است».
در اینجا به این معنا نیست که آتش جهنم، امام شماست.
﴿يَوْمَ لَا يُغْنِي مَوْلًى عَنْ مَوْلًى شَيْئًا﴾ [الدخان: 41].
«آن روزی که هیچ خویشی و دوستی کمترین کمکی به خویش و دوست خود نمیکند....».
در اینجا نیز به این معنا نیست که آن روزی است که هیچ امامی کمترین کمکی به امام خود نمیکند.
﴿وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا رَجُلَيْنِ أَحَدُهُمَا أَبْكَمُ لَا يَقْدِرُ عَلَى شَيْءٍ وَهُوَ كَلٌّ عَلَى مَوْلَاهُ أَيْنَمَا يُوَجِّهْهُ لَا يَأْتِ بِخَيْرٍ﴾ [النحل: 76].
«و خداوند دو مرد را مثل میزند که یکی از آنان گنگ مادرزاد است و بر انجام چیزی توانائی ندارد و سربار صاحب خود بوده و به هر جا او را بفرستد نفعی نخواهد داشت».
﴿وَلِكُلٍّ جَعَلْنَا مَوَالِيَ مِمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ وَالْأَقْرَبُونَ﴾ [النساء: 33].
«برای هر یک (از مردان و زنان) وارثانی تعیین کردیم تا از میراث پدر و مادر و نزدیکان برخوردار شوند (و بر ترکهی استیلاء یابند).»
در اینجا «موالی» جمع «مولی» است که مولی در این آیه به معنای وارث است.
﴿وَإِنْ تَظَاهَرَا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلَاهُ وَجِبْرِيلُ وَصَالِحُ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمَلَائِكَةُ بَعْدَ ذَلِكَ ظَهِيرٌ٤﴾ [التحريم: 4].
«و اگر بر ضد او همدست شوید (و برای آزارش بکوشید، باکی نیست) خدا یاور اوست، و علاوه بر خدا، جبرئیل، و مؤمنان خوب و شایسته، و فرشتگان پشتیبان او هستند».
معنی آیه این نیست که خداوند امامِ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و علاوه بر خدا، جبرئیل و فرشتگان و مؤمنان خوب و شایسته، امام پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هستند؛ که آن موقع هر مؤمن شایسته و خوبی، امام پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم میباشد!
خلاصه، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با این سخنش میخواسته این را بگوید که: هر کس معتقد است که من بر او حق اطاعت دارم و اطاعت کردن از من بر او واجب است، پس باید از کسی که من او را به امارت گماشتهام، اطاعت و پیروی بکند. پس اگر چنین است چگونه میتوانید با او ستیزه و کشمکش کنید و با او اختلاف داشته باشید، در حالی که کشمکش و ستیزه با امیر، کشمکش و ستیزه با کسی است که او را به امارت گماشته است.
اگر در آن واقعه گیرودار، شخص دیگری غیر از علی رضی الله عنه (مثلاً عثمان رضی الله عنه )، امیر میبود قطعاً پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم میفرمود: «من کنت مولاه فعثمان مولاه» یعنی: هر کس که من بر او حق اطاعت دارم، عثمان هم بر او حق اطاعت دارد و باید از او اطاعت شود. که در این فرموده هیچ ویژگی و امتیاز خاصی نیست جز فضیلتی که برای دیگران هم ثابت میشود، چون لفظ «مولی»، لفظی مشترک است ـ همانطور که به طور قطع برایمان روشن گردید ـ و خاص یک نفر نیست.
3- غدیر خم، 160 کیلومتر از مکه فاصله دارد؛ یعنی در آن ساعت غیر از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم که اهل مدینه منوره بودند، حاجیان دیگری که با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم اعمال حج را انجام دادند، در آن مکان نبودند. یعنی کسی از اهالی یمن، طائف، نجد و اطراف عراق در آن مکان نبوده است.
پس اگر قضیه مربوط به بیعت بر سر خلافت و جانشینی علی رضی الله عنه میبود، تنها دو چیز معقول است: 1ـ یا اعلام جانشینی علی رضی الله عنه بر تپهی بلند عرفات هنگام خطبهی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم (خطبة الوداع) باشد، چون همهی حاجیان جمع آمدهاند تا ابلاغ جانشینی علی رضی الله عنه ، ابلاغی عمومی باشد و همهی مسلمانان از آن مطلع باشند. 2ـ و یا اینکه منتظر بماند تا به مدینه برسد و آنجا از هر کس خواست، بیعت بگیرد.
اما اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در آن مکان و در آن گرمای سوزان توقف کرده، حتماً به خاطر سببی اتفاقی و خاص بوده که نباید آن را به تأخیر انداخت و این سبب خاص هم چیزی است که بیان کردیم که همان ابتدای روایت است. سببی که کسانی که میخواهند جهت اثبات امامت بدان استدلال نمایند، آن را نادیده میگیرند و اصلاً بدان توجه نمینمایند.
4- «امامت» از نظر قائلان به آن، اصلی است که ایمان جز با آن صحیح نیست، پس اگر توقف پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در غدیر خم به خاطر گرفتن بیعت به خلافت علی رضی الله عنه و انتصاب او به عنوان امام میبود، حتماً قرآن به صراحت آن را ثبت مینمود و تا ابد آن را جاودانه میساخت؛ همچنان که امور عظیم و مهم دین بدین صورت هستند.
همانا قرآن بیعتهایی که شأن و منزلتشان کمتر از آن است، به صراحت ثبت نموده است مانند بیعت رضوان در زیر درخت، که این بیعت به خاطر نجات دادن عثمان رضی الله عنه از دست قریش بود، زمانی که وی را زندانی کردند و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با دست دیگرش به جای عثمان بیعت را انجام داد و یک دستش را بر دیگری قرار داد و گفت: «این دست عثمان است که با من بیعت نموده است». قرآن، این بیعت را در چند جا در سورهی فتح آورده و برای همیشه آن را جاودانه ساخته است. مانند این فرمودهی خداوند که میفرماید:
﴿لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَأَثَابَهُمْ فَتْحًا قَرِيبًا١٨﴾ [الفتح: 18].
«خداوند از مؤمنان راضی گردید همان دم که زیر درخت با تو بیعت کردند. خدا میدانست آنچه را که در درون دلهایشان (از صداقت و ایمان و اخلاص و وفاداری به اسلام) نهفته بود، لذا اطمینان خاطری به دلهایشان داد، و فتح نزدیکی را (گذشته از نعمت سرمدی آخرت) پاداششان کرد».
و اگر ما به دنبال آیات متشابه میبودیم، میگفتیم این آیه دلیل بر امامت عثمان رضی الله عنه است.
و اگر فرض کنیم که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ، علی رضی الله عنه را به جای عثمان نزد قریش فرستاد و ماجرای بیعت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برای عثمان و نزول آیهی قرآن در این زمینه، برای علی رضی الله عنه هم روی میداد، بدون شک امامیه آن را بزرگترین دلیل بر امامت علی رضی الله عنه قلمداد میکردند.
حتی قرآن بیعت زنان را ذکر کرده، آنجا که خداوند میفرماید:
﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذَا جَاءَكَ الْمُؤْمِنَاتُ يُبَايِعْنَكَ عَلَى أَنْ لَا يُشْرِكْنَ بِاللَّهِ شَيْئًا وَلَا يَسْرِقْنَ وَلَا يَزْنِينَ وَلَا يَقْتُلْنَ أَوْلَادَهُنَّ وَلَا يَأْتِينَ بِبُهْتَانٍ يَفْتَرِينَهُ بَيْنَ أَيْدِيهِنَّ وَأَرْجُلِهِنَّ وَلَا يَعْصِينَكَ فِي مَعْرُوفٍ فَبَايِعْهُنَّ وَاسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ١٢﴾ [الممتحنة: 12].
«ای پیغمبر! هنگامی که زنان مؤمن، پیش تو بیایند و بخواهند با تو بیعت کنند و پیمان بندند بر اینکه: چیزی را شریک خدا نسازند، و دزدی نکنند، و مرتکب زنا نشوند، و فرزندانشان را نکشند، و به دروغ فرزندی را به خود و شوهر خود نسبت ندند که زادهی ایشان نیست، و در کار نیکی (که آنان را بدان فرا میخوانی) از تو نافرمانی نکنند، با ایشان بیعت کن و پیمان ببند و برایشان از خدا آمرزش بخواه، مسلماً خدا آمرزگار و مهربان است».
پس چرا قرآن از بیعتی سکوت نموده که میگویند: «اصل دین است» در حالی که بیعتی را که به مراتب پایینتر از آن است، ذکر کرده و آن را بیان نموده است!
5- در روایت صحیح تمسک به غیر کتاب آسمانی نیامده است و این چیزی است که قرآن بدان تصریح نموده؛ همچنان که میفرماید:
﴿اتَّبِعُوا مَا أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ وَلَا تَتَّبِعُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِيَاءَ قَلِيلًا مَا تَذَكَّرُونَ٣﴾ [الأعراف: 3].
«از آنچه که از سوی پروردگارتان بر شما نازل شده، پیروی کنید و غیر از خدا کسان دیگری را به دوستی نگیرید و از آنان پیروی نکنید. بسیار کم متوجه میشوید».
در جای دیگری میفرماید:
﴿وَالَّذِينَ يُمَسِّكُونَ بِالْكِتَابِ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ إِنَّا لَا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِينَ١٧٠﴾ [الأعراف: 170].
«و آنان که به کتاب (آسمانی تورات سخت پایبند بوده و بدان) متمسک میشوند و نماز (واجب بر خویشتن) را به جای میآورند (پاداش بزرگی دارند و) ما پاداش اصلاحگران (خود و جامعهی انسانی) را هدر نمیدهیم».
همچنین در جای دیگری میفرماید:
﴿أَمْ آتَيْنَاهُمْ كِتَابًا مِنْ قَبْلِهِ فَهُمْ بِهِ مُسْتَمْسِكُونَ٢١ بَلْ قَالُوا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِمْ مُهْتَدُونَ٢٢﴾ [الزخرف: 21-22].
«یا اینکه ما کتابی را پیش از این قرآن، بدانان دادهایم و آنان بدان چنگ زدهاند (و آن کتاب افتراء ایشان را تأیید میکند؟) بلکه ایشان میگویند: ما پدران و نیاکان خود را بر آئینی یافتهایم و ما نیز به دنبال آنان میرویم (و راه بتپرستی را در پیش میگیریم)».
اما «اهل بیت» در متن حدیث تنها سفارش به نیکی کردن با آنان آمده که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم میفرماید: «أذکرکم الله في أهل بیتی».
«دربارهی اهل بیت من، خدا را در نظر داشته باشید و آنان را اذیت نکنید و به آنان نیکی کنید».
این فرموده هم سبب خاصی دارد و آن هم، سخنان بد و ناشایستی بود که به علی رضی الله عنه زده شد و در میان مردم پخش شده بود[74].
و وصیت و سفارش نیکی به یک فرد، با وصیت برای او به امر خلافت، تناقض دارد؛ زیرا تنها در حق ضعیفترها وصیت میشود همانطور که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در حق انصار و زنان وصیت نمود که با آنان به نیکی رفتار شود. به همین خاطر علی رضی الله عنه استدلال کرد که خلافت در میان انصار نیست و گفت: «لو کانت الخلافة فیهم لما کانت الوصیة بهم»[75].
«اگر خلافت در میان انصار میبود، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در حق آنان وصیت نمیکرد که با آنان به نیکی رفتار شود».
اگر تمسک تنها به اهل بیت ـ نه دیگران ـ از اصول دین میبود، در قرآن به طور صریح میآمد؛ زیرا قرآن به اتباع و پیروی از قرآن و سنت تصریح نموده به گونهای که نیازی به تأویل و تفسیر ندارد، و در حجة الوداع روز عرفه، همین اتباع از قرآن و سنت به صراحت بر زبان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آمده است آنجا که میگوید:
«ترکت فیکم ما إن تمسکتم به لن تضلوا من بعدی کتاب الله وسنتی»[76].
«در میان شما چیزی را به جا گذاشتم که مادام به آن متمسک باشید هرگز بعد از من گمراه نخواهید شد، آن چیز کتاب خدا (قرآن) و سنت من میباشد».
و ـ همچنان که گذشت ـ. اتباع از کتاب و سنت، یا تمسک به آن دو به صراحت در قرآن آمده است، پس نیازی نیست که گفته شود: همانا اصل روایت، «کتاب الله وعترتی» میباشد؛ چون این امر صحیح نیست مگر در صورتی که سه شرط زیر با هم تحقق پیدا کند:
1- اینکه سنت، نقیض عترت است، پس هر دو با هم جمع نمیشوند.
2- اینکه اصلاً در قرآن نصی دربارهی سنت نیامده باشد.
3- اینکه تمسک فقط به عترت و اهل بیت از چیزهایی است که به صراحت در قرآن ثابت شده است.
اما هیچ یک از این سه شرط، وجود ندارند؛ از این رو مشروط هم تحقق پیدا نمیکند.
همانا تمسک به مهاجرین و انصار در قرآن آمده است، آنجا که میفرماید:
﴿وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ﴾ [التوبة: 100].
«پیشگامان نخستین مهاجران و انصار، و کسانی که به نیکی روش آنان را در پیش گرفتند و راه ایشان را به خوبی پیمودند، خداوند از آنان خوشنود است و ایشان هم از خدا خوشنودند...»
شگفت از کسی که نصوص صریح آیات محکمات را رها میکند و روایات متشابه را میگیرد، و آن را به عنوان اصلی قرار میدهد که دینش را بر آن پایهگذاری میکند و براساس آن دوستی و دشمنی میکند و با آن حالت خدا را ملاقات میکند!!
این چنین روشن میگردد که استناد و تکیه به روایات در اثبات اصول دین به جای آیات محکم، لغزشی خطرناک است؛ چون روایت از دستکاری و ساختگی و کم و زیاد شدن از اصل روایت، محفوظ نیست.
هر فرقهای که خود را به اسلام نسبت داده، برای تأیید عقائد باطل خویش از روایاتی کمک گرفته که خودش آنها را ساخته و سپس به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نسبت داده است. یا روایتی را که در اصل صحیح است، میآورد ـ مثل روایت غدیر ـ اما چیزهایی را از آن کم و یا بدان میافزاید تا جایی که مطابق خواستههایش گردد.
اما آیات محکم قرآن، در هیچ حالی خلل و کم و زیادی بدان راه ندارد؛ زیرا این آیات از لحاظ ثبوت، قطعی هستند که بدون شک از جانب خدا نازل شدهاند و از هر کم و زیادی معصوم و محفوظند و از لحاظ دلالت هم، قطعی الدلاله هستند، چون فقط احتمال یک معنی مشخصی را دارند. بنابراین، کسی نمیتواند کوچکترین عیب و ایرادی از آنها بگیرد.
این همان یگانه راه برای ضمانت یقین نسبت به صحت دینی است که تو بر آن هستی. همانا روایت غدیر نمونهای است که من به خاطر مشهور بودنش انتخاب کردم و همچنین به خاطر اینکه اصل صحیحی دارد از این رو صلاحیت آن را دارد که بقیهی روایات بر آن قیاس شوند. پس نیازی نیست که همهی روایتها یکی یکی آورده شوند و مورد نقد و بررسی قرار گیرند و چنین کاری در این کتاب نمیگنجد.
فصل چهارم:
إمامت معاویه رضی الله عنه
اگر قرار باشد که امامت با چیزهای دیگری غیر از عبارت و نص قرآن به اثبات برسد، امکان آن برای ما فراهم است که ائمهی فراوان و زیادی را بدون قید وشرط به اثبات برسانیم، که این هم حقیقتی است بسیار مهم و خطرناک!.
گفتنی است که در همین رساله به اثبات این مطلب پرداختهام، به این جهت که ابوبکر خلیفهی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را به عنوان مثال و نمونه دنبال کردهام وگام به گام برای خوانندهی ارجمند استدلال نمودهام که اگر ما (اهل سنت) جهت اثبات امامت برای أبوبکر رضی الله عنه از نحوه ومنهج استدلالیای که شیعهی امامیه جهت اثبات (امامت) علی رضی الله عنه و سایر ائمه به کار گرفتهاند، تبعیت میکردیم، قطعا نتیجه چنین میشد که به لیاقت و شایستگی ابوبکر رضی الله عنه برای امامت مسلمانان اقرار مینمودیم و او را بر دیگران ترجیح میدادیم. و این چیزی است که بر بطلان چنین روش و نحوهی استدلالی تأکید میورزد و اثبات میکند که آن، دهلیز و راهرو تاریکی بیش نیست که هیچ شکل و پایانی ندارد، و یا مانند تونل و زیرگذری است که در إنتها و پایان آن، هیچگونه تابش و درخشندگیای به دید و چشم راهگذر نمیرسد.
بنده، در مورد امامت (ابوبکر صدیق) مقالهای را نوشتهام که بیش از صد صفحهی این کتاب را در بر گرفته است، سپس برای آنچه حقیقت بطور کلی آشکار گردد و تمام شک و گمانه زنیها را در مورد بطلان چنان منهج و روش استدلالیای که طبیعت و سرشت بسیاری از مردمان جهان را منحرف و گمراه کرده، از دل خواننده رفع و بر طرف نمایم، نمونهی دیگری را مثال میزنم که شاید دور وعجیب و غریب به نظر خوانندگان و ملاحظه کنندگان آن برسد، که آن هم بحث در مورد (امامت معاویه) و اثبات امامت برای او با همان روش و منهج شیعه است، که آن را جداگانه در فصل ویژهای قرار دادهام و نمیخواهم که آن بحث به درازا بکشد، چرا که نیازی به آن نداریم، بلکه تنها به ذکر برخی از تأییدیه و مدارک دلالت کننده بر این مطلب اکتفاء نمودهام.
اما به دلیل طولانی بودن مبحث مربوط به امامت ابوبکر صدیق، بر آن شدم که آن را از این کتاب حذف نمایم و جداگانه به صورت کتاب مستقلی دربیاورم. و در اینجا تنها با اشاره به یک حقیقت بسیار مهم و خطیر اکتفاء میکنم، که عبارت است از شیوه و روش استدلال شیعهی امامیه برای اثبات امامت که دو لنگهی در را بر روی شمار زیاد و بی حسابی از ائمه باز میکند! و آن هم دلیلی بر بطلان چنین استدلالی میباشد، و برای آن تنها به بحث دربارهی امامت معاویه استشهاد واستدلال مینمایم که به شکل برتر و بهتری قول بنده را تأیید مینماید تا آنچه شیعه میگویند. و برای کسی که خواهان تفصیل و توضیح بیشتری در این مورد است، میتواند به کتاب (امامت صدیق) مراجعه نماید.
ما با استفاده از شیوه و روش استدلال شیعهی امامی - که خود را مجبور و ملزم به آوردن دلیل اصلی از متون و عبارت قرآن نکنیم- بدون هیچگونه مشقت و مشکلی میتوانیم (امامت معاویه)[77] را اثبات داریم! و در اینجا با استفاده از چنین شرایط، ضوابط و روشی که شیعه پیروی میکنند، امامت ابوبکر به مانند ماه شب چهارده میان ستارگان میدرخشد.
اینک نمونهی آزمایشی تقدیم شما میگردد:
خداوند متعال میفرماید: ﴿وَلَا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ وَمَنْ قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيِّهِ سُلْطَانًا فَلَا يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ إِنَّهُ كَانَ مَنْصُورًا٣٣﴾ [الإسراء:33].
«و کسی را نکشید که خداوند کشتن او را- جز به حق - حرام کرده است. هر کس که مظلومانه کشته شود، به صاحب خون او (که نزدیکترین خویشاوند بدو است، این) قدرت را دادهایم (که با مراجعه به قاضی، قصاص خود را درخواست و قاتل را به مجازات برساند) ولی نباید او هم در کشتن اسراف کند (و به جای یک نفر، دو نفر و بیشتر را بکشد، یا این که به عوض قاتل، دیگری را هلاک سازد). بیگمان صاحب خون یاری شونده (از سوی خدا) است (چرا که حق قصاص را بدو داده است)».
همانا کسی که مظلومانه به شهادت رسید، عثمان بن عفان بود، و باید گفت که سرپرست و خونخواه او عموزادهاش، معاویه بود که خانواده و اولاد مقتول به او پنا بردند و از او برای خون عثمان درخواست انتقام کردند. کلمهی (ولی) در آیه اشاره به امام دارد. و خداوند عزوجل وعدهی نصرت و پیروزی را به ولی در برابر قاتل داده است و (سلطان)ی را نیز در دسترس وی قرار داده که همان نص بر امامت و خلافت وی میباشد و با قاطعیت بیان داشته که او دشمنان و قاتلان پیروز میباشد ﴿إِنَّهُ كَانَ مَنْصُورًا٣٣﴾ [الإسراء: 33]، و زمینه و شرایط مجازات و انتقام برای خونخواه مقتول فراهم میگردد، از اینرو نباید در قصاص و مجازات زیادهروی و اسراف صورت گیرد. وآن آیه در رابطه با (امامت) معاویه نص صریح محسوب میگردد.
گفتنی است که خداوند عزوجل به وعدهی خود وفا کرد و بدو قدرت و توان بخشید و او را و نیرومند گرداند. لازم به ذکر است که معاویه بیست سال تمام خلیفه و امیر مسلمانان بود، هیچ کس نمیتوانست از اطاعهی او خارج گردد و مخالفت و سرپیچی کند، علاوه بر این، بیست سال دیگر پیش از آن امیر ممالک شام بود، که سیطره و قدرت او بر آنجا دامنهدار و پراکنده بود و اطاعت از دستور و فرمان او اجتناب ناپذیر بود.
باید اذعان داشت که آن، همان (ولی) میباشد که در آیهی ولایت ذکر شده است:
﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا﴾ [المائدة: 55].
«تنها خدا و پیغمبر او و مؤمنانی یاور و دوست شمایند که خاشعانه و خاضعانه نماز را به جای میآورند».
باید گفت که دلیل بر امامت معاویه همان آیهی بعدی است که خداوند میفرماید:
﴿وَمَنْ يَتَوَلَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ٥٦﴾ [المائدة: 56].
«و هرکس که خدا و پیغمبر او و مؤمنان را به دوستی و یاری بپذیرد (از زمره حزبالله است و) بیتردید حزبالله پیروز است».
گفتنی است که آن موفقیت و پیروزی بر دشمنان، برای معاویه اتفاق افتاد و بسیار از موفقیتهای علی بر دشمنانش چشمگیرتر بود، بلکه معاویه بر خود علی هم غالب گردید، و قدرت و سلطهی او را هم به ارث برد. از اینرو معاویه و دستهی او به دلیل پیروزی آنها بر علی و جماعت او حزب الله محسوب میشوند.
این حزب پیوسته و مدام موفق و پیروز ماند، زمانی که حسین بر علیه یزید شورید و به پا خواست، او بر حسین فایق گردید. و حکومت امویان در طول تاریخ غالب و نیرومند بودهاند، کشور اندلس را گشودند و دولتی را تشکیل دادند که هشت قرن تمام، حاکمیت آنجا را به دست گرفتند. و مثال آنها مانند شجره و درختی است که در قرآن آمده است:
﴿كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّمَاءِ٢٤ تُؤْتِي أُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا﴾ [إبراهيم: 24-25].
«به درخت خوبی میماند که تنه آن (در زمین) استوار و شاخههایش در فضا (پراکنده) باشد. بنا به اراده و خواست خدا هر زمانی میوه خود را بدهد (و دائماً به بارنشسته و سرسبز و خرم باشد)».
منظور از آن درخت، درخت امویان است. و دلیل بر نیکی و پاکی درخت امویان، و هچنین دلیل بر اینکه مقصود از آن درخت، آنان میباشد، ثبوت و ماندگاری آنان است، طوری که هیچ یک از دولتها در طول تاریخ چنین دوام و ثبوتی را نداشتهاند. و حتی دولت عباسیان با آن همه عظمتی که دارا بودند، پنج قرن ادامه نیافت! و علویان تنها چند دولت کوچک، کم عمر، کم مساحت و کم منفعت را برقرار نمودند، که ارزش و قابلیت یکصدم آن همه خونریزی، ویران کاری، مشغلت و صرف نیرو را نداشت، که آن همه به هدر مصروف آن راه گردید.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در روز فتح مکه به امامت و پیشوائی امویان به طور عموم و معاویه به طور ویژه اشاره دارد که میفرماید:
«من دخل الکعبة فهو آمن و من دخل دار ابی سفیان فهو آمن»
«هرکس وارد خانهی کعبه و خانهی ابوسفیان گردد، از شر جنگجویان من در امان میباشد».
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در این حدیث خانهی أبو سفیان را از حیث جایگاه و منزلت با کعبه یکسان قرار داده است. و آن هم فقط به خاطر اشاره به امامتی است که برای آن خانواده در نظر گرفته است. من نمیخواهم به همچون استدلالی که هیچگونه اعتقادی به آن ندارم، ادامه دهم، ولی این استدلالها مطابق قواعد و برنامهی شیعهی امامیه جایز و منطقی است! اگر بر فرض اینکه علی و معاویه دوره وزمانهایشان را با هم جابجا میکردند، شیعه همان دلیلهایی که ذکر و بیان کردم و حتی بیشتر از آن را در مورد علی میگفتند. مثلا اگر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم چنین میفرمود:
«من دخل دار علی فهو آمن» حتما شیعه میگفتند: این یک دلیل روشن و نصی قاطع بر امامت علی است، و چنین استنباط میکردند که هر کس وارد خانهی علی شود، تسلیم امامت او گردیده و به او ایمان آورده است، پس چنین کسی از عذاب دنیا و آخرت در امان خواهد بود، و آن حدیث را بزرگ و درخشان جلوه میدادند و برای آن نام ویژهای را ایجاد میکردند، مثلا میگفتند: (حدیث خانه)! و چندین کتاب و تألیفات را در این مورد مینوشتند، و نام و نشان و تشریفاتی را برای آن قایل میشدند! اما بیدار و هوشیار باش که پایهها و ستون دین با چنین سند و دلیلی اثبات نمیگردد. و تنها مقصودم از ارائه و تقدیم اینگونه دلایل، جلب توجه عاقلمندان شیعهی امامیه میباشد تا از خواب غفلت خبر آیند، باید گفت: آنچه که آنها برای عقیدهی خویش به عنوان سند و حجت به حساب میآورند، همهی آنها شک و تردید و خیالات و خواب درهم و برهم است و هیچ تعبیر و اعتباری ندارند.
ای جستجوگران حقیقت و راستی!!..
دین مسألهای بزرگ و عظیم است که بر علم یقینی و قطعی استوار میباشد. خداوند تبارک و تعالی ستون و دیوارهای آن را بر اساس دلایل یقینی و غیر قابل برای شک و اختلاف بنا نهاده، و کاملا از حیث ثبوت و دلالت آن را محکم گردانیده است، که آن دلایل قطعی و یقینی را در کتاب آسمانی خود به صورت آیههای محکم و غیر قابل شک قرار داده است:
﴿ذَلِكَ الْكِتَابُ لَا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ٢﴾ [البقرة: 2].
«این کتاب هیچ گمانی در آن نیست و راهنمای پرهیزگاران است».
ستون و اصول دین یک طرح و مشروع پیشنهادی نیست، که توسط افکارهای پریشان و حواسهای پرت، وضع و تأیید و تثبیت شده باشد. و همچنین شریعت و مبانی اسلام معرض و محل نمایش نتیجهگیریهای عقلی، یا چکیدههای فکری، یا بازجویی نصوص شرعی، یا استعمال الفاظ برای معانی ما فوق خود، یا شکار شبهات و گمانها و یا ترکیب و تألیف عبارات و تفکیک آنها بر حسب مصلحت، نیست. آن حیلههای عجیب و غریب و مسیرهای پر پیچ و خم، راه و روشهایی هستند که شیعهی امامیه برای إثبات امامت، مانند یک اصل دینی به جای استدلال و استناد به نصوص و متون صریح و روشن قرآن، وارد آن راهها شدهاند. اگر پایه و ستون دین نزد پروردگار در چنین سطح و مستوای پست و پایینی قرار میگرفت، ما هم با باطل گرایان فرو میرفتیم و با آنها همنشین و هم صدا میشدیم، و میل و آرزوی هرکسی را که میداشتیم به شکل اقناع کنندهتر، مقبولتر و قوی و مستدلتر از روش شیعه او را امام قرار میدادیم.
اصول دین دارای راه و منشی ربانی و جادهای روشن و مستقیم میباشد؛ خلاصهی کلام اصول دین، در یک تعریف جامع و مانع عبارتند از: اصولی که متشکل از آیات قرآنی صریح و روشن میباشد. و إلا اگر اصول دین دارای چنین قاعدهی جامع و مانعی نمیبود، هر کس که میل داشت به دلخواه خود چندین امام را برای مردم منصوب میکرد. و آن هم امری است که به وقوع پیوسته است؛ تاریخ شیعه بهترین شاهد و دلیل و واضحترین مثال و نمونه برای آن واقعیت است؛ من در کتاب خودم به نام «العصمه» بیش از پنجاه (امام) و بیست (مهدی) را برای شیعه ذکر کردهام که تنها در سه قرن اول به دنیا آمدهاند؛ مدعیان آن ائمه با استناد و استدلال به همان روش شیعهی اثنیعشری به چنین نتیجهای دست یافتهاند و هیچگونه استنادی به آیات صریح و روشن قرآن نکردهاند!! و آن هم از روشنترین دلیلها بر بیهودگی و نادرستی سراسر روش و منهج شیعه امامیه در مورد اثبات اصول دین میباشد.
[1]- أصول الکافی، کلینی، 1/27.
[2]- همان، 1/187.
[3]- همان، 1/181.
[4]- الالفین، ص 3.
[5]- الإمامة وقیادة المجتمع، ص 26.
[6]- عقائد الإمامیة الاثنی عشریة، ص 72.
[7]- همان، ص 75.
[8]- منظور کسی است که از مذهب اهل سنت و جماعت به فرقه رافضه تغییر مذهب داده است.
[9]- یعنی اکنون که مذهب شیعه را اختیار کردهای، آن قدر کار با عظمتی انجام دادهای که دیگر لازم نیست قضای نمازهای فوت شده را به جا بیاوری. همان گونه که شخص کافر بعد از آنکه اسلام آورد، قضای نمازهای فوت شده در زمان کفر بر او واجب نیست. انگار چنین فردی که شیعه شده، قبلاً کافر بوده است. (مترجم)
[10]- منظور از «جواهر» کتاب «جواهر الکلام في شرح شرائع الإسلام» تألیف شیخ محمد حسن نجفی، متوفی سال 1242 ه. ق. کسی که وی را به «شیخ الفقهاء وإمام المحققین» لقب دادهاند، میباشد. این کتاب را به «مفخرة الشیعة» نامگذاری کردهاند. وعبارت «از ضروریات است» یعنی سب و لعنت اهل سنت از ضروریات مذهب امامیه است.
[11]- مصباح الفقاهة، 1/323-324، چاپ 1371، چاپخانه الغدیر.
[12]- منهاج الصالحین، ص 1/325.
[13]- الشهاب الثاقب في بیان معنی الناصب، یوسف بحرانی، چاپ قم، 1419 ه. ق. ص 99.
[14]- تهذیب الأحکام، 4/122.
[15]- الشهاب الثاقب في بیان معنی الناصب، یوسف بحرانی، چاپ قم، 1419 ه.ق. ص 257.
[16]- همان، ص 146.
[17]- الکافی فی الأصول، کلینی، 1/180،باب معرفة الإمام والرد إلیه.
[18]- در حاشیه کتاب آمده که منظور از شیخ، امام کاظم علیه السلام است.
[19]- الکافی فی الأصول، کلینی، 1/373.
[20]- همان، 1/181.
[21]- عقائد الإمامیة الاثنی عشریة، زنجانی، 75-77.
[22]- و این چیزی است که هر کدام از مراجع امامیه در رسالات خود به عنوان مختومه مینویسند و این در حالی است که آنها معصوم نیستند.
[23] - کافی / ج 1 ص 413
[24]- عقائد الشیعة ص 48-47-45-44-43.
[25]- بعضی از این غلوها را ببین که ما آنها را- همراه روایات کلینی در موضوع (تمسک به اهل بیت) به عنوان روایات کفر آمیز، آوردهایم.
[26]- صابئه: آنهاییاند که ستاره یا ملائکه را میپرستند، یا آنهایاند که اصلا دینی ندارند. یا موحدینیاند که کتاب و پیامبری و شعایر عبادتی ندارند. مصحح.
[27]- آنچه ما میگوییم فرضیات ذهنی مجرد نیستند، بلکه عین آن چیزی است که علمای امامیه اززمانهای دور آن را انجام دادهاند. از آن جمله است آنچه که کلینی در کتاب الکافی روایاتی را منسوب به ائمه ذکر میکند. و اینها هم بعضی از آن روایات:
- از ابوجعفر روایت شده که گفته: جبرئیل این گونه این آیه را بر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نازل کرد: «إن الذین ظلموا (آل محمد) لم یکن الله لیغفر لهم ولا لیهدیهم طریقاً». [کافی ج 1 ص 424].
«بیگمان کسانی که به (آل محمد) ظلم ورزیدهاند خداوند ایشان را نمیبخشد و آنان را به راهی (که راه نجات و بهشت باشد) هدایت نخواهد کرد».
- از ابوجعفر روایت شده که گفته: جبرئیل این گونه این آیه را بر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نازل کرد: «فأبی أکثر الناس (بولایة علي) إلا کفورا)» ولی بیشتر مردم نسبت به ولایت علی بجز انکار (حق) نمیپذیرند. «وقل الحق من ربکم (في علي) فمن شاء فلیؤمن ومن شاء فلیکفر إنا أعتدنا للظالمین (آل محمد) ناراً)» [کافی ج 1 ص 425].
بگو: حق همان چیزی است که از سوی پروردگارتان درباره علی آمده است. پس هر کس که میخواهد بدان کافر شود. ما برای ستمگران (آل محمد) آتشی را آماده کردهایم.
«بئسما اشتروا به أنفسهم أن یکفروا بما أنزل الله (في علي) بغیاً)». [کافی، ج 1، ص 417]. «خویشتن را به بدترین چیزها فروختند و به ناروا نسبت به آنچه (درباره علی) فرستاده بودیم کفر ورزیدند».
«وإن کنتم في ریب مما نزلنا علی عبدنا (في علي) فأتوا بسورة من مثله». [کافی، ج 1، ص 417]. «اگر درباره آنچه بر بنده خود (درباره علی) نازل کردهایم، دچار شک و دودلی هستید، سورهای همانند آن را بسازید». نظیر چنین کفریات صریحی در کتاب کافی و امثال آن زیادند.
[28]- 2/201. بعضی خواستهاند به این عبارت «إلا أن یکفی الله من نفسی ما هو أملک به مني»: (مگر آنکه خداوند مرا حفظ فرماید) به عنوان دلیلی برای عصمت علی رضی الله عنه متوسل شوند، با وجود آنکه در این عبارت علی – کسی که برای او ادعای عصمت میشود – و غیر او با هم برابرند، بنابراین، برای هر انسانی صحیح است که بگوید: (زیرا خود را برتر از آنکه اشتباه کنم و از آن ایمن باشم، نمیدانم، مگر آنکه خداوند مرا حفظ فرماید). پس هر انسانی مادامی که خداوند با لطف و عنایت خود به دادش نرسد و او را از خطا و وقوع در آن باز ندارد، بدون شک در آن میافتد. و آخر آن قول حضرت علی هم به این اشاره دارد: (پس همانا من و شما بندگان و مملوک پروردگاریم که جز او پروردگاری نیست).
[29]- نهج البلاغه 4 / 72.
[30]- نهج البلاغه 3/ 37.
[31]- نهج البلاغه 3/ 7.
[32]- اصول کافی / ج 1 ص 175. محمد حسین طباطبایی در تفسیر المیزان 1/418) میگوید: این معنا به طریقى دیگر نیز از آن جناب و باز به طریق دیگر از امام باقر (ع) نقل شده، که شیخ مفید، همان را از امام صادق (ع) روایت کرده است. (تفسیر برهان ج 1 ص 151 حدیث 10).
[33]-الإمامة وقیادة المجتمع 29 و 26
[34]- واقعیت این است که بر اثر مشاهدهی اشتباهاتی فراوان در استدلال امامیه به این آیهی کریمه و وجود مزخرفاتی واضح و آشکار در بیاناتی که خود را بدان مشغول نمودهاند، بر آن شدم که در این زمینه سخن خود را با آنها پیگیری نمایم و تا آنجا سخن را ادامه دادم که تعریف مسایلی همچون متعه را نیز ارائه دادهام.
[35]- مفاهیم قرآن، ج 1، ص 210.
[36]- مفاهیم القرآن، ج 5 / ص 239.
[38]- فقیه من لا یحضره الفقیه، 1/129.
[39]- منهاج السنة النبویة، شیخ الإسلام ابن تیمیه، 1/302-303. نگا: اصول مذهب الشیعة، دکتر ناصر عبدالله علی قفاری، 2/786.
[40]- تنزیه الأنبیاء، ص 47؛ مراجعات فی عصمة الأنبیاء من منظور قرآنی، عبدالسلام زین العابدین، ص 118.
[41]- همان، ص 120.
[42]-همان، ص121.
[43]- همان، ص 121-122، تفسیر نمونه ج 5، ص 311.
[44]- نظرات فی تفسیر آیات من القرآن الکریم، دکتر محسن عبدالحمید ص 105.
[45]- میتوان به کتاب «الحجج الدافعات لنقض کتاب المراجعات»، اثر ابو مریم اعظمی، ج 1، ص 124 و ما بعد آن مراجعه شود.
[46]- أصول الکافی، کلینی، 1/288.
[47]- همان، 1/409.
[48]- خداوند متعال روز قیامت سؤالی مشابه آن را از پیامبرش، عیسی بن مریم علیه السلام میپرسد همانطور که خودش خبر داده و میفرماید: ﴿وَإِذْ قَالَ اللَّهُ يَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ أَأَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَأُمِّيَ إِلَهَيْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ قَالَ سُبْحَانَكَ مَا يَكُونُ لِي أَنْ أَقُولَ مَا لَيْسَ لِي بِحَقٍّ إِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِي وَلَا أَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِكَ إِنَّكَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُيُوبِ١١٦ مَا قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا مَا أَمَرْتَنِي بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّي وَرَبَّكُمْ وَكُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهِيدًا مَا دُمْتُ فِيهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّيْتَنِي كُنْتَ أَنْتَ الرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ وَأَنْتَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ١١٧﴾ [المائدة: 116-117] «و (خاطرنشان ساز) آنگاه را که خداوند میفرماید: ای عیسی پسر مریم، آیا تو به مردم گفتهای که بجز الله، من و مادرم را هم دو خدای دیگر بدانید (و ما دو نفر را نیز پرستش کنید)؟ عیسی میگوید: تو را منزه از آن میدانم که دارای شریک و انباز باشی. مرا نسزد که چیزی را بگویم (و بطلبم که وظیفه و) حق من نیست. اگر آن را گفته باشم بیگمان تو از آن آگاهی. تو (علاوه از ظاهر گفتار من) از راز درون من هم باخبری، ولی من (چون انسانی بیش نیستم) از آنچه بر من پنهان میداری بیخبرم. زیرا تو داننده رازها و نهانهائی (و از خفایا و نوایای امور باخبری). من به آنان چیزی نگفتهام مگر آنچه را که مرا به گفتن آن فرمان دادهای (و آن) اینکه جز خدا را نپرستید که پروردگار من و پروردگار شما است، (و همو مرا و شما را آفریده است، و همه بندگان اوئیم). من تا آن زمان که در میان آنان بودم از وضع (اطاعت و عصیان) ایشان اطلاع داشتم، و هنگامی مرا میراندی، تنها تو مراقب و ناظر ایشان بودهای و تو بر هر چیزی مطلع هستی».
[49]- مسلم، أبو داود، ترمذى، نسائى و ابن ماجه آن را روایت کردهاند.
[50]- ترمذی و حاکم و بیهقی آن را روایت کردهاند.
[51]- ترجمه عبارت: «اگر ترسیدید که در امری اختلاف و کشمکش داشته باشید، آن امر را به خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و اولی الامر برگردانید».
[52]- منظور عبارت «فإن خفتم تنازعاً في أمر فردوه إلى الله وإلى الرسول وإلى أولي الأمر منكم» است
[53]- اصول الکافی، کلینی، 1/276.
[54]- مشکل امامیه این است که آنان نظریات و آرای خود را صرفاً به خاطر جدل مطرح میکنند و کاری به امکان تطبیق و عملی بودن آن آراء و نظریات ندارند. به تفسیر ایشان درباره کلمه «أولی الأمر» بنگر و سپس به تفسیر اهل سنت درباره این کلمه نگاه کن، آن وقت خواهی دید که در خصوص ممکن بودن تطبیق و عملی نمودن جهت استفاده درست از آیه مذکور، میان این دو تفسیر فرق و تفاوت زیادی وجود دارد.
چون بنا به نظر امامیه، این آیه نه در هنگام نزولش و نه پس از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و تا به امروز واقعیت پیدا نکرده و بدان عمل نشده است؛ چون:
1- در زمان پیامبر نیازی به اطاعت و پیروی از علی یا حسن و حسین (امامان اهل تشیع) نبوده؛ پس این آیه بر آنان تطبیق نمیکند، با توجه به اینکه حسن و حسین آن موقع خردسال بودند.
2- پس از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ، منظور از آیه اطاعت و پیروی از دوازده امام است که اولشان علی است، و آن هم واقعیت پیدا نکرد.
3- پس از پایان عصر امامان دوازدهگانه، به خاطر عدم وجود ائمه، این آیه واقعیت پیدا نکرد، اگر بگویند: امام دوازدهم (مهدی) موجود است، در جواب گوییم: نه، این طور نیست و هیچ اثری از وی نیست، و واقعیت ادعایشان را تکذیب میکند.
بنابراین، آیه مذکور بنا به نظر امامیه از هنگام نزولش تا به امروز تعطیل بوده و واقعیت عملی پیدا نکرده است.
و هنگامی که فرصتی برای امامیه جهت رسیدن به حکومت پیش میآید، نمیبینیم که این آیه – بنا به تفسیر خودشان – معنایی جهت تطبیق داشته باشد. حکام و فرماندهان آنان حکومت را به زور به دست میگیرند و سپس میان خود آن را به ارث میبرند؛ همچنان که این امر برای فاطمیان و آلبویه و صفویان و امثال آنان پیش آمد، و خمینی، منتظری را به عنوان جانشین خود تعیین کرد و سپس وی را عزل نمود. و اکنون صداهایی در ایران راجع به تعیین رهبر روحانی از طریق شورا بلند شده و همین طور تا آخر. پس کجاست تطبیق این آیه در واقعیت سیاسیشان؟
عجیبتر آنکه آنان پس از پایان عصر ائمه، این آیه را به اطاعت و پیروی از علما تفسیر نمودهاند با این اعتبار که «فقیه نایب امام در حال غیبتش است. او همانند امام حق فیصله دادن و داوری در قضایا و حق حکومت میان مردم دارد. نپذیرفتن حکم او همانند نپذیرفتن حکم امام است...» (عقائد الشیعة، محمد مظفر، ص 9).
چیزی که آنان را به عکس آنچه در نظر دارند و خلاف آنچه معتقدند، کشانده است؛ در نتیجه ناچاراً به تفسیر اهل سنت و جماعت بازگشته و اجباراً قائل به آن شدند. اما این بازگشتی است افراطی، که دلیل آن، تندروی و افراطیگری در فکر و بینش است.
اما بنا به اعتقاد اهل سنت، این آیه از زمان نزولش و تا روز قیامت، واقعیت عملی پیدا کرده و میکند؛ زیرا اهل سنت عبارت «أولی الأمر» را به فرماندهان جنگی و علماء تفسیر کردهاند. و این معنا حتی در زمان خود پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هم قابل تطبیق بوده و عملاً واقع شده است. چون فرمانده و عالمِ فرستاده شده از جانب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ، اطاعتش واجب، و بحث و گفتگو با وی در پرتو قرآن و سنت نبوی جایز است و عصمت وی شرط نیست. و گرنه رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فرماندهان و علماء از قبیل خالد بن ولید، عمرو بن عاص، معاذ، مصعب بن عمیر و ابوسفیان را به سرزمینهای مختلف نمیفرستاد. پس اطاعت و پیروی از این افراد مشروط به عصمتشان نیست. همان گونه که خداوند متعال میفرماید: ﴿فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلَا تَبْغُوا عَلَيْهِنَّ سَبِيلًا﴾ [النساء: 34] «پس اگر از شما اطاعت کردند، راهی برای ایشان نجوئید». اما امامیه اطاعت از علماء را واجب دانسته و آنان را به منزله امامان معصوم قرار دادهاند در حالی که عصمت در هیچ یک از آنان تحقق پیدا نکرده است.
احمقانهترین سخن – که آنان فقط به خاطر جدل مطرح میکنند – آنکه خداوند به اطاعت از کسی که صدور خطا از وی جایز باشد، دستور نمیدهد و گرنه اطاعت از وی در حال خطا و در حال معصیتش واجب میبود! راستی آیا اطاعت از فرماندهان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و مبلغان دینی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آنان را به سرزمینهای مختلف میفرستاد، واجب نیست در حالی که بنا به اتفاق همه معصوم نبودند؟ یا اینکه آیا مسلمانان از این اطاعت، احتمال درستی و خطا و نیک و بد را از آنان فهم نکردند و خداوند متعال میفرماید: ﴿فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ﴾ [النساء:59] «و اگر در چیزی اختلاف داشتید، آن را به خدا و پیغمبر او برگردانید». پس کدام عقل از دستور پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مبنی بر اطاعت از فرماندهاش، وجوب اطاعت از او در معصیت فهم میکند مگر اینکه از روی جدل باشد؟!
[55]- عقائد الشیعة الإمامیة الاثنی عشریة، ص 57.
[56]- عقائد الإمامیة الاثنی عشریة، ص 86.
[57]- خوئی، در ابتدای کتابش.
[58]- عقائد الإمامیة الاثنی عشریة، ص 86.
[59]- نهج البلاغه، 1/181-182.
[60]- عقائد الإمامیة الاثنی عشریة، زنجانی، ص 87.
[61]- تفسیرالکاشف، 4/517.
[62]- المیزان فی تفسیر القرآن، طباطبائی، 12/259.
[63]- نهج البلاغه، 3/7.
[64]- اصولالکافی، کلینی1/421.
[65]- «محمد، فرستادهی خداست»
[66]- «و نماز را بر پای دار»
[67]- «و ربا را حرام نمود»
[68]- «از نزدیکی با زنان در هنگام قاعدگی دوری کنید»
[69]- به عنوان نمونه، بعضی از روایات کلینی را بخوانید که در موضوع «تمسک به اهل بیت» تحت عنوان «روایات کفرآمیزی که مستلزم کفر راویانشان است» آوردهام.
[70]- المراجعات، ص 28 و 59.
[71]- لأکون مع الصادقین، ص 60.
[72]- عقاید الإمامیة الاثنی عشریة، ص 81-82.
[73]- شیخ عزیز رشید محمد داینی در رسالهء خود به نام «منهج الحافظ الذهبی في تلخیص مستدرک الحاکم» به تحقیق این موضوع پرداخته است. رسالهای که در حضور داوران و با نظارت استاد دکتر بشار عواد معروف از دانشگاه علوم اسلامی صدام، در سال 1419 هـ.ق برابر با 1998 م، نمرهء عالی را کسب کرد.
[74]- علمای شیعه عبارت «تمسک به عترت» را زیاد به صحیح مسلم نسبت میدهند. این نسبت، دروغ است؛ چون چنین چیزی در صحیح مسلم نیامده، و تنها امر به تمسک به قرآن آمده نه چیز دیگری.
[75]- نهجالبلاغه، 1/116.
[76]- امام مالک آن را در کتاب «الموطأ» روایت کرده است.
[77]- هدف من امامتی است که شیعهی امامیه میگویند. و اما امامت شرعی، مطابق قواعد اصولی نزد شیعه و سنی برای او ثابت است: همانا اجماع بر بیعت او حاصل گردیده است، و آن سال را سال جماعت نام گذاری کردهاند. و آن اجماع حتی نزد شیعهی امامیه معتبر است، چرا که آنها وجود معصوم را برای آن شرط میدانند، و آن معصومیت در بیعت با معاویه موجود است، با توجه به اینکه حسن بن علی رضی الله عنه با او بیعت کرده است – و او هم نزد شیعه معصوم است- بنابراین امامت معاویه مطابق همهی مذاهب شرعی است. هرچند که من در صدد بررسی آن نیستم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر