استدلال شیعه به حدیث «غدیر خم» و دعای «اللهم وال من والاه...»
گفتهاند: این طرز عمل برای اموری است که فهم آن مشکل است، اما این امور را براحتی میتوان فهمید. چون نبی ج بر طبق نص خودش علی را پس ازخویش خلیفه خوانده است و به او فرموده است: «تو نسبت به من به منزله هارون نسبت به موسی هستی، با این فرق که پس از من پیامبری وجود ندارد»[1] و نیز فرمودند: «اللهم وال من والاه، وعاد من عاداه، وانصر من نصره، واخذل من خذله؟» (معنی): «خداوندا یار باش کسی را که او یار او بود، و دشمن باش کسی را که دشمن بود، و نصرت ده کسی که او را نصرت داد، و سرافکنده کن کسی که او را خذلان بخشید»[2].
در نتیجه پس از این حدیث برای عناد و لجاجت دلیلی نمیماند.
[تهمت زدن شیعه به ابوبکر، عمر، عثمان، عبد الرحمن بن عوف ش و اهل شام]
پس ابوبکر بر علی تعدی نموده و او را خلیفه ننمود.
و سپس در این تعدی، عمر جای او را گرفت.
و آنگاه امید بود که عمر بسوی حق باز گردد. اما اوضاع پریشان گردید، و عمر برای از بین بردن اختلاف، بر طبق آنچه از نبی ج شنیده بود، نتیجهگیری در خلافت را بدست شوری سپرد.
و پس از آن ابن عوف با استفاده از حیله، خلافت را به عثمان سپرد.
و بعد از آن عثمان به علت غصب خلافت و به بازی گرفتن احکام شریعت کشته شد[3]. و آنگاه بود که خلافت بر طبق فیصله الهی و نبوی، به علی رسید. پس آنکه عقد خلافت را با او بسته بود، با او به نزاع پرداخته، و آنکه با او بیعت کرده بود، با او مخالفت نموده، و آنکه پیمان بسته بود، آن را نقض کرد.
و اهل شام بهمراه معاویه برای فسوق در امر دین، بلکه بهتر بگوئیم، کفر، داوطلب گشتند[4].
[دیدگاه شیعه نسبت به صحابه و مرتکب گناه کبیره]
و حقیقت مذهب آنان همین است[5]، همه صحابه نزد آنان کافرند[6] [7]. و مذهب آنان همین است که مرتکب شدن گناه، شخص را کافر میسازد[8]. و نیز این طائفه که به امامیه معروفند، اعتقاد دارند که کسی که به گناه کبیرهای دست زند کافر است[9]. و بر رسم فرقه قدریه میباشند[10]. آنان عقیده دارند که هیچکس عاصیتر و گناهکارتر از ابیبکر و عمر و عثمان و کسانی که آنان را یاری دادهاند وجود ندارد، و اصحاب محمد ج حریصترین مردم بر دنیا[11]، و کسانی بودند که اصلاً از دین حمایت نکردند و اساس و قاعده شریعت را نابود ساختند[12].
[1]- در کتاب مغازی از صحیح بخاری، و فضائل الصحابه از صحیح مسلم، از حدیث سعدبن ابیوقاص آمده است که رسول خدا ج برای جنگ تبوک خارج گردید و علی را بجای خویش نشاند.علی به ایشان گفت: «آیا با بچهها و زنان در اینجا میگذاری؟» و رسول خدا ج جواب دادند که: «آیا راضی نمیشوی که برای من به منزله هارون نسبت به موسی باشی، با این فرق که پس از من پیامبری وجود نخواهد داشت». و در مورد این حدیث میتوانید به مناقشهای که میان السیدعبدالله بن الحسین السویدی، و ملاباشی علی اکبر شیخ العلماء شیعه و مجتهد آنان که در زمان نادر شاه، در سال 1156 هجری اتفاق افتاد، و در کتاب (مؤتمر النجف) بچاپ رسیده است (^^) مراجعه کنید. (خ)
(^^)- به کتاب مؤتمر النجف که شیخ محبالدین الخطیب به آن اشاره نمودهاند مراجعه کردم. و در آنجا مشاهده کردم که ایشان از زبان السویدی نقل میکنند که ابن الجوزی گفته است: این حدیث، با اینکه بخاری و مسلم آن را روایت کردهاند موضوع است!.
و نیز در این حدیث هیچ نصی جهت وصیت خلافت به علی پس از مرگ رسول خدا ج وجود ندارد. شیخالسویدی میگوید:
اگر این حدیث، بر به خلافت رسیدن علی پس از رسول خدا ج دلالت کند، به دلائل قویتری این مسئله به این امر دلالت دارد که پس از نبی ج، ابن اممکتوم خلیفه مسلمانان خواهد بود. چون ایشان ج او را به جای خودشان بر مدینه گماشت.و نیز بسیاری دیگر را بجای خویش نشاند. پس چرا بر طبق این اصل، خلافت را فقط به علی مختص میدانید؟ با اینکه میدانیم همه این افراد در جانشینی رسول خدا ج شریک میباشند.
و باز هم باید گفت که اگر این مسئله فضیلتی برای علی س بود، ایشان هرگز از این مسئله ناراحت نمیشده و میگفت: «آیا مرا به همراه بچهها و زنان و ضعیفان در اینجا میگذاری؟» و آنگاه نبی ج برای اینکه ایشان را راضی کند میفرماید: «آیا راضی نمیشوی که برای من به منزله هارون نسبت به موسی باشی».
و نیز امام ابن تیمیه / در سخنانش در مورد این حدیث میفرماید:
«.... و نیز نبی ج، هنگامی که ابوبکر و عمر در مورد اسیران جنگی نظر دادند، ابابکر را به ابراهیم و عیسی و عمر را به نوح و ابراهیم تشبیه نمودند. و این تشبیهات بزرگتر از تشبیه نمودن علی به هارون میباشد. و همه میدانیم که این تشبیهات باعث نمیگردد که ابوبکر و عمر به منزله آن پیامبران باشند. چون تشبیه نمودن چیزی را به چیز دیگر، بخاطر تشابهی است که در برخی از امور میان آندو وجود دارد، که اینگونه تشبیهات در کتاب، سنت، و کلام عرب بسیار وجود دارد. (مجموع الفتاوی 4/419 باختصار) (م)
[2]- این حدیث را نسائی در «خصائص علی» ونیز احمد و حاکم اخراج نمموده و حاکم میگوید: این حدیث به شرط صحیحین، صحیح میباشد. و نیز این حدیث طرق دیگری نیز دارد که همه صحیح میباشند. اما در جمیع این طرق، این جمله که: «وانصر من نصره، واخذل من خذله»، وجود ندارد. (م)
[3]- (کبرت کلمه تخرج من أفواههم إن یقولون إلا کذبا). و در این کتاب آنچه که این دروغهای آنان را برملا میسازد آمده است. (م)
[4]- خواننده باید توجه کند که همه این فقرات و سطور که در مبحث «قاصمه» آمده است از سوی مرتکبین این فتنهها و شیعیان آنان گفته شده است. و مؤلف در مبحث «عاصمه» که پس از این مبحث آمده است به همه این سخنان مسخره و افترائات پاسخ میدهد. ولکن به علت توسعه بحث، به موضوع اهل شام در این فتنهها پاسخ نگفته و از آن گذشته است. خوب است سخن یکی از سردمداران این فتنه یعنی ابنالکواء را بشنویم که هم نظیرانش از شهرهای بزرگ را چگونه توصیف میکند. او میگوید: «و اما اهل فتنه از اهل شام، پس مطیعترین مردم نسبت به ارشادگرشان، و سرکشترین مردم نسبت به اغواگر آنها میباشند». حال اگر اهل فتنه از اهالی شام، به گواهی یکی از سردمداران فتنه اینگونه باشند، پس باید گفت که مردمان اهل عافیت از اهالی شام بر اساس آنچه ابن کثیر در البداية والنهاية (20: 8) از ... امیرالمؤمنین علی نقل کرده است که: مردی از صفین گفت که: «خداوندا اهل شام را لعنت کن». و علی به او گفت: «اهالی شام را نفرین میکنی، حال آنکه در آنها ابدال است، حال آنکه در آنها ابدال است، حال آنکه در آنها ابدال است» (^). و این حدیث نیز از طریقهای دیگر به نبی ج مرفوع گردیده است (^^). و نیز ابو ادریس الخولانی که از اعلام جنبش سنت و شریعت و از شیوخ حسن البصری و ابن سیرین و مکحول و همترازان آنان است، از ابا الدرداء نقل میکند که گفت: رسول خدا ج فرمودند: «هنگامی که من در خواب بودم، کتاب را دیدم که از زیر سر من حمل شد، و من فکر کردم که کتاب را خواهند برد، و با چشمانم آن را تعقیب کرد، و دیدم که آن را به شام بردند. و براستی هنگامی که فتنه اتفاق افتد، ایمان در شام خواهد بود». (^^^). و این حدیث را بجز ابیالدرداء، از صحابه، ابوامامه و عبدالله بن عمرو بن العاص روایت نمودهاند. و برای اینکه میان اهل شام و کسانی که بر ضد آنان میجنگیدند مقارنهای انجام داده باشیم، خبری را که ابن کثیر (325: 7) از اعمش از عمروبن مره بن عبدالله بن الحارث از زهیربن الارقم روایت نموده است ذکر میکنیم که: علی در روز جمعه برای ما خطبه خواند و گفت: «به من خبر دادهاند که بشر به یمن رفته است، و بخدا سوگند که فکر میکنم آن قوم بر شما پیروز خواهند شد. و پیروز نمیگردند مگر به این خاطر که شما از اوامر امامتان عصیان میکنید، حال آنکه آنان از اوامر امامشان اطاعت میکنند. و شما امانات خود را خیانت نموده و در زمین فساد میکنید، حال آنکه آنان اصلاح میکنند. فلانی را به فلانجا فرستادم اما او بمن خیانت نموده و غدر پیشه کرد. و فلانی را فرستادم، او نیز خیانت نموده و غدر پیشه کرد و اموال را بسوی معاویه فرستاد. اگر قدحی را نزد کسی از شما به امانت بگذارم، دسته آن را بر خواهید داشت. خداوندا، از اینها خسته شدم و نیز اینها از من خسته شدند، و از اینها متنفر شدم و اینها از من متنفر گشتند. پس خداوندا آنان را از من، و مرا از آنان راحت کن».
علی اینگونه لشکر و همراهانش را توصیف میکند، و در مقابل فضائل اهل شام را برمیشمارد. یعنی کسانی که در مقابل او و همراهانش موضع جنگ در پیش گرفتند. پس هنگامی که خود علی س اهل شام را به اطاعت و امانت و اصلاح توصیف میکند، باید این جواب را همانند سیلی محکم به گوش آن کسانی زد که اهل شام را به «کفر و فسوق در دین» متهم میکنند. (خ)
(^)- حدیث ابدال که از علی نقل میشود، بعلت انقطاعش در سند ضعیف میباشد. چون شریح بن عبید الحمصی که این حدیث را از علی نقل میکند. علی را ندیده است.
و به این مناسبت بگذارید که رأی شیخ الاسلام امام ابن تیمیه رحمهالله تعالی را نیز بعلت خطورات موضوع در اینجا ذکر کنیم:
.... واما نامهای همانند «الغوث»، که در مکه است و «الاوتاد الاربعة» و «الاقطاب السبعة» و «الابدال الاربعین» و «النجباء الثلاثمائة» که بر زبان بسیاری از مردم عامه جاری است، در کتاب خداوند وجود ندارد و نیز به عنوان اثری دارای اسناد صحیح، و حتی ضعیف، از رسول خدا ج بما نرسیده است ....
اما الغوث و الغیاث (نجاتدهنده) فقط لایق خداوند میباشد. چون او غیاثالمستغیثین (نجاتدهنده کسانی که از او نجات طلب میکنند) است. پس کسی نمیتواند بغیر از خداوند استغاثه جوید، نه به ملک مقرب، و نه به نبی مرسل (البته پس از مرگش، و یا در حیاتش زمانی که از او اموری خواسته شود که بجز خداوند بر انجام آن قادر نیست) و کسی که زعم کند، اهل زمین خواستههای خود را که در آن نجات از مصیبتها طلب میشود، از «غوث» میخواهند، شخصی دروغگو، گمراه و مشرک میباشد!! چون خداوند از حال مشرکین خبر داده و میگوید: ﴿وَإِذَا مَسَّكُمُ ٱلضُّرُّ فِي ٱلۡبَحۡرِ ضَلَّ مَن تَدۡعُونَ إِلَّآ إِيَّاهُ﴾ [الإسراء: 67]. و نیز میفرماید: ﴿أَمَّن يُجِيبُ ٱلۡمُضۡطَرَّ إِذَا دَعَاهُ﴾ [النمل: 62].
پس چگونه مؤمنان میتوانند پس از آیات بینات، خواستههای خویش را به دلالان و واسطهها بسپارند، حال آنکه خداوند میفرماید:
﴿وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌۖ أُجِيبُ دَعۡوَةَ ٱلدَّاعِ إِذَا دَعَانِۖ فَلۡيَسۡتَجِيبُواْ لِي وَلۡيُؤۡمِنُواْ بِي لَعَلَّهُمۡ يَرۡشُدُونَ ١٨٦﴾ [البقرة: 186].
و کسی که همراه با جسد خویش همواره از دیدگان مردم غائب باشد را نمیتوان از اولیاء الله المتقین، و عباد الله المخلصین الصالحین، و یا انبیاء و مرسلین خواند. و کسی که این سخنان را بر زبان براند همانند کسانی است که میگویند: «علی در ابر است» و یا «محمدبن الحنیفیه در جبال رضوی است» ویا محمدبن الحسن (مهدی موهوم) در سرداب سامرا است» و یا «حاکم در کوههای مصر است» و یا «أبدال الاربعین در کوههای لبنان بسر میبرند». همه این سخنان از گفتههای اهل افک و بهتان میباشند. (الفتاوی 11/433 – 443 باختصار).
شیخ الاسلام ابن تیمیه / تعالی میگوید:
در حدیث روایت میشودکه ابدال، چهل نفر بوده و در شام بسر میبرند. این روایت در مسند از حدیث علی س آمده است، که اسناد آن منقطع بوده و ثابت نیست. و همه میدانند که علی و کسانی از صحابه که با او بودند، از معاویه و همراهانش در شام بهتر بودند.پس نمیشود که بهترین افراد در لشکر معاویه باشند. (الفرقان بین اولیاء الرحمن و اولیاء الشیطان).
شیخ احمد شاکر رحمهالله در تعلیقش بر مسند میگوید: اسناد این حدیث بخاطر انقطاعش ضعیف میباشد. چون شریح بن عبید الحضرمی الحمصی در زمان علی نبوده و علی را ندیده است. بلکه میتوان گفت که او بجز بعضی از صحابه که عمرشان به درازا کشیده است را ملاقات نکرده است.
و باز چه زیبا شیخ الاسلام ابن تیمیه میگوید که:
و اما اهل علم در مورد «اهل حدیث» میگفتند که «ابدال» همآنانند. یعنی اینکه آنان ابدال و جانشینان انبیاء و حقیقتاً قائم مقام آنان میباشند، نه اینکه از معدومانی باشند که اصلاً حقیقتی ندارند. هر کدام از آنان بسته به آنچه فرا گرفته است جای انبیاء را پر میکنند: یکی در علم و سخن، یکی در عبادت و حالتش، و دیگری در هر دوی این امور. و نیز میگفتند: طائفهای که همواره تا قیام ساعت منصور و پیروز و بر حق ظاهر خواهد بود، همان اهل حدیث میباشند. چون هدایت و دین حقی که خداوند برای آن پیامبران را فرستاده است، با آنان است. چون خداوند وعده ظهور آن (هدی و دین الحق) را داده است. و کفی بالله شهیدا.
.... همانا کسانی که از اهل حدیث عیبجویی نموده و از مذهب آنان دور میشوند، بدون شک جاهل، زندیق و منافق میباشند. و بهمین خاطر است که هنگامی که به امام احمد ابلاغ گردید که: نزد «ابیقتیله» سخن از اهل حدیث در مکه پیش آمده است، و او گفته است آنان قوم بدی هستند، امام احمد در جواب در حالی که به خانهاش داخل میشد گفت: «زندیق، زندیق، زندیق». (الفتاوی 4/96، 97)
(^^)- منظور او حدیثی است که شریحبن عبید روایت کرده است که میگوید: در نزد علی سخن از اهل شام پیش آمد و به او گفتند: یا امیرالمؤمنین، آنان را لعنت کن. و او گفت نه! من از رسول خدا ج شنیدهام که ابدال در شام میباشند، و آنان چهل نفرند. اگر یکی از آنان بمیرد، خداوند دیگری را جانشین او میسازد. توسط آنان طلب باران میشود، و توسط آنان بر دشمنانش پیروز میشوند، و نیز بخاطر آنان، عذاب از اهل شام دور میگردد. این حدیث به علت انقطاعش ضعیف میباشد. چون شریح، علی را ملاقات نکرده است.
(^^^)- در «مشکاة» حدیثی مشابه به این حدیث دیدم که لفظ آن بدین صورت بود: رسول خدا ج فرمودند: «در خواب ستونی را نور را مشاهده کردم که از زیر سر من بیرون آمده در شام مستقر گردید». این حدیث را بیهقی در کتاب دلائل النبوة روایت نموده و همانگونه که محقق مشکاه میگوید سندش صحیح میباشد.
و نیز ابوداود با اسنادی صحیح روایت نموده است که: رسول خدا ج «شام فتح خواهد گردید. پس اگر در آن برای خویش منزلی اختیار نمودید، آن را در شهری که به دمشق معروف است اختیار کنید. چون آنجا جایگاه و پایگاه مسلمانان از فتنهها خواهد بود. و در آن زمین وجود دارد که به آن غوطه میگویند». سند این حدیث همانگونه که محقق مشکاه میگوید صحیح میباشد. (م)
[5]- یعنی حقیقت مذهب رافضه، دشمنان صحابه.
[6]- شیعه، پس از علی و برخی از خاندانش، بجز سلمان فارسی، اباذر، مقدادبن الاسود، عماربن یاسر، حذیفه بن الیمان، ابالهیثم بن التیهان، سهلبن حنیف، عباده بن الصامت، اباایوب الانصاری، خزیمه بن ثابت و ابا سعید الخدری، همه دیگر صحابه را مرتد و کافر میدانند. و نیز برخی از آنان اینگونه میبینند که عدد پاکان ازاصحاب رسول خدا ج از این نیز کمتر است!! (خ)
[7]- از دلیلهایی که شیعه بر مرتد شدن صحابه پس از وفات رسول خدا ج میآورند، حدیث ابن عباس از نبی ج است که فرمودند: «همانا افرادی از اصحاب مرا [در روز قیامت] به سمت چپ (یعنی جهنم) خواهند برد». و من میگویم: «أصیحابی، أصیحابی» (اصیحاب با اصحاب فرق دارد و نشانه قلت و کمی آنان میباشد). و خداوند میگوید: آنان از زمانی که تو آنها را ترک گفتی، مرتد شده و به عقب برگشتند». و «من همانگونه که بنده صالح – یعنی عیسیu گفت، میگویم: ﴿وَكُنتُ عَلَيۡهِمۡ شَهِيدٗا مَّا دُمۡتُ فِيهِمۡۖ فَلَمَّا تَوَفَّيۡتَنِي كُنتَ أَنتَ ٱلرَّقِيبَ عَلَيۡهِمۡۚ وَأَنتَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ شَهِيدٌ ١١٧ إِن تُعَذِّبۡهُمۡ فَإِنَّهُمۡ عِبَادُكَۖ وَإِن تَغۡفِرۡ لَهُمۡ فَإِنَّكَ أَنتَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ ١١٨﴾ [المائدة: 117- 118].
در کتاب «اشعه اللمعات» در جواب رافضه (شیعه) مبنی بر این افترائات میگوید:
«منظور از این حدیث، خواص اصحاب نمیباشند. چون ما – یقیناً – میدانیم که پس از نبی ج هیچ کدام از آنان بجز جفاکاران عرب از یاران مسیلمه کذاب، و اسود العنسی و برخی از تازه مسلمانانی که دید روشنی در مورد دین و ایمانی در دل نداشتند، مرتد نشدند».
هنگامی که همه کسانی که نبی ج را ولو برای یک لحظه ملاقات نموده و بر اسلام مردهاند را صحابی مینامیم، این حدیث در مورد کسانی خواهد بود که اسلام در نفوس آنان رسوخ ننموده بود.
از آنچه که گذشت میتوان سنگینی افترای رافضه در جهت قرار دادن این حدیث بر مرتد شدن بزرگان صحابه را درک نمود. یعنی همان کسانی که در مورد آنان آیات و احادیث زیادی نازل شده، که نمونه آنها را در اول این کتاب مشاهده نمودیم. و نیز رسول خدا ج توسط این گفته خویش، ما را تشویق به تمسک به سنت ایشان، و نیز سنت خلفای راشدین میکنند. ایشان در حدیث صحیح میفرمایند: «از سنت من و سنت خلفای راشدین هدایت شده پس از من پیروی کنید، و آن را به دندان سخت بچسبید». این حدیث را امام احمد، ابوداود، ترمذی و ابن ماجه روایت نمودهاند.
و ابن مسعود س میگوید: «کسی که میخواهد سنت را پیروی کند، پس سنت کسی را که مرده است تبعیت کند. آنان اصحاب محمد ج، بهترین این امت، و کم تکلفترین آنان بودند. خداوند آنان را برای مصاحبت نبی خویش، و اقامه دینش برگزید. پس فضل آنان را دریابید، و آنان را بر آثارشان تبعیت کنید و تا آنجا که میتوانید از اخلاق و سیرت آنان پیروی کنید. چون آنان بر هدایت مستقیم بودند.
شیعه در پس پرده این دعوت مبنی بر مرتد شدن بزرگان صحابه در حقیقت نابودی این شریعتی که آنان به ما نقل کردهاند را هدف قرار دادهاند. آنان میخواهند، با ایجاد شک اینگونه بنمایانند که این افراد که همه مرتد شدند، درنقل شریعت، و حتی قرآن قابل اعتبار نخواهند بود. و بهمین خاطر است که به زعم خویش، آنان قرآنی بجز این قرآن که در دست ما است دارند. (در این رابطه میتوانید به کتاب کافی نوشته کلینی چاپ ایران در سال 1378 ص 54/ 57 مراجعه کنید) کتاب کافی نزد آنان کتابی دارای اعبتار، و ارزش آن نزد آنان همانند ارزش بخاری نزد ما است. و نیز میتوانید به کتاب «فصل الخطاب فی اثبات تحریف کتاب رب الارباب» مراجعه کنید، که آکنده از کاذیب و اباطیل و دروغ است.
و نیز از مقاصد رافضه در پی این ادعا که صحابه مرتد شدند این است که اعتماد و اطمینان نسلهای آینده مسلمان را به سلف و گذشتگان خویش از بین برده تا آنان را از اقتدا به الگوی نمونه اولین خویش یعنی صحابه، که در مدرسه محمد ج و بدست مبارک ایشان تربیت یافتهاند محروم کنند، تا برای زندگانی خویش هیچ الگو و نمونهای نداشته باشند.
رافضه اهداف خویش را تا حدودی عملی ساختند. آنان توانستند با به فساد کشیدن تاریخ اسلامی، تاریخ صحابه را مشوه ساخته، و در طول صدها سال نسلها را گمراه کنند ... ما در این کتاب، نمونه دروغپردازیهای آنان را دیدیم که توسط آن خواستهاند همه را به گمراهی بکشند، و نیز دیدیم که چگونه قاضی ابن العربی و محبالدین خطیب به آنان پاسخ گفتهاند.
و جای بسی تأسف است که میبینیم همه این پاسخها، که نمونه بزرگ آن کتاب «منهاج السنه النبویه» شیخ الاسلام ابن تیمیه میباشد، در طول قرنها فقط به عنوان مرکبی نقش بسته بر کاغذ نمایان شده، و هرگز به مدارس ما راه نیافته است تا بتواند در دستهای مؤلفین، اساتید مدارس، و دانشآموزانی که هنوز هم گرفتار فتنهای کور و ضلالی مبین میباشند قرار گیرد. من بارها و بارها با مؤلفان و اساتید در مورد دروغهایی که بدون هیچ پژوهشی به همگان تدریس میکنند صحبت کردم، اما بهانه آنان این بود که آنها معلومات خویش را از تاریخ طبری دریافت کردهاند. و آنان در این مورد خود را به نادانی زدهاند که در این مصدر، درست و خطا، و راست و دروغ با هم مخلوط گردیده، و بجز مؤرخی که به تاریخ رجال و راست و کج آنان عرف و آشنایی کامل دارد شخص دیگری نمیتواند میان آثار آن تفاوتی گذارده و صحیح را از سقیم جدا سازد. حال آنکه کتابهای همانند «میزان الاعتدال»، و «لسان المیزان»، و «تهذیب التهذیب» و ... به بیان شرح حال رجال تخصص یافته و به آسانی میتوان به آنان مراجعه نمود.
و نیز از جمله مکائد رافضه که بر بسیاری از مردم پنهان است این است که آنان در پی کتابهایی هستند که دسائس آنان را بر ملا میسازد تا آنان را از بازارها جمعآوری نموده، و اتباع خویش را به سوزاندن آنان تشویق میکنند. یکی از دوستان مورد اطمینانم میگوید: یکی از دجالان وابسته به آنان که ادعای طبابت دارد، برای بیماران خود این نسخه را تجویز میکند که کتاب منهاج السنه و نیز العواصم من القواصم را خریده و آن را بسوزانند، و از دود آن برای شفا استفاده کنند. در نتیجه بیمار نادان و غافل نیز به بازار رفته و یکی از این کتابها را ولو به قیمتی هنگفت خریداری نموده، و آن را بر طبق تجویز این نسخه پیچ رافضی میسوزانند. پس میبینیم که همه این امور ما را بر آن وا میدارد که هر چه زودتر به تصحیح تاریخ خویش پرداخته و آن را از تحریف و تضلیل پاکسازی کنیم. و هدف ما از نشر این کتاب پس از پژوهش در مورد آن همین بودکه گفتیم. و آن را به قیمتی بسیار ناچیز در اختیار خواننده گذاردیم تا بتواند براحتی آن را تهیه نموده و از آن استفاده کند. (م)
[8]- و نیز از مذهب آنان است که علی و یازده نفر از خاندان او معصوم بوده، و مصدر تشریع میباشند. (یعنی شریعت خودشان را از آنان میگیرند) در نتیجه آنان تشریعی را که راویان حدیث به این دوازده نفر نسبت میدهند، به شرط اینکه این شخص راوی شیعه بوده و از دوستداران و دلسوزان آل بیت باشد، قبول میکنند. ولو اینکه این شخص راوی به اموری مشهور باشد که با شرع و حتی ضروریات دین منافات داشته و به کذب معروف باشد. (خ)
[9]- حال آنکه معنای کبیره در نزد آنان با معنای آن در نزد دیگر مسلمانان فرق دارد. (خ)
[10]- شیخ الاسلام ابن تیمیه در منهاج السنة (24: 2) میگوید: قدمای شیعه قدر و صفات خداوند را اثبات میکردند، اما به علت تماسشان با معتزله و دولت «بنیبویه» قدر را رد کردند. (خ)
[11]- امام ابن تیمیه / در جواب سخن ابن المطهر رافضی که میگوید: «برخی از آنان امر را بدون هیچ حقی برای خودش میخواست، و اکثر مردم در طلب دنیا با او بیعت کردند»، میگوید:
او با این سخن خویش اشاره به ابوبکر دارد. چون او بود که اکثر مردم با او بیعت کردند. و آشکار است که ابوبکر امر را برای خویش نمیخواست، نه به حق، و نه بغیر حق. بلکه در آن موقعیت سخنش اینگونه بود که: «بر شما رضایت میدهم که با یکی از این دو مرد بیعت کنید: یا عمر بن الخطاب، و یا اباعبیده». اما عمر اینگونه جواب داد که: «بخدا سوگند که اگر پیش آیم اگر گردنم را بزنند برایم خوشایندتر است از اینکه بر قومی امیر گردم که ابوبکر در میان آنان است». این حدیث در صحیحین آمده است.
و نیز از او روایت میشود که گفت: «مرا رها سازید، مرا رها سازید». اما مسلمانان او را انتخاب نموده و با او بیعت کردند چون میدانستند که او بهترین آنان است ... و مسلمانان همانگونه که نبی ج به عایشه فرموده بود او را انتخاب کردند. که این حدیث را در موضعی دیگر کاملاً بیان نمودهایم.
آنگاه ابن تیمیه میگوید: ... حال بیائید اینگونه فکر کنیم که ابوبکر از پی خلافت بود و آن را طلب میکرد و اکثر مردم با او بیعت کردند. در نتیجه باید بگوئیم که این سخن شما که او خلافت را برای دنیایش میخواست بجز دروغی آشکار چیز دیگری نیست. چون ابوبکر س دنیا را به آنان نداد.
و کسانی که با او بیعت کردند زاهدترین مردم دنیا بودند. و هم آنانند که خداوند آنانرا مدح میکند. و ابوبکر کسی بود که در زمان رسول خدا ج همه مالش را انفاق نمود و بجای آن چیزی نگرفت و امور بسیار کوچکی را به بیتالمال بر میگرداند. (منهاج السنة باختصار 2/25 – 41).
[12]- و با این همه گزافهگوئیها باز هم در میان کسانی که خود را وابسته به ازهر و سنت رسول خدا ج میدانند کسانی یافت میشوند که میخواهند میان مذهبی که پس از جنگ دوم جهانی در قاهره تأسیس یافته است تقریب و نزدیکی بوجود بیاورند! و نیز برخی از آنان مقداری از عمرش را صرف این تقریب کرده و با تبادل تقیه دو جانبه به مقر این مکان که دارالتقریب نامیده میشود، رفت و آمد میکنند. (خ)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر