[همان شر کافی است که سخن شر را به گوش بشنوی]
قاضی ابوبکر س میگوید: همان شر کافی است که سخن شر را به گوش بشنوی، پس اگر آن را زمزمه کنی چه حالتی خواهی داشت. پانصد سال از امروز که من این سخن را بر زبان میرانم میگذرد و اکنون شعبان سال پانصد و سی و شش میباشد. پس باید پرسید پس از اتمام، چه چیزی را بجز نقص میتوان انتظار داشت؟
[مقایسه دیدگاه شیعه در مورد اصحاب محمد ج با دیدگاه یهود و نصاری در مورد اصحاب موسی و عیسی إ]
نصاری و یهود در مورد اصحاب موسی و عیسی این سخنان را بر زبان نراندند که روافض (شیعه) در مورد اصحاب محمد ج بر زبان میرانند، هنگامی که گفتند اصحاب محمد ج بر کفر و باطل باهم اتفاق نمودهاند[1]. از آنان چه انتظاری میتوان داشت. و در این صورت از اصحاب محمد ج چه کسی باقی خواهد ماند. حال آنکه خداوند میگوید: ﴿وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمۡ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ لَيَسۡتَخۡلِفَنَّهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ كَمَا ٱسۡتَخۡلَفَ ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِهِمۡ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمۡ دِينَهُمُ ٱلَّذِي ٱرۡتَضَىٰ لَهُمۡ وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّنۢ بَعۡدِ خَوۡفِهِمۡ أَمۡنٗا﴾ [النور: 55]. «خداوند کسانی از شما را که ایمان آوردهاید، و اعمال نیک انجام دادهاید وعده داده است که آنان را در زمین خلیفه سازد، همانگونه که پیشینیان را در زمین خلیفه ساخت، و دینی را که او بر آن راضی است برای آنها تمکین داده، و ترس آنان را به امن تبدیل خواهد کرد».
و این سخن، سخنی راست، و این وعده، وعدهای حق است. و همه میدانیم که عصر آنان به پایان رسیده است. و در این صورت رافضیان را نه خلیفهای بوده است، و نه در زمین تمکینی. و آنان را نه امتی بوده است و نه در آرامش. بلکه آنچه آنان در آن بسر میبردهاند، ظلم بوده است و تعدی و تعصب و هرج و مرج و پریشانی و اضطراب و زد و خورد.
[آیا نبی ج کسی را پس از خویش برای خلافت معرفی کرد؟]
حال آنکه امت بر این مسئله اجماع نمودهاند که[2] نبی ج به نص، کسی را پس از خویش برای خلافت معرفی نکرده بود[3]. و همانا عباس به علی گفته بود – همانگونه که پسرش عبدالله روایت کرده است – عبدالله بن عباس میگوید: علیبن ابیطالب س در بیماری رسول خدا ج که در نتیجه آن وفات نمود، از نزد ایشان خارج شده و مردم از او پرسیدند: یا اباالحسن، حال رسول خدا ج چگونه بود؟ او جواب داد: الحمدلله امروز حالشان خوب است. پس عباس بن عبدالمطلب دست علی را گرفته و به او گفت: «بخدا که پس از سه روز خدمتگزار دیگران خواهی بود. و من بخدا اینگونه میبینم که رسول خدا ج بخاطر این بیماریش وفات خواهد نمود، چون من چهرههای بنیعبدالمطلب را هنگام مرگ میشناسم. پس بیا تا نزد رسول خدا ج رفته و از او بپرسیم که این امر پس از او برای چه کسی خواهد بود. و اگر این امر در ما باشد، آن را خواهیم دانست، و نیز اگر در دیگران باشد، آن را خواهیم فهمید». علی جواب داد:[4] بخدا که اگر ما این امر را از او مسئلت نموده، و ایشان ج آن را از ما منع کند، پس از او مردم نیز آن را از ما منع خواهند کرد و بخدا سوگند که من این امر را از رسول خدا ج طلب نخواهم کرد[5].
قاضی ابوبکر س میگوید: رأی عباس نزد من صحیحتر مینماید، و برای شخص و آخرت او مشخص شدن مسئله درستتر است. و این مسئله آن مدعی را که میگوید رسول خدا ج به خلافت علی اشاره نموده بود، باطل میکند، حال چه رسد به اینکه کس دیگری برای او ادعای وجود نص صریح هم بکند!!؟.
اما اگر بخواهیم در مورد ابوبکر سخن بگوئیم، پس باید بگوئیم که: زنی نزد رسول خدا ج آمده، و ایشان به او گفتند: «اکنون برو و بعداً دوباره نزد من باز گرد». و زن گفت: «اگر شما را نیافتم چکار کنم؟» - مثل اینکه این زن منظورش مرگ رسول خدا ج بود – و ایشان ج جواب دادند: «آنگاه ابیبکر را خواهی یافت».
و نیز نبی ج هنگامی که میان عمر و ابیبکر سخنی در گرفت، چهرهاش درگرگون شده و به عمر گفت: «آیا صاحب مرا برای من رها میکنید؟ (دوبار) من بسوی شما مبعوث گشتم، و گفتید: دروغ میگوید. اما ابوبکر گفت: راست میگوید ...»[6].
و نبی ج فرمودند: «اگر در اسلام یار و خلیلی میگرفتم، همانان ابوبکر را خلیل میگرفتم. اما او برادر من و صاحب من است»[7]. و صاحب شما خداوند را خلیل گرفته است. همه روزنههایی را که به مسجد بازمیشود ببندید، مگر روزنه ابیبکر را»[8].
و همانا نبی ج فرموده بودند که: «هنگامی که در خواب بودم، دیدم که بر سر چاه آبی ایستادم. و هر آنقدر که خدا میخواست از آن برداشتم. آنگاه پسر ابیقحافه (ابوبکر) یک یا دو دلْوْ (معنی: ظرف بزرگی که پر از آب باشد) از آن برداشت. و در این برداشتن او کمی ضعف بود که خداوند آن را خواهد بخشید. و سپس این ظرف بسیار بزرگ گردید. و ابن الخطاب (عمر) آن را برداشت. و هرگز هیچ نابغهای را ندیدهام که همانند عمر آن را بردارد. تا اینکه مکانی برای مردم گردید (که برای خویش و شترهایشان به علت کثرت آب) در آنجا جمع گردیدند[9]. و به ثبت رسیده است که رسول خدا ج به همراه ابوبکر، عمر، و عثمان ب ازاحد بالا رفته، و احد لرزیدن گرفت. پس ایشان فرمودند: «ای احد آرام باش چون بر تو یک نبی، یک صدیق، و دو شهید ایستادهاند»[10].
و رسول خدا ج فرمودند: «در افراد پیش از شما از بنیاسرائیل، مردانی سخن میگفتند در حالی که نبی نبودند. و اگر در امت من از این افراد کسی وجود داشته باشد، او عُمَر میباشد»[11].
و نبی ج در بیماریش به عایشه ل فرمودند: «ابیبکر و برادرت را نزد من بخوان تا نوشتهای بنویسم. چون میترسم که شخصی دارای تمنا، تمنا کند و بگوید: من اولیتر از اویم. حال آنکه خداوند و مؤمنین بجز ابیبکر را نمیخواهند»[12].
و ابن عباس میگوید: مردی نزد نبی ج آمده و گفت: «یا رسولالله، من در خواب دیدم که ابری آمده و از آن روغن و عسل میبارید. و مردم را میدیدم که آن را با دستهای خود جمع میکنند، برخی از آنان زیاد و برخی کم. و آنگاه سببی را دیدم که از آسمان به زمین آمده بود و شما را دیدم که آن را گرفته و از آن به آسمان بالا رفتید. (و سپس مردی دیگر آن را گرفته و از آن به آسمان بالا رفت، و سپس مردی دیگر آن را گرفته و از آن به آسمان بالا رفت)، و سپس مردی دیگر آن را گرفته و آن سبب پاره شد، اما او دوباره آن را گرفته و بالا رفت (ادامه حدیث). رسول خدا ج این رؤیا را به ابوبکر تعبیر کرده و میفرمایند: «سببی که از آسمان به زمین آمده است، همان حق است که تو بر آن هستی. و تو آن را گرفته و خداوند تو را بالا خواهد برد. و پس از تو مردی دیگر آن را گرفته و بالا خواهد رفت، و سپس مردی دیگر آن را گرفته و بالا خواهد رفت، و سپس مردی دیگر آن را گرفته و آن سبب پاره خواهد شد، و او دوباره آن را گرفته و بالا خواهد رفت»[13].
و نیز به ثبت رسیده است که روزی نبی ج فرمودند: «چه کسی از شما رؤیایی دیده است؟» و مردی گفت: «من بخواب دیدم که میزانی از آسمان پائین آمد و شما و ابوبکر را وزن کرد، و کفهای که شما در آن بودید سنگینتر بود. و آنگاه عمر و عثمان وزن شدند، و کفهای که عمر درآن بود سنگینتر بود. و آنگاه میزان دوباره بالا رفت». و آنگاه ما کراهیت را در چهره رسول خدا ج مشاهده نمودیم[14].
این احادیث به وضوح خویش همانند کوه، و برای رسیدن به حق همانند ریسمانی محکم است، که هر که را که خداوند بخواهد، به آن چنگ زند. و – ای والا مقامان – حتی اگر این احادیث موجود نبوده، و شما بجز این قول خداوند که: ﴿إِلَّا تَنصُرُوهُ فَقَدۡ نَصَرَهُ ٱللَّهُ إِذۡ أَخۡرَجَهُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ ثَانِيَ ٱثۡنَيۡنِ إِذۡ هُمَا فِي ٱلۡغَارِ﴾ [التوبة: 40]. دلیل دیگری در دست نداشته باشید، همین آیه کافی است[15].
چون خداوند در آیه، امت را در یک نیمه، و ابوبکر را در نیمه دیگر قرار داده است، و همه صحابه نیز با او برخاستند.
پس اگر به این حقائق بنگریم، حال خلفاء در یاری آنان با یکدیگر، ولایت، و ترتیبشان، چه بصورت خاص، و چه عموما، بر ما پنهان نمیماند. و خداوند تعالی فرموده است:
﴿وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمۡ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ لَيَسۡتَخۡلِفَنَّهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ كَمَا ٱسۡتَخۡلَفَ ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِهِمۡ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمۡ دِينَهُمُ ٱلَّذِي ٱرۡتَضَىٰ لَهُمۡ وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّنۢ بَعۡدِ خَوۡفِهِمۡ أَمۡنٗاۚ يَعۡبُدُونَنِي لَا يُشۡرِكُونَ بِي شَيۡٔٗا﴾ [النور: 55].
«خداوند کسانی از شما را که ایمان آوردهاید، و اعمال نیک انجام دادهاید وعده داده است که آنان را در زمین خلیفه سازد، همانگونه که پیشینیان را در زمین خلیفه ساخت، و دینی را که او بر آن راضی است برای آنها تمکین داده، و ترس آنان را به امن تبدیل خواهد کرد. آنان مرا عبادت نموده و برای من شریک نمیگیرند».
و اگر این وعده خداوند در زمان خلفاء عملی نگردد، پس در چه زمانی عملی خواهد گردید؟ و اگر این آیه درباره آنان نباشد، پس در مورد چه کسی خواهد بود؟ و دلیل نیز این است که همه اجماع نمودهاند که از زمان آنان تا کنون، کسی در فضیلت، بر آنان برتری نیافته است. حال آنکه در مورد کسانی که پس از آنان آمدهاند همه اختلاف دارند. در صورتی که در فضیلت آنان، رأی همه مقطوع و همه در امامت آنان یقین داشته، و نفوذ این وعده خداوند در آنان بر همگان ثابت شده است. و آنان به دفاع از حوزه مسلمین پرداخته، و دین را به نکوئی بر پا داشتند.
علمای ما میگویند: و کسانی از ائمه که پس از آنان آمدهاند، ارکان این ملت، و پشتیبانان شریعت، و نصیحتگویان بندگان خدا، و هدایتکنندگان کسانی هستند که خداوند نعمت رشد را به آنان عطا نموده است. و اما والیان ظلم و ظلمت، پس باید گفت که ضرر آنان فقط به این دنیا و احکام آن محدود میگردد.
و اما حافظان دین که ائمه علماء و ناصحان دین خداوند میباشند، بر چهار قسمند:
قسم اول – کسانی هستد که خبرهای رسیده از رسول خدا ج را حفظ نمودند. پس آنان به منزله انبار و خزانهای هستند که همه از آن برداشت میکنند.
قسم دوم – علماء اصول میباشند، که در مقابل اهل عناد و اصحاب بدعت، از دین خداوند محافظت نمودند. پس آنان به منزله شجاعان اسلام و قهرمانانی هستند که از اسلام در مقابل سراشیبیهای گمراهی و ضلالت دفاع نمودند.
قسم سوم – کسانی هستند که اصول عبادات، قانون معاملات، حلال و حرام امور، احکام دیات و جراح را ضبط نموده و معانی ایمان و نذور را روشن نموده و در دعاوی و شکایات احکام را تفصیل نمودند. پس منزله آنان در دین، منزله و کلائی است که در اموال متصرف میگردند.
قسم چهارم – کسانی هستند که حیات خود را رهن خدمت نموده، و با عزلت گزیدن از خلق بر عبادت کوشیدند. پس آنان – در آخرت – همانند خاصان پادشاه در دنیا میباشند.
و ما در کتاب (سراج المریدین) در بخش چهارم از علوم قرآن روشن نمودیم که کدامیک از این چهار قسم دارای منزلتی والاتر بوده، و ترتیب درجات آنان را بیان نمودیم.
قاضی ابوبکر س میگوید: و همه این امور که بیان نمودیم، به منزله اشارات یا تصریحات، و دلالات یا تنبیهاتی است که مجموع آنان بر آنچه بیان نمودیم مهر صحت میزند.
و پس از این بیان، و در مقامی دیگر میگوئیم: اگر در آنجا نصی مبنی بر خلافت ابوبکر و یا علی وجود داشت، پس علی میباید آن را حجت قرار داده، و یا اینکه مهاجرین و یا انصار آن را حجت قرار دهند تا علی به خلافت رسد[16].
[رد شبهۀ حدیث غدیر خم و دیگر شبهات روافض]
و اما حدیث غدیر خم را که آنان دلیل میآورند هرگز نمیتوان حجت قرار داد[17]. چون رسول خدا ج او را در زمان حیات خویش بر مدینه جانشین خویش ساخت، همانگونه که موسی، هارون را در حیات خویش – هنگامی که میخواست برای سفر مناجات برود – جانشین خویش بر بنیاسرائیل ساخت. و همه برادران یهودیشان بر این مسئله اتفاق دارند که موسی پس از هارون وفات یافته است.پس میپرسیم: این خلافت کجا است؟
و اما سخن او ج که فرموده بود: «اللهم وال من والاه»، سخنی صحیح[18] و دعائی مستجاب است. و ما کسی را نمیشناسیم که با او عداوت و دشمنی کرده باشد، مگر رافضه. چون آنان او را در منزلتی غیر از منزلت خویش قرار داده، و به او اموری را نسبت دادند که لایق به درجه او نمیباشد. و باید دانست که شییء محدود هنگامی که از اندازه خود فراتر رود، بر او نقص حاصل میگردد. و اگر ابوبکر به او ظلم کرده باشد، او (ابوبکر) در این مسئله تنها نبوده است، بلکه همه صحابه با او همراه بودهاند. چون او را بر باطل یاری دادهاند!!.
از این مسئله تعجب نکنید. چون آنان علاوه بر این میگویند که نبی ج بر اساس نفاق و تقیه با آنان کنار آمده و میخواست آنان را امتحان کند، و این مسئله را صریح عنوان نکرد!.
پس بگذارید بگوئیم که: شما این قول نبی ج را که هنگام شنیدن سخن عایشه ل که میگفت: «به عمر بگوئید تا برای مردم نماز بخواند» خطاب به ایشان بر زبان راند و گفت: «شما یاران یوسف هستید، به ابوبکر بگوئید که برای مردم نماز بخواند». را چگونه توجیه میکنید؟ و شما آن احادیث را که قبلاً عنوان کردیم چگونه توجیه میکنید؟
آری، این اشخاص به جرأت گناهانی بزرگ مرتکب شده و افترائاتی عظیم بر زبان میرانند. و عُمَر هرگز امر را به شوری واگذار نکرد مگر بجهت اینکه میخواست به نبی ج و به ابوبکر اقتدا کند، هنگامی که گفت: «اگر کسی را برای خلافت پس از خود برگزینم، بهتر از من نیز این کار را کرده است، یعنی ابوبکر. و اگر کسی را برای خلافت پس از خود انتخاب نکنم، بهتر از من نیز اینکار را کرده است، یعنی رسول خدا ج». و کسی در جواب او چیزی نگفت و اعتراضی نکرد. و گفت: «خلافت را در میان کسانی که رسول خدا ج هنگام مرگش از آنان راضی بود به شوری میگذارم». و خداوند از اکثریت آنان راضی گشت. چون آنان برگزیدگان صحابه بودند، و برای خلافت اهلیت داشتند.
واما سخن آنان که میگویند ابنعوف باتمسک به حیله، خلافت را به عثمان واگذار کرد، پس باید گفت که اگر همه این امور با حیله انجام گرفت، و فقط نیرنگ بود باید بدانید که حول در دست او نبود[19]. و اگر عمل بندگان خدا حیله باشد، و یا اینکه بسته به حول و قدر انجام گیرد، پس باید بدانید که حول و قوت فقط مخصوص خداوند است. و از این گذشته، همه میدانستند که خلافت فقط به یک نفر خواهد رسید. پس عبدالرحمن بن عوف به تنهایی کار را بعهده گرفت و خود را از میان نامزدان کنار کشید، تا اینکه بتواند برای مسلمانان، سدیدترین و شدیدترین شخص را انتخاب کند. و امور نیز بر همین مجرا جریان یافت، و خلافت را به کسی واگذار کرد که استحقاق آن را داشت، و هیچکس در این مسئله بر او اولویت نداشت، همانگونه که ما این مسئله را در فصل «مراتب الخلافة» از کتاب «أنوار الفجر»، و دیگر کتابهای حدیث بیان نمودهایم.
و پس از آن عثمان به قتل رسید، و بدینوسیله پس از او کسی بر حقتر از علی بر روی زمین وجود نداشت که استحقاق خلافت را داشته باشد. و خلافت بسته به قَدَر خداوندی، و در وقت و محلش به او رسید. و خداوند توسط او به همان اندازه که میخواست، احکام و علوم را روشن نمود. و همانا عُمَر گفته بود که: «اگر علی نباشد، عُمَر هلاک خواهد شد»[20]. و در قتال با اهل قبله، علم و فقه علی ظهور نمود. یعنی هنگامی که از طرف مقابل دعوت نموده و با آنان به مناظره میپرداخت، و نیز در حمله به آنان پیشدستی نمیکرد، و قبل از درگیری و جنگ بسوی آنان پیش نمیرفت، و در لشکرش ندا میداد که: شما جنگ را آغاز نکنید. و موالی را تعقیب نکنید، و به مجروحان و زنان حمله نکنید، و از آنان غنیمت گرفته نمیشود – و به آنان وصیت میکرد که شهادت طرف مقابل را قبول کنند، و در پشت سر آنان نماز بگذارند. تا اینکه اهل علم گفتهاند: اگر این جنگ اتفاق نمیافتاد، نمیدانسیتم که قتال اهل بغی بر اهل قبله چگونه خواهد بود.
و اما در مورد خروج طلحه و زبیر به اندازه کافی صحبت کردیم[21].
و اما اینکه آنان همه را کافر میپندارند، پس باید گفت که خود آنان کافرند. و ما احوال اهل ذنوب را در کتابهای مختلفی بیان نمودهایم.
و اگر گفته شود: بر طبق روایت ائمه، علی و عباس خصومت خویش را بر سر اوقاف رسول خدا ج نزد عمر برده و عباس به عمر گفت: یا امیرالمؤمنین، بین من و این ظالم کاذبِ غادرِ گناهکارِ خائن قضاوت کن[22]. در نتیجه جمع حاضر گفتند: یا امیرالمؤمنین، بین این دو قضاوت نموده و یکی را از دست دیگری راحت کن. و عمر گفت: شما را به خداوندی که آسمان و زمین به او برپا است قسم میدهم که بگوئید، آیا میدانید که رسول خدا ج گفته است: «لانورث ما ترکناه صدقة». در حالی که منظور رسول خدا ج از این سخن شخص خودش بود؟ و جمع حاضر گفتند: «این سخن را گفته است». آنگاه عمر رو به علی و عباس کرده و به آنان گفت: شما را به خداوند قسم میدهم که بگوئید، آیا میدانید که رسول خدا ج این سخن را گفته است؟ و آندو گفتند: «آری این سخن را گفته است». همانا خداوند این امر را آنگونه مخصوص رسول خدا ج گردانید که این امتیاز را به هیچکس دیگر نداده بود و رسول خدا در زمان حیاتش در آن عمل نمود و سپس رسول خدا ج وفات نمود و ابوبکر گفت: من ولی رسول خدا ج هستم. پس ولایت را بر گرفته و در مدت دو سال امارت خویش همانند رسول خدا ج در آن عمل نمود، و آیا شما اینگونه زعم دارید که ابوبکر، کاذب، غادر و خائن بود[23]. و خداوند خودش آگاه است که او در این زمامداری، صادق و راست و تابع حق بود ... ادامه حدیث.
پس میگوئیم: و اما در باره سخن عباس به علی، پس سخن پدر است به فرزندش. و سخن بزرگتر است به کوچکتر که بخشیده خواهد شد. و اما کلام عمر که آنان اعتقاد داشتند که ابوبکر، ظالم، غادر و خائن است پس باید گفت که این سخن در مورد رأی آنان درباره حکمی است که این دو در مورد آن نظری داشتند و ابوبکر در مورد آن نظری دیگر داشت. پس ابوبکر و عمر به آنچه فکر میکردند درست است نظر دادند، و عباس و علی همانند آنان فکر نمیکردند. اما هنگامی که حکم از سوی ابوبکر و عمر صادر شد، علی و عباس نیز همانند همه کسانی که مسئله مورد اختلاف خویش را نزد قاضی به قضاوت میگذارند، به رأی قاضی تسلیم شدند. اما کسی که بر علیه او حکم صادر شده بود، عقیده داشت که این رأی نادرست است، اما ساکت شده و تسلیم شد.
و اگر گفته شود که: آنچه شما میگوئید در ابتدای امر بود – و هنوز مسئله بخوبی روشن نشده بود – چون صدور حکم در این مرحله بر مبنای اجتهادی بود که از سخن رسول خدا ج: «لانورث، ماترکناه، صدقة» نتیجهگیری شده بود. حال آنکه بعداً دانستیم که زنان حضرت رسول ج و اصحاب دهگانهاش نیز بر صحت این حدیث شهادت دادند، پس آنچه شما میگوئید باطل است.
پس باید بگوئیم: احتمال دارد که این مسئله در اول امر باشد – که هنوز مسئله بخوبی روشن نشده بود – پس آنان دیدندکه به خبری یگانه که با قرآن و حکم مشهور آنروز تعارض دارد، نمیتوان عمل نمود، تا اینکه به اثبات برسد. پس هنگامی که این مسئله به اثبات رسید، به دلیل حدیث صحیحی که آن را قبلاً آوردیم سر تسلیم فرود آوردند. و حتی سخن: «لانورث، ما ترکنا صدقة» نصی در مسئله نیست. چون میتواند این معنی را داشته باشد که: میراث بردن از ما درست نیست، و ما اهل میراث گذاشتن نیستیم. چون این ملک، ملک من نیست، و چیزی از دنیا نصیب من نشده است تا پس از من به دیگری انتقال یابد. و نیز ممکن است که «لانورث» حکمی باشد، و «ما ترکنا صدقة» حکمی دیگر که خبر از این میدهد که آنچه از سهم که از سوی خداوند نصیب او شده است و به آنچه بدون جنگ نصیب او گردیده است مخصوص میگردد، صدقه انجام پذیرفته است، و اما در آنچه که مسلمانان با نبرد حاصل نمودهاند، سهم ایشان محفوظ است. و نیز ممکن است اینگونه باشد که صدقه به جزئی از متروک تعلق میگیرد. و اصحاب ابیحنیفه به همین مسئله اشاره نمودهاند، که این رأی ضعیف است. و آن را در موضع مخصوص خودش بیان نمودهایم. پس همین اندازه کافی است که بدانیم در این مسئله اختلاف وجود دارد، و در مورد آن درب اجتهاد باز میباشد[24]. و این مسئله نصی نیست که حکم آن از سوی رسول خدا ج روشن شده باشد، پس در مورد آن اجتهاد روا بوده و طبیعتاً مجتهدان ممکن است که رأیشان درست و یا اشتباه باشد. و الله اعلم.
[1]- حافظ ابن عساکر (165: 4) از حسن مثنی بن حسن السبط ابن علی بن ابیطالب اینگونه نقل میکند که: او به یکی از رافضیان گفت: «بخدا سوگند که اگر خداوند ما را بر شما متمکن سازد، دست و پای شما را بریده، و سپس توبه شما را نیز قبول نخواهیم کرد». مردی به او گفت: چرا توبه آنان را قبول نخواهید کرد؟ و او جواب داد: «ما آنان را بهتر از شما میشناسیم. آنان اگر بخواهند به شما راست میگویند، و اگر بخواهند به شما دروغ خواهند گفت. و این مسئله را به حکم (تقیه) درست میدانند. وای بر شما، تقیه، اجازه و رخصهای برای شخص مسلمان میباشد، تا اگر مجبور شده، و از فرد دارای قدرتی بترسد، به او چیزی میگوید که حقیقتاً در نفس او نیست. پس در تقیه فضلی وجود ندارد، بلکه فضل در قیام به امر خداوند و سخن به حق گفتن است. بخدا که هرگز تقیه سلاحی نیست که بندهای از بندگان خداوند آن را در دست گرفته، و بقیه بندگان خدا را گمراه کند». (خ)
[2]- باید بگوئیم که اجماعی وجود ندارد. شارح عقیده طحاویه میگوید:
سپس اهل سنت اختلاف نمودهاند که آیا خلافت ابوبکر صدیق س به نص بوده است و یا به اختیار و انتخاب؟ حسن بصری و جماعتی از اهل حدیث میگویند که خلافت ایشان به نص خفی و اشارهای از حضرت رسول ج به اثبات رسیده است، و برخی از آنان نیز میگویند که این خلافت به نص جلی و آشکار بوده است. و عقیده برخی دیگر از اهل حدیث و معتزله و اشعریه این است که ایشان به انتخاب و اختیار به خلافت رسیدهاند.
دلیل اینکه ایشان به نص به خلافت رسیدهاند خبرهایی است که به مارسیده است: یکی از این اخبار آنجیزی است که ابوداود از جابر س روایت کرده است که میگفت: «رسول خدا ج فرمودهاند: «مردی صالح در خواب دید که ابابکر پس از رسول خدا ج قرار گرفت، و عمر پس از ابوبکر قرار گرفت، و عثمان پس از عمر قرار گرفت».
جابر میگوید: پس هنگامی که از نزد رسول خدا ج برخاستیم، گفتیم: اما مرد صالح، که خود رسول خدا ج است، و اما اتصال و پشت سر هم قرار گرفتن آنان، پس همان ولایت این امر است که خداوند رسولش را برای آن فرستاده است». واین حدیث، همانگونه که محقق طحاویه میگوید، حدیثی صحیح است. ص 473
و نیز نبی ج فرمودند: «به کسانی که پس از من میآیند اقتدا کنید: ابوبکر و عمر». و سند این حدیث نیز همانگونه که محقق طحاویه میگوید، سندی صحیح است. و نیز احادیثی که در آن رسول خدا امر به پیش نماز بودن ایشان داده است معروف است. ایشان فرمودند: «به ابوبکر دستور دهید که برای مردم نماز بخواند». این حدیث را بخاری و مسلم روایت نمودهاند.
(بگذارید تا از بقیه نصوص چشم بپوشیم، چون قاضی ابن العربی در صفحات بعد آنان را به اثبات رسانده است).
و نیز کسانی که دلیل آوردهاند که ابوبکر به وسیله نص به خلافت نرسیده است دلیلشان این خبر است که عبدالله بن عمر از عمر ب نقل کرده است که: «اگر کسی را برای خلافت پس از خود برگزینم، بهتر از من نیز این کار را کرده است، یعنی ابوبکر. و اگر کسی را برای خلافت پس از خود انتخاب نکنم، بهتر از من نیز اینکار را کرده است، یعنی رسول خدا ج. «پس آنگاه بود که فهمیدم رسول خدا ج پس از خویش کسی را برای خلافت انتخاب نکرده بود. و نیز آنچه از عایشه ل روایت شده است که از او سؤال شد: اگر رسول خدا ج پس از خویش کسی را برای خلافت معرفی میکرد، آن شخص چه کسی بود؟ و ظاهر این است که – والله اعلم – منظور آنان از این سؤال، معرفی کتبی بود. و گر ایشان ج عهدی کتبی برای کسی مینوشتند، آن را برای ابوبکر مینوشتند. بلکه باید گفت که ایشان میخواستند که این نوشته را بنویسند، اما از این امر منصرف شده و فرمودند: «خداوند و مسلمانان کسی را نمیخواهند مگر ابوبکر». (روایت مسلم) در نتیجه این مسئله از نوشتن عهد بلیغتر بود، و ایشان میدانستند که مسلمانان بدور ابوبکر گرد میآیند. پس ایشان نیز نوشتن را رها کردند ...
و هرگز کسی از صحابه، آنگونه که اهل بدعت اظهار میدارند نگفته است که نبی ج نص خلافت را برای کسی بجز ابوبکر بر زبان رانده است، نه علی، و نه عباس و نه دیگران.
ابنبطه با اسناد خویش روایت میکند که: عمر بن عبدالعزیز، محمدبن الزبیر الحنظلی را نزد حسن فرستاد، و به او گفت: آیا نبی ج ابوبکر را خلیفه کرد؟ واوجواب داد: پس آیا یار تو به تو خیانت کرده است؟ آری بخداوندی که جز او معبودی نیست، او ابوبکر را خلیفه کرد! و او باتقویتر از آن بود که خودش بر خلافت حرص زند. (م)
[3]- حافظ ابن عساکر (166: 4) از حافظ بیهقی، حدیث فضیل بن مرزوق را روایت نموده است که: از حسن المثنی بن حسن السبط بن علی بن ابیطالب سؤال شد که: آیا رسول خدا ج نگفته بود که: «من کنت مولاه فعلی مولاه؟» و او جواب داد: «آری. اما بخدا رسول خدا ج منظورش از این جمله امیر شدن و یا سلطان شدن او نبود. و اگر قصد ایشان این مسئله بود، ایشان ج منظور خود را برای آنان روشن مینمودند. چون ایشان ج نصیحتگوترین افراد برای مسلمانان بودند. و نیز اگر مسئله آنگونه بود که میگویند، ایشان میگفتند: ای مردم، پس از من علی ولی امر شما و قائم بر شما خواهد بود، پس سخن او را شنیده و او اطاعت کنید. و نیز بخدا سوگند که اگر رسول خدا ج علی را برای خلافت مسلمانان برگزیده و او را قائم بر مسلمانان کرده بود، آنگاه علی این مسئله را رها کرده بود، علی اولین شخصی بود که دستور خدا و رسولش را زیر پا گذاشته بود». بیهقی نیز این حدیث را از طرق متعددی نقل کرده است که در آن برخی کمی و بیشی وجود دارد، اما معنی همه این احادیث همین است. (خ)
[4]- در این مورد هنگامی که درباره بیعت علی با ابوبکر سخن میگفتیم، صحبت کردهایم.
و بگذارید که در همین مورد کلام لطیفی را از امام مازری که حافظ آن را در الفتح نقل کرده است، در مورد روایتی که از تأخیر علی در بیعت با ابوبکر وجود دارد بمیان بیاوریم:
در مورد تخلف علی از بیعت با ابوبکر همین کافی است که بگوئیم: در بیعت با امام کافیست که میان اهل حق و عقد باشد، جمع شدن همه مردم ضرورتی ندارد. و لزومی ندارد که همه آمده و با امام دست بدهند، بلکه ملتزم بودن آنان در اطاعت از او و عدم مخالفت با او، و عدم شورش در مقابل او کافی میباشد. و این مسئله همان حالت علی است که فقط از انجام بیعت تأخیر نموده است. (م)
[5]- این حدیث را بخاری در کتاب مغازی از صحیح خویش، ابن کثیر در البداية والنهاية، و امام احمد در مسند روایت نمودهاند.
[6]- حدیث در مناقب الصحابه از صحیح بخاری از ابیالدرداء.
[7]- حدیث در مناقب الصحابه از صحیح بخاری از عکرمه، از ابن عباس.
[8]- و نیز در صحیح بخاری آمده است که: «... همه درهایی را که به مسجد باز میشوند ببندید، مگر در ابوبکر را. و در صحیح مسلم نیز مشابه آن آمده است. (م)
[9]- حدیث درمناقب الصحابه از صحیح بخاری از سعیدبن المسیب از أبیهریره.
[10]- حدیث در فضائل الصحابه از صحیح مسلم از قتاده از انس بن مالک.
[11]- حدیث در فضائل الصحابه از صحیح بخاری از حدیث ابیسلمه از ابیهریره.
[12]- این حدیث در مسند امام احمد (144: 6) از حدیث زهری از عروه بن الزبیر از عایشه، و نیز طبقات ابن سعد، مسلم، و مسند ابیداود الطیالسی وارد شده است. (خ)
[13]- این حدیث در کتاب تعبیر از صحیح بخاری، از حدیث عبدالله بن عباس، و در کتاب رؤیا از صحیح مسلم، از حدیث ابن عباس، و در مسند امام احمد از حدیث ابن عباس آمده است. (خ)
[14]- این حدیث در کتاب السنة از سنن ابی داود از حدیث ابی بکره، و در کتاب الرؤیا از جامع ترمذی (باب 10) از حدیث ابوبکره نقل شده است. و نیز میتوانید که به مسند امام احمد و حدیث ابیامامه که در آن برتری کفه ابوبکر بر همه امت آمده است مراجعه کنید. (خ)
[15]- این آیه با وجود اینکه مدح و ستایش ابوبکر را در بردارد، برخی از دشمنان اسلام آن را به گونهای تأویل نموده، و معنای آن را تحریف میکنند که دیوانگان را نیز به خنده میاندازد تا در نتیجه این آیه بجای مدح ابوبکر، ذم او را در برداشته باشد. پس لعنت خداوند، ملائکه، و همه مردم بر آنان باد. (م)
[16]- شیخ الاسلام ابن تیمیه در تعلیقی که بر حدیث سابق که: (نبی ج در بیماریش به عایشه ل فرمودند: «ابوبکر و برادرت را نزد من بخوان تا نوشتهای بنویسم. چون میترسم که شخصی دارای تمنا، تمنا کند و بگوید: من اولیتر از اویم. حال آنکه خداوند و مؤمنین بجز ابوبکر را نمیخواهند») میگوید: خداوند و بندگان مؤمنش بجر ابوبکر را نمیخواستند. پس کسی که در حقیقت ولایت را به او داده است بر طبق قدر و شرع، خود خداوند است، و مؤمنین را امر فرموده است که از او تبعیت نموده، و آنان را هدایت نموده است تا بدون اینکه خود ابوبکر خلافت را برای خودش طلب کند، او را به ولایت برسانند. (فتاوی)
و تقریباً همانند این سخن را ابن حزم بیان نموده است. (م)
[17]- شاید در این عبارت نقصی وجود داشته باشد. چون حدیث غدیر خم، بجز حدیثی است که رسول خدا ج به هنگام حرکت بسوی تبوک در آن علی س را بر مدینه جانشین خویش کردهاند. (م)
[18]- سند این حدیث صحیح است همانگونه که تفصیل آن را در موضعی دیگر خواهیم دید. ابن قتیبه در کتاب «تأویل مختلف الحدیث» میگوید: «رسول خدا ج میخواهد عنوان کند که ولایت بین علی و مؤمنان لطیفتر از ولایت مؤمنان با یکدیگر است». و همه میدانیم که آیات و احادیثی نیز وارد شده است که خداوند و رسول او ولی مؤمنان میباشند. (م)
[19]- بلکه این خداوند بود که به حول خودش این امور را مقدر ساخته بود. و خداوند خودش بود که عبدالرحمن بن عوف و سائر برادرانش از اصحاب رسول خدا ج را در آن موقعیت موفق ساخت تا بر اساس صفای نیت و اخلاصی که خداوند برای آنان اراده کرده بود عمل نمایند. و واگذاری خلافت توسط عمر به شوری نمونه اعلای نفس انسانی است هنگامی که به والاترین مراتب نبل و پاکی از هواهای نفسانی رسیده باشد.
[20]- این حدیث را در کتابهای معتبری که در دسترس بود پیدا نکردیم، و ممکن است که این حدیث صحیح نباشد، اما هرگز نباید فضل و علم علی را از یاد برد. (م)
* پس خوب است که این سخنان را نیز از رسول خدا ج در مورد عمر بشنویم: «اولین کسی که از امت من کتابش را بدست راست خواهد گرفت، عمربن الخطاب است». واین حدیث مرفوع است. و نیز فرمودند: «خداوند حق را بر زبان عمر قرار داده است که به آن سخن میگوید ». و نیز: «اگر پس از من نبیئی وجود داشت، او عمر بود». و این حدیث را ترمذی تحسین نموده و نیز محقق مشکاه المصابیح با او موافق است. (خ)
[21]- و این خروج، خروجی برای تفاهم و تعاون برای اقامه حدود شرعی در قاتلان امیرالمؤمنین عثمان بود. (م)
[22]- در مورد این مسئله که میان عباس و علی ب نزد عمر اتفاق افتاد، قبلاً از حدیث مالک بن اوس بن الحدثان النصری که در صحیح بخاری آمده است صحبت کردیم. حافظ ابن حجر در فتح الباری میگوید: شعیب و یونس بر این روایت افزودهاند که: «علی و عباس به یکدیگر ناسزا میگفتند». و در روایت عقیل از ابن شهاب در کتاب الفرائض آمده است که عباس میگوید: «میان من و این ظالم قضاوت کن به هم ناسزا گفتند». و در روایت جویریه: «میان من و این کاذب گناهکار غادر خائن». و حافظ میگوید: در هیچ کدام از روایات ندیدهام که از سوی علی در حق عباس سخنی گفته شود. یعنی بخلاف آنچه از روایت عقیل «به هم ناسزا میگفتند». – آمده است. و مازری حذف اینگونه الفاظ را از حدیث درست میپندارد و میگوید: شاید بعضی از روایتکنندگان در الفاظ آن دچار وهم شده است، با اینکه الفاظ آن محفوظ بوده است. پس بهترین سخنی که در مورد این الفاظ میتوان گفت این است که عباس این سخنان را در شماتت علی زده است، چون علی نزد او مقام فرزند نزد پدر را دارد، و او میخواسته است که علی را از پندارش که او فکر میکرد اشتباه است باز گرداند. (خ)
[23]- حافظ ابن حجر (125: 6) میگوید: زهری در این حدیث گاهی آن را به صراحت، و گاهی به کنایه بیان میکرد، و همانگونه مالک. و در روایت بشر ابن عمر که از عمر روایت میکند، نزد اسماعیلی و دیگران حذف گردیده است. که باید گفت، این سخن همانند سخنی است که عباس به علی میزند ... (خ)
[24]- و ممکن است که فاطمه، علی، و عباس ش، به این رأی اجتهاد نمودهاند، که در هر صورت بر آن اجر خواهند برد. و بدون شک، اگر هم علی این رأی را گرفته باشد، بعداً آن رها نموده است، چون در زمانی که ایشان خلافت را بدست گرفت، آن را اجرا ننمود. (م)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر