[علی س خلافت را به هیچکس واگذار ننمود]
قاضی ابوبکر(/) میگوید: و اما در مورد این قول رافضه که علی خلافت را پس از خودش به حسن واگذار نمود، پس باید بگوئیم که این سخن، سخنی باطل است. چون او خلافت را به هیچکس واگذار ننمود[1].
و اما بیعت برای حسن منعقد گردید، و او در امر خلافت بر حقتر از معاویه و بسیاری دیگر بود. و او نیز همانند پدرش میخواست به حق پیوسته و در طاعت داخل گردد. و امر آنگونه بودکه او بر طبق وساطتی از خلافت چشم پوشید تا از خونریزی امت جلوگیری کند[2]، و به وعده پیامبر ج مهر تصدیق زند. هنگامی که بر منبر گفت: «این پسر من سید است. و خداوند به وسیله او بین دو گروه بزرگ از مسلمانان اصلاح خواهد نمود»[3].
پس میعاد انجام پذیرفت و بیعت انجام یافت، و آرزوی نبی ج عملی گردید. پس معاویه خلیفه بوده و مَلِک نمیباشد.
و اگر گفته شود: از سفینه روایت شده است که نبی ج فرمودند: «خلافت سی سال است، و سپس به پادشاهی تبدیل خواهد شد»، و اگر از ولایت ابیبکر تا تسلیم نمودن خلافت توسط حسن به معاویه را بر شماریم، درست سی سال خواهد بود، خواهیم گفت:
خذ ما تراه ودع شیئا سمعت به |
|
في طلعة البدر ما یغنیك عن زحل[4] |
این حدیث (یعنی حدیث: این پسر من سید است ...) و بخاطر صلحی که بدست حسن انجام پذیرفت و واگذار نمودن خلافت به معاویه و بیعت نمودن او با معاویه، در بشارت و مدح حسن آمده است[5]. حال آنکه حدیث سفینه صحتی ندارد[6]. و اگر این حدیث صحیح باشد، با صلح انجام شده معارض خواهد بود. در نتیجه باید به صلح میان حسن و معاویه بازگشت[7].
و اگر گفته شود: آیا درمیان صحابه، کسی لایقتر از معاویه برای خلافت نبود؟
جواب میدهیم: از معاویه بهتر بسیار بودند[8]. اما خصلتهائی در معاویه جمع بود: عُمَر امارت همه شامات را به او داده بود[9]. و این بخاطر حسن سیرت او[10] و قیامش برای حمایت اسلام و سد نمودن منافذ فتنه[11] و اصلاح لشکر به پیروزی بر دشمن[12] و سیاست خلق بود[13] و حدیث صحیح به فقه او گواهی میدهد[14]. و نیز رسول خدا ج به خلافت وی شهادت داده است، هنگامی که در حدیث ام حرام میگوید که مردمانی از امتش قلب بحر احمر را شکافته و همانند پادشاهان بر سریرها تکیه میزنند. که این مسئله در زمان ولایت معاویه بود[15] و میتواند حدیث عنوان شده توسط رسول خدا ج مراتب ولایت را برساند: یعنی خلافت، و سپس ملک[16]. در نتیجه ولایت خلافت برای چهار نفر اول خواهد بود، و ولایت ملک از معاویه آغاز خواهد گردید[17]. حال آنکه خداوند تعالی در مورد داود گفته است – و او بهتر از معاویه میباشد:
﴿وَءَاتَىٰهُ ٱللَّهُ ٱلۡمُلۡكَ وَٱلۡحِكۡمَةَ﴾ [البقرة: 251].
که در اینجا خداوند نبوت را پادشاهی خوانده است. در نتیجه به احادیثی که در سند و متن خویش ضعف به همراه دارند نباید هیچ التفاتی نمود[18].
و اگر حالت اینگونه اقتضا میکرد که آنان در امور نگریسته و آنگاه تصمیم بگیرند – والله اعلم – ممکن بود که امور مجرای دیگری یابند. اما بیعت همانگونه که خداوند خواسته بود، و همانگونه که رسول خدا ج وعده داده بود، و بر آن راضی بود و صلح را آرزو میکرد، برای معاویه انجام گرفت. ایشان ج فرموده بودند: «این پسر من آقا است، و شاید خداوند توسط او بین دوگروه بزرگ از مسلمانان صلح برقرار کند»[19].
[نظر دانشمندان در مورد امامت مفضول با وجود فاضل]
و علماء در مورد امامت شخصی که بهتر و افضلتر از او نیز وجود دارد سخن گفتهاند، که در مورد آن در مواضع دیگری صحبت کردهایم[20].
[چرا معاویه س حجر بن عدی س را کشت؟]
و اگر بگویند: او حجر بن عدی – که یکی از صحابه و مشهور به خیر بود – را بر اساس شکایت زیاد (امیر کوفه) در حالی که اسیر بود بقتل رسانید. و حتی عایشه کسی را فرستاد تا او را از این امر منصرف کند، اما وقتی که این فرستاده به آنجا رسید حجر را کشته بودند.
خواهیم گفت: ما همه میدانیم که او حجر را به قتل رسانید، و در این مورد اختلاف نمودهایم: چون برخی میگویند او را به ظلم کشته است، و برخی دیگر میگویند که او را به حق کشته است[21].
و اگر گفته شود: اصل این است که معاویه او را به ظلم کشته است، مگر اینکه برای قتل او دلیل بیاورید.
میگوئیم: اشتباه میکنید. هنگامی که امام کسی را میکشد، اصل این است که قتل او به حق بوده است، و اگر کسی بگوید که قتل او ظلم بوده است، باید با دلیل، این مسئله را ثابت کند. و از این گذشته، اگر قتل او ظلم محض بود، همه خانههای اهل کوفه معاویه را لعنت میکردند. اما مدینة السلام یعنی دارالخلافه بنیعباس را میبینیم – که با وجود اینکه میان آنها و معاویه یعنی بنیامیه فاصله زمانی زیادی وجود دارد – بر در همه مسجدها نوشته است: «بهترین مردم پس از رسول خدا ج، ابوبکر، سپس عمر، سپس عثمان، سپس علی، و سپس معاویه خال المؤمنین ش میباشند»[22].
و اما حجر – آنگونه که گفته میشود – از زیاد امور منکری دیده بود،[23] در نتیجه او را با سنگ زده، و میخواست خلق را به فتنه بیاندازد. پس معاویه نیز او را در زمره کسانی برشمرد که نیت فساد در زمین را دارند.
و عایشه با او در هنگام حجش صحبت کرد، و معاویه به او گفت: من و حجر را رها کن تا زمانی که نزد خداوند ملاقات کنیم.
و شما نیز ای مسلمانان بهتر است که آنان را رها سازید تا اینکه بهمراه صاحبشان مصطفی ج ملاقات کنند. حال آنکه شما نمیدانید در آنروز از کدام در داخل خواهید شد. پس در این امر مداخله نکنید[24].
[باطل بودن نظر شیعه در مورد چگونگی وفات حسن س]
و اگر گفته شود: او به حسن سمّ خورانید.
میگوئیم: این مسئله به دو علت محال است. یکی اینکه او از حسن هیچ امر ناخوشآیندی را پیشبینی نمیکرد، چون حسن امر را به او واگذار کرده بود. و علت دوم اینکه شما برای این سخن خود دلیلی در دست ندارید پس چگونه پس از این زمان طولانی این ادعا را نموده و آن را در حالی که در میان مردمانی هواپرست و فتنهگر و متعصبی قرار دادید که هر کسی به دوستش بهتانی میزند، به کسی نسبت میدهید. پس باید بدانید که ما در اینجا بجز خبر ناب و صاف و بجز از شخص عدل چیز دیگری را قبول نخواهیم کرد[25].
و اگر گفته شود: او خلافت را به یزید واگذار کرد در حالی که او اهل خلافت نبود[26] [27] و بین معاویه و عبدالله بن عمر، ابن الزبیر و حسین آنچه را که ابن جریر از ابن حازم از پدرش و دیگران از وهب روایت نموده است اتفاق افتاد: هنگامی که معاویه میخواست برای پسرش از مردم بیعت بگیرد، حج نموده و به همراه هزار نفر به مکه رفت. و هنگامی که به نزدیکی مدینه رسید، ابن عمر، ابن زبیر، و عبدالرحمن بن ابیبکر بیرون آمدند. و هنگامی که معاویه به مدینه رسید، بر منبر بالا رفته، و پس از حمد و ثنای خداوند، پسرش را ذکر نموده و میگوید: چه کسی در امر خلافت از او برحقتر میباشد؟[28] و سپس به مکه رفته و طواف خویش را انجام داه و به خانهاش میرود. آنگاه بسوی ابن عمر فرستاده و او را میخواند و به او میگوید: اما بعد یا ابنعمر، تو به من میگفتی که دوست نداری که هرگز آنچنان شب سیاهی را بگذرانی که در آن هیچکسی بر تو امیر نباشد. و من تو را از این مسئله برحذر میدارم که مسلمانان را برانگیخته و بکوشی که در میان آنان فساد برپا کنی. و هنگامی که حرف او به پایان رسید، ابن عمر سخن گفته و پس از حمد و ثنای خداوند میگوید: اما بعد، پس باید بدانی که پیش از تو خلفائی وجود داشتهاند که پسرانی داشتند، و پسر تو از آنان بهتر نمیباشد. و آنان در پسران خویش، آنچه را که تو در پسر خود میبینی نمیدیدند. اما آنان برای مسلمانان آنچه را اختیار کردند، که در آن مزایای اختیار وجود داشت. و تو مرا از این برحذر میداری که میان مسلمانان فتنه برپا کنم. و من کسی نیستم که این کار را بکنم. و من مردی از مسلمانانم و اگر مسلمانان بر شخصی اجتماع نموده و او را انتخاب کنند، من نیز یکی از آنان خواهم بود. و ابنعمر بیرون رفت[29] و آنگاه بسوی عبدالرحمن بن ابیبکر میفرستد و پس از حضور او با او سخن میگوید. اما عبدالرحمن بن ابیبکر سخن او را قطع نموده و میگوید: بخدا مثل اینکه میخواهی ما امر پسرت را به تو واگذار نموده و شما را بخداوند بسپاریم. و بخدا سوگند که ما اینکار را نخواهیم کرد. بخدا که تو این امر را یا به شوری میان مسلمانان واگذار میکنی و یا اینکه ما تو را به زشتی رسوا خواهیم نمود[30]. و آنگاه از جا جسته و بلند شد. و معاویه گفت: خداوندا هر گونه که میخواهی شر او را کم کن. و آنگاه گفت: ای مرد، کمی درنگ کن. به سوی شام نرو، چون میترسم که آنان با خود تو بیعت کنند. تا اینکه در بعد از ظهر اعلام کنم که تو بیعت کردهای و پس از آن هر کاری که میخواهی بکن.
و سپس بسوی ابنالزبیر فرستاد و پس از حضورش به او گفت: تو همانند روباهی حیلهگر هستی که همواره از سوراخی به سوراخ دیگر داخل خواهی شد. و تو این مرد را برانگیختهای تا این سخنان را به من بگوید. و ابن زبیر میگوید: «اگر از امارت خستهشدهای، از آن کنارهگیری کن، و آنگاه با پسرت بیعت کنیم. چون اگر با پسرت بیعت نموده و تو نیز بر امارت باشی، آنگاه از کدامیک از شما باید اطاعت کنیم؟ پس هرگز نمیتوان این بیعت را برای هر دوی شما با هم جمع نمود». و آنگاه برخاست[31]. و آنگاه معاویه بیرون رفته و بر منبر بالا رفت و گفت: مردم سخنان پرعیب و نقصی میگویند. آنان میگویند که ابنعمر، ابن الزبیر، و ابن ابیبکر با یزید بیعت نکردهاند. بلکه آنان گوش داده، اطاعت نموده و بیعت کردند.
پس اهل شام گفتند: نه بخدا، ما به این سخن راضی نخواهیم شد مگر اینکه آنان در پیش چشم ما بیعت کنند، و گرنه گردن آنان را خواهیم زد.
معاویه گفت: سبحانالله، مردم چه زود در قبال قریش نیت شر دارند. دیگر پس از این روز نمیخواهم از کسی این سخن را بشنوم. و پائین آمد.
مردم گفتند: آنان بیعت کردهاند. و آنان میگفتند: ما بیعت نکردهایم. و مردم میگفتند: شما بیعت کردهاید.
و ابن وهب از طریق دیگری روایت میکند که: معاویه خطبه نموده و ابن عمر را ذکر نمود و گفت: «بخدا بیعت میکند یا اینکه او را میکشم».در نتیجه عبدالله بن عبدالله بن عمر نزد پدرش به مکه رفته و سه روز در راه بود و به او جریان را اطلاع داد[32]. پس ابن عمر با شنیدن این خبر گریه کرد. و خبر به عبدالله ابن صفوان رسید. و او نزد ابن عمر رفته و گفت: آیا معاویه اینگونه خطبه کرده است؟ و ابنعمر جواب داد: آری. صفوان گفت: تو چه میخواهی؟ آیا میخواهی که با او بجنگی؟ و ابن عمر جواب داد: یا ابن صفوان، صبر بهتر از جنگ است. و ابن صفوان گفت: بخدا سوگند که اگر این قصد را داشته باشد، با او به جنگ برمیخیزم[33].
و معاویه به مکه وارد شده و در ذاطوی منزل کرد. پس عبدالله بن صفوان نزد او رفته و به او گفت: تو گمان داری که در صورتی که ابنعمر با پسرت بیعت نکند، او را خواهی کشت؟ و معاویه جواب داد: من ابن عمر را بکشم؟ بخدا سوگند که این کار را نخواهم کرد.
و ابن وهب از طریق سومی روایت میکند که:[34] معاویه هنگامی که از بطن مرّ عبور نموده و بسوی مکه میرفت به رئیس نگهبانانش گفت که: بجز کسی که من به تو بگویم، نگذار تا کس دیگری به همراهی من حرکت کند. در نتیجه بیرون رفته و به تنهائی حرکت میکرد. و هنگامی که در میان درختان رسید، حسین بن علی را دید، پس توقف نموده و گفت: سلام و خوشآمد به پسر دختر رسول خدا ج وجوان مسلمانان. برای ابیعبدالله مرکبی بیاورید تا بر آن سوار شود. پس برای او مرکبی آوردند و او نیز بر آن سوار شد. و آنگاه عبدالرحمن بن ابیبکر نمودار شد[35] و معاویه به او گفت: سلام و خوشآمد به شیخ قریش و سرور آنان، و پسر صدیق این امت. برای ابو محمد مرکبی بیاورید تا بر آن سوار شود. پس برای او مرکبی آوردند و او نیز بر آن سوار شد. و سپس ابن عمر نمودار شد، و معاویه به او گفت: سلام و خوشآمد به صاحب رسول خدا ج و فرزند فاروق و سرور مسلمانان. و برای او نیز مرکبی درخواست کرد که او بر آن سوارشد. و آنگاه ابن الزبیر پیدایش شد. و معاویه به او گفت: سلام و خوشآمد به پسر حواری رسول خدا و پسر صدیق و پسر عمه رسول خدا ج. و برای او نیز مرکبی طلبید که او بر آن سوار شد. و او در میان آنان به همین حالت حرکت میکرد و کس دیگری با آنان نبود تا اینکه به مکه وارد شد. و آنان اولین داخلشدگان، و آخرین خارجشدگان بودند. و در این مدت معاویه در مورد آنچه که قصد داشت، هیچ سخنی به آنان نگفت تا اینکه مناسک حج خویش را انجام داده و آماده شد تا بسوی شام حرکت کند. و آنان گرد هم آمدند و به یکدیگر گفتند: ای قوم، گول رفتار معاویه را نخورید، چون بخدا سوگند که او اینکارها را بخاطر عشقش به شما و یا اکرام شما نمیکند، بلکه او نقشه دیگری در سر دارد. پس برای او جوابی آماده کنید. آنان روی سخن را بسوی حسین کردند و گفتند: تو یا اباعبدالله. و حسین جواب داد: تا زمانی که شیخ قریش و سید آنان در میان ما وجود دارد من سخنی نمیگویم، چون او به کلام گفتن سزاوارتر است. و آنگاه رو به عبدالرحمن بن ابیبکر کردند و گفتند: تو یا ابا محمد. و او جواب داد هنگامی که صاحب رسول خدا و فرزند سیدالمرسلین – یعنی حسین – در میان شما قرار دارند، من سخنی نمیتوانم بگویم. پس آنان رو به ابن عمر نموده و از او خواستند که سخنی بگوید. و او گفت: من بهمراه شما نمیآیم. اما از ابن الزبیر بخواهید، چون او شما را کفایت خواهد نمود، آنان رو به ابن الزبیر کرده و به او گفتند: تو ای ابن الزبیر. و او گفت: آری، اگر بمن عهد و میثاق دهید که با من مخالفت نکنید، شما را کفایت خواهم کرد. و آنان گفتند که به تو عهد و میثاق میدهیم. پس معاویه نیز به آنان اجازه داده و آنان نزد او داخل شدند.
آنگاه معاویه سخن گفته و پس از حمد و ثنای خداوند ادامه داد: شما سیرت من در میان خویش، و صلهرحم من، سعه صدر من، و هموم من از اینکه چه کسی از شما خلیفه خواهد شد را میدانید. و یزید، پسر امیرالمؤمنین، برادر شما، پسر عموی شما است و در مورد شما نظری نیک دارد. و من خواستم که شما او را برای خلافت نامزد کنید، حال آنکه پس از آن شما هستید که برکنار داشته، و امیر تعین نموده، و قسمت خوهید کرد، و او نیز در هیچکدام از این امور دخالت نخواهد نمود.
آنان ساکت ماندند، و معاویه گفت: آیا به من جوابی نمیهید؟ باز هم آنان ساکت ماندند. و معاویه تکرار کرد: آیا بمن جوابی نمیدهید. و آنان ساکت بودند. در نتیجه معاویه رو به ابن الزبیر نموده و به او گفت: بگو ای ابن الزبیر، چون فکر میکنم که تو سخنگوی قوم باشی. و ابن الزبیر جواب داد: آری ای امیرالمؤمنین. من تو را مخیّر میسازم که میان این مسئله هر کدام را که میخواهی انتخاب کنی. و معاویه جواب داد آنان را عرضه کن. ابن الزبیر گفت: اگر میخواهی، همانگونه که رسول خدا ج عمل نمود، عمل کنی، و اگر میخواهی، همانگونه که ابوبکر عمل نمود عمل کنی. چون او پس از رسول خدا ج بهترین فرد این امت بود. و اگر میخواهی، همانگونه که عُمَر عمل نمود عمل کنی. چون او پس از ابوبکر، بهترین فرد این امت بود. و معاویه گفت: تو را بخدا، بگو آنان چه کردند. ابن الزبیر گفت: رسول خدا ج وفات یافت، حال آنکه پس از خودش کسی را برای خلافت انتخاب نکرد. و مسلمانان به ابوبکر رضایت داده و با او بیعت نمودند. پس اگر بخواهی امر این امت را بخداوند بسپاری تا پس از تو، خود مسلمانان یکی را برای خلافت برگزینند. معاویه جواب داد: امروزه همانند ابوبکر در میان شما نیست، و من از اختلاف میان شما بیم دارم. ابن الزبیر گفت: پس همانگونه که ابوبکر عمل نمود، عمل کن. او عهد خلافت را به یکی از مردان قریش که از پسران پدرش نبود (از قومش نبود) واگذار کرد. معاویه گفت: راه حل سوم چیست؟ و ابن الزبیر گفت: آنگونه که عمر عمل نمود، عمل کنی. او امر خلافت را در شش نفر از قریش قرار داد که هیچکدام از آنان از پسران پدرش نبودند. معاویه گفت: آیا غیر از این هم راه حل دیگری داری؟ و ابن الزبیر جواب داد: نه. معاویه رو به دیگران کرده و از آنان پرسید: و شما راه حل دیگری دارید؟ و آنان جواب دادند: نه. معاویه گفت: اما نه، چو من میخواهم که بر شما پیشی بگیرم. و به شما هم اکنون اخطار میدهم که مبادا یکی از شما برخاسته و در میان مردم مرا دروغگو بخواند. چون من میخواهم سخنرانی کنم. پس اگر راست گفتم، این صدق برای خود من، و اگر دروغ گفتم، این کذب نیز برای خود من خواهد بود. و به خداوند قسم میخورم که اگر کسی از شما سخنی بگوید، او را خواهم کشت. و آنگاه رئیس نگهبانان خویش را صدا زد و به او گفت: بر هر کدام از آنان دو نگهبان قرار بده، تا هر کدام از آنان اگر بخواهد در مورد سخنان من کلامی بگوید، او را با شمشیر بزنند[36]. آنگاه بیرون رفته و آنان نیز با او بیرون رفتند. و معاویه بر منبر بالا رفت و حمد و ثنای خداوند را بجای آورده و سپس گفت: این گروه سروران مسلمانان و برگزیدگان آنانند، و در انجام هیچ امری بدون مشورت آنان نمیتوان استبداد نمود، و در هر امری بباید با آنان مشورت نمود. آنان رضایت دادند و با یزید پسر امیرالمؤمنین بیعت کردند تا پس از او خلیفه آنان باشد. پس بنام خدا با او بیعت کنید. آنان نیز بر دست او زدند، و آنگاه معاویه بر مرکب خویش سوار شده و از آنجا دورشد.
و سپس مردم با آنان (حسین، عبدالرحمن بن ابیبکر، و ابن الزبیر) ملاقات کرده و به آنان گفتند: پس سخنان شما فقط حرف بود، و بالاخره آنچه که خود بدان رضایت میدادید، انجام دادید. آنان جواب دادند: بخدا ما بیعت نکردیم. و مردم گفتند: پس چگونه بود هنگامی که دیدید آن مرد دروغ میگوید به او جوابی ندادید؟
و آنگاه معاویه با اهل مدینه نیز بیعت نموده و بسوی شام رفت.
قاضی ابوبکر س میگوید: ما انکار نمیکنیم، و جاهل نیز نیستیم، و بر علیه حق تعصب جاهلیت بر ما مستولی نیست، و در مورد هیچکدام از اصحاب رسول خدا ج نیز کینهای در دل نداریم. بلکه میگوئیم: ﴿رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَلِإِخۡوَٰنِنَا ٱلَّذِينَ سَبَقُونَا بِٱلۡإِيمَٰنِ وَلَا تَجۡعَلۡ فِي قُلُوبِنَا غِلّٗا لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ رَبَّنَآ إِنَّكَ رَءُوفٞ رَّحِيمٌ ١٠﴾ [الحشر: 10]. اما میگوئیم: معاویه در این مورد که امارت را شوری قرار نداده و آن را برای خویشان خود، و بهتر بگوئیم پسرش قرار داد، امر افضل را رها نمود[37]. و به آنچه که عبدالله بن الزبیر به او پیشنهاد کرد اقتدا نمود. در نتیجه ولایت را به پسرش واگذار کرده و برای او از مردم بیعت گرفت، و مردم نیز با او بیعت کردند، و برخی از مردم نیز از این بیعت تخلف نمودند[38].
در نتیجه بیعت، شرعاً انجام پذیرفت. چون بیعت به یک نفر، و در قولی دیگر به دو نفر منعقد میگردد.
و اگر گفته شود: آری بیعت آنگونه که گفتی منعقد میگردد، اما در کسی که شروط امامت را دارا میباشد.
خواهیم گفت: سنّ از شروط امامت نیست، و به اثبات نرسیده است که یزید سنش قاصر بوده است.
و اگر گفته شود: از شروط امامت، عدالت و علم است، و یزید نه عادل بود و نه عالم. چگونه عدم علم و عدم عدالت او را در خواهیم یافت؟[39] و اگر علم و عدالت در او نبود، آن سه نفر فاضل (حسین، و عبدالرحمن بن ابیبکر، و ابن الزبیر) این مسئله را ذکر نموده و به آن اشاره میکردند. اما سخن آنان این بود که مسأله ولایت باید به شوری گذارده شود.
و اگر گفته شود: در آنجا کسانی بودند که در علم و عدالت خویش از یزید برتر بودند، و تعداد آنان به صد، و شاید هزار نفر میرسید.
خواهیم گفت: امامت شخصی که بهتر از او نیز وجود دارد – همانگونه که قبلاً نیز گفتیم – در میان علماء مورد اختلاف است، پس میتوانید به آن مراجعه کنید.
حال آنکه بخاری در این مورد راه درست را پیش گرفته، و به مسئله پایان داده است. بلکه باید گفت که او در صحیحش حدیثی را روایت کرده است که همه این امور عنوان شده را باطل میسازد. و آن، این است که: معاویه خطبه نموده و ابن عمر در خطبه او حاضر بود. و همانگونه که بخاری از عکرمه بن خالد روایت میکند، ابن عمر گفت: بر حفصه وارد شدم در حالی که از موهایش عرق میچکید. به او گفتم: مسئله اینگونه است که میبینی. و برای من چیزی قرار نداده است.و حفصه گفت: «حق این است که آنان منتظر تو میباشند، و میترسم اگر تأخیر کنی، این مسئله باعث شود که تفرقه و اختلاف میان مردم پدیدار گردد. پس او را رها نکرد تا هنگامی که به آنجا رفت». و هنگامی که مردم پراکنده شدند، معاویه خطبه نموده و گفت: «هر کسی که میخواهد در این مورد سخنی بگوید، پس خود را نشان دهد. چون ما از او حتی پدرش نسبت به این مسئله بیشتر حق داریم». و حبیببن مسلمه گفت:[40] «آیا جواب او را نمیدهی؟» و عبد الله بن عمر گفت: خودم را جمع کرده و برخاستم و خواستم بگویم: آنکسی که بیشتر از تو لایق این امر است کسی است که با تو و پدرت بخاطر اسلام جنگید. اما از این ترسیدم که سخنی بگویم و میان مردم تفرقهای ایجاد شده و بخاطر من خونها ریخته شود. پس آنچه را که خداوند در بهشت فراهم آورده بیاد آوردم و ساکت شدم. و حبیب گفت: خود را حفظ کردی و از گناه دور شدی.
و نیز بخاری روایت میکند که هنگامی که اهل مدینه یزید بن معاویه را خلع کردند، ابن عمر فرزندان و وابستگانش را جمع کرده و به آنان گفت: من از رسول خدا ج شنیدهام که میگفت: «برای هر کسی که غدر کند، در روز قیامت پرچمی نصب خواهد شد».
و ما با این مرد بر طبق بیعت خدا و و رسولش بیعت کردهایم[41]، و من غدر و خیانتی بالاتر از این نمیشناسم که با مردی بر طبق بیعت خداوند و رسولش بیعت کنیم و آنگاه با او به قتال بپردازیم. و من کسی از شما را نبینم که او را خلع نموده و یا در این امر شرکت کند، و گرنه حساب او با من خواهد بود.
پس ای مسلمانان، به آنچه بخاری در صحیح خویش روایت نموده، نگریسته و سپس به اخبار پیش از آن مبنی بر عدم بیعت ابن عمر با یزید، و نیز اینکه معاویه به دروغ گفته بود که ابن عمر بیعت کرده است نیز نگاه کنید، و در این روایتها عنوان شده بودکه معاویه به نگهبانانش گفته بود که اگر آنان او را تکذیب کنند، گردن آنان را بزنند. حال آنکه ابن عمر در روایت بخاری میگوید: «ما با او بر طبق بیعت خداوند و رسولش بیعت کردهایم». پس این تعارض و تفاوت را ببینید و برای خویش سخن راحج را انتخاب نموده و در این انتخاب خود در بین صحابه و تابعین طلب سلامت را داشته باشید. و از آن کسانی نباشید که با اینکه آنان را ندیدهاند – و خداوند شما را از فتنههائی که آنها گریبانگیر آن بودند دور نموده است – اما زبآنهای خویش را به خون آنان آلوده میکنند. حال آنکه اینگونه افراد به سگی میمانند که پس از شکار به گوشتی نمیرسد چون گوشت را شکارچی برداشته اما سگ فقط به خونی که بر زمین ریخته است زبان میزند.
و از عبدالرحمن بن مهدی، از سفیان، از محمدبن المنکدر روایت میشود که میگوید: ابن عمر هنگام بیعت با یزید گفت: «اگر او خوب باشد، رضایت میدهیم، و اگر نه باشد، صبر میکنیم».
و نیز حمید بن عبدالرحمن میگوید: هنگامی که یزید بن معاویه به خلافت رسید، بر یکی از اصحاب رسول خدا ج وارد شدیم. او گفت: میگوئید که یزید بن معاویه بهترین، فقیهترین، و شریفترین فرد امت محمد ج نمیباشد. و من نیز همین را میگویم. ولی بخدا سوگند، اینکه امت محمد ج بدور هم گرد آمده و اجتماعی داشته باشند، نزد من بهتر از این است که متفرق گردیده و با هم اختلاف داشته باشیم. آیا دری را دیدهاید که همه امت محمد ج در آن داخل شده، و آن مکان گنجایش آنان را داشته باشد، آیا آن مکان با داخل شدن یک نفر دیگر تنگ خواهد شد؟ گفتیم: نه. او گفت: آیا اگر فرد فرد همه امت محمد بگویند که خون برادر خویش را نمیریزم، و به مال او تجاوز نمیکنم، آیا از پس این امر برمیآیند؟ گفتیم: آری. گفت: و این همان چیزی است که من به شما میگویم. و سپس گفت: رسول خدا ج فرمودند: «از حیا، بجز خیر به تو نمیرسد».
پس همه این اخبار صحیح میرساند که ابن عمر در امارت یزید تسلیم بوده و بیعت کرد و همانگونه که مردم به این بیعت خود ملتزم بودند، او نیز ملتزم بود. و همانگونه که مسلمانان دیگر در این بیعت داخل شدند، او نیز داخل گردید، و بر خویش و هر کسی که با او نسبت داشت حرام میدانست که از این بیعت خارج شده و یا آن را زیر پای گذارد.
پس اکنون بر شما روشن میشود که آنکسی که میگوید: «معاویه درسخن خویش که گفته بود ابن عمر بیعت کرده است، دروغ گفته است، و همچنین هنگامی که از ابن عمر و یارانش سؤال شد، آنان گفتند: ما بیعت نکردهایم»، همه و همه دروغ و کذب است.
و سخن صدق، سخن بخاری است که در روایت خویش میگوید: معاویه بر منبر بالا رفته و گفت: «ابن عمر بیعت کرده است». و همانگونه که دیدیم خود ابن عمرنیز به این مسئله اقرار داشته، و به آن تسلیم بوده است.
پس میپرسیم که: کدامیک از دو گروه راست میگویند؟ آن گروهی که بخاری در آن است، یا آن گروه دیگر؟
پس خودتان بهترین و درستترین را انتخاب کنید، و یا زبان را از شتم کوتاه کنید، و خداوند توفیق و حفظ شما را خودش متولی خواهد شد.
و آن صحابی که حمید ابن عبدالرحمن در حدیث پیشین از او یاد میکند، همان ابن عمر است، والله اعلم. و اگر کس دیگری غیر از او باشد، پس باید گفت که دو مرد بزرگ بر این مسئله که در مورد آن سخن گفتیم اجماع نمودهاندکه ولایت دادن به شخصی که بهتر از او هم وجود دارد، در صورتی که بیعت با او انجام پذیرد، صحیح بوده و هیچ اشکالی ندارد. حال آنکه اگر این بیعت انجام نگیرد، وضعیت امت بگونهای دگرگون خواهد شد که غیر مباح، مباح گردیده، سخنان پراکنده شده، و امت متفرق خواهد گشت.
و اگر گفته شود که: یزید شراب مینوشید.
خواهیم گفت: این سخن درست نمیباشد مگر اینکه دو شاهد به ما معرفی کنید. پس هر کسی که گفت: فلانی شراب مینوشد باید دو شاهد بیاورد و آنگاه سخنش درست است[42]. بلکه باید گفت که عادلان به عدالت او شهادت دادهاند: یحیی بن بکیر از لیث بن سعد (امام اهل مصر) که لیث میگوید: «امیرالمؤمنین یزید در تاریخ فلان وفات یافت». پس لیث او را امیرالمؤمنین میخواند و این در زمانی است که ملک و دولت آنان انقراض یافته است. و پس اگر یزید بدانگونه که او را میگوید نبود، او به جمله: «یزید وفات یافت»، بسنده مینمود.
پس اگر گفته شود: حتی اگر برای یزید بجز قتل حسینبن علی نبود، همان کافی بود.
پس میگوئیم: أسف و اندوه بر همه مصیبتها یک بار، و اسف و اندوه بر مصیبت حسین هزار بار. او در کودکی در آغوش نبی ج بود و اکنون خونش بر خاک نرمی ریخته است که همچنان میجوشد و از جوشش نمیایستد.
و از بارزترین اخباری که در مورد آن روایت شده است این است که یزید به ولیدبن عتبه نامهای نوشته و از مرگ معاویه سخن میگوید، و به او دستور میدهد که از اهل مدینه برای او بیعت بگیرد. و او نیز مروان را خوانده و به او گفت: بسوی حسین بن علی و ابن الزبیر بفرست. پس اگر بیعت کردند که هیچ، و اگر نه گردن آنان را بزن. او جواب داد: سبحانالله، حسینبن علی و ابن الزبیر را میکشی؟ گفت: همین است که میگویم. پس بسوی آنان فرستاد، و ابن الزبیر نزد او آمد. پس در مورد مرگ معاویه سخن گفته و از او بیعت خواست. ابن الزبیر گفت: همانند من اینجا بیعت کند؟ بر منبر بالا رفته و من با تو همانند مرد و در علن بیعت میکنم. پس مروان از جا برخاسته و گفت گردن او را بزن، چون او (ابن الزبیر) فتنه و شر در زیر سر دارد. و به هم بدو بیراه گفتند. پس ولید گفت: آنان را از نزد من بیرون کنید. و بسوی حسین فرستاد و با او هیچ سخنی نگفت، و از نزد او بیرون رفتند. و ولید برای آنان کمین گذاشت. و هنگامی که صبح نزدیک شد، هر دو شتابان به مکه رفتند، و در آنجا با هم ملاقات کردند. ابن الزبیر به حسین گفت: چه چیزی جلوی شیعیانت و شیعیان پدرت را میگیرد. پس بخدا سوگند که اگر من همانند آنان را داشتم، بسوی آنان میرفتم.
و این مسئلهای است که به صحت رسیده است[43].
و تاریخنویسان ذکر کردهاندکه نامههای اهل کوفه به حسین رسید[44]. و حسین، مسلمبن عقیل – پسر عمویش – را بسوی آنان فرستاد تا از آنان برای او بیعت گرفته، و در امر آنان بنگرد. ابن عباس او را از این عمل نهی نموده و به او یادآوری کرد که آنان پدر و برادرش را قبلاً سرشکسته کردهاند. و ابن الزبیر به او نظر داد که خارج شود، پس او نیز خارج شد. او هنوز به کوفه نرسیده بود که مسلم بن عقیل کشته شد، و کسانی که او را برای بیعت خواسته بودند او را تسلیم کردند. و به همین اندازه پند و اندرز برای کسی که پندپذیر باشد، کافیست. به این ترتیب بود که او برای دین غضبناک شده، و برای حق قیام نمود. اما او س نصیحت اهل علم زمان خویش یعنی ابن عباس را قبول نکرد، و رای شیخ صحابه، ابن عمر را نپذیرفت[45]. او ابتدا را در انتها طلب میکرد. او استقامت و راستی را از اهل کجی و ناراستی میخواست. او بشاشت جوانی را در انتهای پیری آرزو میکرد. در اطراف او، کسی همانند خودش نبود، و یارانی نداشت که حق او را رعایت نموده، و یا خود را قربانی او کند. پس خواستیم که زمین را از یزید پاک کنیم[46]، در نتیجه خون حسین را بر آن جاری ساختیم. و مصیبتی گریبانگیرمان شد که همه شادیهای دهر آن را پاک نخواهد ساخت[47].
و کسی در مقابل او خارج نشد، مگر به تأویل، و با او کسی به قتال نپرداخت، مگر با تمسک به سخن جدّ بزرگوار او ج که در این رابطه زیاد است. از جمله این حدیث را که مسلم از زیاد بن علاقه از عرفجه بن شریح روایت کرده است که رسول خدا ج فرمودند:
«در آینده مصیبتها و غمها خواهد بود، پس کسی که بخواهد، امر این امت را در حال اجتماعش متفرق سازد، او را با شمشیر بزنید، حال این شخص هر که میخواهد باشد».
پس مردم با تمسک به اینگونه احادیث خارج شدند.
پس هنگامی که عظیم این امت، و پسر عظیم این امت، و شریف این امت و پسر شریف این امت، حسین، خانه و خانواده و شترهای خویش را بهمراه برده – حال آنکه کسانی همانند ابن عباس و ابن عمر او را به تمسک به حق و عدم انجام اینکار نصیحت میکردند – و حتی آنچه نبی ج در مورد برادرش گفته بود را میدانست[48]، و نیز میدانست که او از سیرت برادرش که همه لشکر زمین را بهمراه داشت و بزرگان خلق از او طرفداری میکردند، اما صلح را انتخاب کرد، دوری گرفته است، و در مقابل با تمسک به وعدۀ پوچ عدهای اوباش کوفه به این سفر دست میزند، و نیز بزرگان صحابه را میدید که او را از این کار باز میدارند، و به آنان التفاتی نمیکند، پس چه سخن دیگری میتوان گفت، بجز اینکه تسلیم قضای خداوند میشویم و میگوئیم: حزن و اندوه بر پسر دختر رسول خدا ج تا آخر دهر. و اگر بزرگان صحابه نمیدانستند که این مسئله مصیبتی بوده است که خداوند آن را از اهل بیت دور گردانیده است، و فتنهای بوده است که کسی نباید در آن داخل بشود، او را هرگز رها و تسلیم نمینمودند. پس به احمد بن حنبل بنگریم که با همه شدت و زهدش و تقوی و منزلت عظیمش در دین، یزید ابن معاویه را در کتاب زهد خویش، جزو زاهدان میخواند و از او نقل میکند که میگوید: «اگر کسی از شما بیمار شده و سپس شفا یافت، پس به بهترین عمل خویش نگریسته و همواره ملازم آن باشد، و نیز به بدترین عمل خویش نگریسته همواره از آن دوری کند». و این مسئله نشان میدهند که یزید نزد امام احمد بن حنبل دارای منزلتی عظیم بوده است که اینگونه از او در زمره زهّاد صحابه و تابعین که همواره به سخنان آنان اقتداء میشود یاد میکند. آری، او را قبل از اینکه وارد مبحث تابعین شود، در زمره صحابه خوانده است[49] [50]، پس این سخن کجا، و آنچه مؤرخین در مورد شرابخواری و انواع فجور او گفتهاند کجا؟ آیا شرم نمیکنید؟ و اگر خداوند جوانمردی و حیا را از آنان سلب نموده است، پس شما نیز از آنان دور شده و به فضلای این امت اقتدا کنید، و این ملحدان و دیوانگان را که خود را مسلمان میخوانند رها کنید. ﴿هَٰذَا بَيَانٞ لِّلنَّاسِ وَهُدٗى وَمَوۡعِظَةٞ لِّلۡمُتَّقِينَ ١٣٨﴾ والحمد لله رب العالـمين [آل عمران: 138].
و پس از آن به ابن الزبیر بنگرید که پس از بیعتش در مکه، حالتش چگونه شد، و به ابن عباس و عقل او بنگرید که به امر خویش رو میکند. و به ابن عمر و سنش و تسلیم شدنش به امر دنیا بنگرید که چگونه آن را به کناری میاندازد. و اگر قیام نمودن ارزشی داشت، پس ابن عباس اولیتر به آن بود. چون ذکر میشود که پسران برادرش عبیدالله به ظلم کشته شدهاند[51]. اما او به دیدۀ عقل به مسئله نگریسته و دانست که خوانخواهی عثمان به جائی نرسید، چه رسد به خوانخواهی پسران عبیدالله! و مسئله گرهخورده و آنگونه بود که حق و باطل در هم آمیخته شده بود. پس آنان برای حفظ نمودن اصل، یعنی اجتماع امر امت، و ائتلاف کلمه، و جلوگیری از ریختن خونها از این قیام چشم پوشیدند. و همانگونه که رسول خدا ج فرمودند و فرمان دادند، بگذار امارت و ولایت را سیاهی حبشی بدست گیرد.
همه آنان دارای منزلتی عظیم و مجتهد بودند، و بسته به این اجتهاد خویش اجر میبرند. و خداوند در مورد دنیای آنان حکمی داده بود که آن را در مورد آنان به اجرا گذاشت، و نیز در مورد آخرت آنان حکمی داده است که آن را تحکیم نموده و از آن فارغ شده است. پس قدر و مقدار همه این امور را بفهمید، و همانگونه که ابن عباس و ابن عمر با آن به مقابله برخاستند. شما نیز مقابله کنید. و از سفیهانی مباشید که زبان و قلم خویش را به هر کلام و سخنی بیفائده که نه به دنیای آنان و نه به آخرتشان نفعی میرساند آلوده میکنند.
و به ائمه اخیار و فقهای سرزمینها بنگرید. آیا آنان بسوی این خرافات رفته و از این حماقات صحبت کردهاند؟ بلکه آنان دانستهاند که این سخنان بجز تعصبی جاهلی و باطل چیزی نیست و فقط بدرد پراکنده نمودن خلق و اختلاف و تفرق میخورد. و هر چه بود گذشت و خبرنویسان هر آنچه گفتند، گفتند. پس باید یا سکوت پیشه کرد و یا به اهل علم و عمل اقتدا نمود و این سخنان مسخره ادیبان و تاریخنویسان را بگوشهای انداخت. تا خداوند برحمت خویش نعمت را بر ما و شما تمام نماید.
[1]- امام احمد در مسندش، از وکیع از اعمش از سالم بن ابیالجعد از عبدالله بن سبع روایت میکند که گفت: شنیدم که در هنگام مرگ علی حاضران به او میگفتند که: برای ما خلیفهای انتخاب کن. و او جواب داد: نه. اما شما را همانگونه رها میکنم که رسول خدا ج شما را رها گذاشت. پس به او گفتند: پس هنگامی که خداوند را ملاقات کنی به او چه جوابی خواهی داد؟ گفت: «میگویم: خداوندا، به همان اندازه که میخواستی مرا در میان آنان نگاه داشتی، و سپس مرا بسوی خویش کشیدی، در حالی که خودت بر حال آنان ناظر بودی. پس اگر میخواستی آنان را به اصلاح میکشیدی، و نیز اگر میخواستی بر آنان فساد را مستولی مینمودی». و نیز امام احمد مانند این حدیث را از اسودبن عامر از اعمش از سلمه بن کهیل از عبدالله بن سبع روایت میکند، که اسناد هر دو خبر صحیح است. و نیز حافظ ابن کثیر در البداية والنهاية (250: 5، 251) از امام بیهقی از حدیث حصین ابن عبدالرحمن از امام شعبی از ابی وائل برادر بن سلمه الاسدی که یکی از بزرگان تابعین است نقل میکند که به علی گفته شد: آیا برای ما خلیفهای بر نمیگزینی؟ و او جواب داد: «رسول خدا ج برای شما خلیفهای بر نگزید که من برگزینم. اما اگر خداوند خیر مردم را بخواهد آنان را پس از من بر بهترین آنان گرد خواهد آورد، همانگونه که آنان را پس از نبیشان بر بهترین آنان گرد آورد». و این حدیث اسنادش خوب است. و نیز ابن کثیر (323: 7) از امام بیهقی، حدیث حبیب بن ابیثابت الکاهلی الکوفی از ثعلبه بن یزید الحمانی (که از شیعیان کوفه بوده و مورد اطمینان نسائی است) نقل میکند که به علی گفته شد: آیاخلیفهای بر نمیگزینی؟ و او جواب داد: نه. اما همانگونه که رسول خدا ج شما را رها گذارد، من نیز رها میگذارم». (خ)
[2]- حکایت وساطت و صلح میان حسن و معاویه را امام بخاری در کتاب صلح ادر صحیحش از حسن البصری روایت نموده است که میگوید: حسن بن علی – بخدا سوگند – که همراه لشکریانی که عظمت آنان به کوه میماند، بسوی معاویه آمد. پس عمرو بن العاص گفت: من لشکریانی را میبینم که تا زمانی که طرف مقابل را شکست ندهند باز نخواهد گشت. پس معاویه به او گفت – و بخدا که او بهترین آن دو مرد بود -: ای عمرو، اگر آنان با اینان بجنگند و اینان با آنان بجنگند، چه کسی به امور مردم خواهد رسید، و چه کسی برای زنان آنان خواهد ماند و جواب تلفات آنان را چه کسی خواهد داد؟ در نتیجه او دو مرد از قریش از قبیله بنیعبدالشمس – یعنی عبدالرحمن بن سمره و عبدالله بن عامر بن کریز – را بسوی حسن فرستاد و به آنان گفت: نزد این مرد (یعنی حسن بن علی) بروید و هر چه میخواهید به او پیشنهاد کنید، و به او سخنی بگوئید که او را راضی کند، و از او هر چه در آن مصلحت دیدید بخواهید، چون شما نمایندگان من هستید.آنان نیز نزد حسن رفتند و بر او داخل شدند و با او سخن گفتند. و حسن بن علی به آنان گفت: ما فرزندان عبدالمطلب از این مال نصیبی بردهایم، و این امت در خون خویش غلطیده است. (یعنی اینکه برای ارضای این امت به مال زیادی نیاز است) و آندو گفتند: معاویه اینگونه و اینگونه به تو پیشنهاد میکند، و رضایت تو را میطلبد، و اموری را از تو میخواهد. و او گفت: چه کسی جوابگوی من خواهد بود؟ و آنان گفتند: ما جوابگو خواهیم بود. و هر چه حسن ازآنان طلب کرد قبول نمودند. (خ)
[3]- این مسئله را بخاری در حدیث سابق، از حسن البصری روایت نموده است که او از ابوبکره شنیده است، و ابوبکره میگوید که نبی ج را بر منبر دیدم که حسن بن علی در کنار او ایستاد بود و این سخن را گفت. و نیز بخاری این حدیث را در مناقب الحسن و الحسین از کتاب فضائل الصحابه، و ابن کثیر در البداية والنهاية و نیز ابن عساکر نقل نمودهاند. (خ)
[4]- (معنی): آنچه را که میبینی برگیر و آنچه را که میشنوی رها کن، چون در نور ماه شب چهارده آنقدر روشنائی وجود دارد که تو را از نور زحل بینیاز سازد.
[5]- این بیعت در ربیعالاول سال چهل و یک هجری در مکانی انجام گرفت که «مسکن» نام دارد و در کنار نهر دجیل واقع است. و آن سال را به علت اجتماع مسلمانان، پس از تفرق آنان، و فراغت آنان از جنگهای داخلی، و از سرگیری فتوحات خارجی و نشر دعوت اسلام پس از کسادیش که مدت پنج سال بود بخاطر آشوب قاتلان عثمان تعطیل شده بود، «عام الجماعه» نامگذاری کردند. آری در این مدت پنج سال مسلمانان میتوانستند مجد و عظمتی را برای خویش به ثبت برسانند که دیگران در مدت پنج قرن هم نخواهند توانست بدان دست یابند، ولله فی کل شیء حکمه. (خ)
[6]- چون روایتکننده این حدیث از سفینه سعیدبن جهمان میباشد که در مورد او اختلاف نمودهاند. برخی گفتهاند که: او اشکالی ندارد. و برخی دیگر گفتهاند که: مورد اطمینان است. و امام ابوحاتم میگوید: به او نمیتوان حجت آورد. و نیز در اسناد این حدیث، حشرج بن نباته الواسطی وجود دارد که برخی از محدثان او را مورد اطمینان میدانند. و نسائی در مورد او میگوید:او قوتی ندارد. و عبدالله بن احمد بن حنبل این حدیث را از سوید الطحان روایت میکند که حافظ ابن حجر در کتاب تقریب التهذیب در مورد او گفته است: «حدیثش نرم است». پس این حدیث لرزان، در مقابل حدیثی صحیح قرار دارد که در کتاب اماره از صحیح مسلم از جابر بن سمره آمده است که میگوید: بهمراه پدرم بر نبی ج وارد شدیم و شنیدم که میگوید: «این امر به پایان نمیرسد مگر اینکه در آنان دوازده خلیفه پدیدار کردند». و آنگاه سخنی گفت که من آن را نفهمیدم، و از پدرم پرسیدم که رسول خدا ج چه میگوید؟ و پدرم گفت که ایشان میگوید: «همه آنان از قریشند». و نیز در کتاب الاحکام از صحیح بخاری،( فتحالباری)، سنن ابیداود، جامع ترمذی، و مسند امام احمد، حدیث شعبی از مسروق ابن الاجدع الهمدانی وجود دارد که میگوید: نزد عبدالله بن مسعود نشسته بودیم، و مردی به او گفت: یا اباعبدالرحمن، آیا از رسول خدا ج پرسیدهاید که چند خلیفه بر این امت خواهد گشت؟ و عبدالله بن مسعود جواب داد: در این باره از زمانی که به عراق آمدهام، قبل از تو کسی از من سؤالی نکرده بود. و آنگاه گفت: آری، از رسول خدا ج این مسئله را پرسیدیم، و ایشان فرمودند: «دوازده نفر، همانند عدد نقیبان بنیاسرائیل». (^) (خ)
و شیخ الاسلام ابن تیمیه این حدیث را در «قاعده» تصحیح نمودهاند.
این حدیث آنگونه که قاضی ابوبکر بن العربی میگوید با صلح میان حسن و معاویه تعارضی ندارد، و نیز این حدیث آنگونه که شیخ محب الدین خطیب میگوید، با حدیث (این امر به پایان نمیرسد مگر اینکه در آنان دوازده خلیفه پدیدار گردند.) تعارضی نخواهد داشت. چون در روایت ابیداود لفظ: (خلافت نبوت سی سال است)، آمده است. و معنی این حدیث این است که در آنجا خلفائی نیز وجود دارند که خلفای نبی نام نخواهند داشت، ولی به آنان خلیفه میگویند. و امام ابن تیمیه در این مورد میگوید: میتوان پس از خلفای راشدین، افراد پس از آنان را خلیفه نامید، اگر چه آنان ملوک و پادشاهان باشند. و این مسئله به خاطر این حدیث نبی ج است که بخاری و مسلم از اباهریره در صحیح خویش روایت نمودهاند که رسول خدا ج فرمودند: «بنی اسرائیل همواره دارای نبی بودند، همینکه یک نبی میمرد، نبی دیگری جای او را میگرفت. و پس از من نبی دیگری وجود ندارد. اما پس از من خلفاء وجود خواهند داشت، و زیاد خواهند شد». از ایشان ج سؤال کردند: پس به ما چه دستور میدهید؟ و ایشان ج جواب دادند: به بیعت اولینهای آنان وفا کنید، و حق آنان را به آنان بدهید. چون خداوند در مورد رعیت آنان از آنها سؤال خواهد کرد».
در نتیجه ایشان فرمودند که این خلفاء زیاد خواهند شد. پس نمیتوان آنان را در خلفای راشدین که تعداد آنان چهار نفر بود محصور نمود. (م)
(^)- این حدیث که: «خلافت سی سال است، و سپس به پادشاهی تبدیل خواهد شد». را حافظ در تقریب تصحیح نموده، و نیز ترمذی، ابن حبان و دیگران آن را حسن میخوانند.
[7]- چون این صلح متفق علیه بوده، و مژده نبوت بر آن مهر رضایت و ستایش زده است. شیخ الاسلام ابن تیمیه در منهاج السنه (242: 2) میگوید: و این حدیث نشان میدهد که اصلاح میان دو طرف مورد مدح بوده، و خداوند و رسولش ج آن را دوست میداشتهاند. و این عمل انجام شده توسط حسن از بزرگترین فضائل او بشمار میرود، که مورد مدح و ثنای رسول خدا ج قرار گرفته است. و اگر قتال با معاویه، واجب و یا حتی مستحب بود، رسول خدا ج هرگز ترک واجب و یا مستحب را مورد مدح وثنا قرار نمیدادند ... (خ)
[8]- همانند سعدبن ابیوقاص، این مجاهد فاتح و یکی از ده نفری که به بهشت بشارت داده شده بودند. و عبدالله بن مسعود که در ریز و درشت امور، پای در جای پای رسول خدا ج میگذارد، و بسیاری از این طبقه و بسیاری دیگر از نزدیکان به این طبقه، و آنان کسانی بودند که حکمین یعنی ابوموسی و عمروبن العاص پس از نبرد صفین امر امامت را در میان آنان قرار دادند تا در مورد آن تصمیم بگیرند. و آنان هنگامی که اجتماع همه امت بر معاویه را دیدند، پس از اینکه بعد از مقتل عثمان خود را از فتنه کنار کشیده بودند، همگی در پیروی از امامت معاویه داخل شده و با او بیعت کردند. (فتحالباری 50: 13) و خود معاویه نیز قدر و منزلت دیگران را میدانست. در کتاب البداية والنهاية (134: 8) از ابن درید از ابیحاتم از عتبی آمده است که میگویند: معاویه خطبه نموده و گفت: «ای مردم، من بهترین شما نیستم، و در میان شما کسانی هستند که از من بهترند: عبدالله بن عمر، و عبدالله بن عمرو و دیگر بزرگان. ولی شاید من از لحاظ ولایت به شما نفع بیشتری رسانده و در مقابل دشمنان از همه سختتر باشم».این حدیث را ابن سعد از محمد بن مصعب از ابوبکر بن ابیمریم از ثابت خدمتکار معاویه روایت میکند که میگوید آن را از معاویه شنیده است. (خ)
[9]- و همه شامات تحت فرماندهی او قرار گرفته، و همراه با حُسن سیاست او از قویترین نیروهای اسلام گردید، و بهمراه اخلاق، سیرت، و حکمت فرماندهانش و صدق اسلامشان همواره پیشتاز لشکرهای اسلام برای جهاد و فتوحات پیروزمندانهای بود که در راه خدا انجام میگرفت. (خ)
[10]- قبلاً حدیث لیث بن سعد امام اهل مصر با سند وثیقی که آن را به سعدبن ابیوقاص فاتح عراق و ایران و در همکوبنده دولت کسری رسانده بود را ذکر کردیم که میگفت او پس از عثمان کسی را ندیده بود که همانند معاویه به حق قضاوت کند. و نیز حدیث عبدالرزاق الصنعانی را که از حبر امت ابن عباس نقل کرده بود که میگفت: هرگز کسی را همانند معاویه ندیدهام که شایسته ملک باشد.
و نیز از اقوال شیخ الاسلام ابن تیمیه که در مورد معاویه میگوید این است: سیرت معاویه در قبال رعیتش، از بهترین سیرتهای والیان به شمار میرود و رعیتش او را دوست داشتند. ودر صحیح مسلم این حدیث نبوی به ثبت رسیده است که: «برگزیده ائمه شما کسانی هستند که شما آنان را دوست داشته و آنان شما را دوست دارند، و شما بر آنان صلوات فرستاده و آنان بر شما صلوات میفرستند». و در تاریخ طبری (188: 6) روایت مجاهد از شعبی وجود دارد که میگوید: قبیصهبن الجابر الاسدی گفت: آیا شما را آگاه کنم که با چه کسانی هم صحبت بودم؟ من با عمر بن الخطاب هم صحبت بودم و هرگز کسی را به فقه و حسن مدارست او ندیدهام. آنگاه با طلحه بن عبیدالله هم صحبت بودم و هرگز کسی را که مانند او بدون هیچ مسئلتی اینگونه اینگونه زیاد عطا کند، ندیدهام. و آنگاه با معاویه هم صحبت بودم و هرگز رفیقی بهتر از او، و کسی که اینگونه ظاهر و باطنش همانند او یکی باشد ندیدهام. (خ)
[11]- و در مورد همت و عنایت عظیم او در مورد این مسئله میتوان مثالهایی آورد. در زمانی که او در صفین درگیر و دار جنگ با علی س بود، به او خبر رسید که پادشاه روم بهمراه لشکرهای عظیمی به مرز اسلامی نزدیک شده است. در نتیجه معاویه به او نامهای نوشته و به او گفت: «بخدا سوگند که اگر از اینکار خویش دست برنداشته و به سرزمینت باز نگردی، با پسر عموی خود (علی) بر علیه تو صلح نموده، و تو را از همه سرزمینت بیرون رانده و همه زمین را بر تو تنگ خواهم کرد». در نتیجه پادشاه روم ترسیده و بجای خویش بازمیگردد. (البداية والنهاية 119: 8) (خ)
[12]- در دریا و خشکی. چون پرچمهای اسلام که بدست لشکریان او افقها را میشکافت، نمایانگر عزتی بود که خداوند برای دینش و رسالت رسولش و مؤمنان میخواست. و همانگونه که فتح مصر و دخولش در اسلام و عروبت به تنهایی از اعمال عمروبن العاص بود، پس باید گفت که تأسیس نیروی دریایی اسلامی و فتوحات دریایی نخستین، بتنهایی از اعمال معاویه بود. و از مواردی که هر پژوهشگر تاریخ اسلام و عرب باید بداند این است که سیادت و فرماندهی و حکم، در ذات و فطرت معاویه قرار داشت. ابن کثیر از هشیم بن العوام،از جبله بن سحیم از عبدالله عمروبن العاص اینگونه اخراج نموده است که میگوید: «هرگز سرورتر از معاویه ندیدهام». جبله بن سحیم میگوید که پرسیدم: حتی عمر؟ و او جواب داد: «عمر از او بهتر بود ».و همانند این سخن در مورد معاویه را از عبدالله بن عمر بن الخطاب نقل کردهاند. (خ)
[13]- شیخ الاسلام ابن تیمیه در منهاج السنه (158: 3) میگوید: اگر ایام معاویه را با ایام پس از او مقایسه کنیم، از پادشاهان اسلام کسی بهتر از معاویه وجود ندارد. و نیز در میان مردمانی که در زمان پادشاهان اسلام زندگی میکردهاند، هرگز مردمانی بهتر از کسانی که در زمان معاویه زیست میکردهاند وجود ندارد. اما اگر ایام او را با ایام ابوبکر و عمر محک بزنیم، تفاضل و اختلاف ظاهر خواهد گشت. و ابوبکر الاثرم از ... از قتاده روایت میکند که میگوید: اگر روزی را همانند ایام معاویه ببینید خواهید گفت که: او مهدی است».و نیز ابن بطه به همراه اسناد ثابتش از دو طریق از اعمش، از مجاهد روایت میکند که میگوید: اگر زمان معاویه را در مییافتید میگفتید که او مهدی است. و اثرم از ... ابوهریره المکتب روایت میکند که میگوید: نزد اعمش بودیم و از عمربن عبدالعزیز و عدل او سخن بمیان آمد. و اعمش گفت: پس اگر معاویه را ملاقات میکردید چه میگفتید؟ پرسیدند: در صبر و حلمش؟ و او جواب داد: نه بخدا، در عدلش. و عبدالله بن احمد بن حنبل میگوید: ابوسعید الاشج از ابواسامه الثقفی از ابی اسحق السبیعی نقل میکند که او معاویه را ذکر نموده و گفت: اگر او و یا ایام او را در مییافتید، میگفتید که او مهدی است.
این گواهیها از آن ائمه اعلام در مورد معاویه نشانگر استجابت دعای نبی ج توسط خداوند است که فرمود: «خداوندا او را هادی و مهدی قرار ده و به او هدایت کن. (^)
(^)- برای معاویه س همین اندازه افتخار کافی است که او کاتب وحی نبی ج بود. در کتاب البداية والنهاية حافظ ابن کثیر (133: 8) آمده است که صحابی جلیل سعدبن ابیوقاص س میگوید: «پس از عثمان هیچکس را که همانند صاحب این در (یعنی معاویه) بحق قضاوت کند ندیدهام».
و نیز از علی بن ابیطالب س روایت میشود که پس از صلحی که در سال 40 هجری انجام گرفته و توسط او به حکم معاویه بر شام، و توسط معاویه به حکم علی بر عراق اقرار و اعتراف شد رو به مردم میگوید: «ای مردم، از امارت معاویه کراهت نداشته باشید. چون اگر او را از دست بدهید، خواهید دید که چگونه سرها بریده خواهد شد».
و اما ابن عباس س میگوید: «هرگز کسی را که معاویه به ملک مخلصتر باشد ندیدهام». و نیز صحابی عمیر بن سعد الانصاری الاوسی که عمربن الخطاب او را از ولایت حمص عزل نموده و معاویه را بجای او گماشته بود میگوید: «معاویه را جز به خیر یاد نکنید. چون از رسول خدا ج شنیدهام که میگفت: خداوندا، به او هدایت کن ...» و این مسئله انصاف عمیر س را میرساند.
و صحابی جلیل ابوالدرداء به اهل شام میگوید: «هرگز کسی را ندیدهام که مثل معاویه همانند رسول خدا ج نماز بخواند.
و نیز ابن قتیبه از عتبه بن مسعود روایت میکند که گفت: هنگامی که خبر وفات معاویه را شنیدیم، نزد ابن عباس آمدیم و او را دیدیم که نشسته است و سفرهای انداختهاند و چند نفری نیز نزد اویند. و این خبر را به او دادیم. او به خدمتکارش گفت: ای پسر، این سفره را جمع کن. و آنگاه مدتی سکوت بود و سپس گفت: کوهی به تکان نشست و آنگاه به خرابی میل نمود. او بخدا که مانند افراد قبل از خودش نبود، اما پس از او نیز همانند او را نخواهید یافت. و همانا پسرش بهترین خاندان او است.
و اعمش به کسانی که عمر بن عبدالعزیز و عدلش را نزد او یاد میکردند گفت: پس اگر معاویه را ملاقات میکردید چه میگفتید؟ پرسیدند: در صبر و حلمش؟ و او جواب داد: نه بخدا، بلکه در عدلش. که در مورد آن سخن گفتیم.
و نیز قبیصه به یاران خویش میگفت: آیا شما را آگاه کنم که با چه کسانی هم صحبت بودم؟ من با عمربن الخطاب هم صحبت بودم و هرگز کسی را به فقه و حسن مدارست او ندیدهام. آنگاه با طلحه بن عبیدالله و هرگز کسی را که مانند او بدون هیچ مسئلتی اینگونه زیاد عطا کند، ندیدهام. و آنگاه بامعاویه هم صحبت بودم و هرگز رفیقی بهتر از او، و کسی که اینگونه ظاهر و باطنش همانند او یکی باشد ندیدهام. (این اقوال از تاریخ طبری و البداية والنهاية نقل گردیده است)
و امام ابن تیمیه در منهاج السنه (3/189) میگوید: سیرت معاویه در قبال رعیتش، از بهترین سیرتهای والیان بشمار میرود و رعیتش او را دوست داشتند. و در صحیح مسلم این حدیث نبوی به ثبت رسیده است که: «برگزیده ائمه شما کسانی هستند که که شما آنان را دوست داشته و آنان شما را دوست دارند، و شما بر آنان صلوات فرستاده و آنان بر شما صلوات میفرستند. و شریرترین ائمه شما کسانی هستند که از آنان نفرت دارید و آنان نیز از شما نفرت دارند، و آنان را لعنت نموده و آنان نیز شما را لعنت میکنند».
کلمات گذشته، گواهی صحابه و تابعین در مورد معاویه ش جمیعا، و آراء بعضی از علماء و مورخین میباشد. و دیدیم که نبی ج در مورد او چه فرمودهاند. پس کسی که نسبت به او بغض در دل داشته باشد، اموری که در سنت رسول خدا ج به ما رسیده است را انکار نموده، و بر مدح و ثنای صحابه و تابعین طعنه زده است.
حافظ ابن عساکر از امام ابی زرعه الزاری روایت میکند که مردی به او گفت: من از معاویه نفرت دارم. و او پرسید: چرا؟ مرد جواب داد: چون او با علی جنگ نموده است. پس ابو زرعه به او میگوید: وای بر تو. پروردگار معاویه پروردگاری رحیم، و آنکسی که بامعاویه به نبرد پرداخت، خصمی کریم است، و من نمیدانم که تو چرا خود را در میان آنان ش داخل میکنی.
و قبل از اینکه به گواهی صحابه، تابعین، و آرائ علماء در مورد معاویه پایان دهیم، رأی ظریفی از مورخ کبیر علامه ابن خلدون در مورد اینکه اعتبار معاویه را به خلفای راشدین میرساند، نقل میکنیم. او میگوید:
براستی دولت معاویه و اخبار او را میبایست به دولتهای خلفای راشدین و اخبار آنان ملحق نمود. چون دولت او در فضل، عدالت، و صحبت درست پس از دولت آنان قرار دارد. (تاریخ ابن خلدون 2/458)
همه این گواهیها را ذکر نموده و قبل از آن نیز احادیث نبوی را که در فضل معاویه وارد شده بود عرضه داشتیم، با اینکه همواره اعتراف میکنیم که خداوند به فضل علی بر او گواهی داده و غالباً حق با علی بوده است، و هر دوی آنان مجتهد بودهاند. و در حدیث صحیح آمده است که: «اگر حاکم دست به اجتهاد زده، و اجتهادش صحیح باشد، دو اجر، و اگر اجتهادش اشتباه باشد، یک اجر خواهد برد». این حدیث را بخاری و مسلم رحمهم الله روایت نمودهاند.
و نیز از ابن عباس ب روایت شده است که رسول خدا ج کسی را بسوی معاویه فرستادتا بیاید، و برایش بنویسد و به او گفتند که: او دارد غذا میخورد. و پس از آن دوباره بسوی او فرستاد و به او گفتند: دارد غذا میخورد. در نتیجه رسول خدا ج گفتند: «خداوند شکم او را سیر نسازد». این حدیث را ابو داود با سندی صحیح روایت نموده است.
برخی از فرقهها ممکن است از این حدیث سوء استفاده نموده تا بوسیله آن طعنهای بر علیه معاویه س بسازند. اما باید دانست که در این حدیث، چیزی که آنان را در این غرضشان یاری کند وجود ندارد. چگونه ممکن است بر او طعنه زنند و حال آنکه او کاتب نبی ج بوده است. ظاهر این دعا از نبی ج بدون قصد است، بلکه باید گفت که بر طبق عادت عرب این سخن از ایشان ج صادر شده است. همانند سخن ایشان در مورد برخی زنانش که فرممودند: «تربت یمینک». یعنی: «دستت خاک آلوده باد». و نیز ممکن است که این سخن از سوی ایشان ج بر اساس طینت بشری ایشان بوده است، که ایشان در مورد آن در احادیث متواتر زیادی که این حدیث عایشه ل نیز جزو آنان است فرمودهاند: «.... آیا نمیدانی که با پروردگار خویش چه شرطی گذاردهام؟ به او گفتم: خداوندا همانا من بشر میباشم. پس اگر کسی از مسلمانان را لعنت نموده یا به او دشنام دادم، بجایش برای او پاکی از گناه و اجر قرار بده». (روایت مسلم)(م)
[14]- در کتاب مناقب الصحابه از صحیح بخاری حدیث ابن ابیملیکه وجود دارد که میگوید: به ابن عباس گفته شد: آیا به امیرالمؤمنین معاویه چیزی نمیگویی؟ او نماز وتر را فقط یک رکعت خوانده است. و ابن عباس جواب میدهد: «او فقیه است». و نیز در کتاب مناقب از جامع ترمذی حدیث عبدالرحمن بن ابیعمیر المزنی از نبی ج وجود دارد که ایشان به معاویه گفتند: «خداوندا او را هادی و مهدی قرار ده و به او هدایت کن». این حدیث را طبرانی از طریق سعید بن عبدالعزیز التنوخی – که برای اهل شام همانند امام مالک برای اهل مدینه بود- از ربیعه بن یزید الایادی یکی از ائمه اعلام از عبدالرحمن بن ابیعمیر نقل کرده است که نبی ج به معاویه گفت: «خداوندا او را علم کتاب و حساب بیاموز و عذاب را از او دور کن». و قبلاً از حدیث عزل عمیر بن سعدالانصاری که در زمان عمر والی حمص بود و عمر معاویه را بجای او نشاند و گواهی او مبنی بر اینکه رسول خدا ج برای معاویه دعا نموده است که خداوند به او هدایت کند، سخن راندیم. این حدیث را امام احمد، ابن جریره، اسد بن موسی، بشر الاسری، عبدالله بن صالح، ابن عدی محمدبن سعد، و بسیاری دیگر از طریق مختلفی با اسنادی صحیح روایت نمودهاند و کسی که به این حدیث مهر صدق و صحت نزند، آنچه را که در سنت از شریعت اسلام به ثبت رسیده است انکار نموده است.
و در میان شیعه بسیار کسانی وجود دارند که بغض معاویه را در دل داشته و او را لعنت میکنند حال آنکه زعم انتساب به نبی ج را داشته و خود را از اهل بیت و سید میخوانند. پس باید بپرسیم که آیا آنان حقد و حسد جد خویش یعنی رسول خدا ج را نیز در دل میپرورانند که چرا از معاویه راضی بوده و از او مدد میجسته و برای او دعا نموده است؟ (خ)
[15]- ام حرام بنت ملحان از صحابیههای انصار و از اهالی قباء بود. و نبی ج هنگامی که به قباء میرفت نزد وی استراحت مینمود. و او خاله خادم رسول خدا ج یعنی انس بن مالک میباشد. بخاری در کتاب جهاد از صحیح خویش، و مسلم در کتاب الاماره از صحیح خویش از انس بن مالک روایت میکنند که نبی ج نزد ام حرام برای قیلوله به خواب رفت و هنگام بیدار شدن میخندید. چون در خواب خویش کسانی از امت خویش را دیده بودند که در راه خدا دریا را شکافته و همانند پادشاهان بر سریرهای تکیه زده و برای جنگ به این راه میروند. و آنگاه باز سر گذاشته و خوبیدند، و دوباره بیدار شدند. در حالی که همانند رؤیای اول را در خواب دیده بودند. ام حرام به ایشان میگوید: از خداوند بخواه که من را جزو آنان قرار دهد. و ایشان ج به او میگویند: «تو جزوه گروه اول هستی».
حافظ ابن کثیر (299: 8) میگوید: گروه اول یعنی لشکر معاویه هنگام فتح قبرص این راه را پیموده و آنجا را فتح کردند. که این مسئله در سال 27 هجری یعنی در زمان عثمان بن عفان (و بفرماندهی معاویه که اولین نیروی دریایی اسلامی را در تاریخ بنیانگذاری نمود) اتفاق افتاد. و در این غزوه ام حرام به همراهی همسرش عباده بن الصامت جزو این لشکر بودند، و از صحابه ابوالدرداء، ابوذر و دیگران در این جمع حضور داشتند. و ام حرام در راه خدا وفات یافت و قبر او تا به امروز در قبرص وجود دارد. و ابن کثیر میگوید: و آنگاه امیر لشکر دوم، یزیدبن معاویه بود که برای فتح قسطنطنیه خارج شد. (^^) او میگوید: و این از بزرگترین دلائل نبوت است.
(^^)- و در حدیث صحیحی که بخاری آن را از ام حرام روایت نموده است بشارتی برای یزید مبنی بر مغفرت و بهشتی بودن او وجود دارد. در این حدیث رسول خدا ج میفرمایند: «اولین لشکری از امت من که دریا را میشکافند، بهشت بر آنان واجب گردید. و اولین لشکری که از امت من به غزوه شهر قیصر میروند آمرزیده خواهند شد».و من نمیدانم که چگونه قابل تصور خواهد بود که صحابی جلیل ابوایوب الانصاری و دیگران از بزرگان صحابه فرماندهی یزیدبن معاویه بر خود را پذیرفته و در زیر فرمان او به جنگ میپردازند حال آنکه دشمنان اسلام زشتی سیرت و بیمروتی او را وصف میکنند. پس باید دانست که این سخنان آنان پوچ بوده و هیچ اصل و اساسی ندارد. ﴿كَبُرَتۡ كَلِمَةٗ تَخۡرُجُ مِنۡ أَفۡوَٰهِهِمۡۚ إِن يَقُولُونَ إِلَّا كَذِبٗا ٥﴾ [الکهف: 5].
[16]- از سعید بن جمهان، از سفینه روایت شده است که رسول خدا ج فرمودند: «خلافت نبوت سی سال است، و سپس خداوند ملک را به هر کسی که بخواهد خواهد داد».و محقق مشکاه المصابیح این حدیث را تحسین نموده است. (م)
[17]- خلافت، ملک، و امارت عناوینی اصطلاحی هستند که در تاریخ به اعتبار استفادهاش در مورد مسائل مختلف، تغییر میکنند. پس باید دانست که همواره عبرت به سیرت شخص و عمل او خواهد بود. معاویه مدت بیست سال خلافت راشده شام را بدست داشت، و آنگاه مدت بیست سال دیگر پس از بیعت حسن با او، ولایت و خلافت همه سرزمین اسلام را بدست گرفت. او در همه ایندو حالت خویش قوامدهنده عدل بود و به مردم از همه طبقات احسان مینمود. او اهل موهبت و ابتکار را اکرام نموده و بهمراه صبر و حلم خویش به نبرد با جهل جاهلان میپرداخت، و بدینگونه بود که نقص آنان را معالجه میکرد. چون در همه احکام شریعت محمدی، تمسک به رفق، از خودگذشتگی و ایمان ضروری است. او امامت نماز آنان را بعهده داشت، و در مجتمعشان آنان را جهت میداد، و در جنگهایشان فرماندهی آنان را بعهده داشت. در منهاج السنه (185: 3)، سخن صحابی جلیل ابیالدرداء رو به اهل شام آمده است که میگوید: «هرگز کسی را ندیدهام که مثل این امام شما، همانند رسول خدا ج نماز بخواند». یعنی معاویه. و نیز قول اعمش را به کسانی که نزد او در مورد عمر بن عبدالعزیز و عدلش سخن میگفتند شنیدیم که به آنان گفت: «پس اگر معاویه را ملاقات میکردید چه میگفتید؟ پرسیدند: در صبر و حلمش؟ و او جواب داد: نه بخدا، بلکه در عدلش». و استقامت او در جاده اسلام به آنگونه بود که کسانی که امثال قتاده، مجاهد، و ابیاسحاق السبیعی – که همگی از ائمه اعلام بودند – در مورد او میگفتند بدنبال معاویه روان بودیم و دیدم که معاویه پیرهنی به تن دارد که جیبش وصله خورده است، و در بازارهای دمشق قدم میزد».
فرماندهان و بزرگان یاران معاویه لباسهای او را به جهت تبرک از او هدیه میگرفتند. در نتیجه اگر کسی از آنان به مدینه آمده و این لباسها را به تن داشت، آن را شناخته و میخواستند به هر قیمتی آن را مالک گردند. دارقطنی از محمد بن یحیی بن غسان روایت میکند که: فرمانده مشهور، ضحاک بن قیس الفهری به مدینه آمد، و به مسجد نبوی رفته و میان قبر و منبر نماز خواند. او لباسی وصلهدار از لباسهای معاویه را به تن داشت. در نتیجه ابوالحسن البراد او رادیده و دانست که این لباس، لباس معاویه میباشد. و نزد او رفته و در حالی که فکر میکرد ضحاک، اعرابیی از عامه مردم است، میخواست این لباس را از او بخرد. او راضی شد که سیصد دینار بابت این لباس بپردازد. در نتیجه ضحاک، ابوالحسن را به همراه برده و به خانه حویطب بن عبدالعزی رفته، و لباسش را بدر آورده و لباس دیگری میپوشد، و لباس معاویه را که بدون دریافت هیچ پولی به ابوالحسن میدهد، و به او میگوید: «زشت است که شخص، آنچه را که دیگران به او هدیه دادهاند بفروشد. پس این لباس را بگیر و بپوش». در نتیجه ابوالحسن نیز این لباس را گرفته و میفروشد، و این اولین مالی است که او کسب میکند. (ابن عساکر)
ما این مثالها را برای این آوردیم تا مردم بدانند که تصویر حقیقی معاویه با تصویر کاذبی که دشمنان او از وی نشان میدهند زمین تا آسمان فرق دارد. در نتیجه پس از این، هرکسی که میخواهد، معاویه را خلیفه و یا امیرالمؤمنین بخواند. سلیمان بن مهران الاعمش – که از ائمه اعلام و حفاظ میباشد و بدلیل صدقش به «مصحف» معروف بود – معاویه را حتی در عدلش بر عمربن عبدالعزیز نیز برتری میداد. و کسی که معاویه چشمان او را پر نکند و به این لقب برای او رضایت ندهد، پس باید بداند که معاویه بهمراه عدل، حلم، جهاد، و عمل صالح خویش بسوی خداوند شتافت و در این دنیای ما به این مسئله هیچ اهمیتی نداد که خلیفه و یا پادشاه خوانده شود. و او در آخرت خویش این زهد را بهمراه خواهد داشت. (خ)
[18]- نبوت داود – همانگونه که مسلمانان او را به دین خویش یعنی اسلام میشناسند – او را از معاویه بهتر و برتر میدانند. و اما یهودان – همانگونه که مردم او را از تورات موجود آنان میشناسند – پس باید گفت که معاویه از او برتر است.و از پستی یهود این مسئه است که آنان فضل قرآن و اسلام را برخود فراموش میکنند که اینچنین انبیاء بنیاسرائیل را از افترائات آنان که در کتابهایشان موجود است پاک میکند. (خ)
[19]- امام ابن تیمیه / میگوید:
پس هنگامی که رسول خدا ج حسن را جهت ترک قتال و اصلاح میان دو طائفه مدح میکند، معلوم میشود که اصلاح میان دو گروه بیشتر از قتال میان آنان محبوب خداوند بوده است. در نتیجه میتوان گفت که خداوند به قتال امر نداده بود. و اگر معاویه کافر بود، ولایت دادن به کافر و تسلیم امر به او عملی نیست که مورد محبت خداوند و رسولش قرار گیرد. بلکه حدیث بر این دلالت دارد که معاویه و یارانش از مؤمنین بودهاند. و آنچه حسن انجام داده است مورد محبت و رضایت خداوند و رسولش ج بوده است.
و نیز در حدیثی که از ابیسعید الخدری در صحیحین به ثبت رسیده است، او میگوید: رسول خدا ج فرمودند: «در هنگام تفرق مردم، مارقهای (خوارج) بیرون میآیند، و بر حقترین طائفه از دو طائفه آنان را به قتل میرسانند». و در لفظی دیگر: «نزدیکترین دو طائفه به حق آنان را بقتل میرسانند». در نتیجه این حدیث صحیح نشان میدهد که هر دو طائفه – علی و اصحابش، و معاویه و اصحابش – بر حق بودند، اما علی و اصحابش به حق نزدیکتر بودند از معاویه و اصحابش. (الفتاوی) (م)
[20]- منظور او از مواضع دیگر، مؤلفات دیگر ایشان است. و این مسئله، از مسائل فقه اسلامی است که احکام آن بر اساس نصوص، سنن و اساس شرعی بنا شده است و در باب جلب مصالح و زدودن مفاسد، و موازنه ضرورتها بر طبق سنگینی و قدر امور مختلف جای میگیرد.
قاضی ابوالحسن الماوردی در «الأحکام السطانیة» در مجاز بودن امامت شخصی که بهتر از او نیز وجود دارد، هیچ نام مخالفی ذکر نکرده است، مگر نام «جاحظ». پس باید گفت که اگر جاحظ به تنهائی به همه ائمه دین به مخالفت برخیرد، سخنش به جائی نخواهد رسید. و باید پرسید که آیا خلفای عباسی که در زمان حیاتشان، جاحظ به آنان بسیار نزدیک بود، از همه افراد معاصرشان بهتر بودند؟ و اما جمهور فقهاء و متکلمین گفتهاند که امامت شخصی که بهتر از او نیز وجود دارد مجاز بوده و بیعت با او صحیح میباشد. و وجود شخص افضل، در صورت اینکه در شرایط امامت مشخص مفضول کمبود و کاستیی وجود نداشته باشد، منافع امامت شخص مفضول نخواهد گردید... (خ)
[21]- حجربن عدی الکندی را بخاری و دیگران در زمره تابعین برشمردهاند، و برخی دیگر او را صحابی میدانند. او در واقعه جمل و صفین از شیعیان علی بود. و ابن سیرین روایت میکند که زیاد – که امیر کوفه بود – مشغول خطبه گفتن بود، و خطبهاش به درازا کشید. پس حجربن عدی فریاد زد «الصلاة»! اما زیاد به حرف او توجهی نکرد و به خطبه خویش ادامه داد. در نتیجه حجر و برخی دیگر با او بودند او را با سنگ زدند. و زیاد هم به معاویه نامهای نوشته و از شورش حجربن عدی بر ضد امیرش آنهم در خانه خدا شکایت کرد و این عمل حجر را فساد فی الارض خواند. و معاویه نیز به زیاد نوشته و از او خواست تا حجر را نزد او بفرستد ... و هنگامی که او را نزد معاویه آوردند، دستور داد تا او را بکشند. در نتیجه کسانی که میگویند معاویه او را به حق کشته است دلیلشان این است که: هیچ حکومتی در دنیا وجود ندارد که با کسی که امیر خویش را با نیتی برخاسته از حزبیت و تشیع با سنگ زده است، بهتر از این رفتار کند، در حالی که امیر او بر منبر مسجد جامع ایستاده و مشغول خطبه راندن است.
و کسانی که مخالف قتل او میباشند، فضائل حجر را برشمرده و میگویند: معاویه نباید سعه صدر و حلم و صبر خویش را در مقابل مخالفانش از دست میداد. و گروه دیگر به آنان جواب میدهند که: حلم، سعه صدر و صبر معاویه هنگامی بدرد میخورد که بغی بر علیه خود او باشد. اما هنگامی که این بغی در جماعتی که حاکم آن بر منبر مسجد میباشد صورت میگیرد، دیگر جائی برای سعه صدر و حلم باقی نمیگذارد، آنهم در کوفه، که اکثر شورشگران در زمان فتنه بر علیه عثمان از آنجا خارج شده بودند، و همانگونه که دیدیم امت را مجبور کردند تا در خون، آبرو، سلامت قلوب، و جهاد خویش آنگونه قربانیهای بدهد، که در صورتی که هیبت دولت به همراه تأدیب اینگونه افراد یاغی و در وقت مناسب حفظ شده بود، این امور هرگز اتفاق نمیافتاد.
و همانگونه که عایشه آرزو داشت که معاویه حجر را به سعه صدر خویش بپذیرد، عبدالله بن عمر نیز همین مسئله را آرزو میکرد. و واقع امر این است که معاویه صبر عثمان و اخلاق او را در برداشت، اما در مواضع حکم، همواره عاقبت عثمان، و سرانجام شورش بر علیه او را از جلوی چشمان خویش میگذرانید. (خ)
[22]- مؤلف در زمان دولت عباسی در بغداد بسر میبرده است. پس او مساجد آنجا را به چشم دیده و همه آنها را میشناسد. و معاویه خالالمؤمنین (دائی مؤمنین) است. چون او برادر ام المؤمنین رمله بنت ابیسفیان است که به کنیه «أم حبیبه» معروف میباشد. (خ)
[23]- زیاد در زمان خلافت علی یکی از والیان او بود، و حجربن عدی از والیان زیاد و انصار او بود. حجر در این زمان هیچ امری را بر زیاد انکار نمیکرد. و زمانی که زیاد یکی از والیان معاویه گردید، حجر با عاطفهای منبعث از تشیع علی و حزبیت تبدیل به یکی از منکران اعمال زیاد گردید. و این عمل او تازگی نداشت چون او قبل از زیاد نیز با همه والیان معاویه همین رفتار را داشت. در نتیجه با توجه به همین اعمال حجر، معاویه او را از مفسدان فی الارض میدانست. (خ)
[24]- و در جمله انتقاداتی که آن را به معاویه متوجه میسازند، این است که او بر منبرها علی س را لعن میکرد.
مورخ عبدالوهاب النجار در کتابش «الخلفاء الراشدون» صفحه 438 در حالی که مصدر خبر را ذکر ننموده است – و این مسئله هنگامی است که علی از نتیجه تحکیم آگاه میگردد – میگوید: «... علی هنگامی که نماز صبح را ادا مینمود در قنوت خویش میگفت: خداوندا معاویه و عمرو را لعنت کن».
و در ازای این قنوت میگویم: همانا علی س برای دشمنان خویش سنتی را بر جای گذاشت که همانند خودش با او رفتار نموده، و از این لعن او عبادتی بسازند که در پشت همه نمازها ادا میگردید. در نتیجه معاویه هنگامی که خطبه میکرد، علی را لعن مینمود ... و این مسئله به سنتی تبدیل گردید که در بنیامیه تا زمان عمر بن عبدالعزیز ادامه داشت.
و این خبر نقل شده را ما به عهده راوی آن میگذاریم، چون از صحت آن هیچ اطلاعی نداریم، و فکر نمیکنیم که درست باشد. (م)
[25]- شیخ الاسلام ابن تیمیه در منهاج السنة (225: 2) در مورد ادعای شیعه راجع به اینکه معاویه به حسن سم خورانیده است میگوید: «این مسئله با دلیلی شرعی و اقراری معتبر و نقلی موثق به اثبات رسیده است. و از اموری است که نمیتوان به آن علم پیدا کرد. در نتیجه سخن گفتن در مورد آن همان قول بلا علم است. «ایشان میگوید: و ما در زمان خویش کسانی را از اتراک و دیگران دیدهایم که مردم میگویند به او سم خورانیده شده و مرده است. و مردم حتی در مورد مردن او با هم اختلاف میکنند، و هر کسی سخنی میگوید». و پس از اینکه ابن تیمیه ذکر میکند که حسن در مدینه مرده، و معاویه در آن زمان در شام بوده است، برای این خبر – اگر صحیح باشد – احتمالاتی نیز ذکر میکند، که یکی از آنان این است که حسن مطلاق بود (کسی که زیاد طلاق میدهد)و با یک زن مدت زیادی دوام نمیآورد... (خ)
[26]- اگر معیار مقایسه برای شایستگی خلافت این باشد که آنان در طینت خویش همانند ابوبکر و عمر باشند، پس باید گفت که در تاریخ اسلام هیچکس، حتی عمر بن عبدالعزیز به این مرتبه نرسیده است. و اگر بغیر ممکن طمع بسته و انتظار ظهور ابوبکر دیگری و یا عمری دیگر را داشته باشیم، پس باید گفت که خداوند جهت نشو و نمو آنان محیطی را آماده کرده بود که هرگز بوجود آمدن آن محیط امکانپذیر نخواهد بود. و اگر مقیاس این شایستگی برای خلافت، استقامت در سیرت، قیام به حرمت شریعت و عمل به احکام آن و عدل در مردم و نظر در مصالح آنان و جهاد با دشمنان آنان و وسعت دادن افقهای دعوت آنان و اعمال رفق با افراد و جماعات آنان باشد، پس باید گفت که اگر مردم از حقیقت حال یزید یعنی همانگونه که در زمان حیاتش بود آگاه گردند، برای آنان روشن میگردید که او از بسیاری از کسانی که ذکر و مدح آنان در تاریخ آمده است کمتر نخواهد بود. (خ)
[27]- در عصر حدیث، وظیفه دفاع از یزید را دکتر ابراهیم العدوی که از دانشگاه لیورپول فارغالتحصیل شده و در دانشگاه قاهره به تدریش مشغول است به عهده گرفته است. او در کتابش «الأمویون والبیزنطیون» همه شایعات کاذب متواتری که عقلها را مسموم نموده و به بازی گرفتهاند را بیرون ریخته و میگوید:
«معاویه جهت آمادهسازی نیروهای اسلامی که میخواست به قسطنطنیه ارسال دارد کوشش بسیاری کرد. او در رأس این نیروها پسرش و ولی عهدش یزید را بکار گماشت».
هدف معاویه از این عملش این بود که به پسرش فرصتی بدهد تا بتواند که ذکر و نام خویش را در مجال جنگ با دولت بیزانس علو بخشد. تا بدینوسیله بتواند به کسانی که مخالف یزید و کوششهای پدرش جهت بیعت مردم با او بودند خلاف رأیشان را ثابت کند. حال آنکه در تبلیغاتی که به دشمنی با بنیامیه انجام میگرفت، شخصیت یزید را شخصیتی طرفدار بیحیایی و پستی معرفی کرده بودند، و بدینوسیله اینگونه نشان داده بودند که او شایسته امارت نمیباشد.
در آن مقطع میدان قسطنطنیه بهترین موقعیتی بود که یزید میتوانست افترائات وارد شده بر ضد خود را از خویش زدوده و موهبتهای جنگی و شجاعت و عزم خویش را آشکار سازد.
او در کنار تنگه بسفور به نیروهای جنگی پیوست و از این تنگه عبور نموده و به کرانههای سواحل اروپا رسید، و اینگونه بود که به همراه لشکر خویش، در مشاهده شهر قسطنطنیه و کوبیدن در و دیوارهایش برای نفوذ در آن از دیگر لشکریان اسلامی پیشی گرفت.
در این برهه بود که مردم به یزید که به طرق مختلف شجاعت و جوانمردیهای خویش را نشان داده بود لقب «فتی العرب» را دادند. و کتابهای مراجع، سیرت و اعمال او را در این مجال به ثبت رساندند.
دکتر ابراهیم به معاویه س اشاره نمود و میگوید:
بهمراه استیلای مسلمانان بر شام و مصر، معاویه بن ابیسفیان به قلم جهاد صفحه جدیدی در تاریخ بحر متوسط باز کرده و آن را با اخباری پیروزمندانه در سیاست مسلمانان در قبال بحر متوسط پر نموده، و مشکل دریایی را که سد راه آنان شده بود حل نمود. (م)
[28]- جوانان قریش که معاصر یزید بودند، - یعنی کسانی که برای خود در نامزد شدن برای امارت اعتباراتی میشناختند – بسیار بودند. حتی سعیدبن عثمان بن عفان و نیز کسانی که از او کمتر بودند نیز به ولایت امر پس از معاویه طمع داشتند. و اصول و مبدأ شوری در انتخاب خلیفه، بسیار والاتر از اصول و مبدأ شوری در انتخاب ولیعهد میباشد. اما معاویه میدانست که باز نمودن در شوری در انتخاب کسی که به جای او خواهد نشست، با وجود اینهمه کسانی که همه از لحاظی شایستگی امارت را دارند در امت اسلامی کشتار و خونریزی بوجود خواهد آورد که خاتمه آن بسیاری مشکل خواهد بود. و نیز معاویه میدانست که مزایا و مواهب در میان این جوانان قریش به نحوی پراکنده گشته است. در نتیجه اگر کسی از آنان در اداره امری از امور این امت برهمردیفان خویش برتری داشته باشد، شخص دیگری نیز در اموری دیگر بر او برتری دارد. اما یزید – که تا حدودی برخی از امتیازات دیگران در او جمع شده بود – این امتیاز بزرگ را نیز داشت که فرماندهی لشکری این دولت را که هر خلیفهای جهت تأیید خلافتش، و از آن گذشته حفظ شوکت اسلام به آن احتیاج دارد، در دست او بود، که بخودی خود مهمترین امتیاز بشمار میرود.همانگونه که دارا بودن این امتیاز، این اهمیت را نیز بهمراه دارد که اگر شیطان بخواهد میان کسانی که به کرسی حکومت نظر دارند فتنهای انداخته، و آنچنان خونریزی را که هیچ مسلمانی به آن راضی نمیگردد بوجود آورد، از او پشتیبانی میکند. و حتی اگر فقط پشتیبانان یزید، اخوال او از قضاعه و همپیمانان آنان بودند، قدرتی بوجود میآمد که هیچ صاحب عقلی نمیتواند این امتیاز را در قائمه امتیازات او نادیده بگیرد.... (خ)
[29]- این خبر، با آنچه در کتاب مغازی از صحیح بخاری از ابن عمر از خواهرش امالمؤمنین حفصه آمده است تعارض دارد. در این حدیث اینگونه آمده است که امالمؤمنین حفصه به برادرش ابن عمر نصیحت نموده که برای رفتن و بیعت کردن عجله کند و به او میگوید: «حق این است که آنان منتظر تو هستند. و میترسم که اگر تأخیر کنی میان مسلمانان تفرقه ایجاد گردد». (خ)
[30]- ملاحظه میشودکه کسانی که این اخبار را در بدنام نمودن معاویه ساخته و پرداختهاند، هرگز از شایستگی یزید و اهلیت او برای امارت سخن نمیگویند. چون این مسئله هرگز به نفع آنان نمیباشد. (خ)
[31]- ابن زبیر باهوشتر از آن است که نداند که این بیعت با یزید، برای زمان پس از معاویه میباشد. و در زمان حیات معاویه هر دو هرگز با هم خلیفه نخواهند بود. اما کسانی که این اخبار را اختراع نموده و آن را به وهببن جریر بن حازم نسبت دادهاند، این دروغ را بسیار زشت سرهم کردهاند. (خ)
[32]- این خبر از وهب بن جریر اینگونه میرساند که معاویه این خطبه را در مدینه و قبل از رسیدن به مکه یعنی پس از حرکتش از دمشق بر زبان رانده است. و ابن عمر درآن هنگام در مکه به سر میبرده است، و پسر او در مدینه بر مرکب خویش سوار شده تا این خبر را مکه به او برساند. و در روایت قبل از این- که باز هم ازابن وهب بن جریر بن حازم روایت شده است – خبر اینگونه است که ابن عمر در هنگام وصول معاویه به مدینه، در مدینه بسر میبرده و به همراه اعیان مدینه جهت پیشواز از معاویه بیرون رفته بودند. در نتیجه میبینیم که این دو خبرمتناقض بوده و هر کدام از آنان دیگری را نقض میکند، با اینکه هردو از یک راوی روایت شدهاند. و من نمیدانم که مؤلف، این دو خبر را از کجا آورده است. چون طبری با عنایت خاصی که به همه اخبار دارد، و با وجود اینکه وهب بن جریر مورد اطمینان است، این خبر را نقل نکرده است. وهب در سال 206، و پدرش در سال 170 هجری وفات نمودهاند. و میان آنان و زمان اتفاق افتادن این حوادث، راویان دیگری وجود دارند، و نیز میان آنان و طبری و دیگر مورخان راویان زیادی وجود دارند. و من فکر میکنم که این اخبار بعلت تناقض شدیدی که با یکدیگر دارند، صحیح نباشند. و اگر ما به راویان این خبر، پس از وهب آشنایی داشتیم، میدانستیم که کذب در این اخبار از کجا آب میخورد. (خ)
[33]- عبداللهبن صفوان، نوه امیه بن خلف الجمحی است که در سال 73 هجری بهمراه ابن الزبیر بقتل رسید.
[34]- و این خبر نیز نزد طبری وجود ندارد و فکر میکنم که از همان کارخانهای خارج شده است که دو خبر قبل را ساخته است.
[35]- ما از خبر اول اینگونه برداشت کردیم که عبدالرحمن بن ابوبکر در مدینه بود، و در میان کسانی بود که هنگام رسیدن معاویه از دمشق بدانجا از معاویه استقبال نمودند. پس چگونه او به مکه رفته تا در میان استقبالگران معاویه در مکه باشد؟ براستی که باید گفت کسانی که بر معاویه دروغ میبندند آنقدر احمق هستند که حتی راه و رسم دروغ گفتن را هم نمیدانند.
[36]- مؤلف، این دروغهای مفتضح را برای این وارد کرده است که در صفحات آینده، آنان را با حدیث بخاری در مورد موضع سلیم ابن عمر در این حادثه مقارنه کند، تا مردم بدانند که آن راویان کذاب در یک وادی، و حق در وادی دیگری است.
[37]- علامه ابن خلدون میگوید: ... و آنچه که معاویه را بر این واداشت که بدون در نظر گرفتن دیگران پسرش را برای امارت نامزد کند، مراعات مصلحت در اجتماع بود. چون بنیامیه در آن زمان اهل حل و عقد بوده و به کسی بجز از خودشان رضایت نمیدادند، و اصل قریش و برتری با آنان بود. در نتیجه معاویه یزید را نامزد نمود و او را بر کسانی که فکر میکرد از او بهترند برتری داد.
در نتیجه او بهتر و افضلتر را کنار گذاشته، و یزید را که مفضول بوده و از او بهتری نیز وجود داشت برای امارت برگزید، تا آراء و هواهای مختلف را در یک نقطه تمرکز داده و اتفاق امت را باعث گردد، که این مسئله در شرع، و نزد شارع مهمتر از هر مسئله دیگری است. و هرگز نمیتوان در مورد معاویه بعلت صحابی بودنش، و همچنین در نظر گرفتن اینکه بزرگان صحابه نیز در آنجا حضور داشتند و بر این مسئله سکوت کردند، نظر دیگری داشت. و سکوت صحابه، خود دلیل قاطعی است که هرگز نمیتوان در مورد او کوچکترین شکی در دل راه داد، چون صحابه کسانی نبودند که در مورد بروز حق سستی کنند.
و نیز معاویه از کسانی نبود که در قبول حق کوتاهی نموده و یا اینکه مغرور گردد. چون مرتبه همه آنان جلیلتر از این سخنها است، و عدالت آنان مانع آن خواهد شد.
و آنگاه ابن خلدون پس از کلامی طویل میگوید:
آیا به امر مأمون نمینگرید که هنگامی که علیبن موسی بن جعفر الصادق را ولی عهد خود نمود، و او را رضا نام نهاد، چگونه عباسیان این مسئله را بر او انکار کرده و بیعت او را نقض نموده و با عموی او ابراهیم بن المهدی بیعت نمودند؟ و آنگاه آنگونه هرج و مرج و کشتار و اختلاف بوجود آمد، و همه راهها بسته شد و شورشگران و خوارج آنگونه زیاد شدند که مأمون مجبور شد از خراسان به بغداد رفته و دست به بستن معاهدهای بزند .... (مقدمه: مبحث ولایت عهد بالاختصار) (م)
[38]- معاویه امر افضل را بخاطر این مسئله کنار گذاشت تا از فتنه و کشت کشتاری که در نتیجه شوری بوجود میآمد جلوگیری کند. حال آنکه او میدید که قوت، طاعت، نظام و استقرار در جانبی قرار دارد که پسر او در آنجا است. (خ)
[39]- و اما در مورد عدالت او، پس باید گفت که محمد بن علی بن ابیطالب در مناقشهاش با ابن مطیع، یعنی بهنگام برپایی انقلاب بر ضد یزید در مدینه شهادت داده است. او در مورد یزید میگوید: «آنچه که شما در مورد او ذکر میکنید، من در او ندیدم. و با او بودم و نزد او اقامت داشتم و دیدم که بر نمازها مواظبت نموده و خواهان خیر بوده، و در مورد فقه سؤال نموده، و ملازم سنت است». (ابن کثیر 233:8) و اما در مورد علم او پس باید گفت که برای کسی در منزلت او و مرکز او علمش به اندازه کافی، بلکه فوق کافی بود. مدائنی روایت میکند که ابن عباس پس از وفات حسن ابن علی نزد معاویه رفت، و در همین هنگام یزید بر ابن عباس داخل شده و در مقام تعزیهگوئی نزد او مینشیند. و هنگامی که یزید از نزد او بر میخیزد، ابن عباس میگوید: اگر بنی حرب از بین بروند، علمای مردم از بین رفتهاند. (ابن کثیر 228: 8) (خ)
[40]- حبیب بن مسلمه الفهری مکی، که هنگام وفات رسول خدا ج پسربچهای بود. و سپس برای جهاد به لشکر شام پیوسته، و شجاعت او زبانزد همه شد، و حتی او را فاتح ارمنستان میخوانند. و گفته میشود که او فرمانده لشکری بود که برای نجات عثمان از دست شورشگران از شام خارج شد. اما هنگامی که در راه خبر شهادت عثمان به او رسید، به مقر خویش بازگشت.
[41]- این خبر روشنگر را که بخاری آن را در صحیحش روایت میکند، کسانی که روایتهای متناقض پیشین را مبنی بر اینکه ابن عمر و دیگران با یزید بیعت نکردهاند، و معاویه بر سر آنان کسانی را میگمارد تا اگر آنان معاویه را تکذیب کنند سر آنان را جدا کند و این روایتها را به وهب بن جریر نسبت میدهند، را رسوا میکند. پس هم اکنون روشن میشود که معاویه دروغ نگفته و افترائی نزده بود. چون در اینجا ابن عمر در دشوارترین مقطعها – یعنی زمانی که ابن الزبیر و داعیه او ابن مطیع جهت شورش اهل مدینه بر ضد یزید مردم را تحریک میکنند – اعلام میکند که بر گردن او و دیگران بيعتی شرعی با امام و بر اساس بیعت خداوند و رسولش وجود دارد. و بزرگترین غدر و خیانت این است که امتی با امام خویش بیعت کند، و پس از آن بر ضد او به قتال بپردازد.
ابن عمر در آنزمان و در آن شورش به این مسئله اکتفا نمیکند، بلکه مسلم در کتاب الاماره از صحیحش روایت میکند که: ابن عمر نزد ابن مطیع داعیه ابن الزبیر و برپاکننده این شورش رفته و ابن مطیع میگوید: «برای ابیعبدالرحمن فرش بگسترانید تا بنشیند». و ابن عمر میگوید: «من نزد تو نیامدهام که بنشینم، بلکه نزد تو آمدهام تا به تو بگویم که از رسول خدا ج شنیدهام که فرمودند: کسی که از طاعت دست برداشت، در روز قیامت خداوند را ملاقات نموده در حالی که هیچ حجتی در دست ندارد، و کسی که بمیرد و بیعتی بر گردن او نباشد، بمانند این است که بر عهد جاهلیت مرده است».
محمد بن علیبن ابیطالب (معروف به ابن الحنیفیه) نیز در قبال داعیه شورش یعنی ابن مطیع اینچنین موضعی دارد که خواننده در قسمت دیگری از این کتاب و هنگام سخن در مورد سیرت یزید به آن خواهد رسید. (خ)
[42]- معاویه – با همه عشقی که بخاطر درخشش و کمال استعدادات یزید به او داشت – میکوشید که یزید از خودش دور بوده و در آغوش فطرت، و سختی و شجاعت صحرا و بادیه نشأت یابد. تا بدینوسیله برای عملی که در آینده در انتظار امثال او خواهد بود آماده گردد. پس پدرش او را به بادیه و نزد دائیهایش یعنی قبیله قضاعه فرستاد تا در آنجا نشأت یابد. پس یزید سنین کودکی و جوانیش را در آنجا گذارنید تا اینکه پدرش وفات یافته، و آنگاه به مقامی که خداوند برای او اراده کرده بود دست یافت. و هنگامی که موقعیت پس از مرگ معاویه برای ابن الزبیر آماده گشت، دعوتگران او در حجاز شروع به دروغپراکنی بر علیه یزید نموده، و به او اموری را نسبت میدادند که او از آنان پاک بود. (^)
ابن کثیر در البداية والنهاية (233: 8) نقل میکند که عبدالله بن مطیع (داعیه ابن الزبیر) و یارانش در مدینه نزد محمدبن علیبن ابیطالب (معروف به ابن الحنیفه) رفته و از او خواستند تا یزید را خلع کند، و او از اینکار خودداری کرد. ابن مطیع گفت: یزید شراب مینوشد، و نماز را ترک میکند، و از حکم کتاب سر باز میزند. محمد بن علی جواب داد: آنچه را که شما عنوان میکنید، من در او ندیدهام، و با او بودهام، و نزد او اقامت داشتهام، و او را بگونهای یافتهام که بر نمازها مواظب بوده، و در پی خیر است و در مورد فقه سؤال نموده و بر سنت ملازمت دارد. آنان گفتند: او این اعمال را فقط جلوی تو انجام داده و صحنهسازی میکرده است. محمدبن علی میگوید. او از من چه ترسی دارد، و یا از من چه چیزی طلب میکند تا نزد من صحنهسازی کند؟ آیا شما او را دیدهاید که شراب مینوشد؟ چون اگر او نزد شما شراب خورده است، همانا شما شریکان او میباشید و در اینکار با او شریک بودهاید. و اگر شما او را ندیدهاید که شراب مینوشد پس بر شما حرام است که به چیزی گواهی دهید که آن را نمیدانید. آنان گفتند: ما به این مسئله یقین داریم، حتی اگر آن را ندیده باشیم. محمدبن علی میگوید: خداوند سخن را بر اهل شهادت نمیپسندد، چون میفرماید: ﴿إِلَّا مَن شَهِدَ بِٱلۡحَقِّ وَهُمۡ يَعۡلَمُونَ﴾ [الزخرف: 86] پس سخنی که شما میگوئید هیچ ارزشی ندارد. آنان گفتند: شاید از این بیم داری که ما امر خلافت را پس از او به کس دیگری غیر از تو واگذار کنیم. پس از این مسئله بیم نداشته باش چون ما امر خویش را به تو واگذار میکنیم.محمدبن علی میگوید: هرگز قتال را برای آنچه شما مرا بسوی آن میخوانید، حلال نمیبینم. حال چه در این مسئله تابع شما باشم، و چه شما تابع من باشید. آنان گفتند: اما تو در کنار پدرت میجنگیدی. محمدبن علی گفت: کسی را همانند پدرم بیاورید تا در کنار او برای همانچیزی که پدرم برای آن میجنگید، به قتال بپردازم. پس آنان گفتند: به دو پسرت، اباالقاسم و قاسم دستور بده تا بهمراه ما بجنگند. او گفت: اگر به آنان این دستور را میدادم، خودم هم میجنگیدم. گفتند: پس با ما برخیز و مردم را برای قتال تحریک کن. او گفت: سبحانالله، مردم را به سوی امری دستور دهم که خود به آن رضایت نداشته و آن را انجام نمیدهم؟ پس اگر اینگونه کنم، در راه خدا بندگان خدا را نصیحت نگفتهام. آنان گفتند: پس در این صورت با تو دشمن خواهیم بود. محمدبن علی گفت:و در این صورت من مردم را به تقوای خداوند امر نموده، و به آنان وصیت میکنم که رضایت هیچ مخلوقی را توسط برانگیختن خشم خالق به خود جلب نکنند. (و آنگاه بسوی مکه خارج شد)
(^)- کسانی که به یزید آنچه را که حق ندارند، نسبت دادهاند، همان رافضه میباشند که بوسیله طعن در معاویه و خلفای قبل از او که به او رضایت داده و او را به حکم رسانیدهاند میخواهند در دل مسلمانان شک و شبهه ایجاد نموده و بدینوسیله آنان را که همان حاملان و ناقلان قرآن میباشند بدنام سازند.
یزید هنگام وفات پدرش از شام بدور بود، و هنگامی که پدرش وفات یافت و او به دمشق وارد شد، مردم با او تجدید بیعت نمودند. پس او مردم را در مسجد جمع نموده و برای آنان خطبهای بر زبان راند که نشانه تقوای او میباشد. او پس از حمد و ثنای خداوند ادامه داد:
ای مردم، معاویه بندهای از بندگان خداوند بود که خداوند نعمتش را بر او ارزانی داشته بود، و سپس او را برگرفت، و او از آیندگان بهتر، و از پیشینیان خویش کمتر بود. و من او را نزد خداوند تزکیه نمیکنم، چون خداوند به امر او عالمتر است. اگر او را عفو کند، پس به رحمت خویش اینکار را انجام داده است و اگر او را عقاب دهد، پس به گناهان اوست. این امر پس از او به من رسیده است، و در پی طلب آن کوشش نمیکنم، و از تفریط عذری نمیخواهم و اگر خداوند چیزی را بخواهد، انجام خواهد گرفت.
معاویه شما را برای جهاد دریا بیرون میبرد، و من کسی از مسلمانان را به دریا نخواهم برد (مگر به رضایت و اختیار خودش) و معاویه شما را در زمستان به سرزمین روم میکشانید، و من شما را در زمستان به آنجا نخواهم کشانید. و اگر معاویه ثلث خراج را به شما عطا میداد، من همه آن را برای شما جمع خواهم کرد.
راوی میگوید: و آنگاه مردم از گرد او پراکنده شدند، و هیچکس را بر او برتری نمیدادند. (البداية والنهاية)
و از آنچه که از معاویه روایت میشود این است که هنگامی که حسن س وفات یافت، و عبدالله بن عباس س در دمشق بود، از پسرش یزید خواست که نزد او رفته و به او تسلیت بگوید. او نیز رفته و نزد او نشست. ابن عباس خواست که مجلس او را بالا برده و جای او را عوض کند. اما او امتناع نموده و گفت: آمدهام تا در جای تسلیتگویان بنشینم و نیامدهام که در مقام شادی و فرح قرار گیرم. و آنگاه حسن را یاد نموده و گفت: خداوند حسن را به همراه رحمت فسیح و وسیع خویش رحم کند، و خداوند اجر تو را بسیار ساخته و بجای این مصیبت، تو را ثواب و عاقبت خیر نصیب سازد. و پس از اینکه یزید از مجلس بیرون رفت، ابن عباس به حاضران گفت: اگر بنو حرب از بین بروند، علمای مردم از بین میروند... .
[43]- ما با اینکه ابن الزبیر س را بخاطر شورش ملامت میکنیم، و بدون شک او در این مسئله اجتهاد نموده است، اما از اینکه او حسین را برای خروج تشویق کرده باشد تا جو حجاز برای شورش او آماده گردد، او را مبرا میدانیم. و طبری روایتهای دیگری نقل کرده است که این خدعه را از این صحابی نفی میسازد. و مختصراً برخی از آنها را ذکر میکنیم:
طبری ذکر میکند که هنگامی که حسین از رغبتش برای خروج به عراق با ابن الزبیر سخن میگوید ابن الزبیر به او جواب میدهد: «اما در مورد ملک، پس اگر در حجاز بمانی و این مسئله را اینجا طلب کنی، انشاءالله هیچکس با تو مخالفت نمیکند». (ج 4، ص 288)
و در روایت دیگر آمده است که عبدالله بن مسلم و المذری المشتعل شنیدند که هنگامی که ابن الزبیر و حسین در میان مسافت حجر الاسود و در کعبه طواف میکردند، از ابن الزبیر شنیدند که به حسین میگوید: «اگر بخواهی اینجا بمانی و ولایت نصیب تو گردد، تو را همراهی و کمک میکنیم و تو را نصیحتگو بوده و با تو بیعت خواهیم کرد..».
و ابن کثیر در روایت دیگری نقل میکند که حسین به ابن الزبیر میگوید: چهل هزار نفر قسم خورده، از من برای بیعت دعوت کردهاند. و ابن الزبیر به او میگوید: آیا بسوی قومی میروی که پدرت را کشته، و برادرت را بیرون راندهاند؟ (البداية والنهاية : ج 8، ص 161)
و نیز از دیگر اموری که برائت ابن الزبیر را از تشویق و وسوسه حسین برای خروج مبرا میسازد، تا محیط برای خودش آماده گردد، روایت دیگر ابن کثیر است که بر طبق آن: عبدالله بن مطیع – داعیه ابن الزبیر – حسین را در مکه ملاقات نموده و به او میگوید: «پدر و مادرم به فدای تو، اینجا مانده و ما را از وجود خودت متمتع ساز و بسوی عراق نرو. چون اگر آنان تو را بکشند، ما را بنده و برده خواهند نمود».
[44]- اولین کسانی که از بزرگ شیعیان او به او نامه نوشتند – همانگونه که مورخ آنان لوط بن یحیی میگوید – سلمان بن صرد، و مسیببن نجبه و رفاعه بن شداد و حبیب بن مظاهر بودند. آنان نامههای خود را بهمراه عبدالله بن سبع الهمدانی و عبدالله بن وال به سوی حسین در مکه فرستادند. آنان حسین را در دهم رمضان سال60 هجری در مکه ملاقات کردند، و پس از دو روز قیسبن مسهر الصیداوی و عبدالرحمن بن عبدالله بن الکدن الارجبی و عماره السلولی را بهمراه پنجاه و سه صحیفه نزد او فرستادند. و نیز پس از دو روز دیگر ابن هانی السبیعی و سعیدبن عبدالله الحنفی را نزد او فرستادند. (در تاریخ طبری 197: 6 متون بعضی از نامهها و نامهای برخی از نویسندگان آنان وجود دارد).
متون این نامهها عموماً حول این مسئله بود که آنان در روز جمعه با امیر خویش النعمان بن بشیر جمع نمیگردند، و آنان حسین را بسوی خود میخوانند تا هنگامی که او بدانجا برسد، امیر خود را طرد نموده و در شام به او بپیوندند. و در بعضی از این نامهها میگویند: «میوهها رسیده است، پس اگر بخواهی بهمراه لشکری مجهز به اینجا بیا». در نتیجه حسین پسر عموی خویش مسلم بن عقیل بن ابیطالب را نزد آنان میفرستد تا اگر آنان را دارای اجتماع و مورد اطمینان یافت، او نیز بعداً به آنها بپیوندند. مسلمبن عقیل در راه گم شده و همراهان او از فرط تشنگی میمیرند و او نیز به حسین نامهای نوشته و از او میخواهد که او را از این مأموریت معاف کند. و حسین به او جواب میدهد: «ترسیدم که آنچه تو را به استعفا از این مأموریت واداشته است، بزدلی و ترس باشد». پس مسلم حرکت میکند تا اینکه به کوفه میرسد. و دوازده هزار نفر از اهل بیعتشان با حسین را به او اعلام میکنند. در همین هنگام امیر کوفه یعنی نعمان بن بشیر به حرکتهای آنان مشکوک شده، و در خطبهای که بر زبان میراند، آنان را از فتنه و تفرق بر حذر میدارد، و به آنان میگوید: «من با کسی نمیجنگم، مگر اینکه با من بجنگند، و هرگز به گمان و تهمت نیز متوسل نخواهم شد، پس اگر در مقابل من ایستاده و بیعت خویش را زیر پای گذارید، تا هنگامی که این شمشیر در دست من بماند شما را از حد آن خواهم گذراند».
و یزید میدانست که نعمان بن بشیر نرم دل و حلیم بوده و برای مقاومت در مقابل این گونه حرکتها شایستگی ندارد. در نتیجه به عبیدالله بن زیاد یعنی عامل خود بر بصره نامهای نوشته و به او میگوید: که کوفه نیز به تو واگذار شده است. و به او دستور میدهد که به کوفه آمده و در جستجوی ابن عقیل باشد و او را دستگیر کرده و با او سخن بگوید، در نتیجه یا او را بکشد و یا اینکه او را تبعید کند. عبیدالله نیز برادر خویش را بر بصره گمارده و به کوفه میآید و با رؤسای آنجا تماس گرفته و از همه امور آگاه میگردد. و چیزی نمیگذرد که مسلمبن عقیل میفهمد که دوازده هزارنفری که با او برای حسین بیعت کردهاند، همانند سرابی بیش نبودند و همگی خود را کنار میکشند.پس مسلم خود را تنها و پریشان و فراری میبیند. و سپس او را دستگیر نموده و به قتل میرسانند. اما مسلم پس از بیعت آن دوازده هزار نفر به حسین نامههایی نوشته بود، در آنان اعلام کرده بود که آن دوازده هزار نفر تا پای مرگ با او بیعت کردهاند. پس حسین نیز با تمسک به نامههای مسلم بن عقیل، پس در موسم حج از مکه خارج شده و قصد کوفه را میکند. و کسی او را برای خروجش تشویق نمیکند، مگر ابن الزبیر. (^)
چون میدانست که اهل حجاز با وجود حسین در میان آنان، از او بیعت نخواهند کرد، و به همین خاطر نیز بود که او حسین را مانعی در سر راه خویش میدانست. (طبری 196: 6، 197..)
و اما همه کسانی که از این خروج مشئوم دلشان بحال حسین میسوخت یعنی یاران، نزدیکان خویشان و نصیحتگویان او که در اینچنین مقاطعی سنت اسلام را تحری مینمودند، او را از این سفر نهی نموده و عواقب وخیمش را به او گوشزد کردند. اولین آنان محمدبن الحنیفه برادرش (طبری 190: 6، 191)، پسر عموی پدرش یعنی حبر امت عبدالله بن عباس (طبری 216: 6، 217) و پسر عمویش عبدالله بن جعفربن ابیطالب (219: 2) بودند. و کار عبدالله بن جعفر به آنجا رسید که والی یزید بر مکه یعنی عمروبن سعید بن العاص را بر آن داشت که به حسین وثیقه امان نوشته و در آن به خویش و بر خویش قسم یاد کند که در صورت رجوع او به مکه او را امان بدارد، واز او درخواست کرد که بازگردد. والی مکه نیزهمه خواستههای عبدالله بن جعفر را پذیرفت، و به او گفت که هر چه دلش میخواهد بنویسد و او آن رساله را ختم و امضاء خواهد کرد. او نیز نامه را نوشت، و خود عبدالله بن جعفر نیز با یحیی همسفر شد. آنان همه کوشش خویش را بکار بردند تا حسین را از این سفر منصرف کنند، اما او این مسئله را قبول نکرد. (متن کتاب والی به حسین، در تاریخ طبری 219: 6، 220 موجود است) و در مقام عقل، و علم، منزلت و اخلاص، کسی را بالاتر از آن نصیحتگویان نمیشناسیم. بلکه باید گفت که عبدالله بن مطیع، داعیه بن الزبیر نیر خودش با عقل و اخلاص از نصیحتگویان حسین بود. (^^) (طبری 196: 6) و نیز عمربن عبدالرحمن بن حارث بن هشام المخزومی نیز بر همین رأی بود (طبری 215: 6، 216)، و حارثبن خالدبن العاص بن هشام نیز از هیچ نصیحتی خودداری نکرد. (216: 6) بلکه حتی فرزدق شاعر نیز به او گفت: «قلبهای مردم با تو، و شمشیرهای آنان با بنی امیه است». (طبری 218: 6) اما هیچکدام از این کوششها برای منع حسین از این سفری که برای او، اسلام، و مسلمانان حتی تا به این زمان، و باید گفت تا قیام ساعت شوم بوده و بسیار گران تمام شد، اثری نکرد. و همه این مسائل فقط بدلیل هواداران شیعهاش بود که او را به جهل و غرور، و میلشان به فتنه و تفرق و شر بر این امر تشویق نمودند، و سپس با بزدلی، پستی، و خیانت و غدر او را رها کرده و بحال خویش گذاشتند. و حتی ورثه آن شیعیان، به آنچه که اجدادشان در آن زمان انجام دادند بسنده ننموده و دست به تشویه تاریخ و تحریف حقائق زدند. (خ)
(^)- بطلان این تهمت را در صفحات گذشه ذکر کردیم، حال باشد که این مسئله در تاریخ طبری وارد شده باشد. چون در خود تاریخ طبری مسائل دیگری وجود دارد که با این سخن منافات دارد. ما طریقه طبری در تألیف را ذکر کردیم. و عبرت همواره در طریقه تحقیق علمی حدیثی است.
(^^)- چگونه میتوان آن سخن استاد محبالدین الخطیب رحمهالله در گذشته را مبنی بر اینکه ابن الزبیر حسین را برای خروج تشویق میکرد، با این سخن او که میگوید: ابن مطیع، داعیه ابن الزبیر حسین را نصیحت میکرد که خارج نشود، مطابقت داد!!.
[45]- [تلاشهای بزرگان صحابه برای منصرف کردن حسین س از خروج و تلاش به بازگرداندن وی]:
در جملات آینده کوششهای بزرگان صحابه را جهت منصرف نمودن حسین از خروج و لزوم رجوعش یادآوری میکنیم:
طبری روایت میکند که حسین هنگامی که از مکه خارج شد، فرستادگان والی مکه یعنی عمر بن سعید، بفرماندهی برادر او یحیی بر سر راه او آمدند، آنان به حسین گفتند: کجا میروی؟ و از او خواستند که باز گردد. اما حسین کلام او را نپذیرفت و دو گروه با شلاق به زد و خورد پرداختند. و حسین از آنان دوری کرد، و به راه خویش ادامه داد. پس یحیی او را صدا زده و گفت:
«یا حسین، تقوای خدا پیشه کن و از جماعت بیرون مشو، و این امت را متفرق مساز».
و حسین با این آیه به اوجواب داد: ﴿لِّي عَمَلِي وَلَكُمۡ عَمَلُكُمۡۖ أَنتُم بَرِيُٓٔونَ مِمَّآ أَعۡمَلُ وَأَنَا۠ بَرِيٓءٞ مِّمَّا تَعۡمَلُونَ ٤١﴾ و آنگاه به راه خویش ادامه داد.
و نیز طبری روایت میکند که عبدالله بن جعفر هنگامی که از خروج حسین از مکه آگاه شد، توسط فرزندانش عون و محمد نامهای سوی او فرستاد که:
«من بخدا از تو میخواهم هنگامی که در این نوشته مینگری از آن غایتی که بسوی آن میروی باز گردی چون من دلسوز تو بوده و میدانم که این سفر باعث هلاک تو، و ریشهکن شدن اهل بیتت خواهد گردید. اگر تو امروز فنا گردی، نور زمین خاموش خواهد شد، چون تو پرچم مهتدین، و مرد مؤمنین میباشی. پس در این سفر عجله مکن، و من پشت سر نامهام بسوی تو خواهم آمد».
ابن کثیر (ص 291، 292) روایت میکند که هنگامی که عبدالله بن عمر از خروج حسین بسوی عراق آگاه شد، در مکه بسر میبرد، و به اندازه مسافت سه شبانه روز با او فاصله داشت. او این مسافت را پیموده و به حسین رسید و به او گفت:
«بکجا میروی؟».
و حسین جواب داد: «به عراق. و این نوشته و نامههای آنان مبنی بر بیعت آنان است».
پس ابن عمر به او میگوید: «من به تو سخنی میگویم: همانا جبرائیل بسوی نبی ج آمده و او را مخیر گردانید که میان دنیا و آخرت یکی را انتخاب کند. و نبی ج نیز آخرت را انتخاب نمود و دنیا را نمیخواست. و تو جزئی از رسول خدا ج میباشی، و هرگز هیچکدام از شما به این دنیا نخواهد رسید. و خداوند دنیا را از شما دور نگردانیده است مگر به این خاطر که این مسئله برای شما خیر و بهتر خواهد بود».
اما حسین سخن او را قبول نکرده، و نخواست بازگردد. پس ابن عمر او را به آغوش کشیده و به او گفت:
تو کشته خواهی شد، و تو را بخدا میسپارم!.
و نیز روایت میشود که ابا سعید الخدری نزد حسین آمده و به او میگوید:
من نصیحتگوی تو و دلسوز تو میباشم.و به من ابلاغ شده که قومی از شیعیان شما در کوفه به شما نامهها نوشته و از تو دعوت کردهاند که بسوی آنان خارج شوی.پس خارج مشو. چون من از پدرت شنیدم که در کوفه سخن میراند و میگفت:
«بخدا سوگند که از آنان خسته و بیزار شدم، و آنان نیز از من خسته و بیزار شدند، و هرگز از آنان وفائی نخواهی دید. و اگر کسی از آنان پیروز گردد، حتماً از تیری پنهانی پیروز گشته است. بخدا سوگند که نه نیتی دارند و نه عزمی، و نه در مقابل شمشیر صبر میکنند. (البداية والنهاية)
و حافظ ابن کثیر میگوید که یزید بن معاویه به عبدالله بن عباس نامهای نوشته و در آن از او میخواهد که از حسین بخواهد که از این سفر خودداری کند، و میگوید:
«فکر میکنم که اشخاصی از شرق سوی او آمده، و به او پیشنهاد خلافت کردهاند. و میدانم که تو خودت نسبت به این آگاهی داشته، و از آنان تجربه داری. پس اگر به دعوت آنان پاسخ گوید، رشته قرابت را بریده است، و تو بزرگ اهل بیتت میباشی. پس بسوی او برو و او را از این تفرقه بازدار».
پس از آن ابن عباس نزد حسین رفته و با او مدتی طولانی صحبت میکند. و میگوید:
«تو را در راه خدا نصیحت میگویم که مبادا در حالی که سردرگم شدهای هلاک گردی. به عراق نرو، و اگر بناچار اینکار را میخواهی کرد، پس صبر کن تا موسم به پایان رسیده و مردم را ببینی و بدانی که چه در زیر سر دارند و سپس ببینی که چه باید بکنی».
اما او از این سخنان سرباز زده و به سفر خویش ادامه داد. (البداية والنهاية ص 161، 163)
و نیز طبری روایت میکند که یکی از بنی عکرمه در حالی که حسین از بطن القصبه پائین میرفت اورا دیده و از او میپرسد که کجا میروی. پس با او سخن گفته و به حسین میگوید: تو را بخدا نصیحت میکنم که بازگردی.پس بخدا سوگند که تو پیش نمیروی مگر بسوی شمشیرها. چون اگر کسانی که تو را بسوی خود میخوانند تو را کفایت نموده و امر قتال را بعهده بگیرند و راه را برای تو باز کنند و آنگاه به آنان بپیوندی، پس این مسئله رأیی قابل قبول است. و حسین به او میگوید: ای بنده خدا، آنچه تو میگوئی بر من پنهان نیست، اما بر امر خداوندی چیزی غلبه نخواهد کرد. و آنگاه به راه خویش ادامه داد. و حتی پس از رسیدن خبر مقتل مسلم، مردم پراکنده شدند، اما او به سفر خویش ادامه داد.
و طبری روایت میکند که مسلم بن عقیل، هنگامی که او را با سنگ میزدند و بسیار خسته شده بود، تسلیم شد، و شمشیرش را از او گرفتند. او گفت: «این همان ابتدای غدر و خیانت است». و آنگاه گریه کرد. عمرو بن عبیدالله بن عباس نزدیک او بود و به او گفت: «کسی که اینگونه چیزی را طلب میکند، اگر اینگونه بلائی سرش آمد، نباید گریه کند». و مسلم جواب داد: بخدا قسم که برای خودم گریه نمیکنم، و برای خویش مرثیه نمیخوانم. و گریه من برای نزدیکان من است که به این سو میآیند. برای حسین و آل حسین گریه میکنم!!» آنگاه رو به محمد بن الاشعث نموده و به او میگوید:
«یا عبدالله، از تو طلبی دارم. آیا کسی را داری که او را از سوی من نزد حسین بفرستی تا به او بگوید که: مسلم اسیر گشته و تا شب هنگام کشته خواهد شد. پس به همراه اهل و خانوادهات باز گرد. و اهل کوفه تو را به خویش مغرور نکنند. تو آنان را میشناسی چون آنان اصحاب پدرت بودند که تمنا میکرد با مرگ و یا قتل از آنان خلاص شود. آنان به من و تو دروغ گفتند. و شخص کذاب و دروغگو، رأیی ندارد».
محمدبن الاشعث نیز به او وعده میدهد که این خبر را به گوش حسین برساند. و کسی را میفرستد که خبر مسلم و سالهاش را به حسین برساند.
و حسین به این فرستاده میگوید: «آنچه قدر خداوندی است نازل خواهد شد و از خودمان و فساد امتمان به خدا پناه برده و شکایت میکنیم». آنگاه به سفر خویش ادامه میدهد، و میتوانست که بازگردد. (ج 4 ص 278، 281)
و نیز طبری روایت میکند که حسین هنگامی که از کشته شدن مسلم یقین حاصل نمود، و دانست که اهل عراق به او خیانت کردهاند، رو به همراهان خویش یعنی کسانی که از خانوادهاش نبودند، و کسانی که در راه به آنان پیوسته بودند کرده و گفت: «شیعیان ما، ما را سرافکنده کردند و بما خیانت کردند!! پس هر کدام ازشما که میخواهد بازگردد، پس اینکار را بکند».
در نتیجه اکثر مردم متفرق شده، و بجز فرزندانش و نزدیکانش و برخی از یاران مخلصش کس دیگری در آنجا نماند، که مجموع آنان روی هم رفته به حدود صد نفر میرسید.
و مسعودی روایت میکند که عبیدالله بن زیاد به قاتل حسین میگوید: او در نسبت پدری و مادریش بهترین مردمان بود و خود او بهترین بندگان خدا بود، پس چرا او را کشتی؟! آنگاه دستور میدهد که گردن او را بزنند. (مروج الذهب 141: 3)
و طبری نوشته یزید به عبیدالله بن زیاد را روایت میکند که به او در مورد حسین وصیت نموده و میگوید: میخواهم کار را به شایستگی انجام دهی و شجاعت خود را به اثبات برسانی. شنیدهام که حسین بسوی عراق حرکت کرده است. پس سلاح بگذار و در امر تأنی کن و از ظن و شبهه و تهمت دوری کن. و با کسی نجنگ، مگر اینکه با تو بجنگد. (طبری 282: 4، 286)
و ابن کثیر روایت میکند که مروان بن حکم هنگام خروج حسین به عراق نامهای به عبیدالله بن زیاد نوشته و به او میگوید: «همانا حسین بسوی تو میآید، و او پسر فاطمه است، و فاطمه دختر رسول خدا ج میباشد. و خدا میداند که هیچ مسلمانی را همانند حسین دوست نداریم. پس مبادا که هیجان بر تو غلبه نموده، و دری را باز کنی که هرگز بسته نخواهد شد و حتی تا آخر کار دنیا کسی آن را فراموش نخواهد کرد».
و نیز معاویه خودش به والیان و پسرش یزید وصیت حسین را میکند.
حزن شدید یزید بر شهادت حسین س و رفتار او با اهل بیت حسین
روایت میشودکه یزید هنگامی که سر بریده حسین را برای او بردند، اشک از چشمان او سرازیر شده و به حامل آن میگوید:
حتی بدون قتل حسین نیز از اطاعت شما خوشنود بودم. خداوند ابن عبیدالله را لعنت کند. اما بخدا اگر من در آنجا بودم او را میبخشیدم. خداوند حسین را رحمت کند.
اما بخدا ای حسین، اگر من در آنجا بودم تو را نمیکشتم. و آنگاه علی اصغر پسر حسین و زنانش را میخواند، و در حالی که اشراف شام در آنجا حضور دارند، آنان بر او داخل میشوند. پس به علی اصغر میگوید: پدرت رشته رحم من را پاره کرد، و در مورد حق من جهل بخرج داده و در مورد سلطه من با من منازعه پرداخت. پس خداوند آنچه را که میبینی با او انجام داد.
آنگاه دستور داد تا آنان را به خانهاش ببرند و آنچه میخواهند در اختیار آنان بگذارند، و به غذائی لب نمیزد مگر اینکه علی اصغر با او بود. آنگاه به نعمان بن بشیر دستور داد تا آنان را به هر چه مورد احتیاج آنانست تجهیز نموده و به همراهی مردمانی صالح به مدینه بفرستد.
و هنگامی که میخواستند راهی مدینه بشوند، علی اصغر را خوانده و به او میگوید:
خداوند ابن مرجانه (عبیدالله) را لعنت کند! اما بخدا اگر من همراه او بودم، هیچ چیز نبود که از من مطالبه کند، و من به او ندهم. و از او مرگ را به هر صورتی که میتوانستم بدور میراندم، حتی باشد که چندین نفر از فرزندانم را قربانی این مسئله کنم. اما قضای خداوندی اینگونه بود که میبینی. پس با من مکاتبه کن، و هر چه میخواهی از من مطالبه کن تا برایت فراهم کنم.
و ابن قتیبه روایت میکند که هنگامی که سر حسین را نزد یزید آوردند، آنگونه گریه کرد که نزدیک بود جان دهد. و همه اهل شام با او گریه کردند و صدای گریهشان بلند شد.
مسعودی روایت میکند که ابن زیاد به قاتل حسین گفت: او در نسبت پدری و مادریش بهترین مردمان بود و خود او بهترین بندگان خدا بود، پس چرا او را کشتی؟! آنگاه دستور میدهد که گردان او را بزنند. (مروج الذهب 141: 3) و طبری ذکر میکند که هنگامی که آل حسین شب هنگام بر ابن زیاد داخل شدند، دستور داد تا برای آنان منزلی آماده نموده و رزقی تهیه کنند، و نفقه و لباس به آنان داده و آنان را نزد یزید فرستاد.
استاد دروزه (384:8) میگوید: این مسئله نشان میدهد که، روایات وارده در مورد حسن معامله عبیدالله بن زیاد و همچنین حسن معامله یزید نسبت به فرزندان و زنان و دختران حسین، و پشیمانی یزید و گریه او و همه خانوادهاش بر مقتل حسین، صحیحتر از روایاتی است که قسوت و جفای آنان را نسبت به این خاندان عنوان میکند. وباید دانست که در آنجا قتال شدیدی صورت نگرفته است تا رد فعل آن گریبانگیر زنان و کودکان گردد. بلکه آنچه اتفاق افتاده مسئلهای غیر ارادی بوده که همه از آن نفرت داشتند.
و از دلائلی که میتوان برای این سخن آورد این است که طبری و ابن قتیبه در مورد صله و رابطه حسنه میان یزید و علی بن الحسین، و مکاتبات میان آنان نقل میکنند. ونیز اینکه در هنگام شورش مدینه، نه علی بن الحسین و نه خانوادهاش در این حرکت شرکت نداشتند. و یزید به فرمانده لشکرش دستور میدهد که بسوی مجلس علی بن الحسین رفته و به او بگوید که نامهاش به دست او رسیده است، و بعلت درگیریش با آن خبیثان در جواب دادن به این نامه کوتاهی کرده است. و آنگاه فرمانده لشکر او به علیبن الحسین خوشآمد گفته و او را بر سریر خود نشانده و نامه یزید را به او ابلاغ میکند. (تاریخ طبری 379: 4 و الامامة و السیاسة 200: 1)
پس میپرسیم که این رفتار زیبا و نیکو کجا و آن افترائاتی که افتراگویان مبنی بر سبی اهل بیت و سوار کردن آنان بر شترهای بیزین و افسار، پس از شهادت حسین سر میدهند کجا؟! پس باید گفت که این افترائات کذب و دروغی واضح است.امت محمد هرگز سبی گرفتن زنان هاشمی را بر خود روا نداشته و آن را حلال ندانسته است. و باید گفت که آنان با حسین بخاطر ترس از اینکه ملک و سلطان از دست آنان خارج شود جنگیدند. و هنگامی که او به شهادت رسید، مسئله تمام شد، و اهل و خانواده او را به مدینه فرستادند. اما روافض به این پایان رضایت نداده و خود را به جهل میزنند. هیچ شکی نیست که قتل حسین از بزرگترین گناهان است، و فاعل این قتل و حتی کسی که به آن راضی باشد مستحق عذاب میباشند. اما قتل او از قتل پدرش علی، و قتل همسر خواهرش عمر، و قتل شوهر خالهاش عثمان بزرگتر نمیباشد.
و غریب این است که آن منافقان و مغرضان از اهل کوفه، که از حسین دعوت به عمل آورده تا ولایت آنان را در دست گیرد، به اینگونه به اوخیانت نموده و او را سرافکنده میکنند، و باعث قتل او میشوند، و پس از آن فریاد سر داده و بر او گریه میکنند!.
آل بیت بر شیعه لعنت میفرستند
مؤلف التحفة الاثنی عشریه میگوید: علامه شیعه در این عصر، شیخ هبه الدین الشهرستانی، آنچه را که جاحظ از خزیمه الأسدی روایت نموده نقل میکند که میگوید:
به کوفه داخل شده و با سیر علی بن الحسین و خانوادهاش از کربلا بسوی عبیدالله بن زیاد روبرو شدم. و زنان کوفه را دیدم که در حالی که یقههای خویش را پاره کردهاند ایستاده و گریه میکنند. و علی بن الحسین را دیدم که با صدائی ضعیف میگفت:
«ای اهل کوفه، شما برای ما گریه میکنید؟ چه کسی بجز شما ما را کشتار کرد؟!».
و زینب دختر علی س را دیدم. پس بخدا سوگند که از او در بیانش کسی را ناطقتر ندیدهام. او میگفت:
«ای اهل کوفه، ای اهل خبث و غدر و خیانت و خذلان. بر چه گریه میکنید و ناله سر میدهید. همانا مثل شما همانند مثل زنی است که پس از تابیدن ریسمانش آن را باز کرده و پراکنده میکند ... آیا در شما بجز تملق و چاپلوسی و ریختن خونها و سازش با دشمنان چیز دیگری هست؟ شما همانند کسانی هستید که بر ذباله و کثافت چرا میکنند و به نقرهای میمانید که قبری را زینت داده است. چه زشت عمل کردید. همانا غضب خداوند بر شما است و شما در عذاب جاوید خواهید ماند. آیا گریه میکنید؟ آری بخدا گریه کنید. چون شما سزاوار گریه هستید. بسیار بگریید و کم بخندید. چون به نجاست و لجنی آلوده شدهاید، که هرگز هیچ غسلی آن را پاک نخواهد کرد!!.
آیا یزید مسئول قتل حسین است؟
مورخ دروزه میگوید: از آنچه گذشت میفهمیم که، دلیلی که نشان دهد یزید باعث قتل حسین شده است وجود ندارد. چون او به نبرد با او دستور نداده بود چه رسد که به قتل او دستور داده باشد. و آنچه یزید دستور داده بود این بود که او را محاصره کنند، و اگر به نبرد پرداخت، با او به نبرد بپردازند. و نیز همانند این سخن را میتوان در مورد عبیدالله بن زیاد گفت. چون او دستور داده بود که او را محاصره کنند و با او نبرد نشود، مگر اینکه خود او نبرد را آغاز کند، و آنگاه حسین را بیاورند و دست او را به عنوان بیعت در دستش و یا در دست یزید یعنی صاحب بیعت شرعی قرار دهند. و نیز حتی میتوان این سخن را در مورد فرماندهان لشکرهائی زد که میان آنان و حسین و جماعتش قتال درگرفت. چون آنان به آنچیزی که به آنها دستور داده شده بود ملتزم بودند، بلکه بعلت ترس از اینکه خداوند آنان به عقاب کند رغبت شدیدی داشتند که از این قتال دست بردارند و به آن مبتلا نگردند. پس آنان کوشش میکردند که حسین را بر حکم ابن زیاد و بیعت با یزید قانع کنند. پس اگر حسین نپذیرفت که در بیعتی داخل شود که همه مسلمانان در آن داخل شده بودند و با قدرت و قوت در مقابل آن جبههگیری کرد، رو در روئی و قتال با او از لحاظ شرعی و سیاسی امکانپذیر بود. (استاد دروزه 383: 8، 384)
ممکن است کسی بپرسد: آیا بر یزید و ابن زیاد واجب نبود که یکی از شروط سهگانه و عادلانه حسین را مبنی بر اینکه: او را رها گذاشته تا آنجا را ترک کرده و باز گردد، و یا نزد یزید برود، و یا اینکه به مکانی امن ارسال گردد، را پذیرفته و آن را عملی میکرد؟
پس باید گفت که بسیاری میگویند که صدور این شروط سهگانه از سوی حسین هیچ صحتی ندارد. چون طبری روایتی را از سمعان نقل میکند که میگوید: «من همراه حسین س بودم. به همراه او از مکه رفتم، و نیز از آنجا به همراه او به عراق رفتم. و از او جدا نشدم، تا اینکه کشته شد. و او چه در مدینه، و چه در مکه، و چه در راه، و چه در عراق و چه در لشکر تا روز کشته شدنش سخنی نگفت، مگر اینکه من آن را شنیدم. و بخدا سوگند که هیچکدام از چیزهائی را که مردم میگویند او شرط گذاشت که: دستش را در دست یزید بن معاویه قرار داده و یا به جای امنی برود، صحت ندارد. اما او گفت: «بگذارید تا در زمین پهناور بروم، تا ببینیم که سرنوشت مردم چه خواهد شد». (مسعودی ص 313)
و این طلب از حسین قابل قبول نیست، چون کسی که از سیاست و فکر کمترین بهرهای برده باشد میداند که ممکن است او طرفدران خویش در شهرها را برانگیخته و فتنه و آشوب برپا شود.
و میگوئیم که اگر عبیداله بن زیاد و یارانش حسین س را محاصره میکردند وبه عنایت و رعایت با آنان رفتار نموده و آنچه را که میخواستند برای آنان فراهم میکردند، و مسئله را به امام میسپردند تا شاید غضب حسین فرو نشیند، این امر بهتر بود.
و همه این امور ممکن بود، چون آنان گروه قلیلی بودند که از صدها نفر تجاوز نمیکردند، در نتیجه حتی الامکان نباید با آنان به قتال میپرداختند و حتی در صورت بروز قتال سعی میکردند که آنان را توسط اسالیب مختلف خلع سلاح کنند. اما امر خداوند قدری بود که مقدور گشته بود. و انالله و اناالیه راجعون.
از خداوند سبحان مسئلت میکنیم که آن کسانی که همه ساله خاطرههای این فاجعه دردناک را زنده نموده، و با این عملشان، خود را در دنیا و قبل از آخرت به هلاکت میرسانند، و خود نمیفهمند را هدایت کند. چه بسا که حکومت اموی نیز هم اکنون از بین رفته است، و وجود ندارد. اما میگوئیم که خداوند یهودیت و حزبگرائی را قبیح سازد که هم اینانند که در نفوس فساد را برانگیخته تا با دروغ و تزویر بنام نصرت آل بیت با اسلام و مسلمانان بجنگند.
و در انتهای این موضوع مهم، همانگونه که محقق عزه دروزه (8/386) پس از مرور بر آنچه گفتیم عنوان میکند، میگوئیم:
«و خداوند را به شهادت میگیریم که ما آنچه را نوشتیم از روی هوی و هوس و یا بغض نسبت به حسین س و یا آل بیت نیست. چه ما نسبت به آنان والاترین احترامات و عظیمترین محبتها را بخاطر صله شریف آنان به رسول خدا ج قائل میباشیم. اما بعنوان مؤرخ، اگر بخواهیم به منطق و انصاف و حق اعتصام کنیم، نمیتوانیم بجز آن را بنویسیم. چون روایاتی که نفس را مطمئن میسازد، اجازه سر دادن سخن دیگری را نمیدهد.
و نیز ما در اینگونه نتیجهگیری از روایات تنها نبوده، و بسیاری دیگر در این طرز فکر با ما موافقت میکنند. بلکه بهتر بگوئیم، هر شخص منصف و بدور از هوی در مسلمانان علیرغم اختلاف طائفیش در این مسئله با ما مشارکت میکند.
پس بگذارید در اینجا، دو قول از اقوال مشاهیر دنیای اسلام یعنی امام مصلح و بزرگوار ابن تیمیه، و نیز مورخ محقق محمد الخضری رحمهما الله را ذکر کنیم.
امام ابن تیمیه پس از عنوان کردن نصیحتهای افراد مختلف به حسین مبنی بر عدم خروج، و گوشزد کردن عواقب وخیم اینکار به او، میگوید:
«در خروج مصلحتی وجود نداشت. نه برای دنیا، و نه برای آخرت او. حال آنکه بر خروج و قتل او فسادی مترتب میشد که هرگز در صورتی که در شهرش میماند این فساد بروز نمیکرد. چون آن اموری را که او از کسب خیر و دفع شر هدف خویش قرار داده بود، عملی نگشت، بلکه با خروج او و قتلش شر دو چندان گشت، و خیر نقصان یافت. و شری عظیم را بهمراه داشت. و قتل حسین از اموری بود که فتنههای بیشماری را برانگیخت».
و اما شیخ الخضری پس از بیان حادثه قتل حسین میگوید:
«و عموماً باید گفت که حسین با این خروج خویش که باعث تفرقه و اختلاف شد، و ستونهای دین را به لرزه در آورد، دچار اشتباهی بزرگ شد.
افراد زیادی در مورد این حادثه نوشته و سخن راندهاند که هدف آنان از این کتابت، بجز بر افروختن آتشها در دلها و در نتیجه دوری آنان از یکدیگر چیزی نیست. و غایت سخن این است که آن مرد امری را طلب میکرد که برای آن آماده نشده بود، و در راهی میرفت که برای آن توشه بر نداشته بود. در نتیجه به هدف خویش نرسیده و بقتل رسید. و جالب است که بگوئیم، قبل از آنهم پدر او بقتل رسیده بود، اما قلمی از قلمهای کاتبان را نیافتیم که به اینگونه آن را زشت بخواند.
و حسین با یزید مخالفت کرد، در حالی که مردم با او بیعت کرده بودند. و باید دانست که از یزید آنگونه جور و ظلم و گناهی سرنزده بود، تا بگوئیم که خروج بر او تابع مصلحت بود. (سخنرانیها خضری تاریخ الأمم الإسلامية 2/235) (م)
[46]- همانگونه که آشوبگران بدون علم و عمل سخن میگویند.
[47]- من برای بزرگ جلوه دادن این مصیبت علیرغم زشتی آن، بالاخص پس از زوال أمویین دلیل معقولی نمیبینم. چون این مسئله هر قدر هم بزرگ باشد، در مقارنه با شهادت خلفائی همچون عمر، عثمان و علی ش چیزی نیست. پس آنان – اگر واقعاً مخلص اسلام هستند – چرا برای آنان ماتم و عزا نمیگیرند، تا یادواره این شهادتها را زنده کنند؟!.
و باز هم میدانیم که چگونه برپائی اینگونه ماتم را امری صحیح میدانند، حال آنکه در احادیث زیادی از زاری و فریاد و گریبان دری و خودآزاری و دیگر این امور که همه از عادات زمان جاهلیت میباشند منع صریح شده است! اما باید گفت که خداوند، سیاست را لعنت کند که چگونه یارانش را به گمراهی کشانیده و برای آنان در دنیا و قبل از آخرت باعث عذاب میگردد. خداوند تعالی میفرماید:
﴿قُلۡ هَلۡ نُنَبِّئُكُم بِٱلۡأَخۡسَرِينَ أَعۡمَٰلًا ١٠٣ ٱلَّذِينَ ضَلَّ سَعۡيُهُمۡ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَهُمۡ يَحۡسَبُونَ أَنَّهُمۡ يُحۡسِنُونَ صُنۡعًا ١٠٤﴾ [الکهف: 103- 104].
[48]- «این پسر من سید است. و خداوند به وسیله او بین دو گروه بزرگ از مسلمانان را اصلاح خواهد نمود». (خ)
[49]- یزید بن معاویه صحابی نبود و همانگونه که در «أعلام» آمده است، در سال 52 هجری بدنیا آمد.
و نیز در مورد او آمده است که: «در زمان یزید شرق دور بدست میر عقبه بن نافع فتح گردید، و نیز مسلم بن زیاد بخارا و خوارزم ... را فتح کرد. و «نهر یزید» به او منسوب میگردد، که در ابتدا نهری کوچک بوده، و او آن را وسعت داد . مکحول میگوید: یزید مهندس بود». (م)
[50]- خلاصه کلام در مورد یزید بن معاویه این است که: همانگونه که امام ابن تیمیه / میگوید: مرم در مورد او به سه گروه تقسیم شدهاند. دو گروه در دو طرف، و یک گروه در وسط.
(گروه اول) میگوید: یزید کافر و منافق بود ...
و این گفته برای شیعیان که حتی ابوبکر و عمر و عثمان را کافر میدانند، سخن آسانی است، چون تکفیر یزید آسانتر است!!.
(گروه آخر) میگویند: او مردی صالح و امامی عادل بود، و او در زمره صحابهای بود که در عهد رسول خدا ج متولد گشته، و رسول خدا ج او را با دست خود حمل نموده و برای او طلب برکت نموده است.
که این سخن، سخن برخی از گمراهان است.
(گروه وسط) میگویند: او ملک و پادشاهی از پادشاهان مسلمانان بود، که دارای حسنات و سیئات است. او در زمان خلافت عثمان بدنیا آمده است و کافر نبود، اما به سبب او آنچه که گذشت پیش آمد.
و این سخن، سخن اهل عقل و علم و سنت و جماعت است.
و آنگاه به سه فرقه تقسیم شدند. یک فرقه او را لعنت نموده، یک فرقه او را دوست داشته، و یک فرقه نه به او ناسزا میگویند، و نه اینکه او را دوست دارندو کسانی که عقیده بر آمرزیده شدن یزید دارند، به حدیث ثابتی که در صحیح مسلم از ابن عمر روایت گردیده است متمسک شده که رسول خدا ج فرمودند: «اولین لشکری که به قسطنطنیه میروند آمرزیده خواهند شد».و اولین لشکری که به این جنگ رفت، امیر آن یزید بود. (الفتاوی 4/481، 483 باختصار) (م)
[51]- این مسئله در سال 40 هجری در یمن، یعنی در انتهای ولایت عبیدالله بن عباس برای علی اتفاق افتاد. معاویه، بسر بن ابی ارطاه را به حجاز و یمن فرستاد تا برای او بیعت بگیرند. پس او ابتدا بسوی حجاز رفته و از آنان بیعت گرفت، و سپس بسوی یمن حرکت کرد. و هنگامی که عبیدالله از آمدن او خبردار شد، به کوفه فرا نموده، و دو پسرش را در یمن باقی گذاشت. و گفته میشود که بسر آنان را به قتل رسانیده است. (خ)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر