توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۳۹۹ مرداد ۳۰, پنجشنبه

حفظ‌کننده (عاصمه): بطلان اتهامات علیه عثمان س از لحاظ سَنَد و متن

حفظ‌کننده (عاصمه): بطلان اتهامات علیه عثمان س از لحاظ سَنَد و متن

مه این اتهامات، چه از لحاظ سَنَد، و چه از لحاظ متن باطل است. این که گفتند: «عثمان به مظالم و منکرات زیادی دست زد» باطل است[1].

[موضع‌گیری عثمان س در مورد ابن مسعود و عمار بن یاسر ش]

1 و 2- و اما کتک زدن عمار و ابن مسعود، و ابن مسعود را از عطای خود محروم نمودن. پس باید گفت که این سخن بجز تزویر و بهتانی بیش نیست[2]. و اگر عمار را آنگونه که می‌گویند کتک زده بود که شکمش باز شده و امعائش به بیرون ریخته بود، هرگز زنده نمی‌ماند[3]. و علماء این سخنان را باطل دانسته‌اند، بصورتی که نباید به آنان اهمیتی داد[4].

و حق را هرگز نمی‌توان بر پایه‌های باطل بنا نمود. و زمانه هرگز بر حسب هوی و هوس جاهلان و نادانان نمی‌گردد. چون هوی و هوس آنان را هیچ انتهایی نیست.

[جمع‌آوری قرآن، از امتیازات بزرگ عثمان است]

3- و اما جمع‌آوری قرآن. پس باید گفت که این مسئله، حسنه و خصلت بزرگ او است. چون او این قرآن موحد را بروز داده و مردمان بدور آن گرد آمدند. و خلاف اختلاف را برای همیشه از بین برد. در نتیجه او، محل نفوذ وعده خداوند در مورد حفظ قرآن بوده و این وعده خداوند توسط او عملی گشت.

اجماع ائمه، از زید بن ثابت اینگونه روایت می‌کنند که گفت: ابوبکر پس از مقتل اهل یمامه بسوی من فرستاد[5]. و من نیز نزد او رفتم. و عمربن الخطاب را دیدم که در آنجا بود. ابوبکر گفت که: عمر نزد من آمده و می‌گوید: بسیاری از حافظان قرآن در روز یمامه به قتل رسیدند. و می‌ترسم که بسیاری دیگر از آنان نیز به قتل برسند. و من صلاح می‌بینم که قرآن را جمع‌آوری کنی. من به عمر گفتم: چگونه دست به کاری بزنیم که رسول خدا ج آن را انجام نداده است؟ و عمر جواب داد: بخدا که اینگونه بهتر است. و او آنقدر با من سخن گفت که خداوند دلم را به اینکار خوشنود نمود. و رأی عمر را بسیار پسندیدم. زید می‌گوید: ابوبکر به من گفت که: «تو مردی صاحب عقل و جوان هستی که از هر گونه اتهام بدور می‌باشی. و از نویسندگان وحی رسول خدا ج بوده‌ای. پس قرآن را پیگیری نموده و آن را گردآوری کن». و بخدا سوگند که اگر مرا مأمور تکان دادن کوهی از کوه‌ها می‌کردند، برای من از مسئله جمع‌آوری قرآن آسانتر بود. گفتم: چگونه می‌خواهی کاری را بکنید که رسول خدا ج آن را نکرده است؟ عمر جواب داد: بخدا که اینگونه بهتر است. و بالاخره خداوند سینه‌‌ام را برای عمل باز گردانید. در نتیجه قرآن را پی‌گیری کردم، و از اینجا و آنجا، نوشته‌ها و کتیبه‌ها، و از سینه‌های مردان آن را جمع‌آوری کردم. تا اینکه صحیفه آخر سوره توبه را نزد ابن خزیمه انصاری یافتم. و نزد کس دیگری نبود: ﴿لَقَدۡ جَآءَكُمۡ رَسُولٞ مِّنۡ أَنفُسِكُمۡ...﴾ [التوبة: 128] تا آخر سوره.

مصحفهای گردآوری شده تا هنگام وفات ابی‌بکر، نزد وی بود، و سپس نزد عمر انتقال یافت. تا اینکه او نیز وفات نمود. آنگاه این مصحف‌ها نزد حفصه (أم المؤمنین) دختر عمر س ماند. تا اینکه حذیفه بن الیمان که همراه با اهل عراق در فتح ارمنستان و آذربایجان با دشمن می‌جنگید، در حالی که اختلاف قرائت قرآن در بین مردم او را ترسانیده بود، نزد عثمان رفته و به او گفت: ای امیرالمؤمنین، این امت را قبل از اینکه همانند یهود و نصاری در کتابشان اختلاف کنند، دریاب. در نتیجه عثمان، کسی را نزد حفصه دختر عمر فرستاد که صحیفه‌ها را نزد ما بفرست، تا آن را در مصحف‌های جدید نسخه‌بندی نموده، و سپس نزد تو باز گردانیم. و حفصه نیز آنان را نزد عثمان فرستاد. و عثمان، زیدبن ثابت، عبدالله بن الزبی، سعیدبن العاص، و عبدالرحمن بن الحارث بن هشام را مأمور کرد تا آن را در مصحف‌های جدید نگارش کنند[6].

و عثمان به سه نفر دیگر گفت: «اگر با زید بن ثابت در امری از امور قرآن اختلاف کردید، آن را به زبان قریش بنویسید. چون قرآن به زبان آنان نازل شده است». و آنان این کار را انجام دادند.

و هنگامی که این صحیفه‌ها را در قرآنها نگارش کردند، عثمان صحیفه‌ها را به نزد حفصه باز فرستاد. و قرآن‌های نوشته شده جدید را به همه آفاق ارسال داشت، و دستور داد تا قرآنهای دیگر و صحفیه‌های دیگر سوزانده شوند.

ابن شهاب می‌گوید: خارجه بن یزید به من خبر داد که از زید بن ثابت شنیده است که می‌گفت: «در هنگام نسخ قرآن، آیه‌ای از سوره احزاب را که رسول خدا ج شنیده‌ بودم قرائت می‌کرد، در صحیفه‌ها نیافتم. و در نتیجه به جستجوی آن پرداخته، و آن را نزد خریمه الانصاری یافتیم:

﴿مِّنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ رِجَالٞ صَدَقُواْ مَا عَٰهَدُواْ ٱللَّهَ عَلَيۡهِ [الأحزاب: 23].

و سپس آن را در جای خودش در قرآن قرار دادیم».

و اما آنچه سوزانده شد و از بین برده شد، یا اینکه بر بقائش فسادی مترتب می‌گشت، یا اینکه در ضمن آن اموری غیر از قرآن وجود داشت، یا اینکه از روی متنی نسخه‌برداری شده بود، و یا اینکه غیرمترتب و غیرمنظم بود، و همه صحابه رأی به از بین بردن آن داشتند[7].

[عبد الله بن مسعود س و مصحفش]

اما از ابن مسعود روایت می‌شود که او در کوفه سخن راند و گفت: «اما بعد، خداوند تعالی می‌فرماید: ﴿وَمَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَغُلَّۚ وَمَن يَغۡلُلۡ يَأۡتِ بِمَا غَلَّ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ [آل عمران: 161]. و بدانید که من قرآن خود را از میان برخواهم داشت، و هر کس از شما که می‌تواند، پس قرآن خود را از میان بردارد». ابن مسعود امید داشت که از قرآن او استفاده کنند و آنچه او در مورد آن می‌داند تثبیت گردد. در نتیجه هنگامی که آرزوی او عملی نشد، این سخنان را بر زبان راند. و عثمان نیز او را مجبور ساخت که قرآن خود را از میان بردارد و رسم قرآن او پاک گردید، و به همین خاطر است که قرائتی از او بر جای نمانده است. و خداوند یاور عثمان بود و آنچه باید از بین برده می‌شد، از بین رفت[8].

[بیان آنچه بر عثمان س در مسئله «حمی» و حدود ایراد گرفته‌اند]

4- و اما مسئله «حمی» و حدود مسئله‌ای قدیمی بود،[9] و باید گفت که عثمان هنگامی که دام افزایش یافت، حدود این حمی را افزایش داد. و اگر اصل مسئله داشتن دام برای حاجت جایز باشد، افزایش حدود حمی نیز به علت افزایش اصل مطلب، یعنی دام جایز می‌باشد.

[اتهام تبعید ابوذر س به «ربذه»]

5- و اما مسئله تبعید اباذر به «ربذه»، پس باید گفت که عثمان اینکار را نکرد[10].

بلکه ابوذر شخصی زاهد بود. او با گماردگان عثمان خشونت بخرج می‌داد و این آیه را برای آنان تلاوت می‌کرد که:

﴿وَٱلَّذِينَ يَكۡنِزُونَ ٱلذَّهَبَ وَٱلۡفِضَّةَ وَلَا يُنفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ فَبَشِّرۡهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٖ ٣٤ [التوبة: 34].

ابوذر آنان را می‌دید که در مرکب و لباس‌های خویش در رفاه بودند، و او این عمل را بر آنان انکارمی‌کرد، و می‌خواست همه این رفاهیت را از آنان بگیرد. در صورتی که این مسئله لزومی نداشت. ابن عمر و دیگر صحابه می‌گفتند: [و حق با آنان بود] هر مالی که زکات آن ادا شود را هرگز نمی‌توان گنج نامید[11].

در نتیجه میان ابوذر و معاویه در شام سخنی در گرفت[12]، و سپس به مدینه رفت. مردم گرد او جمع شدند، و او همان سخنان و اعمال گذشته را تکرار می‌کرد. عثمان به او گفت: «آیا بهتر نیست که عزلت پیشه کنی؟» و معنی این سخن این است که تو (ابوذر) بر مذهبی می‌روی که در آن، آمیزش با مردم صلاح و جایز نیست. چون آمیزش با مردم شروطی دارد و عزلت و کناره‌گیری از مردم نیز بهمانگونه دارای شروطی است. و کسی که دارای شروط و طریقه ابی‌ذر باشد، بهتر است که یا با خودش تنها بماند، و یا اینکه با مردم آمیخته و حال آنان را در آنچه که حرام و خلاف شریعت نبوده پذیرفته و به آن تسلیم گردد. در نتیجه او زاهد و فاضل به «ربذه» رفت، و فاضلان دیگر را ترک گفت و هم او و هم دیگران بر خیر و برکت و فضل بودند، و حال ابی‌ذر نیز بهتر شد. باید دانست که خداوند هرگز همه خلق را توانمند نیافریده است، چون اگر همه توانمند بودند، هلاک می‌شدند. پس پاک و منزه است خداوندی که درجات و منازل را به ترتیب کشیده است[13].

و جای تعجب است که او را بخاطر کاری مؤاخذه می‌کند که عمر آن را انجام داده بود. چون روایت می‌شود که عمر ابن الخطاب، ابن مسعود و چند نفری از صحابه را یکسال در مدینه و تا هنگام بشهادت رسیدنش به زندان انداخت، و سپس عثمان آنان را آزاد کرد. و دلیل این عمل او این بود که آنان احادیث زیادی را از رسول خدا ج نقل می‌کردند[14].

و بین اباذر و معاویه سخنانی در گرفت، و ابوذر سخنانی می‌گفت که هرگز در زمان عمر بر زبان نرانده بود. در نتیجه معاویه عثمان را از این امر آگاه نمود. او می‌ترسید که فتنه‌ای گریبانگیر عامه مردم گردد. چون ابوذر مردم را به زهد در دنیا و اموری می‌خواند که هر کسی تحمل آن را ندارد، و مخصوص عده قلیلی است که طاقت آن را دارند. عثمان به او نامه‌ای نوشت و او را به مدینه خواند. و وقتی که ابوذر به مدینه آمد، به عثمان گفت که می‌خواهم به ربذه بروم[15]. عثمان نیز این مسئله را پذیرفت، و ابوذر راه عزلت پیش گرفت. و بعلت طرز زندگانی و طریقه‌اش در امور، راه دیگری بجز این راه برای او نمانده بود[16].

[آنچه میان ابی‌الدرداء و معاویه ب رخ داد]

6- و میان ابی‌الدرداء و معاویه سخنی در گرفت. ابوالدرداء مردی زاهد، فاضل و قاضی دمشق بود. و هنگامی که در حق کمی شدت بخرج داد، و در آنجا راه و روش عمر را بکار بست، مردم نتوانستند تحمل کنند، و او را عزل کردند. در نتیجه او به مدینه رفت[17].

و همه این امور مصالحی هستند که از دین و منزلت هیچکدام از مسلمانان نمی‌کاهند. ابوالدرداء و ابوذر هر دو از عیب پاک بودند، و عثمان از آنان پاکتر بود. پس هر کسی که بگوید عثمان آندو را تبعید کرده است و برای این گفته خود دلیلی نیز بیاورد، باید دانست که سخن باطلی بر زبان رانده است.

[اتهام بازگرداندن حَکَمْ از تبعید]

7- و اما بازگرداندن حَکَمْ صحتی ندارد[18]. و علمای ما در جواب این افترا گفته‌اند که: در این مسئله، او از رسول خدا ج اجازه گرفته بود و عثمان به ابی‌بکر و عمر نیز این مسئله را گفته بود. و آنان در جواب او گفته بودند که: اگر شاهدی بهمراه داری، او را برخواهیم گرداند. و او در زمانی که به خلافت رسید بسته به علم خویش او را باز گرداند. و باید دانست که عثمان کسی نبود که با شخصی که رسول خدا ج او را از خود رانده است آمیزش کند، حتی اگر این شخص پدرش باشد. و هرگز حُکم رسول خدا ج را نقض نکرد[19].

[مسئله ترک کردن نماز قصر در منی]

8- و اما مسئله ترک گفتن نماز قصر: پس اجتهادی بیش نیست. عثمان شنیده بود مردم به نماز قصر مفتون شده و در خانه‌های خود نماز را بصورت قصر می‌خوانند. او می‌دید که بجای آوردن سنت ممکن است باعث از بین رفتن فریضه گردد. پس بصورت مصلحت، انجام نماز قصر را ترک گفت[20].

با اینکه جماعتی از علما گفته‌اند که مسافر اختیار دارد تا میان قصر و اتمام نماز، یکی را انتخاب کند[21]. و صحابه در مورد آن اختلاف کرده‌اند[22].

[معاویه س و جایگاهش در خلافت ابوبکر و عمر ب]

9- و اما معاویه: پس عمر او را والی همه شامات نمود و عثمان نیز به او اقرار و اعتراف کرد. بلکه می‌توان گفت که او را ابوبکر صدیق س به ولایت رساند. چون برادر معاویه، یزید را ولایت داد، و یزید او را در زمان حیات ابی‌بکر بجای خود نشاند. و عمر بخاطر تعلق معاویه به زمان خلافت ابی‌بکر بر این مسئله اقرار نمود. و عثمان نیز همانند عمر به این ولایت اعتراف کرد. پس به این سلسله بنگرید که چه پیوند سخت و زیبایی دارد، و در آینده هرگز همانند آن را نخواهید یافت[23].

[امارت دادن به عبدالله بن عامر بن کریز]

10- و اما عبدالله بن کریز را ولایت داد همانگونه که می‌گوید چون نسبت پدری و مادری بسیار کرمی دارد[24].

[امارت دادن به ولید ابن عقبه]

11- و اما ولایت دادن به ولیدابن عقبه. مردم بر اساس فساد نیتی که دارند قبل از حسنات، اول بسوی سیئات می‌شتابند. آنان با تمسک به افترا گفتند: او را به همان خاطر که خودش گفته بود ولایت داد. او گفت: «او را بخاطر اینکه برادر من است، ولایت نداد‌ه‌ام،[25] بلکه او را بخاطر اینکه فرزند ام حکیم البیضاء عمه رسول خدا و توأم (دوقلوی) پدرش می‌شود، ولایت داده‌ام. و بیان این مسئله را ذکر خواهیم کرد[26]. و باید دانست که امر ولایت، اجتهاد است،[27] و می‌دانیم که عمر، سعدبن ابی‌وقاص را عزل نموده، و از او جوانتر را بر سر کار گمارد[28].

[مروان بن الحکم و ولید بن عقبه]

12- و اما این سخن آنان در مورد مروان و ولید صحتی ندارد، و آنان را فاسق خواندن، فاسق بودن خود گوینده را می‌ترساند.

مروان مردی عادل، و نزد صحابه، تابعین، و فقهای مسلمانان از بزرگان امت می‌باشد. از صحابه، سهل بن سعد الساعدی از او حدیث روایت کرده است. و اما تابعین از نظر سِنّی یاران او بشمار می‌روند، گر چه نزد بعضی از علماء به نام صحابی نیز شناخته می‌شود[29]. و نیز از فقهای سرزمین‌های مختلف، همه او را تعظیم نموده و فتاوی و روایات او را اعتبار می‌نهند. و اما مورخین و ادیبان سفیه، به اندازه عقل پوچ خود، سخن پوچ می‌گویند[30].

و اما در مورد ولید، برخی از مفسران روایت کرده‌اند که خداوند او را فاسق لقب داده‌ است، آنجا که می‌گویند:

﴿إِن جَآءَكُمۡ فَاسِقُۢ بِنَبَإٖ فَتَبَيَّنُوٓاْ أَن تُصِيبُواْ قَوۡمَۢا بِجَهَٰلَةٖ [الحجرات: 6].

آنان می‌گویند که این آیه در مورد او نازل شده است. یعنی هنگامی که رسول خدا ج او را بسوی بنی‌المصطلق فرستاد، و او باز آمده، خبر داد که آنان مرتد شده‌اند. در نتیجه رسول خدا ج خالد‌بن ولید را برای بار دوم نزد آنان فرستاد و معلوم شد که سخن ارتداد آنان باطل می‌باشد. و بسیاری نیز در او اختلاف کرده‌اند. بعضی می‌گویند: این در همین واقعه نازل شده است، و برخی نیز می‌گویند، این آیه در علی و ولید در جای دیگری نازل شده است[31].

و نیز گفته شده است که: در روز فتح، ولید همراه دیگر بچه‌ها نزد رسول خدا ج برده شد و ایشان ج سر همه آنان را مسح نموده و برای آنان طلب برکت نمودند، بجز ولید. که در این مورد ولید می‌گوید: «بر سر من خلوق (نوعی طیب که اکثر اجزاء آن زعفران است) بود و ایشان ج از اینکه سر من را مسح کند، امتناع ورزید». پس آیا کسی که در این سن باشد را برای گرفتن این چنین خبر مهمی می‌فرستند؟[32].

پس با وجود این اختلاف، این حدیث بی‌ارزش می‌شود. و چگونه می‌توان این چنین مردی را فاسق خواند؟ حال آنکه از اصحاب محمد ج نیز باشد.

و اما حد او در مورد خمر. پس می‌دانیم که عُمَرْ، «قدامه بن مظعون» را نیز حد زد، حال آنکه او امیر بود، و او را عزل نمود [و گفته شده است که بعداً با او مصالحه نمود][33]. و گناهی که بعد از آن توبه صورت گرفته باشد، وصف عدالت را از شخصی زایل نمی‌کند[34].

و به عثمان گفتند: تو ولید را به امارت رسانده‌ای چون او از سوی مادرت اروی بنت کریز ابن ربیعه بن حبیب بن عبد شمس برادر تو است. و او جواب داد: «بلکه او پسر عمه رسول خدا ج است. او پسر ام حکیم البیضاء جده عثمان و جده ولید از سوی مادرشان اروی است. و ام حکیم خواهر دوقلوی عبدالله پدر رسول خدا ج می‌باشد.

و چه عیبی دارد که شخصی برادرش و یا خویشش را امارت دهد[35].

[آنچه عثمان س و افراد قبل از وی در مورد خمس از خمس و زمین‌های غنیمت‌گرفته‌شده انجام داد]

13- و اما اینکه عثمان س خُمس آفریقا را به یک نفر داده باشد، پس سخن درستی نیست[36]. چون امام مالک و جماعتی دیگر بر اینند که امام می‌تواند در مورد خمس رأی داده و تصمیم بگیرد، و آنچه اجتهادش حکم کند انجام دهد. و نیز می‌تواند همه را به یک نفر بدهد، که در مورد آن در مواضع دیگر سخن گفته‌ایم[37].

[اتهام کتک زدن و از منبر رسول الله ج بالا رفتن و اتهامات دیگر]

14- و اما قول آنان که می‌گویند که او با عصا کتک می‌زد، پس این سخن را از هیچکس نشنیده‌ایم و باطل و تزویری بیش نیست.

15- و اما اینکه او بر منبر، از رسول خدا ج یک پله بالاتر رفت. این سخن را از کسی که کمی تقوی در دل داشته باشد نشنیده‌ام. و این سخن شایعه منکری بیش نیست. و علمای ما می‌گویند: و حتی اگر این سخن درست باشد، این مسئله باعث نخواهد گردید که خون او را بریزند. و نیز بعید نیست که بالا رفتن بر منبر حق باشد و اجازه آن داده شده باشد، و یا اینکه سببی باعث گردد که این عمل انجام شود، تا جایی که صحابه آن را انکار نکنند. و اگر این سخن درست نباشد، پس دیگر حرفی بر جای نمی‌ماند[38].

16- و اما در مورد شکست او در روز حنین، و فرارش در روز اُحُد، و غیبت او از بَدْر و بیعت رضوان، پس عبدالله بن عمر بخوبی مسائل را در مورد بیعت رضوان و بدر و احد بیان نموده است. و اما در روز حنین بجز اندک نفری، کس دیگری با رسول خدا ج باقی نماند. و اما در مورد آنانکه باقی مانده و آنانکه رفتند، بجز اقوالی گوناگون، خبر صحیحی در دست نیست. و یکی از اقوال این است که بجز عموی او عباس و پسرانش عبدالله و قثم کس دیگری نزد او نماند. و این مسئله‌ای بود که همه صحابه در آن شرکت داشتند و خداوند آنان را عفو نموده رسول او ج آنها را بخشیده است. پس شایسته و جایز نیست که امری که خداوند آن را عفو و رسول او از آن گذشته‌اند ذکر نمود. بخاری در صحیحش می‌گوید: مردی نزد ابن عمر آمده و از او در مورد عثمان سؤال کرد. ابن عمر محاسن و اعمال شایسته عثمان را بر شمرده و از آن مرد پرسید: شاید این کلام تو را ناراحت می‌کند؟ و مرد جواب داد: آری. و ابن عمر گفت: بخواهی و نخواهی حقیت همین است و باید آن را با دلت قبول کنی. آنگاه آن مرد در مورد علی پرسید، و ابن عمر محاسن و اعمال شایسته علی را بر شمرده و گفت: آن خانه علی است که در میان خانه‌های نبی ج قرار دارد. و آنگاه پرسید: شاید این کلام تو را ناراحت می‌کند؟ و مرد جواب داد: آری. و ابن عمر گفت: بخواهی یا نخواهی حقیقت همین است و باید آن را با دلت قبول کنی. برو و بر اعمال خویش بیفزا.

و نیز بخاری از حدیث عثمان بن عبدالله بن وهب می‌گوید: مردی از اهالی مصر که برای حج آمده بود، جماعتی را دید که نشسته‌اند و پرسید: اینان کیستند؟ به او جواب دادند: اینان قریش‌اند.

و مردی پرسید: سرور آنان کیست؟ به او گفتند: عبدالله بن عمر. مرد نزد او رفته و گفت: یا ابن عمر، از تو سؤال دارم که می‌خواهم به من جواب بدهی.آیا می‌دانی که عثمان روز احد فرارکرده باشد؟ و ابن عمر جواب داد: آری. و مرد پرسید: آیا می‌دانی که او از بدر غایب شده باشد؟ و ابن عمر جواب داد: آری. و مرد گفت: الله‌اکبر. ابن عمر که تعجب آن مرد را دید، به او گفت: بیا تا امور را برایت روشن کنم. و اما در مورد فرار روز احد، پس شهادت می‌دهم که خداوند آن را بخشیده است. و اما در مورد غیبت او از بَدْر، پس باید بدانی که او از دختر رسول خدا ج پرستاری می‌کرد چون دختر رسول خدا (همسر عثمان) بیمار بوده و رسول خدا ج به او گفت: بمان و از او پرستاری کن، و اجر، و همچنین سهم شخصی که در بدر حاضر شده است را خواهی برد[39].

و اما در مورد غیبت او از بیعت رضوان، پس باید بدانیم که اگر در مکه کسی عزیزتر از عثمان یافت می‌شد، رسول خدا ج بجای عثمان او را می‌فرستاد. ایشان ج عثمان را به مکه فرستادند و بیعت رضوان، پس از رفتن عثمان به مکه انجام گرفت[40]. پس رسول خدا ج به دست راست خویش اشاره نموده و گفتند: «این دست عثمان است». و با دست دیگرش آن را گرفته و فرمودند: «این نیز بیعت عثمان». و آنگاه ابن عمر رو به آن مرد نموده و به او گفت: پس اکنون این توشه را نیز با خود ببر»[41].

[اتهام امتناع وی از قصاص عبیدالله بن عمر بن الخطاب بخاطر کشتن هرمزان]

17- و اما امتناع وی از قتل عبیدالله بن عمر بن الخطاب که هرمزان را کشته بود، پس کلامی باطل بیشتر نیست[42]. و اگر عثمان اینکار را نکرده بود، صحابه بر این بودند که در ابتدای امر اینکار را بکنند[43].

و گفته شده است که: هرمزان در قتل عمر کوشیده بود، و خنجر را او حمل نموده و آن را در زیر لباس او دیده بودند[44]. و عبیدالله در زمانی هرمزان را کشت که هنوز عثمان به ولایت نرسیده بود. و شاید عثمان بخاطر مسائلی که از حال و رفتار هرمزان برایش روشن شده بود، به عبیدالله حق نمی‌داد که هرمزان را بکشد[45]. و همچنین هیچ صاحب حقی از او نخواست که او را بکشد. پس چگونه درست است که با وجود این همه امور، به سؤالی پاسخ داد که اصلاً درست نیست؟

[پژوهش علمی در مورد نوشته‌ای منسوب به عثمان س و ماجرای فتنه‌گران]

18- و اینکه می‌گویند: نوشته‌ای با یکی از کارکنان او پیدا شد و هیچکس نگفته است که او از کارکنان او بوده است[46] - که به سعد بن ابی‌سرح نوشته بود که کسانی که نام آنان در این رساله آمده است را به قتل برساند[47]. و عثمان به آنان جواب داد که: بر شما است که برای این سخنتان دو شاهد بیاورید، و گرنه من قسم می‌خورم که نه این نامه را نوشته‌ام و نه به چیزی امر داده‌ام[48].

و همه می‌دانیم که ممکن است از زبان کسی سخن‌ها گفته شده، و یا خط کسی را جعل نموده، و حتی خاتم و مهر او را تزویر کنند[49].

و به او گفتند: مروان را به ما تسلیم کن. و او جواب داد: این کار را هرگز نخواهم کرد. و اگر او را تسلیم کرده بود، دست به ظلم زده بود[50]. و آنان فقط حق داشتند که حق خود را بر علیه مروان و دیگران از عثمان مطالبه کند. و هر چه به ثبوت می‌رسید، عثمان بر طبق آن مجری حق بوده و برای صاحب حق، حق را مطالبه می‌‌کرد. و اگر به سابقه و فضل و مکانت عثمان بنگریم، هرگز از او چیزی نخواهیم دید که باعث شود او را خلع کنند، چه رسدبه اینکه او را بقتل برسانند!.

و بهترین کلامی که می‌توان در مورد او گفت این است که: قومی از حقد ‌ورزان بسوی او رفتند. آنان کسانی بودند که یا چیزی را آرزو داشتند و به آن نرسیده بودند، و یا حسدی در دل داشته و آن را اینگونه بروز دادند، و یا اینکه قِلّت دین و ضعف یقین آنان را به اینجا کشانید، و یا اینکه عجله داشتند و می‌خواستند زود به همه چیز برسند[51]. و اگر به این قوم بنگری خواهی دید که این اوصاف، با توجه به پستی منزلت و بطلان امرشان همانان را شایسته است[52]. ریاست آنان را غافقی المصری بعهده داشت[53]، و کنایه بن بشر التجیببی[54]، سودان ابن حمران[55]، عبدالله بن بدیل بن ورقاء الخزاعی[56]، و حکیم بن جبله از اهالی بصره[57]، و مالک بن الحارث بن الاشتر[58] او را همراهی می‌‌کردند. پس ببینیم، طائفه‌ای که اینان سران آنان باشند، دنباله روان آنان چه کسانی خواهند بود؟!.

[رفتن فتنه‌گران به شام نزد معاویه س و عبد الرحمن بن خالد بن ولید و برخورد آن دو با آنها]

آنان فتنه و شورش برپا کردند و عثمان با تمسک به اجتهاد خویش آنها را اخراج کرد. در نتیجه آنان بهمراه جماعت خویش نزد معاویه رفتند[59]. معاویه آنان را بخاطر فسادشان و هتک حرمت امت، به تقوای خداوند نصیحت کرد[60]. و حتی روایت می‌شود که روزی صعصعه بن صوحان به معاویه گفت: «چقدر برای ما از قریش حرف می‌زنی؟ پس بدان در آنروزهایی که قریش تجارت می‌کرد، اقوام عرب از تیغ شمشیر خویش نان می‌خوردند». و معاویه به او جواب می‌دهد: «وای بر تو. من اسلام را به تو یادآوری می‌کنم، و تو جاهلیت را به یاد من می‌آوری؟ خداوند کسانی که همانند شما را بدور امیرالمؤمنین جمع کردند، زشت سازد. چون شما نفع و یا ضرری ندارید. از اینجا بیرون بروید».

و ابن الکوا روزی معاویه را از اهل فتنه و دسیسه‌های آنان در همه گوشه و کنار مملکت آگاه می‌کند»[61] و آنگاه به عثمان نامه نوشته و او را از این مسئله آگاه می‌کند.

او همه این اشخاص را نزد معاویه می‌‌فرستد. و معاویه آنان را اخراج می‌کند[62]. و آنگاه نزد عبدالرحمن بن خالدبن ولید رفتند[63]. او آنان را به زندان انداخت، و آنان را توبیخ نموده و به آنان گفت: آنچه به معاویه می‌گفتید، به من نیز بگوئید[64] و زندگی را بر آنان تنگ کرده و آنان را با ذلت پشت سر خویش براه می‌برد تا اینکه پس از یکسال توبه کردند[65]. و آنگاه به عثمان نامه نوشته و خبر آنان را به او داد. و عثمان به او نوشت که آنان را نزد من بفرست. پس هنگامی که نزد عثمان آمدند، توبه خود را تجدید کردند و بر صدق کلام خویش قسم خوردند، و از آنچه به آنان نسبت داده شده بود تبرئه جستند[66]. عثمان به آنان اختیار داد که انتخاب کنند، به کجا می‌خواهند بروند. پس هر کدام از آنان جایی را انتخاب کرد: کوفه، بصره، و مصر. پس آنان را به این بلاد فرستاد. اما هنوز در این اماکن استقرار نیافته بودند که دست به شورش زده و جمعی نیز به آنان پیوستند[67].

[رفتن فتنه‌گران به مدینه و گفتگو با عثمان س و برگشت از مدینه]

کسانی که بسوی عثمان رفتند، از این قرار بودند: عبدالرحمن بن عدس البلوای رئیس اهل مصر[68]، حکیم بن جبله رئیس اهل بصره[69]، و الاشتر مالک بن الحارث النخعی ریاست اهل کوفه را به عهده داشتند[70]. آنان در هلال ذی‌القعده سال 35 هجری وارد مدینه شدند[71]. عثمان از آنان استقبال کرد. آنان به او گفتند: قرآن را بیاور. و او گفت قرآن را بیاورند. آنگاه به او گفتند: سوره یونس را باز کن و بخوان. عثمان شروع به خواندن کردن تا هنگامی که به این آیه رسید: ﴿ءَآللَّهُ أَذِنَ لَكُمۡۖ أَمۡ عَلَى ٱللَّهِ تَفۡتَرُونَ ٥٩ [یونس: 59]. آنگاه به او گفتند همینجا بس است. و از او پرسیدند: آنچه را که تو بر «حمی» افزوده‌ای، آیا خداوند به تو اجازه داده است، یا اینکه بر خداوند افترا می‌زنی؟ او جواب داد که این آیه اصلاً در مورد چیز دیگری نازل شده است، و حتی عمر نیز حمی‌ گرفت، و مقدار شتران زیاد شد، و من نیز بر مقدار حمی افزودم.

آنان بهمینگونه از او سؤال می‌کردند، و عثمان در جواب‌هایش بر آنها غالب بود، تا اینکه به آنان گفت: شما چه می‌خواهید؟ پس آنان میثاق نامه‌ای نوشته، و در آن پنج و یا شش بند وجود داشت: تبعید‌شدگان باید باز گردند، به اشخاص محروم باید اعطا شود، فییء در اختیار همه قرار بگیرد، در تقسیمات عدل بکار رود، و از افراد دارای امانت و قوّت استفاده شود.

و او نیز از آنان پیمان گرفت که با جماعت مخالفت نکنند، و جماعتی را پراکنده نکنند. و آنگاه همه راضی بازگشتند[72]. و نیز گفته می‌شود که علی را بسوی آنان فرستاد، پس به پنج بند فوق الذکر راضی شده و باز گشتند.

[یورش فتنه‌گران بر مدینه و محاصره کردن عثمان س]

و در هنگامی که آنان در حال بازگشت بودند، سوارکاری چندین بار متوالی از کنار مصریان می‌گذرد و خود را به آنان عرضه می‌کند[73]. مصریان نیز پس از دیدن این همه رفت و آمد، او را گرفته و از او می‌پرسند که جریان چیست؟ و او می‌گوید که من فرستاده امیرالمؤمنین عثمان بسوی عاملش در مصر می‌باشم[74]. آنان او را می‌گیرند و نزد او نامه‌ای می‌یابند که توسط عثمان و به مُهر او برای عامِلش در مصر نوشته شده و از او خواسته است که هنگام رسیدن این افراد به مصر، آنان را کشته و دست و پایشان را ببرد[75]. آنان آنگاه بسوی مدینه بازگشتند[76]. و نزد علی آمده و به او گفتند: «آیا دیدی که این دشمن خدا در مورد ما اینگونه نامه نوشته است؟ و به این صورت خون او حلال شده است. پس بلند شو وبا ما بیا تا نزد او برویم». و علی جواب داد: «بخدا سوگند که با شما نخواهم آمد». به او گفتند: پس چرا به ما نوشته‌ای که بازگردیم؟» و علی جواب می‌دهد: «بخدا قسم که من نامه‌ای به شما ننوشته‌ام». پس همه به یکدیگر نگاهی کردند و آنگاه علی از مدینه خارج شد[77].

آنان آنگاه بسوی عثمان رفتند و به او گفتند: تو این نامه را درباره ما نوشته‌ای. و عثمان به آنان گفت: بر شما است که دو شاهد از مسلمانان آورده، و یا اینکه دلیلی عرضه کنید. آنان این مسئله را از او قبول نکردند[78] و عهد او را نقض کرده[79] و او را محاصره کردند.

و نیز روایت شده است که اشتر نزد عثمان رفته و به او می‌گوید: قوم از تو می‌خواهند که یا خود را خلع کنی، و یا از خود قصاص بگیری، و یا اینکه آنان تو را بکشند. و عثمان جواب داد: اما اینکه خلع شوم، پس هرگز امت محمد ج را بحال خود رها نخواهم کرد. و اما اینکه از خود قصاص بگیرم، پس دو یار قبل از من از خودشان قصاص نگرفتند که من بگیرم، و بدن من نیز این تحمل را ندارد[80].

و نیز روایت می‌شود که مردی به او گفت: نذر کرده‌ام که خون تو را بریزم. و عثمان به او گفت: به پهلوی من زخم وارد کن. و او با شمشیر خود به پهلوی او ضربه وارد کرده و از آن خون جاری شد. و سپس آنمرد بر مرکب خویش سوار شده و آنجا را ترک کرد[81].

[سخنان ابن عمر ب به عثمان س]

و ابن عمر بر او وارد شد، و عثمان به او گفت: ببین که اینها چه می‌گویند. آنان می‌‌گویند: یا اینکه از خلافت کناره‌گیری کن، و یا اینکه تو را بقتل می‌رسانم. و ابن عمر به او گفت: آیا تو در این دنیا جاوید خواهی ماند؟ و عثمان جواب داد: نه. ابن عمر باز پرسید: آیا مسئله بالاتر از این است که تو را می‌کشند؟ و عثمان گفت: نه. ابن عمر پرسید: آیا آنان مالک جهنم و بهشت می‌باشند؟ و عثمان جواب داد: نه. و ابن عمر گفت: پس هرگز پیراهن خلافتی را که خداوند تو را به آن پوشانیده است، از تن خویش بدر میاور. چون در این صورت مسئله صورت رسم و سنتی در می‌آید، و مردم همینکه از خلیفه خویش سیر شدند، یا او را خلع کرده، و یا او راخواهند کشت[82].

[عثمان س با بیان کار‌های خود در راه اسلام از خود دفاع می‌کند]

عثمان با آنان صحبت کرد، و با تمسک به حدیث صحیح برای آنان در مورد بنیان مسجد، حفر بئر (چاه) رومه، و نیز سخن رسول خدا در مورد لرزیدن کوه احد[83] حجّت و دلیل آورده که همه آنان به گفته‌های او اقرار و اعتراف کردند. و به ثبوت رسیده است که عثمان از بالای خانه آنان را مخاطب قرار داده و گفت: آیا دو پسر محدوج در میان شما هستند؟ شما را بخدا از شما دو نفر می‌پرسم، آیا می‌دانید که عمر گفته بود: ربیعه فاجر و یا غادر است، و من حقوق آنان، و حقوق قومی که از فاصله یک ماه آمده‌اند را با هم برابر نخواهم کرد؟ و من در یک غزوه به آنان پانصد افزودم، تا اینکه آنها را به پای دیگری رسانیدم. گفتند: آری.

عثمان گفت: شما را بخدا می‌خواهم بیادتان بیاورم که، آیا شما نبودید که نزد من آمده و گفتید: ... اشعث بن قیس را برکنار کن. و من او را برکنار کرده و شما را بجای او گذاشتم؟ گفتند: آری.

عثمان گفت: خداوندا، اینها نیکیهای مرا کفران کردند، و نعمت من را تبدیل کردند. خداوندا، آنان را هرگز از امامشان راضی مگردان، و نیز هرگز امامی را از آنان راضی مگردان.

[موضعگیری عثمان س در دفاع از خود یا تسلیم شدن به تقدیر خداوند و آخرین لحظات زندگی‌اش]

و نیز روایت می‌شود که عبدالله بن عامر بن ربیعه می‌گوید: با عثمان در خانه‌اش بودیم، و عثمان گفت: به همه کسانی که از اوامر من اطاعت می‌کنند می‌گویم که سلاحهای خود را زمین گذارده و به آن دست نبرند[84]. و آنگاه رو به ابن عمر کرده و گفت: ای ابن عمر ابن عمر شمشیر خویش را بهمراه داشت برو و این مسئله را به مردم بگو[85]. پس ابن عمر از خانه خارج شد، و شورشگران به خانه ریختند و او را کشتند[86].

و زید بن ثابت نزد او آمده و به او گفت: انصار در نزد در خانه تو ایستاده‌اند و فقط منتظرند که تو به آنان اجازه بدهی و می‌گویند: اگر عثمان اجازه بدهد، ما دو بار انصار خداوند خواهیم گشت. و عثمان جواب داد: من به این مسئله احتیاجی ندارم. به آنان بگوئید که اینجا را ترک کنند[87]. و ابوهریره به او گفت: امروز جنگ و قتال در جوار تو بسیار زیبا است. و عثمان به او گفت: بر گردن تو عهد گذاشتم که از اینجا بیرون بروی[88]. و حسن بن علی از آخرین کسانی بود که از نزد عثمان بیرون رفت. چون حسن و حسین، ابن عمر، ابن الزبیر و مروان نزد او آمده بودند، و عثمان بر آنان تأکید کرد که اسلحه خود را بر زمین گذاشته، از خانه بیرون رفته، و در خانه‌های خویش بمانند.

پس ابن الزبیر و مروان به او گفتند: ما تصمیم گرفته‌ایم که از جای خویش تکان نخوریم. و آنگاه عثمان در را گشود و شورشگران به خانه ریخته و او را کشتند، که این مسئله بر طبق صحیحترین اقوال است. و آنگاه «المرء الأسود» (مرد سیاه) او را کشت[89].

و نیز گفته شده است که پسر ابی‌بکر ریش او را گرفت و رومان او را کشت. و نیز گفته شده است که مردی از اهالی مصر که «حمار» نام داشت او را کشت[90]. و قطره‌ای از خون او بر این کلمه قرآن که: ﴿فَسَيَكۡفِيكَهُمُ ٱللَّهُ - (معنی): «خداوند تو را از آنان کفایت می‌کند». چکید. و این بهترین اقوالی است که در این مورد نقل شده است.[91] و نیز از عایشه روایت شده است که گفت: «از اینکه شما را شلاق می‌زدند خشمگین شدم، تا اینکه هنگامی که او را رها کردید همانند طلای خالص و بی‌غش، بود. و او را با انگشتان خود شستید و او را رها کردید هنگامی که همانند لباسی پاک و از آلودگی زدوده شده بود، و آنگاه او را کشتید»[92].

مسروق (که یکی از علمای تابعین است) می‌گوید: به عایشه گفتم: «این کار تو است که به مردم نامه نوشتی و آنان را ترغیب کردی تا بر علیه عثمان خروج کنند». و عایشه جواب داد: «به خداوندی که مؤمنان به او ایمان آورده، و کافران به او کفر ورزیده‌اند، هرگز به کسی نامه‌ای ننوشته‌ام». أعمش می‌گوید: در نتیجه همه می‌گفتند که کسی نامه‌ها را از سوی او جعل و تزویر کرده است[93].

و نیز روایت شده است که بجز اسب‌سواران اهل مصر کسی دیگری او را نکشته است.

قاضی ابوبکر (نویسنده کتاب) می‌گوید: این سخنان بهترین سخنانی است که در این باب روایت شده است. و با توجه به این سخنان مشخص می‌شود که هیچکدام از صحابه به او هجوم نیاوردند، و نیز از کمک به او دریغ نکردند. و اگر از آنان یاری می‌جست، حتماً بیست‌ هزار نفر یا بیشتر اهالی مدینه بر چهار هزار نفر بیگانه پیروز می‌شدند. اما عثمان س خودش این راه را انتخاب کرد[94].

[حکم فقهی موضعگیری عثمان س، تسلیم شدن یا دفاع از خود]

و علماء در مورد کسی که به همانند فتنه عثمان دچار شده باشد اختلاف دارند که آیا باید خود را تسلیم کند، و یا اینکه کمک خواسته و مبارزه کند؟[95] و برخی نیز مجاز دانسته‌اند که شخص به عمل عثمان و وصیت نبی ج در هنگام بروز فتنه اقتدا کرده و تسلیم شود[96].

قاضی ابوبکر س می‌گوید: عثمان یک روز قبل از شهادتش فرمود: من میان مردم حکم کردم، و آنان را به ملازمت نماز، و امر به معروف و نهی از منکر دعوت می‌کردم، تا جایی که در زمین منکری نمی‌یافتی. و این سخنان و اعمال، اهل فجور را ناراحت کرد و اهل فسق را به بلا افکند.

پس بر ضد من ندا داده و همه را بر علیه من بسیج کردند و به من هجوم آوردند. پس من نیز به امر خداوند تسلیم شدم، و همه کسانی را که در حوالی من بودند دستور دادم که از خانه من دفاع نکنند. و خود من نیز به پشت‌بام خانه رفتم. آنان بر علیه من طغیان کردند، و من آنشب را بدون خانه‌ام بسر بردم، و اگر از حسن تقدیر نبود در آنروز کشته می‌شدم.

و آنچه مرا به اینکار واداشت، این مسئله بود: وصیت نبی ج که در مورد آن سخن گفتیم. و سوء پیشآمد و سوء گفتار که رسول خدا ج با تمسک به وحی از آن اجتناب نمودند[97]. چون نمی‌خواستم آنان که غائب بودند، و حتی آنانکه بهمراه طاغیان می‌خواستند به من حمله کنند بگویند که: «مردم برای کمک به او، گرد او شدند، و او باعث شد خون آنان ریخته شود».

و همه امر عثمان سنت و سیرتی است که بر آن مهر صحت زده‌اند. چون او با تمسک به خبر صادق (رسول خدا ج) می‌دانست که کشته خواهد شد، و ایشان ج او را پس از بلوایی که گریبانگیر وی خواهد شد، به بهشت وعده داده بودند، و به عثمان گفته بود که او شهید است.

و نیز روایت است که رسول خدا ج در خواب به عثمان گفته بود: «اگر بخواهی تو را یاری خواهیم داد، یا اینکه امشب در نزد ما شام بخور»[98].

و گزافه‌گویان و جاهلان کارشان به آنجا کشید که گفتند: بزرگان صحابه بر ضد عثمان جبهه گرفتند، و از اموری که برای او اتفاق می‌افتاد راضی بودند. و نیز کتابی از خود درست کردند که آکنده از قطعات ادبی و فصاحت بود و آن را به علی نسبت دادند، تا بدینوسیله در قلوب مسلمانان نسبت به سَلَف خویش و نیز خلفای راشدین کینه ایجاد کنند[99].

قاضی ابوبکر س می‌گوید: و آنچه باید دانست این است که عثمان مظلوم بود. و به او تهمت‌هایی زدند که هیچ پایه و اساسی نداشت. و اینکه دست صحابه از خون او پاک بود، و آنان بر طبق اراده خود عثمان رفتار کردند و تسلیم اراده او گشتند.

[کسانی که تا آخرین لحظات از عثمان س دفاع کردند]

و نیز به ثبت رسیده است که علاوه بر آنچه گفته شد عبدالله بن زبیر به عثمان گفت: «این عده از ما که در این خانه با تو می‌باشیم، همگی دارای بینشی صحیح بوده و خداوند کمتر از این عده را با این بینش و نیّت پیروزی خواهد بخشید. پس به ما اجازه بده تا از تو دفاع کنیم». و عثمان به او جواب داد: خداوند را خوش نمی‌آید که کسی بخاطر من خون خویش را بریزد[100] و نیز سلیط‌بن ابی‌سلیط گفت: عثمان ما را از قتال با آنان منع نمود. و اگر او به ما اجازه قتال می‌داد آنان را از أقطار مدینه بیرون می‌راندیم.

عبدالله بن عامر بن ربیعه می‌گوید: با عثمان در خانه‌اش بودیم، و عثمان گفت: به همه کسانی که از اوامر من اطاعت می‌کنند می‌گویم که سلاحهای خود را زمین گذارده و به آن دست نبرند. چون بهترین شما کسی است که دست به سلاح نبرد[101]. و به ثبت رسیده است که حسن و حسین و ابن الزبیر و ابن عمر و مروان اسلحه بدست جهت دفاع از عثمان وارد خانه او شدند. و عثمان به آنان گفت: شما را بر این عهد ملزم می‌کنم که بازگشته، اسلحه خود را زمین گذاشته، و در خانه‌های خویش بنشینید[102].

و هنگامی که قضا و قدر خداوندی بدینگونه انجام پذیرفت، قلم حق خداوندی بر این بود که مردم را بحال خود وانگذارد. چون آنان محتاج خلیفه‌ای بودند تا به امور آنان بنگرد.




[1]- همانگونه که خواهید دید، مؤلف با دلیل و برهان همه این اتهامات را یکی پس از دیگری رد خواهد کرد. (خ)

[2]- عبدالله بن مسعود در مورد بیعت با عثمان می‌گوید: «با بهترینمان بیعت کردیم، و در این بیعت هرگز متردد نشدیم». و در جای دیگری: «والاترین را به ولایت برگزیدیم و هرگز متردد نشدیم».‌

و در زمان ولایت عثمان، ابن مسعود والی عمر بر اموال کوفه بود. و نیز سعد بن ابی وقاص ولایت نماز و جنگ آن منطقه را بر عهده داشت. سعد و ابن مسعود بر سر پولی که سعد قرض کرده بود و در مورد آن توضیح خواهیم داد با هم اختلاف کردند. در نتیجه عثمان سعد را عزل نموده وابن مسعود را بکار خویش باقی گذاشت. پس تا به اینجا هیچ اختلافی میان ابن مسعود و خلیفه‌اش یعنی عثمان وجود ندارد. اما هنگامی که عثمان تصمیم گرفت که در همه عالم اسلامی قرآن واحدی را تعمیم دهد تا اصحاب رسول خدا ج را بدور هم جمع کرده و این قرآن همان قرآنی باشد که قبل از وفات رسول خدا ج بر وی عرضه شده بود، ابن مسعود میل داشت که امر نگارش مصحف به وی واگذار شود. و نیز امیدش به این بود که قرآنی را که در گذشته شروع به نوشتن آن کرده بود، نزد خودش باقی بماند. رأی عثمان به دو علت بر خلاف میل و رغبت ابن مسعود بود:

چون اولاً او زید بن ثابت را برای نگاشتن قرآن واحد و یگانه انتخاب کرد. و این عمل او به این دلیل بود که قبلاً ابوبکر و عمر، در زمان خلافت ابوبکر او را برای انجام اینکار انتخاب کرده بودند. بلکه می‌توان گفت که ابوبکر و عمر، زیدبن ثابت را در ابتدای امر انتخاب کرده بودند. چون آخرین باری که قبل از وفات رسول خدا ج قرآن بر وی عرضه شد، توسط همین زید بن ثابت بود که قرآن را از حفظ برای ایشان خوانده بود. در نتیجه می‌توان گفت که عثمان در این مسئله کاملاً بر حق بود. حال آنکه عثمان نیز همانند بقیه صحابه مکانت ابن مسعود را دانسته و از علم و صداقت ایمانش بخوبی آگاه بود.

و ثانیاً، عقیده عثمان مبنی بر از بین بردن قرآن‌های دیگر که نزد مسلمانان بوده، و قرآن ابن مسعود نیز جزو این قرآنها بود، درست بود. چون نگارش قرآن بر یک سبک و به بهترین وجهی که بشر قادر به انجام آن است به اتفاق آراء صحابه از بهترین اعمال عثمان بشمار می‌رود. و اکثریت صحابه در همه این امور با عثمان موافق، و مخالف ابن مسعود بودند (در این مورد می‌توان به کتاب منهاج السنه نوشته شیخ الاسلام ابن تیمیه ج3:ص 191-192 مراجعه نمود). و جالب این است که عثمان هرگز ابن مسعود را کتک نزده و عطای خود را از وی منع نکرد. بلکه همواره او را قدردانی می‌کرد. همانگونه که ابن مسعود همواره در طاعت امامی که با او بیعت کرده بود (عثمان) و او را بهترین مسلمانان می‌پنداشت باقی ماند. (خ)

[3]- طبری از سعید بن مسیب نقل می‌کند که: میان عمار و عباس بن عتبه بن ابی لهب اختلافی وجود داشت، و این اختلاف عثمان را مجبور ساخت تا آنان را با زدن ادب نماید. پس بگذارید بگویم: این عمل عثمان همان عملی است که هر ولی امری، چه قبل از عثمان و چه بعد از عثمان در چنین حالاتی انجام می‌دهد. مثلاً در مقام یادآوری، عمر بسیاری همانند عمار و بهتر از عمار را به علت افعال ناشایسته کتک زده بود، که ولایت او بر مسلمانان او را از این حق برخوردار کرده بود. و هنگامی که سبأیون حرکت و جنبش شایعه‌پراکنی را تنظیم کردند، و شروع به ارسال اخبار دروغ و کاذب از این شهر به آن شهر نمودند، صحابه با عثمان به مشورت پرداخته و از او خواستند تا اشخاصی مورد اطمینان را در شهرها پراکنده سازد تا حقیقت احوال آن شهرها را به او گزارش دهند. عثمان، مسئله‌ای را که از عمار سر زده بود نادیده گرفت و فراموش کرد. و او را به مصر فرستاد تا عمار شخص مورد اطمینان او در مصر باشد. او در مصر درنگ نمود و سبأیون به گِرد او جمع شدند تا او را بسوی خود گرایش دهند. در نتیجه عثمان از این مسئله آگاه شده و او را با اکرام به مدینه باز گرداند. و هنگامی که عمار بر عثمان وارد شد، او را مورد عتاب قرار داده و همانگونه که ابن عساکر در تاریخ دمشق ذکر می‌کند به او گفت: «ای اباالیقظان، به ابن ابی‌لهب تهمت زدی که به تو تهمت زده است ... و هنگامی که [میان شما قضاوت نموده] و حق تو را به تو و حق او را به او دادم، ناراضی و ناراحت شدی. خداوندا، آن مظالمی را که میان من و امت من وجود دارد به تو می‌بخشم. خداوندا من بسوی تو می‌آیم، در حالی که حدود و قوانین تو را در مورد همه به اجرا گذاشته‌ام، و غیر از این هیچ هراسی ندارم. از نزد من بیرون برو ای عمار». و عمار از نزد عثمان بیرون رفت. در نتیجه هنگامی که او عوام را می‌دید، خود را تبرئه می‌ساخت، و هنگامی که با افراد مورد اطمینان که مورد اعتماد او بودند ملاقات می‌کرد به این مسئله اقرار نموده و ندامت و پشیمانی خود را اظهار می‌داشت. پس مردم او را ملاقات نموده و او را ترک گفته و نسبت به وی گره در سینه داشتند. شیخ الاسلام ابن تیمیه در منهاج السنه می‌گوید:

و عثمان از همه کسانی که در مورد آنان سخن گفته‌اند بهتر بود. او از ابن مسعود، عمار، ابی‌ذر، و دیگران از وجوه زیادی بهتر بود. و این سخن را می‌توان بهمراه دلیل و مدرک به اثبات رساند. پس هرگز سخن شخص پایین‌تر را در مورد شخص بالاتر از او از لحاظ مرتبه، نمی‌توان بپای ‌سخن بالاتر در مورد پایین‌تر گذاشت، چه رسد که آن را اولویت هم بدهیم. و همچنین است آنچه را که عمار در مورد عثمان می‌گوید: «عثمان به کفری بدون چون و چرا افتاد». که حسن بن علی و نیز علی این سخن را بر عمار انکار می‌کنند و علی به او می‌گوید: «ای عمار، آیا به خداوندی که عثمان به او ایمان آورده است کفر می‌ورزی؟» و روشن است که شخص مؤمنی که ولی خداوند است ممکن است که اعتقاد به کفر شخص مؤمن دیگری داشته باشد که او نیز ولی خداوند است. ولی این اعتقاد از ایمان هیچکدام از آنان نکاسته و ولایت آنان را نفی نمی‌کند. همانگونه که در صحیح به ثبت رسیده است که اسیدبن حضیر در حضور رسول خدا ج به سعد بن عباده می‌گوید: «تو منافق هستی که از منافقین دیگر دفاع می‌کند». و نیز عمربن الخطاب در مورد حاطب بن ابی بلتعه می‌گوید: «ای رسول خدا، بگذار تا گردن این منافق را بزنم». و رسول خدا ج به او جواب می‌دهد: «او در غزوه بدر حضور داشته است، و چه می‌دانی، چون خداوند به اهل بدر نظر نموده و به آنان گفت هر چه می‌خواهید بکنید چون من شما را بخشیدم». و همه می‌دانیم که عمر و عثمان به درجات بسیار زیادی از عمار و حاطب بن ابی بلتعه بهتر می‌باشند. و از این گذشته، حجت عمر در مورد آنچه به حاطب می‌گوید بسیار بلیغ‌تر از حجت عمار است. و با همه این‌ها، همه آنها از اهالی بهشت می‌باشند. و چگونه می‌توان گفت که عثمان و عمار، حتی با وجود آنچه که به یکدیگر گفته‌اند اهل بهشت نباشند؟ و باید دانست که بسیاری از علما نیز قبول ندارند که عمار این سخنان را گفته باشد ... و آنگاه شیخ الاسلام اضافه می‌کند:

و نهایتاً اینکه اگر گفته شود عثمان، ابن مسعود و عمار را زده است، این مسئله باعث کاسته شدن از شأن هیچکدام از آنان نخواهد شد. چون ما شهادت می‌دهیم که هر سه نفر آنان از اهالی بهشت بوده و از بزرگمان اولیاء خداوند و از  متقیانند. و حتی از ولی خداوند ممکن است که اموری سر بزند که موجب جاری شدن حد شرعی گردد، چه رسد به توبیخ و تعزیر. عمربن خطاب، هنگامی که دید مردم پشت سر ابی بن کعب راه می‌روند، او را کتک زد و گفت: «این ذلتی برای تابع و فتنه‌ای برای متبوع است». پس اگر عثمان آنان را تأدیب کرده باشد، باید گفت که عثمان در مورد این تأدیب بر حق بوده است، چون آنان استحقاق آن را داشته‌اند. و بدینوسیله آنان توبه نموده و توسط این تأدیب و مصیبتهایی که گریبانگیر آن شده‌اند، و همچنین حسنات بزرگشان، گناهانشان پاک شده است. و یا اینکه باید گفت آنان مطلقاً مظلوم بوده‌اند. و در مورد عثمان نیز می‌توان همین سخنان را گفت، چون او از آنان بهتر و برای مغفرت و رحمت و آمرزش مصداقیت بهتر و بیشتری دارد... (خ)

[4]- یعنی این مسئله که عثمان، عمار را بدانگونه کتک زد که شکمش باز شد و ابن مسعود را آنگونه زد که استخوانهایش شکست، بجز دروغ و سخنان باطلی که دشمنان اصحاب رسول خدا ج سر هم کرده‌اند، چیز دیگری نیست. (خ)

[5]- و این مسئله در هنگامی بود که بنوحنیفه بریاست مسیلمه کذاب و به تشویق دشمن خدا رجال ابن عفوه بن نهشل الحنیفی مرتد شدند. در آن جنگ رهبری مسلمانان بدست شمشیر خداوند خالدبن ولید بود. و در این کشت و کشتار، زیدبن الخطاب برادر عمربن الخطاب نیز به شهادت رسید. در این روز حافظان قرآن از صحابه به یگدیگر وصیت کرده و می‌گفتند: ای اصحاب سوره بقر، امروز سحر باطل شد. سخنران انصار و حامل لوای آنان ثابت بن قیس، به خود حنوط و کافور مالید، و کفن به تن کرده و تا وسط ساق خویش را در محل ایستادنش در خاک فرود کرد. تا از آنجا تکان نخورد. و آنقدر در آن موضع جنگید تا به شهادت رسید. و مهاجرین به سالم مولای ابی حذیفه گفتند که: آیا می‌خواهی که ما در جلوی تو بجنگیم؟ و او جواب داد: پس در این صورت، من از بدترین حاملان قرآن هستم. و آنقدر جنگید تا به شهادت رسید. وابوحذیفه نیز اینگونه گفت که: قرآن را با اعمال خود زینت بخشید. و آنقدر جنگید تا اینکه مورد اصابت قرار گرفت. و نیز از کسانی که در آن روز به شهادت رسیدند، حزن ابن ابی‌هب، پدربزرگ سعیدبن المسیب بود. در آن روز مسلمانان شعار «وامحمداه» سر داده بودند. پایداری مسلمانان در آن روز بی‌سابقه بود. تا آن حد که مرتدین مجبور شدند که  به «حدیقه الموت» پناه بردند. و مسیلمه و مردانش در آنجا سنگر گرفتند. در نتیجه براء‌بن مالک گفت که: ای مسلمانان، مرا به داخل این باغ بیاندازید تا در را برای شما باز کنم.پس او را با نیزه‌های خود بلند کرده و از بالای دیوار به درون باغ انداختند. او با نبردی سخت مرتدین را کنار رانده و در را برای مسلمانان باز کرد. و مسلمانان به باغ وارد شدند. او با نبردی بدنبال آن پیروزی برای مسلمانان بود. از کسانی که وارد باغ شدند، ابودجانه، یکی از مجاهدین روز بدر بود که پس از رسیدن به مسیلمه با شمشیر خود او را به قتل رسانید. در آن معرکه پای ابودجانه س شکست و به شهادت رسید. و در کتاب البداية والنهاية نامهای بسیاری از شهدای این روز بزرگ ذکر شده است که بسیاری از آنان از حافظان قرآن بودند. (خ)

[6]- عنایتی که دو بزرگ مرد اسلام، ابوبکر و عمر و پس از آنان عثمان ذوالنورین در جمع‌آوری، تثبیت و توحید رسم و نگارش قرآن بعمل آورند، از بزرگ‌ترین خدمت‌های اسلامی آنان بود که توسط آن خداوند  بر امت اسلامی منت گذارده و این وعده خود را محقق گردانید: ﴿إِنَّا نَحۡنُ نَزَّلۡنَا ٱلذِّكۡرَ وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ ٩ [الحجر: 9].

و پس از آن سه بزرگ مرد، خلافت به علی‌بن ابیطالب رسید که اعمال آنان را تصویب و قدردانی نموده و به قرآن عثمان همراه با رسم و تلاوتش در همه انحای ولایتش اقرار و اعتراف کرد. و بدینگونه بود که اجماع مسلمانان منعقد گشت و همه اینگونه نظر دادند که: آنچه ابوبکر، و عمر و عثمان انجام داده‌اند در زمره بزرگ‌ترین حسنات و خدمت‌های آنان بشمار می‌رود. و حتی برخی از علمای شیعه، این اجماع را از زبان امیرالمؤمنین علی‌بن ابیطالب نقل نموده‌اند. در کتاب «تاریخ القرآن» نوشته «ابی‌عبدالله الزنجانی» (ص 46) آمده است که علی‌بن موسی معروف به ابن طاوس که از علمای آنان است در کتابش «سعد‌السعود» از شهرستانی در مقدمه تفسیرش از سویدبن علقمه نقل می‌کند که گفت: از علی‌بن ابیطالبu شنیدم که می‌گفت: «ای مردم، خدا را در نظر داشته باشید. و در امر عثمان و سوزاندن مصاحف غلو ن‌کنید. چون به خدا سوگند که او در حضور جمع کثیری از اصحاب رسول خدا ج این کار را انجام داد. او ما را گرد آورد و گفت: در مورد این نوع قرائت موجود قرآن که مردم در آن اختلاف کرده‌اند، نظرتان چیست؟ مردی مرد دیگری را می‌بیند و به او می‌گوید قرائت من از قرائت تو بهتر است. و همه می‌دانیم که این مسئله سرانجام به کفر می‌انجامد. پس چه رأی می‌دهید؟ او ادامه داد: «می‌خواهم مردم را بر قرآن واحدی جمع کنم. چون اگر امروز شما در قرآن خود اختلاف کردید، فردا این اختلاف در آیندگان چندین برابر خواهد شد». و ما گفتیم که: «آنچه می‌گویی درست است». و جای شک نیست که حتی خود آن شورشگران در زمان خلافت علی س، همان قرآن جمع‌آوری شده توسط عثمان را قرائت می‌کردند که مورد اجماع صحابه که علی نیز جزو آنان بود قرار گرفته بود. اما پس از آن و در عصرهای دیگر، بسیاری از سبک‌ مغزهای آنان همانند «شیطان الطاق» محمدبن جعفر الرافضی، خود را رسوا کردند. امام احمد بن حزم در فصل 181: 4 از جاحظ نقل می‌کند که گفت: ابوبکر ابراهیم النظام و بشر بن خالد به من گفتند که: آنان نزد محمدبن جعفر الرافضی معروف به شیطان الطاق رفتند و به او گفتند: «وای بر تو، آیا از خدا خجالت نکشیدی که در کتابت در مورد امامت می‌گویی: خداوند هرگز در قرآن این آیه را نفرستاده است:

﴿ثَانِيَ ٱثۡنَيۡنِ إِذۡ هُمَا فِي ٱلۡغَارِ إِذۡ يَقُولُ لِصَٰحِبِهِۦ لَا تَحۡزَنۡ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَنَا [التوبة: 40].

می‌گوید: در جواب شیطان الطاق خنده بلندی سر داد تا آنجا که گویی خود ما گناهکاریم!! این شیطان الطاق بزرگ‌ترین داعیه شیعه در زمان دو امام زید و پسر برادرش جعفر الصادق بود. و این دروغ را نیز که«امامت مخصوص اشخاصی معین است» را نیز او اختراع کرده است. و هیچکس پیش از او این سخن را بر زبان نرانده بود. و حتی امام زید در مجلس جعفر این مسئله را بر او انکار نمود.

این ادعای رافضه مبنی بر تبدیل و تحریف قرآن، با وجود اقرار و اعتراف علی به اجماع صحابه در مورد عمل عثمان، در حقیقت بهانه‌ای بدست داعیان مسیحیت داده است که همواره به آن متمسک می‌شوند. امام ابن حزم در فصل 78: 2 به آنان می‌گوید: «روافض جزو مسلمانان نیستند ... و آنان طایفه‌ای هستند که در دروغ و کفر پای در پای یهود و نصاری رفته‌اند». و بگذارید من هم به این گفته اضافه کنم که آخرین روسیاهی آنان که شیعه را مفتضح می‌سازد، مربوط به «محمد تقی النوری الطبرسی» است که در کتابی که در سال 1292 در نجف نوشته و در سال 1298 در ایران به چاپ رسیده است، و نسخه‌ای از آن را من نزد خود دارم، این سخنان را از زبان امیرالمؤمنین علی نقل می‌کند. اما چه باید گفت؟ چون طبیعت حزب‌گرایی و تعصب و تشیع این است که ابتدا عقل و اخلاق را در پیروان این مذهب نابود می‌سازد، و سپس حیات و دینشان را نفی می‌کند. و بدین مسئله، علمای نفسانی که در مقدمه آنان گوستاولوبون قرار دارد اعتراف می‌کنند. (خ)

[7]- برخی ازمردم خواستند که عثمان س را بخاطر از بین بردن و سوزاندن مصاحف، مورد ملامت قرار دهند، که علی‌بن ابیطالب روی به آنان کرده و می‌گوید: «اگر عثمان اینکار را نکرده بود، من اینکار را می‌کردم، خداوندا عثمان را برای این امت بهترین جزای خیر عطای کن، او در آنچه کرد، نکویی نمود، و به خاطر اینکه مردم را به قرائت واحدی ملزم کرد، همانند ابوبکر و عمر در جمع‌آوری قرآن فضل دارد (الاتقان: سیوطی). (م)

[8]- عبدالله ابن مسعود از بزرگ علمای صحابه بود که بهترین قرائت‌ را نیز داشت. رسول خدا ج روزی از حسن تلاوت او ذکر بمیان آورده بود، که در آنروز ابوبکر و عمر جهت بشارت دادن این ثنای نبوی به وی با هم به مسابقه نشستند. حال آنکه ابن مسعود هنگامی که نزول وحی به وی ابلاغ می‌شد، آن را در قرآن خود می‌نوشت، در نتیجه مصحف او امتیاز قرآن عثمان را در ترتیب آیات، که قبل از وفات رسول خدا ج بر وی عرضه شده بود، و اجماع و اجتهاد صحابه بر آن مهر تأیید زده بود را نداشت و با قرآن عثمان از این لحاظ فرق داشت. و نیز احتمال دارد همانگونه که زیدبن ثابت و یارانش آیاتی از قرآن را در دسترس نداشتند، و این آیات را نزد دیگر قارئان یافتند، ابن مسعود نیز به بعضی از آیات قرآن دسترسی نداشت. و از این گذشته، لهجه ابن مسعود، لهجه قومش یعنی هزیل بود، و نبی ج به اقوامی اجازه قرائت قرآن به لهجه‌های خودشان را داده بودند. اما باید دانست که ابن مسعود هرگز نمی‌توانست لهجه قوم خود را بر امتی که در زمان آینده خواهند آمد تحمیل کند. لذا خیر و حکمت اینگونه حکم می‌کرد که امت بر قرائتی واحد بسنده نموده، و کتاب پروردگارش را با همان لهجه رسول خداوند ج بخواند. (خ)

ابن کثیر در کتاب فضائل القرآن می‌گوید: طحاوی و باقلانی و ابن عبدالبر بر اینند که رخصت قرائت هفتگانه قرآن فقط در ابتدای امر بوده است، و در آینده با از بین رفتن عذر و یسر و آسانی حفظ آن و کثرت ضبط و کتابت آن، این مسئله نسخ نگردیده است. (م)

[9]- در زمان جاهلیت، شخص شریف و ثروتمند اگر به زمینی می‌رسید، سگی را به پارس کردن واداشته و برای اسب و شتر و دام خود به اندازه شنیده شدن صدای آن سگ، حدود و حمی تعیین می‌کرد. و هنگامی که اسلام بر همه جای سایه افکند، نبی ج از این مسئله نهی نموده و فرمودند: «هیچ حمی و حدودی مگر برای خدا و رسولش وجود ندارد» (بخاری). و امام احمد نیز در مسند خویش از حدیث صعب ‌ابن جثامه همین حدیث را نقل می‌کند. و نیز بر طبق آنچه در مسند امام احمد از نافع از ابن عمر روایت شده است، رسول خدا ج در مکانی که «نقیع» یا «نقیع الخضمات» نام داشت برای اسبان حمی تعیین نمودند. بر طبق این حدیث، عبدالله ابن عمر العمری از ابن عمر می‌پرسد که: یا اباعبدالرحمن آیا رسول خدا ج برای اسبان خود حمی تعیین نمود؟ و او در جواب گفت: بلکه برای اسبان مسلمانان (اسبانی که برای جهاد آمده شده یا در زمره بیت‌المال بودند). منطقه نقیع در بیست فرسخی مدینه قرار داشته و مساحت آن همانگونه که در موطأ امام مالک آمده است، یک میل در هشت میل بود. و همه می‌دانیم که در زمان ابوبکر، مسئله به همین منوال ادامه یافت، و تغییری در این حمی وارد نشد. چون ابوبکر با وجود حاجت جهاد به اسب و شترهای زیادتر حالتی از حالتهای موجود در زمان حیات رسول خدا ج را تغییر نداد. و در زمان عمر، حدود این حمی وسعت بیشتری یافت و مناطق «سرف» و «ربذه» را نیز شامل شد. او عاملی بر این حمی گماشت که «هنی» نام داشت. و بر طبق آنچه در صحیح بخاری از نص وصیت امیرالمؤمنین عمر آمده است، او به همین عامل خویش وصیت نموده است که از ورود گله‌های ثروتمندان همانند عبدالرحمن ابن عوف و عثمان بن عفان به این حمی جلوگیری نموده، و در عوض به گله‌های افراد بی‌چیز اجازه دهد تا به این حمی داخل گردیده و از علوفه آن بخورند، مبادا که گله‌هایشان از گرسنگی هلاک گردند.

پس همانگونه که عمر بعلت افزایش بیت‌المال و ازدیاد اسب و شتر آن بر حدود این حمی افزود، عثمان نیز بعلت وسعت دولت، و افزونی بیشمار فتوحات و در نتیجه افزایش بیت‌المال و گله‌ها، بر این حدود افزود. پس می‌توان گفت، هنگامی که نبی ج برای بیت‌المال حدودی وضع نموده و اجازه استعمال حمی را صادر نموده‌اند، در زمان عثمان نیز برای این بیت‌المال حدود و حمائی لازم است که وسعت آن بعلت افزایش بیت‌المال، بسیار بیشتر از گذشته است. در نتیجه هرگونه اعتراض به این مسئله، در حقیقت اعتراض به شرع و تشریع اسلام است. و هنگامی که عثمان در حضور گروهی از صحابه از خود دفاع نموده و در مورد حمی پاسخ گفت، اظهار داشت که: کسانی که به پاسداری از حمی مشغولند در حقیقت از صدقات مسلمانان حمایت می‌کنند تا اختلاطی میان این صدقات و اموال دیگران حاصل نشود، و آنان هرگز کسی را از این صدقات منع ننموده و نیز کسی را از آن نرانده‌اند. و سپس در مورد خودش گفت: او قبل از خلافت از بزرگ‌ترین دارندگان دام و اسب بوده است، اما پس از خلافتش فقط به دو شتر اکتفا کرده است که آنان را هم فقط برای حج خویش در نظر گرفته بود. و سپس بر این مسئله از حاضران اقرار گرفته و می‌پرسد: «آیا راست می‌گویم؟» و آنان جواب می‌دهند: «خداوند گواه است که راست می‌گویی». (خ)

[10]- بکله ابوذر خودش خواست تا در ربذه عزلت و سکنی گیرد، و عثمان این مسئله را پذیرفت. که در صفحات آینده ذکر آن بمیان خواهد آمد. (خ)

[11]- اگر کسی بخواهد در مورد این مسئله تحقیق کند، می‌تواند در مورد تفصیل شرعی این مسئله به کتاب منهاج السنه شیخ الاسلام ابن تیمیه مراجعه کند.

[12]- طبری و اکثر مصادر اسلامی نقل می‌کنند که هنگامی که ابن السوداء (عبدالله‌بن سبأ) وارد شام شد، با اباذر ملاقات کرده و به او گفت: ای اباذر، آیا تعجب نمی‌کنی که معاویه می‌گوید: «مال، مال خداوند است، و همه چیز از آن خداوند است، گویی می‌خواهد این مال را از مسلمانان جدا نموده و اصلاً اسم مسلمانان را پاک کند؟» در پی این سخنان اباذر نزد معاویه رفته و به او می‌گوید: «چه چیز تو را بر این واداشته است که مال مسلمانان را مال خداوند بخوانی؟» و معاویه می‌گوید: «خداوند تو را رحم کند ای اباذر، آیا ما همه بندگان خداوند نیستیم؟ آیا این مال، مال او، و خلق، خلق او، و امر، امر او نیست؟» و ابوذر می‌گوید: «دیگر این سخن را تکرار مکن». و معاویه می‌گوید: «من هرگز نمی‌توانم بگویم که این مال، مال خدا نیست، اما می‌توانم بگویم، مال مسلمانان است».

پس از این واقعه عبدالله بن سبأ نزد ابوالدرداء می‌رود، و به او همان سخنان را می‌گوید. اما ابوالدرداء به او جواب می‌دهد که: «تو کیستی؟ بخدا فکر می‌کنم که یهودی باشی». ابن السبأ سپس نزد عبدالله ابن الصامت می‌رود و همان سخنان را به او می‌زند. ابن الصامت او را گرفته و نزد معاویه می‌برد و به او می‌گوید: «بخدا سوگند که این همان کسی است که اباذر را با آن سخنان بر علیه تو تحریک کرده است». (خ)

[13]- آنچه را که من از پیگیری نصوص شرعی، و مطابقت این نصوص با سیرت سلف صالح و عمل آنان در امر اموال حاصل نموده‌ام این است که، شخص مسلمان باید از مالی که در اختیار دارد، جهت کفایت خود و خانواده و بستگانش بر طبق عرف استفاده کند، و پس از آن، آنچه که از مال او باقی بماند باید اولاً زکات شرعی آن را به حکومت اسلامی و یا مستقیماً به افراد محتاج بپردازد. و پس از آن، این شخص در مابقی اموال خویش مورد امتحان خداوند قرار خواهد گرفت که چگونه آن را در راه رضای خداوند، و سعادت، قوت، و عزت مسلمانان به مصرف می‌رساند.در نتیجه شخص تاجر از راه تجارت، زارع از راه زراعت، و شخص صاحب حرفه‌وفن، از راه حرفه‌وفن خویش به اسلام خدمت می‌کنند. پس تجارت یک شخص مسلمان اگر مسلمانان را از تاجران غیر مسلمان بی‌نیاز سازد، بسته به نیت این تاجر، و بخودی خود، قوت و توانی است به نفع مسلمانان. بهمانصورت زراعت شخص زارع و فن شخص صاحب حرفه‌وفن. پس می‌بینیم که «نیت» در همه این امور مکانت عظیمی داشته و میزان و دلیل صحیت این نیت در هنگام احتیاج و سختی و شدت، «عمل» می‌باشد. پس رویهمرفته یک مسلمان بهتر است که ثروتمند باشد، به این شرط که اموال او از راه حلال کسب شده، و به اندازه نیازش اکتفا کند. و او باید همواره در این صدد باشد که خویشتن را از زندان عبودیت و انقیاد اموال رها ساخته و عمر خود را فنای پوچیها و تجملات این تمدن پوشالی نگرداند. و پس از این که فرد زکات اموال خود را پرداخت نمود، مابقی این اموال بعنوان امانتی خداوندی در سیطره او خواهد بود تا آن را در جهت ازدیاد ثروت، قدرت، عزت، و سعادت و یسر مسلمانان به مصرف برساند. اما متأسفانه می‌بینیم که امروزه مسلمانان ثروتمند بدون اهمیت دادن به عزت اسلام، قوت دولت و حاجت مسلمانان دیگر فقط به فکر خویشتن و سیراب نمودن شهوات دنیوی خود می‌باشند. پس باید دانست که این رسم مسلمانی نیست، و اسلام کسانی را که حقوق این دین را نمی‌شناسند به آغوش نمی‌گیرد. (خ)

[14]- در کتاب «احکام فی اصول الأحکام» ابن حزم خبر مرسلی وجود دارد که شعبه آن را از سعدبن ابراهیم بن عبدالرحمن بن عوف از پدرش روایت کرده است. او می‌گوید: عمر به ابن مسعود، ابی‌الدرداء و ابی‌ذر گفت: «این حدیث را که از رسول خدا ج نقل می‌کنید چیست؟» او می‌گوید: و فکر می‌کنم عمر نگذاشت که آنان از مدینه خارج شوند تا اینکه به شهادت رسید. ابن حزم به این مسئله نیز توجه داده است که این خبر مرسل بوده و نمی‌توان آن را حجت گرفت ... و نمی‌دانم که ابن العربی در اینجا به همین خبر مرسل احتجاج نموده، و یا اینکه برای این مسئله خبر دیگری را حجت گرفته است که ما از آن اطلاعی نداریم. (خ)

[15]- یکی از کسانی که قربانی این دروغ یعنی تبعید عثمان گردیده است، شیخ محمد ابوزهره می‌باشد که در کتاب خود «المذاهب الاسلامیه» می‌گوید: ... پس معاویه نزد عثمان از ابوذر شکایت کرد، و عثمان او را به مدینه خواند و سپس او را به ربذه تبعید نمود».

این مسئله خلاف حقیقت بوده و همانگونه که گفتیم موضوع شکل دیگری داشت.

[16]- قاضی ابوالولید ابن خلدون در کتاب «عبر» می‌گوید: ابوذر برای خروج از مدینه از عثمان اجازه گرفت و گفت: «رسول خدا ج به من امر فرموده‌اند تا هنگامی که بنا و ساختمان به منطقه سلعا رسید از مدینه خارج شوم». او به ربذه رفته و در آنجا مسجدی بنا نمود، و عثمان برای او مقداری شتر و عده‌ای خدمتکار قرار داد و برای او حقوقی تعیین نمود. ابوذر به مدینه رفت و آمد می‌کرد، چون مسافت ربذه تا مدینه سه میل بیشتر نبود.

[17]- بلکه می‌توان گفت، همانگونه که حافظ ابن کثیر در البداية والنهاية از زهری نقل می‌کند، معاویه خودش هم خواست تا راه و روش عمر را در پیش گیرد. او می‌گوید: «معاویه مدت دو سال در حکومت خود، راه و ورش عمر را پیش گرفت، و سپس این راه و روش را ترک گفت». کسی که در مورد زندگانی ملتها و سیاست‌های آنان تجربه‌ای ندارد ممکن است که فکر کند، حاکم در هر زمان و مکان می‌تواند هر آنگوه که بخواهد تصمیم گرفته و هر چه می‌خواهد بکند. و این اشتباهی بیش نیست. چون تأثیر محیط بر حاکم و نظام حاکمه بیشتر از تأثیر حاکم و نظام حکم بر محیط می‌باشد. که این مسئله را می‌توان در این آیه دریافت:

﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوۡمٍ حَتَّىٰ يُغَيِّرُواْ مَا بِأَنفُسِهِمۡ [الرعد: 11].

[18]- یعنی آنچه شورشگران عنوان کردند که عثمان در باز گرداندن «حکم» بر خلاف شرع عمل نموده است، هیچ صحتی ندارد. (خ)

[19]- شیخ الاسلام ابن تیمیه در منهاج السنه می‌گوید: «بسیاری از اهل علم، خبر تبعید شدن «حکم» توسط نبی ج را ناصحیح خوانده، و گفته‌اند که وی به اختیار خود رفته است. و داستان این تبعید هرگز در کتاب‌های صحاح نیامده است و سندی که آن را تقویت کند نیز ندارد». سپس می‌گوید: «طلقاء هرگز در مدینه سکونت نداشتند. و اگر رسول خدا ج او را تبعید کرده باشد، باید او را از مکه تبعید کرده باشد، و نه از مدینه. و در صورتی که او را از مدینه طرد کرده بود، پس او را به مکه می‌فرستاد. و حتی اگر نیز این خبر درست باشد، هیچگاه دیده نشده است که بخاطر هیچ گناهی شخصی را برای مدت همه عمر از جایی تبعید کنند. و هرگز شرع، گناهی را معرف نکرده است که بخاطر آن شخصی را تا ابد از جایی طرد کرده باشند ... همه می‌دانیم که عثمان قبلاً برای عبدالله بن سعدبن ابن ابی السرح نزد رسولد خدا ج شفاعت کرده بود و حضرت رسول ج نیز شفاعت وی را پذیرفته و با او بیعت کرده بود. پس چگونه است که عثمان از ایشان ج خواست تا او را برگرداند، و ایشان ج به او این اجازه را داد.

 از این گذشته قصه عبدالله بن سعد ابن ابی‌السرح همراه با اسناد آن معروف بوده و ثبت گردیده است، حال آنکه داستان حکم مرسل بوده و حتی ممکن است توسط مورخینی ذکر شده باشد که در روایت‌های خود از دروغ گفتن پروایی ندارند.

فضائل عثمان و محبت نبی ج به وی و دعایش برای او، و ازدواج او با دو دختر وی ج، و شهادت دادن او ج در مورد بهشتی بودن عثمان، وفرستادن او به مکه در صلح حدیبیه (به حیث نمائنده پیامبر ج) و نامزد شدن او برای خلافت توسط صحابه، و اقرار و شهادت عمر و دیگران مبنی بر راضی بودن رسول خدا ج از او در هنگام مرگش، همه و همه باعث می‌گردند که هر شخصی به این نتیجه قطعی برسد که عثمان س در زمره بزرگ اولیاء متقین خداوند می‌باشند که خداوند از آنان راضی گشته و آنان نیز از خداوند خوشنود گشته‌اند.

در نتیجه این امور ثابت را هرگز نمی‌توان نادیده گرفته و بجای آن داستانی را قبول کرده که در نتیجه اسناد ثابتی نداشته و کیفیت آن مجهول است و از این گذشته برای عثمان گناهی را به اثبات می‌رساند که هرگز حقیقت آن معلوم نیست»....

و باز هم در منهاج السنه آمده است و نیز ابن الحزم در کتاب «الإمامة والمفاضلة» در پشتیبانی از عثمان نقل کرده است که: «تبعید رسول خدا ج حد واجبی نبوده، و حکمی شرعی برای مدتی ابدی نیست، بلکه این تبعید عقوبتی است که در نتیجه گناهی، برای شخص در نظر گرفته شده است، و درهای توبه همواره باز بوده، و اگر شخص توبه کند، بدون هیچ خلافی، این عقوبت از بین خواهد رفت، و در نتیجه همه زمین برای این شخص مباح می‌گردد».

مجتهد فرقه زیدیه، محمدبن ابراهیم الوزیر الیمنی در کتابش «روض الباسم في ذب عن سنه ابی القاسم»، سخن محسن ابن کرامه المعتزلی المتشیع را نقل می‌کند و می‌گوید که رسول خدا ج در این امر به او اجازه داده بود. ابن الوزیر می‌گوید: بر معتزله و شیعیان زیدی واجب است که این حدیث را قبول نموده، و اعتراض بر عثمان را ترک گویند. چون روایت‌کننده این حدیث در نزد آنان شخصی مورد اطمینان، و در علم و صحت عقیده‌اش از مشاهیر می‌باشد. آنگاه ابن الوزیر این کلام را در دفاع از عثمان در مورد باز گرداندن حکم ادامه می‌دهد، و به استدلالاتی دست می‌زند که سه صحفه از کتاب را پر می‌کنند. این حجتها از یکی از ائمه زیدیه و مجتهدین آنان است که پس از نقل کلام امام معتزلی متشیع، به آن رسیده، و برای ما پس از نقل سخنان دو امام اهل سنت یعنی شیخ الاسلام ابن تیمیه و قاضی ابن العربی، و همچنین امام اهل ظاهر محمدابن حزم دلالت خاص بخود را دارد. (خ)

[20]- این مسئله در موسم حج سال 29 هجری در منی بوقوع پیوست. و عبدالرحمن بن عوف نیز بخاطر این مسئله عثمان را مورد عتاب قرار داد که چرا نماز را در منی بصورت تمام خوانده است. عذر عثمان اینگونه بود که افرادی از اهل یمن که در سال گذشته برای حج آمده بودند گفته‌اند که:«نماز برای شخص مقیم دو رکعت می‌باشد. و حتی امام خود عثمان را ببینید که نماز را دو رکعت می‌خواند». آنگاه عثمان در سخنش با عبدالرحمن بن عوف ادامه می‌دهد که: «من در مکه زن گرفته بودم» (یعنی اینکه او در این حالت حکم مقیم را دارد، و نه مسافر) «پس بعلت ترسم بر مردم، نماز را بصورت تمام، و چهار رکعت خواندم». عبدالرحمن بن عوف از نزد عثمان خارج شده، و عبدالله بن مسعود را می‌بیند و سخنان عثمان را برای او بازگو می‌کند. عبدالله بن مسعود می‌گوید: «همانا اختلاف شر است، و من می‌دانستم که نماز را چهار رکعت خوانده است، پس من نیز همراه با یاران خود نماز را چهار رکعت خواندم». و عبدالرحمن بن عوف می‌گوید: «و من دانستم که او نماز را چهار رکعت خوانده است، ومن نماز را با یاران خود دو رکعت خواندم. اما هم اکنون، آن کاری را که تو کردی می‌کنم، و نماز را چهار رکعت می‌خوانم». (روایت طبری: 5: 56 57)

[21]- قاضی ابن العربی چه زیبا ترک نماز قصر در سفر را برای عثمان اجتهاد می‌خواند. و در حدیث نبوی آمده است که: «اگر حاکم به اجتهاد دست زده، و اجتهادش درست باشد، دو اجر، و اگر اجتهادش اشتباه باشد یک اجر خواهد برد».و عثمان س در اینجا اشتباه کرده است، و ما این را به صراحت می‌گوییم. چون اتباع حق از همه چیز واجب‌تر است، و عثمان به هر صورت در اینجا بعلت اجتهاد خویش اجر برده است.

و دلیل اشتباه عثمان این حدیث از قول ابن عمر ش است که: «من مصاحب نبی ج بوده‌ام و او هرگز در سفر بر دو رکعت نمی‌افزود، و همچنین ابابکر و عمر و عثمان». (روایت بخاری و مسلم)

امام شوکانی می‌گوید: این سخن که: «او در سفر هرگز بر دو رکعت نمی‌افزود»، این معنی را می‌دهد که او همواره در سفر نماز را بصورت قصر می‌خواند و هرگز آن را بصورت تمام ادا نمی‌کرد.

و حدیث عایشه که متفق علیه می‌باشد می‌گوید: «نماز، دو رکعت فرض شد. پس برای سفر همان دو رکعت ماند، و برای حضر (اقامت) به چهار رکعت اتمام گردید».

در این دو حدیث دلیلی قوی وجود دارد که نماز قصر واجب است و آنگونه که بعضی‌ها می‌گویند مندوب نیست.

علی، عمر، اکثر علماء سلف، فقهای مناطق مختلف، عمرابن عبدالعزیز، قتاده و حسن را همچنین  امام حنیفه بر واجب بودن ادای نماز قصر در سفر رای داده‌اند. حمادبن سلیمان می‌گوید: اگر در سفر نماز را چهار رکعت بخواند بر او اعاده نماز واجب است. و مالک می‌گوید: در صورتی که وقت آن نگذشته باشد، اعاده می‌کند.

و کسانی که می‌گویند نماز قصر اختیاری بوده و وجوبی ندارد، هیچ حجت قاطعی در دست نداشته و نیز احادیثی که آن را حجت قرار می‌دهند غیر صحیح می‌باشند. و اگر کسی بخواهد در این مورد تحقیق کند، می‌تواند به کتاب «نیل الاوطار» علامه شوکانی مراجعه کند. (3/213)

هنگامی که عثمان در منی نماز را بصورت تمام ادا می‌کند، جماعتی از صحابه این مسئله را بر وی انکار می‌کنند، و برخی نیز آن را تأویل کرده‌اند، ابن قیم می‌گوید: بهترین تأویل این است که او در منی ازدواج کرده بود، و مسافر هنگامی که به مکانی برسد و در آن ازدواج کند، یا در آنجا زوجه‌ای داشته باشد، حکم مقیم را پیدا کرده و نماز را بصورت تمام ادا می‌کند. و احمد از عثمان روایت می‌کند که گفت: «ای مردم هنگامی که به اینجا آمدم در اینجا ازدواج کردم. و من از رسول خدا ج شنیده‌ام که فرمودند: کسی که در شهری ازدواج کند، پس در آنجا نماز شخص مقیم را بخواند».

بیهقی این حدیث را بخاطر انقطاعش و وجود عکرمه ابن ابراهیم در اسنادش معیوب می‌خواند و می‌گوید که این شخص ضعیف است. او در «فتح» می‌گوید: این حدیث صحتی ندارد چون منقطع بوده و در راویان آن کسی وجود دارد که نمی‌توان او را حجت قرار داد. و همچنین آنچه به عثمان نسبت داده شده است که او نماز قصر را از ترس اینکه برخی از اعراب فکر کنند که نماز برای مقیم دو رکعت است ترک کند، نمی‌تواند صحتی داشته باشد.

و حتی اگر عایشه ل نیز عمل عثمان را تأویل کرده باشد، در مورد او نیز همانند عثمان می‌گوییم که ایشان نیز اجتهاد نموده و اجتهادش اشتباه بوده است.

[22]- محمدابن یحیی الاشعری المالکی، معروف به ابن‌بکر در کتابش «التمّهید و البیان في مقتل الشهید عثمان» نقل می‌کند که از جماعتی از صحابه، اتمام نماز در سفر روایت شده است، که عایشه، سلمان، و چهارده نفر دیگر جزو آنان می‌باشند. و در ابواب نماز قصر از صحیح بخاری، حدیث زهری، از عروه ابن الزبیر، از عایشه وجود دارد که می‌گوید: «نماز در ابتدا دو رکعت فرض شد. پس برای سفر همان دو رکعت ماند، و برای حضر (اقامت) به چهار رکعت اتمام گردید». زهری می‌گوید که از عروه پرسیدم: پس چگونه عایشه نماز را بصورت تمام می‌خواند؟ او گفت: او آنچه را که عثمان تأویل کرده بود، تأویل کرده است.

و در مسند امام احمد از عباده ابن عبدالله بن زبیر آمده است که می‌گوید: هنگامی که معاویه بقصد حج به اینجا آمد، ما همراه با او به مکه آمدیم، و او امام جماعت بود و نماز را دو رکعت ادا نمود. آنگاه به دارالندوه رفت و عثمان در آنجا بود که هنگامی که به مکه می‌آمد، نمازهای ظهر و عصر و عشاء را چهار رکعتی می‌خواند. و هنگامی که به منی و عرفات می‌رفت، نماز را بصورت قصر ادا می‌کرد. و هنگامی که از حج فارغ شده و در منی اقامت می‌گزید، نمازها را بصورت تمام ادا می‌کرد، تا اینکه از مکه بیرون برود. در نتیجه هنگامی که معاویه نماز ظهر را برای ما دو رکعت خواند، مروان و عمر‌بن عثمان بسوی او رفته و به او گفتند: هیچکس به این زشتی که تو از پسر عمویت عیب گرفتی از او عیب نگرفته است. معاویه از آنان پرسید: چرا این حرف را می‌زنید؟ و آنان گفتند: آیا نمی‌دانی که عثمان در مکه نماز را بصورت تمام ادا می‌کند؟ (معاویه به آنان گوشزد نمود که او همراه با رسول خدا ج و ابوبکر و عمر نماز را بصورت قصر می‌خوانده است). و آنان گفتند: پس بدان که پسر عموی تو، این نمازها را بصورت تمام ادا می‌کند. (و ظاهر قضیه این است که معاویه پنداشته است که قصر خواندن نماز، رخصه‌ای بیش نیست و مسافر می‌تواند قصر و یا اتمام نمودن نماز را بسته به رغبتش اختیار کند. در نتیجه نماز عصر را چهار رکعت خواند). (خ)

[23]- دولت اسلامی در زمان خلافت ابوبکر و عمر، در رستگاری انسانی و سعادت مجتمع بحد اعلای خود رسید. و این مسئله به این خاطر بود که ابوبکر و عمر به برکت نور خداوند استعدادهای نهفته و عناصر مردانگی را در رجال کشف می‌کردند، و بدینگونه مسئولیت امانت، رهبری و سیادت امت محمد ج را به آنان واگذار نموده، و آندو می‌دانستند که در این مورد در مقابل خداوند عزوجل مسئول خواهند بود. و دیدیم که یزید بن ابی‌سفیان و برادرش معاویه از رجال دولت ابوبکر صدیق بودند که سنگینی بار مسئولیت را در جنگ و صلح بدوش کشیدند. و هنگامی که ابوبکر، یزید بن ابی‌سفیان را والی یکی از لشکران خود نمود، پیاده همراه با او و لشکریان بیرون رفته، تا آنان را مشایعت کند. و در تاریخ نام معاویه را پس از برادرش یزید می‌بینیم، نه به این خاطر که او در صفات رهبری و سیادت از برادر خویش کمتر بود، بلکه بخاطر سن کمترش. و حتی قبل از اینکه معاویه از رجال دو دولت ابوبکر و عمر باشد، او کسی بود که رسول خدا ج در بسیاری از امور از او مدد گرفته و گاهی نیز چندین بار پشت سر هم از پی او می‌فرستاد تا در آمدنش عجله کند. پس می‌بینیم، قبل از اینکه ابوبکر و عمر معاویه را ولایت دهند، رسول خدا ج او و همچنین برادرش یزید را ولایت داده بود (همانگونه که در کتاب «فتوح البلدان» بلاذری آمده است). و کسانی که حقد و کینه اصحاب را رسول خدا ج ویا بهتر بگوییم معاویه را در سینه دارند، نمی‌توانند انکار کنند که نبی ج از معاویه در نوشتن و کتابت کمک می‌گرفت. آنان می‌گویند که: «معاویه اموری را برای نبی ج می‌نوشت، اما او هرگز برای ایشان وحی ننوشت». و معلوم نیست که این سخن را از کجا آورده‌اند. آیا شیطان به آنان وحی کرده است؟! چون برای این کلام، هیچ نصّ تاریخی و یا دلیل شرعیی در دست ندارند. و اگر نبی ج هر کاتبی را مأمور نوشتن چیز معینی کرده بود، حتما این مسئله را همانند اموری که شاید اهمیت آن کمتر از این مسئله بود، ناقلان نقل می‌کرده، و به تواتر به گوش ما می‌رسید.

یادم می‌آید که روزی یکی از جوانان مسلمان که نسبت به رأی من احترام قائل بود، نزد من آمده و از من پرسید: «نظرت در مورد معاویه چیست؟» به او گفتم: من چه کسی هستم که در مورد عظیمی از عظمای این امت، و یکی از برگزیدگان اصحاب محمد ج نظری بدهم؟ او چراغی از چراغهای روشنی بخش دنیای اسلام بود، اما بعلت پرتوافشانیش در کنار چهار خورشید پرتو‌افکن (ابوبکر، عمر، عثمان، و علی)، روشانیش کمتر بچشم می‌خورد». 

حافظ ابن کثیر در البداية والنهاية از لیث ابن سعد نقل می‌کند که می‌گوید: «او از بندگان خداوند بود که برای زهد و تقوای خداوند گوشه تنهایی می‌گرفتند». و سعدبن ابی وقاص می‌گوید: «پس از عثمان هیچ قاضیی بر حق‌تر از معاویه ندیده‌ام».و نیز ابن کثیر از عبدالرزق ابن همام الصنعانی که ائمه اعلام و از حافظان بود (و به تشیع نیز منسوب می‌گردید) از همام ابن منبه الصنعانی که  نقل می‌کند که می‌گوید: «عثمان, معاویه را برای مملکت‌داری خواند، و عنوان کرد که از او برای مملکت‌داری ساخته شده است چرا که این شخص عادل، حکیم، حلیم و بردبار بوده و از پس دفاع از مملکت برآمده و جهت نشر دعوت خداوندی در ممالک دیگر، از خداوند استعانت جسته، و این امانت خداوندی را رعایت می‌کند؟ و باز هم آیا می‌توان عثمان را برای ولایت دادن به این گونه شخصی ملامت کرد؟ بسیار عجیب است این ملامت. اما آنان عثمان را ملامت کردند حال آنکه قبل از عثمان، عمر او را ولایت داده بود. و قبل از عمر، ابوبکر او را ولایت داده بود. و قبل از سه خلیفه، رسول خدا ج او را در برخی از امور خویش ولایت داده بود. آری، آن مغز را که شیطان به بازی گیرد، و اینگونه وسوسه‌ها را در آن بدمد، براستی که مغزی فاسد است که عقل و منطق مردم را قبل از دین و تاریخ آنان به فساد می‌کشاند. پس بر آنانکه خواستار و دوستدار حقند واجب است که از صاحب اینگونه مغز، همانند یک جذامی پرهیز کنند.

امام ترمذی از ابی‌ادریس الخولانی که از کبار علمای تابعین و عالمترین اهل شام پس از ابی الدرداء بود نقل می‌کند که: هنگامی که عمر ابن الخطاب، عمیرابن سعد الانصاری الاوسی را از «حمص» عزل نموده و معاویه را بجای او والی آنجا گردانید، مردم گفتند: «او عمیر را عزل کرد و معاویه را ولایت داد». عمیر که یکی از زاهدان عصر خودش بود، به آنان گفت: معاویه را به خیر یاد کنید. چون من از رسول خدا ج شنیده‌ام که برای معاویه دعا می‌کرد و می‌گفت: «خداوندا، مردم را بوسیله او هدایت کن». و نیز روایت می‌شود که یکی از شاهدان این کلام رسول خدا ج، امیرالمؤمنین عمر ابن الخطاب می‌باشد. پس اگر او شاهد این کلام بوده است که خداوند مردمانی را به وسیله معاویه هدایت می‌دهد، در نتیجه بعلت مکانت عظیم عمر، این مسئله نیز مسئله بزرگی است. و نیز اگر عمیر بن سعد النصاری، با اینکه عزل شده و جای خویش را در ولایت «حمص» به معاویه داده است این سخن را روایت می‌کند، عظمت این مسئله دوچندان خواهد شد. و همه ‌می‌دانیم که عمیر از اصحاب رسول خدا ج و از زاهدان انصار است.

شیخ الاسلام ابن تیمیه در منهاج السنه می‌گوید: رفتار معاویه با رعیتش، بهترین رفتاری بود که یک والی می‌تواند داشته باشد، و مردم او را دوست داشتند. و در صحیحین از نبی ج به ثبت رسیده است که فرمودند: «برگزیدگان ائمه شما کسانی هستند که شما آنان را دوست دارید، و آنها نیز شما را دوست دارند، و شما بر آنان صلوات فرستاده و آنان نیز بر شما صلوات می‌فرستند. و شریرترین و بدترین امامان شما کسانی هستند که شما نسبت به آنان کینه دارید، و آنان نیز نسبت به شما کینه دارند، و شما آنان را لعنت می‌کنید و آنان نیز شما را لعنت می‌کنند». و به همینجا بسنده می‌کنیم، و چهره حقیقی معاویه را در هنگام سخن از خلافتش به تصویر خواهیم کشید. (خ)

[24]- نسبت پدری او «عبشمی» و نسبت مادری او «هاشمی» است. چون مادر پدر او «اروی بنت کریز «دختر بیضاء» دختر عبدالمطلب ابن هاشم، عمه نبی ج است. و هنگامی که بدنیا آمد او را نزد نبی ج آوردند و ایشان ج به بنی‌عبدالشمس فرمودند: «او به ما شبیه‌تر است تا به شما». و آنگاه آب دهان مبارکشان را در دهان او انداختند و فرمودند: «امیدوارم که مسقی (کسی که آب را در زمین پیدا می‌کند) باشد». و او هرگز به زمینی نمی‌پرداخت که مگر اینکه از آن زمین آب بیرون می‌آمد. او با سخاوت، کرم، شجاعت، نفوذ رأی، و سختیهای بسیاری نشأت یافت. همه خراسان، اطرف فارس، سجستان و کرمان را فتح کرد تا اینکه به توابع غزنه رسید. و بر یزدگرد بن شهریار، آخرین پادشاه فارسی غلبه کرد. ایرانیان اینگونه عقیده دارند که سلسله پادشاهان آنان از «کیومرث» آغاز شده و بصورت منتظم و متوالی تا زمان یزدگرد ادامه یافت که در زمان خلافت عثمان توسط جهاد همین جوان شیردل یعنی عبدالله بن عامر بن کریز سرنگون شد. و این مسئله همانند آتشی است که قلوب اهل مجوسیت را می‌سوزاند و باعث می‌گردد که حقد و کینه اسلام، عثمان و ابن کریز را در دل گیرند. پس آنان تنها راه خاموش ساختن این کینه‌سوزان را سلاح کذب، دروغ، دسیسه و بغض دیده، و تا روز قیامت با همین سلاح با اسلام و اهل آن به مبارزه می‌پردازند. اما این را نیز هرگز از یاد نباید برد که همین ایران در زمانی که مذهب شافعی را به تن گرفت، بزرگانی را تقدیم نمود که به اسلام صادق بودند. همین ایران علمای سنت محمدی را تقدیم کرد که نبوغ سرشار آنان زبانزد خاص و عام شد. همین ایران بزرگ ائمه، محدثین و فقها را تقدیم کرد که قلوب خود را از هر گونه غل و کینه نسبت به کسانی که ایمان آوردند و با جان و مال خود جهاد نمودند تا اینکه خداوند توسط آنان اقطار زمین را گشود، و امتها را هدایت کرد، پاک نمودند. آری، اهل سنت، اصحاب رسول خدا ج را با توجه به مرتبه و منزلت آنان دوست داشته و آنان را اجلال می‌کنند.

ما پس از رسول خدا ج عصمت را برای هیچکس ادعا نکرده‌ایم، و خطا و اشتباه را از همه انسانها، چه صحابی، و چه تابعی، و چه تابع تابعی باشد، توقع داریم. اما کسانی که آنقدر کوردل هستند که حسنات این بزرگمردان را که در سنگینی به عظمت کوه‌ها می‌رسد نمی‌بینند، و تنها همشان در دنیا این است که در زباله‌دانیهای تاریخ گشته و کثافت را بو می‌کشند تا شاید اشتباه و لغزشی پیدا کنند و توسط آن بتوانند این بزرگان را مورد مذمت و توهین قرار دهند، دروغ ساخته و بافته و تقدیم همگان می‌کنند، آیا کرامت انسانی و اسلامی اینگونه حکم نمی‌کند که گوش فروبسته و به سخنان و نیرنگ آنان اهمیت و اعتنایی نکرد؟

حال از فتوحات عبدالله بن عامر بن کریز که به اقصی نقاط شرق رسیده بود واز بین بردن امپراطوری مجوسیت توسط او بگذریم. جدای از این‌ها، او حسناتی خیرخواهانه و جدیر به ذکر دارد که بسادگی نمی‌توان از آن گذشت. ابن کثیر در البداية والنهاية  می‌گوید: «او اولین کسی است که در «عرفه» برای حجاج خانه خدا حوض اختیار نموده و در آن آب جاری کرد». و نیز شیخ الاسلام ابن تیمیه در منهاج السنه می‌گوید: «او صاحب حسنات بوده و در قلوب مردم محبتی دارد که هرگز نمی‌توان آن را انکار نمود».

همانند این شیرمردان، اگر از نسل انگلیسی‌ها یا فرانسویها بودند، نام و عظمت آنان در کتاب‌های درسی، فرهنگی و تاریخی، برای ابد جاوید می‌ماند. اما متأسفانه وزارتخانه‌های ما از نقل نام این بزرگان در کتاب‌های درسی چشم‌پوشی نموده، تا نام بزرگان انگلیس و فرانسه، در این کتاب‌ها جاوید گردد. اما نیاکان خودمان، پس باید دانست که شیطان قلبهایی فاسد را بر سر کار گمارده است، که بجای خیر، از آنان زشتی و کذب می‌تراود، و اکثریت نیز این زشتی و دروغ را باور می‌کنند. در نتیجه ما تبدیل به امتی شده‌ایم خالی از مجد و عظمت، که در حقیقت بر گنجینه‌ای از بزرگی و افتخار خوابیده است که انسانیت نمونه آن را بچشم ندیده است. (خ)

[25]- او از سوی مادرش، «اروی بنت کریز» که دختر «بیضاء» دختر عبدالمطلب بن هاشم بود، برادر عثمان می‌شد.

[26]- کسی که احوال و اوضاع صدر این امت را نداند، شاید بپندارد که امیرالمؤمنین عثمان، ولید ابن عقبه را از سر راه پیدا کرده و ولایت کوفه را به او داد. اما کسانی که خداوند نعمت آشنایی با آن عصر جلیل و مردمانش را به آنان عطا نموده است، می‌دانند که دولت صدر اسلام از خلافت ابوبکر، این جوان سخت عزیمت صادق الایمان را کشف نموده و تا زمان وفات ابوبکر از استعدادات وی در راه خداوند استفاده نمود. او در اولین شغل خویش، در جنگ مذار با فارسیان در سال 12 هجری، موضع اسرار خلیفه ابوبکر و امین لشکر خالدبن ولید در نامه‌های جنگی بود. و سپس ابوبکر برای مدد، او را بسوی فرمانده دیگرش عیاض بن غنم الفهری فرستاد. او در سال 13 هجری والی ابوبکر بر صدقات قضاعه بود، و سپس هنگامی که صدیق عزم فتح شام را نمود، ولید از لحاظ اعتماد، حرمت و کرامت برای او به منزله عمرو بن العاص بود. در نتیجه نامه‌ای به عمروبن عاص، ولید ابن عقبه نوشته، و از آنان برای فرماندهی لشکرهای جهاد دعوت نمود. در نتیجه عمروبن العاص همراه با پرچم اسلام به سوی فلسطین، و ابن العقبه بعنوان فرمانده لشکر بسوی شرق اردن رفتند. و در سال 15 هجری ولید بن العقبه سمت امارت «بنی‌تغلب» و عرب جزیره را بعهده داشته و بعنوان سدی در شمال شام از مجاهدین حمایت می‌کرد تا مبادا از پشت به آنان حمله شود. او فرماندهی «ربیعه» و همچنین مسلمانان و غیر مسلمانان «تنوخ» را بعهده داشت. او از این فرصت فرماندهی و ولایت خویش براین سرزمین که آکنده از اعراب نصاری بود استفاده نموده و از انواع طرق حکمت و موعظه حسنه جهت دعوت نصارای «أیاد» و «تغلب» بسوی اسلام استفاده می‌کرد تا همانند اعراب دیگر مسلمان گردند. أیاد از دست او بسوی «انضول» که تحت سیطره حکومت بیزانس بود فرار کرد و ولید ابن عقبه مجبور شد که از عمر بخواهد تا نامه تهدید‌آمیزی به قیصر قسطنطنیه نوشته تا أیاد را به مرز دولت اسلامی باز گرداند. و «تغلب» نیز کوشید تا در مقابل نشر دعوت اسلامی ولید بین جوانان و کودکان تمرد نموده و به طرقی از آن جلوگیری کند. و این امر باعث خشمگین شدن ولید گردید. خشم او به گوش عمر ابن الخطاب رسید، و او از اینکه مبادا فرمانده جوانش ولید بخواهد در این مقطع زمانی که نصارای عرب تغلب به علت تعصب‌شان نسبت به قوم عرب دوش بدوش مسلمانان می‌جنگیدند به نصارای تغلب حمله کند، او را از ولایت آن منطقه برداشت.

پس ولید با این تاریخ مجید در زمان خلافت عثمان ولایت کوفه را در دست گرفت. او از لحاظ رفق، عدل، و احسان از بهترین والیان کوفه بود و در مدت ولایت او لشکریانش در افقهای شرق همواره ظفرمند و پیروز بودند. (خ)

[27]- مؤلف در اواخر این کتاب فصلی دارد که نام آن را «نکته» گذاشته است. و در این فصل به معنای و حقایقی اشاره نموده است که ولی امر در هنگام اجتهاد در بر سر کار گذاشتن و یا عزل والی در نظر می‌گیرد. و این معانی وحقائق بر اساس فقه عظیم و معارف بدیعی است که ائمه و علمای اسلام در ضمن فصولی که برای امامت و سیاست دولت در کتاب اصول دین تدوین نموده‌اند به آن اشاره کرده‌اند.

طاغیه و افتراگوی شیعه یعنی «الحسن ابن المطهر الحلّی» در کتابش بنام «منهاج الکرامه» اینگونه زعم می‌کند که: «عثمان ولایت امور مسلمانان را به هر کس و ناکسی واگذار نموده است». و شیخ الاسلام ابن تیمیه در کتاب منهاج السنه اینگونه ‌به او جواب می‌دهد که: «علی س نیز به زیاد ابن ابی سفیان، اشتر نخعی، و محمدبن ‌ابوبکر و امثال آنان ولایت داد. و برای شخص عاقل هیچ شکی نیست که معاویه ابن ابی‌سفیان از همه آنان بهتر بود». و نیز ادامه می‌دهد: بسیار جای تعجب است که شیعه، این مسئله را که عثمان به افرادی از بنی‌امیه که با او خویشی داشتند، ولایت داده است را امری منکر می‌بینند. در حالی که همه می‌دانیم که علی نیز به خویشاوندان پدری مادری خویش ولایت داده است. او عبدالله ابن عباس را والی یمن، و قثم ابن عباس را والی مکه و طائف نموده است. و اما بر مدینه، در روایتی سهل‌بن حنیف، و بر اساس روایتی دیگر «ثمامه» ربیبه محمد ابن ابوبکر (پسر ابی بکر که پس از وفات ابوبکر، علی با مادر او ازدواج نمود و او را علی بزرگ کرده است) را به عنوان والی قرار داد.

از این گذشته، شیعه عقیده دارند که علی خلافت را فقط مختص به خاندان خویش می‌دانسته است که فرزندان او یکی پس از دیگری آن را به ارث می‌برند. پس در صورتی که ولایت و امارت دادن در برخی از اعمال به نزدیکان و خویشان امر منکری باشد، پس دادن خلافت عظمی به نزدیکان و خویشان از آن منکرتر است! ... و اگر کسی بگوید که: «علی در مورد آن کاری کرده است که حجت در دست دارد»، به او می‌گوییم: حجت عثمان در آنچه که انجام داد عظمیتر است. و اگر مدعی، ادعا کند که علی «معصوم» بوده و دلایلی از این قبیل بیاورد تا زبان طعنه‌زنندگان را ببندد، ما نیز برای عثمان «اجتهاد» را دلیل می‌آوریم که هم در اخبار نقل شده به ثبت رسیده است و هم با عقل جور در می‌آید... و سپس شیخ الاسلام می‌گوید: رسول خدا ج در زمان حیات خویش از بنی‌امیه در امور مختلف استفاده می‌کرد، و نیز پس از او کسانی آنان را بکار گماردند که نمی‌توان به آنان تهمت زده که با آنها قرابتی داشتند. یعنی ابوبکر و عمر. و هرگز نمی‌توان قبیله‌ای از قبائل قریش را یافت که رسول خدا ج در آنان بیشتر از بنی‌عبدالشمس عاملانی گرفته باشد. چون تعداد آنان بسیار زیاد بوده، و شرف و سیادت در خون آنان بود. آری، نبی ج در زمان عزت اسلام، «عتاب بن اسید ابن ابی‌العاص ابن امیه» را بر عزیزترین نقاط کره زمین یعنی مکه بکار گرفت. ایشان ج اباسفیان بن حرب بن امیه را بر نجران، و خالدبن سعید بن العاص را بر صدقات «بنی مدلج»، یمن، و صنعاء بکار گماشت تا اینکه به رفیق اعلی پیوست.او ج عثمان بن سعید بن العاص را بر تیماء، خیبر، و قریه‌های «عرینه» و ابان بن سعید ابن العاص را بر برخی از سرایا و سپس بر بحرین گماشت که پس از علاء ابن الحضرمی (حلیف بنی‌امیه) تا زمان وفات رسول خدا ج بر این سمت بود.

عثمان می‌گوید: من بجز کسانی که نبی ج از آنان استفاده نموده‌اند، و یا اینکه از جنس و قبیله آنان بوده‌اند، از کسی دیگری استفاده ننموده‌ام، و بهمین صورت ابوبکر و عمر ... در نتیجه اجازه استفاده از بنی‌امیه که بر اساس نص ثابتی که از نبی ج به ثبت رسیده است در نزد هر عاقلی موثق‌تر از ادعای خلافت در شخصی معین از بنی‌هاشم است، که نص ثابتی از آن در دست نیست. و نزد اهل علم، این ادعا بر اساس نقل، دروغ و نفاقی بیش نیست، حال آنکه اجازه استفاده از بنی‌امیه بر اساس نقل ثابت بوده و درست می‌باشد. و کسی که به زندگانی کارگزاران عثمان بنگرد، حیات آنان را سرشار از جهاد و فضل دیده و آنان را در میان رجال دولت در بالاترین مرتبه‌ها می‌یابد، و هیچ شکی به دل راه نمی‌دهد که آنان بنیانگذاران اساس و شالوده مجد اداری و لشکری اسلام می‌باشند، و ثواب نتایج فتوح جنگی و انتشار اسلام در شرق و غرب کره زمین را خواهند برد. (خ)

[28]- این واقعه در سال 21 هجری اتفاق افتاد، و کسانی که پس از سعد بکار گرفته شدند عبارتند از: عبدالله بن عبدالله بن عتبان (که در زمان او واقعه نهاوند اتفاق افتاد) و پس از او زیاد بن حنظله (که از این منصب استعفا داد) و پس از آندو، عماربن یاسر. (خ)

[29]- از کسانی که از بزرگان تابعین از او روایت کرده‌اند، زین العابدین علی بن الحسن السبط می‌باشد که شیخ الاسلام ابن تیمیه در منهج السنه آن را به ثبت رسانده است. و نیز سعیدبن المسیب، رأس علمای تابعین، و برادرانش یعنی فقهای هفتگانه، ابوبکر بن عبدالرحمن بن الحارث بن هشام المخزومی، و عبیدالله بن عبدالله بن عتبه بن مسعود، و عروه بن الزبیر، و همترازانش همانند عراک بن مالک الغفاری المدنی فقیه اهل «دهلک»، وعبدالله بن شداد بن الهاد که یکی از کسانی است که از عمر و علی و معاذ روایت کرده‌اند.

و اگر کسی بخواهد در احادیث روایت شده از مروان تأمل کند خواهد دید که حاملان این احادیث ائمه مورد اعتمادی هستند که روایت‌های آنان در مدت دو نسل و یا بیشتر تسلسل یافته است، و همه آنان در اسلام خویش مقامی بسیار بالاتر از کسانی دارند که می‌خواهند سوزش دل خود را با طعنه زدن به مروان و افراد بهتر از مروان خنک سازند. بلکه می‌توان گفت که در میان روایت‌کنندگان احادیث مروان شخصی همانند عبدالرزق امام اهل یمن وجود دارد که به تشیعه میل داشت ... (خ)

[30]- و بسیار عجیب است که این افتراگویان و شورشگران به مروان تهمت‌هایی می‌زنند که او از آنان بری است. و همه می‌دانیم که او در واقعه جمل بعنوان اسیر بدست اصحاب علی س افتاد، و هیچکس، چه به اجازه علی، و چه بدون اجازه علی او را تعذیب و شکنجه نکرد. (م)

[31]- در آنچه گذشت، برایم بسیار جای تعجب بود که چگونه این آیه در مورد ولید بن عقبه نازل شده، و خداوند او را فاسق خوانده است، و سپس دو خلیفه بزرگ رسول خدا ج یعنی ابوبکر و عمر، او را همانگونه که تاریخ ثبت نموده است، آنچنان مکانتی دادند که در مورد آن در صفحات گذشته هنگام سخن از گذشته او در زمانی که عثمان به او ولایت داد، مثالهایی وارد آوردیم. این تناقض میان اعتماد ابوبکر و عمر به ولید بن العقبه، و اینکه خداوند او را فاسق خوانده است مرا به این شک انداخت که ممکن است این آیه در مورد او نازل نشده باشد. و این شک به این خاطر بود که شاید خواسته باشم احتمال فاسق بودن را از او دور کنم، بلکه به این خاطر بود که بعید می‌دیدم که خداوند او را در آیه صریح قرآن فاسق بخواند، و آنگاه همین شخص، مورد اعتماد و اطمینان ابوبکر و عمر که در اولیاء خداوند پس از رسول خدا ج، شاخصتر از آنان هرگز وجود نداشته و نخواهد داشت، واقع شود. و پس از بوجود آمدن این شک، تصمیم گرفتم تا در مورد اخبار وارده در مورد نزول این آیه: ﴿إِن جَآءَكُمۡ فَاسِقُۢ بِنَبَإٖ فَتَبَيَّنُوٓاْ أَن تُصِيبُواْ قَوۡمَۢا بِجَهَٰلَةٖ [الحجرات: 6]. اعاده نظر نموده و کمی تحقیق کنم. و پس از تحقیقات کافی متوجه شدم که اخبار وارده در مورد این حدیث تا زمان «مجاهد»، و یا «قتاده» و یا «إبن أبی لیلی» و یا «یزیدبن رومان» متوقف شده است، و هیچکدام ازاین افراد، نام روایت‌کنندگان این اخبار را در مدت صد سال و یا بیشتر که میان زمان آنان، و زمان وقوع حادثه وجود داشته است، ذکر ننموده‌اند. و این صد سال آکنده از راویانی است که به حرکتهای گوناگون تمایل داشته‌اند. و کسانی که آرزو و هوس و بدنام کردن ولید و بهتر از ولید را در دل می‌پروراندند، بسیار زیادند که دنیا را پر از اخبار دروغ و هولناکی کرده‌اند که از لحاظ علمی هیچ ارزش ندارد. و در نتیجه تا زمانی که نام این افراد نزد علمای جرح و تعدیل مجهول می‌باشد، و این علما حتی نام آنان را نمی‌دانند، پس، از لحاظ شرعی و تاریخی نمی‌توان اخباری را که منقطع بوده و نسبتی ندارند، صحیح خواند. و نیز دو خبر موصول در مورد این حدیث وجود دارد که سند آن آشکار است. اما در سلسله افراد خبر اول، ضعف وجود داشته، و خبر دوم را طبری از ابن سعد نقل می‌کند، حال آنکه طبری اصلاً ابن سعد را ندیده است، چون ابن سعد در سال 230 هجری در بغداد وفات نموده، و در آن زمان طبری طفل شش ساله‌ای نبوده است که هنوز از زادگاه خود یعنی شهر آمل خارج نشده بود. و از اینها گذشته، در وقوع این حادثه و نزول این آیه همانگونه که در صفحات آینده خواهیم دید، ولید بسیار کم سن و سال بوده است. (خ)

[32]- این حدیث را که در مورد سن ولید است، امام احمد در مسند خویش نقل نموده است ... و ظاهر قضیه اینگونه است که ولید بن عقبه این حدیث را در زمانی که در آخرین ایام حیاتش در قریه‌ای گوشه‌ عزلت پیشه کرده بود روایت نموده است. که توسط افراد آن قریه تسلسل یافته و امام احمد از بزرگ آن قریه گرفته است ... در نتیجه قاضی ابن العربی به روایت ایشان و چند روایت همانند آن اعتماد نموده، و در مورد سن ولید ابن العقبه که در آن زمان کودکی بیش نبوده است، حکم داده است، و می‌گوید مقصود از نزول این آیه شخص دیگری بجز ولید بن العقبه می‌باشد. و بسیار عجیب است که می‌بینیم، کسانی که می‌خواسته‌اند تا اعتبار این صحابی جوان و مجاهد را خدشه‌دار کنند، با پوشش گذاشتن بر سن کم او می‌خواسته‌اند که با استفاده از روایتی دیگر، سفر وی با برادرش «عماره» به مدینه را در سال هفتم هجری جهت درخواست از نبی ج برای بازگرداندن خواهرشان ام کلثوم به مکه، حجت قرار داده و بگویند که او سنش زیاد بوده است. اما می‌بینیم که در اصل این خبر حتی اگر صحیح باشد نام عماره بر نام ولید مقدم آمده، و این نشانه این است که در این خبر، اصل، عماره بوده، و ولید به همراهی او آمده بوده است. پس بگذارید بپرسیم که چه اشکالی دارد که ولید کم سن و سال بهمراهی برادرش برای امری به مدینه آمده باشد؟ و همه می‌دانیم که این مسئله در هر زمان و مکانی اتفاق می‌افتد. در نتیجه این سخن ولید که او در سال هفتم هجری پسر‌بچه‌ای بیش نبوده است، با این خبر که او به همراهی برادرش به مدینه رفته است، هیچ تناقضی ندارد. پس نتیجه این می‌شود که تمامی اخبار وارده در مورد ولید بن عقبه در شأن نزول این آیه هیچ دلیل شرعی ویا تاریخی ندارد, پس نمی‌توان هیچگونه حکم علمی در مورد آن صادر نمود. و اگر به این سخن، حدیث امام احمد را در مورد سن ولید که در مسند آمده است، اضافه کنیم، حکمت ابوبکر و عمر در مورد استفاده از ولید، و اعتماد آنان به او، با وجود اینکه ولید در آن زمان بسیار جوان بود نیز بخوبی روشن می‌شود. (خ)

[33]- قدامه بن مظعون الجمحی یکی از سابقین الاولین است که در هر دو هجرت و نیز بدر حضور داشته، و داماد امیرالمؤمنین عمر بود، و با خواهر او ازدواج کرده بود. و نیز گفته می‌شود که او دایی ام المؤمنین حفصه و برادرش عبیدالله است. و در زمانی که قدامه در خلافت عمر، امیر بحرین بود، «جارود» بزرگ بنی عبدالقیس از بحرین به سوی عمر آمده و ادعا می‌کند که قدامه شراب خورده و مست کرده است. عمر به او می‌گوید: «آیا کسی هست که با تو شهادت دهد؟» و او می‌گوید «آری ابوهریره». آنگاه عمر جریان را می‌پرسد، و ابوهریره جواب می‌دهد که: «او را ندیده‌ام که شراب بنوشد، اما او را دیده‌ام که مست است و استفراغ می‌کند». عمر به او می‌گوید: «در شهادت خویش نتیجه‌گیری کرده‌ای». و پس از آن، قدامه از بحرین می‌آید، و جارود به عمر می‌گوید: «حد خداوند را بر او اجرا کن. «و عمر از او می‌پرسد که: «آیا تو دشمن او هستی یا شاهد؟» و او جواب می‌دهد «شاهد». و عمر می‌گوید: «پس شهادت خویش را به انجام رسانده‌ای». و جارود ساکت می‌شود. و فردای آن روز باز بسوی عمر می‌آید و به او می‌گوید: «حد خداوند را بر او جای کن». و عمر به او می‌گوید: «ساکت می‌شوی یا اینکه بد می‌بینی». و جارود به عمر می‌گوید: «این از حق بدور است که پسر عموی تو شراب بنوشد و آنگاه من بد می‌بینم ...» و پس از این واقعه همسر قدامه را می‌آورند و او بر ضد شوهرش شهادت می‌دهد. و عمر بر این می‌شود که حد را بر او جاری سازد، و صحابه به او می‌گویند، تا هنگامی که او بیمار است بهتر است که حد را بر او جاری نسازی. پس از مدتی نزد او باز آمده و باز به او گفتند که بعلت بیماریش حد را بر او جاری مساز. و عمر به آنان جواب می‌دهد که: «اگر خداوند مرا زیر ضربه‌های شلاق بیاندازد برایم بهتر از این است که خداوند را ملاقات کنم و حد این شخص بر گردنم باقی بماند». و حد را بر او جاری نمود. در نتیجه قدامه از او غضبی به دل داشت. و پس از بازگشت از حج قدامه را نزد عمر آوردند و عمر با او صحبت نموده و برای او مغفرت طلبید.

و جالب است بدانیم که از بخت نیک قدامه بن مظعون، او قریشی و از طایفه بنی جمح است. و اگر قریشی و از طایفه بنی عبدالشمس بود، زبان‌های زشت گفتار، مادامی که در این دنیا دروغ وجود دارد، انواع اکاذیب را اختراع کرده و زشتیهای بی‌شماری را به او می‌بستند. (خ)

[34]- این سخن حق است. و در مورد کسانی همچون قدامه بن مظعون، و ابی محجن الثقفی این شاعر دلیر و سوارکار که در نبرد قادسیه روزی بسیار پر افتخار داشت، مصداقیت دارد. اما در مورد ولید بن العقبه، این مجاهد فاتح و عادل و مظلوم (که هر چه در توان داشت برای امت خویش انجام داده، و پس از اینکه دید چگونه اهل باطل بر صالحین جفا نموده و آنان را آزار می‌دهند، پس از مقتل عثمان در مکانی دوردست که پانزده میل از شهر «رقه» فاصله داشت و در زمان عمر در آنجا جهاد می‌کرد، گوشه عزلت گرفت) که دسائس کذابین مدت سیزده قرن بر او و سیرتش پوشش گذاشته بود این مسئله صدق نمی‌کند. پس وقت آن رسیده است که این پوشش را بدور ریخت تا حق هویدا گردد. چون حق بعلت قدمتش هرگز تا به ابد در حجاب نخواهد ماند و ظهور آن اجتناب‌ناپذیر است.

ولید بن العقبه از زمانی که ولایت کوفه را برای امیرالمؤمنین عثمان بدست گرفت می‌خواست تا در عدل و نبل و اخلاق نیک حاکمی نمونه باشد، همانگونه که در جهاد و قیام خویش برای اسلام الگو و نمونه بود. او مدت پنج سال امارت کوفه را بدست داشت، ودر این مدت خانه او دروازه‌ای نداشت تا او را از مردم جدا سازد، و هر کسی در هر وقت از شب و روز می‌توانست به خانه او داخل گردد. چون او احتیاجی به پنهان شدن از مردم نداشت، و پنهان کردن حق، معنایی ندارد. و جای تعجب نیست که مردم به این امیر خود عشق ورزند، چه، او برای مردم موجب خیر بود و تا جایی که برای غلامان و نوزادان رزق قرار داده و از زیادی اموال بر عمال و خادمان بخشش می‌کرد و از حقوق آنان هرگز چیزی کاسته نمی‌شد. و حقیقتاً همه مردم این امیر نمونه را در مدت حکمرانیش دوست داشتند. اما گروهی از اشرار و اهل فساد که قانون شرع بدست ولید آنان را شلاق زده بود، تصمیم گرفتند که تمامی زندگانی خود را وقف اذیت و آزار رساندن به ولید سازند. پس بگذارید چند نفری از آنان را نام ببریم: یکی از آنان ابازینب بن عوف الازدی است، و دیگری ابامورع، و سومی جندب ابن زهیر نام دارد. پسران این سه نفر در یکی از شبها به خانه ابن الحسیمان حمله‌ور شده و او را می‌کشند، غافل از اینکه یکی از اصحاب رسول خدا که همراه با فرزندش جهت گسیل شدن در یکی از لشکرهای ولید برای جهاد به کوفه آمده بودند، در همسایگی این خانه بسر می‌بردند. این صحابی یعنی ابوشریح خزاعی و پسرش جریان حمله این اوباش‌ها به خانه ابن حسیمان را می‌بینند و بر علیه قاتلان او شهادت می‌دهند. و ولید حکم شریعت را در مورد آنان در جلوی دروازه قصر به اجرا می‌گذارد. پدران این افراد میان خود و شیطان عهد می‌کنند که برای این امیر مهربان دسیسه‌ای بچینند. آنان جاسوسان خود را بکار می‌گمارند تا او را تحت نظر داشته باشند و همانگونه که قبلاً نیز گفتیم، در خانه او همیشه به روی مردم باز بود. در یکی از روزها یکی از شعرای شمال که نصرانی بوده و از بستگان او از سرزمین «تغلب» بود و بعدها توسط ولید مسلمان گردید، در خانه‌اش مهمان او بود. جواسیس اینگونه پنداشتند که این شاعر نصرانی حتماً شراب می‌نوشد، و اگر بنوشد، پس ولید این شراب را برای او تهیه می‌کند. در نتیجه آنان ابازینب و ابامورع و یارانشان را خبردار می‌کنند، و همگی از ناحیه مسجد به خانه می‌ریزند. خانه او دروازه‌ای نداشت، و هنگامی که ولید از حضور آنان غافلگیر می‌شود، چیزی را در زیر تخت پنهان می‌کند. شورشیان بدون اجازه ولید آن را از زیر تخت بیرون می‌آورند و بشقابی را می‌بینند که در آن چند دانه انگور است، و ولید از خجالت اینکه مردم ببینند او برای مهمان خود بجز چند دانه انگور، چیز دیگری ندارد، آن را زیر تخت پنهان کرده بود. شورشیان به یکدیگر نگریسته و از زشتی خجالت همدیگر را ملامت می‌کنند. و مردم از این پیشآمد باخبر می‌شوند و بسوی این شورشیان شتافته و آنان را لعنت و ملامت می‌کنند. اما ولید بر این مسئله ستر گذاشته و حتی این جریان را از امیرالمؤمنین عثمان پنهان می‌کند و با صبر زیبایش، سکوت پیشه می‌کند. اما کید و کینه جندب و ابی‌مورع و ابی‌زینت پایان نمی‌پذیرد. آنان از هر فرصتی استفاده کرده و از هر پیشامدی برای افترا زدن به ولید استفاده می‌کنند.

و نیز بسیاری از کسانی که کارمندان حکومت بوده و ولید بعلت سوء رفتار و معامله با مردم آنان را از کار برکنار کرده بود، به مدینه رفتند تا امیرالمؤمنین عثمان را نسبت به ولید مشکوک کرده و خواهان برکناری ولید شدند. و در زمانی که این افراد در مدینه بسرمی‌بردند، در کوفه ابوزینب و ابومورع همراه با مردمان دیگر به دارالاماره و به مجلس ولید وارد شدند، و هنگامی که ولید برای استراحت مجلس را ترک گفت، و حاضران نیز از مجلس خارج شدند، آنان در آنجا باقی مانده و پس از جستجو خاتم (انگشتری) ولید را یافته و دزدیدند. هنگامی که ولید از خواب بیدار می‌شود خاتم خود را نمی‌یابد. او دو زن داشت، و از آنان می‌پرسد که آیا خاتم را ندیده‌اند؟ - دو زن ولید در خانه اتاقی داشتند که به مجلس ولید چشم‌انداز داشت و از خلال آن می‌توانستند حاضران مجلس را ببینند آنان می‌گویند آخرین کسانی که در مجلس باقی ماندند، دو نفر بودند، و مشخصات آن دو را برای ولید وصف کردند. ولید دانست که آنان ابوالمورع و ابوزینب می‌باشند، و خاتم را فقط برای اعمال نیرنگ و دسیسه‌ای ربوده‌اند. او کسانی را در پی آنان می‌فرستد، اما در می‌یابد که آنان کوفه را ترک گفته و به سوی مدینه رفته‌اند. آنان دو شاهد نزد عثمان آوردند تا شهادت دهند که ولید شراب خورده است (و من اینگونه می‌پندارم که آنان این موضوع را در این شهادت دادن دروغین از جریانی که قبلاً در زمان خلافت عمر برای قدامه بن مظعون اتفاق افتاده بود الهام گرفته‌اند.) و عثمان از آنان می‌پرسد «چگونه این مسئله را دریافتند؟» و آنان جواب می‌دهند: ما در جوار او بودیم، و هنگامی که بر او وارد شدیم، شراب استفراغ می‌کرد. و عثمان گفت: «کسی شراب استفراغ نمی‌کند، مگر اینکه آن را نوشیده باشد». در نتیجه ولید را از کوفه آوردند و او برای عثمان قسم خورد و جریان را برای او تعریف کرد. و عثمان گفت: «ما حد را به اجرا می‌گذاریم، و شاهدی که به دروغ شهادت داده باشد، جایگاهش در آتش است».

این داستان متهم شدن ولید به خوردن شراب است که در تاریخ طبری نقل شده است، و با وجود اینکه از چندین مصدر نقل شده است، اما چیزی اضافه بر این داستان ندارد. و طبری می‌گوید که شاهدانی که بر علیه ولید شهادت دادند، دو نفر از ظالمانی بودند که بارها بر علیه او شهادت زور داده بودند، و در این شهادت اصلاً ذکری از نماز نیامده است چه رسد به اینکه دو رکعت و یا چهار رکعت باشد. و این اضافه شدن مسئله نماز بخودی خود امری بسیار عجیب است. چون خبر آن از حضین ابن المنذر (یکی از اتباع علی) نقل شده است که می‌گوید در زمان اقامه حد بر ولید همراه با عثمان بوده است و این خبر از او نقل شده و مسلم آن را در صحیح خویش (کتاب حدود) به ثبت رسانیده است، به این لفظ که: «عثمان بن عفان را دیدم و ولید را آورد که نماز صبح را دو رکعت خوانده بود و سپس پرسیده بود، آیا اضافه بکنم؟، و دو نفر برعلیه او شهادت دادند که او را دیده‌اند استفراغ می‌کند». پس می‌بینیم که هیچکدام از این دو شاهد شهادت نداده‌اند که ولید نماز صبح را دو رکعت خوانده و سپس پرسیده است یکی از  آن دو شهادت داده است که دیده او شراب می‌خورد، و دیگری می‌گوید دیده است استفراغ می‌کند. و اما مسئله نماز صبح و زیاده آن از سخنان حضین است، و می‌دانیم که حضین جزو شاهدان نبوده است، و حتی در زمان این حادثه در کوفه نبوده است. و حضین این بند اتهام را به شاهد مشخصی ربط نمی‌دهد. و عجیبتر از آن اینکه همین خبر که در صحیح مسلم آمده است، در سه موضع نیز در مسند امام احمد وارد شده است که باز از حضین روایت شده است و باز هم «املذی» این خبر را در هر سه موضع از حضین روایت می‌کند. اما در موضع اول و دوم هیچ سخنی از نماز و زیاده آن به میان نیامده است، که این خبر، باخبری که در صحیح مسلم آمده و باز هم از زبان حضین نقل شده است تعارض دارد. پس اینگونه نتیجه می‌گیریم که در یکی از دو روایت، تحریفی وجود دارد که خداوند به سبب آن آگاهتر است. و در مجموع حاصل کلام این است که مسئله نماز از سخنان حضین بوده و حضین در آنجا شاهد نبوده است و این مسئله از هیچ شاهدی نقل نشده است. پس این کلام او هیچ ارزشی علمی ندارد.

و پس از اینکه حالت دو شاهد ظالم را در این داستان دانستیم خوب است که این مسئله را هم بدانیم که حمران یکی از غلامان عثمان بود که قبل از شهادت دادنش بر علیه ولید، خداوند را عصیان کرده بود. او در مدینه با زن مطلقه‌ای ازداوج کرده بود که هنوز عده طلاقش تمام نشده بود. و عثمان به خاطر این مسئله بر او خشمگین شده بود و او را از مدینه بیرون کرده بود. در نتیجه او به کوفه رفته و همه جا در پی فساد بود. او بر عابد صالح «عامربن عبدالقیس» وارد شده و به دروغ نزد رجال دولت به او افترا زد و باعث شد که او را به شام بفرستند.

پس من امر این شاهد و دو شاهد قبل از او را به وجدان خود خواننده موکول می‌کنم تا در مورد آنان هر چه بخواهند حکم دهند. و در اجتهاد من ولید یکی از اصحاب رسول خدا و مجاهدی شجاع بود که سیرت نیک و صدق امانتش نزد همه مردم معروف بوده و نزد سه خلیفه از کاملترین خلفای اسلام یعنی ابوبکر، عمر و عثمان مورد اطمینان و اعتماد بوده است. و در هر صورت، شاهدانی که نزد عثمان بر علیه ولید شهادت دادند، با اینکه کسانی نبودند که از خدا و قیامت بترسند، مسئله نماز را عنوان نکرده‌اند.

و بسیار عجیب است که امتی، بزرگان و شجاعانش را اینگونه پاداش دهد و چهره تاریخ خود را زشت ساخته، و مجد خود را همانند اشرار این امت منهدم سازد. و آنگاه کید آن اشرار را منتشر سازد تا اینکه حتی خوبان نیز بپندارند که همه آن کید و نیرنگ، حق بوده است. (خ)

[35]- در صفحات پیش عنوان کردیم که علی بن ابیطالب نیز در مدت خلافت خویش در اکثر مناطق خویشان خود را امارت داد. و نیز رسول خدا ج مردان و جوانان بنی‌امیه را امارت داد. و همچنان ابوبکر و عمر اینکار را کردند. در نتیجه عثمان به امری جدید دست نزده است، بلکه قبل از او رسول خدا ج و دو یارش به این امر مبادرت ورزیده بودند. و می‌بینیم که عثمان هنگامی که برادر خویش را حد می‌زند، در حقیقت بکاری دست می‌زند که فکر نمی‌کنیم هیچکسی با تمسک به شهادت دو شاهد غرض‌ورز از خدا بی‌خبر انجام دهد. طبری روایت می‌کند که: امام عامربن شراحیل الشعبی که از بزرگ‌ترین قاضیان اسلام در طول تاریخ است، مسلمه بن عبدالملک (یکی از نوه‌های ولید بن عقبه ) را دیده بود که در اوائل قهرمانیهای «مسلمه» از جهاد و قهرمانیهای او سخن می‌گفتند. شعبی رو به آنان کرده و می‌گوید: «اگر ولید و امارت و غزوات او را دیده بودید چه می‌گفتید؟ دامنه غزوات او به دوردست‌ترین‌ نقاط کشیده شده بود، و هرگز کوتاهی نکرد و شکست نخورد، تا اینکه زمانی که یکی از فرماندهان لشکرش عبدالرحمن الباهل به دربند (پشت دریای خزر در روسیه، که در آن زمان از مستحکم‌ترین قلعه‌های جهان بشمار می‌رفت) رسیده بود از کارش عزل گردید. و نیز از کارهای که عثمان توسط ولید انجام داد این بود که اضافه بر مواجب مملوکان که آن را از اربابان خود دریافت می‌داشتند، از زیاده اموال، ماهانه به آنان حقوق می‌داد تا راحت زندگی کنند».

می‌بینیم که این گواهی را امام شعبی در مورد ولید و جهاد ظفرمند و احسان وی با رعیتش می‌دهد تا چشم دروغگویان کور گردیده، و دل صالحین را شاد کند. و چه زیبا در روز حد زدن ولید، امیرالمؤمنین عثمان برادرمظلومش را آرام می‌سازد و می‌گوید: «ما حد را به اجرا می‌گذاریم، و شاهدی که به دورغ شهادت داده باشد، جایگاهش در آتش است».

﴿رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَلِإِخۡوَٰنِنَا ٱلَّذِينَ سَبَقُونَا بِٱلۡإِيمَٰنِ وَلَا تَجۡعَلۡ فِي قُلُوبِنَا غِلّٗا لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ رَبَّنَآ إِنَّكَ رَءُوفٞ رَّحِيمٌ ١٠ [الحشر: 10].

و بسیار جای تأسف است که می‌بینیم «شیخ محمد ابو زهره» استاد دانشکده شریعت در دانشگاه قاهره نیز همپای دیگران شده و دلائل انقلاب بر علیه عثمان س را اینگونه بر می‌شمارد:

«او بسیار خویشاوندان خویش را دوست داشت، که البته در این مسئله عیب و گناهی وجود ندارد، اما او آنان را ولایت داد و بسیار به خویشتن نزدیک نمود و در بسیار از شئون دولت با آنان به مشورت می‌پرداخت، و در آنان کسانی وجود داشت که اهل اعتماد و اطمینان نبودند. و عثمان بیشتر با آنان مشورت می‌پرداخت تا با اصحاب رسول خدا، همانند علی بن ابیطالب، سعدبن ابی‌وقاص، طلحه و دیگران ... (المذاهب الاسلامیه ص 43)».

از این عبارت استاد ابو زهره اینگونه نتیجه می‌گیریم:

اولاً: در ولایت دادن به نزدیکان، تا زمانی که آنان مخلص و اهل اینکار باشند عیب و گناهی وجود ندارد. چون رسول خدا ج نیز پسر عمویش علی‌بن ابیطالب را بر اخماس یمن و قضاوت در آن ولایت گماشت، همانگونه که بسیاری از مردان بنی‌امیه را به مناصب مختلف و مهم گمارد، و همه آنان نزدیکان ایشان ج می‌باشند. (می‌توانید در این مورد به کتاب «جوامع السیرة» نوشته ابن حزم مراجعه کنید). و نیز علی ‌بن ابیطالب در زمانی که به خلافت رسید، عبدالله بن عباس، قثم ‌بن عباس، ثمامه بن عباس ... را به ولایت رساند.

ثانیاً: آرزو داشتیم که استاد ابو زهره برای ما مثالی از نزدیکان غیر لایق عثمان بزعم او بیاورد. ممکن است قصد او از این سخن، مروان بن الحکم، و عبدالله بن سعد بن ابی‌سرح باشد، که در مورد او می‌گوید: «نبی ج خون او را مباح کرده بود. او پس از ایمان آوردن مرتد شده بود، و بعدها عمروبن العاص او را ولایت داد ...»

مؤلف این کتاب در مورد مروان به اندازه کافی سخن گفته است ...

واما عبدالله بن سعد، شیخ الاسلام ابن تیمیه رحمه الله در منهاج السنه می‌گوید: «عثمان نزد رسول خدا ج برای عبدالله بن سعد بن ابی سرح شفاعت کرده بود و رسول خدا ج نیز شفاعت او را پذیرفته و بعداً با وی بیعت کرده بود».

این صحابی امتحانات سختی را در جنگ با روم پس داد و در این امتحانات پیروزمند بود. او بلاد «نوبه» را فتح نمود و اهالی آنجا مجبور به دفع جزیه شدند. او با معاویه س در تأسیس نیروی دریایی اسلامی و جنگ «ذات الصواری» با رومیان مشارکت داشت، تا اینکه پیروزی نصیب مسلمانان گردید. و فضل حمایت سواحل مصر و آفریقا در نبرد با روم به نیروی دریایی سعد باز می‌گردد. پس خداوند برای اعمالش او را جزای نیک دهد.

ثالثاً: و اما آنچه استاد ابو زهره در مورد افزونی شور و مشورت عثمان با خویشاوندانش از بنی‌امیه در امور دولت، و قلت نظرخواهی از بزرگان صحابه عنوان کرده است. پس باید بگوییم که این سخن، سخنی است بی‌ارزش که هیچ دلیل و سندی ندارد. و اسناد تاریخی عکس آنچه را که ایشان می‌گویند نشان می‌هند، و بطون کتاب‌های تاریخ از این مسئله آکنده است و آن را حتی طلبه‌های کوچک نیز می‌دانند. و نیز از امور دیگری که استاد ابو زهره و دیگران بر علیه عثمان بر شمرده‌اند از این قرار است. او می‌گوید:

«عثمان س با کسانی که بر علیه او شورش نموده و به خانه او حمله کردند، با شدت و جدیت برخورد نکرد ... و اگر او با آنان با شدت برخورد می‌کرد، نجات می‌یافت ... و بزرگان صحابه همگی می‌خواستند به او کمک کنند، اما همینکه می‌خواستند دست به سلاح برند، عثمان از این عمل جلوگیری می‌کرد ... منع سیدنا عثمان برای جلوگیری از وخامت امور در آینده و قتل و کشتار و خونریزی میان مسلمانان بود».

شاید این مسئله از استاد ابو زهره پنهان مانده است که عثمان س از سرنوشت خویش آگاه بود. چون همانگونه که در صحیح بخاری آمده است، رسول خدا ج او را پس از بلوایی که گریبانگیرش خواهد شد، به بهشت مژده داده بود. و نیز او را بشارت داده بود که شهید خواهد شد. انس بن مالک س نقل می‌کند که نبی ج از کوه احد بالا رفت و در حالی که ابوبکر و عمر و عثمان همراه او بودند. و کوه احد لرزیدن گرفت. ایشان ج با پای خود با احد ضربه‌ای زد و گفت: «ای احد آرام باش چون بر تو یک نبی، و یک صدیق، و دو شهید ایستاده‌اند». این حدیث را بخاری نقل می‌کند.

پس باید دانست که کار درست همان کاری بود که امیرالمؤمنین عثمان انجام داده بود. (م)

[36]- و صحیح این است که ایشان خمس از خمس را پس از جهاد باشکوه عبدالله بن سعدبن ابی سرح به او داده بود، اما از این امر بازگشت و آن را باز پس گرفت. در حوادث سال 27 هجری از تاریخ طبری آمده است که هنگامی که عثمان س به عبدالله بن سعد بن ابی‌سرح دستور داد تا از مصر با لشکریان خود جهت فتح تونس به آنجا حمله کند، به او گفت: «اگر فردا خداوند توسط تو آفریقا را فتح کند، خمس از خمس غنائم را در راه خدا به تو خواهیم بخشید». در نتیجه او و لشکریانش از مصر گذشته و به سرزمین آفریقا هجوم برده، و کوه و دشت آن را فتح کردند. و عبدالله آنچه را که بعنوان فییء نصیب آنان شده بود میان لشکریان تقسیم نموده، و یک پنجم از خمس را گرفته و چهار پنجم آن را همراهی وثیمه النصری برای عثمان فرستاده در نتیجه گروهی از کسانی که بعنوان فرستاده نزد عثمان رفته بودند، از این مسئله که عبدالله یک پنجم از خمس را برای خود برداشته است، نزد عثمان شکایت کردند، و عثمان به آنان گفت: «من اینگونه دستور داده‌ام، و اگر این مسئله را نمی‌پذیرید، آن را از او پس می‌گیریم».و آنان گفتند: ما این مسئله را نمی‌پذیریم. پس عثمان به عبدالله بن سعد دستور داد که آن مال را برگرداند. و پس از این مسئله عبدالله بن سعد که آفریقا را فتح کرده بود، پیروزمند به مصر بازگشت. (خ)

[37]- مقصود نویسنده این است که ایشان در مؤلفات دیگرشان بهنگام بسط سخن در مورد این مسئله در احکام فقه اسلامی سخن رانده است. امام عامر بن شراحیل الشعبی می‌گوید: «عمر، برای طلحه، جریر بن عبدالله، و ربیل بن عمرو اموری را بخشید، و نیز به ابامفزر دارالفیل را بخشید». و نیز کسانی که عمر برای آنان اموری را قرار داد می‌توان از نافع نام برد که در بصره زمینی را برای اسب و شترش قرار داد که مساحت آن ده جریب بود. قاضی ابویوسف در کتاب خراج می‌گوید: رسول خدا ج نیز جهت جذب اقوامی، برای آنان اموری قرار داده و به آنان بخشید. و نیز خلفای پس از او هنگامی که می‌دیدند بخشش به اشخاصی باعث مصلحتی خواهد گشت این کار را می‌کردند (که در مورد آن مثالهای زیادی نیز آورده است). و نیز امام شعبی از کسانی که عثمان اموری را به آنان بخشیده بود نام برده است. او می‌گوید: «عثمان برای زبیر، خباب، عبدالله بن مسعود عماربن یاسر و ابن هبار اموری قرار داد. پس اگر عثمان در این مورد اشتباه کرده است، باید گفت که کسانی نیز که این عطایا را از او قبول کرده‌اند، اشتباه کرده‌اند، و آنان همان کسانی هستند که ما دین خویش را از آنان گرفته‌ایم». (تاریخ طبری)

علی‌بن ابیطالب نیز برای «کردوس بن هانی الکردوسه» اموری را قرار داد، و نیز به سوید بن غفله زمینی را بخشید.

پس می‌پرسیم چگونه این افتراگویان این مسائل را بر عثمان انکار نموده، اما در مورد عمر و علی ساکت می‌شوند؟

و آنچه که بزعم آنان می‌گویند عثمان به خویشانش مودت نموده و به آنان عطا می‌کرد، پس باید گفت که مودت او س به خویشاوندانش از فضائل او است، و هنگامی که علی س از عثمان تعریف می‌کند، می‌گوید: او در میان صحابه کسی است که بیشتر از همه به صله‌رحم خویش پایبند است. و عثمان در مورد این مقاله پاسخ می‌دهد که: «می‌گویند من اهل بیت خویش را دوست داشته و به آنان اعطا می‌کنم. و اما عشق من به آنان بر اساس جور نیست، و حقوقی که آنان بر گردن من دارند پاسخ می‌دهم. و اما عطای من به آنان، پس من از مال خودم به آنان می‌دهم، و اموال مسلمین را نه بر خودم و نه بر دیگران حلال نمی‌بینم. همانا من در ایام رسول خدا ج و ابوبکر و عمر، در زمانی که بخیل و حریص بودم از اموال خاص خود عطایای بسیار و بی‌شماری می‌دادم. آیا هم اکنون که پیر شده و عمرم سپری شده است و آنچه داشتم را به خویشاوندان خود بخشید‌ه‌ام، ملحدان اینچنین سخنانی را بر زبان می‌آورند؟»

و طبری می‌گوید: عثمان س اموال و زمین‌های خویش را در بین بنی‌امیه تقسیم کرده بود، و سهم پسرش را نیز همانند دیگران قرار داده بود. او با بنی‌ابی‌العاص آغاز کرد و به مردان آل الحکم هر کدام ده هزار داد که مجموعاً صد هزار شد. و به بنی‌عثمان نیز همانند آن داد. و نیز میان بنی‌العاص و بنی‌العیص و بنی‌حرب اموال را تقسیم نمود ...

[38]- مسجد رسول خدا ج در مدینه در عصر نبوت و خلافت ابوبکر مساحتی بسیار کم داشت. و در زمان نبی ج هنگامی که تعداد صحابه زیاد شد، عثمان س با پول خود، مقداری زمین خریده و آن را به مسجد نبوی اضافه نمود. و سپس امیرالمؤمنین عمر خانه عباس بن عبدالمطلب را به آن افرود. و پس از آن بهمراه ازدیاد اسکان مدینه، تعداد نمازگزاران مسجد نیز افزون شد. در نتیجه امیرالمؤمنین عثمان بار دیگر طول و عرض آن را افزایش داده و مساحت آن را به یکصد و شصت ذراع در یکصد و پنجاه ذراع رسانید، و بنای آن را تجدید نمود. در نتیجه برخی از نقاط این مسجد بزرگ، از منبر دور بوده و در دید نبود، و تنها راه دیده شدن خطیب و شنیدن صدای او، ارتفاع منبر بود. (خ)

[39]- و رسول خدا ج مژده پیروزی در بدر را توسط زیدبن حارثه برای عثمان در مدینه فرستاد. اسامه بن زید طبق روایت طبری می‌گوید: «مژده پیروزی جنگ بدر در هنگامی بما رسید که ما رقیه دختر رسول خدا ج را که همسر عثمان س بود تازه بخاک سپرده‌ بودیم. و رسول خدا ج من و عثمان را مأمور مواظبت از او کرده بودند». و سپس در ربیع‌الاول سال دوم از غزوه بدر، عثمان س با دختر دوم رسول خدا ج ازدواج نموده و در جمادی‌الآخر همان سال بر او داخل شد. (خ)

[40]- چون هنگامی که عثمان بر طبق دستور نبی ج به مکه رفت، مدت چند روز در آنجا به اسارت مشرکان بود، و در موعد پیش‌بینی شده نزد نبی ج باز نگشت. و به نبی ج اینگونه خبر رسید که سفیر او به مکه یعنی عثمان س کشته شده است. در نتیجه همین امر منجر به این شد که رسول خدا ج صحابه را خوانده و بیعت رضوان بخاطر عثمان انجام پذیرفت. بدین معنی که رسول خدا ج پس از شنیدن خبر کشته شدن عثمان تصمیم گرفت همراه با صحابه به مکه رفته و از مشرکین انتقام بگیرد. پس می‌بینیم عدم حضور عثمان در بیعت رضوان نه تنها از شأن عثمان نکاسته، بلکه برای عثمان در حقیقت به منزله شرفی بزرگ است که هر کسی بدان نائل نمی‌گردد. و چه شرفی بزرگ‌تر از این که همه قوای اسلام به فرماندهی رسول خدا ج برای انتقام گرفتن از کشته شدن این حبیب مسلمانان، و کسی که تا این درجه نزد رسول خدا منزلت دارد، راهی مکه شوند. و آنگاه در لحظات اخیر که صحابه برای عقد بیعت جمع شده بودند، رسول خدا ج فهمیدند که عثمان زنده است، اما بر طبق سنت خویش که همیشه هنگام شروع در امری خیر، حتی با از بین رفتن سبب آن امر، آن را به اتمام می‌رساندند، این بیعت را به پایان رساندند. و در آن زمان که دست رسول خدا ج بجای دست عثمان قرار گرفت، و رسول خدا ج بدین‌ترتیب با او بیعت نمودند، شرفی که از این امر برای عثمان حاصل می‌شود، دوچندان می‌گردد. در نتیجه می‌بینیم که بیعت رضوان به منزله پیروزی بزرگی برای عثمان س است، و همه صحابه با دست‌های خویش با رسول خدا ج بیعت نمودند، حال آنکه عثمان به این شرف نائل شد که شریفترین دست‌ها در عالم وجود بجای او و برای او بیعت نمود. و اگر عثمان در تمامی حیات خویش به شرف دیگری نائل نشده باشد، همین شرف برای او کافی است. (خ)

[41]- اگر عثمان، یکی از حواریون مسیحu بود و توسط مسیح به این منزلت نائل می‌گشت، نصاری او را بخاطر همین مسئله عبادت می‌کردند. پس جای تعجب است که می‌بینیم امتی اینگونه جاهلانی دارد، که حتی در زمان عثمان بر او عیب می‌گیرند که چرا از بیعت رضوان غائب بوده است! و بسیار زیبا است که می‌بینیم کسی در خود اینگونه شجاعتی احساس می‌‌کند که در هنگام اقدام برای ریختن خون این خلیفه رحیم، اینگونه از او دفاع کند. و در مقابل شخصی را می‌بینیم که اینگونه جهلی بر مغز او مستولی است که برای ادای فریضه حج و عبادت خداوند آمده است، و با جماعتی از صحابه از قریش برخورد نموه و از رئیس آنان عبدالله بن عمر اینگونه سؤالی بکند. و سپس در زمان قاضی ابوبکر بن العربی ضرورت اینگونه ایجاب کند که ایشان این حقایق را بیان کنند. و نیز امثال ما در عصر خود احساس کنیم که هنوز برخی از افراد این امت در قبال عثمان موضعی دارند که ما را مجبور می‌کند حقائق را باز گفته، از تاریخ این خلیفه بزرگ تاریکیهای سردرگمی و دروغ را بزدائیم. براستی که امت ما، امتی مسکین این است ... که در میان امتها حال ما به اینجا رسانیده است. ﴿لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوۡمٍ حَتَّىٰ يُغَيِّرُواْ مَا بِأَنفُسِهِمۡ [الرعد: 11].

و به همین مناسبت بگذارید بگوئیم که عصر خلیفه عثمان س را باید عصر طلائی اسلام نام نهاد. باشد که حسودان و دروغگویان و افترازنندگان هر چه می‌خواهند بگویند ...

در عهد این خلیفه بزرگ، اموری تنظیمی و تشکیلاتی انجام گرفت که بزرگ‌ترین آنان جمع نمودن مردم بر قرآنی واحد است ...

همانگونه که دیدیم او عطای مردم را بسیار زیاد کرد، تا آنجای که حسن البصری که یکی از علمای تابعین است، کثرت خیر را در زمان او اینگونه وصف می‌کند: جارچی عثمان را دیدم که اینگونه ندا می‌داد: «ای مردم بسوی عطایای خود بشتابید». و مردم می‌رفتند و ارزاق بی‌شماری برمی‌گرفتند و بخدا سوگند که با گوشهای خود شنیدم که منادی او فریاد می‌زد: «ای مردم برای دریافت لباس بشتابید». و می‌رفتند و طلا و جواهر می‌گرفتند. و فریاد می‌زد: «برای دریافت روغن و عسل بشتابید». و حسن بصری ادامه می‌هد: ارزاق بی‌شمار بود و خیر بسیار زیاد، و رابطه میان مسلمانان بسیار خوب. بر روی زمین هیچ مؤمنی از مؤمن دیگر نمی‌ترسید و هر مؤمنی بر این بود که به یاری برادرش بشتابد و با او الفت ورزد. و اگر یاران کمی صبر می‌کردند، آن رزق و عطاء همه آنان را کفایت می‌کرد...».

و حرکت‌های پیروزمندانه فتح در میادین مختلف، در زمان او استمرار داشت. در زمان او شمال آفریقا فتح گردید، و اسکندریه را که برای بار دوم به دست رومیان افتاده بود باز پس گرفت. او به جنگ بلاد نوبه رفت و اهالی آنان را توسط فرماندهش عبدالله بن سرح مجبور به پرداخت جزیه نمود.

و در زمان خلافت عثمان اولین نیروی دریایی اسلامی بوجود آمد، و اولین کسی که به این فکر افتاد معاویه بن ابی‌سفیان بود، که ولایت شام را در دست داشت. و او از این نیروی دریایی جهت جنگ با قبرس استفاده نمود و پیروزمندانه از اهالی آنجا جزیه گرفت.

عبدالله بن سعد والی مصر نیز به معاویه اقتدا کرده و لشکر دریایی دیگری جهت محافظت سواحل مصر و شمال آفریقا بوجود آورد.

رومیان که از پیشرفت شگفت‌انگیر عرب در نیروی دریایی خویش به ترس افتاده بودند، لشکری عظیم مشتمل بر 600 مرکب برای جنگ با آنان گسیل داشتند که فرماندهی آنان را بر طبق روایت طبری، خود پادشاه قسطنطین بعهده داشت. نیروی دریایی مسلمانان، این حمله را با شجاعت و حماسه بی‌نظیری پاسخ گفتند و در جنگی که به «ذات الصواری» معروف است با آنان در افتادند. در این جنگ که به کشته شدن عده زیادی از دو طرف انجامیده و آب دریا را از خون افراد دو طرف سرخ نمود، پیروزی نصیب مسلمانان بود.

در عهد خلیفه عثمان، آذربایجان، ارمنستان، و دیگر نقاط بلاد فارس فتح گردید. (م)

[42]- و این مسئله به اعتراف پسر هرمزان یعنی «قماذبان» است. طبری با اسنادش از سیف بن عمر می‌گوید: از قماذبان شنیدم که در مورد قتل پدرش سخن می‌گفت ... که: هنگامی که عثمان خلافت را بدست گرفت مرا خواند و عبیدالله بن عمر بن الخطاب را به من سپرد و گفت: «پسرم، این قاتل پدر تو است. و در کشتن او تو بیشتر از ما حق داری. پس برو و او را بکش». پس او را گرفته و به راه افتادم و همه مردم همراه ما بودند، و از من می‌خواستند که او را بکشم. به آنان گفتم: او را بکشم؟ و آنان جواب دادند: آری. و او را ناسزا گفتند. به آنان گفتم: آیا جلوی من را نمی‌گیرید؟ وآنان گفتند: هرگز. و به او ناسزا گفتند. پس او را برای رضای خدا و برای آنان رها کردم. مردم را بلند کردند و بخدا سوگند به هیچ جا نرفتم، مگر اینکه مردم  از من استقبال نمودند.

می‌‌بینیم که این سخنان پسر هرمزان است. و هر شخص با انصاف عقیده دارد (و شاید پسر هرمزان نیز اینگونه عقیده داشت) که خون امیرالمؤمنین عمر، بر گردن هرمزان بوده، و أبالؤلؤه بجز آلتی برای این شخص فارسی نبوده است. حال، عثمان و برادرانش یعنی صحابه را ببینیم که موضع‌گیری آنان در طول تاریخ عدالت و انسانیت کاملاً بی‌نظیر است. (خ)

[43]- تصمیم عثمان در مورد این مسئله، پس از مشورت وی با صحابه بود. طبری می‌گوید: عثمان در گوشه مسجد نشست، و عبیدالله بن عمر را که در خانه سعدبن ابی‌وقاص (که خنجر را از دست عبیدالله به در آورده بود) زندانی بود فراخواند ... عثمان به جماعتی از مهاجرین و انصار که در آنجا حضور داشتند رو کرده و گفت: در مورد این شخص (عبیدالله) که در عهد اسلام به این جرم دست زده است با من مشورت کنید. علی گفت: من می‌گویم باید او را بکشی. و بعضی از مهاجرین گفتند: دیروز عمر به قتل رسید، و امروز پسرش کشته شود؟ و عمروبن العاص رو به عثمان کرده و گفت ای امیرالمؤمنین، خداوند از اینکه این واقعه اتفاق بیافتد و تو بر سر کار باشی تو را معاف نموده است. و این واقعه هنگامی اتفاق افتاده است که تو هنوز به خلافت نرسیده بودی. عثمان فرمود: اکنون من ولایت مسلمانان را در دست دارم. پس دیه خون او را می‌دهیم، و این دیه را من از مال شخصی خودم تقبل خواهم شد. (خ)

[44]- در تاریخ طبری حدیث سعیدبن المسیب وجود دارد که از عبدالرحمن ابن ابوبکر در روزی که عمر ضربه خورد، نقل می‌کند که می‌گوید: «دیشب ابی‌لؤلؤه را دیدم که جفینه (نصرانیی از اهل حیره) و هرمزان با او بودند، و با یکدیگر در حال نجوی بودند. آنان هنگامی که مرا دیدند به اضطراب افتادند. و در این اضطراب خنجری از یکی از آنان بزمین افتاد و دیدم که این خنجر دو سر داشته و دسته آن در وسط قرار داشت. پس بروید ببینید که عمر با چه خنجری کشته شده است؟ مردی از بنی‌تمیم در پی ابی‌لؤلؤه به راه افتاد و خنجر را از او گرفت، و آن را همانگونه که عبدالرحمن بن ابوبکر وصف کرده بود یافتند. عبیدالله بن عمر این سخن را شنید و دست به کاری نزد تا اینکه عمر وفات یافت، و پس از آن نزد هرمزان آمده و او را کشت. (خ)

[45]- و حبر امت یعنی عبدالله بن عباس نیز اجازه قتل کافران ذمی مجوس را که در مدینه بودند، صحیح می‌بیند. شیخ الاسلام ابن تیمیه در منهاج السنه می‌گوید: عبدالله بن عباس پس از اینکه عمر ضربه خورد می‌گوید: عمر به من گفت: تو و پدرت دوست داشتید که کافران در مدینه زیاد شوند. ابن عباس جواب می‌دهد: «اگر بخواهی همه آنان را می‌کشیم». و عمر می‌گوید: «دروغ می‌گویی. هم‌اکنون که به زبان شما سخن گفته و بسوی قبله شما نماز می‌خوانند؟» ابن تیمیه ادامه می‌دهد: پس سخن ابن عباس اینگونه است و او از عبیدالله بن عمر بهتر و متدین‌تر است که از عمر اجازه قتل همه کافران ذمی مجوس درون مدینه، پس از اینکه متهم به فساد شدند را می‌خواهد ... و اگر هرمزان از کسانی بود که در قتل عمر دست داشت، پس او را باید یکی از مفسدین فی‌الارض و محاربین دین خداوند دانست و بهمین خاطر قتل او جایز می‌گردد. و حتی اگر اینگونه بپنداریم که کشتن مقتول در اینجا ناجائز و حرام باشد، باید دانست که قاتل با تمسک به تأویلی بخاطر شبهه ظاهری که در امر مقتول برایش نمودار شده است، ریختن خون او را حلال شمرده است. در نتیجه این شبهه، خودش حجتی است که از قاتل دفاع می‌کند. و من می‌گویم عثمان بهمین خاطر به دیه اکتفا نمود، و آن را از مال شخصی خویش متقبل گشت. و اگر فاجعه مقتل امیرالمؤمنین عمر با همه مواصفاتش در هر جای دیگر اتفاق بیافتد، و این سرزمین به هر درجه از تمدن رسیده باشد، هرگز نمونه آن گذشتی را که از صحابه دیدیم در آنان نخواهیم یافت. تا جایی که حتی نظر به قتل فرزند امیرالمؤمنینی دهند که با غدر و پستی و تطاول بی‌سابقه‌ای بقتل رسیده است. (خ)

[46]- بلکه گفته شده است که او یکی از چوپانان شترهای صدقه بوده است. و شترهای صدقه بسیار زیاد بودند و شاید سر به هزاران می‌زدند، و همچنین چوپانان آنان نیز سر به صدها می‌زدند. و اگر صحیح باشد که این شخص از چوپانان شترهای صدقه بوده است، پس این اشخاص بعلت کثرتشان و نیز کثرت تغییر و تبدیلشان حتی رؤسای آنان را نیز نمی‌شناختند، چه رسد به اینکه امیرالمؤمنین و بزرگان کارمندان او، او را بشناسند. حال فرض کنیم که او از چوپانان شترهای صدقه بود، پس می‌بینیم که بکار گماشتن او توسط همان غرض‌ورزان و یاغیان، جهت عملی نمودن اغراض سوءشان بسیار آسان است. و نیز به ثبوت رسیده است که پس از خارج شدن شورشیان، اشتر و حکیم بن جبله بعنوان اینکه به دلائل عثمان قانع شده‌اند، در مدینه ماندند و در مدت وجود آنان درمدینه، نقشه نوشته شدن نامه و نیز حال آن جهت برافروختن آتش فتنه و بازگشت شورشیان به مدینه پیاده شد. و هیچکس بجز اشتر و یارانش از این تجدید فتنه و غوغا منفعتی نمی‌برد. و باید دانست که آنان به حیله‌ها و دسائسی دست زده‌اند که بسیار پیچیده‌تر از دسیسه بکار گرفتن این چوپان و نوشته دادن به دست او است. بلکه ذکر می‌شود که محمدبن حنفیه که نمک‌پرورده عثمان بود و با نمک‌نشناسی از او فرار کرده بود، در همان وقت در مصر مردم را بر ضد عثمان ترغیب نموده و نوشته‌هایی جعل نموده و آنان را به زنان رسول کریم ج نسبت می‌داد. و کاروانهایی به کار گماشته و مردانی را به پشت بامها در «فسطاط» می‌فرستاد تا از شدت گرمای خورشید صورتهایشان همانند صورت مسافران سرخ گردیده و به آنان دستور می‌داد تا به راه حجاز به مصر رفته، و کسانی را نیز می‌فرستاد تا از آنسوی آمده و بگویند که از مدینه مسافرانی می‌آیند، تا مردم به استقبال آنان بشتابند ... و مردم هنگامی که به استقبال آنان می‌رفتند، نزد آنان نوشته‌هایی می‌یافتند که به جعل تنظیم شده و آنان می‌گفتند که این نوشته‌ها را زنان نبی ج فرستاده‌اند و در آن از عثمان شکایت کرده‌اند. در نتیجه این نوشته‌ها در مسجد جامع فسطاط و در حضور مردم قرائت می‌شد، حال آنکه همه این نوشته‌ها جعلی بوده و حاملان آن هرگز به حجاز نرفته، و در مصر بسر می‌بردند. (می‌توانید برای توضیح بیشتر این مسئله به کتاب «عثمان بن عفان» نوشته استاد محقق شیخ صادق عرجون مراجعه کنید) پس باید دانست که تزویر و جعل نوشته‌ها و نامه‌‌ها در جریان شورش بر علیه امیرالمؤمنین عثمان اساسی‌ترین اسلحه شورشگران بوده که از آن استفاده زیادی می‌کردند. (خ)

[47]- حال باید بپرسیم که چگونه به عبدالله بن سعد بن ابی‌سرح اینچنین نامه‌ای می‌نویسد، حال آنکه قبلاً به او گفته است که به مدینه بیاید، و عثمان س می‌دانست که او از مصر خارج شده است (طبری 122: 5). و نیز در فسطاط محمدبن ابی‌حدیفه رئیس شورشگران آن منطقه بر سر کار بود. و نیز مضمون کتاب جعلی بوده و روایت‌کنندگان اخبار آن، در تعیین این مضمون ناهماهنگیهای زیادی دارند، و در موقع خودش در مورد آن بحث خواهیم کرد. (خ)

[48]- شیخ الاسلام ابن تیمیه در منهاج السنة می‌گوید: هر کسی که به حال عثمان آگاه باشد، می‌داند که او کسی نبود که به قتل محمدبن ابوبکر و امثال او امر بدهد، و اینگونه رفتاری از وی هیچ سابقه‌ای ندارد. و هنگامی که می‌خواستند او را بکشند، محمدبن ابوبکر نیز همراه دیگران به خانه او وارد شد، حال آنکه او حتی برای دفاع از نفس خویش نیز به کسی اجازه نداد که مداخله نموده و به قتال برخیزد، چه رسد به اینکه دستور دهد شخص بی‌گناهی را بقتل برسانند. (خ)

[49]- و همانند این امور همانگونه که «بلاذری» در کتاب فتوح البلدان و حافظ ابن حجر در کتاب الإصابه روایت می‌کنند در زمان عمر اتفاق افتاده بود. (خ)

[50]- شیخ الاسلام ابن تیمیه در منهاج السنة می‌گوید: بلکه عثمان حتی اگر به قتل محمدبن ابوبکر دستور داده بود، اطاعتش واجب‌تر بود از اینکه رغبت خواستاران قتل مروان را انجام دهد. چون عثمان امام هدایت و خلیفه راشد بوده، و سیاست او اینگونه حکم می‌کند که کسی را که فقط توسط قتل او می‌توان از شر او جلوگیری کرد را بقتل برساند. اما کسانی که قتل مروان را از او خواستار بودند بجز عده‌ای خوارج که مفسد در زمین بوده و هرگز حق نداشتند کسی را کشته و یا حدی اقامه کنند، کسان دیگری نبودند. و شر مروان هرگز از شر محمدبن ابوبکر بیشتر نبود. و محمدبن ابوبکر هرگز در علم و دین از مروان بهتر نبود. بلکه همه می‌دانیم که نویسندگان صحاح چندین حدیث از مروان اخراج نموده‌اند و سخن او در نزد اهل تقوی منزلتی دارد، و در اینکه صحابی بوده است یا نه اختلاف شده است. حال آنکه محمدبن ‌ابوبکر نزد مردم هرگز این منزلت را ندارد ... و مروان از همترازان ابن الزبیر می‌باشد...(خ)

[51]- می‌بینیم که علی‌بن ابیطالب س نیز در خطبه خویش در لشکرگاه کوفه، قاتلان عثمان را چگونه معرفی‌ می‌کند. و این در زمانی است که «قعقاع بن عمرو التمیمی»، این صحابی دلیر و مجاهد، جهت اتمام آنچه عایشه و طلحه و زبیر برای آن به آنجا آمده‌اند کوشش می‌کند. طبری سخنرانی علی را اینگونه روایت می‌کند (194: 5): علی نعمت‌های خداوند را که توسط اجتماع مردم بر ابوبکر و سپس عمر و سپس عثمان بر مسلمانان ارزانی داشته است بر می‌شمارد و در حضور قاتلان عثمان می‌گوید: «و آنگاه این مسئله اتفاق افتاد که آن را عده‌ای که فقط این دنیا را طلب کرده، و نسبت به نعمتهایی که خداوند بر عثمانی ارزانی داشته بود حسد ورزیده، و می‌خواستند همه چیز به قهقرا رود، بر این امت تحمیل نمودند». و آنگاه عنوان می‌کند که او فردا بسوی بصره خواهد رفت تا با ام المؤمنین عایشه و برادرانش طلحه و زبیر گرد هم آیند و ادامه می‌دهد: «و نمی‌خواهم کسانی که کوچکترین دخلی در قتل عثمان س داشته‌اند، فردا با من بیایند، و آن سفیهان و احمقان خود را از من دور کنند». (خ)

[52]- در آنچه گذشت اوصاف افراد بارزی را که بر عثمان س خروج کردند، ذکر کردیم، و اولین کسی که با نور خداوندی به آنان نگریسته و آنان را کشف و نسبت به آنان بدبین شد، امیرالمؤمنین عمر بود. و مردان اسلام خطا نمی‌کنند. طبری در تاریخ خود (86: 4) می‌گوید: هنگامی که عمر در سال 14 هجری از لشکر مسلمانان بازدید می‌کرد، و لشکرها از جلوی او می‌گذشتند، قبائل سکون یمنی نیز از جلوی او عبور کردند. در اولین کتیبه‌ آنان حصین بن نمیر السکونی و معاویه بن حدیج که یکی از اصحاب بود و مصر را فتح کرده بودند وجود داشتند. و هنگامی که دنباله این لشکر عبور می‌کرد، عمر از آنان روی گردانید. و همینگونه از آنان اعراض می‌کرد. از او پرسیدند چه شده است و چرا از آنان روی برمی‌گردانی؟ او جواب داد: «من نسبت به این قوم متردد و مشکوک هستم. و در میان این لشکریان هرگز قومی از عرب را ندیدم که اینگونه از آنان بدم آمده باشد». آری، در میان آنان سودان ابن حمران و خالدبن ملجم وجود داشتند که هر دو از شورشگران بر علیه عثمان بودند. (خ)

[53]- نام او «الغافقی بن حرب الکعکی» است و اصلیت او از قبائل یمن بود که هنگام فتح مصر به آنجا رفته بودند. و هنگامی که «ابن سبأ» ادعای تشیع علی را نمود و در حجاز و شام برای این ادعا جایگاهی نیافت، درصدد شد که در بصره و کوفه اعوانی برگرفته، و شهر فسطاط را محل اقامت خویش قرار دهد. و این شخص یعنی غافقی از دست‌آموزان او بود، که به جهت عشق او به ریاست و جاه و منزلت او را به بازی گرفته بودند. و محمدبن ابی‌حدیفه، نمک‌پروده عثمان که نمک‌نشناس از آب درآمده بود، در به اجرا گذاشتن نقشه سبأیون نقش اصلی را بازی می‌کرد و غافقی به علت عشقش به ریاست همیشه ریاست آنان را به عهده داشت. و در شوال سال 35 هجری این افراد تصمیم گرفتند که در چهار گروه که مجموع افراد آنان به ششصد نفر می‌رسید، به مدینه حمله کنند. هر فرقه دارای رئیسی بود، و ریاست کل آنان را را همین غافقی بعهده داشت. آنان اینگونه تظاهر می‌کردند که به قصد حج به راه افتاده‌اند. تا اینکه در مدینه کار آنان به آنجا رسید که عثمان را از امامت نماز جماعت در مسجد نبوی منع نموده، و همین غافقی امامت نماز را به عهده گرفته بود (طبری 107: 5). و هنگامی که شیطان آنان را قانع کرد که به جنایت کبری دست بزنند، همین غافقی یکی از کسانی بود که جرأت نموده و به عثمان با آهنی ضربه زد، و قرآن را لگدکوب کرد [در سند این خبر موحش، «سیف» وجود دارد که به دروغگویی متهم شده است. (م) و پس از قتل عثمان به مدت پنج روز غافقی امیر آنجا بود. (طبری 155: 5) (خ)

[54]- او نیز از سرکردگان ابن سبأ در  مصر بود، و هنگامی که عثمان، عمار را برای پرس‌و جو در مورد شایعات موجود در مصر، و اکتشافات حقیقت حال آنجا به مصر فرستاده بود، سبأیون از او دلجویی کردند که کنایه بن بشر، یکی از این افراد بود. (طبری 99: 5) [در سند خبر استمالت سبأیین نسبت به عمار، و همچنین خبر امامت نماز غافقی در مدینه، «سیف بن عمر التیمی» وجود دارد، که همانگونه که ابن حجر می‌گوید بسیار ضعیف بوده، و به وضع و زندقه معروف است. و می‌بینیم که قسمت بزرگی از تاریخ ما را اهل زندقه وضع کرده‌اند. پس آیا کسی هست که از این مسئله عبرت بگیرد؟ (م)] و هنگامی که اوباش قبائل به حیله حج در شوال سال 35 هجری بدور هم گرد آمدند، در مصر به چهار گروه تقسیم شدند که هر گروه را امیری بود. و کنایه بن بشر امیر یکی از این گروهها بود. (طبری 103: 5) و نیز از اولین کسانی بود که در حالی که مشعلی بدست داشت از طریق خانه عمروبن حزم به خانه عثمان وارد شد، و دیگران نیز در پی او به خانه عثمان وارد شدند. کنانه التجیبی به عثمان رسید و با تبری به او ضربه وارد کرد، و خون او بر قرآن و بر آیه‌ي ﴿فَسَيَكۡفِيكَهُمُ ٱللَّهُ پاشید. او دست نائله زن عثمان را قطع کرد و بر شمشیر که بر سینه عثمان گذاشته بود تکیه کرد و عثمان را بقتل رسانید. (طبری 131: 5) محمدبن عمر الواقدی با تمسک به اسناد خویش می‌گوید: کسی که امیرالمؤمنین عثمان را بقتل رسانید، کنایه بن بشر بن عتاب التجیبی بود. (طبری 132: 5) و عاقبت کنایه این بود که در جنگی که در سال 38 هجری میان محمدبن ابوبکر الصدیق نائب علی، و عمرو‌بن العاص و همراهانش از لشکریان معاویه بن حدیج السکونی در گرفت، بقتل رسید. (خ)

[55]- سودان ابن حمران السکونی از قبائل یمنی بود که به مصر وارد شده بودند. و همراه با لشکرهای یمنیان به ریاست حصین ابن نمیر و معاویه بن حدیج برای جهاد آمده بودند، که در مورد روی گرداندن امیرالمؤمنین عمر از آنان صحبت کردیم. و هنگامی که عثمان، عمار را برای پرس‌وجو در مورد شایعات موجود در مصر، و اکتشافات حقیقت حال آنجا به مصر فرستاده بود، سبأیون از او دلجویی کردند که سودان ابن حمران، یکی از این افراد بود. (طبری 99: 5) و هنگامی که اوباش قبائل به حیله حج در شوال سال 35 هجری بدور هم گرد آمدند، در مصر به چهار گروه تقسیم شدند که سودان ریاست یکی از این گروهها را بعهده داشت. و هنگامی که شورشگران به مدینه رسیدند و محمدبن مسلمه بسوی آنان رفت تا آنان را منصرف نموده و حق عثمان را که بر گردن آنان است به آنها گوشزد کند، دید که همه این افراد به چهار سرکرده خود مراجعه می‌کنند، که سودان یکی از آنان بود. و در (تاریخ طبری 131:5) وصف داخل شدن او به خانه عثمان همراه با دیگران آمده است، و نیز در همان کتاب (130:5) اعمال او در هنگام ارتکاب جنایت عظمی وصف شده است. و هنگامی که این افراد عثمان را بقتل رسانیدند، سودان در حالی که فریاد می‌زد: «ما عثمان را کشیتم»، از خانه عثمان خارج شد. (طبری 123: 5) (خ)

[56]- پدر او مردی مسن، و از مسلمانان فتح بود. نام عبدالله بن بدیل در فتنه عظمی بر علیه امیرالمؤمنین عثمان وارد شده است. طبری می‌گوید (124: 5، 125): مغیره بن اخنس بن شریق الثقفی، عبدالله بن الزبیر، و مروان و دیگران در کنار دروازه خانه عثمان، از او دفاع می‌کردند. عبدالله بن بدیل، ابن اخنس حمله‌ور شده و او را می‌کشد. و حافظ ابن حجر در کتاب الاصابه (280: 2) نقل می‌کند که عبدالله بن بدیل و برادرش عبدالرحمن از کسانی بودند که در جنگ صفین همراه با علی شرکت کرده و در آنجا کشته شدند. و ظاهر این است که برادر او قبل از او کشته شده است. چون ابن حجر در کتاب فردوس از ابن اسحاق نقل می‌کند که: عبیدالله بن عمر بن الخطاب هنگامی که همراه با لشکریان شام به کوفه وارد شد، عبدالله بن بدیل را دید. عبدالله بن بدیل از او خواست تا او را نکشد و عبیدالله بن عمر به او گفت که آمده است تا انتقام خون امیرالمؤمنین را که مظلومانه بقتل رسیده است بگیرد. و نیز ابن بدیل عنوان کرد که او نیز آمده است تا خون برادرش را که مظلومانه بقتل رسیده است طلب کند. حال باید بپرسیم که: چگونه برادر او مظلومانه بقتل رسیده است، در حالی که داوطلبانه در این فتنه شرکت کرده است؟ در حالی که عثمان که امیرالمؤمنین نیز بود و بر گردن مسلمانان حق ولایت داشت و بر ضد او توسط ابن بدیل و امثالش شورش شده بود، به قتالی نپرداخت و نیز به هیچکس حق و اجازه نداد تا از او دفاع کند و مردم را از این مسئله که با اوباشی که از نواحی مختلف به مدینه رسول خدا آمده تا شر و فساد بر پا کنند قتال کنند نهی نمود. پس آیا در مقام مقایسه می‌توان عثمان را که حسناتش زمین را پر کرده، و عطر نیکیهایش، آسمان را عطرآگین نموده است، به پای شخصی مانند عبدالرحمن بن بدیل که تاریخ بجز در موطن شر و فساد از او نامی نمی‌شناسد گذاشت؟ (خ)

[57]- او حکیم بن جبله العبدی، از قبائل عبدالقیس است که اصل آنان از عمان و سواحل خلیج ‌فارس می‌باشد.و پس از اینکه بصره شهریت یافت، در آنجا اقامت گزید. حکیم جوانی شجاع بود و لشکریان اسلام را که از بصره و کوفه بجهت نشر دعوت و فتح بسوی شرق می‌تاختند همراهی می‌کرد و همانند کماندوهای این دور و زمان در بعضی از عملیات‌ بسیار خطرناک شرکت می‌کرد. و یکی از لشکرهای امیرالمؤمنین عثمان در هنگام استکشاف هند از او استفاده کرد. و شیوخ سیف‌بن عمر التمیمی (که آگاه‌ترین مورخان به تاریخ عراق می‌باشند) تأکید می‌کنند که: هنگامی که لشکر از حرکت باز می‌ایستاد، حکیم بن جبله از لشکریان جدا گشته و در سرزمین فارس به فساد می‌پرداخت و سپس بسوی لشکر باز می‌گشت. در نتیجه اهل ذمه و اهل قبله از این رفتار ناشایست او به عثمان شکایت کردند، و عثمان به عبدالله بن عامر نوشت که او و امثال او را تا زمانی که عقلشان سر جایش بیاید، نگذارد که از بصره خارج شوند. و او نیز اینکار را کرد. و هنگامی که عبدالله بن سبأ به بصره آمد، بسوی حکیم بن جبله رفته و همرا با چند نفر دیگر گرد همآئیی تشکیل داده و سموم خود را در آنان دمید. عبدالله بن عامر، عبدالله بن سبأ را از بصره بیرون کرد، و او بسوی کوفه روانه شد، و او را از آنجا نیز بیرون کردند، و آنگاه ناگزیر بسوی فسطاط رفت، او در آنجا اقامت گزید و از آنجا با این افراد مکاتبه داشته و بسوی هم پیغام می‌فرستادند. طبری می‌گوید (104: 5): هنگامی که سبأیون تصمیم گرفتند از شهرها به مدینه رسول خدا ج حمله کنند، تعداد اشخاصی از آنان که از بصره خارج شدند. و آنان نیز به چهار دسته تقسیم شده بودند. و امیر یکی از این دسته‌ها حکیم بن جبله بود، و در مکانی که به ذاخشب معروف است اقامت کردند. و هنگامی که امیرالمؤمنین عثمان بر منبر نبوی خطبه می‌راند، اشخاصی او را با سنگ زدند، که حکیم بن الجبله یکی از این افراد بود. (طبری 106: 5) و هنگامی که شورشگران پس از سخن گفتن عثمان با آنان که از خود دفاع نموده و آنان را قانع کرد، برای بار اول از مدینه بیرون شدند، او و مالک بن الحارث الاشتر در مدینه باقی ماندند. (طبری 120: 5) و در این مسئله شبهه‌ای بسیار قوی وجود دارد که این دو در نوشتن آن نامه جعلی که به امیرالمؤمنین عثمان نسبت داده بودند، دست داشتند. و در زمانی که عایشه، طلحه و زبیر به بصره آمدند و بسیار نزدیک بود که با امیرالمؤمنین علی به نتیجه و تفاهم برسند، تا امور بصورت اولیه خویش بازگردد، همین حکیم بن الجبله کسی بود که آتش قتل را برافروخت تا این اتفاق و تفاهم صورت نپذیرد. (طبری 176: 5 و بعد از آن) و جریان از این قرار بود که زنی شنیده بود که حکیم بن الجبله از ام المؤمنین عایشه بد گفته و به او ناسزا می‌گوید. در نتیجه آن زن خشمگین شده و به او می‌گوید: «ای ابن‌الخبیثه، خود تو به آنچه می‌گویی لایقتر هستی». در نتیجه حکیم بن الجبله این زن را که از قوم خودش نیز بود بقتل می‌رساند. (طبری 179:5) و پس از این واقعه قوم او از یاری کردن او سرباز زده و او را ترک می‌گویند، و بجز عده‌ای اوباش کس دیگری با او نمی‌ماند. او آنقدر به قتال ادامه می‌دهد تا اینکه پایش بریده می‌شود، و او و همه کسانی که در واقعه قتل عثمان دست داشتند بقتل می‌رسند. جارچی طلحه و زبیر در بصره فریاد می‌زند که: «کسانی از که در قبیله خود کسانی را می‌شناسند که در شورش مدینه شرکت داشته‌اند، آنان را به ما تحویل دهند». در نتیجه مردم آنان را همانند سگان در زنجیر می‌آوردند تا یکی یکی بقتل برسند. در نتیجه همه آنان کشته شدند بجز حرقوص بن زهیر الساعدی از بنی‌تمیم. (طبری 180: 5) عامر بن حفص از اشیاخ خود روایت می‌کند که: گردن حکیم بن جبله را مردی از حدان زد که «ضخیم» نام داشت. و در آن هنگام گردن او کمی کج شد و سر او کاملاً از تنش جدا نشد، بلکه به پوست آویزان بود، و صورتش در نتیجه تعلق به پوست، به پشت سرش افتاده بود. (طبری 182: 5) (خ)

[58]- او از منطقه نخع، که قبیله‌ای یمنی از قبائل مذحج می‌باشد بود، و قهرمانی شجاع از قهرمانان عرب. اولین مشهد جنگی او در منطقه یرموک بود که در آنجا یکی از چشمانش را نیز از دست داد.و آنگاه قَدَر خداوندی بر اینگونه بود تا شمشیر او در مواضع فتنه به خون برادران مسلمانش آغشته گردد. و در صورتی که این شخص در فتنه بر علیه امیرالمؤمنین عثمان شرکت نکرده بود، و فقط وقائع جنگی‌اش در نشر دعوت اسلام توسعه فتوح بود، در تاریخ اسلامی شأن و منزلت دیگری داشت.

و آنچه او را به این راه کشانید، غلو او در امر دین، و عشقش به ریاست و جاه و مقام بود، و من نمی‌دانم که چگونه این مسائل در او جمع شده بود! اشتر یکی از کسانی بود که کوفه را به عنوان محل اقامت خویش برگزیده بود و در زمانی که ولید بن عقبه بر کوفه امارت داشت، اشتر در نفس خویش احساس می‌کرد که او نیز اهل ولایت و ریاست است. در نتیجه بهمراه عیب‌گویان و طعنه‌زنندگان بر خلافت و دولت، در کوفه بر ضد عامل خلیفه یعنی ولید بن عقبه جبهه گرفت. و هنگامی که ابوزینب و ابومورع، همانگونه که قبلاً به آن اشاره کردیم خاتم ولید را ربودند، و جهت شهادت دادن بر ضد ولید به اتهام شراب نوشیدن به مدینه رفتند، اشتر و با چند نفری دیگر نیز شتابان بهمراهی آنها به مدینه رفت، تا دائره فتنه را وسیعتر کنند. تا اینکه سرانجام این جریان این شد که عثمان، ولید را از امارت عزل کرد. و اشتر بهمراهی سعید بن العاص به کوفه بازگشتند. (طبری 63: 5)

عثمان در زمان خلافت خویش، نظام مبادله اراضی را بکار گرفته بود و بر طبق این نظام، هر کسی که زمینی از فییء حاصلش شده بود، و این زمین در مکانی دوردست قرار داشت، می‌توانست این زمین خویش را با زمین خویش را با زمین دیگری و در جایی که بخواهد، البته پس از اتفاق طرفین معامله، مبادله و تعویض کند. و با تمسک به این طریقه، طلحه بن عبیدالله توانست از سهم خویش که در منطقه خیبر نصیبش شده بود چشم‌پوشی کرده و به وسیله بهای آن، از فییء اهل مدینه در عراق، زمینی بخرد که به «نشاستج» معروف بود. (طبری 64: 5) و هنگامی که سعیدبن العاص در کوفه در دارالاماره بسر می‌برد و مردم نیز در آنجا حضور داشتند، یکی از اشخاص موجود در مجلس، طلحه بن عبیدالله را به جود و کرم و سخاوت توصیف کرد. و سعیدبن العاص در جواب گفت: اگر من نیز زمینی همانند زمین نشاستج داشتم، خداوند شما را زندگانیی بسیار راحت و پربار عطا می‌نمود. و عبدالرحمن بن خنیس الاسدی به او گفت: «آرزو داشتم که این زمین ملطاط مال تو بود».و ملطاط زمینی از زمین‌های خاندان کسری در کنار رود فرات بود. از این گفته او اشتر و یارانش بسیار خشمگین شدند و به اسدی گفتند: آیا آرزوی اموال ما را برای او داری؟» و پدر اسدی به او جواب داد: «و او چندین برابر این زمین را برای شما آرزو می‌کند». در نتیجه اشتر و یارانش برآشفتند و اسدی و پدرش را در مجلس امارت کتک زدند، تا جایی که هر دو بیهوش شدند. بنواسد از این واقعه خبردار شدند و به سوی مبنای مجلس امارت آمده و آنجا را محاصره کردند تا از مردان خود دفاع کنند. سعید ابن العاص آتش این فتنه را با هوشیاری و حکمت خویش خاموش کرده و بنی‌اسد را از اشتر و یارانش دور ساخت. پس از این واقعه، اشراف کوفه و صالحان آن شهر طبق نامه‌ای که به عثمان نوشتند خواستار اخراج اشتر و یارانش از کوفه شدند، و در نتیجه معاویه آنان را به شام فرستاد. (طبری 85: 5، 86) و پس از آن معاویه آنان را از آنجا نیز اخراج نموده و آنها را به جزیره ابن عمر فرستاد تا زیر سیطره حکم عبدالرحمن بن خالدبن الولید باشند. تا اینکه پس از مدتی تظاهر به توبه نمودند، و اشتر برای ابلاغ توبه خویش و یارانش به مدینه و نزد عثمان رفت. عثمان به توبه آنان راضی شده و به او اختیار داد تا هر کجا که می‌خواهد برود. و او انتخاب کرد که بسوی یارانش که نزد عبدالرحمن بن خالدبن ولید در جزیره بسر می‌بردند برود. (طبری 87: 5، 88) و در همان زمان که اشتر و یارانش توبه خود را در سال 34 هجری بر عثمان عرضه می‌کردند، سبأیون در مصر، به هواداران خویش در کوفه و بصره نامه‌نگاری می‌کردند که بر ضد امیران خود شورش کنند، و نیز برای این شورش همگانی روز مشخصی را انتخاب کرده بودند. اما این روز برای هیچکدام از آنان مناسب از آب درنیامد بجز جماعت کوفه. و ریاست این شورش را یزیدبن قیس الارحبی بعهده داشت. (طبری 101: 5)

و هنگامی که اشتر از مدینه نزد یارانش که پهلوی عبدالرحمن بن خالد بن ولید بودند رسید، نزد آنان نامه‌ای از یزید بن قیس الارحبی یافت که در آن آمده بود: «نامه من را بر زمین نگذارده و بی‌درنگ نزد من بیائید». همه این دعوت را شوم و ناپسند خواندند و نخواستند از آنجا حرکت کنند، بجز اشتر که پس از توبه‌اش عصیان پیشه کرده و به شورشگران کوفه پیوست. آنان در«جرعه» که مکانی مشرف بر قادسیه بود فرود آمدند، و در آنجا سعید بن العاص امیر کوفه را یافتند که از مدینه باز می‌گشت، و او را باز گرداندند. و نیز اشتر، خادم سعید بن العاص را در آنجا دید و گردن او را زد. و به عثمان ابلاغ شد که آنان می‌خواهند که سعیدبن العاص از منصبش عزل شده و ابوموسی الاشعری بجای او بنشیند. و عثمان طلب آنان را اجابت کرد. (طبری 93: 5، 94) و هنگامی که نقشه آنان در سال 34 هجری با شکست روبرو شده و فتنه آنان از همان سرزمین جرعه نرفت، سبأیون تصمیم گرفتند تا در سال بعد یعنی 35 هجری نقشه خود را عملی ساخته، و همراه با حاجیانی که راهی حج می‌باشند، به بهانه حج به مدینه بروند. و اشتر در این جریان، خوارج کوفه را همراهی می‌کرد، و رئیس یکی از فرقه‌های چهارگانه آنها بود. (طبری 104: 5) و پس از رسیدن آنان به مدینه امیرالمؤمنین عثمان با آنها به مناقشه پرداخته و حجت خویش را در چیزهایی که در مورد او می‌پنداشتند، برایشان روشن ساخت. در نتیجه جمهور آنان به سخنان امیرالمؤمنین عثمان قانع شدند، و رؤسای خود را مجبور به رضایت به پاسخ‌های عثمان نموده و برای بار اول از مدینه خارج شدند. اما اشتر و حکیم بن الجبله در مدینه باقی ماندند و آنان را همراهی نکردند. (طبری 120: 5) و هنگامی که مصریها به مکانی که به «بویب» معروف بود رسیدند، به سوارکاری برخوردند که برای آنان نقش پیک را بازی کرده و نامه مزعومی که قبلاً در مورد آن صحبت کردیم را به آنان ارائه کرد. (در این مورد بار دیگر نیز صحبت خواهیم کرد) و نیز (طبری194: 5) نقل می‌کند که اشتر در گردهمآئیی که سبأیون قبل از خروج علی از کوفه به بصره جهت تفاهم با طلحه و زبیر و عایشه، تشکیل داده بودند شرکت داشت. در این گردهمآیی سبأیون تصمیم گرفتند که قبل از اینکه میان علی از یکسو و طلحه و زبیر و عایشه از سوی دیگر صلح و تفاهمی صورت پذیرد، میان این دو گروه جنگ به راه اندازند. و در واقعه جمل عبدالله بن الزبیر و اشتر با هم گلاویز شدند، و اشتر بدست عبدالله بن الزبیر افتاد، و سخن مشهورش را بر زبان راند که: «من و مالک را بکشید». اما مالک الاشتر از دست او فرار کرد. و (طبری 217: 5) از شعبی نقل می‌کند که مردم اشتر را بنام مالک نمی‌شناختند، و اگر ابن الزبیر بجای آن سخن گفته بود: «من و اشتر را بکشید»، اشتر اگر هزار جان در تن داشت نیز از آن مهلکه جان سالم بدر نمی‌برد. و (طبری 194: 5) روایت می‌کند که علی هنگامی که پس از واقعه جمل، از بیعت فارغ شده و امارت بصره را به عبدالله بن عباس واگذار نمود، و این واقعه به اشتر ابلاغ شد، او خشمگین شده و گفت: «پس ما برای چه عثمان را کشته‌ایم؟!!، تا یمن برای عبیدالله، حجاز برای قثم، بصره برای عبدالله، و کوفه برای علی باشد؟» آنگاه بر مرکب خویش سوار شده و بازگشت. این خبر به گوش علی رسید، و به لشکر دستور داد تا حرکت کنند و سرعت بگیرند. تا اینکه به اشتر رسید، و علی از اینکه از موضوع او آگاه است، نشانی از خود بروز نداد و از او پرسید، «چه شده است که بسیار به تندی می‌روی و از ما پیشی گرفته‌ای؟» و اشتر از این ترسید که اگر آنجا را ترک گفته و خارج شود، در نزد مردم شری بر پا شود.

بعدها اشتر در جنگ صفین شرکت کرد، و علی امارت مصر را پس از عزل سعدبن عباده به او داد. او هنگامی که به سرزمین «قلزم» رسید، در آنجا عسلی خورد و پس از آن مرد. گفته می‌شود که این عسل مسموم بود. این واقعه در سال 38 هجری اتفاق افتاد. (الإصابة 482: 3) (خ)

[59]- فتنه و فساد آنان در آنروز بود که عبدالرحمن بن خنیس الأسدی و پدرش را در دارالاماره کوفه کتک زدند و اشراف مکه و صالحان آن شهر طبق‌ نامه‌ای که به عثمان نوشتند خواستار اخراج اشتر و یارانش از کوفه شدند. در نتیجه معاویه آنان را به شام فرستاد. کسانی که نزد معاویه فرستاده شدند، عبارتند از الاشتر النخعی، ابن الکواء الیشکری، صعصعه بن صوحان و برادرش زید، و کمیل بن زیاد النخعی، جندب بن زهیر الغامدی، جندبن کعب الأزدی، ثابت بن قیس المنقع، عروه بن جعد البارقی، و عمروبن الخزاعی. (خ)

[60]- نص کلام معاویه همانگونه که (طبری 86: 5) روایت می‌کند، اینگونه است: «شما قومی از عرب هستید که زبان و دندان دارید، و پس از اسلام آوردن به شرف رسیده، و بر امتها پیروز گشته‌اید، و مکانت و میراث آنها را صاحب شده‌اید. و به من گفته‌اند که شما به قریش طعنه می‌زنید. پس بدانید که اگر قریش نبود، شما همانند گذشته به ذلت می‌افتادید. براستی که امروزه ائمه شما ستر و پوششی برای شما هستند، پس این پوشش و سد را بدور نیاندازید. و همانا ائمه جور و ظلم شما را با صبر زیاد تحمل می‌کنند. بخدا سوگند، شما در حیات و پس از مرگ خود، در آنچه بر سر رعیت و مردم آوردید، شریکان آنان خواهید بود. (خ)

[61]- شاید کسی اینگونه سؤال کند که: آیا از آنچه در فاجعه کشته شدن امیرالمؤمنین عثمان دیدیم، این مسئله نتیجه نمی‌شود که عثمان شخصی غافل بوده، و از آنچه دسائس در گوشه و کنار مملکت می‌گذرد اطلاعی نداشته است؟

پس باید بگوئیم که این خلیفه علیرغم مشغولیتش به فتوحات گسترده‌ای که در زمانش اتفاق می‌افتاد، هرگز از دسائس جاری بر ضد او و اسلام غافل نبود. بلکه او با وجود ضعفی که دشمنان او به او نسبت می‌دادند، از همه احداث آگاهی کامل داشت. استاد مورخ، محمد عزه دروزه می‌گوید: ابن السوداء (یا عبدالله بن سبأ) و جماعاتش، همانگونه که در روایت طبری آمده است، در تبلیغات بر ضد عثمان و أمرائش فعالیت بسیار گسترده‌ای در پیش گرفتند. آنان نامه‌هایی را در مورد أمراء بدون هیچ نام و نشانه‌ای می‌نوشته و آنها را برای افراد مختلفی در شهرها می‌فرستادند. این مسئله به گوش اهل مدینه رسید و آنان نزد عثمان آمدند و از او پرسیدند که آیا اینچنین نامه‌هایی به او نیز رسیده است؟ و او جواب داد برای من بجز امنیت و سلامت چیز دیگری نرسیده است. پس آنان او را از این موضوع آگاه کردند. و او به آنان گفت: شما شرکای من، و شهود مؤمنین هستید. پس با من مشورت کنید و بگوئید چکار کنم. مشورت آنان بر این بود که کسانی را که به آنها اطمینان دارد به شهرهای مختلف فرستاده تا به مردم بگویند که آنان از عثمان هیچ منکری ندیده‌اند ... و همانا که امیران در بین مردم به قسط و داد رفتار می‌کنند. (طبری 379: 3)

آنگاه به اهالی شهرها نامه‌ای عام نوشته و در آن، مسئله شایعات و طعنه‌هایی که به أمراء زده می‌شود ذکر نمود و در آن اظهار داشت که او منصب امارت مؤمنین را به این جهت بدست گرفته است که به معروف أمر نموده، و از منکر نهی کند. و او نیز عمال و کارکنان خویش را بر همین اصل بکار گمارده است. و او حاضر است که به هرگونه شکایت و دادخواستی گوش فراداده، و بدینوسیله حق را برای صاحب حق بگیرد. و او از هر کسی که دعوی و شکایتی دارد درخواست کرد که در وقت مقرر آمده و تا به دعوی او رسیدگی گردد. آنگاه همه والیان شهرها را خوانده و آنان را از أمر آگاه کرد و گفت: می‌‌ترسم که آنان در مورد شما راست بگویند. و آنان به او تأکید کردند که همگی بر راه حق و صلاح بوده، و آنچه بگوش او رسیده است بجز دسیسه و شایعه‌ای که در خفا منتشر می‌شود، چیز دیگری نیست. و برخی از آنان اینگونه پیشنهاد کردند که اینگونه افرادی که شایعه و دسیسه درست می‌کنند را باید تعقیب کرده و بقتل رساند. پس او به آنان اینگونه دستور داد تا هوشیار بوده و در مسائلی که حقوق امت در آن پایمال نمی‌گردد، راه نرمی و ملاطفت بپیمایند. و یکی از این والیان معاویه بن ابی‌سفیان بود.

و برخی از مورخان نیز نوشته‌اند که عثمان برخی از خاصان خویش را جمع کرده و با آنان در امر مردم مشورت نمود. آنگاه به سخنان آنان گوش فراداده و سپس به آنان گفت:

«آنچه که گفتید شنیدم، و باید دانست که برای انجام هر کاری باید از در مخصوص به آن وارد شد. و مسئله‌ای که از آن بر این امت می‌ترسم انجام خواهد پذیرفت. و این دروازه بسته شده بالاخره باز خواهد شد. پس بگذارید تا با نرمی و موالات جلوی آن را بگیریم، مگر در حدود خداوند که در آن هرگز نمی‌توان نرمی نموده و از آن چشم‌پوشی کرد. و آسیاب فتنه خواهد گشت. پس خوش به حال عثمان اگر بمیرد و این چرخ فتنه را به حرکت در نیاورده باشد. مردم را آرام کنید و حقوق آنها را به آنان بدهید، پس اگر حقوق خداوندی را ادا کردید، دیگر از چیزی نترسید».

و نیز از دلائل دیگری که شجاعت و عزم عثمان را می‌رساند، موضع او است که در زمان هجوم شورشگران و اصحاب فتنه، بهنگام وارد شدن به خانه او جهت قتلش بخود گرفته بود. حال آنکه بزرگان و صحابه همراه با فرزندان خود از او می‌خواستند تا به آنان اجازه دهد تا از او دفاع کنند. اما او به همه کسانی که دستورات او را اطاعت می‌کنند، امر می‌کند که دست برداشته و سلاح خود را به زمین بگذارند، تا مبادا خون مسلمانان ریخته شود، و باشد که خود او قربانی این واقعه گردد.

پس بگذارید بپرسیم که مردم، چه شجاعت نفسی، و چه صبری بیش از این می‌خواهند در مورد او ببینند؟

اگر شجاعت معنای نگاهداری نفس بهنگام سختیها، و صبر بر امور ناخوشایند بدون شکایت، و بردباری خستگی‌ناپذیر در مقابل بلاها، و ثباتی سرسختانه و لرزش‌ناپذیر در مقابل طوفانهای زندگی باشد، پس بگذارید بگوئیم که تا کنون هیچ مادری، فرزندی همانند عثمان را که این چنین الگوی صبر و شجاعت و ثبات بوده، و در قوه یقین خویش اینچنین راسخ باشد، بدنیا نیاورده است. چون هرگز هیچکسی که در مقامی همانند مقام عثمان باشد، آنچه را که او کشیده است، نکشیده است، و نیز هیچکس همانند عثمان اینگونه بلا و محنت را با صبر جلیل بسوی مرگ و قتل تحمل نکرده است. آری این چگونه صبری است که شخصی را با آگاهی و بصیرت بسوی مرگ و قتل می‌کشاند، اما با داشتن انواع قدرت مبارزه، به این مرگ خوشآمد می‌گوید؟ اگر او می‌خواست، می‌توانست از منفذ و سوراخی پای به فرار گذاشته، و در جایی پنهان شده و مانند بسیاری افراد این دور و زمان به زندگی خویش ادامه دهد. اما باید بداینم که عثمان س - آنگونه که سبک‌عقلان سبک‌مغز می‌پندارند نه ضعیف بود و نه مستضعف. بلکه او دارای ایمانی قوی، یقینی عظیم، نفسی بسیار بزرگ، شجاعتی بی‌مانند، صبری نبیل، و بصیرتی نافذ بود، که خود را قربانی امت خویش ساخته و بدین‌ترتیب بزرگ‌ترین قواعد نظم و نظام را در تکوین اجتماعی امت بر زمین کوبیده است. (م)

[62]- معاویه در مورد آنان به عثمان اینگونه می‌نویسد: «قومی بسوی من آمدند که عقل و دین ندارند. اسلام دست و پای آنان را بسته، و عدل آنان را زجر می‌دهد. آنان خدا را نخواسته و به حجت سخن نمی‌گویند. بلکه تنها هم آنان فتنه و شورش، و اموال اهل ذمه است. و خداوند آنان را آزمایش نموده و سپس مفتضح و رسوا خواهد کرد... (طبری 87: 5)

[63]- او از سوی معاویه، ولایت حمص را در دست داشت و منطقه جزیره، حران و رقه از او تبعیت می‌کرد. (خ)

[64]- البته این گفته او پس از این بود که گفت: «ای بازیچه‌های شیطان، ناخوش آمدید. شیطان حسرت بدل بازگشت و شما هنوز پرنشاطید؟ خداوند مرا بکشد اگر شما را ادب نکنم تا جایی که حسرت بدل بازگردید»... (خ)

[65]- او هنگامی که بر اسب سوار می‌شد، آنان را پیاده براه می‌برد و همینکه به «صعصعه» می‌رسید، به او می‌گفت: «ای فرزند دون، آیا نمی‌دانستی کسی که خیر و نیکی او را اصلاح نسازد، شر او را اصلاح خواهد ساخت؟ چه شده است که همانگونه که با معاویه و سعید سخن می‌گفتی، با من سخن نمی‌گویی؟»

و آنگاه آنان جواب می‌دادند: «بسوی خدا توبه می‌کنیم، از ما بگذر تا خدا از تو بگذرد» (طبری 87: 5، 88)

[66]- کسی که نزد امیرالمؤمنین عثمان به مدینه رفت، اشتر نخعی بود که از طرف خویش، أبناء صوحان، ابن الکواء و دیگران جهت تجدید توبه‌هایی که قبلاً نزد عبدالرحمن بن خالد بن الولید بر زبان رانده بودند، به نزد عثمان رفته بود. اما مسئله این بود که فتنه در همین چند نفر خلاصه نشده، بلکه بذر پلید آن به دست ابن سبأ بود که در فسطاط اقامت داشت، و نیز در بصره بال و پر گشوده بود. و همچنین اشتر و اخوانش در کوفه همپیمانانی داشتند. در نتیجه هنگامی که اشتر جهت تجدید توبه خود و یارانش به مدینه رفته بود، همکاران ابن سبأ با بصره و کوفه جهت تعیین زمانی مجدد برای شورش بر علیه حکام مکاتبه می‌کردند. و هنگامی که اشتر با توبه خویش از نزد عثمان بازگشت، پهلوی یاران خویش که هنوز نزد عبدالرحمن بن خالد بن ولید بودند، نامه‌ای از کوفه یافت که در آن از آنان دعوت به عمل آمده بود تا در شورش بر علیه حکام و والیان شرکت کنند. تنها کسی که از این دعوت بسوی فتنه و شر شادمان شد، اشتر بود و که خیلی زود توبه خویش را فراموش کرده بود. او بی‌درنگ بسوی کوفه رفته، و به این فتنه و شورش که در تاریخ به «یوم الجرعه» (روز جرعه) معروف است پیوست، که این واقعه در سال 34 هجری بوقوع پیوست. (خ)

[67]- هنگامی که سبأیون در سال 34 هجری موفق به شورش یاد شده نشدند، تصمیم گرفتند که در سال بعد (35 هجری) خود را برای شورش و فتنه دیگری که دائره‌اش بسیار وسیعتر بود آماده کنند. آنان می‌خواستند تا در زمانی که حجاج بصره، کوفه، و مصر در سال 35 هجری برای زیارت حرمین شریفین و طاعت خداوند به مدینه و مکه وارد می‌شوند، آنان نیز به همین بهانه و درحقیقت برای فتنه و آشوب و شر و گناه بدنبال آنان براه افتاده و وارد مدینه شوند. آنان اینگونه حرکت خود را تنظیم کرده بودند که در دوازده فرقه، یعنی چهار فرقه از مصر، چهار فرقه از بصره، و چهار فرقه از کوفه براه بیافتند. هر فرقه شامل صد و پنجاه نفر می‌شد، یا بهتر بگوئیم، از هر شهر ششصد نفر. (خ)

[68]- او سوارکاری شاعر بود که با لشکر فتح به مصر نازل شد، و در سیرت او تنها مسئله‌ای که او را معروف کرده است همین شرکت او در این فتنه بوده است. او ادعا می‌کرد که یکی از کسانی است که در زیر درخت با رسول خدا ج بیعت کرده است. من فکر می‌کنم که او از سران مدبر فتنه نبوده است، بلکه مدبرین فتنه از عشق او به ریاست، سن، و مقامش در بین سوارکاران قبائل عربی در مصر استفاده کرده و ریاست یکی از فرقه‌های چهارگانه‌ای که از مصر بسوی مدینه می‌رفت را به واگذار کردند. و ریاست سه فرقه دیگر را کنانه بن بشر التجیبی، سودان بن حمران السکونی، و قتیره السکونی بعهده داشتند. و فرمانده کل آنان غافقی ابن حرب الکعکی بود. عبدالرحمن بن عدیس در زمان محاصره عثمان بسیار به او و اهلش فشار می‌آورد. عاقبت او این بود که در جبل الخلیل در نزدیکی حمص، هنگامی که نزد یکی از اعراب اقرار کرد که او از قاتلان عثمان است، بدست او بقتل رسید... (خ)

[69]- در مورد او قبلاً صحبت کردیم که او امیر یکی از فرقه‌های چهارگانه اهل بصره بود، و سه نفر دیگر از این قرارند: ذریح‌بن عباده العبدی، بشر بن شریح الحطم، و ابن محرش الحنفی. و ریاست کل آنان را حرقوص بن زهیر السعدی بعهده داشت.(خ)

[70]- در مورد او قبلاً صحبت کردیم. او امیر یکی از فرقه‌های چهارگانه اهل کوفه بود، و سه نفر دیگر از این قرارند: زیدبن صوحان العبدی، زیادبن النضر الحارثی، و عبدالله بن الاصم. و ریاست آنان را عمروبن الاصم بعهده داشت. (خ)

[71]- آنان در خارج از مدینه مقر گرفتند. شورشگران بصره در ذی خشب، شورشگران کوفه در أعوص، و عامه آنان در ذی المروه جای گرفتند. (خ)

[72]- کسانی که برای شورش در مدینه از شهرهای خویش براه افتاده بودند، را می‌توان به دو دسته تقسیم کرد: اولاً رؤسائی که بر حسب درجات متفاوت خویش دیگران را گمراه کرده و فریب می‌دادند، و ثانیاً دیگران که همه گمراه شده و گول خورده بودند، که این دسته اکثریت را تشکیل می‌دادند، و بعلت تبلیغات و دروغ‌های گروه اول فکر می‌کردند که افراد زیادی مظلومانه در تبعید بسر می‌بردند، و یا اینکه حق بسیاری از افراد نیز از آنها گرفته شده است، و یا ...

در صفحه‌های گذشته‌، شهادت و اعتراف راستگو و صادقترین دو شاهد موجود در عراق، یعنی حسن البصری و ابن سیرین را در مورد وفور رزق و نعمتهای بی‌شمار که منادی عثمان در هنگام تقسیم آن در شهر جار می‌زد را شنیدیم، و خواندیم. و نیز شهادت و اعتراف امام شعبی در مورد کثرت رزق و خیر حتی بر کنیزان و غلامان را دانستیم. در نتیجه هنگامی که عامه مردم جواب‌های عثمان را شنیده و حقیقت را دانستند، قانع شده و همگی به سوی شهرهای خویش بازگشتند. بازگشت آنان، با توجه به مسیرهای مختلف شهرهایشان، از دو طریق انجام گرفت. مصریان راه شمال غرب را در پیش گرفتند تا به موازات ساحل بحر احمر حرکت کرده و به سوئز و مصر برسند. و اهالی بصره و کوفه نیز راه شمال شرق را پیش گرفتند تا از زمین‌های عراق به شهرهای خود بروند. (خ)

[73]- و جالب این است که این سوارکار که از کنار آنان می‌گذرد، براه خود ادامه نمی‌دهد تا از آنجا دور شود، بلکه چندین بار از کنار آنان گذشته و خود را به آنان عرضه می‌کند، تا انظار به او جلب شده و به او مشکوک شوند. پس باید گفت تدبیرگران این نیرنگ و کسانی که این مرد را اجیر کرده بودند، همین مسئله را می‌خواستند که لشکریان این مرد را متوقف کرده و از او بپرسند مسئله چیست. تا بدینوسیله پس از اینکه خداوند شر این فتنه را از سر مسلمانان کم کرده بود، این فتنه تجدید گردد.

و هرگز معقول نیست که بگوئیم تدبیر این نمایشنامه کار عثمان و مروان، و یا کس دیگری که به آنها ربط داشته است بوده است. چون در تجدید این فتنه برای آنان هیچ مصلحتی وجود نداشت. اما مصلحت برای کسانی بود که این فتنه را در اول بار براه انداخته بودند. یعنی مالک اشتر و حکیم بن الجبله که همراه با جماعت خویش مسافرت نکرده و در مدینه باقی مانده بودند. (طبری 120: 5) و باید گفت که آنان بجز تدبیر این نمایشنامه و فرستادن این سوارکار، هیچ کار دیگری نداشتند تا بخاطر آن در مدینه باقی بمانند. (خ)

[74]- و آنان تصریح کرده بودند که این نامه برای عبدالله بن سعدبن ابی‌سرح فرستاده شده است. (طبری 120: 5) پس باید بدانیم که هرگز معقول نیست که عثمان و یا مروان این نامه را به عبدالله بن سعد ابی‌سرح نوشته باشند. چون پس از اینکه شورشگران از مصر بقصد مکه خارج می‌شوند، عبدالله بن سعد بن ابی‌سرح به عثمان نامه نوشته و از او اجازه آمدن به مدینه را می‌خواهد. (طبری 122: 5) و می‌دانیم که او حقیقتاً از مصر خارج شده و راه «عریش»، فلسطین، و عقبه را پیش گرفته بود. پس هنگامی که دشمن خدا و رسولش، و کسی که بر خلیفه خروج کرده است یعنی محمدبن ابی‌حذیفه حاکمیت مصر را بدست داشته باشد، چگونه عثمان و یا مروان به عبدالله بن سعد بن ابی‌سرح این را نامه می‌نویسند، حال آنکه طبق نامه ارسالی از سوی او می‌دانند که او برای آمدن به مدینه از مصر خارج گشته است؟ (خ)

[75]- اخباری که در آن آمده است که شخص سوارکار، از غلامان عثمان، و شتری که بر آن سوار بود، شتر صدقه می‌باشد، و اینکه عثمان به این مسئله اقرار کرده است، همه اخباری مرسل می‌باشند که گوینده آن یا معلوم نیست، و یا اینکه روایان آنان به صدق و امانت معروف نبوده و نام خوشی ندارند. و همچنین مضمون نامه در روایات بسیار مختلف است. در بعضی از روایات آمده است «اگر عبدالرحمن بن عدیس نزد تو آمد او را صد ضربه حد زده، سر و ریشش را بتراش و او را به زندان بیانداز و تا اینکه در مورد او حکم دهم. و با عمر بن الحمق نیز اینچنین کن». و در روایتی دیگر: «اگر محمدبن ابوبکر الصدیق نزد تو آمد، - و فلانی و فلانی پس آنان را بکش و نوشته‌ای که با خود دارند از بین ببر تا اینکه به تو بگویم چکارکنی». و در روایت سوم، مضمون نوشته اینگونه است که همه را بقتل رسانده و به صلیب بکشد، و دست و پای آنان ببرد. واین همه اختلاف در روایت‌ها در مضمون یک نوشته، از اموری است که بر شک و شبهه آن می‌افزاید. (خ)

[76]- و عجیب‌تر از همه اینکه قافله شورشگران عراقی که از قافله مصریان بسیار دور بودند، بهمراه قافله مصریان و در آن واحد به مدینه بازگشتند. و یا بعبارت دیگر قافله عراقیان که در جهت دیگری و دور از قافله مصریان در حرکت بودند در همان وقت رجوع قافله مصریان به مدینه، آنان نیز به مدینه بازگشته، و گویی اینکه با هم قرار ملاقات و میعادی گذاشته باشند، بهمراه هم به مدینه رسیدند. و معنی این مسئله این است که کسانی که آن سوارکار را بکار گرفته بودند تا نقش حامل نوشته و را در مقابل مصریان بازی کند، سوارکار دیگری رانیز کار گرفته بودند تا از مدینه بسوی قافله‌های عراقیان شتافته و به آنان بگوید که مصریان نوشته‌ای را یافته‌اند که عثمان برای عبدالله بن سعد در مصر نوشته بود که محمدبن ابوبکر را بقتل رساند. (طبری 105: 5) می‌گوید:

علی به آنان گفت: «ای اهل کوفه و ای اهل بصره، چگونه از آنچه مصریان در مورد نامه کشف کرده بودند آگاه شدید، حال آنکه فرسنگها از ما دور شده بودید، و سپس دوباره بسوی ما بازگشتید. بخدا سوگند که این مسئله از مدینه آب می‌خورد». (علی کرم الله وجهه در این جا به باقی ماندن اشتر و حکیم بن الجبله در مدینه اشاره می‌کند، و اینکه اینان همان کسانی هستند که این نمایشنامه را ترتیب داده و این نقشه را چیده‌اند). شورشگران عراقی در پی این گفته علی کرم الله وجهه می‌گویند: «هر گونه می‌خواهید این مسئله را تفسیر کنید. ما به این مرد (عثمان) احتیاجی نداریم. به او بگویید که برود».و این مسئله بخودی خود اقرار و اعترافی از آنان مبنی بر این است که داستان نوشته ساختگی بوده، و غرض اول و آخر و از این موضوع، خلع امیرالمؤمنین عثمان و ریختن خون وی می‌باشد. همان خونی که خداوند با داخل شدن عثمان به شریعت رسول خدا ج، آن را مصون داشته بود.(خ)

[77]- (طبری 108: 5) و این گفتگویی که میان علی و شورشگران در گرفته است، در همه روایات آمده است. و نیز این گفتگو نصی قاطع است مبنی بر اینکه، همان دستی است که این این نامه را از سوی عثمان تزویر کرده بسوی عراقیان فرستاد، تا به مدینه باز گردند، همان دست نیز نامه‌ای را از سوی علی تزویر کرده و آن را برای عراقیان می‌فرستد که به مدینه بیایند. و قبلاً گفتیم که این شورشگران بر دو گروه بودند: فریب خورده و فریب‌دهنده. در نتیجه می‌بینیم که آن کسانی که پس از قسم خوردن علی مبنی بر عدم ارسال این نامه با تعجب به یکدیگر نگاه میک‌نند همان گروهی هستند که فریب‌خورده هستند و گول خورده‌اند. واز این مسئله در تعجب هستند که اگر علی این نامه را ننوشته است، پس چه کسی می‌تواند بنام علی این نوشته را جعل کرده باشد؟ ودر صفحات آینده خواهیم دید که مسروق بن الاجداع الهمدانی (که از ائمه اعلام می‌باشند) ام المؤمنین عایشه را عتاب می‌کند که چرا به مردم نامه نوشته و آنان را به خروج بر علیه عثمان فرمان داده است؟ و ام المؤمنین نیز به خداوند قسم می‌خورد که او هرگز به کسی نوشته و نامه‌ای ننوشته است.

ای مسلمان این عصر و هرعصر، همانا دست‌های جنایتکاران که این نامه‌های دروغین را بر زبان عایشه، علی، طلحه و زبیر جعل نمود، همان دستی است که همه این فساد را ترتیب نموده و این فتنه را از اول و تا به آخر پی‌ریزی کرد. و نیز این اشخاص همان کسانی هستند که آن نامه مزعومه را از زبان عثمان جعل نموده و آن را بسوی عاملش در مصر فرستادند، حال آنکه عثمان کاملاً می‌دانست که در آن زمان در مصر هیچ عاملی ندارد. و نیز دست‌های که این نامه را به نام عثمان جعل کرد، همان دست‌هایی است که نامه دیگری، را بنام علی جعل می‌کند. وهمه این‌ها را بخاطر این است که شورشگران را پس از اینکه سلامتی موضع حق و خیر خلیفه خود اطمینان حاصل نموده و مدینه را ترک کرده و دانستند که هر آنچه در مورد عثمان می‌گویند، بجز کذب و شایعه‌ای بیش نیست، دوباره به مدینه باز گردانند. پس باید دانست که در نتیجه این توطئه، فقط داماد رسول خدا ج که از سوی رسول خدا به بهشت بشارت داده شده بود، قربانی این جنایت سبأیی فاجر نمی‌گشت، بلکه تمامی اسلام، و نیز همه نسلهای اسلامی که در تاریخ طاهر و درخشان خود را اینگونه زشت و مشوه دریافت نموده‌اند، قربانی دسیسه آن یهودی خبیث و هواداران هوی‌پرست او گردیدند. (خ)

[78]- چون آنان بجهت قبول حرف حق، و یا گردن نهادن به امر شرع نیامده بودند، بلکه آنان آمده بودند که او را خلع نموده و خون او را بریزند. (خ)

[79]- همانگونه که قبلاً گفته شد آنان عهد کرده بودند که با جماعت مخالفت نکرده و جماعتی را متفرق نکنند. (خ)

[80]- این خبر در (تاریخ طبری 117: 5،118)، البداية والنهاية (184: 7)، و أنساب الاشراف (92: 5) بلاذری آمده است.

[81]- این خبر در کتاب «التمهید» نوشته امام ابوبکر باقلانی ص 216 آمده است. و از آن عجیب‌تر، چیزی است که طبری (137: 5، 138) روایت می‌کند که: عمیربن ضابیء البرجمی، و کمیل بن زیاد النخعی بر طبق توافقی که در کوفه رخ داده بود، برای کشتن عثمان به مدینه آمدند. و هنگامی که به مدینه وارد شدند، عمیر از این مسئله شانه خالی کرده و خود را کنار کشید. و کمیل به کمین خلیفه نشست تا اینکه عبور کند. و هنگامی که ایندو به هم رسیدند، عثمان از دیدن او و حرکات او مضطرب گشته و به صورت کمیل ضربه‌ای می‌زند و او با نشیمنگاهش بر زمین می‌افتد. او به عثمان می‌گوید: «مرا به درد انداختی یا امیرالمؤمنین». و عثمان به او می‌گوید: «آیا مرا نمی‌خواستی؟» و کمیل می‌گوید: «قسم به خداوندی که بجز او معبودی نیست که من قصدی نداشتم». و در نتیجه مردم بگرد آنان جمع می‌شوند و به عثمان می‌گویند: «بگذارید او را بگردیم یا امیرالمؤمنین». و عثمان می‌گوید: «بخیر گذشت. و من نمی‌خواهم نزد او چیزی بیابم که او آن را انکار می‌کند». و آنگاه به کمیل می‌گوید: «اگر مسئله به همان صورت است که می‌گویی، پس بیا و از من قصاص بگیر. چون بخدا فکر کردم که تو قصد من را داری». و نیز گفت: «اگر راست بگویی پس خداوند تورا جزای نیک دهد، و اگر به او دروغ بگویی، خداوند تو را خار و ذلیل سازد». و آنگاه عثمان بر دو پایش بر زمین نشسته و به او گفت: «قصاصت را بگیرد». و کمیل جواب داد: «بخشیدم».

خواننده گرامی، موضع عثمان در این مقطع را نمی‌توان موضعی دانست که از یک خلیفه سر می‌زند، بلکه این گونه اخلاق، اخلاق کسی است که به خلق انبیاء آراسته گردیده است. و همواره باید دانست که خداوند به بنده‌اش مهلت داده ولی در مؤاخذه او اهمال نمی‌کند. چون تاریخ اینگونه می‌گوید که «حجاج» پس از چهل سال آمده و ضابیء و کمیل را بخاطر زشتیهایشان در قبال این مرد که قلبش آکنده از رحمت خداوند بود، بقتل برساند.

[82]- بلاذری این خبر را در کتاب أنساب الأشراف (76: 5) از نافع از ابن عمر وارد ساخته است. و قبل از اینکه ابن عمر خلیفه خویش را به این از خود گذشتگی پند دهد، عثمان خودش نیز به این مسئله راضی بود. چون ابن ماجه در مقدمه سنن خویش (باب 11 ج 1 ص 28) از حدیث نعمان ابن بشیر از ام المؤمنین عایشه نقل می‌کند که رسول خدا ج به عثمان گفته بود: «ای عثمان، اگر روزی خداوند تو را بر این امر ولایت داد، و منافقین می‌خواستند که لباسی را که خداوند به تو پوشانیده است از تنت بدر آوردند، هرگز آن را بدر میاور». و این مسئله را سه بار تکرار می‌کند. و امام احمد نیز این حدیث را از عایشه به الفاظ مختلفی از عروه بن الزبیر، نعمان ابن بشیر و دیگران روایت می‌کند.

[83]- انس نقل می‌کند که نبی ج از کوه احد بالا رفت در حالی که ابوبکر و عمر و عثمان همراه او بودند. و کوه احد لرزیدن گرفت. ایشان ج با پای خود به احد ضربه‌ای زد و گفت: «ای احد آرام باش چون بر تو یک نبی، یک صدیق، و دو شهید ایستاد‌ه‌اند». این حدیث را بخاری نقل می‌کند. (م)

[84]- همه خبرهای رسیده از موضعگیری عثمان در مورد دفاع از خویش و یا تسلیم شدن به قضا و قدر خداوندی، به این مسئله گواهی می‌دهند که عثمان از فتنه منزجر بود، و هرگز نمی‌خواست خون مسلمان ریخته شود. چون او در آخر امر آرزو داشت که قواتی نیرومند در دست داشته باشد تا توسط آن بتواند فقط به دل شورشگران هیبتی افکنده، تا از شورش خویش دست بردارند. که در این صورت استفاده از سلاح نیز ضرورتی نداشت. و قبل از اینکه امور به اینجا برسد، معاویه نیز به او پیشنهاد کرد از لشکر شام برای او نیرویی بفرستد، تا گوش به فرمان او باشند. اما او این پیشنهاد را رد کرد چون نمی‌خواست جا را بر اهل دارالهجره یعنی مدینه توسط ورود لشکری از شام تنگ کند. (طبری 101:5) و او هرگز فکر نمی‌کرد که جرأت برادران مسلمانش به این حد برسد که خون اولین مهاجر در راه خدا را به زمین بریزند. پس هنگامی که شورشگران به گرد او جمع شده و او دانست که مسئله دفاع، باعث ریخته شدن خون مسلمانان می‌گردد، به همه کسانی که از او اطاعت می‌کردند دستور داد تا اسلحه خود را بر زمین گذاشته، و از هر گونه عنف و خشونت خودداری کنند. و این اخبار را هم دوستداران و هم دشمنان عثمان نقل نموده‌اند. در نتیجه شورشگران قد علم کرده، و عثمان نیز از این مسئله خوشحال می‌گشت با وجود اینکه می‌دانست او فقط به عنوان شهید از این دنیا خواهد رفت. (خ)

[85]- در کتاب البداية والنهاية (182: 7) از مغازی ابن عقبه آمده است که: ابن عمر هرگز بجز روز قتل عثمان و نیز روزی که نجده الحروری در زمان عبدالله بن زبیر می‌خواست همراه با خوارج به مدینه وارد شود، در موضع دیگری شمشیر نبسته بود. (خ)

[86]- در (تاریخ طبری 129: 5) اینگونه آمده است که آخرین کسی که از خانه عثمان خارج شد، عبدالله بن الزبیر بود که عثمان او را بهمراه وصیتش نزد پدرش (زبیر) فرستاد. و او را اینگونه دستور داد که نزد اهل دار (کسانی که برای دفاع از عثمان در نزد خانه او جمع شده بودند) رفته و از آنان بخواهد تا به خانه‌هایشان باز گردند. درنتیجه عبدالله بن الزبیر آخرین کسی بود که از نزد عثمان خارج شد، و او همواره در مورد کشته شدن عثمان و وقایع آنروز سخن می‌گفت. و عثمان به این خاطر به زبیر وصیت کرد که زبیر از بزرگان صحابه و فردی مورد اطمینان و اعتماد بود. و حافظ ابن عساکر (362: 5) روایت می‌کند که شش نفر از صحابه وصیت خود را به او کرده بودند که عبارتند از: عثمان، عبدالرحمن بن عوف، ابن مسعود، مقداد، مطیع‌بن الاسود، و ابوالعاص بن الربیع. و در نتیجه زبیر از پول خودش بر یتیمان بر جای مانده آنان انفاق می‌کرد، و اموال آنان را حفاظت می‌نمود. (خ)

[87]- این حدیث را بلاذری در کتاب انساب الاشراف (73: 5) از حدیث ابن سیرین ... از أبا حبیبه الطائی وارد کرده است که می‌گوید: هنگامی که عثمان حاضر شد، بنو عمرو بن عوف نزد زبیر آمده و به او گفتند: یا اباعبدالله، ما نزد تو می‌آییم و آنگاه به هر جایی که به ما دستور بدهی خواهیم رفت. (یعنی برای دفاع از امیرالمؤمنین) ابوحبیبه می‌گوید: پس از این واقعه، زبیر مرا نزد عثمان فرستاد تا سلام او را به عثمان برسانم و به او بگویم: برادرت زبیر به تو می‌گوید: بنی عمرو بن عوف نزد من آمده و به من وعده داده‌اند که به هر کجا که بخواهم آنان را بفرستم. پس اگر بخواهی من نیز یکی از اهالی خانه خواهم بود و اگر قرار است بلایی بر سر تو بیاید، باشد که بر سر من هم بیاید. و نیز اگر بخواهی منتظر قبیله بنی عمرو خواهم ماند تا با آنها آمده و از تو دفاع کنیم. «ابوحبیبه می‌گوید: پس نزد عثمان وارد شدم و او را دیدم که بر صندلی نشسته است، و مقداری لباس بر زمین است، و طشتهایی نیز از آب برای شستن لباسها آماده شده است. در خانه، حسن بن علی، ابن عمر، اباهریره، سعیدبن العاص، مروان بن الحکم، و عبدالله بن زبیر را دیدم. آنگاه گفته‌های زبیر را بر عثمان بر شمردم و او گفت: «الله اکبر، الحمدلله که خداوند برادرم زبیر را از این فتنه‌ها معصوم داشت. برو و به او بگو: «اگر به خانه بیایی، یکی از مهاجرین خواهی بود و حرمت تو، حرمت مردی از آنان، و غذای تو، غذای یکی از آنان خواهد بود. اما به انتظار قبیله بنی‌عمرو بن‌عوف بنشین، شاید که خداوند بخواهد بوسیله تو این بلا را دور گرداند». و می‌گوید: آنگاه ابوهریره برخاست و گفت: ای مردم، با گوشهای خودم شنیده‌ام که رسول خدا ج فرمودند: «پس از من فتنه‌ها و ماجراها خواهد بود». پس از او پرسیدم ای رسول خدا، در این صورت راه نجات و چاره چیست؟ و ایشان فرمودند: «امیر و حزب و یارانش». و به عثمان اشاره کرد (این حدیث را بیهقی در دلائل النبوه روایت کرده است. م) در نتیجه مردم گفتند: ای امیرالمؤمنین، بما اجازه بده تا بجنگیم. و عثمان جواب داد: «بر گردن همه کسانی که از من اطاعت می‌کنند عهدی گذاشتم که جنگ نکنند». در نتیجه آنان که می‌خواستند عثمان را بکشند بر قبیله بنی عمرو پیشدستی کردند و عثمان را کشتند.

بنی عمرو شعبه‌ای بزرگ از قبیله خزرج، یعنی یکی از دو فرع انصار بود، که رسول خدا ج هنگام هجرتش به مدینه به مدت سه روز مهمان آنان بوده و پس از آن نزد بنی‌النجار رفت. (خ)

این موضعگیریهای زیبا و لایق از سوی صحابه رضوان الله علیهم -، دشمنان اسلام را که می‌گویند، «صحابه از قتل عثمان راضی بودند، و از او تبرئه می‌جستند، و برای همین بود که از او دفاع نکردند» را رسوا و افتضاح می‌کند.

و در نهج‌البلاغه از سخنان علی‌بن ابیطالب آمده است که می‌گوید: «بخدا سوگند که از او دفاع کردم».

و نیز بلاذری در کتابش، انساب الاشراف (103: 5) از مدائنی از ... از حسن بن علی آورده است که می‌گوید: «علی‌بن ابیطالب بر دخترانش وارد شد و دید که آنان اشک چشمان خویش را پاک می‌کنند. پس از آنان پرسید: چه شده است گریه می‌کنید؟ و دختران جواب دادند: برای عثمان گریه می‌کنیم. پس علی نیز به گریه افتاد: گریه کنید.

و ابن سمان از قیس بن عباد روایت می‌کند که گفت: روز «جمل» از علی شنیدم که می‌گفت:

«خداوندا من از خون عثمان به تو برائت می‌جویم. روز قتل او عقل از سرم پرید، و از خودم منزجر شدم. آنگاه آنان برای بیعت با من آمدند، پس به خودم گفتم: آیا از خداوند شرم نداری که با قومی بیعت می‌کنی که مردی را کشته‌اند که رسول خدا ج در مورد او گفته بود: آیا حیا نکنم که از مردی که ملائکه از او حیا دارند». (روایت مسلم)

و نیز در کتاب العقد الفرید نوشته ابن عبدربه، موضع علی در قبال مقتل عثمان را می‌بینیم که به زیبایی تمام به تصویر کشیده شده است. سعید الخزاعی می‌گوید:

علی را پس از واقعه جمل دیدم و به او گفتم: می‌خواهم از تو در مورد مسئله‌ای سؤال کنم که میان تو و عثمان بود، و اگر امروز نجات یابم فردا نیز انشاءالله نجات خواهم یافت. و علی گفت: هر چه می‌خواهی بپرس. به او گفتم: موضع تو در مورد اینکه عثمان کشته شد و او را یاری نکردی چیست؟ و او جواب داد: عثمان پیشوا و امام بود، و ما را از جنگ و قتال بر حذر داشت و گفت: کسی که شمشیر بکشد، از من نیست». پس اگر به دستور او توجهی نمی‌کرده و جنگ می‌کردیم، او را عصیان کرده بودیم. سعیدالخزاعی ادامه می‌دهد: آنگاه ازعلی پرسیدم: که حال به من بگو که مقام و منزلت عثمان از اینکه تسلیم شد چیست؟ و علی جواب داد: همان مقام و منزلت فرزند آدم، که به برادرش گفت:

﴿لَئِنۢ بَسَطتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقۡتُلَنِي مَآ أَنَا۠ بِبَاسِطٖ يَدِيَ إِلَيۡكَ لِأَقۡتُلَكَۖ إِنِّيٓ أَخَافُ ٱللَّهَ رَبَّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٢٨ [المائدة: 28]  «اگر بسوی من دست بگشایی تا مرا بکشی، من هرگز بسوی تو دست نخواهم گشود که تو را بکشم، چون من از خداوند پروردگار عالمیان بیم دارم».

... و چه زیباست آنچه را که ابن سیرین درباره این موضوع می‌گوید که: «هرگز نشنیده‌ام که کسی به علی، قبل از خلافتش در مورد خون عثمان تهمت‌زده باشد و او را در این قتل شریک بداند، اما پس از اینکه با او بیعت شد، به او تهمت زده شد». و این امری است که در طبع بشری نهفته است. (م)

[88]- این خبر در (تاریخ طبری 129: 5) آمده است.

[89]- در کتاب چاپ الجزائر اینگونه آمده است، و در تاریخ طبری، «الموت الأسود» (مرگ سیاه) آمده است. و منابعی که تاریخ طبری بر اساس آن نوشته شده است، در اصول خویش از اصولی که کتاب الجزائر بر اساس آن نگارش یافته است صحیحتر می‌باشند. و به ثبت رسیده است که «ابن سبأ» به همراه شورشگران مصر از فسطاط به مدینه آمده بود (طبری 103: 5، 104) و او در همه این نمایشنامه بر این بود که از پشت پرده عمل کند و کسی او را نشناسد. برای همین نیز نام «الموت الأسود» را به عنوان اسمی مستعار برای خود برگزید تا بدینوسیله بتواند به دسیسه‌های خویش جهت نابودی اسلام ادامه دهد. (خ)

[90]- این اسم را در میان نام کسانی که عثمان را کشته‌اند نیافتم. و ممکن است که کسانی که این کتاب را نسخ می‌کردند نام سودان بن «حمران»، و یا عمرو «حمق» را تحریف کرده باشند. (خ)

[91]- این حادثه در تاریخ طبری با اسنادی حسن به ثبت رسیده است. و می‌بینیم که خداوند چگونه شخصی را بر قاتلان عثمان می‌گمارد که همه آنان را از دم تیغ می‌گذراند. و ممکن است که این آیه به همین انتقام اشاره داشته باشد. (م)

[92]- این سخنان را ام المزمنین عایشه هنگامی که برای اولین بار از حج مدینه باز گشته بود، و مردم در گرد او جمع شده بودند، در خطبه‌ای بسیار بلیغ بر زبان راند، که این جمله در آخر این خطبه آمده است. (خ)

[93]- همانگونه که از زبان علی و زبان عثمان نامه جعل کرده بودند. (خ)

[94]- چون او بدینوسیله امری را انتخاب کرد که شر کمتری در پی داشت. او تصمیم گرفت که خود را قربانی کند تا دائره فتنه بزرگ‌تر نشده و خون مسلمانان ریخته نشود. و عثمان خون خود را تقدیم کرد تا خون امتش به هدر نرود. (خ)

[95]- از سیاست‌های اسلام این است که شخص، در همه احوال راهی را انتخاب کند که شر و ضرر کمتری به دنبال دارد. در نتیجه اگر برای امر خیر، نیرو و قدرتی وجود داشت تا بوسیله آن، شر را ریشه‌کن کرده و دائره آن را تنگ کند، بدون هیچ ترددی باید از راه قدرت وارد شد. و در صورتی که خیر را قوت و نیرویی نباشد که شر را از بین برده و یا دائره آن را تنگ کند، - همانگونه که در مورد موضع امیرالمؤمنین عثمان با شورشگران با آن برخورد می‌کنیم پس باید دانست که مصلحت اسلام در این است که به عمل امیرالمؤمنین عثمان اقتدا ورزد.

[96]- این سخن اشاره به قول نبی ج است که در کتاب بخاری در کتاب مناقب و در کتاب فتن از ابی‌هریره آمده است که می‌فرماید: «در آینده فتنه‌هایی بروز خواهد نمود که در آن، شخص نشسته از شخص ایستاده، شخص ایستاده از شخصی که راه می‌رود، و شخصی که راه می‌رود از شخصی که دوان است، بهتر خواهند بود. و کسی که بسوی این فتنه متوجه شود، او را در برخواهد گرفت. و اگر کسی پناهگاهی پیدا کرد، پس بسوی آن پناه ببرد».

و ابوموسی اشعری قبل از واقعه جمل اعلام کرد که این حدیث را از رسول خدا ج شنیده است. (طبری 188: 5) (خ)

[97]- و این مسئله در هنگامی بود که «ابن‌سلول» در غزوه بنی‌المصطلق بر زبان راند که: «هنگامی که به مدینه بازگردیم شخص عزیز (یعنی خودش)، شخص ذلیل (یعنی رسول خدا ج) را از مدینه بیرون خواهد کرد. در نتیجه عمر می‌خواست او را بکشد، و نبی ج مانع او شده و به عمر گفت: «نمی‌خواهم مردم بگویند که محمد اصحاب خویش را می‌کشد». (خ)

[98]- این حدیث در البداية والنهاية، از روایت ابن ‌ابی‌الدنیا از حدیث عبدالله بن سلام، و نیز در انساب الاشراف بلاذری از طریق دیگری نقل شده است. و در مسند امام احمد، از حدیث مسلم ‌ابن ‌سعید خدمتکار عثمان می‌گوید: عثمان بیست برده را آزاد کرد و دستور داد برایش شلوارهایی بیاورند که نه در جاهلیت و نه در اسلامش آن را نپوشیده بود و گفت: «من دیروز رسول خدا ج و ابوبکر و عمر را در خواب دیدم، و آنان بمن گفتند: صبر پیشه کن، چون تو فردا نزد ما شام خواهی خورد. آنگاه دستور داد تا برایش مصحف (قرآن) بیاورند، و آن را در میان دست‌هایش گشود، و در حالی کشته شد که قرآن در دست داشت».

و نیز امام احمد، شبیه به این حدیث را از طریق«نائله» همسر عثمان نقل می‌کند... (خ)

[99]- این کتاب‌ها همگی ساختگی بوده و کتاب‌های ادبی از آن آکنده است. پس باید دانست که در اینگونه اخبار، جهت تمییز حق از باطل فقط دو راه وجود دارد. راه اول این است که شخص شیوه اهل حدیث را پیش گرفته و بجز اخبار مستندی که مستقیماً به اشخاص استناد می‌کند را نپذیرند، و آنگاه این اشخاص را مورد مطالعه قرار داده، و از صادق آنان بپذیرد و افراد ناصادق را با خبرهای دروغین بدور اندازد.

و راه دوم شیوه علمای تاریخ است. بدینصورت که همه اخبار وارد شده در مورد فرد را با سجایا و سیرت آن شخص محک بزنند و ببینند که آیا این اخبار در سیرت این شخص سابقه‌ای دارد، و یا اینکه از این شخص می‌توان انتظار اینگونه رفتاری را داشت یا نه. پاکسازی تاریخ ما احتیاج به هر دوی این روشها دارد که باید علمای ما آن را دستاویز کارهای خود قرار دهند. (خ)

[100]- و هنگامی که حجاج بیت‌الله به مدینه منوره بازمی‌گشتند، از پیشتازان آنان مغیره بن الاخنس بن شریق الثقفی بود که ازدحام را در جلوی خانه عثمان مشاهده نمود. پس نزد در خانه نشسته و گفت: عذر ما نزد خداوند چیست اگر تو (عثمان) را ترک گوئیم، در حالی که می‌توانیم با آنان بجنگیم تا جایی که کشته گردیم؟

او اولین کسی بود که در مقابل شورشگران عرض اندام نموده و آنقدر جنگید تا به قتل رسید. و نیز جهت قتال آنان، حسن‌بن علی‌بن ابیطالب پیش قدم شد، در حالی که درذم عمل شورشگران این ابیات را بر زبان می‌راند:

لا دینهم دیني ولا أنا منهم

 

حتی أسیر إلی طمام شمام
ج

(معنی): نه دین آنان دین من است و نه من از آنان هستم. حتی اگر مرا به بلندترین کوه‌ها ببرند (کنایه از افتادن از پرتگاه و مرگ است).

و نیز محمدبن طلحه بن عبیدالله با آندو همگام شد، که به علت کثرت عبادتش او را سجاد می‌نامیدند. و او نیز در مدح شجاعت پدرش در روز احد و پیروزی خودش از پدرش، این ابیات را بر زبان می‌راند:

أنا بن من حامی علیه بأحد

 

ورد أحزابا علی رغم معد

(معنی): من پسر کسی هستم که در روز احد از رسول خدا حمایت کرد، و احزاب را به عقب بازگرداند.

تاریخ طبری (128: 5، 129) (خ)

[101]- و در تاریخ طبری (127: 5) اینگونه آمده است که: عثمان عبدالله بن عباس را خوانده و به او گفت: «باید امارت حج را بر عهده گرفته و با حاجیان به حج بروی». و ابن عباس به او می‌گوید: «ای امیرالمؤمنین بخدا قسم که جهاد با این افراد را بیشتر از حج دوست دارم». و عثمان به او قسم می‌دهد که باید امارت را در دست گرفته و به حج برود. و او نیز در آن سال به حج می‌‌رود. (خ)

[102]- حافظ‌ابن کثیر در کتاب البداية والنهاية (181: 7) می‌گوید: محاصره عثمان از اواخر ذی‌القعده تا روز جمعه هجدهم ذی‌الحجه استمرار داشت. و یک روز قبل از این روز عثمان به مهاجرین و انصاری که عددشان به حدود هفتصد می‌رسید و در خانه او بودند و عبدالله بن عمر، عبدالله بن الزبیر، حسن، حسین، مروان، و ابوهریره، ... جزو آنان بودند، و اگر آنان را رها می‌گذاشت از او ظفرمندانه دفاع می‌کردند روی کرده و گفت: «همه کسانی را که من به گردن آنان حق دارم قسم می‌دهم که سلاحشان را بر زمین گذارده و به خانه‌هایشان بروند». و نیز به غلامانش گفت: «کسی که شمیشرش را غلاف کند آزاد است». در نتیجه بر طبق این گفته او، آتش جنگ در درون خانه سرد شده، و در بیرون خانه گرم گردیده و لهیب گرفت. تا اینکه آن لحظه رسید که نقشه‌های شیطان عملی گشته و به کام خویش رسید. از آثاری که این فاجعه بزرگ در نفوس بر جای گذاشت همین را که بلاذری در کتاب انساب الاشراف از ... علی بن زید از حسن نقل می‌کند کافی است که می‌گوید:

«علی بن ابیطالب روزی بر دخترانش وارد شد و دید که آنان اشک چشمان خویش را پاک می‌کنند. و از آنان می‌پرسد: چه شده است گریه می‌کنید؟ و دختران جواب دادند: برای عثمان گریه می‌کنیم. پس علی نیز به گریه افتاد و گفت: گریه کنید». (خ)

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...